Immigrants 93

Page 1

‫‪ ،93‬جمعه ‪ 13‬آذر ‪139۴‬‬ ‫گپی با مهاجرین شماره ‪93‬‬

‫‪Friday Dec. 04. 2015, No. 93‬‬

‫‪1‬‬

‫گﭙی با مهاجرین‬

‫شماره ‪ ،93‬سال دهم‪ 13 ،‬آﺫر ‪1394‬‬ ‫‪Issue 93, Vol. 10, Dec. 04. 2015‬‬ ‫فصل نامه‪ ،‬رایگان‬


‫‪2‬‬

‫گﭙــی بــا مهــاجـرین‬ ‫گپی با مهاجرین شماره ‪ ،93‬جمعه ‪ 13‬آذر ‪139۴‬‬

‫‪Friday Dec. 04. 2015, No. 93‬‬

‫‪Chatting with Immigrants - Bilingual Monthly Magazine‬‬ ‫‪AHOURA SERVICES CENTRE‬‬

‫مرکز خدمات اهـورا‬ ‫کادر متخصص ما آماده ارائه خدمات زیر می باشد‪:‬‬

‫‪Email: sahourai@yahoo.com‬‬ ‫‪Tel: 604- 783- 0955‬‬ ‫‪Fax: 1-888-439-2522‬‬

‫ماهنامه گﭙی با مهاجرین‬ ‫ناشر‪:‬‬

‫سیما اهورائی‬

‫سردبیر‪:‬‬

‫آویسا ایزدی‬

‫ویراستار و مترجم‪ :‬آویسا ایزدی‬ ‫مدیر تولید و روابط عمومی و تبلیﻐات‪ :‬سیما اهورایی‬

‫همکاران افتخاری‪ :‬مهندس محمد عمادی‬ ‫رامین بهرامی )‪(Copies Depot‬‬

‫* زبان انگلیسی ‪IELTS‬‬ ‫* فارسی‬ ‫* فرانسه‬ ‫* ریاضی‪ ،‬فیزیک‪ ،‬شیمی‬

‫تعمیرات کامﭙیوتر‬

‫آموزﺵ کار با کامﭙیوتر‬

‫امور تایﭗ و ترجمه‪:‬‬

‫تایﭗ و ویرایش متون‪( ،‬کتاب‪ ،‬جزوه‪ ،‬بروشور) انگلیسی‬ ‫و فارسی‪ ،‬ترجمه از فارسی به انگلیسی و بالعکس‬

‫خدمات سکنی گزینی جهت تازه واردین‪:‬‬ ‫‪ -1‬مترجم همراه‬

‫‪ -2‬تکمیل فرمهای اداری و دولتی از قبیل ‪SIN, MSP, Citizenship‬‬

‫‪ -3‬رزومه نویسی‬

‫‪ -4‬مشاوره و پرکردن فرم های مهاجرتی (و اخذ ویزای توریستی)‬ ‫تحت نظر مشاور مهاجرتی مجاز‬ ‫‪ -5‬آموزش کتاب ‪ Citizenship‬و آمادگی برای قبولی در امتحان‬ ‫‪ -6‬ارائه سایر اطالعات ضروری جهت اسکان راحت تر تازه واردین‬

‫تلفن‪:‬‬

‫امور ﺣسابداری‪:‬‬ ‫تکمیل فرمهای مالیاتی پایان سال‬ ‫‪Book Keeping‬‬

‫امور تبلیﻐاتی‪:‬‬ ‫طراحی بیزنس کارت‪ ،‬لوگو‬ ‫آگهی تبلیﻐاتی‬

‫طراحی وب سایت‬

‫‪۶٠٤-٧٨٣-٠٩۵۵‬‬

‫فاکس‪١-٨٨٨-٤٣٩-٢۵٢٢ :‬‬ ‫ایمیل‪sahourai@yahoo.com :‬‬

‫خبرنگار و عکاس مجله‪ :‬ساالر شهنواز‬

‫چاپخانه‪:‬‬

‫‪COPIES DEPOT‬‬

‫هیﺌت تحریریه گﭙی با مهاجرین‬ ‫آویسا ایزدی‪ ،‬مهین خدابنده‪،‬‬ ‫مهرویه مغزی‪ ،‬علی نسیم‪ ،‬درین‪ ،‬مریم سمنانیان‪،‬‬

‫عالقمندان مجله " گﭙی با مهاجرین"‬

‫می توانند این نشریه را از ﻃریﻖ سایت‬ ‫‪WWW. DANESHMAND.CA‬‬ ‫مﻄالعه بفرمایند‬

‫‪Designed by: Daneshmand.ca‬‬

‫تایﭗ و صفحه آرائی‪ :‬سیما اهورائی‬

‫امور سرمایه گذاری‬ ‫ﺣساب بازنشستگی ‪RRSP‬‬ ‫ﺣساب تحصیلی فرزندان ‪RESP‬‬ ‫وام مسکن‬ ‫امور بیمه کوتاه و بلند مدت‬ ‫بیمه مسافرت‬ ‫سوپرویزا‬

‫تدریس خصوصی‪:‬‬


‫گپی با مهاجرین شماره ‪ ،93‬جمعه ‪ 13‬آذر ‪139۴‬‬

‫‪3‬‬

‫‪Friday Dec. 04. 2015, No. 93‬‬

‫یادداشت ناشر‬ ‫با سالم و درود فراوان خدمت خوانندگان عزیز‬ ‫هر چند بارها از همراهی و حمایتهای صمیمانه شما عزیزان در فراهم‬ ‫آوردن و ارسال مطالب جالب و خواندنی تشکر کرده ام ولی جا دارد تا بار‬ ‫دیگر دست دوستانی که همواره در کنارمان بوده و هستند را به گرمی‬ ‫فشرده و از کمکهایشان قدردانی کنم‪.‬‬ ‫ماه گذشته انتخاب نخست وزیر و وکالی مجلس را در کل کانادا‬ ‫پشت سر گذاشتیم‪ .‬امیدواریم که نماینده های برگزیده به وعده های‬ ‫خود عمل کنند و بتوانند طبق برنامه ریزی فوری‪ ،‬شرایط نامناسب‬ ‫اقتصادی را تغییر‪ ،‬نرخ بیکاری را بهبود داده و این شهر زیبا را بیشتر‬ ‫سامان بخشند‪.‬‬ ‫اما ایــام کریسمس و جشن سال نو میالدی در راه اســت‪ .‬آیا‬ ‫می دانید که‪...‬‬ ‫برگزاری جشن های سال نو میالدی و میالد حضرت عیسی مسیح در‬ ‫جوامع گوناگون اندکی تفاوت است‪ .‬همه ارامنه جهان‪ ،‬سال نو میالدی و‬ ‫جشن میالد حضرت مسیح را مثل فرقه های دیگر‪ ،‬در اصل به یک صورت‬ ‫انجام می دهند‪ .‬تنها تفاوت در تاریخ برگزاری والدت حضرت مسیح است‪.‬‬

‫صدور بیمه پزشکی‬ ‫بیمه مسافرتی‬

‫سوپر ویزا برای والدین‬

‫" این بیمه برای درخواست ویزا اجباریست"‬

‫مسیحیان ارتدکس و کلیساهای ملی و شرق‪ ،‬بنا بر اعتقادات مسیحیان‬ ‫اولیه‪ ،‬روز ششم ژانویه‪ ،‬و مسیحیان کاتولیک و پروتستان روز‪ 2۴‬دسامبر‬ ‫را به عنوان میالد آن حضرت تلقی می کنند‪.‬‬ ‫جشن کریسمس را به تمام هموطنان خود‪ ،‬بخصوص هموطنان مسیحی‬ ‫تبریک گفته و برای آنها آرزوی شادکامی و موفقیت دارم‪.‬‬ ‫همچنین در این ماه‪ ،‬روز ‪ 30‬آذر )‪ 21‬دسامبر( مصادف با شب یلدا است‪.‬‬ ‫شب یلدا یا «شب چله» شب اول زمستان و درازترین شب سال بوده و فردای‬ ‫آن با دمیدن خورشید‪ ،‬روزها بلندتر شده و تابش نور ایزدی افزون می شود‪.‬‬ ‫به همین دلیل‪ ،‬ایرانیان باستان‪ ،‬آخر پاییز و اول زمستان را شب‬ ‫زایش مهر یا زایش خورشید می خواندند و برای آن جشن بزرگی بر پا‬ ‫می کردند‪ .‬آیین شب یلدا یا شب چله‪ ،‬خوردن آجیل مخصوص‪ ،‬هندوانه‪،‬‬ ‫انار و شیرینی و میوه های گوناگون است که همه جنبه نمادی دارند و‬ ‫نشانه برکت‪ ،‬تندرستی‪ ،‬فراوانی و شادکامی هستند‪ .‬در این شب هم مثل‬ ‫جشن تیرگان‪ ،‬فال گرفتن از کتاب حافظ‪ ،‬مرسوم است‪.‬‬ ‫این جشن بزرگ ایرانی را نیز به همه فارسی زبانان عزیز تبریک‬ ‫می گوییم‪ .‬همه با هم دست به دعا برمی داریم که «خدایا‪ ،‬یاری کن تا‬ ‫تمام ممالک جهان از جنگ و خونریزی و اقتصاد نابسامان نجات یابند‪».‬‬ ‫الهی آمین‬

‫سیما اهورایی‬

‫بهترین کیفیت‪ ،‬مﻄلوب ترین قیمت در خدمات‬

‫"خانـه مـا"‬ ‫سرویسهای زیر جهت سالمندان عزیز اراﺋه می شود‪:‬‬ ‫•‬

‫خیاطی و انجام انواع تعمیرات لباس‬

‫•‬

‫کوتاه کردن مو و آرایش صورت‬

‫•‬

‫همراهی جهت انجام امور پزشکی و غیرپزشکی از قبیل خرید روزانه‬

‫•‬

‫نظافت منزل (شستشوی البسه و تعویﺾ مالفه) و نظافت حیاﻁ‬

‫•‬

‫هم صحبتی ‪Companionship‬‬

‫•‬

‫انجام امور خارﺝ از منزل‪ :‬از قبیل امور بانکی و مراجعه به پستخانه‬

‫•‬

‫انجام امور اداری‪ ،‬پر کردن فرمهای اداری‪ ،‬نامه نگاری‪ ،‬ترجمه و امور مشابه‬

‫•‬

‫نگهداری و مراقبت از سگ و گربه شما در زمان مسافرت‬

‫•‬

‫آموزش کامﭙیوتر به زبان ساده‬

‫دارای گواهینامه و مجوزهای زیر‪:‬‬ ‫‪Member of Peer Counselling of BC‬‬ ‫‪Social Worker Training Certificate‬‬ ‫‪Food Safe Certificate‬‬ ‫‪First aid Certificate‬‬

‫پرهام اوشیدری تلفن تماﺱ‪٧٧٨ -٢٨٨-٧۶۵٧:‬‬ ‫پدرام اوشیدری تلفن تماﺱ‪۶٠٤-٧٨١-٤٠٧٩ :‬‬

‫تلفن "خانه ما"‬ ‫در خدمت شماست‬ ‫‪Email: hometoinfo@gmail.com‬‬ ‫‪6049133941‬‬


Friday Dec. 04. 2015, No. 93

4

1394 ‫ آذر‬13 ‫ جمعه‬،93 ‫گپی با مهاجرین شماره‬

Culture The History of Christmas December 25th

The word Christmas comes from the old English «Cristes maesse» meaning Christ’s Mass. The Holiday celebrates the birth of Jesus Christ. The actual birthday of Jesus is not known; therefore, the early Church Fathers in the 4th century fixed the day around the old Roman Saturnalia festival (17 - 21 December), a traditional pagan festivity. The caroling, the gifts, the feast, and the wishing of good cheer to all - these ingredients came together to create that special Christmas atmosphere. By the middle ages gift giving was accepted. Before then it was more common to exchange gifts on New Year’s Day or Twelfth Night. Santa Claus is known by British children as Father Christmas. Children write letters to Father Christmas detailing their requests, but instead of dropping them in the mailbox, the letters are tossed into the fireplace. The draft carries the letters up the chimney, and theoretically, Father Christmas reads the smoke. Gifts are opened Christmas afternoon. The custom of singing carols at Christmas is also of English origin. During the middle ages, groups

of serenaders called waits would travel around from house to house singing ancient carols and spreading the holiday spirit. The hanging of greens, such as holly and ivy, is a British winter tradition with origins far before the Christian era. Greenery was probably used to lift sagging winter spirits and remind the people that spring was not far away. The custom of kissing under the mistletoe is descended from ancient Druid rites. The decorating of Christmas trees, though primarily a German custom, has been widely popular in England since 1841 when Prince Albert had a Christmas tree set up in Winds or Castle for his wife Queen Victoria, and their children. It all comes into focus at Christmas. It’s a tender time. We grow cautious because we open ourselves to love. We exchange gifts, but what those presents really say is «I love you.» Makes some folks uncomfortable to say or hear these words. Maybe it’s because they never learned the secret of the giving heart.

Boxing Day Boxing Day is celebrated on December 26th. It is a statutory holiday in the federal jurisdiction and in Ontario. If it falls on a Saturday or a Sunday, the working day immediately preceding or following Boxing Day is considered a legal holiday. Boxing Day, also known as the Feast of St. Stephen (after the first Christian martyr), originated in England in the middle of the nineteenth century under Queen Victoria. Throughout the Christmas season, many organizations keep the original tradition of Boxing Day alive by donating their time, energy, and money to fill the Food Bank and provide gifts for the poor.


‫گپی با مهاجرین شماره ‪ ،93‬جمعه ‪ 13‬آذر ‪1394‬‬

‫‪Friday Dec. 04. 2015, No. 93‬‬

‫‪5‬‬

‫تأثیرات شگفت انگیز آب بر سالمتی‬ ‫بهترین زمانها برای نوشیدن آب‪:‬‬ ‫‪ -1‬سالمت پوست‪ :‬رطوبت پوست مانع پیری می شود و پوست‬ ‫سالم تر می ماند‪.‬‬ ‫‪ -2‬سردرد‪ 75 :‬درصد مغز انسان از آب تشکیل شده و کمبود آب‬ ‫بدن‪ ،‬باعث سردرد می شود‪.‬‬ ‫‪ -3‬کمر درد‪ :‬این ناراحتی بر اثر کمبود مایعات در بدن بوجود‬ ‫می آید‪ .‬دیسک های موجود در قسمت کمر هر انسان پر از مایعات‬ ‫است و مانند کمک فنر عمل می کند‪ ،‬فعالیت بدنی منظم و میزان‬ ‫کافی مایعات‪ ،‬دیسک ها را آب رسانی کرده و به آن ها اجازه‬ ‫می دهد تا قسمت فوقانی بدن را حمایت کنند‪ .‬معموال مایع درون‬ ‫دیسک در تحمل ‪ 75‬درصد وزن بدن نقش دارد در حالی که خود‬ ‫اسکلت دیسک تنها در تحمل ‪ 25‬درصد وزن بدن نقش دارد‪ .‬افت‬ ‫مایعات‪ ،‬اسکلت را مجبور می کند وزن بیشتری را تحمل کند و در‬ ‫نتیجه درد و ناراحتی به وجود می آید‪.‬‬ ‫‪ -4‬کاهش عفونت‪ :‬سیستم لنفاوی موجود در بدن وظیفه دفع‬ ‫ضایعات را دارد‪ .‬این سیستم قبل از ورود سموم به جریان خون‪ ،‬آن‬ ‫ها را می شکند‪ .‬آب ناکافی در سیستم لنفاوی در بدن اختالل ایجاد‬ ‫می کند و در نتیجه مقاومت بدن را در مقابل عفونت های خطرناک‬ ‫کاهش می دهد‪.‬‬ ‫‪ -5‬تمرکز‪ :‬آب می تواند سموم موجود در بعضی از فرآورده های‬ ‫غذایی مانند افزودنی ها و مواد نگه دارنده را از کبد دفع کند و باعث‬ ‫فعال تر شدن فرد و افزایش تمرکز می شود‪.‬‬ ‫‪ -6‬آرتروز‪ :‬آب در نرم کردن مفاصل بین استخوان ها نقش‬ ‫اساسی دارد‪ .‬کمبود آب‪ ،‬سایش بین سطح غضروف ها را افزایش می‬ ‫دهد و در نتیجه باعث درد و ورم مفاصل می شود‪.‬‬ ‫‪ -7‬بوی دهان‪ :‬بوی نامطبوع دهان نشانه بارز کمبود آب بدن‬ ‫است‪ .‬آب دهان در از بین بردن باکتری های موجود در دهان و‬ ‫آب رسانی به زبان نقش موثری دارد‪.‬‬ ‫‪ -8‬گرفتگی عضالت‪ :‬اکسیژن از طریق خون به عضالت منتقل‬ ‫می شود‪ .‬در صورت نرسیدن اکسیژن به خون‪ ،‬عضالت اسیدالکتیک‬ ‫ترشح می کنند که گرفتگی عضالنی به وجود می آورد‪ .‬آب کافی‬ ‫یعنی تامین اکسیژن خون‪.‬‬ ‫‪ -9‬آسم‪ :‬مشکل قوه هاضمه و حالت تهوع صبحگاهی را با مصرف‬ ‫آب کافی پیش گیری و یا درمان کنید‪.‬‬ ‫‪ -10‬فشار خون باال‪ :‬تقریبا ‪ 85‬درصد حجم خون از آب تشکیل‬ ‫شده است‪ .‬بنابراین حجم خون با مصرف آب ارتباط تنگاتنگی دارد‪.‬‬

‫به محض افت حجم خون‪ ،‬مویرگ های کم تر فعال بسته می‌شود تا‬ ‫قسمت های فعال تر به خون کافی دسترسی داشته باشند‪ .‬با بسته‬ ‫شدن رگ ها‪ ،‬به عضالت فشار وارد می آید و مصرف آب می تواند‬ ‫فشار وارد بر عضالت را تسکین دهد‪ .‬مصرف منظم آب به مغز کمک‬ ‫می کند تا دمای بدن را کنترل کند‪ .‬برای حفظ رطوبت چشم ها‪،‬‬ ‫بینی و دهان‪ ،‬بدن به آب نیاز دارد‪ .‬آب عالوه بر نرمی مفاصل‪ ،‬از‬ ‫اعضای بدن محافظت می کند‪.‬‬ ‫شصت درصد وزن بدن از آب تشکیل شده است که هر روز‬ ‫مقداری از آن از طریق عرق کردن‪ ،‬ادرار و نفس کشیدن از دست‬ ‫می رود‪ .‬اگر چه مصرف روزی ‪ ۸‬لیوان آب توصیه شده است اما در‬ ‫واقع مقدار آب مورد نیاز بدن به عوامل مختلف از جمله جنسیت‪،‬‬ ‫سن‪ ،‬فعالیت بدنی‪ ،‬آب و هوا‪ ،‬ابتال به بیماری و ‪ ...‬ارتباط دارد و یک‬ ‫فرد سالم و فعال با یک رژیم غذایی سالم می تواند آب مورد نیاز‬ ‫بدن را تامین کند‪.‬‬ ‫توصیه های الزم درباره نوشیدن آب‪:‬‬ ‫ قبل از احساس تشنگی‪ ،‬آب بخورید‪.‬‬‫ به هنگام فعالیت بدنی آب را قبل از فعالیت‪ ،‬در حین آن و پس‬‫از ورزش کردن بخورید‪.‬‬ ‫ آب را به نوشیدنی های دیگر ترجیح دهید‪.‬‬‫ در صورت در دسترس نداشتن آب آشامیدنی‪ ،‬آب بدن را از‬‫طریق میوه هایی مانند گوجه فرنگی‪ ،‬هندوانه‪ ،‬طالبی‪ ،‬کرفس و‬ ‫خیار تامین کنید‪.‬‬ ‫زمانبندی صحیح برای آب خوردن‪:‬‬ ‫خوب است بدانید که زمان دقیق مصرف آب اهمیت زیادی دارد‬ ‫و با زمانبندی صحیح آشامیدن آب‪ ،‬می توانید حداکثر تاثیر آن را‬ ‫روی بدن خود باال ببرید‪.‬‬ ‫ مصرف دو لیوان آب‪ ،‬بعد از بیداری و در حالت ناشتا‪،‬‬‫ارگان های داخلی بدن را فعال می کند‪.‬‬ ‫ مصرف یک لیوان آب‪ ،‬نیم ساعت قبل از هر وعده غذایی‪ ،‬به‬‫هضم غذا کمک می کند‪.‬‬ ‫ مصرف یک لیوان آب‪ ،‬قبل از حمام به کاهش فشار خون کمک‬‫می کند‪.‬‬ ‫ مصرف یک لیوان آب‪ ،‬قبل از خواب به جلوگیری از سکته مغزی‬‫یا حمله قلبی کمک می کند‪.‬‬


‫‪6‬‬

‫گپی با مهاجرین شماره ‪ ،93‬جمعه ‪ 13‬آذر ‪1394‬‬

‫‪Friday Dec. 04. 2015, No. 93‬‬

‫آموزنده‬ ‫از کسی که کتابخانه دارد و کتاب های زیادی می خواند نترس‪.‬‬

‫کند‪ .‬به او قدرت مطلق داده است‪...‬‬ ‫***‬

‫از کسی بترس که تنها یک کتاب دارد و آن را مقدس می پندارد‪...‬‬ ‫جبران خلیل جبران‪:‬‬

‫***‬ ‫کسانی هستند که روی شانه هایتان گریه می کنند‪.‬‬

‫آموختن تنها سرمایه ای است که ستمکاران نمی توانند به یغما ببرند‪...‬‬ ‫***‬

‫و وقتی شما گریه می کنید دیگر وجود ندارند‪.‬‬ ‫سخنی از ناپلئون‪:‬‬

‫***‬ ‫مهم نیست چه مدرکى دارید‪ .‬مهم این است که چه درکى دارید‪...‬‬ ‫***‬

‫هرگز اشتباه نکن‬

‫اگر اشتباه کردی ـ تکرار نکن‬

‫اگر تکرار کردی ـ اعتراف نکن‬

‫اگر اعتراف کردی ـ التماس نکن‬

‫از دردهای کوچک است که آدم می نالد‪.‬‬

‫اگر التماس کردی ـ دیگر زندگی نکن‬

‫وقتی ضربه سهمگین باشد‪ ،‬الل می شوی‬

‫***‬ ‫ژان دالبرویه‪:‬‬

‫***‬ ‫به یک‏ جایی از زندگی که رسیدی‪ ،‬می فهمی رنج را نباید امتداد داد‪.‬‬ ‫باید مثل یک چاقو که چیزها را می‏برد و از میانشان می‏گذرد‪.‬‬

‫بزرگ‌ترین مصیبت برای یک انسان این است که نه سواد کافی برای‬ ‫حرف زدن داشته‌باشد‪ ،‬نه شعور الزم برای خاموش ماندن‬ ‫***‬

‫از بعضی آدم‏ها بگذری و برای همیشه تمامشان کنی‪...‬‬ ‫***‬ ‫آرزو سرابی است که اگر نابود شود‪ ،‬همه از تشنگی خواهند مرد‪..‬‬ ‫***‬ ‫چقدر سخت است همرنگ جماعت شدن وقتی جماعت خودش هزار‬ ‫رنگ است‪...‬‬

‫قصه عشقت را به بیگانگان نگو‪ .‬چرا که این کالغهای غریب بر کاله‬ ‫مترسک نیز آشیانه می سازند‪...‬‬ ‫***‬ ‫اگر ‪ ۴‬تکه نان خوشمزه باشد و شما ‪ ۵‬نفر باشید‬ ‫کسی که اصال از مزه آن نان خوشش نمی آید «مادر» است‪...‬‬ ‫***‬

‫***‬ ‫دکتر علی شریعتی‪:‬‬

‫هستند مردمانی که خویشاوندان آنها از گرسنگی می میرند‬

‫به شهادت تاریخ می گویم هرگاه روزگار خواسته تفکر فاسدی را رسوا‬

‫ولی در عزایش گوسفندها سر می برند‪...‬‬

‫ ‬ ‫زنی را می شناسم من‬ ‫شس پخ‬ ‫ ‬ ‫میان تن و تن‬ ‫ ‬ ‫سرود عشق می خواند‬

‫ ‬

‫ ‬ ‫صدا یش خسته و محزون‬

‫ ‬

‫هک رد یک گوهش خاهن‬

‫ردون آشپزخاهن‬

‫ن گاهش ساده و تنهاست‬

‫امیدش رد هت فرداست‬

‫سیمین بهبهانی‬

‫محبت همه چیز را شکست‬ ‫می دهد و خود شکست نمی خورد‪.‬‬ ‫"تولستوی"‬ ‫***‬ ‫ما ندرتاً دربارۀ آنچه که داریم‬ ‫فکر می کنیم‪ ،‬درحالیکه پیوسته‬ ‫در اندیشۀ چیزهایی هستیم که‬ ‫"شوپنهاور"‬ ‫نداریم‪.‬‬

‫آنكه می تواند‪ ،‬انجام می دهد‪،‬‬ ‫آنكه نمی تواند انتقاد می كند‪.‬‬ ‫"جرج برنارد شاو"‬ ‫***‬ ‫تمدن‪ ،‬تنها زاییده اقتصاد برتر‬ ‫نیست‪ ،‬در هنر و ادب و اخالق‬ ‫هم باید متمدن بود و برتری‬ ‫"لویی پاستور"‬ ‫داشت‪.‬‬


7

Friday Dec. 04. 2015, No. 93

1394 ‫ آذر‬13 ‫ جمعه‬،93 ‫گپی با مهاجرین شماره‬

Need Washing? ‫به شستشو نیاز داری؟‬ us through anything!' .‫یــادت نمیاد؟ وقتی داشتی با پــدر در مــورد سرطانش حــرف می زدی‬ ‫ پس در هر حالت دیگه ای‬،‫ اگر خدا می تونه ما رو از این مخمصه نجات بده‬،‫تو گفتی‬ .‫هم ما رو نجات خواهد داد‬ The entire crowd stopped dead silent. I swear you couldn't hear anything but the rain. We all stood silently. No one left. Mom paused and thought for a moment about what she would say. ‫ قسم مــی خــورم که‬.‫تمامی حاضرین سکوتی مرگبار اختیار کــردنــد‬ ‫ همه در سکوت ایستاده‬.‫غیر از صــدای بـــاران چیزی شنیده نمی شــد‬ ‫ مــادر لحظاتی درنــگ کــرد و به تفکر‬.‫ هیچکس آنجا را تــرک نکرد‬.‫بودند‬ ‫ باید چه بگوید؟‬.‫پرداخت‬ Now some would laugh it off and scold her for being silly. Some might even ignore what was said. But this was a moment of affirmation in a young child's life. A time when innocent trust can be nurtured so that it will bloom into faith. ‫ممکن بود یک نفر او را بخاطر احمق بودن مسخره کند و بعضی ها ممکن بود به آنچه‬ ‫ اما این لحظه ای تثبیت کننده در زندگی این دختر بچه‬.‫او گفته بود بی تفاوت بمانند‬ .‫ لحظه ای که باوری سالم می توانست به ایمانی محکم تبدیل شود‬.‫بود‬ 'Honey, you are absolutely right. Let's run through the rain. If GOD let's us get wet, well maybe we just need washing,' Mom said. ً ‫ تو کام‬،‫ عزیزم‬:‫مادر گفت‬ ‫ اگر خداوند اجازه بده‬.‫ بیا زیر باران بدویم‬.‫ال درست می گوئی‬ .‫ فقط به یک شستشو احتیاج خواهیم داشت‬،‫ خب‬،‫که ما خیس بشویم‬ Then off they ran. We all stood watching, smiling and laughing as they darted past the cars and yes, through the puddles. They got soaked. ‫ ما همه ایستا دیم و درحالیکه آنها از کنار اتومبیلها‬.‫و سپس آن دو دویدند‬ ‫می گذشتند تا به ماشین خود برسند و از روی جوی های آب می پریدند نظاره می‬ .‫ آنها خیس شدند‬.‫کردیم‬

A little girl had been shopping with her Mom in Wal-Mart. She must have been 6 years old, this beautiful red haired, freckle faced image of innocence. ‫ دخترک حدوداً شش ساله‬.‫دختر کوچکی با مادرش در وال مارت مشغول خرید بودند‬ .‫ موی قرمز زیبائی داشت و کک و مک های صورتش حالت بیگناهی به او می داد‬.‫بود‬ It was pouring outside. The kind of rain that gushes over the top of rain gutters, so much in a hurry to hit the earth it has no time to flow down the spout. We all stood there, under the awning, just inside the door of the WalMart. ‫ از آن بارانهایی که جوی ها را لبریز می کرد و آنقدر‬.‫در بیرون باران بسختی می بارید‬ .‫ ما همگی در آنجا ایستاده بودیم‬.‫شدید بود که حتی وقت برای جاری شدن نمی داد‬ .‫همه پشت درهای وال مارت جمع شده بودیم و حیرت زده به باران نگاه می کردیم‬ We waited, some patiently, others irritated because nature messed up their hurried day. ‫ زیرا طبیعت برنامه کاری آنها‬،‫ و سایرین دلخور‬،‫ بعضی ها با حوصله‬،‫ما منتظر شدیم‬ .‫را به هم زده بود‬ I am always mesmerized by rainfall. I got lost in the sound and sight of the heavens washing away the dirt and dust of the world. Memories of running, splashing so carefree as a child came pouring in as a welcome reprieve from the worries of my day. ‫ باران بهشتی گرد و‬.‫ من در صدای باران گم شدم‬.‫باران همیشه مرا سحر می کند‬ ‫ و چلپ چلپ کردن بیخیال در‬،‫ خاطرات بارش‬.‫غبار را از دنیا می زدود و پاک می کرد‬ .‫باران در دوران کودکی به اندرون من سرریز شد و به تکرار آن خاطرات خوشامد گفتم‬ Her little voice was so sweet as it broke the hypnotic trance we were all caught in, 'Mom let's run through the rain,' ‫صدای کم سن و سال و شیرین دخترک آن حالت افسون زدگی که ما را در برگرفته‬ .‫ بیا زیر بارون بدویم‬،‫ مامان‬:‫ گفت‬.‫بود در هم شکست‬ she said. 'What?' Mom asked. ‫ چه؟‬:‫مادر گفت‬

They were followed by a few who screamed and laughed like children all the way to their cars. And yes, I did. I ran. I got wet. I needed washing

'Let's run through the rain!' She repeated.

.‫آن دو مانند بچه ها جیغ می زدند و می خندیدند و بطرف اتومبیل خود می رفتند‬ .‫ باید لباسهام رو می شستم‬.‫ خیس شدم‬.‫ منم همین کار رو کردم‬،‫و بله‬

'No, honey. We'll wait until it slows down a bit,' Mom replied.

Circumstances or people can take away your material possessions, they can take away your money, and they can take away your health. But no one can ever take away your precious memories...So, don't forget to make time and take the opportunities to make memories everyday.

.‫ بیا زیر بارون بدویم‬:‫دخترک تکرار کرد‬ .‫ ما صبر می کنیم تا بارون آهسته بشه‬.‫مادر جواب داد نه عزیزم‬ This young child waited a minute and repeated: 'Mom, let's run through the rain..' .‫ بیا از زیر بارون رد بشیم‬،‫ مامان‬:‫دختر بچه لحظه ای صبر کرد و تکرار کنان گفت‬ 'We'll get soaked if we do,' Mom said.

‫ می توانند پول‬،‫شرایط یا مردم می توانند آنچه به شما تعلق دارد را از شما بگیرند‬ ‫ اما هیچکس قادر نیست خاطرات طالئی شما را‬.‫ و سالمتی شما را از شما بدزدند‬،‫شما‬ ‫ فراموش نکنید که وقت بگذارید و از این فرصت های هر روزه خاطراتی‬،‫ پس‬....‫بدزدد‬ .‫شیرین بسازید‬

'No, we won't, Mom. That's not what you said this morning,' the young girl said as she tugged at her Mom's sleevs.

To everything there is a season and a time to every purpose under heaven.

‫ این اون چیزی نیست که امروز‬:‫دخترک درحالیکه آستین مادرش را می کشید گفت‬ .‫صبح می گفتی‬

.‫برای هر چیزی زمانی هست و برای هر منظوری هم زمانی معین شده است‬ I HOPE YOU STILL TAKE THE TIME TO RUN THROUGH THE RAIN. .‫امیدوارم شما هنوز هم وقت برای دویدن زیر باران داشته باشید‬

.‫ اگر برویم خیس خواهیم شد‬:‫مادر گفت‬

'This morning? When did I say we could run through the rain and not get wet?' ‫امروز صبح؟ من کی گفتم که اگر زیر بارون بدویم خیس نمیشیم؟‬ 'Don't you remember? When you were talking to Daddy about his cancer, you said, 'If God can get us through this, He can get


‫‪8‬‬

‫‪ravinasim@hotmail.com‬‬

‫گپی با مهاجرین شماره ‪ ،93‬جمعه ‪ 13‬آذر ‪1394‬‬

‫تحول و خودشناسی‬

‫به نام یگانه دانای مهربان‬ ‫جامعه توسط افرادی ساخته می شود که در آن‬ ‫زندگی می کنند‪ .‬در ارایه وضع کلی یک جامعه‪،‬‬ ‫موضوعی که مورد نظر است‪ ،‬آمارگیری و بررسی‬ ‫کرده و یک معیار به دست می دهند‪.‬‬ ‫مــث ـ ً‬ ‫ا مــی گــویــنــد‪ :‬درصــــد بــا ســود‬ ‫بـــاال یــا پــایــیــن اســـت‪ .‬مــــردم‪ ،‬کــشــور را‬ ‫می سازند و لذا وضعیت کشور بستگی به وضعیت مردم دارد و این‬ ‫اثرگذاری دو طرفه است‪ .‬جامعه به هر فردی که در فعالیت خود‪،‬‬ ‫خوب عمل می کند‪ ،‬احترام قایل می شود‪.‬‬ ‫به یک معلم خوب ارج می گذارد‪ ،‬برای یک کاسب مردم دار‬ ‫ارزش قایل است‪ ،‬به یک صنعتگر ماهر بها می دهد و یک تاجر موفق‬ ‫را نیز‪ ،‬محترم می شمارد‪ .‬باال و پایین بودن امری طبیعی است و‬ ‫همه ی سطوح را در جامعه نیاز داریم‪ .‬احترام به همه کس‪ ،‬ضروری‬ ‫است تا زمانی که صلح و همدلی بر قرار است‪ ،‬اما وقتی از این‬ ‫محدوده خارج شویم بحث شکل دیگری به خود می گیرد‪ .‬خالصه‬ ‫کنم تا آنجا که «انسانیت» مورد نظر باشد کم و یا زیاد‪ ،‬اهمیتی‬ ‫ندارد ولی اگر از «انسانیت» عدول کنیم‪ ،‬معیار اساسی جامعه یعنی‬ ‫«انسان بودن» مورد تعرض قرار می گیرد‪.‬‬ ‫بــرای استحکام و استقرار انسانیت‪ ،‬افــراد جامعه به طرق‬ ‫مختلف تالش می کنند‪ .‬یکی با کار عملی در این مسیر گام‬ ‫برمی دارد‪ ،‬یکی با فعالیت اقتصادی در پی رفع نیاز جامعه بر‬ ‫می آید و یکی از طریق خدمت به دیگران در این راه کوشش‬ ‫می کند‪ .‬به شرط عدم تخطی به «انسانیت» همه ارزشمند‬ ‫هستند‪ .‬مواردی فوق به زندگی در این عالم مربوط می شود‪.‬‬ ‫عالمی که کارهای بسیاری برای شناخت آن انجام شده و یا در‬ ‫دست اقدام است‪ .‬انسان تنها در عالم فیزیکی زندگی نمی کند بلکه‬ ‫در ابعاد دیگری که بطور عام‪ ،‬به آن «ماورای» فیزیک می گویند‬ ‫نیز‪ ،‬زندگی می کند‪ .‬مردم با این عوالم آشنایی دارند و عمدتاً مذهب‬ ‫زمینه ساز این آشنایی بوده است‪.‬‬ ‫مطلب را جمع کنم‪ :‬طرف صحبت‪ ،‬کسانی هستند که مایلند‬ ‫در دو عالم بیرون و درون‪ ،‬در تعادل باشند که عمدت ًا دو‬ ‫دسته اند‪ :‬عالقه مندان به کسب دانش یعنی اکثریت خوانندگان‬ ‫این نوع مقاله ها و کسانی که از مرحله عالقه گذشته اند و به واقع‬ ‫جوینده ی حقیقت هستند‪.‬‬

‫‪Friday Dec. 04. 2015, No. 93‬‬

‫تهیه کننده‪ :‬روای نسیم‬

‫تحول‪ :‬همه چیز در حال تغییر است و‬ ‫ما نیز شامل این قانون می باشیم‪ .‬زمانی‬ ‫که خود ما در جهت تغییری تالش کنیم و‬ ‫در نظر است که به سویی خاص سوق یابد‪،‬‬ ‫این تحول‪ ،‬تغییری آگاهانه است‪.‬‬ ‫تحول در مراحل مختلف رشد آگاهی‬ ‫صورت می گیرد تا به مرحله خودشناسی‬ ‫برسد که به مراحل باالتر خواهد انجامید‪.‬‬ ‫این مسیر مورد عالقه ی همه نیست‪.‬‬ ‫تنها کسانی که می خواهند بدانند حقیقت چیست؟ آگاهی‬ ‫چیست؟ و دنبال پاسخ سؤال هایی این چنین هستند را شامل‬ ‫می گردد‪ .‬این افراد برای رسیدن به مقصود‪ ،‬با ذهن باز مطالعه و‬ ‫تحقیق کرده و دست به تجربه کردن می زنند‪ .‬برای هدفشان هزینه‬ ‫می کنند‪ ،‬تکنیک های مختلف مثل دعا و مدیتیشن را بکار می بندند‪،‬‬ ‫از تجربه ی دیگران سود می برند و تجربه ی شخصی حاصل می کنند‪.‬‬ ‫حرکت در این مسیر‪ ،‬تعادل بیشتر را در زندگی به ارمغان می آورد‪.‬‬ ‫رفتار مثبت‪ ،‬بخشش‪ ،‬پذیرفتن مسئولیت اعمال خود و مولفه های‬ ‫زیادی مثل خدمت به دیگران نقش مهمی دارند‪ .‬در روند این تحول‪،‬‬ ‫خشم‪ ،‬طمع و غیره در فرد تقلیل و نکات مثبت افزایش یافته و‬ ‫شخص به تعادل می رسد‪.‬‬ ‫خودشناسی‪ :‬سطوح آگاهی مطرح در انسان‪ :‬بدن‪ ،‬احساس‪،‬‬ ‫ذهن و روح‪ .‬جوینده برای داشتن زندگی ارزشمند‪ ،‬در تکمیل همه‬ ‫آن ها تالش می کند‪ .‬برای فهم این که آیا «خود واقعی» اش‪ ،‬این‬ ‫گوشت‪ ،‬استخوان و مجموعه ذهنیاتی که از جامعه استنباط کرده‬ ‫است یا نه‪ ،‬در پی شناخت «اگو» و تمایز آن با «خود واقعی» بر‬ ‫می آید‪ .‬با تحول‪ ،‬فرد در جهت خودشناسی قدم به جلو می گذارد‪.‬‬ ‫معنویت و زندگی‪ :‬مردم اصوالً می خواهند سالم باشند و جویای‬ ‫موفقیت‪ ،‬شادی و آرامش هستند و بر آنند که آنها را با فعالیت‬ ‫معمولی زندگی بدست آورند‪ .‬تالشی شایسته اما در شکلی نامتعادل‬ ‫است که با تکثر‪ ،‬زیاده خواهی و غیره همراه است و لذا به اهداف‬ ‫فوق منتهی نمی شود‪ .‬عموم بر این تصورند که معنویت جدا از‬ ‫زندگی است‪.‬‬ ‫بجاست اشاره شود که بحث جدا بودن معنویت با زندگی درست‬ ‫نیست‪ .‬معنوی نه تنها موفقیت‪ ،‬خالقیت و عشق را پیشکش‬ ‫می کند بلکه بر کیفیت زندگی جوینده و اطرافیان او نیز تاثیر مثبت‬ ‫می گذارد‪.‬‬


‫‪Friday Dec. 04. 2015, No. 93‬‬

‫گپی با مهاجرین شماره ‪ ،93‬جمعه ‪ 13‬آذر ‪1394‬‬

‫‪9‬‬

‫مژده‬ ‫فرصت استثنایی برای عالقمندان کار برای مشاغل پزشکی و بهداشت‬ ‫«برای کار و اقامت در کانادا نیاز به مدرک معتبر و تجربه عملی می باشد»‬ ‫فرصت بی نظیر سرمایه گذاری در کلینیک پزشکان‬ ‫در استان بریتیش کلمبیا (ونکوور)‬

‫‪Silk Road Tours.com‬‬

‫با همکاری شرکت ‪Can Medical & Health Inc.‬‬

‫بــرای اولیــن بــار در کانــادا اقــدام بــه تدویــن برنامــه جامــع علمــی‬ ‫کاربــردی و آموزشــی در رشــته هــای مختلــف بهداشــت و درمــان‬ ‫ماننــد تخصــص هــای نرســینگ‪ ،‬فیزیوتراپــی‪ ،‬ماســاژ تراپــی‪،‬‬ ‫شــنوائی‪ ،‬پوســت و زیبایــی با دســتگاه هــای مــدرن لیزر و رشــته های‬ ‫دیگر که به تدریج اضافه خواهد شد نموده است‪.‬‬

‫کلیــه دوره هــا ترکیبــی از آمــوزش در مؤسســات آمــوزش عالــی معتبــر کانادایی‬ ‫و دوره عملــی در کلینیــک هــای مجهــز بــا همــکاری اســاتید و پزشــکان بــا‬ ‫ســابقه مــی باشــد‪.‬‬

‫دوره فشــرده ‪ Medical Terminology‬توســط متخصــص بــا ســابقه‬ ‫برگــزار مــی شــود‪.‬‬

‫لطف ًا جهت ثبت نام و کسب اطالعات بیشتر با دفتر تهران شماره های ‪ 88060414‬و ‪ 88061718‬و‬ ‫دفتــر ونکــوور ‪ )604( 925-3831‬و یــا بــا ایمیــل ‪ Canadian32@gmail.com‬و ‪Executive@canmedicalhealth.com‬تمــاس و‬ ‫یا از سایت ‪ SilkRoadTours.com‬و ‪ CanMedicalHealth.com‬دیدن فرمائید‪.‬‬


‫‪10‬‬

‫گپی با مهاجرین شماره ‪ ،93‬جمعه ‪ 13‬آذر ‪139۴‬‬

‫‪Friday Dec. 04. 2015, No. 93‬‬

‫شاید فردا دیر باشد‬ ‫روزی معلمی از دانش آموزانش خواست که اسامی همکالسی هایشان‬ ‫را بر روی دو ورق کاغذ بنویسند و پس از نوشتن هر اسم یک خط فاصله‬ ‫قرار دهند‪.‬‬ ‫سپس از آنها خواست که درباره قشنگترین چیزی که می توانند در‬ ‫مورد هرکدام از همکالسی هایشان بگویند‪ ،‬فکر کنند و در آن خط های‬ ‫خالی بنویسند‪.‬‬ ‫بقیه وقت کالس با انجام این تکلیف درسی گذشت و هرکدام از دانش‬ ‫آموزان پس از اتمام‪ ،‬برگه های خود را به معلم تحویل داده‪ ،‬کالس را‬ ‫ترک کردند‪.‬‬ ‫روز شنبه‪ ،‬معلم نام هر کدام از دانش آموزان را در برگه ای جداگانه‬ ‫نوشت‪ ،‬و سپس تمام نظرات بچه های دیگر در مورد هر دانش آموز را در‬ ‫زیر اسم آنها نوشت‪.‬‬ ‫روز دوشنبه‪ ،‬معلم برگه مربوط به هر دانش آموز را تحویل داد‪.‬‬ ‫شادی خاصی کالس را فرا گرفت‪.‬‬ ‫معلم این زمزمه ها را از کالس شنید "واقعاً؟"‬ ‫"من هرگز نمی دانستم که دیگران به وجود من اهمیت می دهند!"‬ ‫"من نمی دانستم که دیگران اینقدر مرا دوست دارند‪".‬‬ ‫دیگر صحبتی از آن برگه ها نشد‪.‬‬ ‫معلم نیز ندانست که آیا آنها بعد از کالس با والدینشان در مورد موضوع‬ ‫کالس به بحث و صحبت پرداختند یا نه‪ ،‬به هر حال برایش مهم نبود‪.‬‬ ‫آن تکلیف هدف معلم را بر آورده کرده بود‪ .‬دانش آموزان از خود و تک‬ ‫تک همکالسی هایشان راضی بودند با گذشت سالها بچه های کالس از‬ ‫یکدیگر دور افتادند‪.‬‬

‫مرکز خدمات اهورا‬ ‫تهیه و تنظیم فرمهای مالیاتی شخصی‪:‬‬ ‫‪* No Income‬‬ ‫‪* Employment‬‬ ‫‪* Student‬‬ ‫‪* Capital Gain‬‬ ‫‪* Self - employment‬‬ ‫‪۶٠٤- ٧٨٣- ٠٩۵۵‬‬ ‫‪* Seniors‬‬ ‫لﻄف ًا جهت اﻃالعات بیشتر‬

‫با تلفن ما تماﺱ ﺣاصل فرماﺋید‬

‫با تخفیف ویﮋه برای دانشجویان و سالمندان‬

‫چند سال بعد‪ ،‬یکی از دانش آموزان در جنگ ویتنام کشته شد‪ .‬و‬ ‫معلمش در مراسم خاکسپاری او شرکت کرد‪ .‬او تابحال‪ ،‬یک سرباز ارتشی‬ ‫را در تابوت ندیده بود‪ ...‬پسر کشته شده‪ ،‬جوان خوش قیافه و برازنده ای‬ ‫به نظر می رسید‪ .‬کلیسا مملو از دوستان سرباز بود‪ .‬دوستانش با عبور‬ ‫از کنار تابوت وی‪ ،‬مراسم وداع را بجا آوردند‪ .‬معلم آخرین نفر در این‬ ‫مراسم تودیع بود‪ .‬به محض اینکه معلم در کنار تابوت قرار گرفت‪ ،‬یکی از‬ ‫سربازانی که مسئول حمل تابوت بود‪ ،‬به سوی او آمد و پرسید‪ " :‬آیا شما‬ ‫معلم ریاضی مارک نبودید؟"‬ ‫معلم با تکان دادن سر پاسخ داد‪" :‬چرا"‬ ‫سرباز ادامه داد‪" :‬مارک همیشه در صحبتهایش از شما یاد می کرد‪.‬‬ ‫"پس از مراسم تدفین‪ ،‬اکثر همکالسی هایش برای صرف ناهار گرد هم‬ ‫آمدند‪ .‬پدر و مادر مارک نیز که در آنجا بودند‪ ،‬آشکارا معلوم بود که منتظر‬ ‫مالقات با معلم مارک هستند‪.‬‬ ‫پدر مارک در حالیکه کیف پولش را از جیبش بیرون می کشید‪ ،‬به‬ ‫معلم گفت‪" :‬ما می خواهیم چیزی را به شما نشان دهیم که فکر می کنیم‬ ‫برایتان آشنا باشد‪ ".‬او با دقت دو برگه کاغذ فرسوده دفتر یادداشت که‬ ‫از ظاهرشان پیدا بود بارها و بارها تا خورده و با نواری به هم بسته شده‬ ‫بودند را از کیفش در آورد‪.‬‬ ‫خانم معلم با یک نگاه آنها را شناخت‪ .‬آن کاغذها‪ ،‬همانی بودند که تمام‬ ‫خوبی های مارک از دیدگاه دوستانش درونشان نوشته شده بود‪.‬‬ ‫مادر مارک گفت‪" :‬از شما به خاطر کاری که انجام دادید متشکریم‪.‬‬ ‫همانطورکه می بینید مارک آن را همانند گنجی نگه داشته است‪".‬‬ ‫همکالسی های سابق مارک دور هم جمع شدند‪ .‬چارلی با کمرویی‬ ‫لبخند زد و گفت‪" :‬من هنوز لیست خودم را دارم‪ .‬اون رو در کشوی باالی‬ ‫میزم گذاشتم‪".‬‬ ‫همسر چاک گفت‪" :‬چاک از من خواست که آن را در آلبوم عروسیمان‬ ‫بگذارم‪".‬‬ ‫مارلین گفت‪" :‬من هم برای خودم را دارم‪ .‬توی دفتر خاطراتم گذاشته ام‪".‬‬ ‫سپس ویکی‪ ،‬کیفش را از ساک بیرون کشید و لیست فرسوده اش را به‬ ‫بچه ها نشان داد و گفت‪" :‬این همیشه با منه‪" ."...‬من فکر نمی کنم که‬ ‫کسی لیستش را نگه نداشته باشد‪".‬‬ ‫معلم با شنیدن حرف های شاگردانش دیگر طاقت نیاورده‪ ،‬گریه اش‬ ‫گرفت‪ .‬او برای مارک و برای همه دوستانش که دیگر او را نمی دیدند‪،‬‬ ‫گریه می کرد‪.‬‬ ‫سرنوشت انسانها در این جامعه بقدری پیچیده است که ما فراموش‬ ‫می کنیم این زندگی روزی به پایان خواهد رسید‪ ،‬و هیچ یک از ما‬ ‫نمی داند که آن روز کی اتفاق خواهد افتاد‪.‬‬ ‫بنابراین به کسانی که دوستشان دارید و به آنها توجه دارید بگویید که‬ ‫برایتان مهم و با ارزشند‪ ،‬قبل از آنکه برای گفتن دیر شده باشد‪.‬‬


‫‪Friday Dec. 04. 2015, No. 93‬‬

‫گپی با مهاجرین شماره ‪ ،93‬جمعه ‪ 13‬آذر ‪139۴‬‬

‫جمالت الهام بخش‬

‫‪11‬‬

‫دکتر فرهنگ هالکویی‬

‫* روزی که شما سه ارزش محبت‪،‬‬ ‫حرمت و مشورت را در خانه گذاشتید‪.‬‬

‫* اگر تخیل خوب یا بدی کنید‪ ،‬احساسات و‬ ‫عواطف متفاوتی خواهید داشت‪.‬‬

‫آن وقت است که می توانید جامعه ای‬ ‫سالم داشته باشید‪.‬‬

‫* تنها و فقط یک راه و جاده‪ ،‬انسان رو از‬ ‫جه ّنم موجود به بهشت موعود میبره و اون جاده‬ ‫بخششه‪.‬‬

‫* باید فرض را بر این بگذاریم که فقط‬ ‫یک ذره بهتر از دیروز باشیم اگر اینگونه‬ ‫باشیم زندگی را برده ایم‪.‬‬

‫* جهان‪ ،‬احساس و افکار و عقاید من و شما‬ ‫نیست بلکه یک واقعیتی بیرونی است‪.‬‬

‫* قهر نوعی از خشم و عصبانیت فریبکارانه است که از کودکی‬ ‫آموخته شده است و وسیله ای جهت کنترل‪.‬‬

‫* ما زمانی که به این دنیا می آئیم با دو چیز روبرو هستیم‪:‬‬ ‫یکی درد و دیگری لذت‪.‬‬

‫* موفقیت وقتی است که سالمتی و خوشبختی مون را فدا‬ ‫نمی کنیم تا به هدفمون برسیم‪.‬‬ ‫و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت‪،‬‬

‫زیباترین قسم‬

‫غصه هم می گذرد‪،‬‬

‫سهراب سﭙهری‬

‫آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند‪...‬‬

‫نه تو می مانی و نه اندوه‬

‫لحظه ها عریانند‪.‬‬

‫و نه هیچیک از مردم این آبادی‪...‬‬

‫به تن لحظه خود‪ ،‬جامه اندوه مپوشان هرگز‪.‬‬

‫به حباب نگران لب یک رود قسم‪،‬‬

‫مناسبترین قیمت برای ایران ‪ ،‬اروپا‬

‫‪6‬‬

‫اﻃلس‬

‫خاور میانه ‪ ،‬استرالیا و سایر نﻘاﻁ دنیا‬

‫منتخب بهترین سرویس آژانس هواپیمایی در نورﺙ شور‬ ‫‪216 - 1500 Marine Drive., 2nd Floor, North Vancouver, BC, V7P 1T7‬‬ ‫‪Fax: 604-982-1470‬‬ ‫‪Email: info@atlas-travel.ca‬‬

‫‪Tel: 604.982.1116‬‬


‫‪12‬‬

‫گپی با مهاجرین شماره ‪ ،93‬جمعه ‪ 13‬آذر ‪139۴‬‬

‫‪Friday Dec. 04. 2015, No. 93‬‬

‫سرما خوردگی‬ ‫درمان سخت ترین سرماخوردگی ها و گلو دردهای شدید‪:‬‬ ‫یکی از بیماری هایی که همیشه گریبان گیر بشر بوده است‪ ،‬انواع‬ ‫سرماخوردگی ها و عفونتها و گلو درد است‪ .‬متاسفانه برای رهایی از این‬ ‫بیماری ها از انواع قرص های سرماخوردگی‪ ،‬آنتی هیستامین )آبریزش‬ ‫بینی(‪ ،‬آموکسی سیلین )چرک خشک کن( و آمپول پنی سیلین استفاده‬ ‫می شود‪ .‬اما واقعیت امر چیز دیگری است‪ .‬با استفاده کردن از این قرص‬ ‫ها و آمپول ها فقط بدن مقاومت خود را از دست می دهد و سلولهای‬ ‫بدن فلج می شوند‪.‬‬ ‫پس هنگام ابتال به این نوع بیماری ها چه باید کرد؟‬ ‫قبل از پرداختن به جواب این سوال‪ ،‬جالب است بدانید که در آزمایشگاه‬ ‫های پزشکی برای کشت میکروب )افزایش میکروب( از پنج ماده استفاده‬ ‫می شود‪ .‬یعنی میکروبها )قارچ ـ ویروس ـ باکتری( با خوردن این مواد‬ ‫رشد می کنند‪ ،‬تعدادشان چندین برابر می شود‪.‬‬ ‫این مواد عبارتند از‪:‬‬ ‫‪ -1‬تمام گوشتها )سوسیس ـ کالباس ـ گوشت قرمز ـ مرغ ـ تخم مرغ‬ ‫و‪ (..‬و فرآوره های لبنی )شیر ـ پنیر ـ خامه(‪.‬‬ ‫‪ -2‬خون )در قصابی ها هنگام چرخ کردن گوشت‪ ،‬آن را نمی شویند‪.‬‬ ‫چون اگر گوشت شسته شود‪ ،‬خوب چرخ نخواهد شد‪ .‬پس خون بین‬ ‫بافتهای آن باقی خواهد ماند(‪.‬‬ ‫‪ -3‬قند و شکر‪.‬‬ ‫‪ -۴‬کاکائو و شکالت‪.‬‬ ‫‪ -5‬آگــار )مــاده ای است که از ترکیب دو جلبک و آب ایجاد‬ ‫می شود( این ماده در شیرینی پزی کاربرد دارد‪ .‬ماده ی ژله ای که در‬

‫‪Celebrate The Moment‬‬

‫سـفره عﻘـد‬

‫ﺗﻠﻔﻦ ﺭﺯﺭﻭ‬

‫ﺑﺎ ﺷﻜﻮﻩ ﺗﺮﻳﻦ ﺳﻔﺮﻩ ﻋﻘﺪ‪ ،‬ﺩﺭ ﻃﺮﺡ ﻫﺎ ﻭ ﺳﺒﮏ ﻫﺎی ﻣﺘﻨﻮﻉ‬ ‫ﻭ ﺟﺪﻳﺪ‪ ،‬ﺑﺮﺍی ﺑﻪ ﻳﺎﺩﻣﺎﻧﺪﻧﻰ ﺗﺮﻳﻦ ﻟﺤﻈﺎﺕ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺷﻤﺎ‬

‫‪Tel: 604.913.0399‬‬

‫شیرینی دانمارکی است همان آگار است‪.‬‬ ‫پس اگر عفونتی در بدن شما باشد‪ ،‬با استفاده کردن از این مواد‪ ،‬عفونت‬ ‫)ویروس( شروع به خوردن از این مواد می کند و مقدارش خیلی زیاد می‬ ‫شود‪ .‬و بیماری شما درمان نمی گردد‪.‬‬ ‫برای رفع سرماخوردگی‪ ،‬آنفوالنزا‪ ،‬سینوزیت‪ ،‬گلو درد چه‬ ‫چیزی بخوریم؟‬ ‫یک رژیم غذایی سه روزه می تواند سخت ترین نوع این بیماری ها‬ ‫را درمان کند‪ .‬در این چند روز )شیر و پنیرـ گوشت ـ تخم مرغ ـ شکالت‬ ‫ـ چای ـ قند و شکر ـ کاکائو ـ بیسکوئیت( به هیچ وجه مصرف نکنید‪.‬‬ ‫صبحانه یک قاشق عسل را روی نان بمالید و بخورید‪.‬‬ ‫* در طی روز دو بار )آب ‪ +‬عسل ‪ +‬لیمو ترش تازه( میل کنید‪.‬‬ ‫* ناهار و شام سوپ بخورید‪ .‬اما توجه داشته باشد که سوپ را بدون‬ ‫گوشت تهیه نمایید‪.‬‬ ‫* یک مشت پونه ی کوهی و یک قاشق سیاه دانه را با هم به مدت نیم‬ ‫ساعت بجوشانید‪ .‬و عصاره ی آن را با یک قاشق عسل مخلوط کرده‪ ،‬یک‬ ‫لیوان بعد از صبحانه و یک لیوان قبل از خواب مصرف کنید‪.‬‬ ‫* در حد توان میوه میل کنید‪.‬‬ ‫* غرغره کردن آب نمک ولرم‪ ،‬از دهان و بینی‪ .‬قبل از خواب و بعد از‬ ‫بلند شدن از خواب‪.‬‬ ‫بــا رعــایــت کـــردن ایــن چند نکته‪ ،‬سخت تــریــن عفونتها‬ ‫بــدون استفاده از داروهـــای شیمیایی درمــان می شــود‪ .‬علت‬ ‫ایــن درمـــان ایــن اســت کــه بــه میکروبهای داخـــل بــدن غذا‬ ‫نمی رسد و میکروبها می میرند‪.‬‬


‫گپی با مهاجرین شماره ‪ ،93‬جمعه ‪ 13‬آذر ‪1394‬‬

‫‪13‬‬

‫‪Friday Dec. 04. 2015, No. 93‬‬

‫هیچ کس کامل نیست‬ ‫ازدواج و مالنصرالدین‪...‬‬ ‫روزی دوستی از مالنصرالدین پرسید‪ :‬مال‪ ،‬آیا تا بحال به فکر‬ ‫ازدواج افتادی؟‬ ‫مال در جوابش گفت‪ :‬بله‪ ،‬زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج‬ ‫افتادم‪.‬‬ ‫دوستش دوباره پرسید‪ :‬خب‪ ،‬چی شد؟‬ ‫مال جواب داد‪ :‬بر َخرم سوار شده و به هند سفر کردم‪ ،‬در آنجا با‬ ‫دختری آشنا شدم که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم‪ ،‬چون‬ ‫از مغز خالی بود‪.‬‬ ‫به شیراز رفتم‪ :‬دختری دیدم بسیار تیزهوش و دانا‪ ،‬ولی من او را‬ ‫هم نخواستم‪ ،‬چون زیبا نبود‪.‬‬ ‫ولی آخر به بغداد رفتم و با دختری آشنا شدم که هم بسیار زیبا و‬ ‫همین که‪ ،‬خیلی دانا و خردمند و تیزهوش بود‪ .‬ولی با او هم ازدواج‬ ‫نکردم‪.‬‬ ‫دوستش کنجاوانه پرسید‪ :‬چرا؟‬ ‫مال گفت‪ :‬برای اینکه او خودش هم به دنبال چیزی می گشت‪،‬‬ ‫که من می گشتم‪.‬‬ ‫تجسم کنید!!‬ ‫تو یه روز سرد بیژامه های گرمت رو می پوشی و می پری تو تختت‪،‬‬ ‫بالش رو درست می كنی‪ ،‬پتو رو می كشی رو خودت‪ ،‬خودت رو این اونور‬ ‫می كنی‪ ،‬یك کم خودت رو می كشی‪ ،‬حسابی که گرم شدی چشاتو می‬ ‫بندی که بخوابی‪....‬‬ ‫یه دفعه می بینی چراغ اتاق رو یادت رفته خاموش كنی!!‬ ‫***‬ ‫هیچ کادوی زشت و به درد نخوری دور انداخته نمی شود!‬ ‫فقط از خانه ای به خانه دیگر و از شخصی به شخص دیگر منتقل‬ ‫می شود!‬ ‫***‬

‫اینگونه نگاه کنید‪...‬‬ ‫مرد را به عقلش نه به ثروتش‬ ‫زن را به وفایش نه به جمالش‬ ‫دوست را به محبتش نه به کالمش‬ ‫عاشق را به صبرش نه به ادعایش‬ ‫مال را به برکتش نه به مقدارش‬ ‫خانه را به آرامشش نه به اندازه اش‬ ‫اتومبیل را به کاراییش نه به مدلش‬ ‫غذا را به کیفیتش نه به کمیتش‬ ‫درس را به استادش نه به سختیش‬ ‫دانشمند را به علمش نه به مدرکش‬ ‫مدیر را به عمل کردش نه به جایگاهش‬ ‫نویسنده را به باورهایش نه به تعداد کتابهایش‬ ‫شخص را به انسانیتش نه به ظاهرش‬ ‫دل را به پاکیش نه به صاحبش‬ ‫جسم را به سالمتش نه به الغریش‬ ‫سخنان را به عمق معنایش نه به گوینده اش‬ ‫هروقت پیش خودت گفتی این دیگه با بقیه فرق داره بدون اونم پیش‬ ‫خودش گفته اینم یه خریه مثل بقیه‪!!..‬‬ ‫***‬ ‫من نمیدونم این مامانا که وسایل خودشون رو یه جایی میزارن‪،‬‬ ‫بعد خودشونم یادشون میره کجاس‪ ...‬چه جوریه که تو پیدا کردن‬ ‫وسایلی که ما به اصطالح تو ‪ 7‬تا سوراخ موش قایم می کنیم تبحر‬ ‫خاصی دارن‪.‬‬ ‫***‬ ‫ناخن مصنوعی‪ ،‬مژه مصنوعی‪ ،‬مـوی سر مصنوعی‪ ،‬دماغ عملی‪،‬‬ ‫گونه ها تزریقی‪ ،‬لب ها تزریقی‪ ،‬ابروها تاتوی‪ ،‬رنگ پوست غیر واقعی و…‪.‬‬ ‫اما هنوز بانوهای دوست داشتنی ولی غیرقابل تحمل! در شگفت و‬ ‫شکایتند که چرا "مرد واقعی" پیدا نمی شود!‪....‬؟‬


‫‪14‬‬

‫گپی با مهاجرین شماره ‪ ،93‬جمعه ‪ 13‬آذر ‪1394‬‬

‫‪Friday Dec. 04. 2015, No. 93‬‬

‫به قول دکتر شریعتی‬ ‫لحظه ها را گذراندیم که به خوشبختی برسیم‪ ،‬غافل از آنکه لحظه ها‬ ‫همان خوشبختی بودند‪.‬‬

‫بعد از آن كه همه این ها را تجربه كردیم‪ ،‬تازه می فهمیم كه زندگی‪ ،‬همین‬ ‫چیزهایی است كه ما آن ها را موانع می‌شناسیم‪.‬‬

‫همه ما خودمان را چنین متقاعد می كنیم كه زندگی بهتری خواهیم‬ ‫داشت اگر‪:‬‬

‫این بصیرت به ما یاری میدهد تا دریابیم كه جاده‌ای بسوی خوشبختی وجود‬ ‫ندارد‪ .‬خوشبختی‪ ،‬خود همین جاده است‪ .‬بیایید از هر لحظه لذت ببریم‪.‬‬

‫ـ مهاجرت كنیم‪.‬‬

‫ـ شغلمان را تغییر دهیم‪.‬‬

‫ـ ازدواج كنیم‪.‬‬

‫ـ با افراد تازه ای آشنا شویم‪.‬‬ ‫فكر می كنیم‪ ‌،‬زندگی بهتر خواهد شد اگر‪:‬‬ ‫ـ ترفیع بگیریم‪.‬‬

‫ـ اقامت بگیریم‪.‬‬

‫ـ با افراد بیشتری آشنا شویم‪.‬‬

‫ـ بچه دار شویم‪.‬‬ ‫ـ زبان مشترك نداریم‬

‫ـ همدیگر را نمی فهمیم‬ ‫ـ می‌بینیم كودكانمان به توجه مداوم نیازمندند‪.‬‬ ‫ـ بهتر است صبر كنیم ‪...‬‬ ‫با خود می گوییم زندگی وقتی بهتر خواهد شد كه‪:‬‬ ‫ـ رئیسمان تغییر كند‪ ،‬شغلمان را تغییر دهیم‪.‬‬ ‫ـ به جای دیگری سفر كنیم‪.‬‬

‫ـ به دنبال دوستان تازه ای بگردیم‪.‬‬

‫ـ همسرمان رفتارش را عوض كند‪.‬‬

‫ـ یك ماشین شیك تر داشته باشیم‪.‬‬

‫ـ بچه هایمان ازدواج كنند‪.‬‬

‫ـ به مرخصی برویم‪.‬‬

‫ـ و در نهایت بازنشسته شویم‪...‬‬ ‫حقیقت این است كه برای خوشبختی‪ ،‬هیچ زمانی بهتر از همین اآلن وجود‬ ‫ندارد‪.‬‬ ‫اگر اآلن نه‪ ،‬پس كی؟‬

‫زندگی همواره پر از چالش است‪.‬‬

‫بهتر این است كه این واقعیت را بپذیریم و تصمیم بگیریم كه با وجود همه‬ ‫این مسائل‪ ،‬شاد و خوشبخت زندگی كنیم‪.‬‬ ‫به خیالمان می رسد كه زندگی‪ ،‬همان زندگی دلخواه‪ ،‬موقعی شروع‬ ‫می شود كه موانعی كه سر راهمان هستند‪ ،‬كنار بروند‪:‬‬ ‫ـ مشكلی كه هم اكنون با آن دست و پنجه نرم می كنیم‪.‬‬ ‫ـ كاری كه باید تمام كنیم‪ .‬ـ زمانی كه باید برای كاری صرف كنیم‪.‬‬ ‫ـ بدهی‌هایی كه باید پرداخت كنیم‪.‬‬

‫ـ در انتظار فارغ التحصیلی‪ .‬ـ بازگشت به دانشگاه‪ .‬ـ كاهش وزن‪.‬‬ ‫ـ افزایش وزن‪ .‬ـ شروع به كار‪ .‬ـ مهاجرت ـ دوستان تازه‬

‫و ‪...‬‬

‫بعد از آن زندگی ما‪ ،‬زیبا و لذت بخش خواهد بود!‬

‫ـ ازدواج‬

‫ـ شروع تعطیالت‪ .‬ـ صبح جمعه‪ .‬ـ در انتظار دریافت وام جدید‪.‬‬ ‫ـ خرید یك ماشین نو‪.‬‬

‫و خسته می شویم وقتی‪:‬‬ ‫ـ می بینیم رئیسمان نمی فهمد‪.‬‬

‫برای آغاز یك زندگی شاد و سعادتمند الزم نیست كه در انتظار‬ ‫بنشینیم‪:‬‬

‫ـ باز پرداخت قسط ها‪.‬‬

‫ـ بهار و تابستان و پاییز و زمستان‪.‬‬

‫ـ اول برج‪.‬‬

‫ـ پخش فیلم مورد نظرمان از تلویزیون‪ .‬ـ مردن ـ تولد مجدد‪.‬‬

‫ـ و ‪...‬‬

‫خوشبختی یك سفر است‪ ،‬نه یك مقصد‪.‬‬ ‫هیچ زمانی بهتر از همین لحظه برای شاد بودن وجود ندارد‪.‬‬ ‫زندگی كنید و از حال لذت ببرید‪.‬‬ ‫اكنون فكر كنید و سعی كنید به سؤاالت زیر پاسخ دهید‪:‬‬ ‫‪ -1‬پنج نفر از ثروتمندترین مردم جهان را نام ببرید‪.‬‬ ‫‪ -2‬برنده‌های پنج جام جهانی آخر را نام ببرید‪.‬‬ ‫‪ -3‬آخرین ده نفری كه جایزه نوبل را بردند چه كسانی هستند؟‬ ‫‪ -4‬آخرین ده بازیگر برتر اسكار را نام ببرید‪.‬‬ ‫نمی توانید پاسخ دهید؟ نسبت ًا مشكل است‪ ،‬اینطور نیست؟‬ ‫نگران نباشید‪ ،‬هیچ كس این اسامی را به خاطر نمی آورد‪.‬‬ ‫روزهای تشویق به پایان می رسد! نشان های افتخار خاك می گیرند! برندگان‬ ‫به زودی فراموش می شوند!‬ ‫اكنون به این سؤالها پاسخ دهید‪:‬‬ ‫‪ -1‬نام سه معلم خود را كه در تربیت شما مؤثر بوده‌اند‪ ،‬بگویید‪.‬‬ ‫‪ -2‬سه نفر از دوستان خود را كه در مواقع نیاز به شما كمك كردند‪ ،‬نام ببرید‪.‬‬ ‫‪ -3‬افرادی كه با مهربانی هایشان احساس گرم زندگی را به شما بخشیده‌اند‪،‬‬ ‫به یاد بیاورید‪.‬‬ ‫‪ -4‬پنج نفر را كه از هم صحبتی با آن ها لذت می برید‪ ،‬نام ببرید‪.‬‬ ‫حاال ساده تر شد‪ ،‬اینطور نیست؟ افرادی كه به زندگی شما معنی بخشیده‌اند‪،‬‬ ‫ارتباطی با "ترین‌ها" ندارند‪ ،‬ثروت بیشتری ندارند‪ ،‬بهترین جوایز را نبرده‌اند ‪...‬‬


‫‪Friday Dec. 04. 2015, No. 93‬‬

‫گپی با مهاجرین شماره ‪ ،93‬جمعه ‪ 13‬آذر ‪1394‬‬

‫‪15‬‬

‫من از خدا خواستم‬ ‫آنها برای این در تو نیستند که من آنها را بزدایم‪ .‬بلکه آنها‬

‫من به تو زندگی می بخشم تا تو از همۀ آن چیزها لذت‬

‫خدا گفت‪ :‬نه‬

‫من از خدا خواستم تا به من کمک کند تا دیگران را همان‬

‫برای این در تو هستند که تو در برابرشان پایداری کنی‪:‬‬ ‫من از خدا خواستم که بدنم را کامل سازد‪.‬‬

‫روح تو کامل است‪ .‬بدن تو موقتی است‪.‬‬

‫من از خدا خواستم به من شکیبائی دهد‪.‬‬

‫خدا گفت‪ :‬نه‬

‫ببری‪.‬‬

‫طور که او دوست دارد‪ ،‬دوست داشته باشم‪.‬‬ ‫خدا گفت‪ ... :‬سرانجام مطلب را گرفتی‪.‬‬

‫شکیبائی بر اثر سختی ها به دست می آید‪ .‬شکیبائی دادنی نیست‬ ‫بلکه به دست آوردنی است‪.‬‬

‫من از خدا خواستم تا به من خوشبختی دهد‪ .‬خدا گفت‪ :‬نه‬

‫من به تو برکت می دهم‪ .‬خوشبختی به خودت بستگی دارد‪.‬‬ ‫من از خدا خواستم تا از دردها آزادم سازد‪.‬‬

‫خدا گفت‪ :‬نه‬

‫درد و رنج تو را از این جهان دور کرده و به من نزدیک تر می سازد‪.‬‬ ‫من از خدا خواستم تا روحم را رشد دهد‪.‬‬

‫خدا گفت‪ :‬نه‬

‫تو خودت باید رشد کنی ولی من تو را می پیرایم تا میوه دهی‪.‬‬

‫من از خدا خواستم به من چیزهائی دهد تا از زندگی خوشم‬

‫بیاید‪.‬‬

‫خدا گفت‪ :‬نه‬

‫کلمات الهام بخش بزرگان‬ ‫* لشکر گوسفندان که توسط یک شیر اداره می‌شود‪،‬‬ ‫می‌تواند لشکر شیران را که توسط یک گوسفند اداره‬ ‫«نارسیس»‬ ‫می‌شود‪ ،‬شکست دهد‪.‬‬ ‫***‬ ‫* برای کشتن یک پرنده یک قیچی کافی است‪ .‬الزم نیست‬ ‫آن را در قلبش فرو کنی یا گلویش را با آن بشکافی‪ .‬پرهایش‬ ‫را بزن‪ ...‬خاطره پریدن با او کاری می کند که خودش را به‬ ‫اعماق دره‌ها پرت کند‪.‬‬ ‫***‬ ‫* هنگامی که دری از خوشبختی به روی ما بسته می شود‪،‬‬ ‫دری دیگر باز می‌شود ولی ما اغلب چنان به در بسته چشم‬ ‫«هلن کلر»‬ ‫می‌دوزیم که درهای باز را نمی‌بینیم‪.‬‬ ‫***‬ ‫* برای پخته‌شدن کافیست که هنگام عصبانیت از کوره در‬ ‫نروید‪.‬‬ ‫***‬

‫* همیشه بهترین راه را برای پیمودن می‌بینیم اما فقط راهی‬ ‫را می پیماییم که به آن عادت کرده ایم‪.‬‬ ‫«پائولو کوئلیو»‬ ‫***‬ ‫* اندیشیدن به پایان هر چیز‪ ،‬شیرینی حضورش را تلخ‬ ‫می کند‪ .‬بگذار پایان تو را غافلگیر کند‪ ،‬درست مانند آغاز‪.‬‬ ‫***‬ ‫* هیچ‌کس آنقدر فقیر نیست که نتواند لبخندی به کسی‬ ‫ببخشد؛ و هیچ کس آنقدر ثروتمند نیست که به لبخندی نیاز‬ ‫نداشته باشد‪.‬‬ ‫***‬ ‫* آدمی اگر فقط بخواهد خوشبخت باشد به‌زودی موفق‬ ‫می‌شود‪ ،‬ولی او می‌خواهد خوشبخت‌تر از دیگران باشد و این‬ ‫مشکل است‪ .‬زیرا او دیگران را خوشبخت‌تر از آنچه هستند‬ ‫تصور می کند‪.‬‬ ‫***‬


‫‪16‬‬

‫گپی با مهاجرین شماره ‪ ،93‬جمعه ‪ 13‬آذر ‪1394‬‬

‫‪Friday Dec. 04. 2015, No. 93‬‬

‫سالمتی‬ ‫ساعت ‪ 11‬شب بدنمان در چه وضعی است؟؟؟‬ ‫‪ 12‬شب یا ‪ 3‬نیمه شب چطور؟؟؟‬ ‫برای سالم زیستن‪ ،‬باید خواب راحت و آرامی داشته باشیم‪.‬‬ ‫به موارد زیر دقت کنید تا اهمیت خوابیدن برای شما روشن‬ ‫گردد‪:‬‬ ‫ساعت ‪ 9‬تا ‪ 11‬شب‪:‬‬ ‫زمانی است برای از بین بردن مواد سمی و غیر ضروری که این‬ ‫عملیات توسط آنتی اکسیدان ها انجام می شود‪.‬‬ ‫در این ساعت بهتر است بدن در حال آرامش باشد‪ .‬در غیر این‬ ‫صورت اثر منفی بر روی سالمتی خود گذاشته اید‪.‬‬ ‫ساعت ‪ 11‬تا ‪ 1‬شب‪:‬‬ ‫عملیات از بین بردن مواد سمی در کبد ادامه دارد و شما باید در‬ ‫خواب عمیق باشید‪.‬‬ ‫ساعت ‪ 1‬تا ‪ 3‬نیمه شب‪:‬‬ ‫عملیات سم ز دایی در کیسه صفرا‪ ،‬در طی یک خواب عمیق‬ ‫به طور مناسب انجام می شود‪.‬‬ ‫ساعت ‪ 3‬تا ‪ 5‬صبح‪:‬‬

‫ساعت ‪ 5‬تا ‪ 7‬صبح‪:‬‬ ‫این عملیات در روده بزرگ صورت می گیرد‪ ،‬لذا می توانید آن را‬ ‫دفع کنید‪.‬‬ ‫ساعت ‪ 7‬تا ‪ 9‬صبح‪:‬‬ ‫جذب مواد مغذی صورت می گیرد‪ ،‬پس بهتر است صبحانه‬ ‫بخورید‪ .‬افرادی که بیمار می باشند‪ ،‬بهتر است صبحانه را در ساعت‬ ‫‪ 6‬و ‪ 30‬دقیقه میل کنند‪.‬‬ ‫کسانی که می خواهند تناسب اندام داشته باشند‪ ،‬بهترین ساعت‬ ‫صرف صبحانه برای آنها‪ ،‬ساعت ‪ 7‬و ‪ 30‬دقیقه می باشد و کسانی‬ ‫که اص ً‬ ‫ال صبحانه نمی خورند‪ ،‬بهتر است عادت خود را تغییر دهند و‬ ‫در ساعت ‪ 9‬تا ‪ 10‬صبح صبحانه بخورند‪.‬‬ ‫دیر خوابیدن و دیر بلند شدن از خواب‪ ،‬باعث می شود مواد سمی‬ ‫از بدن دفع نشوند‪.‬‬ ‫از نصفه های شب تا ساعت ‪ 4‬صبح‪ ،‬مغز استخوان عملیات خون‬ ‫سازی را انجام می دهد‪.‬‬ ‫در ایام تعطیل‪ ،‬بسیاری افراد تا دیر وقت بیدار می مانند و بعد از‬ ‫اتمام تعطیالت‪ ،‬با خستگی به سر کار می روند‪ ،‬چون اعمال بدنشان‬ ‫دچار سردرگمی شده است و نمی داند چه باید انجام دهد‪.‬‬ ‫پس همیشه‪ ،‬زود بخوابید و خواب آرامی داشته باشید‪.‬‬

‫عملیات از بین بردن مواد سمی در ریه اتفاق می افتد‪ .‬بعضی‬ ‫مواقع دیده شده که افرا د در این زمان‪ ،‬سرفه شدید یا عطسه‬ ‫می کنند‪.‬‬ ‫‪decided to give everyone my opinion.‬‬ ‫***‬ ‫‪After years of marriage I’ve learnt that you‬‬ ‫‪can tell a lot about a woman just from her hands.‬‬ ‫‪When She’s holding a frying pan and waving it‬‬ ‫‪arount that usually means she’s really angry.‬‬ ‫***‬ ‫”‪Bob: “Holy crap, I just fell off a 50 foot ladder.‬‬ ‫”?‪Jim: “Oh my God, are you okay‬‬ ‫‪Bob: “Yeah it’s a good thing I fell off the first‬‬ ‫”‪step.‬‬

‫‪Joke‬‬

‫‪Dear Santa,‬‬ ‫‪For Christmas, I’m requesting a fat bank‬‬ ‫‪account, and a small body.‬‬ ‫‪P.S. This year, Please don’t mix them up like‬‬ ‫!‪you did last year‬‬ ‫***‬ ‫‪What I don’t like about office Christmas parties‬‬ ‫‪is looking for a new job the next day.‬‬ ‫***‬ ‫‪This holiday season, in lieu of gifts, I’ve‬‬


‫گپی با مهاجرین شماره ‪ ،93‬جمعه ‪ 13‬آذر ‪1394‬‬

‫نوشته ‪ :‬مهرویه مغزی‪ ،‬ونکوور‬

‫‪17‬‬

‫‪Friday Dec. 04. 2015, No. 93‬‬

‫آواز نیمه شب‬

‫قسمت اول‬

‫‪maghzi@Live.com‬‬ ‫‪nedayzan.com‬‬

‫بسیار خوب‪ ،‬این طور حساب کنید که من دنبال موضوعی‬ ‫هستم برای نوشتن‪ ،‬در این هیروویر‪:‬‬

‫باریک‪ ،‬دیوارهای بلند و پنجره های کوچک‪ .‬تا خیابان اصلی‪ ،‬دست‬ ‫کم ده دقیقه راه است‪ .‬باید از گذرهای تنگ ر د شوی‪ .‬از کنار‬ ‫جویهای پر از لجن و موش‪.‬‬

‫مادر بزرگ سر سجاده است‪ .‬مامان اختر برای خرید رفته بیرون‪.‬‬

‫صدای آژیر رادیو آقا ماشا الله بلندتر می شود‪ .‬البد باز با پیراهن‬ ‫رکابی و قیافه چرب و چیلی نشسته رو ایوان و رادیو سه موجش را‬ ‫گذاشته روی شکم و آسمان را می پاید‪.‬‬

‫توجه‪ ...‬توجه‪...‬‬ ‫عالمتی که هم اکنون می شنوید‪...‬‬ ‫یک دسته کاغذ گذاشته ام جلوم و فکر می کنم‪.‬‬ ‫اعالم وضعیت قرمز یا‪...‬‬ ‫صدای گوینده خش دار د‪ .‬بفهمی نفهمی یک جور دلهره می‬ ‫اندازد تو جان آدم‪ .‬مادربزرگ با صدای بلند می گوید‪ :‬الله اکبر‪...‬‬ ‫صدای رادیو را کم می کنم‪ .‬کاغذها به هم ریخته‪ .‬ناخواسته پایم‬ ‫را تند تند تکان می دهم‪.‬‬ ‫آژیر ممتد‪...‬‬ ‫مادربزرگ می نشیند به تشهد‪ .‬لبهایش تکان می خورد‪ .‬صدایش‬ ‫مثل همهمه ای دور و گنگ است‪ ،‬مثل صدای باران روی برگها‪ :‬پچ‬ ‫پچه ای از ته گلو‪.‬‬ ‫السالم علیک‪...‬‬ ‫صدای آژیر قرمز رادیو آقا ماشاالله از ایوان می آید‪ .‬کاغذها را‬ ‫دوباره دسته می کنم‪ .‬قلم را برمی دارم‪ .‬می نویسم‪ :‬در یک خانه‬ ‫چهل و سه متری‪ ،‬کجا می شود رفت؟‬ ‫صدای ضدهوایی ها شیشه ها را می لرزاند‪ .‬انگار دارند در و پنجره‬ ‫ها را تکان می دهند‪ .‬یکی از تو کوچه داد می زند‪ :‬خاموش کن!‬ ‫دیگری سوت می زند‪ .‬صدای دویدن می آید‪ .‬برقها می رود‪ .‬ته قلم‬ ‫را می جوم‪.‬‬ ‫مادربزرگ می گوید‪ :‬استغفرالله ربی و‪...‬‬ ‫تاریکی ست‪ .‬فقط سفیدی کاغذ را می بینم و سفیدی چادر نماز‬ ‫مادربزرگ را و جرقه های آتش را در آسمان نیمه تاریک پشت‬ ‫پنجره‪ .‬فکر می کنم‪ :‬چه چیزی بهتر از نوشتن‪ ...‬صدای انفجار‪...‬‬ ‫دیوارها می لرزند‪ .‬شیشه ها صدا می کنند‪ .‬یکیدر بیرون جیغ می زند‪.‬‬ ‫چشم می بندم و باز می کنم‪ .‬باید به تاریکی خو کرد‪ .‬مادربزرگ به‬ ‫دوروبر خود فوت می کند‪.‬‬ ‫در یک خانه چهل و سه متری‪ ،‬کجا می شود رفت؟ با این کوچه های‬

‫نه‪ ،‬هیچ جا نمی شود رفت‪ .‬مگر مثل آصف که پسرات و گذاشت‬ ‫و رفت‪ .‬یک دختر کجا می تواند برود؟ دست خودش که نیست‪ .‬اگر‬ ‫بود حاال دو بال پرواز داشت‪ .‬جنگ‪ ،‬بابای همیشه در سفر و مامان‬ ‫بد ادا هم نبود‪ .‬همیشه گل و شکوفه بود‪ .‬در جایی تگرگهای یک‬ ‫کیلویی و در جای دیگر شبنم نمی بارید‪ .‬اگر تگرگی و مرگی بود‪،‬‬ ‫نصف نصف‪ .‬اگر نم باران و شبنمی بود‪ ،‬مال همه‪ ،‬اما نیست‪ .‬هیچ‬ ‫چیز دست یک دختر چهارده ساله نیست‪.‬‬ ‫باز صدای انفجار می آید‪ ،‬این بار نزدیک تر‪ .‬گلدان پالستیکی از‬ ‫روی تلویزیون قل می خورد‪ ،‬می افتد زمین‪.‬‬ ‫مادربزرگ می گوید‪ :‬الله اکبر‪...‬‬ ‫تازه اگر من بروم‪ ،‬مادربزرگ چی‪ .‬پای رفتن که ندارد‪ ،‬و مامان‬ ‫اختر هر آن ممکن است سر برسد و نگران شود‪.‬‬ ‫پا می شوم‪ .‬فانوس را روشن می کنم‪ ،‬می گذارم کناردست‪ .‬نور زردی‬ ‫می پاشد تو اتاق‪ .‬تیرهای ضدهواییها همچنان در آسمان می ترکد‪.‬‬ ‫مادربزرگ تسبیح می گرداند و اشاره می کند به پنجره‪ .‬پرده را می اندازم‪.‬‬ ‫نور باریک و بلندی‪ ،‬تاریکی میان آسمان را می جورد‪ .‬با صدای‬ ‫انفجار‪ ...‬یک لحظه آسمان روشن می شود‪ .‬از ترس می افتم زمین‪.‬‬ ‫از بیرون صدای آژیر آمبوالنس و هیاهو می آید‪ .‬انگار خیلی نزدیک‬ ‫است‪ .‬شاید میدان «راه آهن» یا پادگان «قلعه مرغی»‪ ،‬شاید هم‬ ‫«کشتارگاه»‪ .‬انگار بیخ گوش ما‪ .‬فانوس روی زمین می لرزد و‬ ‫شعله اش پت پت می کند‪ .‬زمین انگار جان گرفته‪ .‬مثل تخمی که‬ ‫بخواهد پوسته بترکاند و اندرونش را بریزد بیرون‪.‬‬ ‫پرده توری در آیینه عروسی مامان اختر تکان می خورد‪ .‬باز‬ ‫صدایی دیگر‪ ،‬مثل آسمان غرنبه‪ .‬هیچ وقت این طور نبوده است‪.‬‬ ‫صدای جیغ ململ خانم از روی ایوان خانه اش می آید‪ .‬پسرش‬ ‫مملی‪ ،‬کرکر می خندد و می گوید فردا مدرسه ها تعطیل است‪.‬‬ ‫صدای رادیو آقا ماشا الله قاتی صدای زن و بچه اش شده‪ .‬ضدهواییها‬ ‫از کار می افتند‪ .‬فقط صدای آژیر آمبوالنسها و بوق کشدار ماشینها‬ ‫به گوش می رسد‪.‬‬ ‫یکی در کوچه می گوید‪ :‬این بار هم گذشت!‬

‫ادامه در شماره آینده‬


‫‪18‬‬

‫گپی با مهاجرین شماره ‪ ،93‬جمعه ‪ 13‬آذر ‪1394‬‬

‫‪Friday Dec. 04. 2015, No. 93‬‬

‫جذابیت‬ ‫دختر دانش آموزی صورتی زشت داشت‪ .‬دندان هایی نامتناسب با‬ ‫گونه هایش‪ ،‬موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره‪ .‬روز اولی که به‬ ‫مدرسه جدیدی آمد‪ ،‬هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند! نقطه مقابل‬ ‫او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت‪ .‬او در همان‬ ‫روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید‪:‬‬ ‫میدونی زشت ترین دختر این کالسی؟‬ ‫یک دفعه کالس از خنده ترکید…‬ ‫بعضی ها هم اغراق آمیزتر می خندیدند‪ .‬اما تازه وارد با نگاهی مملو از‬ ‫مهربانی و عشق در جوابش جمله ای گفت که موجب شد در همان روز‬ ‫اول‪ ،‬احترام ویژه ای در میان همه و از جمله من پیدا کند‪:‬‬ ‫اما بر عکس من‪ ،‬تو بسیار زیبا و جذاب هستی‪.‬‬ ‫او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینان ترین فردی است که‬ ‫می توان به او اعتماد کرد و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی آخر‬ ‫هفته همه می خواستند با او هم گروه باشند‪.‬‬ ‫او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود‪ .‬به یکی می گفت چشم‬ ‫عسلی و به یکی ابرو کمانی و… به یکی از دبیران‪ ،‬لقب خوش اخالق ترین‬ ‫معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوب ترین یاور دانش آموزان را‬ ‫داده بود‪ .‬آری ویژگی برجسته او در تعریف و تمجیدهایش از دیگران بود‬ ‫که واقعاً به حرف هایش ایمان داشت و دقیقاً به جنبه های مثبت فرد‬ ‫اشاره می کرد‪ .‬مث ً‬ ‫ال به من می گفت بزرگترین نویسنده دنیا و به خواهرم‬ ‫می گفت بهترین آشپز دنیا!‬

‫‪Twice a year, we change the clocks for‬‬

‫‪daylight - savings time. And twice a year,‬‬ ‫‪my normally punctual assistant arrives late‬‬ ‫‪to work the Monday after we do so. I finally‬‬ ‫‪had to find out why.‬‬ ‫‪“Do you have a problem remembering to‬‬ ‫”?‪spring forward or fall back‬‬ ‫‪I asked. “Oh, no,” She said, pouring herself a‬‬ ‫‪cup of coffee.‬‬ ‫‪“What gets to me is staying up until 2 a.m. to‬‬ ‫”‪change my clock.‬‬

‫و حق هم داشت‪ .‬آشپزی خواهرم حرف نداشت و من از این تعجب‬ ‫کرده بودم که او توی هفته اول چگونه این را فهمیده بود‪.‬‬ ‫سالها بعد وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود به‬ ‫دیدنش رفتم و بدون توجه به صورت ظاهری اش احساس کردم شدیداً‬ ‫به او عالقه مندم‪.‬‬ ‫‪ 5‬سال پیش وقتی برای خواستگاری اش رفتم‪ ،‬دلیل عالقه ام‬ ‫را جذابیت سحرآمیزش می دانستم و او با همان سادگی و وقار‬ ‫همیشگی اش گفت‪:‬‬ ‫برای دیدن جذابیت یک چیز‪ ،‬باید قبل از آن جذاب بود!‬ ‫در حال حاضر من از او یک دختر سه ساله دارم‪ .‬دخترم بسیار زیباست‬ ‫و همه از زیبایی صورتش در حیرتند‪.‬‬ ‫روزی مادرم از همسرم سؤال کرد که راز زیبایی دخترمان در چیست؟‬ ‫همسرم جواب داد‪:‬‬ ‫من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم‪.‬‬ ‫شادی را هدیه کن حتی به کسانی که آن را از تو گرفتند‪.‬‬ ‫عشق بورز به آنهایی که دلت را شکستند‪.‬‬ ‫دعا کن برای آنهایی که نفرینت کردند و بخند که خدا هنوز آن‬ ‫باال با توست‪.‬‬

‫‪Joke‬‬ ‫‪A young businessman had just started‬‬

‫‪his own company. He rented a huge office‬‬ ‫‪and expensive furnishings. While sitting‬‬ ‫‪back and admiring, he sees a man walk‬‬ ‫‪into the outer office. Wishing to appear‬‬ ‫‪the hot shot, the businessman picked up‬‬ ‫‪the phone and started to pretend he has a‬‬ ‫‪big deal working. he threw huge figures‬‬ ‫‪around and made giant commitments.‬‬ ‫‪Finally he hung up and asked the visitor,‬‬ ‫”?‪“Can I help you‬‬ ‫‪The man said, “Yeah, I’ve come to‬‬ ‫”‪activate your phone lines.‬‬ ‫***‬


‫‪19‬‬

‫‪Friday Dec. 04. 2015, No. 93‬‬

‫گپی با مهاجرین شماره ‪ ،93‬جمعه ‪ 13‬آذر ‪139۴‬‬

‫دیوار شیشه ای ﺫهن‬ ‫یه دانشمند یک آزمایش جالب انجام داد‪...‬‬ ‫اون یه آکواریوم شیشه ای ساخت و اونو با یه‬ ‫دیوار شیشه ای دو قسمت کرد‪.‬‬ ‫تو یه قسمت یه ماهی بزرگتر انداخت و در‬ ‫قسمت دیگه یه ماهی کوچیکتر که غذای مورد‬ ‫عالقه ی ماهی بزرگه بود‪.‬‬ ‫ماهی کوچیکه تنها غذای ماهی بزرگه بود و‬ ‫دانشمند به اون غذایدیگه ای نمیداد‪ ...‬او برای خوردن ماهی کوچیکه‬ ‫بارها و بارها به طرفش حمله می کرد‪ ،‬اما هر بار به یه دیوار نامرئی‬ ‫می خورد‪ .‬همون دیوار شیشه ای که اونو از غذای مورد عالقه شش جدا‬ ‫می کرد‪.‬‬ ‫باالخره بعد از مدتی از حمله به ماهی کوچیک منصرف شد‪.‬‬ ‫اون باور کرده بود که رفتن به اون طرف آکواریوم و خوردن ماهی‬ ‫کوچیکه کار غیر ممکنیه‪.‬‬

‫دانشمند شیشه ی وسط رو برداشت و‬ ‫راه ماهی بزرگه رو باز کرد‪ ،‬اما ماهی بزرگه‬ ‫هرگز به سمت ماهی کوچیکه حمله نکرد‪.‬‬ ‫اون هرگز قدم به سمت دیگر آکواریوم‬ ‫نگذاشت‪.‬‬ ‫می دونین چرا؟‬ ‫اون دیوار شیشه ای دیگه وجود نداشت‪،‬‬ ‫اما ماهی بزرگه تو ذهنش یه دیوار شیشه ای ساخته بود‪.‬‬ ‫یه دیوار که شکستنش از شکستن هر دیوار واقعی سخت تر بود‪.‬‬ ‫اون دیوار باور خودش بود‪ .‬باورش به محدودیت ‪.‬‬ ‫ما هم اگه خوب تو اعتقادات خودمون جستجو کنیم‪ ،‬کلی دیوار‬ ‫شیشه ای پیدا می کنیم که نتیجه ی مشاهدات و تجربیات مونه و‬ ‫خیلی هاشون هم اون بیرون نیستن و فقط تو ذهن خود ما وجود‬ ‫دارند‪.‬‬

‫‪Daneshmand Magazine‬‬

‫مجله هفتگی‬ ‫هفتکی‬

‫‪Persian, Weekly‬‬

‫‪For Western Canada‬‬

‫آموزشی‪ ،‬علمی‪ ،‬فرهنگی‬ ‫به زبان فارسی‪ ،‬ویژه غرب کانادا‬

‫مجله دانشمند را می توانید هر هفته‬ ‫از طریق وب سایت نیز مطالعه کنید‪:‬‬

‫‪www.Daneshmand.Ca‬‬

‫‪Tel: 604.913.0399‬‬ ‫‪Fax: 604.913.0390‬‬ ‫‪Email: Info @ Daneshmand. Ca‬‬ ‫‪www. Daneshmand. Ca‬‬


‫‪20‬‬

‫گپی با مهاجرین شماره ‪ ،93‬جمعه ‪ 13‬آذر ‪139۴‬‬

‫‪Friday Dec. 04. 2015, No. 93‬‬


Turn static files into dynamic content formats.

Create a flipbook
Issuu converts static files into: digital portfolios, online yearbooks, online catalogs, digital photo albums and more. Sign up and create your flipbook.