Iranians037n09y04jun11

Page 1

‫ﻣ ﺎ ﻨﺎ‬

‫ﯽ‪-‬ا ﻤﺎ ﯽ ا ا ﯿﺎن اد ﻮ ﻮن‬

‫ﺳﺎل ﮫﺎرم ‪-‬‬

‫‪37‬‬

‫ﻤﺎره ‪ 9‬ﺮ ‪ -1390‬ژو ﻦ ‪2011‬‬

‫ﻋﻜﺲ‪ :‬ﻣﻬﺪي واﻋﻈﻲ‬ ‫ﻳﺎدداﺷﺖ ﺳﺮدﺑﻴﺮ‬

‫‪2‬‬

‫ﻣﺴﻮوﻟﻴﺖ ﺗﻤﺎم ﻣﻄﺎﻟﺐ ﻣﻨﺘﺸﺮه در ﻧﺸﺮﻳﻪ ﺑﻪ ﻋﻬﺪه‬

‫ﻣﺎ ﭼﻪ ﺑﺮداﺷﺖ ﻣﻲ ﻛﻨﻴﻢ؟‬

‫‪3‬‬

‫ﻧﻮﻳﺴﻨﺪه و ﺗﻬﻴـﻪ ﻛﻨﻨـﺪه ﻣﻄﻠـﺐ ﺑـﻮده و ﻧـﺸﺮﻳﻪ‬

‫اﺳﻜﻨﺪر ﻫﺮﮔﺰ ﺑﺮﻧﮕﺸﺖ؟!‬

‫‪4‬‬

‫اﻫﻤﻴﺖ ﻗﺪ و وزن از ﻟﺤﻈﻪ‪ ‬يِ ﺗﻮﻟﺪ ﺗﺎ ﻛﻨﻮن ‪5‬‬ ‫ﻋﺎدﺗﻲ ﺑﻪ ﻧﺎم ﺗﺠﺎوز‬

‫‪6‬‬

‫اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﻣﺴﻮوﻟﻴﺘﻲ در ﻗﺒﺎل آن ﻧﺪارد‪.‬‬

‫ﺳﺮدﺑﻴﺮ‪:‬‬ ‫ﭘﮕﺎه ﺳﺎﻻري‬ ‫ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﮔﺎن اﻳﻦ ﺷﻤﺎره‪:‬‬

‫ﻋﻜﺲ اول‪ :‬روز ﻣﻠﻲ ﻛﺎﻧﺎدا‪ -‬ادﻣﻮﻧﺘﻮن‬

‫ﭘﮕﺎه ﺳﺎﻻري‪ ،‬ﺳﭙﻴﺪه ﺣﺪﻳﺪي ﻓﺮ‪ ،‬ﺳﺎﻳﻨﺎ ﻻﺟﻮردي‪ ،‬ﻓﺮﻧﺎز‬ ‫ﻓﺮﻫﻴﺪي‪ ،‬ﺣﺴﺎم ﻳﺰدانﭘﻨﺎﻫﻲ‪ ،‬اﻧﺠﻤﻦ داﻧﺸﺠﻮﻳﺎن ﺑﺮاي‬ ‫داﻧﺶ آﻣﻮزان‬

‫ﻋﻜﺲ آﺧﺮ‪ :‬ﺗﺎﺑﺴﺘﺎن در ادﻣﻮﻧﺘﻮن‬

‫ﻋﻜﺲﻫﺎ‪:‬‬ ‫ﻋﻠﻲ ﻓﺎﺧﺮي‪ ،‬ﻣﻬﺪي واﻋﻈﻲ‬

‫ﮔﺰارﺷﻲ از ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺑﺎرﺑﻜﻴﻮ ﮔﺮوه داﻧﺸﺠﻮﻳﺎن ﺑﺮاي‬ ‫داﻧﺶ آﻣﻮزان‬

‫‪10‬‬

‫ﺻﻔﺤﻪﺑﻨﺪي‪ :‬ﻣﺤﺴﻦ ﻧﻴﻚﺳﻴﺮ‬ ‫ﻣﻬﻠﺖ ارﺳﺎل ﻣﻘﺎﻻت ﺗﺎرﻳﺦ ﭘﺎﻧﺰدﻫﻢ ﻫﺮ ﻣﺎه ﻣﻲﺑﺎﺷﺪ‪.‬‬

‫ﻫﻴﺄت اﺟﺮاﻳﻲ‪ :‬ﻧﻴﻤﺎ ﻳﻮﺳﻔﻲ ﻣﻘﺪم‪ ،‬ﻋﻠﻲ ﻓـﺎﺧﺮي‪ ،‬ﺳـﺎﻳﻨﺎ‬

‫ﭘﻴﺸﻨﻬﺎدات و ﻣﻘﺎﻻت ارﺳﺎلﺷﺪه ﭘﺲ از اﻳـﻦ ﺗﺎرﻳـﺦ‬

‫ﻻﺟﻮردي‪ ،‬ﺧﺴﺮو ﻧﺎدري‪ ،‬ﻣﺤﺴﻦ ﻧﻴﻚﺳﻴﺮ‬

‫در ﺷﻤﺎرهي ﺑﻌﺪي ﻣﻨﻌﻜﺲ ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ‪.‬‬


‫اﯾران رو برای ھميشه ترک کردم نوشتم‪ " :‬با ھـمـون ﯾـک‬

‫ﻳﺎدداﺷﺖ ﺳﺮدﺑﻴﺮ‬

‫قدم آخر توی فرودگاه‪ ،‬با ھمون ﯾک قدم بزرگ شدم‪ ...‬اون‬

‫ﺑﺰرگ ﺷﺪن ﻳﺎ ﻋﺒﻮر ﻛﺮدن؟‬

‫قدر بزرگ شدم که ھمه جا تنگم شـد‪ ...‬اون قـدر بـزرگ‬

‫ﭘﮕﺎه ﺳﺎﻻري‬

‫شدم که دﯾگه توی ھيچ اتاقی جا نميشم‪"...‬‬

‫بزرگ شدن و عبور کردن اون قدر ھا مـعـنـای مـتـفـاوتـی‬

‫انگار که کندن و دل برﯾدن آدم رو بزرگ می کنه‪ .‬انگـار کـه‬

‫ندارن‪ .‬انگار دﯾروز بود‪ .‬ھمين ده سال پيش! معلـم کـالس‬

‫وقتی گذشتن و عبور کردن رو ﯾاد می گيری ھمون وقتـيـه‬

‫زبان پرسيد‪ :‬کی فھميدی که داری بزرگ می شی؟‬

‫که می تونی بگی بزرگ شدی‪ .‬انگار تمام دلبستگی ھـا‪،‬‬

‫من که از ھمون ده سال پيش فکر می کردم خيلی بزرگم‬

‫تمام وابستگی ھای احساسی و فيزﯾکی مثل ﯾه عالـمـه‬

‫مثل ھمه شاگردھای دﯾگه ای که حتما اون ھا ھـم فـکـر‬

‫رشته ھای نامرئی ولی محکم‪ ،‬به زندگی متصلت کـردن‪.‬‬

‫می کردن خيلی بزرگن‪ ،‬ﯾه جوابی دادم‪ ...‬ﯾه جـوابـی کـه‬

‫انگار که باﯾد بخوای که عبور کنی تا اﯾن رشته ھا رو دونـه‬

‫فکر می کردم خيلی درسته‪ .‬ﯾه جوابی که فکر می کـردم‬

‫دونه بچينی‪ .‬دردش رو بکشی و قيچيـشـون کـنـی و رد‬

‫از نھاﯾت داناﯾی و تجربه رﯾشه گرفته! از بين تـمـام جـواب‬

‫بشی‪...‬‬

‫ھا اما ﯾکی از جواب ھا عجيب توی ذھنم نشست‪ .‬البـتـه‬

‫امروز ھم مثل ده سال پيش فکر مـی کـنـم حـرف ھـام‬

‫که اون موقع زﯾاد درکش نکردم ولی نا خودآگاه تا سال ھـا‬

‫خيلی درستن‪ .‬امروز فقط با ده سال پيش ﯾـه فـرق داره‪.‬‬

‫بعد از اون روز ھر لحظه منتظر لمس کردنش بودم‪:‬‬

‫امروز خوب ميدونم که ده سال دﯾگه به عقـب نـگـاه مـی‬

‫"روزی می فھمی بزرگ شدی که بيش از اونکه مـنـتـظـر‬

‫کنم و به خودم می خندم‪ .‬امروز خوب ميدونم که از کـنـار‬

‫فردا باشی‪ ،‬به پشت سرت نگاه می کنی و خاطره ھـات‬

‫تجربه ھا و درد ھا که عبور می کنم‪ ،‬ﯾه تيکه از خـودم رو‬

‫رو دنبال می کنی‪"...‬‬

‫انگار جا ميذارم‪ .‬برای ھمين سبک تر ميشم‪ .‬برای ھميـن‬

‫اون روز فکر می کردم که اﯾن مفھـوم رو تـا سـال ھـای‬ ‫شاﯾد خيلی زﯾادی درک نکنم‪ .‬فکر مـی کـردم کـه زمـان‬

‫آروم تر ميشم‪ .‬ولی اون گوشه از وجودم که جا گـذاشـتـم‬ ‫دﯾگه برای ابد از من کنده شده ‪.‬‬

‫زﯾادی الزمه تا بفھمم که معنای اون جمله چی بود‪ .‬البتـه‬

‫تا ابد در گوشه ای از خاطراتم می شينه‪ .‬شاﯾد به خاطـر‬

‫که "نشخوار کردن خاطرات" مفھوم تازه ای در ذھنم نبـود‪.‬‬

‫ھمين تيکه ھای جا مونده خودمون بـاشـه کـه ھـر چـی‬

‫از کودکی باھاش آشنا بودم‪ .‬ولی اﯾنکه بـيـش از اونـچـه‬

‫بزرگتر می شيم بيشتر نگاه می کنيم بـه عـقـب‪ .‬شـاﯾـد‬

‫منتظر آﯾنده باشم در گذشته زندگی کنم‪ ،‬اونقدر ھا قـابـل‬

‫برای فرار از فردا نيست‪ .‬شاﯾد بـرای دوبـاره پـيـدا کـردن‬

‫لــمــس نــبــود‪ .‬دور بــه نــظــر مــيــرســيــد‪ .‬نشــونــه ای از‬

‫خوﯾشتن خودمونه‪.‬‬

‫سالخوردگی‪...‬‬

‫به ھمين خاطر فکر می کنم که بزرگ شدن و عبور کـردن‬

‫حاال ده سال بعد اﯾنجـا روی کـمـر زنـدگـی اﯾسـتـادم‪ .‬و‬

‫معنای خيلی نزدﯾکی به ھم دارن‪ .‬نمی دونم آﯾا شـدنـی‬

‫احساس می کنم کم کم معنای اون جمله داره خودش رو‬

‫ھست که خودم رو به جای گذشته در آﯾنده جستجو کنـم‬

‫بھم نشون ميده‪ .‬نه اﯾنکه اشتياقی به فردا نداشته باشم‬

‫ﯾا نه‪ ...‬نمی دونم که اﯾن عبور کردن آﯾا ھـم مـعـنـی تـن‬

‫ولی عجيب حجم خاطراتی کـه بـرای شـخـم زدن دارم‬

‫دادن به زندگی و پذﯾرفتن دردھاست ﯾـا نـه‪ .‬بـخـشـی از‬

‫ﯾکباره چندﯾن و چند برابر شده‪ .‬دوستی ھام بيست ساله‬

‫وجودم دلش می خواد که نباشه و بخشی از وجودم بھـم‬

‫شدن‪ .‬بعضی ده ساله و بعضی به قدمت تمام روزھـاﯾـی‬

‫ﯾاد آوری می کنه که زﯾاد دنبال معنيش نباشم‪ .‬زندگی رو‬

‫که در اﯾن شھر ﯾخی‪ ،‬غربت و دوری کشيدم‪.‬‬

‫باﯾد زندگی کرد‪ .‬به ھمين سادگی‪ .‬گذشته و آﯾنده فـقـط‬

‫حاال با خودم فکر می کنـم کـه عـرض اﯾـن چـنـد سـال‬ ‫کوتاھی که از ترک کردن خونه و از زندگيـم در اﯾـن سـر‬ ‫دﯾگه دنيا گذشته‪ ،‬انگار که بيش از تمام بقيه عمرم بوده‪.‬‬ ‫انگار که توی ھمين چند سـال بـزرگ شـدم‪ ...‬روزی کـه‬

‫‪2‬‬

‫چاشنی امروز ھستن‪ .‬انگار که عـمـال نـقـش دﯾـگـه ای‬ ‫ندارن‪ ...‬از آفتاب داغ و از روزھای پر از رگبار نـاغـافـل لـذت‬ ‫ببرﯾد‪ .‬از ھر دوش تا اونجا که می تونيد‪ .‬روز بـارونـی بـاﯾـد‬ ‫خيـس شـد و روز آفـتـابـی بـاﯾـد بـاد بـزن بـه دسـت‬ ‫گرفت‪ .‬تابستونتون مبارک و لحظه ھاتون شاد‪.‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﻫﻔﺘﻢ ‪ -‬ﺗﻴﺮ ‪1390‬‬


‫خود ميگيرند را به نماﯾش گذاشته‪ ،‬باورھاﯾی که خود جای‬

‫ﻣﺎ ﭼﻪ ﺑﺮداﺷﺖ ﻣﻲ ﻛﻨﻴﻢ؟‬

‫سؤال دارند و آرام آرام تبدﯾـل بـه خـرافـات مـی شـونـد‪.‬‬ ‫تفکرات خرافی باعث آرامش فکری فردی کـه در مـرحـلـه‬

‫ﺳﭙﻴﺪه ﺣﺪﻳﺪي ﻓﺮ‬

‫تصميم گيرﯾست می شود‪ .‬مارکز در اﯾن داستان از صناﯾـع‬

‫زندگی ھر فرد پراست از برداشتھای شخصی آن فـرد از‬

‫داستان نوﯾسی از قبيل‪ :‬فضا‪ ،‬شخصيت پردازی‪ ،‬انـتـخـاب‬

‫مسائل و اتفاقات‪ .‬اصال ً به نظر من زندگی ما تشکيل شده‬

‫کلمات و ترکيب وقاﯾع استفاده کرده تا داستان پر از لـحـن‬

‫از برداشتھای ما )چه درست ﯾا نـادرسـت( از رفـتـارھـای‬

‫طعنه آميز و کناﯾه باشد‪.‬‬

‫دﯾگران‪ ،‬به اﯾن معنا که رفتار و سخن دﯾگران را آنـطـور کـه‬

‫داستان در مورد زنی است‪ ،‬به نام فِرو‪ ،‬که از طرﯾق خـواب‬

‫می خواھيم‪ ،‬و البته در بيشتر مواقع به طـور نـاخـودآگـاه‪،‬‬

‫دﯾدن و تعبير آنھا امرار معاش می کند‪ ،‬و البته مشترﯾان او‬

‫برداشت می کنيم‪ .‬ذھن ما پر است از حوادث و اتفاقـاتـی‬

‫کسانی نيستن جز آنھاﯾی که خرافی به شمار می آﯾند و‬

‫که فقط برای شخص ما پيش آمده و ھرچه را که از اﯾن به‬

‫زندگی روزمره خود را از طرﯾق تعبير خواب پيش می برند‪.‬‬

‫بعد در زندگی روزمره ما اتفاق می افتد را بر اساس ھمان‬ ‫گذشته ھا ﯾا به قول اﯾنجائيھا "بَک گرانـد" در ذھـن خـود‬ ‫توجيح می کنيم‪ .‬زندگی ما آن چـيـزﯾسـت کـه مـا فـکـر‬ ‫می کنيم ھست‪ .‬ھرگونه اتفاقی ھم که در اﯾـن مسـيـر‬ ‫بيافتد بر اساس تفـکـرات خـود آنـرا تـوجـيـه و بـررسـی‬ ‫می کنيم‪.‬‬

‫از لحاظ زمانی‪ ،‬داستان دارای دو دوره مـجـزاسـت‪ :‬دوره‬ ‫جنگ و دوره بعد از جنگ‪ .‬در طول زمان جنگ‪ ،‬فِرو نزد ﯾـک‬ ‫خانواده ونيزی بسيار خرافی زندگی می کرد‪ ،‬که البتـه در‬ ‫آن زمان خرافات بخشـی از زنـدگـی ھـمـه را تشـکـيـل‬ ‫می داد‪ .‬دو لوکيشنی که در اﯾن داسـتـان مـحـل اتـفـاق‬ ‫حوادث ھستند فرانسه و کوباست که ھر دو کشورھـاﯾـی‬

‫گاھی بعضی افراد در زندگيشان به دنبال توجيه منـطـقـی‬ ‫اتفاقات می گردند و گاھی ھم بعضيھا به خصوص مردمان‬ ‫جھان سوم می خواھند که اتفاقات را نه با دالﯾل منطقـی‬ ‫بلکه با دالﯾلی که رﯾشه ماوراءطبيعـه دارد و گـاھـی بـه‬

‫با مردمان خرافی ھستند‪.‬‬ ‫دو شخصيت اصلی اﯾن داستان‪ ،‬ﯾعـنـی راوی و فِـرو‪ ،‬دو‬ ‫نقش متضاد ھم ھستند‪ .‬فِرو نقـش ﯾـک حـامـل عـقـاﯾـد‬

‫خرافات می انجامد توجيه کنند‪ .‬اما باز ھـم ھـمـه اﯾـنـھـا‬

‫خرافی را بازی می کند و راوی نقش درﯾـافـت کـنـنـده آن‬

‫دالﯾل روانشناسانه دارد‪ ،‬چرا که ما می خواھيم که دالﯾـل‬

‫عقاﯾد را دارد‪ .‬به عنوان مثال‪ ،‬راوی در پی سفارش فِرو در‬

‫خرافی وجود داشته باشند تا بتوانيم به راحـتـی و بـدون‬

‫قسمتی از داستان شـھـر مـحـل زنـدگـی خـود را تـرک‬

‫ھيچ دردسری‪ ،‬مسائل را توجيه کـنـيـم‪ .‬ولـی اگـر روزی‬

‫می کند و دﯾگر به آنجا بر نمی گردد‪ ،‬و وقتی چـنـد سـال‬

‫تصميم بگيرﯾم که تمام دالﯾلی که تا امروز بـرای اتـفـاقـات‬

‫بعد راوی فِرو را دوباره می بيند مـی گـوﯾـد‪" :‬حـتـی اگـر‬

‫بالفاصله و بيدرنگ از جيبمان در می آوردﯾم و بـه عـنـوان‬

‫رؤﯾاھاﯾت نادرست باشد‪ ،‬به ھيچ وجـه بـه آن شـھـر بـر‬

‫دليل رو می کردﯾم را دور برﯾزﯾم و سعی کنيم بـه دنـبـال‬ ‫توجيه منطقی بگردﯾم زندگيمـان رنـگ دﯾـگـری بـه خـود‬ ‫می گيرد‪ .‬البته بنده در اﯾنجا خـط مشـی بـرای زنـدگـی‬ ‫کسی معلوم نمی کنم فقط منظور‪ ،‬بيان اﯾن نکتـه اسـت‬ ‫که زندگی ما تحت تأثير تفکرات و باورھای ماست‪.‬‬ ‫اﯾن قضيه مدتھا در ذھن من بود و ھميشه فکر من را بـه‬ ‫خود مشغول می کرد‪ ،‬ولی تصميم به نوشتن اﯾن مطـلـب‬ ‫را بعد از خواندن داستان کوتاھی از گابرﯾل گارسيا مـارکـز‬ ‫به نام "روﯾاھاﯾم را می فروشم" گرفتم‪.‬‬ ‫اﯾن داستان حس تماميت و امنيتی که افـراد از بـاورھـای‬ ‫‪John Anster Fitzgerald, circa 1858‬‬

‫‪3‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﻫﻔﺘﻢ ‪ -‬ﺗﻴﺮ ‪1390‬‬


‫نمی گردم‪ .... ،‬اﯾنو گفته باشم‪ ".‬اﯾن گفته راوی اﯾن پيـام‬ ‫را القا می کند که او شاﯾد به رؤﯾاھای فِرو اعتـقـاد کـامـل‬

‫اﺳﻜﻨﺪر ﻫﺮﮔﺰ ﺑﺮﻧﮕﺸﺖ؟!‬

‫نداشته باشد ولی ھنوز به خرافات اعتقاد دارد و ھـمـيـن‬

‫ﺳﺎﻳﻨﺎ ﻻﺟﻮردي‬

‫مسئله مانع از بازگشت او به شھرش می شود‪.‬‬ ‫مارکز در اﯾن داستان به ھيچ وجه طرز تفکری را به سخـره‬ ‫نمی گيرد‪ .‬او تنھا راوی آنھاست‪ .‬اﯾنکه مردم چگونـه فـکـر‬ ‫می کنند و چطور بعضی از افراد زندگيشان بر پاﯾه خرافـات‬ ‫است‪ .‬او در اﯾن داستان می گوﯾد که خـرافـات ھـرچـقـدر‬ ‫درست ﯾا نادرست بخشی از زندگی و تأثيرگذار در تصميـم‬ ‫گيری افراد است‪.‬‬

‫اسکندر مکانی با نام گردﯾوم )واقع در جنوب آنکارا( را فتـح‬ ‫کرد‪.‬افسانه ای رواﯾت از وجود گره ای کور در اﯾـن مـکـان‬ ‫دارد؛ مردی از مردان دﯾن و قدرت طناب زمختی را گره ی‬ ‫کور بسته بود‪ .‬اﯾن گره شاﯾد برای چند صد سال باز نشده‬ ‫باقی ماند‪ .‬مردم ھميشه معتقد بودند که اولين فردی کـه‬ ‫قادر به باز کردن اﯾن گره باشد لياقت پادشـاھـی آسـيـای‬ ‫ميانه را دارد‪ .‬زمانی که اسکندر به آنجا رسـيـد و از گـره‬

‫داستان سراسر پر است از تضاد‪ .‬وقتی در آخـر داسـتـان‬

‫مطلع شد وقتی فھميد که دو سر گره را پيدا نمی کند‪ ،‬با‬

‫فِرو در اثر برخورد با امواج درﯾا کشته می شود بـزرگـتـرﯾـن‬

‫شمشير خود طناب را به دو نيم کرد و بدﯾن ترتيب گـره را‬

‫تضاد داستان رخ می دھد‪ :‬اﯾنکه چطور چنين شخصی کـه‬

‫گشود‪.‬‬

‫آﯾنده دﯾگران را توسط رؤﯾاھای خود پيش بينی مـی کـرده‬

‫من معتقدم اﯾن تصـوﯾـری روشـن از زنـدگـی و دﯾـدگـاه‬

‫نتوانسته آﯾنده خود را در خواب ببيند و از چنين فاجعـه ای‬

‫بشرﯾست‪ .‬بشر بالقوه به دنبال حل مسـالـه مـی گـردد‬

‫جلوگيری کند‪.‬‬

‫غافل از اﯾنکه گاھی فراموش مـی کـنـد کـه مسـالـه را‬

‫بنابراﯾن‪ ،‬اﯾن مھم نيست که خواب ﯾا کف بـيـنـی ﯾـا فـال‬ ‫قھوه کسی درست است ﯾا نه! مھم اﯾـن اسـت کـه مـا‬ ‫می خواھيم چه برداشتی کنيم‪ .‬آﯾا اگر کسی به ما بگوﯾد‬ ‫که امروز از خانه بيرون نروﯾم‪ ،‬چون خواب دﯾده کـه اتـفـاق‬ ‫بدی برای ما می افتد‪ ،‬مـا ھـيـچ تـوجـھـی بـه حـرفـش‬

‫خودش طرح کرده و راه حالش در دستان خـودش اسـت‪.‬‬ ‫حتی گاھی اﯾن گره را اﯾنقدر محکم می کند که مساله را‬ ‫به ﯾک مشکل تبدﯾل کرده و خودش ھم باور می کنـد کـه‬ ‫حل آن نياز به قدرت و ھوش بسيار دارد‪ .‬اﯾـنـجـاسـت کـه‬ ‫ھمان بشر به دنبال قدرتی بزرگتر از خود‪ ،‬تفکری عميقـتـر‬ ‫از خود و دستانی قوﯾتر از دستان خود می گـردد‪ .‬در اﯾـن‬

‫نمی کنيم؟ ﯾا اﯾنکه چيزی در دلمان می گوﯾـد کـه بـھـتـر‬

‫شکی نيست غرﯾـزه )ﯾـا تـفـکـر( حـل مسـالـه در اصـل‬

‫است آن روز را در خانه بمانيم؟ مھم اﯾن است که مـا چـه‬

‫رﯾشه ی بسياری از دست آوردھای علمی و تـجـربـی و‬

‫می خواھيم!‬

‫اجتماعی بشر است اما اﯾن تنھا زمانی امکان پذﯾر اسـت‬

‫نکته اﯾنجاست کـه در بـرخـورد بـا دﯾـگـران در زنـدگـی‬

‫که مساله درست طرح شده باشد‪ ،‬بدون انگيزه ی ظـھـور‬

‫روزمره مان ھم وضع به ھمين منوال اسـت‪ .‬اﯾـنـکـه فـالن‬ ‫شخص از آن حرف ﯾا از آن رفتارش چه مـنـظـوری داشـتـه‬ ‫مھم نيست‪ ،‬مھم اﯾن است که ما چه برداشتـی از آنـھـا‬ ‫می کنيم و ھميـن بـرداشـتـھـا )چـه غـلـط ﯾـا درسـت(‬ ‫می شود زندگی ما! زندگی ما آن چيزی است که ما فـکـر‬ ‫می کنيم ھست و اﯾن فکر با برداشت بقيه افراد از زمـيـن‬ ‫تا آسمان متفاوت است‪.‬‬

‫‪Alexander cuts the Gordian Knot, by Jean‬‬ ‫)‪-Simon Berthélemy (1743–1811‬‬

‫‪4‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﻫﻔﺘﻢ ‪ -‬ﺗﻴﺮ ‪1390‬‬


‫ﯾک ماورا بشر‪ .‬اﯾن تفکر بسياری از مواقع در شراﯾـطـی‬ ‫اتفاق می افتد که ﯾک فرد ﯾا جامعه از مساله ای رنـج‬ ‫می برد و به دنبال تحول می گردد‪.‬‬ ‫زمانی که تحول جستجو می شود در حقيقت مساله از‬ ‫قالب حقيقيش بيرون آمده و بـه ﯾـک مشـکـل تـبـدﯾـل‬ ‫می شود‪ .‬اﯾن تنھا جابه جاﯾی کلمه نيست بلکه تفاوت‬ ‫در ماھيت آن است و تاثير بسـيـاری در انـدﯾشـيـدن و‬ ‫روﯾاروﯾی با آن را دارد ‪ .‬حل مشکل نيازمند ﯾـک تـحـول‬ ‫عظيم و قدرتی غير از قدرت خودی است‪ .‬اﯾنجاست که‬ ‫فرد ﯾا جامعه انقالب را جستجو می کند و از تکيه دادن‬ ‫به شخص ﯾا گروھی غيـر از خـود بـه عـنـوان رھـبـر‬ ‫انقالبی باکی ندارد‪ .‬اﯾنکه حاال در تارﯾخ انقالبھای فردی‬ ‫و اجتماعی چقدر زمينه ساز حل مشکل بوده می تواند‬ ‫در بحثی دﯾگر مورد بررسی قرار گيرد امـا آن چـه کـه‬ ‫مبرھن است بھای گزافی است که در اﯾن تحوالت غيـر‬

‫اﻫﻤﻴﺖ ﻗﺪ و وزن از ﻟﺤﻈﻪ‪ ‬يِ‬ ‫ﺗﻮﻟﺪ ﺗﺎ ﻛﻨﻮن‬ ‫ﻓﺮﻧﺎز ﻓﺮﻫﻴﺪي‬ ‫ﯾادمه اولی که به دنيا اومدم قد و وزنمو انـدازه گـرفـتـنـد‪.‬‬ ‫ماشااله سنگين و قد بلند بودم!‬ ‫احتماال روی برگه تولد ﯾه چيزی تو ماﯾه ھای اﯾن نـوشـتـه‬ ‫شده بود‪ :‬نوزا ِد دختر‪ ،‬وزن ‪ 4‬کـيـلـو و ‪ 300‬گـرم‪ ،‬قـد ‪42‬‬ ‫سانتی متر‪ ،‬فرزن ِد ‪...‬‬ ‫دختر بودنم تاثير زﯾادی در‬ ‫زندگی آﯾـنـده ام داشـت‪ ،‬امـا‬ ‫ِ‬ ‫نمی دونم ﯾه موضوعی به اﯾن تابلـوئـی رو چـرا اسـاسـا‬ ‫می نوﯾسن؟ اﯾنو که دﯾـگـه ھـر کـوری ھـم مـی تـونـه‬ ‫تشخيص بده!‬ ‫الزام ثبت قد و وزن نوزاد رو ھم خيلی نمی فھمم‪ .‬شـاﯾـد‬ ‫برای اﯾنه که بچه ھا با ھم قاطی نشن‪ .‬ﯾا مطمئن بشـن‬ ‫روش‬ ‫سالم‪ .‬شاﯾدم ﯾـه‬ ‫فيزﯾکی خوبی داره و‬ ‫بچه شراﯾط‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬

‫قابل اجتناب است؛ بھاﯾی که از دﯾد من قبل از تـبـدﯾـل‬

‫ارزﯾابی محصولِ ‪ .‬مثال از افتخارات فاميل ما اﯾنه کـه نـوزاد‬ ‫ِ‬

‫مساله به ﯾک مشکل کامال تعرﯾف نشده بوده است‪.‬‬

‫زﯾر ‪ 4‬کيلو ندارﯾـم‪ .‬ﯾـا بـچـه ھـا بـاالی ‪ 1.5‬سـال شـيـر‬

‫در اکثر مواقع خود با دست خود مساﯾل را گره می زنيم‬

‫مادرشون رو خوردن‪ .‬ﯾا اﯾنکه از بس سالم و باھوشـن کـه‬

‫و برای باز کردن گره زندگيھا تلف می کـنـيـم‪ .‬تـمـامـی‬ ‫پيچيدگی ھای زندگی بشر ناشی از سـخـتـی دسـت‬ ‫خوﯾش است‪.‬‬

‫تا ‪ 1‬سالگی ‪ 32‬تا دندوناشون در اومده‪ .‬حاال ھيچ کی ھم‬ ‫مادر محترم چه کشيـد تـا بـا‬ ‫به روی خودش نمی اره که‬ ‫ِ‬ ‫اون دندونای تيز چندﯾن ماه به بچه غـول شـيـر داده! امـا‬ ‫اعداد خوب ﯾادمون می مونه‪.‬‬ ‫امروز روز‪ ،‬قد و وزن تاثير زﯾادی تو زندگی افراد داره‪ .‬مـثـال‬ ‫ِ‬ ‫اگه دختر باشی و قدت بلندتر از ‪ 175‬سانتی متر باشـه و‬ ‫وزنت بين ‪ 45‬تا ‪ 52‬کيلو گرم باشه‪ ،‬مـی تـونـی مـانـکـن‬ ‫موفقی بشی‪ .‬خوب البته اﯾن که کجای دنيا به دنيا بيای و‬ ‫با کی ارتباط داشته باشی ھم بی تاثير نيست‪.‬‬ ‫اما حرف من اﯾنه که گذشته از مبحث سالمت چرا اﯾنـقـدر‬ ‫مھم؟؟ و اﯾنکه جماعت مانکن ھا‪ ،‬خيلی ھـم‬ ‫اﯾن موضوع‬ ‫ِ‬ ‫از سالمت جسم و مھم تر از اون سالمت روح‪ ،‬بـھـره ای‬ ‫نبرده اند‪.‬‬ ‫من نوعی به صورت ناخود آگاه حسرتِ قد و باالی‬ ‫پس چرا ِ‬ ‫ھنرپيشه ھا و مانکن ھا رو می خورم و گاھی ھـم بـدون‬ ‫توجه به ژنتيک‪ ،‬محيط زندگيم و ھزار فاکتور دﯾگه سعی در‬

‫‪careersuccess.typepad.com‬‬

‫‪5‬‬

‫تقليد از اونھا دارم؟‬

‫ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﻫﻔﺘﻢ ‪ -‬ﺗﻴﺮ ‪1390‬‬


‫احساس نارضاﯾتی ھر روز در من قوی و قـوی تـر‬ ‫چرا اﯾن‬ ‫ِ‬ ‫می شه و به ساﯾر داشته ھـام ھـر روز بـی تـوجـه تـر‬

‫ﻋﺎدﺗﻲ ﺑﻪ ﻧﺎم ﺗﺠﺎوز‬

‫می شم؟‬ ‫حتی اگه من نسبت به اﯾن موضوع بـی تـفـاوت بـاشـم‪،‬‬ ‫نسبت به کسانی که ھر روز ميان کنارم می اﯾسـتـنـد و‬ ‫باھام قدم می زنن‪ ،‬ﯾا ساﯾز کمر و سينه و بـاسـنـشـونـو‬

‫ﺣﺴﺎم ﻳﺰدان ﭘﻨﺎﻫﻲ‬ ‫مقدمه‬ ‫اﯾن روزھا بسيار میشنوﯾم از گوش گوش ٔه اﯾران از تجـاوز‬

‫باھام چک می کنن‪ ،‬نمی تونم بی تفاوت باشم‪.‬‬ ‫ﯾاد ِم وقتی بچه بودم‪ ،‬برادر و پسر عمه ھام عادت داشتند‬ ‫که تا به ھم می رسيدند بپرن و دستـشـونـو بـه سـقـف‬ ‫بکشن ببينن اثر انگشت کدومشون بيشـتـر روی سـقـف‬ ‫کشيده می شه؟! ھم فال بود و ھم تماشا‪ .‬فقط بـدﯾـش‬ ‫ه یِ فک و فاميل بود که راه راه می شد‪.‬‬ ‫سقف خون ِ‬

‫جنسی گروھی به زنان و دختران و اخيرا پسـران! عـدهای‬ ‫معتقدن زﯾاد شدن اﯾن اخبار به دليل زﯾـاد شـدن چـنـيـن‬ ‫حوادثی ھست‪ .‬عدهای دﯾگر ھم معتقدن که اﯾـن حـوادث‬ ‫ھميشه بوده و ھست و گـاھـی بـه دالﯾـل وﯾـژه مـثـال‬ ‫استفاده ی تبليغاتی برای توجيه بعضی اقدامات نھادھـای‬ ‫قضاﯾی و پليس رسانه ای ميشن‪ .‬فارغ از اﯾنکه کدوم نظـر‬

‫اما اﯾن روزا اﯾن قصه برای من حسابی آزار دھنـده شـده‪.‬‬

‫صحيحه تصميم گرفتم خالص ٔه مقاالتی رو که دربار ٔه تـجـاوز‬

‫به جای اﯾنکه از مصاحبت با دوستام لذت ببرم‪ ،‬باﯾد مـدام‬

‫جنسی خوندم با شما به اشتراک بـگـذارم‪ .‬الزم بـه ذکـر‬

‫حواسم باشه که شکمم رو توو نگه دارم ﯾا از چند روز قبل‬

‫ھست که عمده مطالبی که در ادامه ميخونـيـد گـردآوری‬

‫به اﯾن فکر کنم که چی بپوشم که الغرتر نشونم بـده‪ .‬ﯾـا‬

‫ھست و نه محصول فکر ﯾا تحقيقات ميدانی شخص بنده‪.‬‬

‫وقتی می رم خرﯾد به جای اﯾنکه راحتيمو در نظر بگيـرم و‬ ‫ﯾا اﯾنکه پوشيدن چه لباسی خوشحال ترم می کنه‪ ،‬بـاﯾـد‬ ‫ﯾادم باشه که چی بخرم که تناسب بيشتری بين باسن و‬ ‫سينه ام برقرار کنه و عيب ھای انداممو مـخـفـی کـنـه و‬ ‫باھاش خوش اندام تر به نظر برسم‪ .‬ظاھران اﯾنـکـه چـی‬ ‫بگم ﯾا چطور رفتار کنم اھميت زﯾادی نداره!!!‬

‫واژ ٔه تجاوز‬ ‫اگر به لغتنامه ھای معروفِ زبان فارسی مثـل دھـخـدا ﯾـا‬ ‫عميد نگاه کنيد‪ ،‬مقابل واژ ٔه تجاوز‪ ،‬ھيچ مترادفـی کـه بـه‬ ‫معنی س‪.‬ک‪.‬س توام با خشونت ﯾـا اجـبـار بـاشـه پـيـدا‬ ‫نمیکنين! ترکيب "تجاوز جنسی" ھم تو ھـيـچ کـدوم از‬

‫دلم می خواد با دوستم بشينم کلـی گـپ بـزنـم‪ ،‬چـای‬

‫اﯾنھا نيومده‪ .‬تنھا مصدری که ميتونه )البته نـه مـنـحـصـرا(‬

‫بخورم و کيک شکالتی و ھيچ کدوممون کالری نشـمـرﯾـم‪.‬‬

‫معنی تجاوز جنسی داشته بـاشـه گ‪...‬دن ھسـت! کـه‬

‫آخه خدائيش تصور کنين جلوی شومـيـنـه بـا چـنـد تـا از‬

‫اونھم به عنوان فحش استفاده شده و انقدر پست شـده‬

‫دوستاتون نشستين و بحثـتـون گـل انـداخـتـه‪ ،‬تـوو اﯾـن‬

‫که دﯾگه نميشه تو متون رسمی و آموزشی بکـار بـردش‪.‬‬

‫موقعيت قھوه ترک می چسبه ﯾا آبِ کرفس؟‬

‫سھيال وحدتی فعال حقوق زنان دو دليل برای اﯾـن قضـيـه‬

‫اصال می دونی چيه؟ من آدم از خود راضـی ای ھسـتـم‪.‬‬

‫داره‪ ،‬اول اﯾنکه در فرھنگ ما خشونت جـنـسـی تـقـبـيـح‬

‫می خوای بخواه‪ ،‬نمی خوای باھام معاشرت نکن‪ .‬اما اگه‬

‫نشده و در اثبات اﯾن مدعا ھم مثالی مياره از اشعار اﯾـرج‬

‫در خونمونو زدی بـرات پـلـوی زعـفـرانـی درسـت‬ ‫اومدی ِ‬

‫ميرزا که در اون‪ ،‬اﯾن شاعر نامدار با افتـخـار از تـجـربـيـات‬

‫بستنی ھاگن دازه‬ ‫می کنم با خورشت کاری‪ ،‬دسرت ھم‬ ‫ِ‬

‫خودش از تجاوز به زنان و حتا مردان تـعـرﯾـف مـیکـنـه! او‬

‫ه یِ پرتقالی‪.‬‬ ‫با ژل ِ‬

‫دومين دليل رو سانسور سيستماتيک ميدونه کـه چـه از‬ ‫طرف جامعه و چه از طـرف نـھـادھـای رسـمـی اعـمـال‬ ‫میشه تا به اصطالح عفت عمومی جرﯾحه دار نشه!‬ ‫پرانتز باز اﯾن قضي ٔه عفت عمومی ھم داستانيست واسـه‬ ‫خودش! نميدونم قيافهی بابا مامانتون ﯾادتونه وقتی اوليـن‬

‫‪6‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﻫﻔﺘﻢ ‪ -‬ﺗﻴﺮ ‪1390‬‬


‫بــار ازشــون پــرســيــدﯾــن بــچــه ھــا چــه جــوری بــوجــود‬ ‫ميان؟! پرانتز بسته!‬

‫تعرﯾف تجاوز جنسی‬ ‫آرش نراقی ‪ ۴‬دﯾدگاه مختلف نسبت به تجاوز جنـسـی رو‬ ‫مطرح میکنه‪:‬‬ ‫مطابق دﯾدگاه نخست‪ ،‬تجاوز جنسی را بـاﯾـد "س‪.‬ک‪.‬س‬ ‫زوری" تلقی کرد‪ ،‬ﯾعنی عمل جنسی ای که با توسل بـه‬ ‫زور عليه قربانی انجام می پـذﯾـرد‪ .‬بـه بـيـان دﯾـگـر‪ ،‬فـرد‬

‫آنکه لزوماً نسبت به شخـص قـربـانـی خشـونـت ﯾـا زور‬

‫تجاوزگر به زور ﯾا از طرﯾق تھدﯾد بـه زور قـربـانـی خـود را‬

‫فيزﯾکی آشکاری اعمال کرده باشد‪.‬‬

‫مرعوب و مغلوب می کند‪ ،‬مقاومت او را درھم می شکنـد‬ ‫و خود را بر او تحميل می نماﯾد‪ .‬مطابق اﯾن دﯾدگاه‪ ،‬تجـاوز‬ ‫جنسی با خشونت ﯾا تھدﯾد به خشونت عـلـيـه شـخـص‬ ‫قربانی الزم است اما اﯾن تلقی جامع نيست برای مـثـال‪،‬‬ ‫فرض کنيد که مردی فرزند زنی را به گروگان می گـيـرد‪ ،‬و‬ ‫آن زن را تھدﯾد می کند که اگر تقاضاھای جـنـسـی او را‬ ‫برنياورد فرزندش را خواھـد کشـت‪ .‬اگـر اﯾـن زن در اﯾـن‬ ‫شراﯾط برای نجات جان فـرزنـدش در بـرابـر تـقـاضـاھـای‬ ‫جنسی آن مرد تسليم شود‪ ،‬ھمـچـنـان قـربـانـی تـجـاوز‬ ‫جنسی است‪ ،‬ھرچند که خود مستقيماً قربانی خشونـت‬ ‫ﯾا تھدﯾد به اعمال خشونت نبوده است‪.‬‬

‫اما تلقی دوّم نيز تمام مصادﯾق تـجـاوز جـنـسـی را دربـر‬ ‫نمی گيرد به عنوان مثال ‪ ،‬فرض کنيد کـه رانـنـده ای در‬ ‫بيابانی دورافتاده در ميانه ناکجاآباد ﯾکباره زنی را مجروح در‬ ‫کناره جاده می ﯾابد‪ .‬زن از او تقاضای کمک می کـنـد‪ ،‬امـا‬ ‫راننده کمک خود را مشروط به آن مـی کـنـد کـه زن بـه‬ ‫تقاضاھای جنسی او تسليم شود‪ .‬در اﯾـنـجـا رانـنـده دو‬ ‫گزﯾنه را در پيش روی زن مـی نـھـد‪ :‬ﯾـا در آن گـوشـه‬ ‫دورافتاده با تن رنجور ساعتھای متمادی زﯾر آفتاب سـوزان‬ ‫بماند و بميرد ﯾا به تقاضاھای جنسی او تن دھـد‪ .‬در اﯾـن‬ ‫قبيل موارد‪ ،‬برقراری رابطه جنـسـی بـر مـبـنـای "زور" ﯾـا‬ ‫"اجبار" )به معنای مفروض در دﯾدگاه دوّم( نيست‪ ،‬اما فـرد‬

‫دﯾدگاه دوّم می کوشد نقيصه دﯾدگاه نـخـسـت را جـبـران‬

‫در شراﯾطی قرار می گيرد که گاه ناچار است برغـم مـيـل‬

‫کند‪ .‬مطابق دﯾدگاه دوّم‪ ،‬تجاوز جنسی را باﯾد "س‪.‬ک‪.‬س‬

‫خود به مناسبات جنسی تن دردھد‪ .‬اﯾن نـوع مـنـاسـبـات‬

‫اجباری" تلقی کرد‪ ،‬ﯾعنی عمل جنسی ای که در آن فـرد‬

‫جنسی را ھم باﯾد مصداق تجاوز جـنـسـی بشـمـار آورد‪.‬‬

‫قربانی تحت شراﯾط معينی مجبور می شـود بـه رابـطـه‬

‫بنابراﯾن‪ ،‬اگرچه در غالب موارد‪ ،‬تجاوز جنسـی بـا نـوعـی‬

‫جنسی تن دھد‪ .‬در اﯾنجا فرد تجاوزگر لزوماً عليه قـربـانـی‬

‫اجبار توأم است‪ ،‬اما اجبار )به معنای مفـروض در دﯾـدگـاه‬

‫خود به زور و خشونت متوسل نمی شود‪ ،‬و حـتّـی او را‬

‫دوّم( شرط الزم وقوع تجاوز جنسی نيست‪ .‬مطابق دﯾدگاه‬

‫مستقيماً به اعمال زور ﯾا خشونت تھدﯾد نمی کـنـد‪ ،‬امـا‬

‫سوّم‪ ،‬تجاوز جنسی را باﯾد "س‪.‬ک‪.‬س نامختارانه" تلـقـی‬

‫دی‬ ‫قربانيش را به شيوه ھای دﯾگری در معرض تھـدﯾـد جـ ّ‬

‫کرد‪ ،‬ﯾعنی عمل جنسی ای که قربانی بـرخـالف مـيـل و‬

‫قرار می دھد )مانند مـثـال فـوق( ‪ .‬در اﯾـن شـراﯾـط اگـر‬

‫اراده خود ﯾا به نحـو غـيـرداوطـلـبـانـه الجـرم بـه آن تـن‬

‫مقاومت فرد در برابر اﯾن تھدﯾدھا درھم بشکند و الجرم در‬

‫می دھد‪.‬‬

‫برابر آن تقاضاھای جنسی تسليم شود‪ ،‬تجـاوز جـنـسـی‬ ‫واقع شده است‪ .‬مـطـابـق اﯾـن دﯾـدگـاه‪ ،‬فـرد تـجـاوزگـر‬ ‫می تواند قربانی خود را مورد تجاوز جنسی قرار دھد بدون‬

‫‪7‬‬

‫اما دﯾدگاه سوّم نيز خالی از اشکاالتی نيست‪ .‬برای مثال‪،‬‬ ‫فرض کنيد که مردی کودکی را می فرﯾبـد و بـا او عـمـل‬ ‫جنسی انجام می دھد‪ .‬می توان فرض کـرد کـه در اﯾـن‬

‫ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﻫﻔﺘﻢ ‪ -‬ﺗﻴﺮ ‪1390‬‬


‫شراﯾط زور و اجباری در کار نباشد و کودک به ميل خود بـه‬

‫عمل جنسی ای که قربانی بدون رضاﯾت و توافق مختارانه‬

‫چنان رابطه ای تن داده باشد‪ .‬اما به نظر مـی رسـد کـه‬

‫و آگاھانه به انجام آن وادار می شود‪ .‬انجام ﯾـک فـعـل بـر‬

‫حتّی تحت آن شراﯾط فرضی ھم رفـتـار آن مـرد را بـاﯾـد‬

‫مبنای رضاﯾت و توافق با انجام آن فعل از سر ميل و رغبـت‬

‫مصداق تجاوز جنسی بشمار آورد ولو آنکه کودک به مـيـل‬

‫متفاوت است‪" .‬رضاﯾت" و "توافق" )به معناﯾی که در اﯾنجا‬

‫خود به چنان رابطه ای وارد شده باشد‪ .‬به عـنـوان مـثـال‬

‫دی از بلوغ فکری‪ ،‬مجال تأمل‪،‬‬ ‫مورد نظر است( مستلزم ح ّ‬

‫دﯾگر‪ ،‬فرض کنيد که مردی به زنی داروھـای روان گـردان‬

‫آگاھی‪ ،‬و اختيار در مقام تصميم گيری اسـت‪ .‬فـردی کـه‬

‫بخوراند‪ ،‬و زن بی آنکه به خود باشد کامال ً پذﯾرا و چه بسـا‬

‫برای مثال تحت تأثير داروھای روان گردان از سـر مـيـل و‬

‫مشتاقانه به تقاضاھای جنسـی مـرد تـن دھـد‪ .‬در اﯾـن‬

‫رغبت فعلی را انجام می دھد‪ ،‬لزوماً به انـجـام آن فـعـل‬

‫شراﯾط البته زور و اجباری در کار نيست‪ ،‬و زن ظاھراً "بـنـا‬

‫رضاﯾت نداده است‪.‬‬

‫به ميل خود" درگير مناسبات جـنـسـی اسـت‪ .‬امـا بـدون‬ ‫تردﯾد‪ ،‬اﯾن نوع مناسبات جنسی را نيز باﯾد مصداق تـجـاوز‬ ‫جنسی بشمار آورد‪ .‬بنابراﯾن‪ ،‬اگرچه در غالب موارد‪ ،‬تجـاوز‬

‫رﯾشهھای تجاوز در جامعه ما‬

‫جنسی برغم ميل قربانی انجام می پـذﯾـرد‪ ،‬امـا مـيـل و‬

‫خوب اولين چيزی که به ذھن ميرسه محروميت جـنـسـی‬

‫رغبت قربانی به برقراری رابطه جنسی لزوماً مـنـافـی بـا‬

‫در جامعه ھست! ميل جنسی ﯾک ميل طبيعی ھست که‬

‫وقوع تجاوز جنسی نيست‪.‬‬

‫ن ازدواج و‬ ‫باﯾد برطرف بشه اما اﯾن روزھا با باال رفتن سـ ّ‬

‫و سرانجام دﯾدگاه چھارم مـی کـوشـد بـر دشـوارﯾـھـای‬ ‫دﯾدگاه سوّم نيز غلبه کند‪ .‬مطابق دﯾدگاه چـھـارم‪ ،‬تـجـاوز‬ ‫جنسی را باﯾد "س‪.‬ک‪.‬س بدون رضاﯾت" دانست‪ ،‬ﯾـعـنـی‬

‫نبود امکان برقراری رابطه سالم بين زن و مرد اﯾن ميل بـه‬ ‫سختی ارضا میشه!‬ ‫دليل دﯾگه ای که معموالن از طرف مذھبيون و کارشناسان‬ ‫وابسته به قوه قضاﯾی و پليس مـطـرح مـیشـه‪ ،‬تـروﯾـج‬ ‫بی حجابی‪ ،‬ماھواره و مـحـصـوالت مسـتـھـجـن ھسـت‪.‬‬ ‫ھرچند به نظر نميرسه اﯾنـا دلـيـل واقـعـی و رﯾشـه ای‬ ‫داستان باشن چون مطابق آمار بيشتر تـجـاوزھـاﯾـی کـه‬ ‫صورت ميگيره با برنامه رﯾزی قبلـی ھسـت پـس در اون‬ ‫لحظه نوعی پوشش قربانی نميتـونسـتـه مـھـم بـاشـه!‬ ‫ماھواره و محصوالت پورنوگرافی ھم در بسـيـاری جـوامـع‬ ‫آزاد ھستن اما آمار تجاوز در اونھا پاﯾينتر از اﯾران ھست‪.‬‬ ‫ﯾکی دﯾگه از رﯾشهھای تجاوز که تقرﯾبا تمام کارشنـاسـان‬ ‫مستقل در موردش اتـفـاق نـظـر دارن تـروﯾـج خشـونـت‬ ‫ھست‪ .‬در واقع خيلی از اﯾن کارشناسان تجاوز را شکلـی‬ ‫از انجام خشونت و اﯾجاد برتری ميدونن‪ .‬ﯾکی از انتقاداتـی‬ ‫ھم که برخی کارشناسان مثل رضا کاظم زاده و سـعـيـد‬ ‫مدنی به سيستـم قضـاﯾـی وارد کـردن ھـمـيـن تـروﯾـج‬ ‫خشونت در راستای اﯾجاد نظم و قانون در جامعـه ھسـت‬ ‫که در نھاﯾت خودش باعث افزاﯾش ميزان جراﯾـم خشـنـی‬ ‫مثل تجاوز میشه‪.‬‬

‫‪raminnaseh.blogfa.com‬‬

‫‪8‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﻫﻔﺘﻢ ‪ -‬ﺗﻴﺮ ‪1390‬‬


‫ھنگامی که تعداد تجاوزگر ھا سه نفر ﯾا بيشتر است‪ ،‬در‬ ‫‪ 90‬درصد موارد‪ ،‬و در صورتی که تعداد تجاوزگرھـا دو نـفـر‬ ‫باشد‪ ،‬در ‪ 83‬درصد موارد از پيش برنامه رﯾزی شده اسـت‪.‬‬ ‫‪ 90‬درصد افراد تجاوزگر پس از آزماﯾش ھای روانشناسـی‬ ‫سالم تشخيص داده شدند‪.‬‬ ‫تعرض جنسی نسبت به مردان نيز میتواند اتفاق افتد و‬ ‫اتفاق میافتد‪ ،‬و اﯾـن تـعـرض تـنـھـا بـوسـيـلـه مـردان‬ ‫ھمجنسگرا نيست‪ .‬تجاوز مربـوط بـه گـراﯾـش جـنـسـی‬ ‫نيست‪ .‬بلکه امر اعمال قدرت و تـحـت سـلـطـه در آوردن‬ ‫است که در آن قربانی مـورد آزار وحشـيـانـه و تـوھـيـن‬ ‫خفتبار قرار میگيرد‪ .‬ﯾک بررسی از کسانی که مـرتـکـب‬ ‫تجاوز شدهاند نشان میدھد که حداقل نيمی از آنان ھيچ‬ ‫توجھی به جنس شخص مورد تجاوز نداشتهاند‪ :‬آنـھـا ھـر‬ ‫رﯾشه دﯾگری که در تروﯾج تـجـاوز جـنـسـی نـقـش بـازی‬ ‫میکنه آموزش ناقص ھست‪ .‬بخشی از اﯾـن آمـوزش بـه‬ ‫عھده خانواده و بخش دﯾگر به عھده مدرسه و دانشـگـاه‬ ‫ھست که متاسفانه در اﯾران ھر دو ضعيف عمل میکنن‪.‬‬

‫دو گـروه زنـان و مـردان را مـورد تـجـاوز قـرار دادهانـد‪.‬‬ ‫اگرچه اکثر متجاوزﯾن جنسی مرد ھستند‪ ،‬گاھی بـرخـی‬ ‫تعرضھای جنسی توسط زنان انجام میگيرد‪.‬‬ ‫آسيبھای ناشی از تجاوز جنسی‬

‫از دﯾگر رﯾشه ھاﯾی که برای تروﯾج تجاوز به شمـار اومـدن‬ ‫میشه به فرھنگ مردساالر و تخرﯾـب و تضـعـيـف نـھـاد‬

‫اﯾن آسيبھا رو میشه به دو دسته کلی زﯾر تقسيم کرد‪:‬‬ ‫‪‬‬

‫خانواده بر اثر بحرانھای اقتصادی اشاره کرد‪.‬‬

‫‪‬آسيبھای جسمی‪ ،‬بارداری ناخواسته و بيمارﯾھای‬ ‫جنسی‬

‫‪‬‬

‫حقاﯾق و آمارھاﯾی در مورد تجاوز‬

‫‪‬آسيبھای روانی مثل افسردگی بدبينی‪ ،‬زودرنجی‪،‬‬ ‫احساس شرم و گناه‪ ،‬درونگراﯾی‪ ،‬ترس و استرس‬

‫کمتر از ‪ 40‬درصد از موارد تجاوز به زنان‪ ،‬و کـمـتـر از ‪10‬‬ ‫درصــد مــوارد تــجــاوز بــه مــردان گــزارش مــیشــود‪.‬‬

‫چه باﯾد کرد؟‬

‫بيشتر زنانی که مورد تجاوز قرار گرفتهاند‪ ،‬در ھنگام تجاوز‬

‫بيشترﯾن کاری که از دست ما بر ميـاد‪ ،‬بـه عـقـيـد ٔه مـن‬

‫در محلی بودهاند که تصور میکردند امن است و تـوسـط‬

‫افزاﯾش آگاھی خودمون‪ ،‬انتقالش بـه دﯾـگـران و تـقـبـيـح‬

‫افرادی مورد تجاوز قرار گرفتهاند که مورد اعتمـاد بـودهانـد‪.‬‬

‫خشونت ھست‪ .‬ھمينطور باﯾد ﯾادمون باشه که کسی که‬

‫‪90‬درصد از بچهھای مورد تجاوز قرار گرفته متجاوزﯾن خـود‬

‫بھش تجاوز شده ﯾک قربانی ھسـت نـه ﯾـک مـجـرم ﯾـا‬

‫را میشناسند‪ .‬تقرﯾـبـا نصـف آنـھـا از اعضـای خـانـواده‬

‫خطاکار! باﯾد به گونه ای فرھنگمون رو تغيير بدﯾم که چنين‬

‫ھستند‪.‬‬

‫فردی بجای احساس شرم و مـخـفـی کـردن مـاجـرا‪ ،‬بـا‬ ‫احساس امنيت در مورد مشکلی که براش پـيـش اومـده‬

‫‪ 80‬در صد تجاوزھا بـيـن آشـنـاﯾـان اتـفـاق مـی افـتـد‪.‬‬ ‫حدود ‪ 80‬درصد قربانيان حمالت جنسی که بيشتر از ‪12‬‬

‫صحبت کنه و زﯾر چتر حماﯾت جامعه قرار بگيره‪.‬‬

‫ســال ســن دارنــد‪ ،‬مــھــاجــمــيــن را مــیشــنــاســنــد‪.‬‬ ‫‪ 75‬درصد ھمه تجاوز ھا از پيش برنامه رﯾزی شده است‪.‬‬

‫‪9‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﻫﻔﺘﻢ ‪ -‬ﺗﻴﺮ ‪1390‬‬


‫ﮔﺰارﺷﻲ از ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺑﺎرﺑﻜﻴﻮ ﮔﺮوه‬ ‫داﻧﺸﺠﻮﻳﺎن ﺑﺮاي داﻧﺶ آﻣﻮزان‬ ‫اﻧﺠﻤﻦ داﻧﺸﺠﻮﻳﺎن ﺑﺮاي داﻧﺶ آﻣﻮزان‬ ‫گروه خيرﯾه دانشجوﯾی " دانشجوﯾان برای دانـش آمـوزان"‬ ‫روز جمعه ‪ 24‬ژوئن به منظور جمع آوری کمک ھای مـالـی‬ ‫اقدام به برگزاری برنامه ی باربکيو در فضای آزاد دانشـگـاه‬ ‫آلبرتا کرد‪ .‬اﯾن برنامه در دو مکان مختلف دانشگاه به طـور‬ ‫ھمزمان برگزار شد‪ .‬در اﯾن برنامه که از ساعت ﯾازده صبـح‬

‫برگرفته از صفجه فيس بوک گروه دانشجوﯾان برای دانش آموزان‬

‫آغاز و تا دو عصر ادامه داشت حدود ‪ 250‬نفر شرکت کـرده‬

‫اﯾرانيان در دو سال گذشته و برگزاری مراسم جـمـع آوری‬

‫و در مجموع ‪ 1400‬دالر کمک نقدی جمع آوری شـد‪ .‬اﯾـن‬

‫کمک ھای مالی در فورﯾه ‪ 2011‬موفق به تشوﯾـق تـعـداد‬

‫مبلغ صرف فعاليت ھای خيرﯾه اﯾن گروه خواھد شد‪ .‬حدود‬

‫قابل توجھی از اﯾرانيان مقيم ادمونتون به حمـاﯾـت مـالـی‬

‫‪ 20‬نفر از دوستان اﯾرانی دانشجو نيز به صورت داوطلبـانـه‬

‫متداوم و ماھانه از دانش آموزان اﯾرانـی شـده اسـت‪ .‬بـه‬

‫در بخش ھای مختلف اﯾن برنامه گروه را ﯾاری کردند‪ .‬گروه‬

‫عالوه اﯾن گروه با استفاده از کمک ھای نقـدی خـيـرﯾـن ِ‬

‫خيرﯾه "دانشجوﯾان برای دانش آموزان" از تمام دوسـتـانـی‬

‫ادمونتون موفق به حماﯾت مالی ِ دو دانش آموز اﯾرانی بـه‬

‫که در برنامه رﯾزی‪ ،‬ھماھنگی و برگزاری اﯾن برنامـه گـروه‬

‫مدت دو سال و دو ماه از تارﯾخ فورﯾه ‪ 2011‬شـده اسـت‪.‬‬

‫را ﯾاری کردند کمال تشکر را داشته و اﯾـن مـوفـقـيـت را‬

‫اميد است با ھمراھی و ھمدلی اﯾرانيان ساکن ادمونتـون‬

‫مدﯾون دوستان اﯾرانی ست که در اﯾن برنامه شرکت کرده‬

‫اﯾن فعاليت ھا تداوم و گسترش ﯾافته و نه تنھا دو کـودک‬

‫و باعث دلگرمی گروه شدند‪.‬‬

‫تحت سرپرستی ِ گروه "دانشجوﯾان برای دانـش آمـوزان"‬

‫گروه خيرﯾه "دانشجوﯾان برای دانش آموزان" فعاليت خـود‬ ‫را از زمستان ‪ 2010‬با ھدف کمک به دانش آموزان اﯾـرانـی‬ ‫که در شراﯾط سخت مالی قرار دارند آغاز کـرده و در مـاه‬

‫که تعداد ھرچه بيشتری از کودکان چشم انتـظـار اﯾـرانـی‬ ‫تحت حماﯾت مالی و معنوی اﯾرانيان ساکن ادمونتون قـرار‬ ‫بگيرند‪.‬‬

‫می سال ‪ 2011‬رسما تحت عنوان ﯾک گروه دانشـجـوﯾـی‬ ‫در دانشگاه آلبرتا به ثبت رسيد‪ .‬ھدف اﯾن گـروه تشـوﯾـق‬ ‫اﯾرانيان ساکن خارج از کشور به حماﯾت مـالـی از دانـش‬ ‫آموزان اﯾرانی ست تا اﯾن کودکان به دليل فقر مالی مجبور‬ ‫به ترک تحصيل و اشتغال در سنين پاﯾين نشوند‪ .‬اﯾن گروه‬ ‫با مشارکت در برنامه ھای نوروزی گـروه ھـای مـخـتـلـف‬

‫برگرفته از صفجه فيس بوک گروه دانشجوﯾان برای دانش آموزان‬

‫به اميد فرداﯾی که ھيچ کودک اﯾرانی به دليل فـقـرمـالـی‬ ‫مجبور به ترک تحصيل نشود‪.‬‬

‫گروه خيرﯾه دانشجوﯾان برای دانش آموزان‪ -‬دانشگاه آلبرتا‬ ‫برگرفته از صفجه فيس بوک گروه دانشجوﯾان برای دانش آموزان‬

‫‪10‬‬

‫‪S4S.universityofalberta@gmail.com‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﻫﻔﺘﻢ ‪ -‬ﺗﻴﺮ ‪1390‬‬


‫ﻣﺎﻫﻨﺎﻣﻪ اﻳﺮاﻧﻴﺎن‬

‫‪Email: editor@iraniansmonthly.com‬‬ ‫‪Website: http://iraniansmonthly.com‬‬ ‫ﺷﻤﺎ و اﻳﺮاﻧﻴﺎن‬ ‫وﺑﺴﺎﻳﺖ ﻧﺸﺮﻳﻪ اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﺑﺎ ﻗﺎﺑﻠﻴﺖﻫﺎي ﻣﺘﻨﻮﻋﻲ از ﻗـﺒـﻴـﻞ ارﺳـﺎل‬

‫ﭘﺲ از ﻋﻀﻮﻳﺖ در ﭘﺎﻳﮕﺎه ﻧﺸﺮﻳﻪ‪ ،‬و در ﺻﻮرت ﺗﻤﺎﻳـﻞ ﺑـﻪ ارﺳـﺎل‬

‫آﻧﻼﻳﻦ ﻣﻄﺎﻟﺐ و اﻣﻜﺎﻧﺎت ﺑﻲ ﻧﻈﻴﺮ دﻳﮕﺮ در ﺧﺪﻣﺖ ﻋﻼﻗﻪ ﻣﻨﺪان ﺑﻪ‬

‫ﻣﻄﻠﺐ‪ ،‬ﺑﺎ ﻣﺎ ﺗﻤﺎس ﺑﮕﻴﺮﻳﺪ و درﺧﻮاﺳﺖ ارﺗﻘﺎي ﺳﻄﺢ‪ ،‬از ﻋﻀﻮ ﺑـﻪ‬

‫اﻳﻦ رﺳﺎﻧﻪ ﻓﺮﻫﻨﮕﻲ ﻣﻲﺑﺎﺷﺪ‪.‬‬

‫ﻧــﻮﻳﺴــﻨــﺪه ﻧــﻤــﺎﻳــﻴــﺪ‪ .‬ﺑــﺎ ارﺗــﻘــﺎي ﺳــﻄــﺢ ﺑــﻪ ﻧــﻮﻳﺴــﻨــﺪه‪،‬‬

‫ﺑﺮاي ﻋﻀﻮﻳﺖ در ﭘﺎﻳﮕﺎه ﻧﺸﺮﻳﻪ ﻛﺎﻓﻲﺳﺖ ﺗﺎ ﺷﻨﺎﺳﻪ ﻛﺎرﺑﺮي و رﻣـﺰ‬

‫ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺟﻤﻊ اﻋﻀﺎي ﻓﻌﺎل اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﻣﻲ ﭘﻴﻮﻧﺪﻳﺪ‪ .‬اﻳﻦ اﻣﺮ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻟـﺔ‬

‫ورود ﺧﻮد را اﻳﺠﺎد و ﻧﺸﺎﻧﻲ اﻟﻜﺘﺮوﻧﻴﻚ ﺧﻮد را وارد ﻧﻤﺎﻳﻴﺪ ﺗـﺎ ﺑـﻪ‬

‫ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻦ اﺳﺎﺳﻨﺎﻣﻪ و ﻣﻠﺰوﻣﺎت آن ﺗﻠﻘﻲ ﻣﻲﮔﺮدد‪.‬‬

‫ﺧﺎﻧﻮاده اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﺑﭙﻴﻮﻧﺪﻳﺪ‪.‬‬ ‫اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﻣﺸـﺘـﺎﻗـﺎﻧـﻪ در‬ ‫اﻧـــﺘـــﻈـــﺎر‬ ‫ﻫــﻤــﻜــﺎري‬ ‫ﺷﻤﺎﺳﺖ‪.‬‬

‫‪11‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﻫﻔﺘﻢ ‪ -‬ﺗﻴﺮ ‪1390‬‬


Iranians Social and Cultural Monthly of Iranians in Edmonton

June 2011 – Tir 1390

37

Year 4, No.9

‫ ﻋﻠﻲ ﻓﺎﺧﺮي‬:‫ﻋﻜﺲ‬

editor's note: Growing up or learning to let go? What's our perception? 

Did Alexander never return?!

Editor Pegah Salari

This issue’s writers: Pegah Salari, Sepideh Hadidifar, Saina Lajevardi, Farnaz Farhidi, Hesam Yazdanpanahi, Student for Student group

Photos: The importance of height and weight, since birth to the day

Ali Fakheri, Mahdi Vaezi

When "Raping" becomes a habit!

Cover Photos:

S4S fundraising report

Executive Board:

Canada Day– Edmonton (Front), Summer in Edmonton (Back)

Nima Yousefi Moghaddam, Ali Fakheri, Saina Lajevardi, Khosrow Naderi, Mohsen Nicksiar


Turn static files into dynamic content formats.

Create a flipbook
Issuu converts static files into: digital portfolios, online yearbooks, online catalogs, digital photo albums and more. Sign up and create your flipbook.