Iranians Monthly

Page 1

‫ﻣ ﺎ ﻨﺎ‬

‫ﯽ‪-‬ا ﻤﺎ ﯽ ا ا ﯿﺎن اد ﻮ ﻮن‬

‫‪41‬‬

‫ﭘ‬ ‫ا‬ ‫ﺳﺎل ﻢ‪ -‬ﻤﺎره ‪ -1‬آﺑﺎن ‪ 1390‬ﻮ ﺮ ‪2011‬‬

‫ﻓﺎﺧﺮي‬ ‫ﻋﻜﺲ از ﻋﻠﻲ‬ ‫ﻋﻜﺲ ازشاد‪.‬‬ ‫ايرانيان درگذشت تاسف بار ھموطن عزيز آقای دکتر عباس نژاد را به خانواده ايشان و جامعه ايرانيان ادمونتون تسليت می گويد‪ .‬روحش‬ ‫نشريه‬ ‫ﻓﺮزان ﺗﻮﻛﻠﻲ‬

‫ﻳﺎدداﺷﺖ ﺳﺮدﺑﻴﺮ‬

‫‪2‬‬

‫ﻣﻮاﻓﻘﻴﻦ و ﻣﺨﺎﻟﻔﻴﻦ اﻋﺪام ﭼﻪ ﻣﻲﮔﻮﻳﻨﺪ؟‬

‫‪3‬‬

‫ﻣﻦ آدمِ ﻛﺎﻣﻠﻲ ﻫﺴﺘﻢ ﺑﺎ ﻳﻚ ﻧﻘﻄﻪ ﺿﻌﻒ‬

‫‪6‬‬

‫ﺧﺎﻧﻢ ﻫﺎ و ﺧﺪﻣﺖ ﻣﻘﺪس!‬

‫‪6‬‬

‫ﺟﺎده در ﺷﺐ‬

‫‪8‬‬

‫م سووليت تم ام مطال ب منت شره در ن شريه ب ه‬ ‫عھ ده نوي سنده و تھي ه کنن ده مطل ب ب وده و‬ ‫نشريه ايرانيان مسووليتی در قبال آن ندارد‪.‬‬

‫ﺳﺮدﺑﻴﺮ‪:‬‬ ‫ﭘﮕﺎه ﺳﺎﻻري‬ ‫ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﮔﺎن اﻳﻦ ﺷﻤﺎره‪:‬‬

‫ﻋﻜﺲ اول‪ :‬زﻣﺎن در ﺟﺸﻦ ﭘﺮواز‬ ‫ﻋﻜﺲ آﺧﺮ‪ :‬و ﻣﻲآﻳﺪ ‪ ...‬آرام ‪ ...‬و ﻣﻲرود آرام‬

‫ﭘﮕﺎه ﺳﺎﻻري‪ ،‬ﺣﺴﺎم ﻳﺰدان ﭘﻨﺎﻫﻲ‪ ،‬ﻣﺤﺴﻦ اﻧﻮاري‬ ‫ﻓﺮﻧﺎز ﻓﺮﻫﻴﺪي‪ ،‬رﺿﺎ ﺟﻌﻔﺮي‬ ‫ﻋﻜﺲﻫﺎ‪:‬‬ ‫ﻋﻠﻲ ﻓﺎﺧﺮي‬ ‫ﺻﻔﺤﻪﺑﻨﺪي‪ :‬ﻣﻮﻧﺎ ﺳﺎﻋﺪي‬

‫ﻣﻬﻠﺖ ارﺳﺎل ﻣﻘﺎﻻت ﺗﺎرﻳﺦ ﭘﺎﻧﺰدﻫﻢ ﻫﺮ ﻣﺎه ﻣﻲﺑﺎﺷﺪ‪.‬‬ ‫ﭘﻴﺸﻨﻬﺎدات و ﻣﻘﺎﻻت ارﺳﺎلﺷﺪه ﭘﺲ از اﻳـﻦ ﺗﺎرﻳـﺦ‬ ‫در ﺷﻤﺎرهي ﺑﻌﺪي ﻣﻨﻌﻜﺲ ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ‪.‬‬ ‫ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﻳﻚ ‪ -‬آﺑﺎن‪1390‬‬

‫ﻫﻴﺄت اﺟﺮاﻳﻲ‪ :‬ﺧﺴﺮو ﻧﺎدري‪ ،‬ﻣﺤﺴﻦ ﻧﻴﻚﺳﻴﺮ‬ ‫ﺣﺴﺎم ﻳﺰدان ﭘﻨﺎﻫﻲ‪ ،‬ﻋﻠﻲ ﺧﺎﻛﺒﺎزان ﻓﺮد‬


‫گوشی رو برداشتم و بـه شـمـاره ای کـه شـوھـرش‬

‫ﻳﺎدداﺷﺖ ﺳﺮدﺑﻴﺮ‬

‫گذاشته بود زنگ زدم‪ .‬آماده بودم که توضيـح بـدم کـه دو‬

‫ﻛﻼه ﻋﺠﻴﺐ !‬

‫سه روز دﯾگه وقت می خوام و اﯾنکه به خانـومـش گـفـتـه‬

‫ﭘﮕﺎه ﺳﺎﻻري‬

‫بودم که پنج روز کاری طول خواھد کشيد‪ .‬نا خودآگاه پيش‬

‫با بيست و پنج دقيقه تاخير باالخره وارد شد‪ .‬خوشـحـال‬

‫خودم شوھرش رو تصور کردم که ﯾه کـاله عـجـيـب مـثـل‬

‫نبودم‪ .‬حتی برای دﯾر اومدنش عـذرخـواھـی ھـم نـکـرد!‬

‫ھمسرش روی سرشه و گوشی رو بر ميداره‪ .‬صداﯾی کـه‬

‫خيلی خونسرد وارد شد و به مسئول پذﯾرش گفت با مـن‬

‫پشت گوشی شنيدم شباھت زﯾادی به تصورم نداشت‪ .‬از‬

‫وقت قبلی داره و خيلی آروم اومد سمت ميزم و خـودش‬

‫فکر کاله اومدم بيرون و حدود دو دقيقه ﯾـک نـفـس حـرف‬

‫رو معرفی کرد‪ .‬سرم رو بلند کردم که بگم وقتش سـاعـت‬

‫زدم و توضيح دادم‪ .‬حرف ھام که تموم شد مکثی دو سـه‬

‫ﯾک بوده که دﯾدم پارچه خيلی بلند و عجيبی رو مثل کـاله‬

‫ثانيه ای و بعد شنيدم که صدای پشت تلفن بـھـم گـفـت‬

‫دور سرش پيچيده‪ .‬اونقدر مبھوت عجيب بودن دستار کـاله‬

‫فرصت زﯾادی ندارن‪ ،‬خانومش در حال شيمی درمـانـی و‬

‫مانندش شدم که ﯾادم رفت چـی مـی خـواسـتـم بـگـم‪.‬‬

‫مبتال به سرطانه و اونقدر زنده نمی مونـه کـه بـه خـونـه‬

‫پرونده و مدارکش رو برداشتم و شروع به کار کـردﯾـم‪ .‬ھـر‬

‫جدﯾد برسه‪ .‬می خواد کارھاش رو به خاطر بچه ھا سـر و‬

‫بار که نگاھم بھش می افتاد با خودم فکر می کـردم چـه‬

‫سامون بده‪ ...‬ﯾادم نيست بـعـد از اون چـی شـد‪ .‬ﯾـادم‬

‫کاله عجيبی سرشه‪ ...‬در طول ﯾک ساعتی که مشـغـول‬

‫نيست چی گفتم و چی شنيدم‪ .‬فقط ﯾادمه که بيسـت و‬

‫قراردادش بودﯾم مدام بـه ﯾـه نـقـطـه خـيـره مـی شـد‪.‬‬

‫پنج دقيقه تاخيرش و گيج و مبھوت بـودنـش بـرام مـعـنـا‬

‫اسم ھيچ کدوم از محصوالتی که می خواست رو ﯾـادش‬

‫شد‪ ...‬فقط ﯾادمه که دستار عجيبی که به شکل کاله دور‬

‫نمی اومد‪ .‬ليست قيمت ھاﯾی که از کمپانی ھای دﯾـگـه‬

‫سرش بسته بود دﯾگه به نظرم عجيب نبود‪ .‬ھيچ نشـونـه‬

‫گرفته بود رو گم کرده بود‪ .‬خسته شده بودم‪ .‬ھرچيزی که‬

‫ای در صورتش حتی برای لحظه ای به فکرم نرسونـد کـه‬

‫نشونش می دادم ده دقيقه بھش زل می زد و ھـيـچـی‬

‫ممکنه مرﯾض باشه‪ .‬ورق به ھمين سـادگـی بـرگشـت‪...‬‬

‫نمی گفت‪ .‬کاله واقعا عجيبی سرش بود‪ ...‬کـالفـه بـودم‪.‬‬

‫دﯾگه ھيچ چيزی در موردش برام عجـيـب نـبـود‪ .‬دو سـه‬

‫ھر تصميمی که می گرفت ھنوز ﯾک ربع نشده به عقب بر‬

‫ھفته ای گذشته‪ .‬زﯾاد بھش فکر مـی کـنـم‪ .‬بـه کـلـمـه‬

‫می گشت و تغيير می داد‪ .‬تو اون ميون فقط من بودم کـه‬

‫"عجيب" ھم ھمين طور‪ .‬و به اﯾنکه چه طور چـون بـا مـن‬

‫با وجود خستگی و کالفگی فقط با خودم فکر مـی کـردم‬

‫فرق داشت به چشمم عجيب اومده بود‪ .‬واقعا مـعـمـولـی‬

‫چه کاله عجيبی سرشه‪...‬‬

‫ﯾعنی چی؟ رفتار عادی به چی ميـگـن؟ اگـه کسـی بـه‬ ‫چشم من عجيب مياد فقط به خاطر اﯾنـکـه بـا مـن فـرق‬

‫بھش گفتم برای قيمت گذاری چھار پنـج روزی فـرصـت‬

‫می کنه‪ ،‬خب حتما منم برای اون عـجـيـبـم‪ .‬درسـت بـه‬

‫می خوام‪ .‬خيلی ناراحت شد‪ .‬توضيح دادم که وقت امـروز‬

‫ھمون اندازه‪ ...‬دليل بھت زدگی و گيجی اون خانوم به من‬

‫رو ھم به خاطر اصرار زﯾادش بـھـش دادم و بـرای آمـاده‬

‫ھيچ ربطی نداشت‪ .‬ولی دونستنش درکش رو بـرای مـن‬

‫کردن قيمت نھاﯾی قراردادش چـاره ای جـز صـبـر کـردن‬

‫ساده کرد‪ .‬ممکن بود ھرگز فرصتی پيش نياد تا بدونم چرا‬

‫نداره‪ .‬و با خودم فکر کردم عجب کاله عجيبی سرشه‪...‬‬

‫اﯾن قدر عجيب رفتار می کرد‪ .‬ممکن بود مـن تـا ابـد بـه‬

‫دو روز بعد‪ ،‬از ﯾه جلسه بر می گشتم که ھمکارم اومـد‬ ‫سر ميزم و بھم گفت که شوھر خانومی که پرﯾروز باھاش‬ ‫قرار مالقات داشتم زنگ زده و خـواسـتـه بـدونـه قـيـمـت‬ ‫ھاشون آماده ھست ﯾا نه‪ ...‬دﯾگه رسما عصبـانـی بـودم‪.‬‬ ‫با خودم به ﯾه چيز فکر می کردم‪ :‬کاله عجيبش‪...‬‬

‫برخوردی که باھاش داشتم فکر کنم و ﯾاد ﯾه خانوم گيج و‬ ‫حواس پرت بيفتم که کاله مسخره عجيبـی سـرش بـود‪.‬‬ ‫"واقعيت" با "حقيقت" خيلی فرق می کـنـه‪" .‬واقـعـيـت "‬ ‫حتی گوشه کوچکی از "حقيقت" ھم نيست‪ .‬کـاله ھـای‬ ‫عجيب و رفتار ھای عجيب و آدم ھای عجيب‪ ،‬بـه خـاطـر‬ ‫تفاوتی که با نگاه بيننده به زندگی دارن عجيـب بـه نـظـر‬ ‫ميرسن‪...‬‬

‫‪2‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﻳﻚ ‪ -‬آﺑﺎن‪1390‬‬


‫حتی اونھاﯾی که پيش چشممـون "بـت" مـی شـن و‬ ‫خيال برمون ميداره که خيلی کارشون درسته ھم ھـمـيـن‬ ‫طور‪ .‬ھر ذھنی دنيای اطرافش رو با معيـار ھـای خـودش‬ ‫می سنجه‪ .‬دفعه بعدی که کسی با کاله عجيبی از کنارم‬ ‫رد شد‪ ،‬به خودم ميگم حتما پشت اﯾـن کـاله داسـتـانـی‬ ‫ھست‪ .‬به خودم ميگم حتما من ھم به نظر اون عـجـيـب‬

‫ابتدا وضعيت اعدام در سراسر دنيا ذكر شده و سپس به‬ ‫نظرات موافقين و مخالفيت آن پرداخته ميشود‪.‬‬ ‫وضعيت كنوني اعدام در سراسر دنيا‪:‬‬ ‫تصوير زير وضعيت كنوني اجرا يا ممنوعيـت اعـدام را در‬ ‫سراسر دنيا نشان ميدھد )منبع ويكيپديا(‪:‬‬

‫ميام‪.‬‬ ‫اون فرصتی" رو بھش ميدم که دلم می خواد تمام دنيـا‬ ‫بھم بده‪ ...‬نه! کاله اون خانوم دﯾگه اصال به نظرم عـجـيـب‬ ‫نيست‪...‬‬

‫ﻣﻮاﻓﻘﻴﻦ و ﻣﺨﺎﻟﻔﻴﻦ اﻋﺪام ﭼﻪ‬ ‫ﻣﻲﮔﻮﻳﻨﺪ؟‬ ‫ﻣﺤﺴﻦ اﻧﻮاري‬

‫در ماهھاي اخير دوبار شاھد اجراي مـجـازات اعـدام در‬

‫اكثر كشورھاي دموكرات در اروپا و آمريكاي جنوبي اجـراي‬

‫انظار عمومي در ايران بودهايم‪ .‬اعدامھايي كـه بـا وجـود‬

‫اعدام را در طي ‪ 50‬سال گذشته ممنوع اعالم كردهاند اما‬

‫وقوع در ساعات اوليهي صبح جمعيت بسيـار زيـادي را از‬

‫اياالت متحده )‪ 34‬ايالت در سال ‪ ،(2009‬اكثـر كشـورھـاي‬

‫زن و مرد و كودك و پير و جوان بـراي تـمـاشـا بـه ھـمـراه‬

‫دموكرات آسيايي و تقريبا تمام حـكـومـتھـاي تـوتـالـيـتـر‬

‫داشته اند‪ .‬ھر چند پاسخ به اين سوال كـه چـنـد درصـد‬

‫ھمچنان اعدام را اجرا ميكنـنـد‪ .‬در سـال ‪ 2008‬چـيـن‪،‬‬

‫مردم ايران موافق و يا مخالف اعـدام ھسـتـنـد نـيـازمـنـد‬

‫ايران‪ ،‬عربستان سعـودي‪ ،‬ايـاالت مـتـحـده و پـاكسـتـان‬

‫تحقيق و بررسي است اما چـنـيـن اسـتـقـبـالـي نشـان‬

‫بيشترين آمار اجراي حكم اعدام را داشتهاند ]‪ .[1‬اجـراي‬

‫دھندهي آن است كه اعدام در ايران در كنار مخالفيني كـه‬

‫اعدام در بسياري از ايالتھاي آمريكا باعث شده ھمچنـان‬

‫به اجراي آن اعتراض ميكنند ھمچنان طرفداران بسياري‬

‫محققين بسياري در اين كشور به بررسي معايب و مزاياي‬

‫دارد )در نظرسنجي فيسبوكي اخير صـداي آمـريـكـا ]‪[7‬‬

‫اعدام و ھمينطور كنكاش در داليل موافقين و مـخـالـفـيـن‬

‫از ميان حدود ‪ 5200‬شركت كننده ‪ 42‬درصد موافق اعـدام‬

‫بپردازند‪ .‬داليل موافقت يا مخالفت بـا اعـدام مـيتـوانـنـد‬

‫بودند‪ .‬بنابراين ميتوان حدس زد كه در ميان تمامي مـردم‬

‫ناشي از ويژگيھاي فردي و يا عوامل اجتماعـي بـاشـد‪.‬‬

‫ايران موافقان اعدام بيـش از ‪ 50‬درصـد خـواھـنـد بـود(‪.‬‬

‫براي مثال برخي تحقيقات نشان ميدھند كه در آمـريـكـا‬

‫پرسش اينجاست كه موافقين و مـخـالـفـيـن اعـدام چـه‬

‫سفيدپوستان نسبت به سياهپوستان تمايل بيشـتـري بـر‬

‫ميگويند و اجراي اعدام چه مزايا و معايبي از نـظـر آنھـا‬

‫ادامهي اجراي اعدام دارند كه ميتواند بـه پـيـشقضـاوت‬

‫دارد؟ در اين مقاله سعـي شـده تـا داليـل مـوافـقـيـن و‬

‫سفيدپوستان نسـبـت بـه وقـوع اكـثـر جـرايـم تـوسـط‬

‫مخالفين اعدام در سطح دنيا به طور مختصر ذكر شـود تـا‬

‫سياهپوستان مرتبط باشد ]‪ .[2‬عوامل شخصي ديگري كـه‬

‫اگر موافق آن ھستيم جنبهھاي منـفـي آن را از مـنـظـر‬

‫تفاوت معناداري در تحقيقات نشان داده جنسيت‪ ،‬سـن و‬

‫مخالفين بيشتر بشناسيم و اگر مخالف آن ھسـتـيـم بـا‬

‫طبقهي اجتماعي بوده است‪ .‬براي مثـال تـمـايـل مـردان‬

‫جنبهھاي مثبتاش از ديدگاه موافقين آشناتر شويم‪.‬‬

‫براي اجراي اعدام چھار برابر بيشتر از زنان اسـت ]‪2‬و‪.[3‬‬ ‫و يا طبقات اقتصادي باالتر جامعه نسبت به طبقات پـايـيـن‬

‫‪3‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﻳﻚ ‪ -‬آﺑﺎن‪1390‬‬


‫تمايل بيشتري به اجراي اعدام دارند كه علت آن اعـتـقـاد‬

‫آورده اجرا شود‪ .‬اين نقش كـه پـايـهي احسـاسـي دارد‬

‫آنھــا بــه وقــوع جــرم تــوســط فــرودســتــان اســت ]‪.[3‬‬

‫بيشتر ايدئولوژيك بوده‪ ،‬ريشه در اعتقادات مذھبي داشته‬

‫جدا از عوامل فردي‪ ،‬عوامل اجتماعي‪ ،‬سياسـي ھـم در‬

‫و ھمچنان نقش بسيار عمدهاي در حمـايـت از اعـدام در‬

‫طرفداري و يا مخالفت با اعدام موثر ھستند‪ .‬براي مثال در‬

‫آمريكا دارد‪ .‬بسيـاري از طـرفداران اعـدام اجـراي آن را‬

‫آمريكا جمھويخواھان حـمـايـت بـيـشـتـري نسـبـت بـه‬

‫تسليبخش بازماندگان قربانيان ميدانند ]‪ .[2‬و در نھايـت‬

‫دموكراتھا از اعدام دارند‪ .‬ھمين تفاوت در اديان ھـم بـارز‬

‫نقش امنيتي اعدام به اين نكته اشاره دارد با اعدام قاتلين‬

‫است‪ ،‬در حالي كه برخي اديان اعدام را حـرام مـيدانـنـد‬

‫افراد بسياري از به قتل رسـيـدن تـوسـط آنھـا در امـان‬

‫برخي ديگر اعدام را براي برخي جرايم واجـب مـيدانـنـد‬

‫خواھند ماند‪ .‬چرا كه تحقيقات نشان ميدھد كه بسيـاري‬

‫]‪ .[2‬بنابراين ميزان طرفداري و يا مـخـالـفـت بـا اعـدام در‬

‫از قاتليني كه بخشيده شدهاند دوباره مرتكب قتل شدهاند‬

‫كشورھاي مختلف بـا شـرايـط اجـتـمـاعـي‪ ،‬اقـتـصـادي‪،‬‬

‫]‪.[4‬‬

‫سياسي‪ ،‬مذھبي مختلف ميتواند مـتـفـاوت بـاشـد‪ .‬در‬ ‫بخش بعد داليل موافقين و مخالفين اعدام به طور كلـي و‬ ‫فارغ از عوامل ذكر شده بيان ميشود‪.‬‬

‫داليل مخالفين‬ ‫در حالي كه عمده داليل موافقين اعدام تاكيد بـر اثـرات‬ ‫اجتماعي آن داشت‪ ،‬مخالفين اعدام ضمن تشـكـيـك بـه‬

‫داليل موافقين‬

‫اثرات اجتماعي مثبت اعدام بر جنبهھاي فـردي بسـيـاري‬

‫عمده داليل موافقين اعـدام حـول سـه مـحـور اسـت‪:‬‬

‫تاكيد ميكنند‪ .‬آنھا معتقدند مجازات اعدام تنبيھي بسيار‬

‫نــقــش بــازدارنــدگــي اعــدام )‪ ،(deterrent‬نــقــش‬

‫دردناك و بيرحمانه بوده و در اياالت متحده با بند ھشـتـم‬

‫تالفيجويانهي آن )‪(retribution‬و نـقـش امـنـيـتـي آن‪.‬‬

‫متمم قانون اساسي در تضاد آشكار اسـت‪ .‬در سـالـيـان‬

‫به طور كلي نقش بازدارندگي يك مجازات اعتقاد بـه ايـن‬

‫متمادي در آمريكا سعي شده روشھاي مـتـعـددي بـراي‬

‫است كه جامعه با اعمال تنبيھاتي كه شديدتر از مـزايـاي‬

‫كاھش درد اعدام به كار گرفته شود كه تـمـامـي روشھـا‬

‫يك جرم است ميتواند جلو وقوع آن جـرم را بـگـيـرد كـه‬

‫منتقدان خود را به ھمراه داشته اند ]‪ .[4‬دليل مھم ديگري‬

‫معموال در دو سطح اجتمـاعـي و فـردي اثـرگـذار اسـت‪.‬‬

‫كه مخالفين اعدام بيان ميكننـد احـتـمـال اعـدام فـردي‬

‫در سطح فردي مجازات بازدارنده بوده و باعث ميشود كه‬

‫بيگناه و غيربازگشت بودن اين مـجـازات اسـت‪ ،‬ايـن در‬

‫مجرم در آينده دوباره مرتكب جرم نشود )كـه الـبـتـه ايـن‬

‫حالياست كه اگر فرد مجرم به مجازات حـبـس مـحـكـوم‬

‫موضوع در اعدام به دليل كشته شـدن مـجـرم مـنـتـفـي‬

‫شود و پس از مدتي بيگناھياش ثابت شـود ھـمچـنـان‬

‫است( و در سطح اجتماعي مجازات پيشگيرانـه اسـت و‬

‫زنده بوده و ميتواند به زندگي ادامه دھد و ھر چند در اين‬

‫باعث ميشود كه سايرين درس گرفته و دست به انـجـام‬

‫حالت ھم سال ھايي از زندگياش را از دست داده اما بـا‬

‫آن جرم نزنند‪ .‬موافقين اعدام در آمريكا در اين زمـيـنـه بـه‬

‫وضعيتي كه اعدام ميشد قابل مقايسه نيست‪ .‬در مـوارد‬

‫گزارش ھايي اشاره ميكنند كه نشان مـيدھـد بـرخـي‬

‫بسياري به دليل ھزينهبر بودن برگزاري دادگاهھاي متـعـدد‬

‫مجرمين براي انجام جرم اياالتي را انتخاب مـيكـنـنـد كـه‬

‫تجديد نظر حكـم اعـدام بـدون بـررسـي بـيـشتـر صـادر‬

‫اعدام در آنھا ممنوع شده اسـت‪ .‬ھـمچـنـيـن آنھـا بـه‬

‫ميشود‪ ،‬بنابراين اكـثـر افـرادي كـه در آمـريـكـا اعـدام‬

‫تحقيقاتي استناد ميكنند كه كاھش تـعـداد قـتـل را در‬

‫ميشوند انسانھاي فقيري ھسـتـنـد كـه تـوان مـالـي‬

‫اياالتي كه اعدام در آنھا انجام ميشود نسبت به سـايـر‬

‫اعتراض به حكم اعدام را ندارند ]‪ .[4‬عالوه بر آن مخالفيـن‬

‫اياالت نشان ميدھد ]‪.[4‬‬

‫اعدام معتقدند اين روش به طـور كـلـي غـيـراخـالقـي و‬

‫نقش تالفيجويانهي اعدام كـه در اسـالم بـه قصـاص‬ ‫معروف است بيانگر اين موضوع است كه براي افراد مجرم‬ ‫بايد مجازاتي متناسب با تبعاتي كه جـرم آنھـا بـهوجـود‬

‫‪4‬‬

‫ضدانساني است و اگر ميخواھيم بگوييم كه كشتن امـر‬ ‫تقبيحي است راھش كشتن فـرد ديـگـري نـيـسـت! بـه‬ ‫گفتهي ويكتور ھوگو "آيا گمان داريـد اعـدام درس عـبـرت‬

‫ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﻳﻚ ‪ -‬آﺑﺎن‪1390‬‬


‫است؟ چرا؟ به خاطر آنـچـه درس مـيدھـد؟ مـگـر چـه‬ ‫ميآموزيد با اين درس عبرت؟ اين را كه نبايد كشت؟ نبايـد‬ ‫كشت را با چه ميآموزيد؟ با كشتن؟" ]‪ .[5‬جدا از داليـل‬

‫منابع‪:‬‬

‫فردي كه با تاكيد بر حقوق بشر با اعدام مخالفت ميكند‪،‬‬ ‫ھمانطور كه ذكر شد مخالفين اعدام به اثرات اجتـمـاعـي‬ ‫مثبت اعدام ھم به ديدهي شك نـگـاه مـيكـنـنـد‪ .‬آنھـا‬

‫‪Pros & Cons of the Death Penalty, Deborah -1‬‬ ‫‪White.‬‬

‫معتقدند اعدام نه تنھا نقش بازدارندگي و يا پيـشـگـيـرانـه‬ ‫ندارد بلكه خود باعث ترويج خشونت در جامعـه مـيشـود‬

‫‪2- Reasons for Supporting and Opposing Capital‬‬ ‫‪Punishment in the USA: A Preliminary Study, Eric G.‬‬

‫]‪.[1‬‬

‫‪Lambert, Alan Clarke & Janet Lambert, Internet‬‬ ‫برخي محققين ھم معتقدند مقاالتي كه به لحاظ آمـاري‬

‫‪Journal of Criminology (IJC), 2004.‬‬

‫نقش مثبت اعدام را در كاھش تعداد قـتـل ھـا در ايـاالت‬ ‫متحده نشان ميدھند قابل اعتماد نـيـسـتـنـد‪ ،‬چـرا كـه‬

‫‪3- Sentenced to Death: Demographic‬‬

‫مجازات اعدام در اياالت متحده به اندازهاي كم رخ ميدھد‬

‫‪Characteristics of Exonerated Individuals, Emily‬‬

‫كه به سختي ميتوان تعداد وقوع قتلھايي در يـك سـال‬

‫‪Romano.‬‬

‫به خاطر اجراي اعدام كاھش پيدا كرده را از تـعـداد قـتـل‬ ‫ھايي كه به خاطر ساير عوامل كم شدهاند تـفـكـيـك كـرد‬ ‫]‪.[6‬‬ ‫مخالفان اعدام روشھاي جايگـزيـنـي ھـمچـون حـبـس‬ ‫طوالني مدت و رواندرماني حين حبس را به جـاي اعـدام‬ ‫پيشنھاد ميكنند‪.‬‬

‫‪4- Is Capital Punishment Justified?, Eric Sissom,‬‬ ‫‪2007.‬‬ ‫‪ -5‬استداللھاي اصلي موافقان و مـخـالـفـان مـجـازات‬ ‫اعدام در اياالت متحده آمريكا‪2006 ،‬‬ ‫‪Uses and Abuses of Empirical Evidence in the -6‬‬

‫در اين مقاله سعي شد تا عالوه بر نگاھي مختـصـر بـه‬ ‫وضعيت فعلي وقوع و يا ممنوعيت اعدام در جـھـان داليـل‬ ‫كلي موافقين و مخالفين اعدام بيان شود‪ .‬داليـل ديـگـري‬ ‫ھم توسط مخالفان و موافقان در علوم مختـلـف )جـامـعـه‬

‫‪Death Penalty Debate, John J. Donohue III, Justin‬‬ ‫‪Wolfers, 2006.‬‬ ‫‪https://www.facebook.com/‬‬ ‫‪questions/10150408161321882/?qa_ref=qts‬‬

‫شناسي‪ ،‬حقوق‪ ،‬روانشناسي‪ (... ،‬ذكر ميشود كـه در‬ ‫اين مقاله كوتاه فرصت پرداختن به آن ھا ميسر نبود‪.‬‬

‫‪5‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﻳﻚ ‪ -‬آﺑﺎن‪1390‬‬

‫‪7-‬‬


‫ه یِ مرد ھمينطوری باز مونده بلـکـه ﯾـکـی بـيـاد تـو‪،‬‬ ‫خون ِ‬ ‫آدمش پيدا نمی شه‪ ،‬پيدا بشه ھم دﯾگه مھمون نيسـت‪،‬‬

‫ﻣﻦ آدمِ ﻛﺎﻣﻠﻲ ﻫﺴﺘﻢ ﺑﺎ ﻳﻚ ﻧﻘﻄﻪ ﺿﻌﻒ‬

‫ﯾکراست می خواد صاحب خونه شه‪ .‬با شمـا نـبـودم‪ ،‬بـا‬ ‫فراز بودم که می خواد چترشو باز کنه‪ ،‬گفتم حسـابِ کـار‬ ‫ِ‬ ‫دستش بياد‪.‬‬

‫ﻓﺮﻧﺎز ﻓﺮﻫﻴﺪي‬

‫در واقع آد ِم خوشبختی ام و‬ ‫بيشتر خوشبختيمو مـدﯾـونِ‬ ‫ِ‬ ‫نقطه ضعفم ام‪.‬‬

‫ﯾه کسی ﯾه جاﯾی به ﯾکی ﯾه چيزی می گفت کـه مـن‬ ‫تصادفا شنيدم‪ ،‬می گفت اگه کسی بتونه بل بداھه نـيـم‬ ‫سـر کـار بـذاره‪ ،‬مـدﯾـره‬ ‫ساعت مزخرف ببافه و مردم رو‬ ‫ِ‬

‫البته نقاط قوتم ھم به احساس خوشبخـتـی ام کـمـک‬ ‫می کنه به طور مثال ھوش و استعداد‪ ،‬فھـم و کـمـاالت‪،‬‬ ‫خصوصيات فيزﯾکی برجسته )قابل رقابت با سـتـاره ھـای‬ ‫ھاليوود که نه‪ ،‬ولی احتماال باليوود(‪ ،‬تاثيرگزاری و نـقـش‬ ‫ه یِ قوت دﯾگه که چون رﯾا می شود در‬ ‫آفرﯾنی و ھزار نقط ِ‬ ‫اﯾن مقاله سخن کوتاه می کنم‪.‬‬

‫ت امشـب‪،‬‬ ‫موفقی می شه‪ .‬حاال منم فردا ظـھـر بـه وقـ ِ‬ ‫ه یِ اِم بی اِی دارم‪ .‬بی زحـمـت بـعـد از فـحـش‪،‬‬ ‫مصاحب ِ‬ ‫دعای خير بدرق ِ‬ ‫ه یِ راھم کنيد‪ .‬نذر مـی کـنـم در صـورتِ‬ ‫کشتی به گِـل‬ ‫ادبی پدر مادر دار برایِ‬ ‫ه یِ‬ ‫قبولی ﯾه مقال ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫نشسته تان بفرستم‪.‬‬ ‫وس سالم‬

‫در مھربانی به فلورانس ناﯾتينگـل سـه تـا سـور زدم و‬ ‫ت از خود گذشتگی رو خوندم‪ .‬در عزاداری ووی کِش و‬ ‫ِرس ِ‬ ‫در عروسی شھرام شب پره‪ ،‬خيالتان را راحت کـنـم کـال‬

‫ﺧﺎﻧﻢ ﻫﺎ و ﺧﺪﻣﺖ ﻣﻘﺪس!‬

‫چند جسمم در چند بدن‪ ،‬به روح ھم اعتقاد ندارم‪ .‬در ھـر‬ ‫مکان عمومی که فکرش را بکنـيـد زدم زﯾـره گـرﯾـه و در‬

‫ﺣﺴﺎم ﻳﺰدان ﭘﻨﺎﻫﻲ‬

‫حساس ترﯾن شراﯾط مثل سيب زمينـی پشـنـدی عـمـل‬ ‫زندگی حتی شما‪ ،‬انـواع فـال‬ ‫پيشگوئی‬ ‫کردم‪ .‬با قابليت‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫چای‪ ،‬قھوه‪ ،‬ورق‪ ،‬حافظ‪ ،‬گردو‪...‬‬

‫طبق معمول چند وقت پيش در حال پرسه زدن در فضای‬

‫دوستان می گن از ھر انگشتم ھنری می بـاره‪ ،‬لـطـف‬ ‫دارن دوستان اما باالخره تا نباشد چيزکی مـردم نـگـوﯾـنـد‬ ‫چيزھا‪ .‬اساسا آد ِم فرھيخته و فروتنی ام‪ ،‬کـه اﯾـن مـور ِد‬ ‫موروثی‪ .‬اشتباه نـکـنـيـن‪،‬‬ ‫خاص در خانواده ھای اشرافی‪،‬‬ ‫ِ‬ ‫گير اﯾـرانـی جـمـاعـت‬ ‫خود بزرگ بينی از خصوصياتِ ھمه‬ ‫ِ‬ ‫ھست اما حقيقتا من از اون دسته آدما نيستم که بـخـوام‬ ‫ه یِ خانوادگيم صحبت به ميون بـيـارم‪،‬‬ ‫از فتوحات و پيشين ِ‬ ‫مثلی ھست که می گه درخت ھر چه پر بارتر‪ ،‬افتاده تر‪.‬‬ ‫"در‬ ‫نقل مھمون نوازی شد‪ ،‬مادربزرگِ مادرم می گـفـت‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫خـاطـر‬ ‫باز"‪ ،‬مـادربـزرگِ مـادرم بـه‬ ‫خون ِ‬ ‫ه یِ مرد ھميشه ِ‬ ‫ِ‬ ‫ت سن ﯾه حرف رو اونقدر تکرار می کرد که ناخواسته‬ ‫کھول ِ‬ ‫ه یِ پـدریِ مـن ھـم شـد‬ ‫ه یِ ذھنت می شد‪ .‬خان ِ‬ ‫ملک ِ‬ ‫در‬ ‫مھمانسرای حضرت‪ .‬حاال اون به کنار‪ ،‬اﯾن‬ ‫سر دنيا ھم ِ‬ ‫ِ‬

‫‪6‬‬

‫مجازی بودم که نتاﯾج ﯾک نظر سـنـجـی تـوجـھـم رو بـه‬ ‫خودش جلب کرد‪ .‬سوال اﯾن بود‪" :‬آﯾـا بـا اجـبـاری بـودن‬ ‫خدمت سربازی برای آقاﯾان موافقيد ﯾا خير؟"‪ .‬عـدهای بـه‬ ‫اﯾن سوال جواب منفی داده بودن که خوب دور از ذھن ھم‬ ‫نبود‪ .‬اما عدهای دﯾگه به اﯾن سـوال پـاسـخ مـثـبـت داده‬ ‫بودن‪ .‬در دسته ی دوم ھم خانمھا حضور داشـتـن و ھـم‬ ‫آقاﯾان‪ .‬آقاﯾان عمدتاً کسانی بودن کـه دور ٔه سـربـازی رو‬ ‫پشت سر گذشته بودن و به عقيده ی اونھا بقيه ھم باﯾـد‬ ‫اﯾن مسير رو برن تا عدالت برقرار بشه‪ .‬بـه قـول دوسـت‬ ‫عزﯾزم‪ ،‬انگار تعرﯾف اونھا از عدالت‪ ،‬تقسيم مساوی فالکت‬ ‫بين انسانھاست! و اما خانومھاﯾی که به اﯾن سوال پاسخ‬ ‫مثبت داده بودن ادّعا میکنن که آقاﯾون باﯾد سربازی بـرن‬ ‫تا مرد بشن! من ھم به عنوان کسی کـه مـدتـی رو بـه‬ ‫خدمت سربازی گذرونده تصميم گرفتم لختی از تجـربـيـات‬

‫ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﻳﻚ ‪ -‬آﺑﺎن‪1390‬‬


‫خودم از اﯾن دوره رو بنوﯾسم تا شاﯾد اﯾن دسته از بـانـوان‬

‫و اونجا بود که ﯾاد گرفتم تنھا جاﯾی از پادگان که ساﯾه داره‬

‫گرامی بتونن دقيقتر در مورد اﯾن پدﯾده قضاوت کنن‪.‬‬

‫و اﯾستادن توش قدغن نيست تلفن عمومیھای پـادگـان‬

‫روز اول وقتی با بقيه بچهھا رفتيـم پـادگـان ﯾـه دسـت‬ ‫لباس پلنگی بھمون دادن که واسه ھمه ﯾا تنگ بود ﯾـا زار‬ ‫ميزد به تن و پوتينھاﯾی که کامال منـاسـب بـودن واسـه‬ ‫اﯾجاد ميخچه‪ ،‬تاول و ترک پا‪ .‬بعدشم ﯾه ليسـت دادن کـه‬

‫ھستند‪ .‬از اون روز به بعد تمام ظھرھا رو تـو صـف تـلـفـن‬ ‫ميگذروندم و کارم شده بود شنيدن قصّ ٔه دلتنگی مـادران‪،‬‬ ‫قصّ ٔه عشق نامزد ھا‪ ،‬و ضج ٔه بچه ھای ‪ ٢،٣‬ساله ای کـه‬ ‫بھانه ی پدرھاشون رو ميگرفتن!‬

‫تھيه کنيم‪ .‬تو اﯾن ليست ﯾه چيز نظر منو به خودش جـلـب‬

‫بعد از ظھر کالس داشتيم‪ .‬کالس اول‪ ،‬بھداشت‪ .‬پزشک‬

‫کرد و اون ھم بروس بود‪ .‬آخه گفته بودن باﯾد موھامـون رو‬

‫پادگان اومد و برامون توضيح داد که بـاﯾـد بـعـد از دسـت‬

‫با ‪ ۴‬بزنيم و من مونده بودم اﯾن آﯾنه شلجمی چه نيازی به‬

‫شوﯾی دست ھامون رو بشورﯾم! در ھمون کالس بود کـه‬

‫بروس داره؟! تا اﯾنکه چن روز بعد سربازی رسـمـا شـروع‬

‫من متوجه ارتباط تنگاتنگ سه گانه ی خدمت‪-‬سواد‪-‬بيضـه‬

‫شد‪ .‬اولين چيزی که بھمون ﯾاد دادن مرتـب کـردن تـخـت‬

‫شدم وقتی که ﯾکی از ھمرزمانم از آقـای دکـتـر پـرسـيـد‬

‫بود‪ ،‬و در آخر ھم فرمانده محترم ﯾگان فرمودن که بـعـد از‬

‫"مگر چه فرقی ھست بين بيض ٔه دﯾپلمه و بيضه ليسانسه‬

‫ھم ٔه اﯾن مراحل با بروس باﯾد محکم پتوھا رو شونه کنيـن‪.‬‬

‫که اگه ھر دو وارﯾس داشته باشن صاحـب اولـی مـعـاف‬

‫البته فرمانده با دﯾدن شاخھای روی سر ما لـطـف کـرد و‬

‫میشه اما صاحب دومی نه"؟! و آقای دکـتـر ھـم ھـيـچ‬

‫توضيح داد که چون پتوھا مرغوب نيستن کرک پس ميدن و‬

‫جوابی برای چنين قانون شگفت انگيزی نداشت!‬

‫شما اگه اﯾن کارو نکنين کرک ھای معلق در ھـوا بـاعـث‬ ‫ميشن که سل بگيرﯾن! و از اونجا بود که فھميدم ﯾـه مـرد‬ ‫کچل ممکنه خيلی بيشتر از ﯾـک خـانـم بـه بـروس نـيـاز‬ ‫داشته باشه!‬

‫کالس دوم اون روز سنگر و اسـتـحـکـامـات بـود‪ .‬جـنـاب‬ ‫سرگرد جلسه اول رو به تانک اختصاص داد و گفت که تنھا‬ ‫آر پی جی و توپھا ﯾا راکتھای سنگين تر از اون ھستنـد‬ ‫که میتونن تانک رو از پا در بيارن! در ھمين لحـظـه رنـدی‬

‫بعد نوبت به شيفت بندی نگھبانیھا رسـيـد‪ .‬ﯾـه گـروه‬

‫پرسيد "ﯾعنی نارنجک نميتونه؟" و سرگرد با اقتداری مـثـل‬

‫باﯾد از اسلحه خونه کيشيک ميدادن‪ ،‬ﯾه گروه از موتور کولر‬

‫زدنی گفت "خير"‪ .‬ھمانجا بود کـه تـنـھـا قـھـرمـان غـيـر‬

‫آساﯾشگاه که عمال با ارزشترﯾن شيئ تو پادگان محسوب‬

‫کارتونی دوران کودکی من ﯾعنی حسين فھميده در نـظـرم‬

‫ميشد و ﯾک گروه ھم از سربازھا وقتـی مـيـخـوابـن بـاﯾـد‬

‫فرو رﯾخت و تبدﯾل شد به پسرکی که در اثر ندﯾدن آموزش‬

‫مراقبت ميکردن‪ ،‬چون تختھا ‪ ٢‬طبقه بود و خـيـلـی کـم‬

‫الزم نظامی نارنجک به خودش بسته‪ ،‬جونش رو فدا کـرده‬

‫عرض‪ .‬ظاھراً در گذشتـه چـنـد بـاری سـربـازان وطـن از‬

‫بی آنکه اون تانک لعنتی حتا آخ گفته باشه!‬

‫تختھا افتاده بودن و با صورتھای خونين و مالين و ابـرو و‬ ‫گونه شکسته روانه بيمارستان شده بـودن کـه احـتـمـاال‬ ‫تاثيری در مرد بودنشون ھـم داشـتـه الـبـتـه بـه صـورت‬ ‫معکوس‪ .‬فرماندھان عزﯾز ھم به اﯾن نتيجه رسـيـده بـودن‬ ‫که بھترﯾن راه حل گماشتن نگھبان برای سربازھا ھـنـگـام‬ ‫خواب ھست تا اﯾن اتفاق تکرار نشه!‬

‫بعد از سنگر و استحکامـات نـوبـت بـه شـام رسـيـد‪.‬‬ ‫بچه ھا اسمش رو گذاشـتـه بـودنـد خـورشـت وحشـت‪.‬‬ ‫بادنجان‪ ،‬سيب زمين و گوجه فرنگی رو تصور کنين کـه بـا‬ ‫ھم درون دﯾگه رﯾخته شده بـاشـنـد‪ ،‬تـا سـيـب زمـيـنـی‬ ‫بخواھد بپزد‪ ،‬بقيه له شده اند و قابل تشخيص نيستن! به‬ ‫اضافه ی مقادﯾر متنابھی کافور که خوب بعد از چند روز اثـر‬

‫نوبت به ناھار رسيد‪ .‬زرشک پلو با مرغ! عالی بود فـقـط‬

‫اون ھم خنثا شد‪ .‬ناگفته نماند که در پـادگـان ھـم مـثـل‬

‫‪٢‬تا چيز کم داشت‪ ،‬زرشک و مرغ! بعد از ناھـار ھـم نـيـم‬

‫ھمه جای دﯾگر "دارندگی و برازندگی" حکم فرما بود و اگر‬

‫ساعتی فرصت داشتيم تا نماز اما کسی حق برگشتن به‬

‫پول داشتی ميتونستی بری بوفه و غذای دلخواھـت )؟!(‬

‫آساﯾشگاه نداشت و ھمه باﯾد حتما زﯾر آفتاب مرداد بـرنـزه‬

‫رو بخوری که ﯾکی دو پله از غذای سلف بھتر بود! بـعـد از‬

‫ميشدن‪ ،‬برنزه تر از برنزهھـای ولـی عصـر تـا تـجـرﯾـش!‬

‫شام ھم نوبت بـه بـھـداشـت رسـيـد‪ .‬دسـتـشـوﯾـی و‬

‫‪7‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﻳﻚ ‪ -‬آﺑﺎن‪1390‬‬


‫ھمامھاﯾی که درھاشون فقط از ناحي ٔه سينـه تـا زانـو رو‬ ‫پنھان ميکرد و ھيچ کدوم قفل نداشت‪ .‬وقتی علت رو جوﯾا‬ ‫شدم دوستان گفتن که سربازان عزﯾـز بـه دلـيـل نشـاط‬

‫ﺟﺎده در ﺷﺐ‬

‫روحی بسيار زﯾاد ممکنه به اعتياد‪ ،‬ھمجنس بازی )الـبـتـه‬ ‫نه از نوع طبيعی( ﯾا خود کشی رو بيارن کـه بـا طـراحـی‬

‫رﺿﺎ ﺟﻌﻔﺮي‬

‫درھا به اﯾن سبک‪ ،‬اﯾن مشکالت ھم حل میشه! و البته‬ ‫دوستان در مورد بھداشت به ﯾک نکت ٔه دﯾـگـه ھـم اشـاره‬

‫" شبی گيسو فرو ھشته به دامن‬

‫کردن و اون نداشتن آب لوله کشی و سيسـتـم فـاضـالب‬ ‫ھست‪ .‬به عبارت دﯾگه پادگان چند تا چاه داره بـه عـنـوان‬ ‫چاه فاضالب‪ ،‬و چندتا چاه به عـنـوان چـاه آب کـه کـمـک‬ ‫میکنن به پيداﯾش و رشد انگـل در رودهھـای سـربـازان‬ ‫وطن‪.‬‬

‫پالسين معجر و قيرﯾنه گرزن‪.‬‬ ‫پيدا کن گرز جبار را!"‬ ‫احمد خودش را در صـنـدلـی فـرو کـرد‪ .‬گـفـت "گـرزن‬

‫زﯾاد سرتون رو درد نمـيـارم‪ .‬روزھـا بـه ھـمـيـن مـنـوال‬ ‫گذشت‪ .‬ورزش صبحگاھی‪ ،‬کالس‪ ،‬گشـنـه پـلـو‪ ،‬رژه در‬ ‫آفتاب ‪ ٢‬بعد از ظھر مرداد روی آسفـالـت سـيـاه‪ ،‬کـالس‪،‬‬ ‫شام‪ ،‬نگھبانی‪ ...،‬باالخره اولين مـرخصـی گـروھـان فـرار‬ ‫رسيد‪ ١٢۵ .‬کچل الغر برنزه که از فرط ندﯾدن جنس مخالف‬ ‫در اﯾن مدت‪ ،‬ھر جنس مخالفی رو از دختر ‪ ٩‬ساله تا پـيـر‬ ‫زن ‪ ٩٠‬ساله دﯾد میزدن‪ ،‬و به علت کم خـوابـی‪ ،‬تـغـذﯾـه‬ ‫نا مناسب و ارتباط نداشتن با دنيای بيرون به مـوجـوداتـی‬ ‫پرخاشگر تبدﯾل شده بودن!‬

‫ﯾعنی تاج" راننده گفت " تو پيدا کن جـبـار را‪ .‬مـرد بـزرگ‬ ‫آسمان!"‬ ‫احمد کف دو دستش را دور ليوان داغ چای گـرد کـرد و‬ ‫بينی اش را به سردی پنجره مه گرفته چسباند‪ .‬نتوانست‬ ‫چيزی تشخيص دھد‪ .‬راننده گفت " آن سه ستـاره پشـت‬ ‫ھم را می بينی‪ .‬کمربندش اسـت‪ ".‬و بـا انـگـشـت بـه‬ ‫جاﯾی در تارﯾکی آسمان اشاره کرد‪ .‬احمد به خود زحـمـت‬ ‫نداد که خـم شـود‪ .‬ھـورتـی کشـيـد و گـفـت "مشـکـل‬ ‫شوھرش چی بود؟" راننده دستی به موھای سـفـيـدش‬

‫در بقيه مدت ھم کم کم ﯾاد گرفتيم از گروھانھای دﯾگـه‬ ‫ﯾا حتی اتاق فرمانده ﯾخ بدزدﯾم‪ ،‬باگ سيـسـتـم حضـور و‬ ‫غياب ھم در اومد و روزھـای زﯾـادی خـدمـت از مـقـدس‬ ‫پيچونده شد‪ .‬روشھای پارتی بازی‪ ،‬زد و بـنـد و قـاچـاق‬ ‫موباﯾل و سيگار و غيره به داخل پادگان رو ھم خيـلـی زود‬ ‫ﯾاد گرفتيم تا باالخره تمام شد بی ھيچ دستاوردی!‬ ‫حاال شما خانم محترمی که فقط به گوشت خـورده کـه‬ ‫سربازی آقاﯾون رو مرد میکنه‪ ،‬و تو ھم طوطيوار تـکـرارش‬ ‫ميکنی‪ ،‬با اﯾن چيزھاﯾی که شنيدی کـه صـرفـا خـاطـرات‬ ‫واقعی من بودن‪ ،‬آﯾا باز ھم فکر ميکنـی دو سـال حضـور‬ ‫اجباری در چنين سيستم فشلی ميتونه باعث ارتقا فرد ﯾا‬ ‫جامعه ش بشه؟ ﯾا فکر ميکنی طراحان چنين سيستمـی‬ ‫واقعا به فکر ارتقای تواناﯾیھای انسانھا ھستن؟‬

‫کشيد که در پشت بلند و بافته و در کف سر خـالـی بـود‪.‬‬ ‫"شــوﯾــش مــھــنــدس بــود‪ .‬روزی دســت تــقــدﯾــر از‬ ‫بلندای عمارتی به زمينش فکنده‪ ،‬بيچاره مـرد بـی جـان‬ ‫شد‪ .‬زنده است‪ ،‬اما حس و شعور از کالبدش به در شـده‪.‬‬ ‫نبات‪ .‬بيچاره مـرد! دب اکـبـر را بـيـاب‪ .‬حـوالـی شـمـال‬ ‫غرب‪ .‬چونان مالقه اﯾست‪".‬‬ ‫احمد از روی کنجکاوی سری خم کرد تا مالقه را ببـيـنـد‪.‬‬ ‫ولی واقعا عالقه ای به پيدا کردن صور فـلـکـی نـداشـت‪.‬‬ ‫صدای چرخيدن ھيجده الستيک روی آسفالـت ﯾـخ زده از‬ ‫ھر سوراخ کابين سرک می کشيد‪ .‬ھنوز بدنش می لرزﯾد‪.‬‬ ‫چای را محکم تر گرفت و پيش از آنکه قندی بـه دھـانـش‬ ‫بيندازد گفت "نه ھر که سر بتراشد قلـنـدری دانـد‪ ...‬خـدا‬ ‫خيرت بده‪ .‬اگه تا نيم ساعت دﯾگه ماشين گيرم نمی اومد‬ ‫ﯾخ زده بودم‪ "....‬راننده که سيخ نشسته بود و چشـم از‬ ‫جاده نمی گرفت گفت " از مردی به دور است‪ ...‬از مـردی‬

‫‪8‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﻳﻚ ‪ -‬آﺑﺎن‪1390‬‬


‫تو کرﯾمخان‪ .‬انقالب ھم بعضی وقت ھا ميرم‪ .‬حتـی زﯾـر‬

‫شانه کرد‪" .‬اول که ھمان ﯾک شـب بـرای ھـمـه عـمـرم‬

‫پل‪ .‬ولی معموال کرﯾمخان‪ .‬کالس کار‪ ،‬اونجا متفاوته‪ ...‬حاال‬

‫بس بود‪ .‬غاﯾت جمال‪ .‬ھيچ از خانمی کم نگذاشت‪ .‬ھـيـچ‬

‫چرا فقط ﯾک شب؟" راننده دستی به سبيل سـفـيـد تـاب‬

‫خست نکرد‪ .‬انسان بزرگی بود‪ ...‬دﯾِّم که زن شـوھـر‬ ‫ھم‬ ‫ّ‬

‫داده اش کشيد و گفت " زن واقـعـی بـود! غـاﯾـت ﯾـک‬

‫دار که با مرد دﯾگری بنشيند تا شوﯾش بزﯾد‪ ،‬ھـمـان ﯾـک‬

‫انسان‪ .‬مرا گفت ای جالل الدﯾن! شبی در کنار تو خواھـم‬

‫شبش براﯾش ھمه عمر می گذرد‪ ...‬من راننده بـيـابـانـم‪.‬‬

‫خفت که ھر شب پيش ھر نامردی نخسبم‪ .‬انسان بـود‪...‬‬

‫ولی اﯾن چيز ھا را می فھمم‪ .‬نامرد نيسـتـم‪ .‬بـی سـواد‬

‫شرطی داشت‪ .‬گفتم ای پری! به دﯾده منت‪ .‬جان خواھی‬

‫ھم نيستم‪ .‬اولين دبيرليسانس دبيـرسـتـان نـمـازی مـن‬

‫سھل است‪ .‬کمال ﯾک زن‪ ...‬در آن ھنگام که می گيرند بـر‬

‫بودم!‪ "...‬احمد با تعجب گفت " شما ليسـانـس داری؟" و‬

‫شاخ تالجن ساﯾه ھا رنگ سياھی‪ ...‬ی بده!" احمد گفت‬

‫آھسته ادامه داد "ﯾا رب اﯾن نوگل خندان که سـپـزدی بـه‬

‫" شعر نو قبول نيست" راننده گفت " مـگـر در بسـاط تـو‬

‫منش‪ "...‬راننده سينه اش را جلو داد و بـادی بـه غـبـغـب‬

‫شعر نو جاﯾی ندارد؟ ﯾا که مثل دﯾگر دسـتـفـروشـان نـان‬

‫انداخت‪":‬مپندار! ليسانس ادبيات‪ .‬فارغ التحصيل سـال ‪48‬‬

‫روزت را از دﯾـوان اﯾـرج مـيـرزا و سـوزنـی سـمـرقـنـدی‬

‫دانشگاه پھلوی‪ ".‬و از ته دل خندﯾد‪ .‬احـمـد چـای دﯾـگـری‬

‫درآوری‪.‬انتشارات سحرگاھان را می شـنـاسـی؟ تـقـاطـع‬

‫رﯾخت‪ .‬حسابی گرم شده بود‪ .‬جاده روبروﯾش تارﯾک و زﯾر‬

‫کرﯾمخان با‪ ...‬خيابانی که در خاطرم نيست‪ "...‬احمد کمی‬

‫الﯾه بسيار نازکی از مه غرق بود‪ .‬راننده ھمان طور که بـه‬

‫فکر کرد‪ .‬دستمال را از زﯾر داشبورد در آورد و مه پنجره جلو‬

‫جاده خيره بود گفت "دﯾگر اﯾنکه نجابت را مالمت نيـسـت‪.‬‬

‫را پاک کرد‪.‬دوباره خودش را در پتو پيـچـيـد‪" .‬ﯾـاقـوت جـان‬

‫ھنوز مرا ھمسر است‪ .‬درﯾغا وصال‪ ،‬به ﯾک شب به ﯾـغـمـا‬

‫فزاﯾش‪ ،‬از آب لطف زاده‪ ...‬شرطش چی بود؟" راننده بـوق‬

‫رفت‪ ...‬پروﯾن مرا تنھا نگذاشت‪ .‬ھر شب با من است‪ .‬ھـر‬

‫بلندی زد و از وانتی که چراغ ھای عقبش سـوخـتـه بـود‬

‫شب در اﯾن سياھی‪ .‬سمت راست ارابه ران‪ .‬بر کوھان آن‬

‫سبقت گرفت‪ .‬بعد حواسش را جمع کـرد "شـوھـرش کـه‬

‫گاو دو شاخ سوار‪ .‬بجوی آن گاو خشمگين را زﯾـر سـتـاره‬

‫دﯾگر ﯾارای کار نداشت‪ .‬زندگـی اش را فـروخـت و خـرج‬

‫قطبی‪ "...‬احمد بدنش را کشيد‪ .‬زﯾر لب گفت "زن شـوھـر‬

‫شوھر کرد‪ .‬خرج زنده ای که مـرده بـود‪ .‬چـيـزی بـراﯾـش‬

‫دار!‪ "...‬راننده لبخندی زد و گفـت "مـپـنـدار! مـرد بـا زن‬

‫نمانده بود‪ .‬شرطش قبول بود‪ .‬پيش از آنکه بـگـوﯾـد قـبـول‬

‫شوھر دار به کنار نمی آﯾد‪ .‬طالقش را ھـمـان روز گـرفـت‪.‬‬

‫بود‪ .‬بيست و ھشت روز در ماه کار می کنم‪ .‬ﯾـک و نـيـم‬

‫مالی جوانی ھست که تابستان ھا ھمسـفـر اسـت‪ .‬او‬ ‫ّ‬

‫مليون ھر ماه سھم آن گياه لوله پيچ است‪ .‬چـيـزی بـرای‬

‫عقـدمـان کـرد‪ .‬عـقـد دائـم‪ .‬اگـر چـه شـبـی بـيـشـتـر‬

‫خودم نمی ماند جز ادای قول شرف‪ ...‬جـز مـردانـگـی در‬

‫نکشيد‪...‬شربتی از لب لـعـلـش نـچـشـيـدﯾـم و بـرفـت‪...‬‬

‫حق آن زن ‪ ...‬ھمه شب نـھـاده ام سـر چـو سـگـان بـر‬

‫ت بده!" احمد گفت " زن که طالق گـرفـت تـا چـھـل روز‬

‫آستانش‪ ...‬پيدا کن کلب اکبر را در غرب اﯾـن سـيـاھـی‪...‬‬

‫نمی تونه عقد کنه" راننده گفت "ما کـه کـردﯾـم و شـد"‬

‫بجوی آن پير سگ را‪ "...‬وانگشتش را رو به نقـطـه ای در‬

‫احمد گفت " عقد باطله" راننده نگاھی به احـمـد کـرد و‬

‫آسمان کرد‪.‬احمد نگاھی به آسمان سياه پر ستـاره کـرد‪.‬‬

‫مالﯾی؟!" احمد کمی مکث کرد و گفت " نگـاه‬ ‫گفت" شما ّ‬

‫لرزش کابين در دست انداز ھای جاده‪ ،‬از ستاره ھا چيـزی‬

‫به دستفروشی ام نکن‪ .‬من ليسانس حـقـوقـم‪ .‬شـراﯾـط‬

‫جز خطوط رﯾز و مبھمی باقی نمی گذاشت‪ .‬پتـو را روی‬

‫عقد رو ھم بلدم‪ ".‬وبعد با خنده گفت " مپنـدار! دانشـگـاه‬

‫خودش کشيد و دوباره چای رﯾخت‪ .‬ليوانی ھم بـه دسـت‬

‫تھران سال ھفتاد و چھار"‪.‬‬

‫راننده داد‪ .‬گرمای مطبوعی کابين را پر کرده بود‪ ".‬خـيـلـی‬ ‫مردی آقا جالل‪ ...‬جسارت نباشه ھا‪ .‬ولی دﯾگه زنت بـود‪.‬‬ ‫به نظرم اﯾن که فرداش خودکشی کرد ﯾه جور تقـلـبـه‪ .‬بـا‬ ‫زرنــگــی ﯾــه شــب خــودش رو بــا ھــمــه عــمــر تــو‬ ‫عوض کرد‪"...‬راننده شانه اش را از جيب پيراھنش در آورد‬ ‫و بدون اﯾنکه در آﯾنه نگاھکند‪ ،‬سبيل ھای تاب داده اش را‬

‫‪9‬‬

‫راننده چيزی نـگـفـت‪ .‬چشـم بـه جـاده دوخـتـه بـود‪.‬‬ ‫چشمھای احمد گرم شده بود و ﯾکنواختی شب خواب بـه‬ ‫جانش انداخته بـود‪ .‬کـمـی کـه گـذشـت احسـاس کـرد‬ ‫سرعت ماشين کم می شود‪ .‬پرسيد " پـنـچـر شـدی؟"‬ ‫راننده‪ ،‬ترﯾلر را متوقف کرد و گفـت " بـرو پـاﯾـيـن" احـمـد‬

‫ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﻳﻚ ‪ -‬آﺑﺎن‪1390‬‬


‫پيش از آنکه احمد فرصت کند تکانی بخورد‪ ،‬خم شد و بـا‬ ‫دست چپ در را باز کرد به پاﯾين ھلش داد‪ .‬دقيقه ای طول‬ ‫کشيد تا احمد بفھمد کجاست‪ .‬در ميدانی تارﯾک‪ .‬تنـابـنـده‬ ‫ای نبود‪ .‬سوز باد صورتش را می خراشـيـد‪ .‬بـاﯾـد راه مـی‬ ‫رفت و گرنه ﯾخ می زد‪ .‬کدام جاده به تـھـران مـی رود؟‪...‬‬ ‫شمال‪ ...‬ستاره قطبی‪ ...‬پيدا کن جبا ّر را!‬

‫‪We're born alone ...‬‬

‫ﻋﻜﺲ از ﻋﻠﻲ ﻓﺎﺧﺮي‬

‫‪10‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﻳﻚ ‪ -‬آﺑﺎن‪1390‬‬


‫ﻣﺎﻫﻨﺎﻣﻪ اﻳﺮاﻧﻴﺎن‬

‫‪Email: editor@iraniansmonthly.com‬‬ ‫‪Website: http://iraniansmonthly.com‬‬ ‫ﺷﻤﺎ و اﻳﺮاﻧﻴﺎن‬ ‫وﺑﺴﺎﻳﺖ ﻧﺸﺮﻳﻪ اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﺑﺎ ﻗﺎﺑﻠﻴﺖﻫﺎي ﻣﺘﻨﻮﻋﻲ از ﻗـﺒـﻴـﻞ ارﺳـﺎل‬

‫ﭘﺲ از ﻋﻀﻮﻳﺖ در ﭘﺎﻳﮕﺎه ﻧﺸﺮﻳﻪ‪ ،‬و در ﺻﻮرت ﺗﻤﺎﻳـﻞ ﺑـﻪ ارﺳـﺎل‬

‫آﻧﻼﻳﻦ ﻣﻄﺎﻟﺐ و اﻣﻜﺎﻧﺎت ﺑﻲ ﻧﻈﻴﺮ دﻳﮕﺮ در ﺧﺪﻣﺖ ﻋﻼﻗﻪ ﻣﻨﺪان ﺑﻪ‬

‫ﻣﻄﻠﺐ‪ ،‬ﺑﺎ ﻣﺎ ﺗﻤﺎس ﺑﮕﻴﺮﻳﺪ و درﺧﻮاﺳﺖ ارﺗﻘﺎي ﺳﻄﺢ‪ ،‬از ﻋﻀﻮ ﺑـﻪ‬

‫اﻳﻦ رﺳﺎﻧﻪ ﻓﺮﻫﻨﮕﻲ ﻣﻲﺑﺎﺷﺪ‪.‬‬

‫ﻧـﻮﻳﺴـﻨــﺪه ﻧـﻤـﺎﻳــﻴـﺪ‪ .‬ﺑــﺎ ارﺗـﻘــﺎي ﺳـﻄـﺢ ﺑـﻪ ﻧــﻮﻳﺴـﻨــﺪه‪،‬‬

‫ﺑﺮاي ﻋﻀﻮﻳﺖ در ﭘﺎﻳﮕﺎه ﻧﺸﺮﻳﻪ ﻛﺎﻓﻲﺳﺖ ﺗﺎ ﺷﻨﺎﺳﻪ ﻛﺎرﺑﺮي و رﻣـﺰ‬

‫ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺟﻤﻊ اﻋﻀﺎي ﻓﻌﺎل اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﻣﻲ ﭘﻴﻮﻧﺪﻳﺪ‪ .‬اﻳﻦ اﻣﺮ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻟـﺔ‬

‫ورود ﺧﻮد را اﻳﺠﺎد و ﻧﺸﺎﻧﻲ اﻟﻜﺘﺮوﻧﻴﻚ ﺧﻮد را وارد ﻧﻤﺎﻳﻴﺪ ﺗـﺎ ﺑـﻪ‬

‫ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻦ اﺳﺎﺳﻨﺎﻣﻪ و ﻣﻠﺰوﻣﺎت آن ﺗﻠﻘﻲ ﻣﻲﮔﺮدد‪.‬‬

‫ﺧﺎﻧﻮاده اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﺑﭙﻴﻮﻧﺪﻳﺪ‪.‬‬ ‫اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﻣﺸـﺘـﺎﻗـﺎﻧـﻪ در‬ ‫اﻧـــﺘـــﻈـــﺎر‬ ‫ﻫــﻤــﻜــﺎري‬ ‫ﺷﻤﺎﺳﺖ‪.‬‬

‫‪24‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و ﻳﻚ ‪ -‬آﺑﺎن‪1390‬‬


Iranians Social and Cultural Monthly of Iranians in Edmonton

November 2011 – Aban 1390

41 Year 5, No.1

‫ﻋﻜﺲ از ﻋﻠﻲ ﻓﺎﺧﺮي‬

Editor’s note Death penalty A perfect person with one flaw Ladies and the military service The road at night

Editor: Pegah Salari This issue’s writers: Pegah Salari, Hesam Yazdanpanahi, Mohsen Anvari, Farnaz Farhidi Reza Jafari Page Designer: Mona Saedi Photos: Ali Fakheri

Cover Photos: Time In Flight Square (F) Slowly Comes ... Slowly Goes Away (R)

Executive Board: Khosrow Naderi, Mohsen Nicksiar, Hesam Yazdanpanahi, Ali Khakbazan Fard


Turn static files into dynamic content formats.

Create a flipbook
Issuu converts static files into: digital portfolios, online yearbooks, online catalogs, digital photo albums and more. Sign up and create your flipbook.