Immigrants 092

Page 1

‫‪ ،92‬جمعه ‪ 13‬شهریور ‪1394‬‬ ‫گپی با مهاجرین شماره ‪92‬‬

‫‪Friday Sep. 04. 2015, No. 92‬‬

‫‪1‬‬

‫گپی ﺑا مهاﺟرین‬

‫‪11‬‬ ‫‪A‬‬

‫‪th‬‬

‫‪N‬‬ ‫‪N‬‬ ‫‪I‬‬ ‫‪V‬‬ ‫‪E‬‬ ‫‪R‬‬ ‫‪S‬‬ ‫‪A‬‬ ‫‪R‬‬ ‫‪Y‬‬ ‫‪Issue‬‬

‫شماره ‪ ،92‬سال دهم‪ 13 ،‬شهریور ‪1394‬‬ ‫‪Issue 92, Vol. 10, Sep. 04. 2015‬‬ ‫فﺼل نامه‪ ،‬رایگان‬


‫‪2‬‬

‫گپــی ﺑــا مهــاﺟـرین‬ ‫گپی با مهاجرین شماره ‪ ،92‬جمعه ‪ 13‬شهریور ‪1394‬‬

‫‪Friday Sep. 04. 2015, No. 92‬‬

‫‪Chatting with Immigrants - Bilingual Monthly Magazine‬‬ ‫‪AHOURA SERVICES CENTRE‬‬

‫مرکﺰ خدماﺕ اهـورا‬ ‫کادر متخﺼﺺ ما آماده ارائه خدماﺕ زیر می باشد‪:‬‬

‫‪Email: sahourai@yahoo.com‬‬ ‫‪Tel: 604- 783- 0955‬‬ ‫‪Fax: 1-888-439-2522‬‬

‫ماهنامه گپی ﺑا مهاﺟرین‬ ‫ناشر‪:‬‬

‫سیما اهورائی‬

‫سردبیر‪:‬‬

‫آویسا ایزدی‬

‫ویراستار و مترﺟم‪ :‬آویسا ایزدی‬ ‫مدیر تولید و روابط عمومی و تبلیﻐاﺕ‪ :‬سیما اهورایی‬

‫همکاران افتخاری‪ :‬مهندس محمد عمادی‬ ‫رامین بهرامی (‪)Copies Depot‬‬

‫* زبان انگلیسی ‪IELTS‬‬ ‫* فارسی‬ ‫* فرانسه‬ ‫* ریاﺿی‪ ،‬فیزیک‪ ،‬شیمی‬

‫تﻌمیراﺕ کامپیوتر‬

‫ﺁموزﺵ کار ﺑا کامپیوتر‬

‫امور تایﭗ و ترﺟمه‪:‬‬

‫تایﭗ و ویرایش متون‪) ،‬کتاب‪ ،‬ﺟزوه‪ ،‬بروشور( انگلیسی‬ ‫و فارسی‪ ،‬ترﺟمه از فارسی به انگلیسی و بالعکﺲ‬

‫خدماﺕ سکنی گﺰینی ﺟهت تازه واردین‪:‬‬ ‫‪ -1‬مترﺟم همراه‬

‫‪ -2‬تکمیل فرمهای اداری و دولتی از قبیل ‪SIN, MSP, Citizenship‬‬

‫‪ -3‬رزومه نویسی‬

‫‪ -4‬مشاوره و پرکردن فرم های مهاﺟرتی )و اخذ ویزای توریستی(‬ ‫تحت نظر مشاور مهاﺟرتی مجاز‬ ‫‪ -۵‬آموزش کتاب ‪ Citizenship‬و آمادگی برای قبولی در امتحان‬ ‫‪ -6‬ارائه سایر اطالعاﺕ ﺿروری ﺟهت اسکان راحت تر تازه واردین‬

‫تﻠفن‪:‬‬

‫امور حساﺑداری‪:‬‬ ‫تکمیل فرمهای مالیاتی پایان سال‬ ‫‪Book Keeping‬‬

‫امور تﺒﻠیﻐاتی‪:‬‬ ‫طراحی بیزنﺲ کارﺕ‪ ،‬لوگو‬ ‫آگهی تبلیﻐاتی‬

‫طراحی وب سایت‬

‫‪۶٠٤-٧٨٣-٠٩۵۵‬‬

‫ﻓاکس‪١-٨٨٨-٤٣٩-٢۵٢٢ :‬‬ ‫ایمیل‪sahourai@yahoo.com :‬‬

‫خبرنگار و عکاس مجله‪ :‬ساالر شهنواز‬

‫چاپخانه‪:‬‬

‫‪COPIES DEPOT‬‬

‫هیﺌت تﺤریریه گپی ﺑا مهاﺟرین‬ ‫آویسا ایزدی‪ ،‬مهین خدابنده‪،‬‬ ‫مهرویه مغزی‪ ،‬علی نسیم‪ ،‬درین‪ ،‬مریم سمنانیان‪،‬‬

‫عالﻗمندان مﺠﻠه " گپی ﺑا مهاﺟرین"‬

‫می توانند این نشریه را از ﻃریق سایت‬ ‫‪WWW. DANESHMAND.CA‬‬ ‫مﻄالﻌه ﺑفرمایند‬

‫‪Designed by: Daneshmand.ca‬‬

‫تایﭗ و صفحه آرائی‪ :‬سیما اهورائی‬

‫امور سرمایه گﺬاری‬ ‫حساﺏ ﺑازنشستگی ‪RRSP‬‬ ‫حساﺏ تﺤصیﻠی ﻓرزندان ‪RESP‬‬ ‫وام مسکن‬ ‫امور ﺑیمه کوتاه و ﺑﻠند مدﺕ‬ ‫ﺑیمه مساﻓرﺕ‬ ‫سوﭘرویﺰا‬

‫تدریس خصوﺻی‪:‬‬


‫گپی با مهاجرین شماره ‪ ،92‬جمعه ‪ 13‬شهریور ‪1394‬‬

‫‪Friday Sep. 04. 2015, No. 92‬‬

‫‪3‬‬

‫یادداشت ناشر‬

‫عزیزی که با ارائه مقاالت به مجله ما رونق می دهند‪ :‬خانم آویسا‬ ‫ایزدی ‪ ،‬آقای علی نسیم‪ ،‬خانم مهرویه مغزی‪ ،‬خانم مهین خدابنده‪،‬‬ ‫خانم درین‪ .‬خانم مریم سمنانیان کمال تشکر را داریم‪.‬‬

‫با درود خدمت خوانندگان عزیز‬

‫قدر دان دوستانی که لطف می کنند تا این مجله به دست‬ ‫دوستدارانش در سراسر ونکوور برسد هستیم‪ :‬خانم مهین خدابنده‬ ‫و آقای مجتبی مجیدی‪.‬‬

‫‪ 11‬سال از انتشار فصل نامه گپی با مهاجرین با همیاری و‬ ‫همکاری شما عزیزان گذشت‪ .‬سالگرد یازدهمین سال انتشار مجله‬ ‫را به همه دست اندرکاران تبریک گفته و دست همه آنها را به گرمی‬ ‫می فشارم زیرا در سال های گذشته با صبر و بردباری تمام در انتشار‬ ‫این فصل نامه مرا یاری دادند‪.‬‬ ‫در اینجا مایلم از دوستانی که به من دلگرمی دادند و زحمت‬ ‫کشیده و وقت عزیزشان را دراختیار این مجله گذاشتند قدردانی‬ ‫کنم‪.‬‬ ‫از آقای مهندس محمد عمادی بخاطر پشتیبانی و همکاری‬ ‫مداوم که همواره ما را در ارائه مجله یاری می دهند‪ ،‬سپاسگزاریم‪.‬‬ ‫آقای رامین بهرامی چاپخانه ‪ COPIES DEPOT‬که در چاپ‬ ‫مجله با طبعی باال با ما همکاری می کنند‪ ،‬همچنین از نویسندگان‬

‫ﺻدور ﺑیمه ﭘﺰشکی‬ ‫ﺑیمه مساﻓرتی‬

‫سوﭘر ویﺰا ﺑرای والدین‬

‫" این ﺑیمه ﺑرای درخواست ویﺰا اﺟﺒاریست"‬

‫از بیزینس هائی که با چاپ آگهی همواره در کنارمان بودند‪،‬‬ ‫آقای مهندس محمد عمادی (مجله دانشمند)‪ ،‬خانم سهیال (اطلس‬ ‫تراول)‪ ،‬آقای رامین بهرامی (یلوپیج ایرانیان غرب کانادا) سپاسگزاریم‬ ‫و برایشان آرزوی موفقیت روز افزون داریم‪.‬‬ ‫ضمن آرزوی سالمتی و موفقیت برای تمامدست اندرکاران‪ ،‬امیدواریم‬ ‫همواره از حمایت آنها در جهت باال بردن سطح فرهنگی این نشریه‬ ‫بهره مند گردیم‪.‬‬ ‫منتظر پیشنهادات شما هستیم‪ .‬به امید اینکه مطالب این مجله‬ ‫بتواند برای شما عزیزان مفید باشد‪.‬‬ ‫سیما اهورایی‬

‫ﺑهترین کیفیت‪ ،‬مﻄﻠوﺏ ترین ﻗیمت در خدماﺕ‬

‫"خانـه مـا"‬ ‫سرویسهای زیر ﺟهت سالمندان عﺰیﺰ اراﺋه می شود‪:‬‬ ‫•‬

‫خیاطی و انجام انواﻉ تعمیراﺕ لباس‬

‫•‬

‫کوتاه کردن مو و آرایش صورﺕ‬

‫•‬

‫همراهی ﺟهت انجام امور پزشکی و غیرپزشکی از قبیل خرید روزانه‬

‫•‬

‫نظافت منزل )شستشوی البسه و تعویﺾ مالفه( و نظافت حیاﻁ‬

‫•‬

‫هم صحبتی ‪Companionship‬‬

‫•‬

‫انجام امور خارﺝ از منزل‪ :‬از قبیل امور بانکی و مراﺟعه به پستخانه‬

‫•‬

‫انجام امور اداری‪ ،‬پر کردن فرمهای اداری‪ ،‬نامه نگاری‪ ،‬ترﺟمه و امور مشابه‬

‫•‬

‫نگهداری و مراقبت از سﮓ و گربه شما در زمان مسافرﺕ‬

‫•‬

‫آموزش کامپیوتر به زبان ساده‬

‫دارای گواهینامه و مجوزهای زیر‪:‬‬ ‫‪Member of Peer Counselling of BC‬‬ ‫‪Social Worker Training Certificate‬‬ ‫‪Food Safe Certificate‬‬ ‫‪First aid Certificate‬‬

‫ﭘرهام اوشیدری تﻠفن تماﺱ‪٧٧٨ -٢٨٨-٧۶۵٧:‬‬ ‫ﭘدرام اوشیدری تﻠفن تماﺱ‪۶٠٤-٧٨١-٤٠٧٩ :‬‬

‫تلفن "خانه ما"‬ ‫در خدمت شماست‬ ‫‪Email: hometoinfo@gmail.com‬‬ ‫‪6049133941‬‬


Friday Sep. 04. 2015, No. 92

1394 ‫ شهریور‬13 ‫ جمعه‬،92 ‫گپی با مهاجرین شماره‬

4

First Day of Fall 22 Sept. is the first day of Fall. Hard to believe, at least for me. The air will slowly cool and the days will get shorter. It may rain a bit more. Perhaps we will see a snow flake or two. The grass will darken and become dormant and the small rabbit that lives in our yard will disappear. I will not worry for them-they will only grow stronger for the Spring. In the cycle of life there is a time of gray and dark brown-it only sets the stage for the green and blue of Spring. Joke The woman in front of me was having her eyesight tested for her driver’s licence, first with her glasses on then off. “here’s your licence” the examiner said when she was finished. “but there’s a restriction. You need to wear glasses to drive your car”. “sweetie” the woman declared, “I need them to find my car” *** One night as I was putting my three boys to bed, I was telling them the story of the Nativity

and how the Wise Men brought gifts of gold, frankincense and myrrh for the infant Jesus. Clearly giving it a lot of thought, my tenyear- old observed and then said: “mom, a Wise Woman would have brought diapers” *** A little girl climbed onto Santa’s lap, Santa asked the usual “And what is your name?” Sarah. The little girl answered. “and what would you like for Christmas?” asked Santa. The child stared at him open mouthed and horrified, then gasped: “Didn’t you get my text?”


‫‪Friday Sep. 04. 2015, No. 92‬‬

‫گپی با مهاجرین شماره ‪ ،92‬جمعه ‪ 13‬شهریور ‪1394‬‬

‫‪5‬‬

‫خوردن کشمش‬ ‫انگور خشک شده که همه به نام کشمش می شناسند‪ ،‬قرن ها‬ ‫پیش به وجود آمده است‪ ...‬کشمش در ایران و مصر در ‪ 2000‬سال‬ ‫قبل از میالد‪ ،‬تولید شده بود‪.‬‬ ‫‪ -1‬کشمش‪ ،‬میوه خشک مغذی است و مانند دیگر خشکبارها‬ ‫در تمام سال یافت می شود‪ .‬یک غذای پر انرژی‪ ،‬کم چرب و کم‬ ‫سدیم می باشد‪ .‬بنابراین برای افرادی که رژیم های کم سدیم را باید‬ ‫رعایت کنند‪ ،‬خوردن کشمش بسیار مفید می باشد‪.‬‬ ‫‪ -2‬کشمش دارای خاصیت آنتی اکسیدانی می باشد و از تخریب‬ ‫سلولی جلوگیری می کند‪.‬‬ ‫‪ -3‬کشمش برای سالمت استخوان ها و جلوگیری از پوکی‬ ‫استخوان نقش مهمی را بر عهده دارد‪ ،‬به همین دلیل مصرف آن‬ ‫برای زنان قبل از یائسگی بسیار مفید است‪..‬‬ ‫‪ -4‬منبع خوب ویتامین ‪ D‬و هورمون استروژن می باشد‪.‬‬ ‫‪ -5‬کشمش باوجودی که شیرین و چسبناک می باشد‪ ،‬بر دندان‬ ‫اثر مخربی ندارد و باعث خرابی دندان نمی شود‪ ،‬حتی می توان‬ ‫گفت این میوه خشک از فساد دندان جلوگیری می کند‪ ...‬کشمش‬ ‫برای سالمت دندان و لثه بسیار مفید می باشد‪.‬‬ ‫‪ -6‬کشمش منبع خوب ویتامین ها و عناصر مغذی بدن می باشد‪.‬‬ ‫عناصر و ویتامین هایی همچون آهن‪ ،‬پتاسیم‪ ،‬کلسیم و ویتامین ‪B‬‬ ‫در کشمش موجود است‪.‬‬ ‫‪ -7‬کشمش محتوی مقدار زیادی آهن می باشد‪ 600 .‬گرم‬ ‫کشمش‪ 90 ،‬درصد آهن مورد نیاز روزانه بدن را تأمین می کند‪.‬‬ ‫‪ 100‬گرم کشمش در حدود ‪1/88‬میلی گرم آهن دارد‪ ،‬در حالیکه‬ ‫‪ 100‬گرم گوشت گاو بین ‪ 2-4‬میلی گرم آهن دارد‪.‬‬ ‫‪ -8‬کشمش‪ ،‬منبع خوب فیبر‪ ،‬آنتی اکسیدان و همچنین منبع‬ ‫خوب انرژی می باشد‪.‬‬ ‫‪ -9‬فیبر باعث جلوگیری از سرطان کولون‪ ،‬کمک در جلوگیری از‬ ‫رشد غیر معمول سلول ها‪ ،‬بیماری ها و همچنین کنترل قند خون‬ ‫را می شود‪.‬‬ ‫‪ -10‬کشمش را به گوشت اضافه کنید تا مقدار چربی غذا را کم‬ ‫کند و مقدار فیبر و آهن را افزایش و مقدار سدیم را کاهش دهد‪.‬‬

‫‪ -11‬آنتی اکسیدان از پیری و بیماری های حاصله از آن می کاهد‪.‬‬ ‫‪ -12‬کشمش از سرطان جلوگیری می کند‪.‬‬ ‫‪ -13‬کشمش میزان‪ LDL‬یا کلسترول بد را در خون کم می کند‬ ‫و باعث کاهش بیماری قلبی می گردد‪.‬‬ ‫‪ -14‬اگر به مدت ‪ 4‬هفته هر روز کشمش مصرف کنید‪ ،‬آنتی‬ ‫اکسیدان در خون افزایش و کلسترول بد( ‪ )LDL‬کاهش می یابد‪.‬‬ ‫‪ -15‬کشمش موجب کاهش استرس می گردد‪.‬‬ ‫‪ -16‬این میوه خشک باعث عملکرد صحیح رگ های بدن‬ ‫می شود‪.‬‬ ‫‪ -17‬کشمش برای درمان بی نظمی معده و یبوست مصرف‬ ‫می شود‪ .‬برای جلوگیری از این ناخوشی ها می توانید‪ 5-6 ،‬عدد‬ ‫کشمش را خیس کنید و بعد از چند ساعت‪ ،‬آب آن را بنوشید‪...‬‬ ‫‪ -18‬تحقیقات نشان داده است که ورزشکارانی که قبل و در حین‬ ‫ورزش‪ ،‬حدود یک فنجان کشمش مصرف می کنند‪ ،‬بهتر از بقیه‬ ‫سلول های بدن را از آسیب حفظ می کنند‪.‬‬ ‫‪ -19‬کشمش به علت داشتن قند فروکتوز‪ ،‬دارای خاصیت مصرف‬ ‫سریع انرژی و کاهش وزن نیز می باشد‪.‬‬ ‫‪ -20‬کشمش مانند هویج‪ ،‬برای سالمتی چشم نیز خوب است‪..‬‬ ‫‪ -21‬کشمش باعث تقویت اعصاب می شود‪.‬‬ ‫‪ -22‬کشمش‪ ،‬سستی و رخوت را از بدن دور می کند‪.‬‬ ‫‪ -23‬با خوردن کشمش‪ ،‬غضب را از خود دور کنید‪..‬‬ ‫‪ -24‬کشمش موجب از بین رفتن آب اضافی بدن می گردد‪.‬‬ ‫‪ -25‬کشمش‪ ،‬دهان را خوشبو می کند‪.‬‬ ‫‪ -26‬کشمش‪ ،‬اسپاسم یا گرفتگی عضالنی را کم می کند‪.‬‬


‫‪6‬‬

‫گپی با مهاجرین شماره ‪ ،92‬جمعه ‪ 13‬شهریور ‪1394‬‬

‫‪Friday Sep. 04. 2015, No. 92‬‬

‫داستان های کوتاه‬ ‫مرد جوانی‪ ،‬از دانشگاه فارغ التحصیل شد‪ .‬ماه ها بود که ماشین‬ ‫اسپرت زیبایی‪ ،‬پشت شیش ‏ه های یک نمایشگاه به سختی توجهش‬ ‫را جلب کرده بود و از ته دل آرزو می کرد که روزی صاحب آن‬ ‫ماشین شود‪.‬‬ ‫مرد جوان‪ ،‬از پدرش خواسته بود که برای هدیه فارغ التحصیلی‪،‬‬ ‫آن ماشین را برایش بخرد‪ .‬او می دانست که پدر توانایی خرید آن‬ ‫را دارد‪ .‬باالخره روز فارغ التحصیلی فرا رسید و پدرش او را به اتاق‬ ‫مطالعه خصوصی اش فراخواند و به او گفت‪...:‬‬ ‫من از داشتن پسر خوبی مثل تو بی نهایت مغرور و شاد هستم و‬ ‫تو را بیش از هر کس دیگری در دنیا دوست دارم‪ .‬سپس یک جعبه‬ ‫به دست او داد‪ .‬پسر‪ ،‬کنجکاو ولی ناامید‪ ،‬جعبه را گشود و در آن یک‬ ‫انجیل زیبا‪ ،‬که روی آن نام او طالکوب شده بود‪ ،‬یافت‪.‬‬ ‫با عصبانیت فریادی بر سر پدر کشید و گفت‪ :‬با تمام مال و دارایی‬ ‫که داری‪ ،‬یک انجیل به من می دهی؟ کتاب مقدس را روی میز‬ ‫گذاشت و پدر را ترک کرد‪.‬‬ ‫سال ها گذشت و مرد جوان در کار و تجارت موفق شد‪ .‬خانه‬ ‫زیبایی داشت و خانواده ای فوق العاده‪ .‬یک روز به این فکر افتاد‬ ‫که پدرش‪ ،‬حتماً خیلی پیر شده و باید سری به او بزند‪ .‬از روز‬ ‫فارغ التحصیلی دیگر او را ندیده بود‪ .‬اما قبل از اینکه اقدامی بکند‪،‬‬ ‫تلگرامی به دستش رسید که خبر فوت پدر در آن بود و حاکی از‬ ‫این بود که پدر‪ ،‬تمام اموال خود را به او بخشیده است‪ .‬بنابراین الزم‬ ‫بود فوراً خود را به خانه برساند و به امور رسیدگی نماید‪ .‬هنگامی‬ ‫که به خانه پدر رسید‪ ،‬در قلبش احساس غم و پشیمانی کرد‪ .‬اوراق‬ ‫و کاغذهای مهم پدر را گشت و آنها را بررسی نمود و در آنجا‪ ،‬همان‬ ‫انجیل قدیمی را باز یافت‪ .‬در حالیکه اشک می ریخت انجیل را‬ ‫باز کرد و صفحات آن را ورق زد و کلید یک ماشین را پشت جلد‬ ‫آن پیدا کرد‪ .‬در کنار آن‪ ،‬یک برچسب با نام همان نمایشگاه که‬ ‫ماشین مورد نظر او را داشت‪ ،‬وجود داشت‪ .‬روی برچسب تاریخ روز‬ ‫فارغ التحصیلی اش بود و روی آن نوشته شده بود‪ :‬تمام مبلغ‬ ‫پرداخت شده است‪.‬‬ ‫***‬ ‫مرد ثروتمندی به کشیشی می گوید‪ :‬نمی دانم چرا مردم مرا‬ ‫خسیس می پندارند‪.‬‬ ‫کشیش گفت‪ :‬بگذار حکایت کوتاهی از یک گاو و یک خوک برایت‬

‫نقل کنم‪.‬‬ ‫خوک روزی به گاو گفت‪ :‬مردم از طبیعت آرام و چشمان‬ ‫حزن انگیز تو به نیکی سخن می گویند و تصور می کنند تو خیلی‬ ‫بخشنده هستی‪ .‬زیرا هر روز برایشان شیر و سرشیر می دهی‪.‬‬ ‫اما در مورد من چی؟‪...‬‬ ‫من همه چیز خودم را به آنها می دهم از گوشت ران گرفته تا‬ ‫سینه ام را‪ .‬حتی از موی بدن من برس کفش و ماهوت پاک کن‬ ‫درست می کنند‪ .‬با وجود این کسی از من خوشش نمی آید‪ .‬علتش‬ ‫چیست؟‬ ‫می دانی جواب گاو چه بود؟‬ ‫جوابش این بود‪ :‬شاید علتش این باشد که‬ ‫"هر چه من می دهم در زمان حیاتم می دهم"‬ ‫***‬ ‫چهار تا مهندس برق‪ ،‬مكانیك‪ ،‬شیمی و كامپیوتر با یه ماشین در‬ ‫حال مسافرت بودن كه یهو ماشین خراب میشه‪ .‬خاموش می كنه و‬ ‫دیگه هر چی استارت میزنن روشن نمیشه‪.‬‬ ‫میگن آخه یعنی چی شده؟‬ ‫مهندس برقه میگه‪ :‬احتماالً مشكل از مدارها و اتصاالت و‬ ‫سیم كشی هاشه یكی از اینا یه ایرادی پیدا كرده‪.‬‬ ‫مهندس مكانیكه میگه‪ :‬نه بابا‪ ،‬مشكل از میل لنگ یا پیستوناشه‬ ‫كه بخاطر كار زیاد انحراف پیدا كرده‪.‬‬ ‫مهندس شیمیه میگه‪ :‬نه‪ ،‬ایراد از روغن موتوره‪ .‬سر وقت عوض‬ ‫نشده‪ ،‬اون حالت روان كنندگیشو از دست داده‪.‬‬ ‫در اینجا می بینن مهندس كامپیوتره ساكته و هیچ چی نمیگه‪.‬‬ ‫بهش میگن‪ :‬تو چی میگی؟‬ ‫مشكل از كجاست؟ چیكارش كنیم درست شه؟‬ ‫مهندس كامپیوتره یه فكری می كنه و میگه‪ :‬نمیدونم‪ ،‬ولی بنظرم‬ ‫پیاده شیم‪ ،‬سوار شیم شاید درست شده باشه!!!‬


‫گپی با مهاجرین شماره ‪ ،92‬جمعه ‪ 13‬شهریور ‪1394‬‬

‫‪7‬‬

‫‪Friday Sep. 04. 2015, No. 92‬‬

‫درسهای زندگی‬ ‫یه پسر و دختر کوچولو داشتن با هم بازی می کردن‪ .‬پسر کوچولو‬ ‫یه سری تیله داشت و دختر کوچولو چندتایی شیرینی با خودش‬ ‫داشت‪ .‬پسر کوچولو به دختر کوچولو گفت من همه تیله هامو بهت‬ ‫میدم؛ تو همه شیرینی هاتو به من بده‪ .‬دختر کوچولو قبول کرد‪.‬‬ ‫پسر کوچولو بزرگترین و قشنگترین تیله رو یواشکی واسه خودش‬ ‫گذاشت کنار و بقیه رو به دختر کوچولو داد‪ .‬اما دختر کوچولو همون‬ ‫جوری که قول داده بود تمام شیرینی هاشو به پسرک داد‪.‬‬ ‫همون شب دختر کوچولو با آرامش تمام خوابید و خوابش برد‪.‬‬ ‫ولی پسر کوچولو نمی تونست بخوابه چون به این فکر می کرد که‬ ‫همونطوری که خودش بهترین تیله اشو یواشکی پنهان کرده شاید‬ ‫دختر کوچولو هم مثل اون یه خورده از شیرینی هاشوقایم کرده و‬ ‫همه شیرینی ها رو بهش نداده‪.‬‬ ‫نتیجه اخالقی داستان‪:‬‬ ‫عذاب وجدان همیشه مال كسی است كه صادق نیست‪ .‬آرامش‬ ‫مال كسی است كه صادق است‪.‬‬ ‫لذت دنیا مال كسی نیست كه با آدم صادق زندگی می كند‬ ‫آرامش دنیا مال اون كسی است كه با وجدان صادق زندگی می كند‪.‬‬ ‫پائولو کوئیلو‬

‫ ‬ ‫***‬ ‫عشق بورز ـ اقتضای طبیعت‬

‫هندویی عقربی را دید که در آب برای نجات خویش دست و پا‬ ‫می زند‪...‬‬ ‫‪experiment went on with the professor changing‬‬ ‫‪the food every time.‬‬ ‫‪And, every time, the male rat ran towards the‬‬ ‫‪food item and never towards the female rat.‬‬ ‫‪Professor said: This experiment shows that food‬‬ ‫‪is the greatest strength and attraction.‬‬ ‫‪Then, one of the students from the back rows‬‬ ‫?‪said:- “Sir, why don’t you change the female rat‬‬ ‫!‪She may be his wife‬‬

‫هندو به قصد کمک دستش را به طرف عقرب دراز کرد اما عقرب‬ ‫تالش کرد تا نیشش بزند!‬ ‫با این وجود مرد هنوز تالش می کرد تا عقرب را از آب بیرون‬ ‫بیاورد اما عقرب دوباره سعی کرد او را نیش بزند!‬ ‫مردی در آن نزدیکی به او گفت‪ :‬چرا از نجات عقربی که مدام‬ ‫نیش می زند دست نمی کشی؟!‬ ‫هندو گفت‪ :‬عقرب به اقتضای طبیعتش نیش می زند‪ .‬طبیعت‬ ‫عقرب نیش زدن است و طبیعت من عشق ورزیدن‪...‬‬ ‫چرا باید از طبیعت خود که عشق ورزیدن است فقط به علت این‬ ‫که طبیعت عقرب نیش زدن است دست بکشم؟!‬ ‫هیچگاه از عشق ورزیدن دست نکش همیشه خوب باش‬ ‫حتی اگر اطرافیانت نیشت بزنند‪...‬‬ ‫***‬ ‫روزی بیل گیتس به رستورانی میره و بعد از تموم شدن غذاش‬ ‫‪ ۲‬دالر به گارسون پاداش میده‪.‬‬ ‫گارسون تعجب می کنه و میگه جناب بیل گیتس‪ ،‬دختر شما‬ ‫دیروز به همین رستوران اومد و ‪ ۱۰۰‬دالر به من پاداش داد‪ ،‬شما‬ ‫فقط ‪ ۲‬دالر پاداش دادین!‬ ‫بیل گیتس در جواب گفت‪ :‬اون دختره یک بیلیونر هست و من‬ ‫پسره یک کشاورز!‬

‫‪It was a practical session in the psychology‬‬ ‫‪class.‬‬ ‫‪The professor showed a large cage with a male‬‬ ‫‪rat in it. The rat was in the middle of the cage.‬‬ ‫‪Then, the professor kept a piece of cake on side‬‬ ‫‪and kept a female rat on the other side. The‬‬ ‫‪male rat ran towards the cake and ate it. Then,‬‬ ‫‪the professor changed the cake and kept some‬‬ ‫‪bread . The male rat ran towards the bread. This‬‬


‫‪8‬‬

‫گپی با مهاجرین شماره ‪ ،92‬جمعه ‪ 13‬شهریور ‪1394‬‬

‫‪ravinasim@hotmail.com‬‬

‫عشق انسانی و عشق خدایی‬

‫بنام یگانه دانای مهربان‬ ‫با ستایش خداوند که تنها او سزاوار ستایش است و با آرزوی تنی سالم‪،‬‬ ‫دلی شاد‪ ،‬پر از شفقت‪ ،‬مملو از عشق و صفا برای تو ای انسان‪ .‬بحث خدا‬ ‫و انسان را این بار به همراه یکدیگر مطرح می کنیم‪ .‬داستان خدا به‬ ‫داستان عشق می ماند که از هر زبان که می شنوی نا مکرر است‪ .‬اصوال‬ ‫هم باید این طور باشد چون هر دو عشق هستند‪ .‬بی مناسبت نیست که‬ ‫بعضی از گروه های معنوی "اقیانوس عشق و رحمت" را مطرح کرده اند‪.‬‬ ‫عشق؛ احساس عمیق‪ ،‬عالقه ای لطیف و یا جاذبه ای شدید است که‬ ‫محدودیتی در موجودات و مفاهیم ندارد و چه بسا در حوزه های غیرقابل‬ ‫تصور ظهور کند‪ .‬احساس شدید دوست داشتن است که می تواند بسیار‬ ‫متنوع باشد و عالیق بسیاری را شامل شود‪ .‬در کل‪ ،‬عشق‪ ،‬باور و احساس‬ ‫عمیق و لطیفی است که با حس صلح دوستی و انسانیت در تطابق است‪.‬‬ ‫عشق لذتی مثبت است که موضوع آن زیبایی است‪ .‬عشق آرزوست و آرزو‬ ‫هم یک احساس است‪ .‬هر گاه احساس عمیق بر تو مستولی می شود‪،‬‬ ‫چیزی را آرزو می کنی‪ .‬اگر آرزوی عشق داری این را درک کن که‬ ‫میسر شدن کسب عشق تنها از طریق دادن عشق است‪ .‬به منظور عشق‬ ‫ورزیدن و دریافت واقعی نعمات عشق الهی باید از خویش کوچک مان‬ ‫دست برداریم و اعمالی را به جا آوریم که در خدمت منافع همنوعان‬ ‫باشد و از صمیم قلب حرمت همنوع و سایر مخلوقات را نگه داریم‪ .‬به‬ ‫بیان "ربازارتار" استاد معنوی؛ عشق عظیم ترین و ماورایی ترین نیرو در‬ ‫همه کائنات است و واالترین صفت خدا عشق است‪ .‬عشق خدایی و عشق‬ ‫انسانی‪ ،‬عشق درونی و عشق بیرونی‪ ،‬عشق آسمانی و عشق زمینی‪ ،‬در‬ ‫واقع چندان هم از یکدیگر جدا نیستند بلکه به هم مرتبط هستند‪ .‬الزم و‬ ‫ملزوم یکدیگر ند‪ .‬هر کدام را مراحلی است‪ .‬هر دو جاذب و شادی آفرین‬ ‫و هر دو ارزشمندند‪ .‬تجربه ی عشق انسانی‪ ،‬عشق خدایی را ملموس‬ ‫می کند‪ .‬به بیان یک استاد معنوی‪ ،‬عشق قلبت را الهام می بخشد و‬ ‫ابتدا در قالب عشق انسانی ظاهر می شود‪ .‬این عشقی است که در طلب‬ ‫خدمت به معشوق‪ ،‬همسر‪ ،‬فرزندان‪ ،‬بستگان‪ ،‬دوستان و ایده های انسانی‬ ‫است‪ .‬پدیده ای در تعلق به این جهان و در اقامت ما در این حیات است‪.‬‬ ‫آن گاه قلب‪ ،‬با از خود گذشتن تصفیه شده و عشق آنرا تصاحب می کند‪.‬‬ ‫"دیپاک چوپرا" می گوید‪ :‬داستان عاشقانه‪ ،‬مجموعه ای است که توسط‬ ‫شدت جریان سعادت و موهبت ایجاد می گردد‪ .‬دوست داشتن و عشق‬ ‫یکی از ویژگی های انسانی است ‪ .‬دوست داشتن طبیعت‪ ،‬عشق به کار‪،‬‬ ‫شیفته هنر بودن‪ ،‬مدهوش زیبایی شدن‪ ،‬دلدادگی دو انسان به یکدیگر‪،‬‬ ‫عشق مادر به فرزند‪ ،‬عشق به خود و همنوع‪ ،‬همگی عشق را به نمایش‬ ‫می گذارند‪ .‬عشق انسانی پیش مرحله عشق خدایی است‪ .‬به بیان استاد‬ ‫عرفان "شمس تبریزی" عشق پلی است بین آن جهان و این جهان و نهایتاً‬ ‫عشق به منزله ی شوق و طلب جاودانگی است‪ .‬عاشق خدا‪ ،‬عشق های‬ ‫زمینی را هم دارد‪ .‬در نظر او مفهوم عشق چنین است که خدا را ستایش‬ ‫کن و به همنوع عشق بورز‪ .‬عاشق خدا "دریا دل" است‪ .‬او زیبایی را به‬

‫‪Friday Sep. 04. 2015, No. 92‬‬

‫منبع‪ :‬کتاب "نسیم عشق"‬

‫تهیه کننده‪ :‬روای نسیم‬

‫تمام معنی دوست می دارد‪ ،‬عشق انسان ها به یکدیگر را درک می نماید‪،‬‬ ‫عمق عشق مادری را فهم می کند‪ .‬گیاه‪ ،‬حیوان و انسان را به دیده صنع‬ ‫خدایی می نگرد و ارزشمند می دارد‪ .‬نهایتاً شیفته ی خدا گردیده و به‬ ‫گفته "سعدی" عارف کبیر بجز خدا نه بیند و به بیان "محمد غزالی"؛‬ ‫عشق متوجه کمال است و چون کمال مطلق‪ ،‬خاص ذات باری تعالی‬ ‫است‪ ،‬بنابراین او برای عشق ورزی از همه چیز سزاوارتر است‪ .‬در معنویت‬ ‫بر عشق به خود‪ ،‬تاکید بسیار می شود‪ .‬لذا توجهی به خود بنمائیم و در‬ ‫این مسیر ابتدا به جسم خود نظر اندازیم‪ .‬ما را جسمی است که به مثابه‬ ‫خانه ی روحمان است‪ .‬موجودیت خود واقعی مان در درون این جسم‬ ‫است گر چه خود واقعی و جسم همیشه جدا و متفاوت باقی می مانند‪.‬‬ ‫زندگی در این دنیای خاکی بدون این جسم امکان پذیر نیست‪ .‬این کالبد‬ ‫از آن ماست و به گفته "شری کارتر اسکات"؛ چه آن را دوست داشته‬ ‫باشیم چه از آن متنفر باشیم‪ ،‬امکان تعویض آن وجود ندارد‪ .‬این جسم‬ ‫شریک و رفیق راه زندگی ماست‪ .‬می شود آن را خانه ی مطلوب روح‬ ‫مان در نظر بگیریم و یا فکر کنیم مناسب روحمان نیست‪ .‬برقراری صلح‬ ‫و صفا با کالبدمان بهترین حالتی است که جسممان قادر خواهد بود نقش‬ ‫خود را در سفر زندگی ایفا کند‪ .‬بطور قطع داشتن این احساس که کاش‬ ‫جسمی قوی تر‪ ،‬سالم تر‪ ،‬جذاب تر و‪ ...‬داشتیم‪ ،‬کمک کننده نخواهد بود‬ ‫و بهتر و مناسب تر این که با کالبدمان ارتباطی محکم داشته و احساس‬ ‫کنیم این ارتباط رضایتبخش است‪ .‬حال از بعد دیگر به خود نگاه کنیم؛‬ ‫وقتی سخن از عشق همسر‪ ،‬خویشاوندان و دوستان باشد‪ ،‬موضوع برایمان‬ ‫ملموس است اما زمانی که صحبت از عشق به بشریت یا عشق به کل‬ ‫جهان می شود مساله پیچیده و غامض می گردد‪ .‬شاید به این دلیل که‬ ‫نیاموخته ایم؛ برای دوست داشتن دیگران نخست باید خودمان را دوست‬ ‫بداریم‪ .‬چگونه خودمان را دوست بداریم؟ به خود اجازه دهیم به کارهای‬ ‫مورد عالقه مان بپردازیم‪ .‬اکثر ما در فرهنگی با این باور بزرگ شده ایم‬ ‫که آموزش دیدن برای حرفه و شغلی که زندگی خود و خانواده مان‬ ‫را تامین نماید‪ ،‬مهمترین چیز است‪ .‬به عبارتی‪ ،‬تامین هزینه زندگی‪،‬‬ ‫عمده ترین است‪ .‬لذا به بعد عالقه و رضایت خاطر توجه نمی کنیم و این‬ ‫موجب می شود که نیروی وجودمان کشیده شود ولی روح و جان تشنه‬ ‫باقی بمانند‪ .‬زمانی که در همه زمینه های زندگی به آن چه دوست داریم‬ ‫بپردازیم‪ ،‬گامی در جهت شکوفایی روح بر داشته ایم‪ .‬به گفته "الین سنت‬ ‫جیمز" در کتاب "جان روشن"‪ ،‬اگر در مورد عشق‪ ،‬احساس تردید دارید‪،‬‬ ‫نخست باید به خودتان عشق بورزید‪ .‬مدتی را صرف کنید تا دریابید‬ ‫چه را دوست دارید و چه کارهایی به شما شادی می بخشد و آن گاه‬ ‫به انجامش بپردازید‪ .‬در این فرایند به زمان و راهنمایی نیاز پیدا خواهیم‬ ‫کرد اما اگر با حوصله برخورد نموده و از منابع مفید‪ ،‬سود بریم‪ ،‬به‬ ‫نتیجه خواهیم رسید‪ .‬به ما آموخته اند که دوست داشتن چیزهای مورد‬ ‫عالقه مان و خودمان‪ ،‬خودخواهی است‪ .‬البته زمانی که فقط خود را در‬ ‫نظر بگیرم به خودخواهی می انجامد‪ .‬به هر حال واقعیت این است که‬ ‫پیش از هدیه عشق به دیگران باید نخست به خود عشق بورزیم و خود را‬ ‫از عشق سرشار سازیم‪.‬‬


9

maghzi@Live.com nedayzan.com

Friday Sep. 04. 2015, No. 92

Time!

In the time of tragedies, which role ‘time’ plays in our lives? A dear reader asked and I wrote back to her the following words: The ‘time’ that we know of is not real it is a manmade ‘time’, since we are living in the timeless world! We are living in a timeless world, where ‘time’ is being determined by the movements of a tiny pieces of metal on the different numbers inside a metal and /or inside a wooden box ... such a ‘time’ cannot heal our wounds but it helps us organizing ourselves and/or keeping tracks of ‘when’ what, ‘when’ how, ‘when’ where or ‘when’ why, so that we won’t be lost in the timeless world..... and by looking into the wooden boxes /named and watching the pointer’s motions we are given something to look forward to, looking forward toward a new day and to the new year to come until we are completely healed by the internal ‘remedy’! So we are not healed by passing ‘time’.... we are not even getting older by passing time, we do get older by the unlimited external and internal of the known and of the unknown factors... we do get older because we are in constant motion, moving along with all other created things in this Universe. We, along with the Earth, are circling around the center of the Earth in 24 hours of the manmade ‘time’, we are also circling around the sun in 365 days of the manmade ‘time’ and we are being bombarded by unlimited invisible vibrations in every second of the manmade ‘time’, in this timeless world! And we are also getting older because we are sharing ‘life’, this life, with all other created things / beings in this Universe.... so as they are getting older we are getting older too.... so as

1394 ‫ شهریور‬13 ‫ جمعه‬،92 ‫گپی با مهاجرین شماره‬

‫ ونکوور‬،‫ مهرویه مغزی‬: ‫نوشته‬

my parents are getting older in another kingdom I am getting older here in this world since my life is being shared with them and with all the created things/ beings in God’s creation, the things/beings which are either living in this world and/ or living in the world beyond! So as my plant dies in my living room, part of me dies too.... when my cat had died 15 years ago part of me died too.... but part of me and yours will never die and that part is ‘timeless’ and because of sharing that ‘precious part’ with the timeless world we are all ‘timeless creatures’ .....so we are timeless beings getting older in this timeless world! But to answer to your question I should say that as the timeless creatures we need timeless ‘Remedy’...and this ‘Remedy’ is deeply rooted in my heart yours. It is ‘Faith’, since in the time of tragedies only ‘Faith’ can make the ‘timeless –pain’ bearable in the timeless world!


Friday Sep. 04. 2015, No. 92

1394 ‫ شهریور‬13 ‫ جمعه‬،92 ‫گپی با مهاجرین شماره‬

10

‫شکسپیر گفت‬ I always feel happy, you know why? Because I don’t expect anything from anyone, Expectations always hurt.. Life is short.. So love your life.. Be happy .. And keep smiling.. Just Live for yourself and.. Befor you speak, “Listen” Befor you write “Think” Befor you spend “Earn” Befor you pray “Forgive” Befor you hurt “Feel” Befor you hate “Love” That's Life … Feel it, Live it & Enjoy it.

ANSWERS OF A STUDENT WHO OBTAINED 0% ON AN EXAM .... I THINK I WOULD HAVE GIVEN HIM 100% !!!

Q1. In which battle did Napoleon die? * his last battle Q2. Where was the Declaration of Independence signed? * at the bottom of the page Q3. River Ravi flows in which state? * liquid Q4. What is the main reason for divorce? * marriage Q5. What is the main reason for failure? * exams Q6. What can you never eat for breakfast? * Lunch & dinner Q7. What looks like half an apple? * The other half

‫ می دانید چرا؟‬،‫من همیشه خوشحالم‬ ،‫برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم‬ ‫ پس‬..‫ زندگی کوتاه است‬..‫انتظارات همیشه صدمه زننده هستند‬ ..‫به زندگی ات عشق بورز‬ .. ‫ فقط برای خودت زندگی کن و‬.. ‫ و لبخند بزن‬.. ‫خوشحال باش‬ »‫ «گوش کن‬،‫قبل از اینکه صحبت کنی‬ »‫قبل از اینکه بنویسی «فکر کن‬ »‫قبل از اینکه خرج کنی «درآمد داشته باش‬ »‫قبل از اینکه دعا کنی «ببخش‬ »‫قبل از اینکه صدمه بزنی «احساس کن‬ »‫قبل از تنفر «عشق بورز‬ ‫ زندگی کن و لذت ببر‬،‫ احساسش کن‬... ‫زندگی این است‬ Q8. If you throw a red stone into the blue sea what it will become? * it will simply become wet Q9. How can a man go eight days without sleeping ?? * No problem, he sleeps at night. Q10. How can you lift an elephant with one hand? * You will never find an elephant that has only one hand.. Q11. If you had three apples and four oranges in one hand and four apples and three oranges in other hand, what would you have ? * Very large hands Q12. If it took eight men ten hours to build a wall, how long would it take four men to build it? * No time at all, the wall is already built. Q13. How can u drop a raw egg onto a concrete floor without cracking it? *Concrete floors are very hard to crack.


‫‪11‬‬

‫‪Friday Sep. 04. 2015, No. 92‬‬

‫گپی با مهاجرین شماره ‪ ،92‬جمعه ‪ 13‬شهریور ‪1394‬‬

‫ﺟمالﺕ الهام ﺑﺨش‬ ‫داستان از این قرار است که یک روز جناب کافکا‪ ،‬در حال قدم‬ ‫زدن در پارک‪ ،‬چشمش به دختر بچهای می افتد که داشت گریه‬ ‫می کرد‪.‬‬ ‫کافکا جلو میرود و علت گریه ی دخترک را جویا می شود‪...‬‬ ‫دخترک همانطورکه گریه می کرد پاسخ میدهد‪ :‬عروسکم گم‬ ‫شده!‬ ‫کافکا با حالتی کالفه پاسخ میدهد‪ :‬امان از این حواس پرت! گم‬ ‫نشده! رفته مسافرت!!!‬ ‫دخترک دست از گریه میکشد و بهت زده میپرسد‪ :‬از کجا‬ ‫میدونی؟‬ ‫کافکا هم می گوید‪ :‬برات نامه نوشته و اون نامه پیش منه!‬

‫و در نهایت کافکا داستان نامهها را با این بهانه عروسک که «دارم‬ ‫عروسی می کنم» به پایان میرساند‪...‬‬ ‫***‬ ‫این؛ داستان همین کتاب "کافکا و عروسک مسافر" است‪.‬‬ ‫اینکه مردی مانند فرانتس کافکا سه هفته از روزهای سخت‬ ‫عمرش را صرف شاد کردن دل کودکی کند و نامهها را (به گفتهی‬ ‫همسرش دورا) با دقتی حتی بیشتر از کتابها و داستانهایش‬ ‫بنویسد؛ واقعا تأثیرگذار است‪...‬‬ ‫او واقعاً باورش شده بود‪ .‬اما باورپذیری بزرگترین دروغ هم بستگی‬ ‫به صداقتی دارد که به آن بیان میشود‪.‬‬ ‫‪ -‬ا ّما چرا عروسکم برای شما نامه نوشته؟‬

‫دخترک ذوق زده از او می پرسد که آیا آن نامه را همراه خودش‬ ‫دارد یا نه که کافکا میگوید‪ :‬نه‪ .‬تو خونهست‪ .‬فردا همین جا باش‬ ‫تا برات بیارمش‪...‬‬

‫این د ّومین سوال کلیدی بود و کافکا خود را برای پاسخ دادن‬ ‫به آن آماده کرده بود‪ ،‬پس بی هیچ تردیدی گفت‪ :‬چون من‬ ‫نامهرسان عروسکها هستم‪!...‬‬

‫نوشتن نامه میشود‬ ‫کافکا سریعاً به خانهاش باز میگردد و مشغول‬ ‫ِ‬ ‫و چنان با دقت که انگار در حال نوشتن کتابی مهم است!‬

‫پی نوشت‪ :‬فرانتس کافکا (‪ 3‬ژوئیه‪ 3 - 1883 ،‬ژوئن‪ )1924 ،‬یکی‬ ‫از بزرگترین نویسندگان آلمانیزبان در قرن بیستم بود‪.‬‬

‫و این نامه نویسی از زبان عروسک را به مدت سه هفته هر روز‬ ‫ادامه میدهد؛ و دخترک در تمام این مدت فکر میکرده آن نامه ها‬ ‫به راستی نوشته عروسکش هستند‪...‬‬

‫همه آنها‬ ‫آثار کافکا ـ که با وجود وصیت او مبنی بر نابود کردن ٔ‬ ‫بود‪ ،‬و اکثراً پس از مرگش منتشر شدند ـ در زمر ٔه تأثیرگذارترین‬ ‫آثار در ادبیات غرب به شمار میآیند‪.‬‬

‫مناسﺒترین ﻗیمت ﺑرای ایران ‪ ،‬اروﭘا‬

‫‪6‬‬

‫اﻃﻠس‬

‫خاور میانه ‪ ،‬استرالیا و سایر نﻘاﻁ دنیا‬

‫منتﺨﺐ ﺑهترین سرویس ﺁژانس هواﭘیمایی در نورﺙ شور‬ ‫‪216 - 1500 Marine Drive., 2nd Floor, North Vancouver, BC, V7P 1T7‬‬ ‫‪Fax: 604-982-1470‬‬ ‫‪Email: info@atlas-travel.ca‬‬

‫‪Tel: 604.982.1116‬‬


‫‪12‬‬

‫گپی با مهاجرین شماره ‪ ،92‬جمعه ‪ 13‬شهریور ‪1394‬‬

‫‪Friday Sep. 04. 2015, No. 92‬‬

‫ﭘررو ﺑازی!‬ ‫یه کالغ و یه خرس سوار هواپیما بودن کالغه سفارش چایی‬ ‫میده چایی رو که میارن یه کمیشو می خوره باقیشو می پاشه به‬ ‫مهموندار‪.‬‬ ‫مهموندار میگه‪ :‬چرا این کارو کردی؟‬ ‫کالغه میگه دلم خواست پررو بازیه دیگه پررو بازی! چند دقیقه‬ ‫می گذره باز کالغه سفارش نوشیدنی میده باز یه کمیشو می خوره‬ ‫باقیشو می پاشه به مهموندار‪.‬‬ ‫مهموندار میگه‪ :‬چرا این کارو کردی؟‬ ‫کالغه میگه دلم خواست پررو بازیه دیگه پررو بازی!‬ ‫بعد از چند دقیقه کالغه چرتش می گیره‪.‬‬ ‫خرسه که اینو می بینه به سرش می زنه که اونم یه خورده تفریح‬ ‫کنه‪...‬‬

‫مهموندارو صدا می کنه میگه یه قهوه براش بیارن قهوه رو که‬ ‫میارن یه کمیشو می خوره باقیشو می پاشه به مهموندار‪.‬‬ ‫مهموندار میگه‪ :‬چرا این کارو کردی؟‬ ‫خرسه میگه دلم خواست پررو بازیه دیگه پررو بازی‪.‬‬ ‫اینو که میگه یهو همه مهموندارا می ریزن سرش و کشون‬ ‫کشون تا دم در هواپیما می برن که بندازنش بیرون خرسه که اینو‬ ‫می بینه شروع به داد و فریاد می کنه‪.‬‬ ‫کالغه که بیدار شده بوده بهش میگه‪ :‬آخه خرس گنده تو که بال‬ ‫نداری مگه مجبوری پررو بازی دربیاری!!!!!!!!‬ ‫نکته مدیریتی‪ :‬قبل از تقلید از دیگران منابﻊ خود را به‬ ‫دقت ارزیابی کنید‪.‬‬

‫وقتی کاری انجام نمی شه‪ ،‬حتماً خیری توش هست‪.‬‬

‫خودتو نشون بدی‪.‬‬

‫وقتی مشکل پیش بیاد‪ ،‬حتماً حکمتی داره‪.‬‬

‫وقتی اتفاق بد یا مصیبتی برات پیش می یاد‪ ،‬حتماً داری امتحان‬ ‫پس می دی‪.‬‬

‫وقتی کسی را از دست می دی‪ ،‬حتماً لیاقتت را نداشته‪.‬‬ ‫وقتی تو زندگیت‪ ،‬زمین بخوری حتماً چیزی است که باید یاد‬ ‫بگیری‪.‬‬ ‫وقتی بیمار می شی‪ ،‬حتماً جلوی یک اتفاق بدتر گرفته شده‪.‬‬ ‫وقتی دیگران بهت بدی می کنند‪ ،‬حتماً وقتشه که تو خوب بودن‬

‫‪Celebrate The Moment‬‬

‫سـفره عﻘـد‬

‫ﺑﺎ ﺷﻜﻮﻩ ﺗﺮﻳﻦ ﺳﻔﺮﻩ ﻋﻘﺪ‪ ،‬ﺩﺭ ﻃﺮﺡ ﻫﺎ ﻭ ﺳﺒﮏ ﻫﺎی ﻣﺘﻨﻮﻉ‬ ‫ﻭ ﺟﺪﻳﺪ‪ ،‬ﺑﺮﺍی ﺑﻪ ﻳﺎﺩﻣﺎﻧﺪﻧﻰ ﺗﺮﻳﻦ ﻟﺤﻈﺎﺕ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺷﻤﺎ‬

‫وقتی همه ی درها به روت بسته می شه‪ ،‬حتماً خدا می خواد‬ ‫پاداش بزرگی بابت صبر و شکیبایی بهت بده‪.‬‬ ‫وقتی سختی پشت سختی می یاد‪ ،‬حتماً وقتشه روحت متعالی‬ ‫بشه‪.‬‬ ‫وقتی دلت تنگ می شه‪ ،‬حتماً وقتشه با خدای خودت تنها باشی‪.‬‬ ‫من خدایی دارم ‪...‬‬

‫من خدایی دارم‪ ،‬که در این نزدیکی است‬

‫نه در آن باالها!‬

‫مهربان‪ ،‬خوب‪ ،‬قشنگ ‪...‬‬

‫چهره اش نورانیست‬

‫گاه گاهی سخنی می گوید‪،‬‬

‫با دل کوچک من‪،‬‬

‫ساده تر از سخن ساده من‬

‫او مرا می فهمد!‬

‫او مرا می خواند‪،‬‬

‫او مرا می خواهد‪،‬‬

‫او همه درد مرا می داند ‪...‬‬

‫یاد او ذکر من است‪ ،‬در غم و در شادی چون به غم می نگرم‪،‬‬ ‫ﺗﻠﻔﻦ ﺭﺯﺭﻭ‬

‫‪Tel: 604.913.0399‬‬

‫آن زمان رقص کنان می خندم ‪ ...‬که خدا یار من است‪ ،‬که خدا‬ ‫در همه جا یاد من است او خدایست که همواره مرا می خواهد او مرا‬ ‫می خواند او همه درد مرا می داند ‪...‬‬


‫گپی با مهاجرین شماره ‪ ،92‬جمعه ‪ 13‬شهریور ‪1394‬‬

‫‪13‬‬

‫‪Friday Sep. 04. 2015, No. 92‬‬

‫هیچ کس کامل نیست‬ ‫ازدواج و مالنصرالدین‪...‬‬ ‫روزی دوستی از مالنصرالدین پرسید‪ :‬مال‪ ،‬آیا تا بحال به فکر‬ ‫ازدواج افتادی؟‬ ‫مال در جوابش گفت‪ :‬بله‪ ،‬زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج‬ ‫افتادم‪.‬‬ ‫دوستش دوباره پرسید‪ :‬خب‪ ،‬چی شد؟‬ ‫مال جواب داد‪ :‬بر َخرم سوار شده و به هند سفر کردم‪ ،‬در آنجا با‬ ‫دختری آشنا شدم که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم‪ ،‬چون‬ ‫از مغز خالی بود‪.‬‬ ‫به شیراز رفتم‪ :‬دختری دیدم بسیار تیزهوش و دانا‪ ،‬ولی من او را‬ ‫هم نخواستم‪ ،‬چون زیبا نبود‪.‬‬ ‫ولی آخر به بغداد رفتم و با دختری آشنا شدم که هم بسیار زیبا و‬ ‫همین که‪ ،‬خیلی دانا و خردمند و تیزهوش بود‪ .‬ولی با او هم ازدواج‬ ‫نکردم‪.‬‬ ‫دوستش کنجاوانه پرسید‪ :‬چرا؟‬ ‫مال گفت‪ :‬برای اینکه او خودش هم به دنبال چیزی می گشت‪،‬‬ ‫که من می گشتم‪.‬‬ ‫تجسم کنید!!‬ ‫تو یه روز سرد بیژامه های گرمت رو می پوشی و می پری تو تختت‪،‬‬ ‫بالش رو درست می كنی‪ ،‬پتو رو می كشی رو خودت‪ ،‬خودت رو این اونور‬ ‫می كنی‪ ،‬یك کم خودت رو می كشی‪ ،‬حسابی که گرم شدی چشاتو می‬ ‫بندی که بخوابی‪....‬‬ ‫یه دفعه می بینی چراغ اتاق رو یادت رفته خاموش كنی!!‬ ‫***‬ ‫هیچ کادوی زشت و به درد نخوری دور انداخته نمی شود!‬ ‫فقط از خانه ای به خانه دیگر و از شخصی به شخص دیگر منتقل‬ ‫می شود!‬ ‫***‬

‫اینگونه نگاه کنید‪...‬‬ ‫مرد را به عقلش نه به ثروتش‬ ‫زن را به وفایش نه به جمالش‬ ‫دوست را به محبتش نه به کالمش‬ ‫عاشق را به صبرش نه به ادعایش‬ ‫مال را به برکتش نه به مقدارش‬ ‫خانه را به آرامشش نه به اندازه اش‬ ‫اتومبیل را به کاراییش نه به مدلش‬ ‫غذا را به کیفیتش نه به کمیتش‬ ‫درس را به استادش نه به سختیش‬ ‫دانشمند را به علمش نه به مدرکش‬ ‫مدیر را به عمل کردش نه به جایگاهش‬ ‫نویسنده را به باورهایش نه به تعداد کتابهایش‬ ‫شخص را به انسانیتش نه به ظاهرش‬ ‫دل را به پاکیش نه به صاحبش‬ ‫جسم را به سالمتش نه به الغریش‬ ‫سخنان را به عمق معنایش نه به گوینده اش‬ ‫هروقت پیش خودت گفتی این دیگه با بقیه فرق داره بدون اونم پیش‬ ‫خودش گفته اینم یه خریه مثل بقیه‪!!..‬‬ ‫***‬ ‫من نمیدونم این مامانا که وسایل خودشون رو یه جایی میزارن‪،‬‬ ‫بعد خودشونم یادشون میره کجاس‪ ...‬چه جوریه که تو پیدا کردن‬ ‫وسایلی که ما به اصطالح تو ‪ 7‬تا سوراخ موش قایم می کنیم تبحر‬ ‫خاصی دارن‪.‬‬ ‫***‬ ‫ناخن مصنوعی‪ ،‬مژه مصنوعی‪ ،‬مـوی سر مصنوعی‪ ،‬دماغ عملی‪،‬‬ ‫گونه ها تزریقی‪ ،‬لب ها تزریقی‪ ،‬ابروها تاتوی‪ ،‬رنگ پوست غیر واقعی و…‪.‬‬ ‫اما هنوز بانوهای دوست داشتنی ولی غیرقابل تحمل! در شگفت و‬ ‫شکایتند که چرا "مرد واقعی" پیدا نمی شود!‪....‬؟‬


‫‪14‬‬

‫گپی با مهاجرین شماره ‪ ،92‬جمعه ‪ 13‬شهریور ‪1394‬‬

‫‪Friday Sep. 04. 2015, No. 92‬‬

‫چگونه در حال زندگی کنیم؟‬ ‫همه ما گذشته را پشت سر گذاشته ایم و آینده را پیش رو داریم؛‬ ‫گذشته ای که از دست رفته است و آینده ای که از آن چیز زیادی‬ ‫نمی دانیم‪ .‬تمرکز بر زمان حال می تواند بسیاری از گرفتاری ها و‬ ‫مشکالت را حل کند‪.‬‬ ‫به عقیده بسیاری از روان شناسان یکی از کلیدهای اصلی سالمت‬ ‫بهداشت روان‪ ،‬زندگی در حال است‪ .‬لذت بردن از آن چه هستیم‪،‬‬ ‫زندگی که می گذرانیم‪ ،‬اطرافیانی که ما را تنها نگذاشته اند و‬ ‫امکاناتی که هم اکنون در اختیار داریم‪.‬‬ ‫اما کار به این سادگی ها هم نیست و بسیاری از مردم‬ ‫غافل از آنچه دارند‪ ،‬نگران آینده هستند‪ .‬برای کمک به آن‬ ‫ها و همه کسانی که به لحظه لحظه عمر خود می اندیشند‪،‬‬ ‫خواندن مطلب زیر را توصیه می کنیم‪:‬‬ ‫‪ -1‬فقط یک کار انجام دهید‪ :‬از انجام چند کار با هم پرهیز‬ ‫کنید‪ .‬فقط یک کار انجام دهید‪ .‬وقتی چای می خورید‪ ،‬از چای‬ ‫خور دن لذت ببرید‪ .‬وقتی دوش می گیرید از دوش گرفتن لذت‬ ‫ببرید و‪ ...‬سعی نکنید به هنگام انجام کاری در وقت تان صرفه‬ ‫جویی کنید‪.‬‬ ‫‪ -2‬هرکار را آرام و با تمرکز انجام دهید‪ :‬به هنگام انجام کاری‪،‬‬ ‫آن را آرام و با طمانینه انجام دهید‪ .‬آهسته قدم بردارید و با طمانینه‬ ‫کارهایتان را انجام دهید‪ ،‬تمرکز کنید و از روی عادت کاری را انجام‬ ‫ندهید‪.‬‬ ‫‪ -3‬برای انجام کارها‪ ،‬روی خودتان فشار نیاورید‪ :‬اگر این‬ ‫طور باشید نمی توانید کارها را کامل و با تمرکز بیشتری انجام‬ ‫دهید‪ .‬اگر تمام روزتان از انجام کارهای متفاوت‪ ،‬پر شده باشد‬ ‫ناچارید برای انجام هر کاری عجله کنید بدون این که درباره آن فکر‬ ‫کنید‪ .‬نگویید که فرصت کم است و مشغله زیاد‪ .‬بسیاری از مردم‬ ‫هستند که با وجود مشغله فراوان با اولویت بندی‪ ،‬کارهایشان را با‬ ‫نظم و ترتیب خاصی انجام می دهند‪.‬‬ ‫‪ -4‬بین کارهایی که باید انجام بدهید‪ ،‬فاصله ای در نظر‬ ‫بگیرید‪ :‬براساس قانون قبلی اگر با نظم و ترتیب باشید همیشه‬ ‫می توانید بین انجام کارها‪ ،‬فرصتی برای استراحت داشته باشید‪.‬‬ ‫کارهای روزانه را کامل کنید و بعد به سراغ برنامه بعدی بروید‪ .‬این‬ ‫کار باعث افزایش آرامش و رضایت خاطر شما می شود‪.‬‬ ‫‪ -5‬روزی ‪ ۵‬دقیقه هیچ کاری نکنید‪ :‬در سکوت بنشینید و به‬ ‫افکاری که از ذهنتان می گذرد‪ ،‬اجازه پرواز دهید‪ .‬آیا از آینده نگران‬

‫هستید؟ سعی کنید خود را از افکار نگران کننده برهانید و فقط به‬ ‫حال بیندیشید‪ .‬به کاری که می کنید یعنی فکر کردن بیندیشید و‬ ‫از همان لحظه لذت ببرید‪.‬‬ ‫‪ -6‬از نگرانی درباره آینده دست بردارید و در زمان حال‬ ‫تمرکز کنید‪ :‬آگاهانه فکر کنید‪ .‬همان طور که دائم درباره نگرانی‬ ‫های آینده فکر می کنید‪ ،‬بیندیشید می توانید این افکار را از ذهن‬ ‫خود دور کنید‪ .‬تالش کنید افکارتان را از منفی نگری به مثبت‬ ‫نگری سوق دهید‪ .‬سعی کنید از حال لذت ببرید‪ .‬روی کاری که می‬ ‫کنید‪ ،‬حتی اندیشیدن تمرکز کنید‪.‬‬ ‫‪ -7‬وقتی با کسی سخن می گویید‪ ،‬آگاهانه گوش کنید‪ :‬چه‬ ‫مقدار از وقت روزانه ما صرف فکر کردن و سخن گفتن از نگرانی‬ ‫هایی می شود که در آینده ممکن است برایمان پیش آید و یا صرف‬ ‫فکر کردن درباره جواب هایی که باید به دیگران بدهیم‪ .‬از این به‬ ‫بعد به هنگام گفت و گو با دیگران‪ ،‬آگاهانه گوش کنید‪.‬‬ ‫‪ -8‬آرام غذا بخورید و مزه آن را درک کنید‪ :‬بلعیدن غذا هیچ‬ ‫لذتی ندارد‪ .‬هر لقمه را به خوبی بجوید و به مزه آن فکر کنید‪ ،‬در‬ ‫مدت کوتاهی درمی یابید کمتر می خورید زیرا با تمرکز بیشتری‬ ‫غذا میل می کنید‪ .‬از نظر هاضمه نیز کمتر با مشکل روبه رو می‬ ‫شوید‪.‬‬ ‫‪ -9‬آگاهانه تامل کنید‪ :‬اندک اندک تامل کردن و فکر کردن‬ ‫روی کارهایی که از روی عادت انجام می دادید‪ ،‬در کارها و رفتار‬ ‫شما منعکس خواهد شد‪ .‬لحظاتی در زندگی است که بسیار شیرین‬ ‫و خاطره انگیز است اگر آگاهانه و با دقت به آن توجه کنید‪ ،‬این‬ ‫لحظات‪ ،‬دقایق گران بهای عمر عزیز ماست که هرگز بازنمی گردد‪،‬‬ ‫قدر آن ها را بدانیم‪.‬‬ ‫‪ -10‬از نظافت و آشپزی به عنوان روش هایی برای مدیتیشن‬ ‫استفاده کنید‪ :‬ممکن است بگویید این کارها‪ ،‬اعمال روزانه و عادات‬ ‫تکراری ماست اما در واقع این کارها روش بسیار خوبی برای زندگی‬ ‫در حال است‪ .‬این بار با دقت و تمرکز‪ ،‬کارهای تکراری منزل را‬ ‫انجام دهید‪ .‬آن ها را با حوصله و کامل سامان دهید و ببینید چطور‬ ‫روز خود را متحول کرده اید‪ .‬اگر احساس یاس و ناامیدی کردید‪،‬‬ ‫یک نفس عمیق بکشید و از خودتان بپرسید‪ :‬چه کاری می تواند‬ ‫خوشحالم کند‪ ،‬بله‪ ،‬همین کارهای تکراری روزانه می تواند شما را‬ ‫از کسالت و رخوت درآورد‪ ،‬به شرطی که این بار با نگاهی نو به آن‬ ‫ها عمل کنید‪.‬‬


‫گپی با مهاجرین شماره ‪ ،92‬جمعه ‪ 13‬شهریور ‪1394‬‬

‫‪Friday Sep. 04. 2015, No. 92‬‬

‫‪15‬‬

‫گوناگون‬

‫انسان سه راه دارد‬ ‫راه اول از انديشه مي‌گذرد‪ ،‬اين واالترين راه است‪.‬‬ ‫راه دوم از تقليد مي‌گذرد‪ ،‬اين آسان‌ترين راه است‪.‬‬ ‫و راه سوم از تجربه مي‌گذرد اين تلخ‌ترين راه است‪.‬‬ ‫ ‬ ‫کنفوسيوس‬

‫آدمی اگر فقط بخواهد خوشبخت باشد به زودی موفق می گردد‬ ‫ولی او می خواهد خوشبخت تر از دیگران باشد و این مشکل است‬ ‫زیرا او دیگران را خوشبخت تر از آنچه هستند تصور می کند‪.‬‬ ‫مونتسکیو‬ ‫ ‬ ‫جهان سوم جایی است که هر کسی بخواهد مملکتش را آباد کند‪،‬‬ ‫خانه‌اش خراب می‌شود و هر کسی بخواهد خانه‌اش آباد باشد باید‬ ‫پروفسور حسابی‬ ‫در تخریب مملکتش بکوشد‪ .‬‬


‫‪16‬‬

‫گپی با مهاجرین شماره ‪ ،92‬جمعه ‪ 13‬شهریور ‪1394‬‬

‫‪Friday Sep. 04. 2015, No. 92‬‬

‫مردم چه می گویند؟‬ ‫می خواستم به دنیا بیایم‪ ،‬در یک زایشگاه عمومی؛ پدر بزرگم به‬ ‫مادرم گفت‪ :‬فقط بیمارستان خصوصی!‬ ‫مادرم گفت‪ :‬چرا؟‪ ...‬پدر بزرگم گفت‪ :‬مردم چه می گویند؟!‪...‬‬ ‫می خواستم به مدرسه بروم‪ ،‬همان مدرسه ی سر کوچه ی مان؛‬ ‫مادرم گفت‪ :‬فقط مدرسه ی غیر انتفاعی!‬ ‫پدرم گفت‪ :‬چرا؟‪ ...‬مادرم گفت‪ :‬مردم چه می گویند؟!‪...‬‬ ‫به رشته ی انسانی عالقه داشتم‪.‬‬ ‫پدرم گفت‪ :‬فقط ریاضی! گفتم‪ :‬چرا؟‪ ...‬پدرم گفت‪ :‬مردم چه‬ ‫می گویند؟!‪...‬‬ ‫با دختری روستایی می خواستم ازدواج کنم‪.‬‬ ‫خواهرم گفت‪ :‬مگر من بمیرم‪ .‬گفتم‪ :‬چرا؟‪ ...‬خواهرم گفت‪ :‬مردم‬ ‫چه می گویند؟!‪...‬‬ ‫می خواستم پول مراسم عروسی را سرمایه ی زندگی ام کنم‪.‬‬ ‫پدر و مادرم گفتند‪ :‬مگر از روی نعش ما رد شوی‪ .‬گفتم‪ :‬چرا؟‪...‬‬ ‫آنها گفتند‪ :‬مردم چه می گویند؟!‪...‬‬ ‫می خواستم به اندازه ی جیبم خانه ای در پایین شهر اجاره کنم‪.‬‬ ‫مادرم گفت‪ :‬وای بر من‪ .‬گفتم‪ :‬چرا؟‪ ...‬مادرم گفت‪ :‬مردم چه‬ ‫می گویند؟!‪...‬‬ ‫اولین مهمانی بعد از عروسیمان بود‪ .‬می خواستم ساده باشد و‬ ‫صمیمی‪.‬‬

‫می خواستم یک ماشین مدل پایین بخرم‪ ،‬در حد وسعم‪ ،‬تا عصای‬ ‫دستم باشد‪.‬‬ ‫همسرم گفت‪ :‬خدا مرگم دهد‪ .‬گفتم‪ :‬چرا؟‪ ...‬همسرم گفت‪ :‬مردم‬ ‫چه می گویند؟!‪...‬‬ ‫بچه ام می خواست به دنیا بیاید‪ ،‬در یک زایشگاه عمومی‪.‬‬ ‫پدرم گفت‪ :‬فقط بیمارستان خصوصی! گفتم‪ :‬چرا؟‪ ...‬پدرم گفت‪:‬‬ ‫مردم چه می گویند؟!‪...‬‬ ‫بچه ام می خواست به مدرسه برود‪ ،‬رشته ی تحصیلی اش را‬ ‫برگزیند‪ ،‬ازدواج کند‪ ...‬می خواستم بمیرم‪ .‬بر سر قبرم بحث شد‪.‬‬ ‫پسرم گفت‪ :‬پایین قبرستان‪ .‬زنم جیغ کشید‪ .‬دخترم گفت‪ :‬چه‬ ‫شده؟‪ ...‬زنم گفت‪ :‬مردم چه می گویند؟!‪...‬‬ ‫ُمردم‪ .‬برادرم برای مراسم ترحیمم مسجد ساده ای در نظر گرفت‪.‬‬ ‫خواهرم اشک ریخت و گفت‪ :‬مردم چه می گویند؟!‪...‬‬ ‫از طرف قبرستان سنگ قبر ساده ای بر سر مزارم گذاشتند‪ .‬اما‬ ‫برادرم گفت‪ :‬مردم چه می گویند؟!‪...‬‬ ‫خودش سنگ قبری برایم سفارش داد که عکسم را رویش حک‬ ‫کر دند‪ .‬حاال من در اینجا در حفره ای تنگ خانه دارم و تمام‬ ‫سرمایه ام برای ادامه ی زندگی جمله ای بیش نبود‪ :‬مردم چه می‬ ‫گویند؟!‪...‬‬ ‫مردمی که عمری نگران حرفهایشان بودم‪ ،‬حاال حتی لحظه ای‬ ‫هم نگران من نیستند‪.‬‬

‫همسرم گفت‪ :‬شکست‪ ،‬به همین زودی؟!‪ ...‬گفتم‪ :‬چرا؟‪ ...‬همسرم‬ ‫گفت‪ :‬مردم چه می گویند؟!‪...‬‬ ‫اگه یه روز فرزندی داشته باشم‪ ،‬بیشتر از هر اسباب‌بازی دیگه‌ای‬ ‫براش بادکنک می‌خرم‪.‬‬ ‫بازی با بادکنک خیلی چیزا رو به بچه یاد می‌ده‪.‬‬ ‫بهش یاد می‌ده که باید بزرگ باشه اما سبک‪ ،‬تا بتونه باالتر بره‪.‬‬ ‫بهش یاد می‌ده که چیزای دوست داشتنی می‌تونن توی یه لحظه‪،‬‬ ‫حتی بدون هیچ دلیلی و بدون هیچ مقصری از بین برن‪ ،‬پس نباید‬

‫زیاد بهشون وابسته بشه‪.‬‬ ‫و مهمتر از همه بهش یاد می‌ده که وقتی چیزی رو دوست داره‬ ‫نباید اونقدر بهش نزدیک بشه‬ ‫و بهش فشار بیاره که راه نفس‬ ‫کشیدنش رو ببنده‪ ،‬چون ممکنه‬ ‫برای همیشه از دستش بده‪.‬‬


‫گپی با مهاجرین شماره ‪ ،92‬جمعه ‪ 13‬شهریور ‪1394‬‬

‫‪Friday Sep. 04. 2015, No. 92‬‬

‫‪17‬‬

‫یک عمر‬ ‫من یک عمر به خدا دروغ گفتم و خدا هیچ گاه به خاطر دروغ هایم‬ ‫مرا تنبیه نکرد‪ .‬می توانست‪ ،‬اما رسوایم نساخت و مرا مورد قضاوت‬ ‫قرار نداد‪ .‬هر آن چه گفتم باور کرد و هر بهانه ای آوردم پذیرفت‪.‬‬ ‫هر چه خواستم عطا کرد و هرگاه خواندمش حاضر شد‪ .‬اما من!‬ ‫هرگز حرف خدا را باور نکردم‪ ،‬وعده هایش را شنیدم اما نپذیرفتم‪.‬‬ ‫چشم هایم را بستم تا خدا را نبینم و گوش هایم را نیز‪ ،‬تا صدای‬ ‫خدا را نشنوم‪ .‬من از خدا گریختم بی خبر از آن که خدا با من و‬ ‫در من بود‪.‬‬ ‫می خواستم کاخ آرزوهایم را آن طور که دلم می خواهد بسازم نه‬ ‫آن گونه که خدا می خواهد‪ .‬به همین دلیل اغلب ساخته هایم ویران‬ ‫شد و زیر خروارها آوار بال و مصیبت ماندم‪ .‬من زیر ویرانه های زندگی‬ ‫دست و پا زدم و از همه کس کمک خواستم‪ .‬اما هیچ کس فریادم‬ ‫را نشنید و هیچ کس یاریم نکرد‪ .‬دانستم که نابودی ام حتمی است‪.‬‬ ‫با شرمندگی فریاد زدم خدایا اگر مرا نجات دهی‪ ،‬اگر ویرانه های‬ ‫زندگی ام را آباد کنی با تو پیمان می بندم هر چه بگویی همان را‬ ‫انجام دهم‪ .‬خدایا! نجاتم بده که تمام استخوان هایم زیر آوار بال‬ ‫شکست‪ .‬در آن زمان خدا تنها کسی بود که حرف هایم را باور کرد و‬ ‫مرا پذیرفت‪ .‬نمی دانم چگونه اما در کمترین مدت خدا نجاتم داد‪ .‬از‬ ‫زیر آوار زندگی بیرون آمدم و دوباره احساس آرامش کردم‪.‬‬ ‫گفتم‪ :‬خدای عزیز بگو چه کنم تا محبت تو را جبران نمایم‪.‬‬ ‫خدا گفت‪ :‬هیچ‪ ،‬فقط عشقم را بپذیر و مرا باور کن و بدان در همه‬ ‫حال در کنار تو هستم‪.‬‬ ‫گفتم‪ :‬خدایا عشقت را بپذیرفتم و از این لحظه عاشقت هستم‪.‬‬ ‫سپس بی آنکه نظر خدا را بپرسم به ساختن کاخ رویایی زندگی ام‬ ‫ادامه دادم‪ .‬اوایل کار هر آن چه را الزم داشتم از خدا درخواست‬ ‫می کردم و خدا فوری برایم مهیا می کرد‪ .‬از درون خوشحال نبودم‪.‬‬ ‫نمی شد هم عاشق خدا شوم و هم به او بی توجه باشم‪ .‬از طرفی‬ ‫نمی خواستم در ساختن کاخ آرزوهای زندگی ام از خدا نظر بخواهم‬ ‫زیرا سلیقه خدا را نمی پسندیدم‪ .‬با خود گفتم اگر من پشت به‬ ‫خدا کار کنم و از او چیزی در خواست نکنم باالخره او هم مرا ترک‬ ‫می کند و من از زحمت عشق و عاشقی به خدا راحت می شوم‪.‬‬ ‫پشتم را به خدا کردم و به کارم ادامه دادم تا این که وجودش را کام ً‬ ‫ال‬ ‫فراموش کردم‪ .‬در حین کار اگر چیزی الزم داشتم از رهگذرانی که‬ ‫از کنارم رد می شدند درخواست کمک می کردم‪ .‬عده ای که خدا‬ ‫را می دیدند با تعجب به من و به خدا که پشت سرم آماده کمک‬

‫ایستاده بود نگاه می کردند و سری به نشانه تاسف تکان داده و‬ ‫می گذشتند‪ .‬اما عده ای دیگر که جز سنگهای طالیی قصرم چیزی‬ ‫نمی دیدند به کمکم آمدند تا آنها نیز بهره ای ببرند‪ .‬در پایان کار‬ ‫همان ها که به کمکم آمده بودند از پشت خنجری زهرآلود بر قلب‬ ‫زندگی ام فرو کردند‪ .‬همه اندوخته هایم را یک شبه به غارت بردند‬ ‫و من ناتوان و زخمی بر زمین افتادم و فرار آنها را تماشا کردم‪ .‬آنها‬ ‫به سرعت از من گریختند همان طور که من از خدا گریختم‪ .‬هر‬ ‫چه فریاد زدم صدایم را نشنیدند همان طور که من صدای خدا را‬ ‫نشنیدم‪ .‬من که از همه جا ناامید شده بودم باز خدا را صدا زدم‪ .‬قبل‬ ‫از آنکه بخوانمش کنار من حاضر بود‪ .‬گفتم‪ :‬خدایا! دیدی چگونه‬ ‫مرا غارت کردند و گریختند‪ .‬انتقام مرا از آنها بگیر و کمکم کن که‬ ‫برخیزم‪.‬‬ ‫خدا گفت‪ :‬تو خود آنها را به زندگی ات فرا خواندی‪ .‬از کسانی‬ ‫کمک خواستی که محتاج تر از هر کسی به کمک بودند‪.‬‬ ‫گفتم‪ :‬مرا ببخش‪ .‬من تو را فراموش کردم و به غیر تو روی آوردم‬ ‫و سزاوار این تنبیه هستم‪ .‬اینک با تو پیمان می بندم که اگر دستم‬ ‫را بگیری و بلندم کنی هر چه گویی همان کنم‪ .‬دیگر تو را فراموش‬ ‫نخواهم کرد‪ .‬خدا تنها کسی بود که حرف ها و سوگندهایم را باور‬ ‫کر د‪ .‬نمی دانم چگونه اما متوجه شدم که دوباره می توانم روی‬ ‫پای خود بایستم و به زودی خدای مهربان نشانم داد که چگونه آن‬ ‫دشمنان گریخته مرا‪ ،‬تنبیه کرد‪.‬‬ ‫گفتم‪ :‬خدا جان بگو چگونه محبت تو را جبران کنم‪.‬‬ ‫خدا گفت‪ :‬هیچ‪ ،‬فقط عشقم را بپذیر و مرا باور کن و بدان بی آنکه‬ ‫مرا بخوانی همیشه در کنار تو هستم‪.‬‬ ‫گفتم‪ :‬چرا اصرار داری تو را باور کنم و عشقت را بپذیرم‪.‬‬ ‫گفت‪ :‬اگر مرا باور کنی خودت را باور می کنی و اگر عشقم‬ ‫را بپذیری وجودت آکنده از عشق می شود‪ .‬آن وقت به آن لذت‬ ‫عظیمی که در جست و جوی آنی می رسی و دیگر نیازی نیست خود‬ ‫را برای ساختن کاخ رویایی به زحمت بیندازی‪ .‬چیزی نیست که تو‬ ‫نیازمند آن باشی زیرا تو و من یکی می شویم‪ .‬بدان که من عشق‬ ‫مطلق‪ ،‬آرامش مطلق و نور مطلق هستم و از هر چیزی بی نیازم‪.‬‬ ‫اگر عشقم را بپذیری می شوی نور‪ ،‬آرامش و بی نیاز از هر چیز‪.‬‬


‫‪18‬‬

‫گپی با مهاجرین شماره ‪ ،92‬جمعه ‪ 13‬شهریور ‪1394‬‬

‫‪Friday Sep. 04. 2015, No. 92‬‬

‫یادداشتی از نلسون ماندال‬ ‫من باور دارم ‪...‬‬ ‫جر و بحث دو نفر با هم به معنى اين که آن‌ها همديگر را‬ ‫که دعوا و ّ‬ ‫دوست ندارند نيست‪.‬‬ ‫و دعوا نکردن دو نفر با هم نيز به معنى اين که آن‌ها همديگر را دوست‬ ‫دارند نمى‌باشد‪.‬‬ ‫من باور دارم ‪...‬‬ ‫که هر چقدر دوستمان خوب و صميمى باشد هر از گاهى باعث ناراحتى‬ ‫ما خواهد شد و ما بايد بدين خاطر او را ببخشيم‪.‬‬ ‫من باور دارم ‪...‬‬ ‫که دوستى واقعى به رشد خو د ا دامه خواهد دا د حتى در دورترين‬ ‫فاصله‌ها‪ .‬عشق واقعى نيز همين طور است‪.‬‬ ‫من باور دارم ‪...‬‬ ‫که ما مى‌توانيم در يک لحظه کارى کنيم که براى تمام عمر قلب ما‬ ‫را به درد آورد‪.‬‬ ‫من باور دارم ‪...‬‬ ‫که زمان زيادى طول مى‌کشد تا من همان آدم بشوم که مى‌خواهم‪.‬‬ ‫من باور دارم ‪...‬‬ ‫که هميشه بايد کسانى که صميمانه دوستشان دارم را با کلمات و‬ ‫عبارات زيبا و دوستانه ترک گويم زيرا ممکن است آخرين بارى باشد که‬ ‫آن‌ها را مى‌بينم‪.‬‬ ‫من باور دارم ‪...‬‬ ‫که ما مسئول کارهايى هستيم که انجام مى‌دهيم‪ ،‬صرفنظر از اين که‬ ‫چه احساسى داشته باشيم‪.‬‬ ‫من باور دارم ‪...‬‬ ‫که اگر من نگرش و طرز فکرم را کنترل نکنم‪،‬او مرا تحت کنترل خود‬ ‫درخواهد آورد‪.‬‬ ‫من باور دارم ‪...‬‬ ‫که قهرمان کسى است که کارى که بايد انجام گيرد را در زمانى که بايد‬ ‫انجام گيرد‪ ،‬انجام مى‌دهد‪ ،‬صرفنظر از پيامدهاى آن‪.‬‬ ‫من باور دارم ‪...‬‬ ‫که گاهى کسانى که انتظار داريم در مواقع پريشانى و درماندگى به ما‬ ‫ضربه بزنند‪ ،‬به کمک ما مى‌آيند و ما را نجات مى‌دهند‪.‬‬

‫من باور دارم ‪...‬‬ ‫که گاهى هنگامى که عصبانى هستم حق دارم که عصبانى باشم ا ّما اين‬ ‫به من اين حق را نمى‌دهد که ظالم و بيرحم باشم‪.‬‬ ‫من باور دارم ‪...‬‬ ‫که بلوغ بيشتر به انواع تجربياتى که داشته‌ايم و آنچه از آن‌ها آموخته‌ايم‬ ‫بستگى دارد تا به اين که چند بار جشن تولد گرفته‌ايم‪.‬‬ ‫من باور دارم ‪...‬‬ ‫که هميشه کافى نيست که توسط ديگران بخشيده شويم‪ ،‬گاهى بايد‬ ‫ياد بگيريم که خودمان هم خودمان را ببخشيم‪.‬‬ ‫من باور دارم ‪...‬‬ ‫که صرفنظر از اين که چقدر دلمان شکسته باشد دنيا به خاطر غم و‬ ‫غصه ما از حرکت باز نخواهد ايستاد‪.‬‬ ‫من باور دارم ‪...‬‬ ‫که زمينه‌ها و شرايط خانوادگى و اجتماعى برآنچه که هستم تاثيرگذار‬ ‫بوده‌اند ا ّما من خودم مسئول آنچه که خواهم شد هستم‪.‬‬ ‫من باور دارم ‪...‬‬ ‫که نبايد خيلى براى کشف يک راز کند و کاو کنم‪ ،‬زيرا ممکن است‬ ‫براى هميشه زندگى مرا تغيير دهد‪.‬‬ ‫من باور دارم ‪...‬‬ ‫که دو نفر ممکن است دقيقاً به يک چيز نگاه کنند و دو چيز کام ً‬ ‫ال‬ ‫متفاوت را ببينند‪.‬‬ ‫من باور دارم ‪...‬‬ ‫که زندگى ما ممکن است ظرف تنها چند ساعت توسط کسانى که‬ ‫حتى آن‌ها را نمى‌شناسيم تغيير يابد‪.‬‬ ‫من باور دارم ‪...‬‬ ‫که گواهى‌نامه‌ها و تقديرنامه‌هايى که بر روى ديوار نصب شده‌اند براى‬ ‫ما احترام و منزلت به ارمغان نخواهند آورد‪.‬‬ ‫من باور دارم ‪...‬‬ ‫که کسانى که بيشتر از همه دوستشان دارم خيلى زود از دستم گرفته‬ ‫خواهند شد‪.‬‬ ‫من باور دارم ‪...‬‬ ‫«شادترين مردم لزوماً کسى که بهترين چيزها را دارد نيست‪.‬‬ ‫بلکه کسى است که از چيزهايى که دارد بهترين استفاده را مى‌کند‪.‬‬


‫گپی با مهاجرین شماره ‪ ،92‬جمعه ‪ 13‬شهریور ‪1394‬‬

‫‪19‬‬

‫‪Friday Sep. 04. 2015, No. 92‬‬

‫ﺑازی روزگار ـ نوشته دکتر حساﺑی‬ ‫بازی روزگار را نمی فهمم! من تو را دوست می‬ ‫دارم‪ ...‬تو دیگری را‪ ...‬دیگری مرا‪ ...‬و همه ما تنهاییم‬ ‫داستان غم انگیز زندگی این نیست که انسانها فنا‬ ‫می شوند‪ ،‬این است که آنان از دوست داشتن باز‬ ‫می مانند‪ .‬همیشه هر چیزی را که دوست داریم به دست‬ ‫نمی آوریم پس بیاییم آنچه را که به دست‬ ‫می آوریم دوست بداریم‪ .‬انسان عاشق زیبایی‬ ‫نمی شود‪ .‬بلکه آنچه عاشقش می شود در نظرش زیباست!‬ ‫انسان های بزرگ دو دل دارند‪ :‬دلی که در د می کشد‬ ‫و پنهان است‪ ،‬دلی که می خندد و آشکار است‪ .‬همه دوست دارند‬ ‫که به بهشت بروند‪ ،‬ولی کسی دوست ندارد که بمیرد‪ .‬عشق مانند‬ ‫نواختن پیانو است‪ .‬ابتدا باید نواختن را براساس قواعد یاد بگیری‪،‬‬ ‫سپس قواعد را فراموش کنی و با قلبت بنوازی‪ .‬دنیا آنقدر وسیع‬

‫هست که برای همه مخلوقات جایی باشد پس به جای آنکه‬ ‫جای کسی را بگیریم تالش کنیم جای واقعی خود را بیابیم‪.‬‬ ‫اگر انسانها بدانند فرصت با هم بودنشان چقدر محدود است‬ ‫محبتشان نسبت به یکدیگر نامحدود می شود‪ .‬عشق در لحظه‬ ‫پدید می آید‪ .‬دوست داشتن در امتداد زمان‪ .‬و این اساسی ترین‬ ‫تفاوت میان عشق و دوست داشتن است‪ .‬راه دوست داشتن‬ ‫هر چیز درک این واقعیت است که امکان دارد از دست برود‪.‬‬ ‫انسان چیست؟‬ ‫شنبه‪ :‬به دنیا می آید‪ .‬یکشنبه‪ :‬راه می رو د‪ .‬دوشنبه‪ :‬عاشق‬ ‫می شود‪ .‬سه شنبه‪ :‬شکست می خورد‪ .‬چهارشنبه‪ :‬ازدواج می کند‪.‬‬ ‫پنج شنبه‪ :‬به بستر بیماری می افتد‪ .‬جمعه‪ :‬می میرد‬

‫‪Daneshmand Magazine‬‬

‫مجله هفتگی‬ ‫هفتکی‬ ‫مﺠﻠه‬

‫‪Persian, Weekly‬‬

‫‪For Western Canada‬‬

‫آموزشی‪ ،‬علمی‪ ،‬فرهنگی‬ ‫به زبان فارسی‪ ،‬ویژه غرب کانادا‬

‫مجله دانشمند را می توانید هر هفته‬ ‫از طریق وب سایت نیز مطالعه کنید‪:‬‬

‫‪www.Daneshmand.Ca‬‬

‫‪Tel: 604.913.0399‬‬ ‫‪Fax: 604.913.0390‬‬ ‫‪Email: Info @ Daneshmand. Ca‬‬ ‫‪www. Daneshmand. Ca‬‬


‫‪20‬‬

‫گپی با مهاجرین شماره ‪ ،92‬جمعه ‪ 13‬شهریور ‪1394‬‬

‫‪Friday Sep. 04. 2015, No. 92‬‬


Turn static files into dynamic content formats.

Create a flipbook
Issuu converts static files into: digital portfolios, online yearbooks, online catalogs, digital photo albums and more. Sign up and create your flipbook.