Iranians038n10y04jul11

Page 1

‫ﻣ ﺎ ﻨﺎ‬

‫ﯽ‪-‬ا ﻤﺎ ﯽ ا ا ﯿﺎن اد ﻮ ﻮن‬

‫ﺳﺎل ﮫﺎرم ‪-‬‬

‫ﻤﺎره ‪10‬‬

‫‪38‬‬

‫داد ‪1390‬آ ﻮ‬

‫ﺖ ‪2011‬‬

‫ﻋﻜﺲ از ﻋﻠﻲ ﺧﺎﻛﺒﺎزان ﻓﺮد‬

‫نشريه ايرانيان درگذشت تاسف بار ھموطن عزيز آقای دکتر عباس نژاد را به خانواده ايشان و جامعه ايرانيان ادمونتون تسليت می گويد‪ .‬روحش شاد‪.‬‬

‫ﻳﺎدداﺷﺖ ﺳﺮدﺑﻴﺮ‬

‫‪2‬‬

‫روﺷﻨﻔﻜﺮان ﻧﺴﻞ ﻣﺎ‬

‫‪3‬‬

‫ﺑﻮي درﺧﺖ ﻧﺎرﻧﺞ‬

‫‪5‬‬

‫ﮔﻴﺞ ﮔﺎه‪...‬ﻣﺎه ﺧﻮﻧﺨﻮاﻫﻲ ﻣﻠﺖ آﻟﺒﺮﺗﺎ‬

‫‪6‬‬

‫ﻛﻮﭘﺎ آﻣﺮﻳﻜﺎ‬

‫‪8‬‬

‫وﻗﺘﻲ ﻗﻠﻢ اﻣﺘﻨﺎع ﻣﻲ ﻛﻨﺪ‬

‫‪8‬‬

‫ﻣﺮگ ﻳﻚ ﺑﺎور‬

‫‪9‬‬

‫ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻏﺮﺑﻲ وﺗﻌﺎدل اﻧﺴﺎﻧﻲ‬

‫‪10‬‬

‫ﻫﻨﻮز اﻧﺪك زﻣﺎﻧﻲ ﺑﺎﻗﻴﺴﺖ‬

‫‪11‬‬

‫رﺿﺎ ﺷﺎه ﭘﻬﻠﻮي‪،‬ﺗﺎﺑﻊ ﻣﺴﻴﺮ ﻳﺎ ﻧﻘﻄﻪ اي‬

‫‪11‬‬

‫ﻛﺎرﺑﺮد اﻋﻀﺎ ﺑﺪن در ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺟﺪول زﻣﺎن ﺑﻨﺪي‬ ‫ﻧﻈﺎم ﺳﺮﻣﺎﻳﻪ داري‬

‫‪12‬‬

‫م سووليت تم ام مطال ب منت شره در ن شريه ب ه‬ ‫عھ ده نوي سنده و تھي ه کنن ده مطل ب ب وده و‬ ‫نشريه ايرانيان مسووليتی در قبال آن ندارد‪.‬‬

‫ﻋﻜﺲ اول‪ :‬ﻣﺮاﺳﻢ ﺗﺮﺣﻴﻢ دﻛﺘﺮ ﻋﺒﺎس ﻧﮋاد‬ ‫ﻋﻜﺲ آﺧﺮ‪ :‬روز ﻣﻠﻲ ﻛﺎﻧﺎدا‬

‫ﺳﺮدﺑﻴﺮ‪:‬‬ ‫ﭘﮕﺎه ﺳﺎﻻري‬ ‫ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﮔﺎن اﻳﻦ ﺷﻤﺎره‪:‬‬ ‫ﭘﮕﺎه ﺳﺎﻻري‪ ،‬ﺣﺴﺎم ﻳﺰدانﭘﻨﺎﻫﻲ‪ ،‬رﺿﺎ ﺟﻌﻔﺮي‪ ،‬ﺑﺮدﻳﺎ‬ ‫ﺣﺴﻦ زاده‪ ،‬ﻣﻴﻼد اﺣﻤﺪي‪ ،‬آرش ﭘﻨﺎﻫﻲ ﻓﺮ‬ ‫ﻣﻬﻨﺪس ﮔﻤﺮاه‪ ،‬ﻣﻬﺪي ن‪ ،‬اﻟﻬﻪ ﺗﻮﺳﻲ‬ ‫ﻣﺴﻌﻮد ﺟﻬﺎﻧﺪار ﻻﺷﻜﻲ‪ ،‬ﻓﺮﻧﺎز ﻓﺮﻫﻴﺪي‬ ‫ﻋﻜﺲﻫﺎ‪:‬‬ ‫ﻣﺤﺴﻦ ﻧﻴﻚ ﺳﻴﺮ‪ ،‬ﺻﺪف ﻣﺘﻴﻦ ﺧﻮ ‪ ،‬ﻋﻠﻲ ﺧﺎﻛﺒﺎزان ﻓﺮد‬ ‫ﺻﻔﺤﻪﺑﻨﺪي‪ :‬ﻣﻮﻧﺎ ﺳﺎﻋﺪي‬

‫ﻣﻬﻠﺖ ارﺳﺎل ﻣﻘﺎﻻت ﺗﺎرﻳﺦ ﭘﺎﻧﺰدﻫﻢ ﻫﺮ ﻣﺎه ﻣﻲﺑﺎﺷﺪ‪.‬‬ ‫ﭘﻴﺸﻨﻬﺎدات و ﻣﻘﺎﻻت ارﺳﺎلﺷﺪه ﭘﺲ از اﻳـﻦ ﺗﺎرﻳـﺦ‬ ‫در ﺷﻤﺎرهي ﺑﻌﺪي ﻣﻨﻌﻜﺲ ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ‪.‬‬ ‫ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﻫﺸﺖ ‪ -‬ﻣﺮداد ‪1390‬‬

‫ﻫﻴﺄت اﺟﺮاﻳﻲ‪ :‬ﻧﻴﻤﺎ ﻳﻮﺳﻔﻲﻣﻘﺪم‪ ،‬ﻋﻠﻲ ﻓﺎﺧﺮي‪،‬‬ ‫ﺣﺴﺎم ﻳﺰدان ﭘﻨﺎﻫﻲ‪ ،‬ﺧﺴﺮو ﻧﺎدري‪ ،‬ﻣﺤﺴﻦ ﻧﻴﻚﺳﻴﺮ‬


‫قضاوت نکنيد‪ .‬می خواھم از سمت دﯾگری به موضوع نگاه‬

‫ﻳﺎدداﺷﺖ ﺳﺮدﺑﻴﺮ‬

‫کنم‪ .‬به اتفاقی که پشت ھر "قضـاوت" شـتـابـزده بـرای‬

‫ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﻴﺎن ﭘﻨﺠﺮه و دﻳﺪن‬

‫خودمان رخ می دھد‪ .‬برای بـودن خـودمـان‪.‬بـه نـدﯾـده و‬

‫ﭘﮕﺎه ﺳﺎﻻري‬

‫نشناخته قضاوت کردن که عادت می کنيـم‪ ،‬نـا آگـاھـانـه‬

‫"من از جھان بی تفاوتی فکرھا و حرفھا و صدا ھـا مـی‬

‫درھا را ﯾکی پس از دﯾگری به روی فرصت ھا می بـنـدﯾـم‪.‬‬

‫آﯾم و اﯾن جھان به النه ی ماران مانند است و اﯾن جھان پر‬

‫قضاوت ھای ما از دﯾگران خيلی زودتر از آنـچـه حـتـی بـه‬

‫از صدای حرکت پاھای مردميست که ھمچنان که ترا مـی‬

‫خيالمان ميرسد در چشم ھاﯾمان مـنـعـکـس مـی شـود‪.‬‬

‫بوسند در ذھن خود طناب دار ترا می بافند سالم ای شب‬

‫قضاوت منفی ما از ﯾک فرد مثل ﯾک دﯾوار آھنی بين مـا و‬

‫معصوم ميان پنجره و دﯾدن ھميشه فاصله اﯾست چرا نگاه‬

‫دﯾگری می نشيند‪ .‬درست مثل رفتن به پيشواز حادثه ای‬

‫نکردم ؟ مانند آن زمان که مردی از کنار درختان خيس گـذر‬

‫ناگوار‪ .‬داده ھا و پيامد ھا از پيش تعيين می شوند‪ .‬تـنـھـا‬

‫می کرد‪ ...‬چرا نگاه نکردم ؟"‬

‫منتظرﯾم که قطار از روی رﯾل عبور کند‪ .‬برخورد نگاھمان و‬ ‫صدای مھيب انفجار قطار به دنبال برخورد با دﯾـوار قضـاوت‬

‫فروغ فرخ زاد‪ -‬اﯾمان بياورﯾم به آغاز فصل سرد‬

‫ھای از پيش تعيين شده ما حتمـی اسـت! اگـر مـقـابـل‬

‫بعضی از جمله ھا خيلی بی رحمانه کليشه می شوند!‬ ‫باﯾد صبح به صبح مثل شکر در چاﯾی شيرﯾن صبحـگـاھـی‬ ‫حلشان کرد و جرعه جرعه نـوشـيـدشـان‪ .‬مـثـال ھـمـيـن‬ ‫"چشم ھا را باﯾد شست"‪ .‬مثال "آدم ھا با ھـم فـرق‬

‫مھربان ترﯾن و بی گناه ترﯾن انسان روی زمـيـن ھـم قـرار‬ ‫بگيرﯾم دﯾوار قضاوت که از پيش ساخته شده باشـد دﯾـگـر‬ ‫فرصتی برای تالقی مھربانانه نگاه ھا نمـی مـانـد‪ .‬دﯾـگـر‬ ‫منفذی برای رد و بدل کردن کالمی دوستانه پـيـدا نـمـی‬ ‫شود‪ .‬در درون سر مست از اﯾن احساس قدرت ناشـی از‬

‫می کنن"‪ .‬مثال "دﯾگران را نباﯾد قضاوت کرد"!‬

‫برچسب زدن به دﯾگران و از بيـرون مـوجـود نـاخـوشـاﯾـنـد‬ ‫به اﯾن جھانی که به النه ماران مانند است زﯾاد فکر مـی‬

‫دوست نداشتنی ای ھستيم کـه کسـی جـرات نـزدﯾـک‬

‫کنم اﯾن روزھا‪ .‬ھرچند که شاﯾد اگر به جای فـروغ بـودم‪،‬‬

‫شدن به حرﯾمش را ندارد‪ .‬زنجير باطلی ساخته می شـود‬

‫اﯾن روزھای نه چندان تابستانی ادمونتون را به جھانی کـه‬

‫که حلقه ھاﯾش را انبوه آدم ھاﯾی که از ھرکـدامشـان بـه‬

‫به النـه پشـه ھـا مـانـنـد اسـت تشـبـيـه مـی کـردم!‬

‫دليل نا مشخصی بيزارﯾم شکل می دھد و خـود بسـتـه‬

‫انتخاب کرده ام که به خاطر نياورم چرا اﯾن مطلب را بـرای‬

‫مان که آنقدر به قضاوت کردن دﯾگران عادت کرده است که‬

‫اﯾن شماره می نوﯾسم! بگذارﯾد به حساب تلنگر کوچـکـی‬

‫انگار دارد در ﯾک قفس سياه زندگی می کند‪ .‬ھر روز تعداد‬

‫که از محيط گرفته ام‪ .‬تمرﯾن می کنم که از کـنـار حـوادث‬

‫آدم ھای ناخوشاﯾند اطرافمان بيشتر می شود و پيـش از‬

‫عبور کنم و جز درسی که حادثه براﯾم می آفرﯾـنـد درگـيـر‬

‫آنکه بدانيم به قضاوت شتاب زده از دﯾـگـران عـادت مـی‬

‫چيز دﯾگری نباشم‪.‬‬

‫کنيم‪.‬معتاد می شوﯾم‪ .‬اصال حرف زدن درباره دﯾگران و نقد‬

‫ميان پنجره و دﯾدن ھميشه فاصله ای اسـت‪ .‬چـه‬ ‫راست گفت فروغ! چه ساده سر از ھر پنجـره ای بـيـرون‬ ‫کرده ﯾا نکرده‪ ،‬به ﯾک نـگـاھـمـان اعـتـمـاد مـی کـنـيـم‪.‬‬

‫کردنشان بر اساس خياالت پوچ و نه حتی تجربه شخصـی‬ ‫خودمان‪ ،‬سرگرم کننده ترﯾن مکالمات روزمان را تشـکـيـل‬ ‫ميدھد‪.‬‬

‫می خواھم امروز از قضاوت کـردن دﯾـگـران بـنـوﯾسـم‪ .‬از‬

‫فراموش می کنيم که ھر فردی ﯾک فرصت تـازه اسـت‪.‬‬

‫سرگرمی ارزان ذھن! ھرچند که معتقد نـيـسـتـم قضـاوت‬

‫"تنفر" احساس نا خوشاﯾندی است‪ .‬سم مھلکی که اول‬

‫کردن بدون شناخت از دﯾگران حرکت بی ھزﯾنه ای اسـت‬

‫از ھمه روی رنگ نگاھمان اثر می کند‪ .‬آدم ھـا احسـاس‬

‫ولی "سرگرمی ارزان ذھن" را لقب مناسبـی مـی دانـم‪.‬‬

‫تنفر را لمس می کنند‪ .‬بو می کشند‪ .‬می شنوند‪ .‬تـمـام‬

‫قصد ندارم بنوﯾسم که قضاوت شـتـابـزده از دﯾـگـران کـار‬

‫حواس پنج گانه می توانند احساس سياه تـنـفـر را درک‬

‫نادرستی است و بعد ھم نصيحـت کـنـم کـه دﯾـگـران را‬

‫کنند‪ .‬تنھا بازنده اﯾن بازی خود ماﯾيم و قضاوت ھای مـا از‬

‫‪2‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﻫﺸﺖ ‪ -‬ﻣﺮداد ‪1390‬‬


‫دﯾگران روی تنھا کسی که اثرگذار ھستند خود ماست‪.‬‬

‫بودجه اش رو صرف چنين مسألهای کنه پافشاری کردم و‬

‫خواسته ﯾا ناخواسته ھمه ما دقيقا ھمان نقص ھـاﯾـی را‬

‫در نظرم نوشتم" ب عزﯾز شما ادعا کـردی‪ ،‬مسـوولـی و‬

‫در دﯾگران پيدا می کنيم که در خودمان ھست‪ .‬اﯾنکه بـيـن‬

‫باﯾد رفرنس بدی"! ب ھم در جواب من گفـت‪":‬اﯾـن تـوﯾـی‬

‫حق داشتن و مھربان بودن کدام را انـتـخـاب مـی کـنـيـم‬

‫که اﯾن مساله برات جذابه‪ ،‬پس تو باﯾـد بـگـردی پـيـداش‬

‫بستگی زﯾادی به شخصيت ما و برداشت مـا از زنـدگـی‬

‫کنی"! من ھم در جواب گفتم" تو وقتی مـقـالـه عـلـمـی‬

‫دارد‪.‬‬

‫مینوﯾسی ھمينطور رفرنس ميدی؟! به نظر مـن اظـھـار‬ ‫نظر شما در مورد ‪ ٨۵٪‬اﯾرانيا که ميشن ‪ ۵٩.۵‬ميليون نـفـر‬

‫ما‪ ،‬دنيای اطراف ما و ھمه آدم ھاﯾی که در تماس با مـا‬

‫)!( دقــيــقــا مصــداق بــارز اســتــتــوس الــف ھســت"‪.‬‬

‫ھستند دقيقا ھمان چيزی ھستند که ما درباره آن ھا فکر‬

‫درپاسخ‪ ،‬ب ﯾک لينک از واشنگتن پست گذاشت در مـورد‬

‫می کنيم‪ .‬معنای ظرﯾف پشت اﯾن جمله اﯾن نيـسـت کـه‬

‫ساعات مطالع ٔه اﯾرانيھا و در ھيچ جاش ھم اشاره نـکـرده‬

‫افکار ما درست ھستند‪ .‬اﯾن جمله تـکـرار ھـمـان عـبـارت‬

‫بود که استتوس الف در مورد چند درصد اﯾـرانـيـھـا صـدق‬

‫کليشه شده "چشم ھا را باﯾد شست" است‪ .‬تـا وقـتـی‬

‫میکنه‪ ،‬بعد ھم بنـده را ﯾـک "بـچـه نـاسـيـونـالـيـسـت‬

‫قصاص‪ ،‬قبل از جناﯾت اجرا می شود‪ ،‬انتظار لـبـخـنـدی از‬

‫خودشيفته" خطاب کرد و از فيسبوکش بالکام کـرد! اﯾـن‬

‫محکوم نمی توان داشت‪.‬‬

‫روﯾه ب اصال تازه نبود‪ ،‬اﯾن روزھا اکثر روشـنـفـکـر مـآبھـا‬

‫پيش داوری ھای ما درباره دﯾگـران در نـگـاھـمـان مـوج‬ ‫ميزند‪ .‬به ھمين سادگی‪.‬‬

‫ﯾکی از ژست ھاشون تاختن به اﯾـران و اﯾـرانـی ھسـت‬ ‫بدون ھيچ استدالل منطقی‪ .‬البته ﯾک فراﯾند تارﯾخی ھـم‬ ‫اونھا رو به اﯾن سمت سوق داده‪ .‬سالھا تو گوششون در‬

‫جور دﯾگر ببينيد‪.‬‬

‫مورد تمدن چند ھزار سالـه آرﯾـاﯾـی و بـعـد ھـم تـمـدن‬ ‫اسالمی خونده شده اما چشمھاشون ﯾه مملکته جـھـان‬ ‫سومی دﯾده و اونھا ھم از اﯾن پارادوکس بين دﯾده ھـا و‬ ‫شنيدهھا به اﯾن نتيجه رسيدن که برخالف پدرانشون باﯾـد‬ ‫به جای دﯾد چاپلوسانه و خود ارضاﯾی ذھنی با تارﯾخ چنـد‬

‫روﺷﻨﻔﻜﺮان ﻧﺴﻞ ﻣﺎ!‬

‫ھزار سال پيش‪ ،‬دﯾد نقادانه داشته باشن‪ .‬اما متاسـفـانـه‬ ‫به جای دﯾد نقادانه و منصفانه تخرﯾب میکنن‪.‬‬

‫ﺣﺴﺎم ﻳﺰدان ﭘﻨﺎﻫﻲ‬ ‫بزرگ ترﯾن مصيبت برای ﯾک انسان اﯾن است کـه‬ ‫نه سواد کافی برای حرف زدن داشتـه بـاشـد‪ ،‬نـه‬ ‫شعور الزم برای خاموش ماندن ‪...‬ژان دالبروﯾه‬

‫دومين نکته اﯾن بود که اﯾن برادر "ژان دالبروﯾه" کيسـت‬ ‫و از کجا اومده! اسمش رو به فارسی گوگل کردم‪ .‬نتيـجـه‬ ‫خيلی جالب بود! ‪ ١٠‬صفحه اول نتاﯾج گوگل‪ ،‬بدون استثنـا‬ ‫ساﯾتھا ﯾا وبالگھاﯾی بودن که تنھا و تنھـا ھـمـيـن ﯾـک‬

‫اﯾن استتوس چند روز پيش الف تو فيسبوک بود‪ ...‬خـوب‬

‫جمله رو از اﯾن شخصه نوشته بودن و ھيچکس نگفته بـود‬

‫به نظر ھم منطقی و درست ميومد‪ ،‬اما دو نـکـتـه تـوجـه‬

‫اﯾن کيه‪ ،‬من کيم و اﯾنجا کجاست! ھمه از رو دسـت ھـم‬

‫منو به خودش جلـب کـرد‪ .‬اولـيـن نـکـتـ ٔه قـابـل تـوجـه‪،‬‬

‫دﯾگه کپی کرده بودن فقط! از ھمه جالب تر ساﯾـتھـاﯾـی‬

‫نظر ب بود که نوشت "اﯾن جمله مطابق آمار )!( در مـورد‬

‫بودن که عرضه کنند ٔه اساماسھای طنـز‪ ،‬عـاشـقـانـه‪ ،‬و‬

‫‪ ٨۵٪‬اﯾرانيھا صدق میکنه‪ ".‬پ ھم با خوندن اﯾن نظر مثل‬

‫فلسفی!!! بودن و اﯾن جمله رو نوشته بودن! وجود چنـيـن‬

‫من شگفت زده شد و از ب پرسيـد‪":‬مـیشـه بـگـيـن بـر‬

‫ساﯾتھاﯾی نشون ميده که عدهای ھسـتـن کـه سـعـی‬

‫اساس کدوم آمار؟" ب جواب داد‪":‬درست ﯾـادم نـيـسـت‪،‬‬

‫میکنن ژست روشنفکری بگيرن‪ ،‬و در اﯾن راه از فرستادن‬

‫بگردﯾد پيدا میکنيد" من که از اﯾن جواب متـحـيـر بـودم و‬

‫اساماسھای فلسفی )؟!( ھم درﯾغ نميکنن! کافيـه ﯾـک‬

‫مطمئن که ھيچ موسسه ﯾا پژوھشگری حـاضـر نـيـسـت‬

‫جمله بگی که گوﯾندش انگليسی ﯾا تـرجـيـحـا فـرانسـوی‬

‫‪3‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﻫﺸﺖ ‪ -‬ﻣﺮداد ‪1390‬‬


‫باشه تا بتونی ژست روشنفکری از خودت ساطـع کـنـی!‬

‫انتقادی که مينوﯾسن ﯾا رﯾشخند و زخم زبـون داره ﯾـا بـه‬

‫اصال ھم مھم نيست که گـوﯾـنـدش مـثـل اﯾـن آقـا‪ ،‬ﯾـه‬

‫عدد انفس خالﯾق عالمت تعجب و عالمت سوال! شـدﯾـدا‬

‫نوﯾسنده نچندان سرشناس ‪ ۴٠٠-۵٠٠‬سـال پـيـش ھـم‬

‫تحت تاثير حرکتھای بنيادی و انـقـالبـی جـوامـع دﯾـگـه‬

‫باشه! نميدونم اگر بجای اﯾن فرد‪ ،‬مثال اکبر اصـغـری اﯾـن‬

‫ھستن و درست ھمينجاست که بزرگترﯾن اشتـبـاه رو در‬

‫جمله رو گفته بود آﯾا حتـا ﯾـکـی از اﯾـن وبسـاﯾـتھـا ﯾـا‬

‫محاسباتشون مرتکب ميشن و بزرگترﯾن وﯾژگـی جـامـعـ ٔه‬

‫وبالگھا مينوشتنش؟‬

‫اﯾرانی رو که اﯾنرسی بسيار زﯾادش در مقابل تغيير ھست‬

‫بعد از برخورد با آقای ب و روشنفکر مـآبـان اساماسـی‬ ‫تصميم گرفتم ساﯾر گروهھاﯾی رو که سـعـی دارن بـيـرق‬ ‫روشنفکری به دست بگيرن رو در اﯾن نوشته مرور کنم‪ .‬در‬ ‫اولين گام ميرسيم به ﯾک دسته دﯾگه که برخالف فرقه ی‬ ‫مذکور در باال ضعف مطالعه ندران و عموما مطالعات بسيـار‬ ‫زﯾاد و گستردهای دارن که به درد در کوزه مـیخـوره! اﯾـن‬ ‫دسته شامل افرادی میشه که وقتی حرف ميزنن عـيـن‬ ‫اﯾن دستگاھای پاپکورن سـاز سـيـنـمـاھـا از دھـنـشـون‬ ‫اﯾدئولوژی و اﯾسم در مياد و آب ھم که ميخوان بخورن ﯾـک‬ ‫جمله از ﯾک تئورﯾسين ﯾا فيلسوف مثل سارتـر ﯾـا دکـارت‬ ‫ميگن در موردش! اما وقتی از اونھا میپرسی کـه "ھـی‬ ‫روز خـودش‬ ‫فالنی تو خودت کجای دنيا واﯾسادی؟" حال و ِ‬ ‫رو نميتونه تفسير و تحليل کنه! و وقتی ميگی "از خـودت‬ ‫چی داری بگی؟" چيز زﯾـادی بـرای گـفـتـن نـداره‪ .‬وجـه‬ ‫ﯾأس تصنعی از‬ ‫اشتراک دﯾگر اﯾن عده ھم سر خوردگی و‬ ‫ِ‬ ‫اصالح اجتماعی ھست‪ .‬اونھا مطالع ٔه صـرف داشـتـن‪ ،‬بـا‬ ‫تحليل و عمل بيگانه اند و در ضمن ھـيـچ وقـت از اونـھـا‬ ‫خسته نشده ﯾا خودشون نـخـواسـتـنـد راه حـلـی بـرای‬ ‫معضالت اجتماعی ارائه بدن! در نھاﯾت وقتی که از اونـھـا‬ ‫خواسته میشه تا نسبت به جامعه بی تفاوت نبـاشـن و‬

‫نادﯾده ميگيرن‪ .‬اﯾن گروه ھميشه عملکرد جامعه رو مـورد‬ ‫انتقاد قرار ميدن اما ھيچ وقت مسيری رو که جامعه طـی‬ ‫کرده تا به اﯾنجا رسيده رو مورد مطالعـه قـرار نـداده و بـا‬ ‫روانشناسی اجتماعی بيگانه اند‪.‬اﯾنھا ھيچ وقت حتی بـه‬ ‫اﯾن نکت ٔه تارﯾخی دقت نـکـردن کـه اﯾـرانـيـان در مـقـابـل‬ ‫مھاجمان خارجی ھم بسيار کند بودن‪ ،‬و ھميـشـه اجـازه‬ ‫دادن که کشورشون اشـغـال بشـه و بـعـد رفـتـه رفـتـه‬ ‫مھاجمان رو ھضم و دفع کنن‪ .‬اﯾن گروه پيوستگی تارﯾخی‬ ‫نسلھا رو نادﯾده گرفته و اميدوارن اﯾرانِ امروز رفـتـاری از‬ ‫خودش نشون بده ‪ %١٠٠‬متضاد با اﯾران ‪۵٠‬سـال پـيـش‪،‬‬ ‫حال آنکه ھنوز بسياری از اﯾرانيھا از تفکرات و رفتارھای ‪۵٠‬‬ ‫که سھله ‪۵٠٠‬سال پيش تاثير ميگيرن! اﯾن عده خواسـتـار‬ ‫تغيير رفتار و موضعگيری جامعه نسـبـت بـه کـاسـتـیھـا‬ ‫ھستند بدون دقت به اﯾن موضوع که جامـعـه در بـعـضـی‬ ‫موارد آنقدر خام ھست که ھنوز نمیدونه کاستـی وجـود‬ ‫داره که بخواد در برابرش موضع بگيره‪ .‬تنـدروی اﯾـن گـروه‬ ‫عموما دو نتيجه بيشتر در بر نداره‪ ،‬ﯾـا بـه ﯾـأس واقـعـی‬ ‫ميرسن و ﯾا طرد ميشن توسط جامعه ای که دوست نداره‬ ‫به اھمال ﯾا کم کاری متھم بشه ھرچند کـه اﯾـن اتـھـام‪،‬‬ ‫اتھامی درست باشه‪.‬‬

‫راھکارھاﯾی جھت بھبود ارائه بـدن‪ ،‬بـرای پـنـھـان کـردن‬ ‫عجزشون و توجيه بی عملی مـفـرطشـون‪ ،‬ژسـت ﯾـأس‬ ‫ميگيرن و ميگن " اﯾن جامعه درست شدنی نيست!"‬ ‫درست در مقابل اﯾن عالمان بی عمل‪ ،‬دسته دﯾگـری از‬ ‫مدعيان روشنفکری قرار دارن که اھل مطالعه ھستند امـا‬ ‫صرفاً از دﯾدگاه ھای افراطی و تندرو استقبـال و تـبـعـيـت‬ ‫میکنن‪ .‬اصوأل بحث با اﯾن افراد به جاﯾی نميرسـه‪ ،‬چـون‬ ‫اونقدر تند ميرن که تو ترجيح ميدی برای حفظ آرامش فعال‬ ‫و نگه داشتن انرژی برای جبھهھای اصلی بحث رو قـطـع‬ ‫کنی‪ .‬در ھر زمينه ای دنبال انقالب ھستـن‪ .‬ھـر جـمـلـ ٔه‬

‫‪4‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﻫﺸﺖ ‪ -‬ﻣﺮداد ‪1390‬‬


‫در نھاﯾت ميرسيم به آخرﯾن فرقه ی فعاالن اجـتـمـاعـی‬ ‫که عمدتاً از دسته ھای قبل جدا شدن‪ .‬اﯾـنـھـا کسـانـی‬

‫ﺑﻮي درﺧﺖ ﻧﺎرﻧﺞ‬

‫ت پوچ گروه اول‪ ،‬بی عملی گروه دوم و‬ ‫ھستند که از ژس ِ‬ ‫ط گروه سوم به ستوه اومدن و از اونـھـا جـدا شـدن‪.‬‬ ‫افرا ِ‬

‫رﺿﺎ ﺟﻌﻔﺮي‬

‫اعضای اﯾن گروه حتی ممکن در بازهھای زمانی مـخـتـلـف‬

‫کوچه ھای خشتی مسخره ترﯾن موجودات زمين اند‪ .‬راه‬

‫عضو ھر سه دسته پيشين بوده باشن و با پی بـردن بـه‬

‫می روند‪ .‬نمی روند‪ .‬کوچک می شوند‪ ،‬بزرگ می شونـد‪.‬‬

‫ضعفھای اساسی اﯾن دستھا از اونھا جدا شـده بـاشـن‪.‬‬

‫کنار ميکشند‪ ،‬نزدﯾک می شوند‪ .‬ليال نظر مشـخـصـی در‬

‫مھمترﯾن وﯾژگی اﯾن گروه اميدواری‪ ،‬خود اصالحگری و در‬

‫مورد کوچه ھای خشتی داشت‪ :‬مسخـره تـرﯾـن! کـوچـه‬

‫نظر گرفتن زمان به عنوان ﯾک عنصر الزم و نه کافی بـرای‬

‫خشتی امروز خيلی تنگ بود‪ .‬ليال امروز زنبيل بـه ھـمـراه‬

‫تغيرات اجتماعی ھست‪ .‬اعضـای اﯾـن گـروه بـا صـبـر و‬

‫نداشت‪ ،‬اما بدون زنبيل ھم به سختی می شد از کـوچـه‬

‫استواری‪ ،‬به جای تالش مستقيم برای تغيير رفتار جامعـه‬

‫رد شد‪ .‬ليال نگاھش را به راست دوخت‪ ،‬کمی صبر کرد و‬

‫سعی میکنه تفکرات قالب و تاثير گذار در جامعه رو تغييـر‬

‫وقتی مطمئن شد کوچه خالی است در آھـنـی خـانـه را‬

‫بده و از اﯾن طرﯾق به طور غير مستقيم اقـدام بـه اصـالح‬

‫محکم بست‪ .‬چادرش محکم کرد‪ ،‬نفسش را در سـيـنـه‬

‫رفتارھای اجتماعی کنه‪ .‬فعاليت مداوم و توام بـا در نـظـر‬

‫حبس کرد و به سرعت تو کوچه به راه افتاد‪.‬‬

‫گرفتن شراﯾط جامعه و اتفاقاتی که در اون رخ ميده دﯾـگـر‬ ‫وﯾژگی مھم اﯾن دسته ھست‪ .‬اونھا سعی ميکنند بـجـای‬ ‫شعار دادن ﯾا جبھه گيری مستقيم در بـرابـر رخـدادھـای‬ ‫اجتماعی و عملکرد جامعه اول دليل اون رخدادھا رو درک‬ ‫کنن‪ ،‬و بعد از طرﯾق آگاھی بخشی‪ ،‬سعی در تغيير رﯾشه‬ ‫ھای مساله کنن‪ .‬مشکل عمد ٔه اﯾن گروه تعداد کم اعضـا‪،‬‬ ‫نداشتن ترﯾبون و امکانات جھت اشاعه ی تـفـکـرات و مـنـش‬ ‫اونھاست‪.‬‬

‫ھرم آفتاب دﯾوار ھای کوچه را باال و پاﯾين می کرد‪ .‬لـيـال‬ ‫نگاھش را به جوی کوچکی که وسط کوچه خاکی کشيده‬ ‫شده بود دوخت و سعی کرد سرﯾع تر راه برود‪ .‬وقتـی بـه‬ ‫گشادیِ کوچه رسيد اﯾستاد و خودش را به دﯾوار چسباند‪.‬‬ ‫پاﯾش از تند راه رفتن درد می کرد و تـوی دمـپـاﯾـی عـرق‬ ‫کرده بود‪ .‬ﯾک موتور پر سر و صدا رد شد‪ .‬ليال دﯾد که پيکان‬ ‫قرمز رنگ قراضه ای از جلو می آﯾد‪ .‬خودش را بيشـتـر بـه‬ ‫دﯾوار چسباند‪ .‬پيکان به ليال که رسـيـد تـقـرﯾـبـا اﯾسـتـاد‪.‬‬

‫به اعتقاد نگارنده‪ ،‬کليد حل مشکالت جامعه ی اﯾران در‬

‫سرش را از پنجره بيرون کرد و فاصله ماشين با دﯾوار را دﯾد‬

‫دست گروه آخر قرار داره‪ .‬اﯾن گروه با جذب اعضای سـاﯾـر‬

‫زد‪ .‬بعد خيلی آرام جلو رفت و به کوچه سمت چپ پيچيـد‪.‬‬

‫گروهھا از طرﯾق روش و گفـتـمـان تـاثـيـرگـذارش در حـال‬

‫ليال سرش را باال کرد و مردی رادﯾد که از انـتـھـای کـوچـه‬

‫گسترش ھست‪ .‬در نھاﯾت‪ ،‬گستردگی اعضا و فعاليتـھـای‬

‫می آمد‪ .‬خودش را در کوچه سمت چپی پنھان کـرد‪ .‬مـرد‬

‫اﯾن گروه و چيرگی بر ساﯾر گروه ھاست که ميتونه چشـم‬

‫کوتاه و پھنی بود با رﯾش و سبيل سياه و پر پشت‪ .‬ھمين‬

‫انداز اجتماعی روشنی برای اﯾران فردا رقم بزنه‪.‬‬

‫طور که داشت از تقاطع کوچه ھا رد می شد نگـاھـی بـه‬ ‫پشت سرش انداخت و اﯾستاد‪ .‬ليال را دﯾد که پشت دﯾـوار‬ ‫قاﯾم شده بود‪ .‬سر تا پا ور اندازش کرد و با لبخندی دنـدانِ‬ ‫نقره ای اش را نماﯾان کرد‪ .‬ليال چادرش را مـحـکـم کـرد و‬ ‫روﯾش را گرفت‪ .‬سرش را از پشت دﯾوار بيرون آورد و دﯾـد‬ ‫تا انتھای کوچه خالی است‪ .‬مرد ناگھان دستانش را بـاال‬ ‫برد و گفت "پيشت!" ليال جيغی زد و تا آخر کـوچـه دوﯾـد‪.‬‬ ‫صدای مرد را شنيد که داد زد "الشی!" و بعد خندﯾد‪ .‬لـيـال‬ ‫به کوچه بعدی پيچيد و توی دلش گفت "عمه ته!"‬

‫‪5‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﻫﺸﺖ ‪ -‬ﻣﺮداد ‪1390‬‬


‫وقتی به خيابان رسيد نفس نفس می زد‪ .‬اﯾسـتـاد تـا‬

‫جاﯾش بلند شد و وارد خانه شد‪ .‬ليـال بـه طـرف درخـت‬

‫نفس تازه کند‪ .‬کنارش مغازه خراطی بود‪ .‬وﯾترﯾن را سـيـر‬

‫نارنج رفت و بو کشيد‪ .‬عطری نداشت‪ .‬بـرگـی کـنـد و در‬

‫تماشا کرد‪ .‬وقتی نفسش جا آمد‪ ،‬راه افتاد‪ .‬خيابان شلـوغ‬

‫دستانش له کرد و دوباره بو کشيد‪ .‬به دﯾوار ھای کاھگلی‬

‫و گرم بود‪ .‬دلش گالب شيرﯾن خنک می خواست‪ .‬اتوبوس‬

‫خانه نگاه کرد که از سه طرف با دﯾوار ھای کـوچـه ﯾـکـی‬

‫ھا ترمز می کشيدند و دل آدم را رﯾـش مـی کـردنـد‪ .‬بـه‬

‫شده بود‪ .‬دستش را بو کرد‪ .‬بوی نارنج نمـی داد‪ .‬شـاﯾـد‬

‫طرف ازدحام رفت‪ .‬دستش را از زﯾر چادر بيرون آورد و بـه‬

‫پرتقال بود‪ .‬پيرمرد از پشت سر داد زد "آبـجـی!" لـيـال بـه‬

‫نرده فلزی گرفت‪ .‬دلش می خواست برود داخل‪ .‬اما نمـی‬

‫طرف پيرمرد رفت و کاغذ مچاله شده را از دستش گرفـت‪.‬‬

‫توانست‪ .‬نرده را بوسـيـد و گـفـت "السـالم عـلـيـک ﯾـا‬

‫گفت "پنـج تـومـن دﯾـگـه ھـم بـدﯾـد" و از تـوی کـيـف‬

‫شاھچراغ"‪ .‬کمی توی صحن را نگاه کرد‪ .‬گفت‪":‬مـيـدونـی‬

‫کوچکش چند تا اسکناس در آورد‪ .‬پيرمرد دوباره به خـانـه‬

‫چيه؟‪ "...‬پيشانی اش را به نـرده ھـای داغ چسـبـانـد و‬

‫رفت و با تکه کاغذ دﯾگری برگشت‪ .‬گفـت "لـيـال خـانـوم‪،‬‬

‫گذاشت پيشانيش بسوزد‪ .‬سرش را از نرده ھا بـرداشـت‪.‬‬

‫جسارتا‪ ،‬به چشم خواھری‪ ،‬بی ھوا نزنی! از صابر بـپـرس‬

‫چادرش را محکم کرد‪ .‬گفت "خدا کنه بدونی چـيـه" و راه‬

‫چه جورﯾه‪ ".‬ليال به پيرمرد خيره شـد‪ .‬تـکـه کـاغـذ را بـا‬

‫افتاد‪ .‬داشت اذان می شد و مردم به طرف صحن ھـجـوم‬

‫عصبانيت گرفت‪ .‬برگشت و در را محکم به ھم زد‪.‬‬

‫می آوردند‪ .‬ليال از توی پياده روی بارﯾک مردم راکنار می زد‬ ‫و می رفت‪ .‬رنگ قرمز گوجه فرنگی چشمش را گـرفـت و‬ ‫جلوی ميوه فروشی اﯾستاد‪ .‬کمی به ميوه ھا نـگـاه کـرد‪.‬‬

‫ﮔﻴﺞ ﮔﺎه‪ ...‬ﻣﺎه ﺧﻮﻧﺨﻮاﻫﻲ ﻣﻠﺖ آﻟﺒﺮﺗﺎ‬

‫ﯾک نفر از مغازه بيرون آمد و تخم و پوست خربـزه را تـوی‬ ‫جوب خالی کرد‪ .‬بوی خرﯾزه توی دماغش زد‪ .‬تـوی دلـش‬

‫ﺑﺮدﻳﺎ ﺣﺴﻦ زاده‬

‫گفت "خاک بر سر!"‪ .‬مغازه دار از پشـت سـرش داد زد‬ ‫"گوجه بکشم خواھر؟" ليال ترسيد و جيغ کوچکی کشيـد‪.‬‬ ‫گفت "نه خير‪ .‬برگشتم می خرم" و دوﯾد‪ .‬بـه کـلـه پـزی‬ ‫فرھادی که رسيد اﯾستاد‪ .‬سرش را توی کوچه تنگ کرد و‬ ‫تا آخرش را دﯾد‪ .‬بچه دوازده سيزده سـالـه ای بـا کـولـه‬ ‫پشتی داشت ﯾخمک می خورد و به سمت خيـابـان مـی‬ ‫آمد‪ .‬ليال قدم به کوچه گذاشت‪ .‬بـه پسـرک کـه رسـيـد‬

‫دﯾدﯾن اقوام و فاميل به آدم که می رسن ميگن‪ :‬رفـتـی‬ ‫خارج و حالی به حولی دﯾگه نه؟ ﯾه چشمک ھـم بـه آدم‬ ‫می زنن و زل می زنن بھت ببـيـنـيـن چـی مـيـگـی؛ امـا‬ ‫صرافتشون نيفتاده که اﯾنجا شيش ماه برفه‪ ،‬دو ماه بـارون‬ ‫و چھار ماه پشه!‬

‫قدمش را تند کرد‪ .‬پسرک داد زد "خوشگله" ليال زﯾـر لـب‬

‫مگه ميشه رفت بيرون؟ مگه اﯾن پشه ھا امون می دن؟‬

‫گفت "عمه ته" و دوﯾد‪ .‬به انتھای کوچه که رسيد اﯾستاد و‬

‫روز جمعه به آدم حمله می کنن؛ عين زامبی ھا مـيـشـه‬

‫نفس نفس زد‪ .‬به اطراف نگاھی کرد و در را به جـلـو ھـل‬

‫آدم!تا بياﯾم خوب شيم ھم که کل تعطيالت ھفـتـه تـمـوم‬

‫داد‪ .‬گفت "سالم مشتی" پيرمرد تکيده ای سرش را بـاال‬

‫شده رفته پی کارش‪ .‬خم ميشی بند کفشتو ببندی ميرن‬

‫کرد "عليکم آبجی‪ ".‬ليال گفت "پنج ھزار تومن‪ .‬اگه نـداری‬

‫تو! اون وقت ملت ميگن ما که زﯾر شلواری پامون بـود چـه‬

‫سوخته بده" پيرمرد نگاھی به پول کرد و گفت‪":‬آقـا صـابـر‬

‫طوری نيشمون زدن آخه؟ بابا پشه ھم پشه ھای قدﯾـم!‬

‫چطوره؟ حالش خوبه که اﯾشاال!؟" ليال کمی من و من کرد‬

‫البته اﯾنا پشه ھـای قـدﯾـمـن بـر مـی گـردن بـه تـيـره‬

‫و گفت "اوضاع ساختمون خراب شده‪ .‬کار نيست" پيـرمـرد‬

‫موسکيتازروس؛ بھتره بگيم پشه ھم پشه ھای اﯾران؛ حيا‬

‫با لھجه ای کش دار و آرام گفت "آره ميدونم‪ .‬بھـش بـگـو‬

‫داشتن الاقل!‬

‫اعصاب خودتو خراب نکن‪ .‬رو براه مـيـشـه"‪ .‬و پـول را در‬ ‫جيبش گذاشت‪" .‬ميگم خواھر اگه خودتم ميخوای بگو‪ .‬بـه‬

‫می خواﯾم علت ﯾابی کنيم ببينيم دليل اﯾن ھمـه پشـه‬

‫چشم خواھری آدمو از ھزار تا درد راحت می کنه" ليـال بـا‬

‫چيه؟ کارشناسان طنز نشرﯾه‪ ،‬که فعال ً بنده حقير ھستم‪،‬‬

‫تندی گفت "نه خير" و با چادر روﯾش را گرفت‪ .‬پيـر مـرد از‬

‫رفتن علت و معلول ﯾابی؛ گشتن و گشتـن دو تـا عـامـل‬

‫‪6‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﻫﺸﺖ ‪ -‬ﻣﺮداد ‪1390‬‬


‫تونستن کشف کنن که عبارتند از‪ :‬عامل زﯾست محيطی و‬

‫پشه نيش نمی زنه و به حالشون حسرت نخورﯾد‪ .‬اﯾن ھـا‬

‫عامل معنوی‪.‬‬

‫دﯾگه از حد گذروندن و ھداﯾتشون تاثيری نداره‪ .‬پـس اگـه‬

‫اول‪ -‬عامل زﯾست محيطی‪ :‬در مورد عـامـل زﯾسـت‬ ‫محيطی ميشه گفت که امان از دست دوستداران افراطی‬ ‫محيط زﯾست! تو پرانتز بگم خدمتتون که گفته شده تعداد‬ ‫پشه ھا نسبت به زمان مشابه در پارسال ھشـت بـرابـر‬ ‫شده! کف کردﯾن نه؟ بله اﯾن خارجی ھا مثل بارندگی کـه‬ ‫به ميلی متر اندازه گيری ميشه‪ ،‬واحد اندازه گيـری پشـه‬ ‫ھم دارن؛ پس چی خيال کردﯾن؟ حـاال از بـحـث اصـلـی‬ ‫منحرف نشيم؛ بله بحث شيرﯾن دوستداران محيط زﯾست‪،‬‬ ‫که بيشتر اﯾن بدبختی ھا رو مدﯾون ممارست ھای اﯾشان‬ ‫و فعاليت ھای به ظاھـر بشـر دوسـتـانشـون ھسـتـيـم‪.‬‬ ‫اﯾن عشاق ھميشه حاضر در صحنه بعد از تصوﯾب تعطـيـل‬ ‫کردن نيروگاه ھای ھسته ای تو آلمان و کارھاﯾـی از اﯾـن‬ ‫قبيل‪ ،‬در ﯾکی دﯾگر از از جان گذشتگی ھـاشـون جـلـوی‬ ‫سمپاشی بر عليه پشه ھای ادمونتون رو ھم گرفتن! بابـا‬ ‫آخه موضوع باحالتر نبود گير بدﯾن بھش؟ خوب واسه چـی‬

‫دنبال ازدواج با کاناداﯾی ھا ھستين ببينيـن کـدومـاشـونـو‬ ‫پشه ميزنه؛ اﯾن نشون ميده که دختره ﯾا پسره نجـيـبـه و‬ ‫ھداﯾت پذﯾر‪ .‬پس اگه ھيچ آثاری از پشه گزﯾدگی مشاھده‬ ‫نکردﯾن از ازدواج با اﯾن بدکار ھا جداً اجتناب کنين‪ .‬از قدﯾـم‬ ‫و ندﯾم گفتن‪ :‬به خودتان تجاوز کنيد قبل از آنکه بـه شـمـا‬ ‫تجاوز کنند‪ .‬پس به دامان طبيعت برﯾن و با طرف مقابلتـون‬ ‫قرار بگذارﯾن و در نزدﯾکی جاﯾی که پشه بيشتـره مـدتـی‬ ‫صبر کنين‪) .‬البته به خودتون کلی اسپری آفّ زده بـاشـيـن‬ ‫ھا قبلش‪ (.‬اگه پشه ھای ماده به طرف حمله کـردن کـه‬ ‫ھيچی و گرنه سرﯾعاً قطع رابطه کنين؛ که جـز تـجـاوز بـه‬ ‫شما آﯾنده ای نداره براش قابل تصور نيسـت؛ حـاال از مـا‬ ‫گفتن‪ .‬ﯾه رواﯾت تاﯾيد نشده ای ھـم ھسـت کـه مـيـگـه‬ ‫دانشجوﯾی که برای علم ميره دانشگاه آلبرتا‪ ،‬ھفتاد پشه‬ ‫ھمراھيش می کنن! پس قدر خودتون بدونين که پشه ھـا‬ ‫ميزننتون ھر روز!‬

‫آخه دانشجو می گيرﯾن وقتی موضوع تحقيق کـم دارﯾـن؟‬ ‫ﯾعنی ما از صبح تا شـب بـه خـودمـون اسـپـری بـزنـيـم‬ ‫مشکلی برامون پيش نمياد؟ عين اﯾن روانپرﯾش ھـا ھـی‬ ‫شب تا صبح‪ ،‬صبح تاشب خودمونو رصد کنيم و از خوابمون‬ ‫کم بشه ھيچ اﯾرادی واسه سيستم دفاعی بدنمون پيش‬ ‫نمياد؟ آخه اﯾن چه وضعيتيه؟ شده شبيه فيلم ھای آلفـرد‬ ‫ھيچکاک! پشه ھا می خوان به زور بيان تو و خون بـمـکـن‬ ‫نه سماق! باور کنين صدای برخوردشون بـه شـيـشـه از‬ ‫پشت پنجره دوجداره از فيلم ھای حمله زنبورھـای قـاتـل‬ ‫ھم وحشتناک تره آخه! به قـول ﯾـارو‪" :‬دل جـوونـم مـی‬ ‫تپيد پشت حصار پنجره"! نکنه می خواﯾن فيلـم حـمـلـه‬ ‫پشه ھا درست کنين؟ نه‪ ،‬جون من‪ ،‬دوربين مخفيه؟‬

‫امشب تمام خاطرات رو دوره کردم‬ ‫برگشتم و اون شبھا رو دوره کردم‬ ‫اﯾنجا کنار تو تابستونا امن و امونه‬ ‫چندتا پشه تابستونا دورت ميمونه‬ ‫بی تو برای زندگی انگيزه ای نيست‬ ‫بی تو واسه دﯾونگی انگيزه ای نيست‬ ‫ﯾه شب تو از خونه رفتی داغ دﯾدم‬

‫دوم‪ -‬عامل معنوی و ھـداﯾـت عـامـه‪ :‬از حـق کـه‬ ‫نگذرﯾم پشه ھا از مفسده ھای آخر ھفتـه‪ ،‬کـه گـرﯾـبـان‬ ‫جوانان اﯾرانی رو می گيره‪ ،‬جلوگيری می کنن ﯾه نـمـونـه‬ ‫اش ھمين کالب ھای شبانه است؛ شما تصور کـنـيـن تـو‬ ‫فضای تارﯾک کالب با اون نورھای جورواجورش شبـيـه چـه‬ ‫چيزا که آدم نميشه! چه برسه به اﯾنکه پشه ھا ھـم بـه‬ ‫خدمت آدم رسيده باشن‪ .‬نبينيد اﯾن کاناداﯾی ھا رو اصـال ً‬

‫‪7‬‬

‫چه خوش گفت آن شاعر پاکزاد‪...‬‬

‫آفّ نبود و مرگ و من تو آفاق دﯾدم‬ ‫اﯾنجا ببين جاﯾی برای زندگی نيست‬ ‫بی اسپری اﯾنجا جای سالمی نيست‬ ‫بيا و دست بردار و برگرد به زودی‬ ‫اﯾشاال خير نبينی گوگولی مگولی‬

‫ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﻫﺸﺖ ‪ -‬ﻣﺮداد ‪1390‬‬


‫زدنھای جرزﯾنيو‪ ،‬زﯾکو‪ ،‬مارادونا و ‪ ...‬تنگ شـود ولـی بـاﯾـد‬ ‫عادت کنيم که فوتبال را تاکتيکی تر ببينيم‪ .‬اگر بحث تـيـم‬

‫ﻛﻮﭘﺎ آﻣﺮﻳﻜﺎ‬

‫بارسلونا را از بقيه تيم ھا جدا کنيم‪ ،‬چون به اعتقـاد اکـثـر‬ ‫فوتبال دوستان آن ھا گوﯾی در سيـاره دﯾـگـری مشـغـول‬

‫ﻣﻴﻼد اﺣﻤﺪي‬

‫بازی ھستند‪ ،‬اغلب قھرمانان اخير رقابت ھـای مـخـتـلـف‬

‫قاره آمرﯾکای جنوبی به اعتقاد خيلی ھـا مـھـد تـمـدن‬ ‫فوتبال به حساب می آﯾد‪ ،‬نه به اﯾن معنی که فوتبال برای‬ ‫اولين بار در اﯾن قاره بوجود آمده باشد بلکه به اﯾن معـنـی‬ ‫که ھرجا نشانی از بازی فوتبالی باشد که معنای واقـعـی‬ ‫فوتبال زﯾبا را بدھد باﯾد به دنـبـال آثـار شـگـرفـی از اﯾـن‬ ‫کشورھا باشيم‪.‬‬

‫فوتبال بيشتر در غالب ﯾک تيم به قھرمانی رسيده اند‪.‬‬ ‫حال باﯾد دﯾد ھواداران فوتبال ھمچنان منتظرتحقق روﯾای‬ ‫بازی آرژانتين‪-‬برزﯾل در فينال ﯾک جام جھانی می مانند ﯾـا‬ ‫به قھرمانی تيم ھاﯾی مثل اروگوئه ﯾـا اسـپـانـيـا بسـنـده‬ ‫می کنند‪...‬‬

‫شاﯾد اگر بخواھيم از ھمه در مورد بھترﯾـن ھـای تـارﯾـخ‬ ‫فوتبال بپرسيم کمتر کسی باشد کـه نـامـی از پـلـه ﯾـا‬ ‫مارادونا نبرد‪ .‬اما اگر نيم نگاھی به عملکرد اخيـر دو غـول‬ ‫فوتبال جھان بياندازﯾم‪ ،‬نه تنھا ھرگز نشانی از بـازی زﯾـبـا‬ ‫نمی بينيم‪ ،‬بلکه حتی جامی زرﯾن ھم در دسـتـان آنـھـا‬ ‫ﯾافت نمی شود کـه بـتـوان مـانـنـد سـال ‪ ١٩٩۴‬ھـمـه‬ ‫غيرزﯾباﯾی ھای بازی تيمی مـثـل بـرزﯾـل را پشـت جـام‬ ‫قھرمانی جھان پنھان کنيم‪ .‬اﯾن در حاليـسـت کـه اوضـاع‬ ‫برای آرژانتين خيلی وخيم تر است‪ .‬آرژانتين ھمان تـيـمـی‬ ‫است که در زمان ابر اسطوره فوتبال‪ ،‬دﯾگو آرماندو مارادونـا‬ ‫ملقب به "ال دﯾگو" دو دوره پی در پـی در فـيـنـال جـام‬

‫وﻗﺘﻲ ﻗﻠﻢ اﻣﺘﻨﺎع ﻣﻲ ﻛﻨﺪ‪...‬‬

‫جھانی حاضر بود که ﯾکبار آن را فتح کرد و بـار دﯾـگـر ھـم‬ ‫قربانی ﯾک ضربه پنالتی ای شد که ھنوز ھم بسـيـاری از‬ ‫ھواداران فوتبال به پنالتی بودن آن اعتقاد ندارند‪...‬‬

‫آرش ﭘﻨﺎﻫﻲ ﻓﺮ‬ ‫گاھی حرف می زنـی‪ .‬درونـت را رھـا مـی کـنـی در‬

‫به راستی چه بر سر ژوکابونيتو و آلبی سلسته )نامھای‬

‫ھزارتوی کوچک دنيا‪ .‬و کمی بعد نظاره گر بازی حـرف ھـا‬

‫مخصوص سبک زﯾبای بازی ھای تيم ھای فوتبال برزﯾـل و‬

‫می شوی‪ .‬گاھی حرف ھاﯾت سنگين تر از آنـنـد کـه در‬

‫آرژانتين( آمده که آنھا حتی برای صعود از گـروه خـود در‬

‫قالب سخن درآﯾند‪ .‬که به پرواز در قلمرو آدميان بـپـردازنـد‪.‬‬

‫رقابت ھای کوپا آمرﯾکا ھم دچـار مشـکـل مـی شـونـد‪.‬‬

‫که بخشی کوچک از دنيای کوچک را بسازنـد‪ .‬و تـو مـی‬

‫آری‪ ،‬حذف آرژانتين و برزﯾل از رقابت ھای کـوپـا آمـرﯾـکـای‬

‫مانی و حرف ھاﯾی که بارور شده اند بی آنکه تولد ﯾابند‪ .‬و‬

‫امسال که از قضا در خود آرژانتين ھم برگزار می شد بيش‬

‫تو به سرپناه دنيای بزرگت سرازﯾـر مـی شـوی‪ .‬و حـرف‬

‫از آنکه برای فوتبال دردناک باشد‪ ،‬شبيه ﯾک زنگ خطر بود‪.‬‬

‫ھاﯾت را مکتوب می کنی‪.‬‬

‫اگر بخواھيم واقعيت فوتبال را ببينيم باﯾد به اﯾـن مسـالـه‬ ‫معترف باشيم که دنيای امروز فوتبال دارد به سمتی مـی‬ ‫رود که تاکتيک بر تکنيک غالب است‪ .‬قھـرمـانـی اروگـوئـه‬ ‫مصداق بارز ھمين واقعيت است‪ .‬شاﯾد دلمان برای درﯾبـل‬

‫‪8‬‬

‫يكي از موضوعات بسيار مھم كه سالھاست مورد بحـث‬ ‫بسياري از دانشگاھيان مي باشد‪ ،‬موضوع تفاوت يا برتري‬ ‫فرھنگي است‪ .‬در اين راستا‪ ،‬برخي معتقدند كـه اگـرچـه‬ ‫فرھنگھا با ھم متفاوت ھستند‪ ،‬اما ھيچكدام به ديگري‬

‫ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﻫﺸﺖ ‪ -‬ﻣﺮداد ‪1390‬‬


‫حرف ھاﯾی از جنس دنيای بزرگ‪ .‬و سرخوشی از حسِ‬ ‫ارضای احساست‪ .‬و گاه قلمت طغيان می کنـد‪ .‬سـر بـاز‬

‫ﻣﺮگ ﻳﻚ ﺑﺎور‬

‫می زند از روزمرگی اش‪ .‬شاﯾد برای خودش شخـصـيـتـی‬ ‫طبيعی ھر موجود زنده ﯾا غيـر‬ ‫ساخته باشد‪ .‬که البته حق‬ ‫ِ‬ ‫زنده است‪ .‬و البته حق ھر لحظه و بازه و خاطره ای از اﯾن‬ ‫خواب کوتاه که بعضی ھا زندگی می نامندش اسـت کـه‬ ‫ت خود را خود به عھده گـيـرد‪ .‬کـه ھـر خـاطـره ای‬ ‫مالکي ِ‬ ‫ت خود را رقم بزند که آﯾا بماند ﯾا برود‪.‬‬ ‫سرنوش ِ‬

‫ﻣﻬﻨﺪس ﮔﻤﺮاه‬ ‫اﯾمان ھمچون مردﯾست که به او عشق مـيـورزی‬ ‫ولی او عاشقت نيست‪.‬‬ ‫باور داری که پشت ھربار فرا خـوانـدنـش‪ ،‬گـوشـيـسـت‬ ‫شنوا‪ ،‬ولکن نيست‪.‬‬ ‫باور داری بجز خيرت و نزدﯾک تو بودن ھيچ نـمـیخـواھـد‬ ‫ولی غير از اﯾن است‪.‬‬ ‫ھميشه ميپنداری نقص از توست ولی نيست‪.‬‬ ‫ھم ٔه عمرت به آن تکيه ميکنی‪ .‬با ھر آنچه بين تـو و او‬

‫سفر حق ھر تکه ی اﯾن روﯾای در حال تغيير‪ ،‬زنـدگـی‪،‬‬ ‫است‪ .‬و در اﯾن روﯾا درھاﯾی ھستند که باﯾد باز گـذاشـتـه‬ ‫شوند برای رفتن ﯾا برای برگشتن‪ .‬و تو کـلـيـد ھـاﯾـی در‬ ‫دست داری تا درھا را قفل کنی‪ ،‬ولـی مـگـر نـه اﯾـنـکـه‬ ‫مالکيت ھر ثانيه از برای خودش است؟ پس تو کليد ھـا را‬ ‫در گنجه می گذاری‪ .‬و سرشار می شـوی از بـدرقـه ی‬

‫آﯾد میجنگی‪.‬‬

‫ولی ﯾک روز‪ ،‬گوﯾا که ناگھان از خـواب پـرﯾـده بـاشـی‪،‬‬ ‫نھاﯾت تھی بودن را احساس ميکنی‪.‬‬ ‫باور نميکنی! چطور ميتواند چيزی که تا اﯾـن حـد حـس‬ ‫درستی داشت انقدر اشتباه باشد؟‬

‫خاطراتی که می خواھند سفر کنند و در عين حال مملو از‬ ‫شادیِ خوش آمدگوﯾی به آن ھاﯾی که پخـتـه تـر بـازمـی‬

‫ولی کم کم خواھی دﯾد‪ ،‬که ھر آنچه که گفت بـود‪ ،‬ھـر‬

‫گردند‪ .‬و تو می مانی و حرف ھای باروری که می خواھنـد‬

‫دستوری که ميداد‪ ،‬قدمی بود برای دور کردنت از آنچه کـه‬

‫متولد شوند و زبانی که گشوده نمی شود و قـلـمـی کـه‬

‫ھستی و آنچه که ميخواھی‪.‬‬

‫ت خوﯾش نھاده‪ .‬و تو به ناچار سکوت مـی‬ ‫سر به سرنوش ِ‬ ‫کنی‪ .‬و حرف ھاﯾت در ھم تغليظ می شوند‪.‬‬ ‫حرف ھاﯾی که در ماﯾه ی وجودت حل می شوند و تـازه‬ ‫از اﯾنجاست که تو از آنـچـه کـه ھسـتـی بـه آنـچـه کـه‬ ‫می خواھی باشی دگردﯾسی می کنی‪ .‬و سـکـوت مـی‬ ‫کنی‪ .‬می بينی‪...‬و سکوت می کـنـی‪ .‬مـی شـنـوی‪...‬و‬ ‫سکوت می کنی‪ .‬احساس می کـنـی‪...‬و سـکـوت مـی‬ ‫کنی‪ .‬تفکر می کنی‪...‬و سکوت می کنی‪ .‬و تـو پـر مـی‬ ‫شوی از سکوت حرف ھاﯾت و حرفھاﯾت از سکوت تو‪ .‬و تـو‬ ‫در حالی که در آﯾنه به خودت می نگری‪ ،‬مـتـعـجـب مـی‬ ‫مانی در آن روزی که سکوتت نيز سر به راه خوﯾش گيرد‪...‬‬

‫‪9‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﻫﺸﺖ ‪ -‬ﻣﺮداد ‪1390‬‬


‫چندين گاز مختلف را اگر در فضا آزاد كنيم‪ ،‬گازھا شروع بـه‬ ‫پخش شدن مي كنند و حركت بين مولوكولـي تـا جـايـي‬

‫ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻏﺮﺑﻲ وﺗﻌﺎدل اﻧﺴﺎﻧﻲ‬

‫ادامه دارد كه گازھا در فضا به حالت تعادل برسند‪ .‬بـا در‬ ‫نظر گرفتن اين مثال به منظور بيان بھتـر مـوضـوع‪ ،‬شـايـد‬

‫ﻣﻬﺪي‪.‬ن‬

‫بتوان چنين مصداقي را در مورد انسان ھا بيان كرد كـه در‬

‫يكي از موضوعات بسيار مھم كه سالھاست مورد بـحـث‬

‫آن‪ ،‬فرھنگ ھا دائم در حال پوست انداختـن ھسـتـنـد تـا‬

‫بسياري از دانشگاھيان مي باشد‪ ،‬موضوع تفاوت يا برتـري‬

‫زماني كه يك تعادل براي ارضاء نيازھـاي انسـانـي ايـجـاد‬

‫فرھنگي است‪ .‬در اين راستا‪ ،‬برخي معتقدند كـه اگـرچـه‬

‫كند‪ .‬حال در اينجا‪ ،‬شايد بتوان يك جـواب مـنـاسـب بـراي‬

‫فرھنگھا با ھم متفاوت ھستند‪ ،‬اما ھيچكدام بـه ديـگـري‬

‫سوال تفاوت يا برتري فرھنگي پيدا نمود‪ .‬از ايالت مـتـحـده‬

‫برتري ندارد و برخي در مقابل به ارجحيت فرھنگي اعتـقـاد‬

‫امريكا از كشوري ياد مي شود كه سرزمـيـن فـرصـت ھـا‬

‫دارند‪ .‬در بين بزرگان‪ ،‬برخي بحـث جـنـگ فـرھـنـگ ھـا و‬

‫بوده و ھرفردي آزاد است كه خود را بيان كند و بنـابـر ايـن‬

‫بسياري موضوع گفتگوي تمدن ھا مطرح كرده اند‪ .‬در ايـن‬

‫ويژگي منحصر به فرد امريكا‪ ،‬امريكاييان ايجاد ايـن تـعـادل‬

‫مقاله كوشش مي شود كه از يك زاويه خـاص‪ ،‬تـفـاوت يـا‬

‫انساني را با عنوان فرھنگ امريكايي در ويترين گـذاشـتـه‬

‫برتري فرھنگي مورد بحث قرار بگيرد‪.‬‬

‫است‪ .‬به نظر نويسنده‪ ،‬ايجاد عرصه اي بـراي افـراد بـه‬

‫ھر فردي ممكن است از واژه فرھنگ تعريف خاص خودش‬ ‫را داشته باشد‪ ،‬يكي ممكن است فرھنگ را تاريخ باستـان‬ ‫يك مملكت و ديگري فرھنگ را دين و مذھب يك مـمـلـكـت‬ ‫تعريف كند و ‪ ...‬اما در اين مقاله‪ ،‬نويسنده‪ ،‬واژه فرھنـگ را‬ ‫به قواعد زندگي كردن مردم يك مملكت خالصه مـي كـنـد‬ ‫كه شايد تعريف صحيحي از فرھنـگ نـبـاشـد كـه در ايـن‬

‫منظور تعادل بين نيازھايشان‪ ،‬بھتـريـن و آخـريـن گـزيـنـه‬ ‫مطلوب براي تعريف قواعد زندگي كردن مي تواند باشـد و‬ ‫كشورھايي نظير امريكا‪ ،‬تنھا اين امتياز نصيبشان شده كه‬ ‫زودتر از ساير ممالك به اين نوع قواعد زندگي كردن برسند‬ ‫و در واقع اين قواعد زنـدگـي كـردن بـا عـنـوان فـرھـنـگ‬ ‫امريكايي كليد خورده است‪.‬‬

‫صورت‪ ،‬عنوان بحث با عنوان قواعد زندگي كردن مـردم يـك‬

‫بدون شك‪ ،‬ساير ممالك‪ ،‬با وجود مقاومت زياد در بـرابـر‬

‫اقليم مطرح مي شود‪ .‬امروزه شاھد اين ھستيم كه بخش‬

‫اين نوع قواعد زندگي كردن‪ ،‬نھايتا به اين نتيجه خـواھـنـد‬

‫زيادي از قواعد زندگي ما ايراني ھا‪ ،‬به عنوان مثال‪ ،‬تشابه‬

‫رسيد كه الزم است اين نوع قواعد زندگي كردن را بپذيـرد‪.‬‬

‫زيادي با قواعد زندگي كردن غربي ھا چه در عمل و چه در‬

‫الزم است تاكيد شود‪ ،‬كه خوب يا بد بودن و يا مـزيـتـھـا و‬

‫ظاھر دارد‪ .‬نشانه ھاي زيادي براي نوع لـبـاس پـوشـيـدن‪،‬‬

‫معايب اين نوع قواعد زندگي كـردن مـي تـوانـد خـود در‬

‫مدل مو‪ ،‬استفاده از تكنولوژي‪ ،‬فـردگـرايـي‪ ،‬مـبـارزه بـراي‬

‫مطلب ديگري بيان شود‪.‬‬

‫آزادي و دموكراسي و ‪ ...‬وجود دارد كه گوياي اين است كه‬ ‫ما عالقه بسيار زيادي به شبيه شدن به قول مـعـروف بـه‬ ‫خارجي ھا داريم‪ ،‬اما در عـيـن حـال‪ ،‬زمـانـي كـه بـحـث‬ ‫فرھنگي به ميان مي آيد‪ ،‬با حرارت زياد از فرھنگ ايـرانـي‬ ‫دفاع مي كنيم و اين به نوبه خود يك تناقض ذھنـي ايـجـاد‬ ‫مي كند‪.‬‬ ‫در اينجا‪ ،‬اين سوال مطرح است كه كدام يـك از دو سـر‬ ‫اين تناقض به ديگري مي چربد؟ بھترين مثالي كه مي توان‬ ‫براي جواب دادن به اين سوال مطرح كرد‪ ،‬يكي از قـوانـيـن‬ ‫ترموديناميك است )اگر اشتباه نكنم( كه در آن فرض كـنـيـد‬

‫‪10‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﻫﺸﺖ ‪ -‬ﻣﺮداد ‪1390‬‬


‫ﻫﻨﻮز اﻧﺪك زﻣﺎﻧﻲ ﺑﺎﻗﻴﺴﺖ‬

‫رﺿﺎ ﺷﺎه ﭘﻬﻠﻮي‪ ،‬ﺗﺎﺑﻊ ﻣﺴﻴﺮ ﻳﺎ‬ ‫ﻧﻘﻄﻪ اي؟‬

‫اﻟﻬﻪ ﺗﻮﺳﻲ‬

‫ﻣﺴﻌﻮد ﺟﻬﺎﻧﺪار ﻻﺷﻜﻲ‬

‫ھجوم سياھی ﯾکباره ی شب‪ ،‬سوار می کند تو را بـه‬

‫"خودمون آوردﯾمش‪ ،‬خودمون ھم بردﯾمش!" جـمـلـه ای‬

‫خيال خام خسته شدن ھا! به کش و قوس بـی الـتـيـام!‬

‫معروف از وﯾنستون چرچيل نخست وزﯾر سالھای نه چندان‬

‫خسته شو!!! از تارﯾکی و روزمرگی خسته شو! از صبح و‬

‫دور انگلستان در مورد رضا شاه که در کـنـفـرانـس سـران‬

‫شب شدن ھای مداوم! خسته شو‪ ،‬از بيـشـتـر رفـتـن و‬

‫متفقين در تھران بر زبان او جاری شد‪ .‬جمله ای دارای دو‬

‫کمتر رسيدن!‬

‫بخش مجزا و گوﯾا که بيانگر فراز و فرود رضا شـاه در افـق‬

‫آری خسته شو اما معنی کن!!! خسته شدن را معـنـی‬

‫سياست اﯾران است‪.‬‬

‫کن و به معنی ارزش ھرچه پشت مرز " خسـتـه شـدم"‬

‫بی شک انگلستان در کودتای ‪ ١٢٩٩‬که منجر به معرفی‬

‫متوقف کردی فکر کن‪ ....‬به نفس ھای عميق ھمان صبـح‬

‫پدﯾده ای به نام رضا خان شد‪ ،‬نقشی اسـاسـی داشـت‬

‫ھای تکرار!!! که گوﯾی درون شش ھاﯾت را عطر زده باشد‬

‫چرا که قرن ‪ ١٩‬و نيمه اول قرن ‪ ٢٠‬شـاھـد دامـنـه نـفـوذ‬

‫فکر کن و به ھمان لحظه که شاﯾـد بـرای ھـزارمـيـن بـار‬

‫وصف ناشدنی انگلستان در خاورميانه و بـخـش جـنـوبـی‬

‫خواستی ھمهچيز را کمی ﯾا کمی از ھمه چيز را تـغـيـيـر‬

‫آسيا بود و کودتاﯾی در اﯾران نمی توانست بدون حماﯾت ﯾـا‬

‫دھی!!! به ھمان تصميم ھای کوچک کوچت!‬

‫چراغ سبز آن دولت به سرانجام برسد‪.‬در ماجرای تـبـعـيـد‬

‫و به فکر کردنت فکر کن! شاﯾد ھنوز ھـم انـدکـی زمـان‬ ‫باقی است تا باز ھم خستگی ات را با ھمان تصميم ھای‬ ‫کوچک کوچک اما قشنگ قشنگ فقط کمی جابجا کـنـی!!‬ ‫آری‪ ،‬شاﯾد ھنوز ھم اندکی زمان باقی است‪...‬‬

‫رضا شاه پس از اشغال اﯾران در شھرﯾور ‪ ١٣٢٠‬نـيـز مـی‬ ‫توان به راحتی رد پای استعمارگر پير را رصد کـرد‪ .‬در اﯾـن‬ ‫حالت اگر زعامت رضا شاه را تابع نقطه ای فرض کنيم و بر‬ ‫مبنای ابتدا و انتھای فرآﯾند سخن برانيم باﯾد به درسـتـی‬ ‫سخن آنان که رضا شاه را عامل انگلستان مـی خـوانـنـد‬ ‫اذعان نماﯾيم ولی برای ﯾافتن جواب منصفانـه اﯾـن سـوال‬ ‫باﯾد وقاﯾع اﯾن دوره حساس را بررسی نمود و تـوجـه کـرد‬ ‫که در اﯾن مسير واکاوی ھمراه با دقت و رعـاﯾـت انصـاف‬ ‫ضروری به نظر می رسد‪.‬‬ ‫خدماتی چون راه آھن سراسری‪ ،‬تاسيس دانشگاه‪ ،‬راه‬ ‫اندازی خدمت سربازی جھت اﯾجاد ارتش دائمی‪ ،‬تـغـيـيـر‬ ‫تقوﯾم رسمی اﯾران از تقوﯾم ھـجـری قـمـری بـه تـقـوﯾـم‬ ‫خورشيدی جاللی و‪ ...‬ھمواره از سوی طرفـداران وی بـه‬ ‫عنوان سند حقانيتش ارائه شده است و مخالفان نيز نکات‬ ‫تارﯾکی چون کشف حجاب‪ ،‬استبداد حاکم‪ ،‬فضای بسـتـه‬ ‫سياسی و ترور شعـرای آزادی خـواھـی چـون مـيـرزاده‬ ‫عشقی و فرخی ﯾزدی )که مدفن مشخصی ھم ندارد( را‬ ‫دستاوﯾزی برای دست نشانده خواندن او قرار داده اند‪.‬‬

‫‪11‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﻫﺸﺖ ‪ -‬ﻣﺮداد ‪1390‬‬


‫جھت بررسی عادالنه‪ ،‬ذکر نکات زﯾر راھگشا خواھد بود‪.‬‬

‫دخالت انگلستان در شروع و پاﯾانش انکارناپذﯾر است ولی‬

‫کودتای ‪ ١٢٩٩‬در شراﯾطی رخ داد که دولت مرکزی کنـتـرل‬

‫وقاﯾع اﯾن مسير مانند ھر دوره دﯾگر‪ ،‬فراز و نشيب ھـاﯾـی‬

‫بخش ھای زﯾادی از مملکت را در عمل از دست داده بـود‪.‬‬

‫داشت که سبب متنفع و متضرر شـدن مـقـطـعـی قـدرت‬

‫عدم تمکين محمد تقی خان پسيان )افسری دلير و وطـن‬

‫ھای استعمارگر گشت و واقعيت به طور قطع چيزی غير از‬

‫پرست و اولين خلبان اﯾرانی( در خراسان‪ ،‬مـيـرزا کـوچـک‬

‫نظرات طرفداران دوآتشه و دشمنان قسم خورده او بـوده‬

‫خان جنگلی در گيالن‪ ،‬شيخ محمد خيابانی در آذرباﯾجان و‬

‫است‪.‬‬

‫شيخ خزعل در خوزستان از دولت مرکزی‪ ،‬کشور را تا لـبـه‬ ‫پرتگاه تجزﯾه شدن پيش برده بود و اگر رضا خان در عـرصـه‬ ‫ظاھر نمی شد‪ ،‬اﯾران فعلی موجود نمی بود‪.‬‬ ‫از نگاھی دﯾگر‪ ،‬اگر چه برق چکمه رضـا خـان تـوانسـت‬ ‫ﯾکپارچگی اﯾران را تضمين نـمـاﯾـد‪ ،‬ولـی در اشـتـبـاھـی‬

‫ﻛﺎرﺑﺮد اﻋﻀﺎ ﺑﺪن در ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺟﺪول‬ ‫ﺑﻨﺪي ﻧﻈﺎم ﺳﺮﻣﺎﻳﻪ داري‬ ‫ﻓﺮﻧﺎز ﻓﺮﻫﻴﺪي‬

‫نابخشودنی کوه ھای آرارات در مرز اﯾران‪-‬ترکيه‪-‬ارمنستـان‬

‫من آدميزاد بيشتر حجمم از آب تشکيل شده و تماﯾل به‬ ‫ِ‬

‫را که در کنترل اﯾران بود‪ ،‬در جرﯾان تعيـيـن خـطـوط مـرزی‬

‫من‪ .‬توی کل بدنم به‬ ‫جاری شدن و رفتن دارم‪ ،‬اﯾن طبيعت ِ‬

‫اﯾران با ترکيه به اﯾن کشور تقدﯾم کرد‪ .‬شاﯾان ذکـر اسـت‬

‫سختی می شه ﯾه خط راست ﯾا ﯾه زاوﯾه قائمه پيدا کـرد‪.‬‬

‫که کوه آرارات از اﯾن جھت دارای اھميت تارﯾخی است کـه‬

‫ھمه ارگان ھای درون و بيرونم به طرز شـگـفـت انـگـيـزی‬

‫در انجيل از اﯾن کوه به عنوان محل بـه زمـيـن نشـسـتـن‬

‫منحنی و قابل انعطافن! حاال اﯾن نظام سرماﯾه داری ھـی‬

‫کشتی حضرت نوح ﯾاد می شود و ترکيـه در سـال ھـای‬

‫جلوی راھم خط راست و زاوﯾه قائمه علم می کنه‪.‬‬

‫اخير با تبليغات پيرامون اﯾن نکتـه تـوانسـتـه گـردشـگـران‬ ‫زﯾادی را جذب اﯾن منطقه کند‪ .‬در بحث سياست خـارجـی‬ ‫نيز‪ ،‬رضا شاه در موارد زﯾادی مقتدرانه عمل کرد و توانست‬ ‫از منافع اﯾران حفاظت مناسبی به عمل آورد‪ .‬در ﯾـکـی از‬ ‫مھمترﯾن موارد‪ ،‬او برای جلوگيری از سو اسـتـفـاده دولـت‬ ‫ھای خارجی که با دستاوﯾز قرار دادن نام بـيـن الـمـلـلـی‬ ‫کشورمان‪ ،‬راھی برای دامن زدن به اخـتـالفـات قـومـی و‬ ‫نژادی ﯾافته بودند‪،‬آن را از ‪Persia‬به ‪Iran‬تغييـر داد ﯾـا در‬ ‫موردی دﯾگر به دليل توھين پليس آمرﯾکا به سفير اﯾران در‬ ‫واشنگتن‪ ،‬روابط سياسی اﯾران را برای چند سالی با اﯾـن‬ ‫کشور به حالت تعليق درآورد‪ ،‬ولی در نھاﯾت او ھم اشتباه‬ ‫شاھان قاجار را تکرار کرد و با اعتماد زﯾاد بـه وعـده ھـای‬ ‫ﯾک دولت بيگانه )آلمان(‪ ،‬مقدمات اشغال اﯾران را تـوسـط‬ ‫قوای روس و انگليس فراھم کرد‪.‬‬

‫ھزﯾنه ھای ميلياردی می کنه که نرم افزارھای پيشرفته‬ ‫ھدف گزاری و برنامه رﯾزی توليد کنه‪ .‬حواسش نيست کـه‬ ‫من بيشتر شکل رودخونم تا ساعت‪ ،‬جلوی رودخونـه ھـم‬ ‫تا ﯾه حدی می شه سد زد‪ ،‬اگه تمام مسيـرشـو بـبـنـدی‬ ‫خشک می شه!‬

‫کلی کارخونه باز کرده‪ ،‬زباله ھای خروجی شو می رﯾـزه‬ ‫تو دلِ من‪ ،‬مازادشم می رﯾزه تو دل دشت و درﯾـا‪ ،‬تـوقـع‬ ‫داره ھممون ھم خوب کار کنيم‪ .‬اصال گيرﯾم من سـاعـت‪،‬‬ ‫ساعتم اگه بخواد ساعت باشه باﯾد ﯾـه سـوئـيـس مِـيـد‬ ‫چـيـز ﯾـک بـار‬ ‫پشتش بخوره‪ .‬گرچه برای اﯾن نـظـام ھـر‬ ‫ِ‬ ‫مصرفی مفي ِد حتی آدميزاد! خوب که فکرشو می کنم می‬ ‫بينم‪ ،‬توليد‪ ،‬ھيپنوتيزم‪ ،‬بيماری و مرگِ آدمـيـزاد کـال داره‬ ‫اقتصاد رو می چرخونه‪ .‬واسه ھمينه که آمرﯾکاﯾی ھا اﯾـن‬

‫آنچه خواندﯾد تنھا شرح مـخـتـصـری از وقـاﯾـع ﯾـکـی از‬ ‫متالطم ترﯾن بازه ھای تارﯾخ سرزمينمان بود که به اشغـال‬ ‫اﯾران در شھرﯾور ‪ ١٣٢٠‬انجاميد‪ .‬بی شک با مرور اتـفـاقـات‬ ‫فوق می توان اذعان کرد که ظھور و سـقـوط دﯾـکـتـاتـوری‬ ‫چون رضاخان شراﯾطی شبيه ﯾک تابع مسيـر داشـت کـه‬

‫‪12‬‬

‫ھمه بچه دار می شن‪ .‬آشغال ھم که زﯾـاد مـی خـورن‪.‬‬ ‫بيمه ھم که ندارن‪ .‬مشکل کمبود زمين اطـراف بـھـشـت‬ ‫زھرا ھم ندارن‪ .‬امامزاده و مکان مطھر و متبرک ھم نـدارن‬ ‫ت قبرھای ده طبقه به باال رو اطـراف اون‬ ‫که مشکل ساخ ِ‬ ‫داشته باشن‪.‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﻫﺸﺖ ‪ -‬ﻣﺮداد ‪1390‬‬


‫خالصه‪ ...‬ھدفشون که معلو ِم‪ ،‬بر اساس اون برنامه رﯾزی مـی‬

‫ﮔﺰارش ﺗﺼﻮﻳﺮي‬

‫کنن و زمان بندیِ دقيق‪ ،‬بعد تو اﯾـن نـرم افـزار قشـنـگـه‬ ‫ھست‪ ،‬پرﯾماورا‪ ،‬ﯾه جدول خوشگل می کشن‪ .‬در مرحلـه‬

‫اوﻟﻴﻦ ﺟﻠﺴﻪ ﻛﺎرﮔﺎه ﻣﺒﺎﻧﻲ ﻋﻜﺎﺳﻲ ﺑﺎ ﻫﻤﻜﺎري ﻧﺸﺮﻳﻪ اﻳﺮاﻧﻴﺎن‬

‫بعدی آدم توليد می کنن و جدول و می زارن جلـوش‪ .‬آدم‬ ‫ھم که از رنگ خوشش مياد‪ .‬ھی سعی می کنه سـلـول‬ ‫ه یِ جدول قشنگه‬ ‫ھای منحنی شو مابين زاوﯾه ھای قائم ِ‬ ‫جا بده‪ .‬سلول ھای بيچاره می خوان پيچ و تـاب بـخـورن‪،‬‬ ‫انحناشونو بيشتر کنن و تکثير بشن اما زاوﯾه ھا بـھـشـون‬ ‫امان نمی دن‪ .‬اﯾنه که تکثيرشون از حالت طبيـعـی خـارج‬ ‫می شه و بر اساس الگوﯾی که ما جلوشـون گـذاشـتـيـم‬ ‫رفتار می کنن‪ .‬می شن سرطان‪ ،‬بيماری قرن‪ .‬به به چـه‬ ‫پولی ازش در مياد‪.‬‬ ‫آااااه‪ ...‬ھمه درد من از وقتی شروع شد کـه کشـاورزی‬ ‫رو کشف کردم‪ .‬بعد ﯾکـی پـيـدا شـد بـھـم گـفـت وقـت‬ ‫طالست‪ ،‬بيا فصل غير کشت و رزع رو برو مـدرسـه روش‬ ‫ھای توليد مدرن رو ﯾاد بگير آقای خودت بشو‪ .‬بعد ھم ﯾـه‬ ‫فرصت عالی به تورم خورد و ﯾه وام فوق الـعـاده گـرفـتـم‪.‬‬ ‫ماشين آالت مدرنی خرﯾدم که بـاھـاش سـيـب زمـيـنـی‬ ‫مکعب درجه ﯾک توليد می کردم‪ .‬با مک دونالد و پرﯾـنـگـلـز‬ ‫شدﯾم رفيق جون جونی‪ .‬تا اﯾنکه اﯾن چشم بادومی ھا ﯾه‬ ‫پلی مر جدﯾد برای توليد سيب زمـيـنـی سـرخ کـرده یِ‬ ‫رژﯾمی توليد کردند و من موندم و قسط بانک‪.‬‬ ‫نيوتن نيستی ببينی اﯾن روزا سيب از درخـت ھـوا مـی‬ ‫ره‪ ،‬آب که سرپائين می ره قورباغه ابو عطـا مـی خـونـه‪،‬‬ ‫دمای ھوا تو تورنتو شده ‪ 50‬درجه‪ ،‬خرچنگ پالـسـتـيـکـی‬ ‫می خورﯾم می گيم به به‪ .‬ھممون رو ھيپنوتيزم کردن کـه‬ ‫براشون کار کنيم‪ ،‬حتی برای استراحتمون ھم نمی تونيم‬ ‫تصميم بگيرﯾم‪ .‬تا اﯾنکه ﯾه روزی بر اساس برنامه باﯾد بری‪،‬‬ ‫اما بدن می گه‪ :‬من دﯾگه توان ندارم‪ ،‬من دﯾگه توان ندارم‪.‬‬ ‫اون موقع است که به کاربر ِد اعضاء بدن در مقـابـل جـدول‬ ‫زمان بندیِ نظام سرماﯾه داری پِی می بری‪.‬‬

‫ﻋﻜﺲ ﻫﺎ از ﻣﺤﺴﻦ ﻧﻴﻚ ﺳﻴﺮ‬

‫‪13‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﻫﺸﺖ ‪ -‬ﻣﺮداد ‪1390‬‬


‫ﻋﻜﺲ ﻫﺎ از ﺻﺪف ﻣﺘﻴﻦ ﺧﻮ‬

‫‪14‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﻫﺸﺖ ‪ -‬ﻣﺮداد ‪1390‬‬


‫ﻣﺎﻫﻨﺎﻣﻪ اﻳﺮاﻧﻴﺎن‬

‫‪Email: editor@iraniansmonthly.com‬‬ ‫‪Website: http://iraniansmonthly.com‬‬ ‫ﺷﻤﺎ و اﻳﺮاﻧﻴﺎن‬ ‫وﺑﺴﺎﻳﺖ ﻧﺸﺮﻳﻪ اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﺑﺎ ﻗﺎﺑﻠﻴﺖﻫﺎي ﻣﺘﻨﻮﻋﻲ از ﻗـﺒـﻴـﻞ ارﺳـﺎل‬

‫ﭘﺲ از ﻋﻀﻮﻳﺖ در ﭘﺎﻳﮕﺎه ﻧﺸﺮﻳﻪ‪ ،‬و در ﺻﻮرت ﺗﻤﺎﻳـﻞ ﺑـﻪ ارﺳـﺎل‬

‫آﻧﻼﻳﻦ ﻣﻄﺎﻟﺐ و اﻣﻜﺎﻧﺎت ﺑﻲ ﻧﻈﻴﺮ دﻳﮕﺮ در ﺧﺪﻣﺖ ﻋﻼﻗﻪ ﻣﻨﺪان ﺑﻪ‬

‫ﻣﻄﻠﺐ‪ ،‬ﺑﺎ ﻣﺎ ﺗﻤﺎس ﺑﮕﻴﺮﻳﺪ و درﺧﻮاﺳﺖ ارﺗﻘﺎي ﺳﻄﺢ‪ ،‬از ﻋﻀﻮ ﺑـﻪ‬

‫اﻳﻦ رﺳﺎﻧﻪ ﻓﺮﻫﻨﮕﻲ ﻣﻲﺑﺎﺷﺪ‪.‬‬

‫ﻧـﻮﻳﺴـﻨــﺪه ﻧـﻤـﺎﻳــﻴـﺪ‪ .‬ﺑــﺎ ارﺗـﻘــﺎي ﺳـﻄـﺢ ﺑـﻪ ﻧــﻮﻳﺴـﻨــﺪه‪،‬‬

‫ﺑﺮاي ﻋﻀﻮﻳﺖ در ﭘﺎﻳﮕﺎه ﻧﺸﺮﻳﻪ ﻛﺎﻓﻲﺳﺖ ﺗﺎ ﺷﻨﺎﺳﻪ ﻛﺎرﺑﺮي و رﻣـﺰ‬

‫ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺟﻤﻊ اﻋﻀﺎي ﻓﻌﺎل اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﻣﻲ ﭘﻴﻮﻧﺪﻳﺪ‪ .‬اﻳﻦ اﻣﺮ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻟـﺔ‬

‫ورود ﺧﻮد را اﻳﺠﺎد و ﻧﺸﺎﻧﻲ اﻟﻜﺘﺮوﻧﻴﻚ ﺧﻮد را وارد ﻧﻤﺎﻳﻴﺪ ﺗـﺎ ﺑـﻪ‬

‫ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻦ اﺳﺎﺳﻨﺎﻣﻪ و ﻣﻠﺰوﻣﺎت آن ﺗﻠﻘﻲ ﻣﻲﮔﺮدد‪.‬‬

‫ﺧﺎﻧﻮاده اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﺑﭙﻴﻮﻧﺪﻳﺪ‪.‬‬ ‫اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﻣﺸـﺘـﺎﻗـﺎﻧـﻪ در‬ ‫اﻧـــﺘـــﻈـــﺎر‬ ‫ﻫــﻤــﻜــﺎري‬ ‫ﺷﻤﺎﺳﺖ‪.‬‬

‫‪15‬‬

‫ﺷﻤﺎرة ﺳﻲ و ﻫﺸﺖ ‪ -‬ﻣﺮداد ‪1390‬‬


Iranians Social and Cultural Monthly of Iranians in Edmonton

August 2011 – Mordad 1390

38 Year 4, No.38

‫ ﺻﺪف ﻣﺘﺒﻦ ﺧﻮ‬: ‫ﻋﻜﺲ‬

Editor’s note

Our generations intellectuals

Scent of the orange tree The month of Alberta’s vendetta! When the pen hesitate

Copa America  The death of belief

Editor: Pegah Salari This issue’s writers: Pegah Salari, Hesam Yazdanpanahi, Reza Jafari, Bardia Hassan Zadeh, Milad Ahmadi, Arash Panahi Far, Mohandes Gomnam, Mehdi N, Elahe Tousi, Masuod Jahandar Lashki, Farnaz Farhidi Page Designer: Mona Saedi Photos: Mohsen Niksiar, Sadaf Matinkhoo,Ali Khakbazanfard

 Western Culture and humane balance

Cover Photos:

There’s still some time

Executive Board:

Body Oranges against capitalism timetable

 Reza Shah Pahlavi

Dr. Abbas Nezhad Memorial Ceremony (F) - Canada Day (R) Nima Yousefi Moghaddam, Ali Fakheri, Hesam Yazdanpanahi, Khosrow Naderi, Mohsen Nicksiar


Turn static files into dynamic content formats.

Create a flipbook
Issuu converts static files into: digital portfolios, online yearbooks, online catalogs, digital photo albums and more. Sign up and create your flipbook.