Iranians monthly, July 2012

Page 1

‫ﯽ‪-‬ا ﻤﺎ ﯽ ا ا ﯿﺎن اد ﻮ ﻮن‬

‫ﻣ ﺎ ﻨﺎ‬

‫‪48‬‬

‫ﭘ‬ ‫ﺳﺎل ﻢ ‪ -‬ﻤﺎره ‪ 8‬ﺮ ‪ 1391‬ﻮﻻی ‪2012‬‬

‫ﺑﺨﺘﻴﺎري‬ ‫ﻋﻜﺲ از ﺣﺴﻴﻦ‬ ‫ايرانيان درگذشت تاسف بار ھموطن عزيز آقای دکتر عباس نژاد را به خانواده ايشان و جامعه ايرانيان ادمونتون تسليت می گويد‪ .‬روحش شاد‪.‬‬ ‫نشريه‬

‫در ﺑﺎب ﻛﺎرﻛﺮدﻫﺎي اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ﺷﻮﺧﻲ ﺟﻨﺴﻴ‪‬ﺘﻲ‬

‫‪1‬‬

‫م سووليت تم ام مطال ب منت شره در ن شريه ب ه‬ ‫عھ ده نوي سنده و تھي ه کنن ده مطل ب ب وده و‬ ‫نشريه ايرانيان مسووليتی در قبال آن ندارد‪.‬‬

‫ﮔﺰارﺷﻲ ﺑﺮ ﺷﺐ ﻗﺼﻪ و آواز از ﺧﺎﻧﻢ زﻳﺒﺎ‬

‫ﺳﺮدﺑﻴﺮ‬

‫)ﻣﻮﻗﺖ(‪:‬‬

‫ﺣﺴﺎم ﻳﺰدان ﭘﻨﺎﻫﻲ‬

‫ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﮔﺎن اﻳﻦ ﺷﻤﺎره‪:‬‬ ‫ﻣﺼﻄﻔﻲ ﻋﺎﺑﺪﻳﻨﻲ ﻓﺮد‪ ،‬رژﻳﺎ ﭘﺮﻫﺎم‪ ،‬ﻣﺤﻤﺪﺣﺴﻦ ﻣﺤﻤﺪي‬ ‫رﺿﺎ ﺟﻌﻔﺮي‪ ،‬ﻣﻬﺪي زاﻫﺪ‪،‬‬

‫ﺷﻴﺮازي و ﻛﻨﺴﺮت ﻣﻮﺳﻴﻘﻲ ﺳﻨﺘﻲ ﮔﺮوه ﭘﮕﺎه‬

‫‪4‬‬

‫دو رﺑﺎﻋﻲ‬

‫‪7‬‬

‫ﻋﻜﺲ اول‪ :‬ﺗﻬﺮان‬

‫ﺑﺎزﮔﺸﺖ‬

‫‪7‬‬

‫ﻋﻜﺲ آﺧﺮ‪ :‬ادﻣﻮﻧﺘﻮن‬

‫ﻫﺠﺮت در ﻫﺠﺮت‬

‫‪9‬‬

‫ﻋﻜﺲ‪ :‬ﺣﺴﻴﻦ ﺑﺨﺘﻴﺎري‪ ،‬ﻧﻴﻤﺎ رﻫﻨﻤﺎ‪ ،‬ﺳﻴﺎوش ﻧﮋادي‬ ‫ﺻﻔﺤﻪﺑﻨﺪي‪ :‬ﻣﻮﻧﺎ ﺳﺎﻋﺪي‬ ‫ﻫﻴﺄت اﺟﺮاﻳﻲ‪ :‬ﻧﻴﻤﺎ ﻳﻮﺳﻔﻲ‪ ،‬ﺧﺴﺮو ﻧﺎدري‬ ‫ﺣﺴﺎم ﻳﺰدان ﭘﻨﺎﻫﻲ‪ ،‬ﭘﮕﺎه ﺳﺎﻻري‬

‫ﻣﻬﻠﺖ ارﺳﺎل ﻣﻘﺎﻻت ﺗﺎرﻳﺦ ﭘﺎﻧﺰدﻫﻢ ﻫﺮ ﻣﺎه ﻣﻲﺑﺎﺷﺪ‪.‬‬ ‫ﭘﻴﺸﻨﻬﺎدات و ﻣﻘﺎﻻت ارﺳﺎلﺷﺪه ﭘﺲ از اﻳـﻦ ﺗﺎرﻳـﺦ‬ ‫در ﺷﻤﺎرهي ﺑﻌﺪي ﻣﻨﻌﻜﺲ ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ‪.‬‬ ‫ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﻫﺸﺖ ‪ -‬ﺗﻴﺮ‪1391‬‬


‫ت ادّعـا‬ ‫می توان به مجموعه جوکھای مربـوط بـه حـمـاقـ ِ‬

‫در ﺑﺎب ﻛﺎرﻛﺮدﻫﺎي اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ‬

‫شده ی اھالی نوفِنلَنـد در کـانـادا )‪(Newfie jokes‬و ﯾـا‬

‫ﺷﻮﺧﻲ ﺟﻨﺴﻴ‪‬ﺘﻲ‬

‫جوکھاﯾی با ھمان مضمون مکرّر در باره ی دختـران مـوبـور‬ ‫)‪(dumb blonde jokes‬در بسياری از کشـورھـای غـربـی‬

‫ﻣﺼﻄﻔﻲ ﻋﺎﺑﺪﻳﻨﻲ ﻓﺮد‬

‫اشاره کرد‪ .‬بجاست اگر بپرسيم‪ :‬در اﯾران مـعـاصـر‪ ،‬بـرای‬ ‫مثال جوکھای ترکی و لری و رشتی و قـزوﯾـنـی و اخـيـراً‬ ‫انواع جدﯾدی از جوک و جوک‪-‬جمله و سـؤال و جـوابـھـای‬

‫تمرکز صِرف بر خواص و فرھنگ نخبگان )چنانکـه تـا‬ ‫"در توضيح جامعه ی اﯾرانی‪،‬‬ ‫ِ‬

‫لطيفه وار که به وﯾژه در فضای شبکـه ھـای اجـتـمـاعـی‬

‫کنون صورت گرفته( کافی نيست؛ باﯾد به فرھنگ عا ّمه ]ھم[ پـرداخـت‪) ".‬کـامـران‬ ‫تلط ّف؛ کتاب مدرنيته‪ ،‬جنسيّت و اﯾدئولوژی در اﯾران‪،‬‬

‫ص‪(4 .‬‬

‫ھمچون فيسبوک شکل گرفته‪ ،‬چه نقش ﯾـا کـارکـردھـای‬

‫شوخی چيست؟ شوخی با خنده چـه ارتـبـاطـی دارد؟‬

‫اجتماعی ای اﯾفا می کنند؟سازندگان و گوﯾندگان و لـذت‬

‫دی چيست؟ آﯾا اﯾن دو مـتـعـلـق‬ ‫رابطه ی شوخی با امر ج ّ‬

‫برندگان از چنين جوکھاﯾی چه انگيزه ﯾا انگـيـزه ھـاﯾـی از‬

‫به دو دنيای متفاوت اند؟ آﯾا اساساً می توان شـوخـی را‬

‫کنش اجتماعی شان ممکن است داشتـه بـاشـنـد؟ اﯾـن‬

‫دی‬ ‫مورد مطالعه ی جدی قرار داد؟ به عبارت دﯾگر‪ ،‬آﯾـا جـ ّ‬

‫قبيل جوکھا‪ ،‬که عموماً گروه ھای اجتماعی‪ ،‬قوميتـی‪ ،‬ﯾـا‬

‫گرفتن شوخی‪ ،‬مستلزم تن دادن به تناقض نيسـت؟ الـن‬

‫سياسی خاصی را آماج قرار می دھند‪ ،‬راجع به آماجشان‬

‫داندس )‪(Alan Dundes‬فولکلورﯾست فـقـيـد آمـرﯾـکـاﯾـی‪،‬‬

‫)‪(the jokes’ targets‬چه چـيـزی را آشـکـار مـی کـنـنـد‬

‫معتقد است‪" :‬ھرگز نباﯾد فرﯾب ظاھر شـوخـی را خـورد؛‬

‫)ﯾا نمی کنند(؟ راجع به گوﯾندگان و لذت برندگان از جوکھـا‬

‫مردم فقط راجع به جدی ترﯾن مسائل شوخی می کننـد‪".‬‬

‫چطور؟ اگر شوخـی ﯾـا انـواعـی از شـوخـی بـه لـحـاظ‬

‫اﯾن گفته تا چه حد حقيقت دارد؟ رابـطـه ی شـوخـی بـا‬

‫اجتماعی مخرّب باشد )ﯾعنی قابـلـيّـتـی ضـداجـتـمـاعـی‬

‫استھزاء چيست؟ آﯾا بين شوخی و تمسخر مرزی ھست؟‬

‫داشته باشد ﯾا به عبارتی در اﯾجاد انشقاق ميان آحادگروه‬

‫آﯾا می توان به گونه ای از شوخی قائل شد کـه مـطـلـقـاً‬

‫ھای ﯾک جامعه مؤث ّر باشد(‪ ،‬چه باﯾد کرد؟ آﯾا در برابر آثـار‬

‫مبتنی بر دست انداختن کسی ﯾا چيزی نباشد؟ ‪...‬‬

‫آن‪ ،‬تمھيد ﯾا تمھيداتی باﯾد‪/‬می توان انـدﯾشـيـد؟ در حـد‬ ‫کفاﯾت پرداختن به تمامی مـوضـوعـات ﯾـادشـده در اﯾـن‬

‫م دﯾگر سال ھـاسـت کـه‬ ‫اﯾن ھا و بسياری سؤاالت مھ ّ‬

‫نوشته – که به سبب اندکی طوالنی شدن‪ ،‬در چند‬

‫مورد بحث محققان حوزه ی مطالعـات شـوخـی )‪studies‬‬

‫قسمت ارائه خواھد شد– قطعاً ناممکـن اسـت‪ .‬بـا اﯾـن‬

‫‪(humour‬قرار گرفته؛ حوزه ای که بدبختانه در اﯾران تقرﯾبـاً‬

‫حال‪ ،‬ضمن تمرکز بر نوع خاصّی از شوخی‪ ،‬ﯾعنی شوخی‬

‫ناشناخته است‪ .‬از جمله معضالت مھمی که پژوھشگـران‬

‫جنسيّتی‪ ،‬می کوشم تا به بسيـاری از سـؤاالت مـطـرح‬

‫اﯾن حيطه با آن دست به گرﯾبان بوده انـد‪ ،‬جـھـانشـمـول‬

‫شده در حد مقدور اشاره ای بکنم‪.‬‬

‫خاص بودن شوخـی ھـای ھـر‬ ‫بودن شوخی از ﯾک سو و‬ ‫ّ‬ ‫مل ّت‪/‬منطقه ی جغرافياﯾی خاص از سوﯾی دﯾگر است ‪ .‬بـه‬

‫پيش از ورود به بحث اصلی‪ ،‬الزم است تـمـاﯾـزی قـائـل‬

‫بيان دﯾگر‪ ،‬با اﯾنکه شوخی و خنده در ھمه ی فرھنگ ھـا‬

‫شوم بين دو نوع شوخی‪ :‬شوخی جنسی )سکسـی( و‬

‫وجود دارد‪" ،‬امر خنده دار‪/‬شوخی آميز" )‪(the humorous‬‬

‫شوخی جنسيتی‪ .‬مـن جـنـسـی را مـعـادل ‪s.e.x.ual‬و‬

‫در فرھنگھای مختلف‪ ،‬به رغم برخی مشابھت ھا‪ ،‬با ھـم‬

‫جنسيّتی را معادل )‪gender(ed‬در نظر گرفته ام‪ .‬تـمـاﯾـز‬

‫متفاوت است‪ .‬در ھمين راستا‪ ،‬نقش اجتماعی مجمـوعـه‬

‫بين جنس و جنسيّت و مشکالت مربوط به آن خود بـحـث‬

‫جوکھای راﯾج ‪ ،(joke cycles‬ھر مجموعه ﯾا چرخه ی جوک‬

‫مفصلی می طلبد‪ ،‬که من در اﯾنجـا قصـد ورود بـه آن را‬

‫متشکّل است از جوکھاﯾی گوناگون با محورﯾّت ﯾک موضوع‬

‫ندارم‪ .‬برای روشن تر شدن بحث‪ ،‬شـوخـی جـنـسـی ﯾـا‬

‫واحد که در برھه ی زمانی معيّنی ميان عموم مـردم ﯾـک‬

‫سکسی را شوخی ای تعرﯾف می کنيم که در آن‪ ،‬توسـل‬

‫جامعه ی خاص رواج پيدا می کند( سالھاسـت کـه مـورد‬

‫به اﯾماژ ﯾا تصوﯾری جنسی نقـشـی مـحـوری در سـعـی‬

‫پژوھش محققان حوزه ی شوخی بوده است‪ .‬برای مثـال‪،‬‬

‫خالق شـوخـی بـرای خـنـدانـدن مـخـاطـب اﯾـفـا کـنـد‪.‬‬

‫‪1‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﻫﺸﺖ ‪ -‬ﺗﻴﺮ‪1391‬‬


‫در اﯾنجا "جنسی" لزوماً با رابطه ی جنسی مرتبط دانسته‬

‫مقاﯾسه با مـردان( امـری اسـت ذاتـی و نـه مـحـصـول‬

‫نمی شود‪ ،‬گرچه عموماً خالی از اشاره به آن ھم نيست‪.‬‬

‫محدودﯾتھای اجتماعی و فرھنگی‪ .‬به رغم تماﯾزی که بين‬

‫با اﯾن حال منظور دقيق من اشاره ی اﯾـن قـبـيـل جـوک‬

‫اﯾن دو نوع شوخی برقرار کردم‪ ،‬باﯾد توجه کرد که بـرخـی‬

‫ھاست به آنـچـه در مـتـون اسـالمـی "عـورت" خـوانـده‬

‫مصادﯾق شوخی می توانند در آنِ واحد ھم جنسی باشند‬

‫می شود‪ ،‬که در مردان از ناف تـا بـاالی زانـو و در زنـان‬

‫و ھم جنسيّتی‪ ،‬ﯾعنی ھم از اﯾماژی جنـسـی اسـتـفـاده‬

‫تقرﯾباً ھمه جای بدنشان جز دستھا تـا مـچ و صـورت را‬

‫کنند و ھم روابط قدرت بين مردان و زنان )ﯾا ميـان اعضـای‬

‫شامل می شود‪ .‬با اﯾن تعرﯾف‪ ،‬برای مثـال اﯾـن جـوک را‬

‫ھر ﯾک از اﯾن دو گروه( را آشکار کنند )اگر بارﯾک بينـی بـه‬

‫می توان جنسی به حساب آورد‪" :‬ﯾـارو مـی خـواسـتـه‬

‫خرج دھيم‪ ،‬ھر دو جوک جنسی باال را جـنـسـيّـتـی ھـم‬

‫چشمای بچش عسلی بشه ت‪.‬خ‪.‬م‪.‬ھاشو ميذاره تـو آب‬

‫می توان تعبير کرد(‪ .‬جوک زﯾـر در اﯾـن دسـتـه ی اخـيـر‬

‫جوش" ‪(sic).‬ھمچنين در فقدان اشـاره بـه اعضـای ﯾـاد‬

‫می گنجد‪” :‬دختره بـه دوسـت پسـرش مـيـگـه بـعـد از‬

‫ل‬ ‫شده ی بدن‪ ،‬اشارات به افعالی که صراحتاً ﯾا تلوﯾـحـاً دا ّ‬

‫عروسی ھم ھمين جوری منو می‪....‬نی!!؟ پسره مـيـگـه‬

‫بر کنشھای جنسی اند نيز در شوخی جـنـسـی‪ ،‬فـراوان‬

‫اره عزﯾزم البته با اجازه شوھرت“ ‪(sic).‬و گـاھـی بـرخـی‬

‫کاربرد دارد‪ .‬مثالً‪ ،‬فحشھای جنسی‪ ،‬وقتی بـيـن بـرخـی‬

‫جوکھای جنسی‪-‬جنسيّتی فقط به اشـاره ای جـنـسـی‬

‫رفقای بسيار صميمی رد و بـدل مـی شـونـد‪ ،‬کـارکـرد‬

‫اکتفا می کنند‪" :‬خانومھا در سنين مختلف‪ :‬ده سـالـگـی‪:‬‬

‫شوخی دارند و نه ناسزا‪ ،‬و بنابراﯾن از جمله مصادﯾق بـارز‬

‫می بـرﯾشـون رو تـخـت تـا بـراشـون داسـتـان تـعـرﯾـف‬

‫شوخی جنسی به حساب می آﯾند‪ .‬و ﯾا جوک زﯾر به وﯾژه‬

‫کنی‪ ،‬بيست سالگی‪ :‬براشـون داسـتـان مـی گـی کـه‬

‫به دليل کاربرد ﯾک فعل جنسی شـده اسـت‪" :‬بـچـه بـه‬

‫ببرﯾشون رو تخت‪ ،‬سی سالگی‪ :‬بدون داستان خودشـون‬

‫مامانش ميگه‪ :‬بابا مامانا چه جوري بچه دار ميشـن؟ بـابـا‬

‫می رن رو تخت‪ ،‬چھل سالگـی‪ :‬بـرات داسـتـان تـعـرﯾـف‬

‫ميگه يه فرشته مياد بچه رو ميندازه توي دامن مامان‪ .‬بچه‬

‫می کنن تا بيارنت رو تخت‪ ،‬پنجاه سالگی‪ :‬باﯾد ﯾه داستان‬

‫ميگه‪ :‬عجب! يعني كردن ھيچ تاثيري نداره؟" ‪sic‬‬

‫تعرﯾف کنی تا از رو تخت فرار کنی" ‪(sic).‬جالب است کـه‬ ‫بعضی از جوک ھا رﯾشه ھای عميقی در فرھنگ ما دارند؛‬

‫خصـاً مـورد‬ ‫از طرفی دﯾگر‪ ،‬شوخی جنسيّتی را )که مش ّ‬

‫مضمون اصلی ھمين جوک آخر را )کـه عـبـارت اسـت از‬

‫بحث من است( شوخی ای تعرﯾف می کنـيـم کـه در آن‬ ‫مناسبات بين زنان و مردان با ھم ﯾا مردان با مردان و زنـان‬ ‫با زنان – با تأکيد بر مردانگی ﯾا زنانگی آنـھـا ‪ -‬بـرجسـتـه‬

‫توسط نگاھی مذکّـر و‬ ‫شیء انگاری و مفعول پنداری زنان‬ ‫ّ‬ ‫ھمچنين استقرار سلسله مراتبی جسمانی بـر مـبـنـای‬ ‫ارزش‪/‬فقدان ارزش اجتماعی(‬

‫شده باشد‪ .‬در شوخی ھای جنسيتی‪ ،‬مناسبات ﯾا روابط‬ ‫معطوف به قدرت و ﯾا ناشی از قدرت )‪(power relations‬‬

‫عبيد زاکانی در قرن ھشتم اﯾنگـونـه آورده اسـت‪" :‬ده‬

‫مھمترﯾن موضوع است‪ .‬مثالی از ﯾکی از صفـحـات پ‪ .‬ن‪.‬‬

‫ساله دختر‪ ،‬بادام پوست کنده اﯾست به دﯾده ی بينندگـان‬

‫پ‪ .‬در فيسبوک می آورم‪” :‬ﯾه خانوم ھمساﯾـه دارﯾـم کـه‬

‫بھر لعبت بـازان و بـيـسـت‬ ‫و پانزده ساله لعبتی است از‬ ‫ِ‬

‫ھر وقت ميخواد پارک دوبل کنه من با نيـم کـيـلـو تـخـمـه‬

‫ساله نرم پيکری است لطيف و فربه و لغزان و سی سالـه‬

‫می شينم تو تراس نيگاش ميـکـنـم ‪ ...‬اصـن ﯾـه وضـيـه‬

‫مادر دختران و پسران و چھل ساله زالـی اسـت گـران و‬

‫ھاااااااااا ‪ “(((((((:‬در اﯾـنـجـا‪ ،‬کـوشـش بـرای خـنـدانـدن‬

‫پنجاه ساله را بباﯾد کشتن با کارد ُبرّان و بر شصت سـالـه‬

‫توسل‬ ‫مخاطبان‪ ،‬نه با استفاده از تصوﯾری جنسی‪ ،‬بلکه با‬ ‫ّ‬

‫باد لعنت مردمان و فرشتگان‪ ".‬تحليل بيشتر برخی از اﯾـن‬

‫به عرفھای جنسيّتی پذﯾرفته شده در نزد )بسياری از( آن‬

‫نمونه ھا و امثال آن نيز جزء اھداف اﯾن نوشته خواھد بود‪.‬‬

‫مخاطبان و اشاره به تعارﯾف متداول از زنانگی و مردانگی و‬ ‫قابليّتھای مفروض برای افراد واجد ھر ﯾک از اﯾن خصـاﯾـص‬ ‫اجتماعی‪ ،‬صورت گرفته است‪ :‬در اﯾـن مـورد خـاص‪ ،‬اﯾـن‬ ‫فرض که ضعف بسياری از زنان در مـھـارت رانـنـدگـی )در‬

‫‪2‬‬

‫ماﯾلم بحث اصلی را با نقل قولی شروع کنم‪” :‬مـی رم‬ ‫ﯾه زن دﯾگه می گيرم ھا! ﯾا ”به زن بعدی ام می گـم اﯾـن‬ ‫کار رو نکنه ﯾا بکنه“ و جمالتی از اﯾن قبيل شوخی نيست‪.‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﻫﺸﺖ ‪ -‬ﺗﻴﺮ‪1391‬‬


‫خشونت کالمی عليه زن است‪ .‬به مرور زمان روح و روان‬

‫اﯾن عمل را نشانه ی فقدان تربيت خانوادگی صحيـح فـرد‬

‫زن را می ساﯾد‪ .‬اگر ھمسر امروز شما دختر شـاد دﯾـروز‬

‫در اوان کودکی دانسته بود و راه حل را اقدام بـه تـربـيـت‬

‫نيست‪ ،‬از خودتان بپرسيد‪ :‬چرا؟ با زنان خشن نـبـاشـيـم‪”.‬‬

‫درست )بخصوص پسران( از دوره ی کودکی دانسته بـود‪.‬‬

‫اﯾن نظر را چندی پـيـش‪ ،‬عضـوی از اعضـای ﯾـک گـروه‬

‫که البته برخی ھم به درستی متـذکّـر شـده بـودنـد کـه‬

‫اجتماعی در فيسبوک روی صفحه ی گروه گذاشتـه و در‬

‫بعضی زنان نيز گاھی با سکوت ﯾا خندﯾدنشان در واکـنـش‬

‫کمتر از چند ساعت بحث داغ و جذابی ميان حـدوداً سـی‬

‫به چنين شوخی ھاﯾی‪ ،‬خواسته ﯾا ناخواسته با آن دسته‬

‫تا چھل نفر از اعضا راه انداخته بود‪ .‬اﯾن پست با ‪ 48‬الﯾک و‬

‫از مردانی که چنين شوخی ھاﯾی را خوش می دارنـد ﯾـا‬

‫‪ 105‬نظر )عموماً بلند(‪ ،‬به اذعان مدﯾران گروه‪ ،‬الاقل تـا آن‬

‫می کنند‪ ،‬ھمداستان می شوند‪.‬‬

‫زمان‪ ،‬بيشترﯾن توجه اعضا را به خودش جلـب کـرده بـود‪.‬‬ ‫دامنه ی بحث ھای درگرفته راجع بـه اﯾـن پسـت چـنـان‬ ‫وسيع بود که از نقد اخالقی شـوخـی ھـای جـنـسـی و‬

‫در جاﯾی از گفتگو‪ ،‬بحث به چيزی شـبـيـه بـه کـل کـل‬ ‫خصاً ميان زنان از ﯾک طرف و مردان از طرفـی دﯾـگـر(‬ ‫)مش ّ‬ ‫تبدﯾل شده و به ھمين دليل‪ ،‬خانمی که ابتدائاً بحث را راه‬

‫بخصوص جنسيّتی تا تالش برای تحليل سـاز و کـارھـای‬ ‫روانی و اجتماعی اﯾن قبيل شوخی ھا و ھمچنين ارائه ی‬ ‫راه حل )از جمله پيشنھاد به حذف چنين شوخی ھاﯾی از‬ ‫قاموس فرھنگی جامعه( را در بر می گرفت‪.‬‬

‫انداخته بود‪ ،‬مداخله کرده و ﯾـادآور شـده بـود کـه ھـدف‬ ‫اصلی اش‪ ،‬نه اﯾجاد زد و خوردی لفظی ‪ --‬ولو به شوخـی‬ ‫دی“ و خصـوصـاً‬ ‫بلکه در حقيقت برجسته کردن وجـه ”جـ ّ‬ ‫”خشونت آميز “ اﯾن قبيل شـوخـی ھـا بـوده و امـيـدوار‬

‫برای مثال‪ ،‬خانمی تذکر داده بود‪" :‬از کسانی که چنـيـن‬

‫است در پاﯾان‪ ،‬نتيجه ی درخوری از بحث گرفته شود‪ .‬اﯾـن‬

‫شوخی ھای سبکی می کنند باﯾد پـرسـيـد آﯾـا دوسـت‬

‫پست چنان مؤثر واقع شد که مدﯾران گروه متقاعد شـدنـد‬

‫دارند ھمين شوخی با خودشان ھم بشود؟ اگه نـه‪ ،‬پـس‬

‫الزم است موافقت کلی بحث کنندگان درباره ی شـوخـی‬

‫باﯾد برای عزﯾزانشان احترام قائل باشند‪ ".‬و ﯾا خانم دﯾگری‬

‫جنسيتی را به نحوی کل ّی تر در قالب بندی به مـنـدرجـات‬

‫نتيجه گرفته بود‪" :‬چه گفتن و چه شنيدن چنين جمـالتـی‬

‫منشور اخالقی گروه اضافه کنند و ھمين کار را ھم کردند‪:‬‬

‫با چنين مفاھيمی )چه گوﯾنده مرد باشد و شنونـده زن و‬

‫"به کسی متلک نگوﯾيم ‪ ،‬طعنه نزنيم و چيزھاﯾی بر زبـان‬

‫چه برعکس( مغاﯾر با اصول روان شناسی و نـيـز اخـالق‬

‫نياورﯾم که رنجش دﯾگران را در پی داشته باشد‪ ".‬مـن بـا‬

‫انسانی و در جھت فروپاشی کيان خانواده اسـت‪ ".‬چـنـد‬

‫ذکر اﯾن نکته قصد ندارم شما را تشوﯾق به پذﯾرش چشـم‬

‫تن از آقاﯾان صادقانه و البته جسورانه معترف شده بـودنـد‬

‫بسته ی اﯾن نتيجه گيری کنم‪ .‬به گمان من‪ ،‬حتی اگر قرار‬

‫که در گذشته چنين شوخی ھاﯾی مـرتـکـب شـده و بـه‬

‫باشد دست آخر به چنين نتيجه ای بـرسـيـم )ﯾـا چـيـزی‬

‫ھمين سبب در محضر اعضای گروه )و در راستای منـشـور‬

‫شبيه به اﯾن نتيجه گيری در ميان گزﯾنه ھای مطـلـوبـمـان‬

‫اخالقی گروه که در صدر صفحه و برای مطالعه و پاﯾبـنـدی‬

‫باشد( دست کم باﯾد بدانيم چرا؟ به ھـمـيـن خـاطـر‪ ،‬در‬

‫ھد شـده بـودنـد کـه‬ ‫اعضا به مفاد آن قرار داده شده( متع ّ‬

‫نخستين گام‪ ،‬از شما می خواھم در فرصتی که تا انتشار‬

‫دﯾگر چنين شوخی ھاﯾی نکنند‪ .‬اعضای دﯾگری اﯾن قبـيـل‬

‫قسمت بعدی اﯾن مطلب باقيست‪ ،‬ابتدا از منظر نقل قـول‬

‫شوخی ھا توسط مردان را معلول شوخی ھای مشابھـی‬

‫باال )پاراگراف قبلی( و مثالھای قبل تر )پاراگـراف دوم( بـه‬

‫از سوی زنان دانسته بودند؛ شوخی ھاﯾی که به مـوجـب‬

‫موضوع شوخی جنسيّتی فکر کنيد و بکوشيـد بـرای اﯾـن‬

‫ھل گھگاه خيل عـظـيـم خـواسـتـگـاران‬ ‫آن‪ ،‬برخی زنان متأ ّ‬

‫نوع شوخی به مثابه ی پدﯾده ای اجتـمـاعـی تـوجـيـھـی‬

‫واقعی و ﯾا ساختگی سابقشان را بـه رخ ھـمـسـرشـان‬

‫منطقی بيابيد‪.‬‬

‫می کشند )و با اﯾن اظھار نظر‪ ،‬بر بـخـشـی از احسـاس‬ ‫روانی مردان در روابط زناشوﯾی انگشت گـذاشـتـه‬ ‫ناامنی‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫بودند(‪ .‬آقاﯾی نيز پس از تحليلی روانشناختی از کسـانـی‬ ‫که مرتکب شوخی ھای جنسی‪/‬جنسيتی مـی شـونـد‪،‬‬

‫‪3‬‬

‫آﯾا با نظر گوﯾنده ی نقل قول باال مـبـنـی بـر "جـدی" و‬ ‫"خشونت آميز" بودن امثال آن شوخی ھا موافقيـد؟ چـرا؟‬ ‫اﯾن واکنش راﯾج شوخی کـنـنـدگـان )در شـوخـی ھـای‬

‫ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﻫﺸﺖ ‪ -‬ﺗﻴﺮ‪1391‬‬


‫بينافردی( که‪" :‬ای بـابـا‪ ،‬شـوخـی کـردم‪ ،‬چـرا نـاراحـت‬

‫تصميم در جمع چند نفره ما گرفته شد‪ ،‬سپس با خـانـم‬

‫می شی‪ /‬به دل می گيری؟" را چقدر مـی تـوان درخـور‬

‫شيرازی تماس گرفتيم و صحبتھای اوليه را مطرح کردﯾـم‪.‬‬

‫اعتنا دانست؟ قطعاً خواھم کوشيد نظرات مطرح شـده را‬

‫برای گام بعدی و جـھـت اطـالع رسـانـی بـيـشـتـر بـه‬

‫در نوشته ھای بعدی بگنجانم‪.‬‬

‫ھموطنانمان‪ ،‬بھتر دﯾدﯾم اعضای انجمن فرھنگی اﯾرانـيـان‬ ‫ادمونتون در جرﯾان گذاشته شوند‪ .‬با تـعـدادی از اعضـای‬

‫با سپاس‪ .‬تا بعد ‪...‬‬

‫انجمن صحبت کردﯾم ولی به دليل نزدﯾکی زمان برنامه بـه‬ ‫برگزاری جشن نوروز پيشنھاد ھمکاری را نپذﯾرفتنـد و مـا‬

‫ﮔﺰارﺷﻲ ﺑﺮ ﺷﺐ ﻗﺼﻪ و آواز از ﺧﺎﻧﻢ زﻳﺒﺎ‬

‫مترصد فرصتی بھتر شدﯾم که سيزدھم مـی و روز مـادر‬

‫ﺷﻴﺮازي و ﻛﻨﺴﺮت ﻣﻮﺳﻴﻘﻲ ﺳﻨﺘﻲ ﮔﺮوه ﭘﮕﺎه‬

‫بود‪ .‬در جلسه ای حضوری که با خانم نوران استادﯾـان بـه‬

‫رژﻳﺎ ﭘﺮﻫﺎم‬

‫نماﯾندگی از اعضای انجمن داشتيم پيشنھادمان را مطـرح‬ ‫کردﯾم‪ :‬کنسرتی در ادمونتون به سود مـوسـسـه خـيـرﯾـه‬ ‫حماﯾت از کودکان مبـتـال بـه سـرطـان مـحـک در اﯾـران!‬

‫اﯾن نوشته گزارشی است از برنامه داسـتـان گـوﯾـی و‬

‫در ھمين جلسه پيشنھاد حضور گروھی جوان و ھنـرمـنـد‬

‫آواز خانم زﯾبا شيرازی و موسيقی سنتی گروه ھـنـرمـنـد‬

‫در برنامه ای مجزا و شبی مشترک توسط خانم استادﯾـان‬

‫پگاه در ادمونتون به تارﯾخ دوم جون سال جاری‪.‬‬

‫مطرح و با استقبال داوطلب ھا مواجه شد‪ .‬بنا بر اﯾن شـد‬

‫گزارشی که خواه ناخواه پـر از ﯾـاد و خـاطـره دوسـت‬ ‫نازنينم خانم الھه قـرﯾشـی خـواھـد بـود‪ .‬دوسـتـی کـه‬ ‫پيشنھاد اوليه اﯾن برنامه توسط اﯾشان مطرح شد و ﯾـکـی‬

‫که خانم استادﯾان با دﯾگر اعضـای انـجـمـن مـذاکـره ای‬ ‫داشته و ما را در جرﯾان نتيجه نھاﯾی نصميم اعضا بگذارند‪،‬‬ ‫که ساعاتی بعد ما خبر تاﯾيد ھمکاری را درﯾافت کردﯾم‪.‬‬

‫از داوطلبان فعال اﯾن کنسرت بودند که متاسفانه تنـھـا دو‬

‫چند ھفته زمان داشتيم و کارھاﯾی از جمله ھماھنگـی‬

‫ھفته پس از روز اجرا بطور ناگھانی دار فانی را وداع گفـتـه‬

‫نھاﯾی با خانم شيرازی‪ ،‬رزرو محل اجرا و سيسـتـم صـدا‪،‬‬

‫و خانواده و دوستانشان را سوگوار کردند‪ .‬دوستی که بـنـا‬

‫چاپ بليط و پوسترھا‪ ،‬تبليغ و فروش بليط‪ .‬زمان نھاﯾی بـه‬

‫بود به اتفاق اﯾن گزارش را به رشته تحرﯾر درآورﯾم ولی گاه‬

‫دليل رزرو بودن مکان اجرای مورد نظرمـان بـه تـارﯾـخ دوم‬

‫فرصت ھمکاری با نازنينانی چون او مـحـدود اسـت و مـا‬

‫جون موکول شد‪.‬‬

‫بی خبر‪ ،‬ﯾادشان گرامی‪.‬‬ ‫کارھا به سرعت پيش ميرفت و از طرﯾق خانم استادﯾـان‬ ‫تصميم گيری اوليه اﯾن برنامه به چند ھـفـتـه پـيـش از‬

‫در جرﯾان تمرﯾن فشرده گروه پگاه قرار ميگرفتيم‪ .‬ھموطنان‬

‫ھشتم مارچ‪ ،‬روز جھانی زن برميگردد‪ .‬شبـی کـه خـانـم‬

‫اﯾرانی ساکن ادمونتون در ابتدا توسط فيسبوک و سـپـس‬

‫الھه قرﯾشی‪ ،‬خانم مھشاد پازوکی و من بـه بـرنـامـه ای‬

‫اﯾميل در جرﯾان برنامه قرار گرفتند‪ .‬ھفـتـه اول بـلـيـط ھـا‬

‫متفاوت و خاص با ھدف خيرﯾه برای اﯾن روز فکر ميکـردﯾـم‪.‬‬

‫بصورت آنالﯾن در معـرض فـروش قـرار گـرفـت و شـاھـد‬

‫برنامه ای فراتر از جمعی دوستانه و نھاﯾتا به پـيـشـنـھـاد‬

‫استقبالی رضاﯾت بخش بودﯾم‪ .‬ھفته ھای بعد عـالوه بـر‬

‫سال قبل الھه مبنی بر برگزاری کـنـسـرت و ﯾـا بـرنـامـه‬

‫فروش آنالﯾن‪ ،‬دوستانی که ماﯾل بودند ميتوانستند بـلـيـط‬

‫داستانگوﯾی خانم زﯾبا شيرازی رسيدﯾم‪ .‬ھنرمندی کـه در‬

‫خود را از طرﯾق داوطلبان برنامه‪ ،‬فروشگاه عينک بـيـژن و‬

‫سال ‪ 2011‬به مناسبت روز مـادر در بـرنـامـه اﯾشـان در‬

‫سوپر پارس تھيه نماﯾند‪ .‬در دو ھفته بـعـد رونـد کـنـدتـری‬

‫کلگری شرکت کرده و با خاطره ای خوب از مھـارتشـان در‬

‫نسبت به چند روز نخست داشتيم ولـی در ھـفـتـه آخـر‬

‫اجرای داستانھای مھاجرت اﯾرانيان ساکن خارج از کشـور‪،‬‬

‫سرعت فروش به حدی بود که تنھا تعداد محدودی از بليط‬

‫به ادمونتون بازگشته بودﯾم‪.‬‬

‫ھا به فروش نرفت و نھاﯾتا در شـب اجـرا آن تـعـداد نـيـز‬ ‫فروخته شد‪ .‬ناگفته نماند که به دليل خيرﯾه بودن بـرنـامـه‬

‫‪4‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﻫﺸﺖ ‪ -‬ﺗﻴﺮ‪1391‬‬


‫خانم شيرازی با سه داستان از تجارب مھاجرت اﯾرانـيـان‬

‫مبالغی ھم توسط دوستان جھت کمک به موسسه محک‬

‫به خارج از کشور به ادمونتون آمده بـودنـد‪ .‬داسـتـانـھـای‬

‫پرداخت شد‪.‬‬ ‫مکان اجرای برنامه سالن نماﯾش کتابخانه مرکزی شھر‬ ‫ادمونتون بود‪ .‬درھا از ساعت شش و نـيـم بـاز بـود و از‬ ‫ساعت شش و چھل دقيقه تماشاگران در صنـدلـی ھـای‬ ‫خود مستقر شدند‪ .‬بروشورھای مربوط به زمانبندی برنامه‬

‫واقعی و زﯾباﯾی که گاه با آواز و نواختن گيتار توسط اﯾشان‬ ‫ھمراه ميشد‪ .‬داستانھاﯾی کـه گـاه اشـک از گـونـه ھـا‬ ‫سرازﯾر کرده و گاه خنده بر لبھا می آورد‪ .‬چرا که برخی از‬ ‫ما تجاربی نزدﯾک با قھرمانان آن داستانھا داشتيم‪.‬‬

‫و اطالعات مربوط به گروه پگاه در بـيـن حضـار در سـالـن‬

‫قسمت اول اجرای زﯾبای اﯾشان بيست دقيقه بـه طـول‬

‫پخش شد‪ .‬تا ساعت ھفـت و ده دقـيـقـه تـمـاشـاگـران‬

‫انجاميد‪ .‬سپس پانزده دقيقه زمان استراحت بين برنامه ھا‬

‫ھمچنان از راه ميرسيدند و به ھمين دليل بـرنـامـه بـا ده‬

‫بود که در بيرون سالن نماﯾش‪ ،‬دی وی دی و سـی دی‬

‫دقيقه تاخير آغاز شد‪ .‬مجری برنامه آقای سيامک صميمی‬

‫ھای خانـم شـيـرازی در مـعـرض فـروش قـرار گـرفـت‪.‬‬

‫بودند‪ ،‬دوست عزﯾزی که از ھيچ کمکی به داوطلبان درﯾـغ‬

‫سود حاصل از فروش دی وی دی ھا‪ ،‬نـوشـيـدنـی ھـا و‬

‫نکردند و در ھمين فرصت از اﯾشان قدردانی ميکنم‪ .‬آقـای‬

‫خوراکی ھاﯾی که توسط نوران عزﯾز و چند داوطلب دﯾـگـر‬

‫صميمی خالصه ای از زمانبندی برنامه و اطالعاتی مربـوط‬

‫بفروش رسيد نيز برای کمک به موسسه مـحـک مـنـظـور‬

‫به گروه سنتی پگاه را به اطالع تـمـاشـاگـران در سـالـن‬

‫شد‪ .‬پس از آن ھمگی بـه سـالـن بـازگشـتـنـد و خـانـم‬

‫رساندند و سپس اﯾن گروه ھنرمند را جھت اجرای برنـامـه‬

‫شيرازی با دو داستان باقيمانده برنامه خود را ادامه داده و‬

‫به صحنه دعوت کردند ‪.‬‬

‫به پاﯾان رساندند‪ .‬الھه دسته گل زﯾبای دﯾگری را نـيـز بـه‬

‫خود من تا آن شب برنامه ای از اﯾن گـروه نـدﯾـده بـودم‬ ‫ولی با توجه به شنيده ھا ميدانستم که برنامه ای زﯾبـا را‬

‫خانم شيرازی تقدﯾم کرده و شب دوم جون با خـاطـره ای‬ ‫خوب و عکس ھاﯾی که در بيرون سالن با ھنرمندان گرفته‬ ‫شد به انتھا رسيد‪.‬‬

‫شاھد خواھيم بود و انصافا چنين نيز شد‪.‬‬ ‫ھماھنگی تنبک شبنم وطن پور‪ ،‬تار پيام معصومی‪ ،‬دف‬ ‫اميرحسين شفيعی وسنتور فرھـاد خسـروی در اجـرای‬ ‫موسيقی بينظير بود و آواز زﯾبا و دلنشين احسان شھيدی‬ ‫شبی بياد ماندنی را رقم زد‪ .‬در اﯾن برنامه چھل دقيقه ای‬ ‫با آثار استاتيدی چون پروﯾز مشکاتيان‪ ،‬غالمحسين بـنـان‪،‬‬ ‫روح ﷲ خالقی‪ ،‬اکبر مـحـسـنـی و اﯾـرج بسـطـامـی در‬ ‫تصنيفھا و قطعاتی چون "مرا عاشق"‪" ،‬شور انگيز"‪" ،‬حـال‬ ‫دل مشوشان"‪" ،‬دلشکن"‪ ،‬قطعه "خـزان" بـه ھـمـرا آواز‬ ‫"موج خون" و "مردم آزده" ﯾاد آن ھـنـرمـنـدان را گـرامـی‬ ‫داشتند و با سرود "ای اﯾران" بـرنـامـه خـود را بـه پـاﯾـان‬ ‫رساندند‪ .‬ھمه سالن اﯾستاده گروه جوان و ھنرمند پگاه را‬

‫به عنوان ﯾکی از برگزار کنندگان اﯾن برنامه در طول چـنـد‬ ‫ھفته ای که صرف کارھای مقدماتی شد و ھمچنين شب‬ ‫اجرا خاطرات خوبی براﯾم رقم خورد که از ھـمـه مـھـمـتـر‬ ‫خيرﯾه بودن اﯾن برنامه و ھمکاری صميمانه با نـازنـيـنـانـی‬ ‫چون الھه عزﯾز‪ ،‬نوران و مھشاد بود‪ .‬الزم بـه ذکـر اسـت‬ ‫که مبلغ ‪ $2500‬برای کمک به موسسه خيرﯾه حمـاﯾـت از‬ ‫کودکان مبتال به سرطان محک در اﯾران جـمـع آوری شـد‪.‬‬ ‫ھمچنين رضاﯾتی که در ھموطنان حاضر در برنامه شـاھـد‬ ‫بودﯾم و آنرا ميتوان در پيامھای پر مھر و مـحـبـتـی کـه در‬ ‫فيسبوک و اﯾميل ھا به دست ھمه مـا رسـيـد احسـاس‬ ‫کرد‪ ،‬از خاطرات خوب آنشب بود‪.‬‬

‫بدرقه کردند و دسته گل تھيه شده توسط الھه ھدﯾـه ای‬

‫در انتھا از طرف ھنرمندان گروه پگاه و تمامی داوطلبـيـن‬

‫بود به اﯾن دوستان برای قدردانـی از تـالـشـشـان جـھـت‬

‫اﯾن برنامه از حماﯾت اﯾرانـيـان خـوب ادمـونـتـون و ھـمـه‬

‫آمادگی در آن فرصت محدود‪ .‬آقای صميمـی بـه صـحـنـه‬

‫دوستانی که در اجرای ھر چه بھتر اﯾن برنامه ما را ﯾـاری‬

‫بازگشتند و پس از تقدﯾر و تشکر از گروه پگاه‪ ،‬خانـم زﯾـبـا‬

‫کردند سپاسگزارﯾم و اميدوارﯾم اﯾن برنـامـه شـروعـی بـر‬

‫شيرازی را برای اجرای برنامه داستانگوﯾيشان به صـحـنـه‬

‫ھمکاری بيشتر اﯾرانيان شھرمان در اجرای بـرنـامـه ھـای‬

‫دعوت کردند‪.‬‬

‫متفاوت باشد‪.‬‬

‫‪5‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﻫﺸﺖ ‪ -‬ﺗﻴﺮ‪1391‬‬


‫ﻛﻨﺴﺮت ﮔﺮوه ﭘﮕﺎه‬ ‫ﻋﻜﺲ ﻫﺎ از ﻧﻴﻤﺎ رﻫﻨﻤﺎ‬

‫‪6‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﻫﺸﺖ ‪ -‬ﺗﻴﺮ‪1391‬‬


‫دو رﺑﺎﻋﻲ‬

‫ﺑﺎزﮔﺸﺖ‬ ‫ﻣﺤﻤﺪﺣﺴﻦ ﻣﺤﻤﺪي‬

‫رﺿﺎ ﺟﻌﻔﺮي‬ ‫سرعت گير ھمان است که در حال گيری‪ ،‬ھيچ چيزی در‬ ‫دنيا به پاﯾش نمی رسد‪ .‬کاووس با صدای بلنـد فـحـشـی‬

‫"رفته از ياد "‬

‫داد و توی آﯾنه به عقب نگاه کرد‪ .‬گفت‪" :‬مـن کـه چـيـزی‬ ‫نمی بينم اﯾشاال که نيفتاده باشه"‪ .‬و دوبـاره پـا را روی‬

‫مي خواستم تو را‪،‬نه به خاطر حور بودنت‬

‫پدال گاز فشار داد‪ .‬دستی به ته رﯾشش کشيد و نگاھی‬ ‫دوباره به آﯾنه کرد‪ .‬کارت کوچک و تسـبـيـحـی روی آﯾـنـه‬

‫دلگيرم از تو به خاطر دور بودنت‬

‫تلوتلو می خورد‪ .‬زﯾر لب گفت ” و ان ﯾـکـاد الـذﯾـن کـفـرو‬ ‫بابصارھم‪ “...‬بچه که بود عزﯾز گفته بـود ھـمـيـن قـدرش‬ ‫کافی است‪ .‬کاووس بيشتر از اﯾن ﯾاد نگرفـت‪ .‬دوبـاره تـه‬

‫اشکی زالل بودی در دل غمگين من‬

‫رﯾشش را خاراند و گفت" از مجيد خبر داری؟" اما جـوابـی‬ ‫نشنيد‪ .‬گفت "حيف حاجی که گوشت ھم سنگين شـده"‬

‫افتادی از چشمم به خاطر شور بودنت!‬

‫و نيش ترمزی کرد تا بتواند پيچ جاده را ﯾواش تـر رد کـنـد‪.‬‬ ‫صبر کرد تا به دنده چھار برسد که صدای موتور کم شـود‪.‬‬ ‫داد زد " از مجيد خبر داری حاجی؟" و وقتی دوباره جوابی‬

‫"درونِ شعر من‪ ،‬شيراز‪"...‬‬

‫نشنيد نگاھی طوالنی بـه قـدرت انـداخـت‪ .‬حـاج قـدرت‬ ‫نگاھش را به خيابان دوخته بود و حرفی نمی زد‪ .‬کـاووس‬

‫فلک در حسرتِ سيمرغ‪ ...‬برخاست‬

‫با خود گفت "نکنه ميشنفه!؟" با دستمال شيشه جلـو را‬ ‫درون شعر من ‪ ،‬شيراز‪ ...‬ھرجاست‬

‫تميز کرد و گفت "حاال خدا کنه تاثير کنه‪ .‬پسر مم باقر کـه‬ ‫دوباره رفت سراغش‪ .‬البته دﯾگه آمپولی نيست‪.‬‬ ‫شيشه می کشه‪ .‬مھم اﯾنه که آدم بـتـونـه کـار کـنـه‪.‬‬

‫دلم با ﯾا ِد او آرام‪ ...‬بخش است‬

‫اعتياد خيلی بده‪ ،‬ولی اگه آدم بتونه خرج زن و بـچـه رو‬ ‫بده‪ ...‬مقصودم اﯾن که نا اميد نباش‪ .‬اگه بياد بيرون و حتی‬

‫"کبوتر با کبوتر ‪ ،‬باز‪ ...‬تنھاست"‬

‫سراغ شيشه ھم بره‪ ...‬ﯾعنی اﯾشاال کـه دﯾـگـه نـمـيـره‪.‬‬ ‫مقصودم اﯾن که خيلی مردی کردی فرستادﯾش بازپـروری‪.‬‬ ‫کمپ فاﯾده نداره‪ .‬ھمه اش در ميرن‪ .‬ھمين باز پروری ھـم‬ ‫ھــمــه در مــيــرن‪ .‬ﯾــا وقــتــی مــيــان بــيــرون بــاز مــيــرن‬ ‫سراغش‪...‬مقصودم اﯾن که مجيد اﯾشـاال روبـراه مـيـشـه‬ ‫ميره سراغ زندگی اش‪ ...‬تو خيلی خرجش کردی‪ ...‬پـدری‬ ‫کردی‪ ...‬اﯾشاال که مياد ميره کار مـی کـنـه ده بـرابـرش‬ ‫خرجت می کنه‪ .‬اوجب ترﯾنش اﯾن که بری ﯾک حـج اسـم‬ ‫بنوﯾسی‪ ،‬تا سرتو نذاشتی زمين‪ "...‬کاووس دستش را از‬ ‫پنجره بيرون کرد تا ھواﯾی که از توی آستينش مـی گـذرد‬

‫‪7‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﻫﺸﺖ ‪ -‬ﺗﻴﺮ‪1391‬‬


‫دانه ھای عرق زﯾر بغلش را در جا خشک کند‪ .‬نـگـاھـی‬

‫قدرت کنار در ماشين اﯾستاده بود و بـه چـوب دسـتـی‬

‫به قدرت کرد و با خود فکر کرد خدا بيامرزد عزﯾز را‪ .‬او ھـم‬

‫اش تکيه داده بود‪ .‬به زمين زﯾر پاﯾش خيره شده بـود کـه‬

‫ظل گرما کاله نمدﯾش رابر نمی داشـت‪ .‬گـفـت‪":‬حـاجـی‬

‫مثل کف دست خالی بود‪ .‬کاووس دستش را به ميله ھای‬

‫دستت رو بده بيرون ﯾه کم خنک شی‪ .‬جھانگير ﯾه تراکتـور‬

‫جنازه تکيه داد و با پاﯾش الشه را ھل داد‪ .‬بـعـد از کـمـی‬

‫کابين دار خرﯾده‪ .‬از اون چينی ھا‪ .‬نصفش رو وام تـعـاونـی‬

‫تقال الشه را روی زمين انداخت‪ .‬ماشين را دور تر برد و بـا‬

‫گرفت‪ .‬نصف وامش رو تا حاال داده‪ .‬پياز اگه خوب بده‪ ،‬آدم‬

‫دبه بيست ليتری برگشت‪ .‬کنار قدرت اﯾستاد و نگاھی بـه‬

‫رو از خاک بلند می کنه‪ ...‬تراکتور کابين دار خرﯾده‪ .‬چينـی‪.‬‬

‫الشه کرد‪":‬گاو نزاری بود! وزنی ھم که نـداشـت‪ .‬ھـمـان‬

‫کولر ھم داره‪ .‬ضبط ھم داره‪ .‬عشق می کنـی مـيـری رو‬

‫چھار ھکتارت را ھم خيش می زد‪ ،‬کار خدا بـوده!" سـاﯾـه‬

‫زمين‪ .‬چه قدر خاک خوردﯾم رو رومانی‪ .‬رو ژان دﯾر‪ .‬آفـتـاب‬

‫بلند دو مـرد روی الشـه افـتـاده بـود‪ .‬کـاووس پـرسـيـد‬

‫آدم رو دﯾوونه می کرد‪ .‬جھانگير گوگوش می ذاره ميـره رو‬

‫"مطمئنی؟" و به قدرت نگاه کرد‪ .‬وقتی جوابـی نشـنـيـد‪،‬‬

‫زمين‪ ،‬بيست ھکتار رو ﯾه ھفته ای می زنـه‪ .‬زﯾـر کـولـر‪.‬‬

‫نصف دبه را روی الشه خالی کرد‪ .‬داد زد برو عقب‪ .‬کبرﯾت‬

‫آقام خدا بيامرز اولين کسی بود که اﯾنجا تراکتور آورد‪ .‬ھـر‬

‫کشيد و انداخت روی الشه و به سرعت عقب رفت‪ .‬الشه‬

‫چی التماس کرد و فحش داد نه من نشستم سـرش نـه‬

‫گر گرفت و شروع کرد بـه جـز و جـز کـردن‪ .‬بـوی مـوی‬

‫کاکام‪ .‬خودش ھـر مـاه تـراخـم داشـت بـس کـه خـاک‬

‫سوخته فضا را پر کرد‪ .‬کاووس نگاھـی بـه مـوھـای نـيـم‬

‫می رفت تو چشمش‪ .‬ھمچی تو ده راه ميرفت انگار شـاه‬

‫سوخته دستش کرد و گفت "خوب که پرﯾدم عقب! بنـزﯾـن‬

‫داره راه ميره‪ .‬خوب کاری ھم مـی کـرد‪ .‬واسـه خـودش‬

‫خيلی خطرناکه" قدرت چشم دوخته بود به زمين‪ .‬کـاووس‬

‫شاھی می کرد با اون رومانی قراضه اش‪ ...‬تـو ھـم اگـه‬

‫چند مرتبه بنزﯾن روی الشه رﯾخت تا آتش نـخـوابـد‪ .‬بـوی‬

‫اﯾنقدر لجباز نبودی حاجی‪ ،‬مجيد االن دو تـا زن گـرفـتـه‬

‫گوشت کباب شده بينی اش را قلقـلـک مـی داد‪ .‬گـفـت‬

‫بود‪ .‬باﯾد ھمين کاری می کردی کـه سـيـد امـيـن کـرد‪.‬‬

‫"می گم حاجی! کاش ﯾه پرسی می کـردی‪ .‬گـاو مـيـت‬

‫زمينتو می فروختی ﯾه دھنه کـوچـيـک مـی گـرفـتـی تـو‬

‫گوشتش حرومه‪ ،‬شاﯾد پيه اش نباشه" قدرت نگاھـی بـه‬

‫مرودشت‪ .‬پسر سيد امين‪ ،‬کوچيکه‪ ،‬ھم نون خـودشـو در‬

‫کاووس انداخت و گفت " از کجا می دونی؟" کاووس گفـت‬

‫می آره ھم ننه باباش‪ .‬اولش ﯾه دکه اس‪ ،‬بعد مـی شـه‬

‫"نمی دونم‪ .‬گفتم شاﯾد‪ .‬باﯾستی از اﯾن آخونده کـه مـيـاد‬

‫بقالی بعد می شه سوپر‪ ...‬مرد حسابی! چـھـار ھـکـتـار‬

‫حسينيه می پرسيدی‪ .‬اگه بود که ضرر کردی" کاووس بـه‬

‫زمين که چيزی نميده شکم آدم رو سير کنـه! حـاال مـثـال‬

‫سمت ماشين رفت‪ .‬در را باز کرد و بطری پالستيکی را بـر‬

‫می خوای با اﯾن زمينت چی کار کنی‪ .‬ببرﯾـش تـو قـبـر؟"‬

‫داشت و چند قلپ آب خورد‪ .‬قدرت را دﯾـد کـه بـه طـرف‬

‫کاووس نگاھی به صورت پر از چروک قـدرت انـداخـت کـه‬

‫الشه رفت و شروع کرد به کوبيدن روی الشه‪ .‬کاووس داد‬

‫انگار ھيچ چيز نمی شنود‪ ،‬چشمھاش را تنگ کـرده و بـه‬

‫زد "ولش کن بدبختو" قدرت اﯾنقدر روی الشه کـوبـيـد کـه‬

‫جاده دوخته بود‪ .‬جاده به طرف غرب پيچيده بود و آفـتـابِ‬

‫چوبدست آتش گرفت‪ .‬چوب را پرت کرد و برگشت به طرف‬

‫پاﯾين آمده چشم کاووس را حسابی می زد‪ .‬با خـود فـکـر‬

‫جاده‪ .‬کاووس پيرمرد را دﯾد که که دور می شد‪ .‬چند قلـپ‬

‫کرد توی اﯾن بدبختی بنزﯾن آخه مگر دﯾـوانـه ای کـه اﯾـن‬

‫آب خورد و گفت "شاﯾد ھم حروم بود!"‬

‫ھمه ماﯾه می گذاری‪ .‬بعد فکر کرد پيرمرد بد بخـت! ثـواب‬ ‫دارد‪ .‬سرعت ماشين را کم کرد و گفت"ببين حـاجـی! اون‬ ‫تپه خوبه به نظرت؟" و منتظر جواب نشـد انـداخـت تـوی‬ ‫خاکی و دور تپه چرخيد تا جاﯾی که دﯾگر جاده معلوم نبود‪.‬‬ ‫ترمز دستی را کشيد و پياده شد‪ .‬قفل ھـای در پشـتـی‬ ‫وانت را باز کرد وھيکل تنومندش را باالی بار بـنـد کشـيـد‪.‬‬ ‫نگاھی به پيرمرد انداخت و گفت "می تونی کمک کنی؟‬

‫‪8‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﻫﺸﺖ ‪ -‬ﺗﻴﺮ‪1391‬‬


‫وعده ھا از عشق و از اﯾمان زدند‬

‫ﻫﺠﺮت در ﻫﺠﺮت‬

‫عقل نابم را به ناوکھای مژگان خوش زدند‬

‫ﻣﻬﺪي زاﻫﺪ‬ ‫چشمھاﯾم بسته شد از ھر طرف‬ ‫مينوﯾسم تا بگوﯾم شرح حال اﯾن دﯾار‬

‫با تعادل رشته عقلم بسوی ﯾک ھدف‬

‫ناله نی چون نوازد گوش جان بر دل سپار‬ ‫رای خالق بر منش ھموار کرد‬ ‫در تمام عمر جز خالق ندﯾدم در ضمير‬

‫عشق نابی با دلم ھمراه کرد‬

‫با توکل زحمت و رنج و مشقت در کفم ھمچون خمير‬ ‫من که اکنون ميروم از شھر عشق‬ ‫بعد عمری مسکنت در راه علم و ھجر ﯾار‬

‫کو کدامين ﯾار در باغ بھشت؟‬

‫پر شدم از جام ناب و شور حق چون شھرﯾار‬ ‫ناگھان فرمان بر آمد که ای خموش‬ ‫تاجھا از ھر طرف رخ مينمود‬

‫زﯾن رسالت چون گرفتی جامھای خوش بنوش‬

‫حد و مرزی در رسيدن به والﯾت ھم نبود‬ ‫دﯾده را بر ھم بنه خود را به تقدﯾرت سپار‬ ‫حضرت حق جام تقدﯾرم به پيش من گرفت‬

‫نوح تو در توست جانا ھر چه گفتت جان سپار‬

‫گفت ای جانا کدامين سلطنت خواھی گرفت؟‬ ‫توکلت علی ﷲ‬ ‫کوفيان فرﯾاد ھا سر داده اند‬ ‫ناز و عشوه با کرشمه ساغر و می داده اند‬

‫‪9‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﻫﺸﺖ ‪ -‬ﺗﻴﺮ‪1391‬‬


‫ﻣﺎﻫﻨﺎﻣﻪ اﻳﺮاﻧﻴﺎن‬

‫‪Email: editor@iraniansmonthly.com‬‬ ‫‪Website: http://iraniansmonthly.com‬‬ ‫ﺷﻤﺎ و اﻳﺮاﻧﻴﺎن‬ ‫وﺑﺴﺎﻳﺖ ﻧﺸﺮﻳﻪ اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﺑﺎ ﻗﺎﺑﻠﻴﺖﻫﺎي ﻣﺘﻨﻮﻋﻲ از ﻗـﺒـﻴـﻞ ارﺳـﺎل‬

‫ﭘﺲ از ﻋﻀﻮﻳﺖ در ﭘﺎﻳﮕﺎه ﻧﺸﺮﻳﻪ‪ ،‬و در ﺻﻮرت ﺗﻤﺎﻳـﻞ ﺑـﻪ ارﺳـﺎل‬

‫آﻧﻼﻳﻦ ﻣﻄﺎﻟﺐ و اﻣﻜﺎﻧﺎت ﺑﻲ ﻧﻈﻴﺮ دﻳﮕﺮ در ﺧﺪﻣﺖ ﻋﻼﻗﻪ ﻣﻨﺪان ﺑﻪ‬

‫ﻣﻄﻠﺐ‪ ،‬ﺑﺎ ﻣﺎ ﺗﻤﺎس ﺑﮕﻴﺮﻳﺪ و درﺧﻮاﺳﺖ ارﺗﻘﺎي ﺳﻄﺢ‪ ،‬از ﻋﻀﻮ ﺑـﻪ‬

‫اﻳﻦ رﺳﺎﻧﻪ ﻓﺮﻫﻨﮕﻲ ﻣﻲﺑﺎﺷﺪ‪.‬‬

‫ﻧـﻮﻳﺴـﻨــﺪه ﻧـﻤـﺎﻳــﻴـﺪ‪ .‬ﺑــﺎ ارﺗـﻘــﺎي ﺳـﻄـﺢ ﺑـﻪ ﻧــﻮﻳﺴـﻨــﺪه‪،‬‬

‫ﺑﺮاي ﻋﻀﻮﻳﺖ در ﭘﺎﻳﮕﺎه ﻧﺸﺮﻳﻪ ﻛﺎﻓﻲﺳﺖ ﺗﺎ ﺷﻨﺎﺳﻪ ﻛﺎرﺑﺮي و رﻣـﺰ‬

‫ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺟﻤﻊ اﻋﻀﺎي ﻓﻌﺎل اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﻣﻲ ﭘﻴﻮﻧﺪﻳﺪ‪ .‬اﻳﻦ اﻣﺮ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻟـﺔ‬

‫ورود ﺧﻮد را اﻳﺠﺎد و ﻧﺸﺎﻧﻲ اﻟﻜﺘﺮوﻧﻴﻚ ﺧﻮد را وارد ﻧﻤﺎﻳﻴﺪ ﺗـﺎ ﺑـﻪ‬

‫ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻦ اﺳﺎﺳﻨﺎﻣﻪ و ﻣﻠﺰوﻣﺎت آن ﺗﻠﻘﻲ ﻣﻲﮔﺮدد‪.‬‬

‫ﺧﺎﻧﻮاده اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﺑﭙﻴﻮﻧﺪﻳﺪ‪.‬‬ ‫اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﻣﺸـﺘـﺎﻗـﺎﻧـﻪ در‬ ‫اﻧـــﺘـــﻈـــﺎر‬ ‫ﻫــﻤــﻜــﺎري‬ ‫ﺷﻤﺎﺳﺖ‪.‬‬

‫‪10‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﻫﺸﺖ ‪ -‬ﺗﻴﺮ‪1391‬‬


Iranians Social and Cultural Monthly of Iranians in Edmonton

July 2012 – Tir 1390

48 Year 5, No.8

‫ﻋﻜﺲ از ﺳﻴﺎوش ﻧﮋادي‬

 On the Social Functions of Gender Humour 

1

A report on the performance of Ziba Shirazi and Pegah ensemble's concert

 Two quatrains

4 7

Return

7

Migration

9

Editor: Hesam Yazdanpanahi This issue’s writers: Mostafa Abedini Fard, Rojia Parham Mohammad Hassan Mohamadi, Reza Jafari, Mehdi Zahed Page Designer: Mona Saedi Photos: Amir Hossein Bakhtiari, Nima Rahnama, Siavash Nejadi Sabereh Rezaee, Elahe Akhondi, Kasra Nikoyeh, Mehdi Zahed Cover Photos: Tehran(F) Edmonton Downtown (R) Executive Board: Nima Yousefi, Khosrow Naderi, Pegah Salari, Hesam Yazdanpanahi

1391‫ ﺗﻴﺮ‬- ‫ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﻫﺸﺖ‬


Turn static files into dynamic content formats.

Create a flipbook
Issuu converts static files into: digital portfolios, online yearbooks, online catalogs, digital photo albums and more. Sign up and create your flipbook.