صبات ترک تع ّ "من ندیدم دو صنوبر را با هم )سهراب
دشمن"
سپهری(
انسان بذاته ممتاز از حیوان است .این امتیاز او را به مقام و مرتبتی وال میرساند .اّما
هر مقام و منزلتی از دست رفتنی است پس باید در حفظ آن کوشید .افتخار به این
امتیاز و برتر بودن سبب عّزت اوست .ولی انسان بذاته ممتاز از انسان دیگر نیست .امتیاز صب انسان ها نسبت به هم ناپایدار ،زودگذر و وهمی است .افتخار به این گونه امتیاز تع ّ
میآورد و آن سبب اختلف میگردد .این افتخار سبب ذّلت است ،موجب تنزل از آن منزلت
عالی انسانی است ،همان منزلتی که او را از عالم حیوانی برکشیده بود .انسان باید
بتواند بر حیوان فخر کند اّما نه بر انسان .زیرا این تفاخر او را از حیوان نیز پست تر میکند ،چه که در عالم حیوانات تفاخر نیست مگر اینکه انسانها آن را در آن عالم پاک و بی شائبه توهم کنند و در افکار خود آن عالم را بیالیند .طاووس فقط به چشم انسانها
به پرهایش می نازد ،نه بیشتر .افتخار به رنگ پوست و عقل و هوش و اجداد و اجناس را توحش نیز نمی توان خواند زیرا در عالم وحش نیز از آن خبری نیست .انسان ممتاز از حیوان است ،اّما خود را ممتاز از انسان نیز می خواهد و آنجا که به دنبال امتیازاتی که بی زحمت در خلقت نصیبش شده می رود و آنچه را که فقط عبارت از تنوع است، .اصل میگیرد و حقیقت می پندارد خطا میکند و سزاوار سرزنش می شود
حضرت بهاءا آمده اند تا عالم انسانی را در این قرن پرانوار از این مذّلت عظمی دور کنند ،همانگونه که آمده اند تا در جمیع شئون برتری او را نسبت به حیوان تثبیت کنند. :حضرت عبدالبهاء میفرمایند صب نیست کبوتر شرق با صب جنسی نیست .در میان کبوتران این تع ّ در میان حیوانات تع ّ کبوتر غرب آمیزش کند .گوسفندان همه یک جنسند هیچ گوسفندی به دیگری نمی گوید
تو گوسفند شرقی هستی من غربی .هرجا باشند با هم آمیزش نمایند کبوتر شرق اگر به
غرب بیاید با کبوتر غرب در نهایت آمیزش است به کبوتر غرب نمی گوید تو غربی هستی ]من شرقی .پس چیزی که حیوان قبول نمی کند آیا جائز است انسان قبول نماید1]... جه سازند .حضرت عبدالبهاء حضرت بهاءا آمده اند تا ما را به امتیازات حقیقی خود متو ّ :میفرمایند
]اگر قلب نورانی ،آن مقرب درگاه کبریاست و ال ّ غافل از خدا ،خواه سفید ،خواه سیاه]2 این امتیاز حقیقی است که فنا نمی پذیرد وال ّ خاک که آخرین منزلگاه تن فانی است هیچ حکایتی از سفیدی و سیاهی و دیگر امتیازاتی که به کام خود کشیده و از میان .برداشته نمی کند صب را "حمیت جاهلیه" خوانده اند .حمیت جاهلیه در نصوص مبارکه در این دور ،تع ّ لفظی قرآنی است] [3که در آثار جمال اقدس ابهی تکرر یافته است .وقتی رسول اکرم
جه میدادند ،اّما زمانی که این )ص( از حمیت جاهلیه میگفتند به عصری نزدیک به خود تو ّ کلم از لسان جمال قدم جاری میشود به بیماری کهنه تری ،بجا مانده از عصری دورتر صب را بیان میفرمایند که نادانی اشاره میفرمایند .با این صفت در عین حال هم منشأ تع ّ است و هم تاریخی بودن آن را .این درد و بیماری مربوط به گذشته است ،گذشته ای که
.نمی خواهد برود و ما را رها سازد ولی ما باید آن را ترک گوئیم صب غیر آن حمیت غیرت است .غیری باید باشد تا این احساس در من بجنبد .در تع ّ
دیگری پست است .او نه فقط جدا و غیر از من است که فروتر از من است .اینگونه دیگری را در برابر نهادن مستلزم فراموش کردن یک اصل اساسی است و آن این است که ما منشائی واحد داریم و به سوی مقصدی یگانه روانیم .به این لطیفه در کتاب صبات اشاره میفرمایند :مسطاب اقدس در همان بحث ترک تع ّ عاشروا مع الدیان باّلروح و الریحان لیجدوا منکم عرف الرحمن .ایاکم ان تأخذکم حمیة .الجاهلیه بین البریه کل بدء من ا و یعود الیه اّنه لمبدأ الخلق و مرجع العالمین صب یعنی آنچه به ما تعّلق دارد را دیوانه وار دوست داشتن و آن را بر هر چیز تع ّ ترجیح دادن و البّته نه همین ،که جز به دیدهء تحقیر بر بیرون از قلمرو مهر ننگریستن.
صب یعنی زیرا یقین داریم که هیچ حقیقت زیبائی نزد آن بیگانگان نیست .به عبارتی تع ّ صب یک آلیش قلبی خودپرستی ،یعنی پرستیدن خود و شئون آن و بیزاری از غیر .تع ّ
است ،آفتی است که عقل را نیز اسیر می کند و از کار باز می دارد و سرانجام انسان صب کور است متعدی است. را از عالیترین قوای مکنونه اش ممنوع و محروم می کند .تع ّ
بی انصاف است .چشم آدمی را می بندد و آنچه خوبی در جای دیگر است به محبوب صب آمیز ،رفتار مادری است که هر ناپسندی را که از خود نسبت میدهد .رفتار تع ّ
فرزندش صادر میشود به حساب ساده لوحی و نادانی اش میگذارد و آنچه از همبازی او سر می زند از خبث درون و موذیگری اش میداند .این یعنی از دیگران جدا شدن و آنها
را طرد کردن و به سختی در بارهء آنها قضاوت کردن و برخود با رأفت و رحمت :نگریستن و این اساس خرابی عالم است .قلم اعلی در ذکر مراتب اتحاد چنین میفرماید از جمله اّتحاد مقام است و اوست سبب قیام امر و ارتفاع آن مابین عباد .برتری و .بهتری که به میان آمد عالم خراب شد و ویران مشاهده گشت نفوسی که از بحر بیان رحمن آشامیده اند و به افق اعلی ناظرند باید خود را در یک صقع و یک مقام مشاهده کنند]4 ] ُ باید خود را در مقابل دیگران در مقام و مرتبه ای یکسان ملحظه کرد .مشاهدهء بد می تواند جریان هدایت الهی را بر روی ارض دچار اختلل سازد .منشأ خرابی جهان ،تصوری
اشتباه در بارهء خود است آنگاه که در مقابل دیگران قرار میگیرد .تسلط جســـــــتن بر مثل خودی نظم عالم ر ا بر هم زده است .انســــــــــان ســـــلطه جو ،انسانی
صب نیز همین است ،در نهاد آن خودپسندی و نفرت هست. نامهربان است .علت فساد تع ّ صب به آن حسن است .کسی که خود را اما باید دانست وقوف به حسن خود غیر از تع ّ صب دارد هرچیزی را در دیگران به حماقت تند هوش و زیرک می داند و به آن تع ّ صب را در خود فرو برده و از دیدار حقیقی منسوب می کند .خودپسندی است که متع ّ اشیاء عالم ممنوع ساخته است و اینگونه بین او و حقیقت فاصله می افتد ،آن هم درست همان زمانی که خود را مالک حقیقت نیز می داند و حال آنکه حقیقت هیچوقت به کسی تعلق نداشته است .حقیقت اسلم و مسیحیت جز به خداوند تعّلق ندارد .ما ق و حقیقت خواهی بدهیم .این را فقط می توانیم به حقیقت نزدیک شویم و بوی ح ّ
باید اذعان داشت که کسی مالک حقیقت نمی گردد و آن را منحصر به خود نمی کند. صب پی به حقیقت بردن ،غیر از حقیقت را متعلق به خود کردن است .همیشه دفاع متع ّ نسبت به آئین های یزدانی در طول تاریخ ،گونه ای دفاع از متعلقات خود بوده است و صبین آنگونه که از اموال و املک خود دفاع می کردند ،متعرضین را به سزای خود متع ّ می رساندند ،غافل از آنکه حقیقت به چنین قیام و تعرضی نیاز ندارد .زیرا لزمهء
اینگونه حقیقت خواهی ،محتجب شدن از برخی حقایق است و پیداست با پنهان داشتن حقیقت ،وصال آن دیگر امری خیالی و وهمی خواهد بود .این ظهورات الهی یعنی صب و توهم بود .حقایق ملکوتی بد نبودند ،آنچه آنها را بد جلوه داد تع ّ صب خشکی است .مانع حرکت فکر و ذهن است .عالمی که حاضر به قبول دلیل تع ّ منطقی هم نیست ،یعنی نمی تواند غیر از آنچه را دوست دارد و متعلق به خود می صب فکری ممکن است به فکر درست داند بشنود دیگر عالم نیست زیرا متفکر نیست .تع ّ
صب حاصل شد ،دیگر نمیتوان به مبنای آن دست باشد .اما وقتی نسبت به فکر درستی تع ّ زد و وجودش را از آفات و نقائص انسانی محفوظ داشت .هرکسی به فکر خود عشق می ورزد و آن را درست می یابد اما اگر در عین محّبت به فکر و نظر خود ،دیگری را صب به خود راه ندهد و او را به عّلت مخالفت با فکر خود به سفاهت نسبت دهد ،تع ّ صب ورزیده است .اینست که مأموریم از هیچکس به تحقیر یاد نکنیم یعنی خود را از تع ّ اندیشه سوز محافظه کنیم و بنیان مدارا و تساهل را در خود بر نیندازیم .تحمل سخن آن کس که سفیهش خوانده ایم و نادانش می دانیم بسیار دشوار می شود .از احمق صب در احساسات است نه عقل، می گریزند ،با او نمی سازند .از آنجا که بنیان تع ّ صب برسد ،دیگر فکر جاری نیست ،یعنی دیگر تعقل وجود ندارد و هرکجا که فکر به تع ّ روح از سیری که به واسطهء عقل برایش حاصل بود باز داشته می شود .ما نه فقط
مالک حقیقت نداریم ،بلکه دشمن حقیقت نیز نداریم .اما کسانی که حقیقت را نفهمیده اند بسیارند .آن کس که بتواند آفتاب را ببیند و هستی اش را از او بداند ،نمی تواند نسبت به آن خصومت بورزد ،مگر آنکه از نعمت عقل محروم و با هستی خود مخالف باشد .پس فقط نابینای حقیقت داریم .مردمان دو دسته اند :حقیقت بین و نا حقیقت
بین ،یا خورشید را می بینند و می ستایند یا از دیدارش محرومند و منکر .بر نابینا رحم صب ورزیدن شرط مروت و آوردن شرط انسانیت است ،پس نسبت به مخالف امر الهی تع ّ انسانیت نیست .دشمنترین دشمنان امر ناقضین بودند با این وجود حضرت عبدالبهاء در ل یفرقون بین الخیر و ق آنها از آستان الهی استرحام می کنند زیرا " : الواح وصایا در ح ّ
الشر و ل یمیزون العدل و النصاف عن الفحشاء و المنکر و العتساف" و بر غیر یمّیز
.باید رحم آورد صب نسبت به خود حقیقت نیز مذموم است زیرا نتایجی دارد .بر حقیقت نیز جنایت ها تع ّ صب مــــــــــــــــــی ورزیم ،بلکه رفته است اما این نقص حقیقت نیست که ما به آن تع ّ نقص ماست که با حقیقت نسبتی ناروا داریم .مسألهء تقوی در حرمت نهادن به آن اهمیت دارد .مخلص حقیقت ،مخلص هر جلوهء آن است و مخلص خود ،حقیقت مقدس را مکتفی بذات نمی داند و در راه دفاع از کل حقیقت ،حقیقت جزئی را می پوشاند و یا وارونه می کند و این دیگر دفاع از خود است نه حقیقت .آیا دشمنان امر مبارک ،همه
اتهاماتی که به ما نسبت می دهند ،خود حقیقی می دانند؟!! شیخ نجفی جزء اولین
کاری بود که فرمان داده بود با نشر اکاذیب در خصوص بهائیان، متعرضین و معاندین م ّ .مردم را از آنها دور نمایند سک صب و تم ّ تع ّ
صب خواند .مهر فرزندان به والدین هرقدر هم شدید باشد نمی محّبت تنها را نباید تع ّ صب باشد ،مگر آنکه توأم با نفرت از سایر والدین باشد .محّبت اگر نفرت نزاید تواند تع ّ
ت ،به شیرینی به رشته ای متصل شدن و آرامش یافتن است. صب نیست ،تمسک اس ّ تع ّ محّبت روزافزون و خالص نه فقط مشکلی نمی آفریند بلکه سازنده است و حال آنکه صب مخرب است ،نساخته و بیش از آنچه ساخته و گاه همان ساخته را ویران می کند تع ّ عشق به میهن اگر منجر به نفرت از سایر ملل نشود تحسین آمیز است اما اگر با آن صب تصمیمی نمی گیرد و اقدامی نمی کند نفرت منحوس ترکیب شود ،آن وقت آن متع ّ مگر آنکه به انهدام آن "منفورها" بیانجامد و از آنجا که ضرورتا "عالم یک وطن محسوب
است و من علی الرض اهل آن"][5و سعادت هموطنانش نیز به سعادت دیگر ملل
ل سعادت وطن محبوبش خواهد شد .هیتلر با چنین وابسته است ،سرانجام آن نفرت مخ ّ
صبی آلمان "محبوب" و آلمانی های محبوبش را بر اثر جنگ جهانی به کام ویرانی تع ّ .کشاند و چه درد آور است که خود ندانسته آنچه را دوست می داریم نابود کنیم
سک راه محّبت رفتن است و صب است .تم ّ پس آن کس که بر سر شاخ بن می ُبرد ،متع ّ صب به کام سک برافروختن جان است و تع ّ صب راه را بر نفرت گشودن است .تم ّ تع ّ
نفس در افتادن است .خالق عالم و مطلع امرش را می توان دو گونه دوست داشت: صبانه .محّبت سّید المرسلین را در قلب پروردن ،تعالی روح است .اما اگر عاشقانه و متع ّ این محّبت سبب نفرت از کسانی گردد ،دین او و محّبت به او را ،به مخاطره افکندن :است .حضرت بهاءا می فرمایند امرناکم بان تجعلوا انفسکم منّزها عن حب الممکنات و عن بعضهم لئل یمنعکم عن جهٍة ]و یضطرکم الی جهة آخر و کان هذا من اعظم نصحی علیکم ان انتم من الشاعرین]6 وقتی از ما می خواهند بی حب و بغض به نزد حقیقت برویم که مبادا آن حب ما را به جهتی متمایل سازد و بغض از جهتی دور نماید ،نه اینست که حب مذموم شده باشد بلکه از اجتماع این دو با هم باید ترسید .حبی که در مقابل بغض آورده ،حبی که منطقه بندی کرده و ُمبغضان را بیرون انداخته است یعنی محبتی محدود و ناقص .متحری حقیقت باید از محّبت و عناد با هم بپرهیزد و ال ّ حب محض ،تمسک و تقوی است نظر به این است که ما از کتب مقدسهء قبل بر حّقانیت ظهور کّلی الهی استشهاد می کنیم و انتظار تأثیر آن بر قلوب محبان ظهورات ماضیه را داریم .اگر محّبت صرفه آن پیامبران بزرگ را مذموم مــــــــــــــی دانستیم اینگونه استدلل نمی کردیم و اصل ً ما در حین تبلیغ امرا پاکدلن را ترجیح می دهیم .محّبت خالص آن بزرگواران سبب تنزیه و تطهیر صب [7].به ی امرا از ما خواسته اند که ما متمسک باشیم نه متع ّ قلب است .حضرت ول ّ
رشته ای متصل بودن و میزان داشتن غیر از لابالی بودن است که عین سرگردانی است. به مقتضیات عشقی مقّدس عمل کردن یعنی گستردن آن عشق تا بدانجا که نفرت از صب ،روح سک ،دل را در چشمهء زلل محّبت شستن است و تع ّ هیچکس در دل نماند .تم ّ .را به آتش کین برافروختن و سوختن صبات گوناگونی تع ّ صب داریم .یکی جنسّیت است .فقط ارسطو نبود که افتخار می کرد ما به خیلی چیزها تع ّ که الحمدا یونانی هستم نه غیر آن ،آزادم نه برده ،مرَدم نه زن ،بعد از قرنها هنوز .بسیاری چون او می اندیشند صب مذهبی که با محّبت به امر مقدس و متعالی قرین گشته از سخت ترین این تع ّ صبات است ،آنقدر که ریشه کن کردن آن منوط به ارادهء الهی است زیرا سخت در تع ّ :حجاب ایمان مستور است ،ظلمتی در نور پیچیده .حضرت بهاءا می فرمایند ضغینه و بغضای مذهبی ناریست عالم سوز و اطفای آن بسیار صعب ،مگر ید قدرت ]الهی ناس را از این بلی عقیم نجات بخشد]8 صبی که ملت ها حّتی در نام گذاری صب لسانی است .تع ّ صبات ،تع ّ یکی دیگر از این تع ّ
ملل سایره گرفتار آن هستند .چنانکه "اعراب خود را عرب یعنی فصیح و دیگران را عجم
]یعنی عاجز از نطق می گفتند"]9 همیشه از راهی رفتن و به کاری اشتغال ورزیدن انحصار نظر می آورد .عادت و علقه می آورد .پای در بند می کند و این عیب نیست اگر فی نفسه نیز آن راه منحصر به فرد باشد و البته تعداد چنین راههائی منطقا یکی بیشتر نیست و عیب خواهد بود اگر آن فقط یکی از راههای وافی به مقصود باشد ،مثل آنکه عبودیت به آستان الهی به طرق مختلف میسر باشد و ما فقط به یکی عادت کرده باشیم و طرق دیگر را نپسندیم و کراهت داشته باشیم اینجا ناگهان بدون وقوف در مسیر خدمت ،در مسیر خیر دچار تنگی صب گشته ایم .نظر و تع ّ صب به رشتهء صب نیز باز است :تع ّ صبات گوناگون اند هرجا علقه است پای تع ّ تع ّ صب به استعداد خود و صب به نوع عبودیت و خدمات مذهبی خود ،تع ّ تحصیلی خود ،تع ّ صبات به تعداد تعلقات قلبی ما صب بودن .در یک کلم تع ّ سرانجام به فکر خود متع ّ صباتی که بنیاد عالم را بیشتر بر باد داده اند نام برده شده هستند اما در آثار الهیه آن تع ّ
صبات صبات جنسی و وطنی و دینی و ...خلصه شود .این تع ّ صب به تع ّ نه اینکه تع ّ صب به نژاد و جنسی که خداوند به وجود آورده و دینی که صبات است .تع ّ نارواترین تع ّ او به جهت اتحاد بشر نازل کرده و وطنی که زادگاه ما و آرامگاه ماست آن هم نه به .ارادهء ما ،جز تنگ نظری و نافهمی معنی دیگری ندارد صب نتیجهء تع ّ صبند .علت همهء جنگ ها به فرمودهء طلعت میثاق )حضرت جنگ ها ،زاد و رود تع ّ
صب مسئول افکار دیگران می شود و صب است .در روابط اجتماعی نیز متع ّ عبدالبهاء( تع ّ متعرض اندیشه مردمان می گردد و از این رو به مضیقه گرفتار می شود .مضیقه ای
ماّدی یا معنوی .در مقالهء شخصی سیاح )ص (177حضرت عبدالبهاء عواقب این امر را :چنین بیان می فرمایند حکومت جسیمۀ ایران زمانی که تعرض به وجدان نداشت طوائف مختلف در تحت لوای سلطنت کبری داخل و قائم و اقوام متنوعه در ظل حکومت عظمی ساکن و خادم بودند ...چون قانون تعرض آئین سایر طوائف به میان آمد و اصول مسئولیت افکار وضع و اساس شد ممالک وسیعهء سلطنت ایران تناقص نمود و قطعات کثیره و اقالیم عظیمه از دست رفت و از جمله قطعات آشور و کلدان و توران را ذکر می کنند که زمانی جزء ایران بزرگ :بودند و بعد می فرمایند صب حکام از حوزهء حّتی اکثر ممالک خراسان نیز به جهت تعرض وجدان و تع ّ
"...
حکومت ایران خارج شد چه که سبب استقللیت افغان و عصیان طوائف ترکمان فی "الحقیقه این قضیه بوده وال در هیچ عهد و عصری از ایران منفصل نبودند صب است نمی تواند اجزاء مختلفه را به خود همین گونه که کشوری که بر اساس تع ّ صب است از افکار راه دهد و در مضیق مادی می افتد ،همین گونه نیز فکری که متع ّ مختلفه متغایره که هرکدام دریچه ای به جهانی از جهان های نامتناهی است و سبب .رشد و تکامل فکر می شود محروم شده به مضیق معنوی گرفتار می شود صب غرض است و آن نیز مرض است مرضی که به فرمودهء حق [10]،انسان را از تع ّ عرفان حضرت واجب الوجود نیز منع می کند ،تا چه رسد به آثار صنع و کمال او در :مخلوق .حضرت عبدالبهاء از آن به "اغراض ذاتیه" تعبیر می فرمایند
اغراض ذاتیه عقل و فکر را مختل و رأی و تدبیر را تیره و تار و جهان بشریت را محروم از انوار روح می سازد .بعضی نفوس که عقول و افکارشان به علل اغراض ذاتیه مختل و روشنائی رأی و تصوراتشان به غبار خودپرستی و ظلمات منفعت شخصیه محجوب و مکدر و همتشان مصروف شهوات نفسیه و غیرتشان محول بر وسائل ریاسیه، ]علم مغایرت برافراخته و آغاز شکایت نموده اند]11 صب ذاتی آدمی است و بنابر این ترک آن محال از این تعبیر نباید گمان این رود که تع ّ است .بلکه متذکر می شوند که منشأ این اغراض طبیعت آدمی یعنی نفس حیوانی اوست صب تمایلت و هواهای نفسانی است که بر اثر که در مقابل نفس رحمانی است .تع ّ ضعف نفس رحمانی بر او چیره مـــی شوند و در کمال ناباوری سبب اختلل تفکر هوشمندان جهان می شوند .ممکن است شخص از قوای عاقله ممتازی نیز برخوردار باشد ،اما به علت چنین بیماری که از طبیعت و ذات او سرچشمه گرفته و مجال بروز یافته ،دیگر با تفکر به جهان حقیقت راه نمی برد .اینجا فکر و عقلی که دیگر سبب
روشنائی نیست افول می کند .همهء فعالیت های این قوه یعنی همهء استدللت و براهین او ،ولو به ظاهر استوار بنمایند و حتی جاذب افکار مردمان گردند ،سرانجام بطلن خود را آشکار مـــــــــی کنند ،زیرا مصروف اثبات امیــال نفس می شوند نه
حقیقت .اینست که شخص دانشمند در حین تحقیق و تفکر باید بتواند خود را از این اغراض محافظه کند که مبادا هوس ها و آرزوهای نفسانی سرکوب شده ،مستولی گشته ،نظام صوری منطقی بیابد و به طرح نظریه بینجامد .یکی از اصلی ترین دلیل حملت فلسفه روشنفکری و بنیان گذاران مارکسیسم و روانشناسی جدید به دین را باید .در همین جا جست جه می شود .به چیزهای انسانی که از بند نفسانیات رسته است ،به کمالت حقیقی متو ّ پست و ناچیز عشق ورزیدن پستی می آورد .انسانی که به رنگ پوست و نژاد خود عاشق است متعالی نیست و در این قطع ارتباط با ساحت برین ،انسانیتش سربسته و مکشوف ناشده باقی می ماند .او دیگر انسانی و شاید حیوانی فروافتاده در جهان خاک می باشد .انسانیت فراموش شده ،همان حقیقت در حجاب مانده است و چون حقیقت
.نیست ،توهم هست اینگونه است که انسان تن به فدا می دهد و لذا در کلمات آسمانی برای نجات او از این :فناء او را به ترک وهم فرا می خوانند .در کلمات مکنونه مـــــــــی فرمایند
ق بگشا تا ای سایهء نابود ،از مدارج ذل وهم بگذر و به معارج عز یقین اندرآ .چشم ح ّ جمال مبین بینی و تبارک ا احسن الخالقین گوئی صب است .چشم خودبین راه درک زیبائی را بر ق بین" چشمان فارغ از تع ّ چشم ح ّ
ما"
می بندد .چگونه قلبی که منزجر از همنوعان خود است ،منزلگاه حق ،است؟ آنکه همنوع خود را به علت اختلف در رنگ پوست و شکل لب ها و چشم و موها نمی پسندد، ق" را ببیند که در این تنوع حیرت انگیز جلل خود را ظاهر می سازد و نمی تواند "ح ّ
نمی تواند "او" را ببیند که در همهء جلوه هایش فریباست .اجتماع بشری وقتی رو به نابودی می رود که انسانهایش رشته های محّبت بگسلند و هریک به تنهائی زندگی کنند. :حضرت عبدالبهاء می فرمایند
اجتناب و احتراز و خشونت سبب اشمئزاز قلوب و نفوس گردد و محّبت و ملطفت و جه قلوب شود]12 ]مدارا و ملیمت سبب اقبال نفوس و تو ّ ق بین بعد از ترک خودبینی حاصل می شود .چنین چشمانی به درستی بر همهء چشم ح ّ ق را مـــــی بیند و تبارک ا آثار صنع او گشوده است و در هر صنعی جمال مبین ح ّ صب احسن الخالقین می گوید و از راه صنع به صانع می رسد .پس ما فقط با ترک تع ّ به دیدار حقیقی اشیاء و کائنات نائل مـــــی شویم .دیداری که در آن بیننده تمایلت
نفسانی خود را در محیط منعکس نساخته و محیط طبیعت و حقیقت را یکجا و با هم دیدار می کند .چنین انسانی قضاوتش مصون از خطای غرض آلود خواهد بود از این روست که یکی از فرائض اصحاب شور اینست که قبل از ورود به محفل به آستان الهی ق بین بطلبند تا "جامع" " ،طبیعی" و روی آرند و طلب تأیید کنند .از او چشمان ح ّ صب است که حضرت ولی امرا به آن "متعادل" گردند اینها نشانه ها و علئم عدم تع ّ :اشاره می فرمایند بهائیان باید سعی کنند که روحا و فکرا من جمیع الجهات جامع و طبیـــــــــــــــــــــــعی صب انگارند13]... ]و متعادل باشند .ما نباید طوری رفتار کنیم که دیگران ما را متع ّ صب ندارد جامع است ،چون به همه شیء ناظر است نه آنچه هوایش می کسی که تع ّ پسندد .متعادل است ،چون نسبت صحیح با اشیاء و امور دارد و طبیعی است ،چون مقابله و معارضه با طبیعت و حقیقت آنها ندارد و آنها را آنگونه که هستند می بیند برای صب کرد .قضاوت کردن باید ترک تع ّ اگر قبل از فهمیدن همهء مسأله ،از اوضاع و احوال و قرائن موجود مبادرت به صدور
رأی نمائیم ،مثل ً به محض طرح نظرات دوستمان در انتقاد از امری ،بلفاصله و قبل از اتمام آن ،انتقادش را نامناسب و بی ارتباط با موضوع و تند بدانیم ،یعنی دانستن قبل از شنیدن و شناختن قبل از دیدن ،این همان پیش آگاهی نسبت به امور است که آفت قضاوت صحیح است همهء ما احکام و آرائی آماده در بارهء برخی انسان ها داریم و اصل ً آنها را ندیده ،می شناسیم! همانگونه که بسیاری ،ما بهائیان را ندیده می شناسند! و همانگونه که شیخ عبدالحسین طهرانی که هرگز در مجلسی به ملقات جمال قدم فائز نشده بود ،آن حضرت را می شناخت! و به این لطیفه در لوح شکرشکن اشاره می :فرمایند یکی از معتکفین آن ارض که مشغول بزخرف دنیا است ...و در لحظه ای این بنده
را ...
ندیده و در مجمعی مجتمع نشده و ساعتی مؤانست نجسته قلم ظلم برداشته و به خون ...این مظلومان رقم کشیده اینکه بدانیم کسی از مکانی خاص می آید و زبان و ملیت و دینی خاص دارد ،نباید حمل بر شناختن او شود فقط وقتی می توانیم از شناختن کسی سخن بگوئیم که خود او را .به تمام دیده باشیم صب به تناقض است و آن وقتی است که صب ،گرفتار آمدن متع ّ یکی دیگر از نتایج تع ّ صب واقع می شویم در قلبمان نفرت به وجود می آید. چون مظلوم و منفور و مورد تع ّ جه خود عمل است پسندیده است ،مظلوم آن قدر از عمل البّته این نفرت مادامی که متو ّ ظالمانه منزجر می شود که هرگز حاضر به تلقی مافات نخواهد بود .این انزجار سبب
آزادی مظلوم از شرارت و رشد و تعالی حقیقی اوست .اما اگر نفرت از فساد به نفرت صب گرفتار شده ایم ،زیرا نفرت از چیزی در از فاسد و همه چیز وی بیانجامد به دام تع ّ
غایت آن یعنی آرزوی محو منفور .وقتی منفور ،صفتی ناپسند است غیر از وقتی است که منفور همهء وجود و امور مربوط به یک انسان است .بی تردید در اینجا آرزویمان،
آرزوی فنای چنین انسانی است ،با خیریت احتمالی موجود در او .در حالی که ممکن است چنین شخصی مثل ً از اهل ادیان الهیه باشد .پس یکی از متعلقاتش خیر است و
صب آمیز که نفرت نسبت به همه چیز او ،نفرت از دین او نیز خواهد بود .احساسات تع ّ قوهء عاقله را معطل ساخته و قدرت تفکیک اجزاء شیء منفور را از ما اخذ نموده صب ،محبوبی دارد که خیر است و ابتدا سرانجام ما را به تناقض دچار می سازد زیرا متع ّ شرّ منفور را در مقابل آن وضع می کند ،که از آن احتراز می کند .در اینجا با نفرت صب جزء ،از خیری رویگرادان می شود که تماما روی نسبت به همه چیز منفور ،متع ّ صبش از برای اوست .این است که حضرت عبدالبهاء می فرمایند :دلش بسوی اوست و تع ّ
اگر ُکره از کسی داری ،از دینش نباشد مثل ً از فلن نصاری نباید از برای دینش از او ]ُکره کنی ،ولی به واسطهء اخلق کثیف مثل دزد و حیز و قاتل را نباید معاشر شد14]. صب که در آثار الهیه آمده ،اینست که نفرت ،نفرت می زاید و یکی دیگر از نتایج تع ّ صب صب ،تع ّ .تع ّ :حضرت عبدالبهاء می فرمایند اگر شخصی از مؤمنین موحدین در حین ملقات با نفسی از ملل اجنبیه اظهار احتراز نماید و کلمهء موحشه عدم تجویز معاشرت و فقدان طهارت را بر زبان راند ،آن شخص ق القمر نیز بیند اقبال به ح ّ ق اجنبی از این کلمه چنان محزون و مکدر گردد که اگر ش ّ جه قلیلی الی ا بوده از ننماید و ثمرهء اجتناب این باشد که اگر در قلب آن شخص تو ّ آن نیز پشیمان گشته بکلی از شاطی بحر ایمان به بادیهء غفلت و بطلن فرار نماید]...
]15
صب با اینکه توهم است ،عدم است ،هادم است .پس عدم ،این قدرت را از کجا تع ّ
صب نفرت است و نفرت هادم .محّبت چه باشد و چه بدست می آورد؟ از آنجا که تع ّ
نباشد محرک است .قلب هائی که از آن خالی می ماند برای محو مسبب این ضایعهء عاطفی با تلخکامی به جنبش و هیجان دچار می شود و دریغا که خود پیش از همه کس نابود می شود .جانی که مرکز عواطف و احساسات آدمی است از پا در می آید و
این دیگر انسان نیست که حس و حرکت می کند .اگر غارت می کند ،شکنجه می دهد و .حیله های تیره در کار می کند از آن روست که وداع انسانیت گفته است صب راه ترک تع ّ صب از همان راهی به وجود آدمی داخل می شود که صب دشوار است .زیرا تع ّ ترک تع ّ صب از طریق قلب به روح رخنه مـــــــــــــــــی کند و از آغاز ایمان و محّبت الهی .تع ّ
کودکی به او دست می گشاید ،با تعلیم و تربیت و به وسیلهء آنها که بر شخصیت کودک نفوذ دارند و کودک در مقابلشان بی دفاع است .این دشمن در وقت غفلت به وجود آدمی در می آید .راه بر آن بستن ،راه بر دوستان بستن نیز هست و این از محیط
فرهنگی صورت گیرد .اگر کودک غافل است ،محیط آموزش مذهبی نباید غافل باشد. صب شد و به بیداری اجتماع آن را خشکاند .این است که جه ریشه های تع ّ پس باید متو ّ
:قلم اعلی در کلمات فردوسیه می فرمایند
کلمة ا در ورق هشتم از فردوس اعلی ،دارالتعلیم باید در ابتدا اولد را به شرایط دین تعلیم دهند .تا وعد و وعید مذکور در کتب الهی ایشان را از مناهی منع نماید و به طر
صب و حمّیهء جاهلّیه منجر و منتهی نگردند]. از اوامر مزین دارد ولکن به قدری که به تع ّ
]16 باید اطفال را به اوامر و نواهی الهی آشنا کرد بدون آنکه در چشمهء آلودهء معرفت شنا کنند .زیرا در این صورت دانائی در حوزهء اوامر و نواهی و صورت و ظاهر دین به انجام رسیده و تا ساحت باید و نباید بیشتر نیست و جهالت در منطقهء عرفان و ایمان و باطن و اصل حقیقت .آن ظاهر باید به این باطن متصل باشد وال دانائی جزئی در ی امرا می فرمایند :سرزمین نادانی های عمیق چه ثمری خواهد داد؟ حضرت ول ّ مادام که سعی و مراقبت مستمر شما بر آن است که طفل در محیط مذهبی کامل جه شدید به این نکته لزم و ضروری است که وی را از کلّیهء عواملی که پرورش یابد تو ّ صبات مذهبی ایجاد و افق بصیرت روحانیش را مضّیق و ممکن است در روحیهء او تع ّ ]محدود نماید برحذر دارید )ترجمه(]17 می توان آنگونه که در گذشته تربیت می کردند به جای عشق الهی ،رعب خداوند و مخافت دوزخ را در نهادشان ودیعه گذاشت .می توان آنها را آنگونه آموزش داد که پندآموزی از شهادت مسیح و امام حسین جایش را به نفرت اندوزی از کلیمیان و اشرار بسپارد .می توان مانند آن دختر خردسال مسیحی در قرون گذشته چنان مالمال از نفرت یهودیان شد که وقتی در سنین رشد و کمال می شنود مریم عذرا کلیمی زاده بوده، ]اقرار می کند که دیگر نمی تواند وی را با آن عشق و خلوص دیرین دوست بدارد18]. پس باید قلوب کودکان را سرشار از عشق الهی کرد ،آنگونه که مقتضای این عشق است .و عشق خدا مستلزم نفرت از غیر او و مخلوق او نیست صب را محو کرد؟ اما چگونه می توان تع ّ صب آلیش نفس خود است ،خود ما نیز باید در رفع آن بکوشیم .دری که از آنجا که تع ّ خود ببندی ،خود نیز باید بگشائی ،بی کمک غیر .دیگران عاجزند چشمانی را که می
:خواهد بسته باشد باز گذارند .در کلمات مکنونه می فرمایند
حکمای عباد آنانند که تا سمع نیابند ،لب نگشایند ...پس باید حّبه های حکمت و علم را
در ارض طّیبهء قلب مبذول دارید و مستور نمائید تا سنبلت حکمت الهی از دل برآید نه .از گل پندی حکیمانه می دهند :باید به جستجوی صاحبان سمع رفت اما اینها چه کسانی هستند؟ به تلویح می فرمایند آنها صاحبان افئدهء پاک هستند .قلب باید پاک باشد تا
صاحب آن سمع معنوی یابد .شرط برخورداری از این فیض مبرور اینست که شخص
بدست خود قلبش را صفا دهد ،این کوشش باید از جانب خود او صورت گیرد .کافیست
جه کنیم و به تطهیر جان و دل کوشیم" :فی اّول القول املک به اّول تعلیم قلم اعلی تو ّ
"...قلبا جیدا حسنا منیرا صبات توفیق یابد ،می تواند "جمال مبین" حقیقت را انسان به اندازه ای که در زدودن تع ّ بیند و به اندازه ای که از انصاف بهره مند باشد ،به همان اندازه به جمال قدم نزدیک :تر است ی راغبا و ل تغفل منه لتکون لی احب الشیاء عندی النصاف ل ترغب عنه ان تکن ال ّ ...امینا آنسوی انصاف جمال ابهی است .محبوب کائنات .دورشدن از انصاف در هر وضع و .مقامی دورشدن از اوست م مستوره در کلمات مکنونه در فوق تأّمل کرد :آیا به حکمای عباد پندی ک ِ ح َ قدری باید در ِ به جهت آسودگی می دهند و آنها را فقط در مقابل قلوب طاهره مسئول می دانند؟ آیا حکیم فقط جویندهء قلب طاهر است یا در ساختن آن نیز مداخله دارد؟ پیداست حکمت، رتبه کمال و بلوغ آدمی است و حکیم کسی است که به مقتضای زمان عمل کرده و تا صب ،ابلغ کلم الهی را به او به تأخیر می اندازد ،اما تا آن زمان حصول پاکی قلب متع ّ نیز از کوشش باز نمی ایستد .زیرا می داند حقیقت تعلقش به قلب است و مفهوم و معقول بودن آن کافی نیست تا مورد پذیرش تمام و کمال قرار گیرد ما حقیقت را نیز صب قلب را سخت می کند اما این دژ تسخیر ناپذیر باید دوست بداریم تا بپذیریم .تع ّ نیست ،زیرا محبت به دلربائی به داخل حصارهای آن قدم می گذارد .در اینجا شخص :بهائی که به تربیت اهل عالم همت گماشته در وضعیت دشواری قرار می گیرد .از طرفی می داند که علج این کینه ،مهر است
1.
.از طرف دیگر باید بتواند کسی را دوست دارد که خود او را منفور می داند
2.
چگونه می توان بر این دشواری غلبه کرد؟ به نیروی حکمت الهی که سرچشمه اش عشق است و باید دانست که در آن فقره از کلمات مکنونه قاعدهء حکمت به چه کسی تعلیم می دهند؟ چه کسانی باید از حکمای عباد نیز باشند؟ عاقلن از حرکت باز مانده متحرک از حکمت دور مانده؟ به واقع از دلدادگان سودائی طلب حکمت ِ یا عاشقان ورزی می کنند .عشق برانگیختنی است اما حکمت آموختنی .پس عشق را مزین به اکلیل خردمندی الهی می پسندند .اینجا مراد از عقل ،عقل مصلحت شخصی اندیش نیست ،بلکه
عقلی است که هادی او عقل کّلی الهی است .حکیمی است که دل با خدایش دارد .پس ق بین بر باید بتواند صدرش را وسیع گرداند و نظر در دیدهء جان بگرداند .به چشم ح ّ
صب" بنگرد و سببی را بر این مهر بیابد و چه سببی بالتر از اینکه انسان "دوست متع ّ
های ضعیف سزاوار توجه و محبت اند؟ یک بهائی فقط وقتی مــــــــــــــی تواند بر این موقعیت دشوار غلبه کند و کسی رادوست بدارد که او را دشمن می دارد ،که از خودش بگذرد .وی باید بتواند نفسش را بشکند و آن را فراموش کند .در این صورت خواهد
صب می کوشد تا محاسن توانست بر آن قلب سخت دست یابد .وی در این تقرب به متع ّ
او را بجوید تا او را کشف کند .اینگونه او را در تمام وجودش به خود راه می دهد،
صب کسی نیست که هیچ فقط از یک وجه و یک سمت با او روبرو نمی شود .آن متع ّ مترین حقایق غافل مانده است ،بلکه او گلی است قابلیت و ارزشی ندارد زیرا که از مه ّ ناشکفته و سیف پرجوهری که در غلف تیرهء این غفلت پنهان گشته است .اینگونه بر او نگریستن و صنع او را کامل دیدن ،به مکاشفهء تمام وجوه شخصیت او نائل آمدن و او را از تاریکی به در آوردن است .دیگر حقیقتی روشن و آشکار بر شخصی پنهان و در حجاب عرضه نمی داریم ،بلکه از طریق ارتباطی عالی و انسانی ،واسطهء ایصال حقیقت واضح و آشکار به شخصی که درک شده و در نتیجه واضح گشته است می شویم .اینجا اجازه می دهیم تا همانگونه که خود به حقیقت متعالی تعلق خاطر داریم و رابطه ای شخصی با آن برقرار کرده ایم ،آن حقیقت نیز در معرض مهر ورزیدن طالبان قرار گیرد. حقیقت صرفا معقول ،نسبت به ما بی طرف است غم ما را ندارد ،پس ما نیز در قبال جه آن مسئولیتی احساس نمی کنیم و حال آنکه امر مقدسی که مورد عاطفهء ماست متو ّ ماست و از برای ماست .اگر ما نبودیم از آسمان مشیت الهیه نازل نمی شد و همین
]است که آن را جذاب و خواستنی می نماید و بر تمام روح ما حاکم می سازد19]. بهمن ماه
11 1374
خطابات یک جلدی ،ص
[1] 216
ص ،110منتخبات مکاتیب حضرت عبدالبهاء به نقل از خوشه هائی از خرمن ادب
و ][2
هنر شمارهء مخصوص آثار حضرت عبدالبهاء ،مقالهء دکتر راسخ در خصوص سبک آثار .مبارک سورهء فتح ،آیهء " :26اذا جعل الذین کفروا فی قلوبهم الحمیه الجاهلیه فانزل
ا ][3
ق بها و اهلها و کان سکینه علی رسوله و علی المؤمنین و الزمهم کلمة التقوی و کانوا ح ّ صب جاهلیه در دل گرفتند و خدا آرامش ل شیء علیما" )ان دم که کافران تع ّ ا بک ّ خویش به پیغمبرش و به مؤمنان نازل کرد و بر کلمهء تقوی استوارشان داشت که بدان ).سزاوار بودند و خدا به همه چیز دانا بود لوح اتحاد ،ادعیهء محبوب ،ص
[4] 396
حضرت بهاءا ،لوح مقصود ،چاپ مطبعه السعاده ،ص آثار قلم اعلی ،جلد ،4ص
[5] 12
[6] 297
حضرت ولی امرا می فرمایند" :شما در بارهء عدم هضم مفاهیم روحانی سؤال
][7
کرده اید بهائیان باید سعی کنند که روحا و فکرا من جمیع الجهات جامع و طبیعی و صب انگارند ولی در عین متعادل باشند ما نباید طوری رفتار کنیم که دیگران ما را متع ّ حال نبایستی از اصول و موازین دیانت خود سرپیچی و تمرد نمائیم" )نمونهء حیات )بهائی ،ص 31 مقالهء شخص سیاح ،ص
[8] 78
عبدالحمید اشراق خاوری ،مائدهء آسمانی ،8پاورقی ص
[9] 5
حضرت بهاءا می فرمایند..." :باری غرض مرضی است بزرگ ،انسان را از
عرفان ][10
حضرت موجود محروم می نماید و از تجلیات انوار نّیر ایقان ممنوع می سازد) "...لوح
)ابن ذئب ،ص 71 رسالهء مدنیه ،ص
[11] 15
رسالهء مدنیه ،ص
[12] 63
نمونهء حیات بهائی ،ص
[13] 31
خاطرات حبیب ،1ص رسالهء مدنیه ،ص اشراقات ،ص
[14] 371
[15] 64
[16] 123
خطاب به کسی که مدرسهء راهبات کاتولیک را برای تربیت دخترش در نظر گرفته
][17
بود .از طرف هیکل اطهر در 12دسامبر 1939نگاشته شده است .مجموعهء تعلیم و تربیت چاپ 135بدیع ،ص 105 تاریخ تمّدن ،جلد ،2ص ،150به نقل از تامس
مور ][18
به نام خواهر دلبندم شیوا که اینک ،در ملکوت ابهی است
][19