مصاحبه با می می Ein Interview mit Sister MIMI
سالم .من میریام هستم از کینیا ۳۶ . .سال دارم و از سال ۷۹۹۱بدینسو آلمان زندگی میکنم. سال ها پیش وقتی دختر کوچکی بودم مدام سوال می پرسیدم .اما تنها جوابی که می شنیدم این بود << زنان زیاد حرف نمی زنند .>>.ازهمان موقع من اینرا درک کرده بودم که زنان در افریقا از کوچک ترین حقی برخوردار نیستند .دلیل ترک کشورم .هم دقیقا همین بود .از همان دوران که دختر کوچکی بودم همیشه به کشوری فکر میکردم که در آن زن ها هم حقی داشته باشند با امید زیاد به آلمان آمدم .زندگی اینجا اما ساده نبود.اول باید زبان یاد می گرفتم .با فرهنگ جدیدی اشنا می شدم .کشور جدید، آداب و رسوم جدید .همه چیز برایم تازه بود .زمان زیادی گذشت تا اینکه فهمیدم چی چیزی اینجا انتظارم را میکشد .تا که فهمیدم برای دستیابی به هدف چی باید کرد.اینجا هیچ چیز طوری نبود که من تصور میکردم .خواب هایم دیگر برایم به کابوس بدل شده .بودند آن زمان برای آزادانه زندگی کردن در آلمان دو راه وجود داشت :یا باید ازدواج میکردی و یا هم طفل بدنیا می آوردی .تنها راه بدست آوردن حق اقامت همین ها بودند.روزی با مردی از غرب افریقا سر خوردم .او مرا با کمپ مهاجرین و حق پناهندگی اشنا کرد .من از حق و قانون پناهندگی هیچ چیزی نمیدانستم .او مرا به یکی از کمپ های مهاجرین جاییکه زنان افریقایی زیادی زندگی میکردند برد .مشکل اما این بود که دو روز پیشتر از آمدن من در آن کمپ پولیس برای دستگیری و خروج اجباری مردی از کنیا انجا در رفت و امد بود .آن کمپ در منطقه پوتسدام ،میش دورف موقعیت داشت .مهاجرین داخل کمپ برایم گفته بودند پاسپورتم را از سال داشتم ۱۷ .پولیس پنهان کنم .اما من این کار را نکردم و پولیس مرابدلیل نداشتن اسناد دستگیر و با خود برد .آن وقت پولیس برایم گفت من میتوانم درخواست پناهندگی بدهم .من اما هنوز هم از حرف هایشان سردرنمی آوردم .آن مرد افریقای برایم گفته بود که کار های پناهندگی پیچیده است .پولیس برایم تکت قطار و آدرس داد و مرا به مرکز جمع آوری مهاجرین به شهر هایزنهوتن اشتات فرستاد .بعد از گذشت دو یا سه ماه از آنجا به یکی از کمپ های مهاجرین فرستاده شدم. . بعد از داخل شدن در کمپ به نحوی مبارزه من با زندگی شروع شد .و تنها راه بیرون شدن از کمپ همان ازدواج و یا هم طفل بدنیا اوردن بود .به هر حال ،با مردی اشنا شدم و با هم ازدواج کردیم .تصمیم من برای ازدواج واقعا از روی عشق بود نه چیز سال داشتم و از ۱۹دیگری .اما با هم بودن مان بنابر تفاوت های فرهنگی که میان ما وجود داشت دیری نپایید .آن زمان من زندگی مشترک و مسولیت های فرد متاهل هیچ چیزی نمیدانستم .فکر میکردم ازدواج کار خاصی نیست و در عین زمان میشود حق اقامت هم بدست آورد .چرا که این تنها راه بدست اوردن اندک ترین حقی بود در آلمان .به هر حال من ازدواج کردم و بنابر .دالیل مختلف نتوانستیم وقت زیادی با هم زندگی کنیم .و بعد از یک سال و شش ماه زندگی مشترک ،رسما از هم جدا شدیم به دلیل نگذشتاندن وقت کافی با همسر آلمانی نمیتوانستم حق اقامت بدست بیاورم و این یعنی ترک المان .من این را نمیدانستم .از آنجا بود که مبارزه من آغاز شد و تا امروز ادامه دارد.دولت آلمان بارها برای اخراج من اقدام کرد اما من هنوز برای زندگی در اینجا که حق من است مبارزه میکنم .با گذشتاندن چندین سال در آلمان اما هنوز هم من حق اقامت دایمی ندارم .تا هنوز حق .تحصیل در آلمان ندارم .تا هنوز به شکل واقعی داخل اجتماع نشده ام
همزمان اما کوشش کردم زبان یاد بگیرم .بدون معلم و کالس زبان .خودم همه چیز را از خیابان آموختم .من آرزوی یک شانس را داشتم تا بتوانم تحصل کنم تا از آن طریق درآمدی داشته باشم .اما موفق نشدم .به دفتر کار در کرویزبرگ رفتم .گفتم :من میخواهم تخنیکگر صدا شوم .جواب مسول پرونده من اما این بود :اوه ،این خیلی گران است .واقعا پول زیادی میخواهد.آلمان اما به پرستار بزرگ ساالن نیاز دارد .شما باید برای کورس پرستاری راجستر کنی .در غیر آن از حقوق ماهانه ات کاسته خواهد شد .من موافقت کردم اما چیز که من انجام میدادم تحصیل رشته پرستاری نه بلکه فقط یک کورس شش ماهه در این رشته بود که .فقط برای بلند نشان دادن امار افراد شاغل براه انداخته شده بود مسخره بود .من فارغ شده بودم اما هنوز هم نمیتوانستم پولی بدست بیاروم .باید رفتن به دفتر کار را افزایش میدادم .چون این و یا هم ۱۱۲۷۷راه حل نبود .اگر من به جای ان کورس شش ماهه سه سال درس خوانده بودم حاال میتوانستم ماهانه باالتر از در افریقا پرستاری از بزرگسان خوشایند است .چرا که همزمان میشود از آنها خیلی آموخت .اینجا اما پرستان فاقد احساسند. آدم ها اینجا مثل ماشین عمل میکنند .آنها برای کسانیکه پرستاری میکنند وقت ندارند .با آدم های زیر پرستاری مثل کاال برخورد .میشود .از اینرو من این شغل را ادامه ندادم .از انجا استعفا دادم و به برلین برگشتم سال زندگی بدینسو زندگی میکردم .حاال صاحب خانه میخواست مرا از آنجا بیرون ۱۲خانه من در کرویزبرگ بود .جاییکه از کند .چون من قرارداد قدیمی داشتم این کار را نمی توانست .او میخواست اپارتمانی را که من زندگی میکردم به دو بخش تقسیم کند و از ان دو اپارتمان بسازد .اما من اجازه نمیدادم .تا اینکه او به اخراج اجباری اقدام کرد و یکی از روز های که من در خانه نبودم اموال مرا با یک هییت اجرایی از خانه بیرون انداخت .خیلی وسایل من گم شدند .تمام وسایل موسیقی ،عکس ها ،اسناد ها .همه چیز .اینجوری بود که همه ی زندگی من نابود شد و من بی خانه شدم .وقتی مهاجرین از ...........وارد برلین شدند من فکر کردم من هم یکی از اینها هستم .چرا که من اجبارا از خانه بیرون رانده شده بودم .و به وضاحت گفته میشد :ما افراد فقیر را در کرویزبرگ نمیخواهیم .تنها از اپارتمانی که من زندگی میکردم چهار مستاجر از سوی مالک اپارتمان بیرون کشیده شده .بودند وقتی از مکتب که زیاد فاصله با جایی که من زندگی میکردم نداشت ،شنیدم با خودم گفتم عالیست .این راه خوبی برای ماندن در این منطقه است .اینجا من مدت زیادی زندگی کرده ام و نسبت به آن احساس خوبی دارم .اینجا مثل خانه ی من است .اینجا دوستان زیادی دارم .و تصمیم گرفتم به *مکتب بروم و انجا زندگی کنم .از آنجا به بعد من خودم را در آلمان پناهنده احساس سال است من اینجا هستم .همان بود که تصمیم گرفتم به عنوان مبارز سیاسی با نوسازی درگرویزبرگ ۱۷میکنم حاالنکه مبارزه کنم .اهسته اهسته این منطقه شیک میک خواهد شد اما تاریخ اصلی این گرویزبرگ اینست که اینجا برای همه جا هست .ما همیشه با هم زندگی کردیم و بلی اینجا مثل خانه ی من است و نمی خواهم هیچ جا بروم .نه نیوکلن نه مارسان و نه هم هیچ جای دیگری. من هیچ دلیلی برای ترک این منطقه نمی بینم .اما آدم های عادی دیگر توان پرداخت اجاره ی اینجا را ندارند .خیلی غم انگیز است .بدون این افراد کرویزبرگ زیبایی خود را از دست خواهد داد .آنهایی که امروز در صدد تغییر این منطقه هستند جامعه را نابود می سازند .این به وجود آوردن شکاف در اجتماع ست .طبقه متوسط میخواهد کرویزبرگ را در اختیار خود داشته باشد و مردم عادی به منطقه های دیگر بکوچند .و این از نگاه سیاسی کار درستی نیست .هر انسان حق دارد آزادنه هر جا می خواهد .زندگی کند ما همه در یک سیاره زندگی میکنیم .یک جهان .یک عشق و یک خون .من واقعا تفاوتی دیده نمی توانم .در دنیا برای همه ما به قدر کافی جا هست .ما میتوانیم همه با هم و در کنار هم زندگی کنیم .بدون تفاوت های سیاسی ،گروهی و یا چوکات بندی طبقاتی. بدون پروژه های سیاسی مثل ! was wird aus dem Göril که قطعا یک پروژه اشتباه بود .زندگی زیباست و میشود با هم زندگی کرد.
بنابرین * مکتب باید باقی بماند .نه تنها به عنوان سمبل بلکه جایی برای آمدن و بودن مهاجرین از سراسر دنیا .بدون .هرگونه تبعیضی اکثریت مهاجرینی که در کرویزبرگ به سر می برند افریقایی هستند .اما ما همه اینرا هم میدانیم که آلمان صادر کننده شماره یک اسلحه در جهان است .از سوی دیگر منابع افریقا همواره اینجا آورده میشوند .پس جامعه اروپا نباید از دیدن سیل مهاجرین شگفت زده شود .چراکه در آن طرف چیزی برای زندگی وجود ندارد.اگر شما انجا بودید و هیچ امکاناتی برای زندگی نداشتید چی میکردید? نشسته منتظر میماندید تا همه خانواده ی تان از گرسنگی بمیرند? اما سوال اساسی این است که چرا مردم آنجا چیزی برای خوردن ندارند? اینها همه نتیجه استعمار است .با استعمار همه چیز اینگونه میشود .به خصوص سیل مهاجرین .افریقایی .پی آمد های همان استعمارگریست .و این نسل به نسل ادامه خواهد داشت .پس نباید شگفته زده شد. سوال اما این است :چی زمانی موفق خواهیم شد تا راه حلی بیابیم که مردم با هم برای از میان برداشتن این مشکالت مبارزه کنند؟ *** میریم سال دوهزارو چهارده درگذشت .او برضد بی عدالتی مبارزه میکرد ودر صدد تغییر این دنیای پر از تبعض بود.او صدای بلندی بود بر ضد بی عدالتی و نابرابری .مبارزه اش ادامه دارد .و او همیشه در افکارما باقی خواهد ماند .متن باال بخش های از .مصاحبه ی او در مورد زندگی پناهجویانی است که با تمام دشواری ها دنبال زندگی بهتری استند ************
من می شنوم که از خودت مپرسی ،من چه می توانم بکنم؟ ?Ich höre wie du dich fragst: was kann ich tun متن سخنرانی ناپولی یکتن از فعالین .اگوست ۴۱۰۲برلین از گدشته نه چندان دور شروع میکنم .از جنبش خودجوش مهاجرین در آلمان .سال دوهزارودوازده بود و یکی از مهاجرین خودکشی کرده بود.ایرانی بود ومحمد رهسپار نام داشت .او خودش را حلق آویزکرد چون از همه چیز به ستوه آمده بود .از سیستم اروپا ،از استرس و از تبعیض و نژاد پرستی ....و باالخره به این نقطه رسیده بود ،چرا باید زنده باشم? وقتی اجازه گشت و گزار ندارم ،وقتی حق ندارم برای دیدن دوستانم مسافرت کنم .وقتی خودم غذای خودم را نباید بپزم .وقتی دیگران تصمیم میگیرند چی باید بخورم .پس برای چه باید زندگی کنم? بنا به این دالیل ما میگویم او خود کشی نکرد .دولت آلمان او را کشت. وقتی او مرد ،تعدادی دور هم جمع شدند و با ده تن از دوستان او مصمم شدند کاری کنند .چرا که در لست انتظار نام های آنها هم بود .و هر روز یکی یکی باید همان راه را می پیمودند, .این ها همه در جنوب آلمان اتقاق افتاد .در شهر ویزبورگ .آن گروه دیدار با مهاجرین در مناطق مختلف را شروع کردند .نداشتن آدرس مشخص از کمپ ها مشکل ساز بود .بنابراین آنها با موسسه کراوانه تماس گرفتند و در قسمت آدرس کمپ ها کمک خواستند .از آن جا بود که تصمیم راهپیمایی به سوی برلین گرفته شد .تا نزد مقامات برویم و برایشان بگوییم کاری که انها با ما میکنند اشتباه است .نقص حقوق انسانهاست .نقص طبیعی ترین حق انسان ،حق آزادی حرکت است .زمان زیادی گرفت تا به برلین رسیدیم .من یکی از اعضای سفر بس بودم .البته که ما تور بس هم داشتیم که برای برقراری ارتباط و شبکه سازی با مهاجرین راه افتاده بود .بعد از گذشت چند روز در پوتسدام با هم یکجا شدیم .دو روز انجا اقامت داشیتم و دوباره به سوی برلین اکبتربرلین رسیدیم .جایی که باید میبودیم .ان جا تعدادی در اورانیوم
پالتس خیمه برپا کرده بودند .ما ۱۶حرکت کردیم .تاریخ همه انجا بودیم .همه با هم حاضر بودیم .تظاهرات برنامه ریزی میکردیم ،بامقامات حرف میزدیم اما کسی تظاهرات ما را راجستر نمیکرد .با ما مثل اطفال برخورد صورت می گرفت .ما هم گفتیم :پس حاال بینید ما چگونه اطفالی هستیم .گفتیم ما این جا میمانیم و هیچ جایی نخواهیم رفت .و شروع کردیم به اعتصاب غذایی تا اینکه برای معامله با ما موافقت صورت گرفت و .چهار تن از از این جمع به نمایندگی از ما راهی پارلمان شدند .دیدار در پارلمان اما هیچ نتیجه ای در پی نداشت .ما آن جا از طبیعی ترین حق خود حرف زدیم و پرسیدیم الگر برای چیست .چرا ما حق داشتن فضای خصوصی نداریم .چرا حق انتخاب برای ما داده نمیشود .گفتیم ما به پول نیاز نداریم .برای ما امکانات فراهم بسازید تا روی پای خود بی ایستیم .زندگی در الگر دست و پا گیر است .ان جا تکلیف سفر وجود دارد .مهاجرین حق سال یا شاید ۲۷کیلو متری حرکت کنی ۶ .کیلو متر دور تر از الگر رفت و آمد کنند .همه ی عمر باید در محوطه ۱۷ندارند تمام عمر. تو اینرا هرگز نخواهی فهمید .اگر شانس آوردی و اجازه اقامت دریافت کردی پس خوشبختی در غیر آن جز خدا .کسی نمیداند تا چه زمانی آنجا خواهی ماند حاالنکه گشت و گذار ابتدایی ترین حق انسانهاست .زمان میگذرد .دوست های جدیدی مییابی .زخم هایت التیام می یابند .گذشته را به فراموشی می سپاری .اما گفته می شود فقط در یک نقطه باید زندگی کنی .تا چه زمانی?معلوم نیست .و بعد اخراج اجباری .پس مشکل قربانیان جنگ چی میشود? مهاجرین دارفور یا از لیبیا .آنهایکه موفق شدند از زیر بمب و آوار فرار کنند و خود را تا این جا برسانند .آیا آنها هم مهاجر شناخته نمی شوند? آیا علت مهاجرت آنها سیاسی نیستـ? ما همیشه طبقه بندی می شوییم .به ما مهاجرین اقتصادی گفته می شود و اینکه ما بنابردالیل اقتصادی به اینجا پناه می آوریم .این برداشت ها اشتباه و مشکل ساز اند .من متاسفم که اینرا می گویم .اما غرب همه چیز را کنترول میکند و سبب آواره شدن انسان ها می شود .روی این دلیل مردم اینجا پناه می آورند .بنابراین ما مخالف اخراج مهاجرین هستیم .هر نوع اخراجی بدون رضایت انسان نباید صورت گیرد چرا که این آدم ها درد دیده اند و باید در های زیادی .برویشان گشوده شود .چیزیکه می خواهم برایتان بگویم این است که همه مهاجرین قفط به اروپا نمی آیند .اروپا تنها قاره ای نیست که مهاجرین به ان پناه می آورند .اروپا تمام جهان نیست .اگر به افریقا سفر کنید اگر به آسیا سفر کنید آن جا ها هم هزار ها مهاجر زندگی میکنند .من گفته می توانم که فقط یک سوم همه مهاجرین اینجا یعنی اروپا می آیند .پس اگر شما دیگر مهاجر نمی پذیرید ،بازی تان در کشور های ما را بس کنید. آنوقت هیچ کسی اینجا پناه نخواهد آورد .این ها کار های هستند که ما انجام میدهیم .ما اعتصاب غدایی داریم .مظاهره تمام وقت داریم .ما از این فعالیت هایمان انرژی میگیریم .وقتی مقامات ما را اینجا نگه داشته ،ما نباید وقت مان را به هدر بگذرانیم .ما فعال هستیم و با مقاومت و مبارزه خود انرژی تولید می کنیم .به هر حال .در اورانیونیم پالتس تمام وقت بودم .با افراد زیادی آشنا شدیم و در مقابل أنها با ما أشنا شدند و به مقامات خاطرنشان کردیم که اگردر قانون تغییری وارد نشود اوضاع از این بدتر خواهد شد .زمان زمان تغییر است و شما نمی توانید بگوید هیچ تغییری نخواهد آمد .من خودم شامل اولین سفر بس بودم .به شش کشور مختلف برای شبکه سازی مسافرت کردم .به کشور های استرالیا ،فرانسه ،اتریش ،هالند ...سفر کردم تا مشکالت مشترک مهاجرین را شناسایی کنیم .تا با هم یکجا شوییم و به جامعه اروپا بگوییم از کدام مشکل ها اینجا رنج می بریم .تا بگوییم وقتی این به ناحیه سر می زنیم برای ما گفته می شود این مشکل آنها نیست .اگر به مقامات دولتی رو میکنیم میشنویم این مشکل ما نیست. خالصه همه می گویند مشکل از آنها نیست .پس کی این مشکالت را می سازد .پس تویی که در ان دفتر نشسته ایی چه کاره ای? وقتی صالحیت نداری پس نباید آنجا باشی .بگذر کسی انجا بنشیند که قدرت .دارد در اتحادیه اروپا قانون دوبلین دو وجود دارد .دوبلین دو به این معنی که اگر از کشوری گذشتی که در آن نشان انگشت گذاشته ای پس دوباره باید به همان کشور برگردی .براساس این قانون تو اجازه درخواست پناهندگی در کشور دیگری غیر از ان کشور نداری .و اگراز قانون سر باز زنی و به کشور دیگری درخواست پناهندگی دهی ،دوباره به کشور اول فرستاده خواهی شدو از .آنجا هم شاید به کشور خودت .ما به این می گوییم ،نه! ما مخالف دولین دو هستیم وقتی از سفر برگشتیم ،ما منسجم شدیم .یکجا با دیگران از کشور های مختلف سفر به بروکسل را سازماندهی کردیم که شش هفته زمان برد .از داخل جرمنی از شهر فرایبورگ به سوی شتراسبورگ حرکت کردیم .از انجا به لوگزومبورگ و از لوگزومبورگ به بروکسل .اما چرا بروکسل? چرا که بروکسل مرکز اتحادیه اروپا است .ما آن جا بودیم تا به آن ها بگوییم :ما اینجا هستیم تا برای حق آزادی حرکت مبارزه کنیم .چرا که این حق همه است .حتی اگر هیچ گونه موفقیتی نداشته باشیم موفقیت و نتیجه ما شما هستید .ما از دولت ها نه بلکه از شما
انتظار داریم .زیرا شما حق انتخاب دارید .شما میتوانید به احمد یا محمود رای بدهید .آنها اقتدار شان را از شما می گیرند .شما هم باید خود را عوض کنید .مرزها را کی ایجاد کرده است? چرا? سرمایه داری و مرز .پس بگذارید حقیقت را بگویم .من مانند شما نیستم .من تکلیف سفر دارم .من حتی اجازه نداشتم تا برلین رفت و آمد کنم .در تمام مسیر از برلین تا اینجا در ذهنم پولیس بود .چون من بدون اجازه سفر میکردم .اما ما همه با هم می گوییم این سیستم نژاد پرستانه باید از میان برداشته شود ..من هر گونه سیستمی که به حق من احترام نکند را احترام نمیگذارم .من به قانون احترام دارم اما قانون باید مناسب حال همه باشد .ما همه مگر یکسان نیستیم? آیا من شکل دیگری به به نظر میرسم? چرا تنها من کنترول می شوم? ةو برادر من هستی .تو خواهر من هستی .چرا تو می توانی برای خودت غذا بپزی اما من این حق را ندارم? چرا تو حق داری هر جا دوست داری بروی اما من نه? میدانید چی? من می شنوم که هر کدام با خود می گویید من چی کاری می توانم? شما کار زیادی می توانید .می دانید? شما کار زیادی می توانید .حتی تنها .فقط یک نفر .تغییراز افراد شروع می شود .فکر کنید .کاری انجام دهید .آزاد بی اندیشید. نگویید شما کاری نمی توانید .نگویید از شما گذشته .شما وقت دارید .پیش ?از اینکه به قبر مانده شوید باید کاری کنید .درست است مصاحبه ی* شبکه بین المللی زنان با ناپولی .جون دوهزارو پانزده برلین IWS Interview mit napuli im Juni 2015 in Berlin تنها زن در اورانیوم پالتس برایت چگونه بود? حرف زدن از واقعیت ها ساده نیست .مشکل اما وقتی بیشتر می شود که هم برای زن بودنت مبارزه کنی هم برای فعالیت هایسیاسی .حتی تمام آدم های دور و برت هم مرد ها هستند .همه جا مرد ها هستند .این مشکل است که بگویی :من این جا هستم و این صدای من است .من فقط به فعالیتم در اورانیوم پالتس مراجعه میکنم .من نمی گویم که صدای من شنیده نشد .شنیده شد .اما مشکل بود .مشکل بود از چنین جایگاهی صدا بلند کنی .مبارزه کنی .میدانی چی می گویم? اینکه من در خیمه می بودم و یکی می آمد و مرا آنجا می دید همیشه احتمال این وجود داشت که فکر کند من زن بدکاره ای هستم .و یا هم قسمی که خودشان می گفتند".ای از کی است ?" آشنایی با زبان عربی و انگلیسی گاهی کمکم می کرد خودم را معرفی کنم .اما وقتی یک یا دو روزی نمی بودم در برگشت باید دوبازه خودم را معرفی می کردم و توضیح می دادم کی استم و چرا اینجا هستم .من همیشه خودم را معرفی می کردم چرا که وقتی انها توانایی یک زن را می بینند آنوقت ترا احترام می کنند.او اگر خاموش می نشستی همه فکر می کردند تو کثیفی و به خود اجازه می دادند هر حرف احمقانه ای دلشان خواست در موردت بگویند .دقیقن در همین مورد زیاد .مبارزه کردم .من باید ثابت می کردم من مبارزه می میکنم و به خاطر آن از هیچ کسی عذر نمی خواهم .روزی در اولین سفر بس مان یکی از دوستانم مر کتک زد .ما با هم باالی چیزی بحث می کردیم و دعوای ما شد .او به سادگی بلند شد و مرا زد. بوفففففف .او به سادگی به سروصورت من مشت کوبید .او ایستاده بود .و من نشسته بودم و از خودم می پرسیدم این چه بود? او دو باره به زدن شروع کرد و به کسانی که آن جا بودند میگفت که اول من باالی او حمله کرده ام .من با خود گفتم درست است. من به حیث یک زن جواب این کتک های ترا خواهم داد .من نشان خواهم داد که یک زن چطور کتک میزند .همان بود که فردا وقتی او نشسته بود و چای می نوشید رفتم داخل و به همان شدت او را زدم .درست همان گونه که او مرا .و حتی در چشم اش. چند روزی چشمش حتی قادر به دیدن نبود .شاید یک هفته چیزی .بعدا او گفته بود که من او را با او تو را تنها با دست خود زد نه با ،دست نه بلکه با چیز دیگری زده ام .اما کسانیکه آن جا شاهد ماجرا بودند برایش می گفتند نه چیز دیگری .و گفتنی من برایش این بود :چی فکر می کردی دست زن توان زدن ندارد? و این چیزی بود که می خواستم نشان دهم .جواب مشت را با مشت دادن .فقط به خاطر اینکه زن هستم کسی حق ندارد و نمی تواند مرا کتک بزند .در این میان گاهی دلم برای داشتن گروپ خودم تنگ می شد .دلتنگ زنان می شدم .زنانی که مردان شان پدرساالرانه می اندیشیدند.من همیشه آنجا بودم اما همیشه و همه حرف هایشان را نمی دانستم .البته که گاهی میدانستم چی میگویند اما همیشه همه چیز را نمفهمیدم .میدانی چی میگویم? و من دلم می خواست با یک زن حرف بزنم .من خیلی دلتنگ آنها هستم.میدانی ما زن ها دو مشکل داریم .اگر شوهر و فرزند داری
شوهرت به تظاهرات می آید نه تو .چرا مسوولیت اوالد ها را با شوهرات تقسیم نمیکنی? تا هم تو و هم او بتوانید در تظاهرات شرکت کنید .کجای این کار مشکل دارد? ما باید در اورانیوم پالتس باشیم و بگویم های ،ما اینجا هستیم و باید هدفمندانه و با تمرکز فعالیت سیاسی داشته باشیم تا بگوییم ما با این وضعیت مشکل داریم .اما ما اینجا هستیم .و حضور مان محسوس است .راه های زیادی برای بودن در اینجا وجود دارد .مثال ،من خیلی از موجودیت* شبکه بین المللی زنان خوشحالم .شهر آلمان را ۱۶اینکه بحث ها را اینجا ادامه می دهند .ما باید زیادتر با شبکه زنان و موسسه زنان در تبعید کار کنیم .تا تمام پوشش دهیم .چرا که ما به تنهایی نمی توانیم صدای ما را به همه برسانیم .من وقتی از زن ها در مورد سایست می پرسم و یا اینکه آلمان چند ایالت دارد هیچ کسی نمی داند .حرف اینجاست میدانی? ما باید بسیار کار کنیم تا حضور مانرا برجسته سازیم تا صدای بلندی داشته باشیم .در ضمن مرا این متاثر می سازد وقتی مرد ها که خود مادر خواهر و خانم دارند ما را نادیده می .گیرند. سوال -تو بیشتر از یک سفربس داشتی برخورد زنان باهات در برگشت چگونه بود ،درکمپ؟ طور مثال ،وقتی من دیروز به یکی از کمپ ها رفته بودم کسانی که تازه آمده بودند به طرف من می دیدند و فکر می کردندمن به نمایندگی از کدام موسسه آمده ام .یا ینکه من کارمند استم .میدانی? آنها فکر میکنند من هیچ مشکلی ندارم .اولین چیزیکه به من می گویند این است :من مهاجر هستم این اسناد من است .و از من می پرسند چطور آنجا آمده ام چون آنها اجازه حرکت ندارند و از رفتن به جای دیگری میترسند چون نقص قانون است برایشان .من می بینم که زنان به توانایی زیاد تری نیاز دارند. یا اینکه آنها به کسی نیاز دارند که برایشان بگوید :هی ،ما اینجا هستیم بیایید با هم کاری کنیم .آنها حاضر می شوند کار کنند .اما من درک می کنم که به زنان توجه زیادی نمی شود .من این مردم را مقصر نمی دانم .من کار خانواده ها را مقصر می دانم که .اطفال شانرا به خاطر جنسیت شان از هم جدا می سازند .سوال -توچه فکر می کنی چرا زنانیکه در اورانیوم پالتس آمدند آن جا نماندند? -من یک بار در یک تظاهرات حرف زدم .آنجا زن هایی از کینیا هم بودند و گفتند واه ،ما میخواهیم مثل تو باشیم. چگونه توانستی به این جایگاه برسی .یکی از آنها به دیدن من آمد و بعدا شروع کرد به فعالیت سیاسی .من بعدا خبر شدم که او از گذشته فعال سیاسی بوده و در شهر هایزنهوتن شتات کار زیادی کرده است .مردم او را پیام رسان صدا می زدند .مثل سفیر زنان .کاریکه عالی بود اما نگران بود .چرا که طفل کوچک داشت که باید از او مراقبت میکرد و کسی جز خودش برای .مراقبت او وجود نداشت سوال -به نظر شما تو آیا فرقی بین مهاجر زن و مهاجرمرد در آلمان وجود دارد? -از همه اول تر اینکه زنان به نظر من قوی تر از مردان هستند .مردان با فشار و زور مبارزه میکنند که خود مشکل ساز است .زنان اما همیشه حوصله مندی نشان میدهند و مثبت فکر میکنند .زنان مادر هستند و ناچارند برای آرامش فرندان براشان بگویند فردا روز بهتری خواهد بود .آنها مسولیت فرزندان خود را هم دارند .مرد ها اما می نوشند .حتی مرد هاییکه قبال نمی نوشیدند به خاطر استرس و فشار های روحی حاال می نوشند و زنان می دانند که با نوشیدن هیچ چیزی تغییر نخواهد کرد و باید هدفمندانه و متمرکز کار کنند .اما طبعا زن های هم داشتیم که دست به خودکشی زدند .زن های مهاجر که اینجا هستند هنوز به خانه و وطن خود فکر میکنند .همیشه با اقارب خود در ارتباطند و یا هم اطفال خود را آنجا رها کرده اند.کسانی که هنوز به کمک شان نیاز دارند .مرد ها بیشتر از زنان مهاجرت می کنند .چرا? چرا که مرد ها می توانند همه چی را پشت سر بگذارند بدون اینکه احساس ناراحتی کنند .زن .اطفال .اما زن ها اطفال خود را تنها گذاشته نمی توانند .یا با آنها می روند و یا هم می مانند و با هم می میرند .این ها همه دالیلی است که نشان میدهد زنان قویتر از مردان اند .زن ها متمرکز هستند .همیشه .پیش از اینکه چیزی بگویند فکر میکنند و وقتی گفتند به أن عمل میکنند .می دانی چی میگویم? مرد ها اما امروز یک چیزی میگویند و .فردا میگویند معذرت میخواهم منظور من آن نبود .بنابرین من در مورد زن ها گفته میتوانم که آنها قویتر هستند. سوال -چی باعث شد از الگر خارج شده و به این جنبش بپیوندی? اگر به گذشته ای من در سودان نگاه کنید در می یابید که من همیشه می خواستم بخشی از مشکل نباشم .هیچ وقتی .و من نمیخواهم ازمن استفاده شود .من فعال حقوق بشر هستم .این چیزی است که من خودم را می بینم .وقتی من وسط قرار میگیرم
جاییکه آدم ها اساس را می سازند .و کسانیکه شاید نمی دانند چی میکنند و نمی توانند با سیاست مداران ارتباط برقرار کنند .این گونه بود .من زیاد سفر کردم .با مردم زیادی در تماس شدم .ووقتی تو اینرا انجام میدهی اعتماد به نفست میرود باال .من وقتی اینجا در الگر امدم گفتم نی من باید کاری کنم .در یوگاندا من موسسه خودم به نام فعالین یوگاندا برای حقوق بشر و علیه خشونت. من آنجا فعال بودم .اما تا آخرین دقایق از مهاجر بودن در أنجا امتناع کردم .در آلمان به مدت یک ماه در الگر بودم .بعد سفر بس شروع شد .برای آن گروه اجازه دخول به کمپ آنها داده نمیشد .من بیرون أمدم و آنها گفتند آنها مهاجرین هستند و از هدف پیشرو .همه اش همین بود .من در مورد تکلیف رفت و برگشت و اخراج اجباری و الگر هیچ چیزی نمیدانستم .من در اول از خودم پرسیدم چرا من همیشه اسنادم را با خود داشته باشم .چرا باید کسی بدون اجازه و یا بدون در زدن داخل اتاق من شود .چرا برای من گفته میشود زبان آلمانی یاد بگیرم .من از این همه اجبار متنفرم .من زبان خودم یاد میگیرم .چون من یک موجود اجتماعی هستم و برای ارتباطاتم به آن نیاز دارم .اینکه مردم چی میپوشند و چه نه کسی حق ندارد باالی شان اجبار کند .این ها چیز هایی بود که مرا نگران می ساختند از اینرو من تصمیم گرفتم من هم شامل سفر بس شوم .نمی دانستم چی اتفاقی خواهد افتاد اما من باید کاری میکردم .و وقتی همکاری را شروع کردم دانستم الگر یعنی زندان .و در مورد اخراج مهاجرین معلومات یافتم. یعنی چی? من اخراج خواهم شد? این مرا بیشتر عصبانی ساخت و با خود گفتم .با این مهاجرین به اعتراض خواهم رفت چرا که من بخشی از مشکل نیستم و نمی خواهم بخشی از مشکالت باشم .این مرا بیشتر تشویق کرد و این ثروت من است .پول من. من فکر میکنم دارا ترین فرد جهانم .چرا که آدم های زیادی را می شناسم .و دیگر نیاز ندارم .من در اورانیوم پالتس زندگی میکردم اما بعد از اینکه خیمه های ما را برداشتند جایی برای زندگی نداشتم .اما آشنا هایم مرا منزل دادند .سفرجدید بس را من با دست حالی برنامه ریزی و سازماندهی کردم .و حاال من همه چیز دارم .پول دارم .این دارم .أن .دارم .این کاری است که یک آدم ثروت مند نمی تواند اما من می توانم .من می خندم سوال -چی گفتنی داری برای زنان دیگر تا به این مبارزه بپیوندند؟ .وقتی من با برادرانم یکجا هستم به عنوان یک فعال می گویم .هی برادر برای داشتن یک دنیای کامل باید ما باید با هم کارکنیم .و این دنیا را پنجاه در پنجاه تقسیم کنیم .در دنیا زن ها بیشتر از مردان زندگی میکنند .مردانی را که زنان به دنیا می آورند در جنگ ها از بین می روند بعد از جنگ جهانی اول زنان زیادی قدرت را در دست گرفتند و چرخه اقتصاد را چرخاندند .ما باد این را در نظر بگیریم .وقتی جوان بودم همیشه با پدر و مادرم دعوا میکردم که چرا مانند برادرم اجازه بیرون رفتن نداشتم .آنها همیشه می گفتند ساعت شش باید خانه باشم .من می گفتم درست است اما شب ها ساعت یک خانه می آمدم .بعد وقتی اینجا آمدم، آنها باالی من افتخار کردند چرا که متوجه شدند من یک دید باز دارم و آنها به من احترام میکنند و من به أنها .اما من اینرا هم برایشان می گویم که مناسب نبود که من درد کشیدم .من مبارزه را اول از خودم شروع کردم .بعد با اجتماع و بعد با ملت و باالخره با جهان .این خیلی است .بنابراین ما زنان باید برنامه های مان را ادامه دهیم .و از قبرهای که برای ما ساخته شده بیرون بیاییم .در غیر آن خودمان قبر خود را خواهیم کند .این زمانی را که برای احترام به سیستم می گذرانیم سیستم را قویتر .می سازیم .اما ما زن ها می توانیم سیستم را آنقدر ضعیف بسازیم که از کار بیافتد. سوال -میشود کمی در مورد خودات توضیح دهی ،زنی که تنها باالی درخت بافی ماند؟ قسمی که من گفتم زنان قوی هستند .ما چیزی را که به عهده میگیریم عملی هم میکنیم .وقتیکه من باالی درخت رفتم از پی آمدهای آن هم به خوبی آگاه بودم .اینکه آنجا جایی برای رفع ادرار وجود نخواهد داشت .که پیشاب نمیتوانی .و همچناان برای حمام گرفتن جایی نیست و چیز های زیادی میتواند اتفاق بی افتد .اما من تا آخر ماندم .وقتی آنها از من پرسیدند چرا پایین نمی آیم گفتم پایان أمدن من به دست من نیست .و این مربوط أن کسانی میشود که حق مرا گرفته اند .من آنجا ماندم .مردها هم در شب اول آنجا بودند .آنها پیشاب نتوانستند چرا که پولیس پایین درخت ایستاده بود .آنهاا به جز شاشیدن باالی کله پولیس ها چاره ای نداشتند .و از این ناحیه خجالت می کشیدند .اما برای من اینگونه بود که من وقتی می خواستم بشاشم ،باالی پولیس ها صدا می زدم و می گفتم اگر دور نشوند چاره ای جز شاشیدن باالی آنها نخواهم داشت .گاهی آنها مرا نادیده می گرفتند اما وقتی من شروع
به شاشیدن میکردم آنوقت دور می دویدند .برای من بی تفاوت بود .من می دانستم چی میخواهم .این حق من بود .من همینگونه برنامه ریزی کرده بودم .هوا سرد شده بود و باران هم می بارید .و من اجازه نداشتم غذا بخورم .و من دچار تهوع شدم .تمام بدنم ورم کرده بود .پتلونم را باید پاره میکردم .تمام این اتفاقات افتاد و اگر بخواهی بپرسی من اینقدر انرژی را از کجا رژی میگیرم .وقتی میبینم گل به دست ایستاده اند و می گویند ،هی ناپولی! ٰ میگیرم باید بگویم که من از همکارام ان این نکته را من درک کردم چرا من بگویم من رنج میبرم .آنها هم آنجا زیر باران ایستاده بودند آنها با اطفال شان ایستاده بودند .من از آن جا انرژی میگیرم و به خودم می گویم ،یاال حرکت! نگران نباش ما با این وضعیت خواهیم ساخت بعدا وقتی که فهمیدیم تمام مشکالت سیاسی ما حل نخواهند شد و ما تنها میتوانیم نقطه معلومات و *خیمه سرکس را داشته باشیم ،همه به شمول اعضای کلیسا به من می گفتند :نه ،ناپولی .این ممکن نیست .تو نمی توانی خیمه را اینجا بیاوری .در این مورد حرف زده نشده .و این اشتباه * سناتورزنان کار و انترگراسیون نیست و به این لحاظ آنرا بدست آورده نمیتوانی .پس چرا پایین نمی آیی?من اما گفتم :درست است .شما چیزی را که می خواستید بگویید گفتید .تشکر .شما پیام تانرا رساندید .اما من میگویم چراکه آن *فضای سیاسی ماست .و جایی که ما معلومات مانرا پخش میکنیم تا اورانیوم پالتس ،این چیزها باید برگردانده شوند تا نشان دهیم ما اینجا هستیم و به خیمه نیاز داریم .و گفتم :هرگاهی ،تا خواسته های ما را ادامه دهیم ،را نگهداریم مرکزمعلومات و خیمه ما دوباره آمد من همان لحظه از درخت پایین می شوم .بعد ریس پولیس که آمد امر کرد من با خشونت از درخت پایین آورده شوم .اما آنها این کار را نتوانستد .بعد از من پرسیده شد اگر میخواهم با خود خانم سناتور بیاید و با او حرف بزنم .راستش اول من هم همین را می خواستم که او بیاید و در مورد درخواست هایمان باهاش حرف بزنم اما برایم گفته شده بود او در هیمن حوالی است .اما نیامد .بعد با خود فکر کردم و گفتم اگر او بیاید هم من پایین نمی شوم و در جواب آنها گفتم :بهتر پای کاغذ خواسته های ما امضا کند .تا ما اجازه خیمه و نقطه معلومات را دوباره ،خواهد بود تا خانم سناتوربه جای آمدن اینجا دقیقه وقت گرفت تا او خواسته های ما را قبول و ۱۷بدست بیاوریم .این خواست من است .من نیازی به دیدن او نمی بینم .فقط امضا کرد .و من از درخت پایین شدم .من پنج روز مکمل باالی درخت بودم و اگر نیاز بود روز های دیگر هم آن جا می ماندم .اما من تنها این همه را انجام ندادم .من تنها انرژی مصرف نکردم .این همه قدرت زنان است .و اگر روزی صلح در جهان حاکم .شود أن هم به دست زنان خواهد بود .ما باید قدرت مان را دوباره دریابیم. سوال -زنان افریقایی بسیار کم اند و زیاد در فعالیت های سیاسی حضور ندارند .برای آنها چی گفتنی داری؟ میدانی چی .من اول از کشور خودم می گویم .آن جا قانون شرعیه اجرا می شودو .این که زن ها باید در خانه بمانند و یا چی بپوشند و چه نه .من وقتی آن جا بودم برای حقوق زنان مبارزه می کردم.برای شمال و جنوب سودان که حضور با هم متحد نشده اند .اولین کای که میکردم این بود که برای زنان ورکشاپ دایر میکردیم تا باالی من اعتماد کنند .ما با زن ها حرف زدیم .نظرات شان را جمع کردیم و و اعتماد به نفس به وجود آوردیم .گاه گاهی من در داخل خانه ورکشاپ دایر میکردم تا خانواده واقاربم هم بدانند من چی کاری انجام میدهم .حتی خاله من هم اشتراک میکرد بعد از آن فعالیت میکرد .دو خواهرم هر دو فعال بودند .ما یک برنامه داشتم .برای مردم کارخانگی میدادیم و من خودم در یک ورکشاپ شرکت کردم آن جا مردم مرا دیدند و همه میگفتند که من استعداد خوبی دارم .همه مرا می پالیند و وقتی میدند میگفنتد میدانی تو بسیار با استعداد استی و من میگفتم و درست است درست .است من چهار برادر دارم و چها پسرکاکا که میشود هشت .بعضی اوقات آن ها میگفتند ناپولی .لباس ها را بشور .آنها می خواستنند که من تمام وقت از اطفال مراقبت کنم و یا آشپزی کنم .من فکر کردم .هی ،اینجا چی فکر میکنند .من از اوضاع و احوال جهان با خبرم .من میدانم که زنان در حاشیه اند .اما ما باید سکوت را بشکنیم .در قریه ما که بسیار دورافتاده است من باالی چیز های زیادی کار کردم .برای رفع خشونت به صورت عموم حرف زدم و یکی دیگر در مورد پالن خانواده وکشاپ داشت .زن های روستایی به این باور اند که أوردن زیاد طفل أنها را ثروتمند می سازد چرا که اطفال در زمین داری آشپزی و یا هم کار های دیگری با أنها همکاری خواهند کرد.مهم این نظر که داشتن کمتر و یا سه طفل آنها را فقیر میسازد .چنین یک چیزی .و بعد بدلیل
نداشتن آمادگی کامل برای برگزاری ورکشاپ و ندادن اعتماد به نفس کامل به زنان یکی از همکاران یا برگزار کننده ورکشاپ های پالن خانواده از سوی شوهران زنان اشتراک کننده تهدید و مجبور به فرار شدند .زن های اشتراک کننده از جریان گفتگو های داخل ورکشاپ به شوهران شان گفته بودند و مرد ها هم سالح خود را برداشته و گفته بودند که تو حق نداری دیگر بیرون بروی .به برگزارکننده های کنفرانس گفته بودند این روسپی خانه تان را بند کنید در غیر آن خودمان افدام خواهیم کرد .اما میشود آنها را هم درک کرد اگر معلومات کافی برایشان داده میشد .اگر از زن ها سوالی پرسیده میشد و مشکالت شان در ابتدا شناسایی میشد مشکلی به وجود نمی آمد.چیزی که من می خواهم بگویم اینست که ما اول مشکالت را شناسایی کینم و با زن ها حرف بزنیم بعد اقدام کنیم .این وظیفه ما است تا اول خود مان را آموزش دهیم تا بتوانیم چنین ورکشاپ و یا هر کار دیگری را با موفقیت به پایان برسانیم.
Alles kann auf der Mazedonischen Route passieren.
در ایتوپیا اتفاق های زیادی می افتد .یکی از شهر هایی که اکثریت نفوس آن از روستا ها می آیند " ،حدیث هابی " است .باشنده های این شهر ارتودوکس مسیحی هستند و با همان روحیه روستایی زندگی می کنند .آنجا دیموکراسی نیست .تو با آنکه کار میکنی آدم مستقلی نیستی و دیگران به جای تو و برای تو تصمیم می گیرند .مثال این جا اگر به خدا باور نداشته باشی خیلی راحت میتوانی نظرت را بیان کنی اما آنجا آزادی مذهبی وجود ندارد و اگر خالف اعتفاد مردم آن جامعه حرفی زدی ،نظر آدم ها در مورد ات عوض شده وازاجتماع طرد میشوی .من یک دختر دارم که با والدینم در ایتوپیا زندگی می کند .در جامعه ای که اکثریت ارتودوکس مسیحی هستند دختر من تخلص اسالمی دارد و این باعث میشود او در جامعه و اجتماع مورد آرار قرار گیرد. من نمی دانم اطفال دیگر چگونه خانواده هایی دارند اما آزار و اذیت دخترم به حدی است که والدینم نمیدانند چگونه به دخترم بگویند دلیل این همه آزار و اذیت چیست .دلیل اصلی مهاجرت من هم همین بود .می خواستم جایی زندگی کنم که دخترم آن جا خودش را راحت احساس کند .که مجبور نشود به خاطر نام اش به کسی توضیح دهد .که همان گونه که هست ،همان گونه پذیرفته شود .من برای فرستادن دخترم به مکتب فضا را امن احساس نمی کردم .آنجا هر نوع خشونت وجود دارد به شمول تجاوز جنسی .که اگر از آن شکایت کنی دولت از تو برای اثبات اش ثبوت می خواهد در همسایگی ما برای دختری اتفاق بدی افتاد اما کسی علیه آن کاری نکرد .از اینرو دوست ندارم دخترم را آن جا بزرگ کنم .به ویژه داخل شهر .زیرا می خواهم او در امنیت زندگی کند .مدرسه های که امنیت شاگردان شان را خوب تامین میکنند هزینه زیادی میخواهند و من از نگاه مالی توانایی آنرا نداشتم .مکتب های معمولی امنیت ندارند .در این اواخر نه تنها برای دختران که برای پسران هم وضعیت وخیم است .اتفاق های بد زیادی می افتند که کسی آنرا جدی نمی گیرد و یا هم برایشان مهم نیست .در بد ترین حالت اطفال شان را به مکتب دیگری می فرستند .من اما این کاررا نکردم .می دانی? من فکر کردم بهترین راه حل اینست که طفل ام را بگیرم و از آن جا دور بروم .از آن زمان تا حاال دخترم با والدینم زندگی میکند .اگر به دخترم در آنجا اتفاقی بی
افتد من آن مرد را خواهم کشت و یا هم احتماال به زندان خواهم فرستاد .اما زندگی دختر من برباد خواهد شد .من اتفاق های بدی .را که به دوستان افتادند به یاد دارم زمانیکه من مشخصات دخترم را راجستر میکردم ،نام اصلی خانواده ی پدر او را دادم .چرا که در اسناد های من هم همان تخلص بود .اما از وقتی که اذیت دخترم شروع شد پدر من تصمیم گرفت نام خانوادگی او را به نام خودش تغییر دهد تا او بتواند به راحتی به یکی از مدرسه های مذهبی مسیحی برود و دروس مذهبی بیاموزد .من اما نمی خواهم دخترم به مکتب مذهبی برود جاییکه نداند آنها چی میگویند و گیج شود .اما حاال که مادرم او را با خود به کلیسا میبرد و با میحط و مراسم مذهبی آشنا شده است ،حس خوبی دارد و آهسته آهسته با محیط مکتب و اجتماع خو میگیرد .مدرسه ی قبلی اش اما خیلی بهتر بود .آن جا سختگیری نبود و اطفال وقت زیادی برای بازی و ساعتتیری داشتند .در مورد تغییر تخلص دخترم اول اطالعی نداشتم .والدینم .اما باید این کار را میکردند ،چرا که به خوبی دخترام بود و گر نه شاید شرایط زندگی اش از آن هم بد تر میشد دخترم که دلیل اصلی مهاجرت من است نزد مادرم زندگی میکند .من به خاطر او مهاجرت کردم اما از نگاه مالی آوردن او برایم ممکن نبود .من از همان اول این را سنجیده بودم که آمدن از طریق دریا و جنگل هم برای او امکان پذیر نیست .من نمیتوانستم باالی او فشار بی آورم .پس تصمیم گرفتم تنها سفر کنم و وقتی به مقصد رسیدم و قبول شدم او را نزد خود بیاورم .آرزو دارم به زودی اجازه اقامت دریافت کنم .آرزو دارم کار هایم زیاد طول نکشد چرا که سفر من تا جرمنی زیاد طول کشید و حاال یک سال .مکمل است دخترم را ندیده ام تن ایتوپیایی اردتودوکس مسیحی در بحر ....به دست افراد وابسته به گروه داعش کشته شدند .در جمع آنها یک ۲۲چندروز قبل مرد مسلمان هم بود .او تالش کرد آنها را نجات دهد و برای داعشیان گفت این ها برادران من هستند پس ترجیح میدهم با آن ها یکجا بمیرم و یکجا با آنها کشته شد .بعضی آنها سر بریده شدند و تعدادی دیگر با شلیک گلوله .آنها به خاطر عقاید دینی طفل را ۱۷۷.شان کشته شدند داعش آنها را به تبلیع دین مسیحیت متهم کرد و کشت .درست مانند گروه اشباب در کنیا ،که کشت وقتی تصمیم گرفتم ایتوپیا را ترک کنم اول سوریه رفتم .با آنکه از سوریه الی مرز ترکیه فقط چند ساعت فاصله است سفر ما اما بدلیل سردی هوا و در نظر داشتن نقطه های کنترول سه روز دوام کرد .درمدتی که ترکیه بودم به این فکر میکردم دخترم را هم آن جا بیاورم اما از تجربه های دوستانم در یافتم که اطفال مسلمان اینجا هم راحت نیستند .ترکی ها با آنکه مردم مهربانی بودند اما خیلی نژاد پرستند .در مکاتب به زبان انگیسی تدریس نمیشد و هزینه شان هم به حدی بلند بود که من از عهده اش برآمده نمیتوانستم .برای دخترم هم جالب نبود که دو باره مورد اینجا و اذیت شود .بنا من سفرم را به اتن دادمه دادم .ماه باید سفر میکردیم تا به اتن میرسیدیم .باید منتظر میمانیدم تا آب ها آرام گیرند تا بتوانیم از آن عبور کنیم .بالخره به اتن ۷تن ساخته ۲۱ نفر بود اما آن قایق فقط برای ۳۶رسیدیم و چند ماه را انجا گذشتاندیم .در قایقی که از ترکیه سفر کردیم تعدا ما شده بود .وضعیت خوبی نبود .به سادگی نمیتوانستیم نفس بکشیم .من دوره اول حاملگی ام را میگذشتاندم .اطفال همه جا بودند. در جمع ما ،در جمع های خودشان و روی یکدیگر .آنها ترسیده بودند .در حقیقت همه یک ساعت دوام کرد اما وحشتناک بود .ما باید در ساحلی پیاده میشدیم وقتی پیاده شدیم آب زیادی یکباره داخل قایق شد .ما فریاد می زدیم و آب های شور داخل دهن مان .می شدند .اطفال وحشت زده شده بودند .ساده نبود یا شش ساعت دوام میکرد و نتیجه این میشد که اتفاق بدی ۷کسانی هم بودند که به دلیل بلد نبودن راه سفر یک ساعته شان برایشان بیفتد .ما اسباب سفر مانرا در ترکیه رها کردیم .اما یک تعداد کسانی بودند که بکس های بزرگ با خود حمل میکردند.. چیزی که دراتن ب آن نیاز نداشتند .کامال عجیب بود ما حتی نمی توانستیم خود مان را حرکت دهیم بکس که بماند در جایش .کار خوب این بود که ما آب نوشیدنی با خود داشتیم و همچنین وسیله نجات .مقداری روغن داخل پالستیک ها .اگر قایق ما غرق میشد میتوانستیم با أن به ساده گی خود را از غرق شدن نجات دهیم .به همین دلیل خیلی مطمین بودیم .اگر ما آنها را نداشتیم هر اتفاقی .ممکن بود برایم بیافتد
پول یونان آن جا بود .پولیس آتن آن جا بود .همه هیچ کسی مسوولیت نمیگرفت .وقتی به سرحد رسیدیم از سوی پولیس یونان ساله بودند .به ما نوشیدنی دادند و گذاشتند راحت باشیم .اما ما خیلی شانس آوردیم ۱۹الی ۱۲بازداشت شدیم .آنها پسران جوان که با آنها سرخوردیم چرا که برای دوستان خیلی اتفاق های بدی افتاده بود .این که آنها مهربان بودند فقط تجربه من بود .در یونان از من نشان انگشت گرفته شد اما برای مان گفتند که این فقط برای ثبت تعدادی افرادی است که داخل اتن میشوند و هیچ گونه مسولیتی ندارد .اما اگر کسی میخواست درخواست پناهندگی بدهد آنوقت برایش کارتی میدادند تا سندی باشد برای کشور های .دیگر اروپایی که آنها اینجا نشان انگشت دارند .اما آن هم به دلیل شرایط فعلی یونان قابل اعتبار نیست من چندین بار کوشش کردم از یونان خارج شوم اما به دلیل باال بودن هزینه ها و هم انجام نیافتن موفقانه کار ها تالشم بی نیجه بود .مدت یک ماه با کاکای همسرم کار کردم تا توانستیم توسط قطار به مرز یونان بریسیم .از آن جا تقریبا یک ماه پیاده سفر روز ما سفر کردیم .ما موازی با خط آهن ۲۶کردیم .دو روز در صربیا توقف داشتیم دو روز دیگر هم در هنگری .و در کل .حرکت میکردیم .جی پی ار اس نداشتیم تا از آن طریق راه را دریابیم و کسی هم از گروه ما راه بلد نبود در جریان سفر بار ها با باند های مافیا برخوردیم .اولین مافیا پولیس بود .او از ما پول گرفت و بعد از برای ما اجازه داد راه مان را ادامه دهیم .بعد از مدت یک ساعت به افراد دیگری که آنها اطالع داده بودند برخوردیم .در گروه جز من همه مسلمان بودند و آن افراد ظاهرا با مسلمانان مشکل داشتند .اما وقتی در گردن من صلیب را دیدند و متوجه شدند من حامله هم هستم مرا اجازه دادند بروم اما من چون تنها کسی بودم که انگیسی بلد بودم گفتم من تنها جایی نمیروم و حاضرم با این ها همیجا بمانم .وقتی آنها .از ما پول گرفتد افرادی را که پول نداشتند شالق های زخیم زدند .آنها از مسلمان ها متنفر بودند پیدا کردن قاچاقبر کار سختی نیست .در فیسبوک صفحه ای وجود دارد که شماره تماس شان هم آنجا هست .اما مشکل ایست که آن ها از این که پول برای دستیگری شان خودش را به جای مهاجرین جا بزند میترسند و به سادگی قابل دسترسی نیستند .برای ارتباط با یک قاچاقبر باید شخص ارتباطی داشته باشی و فقط بعد از دریافت کود از طرف شخص ارتباطی موفق میشوی با او ارتباط برقرار کنی .گاهی اوقات هم میشود آن ها را در کافه و یا منطفه مالقات کنی .برای اینکار اما تو باید خارجی باشی چرا که هیچ شهروند آن کشور نمی خواهد غیر قانونی کشوراش را ترک کند .طور مثال یک ترکی میتواند به سادگی ویزای یونان را .دریافت کند بدون اینکه جانش را به خطر انداخته و غیر قانونی مسافرت کند برای یک قاچاقبر فرقی نمیکند تو چند سال ات هست .مهم اینست که پول میپردازی .اگر پول پرداختی میروی نه پرداختی نه .تو برای قاچاقبر فقط پولی نه چیز دیگری .برای پرداخت پول هم کودی وجود دارد که بعد از رسیدن به یونان پول توسط آن پرداخت میشود .از آنجا به بعد اما مشکل است .چون تو باید پیاده سفر کنی و ضمانت اینکه زنده از آن سفر برمیایی یا نه وجود ندارد پس باید پول را باید اول بپردازی .برای یک قاچاقبر اهمیتی ندارد طفل باشی یا جوان و یا هم پیر فقط باید پول بپزدازی .از ترکیه تا یونان در جریان سفر کسی زنان را اذیت نمیکند چرا که میدانند در ترکیه پولیس وجود دارد و حتی اگر مهاجر هم باشی حق داری به پولیس بروی و از برخورد بدی که باهات شده شکایت کنی .پولیس آنها را راهی زندان می سازد .به دلیل وجود باند های مافیایی در ترکیه حق داری به پولیس بروی و بگویی مورد تعقیب قرار گرفته ای پولیست ترکیه قضیه را تعقیب خواهد کرد اما در مسیرمقدونیه هر چه ممکن است اتفاق بی افتد .در مورد خیابان های مقدونیه حرف های زیادی شنیدم .طور مثال ،زنان زنان تنها نباید در خیابان ها قدم بزنند .آنها با مرد های جوانی که نمی شناسد به خیابان می روند و این باعث میشود اتفاق های ناگواری رخ دهد .اما اگر بدون این مرد های جوان هم بیرون شوند باز به دست مافیای خیابانی خواهند افتاد .مردم تو را خواهند دید اما هیچ کسی برای نجات تو کاری نخواهد کرد .وقتی داخل مقدونیه شدی و اتفاقی برایت افتاد پولیس مقدونیه هیچ عالقه ای به کمک به تو ندارد .یکی از نزدیکان من پول اش به سرفت رفت .بعد از اینکه به پولیس اطالع داد پولیس مافیا را دستگیر و مورد بازجویی قرار داد .پول را برای خودش نگهداشت و آنها را دوباره به یونان فرستاد .این کاری است که پولیس مقدونیه انجام میدهد .هیچ کسی آنجا ترا کمک نخواهد کرد .این سفر ساده نبود .من از طریق مقدونیه سفر کردم چرا که کاکای همسرم با .من بود و با او خودم را مطمین احساس میکردم و همچنین با مرد های جوانی که با خانواده هایشان همسرمان بودند
وقتی مافیا می آمد و چیزی میخواست دقیقا چی اتفاق می افتاد? آنها با من با مهربانی برخورد می کردند چرا که من حامه بودم و یک صلیت مریم مقدس هم به گردنم بود این یکی از مزایای بود که من داشتم با آن که جمپر گشادی پوشیده بودم اما وقتی متوجه .می شدند حامه ام از راه من دور می شدند .حتی در جمع مافیا هم انسان های خوبی وجود دارد در خط آهن ما شاهد صحنه های بدی بودیم .ما خون را دیدیم .و ادم های را که در هم کوبیده شده بودند .شهروندان گانا را دیدیم که بسته شده در خیابان رها کرده شده بودند .آنها را بسته بودند چون می ترسیدند بعد از اینکه پول را گرفته فرارکردند آنها را دنبال کنند .پس اول آنها را بسته و بعد پول شان را گرفته فرار کرده بودند .اکثر قاچاقبر ها با مافیا یکجا کار میکنند .آنها می دانند کی می آید و کی چقدر پول با خود دارد.آنها این بزنس را باهم یکجا پیش می برند.مثال آنها می دانند که مردم سوریه پول زیادی با خود دارند و حد اقل سه هزار یورو هر کدام با خود دارند .اول تمام پول های آنها را که از دوست و اقارب در یافت من به خاطر ندارم کی ها اما هر جا رفتم مافیا هم آنجا بود.آنها پول های ما را دزدیدند و خیلی چیز ها را از ما گرفتند.پولیس ما را دید اما بر نگشتاند .آنها می خواستند ما سفر مان را ادامه بدهیم چرا که با ما اطفال هم بود ما در داخل سرک عمومی حرکت میکردیم اما پولیس امد و برای ما گفت که از مسیر دیگری برویم .آنها ما را کمک کردند چرا که من حامله بودم و چهار طفل روز به مقصد ۲۶دگیر هم با ما بودند .گروه اول پولیس ها بدون یونیفورم بودند .ممکن پولیس هم نبوده باشند .باالخره بعد از رسیدیم .وقتی آنجا رسیدیم مافیای آلبانیا برای ما گفت آنها مما را به قاچاقبرانی خواهند رساند تا ما را از مرز صربیا بگذرانند. راه دیگری نداشتیم جز رفتن با آنها اما برایشان گفتیم ما پول نداریم اما آنها قبول نمیکردند و میگفتند بیاید بیاید .آنها از مه یورو. ما مجبور بودیم از کشتزار ها بگذریم .ساده نبود .مشکل ترین بخش سفر مان ۱۷۷یورو خواستند یعنی هر نفر ۱۷۷۷یورو ۷۷۷همین بود .چون یک هفته بیشتر از روی خط آهن پیاده سفر کرده بودیم .بالخره جاییکه باید می بودیم رسیدیم .و فقط برایشان دادیم.بعد از یک شب استراحت دوباره به راه مان ادامه دادیم .راه درازی بود و ما خسته شده بویم .أنها میگفتد ما باید تا جایی ادامه دهیم تا به موتری دسترستی بیابیم .اما هیچ موتری أنجا ندیدیم .آنها چند ساعتی با ما سفر کردند بعد گفتند ما همانگونه مستقیم به پیش سفرمان را دامه دهیم ما تا جایی پیش رفتم که پولیس صربیا ما را دید .وقتی پولیس متوجه حاملگی من شد گفت .اگر من اینجا بمانم پس طفلم آنجا به دنیا خواهد امد او اطفال با والدین شان را با خود برد و و مرا دوباره به آلبانیا فرستاد من بار دیگر به سوی مرز صربیا حرکت کردم و اینبار موفق شدم از مرز بگذرم.بد ترین خاطره این سفر اما این است که تمام مسیر آلبانیا را باید پیاده می پیمودیم .از آب دریا می نوشیدیم و جز چند بسته مسکه و چند نان چیز دیگری برای خوردن یورو می خریدیم .آنها گران می فروختند چون می دانستند ما ۱۷۷نداشتیم .ما بسته های کوچک مسکه و چند عدد نان را مهاجرن غیر قانونی هستیم .اما بعضی دهقان های هم بودند که برخورد خوبی داشتند .آنها به ما غذا دادند وقتی ما پولی برای یورو غذا بخریم .چیزی از مردن ما نمانده بود .این بد ۱۷۷تهیه غذا نداشتیم .پول ما تمام شده بود و ما نمی توانیستیم هر روزه ترین خاطره سفر ما بود وقتی به صربیا رسیدیم خیلی خوشحال بودیم که میتوانستیم چیزی برای خوردن بیابیم .از صربیا میخواستیم به هنگری برویم اما ان روز باران می بارید پس تصمیم گرفتیم با قطار سفر کنیم .یک تعداد همراهان ما با اطفال توانستند داخل قطار شوند اما چهار تن دیگر موفق نشدیم چون برای خرید تکت از ما سند خواستند که ما نداشتیم.به هر حال چهار تن ما در هنگری ماندیم و بار دیگر تالش کردم اما اینبار پولی برای خرید تکت نداشتیم .مردمانی ار سوریه آنجا بودند و از من تاریخ والدتم را پرسیدند. من برایشان گفتم که این ماه نهم من است و هر لحظه امکان وضع حمل وجود دارد اما من با کاکای شوهرم یکجا بودم اصال او کاکای پدر شوهرم است اما شوهرام برایش کاکا میگفت .وقتی آنها خواستند مرا توسط موتر به مقصد برسانند همراهانم قبول نکردند .چرا که ما با هم آمده بودیم و با هم یکجا باید به مقصد میرسیدیم .با آنکه ما آنها را نمی شناختیم برای ما غذا خریدند و مرا با یک تن دیگر با موتر به مونشن رسانیدند .آنها قاچاقبر بودند اما از من و شخص دیگری که با من بود پول نگرفتند .آنها سال ها میشد آنجا زندگی میکردند و همه شرایط را می دانستند .به من گفتند اگر طفل من آنجا به دنیا بیاید برای من خوب نخواهد بود.چرا که هیچ کسی نبود تا در زمان وضع حمل از من مراقبت کند.و به خاطر نژاد یورو دادند و مرا با همراهم بعد از هشت ساعت به ۲۷پرستی در هشر های اطراف طفل کمکی دریافت نمیکردم .آنها برایم مونشن سانیدند .همراهانم مونشن ماندند اما من یک روز بعد به برلین آمدم
مارچ والدت میکردم .که در جریان سسفر من ۱۲اپریل به دنیا آمد .من اما باید ۲ماچ برلین رسیدم و آدم)پسرم) ۱۳من تاریخ این را آرزو نداشتم طفلم به زودی بدنیا بیاید .وقتی برلین رسیدم هر لحظه منتظر تولد اش بودم اما او نمی آمد .مردم می گفتند شاید به خاطر سفر که آماده نبودم بدنم او را محکم گرفته و از این حرف ها .من اما می داسنتم اگر او در مسیر از هنگری تا درجه و خیلی سرد بود .وضعیت خیلی بدی بود .من واقعا دعا میکردم که ۷صربستان به دنیا میامد حاال مرده بود .هوا منفی او .تولد نشود .اما وقتی رسیدیم من دیگر میخواستم به زودی به دنیا بیاید .و او نمیخواست .این خنده دار بود یکی از روز ها من و ر قرار بود به یکی از شفاخانه ها برای معاینه عادی برویم .من آن جا قرار داشتم .آنجا بود که پرده من ترقید اما آن جا داکتر نبود و من باید به شفاخانه دیگری می رفتم بعد آدم به دنیا آمد .اینکه ر با من بود خیلی خوب بود و خوش .حال استم که پسرم در خانه بدنیا نیامد