Iranians Monthly

Page 1

‫ﻣ ﺎ ﻨﺎ‬

‫ﯽ‪-‬ا ﻤﺎ ﯽ ا ا ﯿﺎن اد ﻮ ﻮن‬

‫‪46‬‬

‫ﺳﺎل ﭘ ﻢ ‪ -‬ﻤﺎره‪ 6‬ورد ﻦ ‪ 1391‬ﻣﺎرچ‬

‫‪2012‬‬

‫ﻋﻜﺲ ﻣﺤﺴﻦ ﻧﻴﻚ ﺳﻴﺮ‬ ‫ﻫﻔﺖ ﺳﻴﻦ ﻧﻮروزي‪ -‬ﻣﺮاﺳﻢ ﺳﺎل ﻧﻮ اﻧﺠﻤﻦ داﻧﺸﺠﻮﻳﻲ‬

‫ﻳﺎدداﺷﺖ ﺳﺮدﺑﻴﺮ‬

‫‪2‬‬

‫ﻳﻚ ﭘﺮﺳﺶ ﺧﻄﺮﻧﺎك‬

‫‪3‬‬

‫ﮔﺰارش ﺑﺎزارﭼﻪ ﻧﻮروزي‬

‫‪4‬‬

‫ﻳﺎدش ﺑﻪ ﺧﻴﺮ ﻳﺎ ﺑﻪ ﺧﻴﺮ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻫﺎ‬

‫‪5‬‬

‫ﻣﺤﻔﻞ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ‬

‫‪6‬‬

‫داﻧﺶ آﻣﻮزان‬

‫ﮔﺰارش ﺗﺼﻮﻳﺮي ﻧﻮروز در اﻳﺮان‬

‫‪8‬‬

‫ﻣﻬﻠﺖ ارﺳﺎل ﻣﻘﺎﻻت ﺗﺎرﻳﺦ ﭘﺎﻧﺰدﻫﻢ ﻫﺮ ﻣﺎه ﻣﻲﺑﺎﺷﺪ‪.‬‬

‫ﻣﺴﻮوﻟﻴﺖ ﺗﻤﺎم ﻣﻄﺎﻟﺐ ﻣﻨﺘﺸﺮه در ﻧﺸﺮﻳﻪ ﺑﻪ ﻋﻬﺪه‬ ‫ﻧﻮﻳﺴﻨﺪه و ﺗﻬﻴـﻪ ﻛﻨﻨـﺪه ﻣﻄﻠـﺐ ﺑـﻮده و ﻧـﺸﺮﻳﻪ‬

‫ﺳﺮدﺑﻴﺮ‪:‬‬ ‫ﭘﮕﺎه ﺳﺎﻻري‬ ‫ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﮔﺎن اﻳﻦ ﺷﻤﺎره‪:‬‬

‫اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﻣﺴﻮوﻟﻴﺘﻲ در ﻗﺒﺎل آن ﻧﺪارد‪.‬‬

‫ﭘﮕﺎه ﺳﺎﻻري‪ ،‬ﻧﻴﻤﺎ ﭘﻮرﭘﺮﻫﻴﺰﮔﺎر‪ ،‬ﮔﺮوه داﻧﺸﺠﻮﻳﺎن ﺑﺮاي‬ ‫داﻧﺶ آﻣﻮزان‪ ،‬ﻓﺮﻧﺎز ﻓﺮﻫﻴﺪي‪ ،‬ﻣﺤﺴﻦ اﻧﻮاري‬

‫ﻋﻜــﺲ اول‪ :‬ﻫﻔــﺖ ﺳــﻴﻦ ﻧــﻮروزي ﺳــﺎل ‪1391‬‬

‫ﻋﻜﺲﻫﺎ‪:‬‬

‫ﻋﻜﺲ آﺧﺮ‪ :‬ﺑﺎزارﭼﻪ ﻧﻮروزي ﮔﺮوه داﻧﺸﺠﻮﻳﺎن ﺑﺮاي‬

‫ﺣﻤﻴﺪه زﻣﺎﻧﻲ‪ ،‬ﻣﺤﺴﻦ ﻧﻴﻚ ﺳﻴﺮ‪ ،‬ﮔﺮوه داﻧﺸﺠﻮﻳﺎن ﺑﺮاي‬ ‫داﻧﺶ آﻣﻮزان‬ ‫ﺻﻔﺤﻪﺑﻨﺪي‪ :‬ﻣﺤﺴﻦ ﻧﻴﻚ ﺳﻴﺮ‬

‫ﭘﻴﺸﻨﻬﺎدات و ﻣﻘﺎﻻت ارﺳﺎلﺷﺪه ﭘﺲ از اﻳـﻦ ﺗﺎرﻳـﺦ‬

‫ﻫﻴﺄت اﺟﺮاﻳﻲ‪ :‬ﻧﻴﻤﺎ ﻳﻮﺳﻔﻲﻣﻘﺪم‪ ،‬ﺧﺴﺮو ﻧﺎدري‪ ،‬ﻣﺤﺴﻦ‬

‫در ﺷﻤﺎرهي ﺑﻌﺪي ﻣﻨﻌﻜﺲ ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ‪.‬‬

‫ﻧﻴﻚﺳﻴﺮ‪ ،‬ﺣﺴﺎم ﻳﺰدان ﭘﻨﺎﻫﻲ‪ ،‬ﻋﻠﻲ ﺷﻬﺒﺎزي‬


‫خشم‪ ،‬درد‪ ،‬نفرت‪ ،‬عشق‪ ،‬بـيـھـودگـی و ھـر احسـاس‬

‫ﻳﺎدداﺷﺖ ﺳﺮدﺑﻴﺮ‬

‫دﯾگری را تا سر حد مرگ تجربه می کنـد‪ .‬مـی گـوﯾـنـد از‬

‫آراﻣﺶ و ﺗﻌﺎدل‬

‫خاصيت ھای بزرگ شدن اﯾن است که کـم کـم واکـنـش‬ ‫ھاﯾت در برابر حوادث ‪ ،‬شدت خود را از دست می دھـنـد‪.‬‬

‫ﭘﮕﺎه ﺳﺎﻻري‬

‫ولی اﯾن روند ِ به آرامش رسيدن را در ھمه نمی توان دﯾد‪.‬‬ ‫در واقع باﯾد گفت که اﯾن روند را در کمتر کسی می تـوان‬

‫بھار نو مبارک‪.‬‬

‫دﯾد‪ .‬اغلب ما آدم ھا تمام زندگی خود را به اﯾن غـلـيـانـات‬

‫شاﯾد برای اولين بار در ادمونتون بعد از سال ھا‪ ،‬امسـال‬

‫احساسی می سپارﯾم‪ .‬ﯾک روز شادی تا مغز استـخـوان‪،‬‬

‫می شد نزدﯾکی ھای عيد بوی بھار را شنيـد‪ .‬زمسـتـان ِ‬ ‫بی سر و صدای سربه زﯾری گذشـت امسـال‪ .‬مـثـل آدم‬ ‫خسته ای بود که نای جنب و جوش نداشت‪ .‬ولی با تمـام‬ ‫کم رنگی اش ‪ ،‬خوشحالم که رفت و جاﯾگزﯾن بھار شد‪.‬‬ ‫روزھای بلند و آسمان روشن را کـمـتـر کسـی دوسـت‬ ‫ندارد‪ .‬بھار که می آﯾد و روزھا بلند تر می شـونـد فـرصـت‬ ‫زندگی کردن بيشتر می شود‪ .‬اگر ﯾک ساعت اضافه تر در‬ ‫دانشگاه ﯾا سر کار بمانی کمتر غصه می خوری که شـب‬ ‫رسيد و روز تمام شد و ھزار کار نکرده بـاقـی مـانـد‪ .‬اصـال‬ ‫بھار را اگر شده فقط برای خاصيت نو شدنش نمـی شـود‬ ‫دوست نداشت‪ .‬زمستان که گذر می کند و بھار کـه مـی‬ ‫رسد انگار ھمه جا اميد پخش می کنند‪ .‬انگار می شود با‬ ‫خيال راحت تر منتظر فردا بود‪ .‬انگار می شود چشم انتظار‬ ‫آﯾنده نشست‪ .‬بھار را به خاطر بھار بـودنـش نـمـی شـود‬ ‫دوست نداشت‪.‬‬

‫ﯾک روز اندوه تا آستانﮥ به فرﯾاد رسيدن‪ .‬ﯾک روز دوستی و‬ ‫صميميت ِ به ظاھر ابدی‪ ،‬فردا قھر و خشم و کـيـنـﮥ بـی‬ ‫درمان‪ .‬ﯾک روز تنفر بی کوچکترﯾن امکان تغيير‪ ،‬فردا عالقـه‬ ‫تا آستانﮥ فنا‪.‬‬ ‫امسال برای ھمه آدم ھا آرزوی آرامش و تعـادل کـردم‪.‬‬ ‫معتقدم فاصله ھای بين آدم ھا را "عدم تعادل" اﯾجاد مـی‬ ‫کند‪ .‬منشا تمام قھر و آشـتـی ھـا ھـم ھـمـيـن اسـت‪.‬‬ ‫"متعادل احساس کردن" را باﯾد تمرﯾن کرد‪ .‬باﯾد آرزو کـرد‪.‬‬ ‫ﯾک شبه دل بستن و ﯾک شبه برﯾدن از ھر چيزی‪ ،‬آدميزاد‬ ‫را از ماھيت انسانی خودش دور می کـنـد‪ .‬آدمـيـزاد را از‬ ‫طبيعت جدا می کند‪ .‬از رسيدن به ھدفی که به خاطر آن‬ ‫خلق شده منحرف می کند‪ .‬امسال در آستانه سال نو بـه‬ ‫تنھا چيزی که فکر می کردم رسيدن به تعـادل بـود‪ .‬بـرای‬ ‫ھمه انسان ھا ھم ھمين خواسته را آرزو کـردم‪ .‬آرامـش‬ ‫بی "تعادل" ھرگز حاصل نمی شود‪ .‬و بی آرامش زنـدگـی‬ ‫کردن بيشتر شبيه ﯾک شغل شبانه روزی مـالل آور مـی‬

‫اﯾن "تعادل" طبيعت عـجـيـب بـه فـکـر فـرو مـی بَـ َر َدم‬

‫شود‪ .‬احساسات آدميزادی را باﯾد به ﯾک اندازه و مـتـعـادل‬

‫ھميشه‪ .‬اﯾن که ھيچ وقت ھيچ چيزی تا ابد ﯾک جور نمی‬

‫در درون پرورش داد‪ .‬به جای خط مـطـلـق کشـيـدن بـيـن‬

‫ماند‪ .‬معتقدم اگر ﯾـک مـعـيـار مـنـاسـب بـرای بـررسـی‬

‫سياھی و سفيدی‪ ،‬باﯾد بلد بود از خاکسـتـری اسـتـفـاده‬

‫خصوصيت ھای آدم ھا وجود داشته باشد آن معيار چيـزی‬

‫کرد‪ .‬امسال ھم مثل سال گذشته به "آرامش و تـعـادل"‬

‫به جز طبيعت نيست‪ .‬پشت سر ِ ھر روزی شبی ھسـت‬

‫فکر می کنم‪ .‬برای بازگشت به طبيعت ِ آدميزادی باﯾد آرام‬

‫و پشت ھرشبی ﯾک صبح‪ .‬ھيچ جزری بی مد نمی ماند و‬

‫بود‪.‬‬

‫ھيچ طلوعی بی غروب‪ .‬طبيعت از اساس بر محور "تعادل"‬ ‫می چرخد‪ .‬تعادل گونه ھای حيوانی‪ ،‬تعـادل دمـای ھـوا‪،‬‬

‫بھارتان متعادل باد‪.‬‬

‫تعادل وزنی و جرمی و حجمی‪ .‬و انـرژی‪ ،‬ھـرگـز از بـيـن‬ ‫نمی رود و تنھا از صورتی به صورت دﯾگر تغيير شکل مـی‬ ‫دھد‪...‬‬ ‫اما پای آدم ھا و خصلت ھای آدم ھا و افکارشان که بـه‬ ‫ميان می آﯾد "تعادل" تعرﯾفش را از دست می دھد‪ .‬آدمی‬ ‫زاد اگر چه حداقل در غالب مـادی خـودش بـرخـاسـتـه از‬ ‫طبيعت است ولی در حفظ "تعادل" به ندرت موفـق عـمـل‬ ‫می کند‪ .‬اصال آدمی زاد تعادل را از بـدو تـولـد کـم کـم و‬ ‫پنھانی از دست می دھد‪ .‬تمام آنـچـه کـه در طـبـيـعـت‬ ‫دستخوش تغييرات غير متعادل می شود ھم سـاخـتـه و‬ ‫پرداخته دست آدمی است‪ .‬آدميزاد خيلی به سرعت مـی‬ ‫آموزد که مجموعه ای از غليانات شدﯾد احساسی بـاشـد‪.‬‬

‫‪2‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﭘﻨﺞ ‪ -‬ﻓﺮوردﻳﻦ ‪1391‬‬


‫ﻳﻚ ﭘﺮﺳﺶ ﺧﻄﺮﻧﺎك‬

‫ﻧﻴﻤﺎ ﭘﻮرﭘﺮﻫﻴﺰﮔﺎر‬

‫نزدﯾک ظھربود آن روز ھم مثل تمامی روزھای دﯾگر غرق‬ ‫در افکار خود به خورشيدی که درسـت بـاالی سـرش در‬ ‫وسط آسمان درحال درخشش بود نگاه می کرد ‪ .‬در طـول‬ ‫عمرش که حاال تقرﯾبا در نيمه خود قرار داشت بـا افـکـار‬ ‫عجيب و غـرﯾـبـی زنـدگـی کـرده بـود ‪ .‬ذھـنـش پـربـود‬ ‫ازسئوالھای گوناگون‪ .‬پـرسـش از پـدر ومـادر وﯾـا حـتـی‬

‫عادت روزھای تعطيل درحالی که پاچه ھای شلوارشان را‬

‫دوستانش ھم ھيچ فاﯾده ای نداشت ‪ .‬حتی گاھی آنھا را‬

‫باال زده بودند در قاﯾق پاروﯾی خود مشغول ماھـی گـيـری‬

‫ازخود می رنجاند می دانست سئوالھای او برای دﯾـگـران‬

‫بودند‪ .‬آنھا طبق معمول در مورد کتابھاﯾی که درطول ھفته‬

‫چندان اھميتی ندارد‪.‬‬

‫خوانده بودند با ھم بحث وگـفـتـگـو مـی کـردنـد‪ .‬پسـرک‬

‫دوباره به خورشيد خيره شد و به گـذشـتـه فـکـر کـرد‪.‬‬

‫درحالی که به خورشيد باالی سرش می نگرﯾست گفت‪:‬‬

‫درطول اﯾن مدت تنھا پيشرفـتـش اﯾـن بـود کـه تـمـامـی‬

‫راستش من حرف تورا قبول ندارم به نظر مـن ھـيـچ‬‫دليلی ندارد که حقيقت لزوما بـروفـق مـراد مـا بـاشـد‪...‬‬ ‫ھی‪ ...‬نگاه کن قالبت دارد تکان می خورد‪...‬‬

‫ھستيش بود‪ .‬ھستی که با وجود تمامی رنجھاﯾش ھنـوز‬

‫دوست پسرک که خودش را حاضر کرده بود جواب دندان‬

‫به آن عالقه مند بود و قادر به پاﯾان دادنش نبود‪ .‬پيش خود‬

‫شکنی به او بدھد با اﯾن حرف کامال خلع سالح شد و بـه‬

‫پرسشھای خود را در ﯾک سئوال خالصه کرده بود‪.‬‬ ‫او به دنبال حقيقت می گشت حقيقتی که باعث و دليل‬

‫می اندﯾشيد مطمئنا روزی که پاسخ سـئـوالـم را بـيـابـم‬

‫طرف چوب ماھی گيرﯾش رفت وبا دقت ھـرچـه تـمـامـتـر‬

‫بھترﯾن روز زندگيم خواھد بود و دﯾـگـر آرزوﯾـی نـخـواھـم‬

‫شروع به باال کشيدن رﯾسمان کرد‪ .‬اﯾن وقفه بـاعـث شـد‬

‫داشت‪.‬‬

‫که کمی آرامتر شود‪ .‬سپس باحالت متفـکـرانـه ای روبـه‬

‫به اطراف خود نگرﯾست آن روز آرامش عجيبی حکم فرما‬ ‫بود ازميان سنگھا و گياھان مختلف راه خود را باز می کـرد‬ ‫وبه جلو می رفت‪ .‬با نگاھی که حاکی از آرامـش بـود بـه‬ ‫دنيای اطراف می نگرﯾست و بـه صـداھـای اطـراف خـود‬ ‫گوش فرا می داد‪ .‬صحبتھای دﯾگـران را مـی شـنـيـد واز‬

‫پسرک کرد و گفت‪:‬‬

‫ازبعضی جھات تو درست می گوﯾی ولی نـمـيـتـوانـم‬‫قبول کنم اﯾن ھمه عمر و وقت بيھوده باشد‪.‬‬ ‫پسرک با خنده گفت‪:‬‬

‫سکوت ميان کلمات آنھا لذت می بـرد‪ .‬چشـمـان خـود را‬

‫مدت زمانی که ما زندگی می کنيم خيـلـی ھـم زﯾـاد‬‫نيست‬

‫ساعتھا به ھمين منوال گذشت‪ .‬ناگھان حس کرد ساﯾه‬

‫و در حالی که به ماھی که حاال از آب بيـرون آمـده بـود‬

‫بست و اجازه داد غراﯾزش او را رھنمون شوند‪.‬‬

‫ای بـــرروی صـــورتـــش افـــتـــاده‪ .‬چشـــمـــانـــش را‬

‫اشاره می کرد گفت‪:‬‬

‫آوﯾزان بود‪ .‬با کنجکاوی به سمت آن حرکت کرد به نظر غذا‬

‫مثال اﯾن ماھی کل طول عـمـرش ‪ 5‬سـال اسـت تـازه‬ ‫وسطش ھم که ما شکارش کردﯾم‪ .‬فکر می کنی زندگـی‬ ‫او چه اھميتی دارد؟‬

‫گشود‪ .‬چندمتر باالتر از سرش شيئی بـه ﯾـک رﯾسـمـان‬ ‫می آمد‪ .‬اندکی دور آن چرخيد وسپس آن را بـلـعـيـد امـا‬ ‫ناگھان درد عجيبی در دھان خود حس کرد شـيـئـی تـيـز‬ ‫داخل دھانش گير کرده بود و با ھر تکان بيشتـر فـرو مـی‬ ‫رفت و خـون بـيـشـتـری از دھـانـش جـاری مـی شـد‪.‬‬ ‫به نفس نـفـس افـتـاده بـود حـبـابـھـای ھـوا از اطـراف‬ ‫آبششھاﯾش به سمت باال درحرکت بود وچند مـتـر بـاالتـر‬ ‫درسطح آب می ترکيد جاﯾی که پسرک و دوستش طـبـق‬

‫‪4‬‬

‫مدتی درسکوت گذشت پسرک قالب را از دھان مـاھـی‬ ‫خارج کرد و او را درکف قاﯾق رھا نمود ‪ .‬وبه او کـه درحـال‬ ‫جان دادن بود نگرﯾست‪ .‬پسرک گفت‪:‬‬

‫‪-‬می بينی؟ حقيقت زندگی او ھم فقـط اﯾـن بـود کـه‬

‫ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﭘﻨﺞ ‪ -‬ﻓﺮوردﻳﻦ ‪1391‬‬


‫غذای امروز ما را مھيا کند‪.‬‬ ‫دوستش بعد از مدتی تفکر گفت‪:‬‬

‫ آره‪ ...‬شاﯾد حاال حقيقت را فھميده باشد‪.‬‬‫و با خنده ادامه داد‪:‬‬

‫ولی به نظر زﯾاد خوشحال نمی آﯾد‪ .‬به نـظـر تـو مـی‬‫توان حقيقت را تغيير داد؟‬ ‫پسرک در حالی که لبخند تلخی بر لب داشـت گـفـت‪:‬‬

‫شاﯾد‪.‬‬‫کم کم داشت غـروب مـی شـد‪ .‬پسـرک و دوسـتـش‬ ‫درحالی که از صـيـد آن روز فـقـط ھـمـيـن ﯾـک مـاھـی‬ ‫نسيبشان شده بود به طرف خانه به راه افتـادنـد‪ .‬پسـرک‬ ‫گفت‪:‬‬

‫در اﯾن برنامه که از ساعت ده صبح آغاز شد و تاسـاعـت‬ ‫دو بعد از ظھر ادامه داشت‪ ،‬حدود ‪ 120‬نفر از اﯾن بـازارچـه‬ ‫خرﯾد نمودند که حاصل آن جمـع آوری ‪ 2640‬دالر عـواﯾـد‬ ‫نقدی بود‪ .‬با توجه به اﯾنکه مواد اوليه و اقـالم بـازارچـه از‬ ‫طرف برخی داوطلبان برای اﯾن برنامه اھداء شده بود‪ ،‬اﯾن‬

‫ ناراحت نباش ﯾک خرده کوچک است ولی می توانيم با‬‫کمی سيب زمينی غـذای خـوبـی ازآن درسـت کـنـيـم‪.‬‬ ‫درضمن من دستور درست کردن ﯾک سس مخصوص را ﯾاد‬ ‫گرفته ام ‪ ...‬حتما خوشت خواھد آمد‪.‬‬

‫عواﯾد به طور کامل برای کمک به دانش آمـوزان نـيـازمـنـد‬ ‫ھزﯾنه می شوند‪ .‬گروه »دانشجوﯾان برای دانش آمـوزان«‬ ‫از تمامی داوطلبان عزﯾز که در تدارک و برگزاری اﯾن برنامه‬ ‫ھمکاری کردند صميمانه تشکر می کند و ھمچـنـيـن اﯾـن‬ ‫موفقيت را مرھون عزﯾزانی می داند کـه از اﯾـن بـرنـامـه‬ ‫استقبال نمودند و موجب دلگرمی گروه شدند‪.‬‬

‫ﮔﺰارش‪ :‬ﺑﺎزارﭼﻪ ﻧﻮروزي‬

‫گروه خيرﯾه »دانشجوﯾان برای دانش آمـوزان« فـعـالـيـت‬ ‫خود را از زمستان ‪ 2010‬با ھدف کمک بـه دانـش آمـوزان‬ ‫اﯾرانيی که در شراﯾط سخت مالی قرار دارند آغاز نمـوده و‬ ‫از ماه مه سال ‪ 2011‬رسماً به عنوان ﯾک گروه دانشجوﯾی‬

‫ﮔﺮوه داﻧﺸﺠﻮﻳﺎن ﺑﺮاي داﻧﺶ آﻣﻮزان‬

‫ثبت شده در دانشگاه آلبرتا فعاليت می کـنـد‪ .‬ھـدف اﯾـن‬ ‫در روز پنجشنبه ‪ 15‬مارس‪ ،‬گـروه خـيـرﯾـه دانشـجـوﯾـی‬ ‫» دانشجوﯾان برای دانش آموزان« بازارچه خيرﯾه نـوروزﯾـی‬ ‫به منظور جمع آوری کمک ھای مالی برگزار کـرد‪ .‬در اﯾـن‬ ‫بازارچه که در طبقه ھمکف دانشـکـده کشـاورزی بـرگـزار‬ ‫شد‪ ،‬اقالم نوروزی مختلفی از جمله سفـره ھـای کـامـل‬ ‫ھفت سين‪ ،‬اقالم سفره ھفت سين مانند سبزه و سمنـو‬ ‫و تخم مرغ رنگی‪ ،‬آجيل‪ ،‬کارت تبرﯾک نوروزی‪ ،‬شيرﯾـنـی و‬ ‫کيک خانگی‪ ،‬نان بربری‪ ،‬صناﯾع دستی و غيره به مراجـعـه‬ ‫کنندگان عرضه شد‪ .‬پيش از روز برگـزاری‪ ،‬اﯾـن اقـالم بـه‬ ‫مت حدود ‪ 40‬نفر از داوطلبان اﯾن گروه خيرﯾه تھيـه شـد‬ ‫ھ ّ‬ ‫که شامل کمکھای مالی و غير مالی بـرای تـھـيـه مـواد‬ ‫اوليه‪ ،‬پختن اقالم خوراکی‪ ،‬ساختن کارتھای تبرﯾـک‪ ،‬رنـگ‬ ‫کردن تخم مرغھا‪ ،‬تھيه کردن سبزه سفره ھـفـت سـيـن‪،‬‬ ‫حمل و نقل و غيره می شد‪ .‬در روز برگزاری بـازارچـه نـيـز‬ ‫حدود ‪ 20‬نفر از داوطلبان در امر تدارک بازارچه و فروش اﯾن‬ ‫اقالم ھمکاری کردند‪.‬‬

‫گروه تشوﯾق اﯾرانيان خارج از اﯾران به حـمـاﯾـت مـالـی از‬ ‫دانش آموزان مستمند اﯾرانيست تا اﯾن دانش آمـوزان بـه‬ ‫دليل فقر مالی ناچار به ترک تحصيل و اشتغال در سـنـيـن‬ ‫پاﯾين نشوند‪ .‬اﯾن گروه با مشارکت در برنامه ھای نـوروزی‬ ‫گروه ھای مختلف اﯾرانيان در سه دوره گذشته و ھمچنيـن‬ ‫برگزاری گردھماﯾی خيرﯾـه در فـورﯾـه ‪ ،2011‬مـوفـق بـه‬ ‫تشوﯾق تعداد قابل توجھی از اﯾرانيان مقيم ادمـونـتـون بـه‬ ‫حماﯾت مالی متداوم و ماھانه از دانش آموزان اﯾرانی شده‬ ‫است‪ .‬به عالوه‪ ،‬اﯾن گروه با برگزاری برنامه ھای مخـتـلـف‬ ‫دﯾگر از جمله برنامه ھای باربکيو و فروش شله زرد و نيز با‬ ‫کمک ھای نقدی خيّرﯾن ادمونتون قادر به حماﯾت مالی دو‬ ‫دانش آموز اﯾرانی شده است‪ .‬اکنون با احـتـسـاب عـواﯾـد‬ ‫نقدی بازارچه خيرﯾه و ھمچنين کمکھای نقدی جمع آوری‬ ‫شده در برنامه ھای نوروزی امسال که بالغ بـر ‪ 630‬دالر‬ ‫می باشد‪ ،‬اﯾن گروه قادر خواھد بود در آﯾنده سـه دانـش‬ ‫آموز را تحت حماﯾت مالی خود داشته باشد‪.‬‬ ‫اميد است با ھمراھـی و ھـمـدلـی اﯾـرانـيـان سـاکـن‬

‫‪5‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﭘﻨﺞ ‪ -‬ﻓﺮوردﻳﻦ ‪1391‬‬


‫افتاده باشيم می تونيم حتی از ماشين پـيـاده نشـده در‬ ‫تماس با آدم ھای دﯾگه قرار بگيرﯾم‪ .‬اﯾن طوری کـه بـا ﯾـه‬ ‫نگاه‪ ،‬ﯾه نفر مياد به سمتمون‪ ،‬شيـشـه رو مـی کشـيـم‬ ‫پائين و سوئيچ پيکان و می دﯾم تا باک و پر کـنـه‪ ،‬ﯾـا اگـه‬ ‫پرپر مـی کـنـه و‬ ‫ماشين جدﯾدتر بود‪ ،‬با ﯾه نگاه طرف باکو ِ‬ ‫شيشه رو می کشيم پائين تا بھش پول بدﯾم‪ ،‬اگـه عـيـد‬ ‫باشه طرف با خنده می گه عيدیِ ما ‪...‬‬ ‫ﯾه نگاه ﯾه خنده ﯾه تصادف ﯾه جبر ﯾه انتخاب ﯾه چـيـزی‪،‬‬ ‫آدم ھا رو کنار ھم قرار می ده‪ ،‬موندن ﯾا رفـتـن ﯾـا مـکـث‬ ‫کردن‪ ،‬بستگی به خودمون داره‪ .‬ھر چی بزرگتر می شيم‪،‬‬ ‫ادمونتون‪ ،‬اﯾن فعاليت ھا تداوم و گسترش ﯾابند و نه تـنـھـا‬ ‫دانش آموزان تحت سرپرستی گروه‪ ،‬بلکه تـعـداد ھـرچـه‬ ‫بيشتری از کودکان چشم انتظار اﯾرانی تحت حماﯾت مالی‬ ‫و معنوی اﯾرانيان ساکن ادمونتون قرار گيرند‪.‬‬ ‫به اميد فرداﯾی که ھيچ کودک اﯾرانی به دليل فقر مالـی‬ ‫مجبور به ترک تحصيل نشود‪.‬‬

‫بيشتر مکث می کنيم‪ ،‬رفتارھا و واکنش ھای آدمای دﯾگه‬ ‫رو مورد تجزﯾه و تحليل و مطالعـه و بـحـث و بـررسـی و‬ ‫قضاوت و گاھی قصاوت قرار می دﯾم‪ .‬می گيم طرف الکی‬ ‫خوشِ‪ ،‬از اون ﯾبس ھاس‪ ،‬از اون پدر سوخته ھای ھـفـت‬ ‫ط ‪ ،‬معلو ِم که تنش ميخاره‪ ،‬وای چقدر ننر و بـچـه نـنـه‪،‬‬ ‫خ ِ‬ ‫مرﯾض‪ ،‬دﯾييواااانه‪.‬‬ ‫مرض داره از قيافش معلومه که‬ ‫ِ‬ ‫آدما برای من خيلی مھم ند‪ ،‬خيلی باھـاشـون زنـدگـی‬

‫گروه خيرﯾه دانشجوﯾان برای دانش آمـوزان ‪ -‬دانشـگـاه‬

‫می کنم‪ ،‬خيلی می بينـمـشـون‪ ،‬خـيـلـی بـه ﯾـاد مـی‬

‫آلبرتا‬

‫آرمشون‪ ،‬تصادفان خيلی باھاشون برخورد می کنم‪ .‬شاﯾد‬

‫‪S4S.universityofalberta@gmail.com‬‬

‫خاطر اﯾنه که من ﯾه جایِ شلووغ به دنيا اومدم‪ .‬شور و‬ ‫به‬ ‫ِ‬ ‫باضاف‬ ‫مادرم‬ ‫محبت‬ ‫و‬ ‫لطف‬ ‫و‬ ‫اشتياق‬ ‫ه یِ دست و دلبـازی‪،‬‬ ‫ِ‬ ‫آرامش و صبوریِ پدرم خونه ما رو تـبـدﯾـل کـرده بـود بـه‬ ‫پناھگاه و عشرتکد ِه یِ جوون ھای ھر دو تا فـامـيـل‪ ،‬اﯾـن‬

‫ﻳﺎدش ﺑﻪ ﺧﻴﺮ ﻳﺎ ﺑﻪ ﺧﻴﺮ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻫﺎ‬

‫طوری بود که ما ﯾه لحظه ھم رو زمين نبودﯾم‪ .‬تو آسـمـون‬ ‫در حالِ پرواز‪ ،‬از بغل اﯾن خاله به اون عمو‪.‬‬ ‫ه یِ مدرسه تا خونـه‪،‬‬ ‫وقتی سوم دبستان بودم‪ ،‬از فاصل ِ‬ ‫ھر بچه ای رو که دﯾدم برای تولدمون دعوت کردم‪ .‬می گم‬

‫ﻓﺮﻧﺎز ﻓﺮﻫﻴﺪي‬

‫تولدمون چون من و برادر بزرگ ترم تو ﯾه روز و ﯾه سـاعـت‬ ‫فکر می کنم دليل اﯾنکه خدا اﯾن ھمه آدم رو رویِ ﯾه کره‬ ‫فرستاده و ﯾا حتی بنگِ بزرگ باعث شده آدمـا رو زمـيـن‬

‫برادر کوچکترم در ھمون مـاه شـانـزده‬ ‫بدنيا اومده بودﯾم و‬ ‫ِ‬ ‫روز قبل از ما بدنيا اومده بود‪ .‬خالصه خونمون پر شده بـود‬

‫جمع بشن اﯾنه که با ھم زندگی کنن‪ ،‬منظـورم اﯾـنـه کـه‬

‫از بچه ھای رنگ و وارنگ‪ .‬مادرم مجبور شـد دوبـاره غـذا‬

‫واقعان باھم زندگی کنن‪ .‬وگرنه پھنای آسمون کم نيست‪،‬‬

‫درست کنه‪ ،‬به تعداد بچه ھائی که از قبـل دعـوت شـده‬

‫طور دﯾگه ای باشه‪ .‬ھستی چه دارای شعور‬ ‫می تونست‬ ‫ِ‬ ‫و چه فاقد‪ ،‬می تونست به جای ﯾه زمين‪ -‬ھفت بـيـلـيـون‬

‫بودن جاﯾزه خرﯾده بود‪ ،‬کم اومد‪ ،‬خاله و دائيم مسـابـقـه و‬

‫نفر‪ ،‬ھفت بيليون زمين‪ -‬ﯾه نفـر بـاشـه‪ .‬داسـتـان شـازده‬ ‫ت‬ ‫کوچولو آنتوان دوسنت اگـزوپـری مـی تـونسـت واقـعـيـ ِ‬ ‫ِ‬ ‫زندگی مون باشه‪.‬‬ ‫تصور کن بجای اﯾنکه ھر کی سوار ماشين خودش باشه‬

‫ه یِ کسی در نيـاد‪.‬‬ ‫قرعه کشی ترتيب دادن که جيغ و گرﯾ ِ‬ ‫خيلی بھم خوش گذشت‪ .‬مادرم ھميشه دعا می کنه که‬ ‫ﯾه بچه عين خودم نصيبم بشه!‬ ‫آدرس خونمـونـو رو تـخـتـه‬ ‫وقتی سوم دبيرستان بودم‪،‬‬ ‫ِ‬ ‫نوشتم و ھمه ھمکالسی ھامو برای تولدم دعوت کـردم‪.‬‬

‫و از کنار بقيه رد شه‪ ،‬ھر کی روی ستار ِه یِ خودش مـی‬ ‫بود و گاھی از کنار ﯾه ستار ِه یِ دﯾگه رد می شد‪ .‬فـرقـش‬

‫اون موقع‬ ‫برادر بزرگترم دانشجو بود و جشن تول ِد مشتـرک‬ ‫ِ‬ ‫برادر کوچکـتـرم ھـم‬ ‫کسر شأن محسوب می شد‪،‬‬ ‫براش‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫انقدر شيطون بود و دوستایِ شرتر از خودش داشـت کـه‬

‫مـمـکـن بـا‬ ‫کشور پيشرفته باشـيـم‬ ‫بزنيم‪ .‬حاال اگه تو ﯾه‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫کسی در تماس قرار نگيرﯾم‪ .‬اما اگه تـو کشـورای عـقـب‬

‫تولدشو توی چمن ھای اطراف خونه می گرفتن‪ .‬اون سال‬

‫اﯾنه که ما باالخره مجبورﯾم از ماشين پياده شيم و بـنـزﯾـن‬

‫‪6‬‬

‫خيلی از ھمکالسی ھام نيومدن‪ ،‬شاﯾد فکر کـردن کـدوم‬

‫ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﭘﻨﺞ ‪ -‬ﻓﺮوردﻳﻦ ‪1391‬‬


‫آدرس خونشو رو تخته می نوﯾسه‪ ،‬منم که تو اون‬ ‫احمقی‬ ‫ِ‬ ‫مدرسه جدﯾ ِد جدﯾد بودم‪ ،‬به ھر حال به اوناﯾی که اومـدن‬ ‫خيلی خوش گذشت‪.‬‬

‫ذكر مي كند ]‪:[2‬‬ ‫‪ -‬شرکت در محافل مطالعه اختياری و مجانی است و در‬

‫به نظر من آدم تنھائی شو الزم داره که با خـودش بـگـه‬ ‫ه یِ وقتا مـالِ بـا ھـم‬ ‫ﯾادش به خير ﯾا به خير گذشت‪ ،‬بقي ِ‬ ‫بودنِ ‪ .‬برایِ ھمينه که من دورو برم رو خوب نگاه می کـنـم‬ ‫شناختن آدمای جـدﯾـدم‪.‬‬ ‫منتظر دﯾدن و‬ ‫و با ﯾه لبخند بزرگ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫مھم نيست که اﯾن آشنائی چند لحظه ﯾا بـيـشـتـر طـول‬ ‫داشـتـن سـرشـون و‬ ‫بکشه‪ ،‬مھم اﯾنه که آدما با باال نگه‬ ‫ِ‬ ‫دﯾدن اطراف می تونن کمک کنن به اﯾجاد سلسله حـوادثِ‬ ‫تصادفی و کامالن بی ربطی که شاﯾد برای بقا بھش نـيـاز‬ ‫داشته باشن‪ .‬عيدتون مبارک‪ .‬صد سال به اﯾن سال ھـای‬ ‫خوبِ با ھم بودن‪ -‬ﯾادش به خير ﯾا به خير گذشته ھا‪.‬‬

‫قبال آن کسی ھزﯾنه ای پرداخت ﯾا درﯾافت نمی کند‪.‬‬ ‫ مدرکی در قبال حضور در محافل مطـالـعـه داده نـمـی‬‫شود و امتحان و آزمونی در کار نيست‪.‬‬ ‫ ھرکس فارغ از زمينه تحصيلی ﯾا سنی ﯾا غـيـره مـی‬‫تواند در محافل مطالعه آزادانه شرکت کند‪.‬‬ ‫ تعداد اعضای ﯾک محفل مطالعه معموال بيـن ‪ ۵‬تـا ‪١٠‬‬‫نفر است‪ .‬حضور کم تر از ‪ ۵‬نفر باعث کم رونقی گفتگـوھـا‬ ‫شده و بيشتر از ‪ ١٠‬نفر باعث می شود بحث ھا کيـفـيـت‬ ‫مطلوب را نداشته باشـنـد‪) .‬الـبـتـه بـرخـی دﯾـگـر اعـداد‬ ‫متفاوتی ارائه می دھند برای مثال منبع ] ‪ [٣‬تعداد اعضا را‬

‫ﻣﺤﻔﻞ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ‬

‫‪ ۵‬تا ‪ ٢٠‬نفر ذکر می کند‪(.‬‬ ‫‪ -‬ھر محفل مطالعه مدﯾری دارد که ﯾکی از افـراد گـروه‬

‫ﻣﺤﺴﻦ اﻧﻮاري‬

‫است و لزوما با تجربه ترﯾن فرد گروه نيست‪.‬‬ ‫تابه حال شده كه با چند نفر از دوستانتان دور ھم جمع‬ ‫شوﯾد و مدتي به طور مستمر جلسه كتابخواني داشته‬

‫ محفل مطالعه به صورت منظم )معموال ھفتـه ای ﯾـک‬‫بار( و مستمر )‪ ١٠‬تا ‪ ١۵‬مرتبه( تشکيل می شود‪.‬‬

‫باشيد و در اﯾن جلسه ھا مطالبي كه خواندهاﯾد را به‬

‫ﯾکی از دالﯾلی که تشکيل محافل مطـالـعـه مـی تـوانـد‬

‫بحث و گفتگو بگذاريد؟ اگر اين كار را كرده باشيد پس شما‬

‫تمرﯾنی برای استقرار دموکراسی باشد برگزاری داوطلبانه‬

‫را‬

‫و به دور از اجبار و ھمين طور ساختار گروھی خـطـی آن‬

‫داشتهايد‪ .‬پديده اي كه اگر در جامعه اي فراگير شود مي‬

‫است که در آن افراد به صورت ﯾکسان در کنار ﯾکدﯾـگـر بـه‬

‫تواند نقش بسزايي در افزايش آگاھي و استقرار‬

‫فعاليت می پردازند و مدﯾر گروه ھم بيشتر ھماھنگ کننده‬

‫دموكراسي در آن جامعه داشته باشد‪ .‬در اين مقاله ابتدا‬

‫جلسات است و امتياز ويژهای ندارد‪.‬‬

‫تجربهي‬

‫"محفل‬

‫مطالعه"‬

‫)‪Circle‬‬

‫‪(Study‬‬

‫تعريفي از محفل مطالعه ارائه مي شود و بعد آماری از‬ ‫محفل ھای مطالعه درسوئد و نقش بزرگی كه اين محافل‬ ‫در استقرار دموكراسی در آن كشور داشتند بيان می‬ ‫شود‪ .‬در نھايت راھكارھايی براي راه اندازي موثرتر يك‬

‫آماري از محفل ھـاي مـطـالـعـه و نـقـش آن در‬ ‫استقرار دموكراسي در سوئد‬ ‫محفلھای مطالعـه سـابـقـه طـوالنـی در کشـورھـای‬ ‫اسکاندﯾناوی به خصـوص سـوئـد دارنـد‪ .‬اولـيـن مـحـافـل‬

‫محفل مطالعه گفته خواھد شد‪.‬‬

‫سازمان ﯾافته مردمی در سـال ‪ ١٩١٢‬در سـوئـد شـکـل‬ ‫تعريف‬

‫گرفتند و به تدرﯾج فراگير شدند‪ .‬قبل از آن نـيـز در طـي‬

‫با وجود اين كه بسياري معتقدنـد نـمـی تـوان مـحـفـل‬ ‫مطالعه رابه طور دقيق تعريف كرد )چرا كه چند و چـون آن‬ ‫از آغاز پيدايش تاكنون تـغـيـيـر كـرده( ]‪ [1‬امـا مـي تـوان‬ ‫ويژگيھايی برايش برشمرد و يا آنرا در عمل تعريـف كـرد‪.‬‬ ‫براي مثال الرسن چندين ويژگی براي يك محفل مطـالـعـه‬

‫‪6‬‬

‫اجباري شدن سواد در سال ‪ ١٨۴٢‬محافـل مـطـالـعـه بـه‬ ‫عنوان راه حلی غير رسمی براي توسعه آمـوزش بـه كـار‬ ‫گرفته شده بودند اما در سال ‪ ١٩١٢‬به طور سازمان يافتـه‬ ‫گسترش يافتند‪ .‬در حال حاضر به طور ساالنه ‪ ١٫٢‬تـا ‪١٫۶‬‬ ‫ميليون از ‪ ٩‬ميليون مردم سوئد در محافل مطالعه شـرکـت‬

‫ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﭘﻨﺞ ‪ -‬ﻓﺮوردﻳﻦ ‪1391‬‬


‫می کنند که آمار بسيار قابل توجھی است‪ .‬در آغاز شکـل‬

‫‪ -‬انتخاب يك مدير خوب تاثير زيادی بر موفقـيـت مـحـفـل‬

‫گيری‪ ،‬محافل مطالعه ھم راستا با جنبش ھای مردمی از‬

‫مطالعه دارد‪ .‬مھم ترين ويژگی كه در انتخاب يك مدير بـايـد‬

‫جمله جنبش کارگری‪ ،‬جنبش باده پرھيزی‪ ،‬جنـبـش زنـان‬

‫مــد نــظــر داشــت تــوانــايــی وی در ادارهي بــحــثھــا و‬

‫و ‪ ...‬شکل گرفته و در سرتاسر سوئد فراگير شدند‪ .‬اما به‬

‫گفتگوھاست‪ .‬مديری كه بيش از حـد بـحـث مـي كـنـد‬

‫تدرﯾج و با پيروزی جنبش ھـای اجـتـمـاعـی و اسـتـقـرار‬

‫انگيزهی بحث را از سايرين ميگيرد‪ .‬از آن طرف مديري كه‬

‫دموکراسی در سوئد اﯾن محافل بـيـشـتـر حـول عـالﯾـق‬

‫فعال نيست و بحث را اداره نمی كند منجـر بـه پـراكـنـده‬

‫شخصی افراد )ھنر‪ ،‬ادبـيـات و ‪ (...‬داﯾـر اسـت‪ .‬از سـال‬

‫شدن گفتگوھا مي شود‪.‬‬

‫‪ ١٩٧٠‬تا کنون به طور متوسط ھر سال ‪ ٣٠٠‬ھزار مـحـفـل‬ ‫مطالعه ثبت شده در اﯾن کشور فعاليـت کـرده انـد‪ .‬بـرای‬ ‫مثال درسال ‪ ٢٠٠٨‬حدود ‪ ٢٧۵‬ھزار محفل و ‪ ١٫٩‬مـيـلـيـون‬ ‫شرکت کننده در سوئد فعاليت کرده اند که ‪ ۵٨‬درصد آن را‬

‫ در انتھای ھر جلسه‪ ،‬اتفاقات جلـسـه )افـراد حـاضـر‪،‬‬‫خالصه گفتگوھا و ‪ (...‬را بنويسيد و آن را )مثـال از طـريـق‬ ‫ايميل يا بالگ( با ساير اعضا به اشتراك بگذاريد‪ .‬اگر محفل‬ ‫خود را در سازمان ھای اجتماعی ثبت كرده باشيـد‪ ،‬ارائـه‬

‫زنان و ‪ ۴٢‬درصد را مردان تشکيل داده اند‪ .‬مطالعات آمـاری‬

‫گزارش به سازمان مربوطه اھميت دارد و نگھداری گـزارش‬

‫اخير نشان می دھد که ‪ ٧۵‬درصد بزرگساالن سـوئـدی در‬

‫ھر جلسه مي تواند در نوشتن گزارشی كه براي سازمـان‬

‫حداقل ﯾک محفل مطالعه شرکت داشته اند و ‪ ١٠‬درصـد‬

‫مربوطه مي نويسيد به شما كمك كند‪.‬‬

‫آن ھا محفل مطالعه را جزﯾی از زندگیاشان مـی دانـنـد‬ ‫] ‪ .[1‬با اﯾن وجود درصد بسيار کمي از مھاجران در محـافـل‬ ‫مطالعه سوئد شرکت می کنند و يا محفل مطالعه راه مي‬ ‫اندازند ]‪ [٢‬و اﯾن مساله را شاﯾد بتوان در ساﯾـر کشـورھـا‬ ‫ھم صادق دانست‪.‬‬

‫در برخي از كشورھا ميتوان مـحـفـل مـطـالـعـه را در‬ ‫سازمان ھای اجتماعی و يا دولتی به ثـبـت رسـانـد و از‬ ‫مزايايی كه ارائه مي دھند )مكان برگزاري جلسات‪ ،‬بودجه‬ ‫ساالنه‪ (... ،‬بھره برد‪ .‬بخش پايانـي ايـن مـقـالـه مـنـابـع‬ ‫اينترنتی برخي از اين سازمان ھاست‪:‬‬

‫راه اندازي يك محفل مطالعه‬

‫استراليا‪http://www.studycircles.net.au :‬‬

‫ھمان طور كه تعريف دقيق و مشخصي از محفل مطالعه‬ ‫موجود نيست‪ ،‬دستورالعمل يا استاندارد خاصي ھم بـراي‬

‫بنگالدش‪http://www.studycirclebangladesh.info :‬‬ ‫سوئد‪http://www.folkbildning.se/page/492/english.htm :‬‬

‫راه اندازي يك محفل مطالعه وجود ندارد‪ ،‬اما نكات و توصيه‬

‫‪http://www.studieforbunden.se/Pages/english.html‬‬

‫ھاي كلي در اين رابطه ارائه شده از جمله اين كه‪:‬‬

‫كانادا‪http://www.nald.ca/CLR/study/scguide.htm :‬‬

‫ محفل مطالعه يك آغاز كننده دارد كه بعد از راه انـدازي‬‫محفل لزوما مدير آن نمي شود‪ .‬بنابراين اگر عالقه مند بـه‬

‫آمريكا‪http://www.everyday-democracy.org:‬‬

‫منابع‪:‬‬

‫يك محفل مطالعه ھستيد و در اطراف خود چنين محفـلـي‬ ‫‪Larsson, Staffan‬‬

‫نمي بينيد دست به كار ايجاد يك محفل مطالعه شـويـد و‬

‫‪&Nordvall, Henrik. "Study Circles in‬‬

‫سايرين را به ملحق شدن به اﯾن محفل مـطـالـعـه دعـوت‬

‫‪Sweden: An Overview with a Bibliography of Interna-‬‬

‫كنيد‪.‬‬

‫‪tional Literature." Linköping: Linköping University Elec-‬‬

‫]‪[1‬‬

‫‪tronic Press, 2010.‬‬

‫ وقتی افراد مورد نظرتان را دعـوت كـرديـد‪ ،‬در ھـمـان‬‫ابتدای راه اندازي با يكديگر سر اصول ابتدايی بـه تـوافـق‬

‫‪Larsson, Staffan. "Seven Aspects of Democracy as‬‬

‫برسيد و آنھا را بنويسيد‪ :‬چگونگي انتخاب رھبـر گـروه و‬

‫‪Related to Study Circles." International Journal of Life-‬‬

‫)يا ساير نقش ھا مثل مسـئـول بـالگ(‪ ،‬مـكـان و زمـان‬

‫‪long Education v20 n3 p199-217 May-Jun 2001.‬‬

‫]‪[2‬‬

‫برگزاری محفل‪ ،‬چگونگی انتخاب موضوع برای مطـالـعـه و‬ ‫گفتگو‪ ،‬چگونگی ثبت محفل در سازمان ھای اجتماعـی و‬

‫‪The Study Circle Handbook: A Manual for Study Circle‬‬ ‫‪Discussion Leaders, Organizers, and Participants, Tops-‬‬

‫يا دولتی‪. ... ،‬‬

‫‪field Foundation, Pomfret, CT, 1993.‬‬

‫‪7‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﭘﻨﺞ ‪ -‬ﻓﺮوردﻳﻦ ‪1391‬‬

‫]‪[3‬‬


‫گزارش تصوﯾری نوروز در اﯾران‬ ‫عکس از‪ :‬حميده زمانی‬

‫‪9‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﭘﻨﺞ ‪ -‬ﻓﺮوردﻳﻦ ‪1391‬‬


‫گزارش تصوﯾری نوروز در اﯾران‬ ‫عکس از‪ :‬حميده زمانی‬

‫‪10‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﭘﻨﺞ ‪ -‬ﻓﺮوردﻳﻦ ‪1391‬‬


‫ﻣﺎﻫﻨﺎﻣﻪ اﻳﺮاﻧﻴﺎن‬

‫‪Email: editor@iraniansmonthly.com‬‬ ‫‪Website: http://iraniansmonthly.com‬‬ ‫ﺷﻤﺎ و اﻳﺮاﻧﻴﺎن‬ ‫وﺑﺴﺎﻳﺖ ﻧﺸﺮﻳﻪ اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﺑﺎ ﻗﺎﺑﻠﻴﺖﻫﺎي ﻣﺘﻨﻮﻋﻲ از ﻗـﺒـﻴـﻞ ارﺳـﺎل‬

‫ﭘﺲ از ﻋﻀﻮﻳﺖ در ﭘﺎﻳﮕﺎه ﻧﺸﺮﻳﻪ‪ ،‬و در ﺻﻮرت ﺗﻤﺎﻳـﻞ ﺑـﻪ ارﺳـﺎل‬

‫آﻧﻼﻳﻦ ﻣﻄﺎﻟﺐ و اﻣﻜﺎﻧﺎت ﺑﻲ ﻧﻈﻴﺮ دﻳﮕﺮ در ﺧﺪﻣﺖ ﻋﻼﻗﻪ ﻣﻨﺪان ﺑﻪ‬

‫ﻣﻄﻠﺐ‪ ،‬ﺑﺎ ﻣﺎ ﺗﻤﺎس ﺑﮕﻴﺮﻳﺪ و درﺧﻮاﺳﺖ ارﺗﻘﺎي ﺳﻄﺢ‪ ،‬از ﻋﻀﻮ ﺑـﻪ‬

‫اﻳﻦ رﺳﺎﻧﻪ ﻓﺮﻫﻨﮕﻲ ﻣﻲﺑﺎﺷﺪ‪.‬‬

‫ﻧــﻮﻳﺴــﻨــﺪه ﻧــﻤــﺎﻳــﻴــﺪ‪ .‬ﺑــﺎ ارﺗــﻘــﺎي ﺳــﻄــﺢ ﺑــﻪ ﻧــﻮﻳﺴــﻨــﺪه‪،‬‬

‫ﺑﺮاي ﻋﻀﻮﻳﺖ در ﭘﺎﻳﮕﺎه ﻧﺸﺮﻳﻪ ﻛﺎﻓﻲﺳﺖ ﺗﺎ ﺷﻨﺎﺳﻪ ﻛﺎرﺑﺮي و رﻣـﺰ‬

‫ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺟﻤﻊ اﻋﻀﺎي ﻓﻌﺎل اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﻣﻲ ﭘﻴﻮﻧﺪﻳﺪ‪ .‬اﻳﻦ اﻣﺮ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻟـﺔ‬

‫ورود ﺧﻮد را اﻳﺠﺎد و ﻧﺸﺎﻧﻲ اﻟﻜﺘﺮوﻧﻴﻚ ﺧﻮد را وارد ﻧﻤﺎﻳﻴﺪ ﺗـﺎ ﺑـﻪ‬

‫ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻦ اﺳﺎﺳﻨﺎﻣﻪ و ﻣﻠﺰوﻣﺎت آن ﺗﻠﻘﻲ ﻣﻲﮔﺮدد‪.‬‬

‫ﺧﺎﻧﻮاده اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﺑﭙﻴﻮﻧﺪﻳﺪ‪.‬‬ ‫اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﻣﺸـﺘـﺎﻗـﺎﻧـﻪ در‬ ‫اﻧـــﺘـــﻈـــﺎر‬ ‫ﻫــﻤــﻜــﺎري‬ ‫ﺷﻤﺎﺳﺖ‪.‬‬

‫‪11‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﭘﻨﺞ ‪ -‬ﻓﺮوردﻳﻦ ‪1391‬‬


Iranians

46

Social and Cultural Monthly of Iranians in Edmonton

March 2012 – Farvardin 1391

Year 5, No.6

‫ ﮔﺮوه داﻧﺸﺠﻮﻳﺎن ﺑﺮاي داﻧﺶ آﻣﻮزان‬-‫ﺑﺎزارﭼﻪ ﻧﻮروزي‬

Editor’s note

Editor

This issue’s writers:

One dangerous question

Report: Nouroz Bazaar

Pegah Salari Pegah Salari, Nima Pourparhizgar, Students for Students group, Farnaz Farhidi, Mohsen Anvari

Good old days

Photos:

Study Circle

Cover Photos:

 Pictorial report: Nouroz in Iran

Hamideh Zamani, Mohsen Nicksiar, Students for Students group Haft-Sin (F) - Nouroz Bazaar (R)

Executive Board: Nima Yousefi Moghaddam, Khosrow Naderi, Mohsen Nicksiar, Hesam Yazdanpanahi, Ali Shahbazi


Turn static files into dynamic content formats.

Create a flipbook
Issuu converts static files into: digital portfolios, online yearbooks, online catalogs, digital photo albums and more. Sign up and create your flipbook.