| 1فایل شعر
كالج شعر على عبدالرضايى در تلگرامhttps://goo.gl/Qjkl1M : در اينستاگرام/https://www.instagram.com/poetryfile : | 2فایل شعر
سرنوشت گاهى اين سر و گاهى آن طرفِ دنيا ،اين سالها كارم برگزارى كارگاههاى شعر ،داستان ،نقد و نظريه ادبى شده است .غبنِ بزرگىست اينكه به جاى خود ،همهجا و هرجايى باشى و در جاى خود نباشى .طى اين سالها ،هميشه آرزو داشتم تقى به توقى بخورد و به ايران برگردم و آنجا كالجِ شعرى تأسيس كنم .جايى كه تجربه ى ساليانم را بشود به شاعران و منتقدان ايرانى به ويژه نسلِ جواناش انتقال داد .حاال تلگرام امكانى به دست داده و مى رود كه آن كالج ،نه در ايران ،بلكه روى هوا يعنى در فضاى مجازى تشكيل شود .اول فقط هفده نفر بوديم و گروهى كوچك ،حاال كه چهل و دو روز از جلسات شبانه روزىمان گذشته قريب به دو هزار نفر عضو داريم كه اگر همهشان شاعر و منتقد حرفهاى نيستند الاقل مخاطب مشتاقِ شعر پيشروى
معاصرند .طى ماهِ گذشته ،همزبان با برگزارى كارگاههاى شعر و نقد و شبهاى شعر "وايتكست" و جلساتى كه در آن با راحتترين بيان به سختترين مباحث تئوريك ادبى پرداختيم ،گروههايى را نيز بطور موازى تشكيل داده و در آنها بطور تخصصىتر به تربيت شاعر و منتقد حرفهاى مشغول بودهايم .جوانانى كه اغلب از صفر شروع كردهاند و در حداقل زمان به پيشرفتى باورنكردنى رسيدهاند ،مجله "فايل شعر" محصول تالش و هوش و خرجِ مغزِ همين دوستان است كه اسامى برخىشان
در شناسنامهى اين شمارهى مجله آمده است .از همه شاعران و منتقدان حرفهاى كه براى مجله كار فرستادند سپاسگزاريم ،هر چند كه فعلن اثرى از كارهاشان نيست و شوراى سردبيرى تصميم گرفت تنها به انتشار آثارِ اعضاى "كالج شعر على
عبدالرضايى" بپردازد مجله "فايل شعر" ايده آل نيست ،ضعف كم ندارد اما فرم درونى و محتوايى دارد كه تاكنون در ژورناليسم ادبى فارسى يا تجربه نشده ،و يا تجربه نشده است! شعر پيشروى فارسى بوطيقا نداشت ،ندارد! حاال مىرود كه داشته باشد و دست اندركارانِ اين مجله اگر هيچ نكرده باشند الاقل تالش كردهاند كه بوطيقانويسى كنند و اگر ادامه دهند حتم دارم كه مىكنند .مجله "فايل شعر" از ادبيات فست فودى ،از ارتجاع ادبى ،از هرآنچه طعم كالسيك دارد دورى مىكند .اينجا كلمات براىتان دل اى دل اى نخواهند كرد و اگر پىِ قافيه آمدهايد تا برایتان تنبك بزند اصلن اين فايل را باز نكنيد .در اين شماره مجله ،ادعاى نظريهپردازى نداريم ،اما هر آنچه در هر باره خواندهايم كپسول كرده در اختيارتان قرار دادهايم ،شما كافىست فقط
قورت دهيد" .فايل شعر" كتاب آموزش شعر سپيد و آزاد است ،طورى كار كردهايم كه خوانش آن ،هم براى شاعران و منتقدان آماتور ،هم حرفهاى مفيد باشد .در اين مجله سادهنويسى يعنى زبانِ قدرت را فداى قدرتِ زبان كردهايم تا تمهيدى باشد براى
ورودِ گلوبال پوئترى به جهان فارسى زبان و بى شك در شمارههاى بعدى جز درباره ى شعر نومدرنيستى نخواهيد خواند" .فايل
شعر" يك آغاز است ،آغازِ اعتراضى عليه ميان مايهسازى ،ناعدبياطى عليه ادبياتِ مسلّط ،و در نهايت تريبونى براى سطرى مهم از شعرى كه شاعرش آن را هنوز ننوشته است" .فايل شعر" را آنها كه شعر را براى فان ،براى فال نمىخوانند ،حتمن باز كنند.
علی عبدالرضايی
| 3فایل شعر
| 4فایل شعر
بازخوانی شعر مهدی محمودی نویسنده :پویان فرمانبر چند لحظه مانده به انفجار که کافه میلرزد سیگار از دستم پرت میکند به گوشهای خودش را تلفن را میگیرم جلو و دویدن شروع میکند به مسابقه با من من و این بمب ثانیهای حسین درونم فهمیده ماجرا چیست هل میدهد من را به خیابان تلفن لبهایش را میچسباند به گوشم حاال من و بغض تو آرام صحبت میکنیم از انفجار
| 5فایل شعر
ارتباطی که هدف ،قاتلاش است! اين شعر ،روايتِ فردی است كه در آخرين لحظاتِ نابودی،
با "او" ارتباط برقرار میكند تا از قاتلِ همين ارتباطشان سخن بگويد.
اين سوالی است كه مضمونِ اصلیِ اثر را شكل داده است و عهدهی خودِ مخاطب است .الزم به ذكر است پاسخش به
كه شاعر به سوالهای "اين انفجار چيست و از كجا آمده؟"
ساختارِ اين روايت را میتوان به چهار بخش ،تقسيم كرد:
و "آن فردی كه بغض داشت چه كسی بود؟" تا انتهای
:1لحظاتِ قبل از انفجار كه كافه میلرزد و سيگار از
شعر ،پاسخی نمیدهد .از نظرِ اجرا ،اين شعر ،در بعضی از
دستاش به همراهِ خودش (اول شخصِ شعر) به گوشهای
سطور ،روان نيست؛ مانندِ سطرِ چهار كه هفت هجای بلند
پرتاب میشود(سطر يك تا پنج).
و كشيده پشت سرهم تكرار شده است (سی ،گا ،رز ،دس،
:2تلفن را به سرعت در دست میگيرد كه زنگ بزند(سطر
تم ،پرت ،می).
شش تا هفت). :3مخاطب با بازیِ معنویِ شعر ،توجيه میشود كه دليلِ
به شاعر پيشنهاد میدهم با اضافه كردنِ "را" پس از
"سيگار" و ايجادِ فاصله در تقطيعِ اين جمله ،خوانش را
اضطراب و سرعتِ اول شخص ،در بخشِ دو چه بوده
روان
است(سطرِ نُه تا سيزده).
در سطرِ چهارده نيز نه هجای بلند ،پشت سرهم تكرار شده
:4از طريقِ همان تلفن با فردِ موردِ نظرش (در حالی كه آن
است كه به اجرا آسيب میزند (فن ،لب ،ها ،يش ،را ،می،
فرد ،بغض دارد) راجع به انفجارِ پيشِ رو ،سخن
چس ،با ،ند) .همچنين بهتر است كه تقطيعِ سطرِ يك و دو،
میگويد(سطر چهارده تا هجده). در بخشِ يك ،عالوه بر اينكه متوجه میشويم انفجاری در راه است و شعر ،تصاويرِ لرزشِ كافه و پرتاب شدنِ سيگار (و پرتاب شدنِ خودِ فرد) را به ما نشان میدهد .اين سوال مطرح میشود كه اين انفجار چيست و از كجا آمده است؟
سازد.
يكی شود و "من را" در سطرِ دوازده به "مرا" تبديل شود.
اين شعر ،از حيثِ موسيقیِ درونی ،حرفِ خاصی برای
گفتن ندارد به جز وفورِ هجا "ا" در انتهای اكثرِ كلمات (و يا حرفِ ربط و اضافه) كه حالتِ فرياد زدن را به مخاطب القا میكند ("ماجرا"" ،حاال"" ،با" ،چهار بار تكرار "را" در
در بخشِ دو ،ما تصويرِ فردی را مشاهده میكنيم كه به
سراسر شعر).
سرعت ،تلفن را در دست گرفته است؛ كه اينجا هم دو
اما اين اثر از نظر موسيقیِ معنوی تا حدودی قدرتمند ظاهر
سوال مطرح میشود كه چرا میخواهد زنگ بزند؟ با چه
شده است (جان بخشی به تلفن ،مجاز از تلفن به معنای
كسی در اين وضعيتِ بحرانی ،قصدِ سخن گفتن دارد؟ اما
شماره گيری و .)...اركان اكثر جمالت نيز به گونهای است
در بخشِ سوم ،شاعر با بازیِ معنویای كه با كلماتِ
كه اثر را از نثر ،دور كرده است (چند لحظه مانده به انفجار،
رابطهی پيرامتنی "حسين" و "فهميده"(حسين فهميده هم
به گوشهای خودش را ،هل میدهد مرا و .)...در كل
با شهيدِ نوجوانی كه در جنگ ايران و عراق به زيرِ تانك
نكتهی تكنيكیای كه میتوان برای اين شعر بيان بزرگترين
واژهی "فهميدن" است) رفت دارد و هم به معنای خودِ
كرد اين است كه با وجود كوتاه بودنش (هجده سطر بدونِ
انجام داده است ،شعر را چند معنايی كرده (مانند همان
ويرايشِ نهايی) حرفهای زيادی را در خود جا داده است؛
"پرتاب شدن" در سطرِ چهارم) كه مخاطب ،به صورت غيرِ
با استفاده از عناصرِ متنی در سطور و به چندبُعدی رسيدن،
مستقيم توجيه میشود كه چرا اول شخصِ شعر ،مضطرب
سخنهای بسياری را همزمان مطرح كرده است؛ مانندِ
است .در بخشِ چهار ،شعر ،ارجاع میزند به بخشِ دو كه
"پرتاب شدن" در سطرِ چهار و "حسين فهميده" در سطورِ
روايتِ "تلفن" را به سرانجام برساند و شعر تكميل شود.
ده و يازده كه پيشتر توضيح دادم .در آخر ،من به دليل
اما سوالِ ديگری كه در بخشِ چهار مطرح میشود اين
سوالی بودن مضمون اين شعر ،آن را به آيينهای تشبيه
است كه چرا در لحظاتِ نزديك به نابودی ،هدفِ
میكنم كه هركس با توجه به چهرهاش پاسخ می دهد.
ارتباطشان ،صرفِ سخن گفتن از همين نابودی میشود؟ | 6فایل شعر
بازخوانی شعر کیومرث سلیمانیان مقدم نویسنده :مهدی نادری دود سیگار به شکل خودش رفتار میکند یاتورا می کشد یا تورا میکشد اصلن عاشق همینه دود سیگارم وگرنه که سیگار تشکیل حنجرهای مداوم ترین زرد از ریخت افتاده است کاری ندارد تمرین کن میبینی آتش هم دود دارد ولی عاشق نیست فقط زرد است یک زرد تشکیل حنجرهای مداوم ترین حنجرهایی که فریاد بلد نیستند فقط گاهی اوقات زرد میشوند و هی سیگار میکشند هی سیگار میکشند دود میکنند و ادای لب در میآورند
| 7فایل شعر
از مولفههای شعر معاصر ،ايجاد سپيدخوانی در اثر است .به
خود میگويد .عاشقی كه اتفاقن سيگار میكشد و در اين
طوری كه اثر با خوانش ابتدايی ،پايان نپذيرد .در نوشتار زير
تقابل ،خود را از آتش سرتر میداند .چرا كه هر دو دود
به معضلِ عدم ايجاد سپيدخوانی درشعر باال و ديكتاتوریِ
میدهند اما آنكه عاشق است راوی ست .در اين اپيزود هم
موّلف در متن و توضيحات بيش از اندازهی او میپردازيم.
با عدم ايجاد سپيدخوانی و در صحنه نرفتن اثر مواجه
ضمن اينكه به چگونگی نشانههای موجود و همچنين ساختار اثر با استفاده از ساختارگرايی جزيینگر میپردازيم.
راوی در سطر اول تمهيد خود را مشخص میكند "دود
سيگار به شكل خودش رفتار میكند" و در سه سطر بعدی، راوی ابتدا احتمال میدهد كه " يا تو را می كشد" .شاعر
هستيم .پيشنهاد میشود مولف با حذف سطر "ولی عاشق
نيست" توضيحی كه در باب عدم عاشقيت آتش داده است را از متن حذف كند و دريافت و تاويل آن را به مخاطب محول كند تا لذت خوانش متن را از خواننده نگيرد .اما مولف در دو سطر بعدی (يك زرد تشكيل حنجرهای مداوم
در قسمت بعدی با ترديد میگويد "يا" و در ادامه با
ترين حنجرهايی كه فرياد بلد نيستند) نه تنها دوباره به دام
اطمينانی كه از كشندگی سيگار حاصل كرده است؛ يك باره
بيانی نثری و توضيحی میافتد ،بلكه هيچ گونه ارتباطی
بيان میكند كه "تورا میكشد" .او در بخش بعد ،از
معنايی با سطر اول (دود سيگار به شكل خودش رفتار
عالقهای كه به دود سيگار دارد میگويد (سطر پنجم) اما با
میكند) ندارد و اين عدم ارتباط نه تنها به روايت اثر لطمه
توجه به اينكه در ادامهی متن ،هيچ نشانهای در اين
میزند ،بلكه باعث ايجاد ساختاری نامناسب در اثر شده
خصوص نمیبينيم ،میتوان به اين نتيجه رسيد كه سطر
است و از انسجام فرميك اثر كاسته است .پيشنهاد میشود
فوق نه تنها اضافیست بلكه با عدم سپيدخوانی روبرو هستيم كه لذت خوانش چندباره و ايجاد تاويلهای مختلف را از خواننده میگيرد .در سطر ششم با توجه به اينكه راوی به دود سيگار عالقه دارد ،اما آن را تشكيل دهندهی
مولف ،با به "اجرا" گذاشتن "حنجرهايی كه فرياد بلد
نيستند" ضمن به نمايش گذاشتن معنای فوق ،ايجاد سپيدخوانی در اثر را مدنظر قرار دهد .در دو سطر راوی تكرار میكند كه "هی سيگار میكشند" وقتی از "هی" به
مداومترين زرد از ريخت افتاده میداند .سطری كه نه تنها
معنای دوباره و تكرار استفاده میكنيم ،ديگر تكرار دوبارهی
منطقی كاملن نثری دارد بلكه آنچنان توضيحی است كه
آن نه تنها از ارزش زيباشناسانهی اثر میكاهد ،بلكه به
حضور موّلف در متن را قویتر از هرچيزی كرده و در
سپيدخوانی متن لطمه وارد میكند .در ادامه با توجه به
سطرسازی موفق عمل نكرده است .پيشنهاد میشود ،موّلف سطر فوق را به گونهای بنويسد تا اثر از حالتی بيانی درآمده
اينكه راوی مرجع فعل "میكشند" را حنجره میداند،
میخوانيم كه "دود میكنند و ادای لب در میآوردند" .اين
و به "اجرا" درآيد .به گونهای كه عمل زرد شدن حنجره
سطرها مجدد هيچگونه ارتباطی معنايی به سطور اوليه
حاصل از سيگار را به نمايش درآورد و اصطالحن سطر را
(خصوصن سطر اول) ندارد و اينجاست كه بيشترين ضربه
به نمايش بگذارد .در دو سطر بعدی (كاری ندارد تمرين
را به ساختار فرميك اثر وارد میكند .چرا كه در انتها ،ابژهی
كن میبينی) ،راوی مخاطب خود را دعوت میكند تا با
اصلی كه دود سيگار بود فراموش میشود و مولف اثر را با
كشيدن سيگار و تصويری كه از سطور قبل ارائه داده است،
تصويری كه از حنجره میدهد به پايان میرساند .در پايان و
حالتی را كه برای او (راوی) به وجود میآيد ،تجربه كند.
جمعبندی ،پيشنهاد میشود ،مولف با بكارگيری از مولفهی
در سطر بعدی ،ابژهای به نام "آتش" وارد متن میشود و آن
زبان به عنوان عنصری كنش مند و دوری از منطق نثری در
را در مقايسه با خود قرار میدهد و بعد به اين نتيجه
اثر و همچنين حذف بعضی سطور ،به ايجاد سپيدخوانی و
میرسد ،با اينكه آتش دود دارد ولی عاشق نيست و فقط
تقويت ساختار فرميك اثر كمك كند.
زرد است .با اين تقابل بين راوی و آتش ،از عشق آتشين
| 8فایل شعر
بازخوانی شعر رضا مظلومی نویسنده :دانیال فروتن پژوهی گوشهای سوختهام ورق میخورد الی این کتاب و اصال کتاب چیست؟ "گذر از نوشتن ست به عنوان یک عمل تا نوشتن به عنوان بیکاری" به زعم بالنشو بال نُشور باد گوشها سر سطر که مینهم جابجا میکنم میان متنهاش به عنوان یک عمل فرم میدهم به گوش بگوش باش نایف جراحیم باش الی سطرها سرك بکش نفس بکش دست و پایی بزن در متن گوشهای کشیده پوستهای آویخته و پالستیک نسلی که سوخت و ریخت روی پاهای دوان دوان زندگیم تا پارك به عنوان بیکاری | 9فایل شعر
خوب میشود آقا گوشِ زخمها ولش کن ورق نمیخورد بیرون میاُفتد از الی کتاب روی چمنها مثل فیلم دیوید لینچ سالم خوشکل اما بیرون افتاده از متن شرح و توضيح دادن در يك متن علمی حسن محسوب
شايد شما بخواهيد دربارهی پياز حرف بزنيد اما اين پياز،
میشود اما در يك شعر ضعف بزرگیست .در شعر كُد از
پياز شماست ،نه پيازِ بقالِ سرِ كوچه .به قول فوكو بايد
پيام مهمتر است و در بسياری از مواقع شعر حاوی پيام
كلمات خودتان را پيدا كنيد و آن كلمات شما را بگويند.
خاصی نيست ،بلكه پيام همان طرز زبان است .همه چيز
دقت در انتخاب كلمات و آشنايی با مباحث جانشينی و
زبان است .پس بايد جهان در شعر خلق شود ،در شعر به
همنشينی می تواند شاعر را در انتخاب استعارههای زيبا و
حركت درآيد و در اصل جهان در شعر زيست كند و نه
بهجا كمك كند.
برعكس؛ خالصه ،چگونه گفتن اصل مطلب مهم است ،پس
متاسفانه شاعر به دليل آنكه مدام خواسته به هدف بزند ،در
شعر در درجهی اول بايد حاوی حسّيت باشد .مانند يك
سطرسازی موفق عمل نكرده است .مدام در پی ايجاد
فيلم سينمايی ،برای القای حس به مخاطب همه چيز بايد
ارتباط بوده است .در حالی كه وظيفه شعر ايجاد ارتباط
حساب شده سرِ جای خودش باشد .از چينش كلمات در
نيست ،بلكه شعر تحميل ارتباط بر نويسا است .آن جايی
فيلمنامه بگيريد تا چينش دكور ،حتا رابطهی شخصی بين
هم كه خواسته از تكنيك ترامتنی استفاده كند موفق نيست
بازيگرها هم میتواند در كيفيت يك اثر مؤثر باشد .پس اثر
(مثل فيلمهای ديويد لينچ) .اين نوع آدرس دهی اشكالی
تنها يك چيز نيست ،بلكه زيستنِ همه چيز است.
ندارد اما به شرط آنكه در ادامه منجر به توليد زيبايی شود.
در اين شعر گرچه از خيلی چيزها حرفی به ميان آمده اما
يا آنكه تمهيدی پشت آن خوابيده باشد ،كه در اينجا شاعر
در لحظهی شروع بازيگرها را گردن زدهاند .پس اين شعر
در بيان تناقض بين فيلمهای لينچ (اكثرن درباره ی توهمات
روايت منسجم و يك پالن واحد ندارد ،مثل نوزاد سه
انسانهای ناسالم است) و لفظ سالم و خوشگل چندان
ماههای كه با زور زدن مادرش ناقصالخلقه به دنيا آمده
موفق نيست و منجر به توليد زيبايی نمیشود .دليلش هم
ست .شاعر بايد بداند ابزار او محدود است .پس فرصت
عدم وجود ارتباط عمودی بين سطرهاست .بايد توجه
كمی برای به اجرا درآوردن كلمات و سطرها دارد .در نتيجه
داشته باشيم صرفن آوردن اضافههايی مثل "نايفِ جراحی"
آوردن اضافههای تشبيهی فراوان مانع از انتقال حس میشود
شعر را مُدرن نمیكند ،بلكه استفاده از تصويرهای جديد
و قدرت بيان شاعر را كاهش میدهد؛ يك گلِ زيبا
شرط اصلی است .آوردن دالهای پشت سرِ هم
زيباست ،ممنون!
مانندِ"گوشهای كشيده ،پوستهای آويخته" و عدم تالش
يك گلِ زيبا زيباست ،فهميدم!
برای كار كشيدن از كلمات متن را به بیراهه برده و لذت
يك گلِ زيبا زيباست ،ديگه تكرار نكن!
چندباره خوانی را از مخاطب گرفته است .متن در پايان
تكرارِ مكررات نازيباست ،تصويرهای تكراری نازيباست؛
مانند متون كالسيك پايان میپذيرد .در جاهايی مؤلف
| 11فایل شعر
تالش كرده كه به تكنيك فاصلهگذاری نزديك شود مانند
لحظهی شهود است .معجونی از ديوانگی و آگاهیست.
آوردن لفظِ "بگوش باش!" اما متاسفانه از اين سطر هم
شعر وسواس در انتخابِ كلمات است.
استفاده مناسب نكرده و از كنارش به راحتی گذر میكند.
الزم نيست چيزهای عجيب بگوييم ،بهتر است از خودی
بهتر است شاعر ابتدا از بحران سطرسازی خالص شود.
بگوييم كه سالها عبارتهای تكراری از شعور ساقطش
تمرين كند كه در ابتدا خوب ببيند .زندگی يك شعر طويل
كرده است .شعور ،جايی پشتِ كلمات مخفی شده است،
است و خود شعر يك لحظه اتفاق میافتد .شعر رسيدن به
كشفش كن!
| 11فایل شعر
بازخوانی شعر مریم مشهدی نویسنده :فرید احمدنژاد فتحم میکنند دو گردان فشنگ سی و دو سنگ در سنگر پشت لبم دستم به صورتی که نداری به دامنت دستم به دستبند زنت فرم زبانم را غنیمت گرفتهاند سربازانی در منند که خواب تو را سنگ میزنند بم با ران معشوقهات را در چاك مدیترانه و اردن ریخت گوشواره که از خشاب تو آویخت نوار خونی غزه را من گوش میکنم نه ...خا موش میکنم گربههای نفتکش که هنوز از شیار تو خون میلیسند بر همین درههای زیرچشمی که خیساند آخرین پرنده را رنده کردهاند سربسته تر از هر شعری سربازها شش روزه غرب سینهام را با فاك یکسان کردند حاال میتوانی کودك سنگ به دستم را برانی سه پاکت وینستون در آن سو/ریهام را بسوزانی باز کنی قنداق دهانم را کوبانی را بکوبانی سنگ هزار بار شکست را در مشتم کشتهاند | 12فایل شعر
حاال میتوانی موشک بسازی از شعرهایی که نوشته اند: در معبد خود گردان من گردانی سربازند که با لبهای تو فتحم میکنند
اگر بخواهيم با نگاه ساختارگرايانه جزيینگر و برخوردی
ذهنی خودش را بيشتر برای مخاطب توضيح میدهد.
نشانهشناختی يك اثر را نقد كنيم ،ابتدا بايد آن اثر را به
عبارت دستم به صورتی كه نداری به دامنت عالوه بر اينكه
تكههای كوچك تقسيم كرده و نگرش خود را از
میتواند يكی از مراحل عشق بازی را نشان دهد ،يك
ميكروسكوپيك(جزيینگر)
رابطهی بينامتنی با اصطالح رايج دستم به دامنت (به معنای
تغيير دهيم .نكتهی مهمی كه در اين نوع نقد بايد مد نظر
درخواست موضوعی از شخصی) دارد .دستم به دستبند
قرار گرفته شود اين است كه با هر ميكرو شعر به صورت
زنت میتواند بيانگر اين موضوع باشد كه مردی كه راوی
مستقل برخورد كنيم وسپس رابطهی اين اجزا را با ساختار
در حال عشق بازی با وی است ،فردی متاهل است .عبارت
كلی شعر بررسی كنيم.
فرم زبانم را به غنيمت گرفتهاند ،كاركردی دوگانه دارد كه
:1فتحم می كنند
در يك معنا میتواند بيانگر بوسهی فرانسوی و در معنای
دو گردان فشنگ
ديگر بيانگر زبان شعری شاعر باشد .اگر بخواهيم با تاويل
سی و دو سنگ
دوم متن را بررسی كنيم ،میتوانيم دريابيم كه شاعر عشق
در سنگر پشت لبم ...
بازی را دليل نوشتن اين شعر میداند.
راوی در اولين قسمت شعر از دو گردان فشنگی صحبت
:3بم با ران معشوقهات را
میكند كه از پشت سنگری شليك میشوند و فتح میكنند.
درچاک مديترانه و اردن ريخت
اين فضا و تصاوير ذهن مخاطب را در ظاهر به سمت
گوشواره كه از خشاب تو آويخت
جنگ و يك نزاع نظامی میبرد اما اگر كمی دقيقتر به اين
نوار خونی غزه را من گوش میكنم
بخش از شعر نگاه كنيم میتوانيم جنبهی اروتيسم هم از آن
نه ...خا موش میكنم
استنباط كنيم .سی و دو سنگی كه پشت سنگر لب پناه
در اين قسمت از شعر ،راوی با تلفيق مفاهيم اجتماعی و
گرفتهاند میتوانند نشانه از سی و دو دندان باشند كه قصد
سياسی مراحل عشق بازی خود را برای مخاطب ،تصوير
عشق بازی با راوی را دارند .از آنجايی كه در فرهنگ ما
میكند .اين قسمت به نوعی عالوه بر حفظ زيبايی به عنوان
معموال زن مفعول(يا به قول شاعر فتح شده) قلمداد
يك متن مستقل ،با كلماتی مانند نواره خونی غزه و مديترانه
میشود ،پی میبريم كه راوی شعر يك زن است.
و ...با قسمت اول شعر كه از جنگ سخن میگفت ،ارتباط
:2دستم به صورتی كه نداری به دامنت
بر قرار میكند .چاک مديترانه و اردن میتواند نشانهای از
دستم به دستبند زنت
بدن راوی باشد و نوار خونی غزه هم به تاويل من بيانگر
فرم زبانم را غنيمت گرفتهاند
اولين رابطه ی جنسی و از بين رفتن پردهی بكارت است.
سربازانی در منند
:4گربههای نفتكش
كه خواب تو را سنگ میزنند
كه هنوز از شيار تو خون میليسند
در قسمت دوم شعر شاعر با به كارگيری تصاوير ،مفهوم
بر همين درههای زيرچشمی كه خيساند
ماكروسكوپيك(كلینگر)
| 13فایل شعر
به
آخرين پرنده را
حاال میتوانی
رنده كردهاند
موشك بسازی از شعرهايی كه نوشته اند:
در اين قسمت كه به نظر من اوج روايت عشق بازی است
در معبد خود گردان من
از گربههای نفتكشی سخن گفته میشود كه از شياری
گردانی سربازند
خون میليسند .به جز تعبير اروتيسمی كه میشود از آن
كه با لبهای تو
داشت ،راوی فضای شعر را بيشتر به سمت فضای سياسی
فتحم میكنند
سوق میدهد و عالوه بر روايت رابطهی جنسی خود در لفافه ،مسايل سياسی مانند جنگ نفت را نيز برای مخاطب
در قسمت پايانی شعر هم با فضايی رو به رو هستيم كه
به تصوير میكشد.
راوی قصد دارد پايان داستان عشق بازی خود را برای
:5سربسته تر از هر شعری
مخاطب بيان كند .موشك ساختن از شعر هم به تعبيری بی
سربازها
اهميت بودن نوشتههای راوی را برای معشوق خود نشان
شش روزه غرب سينهام را
میدهد .در قسمتهای قبلی شاعر از عشق بازی خود به
با فاک يكسان كردند
عنوان منبع الهام برای نوشتن شعر ياد كرد اما در اين قسمت از اشعاری میگويد كه به موشك تبديل شدند .اگر
اين قسمت از شعر نشان میدهد كه ما با شعری كه دارای
از جنبهی روانشناختی به اين موضوع نگاه كنيم میتوانيم
ساختار است طرف هستيم .اگر به خاطر داشته باشيد در
انفعال جنس مونث را در جامعهی شاعر را مشاهده كنيم.
قسمت اول شعر از سربازانی صحبت شد كه فتح میكنند،
انفعالی كه زنها صرفا به عنوان ابزاری برای لذت شناخته
در اين قسمت همان سربازها كه نماد دندان بودند ،غرب
میشوند و كسی از لحاظ فكری برای آنها ارزش چندانی
سينهی راوی شعر را فتح میكنند .اين مطلب بيانگر اين
قايل نيست .نكتهی جالب در پايان بندی اين اثر اين است
است كه شاعر ميكرو شعرها را به خدمت ماكرو شعر
كه شعر دقيقن در همان جايی به اتمام میرسد كه شروع
دراورده است و ما با شعری ساختارمند رو به رو هستيم.
شده بود .در شروع شعر ما شاهد فتح شدن راوی بوديم كه
:6حاال میتوانی
در پايان نيز باز فتح میشود .اين نكته از آن جهت حايز
كودک سنگ به دستم را برانی
اهميت است كه به نوعی بيانگر فكر نهايی شاعر است كه
سه پاكت وينستون
به فتح شدن هميشگی جنس مونث اعتراض میكند و اين
در آن سو/ريه ام را بسوزانی
موضوع را به طرز ماهرانهای با مسايل سياسی روز پيوند
اين قسمت را میتوان پايانی بر داستان عشق بازی راوی
میدهد .درون مايهی اصلی اثر از نظر من نوعی عصيان
دانست .راندن كودک سنگ به دست میتواند نشانهای از
است .عصيان به فرهنگ غالب جامعهی سنتی ايران كه
آرام گرفتن زن و به تعبيری ارضا شدن او باشد .عبارت
نگاهی كامال تبعيضی به زن دارد .در انتها ،تنها پيشنهاد من
وينستونی كه در آن سو/ريهام را میسوزد ،دارای بازی
به شاعر دربارهی اجرای اثر است .حضور بسياری از
زبانی بسيار زيبايی است كه عالوه بر سيگار كشيدن ،به
المانها در شعر اضافی است كه بايد آنها را از اثر خارج
سوختن سوريه و به تعبيری جنگهای داخلی در آن كشور اشاره میكند. :7باز كنی قنداق دهانم را كوبانی را بكوبانی سنگ هزار بار شكست را در مشتم كشتهاند | 14فایل شعر
كرد .به عنوان مثال در قسمت پايانی "سنگ هزار بار
شكست را" كاملن اضافی است .زيرا وجود نداشتن آن لطمهای به كليت ساختار اثر نمیزند.
بازخوانی شعر دانیال فروتن پژوهی نویسنده :رسول آماده پور در که باز میشود حتمن بسته میشود پدر میآید قطعن پدر میآید فیلم را کمی بُردم عقب پدر دارد میرود پدر میرود؟ پدر رفت! در که باز میشود فقط باز میشود
| 15فایل شعر
اين نوشتار در پی آن است كه به طورِ خيلی كوتاه با استفاده از مؤلفههای ساختارگرايی ،علی الخصوص ساختارگرايیِ جزئینگر، به نقد و بررسیِ شعرِ باال بپردازد و تبيين كند كه موتيف مقيدِ اين شعر ،درگيری با شاخصهای دوران مدرنيته است. كليد واژه ها :ساختار گرايی /ساختارگرايیِ جزئی نگر ساختارگرايی :ساختارگرايی ،چنان كه از ناماش پيدا است به تحليلِ ساختارها و قوانينی كه بر اين ساختارها حكم فرما است میپردازد .به اعتقادِ فرديناند دو سوسور ،زبان ،دستگاه و نظامی از نشانهها است كه بر همين اساس ،نشانهشناسی و ساختارگرايی، ارتباطِ تنگاتنگی با هم دارند .تحليلِ ساختارگرايانه برآن است كه قوانينِ شالودهایِ ناظر بر تركيبِ اين نشانههای زبانی را جهتِ رسيدن به يكی از معناهای ممكنِ متن ،كشف و استخراج كند. ساختارگرايیِ جزئینگر :ساختارگرايی جزئی نگر ،برخوردی اتميك و جزئی با يك متنِ ادبی دارد .درواقع با استفاده از اين روش ،متن ،قطعه قطعه شده و هر قطعه به عنوان ساختاری واحد در نظر گرفته میشود و سپس به ارتباطِ ميان اين قطعات با كلِ متن ادبی ،پرداخته میشود.
مقدمه: از لحاظِ ساختارِ معنايی ،موتيف مقيدِ اين شعر ،بر هم زدنِ جريان علت و معلولی و به نوعی درگيری و گالويز شدن با قطعيت ،قدرت و سلطهی جهانِ تك ساحتی و تك بُعدی است كه مربوط به جهانِ مدرنيته است. بر همين اساس ،ما با رويكردی ساختارگرايانه از نوع ساختارگرايیِ جزئینگر ،كليت اين شعر را قطعه قطعه كرده و به اثبات ادعای خود میپردازيم .سطورِ اول و دومِ اين شعر را با هم میخوانيم:
"در كه باز می شود
حتمن بسته میشود"
در اين تصوير با نوعی جريان علت و معلولی ،روبرو میشويم .يعنی با يك قاعده و قانونِ كلی و مكانيكی كه هرگاه دری باز شود ،حتمن بسته میشود .البته نوعی قطعيت و جزميت نيز در اين دو سطر به خوبی قابل مشاهده است؛ چرا كه كاربردِ
واژهی "حتمن" به عنوان يك قيدِ تأكيدی در ميان اين دو
تصوير ،قاعده و قانونِ فراگيرِ فيزيكِ نيوتنی (هر معلولی از
سطر به خوبی ادعای ما را به اثبات میرساند .در اين
علتی ناشی میشود) و نوع قطعيت و جزميتی كه دراين
| 16فایل شعر
قوانينِ كلی و فراگير وجود دارد ،به خوبی به ما نشان داده
پايانِ شعرش
شدهاند .البته همه به اين امر ،اشراف داريم كه قانونمندی و
(دركه باز میشود
قطعيت از شاخصههای دورانِ مدرنيته به شمار میآيد.
فقط باز میشود)
در ادامهی شعر میخوانيم:
اين روند و گذار را با قطعيت به خواننده نشان میدهد زيرا
"پدر میآيد
قطعن پدر میآيد" در اين تصوير نيز نشانههايی از سلطهی قدرت و خردِ مدرنيته را شاهد هستيم؛ چرا كه كاربرد واژهی "پدر" در اين تصوير به راحتی میتواند نماد و سمبلی از قدرت و خرد باشد .زيرا اين پدر است كه به عنوانِ يك مدير و با استفاده از تدبير و سياست ،رهبریِ يك خانواده را به تنهايی بر عهده داشته و قدرتِ خود را بر اعضای خانواده ،اعمال
میكند .در واقع واژهی "پدر" به عنوانِ نمادی از قدرت و خِرد ،يكی از شاخصهای دوران مدرنيته ،در اين تصوير به خوبی برجسته شده است .همچنين میتوان كاربرد واژهی
"قطعن" را كه به عنوانِ يك قيدِ تأكيدی در كنارِ "آمدن" آمده است را به سطورِ اول و دومِ شعر ارجاع داد؛ يعنی شاعر نشان میدهد كه هرگاه در ،باز و بسته میشود نشان از آمدنِ پدر است. در ادامهی شعر ،ما شاهدِ اين نكته هستيم كه شاعر ،كليهی اين جريان های علت و معلولی را بر هم میزند و اين را در قسمتِ دومِ شعرش به خوبی نشان میدهد: "فيلم را كمی بُردم عقب پدر دارد میرود پدر میرود؟ پدر رفت در كه باز میشود فقط باز میشود"
سطرِ دومِ اين بند ،در واقع به اين نكته اشاره میكند كه ما دوران مدرنيته را با تمامیِ مؤلفههای قاعده مندی ،قدرت، خرد و انديشه ،پشت سر گذاشته و واردِ مرحلهای ديگر از تاريخِ جهانِ هستی شدهايم؛ مرحلهای كه در آن عدمِ قطعيت ،نسبیگرايی ،تكثرگرايی و ساحتهای مختلف، جای تمام مؤلفههای پيشين را گرفته است كه شاعر در | 17فایل شعر
باز فقط باز میشود!
بازخوانی شعر علی اسدی نویسنده :جبار شافعی زاده در، پارهای از تصمیم بود و دستگیرهها شمایلی از نبودنت در غروبی که روی کاناپه تکیه داده بود میشد چند نهنگ را به خانه آورد و پلنگها را برای صبحانه به مباحثهای عظیم از مرگ دعوت کرد ولی فایدهای نخواهد داشت وقتی هنوز گنجشکها بزرگترین دغدغهشان ترس از آدمیزاد است در هر عبور جایی از تنمان به دستگیرهها گیر میکند شاید هنوز قسمتهایی از تنت برای من نیست شاید نجارها کارشان را درست انجام ندادهاند و دستگیرهها را جابجا روی شعرهایمان نصب کردهاند به هر حال صبحانه حاضر است و مرگ دقایقی است پلنگ را قانع کرده به همزیستی با نهنگ | 18فایل شعر
شاید روزی گنجشکها هم ازآدمها نترسند و مرگ قانع کند گنجشک را برای همزیستی با گربهای که پشت شیشه سالهاست انتظار میکشد ساختارگرايی ( )Structuralismيكی از انديشههای رايج در
.1استخراج اجزاء ساختار اثر
علوم اجتماعی است .بر پايه اين طرز فكر ،تعدادی ساختار
.2برقرار ساختن ارتباط موجود بين اين اجزا
ناپيدا و ناملموس ،چارچوب اصلی پديدههای ظاهری
.3نشان دادن داللتی كه در كليه ساختار اثر هست.
اجتماع را تشكيل میدهند .انديشههای فرديناند دوسوسور
شعر حاضر بر پايهی اين نظريه مورد نقد قرار میگيرد:
را میتوان آغازگاه اين مكتب دانست .ساختارگرايی عمومن
موتيف مقيد اين شعر تاثير حضور و عدم حضور انسان در
به انديشهی فرانسویِ دههی 1۶6۱اطالق میشود و با نام
زندگی ست .شاعر حضور و عدم حضور كسی را در زندگی
متفكرانی چون كلود لوی-استروس ،روالن بارت ،ميشل
خويش روايت میكند .شعر با خانه همانندسازی شده است
فوكو ،ژرار ژنت ،لوئی آلتوسر ،ژاک الكان ،آلژير داس
و شاعر از طريق اين همانندسازی ذهنيت خود را سطر به
گرهماس ،و ژان پياژه آميخته شده است .ساختارگرايی به
سطر پيش میبرد.
منزلهی مرحلهای فراسوی انسانگرايی و پديدارشناسی ،به بررسی روابط درونیای میپردازد كه زبان و نيز تمامی نظامهای نمادين يا گفتمانی را میسازند. از سوسور به بعد يافتن ساختارها ،اصلیترين دل مشغولی
() 1
"در،
پارهای از تصميم بود"
پژوهشگران در علوم مختلف ،از جمله ادبيات گرديد. تئوری نظاممند بودن زبان منتقدان را بر آن داشت كه ادبيات
شخصيتی كه شاعر از او حرف میزند در را باز كرده و از
را نيز نظامی همبسته بدانند و همان تمايزی را كه سوسور
جهان شاعر و شعر رفته است و شاعر سطر به سطر عمق
ميان زبان و گفتار میيافت ،ميان مطلق ادبيات و سبكهای
تنهايی را به تصوير میكشد.
( )generگوناگون بيابند .زبانشناسی ساختار گرا توجه خود را به مصاديق متنوع زبان يعنی گفتارها معطوف میكند .در سبك شناسی ساختاری هر چند ،منتقد عالقهمندی خود را
() 2
"و دستگيرهها
به حفظ نظريهپردازی در باب ادبيات حفظ میكند .اما
شمايلی از
اصلیترين كوشش او تشريح مصاديق و الحان مختلف
نبودنت در غروبی
ادبيات ،يعنی ژانرهای مختلف و چگونگی متابعت يا عدول
كه روی كاناپه تكيه داده بود"
از معيار مسلط و نرم ( )normتثبيت شدهاست.
لوسين گلدمن در زمينه ادبيات ساختار گفتهاست" :در
او رفته است و راوی تنها شمايلاش را در دستگيرهها
ادبيات منظور از ساختارگرايی بيشتر به معنای نظامی است
میبيند .نور آفتاب هنگام غروب روی كاناپه افتاده و به
كه بر پايه زبانشناسی استوار است .نقد ساختاری از 3
روايت شاعر روی كاناپه تكيه داده است .با رفتن او
مرحله تشكيل میشود:
روشنايی از هستی شاعر بيرون رفته و غروب مثل مهمانی
| 19فایل شعر
ناخوانده خودش را روی كاناپهاش انداختهاست.
نفر ديگر است ،به هم میريزد و شعر را از تجربهای شخصی ،از دايرهی شمول و عموميت خارج میكند.
() 3
" میشد
() 5
چند نهنگ را به خانه آورد
" شايد
و پلنگها را برای صبحانه
نجارها كارشان را درست انجام ندادهاند
به مباحثهای عظيم از مرگ دعوت كرد
و
ولی فايدهای نخواهد داشت
دستگيرهها را جابهجا
وقتی
روی شعرهايمان
هنوز
نصب كردهاند "
گنجشكها
بزرگترين دغدغهشان ترس از آدميزاد است "
شعر بهمثابهی خانه در اين سطرها عينيت میيابد و مخاطب همانندسازی خالقانهی شعر و خانه را میفهمد.
راوی در تنهايی میخواهد به ديگری پناه ببرد و در
دستگيرهها جابهجا روی تن شعر نصب شدهاند و بههمين
غيبت او ديگری را به تنهايیاش دعوت كند .روايت
خاطر تمام تن او برای شاعر بهجا نمیماند .اين نوع
عاشقانهی شاعر در اين قسمتِ شعر از زندگی به مرگ
چيدمان سطرها باعث شده كه شعر در محور افقی و
متمايل میشود اگر چه اين عمل را هم بهدليل ترس
عمودی ارتباط الزم برای خلق ساختاری منسجم را حفظ
گنجشكها از انسان بیفايده میداند .شعر در اين قسمت
كند.
بهشدت دچار ضعف گشته و شاعر نتوانسته از نهنگ ،پلنگ و گنجشك در جهت خلق ساختاری منسجم و معنايی درخور ،خالقانه استفاده ببرد.
() 6
" بههر حال صبحانه حاضر است
() 4
" در هر عبور ناخواسته جايی از تنِمان به دستگيرهها
و مرگ دقايقی است
پلنگ را قانع كرده به همزيستی با نهنگ "
گير میكند شايد
راوی حاال پلنگ شده و با نهنگ كه استعاره از
هنوز
تنهايیست در يك همزيستی مسالمتآميز صبحانه
قسمتهايی از تنت برای من نيست "
میخورد .انگار شاعر باور كرده بازگشتی دركار نيست و ناچار است به تنهايی عادت كند .كالم در اينجا بهشدت
در هر عبور جايی از تن او به دستگيرهی در گير میكند
متزلزل شده و شيوه تقطيع شعر در يك روند توضيحی
كه برای راوی اثرش را بهجا میگذارد .اما هنوز او
واژهبهواژه و سطربهسطر ،ساختار شعر را دچار لطمه
قسمتهايی را بههمراه خود از در خارج میكند ،و شاعر را
میكند.
با حسرتِ آن قسمتها تنها میگذارد .راوی در اينجا با آوردن كلمهی" تنِمان " بهجای " تنات " به ساختار روايی شاعر از پرسپكتيو شخصی خود ضربه میزند و هندسه و گرانيگاه شعر را كه غيبت يك نفر و تنهايی يك | 21فایل شعر
() 7
" شايد روزی
گنجشكها هم از آدمها نترسند و مرگ
در نهايت منتقد اديت زير را بهعنوان شكلی از چيدمان پيشنهاد میدهد:
قانع كند گنجشك را برای همزيستی با
در ،پارهای از تصميم بود
گربهای
و دستگيرهها
كه پشت شيشه سالهاست
شمايلی از نبودنت
انتظار میكشد "
در غروبی كه روی كاناپه تكيه داده است در هر عبور
راوی با آوردن اين عبارت ميان خود و گربهای كه
جايی از تنات به دستگيرهها گير میكند
سالهاست پشت شيشه انتظار میكشد ،و همچنين او و
جايی از تنات برای من نيست هنوز
گنجشك همذات پنداری ايجاد میكند تا مخاطب را برای
يا نجارها كارشان را درست انجام نداده
مواجهه با غيبت طوالنی و بیبازگشت او آماده كند ،و تاكيد
دستگيرهها را روی شعرمان
دارد كه تنها مرگ میتواند دوباره آن دو را كنار هم قرار
جابهجا نصب كردهاند
دهد.
میشود نهنگی را به خانه آورد
شعر حاضر حاوی بار معنايی و تخيل زيبايیست ،اما
و پلنگ را به گفتگو از مرگ دعوت كرد
متاسفانه نتوانسته در كالمی خالقانه بيان شود .تقطيع شعر،
صبحانه حاضر است
نوع كلمات و چيدمان آنها به شدت به خلق معنای نهفته
و مرگ دقايقیست پلنگ را
در شعر و ساختار آن ،در ذهن مخاطب ضربه زده است ،و
به زندگی با نهنگ راضی كرده است
نتوانسته است ساختار شعر را در دو محور افقی و عمودی
شايد گنجشك را هم
حفظ كند .جهت برون رفت از چنين وضعيتِ شكنندهای،
به همزيستی با گربهای
پيشنهاد میشود خالق اثر به بازسرايی و چيدمان ديگری از
كه پشت شيشه انتظار میكشد
شعر خود بپردازد.
| 21فایل شعر
بازخوانی شعر محمد گنابادی نویسنده :مریم زمانی اگر آنشب که قرصها را روی پل به آب بخشیدم میدانستم از آمدنت خبری نیست تمام رودخانه را یکجا سر میکشیدم تا خشکسالی به شهر بزند آنقدر دلتنگت شدم که به قلب مادرم حمله شد کج شد لبِ تخت لبِ باران لبِ فنجان لبهای آینه در من آنقدر کج که بغض از منتهاالیه سمتِ چپِ لبم چکه میکند برگرد از تمام متنهای ادیت شده /دورِ میزناهارخوریِ چهارنفره از تیتراژ آخرین قسمت سریالهایی که دیدهایم از طعم تمام شامهای دونفره... هر لحظه خیابان خودش را به من میزند مثل نهنگهایی که سالها از ساحل دور افتادهاند مثل سردردهایم در کاسه چشمانت خوب که دقت کنی تا اینجا ،متن به سمت هیچ فرمی نرفته است مثل ماشینی که سالها گوشهی پارکینگ خاك میخورد و کوچه حال تکان دادنِ خاكهای صندلی عقبش را ندارد دلتنگیم آنقدر نگفتنیست شبیه زندانی در سلولی با کف تمام بتونی فکر کندن تونل است شبیه تماشای یک فیلم با دور کند | 22فایل شعر
شبیه همان خشکسالی سطر باال که به شهر میزد خواب را به وسعت سرم از یاد بردهام و کلمات با پیچشِ عجیبی از دهانم خارج میشوند اما هنوز دوستت دارم به همان اندازه که این متن ،شعر نیست و هنوز دوستم داری به همان اندازه که این متن را میخوانی برگرد از تمام شعرهای ادیت نشده رستورانهای نرفته شده از همان فرودگاهی که برای بدرقهات؛ آدرس را اشتباه برایم فرستاد
در شعر گنابادی ،مخاطب در طول خوانش با شعر همراه
میدانستم از آمدنت خبری نيست
میشود و به وضوح تمام مسايل مطرح شده را حس
تمام رودخانه را يكجا سر میكشيدم
میكند .هر چند در سطرهای ابتدايی قسمتی كه میگويد:
تا خشكسالی به شهر بزند "
روايت برای زمانیست كه شاعر به آمدن معشوقهاش اميد
" اگر آنشب كه قرصها را روی پل به آب بخشيدم
داشت ،و اين فكر كه با آمدن او ديگر نيازی به قرصهايش
میدانستم از آمدنت خبری نيست
( قرصهای آرامبخش ) ندارد ،سبب شده بود كه آنها را
تمام رودخانه را يكجا سر میكشيدم" ...
داخل رودخانه بريزد .زيرا با آمدن او بدون قرص هم آرام خواهد شد .سپس بيان میكند كه اگر از نيامدنش با خبر
شعر حالت روايی به خود میگيرد اما شاعر شعر را در
بود تمام آب رودخانه را يكجا میخورد ،چون هم اشاره
سطرهای بعدی به زيبايی ادامه داده طوری كه موجب
دارد بهخوردن تمام قرصها با هم كه از قبل در آب ريخته
چشمپوشی از اين قضيه میشود ،عالوه بر اين اضافات و
بود و هم به اين موضوع كه با خشكسالی در شهر
توضيحات موجود در شعر بههيچ وجه ايجاد كسالت و
میتوانست به نوعی نيامدن معشوقهاش را جبران كند و
مالل نكرده مانند:
انتقام بگيرد.
" لب باران ،لب تخت و " ... موتيف مقيد شعر تنهايی و مطرود شدن توسط معشوق
اپیزود دو:
است و ساخت دايرهای شعر نيز حول محور همين موضوع
" آنقدر دلتنگت شدم
میچرخد.
كه به قلب مادرم حمله شد
حال بهبررسی شعر بهروش ساختارگرايی جزيینگر
كج شد لبِ تخت
میپردازم.
لبِ باران
شعر دارای هفت اپيزود است: اپیزود يک:
" اگر آنشب كه قرصها را روی پل به آب بخشيدم
| 23فایل شعر
لبِ فنجان لبهای آينه در من آنقدر كج كه بغض از منتهااليه سمتِ چپِ لبم چكه
میكند"
شاعر در اين بخش از شدت دلتنگیاش حرف میزند كه
شبيه زندانی
مادرش به خاطر رنج و عذاب پسرش دچار حملهی قلبی
در سلولی با كف تمام بتونی
شده و همه چيز در روح شاعر فرم اصلی خودش را از
فكر كندن تونل است
دست داده است .او كه بغض رهايش نمیكند و در حال
شبيه تماشای يك فيلم با دور كند
تركيدن است و سعی در نگهداری آن دارد اما موفق نيست و از كوچكترين قسمتی كه پيدا میكند راه به بيرون میبرد.
شبيه همان خشكسالی سطر باال كه به شهر میزد " شاعر دلتنگیهايش را به زندانی بدون راه فرار تشبيه میكند به قسمت ايجاد خشكسالی توسط او كه انجام آن نيز از
اپیزود سوم:
عهده اش خارج است.
از تمام متنهای اديت شده /دورِ ميزناهارخوریِ چهارنفره
اپيزود هفتم:
" برگرد
از تيتراژ آخرين قسمت سريالهايی كه ديدهايم
" خواب را به وسعت سرم از ياد بردهام
از طعم تمام شامهای دونفره" ...
و كلمات با پيچشِ عجيبی از دهانم خارج میشوند
در اين بخش شاعر غرورش میشكند ،دست به درخواست
اما هنوز دوستت دارم
از معشوق میزند كه برگردد و تمام خاطرات خوبشان را
به همان اندازه كه اين متن ،شعر نيست
يادآوری میكند.
و هنوز دوستم داری
اپیزود چهارم:
شاعر به توصيف حال خودش میپردازد و مقدار عالقهاش
" هر لحظه خيابان خودش را به من میزند مثل نهنگهايی كه سالها از ساحل دور افتادهاند مثل سردردهايم
در كاسه چشمانت " شاعر دست به قياسی زده است بين خيابان ،دريا ،خودش و نهنگها كه خواهان رسيدن به ساحل هستند. عالوه بر آن مدام در حال بازگو كردن درد كشيدن خود و سر دردش است. اپیزود پنجم:
" خوب كه دقت كنی تا اينجا ،متن به سمت هيچ فرمی نرفته است مثل ماشينی كه سالها گوشهی پاركينگ خاک میخورد و
كوچه حال تكان دادنِ خاکهای صندلی عقبش را ندارد "
به همان اندازه كه اين متن را میخوانی " كه هنوز باقی است را بيان میكند .طوری كه ديگر توان خوابيدن ندارد و تكلماش دچار مشكل شده و به طعنه بيان میكند نوشتهی خود را شعر نمیداند .زيرا كه معشوقهاش هيچگاه آنرا نمیخواند. سطرهای آخر تكرار شدهاند و اين امر ساختار دايرهای به اثر بخشيده است و شاعر را مقيد نگه داشته به مسئله و ساختار اصلی شعر .شاعر اينكار را بهجا و زيبا انجام داده زيرا ساختار شعر بلند است و اين مسئله در شعرهای بلند كاربرد دارد. مسئلهی ديگر كه باعث قدرت شعر شده است استفاده از تكنيك فاصلهگذاریست كه در سطرهای مختلف استفاده شده مثل :خوب كه دقت كنی تا اينجا ،متن به سمت هيچ فرمی نرفته است.
اما در بعضی قسمتها حشو ديده میشود مثلن " ميزهای
او شعرش را به خاطر نداشتن فرمی خاص به ماشين
چهار نفره " چهار نفره میتواند حذف شود .در قسمتی كه
بیاستفادهای تشبيه كرده است كه خاک روی آنرا گرفته و كسی تمايل به استفادهی دوباره از آن ندارد.
شاعر بيان میكند " خوب كه دقت كنی تا اينجا ،متن به
سمت هيچ فرمی نرفته " بهتر بود از زبان لوگو استفاده شود.
اپيزود ششم:
در اين شعر خوش ساخت ،ارتباط بين سطرها به خوبی برقرار
" دلتنگيم آنقدر نگفتنیست
| 24فایل شعر
شده و با اجرای پيشنهادات میتواند شعر زيباتری اجرا كرد.
بازخوانی شعر علیرضا الیاسی نویسنده :محمد گنابادی پوچتر از بالهایی که به انزواى آسمان کوچ کردهاند پرواز را در گوشهای از آن به ذرات خاك گره خواهم زد! در جستجوی راههای پنهان آسمان مسیری که فرشتگان رهگذران مخفیاند در آن و مردگان باال میکشند خود را به روح و ریسمان در این کشاکش بیامان میان جسم و جان فرشتهای بر دهانم بوسهای خواند و دور شد در لبخوانی زنان اذکار پنهان به روایت جن و انسان ادامه پیدا میکند آیا در آسمان جایی برای پنهان شدن وجود دارد؟ تا من اینهمه بال را اندکی از سفری دوردست بتکانم؟ خاکستر دوزخ شریانهای حیاتیام را پر کرده است لبان هرزه گوشه به گوشه در شرشر رگانم سیگار میکشند بهوقت فرار هفت در از بهشت را بسته یافتم | 25فایل شعر
مرا از دیربار آشیانهی مرگ پرندگان قرار دادهاند بر فراز درخت زقوم در جدال ظهور و غیبتم که شعبدهام و جادو از اینرو ققنوسی پیر در من به شعلهای زاییده میشود و به غباری میمیرد... پوچتر از بالهایی که به انزواى آسمان کوچ کردهاند پرواز را در گوشهای از آن به ذرات خاك گره خواهم زد! پنج سطر خسته كننده آمدهاند كه فقط در سطر پنجم به يك خلق دست بزنند؟!!! شاعر تالش نكرده است كه با زيركی از تمام كلماتی كه در ساخت تصويرها در اين پنج سطر شركت كردهاند ،انرژی آزاد كند.
شريانهای حياتیام را پر كرده است لبان هرزه گوشه به گوشه در شرشر رگانم سيگار میكشند بهوقت فرار
دوباره با هم میخوانيم:
هفت در از بهشت را
پوچتر از ...
بسته يافتم
شاعر در همين ابتدا به گردن زدن شعرش اقدام میكند. چرا؟ چون بعد از آوردن ( پوچ تر از ) ...شروع میكند به خلق تصويرسازی توضيحی برای شكل دادن اتفاقی كه قرار است در سطر پنجم رخ دهد .در صورتی كه میتوانست با ارائه تصاوير مستقلتر در هر سطر ،هم زيست جداگانهای
مرا از ديربار آشيانهی مرگ پرندگان قرار دادهاند بر فراز درخت زقوم در جدال ظهور و غيبتم كه شعبدهام و جادو از اينرو ققنوسی پير در من
برای سطرها ايجاد كند و هم بتواند روايت عمودی را پيش
به شعلهای زاييده میشود و به غباری میميرد...
خودش اصرار دارد پیبگيرد ،گرديده و ما بيشتر به
معتقدم كه سطرهای باال ،جز كاركرد خسته كنندهاش ،آنهم
ببرد .در ادامه نيز متن دچار شكل خاصی از روايتی كه نثرخوانی هدايت میشويم.
از نوع كالسيكش ،در ذهن _ كه از جهان خودش خارج
اينگونه متنها مخاطب را دچار دوگانهگی میكند كه آيا از
نمیشود _،چيز ديگری برای ارائه ندارد و از اين سطرها با
يك استراتژی هدفمند پيروی میكند يا خير؟ كه پاسخ من
شكلی كه میگيرد تا انتها به فرم شعر نزديكتر میشود كه
بهعنوان كسی كه خوانشی از اين متن ارائه میدهد اين
مرا وادار میكند دست به پيشنهاد بزنم .پيشنهادی كه برای
است كه؛ متن فاقد استراتژی قوی و ساختمند پيش از
تمركز و بازسرايی اين متن بر اساس فرمول اين سطرها
سرايش است.
باشد.
حال به اين سطرها توجه كنيد:
شناخت من از شعر عليرضا الياسی به سالهای قبل
| 26فایل شعر
برمیگردد و در متنهای عليرضا الياسی يك دستی و يك
ايجاد ،حتا حركات ساختارشكنانه ،نخواهيد ديد.
سطحی مشخصه بارز میباشد.
اما پيشنهاد:
در ادامهی اين متن پيشرو باز هم با تصاويری كه در تالش
باز هم با تاكيد بر توانايی عليرضا الياسی عزيز در كارهايی
توضيح برای پيش بردن متن هستند ،مواجهه خواهيد
كه از او خواندهام ،پيشنهاد میكنم به تراش دادن زبان در
داشت .ساپورت كردن سطرها در يك متن جزو
خلق تصاوير و نگاه بیتعصب به حذف بسياری از
خاصيتیست پيشبرنده اما در اين متن اين شكل به نحو
تركيبات.
بسيار كالسيكی رخ میدهد. شما در تمامی سطرها هيچ اتفاقی را كه تالش كند برای
| 27فایل شعر
بازخوانی شعری از بهنام کمالی نویسنده :علیرضا توکلی کوتاهتر از من دیواری اگر هست دیوار مدرسه است و جای پایی که هنوز مثل دو ماهی میرود از قالب باال... هنوز دانشآموز همان خیابانهاست که کوچه به کوچه دنبالش " گشت " این مزاحم همیشگی همیشه حین ارتکاب بوسه /مچم را گرفت از پشت دستی آهنین من اما همان دانشآموز بیکالس که از پنجره میرفت در بیاجازهی انگشت همان تک صندلی خالی که در غیاب ،حاضر که بیآب حتا شناگر خوبیست شاعر با فضانورد در آسمانها میکند شنا با قزلآال خالف جهت رود میرود از آبشار باال و هنوز میدود در دام چموشتر از موشی که میبرد تله موشی بر دوش پس سیرسیركها! یک دقیقه سکوت! به احترام سوسک حشرهای که میداند شبی باید چشم ببندد به این دنیای کثیف گوشهای از فاضالب /توی گه از این روست که الكپشت نمیدود چرا که زندان خود اوست بجنب! که هرجا چاقویی رفت الی جرز نه امروز نه فردا که سالها بعد | 28فایل شعر
دری گشاد باز شد در دیوار. همراهی مخاطب با يك متن ارتباط مستقيمی با نحوه
به اين دنيای كثيف
روايت اثر در بيان انديشههای مولّف دارد .يكی از
گوشهای از فاضالب توی گه
تكنيكهای روايت در شعر يا داستان مركز اشارهای يا نقطه
از اين روست كه الکپشت نمیدود
صفر يا اريگو ( )origoاست .در اين نوع روايت سه ركن
چرا كه زندان خود اوست
اساسی گوينده ،مكان ،و زمان پاره گفتار وجود دارد .در حقيقت عبارات اشارهای به وضوح مفهومی مركزی در گفتار بافت مقيد تلقی میشوند .يكی از تكنيكهای مركز اشارهای فرافكنی عبارت اشاره ای است.
نشانههايی مثل سوسك بهعنوان مقدم ( توی گهگير كردن در فاضالب ) و الکپشت بهعنوان تالی ( ندويدن و زندان بودن الکپشت ) ارتباط عينی و ذهنی ندارند يا اگر دارند با ظرفيتهای ارائه شده در اين بند سپيدخوانی نمیشوند و
كوتاهتر از من ديواری اگر هست
سيرسيرک كه ما به ازای درون متنی ندارد همه و همه به آن
ديوار مدرسه است
ساخت منسجم ضربه میزند.
و جای پايی كه هنوز مثل دو ماهی میرود از قالب باال ...
مسئله مقدم و تالی مطرح شده از آن جهت با قسمت اول
در اينجا مركز اشارهای را میتوان در سطر اول با واژه من و بعد از نگاه ديوار مدرسه و جای پايی كه از ديوار باال میرود دنبال كرد .مركز اشارهای ديگر را میتوان در بند بعد در واژهی دانشآموز و گشت ( مزاحم هميشگی ) فرافكنی كرد .تا اينجای كار میتوان سه شخص متفاوت، دو مكان متفاوت ( مدرسه و خيابان ) و سه زمان متفاوت ( بند اول زمان حال با هست ،بند دوم زمان گذشته با گشت و زمان استمراری با واژهی هميشگی ) را دنبال كرد. زيركی شاعر با انتخاب واژه گشت در فرافكنی عبارت اشارهای و بهكارگيری از ظرفيتهای زبانی آن در جهت بسط مفاهيم ذهنیاش قابل تحسين است .همينطور كاربرد قالب در سطر سوم و تفكر مركزگرا در انتخاب نشانههای ديگری مانند ماهی ،آب ،شناگر ،قزلآالها بيانگر ساختی منسجم هستند .اما آيا اين هماهنگی نشانهها و فرافكنی عبارتهای اشارهای در تمام شعر رعايت شدهاند؟ پاسخ
متن غير مرتبط است ،چون با موتيف مقيد اثر كه مسئله اختيار راوی است تضاد ايجاد میكند .در قسمت اول انتخاب و اختيار با راوی است اما در سوسك و الکپشت اختياری در ترک الک يا فاضالب وجود ندارد .از طرفی ركن مركز اشارهای گوينده هم در آن اعمال نشده تا بهطور مثال با تغيير گوينده به مخاطب راوی در بند اول ،اين جبر را برای او بپذيريم .در حقيقت اين شعر را میتوان به دو قطعهی مستقل از هم تقسيم كرد كه اتفاقن هر قطعه آن از نظر نشانهشناسی بههم مرتبط هستند و حول موتيف مقيد خود اينهمانی دارند. بنابراين میتوانيم دو پيشنهاد زير را برای بهنام كمالی در نظر داشته باشيم: :1مولف از اركان مركز اشاره و فرافكنی اشارهای برای يك دست كردن بند سوسك و الکپشت ( بندهايی كه كمكی به پيشروی روايت اثر نمیكنند ) استفاده كند. :2با پرداخت بيشتری روی نشانههای منسجم ( قالب و
خير است .دليل هم در انتخاب نشانههای ديگر توسط شاعر
ماهی و ) ....متن منسجمتری را ايجاد كند.
بند زير را در نظر بگيريد:
بازنويسی پيشنهادی:
پس سيرسيرکها!
كوتاهتر از من ديواری اگر هست
است كه با نشانههای منسجم باال همپوشانی ندارد.
يك دقيقه سكوت! به احترام سوسك حشرهای كه میداند شبی بايد چشم ببندد | 29فایل شعر
ديوار مدرسه است و جای پايی كه مثل ماهی میرود از قالب باال... هنوز
دانشآموز همان خيابانهاست
كه كوچه به كوچه دنبالش " گشت " حين ارتكاب بوسه /مچم را گرفت از پشت
من اما همان دانشآموز بی كالس از پنجره در میرفت بیاجازهی انگشت همان تك صندلی خالی كه در غياب ،حاضر كه بی آب حتا شناگر خوبیست با قزلآال میرود از آبشار باال هنوز میدود در دام چموش تر از موش كه میبرد بر دوش تله موش بجنب! كه هرجا چاقويی رفت الی جرز نه امروز نه فردا كه سالها بعد دری گشاد باز شد در ديوار
| 31فایل شعر
بازخوانی شعر مریم زمانی نویسنده :ایوب احراری زنگ تلفن سکتهی دوبارهی شعر هنوز سطر میانیست و miss callدهم _ سبز بپوش خیابان امام بنبست دهم... یخ میکند خانه و دقیقههای هول یاری عجیبی دارند تا..... _زودتر آقا پرت میشوم وسط امام باز هم نیامدی! حداقل از این خواب بیرون بکش
| 31فایل شعر
معمار تكهای يا بخشی از طرح خود را حذف میكند.
میپردازد .در شعر بهتر است به اين نكته توجه داشت كه
چيزی به آن اضافه میكند .مدام در خلقت خود دست
سطرها در اوج اجرا شوند .بهخصوص در مورد شعرهای
میبرد تا اثری بینقص ارائه كند .در شعر نيز اين پرداخت
كوتاهی مانند اين شعر بايد اين نكته رعايت شود .زيرا هر
و دست بردن است كه اثری خالق توليد میكند .در شعر
سطری كه در خدمت شعر است ،قسمتی از بار فرمی را
مريم زمانی ما با تكنيك فاصلهگذاری روبهرو هستيم .شاعر
حمل میكند و در شعر كوتاه اين مسئوليت حياتیتر
توانسته است با پرداختن به اين مولفه ،شعری خوش ساخت توليد كند .شعر در خوانش اول تمام نمیشود و با
میشود .اين قسمت از شعر " يخ میكند خانه /و
دقيقههای هول /ياری عجيبی دارند " با وجود تصوير
برگشت به شعر و چند بار خواندن آن است كه به كشف
زيبايی كه به ما میدهد و اين تصوير نشان از ترس و دلهره
میرسيم .آخر شعر متوجه میشويم شاعر در خواب ،جهان
دارد ولی بهدليل نپرداختن به آن يعنی صحبت نكردن بيشتر
شعرش را ساخته است .پايان شعر اين گونه است " حداقل
در مورد اين ترس و دلهره يك سطر قوی را عملن مثل
از اين خواب بيرون بكش "
فرزند ناخواندهای در متن رها كرده است .شاعر در ادامه با
وقتی به ابتدای شعر نگاه كنيم ( زنگ تلفن سكتهی
فاصلهگذاری به بخش بعدی شعر رفته است .پيشنهاد من
دوبارهی شعر ) مثل اينكه شاعر از خواب پريده و شعر
اين است كه با سطرسازی چند تصوير ديگر نيز به اين
نيمه كاره مانده است .اين شعر جوالن توهم است .توهمی
قسمت از شعر اضافه شود تا مخاطب كاملن در اين ترس
كه در خدمت شاعر است نه صرفن به اين در و آن در زدن
دخيل شود .در اينجاست كه به اين مهم پی میبريم و اين
و بیمفهوم شدن .فاصلهگذاریها توانسته شعر را چند صدايی كند ناگهان صدای دوم وارد میشود و میگويد
گزاره را كه " شعر كوتاه خاصيت فرم پذيری ندارد " را
بهتر درک میكنيم .يكی ديگر از كاستیهای شعر به عقيدهی من بیجواب گذاشتن برخی سواالت است .در
" سبز بپوش
سطری میگويد ( زودتر آقا ) " آقا " در اين شعر چه
خيابان امام
میگويد و چه میخواهد؟ آيا صرفن فقط دعوت كننده به
بنبست دهم "
يك راهپيمايیست؟ يا نقشی ديگر نيز میتواند ايفا كند .در
از پشت تلفن كسی آدرس میدهد.
آخر اميدوارم كه مريم زمانی با توجه به نكاتی اينچنينی
ولی در ادامه متاسفانه مولف ناگهان بدون هيچ سطرسازی و پاساژی صدای دوم را رها میكند و به ادامهی شعر
| 32فایل شعر
بتواند شعر خود را كاملتر ارائه كند.
بازخوانی شعر محمدگنابادی نویسنده :امین رجبیان اگر آنشب که قرصها را روی پل به آب بخشیدم میدانستم از آمدنت خبری نیست تمام رودخانه را یکجا سر میکشیدم تا خشکسالی به شهر بزند آنقدر دلتنگت شدم که به قلب مادرم حمله شد کج شد لبِ تخت لبِ باران لبِ فنجان لبهای آینه در من آنقدر کج که بغض از منتهاالیه سمتِ چپِ لبم چکه میکند برگرد از تمام متنهای ادیت شده /دورِ میزناهارخوریِ چهارنفره از تیتراژ آخرین قسمت سریالهایی که دیدهایم از طعم تمام شامهای دونفره... هر لحظه خیابان خودش را به من میزند مثل نهنگهایی که سالها از ساحل دور افتادهاند مثل سردردهایم در کاسه چشمانت خوب که دقت کنی تا اینجا ،متن به سمت هیچ فرمی نرفته است مثل ماشینی که سالها گوشهی پارکینگ خاك میخورد و کوچه حال تکان دادنِ خاكهای صندلی عقبش را ندارد دلتنگیم آنقدر نگفتنیست شبیه زندانی در سلولی با کف تمام بتونی فکر کندن تونل است شبیه تماشای یک فیلم با دور کند | 33فایل شعر
شبیه همان خشکسالی سطر باال که به شهر میزد خواب را به وسعت سرم از یاد بردهام و کلمات با پیچشِ عجیبی از دهانم خارج میشوند اما هنوز دوستت دارم به همان اندازه که این متن ،شعر نیست و هنوز دوستم داری به همان اندازه که این متن را میخوانی برگرد از تمام شعرهای ادیت نشده رستورانهای نرفته شده از همان فرودگاهی که برای بدرقهات؛ آدرس را اشتباه برایم فرستاد شايد اين نگاه نسبت به منطق سطربندی سختگيرانه باشد
شود .اينكه يك جمله را بیهيچ داللتی بياييم در چند سطر
اما هر شعری بهتناسب محتوياتش انتظاراتی را بوجود
تقسيم كنيم به اطاله و كش دادن تن دادهايم.
میآورد.
در سطرهای آخر
وقتیكه میآييم و يك يا دو واژه را و حتا حرف را در يك سطر تنها میگذاريم و میپريم پايين روی سطر بعدی بايد دليل خوبی داشته باشيم .اين داللت برای سطرهای كوتاه نسبت به سطرهای بلند بيشتر است چرا كه بلندی جمله و الزام به اتمام يك گزارهی متنی در يك يا چند سطر داللت خوبی برای تقطيع و سطربندی است اما در سطرهای كوتاه قصه چيز ديگریست .در سطرهای كوتاه حتمن داللت معنايی يا زبانی ويژهای میطلبد تا اين تقطيع بوجود بيايد. مثلن اينجا:
رستورانهای نرفته شده
" شده " اضافه است و توجيه زبانی هم برايش موجود
نيست. در شعر يك جدايی و فراق ،موتيف زمينهی شعر را تشكيل میدهد كه در دنباله فالشبك به شامهای دونفره و رستورانهای نرفته بهصورت روايی و توضيحی اين موتيف را احاطه كردهاند. نحوهی بيان شعر بيان روايیست و از بيان تصويری تنها در آنجا استفاده میشود كه در ماشين نشسته و تنهايی را با
آنقدر دلتنگ شدم
توصيف ماشين به سلولی با كف سيمانی بهخوبی تصوير كرده
كه به قلب مادرم حمله شد
كه به چند فضايی كردن و چند بعدی كردن بيان كمك میكند.
كج شد لب تخت
در شعر تغيير و تغيرات نحوی و زبانی را شاهد نيستيم .در
لبِ باران
جايی با نهنگ و خيابان مثل چشم در كاسه سر و سردرد
لبِ فنجان
بازی خوبی صورت گرفتهست .تكنيك فاصلهگذاری در
لبهای آينه در من
چند جا با اشاره بيرونی به اينكه:
آن داللت ويژه موجود نيست .حمله قلبی در دوسطر تمام شده است عالوه برآنكه لب باران نمیتواند در رابطهی ارجاعهای حمله قلبی و لب فنجان شركت كند و آنها را تكميل كند. در يك سطر يك اتفاق معنايی يا يك اتفاق زبانی بايد تمام | 34فایل شعر
تا اينجا متن بهسوی هيچ فرمی نرفته هم میخواهد نقصان فرمی و زبانی را توجيه كند و هم يك فاصلهی ذهنی در متن ايجاد كند .در كل شعر موتيفهای خود را داراست اما نتوانسته است با استفاده از امكانات تكنيكی و فرمی در متن دستی ببرد.
بازخوانی شعر محمد علی گلهبچه نویسنده :محمّد مروج چهل سال هم که دیر بیایی عصایت را به دیگری نخواهد داد فرزانهی ایستاده برگذرگاه که آدمها را بهسوی نشانی محتوم گذر میدهد چهل سال هم که دیر بیایی عصا همان عصا و نشانی هم همان نشانی محتوم است زندگی آرزوییست در معبر سالخوردگی و مرگ فرزانهی موقر و آرامی که ما را به نام صدا خواهد کرد و پیشانی ما را خواهد بوسید
| 35فایل شعر
مرگ و پوچی ،دو مسئلهای هستند كه از ابتدای بهوجود
و پيشانی ما را خواهد بوسيد
آمدن زندگی برروی زمين ،ذهن بشر را درگير خود كردهاند .بعد از مرگ چه اتفاقی میافتد؟ آيا حيات دوبارهای هست؟ اگر زندگی پوچ است ،پس فلسفهی وجودی انسان چيست؟ اينها ،همه سواالتی هستند كه اديان و مذاهب گوناگون برای پاسخ به آنها بهوجود آمدهاند تا ترس و وهم انسان را تسكين بخشند. موتيف مقيد اين شعر كوتاه ،تغيير ناپذير بودن سرنوشت انسان در برابر مرگ است .تنها نكتهی قابل توجهی كه در اين شعر وجود دارد و از لحاظ ساختاری میتوان روی آن بحث كرد ،رابطهی بينامتنیست كه با داستان موسی دارد و در اين نقد به آن میپردازيم .شعر در سه اپيزود روايت میشود: چهل سال هم كه دير بيايی عصايت را به ديگری نخواهد داد فرزانهی ايستاده برگذرگاه كه آدمها را بهسوی نشانی محتوم گذر میدهد (اپيزود اول) چهل سال هم كه دير بيايی عصا همان عصا و نشانی هم همان نشانی محتوم است (اپيزود دوم) زندگی
(اپيزود سوم) در اپيزود اول ،به داستان موسی و برادرش هارون اشاره شده است كه وقتی موسی برای دريافت وحی به كوه طور میرود ،هارون جانشين موسی در بين بنیاسرائيل میشود. در اينجا ،بهجای چهل روز ،چهل سال آورده شده كه نشانهی مدت زمان طوالنیست .عصا ،نشانهای نمادين از پيری و سالخوردگی و نزديك شدن مرگ است. بخش دوم شعر ،ادامهی اپيزود اول است كه نشان میدهد مرگ هميشه منتظر انسان میماند .بهتر بود سطر اول اين بخش ،به اين صورت نوشته میشد: " چهل سال ديگر هم كه دير بيايی " مفهوم مرگ در اپيزود سوم ،با داستان هارون برادر موسی كه در اپيزود اول به او اشاره شد ،اينهمان میشود .يعنی مرگ هم مثل هارون كه چهل روز منتظر موسی ماند، چندين چهل سال منتظر انسان خواهد ماند .بين اين متن و داستان حضرت موسی ،رابطهای ترامتنی از نوع بينامتنی نامذكور برقرار است ،چون بدون اينكه نامی از موسی يا هارون ببرد با آوردن نشانههايی مثل چهل سال عصا و فرزانهی ايستاده برگذرگاه به آن روايت اشاره میكند .در مجموع اين شعر بسيار ساده و حول محور يك مفهوم ( مرگ ) شكل گرفته است .ضعف در تصويرسازی ،نبود بازیهای زبانی و منثور بودن ( چرا كه در هفت سطر از پانزده سطر شعر ،افعال در پايان آمدهاند ) از نقاط ضعف شعر هستند. به شاعر پيشنهاد میشود اگر میخواهد در زمينهی شعر
آرزويیست در معبر سالخوردگی
كوتاه پيشرفت كند ،كتاب " خدايا مرا ببخش ،حاال نه " از
و مرگ
علی عبدالرضايی را بخواند تا با فضای شعر كوتاه و ساخت
فرزانهی موقر و آرامی
آن بيشتر آشنا شود.
كه ما را بهنام صدا خواهد كرد
| 36فایل شعر
بازخوانی شعر ایوب احراری نویسنده :مهدی نادری گفت سیندرالیی پایش را داد کفش کند الیش کشف شد شاهزاده و اسب سفید نیامد چندسالی با کریستفکلمبها پرید همه که کاشف شدند زیبای خفتهای دید شهر میبوسید بیدار بود پا که باال دست باال بگیری دختر نه سالهام... یه بوس نمیدی!؟ عزرائیل پا نمیداد
| 37فایل شعر
زمانیكه موتيف مقيدِ شعر ،ارجاعاتی در بيرونِ اثر دارد،
نيست و در نتيجه به فرم ،آسيب رسانده است .همچنين
بايد پرداختی برای آنصورت گيرد .پرداختی كه باعث شود:
مخاطبِ فعل « باال بگيری » مشخص نيست و يكباره
موتيف مقيد را بهمثابهی دالی فرض كرد كه بههمراهِ
راوی از بيان برای مخاطب ،بدونِ سطری برای مقدمه ،در
موتيفهای آزاد ،در برآيندی مشترک ،به مدلولی مشترک
تالش برای ايجاد فاصلهگذاریست .اين فاصلهگذاری در
برسد .همانطور كه در ابتدای شعرِ باال میخوانيم:
سطر بعدی دوباره ( بالفاصله و بیمقدمه ) در ماهيتی ديگر
«سيندراليی پايش را داد كفش كند ،اليش كشف شد،
به اجرا درآمده ( دختری نه سالهام ،يه بوس نمیدی؟! ) و
شاهزاده و اسب سفيد نيامد» .مؤلف از عناصرِ داستانِ
قصد ايجاد پلیفونيك در اثر را داشته اما در اين تالش
سيندرال برای روايتِ خودبهخوبی استفاده كرد و از آن به
موفق نبوده است .چرا كه وقتی شعر در يك فاصلهگذاری
عنوان بينامتنيت استفاده كرده است؛ چهار سطرِ ابتدايی،
به اجرا روی صحنه میرود نياز به پرداخت و ايجاد تصوير
دالیست كه مدلولش سواستفاده از اعتماد است .پس جانِ
و ديالوگ دارد و حضور ناگهانیِ اين سطرها ،متن را گنگ
كالم و مركزيتِ متن ،توسطِ شاعر ،بيان شده است .هرچند
كرده و در نتيجه ارتباطِ خود را با مركزيتِ متن از دست
در همين چهارسطر ،مضمون برای مخاطب لو میرود؛ اما
داده و به ساختار شعر ،ضربه میزند .البته ناگفته نماند كه
میتوان با افزودن اِلمانهای ديگری حولِ همان چهارسطر،
در سطری كه در تالش برای چندصدايی كردنِ متن است،
از مركزيتِ متن ،شعاعهايی ترسيم كرد تا در كليت اثر،
مؤلف در انتخاب زبان ،صحيح برخورد نكرده است (
تشكيلِ ساختاری منسجم را بدهد .راوی در ادامه با پيش
دختری نه سالهام يه بوس نمیدی ) پيشنهاد من اين است« :
كشيدن عنصرِ پيشمتنیِ ديگری میگويد « :چند سالی با
نه سالمه ...يه بوس نمیدی » .در سطر آخر ،مؤلف باز به
كريستفكلمبها پريد همه كه كاشف شدند » ...در واقع با
نقشِ راوی بازگشته و در سطری میگويد « :عزرائيل پا
توجه به آشنايیزدايی از كريستفكلمب به مثابهی يك
نمیداد » كه برای ايجاد شوک در مخاطب و افزايش
كشف و چهار سطر ابتدايی ،اين موتيف آزاد ،ارتباط معنايیِ
تاثيرگذاریِ آن موفق عمل كرده است.
صحيحی با موتيفِ مقيد برقرار كرده و در فاصله و شعاعی
در پايان و جمعبندی ،میتوان پيشنهاد داد كه مؤلف برای
از مركزيت متن ،بخشی از ساختمان شعر را ساخته است.
استفادهی بهتر از عناصرِ برونمتنی كه به شعر خود دعوت
اما « زيبای خفته » در سطر بعدی نقشی كنشمند ايفا
كرده ،تصاوير و موتيفهای آزاد بيشتری را به اثر اضافه
نمیكند و كاركردی در ادامهی شعر ندارد كه باعث شده
كند .همچنين با ايجاد مقدمه با يك سطر يا دوسطر ،سپس
اين سطر در فرمِ استراكچر ،جايی نداشته باشد و ارتباطی
در يك فاصلهگذاری با انتخاب زبان صحيح و يك دست
برقرار نكند .در سطرهای بعدی وقتی میخوانيم « :شهری
در چندصدايی ،وارد اجرای در صحنه بشود .تا در نتيجهی
میبوسيد بيدار بود پا كه باال دست باال بگيری » ...مرجع
پرداختِ بهتر به عناصر بيرونیِ اثر ،فرمِ ساختار را نيز حفظ
مفعول شهر ،نامشخص است .شهر ،چهكسی را میبوسيد؟
كند.
اگر مفعول را سيندرالی سطرهای ابتدايی بدانيم ،اساسن ارتباطی معنايی و كنشی كه ارزشی زيباشناسانه داشته باشد،
| 38فایل شعر
بازخوانی شعر آمنه باجور نویسنده :امین رجبیان من به این دردهات نمیخورم که اسمم را لخت کنی بندازی روی تختخواب بعد صدام بزنی خالیببندی خالیام کنی داللی کجاایی؟ اینجا سرد و زمینانداز است و انسان با نخستین دردهاآش آغاز میشود آغاااا آآآخ اسمم را بکن بندها را باز کن تندتر صدام بزن میروی و میشوم « تو کدوم گوری هستی » میروم توی گم گم به گور میشوم به گور خودم میخندم که میکنی در این تختخواب ها ها آآه تختخواب سرزمین ماست مام کن مام را بکن تندتر صدام بزن داللی کجایی؟ مایی نیست در این تختخواب در این اتاق | 39فایل شعر
این خانه که مرده است زیر این مالفهی سفید و هرچه دورتر میشوی این مالفه کالفهتر میکند ما را مالفه گورستان ماست تندتر صدام بزن آآخ هارم رام کن رهام کردهای و رهام نمیکنی دیگر صدام نمیزنی و انسان با همین دردها تمام میشود. در اين شعر تالش خوبی برای دگرگونی در سطرها و ايجاد
نيست .مواردی خارج از ساختار و فضای حسی و طبيعی
اتفاق در خوانش و تقطيع و تركيب كلمهها برای ايجاد
شعر هم وجود دارد كه شعر را بهسمت شعارزدگی سوق
فضاهای بينامتنی انجام شده كه اين فینفسه تالش مثبتی
میدهد .در اول شعر انسان با نخستين دردها آغاز میشود و
است .شعر از ظرفيتهای خوبی برای بهتر شدن برخوردار
در پايان انسان با همين دردها تمام میشود .اين دو جمله
است و با تغييرات جزئی در بيان روايت و تقطيع جمالت
دو خطر عمدهی شعر هستند چرا كمترين تناسبی با فضای
شعری میتواند به شعر نسبتن خوبی تبديل شود .داستان
حسی و طبيعی شعر نداشته و مثل دو حكم اخالقی يا پند
موجود در شعر كه در شكل روايی خود ناقصالخلقه رها
و اندرزی حكيمانه شعر را در يك خالء آركائيك رها
شده است و فقط آثار و ردپای كمرنگی از آنرا میتوان در
میسازند.
شعر جست.
هارم رام كن
لخت شدن و روی تخت افتادن و فحش شنيدن و بندها را
اين سطر با ترتيب چهار هجای كوتاه پشت سرهم از نظر
باز كردن خالیبستن گم و گور شدن نفسزدن اينها داستان
وزنی در خوانش مشكل ايجاد میكند.
شعر است داستانیكه شاعر سعی میكند با به بازی گرفتن زبان آنرا در شعر درونی كند و طرح يك موتيف مقيد در
پيشنهاد:
شعر را بهصورتی غير متمركز بريزد اما بهعلت عدم همخوانی و ارتباط ميان اين موتيفهای آزاد موفق به
من به دردهات نمیخورم
اينكار نمیشود.
كه اسمم را لخت كنی
از طرفی ساز و كار نشانهپردازی در شعر خوب عمل
بندازی روی تخت
نمیكند .اين نشانهها چون تختخواب و بند و گور در
بعد صدام بزنی
صورتیكه به نحوهی اجرا و چيدمانشان در شعر توجه
خالیببندی
بيشتری میشد میتوانستند يك سيستم خوب و رسا برای
خالیام كنی
بيان وضعيت وطن باشند .اما اينكار نشانهسازی خوب
داللی؟
مديريت نشده و در آخر ديگر شاعر ناچار شده كه بهجای
اينجا سرد و زمينانداز است
اجرا و نمايش دست به روايت خطی داستان زده و شعر را توضيح دهد ،آنرا معنی كند و بگويد :تختخواب سرزمين
آغاااا
ماست .و هيچچيز بدتر از توضيح دادن و معنا كردن شعر
آآآخ
| 41فایل شعر
اسمم را بكن
داللی
بندها را باز
مايی نيست در اين تختخواب
تندتر صدام كن
در اين اتاق
میروی و میشوم « كدوم گوری هستی »
اين خانه
میروم توی گم
كه مرده است زير اين مالفهی سفيد
گمبهگور میشوم
و هرچه دور میشوی
به گور خودم میخندم
اين مالفهها كالفهترند
كه میكنی در اين تختخواب
مثل گورها
هااااا
تندتر صدام كن
آآه
آآخ
سرزمين
هارم
تختخواب ما
رهام كن صدام
مام ما
رهام كردهای و رهام نمیكنی
مام را بكن
ديگر صدام نمیزنی
تندتر صدام را بكن
و انسان با همين دردها تمام.
| 41فایل شعر
بازخوانی شعر شیما قاسمی نویسنده :فرشاد قاسمینژاد تا بیخِ گلو بغضام آورده باال گاوى که دوشیده از پستانم شیرم را به دنیا نیامده شاید که جنگلی تنهام توی آغوشت خورهاى موذی دارد میخورد مرا و زیرم مىکند مثل پلنگ روى پتو که ناخنهاش رفته الى خیس الى هفت سالگىم که دیگر برنمىگردد با هیچ قطارى دو تونل دو غارِ طویل چشم هاى خیس مناند و با انگشتهات که راهزناند به ناکجا می...زنى که منم و آرام و بی صدا هى غلت میزنى هى غلت مىزنى تا زمین الى دو شاخِ دیگر گیر کند و مثل گاوی بدوشد از پستانم روایتی از پلنگی که شاخ میزند
| 42فایل شعر
اين شعر را نمیتوان جزو شعرهای اروتيك به حساب
ابتدا با نگاه ساختارگرای جزيینگر ،میتوان شعر را به چند
آورد ،اگرچه در جانِ كالم گاهی با اين تصور مواجه
قسمت تقسيم كرد:
میشويم .شعر با اشكاالت كوچكی مواجه است كه میتوان آنها را رفع كرد .برای مثال در قسمتی از شعر به ( هفت
تا بيخِ گلو سيرم
سالگی ) اشاره میشود اما اين كودكی مورد اشاره كه ديگر
آورده باال
با قطار برنمیگردد ،مورد پرداخت قرار نمیگيرد و در متن
گاوی كه دوشيده از پستانم
بهعنوان بار اضافی باقی میماند .يا در قسمت ( دو تونل،
شيرم را ()1
دو غار طويل ،چشمهای مناند ) ،هم با توصيفات مشابه مواجه میشويم و هم پس از استعارهها ،اشاره میشود كه
تا بيخِ گلو سبز
منظور شاعر چيست.
بيهوده ديگر زيباست
به استناد سطرهای باال اين نسخهی اصالح شده با توجه به
جنگلی كه تنهاست توی آغوشت ()2
نكات مختلف پيشنهاد میشود: تا بيخِ گلو سيرم
دارد میخورد منرا
آورده باال
و زيرم مىكند ()3
گاوى كه دوشيده از پستانم شيرم را
مثل پلنگی روى پتو
تا بيخ گلو سبز
كه ناخنهاش رفته الى خيسم ()4
بيهوده ديگر زيباست جنگلی كه تنهاست توی آغوشت
با انگشتهايی كه راه زناند
دارد میخورد منرا
به ناكجا می...زن زند به تنم ()5
و زيرم مىكند مثل پلنگی روى پتو
آرام و بیصدا
كه ناخنهاش رفته الى خيسم
هى غلت میزند ()6
و با انگشتهايی كه راه زناند به ناكجا می...زن زند به تنم
هی غلت مىزند
و آرام و بیصدا
تا زمين الى دو شاخِ ديگری گير كند ()7
هى غلت میزند هى غلت مىزند
پس از حلقهی تاريك
تا زمين الى دو شاخِ ديگری گير كند
میپرد ()٨
پس از حلقهی تاريك
الی خيس
میپرد
باز خشك میشود ()۶
و الی خيس باز خشك میشود
در قسمت اول زنی را مشاهده میكنيم كه گاوی شير او را آنقدر خورده كه باال میآورد.
*** | 43فایل شعر
در قسمت دوم زن مانند جنگلی میبايد كه با وجود
حيوانات زياد در كنارش ،باز هم تنهاست؛ زيرا فقط برای
گاو آنقدر شير زن را خورده است ،كه همهی آن را باال
استفاده از جنگل دور او جمع میشوند.
آورده است .در ادامه صحبت از آغوش يك نفر میشود ،كه
در قسمت سوم شاعری را میبينيم كه از چيزی میترسد و
در نتيجه میفهميم ،آن شخص مورد اشاره از رابطه ميان
خيال میكند دارد مورد اذيت و آزار قرار میگيرد.
آنها خسته شده است .زن مانند يك جنگل ،هم علف گاو
در قسمت چهارم اشاره میشود كه كسی يا چيزی مانند
را تامين میكند و هم شيرش را .اما گاو كه استعاره از مرد
پلنگ دارد او را مورد حمله قرار میدهد و اين تهاجم با
مورد عالقهی زن است ،ديگر هيچكدام از اينها را
توجه به سطر پايين میتواند به معنی دست زدن به آلت زن
نمیخواهد .شعر با اين اتفاق شروع میشود .در بند يا
هم باشد.
اپيزود دوم ،گاو ،تبديل به پلنگ شده و برای از بين بردن
در قسمت پنجم انگشتهای فرد مهاجم روی بدن زن
جنگل ،هر كاری میكند.
میلغزد و به حركت ادامه میدهد.
نقش پلنگ روی پتو ،استعارهی خوبیست از مردی مهاجم
در قسمت ششم مرد يا پلنگ دست از كار میكشد و غلت
كه حاال روی زن مسلط است و میخواهد زن يا رابطهی
میزند.
ميان آنها را بخورد؛ اما ديگر نه بهعنوان يك گاو ،بلكه
در قسمت هفتم مرد غلتی ديگر میزند و گويی میخواهد
بهعنوان يك پلنگ .پس ديگر چريدنی در كار نيست .سوالی
بار سنگينی را از روی دوش خود بردارد.
كه بايد مطرح شود اين است كه چه بر سر رابطه آمده كه
در قسمت هشتم پلنگ در آستانهی پريدن از حلقه و محو
پلنگ در حال ريشهكن كردن جنگل است؟ ناخنهاش رفته
شدن است.
الی خيس ( يا خيسم ) در اينجا میتوان حالت خود
در قسمت پايانی خود ارضايی به پايان میرسد.
ارضايی زن را مورد اشاره قرار داد. پلنگی كه جنگل میخورد ،هرگز اهل معاشقه نيست .پس از
با كنكاش در اپيزودهای كوتاه و بررسی ارتباط ميان آنها
آن ،هنگامی كه همه چيز آرام میشود و به سكون میرسد،
میتواني م به روايتی مناسب دست پيدا كنيم .زنی با خياالت
مرد مدام غلت میزند و سعی میكند تا زمين الی دو شاخ
مازوخيستی در حال خود ارضايیست و البته به شدت
ديگری گير كند .در اينجا به اساطير يونان سفر میكنيم كه
احساس تنهايی میكند .او مردی را كه پيش از اين از دست
گفته میشد زمين روی شاخ گاو ،گاو روی ماهی و ماهی
داده و يا كنار او خوابيده در حالی كه مدتهاست با او
در آب قرار دارد .در واقع پلنگ در انتها سعی میكند حيات
رابطهی جنسی نداشته است ،تصور میكند .زن آنقدر
زن ( زمين ) را بر دو شاخ ديگری استوار كند يا به عبارت
مازوخيست است كه در حين تصور با او معاشقه نمیكند و
ديگر او را به رابطهی ديگری پرت كند.
همچنان مردی را میخواهد كه با او معاشقه نكند .و در
در بند آخر ،پلنگ ناگهان از حلقهای میپرد كه آتشين
نهايت پس از آنكه مرد زن را ارضا میكند ،تصويرش محو
نيست ،بلكه تاريك است؛ در سيركی بیتماشاگر ميان
میشود و زن با تنهايی عريان خويش روبهرو میشود .حال
جنگل .در آخر ،الی خيس دوباره خشك میشود كه
با نگاه ساختارگرای كلینگر به بررسی شعر میپردازيم:
اشارهایست به پايان يافتن خود ارضايی زن .پس از چند
در اين شعر ،با سه اپيزود تعيين كننده مواجه هستيم .در بند
لحظه ،نقش پلنگ از روی پتو محو میشود و ديگر صدای
اول ،شاعر از گاوی صحبت میكند كه در حالی كه قاعدتن
ما ما هم به گوش نمیرسد
شاعر بايد آن را بدوشد ،اوست كه شاعر را میدوشد .آن
| 44فایل شعر
بازخوانی شعر مهدی محمودی نویسنده :مجتبی دارابی از لبانش کام میگرفت و خاموش میشد عاشقانه زیر حجم وسیعی از بهشت! روی یخچال کابینت الی مجله آشپزی رنگینکمان دوست نداشتنی درمانگر مادر همه جای خانه بوی تو را گرفته از برنج و مرغ سحری مرغی که یک پا داشت و پای دیگرش را سالها پیش به شوهرت دادی که تو زن بشوی او پدر و من شروع شده بود اینگونه پاکت و بستهی خالی و کتی که پدر جاگذاشت اینها همه میراث تو هستند!
| 45فایل شعر
هر اثری پيش متنی دارد و خود میتواند پيش متن اثری ديگر باشد .به تعبير پيرس هر اثری نشانه است و به تعبير عبدالرضايی هر شعری نشانه است .زيرا ايجاد فكر میكند. پس جدای از هر بحث ساختاری و فرمی در شعر ،يك شعر خودش هم نشانه چون بعد از خوانش آن میتوان گفت چه انديشهای را در ما ايجاد كرده است .اما شعرهايی میتوانند اين فكر را ايجاد كنند كه حرفی برای گفتن داشته باشند. مهدی محمودی شاعر با استعدادی است .كارهای قبلىاش را در كارگاه دنبال كردهام .اتفاقی كه در اين شعر او افتاده است سپيدخوانی است .جايی كه از نشانهها به درستی استفاده میكند و بعد از ايجاد يك رابطه خيلی حرفها را با آنها به ذهن مخاطب خالق تزريق میكند و از سطرهای اضافی استفاده نمیكند. از لبانش كام میگرفت و خاموش میشد عاشقانه زير حجم وسيعی از بهشت! نشانه ها در شعر مهدی كليد حل معمای داستان است" .لب، كام ،خاموش ،زير ،بهشت" .بياييد داستان خود را از شعر بسازيم .خب اول نوبت من است .پس شروع میكنم .با خواندن دو سطر اول و استفاده از نشانههای لب و كام و خاموش تمی عاشقانه ،همراه با كمی شرم بيان میشود .پس فكر میكنيم كه شايد با يك داستان رمانتيك را مواجه هستيم اما در سطر بعد بنگ! سوژه رمانتيك میميرد .كليد هم نشانههايی چون "بهشت و زير" است .شاعر با ايجاد يك رابطه بينامتنی با عبارت "بهشت زير پای مادران است" ما را غافلگير میكند .انگار قرار است داستانی اجتماعى بخوانيم؟ روی يخچال كابينت الی مجله آشپزی رنگين كمان دوست نداشتنی درمانگر مادر بله درست حدس زديم ،داستانى درباره مادر .مادری كه روی يخچال ،كابينت ،الی مجله آشپزی سير میكند .او كه در عين يكرنگی مثل رنگينكمانی زيباست .اما يك اتفاق افتاده است. اين رنگين كمان دوست نداشتنی است .نداشتنی كه شاعر | 46فایل شعر
تمهيدی برای آن ايجاد نكرده است .اما در پايان شعر شايد بتوان دليلش را حدس زد .او كه در آخر با آوردن " اين ها همه ميراث تو هستند!" تمام بدبختیهايش را شايد دليل تولدش میداند" .و من شروع شده بود اينگونه" دليلی بر همين تاويل ما از متن است .وى كه مادرش را دوای هر دردی میداند "مادری درمانگر" ،بزرگترين اشتباهش تولدی است كه شاعر از آن گله دارد. همه جای خانه بوی تو را گرفته از برنج و مرغ سحری مرغی كه يك پا داشت و پای ديگرش را سالها پيش به شوهرت دادی كه تو زن بشوی او پدر در اصل شاعر با بازیهای زبانی در قسمت ميانی شعر مثل "مرغی كه يك پا داشت ...و پای ديگرش را سالها پيش ...به شوهرت دادی" در اصل همان اشاره به داستان تولد خودش دارد .اما عليرغم سپيدخوانی كه در شعرش میبينيم ،سطر "تو زن بشوی ...او پدر" اضافه است و اگر حذف شود بهتر است. پاكت و بسته ی خالی و كتی كه پدر جا گذاشت در قسمت پايانی نيز شاعر كمی بیحوصله شده و داستان را زود تمام كرده است .او تمهيدی برای پاكت و بسته خالی ايجاد نكرده شعرش كمی دچار ابهام شده است .اما بازی زبانی بين پاكت و كت نشان از مرسولهای دارد كه هيچ وقت به مقصد نرسيد .در اصل منظور پدری است كه ديگر نيست و حاال بايد او حسرتش را بخورد .در پايان بايد گفت هر شعر موفقى ،فكرى در درون خود دارد .تفكری كه بعد از خوانش هر شعرى در ذهن مخاطب شكل میگيرد و با آن كلنجار میرود .بايد توجه داشت تا اين نشانه درست به مقصد برسد و در بخشهايی از مسير داستان منحرف نشود. هر شعر میتواند از چند بخش تشكيل شود به شرط آنكه هارمونی در كليت اثر به اجرا در آمده باشد.
بازخوانی شعر مصطفی شهن نویسنده :فاطمه قهرمانی از الی پلک دری که سالهاست کوچه را از نگاهش دزدیده رهگذری که نیامده رفته بود حیاط تنها را با نامهای لرزاند همینجا کنار منی که کنارش نبودم نشست آنقدر روی سطرها دوید که سیگارش صدایش زد کدام قافیه را پشت هم ردیف کنم؟ قلم به دست مگر میشود درد را نوشت؟؟ بنویسم؟؟؟ رقص قلم بر روی سن با ریتم غمگین شعری سپید از عمق تاریکی سنگین بر روی پیشانی عرق ای مرد شرمگین بازم فرار و غربت و این برد ننگین هی دورتر باش. . . از فاصلهای که از دور نزدیک است مرا اصلن خودت را از زبان خودت که در منی بشنو نه!!! درون خود به گل نشستهام بغض کتک خوردهای که در گلویم گلوله شد شلیک یک فریاد عجب تیری. . . خدا را کشتهام با آن خلوت. . . بدون کسی که در کوچهی تنهاییم پرسه بزند حاال همان رهگذری که هرگز نیامد جواب نامهای را که ننوشته بودم برای دوستی که نداشتم به ناکجا میبرد
| 47فایل شعر
آنطور كه از شعر برداشت میشود موتيف مقيد اين شعر
است .شاعر میتوانست با توصيفاتی بهتر و تازهتر فضای
پوچیست و موتيفهای آزادی كه در شعر مشاهده میشود
شعر را پيش ببرد.
تنهايی و سردرگمیست شعر شروع خوبی دارد و عبارت «پلك در» كه تشبيهی برای دری نيمه باز است توصيف
درون خود به گل نشستهام
جالب و خالقی است. درون خود به گل نشستهام میتواند دالی باشد كه مدلولش رهگذری كه نيامده رفته بود
پوچگرايی و تنهايی عميق است و به نظر من نشانهایست
حياط تنها را با نامهای لرزاند
دقيق و بهخوبی به عمق ماجرا اشاره میكند.
دری كه رو به حياطی خلوت و راكد باز میشود و ناگهان
بغض كتك خوردهای كه در گلويم گلوله شد
نامهای حياط را از حالت سكون چندين ساله خارج میكند و تكاپويی در حياط ايجاد میشود .در اينجا «لرزيدن در»
اين توصيف عليرغم كاستیهايی كه در اجرا دارد توصيف
تشخيص بدی نيست اما میتوانست تمهيدات بهتری ارائه
خوبی است .بغضی كه در گلو تبديل به گلوله و مثل فرياد
شود.
شليك میشود و خدا را نشانه میگيرد. عجب تيری. . .
آنقدر روی سطرها دويد كه سيگارش صدايش زد
خدا را كشتهام با آن خلوت. . .
دويدن روی سطرها دالیست كه مدلولش همان خواندن
بدون كسی كه در كوچهی تنهايیم پرسه بزند
نامه توسط رهگذر است نشانهای كه تاحدودی خوب است
حاال همان رهگذری كه هرگز نيامد
ولی عبارت بعدی «كه سيگارش صدايش زد»
جواب نامهای را كه ننوشته بودم
تشخيصیست كه كمی نخنماست همچنين استفاده از دو
برای دوستی كه نداشتم
كلمه «آنقدر» و حرف اضافه «كه» در اين سطر اضافیست
به ناكجا میبرد. . .
و میتوانست اينطور اجرا شود دويد روی سطرها /سيگار صدايش زد اما در سطرهای بعدی مثلن اين قسمت از شعر:
سطرهای پايانی شعر كمی دقت ريتميك پيدا میكند .به نظر میرسد شاعر سعی كرده همه چيز را توضيح دهد و هيچجای تفكری برای مخاطب باقی نگذارد .همچنين شاعر
رقص قلم بر روی سن با ريتم غمگين
به ورطهی تكرار و شعارزدگی افتاده است .عباراتی مثل
شعری سپيد از عمق تاريكی سنگين
«كشتن خدا»
بر روی پيشانی عرق ای مرد شرمگين
يا كوچهی تنهايی تصاويری نخنما هستند و تمهيدات بهتر
بازم فرار و غربت و اين برد ننگين
و پر ابهامتر میتوانند سطرهای پايانی را نجات دهند. همچنين شعر به شدت دچار ويژگیهای نثر است .در
شعر كمی حالت شعاری به خود گرفته و استفاده از
سطرهای پايانی زمان افعال ناهمسان است و اين مساله
توصيفاتی مثل رقص قلم ،عمق تاريكی ،فرار و غربت كمی
كيفيت اجرايی شعر را پايين آورده است.
نخنما و شعارزده هستند .شاعر میتوانست تمهيدات و
دوست عزيز توصيه میكنم يكبار ديگر شعرتان را
توصيفات جديدی ارائه كند .همچنين به نظرم اگر اين
بازخوانی و بازنويسی كنيد موفق باشيد.
قسمت از شعر حذف شود ،به سپيدخوانی شعر كمك كرده
| 48فایل شعر
بازخوانی شعر پارمیس خرمی نویسنده :حافظ عظیمی «ژلوفن» بوی گندِ عرق مستی! قالب ماهیگیریات را هرروز به استخر میروی که بگیری هروقت ماهی را از آب موجود نیست!!! سقط شدهای در زبالهدانِ دنیا و هر شب اوه مای گاد ماه را بیالخِ آسمان میبینی! دلچرکین از فلسفهی بودن تلخند میزنی و میزند برسرت مادرت که داوینچی با مغزش مونالیزا میکشد و تو «سوت»!!! و من شوت میشوم دوباره در سلول! جهان داروخانه شد وقتی برای عشق وجودم ،ژلوفن بود خانم؟ شما عشق را نه! شما توی شلوارتان سورپرایز دارید! بوی گند عرق مستم! میروم حمّام تا غرق شوم زیر دوشِ چشمهایت درآهنگهای پاواراتی! | 49فایل شعر
با متنی روبهرو هستيم كه در خوانش اوليه اولين چيزیكه
چنين استفادهای برمیگردد .در شعر مدرن امروز پرداختن
به چشم میخورد نوع برخورد نويسنده با پديدهی زبان
به كالن روايات زمانی موفق خواهد بود كه نويسنده يا در
است كه نشان میدهد از نرمهای معمول پيروی نمیكند و
زاويهی ديد تغيير ايجاد كرده باشد و يا در جايگاهی خارج
او قصد دارد با اين نوع برخورد فرم را دستخوش تغيير
از كالن روايت از آن بهره ببرد .اما هيچكدام از دو مورد باال
قرار دهد .مثل جابهجايی اركان همنشينی در سطر چهارم ،يا
در اينجا رخ نداده است.
سطری كه در آن « داوينچی بامغزش /موناليزا میكشد /و
در ادامه به سطر «اوه مای گاد» میرسيم كه هيچ هدفی جز
تو سوت » و يا سطر يكی مانده به آخر بازی زبانی زير
تغيير لحن ندارد .اما پيشتر در متن يا خارج از آن نويسنده
دوش چشمهايت.
كُدی برای هضم آن نداده است .راوی نه نشانهای از
اين امر فارغ از موفقيت يا شكست در هر مورد ،نشان
سانتیمانتاليسم دارد كه در چنين موقعيتی چنين
میدهد نويسنده با پتانسيلهای زبان بيگانه نيست .اما اين
عكسالعملی نشان دهد ،نه سطر بعد چنين غافلگيری
تمام داستان نخواهد بود .بر عكس ،داستان برای متنی كه
عظيمی كه سطر پيشش را توجيه كند.
میخواهد به شعر برسد تازه در اين نقطه آغاز میشود.
در ادامه به سطر «میزند به سرت مادرت »...میرسيم كه
يعنی نقطهای كه نويسنده بايد از اين پتانسيل به نفع متن
يك بازی زبانی كامال ابتدايی ميان «سوت كشيدن سر» و
استفاده كند .نويسنده زمانی موفق عمل كرده كه توانسته
«كشيدن نقاشی» است با اين تفاوت كه نوع استفاده نويسنده
باشد با آشكار كردن زوايای ديگر زبان در خدمت متن و
اين دو سطر را دچار مشكل نحوی كرده است .چرا كه
اركان آن به ابعاد زيبايی اثر بيفزايد.
سوت كشيدن سر قابل قبول است اما سوت كشيدن با سر
حال به متن باز میگرديم ،نويسنده در سطر چهارم از فعل
هرگز.
«میروی» در محل «میبری» استفاده میكند .به نظر من
در ادامه راوی تغيير میكند .تكنيكی كه تا حدودی برای
بيشتر به يك اشتباه تايپی شبيه است تا يك برخورد آگاهانه
برون رفت از يك روايت خطی استفاده میشود و شاعر
با زبان .بياييد اين سطر را بازخوانی كنيم ،آيا اينبار هم من
توانسته از آن به خوبی به نفع متن استفاده كند و اين اتفاق
مخاطب چيزی جز مفهموم بردن را از مصدر رفتن دريافت
در سطر «و من شوت میشوم» رخ میدهد .اما باز در ادامه
كردهام؟ پاسخ منفیست ،حتی در صورتی هم كه نويسنده
نويسنده مشكالتی را كه در برخورد با زبان در قسمت قبل
خواسته باشد به نوعی ميان قالب ماهيگيری و خود فرد
داشته همراه خود به اين بخش میآورد و تا پايان هم اين
فاصلهای متصور نباشد و يكی را به مثابه ديگری گرفته
مشكالت دست از سر متن بر نمیدارد .مثل بازی زبانی
باشد باز هم موفق نيست ،چرا كه مستی موجب نخواهد
ضعيف در «زير دوش چشمهايت» و يا اشاره به پاوارتی كه
شد كه فرد خود را قالب ماهيگيری فرض كند ،پس منطق
جای او را هر خوانندهای از عباس قادری گرفته تا جان
حاكم بر سطر دچار مشكل است.
التون میتواند در متن پر كند چرا كه هيچ ارجاعی نه در
در ادامه به نقطهای میرسيم كه نويسنده دنيا را به زبالهدان
درون متن و نه در بيرون از آن نداده است.
تشبيه میكند .تشبيهی كه بارها و بارها استفاده شده است و
پيشنهاد من برای اين متن خالصه در يك سطر است:
تنها فرق آن در اين متن توجيه سقط شدن در سطر پيش
«هرگونه پرداختهای فرميك در شعر بیتوجه به تصوير
است و ارجاعی بيرون از متن دارد .اما با اين حال مشكل به
نطفهای است كه بستنی در كارش نيست».
| 51فایل شعر
| 51فایل شعر
درباره ى کارگاه نقد همانطور كه مىدانيد هر روزه در كارگاه شعر ،آثارى از شاعران مختلف پست مىشود تا توسط منتقدان گروه بهصورت كتبى بررسى شود ،سپس على عبدالرضايى ضمن اينكه بطور خالصه به كاستىهاى هر نقد اشاره مىكند ،به بررسى ضمنىِ شعر نيز مىپردازد .اساسن در نقد يك اثر ادبی بايد نگاهی چند بعدی داشته باشيم .عمومن هر منتقد از يك ديدگاه اثری را مورد بررسی قرار میدهد كه البته در مسير نقد و بازخوانی اثر ،الزامن موفق نمیشود .در اين بين نياز است تا فردی صاحب نظر نقدها را
بررسی و كاستیهای موجود در نقد صورت گرفته را گوشزد كند .هدف ما در بخش ' نقد نقد' اين است كه نقاط كور نقدهای منتقدان جوان و در حال تجربه را به آنان نشان دهيم تا شيوهی نقدشان به چالش كشيده شود .به عبارت ديگر ،منتقدی كه با
شيوههای علمی مدام مورد انتقاد قرار گيرد ،قطعن در آينده به منتقدی هوشيار و جسور تبديل خواهد شد .در همين راستا علی عبدالرضايی عمومن به نقدِ نقد اعضای گروه در مورد شعرهای كارگاه میپردازد كه برخى از فايلهای صوتی ايشان پس از پياده سازی به صورت فايلهای نوشتاری در آمده و در اختيار مخاطبان گرامی قرار میگيرد.
فرشاد قاسمینژاد
| 52فایل شعر
نقد اول شعر از فرشاد صحرایی نقد از فریداحمدنژاد شعر سپیدم چادر سیاه میپوشد در میدان چشمهایت قدم میگذارد سایهای را میبیند که دارد به سوی تیغ مژههایت میرود او را از اشک نگاه میدوشد به سالمتی چند کلمه که پشت میلههای ورق شورش کردهاند راه به راه مینوشد آسمان رنگ میبارد ستارهها خاموش میشوند آفتاب از پریز کشیده میشود ولی... ماه میجوشد!
نقد و بررسی مشكل اصلی اين شعر هم مانند بيشتر اشعار سپيد ،انتخاب زبان آن است .زبان منثور حالتی داستانی به شعر داده ،كه از
میبيند ،كه پشت ميلهها) بهنظر من تمامی اين حروف اضافی به كار رفته مانند "را ،كه " به نوعی حشو هستند .به طور
نظر من بزرگترين نقطه ضعف اين كار است .در تمامی
كلی اگر میخواهيم داستانی را در شعر روايت كنيم بايد
سطرهای شعر ،ما شاهد استفاده از افعالی مثل میرود،
اجازه بدهيم تصاوير اين وظيفه را به عهده بگيرند .از نكات
میپوشد ،میگذارد ،میبيند و ...هستيم كه شاعر را به يك
مثبت اين شعر به نظر من :شروع كار با آوردن (شعر سپيدم
راوی داستان بدل میكند .يكی از تكنيكهای مهمی كه
چادر سياه میپوشد) مخاطب را به خواندن اثر تشويق
میتوان از آن در شعر سپيد استفاده كرد؛ جابهجايی اركان
میكند .يا كشيدن آفتاب از پريز هم تعبير بسيار زيبايی از
است .لزومی ندارد در شعر مانند نثر عمل كنيم و ترتيب
غروب خورشيد را ارائه میدهد .بهطور كلی شعر توانسته
اجزای تشكيل دهندهی جمالت را به همان شيوهی كالسيك
تصاوير زيبايی خلق كند .مثال سايهای را میبيند كه به سوی
به كار ببريم ،بلكه میتوانيم با جابهجايی در آنها عالوه بر
تيغ مژههايت میدود به زيبايی و با تشبيه شاعرانهای به
خارج كردن زبان شعر از نثر ،فضاهای تازه در شعر ايجاد
چشمان معشوق اشاره میكند .پيشنهاد من به شاعر اين است
كنيم .نكتهی ديگری كه در زبان شعر جالب به نظر نمیرسد
كه شعر را با زبانی نو بازنويسی كند و در نويسش دوبارهی
استفادهی زياد و نابجا از حروف اضافه است( .سايه را | 53فایل شعر
كار از تكنيكهايی مثل بازی زبانی بهره
ببرد.
نظر علی عبدالرضايی منتقد نتوانسته به نقد فرم بدهد .نقد فاقد وروديه است و
سطر شعر ،فعل در انتهای جمله به كار رفته
تمهيد تئوريك ندارد .يعنی ورودی و خروجی نقد بهعنوان
هرگز در شعر بعد از (كه) تقطيع صورت نمیگيرد( .سايهای
متنی كه فرم نقد داشته باشد مورد قبول نيست .شاعر تخيل
را میبيند كه) غلط است .تنها با (و) تقطيع صورت میگيرد
خوبی دارد اما بايد به نكات اين نقد توجه
كند.
و آن هم مورد قبول بنده
است.
نيست.
در بند اول جملهی (او را از اشك نگاه میدوشد) تركيب
تيغ مژههايت باز هم تركيبی اضافه است كه ربطی به شعر
اشك نگاه نئوكالسيكی است و منطبق با ديد به روز شاعر
معاصر ندارد .اين نقد از لحاظ تجربی تا حدودی خوب
نيست.
تمام شعر از يك منطق زبانی نثر پيروی میكند و در هر
| 54فایل شعر
عملكرده
است.
نقد دوم شعر از حسین خاموشی نقد از محمود نوری در ارتفاع چهارمین طبقه، بیهوا کنار پنجره آمد، پسرك صورتش، مجموعهی ِ شلختهی ِ کاراکترهای ِ نقطهای ِ بریل، به رنگ قرمز است!!! از کف اتاق تا زیر سقف تاق ِ پنجره، رشد کرده... در دریای سیاه شب ،نصف قرص ماه ،حل شده است! جیر جیر جیر صدای جیرجیرك میآید... از جهیدن بهسوی ماه، خیال خام پلنگش دل میکند. رو بر میگرداند تا که برگردد به تخت، در بالکن روبهرویی چه میبیند پسرك؟ اینجا که دریا ندارد فانوسش به چه کار آید؟ این همان پریست یا واقعا پریست!!! نکند چشمان خوابزدهاش ،هذیان میبیند؟ شاید نصف قرص ماه است که پنجهی ِدل ِ پلنگش از بلندای آسمان به خاك کشیده؟؟ از همان فاصله صورت ماهش میدرخشد، دخترکی که انتهای شب موهایش رسیده تا شانه، دارد رخت پهن میکند... | 55فایل شعر
این همان پریست!!! بم صدای پسرك لرزید این یک تصویر طبیعیست اما نه برای پسرك!!! از چشم هرزه بین او دخترکی با تاپ نیم تنه و شورت رخت پهن میکند!! پایهی ِساق ِ بلورین ِ جام ِ لخت ِ پایش، عجب اروتیک نمایی میکند!!! بوی ِ لَخت ِ موی ِ رقصانش در باد، تحریک ِ عطش ِ شهوانی میکند تقصیر پسرك نیست این چشم هرزه نیست! عقربههای ِ آکسون ِ ساعت ِ سلولی ِ هر عصبش، تیک تیک تیک و بدن ِ دخترك ،هنر اروتیک دارد.. تجسم ِ مجسمهی ِ ونوس ِ سازهی ِ هوس، چشمانی هنرمند میخواهد تماشای ِ تصویر ِ این قاب، هیوالیِ خفتهی ِ هوس را در پلنگ ِ درونی ِ پسرك بیدار میکند این پلنگ دیگر پلنگ منزوی غزل نیست این پلنگ وحشی شهوت است که درز دیوار را چاك باسن میبیند کالفه و عصبی پنجره را میبندد پسرك، در تختخواب ساعت، عقربهی کوچک خوابیده زیر عقربهی بزرگ.. آخر وسوسهی شهوت به حمام میکشاند او را شرم از تجسم شرمگاه دخترك چشمان پسرك را میبندد... در یک دستش صابون و در دست دیگر آلتش خیال ِ خام ِ پلنگ ِ پسرك با تصویر ِماه ِ دخترك خودارضایی میکند خودارضایی... | 56فایل شعر
نقد و بررسی قرص ماه است.....كه پنجهی دل پلنگ از بلندی آسمان به
در قطعهی اول شعر آمده:
"در ارتفاع چهارمين طبقه /بیهوا كنار پنجره آمد/
خاک كشيده؟ /عجب اروتيك نمايی میكند /و بدن دخترک
پسرک"يك جمله خبری است .استفاده از جمله خبری در
،هنر اروتيك دارد /كه درز ديوار را چاک باسن میبيند.
شعر مخاطب را با شعر همراه نمیكند .از طرفی شروع شعر
شما در شعر به چنين تصاويری احتياج داريد كه در
با جمله انشايی است .شروع روايت ،مخاطب را به شعر وارد
سطرهای باال به خوبی از پس آنها بر آمدهايد.
میكند ،شروع و پايان از مهمترين عناصر روايت هستند،
سطرهای باال تفسير پذير است ،به چند صدايی میرسد و
وقتی شعر با جمله خبری آغاز میشود ،مخاطب با شعر
وجه شاعرانهگی شما را نشان میدهد.
همراه نمیشود.
نكتهی ديگری كه بايد گفت اين است كه در آخر گفتهايد:
استفاده از تتابع اضافات در چند سطر مهم شعر از
وسوسه شهوت به حمام میكشاند او را
شاعرانهگی كاسته ،تتابع اضافات در شعر امروز جايگاهی
شرم از تجسم شرمگاه دخترک
ندارد ،به شكل خيلی ملموس بگويم چسباندن كلمات با
چشمان پسرک را میبندد
اضافات آسانترين نوع تصويرسازی است:
در يك دست صابون
مجموعهی شلختهی كاراكترهای نقطهای بريل /پايهی ساق
و در دست ديگرش آلتش
بلورين جام لخت پايش /عقربههای آكسون ساعت سلولی هر عصبش /تجسم مجسمهی ونوس سازهی هوس /هيوالی
چرا در شعر خودسانسوری میكنيد ،شرمگاه همان كس
خفته هوس را در پلنگ درونی پسرک /خيال خام پلنگ
است و آلت كير .شما مطابق شعر اصلی رفتهايد ،شعر يعنی
پسرک./
شجاعت در جايی از شعر آمده اين پلنگ ديگر پلنگ منزوی
در همين سطرها روايت ناقص است و وجه هرمونتيك شعر
غزل نيست اين پلنگ وحشی شهوت است.
از بين میرود .تتابع اضافات باعث میشود مخاطب با شعر
اما برخالف عقيدهتان مطابق با پلنگ منزوی پيش میرويد،
ارتباط برقرار نكند و با كلماتی سخت روبهرو میشود كه
وقتی آشنايیزدايی میكنيد در همه وجوه آشنايیزدايی كنيد،
هيچگونه وجه هرمونتيكی ندارند ،تصوير بايد در ذهن
مطابق با شعور خودتان پيش برويد نه شعور منزوی ،شعر
مخاطب شكل گرفته و باقی بماند ،اما تمامی اين تصوير خام
يعنی شعور.
رها میشود.
در يك روايت عمودی گاهی به سمت شعر و گاهی نثر و
يك نكته ديگر كه بايد درباره تتابع اضافات گفت وجه
داستان رفتهايد ،اين وجوه میتواند با فاصلهگذاری و دانسته
اجرای شعر است .شعر در خوانش و اجرا به اشكال
اجرا شود ،در حال حاضر اين فاصلهگذاری شكل نگرفته و
میخورد و با خانش روان روبهرو نيست.
بيشتر مثل آن است كه روايت را از دست دادهايد.
شعر در همين تتابع اضافات ،اضافههای انتزاعی دارد.
اين نكته را بايد گفته كه پلنگ شما ،جايگاه باالتری از پلنگ
بر عكس در سطرهايی كه شعر تتابع اضافات ندارد،
منزوی دارد ،برای اينكه زبان امروز شعر ،غزل و كالسيك
تصويرها بهخوبی شكل گرفته و تصاوير با شاعرانگی همراه
نيست ،جسارت شما جايگاه باالتری دارد.
است: نكند چشمان خوابزدهاش ،هذيان میبيند؟ /شايد نصف
| 57فایل شعر
نظر علی عبدالرضايی
كلمهی كُس از شرمگاه استفاده كرده است! اگر نمیخواست
نقد محمود نوری و هدفگيریاش تا حدودی خوب عمل
اين كلمه را بياورد میتوانست جور ديگری آن را نشان
كرده است .به تتابع اضافات اشاره كرده ،اما بايد اول از نظر
بدهد .شرمگاه كلمهی فجيعیست!
استتيكی (زيبايیشناسانه) داليل خود را ارائه میداد .مثلن
منتقد دربارهی شعريت اثر بحث نكرده ،اثر منثور و كاملن
بايد میگفت :استفاده از صفت ،مضاف و مضافناليه بدون
شبيه يك مقاله است .هيچ تخيل و كشفی و حسيتی در شعر
آنكه كاركرد استعاری داشته باشد و صرفن ذهنی باشد بيشتر
نيست .اجرا هم فجيع است! منتقد بايد به اينها میپرداخت.
به توضيح میپردازد .اين توضيح باعث میشود خواننده به
بهتر است كه اين شاعر هم به داستان و مقاله بپردازد چون
كشف نرسد .شما میتوانيد توضيح دهيد و خواننده قبول
اين اثرش شعر نيست ،توضيح يك حس است.
نكند .اما اينجا خواننده به كشف نمیرسد و مشاركت خالق
منتقد بايد با پيشفرض اينكه شعريت وجود ندارد به اجرا
مخاطب تحريك نمیشود .منتقد بايد اين توضيحات را
میپرداخت .محمود نوری هر روز يك گام جلوتر گذاشته.
میداد و سپس به متن میپرداخت.
بهتر است اين منتقد در بازخوانی اثر تمهيدی بيانديشد.
خوبی نقد اين است كه تا آخر به اين مسائل میپردازد و
تمهيد اين بازخوانی میتوانست اين باشد كه چرا در شعر
میگويد شعر به تفسير و توضيح شبيه است .پيش از اين
سپيد نمیتوانيم مدام شعر را سوبژكتيو و ابژكتيو كنيم.
توضيحات بايد به شعريت اثر میپرداخت .اين اثر شعريت
نمیتوان مدام از ذهنيت به عينيت و از عينيت به ذهنيت
ندارد .به صورت پيشمتن غزلی از منزوی میآورد .اما اگر
پريد .اين حركت آلترناليو (متغير) باعث میشود مخاطب
قرار بود اين غزل پيشمتن اثرش باشد بهتر بود با اين غزل
تمركز نداشته باشد ،شعر را دنبال نكند و در نيمهی شعر ،آن
بازی میكرد و فضای شعرش را با فضای خود ارضايی
را رها كند .اصلن لزومی ندارد .يك شعر اينقدر طوالنی و
میآميخت .شعر نگاه روشنفكرانهای ندارد .چون به جای
بلند باشد و هيچ چيزی ارائه نكند.
| 58فایل شعر
نقد سوم شعر از جبار شافعی نقد از حافظ عظیمی خیره به درخت که تویی خیره به تو که درختی هنوز چگونه میتوانم به مرگ فکر کنم و بریدن پنجهی باد بر گردنت در یک خیابان شلوغ نمیشود حتا تو اگر موهایت را به باد بفروشی و خواب مرا به زنی کولی تا آنگونه که میخواهی تعبیر کند مردی که روزگاری قلبت را برده با خودش برنمیگردد به این حوالی نمیشود حتا اگر پنجههایت را از من بگیری و بفروشی به پاییز باد نخواهد آمد هیچ کالغی | 59فایل شعر
به باران سفر نمیکند و مردی که قلبت را برده با خودش برنمیگردد به این حوالی تو قاعدهی تمام فصلها را بههم زدهای به خواب تابستان که میروی در شعر من برف میبارد سایهها آدم برفی میشوند روی خورشید خط میکشند و با کالغها میرقصند از کنار زمستان عبور که میکنی ردپایت در برف ماهی میشود همهی قندیلها شکوفه میدهند زن کولی حامله میشود پشت به برف بره میزاید نمی شود تو قاعدهی تمام شعرها را بههم زدهای بیخبر از انتهای فصلهای بی تو میآیی تمام کلمات در شعر من تو میشوند من کالغ میشوم آواز میخوانم تو شعرم را به موهایت گره میزنی با باد میروی به هرچه باداباد | 61فایل شعر
من به بیابان می زنم و مردی که قلبت را برده با خودش برنمیگردد به این حوالی نمیشود نمیشود نمیشود حتا اگر قلبت را پس بگیری و در سینه ات بگذاری
نقد و بررسی روزنهای كه من برای ورود به اين متن انتخاب كردم
مورد توجه قرار گرفتن باز دارد يكدستی در زبان و روابط
ساختاری و بيشتر مبتنی بر عنصر «زبان» است.
درون متنی اركان آن است .میگويم مورد توجه و يا افول
«زبان» يكی از شاخصهايیست كه به «شعر سپيد» تشخص و
متن در كنار هم چرا كه در يك قسمت ممكن است اين
تمايز میبخشد .مؤلفهی زبان در شعر سپيد از دههی سی تا
يكدستی با قدرت در متن اتفاق افتاده باشد و در جايی ديگر
كنون تحوالت گوناگونی را گذرانده كه میتوان آن را در دو
بیتوجه به ساختشكنی موجب افول متن گردد .نكتهی
دستهی (زبانِ شعرِ شاملويی وزبانِ شعر بعد از دههی هفتاد)
ديگر استفاده شاعر از عناصری همگن در طول روايت اثر
تقسيم بندی كرد .در نگاهی كلی میتوان گفت شعر سپيد با
است تا آنجا كه پا را از نشانههايی محدود و تا حدودی
فخامت و صالبت زبانِ شاملو هويت يافت كه در دورههای
قابل حدس در جريان متن فراتر نمیگذارد (اشاره به
بعد برای خلق شاعرانهگی از آن فخامت فاصله گرفته و به
نشانههايی چون :باد /درخت /فصل /نام فصل /خورشيد/
تكنيكهای تازهی زبانی روی آورده است .از جمله اين
شكوفه و .)...اين رفتار بهنوعی راه رفتن بر لبهی تيغ است.
تكنيكها ،صميميت و نزديكی به زبان گفتار است .به
اين امر به همان ميزان كه تمركز مخاطب بر منظور شاعر را
طوركلی مؤلفههای زبانی شعر سپيد شامل :ساختشكنی،
افزايش میدهد همان قدر هم موجب شده تا تعليقاتی كه
آشنايیزدايی و نزديكی به زبان گفتاراست .همچنين میتوان
ممكن است در اثر تغيير فضا در زبان رخ دهد كاهش يابد.
مولفههايی چون عينيت ،موسيقی ،تكرار ،قرينهسازی ،ايجاز،
نكتهای ديگر كه در جريان روايت اين اثر ،مشهود است و
تركيبسازی ،حركت ،كلمهشناسی ،تناسب ،دستور زبان،
موجب میشود مخاطب از متن دوری نكند ارجاعات درون
تقطيع ،شكلنهايی ،منطق شعری ،شكلذهنی ،كشف و
متنیست .مانند :تكرار تركيب «زن كولی»و يا همنوايی دو
ساختمان را نيز مورد توجه قرار داد كه بهطور مستقيم و يا غير
فرم يكسان با تغيير جزئی مانند« :تو قاعده تمام فصلها را
مستقيم در حوزهی زبان قابل بررسی هستند.
بههم زدهای /تو قاعده تمام شعرها را بههم زدهای» .اين
با اين مقدمه به سراغ متن میرويم .در خوانش اوليه اين اثر
دست رفتارها نشان میدهد كه شاعر در زمينهی
اولين نكته ای كه شايد توجه را جلب كند و يا شعر را از
پرداختهای فرميك بیتجربه نيست و اين امر را مورد توجه
| 61فایل شعر
قرار میدهد .نكتهی ديگر و آخرين مطلبی كه به ذهنم رسيد
تكرارهای بیمورد همه و همه موجب شده تا موسيقی
شايد مربوط به رفتار موسيقيايی متن باشد .نكتهای كه شايد
بيرونی اثر در پارهای موارد با مشكل روبهرو گردد كه اوج
در پارهای از نقاط متن به ويژه امر تقطيع يا سطر بندی اثر،
اين امر در بند «توقاعده فصلها را »...رخ داده است.
شاعر به آن بیتوجه بوده است .قرار گرفتن اكثر افعال و
در پايان خوشحالم كه با شعر نسبتا خوبی در حوزه زبان
ساير اركان نظام همنشينی در جای خود درست به همان
روبهرو بودم كه البته با ويرايش مجدد میتواند بهتر هم بشود.
صورت زبان معيار ،شكستن سطرها در نقاط نامناسب،
نظر علی عبدالرضايی شعر و نقد تا حدودی خوب بودند و البته در نقد به نكات
همين شكل صورت گرفته كه در واقع نبايد تقطيع شود .زبان
خوبی پرداخته میشود .به نظر من مهمترين نكتهای كه منتقد
شعر خوب است و نيازی به حذف يا اديت ندارد اما مطالعهیِ
بايد بيشتر روی آن تاكيد میكرد نوع تقطيع و توضيح درباره
تقطيع شعر سپيد را به شاعر پيشنهاد میكنم .تا وقتی كه نفس
تقطيع است .چون تقطيع آقای شافعی كاملن غلط است .يعنی
اجازه میدهد شعر خوانده شود شعر بايد تا پايان ادامه پيدا كند
به نظرم آقای شافعی بايد به دو نكتهیِ منتقد توجه بكند:
تا ايجاد هارمونی بكند .مثلن شاملو گاهی سطرهايی را كه
اول اينكه مثلن تكرار در شعر خوب است اما در اين شعر
موسيقی ندارد ،میشكند و برای اينكه موسيقی توليد شود آنها
بعضی از تكرارها نياز نيست كه بيايد .فكر میكنم اگر ايشان
را كلمه كلمه تقطيع میكند .به نظر من بايد سطر را طوری اجرا
اين شعر را اديت و تقطيع آن را عوض بكند شعر بهتر
كرد كه با ديگر سطرها در هارمونی قرار بگيرد .تقطيع سادهترين
خواهد شد.
كاری است كه به كمك آن میتوانيد ايجاد موسيقی كنيد و تا
به نظرم تقطيع يكی از معضالت اين شعر است .مثلن
وقتی كه تم و تصوير و به خصوص لحن تمام نشده آن سطر را
تقطيعهايی از قبيل:
ادامه بدهيد و تا ته بكشانيد .حتی گاهی می شود يك سطر را
(حتا-تو اگر-موهايت را)
به صورت منثور و بدون تقطيع نوشت .شما بايد به آن منطقی
حتا تو اگر موهايت را به باد بفروشی
كه شعر ارائه میدهد وفادار باشيد .از اتفاق شعرهای منثور
اين سطر ،سطر خوبیست اما بهتر است شاعر واژهیِ تو را
موفقی هم نوشته شده ولی اگر با يك لحنی شعر را اغاز كرده و
از شعر حذف كند .در سطرهای بعدی متاسفانه تقطيع شعر
يك دفعه از حالت هارمونی به حالت نثر برسيم منطق
به خوبی صورت نگرفته و آزار دهنده است .اين موضوع
موسيقيايی متن و اجرای متن را زير سوال میبريم .نقد حافظ
نشان از اين دارد كه شاعر شعر را با صدای بلند نخوانده
عظيمی و نكاتی كه به آن اشاره كرد خوب بود؛ منتها برخی از
است .اگر اينكار صورت بگيرد شاعر متوجه خواهد شد كه
مولفههايی كه به آن اشاره كرده است مثلِ تكرار و ايجاز و
بيشتر اوقات اين تقطيع میتواند بدل به يك سطر شود.
قرينهسازی و ...جزو مولفههای شعر كالسيك است .اما بعضی
حتا اگر پنجههايت را از من بگيری و بفروشی به پاييز باد نخواهد آمد
در اينجا واژهی< و > به يك سطر تبديل شده است .باد هم به | 62فایل شعر
از آنها درست و البته بعضی از آنها نيز میتوانند تحت يك عنوان بيايند .مقدمهیِ شعر را دوست نداشتم اما برخورد با شعر جالب بود .من اگر جای منتقد بودم رویِ دو مساله بيشتر دقت میكردم :اول اينكه شعر را اديت يا حداقل تقطيع آن را درست میكردم و دوم اينكه از درون متن حرف میزدم! به نظر من اين شعر میتواند خيلی بهتر باشد؛ البته اگر شاعر حواسش باشد. پس توجه داشته باشيد كه اين شعر پتانسيل اين را دارد كه به يك شعر عالی تبديل شود.
نقد چهارم شعر چشمهای قانونت از رسول آمادهپور نقد از مریم مشهدی پر ستاره شبی فراموشید حمورابی چشمهایت را در قانونی فرو ریزد این بود تالس از نگاهت گم و افتاد در خندههای کنیزکَش ،ستاره کنون تو جریان آینهای از دف دف ماه تا من که شعری راه راه را راهشیری نشانه رفته در هزارهی کوانتوم نفراموش نخواهم برد راه را گم از نسبیت فانوس و آفتاب تا پایانِ مطلقِ تاریک نفراموش آسمان قافیهاش را در باران اگر باخت من تصویرگر فرکانس اشکم در آبیِ آبیها نفراموش مادر ساالریت در جنبش فمنیسم چشمهایش میجنبد و من آنارشیستگونه ،گونههایت را از نبوسیدن نَپنهانم نفراموش خیالم در چشمهایت دست میبرد برای ستارهها ،ستاره نفراموش نگاهت از قانون جاذبه فراترست که جذبهاش هنوز وزن پریشان من است در جنبِ جنبش. | 63فایل شعر
نقد و بررسی بهدليل غنای زبانی اين شعر ،بهترين نقطهی شروع برای
شعری راه راه " ...شاعر خواسته با كلمهی راه بازی زبانی
بازخوانی ،توجه به مؤلفههای زبانیاش میباشد .با بررسی
بهوجود آورده باشد اما در اين زمينه موفقيتی به دست
چند سطر ابتدايی اين شعر اولين چيزی كه توجه خواننده را
نياورده؛ چراكه هيچ دليلی برای راه راه بودن شعر وجود
به خود جلب میكند؛ ارجاعات برونمتنی آن است .شب پر
ندارد .اين راه راه بودن استعاره از چيست؟
ستاره ،حمورابی ،تالس ،جريان آينهای ،كوانتوم ،نسبيت،
بين جريان آينهای و فركانس ،مراعاتنظير ايجاد شده است.
فمنيسم ،آنارشيسم و قانون جاذبه. ...
از طرفی حضور واژگانی چون اشك ،باران و آبی ،به واژهی
آنچه مهم است ميزان كاركرد شاعرانه از هريك از ارجاعات
" جريان " ايهام تناسب بخشيده است.
برونمتنیست .حمورابی ،در اين شعر خوشنشسته و
جنبش مادرساالری در چشمهای فمنيستی معشوق ،اشارهی
توانسته با ديگر عناصر جایگرفته در ساختار شعر ،پيوند
پنهانی به استحكام لحن و استبداد نگاه معشوق دارد .اين
مستحكمی برقرار كند .شاعر زيركانه نام اولين قانونگذار
استبداد میتواند به همان جاذبهای كه در سطر بعد با آن
تاريخ را در اول شعر آورده؛ سپس با همجوار كردن واژگان
روبهرو هستيم حكم كند.
قانون و ستاره برای خواننده زمينهی ذهنی را فراهم
دو سطر پايانی شعر اضافی بهنظر میرسد .هيچ ايدهی
كردهاست كه در سطرهای بعدی او را با مفاهيم كوانتوم و
خاصی بههمراه ندارند و حتی بازیهای زبانی در آنها
نسبيت روبهرو كند .علوم قوانين كشف شده در علم تجربی
آنقدر اثرگذار نيست كه ضعف معنا را بپوشاند .در عوض
در سدههای پيشين را دگرگون كردهاند.
با حذف آنها میتوان پايان شعر را با سطری بست كه در
اين دگرگونی قانون در شعر رها نمیشود؛ بلكه با استفاده از
آن ،هم واژهی محوری شعر ( قانون ) آمده؛ و هم كليد
آنارشيسم ،دوباره در شعر پيدا شده و ما در پايان شعر با راز
اصلی حل معماهای شعر؛ يعنی جاذبهی چشمان معشوق.
پنهان در ذهن شاعر روبهرو میشويم .علت اينهمه
تنها ايراد واضح شاعر ،ناشیگری در سطرسازیست.
مثلن در بند " آسمان قافيهاش " " ...را " مربوط به ساختار
بیقانونی ،فراتر رفتن چشمان معشوق راوی از قانون جاذبه
سطر بعد است.
است.
در بند " خيالم در چشمهايت " " ...برای " مربوط به
در واقع میشود گفت اين شعر دو نوع موتيف دارد:
" نفراموش " و " ستاره " كه موتيفهای آشكار شعر
ساختار سطر بعد است.
هستند؛ اما موتيفِ پنهان ديگر آن قانون است كه در مفاهيم
اين شعر مستعد میباشد برای اجرايی بهتر .چراكه موسيقی
گوناگون خود را پنهان كردهاست .ابتدا به نظر میرسد خود
كالم آن موزون و خوش آهنگ است.
تالس در اين شعر نتوانسته نقش پررنگی ايفا كند .تنها هدف
بهطور كل اين شعر را در شكل دهی فرم ،زبان و معنا موفق
شاعر از آوردن نام او ،پيوند دادن نام كنيزكَش با موتيفِ
میبينم.
ديگر شعر " ستاره " است .در پايان شعر موفق به كشف
شاعر با كمی توجه به چينش سطرها میتواند اين شعر را
تازهای میشويم؛ شاعر علت زمين خوردن تالس را جاذبهی
به درخشانترين شكل خود درآورد.
زياد چشمان معشوق خود دانستهاست .در سطر " تا من كه
| 64فایل شعر
نظر علی عبدالرضايی اين نقد متعلق به مريم مشهدی است .او با سن و سال كمی
در اينجا شاعر بدون هيچ تمهيدی و بدونِ هيچ پاساژ متنی
كه دارد ،میتواند يكی از شاعران مستعد ما باشد .يكی از
از يك سطر به سطر ديگری میرود .چيز جالبی كه در نقد
داليل نقد هر شعر اينست كه يا حرف تازهای درباره آن شعر
مريم مشهدی برايم وجود داشت ،اين بود كه از لحاظ
داشته باشی و يا از آن شعر خوشت آمده باشد .او از زبان اين
هرمنوتيكی يكسری نشانهها را برداشته و با ديدن رابطهها
شعر تعريف كرده و اين برای من جای تعجب دارد .چرا كه
به نيت مولف پیبرده است .اما اولين اصل ،شعريت اثر
زبان شعر به شدت محتاج اجراست .چرا كه زبان در اين اثر
است .آيا از لحاظ شعری منتقد را مجاب كرده كه او
مدام بين شعر نئوكالسيك و زبان امروز غلت میخورد.
میگويد اين شعر زبان و اجرای قدرتمندی دارد؟
مثلن:
اين شعر از اين بابت هيچ نمرهای دريافت نمیكند.
" چشمهايت را در قانونی فرو ريزد اين بود تالس از نگاهت گم و افتاد در خندههای كنيزكش ،ستاره كنون تو جريان آينهای "
مثلن:
" در خندههای كنيزكش ،ستاره " اين اضافات تشبيهی ،چه دليلی دارد كه در شعر باشد!؟ اين صنعتگریست! صنعتگری با معماری فرق دارد .در واقع ساخت بايد درونی باشد .چيزیكه من درون اين شعر میبينم ساختهشدهگی شعر است .يعنی شاعر از بيرون وارد قصه شده و اصلن روی صفحه نبوده است و انگار پوست
در اينجا كنون و فرو ريزد جايگاهی ندارد .چرا كه فعل فرو
شاعر با صفحه بيگانه است چون اين شعر از بيرون نوشته
ريزد با كنون تناسبی ندارد .اين شعر بهشدت نيازمند اجرا و
شده و حالت درونی ندارد .شاعر حرفی میزند و تنها
اديت است .فكری كه پشت اين شعر است را دوست دارم.
صنعتگری را نشان میدهد .سطرها پرتاب نمیشوند.
به نكات جالبی هم در اين شعر اشاره شده است .اما اولين
به سطرهای پايين توجه كنيد:
شرط برخورد ما با يك متن اينست كه متن مد نظر سليقهی استتيكی ما را مجاب بكند .يعنی مجاب بكند شعر ،شعرِ خوبیست .اين شعر نه منطق زبانی را رعايت كرده نه در حوزهی تصويرسازی نقشی داشته است و نه اصلن آرايشی دارد .شاعر اما يك ايده دارد كه آنرا بهصورت حساب شده و تصنعی اجرا میكند .اولين چيز در برخورد يك متن اينست كه ما رویِ متن اشراف زبانی داشته باشيم .يك شعر میتواند مشكل داشته باشد ،اما بايد اين جاذبه را در خودش بهوجود بياورد تا بهعنوان يك منتقد بتوانيم منطق شعر را سازماندهی كنيم. به سطرهای پايين دقت كنيد:
" آسمان قافيهاش
را در باران اگر باخت " دليل وجود " را " در سطر دوم چيست؟! " را " بايد در
سطر اول بيايد: " آسمان قافيهاش را
در باران اگر باخت " دقت داشته باشيد كه زبان جسد نيست بلكه يك موجود زنده است .شما نمیتوانيد هر چقدر كه میخواهيد در زبان دست ببريد بلكه زبان خودش بايد اين اجازه را به شما
" چشمهايت را درقانونی
بدهد .بايد با زبان وارد ديالوگ شد .مثلن فعلِ " نپنهانم "
فرو ريزد
اصلن زيبايی ندارد .مولف میتواند هر باليی كه دلش
اين بود تالس "
میخواهد سرِ اثر بياورد يا اصلن قواعد زبان را از بين ببرد. به شرطیكه توليد زيبايی بكند .وقتیكه قانون را بر هم
| 65فایل شعر
میزنيد و آن زيبايی خلق نمیشود يعنی شما با شعر روبهرو
با او كرده است .در پايان اين شعر نثرِ خوبی دارد .چيزهايی
نيستيد .شعر بايد طوری باشد كه در هنگام خوانش
هم كه شاعر كشف كرده بسيار خوب است اما من مطمئنم
لذتبخش باشد .آيا شاعر هنگام خواندن شعر اين لذت را
كه خودِ شاعر هم نتوانسته اين شعر را بهدرستی بخواند.
در خود احساس كرد؟ حتا اگر بخواهيم از ديدگاه فرويدی هم نگاه كنيم زبان در اينجا در حال بازی نيست .زبان در اينجا جسد فرض شده است كه شاعر هر كاری كه خواسته
| 66فایل شعر
بايد توجه داشته باشيد كه هيچ شاعری " را " را اول سطر نمیآورد!
نقد پنجم شعر از مصطفا صمدی پارمیس خرمی تا چشم کار میکند تو نیستی که سری به هستیام بزنی نیستی که هی پاس هی پاس هی شوت هی شوت میشوم به دروازهات اما نمیرسم نیستیکه کاش بود تفنگی با خشابی پر روبهروی دروازهام میزدی سخت به آغوش تنهاییام پارهاش میکردی جِرَش میدادی تو نیستی که
نقد و بررسی اثر محتوای معنايیِ كالسيك دارد .كه در آن شاعر ،از تنهايی شكوه میكند .بنابراين نو و ابداعی نمیباشد و خوانش آن برای مخاطب فاقد جذابيت است .زيرا در خوانش اول با يكسری واژهی بیحجم روبهروست كه مفهوم ،بهطور مستقيم به ذهن منتقل میشود .ارزش هر شعری رابطهی مستقيمی با تصويرسازیهای جذاب دارد كه در اين اثر تنها يك تصوير وجود دارد كه حتی همان يك تصوير هم از قدرت كافی برخوردار نيست .زيرا شما يك تصوير را بسط دادهايد و در ساخت تصويرهای ديگر كوتاهی كردهايد.
در اثر تكرارهايی وجود دارد كه از ارزش آن میكاهد و نحوهی بيان در قالب خوبی صورت نگرفتهست ،برای مثال در بند بهجای نوشتهی شما:
| 67فایل شعر
دوم:
" نيستی هی پاس میشوم هی شوت
به دروازهات اما نمیرسم " كافی بود .آن " كه " بعد هر نيستی آمده نه تنها اضافیست بلكه موسيقی متن را با اشكال روبهرو
میسازد .دو سطر آخر تكراریست ،يا " پارهاش میكردی " يا " جرش میدادی " ،چرا كه شاعر زمانی از مترادف برای كلمه اول استفاده میكند كه كلمه ،به اندازهی كافی گنگ و
مبهم بوده باشد.
و نكتهی آخر اينكه شاعر بايد با عشق و حوصله و صبر به خلق تصاوير و فضاهای حسی و تجسمی با يك فرم مقبول ،حول مفهموم بپردازد،
مطمئن باشيد اثرهای كوتاهِ حاوی ارزش ،اثرهايی هستند كه كلمات آن بار معنايی زيادی به دوش میكشند.
نظر علی عبدالرضايی
زاويهی برخورد با شعرتا حدودی صحيح است .اما موضوع
است .و در " سری به هستیام بزنی " دو برداشت سر زدن و
ما در اين جلسهی كارگاه ،نگاه ساختاری در نقد است .منتقد
هد زدن را میتوان داشت.
بايد به لحاظ ساختار معنايی با شعر برخورد و يا به تركيبها اشاره میكرد .گارد گرفتن شاعر عليه اديت صحيح نيست .در
" كاش بودی ...تفنگی با خشاب پُر ...روبهروی دروازهام
ابتدای شعر لحن با تقطيع بهمريخته است و با تكرار " هی
میزدی ...سخت به آغوش تنهايیام ...پارهاش میكردی...
میزنم به دروازهات اما نمیرسم " ميتواند يك سطر باشد.
در اين شعر ،هستی به زمين فوتبال تشبيه شده و جنگ به
پاس " ،لحن از شعر گرفته میشود و تقطيع " هی شوت
" تا چشم كار میكند تو نيستی" ... نكتهی جالب پس از اين جمله ،تشبيه زندگی به زمين فوتبال
| 68فایل شعر
جرش میدادی ...نيستی كه "
زمين فوتبال مرتبط شده است كه تنها نقاط قوت شعر همين تشبيهات
میباشد.
نقد ششم شعر از علیرضا طاووسی نقد از پویان فرمانبر هجای بلند هجای کوتاه دامنِ خیلی خیلی کوتاه پشت این ساختار زنی باسنِ زیادش فرم خوبی دارد عشق یک استعاره است که محتوا نمیخواهد منِ الشی،که قلم... الی پای واژه چیزی نیست جز چند پاپوش سادهترین راه همین... پیچیدگی مثل عروس قافیه مثل داماد وزن روی تختخواب شعر شاعری چون من به دفتر میآید.
نقد و بررسی تحريكِ واقعيت
از ساختار و فرمِ زنی با دامن كوتاه و باسنِ بزرگ و يا با سنِ
و شهوتی شدنِ آن
زياد میگويد.
شعری اروتيك
از خالقيتهای شعر در همين چند سطرِ قبلی میتوان به ربط
در سكوت...
اين شعر ،موضوعی جنسی دارد كه دورِ محورِ شهوت، میچرخد.
در ابتدای شعر ،شاهدِ درگيریِ شاعر با " هجای بلند /هجای كوتاه " هستيم كه در سطرهای بعدی متوجه میشويم شاعر
| 69فایل شعر
دادنِ ساختار و فرمِ شعر به ساختار و فرم يكِ زن " كه در خدمتِ موتيف مقيد حاضر شده " و همچنين به دو بُعدی
بودنِ سطرِ " زنی باسنِ زيادش " اشاره كرد كه خواننده
نمیداند ،منظورِ شاعر ،زنی است كه باسنِ بزرگی دارد و يا زنی كه مسن است.
اما تقطيعِ اين سطر اشتباه است ،زيرا اگر " زنی باسنِ زياد "
صورت جزئی ،به اين ساختار نگاه كنيم ،كمتر میتوانيم
پشتِ سرهم تلفظ شود با هجاهای كوتاه روبهرو میشويم "
ستونهای پررنگی را مشاهده كنيم و حتا در چند جا اجزای
ميدان میشود.
و عروس قافيه و داماد وزن "
شعر نيز ،نصف و نيمه رها شده است " سخن راجع به عشق
سَ ،نِ ،زِ " كه برای خواننده زننده است و لكنت ،واردِ
در ادامهی شعر ،از عشقِ سطحی ،و قلمی كه الی پای واژه
البته اين اثر از موسيقیِ معنوی و درونی تهی نيست " اغراق
میرود ،و چيزی به جز پاپوش پيدا نمیكند ،گفته میشود.
در سطرِ سوم ،تشبيه عشق به استعاره ،الی پای ،تختِ خوابِ
در سطرهای بعدی ما شاهدِ " عروس قافيه " و " داماد وزن "
شعر و… "
هستيم .اما چرا عروس به قافيه و داماد به وزن ربط داده شده
در كل من اين شعر را به واقعيتی تشبيه میكنم كه:
است؟
تحريك شد
متاسفانه تا پايان اثر ،جواب اين سوال را نمیگيريم.
شهوتی شد
و در ادامهی آن ،شعر با ارجاعی به درون مايهی جنسیِ اثر ،به
آماده شد
اتمام میرسد.
اما ارضا نشد...
ساختارِ شعر ،يكدست است اما صرفن يكدست و اگر به
نظر علی عبدالرضايی منتقد برای نقد عالوه بر تكنيكهای نقد بايد بينديشد و از
نيست جز چند پاپوش " بدين شكل است و كلمات " ساده
فكر خود برای نقد بهره بجويد .فرم نقد و ورود و خروج از
ترين " و " پيچيدگی " اضافه است.
نقد بايد خالقانه باشد .موتيف مقيد اين شعر همسان كردن
اديت بند بعدی:
فرم يك زن با فرم شعر است .اديت بند اول:
" هجای بلند ،هجای كوتاه ،دامن خيلی خيلی كوتاه " و ما بدين صورت ،هم انواع هجاها را به تصوير كشيدهايم و
" مثل عروس قافيه مثل داماد رديف " كه اگر شعر به اين شكل نوشته میشد وصلت به نمايش گذاشته میشد .و در پايان ما شاهد يك تعليق هستيم كه جالب است " .روی
هم از تكرار واژهی كوتاه جلوگيری كردهايم .شاعر بايد به نقد
تختخواب شعر شاعری چون من به دفتر میآيد " و نكتهی
توجه اتميك داشته باشد.
قابل توجه آوردن عروس قافيه و داماد وزن است كه بيانی
جملهی " پشت اين ساختار زنی با باسن زيادش " به نوعی
نئوكالسيك است ،كه اگر از وزن داماد يا رديف دامادها
بخش شاهكار شعر است و رساندن خواننده به فرم خوبی با
استفاده میشد بيان بهتری بود .يك شاعر بايد شعر را
دو برداشت از يك واژه " باسن " توسط شاعر صورت گرفته است و بند " عشق يك استعاره است كه محتوا نمیشناسد " اضافه است .اديت بند بعدی " :عشق يك استعاره است كه
محتوا نمیخواهد مثل من الشی كه قلم الی پای واژه چيزی
| 71فایل شعر
دوبارهنويسی كند زيرا در نويسش اول شهود اتفاق میافتد و در دوبارهنويسی ،شاعر با ديدی منتقدانه ،شعر را دوباره میآفريند.
نقد هفتم شعر از علیرضا طاووسی زهرا کمکی واژه شخم میزنه شعر میپاشه بذر تفکر راه به راه استعاره باال میارم روی خوانندهی این شعر ولفانگ آیزر غلت میخورد نفهم نفهم بفهم نفهم ما بین من و شما یک پردهی ردیف جورِ که قافیه همانند الفیه که تو آبادان شعرم میپزه ایسمها رو بنداز تو توالت آبش رو بخور راستی من یه آنارشیسمم آبشم خوردم عینک دودیش رو هم زدم میفهمید که؟ نه؟؟
نقد و بررسی در بند ابتدايی شعر تصويرسازی صورت گرفته است به
نوعی شاهد پراش هستيم و میشود گفت اين جمله ارتباط
گونهای كه با نوع زبان بكار رفته در تصوير ،به نوعی شاهد
محكم عمودی با جمالت قبل ندارد.
چند صدايی هستيم .اما چرا زبان محاوره!؟
اما در ادامه به ولفگانگ آيرز میرسيم كه بهنوعی با فعل باال
واژه شخم میزند شعر بذر تفكر میپاشد باال میآورم راه به راه استعاره روی خواننده ناگفته نماند در اين بند وقتی به باال آوردن استعاره میرسيم به | 71فایل شعر
آوردن جملهی قبل همنشين است و در بازی زبانی بين بفهم و نفهم كمی افراط را شاهديم كه در ترانه شايد خالی از ايراد باشد اما در شعر نه.
ولفگانگ آيرز غلت میخورد نفهم بفهم در غلط خوردن دو برداشت موجود است( :غلط و غلت)كه اين بازی زبانی زيباست .بند بعدی باز هم به محاوره نزديك
شده اما دارای تعابير خوبیست.
واژه شخم میزند
مابين من و شما ...يك پرده رديف جور است ...و قافيه
شعر بذر تفكر میپاشد
همانند الفيه در آبادان شعر میپزد.
و من
پيشنهاد من برای بند بعدی:
راه به راه استعاره روی خواننده
ايسم را در توالت بنداز
باال میآورم
آبش را خوردهام
ولفگانگ آيرز غلط میخورد
من يك آنارشيستم
نفهم بفهم
عينك دودی زدهام
بين من و شما يك رديف پرده جور است
میبينی
وقتی قافيه همانند الفيه در آبادان شعر میپزد
میفهمی كه
ايسم را در توالت بينداز
نه!؟
من آبش را خوردهام
در كل به لحاظ سعی در ايجاد چند صدايی و بازی زبانی شعر
يك آنارشيستم
خوبی بود اما بهقولی از ابتدا به انتهای شعر گاهی شاهد
می بينی؟
ارتباط عمودی نبوديم و اين فرم كار را از مولفههايش ،كه
عينك دودی زدهام
همانا هماهنگی ساختار درونی بهطور مستقل و در مرحلهی
میفهمی كه؟
بعد هماهنگی ساختار درونی با بيرونیست ،دور میسازد .اما
نه؟!
تصويرسازی و محتوای كار قوی بود.
نظر علی عبدالرضايی
در شعر باال بايد گفت مهمترين نقد بر عدم رعايت منطق
راه به راه استعاره باال ميارم رو خواننده
زبانی وارد است .شعر گفتن به زبان لوگو ،برخالف تصور
ولفگانگ آيرز غلط خورد نفهم بفهم
عموم بسيار قاعدهمند است ،در اين شعر ،تركيب بذر تفكر،
بين من و تو يه پردهی رديف جوره
محاوره و لوگو نيست .كلمات مابين و همانند نيز در شعری
قافيه مثل الفيه كه تو آبادان شعرم میپزه
با زبان لوگو نبايد به كار گرفته شوند .در انتهای شعر هم فعل
ايسمها رو بنداز تو توالت آبشو بخور
" میفهميد " به همين دليل غلط بهكار رفته است و بايد گفت
من يه آنارشيستم
" میفهمی كه؟ "
آبشم خوردم
واژه شخم میزنه
عينك دودیشم زدم
شعر میپاشه
میفهمی؟
| 72فایل شعر
نقد هشتم شعر از علیرضا طاووسی نقد از فرشاد قاسمی نژاد اسطورههایم را میریزم تا خیلی دور پطروس میشوم از درد از غم سدها که خالیست پس درون سیاه چالههای عمیق گرسنگی انگشت میکنم در کشور تاریکیها درون هر حفرهایی از نور انگشت میکنم توی فیشها الی ریشها الی مشت بسته الی پای باز الی زیر الیههای پنهان اوزون انگشت میکنم دین ،اعتقاد ،سیاست اما ...هیس درون دهان خودم انگشت میکنم
نقد و بررسی نوزادی كه فقط بهدنيا میآيد
ناشی از مورد درک واقع نشدن تمامی مفاهيم شعر ،نبايد ما
ابتدا بايد يادآوری كنيم كه وقتی در يك شعر ،گرههای
را به مادری مبدل كند كه در كنار مواد الزم برای پخت پيتزا،
معنايی به مخاطب داده میشود تا بتواند مفاهيم اصلی را
يك پيتزا هم در كنار آن مواد بگذارد كه مبادا فرزندش
كشف كند ،نبايد به توانايیهای او شك كرد .اينكه شاعر در
گرسنه بماند .پس میتوان شعر را به اين ترتيب اصالح كرد:
آخر از دين ،اعتقاد و سياست صحبت میكند ،همه چيز لو
اسطورههام را میريزم
میرود .بايد به مخاطب اعتماد داشته باشيم و هرگز نگرانیِ
خيلی دور
| 73فایل شعر
پطروس میشوم
عميق گرسنگی سرک میكشد و سعی میكند تا در شكاف
از درد
موجود در سطح ديوار آن ،انگشت فرو كند؛ اما اين شكاف،
از غم
چيزی در حدود نبود ديوار است .در سطر بعد انگشت شاعر
سدها كه خالیست
در حفرهای از نور فرو میرود ،كه قطعا در كشور تاريكیها
پس توی سياه چالههای عميق گرسنگی
كار نادرستی به حساب نمیآيد .شاعر در اين قسمت از
انگشت میكنم
مفهومی استفاده كرده است ،كه با روايت و مفاهيم استفاده
در كشور تاريكیها
شده در كل كار ،در تضاد است .او در قسمت قبل قصد كرده
توی هر حفرهای از نور
بود تا در مقابل گرسنگی قد علم كند اما حاال میخواهد در
انگشت میكنم
حفرهای از نور انگشت فرو كند و در خدمت تاريكیهای
توی فيشها
كشور باشد .پس بهتر است شاعر در اينجا از اين عبارت
الی ريشها
استفاده كند:
توی مشت بسته
" توی هر حفرهای از نور ،انگشت میكنند "
الی پای بازها
در ادامه میخوانيم كه شاعر به فيشها ،ريشها ،مشت بسته،
اما ...هيس
و الی پای باز اشاره میكند .او از شرايط اقتصادی به شدت
توی دهان خودم
به ستوه آمده ،و البته در ادامه ،شرايط اجتماعی و سياسی را
انگشت میكنم
باعث و بانی اين وضع معرفی میكند .پس از مشت بسته كه نشانهی اعتراض و قيام است ،به الی پای باز و مورد تجاوز
شاعر در اين شعر به انتقاد از فضای اجتماعی ،سياسی و
قرار گرفتن اشاره میكند ،كه در اينجا سرنوشت هر انگشت
اقتصادی حاكم بر جامعهی خود میپردازد .او ديگر نه منتظر
به طور خالصه بيان میشود .سرانجام در بند پايانی ،شاعر
منجیست و نه ديگر نيازی به اسطورههای منفعل و ناكارآمد
همهی انگشتها را به شنيدن صدای سكوت خود دعوت
دارد كه حتی نمیتوانند تكهای نان به كسی قرض بدهند .در
میكند و اينبار در دهان خودش انگشت میكند .گويی در
سطر سوم ،چهارم و پنجم شاعر اشاره میكند كه از درد و
انتها با نوزادی مواجه میشويم كه پس از گريههای مداوم،
غم دوست دارد پطروس بشود؛ اين امر در نتيجهی عصيان
انگشت در دهان خودش كرده و آن را میمكد تا آرام بگيرد.
در برابر اسطورههای پيشين است و او حاال میخواهد با يك
روحيهی انقالبی شاعر ،نوزادیست كه ناگهان به دنيا میآيد
انگشت عليه همه چيز قيام كند .اما شرايط كرهی زمين تا
و سرانجام خيلی زود به زندگی در اين دنيا عادت میكند.
حدی وحشتناک است كه حتی آبی پشت سدها نيست تا او
نبايد فراموش كنيم كه در هر عادت ،ترسی نهفته است.
بتواند نقش پطروس را ايفا كند .پس از آن ،به سياه چالههای
نظر علی عبدالرضايی
قبل از اينكه به نقد فرشاد قاسمی نژاد بپردازم بايد بگويم كه
از درد
عليرضا طاووسی شاعر خوبی میتواند باشد .فكر میكنم در
از غم
اين شعر " اسطورههام را میريزم خيلی دور" اضافی است.
سدها كه خالیست
بايد برای مخاطب نشان داد و مساله را شكافت .در اصل
پس توی سياه چالههای عميق گرسنگی
شعر از اينجا شروع میشود: " پطروس میشوم
| 74فایل شعر
انگشت میكنم "
" از درد " و " از غم " اضافه هستند و در شعر نقشی ندارند.
در سطرِ " پس تویِ سياه چالههای عميق گرسنگی " در
" بايد فعلی باشد كه هم به سطر قبلی و هم به سطر بعدی
واقع سياهچالهها عميق هستند پس كلمهیِ عميق در اينجا
جواب بدهد.
هيچ نقشی ندارد! " گرسنگی " هم هيچ مفهومی را
حاال به نقد فرشاد قاسمینژاد میپردازم .به او تبريك
نمیرساند .اين سطر اصلن وجه بيرونی ندارد! در اين شعر
میگويم چرا كه او يك منتقد حرفهای و كاربلد است كه نقد
از اضافات تشبيهی زيادی استفاده شده است! ما در شعر
را به طور جدی دنبال میكند! من ذهنيت او را دوست دارم
صفت نداريم؛ شعر يك سينمای متنیست اگر اثر ذهنیست
چون اهل كشف و اهل جنون در نقد است و سعی میكند
بايد در كاركرد زبانی از پس خودش بر بيايد .اين شعر
در نقد خودش فضای تازهای القا بكند! و همينجا هم
عينیست .شاعر از پطروس و سياهچاله كه حرف میزند يك
میبينيم كه نشانههای خودش را برای شعر دارد و داستان
وجه عينی را نشان میدهد! اينجور شعرها را نبايد با صفت
ديگری برای خودش ساخته است .اينكارِ يك منتقد
و ديگر چيزها خراب كرد.
واقعیست .من با پيشنهادها و اديتهايی كه فرشاد داشته موافق نيستم اما اينكه میآيد به صورت شعر میپردازد
" انگشت میكنم
عالیست! هر چند در اين شعر فرشاد به صورت هرمنوتيك
توی فيشها
شعر را مورد انتقاد قرار داده و نقدِ او چند بعدی نيست .او
الی ريشها
آيندهی درخشانی خواهد داشت اگر به خوبی ادامه بدهد و
توی مشت بسته
شكی در اين ندارم .به اين خاطر كه پيگير است و كشف
الی پای بازها " انگار در اين جا با شعر ديگری طرف هستيم! اصلن الزم نيست كه بيشتر از اين توضيح داد .من فكر میكنم نقد
فرشاد قاسمینژاد فراتر از اين شعر است .سطر زير هم كه در واقع شعار است نبايد در شعر بيايد:
" دين ،اعتقاد ،سياست
بهتر است چند سطر آخر شعر اين طور باشد: الی زير اليههای پنهان اوزون انگشت میكنم درون دهان خودم
هيس! "
شعر بايد با " هيس " تمام شود! يعنی فعل " انگشت میكنم
| 75فایل شعر
میكند ،ولی برای اديت كردن بايد دقت بيشتری داشته باشد. يعنی وقتی يك منتقد حرفهای پيشنهاد میدهد بايد ۶۶ درصدِ نقدش درست از آب در بيايد .فرشاد قاسمینژاد هر چقدر جهان نقد خود را بسط بدهد بهتر است .او اگر به صورت كلیگرا يك شعر را انتقاد میكند بايد به صورت جزيینگر هم شعر را نقد كند .هر چند اين شعر اين قابليت را ندارد .اما مثلن در بعضی شعرهای بلندتر ،هر شعر را می شود به چند قسمت تقسيم كرد و ساخت هر كدام از آن قطعات را بررسی كرد .در واقع منتقد وقتی به جهان شعر میپردازد شعر را تاييد میكند اما وقتی پيشنهاد میكند وارد يك نقد بحرانی میشود.
نقد نهم شعر از رویا حاتمی فرید احمدنژاد چشمان بیدار که در من به تکرار خوابهای تکرار شونده را بیدار میکنی فرق تو با من لبخند عبوسیست که صبح به صبح در من بیدار میشود دیگر نیا نیا اینجا مکان خصوصی من است نیازی به اشارههای زیرکانهی تو نیست نیازی به شنیدن زنگ تکراری صدای بزرگ تو ندارم صدای بزرگ که تربیت میکند صدای بزرگ که زن که مرد میسازد صدای بزرگ که فرزند خوب فرزند بد میپرورد صدای بزرگ که هیوالهای دوستداشتنیمان را مینوشد و مست نشده تف میاندازد به قامت بلند نشدهی دلخواه فرم دلخواهی که صدای بزرگ از لحن پدرانهی ریاکارش با نوازشی آمرانه خواب میکند الینا الینا الینای بی سرانجام من که طعنه میزند به مسخ خندهدار کافکا که تمام مهربانتر از مادرها و خواهرها را بازی میدهد باید مهربان باشیم و دل بسوزانیم برای حشرههایی که متولد کردهایم برای هراسهایی که هر صبح در رختخواب چشم در چشم ما باز میمکند و به شکرانهی هنوز همان بودن این همانی عزیز بیاختیارمان در نشستههای صبح و ندیدههای شب چال شده در آبریز چاههای مستراح... | 76فایل شعر
هر که میخواهی باش به خندههای من عادت کن تو تمام شدهای و من فرزند خواندهی سوختههای شهرم شهری که دفن شده در مدفوع رنگارنگ هزار بدتر از تو شهری که فراموش کرده خاکی را که نفس میکشید در زیر پیراهن صد جا وصلهی اتوبانی که روزی رودخانه بود و حاال برای اینکه تن قدیمیاش را در آغوش بگیری باید به خواب بروی وهر بار هزار قسم و خواهش در مغز خودت بنشینی و دست ببری در روزمرگیهای رویا آخرسر که میآید دوباره همان تکرار و صورتی که به دنبالش جماعتی اجیر شده آویزان هیچ چیز اتفاقی نیست پیرزن دیوانهی لهستانی آدمهای روی پل را هزار جور میپیچاند انگار که اینها نه اتفاق که برنامهایست ریخته شده وقتی ندانسته در سالهای دور از کنار هم گذشته باشیم شانه به شانه در ایستگاههای خطی و غیر خطی روایتهای زندگی که معتقدیم تکرار شدنی نیست چقدر دلمان میخواست آنقدر ساده اتفاق نمیافتاد.
نقد و بررسی به نظر من مشكل اصلی اين كار ،مثل بسياری از كارهای
استفادهی زياد از موصوف و صفت است .اگر قرار باشد
سپيد رايج ،زبان منثور آن است .زبان منثور شعر حالت
مفهومی به ذهن مخاطب القا كنيم ،بايد اين كار را به
روايتگونهی خاصی به آن داده كه نوشته را از حالت شعر
وسيلهی ساختن تصاوير انجام دهيم .استفادهی زياد از صفت
دور كرده و به سمت داستان میراند .شاعر توانسته در اين
به نوعی تحميل معنا در ذهن مخاطب است كه نقطهی
شعر تصويرهای جالبی ارائه دهد و اين میتواند به عنوان
ضعف محسوب میشود .لبخند عبوث ،زنگ تكراری،
يك نكتهی مثبت تلقی شود .نكتهی اوج شعر از نظر من،
صدای بزرگ موصوف و صفتهای ديگری كه در اين شعر
قسمت " در زير پيراهن صد جا " ...است كه تصويری زيبا را برای مخاطب ترسيم میكند و به زيبايی دوری از معشوق را به تصوير میكشد .يكی ديگر از نكات منفی اين شعر
| 77فایل شعر
بهكار رفته است ،به نوعی توی ذوق مخاطب میزند .نكتهی منفی ديگر در اينكار ،استفاده از كليشههای تكراری مانند " از كنار هم گذشته شانه به شانه " و عباراتی از اين دست
هستند كه آنقدر در اشعار و متون تكرار شدهاند كه
است .در كل شعر خوبیست كه نياز به بازنويسی با زبانی
استفادهی دوباره از آنها در شعر به نوعی تكرار مكررات
غير منثور دارد.
نظر علی عبدالرضايی نشانهگيری فريد احمدنژاد در نقد خوب بود .او روی
اكران و نمايش داريم و بايد با تخيل و تصوير نشان بدهيم.
پاشنهی آشيل متن انگشت گذاشته و از آنجا شاعر را به نقد
تنها نكتهی منفی نقد اين است كه گفته میشود شعر خوبی
میكشد .نقد فريد ،نقدی بحرانی است چرا كه با ديدی منفی
بود ،اما اين خوب بودن نشان داده نشده است .نقد بحرانی
به متن مینگرد .در صورتی كه نكات مثبتی هم در اين شعر
خوب است چون به شاعر پيشنهاد دوبارهنويسی را میدهد.
وجود دارد به خصوص آنجايی كه میگويد " :پيرزن
اضافاتی مانند :زنگ تكراری /صدای بزرگ يا لبخند
ديوانهی لهستانی /آدمهای روی پل را هزار جور میپيچاند"
عبوس ،راحتترين كار يك شاعر است .اين شعر از نظر
اينجا بدون آنكه اسمی از شيمبورسكا بياورد ،شيمبورسكا
درونمتنی زيباست و لحظات زيبايی دارد .منتقد بايد به
را نشان داده است .شاعر اينجا بايد به نكات مورد اشارهی
شاعر میگفت :چگونه اين زيبايیها و كشفها را خراب
منتقد توجه كند .بهخصوص آنجا كه اشاره میكند .شعر
نكند .شاعر در شروع شعر میگويد " صدای بزرگ كه
منثور و بیتقطيع است .در شعر جمالت پشت سرهم و
تربيت میكند ،صدای بزرگ كه زن كه مرد میسازد ،صدای
بدون هيچ لحنی و تكنيكی آمدهاند .شاعر در بازنوشت
میتواند اين مشكالت را حل كند .مثلن " در زير " اشتباه
بزرگ كه فرزند خوب ،فرزند بد میپرورد " اين تركيبات
اضافهست ،بايد يكجای ديگر گفته شود و يا به عنوان
است و " در " اينجا اضافیست .اين گونه مشكالت در
موتيف آزاد ديگر بيايد .بايد گزارهای بيايد كه نگاه شاعر
شعر زياد است.
بسط پيدا كند .از نظر درون متنی شعر حرفی برای گفتن
مسئلهی استفاده ازصفت دوباره دارد؛ درشعر همهگير
دارد .شاعر میداند چه بگويد اما آنچه را میگويد درست
میشود .و در اين شعر بدون هيچ شعور نوشتاری از صفت
جرا نمیكند .هدفگيری منتقد هم روی اجرا بود و برای
استفاده شده است .حتا ميان شاعران حرفهای نيز وجود دارد.
همين نقد خوبی بود.
صفت در شعر حالت توضيحی دارد .در شعر توضيح نداريم،
| 78فایل شعر
نقد دهم شعر از آمنه باجور نقد از مهدی نادری الی این پاها جایی پا کشیدهام از ال و با الالیی "طوری نمیشود بخواب عزیزم" به ال نرفتهام پا ندادهام به ال همیشه طوری هست که بشود بخاهد بشود بعد بزند زیر ما عاشق شو وگرنه بعد ازین جیبهات تنگتر از حرفای دو دستیست که اندازهات می شود دستهات تنهاست و اینجاست که تنهاست کارزار خودش را در تو زار میزند تنهایی گلولهست گلولهی آخر در تفنگ آخرین سرباز بازمانده که میشود تنها با آن خودکشی کرد من تنها به آخرین بووووسهات پا دادم ال دادم و هرچه فکرش را بکنی هر چقدر که بکنی دادم بعد در تنهایی هزار بار هزاااار بار به خودم ... | 79فایل شعر
نقد و بررسی از لحاظ تكنيكال ،شاعر قصد ايجاد خالقيتی زبانی داشته كه
شعر امروز صحنهی نمايش است و شاعر خالق بايد به
تا حد زيادی به زيبايی در آن موفق بوده است .مثلن ":الی،
شكلی درست و كامل تمام اجزای صحنه را صحنهسازی و
پا ،ال ،كارزار و زار" كه ارتباط معنايی خوبی پيدا كردهاند اما
فضاسازی كند و تا جايیكه میتواند از بيان و توضيح آن
شاعر به دليل تكرار زياد اين بازیِ معنايی-زبانی ،از ارزش
بپرهيزد و تاويلِ معنايیِ آن را بدست مخاطب دهد .در شعر
باال در دوسطر اول " الی اين پاها جايی پا كشيدهام از ال "
زيباشناسانهی آن كاسته است .چرا كه وقتی كشفی اينچنينی
شاعر -راوی قصد دارد اتفاقی را به نمايش بگذارد كه در
توسط شاعر همزمان در معنا و زبان صورت میگيرد ،زيبايی
و درخشان بودن آن به آنيّت و " در لحظه گفتن " آن است
سطرهای بعدی و تا انتها به ندامت خود اعتراف كرده و آن
و اين تكرار كه مثلن در سطر " من تنها به آخرين
را همراه با اعتراض بيان كرده است .مثلن" هميشه طوری
بووووسهات پا دادم ...ال دادم " صورت گرفته كه به نظرم
هست كه بشود بخواهد بشود " يا " و با الاليیِ طوری
نمیشود بخواب عزيزم " كه جملهی صدای دوم را با الاليی
اگر يكی از اين دو را بكار گرفته میشد به اين بازی زبانی
اينهمان كرده كه به نظرم اين " الاليی " يك آشنايیزدايی
لطمه نمیزد .اما بايد در نظر گرفت كه اين خالقيتهای
از فريب است .اما شاعر در سطر دوم از " جايی "صحبت
زبانی صورت گرفته همراه با دست بردن در ساختار نحوی
میكند كه در آن پا كشيده است از ال ،يعنی مكان و زمانی كه
جمالت ،موسيقی آوايی كلمات را تقويت كرده و هارمونی و
لحن را به شعر تزريق میكند .مثلن"الی اين پاها ...جايی
در آن ،اتفاق رخ میدهد .اما شاعر به هيچگونه صحنهسازی
كشيدهام از ال".
و فضاسازی نپرداخته تا خوانندهی خالق به تصويری عينی
همچنين در قسمتی از شعر كه از "تنهايی" به عنوان عنصری
و بيرونی برسد و آن " اتفاق " كه تمِ اصلیِ اثر را تشكيل داده به نمايش درآيد .چرا كه در شعر از سطر " عاشق شو "
موتيفی صحبت میكند ،ساختاری نامتمركز پيدا كرده كه در
تا " در تو زار میزند " با يك فاصلهگذاری مواجهايم كه
پايان شعر با موتيف مقيد كه همان پشيمانی همراه با اعتراض
" پنج سطر اول شعر " اينهمانی زيباشناسانهای پيدا كرده
راوی از بيان سطربهسطر برای مخاطب ،به صحنهی نمايش
كه به كليّت اثر ،ساختار و فرمی قابل قبول داده است.
بازگشته اما به دليلی كه در سطرهای بااليی گفته شد نمايشیست كه با صحنهسازی روبهرو نيستم.
نظر علی عبدالرضايی مهدی نادری هر بار در نقدش پيشرفت داشته اما هنوز به نثر بیتوجه است .گاهی اوقات فعل را نادرست مینويسد ،يا فعل با جمله همخوانی ندارد .بايد به نثرش بيشتر بپردازد اما
در پايان شعر آمده است: " و هرچه فكرش را بكنی
از نظر موضعگيری عالی عمل كرده است .نثر بايد آنقدر از
هر چقدر كه بكنی
نظر اجرايی صحيح باشد كه شاعر آن را باور كند .با
دادم
اشتباهات نوشتاری ،زاويهی ديد خوب منتقد نسبت به متن
بعد در تنهايی
كمرنگ میشود .پيشنهادی كه میتوان به اين منتقد داد اين
هزار بار
است كه نثرش را منسجمتر و دقتش را باال ببرد .مشخص
هزاااار بار
است كه منتقد به راحتی میتواند متنش را اديت كند اما بیدقت عمل كرده است .مشكل ديگر متنقد اين است كه برای اثر ،قائل به ساختاری نامتمركز بوده درصورتی كه اينطور نيست .به طوركلی اين متن نيازمند ويرايش است.
| 81فایل شعر
به خودم " ...
اينجا شعر نياز به حذف دارد .كافی است به جای " در
تنهايی هزار بار هزار " ....گفته شود " :به خودم " .آن وقت
اين پايان میتوانست بسيار درخشان باشد.
بخشهايی از شعر خوب است .مثلن بهجای بهگا رفتهام
وقتی با زبان رفتار زبانی میشود بهتر است كشف تصويری
گفته شده :به ال رفتهام كه به معنای به ال رفتن هم میتواند
داشته باشيم و فضا بسازيم .وقتی شاعر قصد تصويرسازی
باشد .انتخاب منتقد برای نقد شعر خوب بوده چون شعری
دارد ،نبايد زبانش جا بماند .اما هر جا خواسته تصوير بسازد
حرفهای را انتخاب كرده است .شعر اجرای خوبی دارد و
قدرت زبانیاش كمتر شده است.
برای زبان ارزش قائل است .فقط شعر متن فقيری دارد .از
لحاظ تصويرپردازی " منتقد هم به آن اشاره دارد " فقير
وقتی نقد با اين گزاره شروع شده است " شعر امروز
صحنهی نمايش است " ...بهتر بود نقد در پايان با يك
است.
خروجی به اتمام میرسيد .نقد هم میتواند ترجيعبند داشته
بهتر بود در اين بازیهای زبانی تصاويری هم آورده میشد.
باشد .البته نه اينكه همان جمله تكرار شود ،بلكه با اشارهی
وبا زبان تصاوير عينیتری به روی صحنه میآمد .مثلن در
ديگری آن ورودی را بهتر توضيح بدهد .گارد اصلی يك
شعر آمده:
منتقد بايد مشخص باشد و در خروجی نقد هم بايد نشان
" تنهايی گلوله است
میداد كه شعر چگونه عينی شود .نقد موفق بود اما هنوز فرم
گلولهی آخر در تفنگ آخرين سرباز بازمانده" شاعر هر
آن ناقص است .اين منتقد با كار بيشتر میتواند بهتر نقد
وقت خواسته تصوير عينی را بسازد زبانش جا مانده است.
بنويسد.
| 81فایل شعر
| 82فایل شعر
مقدمه ما در اين كارگاه به بررسی شعرسپيد خواهيم پرداخت .زيرا به شخصه اعتقادی به شعر كالسيك و غزل نداشته و باور دارم كه شعر محل آزادی است .پس تخصص ما و فعاليت مان بررسی شعر آزاد و سپيد خواهد بود ،حتی با شعر نيمايی هم سر و كار چندانی نخواهيم داشت. روش كار در اين كارگاه بدين صورت است كه من جهان شعر را نمیشكافم يا شعر مورد بررسی را تاويل معنايی نمیكنم ،بلكه بيشتر برخوردی تكنيكال خواهم داشت .شعرهايی كه برای بررسی انتخاب میكنم بدين معنا نيستند كه جزء بهترين شعرهای ارسالی میباشند .اتفاقن من اشعاری را بازخوانی می كنم كه در سطوح مختلف باشند تا مخاطبانی در سطوح مختلف بتوانند با آن برخورد كنند .شما بايد شعرتان را با اديتی كه از آن می آورم قياس كنيد .مهم نيست كه اين شعر شماست؛ مهم اين است كه چگونه ما میتوانيم در شعر دست ببريم ،چطور میتوانيم دوباره آن را اجرا كنيم ،حتی مهم نيست كه اجرای من برتر باشد. علی عبدالرضايی
| 83فایل شعر
1 محمود نوری بنده یا این آگهی نیست! مردی با موهای سفید حدود همین سنی که میخوانی گم رفته یا/بنده را بیابید آیا درون شما گم نرفته؟ تن را از کرست جر بده زیر کون؟ من را زیر گیالسها نیافتی؟ هنوز به رحم نرسیدهام آنجا نیستم همین حوالی را نگاه کن زیر قالی ...نه همان دو گیالس را بی ساقه جدا کنید نمیخواهم به لبانت برسم کجا را میبینی؟ در ابتدای واژن گم رفتهای هنوز به رحم نرسیدی؟ برخاستم آنجا هم نبودی قالی را جمع نکنید نسیمی از چهارباغ نوازشم میکند شاید روی قالی ریخته باشدم از دور میبینمت در آبراههای چهارباغ پیدا رفتهای در شعر بحثی با عنوان سطر سازی وجود دارد كه از طريق
شاعر در اولين بررسی شعرش بايد بر موتيف مقيد شعر
آن میفهميم كه شاعر سطرسازی را اداره كرده است و از
خود اشراف پيدا كند.
اين طريق میتوانيم به قطعه سازی برسيم .يكی از راههايی كه با استفاده از آن به ساخت يك شعر پی میبريم ،ساختار
به عنوان مثال اگر آقای نوری در شعرش ،جملهی "اين
آگهی نيست" را مركز بحرانی شعرش قرار میدهد
معنايی شعر است .نزديكترين فرمی كه اين ساختار معنايی
نمی تواند در ابتدای شعر به آن اشاره كرده و در سطور
میتواند داشته باشد توجه به موتيف مقيد آن است .يك
بعدی شعر از آن غافل بماند .شعر نوعی بازیست .شاعر
| 84فایل شعر
بايد بتواند در مرحلهی اجرا با اين موتيف مقيد بازی
مقيد است .گاهی روش سادهی آن اين است كه يكی از
خالقانهای انجام دهد.
سطرها را به عنوان شعار مركزی متن انتخاب كرده و در
شعر به اين شكل آغاز میشود:
شعر تكرار میكنند .راه ديگر آن است كه ،سطری را كه نمايهی موتيف مركزی و مقيد شعر است شبيهسازی كرده و
اين آگهی نيست
در قسمتهای مختلف شعر تكرار كنيد تا ذهنيت مخاطب
فردی با موهای سفيد
از فضای كلی شعر دور نشده و از يمين به يسار نرود.
حدود همين سنی كه میخوانی گم رفته (البته من با
بسياری از اشعار فارسی دچار اين مشكلاند .يعنی ميان ابتدا
اصطالح گم رفته كه شاعر در ادامهی شعر با آن بازی كرده
و پايان شعر ارتباط مناسبی وجود ندارد .اين ارتباط همان
خيلی موافق نيستم)
ساخت شعر است .وقتی میگويند بعضی شعرها فاقد معنا
يا /بنده را بيابيد
هستند ،علت آن است كه اين شعرها اصولن ساختار منسجمی نداشته و شعر نيستند ،اگرچه دارای معنا باشند.
تصوير اين سطر در ظاهر يك آگهی است ،اما در ادامه با
با اين تفاسير توجه شما را به اديت خودم از شعر آقای
بررسی شعر متوجه يك تم اروتيك در آن میشويم كه
نوری جلب می كنم كه چگونه فرم و زبان را در آن تلطيف
ارتباط چندانی هم به آن آگهی ندارد .اما به نظر میرسد
میكنم .دقت كنيد شعری كه بيش از دو صفحه نيست در
يك اينهمانی ايجاد كرده و حتی میتوان آن را يك آگهی
اصل ساختار يك جمله را دارد .يعنی بايد مثل يك جمله به
سكچوال دانست .حاال در اجرای مجدد برای اين كه شعر
راحتی خوانده شود .حتا اگر آن شعر به صورت منثور باشد.
فرم داشته باشد و روی موتيف مقيد آن هم تاكيد شود ،در
برخالف بسياری از شعرای معروف در ايران كه شعرشان
جاهايی از شعر ،اين موتيف مقيد را تكرار كردهام و شما در
در خوانش شما را با مشكل مواجه میكنند زيرا سيستم
نسخهی اديت شده میبينيد كه چگونه در اين شعر ،فرم
هجاها و ساختار موسيقيايی را رعايت نمیكنند در نتيجه
ساخته میشود؛ يعنی سعی كردهايم با متن ايشان به گونهای
شعرشان لحن ندارد و خواننده نمیتواند آن را به راحتی
بازی كنيم تا آن فرم به وجود بيايد.
بخواند .بنابراين سعی من اين است كه روی اين نكات
يكی از سادهترين راههای ساخت فرم ،ترجيع دادن موتيف
كليدی در كارگاه تاكيد نمايم.
عبدالرضايی علیعبدالرضايی ويرايشعلی ويرايش بنده یا مردی با موهای سفید حدود همین سنی که میخوانید این آگهى نیست یا/بنده را بیابید آیا میان شما نیست؟ زیر کرست بگرد توى پیاله روى میز گشتى!؟ زیر گیالسها چى! الى دو پا نیافتی؟ | 85فایل شعر
هنوز به رحم نرسیدم آنجا نیستم همین حوالی زیر قالی را نگاه کن این آگهى نیست آن دو گیالس را بی ساقه سوا کن جدا کن از من دهانت را نمیخواهم به لبانت برسم هنوز به رحم نرسیدی؟ در ابتدای واژن گم شدهای رفتم آنجا هم نبودی خوابیدم و برخاست مىخواست و خوابیدى قالی را جمع نکن این آگهى نیست نسیم چهارباغ است که دست نوازش مىکشد روى گل گآلبى که ریختهام بر قالى
| 86فایل شعر
2 حسین محمدی وقتی شعر میآید پدرم درمیآید لباسش را عوض میکند عطر میزند پدرم را در میآورد! میافتد به جان شعرم از شعر میافتم به طبقهای که زنم نشسته است تکلیفم را با ته سیگارش روشن میکند میخواهد تمام تو را باال بیاورم و یک ریز پرت شوم به بیست سالگیم اصلن قبول نمیکند! فکر میکند تو هم مثل شعرهای دیگر فاحشهای قسم میخورم تو را در خیابان امام زاییدم پدرم عاشقت میشود زنم میگوید ناقص الخلقهایی! سیگار بهمنت را در خیابان امام روشن میکنم هرچه جلوتر میروم از آزادی دور میشوی اصلن خلخال میدان آزادی ندارد! به اوایل انقالب میرسم سگ شعریام هار میشود کشت و کشتار راه میاندازد صدام میشود دست شیخ صادق را از پشت میبندد کشت و کشتار راه میاندازد همه را در میدان گاز خفه میکند بعد از آن گم و گور میشود و من به بن بست جمهوری میرسم!
| 87فایل شعر
يكی از معضالت شعر فارسی عدم توجه به ساختار فرمی
شيخ صادق خلخالی صحبت میكند كه لزومن اين افراد
است .اما نه آن فرمی كه سوسور ،شكلوفسكی يا شراوس
برای آزادی به وجود آمده بودند ،اما شاعر در ادامه به اين
در زبانشناسی به آن نظر دارند .يك فرم زبانی وجود دارد
نتيجه میرسد كه در خلخال ميدان آزادی وجود ندارد و
كه روی سيستم همنشينی كلمات بحث میكند و به خصلت
آنها قصد داشتند با شروع از انقالب به ميدان آزادی
جانشينی استعاره و همنشينی مجاز و يك فرم هندسی(آن
برسند .به طور كلی در اين شعر يك فضای بغرنج مطرح
فضايی كه شعر در خيال مخاطب میسازد) میپردازد.
است .اما شعر در اجرا كمی میلنگد .اين شعر ،شعر نسبتن
تفاوت بزرگی بين خيال و تخيل وجود دارد .خيال يك پاره
خوبی است و میتواند مورد تحليل قرار بگيرد.
تصوير است ،يك چيزی را میگوييد و میگذرد ،يك
اين شعر در برخی جاها از فرهنگ نثر تبعيت میكند .لحن
موتيف آزاد است .تخيل تشكيل دهندهی موتيف مقيد متن
و خوانش در شعر سپيد بسيار مهم است .شعر سپيد به نظر
است ،تخيل در تمام شعر گسترش میيابد و مانند يك
من مثل آبیست كه اگر آن را از باالی سرسره رها كنند
زنجيره است .چه بسا شعرايی كه خيالهای شگفتانگيزی
خودش پايين میآيد .آب سر به زير است پس شعر بايد
در سر دارند ،شعرهايی پر از سطرهای زيبا مینويسند ولی
روان خوانده شود .فرضن نبايد چهار هجای كوتاه را در
اين سطور به داليلی از جمله :فقدان ساختار منسجم ،فقدان
يك سطر آورد .به اين فكر كنيد كه شعر چگونه بايد
تخيل و مونتاژگرايی اصلن شعر نبوده و حاصل تبديل مثلث
خوانده شود .يكی از راههای فايق آمدن بر اين معضل
به مستطيل تصويرهای ديگر هستند .اينگونه شاعرها شعر
خواندن شعر با صدای بلند است ،زيرا در اينصورت عدم
شعرای ديگر را میخوانند و اگر مثلثی در شعر آنها وجود
وجود هارمونی در متن خودش را به شكل مناسبی نشان
دارد آن را كش داده و به يك پنج ضلعی يا همان ذوزنقه
میدهد .اين شاعر علیرغم توجه به هارمونی و هجاها ،كه
تبديل میكنند .البته اين حركت خوبیست ،به شرطی كه
جزء نكات مثبت كار او هستند ،شعر را منثور مینويسد.
همانها را به شعر تبديل كرده و از اشعار ديگر تصاوير
قرار نيست كه افعال هميشه در انتهای سطر بيايند .هيچ
قابل توجهی داشته باشند و اين تصاوير را در چيدمانی
شاعری ،شعر را در يك لحظه نمینويسد و بعدها روی
خالق كنار هم بگذارند.
شعرش كار میكند .شما وقتی غزل مینويسيد نهايتن يك
اگر شعر حسين محمدی را انتخاب كرديم بخاطر اين است
مصرع و يك بيت آن ناگهانی سروده میشود و بقيه را بر
كه حالت زنجيرهای ندارد و شعر طبيعی است .ولی هنوز
اساس آن وزن و قافيه درست میكنيد و به آن فكر میكنيد.
هم شاعر ،در آن دچار يك فرم خطی است .يعنی يك نقطه
يعنی خودآگاه يا ناخودآگاه دچار يك اتحاد میشوند .به
را میگيرد و به يك نقطه ديگر میرود .گاهی اوقات در
همين خاطر است كه شما وقتی نسخه اول را به شكل
بعضی فرمسازیها بهتر است به گذشته برگرديم ،يعنی
طبيعی مینويسيد بعدن میتوانيد روی آن كار كنيد .بسياری
موتيف مقيد را بازشناسی كنيم.
از شعرای ما نمیتوانند به خوبی روی شعر اين كنش را
مسئله شعر حسين محمدی "شعر" است:
انجام دهند و به همين علت در مرحلهی اديت به شعر لطمه
وقتی شعر میآيد
میزنند.
در ادامهی اين شعر ،انقالبی اتفاق میافتد و اين انقالب با
حاال به اديت من از شعر حسين محمدی توجه كنيد:
انقالب سال 1357اينهمانی میكند .از فاجعهی كسی مثل
| 88فایل شعر
علیعبدالرضايی ويرايشعلی ويرايش عبدالرضايی وقتی شعر میآید پدرم در میآید لباسش را عوض میکند عطر میزند پدرم را در میآورد! میافتد به جان شعرم که بیافتم از شعر به طبقهای که زنم نشسته تا تکلیفم را با ته سیگارش روشن کند میخواهد تو را بیاورم باال یک کاره پرت شوم به بیست سالگی فکر میکند تو هم مثل شعرهای دیگرم فاحشهای اما تو را در خیابان امام زاییدم سیگار بهمنات آنجا روشن شد و هر چه رفتم به آزادى اصلن به خلخال که میدانِ آزادى ندارد نرسیدم رسیدهام حاال به اولِ انقالب سگ شعریام هار شده کشت و کشتار راه انداخته صدام شده بسته دست شیخ صادق از پشت و مشتهامان چنان فرود آمده بر سرمان که در میدان گاز خفه خون! وقتی که شعر میآید پدرم درد مىکند و مىرسم به بن بست جمهوری
| 89فایل شعر
3 مصطفی صمدی جهان میتواند در سمتهای مختلف نابرابر عمل کند میتواند غُصهای را به سومالی گره بزند موشکی را به فلسطین هدیه دهد زیر جهنمّمرگیهای برمه دستخط بگذارد میتواند همزمان شویی بپا کند در بُرج العرب یا چای سبزی باشد کنار دست یک میلیونر در دل اقیانوس جهان مانکنیست در شانزه لیزه گُرگیست در وال استریت و زنی ست در کابل که روسریاش در باد میسوزد جهان میتواند در سمتهای مختلف نابرابر عمل کند جهان میتواند /میتواند جهان میتوانی تو هم تو هم میتوانی فقط بهجان جهان این شعر بیفتی که فُرم خوبی ندارد دست و دلش میلرزد آنطور که من سالهاست فُرم خوبی ندارم دست و دلم میلرزد تا جايی كه مصطفی صمدی را میشنايم ،يك شاعر
بسيار خوشم میآيد ،زيرا با جهان خودش بحث دارد و از
خراسانی اهل كشور افغانستان است .او به شدت به تازگی
روی درد اين شعر را مینويسد .مثل وقتی كه از جهان
عالقهمند است و میخواهد خودش را نو كند .در پايان اين
نابرابر حرف میزند ،غصهای كه سومالی دچارش شده را به
شعر هم مشاهده میكنيم كه از فاصلهگذاری استفاده میكند.
مسئلهی فلسطين ربط میدهد ،از جهنممرگی كه در برمه
توجه به فاصلهگذاری در شعر سپيد بسيار مهم است ،به
اتفاق میافتد حرف میزند ،از كاپيتاليسم سخن میگويد و
خصوص در شعری كه در اين عصر دارد نوشته میشود.
همهی اين مضامين را با زنی كه در كابل روسریاش در باد
منتها مشكلی كه مصطفی دارد نظم و همان بحث هجابندی
میسوزد قياس میكند؛ تمام اين مضامين كه ساختار معنايی
است و اين ضعف در اغلب شعرهايی كه فرستاده ،ديده
و تم اثر هستند به ايجاد جذابيت منجر شده اما شعر اجرای
میشود .البته من از اين شعر و موتيفی كه در آن وجود دارد
مناسبی ندارد .قرار نيست كه در شعر همه چيز گفته شود و
| 91فایل شعر
حرف دلمان را كامل بيان كنيم .يك چيزهايی بايد به شعر
كنيد .در اين شعر ما با هيچ ذهنيتی روبرو نيستيم اما عينيت
اضافه شده و يك چيزهايی بايد از شعر حذف شود .شما
و فضاسازی كار خودش را به درستی انجام داده است.
در اين دو شعری كه ما تا كنون بررسی كرديم هم اين نظم
انتهای شعر با اينكه میخواهد ذهنی شود اما باز هم به
را میبينيد.
فاصلهگذاری رجعت میكند.
شعر قبل از نويسش شما وجود داشته و شما بايد به اين
مصطفی ضعف سطرسازی داشته و ضرورت دارد به نوع
اعتقاد داشته باشيد و بلد باشيد چگونه اين شعر را كشف
سطرهايی كه مینويسد و زبانی كه به كار میبرد بيشتر
كنيد .اينجاست كه تراش آن شعر و گشتن در آن اهميت
توجه كند .در نهايت من شعر پيشنهادی خودم را ارائه
بسيار دارد .نبايد دو فضای عينی و ذهنی را با هم قاطی
میكنم.
عبدالرضايی علیعبدالرضايی ويرايشعلی ويرايش جهان میتواند نابرابرى کند غُصهای را به سومالی گره بزند موشکی را به فلسطین مىتواند زیر جهنمّمرگیِ برمه دستخط بگذارد بگذارد شویى در بُرج العرب یا فنجانى چای سبز روى میز میلیونرى در دل اقیانوس جهان مانکنیست در شانزه لیزه گُرگیست در وال استریت زنیست در کابل که روسریاش در باد میسوزد جهان میتواند نابرابرى کند میتواند جهان تو هم میتوانی مىتوانى به جان جهان جهانِ این شعر بیفتى که فُرم خوبی ندارد و مثل من که سالهاست فُرم خوبی ندارم دست و دلش میلرزد ما خيلی اوقات میتوانيم از حذف به قرينهی لفطی و حذف
وقتی ايجاز رعايت میشود يعنی سپيدخوانی رعايت شده
به قرينهی معنوی استفاده كنيم كه در اديت باال اين كار
است .شما ناگزير نيستيد همه چيز را در شعر بگوييد .بايد
صورت گرفته است .حذف فعلها باعث میشود حتی شعر
به هوش خواننده و شناخت مخاطبتان اعتماد داشته باشيد.
بلند شما به ساختار يك جمله نزديك شده و روانتر
سپيدخوانی در اينجا اتفاق میافتد ،يعنی هرآنچه را كه شما
خوانده شود .از طرفی سبب رعايت ايجاز در شعر میشود.
بين دو سطر نمینويسيد ،خواننده كشف میكند و
| 91فایل شعر
میخواند .هستند شاعرانی كه به سپيدخوانی اعتقاد ندارند و
خيلیها میخواهند دست خواننده را بگيرند و با خود به
ساده نويسی میكنند .اين نوع از نوشتن مصداق بارز
همه جا ببرند .در چنين وضعيتی خواننده گم نشده بلكه اين
فرهنگ فست فودی است!
شاعر است كه سردرگم مانده است .شاعر بايد خودش را
شعر ،هنر نخبههاست .وقتی شعر مینويسيد نبايد روی اين
در متن پيداكند بنابراين بايد از پس خودش بربيايد .اگر
مساله كه شعر شما فهميده میشود يا خير تمركز كنيد .من
موفق شود خودش را تفهيم كند ،خواننده همه چيز را
اعتقاد مطلق دارم كه هر نوع شعری بايد نوشته شود.
دريافت خواهد كرد.
| 92فایل شعر
4وداع با اسلحه امین رجبیان با این گاو ،که الی دندانهای من است وداع کن با این قرارگاه ،در بریدگیهای پیاپی با تکههای بزرگ بیست سالگیام در بیست سالگیات با قرمزی مالفهها که به تابلو کشیده شد و خیابان مثل مباحثهای با تکههای بدقت بریده شدهی ترکش بر قطعنامهای قتل گاهی از خندههای بریده بریدهات و اگر میخواهی ،با دندانها چیزهای دیگری هم بود و کسی بلند نامت را یواش نامت را میخواهی اصلن نامت را میخواهی این خودکار همینجور در اعماق بماند میخواهی آن را از شقیقهات عبور دهم تا اذهان جوهریام را تیتر کنی به سحرگاه میخواهی با ارکان چارگانهات بازی کنم و فکر کنم که رودها اصلن جاری نبودهاند برای هیچ کسی در تو جاری نبودهاند دیگر میخواهی برایت چای بریزم یا مث قدیم بزنیم به جاده و تا گاز میخوره یا چیزهای دیگری بدهیم مثلن ،برگردیم و درها را باز پنجرههای دنگال بخش اعصاب را باز اصلن همه چیز این خراب -این خانه را | 93فایل شعر
باز کنیم بگذاریم هوا بیاید هوا برود هوا گم شود هرکجا بخواهد که که بخواهد برگردد پشت این پنجره تا باران تا باران بر طبیعت افسون زدای انگشتهایمان درشت ببارد درشت ببارد درشت ببارد آقای رجبيان در اين شعر تالش زيبايی دارد و ايجاد
ارائه دهيد كار مشكلی است .مثل راه رفتن روی طنابیست
اغتشاش متنی را تمرين میكند اما در اجرا و سازماندهی
كه هر لحظه ممكن است از آن سقوط كنيد.
آرايهها يا واحدهای شعری موفق عمل نكرده است .او
اتفاقن اينجا ديگر فرم ترجيعی ،كه گفته شد سادهترين فرم
فضای خوبی ساخته است كه هرچه به انتهای شعر نزديك
است ،كاربرد ندارد .شاعر میخواهد به يك فرم زبانی برسد
میشويم سهم حسّيت در آن بيشتر میشود .شعر در انتها
اما توجه نمیكند كه شعر چون بيش از دو صفحه نيست لذا
موفق میشود اگرچه تكرارهای ابتدای آن و لكنتها موفق
از ساختار جملهای برخوردار است و به همين دليل موفق
نيستند و جايی كه میخواهد حتی زبان لوگو را وارد متن
عمل نكرده است .بايد لحن و سيستم هجاها را به خوبی در
كند هيچ منطقی برای اينكار ايجاد نمیكند .شما نمیتوانيد
شعر اعمال كرد و سطر را با كلمات غيرضروری انباشته
بدون هيچ تمهيدی از زبان خطی ،وارد زبان لوگو شويد.
نكرد .ما زمانی به يك شعر ،شعر خوب خواهيم گفت كه
ولی اين شعر موفق است زيرا میخواهد كار سختی را به
كل شعر ،ماهيت يك استعاره را داشته باشد .استعارهای كه
انجام برساند و كاری پيچشی انجام دهد؛ يعنی از لحاظ
قبلن با آن رو به رو نشدهايم .اصلن ما برای شناخت هر
درون متنی و اينكه میخواهد تمهای مختلف را به هم
ايسم و پديدهای ناگزيريم در ابتدا استعارههای آن پديده را
وصل كند موفق است و اين پاساژها را با ايجاد خيال و نه
بشناسيم .فلسفه اغلب از شعر پيشنهاد میگيرد و تمام
توضيح ايجاد میكند.
بزرگان فلسفهی جهان از شعر متاثر بودهاند زيرا شعر بود
در نهايت ممكن است خواننده اين شعر را دوست نداشته
كه به آنها استعارهی تازهای میبخشيد .زيرا میدانستند كه
باشد چون به سختی میتواند آن را بخواند .چرا كه شاعر از
انسان از طريق استعاره حرف میزند .ما نمیتوانيم هيچ
قدرت زبانی كافی برخوردار نيست .شاعر میخواهد شعری
مفهومی را بدون احاطه بر استعارههای آن مفهوم بشناسيم.
زبانی خلق نمايد ولی اين كار سادهای نيست و شاعر بايد
اينجاست كه وقتی شما از مجاز استفاده میكنيد و سطر را
بسيار قدرتمند باشد و با اشراف به لحنهای مختلف
شكسته و تكه تكه میكنيد ،به همان نسبت استعاره از شما
معماری مناسبی را پی ريزی نمايد .پايان شعر (آنجا كه با
دور میشود .در اين گونه اشعار ما با يك شيزوفرنی هنری
كلمهی باز ،بازی میكند) اگرچه مشكل دارد اما خوب
و ديوانهی متنی روبرو هستيم و من اينگونه شعرها را بيشتر
است .البته اين نوع شعر گفتن كه شما بخواهيد صدای كلمه
میپسندم.
را در بياوريد و با كلمات و آحاد سطری يك فرم تازه را
| 94فایل شعر
علیعبدالرضايی ويرايشعلی ويرايش عبدالرضايی با این گاو که الی دندانهای من است وداع کن با این قرارگاه که بىقرارم کرده با بیست سالگىت با تکههای بزرگ بیست سالگیم وداع کن با مالفهاى که به تابلو کشیدم سرخ با خیابان که مثل مباحثهای با تکههای دقیقِ ترکش بر قطعنامهای قتل گاهی که خندههات را برید الى دندانها چیزهای دیگری هم بود مثلن یکى یا یکى بلند نامت را یواش نامت را تو اصلن میخواهی نامهات را مىخواهى که این خودکار در اعماق تو کار کند از شقیقهات بگذرد و ذهنِ جوهریام را تیتر کنى به صبحانه و رودخانهها که اصلن جاری نبودهاند مىخواهى که برایت چای بریزم یا مثل قدیم تا گاز میخورد بزنیم به جاده و باز برگردیم و درها را باز پنجرههای دنگال بخش اعصاب را باز اصلن تمام درهاى این خراب این خانه را باز با پنجرهها بازى کنیم و بگذاریم هوا بیاید هوا برود هوا گم شود هر جا که بخواهد برگردد پشت این پنجره تا باران تا با ران بر طبیعت افسون زدای انگشتهامان درشت ببارد درشت ببارد درشت ببارد | 95فایل شعر
5 فاطمه فالح تو مثل دریاهای جنوبی لبخندت به اقیانوس میپیوندد کاپتان بلک را هم غرق میکنی حتی… من مکبثم با طعم توتون و شکالت یک روز در دستان مردی غمگین دود شدم تو مثل تولدِ ونوسِ ساندرویی من زنِ گریانِ پابلوام تو مثل صید قزلآال در آمریکا مثل ویسکیای که در کنار رودخانه… من اما دارم با در نیمه باز خانهام حرف میزنم شعر فاطمه فالح ،يك شعر مدرن محسوب میشود .شعری
جنسيت ندارد مشخص نيست شعر او يك شعر زن خواهانه
كه يك موتيف مقيد دارد و میخواهد به شكلی خالقانه
يا مرد خواهانه است .او در شعرش به شكلی پنهانی نوعی
تنهايی را بيان كند .شعر او يك ساختار ارتباطی را هم
هيدروژنی كه نوشتن غيرجنسیست را در مركز توجه قرار
رعايت میكند .مثلن وقتی از اقيانوسها و درياها حرف
میدهد .منتها اين شعر هم ،مانند بسياری از اشعاری كه
میزند ،كاپتان بلك را میآورد .يعنی آحاد و مؤلفههايی را
شاعران جوان و درحال تجربه اين نسل مینويسند ،به اجرا
در شعرش می بينيم .از آنجا كه شعر او وفاداری چندانی به
توجهی ندارد.
علیعبدالرضايی ويرايشعلی ويرايش عبدالرضايی تو مثل دریاهای جنوبی و لبخندت فامیلِ جنونِ اقیانوس که کاپتان بلک را غرق کرده حتی من مکبثام با طعم توتون و شکالت که روى لبهاى مردى اول آب بعد هم دود شد | 96فایل شعر
تو مثل میالد ونوس من زنِ گریانِ پابلو تو مثل صید قزلآال در آمریکا مثل ویسکی کنار میسىسیپى من اما دارم با در نیمه باز حرف میزنم
| 97فایل شعر
6 عدنان ثابت دوباره ترك گف ِ ت پلک تیر تفنگم را خوابش! و میپرد! خبری در راه است! نکند جنگ؟ نفس نفس نفس میزند در افکارم گلولهای که وداع گفته چوپانش را و میتازد با سرعت، و ریتم قلبش تند گشته. اضطراب رهایمان نمیکند نکند نرسید به مقصدش باز؟ نکند تیر بترسد من بترسم جنگ بترسد ترس ،عصیان دیوانه کنندهایست عزیزانم! برای تیرها بزرگترین شکنجه نرسیدن است ولی من میخواهم بزرگترین رسالت من شکنجه دیدن تیرانداز باشد شعرعدنان دچار برزخ است .حتی نئوكالسيك هم نيست.
حتی گاهی خطی و لوگو نيز میشود و در آن منطقی وجود
يعنی زبانش گاه به گاه كالسيك میشود (ترک گفت) .در
ندارد .در چنين شعرهای كوتاهی منطق زبانی بايد رعايت
اين شعر از گلوله و تفنگ گفته شده و زبانش روزمره است.
شود .همين زبان باعث میشود در كنار گلوله و تفنگ،
| 98فایل شعر
يكجاهايی فضا كالسيك بشود. مثلن بين شعر از چوپان حرف میزند .انگار ناگزير است در چنين شعری از چوپان بگويد .از طرفی به خاطر ويژگی
ها ،كه هيچ نقش استعارهای نداشتند ،بحث معروفی دارم.
در دههی شصت مجموعهای به نام " قصيدهی لبخند چاک چاک " منتشر شد و بعد از خواندن آن متوجه شدم يكی از
دوئاليستی از آن طرف گله هم داريد .چطور بايد از اين
مشكالتش ،اضافههای توصيفی و صفت باز بودن شاعر بود.
فرار كنيد؟ خيلی مهم است كه در شعر كوتاه ،منطق زبان
يعنی شاعر بسيار از صفت استفاده میكرد .اما در همان
يكه باشد .شما زبان را انتخاب میكنيد .اگر زبانتان لوگو
منظومه استعارهی اينچنينی دارد:
است بايد از منطق زبانی لوگو بهره ببريد .اگر زبان خطی، آركائيك ،سوالنگ ،التی ،بازاری ،خشن و ...است از منطق
چه كرمهای حقيری
مخصوص آن استفاده كنيد .نمیتوانيد منطق زبان را
كه كهكشان سيب را
بشكنيد .مگر اين كه يك صدا يا تم تازه را وارد متن كرده و
به تباهی كشانده است.
بخواهيد متن را چند صدايی اجرا كنيد .در چنين متنی كه تم آن مشخص است ،يك موتيف مقيد دارد و موتيفهای
در همان شعر بارها از "سيب درخشان و مريم تابان"
آزاد نيز در خدمت آن هستند ،شما نمیتوانيد از زبانهای
استفاده شده است .اما در همين برخورد استعاری نشان
مختلف استفاده كنيد .سطرسازی و مصرعسازی در "دوباره
میدهد چقدر اين سيب درخشان است .شما بايد خيلی
ترک گفت پلك تير تفنگم را" غلط است.
روی سيب قرمزی كه نقطه نقطههايی دارد تمركز كنيد تا آن
عدنان در ادامهی شعر نشان داده كه مستعد است و میتواند
را به شكل يك كهكشان ببينيد و بعد بگوييد :
تم را رعايت كند و حرفی برای گفتن داشته باشد اما سابقهی كمی دارد .اين شعر را به نمايندگی از شاعران در
چه كرمهای حقيری
حال تجربه انتخاب كردم .شاعرانی كه میخواهند كار
كه كهكشان سيب را
جالبی انجام دهند .در اين شعر چند سطری را بايد دور
به تباهی كشانده است.
بريزيم تا شعر شفاف شود و تم اصلیاش به دست بيايد. مركز اصلی اين شعر ديالوگیست كه بين تيرانداز و تيری
اينجا ما با يك استعاره و در عين حال با يك تصوير روبرو
كه قرار نيست به هدف بخورد وجود دارد .تيرانداز ممكن
هستيم .اينجا يك فرافكنی شده و اتفاق بزرگی در شعر
است خود راوی باشد .راوی میخواهد به خودش بزند و
افتاده است .اما در اين تصوير ما يك بيان استعاری داريم.
آن ديگری را به خود بدل میكند .يعنی وقتی كه میگويد از
لذا وقتی شما میگوييد "دختر زيبا" به نظر من ممكن است
تيرانداز تنفر دارد میخواهد خود را شكنجه دهد .نوعی
زيبا نباشد .اين تعريف شما يك كشف نيست بلكه يك بيان
مازوخيسم متنی در اين شعر وجود دارد .اين خيلی جالب
نسبی است .برای همين ما در شعر از صفت استفاده
است كه چنين گرايشی را بدل به شعر كنيم و تفكر آزادی
نمیكنيم و نبايد هم استفاده كنيم چون هرجا كه شما
خواهمان را نمايش دهيم .زيرا ظالمی وجود ندارد و زمانی
توصيف كنيد ،در حقيقت ،در حال توضيح دادن هستيد .كار
كه مظلومی مورد ظلم واقع شده باشد ،خودش نيز شريك
شعر توضيح نيست ،كار شعرِ مهم و تازه آن است كه آنچه
جرم محسوب میشود .در اصل شاعر وقتی خودش
در شعر اتفاق افتاده و يا قرار است بیافتد را اكران كند .اين
(مظلوم) را میكشد ،ظالم را نيز كشته است .من با "خواب
برای اين شاعر در حال تجربه ،عدنان ثابت ،نيز مناسب
تفنگ" و با "پلك تير" و بطور كلی با هر نوع اضافهای كه
است .شعر نگاههای سياسی هم دارد كه جالب است و
توضيح میدهد مخالفم.
میشود متن را با اين ديد هم تحليل كرد اما مشخص است
قبل از دههی هفتاد از صفت زياد استفاده میشد :دختر زيبا،
اگر اين شاعر شعر را جدی بگيرد ديگر هرگز چنين شعری
چشمان بزرگ ،سيب درخشان و . ...در مورد اين توصيف-
| 99فایل شعر
نخواهد نوشت و پيشرفت خواهد كرد.
علیعبدالرضايی ويرايشعلی ويرايش عبدالرضايی پلکِ تیر میپرد از خوابِ تفنگ نکند جنگ دارد از راه مىرسد و افکار گلوله افتاده به نفس ریتم قلبش تندتر شده نکند نرسد به مقصد باز تیر بترسد من بترسم و جنگى درنگیرد نرسیدن شکنجهگاهِ گلولهست و من که جنگى ندارم با کسى تنها رسالتم شکنجهی تیرانداز است
| 111فایل شعر
7 ایمان رحمانی در لبهای کوچکت آنقدر بیجانم که مثلِ مردهها رو به قبله خوابیدهام نفلهام کن دوباره که به خواب جنازهها سرك بکشم اینجا که موریانهها صف کشیدهاند حلوای بهتری خیرات نمیکنند! مردهای که پریشب چال شد شبیهِ زنی بود که بوسههاش را قرض میداد فرض کن چقدر زیبایی زیرِ این خاك نهفته است! بیچاره چقدر مثلِ ماه تنها بود عریان که میشد ستارهای نبود که از آسمان نریزد من احمقی بودم که عاشق نماندم حاال که شبانه در خوابهات دنبالم میکنی دیگر به بوسههای من فکر نکن بگذار برای لبهام بوسهی بهتری انتخاب کنم تا این سقف وا مانده را رویِ سرت خراب کنم عزیزم اما فکر نکنی خیانت کارم آنقدر دوستت دارم که دست گذاشتهام رویِ آن یکی که اتفاقن بیشباهت به تو نیست طفلی! دیروز تشییع جنازهاش بود! در كارگاه ،بايد روی فرمسازی و مصراعسازی بيشتر تمرين
پذيرايی ندارند .شعر هم سليقهای است؛ بدين معنی كه شما
كنيم زيرا اغلب شعرها اين مشكل را دارند .يعنی به
چه شعر را پر كنيد چه جای خالی بگذاريد ،چه سطر بلند
لحنسازی و هجاسازی بايد توجه بيشتری شود.
و يا كوتاه داشته باشيد ،مثل چيدمان خانه است و معماری
شعر ايمان بد نيست اما خيلی سطرها را انبار میكند .مثل
داخلی دارد .شعر بايد معماری داخلی داشته باشد و اين
خانههای ايرانی كه فضای شخصی و جای خالی در
معماری ارتباط مستقيمی با دانش شما نسبت به زبان فارسی
| 111فایل شعر
دارد .اينكه چقدر با واژهها آشنايی داريد و از پتانسيل
ذهنی و عينی شود .میشود پارهای از شعر شما عينی باشد
معنايی و موسيقايی واژهها در شعرتان استفاده میكنيد .لحن
(پارهای از آنرا بسازيد) اما در پارهی بعدی ذهنی شود و
شعر ايمان بد نيست اما سعی میكند تصاويرش خطی
گزارههای فكری بدهيد .منظورم از ذهنی ،آنچيزی است كه
باشند .مثلن آنجا كه شاعر دليل رويی را قبله میآورد و آن
وجه عينی و بيرونی نداشته باشد و منظورم از عينی ،چند
را به نفله كوک میزند:
سطر است كه در شعر میآيد و فضای بيرونی در ذهن شما
در لبهای كوچكت آنقدر بیجانم كه مثلِ مردهها رو به قبله خوابيدهام رو به قبله خوابيدن خيلی تكراری است .شما بايد شعر را به سمت ديگری ببريد .به سمتی ببريد كه خيلیها تجربه دارند مثلن در شعر كالسيك شما وسط شعر حافظ ليلی و مجنون را میبينيد و يا در شعر مولوی چنين تمثيلهايی میآيد .در شعر مدرن اين تمثيلها عوض شدهاند و ما قرار نيست چيزی را توضيح دهيم .يك اشاره میكنيم و خواننده بقيه را سپيدخوانی میكند .حتی وقتی از گذشته حرف
میزنيم "ليلی" همان ليلیِ داستان "ليلی و مجنون" نيست.
من آن ليلی را تكه پاره میكنم .فرهاد من فرهاد بيستون كن نيست ،میرود اورست و مسخره میكند .روی اين فضاها كار كردن بسيار مهم است .بهترين نقدی كه روی اين شعر دارم اجرايی است كه آن را روی شعر پياده كردهام و بهتر است اين دو شعر را با هم قياس كنيد .قياس كردن شعرها خيلی در شاعری شما تاثير میگذارد. بايد بدانيد وقتی فضای يك شعری عينیست نبايد مدام
عبدالرضايی ويرايشعلی ويرايش دالرضايی علی عب بر لبهای کوچکش آنقدر بیجانم که مثلِ مردهها رو به قبله مىمانم نفلهام کرد تا به خواب جنازهها سر بزنم اینجا که موریانهها صف کشیدهاند حلوای دیگرى خیرات مىکنند مردهای که پریشب چال شد مثل زنى که بوسههاش را قرض میداد پاك بود | 112فایل شعر
ساخته میشود و شما تخيلتان اكتيو میشود. بعضی شعرها مثل اين شعر كه يك سطرش عينی و سطر بعدیاش ذهنی است ،هستند .اين حركت آلترناتيو جلوی تمركز مخاطب را میگيرد و خيلی از شاعران بزرگ اين مشكل را دارند .چون استتيك هنری ندارند و از زيبايیشناسی چيزی نمیدانند .در حال حاضر زيبايیشناسی هنری از ابژكتيويته و سابژكتيويته گذشته است .اگر قبلن گفته میشد كه زيبايی در ذهن هنرمند وجود دارد و او اين زيبايی ذهنی را به اشيای پيرامون نسبت میدهد و يا برعكس ،میگفتند كه زيبايی در جهان خارج وجود دارد و ذهن هنرمند فقط زيبايی بيرونی را كشف میكند اما االن زيبايی آن چيزیست كه وجود ندارد و خودمان آن را میسازيم .زيبايی آن چيزی است كه محصول همحسی ما با جهان خارج است .اين حسّيت و درک متقابل است .وقتی ما از تشخيص استفاده میكنيم يك هيئت انسانی به يك شی میدهيم و شی را زنده میكنيم و آنرا به تقابل در میآوريم .اگر در داستان راوی مثلن يك كمد يا يك آينه يا كاندوم میشود ،حاصل يك ديالوگ خالق است .يعنی شما به درک اين جهان رسيدهايد.
چه زیبا زیر این خاك خوابیده مثل ماه چقدر تنهاست زیبایى عریان که مىشد ستارهاى از آسمان مىریخت لخت بر لبهای کوچکش آنقدر بیجانم که مثلِ مردهها رو به قبله مىمانم نفلهام کردى و دستم نمىرسد دیگر به عاشقى در خوابهات هنوز دنبالم میکنى به بوسههام اما فکر نمىکنى که لبهاى بهترى براى بوسیدن انتخاب کنم که این سقف وا مانده را رویِ سرت خراب کنم خیال نکنی خیانت کارم آنقدر دوستت دارم که دست گذاشتهام رویِ آن یکی که اتفاقن شبیهِ توست دیروز تشییع جنازهاش بود
| 113فایل شعر
.8زنبیل موسا دانیال فروتن پژوهی آنقدر زیرِ فلسهاش خیس بود که دریا هم با او به جیبِ شلوارم پرید بر صخرههای کوچکی که نمک داشت موج روی موج از پیرهنم میرفت باال ساحل را میشُست و میریخت در زخمِ چالِ چانهام که زنبیلِ موسا هم آنجا مادری میکرد نامههاشان را به کدام جهت گُم کنند بُطریهایی که پدرند از لبِ زنِ هواشناس میریخت که کُجا یاد تو را دور و دورتر ببرند (حال و هوام معلوم نی بهاریام قایق به دلم نزن دَنی) به شنای من نیا طوفانیام مثل آهی که از لبِ ماه میریخت زمین پردرد را تُف کردی و عاشق ساختی آسمان را بیهوده سَیل میکنم از جای خود بیخود جُم میخورم میدانم ماه افتادنی نیست مثل بطریای خالی که به دردِ شکستنِ خودش میخورد میشکنم اما از لبِ تو میافتم پایین قبلن از دانيال فروتن پژوهی كارهای بهتری خوانده بودم .او
نهايتی میرسد كه خيلیها آنرا هدف میدانند ،دوباره
اگر خودش را جدی بگيرد يكی از شاعران بسيار حرفهای
سبك عوض میكند .يعنی عالقهمند است كه به مرور در
خواهد شد .دانيال خيلی جست و جوگر است و وقتی به
هر پهنهای فضای جديدی را تجربه كند .اين تجربه را
| 114فایل شعر
میپسندم .علیرغم سن كمش با زبان برخوردهای خوبی
زبانی است ،اما زبان فقط با تجربه و خالقيت و كشف به
دارد .در اين شعر يك كهن الگو را میآورد ،ماجرای موسی
شما حال میدهد .به شما قدرت میدهد كه با آن كار كنيد
را میآورد ،پيشمتن قرار میدهد ،با آن برخورد متنی
و رو به رو شويد .شاعرهايی كه در سن كم چنين كارهايی
میكند و از اين طريق میخواهد به جاهايی برسد .ولی طبق
را شروع میكنند برای من ارزشمند هستند .حتا وقتی در
شناختی كه از او دارم معمولن در سطرسازی موفق عمل
دل كار دانيال را دنی صدا میزند و با نی بازی میكند.
میكرد اما اينجا چندان موفق نيست و به شهود خود وفادار نيست.
و هوا معلوم نی
كار شعر بزرگ ،بيان انتزاعی است .ولی اين بيان انتزاعی نيز
بهاریام
بايد منطقی را رعايت بكند .يعنی بايد كليدهايی دست
قايق به دلم نزن دنی
خواننده بدهد تا ساختار شكل بگيرد .اين استراكچر در
به شنای من نيا
چينشی كه دانيال دارد خوب جا نيفتاده است .چنين
طوفانیام
شعرهايی را دوست دارم يعنی زبان سمت شعر رفته است. زبان جسد نيست .با زبان بايد گفت وگو كرد .خيلی از
در اين قسمت شاعر لحنها را خوب میسازد .در اينجا او
شاعران مانند براهنی با جسد كشتی میگيرند .كارهای
تمهيدی درست میكند و سبد روی رودخانه گاهواره
تازهای با زبان میكنند كه زيبا نيست .مثل برخوردی كه با
میشود .رودخانه هم محمل است و باد اينها را تكان
فعل میكنند" .میبينمم"زيبا نيست .اين ميمهای پشت هم
میدهد و بعد نامهی تكافتادهای را در بطری به دريا پرت
زيبايی اجرايی ندارند .نمیخواهم بگويم همهی كارهای
میكند .اينهمانی كردن اين بطری با سبد موسی جالب
براهنی اينطور است .میخواهم بگويم خالقيت ،دقيقن راه
است .اين پيشمتنها در كار او هست اما نوعی
رفتن روی طناب است.
يكپارچگی كه بايد در كار باشد وجود ندارد.
شما حتی میتوانيد يك اصل گرامری را زير پا بگذاريد به
او يكی از شاعرهای جوانی است كه سنش به بيست سال
شرطی كه منجر به توليد زيبايی شود و شما را به ديد
نرسيده است و مطمئنم اگر شاعر شود ،يك شاعر خاص
ديگری از زبان برساند .به شرطی كه از كنار زبان رد شويد
خواهد شد .شعر فارسی ما شاعر خوب زياد دارد .هيچ چيز
و حاصل كشف شما باشد .اين كشفها در ديالوگ خالق
بدتر از شاعر خوب نيست .شاعری كه هميشه يك جور
با زبان اتفاق میافتند .زبان را بايد يك موجود زنده فرض
مینويسد .شاعری كه ريسك نمیكند ،جنم ندارد ،شاعری
كرد .شما نمیتوانيد هر باليی سر زبان بياوريد و بعد
كه شجاع نيست و روی مين نمیرود.
بگوييد اين شعر زبانی است و يا بگوييد شعر است .به
خيلیها فكر میكنند شاعر راديكال يعنی شاعری كه سياسی
همين دليل در شعرهای براهنی شما پارههای درخشان
بنويسد .اما راديكالترين شاعرها ،شاعرهايی در فرماند.
داريد ،سطرهای درخشان داريد ،ولی يك شعر درخشان
شاعرهايی كه خطر میكنند .خالف خواست و عادت
نداريد.
مخاطب حركت میكنند ،از سليقهی مردم تبعيت نمیكنند،
هنوز اگر بخواهم شعری را از براهنی انتخاب كنم ،شعر
مردم را پشت خودشان بوكسل میكنند و راه میبرند و به
اسماعيل را انتخاب میكنم .شعری كه چند دهه پيش برای
جای تازه میرسانند .لزومن هرچه مردم بخواهند شعر
خسرو گلسرخی نوشته است .نه اينكه شعرهای جديدش
نيست .اصلن آنچه سليقهی غالب بخواهد شعر نيست.
بد باشند ،بلكه هارمونی ندارند ،تكه پارهاند ،ساختار ندارند.
بهخاطر همين ،چنين تجربههايی را بيشتر میپسندم حتا اگر
شما نمیتوانيد تاويلشان كنيد .يك تكهاش به يمين و يك
موفق نباشند .اين گونه شاعرها وقتی كاری میكنند به يك
تكهاش به يسار میرود .با اينكه صورت كار پستمدرن و
مقصدی میرسند.
| 115فایل شعر
علیعبدالرضايی ويرايشعلی ويرايش عبدالرضايی فلسهاش آنقدر خیس بود که با دریا به جیبِ شلوارم پرید و صخرههایى که نمک داشت موج روی موج لیسید لبِ ساحل و یککاره از پیراهنم رفت باال ریخت در چالِ چانهام که زنبیلِ موسا هم آنجا مادری میکرد آب گهواره بود و باد تکانش مىداد و نامهها نمىدانستند کجا گم شوند در بُطریهایی که پدر مادرى که مست (حال و هوام معلوم نی بهاریام قایق به دلم نزن دَنی) به شنای من نیا طوفانیام مثل آهی که از لبِ ماه میریخت زمین را که سرگیجهى وسیعى داشت تُف کردى و عاشق ساختی آه شق! آسمان را بیهوده سَیل میکنم از جای خود بیخود جُم میخورم ماه افتادنی نیست و ماهى فلس ندارد دیگر مثل بطریِ خالی که جز شکست به هیچ دردى نمىخورد از چشمهاى تو میافتم و مىشکنم در قسمت (ليسيد لب ساحل را و يككاره از پيرهنم )...دو
جداگانه میخواند كه باعث میشود هارمونی شعر خراب
هجای كوتاه درست جواب نمیداد و الف سطر را درست
شود .شاعر واقعی بايد به اين دقايق در خوانش شعر توجه
كرد و يا وقتی میگويد ليسيد لب ساحل را ،كه جای بوسيد
كند .پايانبندی شعر بسيار مهم است .پايانبندی آنقدر بايد
میآيد ،آيا لب ساحل را بوسيد يا لب ساحل بوسيدش؟ يا
ايجاد حسّيت و عاطفه كند كه خواننده را محاصره كند و
زخم چال چانهام تتابع اضافات دارد و شعر را دچار
شعر را با خودش ادامه دهد .شعری كه همان لحظه بخوانند
دستانداز میكند .در قسمت(كه زنبيل موسی هم آنجا
و تمام شود شعر نيست.
مادری میكرد) شاعر غير حرفهای كلمه "هم آنجا" را
| 116فایل شعر
9 فرید احمد نژاد از خواب میپرم آبشاری که پسرم روی سرم میریزد مرا غرق میکند در خود دریای عمیقیست اتاقم صدای پای ارتش مورچهها در سرم موج میزد مگس اول خیلی زود رفت دومی اما کمی بیشتر کنارم ماند تنهاییام را کسی پر نکرد مگر مگس سوم امواج پرهاشان از جا بلندم کرد پرده را کنار میزنم هوای تازهای در کار نیست تنها موج تاریکیست که مرا به اعماق هل میدهد من اما غوطهورم تنها و به موج موهای تو فکر میکنم آبشاری که پسرم روی سرم میریزد... بيان شاعر مثل همهی شاعرانی كه االن در ايران معروفاند،
سطربندیهای اين شعر ايراد دارد و بسيار توضيح میدهد.
مستقيم و منثور است .خطینويسی يكی از راحتترين
اين شعر از جمله شعرهايی است كه میخواهد كار جالب
شيوهها و عين تنبلی است .اين شعر خوب است و
بكند .شاعرش جاهطلب است .اين عالقه در او هست ولی
میخواهد حرفی بزند اما اين سبك ،راحت فرض كردن
موفق نيست .شاعر با هوش كسی است كه در رفتن از
شعر است .هركسی نمیتواند شاعر باشد .شاعر از شعور
ميانبرها استاد باشد .اين پروسه را به راحتی میتوان با
میآيد .اين شعور فقط مربوط به تفكر نيست ،مربوط به
كنجكاوی و عشق ورزيدن به دست آورد.
شهود نيست ،به دانش هم خيلی ربط دارد.
علیعبدالرضايی ويرايشعلی ويرايش عبدالرضايی آبشارِ پسرم روى سرم از خواب مىپرم دریاى عمیقىست اتاقم و موجِ مورچه مىکند غرقم یکى مگس که زود پرید | 117فایل شعر
دومی حتی کنارم ماند مگر مگسِ سوم که تنهاییم را خالى کرد پرده را کنار زدم هوای تازهای در کار نیست و من که زیرِ زیرِ دریاهام هنوز غوطهورم به موج موهای تو فکر میکنم در ورژن دوم شما منطق نثر را نمیبينيد .كار میخواهد به
میشود و در اين بين چشمش به مورچهی كنار اتاق كه در
خودش فرم دهد و اين عالقه در او وجود دارد .يك شاعر
سيل غرق شده است ،میافتد.
جدی در اين گروه بايد اينها را با هم مقايسه كند و
در سطر (موجهای تو فكر میكنم) موج هم بايد برداشته
تغييرات آنها را بررسی كند.
شود چون در تم از دريا حرف زده شده است .اما آوردن
(موجِ مورچه مىكند غرقم) معنیاش اين است كه وقتی از
موج ترجيع خوبی است .يعنی میخواهيم بگوييم هنوز به
خواب بيدار میشود و پسرش میشاشد او با سيل مواجه
منطق شعر و آنچه در سطرهای اول مطرح كرديم پايبنديم.
| 118فایل شعر
11 شیما قاسمی گاوهایی که از پستانهایم میدوشید تا بیخ گلوم بغض میآورد باال بهدنیا نیامدهای شاید که جنگلی تنهام توی آغوشت غربت، خورهی موذی میخورد مرا هرشب میخزد تا زیر پتوی دونفره ناخنهاش را تا ته خودم /میجوم الی خیسهایی که میبردم به هفت سالگی سالم هفت سالگی!!که برنمیگردی با هیچ قطاری از چشمهام دو تونل خیس به نا کجا میزنی که منم! حاال ،آرام و بیصدا غلت میخورد تا زمین را به شاخی دیگر بیندازد گاوی که از پستانهایم میدوشد این غربت سترون را به ادیت این شعر توجه کنید:
عبدالرضايی علیعبدالرضايی ويرايشعلی ويرايش تا بیخِ گلو بغضم آورده باال گاوى که دوشیده از پستانم شیرم را | 119فایل شعر
بهدنیا نیامده شاید که جنگلی تنهام توی آغوشت خورهاى موذی دارد میخورد مرا و زیرم مىکند مثل پلنگ روى پتو که ناخنهاش رفته الى خیس الى هفت سالگیم که دیگر برنمىگردد با هیچ قطارى دو تونل دو غارِ طویل چشمهاى خیس مناند و با انگشتهات که راهزناند به نا کجا می ...زنى که منم و آرام و بیصدا هى غلت میزنى هى غلت مىزنى تا زمین الى دو شاخِ دیگر گیر کند و مثل گاوی بدوشد از پستانم شيما قاسمی شاعری است كه توجه خوبی به هجاچينی در
اين نگاه ،نگاه بسيار زيبايی است و همين سطر بهتنهايی
شعر دارد .مثلن در سطرهای:
يك شعر است .يا آن قسمت از شعر كه میگويد:
گاوهايی
از چشمهام دو تونل خيس
كه پستانهايم میدوشيد
به ناكجا میزنی كه منم!
تا بيخ گلوم بغض میآورد باال
میزنی يك تقطيع درونی در خودش دارد .يعنی میشد آن
بهدنيا نيامدهای شايد
را به صورت می/زنی آورد .بسيار مهم است كه در شعر
كه جنگلی تنهام توی آغوشت
كوتاه ،فكر كنيد كه يك جمله مینويسيد؛ يعنی بين سطرها، پاساژهايی را بسازيد كه باعث شود سطرهای پیدرپی(
هجاچينیها و شروع شعر بسيار خوب است و بايد ديد اين
درصورتیكه نفس بلند بود) يكجا خوانده شوند .اگر توجه
برخورد معكوس در ادامهی شعر و سطری كه به آن جواب
كنيد اديت شعرهايم بهگونهای هستند كه گويا آنها را با
میدهد چگونه است:
يك نفس میخوانم و اگر جايی هجا كمی بلند میشود، سعی میكنم لحنم را كج كنم .اين اختياراتی است كه شما
سالم هفت سالگی!
در شعر سپيد داريد .اينطور نيست كه اگر وزن و قافيه را
كه برنمیگردی با هيچ قطاری
گرفتيم پس شعر سپيد بیقانون است .من شايد در كل تاريخ شعر فارسی ايران ،پنج شاعر بشناسم كه بدانند فرم
| 111فایل شعر
شعری ،ساختار حرفهای ،ساختار متنی و خصوصن فرم
سيمين بهبهانی خواندم كه گفته بود هرگز پيش نيامده بيش
اجرايی چيست .منظور اين است كه بعضی از شاعران ،شعر
از دو مصرع يا دو بيت از غزلی با وزن مشكل را فیالبداهه
سپيد را مانند غزل مینويسند و با همان فرهنگ غزلی با
گفته باشد و بقيه را میسازد .اين حرف وی بسيار شجاعانه
شعر سپيد برخورد میكنند .زمانی هم كه تصويرها را می
است!
چينند هيچ ارتباط ارگانيكی بين پارههای شعر وجود ندارد.
درست است لحظاتی دچار شور میشويم و چند سطری را
البته اشعار كوتاه شامل اين صحبت نمیشود .زيرا شعر
پرتابی میسراييم ،مثلن پيش میآيد كه من بين
چهار يا پنج سطری قابليت فرمپذيری ندارد .شعرای
سخنرانیهايم بداهه شعر میگويم و يا با هر تمی كه
كوتاهنويس كه برخی از آنها مورد استقبال مخاطبان هم
انتخاب كنيد ،در لحظه میتوانم شعر بسرايم؛ اما اين شعرها
قرار گرفتهاند ،اساسن شاعر نيستند زيرا شعر از شعور
ساختار ندارند و البته خوانندهی معمولی متوجه اين موضوع
میآيد و اين شعور به مفهوم شعور زبانی و شعور تكنيكال
نخواهد شد.
است .توجه به تكنيك دليل بر اين نيست كه هركس تكنيك
در شعر شيما قاسمی ،با اينكه ساختار وجود دارد ،كلماتی
دارد پس تصنعی مینويسد ،بلكه بخشی از شعر در تصنع و
هستند كه بايد حذف شوند .قطعن در شيما شاعر خوبی
بعد از نوشتن شعر اتفاق میافتد.
خوابيده است چرا كه اشعار او حسيّت دارند .او بايد
خاطرم هست زمانی كه جوانتر بودم به سيمين بهبهانی
مطالعاتش را مدرن كند زيرا در اين شعر مشخص میشود
گفتم :شما در اين وزنهای سختی كه شعر میگوييد ،چطور
كه در حال گذر از يك دايرهی نئوكالسيك است و اگر اين
ادعا میكنيد شعر به شما الهام میشود؟ پنج سال پس از
پاساژها را بهخوبی رد كند ،قطعن تجربيات تازه و خوبی
زمانی كه از ايران خارج شدم ،مصاحبهای منتشر شده از
خواهد داشت.
| 111فایل شعر
11 نازنین طلوعی انگشتهای پا روی پهلو فرودِ باخ آخ ،سیاه نواخت موتزارت همیشه قرمز مینواخت بتهوون کبود وینستون سبز میان انبوه رنگهایِ ناکوك این پیانو داغ است و کوك برقِ تاكِ چشمها بالبال میزد و دومینگو فریاد هوایِ دربهدرِ بندر به بالهیِ دستهایم حسادت داشت شاعرك من خوب میرقصد پاها باله و دستها بندری شکم عربی و چشمها ...آه چشمها دریای شمال شدیدن طوفانیست با وزش هر باد خطی جاری ساری سبز زیر چشمهام کبود نه دیگر سیاه است با تمام سیاهی خانهی اپرا دلبریست سفید و سر باال این بار بییار هیاهوی سیدنی قلبم به گرمی در من بارید هر صدايی ،تناژی دارد .بهتر است در كارگاههای شعر
انگشتهای پا ،همان پاست كه به پهلو برخورد میكند و
هركس شعرش را بخواند و ما با توجه به صدای خود او
مطرح كردن آخ ،بحث بازی زبانی با فرود باخ( يك
ريتم شعری و يا چينش شعری را پيشنهاد بدهيم.
اصطالح موسيقيايی) است .در مورد عالمات هم موتزارت
در ابتدای شعر نازنين خشونتی اتفاق میافتد و با يك جور
و بتهوون را مطرح میكند و بر اين اساس شعرش را پيش
اينهمانی صوتی يا آوايی "آخ" را به "باخ" بدل میكند و
میبرد .حاال ما براساس فرمی ،چگونه میتوانيم روی اين
سپس اين تمهيد ،تمهيد شعر او میشود .يعنی منظورش از
شعر كار كنيم و اين شعر را از پراكندگی خارج كنيم .از
| 112فایل شعر
طرفی شاعر با صحبت كردن در مورد تركيبهايی مانند
اكثر شعرهايی كه برای بازخوانی فرستاده شده است،
"شكم عربی و چشمها ،پاها باله و دستها بندری" يك
شعرهای بلندی هستند كه به علت كمبود وقت نمیتوانيم
نقد را بيان میكند .شاعری كه احتمالن يك ديد موسيقيايی
به بازخوانی آنها بپردازيم .نكته ديگر اينكه چرا خودتان
دارد و در پشت آن ديد يك نقد به موسيقی نهفته است.
راه سخت را انتخاب میكنيد؟ اول كوتاهنويسی را ياد
مثل آدمهايی كه با يك موسيقی خاص يك رقص غير
بگيريد بعد كمكم به شعر بلند بپردازيد.
خاص دارند .در هر صورت شاعر به اين اينهمانی توجه
در اين شعر يكسری قافيهسازیها و تالشهای زبانی
دارد كه عدم آن در شعر خودش هم ديده میشود .به نظر من نازنين با كوتاهتر نوشتن میتواند خود را از بحران سطرسازی و قطعهسازی خالص كند .مشكلی كه اغلب شاعران كالج به آن دچار هستند .شما وقتی شعر كوتاه ۶يا 1۱سطری كار میكنيد ،به شما اين اجازه را میدهد كه
وجود دارد .اينها همه جالب هستند" .هوای دربهدر بندر
به بالهی دستهايم حسادت داشت ...شاعرک من خوب
میرقصيد" كه در اين شاعرک من "،ع ،ر ،ک" بحث سه
هجای كوتاه متوالی است .يعنی ناگهان داخل متنی كه میگويد "هوای دربهدر بندر به بالهی دستهايم حسادت
زبان و مضمونش را اداره كنيد .اگر يك مدت شعر كوتاه
داشت ...شاعرک من" شعر اينجا دچار يك سكته میشود.
بنويسيد و از پس ادارهی فرم و زبان آن بر بياييد ،بعد كمكم
يعنی شما بعد از يك يا دو قطعه میتوانيد لحن را تغيير
میتوانيد شعر بلند كار كنيد .اما وقتی ناگهان با شعر بلند
دهيد اما در سه سطر پی در پی اين به سختی اتفاق میافتد
آغاز میكنيد و يا معمولن شعر بلند مینويسيد ،به آن
و خواننده مجبور است مدام نفس بگيرد.
اشراف نداريد .البته منظورم شعر نازنين طلوعی نيست اما
علیعبدالرضايی ويرايشعلی ويرايش عبدالرضايی انگشتهای پا روی پهلو فرودِ باخ آاخ! سیاه نواخت موتزارت همیشه قرمز بتهوون کبود وینستون سبز میان انبوه رنگهایِ ناکوك این پیانو داغ است اما کوك و برق در چشمها بالبال میزد و دومینگو فریاد هوایِ دربهدرِ بندر به بالهیِ دستهایم حسادت داشت شاعرك عجیب خوب میرقصد پاها باله و دستها بندری شکم عربی و چشمها آه چشمها دریای شمال شدیدن طوفانی ست
| 113فایل شعر
با وزش هر باد زیر چشمهام کبود حتی سیاه و خانهی اپرا دلبری ست سفید و سر باال این بار بییار در هیاهوی سیدنی قلبم در اين اديت تالش كردهام بخش موسيقيايی و اجرايی شعر
شعر كشف كنيد و در شعر بخواهيد هندسهی شعر را
را در كل متن پخش كنم و در اصل با ايجاد يك اينهمانی
بسازيد ،مهم است .شعر بايد المان به المان ساخته شود و
در كل شعر يك سيركوليشن ايجاد كنم .اما معمولن
تخيل با متن حركت كند و در نهايت توليد فضای جديد
شعرهايی كه انتزاعی هستند نمیتوانند اين ويژگی را داشته
كند .يعنی كليت شعری كه بتواند يك شهر متنی بسازد در
باشند .اين مساله بسيار مهم است و به همهی شما پيشنهاد
ترجمه به هر زبانی هم موفق خواهد بود .خيلی از افراد
میكنم كه شهودی بنويسيد .يعنی هميشه هر شعر يك
میپرسند كه چرا شعرهايم نسبت به ايران خيلی زبانی
داستان اجرايی ،متنی و فكری دارد .شعری كه اين داستانها
نيست؟ در مواردی هم حق دارند .چون من يك بخشی از
را دنبال نكند شعر خوبی نمیشود.
زندگیام را از اين راه سپری میكنم .چون در ايران به دليل
شعرهای انتزاعی و آنهايی كه فضاسازی خوب ندارند در
سانسورها مخاطب زيادی ندارم اما در اينجا هر مجلهای
ترجمه میبازند .اين موضوع خيلی مهم است .در واقع شما
كه شعر من را تاليف میكند ،بابت آن حق تاليف میدهد و
وقتی شعرتان ترجمه می شود با بحران و ضعف شعرتان
برای همين خيلی مهم است كه در شعر فضاسازی كنم.
آشنا میشويد .خيلی از شاعرهای ايران در زبان فارسی
يعنی فضايی را كه در شعر استفاده میكنم ،همان كار اصلی
ممكن است مهم باشند ولی در ترجمه از دست میروند
را از من میبرد .درست است شعر در زبان اتفاق میافتد
چون لفاظی و فضای مغشوش ترجمه نمیشود .در واقع
ولی معنايش اين نيست كه هميشه در زبان بغرنج بكاريم.
تكنيكی كه حاصل زبان باشد در ترجمه از بين می رود.
شما میتوانيد با فضاسازی خاص زبان را با شعر اينهمان
پس شاعر بايد عالوه بر زبان به تخيلی كه در زبان كار می
كنيد .اين نكته كه به تناسب و فرم شعر حركت كنيد ،خيلی
شود وفادار باشد .يعنی اينكه شما فكری يا فضايی را در
مهم است.
| 114فایل شعر
12 بهار زارعی با کودکیهایمان مادری میکنند با قابلیت زندهبهگوریهامان برادری خاك این خشکی غنچه را به گل نمیرساند شکوه شکفتن را شاخه همدست بادهای مخالف به پرپر شدن میانجامد گل را به رسمیت نمیشناسند و ریشهی همهی ما در خاك مدفون است… شعر بهار يك تم كشنده دارد .زنی كه معترض است و
میخواهد حرف بزند" .با كودكیهامان مادری میكنند ...با
قابليت زندهبهگوریهامان برادری" اين سطر را بايد سادهتر
و محكمتر بيان كرد" .خاک اين خاكی...غنچه را به گل
نمیرساند" اشكالی ندارد اما كاربرد غنچه و گل و بلبل در
اگر شاعر بخواهد به عنوان ليبرو ،پيشگام باشد بايد نه تنها از لحاظ درونی بلكه از لحاظ فرم و ساختار هم ليبرو و
راديكال باشد" .و ريشهی همه ما در خاک مدفون است" اينهمانی بين انسان و درخت زيباست .اين سطر در اصل يك اعتراض را نشان میدهد .مثل برادری كه قانون
اينگونه شعرها چندان مطبوب نيست" .شكوه شكفتن" زيبا
خواهری را نمیداند و شاعر در اصل يك نوع اعتراض را
نيست .يك اضافهی نئوكالسيك است .شعر فارسی خيلی
بيان میكند .اين اعتراض هم به نگاه اجتماعی به جايگاه زن
پيشرفت كرده است و در اينجا معلوم است شاعر از بايگانی
و اينكه وقتی میخواهيم از او تعريف كنيم نسبت مادری
ذهنش استفاده میكند .متاسفانه در ايران مد شده كه شعر
را مطرح میكنيم ،برمیگردد .طوری كه انگار فقط مادری
سياسی يك شعر شعاری است .شعر سياسی بايد در فرم و
كردن مربوط به زن است .من به عنوان شاعر مادر كلماتم
چينش و ساختار هم راديكال باشد و تفكری كه ارائه
هستم .من به عنوان يك فرد مجرد در خانه ،مادر خانه
میدهد شاعرانه باشد .اما متاسفانه در ايران بسياری از
هستم .اين در اصل انتخاب ما نيست و فرهنگ آن را تعيين
شعرهای سطح پايين به عنوان شعر سياسی تلقی میشوند.
میكند .حاال ما چطور میتوانيم اين شعر را اديت كنيم:
مثل بسياری از ترانههايی كه امروز وجود دارند .در اصل
| 115فایل شعر
علیعبدالرضايی ويرايشعلی ويرايش عبدالرضايی با کودکیمان مادری میکنند با زندهبهگوری برادری این خشکی هیچ غنچهاى را نمىرساند به گل و شاخهها که دستهاى در آسمان برخاستهاند همدست بادهای مخالفاند گل را نمىشناسند بهرسمیّت کاش برادرم فنِِّ خواهرى مىدانست و مادرم نمىدانست که ریشهی همهی ما در خاك مدفون است… اگر بخواهيم به خوانش اجرايی اين شعر بپردازيم ،در آن
در اينجا به لحن توجه كنيد .اين چينش به خاطر لحن شعر
لحن میبينيم .شروع شعر خوب بود اما در ادامه
است.
نئوكالسيك شده است .ما آن وجه از شعر و چيزهايی را كه ناگفته و شاعر خودش سپيدخوانی كرده بود ،از شعر حذف
و شاخهها
كرديم .در اصل لزومی به سپيدخوانی نمیديديم ،چون
كه دستهاى در آسمان برخاستهاند
بخشی از فرم شعر محسوب میشد و آن را در متن ظاهر
منظور دستهای برآورده به آسمان برای دعا است اينجا.
كرديم.
همدست بادهای مخالفاند گل را نمىشناسند بهرسميّت
(با كودكیمان مادری میكنند
كاش برادرم
با زندهبهگوری
فنِّ خواهرى مىدانست
برادری
و مادرم نمىدانست
اين خشكی
كه ريشهی همهی ما در خاک مدفون است...
هيچ غنچهاى را نمىرساند به گل)
| 116فایل شعر
13 پویان سا سالها ستاره در پیِ خورشید و پنجره رو به آسمان است سالها است در خواب و خیال رسیدن را میبینم جهیدن را میبینم خودم را میبینم دریغا که آسمان ،آسمان و پنجره ،پنجره نبود… اين سبك شعر ،سادهست .شعری كه ساده نوشته شده و
كردهايم .اما چطور میتوانيم با اين شعر برخورد كنيم و آن
حسرتی را به بيان درمیآورد .بعد از بازخوانی شعر متوجه
را به شعر بودن نزديك كنيم .در ادامه سعی میكنيم اين
می شويم كه شاعر تجربه زيادی در سرايش ندارد اما به
شعر را از حالت منثور و تختی در بياوريم:
موضوع و يا تمی كه مطرح میكند پايبند است .میخواهم بگويم كه ما طيفهای مختلف را برای بررسی انتخاب
علیعبدالرضايی ويرايشعلی ويرايش عبدالرضايی ستاره سالهاست پیِ خورشید پنجره در آسمان است و من که سالهاست خواب مىبینم رسیدن را پریدن را حتی خودم را دیگر نمیبینم کاش آسمان آسمان و پنجره نبود در پايان اين شعر يك سوال مطرح میشود .سوالی كه يك
من در شعر دست نبردهام و فقط روی اجرای آن كار
تعليق را به وجود میآورد .در اصل تم شعر ساده است و
كردهام.
| 117فایل شعر
| 118فایل شعر
مقدمه چنان كه اهل ادبيات كم و بيش میدانند ،در عصری زندگی می كنيم كه با گسترش آموزش عالی ،ارتباطات جمعی ،سطح آگاهی و همچنين دسترسی افراد به منابع علوم مختلف ،دانش مكتوب به اشكال مختلف ميان افراد دست به دست میشود .در اين ميان ادبيات نيز در سطح تئوری به طور گستردهای خوانده و بازخوانی می شود .اما گاهی استفاده از ادبيات در همين سطح باقی مانده و فراتر از بازگويی تئوریهای نوشته شده در كتابها و سايتهای پر مخاطب نمیرود .در واقع استفاده ،كمتر به توليد ختم می شود .هدف اين گروه ايجاد پلی ميان تئوری و كاربرد آن در ادبيات و به نوعی باز كردن نظريههای بسته بندی شده در ويترين نمايشگاههای پر بازديد اما كم بازده ادبيات امروز است .اغلب ديده میشود منتقد هنگام نقد با توضيح نظريهاى ادبى نقد خود را شروع كند ،اما موفق نمیشود ارتباط موثری ميان اين نظريه و اثر در حال بررسى ايجاد كند .او درنهايت مخاطب را سردرگم بين
نظريهای عقيم و نقدی كه ناقص زاده شده ،رها می كند .سعی علی عبدالرضايی به عنوان بانی گروه بر اين بوده است كه نظريه- های ادبی را به زبانی راحت و همه فهم بيان كند و روش های به كار بردن اين نظريات را در نقد ادبی به شكلی كاربردی و با طرح مثالهاى متعدد شرح دهد .اين توضيحات كه معمولن به صورت فايلهای صوتی در گروه ارائه میشود ،به منظور استفاده آسانتر به فايلهای نوشتاری تبديل شده و در دسترس عموم قرار می گيرد .در اين شماره از مجله ،قسمت هايی از چهار جلسه كه به "مرگ مولف"" ،نشانه شناسى در ادبيات""،ساختارگرايى" و"ترامتنيّت" اختصاص داشت ،تحت عنوان 'نظريههای ادبياتی
و عملياتی' در اختيار مخاطبان گرامی قرار
میگيرد.
فرشاد قاسمینژاد
| 119فایل شعر
هر اثر ادبی يك رسانه است و زمانی كه مخاطب با اين
چه در ذهن داريم يا هر چه كه مىدانيم ،ربطى به جهان
رسانه رو به رو میشود ،با آن ارتباط برقرار میكند .اين
خارج ندارد و بىواسطه است ،در صورتى كه پيرس با اين
رابطه میتواند از هر نوعی از قبيل معنايی ،لذتی ،ساختاری،
ايده مخالف است و نشان داده كه هر چه میدانيم محصول
فرمی ،تخيلی و يا هر چيز ديگری باشد .در نهايت در هر اثر
استدالل و استنتاج
ادبی به خصوص در آثار خالق ،جهانی ساخته میشود و
دكارت معتقد بود كه معناى بسيارى از تفكرات و انديشهها
بدون ايجاد ارتباط با آن اثر ،خوانش آن غير ممكن است
از طريق دروننگرى و بدون واسطه به دست مىآيد ،اما
زيرا جهان آن اثر شناخته نمیشود .در اصل بحث مشاركت
پيرس معنا و انديشه را محصول جستجويى مىدانست كه
خالق مخاطب مطرح میشود .برای اين مشاركت ،ارتباط
صرف رابطهی بين نشانهها شده است .يعنى معتقد بود كه
اهميت بسياری دارد .اين ارتباط در صورتی برقرار میشود
ايجاد رابطه بين نشانه (ساين) ،شىء (اوبجكت) و توضيح و
كه مخاطب نشانهشناسی را بشناسد؛ يعنی از طريق رياضياتی
تفسير رابطه بين نشانه و شیء ،باعث توليد انديشه مىشود و
كه بين نشانههاست ،فضای اثر در ذهن مخاطب خالق شكل
باور داشت كه تا سه بُعد نشانه و شىء و تفسيركننده در ميان
میگيرد .به همين دليل درک نشانهشناسی بسيار اهميت دارد. نشانهشناسى كه به تعبير سوسور 'سميولوژى' و يا به گفته
ماست.
نباشد ،انديشهای شكل
نمىگيرد.
نشانه چيزیست كه به چيزی يا شخصی ديگر داللت
پيرس 'سميوتيكس' ناميده میشود ،يك نظريهى چندگانه
مىكند .پس آن شىء يا چيز اينجا مدلول است ،يعنى مدلول
است و از ادبيات تا سياست ،معرفت شناسى ،فلسفهی زبان
همان مابهازاى بيرونی نشانه است .اينترپرِتنت يا تفسيركننده
و ذهن و حتى متافيزيك را در بر
مىگيرد.
نشانهشناسی برای اولين بار توسط فيلسوف انگليسی "جان
هم چيزیست كه وقتى شما با يك نشانه برخورد میكنيد، در ذهنتان شكل مىگيرد .يعنى تفسيركننده شخص نيست،
الک" در قرن هفدهم مطرح شد و بعدها در اواخر قرن
بلكه يك ايده يا يك فكر است .مثلن شخصی مىگويد گاو
نوزدهم فرديناند دوسوسور به آن جان مستقل بخشيد .اما
يا مىنويسد گاو :در اينجا گاو يك نشانه است و گاوى كه
تكامل آن در اوايل قرن بيستم توسط چارلز سندرز پيرس،
بيرون در حال چريدن است ،مدلول است .اما مجموعه
فيلسوف امريكايی صورت گرفت و در حال حاضر يك
شناختى كه از گاو داريد يا فكرى كه درباره آن مىكنيد،
رشته مستقل به حساب میآيد .به طوری كه پيرس به آن
همان اينترپرتنت يا تفسيركننده
يك هيئت مستقل میدهد و از آن يك دستگاه ارتباطی و
پيرس هر فكر و انديشهاى را يك نشانه مىدانست .پس اگر
خوانشی میسازد .تعاريف هم در اين مورد تفاوت دارند.
اين را به ادبيات تعميم بدهيم ،هر شعرى نيز يك نشانه است
مثلن سوسور نشانهشناسى را علمى مىداند كه به جستجوى
كه بدون اينترپرتنت يا تفسير و تاويل نمیتوان درک خالقى
زندگى نشانهها در اجتماع مىپردازد ،اما پيرس نشانهشناسى
از آن داشت .هر نشانهاى وابسته به نشانههاى ديگر است؛
را دانش كاربرد و ارتباط نشانهها با توجه به الگوها و سيستم
يعنى ما معمولن در توضيح نشانهها ،از نشانههاى ديگرى
رابطهی آنها
مىداند.
در قرن هفدهم ،جان الک ،مانند دكارت ،معتقد بود كه هر
| 121فایل شعر
است.
حرف مى زنيم كه با آن همخوانی دارند .همان طور كه هر فكرى را با فكرهاى ديگر توضيح مىدهيم .پس هر شعر و
داستانى به شعرها و داستانهاى ديگر وابسته است كه به
مدلول و هم اينترپرِتنت ويژهی خود را دارد .اما ذكر اين
تعبير ژوليا كريستوا از آنها به عنوان پيشمتن ياد مىشود.
نكته الزامیست كه مدلولهايش انتزاعى هستند .برای مثال
يعنى ما به منظور تفسير يك شعر ناگزيريم از شعرهاى
اساسن هر شهرى كه در هر شعر ساخته مىشود،
ديگری كمك بگيريم و اين زنجيره تا بی نهايت ادامه پيدا
انتزاعیست و وجود خارجى ندارد .از سويی ديگر وقتى
مىكند .از اين لحاظ هيچ نشانه ،فكر و شعرى مستقل نيست،
مىخواهيم يك واقعه بيرونى را بازسرايى كنيم ،با نشانه
بلكه در يك زنجيره قرار
دارند.
در باال توضيح داده شد كه به تعبير پيرس هر فكر و ايدهای يك نشانه محسوب میشود .پس از آنجايی كه در هر متن ادبی يك ايده وجود دارد ،میتوان گفت شعر و داستان نشانهاند چون حامل آگاهی هستند .اساسن هر چيزى كه اطالعاتی به شما بدهد نشانه است .كلمه ،جمله ،نقشه، نمودار ،تصوير ،عاليم راهنمايی و رانندگى و در كل هر چيزى كه باعث بروز تفسيرى در ذهن شما شود تا به چيز ديگری داللت كند ،نشانه است .برای مثال كلمه طياره يك نشانه بوده و آن چيزى كه در آسمان است ،آبجكت و مدلول آن است .اما تفسيرى كه باعث تشخيص اين مدلول مىشود و در ذهن شما قرار دارد ،تفسير كننده يا اينترپرتنت است. يعنى شما از طريق اينترپرتنت به يك شیء مانند هواپيما مىرسيد؛ در غير اين صورت كلمهی هواپيما به تنهايی بيانگر مفهومی نيست .در مورد سيب نيز اين امر صادق است .به طوری كه وقتی گفته میشود سيب ،در ذهن ما يك سيب بيرونی (ميوه خوردنی) شكل میگيرد ،كه در اصل به عنوان مدلول (اُبجكت) دارای نمونههای ديگری نيز هست. زيرا وقتی از سيب به عنوان يك ميوه تعبير شود ،ما بی نهايت ميوه ديگر را نيز میتوانيم مثال بزنيم ،كه در اصل میتوان گفت بی نهايت مدلول وجود دارد .با اين حساب هر نشانه ،نشانههای ديگری را توليد میكند كه با آنها در ارتباط است .پيشتر تاكيد كرديم كه هر شعرى يك نشانه است .ممكن نيست اين موضوع را هيچ سميولوژيستى بپذيرد و احتمالن اگر جان الک با چنين عقيدهای مواجه میشد ،به شدت با آن مخالفت میكرد .اما تاكيد میكنم كه شعر يك نشانهی متعالى است .چون بى نهايت مدلول و تفسير كننده دارد .وقتى شعرى نوشته مىشود ،به تعداد مخاطبهای خالقش تفسير به وجود مىآيد و فضايى كه در ذهن و تخيل آنها شكل مىگيرد ،يك مدلول منحصر به فرد است .هر شعرى به تعداد مخاطبهای منحصر به فردش هم | 121فایل شعر
شمايلى مواجه هستيم؛ يعنى حتا شعرها و داستانهاى رئاليستى هم نشانهاند ،اما از نوع شمايلی .حال سوال اينجاست؛ چطور نشانهها را بشناسيم؟ هر نشانهاى ويژگیهايی دارد كه در آغاز بايد باعث بروز انديشه يا تفسيرى در ذهن شود و سپس مدلولى داشته باشد؛ يعنى به چيزى بيرونى داللت كند .سوم اينكه كيفيت مادى داشته باشد .به اين معنا كه خارج از ابعاد طول و عرض و ارتفاع ،وجود مستقلى داشته
باشد.
به عقيده پيرس ،به طور كلى نشانهها به سه دسته تقسيم میشوند: دستهی اول نشانههاى شمايلى و تصويری هستند .اين نوع نشانهها عين يا شبيه مدلول خودشان هستند .مانند نقاشی صورت شما كه تقليدى از چهرهى شماست ،يا تابلوى
"جاده در دست تعمير است" كه تصوير جادهاى در حال تعمير را نشان مىدهد. دستهی دوم نشانههاى طبيعىاند كه به آنها نشانههاى عقلى هم گفته میشود .بين اين گونه نشانهها و مدلولِ آنها نوعی هم جوارى و منطق عقلى وجود دارد .مانند جاى پا ،كه نشان میدهد كسی از آنجا گذشته ،يا دودی كه مشخص میكند جايى به آتش كشيده شده است. دستهی سوم هم نشانههاى قراردادى هستند كه قراردادى بين آنها و مدلولشان توسط مردم برقرار شده است .يعنى مردم با خود قرار گذاشتهاند كه يك چيز معنی خاصی بدهد؛ برای مثال چراغ سبز سر چهارراهها به معنی مجاز بودن حركت و چراغ قرمز به معنی توقف
است.
نشانهشناسی بحثی كاربردی است .هر چيزی كه در جهان وجود دارد يك نشانه است .در يك صفحه ،يك كلمه خودش نشانه محسوب میشود .چون هر كلمه يك دال است كه بر چيزی بيرونی داللت میكند و در واقع دارای مدلولی است .در اصل ما يك رابطه اوليه در يك نشانه (چيزی كه به آن نشانه صدق میكند) و يك رابطه كه بين نشانهها هست ،داريم .حال ممكن است نوع نشانه عينی،
ذهنی ،شمايلی ،نمادين و يا نمايهای باشد ،كه هر كدام
پرسش
كاربردی جداگانه دارد و هر گاه از شعری به عنوان تصوير ذهنی ياد میشود ،در اصل منظور استفاده از نشانههای ذهنی است .بعضی از نشانهها عينی هستند؛ بدين معنا كه وقتی كنار يكديگر قرار میگيرند ،ايجاد استعاره و تصوير میكنند. حال برای اينكه يك شعر به درستی مورد بررسی قرار گيرد، نياز است تا ماهيت انواع نشانهها شناخته شود .برای اين منظور ،شما میتوانيد با مطالعهی بحثهای تئوريك از كسانی مانند سوسور و جان الک به اين شناخت دست پيدا كنيد .پس از مدتی نيز به تدريج موضوع برای شما قابل درک تر خواهد شد ،به شرطی كه مطالعات با سيستم آپولويی
با توجه به بحث تئوريك شما درباره سميولوژى ،بيشتر مايلم بدانم چگونه نشانهشناسى در نقد متن به كمك ما مىآيد .به عنوان مثال ،با توجه به نشانهشناسى چگونه مىتوان شعر كاغذ ديوارى شما را كه متنش در ادامه آورده شده ،تحليل كرد؟ ديواری كاغذ پوش
(جايی كه خواندن ،سبب يادگيری میشود و يادگيرنده از آن
تفنگی سر به هوا
لذت میبرد) همراه باشد .اين تكرار میتواند تا حدی پيش
گذاشت
برود كه به بينش بدل شود .نشانه شناسی در تمام جهات زندگی وجود دارد .مثلن وقتی شما با دوست خود برخورد میكنيد ،نوع برخورد ،رفتار و گفتار او نيز میتواند مورد بحث نشانهشناسی قرار بگيرد .پس سميولوژی به قول سوسور و يا سميوتيكس به قول پيرس ،دارای ماهيتی است كه اگر به درستی درک شود ،جهان اطراف نيز بهتر درک خواهد شد و درک بهتری از جهان پديد خواهد آمد .به عنوان مثال ،شما وقتی دودی میبينيد ،نمايهای از آتشی است و اگر رد پايی هست ،نشانهای نمايهای از عبور شخصی از آن محل است .پس در شعر ما با متن و روانشناسی آن سر و كار داريم .با اين بررسیها متوجه میشويم كه در هر بخش از شعر منظور شاعر چه بوده است .پس همه چيز با نشانه سر و كار دارد و هر چيز يك نشانه محسوب
میشود.
در گوشهای تنها
سر روی ديوار
ببری كه در كاغذ كمين كردهست ديگر از تفنگ نمیترسد آهوی ناگهانی كه در آغوش ببر رفت يار ِتنهايی ِاوست با اينهمه
تنهاييم
كه بر تخت خواب رفته حاال
كه نيستم يا وقتی كه هستم تنهاست! با آهوی ناگهان وچشمهای ببر
و بارها
از خواب
پريدهست حاال
آهويی كه نمیترسيد
ببری كه تنهايیست شاعریست
| 122فایل شعر
پير و بی تفنگ
كه میترسد
پاسخ علی عبدالرضایی سوال خوبی پرسيديد ،اما ای كاش شعری از من به عنوان مثال مورد بررسی قرار نمیگرفت .درست میگوييد ،بحث ما كمی ابزورد است ،ولی اگر كمی به جزييات آن توجه كرده و دركی از آن داشته باشيم ،به مرور زمان ،در شيوه تحليل ما تاثير مثبت خواهد گذاشت .برای مثال در همين شعر كاغذ ديواری ،ما با چيدمان نشانهها و رابطهای كه بين آنهاست ،مواجه هستيم .مثلن آهو ،تفنگ ،پلنگ و يك راوی كه میتواند يك شكارچی باشد .اين رابطه بين نشانهها و اين چيدمان بين آنها، باعث میشود كه ما يك شعر داشته باشيم .يكی از ادمينها (فرشاد قاسمی نژاد) نقد خوبی دربارهی اين شعر نوشته است كه با هم میخوانيم: «كاغذ ديواری، روايتی از پرتاب تفنگی كه تنهايیست ابتدا ماشه را بكشيد ،تفنگ را زير چانهی خود بگذاريد و در سطر دوم شليك كنيد .وقتی تفنگ به گوشهی ديوار پرت شد، شعر از سطر سوم شروع میشود .در دو سطر بعد شاعر به ببری كه در كاغذ كمين كرده اشاره میكند ،كه ديگر از تفنگ نمیترسد .اما چرا؟ ببری كه زمانی از آن تفنگ میترسيد ،چرا ديگر نمیترسد؟ برای پاسخ دادن به اين پرسش كليدی ،بايد بفهميم كه چه كسی در سطر اول خود را كشت و البته ببر كيست؟ با كمی تامل میتوان دريافت كه پس از خودكشی ،جسد مرد كنار ديوار میافتد .حاال ديگر جسم او از تفنگی كه قرار بود مدام شليك كند ،نمیترسد و كمين میكند ،زيرا شكارچی مرده است .در سطر بعد ،آهويی با شتاب میجهد و خود را در آغوش ببر میاندازد ،كه يار تنهايی اوست .اما كدام تنهايی؟ مرد يا همان شكارچی ،هميشه تنها بود .اين را زمانی بهتر در میيابيم كه در ادامه به مفهوم تنهايی اشاره میشود .در اينجا ،از تكنيكهای فرميك و خاصی استفاده میشود كه برای درک معانی موجود در آن سطر بايد دو دستگاه مختصات را در ذهنمان در نظر بگيريم :در حالت اول ،دستگاه مختصات روی نقطهی تنهايی شاعر (چشم ناظر) رسم میشود و همهی معانی سطر را نسبت به تنهايی شاعر میسنجيم .در حالت دوم ،دستگاه مختصات روی نقطهی تنهايی هر دو (مرد و زن) رسم شده و همه معانی نسبت به تنهايی آنها مورد تحليل قرار میگيرد .در حالت اول تنهايی ،شاعر به سوی تخت میرود كه در اينجا منظور میتواند روح منزوی شدهی مرد باشد و با توجه به عبارت /حاال كه نيستم ،با وقتی كه هستم ،تنهاست،/ به درک عمق ديگری از تنهايی دعوت میشويم .اما حالت دوم ،كامل كردن پازل هزار تكهی روايت اين شعر را محتمل میسازد .حاال فعل /تنهاييم /تاكيد میكند كه آنها هنوز تنها هستند و زن هنوز خود را نكشته و سر تفنگ كماكان روی ديوار پرت مانده است .زن مضطرب در حالی به سوی تخت میرود ،كه ديگر اثری از مرد نيست و در اينجا مهمترين نكته برای يافتن عقدهی نهفته در اين شعر ،كه دليل خودكشی را مشخص میسازد ،روشن میشود .در ادامه احواالت زن پس از اين اتفاق توصيف میشود/:و بارها با آهوی ناگهان و چشمان ببر ،از خواب پريده ست ،حاال ،آهويی كه میترسيد/؛ اكنون همان زنی كه پيشتر نمیترسيد ،بارها با ديدن صحنهی دويدنش به سمت جسم بیجان و چشمان بیفروغ مرد ،از خواب میپرد و در وحشتی تكراری مدام تكرار میشود .در انتها ،شعر با تصويری رعبآور به پايان میرسد؛ جسد شاعری كه مثل يك ببر تنها همچنان در كمين آهو است تا بلكه بتواند سرانجام با او به سوی تخت برود ،كنار ديوار و روی صفحهی كاغذی آن میپوسد .او همچنان میترسد به خواستهاش نرسد و شايد هيچ گاه كسی از مرگ او مطلع نمیشود .شايد حتی ديگر آهويی حضور نداشته باشد ،كه ببر همچنان در كمينش بماند؛ همان ببری كه روزی ،شايد ديگر از تفنگ نترسيد و به شكارچی واقعی (آن من پر از عقده) حمله كرد و او را كشت.
| 123فایل شعر
در اين نقد ،منتقد با توجه به نشانهها داستان خودش را ساخته است .يعنی اين تاويلی كه صورت گرفته از نظر من كه نويسنده ی شعر هستم ،ربطی به نيّت مولف نداشت .اما منتقد در آنجا جنون خود را پياده كرده است .از نشانهها كمك گرفته و هر نشانه را به مدلولهای ديگری ربط میدهد؛ يعنی پلنگی كه من در شعر آوردم و يك پلنگ بيرونی است ،در نقد فرشاد پلنگ ديگری میباشد .همهی اينها باعث ايجاد يك استحاله میشود و اين استحاله در نهايت به يك واقعيت تبديل میشود ،كه اسمش را خودكشی میگذارد .به نظر من در اينجا ،فرشاد بدون آنكه به نشانهشناسی اشارهای كند و شايد حتا بدون آن كه چيز زيادی در مورد آن بداند ،توانست از اين طريق داستان خودش را بسازد .گاهی در نقدها از
نشانهشناسی استفاده می شود .اجازه بدهيد مثال ديگری بزنم تا مشخص شود كه چرا شناخت انواع نشانهها در تحليل ،می- تواند كمك بسياری به ما بكند .برای مثال؛ يك مجموعهی شعر به نام "قصيده لبخند چاک چاک" هست كه كتاب
جالبیست و در دهه ی 6۱منتشر شده است .در آن شعر سطری به اين ترتيب وجود دارد/ :چه كرمهای حقيری كه كهكشان سيب را به تباهی كشاندهاند ./ما در اين سطر چند نشانه داريم :كرم ،سيب و كهكشان كه هر كدام از اين نشانهها، يك معادل بيرونی دارند .مثلن سيب و كهكشان هر كدام يك مفهوم بيرونی دارند و بين هر كدام از اين نشانهها رابطهای وجود دارد .برای مثال بين كرم و سيب يك رابطهی عقالنی وجود دارد ،به اين صورت كه كرم سيب را میخورد و سيب را به تباهی میكشاند .از طرفی رابطهی بين سيب و كهكشان رابطهای شمايلی است .شما اگر يك سيب را تميز كنيد و روی آن را نگاه كنيد ،نقطه نقطههای روی سيب میتواند تصويری از كهكشان را برايتان بسازد .پس بين دالها يك رابطه شمايلی وجود دارد ،كه باعث ساخته شدن يك سطر درخشان میشود .حال در اينجا به معنا میرسيم؛ يعنی منظور شاعر يا مخاطب خالق ،كه میخواهد دوباره اين شعر را توليد كند ،اين است :چه آدمهای حقيری كه زمين را به فساد كشاندهاند .يعنی ما از طريق نشانهشناسی به راحتی میتوانيم متنی را تاويل كنيم .اكنون اين نشانهها باعث ايجاد گفتمانی در كل متن میشوند كه يك فكر را پديد میآورد .يعنی در همين يك سطر شعری شما يك فكر داريد .طبق تعريف پيرس هر فكر يك نشانه است .پيرس، خصيصههايی برای نشانه دارد كه در قسمت بعد توضيح داده می شود».
پرسش شما فرموديد كه هر نشانه دارای يك وجودِ بيرونی و عينی به مثابهی يك پديده است .اما در جای ديگر میفرماييد كه بعضی اشعار ،نشانهای انتزاعیست و هركس برداشتهای درونیِ خود را از آن شعر دارد .اما شايد شعری سوررئال باشد؛ آيا اين شعر باز هم يك نشانه است؟
پاسخ علی عبدالرضایی فكر میكنم نظام نشانهشناسی پيرس نظام كاملتریست .من چندان با دوسوسور موافق نيستم ،چرا كه نشانهشناسی را محدود میكند و بيشتر وارد حيطهی اصوات میشود .از النگ و پارول سخن میگويد و آن را به نشانهشناسی ربط میدهد. بر همين اساس نظام نشانهشناسی دوسوسور نظامی مغشوش بوده و بر خالف آن ديدگاه پيرس ديدگاهی شفاف است .اما
اين دليل نمی شود كه ديدگاه پيرس را در باب نشانه شناسی به طور كامل پذيرفت .او معتقد است يك "نشانه" ابتدا بايد مدلولی بيرونی داشته باشد؛ يعنی فارغ از وجوه فيزيكی ،دارای ماهيتی مستقل باشد .دوم اينكه "نشانه" دارای تفسير بوده و
برای شما انتقال دهندهی يك "تفكر" است .به عنوان مثال در اين سطر؛ "چه كرمهای حقيری كه كهكشان سيب را به
تباهی كشاندهاند" ،ما با يك "فكر" طرف هستيم .پس اين "نشانه" ،فكر را توليد كرده است .همچنين در اينجا (در جهانی به مثابهی شعر) معادل آن در ذهن ما ساخته شده است. | 124فایل شعر
در قسمتهای قبل گفته شد كه بعضی مدلولها از بی نهايت تا بی نهايت حركت میكنند .در واقع در مواجهه با اين شعر، در ذهن هر مخاطب جهانی خاص ساخته میشود .بر اين اساس ،تعداد مدلولهايی كه ساخته میشوند (تخيلی كه ساخته میشود) ،همگی يك مدلول هستند .از طرفی ،من جهان را به آنچه كه میبينيم خالصه نمیكنم .شايد همين جهان توَهم ماست و يك انتزاع (تخيل) است .در نتيجه معادل اين تصاوير ،جهانی از تخيالت ،در شعر ساخته میشود .ممكن است همين جهانی كه آن را رويت می كنيم ،در شعر ساخته شود و مخاطب آن را انتزاعی (مجاز) بداند و جهان فيزيكی را واقعی تصور كند .اما امكان دارد جهان شعر واقعیتر باشد .چرا كه حاصلِ يك زيست است .فكر میكنم زبانشناسها خيلی مستقيم به اين مقوله نگاه میكنند .به همين دليل من اين ايده را بسط دادم: پيرس میگويد" :هر فكری يك 'نشانه' است ".من میگويم ،هر شعر و داستانی يك "نشانه" است .چرا كه هر شعر و
داستانی حاوی فكر است .هر شعری پيشمتن و پيششعرهای خودش را دارد .مثلن ،حافظ در شعری از ليلی و مجنون صحبت میكند و با شعرهای قبل از آن ،كه از ليلی و مجنون صحبت كردهاند ،رابطه ايجاد میكند .به عبارت ديگر ،پيرس
میگويد" :هر فكری را فكرِ قبلی توليد میكند" .او در مثال جالب و قابل دركی هرمی را داخل آب فرو كنيد .مشاهده میكنيد ،زمانی كه نوک هرم در آب فرو میرود ،ابتدا يك نقطه است و سپس با پايينتر رفتن هرم ،نقطه تبديل به دايرهای با شعاع كوچك میشود .همچنان كه هرم در آب فرو میرود ،شعاع دايره، بزرگتر میشود" .در واقع دايرهی كوچكتر ،فكر قبلی و دايره بزرگتر ،فكر جديد است .فكرهای جديد (دايره بزرگتر) را فكرهای قبلی (دايره كوچكتر) میسازند و همواره اين فكرِ جديد است كه دارای اهميت بيشتریست. به عنوان مثال در ايران ،حافظ را همه دوست دارند و او را برتر میدانند .اين نگاه ،نگاه غلطیست ،زيرا آنها باور ندارند كه ممكن است از روی اشعار حافظ ،شعرهايی نوشته شده باشند كه نسبت به اشعار او قویتر هستند .اما حافظ يك استثنا ست .چرا كه ديوان حافظ در پنجاه سال اخير ،از سايه تا شاملو ،چندين بار توسط افراد مختلف تصحيح شده است. پس حافظ يك شاعر نيست .هزاران شاعر است و هركسی ضعفی از او را حل كرده است او را بدل به شاعری معاصر كرده است .همچنان كه برای بعضی ابيات حافظ ،دهها نمونه داريم .اين نكتهای است كه بسياری به آن توجه نمیكنند ،كه از هر شعر ،شعرهای ديگری وجود دارد .پس با آن شعر به مدلول و اشعار ديگری میرسيم .بايد تحليل را به سمت "نئومدرنيسم" برد و بررسی كرد كه چگونه از يك شعر ،چندين شعر ساخته میشود .چگونه سيستم نشانهها به ما كمك میكند عوامل ديگر را كشف كنيم .چگونه با چيدمان نشانهها به تاويلهای خاصِ خودمان میرسيم .متاسفانه اينها موارد مهمیست كه در ايران مورد بحث و گفت و گو قرار نمیگيرد و اگر هم ترجمه شود ،مترجم نفهميده چه چيز را ترجمه كرده است .چرا كه در ايران نقدی نداريم كه شعری را تكه تكه كند و از آن ،چند شعر پيدا كند و سپس ببيند چه ساختار نامتمركزی در آنهاست ،چگونه اين تكه شعرها و شعرهای مختلف ،يك "چندشعری" را به وجود آورده و از طريق چند شعری به چند ساختاری و سپس به يك ساختار نامتمركز رسيده است .تمامی اين نكات ،حاصل چيدمان ''نشانه'' هاست كه نمیتوان بدون درک خالق از نشانه شناسی به تاويل پيرس ،به آنها دست يافت. میگويد:
| 125فایل شعر
با وجود محوريت نظر بارت در مورد مرگ مولف ،نمیتوان
مرگ مولف در ايران بعد از دههی هفتاد همهگير شد .اگر ما
سند اين نظريه را به نام وی ثبت كرد ،زيرا فيلسوفها و
نظريهی مرگ مولف را محوريت كار خود قرار دهيم ،بخش
متفكران زيادی به جز او دربارهی نظريهی مرگ مولف
عظيمی از نوشتههای مولف محور نه تنها در ايران بلكه در
نوشتهاند و تئوریهای زيادی ارايه دادهند .اساسن در
كل جهان از بين خواهد رفت .البته اين درست است كه ما
خوانش يك متن سه رويكرد محوری وجود دارد :رويكرد
در زمان خوانش يك اثر نبايد شرايط زمانی ،مكانی و ...را در
مولف محور كه به نوعی در تقابل با نظريهی مرگ مولف
نظر بگيريم ،اما در فرايند تاويل يك متن مسلمن نمیتوان
قرار دارد ،رويكرد متن محور كه تا حدودی با اين نظريه
تمام شرايط را ناديده گرفت .به عنوان مثال در ادبيات خود
همراستاست و رويكرد خواننده محور ،كه باز هم همسو با
ما چگونه میشود با اشعار كسی مثل فروغ فرخزاد برخورد
اين نظريه تلقی میشود .اما میتوان در مواجهه با يك متن
كرد و آنها را مورد بحث قرار داد ،بدون اينكه زندگی
رويكرد چهارمی را در نظر گرفت كه بر اساس ديالوگی كه
شخصی وی را مد نظر قرار ندهيم .يعنی اگر ما نظريهی
بين خواننده و مولف صورت میگيرد ،تاويل میشود .يعنی
هرش را ،در تاويل يك متن ،در نظر بگيريم يقينن به نتايج
نوعی سيستم تعاملی ميان متن و خواننده بر قرار است كه
متفاوتی نسبت به زمانی كه نظريات بارت را محور قرار
لزومن با تئوری مرگ مولف همخوانی ندارد .نظريه پرداز
دهيم ،دست پيدا خواهيم كرد .خود بارت نيز به نوشتههای
معروفی مثل هرش در كتاب معروف خود (اعتبار در تفسير)
پروس عالقهی زيادی داشت .او بر اين قضيه اذعان داشت
در اواخر قرن بيستم توضيح میدهد كه چگونه میتوان يك
زمانی كه پروس در نوشتههايش از زبان لوگو استفاده میكند
متن را بر اساس نيت مولف تفسير و تاويل كرد؛ يعنی
میكند.
اهميت زيادی برای نيت مولف قائل میشود .اين در حالی
متن زندهتر است و ارتباط بيشتری با مخاطب برقرار
ممكن است برای دوستان سوال مطرح شود كه چطور می-
است كه فيلسوفی مانند فوكو ،كه در زمينههای زيادی با
شود آثار سينمايی كسی مثل مسعود ده نمكی را بدون در
بارت هم عقيده نبود ،در مورد مرگ مولف نظريات بارت را
نظر گرفتن شخصيت وی بررسی كرد؟ در پاسخ بايد گفت
تاييد و بحث مولف كيست را مطرح میكند و به نوعی بر
اگر سينما و آثار ده نمكی هنری و دارای خالقيت میباشند،
استقالل متن از مولف صحه میگذارد .متفكری مانند گادامر
مسلمن بايد آنها را بدون غرض ورزی شخصی و در نظر
هم به نوعی نظريات بارت را تاييد میكند و بيان میكند كه
گرفتن شخصيت و رفتار كارگردان بررسی كرد .به عنوان
لزومن تفسير مولف از متنی كه نوشته ،بر تفسيرهای ديگری
مثال شخصی مانند مخملباف كه سابقه ی چندان جالبی
كه از متن میشود ،برتری ندارد .او پا را از اين هم فراتر
ندارد از معدود كارگردانهايی است كه چند اثر آوانگارد در
میگذارد و گاهی تفسير مخاطب از يك متن را بر تفسير
كارنامهی او ديده میشود .در كل به هيچ وجه نبايد اخالق و
مولف برتری میدهد .هدف از آوردن اين مثالها اشاره به
شخصيت مولف را در متن دخيل كرد .اين اخالق میتواند
اين نكته بود كه حتی در دورهی حاضر نظريات مدرنی
دامنهی گستردهای را شامل شود؛ حتی گارد سياسی نيز به
وجود دارند كه با نظريهی مرگ مولف بارت همخوانی
نوعی در زمينهی اخالق قرار میگيرد .بايد فرض را بر اين
نداشته ولی از ارزش ادبی بااليی برخوردار هستند .بحث
قرار داد كه وقتی اثری متولد میشود ،دقيقن همانند يك
| 126فایل شعر
انسان هويتی مستقل دارد .ما هيچ وقت يك انسان تازه متولد
ميرد .به عنوان مثال شما در خوانش يك رمان ،خودتان را
شده را به دليل منفور بودن پدرش مورد بازخواست قرار
جای شخصيت اصلی آن قرار میدهيد و يا در زمان ديدن
نمیدهيم .مرگ مولف نيز دقيقن از اين قانون پيروی میكند؛
يك فيلم سينمايی ،جای نقش اول را میگيريد .اين فرايند
يعنی اين نظريه بيان میكند كه وقتی اثری نوشته میشود
دقيقن مانند فرايند جانشينی در سيستم زبان است .به عنوان
دقيقن دارای هويتی مستقل است .به عنوان مثال اگر اعالم
مثال شما يك كلمه را در يك متن برداشته و كلمهی ديگری
كنند كه آخرين اشعار شاملو قبل از مرگش كه تا كنون منتشر
را جايگزين آن كنيد .كلمهی برداشته شده در متن دقيقن
نشده و به زودی چاپ میشوند ،حتی اگر ارزش هنری
خود مولف است .يعنی با اين جايگزينی به نوعی مولف را
بااليی هم نداشته باشند ،با سيل عظيم تعريف و تمجيد
میكشيم .اينجا با يك اثر خالق رو به رو هستيم .تنها دليل
منتقدها رو به رو میشوند و حتی ممكن است به تيراژ
اينكه مولف اين اثر را خالق نوشته اين است كه دقيقن در
بااليی برسند .همچنين اگر هر رمانی از محمود دولت آبادی
زمان نويسش آن از اثر لذت برده است .اين لذت دقيقن
منتشر شود ،به خاطر نام وی مورد استقبال قرار میگيرد .اين
همان چيزی است كه به خواننده منتقل میشود و مخاطب
دقيقن يك نوع تبعيض است و در واقع نظريهی مرگ
اثر را نيز دچار سرخوشی میكند .از طريق جايگزينی ،يك
مولف بر ضد اين تبعيضهاست .يعنی به نوعی بر ضد
خوانندهی خالق وقتی خود را در نقش مولف قرار میدهد،
تبعيض گذاشتن بين اثر تازه منتشر شده از مولفی نامدار و
اين تعبير را به وجود میآورد كه مولف مرده؛ اما در اصل
اثری از يك مولف گمنام است .نمونهی بارز ديگر ،ديوان
مولف از بين نرفته ،بلكه تنها جايگاهش تغيير كرده است .در
شمس تبريزی اثر موالناست كه به نوعی كار جدی وی
واقع وقتی مولفی قصد نوشتن اثری را دارد ابتدا در ذهن
محسوب
میشود.
خود يك پالن و طرح ذهنی را در نظر گرفته و با توجه به
ديوان شمس هويتی مستقل دارد و نمیتوان آن را به زندگی
آن ،كلمات را در جايگاه مناسب به كار میبرد ،اما يك
شخصی مولف آن نسبت داد .البته اين نكته را نيز بايد در
مخاطب ،دقيقن جايگزين مولف میشود .به عنوان مثال،
نظ ر گرفت كه مرگ مولف بر ضد بررسی زندگی شخصی
وقتی امروزه غزلی از حافظ میخوانيم مسلمن كاركرد
مولفِ يك اثر نيست ،اما معتقد است در مواجهه با يك متن
متفاوتی نسبت به زمان و موقعيت خودِ حافظ دارد .تمام
نبايد زندگی و افكار شخص مولف را در آن در نظر بگيريم.
مسائلی كه گفته شد تنها بيان تازهای از نظريه مرگ مولف
اين به آن معنا نيست كه در زمان تاويل متن به زندگی
بود ،اما اين به معنای رد نظريه هرش نيست .اگر ما بخواهيم
شخصی مولف بیتوجه باشيم .مثلن اگر مسعود ده نمكی
يك اثر را از لحاظ تفسيری بررسی كنيم ناچاريم ديدگاه
يك شاهكار سينمايی خلق كند ما حق نداريم صرفن به
هرش را مد نظر قرار دهيم .به همين دليل است كه بيوگرافی
خاطر سابقه و افكار وی او را انكار كنيم .اين نگاهِ تبعيضی،
(شرح حال) ،هيچ گاه كار ادبی جدی محسوب نمیشود؛
از بنيان غلط
است.
ما در برخورد با ادبيات دو نوع گارد داريم؛ از ادبيات كالسيك لذت میبريم اما دچار سرخوشی نمیشويم ،ولی وقتی با يك متن آوانگارد رو به رو میشويم عالوه بر لذت دچار نوعی سرخوشی و از خود بيگانگی می شويم .جالب است كه بدانيد اين سرخوشی چه رابطهی تنگاتنگی با جنسيت دارد .سرخوشی ،جز محصول عشق بازی و سكس چيزی نيست .در خوانش يك متن نيز شما برای اينكه به سرخوشی برسيد چارهای نيست مگر اينكه با اثر عشق بازی كنيد و اين تنها زمانی اتفاق میافتد كه خواننده مبدل به
مولف اثر بشود .دقيقن در اين زمان است كه مولف اثر می-
| 127فایل شعر
زيرا در اينگونه متون ،با شخصيت طرف هستيم كه به هيچ عنوان ايجاد سرخوشی
نمیكند.
در مباحث قبلی در مورد نشانهشناسی يا سميولوژی و به
نسبت به اين ديدگاه سوسور كمی زاويه دارم و بيشتر به
تعبير پيرس ،سميوتيك بحث كرديم .عنوان بحث ما در اين
دستگاهی كه پيرس در نشانهشناسی ارائه داد توجه دارم .با
بخش ساختارگرايی است؛ بين ساختارگرايی و نشانهشناسی
وجود اينكه نظر پيرس را بيشتر قبول دارم اما اينجا ناگزيريم
ارتباط تنگاتنگی وجود دارد .مخصوصن در حيطه سيمنتيك
از سوسور بحث كنيم.
استراكچر يا ساختار معنايی میتوان گفت بدون كاربرد
از نظر سوسور هر نشانه زبانی از يك آوا و يك تصوير
تكنيكهايی كه در نشانهشناسی وجود دارد ،به راحتی قادر
مفهومی تشكيل شده كه هركدام از اينها مثل دو روی يك
نيستيم به معنا و ساختار معنايی اثر برسيم .از اين جهت به
سكه هستند و حضور هر يك ،ديگری را صدا میزند.
اعتقاد من بين اين دو بحث پيوستگی و ربط وجود دارد.
اساسن سوسور كلمه را واسطهای بين شی و مفهوم آن كلمه
اساسن هركس با ساختن سروكار دارد و به تعبيری سازنده
میدانست كه در بحث نشانهشناسی مفصل به آن پرداختم.
شمرده میشود ،به نوعی با ساختار طرف است و شما در
خالصه اينكه سوسور بين زبان به عنوان يك نظام ،كه از آن
هركاری استراكچر و استراكچراليست و يا سازه و سازنده
تحت عنوان «النگ» ياد میكرد ،و زبان به مثابه مجموعهای
داريد .هركس در مواجهه با ساختارگرايی ،به آن سمت و
از سخنها ،كه آن را «پارول» میناميد تفاوت قائل بود و
جهتی داده است كه البته گاهی ارتباط چندانی با هم پيدا
معتقد بود النگ ،قواعد را و پارول ،رفتار را بوجود میآورد.
نمیكنند« .رومن ياكوبسن» متاثر از بحثهايی كه «سوسور»
در حيطهی پارول كسی معمولن قواعد را رعايت نمیكند.
در مورد ساختار زبان كرده بود ،اولين كسی است كه بطور
بطور مثال در لهجهها و گويشهای فارسی میبينيم كه در
تخصصی به ساختار پرداخته است .پيش از سوسور
قواعد دست برده میشود و برای نمونه در گويش گيلكی
زبانشناسان تنها به نحو و مطالعه تاريخی زبان توجه و
جای موصوف و صفت را عوض میكنند .اين اتفاق در زبان
عالقه داشتند؛ مثلن نوميناليستها با زبان جهان را صدا می-
دری هم میافتد؛ بطور كلی هر گويشی كه در زبان فارسی
زدند و زبان را اسم جهان دانسته و معتقد بودند هر كلمه،
داريم كليتی از اين زبان است و كسی اين رفتار را كه در
اسم كسی يا چيزی است كه در جهان وجود دارد و از اين
حيطه پارول میگنجد ،غلط نمیبيند.
لحاظ به منش تاريخی زبان توجه داشتند؛ در حاليكه سوسور
هدف يك ساختارگرا ،فاش كردن درون متن است ،يك
با قطعيت در آن رسالهی مهمِ خود ،اعالم كرد كه موقعيت
ساختارگرا چون غواصی است كه در دل يك متن شيرجه
هر زبانی در هر زمانی كامل است و با نوميناليستها ،كه به
میرود تا گوهر آن متن را كشف كند .در اينجا باز تاكيد
تكامل تاريخی زبان اعتقاد داشتند ،بطور مطلق مخالف بود.
میكنم كه ساختارگرايی رابطه تنگاتنگی با نشانهشناسی دارد
او اساسن قبول نداشت كه هر كلمه ارتباطی ذاتی با اشيای
و برای درک بهتر ساختارگرايی پيشنهاد میكنم بحث گذشته
پيرامونش دارد و بيشتر به ماهيت قراردادی كه بين كلمات
در مورد نشانهشناسی را مجدد مطالعه كنيد ،زيرا هر نظام و
وجود داشت معتقد بود .فرديناند دوسوسور اعتقاد داشت كه
ساختاری را چيدمان نشانههای آن به وجود میآورد و وقتی
هر كلمه ،يك نشانه زبانی است و نشانه زبانی نه يك چيز،
كه ما با اين نشانهها برخورد میكنيم روابطی را بين آنها
بلكه يك مفهوم را به تصوير آوايی ربط میدهد .البته من
كشف كرده كه نهايتن اين روابط ما را متوجه ساختار اثر
| 128فایل شعر
میكند .در قرن گذشته ،ساختارگرايی تاثير زيادی بر ادبيات
میشكند و به زبان گفتاری و لوگو مینويسد و يا وقتی كه
و نظرات نقد ادبی گذاشته است و بسياری از متفكران از
شاعر منظورش را مانند يك مقاله توضيح میدهد و يا اينكه
اشتراوس گرفته تا ژاک الكان ،ميشل فوكو ،ژرار ژنت ،ژوليا
با تتابع اضافات شعرش را شلخته میكند.
كريستوا ،تا اكو و كلود برمون تحت تاثير ساختارگرايی
يك ساختارگرا هنگام مواجهه با متن سعی میكند دربارهی
بودند وشيوه تفكرشان با ساختارگرايی عجين است .حتی
نيت مولف و نوع تأليف پرسش طرح كند و چون به مرگ
وقتی كه به ساختارگرايی انتقاد میكنند باز هم تابع
مولف معتقد است ،به دنبال پاسخ در متن به عنوان يك
ساختارگرايی هستند ،هرچند به اين افراد پساساختارگرا می-
مولف میگردد؛ يعنی سعی میكند متن را دوبارهنويسی كند
گويند اما در نهايت شاخهای از ساختارگرايی هستند.
و اگر از متن پاسخ گرفت پی به فرم و ساختار اثر میبرد.
در نظام دانشگاهی ،در بعضی مواقع ،شعر را كلمه به كلمه
وقتی ساختارگرا متن را بازنويسی میكند به معنای نوشتنِ
معنی میكنند؛ گاهی بسياری از افراد نه با معنای اثر بلكه با
دوباره يا تغيير آن نيست ،بلكه به عنوان سازنده دنبال
همين شيوه گارد دارند .منظور از معنی كردن اينجا
گرههای متن است؛ ساختارگرا ،چند نشانه میبيند و پرسش
هرمونتيك يا ساختار معنايی نيست بلكه تاويل متن است .در
مطرح میكند و زمانی كه متن به او پاسخ نمیدهد متوجه
بحث تاويل ،گاهی پيش میآيد پا فراتر گذاشته شود و روی
می شود متن نقص دارد و به ساختار نرسيده و دچار فقدان
چند تاويلی تاكيد شود و اينكه چگونه يك متن ،چند معنا
است.
میيابد .در برخورد جزئینگر و در نگاه اتميستها حتی به
دو نوع ساختارگرايی وجود دارد: جزئینگرAtomic Structuralism :
ساخت كلمه و اينكه چگونه میتوان يك كلمه را به صورت
-1ساختارگرايی
چندواژگانی در دل سطر بياوريم و اين واژه چند معنا بدهد،
-2ساختارگرايی كلینگر:
هم توجه میشود.
در ساختارگرايی جزئینگر ،متن تكه تكه میشود و بعد هر
اين مباحث پانزده سال پيش در دانشگاههای ايران تدريس
كدام از قطعات متن ،بدون رابطه با كل اثر بررسی میشود.
نمیشد و قواعد كالسيك حاكم بود .كسی كه شعر را معنا
اين نوع ساختارگرايی كاری به رابطهی ميكرومتن (خرده
میكند ساختارگرا نيست؛ اين افراد فقط با موضوع سروكار
متن) با متن اصلی ندارد و ميكرومتن به عنوان متن مستقل
دارند .اما ساختارگراها با موضوع متن و منظور شاعر كاری
بررسی میشود .يعنی اول اثر تكهتكه میشود و بعد تكه
ندارند .ساختارگراها علیرغم برخورد گستردهای كه با متن
متنها بررسی میشوند.
ادبی دارند ،موضوع متن برايشان مهم نيست و بيشتر به
در هر شعرِ مهمی چند شعر داريم« .پراپ» در تحليلش،
نحوهی تاثير متن عالقه دارند.
برای هر شخصيتِ رمان حيطهی عملیِ مستقلی در نظر
كشف مكانيزم متن ،وظيفهی يك ساختارگرای واقعی است.
میگيرد .اين نگاه در ادبيات فارسی و تحليل شعر میتواند
برای مثال وقتی يك ساختارگرا میخواهد با شعری برخورد
كاربرد زيادی داشته باشد؛ زيرا شعر معاصر دچار بحران
كند ،ارزشی برای پيام شعر قائل نيست .ژاک دريدا میگويد:
سطحسازی و در نهايت قطعهسازی است .اگر بسياری از
ساختار يك متن وقتی ديده میشود كه مفهوم اثر مثل يك
اشعار مشهور فارسی از ديد ساختارگرايی جزئینگر بررسی
بمب خنثی شود؛ اين حرف به اين معناست كه با موضوع و
شوند ،متوجه میشويم مولف توجهی به جزئيات متن
مفهوم اثر كاری نداشته باشيم .اين مهم است كه يك متن
نداشته است .فرهنگ كلینگری و ديدمان دوآليستی سياه و
Palistic Structuralism
"چطور" معنا میدهد نه اينكه «چه» معنايی میدهد .اينجا
سفيد از ادبيات كالسيك به شاعر ايرانی سرايت كرده و
با اصالت اجرا در ساختارگرايی سر وكار داريم .بارها شده با
بيشتر شاعران مهم ايرانی در شعر نو و سپيد هنوز هم غزل و
شعری رو به رو شويم كه سوژهی جذابی دارد اما اجرايش
قصيده مینويسند و از نگاهی دوآليستی تبعيت میكنند .هنوز
كالسيك و دستمالیشده است و يا از منطق زبانی
در شعر شاملو وارتان همان حسين كربال و آيدا همان مريم
برخوردار نيست؛ به عنوان مثال وقتی شعر با زبان نوشتاری
مقدس است .اين نگاه فاجعهآميز هنوز ادامه دارد .البته قصد
شروع میشود ولی ناگهان بدون هيچ تمهيدی زبان را
قضاوت شاملو را نداريم بلكه از نگاه حرف میزنيم .صورتِ
| 129فایل شعر
شعرِ امروز عوض شده اما از درون هنوز نگاهها قديمی است
«ديكانستراكتيويسم» ( )Deconstructivismمیناميم .منجمله
و ارتباطی بين واحدهای شعری نيست .هنوز در غزل بين
كسانی كه اصل بنيادی ساختارگرايی را حفظ كردهاند ،دريدا
ابيات ارتباط موضوعی نيست .هدف در غزل زيبايی ابيات
و ساختارگراهای ليبرو و پيشرو هستند .هر چند كه به
است و به ساختار و هماهنگی بیتوجهی میشود .اين
ساختارگرايی انتقاداتی كردهاند .ديكانستراكتويستها و پست
فرهنگ به شعر سپيد و نيمايی هم رسيده و برای همين است
استراكچراليستها ،هر دو ،معنا را زاييدهی متن میدانند و
كه شعر فارسی در ترجمه ناموفق بوده است .مخاطب جدی
معتقدند معنا در دل متن شروع و در متن تمام میشود.
به دنبال تخيل اثر است اما فقط خيالهای زيبا میبيند و قادر
همچنين بحث خود ارجاعی را مطرح میكنند .هر دوی اين-
نيست ساختاری در اثر كشف كند .برای همين اينگونه
ها باور داشتند كه زبان نمیتواند ارجاع به خارج داشته باشد
اشعار ،حتی اشعار شاعران بزرگ ايران ،مطرح نمیشوند.
و زبان معنا را بيان نمیكند بلكه توليد میكند و اين سه نحله
ساختارگرايی كلینگر در غرب ،مانند مخاطب ايرانی ،فقط
در بنياد باهم فرقی ندارند.
متن را توضيح نمیدهد« .اشتراوس» به عنوان ساختارگرای
البته ساختارگراها و پساساختارگراها فرقهايی باهم دارند.
كلینگر ابتدا كل متن را در مواجهه با چند اتفاق بيرونی قرار
پساساختارگراها به تفاوت بها میدهند و ساختارگراها هم
میدهد و برای آن وجه بيرونی معيّن میكند .بعد كل روابط
معتقدند معنا محصول تفاوت است اما برای ساختار زبان
ميان متن و اتفاقات بيرونی را بررسی میكند و در آخر
يك هيئت ثابت در نظر میگيرند .اما پساساختارگراها با
مجموعهی اين روابط را در نظر میگيرد و نظر نهايیاش را
مؤكد كردن تفاوت ،هر ثباتی را زير سوال میبرند و به هيچ
براساس اين روابط ،رياضيات و ساختارِ ميان آنها صادر
متنی به عنوان متن نهايی عقيده ندارند و معتقدند هر متنی،
میكند .كار اين نوع ساختارگرا قضاوت اثر نيست بلكه به
دچار تناقض است و به طور كامل نوشته نمیشود .به همين
صورت كلی با متن مواجه میشود و معيارش در شيوههای
خاطر ،متن باز را برای هر متن ،شعر و يا داستان كشف می-
جداسازیِ متن اثر و واقعهی بيرونی بسيار مهم است .از
كنند و اعتقاد دارند هر يك از اينها میتواند نوشته شود و
ديدگاه ساختارگرای كلینگر ،با وجود تعيين اتفاق بيرونی،
دنباله داشته باشد ولی ساختارگراها متن را كامل میبينند .در
كل اثر بايد خودبسنده و خودويژه باشد؛ يعنی حتی بدون
دههی هفتادِ شعر ايران در اين باره بسيار صحبت شد .در
ارتباط آن با جهان اثر بايد قادر باشد كه جهانی را درون
شعر «جامعه» و يا كتاب «شينما» ما شروع و پايانی نداريم و
خودش كشف كند .از اين نظر نگاه ساختارگرايی سبب
میتوانيم تا بی نهايت آنها را ادامه دهيم و اين عكس
میشود به آنچه كه مینويسم برگرديم و دوباره فكر كنيم.
العملی در قبال كمال گرايیست .دكارت میگويد« :من فكر
در ادامهی همين بحث میتوان ساختارشكنی را مشاهده كرد.
میكنم پس هستم» كه اين جمله ازنظر ساختارگراها و
ساختارشكنی با ساختارگرايی ارتباط دارد .به ساختارشكنی،
پساساختارگراها گزارهای مستبد است .چون فاعلشناسان را
ساختارزدايی نيز میگويند .اما اين به معنای خراب كردن
مؤكد میكند و پساساختارگراها معتقدند كه اين جمله فقط
نيست بلكه به معنای پياده كردن جزءجزء است .خراب
خودِ گوينده را میشنود و آن صدای ديگر را نمیشنود و
كردن از ديدگاه دريدا به معنای كشف حجاب كردن برای
دنبال مخاطب نمیگردد .دكارت از گزينههای مدرنیست كه
نشان دادن ساختار است .برای واسازی ،نقاط ناهمخوان متن
فلسفهی مدرنيست مطرح میكند .در
عقل خدايی را
را پيدا میكنند و در اين نقاط ،ارتباطاتی با متن اصلی می-
صورتی كه اشتراوس به عنوان يك پساساختارگرا معتقد
يابند .در واسازی ،منتقد اثر را میشكند و جزءها را میبيند.
است هدف علوم انسانی ،تاسيس انسان نيست بلكه انهدام
يعنی موتيفهای آزاد و ارتباطشان با متن اصلی را میيابد.
انسان است .اين عقيده ،به زبان خدايی منتهی میشود.
در ساختارگرايی جزئینگر اثر را تكه تكه كرده و سپس
هم ساختارگرايان و هم پساساختارگرايان ،منتقد تاريخ
بررسی میكنند .اين مربوط به دورهی مابعد ساختگرايی-
ست .در نيمهی دوم قرن بيستم ،ساختارگرايی ژنی به پساساختارگرايی پيوست .يك شاخه از پساساختارگرايی را | 131فایل شعر
گرايی هستند .يعنی از همان گزارهی سوسور تبعيت میكنند
كه میگويد ":وضعيت زبان در هرزمانی كامل است".
در حوزههای ديگر نيز اين را بسط میدهند .مثلن اشتراوس،
عليه ماترياليسم تاريخی سارتر يك مقالهی معروف دارد كه در آن با سارتر مخالف بود .سارتر معتقد بود جوامع امروزی بر فرهنگهای گذشته ارجعيت دارند و هرچه زمان جلوتر میرفت میگفت :فرهنگ نوين بهتر از فرهنگ قبلی است. در كل میشود گفت دو گرايش ساختارگرايی و پساساختارگرايی عملن منتقد معنا محوریاند .ساختار را نقد میكنند و برای هيچ چيز نقطه نمیگذارند و آن را پايان خطاب نمیكنند. اين پايان يا عدم پايان و متن ناكامل و ناتمام،
پساساختارگرايی را به پست-مدرنيسم وصل میكند .نمی- شود انكار كرد كه پساساختارگراها تاثير چشمگيری روی
پست-مدرنيسم گذاشتند .خيلیها امروزه پست-مدرنيسم را فرزند پساساختارگرايی میدانند .بسياری از پساساختارگراها، مثل ميشل فوكو و دريدا را پست-مدرنيست مینامند .در حالی كه میبينيم خود اين دو نحله نيز ،ضد فاعلشناسه و ضد عقل مركزیاند و زبان خدايی را مطرح میكنند. پست-مدرنيستها تحت تاثير پساساختارگرايان معتقدند انسان از زبان استفاده میكند تا به جهان معنا بدهد ،نه اينكه معنای جهان را بيان كند. پس میگويند كه خدای واقعی ،زبان است .بحث زبان خدايی مهم است كه آن را مطرح میكنم .از طرفی ،آنها كه برخورد علمی دارند میدانند زبان باالخره محصول تجربهی انسان است .مخلوق و ساختهی انسان است و هر چيزی كه ساختهی انسان باشد غائی نيست. من در اين جا با پست-مدرنيسم مشكل دارم كه زبان خدايی را مطرح میكند .من بارها خواستهام صدای ضجه را بنويسم و ضعف زبان برايم آشكار شده است .بعد از طرح متافيزيك زبان بود كه بحث زبان خدايی مطرح شد .زبان خدايی را مركز ادبيات پست-مدرنيستی میدانند .در صورتی كه خود زبان اساسن يك كميت ناقص است .زبان قدرت بيان ندارد. من به عنوان يك شاعر بعضی وقتها نمیتوانم خودم را بيان كنم چون زبان كم میآورد .يعنی گاهی شعرهايی مینويسم كه آن چيز مورد نظرم نيستند .بعد تعجب میكنم بعضیها شعور خود را میخواهند با قافيه و اين همه محدوديت بنويسيند .چنين متنی ديگر خود واقعی شاعر نيست و فاصله شعر و شاعر مدام بيشتر میشود .هدف شعر ،رسيدن به آزادی است و اين آزادی عدم اعتقاد به هيچ است. | 131فایل شعر
فهمِ روابط ترامتنی و علی الخصوص رابطهی بينامتنی از
انديشههای مقدم داشته است .برای مثال :آيا میتوان شعری
اهميت زيادی برخوردار است .نه تنها در ادبيات و يا در
را پيدا كرد كه پيش شعری نداشته باشد؟ يعنی اين شعر هيچ
هنر ،بلكه در امور ديگر نيز ،از جمله الهيات ،شناخت اين
گونه رابطهای با شعرهای قبل از خود نداشته باشد؟ در پاسخ
روابط میتواند به ما كمك كند .برای مثال شما آخرين متن
بايد گفت اين كار عملن ممكن نيست.
آسمانی كه در اديان مشاهده میكنيد ،قرآن است .در قرآن
پيشمتن و بيشمتن بسياری از غزلهای حافظ ،كه همه ما
رواياتی میبينيد كه در انجيل وجود داشته ،در انجيل هم
دوست داريم و خيلیها در مورد آن صحبت میكنند ،غزلهای
رواياتی هست كه در تورات بوده ،در تورات برخی روايات
خواجوی كرمانی است .پيش متن بسياری از شعرهای شاملو،
را میبينيد كه در اوستا وجود دارد ،در اوستا نيز چيزهايی
حداقل از لحاظ زبانی ،تاريخ طبری ،تذكرةاألولياء و بقيهی
مشاهده میكنيد كه متعلق به ثنويت و مانويت است و در
متون آركائيك است و اين متون روی زبان آركائيك شاملو
مانويت ،نشانههايی متعلق به ميترائيزم است .مانند همان تاج
تاثير داشتهاند .همچنين اگر شعر نيما را بررسی كنيد ،به
و خاری كه روی سر عيسی مسيح گذاشتهاند كه آن نقاشی
همين صورت ،پيش متن زبانی اغلب شعرهای ليدر شعر نو،
يك نوع پسمتن از نقشهايی است كه روی ديوار غارها از
غزلهای مكتب خراسانی است و زبان شعری نيما به زبان
مهر و يا ميترا وجود دارد كه در آنها همان تاج و خارها را
غزل خراسانی بسيار نزديك میباشد .از اين لحاظ شعرهای
میبينيد .در اسالم ،در روايات برای مثال گفته میشود كه
شعرايی مانند اخوان ثالث ،شفيعی كدكنی و اسماعيل خويی،
حضرت علی شمشير دو لبه ذوالفقار دارد ،و همين شمشير
رابطهی آشكارتری ،حداقل از لحاظ زبانی ،با مكتب
را در كتب باستانی ايرانی در دست مهر میتوان ديد .در
خراسانی دارند .به طور خالصه هيچ شعر و شاعری را نمی-
اصل آن نقاشی و يا تصوری كه از شمشير ذوالفقار داريد،
توان يافت كه كارهايش رابطهی ترامتنی با شعرها و فكرها و
يك پسمتن از پيشمتن شمشير مهر است .به هر صورت
هنرهای ديگر نداشته باشد .درک اين نوع روابط ترامتنی كه
اين كتب به يك ديگر وابسته هستند؛ يعنی حتی در الهيات
به پنج دسته تقسيم میشوند بسيار مهم است و برای نقد
شما میبينيد كه تمام دين بعدی ،يك پسمتن از دين قبلی
فارسی و منتقد فارسی ،كه به جای تحليل ،بيشتر نقش
است ،و بررسی پيشمتنها بسيار مهم است .اگر بخواهيم با
بازپرس و جاسوس را ايفا میكند ،میتواند نجات دهنده
يك اثر ،ايده و يا يك فكر رو به رو بشويم ،از فهم رابطهی
باشد .همان طور كه میدانيد ،بيشترين وقت منتقد ايرانی،
اين اثر ،ايده ،و يا فكر ،با متنهای قبلی ناگزير هستيم .بايد
دانشگاهی و كالسيك صرف مچگيری از يك شاعر میشود
بيابيم چه نوع رابطهای با هم دارند!
و عملن منتقد و مخاطب و دانشمند ايرانی نمیداند كه كار
روابط ترامتنی شامل پنج دسته هستند كه بينامتنی يكی از
يك شاعر ،يك مولف كه كاری خلق میكند ،تاثيرگيریست
مهمترين آنهاست و در ادامه به آنها خواهيم پرداخت .به
و هر تاثيرگيری را نمیتوان دزدی نام گذاشت و با ديدن
طور خالصه هيچ انديشهای از هيچ خلق نشده است .هميشه
يك سطر و يا يك مصرع نمیشود گفت تمام اين غزل را از
پيش فكرهايی هست كه نقش مهمی در خلق انديشهی
فالن شاعر دزديده است.
بعدی داشتهاند .يعنی انديشهی تالی ارتباط مستقيم با
اين بحث میتواند بسيار جالب باشد اگر ما با گونههای اين
| 132فایل شعر
تاثيرگذاری و اين روابط ترامتنی بيشتر آشنا بشويم .اين
پورن طعنه میزند .ولی شاعر ايرانی اين تجربه را ندارد و
بحث میتواند بسيار تازه باشد .به اين خاطر كه ممكن است
حتا در زمان قبل از انقالب اسالمی ،كه محدوديتی برای نشر
در مورد آنها مطالعه كرده باشيم ولی به ما ديد نداده باشند.
اينگونه اشعار نبوده ،اثری را مشاهده نمیكنيم .اين ريشه در
برای مثال ممكن است از ژرار ژنت بخوانيم اما در حد
فرهنگ ما دارد و برای ما نوعی معضل است .قبلن كه در
ترجمه باقی بماند زيرا اغلب كسانی كه متون تئوری را
ايران جشن هنر داشتيم ،شاعر آمريكايی مثل جان اشبری در
ترجمه میكنند اصلن درک ادبی ندارند و نهايتن اگر شعر
آن شب شعر حضور داشت و در همان زمان بسياری از
نويی هم خوانده باشند يكی يا دو تا از كارهای شاملو
شعرای بزرگ ما نيز شركت داشتند .جان اشبری همان زمان
مطالعه كردهاند .اين قضيه در مورد اكثر كسانی كه كار تئوری
شعرهای اروتيك میگفت اما شاعران ما نه! شاعران ما در
ترجمه كردهاند صدق میكند و میتوان گفت از لحاظ ادبی
حال مخفی كردن بودند و اين بزرگترين ظلمیست كه به
خالق نيستند .يكی از كسانی كه در اين زمينه بسيار تاثير
ادبيات فارسی شده است .حتا اگر كسی بخواهد اين موضوع
گذار بوده است ،بابك احمدی است .او در يكی از
را عيان كند و راحت حرف بزند همه به وی به جرم بیادبی،
سخنرانیهايش از شاملو به عنوان شاعر مدرن ادبيات فارسی
گستاخی ،خراب كردن زبان فارسی ،نفهمی و بیشعوری
ياد كرده بود .در يكی از ديدارهای اتفاقی من با يكی از
حمله میكنند .اينها معظالت بزرگیست كه در ادبيات
منتقدان مطرح از ايشان پرسيدم كه بر چه مبنايی شاعری مثل
فارسی وجود دارد و برای منتقد نيز به همين صورت بوده
شاملو را شاعر مدرن فرض میكنيد؟ يا نه تنها شاملو بلكه
است .زيرا منتقد ما بر ادبيات نيست و نقش خدايی خود را
تمام شاعران ايرانی! زيرا ما فقط فرم شعر را جديد كرديم و
هرگز در ادبيات فارسی ايفا نكرده است .منتقد هميشه از
در انديشه باز هم كالسيك هستيم و همچنان پند و ارزگونه
معرفی يك كتاب تبعيت میكرده و هرگز در ادبيات فارسی
شعر مینويسيم .ايشان در پاسخ گفتند كه انديشههای شاملو
خلقی نداشته و همين منتقدين اگر بخواهند مچ يك شاعر را
مدرن است .من نيز در ادامه در مورد مهمترين شعر شاملو
بگيرند ،بيشتر در حال افشای آن دزدی هستند .در صورتی
(شعری كه درباره وارتان نوشته است) و بحث آرمانخواهی
كه از اين موضوع كه شاعر در واقع يعنی دزد غافلند .شاعر
كه در آن وجود دارد مثال زدم .از طرفی با مشاهده تمام
يك دزد ماهر است اما اين را خوب درک نكردهايم و
شعرهای عاشقانه شاملو میتوان ديد كه عقالنيت يكی از
نفهميدهايم .اگر بخواهيم با نگاه منتقدين فارسی به آثار نگاه
نشانهها و مولفههای مهم شعر مدرن و حتی تفكر مدرن
كنيم ،همهی شاعران جهان دزد هستند زيرا هر شعری كه
است .شما میبينيد كه اينها باورپذير نيستند .چطور ممكن
نوشته میشود شعر و يا شعرهای قبلی را پاک میكند .ما
است آدمی از همسری كه يك عمر با وی زندگی كرده شعر
بايد اين را درک كنيم و برای درک اينها و رسيدن به يك
بنويسد و مدام او را تقديس كند در صورتی كه ممكن است
نگاه نومدرنيستی بايد رابطههای ترامتنی را ياد بگيريم.
با همين همسر دعواها و جدالهای بسياری داشته باشد .در
در مورد روابط ترامتنی ،به ويژه روابط بينامتنی ،از رايان ژنی
مورد شاعری مثل شاملو كه عمری را در شعر گذرانده عملن
و بارت گرفته تا جيمز واترز و سالتيگلز و ژوليا كريستوا
میبينيم كه شعرهايش پر از حجاب است و از ادبيات
صحبت شده است .ژرار ژنت هم به طور اختصاصی در
گذشتهی ما تبعيت میكند .يعنی هيچ تكنيك و يا هيچ تمی
چندين مقاله به اين موضوع پرداخته است كه بحث وی در
در شعر شاملو فاش نمیشود .اگر در اشعار شاملو به دنبال
اين باره حائز اهميت میباشد .ژرار ژنت انواع روابطی را كه
شعر اروتيك باشيم ،نهايتن به شعری همچون «بوسه های تو
بين متن تالی و متون مقدم وجود دارد را به پنج دسته تقسيم
گنجشككان پرگوی باغند »...میرسيم ،يعنی وقتی آن بوسه
میكند.
را به نمايش میگذارد .بايد اشاره كرد دست يافتن به اشعار
.1بينامتنی
اروتيك از شاعران بزرگ مشكل است .همزمان شاعرهای
.2پيرامتنی
فرانسوی مانند شارل بودلر را میبينيم كه وقتی شعرهای
.3فرامتنی
غنايی را از روی شعرهای اروتيك مینويسند ،گاهی به شعر
.4سرمتنی
| 133فایل شعر
.5بيشمتنی
كه در مورد متن مینويسند يا در مورد آن صحبت میكنند،
و مجموعهی اين پنج مورد را روابط ترامتنی نام گذاشته است.
مربوط میشود .اين ها همه در بررسی متن اثر تاثيرگذار است .برای مثال وقتی شما بوف كور هدايت را میخوانيد،
رابطهی بینامتنی بينامتنی اساسن زمانی اتفاق میافتد كه يك فكر يا يك
ممكن است شنيده باشيد كه هركس اين كتاب را بخواند خودكشی میكند .يعنی شما حين خوانش آن كتاب هم به اين حرف و حديثها ،هم به مقالهی مهم گلشيری در مورد بوف
تصوير و يا يك ايده مشترک بين دو متن اتفاق افتاده باشد
كور كه آن را صرفن از لحاظ اجرا و به صورت خيلی حرفه-
كه تاريخ نويسش آنها نيز يكی نباشد .برای مثال ،همان طور
ای و ادبياتی بررسی میكند و هم به نقد باطنی كه در مقالهای
كه قبلن به آن اشاره كرديم ،بسياری از بيتهای حافظ،
بلند صرفن آن را با يك رويكرد سياسی مورد بررسی قرار
رابطهی بينامتنی با شعرای قبل از خود ،مثل خواجوی
میدهد ،توجه میكنيد .تمام اين مطالب رابطهی فرامتنی با
كرمانی دارد و يا شاهنامهی شاه طهماسب كه بعضی از
بوف كور دارند.
قطعات آن عين شاهنامهی فردوسیست .البته خود فردوسی نيز اغلب روايات خود را از يك شاهنامه و يا افسانههای گذشته برداشته است .حال آنكه ،مجموعه افسانههای گذشته
رابطهی سرمتنی
را پيشمتن شاهنامهی فردوسی ،و شاهنامهی فردوسی را هم
رابطهی سرمتنی هم معمولن به نوع و گونهای كه متن در آن
پيشمتن شاهنامهی شاه طهماسب میناميم.
تعريف میشود و به آن تعلق دارد مربوط میشود كه در اينجا و در نقد ادبی زياد به آن پرداخته نمیشود.
رابطهی پیرامتنی اما رابطهی پيرامتنی چيست؟ پيرامتنی به تكه متنهايی گفته
رابطهی بیشمتنی
میشود كه متن اصلی را احاطه كرده است .مانند اسم متن،
رابطهی بيشمتنی ،رابطهای مستقيم با تقليد غير هنری دارد.
شناسنامهی خود متن ،كتاب يا اثر و يا اتفاقاتی كه برای شاعر
همان طور كه قبلن هم گفته شد اكثر منتقدين ايرانی مدام
میافتد و اين اتفاقات میتواند روی اثر تاثير بگذارد .برای
سعی دارند رد شاعر را مثل يك جاسوس بگيرند و همهی
مثال دكتر براهنی شعر بلندی دارد به نام اسماعيل كه رابطه
آنها هدفشان اين است كه بدانند شاعر اگر كار خوبی خلق
دارد با اتفاقی كه برای براهنی در عيادت وی از اسماعيل
كرده است در آن چه چيزهايی را از بقيه دزديده است .مثلن
شاهرودی در تيمارستان میافتد .يك فضای مغشوش و يك
يكی از كارهای بزرگی كه زمانی حزب توده در ايران كرد
هژمونی خاصی آنجا وجود دارد كه همين ،خوانش شعر
همان برخورد فرهنگی بود .آنها خيلی از كتب را ترجمه
اسماعيل را جذاب میكند .همهی اينگونه روابط ،بين آن
كردند و سعی داشتند تا ادبيات غرب را به ايران بشناسانند،
شعر و اتفاقی كه برای براهنی میافتد ،يك نوع رابطهی
اما اينها ضرر بزرگی نيز برای ادبيات فارسی داشته و باعث
پيرامتنی میباشد .يا در بعضی مواقع تبليغاتی كه برای شعر
شده است در شعر و يا داستانی كه نوشته میشود يك نكته
صورت میگيرد ،تاثيری پيرامتنی روی بررسی اثر دارد.
را مشخص كنند و بگويند اين به فالن نويسندهی غربی ارتباط دارد و از اين طريق مدام ادبيات و شاعر ايرانی تو
رابطهی فرامتنی در مورد رابطهی فرامتنی نيز میتوان گفت كه به مجموعهی حرف و حديثها و نقدها و تحليلهايی كه خود مولف يا خود شاعر درباره آن متن مورد نظر انجام میدهد يا ديگرانی
| 134فایل شعر
سری خورده است و به نحوی ،ادبيات و شاعر و نويسندهی ايرانی منفعل بار آمده است .در صورتی كه با تجربهای كه در ادبيات غرب داشتم اتفاق آنچان خاصی در آن نمیافتد .تنها مشكل ما اين است كه ادبيات فارسی ،قرائتی در انزوا دارد و ما فقط خواننده خودمان هستيم .خيلی از شعرهای فارسی
هستند كه اگر ترجمه بشوند اتفاقی در ادبيات ما میافتد و
مجيد كاظمی آن را خوانده است و پيشمتن اين ترانه يكی
برای مثال میگويند وای چه بينشی! چه نگاهی! اما بايد
از مثنویهای منصوب به ايرج ميرزا میباشد( .گفته شد
گفت ادبيات ما درست ترجمه نمیشود .از طرفی هم
منصوب است زيرا زبان و وزن آن اثر از ادبيات ايرج ميرزا
مجموعه شعرهايی در ايران منتشر میشود كه به مراتب از
دور است و دچار سكته است كه نمیتواند كار ايرج ميرزا
مجموعه ترجمهها قویتر است .اما مخاطب ايرانی بيشتر به
باشد).
دنبال ترجمه است .برای اين منظور هم به سراغ مترجمهای
و يا میتوان گفت كه غزلهای سايه از لحاظ تكنيك به
معروفی كه هم اجرای بدی دارند و هم بعضی وقتها
نوعی بيشمتن غزلهای حافظ است و در غزلهای سايه
معنايی در ترجمه آنها نيست میرود .در شعر اتفاقاتی می-
بسيار تقليد وجود دارد.
افتد كه برای ترجمهی آن بايد خيلی حرفهای بود تا بتوان آن
به طور كلی در بررسی اثر ،از سه رابطهی بينامتنی ،رابطهی
اتفاقات را درک و سپس آن را ترجمه كرد .مثلن ممكن است
بيشمتنی تقليدی و رابطهی بيشمتنی تغييری زياد استفاده
كلمهای در شعر فارسی باشد كه شايد در انگليسی چندين
میكنيم .در بينامتنی هميشه در متن تالی و مقدم چند چيز
كلمه معادل داشته باشد ،زيرا زبان انگليسی يك زبان نيست،
مشترک وجود دارد و آن اشتراکها ما را وادار میكند كه با
يك جهان است .پس در ترجمه خيلی مهم است كه شما
اين گارد با اثر برخورد كنيم .در بيشمتنی تقليدی ،متن تالی
موتيف مقيد را در آن شعر بشناسيد و اصلیترين معنای آن
كاملن برداشته شده از متن مقدم است .در بيش متنی تغييری
كلمه را انتخاب كنيد كه در خيلی مواقع اين موضوع رعايت
هم ،متن تالی ،تغيير داده شدهی متن مقدم است .اين سه
نمیشود.
رابطه ،گاردهايی است كه منتقد در بررسی اثر از آنها
رابطهی بيشمتنی معمولن در مورد اين است كه كدام بخش
استفاده میكند و روی تاثيرگذاری بين متن تالی و متن مقدم
از اثری كه مورد بررسی قرار دادهايم ،از متن يا اثر ديگری
تمركز میكند.
گرفته شده است و خود اين رويكرد به دو دسته تقسيم می-
در بررسی رابطهی بينامتنی ،پيشمتنها (يعنی دو نوشته و اثر
شود كه آنها را
كه با هم رابطه دارند اما زمان نويسش آنها با هم فرق دارد)
.1رابطهی بيشمتنی تقليدی
هستند كه نقش كليدی دارند و اينها متنهايی هستند كه
.2رابطهی بيشمتنی تغييری
شاعری كه متن تالی را نوشته قبلن آنها را خوانده است و
نام گذاری كردهاند .در رابطهی بيشمتنی تقليدی هدف اين
به طور عمدی و يا ناخودآگاه روی نويسش متن تالی تاثير
است كه تا جای ممكن ،متن تازه شبيه متن قبلی باشد .يعنی
گذاشته است. اساسن بينامتنی را به دو دستهی بينامتنی مذكور و بينامتنی نامذكور تقسيم میكنيم .در بينامتنی مذكور ،مولف در متنی كه مینويسد يك تكه يا سطری را كه متعلق به نويسندهی ديگری است در گيومه قرار میدهد و در پانوشت اسم شاعر يا نويسنده را ذكر میكند و اين نوعی بينامتنی مذكور است يعنی به مخاطب اطالع داده میشود .به همين ترتيب نويسنده ،يك نقل قول را در داستان يا رمان ذكر میكند. برای مثال سيد علی صالحی شعری دارد كه میگويد :به قول سپانلو نام تمام مردگان يحيیست ،كه همين جمله (نام تمام مردگان يحيیست) در نوشتهی سپانلو هم وجود دارد و سيد علی صالحی اينگونه اعالم میكند كه جمله متعلق به سپانلو میباشد .خود سپانلود نيز اين شعر را متأثر از يك شاعر فرانسوی مینويسد اما اين را اعالم نمیكند و نشانه يا
هدف مولف تالی اين است كه متن را تقليد بكند و سعی كند متن را عين آن دربياورد .مثل نقاشی كه میخواهد از روی يك اثر نقاشی مشهور كپی كند و كپی آن اثر مشهور را بفروشد .مثل اغلب شاعرهای كالسيكی كه غزل معروفی را تضمين میكنند .اما در رابطهی بيشمتنی تغييری ،هدف اين است كه در متن اصلی دست ببريم و آن را به روز كنيم .مثل فيلمنامههايی كه از روی رمانهای معروف نوشته میشوند و در اين مورد ،فيلم نامه نويس سعی میكند طوری در رمان دست ببرد كه تاثيرگذار باشد و حتی مشخصات فرهنگی كشور ميزبان را تغيير میدهد .برای مثال اگر رمان انگليسی باشد و فيلم نامه نويس ايرانی ،سعی میكند مشخصات ايران را در فرهنگ متن ترجمه شده بياورد و اين فرهنگ را تبديل كند .خود من ترانهای دارم به نام «اين كجا و آن كجا» كه | 135فایل شعر
گيومهای هم وجود ندارد ،به همين دليل اين شعر سپانلو را با توجه به بينامتنی نامذكور بررسی میكنيم .بينامتنی نامذكور آن دسته از بينامتنی است كه در اليههای اثر پنهان است و اظهار و اعالم نمیشود و مولف اشاره نمیكند كه اين تكه يا بخش متعلق به فالن شاعر يا نويسنده است كه اين روش میتواند نوعی سرقت ادبی هم تلقی شود .البته اين را هم بايد گفت كه همهی انواع بينامتنی نامذكور سرقت ادبی و هنری محسوب نمیشود .خيلی وقتها اين تاثيرپذيریها به صورت ناخودآگاه است و نويسنده نمیداند كه دارد يك تكهی نزديك به يك اثر ديگر را وارد متن تالی میكند .طبق اين پروسه كه توضيح داده شد میتوان ديد كه تاثيرگيری چه مراحلی طی كرده و ما چگونه از يك متن تاثير میگيريم. خيلی از شاعرها داستانی را كه برای كس ديگری در زندگی اتفاق افتاده را تبديل به شعر میكنند و اين خود در رابطهی بينامتنی تاثير دارد .خيلیها هستند يك فيلم میبينند و از آن تاثير میپذيرند و اين هم نوعی بينامتنیست و رابطهی ترامتنی با متن تالی دارد .ترامتنی را بايد جدیتر گرفت، بخاطر اينكه با دزدی ،با تقليد ،در بعضی موارد اشتراک دارد و در بعضی موارد ندارد .در بعضی موارد خالق است و در جايی ديگر نويسنده عمدن اين كار را میكند .برای مثال وقتی پاريس در رنو را مینوشتم خيلی تحت تاثير مايكوفسكی بودم و آن شعر بلند مايكوفسكی (ترجمه مديا كاشيگر) با اينكه زبانش مورد پسندم نبود ،برايم پتانسيل عجيبی داشت .من در پاريس در رنو به طور عمد می- خواستم با مايكوفسكی ديالوگ داشته باشم و در آن شعر عمدن دو سطر را عينن در گيومه قرار دادم ،منتها ذكر نكردم. يعنی دارم در آنجا با مايكوفسكی ديالوگ میكنم .برای اينكه بخشی از نگاه مايكوفسكی را میخواستم در متن خودم بياورم .پيشمتنها به ما كمك میكنند كه در متن خودمان از توضيح استفاده نكنيم و اين يك تكنيك است كه در ادبيات كالسيك هم به آن تضمين میگويند .يا همان تمثيل كه همين كاربرد را دارد .مثلن وقتی شما به يك داستان اشاره میكنيد كه به فكر و غزل و اثری كه میخواهيد ارائه بدهيد كمك میكند و از طرفی مخاطب آن داستان را خوانده باشد، ديگر نيازی نيست آن را تكرار كنيد .به همين منوال وقتی شما در شعرتان نام مجنون يا فرهاد يا ليلی را میآوريد ،اين- ها خود داستانی دارند و فرهنگی پشت اينها هست كه مثلن مجنون بدل به يك اسطوره شده و همين يك كلمه به تنهايی | 136فایل شعر
نقش يك پيشمتن را در متن تالی ايفا میكند .شاعر از طريق همين پيشمتنها و پسمتنها ،خود را توضيح میدهد و ارتباط خود را با جهانِ معنا به نمايش میگذارد .اينها همه بحثهای مهمی هستند كه منتقدين جديد بايد به آنها توجه كنند .برای مثال اگر من شعری مینويسم و شاعر ديگری متأثر از اين شعر ،شعر ديگری مینويسد و حتا از يكی دو سطر من استفاده میكند ،بايد ببينيم در ذيل اين شعر خالقيت به خرج میدهد تا به جای ديگری برسد؟ اين كار خيلی اهميت دارد .اما متأسفانه بعضی وقتها فقط به يك تقليد میانجامد .به عنوان مثال همان كاری كه در شعر «ساعت سه» انجام گرفت و وقتی كه شعر «پنج عصر» لوركا را با صدای شاملو میشنيدم و همزمان منتظر دختری بودم. با اينكه میدانستم هميشه سر وقت میآيد ،ناگهان زنگ زد و گفت به دليلی نمیتواند بيايد .اين اتفاق با شعر پنج عصر لوركا و صدای شاملو تركيب شد .در اين شعر از پنج عصر لوركا به عنوان يك پيشمتن استفاده میشود .اما خيلی از منتقدين ايرانی بدون اينكه به اين نكته توجهی داشته باشند گفتند عبدالرضايی اين شعر را از لوركا دزديده ،و اين نهايت بالهت است .زيرا در شعر با استفاده از نام شاملو و آدرس- هايی كه وجود داشت به نوعی اعالم شده بود كه اين شعر از پنج عصر لوركا تاثير گرفته است .اينجا نوعی رابطهی بينامتنی مذكور وجود دارد يعنی برای مخاطب اظهار شده است و نيازی به توضيح نيست .و به همين ترتيب رابطهی بينامتنی با مهدی و يا سوشيانت و . ...بينامتنی يك شعار يا حرف نيست ،متأسفانه ادبيات فارسی ،بوطيقا ندارد و ما ناگزيريم برای آنكه به ادبياتی تازه دست يابيم بوطيقانامه نويسی انجام دهيم.
پرسش اگر در شعری پست مدرن ،غزلی كالسيك از شاعر ديگری ،يا غزلی كالسيك ،از خود بياوريم؛ آيا اين هر دو جزء بينامتنيت است يا خير؟
پاسخ علی عبدالرضایی هنگامی كه شعری را از شاعر ديگری میآوريد و در دل شعر قرار میدهيد ،با بيش متنی طرف هستيد .يعنی يك تكه از متن را از شاعر ديگری میگيريد و از آنجا كه باقیِ متن را خودتان مینويسيد ،اين سرقت محسوب نمیشود. حال چرا نام پست مدرن را روی آن شعر میگذاريد؟ شما میخواهيد اثری چندصدايی بنويسيد و چندصدا را در آن به نمايش بگذاريد .اين چندصدا ،با چند زبان و قالب همراه است .برای همين است كه در شعر جنگ جنگ تا پيروزی ،غزلی از خودم را در دل شعر كاشتهام .به نظرم مهمترين نوع شعر چندصدايی ،شعریست كه چندموضوعی ،چندقالبی و چندفرمی است .مثلن در «جنگ جنگ تا پيروزی» يا بخشی از «شينما» كه با افشين شاهرودی نوشتهام ،از قلم كالسيك خود استفاده كردهام و اين دقيقن زمانی بود كه میخواستم يك صدای ديگر را وارد كنم. بايد توجه داشت كه اين صدا فرم میخواهد و اين فرم ،اجرا میطلبد .من اين اجرا را در قالب نشان دادم .بعضی اوقات آن صدا را حاوی موتيف مقيد كردم و چون شعر بلند بود ،يك موتيف مقيد توسط آن صدا اجرا میشد .برای همين ،در آنجا عالوه بر چند صدايی ،چند فرمی و چند تمی را هم مطرح كردم و در نهايت به شعر پلی مورفيك رسيدم. اين مبحث ارتباطی به بحث باختين در مورد رمان ندارد .اين بحثی تازه است كه مانيفست آن را در اواخر دههی هفتاد نوشتم و براساس آن ،چند شعر ساختم .شما در شعر فارسی ،شاعری نداريد كه چند فرم را باهم تركيب كرده باشد .مثلن در منظومهی بلند پاريس در رنو ،غزل ،شعر نيمايی و حتی نثر هم داريد .در شينما ،انواع ژانرها ،داستان كوتاه ،فيلمنامه و تئاتر داريد و در پانوشتهای آن اتفاقات زيادی میافتد. در اينجاست كه اثر ،مالتی ژانر میشود .میخواهم بگويم بله ،وقتی شما غزلی كالسيك از شاعر ديگری میآوريد ،رابطهی بينامتنی نيست بلكه رابطهی بيشمتنیست .بيشمتنی ،زير مجموعهای از رابطهی ترامتنیست .يعنی ترامتنيت و بيشمتنيت در اينجا مصداق دارند .حال اگر غزل ،نوشتهی خودتان باشد ،ديگر ارتباطی به بينامتنيت ندارد .چرا كه شما اثری چند فرمی نوشتهايد. خيلیها پاريس در رنو را شعری پست مدرن میدانستند .در صورتی كه اصلن پست مدرن نيست .بلكه چند فرمیست .منتها منتقد ايرانی اين را نمیدانست و به سرعت قصد داشت شعر را به جايی وصل كند .در نوع نگاهی كه در دههی هفتاد داشتيم ،از پست-مدرنيسم استقبال میكرديم اما پست-مدرن نبوديم .در حال حاضر ،من در مورد آن ژانر و نوع شعر خودم كه از آنجا شروع كردم و تا به امروز ادامه دادم ،اسمش را نومدرنيستی میگذارم كه در اينجا در موردش بحث كردهام و ترجمهی آن ،تحت همين قالب ،در سايت اينترنشنال پوئتری وب ،كه سايت جهانی شعر است ،قرار دارد. پس غزل را اگر از شاعر ديگری بياوريد ،رابطهی ترامتنی از نوع بيشمتنیست .اگر غزل را خودتان نوشته باشيد ،ارتباطی به بينامتنيت ندارد و اينجا فقط ،اثر را چند فرمی اجرا كرده و خواستهايد به سمت چند صدايی يا چند موضوعی برويد .البته آن اثر را بايد خواند تا فهميد با چه گاردی میتوان با آن برخورد كرد و آن را طبقه بندی نمود.
| 137فایل شعر
| 138فایل شعر
آمنه باجور
بهار توکلی
الی این پاها جایی پا کشیدهام از ال و با الالیی "طوری نمیشود بخاب عزیزم" به ال نرفتهام پا ندادهام به ال همیشه طوری هست که بشود بخاهد بشود و طوری بشوی با من که آخرین بار است میالسی و منیت بزند زیر ما عاشقشو وگرنه بعدها میشود تنگتر از این حرفهاست که هفتهام هفتهها اندازهات بشود نمیشود دستهام تنهاست و اینجاست که تنهاست کارزار خودش را در من زار میزند تنهایی گلولهست یک گلوله در گلوی تفنگ آخرین بازماندهی جنگ که میشود تنها با آن خودکشی کرد من تنها به آخرین بووووسهات پا دادم ال دادم هرچه فکرش را بکنی هر چقدر که بکنی دادم به خودم ...
.1 جای من باید تو را به در و دیوار خانه کوبید برای حبس تو در خاطر باید مدام توی چشم باشی این گونه بیشتر دوستت خواهم داشت دارم کم کم از تو متنفر می شوم و این اصلن برای قلب مادرم خوب نیست حتی برای کودکی که در گوشهای از عکس افتاد
| 139فایل شعر
.2 تاریخ برای دنیا چیزی جز جنگ نداشت برای معشوقم چیزی جز تاریکی برای من اما جنگ نیمهکارهای بود که میکشت مرا در تاریکی آغوشی که هربار فشردمش با ضربان بیشتری ضربه زد
علیرضا توکلی .1 شیفت کاریام که تمام میشود نا تمام خودم را جمع میکنم در بست میگیرم برمىگردم به چاردیواری که آغوش گرمی انتظار مرا نمیکشد بوسههای بیدلیلی محبتهای گهگاهی آبی به صورتم میزنم توی آینه توالت میفهمم چقدر از آشنایی با خودم خستهام من هنوز سرپا میشاشم پس هستم و رد دردهایی را میگیرم که پیشانیام را خطکشی کردهست تلویزیون که روشن میشود اسیر آگاهیِ منجمد میشوم در تدارك نیمرویی که بعد از خوردن یک روی سکه را که زندگىِ من است اکران مىدهد ساعتها هر دوازده ساعت یکبار اسیر روزمرگیاند و من در جستجوى روی دیگر این سکه مثل فاحشهها تن میدهم .
| 141فایل شعر
.2 هر تکه از من در گوشهای از دنیا تیر میکشد گاهی برای چوبهی داری گاهی برای جوخهی آتش هر تکه از من دیوار انسانی در ذهن تفنگی که تنها به صاحبش پس میدهد جواب من دیوار فروریختهی برلینم
در اتحاد جماهیر شعرها کبوتر آزادم تا نفهمند دوستت دارم در ایاالت متحده واژهها من جنگ و صلحم در جدال دو نیمکره از مغزم هر تکه از من در گوشهای از دنیا آتش جنگ را میکند روشن
پارمیس خرّمی
مجتبی دارابی
بوی گندِ عرق مستی! قالب ماهی گیریات را هر روز به استخر میروی که بگیری هروقت ماهی را از آبى که موجود نیست سقط شدهای در زبالهدانِ دنیا و هر شب اوهمایگاد ماه را بیالخِ آسمان مىبینى دلچرکین از فلسفهی یا افهى بودن تلخند میزنی و میزند بر سرت مادرت که داوینچی با مغزش مونالیزا میکشد سوت و من شوت مىشوم دوباره در سلول! جهان داروخانهست و عشق تو یعنى ژلوفن خانم؟ شما عشق ببخشید! توی شلوارتان سورپرایز دارید؟ از بوی گندعرق مستم! میروم حمّام که غرق شوم زیر دوشِ چشمهایت زیر ضربآهنگِ پاواراتی!
به شعرهام که آمدی الى سطرهام خودت را جا بده شاید اولىها اشغال شده باشند عه! این هم مچاله شد
| 141فایل شعر
در ساعت کدام سطر خواهی رسید که بینِ ابژههام جایی برات ررزو کنم "سطر بعدى لطفن اینجا آشغالیست" باید که در پیش متنهای قبل از آمدنت سطری را براى تو قربانی کنم که شاید این بار کمی شانس برایم دعا شود و من بین شلیکهام به سطرهای بعدی جنازهای را الی کاغذ لول تا در این سطرهای آخر
بعد از چند پک عمیق به سطر وسط برگردم نیامدی هنوز؟
سپهر رضایی
مریم زمانی
بورلیهیلز بی تو شاید خیابانهایِ زشتِ طاعون زده باشد اسالمآباد کابل اصال همین تهران راستی دارم نشانیات را گم میکنم کجا بود! از نشانیات فقط خرمشهر را از بَرَم هیروشیما را خوب بلدم اگر گم شدم مرا به صندوق امانات تحویل دهید یک نفر حتما مرا تحویل میگیرد.
شلیکت از مانیتور آخرین گلولههای مسلسل مهمترین اتفاق خاورمیانه بود که نیفتادیم از پنجره در خیابان و حتی پشتبام خانه همه چیز از پشت بود درِ پشتى بود و بوسههای پیدرپی جز گشت ارشاد که دیگر دست روی شانههامان نمىگذاشت در پستوی خانه نهان بودی یافتمت کشتمت و کمد جای خوبی بود «قتل را در پستوی خانه نهان باید کرد»
| 142فایل شعر
قارن سوادکوهی از دستهایت رها شده باشم خوبست؟ از ردِپایت تا جایی که جا دارد در رفته باشم خوبست؟ خوبست که با تو پُکی به این سیگار ،زده باشم و شب ،شده باشد و از پشت عینک پرده را ،پاییده باشی خانه را ،پیدا کرده باشی و خوب توی صورتم نگاه کرده باشی من ،سگی در چشمهایم پارس کرد و پیشانیام ترك خورد. اینجا ،درست نقطه سر خطست درست در سر از دست دادن و به دست آوردن با دستهایت ،وارد عمل شدن "عملیات اما جنگی نیست" من فقط به اندازهی چشمهایت به چشمهایت بدهکارم و همین قدر را از بدزدمات ،بدزدمات خوبست. میدانم خوب نمیشود این شعر این سطرها با هم کنار نمیآیند. از خطوط خواب رفته بیدارت کردم که بیدارت کرده باشم حاال! کمی کنار خوابهای آرام ،بیارام! رمهها ،در کنار همدیگرند اما تو نیستی نه سیبی از آسمان کال به زمین میافتد نه جنازهیی پرچم میشود البهالی الفبا. در البهالی الفبا فکرم از تو وصف حال میگیرد وزنم به روی تو میافتد | 143فایل شعر
اما ورقهها ورقههای پراکنده وزنهای بیصدایی دارند. زیبای چشمهای خیره ناپذیر پریشانیام را بپذیر بر پیشانیام خطوطی از کلمات مدارا و چند حرف مختلفست که باقیاش را از موهایم میتوانی تفتیش کرده باشی دیگر اغراق هم که کرده باشم خوبست. از خوبستهایت که بگذریم ضمیر تو متصل است به من که منهم رابطهیی دارم با روزیکه تو گذاشتی و برگشتی تا به من رسیدی و منهم حاال! چقدر فاصله باید به این کلمات ،گوشزد کنم تو در میان منی و من ،واژهیی به اندازهی آرزوهات پیدا نمیکنم.
جبار شافعی زاده .1 گوشَت را بگیر فحش است هرآنچه میشنوی این ترانه هیچ کجایش عاشقانه نیست در باغ سیب پیچیدهاند به هم دو عاشق در پچپچ مثل دو عاشق که پیچیدهاند به هم در پیچاپیچ سیل سر میزند به در سر میزند به دیوار سر میزند به هرجای زمین میرسد به باغ سیب باران نیست که میبارد فرشتهای تف میاندازد بر زمین
.2 شورش را درآورده این شعر در پوست گردو اتفاق میافتد پنجره زن زن پنجره زن این شعر در نیمکرهی شرقی دقیقهاى مانده به پنجره توى غروب میافتد لطفا این پنجره را پیش از آفتاب در نیمکرهی غربی بگذارید شاید شعر از پوست گردو بیاید بیرون زن اتفاق بیفتد پشت پنجره و مرد را نگاه کند که اتفاق مىافتد در خیابان شورش را درآورده این شعر در پوست گردو اتفاق میافتد زن مرد مرد زن مرد این شعر در نیمکرهی غربی یک قدم مانده به زن میرود از خیابان لطفا زن این شعر را بگذارید در نیمکرهی شرقی شاید شعر از پوست گردو بیاید بیرون مرد بماند در خیابان و زن را نگاه کند که اتفاق مىافتد در خیابان شورش را درآورده این شعر در پوست گردو اتفاق میافتد زن خیابان مرد خیابان
| 144فایل شعر
پنجره پنجره
مرد زن
علی صنایع
نازنین طلوعی
اسم مستعارت نیکوتین بود اما برای منی که لب مىدهم فقط به تو دزدمونایی هستی با آلت کاغذی دیشب که اتللو میخواندم حواسم نبود زیادی در دهانم تلو تلو خوردی یکهو درازىت کوچک شد آخرش هم نفهمیدم یعنی خیانت کردهام من به تو یا من به تو؟ پنج تیر اول را که هدر داده بودم حیف هفتتیرها ،شش تیر دارند پس در دوراهی من یا من تو را مىکشم و میروم دنبال پاکت بعدی
این غول بزرگ که تکههایم را تکه تکه کرده بود جامعه بود چشمها را سیاهکاری بینی را دستکاری مغزها را فراری این گربهی چینی عجب لوس بود نبود شد! به دستهاى این غول چقدر محتاجم!
| 145فایل شعر
حافظ عظیمی .1 گوشی را برداشتی بگویی :نه! این تنها پاسخ من نیست تو داری صدایی میشنوی که مغز را پشت سر گذاشته، رشتهی اعصاب ،زبان ،دندانهای پیش را، حنجره را، تارهای صوتی را ،پشت سر گذاشته حتی آن بیشمار ملکولهای هوا را که در این فاصله با هر تکان میلیونها بار گفتهاند نه!" گیرم گفته باشم بمان باید چه میکردم جز آن که حفظ کنم این فاصله را از پاهای تو از آن آسمانی که اگر خدای ناکرده روزی به او بگویی SKY باز هم ببارد و باز ببارد و تنها چیزیکه تغییر کند آرایش واژهی آسمان باشد باید چه میکردم جز آنکه حفظ کنم خودم را در این فاصله تا حفظ شود این قطرههای اشک وگر نه با نگاه به این %51خشکیِ باقی مانده از تن چند نفر باورشان میشود سوگوارم چرا زمان در هیچ عکس کنار منی نمیگیرد یقه ات را؟ چرا فرسنگها ذرهای خشدار نمیکنند صدایت را؟ چرا خوابهایم جز آخرین تصویرت رو نمیکنند پردهای دیگر را؟ | 146فایل شعر
گیرم گفته باشی نمیروم که بمیرم میترسم از مرگ دروغ چرا؟ از اینکه بیدار شوم روزی و ببینم لبهایت به شکلهای مختلفی میگویند خواب نبودهام ببینم از هر چه رفته است اثری مانده در من تو اما پیش از رفتن دور کردهای اثرت را مثل الکلی که میپرد از روی این همه چیز همه چیز حتی هیزمها عکسهای قدیمی از سر من حتی ولی کو جنم؟! دروغ چرا؟ گیرم جز روشن کردن سیگار هزار کار دیگر سر بزند از کبریت دیوارها نه هزاران عابر روبهرو را به خاطر میسپرند نه آن چند نفری که تنها در فاصلهی صبح تا غروب پشتشان را خالی کرده میلهها همینطور پیراهنها همینطور پس چرا فکر میکردم راه راه یعنی نمیتوان گفت
کدام اول بوده ،کدام تن داده کدام رنگ توطئه است ،کدام رنگ کودتا پس چرا فکر میکردم آنگونه که در زمینهات بودم آنگونه که در زمینهام بودی باید تنها صدایت می کردم رفیق! وقتی با این پیراهن سفید ،آزادی برای عبور از مرز گیرم گفته باشی رفاقت که مرز ندارد نامم را صدا میزنی نامم را صدا میزنی صدا میزنی نامم را بلندتر و اینبار مطمئنم ترس همان دستیست که پر میکند فاصلهی بین شانهام و لبهایت را مبادا برگردم و چشم در چشم کسی بدوزم که بهترین چهرهام را در عدسی چشمهایت حبس کرده گوشی را گذاشتی تا فکر نکردن به شکل واژهی مرز دور کردن طناب از دسترس کسی باشد که دل بستهای به او اما پیشتر به شکلهای مختلفی دست به خودکشی زده
| 147فایل شعر
.2 بیست سال پیشتر از تو به دنیا آمده به بیشتر دیوارها به بیشتر سقفها به بیشتر پنجرهها به فرو نکردن فکر در هیچ لذتی در هیچ فاصلهای بیست سال پیشتر از تو تن داده پس برای رسوب در اعماق چنین فاجعهای باید به بیست سال پیشتر از خودت تن بدهی بیست سال پیشتر از تو یعنی مردی چهل ساله که اگر عاشق هم بشود دستی در نوازش ندارد بیست سال پیشتر از تو یعنی مردی چهل ساله که اگر عاشق هم بشود پیش از بوسه به اتاقی میاندیشد تا تختی برای همیشه در قلبش خالى بماند بیست سال پیشتر از تو یعنی مردی چهل ساله که اگر عاشق هم بشود تنها برای خالی کردن جوانی از دست رفتهایست در زنیکه هر ساله یک بار میتواند کودکیاش را جلوی چشمهایش بیاورد و سر آخر بیست سال پیشتر از تو یعنی مردی چهل سالهست که هربار دری برای خانهای ساخت تنها برای خارج شدن برای دور شدن دستانت دستان کارگریست که بیست سال پیشتر از تو به دنیا آمده
دانیال فروتن پژوهی .1 در که باز میشود حتمن بسته میشود پدر میآید قطعن پدر میآید فیلم را کمی بُردم عقب پدر دارد میرود پدر میرود؟ پدر رفت! در که باز میشود فقط باز میشود
| 148فایل شعر
.2 نورِ مانیتور که از این پنجره میرود بیرون خورشیدِ رگ زدهای الله میشود و مىافتد از چشم ،پروفایلم کفِ خیابان کلیک میخورد مثلِ تُخمِ دو زرده روی سفیدت که سُرخ مىشود سوارِ لبانت تا خودِ بندر سرازیرم من و مرگ اگر سوارِ ریل اگر مترو اگر تهران بیفتد توى دریا کُلِ این شهر و غرق شود در چشم تو ایران سنندج ،اُتاقم ،یادِ تو عجب اشتباهى که نرفتم مثلِ الیکی که بالکم کرده یا دستش خورد بیخود خیال میکند فنجانی که ردِّ لب دارد دریاست تنهاییام که با تو مینشیند صُبحانه صرفِ تنها تو میکند عسل تویى وقتی که قاشق میکنم توش حتِّا چنگال که همین حاال افتاده از دستم زیرِ میز مثل تکه پنیری نرم افتادهای ،دراز کشیدهای سفید مثل صدف آرام گرفتهاى بر ساحل دلم نیامد خانه را بیدار کنم مثل گُربه مثل موج خزیدم زیرِ جاکفشی بخوابم که افتادم از چشمت ،از مانیتور
شیما قاسمی .1 تا بیخِ گلو بغضام آورده باال گاوى که دوشیده از پستانم شیرم را به دنیا نیامده شاید که جنگلی تنهام توی آغوشات خورهاى موذی دارد میخورد مرا و زیرم مىکند مثل پلنگ روى پتو که ناخنهاش رفته الى خیس الى هفت سالگىم که دیگر برنمىگردد با هیچ قطارى دو تونل دو غارِ طویل چشمهاى خیس مناند و با انگشتهات که راهزناند به ناکجا می...زنى که منم و آرام و بیصدا هى غلت میزنى هى غلت مىزنى تا زمین الى دو شاخِ دیگر گیر کند و مثل گاوی بدوشد از پستانم!
| 149فایل شعر
.2 زمین باردارِ غصه بود! تولیدِ مثل دیوانگیِ ما جوالنگاه گرگهایی که تکه پارهمان کردند به دنیا آمدهام با سر که یادم بماند کودکم را پیش از آمدنش سیر گریه کنم روز در جهنم درهی زندگی شب ،خواب بهشت مىبینم کاش میدانستند که آن دنیا خاکسترم به هیچ دردی نمیخورد و دخترم را در خواب نمىدیدم " به دنیا نیاورم مادر!"
فرشاد قاسمینژاد
فاطمه قهرمانى
اگر نگاهم کنی طول میکشم وقتی بخندی این سطر را مینویسم و میخندم و مهم نیست اگر روی دستم بماند دستت بدنت طول میکشد انگشتهام که حرکت میکنند سانتیمترها به جان هم میافتند این سطر را مینویسم و میخندی و مهم نیست اگر روی دستت بماند دستم انتظار طول میکشد در در عرض پنج دقیقه لباسهاش را میپوشد محکم این سطر را مینویسم و مهم نیست اگر روی دستم بماند دستم
آسمان رژِ نارنجى آنقدر برنزه که دریا پریود شد به قرمزى عادت نداشت ماهِى کوچکى که افق را خط خطى مىکرد و آنکه زیر شنها بود حجمى از جنون ساخت تا قلب من که چترباز ماهرىست روى ایفل بریزد آبشار
| 151فایل شعر
پس زمین استراحت کرد زمان غرق شد و جلبکها بیدار و دریا درد را کتمان شب آمد بلند و او دچار گرفت چشمهاى من مرض ندیدن ماه
محمدگنابادی
امین رجبیان ختم
داستانها رمانهای ترجمه و این غزلهای تکراری؛ در سطرسطرشان تو مىپرى و من که بین اینهمه نامت بهخواب میروم رفتهام کسی از قهرمان یکی از کتابها بیرون پرید با ترجمهای عامیانه مرا به خواب تو برد در جایی از تهران عادت داشت خط بکشد روی تمام مسیرها و شکل انحنای قدمهایت من از خواب یکى از ترجمهها پریدهام بیرون از سطرى میانِ یکی از صفحات میانی نام تو بیمورد آمده بود و من میز شام را خبر کرده بودم در لندن و سطر دیگری از لندن و شبهایش و مردی که عطرفروشیهای خیابان را دنبال شیشهای از نام تو میگشت یک پسر بچه شاعر را به رختخوابی از گذرنامهات میکشاند من از آن سطرها نیمهکاره پراندم خواب را هرشب عادتم دادهاند به انبوهی بی آنکه نامت را بیاورم همراه معشوقهایت سطر سطر کتابها را سرازیر شوم و گاهی به بوسههای خیالی آنها در کوچهها چشم ببندم چقدر انصاف پایش را از خوابها پس کشیده این منم بیآنکه گفته باشم بیآنکه رفته باشم بیآنكه پريده باشم
یا در قرصهای روی میزی حل شده باشم صفحه آخر هر کتابی کشته میشوم
| 151فایل شعر
چیزی اینجا افتاده دمر شده شکلش از تاشدگی پشت ،کمرنگتر با قد متوسط عقوبت باران در راهبندان ،کلمات را از تکرار بی نصیب کرده کلمات پر آوازه کلمات درخون خود غلتان بریده ،و ابر را در سفیدیِ خود غلتان و چنارهای با سر به خیابان-رفته را به آذری که پشت میله ها ،سفید غلتان درخون خود است به آذری که برق-رفته گیِ به برف-گرفته گی دچار شده و بالعکس را و روزهای رفته، از روزهای نرفته بیایند چکمه های گلی بیایند تا اوهام جمعیِ جمع به مراسم ختم ،ختم شود ابرهای تیره هم... و مادر، جای خالی اشیا گم شده، و مرگ اف کندی که مهم بود، مرگ "پوینده" را که مهم نبود و ریتم را در وارونگی بگذارد، و همه چیز ختم شود در همه چیز
مهدی محمودی
حوریا موسوی
هنوز به دنبال هم میگردیم برای بازگشت به خانه من و تکههایم جفت شده پوتینها لب مرز منتظرند به جنگ نگاه میکرد فرمانده از دوربین من از حلقهی ازدواج که ناگهان گلولهای و انگشتم! گفتی بودى زنده برگرد و من هنوز در تالشم نماند جز مشتی خاك از من و تو به هم میرسیم وقتیکه مرزها را بردارند
له شدهام زیر سنگینیِ این چمدان که میلی به همراهى نداشت مثل مردی گستاخ که آویخته باشد بر شانههاش کُت و رفته باشد از دستانم که انگشتانم تن ندهند به عریانی له شدهام و زیر باران ران را به دوش کشیدهام میخواهم خیابان لغزندهای باشم برای... اتوبوس مرد خوبیست مرا با تمام صندلیهاش کشیده در آغوش
| 152فایل شعر
مهدی نادری
امیر یزدانی نژاد
دست من رود دل به دریایی که منم بزن تا کوسههای سینهام خودکشی و جاکشی کنند چشمهام در خندهات پرده انداختی الى من و ساحل!؟ موجی شدهام که بیایم دست از این پرده بردار این پرده بکارت نمیآید! برای منی که قبول تر از زیباییِ توام مردى که تو باشی و حتا زنی که زاییدهام ازت از از زایش/گاه توام و پستانهات هات! دهانم نم و بوسههات هنوز جا بده با/رانم ببارانم
آهاااااااای سرباااااااز زخمهایی را که برداشتهای کجا میبری؟ مگر پدر مادر نداری دنباله خودت را به ستاره نشستهای!؟ خانم لطفاً دست به اعصابم نزنید دارم اخبار جنگ میبینم اینجا همه چیز شکستنیست باید با احتیاط حمله کنیم شما شیر گاز را ببندید سوپ سر نرود من یک بلندی پیدا میکنم بر میگردم باید به نفسهای مجری ماسک بزنم دارد دهان کم میآورد اما تو ویلچرت را نگاه کن برادر میگوید ما ایستادهایم ایستادهایم دروغ که نمیگوید خواهرم شما مراقب پاهایتان باشید روی بشقابها نرود پرنده نیستند فقط لبهای پریدهای دارند که زبان شکستن را خوب میفهمند آه... باز این آژیر لعنتی سوپم را سرد کرد ببخشید خانم عوضم کنید.
| 153فایل شعر
| 154فایل شعر
| 155فایل شعر
| 156فایل شعر
| 157فایل شعر
| 158فایل شعر
| 159فایل شعر
| 161فایل شعر
| 161فایل شعر
| 162فایل شعر
| 163فایل شعر
| 164فایل شعر
مخاطبان گرامى؛ مجلهی «فايل شعر» يك آغاز است و آغاز هرگز نمىتواند بىاشكال باشد ،فايل شعر متأسفانه از رسمالخط يكسانى برخوردار نيست ،چون فايلهاى صوتى توسط افراد مختلف پياده شده و گاهى ممكن است برخى كلمات حتا غلط تايپ شده باشند و ما نيز بر اين اشكاالت كمابيش واقفايم. بىشك در شمارههاى بعدى اين مجله كمتر با چنين ضعفهايى روبهرو خواهيد شد. از همهی شما ،كه اين حركت را مىپسنديد ،مىخواهيم مجله را به دوستان خود معرفى كنيد و فايل پىدىاف آن را براى مخاطبان حرفهاى شعر بفرستيد« .فايل شعر» تريبونِ متنىِ «كالج شعر على عبدالرضايى» است و اگر دوست داريد در كالسهاى تخصصىِ شعر و نقد اين كالج ،كه در فضاى نت بهصورت رايگان برگزار مىشود ،شركت داشته باشيد ،اخبارش را از طريق دو لينك زير پیگيرى كنيد. كالج شعر على عبدالرضايى در تلگرام:
https://goo.gl/Qjkl1M
در اينستاگرام/https://www.instagram.com/poetryfile :