دیل گپ
گردآورندگان :آمنه باجور ـ مهیار صابری ناشر :نشر کالج طرح جلد :امیرحسین جاویدمهر صفحه آرا :فاطمه قهرمانی سال انتشار5931 : چاپ اول
دیل گپ 4 /
تمهید اول
نام علی عبدالرضایی را همیشه با دنباله خوانده بودم .دنبالهای از کلمات که چیزهایی را به او نسـب
مـیداد .شـاعر نویسـنده
نظریهپرداز ادبی و فکرپرداز .این آخری همیشه برایم جالب مرموز و هیجان انگیز بود .فکرپرداز تا همـین چنـد وقـ برایم تنها یک عنوان دهان پُر کن بود تا اینکه با علی عبدالرضایی آشنا شدم و پای بحثهای
پـی
نشستم و با او همکـمم شـدم.
در همین بازه زمانی نه چندان بلند چیزهای جدید زیادی از او شنیدم و با نوع نگاه متفاوتی آشنا شـدم کـه تنهـا مـیتوانسـ حاصل یک چیز باشد؛ فکرپردازی. کتابی که مقابل شماس به بیان نقطه نظرات
منتخبی از یادداش های علی عبدالرضایی در فضای مجازی اس .جایی که آزادانه و بـدون سانسـور پرداخته و به معنای واقعی حاصل تفکرات و فکرپردازیهای
را بدون چشم داشتی در اختیار همه قرار
داده اس .حتی اگر جایی درد و دلی کرده یا خاطرهای تعریف کرده به دنبال کارکرد فکرپردازانهاش بوده اس . در این کتاب تمش شده نوشتههای جذابتر و پُر مغزتر علی عبدالرضایی گرد آوری شود" .دیله گب" بر خمف کتـابهـای دیگری که از علی عبدالرضایی خواندهاید شعر نیس
داستان نیس ؛ تفکر خالص اس .تفکر پرداخ
شدهای کـه در دل هـر
کلمهاش سالها تجربه سالها درد اجتماعی و سالها اندیشه نهفته اسـ .یقـین دارم مطالعـه کتـاب پـی زمینهها نوع نگاهتان را به مسائل مختلف تغییر خواهد داد و در آینده برای شناخ
رو در بسـیاری از
بهتر زوایای پنهان رویدادهای گوناگون بـه
شما کمک شایانی خواهد کرد .چرا که صاحب این تفکرات با بیان آنها قصد سخنرانی ندارد بلکه تمش میکند چگونه فکـر کردن را به مخاطبان
بیاموزد و به آنها نشان دهد همیشه زاویهی تازهای برای بررسی رخدادهای پیرامون زندگی بشر وجود
دارد. امید اس
با مطالعهی این کتاب درهای تازهای در اندیشهی آوانگارد به روی شما عزیزان گشوده شود.
مهیار صابری
دیل گپ 5 /
تمهید دوم
"دیلِ گپ" گیلکىس
و معناى حرف دل مىدهد .مىگویند که در جایى حرف دل و عقل به هم مىرسند و به این تقاطع نـام
خرد دادهاند .فکرپردازىهاى على عبدالرضایى اغلب در همین نقطه تقاطع اتفاق مىافتند .میان مطالبی که این روزها نمیشـود در هر جایی شنید و یا در هر صفحهاى خواند نظرم را یادداش هایی جلب کرد که در کتاب پی در این کتاب همانگونه که چندین علی عبدالرضایی هس
چند و چندین من
رو گـردآوری شـده اسـ .
گفتاری و نوشتاری را خواهید خواند.
همهشان خواندنىس ؛ به طرز فجیعی خواندنی و من آنها را در مطالبی که قبلن مهیار صابری نیمی از آن را گـرد آورده بـود جا دادم که چیزی حیف نشود. حیف اس
این همه را نخواند؛ نخواند و نشنید .مدام دعوت میشوید به فکر به شور به شعور و از همه بیشتر حتی به شعر.
پس بخوانید بشورید بشعورید و بیاندیشید.
آمنه باجور
دیل گپ 6 /
1 همه منتظر معجزهاند که زندگیشان شاد شود اما تنها عدهی قلیلی که آن را خلق میکنند شاد میشوند بقیه در انـدوه آبتنـی کرده و بر این باورند که نابغه نیستند تا خلق کنند .اما همه نابغهاند! به شرطی که تواناییشان در کاری که میکنند لحـا شـود؛ نمیشود از یک کبوتر انتظار داش و بدترینها را دس
مثل خر عر بزند .آدمهایی هستند که بهترین چیزها را پی
چین میکنند؛ من یکی از آنهایم! آنهایی که تمام پلهای پشـ
برنمیگردند فقط پی
رو دارند اما به آن پشـ
کـرده
سرشـان را خـراب کـردهانـدف هرگـز
میروند .تو هم مثل من گذشتهی خرابی داری اما آیندهات مثل من دس
نخوردهس .لبخند بزن کـه
جهان را عوض کنی اجازه نده که جهان چهرهات عوض کند .در پاسخ به آنچه میخواهی پی
میآید که زندگیات بگویـد
"نه!" اما در نهای
چیز بهتری بدهد؛ تو هرگز نباید آن را قبول کنی بهتر اس
منتظر بمانی بـرای "بهتـرین" کـه چیـزی جـز
معنای بهتر نیس ! زندگی هر کسی دو روز بزرگ دارد روزی که به دنیا آمد و روزی که فهمید چرا! پس هر چه گفتند کشـک اس
معنای زندگی چیزی جز معنا دادن به زندگی نیس .ما همه در خانهای زندگی میکنیم که اشتباهن بـا رفتـه و تنهـا بـا
اشتباه بهتری میتوان خراب
کرد پس نگران نباش! مهم نیس
پلهایی پی ِ رو داری که باید خراب شود.
اگر همهی پلهای پش
سرت را خـراب کـردهای زود بـاش!
دیل گپ 7 /
2 خیلیها میخواهند بزرگ باشند قوی باشند خس و خاشاک نباشند و در نهای
مرد باشند! زنها با مرد عشق نمیبازنـد تنهـا
در قماری که می کنند میبازند چون تنها قماربازها میدانند زندگی چیس .زندگی گوش به خواستهشان نمیدهد راه خـودش را میرود فقط .در طی خطر اس
که میتوانند سر راه
را دوباره پیدا میکنند .زندگی با اینهمه هس
بایستندکه لحظهای مکث کند و تنها طی همین مکث اس که اسم
که دارد این عظم
هستیس
که آزادی
خودش را بـه خـاطر مـا بـه خطـر
نمیاندازد .زندگی سونامیِ خطرناکیس ! سونامی که بیاید اول قویترینها میافتند؛ درختان تنومند و آسمانخـراشهـا! فقـط خس و خاشاکند که باقی میمانند! بوتهها گلها و علفها همیشه میمانند .خس و خاشـاک طـرزی در تـائو دارنـد و بـه راه ئوتسه میروند .درخ ها ولی مرید چارلز داروینند که می گف
فقط قوی ترینها باقی میمانند! البته اینها اول مقاوم
کنند تنومندترینشان هم اول قدرتنمایی میکند.تمام هیتلرها درخ خاشاک ولی شکس
بودند و تنومند! برای همین شکس
شکند! خس و خاشاک بردهی کسی نیستند؛ مثل ابر حرک موافق اس . یک مش
با
هوا گود شد دو مش سه مش سه ملیون چاله توی هوای تهران شد طوفان که دارد هنوز پی هی پی
میرود
میرود
حا اگر بداند این باد کجا میرود حتی اگر خس باشیم اگر خاشاک میرسیم
خوردنـد .خـس و
نمیخورند؛ به نرمی جای خالی میدهند و جان سالم به در میبرند .آنها ناگهان خم میشوند و سونامی
فکر میکند که خس و خاشاک سر فرود آوردهاند؛ آیا تسلیم شدهاند؟ سونامی از طبیع
رف
مـی-
پیروی میکنـد پـس آنهـا را نمـی-
میکنند فقط گاهی متاسفانه در دام بادی میافتند که فکر مـیکننـد
دیل گپ 8 /
3 اگه یه دروغى رو زیاد تکرار کنى مىشه حقیق
خودت؛ مث کارى که تکرارِ زیادش مىشه اعتیادت .زندگىِ همـه رو عـادت
قورت داده همه قربانىِ یه دروغِ کوچکند که زود باور شده بیخود نیس
که حا هیچ حقیقتى جز دروغ براى کسى نمونـده.
گاهى دلم واسه ایران که اینهمه بدنام شده مىسوزه .ما ایرانىها تا بخواهى حق به جانبیم تا بخواهى معتاد! همه هم زنـدگى- مون غرق شده در رویاى دیگرى کسى خودش نیس .از این لحا حتى مغروریم! نباید بترسى نباید بلرزى زندگىِ واقعـى- ت دقیقن از جایى که دیگه هیشکى به تخم
نیس
آغاز مىشه.
دیل گپ 9 /
4
شعر نوشتن آسان اس باشى به دس دس
شاعرى اما صعب! تحمل تنهایى سخ
نمىآید! جز این فرشتهى بختیارى که حالم را ناب مىکند حالِ هیچکس را نـدارم ایـن روزهـا! دوسـتان ولـى
برنمىدارند؛ مدام زنگ میزنند که از خانه بیرونم بکشند من اما به خانه خو کردهام .در خانه میتوانم فقط خودم باشـم
تنها و بی لقب! اینجا هیچ شخصی تنهایی فرص حال
نیس
اما کسى عمدن تنها نیس ! تنهایى مثل آزادىس
اس
کاذبی درکار نیس .هر چه بیشتر به این سرطان خو میگیرم به خودم نزدیکتر میشـوم.
به راحتی هم بدس
نمیآید؛ خیلیها گرچه تقدیس
میکنند امـا دائـم از آن فـرارىانـد چـون در ایـن
فقط خودشانند؛ یک هیچِ مطلق! پنج روزِ هفته را بکوب کار میکنند که آخرِ هفته استراح
کنند اما همه از آخـرِ هفتـه
شوند با اینهمه هیچکس دوس
نـدارد در سـاحلی خلـوت
انزجار دارند برای همین میزنند به دریا که توى جمعی آفتاب بگیرد برای اینکه آن منِ کاذبی که دس
لخ
و پا کرده درکار نخواهد بود .کسی قادر نیس
آخرِ هفته خـانگی کنـد چـون
سرسام میگیرد .آخرِ هفته آدمها بیکارند فقط با خودشان کار دارند اما چون خودی درکار نیسـ نیس
بایـد
که آمار قتل و جنای
دیوانـه مـیشـوند؛ بیخـود
آخرِ هفته بسیار اس .آدمها کاملن تهی شدهاند با درونِ خالی هم گفتگو غیـرممکن اسـ
پـس
میروند در باری که گوشی پیدا کنند نوش بهانهس .گاهی میروم در بی زیرِ آپارتمانم که اغلب شلوغ اس ! معمـولن هـم گوش مینشینم که کس بشنوم مغزشان را چرند پر کرده روزمرگی اینها را قورت داده کار و اداره هم فقط کمک میکند که اینها یک دیگری بشوند؛ کسی خودش نیس
آقای مهندس اس
دکتری در مطب اس
نیس .حتی نمیتواند لحظهای در خانه با خودش باشد چون خودی درکار نیس اس
که یکشنبه میرود کلیسا که خدا خودش دس
لقب اس
اما تـه هفتـه گـوز هـم
که تنهـایىاش را انجـام دهـد بـرای همـین
به کار شود .در کلیسا فقط القاب میلولند آدم نایـاب اسـ
...الـو! درود
عزیزم! مشغولم! امشب نمیتوانم فردا نمیتوانم دیگر نمیتوانم؛ هنوز خیلی مانده تنهـاییام خـودش را انجـام دهـد .تنهـایی دواس
کسی نمیداند.
دیل گپ 11 /
5
حقیق
لباس ندارد؛ راه مىرود لخ
اما دروغ راهى ندارد مگر شیک بپوشد .ما همه شـیفتهى ظـاهریم؛ یعنـى فقـط دروغ را
مىپسندیم .من هم یکى از این همهام! دروغهایى که سراغ من مىآیند اغلب به ته رسیدهاند غمگینند با من چ بار سنگینشان را خالى کنند اما چون عادت به خالىبندى دارند وانمود مىکنند که خوشحالند .چند دقیقه پی قضاوت نکن! کسى شاد نیس
به شادى گفـتم
هر که به جنگى مشغول اس .غم سوارکار ماهرىس ؛ از همه کولى مىگیرد همه هـم فکـر
مىکنند پیادهاش کردهاند اما آنجاس ؛ دقیقن زیر آستینشان! گف از چ
مـىکننـد تـا
نیس
و بمفاصله در همین صفحهى فیسبوک با ویـدیوکال
معمولى وارد تصویرىاش شد دس هاش را نشانم داد بعد هم پستانهاى درش
و بقیهى دنیا جز آنجـا کـه جنگـلِ
تُنکى داش ! کاش شادى مىدانس
حتى جنگل که فکر مىکنیم غم ندارد پاییز غم انگیزى دارد .شادى مثل خیلىها غم ندارد.
فقط عدهى معدودى قدرت از دس
دادن دارند؛ معدودند کسانى که زود تمام نمىشوند تمام نمـىکننـد .طـى ایـن سـالهـا
خیلىها را دیدم که خوب آمدند اما بدجور محو شدند اینها یا نبودند یا بازى بودند یا حقیقى نبودند یا حقیق
نداشـتند .بـا
دورهاى معاصریم که محافظهکارترین آدمها لقبِ رادیکال مىگیرند و سنّتىترینشان ظاهرى آوانگارد دارند .همـه مـىخواهنـد تازه باشند تازه بنویسند اما کسى خودش را تازه نمىکند! ما را دروغ به تاراج برده و ریاکارى کـه هـر دو از بحـرانِ فرهنگـىِ سکس آب مىخورد .متأسفانه ما تنها دروغِ عصر ارتباطات را رواج دادهایم کسى حقیقى نیس .براى همین اس
که علىرغـم
میل باطنىام هنوز سکسى و ریسکى مىنویسم .اقل یکى باید مدام خطر کند برود روى مین تا جادهاى براى بعدى بـاز کـرده باشد .مهم نیس هستى درس
که بعدها اُپورتونیس ها دس
پی
بگیرند و مترسکها لقبِ منجى! مهم نیس ! مهم این اس
که تـا وقتـى
باشى تا مىتوانى در خطر بنویسى. دسامبر 2115
دیل گپ 11 /
6
دنبالِ فرص
نباش حسودى نکن خالق باش! وقتى نمىتوانى یک جور دیگر دوس
داشته باشى نباید عاشق کسى بشوى که
یک جور دیگر اس .نباید به اینکه من چگونهام فکر کنى به آنکه با من هستى فکر کن وگرنه تنها مىشوى و یک خاموشـىِ ابدى شکنجهگاه
خواهد شد .آدمهایى که دائم سکوت مىکنند یا باتمقند زیر آبِ صاف یا باتمقى زیر آبِ صاف زود باش!
از خودت دورى کن! هیچ آدمى آسان نیس
انسان نیس .تاکنون ندیدهام یکى به آنچه هس
قناع
کرده باشد .آنها وقتـى
به من زنگ مىزنند که خسته باشند راضى نباشند؛ هیچکس در آن خراب شده راضى نیس ؛ همه مىخواهند کمک کنم بیاینـد این طرف نمىدانند اگر آنجا نیستند اینجا هم نخواهند بود! آنها اعتمادشان را به اعتقاد دادهانـد و نمـىداننـد آنکـه دسـ دوستى مىدهد اما نگران اس تمام
فردا به او خیان
کنى خیان
را آغاز کردهس
پس تمام
کن! طورى که دیگـر آغـاز نشـود
کن! مارس 2116
دیل گپ 12 /
7
خرده شیشه مىبارد از آسمان ماندهام این لیوان شکسته چگونه مىکند از آب نگهدارى.احتمالن شیشه خرده دارد دریـا .دریـا عاشق اس
به خودش یعنى به آسمانِ آبى که هرگز به آن نمىرسد؛ براى همین هر چه را که از او مىآیـد در خـودش جمـع
مىکند .دریا عاشق اس ؛ نیازمند نیس
البته عشق یک جورهایى نیاز به آن دیگرىس
یکى عاشق باشند به او حال مىدهند حتى اگر حال
را نبرند اگر حال دادند و شاکى بودند یعنى که عاشق نیستند نیازمندند؛
مردها هم اغلب این طورىاند اما به مراتب رقیقتر! عشق قاعده بردار نیس حساب بدهد؛ شکای
اما با نیاز فرقها دارد! زنهـا اگـر بـه
دل اهلِ دیل نیس ؛ مىدهد بدون آنکه صورت-
نمىکند بلکه برعکس از این خودآزارى لذت هم مىبرد .این روزها خیلىها عاشق نیسـتند؛ نیازمندنـد؛
نیاز دارند اما نمىدانند به چى. جوالی 2116
دیل گپ 13 /
8
لندن همیشه باران دارد .اینجا همیشه باران میآید اما هنوز به آن عادت نکردهام؛ هنوز به طرز فجیعی تازهسـ
هـر بـار کـه
میآید بوی دیگری دارد؛ طور دیگری میبارد .زن بختیارى مثل باران اس ؛ میآید بیقرار و هر بار که میآید هر وقـ میآید دوست روزِ من اس
کـه
دارم .انگار قرار بوده ماشه را او بچکاند طورى شکارم کرده دل تا دل که هرگز اینگونه عاشق نبودهام .شب و روز و شبم! بیس
سالم که بود بعید میدانستم بعد سی سالگی عاشقى کنم؛ یعنى چنـین دیوانـه شـاعری کـنم.
چقدر وحشی و بیرحم زندگی کردهام؛ حا که از این با نگاه میکنم ناچار بر گور همهى علیهای عبدالرضایی مینشـینم و نگرانم که باز دیر نشود .انگار همیشه وق
کم داشتم .بد اس
گورستان! صدای آدمها یک جور شناسنامهس اس
صدا باشی صحنه نباشد صدا باشی میکروفـونهـا در انحصـار
یک جور امضا؛ صدای آدمها معمولن خودشان را صدا مـیزنـد؛ او خـود مـن
اوى تک تیرانداز اوى با بلند بختیارى که چون طوفان همهى درخ هاى زندگىام را انداخته. فوریه 2116
دیل گپ 14 /
3
شب اقامتگاه بیدارىس تنهاس
بر روز فقط گله سلطن
مىکند؛ شب عزیزتر اس
کسى نیس
کند؛ شـب بـى صـاحب و
خراب
رییس ندارد چون گله در شب هیچ کارهس .به پیر و مراد رهبر و چوپان فقط گله آب مىدهد؛ اگر گلهاى در کـار اس
نباشد گلهاى نیز در بین نخواهد بود و آزادى به روز شبیخون خواهد زد .شب آنارشیس
چون واقعـىسـ ؛ واقعـىهـا
همه اختمل روانى دارند و آنها که عادى هستند واقعى نیستند؛ روح و روانشان مهار شده؛ آنها چون اسبى رام در گلـه آرام گرفته یادشان دادهاند خودشان نباشند؛ آنها فقط دنیا را با گوش
و پوس
خالى انبار کردهاند .جماعتى قانع به آنچه هسـ
به آنکه وانمود مىکنند هستند اما نمىدانند که نیستند .آنها خودتانید خود ما این جمعی
تنها .تنهائىِ ما را تنها نزدیکـانِ مـا
تولید مىکنند نه آنها که از ما دورند؛ آنها شما نیستند چون واقعىترند و مىمانند. آنها که واقعىترند هرگز خودشان را نمىکشند چون بر این واقفند که مرگ فقط تنهاترشان مىکند. هى شما که منتظرید! پی
از آنکه بمیرید اگر که آزادى طلب دارید به اجتماع بمه
با کند گاوها سر به زیرند براى همین ماما مىکنند دنیاى بى من طویلـهى عـوام اسـ فروتنى دستاورد منحط اخمق اس
جایىس
که فردی
دخیل نبندید؛ خر که ممکن نیس
سر
گوسـفندها ناچارنـد فقـط بچرنـد.
را ذبح مىکنند براى همین هى تو! دیگـر نبایـد از مـن فـرار کنـى
مغرور هم نباش تا مىتوانى غرور داشته باش خیلىها بىخیالِ غرورشان مىشوند که با خیلىها باشند فقط معدودى بىخیالِ خیلىها مىشوند تا غرورشان باشد غرور باید باشد! پس ترینِ آدمها آنهایند که غرورت را هدف قرار دادهاند! امان نده! لهشان کن!
دیل گپ 15 /
11
دزدى جرم نیس حمای
پس دزد چرا منفور اس !؟ هم دزد هم یک انقمبى هر دو به فقر مـىگوینـد "نـه!" امـا مـا فقـط از دومـى
مىکنیم .چرا!؟
قوانین تمام کشورها تمام ادیان همه فلسفهها و البته سیاس مدارها اصلن همه و همه دشمن قسم خوردهى دزد و دزدىانـد چون همه حتى هنوز در خدم و وسطى حتى طبقهى فرودس
سرمایهدارىاند .قبح دزدى اگر از بین برود بى شک سرمایهدارى جان از دس از دزد و دزدى متنفر اس
مقدس شمرده شود .چرا هیچکس افتخار نمىکند که دزد اس
مىدهد .با ئى
در حالى که دزدى در بسیارى موارد باید اکتـى انقمبـى و عملـى در حالى که همه دزدى مىکنند!؟ چـرا کسـى نابـاوران را بـاور
نمىکند!؟ آنها بلدند بگویند "نه!" پس چرا کسى پش شان نماز نمىخواند!؟ جهان از انواع "نه" تشـکیل شـده امـا کسـى از "استتیک شر" که ذکرى جز "نه" ندارد نمىداند .براى اینکه دنیا باز شکس
نخورد ما ناگزیر از بازخوانى هستیم؛ دیگر هـیچ
چیز بدیهى نیس .چرا دنیا باید از دیوانگى بدش بیاید! تمام نابغهها ژنى دیوانه داشتند پس چرا همه از دیوانگى بیزارند!؟ اگـر طویلهى دنیا همه را گوسفند نمىخواس
آیا باز صنع
پزشکى دیوانهها را بسترى مىکرد!؟ چرا مردم از دیوانگى مـىترسـند
در حالى که هنوز مسیح و موسى و محمد مقدس اس !؟
دیل گپ 16 /
11
که مرگ فقط تنهاترش مىکند هرگز خودش را نمىکش .ازم مىترسید مىگف
اگر مىدانس
فقط خاکسترش مانده باقى .دوس سف
داش
امتحانم کند اما نمىخواس
هر که به
نزدیک شده حا
بسوزد .گفتم نترس! بیا جلو! سینههات را بِهم بچسـبان
بغلم کن! من آنقدر هم که فکر مىکنند سرد نیستم .کاش همانقدر که در درون مىسوختم بیرونم نشـان مـىداد .کـاش
اینقدر عصبى و بداخمق نبودم؛ مثل بهار بودم گل مىدادم بى دلیل بى منّ
و در هوا پخ
مىشدم مثل عشق .تبعیـد مثـل
گور اس ؛ دفن مىشوى در حالى که زندگى مىکنى .باید یاد بگیرم به یکى مهربانى کنم بعد به یکى مهربانى کنم باز هـم بـه یکى مهربانى کنم .هیچ چیزِ این زندگى جز این نمىارزد. که من فقط تنهاترش مىکنم هرگز عاشقم نمىشد .ازم مىترسید ولى آمد جلو؛ سـه هفتـه در آغوشـم داغ شـد
اگر مىدانس
آنقدر داغ که دیگر چیزى از او نمانده بود باقى .نباید پرش مىدادم؛ از وقتى که رفته بیشتر براش کادو مىخرم .هنوز یادم مى- رود که دیگر نیس کنم .دیگر وق
این تىشرت را پریروز براش خریدم آن کیف چرمى را نمىدانم کى؛ از وقتى که رفته بیشتر هزینـه مـى-
خالى ندارم همه جاى من و این خانه در اشغالِ اوس .امشب باز رفتم به همان رستورانى که با هم مىرفتیم
باز آن روبرو نشسته بود و هى برام لقمه مىگرف شد بیس ...
و هر بار انگش هاى باریک
بینِ دندانهام گیر مىکرد .بشـقابم کـه خـالى
پوند گذاشتم سرِ میز و زدم بیرون .وقتى رسیدم خانه تنهایى باز صدام زد و تازه یادم آمد که باید ده پوند مـىدادم
دیل گپ 17 /
12
تبعید شاعرها را مىکشد نه! قطعه قطعه مىکند بعد هم قورت مىدهد مىخورد! تبعید دانشگاه دردشناسىس ؛ یادت مىدهد چگونه آن دیگرى باشى آزادت مىگذارد همه جا بروى جز وطن ! حتى سیاوش کسرایى که عضو حزبى ناتنى بـا وطـن بـود در تبعید وطنى شد آنقدر دربارهى وطن نوش شاعرِ بى مثالىس با هم دس
که دیگر تن نداش ! نادر پور را همه حا فراموش کردهاند با اینهمه هنـوز
ایماژیستى با تخیّل بى همتا که تبعید ذرّه ذرّه آب
کرد ذوب شد و رف
به یکى کردند و عمد داشتند که این غول وطنى فراموش شود هم حکوم
هوا! طىٍ چند دههى اخیـر همـه
هم چپهاى وطنى موفق شدند دیگر
او را نبینند دیگر کسى از او یاد نمىکند اما مگر مىشود شعر را کش ؟ فردا شاعرِ ملىِ خودش را باز بخاطر خواهد آورد و به اینهمه دروغ شعرى که اسمى شدهاند خواهد شاشید! پی ِ من هم هى اسمِ این شاشورها را ردیف نکن! اینها همـین کـه از پستانِ جمهورى اسممى جدا شوند اسمشان یک کاره مىمیرد .مدیاهاى حکومتى در داخل و خارج اینها را زورچپان کـرده- اند! همانها که تا دیروز براى رادیو و تلویزیون و روزنامههاى ایران مىنوشتند حـا هـم در صـداى امریکـا و بـى بـى سـى مشغول به کارند پول خوبى هم مىگیرند پس کونِ لقشان! حرف و حدیث پنج زارى جماع
که ممک نیس
توخالىاند مدام گوش به زنگند یکى از علىهاى عبدالرضایى حرف تازهاى بزند تا هزار جور قاب
اینهـا از دم
بگیرند و به اسم خودشان
سند بزنند و بعد هم به کیرىترین شکل ممکن به خورد مخاطب بدهند؛ اینها را سگ عابد ارمنى هم دیگر نمىگاید برو سـرِ سوال بعدى لطفن!...
دیل گپ 18 /
13
در هر آدمى حیوانکدهاىس آنقدر که در نهای
بدوى خودویژه و یونیک! اما همه آن را انکار مىکنند توى سرش مىزنند و سرکوب
در خودشان دفن مىشود .با اینهمه اثرات
در لحظههاى بى نفسى که معمولن وق
مىکننـد
شهوت دچارش مى-
شوند هس . تازه از ایران زده بودم بیرون آن روزها نه رپخوانى مُد شده بود نه slam poetryاینقدر مرسـوم! کارهـایى نوشـتم و در یوتیوب اجرا کردم که باید سالها بگذرد تا شنیده شوند؛ شعرهایى که جز بدنامى عایدم نکرد و حتى نزدیکتـرینهـا علیـهش نوشتند اما هنوز وقتى که مىخوانمشان مىبینم چقدر به انسان نزدیکند .ادبیات فارسى شاعرک واقعى نداشتیم شاعر نداشتیم در عوض تا دل
اس ؛ ما هرگز شعر به معنـاى
بخواهد بزک داشتیم .هنوز فکر مىکنم که شعر تازه از وقتى که سانسور را به
طور کامل در خودت مىکشى آغاز مىشود .وقتى به egolessnessمىرسى دیگر مهم نیس
بقیه تایید کنند یا بقیه دوست
داشته باشند آنجا بدون آنکه بخواهى هستى و این تنها در اشراقِ شعرى اتفاق مىافتد؛ لحظهاى که موفـق مـىشـوى صـداى حیوانات درون
را دربیاورى.
دیل گپ 19 /
14
ادبیات کمسیک فارسى پند و اندرزنامهس .هى سنگ شاعرىِ حافظ را به سینه نزنید ما شـاعرى بـه اسـم حـافظ نـداریم در عوض دیوان غزلى به اسم حافظ داریم که شاعران بسیارى خودشان را جر دادند تا ادیت
کنند و کتـابى خوانـدنى بـه دسـ
بدهند .با اینهمه ماحصل جز اندرزنامهاى ریاکارانه و غیرشعرى نیس .ادبیات فارسى همیشه شاعرکُ
بوده همیشه اصـل و
اصلى را فدا کرده تا فیکى علم شود! مثلن مولوى را خدا کرده اما خداى مولوى یعنى شمس تبریزى را که شـعرهاى منثـورش کو ک اس
شاعر نمىداند .ادبیات کمسیک فارسى شعر بزرگ بیدل دهلوى را جدى نمىگیرد چون او را غریبه و آن دیگرى
مىداند .من در این باره سالهاس
سکوت کردهام پس هى ننویسید عبدالرضایى از وقتى که رفته انگلیس علیه نیما مىنویسـد.
من از نوجوانى نیمایى نبودم و این ربطى به حضورم در محافل ادبى انگلیس نـدارد .شـعر و شـاعر معاصـر انگلیسـى فقیـر و محافظه کار اس ؛ همانقدر که شعر در امریکا و لهستان دارد گامهاى بلند برمىدارد در انگلیس ایستاس .من همیشه با شـعر نیما با شعر شاملو مشکل داشتم .اساسن بسیارى از شعرهاى شاملو که بسیارانى زمزمهشان مىکنند اصلن شعر نیستند و این را بیس
و چند سال پی
فارسى رسمن کشک اس
وقتى که فقط بیس
سالم بود با دلیل و استد ل فریاد زدم .هنوز هم همـان نظـر را دارم! شـعر امـروز
اگر مىخواهید کارى کنید اول باید خودتان را بتکانید.
دیل گپ 21 /
51
یک وقتى مرا به تابوشکنى مىشناختند بعدها تابوشکنى مُد شد و هر که مىخواس هم روال را رفتار مىزد! پس حا دیگر تابوشکنها زیرساخ
تابلو شود قدغنى را مـىشکسـ
و بعـد
ذهنىشان نه تنها سنتىتر بلکه کثیفتر از بقیه بود .مـن ایـن را
خیلى زود فهمیدم و چند گام جلوتر پریدم و کم کم به معیارشکنى پرداختم؛ یعنى به هر مستمسـکى کـه بـا آن ارزشگـذارى مىکردند حمله کردم دیگر برایم مهم نبود خوب باشم یا بد باید به طرز فجیعى خودم مىشدم و این خطرنـاکتـرین کـارى- س
که یکى که در جهانى ارزشمدار زندگى مىکند مىتواند با زنـدگىِ خـود بکنـد .مـن از کـودکى ضـد پـدر بـودم ضـد
دیکتاتورىِ مهربانِ مادر ضد ری سفید ابله محله ضد مدیر مدرسه که قانون اگر بویى از آنارشیسم نبرده باشد و دربارهاش نخوانده باشد طبیعىس
را در نمازخانه نوشته بودند چنین آدمى حتـى
که ضد هر دولتى باشد .از چنین آدمى اخمقىتـر پیـدا
نمىکنید به شرطى که درکى متعالى از اخمق داشته باشید و با معیارها آدمها را اندازه نگیرید! همیشـه ظـاهرِ آدم خـود آن آدم نیس ؛ آدمها واقعی
دیگرى دارند که لباس تنها مخفىاش مىکند .اطوار اکتسابىس
گاردىس
شویم؛ مثل نام نیک! همیشه بدنامترینِ آدمها واقعىترینند؛ هر چه دارند مالِ خودشان اس
کـه پشـ
آن پنهـان مـى-
هر که هسـتند خودشـانند واکـسِ
آدمها را نباید دید! خودشان را باید دید! دیروز یکى از دوستانِ دور و البته سرد و گرم چشیدهام براى اولین بار به خانهام آمد .همین که نشسـ
پرسـید علـى تـاکنون
کسى را ندیدهام که مثل تو مخالف داشته باشد تو اینهمه دشمن دارى پس چرا با کسى دشمنى ندارى!؟ او مطلقن آدم لختـى نبود و نباید چنین لخ
مىپرسید پس براى دوستى آمده بود .سالن پذیرایىِ آپارتمانم دو تا آینهى قدى دارد جلـوى یکـى از
آنها ایستادم و جواب دادم" :چرا! من هم دشمن دارم دشمن خطرناکى هم هس
نیگاش کن!"
باید با خودت بجنگى با خواس هاى احمقانهى خود؛ خودى که مال خودت نیس
بلکه جامعهى الدنگ مثل بمبـى بـى کـه
بفهمى در تو کار گذاشته .جامعه مىخواهد که اینگونه باشى اما تو آنگونهاى! پس چرا باید براى بقیه یا مثـل بقیـه باشـى کـه مثل خودشان نیستند! این روزها تابوشکنى هم یک جور فرص
طلبىس
پس باید به طرز فجیعى تنها شد تنها ماند اما کـار
کرد کار کرد و نوش ؛ نوشتن جز انجامِ تنهایى در صفحه نیس .من جز با همان که در آینه هستم در جنگ نیسـتم بـراى او و علیه اوس
که اینهمه تند مىنویسم وگرنه خیلىها که دشمن منند هنوز فقط تابوشکنند! وگرنه نیستند.
دیل گپ 21 /
16 آنقدر که اروپایىها وطن محور و خاک پرستند ایرانىها نیستند گرچه تا بخواهى اطوار وطنپرستى را از برند! بعد از نظریه- پردازى مارکس و طرح انترناسیونالیسم و سپس آغاز حکوم
دیکتاتورى لنین و استالین و البته تأسیس حـزب تـوده وطـن-
ستیزى یکى از اصلىترین پُزهاى روشنفکران شعارى ایران بود .سران حزب توده که اغلب ممزاده بودند و در کانونى پرورش یافته بودند که دل خوشى از ایرانی
نداش
به دلیل درک کجشان از انترناسیونالیسمِ مارکسـى حـا دیگـر از آن طـرف بـام
افتاده بودند و جاى اینکه جهان وطنى را تبلیغ کنند وطنستیزى را سرلوحهى کار خود قرار دادند و وقتی روشنفکر باهوشـى مثل خلیل ملکى به مخالف
با این توطئه پرداخ
یککاره از حزب اخراج و سپس گم و گور شد .متاسفانه هنـوز روشـنفکر
شعارى ایرانى درک درستى از انترناسیونالیسم ندارد و وطنستیزى چون میراثى به نسل تازه نیـز رسـیده؛ بـه طـورى کـه حـا ایرانىها همین که از ایران خارج مىشوند از ایرانىها دورى مىکنند و اینگونه سناریوى تازهى ایـران و ایرانـىسـتیزى سـال- هاس
که کلید خوردهس .حکوم
سپاه و اواخر دوره دوم ریاس
ایران نیز که قریب سه دهه با این کن ِ تودهاىها همراه بـود بعـد از تمرکـز قـدرت در
جمهورىِ احمدىنژاد براى جذب رأى هم که شده به برخى از مزدوران خود مأموریـ
اند که کم کم سنگ ایران و تاریخ
را به سینه بزنند؛ کسانى مثل مشایى از همین دستهاند.
داده-
دیل گپ 22 /
51
این روزها کسى براى کار خمق براى شعر و شعور و اصال
هنرى تره خرد نمىکند؛ نه درک
را دارد نه حال و شـعورش
را اگر هم ببیند و بفهمد که جایى دارد اتفاق مهمى مىافتد یککاره کور مىشود و ناگهان ل! محال اس
دم بزنـد یـا کمـک
کند آن فکر و ذکر تازه به دید برسد در عوض تا بخواهى آدرس غلط مىدهد تا فیـک و مصـنوعى مُـد شـود .ایـن روزهـا از طریق اینستاگرام و تلگرام خیلىها برایم مىنویسند مىخواهند نشان دهند که از کارها لذت مىبرند و سپاسـگزارند؛ جممتـى مىنویسند تکرارى! انگار یک نفرند و هر روزه دارند برایم نماز مىخوانند "الحمدهلل على العـالمین! علـى عـالى هسـتى! واى چقدر حال مىکنم با تو!" همهى پیامها اینگونهاند ندیدهام تاکنون کسی به کار پرداخته باشد یا نشان دهد کـه فکـر مـىکنـد. اینستاگرام که سرتاسر بیابان اس
و جز گلهاى بى چرا در آن نمىچرد .من یکى به طور کامل از مخاطـب ایرانـى بریـدهام کـه
جدىترینشان جز تشویقم به سانسور نمىکند؛ "على اى کـاش ایـن کلمـات را در شـعرها و داسـتانهـات نمـىآوردى مـن چندشم مىشود!" هر وق
آمدم حقیق
را لخ
یعنى همانطورى که هس
بنویسم دهها نفر از جمعی
ها همه یعنى شاعر و نویسندهى شعورى امروز مخاطبى جز سانسورچى ندارد .من در قرن بیس مىخوانندم در قرون وسطى زندگى مىکنند.
گله کم شد و ایـن-
و یکم مىنویسم اما آنها که
دیل گپ 23 /
18
مهدى بنده خدا دبیر ریاضى بود اما فلسفه را بیشتر و بهتر خوانده بود .پدرم را فامیل صدا مىزد اما آقاجان جز در مراسـم کـچ چینى که اواخر اردیبهش که راه مىرف
ماه زیر بزرگترین تلنبارمان برگزار مىشد هرگز او را به مهمانىهامان دعوت نمىکرد .مهدى گـاهى
با خودش حرف مىزد براى همین عمو احمد که کارخانهى چوببُرى داش
حمالها و خمصه مردم این جماع
صـداش مـىزد خـل! بقـالهـا
ت و لوت همه سر به سرش مىگذاشتند .من اما براى همصحبتى با مهـدى ثانیـه مـى-
شکستم .تازه وارد دبیرستان شده بودم و مىرفتم سرِ باغمان که بین درخ هاى توت قدم زنان درس بخوانم .تـه بـاغمـان هـم جنگلِ درندش
گل آقا رضایى قرار داش .درسم که تمام مىشد تفنگ کمرشکنِ پدربزرگ را برمىداشـتم و مـىرفـتم آنجـا
"گبر" و "رابیشکن" شکار کنم .مهدى را هم که تقریبن هم سن و سال پدرم بود با کتابى قطور در دس شده ى بوتههاى تمشک همیشه آنجا پیدا مىکردم همیشه هم با صدایى غمزده مىگف
و انگش هاى سـر
پرندهها را شکار نکن پسـر! همـه
کامرانند! کامران اسم دیگر برادرش هادى بنده خدا بود که وقتى یک سالم بود در میدانِ تیر چیتگر تیرباران شـده بـود .مهـدى شاعر نبود اما مرگ جوان برادرش باعث شده بود حکمتى محزون در سینه داشته باشـد .متاسـفانه کلمـات اهالى جا نمىشد براى همین اغلب خُل صداش مىزدند .هادى یکى از ش دانشگاه پلى تکنیک اخراج
کردند و سربازىاش را به عنوان سپاهىِ دان
چریک طاغىِ جنب
در مغـز گردوئـىِ
سـیاهکل بـود کـه وقتـى از
در دهات کرمانشاه تمام کرد جذبِ گروه جزنـى
شد و زد به کوه! من هادى یا همان کامران را هرگز ندیدم اما ورژنهاى متفاوتى از داستان چریکىِ سیاهکل خواندم کـه هـیچ- کدام ربطى به قصهى مهدى که قهرمان
هادى بود نداش .امشب بعد از سالها با کیوان یکـى از نزدیکـان
داشـتم حـرف
میزدم که ناگهان گف :مهدى دیگر نیس .چقدر به آن خُلِ گمنام مدیونم چقدر سکوت کردهام در قبال آنهمه که یـادم داد. یک بار در همان جنگل گل آقا در حالى که کتاب کاپیتال مارکس را که من فقط مىتوانستم نام مترجم
یعنى ایرج اسکندرى
را بخوانم بغل کرده با صداى بلند به گیلکى هى گفته بود "مى مارکس مى مارکس" و من چقدر حقیر بودم که فکر مـىکـردم دارد به مادرش فح بیابانِ درندش
مىدهد! واى مهدى! مهدىِ بنده خدا! دیوانهى بزرگ باغهاى ته لنگرود! حا مـن هـم خُلـى شـدهام در
لندن. فوریه 2116
دیل گپ 24 /
19
یکى پاى یکى از پس هاى فیسبوکم ایراد گرف
که "چرا افغانستان را خراسان مىخوانى!؟ خوب اس
ما هم ایـران را عـراق
عجم بخوانیم!؟"من هم طى کامنتى چنین پاسخ کردم که مطمئنم نه او مىفهمد نه کسى" :ایران هـیچ فرقـى بـا میـان رودان یـا اراق امروزین ندارد .پی تر هم نوشتم از خاک پاک هم میان رودان و هم پارساوا که بعد خراسان شد و حـا افغانسـتان کـه من نمىدانم چرا!؟ هم پرشیا که رضا خان خبطى کرد و نام ایران بدان داد هر سه قطعاتى از خاک پاکنـد .جنـگ بـین ایـران و اراق که بى سبب نبوده؛ الم شنگهاى که در این سه کشور برپاس
چند قرن پی
حتى از عهده تخیل برنمىآمد .مگـر مـىشـد
پی تر یکى اراق یا میان رودان را عرب و سامى زبان بخواند!؟ حا هم رفتارزنى و فرهنگ اراقىها ربطـى بـه اعـراب نـدارد. متاسفانه این سه کشور که تشکیل خاک پاک مىدهند سالهاس احمد شاه درانى حدود ٠1٢سال پی
که دس
گماشتههاس .حـا گیـرم کـه قبیلـه زادهاى چـون
یورش آورده باشد به خراسان و تشکیل حکوم
افغان داده باشد که چـى!؟ گیـرم کـه
حا ربع عزیز هرات را چون ربع بلخ و ربع مرو از تن و بـدنِ خراسـان کنـده باشـند ولـى بـا خـونِ پاشـیده در رگ و جـان مردمان
چه مىکنند!؟ حقیق
خراسان اس
را که نمىشود براى همیشه حبسى کرد! بخ
عمدهاى از افغانستانتان یـا ترکمنسـتان اکنـونى
بخ هایى از قزاقستان و قرقیزستان هم! ازبکستان هم گاهى خراسان بوده گاهى نه! البته صمح هر مردمى خود
از همه بهتر مىداند ولى همه باید بدانند چرا اراق کن فیکون مىشود و عربستان نه!؟ چرا حا وهابىها و سلفىهـا سـاپورت مىشوند و تیرشان مىکنند براى شیعهکُشى و بدویتى چون طالبان و داع بین شیعه و وهابی
دیگر کشک اس ؛ بهانهاى برهوتىس ! حا انگار مسلمانِ واقعى فقط امریکاس ! قداره را عمـر حـا در
کا سفید به کمر بسته! دریغا که الم شنگهى خاورمیانه را دلیل دیگر اس نیستم شاید دیگر دستم به ایران نرسد اما اراق هم مثل خراسان دل من اس س
از پسِ دیکتاتورى ولى فقیه شـکل مـىگیـرد .نـزاع و کسى را خبر نیس ! من اهل مذهب و دینپـرداز همانقدر که خراسان مهد زبان درى یـا فارسـى-
میان رودان هم مهد تمدن جهان اس .خمصه اینکه من حقیق نویسِ حکمتم چه مردم بخواهند چه نه! امثال من بایـد
که امید بکارند حکم
را تنها حکم
مىنویسد. فوریه 2116
دیل گپ 25 /
21
متاسفانه ما در زبانشناسىِ فارسى فرهنگ جامع ریشهشناسى نداریم البته برخى به طور پراکنده در این باره کارهایى کـردهانـد اما هرگز آنقدر مورد حمای
قرار نگرفتهاند تا کارى بزرگ به انجام برسد .پاول هورن آلمانى نخستین کسىس
که کتـابى در
این زمینه با نام "نقشهى زیربنایى ریشهشناسى در فارسى نوین" را سال 5839منتشر کرد و همین کتـاب توسـط دکتـر جـمل خالقى سال 1٥با عنوان "اساس اشتقاق فارسى" به فارسى ترجمه شد .دو سال بعد آلمانىِ دیگرى به نـام هـاینرش هویشـمان نیز کتاب دیگرى در این باره منتشر کرد و بعدها ایرانشناس معروف انگلیسى هارولد بیلى مىخواس فراگیرى درباره همهى زبانهاى ایرانى منتشر کند که بیس
سال پی
براى همیشه رف
فرهنـگ ریشـهشناسـى
و این ایـده هرگـز بـه انجـام نرسـید!
درباره ریشهشناسى از بین ایرانىها دکتر محمد معین این شمالىِ فرهیخته در دههی چهل کوششی ستودنى داش .هر چند که در دههی چهل دان
ایرانىها دربارهی زبانشناسى مدرن تقریبن قاراشمی
و هردمبیل بود وگرنه بـود پـی
از او یکـى مثـل
احمد کسروى که کارها کرد اما کارستان از آب در نیامد و بیشتر به ریشهشناسى اسامى شهرها و مناطق پرداخ ! خب خوب نیس
که اسم دکتر ادیب سلطانى در دهه پنجاه یا ابراهیم پورداوود اوایل قرن خورشیدى حاضر یا دکتر حیـدرى
ممیرىِ آسمانشناس که در زمینهى ریشهشناسى پرتمش بودند اینجا نیایـد .حتـى ظلـم اسـ گردآورندهى کتاب "فرهنگ ریشهشناسى زبان فارسى" که جلد اول آن ده سال پی نکنم .شنیدهام سردبیر مجلهى "ایران و قفقاز" یعنى دکتر آساتریانِ ارمنى هم سالهاس اس
کتاب
کتابى تح
اگـر از دکتـر حسـندوسـ
منتشر شد و دیگر تـداوم نداشـ
یـادى
در این زمینه دارد کار مىکنـد و قـرار
توسط نشر بریل دانشگاه یدن هلند منتشر شود که هنوز خبرى از آن نشده .البته همین ناشـر هشـ
سـال پـی
عنوان "فرهنگ ریشهشناسى فعلهاى ایرانى" از دکتر جانى چونـگ چـاپ کـرده کـه برخـى فصـلهـاش واقعـن
خواندنىس . با طرح این مقدمه بیشتر خواستم پیشنهاد کنم اگر مىخواهید خمق بنویسید یا درکى بسنده از برخى از یادداش هاى بعـدىام داشته باشید کتابهایى را که نامشان آمده سعى کنید بخوانید. مارس 2116
دیل گپ 26 /
21
زیبایى منشى نو دارد تازهس .زیبایى جوان اس دویس
و شاعر جز به زیبایى دلبستگى ندارد .او همیشه بیس
سال عمر کرده باشد و این را جامعه هرگز برنمىتابد چون ضدِّ زیباس
حتى اگـر
سالهس
ضدِّ خلق که جز زیبایى دلیل نـدارد .جامعـه از فنونِ رام کردن و مـدام
را اخمق پدید آورده اخمق را جامعه؛ این هر دو شرط زم و کافىِ یکدیگرند! اخمق آرشیوىس
علیه شاعر بوده که اگر وحشى نباشد نمىتواند زیبا باشد .یک شاعر واقعى همیشه جوان مىماند چون مىداند جوانى ربطى بـه سن ندارد .آنکه ایراد مىگیرد فمنى بیس اس
بویى از شعر نبرده بهتر که دک
سال از تو کوچکتر اس
نویسندهاى چون آلن رب گریه را که در هفتاد و چند سالگى معشوقى هیجده ساله داش
من نخستین بار نصرت رحمانى را در قهوه خانهاى انتهای یکى از کوچههاى زولبیائىِ رش منتشر کرده بودم دست
و آن را جار مىزد درک کنند! دیدم .کتاب اولم را که بـا خـانمى
دادم .نیم نگاهى به روى جلدش نینداخته پرسید پس پروین کجاس !؟ بیژن جملى آرامترین جنبنده-
ى روى زمین بود اما اگر دخترى جوان که باب میل هم باشد روبروش مىنشس
اسبى چهار نعـل از سـاحل سـپید سـینهاش
مىگذش ! حسین منزوى که اصلن جز زن جوان نمىدید در جهان یا بیژن الهى که هر وق سرِ همان صندلى مىنشس یعنى نجدى که تا نداش
که منظرهاى پر از دختر زیبا داش
و اروتیسم عرفان
با هم به کافهاى مىرفتیم درس
بود .اصلن چرا یادى از بیژنتـرین ادبیـاتى
نکنم!؟ چقدر حسرت مـىخـورم هنـوز کـه سـه سـال آخـرش را بخـاطر دخـالتى کـه در رابطـهى
خصوصىام با یکى کرده بود از دس فمن بیمارستان تهران بسترىس
دادم .در ناگهان روزى نمىدانم فمح بود یا سعید صدیق که زنگ زد و گف
و امروز فرداس
تمام کند .من هم یککاره دسته گلى قدى گرفتم و با دوس
که نصف جوانىِ دنیا با او بود روانهى بیمارستان شدم .پروانه این سم اتاق شدیم بیژن که حال نزارى داش گرف
کنـى؛ امثـال او محـال
حال آمد و بر تخ
نشس
و بیژن بیجارى آن سم
تخـ
نجـدى در دخترم ارکیده
نشسـته بـود .تـا وارد
و جاى اینکه بـا مـن روبوسـى کنـد ارکیـده را در آغـوش
و فرداش رف !
خمصه من یکى در تمام فرهنگها وادبیاتهاى جهان تاکنون شاعر و نویسندهاى ژنى ندیدم کـه زیباپرسـتى نکنـد یـا جـوان نخواهد و در هفتاد سالگى جوان نباشد پس ایراد بى ایراد! من هنوز چهارده سالهام! از چهل سال دیگر هـم کـه بگـذرم تـو از بیس
و چند سال بیشتر نخواهى داش
اخمق را هم بگذار جامعه خود ادا کند مرا با این ریاکارىها هـیچ نسـب
اگر نسبتى داشته باشم با ...جز با گیسوانِ کمند و موهاى نسبتن بلند نیس . ش
مارس ٠٢5٥
نیسـ
و
دیل گپ 27 /
22 بد باش! تا مىتوانى بد باش تا ربطى به خودت داشته باشى .خیلىها که خیلى خوبند خودشان نیستند؛ آنها مثل عکس سلفى- اند آنقدر با اندازهى چشمها گونهها و خطوط صورتشان ور مىروند که دیگر خودشان هم خود را نمىشناسند؛ اینقدر در اندازهى آدمها دس
نبر آنها را الکى بزرگ نکن! خودشان را گم مىکنند.
دیل گپ 28 /
23
من هرگز هیچ سممى را بى پاسخ نگذاشتم همیشه آن را با درود پاسخ دادم تا خیال برم ندارد که با ترم! سمم اعـمم تسـلیم در برابر قدرت اس ؛ دعایىس
که اعمم سرسپردگى مىکند و همزمان براى قوىتر سمم
مىخواهـد .اعـراب صحرانشـین
وقتى آن را به کار مىبردند که بخواهند اعمم کنند به مخاطب که جنگى ندارند با او! درود اما ربطى به پایین و با کـارى بـه نوع مخاطب ندارد؛ عمرى باستانى دارد در فارسى و از دروته مىآید و بعدها در فارسى میانه بدل به دروت شد و به عل هاى استعداد با ى دو حرف "د" و "ت" که دائم جا عوض مىکنند سالها باید مىگذش
تـا در شـعر فردوسـى نظـامى و ناصـر
خسرو یا خاقانى و سعدى بدل به درود شود .درود جز اعممِ مهر نمىکند؛ عشق اس ؛ براى تو حال خوب مىخواهد؛ آفـرین اس
و پر از پتانسیلِ شادباشى! درود کارکردى طبقاتى ندارد؛ رییس نمىشناسد؛ با اعممِ آن فروتر نمىروى فراتر نمىشوى و
جز آرزوى بود و باش براى مخاطب نمىکنى .پس اگر پیامى دارى اینقدر خرابم نکن! من دیکتاتور نیسـتم جـاى سـمم بـه درودى آغازش کن که رفاق
کنیم نه رقاب
... مارس 2116
دیل گپ 29 /
24
زبان رسمى براى اینکه رسمى بماند مدام باید خوش را واکس بزند؛ زبان رسمىِ هر کشورى حجاب دارد و همیشه فاصلهاش را با زبان لوگو و کوچه بازارى حفظ مىکند؛ زبان رسمى مدام نیازمند رأى و رضای بماند پس ریسک نمىکند؛ مثلن آنها که در مرکز لندن سکون
همگانىس
و ناچار اس
مـدام مقبـول
دارند شیک حرف مىزنند و کلماتشان آنقدر پاستوریزهس
که گاهى فکر مىکنى تازه از آسمان رسیدهاند برعکس اینها ساکنانِ محلهى هکنىِ لندن وقتى حرف مىزنند زندگى زمینى را به اکران مىگذارند و به درک دردها و زیس
هر روزهشان مىرسى.
من همیشه شیفتهى شنیدنِ گوی هایى بودهام که در نقاط مختلف ایران توسط قومیّ ها به کار مىرود .لحنهـاى مسـتترى در این گوی ها کشف کردهام که تاکنون بسیار به داد شعرم رسیده؛ گوی ها ترسو نیستند خودشان را واکـس نمـىزننـد و تنهـا آنچه را که هستند یا دارند رو مىکنند .این ماهیّ
زبان رسمىس
که مثل زبان ادبى از زندگى دور اس
دورى مىکند.
دیل گپ 31 /
25
تا بخواهى رادیکال اس گاو اس
اما از نوع بندتنبانى! همانقدر که به حکوم
مىتازد مردم را ناز مىکند .نازشـان را مـىکشـد چـون
و نمىفهمد همین مردم یعنى تودهى گاو و گوسفندهایند که آن حکوم
قربان مردم مىرود چون مردم یعنى رأى و طرفدار و یک بیشتر! او رادیکال اس همین بندتنبانىس
اپورتونیس
اس
و امثال او گوش
را ساختهاند .تا بخواهى رادیکال اسـ
امـا
اما جز به سود بیشتر فکـر نمـىکنـد بـراى
گله را نمىخورند فقط پوس شان را مىکَنند! البته او تقصـیر نـدارد
ایرانىها همه به فکر سود بیشترند؛ غافلند سود بیشتر آنها را وارد اکوسیستمى مىکند تا در نهای نکنید! من مخالف رادیکالیسم نیستم؛ باید به طرز فجیعى رادیکال بود .رادیکالیسم خوب اس
در خودشان فرو کند! اشتباه
اما راه میانه ندارد باید رادیکال
بود ولى فقط به طرزى فجیع. مارس 2116
دیل گپ 31 /
26
معلوم اس
که خوب مىخواند ولى غلط! نوش
عمیق و پر فکر مىنویسید اخمق را هم رعای متن ندارم که موازین اخمقى را رعای
مىکردید .جواب دادم قبول ندارم که دائم عمیق و متفکر نوشتهام اما حتى یک
نکرده باشد .بىشک اگر یک نفر در ادبیات معاصر داشته باشـید کـه اخمقـى بنویسـد
على عبدالرضایىس .راستى بین شما کسى هس دوازده مارس ٠٢5٥
نوشتههاى شما این روزها دارد دیوانهام مىکند اى کاش شـما کـه ایـنهمـه
که بگوید چرا با این پاسخ من مخالف اس !؟
دیل گپ 32 /
27
یک بدحجاب که گیر افتاده بوده صحنهای را با دوربین گیر انداخته بود! بازداشتگاه! پـر از حـسِ تنهـایىسـ حبسى که بی
از یکى دو شب طول نمىکشد اما عمرى توى سرت زندگى مىکند .من این دسـ
پـر از حـبس!
از خـاطرات را هنـوز دارم
زندگى مىکنم .ایران زندان بزرگى بود؛ در ایران هم یک تبعیدى بودم؛ نمىتوانستم به کشورهاى دیگر سـفر کـنم .حـا ولـى زندان فجیعتر شده همه جا مىتوانم سفر کنم جز ایران .این براى آدمهاى معلولى غبن بزرگى نیسـ زندگى جز در زبان نمىکند گیر افتادن در گودال ویل اس ؛ جایى که حتى نمىتوانى دسـ اخیرن باز مىخواستند به قول گیلکها چیشته خورم کنند اما شعر تقدیر من اس بودم جز "نه" کلمه اى قرائ
امـا بـراى شـاعرى کـه
و پـا بزنـى فقـط فـرو مـىروى.
به شعور نمىشود خیانـ
کـرد .کـاش بلـد
کنم کاش جز سایه همسایهاى داشتم .آیا با خره یکى ظهور مىکند که بفهمـد؛ یکـى کـه تنهـا
روى حرف راه نرود یکى که تنها خودش باشد و جز فردا نداشته باشد .همیشه به آنها که مىتوانستند نفهمنـد یـا مـىتواننـد نفهمند یا مىفهمند و رُلِ خر ایفا مىکنند حسودىام مىشد" .نه" تاوانِ بزرگى دارد برخى شانس دارند جـانشـان را بـرای مىگذارند و خمص! اما این راح ترین شیوهى انجام مسئولی
اس ؛ براى "نه" فقط باید زندگى کرد و این آسان اسـ
امـا
بسیار سخ ! مارس 2116
دیل گپ 33 /
28
هف
ـ هش
سال پی
فیلمى دیده بودم از حامد بهداد؛ از بازىاش خوشم آمد بعد هم اسم
و مصاحبهى دهان گندهاش را شنیدم .جانى آنارشیس ایرانى بازیگرى خواهد داش
را سرچ کردم در "یوتیـوب"
داش .خیال مىکردم اگر اینگونه ادامه دهد و جا نزند کم کم سینماى
قد بلند! هر چند مطمئن بودم نمىگذارند؛ هنرپیشگى در ایران از اسر قد کوتاهى داشته؛ برنمـى-
تابد یکى را اگر بخواهد سر بلند کند .تا اینکه دیشب اتفاقى در یوتیـوب گفتگـوى تـازهى بهـداد را بـا یـک عقـب افتـادهى سینمایى به اسم جیرانى دیدم فاجعه بود بیضههای
را چنان کشیده بودند که صدای
هم فرهنگ و علىالخصوص سینماى ایرانى ماشین اختهکنی اس .بازیگر و سناریس
از ماتح
درمىآمـد! هـم حکومـ
و
و کارگردان نـدارد همـه را از دم اختـه
مىکند .ما در ایران سینما نداریم بازیگر نداریم در عوض تا بخواهى خوشگل دهاتىِ سـرى دوزى شـده داریـم؛ یـک مشـ پاپتىِ بیسواد که به هر چه مىآیند جز فرهنگ جز روشنگرى جز شعور! سینما در تمام فرهنگها پیشتاز اسـ جز پیروى از ژانر خیان
امـا در ایـران
نمىکند .این روزها سینماى آوانگارد جهان دیگر ربطى به داستان ندارد تا مىتواند حـرف نمـىزنـد
اما تا بخواهى نشان مىدهد؛ برعکس ایران! چقدر از سینماى ایرانى بدم مىآید؛ سینمایى که بلد نیس
تولید فضاى جدید کند؛
سینمایى که تصویرهاش مردهاند؛ در عوض تا بخواهى پرسوناژهاش وراجى مىکنند .سینماى ایرانى تماشا ندارد چشمهات را ببند و گوشهات را به نیس
ویژوآل نیس
بسپار چیزى از دس
نخواهد رف ؛ سینماى اسـتاتیک و بـى حرکـ ! سـینماى ایرانـى کینسـتتیک
فقط و فقط اودوتورىس .سینماى ایرانى ژانرىس
که جـز برگـزارىِ کارنـاوالِ جماعـ
نفلـه هـیچ
هدفى ندارد .تاکنون ندیدهام پرسوناژهاى فیلمهاى ایرانى از دایرهى یک تیپ پا فراتر بگذارند؛ تروکاژهاش اغلب یا دمِ دستى- اند یا باورپذیر نیستند .مچ کاتها همه حال بههمزن .بى هیچ تمهید و اینزرتى تصویرها عوض مىشوند طورى که گاهى فکـر مىکنى فیلمساز و فیلمبردار عمد دارد به شعور مخاطب توهین کند یکى هم نیس ببینید کوسبازى هم حدّى دارد تا کى بمه
به خیل این بچه فوفولها بگوید بخوانیـد
پرورى!؟ تا کى ترویج ترس و ریاکاری با شیوههاى حال بههـمزنِ خـدابازى!؟
یعنى اینقدر گاوند که هنوز خودشان را با نیاوردهاند؟ ادبیات فارسى وضع خوبى ندارد اما سینماى ایرانى فقطافقط گاییدنى- س .یارو پیچ مىخورد مىگوید اگر خدا بخواهد کوس و کون مىدهد مىگوید خدا خواسته انگار سناریوهاشان را هم اهـل بی
و چهارده معصومشان نوشته ... مارس 2116
دیل گپ 34 /
29
خیلىها هنوز نمىدانند زبان به معناى عامِ کلمه خود شعرى یتناهىس .بسیارى از کتابها یا روزىنامهها را که وا مـىکنـى یککاره مىبینى طى تک سطرکى از گوشهی اصفهان پریدهاند توی ماهور و غل
خوردهاند وسط دشتی و در گوشهی ابوعطـا
چنان شورش را در آوردهاند که آدم را گرفتار ِقمر میکنند و مىمانى آب چه طور اینهمه سربا رفته که بـا چنـین اعتمـاد بـه نفسِ دهن گشادى قورباغه در بیات اصفهان الویس پریسلی خوانده آن هم با تیترِ درش ! تقصیرِ خودشان هم نیس خایه داش
با بد حکومتى معاصریم؛ تخمِ همه را کشیدهاند وضع چنان وانفساس
خالو میشد! انگار زینب زیادیس
قدرت دارند تمام مدیاها دس شان اس
که در قحط ذکَر خاله اگـر
پیه زیادی به کونشان مالیدهاند و دارند فـتح ِقسـطنطنیه مـىکننـد! لعنتـىهـا
آنقدر غلط مىنویسند که رفته رفته گُهکارىشـان بـدل بـه عـادت شـده معمـول و
مصطلح مىشود .بعد هم که این غلطنویسىها عمومى شد اگر یقهشان کنى با باد هنگفتى در غبغب مىگویند حق بـا شماسـ اما دیگر اینها بدل به غلط مصطلح شده پس بنا به فتواى ابوالحسن خانِ نجفى درس گوزو بگوید رفتن به مستراح که اینهمه انا انزلنا ندارد .زبان دریاس ؛ مىشود آب
به این جماعـ
اس ! یکى هم نیس
را گلآلود کرد اما شماها از هر طـرف گـه
و فاضمب بستهاید به این بى زبان و چون تمساح طعمهى چرب و چیل مىقاپید از سرِ خشکى و فرو مىبرید به قعر و در دلِ آب استخوان مىکارید اقل از دلفینها یاد بگیرید که حتى براى خودکشى مىروند به ساحلى تا دریاى فارس به فاک نرود. همه مىدانند که من ممنقطى نیستم با بسیارى از سن هاى نوشتارى هم مشکل دارم اما بعضى غلطها واقعن غلطکارىسـ آدم عن
مىگیرد وقتى اینها را مىخواند بدهیب
اس
لعنتى عین گوز وسط نثر عزیزِ فارسى صدا مىدهد و فـارت فـارت
مىرود جلو! جناب شاعر! آقاى منتقد و نویسنده! هى مترجمِ فارسى نابلد زبانندانِ فرهنگ بازکن و فرهنگباز! جهان دنیا نمىباشـد جهـان یعنى همهى هستى و دنیا مجموعهى آدمهاس
دنیا که جهان نیس ! واقعن درس
نمىباشد "مىباشد" را جـاى "اسـ " یـا
نمىباشد را جاى "نیس " یا "هس " را جاى "اس " یا این "را"ى لعنتى را بعد از فعل بیاوریم؛ درس
نمىباشد کـه نـدانى
در زبان فارسى ما اصلن چیزى به اسم مىباشد نداریم! طرف سرحلقهى نویسندههاى ایرانىس بخ
اما در یکى از دیالوگهاى یکى از داستانهاش مىخوانى"از آشنایى با شـما خـوش-
شدم" جلالخالق! یعنى ایشان هم درک زبانىشان با بقال سرِ کوچهشان که خوش وق
برای
خوشبخ
صدا مىدهد
تفاوتى ندارد!؟ هستند نویسندگان مطرحى که هنوز نمىدانند اعمال تنوین تنها کلمات عربى را بدل به قیـد مـىکنـد "ناچـارا" دیگر چه صیغهاىس !؟ شاعر ری
و سبیل دارى کلمهى "سه قلو" را در شعرش مىآورد بـى کـه بدانـد دو در دوقلـو هـیچ
ربطى به دو ندارد بلکه کلمه ترکىِ دوقلو ترکیبىس
از دوق و لو که معناى همزادها مىدهد و اینطور نیس
را سه بکنیم سه تائىِ مرتبى تولید شود .همین نویسندهاى که چس
که اگر حا دو
براش بوى نصراهلل مىدهد و خیلى هم به نثرش مـىنـازد
براى اینکه بگوید به او شک دارم در جایى نوشته "من به او مظنون هستم" خدایى مظنون که بر وزن مفعول هم نوشته شـده داد مىزند که صفتى مفعولىس
و جاى صف
فاعلى نمىشود ازش کار کشید؛ مثلن اگر مىخواس
چنین عربیـک و مشـنگ
دیل گپ 35 /
حرف بزند باید مىنوش
من به او ظنین هستم که بر وزن فعیل اس
در زبان فارسى ندارم اما اگر نویسندهاى دوس
دارد واژگان
و صفتى فاعلىس .من مشکلى با کاربرد کلمات عربـى
را گسترش دهد بهتر اس
بر صرف و نحو یا گرامرِ زبان عربى
اشراف داشته باشد و بداند آوردن کلمات زبانى سامى در زبان هندی و اروپایى مثل راه رفتن بر طناب پـر از ریسـک و خطـر اس . خمصه اینکه اغلب نویسندههاى ایرانى به آنچه مىنویسند فکر نمىکنند؛ یعنى اصلن یاد نگرفتهاند که فکر کنند .نثر بسیارى از نویسندگان معاصر مملو از چنین اشتباهاتىس
اما جان مادرتان هى جاى "اس " "هس " ننویسید؛ علىالخصـوص بـى-
خیالِ این "مىباشد" شوید که به طرز فجیعى بوى بیسوادى و بمه
مىدهد.
دیل گپ 36 /
31
مىگوید تمام کارهات رفتارهات حتى پوشیدنهات من درآوردىس ! آنارشیستى!؟ باش! آنارشیس
که ایـنطـورى نیسـ !
این سبیلهاى از بناگوش در رفته چیس !؟ اقل از این ری ها که سرتاسرِ دنیا هم مُد شده زیـرش مـىگذاشـتى! تـوى ایـن پیرهنهاى سوفیستى مثل مرده در تابوتى؛ تو که اینهمه پول دادى براش کمى مىگذاشتى روش از این تىشرتهاى گـوچى و والنتینو یا چَنل که تازه هم مُد شده تن مىکردى! این طور ننویس على! مردم دوس دیگر وطندوستى دمُده شده ملیّ
ندارند این حرفها را نزن! مُد نیسـ !
سیخى چند!؟ جهانى باش! حتى در جملهاى خمف خانمهـا نبـاش! دمکراسـى زن اسـ !
اینقدر شرّ نباش پسر! دنیا را برابرى برداشته حقوقِ بشرى باش! روشنفکرِ اینجورى دیگر مُد نیس که "این طورى نیس " ندارد! آنارشیس
هر چه بگویم بیهودهس
نمىفهمد آنارشیس
کند؛ مُد حقّهى بازار اس
بازار هر چه بیشتر و در نهای
همه را مىخواهد .یک آنارشیس
مُدیس
... نیس
طبق مُد رفتار نمـى-
مثل همه نیس ! همه یعنى هـیچ!
یعنى کیچ! همه جز آسان دنبال نمىکنند تمام مُدها آسانند تمام مُدها کیچ! کاش کمى فکر کـردن مُـد مـىشـد کـاش اقـل معدودى خودشان را باور مىکردند و خودشان بودند تفکّر سخ شود!؟
اس
خودآیى صعب! چرا هرگز کتـابخـوانى مُـد نمـى-
دیل گپ 37 /
31
از طبقهى متوسط هرگز هیچ برنیامده هیچ برنمىآید .طبقهى متوسط مدام میانهرو بوده راضى بوده بـه وضـع موجـود .بیخـود نیس
که هرگز آنها را مخاطب قرار ندادهام! پی تر فقط براى "هاى کمسها" و "لوکمسها" یعنى فرادسـتان و فرودسـتان
مىنوشتم .حا ولى چند سال اس ها قاطىِ طبقهى فرادس
که از دستهى اول هم بریدهام از بس که تازه به دوران رسیدههاى مذهبى و فرهنگ ندیده-
ایرانى شده آن را از درون خواجه کردهاند .حا با اینکه هیچ تجربهى ملموسى از فقر ندارم در متن-
هایم فقط به فقرا چشم دارم؛ به آنها که در دهانشان آتشفشان کار گذاشتهاند؛ به آنها که لقمه را از دهانشـان ربـودهانـد؛ بـه نسلى از جوانان ایرانى که از صبح علىالطلوع تا نیمههاى شب بیگارى مىکنند تا در جیبهاشـان پـولى جمـع شـده بـا هـزار مشق
از ایران بزنند بیرون و در یکى از کشورهایى که به آیندهشان شانس مىدهـد پناهنـده شـوند! برونـد بـه کشـورى مثـل
استرالیا که وزیر محبوب طبقه متوسط این روزها دارد آنجا رسوایى را در زنبیل مىکند .مستر ظریف این کارگزار سرمایهدارىِ ممیى خوب مىداند که دیگر کارد به استخوان رسیده و هر ایرانى حق دارد اگر زندگى در ایران را تحمل نمىکنـد حـق دارد اگر گاهى کشک آش را وق
پناهندگى زیاد مىکند .با اینهمه باز آقاى ظریف از رو نمىرود در مدیاهاى استرالیا جار مىزند
پناهجویانی ایرانى که آمدهاند اینجا و از وضعی
حقوق بشر شکای
مىکنند همه از دم دروغگویند؛ مىگوید ایران آزادتـرین
کشور خاورمیانه که هیچ بلکه از بسیارى از کشورهاى غربى نیز دمکراتتر اس انتخابات اخیرش شرک دقیقن بیس
در همـین
زیرا که هفتـاد درصـد مردمـان
کردهاند!
و پنج روز پی
یکى از مخاطبان صفحهى فیسبوکم که پناهجویى در استرالیاسـ
و منتظـر پاسـخِ پناهنـدگى بـا
لحنى شاکى خطاب به من نوشته بود تو که در لندن دارى عشقِ دنیا را مىکنى چه کار دارى به مردم ایران که هـى مـىنویسـى رأى ندهند!؟ امشب یعنى دقیقن یک ساع
و نیم پی
همان هموطن با کلماتى غمزده نوشته "حق بـا تـو بـود از وقتـى کـه
ظریف آمده اینجا ورق برگشته وکیلم مىگوید با پروندهاى که تو دارى دادگاه را خواهى باخ " و بعد هـم نوشـ
"کـاش
مىگفتم مسیحى شده و با این ادعا اقدام به پناهندگى مىکردم ".شوخى نیس ! این روزها قریب به اتفاق هموطنانِ پنـاهجویى که در ترکیه منتظرند مثلن مسیحى شدهاند .دوس
آنارشیستى دارم که در منچستر مترجم پناهجویان ایرانى در دادگـاههاسـ ؛
مىگوید از بس براى ایرانىهاى تازه مسیحى ترجمه کردم کم کم دارد از مسیح خوشم مىآید .مستر ظریف مسلمان در مدیاها پر کرده که هفتاد درصد ایرانىهاى مسلمان در انتخابات ششم اسفند با رهبر مسلمانان ایران بیع بهتر از همه مىداند قریب به اتفاق این جمعی
کردهاند در حالى کـه خـود
اگر پا بدهد که از ایران فرار کنند خود را مسیحى جا مىزنند زیرا که بشـر در
ایران هیچ حقى ندارد زیرا که آنجا دروغگویى شرط اول بقاس
زیرا که آنجا همه مقصرّند اما هیچکس دوس
ندارد تاوان
بدهد براى همین همه دارند مىدهند. مارس 2116
دیل گپ 38 /
32
ایرانیان بخ
بزرگى از جمعی
پناهجوى دنیا را تشکیل مىدهند .درصد با یى از این هموطنان فاقد توانائى مالىاند و تنهـا از
طریق ترکیه قادرند کشور را ترک کنند .بعد از توافق اتحادیه اروپـا و ترکیـه کـه جمعـهى گذشـته اتفـاق افتـاد و در آن داوود اوغلوى نخس
وزیر مأمور شد تمام روزنههاى دیوار بلندى را که دور پناهجویان کشیده ببندد .پریروز هـم مسـتر ظریـف بـا
اردوغان دیدار کرد و اینها همه طى چهار روز اخیر اتفاق افتاد .سناریوى کثیفى علیه طبقه فرودس خورده اما تمام مدیاهاى چپ و راس
و به ستوه آمدهگان کلیـد
فارسى زبان حتى سازمانهاى حقوق بشرى لمانى گرفتهاند .آیا هنوز از فاجعهایى کـه
دارد براى پناهجویان امروز و فردا اتفاق مىافتد بىخبرند!؟ مارس 2116
دیل گپ 39 /
33
گرچه به گرد پات هم نمىرسد گردباد گرچه آفتاب براى تو در آسمان مىچرخـد اى گـل سـرگردان! بـا ایـنهمـه کمـى بـه حکم
سینه بده که تنها آفتابگردان حرف مىزند با بدن بعدن حرف نمىزند با کسى! من مرد زنهاى دیگرم زنـى کـه مثـل
همه باشد با همه باشد مال من نیس .بیخود نیس
که وقتم را تلف نمىکنم در رُم! همه شاکىاند که چرا بـا چنـد نفـرم امـا
هیچکدامشان یک نفر نیستند .تا همین چند روز پی
من هم عاشق یک نفر بودم او را کشتم چون مـال دو نفـر بـود و ایـن
ممکن نبود براى همین خواستم مثل او باشم .رفتم که نصف او را بدهم به یکى او سالسا مىرقصید با سه نفر! من اما یک نفر بودم تا همین دیشب که شدم دو نفر .دخترک تانگوى عارفانهاى داش
و اگر بىخیالِ رُم مىشد و مىآمد لندن مىشـد چهـار
نفر! اما نشد! حا فقط دنبال آن چند نفرم که تانگو مىرقصند در لندن آن هم فقـط بـراى مانـدن بـا مـن کـه نزدیـک اسـ . متاسفانه عشق فقط دور اس عشق فقط براى حال اس
و من تلف شدم از بس دور دور دور بودند همه .باید کم کم یاد بگیرم فامیل نزدیـک او باشـم براى حا س
اگر میخواهى از آن فرار کنى برو گذشته به آینده پناهنده نشو!
دیل گپ 41 /
34 عشق رسم ندارد رسمهاى بسیار اما بر جا مىگذارد ... یک عده ریاض
مىکشند نماز مىخوانند و پرهیز مىکنند از دنیا تا آن دنیا حورى و شراب ناب بهشتى نصیبشان شود؛ یک
عده هم حال انتظار ندارند مثل من عجولند! عمرن نمىتوانند بىخیال این دنیا شوند مومن به زنده بودنند به زندگى! بهش
ما را در این دنیا کار گذاشتهاند هر چه آمستردام شراب و حورى معمولى داش
پراگ دس
بهش
را از پش
بسـته!
هم شراب ناب دارد هم حورى سوپر اعم! هر چند سفر در خانه حالِ دیگرى دارد اما سیر در شهر خیالِ دیگرى مىدهد به اهلِ حا ت! براى همین از رودخانهى "آمستل" رفتن و ریختن در درهى "ولتاوا" که اول خانهى "سلتى"ها و بعـد "مارکومـانِ" ژرمـن و بعدها مال اسموها شد عبادت اس ؛ عیادت زیبایى واقعن عبادت اس
علىالخصوص براى امثال من که ب
پرستند .آنها بـا
خداى بزرگ حال مىکنند ما با خداهاى کوچک! خدایى ظریف و مثل استخوانِ گنجشک شکننده! البته خدا فقـط یکـىسـ بیخود که نیس
من اینجا هر که را تو مىبینم با تو باید زیرِ پلِ "کارل" آبتنى مىکردم و از زنانِ آن شاه چندم مىخواسـتم
این سنگ را که در سینهام کار گذاشتهاند بسابند برات نیستى که! رودخانهى "ویتاوا" خود را باز کرده بینابین اما این دکمهها را چنـان جـوش دادهاى بـه تـنم کـه آب ایـنجـا همـان آرامگـاه درندش
آفتاب اس .دارم مىروم خانهى شاعر محبوبم "یاروسمو سـایفرت" آنارشیسـ
کمونیستى شد .کاش کوسى کمونیس
سبب نمىشد و یاروسمو عظم
کـه یـککـاره تسـلیمِ صـفهـاى
آنارشیسم را به بمه
کمونیسم نمىفروخ .هنـوز
روزنگارىهاى سایفرت در کتاب "چراغها را خاموش کن" کلمه به کلمه دارد از ضلع جنوبىِ ذهـنم کـه هـمجـوار بـا مخـزن خاطرات توس
مىگذرد نیستى که!
اگر بودى بر نقطه نقطهى تن
مثل "کارل ماخاى" رمانتیک چنان مىنوشتم که حتى آب از رو برود!
رسیدهام به کافهى کافکا اما نه! ترجیح مىدهم عشقهاى خندهدار را دنبال کنم؛ اگر نجنبم مسخ مىشـوم و حتـى "کونـدرا"ى خوشتراشى که تازه از کنارم گذش در پراگ هم جز تو هر که هس
نیس
نیس !
مىشود هستى!؟
دیل گپ 41 /
35
آمستردام مثل یک حمام لخ ! مثل یک جف
پستانِ حال آمده دائم آمستردام اس .اینجا همیشـه ده سـال از دنیـا جلـوترى
اقل ده سال جوانتر! آخرین بارى که آمدم آمستردام دخترى کابلى همراهم بود که هم لوندى مىکرد هم روشنفکرى و بـراى اینکه او را کامل نخورم نشد از لبِ رودخانهى "آمستل" که لخ آمستردام دراز بک ! کنار این شاعرِ شرقى فقط دراز بک
مادرزاد وسط شهر افتاده بود بخورم.
تا این آفتابِ اریب دیگر غروب نکند! حال را بچسب که از ثبـ
ثبات خوشم نمىآید؛ از اینها که عکس مىگیرند و دائم یادداش
مىکنند بدم مىآید! در سفر نبایـد شـعر نوشـ
و
فقـط بایـد
شاعر بود شاعرى که از جلوى ویترینهاى حالفروشى بگذرد اما از هیچکدامشان نگذرد هى "رامبراند"تر شـود طـورى کـه که مىفهمـى چـرا "آورکامـپ" یـا
"صراف" گهگیجه بگیرد از آن همه پوندى که یورو کرده و مىزنى به بدن! تازه اینجاس
"ورمیرِ" عاشق همه جا لختى کشیده جاک ! شک ندارم دوشیزه "اوبرسکى" یا همین "هرى مولی ِ" حشرى اقل یک شب در یکى از همـین جنـدهخانـههـا شـاعرى کـرده و بیخـود مثـل فـروغ نکـرده خـود را تـابلو نکـرده مشـتک! مانـدهام چـه طور"اسپینوزا"ى آمستردامى که دایم در حالِ جآااان و خلجان بود اخمقیات
را علیه دوآلیسم دکـارت مفلـوک علـم کـرده تـا
طفلى "دلوزِ" بیچاره شاه فکر بخواندش یا هگلِ مادرمرده خطاب به فیلسوفى بگوید تو یا مقلد اسپینوزایى یا در فلسفه پیاده! کاش براى مردمى که به کوس مىگویند شرمگاه پاریس را در رنو نمىبردم هرمافرودی شاعر ترجیح ندهند! لکاتهاى جار مىزند فمنى ضد زن اس
رجالهاى مىگوید ضد من که نامى مٌـد کـرده باشـد! کـاش اول
مىآمدم و بعد مىبردندم به دادگاهم! یا مىگذاشتند و اقل یک فصل مىگذش داغ نیستم که تخ
نمىآوردم تـا مشـتى مـافنگى را بـه
از آغوشم .کاش مىدانسـتند همیشـه آنقـدر
بشکنم .اینطور که اینها عاشق مىشوند بعید مىدانـم دوبـاره تنهـا شـوم .چقـدر اروپـا را بهانـه کـنم از
کشورى به کشورِ دیگر فرار که باز نریزد قانون کرم!؟ البته هرچه تخم بگذارند در زمین خودشان مىکارند عمـرىسـ با این بى وفایىها فامیلم! از کوره بیخود در نمىروم .مرد و زن پیر و جوان ندارد سالهاس که دس
مىدهم خیانتى کلید مىخورد!
کـه
به هر که نزدیک مىشوم با هـر
دیل گپ 42 /
36
میگوید تو قماربازی نه عشق ساز! عشق یعنی دو! تو اما همیشه یک نفری برای همین اس
که از تو مادام یک بیوه باقی می-
ماند؛ بیوهای سیاه که روی زندگیات نشسته و دارد هنوز تار میتند پس تو دنبال عنکبوتى تازه میگردی نه عشـق! مـیگویـد که تو قماربازى عقل ندارى! اما من که تاجر نیستم! عقل تاجر اس میدارد؛ هرگزاهرگز به کازینو نمیرود چون که عمرن دل
حساب میداند مدام میشمارد؛ میشمارد که ترس برش
را ندارد؛ دل آیندهس
دربارهاش نمیدانـد چـون کـه از دیـل از
حساب بیرون اس .به فردا زدن دل میخواهد که یعنی corو ایـن همـان ریشـه تـین کلمـهی courageاسـ .او فقـط انگلیسیس
و انگلیسیها شجاع نیستند گرچه خوب میفهمند اما عقل قلب ندارند و قلب اینجا یعنـی شـعور یعنـی عمـق!
بریتی ها اغلب اهل زیرایند و برای اینکه زیرآب بزنند دائم آن زیر میایستند که یعنى فهمیدن؛ .under + stand برعکس بریتی ها چینیها به کازینو میروند چون که اهلِ حا یند .حا ولی آیندهای در کار نیس حا س
اما هنوز وجود دارد چون
که بیاید .دارد قطره قطره بدل میشود به حال و ریخته میشود سرِ گذشته که بی هیچ حالی باخته شد .همه میبازنـد
اما یک قمارباز اقل حال
را میبرد.
دیل گپ 43 /
37
نوش
فمنى در مصاحبهاش گفته گلوبالنویسى و علىالخصوص گلوبال پوئترى که عبدالرضایى اینهمه سال اس
را
سنگ
به سینه مىزند برام پشیزى ارزش ندارد .نوشتم هر که سطحى دارد و سوادى نباید از کسى که از ایران نگذاشـته پـا بیـرون و رنگ هیچ فستیوال شعرى ندیده توقع داش را اقدامى ضدشعرى مىدانس
درکى گلوبال داشته باشد .البته این بخیل سیرت شینما هم که منتشر شده بـود آن
و حا بعد از اینهمه سال تازه دارد خط بازى مىکند! مطمئن باش اگر اینها سمپاشـى نمـى-
کردند و سه کتابى که پارسال در ایران منتشر کردم قطعِ نخاع نمىشد و هف حملزاده هم شاعرى گلوبالیس
بود! نوش
کتاب گلوبالِ دیگرم مجوز مىگرفـ
حـا ایـن
از کجا مىدانید! شاید درباره گلوبال پوئترى جاى دیگرى خوانده باشد؟ پرسـیدم
مگر در ایران مقالهاى یا شعرى که ربطى به گلوبال پوئترى داشته باشد ترجمه شده!؟ جواب داد ایشان مترجم شعرند و تاکنون چند شعر مهم شاعرانِ نسل بی
و بسیارى از آثار نیماى شعر انگلیسى را به فارسى ترجمه کردهانـد احتمـالن دربـاره گلوبـال
پوئترى هم به انگلیسى خواندهاند! خواستم بنویسم عجب! شار تانیسم که شا ندارد! اما فقط نوشتم تا آنجا که من خبـر دارم تاکنون هیچ متنى درباره گلوبال پوئترى به زبان فارسى ترجمه نشده و ندیدهام کسى حتى اسمى ازش برده باشد .چیزى نگف اما چند عکس فرستاد و پرسید نظرت درباره این شعرها چیس !؟ نگاه کردم بعد نوشتم اینجور کارهـا دیگـر بـرام جـذابیتى ندارند در کتاب شینما ته این کارها را با افشین شاهرودى درآوردیم اما از رو نرف ! چند عکس دیگر فرستاد و نوش دربارهى این شعرها نظرت را بنویس باز نگاه کردم اوضاعشان حسابى قاراشمی کرده بود کج و کوله شده اُریب رفته بود من که سر درنیاوردم راست
حال
بو حرف حرف کلمـات
اقـل
در صـفحه چـپ
را هم نداشتم چشمهـام را در بیـاورم .نوشـتم
نمىتوانم بخوانم لطف کرد و متنِ آدمیزادىِ کلمات را بدون آن شار تانیسمِ کذایى برام فرسـتاد هـر چـه بیشـتر درش دقیـق شدم بیشتر نیافتم نه تصویرى نه تخیلى نه موتیفى نه شهود و عاطفهاى نه حتى حرف حسابى! براى همین نوشـتم مـن کـه چیز دندانگیرى که خواندنى باشد درش نیافتم یککاره پاسخ داد نباید فقط بخوانى باید بیشتر ببینى ایـنهـا خواندیـدنىانـد. پرسیدم خندیدنى!؟
دیل گپ 44 /
38
مىدهد با عجب عشـقى سـاقه سـاقه از بوتـههـا
عاشقتر از پرستو وجود ندارد در حالى که این پرنده تنها به زندگى اهمی
برمىدارد و نهاش را بنا مىکند اما هنوز هفتهاى نگذشته خانهاش را مىگذارد و مىرود مـىرود بـراى بنـایى دیگـر! عشـقى تازهتر! پرستو مىداند که عشق فقط در اوس او همه چیزش را در تخیل همین اس
که راح
براى همین نگرانِ بیرون
نیس
مىسازد .هر شاعر بزرگى پرستویی سرخود اس
مهم نیس
نه باشد پرستوى دیگرى باشـد
و مىداند که جز در تخیـل هـیچ نـدارد بـراى
مىکَند مىگذارد و مىرود؛ شاعر را حتى اگر زندانى کنند آزاد اس .من با اینکه از زنـدان متنفـرم امـا
همیشه در قفس بهتر نوشتهام چون تخیل در زندان مدام فعال اس .باید مدام سفر کرد تا به درک پرستو رسید بـه ایـن درک که هیچ چیز مال تو نیس
در مالکی
تو نیس ؛ باید بلد باشى که بگذارى و بگذرى.
امروز دوستم ویلیام اول صبحى زنگ زد و دعوتم کرد صبحانهاى با هم در استارباکسِ دمِ خانهام داشته باشیم .از وقتى که هـم را دیدیم مدام از فنهاش مىگف
در واقع او شاعر نیس
چون به هیچ چیـز جـز طرفـدارهاش اهمیـ
نمـىدهـد .دختـرى
روبرومان نشسته بود که لبهاش را لذیذتر از صبحانهاش مىخورد .از ویلیام پرسیدم تو که اینهمه فن فن مىکنى طرفـدارى دارى که تو را به بوسیدن این دختر ترجیح بدهد!؟ فقط نگاهم کرد بعد هم باز فقط نگاهم کرد و آرام کیف کرد و رف درش
کمى که دور شد سرش را برگرداند و دس
روى گونهى راست
نشسته بود.
چپ
را سوار شانهاش
را بلند کرد که یعنى باى! بـاران نمـىباریـد امـا یـک قطـرهى
دیل گپ 45 /
39
کارگاه پدرم یخچالِ آدمها را تعمیر مىکردم حیف که بعدها رف
محلهای که از یازده تا هفده سالگى پش
من دانشجویى تهرانى شدم .براى اینکه مأموران گزین زمانى وق
آموزش عالى تائیدم کنند من توى هیئ
جلوى شهربانى و
زنجیرزنى همین محله یـک
نوحهخوانى دخترهاى شهر را صدا مىزدم" :وگرد وگرد مه نیا کن مدینه!" .گاهى هم البته جاى مدینـه را مـىدادم
به صدیقه و مدیحه که هیچکدامشان فقط براى اینکه مرثیه "شیوا بیه اکبر خوته" باعث شده بود شیوا از همه معروفتـر شـود هرگز بهم نزدیک نشدند! با اینهمه هنوز ایران را دوس آرزوم این اس داش
تا نمردم یک بار دیگر سرى به ایال
نشد راکى و جکى جان روى شاخ
دارم گیمن را بیشتر لنگرود را هم خیلى ولى سالهاسـ
کـه تنهـا
خودمختار "انزیلمحله" بزنم .آن وقـ هـا هـر خانـهاش یـک بروسـلى
بود یک وق هایى لین چانشان من بودم .آن وق ها محال بود یکى از محلهمان
بگذرد و کتک نخورد دروغ نگویم طى قرن بیستم هر چه آدمِ خایهدار در ایران ظهور کرده یا انزیلمحلهاى بود یا انزیلمحلهاى! حتى پاسدارها وقتى از آنجا مىگذشتند دس شان را مىگذاشتند روى کونشان و در مىرفتند .یعنى همهى گیمن کـه مهربـان و صلح طلب و گیلک اس
یک طرف انزیلمحله هم که در شرارت همتا نداش
یک طرف! ما اصلن آنجـا گیلـک نداشـتیم
همه از دم "مارد" بودند. چندى پی
رفیقى همشهرى مىخواس
پسرعموهام آنجا هر نیم ساع
برود ایران؛ گف
على هر چه مىخواهى بگـو بیـاورم .گفـتم بـرو انزیلمحلـه پـاتوق
دو سه تا دعوا مىشود از قمهکشـىهـاش فـیلم بگیـر بیـار ببیـنم دلـم تنـگ شـده! رفتـه از
دیوارهاش که بلندش کردهاند از خانهها و کوچه پسکوچههاش که آرام گرفتهاند از آدمهاش که در دستههـاى سـه چارتـایى چمباتمه به دیوار تکیه دادهاند عکس گرفته .انگار انزیلمحله دود شده رفته هـوا! یـادش بخیـر! اخـمق انزیلمحلـهاى حکمـ دیگرى داش ؛ آنجا بدى پسندیده و خوبى واقعن سه بود! حیف که نابودش کردند .باید بروم بیرمنگام یا یکـى از روسـتاهاى ناتینگهام فقط براى تولید مثل حیف اس
این ژنِ یازده هزار ساله به فاک و فنا برود .خمصه با این فیلمها اوقات مـن امشـب
بسیار نبود درد در کار بود و در همین شروع سال تازه نشستم ترانهاى آنارشیستى به زبان "ماردى" نوشتم به اسم "تا تونى فقا برا اخمقه بگى بگا"! متأسفانه تنها سه هزار نفر آن هم فقط در ایال
خودمختار "انزیلمحله" به ایـن زبـان یـازده هـزار سـاله
حرف مىزنند .اگر اینجا مخاطبى دارم که خوانندهاى انزیلمحلهاى مىشناسد لطفن گرا بدهد تا این ترانه را به دست
برسانم.
مارس 2116
دیل گپ 46 /
41
طى چند سال اخیر به چندین فستیوال شعر در کشورهاى بالکان و ترکیه دعوت شدم .معمولن در این جـور فسـتیوالهـا جـز ایرانىها اغلب شاعران منطقه حضور دارند و همین باعث شـده درک بهتـرى از آنهـا داشـته باشـم .شـاعران عراقـى از بقیـه شاعرهاى کشورهاى عربى خاورمیانه هوش هنرىِ بیشترى دارند گرچه یک جـور کمسیسیسـم نهفتـه تـوى کـار و رفتـارزنىِ همهشان هس
که علىرغم عمقهشان به دوستى نزدیکتر باعث شده همیشه حـد و مـرزى را بـین خـود و آنهـا لحـا کـنم.
شاعران ارمنى و یونانى و کشورهاى بالکان خواندنىاند اما مثل همگنان اسرائیلى و ترک خوب نخوانـدهانـد؛ مـثلن بـا امیـر اُرِ اسرائیلى در فستیوال کوزوو رفیق شدم؛ تنها شاعرى بود که مىشد از هر درى با او وارد گفتگو شد .بـا ایـنهمـه روشـنفکران ترکیه برخمف دول شاعرى تجربى و پس وطنپرس
مردان
یک چیز دیگرند؛ مثلن آشنایى با تاریک گونرسل رییس سابق انجمن قلم ترکیه یک شانس بـود؛
مدرن که مدام با هم در ارتباطیم و استانبول را با او قدم زدم یا نشـه یاشـین؛ زنـى کـه پـدرش شـاعر
و ملى ترکیهس
اما خود رئیس انجمن قلم قبرس بوده و فمنیستى آنارشیس
این مقدمه را آوردم که بگویم با بهترین شاعران ترک و کرد ترکیه در ارتباطم و براى من قائلم و اگر علیه سیاس هاى حکوم دیروز در نشستى ادبى پی
اس . و تفکر انسانىشـان احترامـى ویـژه
ترکیه مىنویسم نباید خیلىها خیال کنند با ترکها گارد دارم.
از آنکه شعر بخوانم دربارهی توافق اخیر سران اتحادیـه اروپـا و حکومـ
پیشنهاد کردم که حاضران در دفاع از پناهجویان بیانیه بدهند .اتحادیه اروپا جه وعده کمک مالى و پیوستن به اتحادیه اروپا داده .اینها را در نشس
ترکیـه حـرف زدم و
خوش خدمتى ترکیـه بـه نخسـ
وزیرشـان
هم تکرار کردم کـه یکـى از روشـنفکران تـرک حاضـر
ضمن اعتراض به ادعاى من عنوان کرد که اتحادیه اروپا به دول شان کمک مالى مىکند تـا پناهجویـان بـا شـرایط بهتـرى در همان ترکیه زندگى کنند و قول ندادند که ترکیه عضو اتحادیه اروپا مىشود بلکه به زودى ترتیبى مىدهند تا شـهروندان تـرک بتوانند بدون ویزا به کشورهاى اروپایى سفر کنند! حا وضع از آنچه فکر مىکردم فجیـعتـر اسـ .بـا خره سـر پناهجویـان معامله شده و این وسط تنها به آنها ظلم شد .زندگى در ترکیه با نر بیکارى با و دستمزد پـایین بـراى خـود تـرکهـا هـم صعب اس
چه رسد به پناهجویى که زبان نمىداند! از پناهجویانى که مىخواهند به اروپا سفر کننـد در زنـدان بـزرگ ترکیـه
نگهدارى خواهد شد تا مردم ترکیه بدون ویزا به اروپا سفر کنند! مارس 2116
دیل گپ 47 /
41
چرا وقتى همه چیز تمام مىشود تازه آغاز مىشود!؟ شادم! به طرز فجیعى شاد! اما حس گریه دارم؛ حتى سیصـد گـرم گریـه مىتواند حا از خودم خالىترم کند .آمده بودم دقیقن اینجا که آغازش کرده بودم تمام کنم اما دُبى دال ندارد مدلولىس تاریخ ندارد .پانزده سال پی
اینجا را تمام کرده و رفته بودم پاریس که نه هرگز آغاز شد نه روزى تمـام
شعر ننوشتنى که مثل زنى نکردنى هنوز وجود ندارد چقدر کف کنم .کاش از سه پا بیشتر داشتم از دو دس
که
کـردم .دنبـال آن
پاره کنم بگردانم راه و این کشور آن کشور و این پا و آن پـا
کمتر! ایمان بیاورم باید که یک دس
براى نوشتن بیشتر اس .
دیل گپ 48 /
42
خیلى هیچى دس
ما نیس .هنوز زندگى پاره خط کوتاهىس
و تنها مرگ ادامه دارد! مرگى که کم کم دارد تعریف از دس
مىدهد .دقیقن دو روز بعد از توافق ننگین علیه پناهجویان تروریس ها دس
به کار شـدند تـا بروکسـل پایتخـ
اتحادیـهى
اروپا برود روى هوا! دیگر گذش
آن زمان که مم نتربوق سرطان چاراسبه داش .طى این سالها تروریس ها مدام علیـه طبقـهى فرودسـ
عمـل
کردهاند؛ شک نکنم چه کنم!؟ مارس 2116
دیل گپ 49 /
43 عنها همه لیدر شدهاند و آنها دیگر نیستند! عوامزدگى دارد کو ک مىکند و آنها که مىفهمند کشیدهاند کنار!
فن بازار اس
عروسکگردانها سورا دعا را عالى از بر شدهاند لعنتىها در انتخابِ عروسک رودس دانند دارند گردانده مىشوند و سرطانِ شهرت طلبىشان فرص مىخواهند مشهور شوند آن هم از نوعِ محبوب
نمىدهد حتى لختى چشم وا کنند! متاسفانه ایـن روزهـا همـه
که جز رواجِ میانمایگىِ سیاسى و فرهنگى نتیجهاى نداشته و نخواهد داشـ !
خرده استعدادها در تمام زمینهها مثل قارچ تولید مثل کرده جوِّ سیاس مدتىس
ندارند؛ عروسکهایى که خود نمـى-
زدهى ایران نیز آب و خوراکشان مىدهد!
مطبوعات ایران را دنبال مىکنم؛ متاسفانه دکههاى روزنامهفروشى دیگر جز بمه
نمىفروشـند از صـدا و سـیماى
جمهورى اسممى هم مدام سان مىبینم! علىالخصوص سریالهایى که سکانس به سکانس تـف چسـبانى شـده اسـتریپ تیـزِ خرافاتند و روى بمه مطلب درس
را هم سفید کردهاند .اقل تا چند سال پی
در فضاى ن
فارسـى مـىشـد گوشـهاى گرفـ
خواند اما حا این گوشههاى اینترنتى نیز به محاصرهى فنهاى عنها درآمده طورى که محال اس
بگردى و جوى آبى بیابى که صورت بشورى! یورشِ فنها عنها عجوزهها و پشکلهاى قهرمـان اینترنـ خارج کرده مدیاهاى مزدورِ داخل و خارج نیز در تمام زمینهها چند دس ظاهرن گوناگون اما درون و باطنى دارند پُرهیچ! بالماسکه پش
و یـک
صد دشـ
فارسـى را از دور
قهرمان آماده کردهاند که گرچه آشور و واشورشـان
بالماسکه اجرا مىشود آنقدر زیاد کـه دیگـر تشـخیص بـین
فیک و اصل ممکن نیس .چگوارا چنان به تولید انبوه رسیده که حا حتى اگر خودش هم بیاید کسى جدىاش نمىگیرد! راست
من مخالف شهرت نیستم شهرت خیلى هم خوب اس
اما محبوبی
آن هم از نوعِ مردمـى و سیاسـ زدهاش فکـر و
شعر و شعور را دچارِ بواسیر مىکند! شهرت بال مىدهد که آزادى کنى آزادتر باشـى! محبوبیـ محدودی
نیس ! هر چقدر که شهرت جذابی
دارد و تاثیر مثب
روى پیشرف
مىدهد .شهرت خوب اس ؛ هم راح تر کار مىکنى هم راح تر ...اما محبوبی براى همین اس
ولـى جـز گـردن نهـادن بـه
آدم مىگذارد محبوبی هم کارها را سخ
او را به فـاک عُظمـا مـىکنـد هـم کـردن ...
که سیاستمدارهاى موفق اغلب سردمزاج و خواجهاند چون بى هیچ مشکلى به محبوبی
مىرسـند در حـالى
که خمقترین نویسندهها به بدنامى مشهورند! خمصه اگر کار خمق مىکنى این را از من داشته باش که شـهرت کاتـالیزورِ پیشـرف محبوبی
نباشى آن هم از نوعِ سیاسى ـ ادبیاتىاش.
توسـ
بـه شـرطى کـه احمقانـه پـىِ
دیل گپ 51 /
44
ایران کشور جوانىس نهای
و هى دارد جوانتر مىشود .نسل جدید ایرانى تنها از طریق ویژوآل لرنینـگ و مـدیاهاى دیـدارى و در
شنیدارى کسب اطمعات مىکند .چنین مدیاهایى چه در داخل و چه در خارج تح
گاهى به نظر مىرسد که نسل جدید از آنچه ده سال پی
کنترل و نظارت حکومـ
اسـ .
نیز بر سرشان آمده بى اطمعند .نسل جدید نمىخواند؛ اصلن نمى-
خواهد که بداند .نیم نگاهى به انبوه صفحات شلوغ فیسبوک اینستاگرام یا کانالهاى تلگرام بیاندازید! همهشـان از یـک رویـه پیروى مىکنند و آن؛ کوتاهنویسىس .اینها همه غافلند که هیچ تحلیل و فکرى تنها در چند جمله اتفاق نمىافتد؛ نسل جدید ایرانى به طرز فجیعى نمىداند .امروز یکى از بهترینهاشان ازم پرسید چرا اصمح طلبها و اصولگراها را مدام در نوشتههـات در یک کفهى ترازو قرار مىدهى؟ گفتم نگاهى به لیس
اسامى کاندیداهاى مجلس خبرگان در همین انتخابات اخیـر بـیانـداز
تا بفهمى براى اینکه اصمح طلبها باز به قدرت برگردند تن به چه خفّتى دادهاند در اثبـات خیانـ هاشـان همـین بـس کـه باعث شدند مردم به چند آدمک
بالفطره چون رى شهرى و نجف آبادى رأى دهند!
اما بى فایده بود؛ او هم مثل دیگر همگنان
از ده سال پی
سالها اپوزیسیونى بسازد که در پستو جز اطاع
هیچ نمىدانس .بیخود نیس
که حکوم
موفـق شـده طـى ایـن
از ولى امر مسلمین نمىکند. مارس 2116
دیل گپ 51 /
51
چون هیچکس از غول خوش
نمیآید چون هنوز نمردهام زندهام مثل تراکتور کار میکنم مینویسم .چون جز کلمه به احدی
وابستگی ندارم با کسی تعارف نمیکنم .از نوک پا تا فـرق سـر سـلول بـه سـلول فقـط خـودمم! و ایـنهـا همـه در قـاموس روشنفکری شعاریِ ایرانی گناهی نابخشودنیس ! در سرزمین قـدکوتاهان سـروها را تکـه تکـه کردنـد؛ زرافـههـا را تبعیـد؛ سنگریزه نشاندهاند جای کوه تا همه با هم برابر شوند .من نیستم! این روزها دور دور متوسطها و میان مایههاس .بگذار همه سنگسارم کنند باکی نیس ! من از فردا به حا تبعید شدهام. بیس
و هف
مارس ٠٢5٥
دیل گپ 52 /
46
من هرگز از مستضعف دفاع نکردهام .آنکه مىگذارد به او ظلم شود آنکه مظلوم اس ظالم و مظلوم دو روى یک سکهاند و زندگىشان را شعار پی
اگر پا بدهد یک کاره ظـالم مـىشـود.
مىبرد نه شعور! من از به سـتوه آمـدهگـان از آنهـا کـه مـى-
توانستند و نشد مىتوانند و نمىشود دفاع مىکنم! البته خیلىها توانا هستند اما تنها توان حمله دارند نه مقاوم ! اینها قادرند هر کاری انجام دهند اما قادر نیستند بیخیال خیلی کارها شوند .بیهوده نیس
که قـدرت در ایـران موفـق شـده بـین آدمهـا و
تواناییهاشان حد بگذارد.گرچه هنوز پروژه ناتوانسازی علیرغم تمش شبانه روزی به اجرای کامل در نیامده و هنـوز آدمهـا توان آن دارند که کاری کنند اما دقیقن همان کار مىکننـد کـه نبایـد.یک عـده تنهـا بلـد شـعارهاى روشـنفکرانهانـد .بـویى از روشنفکرىِ شعورى نبردهاند؛ اینها فقط تیترها را از بر شدهاند وگرنه در حیطهى عمل مم چغندرند! سالهاس
که میان مایهها و متوسطها دارند در ایران میداندارى مىکنند .سالهاس
همه دارد سلطن توانس
مىکند.اگر در دوره ریاس
که امپراطورى سـطح و سـاده لـوحی بـر
صوری خاتمی قدرت در حال اختهسازی روشنفکری بود در دوره احمدینژاد
روشنفکری شعوری و شعاری را به طور کامل یکدس
کند؛ طورى که دیگر نمىشود یک شعورى را بین خیـل آدم-
هاى شعارى شناسایى کرد.دیگر در جهان فارسى زبان خبرى از نخبههاى فرهنگى نیس
همه را چنان تح
که ناگزیر خانه نشین شدهاند تا متوسطها و دس سازها بیشتر به چشم بیایند .اگر تا چند مـاه پـی
فشار قرار دادهاند
فقـط مـدیاهاى وابسـتهى
داخل و خارج دس سازها را توى بوق مىکردند حا سلبریتىها و آنها که تقى به توقى خورد و از شهرت کاذب برخـوردار شدهاند علىرغم شعارهاى رادیکالیستىشان به دلیل عدم برخوردارى از شعور سیاسـى و فرهنگـى تـابعِ رهنمودهـاى چنـد مافنگىِ تودهاى شدهاند که این اواخر جلد عوض کردهاند. لطفن دم به ساع
از من نپرسید چرا فمن رفیق و بیسار دوست
برههاى آن هم به دلیلى از یکى از کارهاى یکى حمای تأیید کنم یا با او رفاق
این یا آن دس ساز را تبلیـغ مـىکنـد! مـن ممکـن اسـ
در
کرده باشم اما این دلیل نمىشود که رفتارزنىهـاش را بـراى همیشـه
داشته باشم. مارس 2116
دیل گپ 53 /
47
یک دورهاى تعدادشان زیاد بود همه را بمک کردم گرچه گاهى مثل امروز باز سر و کله پیدا مىکنند و حالم را بههم مىزنند! باید بدانى چگونه آغاز چطور معاشرت کنى؛ باید بفهمى که دارى چه مىنویسى؛ خطاب به که مىنویسـى .چطـور مـى شـود یکى را همزمان استاد و حاجى خطاب کرد!؟ امالهى این ادبیات هر اعتراضى را خواجه مىکند؛ این ادبیات ایرانى نیسـ .جـز وقتى که دستگیر مىشدم و در کمیته گیر مىافتادم هیچ خاطرهاى از این ادبیات کثیف ندارم .من ترجیح مىدهم سرم با ى دار برود اما سردار نباشم؛ سردار و حاجى و حضرت همتبارند؛ بوى گه بسیجى مىدهند تکرارشان حتى بـه طنـز جـز تبلیـغشـان نیس .باید بدانید حتى اداى بسیجى درآوردن چندشآور اس ! اگر مىخواهید بمک نشوید وقتى به مـن مـىنویسـید از ایـن ادبیات بوگندو دورى کنید. سی مارس ٠٢5٥
دیل گپ 54 /
48
مثل ماشینى لکنته در صفى طویل که بنزین که دیگر نداشته باشد سوخ
بدهى هى هل
تمام شده باشد و هُل
بدهى تا رسیده باشى به پمپـى فکسـنى
اما از رو نروى لیترکى بنزین از ماشین دیگرى مکیده باشى ریخته باشى در لکنتهات استارت
زده باشى هى استارت زده باشى و تازه فهمیده باشى که ماشین
خراب اس !
خرابم! خرابِ خراب! پیاده بى کنار تو از راه کناره گذشتهام دارم فکر مىکنم به بعد بعدى بعدىها چقدر نیاز دارى؛ نیاز دارى گاهى خودت را به یکى بزنى زنى را بزنى به خودت اما دیگر نه زنى در کار باشـد نـه خـودت! هر دو با هم نشسته باشند در اتوبوس اما او رفته و تو جا مانده باشى. مثل همیشه جا ماندهاى مرد! او رفته با خودش اما تو ماندهاى از خودت خودت را باز در یکى جا گذاشتهاى تنها گذاشـتهاى حا برو چمدان
را به دلِ دیگرى ببند! آنها دارند تو را همه جا دفن مىکنند! فردا هم احتمالن تارا قبر تو را در قبـرس مـى-
کَند برو! بعد از سیلویا دیگر مرگ غیرممکن نیس همگانى در سورا کاش سیلویا پی
برو براى ترانهاى تـازه در مدیترانـه تظـاهرات در دریـا آمـوزش شـناى
و گاییدن گاییدن در آبِ شور چقدر سخ
اس
سخ
اس
از رفتن کمى هم فکر مىکرد به مصایب على عبدالرضایى بودن.
سخ .
دیل گپ 55 /
49
از لحظهاى که امروز [یعنى بیس سپاسگزارم.اما ساعتى پی
و یکم فروردین] آغاز شد تاکنون بسیارانى روز تولدم را تبریک گفتند از همهشـان واقعـن
از ملّاى لر نامهاى خواندم که مملـو از شـجاعتى بـىهمتـا بـود و همـین کـادوى نـاب از تولـد و
خوشباشى سرشارم کرد.شاید دلیلى ژنى دارد که از اوان کودکى از هر چه مم و عمامه بـه سـر بـدم مـىآمـد .مـثلن از وقتـى عزیزترین همبازىِ دورانِ کودکىام رف
قم که درس ممیى بخواند دیگر نخواستم ببینم
شاید اگر کروبى بعد از فاجعهى سال 88عمامهاش را هم تف مىکرد و مىانداخ حا بعد از این نامهاش مجبور به شکس شجاع
و صداق
و ندیدم!
دور پی تر و بی تر به او مىپـرداختم و
سکوت نمىشدم .کروبى چندان سواد و بین ِ سیاسى نـدارد امـا تـا دلـ
دارد و این هر دو متاعىس
که نزد هیچ ممى معاصرى یاف
بخواهـد
نمىشود .او از سال 85یعنى بعـد از اولـین
رأى دزدىِ علنى که سبب شد بوفالوها جاى خود را به ماموتها بدهند برخمف رفسنجانى که تـا دسـته بلعیـد و دم نـزد بـا دروغ کنار نیامد .بعد از فاجعهى 88هم شانه به شانهى مردم حرک بر جوانان رف محبوبی
پرداخ
و برخمف دیگر همتاى سبزپوش
کرد و به افشاى همه جور ظلمى که در خیابـان و زنـدان
که هـم بهتـر و هـم بیشـتر ازش برمـىآمـد از سـکوت سـکوى
نساخ .
نامهاى که ممى لر امروز در هواى ن
منتشر کرد علىرغم اطوارِ امام پسندش بیانیهى شجاع
ممیى را که چنین دل کرده باشد .هر چند که نمىشود از پروندهى تاریک کروبى در دهه شص
اسـ
و تـاریخ سـراغ نـدارد
چشم پوشید اما ایـن نسـخه-
اش واقعن آفرین دارد .کاش پیرمرد این آخر عمرى عمامهاش را بردارد و خود را خمص کند کاش کروبى مم نبود! آوریل 2116
دیل گپ 56 /
51
اگر کهنه را تف نکنى اگر با ش نیاوری تا ابد بازىات میدهد .تازه اما بازى ندارد با کسى؛ نو خود زندگیس ؛ نو خطرنـاک اس .باید با کله به سمت میخواند .دعوت
بروی وگرنه از دست
میدهی؛ مثل شعر نو .بلد نیستی حتی از رو بخوانی با اینهمه دس
تـو را
میکند به قهوهای سر میز فردا استخاره نکن! برو! تصمیم در گذشته اتفاق افتاده به درد نو نمیخورد .مـدام
ترس تو را صدا میزند؛ دوس عوض شده؛ آنچه پی
اس
یا دشمن؟ ول کن! بگذار در تو وارد شود پیداش میکنی .کلـهات را انبـار نکـن! آدرس
تر به حافظه دادی حا مرده .حقیق تازهس .مرگ قدیم اس
ا ن اس
را! حقیق
همیشه زندهس
درخواس
خطر میکند .حافظ ولی توی حافظه زندانیات کرده حبس
نه در دیوان حافظ! غزل مدام حال
را گرفته نه فال
زندگی جدیـد .بـا تـازه زنـدگی پیشـنهاد مـیکنـد شـعر نـو از تـو کرده تا مرگ بیاید؛ چون قدیم اس
پیشاپی
تـو را
کشته اما هی پند میدهد که مواظب باش! سارا عاشق داوود بود ولی نبود چون داوود قدیمی بود .البته داوود قدیمی نبود؛ رابطهاش با سارا قدیمی شده بود .یـک شـب که در پارتی علی مس
شد و سارا را بوسید داوود دید دید که سارا هم او را بغل کرده او را پس نزده پس خیـال کـرد کـه
سارا دیگر عاشق او نیس .سارا بود اما دیگر زنده نبود چون داوود دیگر مرده بود علی ولى نو بود .او را نمیشـناخ در را باز کرد که وارد شود .یک هفته با هم خوابیدند .خطر برطرف شد حا باید طرف سراغ داوود میرف تمام درها را بسته بود سارا دیگر قدیمی شده بود ابراهیم که بیخود سراغ هاجر نرفته رفته!؟ نو خطرناک اسـ مثل زندگی همه میخواهند تازه شوند اما دل میخواهد؛ از دس
را ندارند .باید از دس
پـس
رف ! امـا داوود امـا زیباسـ
بدهی آسان نیس ! به دس
آوردن فقط کمی تـمش
دادن اما آسان نیس .ترسهات را صدا کن عقبنشینی میکنند بعد زندگی پی
میآید و خطـر آغـاز
میشود .آنها که پمن میکنند آنها که تصمیم میگیرند هرگز نو نمیشوند .تصمیم از گذشته میآید و نو آیندهس ؛ مثل یک نوزاد در لحظه عمل کن .حتی نوزاد همسایهام آلبرت وقتی که شیر میخواهد خجال
نمیکشد فوری گریه مـیکنـد؛ از ایـن
نوزاد که کمتر نیستی! برای اینکه تازه شوی باید در آینده باشی یعنی همین که حس کردی در باز شده بپر! این آن این لحظـه را توی آینده پرت کن! اصلن سخ
نیس
فقط باید بتوانی از دس
بدهی آنوق
بدس
میآید.
دیل گپ 57 /
51
این بار سوم اس
که دربارهاش ازم مىپرسند .دو بار قبلى گفتم اسم
ندارم .دیروز ولى هم خواه
و هم تأکید کردند هر چه زودتر نظرِ واقعىام را دربارهاش بنویسم .وقتى پیگیرى کردم دیدم که
یک عده ازش شاکىاند و زیرآب هر جا که مىدیدم
را زدهاند! از او هرگز خوشم نمىآمده؛ حقیقت
همیشه از او متنفر بودم دس
خودم نبـود
بوى گندى مىشنیدم .سن و سالى ندارد اما صاحب کثیفترین مافیاى اینترنتىس .خیلى هم از او رکب
خوردم اگر متوهم بودم اقل چند سال پی اتفاقى بیافتد و کوپن شهرت پخ
باید فکر مىکردم به او مأموری
برونمرزى دادهانـد تـا ...خمصـه هـر جـا کـه
کنند سر و کلهاش پیدا مىشود .او تنها نیس ؛ اینها یک عدهاند بینشـان از ترانـهسـرا و
خواننده بگیر تا زندانىِ الکى سیاسى و آقا زاده هس .یک مش فرص
را شنیدهام؛ خبرنگار معروفىس
اما نظرى دربـارهاش
رجاله و لکاتهى بدجور اسم در کـرده کـه بـه طـرز فجیعـى
طلبند و علىرغم ادعایى که دارند هیچ حقیقتى ندارند؛ هم مردم مردم کردنشان سرِ کارىس
هم سیاسى کارىهاشان
شدیدن کاسبکارانه! آدمهایى نخوانده و بیسواد که تمام مدیاها هم دس شان اس .از وقتى هم که به ماهی شـان پـى بـردم اکراه دارم حتى نامشان را بیاورم .باید مواظب بود حتى حمله به این عده آدم را گُهى مىکند .براى همین به آن ایمیـل پاسـخ ندادم تا اینکه نیم ساع
پی
این انگلیسىِ فرهیخته بهم زنگ زد .گف
برِ فمنى حرف و حدیث زیاده آیا حقیق
داره!؟ گفتم آنها که به
على تو را رُک و منصف و شجاع مـىشناسـم دور و
حمله کردهاند هم عینهو خودشند .دارد باران مىبارد باید
برم قدم بزنم. آوریل 2116
دیل گپ 58 /
52
یک آمریکایى یا کانادایى هم!
یک استرالیایى وقتى که مىآید لندن انگلیسىس
سه کشور استرالیا آمریکا یا کانادا از لحا جغرافیایى ربطى به انگلیس ندارند اما شهروندان این کشورها همیشه هموطـنِ هـم بودهاند همیشه اتحاد داشتهاند و همدل بودهاند زیرا وطن اصلىِ هر آدمى زبانِ اوس .خراسان یا افغانستانِ کنـونى کـه خیلـى نام برازندهاى برای
نیس
وطن منِ ایرانىس
چون گهوارهى زبـان و ادبیـات فارسـىسـ
خراسانىها رفتار مىزنم که با ایرانىها .اگر حکوم شناخ
باید دنبال دوس
داش
مـن در تبعیـد همـانگونـه بـا
ایران از حداقل شعور سیاسـى برخـوردار بـود و از قـدرت فـامیلىِ زبـان نه در فلسطین و لبنان و سوریه! من به عنوان یک
و برادر در خراسان و تاجیکستان مىگش
شاعر فارسى زبان همانقدر ایرانىام که تاجیک و خراسانى! طى دو سه روزِ گذشته بسیارى از نویسندگانِ خراسانى انتقاد کردهاند چرا تاکنون علیه قاتل دخترک ش
ساله ستای
قریشـى
ننوشتم! مىگویند تو زودتر از خراسانىها براى فرخنده هم مقاله نوشتى هم شعر اگر او در ایران کشته مىشد نیز مىنوشـتى!؟ دوستان خراسانى غافلند که قاتل ستای
یک فرهنگ مذهبىس ؛ ستای
قربانىِ تربی
کشتند! هر روزه دارد در ایران در خراسان به بچهى خردسالى تجاوز مىشود اما صدای خصیصهى جوامع بستهس .آن نوجوان هفده ساله که طى جنونى جنسى ستای
و تعلیمات غلط شده؛ ستای
را همـه
درنمىآید .کودک آزارى اصلىترین
را شکنجه کرد آیا تاکنون در هیچ مدرسـهاى
آموزش جنسى دیده!؟ تمام مدارس ایران و خراسان معلم و مربى تعلیمات دینى دارند اما دریغ از یک روانکـاو یـا روانشـناسِ تربیتى که معضلِ رفتارى را شناسایى کرده درمان کند! پس قاتل ستای
وزارت آمـوزش و پـرورشِ ایـران اسـ
نـه نوجـوانِ
مفلوکى که یادش ندادهاند چگونه غول غریزهى جنسىاش را مهار کند! طى چند روز اخیر تمـام ایرانـىهـا و خراسـانىهـا در فضاى مجازى بسیج شدهاند و همصدا از مسئو ن قضایىِ ایران مىخواهند آن هفده سالهى نگونبخ
را هر چه زودتـر گـردن
بزنند تا براى پاسدارى از اخمق مذهبىشان یکى دیگر قربانى شود .آیا والدین این هفده ساله آنقـدر کـه وقـ
گذاشـتند تـا
فرزندشان نماز بیاموزد و بخواند دربارهی میل جنسىاش با او حرف زدهاند؟ اصلن خودشان درکى از غریزهى جنسى دارنـد!؟ قاتل ستای
سنّ
از والدینِ ستای قاتل ستای درس
اس
اخمقى یعنى همین نمازگزاران و حجاب دارانند که تمام حقیق هاى انسانى را به پستو بردهاند! چـرا یکـى نمىپرسد چطور توانستند اجازه دهند دخترک ش
فقدانِ مسئولی
پذیرى و عدم شناخ
من دربارهی فرخنده چند ساع
کردم .حا ولى همه پش اعدام شود!
از حقوق کودک اس .
بعد از اینکه تکه تکهاش کردند و سوزاندند نوشـتم چـون آنجـا قاتـل خـود
اخمقِ مذهبى بود؛ او را جهل کشته بود و بمه فاجعهى ستای
سالهشان از خانه خارج شود که بستنی بخرد!؟
مردمى! قاتلِ فرخنده مردم بودند و من علیه خودمان نوشتم؛ یعنـى خـودزنى
مخفى شدهاند و یک او پیدا کردهاند که زادهى ابلیس اس
و باید هـر چـه زودتـر
دیل گپ 59 /
دو خلق خراسان و ایران به دلیل سیاس گذارى ابلهانهى حکوم هاشان طى چند دههى اخیر به قدر کافى از هم دور شدهاند نخواهید که قتل ستای
هم دامن بزند به این همزبانهراسى! ستای
را آن نوجوان هفده ساله را که به زودى قربـانى خواهـد
شد همهى ما کشتیم ... آوریل 2116
دیل گپ 61 /
53
تمام که شد روی میز گُه چیده میشود .اول عسل خوردند چون بدون شرط سـرِ
اول خوب اس ؛ سرِ سفره پر از عسل اس
سفره نشستند حا ولی هر دو دیلرند دل را دلیل کردهاند و دارند گُه مىخورند! تو میترسی که از دس
بدهی پس چرا دل را دلیل میکنی؟ همیشه اینطور اس
که کار خراب میشود .میگوید اگر مرا می-
خواهی باید مرا بگیری! "باید" ربطی به عشق ندارد زیرا که عشق آزادیس .ازدواج یک دیل ( )dealاقتصادیس عسل باقی نمیگذاردغ جنگ جهانی اینطور آغاز میشود .ازدواج غولی گرسنهس و خانواده یعنی شرک
در اورجی! این سکسِ عمومی آدمک
اگر پا بگیرد باید پایدار بماند؛ مهم نیس
خیان س
که اول خانه میخواهد بعد هم خـانواده؛
در حالى که عشق تو را خصوصی مـیخواهـد .خـانواده
که رنج بکشی و عشق تخریب شود؛ خانواده یک گنج اس ؛ گنجی پر از عمو عمه
پدربزرگ و بچه و هر چه که باید از آن حفاظ خواهرت شد برادرت شد اتفاق اس
اس
و ربطی بـه دل نـدارد اثـری از
کنی و این همان چیزیس
میافتد! برو جلق
که جامعه از تو میخواهد .حتـی اگـر همسـرت
را بزن! جامعه آن را تأیید میکند .اگر زنی بـه شـوهر ده سـالهاش
نکرده اگر مردی به همسر پنجاه سالهاش وفادار مانده شک نکن که دارد جلق میزند و این خیان که برای حفظ خانواده خرج میشود.
نیسـ
حمـاقتی-
دیل گپ 61 /
54
آزادى بیانتان هم تنها در خدم دختربچهى بدبخ
همسایه بدبخت
ضعیفکُشىس ؛ نوجوانى بـدبخ
کـه در بـدبخ تـرین محلـه ى ورامـین نـه دارد بـه
تجاوز مىکند او را مىدَرد یکى نمىپرسد چرا چرا چنین شـده! در عـوض آزادىِ بیـانِ
اسممى پسربچهى پانزده ساله را هفده ساله حتى بیس
ساله مىخواند تا که هر چه زودتر قانون مجازات اسممى مجـاز باشـد
او را اعدام کند .وقتى که چنین بىرحمانه قانون مىکُشد چرا بىفرهنگى یـاد نگیـرد و نکشـد!؟ شـما آزادىِ بیـان نداریـد در عوض تا بخواهید آزادىِ دروغ دارید! شما بویى از کوچهى فقر از کوچهى بدبخ
نبردهاید وگرنه پانزده ساله را به خـانوادهى
شهید ربط نمىدادید که محروم را منفور کنید! متنفرم وقتى که فقط پول تصمیم مىگیرد متنفرم وقتى که فقط پولدارها حرف مىزنند و پولدارتر مىشوند .شما که برجهاتـان بر استخوانِ پوکیدهى کارگران لُر و خراسان بنا شده شما که در هـر ویـم کـارگرى خراسـانى در حـالِ بنـدگى داریـد شـما عبادارها رباخوارها ریاکارها تا حا کجا بودید که حا علیه فرودستى به خونخواهىِ فرودسـتى درآمـدهایـد!؟ اگـر خراسـان کشور برادرتان اس
پس واقعن با خراسانى برادرى کنید! کاش آن برابرى که شما از آن دم مىزنیـد معنـاى دقـیق
نـابرابرى
نبود. آوریل 2116
دیل گپ 62 /
55
برخی سرِ نترسی دارند اما شجاع نیستند .برای کسی که اصلن نترسد خطر وجـود نـدارد و زنـدگی معمـول اسـ .شـجاع ارتشی در محاصرهى دشمن اس .کسی که سرِ نترس دارد دشمن ندارد خطر نمیکند .هادی کاردی سرِ نترسی داشـ رف
به قهوه خانه و کاسه کوزهها را به هم میریخ
اینجوری تفریح میکرد .به تخم اگر نباشی نمیشوی؛ از دس
مـی-
با همه دعوا میکرد .او شجاع نبود از سرِ بـیکـاری مـیزد بـه سـرش
هم نبود که زندان برود حبس بکشد او آزاد نبود همیشه زندانی بود .آزادی؛ بودن اس
میرود ولی به دس
اگر نباشد آزادی یک جای مغز و تمام دل
نمیآید باید باشی چون اگر به دست
خالی میشود؛ باید دل
بیاوری زودی از دسـ
را داشته باشی آن را در دل
مـیدهـی؛
داشته باشـی وگرنـه خطـر
نمیکنی .برخی برای معدهى خالی میجنگند میخواهند پُرش کنند و نمیدانند که مستراحِ فردا خالیاش میکند .فـردا کـه از خانه زدی بیرون به خیابانهای ایران خوب نگاه کن! گرسنگی سرِ نترسی دارد اما شجاع نیس .
دیل گپ 63 /
56
تنها مىآیى تنها مىروى .در زندگى فقط خودتى فقط خودت! این را باید با رگ و جان و خون و پوست
درک کـرده باشـى
وگرنه اینجا ول معطلى! از نوچهبازها متنفرم از نوچهها بیشتر! هزار بار گفتم و باز تکرار مىکنم اگر هوادار و بسـیجىِ کسـى هستى اینجا جاى تو نیس
یا اگر عمد دارى بمانى سعى کن زیر هیچ پستى کامن
نگذارى چـون ممکـن اسـ
بکشاندم به صفحهات و آنجا جمله یا استاتوسى ازت بخوانم که در آن اظهار حقارت نسب کرده باشى و یککاره بمک
کنجکـاوى
به یکـى کـه حقیرتـر از توسـ
کنم .این صفحه پارتیزان مستقل مىخواهد نوچهها مریدها هوادارها حتى طرفدارها هرّى! آوریل 2116
دیل گپ 64 /
57 وبا افتاده حا به جان نوجوانانِ ایرانى یک امیرحسین را جمود بمهـ
و محرومیـ
روانـى مـىکنـد مـىانـدازد بـه جـانِ
پرستوبچهاى مهاجر یکى هم از بس که در کمپهاى آلمان تحقیر مىشود اول با قرص و بعد با تیغ مىزنـد بـه رگ دسـ
و
وقتى موفق نمىشود خودش را مىآویزد از دار! دو امیرحسین پانزده ساله که فردا نداشتند دو آینده که یککاره زنده بـه گـور شدند استعارهی امروزند که هرگز راه به هیچ شعرى پیدا نخواهند کرد .روانشناسان احتمالن این هر دو را بیمار مىخوانند در حالى که این هر دو به ستوه آمده بودند؛ روانشناس یکى را سادیس استعارهاند از فرداى نسل فرودس
ایرانى! چه وحشتناک اس
فکر مىکنم به این عکس حسین رحیمىِ پانزده ساله که ش
و دیگرى را مازوخیس
جهانى که در آن پانزده سالهها به خودکشى فکر مـىکننـد .دارم ماه آزگار کنار دهها پنـاهجوى از هـر لحـا محـروم در سـالن
بستکبال مىخوابید؛ اینجا دارد او به چه فکر مىکند که لبخندش غم دارد و چشمهاش بغـ کرده!؟ آیا اگر خودش را نمىکش
مىخواند در حالى که اینها دو
!؟ بـه او هـم آیـا زمـان تجـاوز
به یک پرستوبچهى دیگر تجاوز نمىکرد؟ این حدسها فقط استعارهاند استعارهى فـرداى
شدید ما ایرانىها! پس هى نپرس چرا اینهمه تلخ مینویسی. آوریل 2116
دیل گپ 65 /
58 از نظر من آزادى یعنى هر که آزاد باشه بازى دلخواه
رو بدون هیچ حصر و محدودیتى انجام بده .این تعریف هیچ ربطى به
مرگ نداره! کسى که بازى مىکنه عاشق زندگىیه که فقط یه شانس کوتاهه .متاسفانه هر هفته اقل ده نفـر از مـن کمـک مـى خوان و مى پرسن چطور از ایران خارج بشن؛ هر هفته دهها شعر و داستان به دستم مىرسه که پر از مویه و ضجه و مرگه هر ترانهاى که مىشنوى مرثیهس
اغلب هم ظاهرى مبارز دارن در حالى که مرگخوانى مبارزه نیسـ ؛ جمعیـ
در حـال مـرگ
فقط مىتونه بمیره حال جنگیدن که نداره اینروزا جوانها عاشق یک نوى از مُد افتـادهن خودکشـى در دهـه بیسـ
و سـى
مدرن بود چون خوشى زده بود زیر دلِ همه! کافکا مهم بود چون درکى تـازه از زنـدگى نداشـ ؛ ا ن همـه وضـع کافکـا رو دارند همه افسردهاند پس خودکشى و مرگاندیشى دیگه اکتى آوانگارد محسوب نمىشـه بلکـه بـرعکس کـاملن کمسـیک و فناتیکه .اگه مردشى بهانهاى تازه براى شادى و زندگى تولید کن اینروزا همه عاشق هدایتند چون شـنیدند صـادق خودکشـى کرده .بوف کور خود زندگى در متنه خودکشىنامه نیس .اینکه همه جا مرگ و گریهس
یک توطئهس
ضـد مبـارزهسـ .
در اینستاگرام مخاطبان جوانى دارم که اغلب ناامیدند و نمىدانند اقل آزادىهاى اجتماعىشان از دهـه هفتـاد بیشـتره .مـا کـه دانشجو بودیم نمىتونستیم با همکمسى دخترمون حرف بزنیم و حتى در ارتباط درسى باشیم .در خیابان اگر بـا دختـرى قـدم مىزدیم یکراس
برده مىشدیم کمیته .خب ادامه دادیم فسق و فجور کردیم تا مقدس معمولى بشـه .در جوامـع دیکتـاتورى
مدام باید مرزها رو بشکنى واسه همین آزادىهاى میکروسکوپیکى که حا شماها دارین ما تلفات دادیم اما نخواستیم بمیـریم و زندگى کردیم .بدون شادى و شعف مغز از کار مىافته بدون شعف مرگ آغاز مىشه و کسى حال مبارزه نخواهـد داشـ باید شادانه و طناز جنگید .واقعن فرق شما با بسیجىها چیه!؟ اونها هم دائم دارن گریه مىکنند مىخوان شهید بشـن شـماها هم یه ورژنِ دیگه از مرگید .در اینستاگرام طناز و شاد مىنویسم چون نگرانم چون دلم ری
مىشه وقتى ایرانى افسردهاى رو
در لندن مىبینم که اقدام به خودکشى کرده .شماها اونجا به دنیا اومدین باید کارى بکنید که امثال من هم برگردند نه اینکـه کمک کنند از خودتون جدا بشین .اونجا حق همه ماس
سهم شماس .
دیل گپ 66 /
59 نگار من اس
دل و دس
دم به ساع
و بهار من اس
مىپرسد پس کو شعر تازه!؟ اقل داستانى بیاور! ول کن این حرف-
ها را على! نمىداند! نمىداند که نمىتوانم بنویسم وقتى که مىبینم انسان در ایران توى باتمقى که فراهم کرده هر دم فروتر مىرود .اصلن بحث حکوم
و نازی و تازىهاش نیس ! کاش هارى واگیر نداش
و کم کم همه تازى نمىشدند.
اگر پی تر تنها به آن دسته از ایرانىها که اسمم مىآوردند تاژیک و تازى مىگفتند و بعد فقط عـربهـا را بـه ایـن نـام مـى- خواندند حا هارى چنان اپیدمى شده که دیگر تشخیص سگ از صاحب ممکن نیس . بىشک تک تک شماها ناظر بودید و تماشاچى وقتى که چند ریشوى نرّه خر و یکى دو فاطى کمغى افتـاده بودنـد بـه جـان دخترکى که جرم تماشا!؟ ارواحِ خیک
زیبایى و کمرِ باریک خبرنگار اس
بود؛ وقتى که داشتند او را با لگد مىانداختند در پاترول شما چـه کـار کردیـد جـز
مىگوید پریروز یازده هزار نفر براى تماشاى اعدامِ متین آمده بودنـد پرسـیدم پـس کـو
خبرش!؟ گف :دیوانه شدى!؟ مگر ممکن اس بحث حکوم
نیس
انتشار چنین اخبارى!؟ گفتم پس گُه خوردى که رفتى!
مردم انواع خود را فراموش کردهاند و نوع دوستىشان جز خودپرستى نیس
و انگار از تماشاى مرگ و
عذاب دیگران لذت جنسى مىبرند! من هم یک بار مجبور بودم که تماشا کنم و آن کابوس هنوز دس
از سرم برنداشته؛ فقـط هفـده سـالم بـود سـردخانهاى را
تعمیر کرده بودیم و با برادرم داشتیم از چاف به لنگرود برمىگشتیم که دم دماى پل چمخاله برخوردیم به سیاههى جمعیتى که داشتند سوى مدینه زیباترین دخترِ شهر سنگ پرت مىکردند .مىشناختم ! چند ماه قبل بودم مشترىاش شده بودم؛ چند سالى از من بزرگتر بود سواد چندانى نداش
با پولى که از دخل پدر ک
اما یک مهربانىِ بزرگ عرفان
رفته
بود و از هر چه
درمىآورد عموه بر خانوادهى فقیرش تور محمود و تور زهرا و کاظم غوز هم نصیب مىبردند .حا مدینه را در مرکز دایره- اى تا گردن فرو کرده بودند نیمى از محیط دایره در تصرف جندههاى چادرپوشى بود که نمىدانستند دارند خودزنى مىکنند و از نیم دایرهى مانده تهایى سنگ مىپراندند که بىشک از مدینه لذتها برده بودند. با چه زحمتى خود را رسانده بودم به صف اول که فقط اشکهام را نشان آن چشمهاى درش
بدهم .هنوز چند سنگ مانده بود تا تمـام کنـد کـه
عسلى مرا دید دید که دارم زار مىزنم و با همان چشمهاى وا مانده گردن کج کرد و آهى کشید و مُرد!
هنوز به هر کشورى که سفر مىکنم در فاحشه خانههاش دنبال مدینه مىگردم که با آن چشمهاى وا داش نکن على! اقل تماشا نکنید لعنتىها ... بیس
و دو آوریل ٠٢5٥
مـىگفـ
نگـاهم
دیل گپ 67 /
61 یک عده اینجا جمعند فقط براى دزدى! البته مثل مار مدام در سایه وول مىخورند محال اس
با یـک و درج کامنـ
زیـر
پستى خودشان را لو بدهند؛ اما دائم اینجا مىپلکند و سگ بستهاند ببینند چیز تازه چه رو مىکنم تا روى هوا قاب بزنند .یک مش
آدم جلف و بىمعنا که استادند همه چى را لوث و لوس کنند .یکى مىگف
علنى کردى موج
از وقتى که رمان مىنویسى و داستانگایى را
خیلى از شاعرها را برداشته و یک شبه نویسنده کرده!
حا من خودم را زدم به کرى به کورى شما دیگر شورش را در نیاورید! سالهاس قدر بزنند که از کمر بیافتند .این روزها وقاح
که یک عده از من مىزنند! به درک! آن-
به حدى رسیده که با مال ما دختربازى هم مىکنند .کر و کور کـم بـود حـا
انگار چون دوریم لوریم! یک شعر یک مطلبمان را مىگذارند بى اسم بعد هم کلى صدانازک زیر پس ها قربان صدقهشان مىرود اما جاى اینکه بیایند بنویسند مال خودشان نیس
با ابرازِ عمقهها س خشکه هم مـىزننـد جـاى مولـف انگـار مـا
قاقیم! دیشب یکى از رفقا تماس گرف
و خبر داد فمنى یکى از مطالب اخیر تو را عینهو برداشته تنها یکى دو فحـ
جاى تندش را حذف کرده و در فیسبوک و در اینستاگرام و رسمدارى مىآمد تا اینکه رفتم در صفحات
آبـدار و چنـد
منتشر کرده اس ؛ اول باور نکردم؛ به نظر شاعر خوش نام و اسـم
و دیدم به چه گندى هم زده! بمفاصله شمارهاش را از همان رفیـق گـرفتم و
زنگ زدم وقتى فهمید براى چه تماس گرفتم به تته پته افتاد و از جان پسر گرفته تا زن و مادرش قسم خورد و بـه کـرد کـه نمىدانسته مطلب مال من اس
و آدرس صفحهاى را داد که متن را از آنجا ک
رفته بود گفتم مگر مىشود تو بعـد از ایـن-
همه سال که مرا مىخوانى لحن و زبان و فکرهاى تابلوى مرا نشناسى؟ اما همزمان که داشتم تند مىشدم سرى هـم بـه لینکـى که داده بود زدم دیدم که واویم! یکى از شماها که حرف حساب سرش نمىشـود بـاز آمـده متـنم را زیـر عکسـى مزخـرف گذاشته؛ مرا هم کنار چهارده نفر تگ کرده بعد این راهزن هم که از مطلب خوش
آمده بوده دیده نویسـنده خـرده پاسـ
و
یککاره دوکوچى ممخورش کرده! بارها اخطار دادم و حا براى آخرین بار تکرارش مىکنم اگر خواستید هر کـدام از مطـالبم را منتشـر کنیـد حـتمن و قطعـن بنویسید کار کیس
و فقط تگ نکنید! اگر هم جرات نداشتید اسم بیاورید اساسن بىخیال مطلب شوید تـا هـم خـود کمـرى
نشوید هم براى دزد جماع
خوراک مف
درس
نکنید. آوریل 2116
دیل گپ 68 /
61 مىگوید دربارهات حرف درآوردهاند که این کردهاى آن کردهاى! این و آن کردهاى! گفتم خُب که چى!؟ ایـنهـا را کـه خـودم عمرىس
چیس !؟ بعد هم مىماند انگش
داد مىزنم! اشکال
به دهان مثل بزِ اخف !
متأسفانه اینها فقط آشکارِ شاملو را از بَرَند از پستوهاش بىخبرند براى همین خیال مـىکننـد کـه شـاعر خیـار نـدارد اگـر نداش
که شاعر نمىشد ا غ!
یکى کارگردان اس
و این یعنى کسى که فیلم مىسازد؛ یکى نویسندهس
چون داستان و رمان مىنویسـد .معمـولن بـه کسـى
مىگویند خواننده که صداش خودویژه باشد و خوب بخواند! طرف فوتبالیس
اس
نقاش اس
نره خر اس
چون با فوتبال
و نقاشى و نرینگی خر سر و کار دارد! حکای
شاعر اما از اینها همه جداس ! بسیارند که شعر خوب مىنویسند اما شاعر نیستند .باید شاعر به دنیا بیایى وگرنـه ول
معطلى! بسیارى از شاعران خودشان نیستند؛ دیگران را رفتار مىزنند! همهشان هم مثل همند یا چون هدای یا مثل شاملو روشنفکر! همه را اطوار برداشته هیچکس خودش نیس ! زندگى مىکند مثل بُز! دس حرف در نیاورند .سف
چسبیده به نقاب
ا غ! خودت از شاملو جذابترى! از هدای کمتر شاعر زنىس
مبادا که یککاره بیافتد و بر شهرتى که دس
از پا خطا نمىکند تا مـردم
و پا کرده لک بـیافتـد! بـزن
یکى مثل فروغ رفتار بزند چون مثـل فـروغ هزینـه دارد
خطرناک اس .بزرگترین شعر فروغ زندگىِ اوس ! "بوف کور" یکى از غنىترین شعرهاى فارسىس س
که نام
کنـار
اهلِ حالترى!
که از شعر فروغ تقلید نکرده باشد اما محال اس
صادق هدای
بیخیـال دنیاینـد
اس ! آى بدم مىآید از آنها که مدام اطوارند یکى هم نیس
اما مهمتر از آن متنـى-
یک سیلى بخواباند در گوششـان
و یادشان بدهد اگر اصلى خودت باش خودت را رفتار بزن که اقل یک مـدل رفتـارى بـه آن روشـنفکرىِ درِپیتـى افـزوده باشى! شاعر اگر به طرز فجیعى واقعى نباشد در نهای
مىشود بازیگرِ نقشى درِپیتى در یکى از فیلمهاى درِپیتىتر!
یک شاعر واقعى پیراهنى به تن دارد که انگار ندارد. آوریل 2116
دیل گپ 69 /
62 بلوچها همه آدم حسابىاند اما من جز در هرمافرودی
دربارهشان ننوشتم .طى دهه هفتاد در نقطـه نقطـهى ایـران شـعرخوانى
داشتم جز بلوچستان؛ بلوچها از همه ایرانىترند اما غریبتر از آنها در ایران پیدا نمىشود .مـن حتـى در هـویزهى خوزسـتان شعر خواندم و با اینکه از استعمار فرهنگىِ عربى انزجار داشتم کنار نخلهاى سربریده با پیرزنهاى عـرب مویـه کـردم شـعر نوشتم .فرودستى که نژاد ندارد! دو سه بار رفتم بانه و بارِ آخر در روستاى آرمرده سه شب خوابیدم .از مریوان گرفته تا کرمانشاه طىِ روزان و شبان زندگىهـا کردم اما حرف حساب که دشمن ندارد؛ کردها همیشه حق داشتند اما فقط مثل کشورشان تکه پاره شدند! در ترکمن صحرا بـا توران فقط پدر نشدم؛ مىرفتیم با دو اسبِ چموش و من هى از سرِ یورتمه مىخوردم زمین و آن سرخه جولِ مینیاتورى فقـط مىخندید! آنجا هم مردم پسرخالهى فقر بودند که لعنتى نه پدر دارد نه مادر! در بوشهر دو بار مهمـان خانـهى محمـد بیابـانى بودم که گرچه تودهاى اما شدیدن شاعر بود و نمىشد ما بحثى شروع کنیم و آخرش دعوا نکنـیم .پیرمـرد از کلمـات کـافدار انزجار داش .مىگف
حیف هوش حیف شعرهات! کاش کمى آدم بودى! و من تنداتند عرق سگى با چاشنىِ قلیه ماهى مى-
زدم توى رگ تا بیشتر نشنوم! بوشهر مثل شعر بود اصلن فقیر نبود و من هرگز دلم براش نسوخ ! هر چه که بندرىهـا یـک جورى بودند بوشهرىها لنگرودى بودند! در تبریز مخاطبانِ باهوشى داشتم اما زبانشان را نمـىفهمیـدم گرچـه فیزیـک شـهر برادرِ تنىام بود .یک روز طى گروهى رفته بودیم به بازار قدیم که فارسى را سلیس حرف مىزد .کنار رفقا بودم ولى آنجا گـم شده بودم رفته بودم به قرن هفتم که بعدها شمس را بیاورم در تبعید تبریزى کنم .خمصه پایین و با ندارد؛ همه جـاى ایـران زندگىها داشتم جز بلوچستان که هنوز مردمى دارد تنها که در باتمق تاریخ گیر کردهاند .متاسفانه هرگز به بلوچستان نرفتم اما دوس
بلوچ از همه نوعى داشتم .بلوچ ها حتى گهشان آدم حسابىاند. آوریل 2116
دیل گپ 71 /
63 پنج ـ ش اما اسم
سالى مىشود که انبار حافظهام پر شده .دیروز وسط لکچرم در کورسى که دارم مىگذرانم جملهاى آوردم از دلـوز یادم رفته بود و این به این مىماند که نام پدرت را ناگهان فراموش کنى! رمان که مىنویسم ناگهان اسم پرسـوناژهام
را قاتى مىکنم براى همین مجبورم هى برگردم سرِ سطر و رمان را از اول بخوانم و بر کاغذ پـارهاى بنویسـم اسـم ایـن فـمن اس
و آن یکى بیسار! خمصه اوضاعىس ! تاکنون چند بار هم رفتم پی ِ چند متخصص و جز اراجیف نشـنیدم .یکـى مـى-
گوید :بی
از ظرفی
اطمعات بارِ مغزت کردى یکى هم دستور داده مدتى نخوانم اما من راه هم که مىروم مـىبیـنم .شـده
بارها جایى آدم مهمى را ممقات کنم رفیق شویم و شمارهى هم را بگیریم بعد هم زنگ بزنند و من بـه جـا نیـاورم و شـاکى شوند و خیال برشان دارد که دارم کمس مىگذارم .چند دقیقه پی نفر چ
لعبتى را نشناختم شاکى شد! داد زد لعنتى تو مگر با چنـد
مىکنى!؟ بعد هم بمکم کرد طفلى! می 2116
دیل گپ 71 /
64 سالها به هم وفادار بودین اما هر روزتون همونجورى بود مگه نه!؟ خب حا یکىتون بریده زده به صحراى کربم تا تنـوّعى بشه اقل چیزى تغییر کرده و امروزش مثل دیروز نیس
این که خیلى خوبه! چقدر آروم بُر مىزنى! زود بـاش! تـو اعصـاب
کرده اما نمىتونى بىخیال
معصاب ندارى مىدونم مىدونى به
خیان
نکن! تو بى ناموس نیستى ا غ! درک
مىکنم سکسِ خوب آدمو خراب مىکنه وقتى مىذارى توش چنان زنده مـىشـى کـه
حس مىکنى داره روش مىشاشه این که بد نیس شه هى به
گیر نده! مهم این نیس
عمر بردى حا فکر مىکنى که زن
بشى با اینکه ازش متنفرى اینقده خودتو سرزن
خره باز خودت رو بزن به خریّ
حالتو بکن! حال
که با کى داره حال مىکنه مهم اینه که اینجورى دارى حالشو خراب مىکنى .تـو یـک رو باختى در حالى که دارى اصلن بازى نمىکنى بازى کن! وگرنه از من نمىتونى ببرى.
ببین برام بى بىِ دل اومده کارت بعدى رو بک ! زود باش! همه آدمها بعد از مرگ فاسد مىشن زن خواى حتمن بمیره؟
اینجورى بهتر مـى-
قبل از مرگ شده مى-
دیل گپ 72 /
65 از کامیون علىالخصوص از نیسان وان
همیشه بدم مىآمد ورود هر کدامشان به روستا اسبهاى بیشترى را از محلـه منهـا
مىکرد .اول بچهها دنبالشان مىکردند آنهایى که تندتر مىدویدند دزدکى به یک گوشهاش آویزان مىشدند و کیف بردند گرچه هرگز نفهمیدم از چى! در جاده خاکى که هیچ رانندهاى نمىتوانس
دس اندازهاش را پی
را مى-
بینـى کنـد ایـن کـار
یک جور خودکشى بود اما آنجا ترس غریبه بود کسى آن را نمىشناخ .من هم یک بار پـىِ نیسـان دویـدم البتـه نـه بـراى سوارى آن روز رفته بودم سرِ باغ توت براى شیمىخوانى؛ باغى که آن سال پدر اجاره داده بود به ممدحسن! سودابه دختـرش که از وقتى دو تا طالبىاش رسید بود و دیگر بهم پا نمىداد هم آنجا بود .داشتم درس مىخواندم که آمد سراغم اشاره کرد به نیسان روبروى مرغدارى که ستونِ سبدهاى مرغ از آن رفته بود با و گف کباب را یک جورى گف
کاش یکى از این مرغها را هم ما کباب مىکـردیم.
که دلم کباب شد براش همه جوره! من هم یککاره از بلد زدم بیـرون و سـرِ پـیچِ لیـگدار کمـین
کردم .نیسان که آمد بگذرد آویزان
شدم و دس اندازِ نامردى باعث شد اینجاى سینهام یعنى درس
دارد هیپ هاپ مىرقصد بخورد به درِ وان
و تا هنوز کبود بماند .آدم وقتى حشرىس
همین جا که قلبم هنـوز
با درد و داد غریبهس
زدم و سبدى سه مرغه را انداختم در نهرِ کنار جاده و وقتى جدا شدم از نیسان رفتم سراغ
پـس جسـتى
و آن روز تا غـروب بـا سـودابه
کنارِ آت ِ ته باغ و سینىِ پر سینهى جوجه کباب زناشویى کردیم. اول بچهها دنبال و فقط نگاه
مىکردند بعدها سگها! دنبال
سگ دو مىزدند و وقتى که نیسان توقف مىکرد مىنشسـتند در گوشـهاى
مىکردند فقط تماشا! ترس آدمها را سگ مىکند .آى دى جعلى نقاب ترس اس
تابلوى هراس اس
از اینهمه تابلوسازى چه لذتها که نمىبرند .هیچ چیز بیشتر از ترس شما به ارتجاع حال نمىدهـد .شـیطن راح
و آنها
مـىکنـى؟ س
آنها خودشان وضع بهترى ندارند همه دارند خمف مىکننـد .در
خشکه در چ
مىزنى؟ مىترسى لو بروى!؟ خیال
صفحه و کانال
سیاسى مىنویسى؟ مىخواهى گیر نیفتى!؟ خب اقل جاى اسم خودت با اسم عـادى دیگـرى آى دى بسـاز؛
مثلن اگر حمید احمدى هستى جاى آى دى haxxx٠9که فیک بودن خود را جار مىزند مازیار رسا یا افسر دلبرى را انتخـاب کن! چرا با انتخابِ انبوه آى دىِ اجق وجق ترس را اینترنتى مىکنید!؟ می 2116
دیل گپ 73 /
66 انگلیسىهاى زیادى دیدم که انگلیسى نمىدانستند .انگلیسى حا فقط نام س
که محال اس
کسى فرص
انگلیسىس
جهـانى-
دیگر فقط یک زبان نیس
سفر به هر گوشهاش داشته باشد .هر چه بیشتر با این زبان زندگى کنى غریبتـر مـىشـوى؛
زبانى که ممنوع نمىکند افهى فرانسوى ندارد همه را جذب مىکند و هى بزرگ و بزرگتر مـىشـود .حـا دیگـر بخشـى از رهبرى نیس
کلمات هر زبانى را در انگلیسى داریم .آیا یکى در بین جیرهخواران بی
تا به آقا بگوید اینهمه سخیف پیتـوک
ندهد؟ آخر اویى که مدام از بحران بیکارى در ایران مىنالـد چـرا نبایـد بدانـد کـه بیشـتر ادارات انگلـیس حتـى هـالیوود را اُپراتورهاى هندى که فقط انگلیسى مىدانند از طریق اینترن
در هندوستان اداره مىکنند؟ چرا پیرمرد هنوز در زیرزمین جهـان
غر مىزند و نمىخواهد بفهمد که جهان دیگر مسطح شده؟ یعنى چه که ایرانىها انگلیسى را که مثل فارسى زبانى هند و اروپایىس
نخوانند و در عوض بروند از گهواره تا گور عربـى
مثل قریب به اتفاق ممها نتوانند حتى محاورهاى ساده به این زبان داشته باشند؟
که زبانى سامىس
بخوانند و عاقب
این چه حرفىس
که تهاجم فرهنگى غرب از طریق زبان انگلیسى خود را فرو مىکند! یعنى فرهنگ مرتجـع عربـى از طریـق
زبان تهاجم نمىکند!؟ پارسال مهمان فستیوال شعرى در ترکیه بودم که براى آگوس
امسال هم دعوتم کرده .یک شـب کـه بـا
چند شاعر شدیدن چپِ ترک بحث مىکردیم نمىدانم چه شد که از آتاتورک بد گفتم ناگهان همهشان اخمو شـدند و یکـى- شان گف
چپ و راس
ندارد ما ترکها همه از آتاتورک یاد گرفتیم که دیگر برنگردیم و فقط به غرب نگـاه کنـیم! حـا هـم
همهشان از شرّ سیاس هاى اردوغان به تنگ آمدهاند و نگران وبایى هستند که به جان کشورشان افتاده! امروزه بیشتر ساکنان زمین به چینى حرف مىزنند بعد هم به اسپانی
اما هم اسپانی
زبانها و هم چینىها زبان بین المللـى-
شان انگلیسىس .دیگر حتى فرانسوىها بىخیال حس شوونیستىشان شده دارند انگلیسى حرف مىزنند تا از جهان مسـطح عقب نمانند .آن وق
رهبر ایران مىنالد که چرا معدودى از خانوادههاى فهیم و فرهنگىِ ایرانى فرزندانشان را تشویق مىکنند
که از اوانِ کودکى انگلیسى بخوانند و جهانى بیاندیشند! چند ماه پی
یکى از نخبههاى جوان خانه زنگ زد که مهندسىِ شریف قبول شده .پرسیدم هنوز زبـان مـىخـوانى؟ گفـ
نـه
دیگر تمام شده تافل گرفتم گفتم خاک بر سرت! زبان که تمام نمىشود هنوز اول کارى برو اول زبان و بعد درس بخوان. می 2116
دیل گپ 74 /
67 برخى فقط اطوارند؛ پزِ کسى را مىدهند که نیستند نانِ کارى را مىخورند که نمىکنند! برخى فقط اطوارند دور و برتـان هـم بسیارند خوب نگاهشان کنید! هیچ حقیقتى ندارند مدام سنگ مردمى را به سینه مىزنند که هیچ باورى بدان ندارنـد بـه تنهـا چیزى هم که عمقه دارند جذب چشم اس
از پولِ اندک توجیبىشان مىزنند تا اینستاگرامشان شلوغ شود .ایـنروزهـا هـیچ
بیزینسى پردرآمدتر از فیکبازى و کیچسازى نیس .استعدادهایى مىشناسم که اینگونه یا تلف شدهانـد یـا دارنـد مـىشـوند متاسفانه حرص یک بیشتر مثل خوره به جانشان افتاده .همه شیفتهى بع بعِ گوسفند شدهاند هجمهى به به اینترنتى روزگـارِ هنر و ادبیات فارسى را سیاه کرده .همه دارند سازشان را با خواس اس
شبانى که از همه بیشتر گله در پس داشته باشد! غافلند که رمه انتخاب ندارد انتخاب نمـىکنـد؛ رمـه تنهـا چشـم دارد
مطمئن اس لعن
و سلیقهى گله کوک مىکنند گلهاى که دائـم دنبـال شـبان
هر که مخاطب بیشترى دارد بهتر اس !
به مخاطب بیشتر که برای
برخى از فرط سادهنویسى رسوایى در زنبیل کردهاند برخى که دائم به ساده و پی
مىپردازند تا مردم بفهمند .غافلند که مردم در طول تاریخ هرگز نفهمیدهاند هرگز نخواهند فهمید این خصل دوس
جوانى داشتم که خوب بود ولى زود بود اسمى شود .شاعرىس
پا افتـاده
بارزِ رمهس !
که خودکشىها کـرد تـا معـروف شـود حـا ولـى
اینستاگرام به دادش رسیده ده جمله مىنویسد و در ده ثانیه هزار یک مىگیرد .چنـد دقیقـه پـی
چنـد پسـت
را خوانـدم
فاجعه بود! عشق به یک این طاغىِ کوچک را سر به راه کرده بود واویم! اینهمه فیگور اینهمه ادا اینهمـه اجـراى رُل آن هم در بالماسکهاى که تنها خود تماشاى خود مىکند واقعن چقدر مىارزد؟ چقدر حال مىدهـد بـازىِ مـدام جـاى کسـى کـه نیستى!؟ حسرتا که نهای
برخى شهرت اس
همه دنبال "بله" مىگردند کسى دیگر براى "نه" تره هم خرد نمىکنـد دریغـا
که آرى هرگز متفکر نبوده جز نه ندیدهام کسى که فکر کند. طرف هنوز کتابى منتشر نکرده که حتى یک شعر داشته باشد اما کامن دانىِ هر پست
را بع بـعِ اسـتاد اسـتاد برداشـته .هنـر و
ادبیات فارسى به شدت در اغماس .از آن طرف حکومتى کیچ فیک مىسازد و جاى شاعر به شعر حقنه مىکند؛ از این طرف یک مش
بیسواد تازه به نان و نام رسیده که تقى به توقى خورد و طرفدار دارند براى یارگیرى هم که شده فیکسـازى مـى-
کنند! کاش اقل طرفدارى در کار بود کاش مىدانستند در هر طرف فقط هیچ اس ؛ جز اجتماعِ سایه در اطراف هـیچ خبـرى نیس
سایههایى که در چشم به هم زدنى با باد خواهند رف .
دیل گپ 75 /
68 آنها در من اول فقط خودشان را نگاه مىکنند؛ اینکه یکى را پیدا کردهاند که خوب نشانشان مىدهـد اول بـراىشـان هیجـان انگیز اس
ولى بعد از خودشان خسته مىشوند .من هم از بس که سرطان تنبلى دارم هرگز حال ندارم خودم را بـراى کسـى
تکان بدهم .اصلن کسى در قاموس من یعنى وجود ندارد از وقتى که یادم مىآید مدام خود خـودم بـودم عـوض کجـا بـود همیشه همین عوضى بودم .متأسفانه هیچ آدمى آنقدر عمیق نیس
که زود مرا بشناسد .اینکه یک عده مـىگوینـد اول خـوب
بود اوایل با هم خوب بودیم بعدها عوض شد و براى همین ازش جدا شدم چرت اس ! در ذات هیچ آدمـى حتـى خـودش نمىتواند دس
ببرد؛ تا آنجا که به آن دیگرى مربوط مىشود هیچ آدمى هرگز عوض نمىشود تغییـر نمـىکنـد همـه مـدام
همانند که بودند .تو هم آن اوایل دوستم بودى با من خوب بودى چون خوب مرا نمىشناختى .حا ولى مىشناسـى و دیگـر دوستم نیستی؛ به همین سادگی ... می 2116
دیل گپ 76 /
69
در چهل و هف
سالگی خیلی چیزها را میفهمی؛ مثلن میفهمی که دیگر نمیتوانی بفهمانی میفهمـی کـه یـک عـده هرگـز
نمیفهمند و این آغازِ دوبارهی تنهاییس .انگار بعضی از دوستان تازه با فکرهای من آشنا شدهاند؛ مىپرسند تو عوض شدی و این یعنی که دیگر طبق میل ما رفتار نمیکنی و بیشک پی ِ خودشان به این رهایی نام خیان چون گاهی خیان
معنایی جز رهایی ندارد .سگها وفادارند محال اس
خانگیاند .شکسپیر میگف
به کودکان خود گوش
تنها خائنانند که به خود وفادارند و عشق جز با خیان خیان
کنند برای همـین مثـل گـرگ رهـا نیسـتند؛
سگ بدهید تا وفادار بار بیایند و نمیدانس دوام نمییابد .شاعری که خیان
نکرد و شعری تازه نوش .وفاداری یک جور قرارداد اس
نباید با قلب قرار گذاش
خیان
هیچ دلی را آدمی را نباید شکس
میدهند .احتمالن حق دارنـد
نکند تنها دیان
و قرارداد فقط مال کاغذ اس
پس تا میتوانی خیان
که قاتل از آب در مـیآینـد. مـیکنـد؛ نمـی شـود
برای همین شکسـتنیسـ .
کن که وفاداری عشق را نکُشد! شـعر را
نکُشد! شعر همیشه از شاعر مهمتر اس ؛ این را شاعران ایرانى نمىفهمنـد .جامعـه روشـنفکری ایرانـی نگـاهی طبقـاتی دارد روشنفکری شعاری ما طبقاتیس .نگاهی به تاریخ احزاب چپ ایرانی بیاندازید؛ لیدرهای تمام احزاب سیاسیِ چپ به طبقـه فرادس
تعلق دارند ادبیات ما نیز این چنین اس .نیما خانزادهس
هدای
اشـرافزاده! همـان اشـراف بـی شـرف ایرانـی!
آخوندها و آخوندزادهها اشراف و فئودالها مدام کارگردانِ حرک های تازه بودهاند؛ نه اینکه تازه باشند بلکه تنها بر صـندلی- های تبلیغاتیشان نشاندهاند .در این باره من باید زیاد وق
بگذارم باید بسیار بنویسم بنویسم که چرا آنارشیسم را و جنـب -
های آنارشیستی را در ایران میپسندم اینکه چرا فقط اینگونه حرک ها غیرقابل مهارنـد واقعـن نوشـتنیسـ .ایـن روزهـا خیلیها سعی دارند نیما و نظریهپردازی دهاتی و بُنجل او را سرچشمهی شعر هفتاد قلمداد کنند و این به طرز فجیعی چندش- آور اس .من از خانزادهی بی استعداد یوش بدم میآید .آوانگاردیسمِ پش
منقلی و بودلریاش حقارتبار اس .چـرا یکـی
نطریات بند تنبانیِ بودلر را ترجمه نمیکند تا همه بفهمند چه ادبیات بی پدر مادری داریم؟ اگر قرار باشد بـرای هفتـاد مـادری انتخاب کنند من سرباززادهای چون فروغ را [که اقل بزک نداش ] ترجیح میدهم .نباید هیچ سنخی از سانسـور مـانع شـود همه باید به طرز فجیعی فقط خودشان باشند .من هم تا وقتی که باشم بیکار نمىنشینم مىنویسم .تو هم تا مـىتـوانى حـذف کن اما کارت نمىگیرد .راه هنوز هس
فقط جاده در دس
تعمیر اس . می 2116
دیل گپ 77 /
71
مىپرسند چرا!؟ نمىفهمند که وقتى تمام مىشود پاسخ از دس خودشان را به جماع
مىرود! حتى نزدیکترینشان را بـمک کـردهام .ایـنکـه هـى
مىمالند تا چیزِ تازهاى ازت بکنند کم کم خستهات مىکند .پی ترها نمىتوانستم جز با نویسـنده و آرتیسـ
گپ و گف
داشته باشم فضاى مجازى ولى مرا بى که بخواهم به آدمهاى بى چهرهاى رساند که بـه تنهـا چیـزى کـه
فکر نمىکنند اسم اس ؛ آدمهایى که شاعر نیستند اما خود شعرند مرد نیستند ولى خایه دارند این هوا! زن نیستند اما مهربانى- شان آدمک
اس ؛ گاهى اینها بهترین لحظاتم را در کنفرانسهاى مجازى رقم مىزنند .خیلى سعى مىکنم که بـداخمقىهـام
عذابشان ندهد اما براى اینکه از صف مرگ بزنند بیرون گاهى مجبورم خطرناک را فجیعتر کنم .نتیجهى این بازى شـاعران و نویسندگانى را بدس
داده که واقعن دارند خمق مىنویسند اما به تنها چیزى که اهمی
کارشان آنقدر با گرفته که حتى از مرگ سبق شرِّ گله خمص مىشوند سم داده! راست
نمىدهند اسـم اسـ .ایـن روزهـا
گرفتهاند .من البته از این آدمکشى هنوز پشیمان نیستم .همیشه معدودى که از
قصاب مىروند و از بینشان انگش
شمارانى از پسِ قصاب برنمىآیند و ایـن همیشـه عـذابم
تاکنون ندیدهام یکى زندگىاش مثل من با و پایین داشته باشد اما حتى یک بار فکـر خودکشـى از سـرم خطـور
نکرده بااینهمه نمىدانم چرا وقتى که مىخواهند خودشان را بکشند با من مشورت مىکنند .طى سه روز گذشته پـنج نفـر در این باره ازم پرسیدند پنج نفر که واقعن قصد داشتند ته تنهایىشان نقطه بگذارند و نمىدانستند مرگ فقط تنهاترشان مـىکنـد. در نیهیلیسم من لذتناکتر از زندگى وجود ندارد؛ اینکه خودت را مىاندازى آن ته و نفس مىکشى چنـان سـخ مازوخیسم از رو مىرود به طرز فجیعى زندگىبخ نه می ٠٢5٥
اس .دیشب مىگف
کـه حتـى
دارم خفه مىشم خفه مىشم لعنتى! اما شد.
دیل گپ 78 /
71 اولى :خوشحالم که بعد از سالها با خره هم رو مىبینیم شنبه آینده لندنم لطفا شمارهت رو بذار. دومى :شمارهت رو از فمنى گرفتم ولى هر چه زنگ مىزنم کسى برنمىداره .سفرى؟ سومى :امروز با فمنى رفتیم پی
بیسارى هیشکى اینجا ازت خبر نداره چرا همه ازت شاکىاند؟ مىگـن بـرج عـاج نشـین
شدى این شماره تماس منه اگه لندنى جان على تماس بگیر دلم تنگه برات. چهارمى :على همه مىگن لندنى پس چرا جواب نمىدى شاعر؟ مشکلى پی
اومده؟ فقط این رو بدون کـه مـن همیشـه ازت
دفاع کردم. پنجمى :بذار یه چیزى به
بگم که به دردت بخوره :دچار توهمى پسر! بهم زنگ بزن پنجشنبه از لندن مىرم.
آخرى :حتى ابراهیم گلستان هم مثل تو کمس نذاش
تا به
زنگ زدم دعوتم کرد و رفتم دیـدم .تـو فکـر مـىکنـى کـى
هستى؟ اگه به شهرته در مقابل من باید لنگ بندازى متوهم! دهه هفتاد دیگه گذشته نسل جدید به زور اسم
رو شنیده .سرى
به اینستاگرامم بزن فالوئرام رو با خودت قیاس کن. طفلى! من هم بدم نمىآمد بعد از پانزده سال ببینم اما اگر مىدیدم اهمی
اما دیگر وق
اتمف ندارم نه اینکه سرم شلوغ باشد عمف هم هستم
باید باز یکى دیگر و دیگرانى را مىدیدم که همه از من مثـل او مشـهورترند! آیـا شـهره و شـهیر و شـهرت
دارد؟ این روزها مردانگی خریدار ندارد همه تنها "کوس" را فالو مىکنند .خوانندهاى بندتنبانى دوس
دخترش را ول
را هوا داده و نالیده که ول شده و دو ملیون نفر او را فالو کردند حا مشهور اس
بى بى سى هم
کرده آن بینوا هم ناموس
او را تیتر کرده! این روزها فقط کوس و کوسشعر و کوسلیسى مُد اس
حتى آن دسته از مشـهورها کـه ظـاهرن مـرد هسـتند
احساس و اثاث خود جراحى کرده به طرزى کردنى زن تشریف دارند .مردانگی این روزها از مد افتاده! حتى زنهـا کوسـباز و کوسلیس شدهاند .گفتم این را یادآورى کنم تا مثل او یا اوها بدانند. پ .ن :حا معدودى این نوشته را علم نکنند و جار بزنند که دیدید فمنى ضد زن اس ! مردانگی فقط مختص آقایـان نیسـ کمااینکه این روزها برخى از آقایانِ خوش وردار کوس دارند این هوا! می 2116
دیل گپ 79 /
72 بزرگراه گمشدهى لینج ( )lost highway, david lynchرا اواخر سال هفتاد و ش
دیدم یعنى وقتى کـه حتـى سـینمایى-
هاى ایران دیوید لینچ را نمىشناختند .درباره این فیلم خیلى جاها حرف زدم حتى در آن ممنـوعِ بـزرگ! صـفحهاى از کتـاب شینما را با اشاراتى غیر مستقیم به این فیلم اختصاص دادیم. اساسن نگاه من به سینما بعد از دیدن این فیلم تغییر کرد فیلمى که داستانى نداش
فیلمى پر از سـکانسهـاى پـورن امـا بـه
شدت متفکرانه و ناسکسى! شعر من هم بعد از این فیلم تغییر کرد تازه فهمیدم چه فضاى بزرگى طى قرنها از ادبیات فارسى دریغ شده بزرگراه گمشده پورن اس
اما محال اس
آن را ببینى و هورنى شوى؛ این خصیصه را شعرهاى لخ
این را نوشتم نه براى دفاع از کارهام اشاره کردم به یکى از کلیدىترین نکاتى که باید وق من سکسى نمىنویسم اروتیک نمىنویسم پورن مىنویسم.
خوان
من هم دارد.
ادبیاتم به آن توجه شـود.
دیل گپ 81 /
73 گذشته از على کریمى و غفور جهانى تاریخ فوتبال ایران اگر یک "گرى لینه کر" داشته باشد بـى شـک او کسـى نیسـ سیروس قایقران؛ فوتبالیستى باکمس طراح و به شدت باهوش که محال اس
جـز
چون اویى باز در فوتبال ابله ایران سر با کند.
هم غفور و هم کریمى و هم سیروس قایقران هر سه از مهـد فوتبـال یعنـى شـهر ورزش خیـزِ تبریـز وارد تـیم ملـى شـدند. خوشبختانه امسال در لیگ برتر تبریز سه تیم خواهد داش
هر ساله هم به تعدادشان یکى افزوده خواهد شـد .طبـق بـرآورد
سازمان برنامه و بودجه و بنا به دستور تاریخىِ مقام معظم رهبرى در سال 55٢8هـر شـانزده تـیم لیـگ برتـر فوتبـال ایـران تبریزى خواهد بود آنوق
دیدنىترین دربىها بین دو تیم پرسپولیس تبریز و استقمل تبریز در ورزشگاه یادگار امـام برگـزار
خواهد شد .همانطور که مىدانید امسال تیم تراکتورسازىِ تبریز که حتى یک بازیکنِ غیـر بـومى نداشـ ران هاس
و از کوچـکتـرین
حکومتى برخوردار نبود بهترین بازیها را در جام باشگاههاى آسیا ارائه داد و مىرود که آبروى رفتهى ایران را که سال- جامى در آسیا دریاف
نکرده برگرداند گرچه دیشب تیم ثروتمند استقمل خوزستان با برخى از بازیکنان میلیـاردى و
دستهاى از جوانانِ نخبهاش که سپاه پاسداران مجبورشان کرد جاى سربازى در آن توپ بزنند جام لیگ برتر را با ى سـر بـرد اما از آن طرف قوى سپید انزلى را هم داریم که برخمف تیم بازیکنسـازِ تراکتورسـازى تمـام بازیکنـان تاکنون در فوتبال ایران هیچ کاره بوده و براى برقرارى عدال
اسممى ـ ورزشى سران حکومـ
غیـر بـومىسـ
و
و سـپاه پاسـداران همـه کـار
کردند تا این تیم گیمنى در لیگ برتر باقى بماند اما نشد .فصل گذشته را ملوان با مربىگرىِ مورینیو آغاز کرد و تمام داوران به سودش سوت زدند اما باز نشد .بعد هم جاى مورینیو پپ گوآردیو را آوردند و تا مىتوانسـتند بـه بازیکنـان ملـوان پـول و پاداش دادند اما نشد که نشد پس سرآخر این تیم منفورِ گیمنى سقوط کرد تا فوتبال ایـران بـراى همیشـه از شـرّش خـمص شود .خمصه اینکه بسیار براى این پاکسازىِ بزرگ در فوتبال ایران خوشحالم! پ .ن :لیگ برتر فوتبال ایران بدون ملوان یعنى پشم! یعنى هم پرسپولیس آمادهخور هم تراکتورسازىِ مف خور و هم استقملِ در اساس جلنبُر به تنها چیزى که ربط ندارند فوتبال اس ؛ اصلن بدون ملوان باید فوتبال ایران را گرف
و به
تجـاوز کـرد!
خمص! می 2116
دیل گپ 81 /
74 وقتى چپِ مستعارِ قدیمى علیه ناسیونالیسم مىنویسد و بى هیچ درک معاصرى ایدهى اینترناسیونالیسم مارکس را در بوق مى- کند یاد استالین و لنین مىافتم که با عملگرائى منحطشان سوسیالیسم را به بیراهه کشاندند؛ این هر دو مدعى بودند که زبـان مادرىِ هر قوم و نژادى باید زبانِ رسمىاش باشد و با این بهانه حتى کمک کردند در آذربایجان جنبشى راه بـیافتـد امـا زبـان رسمى تمام ایا ت شوروى سابق روسى بود؛ حتى پارهاى از آذربایجان که حا دیگر بخشى از شوروى شده بود! من هم مثل بسیارى از کسانى که آزادى را جستجو مىکنند معتقدم آزادى جز با تحقق برابرىِ نژادى و جنسیتى حاصل نمـى- شود اما به شدت با انفعال ملى مخالفم! نمىشود مدام در دفاع از حقوق انسانىِ مل هاى دیگر نوشـ غبنى که بر مل
ایران مىرود خاموش ماند؛ نباید دائم علیه استعمار غرب نوش
و نسـب
بـه ایـنهمـه
و در برابر استعمار شرق که طـى چنـد دهـه
گذشته خونمان را در شیشه کردهاند سکوت کرد؛ تاکنون ندیدهام چپ قدیمى علیه چپاول روسیه و چین در ایران بنویسد. روشنفکر غربى نیز مدام از برابرى نژادها مىگوید اما هرگز مثل چپهاى قـدیمىِ ایرانـى نسـب نیس .آقایان چشم باز کنید! خیان
که شا و دم ندارد! پروژهى جهانىسازى سالهاس
شکس
جهان مسطح طرفیم .تا کى مىخواهید ایران و ایرانى را در زیرزمینِ جهان حبسى نگه دارید!؟
بـه منـافع کشـورش منفعـل خوردهسـ ؛ حـا مـا بـا
دیل گپ 82 /
75 "تاکسی فرهنگی" نام طرحی تازه و خمق اس توسط سازمان تاکسیرانیِ رش جای اتمف وق و شرک
پش
که برای بهبود سرانهی کتابخوانی با همکاری اداره کل کتابخانههای گـیمن
اجرا میشود .انگار بنا دارند کتابخانه کوچکی را در هر تاکسی قرار دهند تا مسافران عمقمنـد
ترافیک کتاب بخوانند .فکر بکر اس
باید از آن به طور گسترده استقبال کرد تا سازمان اتوبـوسرانـی
راه آهن هم تشویق شود این ایده را اجرایی کند .چقدر بهتر میشود اگر چنین کتابخانههایی را در اتوبوسهـای بـین
شهری و کوپههای قطار قرار دهند و اینگونه موجبِ انقمبی فرهنگی در عرصهی کتابخوانی شوند .بی شک اجرای گسترده- ی این ایده باعث رونق نشر و افزای
تیراژ کتاب در ایران خواهد شد البته اگر همه همّ
کنند و بی تفاوت از کنار ایـن فکـر
بکر نگذرند .از همه دوستان میخواهم با انتشار این خبر به استقبال اجرای طرح "تاکسی فرهنگی" بروند تـا شـاید مسـئو نی که درصدی ربط به فرهنگ و مسائل شعوری دارند تشویق شوند و برای محبوبی
خود هم که شده در اجرای این طرح پی -
قدم شوند. می 2116
دیل گپ 83 /
76
حسادت سرطانِ هنر و ادبیات فارسىس .بی یک مش
آدمِ عمف و علفى و مافنگىس
از سانسور و آن حکوم
دیکتاتور مشکل مولف و آرتیس
خـمقِ امـروزى
که بدبختانه اسم نویسنده و روزنامه نگار و روشنفکر را یدک مىکشند و در تمـام
عمرشان هم حتى یک سطر که قابل خواندن باشد ننوشتهاند با اینهمه مدام نق و زیرآب مىزنند .آنقدر هم به دهند تا عاقب مترىِ رش
گیـر مـى-
قات بزنى و جوابشان بدهى تا همه جا جار بزنند فمنى ما را دیده! مثلن یکىشان ایران که بودم مرا از دوصد که مىدید خم مىشد [واقعن الکى نیس
که مىنویسم خم مىشد] خدایى مثل سگ عابد ارمنى ازم مىترسید اما داشته باشد هر فصله مطلبى علیه من مىنویسـد .آیـا مسـئولی
همین رشتىِ ساوهاى از وقتى که زدم بیرون انگار که مأموری
جلسه شعرى آن هم مال حوزه هنرى اینقدر مىارزد که تومارى امضا جمع کنى و بفرستى ارشاد که کتاب فمنى چرا مجـوز گرفته! کونپاره!؟ از این جنس مفلوک ادبیات معاصر کم ندارد؛ یک مش
حسود و معتاد که مثل کرمِ کدو همه جا وول مىخورند .ماندهام این-
ها چرا نمىروند پی ِ روانشناس! با خره باید درمانى داشته باشد حسادت! عجب گیـرى افتـادم! همـه مـىخواهنـد ننویسـى نخوانى نگردى نکنى اصلن نباشى .کسى نمىگوید هر طور دل
مىخواهد باش هر جور عشق
کشید بنویس هر که را ...
ببخشید! هر کار مىخواهى بکن! اغلب هم مدعىِ مبارزه براى آزادىاند اما وقتى کنار هم آن روبرو مىایسـتند مثـل میلـههـاى زندانند! یک شعر یک داستان حتى یک مقاله هم ندارند که تأویلى سیاسى داشته باشد اما ادعاى سیاسىشان کونِ عالم را پاره مىکند! اینها کسانى هستند که دوس
دارند آنها را ببینم و مدام نق مىزنند به اصطمح شاعرند نویسندهانـد فعـال حقـوقِ
بشرند اما جز رُلِ مزاحم ایفا نمىکنند .طىِ این سالها هر وق متاسفانه سیاسىهاش هم از همین قماشند .چند سال پی
آمدم کارى کنم مثل پیرزنهاى کوچههاى انزیل محله نق زدند؛
یک شب از ملى و مجاهد گرفته تـا پیکـارى و چـپ غـول پیکـر!
همهشان یک جا جمع بودند و همه جورى بحث مىکردند من اما داشتم فکر مىکردم به مردم ایران! مردمى عینهو اینها! فقط ضرِ مف ! همه از دم عشقِ میکروفن! آن شب تا نوک بینى هم کشیده هم نوشـیده بـودم تـا ایـنکـه شـب از نیمـه گذشـ کمونیس
و
معروف ازم پرسید! اما هیچ نگفتم ولى باز پرسید کاش هرگز نمىگفتم و همچنان توى شبنشینىهاشان مىچریدم
اما دس بردار که نبود باز پرسید و هى پرسید و آخرش هم پرسید تو امشب هیچ نگفتى از بین ما کـى رو قبـول دارى!؟ گفـتم کیر رو.
دیل گپ 84 /
77
از وقتى که خدا وایبر را آفرید چیتینگ سخ
شده خیان
صعب! یعنى به همان نسب
که آقایـان چـراغ خـاموش بـه جـاده
خاکى مىزنند خانمها وایبرخاموش زیرآبى مىروند تا اگر باز به هم برخوردند هر دو بیشتر شاکى باشند که آن دیگرى عشـق را رعای
نکرده ...
خمصه وایبر که خاموش مىشود خدا عمم شوند کولى مىدهند و اسم دهید وقتى خیان
را مىگذارند عشق! یکى هم نیس
به این خیل بینوا بگوید خرپی ! براى چه به هم گیـر مـى-
فامیل نزدیک همهتان اس ؟ هنوز شک برادر زجر اس
لجن در دو روز ماهی دوراندی
مىدهد که عشق
کج اس
اما کو گوشِ شنوا! بعضى وق ها آدمها کـور مـى- و آدمها از این خودآزارى چه لذتها که نمىبرنـد!
امضا مىکند نیازى به کاوش نیس ؛ فقط دور شو! دور شو که از نزدیک ببینى! اما دریغا که دیگر کسى
و نزدیکبین نیس ! یک عده مىظلمند یک عده مظلومند من اما جز با لذت فامیلی
ندارم؛ دلِ من هرگز به دیـل
( )dealوفادار نبوده و نیس ؛ با همه امروزه هستم و فردا نه! زن و مرد ندارد آدمها محلِ گذرند؛ مـن هـیچ کتـابى را دو بـار نخواندهام هیچ آدمى را هم دوباره نمىخوانم با هیچکس و هیچ چیز هم بد نیستم و نبودهام فقط آنهایى را که تمـام کـردهام دیگر نمىبینم چون هیچکس دو بار "آرى" نمىگوید .اینکه مىگویند در فرهنگ لغات فمنى رفیق یعنى نردبان و وقتـى ازش رف
با مىشکندش کشک اس ! من تاکنون به هر که در هر رابطه بسیار بیشتر از آنچـه داده بخشـیدم فقـط صـداش را در
نیاوردم .آنچه من با آنها کردهام پنهان اس
آنچه آنها براى من در میدان.
دیل گپ 85 /
78 در کویته مرکز بلوچستانِ پاکستان قتل عامشان کردهاند فقط قریب به دو هزار هزاره طی یکی دو سال در کویتـه کشـته شـد. نه با افغانیها بلکه تنها با هزارههای خراسان بزرگ (افغانستان فعلی) بدرفتاری میشود.
در ایران هم برخمف آنچه رسم اس متاسفانه ظاهر زیبای هزارهها کار دس
شان داده حتی در افغانستان نیز آنها هرگز رنگ آسای
ندیده و مدام قربـانیِ تبعـی
نژادی بودند؛ یعنی طیِ تمام حکوم های افغانی آنها مدام سوژه نسلکشی مهاجرت اجباری و بردهداری بودهانـد .هـزارههـا هوش سرشاری دارند و مردمانی شریفند .در حال حاضر هم بهترین شاعران و نویسندگان خراسانِ بزرگ هزارهاند و این بیشتر به پتانسیل موسیفاییِ زبانِ خودویژهی دری مربوط اس
که تنها در گوی
هزارگی مستتر اس .وقتی که یک هزاره با لهجـهی
هزارگی غزنی دو حرف "د" یا "ت" را تلفظ میکند من یکی کیف می کنم که فارسی زبانم و می توانم از این تسکین زبانی که در گوی شان اتفاق میافتد حالِ اصیل آسمانی ببرم .شاید خیلیها ندانند که بسیاری از کلمات گوی اوستایی دارد و همین بیانگر اصال
نژادی ـ زبانیشان اس
حمله میشود .پشتونها که نام دیگرشان افغان اس
که جای اینکه ستای
هزارگـی غزنـی ریشـه
شود توسط بسـیاری از پشـتونهـا بـه آن
و من نمیدانم چرا تمام مردمان ساکن خراسان بزرگ از تاجیک گرفته تـا
ازبک و آیماق و بلوچ و ترکمن را به این نام صدا میزنند شاید از کمترین پشتوانه تاریخی ـ فرهنگی برخوردار باشند اما طـی سدههای اخیر مدام حکوم
مرکزی دس شان بوده کارگردانیِ سیاسیِ خراسان بزرگ را به عهده داشتهاند.
اینها را نوشتم که بگویم مردم ایران هر چقدر که تاکنون به سایر تیرههای نژادی افغانستان نیکی کردهانـد بـه هـزارههـا [ایـن مردمان صبور و سخ کوش و مستعد خراسان بزرگ] ظلم کرده و به آنها بدهکارند .مـن بـه شخصـه وقتـی تهـران بـودم بـا دانشجویان قزلباش و تاجیک و ازبک بسیاری ممقات داشتم اما این فرص
تحصیلی یا هرگز به هزارهها داده نشد یا به ندرت
اتفاق افتاد .تمام خراسان بزرگ حتی ما ایرانیها به هزارهها زندگی بدهکاریم .کاش جبران کنیم. می 2116
دیل گپ 86 /
79
مىگویند فمنى خیلى مرد اس
و اینگونه محکم مىزنند روى سرِ زن! کاش مىگفتند چقدر آدم اس
فقط به حوّا برمىخورد! براى اینکه به آزادى برسى راهى ندارى مگر از راه برابرى بگذرى؛ عدال کند نه قانون که دس
پخ
فمنى! اینجورى اقل
را تنها برابرى ممکن مـى-
قدرت اس !
قانون دفترچهى راهنماى تبعی
از قدرت اس
و قدرت جـز کاتـالوگ انحـراف از حقـوقِ انسـان نیسـ .قـدرت سـتیزتر از
آنارشیس ها وجود ندارد براى همین آنارشیس ها واقعىترین فعا نِ حقوقِ بشرند البته این را کسى قبول نـدارد چـون فکـر نمىکند یا بلد نیس
بکند .اندیشیدن آسان نیس ؛ باید از جان
هم که شد براش بگذرى وگرنه مىترسى .برخى ایرانىها به
هر معروفى که پیتوک مىدهد مىگویند جاسوس! در حالى که آنها جاسوس نیستند فقط مىترسند! گاهى ترسوها خدمتى بـه قدرت مىکنند که انجام
از عهدهى هر جاسوسى خارج اس ! اندیشیدن آسان نیسـ
بگذرى وگرنه نمىفهمى! نفهمها تنها مروّجانِ بمهتند و بمه پس براى اینکه غیرانسانى نباشى اول باید آنارشیس کیچ و فیک فقط آنارشیس ها واقعىترند.
مردابِ درندشتىس
باشى؛ براى اینکه آنارشیس
بایـد از جانـ
هـم کـه شـد بـراش
که تنها گاوِ قدرت از آن آب مىخـورد باشى باید از اندیشیدن نترسى .در جهـانِ
دیل گپ 87 /
81 همه شاکىاند که اعصاب معصاب ندارى اخمق ندارى همه همچین بفهمى نفهمى یک جورهایى بى آنکه بگویند مىگویند گُهى! من آدمِ ناتوانى نیستم اما هر وق
در جایى به عزیزى قول دادم طورى رفتار بزنم یا باشم که نیستم نشد! یعنـى بـدتر ریـدمان
زده شد به کاسه کوزهى مجلس! امروز هم مجبور بودم به عنوان رئیسِ چى چى در نشستى شرک
کنم .دو ساع
که تنها لبخند باشم و پر از تأیید حتى همکارم که نویسندهاىس
با شناسنامهاى چندزبانى آمده بود خودش را فرو کرده بـود
بغل دستم تا اگر آتشى شدم آب بپاشد سرم اما باز نشد؛ یعنى بمه
در خانه و نیم ساع
باکمس چنان بر مجلس چیره شد که بـازیگرم جـا زد و
وقتى نظرم را خواستند کشید کنار و باز نشد خودم نباشم و همه چى باز خراب شد .درس اخمق ندارم اما اگر مطمئن نباشم محال اس اس وقت
با معاصران
هم وق
اسـ
اعصـاب معصـاب نـدارم
اینگونه باشم .کاش مىشد این دنیا را مثل کوک سـاع
نباشى واقعن بد اس
توى راه تمرین کـردم
على عبدالرضایى باشى .دوباره باید ش
عقـب جلـو کـرد بـد
ماه آزگار سُماق هندى بمکـم تـا
برسد خودم نباشم .ایران و انگلیس ندارد خاش والیسها همه جا میدان دارند .خمصه از من به شما گفـتن! دنبـال آدم
خوبه در یک شاعر واقعى نگردید اگر گشتید و پیداش کردید الکى خوشحالى نکنید مطمئن باشید که رکب خوردید و طرف شاعر نبوده آرتیستى بوده که دارد ایفاى نق
مىکند. می 2116
دیل گپ 88 /
81 یک جاى مخفى در سیاس
فرهنگ علىالخصوص در ادبیات فارسى هس
شود دروغ ریا زیرآبزنى غرورِ بیجا و بمه
که باید لو برود؛ حسادت آنجا سازماندهى مى-
آنجا!
هنوز "من" تنها عنصرِ غایب در ادبیات فارسىس .داخـل و خـارج پیـر و جـوان هـم نـدارد؛ همـه پشـ اسم "ما"س
یـک نقـاب کـه
مخفى شدهاند .ایرانى بدتر از افغانستانى تاجیک گُهتر از این هر دو! همه هم دارند فقط نـق مـىزننـد کسـى
کارى نمىکند .دیگر گَپى بین نویسنده و مخاطب نیس ؛ هر دو نمىخوانند و استادند نخوانده اعممِ نظر کنند در یـک جملـه! به این جملهى نفله چند گزارهى مترادف دیگر افزوده در فیسبوکشان اسـتاتوس کـرده اسـم روشنفکرى! بهانهشان هم این اس
که مخاطب امروزى فس
را هـم مـىگذارنـد مسـئولی
فودى شده! با اینهمه حتى حال ندارند یـک تکـه سوسـیس در
مغزشان سر کنند! مشتى گدا و گرسنهاند که از دم غرو شدهاند .فیلم بدتر از داستان داستان آبکىتر از شـعر و ...شـعور را دربس
اجاره دادهاند .هنرِ معاصرِ ایرانى یعنى کشک یعنى ارکستراسیونِ زنجموره یعنى آوازِ بلند مرا گاییدهاند به دادم برسـید!
یک دیوِ خبیث هم درس
کردهاند به اسم جمهورىِ اسممى که خودشانند سانسورچیانِ مدرنِ ضدِّ سانسور! بسـیجیانِ عاصـىِ
ضدِّ بسیجى! کاش حتى براى لحظهاى هم که شده مىتوانستند خودشان را از دور وقتى که دارنـد از کوچـه رد مـىشـوند اقـل از پـسِ پنجرهى خانهشان تماشا کنند بى شک اینگونه پى به فمک
خود برده لمانى مىگرفتند و دیگر نقِ مجـانى نمـىزدنـد! ایـن
روزها فرهنگسازى یعنى خاله زنکبازى عمومردک نازى! اگر هم یکـى از ایـن رویّـه تبعیـ
نکنـد مـىشـود تـابلو سـیبلِ
تیراندازى! بزنیدش! قیچىاش کنید تا هم قدّتان شود! بازارِ کوتولههاى پکن! جامعهى یکدس
و به خیالتان کمونیسـتى فقـط
اینگونه تحقق مىیابد بزنیدش! او آیینهى صورتکهاى کریه پش کلمات
آن جاى مخفى را فاش مىکند خجال
نکشید! باز صدای
نقاب اس
قریـبِ سـه دهـهسـ
کـه دارد بـا تـک تـک
بزنید بد! گُه! کثاف ! تا نامِ دقیقِ خود را یـادآورى کـرده
باشید! رسال
من این اس
هر چه را که نویسنده ایرانى پنهان مىکند عیان کنم من چهره چندشآورِ شما هستم! و دیگر هیچ!
دیل گپ 89 /
82 از منظر روانشناسى آدمها همه بیمار روانىاند و عمئم این بیمارىها وق
سکس آشکارتر اس
دارند معشوقشان موعد عشقبازى از زنهاى دیگر بگوید از اندام سکسىشان اما فقط وقـ خواهند و توقع دارند در بقیه مواقع مریم مقدسى در کنار داشته باشند زنها نیز علىرغم مخالف خواس
عده بزرگى از مـردان عمقـه سـکس او را جنـدهخانـه مـى- اولیهشان بـه مـرور بـه ایـن
تن مىدهند و رفته رفته از داشتن رقیب سکسى خیالى لذت جنسى نیز مىبرند .خمصه کم یا زیاد ما مدام با سیطره-
ى سادیسم و مازوخیسم بر تختخواب روبروییم .از این باب نویسندهى بزرگى روانشناسى تجربىس
یا به بیان دیگر یک جورهایى روانىس ؛ مثلن روای
بدون برخوردارى از شیزوفرنىِ هنرى ممکن نیس دستور نداریم و از این لحا
شناخ
روان آدمها براى آنکه مىنویسد یک ناگزیرىس
و هر
از طریق جریـان سـیال ذهـن
بى نظمى در نشانهگذارى اخـتمل در کـاربرد گرامـر (مـا در زبـان ادبـى
دستور زبان نامیدهاىس
محصول دیکتاتورى ذهنى فارسـى زبانـان) فـمش بـکهـا و فـمش
فورواردهاى پى در پىِ زمانى در داستان؛ اینها همه بیانگر روان شیزوفرنیک نویسندهس .اساسـن نوشـتن خـمق رویکـردى سادیستىس
و نداریم نویسندهاى که اقل به فکرهاى آن دیگرى تجـاوز نکنـد! بسـیارى از شـاعران و نویسـندگان دردمنـد
مازوخیستند .آنها با به کارگیرى انواع و اقسام تکنیکهاى جانشینى مدام در جستجوى دردند و اینگونه خود را آزار مىدهند. مازوخیسم به خودآزاری یا آزارخواهی جنسی اطمق مىشود و از نام لئوپولد فون زاخر مازو
نویسنده اتریشی گرفتـه شـده
که ساشه مازو هم صداش مىزنند .من دقیقن نمىدانم کدام داستانهاى مازو به فارسى ترجمه شده و از آنجایى که بسـیار تنانه مىنویسد بعید مىدانم مترجمهاى فارسى زبان سراغ آنها بدرفتاری کنند و در نهای اس
بروند .شخصی های داستان هاى مازو اغلب از اینکه زنهـا بـا
بر زندگىشان چیره شوند لذت جنسی می برند .مثلن "ونوس خزپوش" نـام اثـرى از مـازو
که در آن پسر دانشجویى به نام سوِرین که هم خوشتیپ و خوشقیافهس
هم زنـدگی خـوبى دارد بـا دختـر اشـراف
زادهاى به نام واندا آشنا می شود .سورین که پی تر در خود تمایل به بردگی و خودآزارى را کشف کرده بود درمىیابد کـه بـا این زن میتواند به آرزوهای جنسىاش برسد.
دیل گپ 91 /
83 من دشمن کمونیسم نیستم! اتفاقن به عنوان یک سوسیال آنارشیس
به بخ هایى از آن باور نیز دارم فقط مخـالف کمونیسـمِ
طبقاتىِ ایرانىام! تنها کمونیس هایى که ربطى به کمونیسم ندارند کمونیس هاى ایرانىاند! طرف مسئول یکى از شاخههاى معروف کمونیستىس
اما وقتى به
نزدیک مىشود پز مىدهد که نوادهى فـمن شـاه قاجـار
اس ! من حسابِ آقا را به نامِ آقازاده نمىنویسم اما وقتى سنگ نقاشِ مستقل را به سینه مىزنى و تابلوى نقاشىات را فرح مـىخـرد چون پدرت رئیسِ فمن سازمانِ فرهنگىِ زمانِ شاه بوده عقّم مىگیرد! هنرمند مستقل نمىتواند اپورتونیس
باشد و در آثارش ناتوانىِ جسمىاش را تابلو کند .هنرِ مستقل هنرِ اعتـراف نیسـ ! مـى-
خواهى سیاسى باشى!؟ خب باش! اما اول کمى فکر کن! نمىتوانى تا ابد تنها براى اینکه پیراهنِ خونىِ همکمسىات را بـا ى سر بردى باجِ تبلیغاتى بگیرى! تو هنوز هیچى ندارى! با خره باید یک جایى نشان دهى چه در چنته دارى! نقطه مشترک هنر و ادبیات آخوندى شاهى و حتى کمونیستى از جـنس ایرانـى رویکـرد طبقـاتىشـان اسـ .طـرف نقاشـى قرشمال اس
اما چون پدرش لیدرِ فرهنگىِ حزب توده بوده در همان آغازِ گشای ِ نمایشگاه
تابلوهاش را با بهترین قیم
مىبرند! من همه هستىِ ادبىام را سرِ مبارزه با رویکرد فرهنگىِ هنر و ادبیات طبقاتى گذاشتهام براى همین وقتى مىبینم یکى از طبقات پایینِ اجتماعى یعنى از نقطه صفر شروع کرده و دارد استقمل هنرى و ادبىاش را تعریف مىکند چهارشانه پش اما اگر ببینم او هم دارد مقلد همین رسم و سن
او مىایسـتم
طبقاتى مىشود سکوت نخواهم کرد!
شما با همهى تریبونهاتان علیه من جار بزنید ولى این دهان مهر و موم نمىشود حا چه حکومتى باشید چـه بـا شـعارهایى علیه حکوم
عشوه کنید .سالها پی
نوشتهام على عبدالرضایى شغل من اس
و بدنامى لقبىس
پس تا وقتى که بقیه را رعی زاده و خود را آقازاده مىنامید صفهامان جداس .
که آسان بدست
نیاوردهام
دیل گپ 91 /
84 اول نام دس
"کوس ماتور" بود و به یکی از ناشران برونمرزی تحویل داده شد تا انتشارش دهد اما مشتک ترسـو از بـس ایـن
آن دس
کرد اسم
عوض شد و حا "فرهنگ فحاشی" عنوان کتابیس
که ابتدا بنا داشتم آن را تنها بـه فحـ هـای
گیلکی اختصاص دهم بعد ولی پای فح های فارسی هم به میان آمـد و حـا مـایلم فرهنگـی بشـود کـه مفـاهیم و فلسـفه وجودی فح های تمام گوی های رایج در ایران را شامل شود .طی دو سال گذشته بخ را به پایان رساندم و حا دنبال منابع فحاشیِ گوی
فح های گیلکی فارسی و مازنی
لری علیالخصوص زیرمجموعهی بختیاریاش هستم که یاف
مینشود. می 2116
دیل گپ 92 /
85
قدم زدن روی تنِ شهرها جوانم میکند .انگار همین دیشب مرا زادهاند .پاییز آیینهی شهرهاس
بهارِ کوچه باغها فقط در پاییز
دیدنیس .کندن از این دنیا را فقط دل کندن میسّر میکند؛ این را آدمِ فردا چه آسان درک خواهد کرد! امروزه ما تنها با اخمقِ عدم مواجهیم! اما فردا همه اخمقِ بدن را پیشه خواهند کرد؛ در آن جامعهی بدنی جنسی
بدل به شوخی خواهد شد و دیگـر
کسی با ناموسپرستی زندگی را نخواهد کش .باید بجنبم مسافرم را بردارم و از این کافه هم بزنم بیرون! عشـق همیشـه آن- جاس ! سفر جز عشقبازی با شهرها نیس ؛ شهرها هویتی زنانه دارند برخیشان چند زنند برخی فقط یک زن و زنهایی هم هستند که یک تنه چند شهرند! با اینهمه هنوز عاشقم به زنی که در سفر مَردم را مرگم میکند.
دیل گپ 93 /
86
قریبِ چهار دههس
که بیلیون بیلیون خرج مىشود علیه سیاوش تا حسین حسابى جا بیافتـد .چهـار دهـه تخریـب تـاریخ و
اسطوره و فرهنگ ایرانى موجب شده ناخودآگاه جمعىِ ایرانیان جدالى منفى را آغاز کرده پی ِ مزارِ کورش در نوروزِ گذشـته خود را بزرگ بدارد .مردم دوباره کاوهاند باز بابک خرمدین و کمان دس
آرش دادهاند تا که خود را از زیر سیطرهى اسـتعمار
فرهنگى عربى و اینهمه حقارت حاضر خارج کنند .در چنین شرایطى که حاکمی
از این عمقه و میل عظیمِ انسـانى وحشـ
کرده و در هراس افتاده چرا عدهاى که خود را شاعر و روشنفکر مىنمایانند همگام با حکوم
و سیاس هاى ضـد ایرانـىاش
با تیشه به جان ریشه افتاده کورش و کاوه و سیاوش را تخریب مىکنند؟ واقعن چطور مىشود عشـق ملتـى را بـه اسـطوره و تاریخ
راسیسم تعریف کرد و جار زد که مردم مایل به فاشیسم شدهاند؟ حا گیرم که در تعریف برخى از اسطورهها غُلوى
اتفاق افتاده باشد؛ تخلیه هوی
و خلع سمح تاریخى مل
جز همگامى با حاکمی
چه اهدافى را دنبال مىکند؟
آیا غرب اسطوره ندارد؟ آیا شاعر و نویسنده و متفکر اروپایى تاریخ خود را عزیز نمىدارد و هر ساله شـاخهاى بـه میتولـوژىِ خود نمىافزاید؟ این را دیگر هر ابلهى مىداند ملتى که دیروز نداشته باشد امروز هم نخواهد داش .چطور اس
که روشنفکر
شعارى و خواجهى ایرانى در هر فرصتى فاکتى از یکى از خدایان یونانى مىآورد و تمام اسطورههاى آتنى را از بر اس
اما هر
بار که اسم اسطورهاى ایرانى به میان مىآید دچارِ بواسیرِ فرهنگى مىشود؟ این خودباختگى و خواجگىِ فرهنگى از کجا نشأت مىگیرد؟ چرا یکباره تمام مدیاهاى داخلى و خارجى بسیج شدهاند و دارند توى سرِ کورش و آرش و سیاوش مىزنند؟ به فمن شاعر و نویسنده مىگویند نژادپرس نیس
چون خودش را تاریخ
را مىشناسد؛ چـون مثـل آنهـا بـیسـواد و خواجـه
چون هنوز خایه دارد و عاشوراى حسینى را نتوانستند جاى سیاووشان به او قالب کنند .همهشان صادق هدای
را پـدر
مدرنیسم ایرانى مىشناسند و او را مىپرستند اما همین که حرف از عمقههاى باستانى و ایران دوسـتىاش مـىشـود صـادق را ارتجاعى و نژادپرس تاریخ
را نفروخ
مىنامند! هدای
عشق تلویزیون نبود کون نمىداد تا صداى امریکا معروف
کنـد هـدای
خـودش را
تا مدام در چشم باشد.
هى شما که از تاریخ ایران باستان قدر گاو هم نمىدانید :من نمىگویم که نادانسته حلوا حلـواش کنیـد اقـل طبـق سـناریوى مشترک مدیاهاى داخلى و خارجى گوسفندوار به چیزى که نمىشناسید نمىدانید حمله نکنید. می 2116
دیل گپ 94 /
87 همه اون شب از رفتار دوس
دخترم شاکى بودند اما من تازه اون شب ازش خوشم اومده بود؛ یعنى دقیقن همونجـورى بـود
که من نمىتونستم باشم .سایه که پنج ـ ش توى گوشم گف
سال پی
سه ـ چهار روز عاشق هم بودیم انگار از همه بیشتر شاکى بود .یواش
دختر قحط بود؟ آخه این هم آدمه باهاشى!؟ تو چرا همیشه بدترین گزینه رو انتخاب مىکنى؟
بعد اینهمه سال تازه امشب وق
کردم به سوال
فکر کنم؛ واقعن راس
مىگف ! من همیشه دنبال یکى رفتم که سیماش یه
جورایى قاطى پاتى بود واقعن همیشه بدترین گزینه رو انتخاب کردم .خب سخته کنکورِ ریاضى که نیس ! اونجا فقـط بـین چهار گزینه انتخاب مىکنى اینجا ولى اقل چهلتا اونجا وقتى حساب و کتاب و محاسبه مىکنى بـه بهتـرین جـواب مـى- رسى اینجا ولى حساب و کتاب باعث مىشه بیشتر گند بزنى .سایه راس
مىگف .
دیل گپ 95 /
88
مىخواس
فیلمى بسازه درباره هنرمندى در تبعید .مىگف
بازى مىکنید جاى خودتون؟ گفتم اینکه اسم
از کارهاتون خیلى ایده مىگیرم .اسـتقبال کـردم! پرسـید خودتـون
بازى نیس ؛ اگه قراره خودم باشم پس چـرا کـه نـه! گفـ
سـناریو رو هـم
نوشتم و دفترچهاى رو داد دستم که بخونم خوندم .طفلى حتى لوکیشنهاش رو انتخاب کرده بـود؛ مـثلن پـارک کـوچکى هس
پش
خونهم فکر مىکرد گاهى مىرم اونجا واسه نوشتن یا مطالعه .توى چند پمن
هم در حال قـدم زدن شـعر مـى-
نوشتم یا دوستان و مخاطبام رو توى کافى شاپ شاپینگ سنتر روبروى خونـهم مـىدیـدم .خمصـه تـوى فـیلم
تیپیـک یـه
نویسندهى آدم حسابى بودم .وقتى زنگ زد که نظر نهایىام رو بگم خواستم بیاد اینجا .برخمف دفعه قبل این بـار تنهـا اومـد. گفتم من بازیگر نیستم فقط مىتونم توى فیلم بیافته .بعد اتاق مخصوصم رو که از ایران بردم نشان
پاریس و بعد آوردم
لندن و در تهران خیلـىهـا از اسـم
مـىترسـیدند
دادم .گفتم من همه رو اینجا مىبینم فقط اینجا مىنویسم .چشماش شده بود چهارتا! بعدش هم زندگى روزمرهم رو
براش تعریف کردم حا شده بود هش و شکس گف
خودم رو بازى کنم عاشق شهرت هم هستم البته به شرطى که درسـ
اتفـاق
تا بعد هم از تابلوى شکستهاى تعریف کردم که یه بار وقتى درش قدم مىزدم افتـاد
و من مُردم! حا دیگه انگار اصلن چشم نداش ! ولى وقتى که لباس
اجازه بده با رئیسم حرف بزنم خبرت کنم .بعدش رف
ندارم تا که پریروز یکى دیگه تماس گرف
رو پوشید خودش رو جمـع و جـور کـرد و
و حاجى حاجى مکه! حا سه سـالى مـىگـذره و خبـرى ازش
و دیشب اومد ایـنجـا .مـىخواسـ
فـیلم مسـتندى دربـارهى زنـدگىم بسـازه.
سناریوش رو تعریف کرد عینهو رفتارزنىِ چند سال پیشم انگار همون قبلى معرفىش کرده بود .ایـن بـار مـن قبـول نکـردم چون مال سه سال پیشم بود که ارزش فیلم شدن داش
ولى دیگه نداره .حا همه رو خودم فیلم مىکنم! می 2116
دیل گپ 96 /
89 دو ساع
پی
یکى از شماها یه شعر عربى برام فرستاده ترجمه فارسىش رو هم زیرش آورده بعد هم زیرش نوشـته مـى-
دونم که از من و همه عربها متنفرى اما نظرت درباره این شعرم خیلى مهمه برام! از شعرش خوشم اومد؛ تخیل خودویژهاى داش حا که به
براش نوشتم چطور مىتونه روش کار کنه تا بهتر بشه. شعرش بود؛ شاعرى که چون عربه فکر مىکنه من ازش متنفـرم .آیـا مـن از
فکر مىکنم مىبینم یه شاعر پش
عربها متنفرم!؟ اصلن از کجا معلوم خودم عرب نباشم؟ آیا از خودم متنفرم!؟ دو سه تا شـعر نوشـتم دو سـه تـا مقالـه علیـه استعمار فرهنگىِ عربى در ایران! توى یکى از این شعرهاى حماسى فقط یک جنگجو بودم یک جنگجوى بـدوى کـه علیـه پان عربیسم مىجنگید .هنوز از لحا شعرى دوست
دارم اما آیا من فقط همان شعرم!؟ چرا این شعر دیده مىشه امـا آنهمـه
فعالیتم براى اینکه فمن شاعر عرب توسط حکوم
سعودى اعدام نشه دیده نمىشه؟ بیشتر از یک ساله که به عنـوان مسـئول مىکنم مگر سوریه عرب نیس !؟
یک چاریتىِ فرهنگى دارم براى دفاع از حقوق پناهندگان سورى فعالی
من از بنیادگرایىِ دینى که ادبیاتم رو قربانى کرده متنفرم؛ از داعشیسم از آنهمه بمه عرب نیستم و اگه باشم در آن تنها یکى از علىهاى عبدالرضایى نق
که خاورمیانه درش غرق شده؛ اما ضـد
داره نه همهشون .در شـعر نمـىشـه مـدام توضـیح داد.
نوشتم مادرت رو گاییدم چون در اون لحظه یکى گاییده بود و این نه ربطى به مادر داره نه اعتقادم بلکه شـورى دیونیزوسـى که تنها در همون لحظهى نویس
زندگى شد کارگردان
اعتماد دارم پس در آن لحظه فقط حق با اوس چند ماهه که در حمای
بوده .من وق
نوشتن شعر به چیـزى اعتقـاد نـدارم تنهـا بـه شـعر
مرگ مؤلف یعنى همین!
از غبنى که بر عربهاى سورى مىره گیر دادم به اردوغان آیا ضد ترکم!؟
من سوسول نمىنویسم حتى اگه بخوام نمىتونم پس وق
خوانشم از قاعده بیرونم کنید .مـن موعـد نوشـتن بـی
از آنکـه
حقوق بشرى باشم حشرىام! و این متاسفانه فعلن از درک خیلى از حرفهاىها حتى بیرونه .کاش همه مـىدونسـتند کـه شـعر بیانیه نیس . ژوئن 2116
دیل گپ 97 /
3٢
روزى نیس و جماع پی
که چند نفر ننویسند چرا دیگر نمىنویسى که فمنى دارد مىمیرد؟ چرا فقط چسبیدهاى به نقد شعر و شاعرسازى بى درد!؟
تر هم وق
داشتم هم حضور حا ولى تمام وقتم را دادهام به شعور .خیلىها مىتوانند براى آزادىِ عظـیمزاده بنویسـند
اما کسى نمىخواهد و اساسن نمىتواند همه اندوختههاش را دودستى تقدیم کند به نسلى که فردا منتظرشان اس .اگر عظـیم- زاده امروز در زندان اس
براى این اس
که آنجا شعور در خفقان اس
اگرچه همین چند هفته پی
هـم بـراى عظـیمزاده
نوشتم هم آن معلم لنگرودىِ قبلن دربند که حا آزاد شد. دوس
من! آدمها زندانى مىشوند و آزاد اما در زندان فجیعترى گیر مىافتند بگذار من یکى بـراى آزادىِ فرهنـگ از زنـدان
ذهنِ همهتان کارى کنم. ژوئن 2116
دیل گپ 98 /
35 رفتار شاملویی اطوار هدایتی و افهی نصرتی به طرز فجیعى حال بههم زن شده .در حال حاضر هزاران شاملو و صدها هدای و دهها نصرت توى دل ایران دارند میلولند و تنها کسی که نفسک
میطلبد یا تریاک اس
مرگ این روزها دارد کو ک میکند در ایران و اپیدمی سطح و سادهسازی گفتمانیس
یا تریاک اس
و یا تریاک! صنع
مسلط که سوسیالیسـم اسـممی مُـدش
کرده .انگار به انتهای خط رسیدهایم؛ دیگر رنگ و رویی نمانده در هیچ صورتی هر که را هم که میبینی یا بنگیس س
و یا بنگی! پس کو آن آوانگاردیسم کرداری که اینهمه سنگ
یا بنگی-
را به سینه میزنیم؟
جای افهی سیگار به گوشهی لب و خیال شکسته بستهی شیشهای و صدای خستهی تریاکی من ترجیح میدهـم ملـق بـزنم و عکس بگیرم .بیآل بدهم به هر چه روشنفکری ریغماسیِ مرگاندی ساع
میدوم تا فکری کرده باشم؛ یک ساع
هم فقط مش
و تا میتوانم زندگی کنم .بیخـود نیسـ
میزنم به کی!؟
کـه روزی دو
دیل گپ 99 /
92 زندگى سفر اس ؛ مقصد معینى دارد؛ نباید به
فکر کنى باید فقط راه بروى؛ مهم نیس
باید راه بروى تا از این شانس کوتاه لذت ببرى؛ همه چیز بازىس
کدام سم
سعى کن ببازى؛ تنها شکس
همـه جـا هـیچ اسـ ؛
تو را به آنچـه مـىخـواهى
نزدیک مىکند. جوالی 2116
دیل گپ 111 /
93 مردهایى که زیاد مىفهمند موجودات نفلهاى هستند؛ چون فقط مىتوانند عاشق زیباترین زن باشـند کـه معمـولن نیـاز نـدارد بخواند یا بداند براى همین مثل اشیاى قدیمى خانه بعد از مدتى دیگر به چشم نمىآید و مرد بیچاره هم نـاگزیر اسـ نو کند گرچه باز سراغ زیباترینِ زنان مىرود که معمولن نیاز ندارند بفهمند .مردهایى که زیاد مىفهمند تنهاترینند ...
آن را
دیل گپ 111 /
94 آدمها دروغ مىگویند چون که از تنهایى مىترسند؛ ترسوها تنهایى را مهلکترین بیمارى میمون مدرن مىشناسند براى همـین هیچ ترسویى تنها نیس .آنها ناچارند دروغ بگویند دروغ بگویند و محبوب شوند .این روزهـا فقـط دروغگـوترینهـا یعنـى ترسوترینها قهرمان مىشوند .تنهایى دیگر برندى نیس
که کسى را جذب کند .این روزها بمه
تنهایى ندارد .ظاهرن همه تنهایند اما هنوز جامعهشناسى توى بورس اس شود .تنهایى خانقاهى درندش اس
اس
مُد اس .هیچکس دکتراى
و در هیچ دانشگاهى تنهایىشناسـى تـدریس نمـى-
دانشگاهى که تا بخواهى یادت مىدهد اما مدرک دست
نمىدهد؛ تنهایى عظم
که جز با جلب تنفرِ همگانى حاصل نمىشود .مدیاها کار را خراب کردهاند همه دنبـال محبوبیتنـد کـه جـز محـدودی
نصیب نمىکند! کار اصلی مدیا نمای
دائمی د یل گریهس
اکران درآورد .البته این اصلن آسان نیس
که در مقابله با آن باید پنجرهها را باز کرد و د یل لبخنـد را بـه
یکی از طاق فرساترین کارها در تابستان باز کردن پنجرهها و بستنشان اس .همه
یک تلویزیون در خانه دارند یک میز نهارخورى که یک نفر را روبروشان بنشانند و مثل تلویزیـون آنقـدر نگـاه دیگر چیزى براى دیدن باقى نماند؛ آنوق عادت از دس حرک
انسـان
کننـد کـه
برنامهها عوض مىشوند و چشمها تغییر شیوه مىدهنـد تفـاوتهـا ریزتـر شـده
مىرود برخی با قاشق پُر غذا میخورند برخی خالی؛ با اینهمه هیچ دو نفری ندیدهام شبیه هم بخورنـد نـوع
چنگالها و تماسشان با لبها گشتنشان در بشقاب و سرسپردگیشان به قاشق و خمصه آداب دور میز نشـینیشـان
...آدمهایی که تند غذا میخورند بی شک جالبترند اما ای کاش لبهاشان مثل اردک در آب شلپ شلوپ نکند. جوالی 2116
دیل گپ 112 /
95
همه چیز را در ایران به فاک عظما دادند؛ سینما شده شورت سریالِ تلویزیونى؛ نقاشىِ معاصرِ ایرانى عن درش پیداسـ ؛ تئـاتر شده سالنِ مد حجابِ سیتى سُماقىها! اه اه اه! ترانهها اغلب بند تنبانى؛ خوانندهها نه صدا دارند نه سواد! اما تا دل دارند .عدهاى ده دس
مىدهند و عدهاى ده ملیون که یک آلبوم بیرون بدهند .اپیدمىِ سطح دارد کو ک مىکنـد مصّـب! هـر
چه کوسشعر را که فرارى داده بودیم از شعر در داستان و رمان فارسى پناه گرفته؛ چُسناله پش کیرى که تن
بخواهد رو
چُسناله پمن مىکنند و مثل
پالتو کرده باشند به مردم قالب مىشود؛ مردمى که هر روز بیشتر نمىفهمند و همه آنهـا را قاضـىِ بـزرگ مـى-
نامند .پوپولیسم هنرى سوسولیسم ادبى همه را خواجه کرده جز شعر .شعر پیشروى فارسى که هنـوز پـا نـداده بـه مـردم بـه سطح به بمه
به تیراژ با به عبا به گوسفندانِ ناطق! یعنى هر چه خود را جر مىدهند که ساده و بـدیهىاش کننـد بـاز در
مىرود کردار! تو هم فریب این چسنالهها را نخور! اینها اصلن نمىخوانند تا شعر تو را بفهمند؛ یک مش
بادخوردهى کف ریـده کـه تنهـا
در آمار به حساب مىآیند .عوام را بگذار همان جا که هستند بتمرگند تو شعرت را بنویس که هر چـه بیشـتر آن را پـیچ مـى- دهی بهتر فرو مىرود؛ شاعر را با این گاوبازار کارى نیس را با ضعفا با ابلهان با مخنّث جماع خودتى!
نسب
نیس
آنهایى هم که گاوبازى مىکنند شاعر نیستند شـعرآزارند .شـاعر
من یکى مىنویسم تا کسى نخواند یا هر کـه مـىخوانـد فحـ
بدهـد.
دیل گپ 113 /
96 خانم نسبتن محترم! فکرهات را بشور و بعد هم براى چند روز در هواى آزاد پهن کن! بگذار سرت هوا بخورد اینقدر بىهوا برام ننویس! چه کار کنم که مىخواهى شوهر کنى!؟ که مجبورى نجیب باشى تا یکى ا غتر از خودت بیاید خواسـتگارىات!؟ تو آنقدر مفلوکى که حتى با آى دىِ مستعار جرأت نمىکنى لخ
بنویسى .نمىخواهم جاى شما بنویسـم؛ مصـنوع از آب در
مىآید مصب .یک بار به اسم شهم کاتبان تنِ مرد را دریدم که امثال تو یاد بگیرند اما چـه کـنم کـه شـماها حتـى از مـردانِ وطنىتان خواجهترید؟ امثال تو از فمنیسم قدِّ گاو هم نمىفهمند؛ برو از هلن سیکسو یـاد بگیـر کـه در سـتای
مـارکى دُسـاد
نوش ؛ از ژولیا کریستوا بیاموز که ستایشگرِ تنانگىس .نزدیکترین دوستانِ من در انگلیس از زمره معروفترین آنارشیسـ - ها و فمنیس هاى جهانند؛ یک بار هم نشد حتى یکىشان انتقاد کند تو ضد زن و من مىنویسى .یک مش نهای
آوانگاردیسمشان برداشتنِ روسرىس
برام آدم شدهاند .شماها اقل باید سه نسل آن هم تخ
شعرهام را از رو بخوانید تا چهارتا واژهى کافدار در متنهام سبز مىشود یک مش
فاطى کمانـدو کـه
گاز بخوانید تـا بتوانیـد
اُشـکولِ مـذهبى کـه ریـدهانـد بـه اسـم
فمنیسم برام چوب برمىدارند .شماها را اگر این تلویزیونهاى خارجىِ بدتر از داخلى نبود سگ عابد ارمنى هم نمىگایید .مـن به قول نازنین معاصرِ بادم! شماها گمنام و معروفتان همین امروز فردا روزتان مثل گوز مىگذرد .این شعرها ولى زیر نام مـن مىمانند مىمانند و اهل فردا براى بمه تان قاه قاه مىخندند .پش
سرِ من اینقدر کوس نگویید! هـر چـه هـیچ نمـىگـویم
بیشتر دور برمىدارید .سیاس تان هم عینِ دیان تان اس . جوالی 2116
دیل گپ 114 /
97
همیشه کلى تمش کردم از دس صفحه شکس باید دل
بدم که شرایط باخ
جور بشه و ببازم؛ بدون باخ
خوردم تا توى کاغذ جز بُرد نداشته باشم .باید دل
هرگز نتونستم بنویسـم؛ همیشـه بیـرونِ
رو تکه تکه به بقیه ببخشى؛ بـراى اجـراى از دسـ
رو داشته باشى که اصلن نداشته باشى؛ واسه اینکه شاعرى موفق باشى باید مدام شکس
فجیع! بدونِ دل سپردن به مازوخیسم شاعرى ممکن نیس .
دادن
بخورى اون هم به طرزى
دیل گپ 115 /
98 پی ترها مدام میباختم چون وقتی که وقت
بود شوت نمیکردم تازه در بازیِ بعدی هم فقط برای اینکه ببازم بازی می-
کردم شوت نمیکردم .در واقع برای بازی نبود که میکردم من عاشقِ دویدنم؛ همیشه میدوم؛ گاهی در مغز گاهی در جیم و بیشتر توی تختخواب! دویدن ماهرترین پزشک دنیاس ! پس خیال نکن اف نیس
دارد! دنبال
برو! اگر پا نداد هم بدو! او مهم
اوها مهم نیستند که هر جا بخواهی گیرشان میآوری دویدن را بچسب! وگرنه عشق جز یک زایده نیس
اضافی باید بلد باشی چه طور از دست
بدهی وگرنه جز اتمف دل نیس
دوس
مثـل چربـی
داشتن کسی که با تو به طور کامل نیس .
دیل گپ 116 /
99 اهواز مجتمع اقوام اس .از اکثری
بختیارى گرفته تا کرد و ترک قشقائى و عـرب همـه آنجـا جمعنـد امـا جمهـورى عزیـز
اسممى براى اینکه تبعیضی در کار نباشد سید خلفالموسوى را شهردار کرده .کل مسئو نِ شهردارى اهواز از بـیخ عربنـد و شهر هم شده عینهو بهش .خوشبختانه سارى و الباجى این هر دو نمایندهى اهواز عربند و آموزش و پرورش اهواز هم عـرب اس
و شنیدهام الهویزاوى اصلن فارسى بلد نیس .ضمنن مىگویند که دزفولىها حتى خود اهوازىها هم دیگر آنجا جرأت
نمىکنند فارسى حرف بزنند مبادا یکى نژادپرس شان بخواند .شعارها در حین بازى فوتبال عربى حتى خـود اسـتادیومهـاش هم عرب اس
و این عالىس ؛ یعنى که اصلن فوقالعادهس .جمهورى عزیز اسممى عدال
ماندهام حا که در گیمن فقط گیلکها زندگى مىکنند چرا استاندار عرب نیس گیمن همهشان عرب نیستند و فقط سیّد صداشان مىزنند!؟ سیٌدی براى اینکه کشورمان از این بی
سالهاس
را در تمام استانها برقرار کرده.
شـهردار عـرب نیسـ
نماینـدههـا چـرا در
که در ایران شرط صدارت و سرورىسـ
امـا
یکّه تازى کند در جهان کاش از این پس در همه استانها تنها عـربهـا را بـه شـهردارى و
استاندارى و همه چىدارى برگزینند. آگوست 2116
دیل گپ 117 /
111
آوانگاردیسم و رادیکالیسم دو روى یک سکهاند؛ از نیما گرفته تا رویایى همه در صورت شـعر دسـ
بـرده و آبشـخورِ درونِ حسـینِ صـحراى
شعرشان جز شعر کمسیک نیس .در واقع آوانگاردهاى ایرانى از دم نئوکمسیکند .شاملو نیز کـه وارطـان مریمِ مقدس بیشتر شعرهاش در آسمان سیر کرده با زندگى و زمین بیگانهس
و بى که بداند جـز آرمـان-
خواهىِ شیعى تبلیغ نمىکند .هر چقدر که بیرونِ شعر این سه شاعر معروف معاصر رادیکال اس
درونِ شعرشـان بـه شـدّت
آیدای
کربمس
محافظهکار بوده و در حوزههاى درون متنى اکیدن خطر نمىکند! ادب و ادبیات کار دس تمیزنمایى بیمارىِ اپیدمى شدهى شعر پیشروى فارسىس
شعر فارسى داده؛ سـرطانِ تظـاهر و
طرف با جسد زبان کشتى مىگیرد افعال و کلمات
را کج و کولـه
مىکند اما درونِ شعرش فراتر از سانتىمانتالیسمِ منحط مهدى سهیلى نمىرود .ایـن یکـى گیـر مـىکنـد در تغـزل بنـدتنبانى و دیگرى نب ِ حماسهسرائىِ آرمانخواهانه دفن مىشود! چرا شعر معاصرِ فارسى حتى یک پیشاناظم حکم حکم
سیاسىترین شعرها را ننوشته پس چرا هراسى نداش
رادیکالیسم خر رنگکنى نیس
شقالقمر نیس
اگر از گردن بـه پـایین نـاظم حکمـ
ندارد!؟ مگـر نـاظم
نبـود!؟ هـى بـا شـمام!
اگر علیه دیکتاتور و دیکتاتورى مىنویسید .حا دیگر مـردمِ کوچـه و بـازار
حتى برخى از بسیجىها و پاسدارها نیز خمف دیکتاتور فکر مىکنند و سیاس هاش را برنمىتابند .اینکه لباس وزن و قافیه و فرم و تکنیک تنِ مخالفتى همگانى کنید و آنچه را که مردمِ کوچه و بازار هم مـىداننـد بـاز بـه خوردشـان بدهیـد دیگـر نـه سیاسىس
نه رادیکال! دل
را اگر دارید خطر کنید! ریسکى کنید و علیه خرافاتى که بدل به باور عام شده بنویسید! دریغا کـه
حتى سگ ایرج میرزا به شما اپورتونیس هاى خایهی مردم مال شرف دارد .اگر از اپسیلونى شجاع قدم از بقّالِ سرِ کوچهتان پا پی تر بگذارید و توى باورهاش دس بقّالها تولید مىکنند .اگر گداى شهرت نیستید جلوى بمه مردم حرک
و گاهى خمف خواس
هنرى برخورداریـد یـک
ببرید! حکوم ها و دیکتاتورها را خود مردم یعنى همـین
مردمى بایستید! نویسنده و آرتیسـتى کـه اقـل گـامى جلـوتر از
مردم عمل نکند اُپورتونیستى بی
نیس .
دیل گپ 118 /
111 شاعر اس ؛ عاشق شعر اس ؛ عاشق شعرهاى مک دونالدى! کارهاى تازهام را دوس
ندارد مثل خیلىها اصلن مثل همـه! بـا
آن مغز غر گنجشکى شعرهاى تازهام را مىخواند هى مىخواند و هر چه که بیشتر مىخواند به جایى مـىرسـد کـه دیگـر اصلن نمىفهمد بعد هم موبایل در دس
لمبر مىدهد و مىآید جلو کونِ گندهاش را مىگذارد روى زانوى راستم نازى مى-
دهد به اداى صدا و مىخواند بعد مىپرسد باز نفهمیدم! صادق اس احمق نیس .دوست همین جز با شعر فس
دارم عینهو پفک نمکى! همه چیزش فس
مثل اینها که مثل گاو مـىخواننـد و تعریـف مـىکننـد
فودىس
فودى حال نمىکند مىگردم براش توى اینترن
حتى پستانهاش [این دو همبرگـرِ چـاق!] بـراى دو تا چُس ناله پیدا مىکنم از شاعران وطنى که ایـن
روزها عین خرزهره گل کردهاند چه حالى مىبرد! خیلى که بخواهد دو تکه سوسیس براش برشته مىکنم از بوکوفسکى حـا دیگر خرناله مىزند مىخوابد من هم روش! سپتامبر 2116
دیل گپ 119 /
112 گف :تو خودت کلى غزل و مثنوى و ترانه نوشتى و مىنویسى پس چرا با شعر کمسیک مشکل دارى؟ اقل شـعر کمسـیک مثل خیلى از شعرهاى سپید تصنعى نیس ! گفتم :نود و چند درصد شعرهاى سپید معروف اصلن شعر نیستند یا اگر مؤدب باشم باید بگویم که در نهای
کسشـعرند امـا
شعر کمسیک فارسى یعنى کارخانهاى؛ یعنى جدول ضرب عروضى؛ یعنى مصنوع! مثلن غزل بد و خوب دارد اما غزلى وجـود ندارد که تصنعى نباشد. سپتامبر 2116
دیل گپ 111 /
113 غرب اس
دیگر! با هر طرف که ازش بیشتر بماسد مى سد؛ تا دیروز بسته بسته پول و پلو مـىریخـ
فعا ن حقوق حَشر! از امروز ولى دیگر کارى به شرّ و بشر نخواهد داش قهرمانها که طىِ این سالها پروار نکرده! تلویزیون پش بزرگ اس ! وق
سکندرىس ! حا س
مشخص مىشود .دیگر نه شهرت پخ دیلرها ( )dealerکه دل ندارند.
تـوى جیـب و دهـان
کاسه کوزهها مىرود که کم کـم جمـع شـود .چـه
تلویزیون مسلح کرده تا کون تپل ببرد زیرِ میـز مـذاکره! هنگـامِ پـول
که در داخل نسق بگیرند و از خارج ملـخ! هـم عیـار خایـه هـم مایـه ایـن روزهـا مىکنند نه پول! وق
اس
که فیکها قمههاى چوبى غمف کنند وق
معاملـهسـ
دیل گپ 111 /
114 دارد زار مىزند بلند! در بهترین دانشگاه لندن درس خوانده دکتر اس
اما دلبر نیس ؛ یعنى به او یاد ندادند چه طور دل ببـرد؛
یادش ندادند چگونه خود را تازه کند؛ یاد ندادند چه طور بىخیال یکى شود که دیگر عین خیال اما حتى بلد نیس
ببوسد؛ لعنتىها یادش ندادند چه طور عشقبازى کند؛ یادش ندادند هرآنچه را که ارزش یادگیرى داش .
دارد زار مىزند هنوز .هفتهی گذشته وقتى آمد پیشم موزیکى براش گذاشتم که بسیار دوس این ساع
نیس
که هس .دکتر اس
بشنود .چند دقیقه پی
صداى همان موزیک داش
موزیک دیگه آهنگى ندارى بذارى!؟" بعد هم دست
بلند مىشد که آمد نشس
داش .گذاشـتم آن را هـر شـبه روى تختم "حـالمو بهـم زده ایـن
را حلقه کرد دور گردنم که ببوسیم .لبهام را زود برداشتم از دور و بـرِ
صورت سردش "حالمو بهم زدى دیگه دخترى ندارى که بیارى!؟" سپتامبر 2116
دیل گپ 112 /
115 خدا بخشندهس ؛ فراوان مىبخشد به شرطى که قادر باشى واقعن ببخشى .آلن مس مشروبى گران کرده بود داش وی
مىرف
فروشگاه زنجیرهاىِ "وی
رُز بینِ سگهاش پهلو گرفته بود .دس
کرد در جیب
رُز" که چشم
شص
بود اما دل
بیشتر مـىخواسـ .هـوسِ
افتاد به کولىِ خیابانخوابى که روبروى درِ
و پنج پوند داش
همه را گذاش
کف دس
کولى تـا
که از شادىاش لذت ببرد .بعد هم چون کشیشى مفلس وارد فروشگاه شد از محوطهاى که مواد غذایىاش تاریخ مصرفشان کم کم داش پوندى به تن پش
تمام مىشد گذش
به بخ
چسبانده بودند .برش داش
نوشیدنیهاى الکلى رسید چشم و گذاش
به بطـرىِ مشـروبى افتـاد کـه برچسـبى صـد
زیر پالتوش و مثل لُردى مغـرور از فروشـگاه زد بیـرون .نشسـته حـا
پنجرهى خانهاش و با هر پیکى که مىرود سربا از خدا مىخواهد سخاوت
را بیشتر کند.
دیل گپ 113 /
5٢٥ شعر فارسی برای اینکه نفس بکشد باید از بستگی تاریخی خود دس دس
نیس
اقدامی کاملن غیرشعریس .شعر فارسی جز استقمل شعری دیگر راهی ندارد و برای اینکه باز نفس بکشد باید
از هر گونه وابستگی سیاسی دس
بکشد .آنچه شعر امروز را خنثی و اخته کرده نه غیاب ایدئولوژیهای سیاسی بلکه حـذف
شاعران ناسازگاری بوده که تـابلوی اصـال وابستگان
بکشد .دیگر قیاس آنچه هس
با آنچه کـه دیگـر در
و خمقیـ
شـعریانـد و شـکی نیسـ
کـه سانسـورچیان نـه فقـط حکومـ
و
بلکه خود شاعران و نویسندگانی هستند که رمز بقایشان مدام در گروِ همین حذفها بوده!
این خصیصه اصلی سیاس
ادبی ایرانی طی هفتاد سال اخیر اس
که آب از آسیاب افتاد و آوانگارد قدیمی در انزوا دق کرد مرگ
که ابتدا نویسنده آوانگارد و خمق
را حذف میکند و بعـد
را صدا زده آثارش را جار میزند تا با تنـگ کـردن عرصـه
مقدمات حذف آوانگاردهای تازه به میدان آمده را فراهم کرده باشد .سیاس شده آوانگاردهای تازه و قدیمی را در برابر هم قرار دهد و بیخود نیس
ادبی ایرانی همیشه با اتخاذ این گارد پلیـد موفـق
اگر او که حذف شده یا اویی که حـبس کشـیده و در
تبعید بوده در ارزیابی ادبی همیشه از امتیاز بیشتری برخوردار شده بی که به ارزش ادبی اثر و برتری همزمانیاش توجه شود. اینکه هر چه بیشتر میگذرد مرگ آدمها را عزیزتر میکند صرفن واکنشی ایرانی ـ سنتی نیس نیز دارد .قدرت ضد زندگیس
بلکه ریشه در خواس
و خوب میداند آنکه مرده علیرغم برتری هنری یا فکریاش دیگـر زنـده نیسـ
حداکثری به او چیزی جز توجه ویژه به مرگ و تبلیغ آن نیس .شعر باید از بستگی تاریخی خود دسـ بیژن الهی پی
و بعد از مرگ نداشته باشد و دو بیژن نجدی یا دو شاعر و نویسنده در یک هیئ
شعر ستای گر زندگیس
چون میداند که دیگر از مردهها کاری ساخته نیس .
قدرت و توجـه
بکشـد تـا دیگـر دو
اسمی را به او قالب نکنند.
دیل گپ 114 /
117 خیلىها فقط آنقدر که جاى "ت" بنویسند "ط" با بقیه تفاوت دارند؛ آنها آوانگارد نیستند مطفاوطشان نیـز همـان متفـاوت اس ! دیگر نمىتوان تحمل کرد که کسانى در داخل و خارج توى سرِ شعر بزنند نباید صحنه را خالى کرد نباید خودخواسـته شاعران دس ساز داد .اگر نمىتوانید سانسور را دور بزنید اقل تـوى سـرِ سانسـور بزنیـد! عـدبیات عرصـهى
میدان را دس
چُسناله نیس .آنهایى که کار ندارند کارى رو نمىکنند اما از همه بیشتر مىنالند گورکنند؛ فریاد در گلو دفن مىکننـد .آنهـا جز انباش
فضاى عدبى هرگز کارى نکردهاند و غافلند که "شاعر" شدنى نیس ؛ بایـد باشـى .خیلـىهـا سـعى مـىکننـد کـه
بنویسندش اما شعر هنر نوابغ اس .نابغه را با هیچ فنى نمىتوان سانسور کرد او اگر بخواهـد همیشـه و همـه جـا حتـى اگـر نباشد خواهد بود .طرف شاعر اس ؛ خودش مىگوید که ده سال اس
شعرى ننوشته اما مدام مىنویسـد شـعر داخـل خـراب
شده! کارى کن! تو خود خرابترى ل شو چنپلى! طرف منتقد اس
ادعاش هم کونِ عالم جر و واجر کرده اما نشد که دربارهى شعرى کتابى بنویسد فقط گاهى دستمال براى
این نامى در دس
مىگیرد و گاهى هم براى آن یکى! پس کو نقد!؟ هر روزه هم در چهار جمله مثل پیرزنهاى دمپـایى پـوشِ
یکى از کوچههاى کودکىام در انزیلمحله مىنالد که شعر نداریم شعور نداریم .امثال او هم همان بهتر که تنها بمالد! شعر امروز نیروى جوان و پارتیزان مىخواهد کسى که فقط نق نزند جق نزند بلکه آستین با بزند.
دیل گپ 115 /
118 من حتى نسب
به خیلى از آدمهاى حقیقى که حا قهرمان مردمند مشـکوکم .آدمهـایى کـه هنوزاهنـوز هـیچ شـعورى هزینـه
نکردند مگر بازیگرى در سناریویى که یا دولتى بوده یا به نفع قدرت تمام شده اس .اسـمهـایى کـه مـدیاهاى هـر دو طـرف ناگهان در بوقشان کرده و حا هم با آن کاسبى مىکنند؛ قهرمانانى که اغلب از پروسههـاى اتهـام و دادگـاههـایى کـه تنهـا در مدیاها تشکیل شد گذشتهاند یا از زندانهایى که دیوارشان فقط در وبسای ها با رف
فـرار کـردهانـد؛ مبـارزانى کـه بعـد از
دادگاه جاى زندان به ترکیه رفتند و از آنجا یا انگلیسى شدند یا امریکایى! فعا نى که حا خوشحالند کمـک کـردهانـد نـوکرِ خانهزاد سرمایهدارىِ سنتى ایران رییس جمهور شود رییس جمهورى که بعد از اینهمه پولى که طى دو سال اخیر به حسـاب ایران ریخته شد حاضر نشده حتى پنسى به قیم فرودس
زده حتى مایل نیس
ریال اضافه کند اما با افزای
در سال تازه ریالى به دستمزد کارگران افزوده کند .این رییس جمهور قهرمانانِ مجازى کم بود
اخیرن با رونمائىِ حسن خمینى که اکرانى جز در شکس بی
نر ترس و اعدام تا توانسته روى سرِ طبقـهى
نداش
موجب شدند مجتباى جوان تعجیل کنـد کـم کـم از پشـ
به روى ویترین بیاید تا چشمها به عباى تازه عادت کنند .حا آنها بهانه دارند مجتبا را بیشتر به اکران بگذارند تا رهبـرى
مثل امام
که جز پادشاهى نیس
موروثى شود! در چنین شرایطى که ترسیدن اولین گام سرسپردگىس
فیک و مستعار که آب جز در آسیابِ ترس نمىریزد حالم بههم مىخورد .حرک نمىکند بلکه برعکس باعث مىشود یککاره جف
من از هـر چـه اسـم
زیر چادر و عبـا و حجـاب دیگـر تحریـک
کنى! روشنگرى هزینه دارد. مارس 2116
دیل گپ 116 /
119 تنها دلیلِ نگونبختىِ تـاریخىِ ایرانـىهـا سانسـور اسـ .ایرانـىهـا حتـى مـدعىتـرینشـان کـه مـىمیـرد بـراى آزادى یـک میکروسانسورچى در ذهن دارد که جز به فرمانِ او عمل نمىکند .کسى که شاهد سانسور اس قتلىس
که از سنگسار فجیعتر اس .سانسور قتلِ فکر اس
اما ایرانىها مغز نمىخواهند ندارند! همهمهاىس مشغولند و یکى نیس
و دم فرو مىبندد دس اندرکار
و اندامِ آدمى عزیزتر از فکر عضوى ندارد! مغز خانقاه آدمىس
در ایران بسیجى همگانى علیه فکر همـه از دم بـه شـغل کثیـف سانسـور
بپرسد چرا!؟ آخر براى چـه!؟ مـن کـارى بـه حکومـ
پیشـاقرونِ وسـطایىِ ایـران نـدارم کـارى بـه
سانسورنامهها [ببخشید روزنامههاى ایران] ندارم .چه کار باید داشته باشم به ممخانهاى چون صدا و سیماى ایران!؟ من فقط با مردم این حجم توخالى و سانسورچى کار دارم که جز بمه
ستای
نمىکند؛ با مردمى کار دارم که حتى وقتى از کشورشـان
خارج مىشوند مسیحى هم که مىشوند سانسورچىاند .اینها براى مبارزه با سانسور پول مىگیرند از اتحادیه اروپـا از دولـ هلند از وزیر امورِ خارجهى دیوید کامرون بعد هم رادیو مىزنند تى وى و سایتى هوا مىکنند که جز در هواى سانسور نفـس نمىکشد! سانسور یکى از فجیعترین شیوههاى آدمکشىس
و ایرانىها همه از دم قاتل ... فوریه 2116
دیل گپ 117 /
111 اخیرن انگار غلظ
پیشنهاد بیشرمانه به خانمها در ادارات ایران زیاد شده اس .رفیقی انگلیسی دارم که اینجا در روزنامـهای
کار میکند؛ در این باره دو ـ سه لینک برایم فرستاد و خواس خونم رف
با .واقعن عصبانی شدم دس
چیزی بنویسم که منتشر کند .وقتـی فـیلمهـا را دیـدم فمنیسـمِ
بردم روی کیبورد و شروع کردم به نوشتن .وسط پاراگراف دوم بودم که صدای آن
مردی که تلفنی به شینا شیرانی التماس میکرد حال
را خوب کند توی مغزم غل
زد .بـا صـدای خـودم کلمـات
کردم باز تکرار کردم خیلی برایم آشنا بود .بعدش ول کردم دیگر ننوشتم .مادرم همیشه میگف
را تکـرام
اول یک سوزن بـه خـودت
بزن بعد یک جواله دوز به دیگران! فوریه 2116
دیل گپ 118 /
111 من از مرگ مثل سگ مىترسم از زندان بیشتر از سگ! یعنى شیفتهى زندانى هستم که از چند هفته طو نىتر نشود بعد از آن دیوار را هم گاز مىگیرم؛ براى همین همیشه گوش به زنگىِ دینامیکى داشتم .کمتر گیر افتـادهام مـدام در رفتـهام البتـه کتـک خورم ملس اس ؛ مىتوانم زیرِ شدیدترین شکنجهها دوام بیاورم اگر برام زندانِ طو نى نبرّند .اصلن براى همـین از ایـران کـه زندانِ درندشتىس
فرار کردم چون کم کم داش
کار با مىگرف .راست
از اوراق کردنِ رنوى اسقاطىام آغـاز شـد بعـد
هم از باغ ممصدرا بیرونم کردند و مجبور شدم در آپارتمانى وسط تهران اتراق کنم اما دس بردار که نبودند تلفنهام را مـى- شنیدند و مکالمههاى عاشقانهام احتمالن گاهى حَشرىشان مىکرد .بیخود نبود کـه تـا دور و بـرم شـلوغ مـىشـد بـه بهانـهى کمرباریکى مىریختند به خانهام! آن اواخر پرىرویى که پردهى خانهاش افتاده بود علیـهم شـکای دیدم
کف کردم پی
از آن هرگز ندیده بودم
مشاوره و کمک وکیلى روشنفکر راح
لعنتى از نقطه نقطهى خانـهام بگیـر تـا بـدنم آدرس داشـ
مرید کسى بودم نه مراد! راست
و اگـر نبـود
از شرّش خمص نمىشدم! هنوز هـم مانـدهام چـرا دنبـالم مـىکردنـد .یـک بـار ازم
پرسیدند تو رهبر فمن جریانى!؟ گفتم این جریان سر ندارد سرور ندارد ما همه اهل هواییم! راس بیس
کـرد در دادگـاه وقتـى کـه
مىگفـتم! مـن هرگـز نـه
و یک سالم بود که با دو دانشجوى پزشکى همخانه شدم؛ خانهاى داشتیم توى خیابـانِ
جلفاى سیّد خندان! منى که تنها غزلهاى دخترک
مىنوشتم ناگهان رو آورده بودم به ادبیات سیاه در دانشگاه معـروف شـده
بودم به مستمعِ آزاد! سرِ کمسها دیگر نمىرفتم وقتى هم که مىرفتم شلوارى کوردى تنم بود و روى جفتى دمپایىِ پمستیکى وول مىخوردم؛ در خانه از بس وراجى کرده بودم همخانههاى درس خوانم هر دو بارى شدند از فیزیوپـاتولوژى یـکراسـ پریده بودند وسط نیهیلیسم و از آنجایى که بسیار خرخوان بودند یک کاره این واحد را پاس کردند و هر دو در یک زمان امـا توى دو شهر مختلف خودکشى کردند بعد از آن ترسیدم از استاد ترسیدم از مراد از مرگ و دلم مىسوزد بـراى آنهـایى کـه این روزها سرشان را کج مىکنند تا از راه من بروند و نمىدانند جز آدرسِ اشتباه نمىدهم راس
مىگویم! اگر آدرسى در کار
بود خودم اینهمه آویزان نبودم! البته من مربىِ خوبى هستم براى آنها که مىخواهند تند بدوند اما هرگز نخواهند دانس
کجا
... دسامبر 2115
دیل گپ 119 /
112 یک عده از دوستان دارند کلک مىزنند جرأت کم آوردهاند از مال من خرج مىکنند .مقا ت بى مولفى مىنویسند علیه ...بعد هم چند جملهى تابلو از این قلم تح
نثرى نزدیک به این قلم درش مىخرجند و اینگونه رد گم مىکنند .راسـت
مـن آن-
قدر باختهام که دیگر عینِ خیالم هم نباشد و شاید اگر فقط پاى خودم وسط بـود عمـرن خیـالى نبـود .امـا ایـن اواخـر رفقـا رسوایى را چنان در زنبیل کردهاند که آدم به آدرسمان فرستاده شده اس . درس
اس
که یک زمانى تح
حسابى که مال من اس
هزار نام مىنوشتم اما هرگز به یاد ندارم که بى نام نوشته باشم .لطفن برادران فقط مال مرا در
بگذارند و نگذارند از بی
از این عاق والدین شوم ... فوریه 2116
دیل گپ 121 /
113 که پی تر فکر میکـردم
میگویند :تو از وقتی که شعرت سیاسی شد دیگر على عبدالرضایى نیستی! این را بار آخر یکی گف
از زمره اعضای "گلهی ول معطل" نیس ؛ انگار همه اینگونهاند! نمیفهمند چه نشخوار میکنند! مثلن گف مثل "زلزله" که روی جلد کتاب "پاریس در رنو" آمده بود؟ احمق اس "زلزله" علیه دیکتاتورى سروده نشده .من از شاعر سیاس
کجاسـ
شـعری
نمىفهمد که اقل در شعر فارسى کـارى شـعرتر از
زده و سیاسى کار بدم مىآید اما شاعر یعنى پرسشـگر و در جـایى
مثل ایران پرسیدن کارکردى به شدت سیاسى دارد .آیا منظومهى "پاریس در رنو" که مرا با آن شناختند سیاسى نبوده؟ آیا شـعر چند قالبى "جنگ جنگ تا پیروزى" یا "جامعه" علیه بمه مخاطب حتى حرفهاى ایرانى قاق اس
و کارى
مذهبی و دیکتاتورى نوشته نشده و به چـال
هم نمىشود کرد .مثلن نویسندهس
شاعر و منتقد اس
تنها لقب اس ؛ او اساسن نمىفهمد و نمىخواهد که بفهمد .دیروز در شب شعرى انگلیسى شرک
بـا جنـگ نرفتـه!؟ امـا ایـنهـا همـه
داشتم یکـى از شـعرهایى
که خواندم مثلن عاشقانه بود وقتى که کارم تمام شد و نشستم "الو ادیل" که شاعرىس
اصالتن قبرسى و به انگلیسـى مـى-
نویسد هیجان زده بود بمفاصله گف :ندیدهام کسى اینگونه در شعرى عاشقانه به چال
وقایع سیاسى معاصر رفته باشـد یـا
"آمارجی
چاندان" که شاعرى پنجابىس
گف :خشونتى را که خرج توصیف در شعرى عاشقانه کـردهاى پـی تـر در شـعر
"خانم زیارى"ت هم دیده بودم .اینها نکاتىس
که محال اس
به رؤی
مخاطب ایرانى برسد .مخاطب حرفهاى ایرانـى پـى
کشف شعر نمىرود؛ اگر درش تجسسّ مىکند جز جاسوسى هدف دیگرى ندارد؛ او اهل زیبایى نیس ؛ از فکر و شعر تازه از زیبایى لذت نمىبرد؛ پی نبیند مىگوید که سیاسىس
از همه اول مىخواهد بداند این شعر از کجا آمده به کار کدام شاعر شباه و پروندهاش را براى همیشه مىبندد .من از شاعرى که قلم
دارد و اگـر ایـنهـا را
را صرف منافع حزب و تبلیغ یـک
ایدئولوژى مىکند خوشم نمىآید اما این را هم مىدانم که شاعر غیرسیاسى غیرممکن اس . فوریه 2116
دیل گپ 121 /
114 بعد از تماشاى چند قسم
از سریال شهریار و اهان
بیسر و پایی به اسم کمال تبریزى به آونگاردیسـم ایـرج میـرزا؛ نوشـته
بودم به سریال و سریالگر ایرانى باید از دم تجاوز کرد .بعد از آن نوشته هم از بس رفقا گیر سه پیچ دادنـد کـه مـا را چـه بـه گاوبازىِ تلویزیونى و سینماگر بیسواد ایرانى بىخیال شدم .تا اینکه پریروز یکى از بازیگران آنارشیسـ فرستاد و اصرار کرد سریال شهرزاد را که دس پخ بازیگرانى که در این سریال ایفاى نق خصوم رفع
غضنفرى به اسم فتحىس
ببینم .گیرم فتحى کثیف فتحى مزدور اما آیـا
کردند نباید پی تر سناریوخوانى مىکردند!؟ حا تحریف داستان کودتا بمانـد حـذف
مم کاشانى با مصدق بماند آیا نباید خیل بازیگرانِ ابله این سریال نام تقى رفعـ و لمپنیسم!؟ او روشنفکر و ادیب و آنارشیس
بود و همانگونه کشته شد که هفده سال پی سینما و سینماگر ایرانى سالهاس
ایرانـى چنـد لینـک
را پـی تـر شـنیده باشـند!؟ تقـى
بود دربارهی فمنیسم براى اولین بار تقى رفع
در زبـان فارسـى نوشـته
محمد مختارى!
که بدل به چند تپه کثاف
شده .حتى فکر کردن بهشان هم آدم را کثیف مىکند اما چه باک!
با اینکه دکترم گفته دیگر باید از الکل فاصلهاى فرسخى بگیرى وق
اس
بزنم به خمـره و در فـایلى صـوتى هـم کـه شـده
بزودى ترتیب این گلهى همه چى کیچ را بدهم. فوریه 2116
دیل گپ 122 /
115 پی
از انتخاباتى که منجر به ریاس
جمهورى آقاى روحانى شد چندین مقالهى صوتى در یوتیـوب منتشـر کـردم و بـه طـور
مفصل دربارهی کیچیسم سیاسى حرف زدم و با ذکر دلیل و استد لى تئوریک نشان دادم چـرا نبایـد تـوى هـیچ انتخابـاتى در در انتخابات نام دیگرش خیان
اس .حـا دیگـر تنهـا تحـریم انتخابـات
ایران شرک
کرد .حا هم تأکید مىکنم که شرک
کافى نیس
باید همه را تشویق به نافرمانىِ آنارشیستى کرد .جاى انتشار چند جملهى خوشگل از چند فیلسوف خوشگلتـر و
تکرارشان در صفحات شلوغ اینستاگرام و فیسبوک و علىالخصوص کانالهـاى تلگـرام وقـ
اسـ
جمـاعتى کـه دغدغـهى
روشنگرى دارند خود را به روز کنند تا شاید جلوى اتفاق مهیبى را که دارد امروز در ایران مىافتد بگیرند .شرک حا دیگر تنها آرىگویى به رئیس نیس مکالمه با جمعی
کیچند مأموری
بلکه پذیرشِ نوکرى زیر سیطرهى ارباب اس .نگذاریـد امثـال زیبـاکمم کـه اسـتاد انجام دهند .امثال او بعید اس
تازهشان را با موفقی
رو حتى یک کاندید مستقل از فیلترِ شوراى نگهبان عبور نکرده پس هر که هس کنند و نافرمانى آنارشیستى تحقق پیدا کند و جمعی
بزرگى در انتخابات شرک
شک عقبنشینى خواهد کرد .نکتهى دیگر اینکه اخیرن تعدادى نوآنارشیس تحریم انتخابات نوشته اس
در انتخابات
ندانند در بالماسکهى انتخابـات پـی
جز کارگزارِ ارباب نیس .اگـر همـه سـعى نکنند حساب کار دس
کـه آب از مـردآب حکومـ
ارباب مىآید و بـى- مـىخورنـد علیـه
و حتى دیگر آنارشیس ها را نیز با خود همراه مىدانند.
متاسفانه این جمع بىقبا گاهى در نوشتههاشان از من هم یاد مىکنند! راست شاعر نشدم بودم آنارشیس
هم به دنیا آمدم .حدود سه دههس
آنارشیس
که به طور حرفهاى دربارهاش مىخوانم و مىنویسم .کـار و
نسبتى هم با فوجى که اخیرن آنارشیسم افهشان شده ندارم .آنارشیسم مُـد نیسـ آنارشیسم هستىِ یک آنارشیس
واقعىس ؛ حزب نیس
مجاورت کنى؛ آنارشیسم یک جور بودنِ انفرادىس
بودنم مثـل شـاعرىِ مـن اسـ ؛ مـن
برَنـد نیسـ
کـه امـروز باشـى و فـردا نـه!
تا وادارت کند با هر کس و ناکسى یا هر نـان بـه نـر روز خـورى
گرچه تشویق
مىکند این فردی
را در جامعه تعریف کنى.
خمصه اینکه آنچه در فضاى مجازىِ فارسى زبان مُد شده به تنها چیزى که ربط ندارد آنارشیسم اس .لطفن هى مرا به فمن گروه و بیسار مسلک که اطوار و من
و اندیشهاش کیچ اس
نچسبانید! من همیشه برهوت واقعى را به شهر فیـک و شـهرت
کیچ ترجیح دادهام .آنارشیس ها واقعىترند! فوریه 2116
دیل گپ 123 /
116 تو تریاک
تازه وارد! به این یکها دل خوش نکن! چندین برابرش را وقتى که فیسبوک هنوز فارسـى نبـود داشـتم.
را بک
اگر بتوانى علیه بمه
جارى بنویسى و هنوز محبوب باشى هنر کردى! سرِ پیرى تو هم دل
خوش اسـ
چهار تا جانورِ بیسوادتر از خودت غالبى .اینکه چهار تا عقب ماندهی مظلوم گیـر بیـاورى و وقـ حرفشان و بعد هم جدل را ببرى معنای
این نیس
کـه در منـاظره بـا
بحـث مـدام بپـرى تـوى
که سرترى! تو فقط شار تانى! آنقدر بیسوادى که حتى نمىدانـى تنهـا
اختمف عمدهى سوسیال آنارشیس ها با کمونیس ها سرِ دیکتاتورىِ پرولتاریاس ! این را دیگر هر ننه قمرى مـىدانـد .تکیـه زدن به تخ
قدرت همه را کثیف مىکند؛ دیکتاتورى که پایین و با نمىشناسد .مگر سوسیالیس تر از سوسیال آنارشیس هـا
هم داریم!؟ تو البته فقط ژورنالیستى نه کمونیس ! وگرنه در نهای
وقاح
قرِ نمىدادى! شما کمونیس هاى شعارىِ ایرانى آبروى هر چه کمونیس ژورنالیس هایى مثل تو ندارم اما اگر بی خمصه حواس
باشد شاملو که سهل اس
امشب در بى بى سى و فردا شب در صداى امریکا در جهان هس
بردهاید! من یکـى کـارى بـه معرکـه
از این درباره آنارشیسم چرند بگویی و بنویسى علنـى مـىکـنم چقـدر بـیسـوادى. دفعهى بعدی حتى اگر به پشتىِ مارکس لم بدهى دقیقن اسم
را سورا مىکنم. مارس 2116
دیل گپ 124 /
117 ما اینجاییم در همین لحظه اما در محاصرهى آینده! آزادى مىگوید که انقمب آنجاس
اینجا نیس
آیا وجود نـدارد؟ مـن
تعریفى از انقمب ندارم فقط مىرفتم آنجا کتاب مىخریدم البته این را هم مىدانم که کارش معجزهسـ ؛ یکـى را از تبعیـد مىآورد و ملیونها نفر را مىفرستد به تبعید! حتى مادرم همیشه مىگف
بخواب پسرم که بیدارى بـه زحمتـى کـه دارد اصـلن
نمىارزد .به ما نگفتند نگفتند که بیدارى خواب نمىبیند حتى نظم سلسله مراتبىِ کمونیسم هرگز ایـن را نگفـ گف
به احترام آزادى یک دقیقه سکوت کردیم و خوابمان برد! او آنارشیس
امـا چگـورا
بود کاش این را مىدانس . مارس 2116
دیل گپ 125 /
118 آدمى جز در محاصرهى حماق همهس بمه
نیس
براى همین بدبخ تر از آن اس
که احساس خوشبختى کند .درد از زمره لوازمِ یدکىِ
چون همه آشغال جمع مىکنند و تا مىتوانند مىدوند که حسابِ حماق شان در بانکها با برود بعـد هـم بـه ایـن پز مىدهند .از این بمه
دورى کن! براى اینکه کمتر برنجى بیشتر ببخ ! نه براى اینکه دلى خوش کنى براى این-
که خوش باشى ببخ ! من هرگز پول نخواستم پىِ ثروت نبودم چون فقرى جز حماق آنقدر تکبٌر نداشتم که بترسم .با خسیس جماع همیشه از دوس
هم رفاق
وجود ندارد .مغرور بـودم امـا هرگـز
نکردم چون هنوز مطمئنم فقط وقتى که مىخواهى دریغ مىکنند.
احمق عشق احمق و از طرفدار که یعنى احمق دورى کردم و مطمئن بودم فقط اینها مىتوانند نابودم کننـد
... دسامبر 2115
دیل گپ 126 /
119
عینهو کادیمک داخل شد از راهرو گذش همه سرحال! حیف که ده دقیقه قبل چراغ زد کاپوت
و نشس
وسط کاناپه و شیشهها را داد پایین .مدل با نبـود امـا لـوازم یـدکىاش
رفته بودم کربم و برگشته بودم بى حال براى همین همچـین طالـب نبـودم و هـر چـه
ندادم با .طفلى خراب بود ولى من مردش نبودم .حا باید یا مىرف
یا مثل همـه روشـنفکرهاى شـعارى
ایرانى کوس مىگف ! متأسفانه نرف ! در عوض شروع کرد به گفتن آن هم بى ترمز و پریـودى .از سـر شـاملو اسـتارت زد و پش
فروغ نی
ترمزى کرد و بعد هم گاز را گرف
و آمد توى دههى هفتاد! کم کم داشتم با مىآوردم هر چـه مـىخوانـد
یکى از یکى تخمىتر .یک روزى با پاریس در رنو با کتاب جامعه حال مىکردم فـروغ واقعـن دروغ نبـود حـا ولـى حتـى اندکى با کادیمک موافق نبودم .شاعر که به پنجاه مىرسد مىشود عینهو سمسارى باید قشنگ بگردىاش تا چیـزى هـر چنـد دوزارى اما به درد بخور دست بد اس
را بگیرد.
سى تا کتاب بنویسى از همه شاعرتر باشى و شعرى نداشته باشى .طرف بیس
پىاش سگ دو مىزند .به این نتورىها واقعن حسودىام مىشود دلشان خوش اس باشد اصلن عمد داشته باشد که گاو بماند.
سال پی
کتابکى منتشر کرده و هنـوز
حسابى! چقدر خوب اسـ
آدم گـاو
دیل گپ 127 /
121
خوب نگاه
کن! همه چى دارد این هیچى ندار! شب و روزش ادعاس
حتى بخواند اما هر دقیقه دارد مىنویسد .غریبه نیس ! دنبال
نگرد! همه جا هس
بلد نیس .شعرهاى خوبى مىنویسد اما شاعر نیس ! خوب نگاه اند از هر طرف! خوب نگاه مىزند که مال
نسوزد از هر جه
دنبال
فقیر اس
نگرد! برو جلوى آینه و خوب نگاه
اما خودش را مقصر نمىداند ؛ مـدام نـق
کن! او هیچ کار نمىکند چـون چیـزى بـراى کـردن
بخواهد مىدهد؛ جان مىدهد براى حسادت خوب نگاه کن.
فارسى حرف مىزند خـوب! امـا فارسـى
کن! نا ندارد طفلى! دارد باز باز راه مىرود؛ او را گاییـده-
را بردهاند در حالى که خودش دزد اس ! خوب نگاه
ندارد در عوض تا دل غریبه نیس
کن اما سعى کن دل
در حالى که هیچ نیس .حاضر نیسـ
یـک دقیقـه
کن! حقارت از تن و بدن
دارد مىریزد
دیل گپ 128 /
121
وقتى که در را باز کردم بغلم نکرد مثل همیشه نبوسید .عصبانى بود به طرز فجیعى شاکى! توى دلم گفتم کونِ لق تخمم! بعد هم رفتم نشستم پش
اصلن به
میز تحریر و سرم را مثل کیر فرو کردم توى کامپیوتر .همزمان کـه داشـتم تایـپ مـىکـردم
زیرزیرکى یک جورهایى چریکى یعنى همانجورى که دخترهاى ایرانى پسرها را دید مـىزننـد چشـم چـپم را دربسـ بودم به یک تپهى سفید که دمر افتاده بود روى کاناپه .انگار دل شبیه درکه! گفتم به دَرک! و رفتم آرام و تخ
درد گرفته باشد تپه آرام آرام داش
داده
بدل مـىشـد بـه چیـزى
دراز کشیدم روى تپه اما یککاره انگار گودزیم از کوره در رفته باشد داد زد لیو
مى الون! حا سوسک شده بودم شدید! اما سوسه هم نیامدم براش! یواش بغل
کردم گفتم چته نازم!؟ خطایی سر زده از من؟ و احتمال دادم که نانسى همکار کمرباریک
شرمانهاى که کرده بودم به
دربارهى پیشـنهاد بـى
چیزى گفته باشد به سیلویا که اینگونه مثل برج زهرمار سـرم هـوار شـده امـا پیچـى بـه کمـر
زنبورىاش داد و تپه را طورى برد به آشپزخانه که کاناپه دیگر زیبا نبود پدرسـگ! دو گـیمس کمـر باریـک و بطـرى شـراب برداش
و هر سه را گذاش
روى میز تحریر و گف
که همکارش دیگر دارد شورش را درمىآورد .چنان جف
انگار هرگز یکى زیر نافم زندگى نمىکرد اما بمفاصله گف
مایکل آدم بى ظرفیتىس
را ترک کرده دعوتم کرد به خانهاش .گفتم خب اینکه چیزى نیس
کرده بودم که
امروز گفته پارتنرش قهر کرده و خانه
حتمن مىخواسته تنها نباشد اما گفـ
نـه احمـق جـان!
رسمن از من خواسته با او بخوابم گفتم که چى؟ واقعن براى همین ناراحتى؟ خب تـو انـدامى دارى عزیـز جـآااان هـر کـه نخواهد با تو بخوابد مغز خر خورده! پیشنهادى کرده مجبورت که نکرده عزیزم! مىگفتى نه و خمص! گفـ توى صورت
چنـان خوابانـدم
...و صداش عینهو همان سیلى که خورده بودم از نانسى توى گوشم صدا داد .برخى زنها گاهى این طورىاند
مدرن نیستند ظرفی
ندارند باید مواظب بود.
دیل گپ 129 /
122
هنوز سرِ کارم یکى هم نگف
پاشو
تو هم ماندهاى زیرِ کار دم صبح تازه چاى تازه دم مىبرد در پیچِ و مهرههاى گلویم دس پس مس
بودهام دیشب
که هق هق بلند کردم از این خانه و اینهمه سال شعرهایم را در آسیاب سپید کردهام که حق حق مىکنم هنوز چقدر تق تق مىکند صدا در سرم و میخى که در سنگ کردهام فرو نمىرود که نمى چقدر حق باس چقدر با ماس چقدر حق با ما داریم اس که هى مىروم بین مردم و هى باز مىکنم بین آدم راه حیف آن کون که روى تو کار گذاشتند دیگر کسى نیس حق با کسى نیس یکى بیاید صدایم کند باز خواب ماندهاى پاشو! پاشو از این خواب لعنتى که جز دروغ بیدارش نمىکند بیدار شو! هیچ دروغگویى درس
بشو نیس
چه که از عمرش بگذرد با مهارت بیشترى دروغ مىگوید .تقریبن به تمام کسانى که مرا راس
و درس
راس
نمـىگویـد؛ هـر
مىشناسـند کثیـف-
ترین دروغها را گفته ام .باید تک تکشان را پیدا کنم بگویم ببخشید! و این ممکن نیس ! من هرگز یاد نگـرفتم یعنـى یـادم
دیل گپ 131 /
ندادند که بگویم ببخشید! براى جبران باید اول بگردم توى شانزده سالگى وسط شالیزار شهدى آباد حمیده را پیـدا کـنم پیـدا کنم مدیحه و شیوا را که هر دو زخمى شده بودند .چقدر دنبال او گشتم ولى همیشه اسم عوض مىکرد و من هـى عوضـىتـر شدم .واى لیمیى که هرگز از له بهتر نبودى! باید امشب دنبال کلى اسم بگردم که هر کدامشان چند نفرند من اگر پیـدا مـى- کردم براى همیشه مىمردم! چندین دس
دوس
واى چقدر دوس
از دس
دادهام .از وقتى که یادم مىآید تنها بودم
تنها به خاطر نمىآورد زندگى با خاطره تنهایى نیس من هرگز به خاطر نیاوردم فقط فراموش کردم او ولى برعکس بعد از اینهمه سال هنوز تمام تنم را بلد بود؛ لبهاش همـه جا را مىشناخ
هى لیسم مىزد و مىگف
بعد از تو شبها خواب نمىآمد مرا نمىبرد دس هام آواره بودند توى خانه اما
پیدات نمىکردند دلم برات تنگ شده دیوانه! و همانطورى که داش
لبهام را مىخورد در چشمهاش خواهرش را مىدیدم
که خم شده بود بر کاناپه دستمال مىکشید انگار استخوانِ سینهام را شکسته بود دلم درد داشتم دارم همیشه! دلتنگ کسانى بودم که با آنها نبودم.
دیل گپ 131 /