ﻣ ﺎ ﻨﺎ
ﯽ-ا ﻤﺎ ﯽ ا ا ﯿﺎن اد ﻮ ﻮن
ﺳﺎل ﮫﺎرم -
ﻤﺎره 8
36
داد -1390ﯽ 2011
ﻋﻜﺲ :ﻋﻠﻲ ﻓﺎﺧﺮي
ﻳﺎدداﺷﺖ ﺳﺮدﺑﻴﺮ
2
ﻣﺪل ﻣﺪﻳﺮﻳﺘﻲ ﺳﻄﻞ زﺑﺎﻟﻪ
3
ﺑﺮاي اوﻟﻴﻦ ﺑﺎر
4
ﻓﺮﻳﺎد رﻳﺎ
5
ﻣﺴﻮوﻟﻴﺖ ﺗﻤﺎم ﻣﻄﺎﻟﺐ ﻣﻨﺘﺸﺮه در ﻧﺸﺮﻳﻪ ﺑﻪ ﻋﻬﺪه ﻧﻮﻳﺴﻨﺪه و ﺗﻬﻴـﻪ ﻛﻨﻨـﺪه ﻣﻄﻠـﺐ ﺑـﻮده و ﻧـﺸﺮﻳﻪ اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﻣﺴﻮوﻟﻴﺘﻲ در ﻗﺒﺎل آن ﻧﺪارد.
ﺣﻜﺎﻳﺖ ﻣﺎ و اﻳﻦ ﺗﺎرﻳﺦ ﭘﺮ رﻣﺰ و راز
6
ﻫﻔﺘﻪ ﻣﺘﻮﺳﻂ ﻳﺎ اﻳﻦ وﺳﻂ ﻫﺎ
7
ﻋﻜﺲ اول :ﺑﻬﺎر در ادﻣﻮﻧﺘﻮن
ﻳﻚ ﻣﺸﺖ ﺧﺎرج ﻧﺸﻴﻦ ﻣﺮﻓﻪ ﺑﻲ درد
8
ﻋﻜﺲ آﺧﺮ ،English Bay :وﻧﻜﻮور
دراﻳﻲ از ﻛﻬﻦ ﻛﺎروان ﻫﺰاره ﻫﺎ
9
ﺑﺮﮔﺸﺘﻨﺎ
11
رﺳﻢ زﻧﺪﮔﻲ
13
اﻳﺮان ﺷﻨﺎﺳﻲ :اﻧﺰﻟﻲ
12
ﺳﺮدﺑﻴﺮ: ﭘﮕﺎه ﺳﺎﻻري ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﮔﺎن اﻳﻦ ﺷﻤﺎره: ﭘﮕﺎه ﺳﺎﻻري ،ﻛﻴﻮان ﺧﺎﻟﻘﻲ ،آرش ﭘﻨﺎﻫﻲ ﻓﺮ ،ﺳﺎﻳﻨﺎ ﻻﺟﻮردي ،ﻋﻠﻲ ﺧﺎﻛﺒﺎزان ﻓﺮد ،ﻓﺮﻧﺎز ﻓﺮﻫﻴﺪي ،ﺣﺴﺎم ﻳﺰدانﭘﻨﺎﻫﻲ ،آﻧﺎﻫﻴﺘﺎ ﻣﺘﻴﻦ، ،ﻣﻬﺪي واﻋﻈﻲ ،ﻫﻤﺎد ﺟﻤﺸﻴﺪي ،ﻓﺮزان ﻏﻼﻣﺮﺿﺎ ﻋﻜﺲﻫﺎ: ﻋﻠﻲ ﻓﺎﺧﺮي ،ﻓﺮزان ﻏﻼﻣﺮﺿﺎ
ﻣﻬﻠﺖ ارﺳﺎل ﻣﻘﺎﻻت ﺗﺎرﻳﺦ ﭘﺎﻧﺰدﻫﻢ ﻫﺮ ﻣﺎه ﻣﻲﺑﺎﺷﺪ.
ﺻﻔﺤﻪﺑﻨﺪي :ﻣﺤﺴﻦ ﻧﻴﻚﺳﻴﺮ
ﭘﻴﺸﻨﻬﺎدات و ﻣﻘﺎﻻت ارﺳﺎلﺷﺪه ﭘﺲ از اﻳـﻦ ﺗﺎرﻳـﺦ
ﻫﻴﺄت اﺟﺮاﻳﻲ :ﻧﻴﻤﺎ ﻳﻮﺳﻔﻲ ﻣﻘﺪم ،ﻋﻠﻲ ﻓـﺎﺧﺮي ،ﺳـﺎﻳﻨﺎ
در ﺷﻤﺎرهي ﺑﻌﺪي ﻣﻨﻌﻜﺲ ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ.
ﻻﺟﻮردي ،ﺧﺴﺮو ﻧﺎدري ،ﻣﺤﺴﻦ ﻧﻴﻚﺳﻴﺮ
دﯾروز است .ھمان روﯾای به ظاھر دست نيافتنی پـرﯾـروز.
ﻳﺎدداﺷﺖ ﺳﺮدﺑﻴﺮ
خوب که نگاه کنيم می بينيم که بخش بسـيـار زﯾـادی از
داﺷﺘﻪ ﻫﺎي اﻣﺮوز ﺧﻮاﺳﺘﻪ ﻫﺎي دﻳﺮوز...
آنچه دارﯾم ،روزی ﯾکی از آرزوھاﯾـمـان بـوده اسـت .درس
ﭘﮕﺎه ﺳﺎﻻري
عبرت ھم از اﯾن احساس نمی گيرﯾم .ھمچنان با پشتکـار آرزو می بافيم و تالش می کنيم و نقشه می کشيـم .بـه
خرداد پر از شکوفه و بادھای تـمـام نشـدنـی سـنـگـيـن
محض اﯾنکه آرزوی دﯾروزمـان جـان مـی گـيـرد و جـلـوی
ادمونتون ھم رسيد .قدم زدن ھـای عصـرانـه و بـه قـول
چشمانمان متولد می شود ،شروع به دﯾدن تـمـام نـکـات
بعضی از دوستان "واﯾت او گردی" ھـمـيـشـه در تـقـاطـع
منفی لحظه ھاﯾمان می کنيم .حقيقـت اﯾـنـجـاسـت کـه
خيابان صد و چھار و واﯾت اونيو ختم می شود به ﯾک ردﯾف
زندگی ھمين االن است .ھمين لحظه که اﯾن نوشتـه ھـا
درخت قدﯾمی کنار ھم صف کشيده که غرق شکوفه ھای
را می خوانيد .باﯾد پذﯾرفت .باﯾد مـرور کـرد .بـاﯾـد گـاھـی
سفيد و صورتی اند و تداعی کننده ﯾک کارت پستال زﯾبای نقاشی شده. از چند روز عجيب بادی و شاﯾد ھم اندکی ترسناک اگر بـه سالمت گذشته باشيد ،احتماال منظره سبز بھار دﯾـر رس ادمونتون اﯾن روزھا آرامش دھنده نگاه شـمـاسـت .انـگـار پرﯾروز بود که اولين برف زمستانی بارﯾد و تـمـام شـھـر را سپيد کرد .آرزوی ھوای گرم و بھار و شکوفه تـقـرﯾـبـا ﯾـک پای ثابت ھر گفت و گوﯾی بود .حاال که بھار اﯾنـجـاسـت و درختان خوشرنگند و برگھا ھمه سبز ،گالﯾه از پشه ھـا و گرمای ھوا جاﯾگزﯾن آرزوھای زمستانی ست .اصـال انـگـار www.3noqte.com
بشر را خلق کرده اند که گالﯾه کند و زار بـزنـد و مـنـتـظـر
ﯾادداشت برداشت .بنوﯾس روی کاغذ برای خودت که چـه
باشد! از روزی که به ﯾاد می آورم منتظر چيزی بودم .منتظر بودم مدرسه تمام بشود تا نقاشی ﯾاد بـگـيـرم .مـنـتـظـر بـودم امتحان ھا تمام بشوند تا به سينما بروم .منـتـظـرم بـودم ھوا خنک تر بشود تا بروم پياده روی .منـتـظـر بـودم الغـر بشوم تا شلوار بخرم .اصال انگار لحظه و امـروز و ھـمـيـن حاال ھيچ معناﯾی نداشت .عاقبت ھم که آنقدر از انـتـظـار خسته می شدم که نه نقاشی ﯾاد گرفتم ،نه پياده روی و سينما رفتم و نه باالخره الغر شـدم! مـن مـانـدم و ﯾـک عالمه کار نکرده و ﯾک کوه فرسودگی ناشی از انتظار.
قدر دلت می خواھد کنکور قبول بشوی .چه قدر دلت مـی خواھد دانشگاه بروی .ليسانس و فوق ليسانس و دکـتـرا بگيری .چه قدر دلت می خواھد کار پيدا کـنـی .مـاشـيـن بخری سفر بروی .بنوﯾس که چه قدر دلت می خواھد ھـوا گرم بشود تا پياده روی بروی .بنوﯾس که چه قدر دلت می خواھد ﯾک دوست خوب پيدا کنی ،ﯾک فيلم جدﯾد ببينـی، ﯾک نفس عميق بکشی ...بنوﯾس .و به خاطر بسـپـار کـه "لحظه" تنھا داشته توست که ھنوز در قـدرت و اخـتـيـار توست و قدردان داشته ھاﯾت باش .مخصوصا آن داشـتـه ھاﯾی که روزی ،آرزوھای دست نيافتنـی دوری بـودنـد .از
تقرﯾبا ھمه ما به نوعی اﯾن مسئله را لـمـس کـرده اﯾـم.
پشه ھا گالﯾه نکن .برو بيرون .نفس عميق بـکـش .و بـه
اصال جنس بشر را اﯾنگونه ساخته اند .استاد انتـظـارﯾـم و
خاطر داشته باش که زمستان که دوباره بـيـاﯾـد ،حسـرت
قدر لحظه ھا را ندانستن.
قدم زدن در ھوای آزاد تمام لحظه ھاﯾت را خـواھـد ربـود!
نکته جالب اﯾنکه حافظه کوتاه مدتی ھم دارﯾم .امـروز آرزو
دﯾگر برای شلوار خرﯾدن منتظر الغر شدن نمانيم .زنـدگـی
می کنيم و روﯾا می بافيم ،فردا که بـه آرزوھـاﯾـمـان مـی
ھمين امروز است.
رسيم ﯾادمان می رود که اﯾن داشته امروز ھمان خواستـه
2
ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﺷﺸﻢ -ﺧﺮداد 1390
تغيير .بسته به نوع موقعيت پيـش رو ،تصـمـيـمسـازان و
ﻣﺪل ﻣﺪﻳﺮﻳﺘﻲ ﺳﻄﻞ زﺑﺎﻟﻪ
مخاطبان متغيرند و از الگوی خاصی پـيـروی نـمـیکـنـنـد. حال برای درک بيشتر بینظمیھای سازمـان ﯾـافـتـه بـر
ﻛﻴﻮان ﺧﺎﻟﻘﻲ
اساس نظرﯾهھای رفتارشناختی باﯾد به خاصيتھای مھم اﯾنگونه سازمانھا اشاره کرد .اولی نحوهی تصميـمگـيـری
چند شب پيش به کتاب الکترونيکی "فـراﯾـنـد سـيـاسـت
در شراﯾطیست که اھداف سازمان ھماھنگ و مشـتـرک
گذاری عمومی در اﯾران" اثر دکـتـر رحـمـت ﷲ قـلـیپـور
بين ھمه نيست .اﯾنگونه سازمانھـا ھـدفشـان بـه طـور
برخوردم .در فصل اول اﯾن کتاب به روشـھـای مـدﯾـرﯾـتـی
کامل مشخص نيست ولی در ھـنـگـام نـبـود اجـمـاع از
مختلفی اشاره شده که اسم ﯾکی از اﯾنھا بدجوری نظـرم
روشھاﯾی توصيه شدهای مانند چـانـهزنـی شـفـاف و ﯾـا
را جلب کرد :مدل سطل زباله! در توصيف اﯾن مدل نوشتـه
استفاده از ﯾک سيستم ارزشگذاری مشخـص اسـتـفـاده
شده " :در اﯾن روش بازﯾگـران صـرفـاً اھـداف را تـعـيـيـن
نمیکنند .مورد دوم نحوهاﯾست که در آن اعضای سازمـان
میکنند و با انتخاب ابزار در مسيری الـزامـاً اقـتـضـاﯾـی و
فعال میشوند .سوالی که مطرح میشود اﯾـنـسـت کـه
پيشبينی ناپذﯾر قرار میگيرند و شيوهی تصميمگيرﯾشـان
اعضا چه مدتی و با چه بسامدی در سـازمـان فـعـالـيـت
لحظهای و پيچيده است که نمیتوان آنرا عـقـالﯾـی و ﯾـا
میکنند و توجھشان چگونه به تصميمی جلب ﯾا از آن پرت
تدرﯾجی ناميد".
میشود .مفاھيم دﯾگری نيز باﯾد در مورد بینـظـمـیھـای
جَلدی گوگلش کردم و مقالهی اصلی را پيدا کردم که چاپ 1972ميالدی است با ھمين عـنـوان ﯾـعـنـی" :ﯾـک مـدل سطل زباله از انتخابھای سازمـانـی" .مـیخـواھـم نـکـات جالبی را که در اﯾن مقاله اشاره شده بود را ھمخوان کنم. اﯾن مقاله ابتدا به مفھوم "بینظمی )آنـارشـی( سـازمـان ﯾافته" اشاره میکند .اﯾنگونه سازمانھا سه مشـخـصـه دارند :مشخصهی اول "اولوﯾتھای مشکلساز" است. سازمان بر اساس ﯾک سری اولوﯾتھای نـاھـمـاھـنـگ و نامشخص عمل میکند .اﯾن اولوﯾتھا بيشتر مجموعـهای بیماﯾه از اﯾدهھاست تا ﯾک ساختار مرتبط و بـاپـاﯾـه .اﯾـن سيستم غالباً اول عمل میکند سپس به اولوﯾتھـا پـی میبرد تا اﯾنکه بر اساس اولوﯾتھا عمل کند. دومين مشخصه فناوری )تکنولوژی( نامشخص است. گرچه سازمان بقا دارد و قادر به توليد ھـم ھسـت ،ولـی فراﯾندھای سازمان ھنوز توسط خـود اعضـا درک نشـده است .در واقع سازمان ھنوز بـر اسـاس سـعـی وخـطـا،
سازمان ﯾافته تعرﯾف شود .مثل شـاخـص تصـمـيـمگـيـری ھوشمندانه تحت شراﯾط نامعلوم .ھمچنين شاخص توجه، چرا که در آنارشیھای سازمان ﯾـافـتـه ،تـعـيـيـنکـنـنـده فردﯾست که تصميم میگيرد .پس تـوجـه اوسـت کـه در فراﯾند تصميم سازی مھم خواھد بود. رفتارھاﯾی که اﯾن مدل پيشبينی میکند شاﯾد در ابـتـدا بيمارگونه به نظر بياﯾند ولی دقيقاً زمانی رخ میدھند کـه شراﯾط اوليه و مقدمات برای مدلھای منطقیتر فـراھـم نباشد .جان کالم اﯾنکه :اﯾن مدل فردمحور کار میکـنـد و خروجی ھم دارد ولی بسياری از مسائل حل نشده باقی میماند و به قول آن حکاﯾت بيھـقـی در ھـمـهی کـارھـا ناتمام. به قول ھاﯾدگر" :انتخاب روش از پـيـش ،حـقـيـقـتـی کـه خواھيم ﯾافت را تعيين خواھد کرد". منابع: .1
قلیپور1389 ،
قسمتی از درسھاﯾی که از تجارب گذشته به دست آمـده و عملگراﯾی منتج از ضـرورت اداره مـیشـود .سـومـيـن شاخص ميزان مشارکت سيال اسـت .ﯾـعـنـی مـيـزان مشارکت از نظر زمان و ميزان تالش در حوزهھای مختـلـف
"فراﯾند سياست گذاری عمومی در اﯾران" اثر دکتـر رحـمـت ﷲ
.2
"ﯾک مدل سطل زبالهای از انتـخـابـھـای سـازمـانـی" ،کـوئـن و ھمکاران1972 ،
.3
"ﯾک چيز چيست؟" ،مارتين ھاﯾدگر1962 ،
متفاوت است .زمانی مشارکت ھست و زمانی دﯾگـر نـه. در نتيجه مرزھای سازمان مشخص نيست و مدام در حـال
3
ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﺷﺸﻢ -ﺧﺮداد 1390
سفيدی بر روی بعضی دﯾوارھا انداخته بود و فضا را از
ﺑﺮاي اوﻟﻴﻦ ﺑﺎر
ﯾکنواختی درآورده بود .در گوشه ای ،پير زنی از پنجره طبقه دوم ﯾک خانه قدﯾمی سرش را بيرون آورد و به بچه ھاﯾی که در کوچه مشغول بازی بودند فحش داد .بچه ھا
آرش ﭘﻨﺎﻫﻲ ﻓﺮ
چيزی در گوش ھم گفتند و شروع کردند به خندﯾدن. تالش کرد تا ابروھای در ھم رفته اش را از ھم بازکند. بغض نترکيده اش را در گلو فرو برد ،درخت کھنسال سکوتش را تکانی داد و رو به روی آﯾنه اﯾستاد و با ژست ﯾک کارمند معمولی رتبه پاﯾين گفت :حال من خوب است. آﯾنه با تاخيری ملموس حرکات لبش را بدون کم و کاست تقليد کرد.
خنده ھاﯾشان با باز شدن در خانه و آشکار شدن صورت چاقو خورده ی مرد چھار شانه خشک شد .ھمه سرشان را پاﯾين انداختند و با صداﯾی آھسته ولی حاکی از ادب، سالم کردند .مرد جوان حتی روﯾش را ھم به سمت آن ھا برنگرداند و به سمت خيابان اصلی به راه افتاد .در راه به مردی که از گوشه ی کوچه رد می شد ،تنه ای زد و نگاه
از دستشوﯾی عمومی بيرون آمد و وارد ھمان خيابان
مغرضانه ای ھم به او کرد و رفت .به سر کوچه که رسيد
ھميشگی ،با ھمان شلوغی ھميشگی شد.
لحظه ای اﯾستاد و پول ھای داخل کيف مرد اول را شمرد.
صدای وزوز مگسی در کنار گوشش آزارش می داد.
بالفاصله به راه افتاد و به سمت قھوه خانه رفت .با
لحظه ای اﯾستاد ،مگس ھم از سرعتش کم کرد و در
ورودش سکوت ھمه جا را فراگرفت .به سمت ميز
اطراف گوشش به پرواز پرداخت .صدای گنجشک ھای
ھميشگی اش رفت .پيرمرد قھوه چی دست به سينه در
درخت انجير توجه اش را جلب کرد .دوباره به راه افتاد.
کنار ميزش حاضر شد.
دست ھاﯾش را در جيب شلوار پارچه ای مشکی رنگش
لحظه ای بعد ،پيرمرد به سمت سماور می رفت و مرد
کرد و در حالی که صدای گنجشک ھای درخت انجير را زﯾر
جوان ھم از جاﯾش بلند شده بود و به سمت توالت
لب زمزمه می کرد ،مسيرش را به سمت کوچه ی
می رفت .کارش که تمام شد؛ آبی به سر و روﯾش زد.
بارﯾکی تغيير داد.
سرش را که باال آورد ،آﯾنه گفت :حال من خوب است .با
خانه ھا ھمه ﯾک دست ساخته شده بودند و نمای
تاخيری چند ثانيه ای مرد حرکات لب تصوﯾر در آﯾنه را تکرار
سيمانی شان کمی توی ذوق می زد .آب باران رد
کرد و برای اولين بار شروع به گرﯾستن کرد.
Rene Margritte ~ The False Mirror
4
ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﺷﺸﻢ -ﺧﺮداد 1390
ﻓﺮﻳﺎد رﻳﺎ ﺳﻠﻴﻨﺎ ﻻﺟﻮردي
اﯾن تصوﯾر مدرک جالبی دال بر خود فروشی انسان ھـای به ظاھر متمدن ھزاره ی دوم است .اﯾن تصوﯾر به واقع مرا به ﯾاد اﯾن ترکيب زﯾبای فرﯾدون فرخزاد "فاحشه ی مغـزی" می آورد .مساله ی بسيار جالب و عجيب اﯾن اسـت کـه ﯾک انسان چگونه می تواند تصميم بگيرد که چشمانش را بر واقعيات ببندد .من در مورد مبلغان ﯾک اندﯾشه ﯾا فـرقـه صحبتی نمی کنم .انگيزه ی اﯾن آدمھا برای مـن خـيـلـی جنبه ی قابل بررسی ندارد و معموال قدرت بـا دلـيـل بـی اساسی را شامل می شود .اما حقيقت اﯾن است که بـر روی اﯾن سرزمين پر جمعيت ميلـيـاردی ھـزاران فـرقـه و اندﯾشه وجود دارد با بسياری پيروان سينه چاک خود .اﯾـن اندﯾشه که تصوﯾر را تحرﯾف کرده است اعتقاد به "حجـاب" زن دارد و دو زن حاضر در اﯾن تصوﯾر "حجاب" نـدارنـد .ولـی اﯾن از دﯾد من ھرگز دليل قانع کننده ای نيست. اﯾشان روزنامه ی خود را منتشر می کنند و به خـود حـق می دھند که واقـعـيـات را سـانسـور کـرده و تصـوﯾـری دستکاری شده و دروغينی را منتشر کنند .آﯾا بھتـر نـبـود
می کنند .ما ھمه عادت می کنيم. و ما ھمچنان عادت می کنيم .به گـرﯾسـتـن و تـرسـيـدن عادت می کنيم .به فقر و رﯾا عادت می کنيـم .بـه دروغ و غم عادت می کنيم .به زﯾباﯾی و خوشی عادت می کنيم. به جھيدن و جوونی ھم عادت می کنيم .ما به ھـم چـيـز عادت می کنيم .و اﯾن عادت چه بی پروا روزھا را در پـس ھم می آورد تا بدانجا که زندگيمان مابين خوشـی و غـم تعرﯾف می شود .و ... اميد چگونه در سرزمينی قدم می زند که صدای گـرﯾـه ی آدميان عادتمان می شود؟ از اميد می توان سالھا نوشت .اميد را ميتوان بوسيد .اميد را می توان بت ساخت و پرستيد .اميد را می تـوان پـرواز کرد.
که اﯾن تصوﯾر اصال در اﯾن روزنامه منتشر نميـشـد کـه در
اميد را می توان سراﯾيد .اميد را می توان نـقـاشـی کـرد.
ادامه برای سانسور دو انسان از تصوﯾر عذر بتراشند؟ اﯾنھا
اميد را می توان قصه نوشت.
عملکرد دقيق ھمان مغزھای فاحشه اﯾست کـه در پـس
...اميد را می توان پابند بست و در شھر گردانيد .اميـد را
عذرھای عمومی سعی در تـروﯾـج عـدم لـزوم و حـتـی
می توان شکنجه کرد .اميد را می توان گلوله بست .اميـد
نادرست بودن حضور زن در عرصه جامـعـه و بـه خصـوص
را
کـــرد.
قدرت ھستند .اﯾن مغزھای فاحشه بـه وضـوح تصـوﯾـر را
اميد را می توان سانسور کرد .اميد را مـی تـوان بـر دار
دستکاری نموده و ان را تکثير می کنند تا اھـداف مـنـفـور
آوﯾخت .اميد را می توان افترا بست .اميد را مـی تـوان از
خود را در بطن اتفاقات مھم سياسی و اجتماعی به ثـمـر
تحصيل محروم کرد .اميد را می توان به صليب کشيد.
برسانند .به بيماران خرده ای نيست .خرده بر آنانيست که به بيماران قدرت وجود و ارائه می دھند .بر آنانـی کـه بـر
مـــی
تـــوان
اميد مصلوب اما باز به زندگی باز می گردد .اميد بی گـنـاه است .اميد کشتنی نيست .اميد مردنی نيست.
رھبری بيماران رای تاﯾيد می دھند. اما مردم را چه اميد؟ مردم می بيننـد و مـی شـنـونـد و تجربه می کنند و در آخر تنھا عادت می کننـد .آری عـادت
5
در
خـــانـــه
مـــحـــبـــوس
ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﺷﺸﻢ -ﺧﺮداد 1390
حس غرﯾبی داشتم! توی روﯾاھای بچگی خودم رو جـای
ﺣﻜﺎﻳﺖ ﻣﺎ و اﻳﻦ ﺗﺎرﻳﺦ ﭘﺮ رﻣﺰ و راز
شخصيت اول کتاب ميذاشتم! کم کم داشت باورم ميشد که دارم در مصر باستان زندگی ميکنم !!!
ﻋﻠﻲ ﺧﺎﻛﺒﺎزان ﻓﺮد
سوم -کتابھای تارﯾخ راھنمائی و دبـيـرسـتـان در حـد فاجعه آميزی روی اعصـابـم راه مـيـرفـتـنـد .ﯾـک مشـت
اول -تازه خواندن و نوشتن رو ﯾاد گرفته بودم.شاﯾد سال
اسامی و اعداد سال و ماه که باﯾد حفظ ميکـردﯾـم!! اﯾـن
اول ﯾا دوم دبستان بود که ﯾه روز به سرم زد برم زﯾرزميـن
وســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــط
خونه مادربزرگ که اصوال برای من جـای تـرسـنـاک و در
سوال ھای طرح شده برای امتـحـانـھـای آخـر تـرم ھـم
عين حال اسرار آميزی بود رو تنھائی ببينم! اﯾن زﯾرزمـيـن
حکاﯾت غرﯾبی بود برای خودش ! سوالھای به زعـم مـن
اصوال از ٢٠-٣٠سال پيش به اﯾن ور زﯾاد دسـت نـخـورده
مضحکی از قبيل :آغا محمد خان قـاجـار کـه بـود و چـه
بود .الی خرت و پرت ھا صنـدوقـی بـود کـه خـودش بـه
کرد؟! ﯾا دالﯾل انقراض صفوﯾه؟ )فقط ٣مورد بـه اخـتـصـار
تنھائی جز آثار باستانی به حساب ميومد!! درش رو بـاز
١٫۵نمره!!( .تمام ھمت ما ھم در اﯾن بود که ھر چه کـه
کردم توش ﯾک سری لباس بود که ھـيـچ وقـت سـر در
در کتاب ھست را بی کم و کاست حفظ کنيم و تـحـوﯾـل
نيووردم چرا نو و تا نخورده از خيلـی وقـت پـيـش بـاقـی
دھيم .اﯾن وسط تحليل مسائل تارﯾخی چه از نظر معـلـم
مونده )خيلی ھم برام مھم نبود!!( چيزی که توجـھـم رو
و
نــــــــــــظــــــــــــر
جالب کرد کلی روزنامه خيلی قدﯾمی بود که زﯾـر لـبـاس
بچه ھا کار غير ضروری بود .ﯾادم مـی آﯾـد سـال سـوم
ھا پيدا کردم.
دبيرستان وقتی ﯾکی از دوستان بـرای درس پـس دادن
روزنامه ھائی که قدمت بعضی ھاشون به سـال ٣٢-٣٣ می رسيد!! تيتر روزنامه ھا )مثل خبرھائی درباره مصدق و دکتر فاطمی!!( ھم برام واقعا عجيب بود و عـکـس ھـا ھم اﯾضا!! تا مدتی عادتم شده بـود ھـر بـار کـه خـونـه مادربزرگ ميرفتم سری به زﯾرزمين ميزدم و اﯾن روزنـامـه ھا رو ورق ميزدم .گھگاھی ھم ميرفـتـم و از مـادربـزرگ درباره چيزائی که به ھزار زحمت خوانده بودمشون سوال ميپرسيدم .اﯾن اولين برخورد جدی من با تارﯾخ بود.
پای تخته رفته بود در پاسخ به اﯾن سوال که عاملی کـه جرقه انقالب مشروطه رو زده بود چه بود؟ بـا سـرعـت و چاشنی اطمينان خاطرخاصی جواب داد :به توپ بسـتـن بازرگانان!!! و صد البته تا وقتی که معلم محتـرم بـراﯾـش توضيح داد که اﯾن مجلس بود که در زمان مـحـمـد عـلـی شاه به توپ بسته شد و بازرگانان پيش تـر بـه چـوب و فلک بسته شده بودند و اصوال در ھيچ دوره ای کسی را به خاطر گران فروختن قند به توپ نـمـيـبـنـدنـد!! مـتـوجـه تفاوت ماھوی توپ و چوب نشده بود!
دوم -تولد ١٠سالگيم بود و ﯾکی از آشناﯾان بـه عـنـوان ھدﯾه تولد براﯾم اسباب بازی خرﯾـده بـود .بـا ﯾـک ژسـت روشنفکری بچگانه! گفتم من بزرگ شدم اسـبـاب بـازی نميخوام من کتاب ميخونم!! بنده خدا لبخندی زد و گـفـت چشم شما اﯾن رو از ما قبول کنـيـد بـراتـون کـتـاب ھـم ميگيرم!! چشم غره ھای پدر و نگاه شاکی مادرم ھـنـوز توی ذھنم مونده! چند روز بعد فاميل محترم با کتابی کـه خرﯾده بود به خانه ما آمد .عجب سليقه ای ھم داشـت! سينوھه پزشک فرعون مصر! طبعا توی ١٠سالگی درک دقيقی از تمام ماجراھای اﯾن رمان تارﯾخی نداشتم ولـی با حرص و ولع مثال زدنی در طی چـنـد روز خـونـدمـش!
6
چــــــــــــه
از
از اﯾنھا که بگذرﯾم شخصيت ھای کتابھای درسی تـارﯾـخ ما ھمه ﯾا کلکسيون بينظيری از فضاﯾل و کرامات اخالقی بودند ﯾا جناﯾتکارانی رذل و خائن و وطـن فـروش و )..بـه جای نقطه چين ھر فحشی که دوست داشتيد بگذارﯾد!( و تمامی اقدامات افراد ﯾا کال در راستای نوکری بيگانـگـان و اطفای ھوای نفس خوﯾشتن بود ﯾا بلعکس خالصـانـه و فداکارانه در راه ميھن ! بدﯾن سان شد که در ذھن اکـثـر دوستان ھمنسل من و حتی نسل قبلی ،تارﯾخ خـوانـدن زﯾاد جدی گرفته نشد و اصوال آدم باﯾد خيلی بيکار ميـبـود که وقت نازنينش را تلف اﯾن بکند که بفھمد در فالن برھه
ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﺷﺸﻢ -ﺧﺮداد 1390
تارﯾخی کدام قوم الظالمينی خون مردم اﯾن مملکت ﯾا ھر
شخصيت ھای تارﯾخی و عملکرد آنـھـا نـيـازمـنـد درکـی
جای دﯾگر اﯾن کره خاکی را به شيشه ميکردند.
عميق از بطن جامعه اﯾست که در آن ميزﯾستـنـد واال در
چھارم -به گمانم آن چه که تـارﯾـخ را بـراﯾـمـان جـذاب
به ھمان پاشنه ای ميچرخد که تاکنون چـرخـيـده! تـالش
ميسازد نه اﯾن تکرار مالل آور زمانھا و مکانھا و اسـامـی
عامدانه برای تطھير چھره آنھائی که دوستشان دارﯾم از
که تالش برای پی بردن به روح جاری در زندگی مردم ھر
ھر خطائی و تخرﯾب تمام عيار چھره آنھائی که بـه زعـم
عصر و دوره ای است.تالش برای زدودن غبار پيش داوری
ما خائن بوده اند مھم ترﯾن مانع بـرای تـحـلـيـل صـحـيـح
ھای متعصبانه از چھره مشـاھـيـر اسـت و دسـت آخـر
تارﯾخی است.مثال در اﯾن زمينه بسيار اسـت و فـرصـت
آسيب شناسی اخالقی و فرھنگی مردم اعصار گذشتـه
اﯾن مقال کوتاه اما برای نمونه امـروز از ھـر کسـی کـه
است .متاسفانه سنت تارﯾخ نوﯾسی تحليـلـی در اﯾـران
درباره ميرزا کوچک خان جنگلی سوال شـود ھـمـه بـی
چندان رﯾشه دار نيست.اگـر بـه سـبـک نـگـارش کـتـب
ھيچ شک و شبھه ای او را قھرمانی پاک و مبری از ھـر
تارﯾخی اﯾرانی در قرون گذشته نگاه کنيم خـواھـيـم دﯾـد
خطاﯾی ميدانند .اما چند نفر ميدانند که ميرزا به استاليـن
وقاﯾع به گونه ای رواﯾات شده اند که گوئی مردمی نبوده
نامه نوشت و کمک خواست ﯾا صراحتا خواستار تشکـيـل
اند و اگر ھم بودند روحيات و آداب و سنن و سبک زندگی
جمھوری خود مختارگيالن شد ؟اشتـبـاه نـکـنـيـد مـيـرزا
آنھا ارزشی برای ثبت برای آﯾندگان نداشتـه اسـت!! بـه
انسانی شرﯾف بود ,طرفدار سرسخت مظلومان و طبـقـه
عالوه ھيچ گاه در باب چرائی رخدادھا سخنی در مـيـان
محروم بـود ،فـروتـنـی و مـردم دارﯾـش زبـانـزد عـمـوم
نيست.آنچه که ھست ذکر تقوﯾم وار وقاﯾع است به سود
بود,کوچکترﯾن ھراسی از مرگ نداشت و کـمـتـر کسـی
طبقه حاکم .شاﯾد جالب باشد که بدانيد عمده آنچـه کـه
توانسته او را به صفت نابھنجار اخالقی متصف کـنـد امـا
امروز از روحيات و آداب زندگی مردم عصر صفوی ميدانيـم
اﯾنھا ھمه نافی اﯾن حقيقت نـيـسـت کـه او ھـم چـون
نه ازآثار مورخين وطنی که از سفرنامـه ھـای سـيـاحـان
اکثرﯾت چھره ھای تارﯾخی اشتبـاھـاتـی داشـت کـه در
اروپائی نظير شاردن بدست آمده.
نھاﯾت به خاطر آنھا مجبـور بـه پـرداخـت بـھـاﯾـی گـزاف
پنجم -شاﯾد ﯾکی از دالﯾلی که ما اﯾرانيھا ھـمـيـشـه در حال افتخار کردن به فرھنگ پرافتخار اﯾرانی ھستيم اﯾـن است که زﯾاد تالشی برای آگاھی از نـاھـنـجـاری ھـای
شد.صد البته که در مقام انسانی ،ھمچنان شخصـيـتـی قابل ستاﯾش است اما کنش ھای سياسی او مثـل ھـر فرد دﯾگری قابل نقد است.
اجتماعی مردم اﯾرانی در گذشته ھـای دور نـکـردﯾـم و
آخر -تارﯾخ تحليلی که پيوندی ناگسستنی بـا مـذھـب،
جالب ان که بقاﯾای برخی از اﯾن ناھنجاری ھـا ھـنـوز در
ادبيات ،فرھنگ و ھنر ﯾک جـامـعـه دارد نـه بـه عـنـوان
جامه ما دﯾده ميشود.از سوی دﯾگـر در تـحـلـيـل وقـاﯾـع
وسيله ای برای سرگرم کردن که به مثابـه ابـزاری بـرای
تارﯾخی ھميشه ﯾکی از رواﯾات ھای موجود را بر حسـب
ﯾافتن الگوئی برای تحليل رفتارھا و واکـنـش ھـای ﯾـک
سليقه خودمان چسبيده اﯾم و تالشی بـرای سـنـجـيـده
جامعه به رخداد ھای سرنوشت ساز و به کار بستـن آن
وزن عوامل مختلف و در نظـر گـرفـتـن رواﯾـات مـخـتـلـف
الگو برای پيشبينی رفتارھای آﯾنده آن جامعه ،راھگشای
نکردﯾم .ماحصل آن که ﯾافتن رواﯾات ھای ناب و بيطرفـانـه
کسانيست که نگاه متعھدانه ای به آﯾنده سرزميـن خـود
در بين مورخان اﯾرانی امرﯾست دشوار و گاه غير ممکن.
دارند.بدون ھيچ تردﯾدی ،تروﯾج نگاه تحلـيـلـی بـه تـارﯾـخ
ششم -شاﯾد مھم ترﯾن دليل برای آن که مـردم کـمـتـر رغبتی برای بازخوانی پروندھای تارﯾخی دارند اﯾـن تصـور
کشورمان وانتقال آن به نسل آﯾنده از مھمترﯾـن وظـيـفـه ھای نسل جوان کنونيست.
اشتباه است که ميدانند آنچه باﯾد بدانند .حال آنـکـه بـه فرض صحت رواﯾتی که از آن رخداد تارﯾخی شـنـيـده انـد )که آن ھم محل تردﯾد جـدﯾسـت( قضـاوت کـردن دربـاره
7
ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﺷﺸﻢ -ﺧﺮداد 1390
لذت ھم ھمزمان با معنی روزھا تـغـيـيـر کـرده .خـالـصـه
ﻫﻔﺘﻪ ﻣﺘﻮﺳﻂ ﻳﺎ اﻳﻦ وﺳﻂ ﻫﺎ
جمعه ھم جمعه ھای قدﯾم. شنبه ھمراه بود با سختی که چه عرض کنم ،بـا درد از
ﻓﺮﻧﺎز ﻓﺮﻫﻴﺪي
خواب بيدار شدن و رفتن سر کالس .تا خود 12ظھر مـغـزِ خاموشِ خاموش بود و 12مغز و معده با ھم فـعـال مـی
معنی روزای ھفته تغيير کرده! ﯾادمه اونوقتا )چـھـار مـاه
شد .جواب شکم رو نداده چرت بعد از ظھر گـرﯾـبـانـم رو
پيش( تو اﯾران ،عاشق چھارشنبه ھا بودم! آخـه فـرداش
می گرفت .حاال اگه قرار بود ﯾه مطلبی ھم پرزنـت کـنـم
تعطيل بودم .شب قبلش به عشـق چـھـارشـنـبـه مـی
که واوﯾال...
خوابيدم و صبح روزش به عشق شب بيداریِ چھارشنبـه
حاال اﯾنجا ،شنبه ھا اون کاراﯾی رو می کنم که اونوقتا تـو
شب ،بيدار می شدم.
فيلم ھای چھارشنبه شب می دﯾدم :دان تان دﯾـزنـی و
جشن چھارشنبه شب از شب به خيرِ پـدر شـروع مـی
رﯾورساﯾد و استيک بار! شنبه فقط شنبه ھای جدﯾد.
شد و تا خدا ميدونه کیِ صبح با چيپس و ماست و فيلـم
ﯾادم مياد که ﯾکشنبه ھا از شنبه ھا دردناک تر بودن :اول
و مادر و اگه دمِ دست بود برادر ،ادامه داشت .آخ که چـه
ھفته ی کاری ای که با ﯾک روز تاخير شـروع مـی شـد.
چھارشنبه ھاﯾی بود.
آقای رئيس منتی به سر نمی گذاشتند که چرا ھفته ای
حاال اﯾنجا چھارشنبه تازه دوشنبست.
ﯾک روز مرخصی بدون حقوق می گيری ولی ﯾـکـی بـيـاد
از پنجشنبه که مپرس ،ھميشه ﯾـه خـبـری بـود .تـعـداد
لب و لوچه ھمکارا رو جمع کنه! چه عجب شما تشـرﯾـف
پنجشنبه ھای سوت و کورِ سال گذشتهَ رو می تونـم بـا
آوردﯾن سر کار ،لردی کار می کنين ،اِ نبودی ...دﯾروز کجـا
انگشت بشمرم .توی اون روزای انگشت شمار پـدرم بـا
بودی؟!!!
تعجب می پرسيد "چه خبر شده که خونه ای؟"
راستش ﯾکشنبه ھای اﯾنجا رو ھم ترجيح ميدم.
آخر بی برنامه گی ،اول تکرار جشن چھارشنبه شب بود.
می مونه دوشنبه و سه شنبه ،که مـال اﯾـنـجـا چـنـدان
حاال اﯾنجا پنجشنبه ھـا ،سـه شـنـبـهِ ی بـی عشـق
چنگی به دل نمی زنه ،زﯾادی اولِ ھفته است ،خدائيـش
چھارشنبست.
ساعت 3-2بعد از ظھر قيافه ی ھر کس رو نـگـاه کـنـی
چی بگم از صبحِ جمعه ...مگه می شد به اﯾن سـادگـی
پکرِ!!!
ھا تا لنگ ظھر خوابيد؟ 9 – 8.5صبح بوی بربـریِ تـازه و
من می گم نه شرقی نه غربی ،خوبه ﯾه اﯾن وسـط ھـا
نيمرویِ باباپز! ھمزمان با اس .ام .اسِ بروبکس کـه مـی
ﯾه اﯾام ھفتهِ ی تلفيقی درست می شد به نـام ھـفـتـه
پرسن "باشگاه؟" ﯾعنی ميای باشگاه انقالب قدم بزنيم؟
متوسط ﯾا اﯾن وسط ھا ،که توش چھارشنبه و پنج شنبه
بعدش ھم نھار درخواستیِ ظھر جمعه که نتونی بخـوری
و جمعه رو از اونور می گرفتيم ،شنبه و ﯾکـشـنـبـه رو از
چون باﯾد با ﯾه برادرزادهِ ی شيطون شمشير بازی کنی و
اﯾنور ،خوب که فکر می کنم می بينم صرف بـا اﯾـنـه کـه
درب و داغون شی.
دوشنبه و سه شنبه رو ھم از اونور بگيرﯾـم ،بـرای روزی
عصر جمعه ھم باالخره کمِ کم ﯾه دمنوش توی کافه اخـرا بود. اما اﯾنجا جمعه ،چھارشنبهِ ی بی مـزه سـت بـا وجـود اﯾنکه ھمون فيلم ھا و سرﯾال ھا رو آسون تـر مـی شـه
نيم ساعت کار مفيد و کسب درآمد مکفی برای ﯾک مـاه الی بيشتر. جرﯾان سطل ماست و درﯾاست ،آخ که اگه می شد چی می شد.
پيدا کرد ،تازه چيپس و ماستش ھم خوشمزه تـره .گـوﯾـا محروميت ﯾه حال و حوای دﯾگه ای داره ﯾا شاﯾد مـعـنـی
8
ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﺷﺸﻢ -ﺧﺮداد 1390
نشين مرفه بيدردﯾم!
و اﻣﺎ اﻣﺴﺎل...
حرفم اﯾن نيست که داستان طنز ننوﯾسيم ،حرفم اﯾنه کـه از افسردگی پنھان و آشکاری که خيلیھا مون ازش رنـج
ﺣﺴﺎم ﻳﺰدان ﭘﻨﺎﻫﻲ
ميبرﯾم و راھھای درمان ﯾا کاھش اثراتش ھم بـنـوﯾسـيـم. نميگم در مورد سبک جدﯾد سه تار زدن حرف نزنيم ،ميگـم
نکن آقا ،نکن برادر من ،نکن خواھر من! پاک نکن ،چـيـزی
در مورد استرس که با تحصيالت تکميلی عجين ھسـت و
که داری پاک ميکنی صورت مسئلست! به خدا ھمه جای
برای ما که تحصيالت منبع امرار معـاشـمـون ھـم ھسـت
دنيا مسئله رو حل میکنن کسی پاک نمـیکـنـه...کـدوم
دوچندان میشه ھم حرف بزنيم! حاال که از ارسال کـمـک
مسئله؟! عرض میکنم خدمتتون!
به دانش آموزان بينوا در اﯾران سرمست شدﯾم به اﯾن ھم
چن وقت پيش سری زدم به آرشيو ماھنامهٔ وزﯾن اﯾرانيان، بعدش ھم رفتم سراغ تارنمای گاھشنود قاصـدک! دسـت تمام دست اندرکارشون درد نکنه! ﯾک از ﯾک رنگـيـن تـر و پرمحتوا تر و جامع تـر! از فـرھـنـگ و ھـنـر و ادبـيـات تـا باستانشناسی و گزارش و مصاحبه تلفنی و کتـاب گـوﯾـا! ولی ولی ولی ...جای ﯾک چيز به شدت خالی بـود و اون ھم انتقاد و طرح مسائل و مـبـاحـثـی در خصـوص خـود خودمون! وقتی نشرﯾه ی پيش رو رو مـيـخـونـی ﯾـا بـه گاھشنود گوش ميدی اﯾن توھم بھـت دسـت مـيـده کـه "ھمه چی آرومه ،من چقد خوشحالم !"...خوب اﯾن تولـيـد کننده ھا و نوﯾسندهھا از مرﯾخ نيومدن که! خود مائيم! ﯾـه جوراﯾی رسانه ھامون ھم آﯾنهٔ تمام قد خودمونن! نميدونم چرا ولی از اﯾران که مياﯾم بيرون طوری برخورد میکنم که انگار ھيچ مسألهای باقی نمونده بجز اﯾنکه ممکنه ﯾکوقـت شاملو-نشناخته از دنيا برﯾم! انگار که جامعه خـودمـون رو خيلی خوب ميشناسيم حاال باﯾد بـرﯾـم انسـانـھـای غـار نشين رو بشناسيم! نميدونم ،شاﯾد ميخواﯾم نشون بدﯾـم
دقت کنيم که نصف کودکان اﯾرانی که تو ادمونتون به دنـيـا ميان به دليل عدم وجود مدرسه فارسی زبان ،بلد نيستن فارسی حرف بزنن! و فردا بچه ھای من و شـمـا ھـم بـه ھمين سرنوشت محکومن مگر اﯾنکه چاره ای کنيـم! حـاال که گزارش تصوﯾری از مراسم عيد ميـذارﯾـم ،اﯾـن رو ھـم بررسی کنيم که جامعه نسبتا کوچيک اﯾرانـی ادمـونـتـون چرا ۴تا مھمونی نوروز برگزار میکنه ،آﯾا اﯾـن درسـتـه ﯾـا غلط! شاﯾد اصال به اﯾن نتيجـه رسـيـدﯾـم کـه درسـتـش ھمينه! بياﯾن ببينيم چرا اﯾرانيای اﯾنور بـا داشـتـن درامـد بيشتر ،مادﯾگرا تر از اﯾرنيای داخل کشور ھستن؟ البته اﯾن ﯾه نظره و طبيعتاً ميتونه غلط باشه! بياﯾن از رﯾا و دروﯾی و منشعش بگيم و بنوﯾسيم! از ناتوانـی مـفـرط خـيـلـی از جوونھامون در ارتباط با جنس مخالف ،انرژیھاﯾی که صرف میشه و نتاﯾجی که حاصل نمیشه! تو کل اﯾن شھر ﯾـه نفر به خودش جرات داد راجع به اﯾن قضيه بـنـوﯾسـه ،اون ھم بس که ھمه از گل و بلبل نوشتن جرات نکرد با اسـم واقعی بنوﯾسه چون ھمرنگ جماعت نبود!
تمام مشکالت و مسائل فردی و اجتماعی کـه تـو اﯾـران
دوستان بزرگوار من ،اﯾن موضوعات ممکنه در نگاه اول بـه
وجود داشت سيستماتيک بود و ما ھيـچ نـقـشـی تـوش
مزاق خوش نيان اما بحث ،تبادل نظر ،تضارب آرا و تشرﯾـک
نداشتيم و کال آدمھای به قول فرنگيا پرفکـتـی ھسـتـيـم.
تجارب در موردشون ميتونه به نتاﯾجی بسـيـار دل انـگـيـز
بنابر اﯾن حاال که سيستم عوض شـده ھـيـچ مسـألـهای
منجر بشه! حل ھرکدوم از اﯾن موضوعات جامعمون رو ﯾک
حتی برای بحث و نقد وجود نداره! ھميـن فـيـسـبـوک رو
گام به جلو ميبره و باعث میشه اجـتـمـاع پـوﯾـا در حـل
ببينين! تو پروفاﯾل ھر کدوممون ﯾه عالم عـکـس قشـنـگ
ه طرح مسئله ،نقد رشدی داشته باشيم....بياﯾن اﯾن روحي ٔ
ھست به اضافه ی ﯾکم نق در مورد وضع ھوا که خوب تـو
و بررسيش رو در خودمون پرورش بدﯾم! بياﯾـن از کـيـھـان
خارج مده و سختی امتحانا! از بـيـن ۴٠٠تـا فـرنـد خـارج
بچه ھا و رادﯾو جوان فاصله بگيـرﯾـم و بـرﯾـم بـه سـمـت
نشينی که خود من شخصاً دارم کمتر از ۵نفر رو میتـونـم
داشتن رسانه ھاﯾی که موتور محرک تکامـل اجـتـمـاعـی
پيدا کنم که در طول ﯾک ماه به ﯾـه مسـئـلـه مـربـوط بـه
ھستن ...به اميد روزی که بتونيم تو جمع بی دغـدغـه از
اجتماع کوچيک خودمون اشاره کنن ،نـظـر بـدن ﯾـا نـظـر
دغدغه ھامون بگيم!
بخوان! ھرکس ندونه فک میکنـه مـا ﯾـک مشـت خـارج
9
ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﺷﺸﻢ -ﺧﺮداد 1390
را سرود .فردوسی ماجراھاﯾی را رواﯾت نکرده که به چـنـد
دراﻳﻲ از ﻛﻬﻦ ﻛﺎروان ﻫﺰاره ﻫﺎ
قرن پيش از او مربوط باشند ﯾا وقوعشان در خاطـره مـردم
ﺷﺎﻫﻨﺎﻣﻪ ﺳﻨﺪ ﻫﻮﻳﺖ ﻣﻠﻲ
باقی مانده باشد .او در ھمان ھنـگـام کـه بـه آفـرﯾـنـش شاھنامه دست برد ،رواﯾتھاﯾی را در اختيار داشت که در
آﻧﺎﻫﻴﺘﺎ ﻣﺘﻴﻦ
ھمان لحظه چندﯾن ھزار سال قدمت داشتند و به دورانـی در مورد شاھنامه مقاالت بيشماری نوشته شده و اﯾـران
بسيار دور بازمیگشتند.
شناسان در مورد آن بسيار گفته اند .شاﯾسـتـه دﯾـدم در
از وﯾژگی دﯾگر شاھنامه آن اسـت کـه بـر خـالف دﯾـگـر
اﯾن مقال مختصری از آنھا را نقل نماﯾم.
حماسهھای کھن و تا حدودی شبيـه بـه حـمـاسـهھـای
نخست آنکه مضمون شاھنامه بر مبنای حـمـاسـه مـی
مدرن )مانند ارباب حلقهھا( آفرﯾنندهای ﯾکتـا ،مشـخـص و
باشد و حماسه بر محور جـنـگ سـازمـان ﯾـافـتـه اسـت.
تارﯾخی دارد .ﯾعنی ما با قطعيت میدانيم که شاھنامه را
حماسه ،کھنترﯾن ،کامياب ترﯾن و راﯾـجتـرﯾـن خـوشـه از
حکيمی دھقان به نام فردوسی در فاصلهی ٣٧٠تا حـدود
منشھای قدرتمدار است.حماسه به دليل پيوندی که بـا
۴٠۵ھجری سروده است و اﯾنھا ھمه در حالی است کـه
مفھوم قدرت عرﯾان و قواعـد جـنـگـاوری دارد ،زمـيـنـهای مناسب برای پروردن چارچوبی در مورد ابـرانسـان اسـت.
قاعده عمومی در مورد حماسهھای کھـن آن اسـت کـه نوﯾسندهشان معلوم نباشد .به اﯾن ترتيب شـاھـنـامـه بـه
ھمچنين حماسه از معدود ساختارھای رواﯾی اسـت کـه
دليل پيوند محکم و استواری که با سراﯾندهاش دارد نيز در
تمام اعضای ﯾک جامعه از کودک تا کھنسال ،زن و مـرد و
ميان دﯾگر حماسهھا شاخص است.
فقير و غنی در آن ﯾکسان سھيم می شـونـد .از اﯾـن رو،
محتوای شاھنامه بسيار متفاوت با مـتـون ھـم دوره اش
حماسه با مفھوم ھوﯾت جمعی و بـهوﯾـژه ھـوﯾـت مـلـی
است .بهراستی اگر شاھنامه به دقت خوانده شود از نظر
پيوندی کامل دارد.
محتوا به بازگوﯾی تارﯾخ کھن اﯾران میپردازد و جسـورانـه
دﯾگر آنکه حماسه به دليل ھـمـيـن رواج و مـحـبـوبـيـت
اﯾن تارﯾخ را تنھا تا حمله اعراب ادامه میدھد .شاھـنـامـه
چشمگيرش با ساختارھای وﯾژهی زبـانـی مـانـنـد شـعـر
پس از شکستخوردن ﯾزدگرد سوم به پاﯾـان مـیرسـد و
پيوندی مستحکم برقرار میکند .تقرﯾبا تمام حماسـهھـای
گوﯾی فردوسی نام شاه را تنھا برای حاکمان اﯾرانی پيـش
بزرگ و موفق ﯾا از ابتدا قالبی شعرگونه داشتهاند و ﯾـا در
از حمله اعراب شاﯾسته دانسته است .بنابراﯾن شاھنامـه
مقاطعی از تارﯾخ تحول اﯾن منش به شعـر و آواز تـبـدﯾـل
فردوسی که بازنوﯾسی منظوم و در بيشتر مـوارد بسـيـار
شدهاند و از اﯾن رو تحت قواعد زﯾـبـاﯾـیشـنـاسـانـه قـرار
وفادارانه و عالمانه تارﯾخ باستانی اﯾران اسـت ،بـه دلـيـل
میگيرد .به عنوان مثال حماسه شخصيـتـھـای تـارﯾـخـی
نپرداختن به سه چھار قرن پيش از فردوسی از دﯾگر متـون
چون اردشير بابکان ،انوشيروان تا شخصيتھـاﯾـی اسـتـوره
مشابه متماﯾز است.
ای چون رستم ،ضحاک ،جمشيد ،کيکاووس ،کيخسـرو و
در شاھنامه لحن چاپلوسانه مرسوم در دربـارھـا غـاﯾـب
افراسياب جملگی به ﯾک اندازه تاثيرگذار ھستنـد .چـنـيـن
است .فردوسی از مـدح اغـراقآمـيـز شـاھـان خـودداری
چيزی را به ندرت در استورهھای دﯾگر تمـدنھـا مـیتـوان
کردهاست و لحنش بيشتر به استادی فرھيخته میمـانـد
ﯾافت.
که دارد به شاگردی نوپا و سرکش اندرز میدھد:
شاھنامه بر خالف حماسهھای بزرگ ملی دﯾگر در ابتدای
چنين گفت نوشيروان قباد که چون شاه را دل بپيچد ز داد
زاﯾش ﯾک تمدن پدﯾد نيامده است و اﯾن بـزرگتـرﯾـن وجـه
کند چرخ منشور او را سياه ستاره نخواند ورا نيز شاه
تماﯾز آن با دﯾگر حماسهھـای ھـوﯾـتسـاز مـلـی اسـت. فردوسی در قرن چھارم ھـجـری ،در حـدود سـال ١٠٠٠ ميالدی ﯾعنی زمانی که چھار ھزار سال از تارﯾخ اﯾرانزميـن و ١۵قرن از تارﯾخ کشورِ ﯾگانه اﯾران میگذشت شاھنـامـه
10
بدﯾھی است که اﯾن ابيات در بافت زبانی و ادبی آن دوران چندان به مدح و ثنا نمیمانند. از دﯾگر وﯾژگيھای شاھنامه اﯾن است که تقـرﯾـبـا اثـری از
ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﺷﺸﻢ -ﺧﺮداد 1390
دﯾن و مذھب خاص در آن دﯾـده نـمـیشـود .پـھـلـوانـان
نبيند کسی نامهی پارسی نوشته به ابيات صدبار سی
شاھنامه تنھا رابطهای شخصی و بسيار درونی با خداﯾی
اگر بازجوﯾی درو بيت بد ھمانا که کم باشد از پانصد
دوردست برقرار میکنند .حتی در تراژدی بـزرگـی مـانـنـد رستم و سھراب نيز اثری از تقدﯾر و بخت و جبر روزگار دﯾده نمیشود و اﯾن انتخابھای درست و نادرست افراد اسـت
سخن ھر چه گوﯾم ھمه گفتـهانـد بـر بـاغ دانـش ھـمـه رفتهاند
که سير داستان را رقم میزند.
تو اﯾن را دروغ و فسانه مدان به رنگ فسون و بھانه مدان
قالب شاھنامه ﯾک وﯾژگی مھم دارد و آن ھم اﯾـنکـه بـه
ازو ھر چه اندر خورد با خرد دگر بر ره رمز و معنی برد
زبان نظرﯾه منشھا ھم مستقيم و ھـم غـيـرمسـتـقـيـم
ﯾکی نامه بود از گه باستان فراوان بدو اندرون داستان
است .ﯾعنی خواندن شاھنامه بهتنھاﯾی و بدون ارجاع بـه جھان خارج و کارھاﯾی که فرد میتواند پس از خـوانـدنـش انجام دھد ،لذتبخش است .اﯾن به سازمانﯾافتگی ادبـی
پراگنده در دست ھر موبدی ازو بھرهای نزد ھر بخردی ﯾکی پھلوان بود دھقان نژاد دلير و بزرگ و خردمند و راد
شاھنامه و استفاده استادانه حکيم توس از زبان فارسـی
پژوھندهی روزگار نخست گذشته سخنھا ھمه باز جست
باز میگردد .دﯾگر آنکه شاھنامه متنی اسـت کـه لـذتـی
بپرسيدشان از کيان جھان وزان نامداران فرخ مھان
غيرمستقيم را نيز پدﯾد میآورد و آن از راه دميدن قواعـدی اخالقی است که تبليغ میکند .از اﯾن رو شاھنامه را باﯾـد متنی دانست که قالبی مثبت را در شکلی وﯾژه داراست
که گيتی به آغاز چون داشتـنـد کـه اﯾـدون بـه مـا خـوار بگذاشتند چه گونه سرآمد به نيک اختری بر اﯾشان ھـمـه روز کـنـد
از نظر انسجام درونی ،شاھنامه آشکارا موقعيتی مـمـتـاز در ميان دﯾگر حماسهھا دارد .بهندرت میتوان مـتـنـی بـه عظمت و حجم شاھنامه را ﯾافت که از ساختـاری چـنـيـن تراشيده و ﯾکدست برخوردار باشد و در سراسر آن نـتـوان
آوری بگفتند پيشش ﯾکاﯾک مھان سخنھای شاھان و گشـت جھان چو بنشيند ازﯾشان سپھبد سخن ﯾکی نامور نافه افـکـنـد
حتی ﯾک مورد از تعارض و ناسازگاری منطقی ﯾافت. ھمچنين شاھنامه از معدود متونی است که نوﯾسنـده در
بن
زمان سرودن آن در مورد خـودش و در مـورد چـگـونـگـی
چنين ﯾادگاری شد اندر جھان برو آفرﯾن از کھان و مھان
سرودن اﯾن متن توضيح داده اسـت .اﯾـن امـر در کـل در
از اﯾن روست که سخن فردوسی ،امـروز ھـمـچـون ھـزار
جھان باستان کاری نادر می باشد .فردوسی بـهروشـنـی
سال پيش ،راست و درست و حکيمانه مینماﯾد:
اھداف خوﯾش را از سرودن آن شـرح داده و نشـان داده است که کاری بـه اﯾـن بـزرگـی را بـا آرمـانـی بـلـنـد و خودآگاھی کمنظيری آغاز کرده و به انجام رسانده اسـت.
بناھای آباد گردد خراب ز باران و از تابش آفتاب پی افکندم از نظم کاخی بلند که از باد و باران نيابد گزند
در واقع دليل آنکه منظومهھاﯾی به عظمت شاھنامه وجود
نميرم از اﯾن پس کـه مـن زنـدهام کـه تـخـم سـخـن را
ندارند آن است که در تارﯾخ جھان نـبـودهانـد مـردمـی کـه
پراکندهام
تقرﯾبا تمام عمر خوﯾش را صرف پدﯾدآوردن ﯾـک شـاھـکـار
اﯾدون باد
ﯾگانه کنند.
آناھيتا حسينی متين
کھن گشته اﯾن نامهی باستان ز گفتار و کردار آن راستان
خورداد خيامی 1390
ھمی نوکنم گفتهھا زﯾن سخن ز گفتار بيدار مرد کھن
منابع:
بود بيست شش بار بيور ھزار سـخـنھـای شـاﯾسـتـه و غمگسار
سخنرانی ھای پراکنده دکتر فـرﯾـدون جـنـيـدی و دکـتـر شروﯾن وکيلی در مورد شاھنامه و فردوسی
11
ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﺷﺸﻢ -ﺧﺮداد 1390
ﺑﺮﮔﺸﺘﻨﺎ
ﻣﻬﺪي واﻋﻈﻲ
اِه! تو ھم داری ميری !؟ علی ھم رفت !؟ مينا ھم بلـيـط گرفته !؟ سميرا ھم منتظر وﯾزاست !؟ چی !؟ سـيـروس االن باﯾد رسيده باشه تھران !؟ ...پس مـن چـی ؟ آره! من تازه اﯾران بودم ،اما ... آره! مسخره ،اما واقعيه! ھيچ ارتباطی نداره به اﯾنکـه تـو دﯾروز از اﯾران برگشتی ،ﯾا قراره ماه آﯾنده بـری ،ﯾـا اصـال ھيچ برنامه ای واسه برگشتن نداری. اسم اﯾران و خونه و برگشتن که بياد ،ھواﯾی ميـشـی و
فال حافظ نگيری و پيگير اوضاع و احوال بچـه ھـاﯾـی کـه برگشتن به اﯾران ھم نباشی .اگه بتونی ﯾه سفر کـوتـاه آخر ھفته، مثال تا جسپر بری ،کمک بزرگی ميکنی به کمرنگ کـردن اون حس غربت لعنتی و ...آره! آخرش ھمه چيـز روبـراه ميشه و برميگردی به زندگی عادی. اما ﯾه حقيقتی پشت اﯾن حس غرﯾب پنھونه و اون اﯾنکه، تو ،ھر جا و مشغول انجام ھر کار که باشی ،اگـه اﯾـران نباشی ،شاﯾد 360روز از سال رو باور کنی که خونـه ای داری به گرمی خونه پدری ،اما 5روز در سال ھست کـه اﯾن باور ،به ھيچ قيمتی به خوردت نميـره .خـاطـرات اون محله قدﯾمی ،دوسـتـان دوران مـدرسـه ،اﯾـوون حـيـاط بابابزرگ ،شله زردی نذری مامان ،لی لی و ھفت سنـگ بعد از مدرسه ،روزای نزدﯾک به کنکور ... ،نه! اﯾنا رو ھيـچ جای خونه و شھر و کشور امروزت پيدا نميکنی و دقـيـقـا به ھمين دليل ھوای اﯾران به سرت ميزنه .چون ميدونـی که ،اگر نه تمام و کمال ،دست کم ميتونـی بـخـشـی از اون روزا و آدما رو توی اﯾران پيدا کنی؛ اﯾن ﯾعنـی اﯾـنـکـه ميتونی خودت رو پيدا کنی؛ اﯾن ﯾعنی کـه تـو ھـرچـقـدر خونه و شھر و کشورت رو عوض کنی ،ﯾه آدرس داری که برای ھميشه عمرت اعتبار داره :اﯾران!
بال درمياری و ...و اگر به ھر دليل نتونی بـرگـردی؛ پـول بليط نداری ،ﯾا کندﯾدﯾسيت نزدﯾکـه ،ﯾـا اسـتـادت اجـازه نميده ،و ﯾا ھر دليل معقول ﯾا احمقانه دﯾگه ،اون وقت ،ﯾـا به تجربه ميدونی ﯾا بذار بگم واست که واسـه ﯾـکـی دو روز ،باﯾد سرت رو به ﯾه چيزی حسابی گرم کنی ،ترجيحا
12
ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﺷﺸﻢ -ﺧﺮداد 1390
باشد .اگرچه برخی کلمه انزلی را تحرﯾف شـده "انشـان" به معنی گذرگاه و دروازه ميداند .در بسياری از نوشته ھـا
رﺳﻢ زﻧﺪﮔﻲ
ھم از واژه غازﯾان بعنوان جمع "بغاز" به مـعـنـی تـنـگـه و "غازی" به معنی جنگجوﯾان نام برده شده است.
ﻫﻤﺎد ﺟﻤﺸﻴﺪي
آنچه مسلم است ،انزلی از نظر تارﯾـخـی قـدمـت زﯾـادی
ناپيموده راھی ست زندگی ھر کس
ندارد ،و در چندﯾن کتاب تارﯾخی نام انزلی در پانصد و چھل
که پيمودنش را گرﯾزی نيست.
سال پيش ثبت شده است .متاسفانه روس ھا بندرانزلـی
گذر از امواج طوفانی ست
را در سال 1805ميالدی به آتش کشيدند و احتماال
که گاه بر فرونشاندنشان تو را توانی نيست. پای بر گرفتن از تکيه گاه است و در جستجوی پای گاه فرو رﯾختن سنگ ھای لغزان است در مسير فراز ﯾا فرود کوه ھا و دره ھا. جستن و گزﯾدن راھی ست در ميان کالف در ھم راه ھا و بی راھه ھا در جستجوی حقاﯾق راه ساز ميدان بندر انزلی )بندر پھلوی ،سال 1322ه.ش(.
— حقاﯾق انسانی —
ھرگونه آثاری که می توانست قدمت انزلی و مـردم آن را
بھار 76
روشن نماﯾد در آتش بيداد بيگانگان سوخت و به خاکسـتـر تبدﯾل گردﯾد .بدون شک ،اھالی اوليه بندرانزلی را ھماننـد شھرھای دﯾگر مھاجرﯾنی تشکيل داده اند که از نـواحـی
اﻳﺮان ﺷﻨﺎﺳﻲ :اﻧﺰﻟﻲ
ساحل جنوبی تاالب انزلی ،و مردم نواحی شرق انزلی به منظور استفاده از پـاﯾـگـاھـی بـرای صـيـد مـاھـی و ﯾـا پناھگاھی برای فرار از امواج خروشان درﯾای کـاسـپـيـن و
ﻓﺮزان ﻏﻼﻣﺮﺿﺎ خداوند بزرگ و توانا به طبيعت فرمان داد تابـلـوﯾـی زﯾـبـا، زﯾباتر از ھرچه در پھنه جھان است ،در قسمتی از گيـالن سرسبز و سرفراز ،به نام انزلی ترسيم نماﯾد .خداوند ،به انزلی درﯾا و رودخانه ھای پرآب و تـاالبـی کـه از لـحـاظ وسعت و زﯾباﯾی در دنيا بی نظير است ھدﯾـه فـرمـود .از اﯾن رو اگر انزلی را گشـتـای ) بـھـشـت( اﯾـران بـنـامـيـم سخنی گزاف نگفته اﯾم .ھرچند اﯾران خود گشتای جھان است.
تاالب ،به اﯾن قطعه زمين وارد شده و اولين کسانی بودنـد که کومه ھا را در اﯾن مکان بنا داشتند. بندرانزلی در اواﯾل دوره صفوﯾه ،زمانی که قزوﯾن پاﯾـتـخـت اﯾران بود ،مورد توجه انگليسی ھا قرار گرفت تا به عـنـوان پلی برای عبور ابرﯾشم گيالن به روسيه بـاشـد .در عـھـد قاجارﯾه ،تردد کشتی ھای بادبانی و بـخـاری بـه مـنـظـور حمل و نقل کاال ،خصوصا حمل نفت که سابقه ای بيش از 200سال دارد به اوج خود رسيد و بندرانزلـی بـه عـنـوان ﯾکی از مھمترﯾن بنادر سواحل جنوبـی درﯾـای کـاسـپـيـن
از ميان تعرﯾف ھای مختلف درباره واژه انـزلـی ،انـزل بـه
مطرح شد.
معنی لنگر و انزلی به معنی لنگرگاه ،بھترﯾن گزﯾنه مـی
13
ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﺷﺸﻢ -ﺧﺮداد 1390
مسجد قائميه
طبق نوشته ھا در کـتـب تـارﯾـخـی و سـفـرنـامـه ھـا،
تارﯾخ مسجد را می توان به قبل از سال 1271شمسی
خسروخان گرجی حاکم گيالن برج ساعت بنـدرانـزلـی را در سال 1815ميالدی با ارتفاعی بالغ بر بيست و ھشت متر از آجر بنا کرد .ھدف از اجرا بنا دﯾده بانی از درﯾا و نيـز به منزله فانوس درﯾاﯾی بوده است تـا درﯾـانـوردان شـب ھنگام ساحل را با مشاھده روشناﯾـی در بـاالی مـنـار، شناساﯾی و شناور خود را به داخل کانـال بـرسـانـنـد .در سال 1307شمسی پس از مرمت اﯾـن بـرج ،سـاعـتـی چھارسو بر فراز آن قرار گرفت. پل ھای متحرک بندر انزلی ﯾکی دﯾگر از آثار دﯾدنی و زﯾبای اﯾن شھر ،دو پل انزلی و غازﯾان است .در گذشته رفت و آمد از انزلی به غازﯾان به وسيله قاﯾق صورت می گرفت تا اﯾنکه توسط رضـا شـاه تصميم گرفته شد تا اﯾن شھر به وسيله دو پـل بـه راه زمينی غازﯾان -رشت متصل گردد .پل غـازﯾـان بـه مـيـان پشته به طول 210متر و عرض 10متر و ارتفاع حـدود 7 متر با پنج دھانه که ﯾکی از دھانه ھـا بـه طـول 5مـتـر متحرک بوده است .پل دﯾگرنيز از ميان پشته به انزلی به طول 127متر و عرض 10متر و ارتفاع شش و نيم متر بـا
ﻋﻜﺲ :ﻓﺮزان ﻏﻼﻣﺮﺿﺎ
سه دھانه که ﯾکی از آنھا به طول 25متر متـحـرک بـوده منار مسجد قائميه
است .دو پل به وسيله کمپانی سنتاب آلمانی و شرکـت
تخمين زد .مناره اﯾن مسجد 10سـال قـبـل از سـاخـت
ھای مختلف از جمله موتـال سـوئـدی سـاخـتـه شـد و
مسجد توسط ميرزا عباس خان ) عميد ھماﯾون( ساخـتـه
درچھارشنبه ھفتم آذرمـاه سـال 1318شـمـسـی راه
شده که مدت حاکميت نامبرده بيش از 12سـال بـوده
اندازی شد.
است .مسجد نيز بعد از وی توسط مرحوم معـيـن دﯾـوان )ميرزا عليخان ( حاکم وقت شھربنا شده است. تاالب انزلی طبق نظرﯾه تاالب شناسان ،تـاالب انـزلـی زﯾـبـاتـرﯾـن و بزرگترﯾن تاالب دنياست که سواحل آن را نيـزارھـا و گـل ھای الله درﯾاﯾی به زﯾباﯾی آراسته اند .وسعت تاالب قبل از باال آمدن سطح آب درﯾا ،حدود 280کيلومتر مربع بـوده و عمق آن از ﯾک و نيم تا سه متر تغيير می کنـد .گـردش بر روی تاالب با قاﯾق بخصوص زمستان در کنار قوھا اکيـدا توصيه می شود. برج ساعت
پل متحرک )بندر پھلوی ،سال 1320ه.ش(.
14
ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﺷﺸﻢ -ﺧﺮداد 1390
کاخ ميان پشته
ﮔﺎﻟﺮي ﻋﻜﺲ
اﯾن کاخ در ميان پشته )ما بين انزلی و غازﯾان( در محوطـه وسيعی واقع شده است .قبل از احداث اﯾن بنا کاخ زﯾبـای "خوشتارﯾا" در اﯾن مکان قرار داشت کـه در سـال 1307 شمسی آتش گرفت .بدنه ساختمان دو جداره و از بـلـوک سيمانی ساخته شده و دارای ﯾازده اتـاق و ﯾـک سـالـن پذﯾراﯾی با چھار سروﯾس است .داخل اتاقھا به طرز زﯾباﯾی گچبری شده و لوستر بزرگ 6شاخه ای ازکـرﯾسـتـال در سرسرای کاخ آوﯾزان است. از دﯾگر مراکز دﯾدنی انزلی می توان بلوار بندر انزلی ،مـوج شکن و عمارت معتمدی را نام برد.
ﻋﻜﺲ :ﻋﻠﻲ ﻓﺎﺧﺮي
ﻋﻜﺲ :ﻓﺮزان ﻏﻼﻣﺮﺿﺎ کاخ ميان پشته
ﻋﻜﺲ :ﻋﻠﻲ ﻓﺎﺧﺮي
سخنی چند با گردشگران بندرانزلی در منطقه معتدل با بيشينه دمای 36و کـمـيـنـه 4/0و متوسط ساليانه 16درجه سانتی گـراد قـرار دارد. اﯾن شھر ﯾکی از پرباران ترﯾن شھرھای شمال اﯾران و در ميان ماھھای کم باران ،خرداد و تـيـرمـاه پـرآفـتـاب تـرﯾـن ماھھای سال است .مسافت اﯾـن شـھـرتـا تـھـران 360 کيلومتر و تا آستارا 144کيلومتر می باشد. در طول اقامت در بھشت اﯾران حتمـا شـنـبـه بـازار را در برنامه رﯾزی خود قرار دھيد .اﯾن بازار ھفتـگـی بـا قـدمـت بيش از ﯾکـصـد و بـيـسـت سـال ھـمـچـنـان پـررونـق و تماشاﯾيست .ماھی سفيد ،باقـالـی قـاتـق ،فسـنـجـان، ترشه تره ،ميرزاقاسمی ،آلومسما ،مرغ ترش ،سير قلـيـه
ﻋﻜﺲ :ﻋﻠﻲ ﻓﺎﺧﺮي
با چاشنی ھای سيرترشی ،ھفت بيجار ،زﯾـتـون پـرورده. نظرتان چيست؟ حتما امتحان کنيد.
15
ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﺷﺸﻢ -ﺧﺮداد 1390
ﻣﺎﻫﻨﺎﻣﻪ اﻳﺮاﻧﻴﺎن
Email: editor@iraniansmonthly.com Website: http://iraniansmonthly.com ﺷﻤﺎ و اﻳﺮاﻧﻴﺎن وﺑﺴﺎﻳﺖ ﻧﺸﺮﻳﻪ اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﺑﺎ ﻗﺎﺑﻠﻴﺖﻫﺎي ﻣﺘﻨﻮﻋﻲ از ﻗـﺒـﻴـﻞ ارﺳـﺎل
ﭘﺲ از ﻋﻀﻮﻳﺖ در ﭘﺎﻳﮕﺎه ﻧﺸﺮﻳﻪ ،و در ﺻﻮرت ﺗﻤﺎﻳـﻞ ﺑـﻪ ارﺳـﺎل
آﻧﻼﻳﻦ ﻣﻄﺎﻟﺐ و اﻣﻜﺎﻧﺎت ﺑﻲ ﻧﻈﻴﺮ دﻳﮕﺮ در ﺧﺪﻣﺖ ﻋﻼﻗﻪ ﻣﻨﺪان ﺑﻪ
ﻣﻄﻠﺐ ،ﺑﺎ ﻣﺎ ﺗﻤﺎس ﺑﮕﻴﺮﻳﺪ و درﺧﻮاﺳﺖ ارﺗﻘﺎي ﺳﻄﺢ ،از ﻋﻀﻮ ﺑـﻪ
اﻳﻦ رﺳﺎﻧﻪ ﻓﺮﻫﻨﮕﻲ ﻣﻲﺑﺎﺷﺪ.
ﻧــﻮﻳﺴــﻨــﺪه ﻧــﻤــﺎﻳــﻴــﺪ .ﺑــﺎ ارﺗــﻘــﺎي ﺳــﻄــﺢ ﺑــﻪ ﻧــﻮﻳﺴــﻨــﺪه،
ﺑﺮاي ﻋﻀﻮﻳﺖ در ﭘﺎﻳﮕﺎه ﻧﺸﺮﻳﻪ ﻛﺎﻓﻲﺳﺖ ﺗﺎ ﺷﻨﺎﺳﻪ ﻛﺎرﺑﺮي و رﻣـﺰ
ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺟﻤﻊ اﻋﻀﺎي ﻓﻌﺎل اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﻣﻲ ﭘﻴﻮﻧﺪﻳﺪ .اﻳﻦ اﻣﺮ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻟـﺔ
ورود ﺧﻮد را اﻳﺠﺎد و ﻧﺸﺎﻧﻲ اﻟﻜﺘﺮوﻧﻴﻚ ﺧﻮد را وارد ﻧﻤﺎﻳﻴﺪ ﺗـﺎ ﺑـﻪ
ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻦ اﺳﺎﺳﻨﺎﻣﻪ و ﻣﻠﺰوﻣﺎت آن ﺗﻠﻘﻲ ﻣﻲﮔﺮدد.
ﺧﺎﻧﻮاده اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﺑﭙﻴﻮﻧﺪﻳﺪ. اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﻣﺸـﺘـﺎﻗـﺎﻧـﻪ در اﻧـــﺘـــﻈـــﺎر ﻫــﻤــﻜــﺎري ﺷﻤﺎﺳﺖ.
16
ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﺷﺸﻢ -ﺧﺮداد 1390
Iranians
36
Social and Cultural Monthly of Iranians in Edmonton
May 2011 – Khordad 1390
Year 4, No.8
ﻋﻠﻲ ﻓﺎﺧﺮي:ﻋﻜﺲ Editor’s note
Garbage Can Model of
Editor
Organizational Choice
Pegah Salari
Pretension`s cry
mysterious history
For the first time
The story of us and the The average week or
This issue’s writers: Pegah Salari, Keivan Khaleghi, Arash Panahifar, Saina Lajevardi, Ali Khakbazanfard, Farnaz Farhidi, Hesam Yazdanpanahi , Anahita Matin, Mahdi Vaezi, Hamad Jamshidi, Farzan Gholamreza
somewhere in between
Photos:
A bunch of happy-go-lucky people!
Ali Fakheri, Farzan Gholamreza
The voice of the ancient caravans of the millenium
Spring in Edmonton (Front), English bay (Vancouver)
On the way back Iran geographic: Anzali
The way of life
Cover Photos: Executive Board: Nima Yousefi Moghaddam, Ali Fakheri, Saina Lajevardi, Khosrow Naderi, Mohsen Nicksiar