تاری
خ و شناخت ادیان ـ
sco
درس هفتم
كانــون آرمــان شــريعتـي Sco1385@Gmail.com
دکتر شریعتی
شماره مقالـه :
0000
تعـداد صفحـه :
45
آخرین بررسی :
87/01
تاريــخ تحـرير 1350 : www.shandel.org
موضـوع :نگاهي به داستانِ خلقت Exit
Full
Next
1
Prev
search
Print
درس هفتم
ِ فرهنگ معنوی و عرفان ِی دنیا و در تاری ِخ دنیا، اقیانوس عظیمی از روح ،فرهنگ ،معنویت ،حقیقت ،اساطیر ،خرافه و همه چیز است .در هند برای من ِ ِ فرهنگ هندی وجود ندارد ،و از این رو من به آن توجه و تکی ٔه فراوان دارم. غنیتر از اینک در هندیم و هم چنان اصرار داریم که هند و مذاه ِب هند ،دقیقاً شناخته شود ،و این همه اصرار به چند دلیل است. ِ ِ مذاهب هند شناخت اولین دلیل در لزو ِم
ِ فرهنگ شگفت ،به شدت ،عظمت ،شکوه ،عمق و رق ِت احساس و تفکر و خیال میبینم ،یعنی وقتی از " آتن" به "بنارس" ،از یونا ِن از نظرِ علمی در این قرن پنج و چهار و سه و دو پیش از میالد ـ دورهٔ سقراط و افالطون و ارسطو و امثا ِل اینها ـ به هند و از "جمهوری ِت" افالطون به "ودا " و " اوپانیشادها " تفحص ماوراء درس وارد میشوم .چنان است میآیم ،خویش را در پروازی بلند میبینم ،و احساس میکنم که از دورهٔ دبیرستان ،به دورهٔ عال ِی تحقیق و ِ که از جوانی فیلسوف مآب و دانشمند ،به رو ِح عظی ِم پُر از شگفتیای رسیدهام که هم ٔه آفرینش را پر کرده است.
اکنون نیز ،احساسی چنین دارم .وقتی که پای صحب ِت "سارتر" و "کامو" نشستهام و حرفهایشان را شنیدهام ،و آنگاه به پای سخ ِن "تاگور" و "رادها کریشنان" راه یافتهام ،درست احساس میکنم که از ِ پیش شاگردی به خدم ِت استادی بزرگ رسیدهام ،که هنوز هم شرق ـ همی ِن شر ِق عقب ماندهٔ منحط ـ دارد نبوغها و آفرینشهای عرفانی و روحانی را خلق میکند. ِ ِ مذاهب هند شناخت دومین دلیل برای
ِ فرهنگ بورژواز ِی مصرف ِی دنیا که حیوا ِن اقتصادی ساخته و بشریت را در او ِج قدر ِت علمی و صنعتی اش از درون ،پوک و پوچ، ماشین زدگ ِی مادی و و خشک و کم عمق ،و آدمها را نیرومند و زرنگ ،اما بسیار پست و حقیر ،و از نظرِ اخالقی و روحی ضعیف کرده است ،انسا ِن امروز را علیهِ این زندگیای
Exit
Full
Home
Next
2
Prev
search
Print
فرهنگ تجارتی ،علیهِ ِ که برایش ساخته است به عصیان واداشته است .عصیان علیهِ ِ فرهنگ صنعتی و علیهِ زندگ ِی مصرفی .این است که در آمریکا ،فرانسه و انگلستا ِن امروز ،رو ِح عصیا ِن فردی متوجهِ شرق ـ و شرق ،یعنی هند ـ شده است. و اکنون آرزوی جوا ِن روشنبین و خود آگاهِ غربی این است که علیهِ آن زندگ ِی دود و صنعت ،و ریت ِم خشک یکنواخت ،و زندگ ِی مقتدر و مصرفی و بیروح ،طغیان کند و رهایی بیابد و خویشتن را به فضایی پُر از روحانیت و عشق و معنویت ـ که فکر میکند هند است ـ بکشاند .و رهایی یافته از آن گوش انسا ِن خاموش میریزد ،آرامشی بیابد. بناهای عظی ِم صنعتی در معابدِ ساکت و مرموزی که هزاران پیامِ اسرارآمیز ،در ِ این وسوس ٔه شدیدِ "شرق زدگی" که بر غرب حاکم است ،همچون وسوس ٔه "غرب زدگی" ای است که در شرق حکومت میکند. و هم چنان که ما در غرب زدگ ِی مان ،چون غرب را نمیشناسیم و ناشیانه با تلقیای مسخ شده ،از تمد ِن غرب اقتباس میکنیم بیآنکه از عوام ِل مثبت و احساس بشری و مذهبی و عرفانی ـ که نمیتواند مترقی سود بجوییم ،جوا ِن غربی نیز ـ با نیازی شدید به روحانی ِت افراطی و پارسایی معنوی و به او ِج رق ِت ِ زندگ ِی بورژوازی و اشراف ِی پدرانش را ـ که به قیم ِت استعمار و استثمارِ جهان و جنایا ِت هولناک و غار ِت تمامِ بشریت به دست آمده است ـ تحمل کند، از آن همه میگذرد و به این سوی جهان میآید ـ به شرق ـ تا از معنویت و روحانیت ،و یا از مکات ِب عرفانی و مذهب ِی هند الهام بگیرد ،چون شرق را ـ با هم ٔه نیازی که بدان دارد ـ نمیشناسد ـ همچنان که ما غرب را نمیشناسیم ،بدان احتیاج داریم ـ به جای بهره گرفتن از شرق به عنوا ِن عاملی بسیارِ مترقی ،گرفتارِ اعمالی ناشیانه شده است. این است که شناخ ِت هند نه تنها ِ کمک مان میکند که مذهب و تاری ِخ ملتی بزرگ را بشناسیم ،و نه تنها در شناخ ِت اسالم ،که یکی از عناصرِ سازنده اش احساس عرفانی ـ اشراقی و روحانی ِت عرفان ِی خاصی است ،به کارِمان میآید ،و نه تنها ـ در شناخ ِت ادبیات و فرهنگ و تاری ِخ مان ـ که به شدت از هند ِ الهام گرفته و تح ِت تأثیرِ مکت ِب عرفان ِی هند است ـ ما را یاری میدهد ،بلکه ِ کمک مان میکند که امروز را بشناسیم ،و این گرایش ،حساسیت و کششی را که برای روحانیت و عرفا ِن شرقی ،در غرب وجود دارد ،دریابیم. Exit
Full
Home
Next
3
Prev
search
Print
پس شناخ ِت هند ،در عی ِن حال شناخت ِن این قرن و آخرین موجهای نوی است که در روح و چهرهٔ صنعتی و ِ خشک غرب پدید آمده است. تعطی ِل تابستانی
درس مان را دریافتهایم ،صالح میبینیم که همین مقدمه بر ادیا ِن هند را پایان اکنون که در "تاری ِخ ادیان" به هند رسیدهایم و اهمی ِت این فصل از ِ درس مان نیز به نهای ِت عمق و جدیت و بدهیم ،و ورود به اص ِل درس را بگذاریم برای ابتدای سا ِل تحصیل ِی آینده ،که اگر چنین ادامه یابد در او ِج گرماِ ، تماس شان حساسیت و پیچیدگی اش میرسد .و این درست هنگامی است که عدهای از دانشجویا ِن شهرستانی ،ناگزیر از رفتن به شهرستاناند ،و تنها راهِ ِ با این کالس مطالع ٔه پلیکپیها است که هرگز به روشنیای که خودِ سخن هست ،نیست و اگر اص ِل درس را نشنیده باشیم ،یک غلط ،یک ویرگول و نقطهای که پس و پیش بشود ،جمله را از معنی میاندازد ،و چون کالس را ندیدهایم ،اشتباه را نمیفهمیم و از فه ِم اص ِل مطلب عاجز میمانیم. این است که با پایان دادن به این مقدم ٔه واجب ،درس را تا ابتدای سا ِل تحصیلی ،خاتمه میدهیم. ِ شناخت هند مهمترین دلیل برای
در غرب ،رو ِح غربی گرایشی شدید به سوی شرق یافته است و عصیان علیهِ مادیت ،و در شرق ،روشنفکرِ شرقی علیهِ معنویت و عرفان عصیان کرده است و گرایشی شدید به مادیت و زندگ ِی ماد ِی مصرفی یافته است. غربی که در قرو ِن هفدهم و هیجدهم و نوزدهم ،به شدت طرفدارِ مادیت و زندگ ِی مصرفی و قدر ِت مادی و برخوردار ِی زمینی بود ،اکنون مدتها پس از پیروزی و اشباعِ کامل ،علیهِ هم ٔه چیزهایی که به شدت در راهِ بدست آورد ِن شان میکوشید ،عصیان کرده است .و ما که در آن مرحله سه قرن عقب بودهایم ،اکنون به شدت تح ِت تأثیرِ اروپای قرنهای 18 ،17و 19هستیم و از فضای معنویت و مذهب داریم دور میشویم و به سوی مادیت گرایی و عینیت گرای ِی اندک ماتریالیست ِی فلسفی و مصرف ِی بورژوازی میرویم. Exit
Full
Home
Next
4
Prev
search
Print
این مادیت گرای ِی شدید بزرگترین عاملی است که رو ِح مذهبی را ـ به معنای متعال و عرفانیاش ـ در ما خشک و ضعیف و یا متروک میکند. در چنین وضعی شناخت ِن هند ،نه تنها تحقیقی علمی است بلکه در برابرِ این حرک ِت مادیت گرایی ـ که در قشرِ روشنفکرِ شرقی ترویج میشود و به پذیرفتن اش دعوت ـ رو ِح مقاومی نیز هست. من خود وقتی در اروپا بودم ـ برای درس خواندن ـ احساس میکردم که روحام دارد میخشکد. احساس کمبود میکردم ،و به ناچار کمبود را از آن رو ِح خاصی که فضای شرق را پر میکند و به روی قلبها سایه میاندازد ،نشانی نمییافتم .آنگاه ِ با خواند ِن آثارِ عرفانی پر میکردم ـ در حالیکه در اینجا چنان احتیاجی احساس نمیکنم و حتی میکوشم دانشجویان را از رفتن به سوی تصوف گرایی و صوفیگر ِی افراطی باز دارم. کشف الْ َمحجوب، در آنجا که عام ِل مادی بسیار قوی بود ،باید عکس العملی قویتر خنثایش میکرد .این بود که در تمامِ ایامِ فراغتام ،مثنوی ،شر ِح تعرفُ ، اوپانیشادها ،کُت ِب ودائی ،و کتابهایی در این مایهها ،میخواندم ،تا بتوانم مقاومت کنم. غیر از ِ فرهنگ اسالم ِی خودمان ،هند و مکات ِب هندی ،یکی از عواملی بود که قدرتام میداد تا در هجومِ مادی ِت مصرفی ـ یا فلسف ِی ـ غرب ،مقاومت کنم و همیشه خویشتن را در مرزِ میا ِن شرق و غرب نگه دارم. چنین است که این بحثها را با این همه اهمیت ،حساسیت و به خصوص پیچیدگ ِی در فهم ،نمیتوان سرسری مطرح کرد و گذشت ،آن هم در تابستانی که همه متفرقاند ،و به حضورِ آنهایی که هستند نیز اعتباری نیست .پس سخنی به میان میآورم که نه سخنرانی است و نه درس ـ که تعهد نسپردهام که هر کاری میکنم یا درس باشد ،یا سخنرانی ـ برنامهای نیست که اجراء کننده اش باشم .حرفهایی دارم که میزنم و بعد هر فرمی که گرفت، ناماش را انتخاب کنید. Exit
Full
Home
Next
5
Prev
search
Print
دربارهٔ اسالم ،دربارهٔ مسائ ِل اجتماعی ،دربارهٔ مذهب ،دربارهٔ انسان ،دربارهٔ فرهنگ و تمدن و تاریخ و هم ٔه مسائلی که در حوزهٔ فکر ِی من است ،حرفهایی مطرح کردهام. بینش خاص و اطالعا ِت محدودِ و اینکه از همه چیز میگویم ،دلیل این نیست که همه را میدانم و در هر کدامِ شان تخصص دارم بلکه در همان حوزهٔ ِ خودم است که مسائ ِل مختلفی را بررسی میکنم .این است که بارِ دیگر میگویم ،اگر " اسالم شناسی" درس میدهم ،مقصود این نیست که تمامِ مکتب و مذه ِب اسالم ،و علومِ اسالمی را میشناسم ،و نمیتواند این معنی را داشته باشد که جام ِع علومِ منقول و معقولم ـ که اتفاقاً فاقدِ این هر دو ام ـ بلکه بدین بینش خاص و زمین ٔه محدودِ اطالعاتام ،اسالم را میشناسم و میشناسانم. معنی است که در حوزهٔ ِ مسخ کرد ِن حرفها و فکرها
امروز برای مسخ کرد ِن حرفها و فکرها ،عواملی طبیعی وجود دارد ،و عواملی غیرِ طبیعی. عوام ِل طبیع ِی مسخ کرد ِن حرفها و فکرها
عوام ِل طبیعی بسیار ساده و قاب ِل تحمل است ،و چون در دنیا همیشه تکرار میشود ،آدم انتظارش را میکشد .بیشک هر حر ِف تازه ،هر فکرِ تازه و هر قدمِ تازه ،همیشه با مقاوم ِت سنت گراها روبرو میشود؛ و معموالً سنت گرا نمیگوید ،چون سنت است و از قدیم چنین بوده است ،حمایت اش میکنم و با غیرِ سنت ِی تازه مخالف هستم ـ مگر مشرکی ِن منص ِف ( ! ) قریش که میگفتند :اینها اساطیرُاالولی ِن ماست و به بتا ِن مان عالقه داریم ،که آباء و اجدادِ مان بت پرست بودهاند ـ بلکه ،بیآنکه انصا ِف علم ِی مشرکی ِن قریش را داشته باشد ،میگوید :اینها چنین که هست وحی است ،باید این لباس را بپوشی ،این چنین حرف بزنی ،اینگونه کار کنی و چنین بگویی و چنین معنی کنی ،یعنی همه چیزهایی که جزءِ عادات و ارث و سنتهای قومی است ،جزءِ متن وح ِی خداوندی میشود ،و اگر کسی سلیقهای دیگر به کار برد کافر و نجس و مطرود میشود که باید سرش را کَند! Exit
Full
Home
Next
6
Prev
search
Print
جایی دیدم که نوشته بود " :بعضیها کار را به جایی رساندهاند که بجای منبرِ پیغمبر ،تریبون میگذارند! و این هیچ ،که روی تریبون ،آب هم میگذارند". اگر ِ خوش مان نمیآید" ،اما مشرک قریش بجای این بود میگفت " :چون اجدادِ مان آب روی تریبون نمیگذاشتند ،و ما ندیدهایم و عادت نکردهایمِ ، این مثالً میگوید که جزءِ اصو ِل اساس ِی اسالم است که نباید آب روی تریبون باشد. در هر صورت ،این طبیعی است ،و آنکه حرفی تازه دارد ،قدمی نو بر میدارد ،و صاح ِب برنام ٔه تازهای است ،باید پیه هم ٔه این حرفها را به ت ِن خویش بمالد. روشنفکرا ِن فراوانی بودند که حرفی تازه داشتند ،اما جرئت و مقاومت و تحمل اش را نداشتند ،و نتوانستند کاری بکنند. این است که کسانی میتوانند واقعاً خدمتی بکنند که به میزا ِن اعتقاد و ایمانی که به هد ِف شان دارند ،قدر ِت تحم ِل کتک خوردن ،فحش شنیدن و تهمت خوردن را داشته باشند؛ و این است نمونهای از جهادِ نفس. عوام ّل غیرّ طبیع ِی ( مصنوعی ) مسخ کرد ِن حرفها و فکرها
هر چه عوام ِل طبیعی ساده و آسان است ،این عوامل ،مشکل و سخت است ،چرا که سنت گرا مقاومت اش با عادت میشکند و یا خود مقاومت را بیهوده و بیدلیل مییابد و از درِ موافقت در میآید .مثالً وقتی که برای اولین بار برق به مشهد آمد و حرم را برق کشیدند ،گروهی از مؤمنین ،چراغها را شکستند ،که الکل میسوزد و حرم را نجس میکند! و بعد از مدتی که دیدند با "پیه سوز" نمیشود سر کرد و برق نیز چنانکه خیال میکردند ،نیست، موافقت کردند. آنها ـ سنت گرایان ـ در ابتدا که چیز تازهای میآید ،به مخالفت بر میخیزند و فریاد و هیاهو راه میاندازند ،اما بعد که میبینند موردِ احتیاج است، Exit
Full
Home
Next
7
Prev
search
Print
خوب است ،الزم است و بدی هم ندارد ،چنان موافق میشوند که میگویند در کتا ِب آسمان ِی مان نیز پیش بینی شده است! اما اینها ،به سادگی ،بیدار نمیشوند .یک ضرب المث ِل انگلیسی میگوید " :آن کس را که خواب است میشود بیدار کرد ،اما کسی را که خودش را به خواب میزند هیچ کس نمیتواند بیدار کند" .اینها" ،خود به خواب زدگان" هستند! اینها با وقاحت و گستاخ ِی هر چه تمامتر به مسخ کرد ِن حرفها و فکرها برمیخیزند ،مثالً میگویند : "فالن مطلب را فالن کس در کتاباش نوشته است "،و نمیگوید که در سخنرانیای گفته است ،تا الاقل مث ِل ادعای مالنصرالدین ـ که ِ نوک عصایش را مرکزِ زمین میدانست ،و به هرکس که قبول نداشت ،میگفت متر کن ـ به سادگی نتوان ردش کرد؛ میگوید فالن کتاب ،و این کتابی نیست که مثالً 300سا ِل پیش نوشته شده باشد و در کتاب فروشیها نباشد .بلکه کتابی تازه منتشر شده است که دس ِت همه هست و میتوان به اولین کتاب فروشی مراجعه ،و تهیه اش کرد. تعصبا ِت اوست. و آنگاه به نویسندهای زنده و کتابی دمِ دست ،مطلبی نسبت میدهد که درست نقط ٔه مقاب ِل عقایدِ نویسنده است و حتی جزءِ ّ و بدبختانه این دروغ زنا ِن گستاخ ،فراوانند. یکباره متوجه میشوی که در روزی خاص ،همه جا پیچیده است که فالنی عقیدهای چنین و چنان یافته است .بعد به هر محیط و شهری که میروی، همین مطلب مطرح است ـ مث ِل این است که همه در روزِ مثالً دوشنب ٔه ماهِ فالن ،به تحقیق نشستهاند و موضوعِ خاصی را در یک کتاب ،یا یک سخنران ِی خاص بدست آوردهاند ،که هر جا میروی همه از همان صفحه و همان کتاب و همان موضوع میگویند. معلوم است که روایتی واحد را از منبعی واحد ،به هم ٔه ذهنها سرازیر کردهاند و در هم ٔه دهانها گذاشتهاند و اینها بیآنکه بدانند این لقمه از کجا آمده است و با کدام دست به دها ِن شان گذاشته شده است ،آگاه و ناآگاه تکرار میکنند. Exit
Full
Home
Next
8
Prev
search
Print
میپرسیم :تو خود خواندهای؟ میگوید :خیر .میگوییم :نخوانده چگونه این همه به کتاب بد میگویی؟ میگوید :این گفت ٔه یکی از رفقاست ،و قول داده که کتاب را هم برایم بیاورد ،ولی هنوز نیاورده است .چنین میشود که مؤسسهای یکباره از هر سو به تیر گرفته میشود ،و ساده نمیتوانی بفهمی چرا .آخر ،حادثهای پیش نیامده است .اگر خوب بوده ،و اگر بد و فاسد ،از همان ابتدا بوده است .آخر چگونه میشود در یک لحظه ،صاح ِب تمامِ بدیها بشود ،در صورتیکه ساعتی پیش هم ٔه خوبیها را صاحب بوده است. اینها همانهایند که ذائقهها مان را در مصر ِف نوشیدنیها عوض میکنند ،همانهایند که سلیقهها مان را در لباس پوشیدن عوض میکنند ،همانهایند که ذائقهها مان را در معماری ،مبلمان ،خریدها و مصرفهای اقتصاد ِی مان ،عوض میکنند ،و ما خیال میکنیم که خود پسند کردهایم. اینها کارخانه دارند ،ماشین تولید میکنند ،کاال و مصر ِف تازه تولید میکنند ،جامعه شناس ،تاریخ دان ،مذهب دان و آدم شناس دارند و عقایدِ تازه تولید میکنند و به خوردِ مان میدهند. مسلماً کسانی که از آگاه ِی مردمِ ما میترسند ،و آنهایی که در دنیا از بیدار ِی ملتهای اسالمی وحشت دارند و آن عناصر و عوام ِل بسیار قوی و آگاه و زرنگ و دانشمندی که دنیا را اداره میکنند و جریانا ِت کشورهای جهان را میچرخانند ،از وحد ِت قشرهای مختلف و بیگانه با هم و متالشی شدهٔ جامع ٔه اسالمی ،بیم دارند. اینها نمیگذارند اندیشهای ،فکری ،مذهبی مطرح شود که به جای خواب کردن و تکرارِ مکررات و تلقین ،مردم را بیدار کند. اینها در برابرِ عمل و اقدامی که سن ِت یکنواخت و مکرر و بیتحرکی را که با دو قرن زحمت ساختهاند ،به هم بریزد ،ساکت نمینشینند و به هیچ وجه مردم را نمیبخشند ،و در برابرِ سنت شکنهایی که سنتهای گران ساخته و خواب کنندهٔ شان را میشکنند ،هرگز بیتفاوت نمیمانند. نمیگذارند که قلمهای هوشیار و قلم زنهای زبان دان ،آشنا با مردم و با زمان ،در خدم ِت اسالم قرار بگیرند و منطق ،دانش و تحقی ِق امروزی ،در
Exit
Full
Home
Next
9
Prev
search
Print
خدم ِت شناخ ِت مذهب گمارده شود ،و آن مادهٔ عظیم و نیرومندِ دین ـ که امروز راکد مانده است ـ استخراج و آزاد شود و حرکت ،آگاهی ،مسئولیت و شعور ایجاد کند و آن وقت ملتی که از شما ِل آفریقا تا خلی ِج فارس ،و از آن طرف تا خاورِ دور ،با یک فرهنگ و یک ایمان رشد یافته و تاری ِخ هزارسال ٔه مشترک دارد ،به حرکت درآید و در سرزمینهای اسالمی ـ که هم ٔه ثروتهای جهان را در خود نهفته دارد ـ آشنایی و تفاهم و وحدت ایجاد شود ،و آن ِ فرهنگ اسالمی هست ،از زیرِ این خاکسترهای خرافات و تلقینات و سنتهای انحرافی بیرون بیاید و شعله بکشد عوام ِل بیدارکننده و آگاه کنندهای که در و دنیای ِ تاریک اسالم را روشن کند و این مسلمانانی را که زمان به خوا ِب تلقین آمیزِ شان فرو برده است به اسالمِ راستینی راه بنماید که آن حرکت را در دنیا پدید آورد و با مشتی عر ِب بدوی و بیتمدن ،تمدنی عظیم بنا کرد و قدرتهای ِ بزرگ جهان را به زانو درآورد. و اروپا از اسالم آن چنانی هزاران تجربه دارد ،که حتی تا قر ِن بیستم ـ تا سالهای 1910و 1912ـ از جهادِ اسالمی و مجاهدی ِن اسالم ،از اندیشههای اسالمی ،از آدمی چون "سید جمال الدین اسدآبادی" ـ که استعمارِ اروپا را یکباره در آسیا و آفریقا متزلزل کرد ـ از مسلمانی چون اقبال الهوری ،که برای مسلمانا ِن بسیار خرافی ،منحط و ذلی ِل هند ـ در قرنهای 18و 19و اوائ ِل قرن 20ـ که مظهرِ انحطاط بودند ،اسالمی در سط ِح اندیش ٔه خویش ساخت؛ اروپا ،از اسالم و مسلمانانی چنین ،در هراس و وحشت بود. آرامش استعمار را میآشفتند ،شعارِ غرب این شد که :اینها باید لجن مال بشوند، برای مبارزه با این بزرگترین مکت ِب ضدِ استعماری و مسلمانانی که ِ نابود و محکوم بشوند ،کوشش شود که ناشناخته بمانند ،و اگر به شناساندن ناگزیر شدیم ،توده را با قیافههای آلوده و مسخ شدهٔ اینها روبرو کنیم که مردم بگریزند و اینها نتوانند بر توده تأثیر بگذارند. اینها مسلماً دستهای بسیار ماهر و ِ زیرک پنهانی است که در اعما ِق اندیشهها مان کارگر میافتد و در زوایای خانهها مان در کارِ ویرانگری است و در هم ٔه رواب ِط احساسی و ذائقهای و ذوق ِی مان دخیل است. در برابرِ اینها نمیشود حساس و بیدار نبود .در جامعهای که اکثریت با بیسوادهاست ،اگر شما متوج ٔه این مسئله نباشید ،پس چه کسی باید توجه کند؟ Exit
Full
Home
Next
10
Prev
search
Print
و همین توجه است که شما را از صور ِت دانشجویی که به درس خواندن و شنیدن نشسته است ،بر میکشد و به بلندِ آگاهی میبرد و در سط ِح انسانی قرار میدهد که مسئولی ِت این فاجع ٔه تاریخ و سرنوش ِت جامع ٔه اسالمی بر دوش اش سنگینی میکند. در جامع ٔه سنتی و خوابآلود ،روشنفکر بارِ هم ٔه مردمِ ناآگاه را بر دوش دارد .در جامع ٔه پیشرفته روشنفکر به عنوا ِن یک فرد مسئولیتی فردی دارد ،اما در جامع ٔه عقبمانده و از لحا ِظ فکری ناآگاه ،که به رکود و توقف دچار شده است ،مسئولی ِت هم ٔه جهل و رکودِ عمومی ،و مذه ِب منحرف شده ،و هم چنین دوش خویش احساس میکند ،و آنگاه هم ٔه مسئولیتها به فداکار ِی فراوان و به تعهدِ هم ٔه زندگی در این راه مذه ِب مترق ِی مجهول مانده را ،روشنفکر بر ِ نیازمند است. در او ِج امیدواری
اعتراض خوبی ـ که چرا وقتی از اسالم میگویی و مینویسی ،با تعص ِب شدید ،میکوشی که بیطرف یکی از دانشجویانام به من اعتراض کرد ـ و چه ِ باشی ،متعصب نباشی و قلمات از تعقل و علم و تحقیق خارج نشود ،عصیان نکند و دچارِ احساسات نشود ،و این همه جا کامالً پیداست که میکوشی همیشه منصف ،بیطرف و محق ِق غیرِ متعصب بمانی ـ و میمانی ـ اما هر جا که به "علی" میرسی ،آن همه را از یاد میبری و کلمات بر خطی از عشق و تعصب میدوند.
دیدم راست میگوید .و آن وقت میبینم ،تهمتی که میزنند این است که :فالنی والیت اش درست نیست! ( راستی که عجیب است و بسیار هم ) مجاهد ِت همیشگیای که با خود داشتهام ،این بوده است که دربارهٔ علی دچارِ مبالغه نشوم و در همان ح ّدی بمانم که اسالم تعیین کرده است ،و هر وقت که با آگاهی حرف میزنم ،چنین است ،اما هنگامی که احساسام طغیان میکند ـ و همیشه از طغیا ِن روح و احساسام در هراس بوده و هستم ـ خود و تعقلام را گم میکنم ،ـ آن چنانکه شاید به مبالغه نیز گرفتار شوم. Exit
Full
Home
Next
11
Prev
search
Print
در ابتدا که این تهمتها را میشنیدم ،متأثر میشدم که راستی به چهام متهم میکنند! اما بعد بسیار خوشحال و امیدوار شدم ،و شاید این تسلّیای بود که علی خود به من داد .چرا که قبالً با یأس از خویشتن میپرسیدم :کسی چون من ،در این جامعه میتواند کاری بکند؟ با طرزِ فکری که دارم با چه کسانی ،با چه گروهی ،قشری و تیپی میتوانم کار بکنم؟ ناجوری چو من ،میتواند جوری گیر بیاورد؟ میپرسیدم و مأیوس بودم ،اما اینک بسیار امیدوارم .آن چنانکه در تمامِ طو ِل زندگیام این همه مطمئن و امیدوار نبودهام .و علت نه این است که درس من و از کتابهای من استقبال کردهاند ـ که این برای من افتخارِ بزرگی است و بارق ٔه امیدی ـ بلکه به سب ِب دشنامهایی است که روشنفکران از ِ شنیدهام و میشنوم. این جا بود که دریافتم ،مسلماً در این کار ،حق با من است و عقایدی که دارم حق است ،چون آدم همیشه باید تزلزلی داشته باشد که اندیشه و ناقص مان باید از د ِل این همه آشفتگیها و پیچیدگیها و غرض ورزیها و از عقایدش باطل و سست نباشد ،چرا که ما به وحی متصل نیستیم ،و با عق ِل ِ عم ِق این تاری ِخ ِ تاریک درهم و برهم ،حقیقت را استخراج کنیم. از وحش ِت راست نبودن است که آدمی متزلزل میشود ،که به راستی در دنیا و آخرت ،جز از خود از هیچ کس نباید ترسید ،چرا که احتما ِل این هست که خود با خود دشمنی کند و خویشتن را پایمال و نابود سازد .وگرنه در عالَم هیچ کس و هیچ عاملی به عنوا ِن عام ِل ترس وجود ندارد. این بود که از خود میترسیدم و از وحش ِت ناراست بودن متزلزل بودم ،که دشنامگوی اطمینان و امیدواریم بخشید. وقتی با کسی میجنگی ،حمله میکند ،هفت تیر میکشد ،کارد میکشد ،سنگ میپراند ،در تو میآویزد و به زمینات میزند .اما وقتی که د ِل حمله کردن اش نیست و هیچ سالحی ندارد ،به دشنامگویی مینشیند ،و هر چه به دهان اش بیاید ،میگوید ـ و فحش یعنی "هر چه که به دهان بیاید" ـ و بدین ترتیب شکس ِت خویش و پیروز ِی آن کس را که موردِ اتهام واقع شده است ،اعالم میکند. Exit
Full
Home
Next
12
Prev
search
Print
شما میگویید در این مطلب عقیدهام این است ،اعتقادم در موردِ جامعه ،این ،و راهام این .او میتواند هزار دلیل بر غلط بود ِن حرفها تان بیاورد و صدها نمونه بدهد که نق ِل قو ِل تان دروغ است ،و هزاران استدالل که سواد ندارید ،اشتباه کردهاید و عوضی فهمیدهاید ،و این همه را میتواند به صور ِت مقاله و کتاب بنویسد و در سخنرانیهای مستدل بگوید. اما به جای مبارزهای مستدل و صحیح با تزی ،که دادهاید مینشیند و میگوید :این آقا بسیار خسیس است. در تاری ِخ اسالم چه خوب تکرار شده است که هیچ کس نمیتواند به علی تهمت بزند ،که چه میتواند بگوید؟ عمروعاص و معاویه میخواهند حضرتش را بکوبند و جز این چیزی ندارند که :علی خیلی شوخی میکند! "جوک" میگوید ،و این برای خالفت خوب نیست! و این در مسیرِ حر ِف علی نیست .او میگوید ادعایم این است .و برنامهام این .و راه و طرزِ کارِ شما غلط و برخال ِف اسالم است .باید از این راه رفت. این معنای اسالم است و پیغمبر برای این آمده است. آن وقت دشمن میگوید :تو خیلی شوخی میکنی! آخر این چه ربطی با قضیه دارد؟ چه ربطی به تو و اختال ِف من و تو دارد؟ وقتی دشمن هدف اش این میشود که " لجن مالش کنیم تا فلج بشود" ،معلوم است که دیگر کاری از دستاش ساخته نیست. "سید جمال" فریاد میزند ـ و زندگی اش را در فریادش خالصه کرده است ـ تا مسلمانانی که در تمام آسیا و افریقا بردهٔ چهار تا کلن ِل انگلیسی و فرانسوی و پرتقالی و ایتالیایی و اسپانیایی ،هستند ،آزاد بشوند و رهایی یافته به اسالم و قرآن بازگردند. فریاد میکشد که به اسالمِ جهاد بازگردیم ،تا از این ذلّت و بدبختی ،بیرون بیاییم ،به جای این اوراد و اذکار که به خوردِ مردم میدهید ،قرآن را دوباره بگشایید و بخوانید و مطرح کنید و استعمار را بکوبید. Exit
Full
Home
Next
13
Prev
search
Print
" او" مث ِل رو ِح ملتهب و مجروح ،در هند ،در اروپا ،در ایران ،در ترکیه میچرخد و فریاد میکشد و خوابها را میآشوبد. مصرِ خواب آلودی را که در زیرِ بارِ بردگی و استعمار و ذلّت به مرگ نشسته بود ،چنان بر میانگیزد و بیدار میکند که انگلستان در یک روز چند بار کابینه را تشکیل میدهد. "سید جمال" ،نه تنها به عنوا ِن یک مصل ِح اسالمی ،بلکه در چهرهٔ یک انقالب ِی ضدِ استعماری در دنیای اسیر برخاست و فریاد برآورد.
رنسانس اسالمی در عصرِ جدید و در سط ِح تمدن و او ،هم اولین کسی است که اسالمِ قرو ِن وسطایی را با نهض ِت بازگشت به اسالمِ نخستین و شعارِ ِ جنبش ضدِ استعماری و آزادیخواهی و نهض ِت اندیش ٔه این زمان و این نسل مطرح کرد و هم اولین کسی است که با تکیه بر مذهب و به خصوص اسالمِ ، بخش دنیای سوم را آغاز کرد و این افتخار و پیروز ِی بزرگی بود ،هم برای مذهب و بویژه اسالم ،که مبارزهٔ ضدِ استعماری را در جها ِن امروز از پایگاهِ رهایی ِ اسالم اعالم کند و بدین طریق به مذهب و اسالم ،روح و حیات و حرکت و مسئولی ِت ج ّدی و جه ِت مترق ِی خویش را ببخشد ،و هم موفقی ِت عظیمی برای آزادیخواهان و روشنفکران و بینشهای استقالل طلبانه و ضدِ استعماری که نیروی عظی ِم دین را ـ و اسالم را ـ در شرق ،در برابرِ هجومِ اقتصادی ،فکری
و سیاسی بسیج کند.
آنوقت ،دشمن به این آدمِ " ُحر" و آزادی که تمامِ زندگی اش روشن است چه میتواند بگوید؟ بگوید ما ِل مردم را به نامِ خودش کرده ،و خورده است؟ بگوید بچههایش با پو ِل مردم عیاشی میکنند؟ بگوید ِ جاسوس خارجی است؟ بگوید امالک مردم را به نامِ برادر و خواهر و خاله اش ثبت کرده است؟ بگوید ِ سواد ندارد؟ بگوید نوکرِ کسی است؟ چه بگوید؟ هیچ چیزی نمیتواند بگوید جز اینکه " :تحقیقا ِت جدیدی شده است ،و آنهایی که از نزدیک ،سید جمال را میشناختهاند و با خانوادهٔ آنها رفت و آمد داشتهاند و از کوچکی با او بودهاند ،به فالنی که مردِ ثقهای است و من ایشان را میشناسم ،گفتهاند ـ البته خوب نیست این را آدم جایی بگوید، Exit
Full
Home
Next
14
Prev
search
Print
میبخشید ـ سید جمال ختنه کرده نیست"! سید جمال ،مردی که با استعمارِ غربی که در اروپا اسالم را لجن مال کرده ،با استعمارِ فرهنگی و فکری که مذهب را در دنیا نابود کرده ،با دانشمندا ِن وابسته به کلیسا که علیهِ پیغمبرِ اسالم به فحاشی و سمپاش ِی دائمی مشغولاند ،و با مادیونی که اصوالً ریش ٔه خدا پرستی را میزنند ،یک تنه واردِ مبارزهای بیامان میگردد و بزرگترین مداف ِع اسالم میشود ،اما از پشت خنجر میخورد و مطرود و تنها میشود .از اسالم میگوید ،و مسلمانها و علمای اسالمی تنهایش میگذارند و کافرش میخوانند. و چون دشمن ،با حرب ٔه فحش و تهمت به میدان میآید ،معلوم میشود که خل ِع سالح شده است و جز دشنام حربهایش نیست. آنگاه 30 ،ـ 40سا ِل بعد ،فریادش اوج میگیرد و راهِ تازهای که نموده است گشوده میشود ،و در تمامِ کشورهای اسالمی ،نهضتهایی پدید میآورد، که هرگز فرو نمینشیند. "فرحت عباس" ـ رهبرِ ِ بزرگ انقالب ِی الجزایر ـ در " ل نویی کلنیال" میگوید " :نهض ِت آزادی خواه ِی شما ِل آفریقا ـ من جمله الجزایر ـ از هنگامی آغاز شد که "سید جمال"" ،عَب ُده" را به آنجا فرستاد و نهض ِت "بازگشت به قرآن" را اعالم کرد.
اولین روزِ انقال ِب الجزایر ،روزی است که "عبده" اندیش ٔه "سید جمال" را به آفریقا میآورد .و اولین شعلههای انقال ِب مشروطی ِت ایران از هنگامی سر میکشد که "سید جمال" سر میگذارد. از شصت ،هفتاد سا ِل پیش ،آزادیخواهی در ترکیه ،مصر و آفریقا و آسیا برخاسته است و هرگز نخواهد خوابید. این پیروزیهایی است که اندیشه و زندگ ِی سید جمال ،بعدها به دست آورد ،اما آن روز دشمن به نامِ مقدس مآبی و دین خواهی ،برای تحمیق و تحمیرِ عوام ،و ترساند ِن از روشنفکر ،و نگاه داشت ِن شان در آن محدودهٔ تنگ و اراد ِت ابلهانه ،و دوشید ِن شان ،چنان تهمتهایی به "سید جمال" میزد. Exit
Full
Home
Next
15
Prev
search
Print
از همان جا معلوم است که آن راه و کار و طرزِ تفکر مرده است و جامع ٔه اسالمی بیتوجه به فحاشیها و تهمت زدنهای دشمن ،راهش را انتخاب میکند و بر میخیزد که انتخاب کرد و برخاست. به هرحال ،آنچه امروز فوریت دارد این است که از اصو ِل اعتقادیای که در دانشگاهها ،در دروس ،در کتابها ،و یا آنهایی که هنوز مطرح نکردهام، فهرستی بدهم ،فهرستی از مجموع ٔه اصولی که بدانها معتقدم ،یا تزهایی که سالها عنوان کردهام ،یا میخواهم عنوان کنم. عواملی هستند که بعد همینها را تهمت شان میزنند و مسخ و منحر ِف شان میکنند .و اگر همینها را ـ که مسخ و تحریف میشوند ـ روی متنی بیاوریم که بخوانند و ببینند ،و روشن دریابند ،با این سمپاش ِی محتوم ،مبارزهای شده است. عواملی میخواهند از این راه بی ِن روشنفکر و توده و بی ِن دانشجو و مردم اختالف بیندازند و از این طریق است که میخواهند جریا ِن اندیش ٔه تازه را در این فضای راکد راه ببندند .میخواهند هم ٔه قشرها را نسبت به هم بدبین کنند و از این راه هر کسی را که بخواهد در راهِ اسالم خدمتی بکند ،چنان هوس چنین کاری نکند و دیگران نیز عبرت بگیرند و بدین راه نیایند. بکوبند که دیگر هرگز ِ پس تفسیرِ هر چه بیشترِ این اصو ِل اعتقادی ،نوعی مبارزهٔ فکری است برای جلوگیری از این سمپاشیهایی که معموالً به طورِ کلی روی افکار و اعتقادات میشود .اما این مبارزه ،برای دفاع از فرد نیست ،چون فرد را ارزشی نیست ،این "فکر" است که ارزشمند است و قاب ِل دفاع. این من نیستم که باید موردِ دفاع قرار بگیرم ـ که نه شخصیتی دارم که تجلیل بشوم ،و نه شخصیتی که با من به مخالفت برخیزند ـ بلکه ،یک فکر و یک اعتقاد است که باید از آن دفاع شود ،و مسئله نه مسئل ٔه شخصی که مسئل ٔه یک فکر ،یک قطب و جه ِت اعتقادی است که دشمنیها از آن بر میخیزد. این است که میخواهم همچون فرهنگی ـ که بازگوی مشکال ِت لغوی است ـ اصطالحاتی را که تاکنون در سالهای اخیر مطرح کردهام ،فهرست کنم، به طوری که مرز و معنای هر اصطالحی که به کار میگیرم ،روشن و صریح باشد ،که اگر بخواهیم این همه را ضم ِن برنام ٔه درس بگویم ،دو سه سال طول Exit
Full
Home
Next
16
Prev
search
Print
میکشد ،و در این مدت دائماً اذهان مشوب خواهد شد ،چرا که آنها همه چیز دارند ،هم ٔه وسائل در اختیارِ شان است ـ وسائ ِل ارتبا ِط جمعی و تبلیغی ـ و اخالص ماست. ما هیچ نداریم و از نظرِ امکانات ،خود به خود در برابرِ شان ضعیفایم و تنها چیزی که نیرومان میدهد تقوای اعتقادی و ِ که اگر شما که اینجایید ،این اصو ِل اعتقادی و تزهایی را که مطرح شده ،همانندِ درسی مشخص و دقیق بفهمید و دریابید ،ص ِف ِ بزرگ فکریای خواهید بود ،نه تنها برای دفاع از این تزها ،بلکه برای دفاع از پایگاهِ فکریای که در جامعهِ مان آغاز یافته است. انسان
انسان دارای سه بُعد است :آگاهی ،آزادی و اختیار ،و آفرینندگی. .1آگاهی
یک بُعدِ انسان آگاهی است ،و از موجودا ِت طبیعی ،فقط و فقط انسان است که آگاه است .آگاه ،هم به خویش و هم به جهان .پس یکی از بزرگترین استعدادهای انسان ،استعدادِ خدایی است .در جهان و در هستی ،فقط خدا " آگاه" است و انسان ـ منتها به درجات و نوع ـ "خودآگاه" و "جهانآگاه" این خاص خدا و انسان است. دو صف ِت ِ "خدایی" ،اصطالحی کامالً شرعی است ـ "تخلقوا باخالق الله" ـ بنابراین اگر خوی و کاراکترِ انسانی را به صفتی از صفا ِت خدا منسوب کنیم ،کاری کامالً شرعی کردهایم. .2آزادی
این کلمهای است که امروز " اگزیستانسیالیسم" مطرح میکند و در گذشته هم "جبر و اختیار" مطرح میکرد. Exit
Full
Home
Next
17
Prev
search
Print
اساس سلسل ٔه علتها و معلولها است که جریان دارد و اداره میشود .هر پدیدهای که پیش میآید علتی جبری به "آزادی" یعنی تمامِ جهان بر ِ پیشاش آورده است ،و این خود برای معلولی دیگر ،علت میشود پس هر کاری که پیش میآید ـ یا سر میزند ـ علتی داشته است ،و این کار باز علت میشود ،برای معلولی دیگر .مثالً نف ِت چراغ برای "روشنایی و حرارت" علت است ـ پس روشنایی و حرارت جبراً از سوخت ِن نفت به وجود آمده است ـ و "حرارت" که خود معلو ِل "نفت" بود ،برای آبی که به جوش میآید ،علت میشود. پس هم ٔه پدیدهها جبراً به وجود میآیند ،و انسان هم که پدیدهای مادی است در اثرِ عوام ِل طبیعیای که سر به هم داده به وجود میآید ،اما انسان نقش "علت" را بازی کند. این استعداد را دارد که خویش را از سلط ٔه "جبر" رهایی دهد و در مسیرِ سلسله مرات ِب جبر ِی علت و معلولی ،خودْ ِ مثالً هم ٔه عوام ِل طبیعی ،فیزیکی ،شیمیایی ،بیولوژیک ،پسیکولوژیک ،عصبی ،خونی ،معلو ِل گرسنگی را در من پدید آوردهاند ـ هم چنانکه در هم ٔه حیوانات ـ و گرسنگ ِی جبری ،طعام جویی را جبراً در من به وجود میآورد ،و طعام جویی ،چند اقدام و فعالیت را ـ برای پیدا کردن و ساخت ِن طعام ـ در من به وجود میآورد ،و بعد خوردن ،و بعد هضم کردن و... این فعل و انفعالهایی که در من پدید آمده است ،جبری است .و علت و معلولهای جبری ،به سوی طعامام میرانند. اما بیرون از این جبرِ علت و معلولی ،استعدادی در من هست که میتوانم نخورم .برای اعتراض ،برای انجامِ یک تکلی ِف دینی ـ روزه ـ برای اعتصابی، برای مراسمی مذهبی ،برای رژیمی غذایی و طبی ،ساعتها ـ ده ساعت ،بیست ساعت ،بیست روز ـ غذا نمیخورم .این ،ناشی از ارادهٔ آدمی ،و آزاد ِی او از قیدِ سلسله مرات ِب علت و معلولی ،که از جها ِن مادی و علمی بر او تحمیل شده است ،میباشد. همین جاست که انسان خویش را نشان میدهد و به میزانی که میتواند بگوید " :میکنم" و "نمیکنم" " .انتخاب میکنم" و " انتخاب نمیکنم" ،انسان است ،و هر چه این استعداد در او ضعیف باشد ،کمتر انسان است. Exit
Full
Home
Next
18
Prev
search
Print
انسان ،به عنوان یک صفت و یک درجه است .و هر که از نظرِ علومِ طبیعی جزءِ انسانها حساب میشود ،از نظرِ علومِ انسانی ،جزءِ انسانها نیست. "سارتر" میگوید :حتی کسی که از پدر و مادری بیمار متولد شده و فلج است ،اگر قهرمان نشده ،مسئول ،خودِ اوست ،چرا که انسان استعدادهایی دارد که علی رغ ِم فلج بودناش ـ یعنی علی رغ ِم عوام ِل طبیعی ـ میتواند از او قهرمان بسازد .هم چنانکه کسانی که از خانوادههای بسیار قوی و پهلوان ـ با اینکه در زندگی بهداشت را رعایت کردند و خوب هم خوردند ـ آدمهای لش و ضعیف و بیمارگونهای بار آمدند. مسئو ِل قهرمان نشد ِن هر کس ،خودِ اوست ،نه وراثت ،نه محیط و نه عوام ِل اقتصادی و تاریخی .البته اینها ،بی تأثیر نیست ،اما انسان دارای ارادهای است که میتواند هم ٔه این عوامل را در خویش خنثی کند .این است که انسان میتواند خود ،سرنوش ِت خویش را بسازد ،و اگر خود نسازد ،طبیعت میسازد، مث ِل سرنوش ِت گیاه که چون زمستان میرسد ،برگهایش خشک میشود و میریزد ،چرا که نمیتواند در برابرِ عوام ِل جبر ِی محیط مقاومت کند .اما انسان ،زمستان را منکو ِب خویش میکند و شرای ِط بهار و تابستان را در زندگی اش به وجود میآورد و از قیدِ جبرِ طبیعت آزاد میشود .چون اراده دارد و اختیار. همین آدم ،در مسائ ِل اجتماعی و در مسائ ِل تربیتی و در ساخت ِن سرنوش ِت خویش ،میتواند این استعداد را بروز دهد ،چرا که آزادی و اختیار دارد و به همین دلیل هم مسئول است ،چون فقط آدمِ آزاد مسئول است. .3آفرینندگی
انسان دارای قدر ِت آفرینندگی است ،و شاید یکی از معان ِی امانتی که خداوند بر زمین و آسمان و کوهها و هم ٔه موجودات عرضه کرد و نپذیرفتند و انسان پذیرفت" ،قدر ِت آفرینندگی" باشد که در دس ِت خدا بود و هیچ یک از پدیدههای طبیعت بر نداشت و انسان برداشت. خاص انسانی این است که میتواند بسازد .این است که میبینیم در میا ِن موجودات تنها انسان است که ابزار میسازد .آن چنان که یعنی استعدادِ ِ
Exit
Full
Home
Next
19
Prev
search
Print
بعضی از دانشمندان در تعری ِف انسان میگویند "حیوا ِن ابزار ساز" و بعضیها " ابزار سازی" را نتیج ٔه احتیا ِج انسان دانستهاند .بسیار خوب! پس چرا روباه که برای گرفتن خروس از درخت! به نردبان احتیاج داشت ،نساخت؟ در انسان ،این استعداد به قدری رشد و تکامل پیدا میکند تا به مرحل ٔه "خود ساختن" میرسد ،که عالیترین مرحله است .انسان ،نردبان میسازد ،خانه میسازد ،ابزار میسازد ،لباس میسازد ،کتاب به وجود میآورد ،هنرمند میشود و باالخره به جایی میرسد که خودش را میسازد ،یعنی ماهی ِت انسان ِی خویش را ،خود خلق میکند" .چگونه بودنِ" انسان ِی خویش را ،خود تعیین میکند .انسانی را که باید باشد ،خود انتخاب میکند. این است که به قو ِل "هایدگر" انسانها در دو مرحله هستند :بعضیها ساخت ٔه جامعه و محی ِط شان هستند مث ِل میوه و سایرِ عوام ِل طبیعت ،که در هر محیط و در هر آب و هوایی ،مزه و رنگ و خاصی ِت همان محیط و آب و هوا را دارند .اینها خودشان را انتخاب نکردهاند ،عوام ِل جبری آنها را انتخاب کرده است .آدمهایی چنین نیز ،اینگونهاند ،در این جامعه این رنگاند و در آن جامعه ،آن رنگ .در این دوره چنیناند و در آن دوره چنان .چرا که با عوض شد ِن محیط ،اینها هم عوض میشوند ،و اکثریت نیز اینهایند. تا مرحلهای میرسد که انسان ساخته شدهٔ جامعه و تاریخ ،سازندهٔ تاریخ و جامعه اش میشود .اینها از نوعی دیگرند .انسانهای ساخته شدهای هستند که تبدیل به انسانهای سازنده میشوند .مصنوع ،تبدیل به صانع میشود. ِ تعریف انسان
اساس شناخ ِت انسان است .اگر انسان را نشناسیم، اگر این همه روی انسان و تعری ِف او ،تکیه میکنم ،به این جهت است که هم ٔه مسائ ِل بعدی بر ِ نمیتوانیم نه از مذهب بگوییم و نه از جامعه و تمدن و هنر .تمام حرفهایی که میبینیم به جایی نمیرسد ،به این دلیل است که بی شناخ ِت انسان میخواهیم برایش ،مکتب بسازیم ،و چگونه ممکن است برای کسی که نمیدانیم کیست ،خانه بسازیم و شک ِل زندگی اش را تعیین کنیم؟
Exit
Full
Home
Next
20
Prev
search
Print
این است که میکوشم تعریفی کامل از انسان ،به دست دهم ،و بیشترین دق ِتتان را میخواهم ،چون هر کلم ٔه این تعریف روی اندیشهای انتخاب شده است. از انسان تعریفهای زیادی شده است که مبتذلتری ِن شان این است که " :انسان حیوانی است ناطق" ،چرا که بسیارند موجوداتی که ناطقاند ولی انسان نیستند ،و خیلی از انسانها ناطقاند ولی انسان نیستند. بعضیها گفتهاند " :انسان حیوانی است ایدهآل ساز"" ،حیوانی است صور ِت ذهنی ساز" ،و تعریفهایی از این نوع. اما من نمیگویم" ،موجود" ،چون آنکه میگوید ... " ،انسان "موجود"ی است ،"...از همان اول اشتباه میکند .انسان یک "موجود" نیست ،مجموع ٔه امکانا ِت مختلفی است که میتواند بشود .ما در حا ِل ایجاد هستیم ،هنوز موجود نشدهایم ،در حا ِل شدن هستیم ،هنوز داریم میشویم. بنابراین خلق ِت انسان تمام نیست .انسان دارد آفریده میشود .چگونه؟ شکل اش هنوز تمام نیست. متناقض الیتناهای عصیانگرِ " از ِ تمامِ تاریخ ـ تاری ِخ گذشته و آینده ـ ظر ِف زمانی است که انسان در آن تکوین مییابد .بنابراین موجود نیست .ارادهٔ هست گریز" ـ نمیگویم " از واقعیت گریز" ـ از آنچه هست ،به سوی آنچه که میخواهد یا باید باشد ،همیشه تمایل به گریز دارد. برخال ِف فالسفه که مینشینند و میاندیشند تا تعری ِف قشنگی از انسان بسازند ،من در طو ِل تاریخ ،تمامِ فرهنگها و تمدنها و مذاهب و هم ٔه حواد ِث ِ ِ ِ مشترک انسان است در مشترک انسان را گرفتهام ،بنابراین اینها خصوصیا ِت بزرگ تاریخی و ادبیات و هنر ـ به میزانی که اطالع داشتهام ـ خصوصیا ِت تمامِ دورهها و هم ٔه ادبیات و مذاهب و فرهنگها و هنرها .منتها اکنون فرص ِت این نیست که یک ِ یک اینها را توضیح بدهم ـ ولی در ضم ِن کار ،روشن میشود ـ فقط میگویم و با اشارهای میگذرم.
Exit
Full
Home
Next
21
Prev
search
Print
ِ تعریف کاملی از انسان
متناقض الیتناهای عصیانگر ،از هست گریز ،ایدهآل خواه ،مطلق طلب ،خود آگاه و جهان آگاهِ متعصب ـ هر که تعصب ندارد انسان نیست، ِ انسان ،ارادهٔ چنانکه خیلیها چون متعصباند ،انسان نیستند ،و آن را که تعصب مینامند چیزِ دیگری است که گفتن اش خوب نیست ـ انتخاب کننده ،آفریننده، آینده گرای ،پرستنده...
این پرستنده بودن از دالی ِل کالمی و فلسفی نیست ،دلی ِل عینی و ابژکتیف است .یعنی در طو ِل تاریخ و در هم ٔه ادوار ( تاکنون ) میبینیم که در ذه ِن بعضی مذاهب خدا وجود ندارد ( به معنایی که االن تصورش را داریم ) ،اما پرستش هست. گاه در بعضی از قصهها ،مذهب نیست اما پرستش وجود دارد .پرستش به صور ِت ابدی و همیشگی هست .خدا را بر میداریم ،بعد همان که خدا را برداشته به جای خدا موردِ پرستش قرار میگیرد .کنفوسیوس معبدِ پرستش را برداشت ،بعد خودِ کنفوسیوس را پرستیدند .بودا گفت " :به خدایان کار نداشته باشید ،به خودتان برسید" بعد خودِ بودا را پرستیدند .و امروز که هم ٔه پرستشها را از بین بردهاند ،میبینیم چه آدمهایی را میپرستند! در روسی ٔه زما ِن استالین خیلی میخواستند مسائ ِل معنوی را از بین ببرند و توج ٔه نس ِل جدید را به مسائ ِل تکنیک و مادیت و تولیدِ بیشتر و از این قبیل ،جلب کنند. پرستش سیمان! امروز قر ِن سیمان برای این کار یکی از نویسندههایی که طب ِق بخش نامه رمان مینویسد ،کتابی نوشت به نام " لوکولت دو سیمان" ،یعنی ِ است ،سیمان را بپرستید .پس پرستنده که میگویم به این معنی است. منتظر ـ انتظار جزءِ نوعِ انسان است. ماوراء جوی ـ مقصودم این است که همیشه دغدغ ٔه پیدا کرد ِن ماوراءِ آن چیزهایی که در پیش دارد و در دسترس و محسوس است دارد .هم ٔه ترقی و پیشرفت و فلسفه و علوم هم به این دلیل است که انسان ماوراء جوی است. Exit
Full
Home
Next
22
Prev
search
Print
سیریناپذیر ـ که هر احتیاج اش که جواب مییابد ،چندین احتیا ِج دیگر میجوشد و اینها که پاسخ بیابند ،احتیاجها میروید. غیرِ مُعَیّن ـ برخال ِف هم ٔه موجودات که ابعادِ شان مشخص و معین است .تعری ِف انسان غیر از تعریفی است که در قرو ِن وسطی میشد .خصوصیا ِت موجودِ عین ِی انسان فرق میکند .اینها که میبینیم ابعادِ وجود نیست ،امکانات و استعدادهاست. مسئول ـ مسئولیت زائیدهٔ آزادی است ،و انسان چون آزاد است مسئول است. عقیده پرست ـ اصالً انسان ،حیوانی معتقد است ،و فقط انسان است که به خاطرِ عقیده و آرمان اش به سادگی میتواند جانش را بدهد. احساس انسانی هست ،در جهان غریب بودن. احساس غربت در تمامِ مذاهب و ادبیات و هنر و غریب ـ ِ ِ احساس هراس و وحشت مضطرب ـ به میزانی که آگاه ِی انسان باال میرود اضطراب اش در دنیا و زندگی بیشتر میشود .میگویند علی گاهی چنان ِ از دنیا میکرده که غش میکرده است .آنهایی که معموالً در حدِ ظرفی ِت مغز ِی خودشان میاندیشند میگویند به خاطرِ این بوده که مثالً فدک را از او گرفتهاند یا به خاطرِ چیزهای دیگر .اما اینها نیست ،که انسان به میزانی که شعور و احساس اش باالست نمیتواند در این چهارچوبه آرام بماند .بیآرامی از خصوصیا ِت انسا ِن متعالی است. پیش رونده و سیاسی است ـ افالطون میگوید :انسان حیوانی است سیاسی ،پلیتیک ،و علمای ما پلیتیک را اجتماعی ترجمه کردهاند .در صورتی که مقصود از سیاسی دیپلماتیک نیست ،که ناچار اجتماعی گفتهاند ،چون تنها انسان نیست که اجتماعی است ،مورچه و زنبورِ عسل هم موجوداتی اجتماعیاند. مختص انسان است .یعنی فردی که در جامعه زندگی میکند ،وابستگی اش را به افراد و اجتماع و سرنوش ِت جامعهای که در آن است، اما سیاسی بودن ِ احساس تعهد میکند. احساس میکند و میشناسد و آگاهی دارد و در برابر این همه، ِ به خاطرِ مجموع ٔه این احساس و اعتقاد است که انسان را سیاسی گفتهاند .در زیار ِت جامعه است که زائر خطاب به امام میگوید " :و ساسة العباد و Exit
Full
Home
Next
23
Prev
search
Print
ارکا ِن البالد" ( سالم بر شما ...که سیاستمدارا ِن بندگانید و پایههای شهرها ) .بنابراین سیاسی که میگویم ،مراد این است. تا اینجا مبتدای جمله بود که همواره انسان در شدن است و خود سازندهٔ ماهیت و سرنوش ِت خویش. انسان است که تقدیرِ خود را ،خود میسازد و در آن دخالت میکند .آنچه که خدا مقدر کرده ،همین است. اساس این تعریف است که مذهب ،اسالم ،تاریخ ،تمدن ،ادبیات ،هنر و همه چیز را بررسی میکنیم؛ این ،کلید است. این تعری ِف کل ِی انسان است .بر ِ ِ خلقت انسان
از مجموع ٔه قص ٔه خلقت در ادیا ِن مختلف و به خصوص خلق ِت آدم در قرآن و تورات ،باالخص به طورِ مشروحتر ،از روایاتی که دربارهٔ خلق ِت آدم و بهشت و داستا ِن شیطان و حوا ،انسان شناسیای استخراج کردهام که برای من بسیار شگفتانگیز و بینهایت عمیق است ،و جای جای اشارهای کردهام، اما نتوانستهام مطرح کنم ،و اکنون تنها کلیدهای این " اومانیس ِم" بسیار مترقی و منطقی را میگویم.
مطاب ِق بعضی از آیات ،خداوند میخواهد در زمین خلیفهای بیافریند .فرشتگان انتقاد میکنند که "باز" میخواهی کسی را بیافرینی که فساد کند و خون بریزد؟ در این مقدمه چینی برای خلق ِت آدم معلوم میشود که فرشتگان نسبت به آدم سابقه دارند و احتماالً آدم ،اولین آدم نیست ،بلکه ابتدای بشرِ فعلی و نوعِ فعل ِی انسان است ،نه اینکه ابتدای نوعِ مطل ِق انسان باشد. از امام صادق پرسیدند قبل از " آدم" که بود؟ فرمود :آدم .قبل از آدم؟ آدم .قبل از آدم؟ آدم .پرسیدند قبل از او؟ فرمود :تا هر وقت بپرسی ،آدم. خداوند سخ ِن فرشتگان را ـ که از دلهرهٔ شان مایه میگیرد ـ انکار نمیکند ،که بگوید دلهرهٔ تان بیخود است و این انسان چنین نیست ،بلکه میگوید "من چیزی میدانم ،که شما نمیدانید" یعنی با اینکه پیش بین ِی فرشتگان درست در میآید ،خداوند از لجن ـ حماء مسنون ـ گِ ِل بد بو ِی متعفن ،و یا الیههای رسوب ِی ِ خشک سیل ـ که چون سفال ترک.ترک میشود ـ و رو ِح خویش ،انسان را میآفریند. Exit
Full
Home
Next
24
Prev
search
Print
پس فرمو ِل ساختما ِن آدم روشن است :لجن به اضاف ٔه رو ِح خدا ،گِ ِل متعف ِن بد بو به اضاف ٔه رو ِح خدا .البته اینها را به عنوا ِن معان ِی رمزی و معان ِی اصلی اش بگیرید ،نه لج ِن تهِ جوی .معنایی که از لجن گرفته میشود ،یعنی فساد و تعفن ،که پستترین چیزی که در زبان ما فساد و تعفن را میرساند لجن است. از "صلصال کالفخار" ـ که عنصری از انسان است ـ چه بر میخیزد؟ می ِل به رسوب و تح ّجر ،چرا که سیل حرکت است و شادابی و رفتن ،اما الیه "صلصال کالفخار" ،متح ّجر میشود ،میبندد و می ِل به ته نشین شدن دارد.
پس از یک سو انسان لجن ،یا گِ ِل رسوبی است و تعفن و تح ّجر و می ِل به رسوب و می ِل به ماندن ،و از سوی دیگر رو ِح خدا .و عالیترین کلمهای که بشر میتواند انتخاب کند تا تعالی ،عظمت ،تقدس ،زیبایی و مطلق را برساند خداست .و جز خدا عالیترین کلمهای که عظمت و تعالی را میرساند ،روح است در برابرِ جسم ،در برابرِ مادیت ،در برابرِ پستی. ( اینکه گفتم ،به معنای رمزی باید بگیریم ،به این دلیل است که اگر جز این کنیم ،رو ِح خدا معنایی نمییابد و این آمیختن ناممکن و بیمعنی میشود ). پس فرمو ِل انسان میشود " :منهای بینهایت" " +به اضاف ٔه بینهایت"" .پستتری ْن پست" و "برتری ْن برتر" مساوی است با آدم .و انسان چنین نیز رئیس مذه ِب هست ،که بسیارند کسانی که از کثیفترین و پلیدترین جانورا ِن عالم ،کثیفتر و پلیدترند ،و کسی آن چنان متعالی و عظیم که شافعی ـ ِ شافعی ـ میگوید " :شافعی میمیرد و نمیداند که علی پروردگارش بود یا الله". یکی "نرون" میشود و "رم" را به آتش میکشد تا با تماشای شعلههای آتش و فریاد و ضج ٔه کودکان و زنان و ساکنان شهر ،لذت ببرد و شعر بگوید و نقاشی کند. Exit
Full
Home
Next
25
Prev
search
Print
و یکی آن انسا ِن آزادیخواهی است که دور از چش ِم پلیس ـ که نیایند و جان اش را نجات ندهند ـ از دوست اش میخواهد ،بنزین بر سرش بریزد و خود کبریت میکشد و خویشتن را به شعلههای آتش میسپارد تا ملتی را ،اعتقادی را ،و انسان را حمایت کرده باشد. بعدها فیلم را که دیدم ،مرد دو زانو نشسته بود و مرکزِ آتش بود و در میا ِن شعلههایی که هر لحظه شدیدتر میشد ،به شبحی میمانست .بیهیچ تکانی در د ِل آتش نشسته بود و تا خاکسترش فرو ریخت ْ اندک تکانی نخورد. میبینید که اختالف تا کجاست! ...او شهری را و زنان و کودکا ِن بیشماری را به آتش میکشد که لذتی ببرد ،و این خویش را به آتش میافکند تا شهری را ،کشوری را ،دنیایی را و زنان و کودکان را از مرگ رهایی دهد. اختال ِف پستترین اسب و بهترین اسب ،مثالً دو هزار تومان است و بدترین اسب به کارِ گاری ،یا آب کشی میآید ،و خوبترین اسب بیش از سه چهار هزار تومان ارزش ندارد ـ که با هم ٔه خوبی اش با دوچرخه و موتورسیکلت نمیتواند رقابت کند! ـ اما فاصل ٔه انسا ِن این سو و آن سو ،قاب ِل تصور نیست. فاصله از لجن تا "خدا "ست. امانت
از امانت ،تعبیرهای مختلفی شده است ،تصوف میگوید "عشق" است ،عدهای ـ چون مولوی ـ میگویند " اراده" است. جمعی از علماء "علم" دانستهاند و بعضی "والیت" ،گروهی هم معتقدند که منظور از امانت "حضرت علی" است. اما چرا قرآن ،خود ،این کلمه را مشخص بیان نکرده است؟ چون این ویژگ ِی زبا ِن معجزآسای قرآن است که کلمهای انتخاب میکند که میتوان معان ِی گوناگون را از ابعادِ مختلف اش استخراج کرد ،که در عی ِن اینکه هیچ کدام درست نیست ،همه درست هم هست ،چرا که امانت ،هم ٔه امکاناتی است که در خاص انسان است ،و دلی ِل برتری و فضیل ِت بشری. خداوند هست ـ نه در سط ِح او ـ و هم ٔه امکاناتی که در موجودا ِت دیگر نیست و ِ Exit
Full
Home
Next
26
Prev
search
Print
امانت ،مجموع ٔه هم ٔه اینهاست که درهم شدهاند و شکل یافتهاند ،و با نامِ " امانت" به انسان سپرده شدهاند. بنابراین ،هم ٔه توصیفهایی که از امانت شده است و میشود ،درست است اما کامل نیست که : " امانت" عبارت از آن مادهای است که در وجودِ آدمی وارد شده و میتواند او را به سر حدِ عالی و مطل ِق تکام ِل قاب ِل تصورِ در جهان برساند .پس اراده، اختیار ،آگاهی ،شعور ،قدر ِت خالقیت ،عشق ،معرفت ،حکمت و هم ٔه اینها ـ و بسیاری چیزهای دیگری که ما هنوز نمیشناسیم و در انسا ِن آینده میتواند تحقق و تجلی پیدا کند ـ جزءِ " امانت" است. و خدا نامها را به آدم آموخت
...و خدا اسماء را به آدم تعلیم کرد ،آنگاه آدم و فرشتگان به " آزمون" نشستند .پرسش ،مفاهی ِم نامها بود .آدم همه را پاسخ گفت ،اما فرشتگان گفتند : ما جز آنچه یادِ مان دادهای نمیدانیم .و آدم پیروز شد. پس انسان ،برتر از فرشته است و ذهنهای مذهبی که برای باال برد ِن بزرگترین انسانها ،به صور ِت فرشت ٔهِ شان در میآورند ،این فلسف ٔه خلقت را نمیدانند که فرشتگان پایینترِ از انساناند و کارگزارا ِن بشرند و تسلی ِم ارادهٔ انسان.
آموزش اولی ٔه حقایق ،توانست به خدا پاسخ بگوید ،و اگر جز این بود ،یعنی اساس ِ بنابراین خداوند نامها را به انسان آموخت ،اما خودِ انسان بود که بر ِ خدا پرسشها را به آدم گفته بود و به فرشته نگفته بود ،امتحان اشکال داشت. خاص خویش حقایق را گفت و فرشتگان نتوانستند ،که ،موجوداتی هستند که فقط آن چنان که ساخته شدهاند کار انسان ،با استفاده از استعدادِ ِ میکنند .اما انسان به گونهای ساخته شده است که میتواند آن چنان کار کند که میخواهد و تشخیص میدهد؛ این تفاوت هست و مسئولی ِت برتر ِی انسان نیز همین است. Exit
Full
Home
Next
27
Prev
search
Print
و خدا از فرشتگان خواست که آدم را سجده کنند
طب ِق معانیای که من احساس میکنم ،سجدهٔ فرشتگان به آدم ،به معن ِی تسلی ِم هم ٔه قوا ِی طبیعت و ماوراءِ طبیع ِت مادی ـ که ما احساس میکنیم ـ است در برابرِ موجودی متعالی به نامِ انسان ،اما " انسا ِن آدمی" نه " انسا ِن بنی آدمی" ،انسانی که میتواند بشود. انسانی که از طری ِق استعدادهایی که به او داده شده ـ و این استعدادها به معنای هم ٔه قوایی است که در وجود دستاندرکارند ـ میتواند بر هم ٔه هستی تسلط بیابد. میوهٔ ممنوع چیست؟
خداوند آدم و حوا را در بهشت رها میکند تا بیهیچ کار کردنی ،هر چه میخواهند بخورند و بنوشند ،فقط از خورد ِن میوهای خاص من ِع شان میکند.
این میوه چیست؟
آن چنانکه تورات به تصریح ـ و قرآن به اشاره ـ میگوید" ،بینایی" ،است .چرا که بنا به آیا ِت قرآن ،خداوند ،آدم و حوا را ندا میداد و آنان بیهیچ شرمی از عریانی ،خدا را پاسخ میگفتند .اما پس از خورد ِن میوهٔ ممنوع از عریان ِی شان شرم کردند و پنهان شدند.
اینکه روزهای پیش بیهیچ شرمی خدا را دیدار میکردند و امروز ـ پس از خورد ِن میوه ـ از عریان ِی شان شرم میکنند ،دلی ِل این است که تا دیروز به آنچه بودند ـ عریان ـ بینایی نداشتند و امروز با خورد ِن میوهٔ ممنوع ،بینایی یافتهاند .پس درخ ِت ممنوع ،درخ ِت بینایی است. انسان عریان است
شاید بتوانم بگویم :عریانی به معنای بیلباسی نیست ،به معنای دریاف ِت حقارت و نادانی است که انسان تا وقتی به آگاهی و بینایی نرسیده است ،خود
Exit
Full
Home
Next
28
Prev
search
Print
احساس عظمت می کند ،و میپندارد که از همه یک سر و گردن بلندتر است .اما چون به خویش بینا میشود و آگاهی مییابد، را مرکزِ عالم میداند و ِ حقار ِت خویش را درک میکند و معنای عظمت و بزرگی را میفهمد و خود را عریان مییابد ،و از خویش شرم میکند. "آدم" این است ،به خود و محیط اش آگاهی ندارد ،تا اینکه میوهٔ ممنوع را میخورد و بینایی و آگاهی مییابد و از عریان ِی خویش در برابرِ خدا شرمگین میشود. خدا میخواست که انسان میوهٔ ممنوع را بخورد یا نه؟
این را نباید چون داستانهای انسانی تلقی کنیم که مثالً خدا نمیخواسته است که آدم میوهٔ ممنوع را بخورد و از این کار بدش میآمده است .چون در آن صورت نمیگذاشت آدم میوه را بخورد ،که ارادهٔ انسان در برابرِ ارادهٔ خداوند ،اراده نیست ،و هر چه " او" بخواهد میشود.
پس خدا میخواسته که میوه را انسان بخورد ،چون بیخورد ِن میوه ،انسان به وجود نمیآید .و این طرحی است که خداوند تنظیم کرده است ،تا انسان به وجود بیاید؛ انسانی که هست و در طو ِل تاریخ دارد میشود. ِ مذاهب شر ِق دور میوهٔ ممنوع در اساطیرِ غربی و
هم چنان که پیش از این در داستا ِن "پرومته" و در "حسین وار ِث آدم" گفتهام ،در اساطیرِ یونان " آتش" چیزی است که انسان از داشتن اش منع شده است و "پرومته" آن را از خدایان میرباید و به انسان میبخشد ،و خود به اسارت میافتد و گرفتارِ زنجیر و شکنج ٔه ابدی میشود ،چرا که آتش را ـ آگاهی و بینایی را ـ به انسان داده است. "یاما " و "یامی" ـ آدم و حوای ژاپن و خاورِ دور ـ از همخوابگی منع شدهاند .پس در این مذاهب میوهٔ ممنوع "عشق" است ،که "یامی" ـ حوا ـ از "یاما" ـ آدم ـ میخواهد که با او بخوابد اما "یاما " میگوید :ما را از عشق ،منع کردهاند .و چون "یامی" میگوید این عشق بازی نیست و کاری است برای Exit
Full
Home
Next
29
Prev
search
Print
ادام ٔه نسل و جاودانگی" ،یاما " راضی میشود .بنابراین میوهٔ ممنوع ،عشق ،و عشق به معنای جاودانگی و خلود است. در داستا ِن آدم و حوا ،شیطان هر چه میخواهد در آدم نفوذ کند ،نمیتواند .ناچار به سراغِ "حوا " میرود. "حوا " مظهرِ زن
در اینجا" ،حوا " مظهرِ زن است .و اینکه قرآن میگوید :حوا از آدم آفریده شد ،میخواهد تاری ِخ وحد ِت نژاد ِی زن و مرد را اعالم کند ،که حتی بعضی از دانشمندا ِن قر ِن نوزدهم ،زن را از نژادی میدانستند و مرد را از نژادی دیگر ( ،بیشعوری را نگاه کنید! آخر اگر اول مختلف هم بودند ،بعد که قاتی شدند! ) و هنوز هم هستند کسانی که معتقدند زن یک دنده کمتر از مرد دارد ـ در صورتیکه باید مرد یک دنده اش کم باشد ،چون با آن زن را ساختهاند! ـ اما قرآن علی رغ ِم این اعتقادها ،زن و مرد را از نژاد و فطرتی مساوی اعالم کرد ،که هر دو به یک اندازه انساناند و اگر زن "پا شکسته" و "ناقص العقل" ( ! ) شده گناهِ مرد بوده است. "ضعیف" و ُ منظور از این تساوی ،تساو ِی شرای ِط اجتماعی و نوعِ تلق ِی اجتماعی نیست ،تساو ِی نژادی و برابر ِی نژادی است.
"حوا " مظهرِ عشق
از سوی دیگر "حوا " مظهرِ عشق و احساس است و شیطان مظهرِ عقل ،که عقل به تنهایی نمیتواند به آدم راه بیابد ،و از عشق نیز به تنهایی کاری ساخته نیست .این است که عقل ـ شیطان ـ به یار ِی عشق ـ حوا ـ میوهٔ بیداری و بینایی را به خوردِ آدم میدهد .یعنی برای اینکه بینایی در آدمی به وجود بیاید ،عشق و عقل ـ هر دو با هم ـ باید دستاندرکار باشند. " الکسیس کارل" میگوید :عقل ،چراغِ اتومبیل است و عش ِق موتور آن .برای اینکه هجرت تحقق پیدا کند این هر دو باید با هم به کار بیفتند ،که اگر موتور کار کند و چراغ نباشد ،حرکت ،نابودی است و اگر موتور کار نکند و چراغ روشن باشد ،توقف و سکون است. Exit
Full
Home
Next
30
Prev
search
Print
در "کمد ِی الهی" ،دانته در سفرش ـ از دوزخ به برزخ و از برزخ تا بهشت ـ ابتدا از هدایت و همراه ِی "ویرژیل" ـ مظهرِ عقل ـ برخوردار است. "ویرژیل" ،دانته را از دوزخ به برزخ میبرد و از برزخ تا مرزِ بهشت .اما از اینجا میگوید دیگر کارِ من نیست ،و آنگاه "بئآتریس" ـ که نامِ دختر و معشو ِق دانته است ـ راهنمایی و هدای ِت دانته را به عهده میگیرد. این نمایشگرِ این حقیقت است که ِسیرِ آدمی از دوزخ ـ که مرحل ٔه پس ِت زندگی است ـ تا بهشت ـ مرحل ٔه تکام ِل آدمی ـ با همدست ِی عشق و عقل تحقق مییابد .مناز ِل ابتدایی و آغاز را عقل و آخری ِن سرمنزل را ،عشق میپیماید. در عرفان و در کتابهای ما ،دانشمندان در مسأل ٔه معرا ِج پیغمبر گفتهاند که چون به قطب و مرحل ٔه سدرهالمنتهی میرسد ،جبرئیل میگوید من اگر باز هم بیایم ،پَر میسوزم. جهش انسان را تحقق ببخشد. این جا دیگر مرحل ٔه توق ِف تعقل است و پس از این ،احساسی دیگر باید پرواز و آخرین ِ
چرا خدا انسان را از خورد ِن میوهٔ آگاهی منع میکند؟
خدا انسان را از خورد ِن میوهٔ آگاهی و بینایی منع میکند ،چون تمام ِی دردها از " آگاهی" زائیده میشود .آن که نه میداند و نه میبیند ،نه رنج میکشد و نه اضطراب دارد و نه مسئولیت و نه دلهره و بعد از مرگ نیز حساب و کتاب و عذابی اش نیست ،چون به صور ِت دستگاهی ساخته شده که کار میکند و مستهلک میشود. دوش انسان میگذارد ،تا همچون اطلس ـ پهلوا ِن یونان ـ تا ابد کَفارهٔ دانایی و آگاهی و احساس اش را این آگاهی است که سنگین ِی تمامِ جهان را بر ِ با کشید ِن بارِ سنگی ِن جهان بپردازد. تالش یافتن اش هستند .چون داشتن اش فقط یک چیز میخواهد ،حماقت! ناآگاهی ،آسودگی و خوشبختی است ،که فالسفه بیجهت آن همه در ِ Exit
Full
Home
Next
31
Prev
search
Print
نعمتی که خدا به هر کس داده ،کاش نگیرد و به هر کس که نداده کاش ندهد! و آنگاه آدم و حوا از بهشت رانده شدند
هبوط پیش میآید و انسان با رسیدن به آگاهی و چشم گشودن و دیدن ،از بهش ِت آسودگی رانده میشود ،و زندگی اش با رنج و تالش میآمیزد.
چه کسی زندگی با رنج و تالش میگذارند؟ انسان ،که به قو ِل "تائو" ،این گیاه را نگاه کنید که چگونه در بهار میروید و به گُل مینشیند و در تابستان میوه میدهد و در پائیز به زردی میگراید و در زمستان به خواب میرود و هرگز دچارِ اضطراب ،پریشانی ،و یأس و اندوه نمیشود نه تعهدی سپرده است و نه مسئولیتی بر دوش اش سنگینی میکند و نه بازخواست میشود .چرا که در مت ِن طبیعت مهرهای است که هم چنان کار میکند که ساخته شده است. و این آدم است که به قول "سارتر" آگاهی دارد و دائماً دلهره شکنجه اش میدهد .و به میزانی که انسانتر میشود تلخیها و رنجها از وحش ِت عقب ماندن ،منحط شدن ،انحراف ،ضعف ،عقب ماندن از تکامل و مسئولیتهایی که بر دوش خویش احساس میکند ،فزونی مییابد. احساس مسئولیت نمیکند خوشبخت است .اما به میزانی که شعورش باالتر میرود ،نسبت به بچهاش ،به خانوادهاش ،به شهرش ،به فردِ ناآگاه چون ِ احساس مسئولیت میکند. مملکت اش ،نسبت به یک منطقه ،دنیای سوم و دنیای استعمارزده و باالتر نسبت به نوعِ انسان ِ دوش او سنگینی میکند ،و رنج اش نه آن چنان که گویی سرنوش ِت هم ٔه انسانها و مسئولی ِت هر فاجعهای که بر زمین میگذرد ،به دس ِت اوست و بر ِ رن ِج امروز ،که رن ِج قرنهای پیش و قرنهای آینده نیز هست. بهشت آدم غیر از ِ ِ بهشت موعود است
عرض جغرافی اش را هم دقیقاً نوشته است. بهش ِت آدم ،عبارت بود از یک باغ که تورات طول و ِ
Exit
Full
Home
Next
32
Prev
search
Print
نمیخواهم بگویم واقعاً چنان بوده است اما میخواهم بگویم که در ذه ِن علمای اسالمی و در پارهای از روایا ِت نقل شده در کت ِب ما و در ذه ِن علمای مذاه ِب ابراهیمی بوده است که این بهشت ،غیر از بهش ِت موعود است. تالش آدمی میدهند ،مظهرِ تکام ِل سرنوش ِت انسانی است و این برعکس ،که َجنَّت از همان معنای پوشیدگی است. پاداش کوشش و ِ بهشتی که به ِ چنان که مجنون به معنای کسی است که عقل اش پوشیده است و جنت هم زمینی است که از فشردگ ِی درخت و علف پوشیده شده ،یعنی باغِ پُر. پس " آدم" در جایی زندگی میکرده که هر چه میخواسته ،بیهیچ زحمتی به دست میآورده است ،تا اینکه میوهٔ ممنوع را میخورد و از باغی چنان سرسبز و خرم ،به کویری وحشتناک که پر از رنج و تالش و تعهد است ،تبعید میشود. در آن مرحله ،انسان ساک ِن جنت است ،نه آگاهی و شعوری دارد و نه دردی احساس می کند ،چون نه چیزی میداند و نه جایی دیده است ،که تا چشم باز کرده ،همان جا بوده است و همانها را میدیده است و میپنداشته که آن اندک ،تمام ِت هستی است و آنچه دارد ایدهآل است. در بهشت اش میچریده است و از دلهره و درد و غربت چیزی نمیدانسته است. مثالً ،مردمِ سبزوارِ ما ،میگویند :شما که این همه گشتهاید و بسیاری جاها را دیدهاید ،جایی دیدهاید که مث ِل سبزوار ـ که دوغ هم برای خورد ِن شان گیر نمیآید ـ از آسمان اش نعمت و برکت بریزد؟! یا آشنایی را ،گرفته و دردمند دیدم ،پرسیدم چه شده ،قلبات ،معدهات ،کجایت درد میکند؟ گفت :امان از چشم و نظرِ مردم! پسر عمویم ـ که با هم خیلی دوست هم هستیم ـ از وقتی که از والدهٔ بچهها شنیده است که دویست و هشتاد تومان پس انداز داریم ،چشمام کرده است! برای آدمهایی چنین که از آسما ِن بی بارِ سبزوارِشان ،برکت میبارد و 280تومان پس اندازِشان حساد ِت پسرعمو را تحریک میکند ،دنیا بهشت است و در دنیا هیچ کمبودی ندارند.
Exit
Full
Home
Next
33
Prev
search
Print
تالش آدمی باید این باشد اما این "کامو" است که میگوید :در دنیا هیچ چیز وجود ندارد که به یک لبخند بیارزد .این "بودا " است که میگوید :تمامِ ِ که پیوندش را با هرچه که پیوستگی پدید میآورد ،ببرد ،زیرا هیچ چیز به دل بستن ـ که دل بزرگتر از هم ٔه جهان است ـ نمیارزد. در اینجا نمیخواهم هر چه را که اینها میگویند تایید کنم ،بلکه میخواهم فاصله را گفته باشم. آن که در این محدوده میبیند ،میفهمد و زندگی میکند ـ درست مث ِل یک گیاه ـ خود را در بهشت میبیند .و این همان بهشتی است که با خوردنیها نوشیدنیها و سرگرمیها و لذتهای گوناگوناش ،انسان را در جم ِع حیوانات و پرندگان ،آسوده میداشت و انسان در بهش ِت پیش از شعور ،نه کمبودی داشت و نه دلهره و پریشانیای احساس میکرد. و چون آدم "میوهٔ ممنوع" را میخورَد ،به آگاهی و شعور میرسد و از عریانی و زشتی اش در برابرِ خداوندی که مظهرِ زیبایی و کمال است احساس شرم میکند ،و بهشت با آن همه سعادت و لذت و پُر بودناش ،تبدیل به رنج و تلخی و هبوط میشود ،چون بینایی ،در آدم نیازهایی به وجود میآورد که در زندگ ِی مادی نیست ،و تلخیها و رنجها و بدبینیها و یأسها و تعهدهایی که در آدمِ ناآگاه نیست .این است که خداوند میفرماید " :انه کان ظلوما جهوال"
انسا ِن ظلوم و جهول
انسان ،ظلوم است چون از بهش ِت آسودگی و لذت و داشت ِن بی رنج ،با خورد ِن میوهٔ ممنوع ،خویشتن را گرفتارِ رنج و دلهره و اضطراب کرد .و سنگین ِی مسئولیت و رن ِج جهان را چون اطلس ،پهلوا ِن یونان ،به دوش گرفت. و جهول است چون عواق ِب بیداری و بینایی را نمیدانست که چه سخت و رنج آفرین است! Exit
Full
Home
Next
34
Prev
search
Print
اکنون نیز ،بسیارند کسانی که هنوز در بهشت زندگی میکنند و با آدم نیامدهاند و میوهٔ ممنوع را نخوردهاند .و بسیار کماند آنهایی که میوهٔ ممنوع را خوردهاند و با " آدم" بارِ رنج جهان را به دوش میکشند. قص ٔه خلقت ،عالیترین و مترقیترین انسان شناس ِی دیالکتیکی
برخال ِف آنچه که مذهبیهای عامی و روشنفکرا ِن ضدِ مذهبی ،میاندیشند ـ که هر دو سطحی میاندیشند و یکسان از عمق و معنا به دورند ـ در داستا ِن خلقت دنیایی حکمت و معنا هست و در زیرِ رمزها و اشاراتاش ،عالیترین و مترقیترین مسائ ِل انسان شناسی نهفته است .و اگر تضادی میبینیم تضادِ دیالکتیکی است ،تضادِ " لجن" و "خدا " است .در داستا ِن خلقت است که مسئولیت ،معنا مییابد و اینکه عشق و عقل ،هر دو ،باید دستاندرکار باشند تا آدم بیدار شود و به بینایی برسد ،و مسأل ٔه آگاهی که انسان ،به عریان ِی خویش و فقیر بود ِن زندگی ماد ِی مصرفی ،پی میبَرَد و شرم میکند. و این حقیقت که خدا وقتی به سراپای آدم مینگرد ،میفرماید :فتبارک الله احسن الخالقین ،آفرین بر من ،کیست که بتواند چنین بیافریند؟
قص ٔه خلقت را امروز هیچکس مطرح نمیکند ،که روشنفکران مخالفاند ،و موافقی ِن معتقد میگویند چون روشنفکران مسخره میکنند ،مطرح کردناش مصلحت نیست ،که این چنین که مطرح میکنند ،همان بهتر که نکنند ،و خوبتر که اعتقاد نداشته باشیم که مثالً " ...خدا کوزهای ساخت و چهل هزار سال مجسم ٔه گل ِی آدم را در سرزمی ِن "نجد" گذاشت تا آفتاب بخورد"... آخر اینها هم شد حرف؟! نه تنها یک قصه ،که یک مکت ِب علمی و فلسفی است و حقایقی است راجع به انسان ،سرنوشت و مسئولیتهایش و راهی برای شناختاش. اگر فرصت میبود که داستا ِن آدم را با اومانیس ِم یونانی و اومانیس ِم سارتر و اومانیس ِم هایدگر و اومانیس ِم اگزیستانسیالیسم ،یا با اومانیسمهای قر ِن نوزده ارزش این داستان ـ نسبت به آنها ـ معلوم میشد. و بیست ،مقایسه کنم ،آن وقت ِ Exit
Full
Home
Next
35
Prev
search
Print
تاری ِخ انسان
چون از " آدم" سخن به میان میآید ،منظور انسان است به طورِ کلی ،و نوعِ انسان ،و چون از تاری ِخ انسان میگوییم ،مراد "هابیل" و "قابیل" است .که ِ اشتراک عموم ِی افرادِ جامعه در مواه ِب مادی و مناب ِع تولید ـ تولیدِ دامداری ـ است ،و قابیل انسا ِن دورهٔ مالکی ِت فردی هابیل مظهرِ انسا ِن دورهٔ دامداری و و انحصارطلب ِی انسان و آغازِ ِ جنگ طبقاتی و محرومیت و برخورداری و استثمار و استعبادِ مردم و حاکمیت و محکومیت و آغازِ ظلم و انحرا ِف معنویت و دین است .و این هر دو ـ هابیل و قابیل ـ آغازِ تاری ِخ انسان. "هابیل" و "قابیل"
ِ اساس عدالت و برابر ِی عمومی بود ،نابود میشود و دورهٔ مالکیتهای انحصاری و اشتراک اولیه که بر ِ هابیل که به دس ِت قابیل کشته میشود ،دورهٔ استثمار ِی بعدی ،دورهای که همیشه بر جامعه حاکم است ،آغاز میشود ،چرا که هابیل کشاورز است و کشاورزی در طو ِل تاریخ اولین مرحلهای است که ِ اشتراک اولی ٔه مناب ِع تولید ،به مرحل ٔه انحصارطلب ِی مناب ِع تولید یا مالکی ِت فردی و بعد بردگی و جامع ٔه بشریت در تحوال ِت تاریخ ِی خود از دورهٔ کمون یا سرواژی و فئودالیته و بورژوازی و غیره ،تبدیل مییابد.
مسأل ٔه شرک
شرک نه بی دینی است که دین است و مذهبی که همیشه به عناوین و القا ِب گوناگون و به طورِ رسمی بر جامعههای بشری حاکم بوده است.
شرک عبارت است از چند خدایی ـ دو خدا ،الی بینهایت ـ و این خدایان ممکن است چند بت ،چند ربالنوع ،چند روح ،یا چند نیروی ماوراالطبیعه باشند. Exit
Full
Home
Next
36
Prev
search
Print
این معبودهای چند گان ٔه مذهبی ،جامعههای چند طبقهای و چند گروهی میساختهاند که وض ِع موجود را به نامِ دین توجیه کنند. بنابراین شرک ،عبارت است از یک جهان بین ِی مبتنی بر چند خدا و چند قدر ِت مختلف ،برای اینکه جامعه بینی مبتنی بر چند طبق ٔه مختلف ،موجه و طبیعی و ازلی و الیتغیر و ابدی و مقدس ،جلوه داده شود. هر خدایی ،نمایندهٔ نژادی بوده است ،چنانکه "زئوس"" ،یهوه"" ،بعل" یا "ویشنو" هر یک مظهرِ اصال ِت نژادی بودهاند و هر نژاد ضدِ نژادِ دیگر. خدایان با هم سرِ جنگ دارند و پیروا ِن شان هم ـ که نژادها هستند ـ با هم در ستیزند ،بدین ترتیب تضادِ نژادی قاب ِل توجیه میشود.
شرک خدایی ،مذهبی است که برای توجیهِ ِ پس ِ شرک نژادی ،تراشیده شده است. در جهان ،هر خدا ،مظهرِ نژادی است .و در ملت ،هر خدا نمایندهٔ خانوادهای است و در جامعه هر خدا مظهرِ طبقهای است تا اصالتهای نژادی و خانوادگی و طبقهای حفظ شود و نژادها و خانوادهها به هم نیامیزند و طبقهای به طبق ٔه دیگر راه نیابد و تجاوز نکند. و چون خدایان ،ازلی و ابدی هستند ،اختال ِف نژادها ،خانوادهها و طبقات نیز ازلی و ابدی است ،تا هیچ طبقهای به فکرِ تغییرِ طبقه و نابودی طبق ٔه دیگر نیفتد. شرک اجتماعی ،انعکاسی است از ِ بنابراین ِ شرک الهی .بنابراین شرک مذه ِب چند خدایی است و برای توجیهِ نظامِ چند نژادی ،چند طبقهای و چند خانوادگی و برای مقدس و دینی کرد ِن این همه ،که وقتی مقدس و دینی شد نه قاب ِل انتقاد و اعتراض است و نه قاب ِل تصور که تغییر پیدا کند. فس شرک در طو ِل تاریخ است که ابزارِ دس ِت طبق ٔه حاکمی بوده که از تضادِ طبقاتی ،نژادی و خانوادگ ِی ملتها و قبایل ،همیشه علیهِ مردم این نَ ِ استفاده میکردهاند. Exit
Full
Home
Next
37
Prev
search
Print
انوا ِع شرک
شرک گاهی صریح و آشکار است ،مشرک رسماً به چند خدا ـ چند بت ـ معتقد است ،خدایا ِن متعدد در دین اش مشخص هستند ،و مبارزه با این شرک آسان است ،چنان که پیامبر با آن مبارزه کرد و پیروز شد.
لباس توحید ،همسا ِن ِ و دیگر ِ شرک مذهبی عمل میکند .مبارزه با این شرک بسیار دشوار است .هم چنان که علی جنگید شرک "مزمن" است که در ِ و شکست خورد. همیشه مذاه ِب توحید ،چون آغاز به کار میکردند و پیروز میشدند ،بعد از نسلی ،طبقهای به نامِ متولیا ِن رسم ِی دی ِن پیغمبرِ توحید ،و مبلغی ِن رسم ِی مذهب ،قدرت را به دست گرفتند. اینها یا وابسته به طبق ٔه حاکم ،و یا خود ،حاکم بودند و به نامِ متولیها و معتقدا ِن دین و ادارهکنندگا ِن کلیسا و معابدِ آن دینِ ، شرک اجتماعی را در شرک آشکارِ . پوشش توحید و در معابدِ توحید ،اجرا میکردند و ادامه میدادند و بسیار عمیقتر و نیرومندتر از خودِ مذه ِب ِ شرک "مزمن" در تاری ِخ زیرِ ِ اسالم ،مسیح و یهود دیده میشود. شرک فرعون میرود ،اما بعد جانشیناناش ـ روحانیو ِن دی ِن موسی ـ ِ جنگ ِ موسی با توحید به ِ پوشش توحیدِ شرک اجتماعی و نظامِ فرعونی را در زیرِ ِ نقش خدایا ِن فرعون را به عهده میگیرد. موسی ،تجدید میکنند و یهوه ـ که خدایی واحد است ـ ِ مسیح میآید و معبدِ دین را از بندِ کاسبانی که دکا ِن دین فروشی گشودهاند و اشیاءِ دینی و مقدس میفروشند ،رهایی میبخشد .او برای اولین بار شعارِ توحید را در غرب اعالم کرد و دنیا را ـ به خصوص دنیای روم و یونان را ـ با توحید آشنا کرد .اما بعد ،وارثان اش سه خدایی را از مت ِن کتاب و پیامهایش بیرون میکشند ،تا سه بُعدی بود ِن طبق ٔه حاکم را توجیه کنند. Exit
Full
Home
Next
38
Prev
search
Print
آتش آتش اهورا مزدای روحانیان و ِ آتش اهورا مزدای شاهزادگانِ ، موبدان و روحانیا ِن زرتشتی ،اهورا مزدای واحد را به سه آتش تبدیل میکنندِ ، اهورا مزدای کشاورزان. توحید
توحید در یک حکم عبارت از جهان بینیای است که هستی را در ذه ِن انسان ،وحدت میبخشد و هم ٔه قطبهای متضادِ سلسله مراتب را در عالَم فرو میریزد و میشکند و تنها یک خدا ،یک امپراطور ِی وجود ،یک هدف ،یک اراده و یک روح به جای میگذارد.
"ال حول وال قوه اال بالله" سخنی بسیار پُر معنی و شعاری انقالبی است که امروز به صور ِت وردی درآمده است و دیروز هر چه را و هر که را جز خدا نفی میکرد. در مذاه ِب ابتدایی گفتم که در بعضی از اشیاءِ طبیعی "مانا " هست ،نیروی مرموزی که در بعضی از اروا ِح خبیث ،در ستارگان ،در بعضی از غذاها و در بعضی از حیوانها و ...هست و در سرنوشت و زندگ ِی آدم اثر دارد. "ال حول و ال قوه اال بالله" هم ٔه این اندیشههای بدوی را ـ که در ستارهها و اشیاء و اشخاص و شخصیتهای بزرگ و کوچک ،و غذاها ،لباسها ،رنگها و صداها نیروی مرموزی به نامِ "مانا " هست که در زندگ ِی آدم اثر ( مثبت یا منفی ) میگذارد ـ نفی میکند. اما امروز همانکه میگوید "ال حول و ال قوه اال بالله" ،نه تنها در شخصیتهای ِ بزرگ مذهبی اش به "مانا " ای معتقد است که در سرنوشت اش مؤثر است ،بلکه در "شله زرد" هم به وجودِ آن نیرو ـ مانا ـ معتقد است! در حالی که توحید ،جهانی یکدست و تاریخی یکدست و انسانی یکدست ،به انسان معرفی میکند و وحد ِت جهان ،وحد ِت تاریخ و انسان و وحد ِت انسان و جهان ،همه را بر زیربنای توحید میسازد. Exit
Full
Home
Next
39
Prev
search
Print
در طو ِل تاریخ ،مردم که قربانیا ِن فریب و دغلکاریهای مذاه ِب شرک بودهاند ،همواره برای تحق ِق برابر ِی نژادها و طبقات و خانوادهها میجنگیدهاند، و این توده بوده است که همواره از ِ شرک طبقاتی و خانوادگی و نژادی ،رنج میبرده ،خون میداده ،بی رمق میشده و به نابودی میرسیده است .در طو ِل تاریخ به میزانی که طبق ٔه حاکم ،شرک میپراکَنَد ،توده در برابر ،به وسیل ٔه توحید مقاومت میکند و همواره در آرزوی استقرارِ توحید است ،هم به عنوا ِن حقیق ِت ِ اساس آن نظامِ وحد ِت بشری قاب ِل تحقق است .این است که توحید ،مسأل ٔه بزرگ مستولی بر عالَم و هم به عنوا ِن زیربنای فکری و اعتقادی که بر ِ بسیار بزرگی است. شعارِ توحید
"شعارِ توحید" ،تنها یک مسأل ٔه کالمی و فلسفی نبوده است که فقط دورِ هم بنشینند و بگویند ،به چه دلیل خدا هست و به چه دلیل خدا نیست، یا اگر دو معلم در یک کالس و دو پادشاه در یک مملکت باشند ،چنین و چنان میشود .نمیخواهم بگویم که این استدالل درست نیست ،که خیلی هم درست است ،میخواهم بگویم ،کافی نیست و استداللی است که علما با هم دارند" .بالل" اینها را نمیداند که استدال ِل فلسفی بکند و در جمعی بنشیند که یکی هزار دلیل بیاورد که در عالَم تضاد وجود دارد و یکی هزار دلیل بیاورد که وحدت هست. چرا چون پیامبر اسالم میگوید" ،ال اله اال الله" ،بازارهای برده فروشی به لرزه میافتد و قیم ِت بردهها کاهش میگیرد؟ چرا بردهها پیش از همه در مییابند که "نجات" در این شعار خفته است؟ چرا به قو ِل خودِ قرآن ـ از زبا ِن قریش ـ اراذ ِل ناس ،مردمِ بی سر و پا ،پابرهنه و خرده پا ،به دنبا ِل پیامبر میروند و شعارِ توحید میدهند؟ چرا اینها زودتر از علما و دانشمندان و فالسفه ،توحید را میفهمند؟ شعارِ توحیدی که اکنون مطرح است ،فلسفه است ،باید کالم و فلسفه بخوانیم ،تا دریابیماش .اما توحیدی که بردگان و پابرهنگان را بسیج میکند، یک وجه ٔه زندگ ِی این جهانی ،تاریخی و اجتماعی داشته و آنتیتز و ضدی بوده است برای شرک ،تا عدال ِت اجتماعی و برابر ِی هم ٔه انسانها ،در طو ِل تاریخ تحقق بیابد. Exit
Full
Home
Next
40
Prev
search
Print
تثلیث
تثلیث نوعی ِ شرک طبقاتی است و هم چنان که گفتم ،یکی از اَشکا ِل شرک است .اما مسألهای که مهم است این است که طبق ٔه حاکم که در ابتدا یک بُعد بوده ،در طو ِل تاری ِخ بشر تکامل مییابد و تبدیل به سه بُعد میشود :یکی قدر ِت سیاسی ،یکی قدر ِت مذهبی و یکی قدر ِت اقتصادی.
هر پیامبری که میآمده است به وسیل ٔه قدر ِت مذهبی ـ با یار ِی دو بُعدِ دیگرش یعنی سیاسی و اقتصادی ـ کوبیده میشده است ،و چون پیامبرِ توحیدِ تازه پیروز میشده است ،اینان به هیأ ِت پیروا ِن پیامبر در میآمدهاند ،و بعد به عنوا ِن جانشینا ِن همان پیامبر بر مردم حکومت میکردهاند.
لباس کشیشا ِن عیسی در آمدند و کشیشا ِن عیسی پس از شکس ِت شان در مبارزه خاخاما ِن یهودی تا توانستند با عیسی جنگیدند و چون نتوانستند ،به ِ با اسالم ،به روحانیا ِن وابسته به خلفا ،تبدیل شدند ،و همینهایند که علیهِ "حسین" فتوا میدهند و علیهِ "حر" و همه. بنابراین طبق ٔه واحدِ حاکم که در آغاز به صور ِت "قابیل" تجلی میکند ،بَعدها تکامل مییابد و دارای سه چهره میشود :چهرهٔ سیاسی ،مذهبی و اقتصادی ،که در قرآن با سه سمب ِل بسیار زیبا و مشخص ،بیان میشوند .فرعون چهرهٔ سیاسی است و قارون چهرهٔ اقتصادی و بلعم باعور چهرهٔ روحانی، که هر سه یک بافت دارند و در یک بنگاه کار میکنند :یکی استبداد میکند ،یکی استثمار و یکی استحمار. پیامبرا ِن وابسته به این سه بُعد
رهبرا ِن پیغمبرگون ٔه ایران ،هند ،چین و رهبرا ِن اخالقی و معنوی و پیغمبرگون ٔه یونان ،همه بدو ِن استثناء از طر ِف پدر یا مادر وابسته به یکی از این سه بُعد اند :یا پدر استحمار زاده است و یا مادر استثمار زاده ،یکی قارون زاده است و دیگری فرعون زاده و یا هر دو. الئوتسو ،کنفوسیوس و بودا ،پیامبرگونههای ودائی ،زرتشت ،مزدک ،مانی ،سقراط ،افالطون و ارسطو ،هم ٔه اینها از طبق ٔه باالیند و وابسته به طبق ٔه باالی قابیلیها. Exit
Full
Home
Next
41
Prev
search
Print
در برابرِ اینها یک سلسله پیامبرانی داریم به نامِ پیامبرا ِن ابراهیمی ،که بدو ِن استثناء ،به تصری ِح خودِ پیغمبرِ اسالم ـ که میفرماید " :هیچ پیغمبری نبوده است مگر اینکه گوسفند چرانی کرده باشد" و مقصود از پیغمبر ،پیغمبرا ِن سلسل ٔه خودِ اوست ،که آنهای دیگر را قبول ندارد ـ و به تصری ِح تاریخ، اینها وابسته به چوپانهایند ،یا وابسته به صنعتگرانی که در دورهٔ کشاورزی پستتر از چوپانهایند. اکنون نیز در جامعههای کشاورزی و دهاتی ،آنهایی را که به کارِ صنعتی اشتغال دارند ،از نظرِ حیثی ِت اجتماعی در مقامی پایینتر از دهقان میبینیم، چنانکه یک دهقان هرگز دخترش را مثالً به یک نعلبند نمیدهد ـ ولو پول دارتر از خودش باشد ـ به یک کفش دوز نمیدهد ،که ابزار سازان و صنعت کاران طبق ٔه خاصی هستند ـ چون کولیها ـ که در دورهٔ فئودالیته و کشاورزی ،پرستیژِ اجتماع ِی شان صدمه میخورد ،و این همه به این علت است که در قدیم صنعت برخال ِف امروز بود. پیامبرا ِن ابراهیمی وابسته به قشرِ چوپان یا صنعت کار و یا قشرها و گروههایی هستند که در این حد اند یعنی محرومترین الی ٔه طبق ٔه محروم. اُمی
اُمّی ،به معنای همان وابستگی به محرومترین الیههای طبق ٔه محروم است ،و اینکه بعضی ،امی را از " اُم القری" پنداشتهاند و منسوب به مکه معنا کردهاند ،واقعاً به تعری ِف عجیبی ( ! ) رسیدهاند که " :پیغمبر اه ِل مکه است" .یا دیگران که خط و سواد نداشتن ،معنا کردهاند؛ البته من نمیخواهم بگویم بزرگ بیسوادِ خط و سواد داشته است ،نه ،اما اینکه خداوند میگوید " الرسول النبی االمی" ،امی ،در اینجا ،صفتی متعالی است ،نه اینکه بگوید " :فرستادهٔ ِ نقص پیغمبر است ،نه ،فضیلت است اما نه اینکه روی این تکیه شود که چون خط نمیداند این همه عظمت دارد. ما" ،و باز نمیخواهم بگویم بیسوادی ِ " امی" از امت است ،یعنی در برابرِ آن سه بُعد ـ که در طو ِل تاریخ وارثا ِن قابیلاند و قدر ِت سیاسی ،مذهبی و اقتصادی را علیهِ مردم ،در اختیار دارند ـ به مردم وابسته است ،به طبق ٔه محروم ،قربانی شده ،مجروح و استثمار شده و مکیده شده به وسیل ٔه این سه تن :فرعون ،قارون و بلعم باعورا. Exit
Full
Home
Next
42
Prev
search
Print
در طو ِل تاریخ ،آنها ـ پیغمبرا ِن غیرِ ابراهیمی ـ از لحا ِظ طبقاتی وابسته به آن سه بُعداند ،و اینها ـ پیامبرا ِن ابراهیمی ـ وابسته به این طبق ٔه واحدِ محروم .اینها وابسته به امتاند ،و امیاند ،و چون معموالً سواد و دانش در اختیارِ طبق ٔه حاکم بوده و دبیران و روحانیان درس میخواندهاند و تودهٔ مردم عموماً بی سواد بودهاند ،بنابراین ،این پیغمبران ،مث ِل هم طبقههای خودِ شان از نعم ِت سواد و تحقیق و تحصیل و مدرسه و دانشگاه ،محروم بودهاند. پس اُمی بود ِن پیغمبرِ اسالم ،به معن ِی وابستگی به این طبق ٔه جامعه در طو ِل تاریخ و وابستگی به این قط ِب محرومِ زجر کشیدهٔ زخم خورده است. جامعه در نوسا ِن دنیا گرایی و آخرت گرایی
در طو ِل تاریخ ،جامعه و مردم در حرکتی دیالکتیکی ،میا ِن "دنیا گرایی" و " آخرت گرایی" در نوساناند.
گرایش مردم جامعهای به سوی آخرت گرایی و زهد ،یا موهومات و خرافات میرفته و جامعهای به سوی دنیا گرایی و تمد ِن مادی .و پیغمبران برخال ِف ِ و جامعه ،جهت مییافتهاند .مثالً در جامع ٔه آخرت گرا ،زاهد و موهوم پرست و خراف ِی هند ،یا چین ،پیامبری که میآمده در جهتی مخالف ،آنان را به زندگ ِی اجتماعی و علم و تمد ِن مادی میخوانده است. برعکس او "کنفوسیوس" مردم را به جامعه گرایی و دنیا گرایی هدایت کرد. چنانکه دیدیم "الئوتسو" مردم را به آخرت گرایی و فرد گرایی خوانده و ِ و در جامع ٔه "دنیا گرا "یی چون روم ـ در 2000الی 2300سا ِل پیش ـ که به طر ِف زندگ ِی مادی و قدرت طلبی ،مصرف و تجم ِل مادی و شهوت رانی، کشیده شده بود ،عیسی ـ علی رغ ِم این انحرا ِف اجتماعی ـ منحصراً به آخرت گرایی ،تقوی و زهد و پارسایی خواند .و بعد جامعه در مسیری که عیسی خوانده بود ،چنان پیش رفت که قرو ِن وسطی به وجود آمد .آنگاه مذهب یا مکتبی که در رنسانس سر برداشت ،علی رغ ِم قرون وسطی ،به مادیت گرایی، زندگ ِی مصرفی و تجمل ،خواند ،که اکنون نیز ادام ٔه همان مادیت گرایی است. بنابراین ،مذاهب یا آخرت گرایند ،یا دنیا گرا ،و این بسته به جامعهای است که محی ِط رشدِ مذهب است .اگر جامعه آخرت گرا باشد ،مذهب ،به دنیا Exit
Full
Home
Next
43
Prev
search
Print
میخواند و اگر دنیا گرا باشد ،به آخرت میخواند .و اسالم ،تنها مذه ِب دو بُعدی است که در آ ِن واحد دو جه ِت دنیا گرا و آخرت گرای متضاد ،بر جامعه وارد میکند ،تا جامعه را همواره در حا ِل تعادل نگاهدارد. خاتمیت
خواهش میکنم درست دقت بفرمایید که این یکی از آن چیزهایی است که سوءِ تفاهم شده است .هم برای آنهایی که خوابیده بودند و هم برای آنهایی که خود را بخواب زدهاند.
خاتمیت به این معنا است که مکت ِب واحدی به نامِ مکت ِب توحید و مکت ِب وحی وجود دارد ،که اینها مکت ِب دین است ،که یک مدرسه است و در کالسهای مختلف اش ،معلمی ِن متفاوت هستند .شاگردی را به نامِ انسان تربیت کردهاند و کالس به کالس باالیش آوردهاند ،و در آخرین کالس به او درج ٔه دکتری و اجتهاد دادهاند و گفتهاند :تو مجتهدی. اساس آموزش و تعلیماتی که از این مکتب و و مجتهد به معنای این نیست که هم ٔه علوم را میدانی ،بلکه به این معنا است که تو خود اکنون بر ِ معلمی ِن این مکتب گرفتهای ،میتوانی تحقیقاتت را ادامه بدهی و به عِلم ،تکامل ببخشی و پیش بروی. بنابراین ،خاتمیت یعنی فارغ التحصیل شد ِن انسان از مکت ِب وحی ،و فارغ التحصیل شدن به این معناست که بشر بعد از خاتمیت به وح ِی جدید احتیاج کالس دیگر بنشیند. کالس دکتری در ِ ندارد و لزومی نیست که بعد از ِ اساس تعلیما ِت این مکتب و آشنای ِی نمیخواهم بگویم که انسان دیگر به دین احتیاج ندارد؛ میگویم :دیگر به وح ِی جدید نیازمند نیست .یعنی بر ِ هر چه بیشتر با آنچه انسان آموخته است ،بیآنکه پیغمبرِ دیگری بیاید و دست اش را بگیرد و پا به پایش ببرد و مشکال ِت جدید یا مسائلی را که در ادیا ِن قبل پیش نیامده ،وح ِی جدیدی حل کند ،میتواند خود پاسخ بیابد. Exit
Full
Home
Next
44
Prev
search
Print
انسان فقط با آموخت ِن آنچه که در وح ِی خاتمیت آمده است و عمل به آن و اجتهادِ در آن ،گام بر میدارد و به راهِ کمال میرود. این است که انسان ،از وح ِی جدید مستقل میشود و هم چنانکه مثالً من از فالن دانشگاه فارغ التحصیل شدهام و اکنون ـ بینیاز از کالس و استادی اساس تعلیماتی که یافتهام تحقیق بکنم و ادامه بدهم. دیگر که بیاید و جزوهای دیگر بگوید ـ میتوانم بر ِ بنابراین ،وقتی که میگویم خاتمیت ،معنایش این نیست که انسان دیگر تکامل اش متوقف شده است .مگر در قر ِن هفت ِم میالدی ـ 1300سا ِل پیش ـ تکام ِل انسان متوقف شد؟ نه ،همیشه تکامل پیدا میکند ،همچون من که از دانشگاه فارغ التحصیل شدهام و تاکنون تکامل یافتهام ،به کار و تحقیقات ام اضافه شده است ،بدون اینکه استادِ جدیدی داشته باشم. اما ،آیا به این مکتبی که درس میخواندم ،دیگر احتیاج ندارم؟ چرا ،اکنون نیز محتاجم .اما چگونه احتیاجی؟ نه احتیاج به اینکه بروم دوباره آنهایی اساس معلوما ِت را که خواندهام ،بخوانم .بلکه احتیاج دارم که هر چه بیشتر ،آنچه را که در آنجا درس گفتهاند ،بفهمم و عمل کنم .احتیاج دارم که بر ِ اساس ِ تکنیک کارشان ،متدِ شان ،بینشی که به من درس دادهاند ،نگاهی که به من آموختهاند و فکری که در مغزِ من پروراندهاند ،دنیا را ببینم، آنها ،بر ِ زندگی کنم و مسئولی ِت خود را اجرا کنم. نقش تاریخی ،فرهنگی، این معنای خاتمیت است ،تا میرسیم به اسالم ،تشیع ،قرآن ،خصوصیا ِت قرآن ،پیامبرِ اسالم ،امامت ،معنی شیعه ،ارزش و ِ ِ ایدئولوژیک شیعه ،و به معن ِی عدل از نظرِ جامعه شناسی و مقایس ٔه رژی ِم امامت با رژیمهای دیگر ،جبرِ تاریخ ،انتظار ،رجعت ،مسئولی ِت روشنفکران فکری و مسلمان در عصرِ حاضر و...
Exit
Full
Home
Next
45
Prev
search
Print