دیل گپ علی عبدالرضایی
نشر کالج شعر www.kalejsher.com گردآورندگان :آمنه باجور ـ مهیار صابری طرح جلد :امیرحسین جاویدمهر صفحه آرا :فاطمه قهرمانی سال انتشار5931 : چاپ اول
دیل گپ 4 /
تمهید اول
نام علی عبدالرضایی را همیشه با دنباله خوانده بودم .دنبالهای از کلمات که چیزهایی را به او نسبت مـیداد. شاعر ،نویسنده ،نظریهپرداز ادبی و فکرپرداز .این آخری همیشه برایم جالـ ،،مرمـوز و هیجـان انگیـز بـود. فکرپرداز ،تا همین چند وقت پیش برایم تنها یک عنوان دهان پُر کن بود ،تا اینکه با علی عبدالرضایی آشـنا شدم و پای بحثهایش نشستم و با او همکالم شدم .در همین بازه زمانی نـه چنـدان بلنـد چیزهـای جدیـد زیادی از او شنیدم و با نوع نگاه متفاوتی آشنا شدم که تنها میتوانست حاصل یک چیز باشد؛ فکرپردازی. کتابی که مقابل شماست منتخبی از یادداشتهای علی عبدالرضایی در فضای مجازی است .جایی که آزادانه و بدون سانسور به بیان نقطه نظراتش پرداخته و به معنای واقعی ،حاصـل تفکـرات و فکرپـردازیهـایش را بدون چشم داشتی در اختیار همه قرار داده است .حتی اگر جایی درد و دلی کرده یا خاطرهای تعریف کرده، به دنبال کارکرد فکرپردازانهاش بوده است. در این کتاب ،تالش شده نوشتههای جذابتر و پُر مغزتر علی عبدالرضایی گرد آوری شود" .دیله گپ" بـر خالف کتابهای دیگری که از علی عبدالرضایی خواندهاید شعر نیست ،داستان نیست؛ تفکر خالص اسـت. تفکر پرداخت شدهای که در دل هر کلمهاش سالها تجربه ،سالها درد اجتمـاعی و سـالهـا اندیشـه نهفتـه است .یقین دارم مطالعه کتاب پیش رو ،در بسیاری از زمینهها نوع نگاهتان را به مسائل مختلف تغییر خواهد داد و در آینده برای شناخت بهتر زوایای پنهان رویدادهای گوناگون ،به شما کمک شایانی خواهد کرد .چـرا که صاح ،این تفکرات با بیان آنها قصد سخنرانی ندارد ،بلکه تـالش مـیکنـد چگونـه فکـر کـردن را بـه مخاطبانش بیاموزد و به آنها نشان دهد ،همیشه زاویهی تازهای برای بررسی رخدادهای پیرامون زندگی بشر وجود دارد. امید است با مطالعهی این کتاب درهای تازهای در اندیشهی آوانگارد به روی شما عزیزان گشوده شود. مهیار صابری
دیل گپ 5 /
تمهید دوم
"دیلِ گپ" گیلکىست و معناى حرف دل مىدهد .مىگویند که در جایى حرف دل و عقل به هم مىرسـند و به این تقاطع نام خرد دادهاند .فکرپردازىهاى على عبدالرضایى اغل ،در همین نقطه تقاطع اتفاق مىافتند. میان مطالبی که این روزها نمیشود در هر جایی شنید و یا در هر صفحهاى خواند ،نظرم را یادداشـتهـایی جل ،کرد که در کتاب پیش رو گردآوری شده است .در این کتاب ،همانگونه که چندین علی عبدالرضـایی هست ،چند و چندین منش گفتاری و نوشتاری را خواهید خواند. همهشان خواندنىست؛ به طرز فجیعی خواندنی ،و من آنها را در مطالبی که قبلن مهیار صابری نیمـی از آن را گرد آورده بود جا دادم که چیزی حیف نشود. حیف است این همه را نخواند؛ نخواند و نشنید .مدام دعوت میشوید به فکر ،به شور ،به شـعور و از همـه بیشتر حتی به شعر. پس بخوانید ،بشورید ،بشعورید و بیاندیشید. آمنه باجور
دیل گپ 6 /
1
همه منتظر معجزهاند که زندگیشان شاد شود اما تنها عدهی قلیلی که آن را خلق میکنند شاد میشوند ،بقیـه در اندوه ،آبتنی کرده و بر این باورند که نابغه نیستند تا خلق کنند .اما همه نابغهاند! به شرطی که توانـایی- شان در کاری که میکنند لحاظ شود؛ نمیشود از یک کبوتر انتظار داشت مثل خر عر بزند .آدمهایی هسـتند که بهترین چیزها را پیش رو دارند اما به آن پشت کرده و بدترینها را دست چین میکنند؛ من یکـی از آن- هایم! آنهایی که تمام پلهای پشت سرشان را خراب کردهاند هرگز برنمیگردند ،فقط پیش میروند .تو هم مثل من گذشتهی خرابی داری ،اما آیندهات مثل من دست نخوردهست .لبخند بزن که جهان را عوض کنـی، اجازه نده که جهان چهرهات عوض کند .در پاسخ به آنچه میخواهی ،پیش میآیـد کـه زنـدگیات بگویـد "نه!" اما در نهایت چیز بهتری بدهد؛ تو هرگز نباید آن را قبول کنی ،بهتر است منتظر بمانی برای "بهتـرین" که چیزی جز معنای بهتر نیست! زندگی هر کسی دو روز بزرگ دارد ،روزی کـه بـه دنیـا آمـد و روزی کـه فهمید چرا! پس هر چه گفتند کشک است ،معنای زندگی چیزی جز معنا دادن به زندگی نیست .ما همـه در خانهای زندگی میکنیم که اشتباهن باال رفته و تنها با اشتباه بهتری میتوان خرابش کرد ،پـس نگـران نبـاش! مهم نیست اگر همهی پلهای پشت سرت را خراب کردهای ،زود باش! پـلهـایی پـیشِ رو داری کـه بایـد خراب شود.
دیل گپ 7 /
2
خیلی ها می خواهند بزرگ باشند ،قوی باشند ،خس و خاشاک نباشند و در نهایت مرد باشند! زنهـا بـا مـرد عشق نمیبازند ،تنها در قماری که می کنند میبازند چون تنها قماربازها مـیداننـد زنـدگی چیسـت .زنـدگی گوش به خواستهشان نمیدهد ،راه خودش را میرود فقط .در طی خطـر اسـت کـه مـیتواننـد سـر راهـش بایستندکه لحظهای مکث کند و تنها طی همین مکث است که آزادی را دوباره پیدا میکنند .زندگی بـا ایـن- همه هست که دارد ،این عظمت که اسمش هستیست ،خودش را به خاطر ما به خطر نمـیانـدازد .زنـدگی سونامیِ خطرناکیست! سونامی که بیاید اول قویترینها میافتند؛ درختان تنومند و آسمانخـراشهـا! فقـط خس و خاشاکند که باقی میمانند! بوتهها ،گلها و علفها همیشه میمانند .خس و خاشاک طرزی در تـائو دارند و به راه الئوتسه میروند .درختها ولی مرید چارلز داروینند که می گفت فقط قوی ترینها باقی مـی- مانند! البته اینها اول مقاومت میکنند ،تنومندترینشان هم اول قدرتنمایی میکنـد.تمـام هیتلرهـا درخـت بودند و تنومند! برای همین شکست خوردند .خس و خاشاک ولی شکست نمیخورند؛ به نرمی جای خالی میدهند و جان سالم به در میبرند .آنها ناگهان خم میشوند و سونامی فکر میکند که خس و خاشاک سر فرود آوردهاند؛ آیا تسلیم شدهاند؟ سونامی از طبیعت پیروی میکند ،پس آنها را نمیشکند! خس و خاشاک بردهی کسی نیستند؛ مثل ابر حرکت میکنند ،فقط گاهی متاسفانه در دام بادی میافتند که فکر میکنند موافق است. یک مشت رفت باال هوا گود شد دو مشت سه مشت سه ملیون چاله توی هوای تهران شد طوفان که دارد هنوز پیش میرود هی پیش میرود
دیل گپ 8 /
حاال اگر بداند این باد کجا میرود حتی اگر خس باشیم اگر خاشاک میرسیم
دیل گپ 9 /
3
اگه یه دروغى رو زیاد تکرار کنى مىشه حقیقت خودت؛ مث کارى کـه تکـرارِ زیـادش مـىشـه اعتیـادت. زندگىِ همه رو عادت قورت داده ،همه قربانىِ یه دروغِ کوچکند که زود باور شده ،بیخود نیست که حـاال هیچ حقیقتى جز دروغ براى کسى نمونده .گاهى دلم واسه ایران که اینهمه بدنام شده مىسوزه .ما ایرانىهـا تا بخواهى حق به جانبیم ،تا بخواهى معتاد! همه هم زندگىمون غرق شده در رویاى دیگرى ،کسى خـودش نیست .از این لحاظ حتى مغروریم! نباید بترسى ،نباید بلرزى ،زندگىِ واقعـىت دقـیقن از جـایى کـه دیگـه هیشکى به تخمت نیست آغاز مىشه.
دیل گپ 11 /
4
شعر نوشتن آسان است ،شاعرى اما صع !،تحمل تنهایى سخت نیست اما کسى عمدن تنها نیسـت! تنهـایى مثل آزادىست باید باشى ،به دست نمىآید! جز این فرشتهى بختیارى که حالم را ناب مىکند حالِ هیچکس را ندارم این روزها! دوستان ولى دست برنمىدارند؛ مدام زنگ میزنند که از خانه بیرونم بکشند ،من امـا بـه خانه خو کردهام .در خانه میتوانم فقط خودم باشم ،تنها و بی لق !،اینجـا هـیچ شخصـیت کـاببی درکـار نیست .هر چه بیشتر به این سرطان خو میگیرم به خودم نزدیکتر میشوم .تنهایی فرصت است ،به راحتـی هم بدست نمیآید؛ خیلیها گرچه تقدیسش میکنند اما دائـم از آن فـرارىانـد چـون در ایـن حالـت فقـط خودشانند؛ یک هیچِ مطلق! پنج روزِ هفته را بکوب کار میکنند که آخرِ هفته استراحت کنند اما همه از آخـرِ هفته انزجار دارند ،برای همین میزنند به دریا که توى جمعیت لخت شوند ،با اینهمـه هـیچکـس دوسـت ندارد در ساحلی خلوت آفتاب بگیرد ،برای اینکه آن منِ کاببی که دست و پا کرده درکار نخواهد بود .کسی قادر نیست آخرِ هفته خانگی کند چون سرسام میگیرد .آخرِ هفته آدمها بیکارند ،فقط با خودشان کار دارند اما چون خودی درکار نیست دیوانه میشوند؛ بیخود نیست که آمار قتل و جنایت آخـرِ هفتـه بسـیار اسـت. آدمها کاملن تهی شدهاند با درونِ خالی هم گفتگو غیرممکن است ،پس میروند در بـاری کـه گوشـی پیـدا کنند ،نوش بهانهست .گاهی میروم در البی زیرِ آپارتمانم که اغل ،شلوغ است! معمولن هم گوش مینشینم که کس بشنوم ،مغزشان را چرند پر کرده ،روزمرگی اینها را قورت داده ،کار و اداره هم فقط کمک میکنـد که اینها یک دیگری بشوند؛ کسی خودش نیست ،آقای مهندس است ،دکتری در مط ،است ،لق ،است اما تهِ هفته گوز هم نیست .حتی نمیتواند لحظهای در خانه با خودش باشـد چـون خـودی درکـار نیسـت کـه تنهایىاش را انجام دهد ،برای همین است که یکشنبه میرود کلیسا که خدا خودش دست به کـار شـود .در کلیسا فقط القاب میلولند آدم نایاب است ...الو! درود عزیزم! مشغولم! امش ،نمیتـوانم ،فـردا نمـیتـوانم، دیگر نمیتوانم؛ هنوز خیلی مانده تنهاییام خودش را انجام دهد .تنهایی دواست کسی نمیداند.
دیل گپ 11 /
5
حقیقت لباس ندارد؛ راه مىرود لخت ،اما دروغ راهى ندارد مگر شیک بپوشد .ما همه شیفتهى ظاهریم؛ یعنى فقط دروغ را مىپسندیم .من هم یکى از این همهام! دروغهایى که سراغ من مىآیند اغل ،به ته رسـیدهانـد، غمگینند ،با من چت مىکنند تا بار سنگینشان را خالى کنند اما چون عادت به خالىبندى دارند وانمود مى- کنند که خوشحالند .چند دقیقه پیش به شادى گفتم قضاوت نکن! کسى شاد نیست ،هر که به جنگى مشغول است .غم ،سوارکار ماهرىست؛ از همه کولى مىگیرد ،همه هم فکر مىکنند پیادهاش کردهاند اما آنجاسـت؛ دقیقن زیر آستینشان! گفت نیست و بالفاصله در همین صفحهى فیسبوک با ویدیوکال از چت معمولى وارد تصویرىاش شد ،دستهاش را نشانم داد ،بعد هم پستانهاى درشت و بقیهى دنیا جز آنجا که جنگلِ تُنکى داشت! کاش شادى مىدانست حتى جنگل که فکر مىکنیم غم نـدارد پـاییز غـم انگیـزى دارد .شـادى مثـل خیلىها غم ندارد .فقط عدهى معدودى قدرت از دست دادن دارند؛ معدودند کسانى که زود تمام نمىشوند، تمام نمىکنند .طى این سالها خیلىها را دیدم که خوب آمدند اما بدجور محو شدند ،اینهـا یـا نبودنـد یـا بازى بودند یا حقیقى نبودند یا حقیقت نداشتند .با دورهاى معاصریم که محافظهکارترین آدمها لق ِ،رادیکال مىگیرند و سنّتىترینشان ظاهرى آوانگارد دارند .همه مىخواهند تازه باشند ،تازه بنویسند اما کسى خودش را تازه نمىکند! ما را دروغ به تاراج برده و ریاکارى که هـر دو از بحـرانِ فرهنگـىِ سـکس آب مـىخـورد. متأسفانه ما تنها دروغِ عصر ارتباطات را رواج دادهایم کسى حقیقى نیست .براى همین است که علىرغم میل باطنىام هنوز سکسى و ریسکى مىنویسم .الاقل یکى باید مدام خطر کند برود روى مین تـا جـادهاى بـراى بعدى باز کرده باشد .مهم نیست که بعدها اُپورتونیستها دستِ پیش بگیرند و مترسکها لق ِ،منجـى! مهـم نیست! مهم این است که تا وقتى هستى درست باشى ،تا مىتوانى در خطر بنویسى. دسامبر 2115
دیل گپ 12 /
6
دنبالِ فرصت نباش ،حسودى نکن ،خالق باش! وقتى نمىتوانى یک جور دیگر دوسـت داشـته باشـى نبایـد عاشق کسى بشوى که یک جور دیگر است .نباید به اینکه من چگونهام فکر کنى ،به آنکه با من هستى فکر کن وگرنه تنها مىشوى و یک خاموشىِ ابدى شکنجهگاهت خواهد شد .آدمهایى که دائم سکوت مىکنند یا باتالقند زیر آبِ صاف یا باتالقى زیر آبِ صاف ،زود باش! از خودت دورى کن! هیچ آدمـى آسـان نیسـت، انسان نیست .تاکنون ندیدهام یکى به آنچه هست قناعت کرده باشد .آنها وقتى به مـن زنـگ مـىزننـد کـه خسته باشند ،راضى نباشند؛ هیچکس در آن خراب شده راضى نیست؛ همه مىخواهند کمک کنم بیایند ایـن طرف ،نمىدانند اگر آنجا نیستند اینجا هم نخواهند بود! آنها اعتمادشان را به اعتقاد دادهانـد و نمـىداننـد آنکه دستِ دوستى مىدهد اما نگران است فردا به او خیانت کنى ،خیانت را آغاز کـردهسـت ،پـس تمـامش کن! طورى که دیگر آغاز نشود تمامش کن! مارس 2116
دیل گپ 13 /
7
خرده شیشه مىبارد از آسمان ،ماندهام این لیوان شکسته ،چگونـه مـىکنـد از آب نگهـدارى.احتمالن شیشـه خرده دارد دریا .دریا عاشق است به خودش ،یعنى به آسمانِ آبى که هرگز به آن نمىرسد؛ بـراى همـین هـر چه را که از او مىآید در خودش جمع مىکند .دریا عاشق است؛ نیازمند نیست ،البته عشـق یـک جورهـایى نیاز به آن دیگرىست اما با نیاز فرقها دارد! زنها اگر به یکى عاشق باشند به او حال مـىدهنـد حتـى اگـر حالش را نبرند ،اگر حال دادند و شاکى بودند یعنى که عاشق نیستند ،نیازمندند؛ مردها هم اغل ،این طورى- اند اما به مرات ،رقیقتر! عشق قاعده بردار نیست ،دل اهلِ دیل نیست؛ مىدهد بدون آنکـه صـورتحسـاب بدهد؛ شکایت نمىکند بلکه برعکس ،از این خودآزارى لذت هم مىبرد .این روزها خیلىها عاشـق نیسـتند؛ نیازمندند؛ نیاز دارند اما نمىدانند به چى. جوالی 2116
دیل گپ 14 /
8 لندن همیشه باران دارد .اینجا همیشه باران میآید ،اما هنوز به آن عادت نکردهام؛ هنوز به طرز فجیعی تازه- ست ،هر بار که میآید ،بوی دیگری دارد؛ طور دیگری میبارد .زن بختیارى مثل باران است؛ میآید بیقرار، و هر بار که میآید ،هر وقت که میآید دوستش دارم .انگار قرار بوده ماشـه را او بچکانـد ،طـورى شـکارم کرده دل تا دل که هرگز اینگونه عاشق نبودهام .ش ،و روزِ من است ،روز و شبم! بیست سالم که بود بعیـد میدانستم بعدِ سی سالگی عاشقى کنم؛ یعنى چنین دیوانه شاعری کنم .چقـدر وحشـی و بـیرحـم زنـدگی کردهام؛ حاال که از این باال نگاه میکنم ناچار بر گور همهى علیهای عبدالرضایی مینشینم و نگرانم که بـاز دیر نشود .انگار همیشه وقت کم داشتم .بد است صدا باشـی صـحنه نباشـد ،صـدا باشـی میکروفـونهـا در انحصار گورستان! صدای آدمها یک جور شناسنامهست ،یک جور امضا؛ صدای آدمها معمـولن خودشـان را صدا میزند؛ او خودِ من است ،اوى تک تیرانداز ،اوى باال بلندِ بختیارى که چون طوفان همهى درختهـاى زندگىام را انداخته. فوریه 2116
دیل گپ 15 /
3
ش ،اقامتگاهِ بیدارىست ،بر روز فقط گله سلطنت مىکند؛ ش ،عزیزتر است ،کسـى نیسـت خـرابش کنـد؛ ش ،بى صاح ،و تنهاست ،رییس ندارد چون گله در ش ،هیچ کارهست .به پیـر و مـراد ،رهبـر و چوپـان، فقط گله آب مىدهد؛ اگر گلهاى در کار نباشد ،گِلهاى نیز در بـین نخواهـد بـود و آزادى بـه روز شـبیخون خواهد زد .ش ،آنارشیست است چون واقعىست؛ واقعىها همه اخـتالل روانـى دارنـد و آنهـا کـه عـادى هستند ،واقعى نیستند؛ روح و روانشان مهار شده؛ آنها چون اسبى رام در گله آرام گرفته ،یادشـان دادهانـد خودشان نباشند؛ آنها فقط دنیا را با گوشت و پوست خالى انبار کردهاند .جماعتى قانع به آنچه هسـت ،بـه آنکه وانمود مىکنند هستند اما نمىدانند که نیستند .آنها خودتانید ،خودِ ما ،این جمعیتِ تنها .تنهـائىِ مـا را تنها نزدیکانِ ما تولید مىکنند نه آنها که از ما دورند؛ آنها شما نیستند ،چون واقعىترند ،و مىمانند. آنها که واقعىترند هرگز خودشان را نمىکشند چون بر این واقفند که مرگ فقط تنهاترشان مىکند. هى شما که منتظرید! پیش از آنکه بمیرید ،اگر که آزادى طل ،دارید ،به اجتماع بالهت دخیل نبندید؛ خر که ممکن نیست سر باال کند ،گاوها سر به زیرند ،براى همین ماما مىکنند ،دنیاى بى من طویلهى عـوام اسـت، گوسفندها ناچارند فقط بچرند .فروتنى دستاوردِ منحط اخالق است ،جایىست که فردیت را ببح مـىکننـد، براى همین هى تو! دیگر نباید از من فرار کنى ،مغرور هم نباش ،تا مىتوانى غرور داشته باش ،خیلىها بـى- خیالِ غرورشان مىشوند که با خیلىها باشند ،فقط معدودى بىخیالِ خیلىها مىشوند تـا غرورشـان باشـد، غرور باید باشد! پستترینِ آدمها آنهایند که غرورت را هدف قرار دادهاند! امان نده! لهشان کن!
دیل گپ 16 /
11
دزدى جرم نیست ،پس دزد چرا منفور است!؟ هم دزد هم یک انقالبى هر دو به فقر مىگویند "نه!" امـا مـا فقط از دومى حمایت مىکنیم .چرا!؟ قوانین تمام کشورها ،تمام ادیان ،همه فلسفهها و البته سیاستمدارها ،اصلن همه و همه دشمن قسم خورده- ى دزد و دزدىاند ،چون همه حتى هنوز در خدمت سرمایهدارىاند .قبح دزدى اگر از بـین بـرود بـى شـک سرمایهدارى جان از دست مىدهد .باالئى و وسطى ،حتى طبقهى فرودسـت از دزد و دزدى متنفـر اسـت در حالى که دزدى در بسیارى موارد باید اکتى انقالبى و عملى مقدس شمرده شود .چرا هیچکس افتخار نمـى- کند که دزد است در حالى که همه دزدى مىکنند!؟ چرا کسى ناباوران را باور نمىکند!؟ آنها بلدند بگوینـد "نه!" پس چرا کسى پشتشان نماز نمىخواند!؟ جهان از انواع "نه" تشکیل شده اما کسى از "استتیک شر" که بکرى جز "نه" ندارد ،نمىداند .براى اینکه دنیا باز شکست نخورد ما ناگزیر از بازخوانى هستیم؛ دیگـر هیچ چیز بدیهى نیست .چرا دنیا باید از دیوانگى بدش بیاید! تمام نابغهها ژنى دیوانه داشتند پس چرا همه از دیوانگى بیزارند!؟ اگر طویلهى دنیا همه را گوسفند نمىخواست آیا باز صنعت پزشکى دیوانههـا را بسـترى مىکرد!؟ چرا مردم از دیوانگى مىترسند در حالى که هنوز مسیح و موسى و محمد مقدس است!؟
دیل گپ 17 /
11
اگر مىدانست که مرگ فقط تنهاترش مىکند هرگز خودش را نمىکشت .ازم مىترسید ،مـىگفـت هـر کـه بهت نزدیک شده حاال فقط خاکسترش مانده باقى .دوست داشت امتحانم کند اما نمىخواست بسوزد .گفـتم نترس! بیا جلو! سینههات را بِهم بچسبان ،سفت بغلم کن! من آنقدر هم که فکر مىکنند سرد نیسـتم .کـاش همانقدر که در درون مىسوختم بیرونم نشان مىداد .کاش اینقدر عصبى و بداخالق نبودم؛ مثل بهار بـودم، گل مىدادم بى دلیل ،بى منّت و در هوا پخش مىشدم مثل عشق .تبعید مثل گور اسـت؛ دفـن مـىشـوى در حالى که زندگى مىکنى .باید یاد بگیرم به یکى مهربانى کنم ،بعد به یکى مهربـانى کـنم ،بـاز هـم بـه یکـى مهربانى کنم .هیچ چیزِ این زندگى ،جز این نمىارزد. اگر مىدانست که من فقط تنهاترش مىکنم هرگز عاشقم نمىشد .ازم مىترسید ولى آمد جلو؛ سـه هفتـه در آغوشم داغ شد ،آنقدر داغ که دیگر چیزى از او نمانده بود باقى .نباید پرش مىدادم؛ از وقتى که رفته بیشتر براش کادو مىخرم .هنوز یادم مىرود که دیگر نیست ،این تىشرت را پریروز براش خریدم ،آن کیف چرمى را نمىدانم کى؛ از وقتى که رفته بیشتر هزینه مىکنم .دیگر وقت خالى ندارم ،همه جاى من و ایـن خانـه در اشغالِ اوست .امش ،باز رفتم به همان رستورانى که با هم مىرفتیم ،باز آن روبرو نشسته بود و هى برام لقمه مىگرفت و هر بار انگشتهاى باریکش بینِ دندانهام گیر مىکرد .بشقابم که خالى شد ،بیست پوند گذاشتم سرِ میز و زدم بیرون .وقتى رسیدم خانه ،تنهایى باز صدام زد ،و تازه یادم آمد که باید ده پوند مىدادم ...
دیل گپ 18 /
12
تبعید شاعرها را مىکشد ،نه! قطعه قطعه مىکند بعد هم قورت مىدهد ،مىخورد! تبعید دانشگاه دردشناسى- ست؛ یادت مىدهد چگونه آن دیگرى باشى ،آزادت مىگذارد همه جـا بـروى جـز وطنـت! حتـى سـیاوش کسرایى که عضو حزبى ناتنى با وطن بود در تبعید وطنى شد ،آنقدر دربارهى وطـن نوشـت کـه دیگـر تـن نداشت! نادر پور را همه حاال فراموش کردهاند ،با اینهمه هنوز شاعرِ بى مثالىست ،ایماژیستى با تخیّل بـى همتا که تبعید برّه برّه آبش کرد ،بوب شد و رفت هوا! طىٍ چند دههى اخیر همه با هم دست به یکى کردند و عمد داشتند که این غول وطنى فراموش شود ،هم حکومت هم چپهاى وطنى موفـق شـدند دیگـر او را نبینند ،دیگر کسى از او یاد نمىکند اما مگر مىشود شعر را کشت؟ فردا شاعرِ ملـىِ خـودش را بـاز بخـاطر خواهد آورد و به اینهمه دروغ شعرى که اسمى شدهاند ،خواهد شاشید! پیشِ من هم هى اسمِ این شاشورها را ردیف نکن! اینها همین که از پستانِ جمهورى اسالمى جدا شوند ،اسمشان یک کاره مىمیـرد .مـدیاهاى حکومتى در داخل و خارج اینها را زورچپان کردهاند! همانهـا کـه تـا دیـروز بـراى رادیـو و تلویزیـون و روزنامههاى ایران مىنوشتند ،حاال هم در صداى امریکا و بى بى سى مشغول به کارند ،پول خوبى هم مـى- گیرند ،پس کونِ لقشان! حرف و حدیثِ پنج زارى جماعت که مالک نیست ،اینها از دم توخالىانـد ،مـدام گوش به زنگند یکى از علىهاى عبدالرضایى حرف تازهاى بزنـد تـا هـزار جـور قـابش بگیرنـد و بـه اسـم خودشان سند بزنند و بعد هم به کیرىترین شکل ممکن به خوردِ مخاط ،بدهند؛ اینها را سگ عابد ارمنى هم دیگر نمىگاید برو سرِ سوال بعدى لطفن!...
دیل گپ 19 /
13
در هر آدمى حیوانکدهاىست بدوى ،خودویژه و یونیک! اما همه آن را انکار مىکنند ،توى سرش مىزننـد و سرکوبش مىکنند ،آنقدر که در نهایت در خودشان دفن مىشود .با اینهمه اثراتش در لحظههاى بى نفسـى که معمولن وقت شهوت دچارش مىشوند هست. تازه از ایران زده بودم بیرون ،آن روزها نه رپخوانى مُد شده بود نه slam poetryاینقدر مرسوم! کارهایى نوشتم و در یوتیوب اجرا کردم که باید سالها بگذرد تا شنیده شوند؛ شعرهایى که جز بدنامى عایدم نکرد و حتى نزدیکترینها علیهش نوشتند اما هنوز وقتى که مىخوانمشان مىبینم چقدر به انسان نزدیکند .ادبیـات فارسى شاعرکش است؛ ما هرگز شعر به معناى واقعى نداشتیم ،شاعر نداشتیم ،در عوض تـا دلـت بخواهـد بزک داشتیم .هنوز فکر مىکنم که شعر ،تازه از وقتى که سانسور را به طور کامل در خودت مـىکشـى آغـاز مىشود .وقتى به egolessnessمىرسى دیگر مهم نیست بقیه تایید کنند یا بقیه دوستش داشته باشند ،آنجا بدون آنکه بخواهى هستى و این تنها در اشراقِ شعرى اتفاق مىافتد؛ لحظهاى که موفـق مـىشـوى صـداى حیوانات درونت را دربیاورى.
دیل گپ 21 /
14
ادبیات کالسیک فارسى پند و اندرزنامهست .هى سنگ شاعرىِ حافظ را به سینه نزنید ،ما شـاعرى بـه اسـم حافظ نداریم در عوض دیوان غزلى به اسم حافظ داریم که شاعران بسیارى خودشان را جر دادند تا ادیـتش کنند و کتابى خواندنى به دست بدهند .با اینهمه ،ماحصل جز اندرزنامهاى ریاکارانـه و غیرشـعرى نیسـت. ادبیات فارسى همیشه شاعرکُش بوده ،همیشه اصل و اصلى را فدا کرده تا فیکى علم شـود! مـثلن مولـوى را خدا کرده اما خداى مولوى یعنى شمس تبریزى را که شعرهاى منثورش کوالک است شاعر نمىداند .ادبیات کالسیک فارسى شعر بزرگ بیدل دهلوى را جدى نمىگیرد چون او را غریبه و آن دیگرى مىدانـد .مـن در این باره سالهاست سکوت کردهام پس هى ننویسید عبدالرضایى از وقتى که رفته انگلیس علیـه نیمـا مـى- نویسد .من از نوجوانى نیمایى نبودم و این ربطى به حضورم در محافل ادبى انگلـیس نـدارد .شـعر و شـاعر معاصر انگلیسى فقیر و محافظه کار است؛ همانقدر که شعر در امریکا و لهستان دارد گامهاى بلند برمىدارد، در انگلیس ایستاست .من همیشه با شعر نیما ،با شعر شاملو مشکل داشتم .اساسن بسیارى از شعرهاى شاملو که بسیارانى زمزمهشان مىکنند اصلن شعر نیستند و این را بیست و چند سال پیش وقتـى کـه فقـط بیسـت سالم بود با دلیل و استدالل فریاد زدم .هنوز هم همان نظر را دارم! شعر امروز فارسى رسمن کشـک اسـت، اگر مىخواهید کارى کنید اول باید خودتان را بتکانید.
دیل گپ 21 /
51
یک وقتى مرا به تابوشکنى مىشناختند ،بعدها تابوشکنى مُد شد و هر که مىخواست تـابلو شـود قـدغنى را مىشکست و بعد هم روال را رفتار مىزد! پس حاال دیگر تابوشکنها زیرساخت بهنىشان نه تنها سـنتىتـر بلکه کثیفتر از بقیه بود .من این را خیلى زود فهمیدم و چند گام جلوتر پریـدم و کـم کـم بـه معیارشـکنى پرداختم؛ یعنى به هر مستمسکى که با آن ارزشگذارى مىکردند حمله کردم ،دیگر برایم مهـم نبـود خـوب باشم یا بد ،باید به طرز فجیعى خودم مىشدم و این خطرناکترین کارىست که یکى که در جهـانى ارزش- مدار زندگى مىکند مىتواند با زندگىِ خود بکند .من از کودکى ضد پدر بودم ،ضد دیکتاتورىِ مهربانِ مادر، ضد ریشسفیدِ ابلهِ محله ،ضد مدیر مدرسه که قانونش را در نمازخانه نوشته بودند ،چنین آدمـى حتـى اگـر بویى از آنارشیسم نبرده باشد و دربارهاش نخوانده باشد طبیعىست که ضد هر دولتى باشد .از چنـین آدمـى اخالقىتر پیدا نمىکنید به شرطى که درکى متعالى از اخالق داشته باشید و با معیارها آدمها را اندازه نگیرید! همیشه ظاهرِ آدم خودِ آن آدم نیست؛ آدمها واقعیتِ دیگرى دارند که لباس تنهـا مخفـىاش مـىکنـد .اطـوار اکتسابىست ،گاردىست که پشت آن پنهان مىشویم؛ مثل نام نیک! همیشه بدنامترینِ آدمها واقعىترینند؛ هر چه دارند مالِ خودشان است ،هر که هستند خودشانند ،واکسِ آدمها را نباید دید! خودشان را باید دید! دیروز یکى از دوستانِ دور و البته سرد و گرم چشیدهام براى اولین بار به خانـهام آمـد .همـین کـه نشسـت پرسید على تاکنون کسى را ندیدهام که مثل تو مخالف داشته باشد ،تو اینهمه دشمن دارى پس چرا با کسى دشمنى ندارى!؟ او مطلقن آدم لختى نبود و نباید چنین لخت مىپرسید پس براى دوستى آمـده بـود .سـالن پذیرایىِ آپارتمانم دو تا آینهى قدى دارد ،جلوى یکى از آنها ایستادم و جواب دادم" :چرا! من هـم دشـمن دارم ،دشمن خطرناکى هم هست ،نیگاش کن!" باید با خودت بجنگى ،با خواستهاى احمقانهى خود؛ خودى که مال خودت نیست بلکه جامعـهى الـدنگ مثل بمبى ،بى که بفهمى در تو کار گذاشته .جامعه مىخواهد که اینگونه باشى اما تو آنگونـهاى! پـس چـرا باید براى بقیه یا مثل بقیه باشى که مثل خودشان نیستند! این روزها تابوشکنى هم یک جور فرصـت طلبـى- ست پس باید به طرز فجیعى تنها شد ،تنها ماند ،اما کار کرد ،کار کرد و نوشت؛ نوشتن جز انجامِ تنهـایى در
دیل گپ 22 /
صفحه نیست .من جز با همان که در آینه هستم در جنگ نیستم ،براى او ،و علیه اوست که اینهمه تند مى- نویسم ،وگرنه خیلىها که دشمن منند هنوز فقط تابوشکنند! وگرنه نیستند.
دیل گپ 23 /
16
آنقدر که اروپایىها وطن محور و خاک پرستند ،ایرانىها نیستند ،گرچه تا بخواهى اطوار وطنپرسـتى را از برند! بعد از نظریهپردازى مارکس و طرح انترناسیونالیسم و سپس آغاز حکومت دیکتاتورى لنین و اسـتالین، و البته تأسیس حزب توده ،وطنستیزى یکى از اصلىترین پُزهاى روشنفکران شعارى ایران بود .سران حزب توده که اغل ،مالزاده بودند و در کانونى پرورش یافته بودند که دل خوشى از ایرانیت نداشت ،به دلیل درکِ کجشان از انترناسیونالیسمِ مارکسى ،حاال دیگر از آن طرفِ بام افتاده بودند و جاى ایـنکـه جهـان وطنـى را تبلیغ کنند ،وطنستیزى را سرلوحهى کار خود قرار دادند و وقتی روشنفکر باهوشـى مثـل خلیـل ملکـى بـه مخالفت با این توطئه پرداخت ،یککاره از حزب اخراج و سپس گم و گور شد .متاسـفانه هنـوز روشـنفکر شعارى ایرانى درک درستى از انترناسیونالیسم ندارد و وطنستیزى چون میراثى به نسل تازه نیز رسـیده؛ بـه طورى که حاال ایرانىها همین که از ایران خارج مىشوند از ایرانىها دورى مىکننـد و ایـنگونـه سـناریوى تازهى ایران و ایرانىستیزى سالهاست که کلید خوردهست .حکومت ایران نیز که قری ،سه دهه با این کنشِ تودهاىها همراه بود ،بعد از تمرکز قدرت در سپاه و اواخر دوره دوم ریاست جمهورىِ احمـدىنـژاد ،بـراى جذب رأى هم که شده به برخى از مزدوران خود مأموریت دادهاند که کم کم سنگ ایران و تـاریخش را بـه سینه بزنند؛ کسانى مثل مشایى از همین دستهاند.
دیل گپ 24 /
51
این روزها کسى براى کار خالق ،براى شعر و شعور و اصالت هنرى ،تره خرد نمىکند؛ نه درکش را دارد ،نه حال و شعورش را ،اگر هم ببیند و بفهمد که جایى دارد اتفاق مهمى مىافتد یککاره کور مىشود و ناگهـان الل! محال است دم بزند یا کمک کند آن فکر و بکر تازه به دید برسد ،در عـوض تـا بخـواهى آدرس غلـط مىدهد تا فیک و مصنوعى مُد شود .این روزها از طریق اینستاگرام و تلگرام خیلىها برایم مىنویسند ،مـى- خواهند نشان دهند که از کارها لذت مىبرند و سپاسگزارند؛ جمالتى مىنویسند تکرارى! انگار یک نفرند و هر روزه دارند برایم نماز مىخوانند" ،الحمدهلل على العالمین! على عالى هستى! واى چقدر حال مـىکـنم بـا تو!" همهى پیامها اینگونهاند ،ندیدهام تاکنون کسی به کار پرداخته باشد یا نشـان دهـد کـه فکـر مـىکنـد. اینستاگرام که سرتاسر بیابان است و جز گلهاى بى چرا در آن نمىچرد .من یکى به طـور کامـل از مخاطـ، ایرانى بریدهام که جدىترینشان جز تشویقم به سانسور نمىکند؛ "على اى کاش این کلمات را در شعرها و داستانهات نمىآوردى ،من چندشم مىشود!" هر وقت آمدم حقیقت را لخت ،یعنى همانطورى که هسـت بنویسم دهها نفر از جمعیت گله کم شد و اینها همه یعنى شاعر و نویسندهى شعورى امروز مخـاطبى جـز سانسورچى ندارد .من در قرن بیست و یکم مىنویسم اما آنها که مىخوانندم در قرون وسطى زندگى مـى- کنند.
دیل گپ 25 /
18
مهدى بنده خدا دبیر ریاضى بود اما فلسفه را بیشتر و بهتر خوانده بود .پدرم را فامیل صدا مىزد اما آقاجـان جز در مراسم کچ چینى که اواخر اردیبهشت ماه زیر بزرگتـرین تلنبارمـان برگـزار مـىشـد هرگـز او را بـه مهمانىهامان دعوت نمىکرد .مهدى گاهى که راه مىرفت با خودش حرف مىزد ،براى همین عمو احمد که کارخانهى چوببُرى داشت صداش مىزد خل! بقالها ،حمالها و خالصه مردم این جماعـت الت و لـوت همه سر به سرش مىگذاشتند .من اما براى همصحبتى با مهدى ثانیه مىشکستم .تـازه وارد دبیرسـتان شـده بودم و مىرفتم سرِ باغمان که بین درختهاى توت قدم زنان درس بخوانم .تهِ باغمان هم جنگـلِ درندشـتِ گل آقا رضایى قرار داشت .درسم که تمام مىشد تفنگ کمرشکنِ پدربزرگ را برمىداشتم و مىرفـتم آنجـا "گبر" و "رابیشکن" شکار کنم .مهدى را هم که تقریبن هم سن و سال پدرم بود با کتابى قطور در دسـت و انگشتهاى سرخ شده الى بوتههاى تمشک ،همیشه آنجا پیدا مىکردم ،همیشه هم با صدایى غـمزده مـى- گفت پرندهها را شکار نکن پسر! همه کامرانند! کامران اسم دیگر برادرش هادى بنده خدا بود که وقتى یـک سالم بود در میدانِ تیر چیتگر تیرباران شده بود .مهدى شاعر نبود اما مرگ جوان بـرادرش باعـث شـده بـود حکمتى محزون در سینه داشته باشد .متاسفانه کلماتش در مغز گردوئىِ اهالى جا نمىشد براى همین اغلـ، خُل صداش مىزدند .هادى یکى از شش چریک طاغىِ جنبش سیاهکل بود که وقتى از دانشگاه پلى تکنیـک اخراجش کردند و سربازىاش را به عنوان سپاهىِ دانش در دهات کرمانشاه تمام کرد ،جـذبِ گـروهِ جزنـى شد و زد به کوه! من هادى یا همان کامران را هرگز ندیدم اما ورژنهاى متفاوتى از داستان چریکىِ سـیاهکل خواندم که هیچکدام ربطى به قصهى مهدى که قهرمانش هادى بود نداشت .امش ،بعد از سالها بـا کیـوان، یکى از نزدیکانش ،داشتم حرف میزدم که ناگهان گفت :مهدى دیگر نیست .چقدر به آن خُلِ گمنام مدیونم، چقدر سکوت کردهام در قبال آنهمه که یادم داد .یک بار در همان جنگل گل آقا در حالى که کتاب کاپیتـال مارکس را که من فقط مىتوانستم نام مترجمش یعنى ایرج اسکندرى را بخوانم بغل کرده با صداى بلنـد بـه گیلکى هى گفته بود "مى مارکس مى مارکس" و من چقدر حقیر بودم که فکـر مـىکـردم دارد بـه مـادرش فحش مىدهد! واى مهدى! مهدىِ بنده خدا! دیوانهى بزرگِ باغهاى تهِ لنگرود! حاال من هم خُلى شـدهام در بیابانِ درندشتِ لندن.
دیل گپ 26 /
19 یکى پاى یکى از پستهاى فیسبوکم ایراد گرفت که "چرا افغانستان را خراسان مىخوانى!؟ خوب است مـا هم ایران را عراق عجم بخوانیم!؟"من هم طى کامنتى چنین پاسخ کردم که مطمئنم نه او مىفهمد نـه کسـى: "ایران هیچ فرقى با میان رودان یا اراق امروزین ندارد .پیشتر هم نوشتم از خاک پـاک ،هـم میـان رودان ،و هم پارساوا که بعد خراسان شد و حاال افغانستان که من نمىدانم چرا!؟ هم پرشیا که رضا خان خبطى کرد و نام ایران بدان داد ،هر سه قطعاتى از خاک پاکند .جنگ بین ایران و اراق که بى سب ،نبوده؛ الم شنگهاى کـه در این سه کشور برپاست چند قرن پیش حتى از عهده تخیل برنمىآمد .مگر مىشد پـیشتـر یکـى اراق یـا میان رودان را عرب و سامى زبان بخواند!؟ حاال هم رفتارزنى و فرهنگ اراقىهـا ربطـى بـه اعـراب نـدارد. متاسفانه این سه کشور که تشکیل خاک پاک مىدهند سالهاست که دست گماشتههاسـت .حـاال گیـرم کـه قبیله زادهاى چون احمد شاه درانى حدود ٠1٢سال پیش یورش آورده باشد به خراسان و تشکیل حکومـت افغان داده باشد ،که چى!؟ گیرم که حاال ربع عزیز هرات را چون ربع بلخ و ربع مرو از تن و بـدنِ خراسـان کنده باشند ولى با خونِ پاشیده در رگ و جان مردمانش چه مىکنند!؟ حقیقت را که نمىشود بـراى همیشـه حبسى کرد! بخش عمدهاى از افغانستانتان یا ترکمنستان اکنونى خراسان است ،بخـشهـایى از قزاقسـتان و قرقیزستان هم! ازبکستان هم گاهى خراسان بوده گاهى نه! البته صالح هر مردمى خود از همه بهتر مـىدانـد، ولى همه باید بدانند چرا اراق کن فیکون مىشود و عربستان نه!؟ چرا حاال وهابىها و سلفىها ساپورت مى- شوند و تیرشان مىکنند براى شیعهکُشى و بدویتى چون طالبان و داعش از پسِ دیکتاتورى ولى فقیـه شـکل مىگیرد .نزاع بین شیعه و وهابیت دیگر کشک است؛ بهانهاى برهوتىست! حاال انگار مسـلمانِ واقعـى فقـط امریکاست! قداره را عمر حاال در کاخ سفید به کمر بسته! دریغا که الم شنگهى خاورمیانه را دلیل دیگر است و کسى را خبر نیست! من اهل مذه ،و دینپرداز نیستم شاید دیگر دستم به ایران نرسد امـا اراق هـم مثـل خراسان دل من است ،همانقدر که خراسان مهد زبان درى یا فارسىست ،میان رودان هم مهد تمدن جهـان است .خالصه اینکه من حقیقتنویسِ حکمتم ،چه مردم بخواهند چه نه! امثال مـن بایـد کـه امیـد بکارنـد، حکمت را تنها حکمت مىنویسد.
دیل گپ 27 /
فوریه 2116
21
متاسفانه ما در زبانشناسىِ فارسى ،فرهنگ جامع ریشهشناسى نداریم ،البته برخى به طور پراکنده در این باره کارهایى کردهاند اما هرگز آنقدر مورد حمایت قرار نگرفتهاند تا کارى بزرگ به انجـام برسـد .پـاول هـورن آلمانى نخستین کسىست که کتابى در این زمینه با نام "نقشهى زیربنایى ریشهشناسـى در فارسـى نـوین" را سال 5839منتشر کرد و همین کتاب توسط دکتر جالل خالقى سال 1٥با عنوان "اساس اشتقاق فارسى" بـه فارسى ترجمه شد .دو سال بعد آلمانىِ دیگرى به نام هاینرش هویشمان نیز کتاب دیگرى در این باره منتشر کرد و بعدها ایرانشناس معروف انگلیسى هارولد بیلى مىخواست فرهنگ ریشـهشناسـى فراگیـرى دربـاره همهى زبانهاى ایرانى منتشر کند که بیست سال پیش براى همیشه رفت و این ایده هرگز به انجـام نرسـید! درباره ریشهشناسى ،از بین ایرانىها دکتر محمد معین این شمالىِ فرهیخته در دههی چهل کوششی سـتودنى داشت .هر چند که در دههی چهل دانش ایرانىها دربارهی زبانشناسى مدرن تقریبن قاراشمیش و هردمبیـل بود وگرنه بود پیش از او یکى مثل احمد کسروى که کارها کرد امـا کارسـتان از آب در نیامـد و بیشـتر بـه ریشهشناسى اسامى شهرها و مناطق پرداخت! خ ،خوب نیست که اسم دکتر ادی ،سلطانى در دهه پنجاه ،یا ابـراهیم پـورداوود اوایـل قـرن خورشـیدى حاضر یا دکتر حیدرى مالیرىِ آسمانشناس که در زمینهى ریشهشناسى پرتالش بودند اینجـا نیایـد .حتـى ظلم است اگر از دکتر حسندوست ،گردآورندهى کتاب "فرهنگ ریشهشناسى زبان فارسى" که جلد اول آن ده سال پیش منتشر شد و دیگر تداوم نداشت یادى نکنم .شنیدهام سردبیر مجلهى "ایران و قفقاز" یعنى دکتر آساتریانِ ارمنى هم سالهاست در این زمینه دارد کار مىکند و قرار است کتابش توسط نشر بریـل دانشـگاه الیدن هلند منتشر شود که هنوز خبرى از آن نشده .البته همین ناشر هشت سال پـیش کتـابى تحـت عنـوان "فرهنگ ریشهشناسى فعلهاى ایرانى" از دکتر جانى چونـگ چـاپ کـرده کـه برخـى فصـلهـاش واقعـن خواندنىست. با طرح این مقدمه بیشتر خواستم پیشنهاد کنم اگر مىخواهید خالق بنویسـید یـا درکـى بسـنده از برخـى از یادداشتهاى بعدىام داشته باشید کتابهایى را که نامشان آمده سعى کنید بخوانید.
دیل گپ 28 /
مارس 2116
21
زیبایى منشى نو دارد ،تازهست .زیبایى جوان است و شاعر جز به زیبایى دلبستگى ندارد .او همیشه بیسـت سالهست حتى اگر دویست سال عمر کرده باشد و این را جامعه هرگز برنمىتابد چون ضـد زیباسـت ،ضـد خلق که جز زیبایى دلیل ندارد .جامعه را اخالق پدید آورده اخالق را جامعه؛ این هر دو شرط الزم و کـافىِ یکدیگرند! اخالق آرشیوىست از فنونِ رام کردن و مدام علیه شاعر بوده که اگر وحشـى نباشـد نمـىتوانـد زیبا باشد .یک شاعر واقعى همیشه جوان مىماند چون مىداند جوانى ربطى به سن ندارد .آنکه ایـراد مـى- گیرد فالنى بیست سال از تو کوچکتر است ،بویى از شعر نبرده ،بهتر که دکش کنـى؛ امثـال او محـال اسـت نویسندهاى چون آلن رب گریه را که در هفتاد و چند سالگى معشوقى هیجده ساله داشت و آن را جار مىزد درک کنند! من نخستین بار نصرت رحمانى را در قهوه خانهاى انتهای یکى از کوچههاى زولبیائىِ رشـت دیـدم .کتـاب اولم را که با خانمى منتشر کرده بودم دستش دادم .نیم نگاهى به روى جلدش نینداخته پرسـید پـس پـروین کجاست!؟ بیژن جاللى آرامترین جنبندهى روى زمین بود اما اگر دختـرى جـوان کـه بـاب میـل هـم باشـد روبروش مىنشست اسبى چهار نعل از ساحل سپیدِ سینهاش مىگذشت! حسین منـزوى کـه اصـلن جـز زن جوان نمىدید در جهان ،یا بیژن الهى که هر وقت با هم به کافهاى مىرفتیم درست سرِ همـان صـندلى مـى- نشست که منظرهاى پر از دختر زیبا داشت و اروتیسم عرفانش بود .اصلن چرا یـادى از بیـژنتـرین ادبیـاتى یعنى نجدى که تا نداشت نکنم!؟ چقدر حسرت مىخورم هنوز که سه سال آخرش را بخاطر دخالتى کـه در رابطهى خصوصىام با یکى کرده بود از دست دادم .در ناگهان روزى نمىدانم فالح بود یا سعید صـدیق کـه زنگ زد و گفت نجدى در فالن بیمارستان تهران بسترىست و امروز فرداست تمام کند .من هـم یـککـاره دسته گلى قدى گرفتم و با دوست دخترم ارکیده که نصف جوانىِ دنیا با او بـود روانـهى بیمارسـتان شـدم. پروانه این سمت و بیژن بیجارى آن سمتِ تخت نشسته بود .تا وارد اتاق شدیم بیژن که حال نزارى داشـت حال آمد و بر تخت نشست و جاى اینکه با من روبوسى کند ارکیده را در آغوش گرفت و فرداش رفت! خالصه من یکى در تمام فرهنگها وادبیاتهاى جهان تاکنون شاعر و نویسندهاى ژنى ندیدم که زیباپرسـتى نکند ،یا جوان نخواهد و در هفتاد سالگى جوان نباشد پس ایراد بى ایراد! من هنوز چهارده سـالهام! از چهـل
دیل گپ 29 /
سال دیگر هم که بگذرم تو از بیست و چند سال بیشتر نخواهى داشت ،اخالق را هم بگذار جامعه خـود ادا کند ،مرا با این ریاکارىها هیچ نسبت نیست و اگر نسبتى داشته باشم با ...جز بـا گیسـوانِ کمنـد و موهـاى نسبتن بلند نیست. مارس 2116
دیل گپ 31 /
22
بد باش! تا مىتوانى بد باش تا ربطى به خودت داشته باشى .خیلىها که خیلى خوبند خودشان نیستند؛ آنها مثل عکس سلفىاند ،آنقدر با اندازهى چشمها ،گونهها و خطوط صورتشان ور مىروند که دیگر خودشان هم خود را نمىشناسند؛ اینقدر در اندازهى آدمها دست نبر ،آنها را الکى بزرگ نکن! خودشان را گم مـى- کنند.
دیل گپ 31 /
23
من هرگز هیچ سالمى را بى پاسخ نگذاشتم ،همیشه آن را با درود پاسخ دادم تا خیال برم ندارد کـه بـاالترم! سالم اعالم تسلیم در برابر قدرت است؛ دعایىست که اعالم سرسپردگى مىکند و همزمـان بـراى قـوىتـر سالمت مىخواهد .اعراب صحرانشین وقتى آن را به کار مىبردند که بخواهند اعالم کننـد بـه مخاطـ ،کـه جنگى ندارند با او! درود اما ربطى به پایین و باال ،کارى بـه نـوع مخاطـ ،نـدارد؛ عمـرى باسـتانى دارد در فارسى و از دروته مىآید و بعدها در فارسى میانه بدل به دروت شد و به علتهاى استعداد باالى دو حرف "د" و "ت" که دائم جا عوض مىکنند سالها باید مىگذشت تا در شعر فردوسى ،نظامى و ناصر خسرو یـا خاقانى و سعدى بدل به درود شود .درود جز اعالمِ مهر نمىکند؛ عشق است؛ بـراى تـو حـال خـوب مـى- خواهد؛ آفرین است و پر از پتانسیلِ شادباشى! درود کارکردى طبقاتى ندارد؛ رییس نمىشناسد؛ با اعـالمِ آن فروتر نمىروى ،فراتر نمىشوى و جز آرزوى بود و باش براى مخاط ،نمىکنى .پس اگر پیامى دارى ،این- قدر خرابم نکن! من دیکتاتور نیستم ،جاى سالم به درودى آغازش کن که رفاقت کنیم نه رقابت ... مارس 2116
دیل گپ 32 /
24
زبان رسمى براى اینکه رسمى بماند مدام باید خودش را واکس بزند؛ زبان رسمىِ هر کشورى حجاب دارد و همیشه فاصلهاش را با زبان لوگو و کوچه بازارى حفظ مىکند؛ زبان رسمى مدام نیازمنـد رأى و رضـایت همگانىست و ناچار است مدام مقبول بماند پس ریسک نمىکند؛ مثلن آنهـا کـه در مرکـز لنـدن سـکونت دارند شیک حرف مىزنند و کلماتشان آنقدر پاستوریزهست که گاهى فکر مىکنى تازه از آسمان رسـیده- اند ،برعکس اینها ،ساکنانِ محلهى هکنىِ لندن وقتى حرف مىزنند زندگى زمینى را به اکران مىگذارند و به درکِ دردها و زیست هر روزهشان مىرسى. من همیشه شیفتهى شنیدنِ گویشهایى بودهام که در نقاط مختلف ایران توسط قومیّـتهـا بـه کـار مـىرود. لحنهاى مستترى در این گویشها کشف کردهام که تاکنون بسیار بـه دادِ شـعرم رسـیده؛ گـویشهـا ترسـو نیستند ،خودشان را واکس نمىزنند و تنها آنچه را که هستند یا دارند ،رو مىکنند .این ماهیّت زبان رسـمى- ست که مثل زبان ادبى از زندگى دور است ،دورى مىکند.
دیل گپ 33 /
25
تا بخواهى رادیکال است اما از نوع بندتنبانى! همانقدر که به حکومت مىتازد ،مردم را ناز مىکند .نازشان را مىکشد چون گاو است و نمىفهمد همین مردم یعنى تودهى گاو و گوسفندهایند که آن حکومت را ساخته- اند .تا بخواهى رادیکال است اما قربان مردم مـىرود چـون مـردم یعنـى رأى و طرفـدار و الیـک بیشـتر! او رادیکال است اما جز به سود بیشتر فکر نمىکند براى همین بندتنبانىسـت ،اپورتونیسـت اسـت و امثـال او گوشت گله را نمىخورند فقط پوستشان را مىکَنند! البته او تقصیر نـدارد ،ایرانـىهـا همـه بـه فکـر سـودِ بیشترند؛ غافلند سودِ بیشتر آنها را وارد اکوسیستمى مىکند تا در نهایت در خودشان فرو کند! اشتباه نکنیـد! من مخالف رادیکالیسم نیستم؛ باید به طرز فجیعى رادیکال بود .رادیکالیسم خوب است اما راه میانـه نـدارد، باید رادیکال بود ولى فقط به طرزى فجیع. مارس 2116
دیل گپ 34 /
26
معلوم است که خوب مىخواند ولى غلط! نوشت نوشتههاى شما این روزها دارد دیوانهام مىکند ،اى کـاش شما که اینهمه عمیق و پرفکر مىنویسید اخالق را هم رعایت مىکردید .جواب دادم قبول نـدارم کـه دائـم عمیق و متفکر نوشتهام اما حتى یک متن ندارم که موازین اخالقى را رعایت نکرده باشد .بىشـک اگـر یـک نفر در ادبیات معاصر داشته باشید که اخالقى بنویسد على عبدالرضایىست .راستى بین شما کسى هست که بگوید چرا با این پاسخ من مخالف است!؟ مارس 2116
دیل گپ 35 /
27
یک بدحجاب که گیر افتاده بوده ،صحنهای را با دوربین گیر انداخته بود! بازداشتگاه! پر از حسِ تنهایىست، پر از حبس! حبسى که بیش از یکى دو ش ،طول نمىکشد اما عمرى توى سرت زندگى مىکنـد .مـن ایـن دست از خاطرات را هنوز دارم زندگى مىکنم .ایران زندان بزرگى بود؛ در ایران هم یک تبعیدى بودم؛ نمى- توانستم به کشورهاى دیگر سفر کنم .حاال ولى زندان فجیعتر شده ،همه جا مىتوانم سفر کنم جز ایران .این براى آدمهاى معلولى غبن بزرگى نیست اما براى شاعرى که زندگى جز در زبـان نمـىکنـد گیـر افتـادن در گودال ویل است؛ جایى که حتى نمىتوانى دست و پا بزنى فقط فرو مىروى .اخیرن باز مىخواستند به قول گیلکها چیشته خورم کنند اما شعر تقدیر من است ،به شعور نمىشود خیانت کرد .کاش بلد بودم جز "نه" کلمه اى قرائت کنم ،کاش جز سایه همسایهاى داشتم .آیا باالخره یکى ظهور مىکند که بفهمد؛ یکى که تنها روى حرف راه نرود ،یکى که تنها خودش باشد و جز فردا نداشته باشد .همیشه بـه آنهـا کـه مـىتوانسـتند نفهمند یا مىتوانند نفهمند یا مىفهمند و رُلِ خر ایفا مىکنند حسودىام مىشـد" .نـه" تـاوانِ بزرگـى دارد، برخى شانس دارند ،جانشان را برایش مىگذارند و خالص! اما این راحتتـرین شـیوهى انجـام مسـئولیت است؛ براى "نه" فقط باید زندگى کرد و این آسان است اما بسیار سخت! مارس 2116
دیل گپ 36 /
28
هفت ـ هشت سال پیش فیلمى دیده بودم از حامد بهداد؛ از بازىاش خوشم آمد ،بعد هـم اسـمش را سـر کردم در "یوتیوب" و مصاحبهى دهان گندهاش را شنیدم .جانى آنارشیست داشت .خیال مىکردم اگر ایـن- گونه ادامه دهد و جا نزند کم کم سینماى ایرانى بازیگرى خواهد داشت قد بلند! هر چند مطمئن بودم نمى- گذارند؛ هنرپیشگى در ایران از اسر قد کوتاهى داشته؛ برنمىتابد یکى را اگر بخواهد سر بلند کند .تا اینکـه دیش ،اتفاقى در یوتیوب ،گفتگوى تازهى بهداد را با یک عق ،افتـادهى سـینمایى بـه اسـم جیرانـى دیـدم، فاجعه بود ،بیضههایش را چنان کشیده بودند که صدایش از ماتحت درمىآمد! هم حکومت و هم فرهنـگ و علىالخصوص سینماى ایرانى ماشین اختهکنی است .بازیگر و سناریست و کـارگردان نـدارد ،همـه را از دم اخته مىکند .ما در ایران سینما نداریم ،بازیگر نداریم ،در عوض تا بخـواهى خوشـگل دهـاتىِ سـرى دوزى شده داریم؛ یک مشت پاپتىِ بیسواد که به هر چه مىآیند جز فرهنگ ،جز روشنگرى ،جز شعور! سـینما در تمام فرهنگها پیشتاز است اما در ایران جز پیروى از ژانر خیانت نمىکنـد .ایـن روزهـا سـینماى آوانگـارد جهان دیگر ربطى به داستان ندارد ،تا مىتواند حرف نمىزند اما تا بخواهى نشان مـىدهـد؛ بـرعکس ایـران! چقدر از سینماى ایرانى بدم مىآید؛ سینمایى که بلد نیست تولید فضاى جدید کند؛ سینمایى که تصویرهاش مردهاند؛ در عوض تا بخواهى پرسوناژهاش وراجى مىکنند .سینماى ایرانى تماشا ندارد ،چشمهات را ببند و گوشهات را بهش بسپار ،چیزى از دست نخواهد رفت؛ سینماى اسـتاتیک و بـى حرکـت! سـینماى ایرانـى کینِستِتیک نیست ،ویژوآل نیست ،فقط و فقط اودوتورىست .سینماى ایرانى ژانرىسـت کـه جـز برگـزارىِ کارناوالِ جماعت نفله هیچ هدفى ندارد .تاکنون ندیدهام پرسوناژهاى فیلمهاى ایرانى از دایرهى یک تیپ پـا فراتر بگذارند؛ تروکاژهاش اغل ،یا دمِ دستىاند یا باورپذیر نیستند .مچ کاتها همه حال بههمزن .بـى هـیچ تمهید و اینزرتى تصویرها عوض مىشوند طورى که گاهى فکر مىکنى فیلمساز و فیلمبـردار عمـد دارد بـه شعور مخاط ،توهین کند ،یکى هم نیست به خیل این بچه فوفولها بگوید بخوانید ،ببینید ،کوسبـازى هـم حدّى دارد ،تا کى بالهت پرورى!؟ تا کى ترویج ترس و ریاکاری با شیوههاى حال بههمزنِ خدابازى!؟ یعنى اینقدر گاوند که هنوز خودشان را باال نیاوردهاند؟ ادبیات فارسى وضـع خـوبى نـدارد امـا سـینماى ایرانـى
دیل گپ 37 /
فقطافقط گاییدنىست .یارو پیچ مىخورد مىگوید اگر خدا بخواهد ،کوس و کون مىدهـد ،مـىگویـد خـدا خواسته انگار سناریوهاشان را هم اهل بیت و چهارده معصومشان نوشتند.
دیل گپ 38 /
29
خیلىها هنوز نمىدانند زبان به معناى عامِ کلمه ،خود شعرى الیتناهىست .بسیارى از کتابها یا روزىنامهها را که وا مىکنى یککاره مىبینى طى تک سطرکى از گوشهی اصفهان پریدهاند توی ماهور و غلت خوردهاند وسطِ دشتی و در گوشهی ابوعطا چنان شورش را در آوردهاند که آدم را گرفتار ِقمر میکنند و مىمـانى آب چه طور اینهمه سرباال رفته که با چنین اعتماد به نفسِ دهـن گشـادى قورباغـه در بیـاتِ اصـفهان الـویس پریسلی خوانده ،آن هم با تیترِ درشت! تقصیرِ خودشان هم نیست ،با بد حکومتى معاصریم؛ تخمِ همه را کشیدهاند ،وضع چنان وانفساسـت کـه در قحطِ بکَر ،خاله اگر خایه داشت خالو میشد! انگار زین ،زیادیست ،پیه زیادی به کـونشـان مالیـدهانـد و دارند فتح ِقسطنطنیه مىکنند! لعنتىها قدرت دارند ،تمام مدیاها دستشان است ،آنقدر غلط مىنویسـند کـه رفته رفته گُهکارىشان بدل به عادت شده معمول و مصطلح مىشود .بعد هم که این غلطنویسىهـا عمـومى شد اگر یقهشان کنى با بادِ هنگفتى در غبغ ،مىگویند حق با شماست اما دیگر اینها بدل به غلطِ مصـطلح شده پس بنا به فتواى ابوالحسن خانِ نجفى درست است! یکى هم نیست به این جماعتِ گوزو بگوید رفتن به مستراح که اینهمه انا انزلنا ندارد .زبان دریاست؛ مىشود آبش را گلآلود کرد اما شماها از هر طرف گه و فاضالب بستهاید به این بى زبان و چون تمساح طعمهى چرب و چیل مىقاپید از سرِ خشکى و فرو مىبرید به قعر و در دلِ آب استخوان مىکارید ،الاقل از دلفینها یاد بگیرید که حتى بـراى خودکشـى مـىرونـد بـه ساحلى تا دریاى فارس به فاک نرود. همه مىدانند که من مالنقطى نیستم ،با بسیارى از سنتهاى نوشتارى هم مشـکل دارم امـا بعضـى غلـطهـا واقعن غلطکارىست ،آدم عنش مىگیرد وقتى اینها را مىخواند ،بدهیبت است ،لعنتى عین گوز وسـطِ نثـر عزیزِ فارسى صدا مىدهد و فارت فارت مىرود جلو! جناب شاعر! آقاى منتقد و نویسنده! هى مترجمِ فارسى نابلدِ زبانندانِ فرهنگ بازکن و فرهنگباز! جهان دنیا نمىباشد ،جهان یعنى همهى هستى و دنیا مجموعهى آدمهاست ،دنیا که جهان نیست! واقعن درسـت نمـى- باشد "مىباشد" را جاى "است" یا نمىباشد را جاى "نیست" یا "هست" را جاى "است" یـا ایـن "را"ى
دیل گپ 39 /
لعنتى را بعد از فعل بیاوریم؛ درست نمىباشد که ندانى در زبان فارسى ما اصلن چیـزى بـه اسـم مـىباشـد نداریم! طرف سرحلقهى نویسندههاى ایرانىست اما در یکى از دیالوگهـاى یکـى از داسـتانهـاش مـىخـوانى"از آشنایى با شما خوشبخت شدم" ،جلالخالق! یعنى ایشان هم درک زبانىشان بـا بقـال سـرِ کوچـهشـان کـه خوش وقت برایش خوشبخت صدا مىدهد تفاوتى ندارد!؟ هستند نویسندگان مطرحى که هنوز نمـىداننـد اعمال تنوین تنها کلمات عربى را بدل به قید مىکند "ناچارا" دیگر چه صیغهاىست!؟ شاعر ریـش و سـبیل دارى کلمهى "سه قلو" را در شعرش مىآورد بى که بداند دو در دوقلو هیچ ربطى به دو ندارد ،بلکـه کلمـه ترکىِ دوقلو ترکیبىست از دوق و لو که معناى همزادها مىدهد و اینطور نیسـت کـه اگـر حـاال دو را سـه بکنیم سه تائىِ مرتبى تولید شود .همین نویسندهاى که چسش براش بوى نصراهلل مىدهـد و خیلـى هـم بـه نثرش مىنازد براى اینکه بگوید به او شک دارم در جایى نوشته "من به او مظنون هستم" ،خدایى مظنون که بر وزن مفعول هم نوشته شده داد مىزند که صفتى مفعولىست و جاى صفت فـاعلى نمـىشـود ازش کـار کشید؛ مثلن اگر مىخواست چنین عربیک و مشنگ حرف بزند باید مىنوشت من به او ظنین هسـتم کـه بـر وزن فعیل است و صفتى فاعلىست .من مشکلى با کاربرد کلمـات عربـى در زبـان فارسـى نـدارم امـا اگـر نویسندهاى دوست دارد واژگانش را گسترش دهد بهتر است بر صرف و نحو یا گرامرِ زبـان عربـى اشـراف داشته باشد و بداند آوردن کلمات زبانى سامى در زبان هندی و اروپایى مثل راه رفتن بر طناب ،پر از ریسک و خطر است. خالصه اینکه اغل ،نویسندههاى ایرانى به آنچه مىنویسند فکر نمىکنند؛ یعنى اصلن یـاد نگرفتـهانـد کـه فکر کنند .نثر بسیارى از نویسندگان معاصر مملو از چنین اشتباهاتىست اما جان مادرتان هى جاى "است"، "هست" ننویسید؛ علىالخصوص بىخیالِ این "مىباشد" شوید که به طرز فجیعى بوى بیسوادى و بالهـت مىدهد.
دیل گپ 41 /
31
مىگوید تمام کارهات ،رفتارهات ،حتى پوشیدنهات من درآوردىست! آنارشیستى!؟ باش! آنارشیسـت کـه اینطورى نیست! این سبیلهاى از بناگوش در رفته چیست!؟ الاقل از این ریشها که سرتاسرِ دنیـا هـم مُـد شده زیرش مىگذاشتى! توى این پیرهنهاى سوفیستى مثل مرده در تابوتى؛ تو که اینهمه پول دادى براش، کمى مىگذاشتى روش از این تىشرتهاى گوچى و والنتینو یا چَنِل که تازه هم مُد شده تن مىکـردى! ایـن طور ننویس على! مردم دوست ندارند ،این حرفها را نزن! مُد نیست! دیگر وطندوستى دمُده شـده ،ملیّـت سیخى چند!؟ جهانى باش! حتى در جملهاى خالفِ خانمها نباش! دمکراسى زن است! ایـنقـدر شـرّ نبـاش پسر! دنیا را برابرى برداشته حقوقِ بشرى باش! روشنفکرِ اینجورى دیگر مُد نیست ... هر چه بگویم بیهودهست ،نمىفهمد آنارشیست که "این طورى نیست" ندارد! آنارشیست مُدیسـت نیسـت، طبق مُد رفتار نمىکند؛ مُد حقّهى بازار است ،بازار هـر چـه بیشـتر و در نهایـت همـه را مـىخواهـد .یـک آنارشیست مثل همه نیست! همه یعنى هیچ! یعنى کیچ! همه جز آسان دنبال نمىکنند ،تمام مُدها آسانند ،تمام مُدها کیچ! کاش کمى فکر کردن مُد مىشد ،کاش الاقل معدودى خودشان را بـاور مـىکردنـد و خودشـان بودند ،تفکّر سخت است ،خودآیى صع !،چرا هرگز کتابخوانى مُد نمىشود!؟
دیل گپ 41 /
31
از طبقهى متوسط هرگز هیچ برنیامده ،هیچ برنمىآید .طبقهى متوسط مدام میانهرو بوده ،راضى بوده به وضع موجود .بیخود نیست که هرگز آنها را مخاطـ ،قـرار نـدادهام! پـیشتـر فقـط بـراى "هـاى کـالسهـا" و "لوکالسها"یعنى فرادستان و فرودستان مىنوشتم .حاال ولى چند سال است که از دستهى اول هم بریدهام از بس که تازه به دوران رسیدههاى مذهبى و فرهنگ ندیدهها قاطىِ طبقهى فرادست ایرانى شده آن را از درون خواجه کردهاند .حاال با اینکه هیچ تجربهى ملموسى از فقر ندارم در متنهایم فقط به فقـرا چشـم دارم؛ بـه آنها که در دهانشان آتشفشان کار گذاشتهاند؛ به آنها که لقمه را از دهانشان ربودهاند؛ به نسلى از جوانـان ایرانى که از صبح علىالطلوع تا نیمههاى ش ،بیگارى مىکنند تا در جی،هاشان پولى جمـع شـده بـا هـزار مشقت از ایران بزنند بیرون و در یکى از کشورهایى که به آیندهشان شانس مىدهد پناهنده شوند! برونـد بـه کشورى مثل استرالیا که وزیر محبوب طبقه متوسط این روزها دارد آنجا رسوایى را در زنبیل مىکند .مسـتر ظریف این کارگزار سرمایهدارىِ مالیى خوب مىداند که دیگر کارد به استخوان رسیده و هر ایرانى حق دارد اگر زندگى در ایران را تحمل نمىکند ،حق دارد اگر گاهى کشکِ آش را وقت پناهندگى زیاد مىکند .با این- همه باز آقاى ظریف از رو نمىرود ،در مدیاهاى استرالیا جار مىزند پناهجویانی ایرانى که آمدهاند اینجـا و از وضعیت حقوق بشر شکایت مىکنند همه از دم دروغگویند؛ مىگوید ایران آزادترین کشور خاورمیانه کـه هیچ ،بلکه از بسیارى از کشورهاى غربى نیز دمکراتتر است ،زیرا کـه هفتـاد درصـد مردمـانش در همـین انتخابات اخیرش شرکت کردهاند! دقیقن بیست و پنج روز پیش یکى از مخاطبان صفحهى فیسـبوکم کـه پنـاهجویى در استرالیاسـت و منتظـر پاسخِ پناهندگى ،با لحنى شاکى خطاب به من نوشته بود تو که در لندن دارى عشقِ دنیا را مىکنـى چـه کـار دارى به مردم ایران که هى مىنویسى رأى ندهند!؟ امش ،یعنى دقیقن یک ساعت و نیم پیش همان هموطن با کلماتى غمزده نوشته "حق با تو بود ،از وقتى که ظریف آمده اینجـا ورق برگشـته ،وکـیلم مـىگویـد بـا پروندهاى که تو دارى دادگاه را خواهى باخت" و بعد هم نوشت "کاش مىگفتم مسیحى شده و با این ادعـا اقدام به پناهندگى مىکردم ".شوخى نیست! این روزها قری ،به اتفـاق هموطنـانِ پنـاهجویى کـه در ترکیـه منتظرند مثلن مسیحى شدهاند .دوست آنارشیستى دارم که در منچستر ،مترجم پناهجویان ایرانـى در دادگـاه-
دیل گپ 42 /
هاست؛ مىگوید از بس براى ایرانىهاى تازه مسیحى ترجمه کردم کم کم دارد از مسیح خوشم مىآید .مستر ظریف مسلمان در مدیاها پر کرده که هفتاد درصد ایرانىهاى مسلمان در انتخابـات ششـم اسـفند بـا رهبـر مسلمانان ایران بیعت کردهاند ،در حالى که خود بهتر از همه مىداند قری ،به اتفاق این جمعیت اگر پا بدهد که از ایران فرار کنند خود را مسیحى جا مىزنند ،زیرا که بشر در ایران هـیچ حقـى نـدارد ،زیـرا کـه آنجـا دروغگویى شرط اول بقاست ،زیرا که آنجا همه مقصرّند اما هیچکس دوست ندارد تاوان بدهد براى همـین همه دارند مىدهند مارس 2116
دیل گپ 43 /
32
ایرانیان بخش بزرگى از جمعیت پناهجوى دنیا را تشکیل مىدهند .درصـد بـاالیى از ایـن هـموطنـان فاقـد توانائى مالىاند و تنها از طریق ترکیه قادرند کشور را ترک کنند .بعـد از توافـق اتحادیـه اروپـا و ترکیـه کـه جمعهى گذشته اتفاق افتاد و در آن داوود اوغلوى نخست وزیر مأمور شد تمام روزنههاى دیوار بلندى را که دور پناهجویان کشیده ببندد .پریروز هم مستر ظریف با اردوغان دیدار کرد و اینها همه طى چهار روز اخیر اتفاق افتاد .سناریوى کثیفى علیه طبقه فرودست و به ستوه آمدهگان کلید خورده اما تمـام مـدیاهاى چـپ و راست فارسى زبان حتى سازمانهاى حقوق بشرى اللمانى گرفتهاند .آیـا هنـوز از فاجعـهاى کـه دارد بـراى پناهجویان امروز و فردا اتفاق مىافتد بىخبرند!؟ مارس 2116
دیل گپ 44 /
33 گرچه به گردِ پات هم نمىرسد گردباد ،گرچه آفتاب براى تو در آسمان مىچرخد اى گل سرگردان! با این- همه کمى به حکمت سینه بده که تنها آفتابگردان حرف مىزند با بدن ،بعدن حرف نمىزند با کسى! من مردِ زنهاى دیگرم ،زنى که مثل همه باشد ،با همه باشد ،مال من نیست .بیخود نیست که وقتم را تلف نمـىکـنم در رُم! همه شاکىاند که چرا با چند نفرم اما هیچکدامشان یک نفر نیستند .تا همین چند روز پیش ،مـن هـم عاشق یک نفر بودم ،او را کشتم چون مال دو نفر بود ،و این ممکن نبود ،براى همین خواستم مثل او باشـم. رفتم که نصف او را بدهم به یکى ،او سالسا مىرقصید با سه نفر! من اما یک نفر بودم تا همـین دیشـ ،کـه شدم دو نفر .دخترک تانگوى عارفانهاى داشت ،و اگر بىخیالِ رُم مىشد و مىآمد لندن مىشد چهار نفر! اما نشد! حاال فقط دنبال آن چند نفرم که تانگو مىرقصند در لندن ،آن هم فقط براى ماندن بـا مـن کـه نزدیـک است .متاسفانه عشق فقط دور است و من تلف شدم از بس دور ،دور ،دور بودند همه .باید کم کم یاد بگیرم فامیل نزدیک او باشم ،عشق فقط براى حال است ،براى حاالست ،اگـر مـیخـواهى از آن فـرار کنـى ،بـرو گذشته ،به آینده پناهنده نشو!
دیل گپ 45 /
34 عشق رسم ندارد رسمهاى بسیار اما بر جا مىگذارد ... یک عده ریاضت مىکشند ،نماز مىخوانند و پرهیز مىکنند از دنیا تا آن دنیا حورى و شـراب نـاب بهشـتى نصی،شان شود؛ یک عده هم حال انتظار ندارند مثل من عجولند! عمرن نمىتوانند بىخیال این دنیـا شـوند، مومن به زنده بودنند ،به زندگى! بهشت ما را در این دنیا کار گذاشتهاند ،هر چه آمستردام شراب و حورى معمولى داشت ،پراگ دست بهشت را از پشت بسته! هم شراب ناب دارد هم حورى سوپر اعال! هر چند سفر در خانه حالِ دیگرى دارد اما سیر در شهر خیالِ دیگرى مىدهد به اهلِ حاالت! براى همین از رودخانهى "آمستل" رفتن ،و ریختن در درهى "ولتاوا" کـه اول خانـهى "سـلتى"هـا و بعـد "مارکومانِ" ژرمن و بعدها مال اسالوها شد عبادت است؛ عیادت زیبایى واقعن عبادت است ،علىالخصوص براى امثال من که بت پرستند .آنها با خداى بزرگ حال مىکنند ما با خداهاى کوچک! خدایى ظریف و مثل استخوانِ گنجشک شکننده! البته خدا فقط یکىست ،بیخود که نیست من اینجا هر که را تو مىبیـنم ،بـا تـو باید زیرِ پلِ "کارل" آبتنى مىکردم و از زنانِ آن شاهِ چندم مىخواستم ایـن سـنگ را کـه در سـینهام کـار گذاشتهاند بسابند برات ،نیستى که! رودخانهى "ویتاوا" خود را باز کرده بینابین ،اما این دکمهها را چنان جوش دادهاى به تـنم کـه آب ایـنجـا همان آرامگاهِ درندشتِ آفتاب است .دارم مىروم خانهى شاعر محبوبم "یاروسالو سایفرتِ" آنارشیست کـه یککاره تسلیمِ صفهاى کمونیستى شـد .کـاش کوسـى کمونیسـت سـب ،نمـىشـد و یاروسـالو عظمـت آنارشیسم را به بالهت کمونیسم نمىفروخت .هنوز روزنگارىهاى سایفرت در کتاب "چراغهـا را خـاموش کن" کلمه به کلمه دارد از ضلع جنوبىِ بهنم که همجوار با مخزن خاطرات توست مىگذرد ،نیستى که! اگر بودى بر نقطه نقطهى تنت مثل "کارل ماخاى" رمانتیک چنان مىنوشتم که حتى آب از رو برود! رسیدهام به کافهى کافکا ،اما نه! ترجیح مىدهم عشقهاى خندهدار را دنبال کنم؛ اگر نجنبم مسخ مـىشـوم و حتى "کوندرا"ى خوشتراشى که تازه از کنارم گذشت ،نیست مىشود ،هستى!؟ در پراگ هم جز تو هر که هست نیست!
دیل گپ 46 /
35
آمستردام مثل یک حمام لخت! مثل یک جفت پستانِ حال آمده دائم آمستردام است .اینجا همیشه ده سال از دنیا جلوترى ،الاقل ده سال جوانتر! آخرین بارى که آمدم آمستردام ،دخترى کابلى همراهم بود که هم لوندى مىکرد هم روشنفکرى و براى اینکه او را کامل نخورم ،نشد از ل ِ،رودخانهى "آمستِل" که لخـتِ مـادرزاد وسط شهر افتاده بود بخورم. آمستردام دراز بکِش! کنار این شاعرِ شرقى فقط دراز بکش تا این آفتابِ اری ،دیگر غـروب نکنـد! حـال را بچس ،که از ثبت و ثبات خوشم نمىآید؛ از اینها که عکس مىگیرند و دائم یادداشت مىکنند بدم مىآیـد! در سفر نباید شعر نوشت فقط باید شاعر بود ،شاعرى که از جلوى ویترینهاى حـالفروشـى بگـذرد امـا از هیچکدامشان نگذرد ،هى "رامبراند"تر شود ،طورى که "صراف" گهگیجه بگیرد از آن همه پوندى که یـورو کرده و مىزنى به بدن! تازه اینجاست که مىفهمى چرا "آورکامپ" یا "ورمیرِ" عاشق همه جا لختى کشیده جاکش! شک ندارم دوشیزه "اوبرسکى" یا همین "هرى مولیشِ" حشرى الاقل یک ش ،در یکى از همـین جندهخانـههـا شـاعرى کـرده و بیخـود مثـل فـروغ ،نکـرده خـود را تـابلو نکـرده المشـتک! مانـدهام چـه طور"اسپینوزا"ى آمستردامى که دایم در حالِ جآااان و خلجـان بـود اخالقیـاتش را علیـه دوآلیسـم دکـارتِ مفلوک علم کرده تا طفلى "دلوزِ" بیچاره شاهِ فکر بخواندش یا هگلِ مادرمرده خطاب به فیلسوفى بگوید تو یا مقلد اسپینوزایى یا در فلسفه پیاده! کاش براى مردمى که به کوس مىگویند شرمگاه ،پاریس را در رنو نمـىبـردم ،هرمافرودیـت نمـىآوردم تـا مشتى مافنگى را به شاعر ترجیح ندهند! لکاتهاى جار مىزند فالنى ضد زن است ،رجالهاى مىگوید ضدِ من که نامى مٌد کرده باشد! کاش اول مىآمدم و بعد مىبردندم به دادگاهم! یا مىگذاشتند و الاقل یک فصل مى- گذشت از آغوشم .کاش مىدانستند همیشه آنقدر داغ نیستم که تخت بشکنم .اینطور که اینها عاشق مـى- شوند بعید مىدانم دوباره تنها شوم .چقدر اروپا را بهانه کنم ،از کشورى به کشورِ دیگر فرار ،کـه بـاز نریـزد قانون ،کرم!؟ البته هرچه تخم بگذارند ،در زمین خودشان مىکارند ،عمرىست که با این بى وفایىها فامیلم! از کوره بیخود در نمىروم .مرد و زن ،پیر و جوان ندارد ،سالهاست به هر که نزدیک مـىشـوم ،بـا هـر کـه دست مىدهم ،خیانتى کلید مىخورد!
دیل گپ 47 /
36
میگوید تو قماربازی نه عشق ساز! عشق یعنی دو! تو اما همیشه یک نفری ،برای همین است که از تو مادام یک بیوه باقی میماند؛ بیوهای سیاه که روی زندگیات نشسته و دارد هنوز تار میتند ،پس تو دنبال عنکبوتى تازه میگردی نه عشق! میگوید که تو قماربازى ،عقل ندارى! اما من کـه تـاجر نیسـتم! عقـل تـاجر اسـت، حساب میداند ،مدام میشمارد؛ میشمارد که ترس برش میدارد؛ هرگزاهرگز به کازینو نمـیرود چـون کـه عمرن دلش را ندارد؛ دل آیندهست ،دربارهاش نمیداند چون که از دیل ،از حساب بیرون است .به فردا زدن، دل میخواهد که یعنی corو ایـن همـان ریشـه التـین کلمـهی courageاسـت .او فقـط انگلیسـیسـت و انگلیسیها شجاع نیستند ،گرچه خوب میفهمند اما عقل قل ،ندارند و قل ،اینجا یعنی شعور یعنی عمـق! بریتیشها اغل ،اهل زیرایند و برای اینکه زیرآب بزنند دائم آن زیر میایستند که یعنى فهمیـدن؛ under + .stand
برعکس بریتیشها ،چینیها به کازینو میروند چون که اهلِ حاالیند .حاال ولی آینـدهای در کـار نیسـت امـا هنوز وجود دارد چون حاالست که بیاید .دارد قطره قطره بدل میشود به حال و ریخته میشود سـرِ گذشـته که بی هیچ حالی باخته شد .همه میبازند اما یک قمارباز الاقل حالش را میبرد.
دیل گپ 48 /
37
نوشت فالنى در مصاحبهاش گفته گلوبالنویسى و علىالخصوص گلوبال پوئترى که عبدالرضـایى ایـنهمـه سال است سنگش را به سینه مىزند برام پشیزى ارزش ندارد .نوشتم هر که سطحى دارد و سوادى ،نبایـد از کسى که از ایران نگذاشته پا بیرون و رنگ هیچ فستیوال شعرى ندیده توقع داشت درکى گلوبال داشته باشد. البته این بخیل سیرت شینما هم که منتشر شده بود آن را اقدامى ضدشعرى مىدانست و حاال بعد از اینهمه سال تازه دارد خط بازى مىکند! مطمئن باش اگر اینها سمپاشى نمىکردند و سه کتابى که پارسال در ایـران منتشر کردم قطعِ نخاع نمىشد و هفت کتاب گلوبالِ دیگرم مجوز مىگرفت حاال این حاللزاده هم شـاعرى گلوبالیست بود! نوشت از کجا مىدانید! شاید درباره گلوبال پوئترى جاى دیگرى خوانده باشد؟ پرسیدم مگر در ایران مقالهاى یا شعرى که ربطى به گلوبال پوئترى داشته باشد ترجمه شده!؟ جـواب داد ایشـان متـرجم شعرند و تاکنون چند شعر مهم شاعرانِ نسل بیت و بسیارى از آثار نیماى شعر انگلیسى را به فارسى ترجمه کردهاند ،احتمالن درباره گلوبال پوئترى هم به انگلیسى خواندهاند! خواستم بنویسم عج !،شارالتانیسـم کـه شاخ ندارد! اما فقط نوشتم تا آنجا که من خبر دارم تاکنون هیچ متنى درباره گلوبال پوئترى به زبان فارسـى ترجمه نشده و ندیدهام کسى حتى اسمى ازش برده باشد .چیزى نگفت امـا چنـد عکـس فرسـتاد و پرسـید نظرت درباره این شعرها چیست!؟ نگاه کردم ،بعد نوشتم اینجور کارها دیگر برام جذابیتى ندارند ،در کتاب شینما تهِ این کارها را با افشین شاهرودى درآوردیم ،اما از رو نرفت! چند عکس دیگر فرستاد و نوشت الاقل دربارهى این شعرها نظرت را بنویس ،باز نگاه کردم ،اوضـاعشـان حسـابى قاراشـمیش بـود حـرف حـرف کلماتش در صفحه چپ کرده بود ،کج و کوله شده اُری ،رفته بود ،من که سر درنیاوردم ،راستش حـالش را هم نداشتم چشمهام را در بیاورم .نوشتم نمىتوانم بخوانم ،لطف کرد و متنِ آدمیـزادىِ کلمـات را بـدون آن شارالتانیسمِ کذایى برام فرستاد ،هر چه بیشتر درش دقیق شدم بیشتر نیـافتم ،نـه تصـویرى ،نـه تخیلـى ،نـه موتیفى ،نه شهود و عاطفهاى ،نه حتى حرف حسابى! براى همین نوشتم من که چیز دندانگیرى که خوانـدنى باشد درش نیافتم ،یککاره پاسخ داد نباید فقط بخوانى ،باید بیشتر ببینى ،ایـنهـا خواندیـدنىانـد .پرسـیدم خندیدنى!
دیل گپ 49 /
38
عاشقتر از پرستو وجود ندارد ،در حالى که این پرنده تنها به زندگى اهمیت مىدهد ،با عج ،عشـقى سـاقه ساقه از بوتهها برمىدارد و النهاش را بنا مىکند اما هنوز هفتهاى نگذشته خانـهاش را مـىگـذارد و مـىرود، مىرود براى بنایى دیگر! عشقى تازهتر! پرستو مىداند که عشق فقط در اوست براى همـین نگـرانِ بیـرونش نیست ،مهم نیست النه باشد ،پرستوى دیگرى باشد ،او همه چیزش را در تخیلش مىسازد .هر شاعر بزرگى پرستوسرخود است و مىداند که جز در تخیل هیچ ندارد ،براى همین است که راحت مىکَند ،مـىگـذارد و مىرود؛ شاعر را حتى اگر زندانى کنند آزاد است .من با اینکه از زندان متنفـرم امـا همیشـه در قفـس بهتـر نوشتهام ،چون تخیل در زندان مدام فعال است .باید مدام سفر کرد تا به درک پرستو رسید ،به این درک کـه هیچ چیز مال تو نیست ،در مالکیت تو نیست؛ باید بلد باشى که بگذارى و بگذرى. امروز دوستم ویلیام اول صبحى زنگ زد و دعوتم کرد صبحانهاى بـا هـم در اسـتارباکسِ دمِ خانـهام داشـته باشیم .از وقتى که هم را دیدیم مدام از فنهاش مىگفت ،در واقع او شاعر نیست چون بـه هـیچ چیـز جـز طرفدارهاش اهمیت نمىدهد .دخترى روبرومان نشسته بود که ل،هاش را لذیذتر از صبحانهاش مـىخـورد. از ویلیام پرسیدم تو که اینهمه فن فن مىکنى ،طرفدارى دارى که تو را به بوسیدن این دختر ترجیح بدهد!؟ فقط نگاهم کرد ،بعد هم باز فقط نگاهم کرد و آرام کیفش را سوار شانهاش کرد و رفت ،کمى کـه دور شـد سرش را برگرداند و دست چپش را بلند کرد که یعنى باى! باران نمىباریـد امـا یـک قطـرهى درشـت روى گونهى راستش نشسته بود.
دیل گپ 51 /
39
کارگاه یخچال سازی پدرم در انزلیمحله بود ،جایی که تا هفده سـالگی یخچـال آدمهـا را درش تعمیـر مـی کردم ،حیف که بعدها رفت جلوى شهربانى و من دانشجویى تهرانى شدم .بـراى ایـنکـه مـأموران گـزینش آموزش عالى تائیدم کنند من توى هیئتِ زنجیرزنى همین محله ،یک زمانى وقت نوحهخوانى دخترهاى شهر را صدا مىزدم" :وگرد وگرد مه نیا کن مدینه!" .گاهى هم البته جاى مدینه را مىدادم به صدیقه و مدیحه که هیچکدامشان فقط براى اینکه مرثیه "شیوا بیه اکبر خوته" باعث شده بود شیوا از همه معروفتر شود هرگز بهم نزدیک نشدند! با اینهمه هنوز ایران را دوست دارم ،گیالن را بیشتر ،لنگرود را هـم خیلـى ولـى سـال- هاست که تنها آرزوم این است تا نمردم یک بار دیگر سرى به ایالت خودمختار "انزیلمحله" بزنم .آن وقت- ها هر خانهاش یک بروسلى داشت ،نشد راکى و جکى جان روى شاخش بود ،یک وقتهایى لین چانشـان من بودم .آن وقتها محال بود یکى از محلهمان بگذرد و کتک نخورد ،دروغ نگویم طى قرن بیستم هـر چـه آدمِ خایهدار در ایران ظهور کرده یا انزیلمحلهاى بود یا انزیلمحلهاى! حتـى پاسـدارها وقتـى از آنجـا مـى- گذشتند دستشان را مىگذاشتند روى کونشان و در مىرفتند .یعنى همهى گیالن که مهربان و صلح طلـ، و گیلک است یک طرف ،انزیلمحله هم که در شرارت همتا نداشـت یـک طـرف! مـا اصـلن آنجـا گیلـک نداشتیم ،همه از دم "مارد" بودند. چندى پیش رفیقى همشهرى مىخواست برود ایران؛ گفت على هر چه مىخواهى بگـو بیـاورم .گفـتم بـرو انزیلمحله پاتوق پسرعموهام ،آنجا هر نیم ساعت دو سه تا دعوا مىشود ،از قمهکشىهاش فـیلم بگیـر بیـار ببینم دلم تنگ شده! رفته از دیوارهاش که بلندش کردهاند ،از خانهها و کوچه پسکوچههاش که آرام گرفته- اند ،از آدمهاش که در دستههاى سه چارتایى چمباتمه به دیوار تکیه دادهاند عکس گرفتـه .انگـار انزیلمحلـه دود شده رفته هوا! یادش بخیر! اخالق انزیلمحلهاى حکمت دیگرى داشت؛ آنجا بـدى پسـندیده و خـوبى واقعن سه بود! حیف که نابودش کردند. مارس 2116
دیل گپ 51 /
41
طى چند سال اخیر به چندین فستیوال شعر در کشورهاى بالکان و ترکیه دعوت شدم .معمولن در این جـور فستیوالها ،جز ایرانىها ،اغل ،شاعران منطقه حضور دارند و همین باعث شده درک بهترى از آنهـا داشـته باشم .شاعران عراقى از بقیه شاعرهاى کشورهاى عربى خاورمیانه هوش هنرىِ بیشترى دارنـد ،گرچـه یـک جور کالسیسیسم نهفته توى کار و رفتارزنىِ همهشان هست که علىرغم عالقهشان به دوستى نزدیکتر باعث شده همیشه حد و مرزى را بین خود و آنهـا لحـاظ کـنم .شـاعران ارمنـى و یونـانى و کشـورهاى بالکـان خواندنىاند اما مثل همگنان اسرائیلى و ترک خوب نخواندهاند؛ مثلن با امیر اُرِ اسرائیلى در فسـتیوال کـوزوو رفیق شدم؛ تنها شاعرى بود که مىشد از هر درى بـا او واردِ گفتگـو شـد .بـا ایـنهمـه روشـنفکران ترکیـه برخالف دولت مردانش یک چیز دیگرند؛ مثلن آشنایى با تاریک گونرسل رییس سابق انجمن قلم ترکیه یک شانس بود؛ شاعرى تجربى و پست مدرن که مدام با هم در ارتباطیم و استانبول را بـا او قـدم زدم ،یـا نشـه یاشین؛ زنى که پدرش شاعر وطنپرست و ملى ترکیهست اما خود رئیس انجمن قلم قبرس بوده و فمنیسـتى آنارشیست است. این مقدمه را آوردم که بگویم با بهترین شاعران ترک و کرد ترکیه در ارتباطم و براى منش و تفکر انسـانى- شان احترامى ویژه قائلم و اگر علیه سیاستهاى حکومت ترکیه مىنویسم نباید خیلىها خیال کنند با ترکها گارد دارم. دیروز در نشستى ادبى ،پیش از آنکه شعر بخوانم ،دربارهی توافق اخیر سران اتحادیه اروپا و حکومت ترکیه حرف زدم و پیشنهاد کردم که حاضران در دفاع از پناهجویـان بیانیـه بدهنـد .اتحادیـه اروپـا جهـت خـوش خدمتى ترکیه به نخست وزیرشان وعده کمک مالى و پیوستن به اتحادیه اروپا داده .اینها را در نشست هـم تکرار کردم که یکى از روشنفکران ترکِ حاضر ،ضمن اعتراض به ادعاى من عنوان کرد که اتحادیه اروپا بـه دولتشان کمک مالى مىکند تا پناهجویان با شرایط بهترى در همان ترکیه زندگى کننـد و قـول ندادنـد کـه ترکیه عضو اتحادیه اروپا مىشود بلکه به زودى ترتیبى مىدهند تا شهروندان تـرک بتواننـد بـدون ویـزا بـه کشورهاى اروپایى سفر کنند! حاال وضع از آنچه فکر مىکردم فجیعتر است .باالخره سر پناهجویان معاملـه شده و این وسط تنها به آنها ظلم شد .زندگى در ترکیه با نرخ بیکارى باال و دستمزد پایین براى خودِ ترک-
دیل گپ 52 /
ها هم صع ،است ،چه رسد به پناهجویى که زبان نمىداند! از پناهجویانى که مىخواهند به اروپا سفر کننـد در زندان بزرگ ترکیه نگهدارى خواهد شد تا مردم ترکیه بدون ویزا به اروپا سفر کنند! مارس 2116
دیل گپ 53 /
41
چرا وقتى همه چیز تمام مىشود تازه آغاز مىشود!؟ شادم! به طرز فجیعى شاد! اما حـس گریـه دارم؛ حتـى سیصد گرم گریه مىتواند حاال از خودم خالىترم کند .آمده بودم دقیقن اینجا که آغازش کرده بـودم تمـام کنم اما دُبى دال ندارد ،مدلولىست که تاریخ ندارد .پانزده سال پیش اینجا را تمام کرده و رفته بودم پاریس که نه هرگز آغاز شد نه روزى تمامش کردم .دنبال آن شعر ننوشتنى که مثل زنى نکردنى هنوز وجـود نـدارد چقدر کفش پاره کنم ،بگردانم راه و این کشور آن کشور و این پا و آن پا کنم .کاش از سه پا بیشتر داشتم از دو دست کمتر! ایمان بیاورم باید که یک دست براى نوشتن بیشتر است.
دیل گپ 54 /
42
خیلى هیچى دست ما نیست .هنوز زندگى پاره خط کوتاهىست و تنها مرگ ادامه دارد! مرگى کـه کـم کـم دارد تعریف از دست مىدهد .دقیقن دو روز بعد از توافق ننگین علیه پناهجویان ،تروریستها دست به کـار شدند تا بروکسل پایتخت اتحادیهى اروپا برود روى هوا! دیگر گذشت آن زمان که مال نتربوق سرطان چاراسبه داشت .طى این سالها تروریستها مدام علیه طبقـهى فرودست عمل کردهاند؛ شک نکنم چه کنم!؟ مارس 2116
دیل گپ 55 /
43 فن بازار است ،عنها همه لیدر شدهاند و آنها دیگر نیستند! عوامزدگى دارد کوالک مىکند و آنها که مـى- فهمند کشیدهاند کنار! عروسکگردانها سوراخ دعا را عالى از بر شـدهانـد ،لعنتـىهـا در انتخـابِ عروسـک رودست ندارند؛ عروسکهایى که خود نمىدانند دارند گردانده مىشوند و سرطانِ شهرت طلبىشان فرصت نمىدهد حتى لختى چشم وا کنند! متاسفانه این روزها همه مىخواهند مشهور شوند آن هم از نوعِ محبوبش که جز رواجِ میانمایگىِ سیاسى و فرهنگى نتیجهاى نداشته و نخواهد داشت! خرده استعدادها در تمام زمینه- ها مثل قار تولید مثل کرده ،جو سیاست زدهى ایران نیز آب و خوراکشان مىدهد! مدتىست مطبوعاتِ ایران را دنبال مىکنم؛ متاسفانه دکههاى روزنامهفروشى دیگر جز بالهت نمىفروشند ،از صدا و سیماى جمهورى اسالمى هم مدام سان مىبینم! علىالخصوص سریالهایى که سکانس بـه سـکانس تف چسبانى شده ،استریپ تیزِ خرافاتند و روى بالهت را هم سفید کردهاند .الاقـل تـا چنـد سـال پـیش در فضاى نتِ فارسى مىشد گوشهاى گرفت و یک مطل ،درست خواند اما حاال این گوشههاى اینترنتى نیز بـه محاصرهى فنهاى عنها درآمده ،طورى که محال است صد دشت بگردى و جوى آبـى بیـابى کـه صـورت بشورى! یورشِ فنها ،عنها ،عجوزهها و پشکلهاى قهرمان اینترنت فارسى را از دور خارج کرده ،مدیاهاى مزدورِ داخل و خارج نیز در تمام زمینهها چند دست قهرمان آماده کردهاند کـه گرچـه آشـور و واشورشـان ظاهرن گوناگون ،اما درون و باطنى دارند پُرهیچ! بالماسکه پشت بالماسکه اجرا مىشود ،آنقدر زیاد که دیگر تشخیص بین فیک و اصل ممکن نیست .چگوارا چنان به تولیدِ انبوه رسیده که حاال حتى اگـر خـودش هـم بیاید کسى جدىاش نمىگیرد! راستش من مخالفِ شهرت نیستم ،شهرت خیلى هم خوب اسـت امـا محبوبیـت آن هـم از نـوعِ مردمـى و سیاستزدهاش فکر و شعر و شعور را دچارِ بواسیر مىکند! شهرت بال مىدهد که آزادى کنى ،آزادتر باشـى! محبوبیت ولى جز گردن نهادن به محدودیت نیست! هر چقدر که شهرت جذابیت دارد و تـاثیر مثبـت روى پیشرفتِ آدم مىگذارد ،محبوبیت او را به فاکِ عُظما مىدهد .شهرت خوب است؛ هم راحتتر کار مـىکنـى هم راحتتر ...اما محبوبیت هم کارها را سخت مىکند هم کردن ...براى همین اسـت کـه سیاسـتمدارهاى
دیل گپ 56 /
موفق اغل ،سردمزاج و خواجهاند ،چون بى هیچ مشکلى به محبوبیت مىرسـند در حـالى کـه خـالقتـرین نویسندهها به بدنامى مشهورند! خالصه اگر کار خالق مىکنى این را از من داشته باش که شهرت کاتالیزورِ پیشرفت توست ،به شـرطى کـه احمقانه پىِ محبوبیت نباشى آن هم از نوعِ سیاسى ـ ادبیاتىاش.
دیل گپ 57 /
44 ایران کشور جوانىست و هى دارد جوانتر مىشود .نسـل جدیـد ایرانـى تنهـا از طریـق ویـژوآل لرنینـگ و مدیاهاى دیدارى و در نهایت شنیدارى کس ،اطالعات مىکنـد .چنـین مـدیاهایى چـه در داخـل و چـه در خارج ،تحت کنترل و نظارت حکومت است .گاهى به نظر مىرسد که نسل جدید از آنچه ده سال پیش نیز بر سرشان آمده بى اطالعند .نسل جدید نمىخواند؛ اصلن نمىخواهد که بداند .نیم نگاهى به انبوه صـفحات شلوغ فیسبوک ،اینستاگرام یا کانالهاى تلگرام بیاندازید! همهشان از یک رویه پیروى مىکنند و آن؛ کوتـاه- نویسىست .اینها همه غافلند که هیچ تحلیل و فکرى تنها در چند جمله اتفاق نمىافتد؛ نسل جدید ایرانـى به طرز فجیعى نمىداند .امروز یکى از بهترینهاشان ازم پرسید چرا اصالح طل،ها و اصولگراها را مـدام در نوشتههات در یک کفهى ترازو قرار مىدهى؟ گفتم نگاهى به لیست اسامى کاندیداهاى مجلـس خبرگـان در همین انتخابات اخیر بیانداز تا بفهمى براى اینکه اصالح طل،ها باز به قدرت برگردند تـن بـه چـه خفّتـى دادهاند ،در اثبات خیانتهاشان همین بس که باعث شدند مردم به چند آدمکش بالفطره چـون رى شـهرى و نجف آبادى رأى دهند! اما بى فایده بود؛ او هم مثل دیگر همگنانش از ده سال پیش هیچ نمىدانست .بیخـود نیسـت کـه حکومـت موفق شده طى این سالها اپوزیسیونى بسازد که در پستو جز اطاعت از ولى امر مسلمین نمىکند. مارس 2116
دیل گپ 58 /
51
چون هیچکس از غول خوشش نمیآید ،چون هنوز نمردهام ،زندهام مثل تراکتور کار میکنم مینویسم .چـون جز کلمه به احدی وابستگی ندارم ،با کسی تعارف نمیکنم .از نوک پا تا فـرق سـر سـلول بـه سـلول فقـط خودمم! و اینها همه در قاموس روشنفکری شعاریِ ایرانی گناهی نابخشودنیست! در سرزمین قـدکوتاهان، سروها را تکه تکه کردند؛ زرافهها را تبعید؛ سنگریزه نشاندهاند جای کوه تا همه با هم برابر شوند .من نیستم! این روزها دور ،دور متوسطها و میان مایههاست .بگذار همه سنگسارم کنند باکی نیست! من از فردا به حاال تبعید شدهام. مارس 2116
دیل گپ 59 /
46
من هرگز از مستضعف دفاع نکردهام .آنکه مىگذارد به او ظلم شود ،آنکه مظلوم است اگـر پـا بدهـد یـک کاره ظالم مىشود .ظالم و مظلوم دو روى یک سکهاند و زندگىشان را شعار پیش مىبرد نه شعور! من از به ستوه آمدهگان ،از آنها که مىتوانستند و نشد ،مىتوانند و نمىشود ،دفاع مىکنم! البته خیلىها توانـا هسـتند اما تنها توان حمله دارند نه مقاومت! اینها قادرند هر کاری انجام دهند اما قادر نیستند بیخیال خیلی کارهـا شوند .بیهوده نیست که قدرت در ایران موفق شده بین آدمها و تواناییهاشان حد بگذارد.گرچه هنوز پـروژه ناتوانسازی علیرغم تالش شبانه روزی به اجرای کامل در نیامده و هنوز آدمها توان آن دارند که کاری کنند اما دقیقن همان کار مىکنند که نباید.یک عده تنها بلدِ شعارهاى روشنفکرانهاند .بویى از روشنفکرىِ شعورى نبردهاند؛ اینها فقط تیترها را از بر شدهاند وگرنه در حیطهى عمل ،مال چغندرند! سالهاست که میان مایهها و متوسطها دارند در ایران میداندارى مىکنند .سالهاست که امپراطورى سطح و ساده لوحی بر همه دارد سلطنت مىکند.اگر در دوره ریاست صوری خاتمی ،قـدرت در حـال اختـهسـازی روشنفکری بود ،در دوره احمدینژاد توانست روشنفکری شعوری و شعاری را به طور کامل یکدست کند؛ طورى که دیگر نمىشود یک شعورى را بین خیل آدمهاى شعارى شناسایى کرد.دیگر در جهان فارسى زبان خبرى از نخبههاى فرهنگى نیست ،همه را چنان تحت فشار قرار دادهاند که ناگزیر خانه نشـین شـدهانـد تـا متوسطها و دستسازها بیشتر به چشم بیایند .اگر تا چند ماه پیش فقط مدیاهاى وابستهى داخـل و خـارج، دستسازها را توى بوق مىکردند حاال سلبریتىها و آنهـا کـه تقـى بـه تـوقى خـورد و از شـهرت کـابب برخوردار شدهاند ،علىرغم شعارهاى رادیکالیسـتىشـان ،بـه دلیـل عـدم برخـوردارى از شـعور سیاسـى و فرهنگى ،تابعِ رهنمودهاى چند مافنگىِ تودهاى شدهاند که این اواخر جلد عوض کردهاند. لطفن دم به ساعت از من نپرسید چرا فالن رفیق و بیسار دوستت این یا آن دستساز را تبلیغ مـىکنـد! مـن ممکن است در برههاى آن هم به دلیلى از یکى ،از کارهاى یکى ،حمایت کرده باشم اما این دلیل نمـىشـود که رفتارزنىهاش را براى همیشه تأیید کنم یا با او رفاقت داشته باشم. مارس 2116
دیل گپ 61 /
47
یک دورهاى تعدادشان زیاد بود ،همه را بالک کردم ،گرچه گاهى مثل امروز باز سر و کلـه پیـدا مـىکننـد و حالم را بههم مىزنند! باید بدانى چگونه آغاز ،چطور معاشرت کنى؛ باید بفهمى کـه دارى چـه مـىنویسـى؛ خطاب به که مىنویسى .چطور مى شود یکى را همزمان استاد و حاجى خطاب کرد!؟ امالهى این ادبیات هر اعتراضى را خواجه مىکند؛ این ادبیات ایرانى نیست .جز وقتى که دستگیر مىشدم و در کمیته گیر مىافتـادم هیچ خاطرهاى از این ادبیات کثیف ندارم .من ترجیح مىدهم سرم باالى دار برود اما سردار نباشم؛ سـردار و حاجى و حضرت همتبارند؛ بوى گهِ بسیجى مىدهند ،تکرارشان حتى به طنز جـز تبلیـغشـان نیسـت .بایـد بدانید حتى اداى بسیجى درآوردن چندشآور است! اگر مىخواهید بالک نشوید ،وقتى به من مىنویسـید از این ادبیاتِ بوگندو دورى کنید. مارس 2116
دیل گپ 61 /
48
مثل ماشینى لکنته در صفى طویل ،که بنزینش تمام شده باشد و هُلش بدهى ،هى هلش بدهى تا رسیده باشى به پمپى فکسنى که دیگر نداشته باشد سوخت ،اما از رو نروى ،لیترکى بنزین از ماشین دیگرى مکیده باشى، ریخته باشى در لکنتهات ،استارت زده باشى ،هى استارت زده باشى ،و تازه فهمیده باشى که ماشینت خـراب است! خرابم! خرابِ خراب! پیاده بى کنار تو از راهِ کناره گذشتهام ،دارم فکر مىکنم به بعد ،بعدى ،بعدىها چقدر نیاز دارى؛ نیاز دارى گاهى ،خودت را به یکى بزنى ،زنى را بزنى به خودت ،اما دیگر نه زنـى در کـار باشد ،نه خودت! هر دو با هم نشسته باشند در اتوبوس ،اما او رفته و تو جا مانده باشى. مثل همیشه جا ماندهاى مرد! او رفته با خودش اما تو ماندهاى از خودت ،خودت را باز در یکى جا گذاشـته- اى ،تنها گذاشتهاى ،حاال برو چمدانت را به دلِ دیگرى ببند! آنها دارند تو را همه جا دفن مىکنند! فردا هم احتمالن تارا قبر تو را در قبرس مىکَند ،برو! بعد از سیلویا دیگر مرگ غیرممکن نیست ،بـرو بـراى ترانـهاى تازه در مدیترانه ،تظاهرات در دریا ،آموزش شناى همگـانى در سـوراخ ،و گاییـدن ،گاییـدن در آبِ شـور، چقدر سخت است ،سخت است ،سخت. کاش سیلویا پیش از رفتن ،کمى هم فکر مىکرد به مصای ،على عبدالرضایى بودن.
دیل گپ 62 /
49
از لحظهاى که امروز [یعنى بیست و یکم فروردین] آغاز شد ،تاکنون بسیارانى روز تولدم را تبریک گفتند ،از همهشان واقعن سپاسگزارم.اما ساعتى پیش از ملّاى لر ،نامهاى خواندم که مملو از شجاعتى بـىهمتـا بـود و همین کادوى ناب از تولد و خوشباشى سرشارم کرد.شاید دلیلى ژنى دارد که از اوان کودکى از هر چه مال و عمامه به سر بدم مىآمد .مثلن از وقتى عزیزترین همبازىِ دورانِ کودکىام رفت قم که درس مالیـى بخوانـد دیگر نخواستم ببینمش ،و ندیدم! شاید اگر کروبى بعد از فاجعهى سال 88عمامهاش را هم تف مىکرد و مىانداخت دور ،پیشتر و بیشتر به او مىپرداختم و حاال بعد از این نامهاش مجبور به شکست سکوت نمىشدم .کروبى چندان سـواد و بیـنشِ سیاسى ندارد اما تا دلت بخواهد شجاعت و صداقت دارد و ایـن هـر دو متـاعىسـت کـه نـزد هـیچ مـالى معاصرى یافت نمىشود .او از سال 85یعنى بعد از اولین رأى دزدىِ علنى که سب ،شد بوفالوها جاى خـود را به ماموتها بدهند ،برخالف رفسنجانى که تا دسته بلعید و دم نزد ،با دروغ کنار نیامد .بعد از فاجعهى 88 هم شانه به شانهى مردم حرکت کرد و به افشاى همه جور ظلمى که در خیابان و زنـدان بـر جوانـان رفـت پرداخت و برخالف دیگر همتاى سبزپوشش که هم بهتر و هم بیشـتر ازش برمـىآمـد از سـکوت ،سـکوى محبوبیت نساخت. نامهاى که مالى لر امروز در هواى نت منتشر کرد ،علىرغم اطوارِ امام پسندش ،بیانیـهى شـجاعت اسـت و تاریخ سراغ ندارد مالیى را که چنین دل کرده باشد .هر چند که نمىشود از پروندهى تاریک کروبى در دهـه شصت چشم پوشید اما این نسخهاش واقعن آفرین دارد .کاش پیرمرد این آخر عمرى عمامهاش را بـردارد و خود را خالص کند ،کاش کروبى مال نبود! آوریل 2116
دیل گپ 63 /
51
اگر کهنه را تف نکنى ،اگر باالش نیاوری تا ابد بازىات میدهد .تازه امـا بـازى نـدارد بـا کسـى؛ نـو خـودِ زندگیست؛ نو خطرناک است .باید با کله به سمتش بروی وگرنه از دستش میدهی؛ مثل شعر نو .بلد نیستی حتی از رو بخوانی ،با اینهمه دست تو را میخواند .دعوتت میکند به قهوهای سر میز فردا ،اسـتخاره نکـن! برو! تصمیم در گذشته اتفاق افتاده به درد نو نمیخورد .مدام ترس تو را صـدا مـیزنـد؛ دوسـت اسـت یـا دشمن؟ ول کن! بگذار در تو وارد شود ،پیداش میکنی .کلهات را انبار نکن! آدرس عوض شده؛ آنچه پیش تر به حافظه دادی حاال مرده .حقیقت االن است نه در دیوان حافظ! غزل مدام حالت را گرفتـه نـه فالـت را! حقیقت همیشه زندهست ،تازهست .مرگ قدیم است ،زندگی جدید .با تازه زندگی پیشنهاد میکند ،شعر نـو از تو درخواست خطر میکند .حافظ ولی توی حافظه زندانیات کرده ،حبست کرده تـا مـرگ بیایـد؛ چـون قدیم است ،پیشاپیش تو را کشته اما هی پند میدهد که مواظ ،باش! سارا عاشق داوود بود ولی نبود ،چون داوود قدیمی بود .البته داوود قدیمی نبود؛ رابطهاش بـا سـارا قـدیمی شده بود .یک ش ،که در پارتی علی مست شد و سارا را بوسید ،داوود دید ،دیـد کـه سـارا هـم او را بغـل کرده ،او را پس نزده ،پس خیال کرد که سارا دیگر عاشق او نیست .سارا بود اما دیگر زنده نبود ،چون داوود دیگر مرده بود ،علی ولى نو بود .او را نمیشناخت ،پس در را بـاز کـرد کـه وارد شـود .یـک هفتـه بـا هـم خوابیدند .خطر برطرف شد حاال باید طرف سراغ داوود میرفت ،رفت! اما داوود تمام درهـا را بسـته بـود، سارا دیگر قدیمی شده بود ،ابراهیم که بیخود سراغ هاجر نرفته ،رفته!؟ نو خطرناک است امـا زیباسـت مثـل زندگی ،همه میخواهند تازه شوند اما دلش را ندارند .باید از دست بدهی ،آسان نیست! به دست آوردن فقط کمی تالش میخواهد؛ از دست دادن اما آسان نیست .ترسهات را صدا کـن ،عقـ،نشـینی مـیکننـد ،بعـد زندگی پیش میآید ،و خطر آغاز میشود .آنها که پالن میکنند ،آنها که تصمیم میگیرند هرگز نـو نمـی- شوند .تصمیم از گذشته میآید و نو آیندهست؛ مثل یک نوزاد در لحظه عمل کـن .حتـی نـوزاد همسـایهام، آلبرت ،وقتی که شیر میخواهد خجالت نمیکشد فوری گریه میکند؛ از این نوزاد کـه کمتـر نیسـتی! بـرای اینکه تازه شوی باید در آینده باشی یعنی همین که حس کردی در باز شده بپر! این آن ،این لحظـه را تـوی آینده پرت کن! اصلن سخت نیست فقط باید بتوانی از دست بدهی آنوقت بدست میآید.
دیل گپ 64 /
51
این بار سوم است که دربارهاش ازم مىپرسند .دو بار قبلى گفتم اسمش را شنیدهام؛ خبرنگار معروفىست اما نظرى دربارهاش ندارم .دیروز ولى هم خواهش و هم تأکید کردند هر چه زودتر نظرِ واقعـىام را دربـارهاش بنویسم .وقتى پیگیرى کردم دیدم که یک عده ازش شاکىاند و زیرآبش را زدهاند! از او هرگز خوشـم نمـى- آمده؛ حقیقتش همیشه از او متنفر بودم ،دست خودم نبود هر جا که مىدیدمش بوى گندى مىشنیدم .سن و سالى ندارد اما صاح ،کثیفترین مافیاى اینترنتىست .خیلى هم از او رک ،خوردم ،اگر متوهم بـودم الاقـل چند سال پیش باید فکر مىکردم به او مأموریت برونمرزى دادهاند تا ...خالصه هر جا که اتفاقى بـیافتـد و کوپن شهرت پخش کنند سر و کلهاش پیدا مىشود .او تنها نیست؛ اینها یک عدهاند ،بینشان از ترانهسـرا و خواننده بگیر تا زندانىِ الکى سیاسى و آقازاده هست .یک مشت رجاله و لکاتهى بدجور اسم در کرده که بـه طرز فجیعى فرصت طلبند و علىرغم ادعایى که دارند هیچ حقیقتى ندارند؛ هم مردم مـردم کـردنشـان سـرِ کارىست هم سیاسى کارىهاشان شدیدن کاس،کارانه! آدمهایى نخوانده و بیسـواد کـه تمـام مـدیاها هـم دستشان است .از وقتى هم که به ماهیتشان پى بردم اکراه دارم حتى نامشان را بیاورم .باید مواظـ ،بـود، حتى حمله به این عده ،آدم را گُهى مىکند .براى همین به آن ایمیل پاسخ ندادم تا اینکه نـیم سـاعت پـیش این انگلیسىِ فرهیخته بهم زنگ زد .گفت على تو را رُک و منصف و شـجاع مـىشناسـم ،دور و بـرِ فالنـى حرف و حدیث زیاد است آیا حقیقت دارد!؟ گفتم آنها که به او حمله کردهاند هم عینهو خودش انـد .دارد باران مىبارد باید بروم قدم بزنم. آوریل 2116
دیل گپ 65 /
52
یک استرالیایى وقتى که مىآید لندن ،انگلیسىست ،یک آمریکایى یا کانادایى هم! سه کشور استرالیا ،آمریکا یا کانادا از لحاظ جغرافیایى ربطى به انگلیس ندارند اما شـهروندان ایـن کشـورها همیشه هموطنِ هم بودهاند ،همیشه اتحاد داشتهاند و همدل بودهاند ،زیرا وطن اصلىِ هر آدمى زبانِ اوسـت. خراسان یا افغانستانِ کنونى که خیلى نام برازندهاى برایش نیست وطن منِ ایرانىست ،چون گهوارهى زبان و ادبیات فارسىست ،من در تبعید همانگونه با خراسانىها رفتار مىزنم که با ایرانىها .اگر حکومت ایـران از حداقل شعور سیاسى برخوردار بود و از قدرتِ فامیلىِ زبان شناخت داشت باید دنبـال دوسـت و بـرادر در خراسان و تاجیکستان مىگشت نه در فلسطین و لبنان و سوریه! من به عنوان یک شاعر فارسى زبان همـان- قدر ایرانىام که تاجیک و خراسانى! طى دو سه روزِ گذشته بسیارى از نویسندگانِ خراسانى انتقاد کردهاند چرا تاکنون علیه قاتـل دختـرک شـش ساله ستایش قریشى ننوشتم! مىگویند تو زودتر از خراسانىها براى فرخنده هم مقاله نوشتى هم شـعر ،اگـر او در ایران کشته مىشد نیز مىنوشتى!؟ دوستان خراسانى غافلند که قاتل ستایش یک فرهنگ مـذهبىسـت؛ ستایش قربانىِ تربیت و تعلیماتِ غلط شده؛ ستایش را همه کشتند! هر روزه دارد در ایران ،در خراسـان ،بـه بچهى خردسالى تجاوز مىشود اما صدایش درنمىآید .کودک آزارى اصلىترین خصیصـهى جوامـع بسـته- ست .آن نوجوان هفده ساله که طى جنونى جنسى ستایش را شکنجه کـرد آیـا تـاکنون در هـیچ مدرسـهاى آموزش جنسى دیده!؟ تمام مدارس ایران و خراسان معلم و مربى تعلیمـات دینـى دارنـد امـا دریـغ از یـک روانکاو یا روانشناسِ تربیتى که معضلِ رفتارى را شناسـایى کـرده درمـان کنـد! پـس قاتـل سـتایش وزارت آموزش و پرورشِ ایران است نه نوجوانِ مفلوکى که یادش ندادهاند چگونه غول غریزهى جنسىاش را مهار کند! طى چند روز اخیر تمام ایرانىها و خراسانىها در فضاى مجازى بسیج شدهاند و همصـدا از مسـئوالن قضایىِ ایران مىخواهند آن هفده سالهى نگونبخت را هر چه زودتر گردن بزنند تا براى پاسدارى از اخـالق مذهبىشان یکى دیگر قربانى شود .آیا والدین این هفده ساله آنقدر که وقت گذاشـتند تـا فرزندشـان نمـاز بیاموزد و بخواند ،دربارهی میل جنسىاش با او حرف زدهاند؟ اصـلن خودشـان درکـى از غریـزهى جنسـى دارند!؟ قاتل ستایش سنّت اخالقى یعنى همین نمازگزاران و حجاب دارانند که تمام حقیقتهـاى انسـانى را
دیل گپ 66 /
به پستو بردهاند! چرا یکى از والدینِ ستایش نمىپرسد چطور توانستند اجازه دهند دخترک شش سالهشان از خانه خارج شود که بستنی بخرد!؟ قاتل ستایش فقدانِ مسئولیت پذیرى و عدم شناخت از حقوق کودک است. درست است ،من دربارهی فرخنده چند ساعت بعد از اینکه تکه تکهاش کردند و سـوزاندند نوشـتم ،چـون آنجا قاتل خودِ اخالقِ مذهبى بود؛ او را جهل کشته بود و بالهتِ مردمى! قاتلِ فرخنده مـردم بودنـد و مـن علیه خودمان نوشتم؛ یعنى خودزنى کردم .حاال ولى همه پشت فاجعهى ستایش مخفى شدهاند و یک او پیدا کردهاند که زادهى ابلیس است و باید هر چه زودتر اعدام شود! دو خلق خراسان و ایران به دلیل سیاستگذارى ابلهانهى حکومتهاشان طى چند دههى اخیر به قدر کـافى از هم دور شدهاند ،نخواهید که قتل ستایش هم دامن بزند به این هـمزبـانهراسـى! سـتایش را ،آن نوجـوان هفده ساله را که به زودى قربانى خواهد شد ،همهى ما کشتیم ... آوریل 2116
دیل گپ 67 /
53
اول خوب است؛ سرِ سفره پر از عسل است ،تمام که شد روی میز گُه چیده مـیشـود .اول عسـل خوردنـد چون بدون شرط سرِ سفره نشستند حاال ولی هر دو دیلرند ،دل را دلیل کردهاند و دارند گُه مىخورند! تو میترسی که از دست بدهی پس چرا دل را دلیل میکنی؟ همیشه اینطور است که کار خـراب مـیشـود. میگوید اگر مرا میخواهی باید مرا بگیری! "باید" ربطی به عشق ندارد ،زیرا که عشق آزادیست .ازدواج یک دیل ( )dealاقتصادیست و ربطی بـه دل ندارد ،اثری از عسل باقی نمیگذارد جنگ جهانی اینطور آغاز میشود .ازدواج غولی گرسـنهسـت کـه اول خانه میخواهد ،بعد هم خانواده؛ و خانواده یعنی شرکت در اورجی! این سکسِ عمومی آدمکـش اسـت ،در حالى که عشق تو را خصوصی میخواهد .خانواده اگر پا بگیرد باید پایدار بماند؛ مهم نیست که رنج بکشـی و عشق تخری ،شود؛ خانواده یک گنج است؛ گنجی پر از عمو ،عمه ،پدربزرگ و بچه ،و هر چه که بایـد از آن حفاظت کنی و این همان چیزیست که جامعه از تو مـیخواهـد .حتـی اگـر همسـرت خـواهرت شـد، برادرت شد ،اتفاق است ،میافتد! برو جلقت را بزن! جامعه آن را تأیید میکند .اگر زنی به شوهر ده سالهاش خیانت نکرده ،اگر مردی به همسر پنجاه سالهاش وفادار مانده ،شک نکن که دارد جلق میزند و این خیانت نیست ،حماقتیست که برای حفظ خانواده خرج میشود.
دیل گپ 68 /
54 آزادى بیانتان هم تنها در خدمت ضعیفکُشىست؛ نوجوانى بدبخت که در بدبختتـرین محلـه ى ورامـین النه دارد ،به دختربچهى بدبخت همسایه بدبختش تجاوز مىکند او را مىدَرد ،یکـى نمـىپرسـد چـرا ،چـرا چنین شده! در عوض آزادىِ بیانِ اسالمى پسربچهى پانزده ساله را هفده ساله حتى بیست ساله مىخواند تـا که هر چه زودتر قانون مجازات اسالمى مجاز باشد او را اعدام کند .وقتى که چنین بىرحمانـه قـانون مـى- کُشد ،چرا بىفرهنگى یاد نگیرد و نکشد!؟ شما آزادىِ بیان ندارید ،در عوض تا بخواهید آزادىِ دروغ داریـد! شما بویى از کوچهى فقر ،از کوچهى بدبخت نبردهاید وگرنه پانزده ساله را به خانوادهى شـهید ربـط نمـى- دادید که محروم را منفور کنید! متنفرم وقتى که فقط پول تصمیم مىگیرد ،متنفرم وقتى که فقط پولدارها حرف مىزنند و پولدارتر مىشـوند. شما که برجهاتان بر استخوانِ پوکیدهى کارگران لُر و خراسـان بنـا شـده ،شـما کـه در هـر ویـال ،کـارگرى خراسانى در حالِ بندگى دارید ،شما عبادارها ،رباخوارهـا ،ریاکارهـا ،تـا حـاال کجـا بودیـد کـه حـاال علیـه فرودستى به خونخواهىِ فرودستى درآمدهاید!؟ اگر خراسان کشور برادرتان است پـس واقعـن بـا خراسـانى برادرى کنید! کاش آن برابرى که شما از آن دم مىزنید معناى دقیقش نابرابرى نبود. آوریل 2116
دیل گپ 69 /
55
برخی سرِ نترسی دارند ،اما شجاع نیستند .برای کسی که اصلن نترسد خطر وجود نـدارد و زنـدگی معمـول است .شجاعت ارتشی در محاصرهى دشمن است .کسی که سرِ نترس دارد دشمن نـدارد ،خطـر نمـیکنـد. هادی کاردی سرِ نترسی داشت ،میرفت به قهوه خانه و کاسه کوزهها را به هم میریخت ،با همه دعوا مـی- کرد .او شجاع نبود ،از سرِ بیکاری میزد به سرش ،اینجوری تفریح میکرد .به تخمش هم نبود کـه زنـدان برود ،حبس بکشد ،او آزاد نبود ،همیشه زندانی بود .آزادی؛ بودن است ،اگر نباشی نمیشوی؛ از دست مـی- رود ولی به دست نمیآید ،باید باشی چون اگر به دستش بیاوری زودی از دست میدهی؛ اگر نباشد آزادی، یک جای مغز و تمام دلت خالی میشود؛ باید دلش را داشته باشی ،آن را در دلت داشته باشی وگرنـه خطـر نمیکنی .برخی برای معدهى خالی میجنگند ،میخواهند پُرش کنند و نمیدانند که مستراحِ فـردا خـالیاش میکند .فردا که از خانه زدی بیرون ،به خیابانهای ایران خوب نگاه کن! گرسنگی سرِ نترسی دارد اما شجاع نیست.
دیل گپ 71 /
56
تنها مىآیى ،تنها مىروى .در زندگى فقط خودتى ،فقط خودت! این را باید با رگ و جان و خون و پوسـتت درک کرده باشى وگرنه اینجا ول معطلى! از نوچهبازها متنفرم ،از نوچهها بیشتر! هزار بار گفتم و باز تکـرار مىکنم ،اگر هوادار و بسیجىِ کسى هستى اینجا جاى تو نیست ،یا اگر عمد دارى بمانى سعى کن زیر هـیچ پستى کامنت نگذارى چون ممکن است کنجکاوى بکشاندم به صفحهات و آنجا جملـه یـا استاتوسـى ازت بخوانم که در آن اظهار حقارت نسبت به یکى که حقیرتر از توست کرده باشى و یککاره بالکت کـنم .ایـن صفحه پارتیزان مستقل مىخواهد ،نوچهها ،مریدها ،هوادارها حتى طرفدارها هرّى! آوریل 2116
دیل گپ 71 /
57 وبا افتاده حاال به جان نوجوانانِ ایرانى ،یک امیرحسین را جمود ،بالهت و محرومیت روانى مـىکنـد ،مـى- اندازد به جانِ پرستوبچهاى مهاجر ،یکى هم از بس که در کمپهاى آلمان تحقیر مىشود اول با قرص و بعد با تیغ مىزند به رگِ دست و وقتى موفق نمىشود خودش را مىآویزد از دار! دو امیرحسین پانزده سـاله کـه فردا نداشتند ،دو آینده که یککاره زنده به گور شدند ،استعارهی امروزند که هرگز راه به هـیچ شـعرى پیـدا نخواهند کرد .روانشناسان احتمالن این هر دو را بیمار مىخوانند ،در حالى کـه ایـن هـر دو بـه سـتوه آمـده بودند؛ روانشناس یکى را سادیست و دیگرى را مازوخیست مىخواند ،در حالى که اینها دو اسـتعارهانـد از فرداى نسل فرودستِ ایرانى! چه وحشتناک است جهانى که در آن پانزده سالهها به خودکشى فکر مـىکننـد. دارم فکر مىکنم به این عکس حسین رحیمىِ پانزده ساله ،که شش ماه آزگـار کنـار دههـا پنـاهجوى از هـر لحاظ محروم ،در سالن بستکبال مىخوابید؛ اینجا دارد او به چه فکر مىکند که لبخندش غم دارد و چشـم- هاش بغض!؟ به او هم آیا زمان تجاوز کرده!؟ آیا اگر خودش را نمىکشت ،به یک پرستوبچهى دیگر تجاوز نمىکرد؟ این حدسها فقط استعارهاند ،استعارهى فرداى شدیدِ ما ایرانىها! پس هى نپرس چرا اینهمه تلـخ مینویسی. آوریل 2116
دیل گپ 72 /
58 از نظر من آزادى یعنى هر که آزاد باشه بازى دلخواهش رو بدون هیچ حصر و محدودیتى انجـام بـده .ایـن تعریف هیچ ربطى به مرگ نداره! کسى که بازى مىکنه عاشق زندگىیه که فقط یه شانس کوتاهـه .متاسـفانه هر هفته الاقل ده نفر از من کمک مى خوان و مى پرسن چطور از ایران خارج بشن؛ هر هفتـه دههـا شـعر و داستان به دستم مىرسه که پر از مویه و ضجه و مرگه ،هر ترانهاى که مىشنوى مرثیهست ،اغل ،هم ظاهرى مبارز دارن در حالى که مرگخوانى مبارزه نیست؛ جمعیت در حال مرگ فقط مىتونه بمیره ،حـال جنگیـدن که نداره ،اینروزا جوانها عاشق یک نوى از مُد افتادهن ،خودکشى در دهه بیست و سـى مـدرن بـود چـون خوشى زده بود زیر دلِ همه! کافکا مهم بود چون درکى تازه از زندگى نداشـت؛ االن همـه وضـع کافکـا رو دارند ،همه افسردهاند پس خودکشى و مرگاندیشى دیگه اکتى آوانگارد محسـوب نمـىشـه بلکـه بـرعکس کاملن کالسیک و فناتیکه .اگه مردشى بهانهاى تازه براى شادى و زندگى تولیـد کـن ،ایـنروزا همـه عاشـق هدایتند چون شنیدند صادق خودکشى کرده .بوف کور خودِ زندگى در متنه ،خودکشىنامـه نیسـت .ایـنکـه همه جا مرگ و گریهست یک توطئهست ،ضد مبارزهست .در اینستاگرام مخاطبـان جـوانى دارم کـه اغلـ، ناامیدند و نمىدانند الاقل آزادىهاى اجتماعىشان از دهه هفتاد بیشتره .ما که دانشجو بودیم نمىتونستیم بـا همکالسى دخترمون حرف بزنیم و حتى در ارتباط درسى باشیم .در خیابان اگر با دخترى قدم مىزدیم یک- راست برده مىشدیم کمیته .خ ،ادامه دادیم ،فسـق و فجـور کـردیم تـا مقـدس معمـولى بشـه .در جوامـع دیکتاتورى مدام باید مرزها رو بشکنى ،واسه همین آزادىهاى میکروسکوپیکى که حـاال شـماها داریـن مـا تلفات دادیم اما نخواستیم بمیریم و زندگى کردیم .بدون شادى و شعف مغز از کار مىافتـه ،بـدون شـعف، مرگ آغاز مىشه و کسى حال مبارزه نخواهد داشت ،باید شادانه و طناز جنگید .واقعن فرق شما با بسیجىها چیه!؟ اونها هم دائم دارن گریه مىکنند ،مىخوان شـهید بشـن ،شـماها هـم یـه ورژنِ دیگـه از مرگیـد .در اینستاگرام طناز و شاد مىنویسم چون نگرانم ،چون دلم ریش مىشه وقتى ایرانى افسردهاى رو در لندن مى- بینم که اقدام به خودکشى کرده .شماها اونجا به دنیا اومدین ،باید کارى بکنید که امثال من هم برگردند ،نـه اینکه کمک کنند از خودتون جدا بشین .اونجا حق همه ماست ،سهم شماست.
دیل گپ 73 /
59 نگار من است ،دل و دست و بهار من است ،دم به ساعت مىپرسد پس کو شعر تازه!؟ الاقل داستانى بیـاور! ول کن این حرفها را على! نمىداند! نمىداند که نمىتوانم بنویسم وقتى که مىبینم انسان در ایران توى باتالقى که فـراهم کـرده هـر دم فروتر مىرود .اصلن بحث حکومت و نازی و تازىهاش نیست! کاش هارى واگیر نداشت و کـم کـم همـه تازى نمىشدند. اگر پیشتر تنها به آن دسته از ایرانىها که اسالم مىآوردند تاژیک و تازى مىگفتند و بعد فقط عربها را به این نام مىخواندند حاال هارى چنان اپیدمى شده که دیگر تشخیص سگ از صاح ،ممکن نیست. بىشک تک تکِ شماها ناظر بودید و تماشاچى ،وقتى که چند ریشوى نرّه خر و یکى دو فاطى کالغى افتاده بودند به جان دخترکى که جرمش زیبایى و کمرِ باریکش بود؛ وقتى که داشتند او را با لگد مـىانداختنـد در پاترول شما چه کار کردید جز تماشا!؟ ارواحِ خیکش خبرنگار است ،مىگوید پریروز یازده هزار نفـر بـراى تماشاى اعدامِ متین آمده بودند ،پرسیدم پس کو خبرش!؟ گفت :دیوانه شـدى!؟ مگـر ممکـن اسـت انتشـار چنین اخبارى!؟ گفتم پس گُه خوردى که رفتى! بحثِ حکومت نیست ،مردم انواع خود را فراموش کردهاند و نوع دوستىشان جز خودپرستى نیست و انگـار از تماشاى مرگ و عذاب دیگران لذت جنسى مىبرند! من هم یک بار مجبور بودم که تماشا کنم ،و آن کابوس هنوز دست از سرم برنداشته؛ فقط هفده سـالم بـود، سردخانهاى را تعمیر کرده بودیم و با برادرم داشتیم از چاف به لنگرود برمىگشتیم که دم دماى پل چمخالـه برخوردیم به سیاههى جمعیتى که داشتند سوى مدینه ،زیباترین دخترِ شـهر ،سـنگ پـرت مـىکردنـد .مـى- شناختمش! چند ماه قبلش با پولى که از دخل پدر کش رفته بودم مشترىاش شده بودم؛ چنـد سـالى از مـن بزرگتر بود ،سوادِ چندانى نداشت اما یک مهربانىِ بزرگ عرفانش بـود و از هـر چـه درمـىآورد ،عـالوه بـر خانوادهى فقیرش ،تورمحمود و تور زهرا و کاظم غوز هم نصی ،مىبردند .حاال مدینه را در مرکز دایرهاى تا
دیل گپ 74 /
گردن فرو کرده بودند ،نیمى از محیط دایره ،در تصرفِ جندههاى چادرپوشى بـود کـه نمـىدانسـتند دارنـد خودزنى مىکنند ،و از نیم دایرهى مانده التهایى سنگ مىپراندند که بىشک از مدینه لذتها برده بودند. با چه زحمتى خود را رسانده بودم به صف اول که فقط اشکهام را نشانش بدهم .هنوز چند سنگ مانده بود تا تمام کند که آن چشمهاى درشتِ عسلى مرا دید ،دید که دارم زار مىزنم و با همان چشـمهـاى وا مانـده گردن کج کرد و آهى کشید و مُرد! هنوز به هر کشورى که سفر مىکنم ،در فاحشه خانههاش دنبال مدینه مىگردم که با آن چشمهاى وا داشـت مىگفت نگاهم نکن على! الاقل تماشا نکنید لعنتىها ... آوریل 2116
دیل گپ 75 /
61 یک عده اینجا جمعند فقط براى دزدى! البته مثل مار مدام در سایه وول مىخورند ،محال است با الیـک و درج کامنت زیر پستى خودشان را لو بدهند؛ اما ،دائم اینجا مىپلکند و سگ بستهاند ببینند چیز تازه چه رو مىکنم تا روى هوا قاب بزنند .یک مشت آدم جلف و بىمعنا که استادند همه چـى را لـو
و لـوس کننـد.
یکى مىگفت از وقتى که رمان مىنویسى و داستانگایى را علنى کردى موجت خیلى از شاعرها را برداشته و یک شبه نویسنده کرده! حاال من خودم را زدم به کرى ،به کورى ،شما دیگر شورش را در نیاورید! سالهاست که یـک عـده از مـن مىزنند! به درک! آنقدر بزنند که از کمر بیافتند .این روزها وقاحت به حدى رسیده که با مال ما دختربـازى هم مىکنند .کر و کور کم بود ،حاال انگار چون دوریم ،لوریم! یک شعر ،یک مطل،مـان را مـىگذارنـد بـى اسم ،بعد هم کلى صدانازک ،زیر پستها قربان صدقهشان مىرود ،امـا جـاى ایـنکـه بیاینـد بنویسـند مـال خودشان نیست ،با ابرازِ عالقهها الس خشکه هم مىزنند جاى مولف ،انگار ما قاقیم! دیش ،یکى از رفقا تماس گرفت و خبر داد فالنى یکى از مطال ،اخیر تو را عینهـو برداشـته تنهـا یکـى دو فحش آبدار و چند جاى تندش را حذف کرده و در فیسبوک و در اینستاگرامش منتشر کرده است؛ اول باور نکردم؛ به نظر شاعر خوش نام و اسم و رسمدارى مىآمد ،تا اینکه رفتم در صفحاتش و دیدم به ،چه گندى هم زده! بالفاصله شمارهاش را از همان رفیق گرفتم و زنگ زدم ،وقتى فهمید براى چه تماس گرفتم بـه تتـه پته افتاد و از جان پسر گرفته تا زن و مادرش قسم خورد و البه کرد که نمىدانسته مطل ،مـال مـن اسـت و آدرس صفحهاى را داد که متن را از آنجا کش رفته بود ،گفتم مگر مىشود تو بعد از اینهمه سـال کـه مـرا مىخوانى لحن و زبان و فکرهاى تابلوى مرا نشناسى؟ اما همزمان که داشتم تند مىشدم سرى هم به لینکـى که داده بود زدم ،دیدم که واویال! یکى از شماها که حرف حساب سرش نمىشـود ،بـاز آمـده متـنم را زیـر عکسى مزخرف گذاشته؛ مرا هم کنار چهارده نفر تگ کرده ،بعد این راهزن هم که از مطل ،خوشـش آمـده بوده ،دیده نویسنده خرده پاست و یککاره دوکوچى مالخورش کرده!
دیل گپ 76 /
بارها اخطار دادم و حاال براى آخرین بار تکرارش مىکنم ،اگر خواستید هر کـدام از مطـالبم را منتشـر کنیـد حتمن و قطعن بنویسید کار کیست و فقط تگ نکنید! اگر هم جرات نداشتید اسم بیاورید اساسن بـىخیـال مطل ،شوید تا هم خود کمرى نشوید هم براى دزد جماعت خوراک مفت درست نکنید.
دیل گپ 77 /
61 مىگوید دربارهات حرف درآوردهاند که این کردهاى ،آن کردهاى! این و آن کردهاى! گفـتم خُـ ،کـه چـى!؟ اینها را که خودم عمرىست داد مىزنم! اشکالش چیست!؟ بعد هم مىماند انگشت به دهان مثل بزِ اخفش! متأسفانه اینها فقط آشکارِ شاملو را از بَرَند ،از پستوهاش بىخبرند ،براى همین خیال مىکنند که شاعر خیار ندارد ،اگر نداشت که شاعر نمىشد االغ! یکى کارگردان است و این یعنى کسى که فیلم مىسازد؛ یکى نویسندهست چون داستان و رمان مـىنویسـد. معمولن به کسى مىگویند خواننده که صداش خودویژه باشد و خوب بخواند! طرف فوتبالیست است ،نقاش است ،نره خر است چون با فوتبال و نقاشى و نرینگی خر سر و کار دارد! حکایت شاعر اما از اینها همه جداست! بسیارند که شعر خوب مىنویسند اما شاعر نیستند .بایـد شـاعر بـه دنیا بیایى وگرنه ول معطلى! بسیارى از شاعران خودشان نیستند؛ دیگران را رفتار مىزنند! همهشان هـم مثـل همند ،یا چون هدایت بیخیال دنیایند ،یا مثل شاملو روشنفکر! همـه را اطـوار برداشـته هـیچکـس خـودش نیست! زندگى مىکند مثل بُز! دست از پا خطا نمىکند تا مردم حرف در نیاورند .سفت چسـبیده بـه نقـابش مبادا که یککاره بیافتد و بر شهرتى که دست و پا کرده لک بـیافتـد! بـزنش کنـار االغ! خـودت از شـاملو جذابترى! از هدایت اهلِ حالترى! کمتر شاعر زنىست که از شعر فروغ تقلید نکرده باشد اما محال است یکى مثل فروغ رفتار بزند چـون مثـل فروغ هزینه دارد خطرناک است .بزرگترین شعر فـروغ زنـدگىِ اوسـت! "بـوف کـور" یکـى از غنـىتـرین شعرهاى فارسىست اما مهمتر از آن متنىست که نامش صادق هدایت است! آى بدم مىآید از آنها که مدام اطوارند ،یکى هم نیست یک سیلى بخواباند در گوششان و یادشان بدهد اگر اصلى ،خودت باش ،خـودت را رفتار بزن ،که الاقل یک مدل رفتارى به آن روشنفکرىِ درِپیتى افزوده باشى! شاعر اگـر بـه طـرز فجیعـى واقعى نباشد در نهایت مىشود بازیگرِ نقشى درِپیتى در یکى از فیلمهاى درِپیتىتر! یک شاعر واقعى پیراهنى به تن دارد که انگار ندارد. آوریل 2116
دیل گپ 78 /
62 بلو ها ،همه آدم حسابىاند اما من جز در هرمافرودیت دربارهشان ننوشتم .طى دهه هفتاد در نقطـه نقطـهى ایران شعرخوانى داشتم جز بلوچستان؛ بلو ها از همه ایرانىترند اما غری،تر از آنها در ایران پیدا نمىشود. من حتى در هویزهى خوزستان شعر خواندم و با اینکه از استعمار فرهنگىِ عربى انزجار داشتم کنـار نخـل- هاى سربریده با پیرزنهاى عرب مویه کردم ،شعر نوشتم .فرودستى که نژاد ندارد! دو سه بار رفتم بانه و بارِ آخر در روستاى آرمرده سه ش ،خوابیدم .از مریوان گرفته تا کرمانشاه ،طىِ روزان و شبان زندگىها کردم اما حرف حساب که دشمن ندارد؛ کردها همیشه حق داشتند اما فقط مثل کشورشـان تکه پاره شدند! در ترکمن صحرا با توران فقط پدر نشدم؛ مىرفتیم با دو اسـ ِ،چمـوش و مـن هـى از سـرِ یورتمه مىخوردم زمین و آن سرخه جولِ مینیاتورى فقط مىخندید! آنجا هم مردم پسرخالهى فقر بودند که لعنتى نه پدر دارد نه مادر! در بوشهر دو بار مهمان خانهى محمد بیابانى بودم که گرچه تودهاى امـا شـدیدن شاعر بود و نمىشد ما بحثى شروع کنیم و آخرش دعوا نکنیم .پیرمرد از کلمات کافدار انزجار داشت .مى- گفت حیفِ هوش ،حیفِ شعرهات! کاش کمى آدم بودى! و من تنداتند عرق سگى با چاشنىِ قلیه ماهى مى- زدم توى رگ تا بیشتر نشنوم! بوشهر مثل شعر بود ،اصلن فقیر نبود و من هرگز دلم براش نسوخت! هر چـه که بندرىها یک جورى بودند ،بوشهرىها لنگرودى بودند! در تبریز مخاطبانِ باهوشى داشتم اما زبانشان را نمىفهمیدم گرچه فیزیک شهر برادرِ تنىام بود .یک روز طى گروهى رفته بودیم به بازار قدیم که فارسـى را سلیس حرف مىزد .کنار رفقا بودم ولى آنجا گم شده بودم رفته بودم بـه قـرن هفـتم کـه بعـدها شـمس را بیاورم در تبعید تبریزى کنم .خالصه پایین و باال ندارد؛ همه جاى ایران زندگىها داشتم جـز بلوچسـتان کـه هنوز مردمى دارد تنها که در باتالق تاریخ گیر کردهاند .متاسفانه هرگز به بلوچستان نرفتم اما دوست بلو از همه نوعى داشتم .بلو ها حتى گهشان آدم حسابىاند. آوریل 2116
دیل گپ 79 /
63 پنج ـ شش سالى مىشود که انبار حافظهام پر شده .دیروز وسـط لکچـرم در کورسـى کـه دارم مـىگـذرانم جملهاى آوردم از دلوز اما اسمش یادم رفته بود و این به این مىماند که نام پدرت را ناگهان فرامـوش کنـى! رمان که مىنویسم ناگهان اسم پرسوناژهام را قاتى مىکنم ،براى همین مجبورم هى برگردم سرِ سطر و رمـان را از اول بخوانم و بر کاغذ پارهاى بنویسم اسم این فالن اسـت و آن یکـى بیسـار! خالصـه اوضـاعىسـت! تاکنون چند بار هم رفتم پیشِ چند متخصص و جـز اراجیـف نشـنیدم .یکـى مـىگویـد :بـیش از ظرفیـت، اطالعات بارِ مغزت کردى ،یکى هم دستور داده مدتى نخوانم اما من راه هم که مىروم مىبینم .شـده بارهـا جایى آدم مهمى را مالقات کنم ،رفیق شویم و شمارهى هم را بگیریم ،بعد هم زنگ بزنند و من به جا نیاورم و شاکى شوند و خیال برشان دارد که دارم کالس مىگذارم .چند دقیقه پیش لعبتى را نشناختم ،شـاکى شـد! داد زد لعنتى تو مگر با چند نفر چت مىکنى!؟ بعد هم بالکم کرد ،طفلى! می 2116
دیل گپ 81 /
64 سالها به هم وفادار بودین اما هر روزتون همونجورى بود مگه نـه!؟ خـ ،حـاال یکـىتـون بریـده زده بـه صحراى کربال تا تنوّعى بشه الاقل چیزى تغییر کرده و امروزش مثل دیروز نیسـت ،ایـن کـه خیلـى خوبـه! چقدر آروم بُر مىزنى! زود باش! تو اعصاب معصاب ندارى مىدونم ،مىدونى بهت خیانت کرده امـا نمـى- تونى بىخیالش بشى با اینکه ازش متنفرى ،اینقده خودتو سرزنش نکن! تو بى نـاموس نیسـتى االغ! درکـت مىکنم ،سکسِ خوب آدمو خراب مىکنه ،وقتى مىبارى توش چنان زنده مىشـى کـه حـس مـىکنـى داره روش مىشاشه ،این که بد نیست خره ،باز خودت رو بزن به خریّت ،حالتو بکن! حالت اینجورى بهتر مى- شه ،هى بهش گیر نده! مهم این نیست که با کى داره حال مىکنه ،مهم اینه که اینجورى دارى حالشو خراب مىکنى .تو یک عمر بردى حاال فکر مىکنى که زنت رو باختى در حالى که دارى اصلن بازى نمىکنى ،بازى کن! وگرنه از من نمىتونى ببرى .ببین برام بى بىِ دل اومده ،کارتِ بعدى رو بکش! زود بـاش! همـه آدمهـا بعد از مرگ فاسد مىشن ،زنت قبل از مرگ شده ،مىخواى حتمن بمیره؟
دیل گپ 81 /
65 از کامیون ،علىالخصوص از نیسان وانت همیشه بدم مىآمد ،ورودِ هر کدامشان به روستا ،اس،هاى بیشترى را از محله منها مىکرد .اول بچهها دنبالشان مىکردند ،آنهایى که تندتر مىدویدند ،دزدکى به یک گوشهاش آویزان مىشدند و کیفش را مىبردند ،گرچه هرگز نفهمیدم از چى! در جاده خاکى که هیچ راننـدهاى نمـى- توانست دستاندازهاش را پیش بینى کند این کار یک جور خودکشى بود ،اما آنجا ترس غریبه بـود ،کسـى آن را نمىشناخت .من هم یک بار پىِ نیسان دویدم ،البته نه براى سوارى ،آن روز رفته بودم سـرِ بـاغ تـوت براى شیمىخوانى؛ باغى که آن سال پدر اجاره داده بود به ممدحسن! سـودابه دختـرش کـه از وقتـى دو تـا طالبىاش رسیده بود و دیگر بهم پا نمىداد هم آنجا بود .داشتم درس مىخواندم که آمد سراغم ،اشاره کـرد به نیسان روبروى مرغدارى که ستونِ سبدهاى مرغ از آن رفته بود باال و گفت کاش یکى از این مرغها را هم ما کباب مىکردیم .کباب را یک جورى گفت که دلم کباب شد براش همه جوره! من هم یککاره از بلد زدم بیرون و سرِ پیچِ اللیگدار کمین کردم .نیسان که آمد بگذرد آویزانش شدم و دستاندازِ نامردى باعـث شـد اینجاى سینهام یعنى درست همین جا که قلبم هنوز دارد هیپ هاپ مىرقصد بخورد به درِ وانت و تا هنـوز کبود بماند .آدم وقتى حشرىست با درد و داد غریبهست ،پس جستى زدم و سبدى سه مرغه را انـداختم در نهرِ کنار جاده و وقتى جدا شدم از نیسان ،رفتم سراغش و آن روز تا غروب با سودابه کنارِ آتـشِ تـهِ بـاغ و سینىِ پر سینهى جوجه کباب ،زناشویى کردیم. اول بچهها دنبالش مىکردند ،بعدها سگها! دنبالش سگ دو مىزدند و وقتى که نیسان توقف مىکـرد ،مـى- نشستند در گوشهاى و فقط نگاهش مىکردند ،فقط تماشا! ترس آدمها را سگ مىکند .آى دى جعلى نقـاب ترس است ،تابلوى هراس است و آنها از اینهمه تابلوسازى چه لذتها که نمىبرند .هـیچ چیـز بیشـتر از ترس شما به ارتجاع حال نمىدهد .شیطنت مىکنى؟ الس خشکه در چت مىزنى؟ مـىترسـى لـو بـروى!؟ خیالت راحت ،آنها خودشان وضع بهترى ندارند ،همه دارند خالف مىکنند .در صـفحه و کانالـت سیاسـى مىنویسى؟ مىخواهى گیر نیفتى!؟ خ ،الاقل جاى اسم خودت با اسم عادى دیگرى آى دى بساز؛ مثلن اگر حمید احمدى هستى جاى آى دى haxxx٠9که فیک بودن خود را جار مىزند مازیار رسا یا افسر دلبـرى را انتخاب کن! چرا با انتخابِ انبوهِ آى دىِ اجق وجق ترس را اینترنتى مىکنید!؟ می 2116
دیل گپ 82 /
66 انگلیسىهاى زیادى دیدم که انگلیسى نمىدانستند .انگلیسى حاال فقط نامش انگلیسىست ،دیگر فقـط یـک زبان نیست جهانىست که محال است کسى فرصتِ سفر به هر گوشهاش داشته باشد .هر چه بیشتر بـا ایـن زبان زندگى کنى غری،تر مىشوى؛ زبانى که ممنوع نمىکند ،افهى فرانسوى ندارد ،همه را جذب مىکنـد و هى بزرگ و بزرگتر مىشود .حاال دیگر بخشى از کلمات هر زبانى را در انگلیسى داریم .آیـا یکـى در بـین جیرهخواران بیت رهبرى نیست تا به آقا بگوید اینهمه سخیف پیتوک ندهد؟ آخر اویى که مـدام از بحـران بیکارى در ایران مىنالد چرا نباید بداند که بیشتر ادارات انگلیس حتى هالیوود را اُپراتورهاى هندى که فقط انگلیسى مىدانند از طریق اینترنت در هندوستان اداره مىکنند؟ چرا پیرمرد هنوز در زیرزمین جهان غر مـى- زند و نمىخواهد بفهمد که جهان دیگر مسطح شده؟ یعنى چه که ایرانىها ،انگلیسى را که مثل فارسى زبانى هند و اروپایىسـت نخواننـد و در عـوض برونـد از گهواره تا گور ،عربى که زبانى سامىست بخوانند و عاقبت مثل قری ،به اتفاق مالها نتوانند حتى محاورهاى ساده به این زبان داشته باشند؟ این چه حرفىست که تهاجم فرهنگى غرب از طریق زبان انگلیسى خود را فرو مىکند! یعنى فرهنگ مرتجع عربى از طریق زبان تهاجم نمىکند!؟ پارسال مهمان فستیوال شعرى در ترکیه بودم که براى آگوسـت امسـال هم دعوتم کرده .یک ش ،که با چند شاعر شدیدن چپِ ترک بحث مـىکـردیم ،نمـىدانـم چـه شـد کـه از آتاتورک بد گفتم ،ناگهان همهشان اخمو شدند و یکىشان گفت چپ و راسـت نـدارد مـا تـرکهـا همـه از آتاتورک یاد گرفتیم که دیگر برنگردیم و فقط به غرب نگاه کنیم! حاال هـم همـهشـان از شـرّ سیاسـتهـاى اردوغان به تنگ آمدهاند و نگران وبایى هستند که به جان کشورشان افتاده! امروزه بیشتر ساکنان زمین به چینى حرف مىزنند بعد هم به اسپانیش ،اما هم اسپانیش زبانها و هم چینىها زبان بین المللىشان انگلیسىست .دیگر حتى فرانسوىها بىخیال حس شوونیستىشان شده ،دارند انگلیسى حرف مىزنند تا از جهان مسطح عق ،نمانند .آن وقت رهبر ایران مىنالد که چرا معدودى از خـانوادههـاى فهیم و فرهنگىِ ایرانى ،فرزندانشان را تشویق مىکنند که از اوانِ کودکى انگلیسـى بخواننـد و جهـانى بـی- اندیشند!
دیل گپ 83 /
چند ماه پیش یکى از نخبههاى جوان خانه زنگ زد که مهندسىِ شریف قبول شده .پرسیدم هنوز زبـان مـى- خوانى؟ گفت نه دیگر تمام شده تافل گرفتم ،گفتم خاک بر سرت! زبان که تمام نمىشود ،هنوز اول کـارى، برو اول زبان و بعد درس بخوان. می 2116
دیل گپ 84 /
67 برخى فقط اطوارند؛ پزِ کسى را مىدهند که نیستند ،نانِ کارى را مىخورند که نمىکنند! برخى فقط اطوارند، دور و برتان هم بسیارند ،خوب نگاهشان کنید! هیچ حقیقتى ندارند ،مدام سنگ مردمى را به سینه مىزنند که هیچ باورى بدان ندارند ،به تنها چیزى هم که عالقه دارند جذب چشم است ،از پولِ اندکِ توجیبىشان مى- زنند تا اینستاگرامشان شلوغ شود .اینروزها هیچ بیزینسى پردرآمـدتر از فیـکبـازى و کـیچسـازى نیسـت. استعدادهایى مىشناسم که اینگونه یا تلف شدهاند یا دارند مىشوند ،متاسـفانه حـرص الیـکِ بیشـتر ،مثـل خوره به جانشان افتاده .همه شیفتهى بع بعِ گوسفند شدهاند ،هجمهى به بهِ اینترنتى روزگـارِ هنـر و ادبیـات فارسى را سیاه کرده .همه دارند سازشان را با خواست و سلیقهى گله کوک مىکنند ،گلهاى کـه دائـم دنبـال شبان است ،شبانى که از همه بیشتر گله در پس داشته باشد! غافلند که رمه انتخاب ندارد ،انتخاب نمىکنـد؛ رمه تنها چشم دارد ،مطمئن است هر که مخاط ،بیشترى دارد بهتر است! لعنت به مخاط ،بیشتر که برایش برخى از فرط سادهنویسى ،رسوایى در زنبیل کردهاند ،برخى کـه دائـم بـه ساده و پیش پا افتاده مىپردازند تا مردم بفهمند .غافلند که مردم در طول تـاریخ هرگـز نفهمیـدهانـد ،هرگـز نخواهند فهمید ،این خصلت بارزِ رمهست! دوست جوانى داشتم که خوب بود ،ولى زود بود اسمى شود .شاعرىست که خودکشىها کـرد تـا معـروف شود ،حاال ولى اینستاگرام به دادش رسیده ،ده جمله مىنویسد و در ده ثانیه هزار الیک مىگیرد .چند دقیقـه پیش چند پستش را خواندم ،فاجعه بود! عشق به الیک این طاغىِ کوچک را سر بـه راه کـرده بـود ،واویـال! اینهمه فیگور ،اینهمه ادا ،اینهمه اجراى رُل آن هم در بالماسکهاى که تنها خـود تماشـاى خـود مـىکنـد واقعن چقدر مىارزد؟ چقدر حال مىدهد بازىِ مدام جاى کسى که نیستى!؟ حسرتا که نهایتِ برخى شهرت است ،همه دنبال "بله" مىگردند ،کسى دیگر براى "نه" تره هم خرد نمىکند ،دریغا کـه آرى هرگـز متفکـر نبوده ،جز نه ندیدهام کسى که فکر کند. طرف هنوز کتابى منتشر نکرده که حتى یک شعر داشته باشد اما کامنتدانىِ هر پستش را بع بعِ استاد اسـتاد برداشته .هنر و ادبیات فارسى به شدت در اغماست .از آن طرف حکومتى کیچ ،فیک مىسازد و جاى شـاعر به شعر حقنه مىکند؛ از این طرف یک مشت بیسوادِ تازه به نان و نام رسـیده کـه تقـى بـه تـوقى خـورد و
دیل گپ 85 /
طرفدار دارند براى یارگیرى هم که شده فیکسازى مىکنند! کاش الاقل طرفدارى در کار بـود ،کـاش مـى- دانستند در هر طرف فقط هیچ است؛ جز اجتماعِ سایه در اطراف هیچ خبرى نیست ،سایههایى که در چشـم به هم زدنى با باد خواهند رفت.
دیل گپ 86 /
68 آنها در من اول فقط خودشان را نگاه مىکنند؛ اینکه یکى را پیدا کردهاند که خوب نشانشان مـىدهـد اول براىشان هیجان انگیز است ،ولى بعد از خودشان خسته مىشوند .من هم از بـس کـه سـرطان تنبلـى دارم، هرگز حال ندارم خودم را براى کسى تکان بدهم .اصلن کسى در قاموس من یعنى وجود ندارد ،از وقتى کـه یادم مىآید مدام خودِ خودم بودم ،عوض کجا بود ،همیشه همین عوضى بودم .متأسفانه هـیچ آدمـى آنقـدر عمیق نیست که زود مرا بشناسد .اینکه یک عده مىگویند اول خوب بود ،اوایل با هم خوب بـودیم ،بعـدها عوض شد و براى همین ازش جدا شدم چرت است! در باتِ هیچ آدمى حتى خودش نمىتواند دست ببرد؛ تا آنجا که به آن دیگرى مربوط مىشود ،هیچ آدمى هرگز عوض نمىشود ،تغییر نمىکند ،همه مدام هماننـد که بودند.تو هم آن اوایل دوستم بودى ،با من خوب بودى چون خوب مرا نمىشناختى .حاال ولى مىشناسى و دیگر دوستم نیستی؛ به همین سادگی ... می 2116
دیل گپ 87 /
69
در چهل و هفت سالگی خیلی چیزها را میفهمی؛ مثلن میفهمی که دیگر نمیتوانی بفهمانی ،میفهمـی کـه یک عده هرگز نمیفهمند و این آغازِ دوبارهی تنهاییست .انگار بعضی از دوستان ،تازه با فکرهای من آشـنا شدهاند؛ مىپرسند تو عوض شدی و این یعنی که دیگر طبق میل ما رفتار نمیکنی و بیشک پیشِ خودشـان به این رهایی نام خیانت میدهند .احتمالن حق دارند چون گاهی خیانت معنایی جز رهایی نـدارد .سـگهـا وفادارند ،محال است خیانت کنند ،برای همین مثل گرگ رها نیسـتند؛ خـانگیانـد .شکسـپیر مـیگفـت بـه کودکان خود گوشتِ سگ بدهید تا وفادار بار بیایند و نمیدانست که قاتل از آب در میآیند .تنهـا خائناننـد که به خود وفادارند و عشق جز با خیانت دوام نمییابد .شاعری که خیانت نکند تنها دیانت مـیکنـد؛ نمـی شود خیانت نکرد و شعری تازه نوشت .وفاداری یک جور قرارداد است و قرارداد فقط مال کاغذ است ،برای همین شکستنیست .نباید با قل ،قرار گذاشت ،هیچ دلی را ،آدمی را نباید شکست ،پس تا میتوانی خیانـت کن که وفاداری عشق را نکُشد! شعر را نکُشد! شعر همیشه از شاعر مهمتر است؛ این را شاعران ایرانى نمى- فهمند .جامعه روشنفکری ایرانی نگاهی طبقاتی دارد ،روشنفکری شعاری ما طبقاتیست .نگـاهی بـه تـاریخ احزاب چپ ایرانی بیاندازید؛ لیدرهای تمام احزاب سیاسیِ چپ به طبقه فرادست تعلق دارند ،ادبیات ما نیز این چنین است .نیمـا خـانزادهسـت ،هـدایت اشـرافزاده! همـان اشـرافِ بـی شـرفِ ایرانـی! آخونـدها و آخوندزادهها ،اشراف و فئودالها مدام کارگردانِ حرکتهای تازه بودهاند؛ نه اینکه تازه باشند بلکـه تنهـا بـر صندلیهای تبلیغاتیشان نشاندهاند .در این باره من باید زیاد وقت بگذارم ،باید بسیار بنویسـم ،بنویسـم کـه چرا آنارشیسم را و جنبشهای آنارشیستی را در ایران میپسندم ،اینکه چرا فقط اینگونه حرکتها غیرقابـل مهارند ،واقعن نوشتنیست .این روزها خیلیهـا سـعی دارنـد نیمـا و نظریـهپـردازی دهـاتی و بُنجـل او را سرچشمهی شعر هفتاد قلمداد کنند و این به طرز فجیعی چندشآور است .مـن از خـانزادهی بـی اسـتعداد یوش بدم میآید .آوانگاردیسمِ پشت منقلی و بودلریاش حقارتبار است .چـرا یکـی نطریـات بنـد تنبـانیِ بودلر را ترجمه نمیکند تا همه بفهمند چه ادبیات بی پدر مادری داریم؟ اگر قرار باشد بـرای هفتـاد مـادری انتخاب کنند من سرباززادهای چون فروغ را [که الاقل بزک نداشت] ترجیح میدهـم .نبایـد هـیچ سـنخی از سانسور مانع شود ،همه باید به طرز فجیعی فقط خودشان باشند .من هم تا وقتی که باشم بیکار نمىنشـینم،
دیل گپ 88 /
مىنویسم .تو هم تا مىتوانى حذف کن اما کارت نمىگیرد .راه هنوز هسـت ،فقـط جـاده در دسـت تعمیـر است. می 2116
دیل گپ 89 /
71
مىپرسند چرا!؟ نمىفهمند که وقتى تمام مىشود پاسخ از دست مىرود! حتـى نزدیـکتـرینشـان را بـالک کردهام .اینکه هى خودشان را بهت مىمالند تا چیزِ تازهاى ازت بکنند کم کم خستهات مـىکنـد .پـیشترهـا نمىتوانستم جز با نویسنده و آرتیست جماعت گپ و گفت داشته باشم ،فضاى مجـازى ولـى مـرا بـى کـه بخواهم به آدمهاى بى چهرهاى رساند که به تنها چیزى که فکر نمىکنند اسم است؛ آدمهایى که شاعر نیستند اما خودِ شعرند ،مرد نیستند ولى خایه دارند این هوا! زن نیستند اما مهربانىشان آدمکش است؛ گاهى اینهـا بهترین لحظاتم را در کنفرانسهاى مجازى رقم مىزنند .خیلى سعى مىکنم کـه بـداخالقىهـام عـذابشـان ندهد اما براى اینکه از صف مرگ بزنند بیرون ،گاهى مجبورم خطرناک را فجیعتر کنم .نتیجهى این بـازى، شاعران و نویسندگانى را بدست داده که واقعن دارند خالق مىنویسند اما به تنها چیزى که اهمیت نمىدهند اسم است .این روزها کارشان آنقدر باال گرفته که حتى از مرگ سبقت گرفتهاند .من البتـه از ایـن آدمکشـى هنوز پشیمان نیستم .همیشه معدودى که از شرِّ گله خالص مىشوند سمت قصاب مـىرونـد و از بـینشـان انگشت شمارانى از پسِ قصاب برنمىآیند و این همیشه عذابم داده! راستش تاکنون ندیدهام یکى زندگىاش مثل من باال و پایین داشته باشد اما حتى یک بار فکر خودکشى از سرم خطور نکرده ،بااینهمه نمىدانم چرا وقتى که مىخواهند خودشان را بکشند با من مشورت مىکنند .طى سه روز گذشته پنج نفر در این بـاره ازم پرسیدند ،پنج نفر که واقعن قصد داشتند تهِ تنهایىشان نقطه بگذارند و نمىدانسـتند مـرگ فقـط تنهاترشـان مىکند .در نیهیلیسم من لذتناکتر از زندگى وجود ندارد؛ اینکه خودت را مىاندازى آن ته ،و نفس مىکشى چنان سخت که حتى مازوخیسم از رو مىرود به طرز فجیعى زندگىبخش است .دیش ،مىگفت دارم خفـه مىشم ،خفه مىشم لعنتى! اما شد. می 2116
دیل گپ 91 /
71 اولى :خوشحالم که بعد از سالها باالخره هم رو مىبینیم ،شنبه آینده لندنم لطفا شمارهت رو بذار. دومى :شمارهت رو از فالنى گرفتم ولى هر چه زنگ مىزنم کسى برنمىداره .سفرى؟ سومى :امروز با فالنى رفتیم پیش بیسارى ،هیشکى اینجا ازت خبر نداره ،چرا همه ازت شاکىاند؟ مـىگـن برج عاج نشین شدى ،این شماره تماس منه ،اگه لندنى جان على تماس بگیر دلم تنگه برات. چهارمى :على همه مىگن لندنى پس چرا جواب نمىدى شاعر؟ مشکلى پیش اومده؟ فقط این رو بدون کـه من همیشه ازت دفاع کردم. پنجمى :بذار یه چیزى بهت بگم که به دردت بخوره :دچار توهمى پسر! بهم زنگ بزن ،پنجشنبه از لندن مى- رم. آخرى :حتى ابراهیم گلستان هم مثل تو کالس نذاشت تا بهش زنگ زدم دعوتم کرد و رفتم دیدمش .تو فکر مىکنى کى هستى؟ اگه به شهرته در مقابل من باید لنگ بندازى متوهم! دهه هفتاد دیگه گذشته نسل جدیـد به زور اسمت رو شنیده .سرى به اینستاگرامم بزن فالوئرام رو با خودت قیاس کن. طفلى! من هم بدم نمىآمد بعد از پانزده سال ببینمش ،اما دیگر وقت اتالف ندارم ،نه اینکه سرم شلوغ باشد، عالف هم هستم اما اگر مىدیدمش باید باز یکـى دیگـر و دیگرانـى را مـىدیـدم کـه همـه از مـن مثـل او مشهورترند! آیا شهره و شهیر و شهرت اهمیت دارد؟ این روزها مردانگی خریدار ندارد ،همه تنهـا "کـوس" را فالو مىکنند.خوانندهاى بندتنبانى دوست دخترش را ول کرده ،آن بینوا هم ناموسش را هوا داده و نالیده که ول شده و دو ملیون نفر او را فالو کردند ،حاال مشهور است ،بى بى سى هم او را تیتر کرده! این روزها فقـط کوس و کوسشعر و کوسلیسى مُد است ،حتى آن دسته از مشهورها که ظاهرن مرد هستند احسـاس و اثـا خود جراحى کرده به طرزى کردنى زن تشریف دارند .مردانگی این روزها از مد افتاده! حتى زنها کوسباز و کوسلیس شدهاند .گفتم این را یادآورى کنم تا مثل او یا اوها بدانند. پ .ن :حاال معدودى این نوشته را علم نکنند و جار بزنند که دیدید فالنـى ضـد زن اسـت! مردانگـی فقـط مختص آقایان نیست ،کمااینکه این روزها برخى از آقایانِ خوش وردار کوس دارند این هوا! می 2116
دیل گپ 91 /
72 بزرگراه گمشدهى لینج ( )lost highway, david lynchرا اواخر سال هفتاد و شش دیـدم ،یعنـى وقتـى کـه حتى سینمایىهاى ایران دیوید لینچ را نمىشناختند .درباره این فـیلم خیلـى جاهـا حـرف زدم ،حتـى در آن ممنوعِ بزرگ! صفحهاى از کتاب شینما را با اشاراتى غیر مستقیم به این فیلم اختصاص دادیم. اساسن نگاه من به سینما بعد از دیدن این فیلم تغییر کرد ،فیلمى که داستانى نداشت ،فیلمى پر از سـکانس- هاى پورن اما به شدت متفکرانه و ناسکسى! شعر من هم بعد از این فیلم تغییر کرد ،تازه فهمیدم چه فضـاى بزرگى طى قرنها از ادبیات فارسى دریغ شده ،بزرگراه گمشده پورن است امـا محـال اسـت آن را ببینـى و هورنى شوى؛ این خصیصه را شعرهاى لخت من هم دارد .این را نوشتم نه براى دفاع از کارهام ،اشاره کردم به یکى از کلیدىترین نکاتى که باید وقت خوانش ادبیاتم به آن توجه شود .من سکسى نمىنویسم ،اروتیک نمىنویسم ،پورن مىنویسم.
دیل گپ 92 /
73 گذشته از على کریمى و غفور جهانى ،تاریخ فوتبال ایران اگر یک "گرى لینه کر" داشته باشـد بـى شـک او کسى نیست جز سیروس قایقران؛ فوتبالیستى باکالس ،طراح و به شدت باهوش که محال است چـون اویـى باز در فوتبال ابلهِ ایران سر باال کند. هم غفور و هم کریمى و هم سیروس قایقران ،هر سه از مهد فوتبال یعنى شهر ورزش خیزِ تبریـز واردِ تـیم ملى شدند .خوشبختانه امسال در لیگ برتر ،تبریز سه تیم خواهد داشت ،هر سـاله هـم بـه تعدادشـان یکـى افزوده خواهد شد .طبق برآوردِ سازمان برنامه و بودجه و بنا به دستور تاریخىِ مقام معظم رهبـرى ،در سـال ،55٢8هر شانزده تیم لیگ برتر فوتبال ایران ،تبریزى خواهد بود ،آنوقت دیدنىترین دربىهـا ،بـین دو تـیم پرسپولیس تبریز و استقالل تبریز در ورزشگاهِ یادگار امام برگزار خواهد شد .همانطور که مىدانیـد امسـال تیم تراکتورسازىِ تبریز که حتى یک بازیکنِ غیر بومى نداشت و از کوچکترین رانت حکـومتى برخـوردار نبود ،بهترین بازیها را در جام باشگاههاى آسیا ارائه داد و مىرود که آبروى رفتهى ایران را که سـالهاسـت جامى در آسیا دریافت نکرده ،برگرداند ،گرچه دیش ،تیم ثروتمند استقالل خوزستان ،با برخـى از بازیکنـان میلیاردى و دستهاى از جوانانِ نخبهاش که سپاه پاسداران مجبورشان کرد جاى سربازى در آن تـوپ بزننـد، جام لیگ برتر را باالى سر برد اما از آن طرف ،قوى سپید انزلى را هم داریم که بـرخالف تـیم بـازیکنسـازِ تراکتورسازى تمام بازیکنانش غیر بومىست و تاکنون در فوتبال ایران هیچ کاره بوده و براى برقرارى عدالت اسالمى ـ ورزشى ،سران حکومت و سپاه پاسداران همه کار کردند تا این تیم گیالنى در لیگ برتر باقى بماند اما نشد .فصل گذشته را ملوان با مربىگرىِ مورینیو آغاز کرد و تمام داوران به سودش سوت زدنـد امـا بـاز نشد .بعد هم جاى مورینیو ،پپ گوآردیوال را آوردند و تا مىتوانستند به بازیکنان ملوان پول و پاداش دادنـد اما نشد که نشد ،پس سرآخر این تیم منفورِ گیالنى سقوط کرد تا فوتبال ایران براى همیشه از شرّش خالص شود .خالصه اینکه بسیار براى این پاکسازىِ بزرگ در فوتبال ایران خوشحالم! پ .ن :لیگ برتر فوتبال ایران بدون ملوان یعنى پشم! یعنى هم پرسپولیس آمادهخور ،هم تراکتورسازىِ مفت- خور و هم استقاللِ در اساس جلنبُر ،به تنها چیزى که ربط ندارند فوتبال اسـت؛ اصـلن بـدون ملـوان بایـد فوتبال ایران را گرفت و بهش تجاوز کرد! خالص! می 2116
دیل گپ 93 /
74 وقتى چپِ مستعارِ قدیمى علیه ناسیونالیسم مىنویسد و بـى هـیچ درکِ معاصـرى ،ایـدهى اینترناسیونالیسـم مارکس را در بوق مىکند ،یاد استالین و لنین مىافتم که با عملگرائى منحطشان سوسیالیسم را بـه بـیراهـه کشاندند؛ این هر دو مدعى بودند که زبان مادرىِ هر قوم و نژادى باید زبانِ رسمىاش باشد و بـا ایـن بهانـه حتى کمک کردند در آبربایجان جنبشى راه بیافتد اما زبان رسمى تمام ایاالت شوروى سـابق روسـى بـود؛ حتى پارهاى از آبربایجان که حاال دیگر بخشى از شوروى شده بود! من هم مثل بسیارى از کسانى که آزادى را جستجو مىکنند ،معتقدم آزادى جـز بـا تحقـق برابـرىِ نـژادى و جنسیتى حاصل نمىشود اما به شدت با انفعال ملى مخالفم! نمىشود مدام در دفاع از حقوق انسـانىِ ملـت- هاى دیگر نوشت و نسبت به اینهمه غبنى که بر ملت ایران مىرود خاموش ماند؛ نباید دائم علیـه اسـتعمار غرب نوشت و در برابر استعمار شرق که طى چند دهه گذشته خونمان را در شیشه کردهاند سـکوت کـرد؛ تاکنون ندیدهام چپ قدیمى علیه چپاول روسیه و چین در ایران بنویسد. روشنفکر غربى نیز مدام از برابرى نژادها مىگوید اما هرگز مثل چپهاى قدیمىِ ایرانـى ،نسـبت بـه منـافع کشورش منفعل نیست .آقایان چشم باز کنید! خیانت که شاخ و دم ندارد! پروژهى جهانىسازى ،سالهاسـت شکست خوردهست؛ حاال ما با جهان مسطح طرفیم .تا کى مىخواهید ایران و ایرانى را در زیـرزمینِ جهـان، حبسى نگه دارید!؟
دیل گپ 94 /
75 "تاکسی فرهنگی" نام طرحی تازه و خالق است که برای بهبود سرانهی کتابخوانی بـا همکـاری اداره کـل کتابخانههای گیالن ،توسط سازمان تاکسیرانیِ رشت اجرا میشود .انگار بنا دارند کتابخانه کوچکی را در هر تاکسی قرار دهند تا مسافران عالقمند جای اتالف وقت پشت ترافیک کتاب بخوانند .فکر بکر است ،بایـد از آن به طور گسترده استقبال کرد تا سازمان اتوبوسرانی و شـرکت راه آهـن هـم تشـویق شـود ایـن ایـده را اجرایی کند .چقدر بهتر میشود اگر چنین کتابخانههایی را در اتوبوسهای بین شهری و کوپههای قطار قرار دهند و اینگونه موج ِ،انقالبی فرهنگی در عرصهی کتابخوانی شوند .بی شک اجرای گستردهی این ایـده باعث رونق نشر و افزایش تیراژ کتاب در ایران خواهد شد البته اگر همه همّت کنند و بی تفاوت از کنار این فکر بکر نگذرند .از همه دوستان میخواهم با انتشار این خبر به استقبال اجـرای طـرح "تاکسـی فرهنگـی" بروند تا شاید مسئوالنی که درصدی ربط به فرهنگ و مسائل شعوری دارند تشویق شوند و برای محبوبیـت خود هم که شده در اجرای این طرح پیشقدم شوند. می 2116
دیل گپ 95 /
76
حسادت سرطانِ هنر و ادبیات فارسىسـت .بـیش از سانسـور و آن حکومـتِ دیکتـاتور ،مشـکل مولـف و آرتیستِ خالقِ امروزى یک مشت آدمِ عالف و علفى و مافنگىست که بدبختانـه اسـم نویسـنده و روزنامـه نگار و روشنفکر را یدک مىکشند و در تمام عمرشان هم حتى یک سطر که قابل خواندن باشد ننوشـتهانـد، با اینهمه ،مدام نق و زیرآب مىزنند .آنقدر هم بهت گیر مىدهند تا عاقبت قات بزنى و جوابشان بـدهى تا همه جا جار بزنند فالنى ما را دیده! مثلن یکىشان ایران که بودم مرا از دوصد مترىِ رشت که مىدید خم مىشد [واقعن الکى نیست که مىنویسم خم مىشد] ،خدایى مثل سگ عابد ارمنى ازم مىترسـید امـا همـین رشتىِ ساوهاى از وقتى که زدم بیرون انگار که مأموریت داشته باشد هر فصله مطلبى علیه من مىنویسد .آیـا مسئولیتِ جلسه شعرى ،آن هم مال حوزه هنرى ،اینقدر مىارزد که تومارى امضا جمع کنى و بفرستى ارشاد که کتاب فالنى چرا مجوز گرفته! کونپاره!؟ از این جنس مفلوک ،ادبیات معاصر کم ندارد؛ یک مشت حسود و معتاد که مثل کرمِ کدو همه جا وول مى- خورند .ماندهام اینها چرا نمىروند پیشِ روانشناس! باالخره باید درمانى داشته باشد حسادت! عج ،گیرى افتادم! همه مىخواهند ننویسى ،نخوانى ،نگردى ،نکنى ،اصلن نباشى .کسى نمىگوید هـر طـور دلـت مـى- خواهد باش ،هر جور عشقت کشید بنویس ،هر که را ...ببخشید! هر کار مىخواهى بکن! اغل ،هـم مـدعىِ مبارزه براى آزادىاند اما وقتى کنار هم آن روبرو مىایستند مثل میلههاى زندانند! یـک شـعر ،یـک داسـتان، حتى یک مقاله هم ندارند که تأویلى سیاسى داشته باشد اما ادعاى سیاسىشان کونِ عالم را پاره مىکند! این- ها کسانى هستند که دوست دارند آنها را ببینم و مدام نق مىزنند ،به اصطالح شاعرند ،نویسـندهانـد ،فعـال حقوقِ بشرند اما جز رُلِ مزاحم ایفا نمىکنند .طىِ این سالها هر وقت آمـدم کـارى کـنم مثـل پیـرزنهـاى کوچههاى انزیل محله نق زدند؛ متاسفانه سیاسىهاش هم از همین قماشند .چند سال پیش ،یک ش ،از ملى و مجاهد گرفته تا پیکارى و چپ غول پیکر! همهشان یک جا جمع بودند و همه جورى بحث مىکردند ،من اما داشتم فکر مىکردم به مردم ایران! مردمى عینهو اینها! فقط ضرِ مفت! همه از دم عشقِ میکروفن! آن ش، تا نوکِ بینى هم کشیده هم نوشیده بودم تا اینکه ش ،از نیمه گذشت و کمونیست معروف ازم پرسـید! امـا هیچ نگفتم ولى باز پرسید ،کاش هرگز نمىگفتم و همچنان توى ش،نشینىهاشان مىچریدم اما دستبـردار که نبود باز پرسید و هى پرسید و آخرش هم پرسید تو امش ،هیچ نگفتى از بـین مـا کـى رو قبـول دارى!؟ گفتم کیر رو.
دیل گپ 96 /
77
از وقتى که خدا وایبر را آفرید ،چیتینگ سخت شده ،خیانت صع !،یعنى به همان نسبت کـه آقایـان چـراغ خاموش به جاده خاکى مىزنند ،خانمها وایبرخاموش زیرآبى مىروند تا اگر باز بـه هـم برخوردنـد هـر دو بیشتر شاکى باشند که آن دیگرى عشق را رعایت نکرده ... خالصه وایبر که خاموش مىشود خدا عالمت مىدهد که عشقت کج است اما کو گوشِ شنوا! بعضى وقت- ها آدمها کور مىشوند ،کولى مىدهند و اسمش را مىگذارند عشق! یکى هم نیست به این خیل بینوا بگویـد خرپیش! براى چه به هم گیر مىدهید وقتى خیانت فامیل نزدیک همهتان است؟ هنوز شک برادر زجر اسـت و آدمها از این خودآزارى چه لذتها که نمىبرند! لجن در دو روز ماهیت امضا مىکنـد نیـازى بـه کـاوش نیست؛ فقط دور شو! دور شو که از نزدیک ببینى! اما دریغا که دیگر کسى دوراندیش و نزدیـکبـین نیسـت! یک عده مىظلمند ،یک عده مظلومند ،من اما جز با لذت فامیلیت ندارم؛ دلِ من هرگز به دیل ( )dealوفادار نبوده و نیست؛ با همه امروزه هستم و فردا نه! زن و مرد ندارد ،آدمها محلِ گذرند؛ من هیچ کتابى را دو بـار نخواندهام ،هیچ آدمى را هم دوباره نمىخوانم ،با هیچکس و هیچ چیز هم بد نیستم و نبودهام ،فقـط آنهـایى را که تمام کردهام دیگر نمىبینم چون هیچکس دو بار "آرى" نمىگوید .اینکه مىگویند در فرهنـگِ لغـاتِ فالنى رفیق یعنى نردبان و وقتى ازش رفت باال مىشکندش کشک است! من تاکنون به هر که در هـر رابطـه بسیار بیشتر از آنچه داده بخشیدم ،فقط صداش را در نیاوردم .آنچه من با آنها کردهام پنهان اسـت ،آنچـه آنها براى من در میدان.
دیل گپ 97 /
78 در کویته ،مرکز بلوچستانِ پاکستان ،قتل عامشان کردهاند ،فقط قری ،به دو هزار هزاره طی یکی دو سـال در کویته کشته شد .در ایران هم برخالف آنچه رسم است نه با افغانیها بلکه تنها با هزارههای خراسان بـزرگ (افغانستان فعلی) بدرفتاری میشود .متاسفانه ظاهر زیبای هزارهها کار دست شان داده حتی در افغانستان نیز آنها هرگز رنگ آسایش ندیده و مدام قربانیِ تبعیض نژادی بودند؛ یعنی طیِ تمام حکومتهای افغانی ،آنها مدام سوژه نسلکشی ،مهاجرت اجباری و بردهداری بودهاند .هـزارههـا هـوش سرشـاری دارنـد و مردمـانی شریفند .در حال حاضر هم بهترین شاعران و نویسندگان خراسانِ بزرگ هزارهاند و ایـن بیشـتر بـه پتانسـیل موسیفاییِ زبانِ خودویژهی دری مربوط است که تنها در گویش هزارگی مستتر است .وقتی که یک هزاره بـا لهجهی هزارگی غزنی دو حرف "د" یا "ت" را تلفظ میکند من یکی کیـف مـی کـنم کـه فارسـی زبـانم و می توانم از این تسکین زبانی که در گویششان اتفاق می افتد ،حالِ اصیل آسمانی ببرم .شاید خیلیها نداننـد که بسیاری از کلمات گویش هزارگی غزنی ریشه اوستایی دارد و همین بیانگر اصالتِ نژادی ـ زبـانیشـان است که جای اینکه ستایش شود ،توسط بسیاری از پشتونها به آن حمله میشود .پشتونها که نام دیگرشان افغان است و من نمیدانم چرا تمام مردمان ساکن خراسان بزرگ از تاجیک گرفته تا ازبک و آیماق و بلـو و ترکمن را به این نام صدا میزنند شاید از کمترین پشتوانه تاریخی ـ فرهنگـی برخـوردار باشـند امـا طـی سدههای اخیر مدام حکومت مرکزی دستشان بوده ،کارگردانیِ سیاسیِ خراسان بزرگ را به عهده داشتهاند. اینها را نوشتم که بگویم مردم ایران هر چقدر که تاکنون به سایر تیرههای نژادی افغانستان نیکی کردهاند به هزارهها [این مردمان صبور و سختکوش و مستعد خراسان بزرگ] ظلم کرده و به آنها بدهکارند .مـن بـه شخصه وقتی تهران بودم با دانشجویان قزلباش و تاجیک و ازبک بسیاری مالقات داشـتم امـا ایـن فرصـت تحصیلی یا هرگز به هزارهها داده نشد یا به ندرت اتفاق افتاد .تمام خراسان بزرگ ،حتـی مـا ایرانـیهـا ،بـه هزارهها زندگی بدهکاریم .کاش جبران کنیم. می 2116
دیل گپ 98 /
79
مىگویند فالنى خیلى مرد است و اینگونه محکم مىزنند روى سرِ زن! کـاش مـىگفتنـد چقـدر آدم اسـت فالنى! اینجورى الاقل فقط به حوّا برمىخورد! براى اینکه به آزادى برسى راهى ندارى مگـر از راهِ برابـرى بگذرى؛ عدالت را تنها برابرى ممکن مىکند نه قانون که دست پختِ قدرت است! قانون دفترچهى راهنماى تبعیت از قدرت است و قدرت جز کاتالوگِ انحراف از حقوقِ انسان نیست .قدرت ستیزتر از آنارشیستها وجود ندارد براى همین آنارشیستها واقعىترین فعاالنِ حقوقِ بشرند ،البتـه ایـن را کسى قبول ندارد چون فکر نمىکند ،یا بلد نیست بکند .اندیشیدن آسان نیست؛ باید از جانـت هـم کـه شـد براش بگذرى ،وگرنه مىترسى .برخى ایرانىها به هر معروفى که پیتوک مـىدهـد مـىگوینـد جاسـوس! در حالى که آنها جاسوس نیستند ،فقط مىترسند! گاهى ترسوها خدمتى بـه قـدرت مـىکننـد کـه انجـامش از عهدهى هر جاسوسى خارج است! اندیشیدن آسان نیست ،باید از جانت هم که شد بـراش بگـذرى ،وگرنـه نمىفهمى! نفهمها تنها مروّجانِ بالهتند و بالهت مردابِ درندشتىست که تنها گـاوِ قـدرت از آن آب مـى- خورد ،پس براى اینکه غیرانسانى نباشى ،اول باید آنارشیست باشى؛ براى اینکه آنارشیسـت باشـى بایـد از اندیشیدن نترسى .در جهانِ کیچ و فیک ،فقط آنارشیستها واقعىترند.
دیل گپ 99 /
81 همه شاکىاند که اعصاب معصاب ندارى ،اخالق ندارى ،همه همچین بفهمى نفهمى یک جورهایى بى آنکه بگویند ،مىگویند گُهى! من آدمِ ناتوانى نیستم اما هر وقت در جایى به عزیزى قول دادم طورى رفتار بزنم یا باشم کـه نیسـتم ،نشـد! یعنى بدتر ریدمان زده شد به کاسه کوزهى مجلس! امروز هم مجبور بودم به عنوان رئیسِ چى چى در نشستى شرکت کنم .دو سـاعت در خانـه و نـیم سـاعت توى راه تمرین کردم که تنها لبخند باشم و پر از تأیید ،حتى همکـارم کـه نویسـندهاىسـت بـا شناسـنامهاى چندزبانى ،آمده بود خودش را فرو کرده بود بغل دستم تا اگر آتشى شدم آب بپاشد سرم اما باز نشد؛ یعنـى بالهتِ باکالس چنان بر مجلس چیره شد که بازیگرم جا زد و وقتى نظرم را خواستند کشید کنار و باز نشـد خودم نباشم و همه چى باز خراب شد .درست است ،اعصاب معصاب ندارم ،اخالق ندارم اما اگـر مطمـئن نباشم محال است اینگونه باشم .کاش مىشد این دنیا را مثل کوکِ ساعت عقـ ،جلـو کـرد ،بـد اسـت بـا معاصرانت هم وقت نباشى ،واقعن بد است على عبدالرضایى باشى .دوباره باید شش ماه آزگار سُماق هندى بمکم تا وقتش برسد خودم نباشم .ایران و انگلیس ندارد ،خاش والیسها همه جا میدان دارند .خالصه از من به شما گفتن! دنبال آدم خوبه در یک شاعر واقعى نگردید ،اگر گشـتید و پیـداش کردیـد الکـى خوشـحالى نکنید ،مطمئن باشید که رک ،خوردید و طرف شاعر نبوده آرتیستى بوده که دارد ایفاى نقش مىکند. می 2116
دیل گپ 111 /
81 یک جاى مخفى در سیاست ،فرهنگ ،علىالخصوص در ادبیات فارسى هست که باید لو برود؛ حسادت آن- جا سازماندهى مىشود ،دروغ ،ریا ،زیرآبزنى ،غرورِ بیجا و بالهت آنجا! هنوز "من" تنها عنصرِ غای ،در ادبیات فارسىست .داخل و خارج ،پیر و جوان هم ندارد؛ همه پشـتِ یـک نقاب که اسمش"ما"ست مخفى شدهاند .ایرانى بدتر از افغانستانى ،تاجیک گُهتر از این هر دو! همه هم دارند فقط نِق مىزنند ،کسى کارى نمىکند .دیگر گَپى بین نویسنده و مخاط ،نیست؛ هر دو نمىخوانند و استادند نخوانده اعالمِ نظر کنند در یک جمله! به این جملهى نفله چند گزارهى مترادفِ دیگر افزوده در فیسبوکشان استاتوس کرده اسمش را هم مىگذارند مسئولیت روشنفکرى! بهانهشان هم این است که مخاطـ ،امـروزى فست فودى شده! با اینهمه حتى حال ندارند یک تکـه سوسـیس در مغزشـان سـرخ کننـد! مشـتى گـدا و گرسنهاند که از دم الغرو شدهاند .فیلم بدتر از داستان ،داستان آبکىتر از شعر و ...شعور را دربسـت اجـاره دادهاند .هنرِ معاصرِ ایرانى یعنى کشک یعنى ارکستراسیونِ زنجموره یعنى آوازِ بلندِ مـرا گاییـدهانـد ،بـه دادم برسید! یک دیوِ خبیث هم درست کردهاند به اسم جمهورىِ اسالمى که خودشانند ،سانسورچیانِ مدرنِ ضـد سانسور! بسیجیانِ عاصىِ ضد بسیجى! کاش حتى براى لحظهاى هم که شده ،مىتوانستند خودشان را از دور ،وقتى که دارند از کوچه رد مىشـوند، الاقل از پسِ پنجرهى خانهشان تماشا کنند ،بى شک اینگونه پى به فالکتِ خود برده اللمـانى مـىگرفتنـد و دیگر نقِ مجانى نمىزدند! این روزها فرهنگسازى یعنى خاله زنکبازى ،عمومردک نازى! اگر هـم یکـى از این رویّه تبعیت نکند مىشود تابلو ،سیبلِ تیراندازى! بزنیدش! قیچـىاش کنیـد تـا هـم قـدّتان شـود! بـازارِ کوتولههاى پکن! جامعهى یکدست و به خیالتان کمونیستى فقط اینگونه تحقق مىیابد ،بزنیدش! او آیینهى صورتکهاى کریهِ پشتِ نقاب است ،قری ِ،سه دههست که دارد با تک تکِ کلماتش آن جاى مخفى را فاش مىکند ،خجالت نکشید! باز صدایش بزنید بد! گُه! کثافت! تا نامِ دقیقِ خود را یادآورى کرده باشید! رسالت من این است هر چه را که نویسنده ایرانى پنهان مىکند عیان کنم ،من چهره چندشآورِ شما هسـتم! و دیگر هیچ!
دیل گپ 111 /
82 از منظر روانشناسى آدمها همه بیمار روانىاند و عالئم این بیمارىها وقت سکس آشکارتر است ،عده بزرگى از مردان عالقه دارند معشوقشان موعد عشقبازى از زنهاى دیگر بگوید ،از اندام سکسىشان ،اما فقط وقت سکس او را جندهخانه مىخواهند و توقع دارند در بقیه مواقع مریم مقدسى در کنار داشته باشند ،زنهـا نیـز علىرغم مخالفت اولیهشان به مرور به این خواست تن مىدهند و رفته رفته از داشتن رقی ،سکسى خیـالى، لذت جنسى نیز مىبرند .خالصه کم یا زیـاد مـا مـدام بـا سـیطرهى سادیسـم و مازوخیسـم بـر تختخـواب روبروییم .از این بابت شناخت روان آدمها براى آنکه مىنویسد یک ناگزیرىست و هر نویسـندهى بزرگـى روانشناسى تجربىست یا به بیان دیگر یک جورهایى روانىست؛ مثلن روایت از طریق جریان سـیال بهـن بدون برخوردارى از شیزوفرنىِ هنرى ممکن نیست ،بى نظمى در نشانهگذارى ،اختالل در کاربرد گرامر (مـا در زبان ادبى دستور نداریم و از این لحاظ ،دستور زبان ،نامیدهاىست محصـول دیکتـاتورى بهنـى فارسـى زبانان) ،فالش بکها و فالش فورواردهاى پى در پىِ زمانى در داستان؛ اینها همه بیانگر روان شـیزوفرنیک نویسندهست .اساسن نوشتن خالق رویکردى سادیستىست و نداریم نویسندهاى که الاقـل بـه فکرهـاى آن دیگرى تجاوز نکند! بسیارى از شاعران و نویسندگان دردمند ،مازوخیستند .آنها با به کارگیرى انواع و اقسام تکنیکهاى جانشینى مدام در جستجوى دردند و اینگونه خود را آزار مىدهند .مازوخیسم به خودآزاری یـا آزارخواهی جنسی اطالق مىشود و از نام لئوپولد فون زاخر مازوخ ،نویسنده اتریشی گرفته شده کـه ساشـه مازوخ هم صداش مىزنند .من دقیقن نمىدانم کدام داستانهاى مازوخ به فارسى ترجمه شده و از آنجـایى که بسیار تنانه مىنویسد بعید مىدانم مترجمهاى فارسى زبان سراغش برونـد .شخصـیت هـای داسـتان هـاى مازوخ اغل ،از اینکه زنها با آنها بدرفتاری کنند و در نهایت بر زنـدگىشـان چیـره شـوند لـذت جنسـی می برند .مثلن "ونوس خزپوش" نام اثرى از مازوخ است که در آن پسر دانشجویى به نـام سِـوِرین کـه هـم خوشتیپ و خوشقیافهست ،هم زندگی خوبى دارد ،با دختر اشراف زادهاى بـه نـام وانـدا آشـنا مـی شـود. سورین که پیشتر در خود تمایل به بردگی و خودآزارى را کشف کرده بود ،درمىیابد که با این زن می تواند به آرزوهای جنسىاش برسد.
دیل گپ 112 /
83 من دشمن کمونیسم نیستم! اتفاقن به عنوان یک سوسیال آنارشیست به بخشهایى از آن باور نیز دارم ،فقـط مخالف کمونیسمِ طبقاتىِ ایرانىام! تنها کمونیستهایى که ربطى به کمونیسم ندارند ،کمونیستهاى ایرانىاند! طرف مسئول یکى از شاخههاى معروفِ کمونیستىست اما وقتى بهت نزدیک مىشود پز مىدهد که نـوادهى فالن شاهِ قاجار است! من حسابِ آقا را به نامِ آقازاده نمىنویسم اما وقتى سنگِ نقاشِ مستقل را به سینه مى- زنى و تابلوى نقاشىات را فرح مىخرد چون پدرت رئیسِ فالن سازمانِ فرهنگىِ زمانِ شاه بوده عقّـم مـى- گیرد! هنرمند مستقل نمىتواند اپورتونیست باشد و در آثارش ناتوانىِ جسمىاش را تابلو کنـد .هنـرِ مسـتقل هنرِ اعتراف نیست! مىخواهى سیاسى باشى!؟ خ ،باش! اما اول کمى فکر کن! نمىتوانى تا ابـد تنهـا بـراى اینکه پیراهنِ خونىِ همکالسىات را باالى سر بردى باجِ تبلیغاتى بگیرى! تو هنوز هیچـى نـدارى! بـاالخره باید یک جایى نشان دهى چه در چنته دارى! نقطه مشترکِ هنر و ادبیاتِ آخوندى ،شاهى و حتى کمونیستى از جنس ایرانى ،رویکردِ طبقـاتىشـان اسـت. طرف نقاشى قرشمال است امـا چـون پـدرش لیـدرِ فرهنگـىِ حـزب تـوده بـوده در همـان آغـازِ گشـایشِ نمایشگاهش ،تابلوهاش را با بهترین قیمت مىبرند! من همه هستىِ ادبىام را سرِ مبارزه با رویکرد فرهنگىِ هنر و ادبیاتِ طبقاتى گذاشتهام براى همین وقتى مى- بینم یکى از طبقاتِ پایینِ اجتماعى یعنى از نقطه صـفر شـروع کـرده و دارد اسـتقالل هنـرى و ادبـىاش را تعریف مىکند ،چهارشانه پشتِ او مىایستم اما اگر ببینم او هم دارد مقلدِ همین رسم و سنت طبقـاتى مـى- شود ،سکوت نخواهم کرد! شما با همهى تریبونهاتان علیه من جار بزنید ولى این دهان مهر و موم نمىشود، حاال چه حکومتى باشید ،چه با شعارهایى علیه حکومت عشوه کنید .سالها پیش نوشتهام على عبدالرضـایى شغل من است و بدنامى لقبىست که آسان بدستش نیاوردهام ،پس تا وقتى که بقیه را رعیـتزاده و خـود را آقازاده مىنامید صفهامان جداست.
دیل گپ 113 /
84 اول نامش "کوس ماتور" بود و به یکی از ناشران برونمرزی تحویل داده شد تا انتشارش دهد اما المشـتکِ ترسو از بس این دست آن دست کرد اسمش عوض شد و حاال "فرهنگ فحاشی" عنوان کتابیست که ابتدا بنا داشتم آن را تنها به فحشهای گیلکی اختصاص دهم ،بعد ولی پای فحشهای فارسی هم به میان آمـد و حاال مایلم فرهنگی بشود که مفاهیم و فلسفه وجودی فحشهای تمام گویشهای رایـج در ایـران را شـامل شود .طی دو سال گذشته بخش فحشهای گیلکی ،فارسی و مازنی را به پایان رساندم و حـاال دنبـال منـابع فحاشیِ گویش لری علیالخصوص زیرمجموعهی بختیاریاش هستم که یافت مینشود. می 2116
دیل گپ 114 /
85
قدم زدن روی تنِ شهرها جوانم میکند .انگار همین دیش ،مرا زادهاند .پاییز آیینهی شهرهاست ،بهارِ کوچـه باغها فقط در پاییز دیدنیست .کندن از این دنیا را فقط دل کندن میسّر میکند؛ ایـن را آدمِ فـردا چـه آسـان درک خواهد کرد! امروزه ما تنها با اخالقِ عدم مواجهیم! اما فردا همه اخالقِ بدن را پیشه خواهنـد کـرد؛ در آن جامعهی بدنی ،جنسیت بدل به شوخی خواهد شد و دیگر کسی بـا نـاموسپرسـتی زنـدگی را نخواهـد کشت .باید بجنبم ،مسافرم را بردارم و از این کافه هم بزنم بیرون! عشق همیشه آنجاست! سفر جـز عشـق- بازی با شهرها نیست؛ شهرها هویتی زنانه دارند ،برخیشان چند زنند ،برخی فقـط یـک زن و زنهـایی هـم هستند که یک تنه چند شهرند! با اینهمه ،هنوز عاشقم به زنی که در سفر مَردم را مرگم میکند.
دیل گپ 115 /
86
قری ِ،چهار دههست که بیلیون بیلیون خرج مىشود علیه سیاوش تا حسین حسابى جا بیافتـد .چهـار دهـه تخری ،تاریخ و اسطوره و فرهنگ ایرانى موج ،شده ناخودآگاهِ جمعىِ ایرانیان جدالى منفى را آغاز کـرده، پیشِ مزارِ کورش در نوروزِ گذشته خود را بزرگ بدارد .مردم دوباره کاوهاند ،بـاز بابـک خرمـدین و کمـان دست آرش دادهاند تا که خود را از زیر سیطرهى استعمار فرهنگى عربى و اینهمه حقـارتِ حاضـر خـارج کنند .در چنین شرایطى که حاکمیت از این عالقه و میل عظیمِ انسانى وحشت کرده و در هراس افتـاده چـرا عدهاى که خود را شاعر و روشنفکر مىنمایانند همگام با حکومت و سیاستهاى ضد ایرانىاش ،با تیشه بـه جان ریشه افتاده ،کورش و کاوه و سیاوش را تخری ،مىکنند؟ واقعن چطـور مـىشـود عشـق ملتـى را بـه اسطوره و تاریخش ،راسیسم تعریف کرد و جار زد که مردم مایل به فاشیسم شـدهانـد؟ حـاال گیـرم کـه در تعریف برخى از اسطورهها غُلوى اتفاق افتاده باشد؛ تخلیه هویت و خلع سالح تاریخى ملت جـز همگـامى با حاکمیت چه اهدافى را دنبال مىکند؟ آیا غرب اسطوره ندارد؟ آیا شاعر و نویسنده و متفکر اروپایى تاریخ خود را عزیز نمىدارد و هر ساله شاخه- اى به میتولوژىِ خود نمىافزاید؟ این را دیگر هر ابلهى مىداند ملتـى کـه دیـروز نداشـته باشـد امـروز هـم نخواهد داشت .چطور است که روشنفکر شعارى و خواجهى ایرانى در هر فرصتى فاکتى از یکى از خـدایان یونانى مىآورد و تمام اسطورههاى آتنى را از بر است اما هر بار که اسم اسطورهاى ایرانى بـه میـان مـىآیـد دچارِ بواسیرِ فرهنگى مىشود؟ این خودباختگى و خواجگىِ فرهنگى از کجا نشأت مىگیرد؟ چـرا یـکبـاره تمام مدیاهاى داخلى و خارجى بسیج شدهاند و دارند توى سرِ کورش و آرش و سیاوش مىزنند؟ به فالن شاعر و نویسنده مىگویند نژادپرست ،چون خودش را ،تاریخش را مىشناسد؛ چون مثل آنها بـی- سواد و خواجه نیست ،چون هنوز خایه دارد و عاشوراى حسینى را نتوانستند جاى سیاووشـان بـه او قالـ، کنند.همهشان صادق هدایت را پدر مدرنیسم ایرانى مىشناسند و او را مىپرسـتند امـا همـین کـه حـرف از عالقههاى باستانى و ایران دوستىاش مىشود صـادق را ارتجـاعى و نژادپرسـت مـىنامنـد! هـدایت عشـق تلویزیون نبود ،کون نمىداد تا صداى امریکا معروفش کند ،هدایت خودش را ،تاریخش را نفروخت تا مدام در چشم باشد.
دیل گپ 116 /
هى شما که از تاریخ ایران باستان قدر گاو هم نمىدانید :من نمىگویم که نادانسته حلوا حلواش کنید ،الاقـل طبق سناریوى مشترک مدیاهاى داخلى و خارجى ،گوسفندوار به چیزى که نمىشناسید ،نمـىدانیـد ،حملـه نکنید. می 2116
دیل گپ 117 /
87 همه اون ش ،از رفتار دوست دخترم شاکى بودند اما من تازه اون ش ،ازش خوشم اومده بود؛ یعنى دقـیقن همونجورى بود که من نمىتونستم باشم .سایه که پنج ـ شش سال پیش سه ـ چهار روز عاشق هم بـودیم، انگار از همه بیشتر شاکى بود .یواش توى گوشم گفت دختر قحط بود؟ آخه این هم آدمه باهاشى!؟ تو چـرا همیشه بدترین گزینه رو انتخاب مىکنى؟ بعدِ اینهمه سال تازه امش ،وقت کردم به سوالش فکر کنم؛ واقعن راست مىگفت! من همیشه دنبـال یکـى رفتم که سیماش یه جورایى قاطى پاتى بود ،واقعن همیشه بدترین گزینـه رو انتخـاب کـردم .خـ ،سـخته، کنکورِ ریاضى که نیست! اونجا فقط بین چهار گزینه انتخاب مىکنى ،اینجا ولى الاقل چهلتا ،اونجا وقتى حساب و کتاب و محاسبه مىکنى به بهترین جواب مىرسى ،اینجا ولى حساب و کتاب باعث مىشه بیشتر گند بزنى .سایه راست مىگفت.
دیل گپ 118 /
88
مىخواست فیلمى بسازه درباره هنرمندى در تبعید .مىگفت از کارهاتون خیلى ایده مىگیرم .استقبال کـردم! پرسید خودتون بازى مىکنید جاى خودتون؟ گفتم اینکه اسمش بازى نیست؛ اگه قراره خـودم باشـم پـس چرا که نه! گفت سناریو رو هم نوشتم و دفترچهاى رو داد دستم که بخونم ،خوندمش .طفلى حتى لوکیشن- هاش رو انتخاب کرده بود؛ مثلن پارک کوچکى هست پشت خونهم ،فکر مىکرد گاهى مـىرم اونجـا واسـه نوشتن یا مطالعه .توى چند پالنش هم در حال قدم زدن شعر مىنوشتم ،یا دوستان و مخاطبام رو توى کافى شاپ شاپینگ سنتر روبروى خونهم مىدیدم .خالصه توى فیلمش تیپیک یـه نویسـندهى آدم حسـابى بـودم. وقتى زنگ زد که نظر نهایىام رو بگم خواستم بیاد اینجا .برخالف دفعه قبل این بار تنهـا اومـد .گفـتم مـن بازیگر نیستم فقط مىتونم توى فیلمت خودم رو بازى کنم ،عاشق شهرت هـم هسـتم البتـه بـه شـرطى کـه درست اتفاق بیافته .بعد اتاق مخصوصم رو که از ایران بردمش پاریس و بعـد آوردمـش لنـدن و در تهـران خیلىها از اسمش مىترسیدند نشانش دادم .گفتم من همه رو اینجا مىبینم ،فقط اینجا مىنویسم .چشماش شده بود چهارتا! بعدش هم زندگى روزمرهم رو براش تعریف کردم ،حاال شده بـود هشـت تـا ،بعـد هـم از تابلوى شکستهاى تعریف کردم که یه بار وقتى درش قدم مىزدم افتاد و شکست و مـن مُـردم! حـاال دیگـه انگار اصلن چشم نداشت! ولى وقتى که لباسش رو پوشید خودش رو جمع و جور کرد و گفت اجازه بده با رئیسم حرف بزنم خبرت کنم .بعدش رفت و حاجى حاجى مکه! حاال سه سـالى مـىگـذره و خبـرى ازش ندارم ،تا که پریروز یکى دیگه تماس گرفت و دیش ،اومد اینجـا .مـىخواسـت فـیلم مسـتندى دربـارهى زندگىم بسازه .سناریوش رو تعریف کرد ،عینهو رفتارزنىِ چند سال پیشم ،انگار همون قبلى معرفىش کرده بود .این بار من قبول نکردم ،چون مال سه سال پیشم بود که ارزش فیلم شدن داشت ،ولى دیگه نداره .حاال همه رو خودم فیلم مىکنم! می 2116
دیل گپ 119 /
89
دو ساعت پیش یکى از شماها یه شعر عربى برام فرستاده ،ترجمه فارسىش رو هم زیـرش آورده ،بعـد هـم زیرش نوشته مىدونم که از من و همه عربها متنفرى اما نظرت درباره این شعرم خیلى مهمه برام! از شعرش خوشم اومد؛ تخیل خودویژهاى داشت ،براش نوشتم چطور مىتونه روش کار کنه تا بهتر بشه. حاال که بهش فکر مىکنم مىبینم یه شاعر پشت شعرش بود؛ شاعرى که چون عربه فکر مىکنـه مـن ازش متنفرم .آیا من از عربها متنفرم!؟ اصلن از کجا معلوم خودم عرب نباشم؟ آیا از خودم متنفـرم!؟ دو سـه تـا شعر نوشتم ،دو سه تا مقاله علیه استعمار فرهنگىِ عربى در ایران! توى یکى از این شـعرهاى حماسـى فقـط یک جنگجو بودم ،یک جنگجوى بدوى که علیه پان عربیسم مىجنگید .هنوز از لحـاظ شـعرى دوسـتش دارم اما آیا من فقط همان شعرم!؟ چرا این شعر دیده مىشه اما آنهمه فعالیتم براى اینکه فالن شاعر عـرب توسط حکومت سعودى اعدام نشه دیده نمىشه؟ بیشتر از یک سـاله کـه بـه عنـوان مسـئول یـک چـاریتىِ فرهنگى دارم براى دفاع از حقوق پناهندگان سورى فعالیت مىکنم ،مگر سوریه عرب نیست!؟ من از بنیادگرایىِ دینى که ادبیاتم رو قربانى کرده متنفرم؛ از داعشیسم ،از آنهمه بالهت که خاورمیانـه درش غرق شده؛ اما ضد عرب نیستم و اگه باشم در آن تنها یکى از علىهاى عبدالرضایى نقش داره نه همهشـون. در شعر نمىشه مدام توضیح داد .نوشتم مادرت رو گاییدم ،چون در اون لحظه یکى گاییـده بـود و ایـن نـه ربطى به مادر داره نه اعتقادم ،بلکه شورى دیونیزوسى کـه تنهـا در همـون لحظـهى نویسـش زنـدگى شـد، کارگردانش بوده .من وقت نوشتن شعر به چیزى اعتقاد ندارم تنها به شعر اعتماد دارم ،پس در آن لحظه فقط حق با اوست ،مرگ مؤلف یعنى همین! چند ماهه که در حمایت از غبنى که بر عربهاى سورى مىره گیر دادم به اردوغان ،آیا ضد ترکم!؟ من سوسول نمىنویسم ،حتى اگه بخوام نمىتونم ،پس وقت خوانشم از قاعده بیرونم کنید .من موعدِ نوشتن بیش از آنکه حقوق بشرى باشم ،حشرىام! و این متاسفانه فعلن از درکِ خیلى از حرفهاىها حتـى بیرونـه. کاش همه مىدونستند که شعر بیانیه نیست. ژوئن 2116
دیل گپ 111 /
3٢
روزى نیست که چند نفر ننویسند چرا دیگر نمىنویسى که فالنى دارد مىمیرد؟ چرا فقط چسبیدهاى به نقـد شعر و شاعرسازى و جماعتِ بى درد!؟ پیش تر ،هم وقت داشتم هم حضور ،حاال ولى تمام وقتم را دادهام به شعور .خیلىها مىتواننـد بـراى آزادىِ عظیمزاده بنویسند اما کسى نمىخواهد و اساسن نمىتواند همه اندوختههاش را دودستى تقدیم کند به نسلى که فردا منتظرشان است .اگر عظیمزاده امروز در زندان است براى این است که آنجا شعور در خفقان است، اگرچه همین چند هفته پیش ،هم براى عظیمزاده نوشتم هم آن معلم لنگرودىِ قبلن دربند که حاال آزاد شد. دوست من! آدمها زندانى مىشوند و آزاد ،اما در زندان فجیعترى گیر مىافتند ،بگذار من یکـى بـراى آزادىِ فرهنگ از زندان بهنِ همهتان کارى کنم. ژوئن 2116
دیل گپ 111 /
35 رفتار شاملویی ،اطوار هدایتی و افهی نصرتی به طرز فجیعى حال بههـم زن شـده .در حـال حاضـر هـزاران شاملو و صدها هدایت و دهها نصرت توى دل ایران دارند میلولند و تنها کسی کـه نفسـکش مـیطلبـد یـا تریاک است یا تریاک است و یا تریاک! صنعت مرگ این روزها دارد کوالک میکند در ایران و اپیدمی سطح و سادهسازی گفتمانیست مسلط که سوسیالیسم اسالمی مُدش کرده .انگار به انتهای خط رسیدهایـم؛ دیگـر رنگ و رویی نمانده در هیچ صورتی ،هر که را هم که میبینی یا بنگیست یا بنگیست و یا بنگی! پـس کـو آن آوانگاردیسم کرداری که اینهمه سنگش را به سینه میزنیم؟ جای افهی سیگار به گوشهی ل ،و خیال شکسته بستهی شیشهای و صدای خستهی تریاکی ،من ترجیح می- دهم ملق بزنم و عکس بگیرم .بیآلخ بدهم به هر چه روشنفکری ریغماسیِ مرگاندیش و تا میتوانم زندگی کنم .بیخود نیست که روزی دو ساعت میدوم تا فکری کرده باشم؛ یک ساعت هم فقط مشت مـیزنـم ،بـه کی!؟
دیل گپ 112 /
92 زندگى سفر است؛ مقصد معینى دارد؛ نباید بهش فکر کنى ،باید فقط راه بروى؛ مهم نیست کدام سمت ،همه جا هیچ است؛ باید راه بروى تا از این شانس کوتاه لذت ببرى؛ همه چیز بازىست ،سعى کـن ببـازى؛ تنهـا شکست تو را به آنچه مىخواهى نزدیک مىکند. جوالی 2116
دیل گپ 113 /
93 مردهایى که زیاد مىفهمند ،موجودات نفلهاى هستند؛ چون فقط مىتواننـد عاشـق زیبـاترین زن باشـند کـه معمولن نیاز ندارد بخواند یا بداند ،براى همین مثل اشیاى قدیمى خانه بعد از مدتى ،دیگر به چشم نمىآیـد و مرد بیچاره هم ناگزیر است آن را نو کند ،گرچه باز سراغ زیباترینِ زنان مىرود که معمـولن نیـاز ندارنـد بفهمند .مردهایى که زیاد مىفهمند تنهاترینند ...
دیل گپ 114 /
94 آدمها دروغ مىگویند چون که از تنهایى مىترسند؛ ترسوها تنهایى را مهلکترین بیمارى میمون مـدرن مـى- شناسند ،براى همین هیچ ترسویى تنها نیست .آنها ناچارند دروغ بگویند ،دروغ بگوینـد و محبـوب شـوند. این روزها فقط دروغگوترینها یعنى ترسوترینها قهرمان مىشوند .تنهایى دیگر برندى نیست کـه کسـى را جذب کند .این روزها بالهت مُد است .هیچکس دکتراى تنهایى ندارد .ظاهرن همه تنهایند اما هنوز جامعـه- شناسى توى بورس است و در هیچ دانشگاهى تنهایىشناسى تدریس نمىشود .تنهـایى خانقـاهى درندشـت است ،دانشگاهى که تا بخواهى یادت مىدهد اما مدرک دستت نمىدهد؛ تنهایى عظمت انسان است که جـز با جل ،تنفرِ همگانى حاصل نمىشود .مدیاها کار را خراب کردهاند ،همه دنبال محبوبیتند که جز محدودیت نصی ،نمىکند! کار اصلی مدیا ،نمایش دائمی دالیل گریهست که در مقابله با آن باید پنجرهها را باز کـرد و دالیل لبخند را به اکران درآورد .البته این اصلن آسان نیست ،یکی از طاقتفرساترین کارها در تابسـتان ،بـاز کردن پنجرهها و بستنشان است .همه یک تلویزیون در خانه دارند ،یـک میـز نهـارخورى کـه یـک نفـر را روبروشان بنشانند و مثل تلویزیون آنقدر نگاهش کنند که دیگر چیـزى بـراى دیـدن بـاقى نمانـد؛ آنوقـت برنامهها عوض مىشوند و چشمها تغییر شیوه مىدهند ،تفاوتها ریزتر شده ،عادت از دست مىرود ،برخی با قاشق پُر غذا میخورند برخی خالی؛ با اینهمه هیچ دو نفری ندیـدهام شـبیه هـم بخورنـد ،نـوع حرکـت چنگالها و تماسشان با ل،ها ،گشتنشان در بشقاب و سرسپردگیشان به قاشق و خالصـه آداب دور میـز نشینیشان ...آدمهایی که تند غذا میخورند بی شک جال،ترند اما ای کاش لـ،هاشـان مثـل اردک در آب شلپ شلوپ نکند. جوالی 2116
دیل گپ 115 /
95
همه چیز را در ایران به فاکِ عظما دادند؛ سینما شده شورت سریالِ تلویزیونى؛ نقاشـىِ معاصـرِ ایرانـى عـن درش پیداست؛ تئاتر شده سالنِ مدِ حجابِ سیتى سُماقىها! اه اه اه! ترانهها اغل ،بندِ تنبانى؛ خواننـدههـا نـه صدا دارند نه سواد! اما تا دلت بخواهد رو دارند .عدهاى ده دست مىدهند و عدهاى ده ملیون که یک آلبـوم بیرون بدهند .اپیدمىِ سطح دارد کوالک مىکند المصّ !،هر چه کوسشعر را که فرارى داده بودیم از شعر ،در داستان و رمان فارسى پناه گرفته؛ چُسناله پشتِ چُسناله پالن مىکنند و مثل کیـرى کـه تـنش پـالتو کـرده باشند به مردم قال ،مىشود؛ مردمى که هر روز بیشتر نمىفهمند و همـه آنهـا را قاضـىِ بـزرگ مـىنامنـد. پوپولیسم هنرى ،سوسولیسم ادبى همه را خواجه کرده جز شعر .شعر پیشروى فارسى که هنوز پـا نـداده بـه مردم ،به سطح ،به بالهت ،به تیراژ باال ،به عبا ،به گوسفندانِ ناطق! یعنى هر چه خود را جر مىدهند که ساده و بدیهىاش کنند باز در مىرود الکردار! تو هم فری ،این چسنالهها را نخور! اینها اصلن نمىخوانند تا شعر تو را بفهمند؛ یک مشـت بـادخوردهى کف ریده که تنها در آمار به حساب مىآیند .عوام را بگذار همان جا که هستند بتمرگند ،تو شعرت را بنویس که هر چه بیشتر آن را پیچ مىدهی ،بهتر فرو مىرود؛ شاعر را با این گاوبازار کارى نیست ،آنهایى هـم کـه گاوبازى مىکنند شاعر نیستند ،شعرآزارند .شاعر را با ضعفا ،با ابلهان ،با مخنّث جماعت نسبت نیسـت ،مـن یکى مىنویسم تا کسى نخواند ،یا هر که مىخواند فحش بدهد .خودتى!
دیل گپ 116 /
96 خانم نسبتن محترم! فکرهات را بشور و بعد هم براى چند روز در هواى آزاد پهن کـن! بگـذار سـرت هـوا بخورد ،اینقدر بىهوا برام ننویس! چه کار کنم که مىخواهى شوهر کنى!؟ که مجبورى نجی ،باشى تا یکـى االغتر از خودت بیاید خواستگارىات!؟ تو آنقدر مفلوکى که حتى با آى دىِ مستعار جرأت نمىکنى لخـت بنویسى .نمىخواهم جاى شما بنویسم؛ مصنوع از آب در مىآید المص .،یک بار به اسم شـهال کاتبـان تـنِ مرد را دریدم که امثال تو یاد بگیرند ،اما چه کنم که شماها حتى از مردانِ وطنىتان خواجهترید؟ امثال تـو از فمنیسم قد گاو هم نمىفهمند؛ برو از هلن سیکسو یاد بگیر که در سـتایش مـارکى دُسـاد نوشـت؛ از ژولیـا کریستوا بیاموز که ستایشگرِ تنـانگىسـت .نزدیـکتـرین دوسـتانِ مـن در انگلـیس از زمـره معـروفتـرین آنارشیستها و فمنیستهاى جهانند؛ یک بار هم نشد حتى یکىشان انتقاد کند تو ضد زن و من مىنویسـى. یک مشت فاطى کماندو که نهایت آوانگاردیسمشان برداشتنِ روسرىست برام آدم شدهاند .شماها الاقل باید سه نسل آن هم تخت گاز بخوانید تا بتوانید شعرهام را از رو بخوانید ،تا چهارتا واژهى کافدار در مـتنهـام سبز مىشود یک مشت اُشکولِ مذهبى که ریدهاند به اسم فمنیسم برام چوب برمىدارند .شماها را اگـر ایـن تلویزیونهاى خارجىِ بدتر از داخلى نبود سگِ عابد ارمنى هم نمىگایید .من به قـول نـازنین معاصـرِ بـادم! شماها گمنام و معروفتان همین امروز فردا ،روزتان مثل گوز مىگذرد .این شعرها ولى زیر نام من مىمانند، مىمانند و اهل فردا براى بالهتتان قاه قاه مىخندند .پشتِ سرِ من اینقدر کوس نگویید! هر چه هیچ نمى- گویم بیشتر دور برمىدارید .سیاستتان هم عینِ دیانتتان است. جوالی 2116
دیل گپ 117 /
97
همیشه کلى تالش کردم از دست بدم که شرایط باخت جـور بشـه و ببـازم؛ بـدون باخـت هرگـز نتونسـتم بنویسم؛ همیشه بیرونِ صفحه شکست خوردم تا توى کاغذ جز بُرد نداشته باشم .باید دلت رو تکـه تکـه بـه بقیه ببخشى؛ براى اجراى از دست دادن باید دلش رو داشته باشى که اصـلن نداشـته باشـى؛ واسـه ایـنکـه شاعرى موفق باشى باید مدام شکست بخورى ،اون هم به طرزى فجیع! بـدونِ دل سـپردن بـه مازوخیسـم، شاعرى ممکن نیست.
دیل گپ 118 /
98 پیشترها مدام میباختم ،چون وقتی که وقتش بود شوت نمیکردم ،تازه در بازیِ بعدی هم فقط برای اینکه ببازم بازی میکردم ،شوت نمیکردم .در واقع برای بازی نبود که میکردم ،من عاشقِ دویدنم؛ همیشه می- دوم؛ گاهی در مغز ،گاهی در جیم و بیشتر توی تختخواب! دویدن ماهرترین پزشک دنیاست! پس خیال نکن افت دارد! دنبالش برو! اگر پا نداد هم بدو! او مهم نیست ،اوها مهم نیستند که هــر جــا بخواهی گیرشان می- آوری ،دویدن را بچس !،وگرنه عشق جز یک زایده نیست مثل چربی اضافی ،باید بلـد باشـی چـه طـور از دستش بدهی ،وگرنه جز اتالف دل نیست ،دوست داشتن کسی که با تو به طور کامل نیست.
دیل گپ 119 /
99 اهواز مجتمع اقوام است .از اکثریت بختیارى گرفته تا کرد و ترک قشقائى و عرب ،همـه آنجـا جمعنـد امـا جمهورى عزیز اسالمى ،براى اینکه تبعیضی در کار نباشد سید خلفالموسوى را شهردار کرده .کل مسئوالنِ شهردارى اهواز از بیخ عربند و شهر هم شده عینهو بهشت .خوشبختانه سارى و الباجى این هر دو نمایندهى اهواز عربند و آموزش و پرورش اهواز هم عرب است و شنیدهام الهویزاوى اصلن فارسى بلد نیست .ضمنن مىگویند که دزفولىها ،حتى خودِ اهوازىها هم دیگر آنجا جرأت نمىکنند فارسى حرف بزنند ،مبادا یکـى نژادپرستشان بخواند .شعارها در حین بازى فوتبال عربى ،حتى خود استادیومهاش هم عرب اسـت و ایـن عالىست؛ یعنى که اصلن فوقالعادهست .جمهورى عزیز اسالمى عدالت را در تمام اسـتانهـا برقـرار کـرده. ماندهام حاال که در گیالن فقط گیلکها زندگى مىکنند چرا استاندار عـرب نیسـت ،شـهردار عـرب نیسـت، نمایندهها چرا در گیالن همهشان عرب نیستند و فقط سیّد صداشان مىزنند!؟ سـیٌدیت سـالهاسـت کـه در ایران شرط صدارت و سرورىست اما براى اینکه کشورمان از این بیش یکّه تازى کند در جهـان ،کـاش از این پس در همه استانها تنها عربها را به شهردارى و استاندارى و همه چىدارى برگزینند. آگوست 2116
دیل گپ 121 /
111
آوانگاردیسم و رادیکالیسم دو روى یک سکهاند؛ از نیما گرفته تا رویایى همه در صورت شعر دست برده و آبشخورِ درونِ شعرشان جز شعر کالسیک نیست .در واقع آوانگاردهاى ایرانى از دم نئوکالسیکند .شاملو نیز که وارطانش حسینِ صحراى کربالست ،آیدایش مریمِ مقدس ،بیشـتر شـعرهاش در آسـمان سـیر کـرده بـا زندگى و زمین بیگانهست و بى که بداند جز آرمانخواهىِ شیعى تبلیغ نمىکند .هر چقدر که بیرونِ شعر این سه شاعر معروف معاصر رادیکال است ،درونِ شعرشان به شدّت محافظهکار بوده و در حـوزههـاى درون - متنى اکیدن خطر نمىکند! ادب و ادبیات کار دست شعر فارسى داده؛ سـرطانِ تظـاهر و تمیزنمـایى بیمـارىِ اپیدمى شدهى شعر پیشروى فارسىست ،طرف با جسدِ زبان کشتى مىگیرد ،افعال و کلماتش را کج و کولـه مىکند اما درونِ شعرش فراتر از سانتىمانتالیسمِ منحطِ مهدى سهیلى نمىرود .این یکى گیر مىکند در تغزل بندتنبانى و دیگرى نبشِ حماسهسرائىِ آرمانخواهانه دفن مىشـود! چـرا شـعر معاصـرِ فارسـى حتـى یـک پیشاناظم حکمت ندارد!؟ مگر ناظم حکمت سیاسىترین شعرها را ننوشته ،پس چرا هراسى نداشـت اگـر از گردن به پایین ناظم حکمت نبود!؟ هى با شمام! رادیکالیسم ،خر رنگکنى نیست ،شقالقمر نیست اگر علیـه دیکتاتور و دیکتاتورى مىنویسید .حاال دیگر مردمِ کوچه و بازار حتى برخى از بسیجىهـا و پاسـدارها نیـز خالف دیکتاتور فکر مىکنند و سیاستهاش را برنمىتابند .اینکه لباس وزن و قافیـه و فـرم و تکنیـک تـنِ مخالفتى همگانى کنید و آنچه را که مردمِ کوچه و بازار هم مىداننـد بـاز بـه خوردشـان بدهیـد ،دیگـر نـه سیاسىست نه رادیکال! دلش را اگر دارید خطر کنید! ریسکى کنید و علیه خرافاتى که بدل به باور عام شده بنویسید! دریغا که حتى سگِ ایرج میرزا به شما اپورتونیسـتهـاى خایـهی مـردم مـال شـرف دارد .اگـر از اپسیلونى شجاعت هنرى برخوردارید یک قدم از بقّالِ سرِ کوچهتان پا پیشتـر بگذاریـد و تـوى باورهـاش دست ببرید! حکومتها و دیکتاتورها را خودِ مردم ،یعنى همین بقّالها تولید مىکننـد .اگـر گـداى شـهرت نیستید جلوى بالهتِ مردمى بایستید! نویسنده و آرتیستى که الاقل گامى جلـوتر از مـردم حرکـت و گـاهى خالف خواست مردم عمل نکند اُپورتونیستى بیش نیست.
دیل گپ 121 /
111 شاعر است؛ عاشق شعر است؛ عاشق شعرهاى مک دونالدى! کارهاى تازهام را دوست ندارد ،مثل خیلـىهـا، اصلن مثل همه! با آن مغز الغر گنجشکى ،شعرهاى تازهام را مىخواند ،هى مىخواند و هـر چـه کـه بیشـتر مىخواند ،به جایى مىرسد که دیگر اصلن نمىفهمد ،بعد هم موبایل در دست ،لمبر مىدهد و مىآید جلـو، کونِ گندهاش را مىگذارد روى زانوى راستم ،نازى مىدهد به اداى صدا و مـىخوانـد ،بعـد مـىپرسـد بـاز نفهمیدم! صادق است ،مثل اینها که مثل گاو مىخوانند و تعریف مىکنند احمق نیست .دوستش دارم عینهو پفک نمکى! همه چیزش فست فودىست حتى پستانهاش [این دو همبرگرِ چاق!] ،براى همین جز با شـعر فست فودى حال نمىکند ،مىگردم براش توى اینترنت ،دو تا چُس ناله پیدا مىکنم از شاعران وطنى که این روزها عین خرزهره گل کردهاند ،چه حالى مىبرد! خیلى که بخواهد دو تکه سوسیس براش برشته مىکنم از بوکوفسکى ،حاال دیگر خرناله مىزند ،مىخوابد ،من هم روش! سپتامبر 2116
دیل گپ 122 /
112 گفت :تو خودت کلى غزل و مثنوى و ترانه نوشتى و مىنویسى ،پس چرا با شـعر کالسـیک مشـکل دارى؟ الاقل شعر کالسیک مثل خیلى از شعرهاى سپید ،تصنعى نیست! گفتم :نود و چند درصد شعرهاى سپید معروف اصلن شعر نیستند ،یا اگر مؤدب باشـم بایـد بگـویم کـه در نهایت کسشعرند ،اما شعر کالسیک فارسى یعنى کارخانهاى؛ یعنى جدول ضـرب عروضـى؛ یعنـى مصـنوع! مثلن غزل بد و خوب دارد اما غزلى وجود ندارد که تصنعى نباشد. سپتامبر 2116
دیل گپ 123 /
113 غرب است دیگر! با هر طرف که ازش بیشتر بماسد مىالسد؛ تا دیروز بسته بسته پول و پلو مىریخت تـوى جی ،و دهان فعاالن حقوق حَشر! از امروز ولى دیگر کارى به شرّ و بشر نخواهد داشت ،کاسه کوزهها مـى- رود که کم کم جمع شود .چه قهرمانها که طىِ این سالها پروار نکرده! تلویزیـون پشـت تلویزیـون مسـلح کرده تا کون تپل ببرد زیرِ میز مذاکره! هنگامِ پول بزرگ است! وقت سکندرىست! حاالسـت کـه در داخـل نسق بگیرند و از خارج ملخ! هم عیار خایه هم مایه این روزها مشخص مىشود .دیگر نه شهرت پخش مى- کنند نه پول! وقت است که فیکها قمههاى چوبى غالف کنند ،وقت معاملهسـت ،دیلرهـا ( )dealerکـه دل ندارند.
دیل گپ 124 /
114 دارد زار مىزند بلند! در بهترین دانشگاه لندن درس خوانده دکتر است اما دلبر نیست؛ یعنى به او یاد ندادنـد چه طور دل ببرد؛ یادش ندادند چگونه خود را تازه کند؛ یاد ندادند چه طور بىخیال یکى شود که دیگر عین خیالش نیست که هست .دکتر است اما حتى بلد نیست ببوسد؛ لعنتىها یادش ندادند چـه طـور عشـقبـازى کند؛ یادش ندادند هرآنچه را که ارزش یادگیرى داشت. دارد زار مىزند هنوز .هفتهی گذشته وقتى آمد پیشم ،موزیکى بـراش گذاشـتم کـه بسـیار دوسـت داشـت. گذاشتم آن را هر شبه این ساعت بشنود .چند دقیقه پیش ،صداى همان موزیک داشت بلند مىشـد کـه آمـد نشست روى تختم" ،حالمو بهم زده این موزیک ،دیگه آهنگى ندارى بذارى!؟" بعد هم دستش را حلقه کرد دور گردنم که ببوسیم .ل،هام را زود برداشتم از دور و برِ صورتِ سردش" ،حالمو بهم زدى ،دیگه دختـرى ندارى که بیارى!؟" سپتامبر 2116
دیل گپ 125 /
115 خدا بخشندهست؛ فراوان مىبخشد به شرطى که قادر باشى واقعن ببخشى .آلن مست بـود امـا دلـش بیشـتر مىخواست .هوسِ مشروبى گران کرده بود ،داشت مىرفت فروشگاهِ زنجیرهاىِ "ویت رُز" که چشمش افتاد به کولىِ خیابانخوابى که روبروى درِ ویت رُز ،بینِ سگهاش پهلو گرفته بود .دست کرد در جیبش ،شصت و پنج پوند داشت ،همه را گذاشت کفِ دستِ کولى تا که از شادىاش لذت ببرد .بعـد هـم چـون کشیشـى مفلس واردِ فروشگاه شد ،از محوطهاى که مواد غذایىاش ،تاریخ مصرفشان کم کم داشـت تمـام مـىشـد گذشت ،به بخش نوشیدنیهاى الکلى رسید ،چشمش به بطرىِ مشروبى افتاد که برچسـبى صـد پونـدى بـه تنش چسبانده بودند .برش داشت و گذاشت زیر پالتوش ،و مثل لُردى مغرور از فروشگاه زد بیرون .نشسـته حاال پشتِ پنجرهى خانهاش ،و با هر پیکى که مىرود سرباال ،از خدا مىخواهد سخاوتش را بیشتر کند.
دیل گپ 126 /
5٢٥ شعر فارسی برای اینکه نفس بکشد باید از بستگی تاریخی خود دست بکشد .دیگر قیاس آنچه هسـت بـا آنچه که دیگر در دست نیست اقدامی کاملن غیرشعریست .شعر فارسی جز استقالل شـعری دیگـر راهـی ندارد و برای اینکه باز نفس بکشد باید از هر گونه وابستگی سیاسی دسـت بکشـد .آنچـه شـعر امـروز را خنثی و اخته کرده نه غیاب ایدئولوژیهای سیاسی بلکه حذف شاعران ناسازگاری بوده که تابلوی اصالت و خالقیت شعریاند و شکی نیست که سانسورچیان نه فقط حکومت و وابسـتگانش ،بلکـه خـودِ شـاعران و نویسندگانی هستند که رمز بقایشان مدام در گروِ همین حذفها بوده! این خصیصه اصلی سیاست ادبی ایرانی طی هفتاد سال اخیر است که ابتدا نویسـنده آوانگـارد و خالقـش را حذف میکند و بعد که آب از آسیاب افتاد و آوانگارد قدیمی در انزوا دق کرد ،مرگش را صدا زده آثارش را جار میزند تا با تنگ کردن عرصه ،مقدمات حذف آوانگاردهای تازه به میدان آمـده را فـراهم کـرده باشـد. سیاست ادبی ایرانی همیشه با اتخاب این گارد پلید ،موفق شده آوانگاردهای تازه و قدیمی را در برابر هم قرار دهد و بیخود نیست اگر او که حذف شده یا اویی که حبس کشیده و در تبعید بوده در ارزیابی ادبی ،همیشه از امتیاز بیشتری برخوردار شده ،بی که به ارزش ادبی اثر و برتری همزمانیاش توجه شود .اینکـه هـر چـه بیشتر میگذرد ،مرگ آدمها را عزیزتر میکند صرفن واکنشی ایرانی ـ سنتی نیست بلکه ریشـه در خواسـت قدرت نیز دارد .قدرت ضد زندگیست و خوب میداند آنکه مرده ،علیرغـم برتـری هنـری یـا فکـریاش دیگر زنده نیست و توجه حداکثری به او ،چیزی جز توجه ویژه به مـرگ و تبلیـغ آن نیسـت .شـعر بایـد از بستگی تاریخی خود دست بکشد تا دیگر دو بیژن الهی پیش و بعد از مرگ نداشته باشد و دو بیژن نجدی یا دو شاعر و نویسنده در یک هیئت اسمی را به او قال ،نکنند. شعر ستایشگر زندگیست ،چون میداند که دیگر از مردهها کاری ساخته نیست.
دیل گپ 127 /
117 خیلىها فقط آنقدر که جاى "ت" بنویسند "ط" ،با بقیه تفاوت دارند؛ آنها آوانگارد نیستند ،مطفـاوطشـان نیز همان متفاوت است! دیگر نمىتوان تحمل کرد که کسانى در داخل و خارج توى سرِ شـعر بزننـد ،نبایـد صحنه را خالى کرد ،نباید خودخواسته میدان را دستِ شاعران دستساز داد .اگر نمىتوانید سانسـور را دور بزنید الاقل توى سرِ سانسور بزنید! عدبیات عرصهى چُسناله نیست .آنهایى که کار ندارند ،کارى رو نمى- کنند اما از همه بیشتر مىنالند گورکنند؛ فریاد در گلو دفن مىکنند .آنها جـز انباشـتِ فضـاى عـدبى هرگـز کارى نکردهاند و غافلند که "شاعر" شدنى نیست؛ باید باشى .خیلىها سعى مىکنند که بنویسندش اما شـعر هنر نوابغ است .نابغه را با هیچ فنى نمىتوان سانسور کرد ،او اگر بخواهد همیشه و همه جا حتى اگر نباشـد خواهد بود .طرف شاعر است؛ خودش مىگوید که ده سال است شعرى ننوشته امـا مـدام مـىنویسـد شـعر داخل خراب شده! کارى کن! تو خود خرابترى ،الل شو چنپلى! طرف منتقد است ،ادعاش هم کونِ عالم جر و واجر کرده اما نشد که دربارهى شعرى ،کتابى ،بنویسـد ،فقـط گاهى دستمال براى این نامى در دست مىگیرد و گاهى هم براى آن یکى! پس کـو نقـد!؟ هـر روزه هـم در چهار جمله مثل پیرزنهاى دمپایى پوشِ یکى از کوچههاى کودکىام در انزیلمحله مىنالد که شـعر نـداریم، شعور نداریم .امثال او هم همان بهتر که تنها بمالد! شعر امروز ،نیروى جوان و پارتیزان مىخواهد ،کسى که فقط نق نزند ،جق نزند ،بلکه آستین باال بزند.
دیل گپ 128 /
118 من حتى نسبت به خیلى از آدمهاى حقیقى که حاال قهرمان مردمند مشکوکم .آدمهایى کـه هنوزاهنـوز هـیچ شعورى هزینه نکردند مگر بازیگرى در سناریویى که یا دولتى بوده یا به نفع قدرت تمام شده اسـت .اسـم- هایى که مدیاهاى هر دو طرف ناگهان در بوقشان کرده و حاال هم با آن کاسبى مىکنند؛ قهرمانانى که اغل، از پروسههاى اتهام و دادگاههایى که تنها در مدیاها تشکیل شد گذشتهاند یا از زندانهایى که دیوارشان فقط در وبسایتها باال رفت فرار کردهاند؛ مبارزانى که بعد از دادگاه ،جاى زندان به ترکیـه رفتنـد و از آنجـا یـا انگلیسى شدند یا امریکایى! فعاالنى که حاال خوشحالند کمک کردهاند نوکرِ خانهزادِ سرمایهدارىِ سنتى ایران رییس جمهور شود ،رییس جمهورى که بعد از اینهمه پولى که طى دو سال اخیر به حسـاب ایـران ریختـه شد حاضر نشده حتى پنسى به قیمتِ ریال اضافه کند اما با افزایش نرخ ترس و اعدام تا توانسـته روى سـرِ طبقهى فرودست زده ،حتى مایل نیست در سال تازه ریالى بـه دسـتمزد کـارگران افـزوده کنـد .ایـن ریـیس جمهور قهرمانانِ مجازى کم بود اخیرن با رونمائىِ حسن خمینى که اکرانى جز در شکست نداشـت موجـ، شدند مجتباى جوان تعجیل کند کم کم از پشت بیت به روى ویترین بیاید تا چشمها به عبـاى تـازه عـادت کنند .حاال آنها بهانه دارند مجتبا را بیشتر به اکران بگذارند تا رهبرى مثل امامت کـه جـز پادشـاهى نیسـت موروثى شود! در چنین شرایطى که ترسیدن اولین گام سرسپردگىست من از هر چه اسم فیک و مستعار کـه آب جز در آسیابِ ترس نمىریزد حالم بههم مىخورد .حرکت زیر چادر و عبـا و حجـاب دیگـر تحریـک نمىکند بلکه برعکس باعث مىشود یککاره جفت کنى! روشنگرى هزینه دارد. مارس 2116
دیل گپ 129 /
119 تنها دلیلِ نگونبختىِ تاریخىِ ایرانىها سانسور است .ایرانىها حتى مدعىترینشان که مىمیـرد بـراى آزادى یک میکروسانسورچى در بهن دارد که جز به فرمانِ او عمل نمىکند .کسى که شـاهد سانسـور اسـت و دم فرو مىبندد ،دستاندرکار قتلىست که از سنگسار فجیعتر است .سانسـور قتـلِ فکـر اسـت و انـدامِ آدمـى عزیزتر از فکر عضوى ندارد! مغز خانقاهِ آدمىست اما ایرانىها مغز نمىخواهند ،ندارند! همهمـهاىسـت در ایران ،بسیجى همگانى علیه فکر ،همه از دم به شغل کثیف سانسور مشغولند و یکى نیست بپرسد چرا!؟ آخر براى چه!؟ من کارى به حکومت پیشاقرونِ وسطایىِ ایران ندارم ،کارى به سانسورنامهها [ببخشـید روزنامـه- هاى ایران] ندارم .چه کار باید داشته باشم به مالخانهاى چون صدا و سیماى ایران!؟ من فقط با مـردم ،ایـن حجم توخالى و سانسورچى کار دارم که جز بالهت ستایش نمىکند؛ با مردمى کار دارم کـه حتـى وقتـى از کشورشان خارج مىشوند ،مسیحى هم که مىشوند سانسورچىاند .اینها براى مبارزه با سانسور پـول مـى- گیرند از اتحادیه اروپا از دولت هلند از وزیر امورِ خارجهى دیوید کامرون بعد هم رادیو مىزنند ،تـى وى و سایتى هوا مىکنند که جز در هواى سانسور نفس نمىکشد! سانسور یکى از فجیعترین شیوههاى آدمکشـى- ست و ایرانىها همه از دم قاتل ... فوریه 2116
دیل گپ 131 /
111 اخیرن انگار غلظت پیشنهاد بیشرمانه به خانمها در ادارات ایران زیاد شده است .رفیقـی انگلیسـی دارم کـه اینجا در روزنامهای کار میکند؛ در این باره دو ـ سه لینک برایم فرستاد و خواست چیزی بنویسم که منتشر کند .وقتی فیلمها را دیدم فمنیسمِ خونم رفت باال .واقعن عصبانی شدم ،دست بـردم روی کیبـورد و شـروع کردم به نوشتن .وسط پاراگراف دوم بودم که صدای آن مردی که تلفنی بـه شـینا شـیرانی التمـاس مـیکـرد حالش را خوب کند توی مغزم غلت زد .با صدای خودم کلماتش را تکرام کردم ،بـاز تکـرار کـردم ،خیلـی برایم آشنا بود .بعدش ول کردم ،دیگر ننوشتم .مادرم همیشه میگفت اول یک سوزن به خودت بزن بعد یک جواله دوز به دیگران! فوریه 2116
دیل گپ 131 /
111 من از مرگ مثل سگ مىترسم ،از زندان بیشتر از سگ! یعنى شیفتهى زندانى هستم که از چند هفته طوالنى- تر نشود ،بعد از آن دیوار را هم گاز مىگیرم؛ براى همین همیشه گوش به زنگىِ دینامیکى داشتم .کمتر گیـر افتادهام ،مدام در رفتهام ،البته کتک خورم ملس است؛ مىتوانم زیرِ شدیدترین شکنجهها دوام بیاورم اگر برام زندانِ طوالنى نبرّند .اصلن براى همین از ایران که زندانِ درندشتىست فرار کردم چون کم کـم داشـت کـار باال مىگرفت .راستش از اوراق کردنِ رنوى اسقاطىام آغاز شد ،بعد هم از بـاغ مالصـدرا بیـرونم کردنـد و مجبور شدم در آپارتمانى وسط تهران اتراق کنم اما دستبردار که نبودند ،تلفنهام را مىشنیدند و مکالمـه- هاى عاشقانهام احتمالن گاهى حَشرىشان مىکرد .بیخود نبود که تا دور و بـرم شـلوغ مـىشـد بـه بهانـهى کمرباریکى مىریختند به خانهام! آن اواخر پرىرویى که پردهى خانهاش افتاده بود علیـهم شـکایت کـرد ،در دادگاه وقتى که دیدمش کف کردم ،پیش از آن هرگز ندیده بودمش ،لعنتى از نقطه نقطـهى خانـهام بگیـر تـا بدنم آدرس داشت ،و اگر نبود مشاوره و کمک وکیلى روشنفکر ،راحت از شرّش خالص نمـىشـدم! هنـوز هم ماندهام چرا دنبالم مىکردند .یک بار ازم پرسیدند تو رهبر فالن جریانى!؟ گفتم ایـن جریـان سـر نـدارد، سرور ندارد ،ما همه اهل هواییم! راست مىگفتم! من هرگز نه مرید کسى بودم نه مراد! راستش بیست و یک سالم بود که با دو دانشجوى پزشکى همخانه شدم؛ خانهاى داشتیم توى خیابانِ جلفاى سیّد خندان! منى کـه تنها غزلهاى دخترکش مىنوشتم ناگهان رو آورده بودم به ادبیاتِ سیاه ،در دانشگاه معروف شـده بـودم بـه مستمعِ آزاد! سرِ کالسها دیگر نمىرفتم ،وقتى هم که مىرفتم شلوارى کوردى تنم بود و روى جفتى دمپایىِ پالستیکى وول مىخوردم؛ در خانه از بس وراجى کرده بودم همخانههاى درس خوانم هر دو بارى شدند ،از فیزیوپاتولوژى یکراست پریده بودند وسطِ نیهیلیسم و از آنجایى که بسیار خرخوان بودند یـک کـاره ایـن واحد را پاس کردند و هر دو در یک زمان اما توى دو شهر مختلف خودکشى کردند ،بعـد از آن ترسـیدم از استاد ،ترسیدم از مراد از مرگ و دلم مىسوزد براى آنهایى که این روزها سرشان را کج مىکنند تا از راهِ من بروند و نمىدانند جز آدرسِ اشتباه نمىدهم ،راست مىگویم! اگر آدرسى در کار بود خودم اینهمـه آویـزان نبودم! البته من مربىِ خوبى هستم براى آنها که مىخواهند تند بدوند اما هرگز نخواهند دانست کجا ...
دیل گپ 132 /
112 یک عده از دوستان دارند کلک مىزنند ،جرأت کم آوردهاند از مال من خرج مىکنند .مقاالت بى مولفى مى- نویسند علیهِ ...بعد هم چند جملهى تابلو از این قلم ،تحت نثرى نزدیک به این قلم درش مىخرجند و این- گونه رد گم مىکنند .راستش من آنقدر باختهام که دیگر عینِ خیالم هم نباشد و شاید اگر فقط پـاى خـودم وسط بود عمرن خیالى نبود .اما ،این اواخر رفقا ،رسوایى را چنان در زنبیل کـردهانـد کـه آدم بـه آدرسـمان فرستاده شده است. درست است که یک زمانى تحت هزار نام مىنوشتم اما هرگز به یاد ندارم که بـى نـام نوشـته باشـم .لطفـن برادران فقط مال مرا در حسابى که مال من است بگذارند و نگذارند بیش از این عاق والدین شوم ... فوریه 2116
دیل گپ 133 /
113 میگویند :تو از وقتی که شعرت سیاسی شد دیگر على عبدالرضایى نیستی! این را بار آخـر یکـی گفـت کـه پیشتر فکر میکردم از زمره اعضای "گلهی ول معطل" نیست؛ انگار همـه ایـنگونـهانـد! نمـیفهمنـد چـه نشخوار میکنند! مثلن گفت کجاست شعری مثل "زلزله" که روی جلد کتاب "پاریس در رنو" آمـده بـود؟ احمق است ،نمىفهمد که الاقل در شعر فارسى کارى شعرتر از "زلزله" علیه دیکتاتورى سروده نشده .من از شاعر سیاست زده و سیاسى کار بدم مىآید اما شاعر یعنى پرسشگر و در جایى مثل ایران پرسیدن کارکردى به شدت سیاسى دارد .آیا منظومهى "پاریس در رنو" که مرا با آن شناختند سیاسى نبوده؟ آیا شعر چند قالبى "جنگ جنگ تا پیروزى" یا "جامعه" علیه بالهت مذهبی و دیکتاتورى نوشته نشده و بـه چـالش بـا جنـگ نرفته!؟ مخاط ،حتى حرفهاى ایرانى قاق است و کارىش هم نمىشود کرد .مـثلن نویسـندهسـت ،شـاعر و منتقد است اما اینها همه تنها لق ،است؛ او اساسن نمىفهمد و نمىخواهد که بفهمد .دیروز در ش ،شعرى انگلیسى شرکت داشتم ،یکى از شعرهایى که خواندم مثلن عاشقانه بود ،وقتى که کارم تمام شـد و نشسـتم، "الو ادیل" که شاعرىست اصالتن قبرسى و به انگلیسى مىنویسد هیجان زده بود ،بالفاصله گفـت :ندیـدهام کسى اینگونه در شعرى عاشقانه به چالش وقایع سیاسى معاصـر رفتـه باشـد یـا "آمارجیـت چانـدان" کـه شاعرى پنجابىست گفت :خشونتى را که خرج توصیف در شعرى عاشقانه کردهاى پیشتر در شـعر "خـانم زیارى"ت هم دیده بودم .اینها نکاتىست که محال است به رؤیت مخاط ،ایرانى برسد .مخاط ،حرفـهاى ایرانى پى کشف شعر نمىرود؛ اگر درش تجسسّ مىکند جز جاسوسى هدف دیگرى ندارد؛ او اهل زیبـایى نیست؛ از فکر و شعر تازه ،از زیبایى لذت نمىبرد؛ پیش از همه اول مىخواهد بداند این شعر از کجا آمـده، به کار کدام شاعر شباهت دارد و اگر اینها را نبیند مىگوید که سیاسىسـت و پرونـدهاش را بـراى همیشـه مىبندد .من از شاعرى که قلمش را صرف منافع حزب و تبلیغ یک ایدئولوژى مىکند خوشم نمىآید اما این را هم مىدانم که شاعر غیرسیاسى غیرممکن است.
دیل گپ 134 /
114 بعد از تماشاى چند قسمت از سریال شهریار و اهانت بیسر و پایی به اسم کمال تبریـزى بـه آونگاردیسـم ایرج میرزا؛ نوشته بودم به سریال و سریالگر ایرانى باید از دم تجاوز کرد .بعد از آن نوشته هم از بس رفقـا گیر سه پیچ دادند که ما را چه به گاوبازىِ تلویزیونى و سینماگر بیسواد ایرانى بـىخیـال شـدم .تـا ایـنکـه پریروز یکى از بازیگران آنارشیست ایرانى چند لینک فرستاد و اصرار کرد سریال شهرزاد را که دستپخـتِ غضنفرى به اسم فتحىست ببینم .گیرم فتحى کثیف ،فتحى مزدور اما آیا بازیگرانى که در این سـریال ایفـاى نقش کردند نباید پیشتر سناریوخوانى مىکردند!؟ حاال تحریف داستان کودتا بماند ،حـذف خصـومت مـال کاشانى با مصدق بماند ،آیا نباید خیل بازیگرانِ ابلهِ این سریال نام تقى رفعت را پیشتر شنیده باشند!؟ تقـى رفعت و لمپنیسم!؟ او روشنفکر و ادی ،و آنارشیست بود ،دربارهی فمنیسم براى اولین بـار تقـى رفعـت در زبان فارسى نوشته بود و همانگونه کشته شد که هفده سال پیش محمد مختارى! سینما و سینماگر ایرانى سالهاست که بدل به چند تپه کثافت شده .حتى فکر کردن بهشان هم آدم را کثیـف مىکند اما چه باک! با اینکه دکترم گفته دیگر باید از الکل فاصلهاى فرسخى بگیـرى وقـت اسـت بـزنم بـه خمره و در فایلى صوتى هم که شده بزودى ترتی ،این گلهى همه چى کیچ را بدهم. فوریه 2116
دیل گپ 135 /
115 پیش از انتخاباتى که منجر به ریاست جمهورى آقاى روحانى شد چندین مقالهى صوتى در یوتیـوب منتشـر کردم و به طور مفصل دربارهی کیچیسم سیاسى حرف زدم و با بکر دلیل و استداللى تئوریک نشان دادم چرا نباید توى هیچ انتخاباتى در ایران شرکت کرد .حاال هم تأکید مىکنم که شرکت در انتخابـات نـام دیگـرش خیانت است .حاال دیگر تنها تحریم انتخابات کافى نیست ،باید همه را تشویق به نافرمانىِ آنارشیسـتى کـرد. جاى انتشار چند جملهى خوشگل از چند فیلسوف خوشگلتر و تکرارشان در صفحات شلوغ اینسـتاگرام و فیسبوک و علىالخصوص کانالهاى تلگرام ،وقت است جماعتى که دغدغهى روشنگرى دارنـد خـود را بـه روز کنند تا شاید جلوى اتفاق مهیبى را که دارد امروز در ایران مىافتد بگیرنـد .شـرکت در انتخابـات حـاال دیگر تنها آرىگویى به رئیس نیست ،بلکه پذیرشِ نوکرى زیر سیطرهى ارباب است .نگذارید امثال زیباکالم که استاد مکالمه با جمعیت کیچند مأموریتِ تازهشان را با موفقیت انجام دهند .امثال او بعید است نداننـد در بالماسکهى انتخابات پیش رو حتى یک کاندید مستقل از فیلترِ شوراى نگهبان عبور نکرده ،پس هر که هست جز کارگزارِ ارباب نیست .اگر همه سعى کنند و نافرمانى آنارشیستى تحقق پیدا کنـد و جمعیـت بزرگـى در انتخابات شرکت نکنند حساب کار دست ارباب مىآید و بىشک عق،نشینى خواهد کرد .نکتهى دیگر این- که اخیرن تعدادى نوآنارشیست که آب از مردآب حکومت مىخورند علیه تحریم انتخابات نوشته اند و حتى دیگر آنارشیستها را نیز با خود همراه مىدانند. متاسفانه این جمع بىقبا گاهى در نوشتههاشان از من هم یاد مىکنند! راستش آنارشیست بودنم مثل شـاعرىِ من است؛ من شاعر نشدم ،بودم ،آنارشیست هم به دنیا آمدم .حدودِ سه دههست که به طور حرفهاى درباره- اش مىخوانم و مىنویسم .کار و نسبتى هم با فوجى که اخیرن آنارشیسم افهشان شده ندارم .آنارشیسـم مُـد نیست ،برَند نیست که امروز باشى و فردا نه! آنارشیسم هستىِ یک آنارشیستِ واقعىست؛ حـزب نیسـت تـا وادارت کند با هر کس و ناکسى یا هر نان به نرخ روز خورى مجاورت کنـى؛ آنارشیسـم یـک جـور بـودنِ انفرادىست ،گرچه تشویقت مىکند این فردیت را در جامعه تعریف کنى.
دیل گپ 136 /
خالصه اینکه آنچه در فضاى مجازىِ فارسى زبان مُد شده به تنها چیزى که ربط نـدارد آنارشیسـم اسـت. لطفن هى مرا به فالن گروه و بیسار مسلک که اطوار و منش و اندیشهاش کیچ است نچسبانید! مـن همیشـه برهوتِ واقعى را به شهر فیک و شهرت کیچ ترجیح دادهام .آنارشیستها واقعىترند! فوریه 2116
دیل گپ 137 /
116 تو تریاکت را بکش تازه وارد! به این الیکها دل خوش نکن! چندین برابرش را وقتـى کـه فیسـبوک هنـوز فارسى نبود داشتم .اگر بتوانى علیه بالهتِ جارى بنویسى و هنوز محبوب باشى هنر کردى! سرِ پیرى تو هم دلت خوش است که در مناظره با چهار تا جانورِ بیسوادتر از خودت غالبى .اینکه چهار تـا عقـ ،مانـدهی مظلوم گیر بیاورى و وقت بحث مدام بپرى توى حرفشان و بعد هم جدل را ببرى معنایش این نیسـت کـه سرترى! تو فقط شارالتانى! آنقدر بیسوادى که حتى نمىدانى تنها اختالف عمدهى سوسیال آنارشیستها با کمونیستها سرِ دیکتاتورىِ پرولتاریاست! این را دیگر هر ننه قمرى مىداند .تکیه زدن به تخت قدرت همـه را کثیف مىکند؛ دیکتاتورى که پایین و باال نمىشناسد .مگر سوسیالیستتر از سوسـیال آنارشیسـتهـا هـم داریم!؟ تو البته فقط ژورنالیستى نه کمونیست! وگرنه در نهایت وقاحت امش ،در بى بى سى و فردا ش ،در صداى امریکا قرِ نمىدادى! شما کمونیستهاى شعارىِ ایرانى آبروى هر چـه کمونیسـت در جهـان هسـت بردهاید! من یکى کارى به معرکه ژورنالیستهایى مثل تو ندارم اما اگر بیش از این درباره آنارشیسـم چرنـد بگویی و بنویسى علنى مىکنم چقدر بیسوادى .خالصه حواست باشد شاملو که سهل است ،دفعهى بعـدی حتى اگر به پشتىِ مارکس لم بدهى دقیقن اسمت را سوراخ مىکنم. مارس 2116
دیل گپ 138 /
117 ما اینجاییم در همین لحظه اما در محاصرهى آینده! آزادى مىگوید که انقالب آنجاست ،اینجا نیست ،آیـا وجود ندارد؟ من تعریفى از انقالب ندارم ،فقط مىرفتم آنجا کتاب مىخریدم ،البته این را هم مـىدانـم کـه کارش معجزهست؛ یکى را از تبعید مىآورد و ملیونها نفر را مىفرستد به تبعید! حتى مادرم همیشه مىگفت بخواب پسرم که بیدارى به زحمتى که دارد اصلن نمىارزد .به ما نگفتند ،نگفتند که بیدارى خواب نمىبینـد، حتى نظم سلسله مراتبىِ کمونیسم هرگز این را نگفت ،اما چگورا گفت به احترام آزادى یک دقیقـه سـکوت کردیم و خوابمان برد! او آنارشیست بود ،کاش این را مىدانست. مارس 2116
دیل گپ 139 /
118 آدمى جز در محاصرهى حماقت نیست ،براى همین بدبختتر از آن است که احساس خوشـبختى کنـد .درد از زمره لوازمِ یدکىِ همهست چون همه آشغال جمع مىکنند و تا مىتوانند مىدوند که حسابِ حماقتشـان در بانکها باال برود ،بعد هم به این بالهت پز مىدهند .از این بالهت دورى کن! براى اینکـه کمتـر برنجـى بیشتر ببخش! نه براى اینکه دلى خوش کنى ،براى اینکه خوش باشى ببخش! من هرگز پول نخواسـتم ،پـىِ ثروت نبودم چون فقرى جز حماقت وجود ندارد .مغرور بودم اما هرگز آنقدر تکبٌر نداشـتم کـه بترسـم .بـا خسیس جماعت هم رفاقت نکردم چون هنوز مطمئنم فقط وقتى که مىخواهى ،دریـغ مـىکننـد .همیشـه از دوست احمق ،عشق احمق و از طرفدار که یعنى احمق دورى کردم و مطمئن بودم فقـط ایـنهـا مـىتواننـد نابودم کنند ... دسامبر 2115
دیل گپ 141 /
119
عینهو کادیالک داخل شد ،از راهرو گذشت و نشست وسط کاناپه و شیشهها را داد پایین .مدل باال نبود امـا لوازم یدکىاش همه سرحال! حیف که ده دقیقه قبلش رفته بودم کربال و برگشته بودم بى حال ،بـراى همـین همچین طال ،نبودم و هر چه چراغ زد کاپوتش ندادم باال .طفلى خراب بود ،ولى من مردش نبودم .حاال باید یا مىرفت یا مثل همه روشنفکرهاى شعارى ایرانى کوس مىگفت! متأسفانه نرفت! در عوض شروع کرد بـه گفتن ،آن هم بى ترمز و پریودى .از سر شاملو استارت زد و پشت فروغ نیش ترمزى کرد و بعد هـم گـاز را گرفت و آمد توى دههى هفتاد! کم کم داشتم باال مىآوردم ،هر چه مىخواند یکى از یکـى تخمـىتـر .یـک روزى با پاریس در رنو ،با کتاب جامعه حال مىکردم ،فروغ واقعن دروغ نبود ،حـاال ولـى حتـى انـدکى بـا کادیالک موافق نبودم .شاعر که به پنجاه مىرسد مىشود عینهو سمسارى ،باید قشنگ بگردىاش تـا چیـزى هر چند دوزارى اما به درد بخور دستت را بگیرد. بد است سى تا کتاب بنویسى ،از همه شاعرتر باشى و شعرى نداشته باشى .طرف بیست سال پـیش کتـابکى منتشر کرده و هنوز پىاش سگ دو مىزند .به این النتورىها واقعن حسودىام مىشود ،دلشان خوش است حسابى! چقدر خوب است آدم گاو باشد ،اصلن عمد داشته باشد که گاو بماند.
دیل گپ 141 /
121
خوب نگاهش کن! همه چى دارد این هیچى ندار! ش ،و روزش ادعاست در حالى که هیچ نیسـت .حاضـر نیست یک دقیقه حتى بخواند اما هر دقیقه دارد مىنویسد .غریبه نیسـت! دنبـالش نگـرد! همـه جـا هسـت، فارسى حرف مىزند خوب! اما فارسى بلد نیست .شعرهاى خوبى مىنویسد اما شاعر نیست! خوب نگاهش کن! نا ندارد طفلى! دارد باز باز راه مىرود؛ او را گاییدهاند از هر طرف! خوب نگاهش کـن ،امـا سـعى کـن دلت نسوزد ،از هر جهت فقیر است اما خودش را مقصر نمىداند،؛ مدام نق مىزند که مالش را بـردهانـد در حالى که خودش دزد است! خوب نگاهش کن! او هیچ کار نمىکند ،چـون چیـزى بـراى کـردن نـدارد ،در عوض تا دلت بخواهد مىدهد؛ جان مىدهد براى حسادت ،خوب نگاهش کن! حقارت از تن و بدنش دارد مىریزد ،غریبه نیست ،دنبالش نگرد! برو جلوى آینه ،و خوب نگاهش کن.
دیل گپ 142 /
121
وقتى که در را باز کردم ،بغلم نکرد ،مثل همیشه نبوسید .عصبانى بود ،به طرز فجیعى شاکى! توى دلم گفـتم کونِ لقت ،اصلن به تخمم! بعد هم رفتم نشستم پشت میز تحریر و سرم را مثل کیر فرو کردم توى کامپیوتر. همزمان که داشتم تایپ مىکردم ،زیرزیرکى ،یک جورهایى چریکى یعنى همانجورى که دخترهـاى ایرانـى پسرها را دید مىزنند ،چشم چپم را دربست داده بودم به یک تپهى سفید که دمر افتاده بود روى کاناپه .انگار دلش درد گرفته باشد تپه آرام آرام داشت بدل مىشد به چیزى شـبیهِ درکـه! گفـتم بـه دَرک! و رفـتم آرام و تخت دراز کشیدم روى تپه اما یک کاره انگار گودزیال از کـوره در رفتـه باشـد داد زد لیـو مـى اِلـون! حـاال سوسک شده بودم شدید! اما سوسه هم نیامدم براش! یواش بغلش کردم گفتم چته نازم!؟ خطایی سـر زده از من؟ و احتمال دادم که نانسى همکار کمرباریکش دربارهى پیشنهاد بى شرمانهاى که کرده بودم بهش ،چیزى گفته باشد به سیلویا که اینگونه مثل برج زهرمار سرم هوار شده ،اما پیچى به کمر زنبـورىاش داد و تپـه را طورى برد به آشپزخانه که کاناپه دیگر زیبا نبود پدرسگ! دو گیالس کمر باریک و بطرى شراب برداشـت و هر سه را گذاشت روى میز تحریر و گفت که همکارش دیگر دارد شورش را درمىآورد .چنان جفت کـرده بودم که انگار هرگز یکى زیر نافم زندگى نمىکرد ،اما بالفاصله گفت مایکل آدم بى ظرفیتىست ،امروز گفته پارتنرش قهر کرده و خانه را ترک کرده ،دعوتم کرد به خانهاش .گفتم خ ،اینکه چیزى نیست ،حتمن مى- خواسته تنها نباشد ،اما گفت نه احمق جان! رسمن از من خواسته با او بخوابم ،گفتم که چى؟ واقعـن بـراى همین ناراحتى؟ خ ،تو اندامى دارى عزیز ،جآااان ،هر که نخواهد با تو بخوابد مغز خر خـورده! پیشـنهادى کرده مجبورت که نکرده عزیزم! مىگفتى نه و خالص! گفت چنان خوابانـدم تـوى صـورتش ...و صـداش عینهو همان سیلى که خورده بودم از نانسى ،توى گوشم صدا داد .برخى زنها گاهى این طـورىانـد ،مـدرن نیستند ،ظرفیت ندارند ،باید مواظ ،بود.
دیل گپ 143 /
122
هنوز سرِ کارم یکى هم نگفت پاشو تو هم ماندهاى زیرِ کار دم صبح تازه چاى تازه دم مىبرد در پیچِ و مهرههاى گلویم دست پس مست بودهام دیش، که هق هق بلند کردم از این خانه و اینهمه سال شعرهایم را در آسیاب سپید کردهام که حق حق مىکنم هنوز چقدر تق تق مىکند صدا در سرم و میخى که در سنگ کردهام فرو نمىرود که نمى چقدر حق باست چقدر با ماست چقدر حق با ما داریم است که هى مىروم بین مردم و هى باز مىکنم بین آدم راه حیفِ آن کون که روى تو کار گذاشتند دیگر کسى نیست حق با کسى نیست یکى بیاید صدایم کند
دیل گپ 144 /
باز خواب ماندهاى پاشو! پاشو از این خواب لعنتى که جز دروغ بیدارش نمىکند ،بیدار شو! هـیچ دروغگـویى درسـت بشـو نیسـت، راست نمىگوید؛ هر چه که از عمرش بگذرد ،با مهارت بیشترى دروغ مىگوید .تقریبن به تمام کسـانى کـه مرا راست و درست مىشناسند ،کثیفترین دروغها را گفته ام .باید تک تکشان را پیدا کنم ،بگویم ببخشید! و این ممکن نیست! من هرگز یاد نگرفتم ،یعنى یادم ندادند که بگویم ببخشید! براى جبران باید اول بگـردم توى شانزده سالگى وسطِ شالیزار شهدى آباد ،حمیده را پیدا کنم ،پیـدا کـنم مدیحـه و شـیوا را کـه هـر دو زخمى شده بودند .چقدر دنبال او گشتم ولى همیشه اسم عوض مىکرد و مـن هـى عوضـىتـر شـدم .واى لیالیى که هرگز از الله بهتر نبودى! باید امش ،دنبال کلى اسم بگردم که هر کدامشان چند نفرنـد ،مـن اگـر پیدا مىکردم ،براى همیشه مىمردم! چندین دست دوست ،واى چقدر دوست از دسـت دادهام .از وقتـى کـه یادم مىآید تنها بودم تنها به خاطر نمىآورد زندگى با خاطره تنهایى نیست من هرگز به خاطر نیاوردم ،فقط فراموش کردم ،او ولى برعکس ،بعد از اینهمه سال ،هنوز تمام تـنم را بلـد بود؛ ل،هاش همه جا را مىشناخت ،هى لیسم مىزد و مىگفت بعد از تو ش،ها خواب نمىآمد ،مرا نمـى- برد ،دستهام آواره بودند توى خانه اما پیدات نمىکردند ،دلم برات تنگ شده دیوانـه! و همـانطـورى کـه داشت ل،هام را مىخورد ،در چشمهاش خواهرش را مىدیدم که خم شده بود بر کاناپه دستمال مىکشـید، انگار استخوانِ سینهام را شکسته بود دلم ،درد داشتم ،دارم ،همیشه دلتنگ کسانى بودم که با آنها نبودم.
دیل گپ 145 /