ﻣ ﺎ ﻨﺎ
ﯽ-ا ﻤﺎ ﯽ ا ا ﯿﺎن اد ﻮ ﻮن
ﭘ ﺳﺎل ﻢ -ﻤﺎره 2آ
1390دﺳﺎ
42 ﺮ 2011
درگذشت تاسف بار ھموطن عزيز آقای دکتر عباس نژاد را به خانواده ايشان و جامعه ايرانيان ادمونتون تسليت می گويد .روحش شاد. Mingayنشريه ايرانيانPhoto by Maurice
ﻳﺎدداﺷﺖ ﺳﺮدﺑﻴﺮ
2
از ﻣﺎﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺮ ﻣﺎﺳﺖ
3
در ﺑﺎب ﻧﻈﺮ دادن ،ﻗﻀﺎوت ﻛﺮدن
6
م سووليت تم ام مطال ب منت شره در ن شريه ب ه عھ ده نوي سنده و تھي ه کنن ده مطل ب ب وده و نشريه ايرانيان مسووليتی در قبال آن ندارد.
ﻓﺎرﺳﻲ ﺷﻜﺮ اﺳﺖ ﻧﮕﺎﻫﻲ ﻧﺰدﻳﻜﺘﺮ ﺑﻪ ﺟﻨﮕﻬﺎي آﻣﺮﻳﻜﺎ ﺑﺎ
10
ﻋﺮاق و اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن
ﭘﮕﺎه ﺳﺎﻻري ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﮔﺎن اﻳﻦ ﺷﻤﺎره:
ﻋﻜﺲ اول :ﺑﺮف ﭘﺎﻳﻴﺰي
ﭘﮕﺎه ﺳﺎﻻري ،ﻓﺮزان ﻏﻼﻣﺮﺿﺎ ،اﻣﻴﺮ ﺣﺴﻦ ﻧﺠﻔﻲ ﻋﻠﻲ ﺧﺎﻛﺒﺎزان ﻓﺮد ،ﻣﺤﺴﻦ اﻧﻮاري ،ﻧﻴﻤﺎ ﭘﻮر ﭘﺮﻫﻴﺰﮔﺎر آرش ﭘﻨﺎﻫﻲ ﻓﺮد ،رﺿﺎ ﺟﻌﻔﺮي ،ﺳﻔﺎﻧﻪ ﻣﺤﻘﻖ ﻧﻴﺸﺎﺑﻮري روﻳﺎ وﻗﺎر
ﻋﻜﺲ آﺧﺮ :روز زﻣﺴﺘﺎﻧﻲ
ﻋﻜﺲMaurice Mingay, Andreas Wonisch :
و ﻧﻈﺮﻳﻪ ﭘﺮدازي 8
ﺳﺮدﺑﻴﺮ:
زﻧﺪﮔﻲ ﭘﺲ از ﻣﺮگ
12
از آرش ﻣﺤﻤﺪ ﭘﻮر و ﻧﺎﺻﺢ ﺧﺪاﻳﻲ
اﻧﺴﺎﻧﻲ ﺑﻪ ﻧﺎم ” ﺗﻮ “
15
ﺻﻔﺤﻪﺑﻨﺪي :ﻣﻮﻧﺎ ﺳﺎﻋﺪي
ﻧﺎﮔﻔﺘﻨﻲ
16
ﻳﺎد ﻣﻲ ﮔﻴﺮﻳﻢ از ﺳﻨﺠﺎب ﻫﺎ...
18
ﺷﻌﺮ
19
ﻣﻬﻠﺖ ارﺳﺎل ﻣﻘﺎﻻت ﺗﺎرﻳﺦ ﭘﺎﻧﺰدﻫﻢ ﻫﺮ ﻣﺎه ﻣﻲﺑﺎﺷﺪ.
ﻫﻴﺄت اﺟﺮاﻳﻲ :ﻧﻴﻤﺎ ﻳﻮﺳﻔﻲ ،ﺧﺴﺮو ﻧﺎدري
ﭘﻴﺸﻨﻬﺎدات و ﻣﻘﺎﻻت ارﺳﺎلﺷﺪه ﭘﺲ از اﻳـﻦ ﺗﺎرﻳـﺦ
ﻣﺤﺴﻦ ﻧﻴﻚﺳﻴﺮ ،ﻣﺤﻤﺪ ﻋﻠﻲ ﻓﺎﺧﺮي ،ﺣﺴﺎم ﻳﺰدان ﭘﻨﺎﻫﻲ ﻋﻠﻲ ﺧﺎﻛﺒﺎزان ﻓﺮد
در ﺷﻤﺎرهي ﺑﻌﺪي ﻣﻨﻌﻜﺲ ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ. ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و دو -آذر1390
"گرﯾه" کردن و اشک رﯾختن بـرای اﯾـن دوچـرخـه ھـا سوارھا از راھی برای تخليه مقـطـعـی درد و تشـوﯾـش،
ﻳﺎدداﺷﺖ ﺳﺮدﺑﻴﺮ
تبدﯾل به روضه خوانی تمام نشدنی مصائب ِ تحمل ناپذﯾر ِ
ﻗﺮﺑﺎﻧﻲ ﻧﺒﺎﺷﻴﺪ!
زندگيشان شده اسـت .مـی خـواھـم دربـاره دوچـرخـه
ﭘﮕﺎه ﺳﺎﻻري
سوارھای "ھميشه قربانی" بنوﯾسم.
زﯾر بار زور ِ زندگی گاھی نباﯾد رفت .ﯾعنـی ھـيـچ وقـت نباﯾد رفت .فقط چون از واژه ھای مطلقی مثل "ھيچ وقت" ھم بھتر است اجتناب کرد می گوﯾم "گـاھـی" .شـبـيـه ِ دوچرخه سواری در ﯾک جادۀ کوھستانی پر از چالـه ھـای کوچک و بزرگ است .آدم ھا متناسب با بزرگی چرخ ھای دوچرخه ھاﯾشـان ،مـھـارتشـان در دوچـرخـه سـواری و انتخاب ِ مسير ِ رکاب زدن ،با چاله ھای مختلفـی مـواجـه شده ،به درون آنھا سقوط و ﯾا از روی آنھا عبور می کننـد.
تمام بد بياری ھای زندگی ﯾک "قربانی" تقصيـر فـرد ﯾـا افراد دﯾگری است .ھميشه اگر "چنان طـور" نشـده بـود "چنين طور" ھم نمی شد .به ندرت عـبـارت "تـقـصـيـر از خودم بود" ﯾا "اﯾکاش جور دﯾگری عـمـل کـرده بـودم" در ترکيب جمله بندی ھای ﯾک "قربانی" شنيده مـی شـود. تمام نا کارآمدی ھای شخصی ِ فـرد قـربـانـی بـه دلـيـل وابسته بودن به خطای سرزده از دﯾگری ،ھميشه نـادﯾـده گرفته می شود.
سوخت و سوزی ھم در کار نيست .ھر قدر ھـم مـاھـر و
"قربانی" شاﯾد به طور موقت چنـد نـفـری ھـم درد و
جاده ھر چه قدر به نظر صاف و چرخھای دوچرخه ھر چـه
غمخواربرای کاستی ھای زندگی اش پيدا کـنـد ولـی بـه
قدر ھم که بزرگ ،ھر دوچرخه سواری باالخـره ﯾـک روزی
زودی در تک تک غمخواران امروز ھم مشکلی ،خـطـاﯾـی،
ﯾک جاﯾی در ﯾک چاله ای ﯾا گـاھـی حـتـی چـاھـی فـرو
قصوری ،چيزی پيدا می کـنـد و بـاز بـه انـزوای زنـدگـی
می افتد! درست مثل بدبياری ھای زندگی .مثل تمـام آن
ھميشه زندان گونه اش بر می گردد .برای "قربانـی" ،بـه
مواردی که برای ھر کدام از ما در زندگی الاقل ھزار بـاری
ازای تک تک احساسات منفی ای که در طول شبـانـه روز
پيش آمده است .زندگی ھمان جاده کوھستـانـی و فـرد
تجربه می کند ،در دنيای بيرون از خودش "مـقـصـر" وجـود
فرد ِ ما دوچرخه سوارﯾم .وقتی چرخ ھای جلو در چاله ای
دارد .ھميشه از زندگی و سرنوشت ،سوال ِ تکراری ِ "آخر
گير می کنند وکنترل دوچرخه از دست خارج می شـود و
چرا برای من؟" را می پرسند و بی شـک بـه نـدرت ھـم
برای لحظاتـی جـای زمـيـن و آسـمـان بـا ھـم عـوض
پاسخی براﯾش درﯾافت می کنند" .قربانی" به طور آگاھانه
می شوند چه کار می کنيم؟
انتخاب می کند که به جای بيرون آمدن از "چالـه" و پـيـدا
زﯾر بار زور ِ زندگی نباﯾد رفـت .مـی خـواھـم دربـاره آن دسته ای از دوچرخه سوارھا بنوﯾسم که سـقـوط در ھـر چاله براﯾشان فرصتی است بـرای عـزاداری ھـای تـمـام نشدنی ،جلب ترحم اطرافيان و به کار گرفتن اﯾـن تـرحـم برای اﯾجاد ارتباط با ساﯾر دوچرخه سوارھا .آن گروھی که غالبا مدت ھـای مـدﯾـد تـه ھـر چـالـه ای در تـارﯾـکـی می نشينند ،دست ھمکاری رھگذران غرﯾبه ﯾا آشنا را رد می کنند و تمام تمرکز و نيروﯾشان صرف شرح و تـفـصـيـل دادن به بدبختی ھا و بد شانسی ھاﯾشان می شود.
کردی راھی برای پر کردن آن و جلوگيری از رخ دادن تجربه مشابه برای دوچرخه سواران دﯾگر ،ته چاله بنشيند و بـر حال زار خود اشک برﯾزد و دوچرخه سوار قبلی که از کـنـار چاله بی توجه عبور کرده بوده را "لعنت" کنـد" .قـربـانـی" ھربار که کسی حالی از احوالش می پرسد بـا خـالقـيـت بيشتری به شرح مصائبش می پردازد ،جزئيات بـيـشـتـری به حادثه اضافه می کند و تصوﯾر ذھنی اش را از آن واقعـه دقيق تر ،شفاف تر و زنده تر می کند .شگفت انگيز اسـت که ذھن آدمی چه تواناﯾی عجيبی در بـازسـازی تـجـربـه ھای مثبت ﯾا منفی زندگی دارد و با ھـر بـار بـازسـازی ِ "درد" ،آن تجربه را دوباره با ھمان شدت روز اول احسـاس می کند.
2
ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و دو -آذر1390
"قربانی" بودن اصال کار سختی نـيـسـت .و ھـمـه مـا دوچرخه سوارھا خواسته ﯾا نا خواسته تا حدی در نـقـش "قربانی" ظاھر می شوﯾم .اصوال ﯾک "قربانی" ِ پنـھـان در
از ﻣﺎﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺮ ﻣﺎﺳﺖ
درون ھمﮥ ما ھست که کـم ﯾـا زﯾـاد در رفـتـار مـا بـروز می کند.
ﻓﺮزان ﻏﻼﻣﺮﺿﺎ
واقعيت اﯾنجاست که "اشک" ھـای مـا تـوانـاﯾـی حـل مشکالت ما را ندارند .و ھيچ رھگذری ھم تا ابد بـه شـرح پرﯾشانی ما گوش نمی کند .واقعيت اﯾنجاست که مـا بـر
"حرف را بايد زد درد را بايد گفت
عملکرد افراد و بر موقعيت ھای محيط بيرونمان کوچکترﯾـن تسلطی ندارﯾم .ولی بر "برداشت" مان از عملکرد آن ھـا چرا!
سخن از مھر من و جور تو نيست سخن از تو
ما نمی توانيم کسی را مجبور کنيم کـه نـژادپـرسـتـانـه رفتار نکند ،ولی می توانيم نادﯾده گرفتن رفتار منفی او را تمرﯾن کنيم .ما نمی توانيم به تک تـک آدم ھـا سـيـلـی
متالشي شدن دوستي است و عبث بودن پندار سرورآور مھر"
بزنيم ،از تک تک آدم ھا شکاﯾت کنيم ،ھمه را به باد انتقاد بگيرﯾم ،ولی می توانيم نادﯾده گرفتن ِ آن ھـا را تـمـرﯾـن کنيم .ذھن آدم ھا را نمی شود عوض کرد .ذھن "خود" را چرا .اگر ھمه دارند ھر روز حق شما را زﯾر پا می گـذارنـد، اگر ھمه ھميشه نگاه بدی نسبت بـه شـمـا دارنـد ،اگـر ھميشه دليلی برای لذت نبردن از ميھمانی ھاﯾی که بـه آن ھا دعوت می شوﯾد دارﯾد ،اگر ھمـه بـدبـخـتـی ھـای زندگی شما زﯾر سر ِ کس ِ دﯾگری اسـت ،اگـر ھـمـه بـد ھستند ،ﯾعنی شما "قربانی" ِ پـنـھـانـی دارﯾـد کـه دارد آزادانه درونتان زندگی می کند!
)حميد مصدق( سالم ﯾار دبستانی .ﯾه چند قدمی با من بيا باھات حرف دارم .ﯾه ذره حاشيه داره ،ولی تلخيش تو حاشـيـه شـه. تکرار مکرراته ،اما ﯾه خورده بيشتر روشنت مـيـکـنـه .اگـر روشن ھم ھستی که دﯾگه ھيـچـی! شـاﯾـد ﯾـه خـورده گُربگيری ولی برای آﯾندمون خـوبـه .حـداقـل بـرای نسـل آﯾندمون. داستان از اﯾنجا شروع شد" :آی خـانـم ،آی آقـا اجـازه
ھر چه زودتر تکليفش را مشخص کنيد ،زنـدگـی زودتـر زﯾبا می شود .چاله ھا زودتر پـر مـی شـونـد ،دوچـرخـه سواری زودتر جذابيت خود را بـه دسـت مـی آورد ،درد ِ کمتری می کشيد .و "انتخاب" ﯾعنی ھمين.
بده ...،بحث نکن...ای بابا...صبر کن ،ﯾک کالم ،ختم کـالم جانم "از ماست که بر ماست" .اﯾن آخرﯾن نظری بـود کـه می تونست تموم کننده بحثی باشه که ﯾکی از دوستـام، با دﯾدن صحنه ای تو دانشگاه ،تو فيس بوک راه انـداخـتـه بود" :دوستان عزﯾزی که در دنيای واقعی بربر به آدم نـگـاه میکنيد ولی ادب سالم کردن و ﯾا حتی جواب سالم دادن
زمستان بر شما مبارک .گرم باشيد.
را ندارﯾد! با عرض پوزش میخواھم از لـيـسـت دوسـتـانِ فيسبوکی پاکتان کنم .ﯾک ساعت وقت دارﯾد که خـودتـان بساطتان را جمع کنيد و بروﯾد که بعدا با خـيـال راحـت بـا خودتان بگوﯾيد:دختره پرروی تازه به دوران رسيـده از خـود متشکر بی فرھنگ ،خيال میکنه کی ھست؟".
3
ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و دو -آذر1390
ﯾکی دﯾگه ھم در جوابش نوشته بود " :من ھنوز بعد از
ﯾادش بخير قدﯾما ،اﯾرانو ميگم .خاطرات زﯾـاده .خـوبـاش
دو سال در اﯾن دانشگاه از قواعد سالم کردن اﯾرانی ھا به
بيشتر از بداش .مشکالت بيشتر بود ولی بـيـن بـچـه ھـا
ھم سر در نياوردم!" اون موقع بود که فھمـيـدم اوضـاع از
صميميت ھم بيشتر .ميدونی چی ميگـم .وقـتـای نـاھـار
اﯾن خرابتره! پس فقط سالم ھای من نيست که تـو دﯾـوار
ﯾادته؟ ﯾار دبستـانـی خـونـدن ھـا جـلـوی سـلـف و. ...
می خوره و اشکال از عينک ﯾا لنزطبی طرف ھم نـيـسـت
خوب بودا ولی ﯾه وقتاﯾـيـش ھـم )خـيـلـی وقـتـاش( ﯾـه
که بربر تو چشمات نگاه ميکنه و روشو ميکنه اون طرف.
جاھاﯾيش )خيلی جاھاش( اﯾراد داشـت .بـذار ﯾـه مـثـال
ھمش ھم سالم نکردن نبود .ﯾک وقت دﯾـگـه ھـم بـه حال خراب جناب اوضاع پی برده بودم .اون وقتی بـود کـه برای مجله اﯾرانيان ادمونتون از اﯾران و گردشگری و تمدن و معماری و از اﯾن جورچـيـزا مـيـنـوشـتـم .زمـانـی کـه بـا ھزارگرفتاری )اوناﯾی که خودتم داری( و کار و تـز دکـتـری، ميشستم و با انرژی راجع به مملکتم و زﯾـبـاﯾـی ھـاش و دھات کوره ھاش و قدمتش و جاھاﯾـی کـه خـودم تـوش زندگی کردم و رو خاکش قدم گذاشتـم و حسـش کـرده بودم مينوشتم و عکسـاﯾـی کـه گـرفـتـه بـودم را بـرای دوستای اﯾنورﯾم به اشتراک می گذاشتـم ،و ﯾـکـی دوتـا الﯾک تحوﯾل ميگرفتم .ميگفتم شاﯾد اشکال از قـلـم مـنـه. ولی دﯾدم نه ،دورو برﯾام بچه شيراز و مشھد و اصفھـان و ﯾزد و رشت و اردبيل و ﯾه چندتاﯾی ھم تھران و علی آباد و ﯾا شھرستانھای اطرافشون ھستند ولی ﯾه عکس درست حسابی از والﯾتشون تو پروفاﯾلشون پيدا نمی شه .ولـی وقتی از کشورشون فرار ميکنن ،البته به نام فرار مغزھا ﯾـا به نام نَموندن اُسکُل ھا )لغت نامه دھخدا" :اسـکـل نـام نوعی پرنده که گوﯾند با خروج از النه آنرا گـم مـی کـنـد.
ساده بزنم که دوباره برگردﯾم تو باغ .با من ھستی دﯾگه ؟ خوبه .استادا رو ﯾادته؟ بعضيھاشون سرشون ھمش پاﯾين بود ﯾا وقتی از کنارت رد می شدن سعی می کردن بـھـت نگاه نکنن .با خودم فکر می کردم خـب ﯾـه جـواب سـالم دادن ﯾا ﯾه کله تکون دادن ﯾا ﯾه ِاھِم ﯾا اوھوم در پاسخ ﯾـک سالم مگه چقدر انرژی ازشون ميگيره؟ وقـتـی پـذﯾـرشـم اومد ،گفتم" :اﯾول ،ميرﯾم تو ﯾه محيـط آکـادمـيـک دﯾـگـه، اوضاع درست ميشه .درست شدھا ،...ولی نشد!!! جای استادا با دانشجو ھا عوض شد .استاداﯾی که تو اﯾران اگر بھشون جناب آقای دکتر )اسم فاميل( رو نمی گفتی باﯾـد منتظر ﯾک خبر ناگوار تو آخر ترم می شدی ،حاال اﯾنجا ازت می خوان که با اسم کوچيک صداشون کنی و ھی سـالم و احوالپرسی و نوکرم چاکرم تحوﯾلشون بدی .اون اواﯾل ﯾه دو سه ماھی طول کشيد تا خودمو راضـی کـنـم کـه بـه ﯾکی از استادا که اسمش داگالس ھسـت بـگـم "داگ". اما چشمتون روز بد نبينه ،از اون طرف ،بـه بـه ،بـرو بـچ اﯾرانی ،که خدا روز بروز داره زﯾادترشون ميکنه ،راه و رسم استادای تو اﯾرانشونو سوغاتی آوردن کانادا .
اسکل در زبان مردم کنـاﯾـه از کـودن و احـمـق اسـت و
شاﯾد فکر می کنن اﯾنجا کشتی نوحه و اونا ھم از دماغ
پيشينه کاربردش به صدھا سال پيش می رسـد (".و ﯾـا
فيل افتادن )امثال و حکم -علی اکبر دھخدا(! ﯾا شاﯾد ھم
ميرن ﯾه کشور اروپاﯾی ،عکس ھا شون با در و دﯾوار و بـرج
فکر ميکنن وقتی تو دانشگاه راه ميرن ،ھمه ھالک خـفـن
و باروھای اﯾنجاھا آپلود ميشه .البته ناگفـتـه نـمـونـه کـه
بودنشونن .بازم دم چاﯾنيز ھا گرم! سـالم کـه بـھـشـون
دوستان به مکزﯾک و کـوبـا و امـارات عـربـی ھـم رحـم
ميکنی ،ﯾه صداﯾی ازشون در مياد .آقا ،خانم ،حـاال بـگـرد
نمی کنن .چی بگم واال .ای سا ﯾو ِای و داسـتـان ھـاش
دنبال دليلش؟؟؟ دنبال اﯾن قضيه بـودم کـه چـرا ھـرچـی
ھم که بماند .اﯾن ھمه تالش و وقت و انرژی بذازی ،بـعـد
تحصيالتمون باالتر ميره و جمع ھا کوچکتـر مـيـشـه ﯾـا از
ھم فحش بخوری ﯾا جای تقدﯾـر از زحـمـاتـت ،تـا چـوبـه
کشورمون بيشتر دور ميشيم ،قلب ھامون از ھـم دورتـر
انتقادھای کشنده بری .نمی خوام از بـحـث اصـلـيـم دور
ميشه .فکر کنم دنبال جواب اﯾن قضيه روباﯾد تو ھيچستان
شم .کال ،داستان ،داستان عسل و گازگـرفـتـنـه .اﯾـن تـا
بگردﯾم که ميگه" :گشتم نبود ،نگرد نيست ".فرھنـگـمـون
اﯾنجاش .با من ھستی دﯾگه! خوب خوبه ،ﯾـه سـر بـرﯾـم
که قربونش برم مال باالشھر و اﯾناست )باال شھر ھـمـون
اﯾران تا حاشيه اش بيشتر شه.
آخـر شھرھاﯾی که تو پاراگراف قبلی گفتم( .ھممونم کـه ِ اعتماد به نفس و تحصيالت و کالس و دماغھای سر باال و
4
ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و دو -آذر1390
تيرﯾپ خفن و خالصه آخر ﯾه وجب مونده برسی بـه خـدا.
با چه معياری می خواﯾم آﯾـنـدمـون رو تـخـمـيـن بـزنـيـم.
ناز شستت کوروش .چی کاشتی ،چی شد!
با وحدت نداشته مون ﯾـا غـيـرت قـيـصـرﯾـمـون کـه داره
اصال رفيق سالم کردن و اﯾنا رو داشته باش ﯾه گـوشـه، جلوتر کارش دارﯾم دوباره .می خوام ﯾه جور دﯾـگـه بـاھـات اختالط کنم .بيا تقصيرھا رو بندازﯾم گردن اﯾن انگليس بـی ھمه چيز .با ﯾه داستان کوتاه ادامه ميدم .ﯾه روزی ،ھمين
گاوچرونی ميشه؟ مسلما اولين قدم رو خوب برداشـتـيـم، سالم ندادن به ھمدﯾگه .خيلی سادست نه؟ حتی تو ﯾـه جامعه کوچک اﯾرانی اﯾن سر دنيا "سالم" زورکی بـه ھـم می کنيم .عاليه! معرکست!
طور که داشتم دنبال درستی نتاﯾج تحقيقاتم تو درسھـای
بياﯾن مثل قدﯾما با ھم دوست باشيم .جيم جمالتو ميـم
آماری که پاس کردم ميگشتم و ھِی با خودم تکرار ميکردم
مرامتو کاف کمالتو عشق است اﯾرانی .می خوام ﯾه جای
که " :خدا پدر و مادر" تاد راجرز" )استاد آمارم( و بـيـامـرزه
با صفا ببرمت .اشعار حميد مصدق .بذار ﯾه چند بيتی ھـم
که من و حسابی از لحاظ آماری ردﯾف کـرد "،ﯾـک دفـعـه
اون برای من و تو بگه .منتھا اگر دخـتـر ﯾـا پسـر خـوبـی
رفتم تو حال و ھوای کالسش و حرفھاش که مـی گـفـت:
باشی و سالم کنی! مثل من به ھمتون" :سالم ھموطن،
" تمام اوناﯾی که سياست مـی دونـن ،آمـارشـنـاسـن و
ھم شھری ھم دانشگاھی...درود و دوصـد بـدرود ،مـن
اوناﯾی که نميدونن سياستمدار نيـسـتـن "،و وقـتـی مـا
ھمون ﯾار دبستانيتم".
اذﯾتش ميکردﯾم که ای بابا بازار گرمی بسه و داری زﯾـادی از آمار تعرﯾف ميکنی ميگفت" :ﯾه روزی به حرف اﯾن پيرمرد ميرسين ".خالصه ،از اونجاﯾی که بگی سياست ،مـيـگـم
چه كسي مي خواھد… من و تو ما نشويم
برﯾتانيای کبير و ﯾاد مصاحبه معروف اون انگليسيه با آخرﯾن شاه اﯾران تو دھه ھفتاد ميالدی )کـه کـمـتـر اﯾـرانـی تـو ﯾوتيوب ندﯾده( ميافتم .به مصاحـبـه کـنـنـده انـگـلـيـسـی می گفت " :در ده سال آﯾنده ما به جاﯾی مـيـرسـيـم کـه شما ھستيد و در بيست و پنج سال آﯾنده )ﯾـعـنـی دھـه
خانه اش ويران باد من اگر ما نشوم ،تنھايم تو اگر ما نشوي
پيش( ما )اﯾران( جزو کشورھای مـرفـه جـھـان خـواھـيـم شد!" با خودم گفتم ﯾا اﯾـن بـابـا آمـارتـوپ بـلـده ﯾـا اون انگليسی رو خر گير آورده .شوخی که نيست ،انگليـسـه. از قدﯾم ندﯾما صاحب دنـيـا و اﯾـن کشـورھـای مشـتـرک
خويشتني …
المنافع )کانادا و استراليا( بوده و ھسـت .در ھـر صـورت ميدونستم تاد راجرز دروغ نميگه .دوباره با خـودم گـفـتـم: " عجب تخمينی زد خدا وکيلی .حتـمـا اون بـابـا مـعـنـی ھمسانی وارﯾانس ھا و ﯾا به تعبير من "وحدت مـلـی" رو بلد بوده ولی اون ﯾکی انگليسيه روی انحراف نتاﯾج آمـاری اون بابا بيشتر حساب کرده بوده .بذار اﯾنجوری برات بـگـم. ندارﯾم فدات شم ،ندارﯾم .وحدت ملی ندارﯾم .اﯾنم اضـافـه کن به جھل افيونی از نوع مارکسی و جک ھای نـژادی و قومی .معجون پرمالتی که غرب برای ما درسـت کـرد تـا باھاش نسل سازی کنيم! خودمونيم ،ھمش ھم تـقـصـيـر اﯾن و اون نيست دﯾگه .از ماست که بر ماست .حـواسـت به من ھست؟ حاال بيا تو گود ببينم چند مـرده حـالجـيـم!
5
ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و دو -آذر1390
در مکالمات صوری باال ،چند عنصر قابل بحث بـه چشـم ميخورد :نظر دادن ،قضاوت کردن ،نظرﯾه پردازی و الـبـتـه
در ﺑﺎب ﻧﻈﺮ دادن ،ﻗﻀﺎوت ﻛﺮدن و ﻧﻈﺮﻳﻪ ﭘﺮدازي
پرخاش جوئی )خشونت گفتاری( که در لفافه بيـان شـده است .اﯾن نوشتار سعی دارد که در مورد مکالمـات بـاال و اجزای پنھان گفتاری در آنھا "ارائه نظری" داشتـه بـاشـد.
اﻣﻴﺮ ﺣﺴﻦ ﻧﺠﻔﻲ
در اﯾن راستا ،صحت و سقم اﯾن گفتارھا )در مکان ،زمان و نوشتار زﯾر به ھيچ عنوان قصد ارزش گـذاری اخـالقـی نداشته ،بلکه صرفا در راستای تفکيک چند مفھـوم اسـت که به کرات ممکن است در مـکـالـمـات عـادی و روزمـره وھمچنين در مکالمات جدی استفاده شود .در ابتدا ،چـنـد مکالمه خيالی بين شخـصـيـت ھـای غـيـر واقـعـی ،در راستای ملموس تر شدن موارد مورد بحث آمده است :
بستری که استفاده شده اند( مورد نظر نيست .در ادامه، به چند نکته که شامل تفاوت نظر و قضاوت ،لزوم پرھيز از نظرﯾه پردازی بی بنيه ،مسئوليت پذﯾری متناسب با حوزه انتشار نظر ﯾا نظرﯾه ،و دوری گزﯾدن از پرخاش گری کالمی است ،به اجمال پرداخته می شود. نکته :١مرز بين نظر دادن و قضاوت کردن ،مـرز بسـيـار بارﯾکی است .در مورد مسائلی که تعداد پارامترھای موثـر
مورد :١
در آن زﯾاد و بعضا ناشناخته است )مانند علوم انسـانـی و -فالنی رو دﯾدی چقدر چاق شده؟
اجتماعی( ،تشخيص اﯾن مرز اھـمـيـت بـيـشـتـری پـيـدا
آره ،حتما خيلی غذا ميخوره ،بھش ميخوره آدم تنبلـیھم باشه ،تا حاال ﯾکبار ھم تو جيم ندﯾدمش...
می کند .ميتوان گفت که ھنگامی که شخص از تجربـيـات فردی و مقاﯾسه اخالقی خود استفاده می کنـد ،از نـظـر دادن به قضاوت کردن سوق پيدا کرده است .از آنـجـا کـه تجربيات فردی محدود و اخالق نسبی است وبا توجـه بـه
مورد :٢
اﯾنکه ھردو تحت تاثيرعوامل محيطی فـراوانـی ھسـتـنـد، -فالنی رو ميشناسی؟
قضاوت ھا متفاوت و غير قابل تعميم ميشوند .شاﯾان ذکـر
نه چندان ،خيلی باھاش برخورد نداشتم .ولـی انـگـاربچه ھا خيلی خوششون نمياد ازش ،ملت اﯾنجا که مـيـان بيشترشون قاطی ميکنن ،تازه "فالن" دپارتمان ھـم درس ميخونه ،مثله بقيشونه ،آدمای عجيب غرﯾبين...
است که قضاوت کردن ھمچون نظر دادن ،بسته به زمـان، مکان و بستری که در آن اعمال می شوند -حـوزه فـردی )مثل بالگ( ،حلقه دوستان ،جمع دوسـتـان و آشـنـاﯾـان )مثل فيسبوک( ،حوزه عمومی )مانند نشرﯾه و روزنامه(... ) (١قابليت توجيه ﯾا رد شدن دارند و به خودی خود عملمنفی ﯾا مثبتی محسوب نمی شوند.
مورد :٣ -اﯾن اخبار اﯾران فقط اعصاب آدم رو خورد ميکنه.
نکته :٢نکته بسيار مھمتر ،گذار از نظر و قضـاوت بـه سوی نظرﯾه پردازی است .در علوم طبـيـعـی و رﯾـاضـی،
-مسخرست دﯾگه بابا ،ملت نشستن تو خونه صداشون
مراحل اﯾجاد ﯾک نظرﯾه ،از مشاھده تا رسيدن به نـظـرﯾـه،
ھم در نمياد ،فقط ھم ادعان ...تونس و مصـر و لـيـبـی و
تعرﯾف شده و به ترتيب طی می شوند .مساله مھم اﯾـن
سورﯾه رو نگا کن ،ملت جونشون رو گرفتن کف دستشـون
است که ﯾک ذھن رﯾاضی وار ) ،(٢در صدد نظرﯾـه پـردازی
و رفتن تو خيابون ،بعد تو اﯾران چـی؟ ھـيـچـی....انـتـظـار
در مواردی بر آﯾد که به ذات خود ،نظرﯾـه پـردازی در آنـھـا
اوضاع بھتر از اﯾن رو داشتی؟...
مشکل و ھمراه با عدم قطعيت باشد .از جمله اﯾن مـوارد، علوم اجتمائی و انسانی است که در برخی از مـوارد )بـه مانند علم اقتصاد ﯾا ھـواشـنـاسـی( ،از نـظـرﯾـه آشـوب،
6
ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و دو -آذر1390
سيستم ،و ﯾا بازﯾھا در تحلـيـل مـوردی آنـھـا اسـتـفـاده
نکته ھنگامی اھميت بيشتری مييابـد کـه در ﯾـابـيـم در
ميشود ). (٣
بسياری از موارد ،اعمال خشونت گفتاری در نـظـر دادن،
نظرﯾه پردازی در اﯾن علوم ،نياز به مطالـعـه گسـتـرده و تحقيق علمی و مفصل چند جانبه دارد و نميتوان فقـط بـر حسب تجربيات شخصی به توليد آن دست زد .دادن ﯾـک
قضاوت کردن و ﯾا نظرﯾه پردازی ،جدای از درست ﯾـا غـلـط بودن مفھومی آن ،مقبوليت ﯾا مردودﯾت آنھا را بـه شـدت تحت تاثير قرار می دھد.
حکم کلی در بسياری از اﯾـن مـوارد )ھـمـچـون مسـائـل
ھمانطور که در ابتدای نوشته آمد ،ھدف از اﯾن مـطـلـب
سياسی ،تعامالت اجتماعی و روابط انسـانـی ،مسـائـل
تفکيک موضوعی نظر ،قضاوت و نظرﯾه پردازی بـه عـنـوان
اقتصادی و ، (...به دليل پارامترھای موثـر بسـيـار زﯾـاد و
چند پدﯾده بـوده اسـت .در اﯾـن راسـتـا ،دﯾـد اخـالقـی
ناشناخته بودن تعداد دﯾگری از پارامترھای دخـيـل،و عـدم
و نگرﯾستن به موارد گفته شده از مـنـظـرگـاه "بـاﯾـدی و
اطالع از شراﯾط دقيق مساله دارای درصد خطای باال بوده،
نباﯾدی" مد نظر نبوده است .در پاﯾان شاﯾسته اسـت کـه
نظرﯾه دادن را به امری مشکل تبدﯾل می کند.
گفته شود که دقت به موضوعات گفته شده ،شاﯾـد آنـجـا
نکته :٣موارد گفته شده باال ،به ھيچ عـنـوان بـه اﯾـن معنی نيست که قضاوت کردن و نظـرﯾـه پـردازی عـمـلـی مذموم است که فرد باﯾد از آن پرھيز کند .نکته قابل توجه، خود-ارزﯾابی فرد از وقوف به موضوع مورد بحث ،و بسـتـری است که اﯾن اعمال در آن واقع می شـونـد .ھـمـچـنـيـن، مسئوليت پذﯾری که به تبع آن متوجه فرد می گردد نـکـتـه مھم دﯾگرﯾست که باﯾد به آن توجه کرد .به عنوان مثال در ﯾک جمع دوستانه ،نزدﯾکی فکری از عنـاصـری اسـت کـه
اھميت خود را نشان دھد که درﯾابيم ،نظرات و قضـاوتـی که می کنيم و در پی آن جمع بندی که ممکن است خواه و ناخواه انجام دھيم ،در عمل می تواند تاثير مستـقـيـم و غير مستقيم در زندگی خودمان ،اطرافيانمان و تعامـالتـی که با ﯾکدﯾگر دارﯾم داشته باشد .مھمتـر از ھـمـه ،حـوزه انتشار آنھا و مسئوليتی که به فراخور آن متوجه خود مـی کنيم ،اﯾن تاثير را می تواند مضاعف کند .اﯾن تاثير ،بخوبـی در شعر ) (۵زﯾر توصيف شده است:
سبب تداوم دوستی شده و معموال مشاھده مـی گـردد. در نتيجه ،احتمال ھم نظر بودن و قضاوت ﯾکسان در امـور متفاوت در اﯾن گونه جمع ھا بيشتر است .در اﯾن بسـتـر،
“ Watch your thoughts, they become words
تبادل نظر ،قضاوت و حتی نظرﯾه پردازی ممکن اسـت بـه
Watch your words, they become actions
دفعات اتفاق افتاد .اما ھنگامی کـه فـرد در حـوزه ھـای Watch your actions, they become habits
عمومی تر )مانند نشرﯾات( ،سعی در عموميت بخشيـدن به نظر و قضاوت خود ميکند ،باﯾد متوجه اﯾن نکته باشد که
Watch your habits, they become your character
مسئوليت به مراتب بزرگتری در قبال نظر و قضـاوت خـود پذﯾرفته است .در اﯾن بستر ،احتياط بيشـتـر و پـرھـيـز از
"Watch your character, it becomes your destiny
عموميت بخشيدن به حدس و گمانه زنـی ھـای فـردی، امری منطقی به نظر می رسد. نکته :۴نکته آخر ،توجه به پرخـاشـگـری و خشـونـت
پی نوشت و منابع :
گفتاری ) (۴است .از انواع مختلف خشونت گفتـاری ،فـرم
.١مثال ھای گفته شده صرفآ نظر نوﯾسنده بوده و افـراد
پنھان آن ،چه در ﯾک مکالمه دوستانه ساده گرفته تا نـظـر
مختلف ممکن است دﯾد متفاوتی به ھـر کـدام از حـوزه
دادن و نظرﯾه پردازی عمومی ،اھميت وﯾژه ای دارد .در اﯾن
ھای گفته شده داشته باشند.
راستا ،توجه به کارکرد ھای گفتاری زبان و توجه به معانی دقيق و تلوﯾحی کلمات ،حاﯾز اھميت است .توجه بـه اﯾـن
7
ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و دو -آذر1390
.٢در اﯾنجا ،منظور ذھنی است که به دليل سـر و کـار داشتن زﯾاد با علوم طبيعی و رﯾـاضـی ،روابـط عـلـت و معلولی را در موضوعات مختلـف بـه آن طـرﯾـق تـحـلـيـل
ﻓﺎرﺳﻲ ﺷﻜﺮ اﺳﺖ
ميکند .به عنوان مثال ،اﯾن رفتار در افرادی کـه در رشـتـه ھای رﯾاضی و مھندسی تحصيل کرده اند بـيـشـتـر دﯾـده
ﻋﻠﻲ ﺧﺎﻛﺒﺎزان ﻓﺮد
می شود. .٣در اﯾن زمينه منابع فراوانی وجود دارد ،به عنوان مثـال به منابع زﯾر ميتوان اشاره کرد :
حرفاش اصال ميک سنس نميکنه! ...پس خودت دﯾتش رو با اکزﯾوتيو منيجر کانفرم کن!...اصال کر نميکنيا!...اﯾدﯾا رو بگير خودت دوالپش کن!
“Chaos Theory in the Social Sciences:Foundations and Applications”, Kiel, L. D., Elliott, E.W
اﯾن جمالت قصار گوشهای از ادبيات به کار رفتـه تـوسـط برخی از دوستان عزﯾز خود بنده در اﯾن چند وقت بوده! بـه عبارت صحيح تر،اﯾن جمالت به ھيچ وجه مـخـلـوق ذھـن
- “Sociology and the new systems theory: toward
خالق نوﯾسنده نيست!! بلکه حاصل مشـاھـدات عـيـنـی نگارنده است!
a theoretical synthesis”, Bailey, K. D. - “Game theory in the social sciences: concepts
راستش را بخواھيد ۵-۶سال پيش زمانی کـه ھـنـوز از اﯾن فضاھا خيلی دور بودم و عمده شناخـتـم از اﯾـرانـيـان
and solution”, Shubik, Martin. - “Chaos, Complexity, and Sociology: Myths, Models, and Theories”, Eve, R. A.
خارج نشين محدود به تماشای چـھـرهھـای بـزک دوزک کرده مجرﯾان شبکهھای ماھوارهای اﯾرانی بود ،آنقدر فـرم سخن گفتنشان و اصطالحات انگلـيـسـی کـه در مـيـان
- http://www.sociosite.net/topics/theory.php
کلمات فارسی به کار ميبردند براﯾم لوس و نچسب بود که گمان نميبردم روزی ھمين نحوه گوﯾش ) لنگ در ھوا بـيـن
.۴تعرﯾف خشونت گفتاری و انواع آن :منبع وﯾکيپدﯾا.
فارسی و انگـلـيـسـی( را از دوسـتـان دور و ور خـودم بشنوم.گذشت اﯾن سالھا و تجربه چنـد صـبـاحـی رحـل
.۵شاعر نامعلوم است .
اقامت افکندن در اﯾن سوی دنيـا ،الـبـتـه دﯾـدگـاه مـن را نسبت به اﯾن موضوع تغيير داد .آن زمان بر اﯾن بـاور بـودم که تمام خارج نشينانی که اﯾنگونه سخن میگوﯾند تـالش دارند تا تسلط خودشان بر زبان انگليسی و فرنـگـی مـآب بودنشان را ثابت کنند .حال آنکه اﯾن ارزﯾـابـی امـروز بـه باورم قدری شتاب زده است. بر اساس آن چه که در طـی اﯾـن مـدت دﯾـدهام فـکـر میکنم اﯾن جماعت را به ٣دسته تقسيم کرد :نـخـسـت گروھی ھستند که دﯾرزمانيست گرد و غبار مـھـاجـرت بـر سيماﯾشان نشسته.با اﯾنجاﯾیھا اخـتـالط کـرده انـد و حشر و نشر دارند و به باور من نه از سر جلوه گری کـه از سر عادت اﯾنگونه سخن میگوﯾند.
8
ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و دو -آذر1390
به عبارتی دﯾگر دنيای ذھنیشان آنقدر درگـيـر زنـدگـی
بگذراند با داشتن پدرو مادری کـه حـتـی خـودشـان ھـم
اﯾنجاست که کم کم کلمات روزمره اﯾنجاﯾی جای کـلـمـات
اصراری به پيراسته پارسی سخن گفتن ندارند مطمئنـا از
فارسی را در ناخود آگاه ذھنشان گرفته است.
ھوﯾت اﯾرانی جز نام شناسـنـامـهای )تـازه اگـر پـارسـی باشد!( نصيبی نخواھد برد.و اﯾن تـازه بـخـشـی از قصّـه
دسته دوم قدری تازه وارد ترند و اﯾن گـوﯾـش بـراﯾشـان
است بخش دﯾگرش که شاﯾد کمتر متوجه آن باشيم تغيير
سوغات ترس است.ترس از فراموشی کلمات انگلـيـسـی
نگاه آشناﯾان و دوستان به ماست.ھمـانـطـور کـه گـفـتـم
که باﯾد در روزمرگی به کار ببرند.پس آنھا را وارد مکالـمـات
خيلی از ماھا شاﯾد ناخوداگاه کلمـات انـگـلـيـسـی را در
روزمره ميکنند تا ﯾادشان نرود! و صد البته حشر و نشر بـا
مکالماتمان به کار میبرﯾم اما ھمين عادت در مواجھـه بـا
دسته اول ھم در تسرﯾع اﯾن امر بی تاثير نيست.
ھم وطنی که درون اﯾران زندگی مـیکـنـد جـز بـه فـخـر
و دسته آخر که به باورم حداقل در اﯾنـجـاﯾـی کـه بـنـده
فروشی و جلوه گری تعبير نخواھد شد.
ھستم در اقليت ھستند،از قماش ھمان جماعت جلوه گر
ناگفته نماند که وقتی از پيراستگی زبان سخن ميگوئيم،
و فرنگی مآب ھستند .کسانی که اگر بگـوﯾـی خـالـص و
منظور ممنوع ساختن داد و ستادھای زبانی نيست .ھمه
پيراسته چند دقيقه به زبان فرنگی جماعت سخن بگو ،از
زبانھای زنده جھان با ھم بده بستان دارند و اﯾـن عـيـن
ھر ٢جمله ﯾکی زمانش اشتباه ھست و دومی فـعـلـش
پوﯾاﯾی زبان است .از طرفی ھر زبانی ظرف الزم برای ارائه
اما وقت فارسی سخن گفتن اﯾـن قـرﯾـحـه انـگـلـيـسـی
دادن کلمه مناسب برای ھر مفھومی را ندارد.وجه تسميه
پراکنیشان گل میکند!
خيلی از لغات ،بخصوص در حوزه تکنولوژی از زبان اصـلـی
حالای کاش داستان به استفاده از مـعـدودی کـلـمـات انگليسی در مکالمات روزمره ختم ميشد .آن چه کـه اﯾـن روزھا بسيار در شبکه اجتماعی فـيـسـبـوک بـاب شـده است مکاتبه انگليسی ٢اﯾرانی برای ﯾکدﯾگـر اسـت .بـه کرات دﯾدهام که دوستی مطلبی را که اسـاسـا فـارسـی است و مخاطبی جز اﯾرانی ندارد به اشتراک مـیگـذرد و در قسمت نظرات دو دوست اﯾرانی دﯾگر بـه انـگـلـيـسـی مشغول پيغام و پسغام صادر کردن ھستند! باور کنيد ھـر چقدر که به مغز ناقص خود فشار آوردم دليلی بـرای اﯾـن کار نيافتم!و اﯾن ﯾکی از قضـا آفـتـيـسـت خـطـرنـاکـتـر و زھرﯾست کشنده تر!و ادامه ﯾافتن و اشاعه ﯾافتنش معلوم نيست ما را به کدامين ناکجا آبادی خواھد برد! بنده اﯾنجا نه خود را در مقام مصلح اجتماعی ميبيـنـم و نه در مقام بازپرس جناﯾی! اما حقـيـقـت را بـاﯾـد گـفـت. مشکل پا گرفتن اﯾن فرھنگ در بين خارج نشينان )به وﯾژه ما دانشجوﯾان( صرفا مشکل زمان حال نيست .شاﯾد چنـد سال بعد وقتی گرد و خـاک غـربـت بـر تـن ﯾـکـاﯾـکـمـان ن صـاحـب نشست ،وقتی خيلی از ماھا بـه فـراخـور سـ ّ فرزندی شدﯾم بيشتر نمود پيدا خواھد کرد.کودکی کـه از
مخترعان و مبدع آن آن دﯾار مياﯾد و اساسا معادل سـازی فارسی برای آنھا امری بيھوده است .بد نيست حـال کـه سخن به اﯾنجا رسيد حکاﯾت جالبی را که ﯾکی از دبـيـران دوران دبيرستان براﯾمان تعرﯾف کرد و ھنوز در خاطرم مانده براﯾتان بگوﯾم.اﯾن دبير رﯾاضی خوش ذوق ما تعرﯾف ميـکـرد که در زمان رضا خان جنبشی در ميان ادب دوستان اﯾرانی در ميان افتاد که زبان فارسی را از ھـر چـه لـغـات غـيـر پارسی است بپاالﯾند ) به وﯾژه لغات عربی ( و ميگفت کار به جاﯾی رسيده بود که عبارت رﯾاضی ساده ) وقـتـی کـه خطی از نقطهای بر داﯾرهای مماس شود ( ...را به 'چـون سيخکی از ھيچکی بر گردکی بوسان شود' ترجمه کـرده بودند!! ھمه اﯾنھا را گفتم تا بگوﯾم برای آن که فارسی سـخـن گفتنمان پيراسته باشد نيازی نيست که به دنبـال ﯾـافـتـن معادل برای ھر کلمهای در زبان بيگانه بگردﯾم! ھمـيـنـقـدر که برای ھر لغتی که جاﯾگزﯾن پرکاربردی در زبان پـارسـی دارند جاﯾگزﯾن پارسی آن را به کار ببرﯾم کفاﯾت ميکـنـد تـا رسالت خودمان در باب حفظ و پيراﯾش اﯾن زبان را انـجـام داده باشيم.
بام تا شام با ھم بازی و ھم کـالـسـی کـانـادائـی وقـت
9
ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و دو -آذر1390
سخن را با کلمات پاﯾانی سخنرانی معروف احمد شاملـو در جمع اﯾرانيان لوس آنجلـس در سـال ١٣۶٩بـه پـاﯾـان ميبرم:
ﻧﮕﺎﻫﻲ ﻧﺰدﻳﻜﺘﺮ ﺑﻪ ﺟﻨﮕﻬﺎي آﻣﺮﻳﻜﺎ ﺑﺎ ﻋﺮاق و اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن ﻣﺤﺴﻦ اﻧﻮاري
"زبان فارسی حتی در جرﯾان اﯾلغارھای گـونـاگـون و دراز مدت عرب،مغول ھا،ترک ھا،ترکمنھا و ...ھرگز خم به ابرو
در روزھای اخير که موضوع جنگ احتمالـی اسـرائـيـل و
نياورد و اقوام غير فارسی زبان محدوده جغرافـيـاﯾـی اﯾـران
آمرﯾکا عليه اﯾران بر سـر زبـانھـا افـتـاده ،در اسـتـدالل
مثل لرھا،کرد ھا ،آذری ھا ،بلوچ ھا ،گيـلـکـیھـا و ...و
موافقين جنگ جملهای کليشـهای بـه کـرات بـه چشـم
حتی کوچيدگان و کوچيده شدگان ارمنـی و آسـوری کـه
میخورد” :حضور آمرﯾکا در عراق و افغانستان بـيـشـتـر از
تحت فشار حکومت مرکزی از سرودن و نوشـتـن بـه زبـان
خسارت برکت در پی داشته و موجب رضاﯾـت مـردم اﯾـن
مادری ممنوع شده بودند توانستند با چنگ و دنـدان زبـان
کشورھا شد“ .صرف نظر از اﯾن که شراﯾط فعلی اﯾـران بـا
خود را حفظ کنند اما با کمال سرگشتگی و خـجـلـت بـاﯾـد
شراﯾط عراق و افغانستان قبل از جنگ مـتـفـاوت اسـت و
اعتراف کنيم که نسل دوم مھاجران دھه حاضر حتی قـادر
شاﯾد به کلی اﯾن مقاﯾسه نامربوط باشد ،باﯾستـی ابـتـدا
به تکلم به زبان مادرﯾشان نيستنـد .اگـر اقـدام عـاجـلـی
درستی چنين مدعاﯾی مورد پرسش قرار بگيرد.
صورت نگيرد با اﯾن سرعتی که بحران ھوﯾت گرﯾبانگير اﯾـن نسل بی شناسنامه شده،اﯾران باﯾـد مـيـلـيـونھـا تـن از فرزندان خود را از دست رفته تلقی کند.
در اﯾن نوشتار کـوتـاه سـعـی شـده شـراﯾـط عـراق و افغانستان پس از جنگ با اعداد و ارقام بيان شود .الـبـتـه گفتنی است حتی اگر اعداد و ارقام به نـفـع جـنـگ رای
ھمين جا بگوﯾم که در اﯾن فاجعه نسل دوم ھيچ تقصيری
دھند اﯾن کار ﯾک انتقاد بزرگ به دنبال دارد :صرف اﯾـن کـه
ندارند.گناھکار اصلی پدر و مادرھا ھسـتـنـد کـه قـبـل از
کشور الف در جنگ ھزار نفر از مردمش را از دست داد امـا
بچهھا باﯾد فکری به حال ھوﯾتشان بکننـد.آنـھـا حـتـی در
کيفيت زندگی ده ميليون نفر باقیمانده پس از جـنـگ ده
محيط خانه ھم فارگليسی سخن میگوﯾند ...من نميدانـم
برابر شد باعث نمیشود بتوان نتيجه گرفت که جـنـگ در
بدون زبان و فرھنگ و ھوﯾت ملـی چـطـور اصـال مـيـشـود
کشور الف سودبخش بوده .چرا که بسياری معتقدند جـان
زندگی کرد و سر خود را باال گرفت و در چشم ھـمـسـاﯾـه
آن ھزار نفربسيار ارزشمندتر از افزاﯾش کـيـفـيـت زنـدگـی
نگرﯾست و گفت من وجود دارم؟مگر ميـشـود بـه ھـمـيـن
ساﯾرﯾن است و به کل جنگ از ھـر نـوعـی مضـر تـلـقـی
سادگی ﯾک ھوﯾت عميق چند ھزار ساله را که اﯾن ھـمـه
میشود .اما به ھر حال اﯾن نوشتـه فـارغ از بـحـثھـای
نام درخشان پشتش خوابـيـده در عـرض چـنـد سـال تـا
اخالقی نگاھی آماری به ادعای مذکور خواھد داشت.
پاپاسی آخر باخت؟"...
الف .آمار تلفات
پی نوشت :قسمت عمده سخنرانی شـامـلـو شـامـل روخوانی سفرنامه طنزی است کـه بـا الـھـام از ھـمـيـن موضوع آلودگی زبان فارسی در غـربـت نـوشـتـه شـده و بسيار زﯾبا و شنيدنيست.
با وجود گذشت ٨سال از آغـاز اشـغـال عـراق تـوسـط نيروھای آمرﯾکاﯾی ،اﯾن کشور ھمچنان در سال ٢٠١١بـا تلفات انسانی روبروست .مطابق آمـار اخـيـر مـوسـسـه بروکينگز ميزان تلفات غيرنظاميان عراقی تاکنون ١١۵ھـزار نفر گزارش شده است .بسياری معتـقـدنـد آمـار واقـعـی بسيار بيشتر ازﯾن است .موسسه انگليسی او.آر.بـی در گزارش سال ٢٠٠٨خود آمار تلفات غيرنظاميـان در عـراق
10
ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و دو -آذر1390
پس از جنگ را نزدﯾک به ﯾک ميـلـيـون نـفـر تـخـمـيـن زد.
جنگ بين ۴تا ٨ساعت بوده که در مارچ ٢٠١٠بـه ١٨٫۴
تحقيقی که توسط دانشگاهھای جان ھاپکينز و ام.آی.تی
ساعت رسيده است .سرانه توليد ناخـالـص مـلـی (Per
در ٢٠٠۶انجام شد نشان دھندهی آن بود که ميزان تلفات
)capita GDPدر سال ٢٠٠٢حدود ٨٠٢دالر بـوده کـه در
بين سالھای ٢٠٠٢تا ٢٠٠۶در عراق ۶٠٠ھزار نفر بـوده
٢٠١١به ٣٣٠١دالر رسيده است .ميـزان تـورم در ٢٠٠٢
است .اﯾن تحقيق ھمچنان نشان داد که در حالی که قبل
نوزده درصد بوده که در ٢٠١١به ۵درصد کـاھـش ﯾـافـتـه
از اشغال ٩٨درصد مرگ و مير اﯾن کشـور در اثـر حـوادث
است .قبل از جنگ حدود ٣۴ھزار پزشک در کشـور ثـبـت
غيرعمد بوده ،در سال ٢٠٠۶در حالی کـه سـه سـال از
شده بودند که اﯾن عدد تـا ٢٠٠٨بـه ١۶ھـزار پـزشـک
جنگ میگذشت ميزان مرگ و مير بر اثر حوادث غيـرعـمـد
کاھش ﯾافت ) ١٨ھزار پزشک از کشور مھـاجـرت کـرده و
٣٩درصد بوده و ۶٢درصد مابقی در اثر جـنـاﯾـات جـنـگـی
٢٠٠٠پزشک کشته شدهاند(.
حاصل شده.
افغانستان :ميزان تورم در سالھای پس از جنگ دائـم
گزارش بروکينگز در مورد افغانستان تلفات غيرنـظـامـيـان
در حال نوسان بوده ) ٢۴ :٢٠٠٣درصد ۵ :٢٠٠۶ ،درصـد،
افغان را شامل نمیشود .اما مطابق آمار ارائـه شـده در
٢٩ :٢٠٠٨درصد -١٢ :٢٠٠٩ ،درصد! ١٠ :٢٠١١ ،درصـد(.
وﯾکیپدﯾا ميزان تلفات غيرنظاميان افغان از سال ٢٠٠١تـا
ھمين وضعيت بر رشد توليد ناخالص ملی ھم حاکم بـوده
کنون بين ١٧تا ٣٧ھزار نفر برآورد شده است.
) ١۵ :٢٠٠٣درصد ٣ :٢٠٠٨ ،درصـد ٢٠ :٢٠٠٩ ،درصـد، ٨ :٢٠١١درصد( .ميزان صادرات و واردات اﯾـن کشـور در
ب .آمار آوارگان جنگی
سالھای پس از جنگ رشد تصاعدی چشـمگـيـر داشـتـه
اتفاق ناگوار دﯾـگـری کـه پـس از جـنـگ رخ مـیدھـد جابجاﯾی ناخواسته مردم از مناطق ناامن به مناطق امنتر است که ھمواره برای مردم ھر دو منطقه مشـکـلآفـرﯾـن خواھد بود .در عراق از ابتدای جنگ تا سـال ٢٠١٠حـدود ٢،٧٠٠،٠٠٠نفر مجبور به جابجاﯾی داخلی شـدهانـد .اﯾـن عدد تا سال ٢٠١٠در افغانستان ٣۵٢،٠٠٠نفر تخمين زده شده است .در عراق رشد اﯾن عدد متوقف شـده امـا در
است .نيروھای اشغالگر در مھار کشت خشخاش در اﯾـن کشور موفق نبودهانـد و در حـالـی کـه در سـال ٢٠٠٠ نودھزار ھکتار از اراضی اﯾن کشور زﯾر کشـت خشـخـاش بوده اﯾن عدد در سال ٢٠١١صد و سی و ﯾک ھزار ھکـتـار گزارش شده است. ت .نظر مردم
افغانستان ھمچنان ادامه دارد .ھم چـنـيـن گـزارشـی از
مطابق نظرسنجی موسسه آی.آر.آی که در جون ٢٠١١
نيوﯾورک تاﯾمز در ٢٠١٠نشان مـیدھـد کـه بسـيـاری از
انجام شده ۵٢ ،درصد مردم عراق معتقدند اﯾن کشـور در
پناھندگان عراقی کـه پـس از سـالھـا بـه کشـورشـان
مسير درست گام بر نمیدارد .نظرسنجی مشـابـھـی در
برگشتهاند به دليل عدم امنيت جانی وشغلی پشـيـمـان
نوامبر ٢٠١٠در افغانستان اﯾن عدد را ٢٨نشان مـیدھـد.
شده و دوباره قصد ترک کشور را دارند.
ھر دو اﯾن اعداد در سال ٢٠٠٩برای عراق و سـال ٢٠٠۴
پ .شاخصھای اقتصادی و کيفيت زندگی عراق :ميزان توليد نفت خام در عراق قبل از جنـگ ٢٫۵ ميليون بشکه در روز و در سال ٢٠١١بين ٢٫٣٧تـا ٢٫۶٣ ميليون بشکه در روز گزارش شدهاست .ميانـگـيـن تـعـداد ساعت برق در روز قبل از جنگ در بغداد بـيـن ١۶تـا ٢۴ ساعت و در مارچ ٢٠١٠اﯾن عدد نـوزده و نـيـم سـاعـت گزارش شده است .اﯾن عدد در کل کشور عـراق قـبـل از
برای افغانستان مـيـزان نـارضـاﯾـتـی کـمـتـری را نشـان میدادند .ھمچنين در حالی که در سال ٢٠٠٩بيـسـت و پنج درصد مردم عراق دولت شان را قبول نـداشـتـنـد اﯾـن مقدار سالھای ٢٠١٠و ٢٠١١روند صعودی داشته است. روند نزولی محبوبيت دولت افغانستان در نـظـر سـنـجـی مشابھی مشاھده شده و در حالی کـه در سـال ٢٠٠۵ ھشتاد درصد معتقد بودهاند عملکرد دولـت قـابـل قـبـول است اﯾن ميزان در ٢٠١٠به ۵٨درصد کاھش ﯾافته است. در نظرسنجی انجام شده در افغانستان در حالـی کـه در
11
ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و دو -آذر1390
سال ٢٠٠۵شصت و ھشـت درصـد مـردم اﯾـن کشـور عملکرد آمرﯾکا را خوب ارزﯾابی میکـردنـد اﯾـن مـقـدار در ٢٠١٠به ٣٢درصد کاھش ﯾافته است. جمعبندی :حتی اگر بحثھای اخالقی پيرامون جـنـگ
زﻧﺪﮔﻲ ﭘﺲ از ﻣﺮگ ﻧﻴﻤﺎ ﭘﻮر ﭘﺮﻫﻴﺰﻛﺎر
را در نظر نگيرﯾم ،آمار ذکر شده نشان میدھد عـلـیرغـم آن که شراﯾط اﯾن کشورھا پس از جنگ از دور خـوشآﯾـنـد ھستند و برخی شراﯾط اقـتـصـادی عـراق و تـا حـدودی افغانستان روند رو به رشد داشته است اما ميزان تلفات و بیخانمانی در اﯾن کشورھا بسيار فراتر از آن است که در رسانهھا بازگو میشود )بين ١٠٠ھزار نفر تا ١مـيـلـيـون نفر در عراق کشته و نزدﯾک به ٣ميليون نفر در اﯾن کشور جابجا شده اند( .با وجود گذشت حدود ﯾک دھـه از آغـاز جنگ ھنوز کشتار ،ناامنی ،مھاجرت و جابـجـاﯾـی در اﯾـن کشورھا پاﯾان نيافته و بسـيـاری از پـنـاھـنـدگـانـی کـه برگشتهاند ھم دوباره قصد مھاجرت دارند .معاﯾب دﯾـگـری که در اﯾن آمار قابل مشاھده نبود اثرات و ضـربـات روانـی طوالنی مدتی است که مردم اﯾن سرزميـنھـا حـتـی بـا وجود بھبود شراﯾط اقتصادی باﯾستی با آن دست و پـنـجـه نرم کنند .و در نھاﯾت اﯾن که نظرسنجیھای اخيـر صـورت گرفته افزاﯾش ميزان نارضاﯾتی مردم اﯾـن کشـورھـا را از شراﯾط نشان میدھد .بنابراﯾن اوضاع ھميشه آن چـنـان که از دور به نظر میرسد زﯾبا نيست حتی اگر ده سال از جنگ گذشته باشد!
ھميشه فکر می کردم اﯾن اتفاق برای دﯾگران می افتـد. عادت کرده بودم که فقط به عنوان ناظر به اﯾن قضيه نـگـاه کنم .اما اﯾن بار بازﯾگر نقش اول تئاتر خودم بودم .بـاالخـره نوبت من رسيده بود.اول فکر کردم خوبيش اﯾن اسـت کـه راحت ترﯾن نقش را به من داده اند و نباﯾد نگـران مـراسـم تدفين و تشرﯾفات احمقانه آن باشم .اما بعد نوعـی تـرس آميخته با حس کنجکاوی سراسر وجـودم را فـرا گـرفـت. درست مثل حسی که در ھنگام دﯾدن ﯾک فيلم ترسـنـاک به انسان دست می دھد و در حالی که از شـدت تـرس سعی می کند چشمش به تصاوﯾر نيافتد ،در عـيـن حـال حاضر به خاموش کردن تلوﯾزﯾون ھم نيست. بر خالف تصورم مرگ به طور ناگھانی و ﯾکجا کل بدنم را فرا نگرفت .بـلـکـه بـه آرامـی و از سـرم شـروع شـد. کرختی خوشاﯾندی سـراسـر کم کم ترسم رﯾخت و حالت ِ وجودم را در بر گرفت .مدتی به ھمـيـن مـنـوال گـذشـت. نزدﯾک صبح بود.با خود اندﯾشيدم فرآﯾند مرگ تـا بـه حـال می باﯾد تمام می شد.اما اگر من کامال مـرده بـودم پـس چرا ھنوز دست و پاھاﯾم حرکت می کردنـد؟ چـرا حـواس پنجگانه ام ھنوز فعال بودنـد؟ اصـال چـرا ھـنـوز قـادر بـه اندﯾشيدن بودم؟ ناگھان صدای زنگ ساعت کـه رسـيـدن صبح را خبر می داد بلند شد .معموال اﯾـنـطـور مـواقـع بـا عجله از جاﯾم بلند می شدم تا از مترو جا نمانم .اما آنـروز ھيچ حرکتی نکردم. می دانيد که مرده ھا حرکت نمی کنند .ﯾا دسـت کـم زﯾاد حرکت نمی کنند .مدتی به ھمين مـنـوال گـذشـت. بر خالف تصـورم اصـال احسـاس نـگـرانـی درونـم وجـود نداشت.باالخره در اتاقم باز شد .مادرم در حـالـی کـه بـا قيافه خواب آلود و در عين حال متعجب به صـورتـم خـيـره شده بود پرسيد:
12
ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و دو -آذر1390
به ظرف عسل خيره شدم .به ھر حال تا فرآﯾند مرگ کامل
ھنوز خوابی؟ نکنه مرﯾض شدی؟وجــلــوتــر آمــد و نــبــض دســتــم را در دســت گــرفــت. پيش خودم فکر کردم االن متوجه مرگم می شود .براﯾـم جالب بود که ببينم چه عـکـس الـعـمـلـی نشـان مـی دھد.اما بعد از مدتی گفت:
شود نياز به انرژی خواھم داشت .بعد از خوردن صـبـحـانـه لباسھاﯾم را عوض کردم و از خانه خـارج شـدم .تصـمـيـم گرفتم پياده مسير خانه تا محل کارم را طی کنم .در طـول مسير به چھره آدمھا نگاه می کردم .اکثر آنھا اخم آلـود و تا حدی مضطرب بودند .و ھمه با عجله راه مـی رفـتـنـد.
نبضت که عادی می زند .فقـط دسـتـت چـرا اﯾـنـقـدرسرده؟ حتما ضعـف داری .زودتـر بـيـا آشـپـز خـانـه و
ﯾکی دو بار نگاھشان با نگاه من تالقی کرد .سعی کـردم لبخند بزنم ،اما ماھيچه ھای صورتم فرمان مغـزم را اجـرا نمی کرد.فکر کردم خيلی ھم اھميتی ندارد .به ھـر حـال
صبحانه ات را بخور.
اﯾن آخرﯾن باری است که آنھا را می بينم .در ھميـن حـال سپس از اتاق خارج شد و در را پشت سر خـود بسـت.
چشمم به گداﯾی افتاد که بار ھا و بار ھا او را دﯾده بـودم.
خواستم بلند فرﯾاد بزنم ھی من فقط ﯾک جنازه ھسـتـم؛
کنار پياده رو در حالی که قوز کرده بود به خواب عـمـيـقـی
اما انگار راه گلوﯾم بسته شده بود .اصال چه فرقی داشـت
فرو رفته بود.احتماال شب سردی را پشت سـر گـذاشـتـه
که کسی از مرگ من ناراحت شود ﯾا نه؟ به ھر حـال مـن
بود .لحظه ای اﯾستادم .پـالـتـوﯾـم را در آوردم و روﯾـش
دﯾگر با اﯾن دنيا کاری نداشتم .باالخره با کراھت زﯾاد تختـم
انداختم .دﯾگر نيازی به آن نداشتم؛ به عالوه حسـاسـيـت
را ترک کردم .باﯾد کاری می کردم که ھرچه زودتر مـرا بـه
بدنم رفته رفته نسبت به سرما و گـرمـا کـمـتـر و کـمـتـر
خاک بسپارند .وقتی که می خواستم از در بـيـرون بـروم
می شد .به ﯾاد دقتی که در ھنگام انتخاب پالتو بـه خـرج
چشمم به آﯾينه افتاد و بی اختيار بـه صـورت بـی روح و
داده بودم افتادم .چندﯾن بار پالتوھای مختلف را امـتـحـان
خسته خود خيره شدم .به موھای سرم که دﯾگر فـرصـت
کرده بودم تا اﯾن ﯾکی را ھر دوﯾـمـان پسـنـدﯾـده بـودﯾـم.
سفيد شدن پيدا نمی کردند.به چشمان گود افتاده ام کـه
من و دختری که سالھا پيش او را دوسـت مـی داشـتـم.
به زودی و برای ھميشه بسته می شدند.به بينيم که بـه
عشقی که به ھمراه پوسيدن سلولھای مغـزم نـابـاورانـه
زودی تجزﯾه می شد و دﯾگـر نـيـازی بـه عـمـل زﯾـبـاﯾـی
درحال از بين رفتن بود .و حاال تمامی اﯾن خاطـرات چـقـدر
نداشت .و دھانم که دﯾگر الزم نبود به عنوان ﯾک واسـطـه
عجيب به نظر می آمد .دوباره خم شدم تا پالتو را کـمـی
بين من و دنيای بيرون خودش را به زحمت بياندازد .چـقـدر
جابجا کنم طوری که تمامی بدن گدا را بپوشاند .امـا ھـر
خسته بودم .نياز به ﯾـک خـواب عـمـيـق را بـا تـک تـک
چه تالش کردم در نھاﯾت پاھای ﯾخ زده اش از پالتو بـيـرون
سلولھاﯾم که دﯾگر دست از تکثير جنون آميزشان برداشته
ماند .نگاه سنگين عابران را بر روی خود حس مـی کـردم.
بودند حس می کردم.
اما دﯾگر ھيچ اھميتی نداشت .بعد از مدتی که به مرد گدا
باصدای فرﯾادھای مادرم چشم از آﯾنه بر داشـتـم و بـه آشپز خانه رفتم .مادر مشغول شستن ظرفـھـای دﯾشـب بود .نگاھی به من کرد .در چشـمـھـاﯾـش نـگـرانـی مـوج مــی زد .بــه مــيــز صــبــحــانــه اشــاره کــرد و گــفــت: حتما عسل بخور .برات خوبه .چشمات چرا اﯾن قدر قرمزشده؟ بازم شب نخوابيدی؟
و پالتوﯾی که اصال با بقيه لباسھاﯾش ھمخوانـی نـداشـت نگاه کردم .خواستم از جا بلند شوم تا به راھم ادامه دھم که ناگھان با مردی که از روبرو مـی آمـد بـرخـورد کـردم. کيفش محکم به صورتم خـورد و بـه روی زمـيـن افـتـاد. منتظر عکس العمل شدﯾد مرد بودم .امـا او بـدون آنـکـه کلمه ای به زبان بياورد و ﯾا حتی تغييری در خطوط چـھـره اش حاصل شود کيفش را برداشت و به راھش ادامه داد.
و بعد ھمراه با آھی سرش را به اطراف تکـان داد .دلـم براﯾش خيلی سوخت .حتما از مرگ من خـيـلـی نـاراحـت خواھد شد .بعد از اندکی مکث روی صندلی نشـسـتـم و
تنھا فکری که آن لحظه به ذھنم خطور کرد اﯾـن بـود کـه حتما او ھم مثل من در انتظار کامل شدن مرگـش اسـت. در صورتم دردی حس نمی کردم ،اما طبق عادت قدﯾـم بـا دست اجزای صورتم را لمس کردم .وقتی به دستم نـگـاه
13
ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و دو -آذر1390
کردم آغشته به خون شده بود .اما نه مثل ھميشه قـرمـز
حرفھاﯾشان را نمی شنيدم .قدرت شنواﯾيم در حال از بيـن
رنگ .بلکه خونی سياه رنگ و غليظ.حدس زدم کـه وقـت
رفتن بود .فقط ھياھوی مبھمی را می شنيدم .البته زﯾـاد
زﯾادی ندارم .بدنم شروع به تجزﯾه شدن کرده بود.بـاالخـره
ھم مھم نبود .به ھر حال می توانستم حـرفـھـاﯾشـان را
به راه افتادم .ظاھرا کسی به جراحت رو ی صورتم تـوجـه
حدس بزنم .احتماال حس بوﯾاﯾيم ھم زﯾاد درست کار نمی
نمی کرد .و باالخره به ساختمان محل کارم رسيدم .وقتی
کرد .چون بعضی از ھمکـارانـم دسـتـھـاﯾشـان را جـلـوی
داخل شدم اولين کسی که با او مواجه شدم رﯾيس اداره
بينيشان گرفته بودند .می دانستم که از بوی تـعـفـن مـن
بود .در حالی که به ساعتش نگاه می کرد بـا پـوزخـنـدی
است .می توانستم حدس بزنم چه بوی تھوع آوری دارم.
گفت:
مثل بوی الشه سگی که سالھا پيـش در جـنـگـل دﯾـده بودم .دوباره به ﯾاد خاک افتادم .باﯾد ھرچه سرﯾع تر از اﯾـن
-صبح بخير.
شراﯾط خالص می شدم .دم در که رسـيـدم حـس کـردم
تقرﯾبا نزدﯾک ظھر بود .اما حوصله نگاه کردن به سـاعـتـم را نداشتم .ﯾک راست به اتاق کارم رفتـم .مـی دانسـتـم آقای رﯾيس حسابی از دستم عصبانی شده اما چون ھيچ کس دﯾگری را نمی توانست پيدا کند که به اندازه مـن در کارش وارد و وظيفه شناس باشد مجبور بـود کـه چشـم پوشی کند .ناگھان ﯾادم افتاد که اﯾن مسئله چـنـدان ھـم مھم نيست؛ چون من در حال مرگ بودم .وقتی خواسـتـم در اتاق را باز کنم مـتـوجـه شـدم کـه ﯾـک آدامـس بـه دستگيره آن چسبيده .بدون توجه به آن در را بـاز کـردم . تصميم گرفتم برای اﯾنکه گذشت زمان را کمتر حس کـنـم به کارھای معمولی روزانه ام بپـردازم .بـرای ھـمـيـن بـه سراغ کامپيوترم رفـتـم و آن را روشـن کـردم .سـپـس خواستم کلمه رمز را وارد کنم اما ھر بار ﯾک حـرف را کـم وارد می کردم .وقتی به انگشتانم نگاه کردم دﯾدم ﯾکی از آنھا کنده شده.اما ھيچ خونی در کار نبود .احتماال ضـربـان قلبم ھم از کار افتاده بود .من واقعا در حال تجـزﯾـه شـدن بودم .باﯾد زودتر جاﯾی برای مردن پيدا می کردم .دوباره از اتاق خارج شدم .وقتی خواستم در را ببندم دﯾدم انگشتم به آدامس روی دستگيره در چسبيده .با دقـت آن را جـدا کردم و در جيبم گذاشتم .به ھر حال آن انگشت در طـول زندگيم خدمات زﯾادی براﯾم کرده بود و حق داشـت مـثـل من به آرامش برسد .از اﯾنکه انگشتم را بـه طـور جـدا از خودم و به عنوان ﯾک موجود مستقل در نظر گرفـتـه بـودم خنده ام گرفت؛ اما باز ھم نتوانستم بخندم .در دھانم مزه تلخی را حس می کردم .به راھروی اصلـی کـه رسـيـدم جمعی از ھمکارانم را دﯾدم .بدون توجه به حرفھـای آنـھـا
حرکت پاھاﯾم در اختيار خودم نيست.اگر آنھا ھم کنده می شدند حسابی دچار دردسر می شـدم .در اﯾـن ھـنـگـام چشمم به ماشينی افتاد که کنـار خـيـابـان پـارک بـود و صاحب آن در حال برداشتن چيزی از صندوق عـقـب بـود. اتومبيل روشن بود .بدون کوچکترﯾن درنگی سوار شـدم و به راه افتادم .خوشبختانه قادر به شـنـيـدن داد و فـرﯾـاد صاحب اتومبيل نبودم .حتی نمی توانستم اورا ببينم؛ چون در صندوق عقب باز مانده بود .بعد از حدود ﯾک ساعت ،از شھر خارج شدم .قدرت بيناﯾيم خيلی ضعيف شده بود .بـا تالش فراوان سعی می کردم تابلوھا را بـخـوانـم .بـعـد از مدتی به ﯾک راه فرعی رسيدم .تقرﯾبا بـدون اخـتـيـار بـه سمت آن پيچيدم .آنجا براﯾم آشنا بود .سـالـھـا پـيـش بـا ھمان دختری که روزگـاری دوسـت مـی داشـتـم بـرای دوچرخه سواری به اﯾن محل می آمدم .بدون شـک جـای خوبی برای مردن بود .کمی که جلوتر رفتـم ،کـنـار جـاده اﯾستادم و از اتومبيل پياده شدم.خسته و لنگ لنـگـان بـه داخل جنگل رفتم .ناگھان پاﯾم به شاخه ای گـيـر کـرد و نقش بر زمين شدم .سعی کردم از جاﯾم بلند شـوم ،امـا دﯾگر توانی براﯾم باقی نمانده بود .بنابر اﯾن تصميم گرفـتـم ھمانجا روی سبزه ھا منتظر بمـانـم تـا بـدنـم وتـمـامـی احساساتم به عناصر تشکيل دھنده شان تبدﯾل شونـد و به خاک برگردند .عناصری مثل آھن ،کربن ،فسفر و . ... به ﯾاد کالس شيمی و جدول مندليف افتادم ،اما بـاز ھـم نتوانستم بخندم .با زحمت فراوان صورتم را که روی زميـن چسبيده بود به پھلو چرخاندم .نمی دانستم در آن لحـظـه به چه چيزی ميتوانستم فکر کنم.
سعی کردم از ميانشان عبـور کـنـم .در حـقـيـقـت اصـال
14
ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و دو -آذر1390
برای اولين بار در زندگی مغزم از ھر اندﯾشه ای خـالـی
کاغذ ھای گـزارش ھـفـتـگـی اش مـی تـوان درﯾـافـت.
شده بود.چشمانم را بستم ،کم کم حـس خـوبـی پـيـدا
تو می تواند ﯾک غرﯾبه باشد در خيابان در نـيـمـه شـبـی
کردم .ﯾک جور حس آزادی .بوی گياھان و علفھا شامه ام
بارانی .ﯾا حتی می تواند عـاشـقـی بـاشـد کـه بـر لـب
را نوازش می داد.از اﯾن که حس بوﯾاﯾيم دوبـاره بـرگشـتـه
معشوقش بوسه می زند و با اﯾن کار زمان را از گردش بـاز
بود تعجب کردم .کمی که دقت کردم حـس کـردم بـا آن
می دارد .تو می تواند پدر باشد ﯾا مادر ﯾا برادر ﯾا خـواھـر.
گوشم که به روی زمين چسبيده بود صـداھـاﯾـی را مـی
تو می تواند از ھر مليتی باشد .ھر روز که مـی گـذرد تـو
شنوم .صدای حشراتی که داخل علفھـا در رفـت و آمـد
موقعيت ھا و شخصيت ھای بيشتر و بيشتری خواھد بود.
بودند .صدای تنفس زمين .چشمانم را گشودم .تقرﯾبـا در
گوﯾی که ھر بار که ليـوان چـای بـدسـت و لـم داده بـر
فاصله چند سانتيمتری از چشمان دو کفشدوزک فـارغ از
صندلی در حال تفکر ھستی ،تو را می بينی که در کنارت
ھرگونه اخالقی مشغول جفتگيری بودند .مدتـی بـه اﯾـن
است .و تو تنھا با دانستن اﯾنکه "تو" در کـنـارت اسـت بـا
صحنه خيره شدم واشکھاﯾم که حاال می توانستم گرمـای
اطمينان خاطر بيشتری نتيجه می گيری از تفکراتت ،و ﯾـا
آن را روی گونه ھاﯾم حس کنم ازچشمانم سرازﯾر شدنـد.
احساساتت را آن گاه که باﯾد ھرس می کنی تا در فصل و
دوباره حس می کردم سرشار از ميل به زندگی ھسـتـم.
زمان مناسب رشد ﯾابد .تو حرف نمی زند ،تو شـاﯾـد ﯾـک
دستم را در جيبم بردم .انگشتم ھنوز آنجا بود .آن را بيرون
فرمول شيمياﯾی باشد که با ترشح شدنش در فضا به تـو
آوردم .باﯾد فکری به حالش می کردم .باﯾد دوباره با کـمـک
می گوﯾد که آﯾا نيازی به تفکر بيشتر ھست ﯾا نـه .بـودن
آن می نوشتم.
"تو" گاھی اوقات شدﯾد تر می شود و آن زمانی است که تو در شراﯾط جدﯾدی ھستی که تـا کـنـون نـبـوده ای و تصميم گيری در آن شراﯾط دشوار است .تو می تـوانـد در
اﻧﺴﺎﻧﻲ ﺑﻪ ﻧﺎم ” ﺗﻮ “
قالب شراﯾط و ﯾا انسان ھا مانند آﯾنه رفتار کند. شاﯾد ھدف از آفرﯾنش ھر انسان عالوه بر دﯾـدن طـلـوع
آرش ﭘﻨﺎﻫﻲ ﻓﺮ
ھر باره ی خورشيد پس از سياھی شب اﯾن باشد که من روزی تبدﯾل به "تو" شود...تبدﯾل به ادراک. انسانی را می شناسم که نام ندارد .لب نـدارد ،چشـم ندارد و به ھمين ترتيب ھيچ کدام دﯾگر از اعضـای بـدن را
3سپتامبر 2011
ندارد .ولی انسان است چون احسـاس دارد و مـنـطـق. اسمش را "تو" نام گذاری کرده ام .چند ساليسـت تـو بـا من زندگی می کند .ﯾک روز پرسه زنـان در کـوچـه ھـای ذھنم بودم که با تو آشنا شدم .ﯾادم نمی آﯾد چه زمـانـی بود که البته اھميتی ھم ندارد .آن زمان تو از من کوچک تر بود .آنچه من را مجذوب تو کرد آن است که تو مکان نـدارد و حتی زمان ھم ندارد .تو گاھی مـی تـوانـد ﯾـک کـودکِ بادبادک بدست باشد سرخوش و خرم با اﯾن خيال کـه بـا بادبادکش می تواند به آسمان برود و خدا را ببينـد .تـو در عين حال می تواند ﯾک پيرمرد خردمند ھفتادساله باشد با کوله باری از تجربه و داناﯾی .تو گـاھـی مـی تـوانـد ﯾـک ھمکار باشد در محيط کار که خسـتـه اسـت از زنـدگـی روزانه اش به طوری که اﯾن را حتی از نوع مـنـگـنـه کـردن
15
ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و دو -آذر1390
ھاشم در دل خنده ای کرد .فکر کرد چـقـدر اﯾـن حـرف براش آشناست .اگر چه تا حاال جاﯾـی نشـنـيـده بـودش.
ﻧﺎﮔﻔﺘﻨﻲ
گفت"اﯾن چھار تاش .ده مليون بـرات مـونـد!" آبـی پـوش سعی کرد توی ھوای ﯾخ زده چند حلقه دود درست کـنـد.
رﺿﺎ ﺟﻌﻔﺮي
چــنــد بــار چشــمــھــاﯾــش را بــه ھــم زد و گــفــت: "خود کامپنی گفت ده مليون به شرطيه کـه تـو بـيـسـت
"خالصه تو ھمون خر تو خری من پلـی تـکـنـيـک قـبـول شدم .ولی بت بگم که ﯾادت نره! نظام جدﯾد پدر ھـمـه رو در آورد ".مرد آبی پوش سيگار خاموش را مـيـان دو لـب گذاشت و پلکھاﯾش را چند بار محکم به ھم زد .ھمان طور که به تابلوی بزرگ اورژانس خيره بود ،سرش را خم کرد و با انتھای جارو شقيقه اش را خاراند .ھاشم دوباره گـفـت: "چند تا سيگار بھت بدم که ھمه اش رو برام بگی؟" آبـی پوش چشمھاش را تنگ کرد و گفت" :گفتنی نيست"
سال بھت بدﯾم .اگه ھمه اش رو ﯾه جـا بـخـوای مـيـشـه شــيــش مــلــيــون .چــھــار تــاش ھــم اﯾــنــجــا پــرﯾــد .اس ھول ھا! بھشون گفتم اگه بھم ندﯾد ازتون شکاﯾـت مـی کنم .من ھمچين قـراردادی امضـا نـکـردم .ھـمـيـن کـه رو تيکت نوشته .باﯾد ھمه اش رو بھم بدﯾـد .از ادورتـاﯾـزد. زنگ زدم ﯾه وکيل کاناداﯾی گرفتم .نه از اﯾـن اﯾـرونـی ھـا! ھمه شون چتر بازن .وکيله اومد پيشم قرارداد رو بستيـم. گفت می کشونمشون دادگاه .غرامت ھم می گيرم بـرات ميذارم روش .بـعـد از سـه روز زنـگ زد و گـفـت مـن
ھاشم نگاھی به مامور پليس کنار دسـتـش کـرد و بـا
تھدﯾدشون کردم .قرار شده پولتو تا قرون آخر بـھـت بـدن.
احتياط پاکتی سيگار از جيب کناری پيراھنش در آورد "اﯾن
من ھم خوشحال رفتم دفترش .ﯾارو دست کـرد بـھـم ﯾـه
پاکت مال تو .اﯾن موقع شب کسی تو بيمارستان کاری بـا
چک شيش مليونی داد .گفتم من ده مـلـيـون خـواسـتـه
تو نداره .ھمين جا بشين و تعرﯾف کن "آبی پوش محکم و
بودم .ميدونی وکيله چی گفت؟ اخمھاش رو تو ھم کرد و
سرﯾع پلک زد ،به آرامی ﯾک نخ برداشت و بـا تـه مـانـده
انگار چيز خيلی عجيبی شنيده باشه گفت ولـی حـق بـا
سيگار قبلی گيراند .ھاشم کمی منتظر مانـد .خـواسـت
اونھاست .ھيچ کاری نمی شه کرد! مرتـيـکـه اس ھـول"
پاکت سيگار را توی جيبش بگذارد ،اما پشيمان شد .کمی
سيگار نيمه را رو زمين انداخت و با پا له کرد "بعد از ﯾه ماه
فکر کرد .گفت "من اگه چھارده مليون پول داشتـم ،تـمـام
صورتحساب فرستاد در خونه .پونصد ھزار تا!" ھاشم پتو را
زنــدگــی ام رو عشــق مــی کــردم .ھــمــه اش رو
روی خودش جابجا کرد و تو خـزﯾـد .کـمـی دور تـر چـراغ
می بردم وگاس می رﯾختم توی جک پات" و به صورت مرد
آمبوالنسی را دﯾد که به طـرف بـيـمـارسـتـان مـی آمـد.
خيره شد .آبی پوش بينی اش را باال کشيد .گـفـت" :ﯾـه
آمبوالنس از کنارشان رد شد وکنار در اورژانس توقف کـرد.
چيزی بھت ميگم ﯾادت نره .اﯾنجا خوشبختـی بـيـشـتـر از
چند نفر با عجله تختی را که احتماال بيماری روی آن بـود
اﯾنکه به تعداد اسکناس ھای توی مشتت بستگی داشته
بيرون آوردند .زن بلند قدی با لباسی نازک ،لرزان و گـرﯾـه
باشه به تعداد اس ھول ھای دور و برت بسـتـگـی داره".
کنان پشت سر تخت راه افتاد .آبی پوش رو کرد به ھاشم
ھاشم سرﯾع پرسيد" :چند تا تو زندگی تو بوده؟"
و گفت" :ﯾه چيزی بت بگم .ھيچ وقت زن بلند تر از خـودت
آبی پوش کمی مکث کرد .ھمان طور که به آسمـانخيره بود گفت" :چـھـار مـلـيـونـش رو تـکـس گـرفـتـن. دومين اس ھول بزرگ دنيا :گاورنمنت آو کانادا".
نــگــيــر .بــاالخــره ﯾــه روز ﯾــه چــيــزی تــو زنــدگــی کــم مياری" ھاشم گـفـت " :واقـعـا کـه! عـجـب نـامـردی! باﯾد ازش شکاﯾت می کردی؟" آبی پوش پوزخندی زد و به رد خونی که از ماشين قرمز رنگی تا در بيمارسـتـان ،روی برفِ لگد خورده کشيده شده بود خيره شد .سه تا سيگار
-اوليش کيه؟
دﯾگر را ھم تمام کرد تا صدای آمبوالنـس قـطـع شـد .ابـر -ھمون ھاﯾی که از دستشون فرار کردﯾم کانادا.
غليظی بيرون داد و گفت" :منھای بيست پاﯾين تره .شـب دوباره برف شروع ميشه .تا صبح ھمين جوره ".و بـا جـارو
16
ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و دو -آذر1390
چروک ھای کنار گوشش را خـارانـد .ھـاشـم انـگـار کـه
پشيمون می شی" سوز سردی ھمراه با برفِ رﯾز شروع
نشنيده باشد گفت” :پنج و نيم مليون موند ".آبی پوش بـا
شده بود .صورت ھاشم شروع کرد به سوختن .آبی پـوش
حرکتی قولنج کمرش را شکست و گفت" :ﯾـه ﯾـارو اومـد
گفت " :ﯾه مرد باﯾد ھميشه ﯾه قصه تو زندگيـش داشـتـه
بھم گفت تو که اﯾن ھمه پول داری ،اسمت ھم تو روزنامه
باشه که وقتی پير شد برای بچه ھاش تعرﯾف کنه ".پلـک
ھاس ،ممکنه فردا برای پول جيگرت رو بيـارن بـيـرون .ﯾـه
ھاش رو سرﯾع و محکم باز و بسته کرد .بلند شد و کتـش
بادی گارد استخدام کن .شماره شرکتش رو ھم بھم داد.
را تکاند .جارو را برداشت و داخـل سـطـل کـرد .ھـاشـم
زنگ زدم گفتم بھترﯾنش رو می خوام گفت سالی سيصـد
پرسيد "بقيه اش رو نگفتی ".مرد به آرامی گفت "پـنـجـاه
ھزار تا خرجشه .گفتم قبوله .ﯾکی دو سال باشه تا آبھا از
ھزارتای آخرش رو دوباره تيکت خرﯾدم .فقط بـيـسـت دالر
آسياب بيفته .ﯾارو عين برج زھر مار دنـبـالـم بـود .حـتـی
بردم "...با اشاره سر به خاطر سيگار تشکر کرد .صورتـش
جاھاﯾی که نباس می بود....
را با شال پوشاند و به طرف در اورژانس رفت...
سه ماه دنبالم اومد تا باالخره مـرخصـش کـردم .ھـمـه
فرزاد سيگار را از دھان ھاشم بيـرون کشـيـد و روی
حقوق سه ماھش رو دادم ،ده ھـزار تـا ھـم دسـتـی
زمين له کرد .دستش را دوباره در پالتواش فرو برد و پشت
گذاشتم روش .داشت با دمش گردو می شکست .ھفتـه
به باد کرد .بلند گفت":با دادستان صحبت کردم .فعال مـی
بعد بھم زنگ زدن گفتن ﯾارو قراردادش دو ساله بـوده .بـه
تونی تو بيمارستان بمونی .من کار دﯾگه ای ازم بر نمـيـاد.
خاطر قانونِ نمی دونم چی باﯾد تمام حقوق دوسالش رو
ميرم خونه ".ھاشم خود را بيشتـر بـه زﯾـر پـتـو کشـيـد.
بدی .گفتم ما با ھم توافق کردﯾم .از خـودش بـپـرسـيـد.
نگاھی به آسمان روشن از برف کرد و گفت ":اون ﯾارو کـه
گفتن ھمينه که ھست .دﯾدم اﯾنجـوری کـه نـمـی شـه.
آبی پوشيده بود رو دﯾدی؟ اﯾرانی بـود .چـھـارده مـلـيـون
گفتم خوب بگو برگرده .گفتن باﯾد قرارداد جـدﯾـد بـبـنـدی.
تو التاری برده ،تو ﯾه سال ھمش رو بـر بـاد داده ".فـرزاد
اﯾندفعه سالی چھارصد تا .چون کردﯾت سکيورﯾتيت خـراب
در اتـومـاتـيـک اورژانـس برگشت و با تعجب نگـاھـی بـه ِ
شده! ﯾه چيزی بھت بـگـم؟ اﯾـنـجـا واسـه رﯾـدنـت ھـم
انداخت که با رفت و آمد سگی بـاز و بسـتـه مـی شـد.
باﯾد کردﯾت بسازی .اس ھول ھا!" ھاشم ابرو ھـاﯾـش را
گفت " :به نظر من که ھر کی نتونه اﯾن ھمه پـول رو ﯾـه
باال برد و ھمان طور نگه داشـت .مـغـزش ھـنـوز داشـت
سال تو دستش نگه داره ﯾه اس ھـول واقـعـيـه!" ھـاشـم
حساب و کتاب می کرد" .عجب! ﯾک ملـيـون ھـم بـگـيـم
ھمان طور بھت زده به آسمان خيـره بـود .بـرف درشـت،
ھمين جا رفت .چار و نيم تای دﯾگه چی شد؟"آبـی پـوش
تمام آسمان را ھاشور می زد .فرزاد با دستـش راسـتـش
از توی جيبش عکسی در آورد و به آن خيره شد .عکس را
دستبند فلزی را که دست ھاشم را به ميله تخت بسـتـه
بوسيد و دوباره در جيـبـش گـذاشـت .سـگ ولـگـردی از
بود تکانی داد و گفت "بھش گفتی واسه چی اﯾنجـاﯾـی؟"
جلوﯾشان رد شـد .خـون را بـو کشـيـد و بـه طـرف در
فرزاد جوابی نداد .مامور پليس به ساعتش نگاه کرد و بـا
بيمارستان رفت .زن چاقی که روی صندلی چرخدار سـرم
سر اشاره ای به فرزاد کرد .فرزاد گفت " ھواخوری تـمـوم
پيچ شده بود ،دود سيگارش را فوت کرد توی صورت سـگ.
شد .فردا می بينمت ".ھاشم بيشتر زﯾر پتو خزﯾد .گـفـت:
آبی پوش نگاھی به ھاشم کرد و جوابش را کـه گـرفـت
"ﯾه چيزی بھت بگم ﯾادت نره .بعضی ھا تو زندگی ﯾه قصه
سيگار دﯾگری برداشت " .ﯾه چيزی رو می دونسـتـی؟ از
ھاﯾی دارن که ھيچ وقت نمی تونن بـرای بـچـه ھـاشـون
نظر علمی گاز گرفتن انسان ،خيلی خطرنـاک تـر از گـاز
تعرﯾف کنن ".مامور پليس کتش را تـکـانـد ،تـخـت را بـه
گرفتن سگه" ھاشم گفت" :چھار و نيم مليون دﯾـگـه اش
سختی روی برف ھل داد و وارد بيمارستان شد.
رو چی کار کردی؟" آبی پوش دستش را روی پـای چـپ ھاشم که تا لگن توی گچ بود گذاشت و گفت" :ﯾه چـيـزی بت ميگم ﯾادت نره .ﯾه دوربين عـکـاسـی بـخـر" ھـاشـم متعجب پرسيد" :برای چی؟" مرد گفت" :چون اگه نـخـری
17
ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و دو -آذر1390
پنجره بشينی و ساعت ھا از آرامشی که برف بـه شـھـر می ده لذت ببری .می شه عاشق ادمونتون شی وقـتـی
ﻳﺎد ﻣﻲ ﮔﻴﺮﻳﻢ از ﺳﻨﺠﺎب ﻫﺎ...
از اتاق استراحت دانشکده ادبيات به منظره زﯾبای رودخانه ساسکچوان شمالی نگاه می کنـی ،وقـتـی تـو مـخـزن
ﺳﻔﺎﻧﻪ ﻣﺤﻘﻖ ﻧﻴﺸﺎﺑﻮري
کتابخونه رادرفورت غرق می شی و نمی فھمی زمان چه طور گذشت ،وقتی کتاب مورد نيازت رو سفارش مـی دی
وار زمستون ،سرمای منفی سی درجه ،زندگی مورچه ِ محيطی وابسته به راه ھای رفت و آمد سرپوشيـده، درون ِ زمينھاﯾی که به اندازه سطح آﯾنـه لـغـزنـد َه ن ،تـنـھـاﯾـی خورنده روزھا و شب ھاﯾی که ھمه ی آدم ھاﯾی که مـی شناسی درگير امتحانات و دِالﯾن ھاشون ھستن و تو اون قدر مرﯾضی که حتی نمی تونی از تخت خوابت دربيای … از ادمونتون متنفری ،از اون شبی که بعد از ﯾک روز سخت و طوالنی ساعت ١١:٣٠با تعوﯾض دو خط اتوبوس و مـتـرو می رسی خونه تا بفھمی کليدھاتو تو آفيس جا گذاشتی و موباﯾلتم شارژ نداره .متنفری از اون شبی که پشـت در می مونی ،کسی رو نمی شناسی و شب رو تو خونه ی تنھا آدمی می گذرونی که آدرسش رو بلدی ،و تا صبح از خودت می پرسی که کار خوبی کردی ﯾا بھتر بـود پشـت خرد کننده ی تـحـوﯾـل در می خوابيدی؟ متنفری از لحظه ُ سال ،لحظه ای که به ھمه چيـز شـک مـی کـنـی و از خودت می پرسی آﯾا انتخابت درست بود؟ آﯾا زندگـی آدم که اﯾن قدر کوتاھه ،ارزش حـتـی ﯾـک لـحـظـه دوری از عزﯾزترﯾن ھات رو داره؟ لحظه ای که می دونی حضورت در کنارشون موثره و از تـرک کـردنشـون اونـقـدر احسـاس خودخواھی می کنی که از خودت بدت می آد .متنفری از اﯾن که باﯾد به ھمه توضيح بدی که در اﯾران آدم ھـا تـوی خونه زندگی می کنن نه چادر! که تا حاال شتر دﯾدی ولـی توی باغ وحش! و قمه زدن تو عـزاداری عـاشـورا رو ھـم
و چند روز بعد از دانشگاھی تو آمرﯾکا برات می فـرسـتـن. وقتی سوار اتوبوس می شی ،تو خيابون قدم می زنـی و کسی مزاحمت نمی شه ،وقتـی سـرمـا مـی خـوری و بيست نفر بھت زنگ می زنن تا برات سوپ بيارن .وقـتـی کارتون ھای دﯾزنی ،کتاب ھای خوب ،موسيقی ،رسـم و رسوم مشابه و تجربه ھای مشترک تو رو به آدم ھاﯾی از جاھاﯾی که فکرش رو ھم نمی کردی نزدﯾـک مـی کـنـه. وقتی تعطيالت عيد شکرگزاری ،کرﯾسمس و ﯾا ھـر چـيـز دﯾگه ای شروع ميشه و تو به اﯾن فکر می کنی که قـراره تنھا باشی اما اون قدر دوست و آشنـای اﯾـرانـی و غـيـر اﯾرانی چند روز مونده به تعطيلی باھات تماس می گيرن و دعوتت
می کنن که شـرمـنـده مـی شـی .عـاشـق
ادمونتون ميشی وقتی تـو ھـوای دلـچـسـب تـابسـتـونِ کوتاھش تو واﯾت اَو قدم می زنی و ﯾک مغـازه عـجـيـب و غرﯾب تازه کشف می کنی .وقتی تو پاﯾيزش سنجاب ھای زبل رو می بينی که تند تند آذوقه ی زمستونشـون رو تـو لپ ھای تُپلشون انباشته می کنن .دوری ﯾـادت مـی ده قدر آدم ھا رو بيشتر بدونی ،باعث می شه بـرات عـادی نشن ،باعث می شه ھمه لحظه ھاﯾی که بـاھـاشـونـی عميق تر ،پرمعنی تر و مھم تر بشن .باعث می شـه ﯾـاد بگيری ﯾاد بگيری ﯾاد بگيری … ﯾاد بگيری که تو ھم باﯾـد از سنجاب ھا ﯾاد بگيری و زمان ھاﯾی رو که رو در رو ،ﯾـا بـا تلفن ﯾا با اووو و اسکاﯾپ با خونوادت می گذرونی ذخـيـره کنی برای روزھای اندک تنھاﯾيت.
شنيدی ولی تا حاال با چشم خودت ندﯾدی. زمستون ،زﯾباﯾی خيره کننده برفـی کـه ھـمـه جـا رو پوشونده :سپيد ،پاک ،نورانی. برفِ رﯾزی که مثل دونه ھای الماس از آسمون می باره، روی ھمه چيز ميشينه و مثل ﯾک الﯾه ی عـاﯾـق صـدا رو جذب می کنه و باعث اﯾجاد سکوتی مسحـور کـنـنـده در فضا می شه .می تونی با ﯾک فنجون قھوه در دست ،کنار
18
ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و دو -آذر1390
ﺷﻌﺮ رؤﻳﺎ وﻗﺎر
پرســـه ی عاشقــانـــه ی شبانـــه کـــم نيــاوری بـرای اشـــک بی امان ،بـــھانه کــم نياوری
سوخته پرگشوده ای ،شعلـه به جان نھاده ای بســــوز تــا بســازدت ،زبانه کــم نيـــاوری
دشت بالست پيــش رو ،دعای مـن به راه تو ميان شک و حادثــــه ،نشانه کــم نيـاوری
قصه تازه ای بگو ،در اﯾن سکوت بی کران غزلســــــرای آرزو ،ترانــــه کم نياوری
پاک ونجيب و ساده ای ،بوی فرشته می دھی عطـر بھـشت را در اﯾــن زمانه کـم نياوری
19
ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و دو -آذر1390
ﮔﺰارش ﺗﺼﻮﻳﺮي از ﻣﺮاﺳﻢ اﻧﺘﺨﺎﺑﺎت 2011 – 2012 ISAUA
ﻋﻜﺲ ﻫﺎ از آرش ﻣﺤﻤﺪ ﭘﻮر و ﻧﺎﺻﺢ ﺧﺪاﻳﻲ
20
ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و دو -آذر1390
ﻣﺎﻫﻨﺎﻣﻪ اﻳﺮاﻧﻴﺎن
Email: editor@iraniansmonthly.com Website: http://iraniansmonthly.com ﺷﻤﺎ و اﻳﺮاﻧﻴﺎن وﺑﺴﺎﻳﺖ ﻧﺸﺮﻳﻪ اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﺑﺎ ﻗﺎﺑﻠﻴﺖﻫﺎي ﻣﺘﻨﻮﻋﻲ از ﻗـﺒـﻴـﻞ ارﺳـﺎل
ﭘﺲ از ﻋﻀﻮﻳﺖ در ﭘﺎﻳﮕﺎه ﻧﺸﺮﻳﻪ ،و در ﺻﻮرت ﺗﻤﺎﻳـﻞ ﺑـﻪ ارﺳـﺎل
آﻧﻼﻳﻦ ﻣﻄﺎﻟﺐ و اﻣﻜﺎﻧﺎت ﺑﻲ ﻧﻈﻴﺮ دﻳﮕﺮ در ﺧﺪﻣﺖ ﻋﻼﻗﻪ ﻣﻨﺪان ﺑﻪ
ﻣﻄﻠﺐ ،ﺑﺎ ﻣﺎ ﺗﻤﺎس ﺑﮕﻴﺮﻳﺪ و درﺧﻮاﺳﺖ ارﺗﻘﺎي ﺳﻄﺢ ،از ﻋﻀﻮ ﺑـﻪ
اﻳﻦ رﺳﺎﻧﻪ ﻓﺮﻫﻨﮕﻲ ﻣﻲﺑﺎﺷﺪ.
ﻧـﻮﻳﺴـﻨــﺪه ﻧـﻤـﺎﻳــﻴـﺪ .ﺑــﺎ ارﺗـﻘــﺎي ﺳـﻄـﺢ ﺑـﻪ ﻧــﻮﻳﺴـﻨــﺪه،
ﺑﺮاي ﻋﻀﻮﻳﺖ در ﭘﺎﻳﮕﺎه ﻧﺸﺮﻳﻪ ﻛﺎﻓﻲﺳﺖ ﺗﺎ ﺷﻨﺎﺳﻪ ﻛﺎرﺑﺮي و رﻣـﺰ
ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺟﻤﻊ اﻋﻀﺎي ﻓﻌﺎل اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﻣﻲ ﭘﻴﻮﻧﺪﻳﺪ .اﻳﻦ اﻣﺮ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻟـﺔ
ورود ﺧﻮد را اﻳﺠﺎد و ﻧﺸﺎﻧﻲ اﻟﻜﺘﺮوﻧﻴﻚ ﺧﻮد را وارد ﻧﻤﺎﻳﻴﺪ ﺗـﺎ ﺑـﻪ
ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻦ اﺳﺎﺳﻨﺎﻣﻪ و ﻣﻠﺰوﻣﺎت آن ﺗﻠﻘﻲ ﻣﻲﮔﺮدد.
ﺧﺎﻧﻮاده اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﺑﭙﻴﻮﻧﺪﻳﺪ. اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﻣﺸـﺘـﺎﻗـﺎﻧـﻪ در اﻧـــﺘـــﻈـــﺎر ﻫــﻤــﻜــﺎري ﺷﻤﺎﺳﺖ.
21
ﺷﻤﺎرة ﭼﻬﻞ و دو -آذر1390
Iranians Social and Cultural Monthly of Iranians in Edmonton
December 2011 – Azar 1390
42 Year 5, No.2
Photo by Andreas Wonisch
Editor: Pegah Salari This issue’s writers: Pegah Salari, Farzan Gholamreza
Editor’s note We bring it all on ourselves making judgmental comments and theorizing The sweet Persian language A closer look at the US war against Iraq and Afghanistan
The Afterlife
A human being named "You"
Unspeakable
Poem
We'll learn from the squirrels
Amirhassan Najafi, Ali Khakbazan Fard, Mohsen Anvari Nima Pourparhizgar, Arash Panahifard Reza Jafari, Safaneh Neishabouri, Roya vaghar Page Designer: Mona Saedi
Photos: Maurice Mingay, Andreas Wonisch Arash Mohammadpour, Nasseh Khodaie Cover Photos: Snow Fall (F) - Winter Day (R) Executive Board: Nima Yousefi, Khosrow Naderi, Mohsen Nicksiar Mohammadali Fakheri, Hesam Yazdanpanahi, Ali Khakbazan Fard