Iranians036n08y04may11.pdf

Page 1

‫ﻣ ﺎ ﻨﺎ‬

‫ﯽ‪-‬ا ﻤﺎ ﯽ ا ا ﯿﺎن اد ﻮ ﻮن‬

‫ﺳﺎل ﮫﺎرم ‪-‬‬

‫ﻤﺎره ‪8‬‬

‫‪36‬‬

‫داد ‪ -1390‬ﯽ ‪2011‬‬

‫ﻋﻜﺲ‪ :‬ﻋﻠﻲ ﻓﺎﺧﺮي‬

‫ﻳﺎدداﺷﺖ ﺳﺮدﺑﻴﺮ‬

‫‪2‬‬

‫ﻣﺪل ﻣﺪﻳﺮﻳﺘﻲ ﺳﻄﻞ زﺑﺎﻟﻪ‬

‫‪3‬‬

‫ﺑﺮاي اوﻟﻴﻦ ﺑﺎر‬

‫‪4‬‬

‫ﻓﺮﻳﺎد رﻳﺎ‬

‫‪5‬‬

‫ﻣﺴﻮوﻟﻴﺖ ﺗﻤﺎم ﻣﻄﺎﻟﺐ ﻣﻨﺘﺸﺮه در ﻧﺸﺮﻳﻪ ﺑﻪ ﻋﻬﺪه‬ ‫ﻧﻮﻳﺴﻨﺪه و ﺗﻬﻴـﻪ ﻛﻨﻨـﺪه ﻣﻄﻠـﺐ ﺑـﻮده و ﻧـﺸﺮﻳﻪ‬ ‫اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﻣﺴﻮوﻟﻴﺘﻲ در ﻗﺒﺎل آن ﻧﺪارد‪.‬‬

‫ﺣﻜﺎﻳﺖ ﻣﺎ و اﻳﻦ ﺗﺎرﻳﺦ ﭘﺮ رﻣﺰ و راز‬

‫‪6‬‬

‫ﻫﻔﺘﻪ ﻣﺘﻮﺳﻂ ﻳﺎ اﻳﻦ وﺳﻂ ﻫﺎ‬

‫‪7‬‬

‫ﻋﻜﺲ اول‪ :‬ﺑﻬﺎر در ادﻣﻮﻧﺘﻮن‬

‫ﻳﻚ ﻣﺸﺖ ﺧﺎرج ﻧﺸﻴﻦ ﻣﺮﻓﻪ ﺑﻲ درد‬

‫‪8‬‬

‫ﻋﻜﺲ آﺧﺮ‪ ،English Bay :‬وﻧﻜﻮور‬

‫دراﻳﻲ از ﻛﻬﻦ ﻛﺎروان ﻫﺰاره ﻫﺎ‬

‫‪9‬‬

‫ﺑﺮﮔﺸﺘﻨﺎ‬

‫‪11‬‬

‫رﺳﻢ زﻧﺪﮔﻲ‬

‫‪13‬‬

‫اﻳﺮان ﺷﻨﺎﺳﻲ‪ :‬اﻧﺰﻟﻲ‬

‫‪12‬‬

‫ﺳﺮدﺑﻴﺮ‪:‬‬ ‫ﭘﮕﺎه ﺳﺎﻻري‬ ‫ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﮔﺎن اﻳﻦ ﺷﻤﺎره‪:‬‬ ‫ﭘﮕﺎه ﺳﺎﻻري‪ ،‬ﻛﻴﻮان ﺧﺎﻟﻘﻲ‪ ،‬آرش ﭘﻨﺎﻫﻲ ﻓﺮ‪ ،‬ﺳﺎﻳﻨﺎ‬ ‫ﻻﺟﻮردي‪ ،‬ﻋﻠﻲ ﺧﺎﻛﺒﺎزان ﻓﺮد‪ ،‬ﻓﺮﻧﺎز ﻓﺮﻫﻴﺪي‪ ،‬ﺣﺴﺎم‬ ‫ﻳﺰدانﭘﻨﺎﻫﻲ‪ ،‬آﻧﺎﻫﻴﺘﺎ ﻣﺘﻴﻦ‪، ،‬ﻣﻬﺪي واﻋﻈﻲ‪ ،‬ﻫﻤﺎد‬ ‫ﺟﻤﺸﻴﺪي‪ ،‬ﻓﺮزان ﻏﻼﻣﺮﺿﺎ‬ ‫ﻋﻜﺲﻫﺎ‪:‬‬ ‫ﻋﻠﻲ ﻓﺎﺧﺮي‪ ،‬ﻓﺮزان ﻏﻼﻣﺮﺿﺎ‬

‫ﻣﻬﻠﺖ ارﺳﺎل ﻣﻘﺎﻻت ﺗﺎرﻳﺦ ﭘﺎﻧﺰدﻫﻢ ﻫﺮ ﻣﺎه ﻣﻲﺑﺎﺷﺪ‪.‬‬

‫ﺻﻔﺤﻪﺑﻨﺪي‪ :‬ﻣﺤﺴﻦ ﻧﻴﻚﺳﻴﺮ‬

‫ﭘﻴﺸﻨﻬﺎدات و ﻣﻘﺎﻻت ارﺳﺎلﺷﺪه ﭘﺲ از اﻳـﻦ ﺗﺎرﻳـﺦ‬

‫ﻫﻴﺄت اﺟﺮاﻳﻲ‪ :‬ﻧﻴﻤﺎ ﻳﻮﺳﻔﻲ ﻣﻘﺪم‪ ،‬ﻋﻠﻲ ﻓـﺎﺧﺮي‪ ،‬ﺳـﺎﻳﻨﺎ‬

‫در ﺷﻤﺎرهي ﺑﻌﺪي ﻣﻨﻌﻜﺲ ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ‪.‬‬

‫ﻻﺟﻮردي‪ ،‬ﺧﺴﺮو ﻧﺎدري‪ ،‬ﻣﺤﺴﻦ ﻧﻴﻚﺳﻴﺮ‬


‫دﯾروز است‪ .‬ھمان روﯾای به ظاھر دست نيافتنی پـرﯾـروز‪.‬‬

‫ﻳﺎدداﺷﺖ ﺳﺮدﺑﻴﺮ‬

‫خوب که نگاه کنيم می بينيم که بخش بسـيـار زﯾـادی از‬

‫داﺷﺘﻪ ﻫﺎي اﻣﺮوز ﺧﻮاﺳﺘﻪ ﻫﺎي دﻳﺮوز‪...‬‬

‫آنچه دارﯾم‪ ،‬روزی ﯾکی از آرزوھاﯾـمـان بـوده اسـت‪ .‬درس‬

‫ﭘﮕﺎه ﺳﺎﻻري‬

‫عبرت ھم از اﯾن احساس نمی گيرﯾم‪ .‬ھمچنان با پشتکـار‬ ‫آرزو می بافيم و تالش می کنيم و نقشه می کشيـم‪ .‬بـه‬

‫خرداد پر از شکوفه و بادھای تـمـام نشـدنـی سـنـگـيـن‬

‫محض اﯾنکه آرزوی دﯾروزمـان جـان مـی گـيـرد و جـلـوی‬

‫ادمونتون ھم رسيد‪ .‬قدم زدن ھـای عصـرانـه و بـه قـول‬

‫چشمانمان متولد می شود‪ ،‬شروع به دﯾدن تـمـام نـکـات‬

‫بعضی از دوستان "واﯾت او گردی" ھـمـيـشـه در تـقـاطـع‬

‫منفی لحظه ھاﯾمان می کنيم‪ .‬حقيقـت اﯾـنـجـاسـت کـه‬

‫خيابان صد و چھار و واﯾت اونيو ختم می شود به ﯾک ردﯾف‬

‫زندگی ھمين االن است‪ .‬ھمين لحظه که اﯾن نوشتـه ھـا‬

‫درخت قدﯾمی کنار ھم صف کشيده که غرق شکوفه ھای‬

‫را می خوانيد‪ .‬باﯾد پذﯾرفت‪ .‬باﯾد مـرور کـرد‪ .‬بـاﯾـد گـاھـی‬

‫سفيد و صورتی اند و تداعی کننده ﯾک کارت پستال زﯾبای‬ ‫نقاشی شده‪.‬‬ ‫از چند روز عجيب بادی و شاﯾد ھم اندکی ترسناک اگر بـه‬ ‫سالمت گذشته باشيد‪ ،‬احتماال منظره سبز بھار دﯾـر رس‬ ‫ادمونتون اﯾن روزھا آرامش دھنده نگاه شـمـاسـت‪ .‬انـگـار‬ ‫پرﯾروز بود که اولين برف زمستانی بارﯾد و تـمـام شـھـر را‬ ‫سپيد کرد‪ .‬آرزوی ھوای گرم و بھار و شکوفه تـقـرﯾـبـا ﯾـک‬ ‫پای ثابت ھر گفت و گوﯾی بود‪ .‬حاال که بھار اﯾنـجـاسـت و‬ ‫درختان خوشرنگند و برگھا ھمه سبز‪ ،‬گالﯾه از پشه ھـا و‬ ‫گرمای ھوا جاﯾگزﯾن آرزوھای زمستانی ست‪ .‬اصـال انـگـار‬ ‫‪www.3noqte.com‬‬

‫بشر را خلق کرده اند که گالﯾه کند و زار بـزنـد و مـنـتـظـر‬

‫ﯾادداشت برداشت‪ .‬بنوﯾس روی کاغذ برای خودت که چـه‬

‫باشد!‬ ‫از روزی که به ﯾاد می آورم منتظر چيزی بودم‪ .‬منتظر بودم‬ ‫مدرسه تمام بشود تا نقاشی ﯾاد بـگـيـرم‪ .‬مـنـتـظـر بـودم‬ ‫امتحان ھا تمام بشوند تا به سينما بروم‪ .‬منـتـظـرم بـودم‬ ‫ھوا خنک تر بشود تا بروم پياده روی‪ .‬منـتـظـر بـودم الغـر‬ ‫بشوم تا شلوار بخرم‪ .‬اصال انگار لحظه و امـروز و ھـمـيـن‬ ‫حاال ھيچ معناﯾی نداشت‪ .‬عاقبت ھم که آنقدر از انـتـظـار‬ ‫خسته می شدم که نه نقاشی ﯾاد گرفتم‪ ،‬نه پياده روی و‬ ‫سينما رفتم و نه باالخره الغر شـدم! مـن مـانـدم و ﯾـک‬ ‫عالمه کار نکرده و ﯾک کوه فرسودگی ناشی از انتظار‪.‬‬

‫قدر دلت می خواھد کنکور قبول بشوی‪ .‬چه قدر دلت مـی‬ ‫خواھد دانشگاه بروی‪ .‬ليسانس و فوق ليسانس و دکـتـرا‬ ‫بگيری‪ .‬چه قدر دلت می خواھد کار پيدا کـنـی‪ .‬مـاشـيـن‬ ‫بخری سفر بروی‪ .‬بنوﯾس که چه قدر دلت می خواھد ھـوا‬ ‫گرم بشود تا پياده روی بروی‪ .‬بنوﯾس که چه قدر دلت می‬ ‫خواھد ﯾک دوست خوب پيدا کنی‪ ،‬ﯾک فيلم جدﯾد ببينـی‪،‬‬ ‫ﯾک نفس عميق بکشی‪ ...‬بنوﯾس‪ .‬و به خاطر بسـپـار کـه‬ ‫"لحظه" تنھا داشته توست که ھنوز در قـدرت و اخـتـيـار‬ ‫توست و قدردان داشته ھاﯾت باش‪ .‬مخصوصا آن داشـتـه‬ ‫ھاﯾی که روزی‪ ،‬آرزوھای دست نيافتنـی دوری بـودنـد‪ .‬از‬

‫تقرﯾبا ھمه ما به نوعی اﯾن مسئله را لـمـس کـرده اﯾـم‪.‬‬

‫پشه ھا گالﯾه نکن‪ .‬برو بيرون‪ .‬نفس عميق بـکـش‪ .‬و بـه‬

‫اصال جنس بشر را اﯾنگونه ساخته اند‪ .‬استاد انتـظـارﯾـم و‬

‫خاطر داشته باش که زمستان که دوباره بـيـاﯾـد‪ ،‬حسـرت‬

‫قدر لحظه ھا را ندانستن‪.‬‬

‫قدم زدن در ھوای آزاد تمام لحظه ھاﯾت را خـواھـد ربـود!‬

‫نکته جالب اﯾنکه حافظه کوتاه مدتی ھم دارﯾم‪ .‬امـروز آرزو‬

‫دﯾگر برای شلوار خرﯾدن منتظر الغر شدن نمانيم‪ .‬زنـدگـی‬

‫می کنيم و روﯾا می بافيم‪ ،‬فردا که بـه آرزوھـاﯾـمـان مـی‬

‫ھمين امروز است‪.‬‬

‫رسيم ﯾادمان می رود که اﯾن داشته امروز ھمان خواستـه‬

‫‪2‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﺷﺸﻢ ‪ -‬ﺧﺮداد ‪1390‬‬


‫تغيير‪ .‬بسته به نوع موقعيت پيـش رو‪ ،‬تصـمـيـمسـازان و‬

‫ﻣﺪل ﻣﺪﻳﺮﻳﺘﻲ ﺳﻄﻞ زﺑﺎﻟﻪ‬

‫مخاطبان متغيرند و از الگوی خاصی پـيـروی نـمـیکـنـنـد‪.‬‬ ‫حال برای درک بيشتر بینظمیھای سازمـان ﯾـافـتـه بـر‬

‫ﻛﻴﻮان ﺧﺎﻟﻘﻲ‬

‫اساس نظرﯾهھای رفتارشناختی باﯾد به خاصيتھای مھم‬ ‫اﯾنگونه سازمانھا اشاره کرد‪ .‬اولی نحوهی تصميـمگـيـری‬

‫چند شب پيش به کتاب الکترونيکی "فـراﯾـنـد سـيـاسـت‬

‫در شراﯾطیست که اھداف سازمان ھماھنگ و مشـتـرک‬

‫گذاری عمومی در اﯾران" اثر دکـتـر رحـمـت ﷲ قـلـیپـور‬

‫بين ھمه نيست‪ .‬اﯾنگونه سازمانھـا ھـدفشـان بـه طـور‬

‫برخوردم‪ .‬در فصل اول اﯾن کتاب به روشـھـای مـدﯾـرﯾـتـی‬

‫کامل مشخص نيست ولی در ھـنـگـام نـبـود اجـمـاع از‬

‫مختلفی اشاره شده که اسم ﯾکی از اﯾنھا بدجوری نظـرم‬

‫روشھاﯾی توصيه شدهای مانند چـانـهزنـی شـفـاف و ﯾـا‬

‫را جلب کرد‪ :‬مدل سطل زباله! در توصيف اﯾن مدل نوشتـه‬

‫استفاده از ﯾک سيستم ارزشگذاری مشخـص اسـتـفـاده‬

‫شده‪ " :‬در اﯾن روش بازﯾگـران صـرفـاً اھـداف را تـعـيـيـن‬

‫نمیکنند‪ .‬مورد دوم نحوهاﯾست که در آن اعضای سازمـان‬

‫میکنند و با انتخاب ابزار در مسيری الـزامـاً اقـتـضـاﯾـی و‬

‫فعال میشوند‪ .‬سوالی که مطرح میشود اﯾـنـسـت کـه‬

‫پيشبينی ناپذﯾر قرار میگيرند و شيوهی تصميمگيرﯾشـان‬

‫اعضا چه مدتی و با چه بسامدی در سـازمـان فـعـالـيـت‬

‫لحظهای و پيچيده است که نمیتوان آنرا عـقـالﯾـی و ﯾـا‬

‫میکنند و توجھشان چگونه به تصميمی جلب ﯾا از آن پرت‬

‫تدرﯾجی ناميد"‪.‬‬

‫میشود‪ .‬مفاھيم دﯾگری نيز باﯾد در مورد بینـظـمـیھـای‬

‫جَلدی گوگلش کردم و مقالهی اصلی را پيدا کردم که چاپ‬ ‫‪ 1972‬ميالدی است با ھمين عـنـوان ﯾـعـنـی‪" :‬ﯾـک مـدل‬ ‫سطل زباله از انتخابھای سازمـانـی"‪ .‬مـیخـواھـم نـکـات‬ ‫جالبی را که در اﯾن مقاله اشاره شده بود را ھمخوان کنم‪.‬‬ ‫اﯾن مقاله ابتدا به مفھوم "بینظمی )آنـارشـی( سـازمـان‬ ‫ﯾافته" اشاره میکند‪ .‬اﯾنگونه سازمانھا سه مشـخـصـه‬ ‫دارند‪ :‬مشخصهی اول "اولوﯾتھای مشکلساز" است‪.‬‬ ‫سازمان بر اساس ﯾک سری اولوﯾتھای نـاھـمـاھـنـگ و‬ ‫نامشخص عمل میکند‪ .‬اﯾن اولوﯾتھا بيشتر مجموعـهای‬ ‫بیماﯾه از اﯾدهھاست تا ﯾک ساختار مرتبط و بـاپـاﯾـه‪ .‬اﯾـن‬ ‫سيستم غالباً اول عمل میکند سپس به اولوﯾتھـا پـی‬ ‫میبرد تا اﯾنکه بر اساس اولوﯾتھا عمل کند‪.‬‬ ‫دومين مشخصه فناوری )تکنولوژی( نامشخص است‪.‬‬ ‫گرچه سازمان بقا دارد و قادر به توليد ھـم ھسـت‪ ،‬ولـی‬ ‫فراﯾندھای سازمان ھنوز توسط خـود اعضـا درک نشـده‬ ‫است‪ .‬در واقع سازمان ھنوز بـر اسـاس سـعـی وخـطـا‪،‬‬

‫سازمان ﯾافته تعرﯾف شود‪ .‬مثل شـاخـص تصـمـيـمگـيـری‬ ‫ھوشمندانه تحت شراﯾط نامعلوم‪ .‬ھمچنين شاخص توجه‪،‬‬ ‫چرا که در آنارشیھای سازمان ﯾـافـتـه‪ ،‬تـعـيـيـنکـنـنـده‬ ‫فردﯾست که تصميم میگيرد‪ .‬پس تـوجـه اوسـت کـه در‬ ‫فراﯾند تصميم سازی مھم خواھد بود‪.‬‬ ‫رفتارھاﯾی که اﯾن مدل پيشبينی میکند شاﯾد در ابـتـدا‬ ‫بيمارگونه به نظر بياﯾند ولی دقيقاً زمانی رخ میدھند کـه‬ ‫شراﯾط اوليه و مقدمات برای مدلھای منطقیتر فـراھـم‬ ‫نباشد‪ .‬جان کالم اﯾنکه‪ :‬اﯾن مدل فردمحور کار میکـنـد و‬ ‫خروجی ھم دارد ولی بسياری از مسائل حل نشده باقی‬ ‫میماند و به قول آن حکاﯾت بيھـقـی در ھـمـهی کـارھـا‬ ‫ناتمام‪.‬‬ ‫به قول ھاﯾدگر‪" :‬انتخاب روش از پـيـش‪ ،‬حـقـيـقـتـی کـه‬ ‫خواھيم ﯾافت را تعيين خواھد کرد‪".‬‬ ‫منابع‪:‬‬ ‫‪.1‬‬

‫قلیپور‪1389 ،‬‬

‫قسمتی از درسھاﯾی که از تجارب گذشته به دست آمـده‬ ‫و عملگراﯾی منتج از ضـرورت اداره مـیشـود‪ .‬سـومـيـن‬ ‫شاخص ميزان مشارکت سيال اسـت‪ .‬ﯾـعـنـی مـيـزان‬ ‫مشارکت از نظر زمان و ميزان تالش در حوزهھای مختـلـف‬

‫"فراﯾند سياست گذاری عمومی در اﯾران" اثر دکتـر رحـمـت ﷲ‬

‫‪.2‬‬

‫"ﯾک مدل سطل زبالهای از انتـخـابـھـای سـازمـانـی"‪ ،‬کـوئـن و‬ ‫ھمکاران‪1972 ،‬‬

‫‪.3‬‬

‫"ﯾک چيز چيست؟"‪ ،‬مارتين ھاﯾدگر‪1962 ،‬‬

‫متفاوت است‪ .‬زمانی مشارکت ھست و زمانی دﯾگـر نـه‪.‬‬ ‫در نتيجه مرزھای سازمان مشخص نيست و مدام در حـال‬

‫‪3‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﺷﺸﻢ ‪ -‬ﺧﺮداد ‪1390‬‬


‫سفيدی بر روی بعضی دﯾوارھا انداخته بود و فضا را از‬

‫ﺑﺮاي اوﻟﻴﻦ ﺑﺎر‬

‫ﯾکنواختی درآورده بود‪ .‬در گوشه ای‪ ،‬پير زنی از پنجره‬ ‫طبقه دوم ﯾک خانه قدﯾمی سرش را بيرون آورد و به بچه‬ ‫ھاﯾی که در کوچه مشغول بازی بودند فحش داد‪ .‬بچه ھا‬

‫آرش ﭘﻨﺎﻫﻲ ﻓﺮ‬

‫چيزی در گوش ھم گفتند و شروع کردند به خندﯾدن‪.‬‬ ‫تالش کرد تا ابروھای در ھم رفته اش را از ھم بازکند‪.‬‬ ‫بغض نترکيده اش را در گلو فرو برد‪ ،‬درخت کھنسال‬ ‫سکوتش را تکانی داد و رو به روی آﯾنه اﯾستاد و با ژست‬ ‫ﯾک کارمند معمولی رتبه پاﯾين گفت‪ :‬حال من خوب است‪.‬‬ ‫آﯾنه با تاخيری ملموس حرکات لبش را بدون کم و کاست‬ ‫تقليد کرد‪.‬‬

‫خنده ھاﯾشان با باز شدن در خانه و آشکار شدن صورت‬ ‫چاقو خورده ی مرد چھار شانه خشک شد‪ .‬ھمه سرشان‬ ‫را پاﯾين انداختند و با صداﯾی آھسته ولی حاکی از ادب‪،‬‬ ‫سالم کردند‪ .‬مرد جوان حتی روﯾش را ھم به سمت آن ھا‬ ‫برنگرداند و به سمت خيابان اصلی به راه افتاد‪ .‬در راه به‬ ‫مردی که از گوشه ی کوچه رد می شد‪ ،‬تنه ای زد و نگاه‬

‫از دستشوﯾی عمومی بيرون آمد و وارد ھمان خيابان‬

‫مغرضانه ای ھم به او کرد و رفت‪ .‬به سر کوچه که رسيد‬

‫ھميشگی‪ ،‬با ھمان شلوغی ھميشگی شد‪.‬‬

‫لحظه ای اﯾستاد و پول ھای داخل کيف مرد اول را شمرد‪.‬‬

‫صدای وزوز مگسی در کنار گوشش آزارش می داد‪.‬‬

‫بالفاصله به راه افتاد و به سمت قھوه خانه رفت‪ .‬با‬

‫لحظه ای اﯾستاد‪ ،‬مگس ھم از سرعتش کم کرد و در‬

‫ورودش سکوت ھمه جا را فراگرفت‪ .‬به سمت ميز‬

‫اطراف گوشش به پرواز پرداخت‪ .‬صدای گنجشک ھای‬

‫ھميشگی اش رفت‪ .‬پيرمرد قھوه چی دست به سينه در‬

‫درخت انجير توجه اش را جلب کرد‪ .‬دوباره به راه افتاد‪.‬‬

‫کنار ميزش حاضر شد‪.‬‬

‫دست ھاﯾش را در جيب شلوار پارچه ای مشکی رنگش‬

‫لحظه ای بعد‪ ،‬پيرمرد به سمت سماور می رفت و مرد‬

‫کرد و در حالی که صدای گنجشک ھای درخت انجير را زﯾر‬

‫جوان ھم از جاﯾش بلند شده بود و به سمت توالت‬

‫لب زمزمه می کرد‪ ،‬مسيرش را به سمت کوچه ی‬

‫می رفت‪ .‬کارش که تمام شد؛ آبی به سر و روﯾش زد‪.‬‬

‫بارﯾکی تغيير داد‪.‬‬

‫سرش را که باال آورد‪ ،‬آﯾنه گفت‪ :‬حال من خوب است‪ .‬با‬

‫خانه ھا ھمه ﯾک دست ساخته شده بودند و نمای‬

‫تاخيری چند ثانيه ای مرد حرکات لب تصوﯾر در آﯾنه را تکرار‬

‫سيمانی شان کمی توی ذوق می زد‪ .‬آب باران رد‬

‫کرد و برای اولين بار شروع به گرﯾستن کرد‪.‬‬

‫‪Rene Margritte ~ The False Mirror‬‬

‫‪4‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﺷﺸﻢ ‪ -‬ﺧﺮداد ‪1390‬‬


‫ﻓﺮﻳﺎد رﻳﺎ‬ ‫ﺳﻠﻴﻨﺎ ﻻﺟﻮردي‬

‫اﯾن تصوﯾر مدرک جالبی دال بر خود فروشی انسان ھـای‬ ‫به ظاھر متمدن ھزاره ی دوم است‪ .‬اﯾن تصوﯾر به واقع مرا‬ ‫به ﯾاد اﯾن ترکيب زﯾبای فرﯾدون فرخزاد "فاحشه ی مغـزی"‬ ‫می آورد‪ .‬مساله ی بسيار جالب و عجيب اﯾن اسـت کـه‬ ‫ﯾک انسان چگونه می تواند تصميم بگيرد که چشمانش را‬ ‫بر واقعيات ببندد‪ .‬من در مورد مبلغان ﯾک اندﯾشه ﯾا فـرقـه‬ ‫صحبتی نمی کنم‪ .‬انگيزه ی اﯾن آدمھا برای مـن خـيـلـی‬ ‫جنبه ی قابل بررسی ندارد و معموال قدرت بـا دلـيـل بـی‬ ‫اساسی را شامل می شود‪ .‬اما حقيقت اﯾن است که بـر‬ ‫روی اﯾن سرزمين پر جمعيت ميلـيـاردی ھـزاران فـرقـه و‬ ‫اندﯾشه وجود دارد با بسياری پيروان سينه چاک خود‪ .‬اﯾـن‬ ‫اندﯾشه که تصوﯾر را تحرﯾف کرده است اعتقاد به "حجـاب"‬ ‫زن دارد و دو زن حاضر در اﯾن تصوﯾر "حجاب" نـدارنـد‪ .‬ولـی‬ ‫اﯾن از دﯾد من ھرگز دليل قانع کننده ای نيست‪.‬‬ ‫اﯾشان روزنامه ی خود را منتشر می کنند و به خـود حـق‬ ‫می دھند که واقـعـيـات را سـانسـور کـرده و تصـوﯾـری‬ ‫دستکاری شده و دروغينی را منتشر کنند‪ .‬آﯾا بھتـر نـبـود‬

‫می کنند‪ .‬ما ھمه عادت می کنيم‪.‬‬ ‫و ما ھمچنان عادت می کنيم‪ .‬به گـرﯾسـتـن و تـرسـيـدن‬ ‫عادت می کنيم‪ .‬به فقر و رﯾا عادت می کنيـم‪ .‬بـه دروغ و‬ ‫غم عادت می کنيم‪ .‬به زﯾباﯾی و خوشی عادت می کنيم‪.‬‬ ‫به جھيدن و جوونی ھم عادت می کنيم‪ .‬ما به ھـم چـيـز‬ ‫عادت می کنيم‪ .‬و اﯾن عادت چه بی پروا روزھا را در پـس‬ ‫ھم می آورد تا بدانجا که زندگيمان مابين خوشـی و غـم‬ ‫تعرﯾف می شود‪ .‬و ‪...‬‬ ‫اميد چگونه در سرزمينی قدم می زند که صدای گـرﯾـه ی‬ ‫آدميان عادتمان می شود؟‬ ‫از اميد می توان سالھا نوشت‪ .‬اميد را ميتوان بوسيد‪ .‬اميد‬ ‫را می توان بت ساخت و پرستيد‪ .‬اميد را می تـوان پـرواز‬ ‫کرد‪.‬‬

‫که اﯾن تصوﯾر اصال در اﯾن روزنامه منتشر نميـشـد کـه در‬

‫اميد را می توان سراﯾيد‪ .‬اميد را می توان نـقـاشـی کـرد‪.‬‬

‫ادامه برای سانسور دو انسان از تصوﯾر عذر بتراشند؟ اﯾنھا‬

‫اميد را می توان قصه نوشت‪.‬‬

‫عملکرد دقيق ھمان مغزھای فاحشه اﯾست کـه در پـس‬

‫‪ ...‬اميد را می توان پابند بست و در شھر گردانيد‪ .‬اميـد را‬

‫عذرھای عمومی سعی در تـروﯾـج عـدم لـزوم و حـتـی‬

‫می توان شکنجه کرد‪ .‬اميد را می توان گلوله بست‪ .‬اميـد‬

‫نادرست بودن حضور زن در عرصه جامـعـه و بـه خصـوص‬

‫را‬

‫کـــرد‪.‬‬

‫قدرت ھستند‪ .‬اﯾن مغزھای فاحشه بـه وضـوح تصـوﯾـر را‬

‫اميد را می توان سانسور کرد‪ .‬اميد را مـی تـوان بـر دار‬

‫دستکاری نموده و ان را تکثير می کنند تا اھـداف مـنـفـور‬

‫آوﯾخت‪ .‬اميد را می توان افترا بست‪ .‬اميد را مـی تـوان از‬

‫خود را در بطن اتفاقات مھم سياسی و اجتماعی به ثـمـر‬

‫تحصيل محروم کرد‪ .‬اميد را می توان به صليب کشيد‪.‬‬

‫برسانند‪ .‬به بيماران خرده ای نيست‪ .‬خرده بر آنانيست که‬ ‫به بيماران قدرت وجود و ارائه می دھند‪ .‬بر آنانـی کـه بـر‬

‫مـــی‬

‫تـــوان‬

‫اميد مصلوب اما باز به زندگی باز می گردد‪ .‬اميد بی گـنـاه‬ ‫است‪ .‬اميد کشتنی نيست‪ .‬اميد مردنی نيست‪.‬‬

‫رھبری بيماران رای تاﯾيد می دھند‪.‬‬ ‫اما مردم را چه اميد؟ مردم می بيننـد و مـی شـنـونـد و‬ ‫تجربه می کنند و در آخر تنھا عادت می کننـد‪ .‬آری عـادت‬

‫‪5‬‬

‫در‬

‫خـــانـــه‬

‫مـــحـــبـــوس‬

‫ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﺷﺸﻢ ‪ -‬ﺧﺮداد ‪1390‬‬


‫حس غرﯾبی داشتم! توی روﯾاھای بچگی خودم رو جـای‬

‫ﺣﻜﺎﻳﺖ ﻣﺎ و اﻳﻦ ﺗﺎرﻳﺦ ﭘﺮ رﻣﺰ و راز‬

‫شخصيت اول کتاب ميذاشتم! کم کم داشت باورم ميشد‬ ‫که دارم در مصر باستان زندگی ميکنم !!!‬

‫ﻋﻠﻲ ﺧﺎﻛﺒﺎزان ﻓﺮد‬

‫سوم ‪ -‬کتابھای تارﯾخ راھنمائی و دبـيـرسـتـان در حـد‬ ‫فاجعه آميزی روی اعصـابـم راه مـيـرفـتـنـد‪ .‬ﯾـک مشـت‬

‫اول ‪ -‬تازه خواندن و نوشتن رو ﯾاد گرفته بودم‪.‬شاﯾد سال‬

‫اسامی و اعداد سال و ماه که باﯾد حفظ ميکـردﯾـم!! اﯾـن‬

‫اول ﯾا دوم دبستان بود که ﯾه روز به سرم زد برم زﯾرزميـن‬

‫وســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــط‬

‫خونه مادربزرگ که اصوال برای من جـای تـرسـنـاک و در‬

‫سوال ھای طرح شده برای امتـحـانـھـای آخـر تـرم ھـم‬

‫عين حال اسرار آميزی بود رو تنھائی ببينم! اﯾن زﯾرزمـيـن‬

‫حکاﯾت غرﯾبی بود برای خودش ! سوالھای به زعـم مـن‬

‫اصوال از ‪ ٢٠-٣٠‬سال پيش به اﯾن ور زﯾاد دسـت نـخـورده‬

‫مضحکی از قبيل‪ :‬آغا محمد خان قـاجـار کـه بـود و چـه‬

‫بود ‪.‬الی خرت و پرت ھا صنـدوقـی بـود کـه خـودش بـه‬

‫کرد؟! ﯾا دالﯾل انقراض صفوﯾه؟ )فقط ‪ ٣‬مورد بـه اخـتـصـار‬

‫تنھائی جز آثار باستانی به حساب ميومد!! درش رو بـاز‬

‫‪ ١٫۵‬نمره!!( ‪.‬تمام ھمت ما ھم در اﯾن بود که ھر چه کـه‬

‫کردم توش ﯾک سری لباس بود که ھـيـچ وقـت سـر در‬

‫در کتاب ھست را بی کم و کاست حفظ کنيم و تـحـوﯾـل‬

‫نيووردم چرا نو و تا نخورده از خيلـی وقـت پـيـش بـاقـی‬

‫دھيم‪ .‬اﯾن وسط تحليل مسائل تارﯾخی چه از نظر معـلـم‬

‫مونده )خيلی ھم برام مھم نبود!!( چيزی که توجـھـم رو‬

‫و‬

‫نــــــــــــظــــــــــــر‬

‫جالب کرد کلی روزنامه خيلی قدﯾمی بود که زﯾـر لـبـاس‬

‫بچه ھا کار غير ضروری بود‪ .‬ﯾادم مـی آﯾـد سـال سـوم‬

‫ھا پيدا کردم‪.‬‬

‫دبيرستان وقتی ﯾکی از دوستان بـرای درس پـس دادن‬

‫روزنامه ھائی که قدمت بعضی ھاشون به سـال ‪٣٢-٣٣‬‬ ‫می رسيد!! تيتر روزنامه ھا )مثل خبرھائی درباره مصدق‬ ‫و دکتر فاطمی!!( ھم برام واقعا عجيب بود و عـکـس ھـا‬ ‫ھم اﯾضا!! تا مدتی عادتم شده بـود ھـر بـار کـه خـونـه‬ ‫مادربزرگ ميرفتم سری به زﯾرزمين ميزدم و اﯾن روزنـامـه‬ ‫ھا رو ورق ميزدم‪ .‬گھگاھی ھم ميرفـتـم و از مـادربـزرگ‬ ‫درباره چيزائی که به ھزار زحمت خوانده بودمشون سوال‬ ‫ميپرسيدم‪ .‬اﯾن اولين برخورد جدی من با تارﯾخ بود‪.‬‬

‫پای تخته رفته بود در پاسخ به اﯾن سوال که عاملی کـه‬ ‫جرقه انقالب مشروطه رو زده بود چه بود؟ بـا سـرعـت و‬ ‫چاشنی اطمينان خاطرخاصی جواب داد‪ :‬به توپ بسـتـن‬ ‫بازرگانان!!! و صد البته تا وقتی که معلم محتـرم بـراﯾـش‬ ‫توضيح داد که اﯾن مجلس بود که در زمان مـحـمـد عـلـی‬ ‫شاه به توپ بسته شد و بازرگانان پيش تـر بـه چـوب و‬ ‫فلک بسته شده بودند و اصوال در ھيچ دوره ای کسی را‬ ‫به خاطر گران فروختن قند به توپ نـمـيـبـنـدنـد!! مـتـوجـه‬ ‫تفاوت ماھوی توپ و چوب نشده بود!‬

‫دوم ‪ -‬تولد ‪ ١٠‬سالگيم بود و ﯾکی از آشناﯾان بـه عـنـوان‬ ‫ھدﯾه تولد براﯾم اسباب بازی خرﯾـده بـود‪ .‬بـا ﯾـک ژسـت‬ ‫روشنفکری بچگانه! گفتم من بزرگ شدم اسـبـاب بـازی‬ ‫نميخوام من کتاب ميخونم!! بنده خدا لبخندی زد و گـفـت‬ ‫چشم شما اﯾن رو از ما قبول کنـيـد بـراتـون کـتـاب ھـم‬ ‫ميگيرم!! چشم غره ھای پدر و نگاه شاکی مادرم ھـنـوز‬ ‫توی ذھنم مونده! چند روز بعد فاميل محترم با کتابی کـه‬ ‫خرﯾده بود به خانه ما آمد ‪ .‬عجب سليقه ای ھم داشـت!‬ ‫سينوھه پزشک فرعون مصر! طبعا توی ‪ ١٠‬سالگی درک‬ ‫دقيقی از تمام ماجراھای اﯾن رمان تارﯾخی نداشتم ولـی‬ ‫با حرص و ولع مثال زدنی در طی چـنـد روز خـونـدمـش!‬

‫‪6‬‬

‫چــــــــــــه‬

‫از‬

‫از اﯾنھا که بگذرﯾم شخصيت ھای کتابھای درسی تـارﯾـخ‬ ‫ما ھمه ﯾا کلکسيون بينظيری از فضاﯾل و کرامات اخالقی‬ ‫بودند ﯾا جناﯾتکارانی رذل و خائن و وطـن فـروش و‪ )..‬بـه‬ ‫جای نقطه چين ھر فحشی که دوست داشتيد بگذارﯾد!(‬ ‫و تمامی اقدامات افراد ﯾا کال در راستای نوکری بيگانـگـان‬ ‫و اطفای ھوای نفس خوﯾشتن بود ﯾا بلعکس خالصـانـه و‬ ‫فداکارانه در راه ميھن ! بدﯾن سان شد که در ذھن اکـثـر‬ ‫دوستان ھمنسل من و حتی نسل قبلی ‪،‬تارﯾخ خـوانـدن‬ ‫زﯾاد جدی گرفته نشد و اصوال آدم باﯾد خيلی بيکار ميـبـود‬ ‫که وقت نازنينش را تلف اﯾن بکند که بفھمد در فالن برھه‬

‫ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﺷﺸﻢ ‪ -‬ﺧﺮداد ‪1390‬‬


‫تارﯾخی کدام قوم الظالمينی خون مردم اﯾن مملکت ﯾا ھر‬

‫شخصيت ھای تارﯾخی و عملکرد آنـھـا نـيـازمـنـد درکـی‬

‫جای دﯾگر اﯾن کره خاکی را به شيشه ميکردند‪.‬‬

‫عميق از بطن جامعه اﯾست که در آن ميزﯾستـنـد واال در‬

‫چھارم ‪ -‬به گمانم آن چه که تـارﯾـخ را بـراﯾـمـان جـذاب‬

‫به ھمان پاشنه ای ميچرخد که تاکنون چـرخـيـده! تـالش‬

‫ميسازد نه اﯾن تکرار مالل آور زمانھا و مکانھا و اسـامـی‬

‫عامدانه برای تطھير چھره آنھائی که دوستشان دارﯾم از‬

‫که تالش برای پی بردن به روح جاری در زندگی مردم ھر‬

‫ھر خطائی و تخرﯾب تمام عيار چھره آنھائی که بـه زعـم‬

‫عصر و دوره ای است‪.‬تالش برای زدودن غبار پيش داوری‬

‫ما خائن بوده اند مھم ترﯾن مانع بـرای تـحـلـيـل صـحـيـح‬

‫ھای متعصبانه از چھره مشـاھـيـر اسـت و دسـت آخـر‬

‫تارﯾخی است‪.‬مثال در اﯾن زمينه بسيار اسـت و فـرصـت‬

‫آسيب شناسی اخالقی و فرھنگی مردم اعصار گذشتـه‬

‫اﯾن مقال کوتاه اما برای نمونه امـروز از ھـر کسـی کـه‬

‫است‪ .‬متاسفانه سنت تارﯾخ نوﯾسی تحليـلـی در اﯾـران‬

‫درباره ميرزا کوچک خان جنگلی سوال شـود ھـمـه بـی‬

‫چندان رﯾشه دار نيست‪.‬اگـر بـه سـبـک نـگـارش کـتـب‬

‫ھيچ شک و شبھه ای او را قھرمانی پاک و مبری از ھـر‬

‫تارﯾخی اﯾرانی در قرون گذشته نگاه کنيم خـواھـيـم دﯾـد‬

‫خطاﯾی ميدانند‪ .‬اما چند نفر ميدانند که ميرزا به استاليـن‬

‫وقاﯾع به گونه ای رواﯾات شده اند که گوئی مردمی نبوده‬

‫نامه نوشت و کمک خواست ﯾا صراحتا خواستار تشکـيـل‬

‫اند و اگر ھم بودند روحيات و آداب و سنن و سبک زندگی‬

‫جمھوری خود مختارگيالن شد ؟اشتـبـاه نـکـنـيـد مـيـرزا‬

‫آنھا ارزشی برای ثبت برای آﯾندگان نداشتـه اسـت!! بـه‬

‫انسانی شرﯾف بود ‪ ,‬طرفدار سرسخت مظلومان و طبـقـه‬

‫عالوه ھيچ گاه در باب چرائی رخدادھا سخنی در مـيـان‬

‫محروم بـود‪ ،‬فـروتـنـی و مـردم دارﯾـش زبـانـزد عـمـوم‬

‫نيست‪.‬آنچه که ھست ذکر تقوﯾم وار وقاﯾع است به سود‬

‫بود‪,‬کوچکترﯾن ھراسی از مرگ نداشت و کـمـتـر کسـی‬

‫طبقه حاکم‪ .‬شاﯾد جالب باشد که بدانيد عمده آنچـه کـه‬

‫توانسته او را به صفت نابھنجار اخالقی متصف کـنـد امـا‬

‫امروز از روحيات و آداب زندگی مردم عصر صفوی ميدانيـم‬

‫اﯾنھا ھمه نافی اﯾن حقيقت نـيـسـت کـه او ھـم چـون‬

‫نه ازآثار مورخين وطنی که از سفرنامـه ھـای سـيـاحـان‬

‫اکثرﯾت چھره ھای تارﯾخی اشتبـاھـاتـی داشـت کـه در‬

‫اروپائی نظير شاردن بدست آمده‪.‬‬

‫نھاﯾت به خاطر آنھا مجبـور بـه پـرداخـت بـھـاﯾـی گـزاف‬

‫پنجم‪ -‬شاﯾد ﯾکی از دالﯾلی که ما اﯾرانيھا ھـمـيـشـه در‬ ‫حال افتخار کردن به فرھنگ پرافتخار اﯾرانی ھستيم اﯾـن‬ ‫است که زﯾاد تالشی برای آگاھی از نـاھـنـجـاری ھـای‬

‫شد‪.‬صد البته که در مقام انسانی‪ ،‬ھمچنان شخصـيـتـی‬ ‫قابل ستاﯾش است اما کنش ھای سياسی او مثـل ھـر‬ ‫فرد دﯾگری قابل نقد است‪.‬‬

‫اجتماعی مردم اﯾرانی در گذشته ھـای دور نـکـردﯾـم و‬

‫آخر‪ -‬تارﯾخ تحليلی که پيوندی ناگسستنی بـا مـذھـب‪،‬‬

‫جالب ان که بقاﯾای برخی از اﯾن ناھنجاری ھـا ھـنـوز در‬

‫ادبيات‪ ،‬فرھنگ و ھنر ﯾک جـامـعـه دارد نـه بـه عـنـوان‬

‫جامه ما دﯾده ميشود‪.‬از سوی دﯾگـر در تـحـلـيـل وقـاﯾـع‬

‫وسيله ای برای سرگرم کردن که به مثابـه ابـزاری بـرای‬

‫تارﯾخی ھميشه ﯾکی از رواﯾات ھای موجود را بر حسـب‬

‫ﯾافتن الگوئی برای تحليل رفتارھا و واکـنـش ھـای ﯾـک‬

‫سليقه خودمان چسبيده اﯾم و تالشی بـرای سـنـجـيـده‬

‫جامعه به رخداد ھای سرنوشت ساز و به کار بستـن آن‬

‫وزن عوامل مختلف و در نظـر گـرفـتـن رواﯾـات مـخـتـلـف‬

‫الگو برای پيشبينی رفتارھای آﯾنده آن جامعه‪ ،‬راھگشای‬

‫نکردﯾم‪ .‬ماحصل آن که ﯾافتن رواﯾات ھای ناب و بيطرفـانـه‬

‫کسانيست که نگاه متعھدانه ای به آﯾنده سرزميـن خـود‬

‫در بين مورخان اﯾرانی امرﯾست دشوار و گاه غير ممکن‪.‬‬

‫دارند‪.‬بدون ھيچ تردﯾدی‪ ،‬تروﯾج نگاه تحلـيـلـی بـه تـارﯾـخ‬

‫ششم‪ -‬شاﯾد مھم ترﯾن دليل برای آن که مـردم کـمـتـر‬ ‫رغبتی برای بازخوانی پروندھای تارﯾخی دارند اﯾـن تصـور‬

‫کشورمان وانتقال آن به نسل آﯾنده از مھمترﯾـن وظـيـفـه‬ ‫ھای نسل جوان کنونيست‪.‬‬

‫اشتباه است که ميدانند آنچه باﯾد بدانند‪ .‬حال آنـکـه بـه‬ ‫فرض صحت رواﯾتی که از آن رخداد تارﯾخی شـنـيـده انـد‬ ‫)که آن ھم محل تردﯾد جـدﯾسـت( قضـاوت کـردن دربـاره‬

‫‪7‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﺷﺸﻢ ‪ -‬ﺧﺮداد ‪1390‬‬


‫لذت ھم ھمزمان با معنی روزھا تـغـيـيـر کـرده‪ .‬خـالـصـه‬

‫ﻫﻔﺘﻪ ﻣﺘﻮﺳﻂ ﻳﺎ اﻳﻦ وﺳﻂ ﻫﺎ‬

‫جمعه ھم جمعه ھای قدﯾم‪.‬‬ ‫شنبه ھمراه بود با سختی که چه عرض کنم‪ ،‬بـا درد از‬

‫ﻓﺮﻧﺎز ﻓﺮﻫﻴﺪي‬

‫خواب بيدار شدن و رفتن سر کالس‪ .‬تا خود ‪ 12‬ظھر مـغـزِ‬ ‫خاموشِ خاموش بود و ‪ 12‬مغز و معده با ھم فـعـال مـی‬

‫معنی روزای ھفته تغيير کرده! ﯾادمه اونوقتا )چـھـار مـاه‬

‫شد‪ .‬جواب شکم رو نداده چرت بعد از ظھر گـرﯾـبـانـم رو‬

‫پيش( تو اﯾران‪ ،‬عاشق چھارشنبه ھا بودم! آخـه فـرداش‬

‫می گرفت‪ .‬حاال اگه قرار بود ﯾه مطلبی ھم پرزنـت کـنـم‬

‫تعطيل بودم‪ .‬شب قبلش به عشـق چـھـارشـنـبـه مـی‬

‫که واوﯾال‪...‬‬

‫خوابيدم و صبح روزش به عشق شب بيداریِ چھارشنبـه‬

‫حاال اﯾنجا‪ ،‬شنبه ھا اون کاراﯾی رو می کنم که اونوقتا تـو‬

‫شب‪ ،‬بيدار می شدم‪.‬‬

‫فيلم ھای چھارشنبه شب می دﯾدم‪ :‬دان تان دﯾـزنـی و‬

‫جشن چھارشنبه شب از شب به خيرِ پـدر شـروع مـی‬

‫رﯾورساﯾد و استيک بار! شنبه فقط شنبه ھای جدﯾد‪.‬‬

‫شد و تا خدا ميدونه کیِ صبح با چيپس و ماست و فيلـم‬

‫ﯾادم مياد که ﯾکشنبه ھا از شنبه ھا دردناک تر بودن‪ :‬اول‬

‫و مادر و اگه دمِ دست بود برادر‪ ،‬ادامه داشت‪ .‬آخ که چـه‬

‫ھفته ی کاری ای که با ﯾک روز تاخير شـروع مـی شـد‪.‬‬

‫چھارشنبه ھاﯾی بود‪.‬‬

‫آقای رئيس منتی به سر نمی گذاشتند که چرا ھفته ای‬

‫حاال اﯾنجا چھارشنبه تازه دوشنبست‪.‬‬

‫ﯾک روز مرخصی بدون حقوق می گيری ولی ﯾـکـی بـيـاد‬

‫از پنجشنبه که مپرس‪ ،‬ھميشه ﯾـه خـبـری بـود‪ .‬تـعـداد‬

‫لب و لوچه ھمکارا رو جمع کنه! چه عجب شما تشـرﯾـف‬

‫پنجشنبه ھای سوت و کورِ سال گذشتهَ رو می تونـم بـا‬

‫آوردﯾن سر کار‪ ،‬لردی کار می کنين‪ ،‬اِ نبودی‪ ...‬دﯾروز کجـا‬

‫انگشت بشمرم‪ .‬توی اون روزای انگشت شمار پـدرم بـا‬

‫بودی؟!!!‬

‫تعجب می پرسيد "چه خبر شده که خونه ای؟"‬

‫راستش ﯾکشنبه ھای اﯾنجا رو ھم ترجيح ميدم‪.‬‬

‫آخر بی برنامه گی‪ ،‬اول تکرار جشن چھارشنبه شب بود‪.‬‬

‫می مونه دوشنبه و سه شنبه‪ ،‬که مـال اﯾـنـجـا چـنـدان‬

‫حاال اﯾنجا پنجشنبه ھـا‪ ،‬سـه شـنـبـهِ ی بـی عشـق‬

‫چنگی به دل نمی زنه‪ ،‬زﯾادی اولِ ھفته است‪ ،‬خدائيـش‬

‫چھارشنبست‪.‬‬

‫ساعت ‪ 3-2‬بعد از ظھر قيافه ی ھر کس رو نـگـاه کـنـی‬

‫چی بگم از صبحِ جمعه‪ ...‬مگه می شد به اﯾن سـادگـی‬

‫پکرِ!!!‬

‫ھا تا لنگ ظھر خوابيد؟ ‪ 9 – 8.5‬صبح بوی بربـریِ تـازه و‬

‫من می گم نه شرقی نه غربی‪ ،‬خوبه ﯾه اﯾن وسـط ھـا‬

‫نيمرویِ باباپز! ھمزمان با اس‪ .‬ام‪ .‬اسِ بروبکس کـه مـی‬

‫ﯾه اﯾام ھفتهِ ی تلفيقی درست می شد به نـام ھـفـتـه‬

‫پرسن "باشگاه؟" ﯾعنی ميای باشگاه انقالب قدم بزنيم؟‬

‫متوسط ﯾا اﯾن وسط ھا‪ ،‬که توش چھارشنبه و پنج شنبه‬

‫بعدش ھم نھار درخواستیِ ظھر جمعه که نتونی بخـوری‬

‫و جمعه رو از اونور می گرفتيم‪ ،‬شنبه و ﯾکـشـنـبـه رو از‬

‫چون باﯾد با ﯾه برادرزادهِ ی شيطون شمشير بازی کنی و‬

‫اﯾنور‪ ،‬خوب که فکر می کنم می بينم صرف بـا اﯾـنـه کـه‬

‫درب و داغون شی‪.‬‬

‫دوشنبه و سه شنبه رو ھم از اونور بگيرﯾـم‪ ،‬بـرای روزی‬

‫عصر جمعه ھم باالخره کمِ کم ﯾه دمنوش توی کافه اخـرا‬ ‫بود‪.‬‬ ‫اما اﯾنجا جمعه‪ ،‬چھارشنبهِ ی بی مـزه سـت بـا وجـود‬ ‫اﯾنکه ھمون فيلم ھا و سرﯾال ھا رو آسون تـر مـی شـه‬

‫نيم ساعت کار مفيد و کسب درآمد مکفی برای ﯾک مـاه‬ ‫الی بيشتر‪.‬‬ ‫جرﯾان سطل ماست و درﯾاست‪ ،‬آخ که اگه می شد چی‬ ‫می شد‪.‬‬

‫پيدا کرد‪ ،‬تازه چيپس و ماستش ھم خوشمزه تـره‪ .‬گـوﯾـا‬ ‫محروميت ﯾه حال و حوای دﯾگه ای داره ﯾا شاﯾد مـعـنـی‬

‫‪8‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﺷﺸﻢ ‪ -‬ﺧﺮداد ‪1390‬‬


‫نشين مرفه بيدردﯾم!‬

‫و اﻣﺎ اﻣﺴﺎل‪...‬‬

‫حرفم اﯾن نيست که داستان طنز ننوﯾسيم‪ ،‬حرفم اﯾنه کـه‬ ‫از افسردگی پنھان و آشکاری که خيلیھا مون ازش رنـج‬

‫ﺣﺴﺎم ﻳﺰدان ﭘﻨﺎﻫﻲ‬

‫ميبرﯾم و راھھای درمان ﯾا کاھش اثراتش ھم بـنـوﯾسـيـم‪.‬‬ ‫نميگم در مورد سبک جدﯾد سه تار زدن حرف نزنيم‪ ،‬ميگـم‬

‫نکن آقا‪ ،‬نکن برادر من‪ ،‬نکن خواھر من! پاک نکن‪ ،‬چـيـزی‬

‫در مورد استرس که با تحصيالت تکميلی عجين ھسـت و‬

‫که داری پاک ميکنی صورت مسئلست! به خدا ھمه جای‬

‫برای ما که تحصيالت منبع امرار معـاشـمـون ھـم ھسـت‬

‫دنيا مسئله رو حل میکنن کسی پاک نمـیکـنـه‪...‬کـدوم‬

‫دوچندان میشه ھم حرف بزنيم! حاال که از ارسال کـمـک‬

‫مسئله؟! عرض میکنم خدمتتون!‬

‫به دانش آموزان بينوا در اﯾران سرمست شدﯾم به اﯾن ھم‬

‫چن وقت پيش سری زدم به آرشيو ماھنامهٔ وزﯾن اﯾرانيان‪،‬‬ ‫بعدش ھم رفتم سراغ تارنمای گاھشنود قاصـدک! دسـت‬ ‫تمام دست اندرکارشون درد نکنه! ﯾک از ﯾک رنگـيـن تـر و‬ ‫پرمحتوا تر و جامع تـر! از فـرھـنـگ و ھـنـر و ادبـيـات تـا‬ ‫باستانشناسی و گزارش و مصاحبه تلفنی و کتـاب گـوﯾـا!‬ ‫ولی ولی ولی‪ ...‬جای ﯾک چيز به شدت خالی بـود و اون‬ ‫ھم انتقاد و طرح مسائل و مـبـاحـثـی در خصـوص خـود‬ ‫خودمون! وقتی نشرﯾه ی پيش رو رو مـيـخـونـی ﯾـا بـه‬ ‫گاھشنود گوش ميدی اﯾن توھم بھـت دسـت مـيـده کـه‬ ‫"ھمه چی آرومه‪ ،‬من چقد خوشحالم‪ !"...‬خوب اﯾن تولـيـد‬ ‫کننده ھا و نوﯾسندهھا از مرﯾخ نيومدن که! خود مائيم! ﯾـه‬ ‫جوراﯾی رسانه ھامون ھم آﯾنهٔ تمام قد خودمونن! نميدونم‬ ‫چرا ولی از اﯾران که مياﯾم بيرون طوری برخورد میکنم که‬ ‫انگار ھيچ مسألهای باقی نمونده بجز اﯾنکه ممکنه ﯾکوقـت‬ ‫شاملو‪-‬نشناخته از دنيا برﯾم! انگار که جامعه خـودمـون رو‬ ‫خيلی خوب ميشناسيم حاال باﯾد بـرﯾـم انسـانـھـای غـار‬ ‫نشين رو بشناسيم! نميدونم‪ ،‬شاﯾد ميخواﯾم نشون بدﯾـم‬

‫دقت کنيم که نصف کودکان اﯾرانی که تو ادمونتون به دنـيـا‬ ‫ميان به دليل عدم وجود مدرسه فارسی زبان‪ ،‬بلد نيستن‬ ‫فارسی حرف بزنن! و فردا بچه ھای من و شـمـا ھـم بـه‬ ‫ھمين سرنوشت محکومن مگر اﯾنکه چاره ای کنيـم! حـاال‬ ‫که گزارش تصوﯾری از مراسم عيد ميـذارﯾـم‪ ،‬اﯾـن رو ھـم‬ ‫بررسی کنيم که جامعه نسبتا کوچيک اﯾرانـی ادمـونـتـون‬ ‫چرا ‪۴‬تا مھمونی نوروز برگزار میکنه‪ ،‬آﯾا اﯾـن درسـتـه ﯾـا‬ ‫غلط! شاﯾد اصال به اﯾن نتيجـه رسـيـدﯾـم کـه درسـتـش‬ ‫ھمينه! بياﯾن ببينيم چرا اﯾرانيای اﯾنور بـا داشـتـن درامـد‬ ‫بيشتر‪ ،‬مادﯾگرا تر از اﯾرنيای داخل کشور ھستن؟ البته اﯾن‬ ‫ﯾه نظره و طبيعتاً ميتونه غلط باشه! بياﯾن از رﯾا و دروﯾی و‬ ‫منشعش بگيم و بنوﯾسيم! از ناتوانـی مـفـرط خـيـلـی از‬ ‫جوونھامون در ارتباط با جنس مخالف‪ ،‬انرژیھاﯾی که صرف‬ ‫میشه و نتاﯾجی که حاصل نمیشه! تو کل اﯾن شھر ﯾـه‬ ‫نفر به خودش جرات داد راجع به اﯾن قضيه بـنـوﯾسـه‪ ،‬اون‬ ‫ھم بس که ھمه از گل و بلبل نوشتن جرات نکرد با اسـم‬ ‫واقعی بنوﯾسه چون ھمرنگ جماعت نبود!‬

‫تمام مشکالت و مسائل فردی و اجتماعی کـه تـو اﯾـران‬

‫دوستان بزرگوار من‪ ،‬اﯾن موضوعات ممکنه در نگاه اول بـه‬

‫وجود داشت سيستماتيک بود و ما ھيـچ نـقـشـی تـوش‬

‫مزاق خوش نيان اما بحث‪ ،‬تبادل نظر‪ ،‬تضارب آرا و تشرﯾـک‬

‫نداشتيم و کال آدمھای به قول فرنگيا پرفکـتـی ھسـتـيـم‪.‬‬

‫تجارب در موردشون ميتونه به نتاﯾجی بسـيـار دل انـگـيـز‬

‫بنابر اﯾن حاال که سيستم عوض شـده ھـيـچ مسـألـهای‬

‫منجر بشه! حل ھرکدوم از اﯾن موضوعات جامعمون رو ﯾک‬

‫حتی برای بحث و نقد وجود نداره! ھميـن فـيـسـبـوک رو‬

‫گام به جلو ميبره و باعث میشه اجـتـمـاع پـوﯾـا در حـل‬

‫ببينين! تو پروفاﯾل ھر کدوممون ﯾه عالم عـکـس قشـنـگ‬

‫ه طرح مسئله‪ ،‬نقد‬ ‫رشدی داشته باشيم‪....‬بياﯾن اﯾن روحي ٔ‬

‫ھست به اضافه ی ﯾکم نق در مورد وضع ھوا که خوب تـو‬

‫و بررسيش رو در خودمون پرورش بدﯾم! بياﯾـن از کـيـھـان‬

‫خارج مده و سختی امتحانا! از بـيـن ‪۴٠٠‬تـا فـرنـد خـارج‬

‫بچه ھا و رادﯾو جوان فاصله بگيـرﯾـم و بـرﯾـم بـه سـمـت‬

‫نشينی که خود من شخصاً دارم کمتر از ‪۵‬نفر رو میتـونـم‬

‫داشتن رسانه ھاﯾی که موتور محرک تکامـل اجـتـمـاعـی‬

‫پيدا کنم که در طول ﯾک ماه به ﯾـه مسـئـلـه مـربـوط بـه‬

‫ھستن‪ ...‬به اميد روزی که بتونيم تو جمع بی دغـدغـه از‬

‫اجتماع کوچيک خودمون اشاره کنن‪ ،‬نـظـر بـدن ﯾـا نـظـر‬

‫دغدغه ھامون بگيم!‬

‫بخوان! ھرکس ندونه فک میکنـه مـا ﯾـک مشـت خـارج‬

‫‪9‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﺷﺸﻢ ‪ -‬ﺧﺮداد ‪1390‬‬


‫را سرود‪ .‬فردوسی ماجراھاﯾی را رواﯾت نکرده که به چـنـد‬

‫دراﻳﻲ از ﻛﻬﻦ ﻛﺎروان ﻫﺰاره ﻫﺎ‬

‫قرن پيش از او مربوط باشند ﯾا وقوعشان در خاطـره مـردم‬

‫ﺷﺎﻫﻨﺎﻣﻪ ﺳﻨﺪ ﻫﻮﻳﺖ ﻣﻠﻲ‬

‫باقی مانده باشد‪ .‬او در ھمان ھنـگـام کـه بـه آفـرﯾـنـش‬ ‫شاھنامه دست برد‪ ،‬رواﯾتھاﯾی را در اختيار داشت که در‬

‫آﻧﺎﻫﻴﺘﺎ ﻣﺘﻴﻦ‬

‫ھمان لحظه چندﯾن ھزار سال قدمت داشتند و به دورانـی‬ ‫در مورد شاھنامه مقاالت بيشماری نوشته شده و اﯾـران‬

‫بسيار دور بازمیگشتند‪.‬‬

‫شناسان در مورد آن بسيار گفته اند‪ .‬شاﯾسـتـه دﯾـدم در‬

‫از وﯾژگی دﯾگر شاھنامه آن اسـت کـه بـر خـالف دﯾـگـر‬

‫اﯾن مقال مختصری از آنھا را نقل نماﯾم‪.‬‬

‫حماسهھای کھن و تا حدودی شبيـه بـه حـمـاسـهھـای‬

‫نخست آنکه مضمون شاھنامه بر مبنای حـمـاسـه مـی‬

‫مدرن )مانند ارباب حلقهھا( آفرﯾنندهای ﯾکتـا‪ ،‬مشـخـص و‬

‫باشد و حماسه بر محور جـنـگ سـازمـان ﯾـافـتـه اسـت‪.‬‬

‫تارﯾخی دارد‪ .‬ﯾعنی ما با قطعيت میدانيم که شاھنامه را‬

‫حماسه‪ ،‬کھنترﯾن‪ ،‬کامياب ترﯾن و راﯾـجتـرﯾـن خـوشـه از‬

‫حکيمی دھقان به نام فردوسی در فاصلهی ‪ ٣٧٠‬تا حـدود‬

‫منشھای قدرتمدار است‪.‬حماسه به دليل پيوندی که بـا‬

‫‪ ۴٠۵‬ھجری سروده است و اﯾنھا ھمه در حالی است کـه‬

‫مفھوم قدرت عرﯾان و قواعـد جـنـگـاوری دارد‪ ،‬زمـيـنـهای‬ ‫مناسب برای پروردن چارچوبی در مورد ابـرانسـان اسـت‪.‬‬

‫قاعده عمومی در مورد حماسهھای کھـن آن اسـت کـه‬ ‫نوﯾسندهشان معلوم نباشد‪ .‬به اﯾن ترتيب شـاھـنـامـه بـه‬

‫ھمچنين حماسه از معدود ساختارھای رواﯾی اسـت کـه‬

‫دليل پيوند محکم و استواری که با سراﯾندهاش دارد نيز در‬

‫تمام اعضای ﯾک جامعه از کودک تا کھنسال‪ ،‬زن و مـرد و‬

‫ميان دﯾگر حماسهھا شاخص است‪.‬‬

‫فقير و غنی در آن ﯾکسان سھيم می شـونـد‪ .‬از اﯾـن رو‪،‬‬

‫محتوای شاھنامه بسيار متفاوت با مـتـون ھـم دوره اش‬

‫حماسه با مفھوم ھوﯾت جمعی و بـهوﯾـژه ھـوﯾـت مـلـی‬

‫است‪ .‬بهراستی اگر شاھنامه به دقت خوانده شود از نظر‬

‫پيوندی کامل دارد‪.‬‬

‫محتوا به بازگوﯾی تارﯾخ کھن اﯾران میپردازد و جسـورانـه‬

‫دﯾگر آنکه حماسه به دليل ھـمـيـن رواج و مـحـبـوبـيـت‬

‫اﯾن تارﯾخ را تنھا تا حمله اعراب ادامه میدھد‪ .‬شاھـنـامـه‬

‫چشمگيرش با ساختارھای وﯾژهی زبـانـی مـانـنـد شـعـر‬

‫پس از شکستخوردن ﯾزدگرد سوم به پاﯾـان مـیرسـد و‬

‫پيوندی مستحکم برقرار میکند‪ .‬تقرﯾبا تمام حماسـهھـای‬

‫گوﯾی فردوسی نام شاه را تنھا برای حاکمان اﯾرانی پيـش‬

‫بزرگ و موفق ﯾا از ابتدا قالبی شعرگونه داشتهاند و ﯾـا در‬

‫از حمله اعراب شاﯾسته دانسته است‪ .‬بنابراﯾن شاھنامـه‬

‫مقاطعی از تارﯾخ تحول اﯾن منش به شعـر و آواز تـبـدﯾـل‬

‫فردوسی که بازنوﯾسی منظوم و در بيشتر مـوارد بسـيـار‬

‫شدهاند و از اﯾن رو تحت قواعد زﯾـبـاﯾـیشـنـاسـانـه قـرار‬

‫وفادارانه و عالمانه تارﯾخ باستانی اﯾران اسـت‪ ،‬بـه دلـيـل‬

‫میگيرد ‪ .‬به عنوان مثال حماسه شخصيـتـھـای تـارﯾـخـی‬

‫نپرداختن به سه چھار قرن پيش از فردوسی از دﯾگر متـون‬

‫چون اردشير بابکان‪ ،‬انوشيروان تا شخصيتھـاﯾـی اسـتـوره‬

‫مشابه متماﯾز است‪.‬‬

‫ای چون رستم‪ ،‬ضحاک‪ ،‬جمشيد ‪ ،‬کيکاووس‪ ،‬کيخسـرو و‬

‫در شاھنامه لحن چاپلوسانه مرسوم در دربـارھـا غـاﯾـب‬

‫افراسياب جملگی به ﯾک اندازه تاثيرگذار ھستنـد‪ .‬چـنـيـن‬

‫است‪ .‬فردوسی از مـدح اغـراقآمـيـز شـاھـان خـودداری‬

‫چيزی را به ندرت در استورهھای دﯾگر تمـدنھـا مـیتـوان‬

‫کردهاست و لحنش بيشتر به استادی فرھيخته میمـانـد‬

‫ﯾافت‪.‬‬

‫که دارد به شاگردی نوپا و سرکش اندرز میدھد‪:‬‬

‫شاھنامه بر خالف حماسهھای بزرگ ملی دﯾگر در ابتدای‬

‫چنين گفت نوشيروان قباد که چون شاه را دل بپيچد ز داد‬

‫زاﯾش ﯾک تمدن پدﯾد نيامده است و اﯾن بـزرگتـرﯾـن وجـه‬

‫کند چرخ منشور او را سياه ستاره نخواند ورا نيز شاه‬

‫تماﯾز آن با دﯾگر حماسهھـای ھـوﯾـتسـاز مـلـی اسـت‪.‬‬ ‫فردوسی در قرن چھارم ھـجـری‪ ،‬در حـدود سـال ‪١٠٠٠‬‬ ‫ميالدی ﯾعنی زمانی که چھار ھزار سال از تارﯾخ اﯾرانزميـن‬ ‫و ‪ ١۵‬قرن از تارﯾخ کشورِ ﯾگانه اﯾران میگذشت شاھنـامـه‬

‫‪10‬‬

‫بدﯾھی است که اﯾن ابيات در بافت زبانی و ادبی آن دوران‬ ‫چندان به مدح و ثنا نمیمانند‪.‬‬ ‫از دﯾگر وﯾژگيھای شاھنامه اﯾن است که تقـرﯾـبـا اثـری از‬

‫ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﺷﺸﻢ ‪ -‬ﺧﺮداد ‪1390‬‬


‫دﯾن و مذھب خاص در آن دﯾـده نـمـیشـود‪ .‬پـھـلـوانـان‬

‫نبيند کسی نامهی پارسی نوشته به ابيات صدبار سی‬

‫شاھنامه تنھا رابطهای شخصی و بسيار درونی با خداﯾی‬

‫اگر بازجوﯾی درو بيت بد ھمانا که کم باشد از پانصد‬

‫دوردست برقرار میکنند‪ .‬حتی در تراژدی بـزرگـی مـانـنـد‬ ‫رستم و سھراب نيز اثری از تقدﯾر و بخت و جبر روزگار دﯾده‬ ‫نمیشود و اﯾن انتخابھای درست و نادرست افراد اسـت‬

‫سخن ھر چه گوﯾم ھمه گفتـهانـد بـر بـاغ دانـش ھـمـه‬ ‫رفتهاند‬

‫که سير داستان را رقم میزند‪.‬‬

‫تو اﯾن را دروغ و فسانه مدان به رنگ فسون و بھانه مدان‬

‫قالب شاھنامه ﯾک وﯾژگی مھم دارد و آن ھم اﯾـنکـه بـه‬

‫ازو ھر چه اندر خورد با خرد دگر بر ره رمز و معنی برد‬

‫زبان نظرﯾه منشھا ھم مستقيم و ھـم غـيـرمسـتـقـيـم‬

‫ﯾکی نامه بود از گه باستان فراوان بدو اندرون داستان‬

‫است‪ .‬ﯾعنی خواندن شاھنامه بهتنھاﯾی و بدون ارجاع بـه‬ ‫جھان خارج و کارھاﯾی که فرد میتواند پس از خـوانـدنـش‬ ‫انجام دھد‪ ،‬لذتبخش است‪ .‬اﯾن به سازمانﯾافتگی ادبـی‬

‫پراگنده در دست ھر موبدی ازو بھرهای نزد ھر بخردی‬ ‫ﯾکی پھلوان بود دھقان نژاد دلير و بزرگ و خردمند و راد‬

‫شاھنامه و استفاده استادانه حکيم توس از زبان فارسـی‬

‫پژوھندهی روزگار نخست گذشته سخنھا ھمه باز جست‬

‫باز میگردد‪ .‬دﯾگر آنکه شاھنامه متنی اسـت کـه لـذتـی‬

‫بپرسيدشان از کيان جھان وزان نامداران فرخ مھان‬

‫غيرمستقيم را نيز پدﯾد میآورد و آن از راه دميدن قواعـدی‬ ‫اخالقی است که تبليغ میکند‪ .‬از اﯾن رو شاھنامه را باﯾـد‬ ‫متنی دانست که قالبی مثبت را در شکلی وﯾژه داراست‬

‫که گيتی به آغاز چون داشتـنـد کـه اﯾـدون بـه مـا خـوار‬ ‫بگذاشتند‬ ‫چه گونه سرآمد به نيک اختری بر اﯾشان ھـمـه روز کـنـد‬

‫از نظر انسجام درونی‪ ،‬شاھنامه آشکارا موقعيتی مـمـتـاز‬ ‫در ميان دﯾگر حماسهھا دارد‪ .‬بهندرت میتوان مـتـنـی بـه‬ ‫عظمت و حجم شاھنامه را ﯾافت که از ساختـاری چـنـيـن‬ ‫تراشيده و ﯾکدست برخوردار باشد و در سراسر آن نـتـوان‬

‫آوری‬ ‫بگفتند پيشش ﯾکاﯾک مھان سخنھای شاھان و گشـت‬ ‫جھان‬ ‫چو بنشيند ازﯾشان سپھبد سخن ﯾکی نامور نافه افـکـنـد‬

‫حتی ﯾک مورد از تعارض و ناسازگاری منطقی ﯾافت‪.‬‬ ‫ھمچنين شاھنامه از معدود متونی است که نوﯾسنـده در‬

‫بن‬

‫زمان سرودن آن در مورد خـودش و در مـورد چـگـونـگـی‬

‫چنين ﯾادگاری شد اندر جھان برو آفرﯾن از کھان و مھان‬

‫سرودن اﯾن متن توضيح داده اسـت‪ .‬اﯾـن امـر در کـل در‬

‫از اﯾن روست که سخن فردوسی‪ ،‬امـروز ھـمـچـون ھـزار‬

‫جھان باستان کاری نادر می باشد‪ .‬فردوسی بـهروشـنـی‬

‫سال پيش‪ ،‬راست و درست و حکيمانه مینماﯾد‪:‬‬

‫اھداف خوﯾش را از سرودن آن شـرح داده و نشـان داده‬ ‫است که کاری بـه اﯾـن بـزرگـی را بـا آرمـانـی بـلـنـد و‬ ‫خودآگاھی کمنظيری آغاز کرده و به انجام رسانده اسـت‪.‬‬

‫بناھای آباد گردد خراب ز باران و از تابش آفتاب‬ ‫پی افکندم از نظم کاخی بلند که از باد و باران نيابد گزند‬

‫در واقع دليل آنکه منظومهھاﯾی به عظمت شاھنامه وجود‬

‫نميرم از اﯾن پس کـه مـن زنـدهام کـه تـخـم سـخـن را‬

‫ندارند آن است که در تارﯾخ جھان نـبـودهانـد مـردمـی کـه‬

‫پراکندهام‬

‫تقرﯾبا تمام عمر خوﯾش را صرف پدﯾدآوردن ﯾـک شـاھـکـار‬

‫اﯾدون باد‬

‫ﯾگانه کنند‪.‬‬

‫آناھيتا حسينی متين‬

‫کھن گشته اﯾن نامهی باستان ز گفتار و کردار آن راستان‬

‫خورداد خيامی ‪1390‬‬

‫ھمی نوکنم گفتهھا زﯾن سخن ز گفتار بيدار مرد کھن‬

‫منابع‪:‬‬

‫بود بيست شش بار بيور ھزار سـخـنھـای شـاﯾسـتـه و‬ ‫غمگسار‬

‫سخنرانی ھای پراکنده دکتر فـرﯾـدون جـنـيـدی و دکـتـر‬ ‫شروﯾن وکيلی در مورد شاھنامه و فردوسی‬

‫‪11‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﺷﺸﻢ ‪ -‬ﺧﺮداد ‪1390‬‬


‫ﺑﺮﮔﺸﺘﻨﺎ‬

‫ﻣﻬﺪي واﻋﻈﻲ‬

‫اِه! تو ھم داری ميری !؟ علی ھم رفت !؟ مينا ھم بلـيـط‬ ‫گرفته !؟ سميرا ھم منتظر وﯾزاست !؟ چی !؟ سـيـروس‬ ‫االن باﯾد رسيده باشه تھران !؟ ‪ ...‬پس مـن چـی ؟ آره!‬ ‫من تازه اﯾران بودم‪ ،‬اما ‪...‬‬ ‫آره! مسخره‪ ،‬اما واقعيه! ھيچ ارتباطی نداره به اﯾنکـه تـو‬ ‫دﯾروز از اﯾران برگشتی‪ ،‬ﯾا قراره ماه آﯾنده بـری‪ ،‬ﯾـا اصـال‬ ‫ھيچ برنامه ای واسه برگشتن نداری‪.‬‬ ‫اسم اﯾران و خونه و برگشتن که بياد‪ ،‬ھواﯾی ميـشـی و‬

‫فال حافظ نگيری و پيگير اوضاع و احوال بچـه ھـاﯾـی کـه‬ ‫برگشتن به اﯾران ھم نباشی‪ .‬اگه بتونی ﯾه سفر کـوتـاه‬ ‫آخر ھفته‪،‬‬ ‫مثال تا جسپر بری‪ ،‬کمک بزرگی ميکنی به کمرنگ کـردن‬ ‫اون حس غربت لعنتی و ‪ ...‬آره! آخرش ھمه چيـز روبـراه‬ ‫ميشه و برميگردی به زندگی عادی‪.‬‬ ‫اما ﯾه حقيقتی پشت اﯾن حس غرﯾب پنھونه و اون اﯾنکه‪،‬‬ ‫تو‪ ،‬ھر جا و مشغول انجام ھر کار که باشی‪ ،‬اگـه اﯾـران‬ ‫نباشی‪ ،‬شاﯾد ‪ 360‬روز از سال رو باور کنی که خونـه ای‬ ‫داری به گرمی خونه پدری‪ ،‬اما ‪ 5‬روز در سال ھست کـه‬ ‫اﯾن باور‪ ،‬به ھيچ قيمتی به خوردت نميـره‪ .‬خـاطـرات اون‬ ‫محله قدﯾمی‪ ،‬دوسـتـان دوران مـدرسـه‪ ،‬اﯾـوون حـيـاط‬ ‫بابابزرگ‪ ،‬شله زردی نذری مامان‪ ،‬لی لی و ھفت سنـگ‬ ‫بعد از مدرسه‪ ،‬روزای نزدﯾک به کنکور‪ ... ،‬نه! اﯾنا رو ھيـچ‬ ‫جای خونه و شھر و کشور امروزت پيدا نميکنی و دقـيـقـا‬ ‫به ھمين دليل ھوای اﯾران به سرت ميزنه‪ .‬چون ميدونـی‬ ‫که‪ ،‬اگر نه تمام و کمال‪ ،‬دست کم ميتونـی بـخـشـی از‬ ‫اون روزا و آدما رو توی اﯾران پيدا کنی؛ اﯾن ﯾعنـی اﯾـنـکـه‬ ‫ميتونی خودت رو پيدا کنی؛ اﯾن ﯾعنی کـه تـو ھـرچـقـدر‬ ‫خونه و شھر و کشورت رو عوض کنی‪ ،‬ﯾه آدرس داری که‬ ‫برای ھميشه عمرت اعتبار داره‪ :‬اﯾران!‬

‫بال درمياری و ‪ ...‬و اگر به ھر دليل نتونی بـرگـردی؛ پـول‬ ‫بليط نداری‪ ،‬ﯾا کندﯾدﯾسيت نزدﯾکـه‪ ،‬ﯾـا اسـتـادت اجـازه‬ ‫نميده‪ ،‬و ﯾا ھر دليل معقول ﯾا احمقانه دﯾگه‪ ،‬اون وقت‪ ،‬ﯾـا‬ ‫به تجربه ميدونی ﯾا بذار بگم واست که واسـه ﯾـکـی دو‬ ‫روز‪ ،‬باﯾد سرت رو به ﯾه چيزی حسابی گرم کنی‪ ،‬ترجيحا‬

‫‪12‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﺷﺸﻢ ‪ -‬ﺧﺮداد ‪1390‬‬


‫باشد‪ .‬اگرچه برخی کلمه انزلی را تحرﯾف شـده "انشـان"‬ ‫به معنی گذرگاه و دروازه ميداند‪ .‬در بسياری از نوشته ھـا‬

‫رﺳﻢ زﻧﺪﮔﻲ‬

‫ھم از واژه غازﯾان بعنوان جمع "بغاز" به مـعـنـی تـنـگـه و‬ ‫"غازی" به معنی جنگجوﯾان نام برده شده است‪.‬‬

‫ﻫﻤﺎد ﺟﻤﺸﻴﺪي‬

‫آنچه مسلم است‪ ،‬انزلی از نظر تارﯾـخـی قـدمـت زﯾـادی‬

‫ناپيموده راھی ست زندگی ھر کس‬

‫ندارد‪ ،‬و در چندﯾن کتاب تارﯾخی نام انزلی در پانصد و چھل‬

‫که پيمودنش را گرﯾزی نيست‪.‬‬

‫سال پيش ثبت شده است‪ .‬متاسفانه روس ھا بندرانزلـی‬

‫گذر از امواج طوفانی ست‬

‫را در سال ‪ 1805‬ميالدی به آتش کشيدند و احتماال‬

‫که گاه‬ ‫بر فرونشاندنشان تو را توانی نيست‪.‬‬ ‫پای بر گرفتن از تکيه گاه است و‬ ‫در جستجوی پای گاه‬ ‫فرو رﯾختن سنگ ھای لغزان است‬ ‫در مسير فراز ﯾا فرود کوه ھا و دره ھا‪.‬‬ ‫جستن و گزﯾدن راھی ست‬ ‫در ميان کالف در ھم راه ھا و بی راھه ھا‬ ‫در جستجوی حقاﯾق راه ساز‬ ‫ميدان بندر انزلی )بندر پھلوی‪ ،‬سال ‪ 1322‬ه‪.‬ش‪(.‬‬

‫— حقاﯾق انسانی —‬

‫ھرگونه آثاری که می توانست قدمت انزلی و مـردم آن را‬

‫بھار ‪76‬‬

‫روشن نماﯾد در آتش بيداد بيگانگان سوخت و به خاکسـتـر‬ ‫تبدﯾل گردﯾد‪ .‬بدون شک‪ ،‬اھالی اوليه بندرانزلی را ھماننـد‬ ‫شھرھای دﯾگر مھاجرﯾنی تشکيل داده اند که از نـواحـی‬

‫اﻳﺮان ﺷﻨﺎﺳﻲ‪ :‬اﻧﺰﻟﻲ‬

‫ساحل جنوبی تاالب انزلی‪ ،‬و مردم نواحی شرق انزلی به‬ ‫منظور استفاده از پـاﯾـگـاھـی بـرای صـيـد مـاھـی و ﯾـا‬ ‫پناھگاھی برای فرار از امواج خروشان درﯾای کـاسـپـيـن و‬

‫ﻓﺮزان ﻏﻼﻣﺮﺿﺎ‬ ‫خداوند بزرگ و توانا به طبيعت فرمان داد تابـلـوﯾـی زﯾـبـا‪،‬‬ ‫زﯾباتر از ھرچه در پھنه جھان است‪ ،‬در قسمتی از گيـالن‬ ‫سرسبز و سرفراز‪ ،‬به نام انزلی ترسيم نماﯾد‪ .‬خداوند‪ ،‬به‬ ‫انزلی درﯾا و رودخانه ھای پرآب و تـاالبـی کـه از لـحـاظ‬ ‫وسعت و زﯾباﯾی در دنيا بی نظير است ھدﯾـه فـرمـود‪ .‬از‬ ‫اﯾن رو اگر انزلی را گشـتـای ) بـھـشـت( اﯾـران بـنـامـيـم‬ ‫سخنی گزاف نگفته اﯾم‪ .‬ھرچند اﯾران خود گشتای جھان‬ ‫است‪.‬‬

‫تاالب‪ ،‬به اﯾن قطعه زمين وارد شده و اولين کسانی بودنـد‬ ‫که کومه ھا را در اﯾن مکان بنا داشتند‪.‬‬ ‫بندرانزلی در اواﯾل دوره صفوﯾه‪ ،‬زمانی که قزوﯾن پاﯾـتـخـت‬ ‫اﯾران بود‪ ،‬مورد توجه انگليسی ھا قرار گرفت تا به عـنـوان‬ ‫پلی برای عبور ابرﯾشم گيالن به روسيه بـاشـد‪ .‬در عـھـد‬ ‫قاجارﯾه‪ ،‬تردد کشتی ھای بادبانی و بـخـاری بـه مـنـظـور‬ ‫حمل و نقل کاال‪ ،‬خصوصا حمل نفت که سابقه ای بيش از‬ ‫‪ 200‬سال دارد به اوج خود رسيد و بندرانزلـی بـه عـنـوان‬ ‫ﯾکی از مھمترﯾن بنادر سواحل جنوبـی درﯾـای کـاسـپـيـن‬

‫از ميان تعرﯾف ھای مختلف درباره واژه انـزلـی‪ ،‬انـزل بـه‬

‫مطرح شد‪.‬‬

‫معنی لنگر و انزلی به معنی لنگرگاه‪ ،‬بھترﯾن گزﯾنه مـی‬

‫‪13‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﺷﺸﻢ ‪ -‬ﺧﺮداد ‪1390‬‬


‫مسجد قائميه‬

‫طبق نوشته ھا در کـتـب تـارﯾـخـی و سـفـرنـامـه ھـا‪،‬‬

‫تارﯾخ مسجد را می توان به قبل از سال ‪ 1271‬شمسی‬

‫خسروخان گرجی حاکم گيالن برج ساعت بنـدرانـزلـی را‬ ‫در سال ‪ 1815‬ميالدی با ارتفاعی بالغ بر بيست و ھشت‬ ‫متر از آجر بنا کرد‪ .‬ھدف از اجرا بنا دﯾده بانی از درﯾا و نيـز‬ ‫به منزله فانوس درﯾاﯾی بوده است تـا درﯾـانـوردان شـب‬ ‫ھنگام ساحل را با مشاھده روشناﯾـی در بـاالی مـنـار‪،‬‬ ‫شناساﯾی و شناور خود را به داخل کانـال بـرسـانـنـد‪ .‬در‬ ‫سال ‪ 1307‬شمسی پس از مرمت اﯾـن بـرج‪ ،‬سـاعـتـی‬ ‫چھارسو بر فراز آن قرار گرفت‪.‬‬ ‫پل ھای متحرک بندر انزلی‬ ‫ﯾکی دﯾگر از آثار دﯾدنی و زﯾبای اﯾن شھر‪ ،‬دو پل انزلی و‬ ‫غازﯾان است‪ .‬در گذشته رفت و آمد از انزلی به غازﯾان به‬ ‫وسيله قاﯾق صورت می گرفت تا اﯾنکه توسط رضـا شـاه‬ ‫تصميم گرفته شد تا اﯾن شھر به وسيله دو پـل بـه راه‬ ‫زمينی غازﯾان‪ -‬رشت متصل گردد‪ .‬پل غـازﯾـان بـه مـيـان‬ ‫پشته به طول ‪ 210‬متر و عرض ‪ 10‬متر و ارتفاع حـدود ‪7‬‬ ‫متر با پنج دھانه که ﯾکی از دھانه ھـا بـه طـول ‪ 5‬مـتـر‬ ‫متحرک بوده است‪ .‬پل دﯾگرنيز از ميان پشته به انزلی به‬ ‫طول ‪ 127‬متر و عرض ‪ 10‬متر و ارتفاع شش و نيم متر بـا‬

‫ﻋﻜﺲ‪ :‬ﻓﺮزان ﻏﻼﻣﺮﺿﺎ‬

‫سه دھانه که ﯾکی از آنھا به طول ‪ 25‬متر متـحـرک بـوده‬ ‫منار مسجد قائميه‬

‫است‪ .‬دو پل به وسيله کمپانی سنتاب آلمانی و شرکـت‬

‫تخمين زد‪ .‬مناره اﯾن مسجد ‪ 10‬سـال قـبـل از سـاخـت‬

‫ھای مختلف از جمله موتـال سـوئـدی سـاخـتـه شـد و‬

‫مسجد توسط ميرزا عباس خان ) عميد ھماﯾون( ساخـتـه‬

‫درچھارشنبه ھفتم آذرمـاه سـال ‪ 1318‬شـمـسـی راه‬

‫شده که مدت حاکميت نامبرده بيش از ‪ 12‬سـال بـوده‬

‫اندازی شد‪.‬‬

‫است‪ .‬مسجد نيز بعد از وی توسط مرحوم معـيـن دﯾـوان‬ ‫)ميرزا عليخان ( حاکم وقت شھربنا شده است‪.‬‬ ‫تاالب انزلی‬ ‫طبق نظرﯾه تاالب شناسان‪ ،‬تـاالب انـزلـی زﯾـبـاتـرﯾـن و‬ ‫بزرگترﯾن تاالب دنياست که سواحل آن را نيـزارھـا و گـل‬ ‫ھای الله درﯾاﯾی به زﯾباﯾی آراسته اند‪ .‬وسعت تاالب قبل‬ ‫از باال آمدن سطح آب درﯾا‪ ،‬حدود ‪ 280‬کيلومتر مربع بـوده‬ ‫و عمق آن از ﯾک و نيم تا سه متر تغيير می کنـد‪ .‬گـردش‬ ‫بر روی تاالب با قاﯾق بخصوص زمستان در کنار قوھا اکيـدا‬ ‫توصيه می شود‪.‬‬ ‫برج ساعت‬

‫پل متحرک )بندر پھلوی‪ ،‬سال ‪ 1320‬ه‪.‬ش‪(.‬‬

‫‪14‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﺷﺸﻢ ‪ -‬ﺧﺮداد ‪1390‬‬


‫کاخ ميان پشته‬

‫ﮔﺎﻟﺮي ﻋﻜﺲ‬

‫اﯾن کاخ در ميان پشته )ما بين انزلی و غازﯾان( در محوطـه‬ ‫وسيعی واقع شده است‪ .‬قبل از احداث اﯾن بنا کاخ زﯾبـای‬ ‫"خوشتارﯾا" در اﯾن مکان قرار داشت کـه در سـال ‪1307‬‬ ‫شمسی آتش گرفت‪ .‬بدنه ساختمان دو جداره و از بـلـوک‬ ‫سيمانی ساخته شده و دارای ﯾازده اتـاق و ﯾـک سـالـن‬ ‫پذﯾراﯾی با چھار سروﯾس است‪ .‬داخل اتاقھا به طرز زﯾباﯾی‬ ‫گچبری شده و لوستر بزرگ ‪ 6‬شاخه ای ازکـرﯾسـتـال در‬ ‫سرسرای کاخ آوﯾزان است‪.‬‬ ‫از دﯾگر مراکز دﯾدنی انزلی می توان بلوار بندر انزلی‪ ،‬مـوج‬ ‫شکن و عمارت معتمدی را نام برد‪.‬‬

‫ﻋﻜﺲ‪ :‬ﻋﻠﻲ ﻓﺎﺧﺮي‬

‫ﻋﻜﺲ‪ :‬ﻓﺮزان ﻏﻼﻣﺮﺿﺎ‬ ‫کاخ ميان پشته‬

‫ﻋﻜﺲ‪ :‬ﻋﻠﻲ ﻓﺎﺧﺮي‬

‫سخنی چند با گردشگران‬ ‫بندرانزلی در منطقه معتدل با بيشينه دمای ‪ 36‬و کـمـيـنـه‬ ‫‪ 4/0‬و متوسط ساليانه ‪ 16‬درجه سانتی گـراد قـرار دارد‪.‬‬ ‫اﯾن شھر ﯾکی از پرباران ترﯾن شھرھای شمال اﯾران و در‬ ‫ميان ماھھای کم باران‪ ،‬خرداد و تـيـرمـاه پـرآفـتـاب تـرﯾـن‬ ‫ماھھای سال است‪ .‬مسافت اﯾـن شـھـرتـا تـھـران ‪360‬‬ ‫کيلومتر و تا آستارا ‪ 144‬کيلومتر می باشد‪.‬‬ ‫در طول اقامت در بھشت اﯾران حتمـا شـنـبـه بـازار را در‬ ‫برنامه رﯾزی خود قرار دھيد‪ .‬اﯾن بازار ھفتـگـی بـا قـدمـت‬ ‫بيش از ﯾکـصـد و بـيـسـت سـال ھـمـچـنـان پـررونـق و‬ ‫تماشاﯾيست‪ .‬ماھی سفيد‪ ،‬باقـالـی قـاتـق‪ ،‬فسـنـجـان‪،‬‬ ‫ترشه تره‪ ،‬ميرزاقاسمی‪ ،‬آلومسما‪ ،‬مرغ ترش‪ ،‬سير قلـيـه‬

‫ﻋﻜﺲ‪ :‬ﻋﻠﻲ ﻓﺎﺧﺮي‬

‫با چاشنی ھای سيرترشی‪ ،‬ھفت بيجار‪ ،‬زﯾـتـون پـرورده‪.‬‬ ‫نظرتان چيست؟ حتما امتحان کنيد‪.‬‬

‫‪15‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﺷﺸﻢ ‪ -‬ﺧﺮداد ‪1390‬‬


‫ﻣﺎﻫﻨﺎﻣﻪ اﻳﺮاﻧﻴﺎن‬

‫‪Email: editor@iraniansmonthly.com‬‬ ‫‪Website: http://iraniansmonthly.com‬‬ ‫ﺷﻤﺎ و اﻳﺮاﻧﻴﺎن‬ ‫وﺑﺴﺎﻳﺖ ﻧﺸﺮﻳﻪ اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﺑﺎ ﻗﺎﺑﻠﻴﺖﻫﺎي ﻣﺘﻨﻮﻋﻲ از ﻗـﺒـﻴـﻞ ارﺳـﺎل‬

‫ﭘﺲ از ﻋﻀﻮﻳﺖ در ﭘﺎﻳﮕﺎه ﻧﺸﺮﻳﻪ‪ ،‬و در ﺻﻮرت ﺗﻤﺎﻳـﻞ ﺑـﻪ ارﺳـﺎل‬

‫آﻧﻼﻳﻦ ﻣﻄﺎﻟﺐ و اﻣﻜﺎﻧﺎت ﺑﻲ ﻧﻈﻴﺮ دﻳﮕﺮ در ﺧﺪﻣﺖ ﻋﻼﻗﻪ ﻣﻨﺪان ﺑﻪ‬

‫ﻣﻄﻠﺐ‪ ،‬ﺑﺎ ﻣﺎ ﺗﻤﺎس ﺑﮕﻴﺮﻳﺪ و درﺧﻮاﺳﺖ ارﺗﻘﺎي ﺳﻄﺢ‪ ،‬از ﻋﻀﻮ ﺑـﻪ‬

‫اﻳﻦ رﺳﺎﻧﻪ ﻓﺮﻫﻨﮕﻲ ﻣﻲﺑﺎﺷﺪ‪.‬‬

‫ﻧــﻮﻳﺴــﻨــﺪه ﻧــﻤــﺎﻳــﻴــﺪ‪ .‬ﺑــﺎ ارﺗــﻘــﺎي ﺳــﻄــﺢ ﺑــﻪ ﻧــﻮﻳﺴــﻨــﺪه‪،‬‬

‫ﺑﺮاي ﻋﻀﻮﻳﺖ در ﭘﺎﻳﮕﺎه ﻧﺸﺮﻳﻪ ﻛﺎﻓﻲﺳﺖ ﺗﺎ ﺷﻨﺎﺳﻪ ﻛﺎرﺑﺮي و رﻣـﺰ‬

‫ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺟﻤﻊ اﻋﻀﺎي ﻓﻌﺎل اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﻣﻲ ﭘﻴﻮﻧﺪﻳﺪ‪ .‬اﻳﻦ اﻣﺮ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻟـﺔ‬

‫ورود ﺧﻮد را اﻳﺠﺎد و ﻧﺸﺎﻧﻲ اﻟﻜﺘﺮوﻧﻴﻚ ﺧﻮد را وارد ﻧﻤﺎﻳﻴﺪ ﺗـﺎ ﺑـﻪ‬

‫ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻦ اﺳﺎﺳﻨﺎﻣﻪ و ﻣﻠﺰوﻣﺎت آن ﺗﻠﻘﻲ ﻣﻲﮔﺮدد‪.‬‬

‫ﺧﺎﻧﻮاده اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﺑﭙﻴﻮﻧﺪﻳﺪ‪.‬‬ ‫اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﻣﺸـﺘـﺎﻗـﺎﻧـﻪ در‬ ‫اﻧـــﺘـــﻈـــﺎر‬ ‫ﻫــﻤــﻜــﺎري‬ ‫ﺷﻤﺎﺳﺖ‪.‬‬

‫‪16‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﺷﺸﻢ ‪ -‬ﺧﺮداد ‪1390‬‬


Iranians

36

Social and Cultural Monthly of Iranians in Edmonton

May 2011 – Khordad 1390

Year 4, No.8

‫ ﻋﻠﻲ ﻓﺎﺧﺮي‬:‫ﻋﻜﺲ‬ Editor’s note

Garbage Can Model of

Editor

Organizational Choice

Pegah Salari

Pretension`s cry 

mysterious history

For the first time

The story of us and the The average week or

This issue’s writers: Pegah Salari, Keivan Khaleghi, Arash Panahifar, Saina Lajevardi, Ali Khakbazanfard, Farnaz Farhidi, Hesam Yazdanpanahi , Anahita Matin, Mahdi Vaezi, Hamad Jamshidi, Farzan Gholamreza

somewhere in between

Photos:

A bunch of happy-go-lucky people!

Ali Fakheri, Farzan Gholamreza

The voice of the ancient caravans of the millenium

Spring in Edmonton (Front), English bay (Vancouver)

On the way back Iran geographic: Anzali 

The way of life

Cover Photos: Executive Board: Nima Yousefi Moghaddam, Ali Fakheri, Saina Lajevardi, Khosrow Naderi, Mohsen Nicksiar


Turn static files into dynamic content formats.

Create a flipbook
Issuu converts static files into: digital portfolios, online yearbooks, online catalogs, digital photo albums and more. Sign up and create your flipbook.