ﻣ ﺎ ﻨﺎ
ﯽ-ا ﻤﺎ ﯽ ا ا ﯿﺎن اد ﻮ ﻮن
ﭘ ﺳﺎل ﻢ -ﻤﺎره 2آ
1390دﺳﺎ
42 ﺮ 2011
ﺑﻨﻲ ﺳﻠﻄﺎن ﻋﻜﺲ از ﺳﺤﺮ ايرانيان درگذشت تاسف بار ھموطن عزيز آقای دکتر عباس نژاد را به خانواده ايشان و جامعه ايرانيان ادمونتون تسليت می گويد .روحش شاد. نشريه
ﻳﺎدداﺷﺖ ﺳﺮدﺑﻴﺮ
2
ﻣﻬﺎﺟﺮت از زاوﻳﻪ اي دﻳﮕﺮ
3
ﻣﺤﺮم
5
”ﻣﻮﺳﻲ و ﺷﺒﺎن ﺳﺮﮔﺮدان“
6
ﺗﻌﺰﻳﻪ ﺑﻪ رواﻳﺖ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻏﺮب ﻧﺎﻣﻨﺘﻈﺮ
9
ﻣﻌﺎدﻟﻪ ﻫﺴﺘﻲ
9
م سووليت تم ام مطال ب منت شره در ن شريه ب ه عھ ده نوي سنده و تھي ه کنن ده مطل ب ب وده و نشريه ايرانيان مسووليتی در قبال آن ندارد.
ﺳﺮدﺑﻴﺮ :ﭘﮕﺎه ﺳﺎﻻري ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﮔﺎن اﻳﻦ ﺷﻤﺎره: ﭘﮕﺎه ﺳﺎﻻري ،ﺣﺴﺎم ﻳﺰدان ﭘﻨﺎه ،ﻟﻴﻼ رﺿﻮان دﻻرام ﺧﻴﺎﻃﺎن ،وﺣﻴﺪ ،ﻧﻴﻤﺎ ﭘﻮر ﭘﺮﻫﻴﺰﻛﺎر
ﻋﻜﺲ اول :ﮔﺮدﻫﻤﺎﻳﻲ ISAUA
ﺻﻔﺤﻪﺑﻨﺪي :ﻣﻮﻧﺎ ﺳﺎﻋﺪي
ﻋﻜﺲ آﺧﺮ :اﺻﻔﻬﺎن
ﻋﻜﺲ :ﻣﺤﺴﻦ ﻧﻴﻚ ﺳﻴﺮ ،ﺳﺤﺮ ﺑﻨﻲ ﺳﻠﻄﺎن ﻧﺎﺻﺢ ﺧﺪاﻳﻲ ﻫﻴﺄت اﺟﺮاﻳﻲ :ﻧﻴﻤﺎ ﻳﻮﺳﻔﻲ ،ﺧﺴﺮو ﻧﺎدري
ﻣﻬﻠﺖ ارﺳﺎل ﻣﻘﺎﻻت ﺗﺎرﻳﺦ ﭘﺎﻧﺰدﻫﻢ ﻫﺮ ﻣﺎه ﻣﻲﺑﺎﺷﺪ. ﭘﻴﺸﻨﻬﺎدات و ﻣﻘﺎﻻت ارﺳﺎلﺷﺪه ﭘﺲ از اﻳـﻦ ﺗﺎرﻳـﺦ در ﺷﻤﺎرهي ﺑﻌﺪي ﻣﻨﻌﻜﺲ ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ. ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﺳﻪ -دي1390
ﻣﺤﺴﻦ ﻧﻴﻚﺳﻴﺮ ،ﻣﺤﻤﺪ ﻋﻠﻲ ﻓﺎﺧﺮي ﺣﺴﺎم ﻳﺰدان ﭘﻨﺎﻫﻲ ،ﻋﻠﻲ ﺧﺎﻛﺒﺎزان ﻓﺮد
می کنيم ،به بعضی ھاشون به خاطر آرامـش صـدای آب توی جوﯾھاشون پناه می برﯾم .وقتی "زمان" کافـی بـرای
ﻳﺎدداﺷﺖ ﺳﺮدﺑﻴﺮ
گذروندن تو تک تک کوچه ھای آشنـا رو نـداری ،مـجـبـور
از اﻧﺘﺨﺎب ﻛﻮﭼﻪ ﻫﺎ
ميشی انتخاب کنی .انتخابت ھم کوچکترﯾن ربـطـی بـه
ﭘﮕﺎه ﺳﺎﻻري
کوچيکی و بزرگی و عرض و طول اون کوچه نداره .تو انگـار که به کوچه ھا سر می زنی ،که خودت رو دوره کنی.
ﯾه کوچه ھاﯾی ھست که ميشه بی اﯾـنـکـه واردشـون شد ،توشون گم شد .ﯾه کوچه ھاﯾی ھست که انگـار ﯾـه روزی ﯾه وقتی ،بی اﯾنکه خودت بدونی ،بخشی از خيالـت رو توشون جا گذاشتی .ﯾه اتوبان ھـاﯾـی ھسـت ،کـه از توشون که رد ميشی تمام بودنت مياد جلوی چشم ھات. وقتی جاﯾی رو ترک می کنی ،کوچه ھـا رو ھـم مـثـل آدم ھا پشت سرت جا ميذاری .وقتی که بر مـی گـردی، فقط برای دﯾدن دوباره آدم ھا بر نمی گردی .بخشی از تـو ھميشه در جستجوی کوچه ھاست .
حاال اﯾنجا دور و برم رو که نگاه می کنم کم کـم ھـمـون احساس رو نسبت به کوچه ھا دارم که زمانـی در خـونـه داشتم .ﯾا شاﯾد نه دقيقاً ھمون احساس ولی حسـی از ھمون جنس. امروز به نظرم تو ﯾخ زده ترﯾن شـب زمسـتـونـی ِ اﯾـنـجـا ميشه از ﯾه کوچه رد شـد و احسـاس آشـنـاﯾـی کـرد. اﯾنجا ھم دﯾگه خيلی از کوچه ھا ختم ميشـن بـه خـونـه ھای دوست ھا .به کافی شاپ ھای گرم خاطـره انـگـيـز، به کتاب فروشی ھاﯾی که بوی قشنـگ ِ کـاغـذ مـی دن.
فرصت که کوتاه باشه ،حتی برای دﯾدار کوچـه ھـا ھـم
تو اﯾن روزھای آخر دسامبر که امسال به طرز مشـکـوکـی ھيچ خبری از برف سنگين توشون نبوده ،چراغونـی ھـای
باﯾد انتخاب کنی.
کرﯾسمس چھره کوچه ھا و خونه ھا رو خـيـلـی قشـنـگ کوچه ھا ،مثل آدم ھا می مونن .زنـده ن .لـبـاسـشـون
کرده .از توی کوچه ھا که رد ميشی ،می تونی توی خونه
عوض ميشه ،آدم ھاﯾی که از توشون رد مـيـشـن عـوض
ھا رو ببينی که جمع ھای بزرگ دوست و فاميلی دور ميـز
ميشن .گاھی چراغ قرمز دارن ،گاھی ﯾه طرفه مـيـشـن،
ب قرمز توی تزئينات و لباس ھـا و شام نشستن .رنگ غال ِ
گاھی عبور ممنوع .کوچه ھا مـثـل آدم ھـا مـی مـونـن.
دکوراسيون مغازه ھا ،سرما رو از ﯾادت می بره.
ميشه بھشون دل بست .ميشه توشون گم شد .ميـشـه ازشون عبور کرد .ميشه تا ھزار سال ،با ھـر قـدم ،تـمـام گذشته رو مرور کرد .کوچه ھا رو باﯾد مثل آدم ھا انـتـخـاب
قرار بـود اﯾـن نـوشـتـه جـور دﯾـگـه ای تـمـوم بشـه. می خواستم از "انتخاب کوچه ھا" به جـاھـای دﯾـگـه ای برسم .ولی وسط ھای نوشته بودم که کسی ازم پرسيـد
کرد.
چرا اﯾن قدر ھميشه غمگين می نوﯾسم .اولـيـن کسـی ھر کوچه ای ﯾه صداﯾی داره .ﯾه بوﯾی داره .ﯾـه حسـی
نبود که اﯾن سؤال رو می پرسيد .ولی اولين کسـی بـود
داره .زنده بودن کوچه ھا رو نميشه انکار کرد .ﯾـه ارتـبـاط
که وقتی ھنوز در حال کار کردن روی ﯾک نوشته بـودم ازم
عاطفی قوی ھست بين تمام حواس ما با کوچه ھاﯾی که
اﯾن سؤال رو پرسيده بود .حاال که نشستم که مطلبـم رو
توشون بزرگ شدﯾم" .بزرگ شدن" به معنای رشـد کـردن
تموم کنم دﯾدم ھر کاری می کنم نمی تونم به اون جاﯾـی
فکر و خيال و احساس .به معـنـای لـمـس کـردن دنـيـای
برسم که قبل از شروع نوشتن ھدفم بود .نـا خـودآگـاه از
واقعی" .بزرگ شدنی" که شاﯾد در چنـد لـحـظـه اتـفـاق
کوچه ھای گذشته به کوچه ھای امروز و ادمونتون رسيدم
بيفته.
و شاﯾد برای اولين بار با کوچه ھای اﯾن سرزمين ﯾـخ زده
کوچه ھا ھمون نقشی رو تو زندگيمون بازی مـی کـنـن
احساس آشناﯾی کردم...
که آدم ھا .از بعضـی ھـاشـون از تـرس تـرافـيـک دوری
2
ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﺳﻪ -دي1390
اصال خصلت مشترک ھمـه کـوچـه ھـا ھـم ھـمـيـنـه.
روشن ساختن اﯾن نظر است که اﯾرانيان خارج نشـيـن بـا
ھر کدومشون باالخره تو رو به ﯾـه جـاﯾـی مـی رسـونـن.
ورود به ﯾک جامعه جدﯾد از مزاﯾای مھمـان شـدن در اﯾـن
حتی اگه بن بست باشن .حتی اگه بـاھـاشـون غـرﯾـبـه
پيکره بھره مند شده و در ازای آن ،منافع زﯾادی را عاﯾد اﯾن
باشی .حتی اگه باورشون نداشته باشی.
ميزبان می کنند ،خواه در نقش ﯾک دانشجو ،ﯾک محـقـق، ﯾک استاد دانشگاه ،ﯾا حتی ﯾک کارمند ﯾا کارگر ساده امـا
سال جدﯾد ميالدی رسيد .بھانه ھـای شـادی رو بـاﯾـد
نتوانسته اند آنطور که باﯾد و شاﯾد تبدﯾل بـه اعضـای اﯾـن
غنيمت دونست .ھر فرصتی رو که توش آدم ھـا سـوا از
پيکره شوند .به عنوان مثال به سختی میتوان در آمرﯾکـا،
باور ھا و برچسب ھای اجتماعی به ھم نزدﯾک ميشن رو
کانادا ﯾا کشورھای اروپاﯾی ﯾک شھردار اﯾرانی االصل پـيـدا
باﯾد دوست داشت .اميدوارم از روزھای تعطيلی دانشـگـاه
کرد چه برسد به سناتور ،وزﯾر ،ﯾا رﯾيس جمھور! به اعتقـاد
و کار لذت برده باشيد .آخر ِ آخر ِ اﯾن نوشته ھـم رسـيـدم
بنده ،اﯾن پدﯾده مھر تأﯾيدی است بر اﯾن نظـر کـه عـمـده
به اﯾنجا که از گم شدن تو کوچه ھای امروز ھم ميشه بـه
اﯾرانيان مھاجر نسبت به سياست و اجتماع بی تـوجـه ﯾـا
ذت برد. اندازه کوچه ھای گذشته ل ّ
کم توجه ھستند .اﯾن بی توجھی تنھا نسبت به مـحـيـط جدﯾد نيست و وطن اﯾشان را نيز شامـل مـی شـود .بـه
تنھا اگر بخواھيد.
عنوان شاھدی بر مدعا ھم میتوان به سند منتشر شده در وﯾکی ليکس مبنی بر بیتوجھی اﯾرانيان مقيم تـورنـتـو نسبت به جرﯾانات و حوادث سياسی اﯾران اشاره کرد.
ﻣﻬﺎﺟﺮت از زاوﻳﻪ اي دﻳﮕﺮ
دومين نکته ی قابل تامل در باب مھاجرت ،دالﯾلی اسـت که از طرف مھاجران در توجيه جالی وطن ارائه می گـردد.
ﺣﺴﺎم ﻳﺰدان ﭘﻨﺎﻫﻲ
اﯾن دالﯾل عمدتاً عبارت اند از رسيدن به رفـاه اقـتـصـادی، رسيدن به آزادی فردی ،اجتماعی و سيـاسـی بـيـشـتـر، چند صباحی بود که میخواستم از ھـجـرت بـنـوﯾسـم!
تحصيل در دانشگاهھای ممتاز دنيا و زندگی در محيطی بـا
ذھنم پر بود از قياسھا بين اﯾنجا کـه نـمـیدانـم دقـيـقـا
مردمان و دولتی پاﯾبند به اخالقيات و قانون .در اﯾن زميـنـه
کجاست و نميدانم بين من و اﯾنجا چه نسبتی ھسـت بـا
مھاجران شاﯾد کمتر به دو فاکتور شانس موفقيت و زمـان
وطنم .می خواستم بنوﯾسم از اﯾنکه چـرا اﯾـنـجـا چـنـيـن
الزم بــرای رســيــدن بــه ھــدف تــوجــه کــرده بــاشــنــد.
است و آنجا چنان .اما نمیدانم چرا با اﯾن ھمه ناگفته در
مثال کسانی که به اميد بھبود وضعيت اقتصادی مھـاجـرت
ذھن ،ھربار در ھمان ب بسمﷲ قلمم ﯾبس مـی شـد و
می کنند ممکن است ندانند که کارﯾابی در کشوری مـثـل
زبانم گنگ .باالخره تصميم گرفتم بنوﯾسم به ھر سـخـتـی
کانادا مستلزم داشتن مدرک تحصيلی کاناداﯾی ﯾا سابـقـه
که باشد ،با ھر نقصی! شاﯾد دردی دوا شود ،شاﯾد جرقه
کار قبلی در کاناداست و ﯾک مھاجر پس از مـاهھـا تـالش
ای شود در ذھن بعضی ھامان ﯾا دست کم تکليفـمـان بـا
موفق به پيدا کردن شغل خواھد شد آن ھم نه لـزومـاً در
خودمان روشن شود!
زمينه تخصصی وی آن ھم بـه شـرط بـه سـامـان بـودن
در باب مھاجرت ،اولين نکته ای که به ذھن الکن حـقـيـر میرسد عدم بالندگی اجتماعی و خصـوصـاً سـيـاسـی اﯾرانيان خارج از کشور است .به عبارت دﯾگر ،بـه اعـتـقـاد حقير ،حيات سياسی و اجتماعی اﯾرانيان خارج از کشـور شبيه حيات بيولوژﯾک انگلھای مفيد است .ھدف از اﯾـن تشبيه به ھيچ روی توھين به خارج نشينان نـيـسـت کـه نگارنده خود ھم عضوی از اﯾن دسته است .بـلـکـه ھـدف
3
شراﯾط اقتصادی .ھمچنين فردی که به اميـد زنـدگـی در محيطی با افراد و دولتی پاﯾبند به اخـالقـيـات بـه کـانـادا مھاجرت میکند ممکن است نداند که دولـت کـانـادا چـه بيشرمانه ھمين چند روز پيش از پيمان کيوتو انصـراف داد بدون اﯾنکه آب از آب تکان بخـورد و مـردم عـکـسالـعـمـل خاصی نشان دھند ،ﯾا شاﯾد از وضعيت رقت بار زنان بومی کانادا بی اطالع باشد .شاﯾد روحش ھـم خـبـر نـداشـتـه
ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﺳﻪ -دي1390
باشد از پدﯾده ی ليگال رابری .اﯾضاً شخصی که بـه امـيـد
زندگی قرار گيرد ،ممکن است فرد مھاجر به اﯾـن نـتـيـجـه
داشتن آزادی سياسی بيشتر ھـجـرت مـیکـنـد شـاﯾـد
برسد که کيفيت زندگيش در اﯾران عليرغم درآمـد کـمـتـر،
بی اطالع باشد از اﯾن حقيقت که بـه دسـت آوردن حـق
باالتر از کيفيت زندگيش در غربت بوده است.
رأی که الف الفبای دموکراسی است منـوط بـه دردسـت داشتن پاسپورت کشور مقصد است کـه در مـورد کـانـادا حداقل پنج سالی به طول میانجامد.
و اما نوبت به نتيجه گيری از نکات باال میرسد .در اﯾـن بخش ھدف به ھيچ وجه سياه نماﯾی مھاجرت و شکست خورده تلقی کردن مھاجران نيست .ھدف گشاﯾـش زاوﯾـه
سومين نکته ای که نگارنده قصد دارد در اﯾن مجال به آن
جدﯾدی در برابر دﯾدگان مھاجران و کسانـی سـت کـه در
اشاره کند ،افزاﯾش چشمگير مـھـاجـران دانشـجـوسـت.
مرحله تصميم گيری قرار دارند .ما با تالش و ھزﯾنه فـراوان
تا چند سال پيش مھاجرت دانشجـوﯾـان عـمـدتـا مـحـدود
مھاجرت میکنيم برای رسيدن به آرامش ،رفاه اقتـصـادی،
ميشد به رشتهھای خاص مـھـنـدسـی آن ھـم از بـيـن
آزادیھای فردی ،اجتماعی ،و سياسی و ادامه تحـصـيـل.
فارغالتحصيالن دانشگاهھای خاص مثـل شـرﯾـف .امـا بـا
حال آنکه اگر از بی توجھی سياسی _ اجتماعی نسـبـت
نگاھی سرﯾع و گذرا میتوان درﯾافت که در سالھای اخـيـر
به جامعه خود دست بردارﯾم و وقت ،پول و انـرژی خـود را
اﯾن پدﯾده به اکثر رشتهھا از شـاخـهھـای مـھـنـدسـی و
به جای مھاجرت صرف اصالح امور در مـمـلـکـت خـوﯾـش
پزشکی گرفته تا علوم انسانی و ھنر شيوع پيدا کـرده و
بنماﯾيم ميتوانيم آنچه را که در خارج از کشور در جستجوی
فارغالتحصيالن اکـثـر دانشـگـاهھـا را شـامـل مـيـشـود.
آن ھستيم در وطن خود بنا کنيم .نوﯾسنده نيک آگاه است
اﯾن پدﯾده بيشتر از اﯾنکه ماحصل تفـکـر و تصـمـيـمگـيـری
که فراﯾند اصالحات اجتمـاعـی ،سـيـاسـی و اقـتـصـادی
باشد منتج از تقليد و سرخوردگی فراگير نسـل مـاسـت.
فراﯾندی زمان بر و طاقت فرسا است ،اما ناممکن نيسـت.
چنين حجم قابل توجھی از مھاجرت افراد تحصيل کـرده و
ممکن است اﯾن نتيجه گيری در ذھن خواننده ﯾک نتـيـجـه
متخصص به خارج مشخصا به نفع کشورھای مقصد و بـه
گيری اﯾده آل و بنيادگرا باشد اما تجربه کشورھاﯾی نـظـيـر
زﯾان اﯾران خواھد بود .ھمچنين اﯾن کمبود نيروی شاﯾستـه
ترکيه ﯾا برزﯾل نشان می دھد که اگر مردمانی در صدد بـر
در کشور باعث وخيمتر شدن وضعيت علمی ،اقـتـصـادی،
آﯾند تا کشور خود را اصالح کـنـنـد ،دﯾـر ﯾـا زود خـواھـنـد
اجتماعی و فرھنگی کشور شده و زمينه را برای مھاجـرت
توانست .به عالوه ،بسيار نيکوست که مھـاجـران پـس از
افراد بيشتری مھيا میکند.
تحصيل علم و تخصص و شناخت درست و کـامـل زواﯾـای
چھارمين و آخرﯾن نکته در باب مھاجرت ،شرح دلـتـنـگـی مھاجران اﯾرانی است که خـود بـحـری اسـت طـوﯾـل از توئيتھا و پستھای فيس بوک گرفته تا اشکھای نـھـان و آشکار پای سفره ھفت سين .از دلتنگی برای پدر و مادر
زندگی در غرب به وطن خوﯾش باز گـردنـد تـا تـخـصـص و تجربيات کسب شده در بالد غرﯾب را در مملکت خوﯾش به کار گيرند و کمر ھمت به اصالح امور ببندند تا آنـچـه خـود ميتوانند داشته باشند ز بيگانه تمنا نکنند.
و ساﯾرﯾن تا ھوس لواشـک و آلـوچـه و چـاغـالـه بـادام. از انتظار شبانه روزی پای اسکاﯾپ و اﯾميل برای ﯾک تصوﯾر از اعضای خانواده تا در به در گشتن بـه دنـبـال رسـتـوران اﯾرانی و نان سنگک و لواش .از مرور گاه گاه خاطرات اﯾران و آلبومھای عکس قدﯾمی تا حسرت صبحھای شنبه برای پنير ليقوان و بربری داغ .به اﯾن حسرت ھا ،افسوسھـا و دلتنگی ھا استرس ناشی از کار ،تحصـيـل و زنـدگـی در محيط جدﯾد ھم اضافه می شود .در چنين شراﯾـطـی اگـر ميزان آرامش فکری و احساسی مالک سنجش کـيـفـيـت
4
ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﺳﻪ -دي1390
خود نيز اﯾنگونه با محرم آشـنـا شـده ام .از کـودکـی بـا ھمساالنم دوان از پی مادر بی آنکه بدانم از پـی چـه و
ﻣﺤﺮم
چرا .تنھا حيران از اﯾن ھمه ھای و نور .و جمـلـه "سـيـنـه بزن" که ھمه بزرگساالن به کودکان برای انجـامـش اصـرار می ورزﯾدند .تکرار ساالنه ﯾک مارش ،رژه ،دسته ،زنـجـيـر،
ﻟﻴﻼ رﺿﻮان
شمشير ،شتر،خون ،شمع ،کبوتر ،علم ،فانوس ،نذر. باز محرم .از اﯾن جا حتی ھزاران ماﯾل دورتر ،می تـوانـم صدای دسته ھای عزاداری را بشنوم ،از سـرزمـيـنـی کـه تنھا محرم در آن بی ھيچ تغيير و کـم و کـاسـتـی اجـرا می شود .در جنگ ،در زمستان ،در تابستان ،در بحران ،در ھر نقطه ای از آن توسط ھر قوم ﯾا دسته ای ..... محرم را از کودکی به ﯾاد دارم .شبھا با آن ھمه شـور و صدا ،انگار که روز بود .دوان دوان می رفتيم و مادر را صـدا ميزدﯾم که دﯾر شد .مبادا دسته ای برود و ما آن را نـدﯾـده باشيم .صدای طبل و سنج مردمانی مشتاق و سينه زن، شمشيرھای بزرگ رقصان درنور و مارش عـزا ،جـوانـانـی تماشاگر و مردمانی ادغام شده با گروھھاﯾی منسجم و با نوای وﯾژه ھر گروه ،و زنانی که ھای ھای می گرﯾستند و کودکانی با لباسھای سبز و سپيد .بـه دنـبـال سـکـوﯾـی می گشتيم تا بر باالﯾش بروﯾم چرا که ھيـچ کـس ﯾـادش نبود که ما از البه الی پاھای زنجيرزنان فقط سيم و چرخ و مھتابی ميبينيم .سالھا که گذشت در دوره دانشجوﯾی پـر ميزدم که برگردم به شھرم برای محرم .گوﯾا محرم تنھا در غربت با ھمکالسی ھا و ھم خوابگاھی ھا بـوی مـحـرم نداشت .سالھا باز گذشت ،نـدانسـتـم نـذر آن روزھـا از پی چه بود؟ عزادارﯾش چرا و چـگـونـه بـود؟ غـبـار رنـگ سياھش که تا صفر بر دل شھر می نشست از چه بـود؟ ذوق دﯾدن دسته ھای عزاداری مسجد محل از چـه بـود؟ اﯾن عادت پرشور ھمه ساله چگونه اﯾجاد شده بـود؟ چـرا ھمه جا کودکان کفن پوش بودند؟ چرا ھمه جا بوی اسپند می داد؟ چرا زن ھمساﯾه پارچ شربت به دست سر کوچه بود؟ و اﯾن علم ھا بر دوش جوانان از پی چه دوان بودند؟ اما روزی که با کودک دوساله ام ازدﯾدن تعزﯾه بـه خـانـه برگشتم و او با زبان بی زبانی گفت ":آقا ،چـاگـو...اسـب" علی رغم اﯾنکه فھميدم دﯾدن صحنه تعزﯾه برای کـودکـی به اﯾن سن وحشتناک و غير انسانی است ،دانستـم کـه
5
اﯾن عادت دﯾرﯾنه سخت در قلبمان نفوذ کرده بود .تـنـھـا آنرا تکرار کردﯾم و تکرار .ندانستيم محرم چيست و رﯾشـه ھاﯾش کجاست .ھنوز ھم نمی دانيم! علی رغم اعترافم به ندانستن از عاشورا و کربال ،ھيچگاه تحقـيـق جـامـع و باﯾسته ای در اﯾن زمينه نداشته ام فلذا خو در را در مـقـام ﯾک منتقد ﯾا مورخ و ﯾا عالم به زواﯾای آن نمی دانم و البتـه اﯾنکه ھنوز ھيچ علم و شعور و تارﯾخ و کتابی نـتـوانسـتـه علت واقعی و ﯾا حتی صورت دقيق ﯾک روﯾداد را در عـالـم به طور صرف و مطلق اعالم نماﯾد .شنيدن و خواندن نـقـل قول از گذشته نياز به بررسی و اندﯾشه و بـحـث بسـيـار دارد ،لذا بشر ھميشه در جستجوی رازھـاﯾـی اسـت تـا تارﯾخ را با آن بشناسد و از تکرار خطای گذشـتـگـان دوری کند و بر انجام امور اندﯾشمندانه و مفـيـد و انسـان سـاز گذشتگان که در جھت خدمت به بشر باشد پيروی کنـد و البته زنده نگاه داشتن آرمانھای انسانـی حـاصـل از ﯾـک روﯾداد ارزشمندتر از تکرار نماﯾش ظاھری نمادھای ادغـام شده با برخی بدعت ھا و عادت ھاست. ﯾک نمونه عجيب و ھمه ساله تکرار شدنی ،نذری ھـای محرم است .از دارا و ندار آنرا ھـمـه سـالـه بـا عشـق و اشتياق ادا می کنيم و از صميم قلب بين دوستان و مردم آشنای شھر پخش می کنيم و باور دارﯾم که اﯾن بھـتـرﯾـن کاری است که انجام داده اﯾـم و بـه سـبـب آن بسـيـار خرسندﯾم .ولی شاﯾد اگر چندبار در سال کسی در خـانـه مان را زد به خاطر نياز ردش می کنيم .ﯾـا گـدای فـرصـت طلب می خوانيمش ﯾا معتاد سر گذر .گاه اگر بينـدﯾشـيـم ما خود نيز مسئوليم .بارھا شنيدم که با خود می گـوﯾـيـم در اﯾن وضعيت اقتصادی برای کمک به نيازمندان ،مـا خـود نيازمندترﯾم .اما چرا تنھا لحظه تقـسـيـم شـادی خـود را نيازمند تر از ھمه مردم شھر می بينيم؟ زمانـی کـه ﯾـک ھدﯾه کوچک قلب کودکی را شاد می کـنـد و لـبـخـنـد را
ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﺳﻪ -دي1390
برلبانش می نشاند .در اﯾن سرزمين شـور و احسـاس و
محتاج آبرومندی بگرﯾم که ھرگز نـتـوانسـتـه انـد سـفـره
محرم و خون و قافله ،خوراندن ھزار باره به آنان که سيرنـد
خستگی و تنھاﯾی دلشان را در جاﯾی پھن کنند .خسته و
چه لذت و ارجحيتی دارد به خوراندن ﯾکباره به مـردمـانـی
گرسنه سر بربالين گذاشتند تا فرزندانشان بـتـوانـد صـبـح
که ميدانيم از سر نياز و شاﯾد ھم بخت شوم و حـتـی در
سر کالس درس حاضر باشند .با اﯾنھمه ،ھنـوزخـود شـرم
باور ما از سر نا آگاھی و جھل و حماقت دسـت نـيـاز بـه
دارم از اﯾنکه نشانی پيرزن درون کاغذ پاره ھای کيفم و در
سوﯾمان دراز کرده اند و صد البته بی شمارند محتـاجـانـی
گذر زمان گم شد .وخودم در تارﯾکی ھای دنيای اطـرافـم.
که ھرگز دست نياز به سوی کسی دراز نـمـی کـنـنـد و
با اﯾنکه گفته بود اگر بيست ھزارتومان پول اجاره اتـاقـم را
زندگی سختی را می گذرانند.
داشته باشم ھرگز گداﯾی نمی کنم و از صاحبـخـانـه اش
کاش بتوانيم قبل از حرف زدن و گرامـيـداشـت و نـوحـه سراﯾی و خودزنی ،سری به ھمـسـاﯾـه گـان ،دوسـتـان، فقيران ،زنان بی سرپرست ،کودکان ﯾتيم ،کارگران خستـه و بيماران بی پول سرزمين خود بزنيم ،با بـاور عشـق بـه ھمنوع بدون تعصب قوم و قبيله و رتـبـه اجـتـمـاعـی و... با اندﯾشه ای روشن ،برگرفته از تـمـام شـعـارھـاﯾـی کـه
خواسته بود نشانی را براﯾش بنوﯾسد و با ھمه اميد براﯾم آورده بود .شاﯾد اگرھنوز پـيـش از دھـھـا مـحـرمـی کـه می آﯾند و ميروند به خود نياﯾم اﯾن نمونه آخرﯾن افسـوس بی بازگشت ھمه عمرم نباشد .شاﯾد ھم ھـنـوز وقـتـش نباشد که برای عزاداری محرم و دﯾدن و شنيدن و بوﯾـيـدن محرم به سرزمين کودکی ام باز گردم.
سالھای سال در ھمين محرم سر داده اﯾم ،بـرای حـفـظ انسانيت و آزادگـی و شـعـور و عشـق واسـتـقـامـت و مھربانی. امروز دلم می خواھد برای اولين بار قبل از ھر چـيـز بـه عزای مھری که از دست می رود ،عشقی کـه کـمـرنـگ
”ﻣﻮﺳﻲ و ﺷﺒﺎن ﺳﺮﮔﺮدان“ ﺗﻌﺰﻳﻪ ﺑﻪ رواﻳﺖ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻏﺮب دﻻرام ﺧﻴﺎﻃﺎن
می شود و انسانيتی که ناقص می شود بنشيـنـم .دلـم می خواھد به عزای دنيای مدرنی بنشينم که مرا از توجه
گرچه ھسته اصلی تعزﯾه و تعزﯾه خوانی بر پاﯾه شھادت
به کودکان تنھا و گرسنه سرزمينم کـه بسـتـه آدامـس و
قھرمانانه امام حسين و ﯾارانش است ,بازتابـی ازمـذھـب
فالشان را پس می زنم دور کـرده ،از ﯾـاد مـادری تـنـھـا،
و فرھنگ غنی اﯾرانيان نيز ميباشد .تـعـزﯾـه بسـيـاری از
بی سر پناه و خسته که خستگی را از خانه ھـای مـردم
سنن اﯾرانی را در قالب نماﯾش به تصوﯾر ميکشد و ھمـيـن
می زداﯾد .از عشق به ھمنوعم ،از بـی خـبـری از حـال
جنبه نماﯾشی آن است که در طول تارﯾخ آن را زنده نـگـاه
ھمساﯾه ام که بی گالﯾه احوالت را مـی پـرسـد تـا کـه
داشته است .بسياری از کارگـردانـان مـطـرح دنـيـا در
ندانی آشوبی در دلش موج مـی زنـد بـرای خـرﯾـد ﯾـک
زمينه تݖاتر از جـمـلـه پـيـتـر بـروک ،بـرتـولـت بـرشـت و
بخاری .دلم می خواھد چشمان براق کودکانی راکه با ﯾک
استانيسالوسکی ھمواره سعی داشتند جلوه دﯾگری از
ھدﯾه کوچک تمام غم ھای بزرگشان را از ﯾـاد مـی بـرنـد
ھنر نماﯾش را نشان دھند که در آن فاصله ای بين بينـنـده
ببينم .دلم می خواھد به عزای آن شوری بـنـشـيـنـم کـه
و صحنه نماﯾش نباشد .اﯾن در حاليست که بيش از ٣قرن
برای سير کردن سيرھا ست .به عزای تمدنی بنشينم که
در تݖاتر اﯾران مشارکت نزدﯾک تماشاچيـان وجـود داشـتـه
تعوﯾض ساالنه مبلمان در آن به ﯾک سکه برای بـخـشـش
است .در نتيجه در سالھای اخيرمحققان بسياری توجھـه
ارجحيت دارد .به عزای نـگـرشـی بـنـشـيـنـم کـه در آن
خود را معطوف به اﯾن تݖاتر سنتی کرده اند.
سفرھای رنگارنگ و وليمه ھای زﯾارتی به اسـم ثـواب و عشق ،از سر زدن به بيماران و محتاجان مھم تر است .در سوگ زخم ھای کھنه دستـان و قـلـب پـدران و مـادران
6
تعزﯾه خصوصيات منحصر به فرد فرم خـود را از جـمـلـه لباس ،صحنه نـمـاﯾـش ،اجـرا و تـمـاشـاچـی دارد .رنـگ لباس ھا در تارﯾخ تعزﯾه سبز ،مشکی ،سـفـيـد ،و قـرمـز
ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﺳﻪ -دي1390
بوده است .سبز برای خاندان حسيـنـی ،مشـکـی بـرای
را توجيه ميکنند که تنھا کارکتر ھستنـد .اﯾـن شـيـوه ھـا
عزاداران ،سفيد برای شھدا و قرمز برای شخصـيـت ھـای
باعث ميشوند که بيننـده ھـمـواره آگـاه بـاشـد در حـال
منفی نماﯾش .رنگ لباس ھا در تعزﯾه سمبلـيـک بـوده و
تماشای نماﯾش است و واقعيت نيست .اﯾن رونـد امـروزه
نشان دھنده باور اﯾرانيان است که اﯾن بـاور تـحـت تـاثـيـر
در دنيای ھنر تݖاتر رواج ﯾافته است چرا که اگر بيننـده بـه
سنت ﯾا مذھب ميتواند باشد .به عنوان نمونه رنـگ سـبـز
ضورت ھای مختلف در طول نماﯾش ارتباط احساسی اش
سمبلی از پاکی ،قداسـت و بـھـشـت اسـت و اﯾـن در
قطع شده و آگاه شود که صرفا در حال تماشای نـمـاﯾـش
حالی است ھر فرھنگ باور خود را دارد .بـرای مـثـال در
است می تواند به صورت منطقی نسبت به آنچه پيش رو
فرھنگ اﯾتالـيـا رنـگ آبـی نـمـادی از بـھـشـت اسـت.
دارد فکر کند و سعی کند بازتات آن را در زمـان و زنـدگـی
بازﯾگران تعزﯾه بر اساس تواناﯾی ھـای صـوتـی بـرای آواز
خود بيابد .در ھمين راستـا کـارگـردان حضـور دائـمـی در
خواندن و خصوصيات چھره انتخاب ميشوند چرا که از گرﯾـم
صحنه دارد و حتی در بين نماﯾش بازﯾگـران را بـا بـديـھـه
در اﯾن نوع تݖاتر استفاده نميشود .نحوه بازی در تـعـزﯾـه را
سازى کارگردانی ميکند .با تمامی اﯾنھا لحظاتی است که
ميتوان با تݖاتر ھای سنتی چينی مقاسيه کرد .بازی ھـنـر
بيننده تعزﯾه مزر بين واقعيت و نماﯾش را گم مـی کـنـد و
پيشگان بسيار سمبليک بوده به طوری که گـوﯾـی ھـيـچ
شروع به گرﯾستن ﯾا سينه زدن کرده که محققـان غـربـی
دﯾواری بين ھـنـر پـيـشـگـان و تـمـاشـاچـی نـيـسـت و
آن را "حد غاﯾت تصور“ incarnationناميـده انـد و امـری
ھنرپيشگان از حضور بيننده آگاه ھستند .مـيـکـروفـن بـه
فوق العاده شگفت انگيز.
دست ميگيرند و گاھی در بين بـازی کـنـاره تـمـاشـاچـی نشسته و با آنان سخن ميگوﯾند و ھيچ گاه در نقش خـود فرو نميروند .در ابتدای نماﯾش با بيننده سخن ميگوﯾند و او
صحنه تعزﯾه به صورت داﯾره با دو خروجيست .ﯾکی بـرای وارد شدن به صحنه و دﯾگری برای خروج و اﯾن در حـالـی است که ھـيـچ پشـتـه صـحـنـه ای وجـود نـداشـتـه و تماشاچيان دور تا دور صحنه بر روی زمين می نشيننـد .از خصوصيات صحنه تعزﯾه اﯾن است ھمانند تݖاتر کـالـسـيـک بسيار ساده و بدون ھيچ دکوری است و اﯾن سمـبـلـی از قداست و نزدﯾکی به خدا در مذھـب و حـتـی مسـاجـد شيعه است .داﯾره در اشکال ھندسی و در ھـنـر تـݖـاتـر سمبلی از خدا بوده و اﯾن شـکـل ھـنـدسـی بسـيـار در معماری مساجد نيز استفاده ميشود .خالی بودن صـحـنـه به اﯾن دليل است که در اصول مذھب شيعه ھـيـچ چـيـز نباﯾد تمرکز عبادت کننده را منحرف از توجه به خدا کـنـد . در اصل نماﯾش تعزﯾه خاندان حسينی ھـيـچـگـاه صـحـنـه نماﯾش را ترک نميکنند و اﯾن در اﯾن حال که سـمـبـلـی از محاصره ﯾزﯾد است ,به نوعی سمبلی از نزدﯾکی آنـان بـه خداست و در صحنه شھادت آنان تعداد زﯾـادی کـبـوتـر در آسمان رھا ميشوند که بـيـانـگـره عـروج خـانـدان اسـت. ورودی و خروجی تعزﯾه نمادی از طی شـدن و سـفـر در زمان و مکان در نماﯾش است .اگر بازﯾگر قصد طـی کـردن مسيری را بين دو مکان را در نماﯾش داشته باشد چندﯾـن بار به دور صحنه دور ميزند که اﯾن شيوه با صحنـه تـݖـاتـر مدرن انجام پذﯾر نيست.
7
ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﺳﻪ -دي1390
سوال اﯾن است که با توجه به پيشينه فرھنگی غـنـی
وجود دوزخ را درک ميکند .محمد غفاری با حـذف مـذھـب
اﯾن نماﯾش چرا نباﯾد کاری برای معرفی آن به دنيـا انـجـام
سعی می کند جدال خوبی و بدی ,حق و باطل را نشـان
داد .چرا که فرای مذھب اﯾن تݖـاتـر سـنـتـی بـازتـابـی از
دھد و به جای گرﯾز زدن به صحنه کربال از ٣تابلو خشونـت
فرھنگ اﯾرانی از جمله گوﯾش ,آداب و حتی لباس است و
و ظلم استفاده می کند.
اﯾنکه آﯾا تعزﯾه به شکل سنتی خود ھمـچـنـان آمـوزه ای برای نسل جوان دارد به خصوص برای نسلـی کـه دور از وطن متولد شده و عالقمند به ﯾادگيری فـرھـنـگ و ھـنـر سرزمين پدری ھستند.
تابلو اول لحظه سر برﯾدن فردی بی گناه در لبای سفيـد است در حالی که جالدش کاسه ای از خـون بـر روﯾـش می رﯾزد ،تابلوی دوم عکسی است از جـنـگ وﯾـتـنـام و لحظه ای که افسر پليسی به سوی ﯾک زندانـی نشـانـه
در اﯾن راستا محمد باقر غفاری کارگردان اﯾرانـی تـالش
رفته و او را در خيابان مورد ھدف قـرار داده اسـت ،و در
بسياری کرده است .او متولد نشابور بوده و تجربه زﯾـادی
نھاﯾت سومين تصوﯾر مربوط به شاھزاده عربی گـمـنـامـی
در نماﯾش ھای بين فـرھـنـگـی )(inter-cultural theatre
است ک به خاطر باردار شدن بر خالف شرع مـحـکـوم بـه
و اقتباسی )(adaptationداشته و تعزﯾه ھای بسـيـاری را
مرگ است .در اﯾن اثر معانی و درون ماﯾه جھانـی مـطـرح
در فستيوال ھای مھم دنيا از جمله Festival d'Avignone
شده و تصميم گيری را بر عھده خود بيننده گذاشته است
و Festival d'Automneکارگردانی کرده است.
که بسيار به سبک برتولت برشت -شاعـر نـمـاﯾشـنـامـه
محمد باقر غـفـاری در سـال ١٩٨٨درکـالـج ،Trinity امرﯾکا نماﯾشی برگرفته از ﯾکی قدﯾمی ترﯾن تعزﯾه ھـا بـه نام "موسی و شبان" را به روی صحنه برد -برای بينندگـان آمرﯾکاﯾی -و اثر او کاری بسيار ارزشمند در دنيای تݖاتر بين فرھنگی است .چرا که بسياری بر اﯾن اعـتـقـاد ھسـتـنـد نيمی از تاثير نماﯾش تعزﯾه بخاطره وجود تـمـاشـاچـيـانـی است کـه بـه طـور کـامـل از پـيـشـيـنـه فـرھـنـگـی و مذھبی اطالع دارند .به دليل اﯾنکه غـفـاری اﯾـن چـنـيـن تماشاچيان مطلعی نداشت ,می باﯾست عنصر مذھب را حذف ميکرد .اﯾن کار نوعی اقتباس است .ﯾـعـنـی خـلـق اثری جدﯾد برگرفته از اثر اصلی و مبدا در حالـی کـه فـرم اصلی اثر مبدا را شامل باشد و در طول رونـد کـار از ﯾـک فرھنگ به فرھنگ دﯾگر انتقال ﯾابد.
نوﯾش و کارگردان تݖاتر آلمانی -نزدﯾک است .چـرا کـه بـه جای اﯾنکه تماشاچيان در ﯾک زمان و لحظه خاص به آنـچـه پيش رو دارند پاسخ دھند ,به صورت فـردی بـه فـکـر فـرو ميروند .شبان در کار غفاری سمبلی از ھنرمند است کـه در انزوای خود زندگی ميکند و ميتـوانـد تصـوﯾـری از خـود کارگردان باشد .نماﯾش با رقص شبان شـروع شـده و بـا ھمان رقص تمام شده اما اﯾن دو با ھم بسـيـار مـتـفـاوت بوده چرا که بـر خـالف نـمـاﯾـش اصـلـی سـوال شـبـان بی پاسخ می ماند .در ٣تابلوی اراݖه شده ھيچ سخـنـی از مرگ نيست .برای مثال تابلوی جنگ وﯾتنام درست قبل از کشيده شدن ماشه و درست لحظه قبل از مرگ است. اﯾن ﯾعنی درست لحظه قبل مرگ مـتـوقـف شـده و اﯾـن معنی القا می شود که شاﯾد قادر به متوقف کردن ادامـه آن بودﯾم.
در داستان اصلی شـبـان در صـحـرا مشـغـول مـدح و ستاﯾش پروردگار است و در اﯾن حين به خواب فرو ميرود و روﯾای دوزخ را ميبيند .ھنگامی که بيدار شده سوال ميکند چرا خداﯾی که صفت بارز او بخشنـدگـی اسـت ,دوزخ را آفرﯾده است؟ موسی سعی ميکند با کتاب خدا او را قـانـع کند که وجود جھنم ضروری است و چون موفق بـه انـجـام اﯾن کار نميشود گرﯾزی به کربال می زند و دو انگشت خـود
چرا خشونت؟ و اﯾـن سـوالـی اسـت ک ھـمـچـنـان بی پاسخ ميماند و برای متوقف کردن آن چـه بـاﯾـد کـرد. در انتھای نماﯾش به جای جواب سـوال ,شـبـان بـا رقـص صوفی خود سعی می کند زﯾباﯾی ھای زنـدگـی را تـوام با غم نشان دھد در حاليکه بـيـنـنـده بـا ھـمـان سـوال بی پاسخ در ذھن خود سالن را ترک ميگوﯾد.
را جلوی چشمان شبان می گيرد .در اﯾـن گـرﯾـز شـبـان صحنه کربال را از بين دو انگشت موسی ميبينـد و دلـيـل
8
ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﺳﻪ -دي1390
ﻧﺎﻣﻨﺘﻈﺮ
ﻣﻌﺎدﻟﻪ ﻫﺴﺘﻲ
وﺣﻴﺪ
ﻧﻴﻤﺎ ﭘﻮر ﭘﺮﻫﻴﺰﻛﺎر
ھرچه ھم به خودت بقبوالنی که ”فيلم“ است آقـاجـان،
)(y=x+1
که اﯾن آدم ھا که ”نقش“ می زنند تمام حس ھای تو را و به بازی می گيرند ضربان قلب و رﯾتم نفس کشيـدنـت را، بيرون از اﯾن قاب عالم دﯾگری دارند و زندگی دﯾـگـری ،بـاز ھم کافی نيست .در دنيای ذھن تو ،آدم ھـای روی قـاب سينـمـا ،خـودشـان نـيـسـتـنـد .ھـيـچ وقـت خـودشـان نمی شوند” .نقش“ ھاﯾشان ھستند که در گذر سال ھـا، ھر ﯾک به طرﯾقی بخشی از دنيای ذھنی تو را ساخته اند در مورد خودشان” .مثال“ بگوﯾم؟ مثال گری اولدمن خـودش را تکه تکه ھم کند ،خاطره ی ”استنسفيلد“ فيلم ”لـئـون“ را کاری نمی تواند کند .شده است بخشی از او در ذھـن
سالھا از آن روز می گذشت .روزی که عدد ثابت ﯾـک رو به متغير اکس کرده و با طعنه گفته بود: دلم براﯾت می سوزد .توھنوز تکليفت با خودت مـعـلـومنيست .باالخره کی می خواھی ﯾک مقدار ثابت در زندگی پيدا کنی؟ از متغير بودن دراﯾن معادله خسته نشـده ای؟ به من نگاه کن از بدو خلقت با اقتدار ﯾک ھستم. و آن روز اکس در حالی که ازشـرمـنـدگـی سـرخ شـده بود،تصميم گرفت که دﯾگر متغير نباشد.
من مخاطب .بخشی از دنـيـای ذھـنـی مـن مـخـاطـب، بخشی از پيش فرض ھای من مخاطب ...و مگـر آدمـيـزاد چيست؟ آدميزاد است و دنيای ذھنيش ...که اگر ھـمـيـن دنيای ذھنی و ھمه ی پيش فرض ھا و اميد ھا و خشـم ھا و لحظه ھای نابی که قابل به اشتراک گذاری با دﯾگران نيستند را ازمان بگيرند ،چه می ماند جز تپه ای از گوش و استخوان؟ و اﯾن ھمه مقدمه چيدم اصال كه ھـمـيـن يـك جمله را بگوﯾم” :چقدر پرﯾشانم مـی کـنـد اﯾـن عـکـس. استنسفيلد و ماتيلدا ،خندان و خوشحال در کنار ھم“ .
و حاال بعد از گذشت اﯾن ھمـه سـال چشـمـھـاﯾـش را بسته بود و خاطرات دوران نوجوانيش را ازنظر می گذراند. ھنگامی کـه ھـنـوز فـقـط دامـنـه اعـداد طـبـيـعـی را می شناخت و ھر روز ﯾکی را امتحان می کرد .اما نتيـجـه معادله ھرگز او را راضی نمی کرد .با آنکه خيلی از اعـداد را امتحان کرده بود اما ھرگز سراغ ﯾک نمـی رفـت .چـون می دانست که جواب دو ،مقداری ممنوعه برای وای بـود. دليلش را نمی دانست .اﯾن را پدر و مادرش به او آموخـتـه بودند .او حق نداشت ارزشھای آنھا را زﯾر پا بگذارد .اما تـه دلش خيلی دوست داشت برای ﯾک بار آن را امتحان کنـد. حتی اگر اکثر دوستانش او را را طرد کنند .با اﯾن وجـود تـا دوران جوانيش جرات آن راپيدا نکرده بود .البته وقتـی ھـم موفق شده بود بر ترس خود غلبه کند مدت زﯾادی بـا اﯾـن مقدار در معادله نماند .چون حتی آن ھم راضـيـش نـکـرد. کم کم نااميدی بر تمامی وجودش چيره می شد تا اﯾنـکـه باالخره عدد جدﯾدی را کشـف کـرد .عـددی کـه حـاصـل افسردگی ھا و نا اميدی ھاﯾش بود .عـددی کـه حـاصـل پوچی عميقی بود که در زندگی حس می کرد.
9
ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﺳﻪ -دي1390
اﯾن عدد که بدون آنکه متوجه شود به درونش راه ﯾافتـه بود ،متعلق به دامنه دﯾگری از اعداد ﯾعنی اعداد حقـيـقـی بود .حقاﯾقی که بسيارتلخ اما واقعی بودند .آن عدد صـفـر بود .اکس سالھا خود را درقالب صفر گذاشت تـا نـتـيـجـه معادله برابر ﯾک شود .اما ﯾکی که او ھيچ نـقـشـی دربـه
اما من فقط ﯾک متغيير ناچيز ھستم .من در اﯾن معادلهحتی نمی دانم ارزش عددﯾم چقدر است؟ و صدای خنده ھای وای دوباره در فضا پيچيد .وای رو بـه اکس کرد و گفت:
وجود آوردن آن نـداشـت و ھـرچـه زمـان مـی گـذشـت
-نه پسرک .اشتباه نکن .تمامی ارزش تو در مـتـغـيـيـر
احساس پوچی در اکس قدرت بيشتـری مـی گـرفـت تـا
بودن توست .ھمانطور که می بينـی ارزش نـھـاﯾـی اﯾـن
اﯾنکه باالخره روزی تصميم به خودکشی گرفت .تصميمـی
معادله فقط به تو بستگی دارد .اﯾن تو بودی که توانستـی
که مدتھا به آن اندﯾشيده بود اما قدرت عـمـلـی کـردنـش
مقدار من را صفر کنی.
رانداشت .ولی آن روز تصميم گرفت برخالف ھميـشـه بـه سمت چپ اعداد حقيقی قدم بگذارد .به آرامی جلو رفـت تا به منھای ﯾک رسيد .در ﯾک لحظه چشمانش رابست و مقدار منھای ﯾک را در خود پذﯾرفت .برای لحظاتی ھمه جا را سکوتی مرگبار فراگرفت و مقدار وای برای اولين بار برابر صفر شد .فکر کرد شاﯾد مرده باشد؛ اما ناگھان صدای کف زدنھای وای او را به خود آورد و به وای خيره شد .اما وای
و اکس که کمی خجالت زده شده بود سرش را پـاﯾـيـن انداخت. سپس وای ادامه داد: تو کاری کردی که آن ثابتھای احمق ھرگز نمی توانـنـدانجام دھند.
ھمچنان با لبخند به او می نگرﯾست و کف می زد .مدتـی به ھمين منوال گذشت تا اﯾـنـکـه وای در جـواب سـوال ناگفته ای که در چشمـان مـتـعـجـب اکـس بـود گـفـت: -تولدت مبارک.
و با دست بـه عـدد ﯾـک کـه بـا تـمـسـخـر بـه اکـس می نگرﯾست اشاره کرد. اکس که منتظر شنيدن جوابی از طرف ﯾک بود به سمت
برای لحظه ای فکر کرد دﯾـوانـه شـده امـا صـدای کـف
او چرخيد اما با تعجب دﯾد که او ھيچ عکس العملی نشان
زدنھای وای قطع نمی شد.تا اﯾنکـه صـدای وای مـجـددا
نمی دھد .وای که دليل تعجب اکس را فـھـمـيـده بـود در
درفضا طنين انداخت و اﯾن بار بلندتراز دفعه پيش گفت:
حالی که با صدای بلند می خندﯾد گفت:
-تولدت مبارک .تو اولين کسی ھستی کـه تـوانسـتـی
-نگران نباش او صدای مرا نمی شنود .دنيای او بسـيـار
اﯾن کار را انجام دھی .ھی پسر تو واقعا ھمه چـيـز را از
کوچکتر از اﯾن حرفھاست .او را به حـال خـودبـگـذار .حـاال
بين بردی .به من نگاه کن مـن صـفـر شـدم .خـنـده دار
می توانی در عرصه تمامی اعداد حقيقی و حتی فراتـر از
نيست؟ تو ﯾک معادله به اﯾن عظمت را از بين بردی.
آن جوالن بدھی .تولدت مبارک...تولدت مبارک...
وسپس با صدای بلند شروع به خندﯾدن کرد.
و سپس آنقدر خندﯾد که از چشمـھـاﯾـش اشـک جـاری شد.
اکس ھمينطور ھاج و واج به وای خيره شده بود .درتمام عمرش ھر گز نمی دانست که او ھم قادر است صـحـبـت کند .ھميشه وای را فقط به عنوان ﯾک حقـيـقـت بـزرگ و ازلی پذﯾرفته بود .اما حاال او از تاثير اکس بر روی خـودش سخن می گفت .سپس با صداﯾی لرزان گفت:
10
ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﺳﻪ -دي1390
ﮔﺰارش ﺗﺼﻮﻳﺮي ﻣﺮاﺳﻢ ﺷﺐ ﻳﻠﺪاي ISAUA
ﻋﻜﺲ ﻫﺎ از ﻧﺎﺻﺢ ﺧﺪاﻳﻲ
11
ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﺳﻪ -دي1390
ﻣﺎﻫﻨﺎﻣﻪ اﻳﺮاﻧﻴﺎن
Email: editor@iraniansmonthly.com Website: http://iraniansmonthly.com ﺷﻤﺎ و اﻳﺮاﻧﻴﺎن وﺑﺴﺎﻳﺖ ﻧﺸﺮﻳﻪ اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﺑﺎ ﻗﺎﺑﻠﻴﺖ ﻫﺎي ﻣﺘﻨﻮﻋﻲ از ﻗﺒـﻴـﻞ ارﺳـﺎل
ﭘﺲ از ﻋﻀﻮﻳﺖ در ﭘﺎﻳﮕﺎه ﻧﺸﺮﻳﻪ ،و در ﺻﻮرت ﺗﻤﺎﻳـﻞ ﺑـﻪ ارﺳـﺎل
آﻧﻼﻳﻦ ﻣﻄﺎﻟﺐ و اﻣﻜﺎﻧﺎت ﺑﻲ ﻧﻈﻴﺮ دﻳﮕﺮ در ﺧﺪﻣﺖ ﻋﻼﻗﻪ ﻣـﻨـﺪان
ﻣﻄﻠﺐ ،ﺑﺎ ﻣﺎ ﺗﻤﺎس ﺑﮕﻴﺮﻳﺪ و درﺧﻮاﺳﺖ ارﺗﻘﺎي ﺳﻄﺢ ،از ﻋﻀﻮ ﺑﻪ
ﺑﻪ اﻳﻦ رﺳﺎﻧﻪ ﻓﺮﻫﻨﮕﻲ ﻣﻲﺑﺎﺷﺪ.
ﻧﻮﻳﺴـﻨـﺪه ﻧـﻤـﺎﻳـﻴـﺪ .ﺑـﺎ ارﺗـﻘـﺎي ﺳـﻄـﺢ ﺑـﻪ ﻧـﻮﻳﺴـﻨـﺪه،
ﺑﺮاي ﻋﻀﻮﻳﺖ در ﭘﺎﻳﮕﺎه ﻧﺸﺮﻳﻪ ﻛﺎﻓﻲﺳﺖ ﺗﺎ ﺷﻨﺎﺳﻪ ﻛﺎرﺑﺮي و رﻣـﺰ
ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺟﻤﻊ اﻋﻀﺎي ﻓﻌﺎل اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﻣﻲﭘﻴﻮﻧﺪﻳﺪ .اﻳﻦ اﻣﺮ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻟـﺔ
ورود ﺧﻮد را اﻳﺠﺎد و ﻧﺸﺎﻧﻲ اﻟﻜﺘﺮوﻧﻴﻚ ﺧﻮد را وارد ﻧﻤﺎﻳﻴﺪ ﺗـﺎ ﺑـﻪ ﺧﺎﻧﻮاده اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﺑﭙﻴﻮﻧﺪﻳﺪ. اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﻣﺸـﺘـﺎﻗـﺎﻧـﻪ در اﻧـــﺘـــﻈـــﺎر ﻫــﻤــﻜــﺎري ﺷﻤﺎﺳﺖ.
11
ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﺳﻪ -دي1390
Iranians Social and Cultural Monthly of Iranians in Edmonton
January 2012 – Dey 1390
43 Year 5, No.3
ﻋﻜﺲ از ﻣﺤﺴﻦ ﻧﻴﻚ ﺳﻴﺮ
Editor:
Pegah Salari
Editor’s note: Choosing the streets!
This issue’s writers:
Immigration and another perspective
Pegah Salari, Hesam Yazdanpanahi Leyla Razavi, Delaram Khayatan, Vahid, Nima Pourparhizgar Page Designer: Mona Saedi
Muharram The art of "Tazia'h"
The un-waiting!
The universe equilibrium
Photos: Mohsen Nicksiar, Sahar Banisoltan, Nasseh Khodaie Cover Photos: ISAUA Gathering (F) - Esfehan (R)
Executive Board: Nima Yousefi, Khosrow Naderi, Mohsen Nicksiar Mohammadali Fakheri, Hesam Yazdanpanahi, Ali Khakbazan Fard