ﻣ ﺎ ﻨﺎ
ﯽ-ا ﻤﺎ ﯽ ا ا ﯿﺎن اد ﻮ ﻮن
45
ﭘ ﺳﺎل ﻢ -ﻤﺎره 5ا ﻨﺪ 1390ﻣﺎرس 2012
حش شاد. نشريه ايرانيان درگذشت تاسف بار ھموطن عزيز آقای دکتر عباس نژاد را به خانواده ايشان و جامعه ايرانيان ادمونتون تسليت می گويد .رو Copy right newstimes.com
ﻳﺎدداﺷﺖ ﺳﺮدﺑﻴﺮ
2
ﻣﻨﺖ ﺧﺪاي را ﻋﺰ و ﺟﻞ
3
ﺑﺮاي اﺻﻐﺮ...
4
ﻓﻮﻧﺖ ﭘﺪر ﺑﺰرگ
5
ﺳﻜﻮت
6
م سووليت تم ام مطال ب منت شره در ن شريه ب ه عھ ده نوي سنده و تھي ه کنن ده مطل ب ب وده و نشريه ايرانيان مسووليتی در قبال آن ندارد.
ﺳﺮدﺑﻴﺮ: ﭘﮕﺎه ﺳﺎﻻري ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﮔﺎن اﻳﻦ ﺷﻤﺎره:
ﻋﻜﺲ اول :ﻣﺮاﺳﻢ اﺳﻜﺎر2012 ﻋﻜﺲ آﺧﺮ :ﺟﺸﻨﻮاره اﺳﻜﻴﺖ ﻧﻘﺮه اي
ﭘﮕﺎه ﺳﺎﻻري ،ﻓﺮﻧﺎز ﻓﺮﻫﻴﺪي ،ﺣﺴﺎم ﻳﺰدان ﭘﻨﺎﻫﻲ ﻧﻴﻤﺎ ﭘﻮر ﭘﺮﻫﻴﺰﻛﺎر ،وﺣﻴﺪ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﻋﻜﺲ :ﺳﺮوش ﺧﺰراﻳﻲ ،ﺳﻔﺎﻧﻪ ﻣﻘﺪم ﻧﻴﺸﺎﺑﻮري ﺻﻔﺤﻪﺑﻨﺪي :ﻣﻮﻧﺎ ﺳﺎﻋﺪي
ﻣﻬﻠﺖ ارﺳﺎل ﻣﻘﺎﻻت ﺗﺎرﻳﺦ ﭘﺎﻧﺰدﻫﻢ ﻫﺮ ﻣﺎه ﻣﻲﺑﺎﺷﺪ. ﭘﻴﺸﻨﻬﺎدات و ﻣﻘﺎﻻت ارﺳﺎلﺷﺪه ﭘﺲ از اﻳـﻦ ﺗﺎرﻳـﺦ
ﻫﻴﺄت اﺟﺮاﻳﻲ :ﻧﻴﻤﺎ ﻳﻮﺳﻔﻲ ،ﺧﺴﺮو ﻧﺎدري
در ﺷﻤﺎرهي ﺑﻌﺪي ﻣﻨﻌﻜﺲ ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ.
ﻣﺤﺴﻦ ﻧﻴﻚﺳﻴﺮ ،ﺣﺴﺎم ﻳﺰدان ﭘﻨﺎﻫﻲ
ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﭘﻨﺞ -اﺳﻔﻨﺪ1390
از اواسط دسامبر قلقلک می شدم درباره اﯾن زمستـان
ﻳﺎدداﺷﺖ ﺳﺮدﺑﻴﺮ
مطبوع و باور نکردنی امسال بنوﯾسم ولی می تـرسـيـدم
اﺷﻚ ﻫﺎ و ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻫﺎ
که نوشته تاﯾپ نشده و نشرﯾه منتشر نشده برف و بوران راه بيفتد و متھم به چشم زدن زمستانم کـنـنـد .سـکـوت
ﭘﮕﺎه ﺳﺎﻻري
کردم تا باالخره چند روزی بيشتر به پاﯾان فورﯾه نمانده برف و بوران خودش آمد و حاال می شود دربـاره اش نـوشـت!
اشک ھا و لبخند ھا .ساده ترﯾن و کامل ترﯾن مـتـرادف ِ
عجب زمستان غرﯾبی دارﯾم امسال .نه برف چندانـی ،نـه
زندگی .اشک ھا و لبخند ھا ،ﯾعنی از ﯾک ثانيه بعدتر خبـر
زﯾر صفر دو رقمی چندانـی ،و نـه بـاد و بـورانـی ...اﯾـن
نداشتن .ﯾعنی ﯾک لحظه اشتياق و ﯾه لحظه سردرگمـی.
ششمين زمستانی که دارم در سرزمين ﯾـخـی بـه سـر
ﯾعنی غير منتظره ھا .اﯾن چند ھفته گذشته شاﯾد عجيـب
می برم بی تردﯾد غيره منتظره ترﯾن بوده است .زمسـتـان
ترﯾن ملغمه ممکن از شادی و درد را تجربه کردﯾم .حـادثـه
امسال را در فھرست "لبخند" ھا می گذارم.
دردناک درگذشت ﯾک خانواده چھارنفره اﯾرانی در حـادثـﮥ رانندگی بی تردﯾد گيج کننده تـرﯾـن بـود .خـيـره بـه ﯾـک عکس ِ شاد ،گرفته شده در ﯾک روز ِ سرمست ِ آفـتـابـی، چند ھفته ای است با خودم به اﯾن فکر می کنم کـه چـه ساده زندگی آدم ھا با واژگونی ﯾک ماشين تا ابد واژگـون می شود .دو چھره کودکانه و ﯾک پدر و ﯾک مادر امـيـدوار،
امشب که مراسم اسکار را نگاه می کـردم و "جـداﯾـی نادر از سيمين" باعث شنيده شدن نـام اﯾـران و اﯾـرانـی شد ،با خودم به نزدﯾک تر شدن دل ھا فکر کردم .بـه اﯾـن که حادثه ھا ،مثبت ﯾا منفی ،باعث به ھم نـزدﯾـک شـدن آدم ھا می شوند.
تا ابد در خيالم نقش می بندد .حادثه دردناکی بود .دور از
"جداﯾی نادر از سيمين" افتخار آفرﯾد و خاطره ای شيرﯾن
ذھن .و چه ساده اتفاق افتاد .اﯾن ھفته ھای بـی تـرّحـم
شد ولی قبل از خاطره شدن ﯾک "لحظه" مثبت اﯾجاد کرد.
چنان با شتاب می آﯾند و می روند که آدم ھا بـه مـحـض
تالش ھای مثبت با ارزشند نه فقط چـون در ﯾـک جـھـت
رفتن خاطره می شوند .آرزوی آرامش و رحمت کـه بـرای
مثبت حرکت می کنند ،بلکه به اﯾن خاطر که در ﯾک دنيای
رفته ھا می کنی ،انگار که پنھان و بی صدا ،برای آرامـش
سياه و منفی و ھميشه منتقد ،بی ھـيـچ حـاشـيـه ای
تا ابد از دست رفته خودت دعا می کنی .آخر ِ پروندۀ ھـر
سازندگی می کنند .تالش ھای مثبت بـا ارزشـنـد چـون
آدمی را به ﯾک "روحش شاد" می بندند.
مثبت ماندن و مثبت عمل کردن مـدت ھـاسـت کـه کـار
از اشک ھا و لبخند ھا ،بشر خصلتاً "اشـک" ھـاﯾـش را دﯾرتر فراموش می کند .مثل زخمی که تا ابد نقشش روی پوست می ماند .روحشان که به راستی شاد .از رفته ھـا نمی شود گذشت ولی درباره زنده ھا ھـم نـمـی شـود بی تفاوت بود .خنده تلخی دارم از دﯾدن آن ھا کـه رفـتـن آدم ھا را ھر روز می بينند و فلسفﮥ اﯾن روزھای بودن بـه فکرشان وا نمی دارد .که نـمـی بـيـنـنـد کـه چـه سـاده می شود زندگی آدم را باد ِ حادثه ای تـا ابـد بـا خـودش ببرد .کار سختی است دل نبستن به زنـدگـی ،ولـی دل کندن از زندگی با اولين تجربه از دست دادن ﯾک فرد عزﯾز، انگار که برای آدم ممکن تر مـی شـود .و اﯾـن ﯾـکـی از "اشک" ھای زندگی است.
ساده ای نيست .اگر و تنھا اگر ھر کسی انرژی و زمانـش را به جای نقد کردن ھای تمام نشدنـی صـرف سـاخـتـن چيزی می کرد ،بھانه ھای زﯾادتری برای نزدﯾک شدن آدم ھا به ھم پيدا می شد .اشک ھا و لبخند ھـای زنـدگـی متعادل تر بود .درد ھا را راحت تر می شـد تـحـمـل کـرد. ھيچ زمستانی تا ابد بی برف و سرما نمی مانـد و ھـيـچ اشکی باالخره بی لبخند خشـک نـمـی شـود .رخ دادن غيرمنتظره ھا تنھا حقيقت محتوم روزھای زندگی اسـت. تمام برنامه رﯾزی ھا و باﯾد ھا و نباﯾد ھا به سادگی سر از نتاﯾج عجيب و غرﯾب در می آورد .انگار که زندگی با تـمـام توانش ،بی ثباتی اش را به آدم ثابـت مـی کـنـد .رفـتـن آدم ھا را باﯾد دﯾد ،ممکن بودن پيروزی ھای کوچک و بزرگ را باﯾد دﯾد" .اشک ھا و لبخند ھا" ی زندگی را باﯾد دﯾـد و فراموش نکرد ھرگز که ھيچ چيز ابدی نيست.
2
ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﭘﻨﺞ -اﺳﻔﻨﺪ1390
ﯾادم نيست که کالس چندم بودم که اﯾن متن رو حـفـظ کردم ،اما ﯾاد ِم که بھش اعتقاد داشتم.
ﻣﻨﺖ ﺧﺪاي را ﻋﺰ و ﺟﻞ
ھنوز ھم بيشترشو از حفظم ،اما اعتقادم رو از ﯾاد بردم.
ﻓﺮﻧﺎز ﻓﺮﻫﻴﺪي
دﯾگه شاکر نيستم. دﯾگه خدا رو شکر نمی کنـم کـه بـه جـای اون کـودک
منت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزﯾد نعمت .ھر نفسی که فـرو مـی رود ممد حيات است و چون برمی آﯾد مفرح ذات .پس در ھـر نفسی دو نعمت موجود است و بر ھر نـعـمـتـی شـکـری واجب.
فلسطينی کتابمون توی چادر زندگی نمی کنم. ِ بخاطر داشتن خـودکـار قـرمـز احسـاس خـوشـبـخـتـی ِ نمی کنم. ﯾه ھفته از ترس اﯾنکه آدم خورا بابامـو بـخـورن کـابـوس
از دست و زبان که برآﯾد کز عھده ی شکـرش بـه درآﯾـد بنده ھمان به که ز تقصير خوﯾش عذر به درگاه خدای آورد
نمی بينم، که مادرم ھيچوقت از خرﯾد برنگرده ،که دست برادرم بره
ورنه سزاوار خداوندﯾش کس نـتـوانـد کـه بـه جـای آورد
ه یِ خاله و پـدربـزرگـم رو تو چرخ گوشت ،که موشک خون ِ
باران رحمت بی نصيبش ھمه را رسيده و خـوان نـعـمـت
در مدرسمون تشـيـيـع خراب بکنه ،که نفر بعدی که از دم ِ
بی درﯾغش ھمه جا کشيده .پرده ی ناموس بـنـدگـان بـه گناه فاحش ندرد و وظيفه ی روزی بندگان به خطای منـکـر
پـدر می کنن و ما رو د ِم در نگه می دارن که تماشا کنيم، ِ خودم باشه.
نبرد. اونوقتا احساس متمول بودن می کردم چون تو خونمـون ای کرﯾمی که از خزانه ی غيب گبر و ترسا وظيفـه خـور داری
بيشتر وقتا شکالتِ خارجی داشتيم ،بابام از چابھار از اون موز رﯾز سياھا می آورد ،ھر از گاھی می رفتيم آبعلی بـا
دوستان را کجا کنی محروم تو که با دشـمـن اﯾـن نـظـر داری فراش باد صبا را گفته تا فرش زمردﯾن بگسترد و داﯾه ی ابر بھاری را فرموده تا بنات نبات در مـھـد زمـيـن بـپـرورد. درختان را به خلعت نوروزی قبای سبز ورق در بر نـھـاده و اطفال شاخ را به قدوم موسم ربيع کاله شکوفـه بـر سـر نھاده .عصاره ی نالی به قدرت او شھد فاﯾق گشته و تخم خــرمــاﯾــی بــه تــربــيــتــش نــخــل بــاســق گشــتــه.
چوبای کراﯾه ای اسکی می کردﯾم و فکر می کـردم چـون سن رشدﯾم برامون چوب اسکی نمی خرن. تو ِ ھمه چيز شادم مـی کـرد ،خـالـه بـازی ،کـش بـازی، دوچرخه سواری ،کارتن گربه ھای اشرافی ،چـمـن ھـای دورو بر ،درختا ،ستاره ھا ،آھنگِ ای قشنگ تـر از پـرﯾـایِ شھرام شب پـره کـه احسـاس مـی کـردم بـرای مـن خوندتش. ه یِ دنيـا مـی اومـد، به نظرم خونمون قشنگ ترﯾن خون ِ دنيا خوب بود مگر اﯾنکه حرف دندانپزشـکـی و واکسـن و
ابر و باد و مه و خورشيد و فلک در کارند تا تو نـانـی بـه کف آری و به حسرت نخوری
پنی سيلين به ميون می اومد. امروز اما دارم وسط کارت پستال زنـدگـی مـی کـنـم و
ھمه از بھر تو سرگشته و فرمانبردار شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری
ت و بـه چشـمـم قدرشو نمی دونم ،ھمه جا وفور نـعـمـ ِ ِ نمياد ،مادر -پدرم سالم و اميدوارن ،ھر کدوم از برادرام دو تا دست دارن دو تا پا ،پنجر ِه ی آپـارتـمـان خـالـم رو بـه
3
ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﭘﻨﺞ -اﺳﻔﻨﺪ1390
بھشت باز می شه ،بجای آبعلی می رم راکی ،دان تـان
ممنون از اﯾنکه سفير صلح مان شدی آن ھم در زمانهای
دﯾزنی و مثل کف دستم می شناسم ،شھرام شـب پـره
که نامزدھای انتخابات آمرﯾکا در جنگ افروزی عليه مـا بـا
ب بغل گوشمه و با پای خودم می رم دندانپزشـکـی و طـ ِ ِ
ھم مسابقه گذشته اند و روزنامهھای صھيونـيـسـتـی در
سوزنی.
تخرﯾب چھره اﯾران گوی سبقت از ھم ميرباﯾند...
احتماال تمام مشکالتم حل مـی شـه اگـه بـعـضـی از کتابای دور ِه ی دبستان و راھنماﯾی مو دوره کنم.
از تو سپاسگزارم بابت سخنرانيت که بـه قـول بـچـهھـا خودش ﯾک اسکار میارزﯾد .آنقدر واضح ،صرﯾح و شـفـاف بود که حتا فارس نيوز ھم با آن کوله بار از تجربه ،بـعـد از سه بار تالش در تحرﯾفش ناکام ماند...
ﺑﺮاي اﺻﻐﺮ...
از تو سپاسگزارم چون وقتی پيرمردھا و خاک خوردهھای سينمای اﯾران با تمام امکانات در خارج از کشور نميتوانـنـد
ﺣﺴﺎم ﻳﺰدان ﭘﻨﺎﻫﻲ
ﯾک فيلم دندان گير بسازنـد تـوﯾـی کـه از نسـل مـاﯾـی میآﯾی و با ھم ساالنت بھترﯾن فيلم تارﯾخ سينمای اﯾران
اصغر عزﯾز اﯾن ستون و سطرھاﯾش را به تـو اخـتـصـاص
را میسازی و با اﯾن کارت به من ،به ما ،اعتماد به نـفـس و اميد ميدھی .چيزی که نسل من بيشـتـر از ھـر زمـان
دادم تا از تو تشکر کنم!
دﯾگری به آن احتياج دارد... تشکر کنم بخاطر اﯾنکه بزرگترﯾن دستاورد زندگيت را بـا مردمت تقسيم کردی! بزرگوارانه جـاﯾـزه ات را بـيـن مـا تقسيم کردی بدون اﯾنکه ما را تقسيم کنی بـه خـودی و غير خودی ،دوست و دشمن ،ھم اندﯾش و دگـرانـدﯾـش،
ممنون بابت بازیھای فوقالعاده ﯾی که از پيمان و ليال و بقيه گرفتی ..راستی گفتم ليال! وقـتـی لـبـاسـش را در مراسم دﯾدم به فکر فرو رفتم .عجيب تخصص داری در بـه فکر فرو بردن .تازه وقتی حرفھاﯾت تمام شد فھميدم رنگ
مومن و کافر ،آشنا و غرﯾب...
لباسش را با رنگ حرفھاﯾت ست کرده بود... تشکر کنم بخاطر اﯾنکه باعث شدی بعد از ماهھا بتـوانـم ﯾک روز کامل را در سرخوشی ناشـی از اﯾـن مـوفـقـيـت بگذرانم و فراموش کنم تمام دلھرهھای جنگ و قحـطـی و تورم و تحرﯾم را...
ممنون از اﯾنکه لذت ناب ناشی از دﯾدن شادی ھموطنان را به من چشاندی... و ممنون بابت اﯾنکه ما مردم طبقه ی از ھر نظر متوسـط
تشکر کنم بخاطر اﯾنکه به ھمه ی ما ﯾاد دادی مـيـشـود
موضوع فيلمت بودﯾم...
صبورانـه و زﯾـرکـانـه ،پـرتـالش و بـی ھـيـاھـو از سـد محدودﯾتھا گذشت و بر بام دنيا اﯾسـتـاد .ﯾـاد دادی کـه ميشود چشم ھمه ی تـبـعـيـض ھـا ،کـارشـکـنـی ھـا، بیاخالقی ھا و تخرﯾب ھا را نه با حرف که با عـمـل کـور کرد... ممنونم از اﯾنکه بـه جـای دھـان بـه دھـان شـدن بـا دهنمکی ھا ،شمقدری ھا ،سلحشـورھـا ،شـورجـهھـا و امثالھم ،وقت و انرژی ات را بکار بستی تا امـروز بـا وودی آلنھا ھم آوازه شوی...
4
ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﭘﻨﺞ -اﺳﻔﻨﺪ1390
بھش زد و به زبون خودش گفت: -مخش رو زدی ﯾا نه؟
ﻓﻮﻧﺖ ﭘﺪر ﺑﺰرگ
-آره مادر بزرگ چه جورم زدم.
ﻧﻴﻤﺎ ﭘﻮر ﭘﺮﻫﻴﺰﻛﺎر
دوسش داری؟ چه جور دخترﯾه؟مادر بزرگ نزدﯾک 1ربع بود که به صفحه مانيتور زل زده
-آره مادر بزرگ حرف نداره.باورت نمـيـشـه کـيـفـی کـه
بــود ،ھــی عــيــنــکــش رو مــی زد بــه چشــمــاش و
دستش گرفته بود حداقل 1ميليون می ارزﯾد .دعا کن بـاز
می رفت نزدﯾک مانيتور و بـالفـاصـلـه عـيـنـکـش رو بـر
باھام قرار بزاره.
می داشت و در حالی کـه اخـم مـی کـرد صـورتـش رو می برد عقب تر ،امـا فـاﯾـده نـداشـت .چـيـزی سـر در نمی آورد .چشمھاش باز مثل ھميشه مرطوب بود .انـگـار ھميشه اشک توی چشماش جمع بود .البته اشکش بـه خاطر ناراحتی چشمھاش بود .دو سه سالی می شد که چشمھاش به خاطر پيری ناراحتی داشتند.چند روزی بـود که نوه کوچيکترش داشت بھش ﯾاد می داد که با کامپيوتر
دﯾگر چيا با ھم گفتيد؟ عقاﯾدتون به ھم می خوره؟ آره ،اونم مثل من عاشق بی ام و ھسـتـش .بـابـاشخيلی ماﯾه داره از اون آدمای با کالسـن .فـقـط سـه بـار دماغشو عمل کرده. -دوسش داری؟
کار کند تا بتواند با پسرش که سالھا بود به آمرﯾکا مھاجرت کــرده بــود از طــرﯾــق ای مــيــل ارتــبــاط بــرقــرار کــنــد. نوه اش کلی باھاش کلنجار رفته بود تا کمی کار با وﯾنـدوز را ﯾاد مادر بزرگ بدھد .اولين چيـزی کـه مـادر بـزرگ ﯾـاد گرفته بود معنی فونت در محيطھای متنی بود .چشـمـای مادر بزرگ خوب نمی دﯾد برای ھمين نوه اش بـھـش ﯾـاد داده بود که ساﯾز فونتھا را عوض کنـد تـا بـھـتـر بـبـيـنـد.
پس 1ساعته چی دارم ميگم؟ راستی منو چـرا صـداکردﯾن؟ می خواستم بپرسم چجوری باﯾد برم تـو ای مـيـلـم.نوه مادر بزرگ ﯾک نگاھی به صفحه مـانـيـتـور انـداخـت و گفت:
مادر بزرگ که کالفه شده بود عـلـی رغـم مـيـلـش و بـا
-ای بابا اﯾنجا رو چرا باز کردﯾن؟ اﯾن مـال مـوقـعـی کـه
دلخوری نوه اش را که مشغول SMSزدن با گـوشـی آی
بخواھين با کسی چت کـنـيـد .مـادر بـزرگ نـکـنـه داری
فون جدﯾدش بود صدا کرد .نوه مادر بـزرگ در حـالـی کـه
شــــيــــطــــونــــی
پــــيــــری؟
چشم از صفحه مانيتور بر نمی داشت بـه سـمـت مـادر
مادر بزرگ معنی حرف نـوه اش رو درسـت و حسـابـی
بزرگ آمد .مادربزرگ با لبخندی که حکاﯾت از لذتـی وصـف
نفھميد .لبخندی زد و گفت :
مــــی
کــــنــــی
ســــر
ناپذﯾر از وجود نوه اش داشت به نوه اش خيره شد و صـبـر کرد تا کارش تمام شود .با اﯾـن کـه پـيـر شـده بـود امـا می دانست که جوانھا اﯾنجوری با ھم ارتباط دارند .دزدکی به صفحه گوشی آﯾفون نگاھی انداخت .پسرک مشـغـول ترسيم ﯾک گل توسط کاراکتر ھای @ -{-بود .و در پـاﯾـان ﯾک لبخند توسط ﯾک پرانتز و دونقطه .سرش را که باال آورد انگار تازه فھميده باشد که کنار مادر بزرگـش اسـت ھـول
حاال به من ميگی چيکار کنم ﯾا نه ؟ ببين مادر بزرگ اﯾن عالمت رو ميبينی؟ اﯾنو کـه بـزنـیميری تو صفحه ای ميلت .و با دسـت بـه آﯾـکـونـی روی صفحه اشاره کرد .مادر بزرگ با چشمھای نـمـنـاکـش بـه آﯾکون خيره شد .و گفت:
شد و به چشمای مرطوب مادر بزرگ خيره شد .مادر بزرگ
-کدوم رو ميگی؟ ھمين که شبيه پاکت نـامـه ھسـت؟
برای اﯾنکه نوه اش را از اﯾن حال و ھوا در بياورد چشمکـی
پسرک که ھمچـيـن اسـمـی رو نشـنـيـده بـود گـفـت:
5
ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﭘﻨﺞ -اﺳﻔﻨﺪ1390
-شبيه چی؟ پاکت نامه دﯾگه چيه؟
ﯾک جمله قشنگ نوشته مادر بزرگ ولی مـال خـودشنيست .من اﯾن جمله رو قبال خونده بودم .معلوم نـيـسـت
مادر بزرگ گفت:
کدوم دوست پسرش بـراش فـرسـتـاده اونـم بـرای مـن
پاکت نامه ﯾعنی ھمين شکلی که اﯾنجـا مـی بـيـنـیدﯾگه .ما قدﯾما برای اﯾن که از راه دور از حـال ھـم خـبـر بــگــيــرﯾــم از اﯾــن وســيــلــه اســتــفــاده مــی کــردﯾــم. مادر بزرگ که کنجکاوی را در چشمھای نوه اش مـی دﯾـد گفت :
فوروارد کرده .راستی پدر بزرگ ھـم از اﯾـن نـامـه ھـای فورواردی براتون ميداد؟ اما مادر بزرگ جوابی نداد و غرق در خواندن نـامـه بـود. مادربزرگ اشک چشماتون ظاھرا خيلی از قبل بـيـشـتـرشده ھا .حتما باﯾد به دکتر نشون بدﯾد .حاال نامـه رو کـه
دوست داری ببينی قيافه اﯾـن آﯾـکـو ن از کـجـا اﯾـنشکلی شده؟ من ھنـوز ﯾـکـيـشـون رو دارم از قـدﯾـمـا. و به آرامی از جا بلند شد و به طرف گنجه اش گـه ھـمـه چيزھای با ارزشش را در آن نگه می داشت رفت .بـعـد از مدتی گشتن پاکت نامه قدﯾمی را کـه تـقـرﯾـبـا در حـال پوسيدن بود با خود آورد. -اﯾن اولين نامه ای ھست که پدر بزرگت بـرام نـوشـت.
خوندﯾد حتما قبل از اﯾن که دليتش کنيد بھم بگيد فونتـش چيه .به نظرم خيلی جالبه .و دوباره به سراغ مـوبـاﯾـلـش رفت. مادر بزرگ در حالی که اشک چشمھاشو پاک مـی کـرد آھسته و زﯾر لب گفت: -فونت پدر بزرگه.
می بينی قيافه پاکت درست شبيه ھمون آﯾکونسـت کـه اونجاست.
ﺳﻜﻮت نوه مادر بزرگ با تعجب به پاکت نامه نـگـاه مـی کـرد و
وﺣﻴﺪ ﺣﻘﻴﻘﺖ
ساکت بود .سپس مادر بزرگ نامه را با احتياط بيرون آورد. ھمراه نامه گلی خشک شده بيرون افتاد .با اﯾن که سالھا پيش خشک شده بود ھنوز می شد بوی عطرش را حـس کرد. مادر بزرگ به نوه اش که از دﯾدن گل خنده اش گـرفـتـه بود گفت:
ﯾک. بعضی از آھنگھای مورد عالقهی من ھستند ،که ”ته“ ندارند .ﯾعنی؟ ﯾعنی اﯾنکه حاال ضعف آھنگساز اسـت ﯾـا خواننده ﯾا مسئول نودال و افکت و تدارکات ﯾا ھرچی ،اﯾـن
-خب راستش ما اﯾنجوری برای ھم گل ميـفـرسـتـادﯾـم
آھنگھا اﯾنطور نيست که ﯾک نُت گذاشته باشند آخرش -
دﯾـــگـــه .و لـــبـــخـــنـــدی زد و گـــل را بـــوﯾـــيـــد.
مثال ”دﯾنگ“ و بعدش تمام .ﯾعنی؟ ﯾعنی اﯾنکه ھی صدای
نوه مادر بزرگ نامه را باز کرد و بـه دسـتـخـط پـدر بـزرگ
موزﯾک که ھنوز درحال نواختن است و خواننده که ھنوز در
نـــگـــاھـــی انـــداخـــت و بـــا تـــعـــجـــب گـــفـــت:
حال خواندن است کم و کمتر میشود ،ھی آرام و آرامتـر
-اﯾنو با چـه فـونـتـی نـوشـتـه؟ تـا حـاال نـدﯾـده بـودم.
میشود تا به صفر برسد.
اما در ھمين موقع صدای SMSموباﯾلش بلنـد شـد .مـادر بزرگ گفت حاال جواب دوسـتـت رو بـده تـا بـرات بـگـم. نه اگـر زود جـواب بـدم فـکـر مـی کـنـه چـه خـبـره.و شروع به خواندن SMSکرد.
اﯾن حالت ﯾک حس شيرﯾن ”اطمينان“ ی دارد که ”ھـی فالنی ،ﯾکجاﯾی آن ته تهھا ،آن آخـر آخـر ،ھـنـوز دارنـد میخوانند و میزنند و ھيچ چيز تمام نشده“. حس اطمينانی از اﯾن جنس که ”ھنوز موسيقی جرﯾان
6
ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﭘﻨﺞ -اﺳﻔﻨﺪ1390
دارد ،گيرم تو نمیشنوی“ و خـوب… کـی اسـت کـه بـه
ﯾکجاﯾی که بعد از کلی ماجرا و حرفھای عاشـقـانـه و
راست و دروغش توجھی کند؟ ”حس خوبی“ ز گـلـسـتـان
ھدﯾه و نمیدانم ،سختی و گرﯾه و رنج و لذت و ”زندگی“
جھان ما را بس اصال.
رسيده باشند و ھی ھم را نگاه کنند و کيف کنند. ﯾعنی اﯾن سکوت براﯾشان ﯾک حس ”اطمينان“ شيرﯾنـی
دو. به نظرم ﯾک جاﯾی باﯾد بـاشـد تـوی روابـط عـاشـقـانـه عارفانه دو تا ”آدميـزاد“ -الـبـتـه روی اﯾـنـکـه دو طـرفـش ”آدميزاد“ باشند تاکيد دارم .آن ﯾکی دﯾگرھاﯾش را نه سـر در میآورم ،نه کنجکاوم سر در بـيـاورم -کـه بـنـشـيـنـنـد روبروی ھم و ھيچکس ھم ھيچ حرفی نزند .ﯾک جاﯾی آن احتماال آخرھای پيشرفت رابطهشـان بـاﯾـد ﯾـک سـکـوت خالی خالی باشد اصوال .ﯾعنی؟ ﯾعنی ”جاﯾی“ کـه آن دو نفر ،به قول ﯾکی که ﯾادم نيست کيست )و البـتـه کـمـی
داشته باشد که ”ھی فالنی ،ﯾک جاﯾی آن ته تـهھـا ،آن آخر آخر قلبش ،ھر لحظه دارد عاشقت مـیشـود“ .حـس اطمينانی از اﯾن جنس که ”ھنوز احساس جـرﯾـان دارد“ و کی است که آنجا اﯾستاده باشد و در راسـت و دروغـش شک کند؟… ”ﯾار عاشقی“ ز گلستان جھان ما را نه تـنـھـا بس ،که از سرمان ھم زﯾاد .خالصه که اگر ھمچين جاﯾـی ھستيد ،خواستم بگوﯾم خوب جاﯾی ھستيد ،از جـاﯾـتـان جم نخورﯾد… ُ
تحرﯾف از جانب من(” ،با ھمه جاﯾشان و ھمه چـيـزشـان، ھمه جا و ھمه چيز آن دﯾگری را دوست داشته باشند“ .
ﻋﻜﺲ از ﺳﻔﺎﻧﻪ ﻣﻘﺪم ﻧﻴﺸﺎﺑﻮري
ISAUA Game Night
7
ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﭘﻨﺞ -اﺳﻔﻨﺪ1390
ﻣﺎﻫﻨﺎﻣﻪ اﻳﺮاﻧﻴﺎن
Email: editor@iraniansmonthly.com Website: http://iraniansmonthly.com ﺷﻤﺎ و اﻳﺮاﻧﻴﺎن وﺑﺴﺎﻳﺖ ﻧﺸﺮﻳﻪ اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﺑﺎ ﻗﺎﺑﻠﻴﺖﻫﺎي ﻣﺘﻨﻮﻋﻲ از ﻗـﺒـﻴـﻞ ارﺳـﺎل
ﭘﺲ از ﻋﻀﻮﻳﺖ در ﭘﺎﻳﮕﺎه ﻧﺸﺮﻳﻪ ،و در ﺻﻮرت ﺗﻤﺎﻳـﻞ ﺑـﻪ ارﺳـﺎل
آﻧﻼﻳﻦ ﻣﻄﺎﻟﺐ و اﻣﻜﺎﻧﺎت ﺑﻲ ﻧﻈﻴﺮ دﻳﮕﺮ در ﺧﺪﻣﺖ ﻋﻼﻗﻪ ﻣﻨﺪان ﺑﻪ
ﻣﻄﻠﺐ ،ﺑﺎ ﻣﺎ ﺗﻤﺎس ﺑﮕﻴﺮﻳﺪ و درﺧﻮاﺳﺖ ارﺗﻘﺎي ﺳﻄﺢ ،از ﻋﻀﻮ ﺑـﻪ
اﻳﻦ رﺳﺎﻧﻪ ﻓﺮﻫﻨﮕﻲ ﻣﻲﺑﺎﺷﺪ.
ﻧـﻮﻳﺴـﻨــﺪه ﻧـﻤـﺎﻳــﻴـﺪ .ﺑــﺎ ارﺗـﻘــﺎي ﺳـﻄـﺢ ﺑـﻪ ﻧــﻮﻳﺴـﻨــﺪه،
ﺑﺮاي ﻋﻀﻮﻳﺖ در ﭘﺎﻳﮕﺎه ﻧﺸﺮﻳﻪ ﻛﺎﻓﻲﺳﺖ ﺗﺎ ﺷﻨﺎﺳﻪ ﻛﺎرﺑﺮي و رﻣـﺰ
ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺟﻤﻊ اﻋﻀﺎي ﻓﻌﺎل اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﻣﻲ ﭘﻴﻮﻧﺪﻳﺪ .اﻳﻦ اﻣﺮ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻟـﺔ
ورود ﺧﻮد را اﻳﺠﺎد و ﻧﺸﺎﻧﻲ اﻟﻜﺘﺮوﻧﻴﻚ ﺧﻮد را وارد ﻧﻤﺎﻳﻴﺪ ﺗـﺎ ﺑـﻪ
ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻦ اﺳﺎﺳﻨﺎﻣﻪ و ﻣﻠﺰوﻣﺎت آن ﺗﻠﻘﻲ ﻣﻲﮔﺮدد.
ﺧﺎﻧﻮاده اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﺑﭙﻴﻮﻧﺪﻳﺪ. اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﻣﺸـﺘـﺎﻗـﺎﻧـﻪ در اﻧـــﺘـــﻈـــﺎر ﻫــﻤــﻜــﺎري ﺷﻤﺎﺳﺖ.
8
ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﭘﻨﺞ -اﺳﻔﻨﺪ1390
Iranians Social and Cultural Monthly of Iranians in Edmonton
March 2012 – Esfand 1390
45 Year 5, No.5
ﻋﻜﺲ از ﺳﺮوش ﺧﺰراﻳﻲ
Editor’s note: Our laughs and tears
2
the prayer
3
To Asghar
4
Grandpa's font
5
Silence
6
Editor: Pegah Salari This issue’s writers: Pegah Salari, Farnaz Farhidi Hesam Yazdanpanahi, Nima Pourparhizgar, Vahid Haghighat Page Designer: Mona Saedi Photos: Soroush Khazraei, Safaneh Mohaghegh-Neyshabouri Cover Photos: Academy Awards 2012 (F) Silver Skate Festival-Edmonton (R) Executive Board: Nima Yousefi, Khosrow Naderi, Mohsen Nicksiar Hesam Yazdanpanahi
1390 اﺳﻔﻨﺪ- ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﭘﻨﺞ