نامه بابک اميرخسروی به کاظم علمداری در رابطه با نظرات او در باب گفتگو و ھمکاری با سلطنت طلبان سالم دوست عزيزوارجمندم آقای دکترعلمداری! ازپاسخ تان سپاسگزارم .نکاتی درنوشتۀ شما ھست که اھميّت پرداختن به آنھا بسيارمھّم ترازتبادل نظرفعلی ما، نظردربارۀ مناسبات باسلطنت طلبان است .ولی بااين حال ،چون موضوع اصلی تبادل ِ ی چند نکته به اختصار ،مکث می کنم .قصدم ،چنانکه مرامی شناسيد، ھمين مناسبات است؛ لذا ،رو ِ مجادله ومناقشه نيست؛ بلکه بازترکردن بحث به اميد تفاھم بيشتر است .درنگاه دوباره ،متوجّ ه شدم که بناچاربعضی مطالب تکرارشده است .اميدوارم ببخشيد. 1ـ دوست ارجمندم! شما بھترازمن می دانيد که مردم ايران الاقل از 1400سال به اين سو ،با دونھاد ريشه دار ،که متاسفانه حامل وآورندۀ استبداد وخودکامگی درايران بوده اند ،روبروبوده است .درتمام اين سده ھای بس دراز ،سلطنت ودين ھمچون زوجی جدائی ناپذير ،وياروياور ،حکومت ھای استبدادی خودکامه رااستمرارداده اند. چنان دان که شاھی وپيغمبری دوگوھر ُب َود دريک انگشتری! اين پديده به ويژه ازھنگامی که »عصب ّيت دينی« با»عصب ّيت قومی«اقوام وطوايف مھاجم ترک ومغول وترکمن پيوند خورد ،تشديد گرديد؛ که درژارگون سياسی ،ازآن بنام »استبدادآسيائی« ،سخن می رود. درپی انقالب بھمن ) ،57مستقل ازارزيابی ما دردرست بودن يا نبودن اين انقالب ،که بی گمان ،جای ی تبادل نظرمستقلی رادارد(؛ به ھرحال ،آنچه پيش آمد ،ازميان برداشته شدن يکی ازاين دونھا ِد پايه ا ِ ِ عامل نھاد دين استبداد کھنسال ازصحنۀ سياسی کشوربوده است .نھادی که حتی 1400سال نسبت به ِ دارتاريخی دفتراين نھاد استبداد پرور وريشه ِ اسالم ،درايران ،قدمت بيشتری داشته است .بسته شدن ِ ی استقراردولتی ھستيم را ،بايد به فال نيک گرفت .بباورمن ،کسانی مثل شما ويامن ،که درتالش برا ِ که در آن ،ھمۀ نھادھای حکومتی می بايست برارادۀ مردم استوارباشد؛ به عبارت ديگرمنشاء ھمۀ قوابرخاسته ازاراده ملت وناشی ازانتخابات آزاد باشد؛ می بايد ازدست زدن به ھرگونه اقدام وبرداشتن گامی که ممکن است ،حتی به مقدارکم ،ببازسازی واحياء دوبارۀ نظام موروثی پادشاھی ياری رساند؛ نھادی که ملت ايران درتعيين وگزينش آن نقشی نداشته وندارند ،پرھيزکنند. امروزدرپوشش مشروطه بگذريم ازبحثی که درنامۀ پيشين خود مطرح وعرض کردم .جماعتی که ِ خواھان ،درپی استقراردوبارۀ خاندان پھلوی اند ،درزمان محمدرضا شاه ،که به واقع جنبش مشروطه خواھی مطرح بود ،عمالًمشروطه ُکش بودند .ولی اينک ،با مشاھدۀ نظام به غايت استبدادی واليت فقيه ودرنگ درمخالفت فزايندۀ مردم با حاکمان برسرکار؛ ھمين مشروطه کشان ديروزی ،اينک درپوشش مشروطه خواه ،وارد ميدان شده اند .بااين اميد که آنچه را که ديروزباخته بودند ،شايد دوباره ِ بدست آورند. نکتۀ ديگری که دررويکردمابه جريانات سياسی ازنوع سلطنت طلبان وسازمان مجاھدين خلق ،اھميّت دارد ،اين است که آنھا خودراآلترناتيوجمھوری اسالمی می پندارند .وتوفيق درآن رافقط درگرو ودر صورت سرنگونی آن ،به ھرقيمت وبااتکاء به ھرنيروی داخلی وخارجی ،می دانند .بنابراين ،مشکل بتوان تصورکرد که اين جريانات به روند يک پيکارآرام وتدريجی برای گذاربه دموکراسی درايران، واقعاًعالقمندباشند .زيرادرتغييروتحول آرام ومسالمت آميز ،که قاعدتا ً می بايد دردرون کشورتکوين ی اينگونه جريانات سياسی ،وجودندارد. بيابد ،شانسی برای پيروز ِ
درگرو انتقاد اين راھم ناگفته نگذارم که معضل مناسبات ما با سلطنت طلبان طرفدارخاندان پھلوی؛ ِ آقای رضاپھلوی ازآباء واجدادش ،نيست .اگرايشان چنين کاری بکنند که بباورمن الزم است ،اساساًبلند نظری وعلّو طبع خود را ،به عنوان مردسياسی بازتاب خواھد داد .ولی اصل اختالف را که اشاره کردم ،ازميان برنخواھد داشت. مالحظه می شود که ميان خواست آنھاکه استقراردوبارۀ سلطنت خاندان پھلوی ازھرراه وروشی است؛ باخواست ما ،که استقراريک جمھوری مبتنی برآزادی وحقوق بشروجدائی دين ازدولت ،باتوسّل به راه وروش آرام ومسالمت آميزاست ،واقعاًوجه مشترکی وجود ندارد تا درجستجوی منافع مشترک باشيم؟ تاآنگونه که شمادرنامه ات خاطرنشان کرده ای» :برای رفع اختالفات ودست يابی به توافق حول منافع مشترک« تالش بکنيم؟ اگراحتماالًمنظورتان از»منافع مشترک« ،دموکراسی خواھی است؛ درآنصورت ،نيروھای واقعی وکار سازاين پيکار ،درخارج ازجمھوری خواھانی ازتبارشما وما؛ اساسا ً دردرون کشورند .بديھی ی است که آنھا ھم باماھا تفاوت ھاواختالفاتی دارند .بنابراين ،آيا بھترنيست که نيروی خودرابرا ِ نزديکی و تفاھم وکاھش تفاوت ھابااين نيروی مليونی بکاربيندازيم وباآنھا»برای رفع اختالفات ودست يابی به توافق حول منافع مشترک« تالش بورزيم؟ فکرنمی کنی که درخارج کشورنيز ،ارجح تراين باشد که ماھمين نيروی معينی که داريم برای تقويت واقعی جبھۀ جمھوری خواھان که پروژۀ سياسی آنھاگذاربه دموکراسی تمام عياروبرقراری وتامين ِ آزادی ھای دموکراتيک درکشور ،جدائی نھاد دين ازدولت) ،(Stateانتخابی کردن ھمۀ نھادھای حکومتی است ،بکاربيندازيم؟ آيابھترنيست که خانواده ھای سياسی ازقبيل مجاھدين خلق وسلطنت طلبان طرفداراستقراردوبارۀ خاندان پھلوی وياطرفداران ديکتاتوری پرولتاريا وتجزيه طلبان»قومی« رابه حال خودبگذاريم؟ ازبه حال خود گذاشتن ،منظورم اين است که نه بيخودی باآنھا بجنگيم ونه درتالش نزديکی باچنين نيروھائی ،وقت وانرژی خودرا تلف سازيم .کارکم ثمری که ممکن است حتی امکان تفاھم ونزديکی ما با نيروھای بالقوّ ۀ آزاديخواه ودموکراسی خواه درون کشوررا، دشوارتروح ّتی ناممکن سازد! اگرھرکدام ازاين جريانات سياسی ياايدئولوژيک ،توانستند بااتکاء به نيروی خود ،قاطبۀ مردم رابسوی خود جلب کنند ،ودريک انتخابات آزاد پيروزشدند؛ دراين صورت ،ديگرگناه روی کارآمدن آنھا بردوش ما سنگينی نخواھد کرد .آنگونه که نقش ،ولومحدودما درروی کارآمدن روحانيّت طرفدارواليت فقيه در انقالب بھمن ،ھنوزوھمچنان بروجدان ماسنگينی می کند وآزارمی دھد وقابل بخشش ھم نيست. کاظم جان! من مساله ای بامشروطه خواھان واقعی وشناخته شده ،نداشته وندارم .منتھا ،ھمانگونه که ی من ،وبگمانم درحافظۀ تاريخی تک تک ما ،نماد مشروطه خواھی دريادداشت پيشين خود نوشتم؛ برا ِ درايران ،دکترمحمد مصدق وجبھۀ ملی ونھضت آزادی وحزب ملت ايران ونظايرآنھا بودند که دررژيم گذشته سرکوب شدند .ولی اينگونه مشروطه خواھان اصيل وواقعی ،عموما ً پس ازانقالب بھمن ،به صفوف جمھوری خواھان پيوسته اند .تشکّل ھائی که امروز ،بنام جبھۀ ملی يا نھضت آزادی وحزب ملت ايران ،فعاليّت خودراادامه می دھند ،ھمه درشمارجمھوری خواھان اند. تنھاشھيد راه آزادی ،دکتربختيار ،تا مدت ھا ،البته اونيزبه شيوۀ خود ،ھمچنان مشروطه خواه باقی مانده بود .درميان سازمان ھای چپ ايران ،من اوليّن کسی بودم که به سراغ اورفتم وباآن رادمرد، مصاحبه کردم که درنشريّۀ راه آزادی چاپ شده است .بخاطراين مصاحبه ورابطۀ ما با دکتربختيارودراعتراض به آن ،انشعاب مھمّی درحزب دموکراتيک مردم ايران رخ داد .ولی ما تحمل کرديم وبه راه اتحاد بااو و ھمفکرانش ادامه داديم .حتی درجريان گفتگووطراحی جبھۀ مشترکی
باايشان وزنده ياد ناخدااحمد مدنی وآقای حسن نزيه بوديم که آدمکشان جمھوری اسالمی ناجوانمردانه اوراازپای درآوردند .وباانتقال دريا دارمدنی به آمريکا وافسردگی عمومی پس ازاين قتل ،اين طرح عقيم ماند. بنابراين مسالۀ ما بااين جماعتی است که پس ازبرافتادن ژريم پھلوی ،تازه به فکرمشروطه خواھی خودرادرپی انقالب بھمن درميان آزاديخواھان ايران از اعتبارسياسی افتاده اند .برای اين جماعت که ِ ِ دست داده اند ،برای کسب مشروعيّت ،بسيارپراھميّت است که بازيگران سياسی معتبرجريان چپ ،به آنھانزديک شوند ودست دوستی بدھند. دوست عزيزم! نبايدازنظردورداشت که سلطنت طلبان طرفدارخاندان پھلوی ،درعين حال ،اينگونه نزديکی ھا وھمکاری ھارا ،برای جلب حمايت حاميان خارجی خود نيزالزم دارند .من آگاھی دارم که چندسال پيش ،مقامات آمريکائی به آقای پھلوی گفته اند که نمی توانند به تنھائی ازاوھمچون آلترناتيو جھموری اسالمی حمايت کنند .برای حمايت موثر ،ائتالف»مشروطه خواھان« باسايرنيروھا ضرورت دارد .آمريکائی ھاھنوزازکومپلکس کودتای مرداد ،1332رنج می برند .ونمی خواھند آوردن دوبارۀ سلسلۀ پھلوی به سلطنت ،رادارند .نمی درافکارعمومی چنين وانمود شود که قص ِد ِ خواھم بگويم که سلطنت طلبان تنھا ويا دلپسند ترين گزينش آنھا برای جانشينی جھمھوری اسالمی است .ولی بيگمان يکی ازآلترناتيوھای روی ميزدولت آمريکا دراين دنيای پرحادثه وپيش بينی نشده است. دوست عزيزترازجانم! چگونه است که شمابااين ھمه دانش وتجربه ،به اين مسائل عنايت نمی کنيد؟ چرابايد انسان فرھيخته وخوشنامی ازتبارکاظم علمداری ،اعتباروحيثيّت سياسی خودراصرفاًبخاطرآزاد منشی وآزادانديشی اش ،برای اعادۀ حيثيّت اين جماعت ،درخدمت آنھا بگذارد وفردا دوباره افسوس بخورد؟ آيا شما واقعا ً اميد داريد که گفتگوونشست وبرخاست شما باآقای رضا پھلوی »می تواند برای قانع کردن اوبه پذيرفتن نظام جمھوری ھم باشد«؟ بباورمن چنين اميدی ،توھّمی بيش نيست .ازاين گذشته، به نظر من ،اساساًچه سودی دارد که دست به چنين کاری زد؟ چنانکه قبالً گفتم ،وزن واعتباروجايگاه سياسی – اجتماعی اوبدين خاطراست که ايشان شاھزاده پھلوی است .رضاپھلوی جمھوری خواه چيزی فراتراز يکی ازماھانخواھدشد .اگرايشان واقعا معتقدبه آزادی ودموکراسی است ،که بعيدھم نيست چنين باشد .زيراعمری درآمريکا واوروپا گذرانده وبا فرھنگ اين جوامع آشنا شده وخوگرفته است .اگرفرض را براين بگذاريم که ايشان واقعا ً به آزادی ودموکراسی اعتقاد دارد؛ دراين صورت، ناشدنی رضا پھلوی، من اگربجای شما بودم ،بجای صرف وقت فراوان به اميد جمھوری خواه کردن ِ اورا تشويق می کردم که درميان طيف سلطنت طلبان وخانوادۀ سياسی خود بماند وطرفداران خويش را ،که به ھرحال بخشی ازمردم ايرانند وازامکاناتی ھم برخوردارند ،باارزش ھای آزادی طلبانه ودموکراسی خواھی آشنا کند وببار آورد. دوست عزيزوگرامی ام آقای دکترعلمداری! درنامۀ شما مطالب مھم تری دررابطه با نيروھای سياسی اصالح طلب درون کشوروپروسۀ گذاربه دموکراسی ھست که تبادل نظردربارۀ آنھا به نظرمن اساسی تراست .متاسفانه چون وضع مزاجی ام مدتھاست که رضايت بخش نيست ،وتمام روز ،خسته وکوبيده و بی حال وحوصله ھستم ،بيش ازاين نتوانستم .بی آنکه اطمينان بدھم ،اميدوارم دررابطه باآن مطالب ،بتوانم درروزھای آينده چند کلمه ای بنويسم. ارادتمند بابک اميرخسروی 2012/04/25
جواب کاظم علمداری به بابک اميرخسروی دوست بسيار گرامی ،آقای اميرخسروی اساس سخنان شما کامال درست و پسنديده است .من نيز بار ھا گفته و نوشته ام که سطنت در ايران با دمکراسی مغاير است .ھفتاد سال از صد سالی که از انقالب مشروطه گذشت اين امر را ثابت کرد. ولی بيش از آن حکومت مافيايی واليت فقيه با دمکراسی متضاد است .براين امر نيز بايد تکيه کرد. اين حکومت نه تنھا برای ايران دمکراسی نمی آورد ،بلکه سد راه دمکراسی است .سی و سه سال سرکوب خونين آزادی خواھان کافی است که به اين امر پی ببريم .تجارب نشان داده است که تنھا مبارزات مردم و فشارھای اجتماعی و مدنی می تواند رژيم ھای ديکتاتوری را به عقب براند .مذاکره با ديکتاتورھا تنھا زمانی کار ساز است که جنبش اجتماعی قوی نيز حضور فعال داشته ،حکومت را ترسانده و در آن شکاف ايجاد کرده باشد .درغير اين صورت کسانی که در پی مذاکره باشند به آلت دست ديکتاتورھا بدل می شوند تا به جنبش ضربه بزنند. البته بحث ائتالف با سلطنت طلبان که شما به آن اشاره کرده ايد در ميان نبوده و نيست .سخن از گفتگو با رضا پھلوی است .ولی اگرما معتقد به شعار ايران برای ھمه ايرانيان ھستيم بايد باھمه ايرانيان گفتگو کنيم واز اينکه حد و مرزی مخدوش شود نھراسيم .ھمانطور که در ياداشت قبلی ام نوشتم گفتگو کم ھزينه ترين راه برای رفع اختالفات و دست يابی به توافق حول منافع مشترک است. مگراينکه گفته شود ما با سلطنت طلبان منافع مشترکی نداريم .آنگاه يا ما ايرانی نيستيم يا آنھا .اين اصل در مورد اصالح طلبان نيز صادق است .زمانی حد ومرز مخدوش می شود که ما گفتگو را تابو کرده باشيم و بخواھيم مچ کسانی که گفتگو کرده باشند را بگيريم .آنچه سبب شد که اين بحث به درازا بکشد گير دادن به موضوع گفتگو کردن و يا نکردن فالن شخص با رضا پھلوی بوده است ،نه ائتالف با سلطنت طلبان .گذشته از رژيم و برخی سلطنت طلبان خشونت گرا ،کسانی در ميان ما نيز تالش کردند که نشست واشينگتن را بد نام کنند .انگيزه اين افراد ناسالم است. در ضمن منشور اجا تنھا ما را به ائتالف با سلطنت طلبان منع نمی کند ،با کسانی که می خواھند نظام اسالمی را ادامه دھند نيز برخورد مشابه دارد .اصل دوم منشور را با ھم بخوانيم. نظام جـمھوری بر اساس جدايی دين و مسلک از حکومت استوار خواھد بود ،بدون آنکه مانع حضور و مشارکت پيروان ھيچ مذھب و مسلکی در عرصه سياست باشد .اين جدايی امکان ھمزيستی دموکراتيک پيروان ھمه اديان و مذاھب و عقايد را در کنار يکديگر فراھم میآورد و دولت را از دخالت در عرصه خصوصی و زندگی شخصی شھروندان باز میدارد. http://jomhouri.com/archives/198 باتوجه به اين اصل ما چگونه دفاع بی قيد و شرط خود از اصالح طلبانی که خواھان حفظ ادغام دين در حکومت ھستند را توجيه می کنيم؟ در حاليکه منشور اجا به تغيير ساختاری رژيم فقاھتی تآکيد دارد. علی رغم حساسيت برخی برای گفتگو با سلطنت طلبان ،کمتر ديده ام که در اين ايميل ليست به نوشته ھای نوری زاد و مسعود نقره کار که پرده از جنايات رژيم برمی دارند توجه بشود. بايد تابوی ايدئولوژيک گفتگو با رضا پھلوی را شکست .گفتگو با او به معنای پذيرفتن نظام سلطنت نيست .می تواند برای قانع کردن او به پذيرفتن نظام جمھوری ھم باشد. ارادتمند شما علمداری
نامه مرتضی ملک محمدی به کاظم علمداری در ھمين رابطه آقای علمداری عزيز با شناختی که از شما پيدا کرده ام دريافته ام که به موضوع ھا و سوالھايی که می پردازيد نگاه ژرف داريد و به ھمين علت از جواب ھا و يافته ھا زود راضی نمی شويد .شما در موضوع استقالل و ازادی خوب پيش رفتيد و به نظرمن در به صف کردن ديدگاھا و ارايش افکاردر اين زمينه کمک بسيار کرديد .اکنون در باره معيار ھای تعين سياست ائتالفی جمھوری خواھان سوال ھايی را پيش نھاده ايد که اميد وارم تا انتھا پی گيری کنيد و جواب ھای تاکنونی ديگر دوستان راضيتان نکرده باشد .البته يک سوال اصلی شما آنجا که از وجود دومعيار و برخورد دوگانه صحبت می کنيد روی صحبت تان بدرستی بخشی از جمھوری خواھان است .يعنی آنھايی که ازرابطه با سلطنت بخاطر ماھيت استبدای آن احتراز دارند ولی به آسانی از شعار يا حسين مير حسين جانب داری می کنند ودر تمام دوران موسوم به اصالحات و ھمين حاال نيز از اپوزسيون دعوت می کنند که در پشت سر ھواداران واليت فقيه مثل سازمان مجاھدين انقالب اسالمی ,حزب مشارکت اسالمی يا رفسنجانی و خاتمی و ديگران سينه بزنند .من مشابھت زيادی ميان اين سياست با ھمان سياستی می بينم که با خمينی عليه شاه متحد شد وانقالب اسالمی را پروبال داد .شما بدرستی می پرسيد چرا اينھا ھيج حساسيتی به اين ھمه جنايت ھای سی ساله جمھوری اسالمی ندارند ولی کفاره گناه آن" مرحوم" را امروز می خواھند از پسرش بگيرند .پاسخ من اين است که مشترکات ما در نظام ھای ارزشی واکنش ھای احساسی و عقلی ما را تعيين می کند .چنين است که مثال برای حزب توده و شرکا نظام جمھوری اسالمی درخت پر باری بود که می شد زير سايه اش به پرورش سوسياليسم پرداخت و برای گروه ديگر جھنمی بود سوزنده.يا مثال امروز برای يکی ھر سخن خاتمی کالمی است نجات بخش برای ديگری اراجيف و الطالعات.يکی از نامه به واليت برمی آشوبد ديگری دردلش قند آب می شود. اما من نمی خواھم بيشتراز اين روی اين جنبه ھا مکث کنم .در باره سلطنت نکاتی بنظرم ميرسد که می خواستم خيلی فشرده با دوستانی مثل شما در ميان نھم تا شايد به کار تحليل ھايتان بخورد و در تدوين سياست ائتالفی جمھوری خواھان کمک کند. 1سلطنت پھلوی ادامه طبيعی نھاد تايخی سلطنت در ايران نبود .سلطنت پھلوی گسستی از اين تاريخ بود .درست است که انقالب 57اين نھاد کھن را بخاک سپرد ولی مقدمات اجتماعی و مادی آن را خود اين نظام برای انقالب فراھم آورد .بگونه ای که اگر انقالب ھم رخ نمی داد اين نھاد در راھی که قدم گذاشته بود قھرا رو به اضمحالل می رفت .پھلوی ھا برخالف تاريخ سلطنت در ايران بر بنياد ايالت و عشاير و اقوام سازمان نيافتند که ھيج ,خود اين بنياد ھای مادی را در ھم نورديدند و سلطنت را بر شالوده ھای جامعه مدرن استوار کردند .يعنی بروکراسی مدرن و طبقات سرمايه دار امروزی 2سلطنت پھلوی يک ديکتاتوری با ھدفھا و برنامه ھای مدرن بود .برنامه ھای اجتماعی و اقتصادی آنھا از سطح متوسط پيشرفت جامعه و خواست مدرن شدن آن جلو تر بود .به ھمين علت دولت ھرچه بيشتر در اين جھت سرعت می گرفت تضاد درونی خود و کل ساختارش با جامعه را تشديد می کرد .انقالب 57در بخش عمده اجتماعی و فرھنگی خود مقاومتی بود در برابر اين پيشرفت از موضع سنت گرايی .حتا اعتراض اجتماعی به عنصروابستگی نظام به غرب از موضع صرف استقالل طلبانه و برای پيشرفت بيشتر نبود بلکه الوده به ضديت با ليبراليسم و فرھنگ غرب بود. فرھنگ مسلط و چيرگی انديشه ھای ميان مخالفين سلطنت بخوبی ماھيت اين مخالفت ھا را نشان می دھد .مھمترين مخالفين نظام يعنی اسالم سياسی خمينيسم در ھمه ابعاد سياسی و فرھنگی خود از فرھنگ و نظام مستقرعقب مانده تر بودند و چپ ھا در بخش عمدشان ازنظر سياسی بديل بھتری را در برابر سلطنت نمايندگی نمی کردند .اگر ما چپ ھا جانب انصاف را از دست ندھيم تشخيص اين واقعيت جندان دشوار نيست که حکومت ھای دست پخت رفقا و ھمتايان ما در کشور ھای ديگر
چندان آبرومندانه تر و انسانی تر از مدل پھلوی ھا نبود .شما ھم حتما چيزھايی از دوستان مھاجر ما در باره بھشت سوسياليسم شنيده ايد . 3پايگاه فکری و نقطه عزيمت مخالفت اين دو صف عمده ضد سلطنت آزادی و دموکراسی نبود بلکه سنت گرايی و عدالت جويی بود .سنت و عدالت در جامعه ان روز ايران و البته ھنوز ھم و ھر وقت که فعال شود چنان مالط منسجمی را می سازد که ابزار ھای ليبراليسم و دموکراسی در فروپاشاندنش کارگر نمی افتد يا اصال از کار ميافتد .به ھمين آخرين بازی بااصطالح نمايندگان مسخ شده عدالت و ليبراليسم نگاه کن که در آن چگونه احمدی نژاد خاتمی را از ميدان بدر کرد .تازه خاتمی نه ليبرال است نه دموکرات .بلکه باد جھانی دموکراسی کمی از گرده خود را روی اين شاخه سنت گرايان ايران پاشيده است. 4سلطنت در صف بندی ھای جھانی انتخاب اصلح تری داشت .مدرنيسم پھلوی از غرب الگويی برای نظام خود برساخته بود و می کوشيد اقتدار خود را با اميزه ای از ناسيوناليسم ايرانی) غيراسالمی( و مدل غرب استوار سازد .مدل انتخاب دو مخالف اصلی سلطنت در عرصه جھانی , دنيای اسالم و اردوگاه سوسياليسم بخش تاريک تر جھان آن روز ما بود و و ما به غلط آن را دروازه ھای ازادی و سوسياليسم می پنداشتيم. 5ما در عصر طوفان ھای دموکراتيک بسرمی بريم .باد آزادی خواھی و دموکراسی سالھاست از درو پنجره به درون اتاق ھای ما می وزد و ھمه گروھبندی ھای اسالمی ,ملی ,چپ و سلطنت طلب و قومی و مذھبی را در نورديده است .رويکرد به ارزش ھای دموکراتيک دراين ميدان پر تالطم بازی سياسی ,نمايش يا پليتيک نيست .حتا دموکرات شدن شاخه ھای افراطی اسالم گرايان طرفدار واليت فقيه حقيقتی در بر دارد ,يعنی دروغين نيست و اصالت دارد .ھمانطور که رشد ايده ھا و ارزش ھای دموکراتيک و آزادی خواھان دربخش چپ جنبش اصالت دارد .پس چرا رويکرد بخشھايی از سلطنت طلبان و مشروطه خواھان به ارزشھای دموکراتيک نبايد جدی تلقی شود .چطور چپ ھا و ملی ھا با تصويب يک سند در يک کنگره دموکرات می شوند و تاريخشان بکلی دگرگون می شود ولی ھوا خواھان سلطنت ازاين قواعد تبعيت نمی کنند؟ .چطور رفسنجانی و خاتمی طرفدار واليت فقيه با يک سخنرانی در نماز جمعه به اردوی دموکراسی خواھی می پيوندد ولی داريوش ھمايون بايد دو دھه پوست بيندازد تا بالخره به طور مشروط به دريافت بليط ورود به تاتر نمايش دموکراسی ما نايل بيايد؟ با ھمان متر و ميزان ھايی که جمھوری خواھان ,چپ ھا يا مليون خود را در چھارچوب نيروھای دموکراتيک و ازادی خواه به سنجش می گذارند چرا نمی توان به سلطنت طلبان ھواخواه شاھزاده با رتبه ای پايئن تر نمره قبولی داد .تاريخ سياسی اين سه دھه نشان می دھد که پس از چپ ھا اين سلطنت طلبان يا مشروطه خواھان بودند که خود را در معرض اصالحات و باز سازی دموکرايتک قرار دادند و در پی آنھا ست که نوبت به اسالم گرايان رسيده است .ما نيز داريم مثل غرب صاحب احزاب راست نوانيش و معتقد به بازی دموکراسی می شويم .ھمانطور که دموکرات مسيحی ھا يا جمھوری خواھان در کشور ھای ديگر جزئ ساختارھای دموکراتيک ھستند و در رتبه پائين تری از سوسيال دموکرات ھا سبزھا يا دموکراتھا قرار دارند .مشروطه خواھان ما در ھر دو طيف اسالمی و غرب گرای خود به ھمين راه ميروند. 6باز گشت سلطنت در ايران يک توھم تاريخی است .نه ساختار ھای اجتماعی ما و نه ساختار ھای سياسی و فرھنگی و حزبی ما اين بازگشت را ناممکن می سازد .ھزارو يک دليل برای اين ناممکن می توان برشمرد .ولی به فرض محال اگر باز گشتی ھم ممکن شود ,بازگشتی به نظام پھلوی که می شناسيم نخواھد بود.اين ترسی در خدمت محافظه کاری سياسی است و اپوزسيون را در برابر نظام اسالمی ضعيف تر و بی اثرتر می کند .اما احزاب سلطنت طلب محتمال عمری طوالنی خواھند داشت و در بازی ھای سياسی نمی توان ناديده شان گرفت .ودر مورد آنھا نيز بايد مثل ھر بازی ديگر ائتالفی اساس محاسبه سود و زيان دموکراسی و رعايت قاعده برد برد در رقابت ھای سياسی ميان احزاب باشد.
دوگانگی معيار در تعين و تدوين سياست به زيان دموکراسی است و فعاليت ھر حزب سياسی جدی را بی معنا می کند .نبايد مرعوب استدالھای محافظه کارانه نسل ترس خورده و تنگ نظر شد که برای امتناع از ائتالف سياسی بجای مراجعه به برنامه ھای احزاب به تورق سياه کاری ھای گذشته يکديگر مشغولند . فرايند قوام گرفتن تفکر جمھوری خواھی دموکراتيک يا چپ دموکراتيک نقاد و مستقل وعرض اندام کردن آن در عرصه عمل سياسی مستلزم ايستادگی بر روی معيارھای دموکراتيک ومقاومت در برابر فشار جريانھايی است که در تعيين سياست ھا از معيارھا و الويت ھای شاخه ھای اسالمی / اصالحی پيروی می کنند. با ارادت مرتضی ملک محمدی 25آپريل 2012
نامه دوم کاظم علمداری به بابک اميرخسروی بعد از نوشته مرتضی ملک محمدی دوست بسيار عزيزم ،آقای امير خسروی شما نيمی از پرسش را با دقت کافی شکافته ايد .نيمه اصلی آن مانده است که شما به درستی در آخرين پاراگراف نوشته تان به آن اينگونه اشاره کرده ايد: دوست عزيزوگرامی ام آقای دکترعلمداری! درنامۀ شما مطالب مھم تری دررابطه با نيروھای سياسی اصالح طلب درون کشوروپروسۀ گذاربه دموکراسی ھست که تبادل نظردربارۀ آنھا به نظرمن اساسی تراست .متاسفانه چون وضع مزاجی ام مدتھاست که رضايت بخش نيست ،وتمام روز ،خسته وکوبيده و بی حال وحوصله ھستم ،بيش ازاين نتوانستم .بی آنکه اطمينان بدھم ،اميدوارم دررابطه باآن مطالب ،بتوانم درروزھای آينده چند کلمه ای بنويسم. تمام بحث من در ھمين جمله آخر است که شما با درايتی خاص به آن توجه کرده ايد ،ولی حال وروزتان اجازه نداد به آن بپردازيد .نه در برگشت سلطنت .من از اين بابت شرمنده ام که بار ديگر شما را خطاب قرار می دھم .ايکاش شما وقت و انرژی خود را به اين نکته اختصاص می داديد که به درستی نوشته ايد "اساسی تر است" .آنگاه دوستان ديگر ھم متوجه می شدند که اختالف بر ارزيابی از نظام پادشاھی نيست و آنرا تکرار نمی کردند .قبال ھم نوشتم که بر سر موضوع سلطنت با شما ھم نظرم .گذشته از موضوع اساسی که شما فرصت نکرديد به آن بپردازيد ،در اين ياداشت اشاره خواھم کرد که چرا گفتگو ،از جمله گفتگو با سلطنت طلبان الزم است .به نظر من آقای ملک محمدی بستر نگرش ما نسبت به سلطنت طلبان و اصالح طلبان را خوب حالجی کرده اند و کارمن را آسان کرده اند .درعين حال اشاراتی به موضوع خواھم کرد. نخست اينکه ما با کسان ديگری که با اصول ما بيگانه اند و خواھان برگشت به دوره طاليی امام، يعنی دوره خوف و وحشت اند خواھان گفتگو ھستيم ،از آنھا بی قيد و شرط دفاغ ھم کرده و می کنيم .چرا با رضا پھلوی که اين سابقه را ھم ندارد گفتگو نکنيم؟ مگرخواست گفتگو با اصالح طلبان به معنای برگشت به دوره وحشت خمينی و پذيرش نظامی دينی آنھا است؟ ما بايد معيارمان را يکسان کنيم و دليل گفتگو را به مسأله خواست ائتالف با سلطنت طلبان گسترش ندھيم .چون ھدف ھرگفتگويی ائتالف نيست .اگر گفتگو با سلطنت طلبان نادرست است ،بطور قطع جانبداری از اصالح طلبان ھم نادرست است. دوم ،گفتگو يک ارزش است .گفتگو اصلی ضروری از دمکراسی و فرھنگ دمکراسی سازی است. در فرھنگ سنتی ما گفتگو نه ميان فرمانروا و فرمانبر ،نه ميان والدين و فرزندان ،نه ميان معلم و دانش آموز ،نه ميان مقامات دينی و معتقدين و نه ميان اقوام وجود نداشته است .اصل بر تحکم بوده
است .اينھا ويژگی ھای فرھنگ ديکتاتوری است .برای ساختن فرھنگ دمکراسی بايد خالف آن عمل کرد و نظم ديريننه را بھم ريخت. اما در گفتگو ھا ،محتوای گفتگو نيز بايد روشن باشد .اين حد اقلی است که می خواھم به آن اشاره کنم .اگر ايران سرزمين مشترک تمام ايرانيان است بايد منافع مشترکی ھم ميان ساکنين اين سرزمين وجود داشته باشد که خارج از اراده اين گروه و آن گروه ،اين نظام و آن نظام برھمگان حاکم است. بطورمثال آيا کردستان به متعلق به کردھاست و يا ھمه ايرانيان؟ تا به حال حکومت ھا با اعمال قھر به اين پرسش پاسخ داده اند .آيا اين شيوه مشکل را حل کرده است؟ نمی توان به دمکراسی معتقد بود ولی با يکی از مکانيسم ھای کسب آن ،يعنی گفتگو )کنش و واکنش( ميان ھمه ی رده ھا وستون ھای اجتماعی )افقی و عمودی( مخالف .ايرانی ھا ،به ويژه چپ ھايی که ھنوز پای بند ايدئولوژی ھستند به اصل گفتگو به عنوان مکانيسم کنش و واکنش ھای انسانی بی توجه اند .زيرا آموزش ساختاربينی مطلق جامعه آنھا بر قھر و نابودی و ويران کردن نھادھای حاکم وساخت نھاد ھای نوين استوار بوده است .امروز که از اين قھر و خشونت فاصله گرفته اند و خواھان آنند که در دگرگونی ھای اجتماعی و سياسی ،نھاد ھای جامعه دست نخورده باقی بمانند )يکی از ويژگی اصالحات( ،ھنوز به مکانيسم بديل و پرھيز از قھرو خشونت ونا بود سازی نھاد ھا ،توجه نکرده اند .در يک نگاه گشتالتی می توان جزئيات يک پديده را با ھم منطبق کرد .گفتگو نکردن ،بی آنکه ما متوجه باشيم، خود ادامه پای بندی به خشونت ميان کسانی است که ناچارند با ھم در ارتباط باشند .اين پديده را نبايد با کرنش به قدرت که برخی گرفتار آنند يکی گرفت .کرنش به قدرت اصول را از بين می برد .در حاليکه گفتگو خود يک ارزش برای حفظ و توافق روی اصول است. من نوشته ھای آقايان فتحی و سياووشی را درست می دانم ،آنھا بر اصول اساسی تکيه کردند .ولی سياست امروزين اجا با آن ديدگاه ھا خوانايی ندارد .آن ديدگاه با رفتن دوستان سجا از اجا بيشتر به حاشيه رفت و پيگری نشد و امروز ما ھنوز در دام دفاع بی قيد و شرط ازاصالح طلبانی ھستيم که دنباله روی ما را از خود طالب اند نه مشارکت با ما را .آنھا حتی با ما گفتگوھم نمی کنند .زيرا ما نتوانستيم به نيرويی مستقل از آنھا بدل شويم وھمواره ھويت خود را در جانب داری از آنھا تعريف کرده ايم. دوستان، آنچه آقای ملک محمدی با زبان بسيار گويا و روشن و منسجم نوشته اند اصل مطلب است .به نظر من بند بند نوشته او قابل تعمق است .نوشته او توضيح تحليلی بسياردقيقی است که من را از پاسخ دادن به دوستان ديگربی نياز می کند .توجه به اين نوشته مانع پراکنده شدن بحث و اتالف وقت می شود .به نظر من اين نوشته می تواند اساس يک سياست پردازی درست را برای جمھوری خواھان مدافع دمکراسی تنظيم کند .آنچه ما می کنيم با ادعای دمکراسی خواھی ما خوانايی ندارد. ارزيابی ملک محمدی از پديده سلطنت و روند امروزين آن بسيار واقع گرايانه و فاصله گيری روشن از کليشه ھای متداول است .اينکه بگوئيم ما با سلطنت مخالفيم آسان است .در ھمين کليشه ھاست که برخی گرفتار غرب ستيزی و جانب داری از جمھوری اسالمی می شوند .مخالفت با سلطنت طلبان امروزين را نبايد بر تاريخ نظام پادشاھی استوار ساخت .مخالفت امروزين با نظام سلطنت در عين حال نياز به تحليل درست از وضعيت کنونی سلطنت طلبان در ايران و متحدين جھانی آن دارد. ملک محمدی به درستی گفته است که رژيم شاه بستر ساز شکل گيری انقالب بود ،ولی اين واقعيت نا کامل است اگر نگوئيم که آنچه جای نظام سلطنتی نشست ،يعنی جمھوری مخوف واليت فقيه را شاه نساخت .چه عوامل و نيروھايی در ساخت پروژه استبداد دينی نقش ايفا کردند؟ چپ در نقد خود بايد به اين پرسش پاسخ بدھد .آيا سياست امروزين جمھوری خواھان در نفی يا در تداوم نظام جمھوری اسالمی است؟ کسانی که از گذشته چپ می آيند ھنوز نتوانسته اند پايگاه نظری منسجمی برای خود بسازند .آمريکا ستيزی و مبارزه با امپرياليسم درعمل به جانب داری از جمھوری اسالمی و پروژه ھای آن بدل می
شوند .نمونه ھای ناشيانه آن را دراطراف خود ببينيد .ديدگاه ھای کج و معوجی که پای در گذشته داشته باشد و با ترس و لرز به آينده سرک کشيده باشد نمی تواند بديل فکری برای جامعه ايران و نسل جوان پراگماتيست )غيرايدئولوژيک( آن بسازد .چپ برای ساخت يک سکوی قابل اتکای نظری بايد بطور کامل و جز به جزگذشته نظری و عملی خود را نقد کند. اراتمند شما علمداری
نامه دوم بابک اميرخسروی به کاظم علمداری در رابطه با نظرات او و مرتضی ملک محمدی دوست عزيزوارجمندم آقای علمداری پس ازعرض سالم! ھوادارپادشاھی خاندان پھلوی به اين سادگی ھا دست متاسفانه اين پروبلماتيک رابطه با سلطنت طلبان ِ ت اجمالی دررابطه بانوشتۀ بردارنيست .بی آنکه بخواھم به بحث ھای پيشين برگردم ،تنھا به تذکرا ِ آقای ملک محمدی به شمامی پردازم .زيراموکداً می گوئيد» :آقای ملک محمدی بسترنگرش ما نسبت به سلطنت طلبان واصالح طلبان راخوب حالجی کرده اند وکارمن را آسان کرده اند« .ازنوشتۀ درخورنقد ودرنگ است: ايشان نکات زيربرای بحث ما ِ »اـ سلطنت پھلوی ادامه طبيعی نھاد تاريخی سلطنت درايران نبود .سلطنت پھلوی گسستی ازاين تاريخ بود ....پھلوی ھابرخالف تاريخ سلطنت درايران بربنياد ايالت وعشايرواقوام سازمان نيافتند که ھيج , خوداين بنيادھای مادی رادرھم نورديدند وسلطنت رابرشالوده ھای جامعه مدرن استوارکردند .يعنی بروکراسی مدرن و طبقات سرمايه دارامروزی. 2ـ سلطنت پھلوی يک ديکتاتوری با ھدفھا و برنامه ھای مدرن بود«. ت کليدی وعمده ،که ميان سلسلۀ پھلوی با به نظرمی رسد آقای ملک محمدی ،متاسفانه به يک تفاو ِ سالطين دوران پيش ازآنھا ،وجود دارد ،عنايت ندارد .وآن ،برش تاريخی است که درآن سلسلۀ ِ پھلوی مورد نقد قرارمی گيرد. ھنگام ی مابرای داوری به نکتۀ اساسی ديگر ،که باز ،به نظرم به آن بی توجّ ه مانده اند؛ معيارھا ِ ِ ارزيابی ازجايگا ِه اين خاندان است .وگرنه ،کسی رضا شاه راباشاه سلطان حسين ،وح ّتی نادرشاه وشاه عبّاس مقايسه نمی کند .وکسی نيز ،اقدامات شايان تحسين رضاشاه درراستای نوسازی کشوررا ،زير پرسش نمی برد. نظرايشان نيزکه می گويد» :پھلوی ھابرخالف تاريخ سلطنت درايران بربنياد ايالت و اين ِ عشايرواقوام سازمان نيافتند« ،واقعا ً درتاريخ سلطنت درايران تازگی نداشت .ونمی شود شاخص اين خاندان وويژۀ آنھا دانست. شمابھترازمن بتاريخ دوران اسالمی آشنا ھستيد .ومی دانيد که ازجمله ھمين نادرشاه که به اواشاره کردم ،نيزبااتکاء به»عصب ّيت قومی« ويابه گفتۀ ايشان» :بربنياد ايالت وعشايرواقوام« به قدرت نرسيده بود .اوخود را»فرزند شمشير«می ناميد وواقعا ً نيزچنين بود واصل ونسبی نداشت .ويا کريمخان زند نيزبرپايۀ »عصب ّيت قومی« ،شکل نگرفت .ح ّتی صفويان نيز»بربنيادايالت وعشايرواقوام« تشکيل نشد .روی کارآمدن آنھابرخاسته از»عصب ّيت دينی« ،شيعی گری ـ تصوّ ف بخاطرتعصّب شيعی – صوفی گری آنھا بود ،نه برخاسته بود .قزلباش ھاھم که به آنھا پيوستند ِ ازتبارطايفه ای وقومی آنھاباخاوادۀ صفوی .پيوستن آنھاتماما ً برخاسته ازدلبستگی وارادت آنھا به خانوادۀ شيخ صفی صوفی بود .شاه اسماعيل»مرشدکامل«آنھا بود که می پرستيدند .درميدان ھای
جنگ با سينۀ بازمی رزميدند و»ياشيخ يا شيخ« گويان درراه اوکشته می شدند .شاه عبّاس نيزپس ازقدرت گرفتن به قلع وقمع قزلباشان پرداخت. اين رانيزبه مناسبت بحث ،ناگفته نگذارم که اگرمن به»نھاد سلطنت« ،ھمچون يکی ازپايه ھای استبداد وخود کامگی درايران اشاره کردم؛ مقصودم اين نيست که ھمۀ شاھان ايران اھريمن بودند وکاری در راستای شکوفائی اقتصادی وفرھنگی ورفاه مردم ايران نکرده اند .به طورمثال ،درعھد ھمين شاه عباس)وتاحدی کريمخان زند( نيزاقدامات گسترده ای درجھت شکوفائی اقتصادی ورشد صنايع مانو فاکتوری وبازرگانی جھانی متناسب بازمان خود ،صورت گرفت .اعتالی اقتصادی ورفاه مردم درعھد شاه عبّاس ،بحدی بود که ناظران تيزبين نظيرژان شاردن فرانسوی وضع دھقانان ايران رابه مراتب مر ّفه ترازدھقانان فرانسه ارزيابی کرد اند! می توان ح ّتی نمونۀ ملکشاه وسلطان سنجرسلجوقی راشاھد آورد .وياحتی به شاھرخ فرزند تيمورلنگ اشاره کرد .تيمور ،آن ھيوالی وحشی که ازکله ھامنارھامی ساخت! ولی مورخين فرزند وجانشين او ،شاھرخ شاه رايکی ازبھترين وفرھنگ دوست ترين پادشاھان تاريخ ايران می دانند .منظورم ازاين يادآوری فقط اين است که اوالً تصوّ رنشود که من به سلطنت در ايران ،درطول تاريخ بس طوالنی آن ،تنھا نگاه منفی دارم .منظورم ت نقش وجايگا ِه »نھادسلطنت« دردودورۀ پيش ازانقالب مشروطه ،با دورۀ پس تنھا ،تاکيد برتفاو ِ ازآنست. اززمان غزنويان به بعد ،وتاآستانۀ انقالب مشروطه درايران وشرايط ژئوپوليتيک کشور ،معموالًھمۀ شکل حکومتی سلسله ھا به زورشمشيرتشکيل شده وسلطنت مطلقه سيمای عمومی آنھا بوده است .لذا ِ جزسلطنت که آن ھم معموالًاستبدادی ودردوره ھائی ،خودکامه بوده است ،امکان ناپذيربود .دراروپا اجتماعی دموکراسی مُدرن تمدن سرمايه داری ،که خاستگاه اقتصادی ـ نيزتا فرارسيدن عصرجدي ِد ِ ِ ت استبدادی ومطلقۀ آن بود. است ،ھرجا دولت متمرکزبه وجود آمد ،درشکل سلطن ِ سياسی پيش وپس ازانقالب ھی آقای ملک محمدی به شرايط تاريخی ،اجتماعی ِ ممکن است بی توجّ ِ ی پھلوی است .به ھرحال ،متاسفانه مشروطه ،اشکال معرفتی ايشان درداوری دربارۀ سلطنت استبداد ِ ی رابطه باطرفداران سلطنت پھلوی ،اين خاندان رادرمقايسه باشاھان مطلقۀ ايشان برای توجيه برقرار ِ دربرش پيش ازانقالب مشروطه قرارمی دھد .حال آنکه می بايست ،سلطنت ديکتاتوری پھلوی ھا را ِ تاريخی پس ازانقال ِ ب مشروطه قرارداد؛ وآنگاه به داوری نشست. ِ ی حاکميّت قانون وتاسيس حکومت انقالب مشروطه سرآغازدوران نوين درايران ،با دوھدفِ برقرار ِ مشروطه ونوسازی کشوردرراستای استقرارسرمايه داری بود .ازھمان مجلس اوّ ل تاسيس بانک ملی، ساختمان راه آھن سرتاسری واصالحات ديگردردستورکاربود ولوايحی نيزازتصويب گذشت .ولی بد گوناگون داخلی ودخالت ھای خارجی ھا ،پيش نرفت .حکومت قانون واعالم مشرطه، بختانه ،به داليل ِ سرآغازگام نھادن ايران درمسيرآزادی ودموکراسی بود. ِ رضا شاه ،اين درخت نونھال آزادی وحکومت مشروطه راکه ھدف انقالب مشروطه ی پھلوی ازھمينجاست. بود ،ازريشه برانداخت .نقد من ازسلطنت ديکتاتور ِ عصرمشروطه بود. زيراخالف آم ِد ِ ی سروصورت دادن به ارتش ايران و مليّيون ايران ازرضاخان سردارسپه ،درھمۀ اقدامات اودرراستا ِ سرکوب ايالت وطوايف سرکش وتامين امنيّت درکشور ،حمايت کردند .ھنگامی که اووزيرجنگ بود، درکناراودرھيات دولت قوام السلطنه ھمکاری داشتند .ھنگامی نيزکه سردارسپه بارای مجلس شورای ملّی ،دولت تشکيل داد؛ شخصيّت ھای سرشناس ملّی ،نظيرسليمان محسن اسکندری ،محمد مص ّدق ،از وزراوحاميان اوبودند .ولی ھمين مليّيون بابه تخت سلطنت نشستن اوبه مخالفت برخاستند .نه بدين
جھت که طرفداراحمد شاه قاجاربودند .بل باشناختی که ازرضاخان سردارسپه داشتند ،به سلطنت رسيدن او را ،مرادف با تعطيل مشروطۀ نوپا وضعيف می ديدند .ازمنظرآنھا ،برآمدن سلطنت ِ عصرپس ازانقالب مشروطه بود .آنھاصدای چکمه ھای استبداد ديکتاتوری پھلوی ،خالف آم ِد ِ راباھشياری سياسی خود ،می شنيدند .لذابه مخالفت باآن برخاستند .نطق دکترمصدق درمجلس چھارم، به ھنگام طرح اليحۀ تغيير سلطنت ازقاجاربه پھلوی بازتاب شھامت وھمين دورانديشی وروشن بينی سياسی وی است که ھنوز در گوش من طنين افکن است: »ھم فرمانده کل قوا ،ھم رئيس دولت ،ھم شاه! چنين حکومتی را درزنگبارھم نمی توان سراغ گرفت! اگرمرابه ُکشند ،تکّه تکّه ام کنند ،بند ازبندم بگسلند، من به چنين اليحه ای ،رای نمی دھم«! دکترمصدق ھا حکومت مشروطه می خواستند .اومی گفت وتاپايان عمرخود براين اعتقاد خود وفادار ماند که :شاه سلطنت می کند ونه حکومت! دردادگاه نظامی پس ازسرنگونی اش بدست ارتجاع داخلی وقدرت ھای خارجی درمرداد ،1332نيزترجيع بند دفاعياتش ھمين بود :شاه سلطنت می کند ونه حکومت! اضافه برعامل خالف آم ِد زمان بودن سلطنت استبدادی درعصرپس ازانقالب مشروطه ،نقد من از ی پھلوی ،ناشی ازمعيارداوری ھای مادربارۀ نيروھای سياسی دردوران پس سلطنت ديکتاتور ِ ازانقالب مشروطه است؛ که آزادی ودموکراسی خواھی وحاکم ّيت ملت ،گوھرآنست .خاندان پھلوی سرکوبگر آزادی ،ومسخ کنندۀ دموکراسی بودند .وگرنه کسی منکرآن نيست که رضا شاه ،نوسازی کشور )(Modernisationرا ،که ازخواست ھای پايه ای مشروطه خواھان بود ،بااراده ودرايت شايان تحسينی ،پی ريزی کرد وباموفقيّت ،درزمان نسبتا ً کوتاه ،متحقق ساخت. ُرش تاريخی برای داوری ،بسيارمھّم است .شاه عباس ،به گونۀ قاطبۀ شاھان قرون وسطی، موضوع ب ِ ِ بسيارس ّفاک وبی رحم بود وخشنونت بھيمی داشت .ولی مورّ خين وصاحبنظران ،درعين اشاره به اين وحشی گری ھا ،بيشتر ،روی اقدامات اودرجھت آبادانی کشورورفاه مردم تکيه می کنند .زيرادرآن روزگار ،ھمه جا سلطنت مطلقه واغلب خودکامه برسرکاربود .درآن زمان ،ح ّتی دراروپا دموکراسی جا نيفتاده بود. ی رضا شاه سخن می گوئيم؛ بُرش تاريخی روی کارآمدن اورا م ّد ولی ،ھنگامی که ازسلطنت استبداد ِ زمان پس ازانقالب ی رضاشاه ،خالف آم ِد نظرداريم .ازاين منظراست که گفتم ،سلطنت استبداد ِ ِ مشروطه بود .بدون توجّ ه به زمان ،به ھنگام داوری دربارۀ رضاشاه ومحمدرضاشاه ،بی گمان دچار خطای تحليلی خواھيم شد .اميدوارم آقای ملک محمدی به اين موضوع عنايت کند. برای اينکه شما دوست ارجمند ،وسايردوستان عالقمند به اين گفتگو؛ موضع مراخوب دريافت کنند، در يک جمله می گويم که من رضا شاه رايک ايران دوست وميھن پرست ويک شخصيّت ممتازملی می دانم .باآنکه ژنرال آيرون سايد مبتکروطراح کودتای حوت1299بود ،که بدست سيد ضياء الدين فرماندھی سرھنگ رضاخان سواد کوھی به مرحلۀ اجرادرآمد؛ بااين نظامی بريگاد قزاق به وبااقدام ِ ِ تفسيرخو ِد اورادراين مورد درست می دانم که گفت: حال ،رضا شاه راعامل انگليس نمی دام. ِ »انگليس ھامرا آوردند ،ولی نمی دانستند باکی سروکاردارند«! من ح ّتی گرايش اوبه آلمان ھيتلری را ،که بسياری ناشی ازديکتاتورمنشی وگرايشات»فاشيستی«اومی پندارند ،ناشی ازملّی گرائی اش می دانم .درنزد مليّيون ايرانی که ازدست استعمارروس وانگليس مصيبت ھاکشيده بودند؛ آلمانی ھارا که سابقۀ استعماری درايران نداشتند؛ ودرجنگ ودرگيری باانگليس وروس بودند؛ دوست خود می شمردند .پيش ازرضاشاه نيز ،ملييّون ديگر ،ازتبارسليمان
محسن اسکندری ،نظام السلطنۀ مآفی ،سيدحسن مدرّ س و ديگران ،به ھنگام جنگ جھانی اول، ھوادارآلمان ھابودند .نظيراين گرايش را درکشورھای جھان سوم ديگر مشاھده می کنيم. اين رانيزناگفته نگذارم که من اصوالًمخالفت وعقده وکينه ای بانظام مشروطۀ سلطنی به ويژه برای کشورچند قومی ھمچون ايران که سابقۀ شاھنشاھی چندھزارساله داشته است ،ندارم .ھم با وضعيّت ی اسکانديناوی آشنا ھستم وھم جھ ّنم جمھوری استالينی کشورھای مشروطه نظيرانگلستان وکشورھا ِ وصدام حسينی را می شناسم .ای کاش ازھمان فردای انقالب مشروطه ،می گذاشتند تاسلطنت مشروطه آرام آرام جابيفتد .ای کاش دردھۀ سی ،ازدکترمصدق حمايت می کردند تابتواند نظام سلطنت ی الزم برخورداربود ،وبه موقع مشروطه را قوام ببخشد .ای کاش محمدرضاشاه ازدرايت وواقع نگر ِ وپيش از آنکه طوفان انقالب ھمه چيزرادرھم نوردد ،وھرسازشی را نا ممکن سازد؛ داوطلبانه جای خودرابه وليعھد جوان می سپرد؛ تادولتی ازتبارشاپوربختيارامورکشوررا بدست گرفته ،باآرامش مشروطه رابر قرارمی کرد ،واتقالبی رخ نمی داد .ای کاش ماھم ازدرايت وتجربۀ الزم برخورداربوديم ودرتنور انقالب نمی دميديم .درست است که نيروی ما تعيين کننده نبود .ولی الاقل امروز ،عذاب وجدان نداشتيم ،وازآن رنج نمی برديم .من انقالب بھمن را که روحانيّت واليت فقيھی را روی کارآورد ،قانونمند نمی دانم .اگردرايتی درکاربود ،چنانکه گفتم ،وبه موقع اقدام می شد وتدابيرالزم اتخاذ می گرديد ،کاربه انقالب نمی کشيد .اين گفتۀ آقای ملک محمدی را که می گويد»:درست است که انقالب 57اين نھاد کھن رابخاک سپرد ولی مقدمات اجتماعی ومادی آن را خود اين نظام برای انقالب فراھم آورد« ،درست نمی دانم .منظورايشان کدام»مقدمات اجتماعی ومادی« است که فرآوردۀ آن می بايست انقالب اسالمی 57ورژيم مطلقۀ واليت فقيه باشد؟ بادرنظرگرفتن آنچه درباالبيان کردم ،ولی آنچه برای امروزمی گويم ،عبارت ازاين است :حال که به ھرصورت ،انقالبی رخ داده وبه نظام سلطنتی چندھزارساله پايان داده شده است ،ديگرچه نيازی ھست که درراه تجديد حيات آن مشارکت بکنيم .خود آقای ملک محمدی می گويد»:بازگشت سلطنت درايران يک توھّم تاريخی است .نه ساختارھای اجتماعی ما ونه ساختارھای سياسی وفرھنگی وحزبی مااين بازگشت راناممکن می سازد .ھزارويک دليل برای اين ناممکن می توان برشمرد .ولی به فرض محال اگربازگشتی ھم ممکن شود ،بازگشتی به نظام پھلوی که می شناسيم نخواھد بود« .البته ايشان نمی گويد چه خواھد بود .ولی ازفحوای کالم ايشان می توان دريافت که منظورش سلطنت مشروطه است! ولی آيا اين امرمسلم است؟ اگرچنان باشد که ايشان می گويند :يعنی باھزارويک دليل ،بازگشت خاندان پھلوی راجامعۀ ايران برنمی تابد ونمی پذيرد .دراين صورت ،بديھی است که اگربازگشتی درميان باشد؛ تحقق آن ،بی گمان سياسی درون کشور؛ بل به احتمال نه ناشی ازتحوالت آرام ومسالمت آميزمبارزاتی مردم ونيروھای ِ قوی ،ناشی ازدخالت برخی دولت ھای مقتدرجھانی؛ آن نيزدرشرايط منطقه ای وبين المللی استثنائی و اضطراری امکان پذيرخواھد بود! يعنی به زورتحميل خواھد شد! دراين صورت ،بقاء وتداوم آن نيز سلطنتی خاندان تنھا با زور واستبداد نظامی ممکن خواھد شد .به عبارت ديگربرقرای دوبارۀ استبداد ِ پھلوی! ***** کاظم جان! ازاين بحث که بگذريم واميدوارم ديگربرنگرديم ،دراينجا چند موضوع را که به ديگربخش ھای نامۀ تان مربوط می شود؛ با شما درميان بگذارم: ـ استنباط من اين است که چون برخی ازدوستان ازامکان ھرگونه تغييروتحول درداخل کشورمايوس شده وديگراميد به اصالح وامکان تغييرات درجمھوری اسالمی را ازدست داده اند؛ نگاھشان بيش از پيش به خارج ازکشورمعطوف شده ودرنتيجه ،نقش وجايگاه نيروھای خارج کشور ،ازجمله سلطنت
طلبان ،اھميّت مضاعفی يافته است .درھمين راستا ،ايجاد آلترناتيودرخارج کشوروجلب حمايت قدرت ھای خارجی اھميّت بيشتری پيداکرده است .دراين محاسبات است که به نظرمی رسد ،نزديکی و ھمکاری با طرفداران آقای رضاپھلوی که درحزب مشروطه خواھان گردآمده اند ،برجسته شده ورابطه باآنھا ودرراس ھمه ،آقای رضا پھلوی ،که نماد»حزب مشروطه خواھان«وعلت وجودی دستورروزسياست ھای ائتالفی برخی ازنيروھای سياسی گرديده است .اين گرايش شايد آنھاست؛ وار ِد ِ بدين جھت باشد که آقای رضا پھلوی وھواداران ايشان ،بيش ازھرنيروی سياسی ايرانی ديگر ،مورد اعتماد قدرت ھای جھانی اند .به گمانم پروبلماتيک رابطه با طرفداران پھلوی ازھمين جا آب می خورد. وروش دستيابی به دموکراسی ـ به نظرمی رسد،علت اصلی اختالف ما ،ھمچنان برسرچگونگی وراه ِ ی امر ،اشاره به چند نکتۀ اساسی را که پايه ھای فکری من واستقرارواقعی آن درايرانست .لذادرباد ِ است ،ضروری می بينم .ازديدگاه من ودوستان ھمفکر: اوالً :جمھوری اسالمی يکدست وھمگون ومتص ّلب نيست .ازاين ديدگاه ،ودرعالم سياست ودرسياست ی مبارزاتی؛ ودرپيکاربرای آزادی ھا ودموکراسی. گذاری؛ ودريارگيری واتحاد عمل وائتالف ھا ِ ميان آيت [ خامنه ای وبيت اوونيزگروه ھا وتشکالت ھمسوی آنھا؛ بااصالح طلبان درون رژيم جمھوری اسالمی ،تفاوت ھاوتضاد ھای ج ّدی وجود دارد؛ که بايد دقيقا ً مورد توجه قراربگيرد .منظورم ازتبارمحمدخاتمی ،ميرحسين موسوی ،کروبی و حتی رفسنجانی است ،که افراد شخصيّت ھائی ِ سرشناس وبر جسته تراين گرايش ھستند .اضافه براين ھا ،درطيف اصالح طلبان درون رژيم جمھوری اسالمی ،تاج زاده ھا ،امين زاده ھا ،علوی تبارھا ،حجاريان ھا ،جالئی پورھا وبسياری ديگرنيز ،قراردارند که بعضی ھم اکنون درزندان ھای جمھوری اسالمی بسرمی برند .دراين ی خارج ازحاکميّت جمھوری اسالمی، طيف،عليرغم تفاوت ھاونوآنس ھا ،بخش مھّمی ازنيروھا ِ نظيرنھضت آزادی وملی ـ مذھبی ھا ومشابھان اين جريانات نيزقرارمی گيرند ،ومی بايد دردرون ھمين طيف رنگارنگ ،به حساب آورد .لذاراندن آنھا بامعيارھائی ازاين قبيل :آياواليت فقيه راقبول ت يک دارند يانه ،نادرست است .زيرا قراردادن چنين شرط و شروطی ،ازيکسوساده کردن بی نھاي ِ ی دموکراسی و حاکميّت ملت درجمھوری اسالمی است .وازسوی ديگر، مسالۀ پيچيده وبغرنج برقرار ِ ِ ب مشی اصالح طلبی وتغييرات و تحول آرام درکشوراست .زيرابدون اين نيروھا چنين تحولی بستن با ِ ناممکن است. ی نامبرده درباال ،به طورعينی ودر درماراتون پيکاربرای آزادی ودموکراسی ،ھربخشی ازنيروھا ِ ِ ی خود ،نقشی دارند که بايد درنظرگرفت وبه استقبال آنھا رفت .ھمه رابايک چوب نراند .ويا جا ِ بااتکاء به اين ياآن سخن ناخوشايند شان ،نبايد باآنھا مرزبندی سياسی کرد ودرصف دشمنان سياسی خود قرار داد .اين طيف به طورکلی ،درپيکاربرای آزادی ودموکراسی درايران؛ ياران ومتفقان پتانسيل ما ھستند ،نه معاندان ودشمنان ما. ـ بباورمن ،ازنظررويکرد به مسائل وسياستگذاری ھا ،می بايد به جای خواست ھای سلبی ،برخواست ھای ايجابی تاکيد ورزيد .مثالًبه جای شعارمرگ برجمھوری اسالمی يامرگ برولی فقيه ،بايد باشعار: ی آزادی ودموکراسی وحقوق بشر ،وارد ميدان شد .می بايد مردم رابجای تشويق وتجھيزبرای بر برا ِ اندازی؛ آنھارابه مبارزه برای تامين آزادی ھا ،آزادی زندانيان سياسی ،آزادی مطبوعات وتامين پيش شرط ھای انتخابات ھای آزاد ،لغونظارت استصوابی وامثال آنھا ،فراخواند .اگرنيک بنگريم ،درنھايت اسالمی فقاھتی است. به خاموشی وزوال تدريجی جمھوری ِ ـ بنظرم دررابطه باکجای کارھستيم ودرچه مرحله ازسطح مبارزاتی قرارداريم ،نيزباھم مشکل داريم. نوشته ايد »تجارب نشان داده است که تنھا مبارزات مردم و فشارھای اجتماعی ومدنی می تواند رژيم
ھای ديکتاتوری رابه عقب براند .مذاکره با ديکتاتورھا تنھا زمانی کارسازاست که جنبش اجتماعی قوی نيزحضورفعال داشته ،حکومت را ترسانده ودرآن شکاف ايجاد کرده باشد« .کامال باتحليل شماموافقم .ولی لطفا ً توضيح دھيد که درنبود شرايط اوليّۀ آزادی مطبوعات واحزاب وسنديکاھا وتشکّالت مدنی کارساز ،چگونه می خواھيد اين »مبارزات مردم وفشارھای اجتماعی ومدنی«، وآن»جنبش اجتماعی قوی« که بايد»حضورفعال داشته ،حکومت را ترسانده ودرآن شکاف ايجاد« کند را ،به وجودبياوريد وسازمان دھی کنيد؟ ھمين پرسش درمورد بعضی ديگرازدوستان ھم مطرح است که از»محاصرۀ مدنی« دستگاه حاکمه صحبت می کنند که ھدفش به زانودرآوردن وتسليم وتن دادن رژيم به يک »انتخابات آزاد« ،تحت نظر سازمان ھای بين المللی برای تعيين نظام جديد ومورد پسند رای دھندگان است .قاعدتاًمنظوراين دوستان از»انتخابات آزاد« ،چيزی درحدود مجلس موسسان است؟ وگرنه ديگرانتخابات معنی ندارد؛ شايد منظورشان از»انتخابات آزاد«،يک ھمه پرسی برای تغييرنظام است؟ به ھرحال ،پرسش من چگونگی سازمان دھی اين نبرد بزرگ »محاصرۀ مدنی« درشرايط نبود آزادی ھای اوليّه توضيح ِ ِ وتشکالت مدنی الزم ،برای تصرف قلعۀ جماران است. بينی بيشتری به موضوع بنگريم؛ مالحظه خواھدشد که ما ھنوزاندرخم يک کوچه ايم! آن اگرباواقع ِ ھمان :تامين آزادی ھای اوليّه وبازکردن فضای سياسی کشوراست که دراولويّت می باشد. نوشته ايد» :چپ درنقد خود بايد به اين پرسش پاسخ بدھد .آيا سياست امروزين جمھوری خواھان در نفی يا درتداوم نظام جمھوری اسالمی است«؟ دوست عزيزم باگفتن اين که آيامی خواھيد جمھوری اسالمی برود يابماند ،معضل سياسی -اجتماعی ايران حل نمی شود .اينگونه خط کشی ھا ،چنانکه عرض کردم ،ساده کردن يک موضوع بغرنج نفی جمھوری اسالمی« راخواست وشعارمبارزاتی درستی می دانم ،زيرا»نفی« است .من نه» ِ درمقولۀ براندازی است .وگذشته ازآن ،در ترکيب جمھوری اسالمی ،ھمۀ اصالح طلبان درون آن نيزمستتراست که متحدان ما درپيکاربرای تامين آزادی ھای اوليّه اند .ونه»تداوم جمھوری اسالمی« مورد عالقه آرزوی من است .زيراآنچه امروزه بنام جمھوری اسالمی حاکم است ،يک رژيم ی رھائی ازاين وضعيّت است سرکوبگروتوتاليتر است که ما نمی خواھيم! مساله تنھا ،درچگونگ ِ ازآنجا که من ،وضعيّت کنونی تناسب نيروھا وسلطۀ لحظه ای اقتدارگرايان را فقط درنظرنمی گيرم ومطلق اش نمی کنم وقابل تغييرمی دانم؛ براين باورم که درحال حاضر ،می بايد مردم رابرای مبارزه درراستای دستيابی به آزادی ھای اول ّيۀ پايمال شده:آزادی مطبوعات واحزاب و سنديکاھا وتشکالت ی آزاد؛ بابھره گيری از راه ھای ترحاکم ّيت ملت ازطريق انتخابات ھا ِ مدنی ،وتامين ھرچه فزاينده ِ آميزمبارزاتی تشويق وتجھيزکرد. آرام ومسالمت ِ آنگاه که اين آزادی ھای اول ّيه ،ولی ضروری وبسيارپراھم ّيت بدست آمد؛ باارزيابی مجدد توازن وآمادگی ذھنی مردم؛ با تاکتيک ھای مناسب باشرايط آن روز؛ طرح ديگری ريخت ومبارزه نيرو ھا ِ راتا تحقق تمام وکمال حاکم ّيت ملت ،که درآن ھمۀ نھادھای حکومت ناشی ازاراده ورای آزاد ملت پيکار مرحله به مرحله ،بيگمان ،اصالح طلبان درون وبيرون حاکم ّيت، باشد ،ادامه داد .دراين ِ ی عرفی وترقی درشمار نيروی اصلی وتعيين کنندۀ آن ،قرارمی گيرند .بديھی است که ھرقدرنيروھا ِ ِ خواه از تباراتحاد جمھوری خواھان پرتوان ترباشند ،رنگ ونشان خودرابررويدادھاوچشم اندازسياسی کشور برجای خواھندگذاشت. کاظم جان! حتماًبيادداری که اشکال بزرگ ما درروياروئی بارژيم شاه ھم اين بود که ھمه چيز رادر گرورفتن وبرانداختن شاه می ديديم .فکرمی کرديم :ديوچوبيرون رود ،فرشته درآيد! ديورا ازدر رانديم ،ولی بجای فرشته ،ديوشاخداری ازپنجره وارد شد! تکراراين تجربۀ تلخ تاريخی ،ديگربرای من وشما ،نابخشودنی است.
مدنی وصنفی ،نيروی طوالنی جريانات سياسی مخالف وتشکّل ھای دررژيم گذشته به علت سرکوب ِ ِ واسطه ميان تودۀ مردم وحاکميّت وجود نداشت .درنتيجه ،بخاطرسرسختی شاه برای ماندن درقدرت، راھی جزشورش وقيام مردم عليه حاکميت وچاره ای جزبرانداختن آن باقی نماند .اينک ،برخالف ی واسطه وبسيارنيرومند ،حّ ی وحاضردرصحنۀ سياسی ودرون جامعۀ ايران رژيم گذشته ،چنين نيرو ِ حضوردارند .اگرامروزخاموش وکم پيداست ،به معنی فقدان آن نيست .تظاھرات مليونی مردم با شعار ی آينده است. رای من کو؟ گوا ِه اين نيروی خفته درحال حاضر ،ولی آتش نھفته درزيرخاکستربرا ِ وضامن گذارآرام وگام به گام دين عينی ودرازم ّدت ما ِ ھمين نيروی واسطه ميان مردم وحاکميّت ،متحّ ِ از جامعۀ بستۀ کنونی به سوی آزادی ودموکراسی است. اين بدين معنا نيست که ما بی قيدوشرط ازاصالح طلبان دفاع بکنيم .ولی اين نيزدرست نيست که با گزيدن اين ياآن حرف ناپسند وناخوشاين ِد آنھا؛ نظيراشاره برخی به »دوره طاليی امام« ،تفاوت چشمگيرموسوی ھا وخاتمی ھارابااين آدمخواران ،ناديده انگاريم. بخاطردارم مانيزدرجوانی ،دردوره ای ،برای نقد استالينيزم که حاکم بود ،جمالتی ازنوشته ھای لنين وبه رُخ می کشيديم واحياء لنينيسم رامی طلبيديم!غافل ازآنکه استالينيسم ادامۀ چنگيز را می جستيم ِ خانی لنينيسم بود! سپس ،وقتی شناخت وتجربۀ بيشتری يافتيم ،لنينيسم راھم زيرسوال برديم .بعدھا ت مارکس ح ّتی دريافتيم که آبشخوربسياری ازاحکام لنينی نيز ،برخاسته ازانديشه ھا واحکام نادرس ِ ِ بود! احتمال دارد موسوی وخاتمی وديگراصالح طلبان درون جمھوری اسالمی ھم به گونۀ ما، صادقانه در توھّم باشند .ولی آنچه اساسی تراست ،خواست آنھا برای تامين آزاديھا وپيش شرط ھای يک انتخابات آزاد است .ولواين که کامالًباعمقی ما اين مقوله ھارامطرح می کنيم ،يکسان نباشد. خاتمی شايد تنھا دولت مردبرسرقدرت بود که به ھنگام رياست جمھوری ،سخنان ژرفِ روزالوکزامبورگ رابرزبان آورد :آزادی ،آزادی دگرانديش است ،نه ما که حکومت می کنيم! درعمل نيزتاتوانست ،به اين انديشه وفادارماند .ارزش اودرھمين افکار ،ودروفاداری به آنھاست. وگرنه ،چه کسی منکرآنست که خاتمی به ھنگام دولتمداری اش ويا پس ازآن ،دچارخطاھای بزرگ ونابخشودنی نشده است؟ ثالثا ً :واين مھّم ترازھمه است .بباورمن ،ھرتغييروتحولی درايران درراستای آزادی ودموکراسی که ی آزاد درزمرۀ آنھاست؛ ازدرون واساساًبااتکاء به نيروھای درون تامين پيش شرط ھای انتخابات ھا ِ کشورصورت خواھد گرفت .آلترناتيوبه وضع موجودنيز ،ازدرون کشورسربرخواھد آورد .نقش مابا ھمۀ ارزش وضرورت آن ،نقشی کمکی است .اميدوارم روزی بتوانيم به ايران برگرديم ونقش موثرتری ايفا بکنيم .ولی فعالً متاسفانه چنين نيست .بايد واقع بين بود .نبايد به خود ونيروھای خارج کشور ،پُربھا داد. ايرانی خارج کشور ،اگرنمی بباورمن ،تالش برای ايجاد آلترناتيو درخارج کشوروبااتکاء به نيروھای ِ خواھد ابزاری دردست خارجی ھا باشد واستقالل عمل وانديشه خود راحفظ بکند ،بی فايده است .تالش ما درراستای دستيابی به آزادی ودموکراسی ،باحفظ استقالل عمل وانديشۀ خود؛ می بايد باتالش نيرو ھای کم وبيش ھمسودردرون کشور ،پيوند بخورد ودرخدمت اين پيکارسرنوشت سازباشد .تنھا دراين صورت است که ارزش واقعی دارد. سرت رازياد درد آوردم ،ببخش! روزجھانی کارگران وزحمتکشان است .فررسيدن آن رابتووھمۀ عزيزان تبريک می گويم .اميدوارم روزی که چندان ھم دورنباشد؛ بازو به بازو ،اين روزفرخنده رادرخيابان ھای تھران جشن بگيريم. ارادتمند بابک اميرخسروی اوّ ل ماه مه 2012