Iranians December 2011

Page 1

‫ﻣ ﺎ ﻨﺎ‬

‫ﯽ‪-‬ا ﻤﺎ ﯽ ا ا ﯿﺎن اد ﻮ ﻮن‬

‫ﭘ‬ ‫ﺳﺎل ﻢ ‪ -‬ﻤﺎره ‪ 2‬آ‬

‫‪1390‬دﺳﺎ‬

‫‪42‬‬ ‫ﺮ ‪2011‬‬

‫ﺑﻨﻲ ﺳﻠﻄﺎن‬ ‫ﻋﻜﺲ از ﺳﺤﺮ‬ ‫ايرانيان درگذشت تاسف بار ھموطن عزيز آقای دکتر عباس نژاد را به خانواده ايشان و جامعه ايرانيان ادمونتون تسليت می گويد‪ .‬روحش شاد‪.‬‬ ‫نشريه‬

‫ﻳﺎدداﺷﺖ ﺳﺮدﺑﻴﺮ‬

‫‪2‬‬

‫ﻣﻬﺎﺟﺮت از زاوﻳﻪ اي دﻳﮕﺮ‬

‫‪3‬‬

‫ﻣﺤﺮم‬

‫‪5‬‬

‫”ﻣﻮﺳﻲ و ﺷﺒﺎن ﺳﺮﮔﺮدان“‬

‫‪6‬‬

‫ﺗﻌﺰﻳﻪ ﺑﻪ رواﻳﺖ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻏﺮب‬ ‫ﻧﺎﻣﻨﺘﻈﺮ‬

‫‪9‬‬

‫ﻣﻌﺎدﻟﻪ ﻫﺴﺘﻲ‬

‫‪9‬‬

‫م سووليت تم ام مطال ب منت شره در ن شريه ب ه‬ ‫عھ ده نوي سنده و تھي ه کنن ده مطل ب ب وده و‬ ‫نشريه ايرانيان مسووليتی در قبال آن ندارد‪.‬‬

‫ﺳﺮدﺑﻴﺮ‪ :‬ﭘﮕﺎه ﺳﺎﻻري‬ ‫ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﮔﺎن اﻳﻦ ﺷﻤﺎره‪:‬‬ ‫ﭘﮕﺎه ﺳﺎﻻري‪ ،‬ﺣﺴﺎم ﻳﺰدان ﭘﻨﺎه‪ ،‬ﻟﻴﻼ رﺿﻮان‬ ‫دﻻرام ﺧﻴﺎﻃﺎن‪ ،‬وﺣﻴﺪ‪ ،‬ﻧﻴﻤﺎ ﭘﻮر ﭘﺮﻫﻴﺰﻛﺎر‬

‫ﻋﻜﺲ اول‪ :‬ﮔﺮدﻫﻤﺎﻳﻲ ‪ISAUA‬‬

‫ﺻﻔﺤﻪﺑﻨﺪي‪ :‬ﻣﻮﻧﺎ ﺳﺎﻋﺪي‬

‫ﻋﻜﺲ آﺧﺮ‪ :‬اﺻﻔﻬﺎن‬

‫ﻋﻜﺲ‪ :‬ﻣﺤﺴﻦ ﻧﻴﻚ ﺳﻴﺮ‪ ،‬ﺳﺤﺮ ﺑﻨﻲ ﺳﻠﻄﺎن‬ ‫ﻧﺎﺻﺢ ﺧﺪاﻳﻲ‬ ‫ﻫﻴﺄت اﺟﺮاﻳﻲ‪ :‬ﻧﻴﻤﺎ ﻳﻮﺳﻔﻲ‪ ،‬ﺧﺴﺮو ﻧﺎدري‬

‫ﻣﻬﻠﺖ ارﺳﺎل ﻣﻘﺎﻻت ﺗﺎرﻳﺦ ﭘﺎﻧﺰدﻫﻢ ﻫﺮ ﻣﺎه ﻣﻲﺑﺎﺷﺪ‪.‬‬ ‫ﭘﻴﺸﻨﻬﺎدات و ﻣﻘﺎﻻت ارﺳﺎلﺷﺪه ﭘﺲ از اﻳـﻦ ﺗﺎرﻳـﺦ‬ ‫در ﺷﻤﺎرهي ﺑﻌﺪي ﻣﻨﻌﻜﺲ ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ‪.‬‬ ‫ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﺳﻪ ‪ -‬دي‪1390‬‬

‫ﻣﺤﺴﻦ ﻧﻴﻚﺳﻴﺮ‪ ،‬ﻣﺤﻤﺪ ﻋﻠﻲ ﻓﺎﺧﺮي‬ ‫ﺣﺴﺎم ﻳﺰدان ﭘﻨﺎﻫﻲ‪ ،‬ﻋﻠﻲ ﺧﺎﻛﺒﺎزان ﻓﺮد‬


‫می کنيم‪ ،‬به بعضی ھاشون به خاطر آرامـش صـدای آب‬ ‫توی جوﯾھاشون پناه می برﯾم‪ .‬وقتی "زمان" کافـی بـرای‬

‫ﻳﺎدداﺷﺖ ﺳﺮدﺑﻴﺮ‬

‫گذروندن تو تک تک کوچه ھای آشنـا رو نـداری‪ ،‬مـجـبـور‬

‫از اﻧﺘﺨﺎب ﻛﻮﭼﻪ ﻫﺎ‬

‫ميشی انتخاب کنی‪ .‬انتخابت ھم کوچکترﯾن ربـطـی بـه‬

‫ﭘﮕﺎه ﺳﺎﻻري‬

‫کوچيکی و بزرگی و عرض و طول اون کوچه نداره‪ .‬تو انگـار‬ ‫که به کوچه ھا سر می زنی‪ ،‬که خودت رو دوره کنی‪.‬‬

‫ﯾه کوچه ھاﯾی ھست که ميشه بی اﯾـنـکـه واردشـون‬ ‫شد‪ ،‬توشون گم شد‪ .‬ﯾه کوچه ھاﯾی ھست که انگـار ﯾـه‬ ‫روزی ﯾه وقتی‪ ،‬بی اﯾنکه خودت بدونی‪ ،‬بخشی از خيالـت‬ ‫رو توشون جا گذاشتی‪ .‬ﯾه اتوبان ھـاﯾـی ھسـت‪ ،‬کـه از‬ ‫توشون که رد ميشی تمام بودنت مياد جلوی چشم ھات‪.‬‬ ‫وقتی جاﯾی رو ترک می کنی‪ ،‬کوچه ھـا رو ھـم مـثـل‬ ‫آدم ھا پشت سرت جا ميذاری‪ .‬وقتی که بر مـی گـردی‪،‬‬ ‫فقط برای دﯾدن دوباره آدم ھا بر نمی گردی‪ .‬بخشی از تـو‬ ‫ھميشه در جستجوی کوچه ھاست ‪.‬‬

‫حاال اﯾنجا دور و برم رو که نگاه می کنم کم کـم ھـمـون‬ ‫احساس رو نسبت به کوچه ھا دارم که زمانـی در خـونـه‬ ‫داشتم‪ .‬ﯾا شاﯾد نه دقيقاً ھمون احساس ولی حسـی از‬ ‫ھمون جنس‪.‬‬ ‫امروز به نظرم تو ﯾخ زده ترﯾن شـب زمسـتـونـی ِ اﯾـنـجـا‬ ‫ميشه از ﯾه کوچه رد شـد و احسـاس آشـنـاﯾـی کـرد‪.‬‬ ‫اﯾنجا ھم دﯾگه خيلی از کوچه ھا ختم ميشـن بـه خـونـه‬ ‫ھای دوست ھا‪ .‬به کافی شاپ ھای گرم خاطـره انـگـيـز‪،‬‬ ‫به کتاب فروشی ھاﯾی که بوی قشنـگ ِ کـاغـذ مـی دن‪.‬‬

‫فرصت که کوتاه باشه‪ ،‬حتی برای دﯾدار کوچـه ھـا ھـم‬

‫تو اﯾن روزھای آخر دسامبر که امسال به طرز مشـکـوکـی‬ ‫ھيچ خبری از برف سنگين توشون نبوده‪ ،‬چراغونـی ھـای‬

‫باﯾد انتخاب کنی‪.‬‬

‫کرﯾسمس چھره کوچه ھا و خونه ھا رو خـيـلـی قشـنـگ‬ ‫کوچه ھا‪ ،‬مثل آدم ھا می مونن‪ .‬زنـده ن‪ .‬لـبـاسـشـون‬

‫کرده‪ .‬از توی کوچه ھا که رد ميشی‪ ،‬می تونی توی خونه‬

‫عوض ميشه‪ ،‬آدم ھاﯾی که از توشون رد مـيـشـن عـوض‬

‫ھا رو ببينی که جمع ھای بزرگ دوست و فاميلی دور ميـز‬

‫ميشن‪ .‬گاھی چراغ قرمز دارن‪ ،‬گاھی ﯾه طرفه مـيـشـن‪،‬‬

‫ب قرمز توی تزئينات و لباس ھـا و‬ ‫شام نشستن‪ .‬رنگ غال ِ‬

‫گاھی عبور ممنوع‪ .‬کوچه ھا مـثـل آدم ھـا مـی مـونـن‪.‬‬

‫دکوراسيون مغازه ھا‪ ،‬سرما رو از ﯾادت می بره‪.‬‬

‫ميشه بھشون دل بست‪ .‬ميشه توشون گم شد‪ .‬ميـشـه‬ ‫ازشون عبور کرد‪ .‬ميشه تا ھزار سال‪ ،‬با ھـر قـدم‪ ،‬تـمـام‬ ‫گذشته رو مرور کرد‪ .‬کوچه ھا رو باﯾد مثل آدم ھا انـتـخـاب‬

‫قرار بـود اﯾـن نـوشـتـه جـور دﯾـگـه ای تـمـوم بشـه‪.‬‬ ‫می خواستم از "انتخاب کوچه ھا" به جـاھـای دﯾـگـه ای‬ ‫برسم‪ .‬ولی وسط ھای نوشته بودم که کسی ازم پرسيـد‬

‫کرد‪.‬‬

‫چرا اﯾن قدر ھميشه غمگين می نوﯾسم‪ .‬اولـيـن کسـی‬ ‫ھر کوچه ای ﯾه صداﯾی داره‪ .‬ﯾه بوﯾی داره‪ .‬ﯾـه حسـی‬

‫نبود که اﯾن سؤال رو می پرسيد‪ .‬ولی اولين کسـی بـود‬

‫داره‪ .‬زنده بودن کوچه ھا رو نميشه انکار کرد‪ .‬ﯾـه ارتـبـاط‬

‫که وقتی ھنوز در حال کار کردن روی ﯾک نوشته بـودم ازم‬

‫عاطفی قوی ھست بين تمام حواس ما با کوچه ھاﯾی که‬

‫اﯾن سؤال رو پرسيده بود‪ .‬حاال که نشستم که مطلبـم رو‬

‫توشون بزرگ شدﯾم‪" .‬بزرگ شدن" به معنای رشـد کـردن‬

‫تموم کنم دﯾدم ھر کاری می کنم نمی تونم به اون جاﯾـی‬

‫فکر و خيال و احساس‪ .‬به معـنـای لـمـس کـردن دنـيـای‬

‫برسم که قبل از شروع نوشتن ھدفم بود‪ .‬نـا خـودآگـاه از‬

‫واقعی‪" .‬بزرگ شدنی" که شاﯾد در چنـد لـحـظـه اتـفـاق‬

‫کوچه ھای گذشته به کوچه ھای امروز و ادمونتون رسيدم‬

‫بيفته‪.‬‬

‫و شاﯾد برای اولين بار با کوچه ھای اﯾن سرزمين ﯾـخ زده‬

‫کوچه ھا ھمون نقشی رو تو زندگيمون بازی مـی کـنـن‬

‫احساس آشناﯾی کردم‪...‬‬

‫که آدم ھا‪ .‬از بعضـی ھـاشـون از تـرس تـرافـيـک دوری‬

‫‪2‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﺳﻪ ‪ -‬دي‪1390‬‬


‫اصال خصلت مشترک ھمـه کـوچـه ھـا ھـم ھـمـيـنـه‪.‬‬

‫روشن ساختن اﯾن نظر است که اﯾرانيان خارج نشـيـن بـا‬

‫ھر کدومشون باالخره تو رو به ﯾـه جـاﯾـی مـی رسـونـن‪.‬‬

‫ورود به ﯾک جامعه جدﯾد از مزاﯾای مھمـان شـدن در اﯾـن‬

‫حتی اگه بن بست باشن‪ .‬حتی اگه بـاھـاشـون غـرﯾـبـه‬

‫پيکره بھره مند شده و در ازای آن‪ ،‬منافع زﯾادی را عاﯾد اﯾن‬

‫باشی‪ .‬حتی اگه باورشون نداشته باشی‪.‬‬

‫ميزبان می کنند‪ ،‬خواه در نقش ﯾک دانشجو‪ ،‬ﯾک محـقـق‪،‬‬ ‫ﯾک استاد دانشگاه‪ ،‬ﯾا حتی ﯾک کارمند ﯾا کارگر ساده امـا‬

‫سال جدﯾد ميالدی رسيد‪ .‬بھانه ھـای شـادی رو بـاﯾـد‬

‫نتوانسته اند آنطور که باﯾد و شاﯾد تبدﯾل بـه اعضـای اﯾـن‬

‫غنيمت دونست‪ .‬ھر فرصتی رو که توش آدم ھـا سـوا از‬

‫پيکره شوند‪ .‬به عنوان مثال به سختی میتوان در آمرﯾکـا‪،‬‬

‫باور ھا و برچسب ھای اجتماعی به ھم نزدﯾک ميشن رو‬

‫کانادا ﯾا کشورھای اروپاﯾی ﯾک شھردار اﯾرانی االصل پـيـدا‬

‫باﯾد دوست داشت‪ .‬اميدوارم از روزھای تعطيلی دانشـگـاه‬

‫کرد چه برسد به سناتور‪ ،‬وزﯾر‪ ،‬ﯾا رﯾيس جمھور! به اعتقـاد‬

‫و کار لذت برده باشيد‪ .‬آخر ِ آخر ِ اﯾن نوشته ھـم رسـيـدم‬

‫بنده‪ ،‬اﯾن پدﯾده مھر تأﯾيدی است بر اﯾن نظـر کـه عـمـده‬

‫به اﯾنجا که از گم شدن تو کوچه ھای امروز ھم ميشه بـه‬

‫اﯾرانيان مھاجر نسبت به سياست و اجتماع بی تـوجـه ﯾـا‬

‫ذت برد‪.‬‬ ‫اندازه کوچه ھای گذشته ل ّ‬

‫کم توجه ھستند‪ .‬اﯾن بی توجھی تنھا نسبت به مـحـيـط‬ ‫جدﯾد نيست و وطن اﯾشان را نيز شامـل مـی شـود‪ .‬بـه‬

‫تنھا اگر بخواھيد‪.‬‬

‫عنوان شاھدی بر مدعا ھم میتوان به سند منتشر شده‬ ‫در وﯾکی ليکس مبنی بر بیتوجھی اﯾرانيان مقيم تـورنـتـو‬ ‫نسبت به جرﯾانات و حوادث سياسی اﯾران اشاره کرد‪.‬‬

‫ﻣﻬﺎﺟﺮت از زاوﻳﻪ اي دﻳﮕﺮ‬

‫دومين نکته ی قابل تامل در باب مھاجرت‪ ،‬دالﯾلی اسـت‬ ‫که از طرف مھاجران در توجيه جالی وطن ارائه می گـردد‪.‬‬

‫ﺣﺴﺎم ﻳﺰدان ﭘﻨﺎﻫﻲ‬

‫اﯾن دالﯾل عمدتاً عبارت اند از رسيدن به رفـاه اقـتـصـادی‪،‬‬ ‫رسيدن به آزادی فردی‪ ،‬اجتماعی و سيـاسـی بـيـشـتـر‪،‬‬ ‫چند صباحی بود که میخواستم از ھـجـرت بـنـوﯾسـم!‬

‫تحصيل در دانشگاهھای ممتاز دنيا و زندگی در محيطی بـا‬

‫ذھنم پر بود از قياسھا بين اﯾنجا کـه نـمـیدانـم دقـيـقـا‬

‫مردمان و دولتی پاﯾبند به اخالقيات و قانون‪ .‬در اﯾن زميـنـه‬

‫کجاست و نميدانم بين من و اﯾنجا چه نسبتی ھسـت بـا‬

‫مھاجران شاﯾد کمتر به دو فاکتور شانس موفقيت و زمـان‬

‫وطنم‪ .‬می خواستم بنوﯾسم از اﯾنکه چـرا اﯾـنـجـا چـنـيـن‬

‫الزم بــرای رســيــدن بــه ھــدف تــوجــه کــرده بــاشــنــد‪.‬‬

‫است و آنجا چنان‪ .‬اما نمیدانم چرا با اﯾن ھمه ناگفته در‬

‫مثال کسانی که به اميد بھبود وضعيت اقتصادی مھـاجـرت‬

‫ذھن‪ ،‬ھربار در ھمان ب بسمﷲ قلمم ﯾبس مـی شـد و‬

‫می کنند ممکن است ندانند که کارﯾابی در کشوری مـثـل‬

‫زبانم گنگ‪ .‬باالخره تصميم گرفتم بنوﯾسم به ھر سـخـتـی‬

‫کانادا مستلزم داشتن مدرک تحصيلی کاناداﯾی ﯾا سابـقـه‬

‫که باشد‪ ،‬با ھر نقصی! شاﯾد دردی دوا شود‪ ،‬شاﯾد جرقه‬

‫کار قبلی در کاناداست و ﯾک مھاجر پس از مـاهھـا تـالش‬

‫ای شود در ذھن بعضی ھامان ﯾا دست کم تکليفـمـان بـا‬

‫موفق به پيدا کردن شغل خواھد شد آن ھم نه لـزومـاً در‬

‫خودمان روشن شود!‬

‫زمينه تخصصی وی آن ھم بـه شـرط بـه سـامـان بـودن‬

‫در باب مھاجرت‪ ،‬اولين نکته ای که به ذھن الکن حـقـيـر‬ ‫میرسد عدم بالندگی اجتماعی و خصـوصـاً سـيـاسـی‬ ‫اﯾرانيان خارج از کشور است‪ .‬به عبارت دﯾگر‪ ،‬بـه اعـتـقـاد‬ ‫حقير‪ ،‬حيات سياسی و اجتماعی اﯾرانيان خارج از کشـور‬ ‫شبيه حيات بيولوژﯾک انگلھای مفيد است‪ .‬ھدف از اﯾـن‬ ‫تشبيه به ھيچ روی توھين به خارج نشينان نـيـسـت کـه‬ ‫نگارنده خود ھم عضوی از اﯾن دسته است‪ .‬بـلـکـه ھـدف‬

‫‪3‬‬

‫شراﯾط اقتصادی‪ .‬ھمچنين فردی که به اميـد زنـدگـی در‬ ‫محيطی با افراد و دولتی پاﯾبند به اخـالقـيـات بـه کـانـادا‬ ‫مھاجرت میکند ممکن است نداند که دولـت کـانـادا چـه‬ ‫بيشرمانه ھمين چند روز پيش از پيمان کيوتو انصـراف داد‬ ‫بدون اﯾنکه آب از آب تکان بخـورد و مـردم عـکـسالـعـمـل‬ ‫خاصی نشان دھند‪ ،‬ﯾا شاﯾد از وضعيت رقت بار زنان بومی‬ ‫کانادا بی اطالع باشد‪ .‬شاﯾد روحش ھـم خـبـر نـداشـتـه‬

‫ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﺳﻪ ‪ -‬دي‪1390‬‬


‫باشد از پدﯾده ی ليگال رابری‪ .‬اﯾضاً شخصی که بـه امـيـد‬

‫زندگی قرار گيرد‪ ،‬ممکن است فرد مھاجر به اﯾـن نـتـيـجـه‬

‫داشتن آزادی سياسی بيشتر ھـجـرت مـیکـنـد شـاﯾـد‬

‫برسد که کيفيت زندگيش در اﯾران عليرغم درآمـد کـمـتـر‪،‬‬

‫بی اطالع باشد از اﯾن حقيقت که بـه دسـت آوردن حـق‬

‫باالتر از کيفيت زندگيش در غربت بوده است‪.‬‬

‫رأی که الف الفبای دموکراسی است منـوط بـه دردسـت‬ ‫داشتن پاسپورت کشور مقصد است کـه در مـورد کـانـادا‬ ‫حداقل پنج سالی به طول میانجامد‪.‬‬

‫و اما نوبت به نتيجه گيری از نکات باال میرسد‪ .‬در اﯾـن‬ ‫بخش ھدف به ھيچ وجه سياه نماﯾی مھاجرت و شکست‬ ‫خورده تلقی کردن مھاجران نيست‪ .‬ھدف گشاﯾـش زاوﯾـه‬

‫سومين نکته ای که نگارنده قصد دارد در اﯾن مجال به آن‬

‫جدﯾدی در برابر دﯾدگان مھاجران و کسانـی سـت کـه در‬

‫اشاره کند‪ ،‬افزاﯾش چشمگير مـھـاجـران دانشـجـوسـت‪.‬‬

‫مرحله تصميم گيری قرار دارند‪ .‬ما با تالش و ھزﯾنه فـراوان‬

‫تا چند سال پيش مھاجرت دانشجـوﯾـان عـمـدتـا مـحـدود‬

‫مھاجرت میکنيم برای رسيدن به آرامش‪ ،‬رفاه اقتـصـادی‪،‬‬

‫ميشد به رشتهھای خاص مـھـنـدسـی آن ھـم از بـيـن‬

‫آزادیھای فردی‪ ،‬اجتماعی‪ ،‬و سياسی و ادامه تحـصـيـل‪.‬‬

‫فارغالتحصيالن دانشگاهھای خاص مثـل شـرﯾـف‪ .‬امـا بـا‬

‫حال آنکه اگر از بی توجھی سياسی _ اجتماعی نسـبـت‬

‫نگاھی سرﯾع و گذرا میتوان درﯾافت که در سالھای اخـيـر‬

‫به جامعه خود دست بردارﯾم و وقت‪ ،‬پول و انـرژی خـود را‬

‫اﯾن پدﯾده به اکثر رشتهھا از شـاخـهھـای مـھـنـدسـی و‬

‫به جای مھاجرت صرف اصالح امور در مـمـلـکـت خـوﯾـش‬

‫پزشکی گرفته تا علوم انسانی و ھنر شيوع پيدا کـرده و‬

‫بنماﯾيم ميتوانيم آنچه را که در خارج از کشور در جستجوی‬

‫فارغالتحصيالن اکـثـر دانشـگـاهھـا را شـامـل مـيـشـود‪.‬‬

‫آن ھستيم در وطن خود بنا کنيم‪ .‬نوﯾسنده نيک آگاه است‬

‫اﯾن پدﯾده بيشتر از اﯾنکه ماحصل تفـکـر و تصـمـيـمگـيـری‬

‫که فراﯾند اصالحات اجتمـاعـی‪ ،‬سـيـاسـی و اقـتـصـادی‬

‫باشد منتج از تقليد و سرخوردگی فراگير نسـل مـاسـت‪.‬‬

‫فراﯾندی زمان بر و طاقت فرسا است‪ ،‬اما ناممکن نيسـت‪.‬‬

‫چنين حجم قابل توجھی از مھاجرت افراد تحصيل کـرده و‬

‫ممکن است اﯾن نتيجه گيری در ذھن خواننده ﯾک نتـيـجـه‬

‫متخصص به خارج مشخصا به نفع کشورھای مقصد و بـه‬

‫گيری اﯾده آل و بنيادگرا باشد اما تجربه کشورھاﯾی نـظـيـر‬

‫زﯾان اﯾران خواھد بود‪ .‬ھمچنين اﯾن کمبود نيروی شاﯾستـه‬

‫ترکيه ﯾا برزﯾل نشان می دھد که اگر مردمانی در صدد بـر‬

‫در کشور باعث وخيمتر شدن وضعيت علمی‪ ،‬اقـتـصـادی‪،‬‬

‫آﯾند تا کشور خود را اصالح کـنـنـد‪ ،‬دﯾـر ﯾـا زود خـواھـنـد‬

‫اجتماعی و فرھنگی کشور شده و زمينه را برای مھاجـرت‬

‫توانست‪ .‬به عالوه‪ ،‬بسيار نيکوست که مھـاجـران پـس از‬

‫افراد بيشتری مھيا میکند‪.‬‬

‫تحصيل علم و تخصص و شناخت درست و کـامـل زواﯾـای‬

‫چھارمين و آخرﯾن نکته در باب مھاجرت‪ ،‬شرح دلـتـنـگـی‬ ‫مھاجران اﯾرانی است که خـود بـحـری اسـت طـوﯾـل از‬ ‫توئيتھا و پستھای فيس بوک گرفته تا اشکھای نـھـان‬ ‫و آشکار پای سفره ھفت سين‪ .‬از دلتنگی برای پدر و مادر‬

‫زندگی در غرب به وطن خوﯾش باز گـردنـد تـا تـخـصـص و‬ ‫تجربيات کسب شده در بالد غرﯾب را در مملکت خوﯾش به‬ ‫کار گيرند و کمر ھمت به اصالح امور ببندند تا آنـچـه خـود‬ ‫ميتوانند داشته باشند ز بيگانه تمنا نکنند‪.‬‬

‫و ساﯾرﯾن تا ھوس لواشـک و آلـوچـه و چـاغـالـه بـادام‪.‬‬ ‫از انتظار شبانه روزی پای اسکاﯾپ و اﯾميل برای ﯾک تصوﯾر‬ ‫از اعضای خانواده تا در به در گشتن بـه دنـبـال رسـتـوران‬ ‫اﯾرانی و نان سنگک و لواش‪ .‬از مرور گاه گاه خاطرات اﯾران‬ ‫و آلبومھای عکس قدﯾمی تا حسرت صبحھای شنبه برای‬ ‫پنير ليقوان و بربری داغ‪ .‬به اﯾن حسرت ھا‪ ،‬افسوسھـا و‬ ‫دلتنگی ھا استرس ناشی از کار‪ ،‬تحصـيـل و زنـدگـی در‬ ‫محيط جدﯾد ھم اضافه می شود‪ .‬در چنين شراﯾـطـی اگـر‬ ‫ميزان آرامش فکری و احساسی مالک سنجش کـيـفـيـت‬

‫‪4‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﺳﻪ ‪ -‬دي‪1390‬‬


‫خود نيز اﯾنگونه با محرم آشـنـا شـده ام‪ .‬از کـودکـی بـا‬ ‫ھمساالنم دوان از پی مادر بی آنکه بدانم از پـی چـه و‬

‫ﻣﺤﺮم‬

‫چرا‪ .‬تنھا حيران از اﯾن ھمه ھای و نور‪ .‬و جمـلـه "سـيـنـه‬ ‫بزن" که ھمه بزرگساالن به کودکان برای انجـامـش اصـرار‬ ‫می ورزﯾدند‪ .‬تکرار ساالنه ﯾک مارش‪ ،‬رژه‪ ،‬دسته‪ ،‬زنـجـيـر‪،‬‬

‫ﻟﻴﻼ رﺿﻮان‬

‫شمشير‪ ،‬شتر‪،‬خون‪ ،‬شمع‪ ،‬کبوتر‪ ،‬علم‪ ،‬فانوس‪ ،‬نذر‪.‬‬ ‫باز محرم‪ .‬از اﯾن جا حتی ھزاران ماﯾل دورتر‪ ،‬می تـوانـم‬ ‫صدای دسته ھای عزاداری را بشنوم‪ ،‬از سـرزمـيـنـی کـه‬ ‫تنھا محرم در آن بی ھيچ تغيير و کـم و کـاسـتـی اجـرا‬ ‫می شود‪ .‬در جنگ‪ ،‬در زمستان‪ ،‬در تابستان‪ ،‬در بحران‪ ،‬در‬ ‫ھر نقطه ای از آن توسط ھر قوم ﯾا دسته ای ‪.....‬‬ ‫محرم را از کودکی به ﯾاد دارم‪ .‬شبھا با آن ھمه شـور و‬ ‫صدا‪ ،‬انگار که روز بود‪ .‬دوان دوان می رفتيم و مادر را صـدا‬ ‫ميزدﯾم که دﯾر شد‪ .‬مبادا دسته ای برود و ما آن را نـدﯾـده‬ ‫باشيم‪ .‬صدای طبل و سنج مردمانی مشتاق و سينه زن‪،‬‬ ‫شمشيرھای بزرگ رقصان درنور و مارش عـزا‪ ،‬جـوانـانـی‬ ‫تماشاگر و مردمانی ادغام شده با گروھھاﯾی منسجم و با‬ ‫نوای وﯾژه ھر گروه‪ ،‬و زنانی که ھای ھای می گرﯾستند و‬ ‫کودکانی با لباسھای سبز و سپيد‪ .‬بـه دنـبـال سـکـوﯾـی‬ ‫می گشتيم تا بر باالﯾش بروﯾم چرا که ھيـچ کـس ﯾـادش‬ ‫نبود که ما از البه الی پاھای زنجيرزنان فقط سيم و چرخ و‬ ‫مھتابی ميبينيم‪ .‬سالھا که گذشت در دوره دانشجوﯾی پـر‬ ‫ميزدم که برگردم به شھرم برای محرم‪ .‬گوﯾا محرم تنھا در‬ ‫غربت با ھمکالسی ھا و ھم خوابگاھی ھا بـوی مـحـرم‬ ‫نداشت‪ .‬سالھا باز گذشت‪ ،‬نـدانسـتـم نـذر آن روزھـا از‬ ‫پی چه بود؟ عزادارﯾش چرا و چـگـونـه بـود؟ غـبـار رنـگ‬ ‫سياھش که تا صفر بر دل شھر می نشست از چه بـود؟‬ ‫ذوق دﯾدن دسته ھای عزاداری مسجد محل از چـه بـود؟‬ ‫اﯾن عادت پرشور ھمه ساله چگونه اﯾجاد شده بـود؟ چـرا‬ ‫ھمه جا کودکان کفن پوش بودند؟ چرا ھمه جا بوی اسپند‬ ‫می داد؟ چرا زن ھمساﯾه پارچ شربت به دست سر کوچه‬ ‫بود؟ و اﯾن علم ھا بر دوش جوانان از پی چه دوان بودند؟‬ ‫اما روزی که با کودک دوساله ام ازدﯾدن تعزﯾه بـه خـانـه‬ ‫برگشتم و او با زبان بی زبانی گفت ‪":‬آقا‪ ،‬چـاگـو‪...‬اسـب"‬ ‫علی رغم اﯾنکه فھميدم دﯾدن صحنه تعزﯾه برای کـودکـی‬ ‫به اﯾن سن وحشتناک و غير انسانی است‪ ،‬دانستـم کـه‬

‫‪5‬‬

‫اﯾن عادت دﯾرﯾنه سخت در قلبمان نفوذ کرده بود‪ .‬تـنـھـا‬ ‫آنرا تکرار کردﯾم و تکرار‪ .‬ندانستيم محرم چيست و رﯾشـه‬ ‫ھاﯾش کجاست‪ .‬ھنوز ھم نمی دانيم! علی رغم اعترافم‬ ‫به ندانستن از عاشورا و کربال‪ ،‬ھيچگاه تحقـيـق جـامـع و‬ ‫باﯾسته ای در اﯾن زمينه نداشته ام فلذا خو در را در مـقـام‬ ‫ﯾک منتقد ﯾا مورخ و ﯾا عالم به زواﯾای آن نمی دانم و البتـه‬ ‫اﯾنکه ھنوز ھيچ علم و شعور و تارﯾخ و کتابی نـتـوانسـتـه‬ ‫علت واقعی و ﯾا حتی صورت دقيق ﯾک روﯾداد را در عـالـم‬ ‫به طور صرف و مطلق اعالم نماﯾد‪ .‬شنيدن و خواندن نـقـل‬ ‫قول از گذشته نياز به بررسی و اندﯾشه و بـحـث بسـيـار‬ ‫دارد‪ ،‬لذا بشر ھميشه در جستجوی رازھـاﯾـی اسـت تـا‬ ‫تارﯾخ را با آن بشناسد و از تکرار خطای گذشـتـگـان دوری‬ ‫کند و بر انجام امور اندﯾشمندانه و مفـيـد و انسـان سـاز‬ ‫گذشتگان که در جھت خدمت به بشر باشد پيروی کنـد و‬ ‫البته زنده نگاه داشتن آرمانھای انسانـی حـاصـل از ﯾـک‬ ‫روﯾداد ارزشمندتر از تکرار نماﯾش ظاھری نمادھای ادغـام‬ ‫شده با برخی بدعت ھا و عادت ھاست‪.‬‬ ‫ﯾک نمونه عجيب و ھمه ساله تکرار شدنی‪ ،‬نذری ھـای‬ ‫محرم است‪ .‬از دارا و ندار آنرا ھـمـه سـالـه بـا عشـق و‬ ‫اشتياق ادا می کنيم و از صميم قلب بين دوستان و مردم‬ ‫آشنای شھر پخش می کنيم و باور دارﯾم که اﯾن بھـتـرﯾـن‬ ‫کاری است که انجام داده اﯾـم و بـه سـبـب آن بسـيـار‬ ‫خرسندﯾم‪ .‬ولی شاﯾد اگر چندبار در سال کسی در خـانـه‬ ‫مان را زد به خاطر نياز ردش می کنيم‪ .‬ﯾـا گـدای فـرصـت‬ ‫طلب می خوانيمش ﯾا معتاد سر گذر ‪.‬گاه اگر بينـدﯾشـيـم‬ ‫ما خود نيز مسئوليم‪ .‬بارھا شنيدم که با خود می گـوﯾـيـم‬ ‫در اﯾن وضعيت اقتصادی برای کمک به نيازمندان‪ ،‬مـا خـود‬ ‫نيازمندترﯾم‪ .‬اما چرا تنھا لحظه تقـسـيـم شـادی خـود را‬ ‫نيازمند تر از ھمه مردم شھر می بينيم؟ زمانـی کـه ﯾـک‬ ‫ھدﯾه کوچک قلب کودکی را شاد می کـنـد و لـبـخـنـد را‬

‫ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﺳﻪ ‪ -‬دي‪1390‬‬


‫برلبانش می نشاند‪ .‬در اﯾن سرزمين شـور و احسـاس و‬

‫محتاج آبرومندی بگرﯾم که ھرگز نـتـوانسـتـه انـد سـفـره‬

‫محرم و خون و قافله‪ ،‬خوراندن ھزار باره به آنان که سيرنـد‬

‫خستگی و تنھاﯾی دلشان را در جاﯾی پھن کنند‪ .‬خسته و‬

‫چه لذت و ارجحيتی دارد به خوراندن ﯾکباره به مـردمـانـی‬

‫گرسنه سر بربالين گذاشتند تا فرزندانشان بـتـوانـد صـبـح‬

‫که ميدانيم از سر نياز و شاﯾد ھم بخت شوم و حـتـی در‬

‫سر کالس درس حاضر باشند‪ .‬با اﯾنھمه‪ ،‬ھنـوزخـود شـرم‬

‫باور ما از سر نا آگاھی و جھل و حماقت دسـت نـيـاز بـه‬

‫دارم از اﯾنکه نشانی پيرزن درون کاغذ پاره ھای کيفم و در‬

‫سوﯾمان دراز کرده اند و صد البته بی شمارند محتـاجـانـی‬

‫گذر زمان گم شد ‪ .‬وخودم در تارﯾکی ھای دنيای اطـرافـم‪.‬‬

‫که ھرگز دست نياز به سوی کسی دراز نـمـی کـنـنـد و‬

‫با اﯾنکه گفته بود اگر بيست ھزارتومان پول اجاره اتـاقـم را‬

‫زندگی سختی را می گذرانند‪.‬‬

‫داشته باشم ھرگز گداﯾی نمی کنم و از صاحبـخـانـه اش‬

‫کاش بتوانيم قبل از حرف زدن و گرامـيـداشـت و نـوحـه‬ ‫سراﯾی و خودزنی‪ ،‬سری به ھمـسـاﯾـه گـان‪ ،‬دوسـتـان‪،‬‬ ‫فقيران‪ ،‬زنان بی سرپرست ‪،‬کودکان ﯾتيم‪ ،‬کارگران خستـه‬ ‫و بيماران بی پول سرزمين خود بزنيم‪ ،‬با بـاور عشـق بـه‬ ‫ھمنوع بدون تعصب قوم و قبيله و رتـبـه اجـتـمـاعـی و‪...‬‬ ‫با اندﯾشه ای روشن‪ ،‬برگرفته از تـمـام شـعـارھـاﯾـی کـه‬

‫خواسته بود نشانی را براﯾش بنوﯾسد و با ھمه اميد براﯾم‬ ‫آورده بود‪ .‬شاﯾد اگرھنوز پـيـش از دھـھـا مـحـرمـی کـه‬ ‫می آﯾند و ميروند به خود نياﯾم اﯾن نمونه آخرﯾن افسـوس‬ ‫بی بازگشت ھمه عمرم نباشد‪ .‬شاﯾد ھم ھـنـوز وقـتـش‬ ‫نباشد که برای عزاداری محرم و دﯾدن و شنيدن و بوﯾـيـدن‬ ‫محرم به سرزمين کودکی ام باز گردم‪.‬‬

‫سالھای سال در ھمين محرم سر داده اﯾم‪ ،‬بـرای حـفـظ‬ ‫انسانيت و آزادگـی و شـعـور و عشـق واسـتـقـامـت و‬ ‫مھربانی‪.‬‬ ‫امروز دلم می خواھد برای اولين بار قبل از ھر چـيـز بـه‬ ‫عزای مھری که از دست می رود‪ ،‬عشقی کـه کـمـرنـگ‬

‫”ﻣﻮﺳﻲ و ﺷﺒﺎن ﺳﺮﮔﺮدان“‬ ‫ﺗﻌﺰﻳﻪ ﺑﻪ رواﻳﺖ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻏﺮب‬ ‫دﻻرام ﺧﻴﺎﻃﺎن‬

‫می شود و انسانيتی که ناقص می شود بنشيـنـم‪ .‬دلـم‬ ‫می خواھد به عزای دنيای مدرنی بنشينم که مرا از توجه‬

‫گرچه ھسته اصلی تعزﯾه و تعزﯾه خوانی بر پاﯾه شھادت‬

‫به کودکان تنھا و گرسنه سرزمينم کـه بسـتـه آدامـس و‬

‫قھرمانانه امام حسين و ﯾارانش است‪ ,‬بازتابـی ازمـذھـب‬

‫فالشان را پس می زنم دور کـرده‪ ،‬از ﯾـاد مـادری تـنـھـا‪،‬‬

‫و فرھنگ غنی اﯾرانيان نيز ميباشد‪ .‬تـعـزﯾـه بسـيـاری از‬

‫بی سر پناه و خسته که خستگی را از خانه ھـای مـردم‬

‫سنن اﯾرانی را در قالب نماﯾش به تصوﯾر ميکشد و ھمـيـن‬

‫می زداﯾد‪ .‬از عشق به ھمنوعم‪ ،‬از بـی خـبـری از حـال‬

‫جنبه نماﯾشی آن است که در طول تارﯾخ آن را زنده نـگـاه‬

‫ھمساﯾه ام که بی گالﯾه احوالت را مـی پـرسـد تـا کـه‬

‫داشته است‪ .‬بسياری از کارگـردانـان مـطـرح دنـيـا در‬

‫ندانی آشوبی در دلش موج مـی زنـد بـرای خـرﯾـد ﯾـک‬

‫زمينه تݖاتر از جـمـلـه پـيـتـر بـروک‪ ،‬بـرتـولـت بـرشـت و‬

‫بخاری‪ .‬دلم می خواھد چشمان براق کودکانی راکه با ﯾک‬

‫استانيسالوسکی ھمواره سعی داشتند جلوه دﯾگری از‬

‫ھدﯾه کوچک تمام غم ھای بزرگشان را از ﯾـاد مـی بـرنـد‬

‫ھنر نماﯾش را نشان دھند که در آن فاصله ای بين بينـنـده‬

‫ببينم‪ .‬دلم می خواھد به عزای آن شوری بـنـشـيـنـم کـه‬

‫و صحنه نماﯾش نباشد‪ .‬اﯾن در حاليست که بيش از ‪ ٣‬قرن‬

‫برای سير کردن سيرھا ست‪ .‬به عزای تمدنی بنشينم که‬

‫در تݖاتر اﯾران مشارکت نزدﯾک تماشاچيـان وجـود داشـتـه‬

‫تعوﯾض ساالنه مبلمان در آن به ﯾک سکه برای بـخـشـش‬

‫است‪ .‬در نتيجه در سالھای اخيرمحققان بسياری توجھـه‬

‫ارجحيت دارد‪ .‬به عزای نـگـرشـی بـنـشـيـنـم کـه در آن‬

‫خود را معطوف به اﯾن تݖاتر سنتی کرده اند‪.‬‬

‫سفرھای رنگارنگ و وليمه ھای زﯾارتی به اسـم ثـواب و‬ ‫عشق‪ ،‬از سر زدن به بيماران و محتاجان مھم تر است‪ .‬در‬ ‫سوگ زخم ھای کھنه دستـان و قـلـب پـدران و مـادران‬

‫‪6‬‬

‫تعزﯾه خصوصيات منحصر به فرد فرم خـود را از جـمـلـه‬ ‫لباس‪ ،‬صحنه نـمـاﯾـش‪ ،‬اجـرا و تـمـاشـاچـی دارد‪ .‬رنـگ‬ ‫لباس ھا در تارﯾخ تعزﯾه سبز‪ ،‬مشکی‪ ،‬سـفـيـد‪ ،‬و قـرمـز‬

‫ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﺳﻪ ‪ -‬دي‪1390‬‬


‫بوده است‪ .‬سبز برای خاندان حسيـنـی‪ ،‬مشـکـی بـرای‬

‫را توجيه ميکنند که تنھا کارکتر ھستنـد‪ .‬اﯾـن شـيـوه ھـا‬

‫عزاداران‪ ،‬سفيد برای شھدا و قرمز برای شخصـيـت ھـای‬

‫باعث ميشوند که بيننـده ھـمـواره آگـاه بـاشـد در حـال‬

‫منفی نماﯾش‪ .‬رنگ لباس ھا در تعزﯾه سمبلـيـک بـوده و‬

‫تماشای نماﯾش است و واقعيت نيست‪ .‬اﯾن رونـد امـروزه‬

‫نشان دھنده باور اﯾرانيان است که اﯾن بـاور تـحـت تـاثـيـر‬

‫در دنيای ھنر تݖاتر رواج ﯾافته است چرا که اگر بيننـده بـه‬

‫سنت ﯾا مذھب ميتواند باشد‪ .‬به عنوان نمونه رنـگ سـبـز‬

‫ضورت ھای مختلف در طول نماﯾش ارتباط احساسی اش‬

‫سمبلی از پاکی‪ ،‬قداسـت و بـھـشـت اسـت و اﯾـن در‬

‫قطع شده و آگاه شود که صرفا در حال تماشای نـمـاﯾـش‬

‫حالی است ھر فرھنگ باور خود را دارد‪ .‬بـرای مـثـال در‬

‫است می تواند به صورت منطقی نسبت به آنچه پيش رو‬

‫فرھنگ اﯾتالـيـا رنـگ آبـی نـمـادی از بـھـشـت اسـت‪.‬‬

‫دارد فکر کند و سعی کند بازتات آن را در زمـان و زنـدگـی‬

‫بازﯾگران تعزﯾه بر اساس تواناﯾی ھـای صـوتـی بـرای آواز‬

‫خود بيابد‪ .‬در ھمين راستـا کـارگـردان حضـور دائـمـی در‬

‫خواندن و خصوصيات چھره انتخاب ميشوند چرا که از گرﯾـم‬

‫صحنه دارد و حتی در بين نماﯾش بازﯾگـران را بـا بـديـھـه‬

‫در اﯾن نوع تݖاتر استفاده نميشود‪ .‬نحوه بازی در تـعـزﯾـه را‬

‫سازى کارگردانی ميکند‪ .‬با تمامی اﯾنھا لحظاتی است که‬

‫ميتوان با تݖاتر ھای سنتی چينی مقاسيه کرد‪ .‬بازی ھـنـر‬

‫بيننده تعزﯾه مزر بين واقعيت و نماﯾش را گم مـی کـنـد و‬

‫پيشگان بسيار سمبليک بوده به طوری که گـوﯾـی ھـيـچ‬

‫شروع به گرﯾستن ﯾا سينه زدن کرده که محققـان غـربـی‬

‫دﯾواری بين ھـنـر پـيـشـگـان و تـمـاشـاچـی نـيـسـت و‬

‫آن را "حد غاﯾت تصور“ ‪ incarnation‬ناميـده انـد و امـری‬

‫ھنرپيشگان از حضور بيننده آگاه ھستند‪ .‬مـيـکـروفـن بـه‬

‫فوق العاده شگفت انگيز‪.‬‬

‫دست ميگيرند و گاھی در بين بـازی کـنـاره تـمـاشـاچـی‬ ‫نشسته و با آنان سخن ميگوﯾند و ھيچ گاه در نقش خـود‬ ‫فرو نميروند‪ .‬در ابتدای نماﯾش با بيننده سخن ميگوﯾند و او‬

‫صحنه تعزﯾه به صورت داﯾره با دو خروجيست‪ .‬ﯾکی بـرای‬ ‫وارد شدن به صحنه و دﯾگری برای خروج و اﯾن در حـالـی‬ ‫است که ھـيـچ پشـتـه صـحـنـه ای وجـود نـداشـتـه و‬ ‫تماشاچيان دور تا دور صحنه بر روی زمين می نشيننـد‪ .‬از‬ ‫خصوصيات صحنه تعزﯾه اﯾن است ھمانند تݖاتر کـالـسـيـک‬ ‫بسيار ساده و بدون ھيچ دکوری است و اﯾن سمـبـلـی از‬ ‫قداست و نزدﯾکی به خدا در مذھـب و حـتـی مسـاجـد‬ ‫شيعه است‪ .‬داﯾره در اشکال ھندسی و در ھـنـر تـݖـاتـر‬ ‫سمبلی از خدا بوده و اﯾن شـکـل ھـنـدسـی بسـيـار در‬ ‫معماری مساجد نيز استفاده ميشود‪ .‬خالی بودن صـحـنـه‬ ‫به اﯾن دليل است که در اصول مذھب شيعه ھـيـچ چـيـز‬ ‫نباﯾد تمرکز عبادت کننده را منحرف از توجه به خدا کـنـد ‪.‬‬ ‫در اصل نماﯾش تعزﯾه خاندان حسينی ھـيـچـگـاه صـحـنـه‬ ‫نماﯾش را ترک نميکنند و اﯾن در اﯾن حال که سـمـبـلـی از‬ ‫محاصره ﯾزﯾد است‪ ,‬به نوعی سمبلی از نزدﯾکی آنـان بـه‬ ‫خداست و در صحنه شھادت آنان تعداد زﯾـادی کـبـوتـر در‬ ‫آسمان رھا ميشوند که بـيـانـگـره عـروج خـانـدان اسـت‪.‬‬ ‫ورودی و خروجی تعزﯾه نمادی از طی شـدن و سـفـر در‬ ‫زمان و مکان در نماﯾش است‪ .‬اگر بازﯾگر قصد طـی کـردن‬ ‫مسيری را بين دو مکان را در نماﯾش داشته باشد چندﯾـن‬ ‫بار به دور صحنه دور ميزند که اﯾن شيوه با صحنـه تـݖـاتـر‬ ‫مدرن انجام پذﯾر نيست‪.‬‬

‫‪7‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﺳﻪ ‪ -‬دي‪1390‬‬


‫سوال اﯾن است که با توجه به پيشينه فرھنگی غـنـی‬

‫وجود دوزخ را درک ميکند‪ .‬محمد غفاری با حـذف مـذھـب‬

‫اﯾن نماﯾش چرا نباﯾد کاری برای معرفی آن به دنيـا انـجـام‬

‫سعی می کند جدال خوبی و بدی‪ ,‬حق و باطل را نشـان‬

‫داد‪ .‬چرا که فرای مذھب اﯾن تݖـاتـر سـنـتـی بـازتـابـی از‬

‫دھد و به جای گرﯾز زدن به صحنه کربال از ‪ ٣‬تابلو خشونـت‬

‫فرھنگ اﯾرانی از جمله گوﯾش‪ ,‬آداب و حتی لباس است و‬

‫و ظلم استفاده می کند‪.‬‬

‫اﯾنکه آﯾا تعزﯾه به شکل سنتی خود ھمـچـنـان آمـوزه ای‬ ‫برای نسل جوان دارد به خصوص برای نسلـی کـه دور از‬ ‫وطن متولد شده و عالقمند به ﯾادگيری فـرھـنـگ و ھـنـر‬ ‫سرزمين پدری ھستند‪.‬‬

‫تابلو اول لحظه سر برﯾدن فردی بی گناه در لبای سفيـد‬ ‫است در حالی که جالدش کاسه ای از خـون بـر روﯾـش‬ ‫می رﯾزد‪ ،‬تابلوی دوم عکسی است از جـنـگ وﯾـتـنـام و‬ ‫لحظه ای که افسر پليسی به سوی ﯾک زندانـی نشـانـه‬

‫در اﯾن راستا محمد باقر غفاری کارگردان اﯾرانـی تـالش‬

‫رفته و او را در خيابان مورد ھدف قـرار داده اسـت‪ ،‬و در‬

‫بسياری کرده است‪ .‬او متولد نشابور بوده و تجربه زﯾـادی‬

‫نھاﯾت سومين تصوﯾر مربوط به شاھزاده عربی گـمـنـامـی‬

‫در نماﯾش ھای بين فـرھـنـگـی )‪(inter-cultural theatre‬‬

‫است ک به خاطر باردار شدن بر خالف شرع مـحـکـوم بـه‬

‫و اقتباسی )‪(adaptation‬داشته و تعزﯾه ھای بسـيـاری را‬

‫مرگ است‪ .‬در اﯾن اثر معانی و درون ماﯾه جھانـی مـطـرح‬

‫در فستيوال ھای مھم دنيا از جمله ‪Festival d'Avignone‬‬

‫شده و تصميم گيری را بر عھده خود بيننده گذاشته است‬

‫و ‪ Festival d'Automne‬کارگردانی کرده است‪.‬‬

‫که بسيار به سبک برتولت برشت ‪ -‬شاعـر نـمـاﯾشـنـامـه‬

‫محمد باقر غـفـاری در سـال ‪ ١٩٨٨‬درکـالـج ‪،Trinity‬‬ ‫امرﯾکا نماﯾشی برگرفته از ﯾکی قدﯾمی ترﯾن تعزﯾه ھـا بـه‬ ‫نام "موسی و شبان" را به روی صحنه برد ‪-‬برای بينندگـان‬ ‫آمرﯾکاﯾی‪ -‬و اثر او کاری بسيار ارزشمند در دنيای تݖاتر بين‬ ‫فرھنگی است‪ .‬چرا که بسياری بر اﯾن اعـتـقـاد ھسـتـنـد‬ ‫نيمی از تاثير نماﯾش تعزﯾه بخاطره وجود تـمـاشـاچـيـانـی‬ ‫است کـه بـه طـور کـامـل از پـيـشـيـنـه فـرھـنـگـی و‬ ‫مذھبی اطالع دارند‪ .‬به دليل اﯾنکه غـفـاری اﯾـن چـنـيـن‬ ‫تماشاچيان مطلعی نداشت‪ ,‬می باﯾست عنصر مذھب را‬ ‫حذف ميکرد‪ .‬اﯾن کار نوعی اقتباس است‪ .‬ﯾـعـنـی خـلـق‬ ‫اثری جدﯾد برگرفته از اثر اصلی و مبدا در حالـی کـه فـرم‬ ‫اصلی اثر مبدا را شامل باشد و در طول رونـد کـار از ﯾـک‬ ‫فرھنگ به فرھنگ دﯾگر انتقال ﯾابد‪.‬‬

‫نوﯾش و کارگردان تݖاتر آلمانی‪ -‬نزدﯾک است‪ .‬چـرا کـه بـه‬ ‫جای اﯾنکه تماشاچيان در ﯾک زمان و لحظه خاص به آنـچـه‬ ‫پيش رو دارند پاسخ دھند‪ ,‬به صورت فـردی بـه فـکـر فـرو‬ ‫ميروند‪ .‬شبان در کار غفاری سمبلی از ھنرمند است کـه‬ ‫در انزوای خود زندگی ميکند و ميتـوانـد تصـوﯾـری از خـود‬ ‫کارگردان باشد‪ .‬نماﯾش با رقص شبان شـروع شـده و بـا‬ ‫ھمان رقص تمام شده اما اﯾن دو با ھم بسـيـار مـتـفـاوت‬ ‫بوده چرا که بـر خـالف نـمـاﯾـش اصـلـی سـوال شـبـان‬ ‫بی پاسخ می ماند‪ .‬در ‪ ٣‬تابلوی اراݖه شده ھيچ سخـنـی‬ ‫از مرگ نيست‪ .‬برای مثال تابلوی جنگ وﯾتنام درست قبل‬ ‫از کشيده شدن ماشه و درست لحظه قبل از مرگ است‪.‬‬ ‫اﯾن ﯾعنی درست لحظه قبل مرگ مـتـوقـف شـده و اﯾـن‬ ‫معنی القا می شود که شاﯾد قادر به متوقف کردن ادامـه‬ ‫آن بودﯾم‪.‬‬

‫در داستان اصلی شـبـان در صـحـرا مشـغـول مـدح و‬ ‫ستاﯾش پروردگار است و در اﯾن حين به خواب فرو ميرود و‬ ‫روﯾای دوزخ را ميبيند‪ .‬ھنگامی که بيدار شده سوال ميکند‬ ‫چرا خداﯾی که صفت بارز او بخشنـدگـی اسـت‪ ,‬دوزخ را‬ ‫آفرﯾده است؟ موسی سعی ميکند با کتاب خدا او را قـانـع‬ ‫کند که وجود جھنم ضروری است و چون موفق بـه انـجـام‬ ‫اﯾن کار نميشود گرﯾزی به کربال می زند و دو انگشت خـود‬

‫چرا خشونت؟ و اﯾـن سـوالـی اسـت ک ھـمـچـنـان‬ ‫بی پاسخ ميماند و برای متوقف کردن آن چـه بـاﯾـد کـرد‪.‬‬ ‫در انتھای نماﯾش به جای جواب سـوال‪ ,‬شـبـان بـا رقـص‬ ‫صوفی خود سعی می کند زﯾباﯾی ھای زنـدگـی را تـوام‬ ‫با غم نشان دھد در حاليکه بـيـنـنـده بـا ھـمـان سـوال‬ ‫بی پاسخ در ذھن خود سالن را ترک ميگوﯾد‪.‬‬

‫را جلوی چشمان شبان می گيرد‪ .‬در اﯾـن گـرﯾـز شـبـان‬ ‫صحنه کربال را از بين دو انگشت موسی ميبينـد و دلـيـل‬

‫‪8‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﺳﻪ ‪ -‬دي‪1390‬‬


‫ﻧﺎﻣﻨﺘﻈﺮ‬

‫ﻣﻌﺎدﻟﻪ ﻫﺴﺘﻲ‬

‫وﺣﻴﺪ‬

‫ﻧﻴﻤﺎ ﭘﻮر ﭘﺮﻫﻴﺰﻛﺎر‬

‫ھرچه ھم به خودت بقبوالنی که ”فيلم“ است آقـاجـان‪،‬‬

‫)‪(y=x+1‬‬

‫که اﯾن آدم ھا که ”نقش“ می زنند تمام حس ھای تو را و‬ ‫به بازی می گيرند ضربان قلب و رﯾتم نفس کشيـدنـت را‪،‬‬ ‫بيرون از اﯾن قاب عالم دﯾگری دارند و زندگی دﯾـگـری‪ ،‬بـاز‬ ‫ھم کافی نيست‪ .‬در دنيای ذھن تو‪ ،‬آدم ھـای روی قـاب‬ ‫سينـمـا‪ ،‬خـودشـان نـيـسـتـنـد‪ .‬ھـيـچ وقـت خـودشـان‬ ‫نمی شوند‪” .‬نقش“ ھاﯾشان ھستند که در گذر سال ھـا‪،‬‬ ‫ھر ﯾک به طرﯾقی بخشی از دنيای ذھنی تو را ساخته اند‬ ‫در مورد خودشان‪” .‬مثال“ بگوﯾم؟ مثال گری اولدمن خـودش‬ ‫را تکه تکه ھم کند‪ ،‬خاطره ی ”استنسفيلد“ فيلم ”لـئـون“‬ ‫را کاری نمی تواند کند‪ .‬شده است بخشی از او در ذھـن‬

‫سالھا از آن روز می گذشت‪ .‬روزی که عدد ثابت ﯾـک رو‬ ‫به متغير اکس کرده و با طعنه گفته بود‪:‬‬ ‫ دلم براﯾت می سوزد‪ .‬توھنوز تکليفت با خودت مـعـلـوم‬‫نيست‪ .‬باالخره کی می خواھی ﯾک مقدار ثابت در زندگی‬ ‫پيدا کنی؟ از متغير بودن دراﯾن معادله خسته نشـده ای؟‬ ‫به من نگاه کن از بدو خلقت با اقتدار ﯾک ھستم‪.‬‬ ‫و آن روز اکس در حالی که ازشـرمـنـدگـی سـرخ شـده‬ ‫بود‪،‬تصميم گرفت که دﯾگر متغير نباشد‪.‬‬

‫من مخاطب‪ .‬بخشی از دنـيـای ذھـنـی مـن مـخـاطـب‪،‬‬ ‫بخشی از پيش فرض ھای من مخاطب‪ ...‬و مگـر آدمـيـزاد‬ ‫چيست؟ آدميزاد است و دنيای ذھنيش‪ ...‬که اگر ھـمـيـن‬ ‫دنيای ذھنی و ھمه ی پيش فرض ھا و اميد ھا و خشـم‬ ‫ھا و لحظه ھای نابی که قابل به اشتراک گذاری با دﯾگران‬ ‫نيستند را ازمان بگيرند‪ ،‬چه می ماند جز تپه ای از گوش و‬ ‫استخوان؟ و اﯾن ھمه مقدمه چيدم اصال كه ھـمـيـن يـك‬ ‫جمله را بگوﯾم‪” :‬چقدر پرﯾشانم مـی کـنـد اﯾـن عـکـس‪.‬‬ ‫استنسفيلد و ماتيلدا‪ ،‬خندان و خوشحال در کنار ھم“ ‪.‬‬

‫و حاال بعد از گذشت اﯾن ھمـه سـال چشـمـھـاﯾـش را‬ ‫بسته بود و خاطرات دوران نوجوانيش را ازنظر می گذراند‪.‬‬ ‫ھنگامی کـه ھـنـوز فـقـط دامـنـه اعـداد طـبـيـعـی را‬ ‫می شناخت و ھر روز ﯾکی را امتحان می کرد‪ .‬اما نتيـجـه‬ ‫معادله ھرگز او را راضی نمی کرد‪ .‬با آنکه خيلی از اعـداد‬ ‫را امتحان کرده بود اما ھرگز سراغ ﯾک نمـی رفـت‪ .‬چـون‬ ‫می دانست که جواب دو ‪،‬مقداری ممنوعه برای وای بـود‪.‬‬ ‫دليلش را نمی دانست‪ .‬اﯾن را پدر و مادرش به او آموخـتـه‬ ‫بودند‪ .‬او حق نداشت ارزشھای آنھا را زﯾر پا بگذارد‪ .‬اما تـه‬ ‫دلش خيلی دوست داشت برای ﯾک بار آن را امتحان کنـد‪.‬‬ ‫حتی اگر اکثر دوستانش او را را طرد کنند‪ .‬با اﯾن وجـود تـا‬ ‫دوران جوانيش جرات آن راپيدا نکرده بود‪ .‬البته وقتـی ھـم‬ ‫موفق شده بود بر ترس خود غلبه کند مدت زﯾادی بـا اﯾـن‬ ‫مقدار در معادله نماند‪ .‬چون حتی آن ھم راضـيـش نـکـرد‪.‬‬ ‫کم کم نااميدی بر تمامی وجودش چيره می شد تا اﯾنـکـه‬ ‫باالخره عدد جدﯾدی را کشـف کـرد‪ .‬عـددی کـه حـاصـل‬ ‫افسردگی ھا و نا اميدی ھاﯾش بود‪ .‬عـددی کـه حـاصـل‬ ‫پوچی عميقی بود که در زندگی حس می کرد‪.‬‬

‫‪9‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﺳﻪ ‪ -‬دي‪1390‬‬


‫اﯾن عدد که بدون آنکه متوجه شود به درونش راه ﯾافتـه‬ ‫بود‪ ،‬متعلق به دامنه دﯾگری از اعداد ﯾعنی اعداد حقـيـقـی‬ ‫بود‪ .‬حقاﯾقی که بسيارتلخ اما واقعی بودند‪ .‬آن عدد صـفـر‬ ‫بود‪ .‬اکس سالھا خود را درقالب صفر گذاشت تـا نـتـيـجـه‬ ‫معادله برابر ﯾک شود‪ .‬اما ﯾکی که او ھيچ نـقـشـی دربـه‬

‫ اما من فقط ﯾک متغيير ناچيز ھستم‪ .‬من در اﯾن معادله‬‫حتی نمی دانم ارزش عددﯾم چقدر است؟‬ ‫و صدای خنده ھای وای دوباره در فضا پيچيد‪ .‬وای رو بـه‬ ‫اکس کرد و گفت‪:‬‬

‫وجود آوردن آن نـداشـت و ھـرچـه زمـان مـی گـذشـت‬

‫‪ -‬نه پسرک‪ .‬اشتباه نکن‪ .‬تمامی ارزش تو در مـتـغـيـيـر‬

‫احساس پوچی در اکس قدرت بيشتـری مـی گـرفـت تـا‬

‫بودن توست‪ .‬ھمانطور که می بينـی ارزش نـھـاﯾـی اﯾـن‬

‫اﯾنکه باالخره روزی تصميم به خودکشی گرفت‪ .‬تصميمـی‬

‫معادله فقط به تو بستگی دارد‪ .‬اﯾن تو بودی که توانستـی‬

‫که مدتھا به آن اندﯾشيده بود اما قدرت عـمـلـی کـردنـش‬

‫مقدار من را صفر کنی‪.‬‬

‫رانداشت‪ .‬ولی آن روز تصميم گرفت برخالف ھميـشـه بـه‬ ‫سمت چپ اعداد حقيقی قدم بگذارد‪ .‬به آرامی جلو رفـت‬ ‫تا به منھای ﯾک رسيد‪ .‬در ﯾک لحظه چشمانش رابست و‬ ‫مقدار منھای ﯾک را در خود پذﯾرفت‪ .‬برای لحظاتی ھمه جا‬ ‫را سکوتی مرگبار فراگرفت و مقدار وای برای اولين بار برابر‬ ‫صفر شد‪ .‬فکر کرد شاﯾد مرده باشد؛ اما ناگھان صدای کف‬ ‫زدنھای وای او را به خود آورد و به وای خيره شد‪ .‬اما وای‬

‫و اکس که کمی خجالت زده شده بود سرش را پـاﯾـيـن‬ ‫انداخت‪.‬‬ ‫سپس وای ادامه داد‪:‬‬ ‫ تو کاری کردی که آن ثابتھای احمق ھرگز نمی توانـنـد‬‫انجام دھند‪.‬‬

‫ھمچنان با لبخند به او می نگرﯾست و کف می زد‪ .‬مدتـی‬ ‫به ھمين منوال گذشت تا اﯾـنـکـه وای در جـواب سـوال‬ ‫ناگفته ای که در چشمـان مـتـعـجـب اکـس بـود گـفـت‪:‬‬ ‫‪ -‬تولدت مبارک‪.‬‬

‫و با دست بـه عـدد ﯾـک کـه بـا تـمـسـخـر بـه اکـس‬ ‫می نگرﯾست اشاره کرد‪.‬‬ ‫اکس که منتظر شنيدن جوابی از طرف ﯾک بود به سمت‬

‫برای لحظه ای فکر کرد دﯾـوانـه شـده امـا صـدای کـف‬

‫او چرخيد اما با تعجب دﯾد که او ھيچ عکس العملی نشان‬

‫زدنھای وای قطع نمی شد‪.‬تا اﯾنکـه صـدای وای مـجـددا‬

‫نمی دھد‪ .‬وای که دليل تعجب اکس را فـھـمـيـده بـود در‬

‫درفضا طنين انداخت و اﯾن بار بلندتراز دفعه پيش گفت‪:‬‬

‫حالی که با صدای بلند می خندﯾد گفت‪:‬‬

‫‪ -‬تولدت مبارک‪ .‬تو اولين کسی ھستی کـه تـوانسـتـی‬

‫‪ -‬نگران نباش او صدای مرا نمی شنود‪ .‬دنيای او بسـيـار‬

‫اﯾن کار را انجام دھی‪ .‬ھی پسر تو واقعا ھمه چـيـز را از‬

‫کوچکتر از اﯾن حرفھاست‪ .‬او را به حـال خـودبـگـذار‪ .‬حـاال‬

‫بين بردی‪ .‬به من نگاه کن مـن صـفـر شـدم‪ .‬خـنـده دار‬

‫می توانی در عرصه تمامی اعداد حقيقی و حتی فراتـر از‬

‫نيست؟ تو ﯾک معادله به اﯾن عظمت را از بين بردی‪.‬‬

‫آن جوالن بدھی‪ .‬تولدت مبارک‪...‬تولدت مبارک‪...‬‬

‫وسپس با صدای بلند شروع به خندﯾدن کرد‪.‬‬

‫و سپس آنقدر خندﯾد که از چشمـھـاﯾـش اشـک جـاری‬ ‫شد‪.‬‬

‫اکس ھمينطور ھاج و واج به وای خيره شده بود‪ .‬درتمام‬ ‫عمرش ھر گز نمی دانست که او ھم قادر است صـحـبـت‬ ‫کند‪ .‬ھميشه وای را فقط به عنوان ﯾک حقـيـقـت بـزرگ و‬ ‫ازلی پذﯾرفته بود‪ .‬اما حاال او از تاثير اکس بر روی خـودش‬ ‫سخن می گفت‪ .‬سپس با صداﯾی لرزان گفت‪:‬‬

‫‪10‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﺳﻪ ‪ -‬دي‪1390‬‬


‫ﮔﺰارش ﺗﺼﻮﻳﺮي ﻣﺮاﺳﻢ ﺷﺐ ﻳﻠﺪاي ‪ISAUA‬‬

‫ﻋﻜﺲ ﻫﺎ از ﻧﺎﺻﺢ ﺧﺪاﻳﻲ‬

‫‪11‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﺳﻪ ‪ -‬دي‪1390‬‬


‫ﻣﺎﻫﻨﺎﻣﻪ اﻳﺮاﻧﻴﺎن‬

‫‪Email: editor@iraniansmonthly.com‬‬ ‫‪Website: http://iraniansmonthly.com‬‬ ‫ﺷﻤﺎ و اﻳﺮاﻧﻴﺎن‬ ‫وﺑﺴﺎﻳﺖ ﻧﺸﺮﻳﻪ اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﺑﺎ ﻗﺎﺑﻠﻴﺖ ﻫﺎي ﻣﺘﻨﻮﻋﻲ از ﻗﺒـﻴـﻞ ارﺳـﺎل‬

‫ﭘﺲ از ﻋﻀﻮﻳﺖ در ﭘﺎﻳﮕﺎه ﻧﺸﺮﻳﻪ‪ ،‬و در ﺻﻮرت ﺗﻤﺎﻳـﻞ ﺑـﻪ ارﺳـﺎل‬

‫آﻧﻼﻳﻦ ﻣﻄﺎﻟﺐ و اﻣﻜﺎﻧﺎت ﺑﻲ ﻧﻈﻴﺮ دﻳﮕﺮ در ﺧﺪﻣﺖ ﻋﻼﻗﻪ ﻣـﻨـﺪان‬

‫ﻣﻄﻠﺐ‪ ،‬ﺑﺎ ﻣﺎ ﺗﻤﺎس ﺑﮕﻴﺮﻳﺪ و درﺧﻮاﺳﺖ ارﺗﻘﺎي ﺳﻄﺢ‪ ،‬از ﻋﻀﻮ ﺑﻪ‬

‫ﺑﻪ اﻳﻦ رﺳﺎﻧﻪ ﻓﺮﻫﻨﮕﻲ ﻣﻲﺑﺎﺷﺪ‪.‬‬

‫ﻧﻮﻳﺴـﻨـﺪه ﻧـﻤـﺎﻳـﻴـﺪ‪ .‬ﺑـﺎ ارﺗـﻘـﺎي ﺳـﻄـﺢ ﺑـﻪ ﻧـﻮﻳﺴـﻨـﺪه‪،‬‬

‫ﺑﺮاي ﻋﻀﻮﻳﺖ در ﭘﺎﻳﮕﺎه ﻧﺸﺮﻳﻪ ﻛﺎﻓﻲﺳﺖ ﺗﺎ ﺷﻨﺎﺳﻪ ﻛﺎرﺑﺮي و رﻣـﺰ‬

‫ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺟﻤﻊ اﻋﻀﺎي ﻓﻌﺎل اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﻣﻲﭘﻴﻮﻧﺪﻳﺪ‪ .‬اﻳﻦ اﻣﺮ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻟـﺔ‬

‫ورود ﺧﻮد را اﻳﺠﺎد و ﻧﺸﺎﻧﻲ اﻟﻜﺘﺮوﻧﻴﻚ ﺧﻮد را وارد ﻧﻤﺎﻳﻴﺪ ﺗـﺎ ﺑـﻪ‬ ‫ﺧﺎﻧﻮاده اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﺑﭙﻴﻮﻧﺪﻳﺪ‪.‬‬ ‫اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﻣﺸـﺘـﺎﻗـﺎﻧـﻪ در‬ ‫اﻧـــﺘـــﻈـــﺎر‬ ‫ﻫــﻤــﻜــﺎري‬ ‫ﺷﻤﺎﺳﺖ‪.‬‬

‫‪11‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﺳﻪ ‪ -‬دي‪1390‬‬


Iranians Social and Cultural Monthly of Iranians in Edmonton

January 2012 – Dey 1390

43 Year 5, No.3

‫ﻋﻜﺲ از ﻣﺤﺴﻦ ﻧﻴﻚ ﺳﻴﺮ‬

Editor:

Pegah Salari

Editor’s note: Choosing the streets!

This issue’s writers:

Immigration and another perspective

Pegah Salari, Hesam Yazdanpanahi Leyla Razavi, Delaram Khayatan, Vahid, Nima Pourparhizgar Page Designer: Mona Saedi

Muharram The art of "Tazia'h" 

The un-waiting!

The universe equilibrium

Photos: Mohsen Nicksiar, Sahar Banisoltan, Nasseh Khodaie Cover Photos: ISAUA Gathering (F) - Esfehan (R)

Executive Board: Nima Yousefi, Khosrow Naderi, Mohsen Nicksiar Mohammadali Fakheri, Hesam Yazdanpanahi, Ali Khakbazan Fard


Turn static files into dynamic content formats.

Create a flipbook
Issuu converts static files into: digital portfolios, online yearbooks, online catalogs, digital photo albums and more. Sign up and create your flipbook.