سليمان راوش آنھايی که تأکيد بر آريانا و آريايی ميدارند در پی نفی تاريخ و فرھنگ ھزاران سالۀ سرزمين ما می باشند چندی پيش حرکت دانشی در جھت روشن شدن گوشه ھای تاريک تاريخ باستانی کشور ما به راه افتاد .که آغازگر آن جناب پروفسيور لعل زاد بودند .خوشبختانه من نيز توانستم دراين بحث دانشگاھی سھم بگيرم .اميدوار بودم که با راه اندازی گفتمان بدون تعصب و تقلب ،قوم گرايی و محل انديشی ،حاشيه روی و اضافه گويی ھا ،موسمی انديشی و تفاضل درچنين بحث ،دانشی مردان ما اشتراک نمايند .سوگوارنه بجای ھمۀ اين اميدواری ھا مالحظه کردم که بحث در نطفه به کژراھه کشانيده شد .قوم گرايی ،محل انديشی ،حاشيه روی و اضافه گويی ،موسمی انديشی و تفاضل توأم با توھين و تحقير ،جايی خردورزی ،صداقت ،مستند گويی ،تحمل حقايق ،مراعات عفت کالم و قلم معين مطرح شده را گرفت .و اصل بحث اکادميک و دانشگاھی در رابطه به موضوع مشخص و ِ کنار زده شد. ما آگاھيم که در اثرعوامل معين اجتماعی و سياسی جامعۀ ما در طول چند سدۀ اخيرنتوانسته که تاريخ واقعی و جغرافيای اقوام ،اديان،ادبيات ،جنبش ھای فکری و فلسفی سرزمين باختر ،خراسان و افغانستان امروزی را ،تبيين وتأليف نمايند .آنچه از بزرگان چون احمد علی کھزاد ،مرحوم غالم محمد غبار ،مرحوم عبدالحی حبيبی ،کاتب ھزاره ،مير محمد صديق فرھنگ و چندتای ديگر را که داريم .سير گذرايی از مسير تاريخ کشورما در درازنای تاريخ به شمار می آيد .ما در ھيچيک از تواريخی که ايشان نوشته اند ،بگونۀ مفصل ومستند از دوره ھای باستان و شاھان پيشدادی ،کيانيان، ذکری نمی يابيم .تنھا شاد روان احمد علی کھزاد و عبدالحی حبيبی ياد کرد ھای دارند .اما با تأسف که در تعيين زمانی بر خی از دوره ھا ،دچارھمان اشتباھات شده اند که تاريخنگاران سنتی خراسان بعد از اسالم شده اند ،عالوه بر آنکه در تعين ھويت مردمان اين دوره خود دچار لغزشھايی گرديده اند ،که البته اين قابل درک است .اما بايد گفت که اين بدان معنی نيست که آنھا سعی ننموده اند که حقايق را نگويند ،نه ،آنھا با وجود شرايط تنگ محيطی و استبداد مذھبی و سياسی از ھمۀ امکانات خويش استفاده برده اند .اما ما ميدانيم که تا چند دھه پيش از امروز کتب و مأخذ و منابع مانند امروز وجود نداشت .به ويژه که بھترين وسيله که از طريق آن به بزرگترين موزه ھا و کتابخانه ھای جھان ميتوان دسترسی پيدا کرد ،يعنی انتيرنيت موجود نبود .سير و سفر ھای پژوھشی امکان نداشت ،دولت ھای وقت خانوادگی و ضد اشاعۀ فرھنگ ملی بودند .از يک سو دولت ھا و از سوی ديگر مال ھا نمی خواستند که شعورو دانش جامعه انکشاف پيدا نمايد و مردم به حقيقت ھويت ملی و فرھنگی و آيينی خود پی برند .تاريخ نگاران ،محققين و پژوھشگران ،منتقدين تاريخ و ادبيات ھمانقدر می توانستند کار نمايند که منبع و مؤخذ داشتند .يا ھمانقدر کار می توانستند بکنند که برای شان درمکتب و مدرسه و دانشگاه ھا تعليم داده شده بود .به ھمين سبب است که اکثر از آفرينش ھای ايشان دارای خال ھا و کاستی ھا می باشد.
از طرف ديگر ما خوب ميدانيم که روشنفکران جامعۀ ما به شمول شاعر ،نويسنده ،تاريخنگار، پژوھشگر ،منتقد و غيره ھمه و ھمه در دورۀ آغاز تحرکات و نسج و نضج جنبش ھای فکری يکباره سياست زده شدند ،که تداوم آن را امروز بر عالوه سياست زدگی ،در نژاد گراييھا ،قوم گرايی ،محل پرستی ،دين خويی و زبان ستيزی ھا عمالً نيز مشاھد می نمايم .در اثر اين سياست زدگی و پی آمد ھای بعدی آن روشنفکر ما در تمام حوزه ھای دانشی ،ظرفيت تفکر مستقالنۀ خويش را از دست داد. اگر شعری سروده می شد و يا اگر داستان خلق می گرديد ،يا اگر برگی از تاريخ نوشته می شد ،يا نقدی به عمل می آمد .مانند امروز با رنگھای معين و جانبدارانه بود.البته ميتواند استثناھات در يک اجتماع چند ميليون وجو داشته باشد .اينجا حرف به صورت ُکل است. بدبختانه که امروز نيز وضعيت به ھمان منوال است .ما از ديگر عرصه ھا بحث نمی کنيم .بحث روی تاريخ و پژوھشھای تاريخی و نقد تاريخی است .در اين حوزه نيز ھستند کسانی که خالف اصول و موازين تاريخنگاری و يا پژوھشھايی متکی به تاريخ ،برای ارضای خاطر قوم و قبيله و يا تعلقيت ھای سياسی و منطقه يی وجدان ملی را زير پا می گذارند .در رضای منافع قوم و قبيله و سازمان و تعلقيت ھای منطقه يی خويش باک ندارند که در برابر حقيقت } شمشير بازی { نمايند تا بتوانند چندين ھزار سال از تاريخ سرزمين ما را به پای شبح به نام آريايی قربانی نموده ،نابود نمايند. و با وقاحت و پررويی دورۀ پيشدادی ھا ،و کيانی ھا ،را نا ديده گرفته از ھخامنشيان می آغازند تا بدين وسيله آب در آسياب دشمنان تاريخ سرزمين ما ريخته باشند و سيطرۀ پارسھا را بر سرزمين باختر و خراسان موجه گردانند .از سوی ديگر زير عنوان آريايی و پارسھا ،تاريخ مردمان سرزمين شانزده شھر اوستايی را می خواھند به قرنھای نزديک 2000تا 3000سال پيش از ميالدی برسانند .و پيش از آن را انکار نمايند. واقعيت تاريخ سرزمين ما: حقايق تاريخی نشان می دھد که تاريخ پارسھا از ظھور ھخامنشيان آغاز می يابد .اين امر را شما در تمام تاريخ ھای که پارسھا ) ايرانيان امروزی( نوشته اند ،به وضاحت ميتواند بيابيد که بدن انکار ،تمام ھست و بود خود را فقط از دورۀ ھخامنشيان بيان ميدارند .واقعيت ھم ھمين است .پيش ازھخامنشيان پارسھا تاريخ ندارند .رجوع شود به تاريخ ده جلدی مرتضی راوندی ،جلد اول بخش ھخامنشی ھا ،تاريخ سه جلدی "روزگاران" نوشتۀ داکتر عبدالحسين زرين کوب ،تاريخ ايران از زمان باستان تا امروز مجموعۀ پژوھشھای از محقيقن چون :ا.آ گرانتوسگی ،م.آ داندامايو ،گ.ا. کاشلنکو ،پروفيسور ای.پ .پتروشفسکی ،پروفيسور م.س .ايوانف ،لوک بلوی ،وديگر تاريخ ھای رسمی که پارسھا ) ايرانيان( نوشته اند .محمود افشار يزدی در کتاب سه جلدی "افغان نامه" برای اينکه تاريخ سرزمين ما را با ھخامنشيان مرتبط ساخته باشد ،می نويسد»:دوره سلطنت ھخامنشيان آغاز تاريخ مشترک اين مرز و بوم است ،يعنی دوھزار و پانصد سال پيش ،فالت ايران يک واحد سياسی بزرگ بوده است :قسمت شرقی آن طبق کتب يونانی مرکب بوده از ساتراپيھايی که اکنون بعضی از آنھا کشور افغانستان را تشکيل می دھد«1 مالحظه می فرمايد که چگونه پارسيان می خواھند سرزمين بزرگ و کھن باختر را که خود دست پرورده و برخاسته ازاين سرزمين می باشند ،زيرکانه آن را ساتراپھای خويش وانمود سازند .در حاليکه تاريخ سرزمين در جود شاھان مقتدری ،ھزاران سال پيش از ظھور قومی به نام پارس ھا می رسد .پارسھا حداکثر تاريخ 700سال پيش از مسيح را دارند .گيرشمن می نويسد » :در زمان ھومان ايمنه 688 – 692) .Huban - Immenaق م( که برای تأييد ادعای قانونی امير بابلی ضد آشور ،سپاھی قوی گرد آمد – نخستين بار نام پارسيان پارسوماش به ميان آمد2«. به ھمين منظور است که شما در تاريخھايی رسمی ايران و تاريخنگاران معاصر آن از دوره ھای تاريخی سرزمين ما مانند پشيدايان ،کيانيان ،اشکانيان ،کوشانيان ،يفتليان و غيره چيزی را نمی توانيد پيدا نمايد .آنھا فقط از ھخامنشيان می آغازند و به ساسانيان ختم می نمايند .حتا تاريخ نگاران ما نيز سعی نکرده اند که بر اين مھم تاريخی آنگونه که شايسته و بايسته است بپردازند.
جالب اين است ،ھمانگونه که در تواريخ پارسھا ،شما يادی و تفصيل از پيشنيه تاريخی سرزمين ما نمی يابيد .در تاريخھای که در باختر و خراسان نوشته شده ) از قرن ھفت تا به اواسط قرن نزدۀ ميالدی( به شمول تاريخنگاران عرب که بعد از اسالم نوشته اند نامی از کوروش و داريوش را نمی يابيد .حتا فردوسی بزرگ نامی از شاھان ھخامنشی در شاھنامه نمی برد .اين يکی از پرسشھای بسيار جالب است .اما روان شاد عالمه احمد علی کھزاد پاسخی درست ارائه می دارد جايی که می نويسد: » ...تاريخ ھخامنشيان چندان روشن نيست و امرای آنھا سراسر جنبۀ محلی داشت و با کوروش، اصل مرحلۀ تاريخی آنھا شروع می شود چون خود کوروش ھم در چند سال اول سلطنت ،تنھا شاه عالقۀ "شوش" و پسان تر شاه فارس خوانده می شد ...از ميان شاھان ھخامنشی آن که اول به فکر تھاجم خاک آريانا )!( افتاد ،سيروس ]کوروش[ است که بعد از يک رشته محاربات به طرف غرب در بابل وليدی به جانب شرق فارس رخ نموده بنای تجاوز را بر خاک ماگذاشت... . به ھر حال سيروس ھخامنشی در کاپيسا مقاومت شديدی ديده و اين مقاومت در مقابل موسس دولت ھخامنشی بدون اداره کدام سرکرده و پادشاه مقتدر نمی شود .اگر چه سيروس حاشيه غربی و بعضی حصص صفحات شمال و حتی قسمت ھای جنوب شرقی آريانا)!( را ھم فتح نمود ولی اين فتح به قيمت جان او تمام شد2«. ھم چنين ھمۀ تاريخ ھا و تحقيق ھا شھادت می دھد که داريوش را شاه باختر به ھالکت رسانده است و ختم دورۀ ھخامنشيان متجاوز به خاک ما به دست باختريان دلير اتفاق افتاده است .خالصۀ پژوھش ھا را در کتاب تاريخ افغانستان از احمد علی کھزاد چنين می خوانيم: » بسوس حکمفرمای باختر از دشمنان خطرناک دولت ھخامنش بود و برای اينکه وجود اين دولت را دشمن می پنداشت ،از ميان بر دارد موقع خوب يافت و سرداران ديگر مانند بارسائينتس حکمران درانجيانا و اراکوزيا و نابارزانس جنرال گارد شاھی باھم متفق شده داريوش را بکشتند و با اين صورت خطری را که از دولت ھخامنشی تصور می کردند بر داشتند3«. مرحوم غبار می نويسد »:مردم افغانستان شش سال در برابر سپاه کورش جنگيد4«. محمد صديق فرھنگ می نويسد » :در عصر باستان ايرانيان ،يونانيان و عربان يکی بعد ديگری از غرب افغانستان بافغانستان لشکر کشيدند«5 مالحظه می فرماييد که خالف ادعايی پارسھا ،باختر ،خراسان ھرگز از ساتراپيھايی ھخامنشيان نبوده است با آنکه در اين قلمرو تجاوزات گسترده داشته اند .اگر مدتی برخی از مناطق اين سرزمين در اشغال ھخامنشيان در آمده ،زودگذر بوده و ھميشه مردم باختر در جنگ و نبرد با ايشان قرار داشته اند .چنانکه تاريخگاران از جمله روان شاد عالمه احمد علی کھزاد ،عالمه عبدالحی حبيبی ،مرحوم غالم محمد غبار ،مرحوم محمد صديق فرھنگ ھمه و ھمه استيالی ھخامنشيان را تجاوز بر قلمرو ما نوشته اند. بدين لحاظ مردم سرزمين ما ھيچگونه پيوندی با ھخامنشيان ندارد و ھميشه ھخامنشيان را متجاوز بر قلمرو باختريان شناخته اند. نژا ِد به نام آريايی: نژاد به نام آريايی طبق ارشادات برخی ھا و منابع و مأخذ ھای که ارائه ميدارند ،ايشان را در دو ھزار سال و پيش تر تا سه ھزار سال قبل از ميالد معرفی ميدارند که در اثر مھاجرت در باختر و پارس و ھند واروپا پھن گرديده اند .بر اساس ادعای اين مدعيان ،تاريخ ھند و اروپا با مھاجرت آريايی ھا رقم می خورد .در سرزمين ما طبق ادعای ايشان از کيومرث تا به کودکی که ھنوز تولد نگرديده ،ھمه آريايی اند. بياييد به تاريخی تطبيقی روی آوريم .تا موضوع گسترده تر بيان گردد .ھمين امروز که من اين نبشته را می نويسم آغاز ھزارۀ سوم ميالدی است و فقط ده سال از آن می گذرد .طبق محاسبه،
چھارھزار و ده سال پيش يا چيزی کم و زياد اين به اصطالح نژاد آريايی سر از نا کجاآبادی بر آورد و تمام جھان را آويزۀ دامن خود ساخت. اکنون به بررسی تطبيقی متکی به اسناد تاريخی می پردازيم .در اينجا پيش از آنکه ديدگاه ھای مورخين باستان يعنی قبل از ميالد و معاصرين را بيان نمايم ،نخست از فردوسی خودمان آغاز می نمايم. ميدانيم که فردوسی بزرگ در ھزار اول بعد از ميالد می زيست .در اين صورت دو ھزار سال پيش از ميالد که آريايی ھا به اصطالح ظھور نمودند ،جمع يک ھزارۀ سال بعد از ميالد که فردوسی بزرگ می زيسته مجموعا ً می شود سه ھزار سال .اما مالحظه کنيد که فردوسی بزرگ چه می فرمايد: يکی نامه بود از گه باستان سخنھای آن بر منش راستان چو جامی گھر بود و منثور بود طبايع زپيوند او دور بود گذشته بر او ساليان شش ھزار) ( 6000 گر ايدونگ پرسش نمايد شمار گرفتم بگوينده بر آفرين که پيوند را راه داد اندرين 6. ھخامنشيان نيز در نيمه دوم ھزاره اول قبل از ميالد بوده اند .در حاليکه شاھنامه شھادت می دھد که مردم سرزمين ما سه ھزار سال پيش از ھجوم نژاد آريايی يا ظھور آريايی ھا تاريخ نگاشته اند. خط موجود بوده و تمدن . در اين صورت آيا نمی شود گفت که ،آنھايی که تاريخ وتمدن سرزمين ما را با نام نژاد آريايی و با آريايی ھا رقم ميزنند .حداقل سه ھزار سال از ھويت فرھنگی و تاريخی مردم ما را به ويژه به نفع پارسھا )ھخامنشيان( می خواھند انکار کنند. يک موضوع جالب ديگر ،در تاريخھای که پارسھا نوشته اند و پژوھشگران غربی به فرمايش يا زير نظر آنھا ،گفته شده که ھخامنشيان زرتشت را نمی شناخته اند و ھخامنشيان آيين زرتشتی نداشته اند .گيرشمن ،آيين ھخامنشيان را به دستور پارسھا به آيين مغان مربوط می داند .ما ميدانيم که آيين مغان با ميترايی و زرتشتی تفاوت دارد و اين آيين پيش از زرتشتی بوده است .او مدعی می شود که آيين زرتشتی در جامعه ھخامنشيان تازه توسعه می يافت آن ھم در زمان داريوش آخر .وی می نويسد :آيين مزدايی ،که زرتشت آن را تغيير داده بود ،در سراسر شاھنشاھی شروع به توسعه کرد، تاريخ پيامبر ھنوز مورد بحث است .تصور می کنند که وی اصالً از مردم ماد بوده و مجبور به ترک موطن اصلی خود گرديده و برای موعظه به ايران شرقی شتافت ،و در آنجا پيروانی يافت ،از آن جمله اميری بود به نام ويشاسب .به ھر حال آيين جديد از مشرق ايران به تدريج در سراسر کشور شروع به انتشار کرد7«. توجه می فرمايد که چگونه توطئه ھا برای سلب ھويت ملی تاريخی و تاريخ کشورما از سوی پارسيان و به قلم غربيان نيز مطرح گرديده است .در حاليکه دورۀ شاھنشاھی گشتاسب يکی از دوره ھای روشن تاريخ ما به شمار می آيد .اما ھم ايرانيان و ھم مزدبگيران غربی شان اين شاه پرقدرت باختر زمين را امير يک واليت می خوانند .و با جعلکاری بزرگ می خواھند وانمود سازند که گويا گشتاسب و زرتشت بعد از ھخامنشيان بوده و يا در اواخر دورۀ ھخامنشيان ظھور کرده اند. سوال اينست که چرا پارسھا از سلطنت دوره پيشدايان تا به کوشانيان نام نمی برند و اگر می برند ھم سعی می کنند که ھمۀ سرزمين ھای آن دوره را ساتراپھايی فارس و شاھنشاھان آن را اميران کوچک نشان بدھند .از شناخت آيين زرتشتی و زرتشت در دوران ھخامنشيان انکار می کنند .پاسخ واضح است .می خواستند و می خواھند تا بدين وسيله دوره ھای تاريخی سرزمين ما
را بعد از ھخامنشيان وانمود سازند و اين سرزمين را يکی از ايالت ھای پارس قلمداد نمايند .در حاليکه عکس تاريخنگاران پارس ،تاريخ نويسان سرزمين ما خراسان ،چون گرديزی ،يعقوبی، مسعودی ،طبری ،بناکتی ،حمدﷲ مستوفی ،خاوند شاه بلخی ،ابن اثير ،از پيشدايان بلخی ، کيانيان و اشکانيان ،کوشانيان و يفتليان به مثابۀ دوره ھای تاريخی و تمدنی سرزمين ما نام می برند و مفصل وقايع دوره ھای حاکميت آنھا را مستند شرح می دھند. سه ھزار سال را که پارسيان می خواھند رويش خاک بياندازند ،ھمان دوره ھای پيشدايان و کيانيان می باشد .که ھمه مردمان بومی شانزده شھر اھورايی) اوستايی( بوده اند .اگر نژادی به اصطالح آريايی و غير آريايی ھم از نا کجا آبادی سرازير شده باشند ،در مردمان بومی اين سرزمين حل شده اند .زيرا پيش از ورود به اصطالح آريايی ھا ،مھاجرت ھای گسترده ديگر در اين سرزمين حتا از 60ھزار سال پيش از ميالد وجود داشته است .در يک گزارش علمی می خوانيم که: » ...تحقيقات تازه حاکی است که مھاجران اوليه 65ھزار سال قبل در طول سواحل شبه جزيره عربستان به سوی ھند و اندونزی به حرکت درآمدند . زيرمجموعه ای از ھمين گروه بعداً در حدود 30تا 40ھزار سال قبل به سوی ھند و ايران به حرکت درآمد و در خاور ميانه و اروپا سکنی گزيد . اين داده ھا نتيجه مطالعه دو تيم از دانشمندان به روی "دی ان ای" در بوميان مالزی و جزاير آندامان و نيکوبار واقع در اقيانوس ھند است8«. ما ميدانيم که کشور باختر = خراسان منطقۀ عبوری به شمار می آمده و اين اقوام بايد که از راه افغانستان بسوی ھند گذشته باشند .از جانب ديگر پيش از آريايی ھا که برخی ھا ،شاھان ھخامنشی را مظھر اين قوم می شمارند .در باختر سلطنت ھای مقتدر وجود داشت .عالمه کھزاد می نويسد » :دونکر و گايگر چنين نظر دارند که پيش از ھخامنشيان و پيش از ماد ھا سلطنت ھای مقتدری در باختر وجود داشت«9 وجود قوم مھاجری به نام آريايی شايد وجود داشته باشد .اما اين قوم مھاجر بود و در برخی نقاط مخصوصا ً در حوزۀ سند مشغول چپاوگريھا بودند. ويلی دورانت می نوسيد » :اين آرياييھاي چپاولگر كه بودند؟ آنھا خودشان لغت »آريايي« را به معناي نجيب و شريف به كارمی بردند ،اما اين اشتقاق ،كه بوي ميھن پرستي از آن ميآيد ،شايد يكي از آن انديشهھاي بعديي باشد كه بر علم زبانشناسي رنگ بدنامكنندۀ طنز ميزند .خيلي احتمال ميرود كه آنھا از منطقة درياي خزر آمده باشند ،كه اقوام ايراني آن را ايران -وئجه ميناميدند ،يعني سرزمين آرياييھا .در حدود ھمان زمان كه كاسيھاي آريايي به سرزمين بابل غلبه يافتند ،آرياييھاي ودايي ورود به ھند را آغاز كردند.اين آرياييھا ھم ،مثل ژرمنھايي كه به ايتاليا ھجوم بردند ،بيشتر مھاجر بودند تا فاتح10«. به ھر روی ،گفتيم از سه تا پنج ھزار سال از دوره ھايی تاريخی و ھويتی سرزمين ما از طرف پارسيان و غربيانی که زير نظر آنھا می نوشتند مسکوت نگھداشته شده است .شايد سوال نيز به وجود آيد که دوره ھای پيشدايان و کيانيان و کوشانيان را تاريخنگاران خراسان که در روزگاران فردوسی می زيسته اند نيزحداقل به شش ھزار سال نمی رسانند به غير از فردوسی .اين واقعا ً سوال مھم است .فقط يک نکته کوتاه بايد عرض کرد که روشنگران خراسان زمين يعنی سرزمين ما پس از سيطرۀ اعراب بر اين سرزمين ،نمی توانستند حقايق را مگر با تشيبه و کنايه بيان کنند .در غير صورت مانند بسياری از ھم صنفان و ھم کيشان و ھم فکران شان ،آنھا را يا سرمی بريدند و يا به دار آويخته می شدند .ھمين اکنون يعنی در ھزارۀ سوم پس از ميالد وقتی دانشمندان و باستان شناسان به کشف فيسل ھای انسان از يک ميليون سال پيش و يا کشف آثار تمدن در صد ھا ھزار سال پيش از ميالد نايل می آيند و آن را اعالم ميدارند ستون ھای واتيکان به لرزه در می آيد .زيرا ھرکشف، خط بطالنی است که بر حکايت آفرينش در تورات کشيده می شود .چونکه بر اساس بيان تورات
ازظھور آدم تا به امروز پيشتر از ُنه ھزار سال نمی گذرد .اکنون چه توقع بايد داشت که در سرزمين پس از سيطرۀ خونين اعراب ،در زير سايۀ شمشير و دار آنھا ،فرھنگيان سرزمين ما چه و چگونه بايد می نوشتند .ولی با وجود آن ،بودند رادمردان که نوشتند و مردانه پای دار رفتند و عدۀ ديگرتمام فن و فنون بيان را بکار بردند ،تا بتوانند مقاصد خود را تحرير دارند و پيام برای نسل ھای بعد از خود بجا گذاشته باشند.مالحظه فرمايد که فرھيختگان ما چگونه تاريخ سرزمين ما را تا حد نھايی يعنی با پيدايش آدم پيوند می دھند ،و آنگاه بدون آنگاه زاھد و شحنۀ مذھب متوجه شود به کار نامه ھا و کارکرد ھا و انديشه ھای)آدم( که ھمان کيومرث مدنظر شان است می پردازند،که ھر صاحب تفکری ميتواند درک نمايد که قضيه از چه قرار ميتواند باشد. ابوريحان بيرنی در آثار الباقيه می نويسد: » ايرانيان انسان اولين را کيومرث می گويند«11 ابوالحسن علی بن حسين مسعودی در مروج الذھب می نويسد: » سر پادشاھان کيومرث بود و بعضی ديگر پنداشته اند که اصل نژاد و سرچشمه مخلوق از او بود«12 محمد بن جرير طبری در تاريخ طبری می نويسد »:پارسيان گفته اند که کيومرث آدم بود ،گويند کيومرث پسری به نام مشی داشت و مشی با خواھرش مشيانه تزويج کرد و سيامک پسر ميشا و سامی دختر مشا تولد يافتند13«. در تاريخ بناکتی می خوانيم » :به اتفاق ارباب تواريخ ،اول کسی که پادشاھی کرد و آيين شاھی به جھان آورد کيومرث بود .و مغان گويند او آدم بود«14 در روضته الصفا می خوانيم که » :مجوس دعوی می کنند که کيومرث ھمان آدم البشر است و او را گِل شاه نيز خوانند و گويند او نخستين پادشاه است که بر آدميان حکومت کرد15«. در الفھرست ابن نديم می خوانيم که » :گويند اول کسی که بفارسی سخن گفت کيومرث بود که فارسيان او را گِلشاه خوانند ،او در نزد آنان ابوالبشر باشد16« . بدين گونه اگر ھمه تواريخ را ورق بزنيم منظور از تواريخ که بعد از اسالم در خراسان نوشته شده است ھمه حرف فردوسی بزرگ را تائيد می دارند که : سخن گوی دھقان چه گويد نخست ــ که نامی بزرگی به گيتی که جست که بود آنکه ديھــيم بر سر نھـــاد ــ ندارد کس آن روزگاران به يـــــاد مگر کز پدر ياد دارد پســـــــــر ــ بگويــــــد ترا يک به يک در به در که نام بزرگـــی که آورد پـــيش ــ کرا بود از آن بـــــرتران پايه بيش پژوھنـــد ٔه نامـــ ٔه باســـــــــــتان ــ که از پـــھـــلوانان زنـــد داســــتان چنين گفت کآيين تخـــت و کاله ــ کيـــــــومرث آورد و او بود شــــاه .
نه آريايی ھا و ھخامنشی ھا . متکی بر اسطوره و تاريخ که در باختر و خراسان نگاشته شده است .کيومرث در اسطوره آدم البشر خوانده شده ودرتاريخ ھا ،او اولين پادشاه بوده است ،پس در اين صورت آنھايی که از آريايی ھا سخن می رانند .اين آريايی ھای بايد مخلوقات پيش از انسان باشند .يا بايد خداوند اول نژاد آفريده باشد و بعد در تبنگ نژاد آنھم نژاد آريايی ھا ،انسان را .بايد گفت ،کله ھای که با مغز خود به بررسی تاريخ بپردازد و با زبان خود حرف بزنند ،ھرگز سعی نمی کنند که تاريخ سرزمين پر افتخار ما را به بھايی ناچيزی به بيگانگان بفروشند .اين ازخود بيگانه ھا و خود فروخته ھا ،و آيين و فرھنگ باخته ھا می باشند که پيشينه ھای تاريخ ما را دامن آويز بيگانه ھا می سازند .اين توطئه از امروزی نيست ، اين توطئه در ابعاد مختلف آن ،از سالھا و قرنھا بدين طرف جريان دارد.
ولی بايد گفت که دانشمندان و فرھيختگان بسياری در ھر کشور و قوم ملتی بوده و می باشند که نمی خواھند دست به جعل تاريخ بزنند و يک ملت بزرگ را با سرزمين وسيع و تاريخ شکوھمندش دست خوش خود بزرگ بينی و خود پرستی و خود بزرگ سازی ھا بسازند .يکی از اين پژوھشگران به نام جناب دکتر فرھنگ مھر می باشد .اين فرزانه نه ترک ،نه پشتون و نه تاتار است و نه کاشغری ،از پارس و از قوم پارس می باشد که تأليفات زياد در عرصه آيين زرتشتی و تاريخ باستان دارند. اکنون توجه عزيزان را ھمانگونه که در نخست اشاره کردم به پژوھش شاد روان داکتر فرھنگ مھر جلب می کنم که بيان حقايق را در استناد به تاريخ کالسيک شرح می دھد .از البالی اين پژوھش عالوه بر اينکه به درستی واقعيت گرايی بيان فردوسی بزرگ مھر تاييد زده می شود که که فرموده: يکی نامه بود از گه باستان سخنھای آن بر منش راستان چو جامی گھر بود و منثور بود طبايع زپيوند او دور بود گذشته بر او ساليان شش ھزار) ( 6000 گر ايدونگ پرسش نمايد شمار. اصل تاريخ واقعی سرزمين ما خراسان نيز در ارتباط به زندگی زرتشت پيغام آور خدا بيان می گردد ،که ھر سند آن گرز آھنينی بر تارک فرومايگان روزگار ما فرود می آورد ،به ويژه بر تارک آنھايی که زرتشت را پيغمبر آريايی نژاد می خوانند و چھار تا ده ھزار سال تاريخ ھويت ملی و فرھنگی و آيينی و تمدن سرزمين ما را می خواھند نفی نمايند .در اين پژوھش می خوانيم که.: »تاريخ کالسيک: تاريخ کالسيک تاريخی است که نويسندگان و مورخين يونان از قول خود شان و يا از قول دانشمندان نامدار ديگر نوشته اند .روشن نيست ،چرا غربيان که در ھر مورد به نوشته ھای تاريخ نويسان و فالسفه يونان استناد می کنند ،ھنگامی که پای تاريخ زرتشت به ميان می آيد ،می کوشند آن نوشته ھا را نديده گرفته و يا مورد ترديد قرار دھند! دانشمندان نامدار يونان با دين و فلسفه زرتشت آشنا بوده اند و در بارۀ آن سخن گفته اند .قديم ترين سند موجود ،نوشته ای در حاشيه کتاب الکيبيادس Alcibiadesافالطون است که بر گردان آن به فارسی چنين است" :گفته شده است که زرتشت در حدود شش ھزار سال پيش از افالطون می زيسته است ،بعضی او را يونانی و برخی از ملت ماوراء دريای بزرگ می دانند .زرتشت دانش جھانی خود را از ورای نيکويی ،يعنی از بينش واال آموخت .ترجمه نام زرتشت به يونانی ،استروئوتس يعنی ستاره پرست است". در تجزيه و تحليل اين شرح گايگر از دانشمندان متأخر می نويسد: :ھمه مطلب اين حاشيه نويسی، جز آنچه که مربوط به احتمال يونانی بودن زرتشت است ،درست و مورد تائيد ساير نويسندگان نيز ھست .مثالً پلينی نوشته است که ارسطو و اودُخوس Eudoxusباور داشتند که زرتشت شش ھزار سال پيش از افالطون می زيسته است". افالطون زرتشت را يک جا پسر اورمزد ا ُ ُرمازس Ormoazezوجای ديگر خدمتگذار اورمزد ميداند .افالطون در کتاب ) السی بايديز( از قول سقراط ،راز ھای آموزش و پرورش ايران را می ستايد که فرزندان درباری را از 14سالگی به دانش پنھانی زرتشت آشنا می کردند .ارسطو ھم مغان را شاگردان زرتشت می دانند و در کتاب ديالوگ می نويسد " :مغان بسيار قديمی تر از مصريانند. آن ھا به دو اصل باور دارند روح خوبی و روح بدی که نخستين را زئوس اُرُمازس )اورمزد( دومی را اريمانوس يا ھادس ) اھريمن( می نامند" " از شاگردان پروديکوس Prodicousھمسفر سقراط ياد شده که آن ھا نسخه ای از آموزش ھای زرتشت را در دست داشته اند" با بودن اين ھمه قرائن ،در آشنايی سقراط و افالطون با فلسفه
زرتشت ترديد نمی شود کرد به ويژه با شباھت زيادی که بين جھان فر و ھری م ُنگ Menog زرتشت و جھان ايده افالطون وجود دارد. و اودُخوس Eudoxusکلدانی که در سده چھارم پيش ازمسيح در قلمرو ايران می زيسته و با زرتشت و فلسفه او آشنايی کامل داشته و خود از دوستان نزديک افالطون بوده است .زمان زرتشت را شش ھزار سال پيش از افالطون ذکر می کند. خانتوس ليديانی Zakthus Lydia ھم که در سده پنج پيش از ميالد) ھمزمان با اردشير يکم ھخامنشی( می زيسته و رساله ای در باره زرتشت نوشته ،تاريخ زرتشت را 6000ھزار سال پيش از يورش خشيارشا به يونان ذکر می کند .با توجه به اين که تاريخ يورش خشايارشا به يونان 480 پيش از ميالد بوده است ،تاريخ داده شده خانتوس به به 6480پيش از ميالد بالغ می شود. پلينوس Plinusاز قول ارسطو تاريخ زرتشت را 6000سال پيش از افالطون می داند و با توجه به اينکه افالطون در حدود 348پيش از زايش مسيح در گذشته ،تاريخ زرتشت به چيزی نزديک به 6410سال پيش از ميالد می رسد . ھری می پوس Hermipusکه در قرن سوم پيش از ميالد زندگی می کرده ،تاريخ زرتشت را به ھفت ھزار سال پيش از مسيح می رساند .ھرمودوروس hermodorusزمان زرتشت را 5000سال پيش از جنگ تروی Troyذکر می کند 6100سال پيش از ميالد می شود. ديوجنس الريتوس Diogekes Laertiusکه در اوايل قرن سوم پس از ميالد زندگی ميکرده تاريخ زرتشت راھفت ھزار سال قبل از مسيح ذکر کرده است .پلوتارک مورخ نامدار ھم که از 46تا 125بعد از ميالد می زيسته تاريخ زرتشت را ھفت ھزار سال پيش از ميالد می داند" فھرست نوشته ھای کالسيک از اين بيشتر است .سخن اين است که با اين ھمه اقوال معتبر چرا عده زيادی از دانشمندان متأخر،تاريخ کالسيک را کنار گذاشته و به دنبال تاريخ سنتی رفته اند؟ يکی از داليل آنان اين بوده است که تاريخ کالسيک زمان زرتشت را به دوران سنگ ) عصر حجر( عقب می برد ومردمان آن زمان ،بدوی و خانه به دوش ،از راه شکار ،جمع آوری ميوه جنگل و ريشه نبات زندگی می کردند ،و ھنوز به مرحله روستا نشينی و کشاورزی وارد نشده بودند .در حالی که گات ھای زرتشت نشان می دھد که در زمان زرتشت ،مردم شھر نشين بوده اند ،و در آن کشاورزی فزون ستوده شده است. حفاری ھای سال ھای اخير نشان داده است که نظريه اوليه دانشمندان در باره آغاز شھر نشينی بر اشتباه بوده است! حفاری ھای پنجاه سال اخير نادرست بودن الگو ھای قبلی را در باره ميسر احتمالی تمدن در جھان ،پيش از اختراع خط ،نشان می دھد. باستانشناس مری رستگاست Mary Restgastدر کتابی که تحت عنوان :افالطون :دوران پيش از تاريخ از ھزار تا ده ھزار سال پيش از مسيح در اسطوره و باستانشناسی نوشته و در سال 1986چاپ کرده می نويسد :حفاری ھای جديد ،مدل قديمی سير تمدن و فرھنگ را که بر اساس نظريه ھای کنت ،داروين و گردن چايلدز فراھم شده بود بر ھم زده است .تا کنون گمان می رفت مردمی که بين پنج تا سی و پنج ھزار سال پيش از مسيح می زيستند ،وحشی ،خانه به دوش و ھميشه از جايی به جايی ديگر در حرکت بودند.حد باالی تمدن آنان ،شکار حيوانات ،گردآوری ميوه ھا جنگلی ،و ريشه درختان برای خوردن و زيستن بود .به گمان آن ھا زراعت تنھا پنج ھزار سال پيش از ميالد ،آغاز شده مری رستگاست می گويد که در قبوالندن اين نظريه در باره شروع تمدن ،گردن چايلدز که خود باستانشانس است ،سھمی به سزا داشته است .چايلدز معتقد بود که تغيير روش زندگی مردم و سير تمدن ،تنھا مولود علل اقتصادی است و سير تمدن ھم بگونۀ "خطی" Linerصورت گرفته است .او مدعی بود که ،تحول از شکارچی گری و خانه بدوشی به زراعت و شھر نشينی در آخر بخش عصر حجر صورت گرفته است و آن انقالب آخر عصر حجر خوانده شده است. مری رستگاست می گويد ،حفريات جديد نشان ميدھد که ،از ده ھزار سال پيش از ميالد در نقاطی از جھان از جمله منطقه آسيا مرکزی)روسيه( آسيا نزديک )ايران و افغانستان( آسيا متوسط )فلسطين
وعراق( ،اروپای جنوبی )ترکيه( و جنوب غرب اروپا )آسپانيا( شھر نشينی وزراعت وجود داشته است .تزئينات داخل غار ھای مربوط به تمدن "ماگدالس" در جنوب غربی اروپا به دوازده تا پانزده ھزار سال پيش از ميالد بر می گردد .خرابه ھای قصری در فلسطين و کتل ھويوک در آناتولی )ترکيه( مربوط به ده ھزار سال پيش از مسيح می شود.حفاری ھای آسيا مرکزی و نزديک )ايران، افغانستان ،تاجکيستان و خوارزم جزو آن است و زادگاه زرتشت ھم در آن محدوده است( مربوط به يازده تا ده ھزار سال پيش از ميالد است .حفاری ھای اناتولی تمدن ھفت ھزار سال پيش از مسيح را نشان می دھد و داللت دارد که مردم آن ديار ،عالوه بر شھر نشينی ،ھنر معماری جالبی ھم داشته اند .ھمچنين حفاری ھای منطقه ايران ،افغانستان و آسيا مرکزی ،حکايت از شھر نشينی مردم اين مناطق در يازده تا ده ھزار سال پيش از مسيح می کند .ايرانيان در آن دوران ،حيوانات را اھلی نموده بودند و به کار زراعت می پرداختند.از روی شباھت ھايی بين طرح ھا و ظرف کشف شده، حدس زده می شود که ،در اواخر ھزاره ششم قبل از مسيح ،مھاجرت دستمعی ساکنين آسيا نزديک به جنوب شرقی اروپا صورت گرفته باشد .در نتيجه اين کشفيات مری رستگاست مدعی است که ،تحول يا انقالبی را که گردن چايلدرز به پنج ھزار سال پيش از مسيح نسبت داده ،واقعا ً در نقاط آسيا و اروپا از پانزده ھزار سال پيش از مسيح آغاز شده بود است. مری رستگاست در مورد ايران و زمان زرتشت می گويد :با آن که پژوھش ھای باستانشناسی ،در ايران ناتما م است *.ولی از آنچه که تا کنون به دست آمده ،روشن است که درشرق رشته کوه ھای زاگرس – در مراغه در سنگ چخماق )گرگان( ،در تپه گبرستان ،در حاجی فيروز ) نزديک درياچه اروميه( در توگلک تپه آسيا مرکزی ،دست کم بين پنج تا شش ھزار سال پيش از ميالد شھر نشينی ،مزرعه داری و کشاورزی معمول بوده است و گمان ابتدايی و وحشی بودن مردم اين سرزمين ھا در آن زمان ،اشتباه محض است .در اين نقاط خرابه ھايی از خانه ھای خشتی ،کوره ھای خشت پزی ،ظروف مختلف از جمله کاسه و کوزه و وسايل کشاورزی مانند داس ،چاقوی استخوانی ،سندان دوطرفه ،دانه ھای غالت و جو ،کار ھای تزيينی چون دستبند ،و کوزه ھای مقعر به رنگ قرمز ،پيدا شده است که ھمه نشانه شھر نشينی ،کشاورزی و تمدن است* *. مری رستگاست می خواھد نشان بدھد که اوالً اين ادعا که در شش ھزار سال قبل از ميالد ،مردم خانه به دوش بودند و ھنوز شھر نشينی آغاز نشده بوده است نادرست است .ثانيا ً بعضی از ظروف، بدست آمده از زير خاک ،نشان می دھد که ،احيانا ً در آن زمان دين زرتشت ظھور کرده بوده است. از جمله آن ظروف ،ھاون کوچک و دسته ھاونی است که به وسيلۀ آن ھوما را می کوبيدند و گرزی با سر دو آھو که روحانيون زرتشتی به کار می بردند .نويسنده نتيجه می گيرد که تاريخ کالسيک يونان مستند تر از تاريخ سنتی زمان ساسانی است و تاريخ شفاھی آن را تاييد می کند. مری رستگاست می گويدکه: دين زرتشت يک انقالب فکری ،اجتماعی و مادی در سرزمين ايران ويج به وجود آورد که بر اثر آن ،مردم خدايان پنداری را کنار گذاشتند ،زندگی خانه به دوشی را ترک کردند ،و به شھر نشينی، سازندگی ،کار و کوشش و ھمکاری روی آوردند .در اين که دين زرتشت در عصر فلز يا برنز پديد آمده ،ترديدی نيست .زيرا در گات ھا ،واژه آگا به معنای فلز يا برنز است .اختالف بر سر آغاز دوران برنز است .از جمله کسانی که تاريخ شش ھزار سال را تأييد کرده اند ،بھرام پاتا واال دانشمند پارسی است که روی محاسبات نجومی تاريخ زرتشت را 6312قبل از مسيح می داند .فيروز آذر گشسب ھم اين تاريخ را تأييد می کند .شاپورکاووس جی و پروفيسور شھريارجی ،داداباھای بھارجه ،تاريخی بين 4000و 6000سال پيش از ميالد را بدست می دھند.
تاريخ سنتی : آنگونه که پيدا است تاريخ سنتی در دوره ساسانيان جعل شده است .مورخين ايران مانند مسعودی و بيرونی آن را نقل کرده اند و نويسندگان متأخرھم ،از آن دو اقتباس کرده اند .بنا براين ،در تجزيه و تحليل نھايی مآخذ ،ھمان کتاب بندھشن است.
به گفتۀ بندھشن :عمر جھان در سنت زرتشتی بر اساس بروج دوازده گانه ،دوازده ھزار سال دانسته شده است که به چھار دوره سه ھزار سالی بخش شده است. سه ھزار سال نخستين ،دوره روحانی مينوی بود ،سه ھزارسال دوم ،به زندگی کيومرس و گاو مربوط می شود .در اين دوره "جھان" صورت فلکی را به خود می گيرد .در دوره سوم انسان آفريده شد و اھريمن در ھمين دوره شروع به گسترش بدی ھا و زشتی ھا کرد .در آغاز ھزاره ھفتم انسان پديد آمد و تجديد حيات آغاز شد .در ھزاره ھفتم ،تعدای پادشاھان اسطوره ای شھرياری داشتند .در طول ھزاره ھشتم ضحاک حکمروايی کرد .در آغاز ھزاره نھم ،فريدون بر ضحاک چيره شد و سر انجام در آغاز ھزاره دھم اشوزرتشت ظاھر شد .دردوره سه ھزاره چھارم ،در آغاز ھر ھزاره يک ناجی يا سوشيانت برای رھايی بشر از بدی ھا مأمورمی شود تا در پايان اين دوره که جھان تازه می شود) فرش کرت( مردگان به اين جھان باز می گردند تا از گناه پاک شوند. به گفتۀ دينکر در دوره ھای سه ھزار ساله اول و دوم ،جھان در حالت مينوی و بدون بدی و گناه بود .اشوزرتشت در آغاز دوره سه ھزار ساله دوم آفريده شد و در ازای اين دوره ،جھان به شکل مينوی بود و در آغاز ھزار ساله سوم او به جھان مادی "گئتا" فرستاد شد .بايد توجه داشت که بندھشن در اواخر ساسانيان و دينکرد سه سده پس از چيرگی تازيان نوشته شده است. به نظر من ،کسانی که تاريخ سنتی را پذيرفته اند ،بر زمين سستی گام گذارده اند .تمام داستان ،از دوازده ھزار سال عمر زمين ،تا تولد زرتشت در آغاز ھزاره دھم ،استعاره ای بيش نيست... به نظر می رسد که ساسانيان مايل بودند شروع تاريخ سلطنت خود را با آغاز ھزاره يازدھم که گفته می شد ،زمان ظھور ھوشيدر ،نخستين نجات دھنده بعد از زرتشت بود ،برابر کنند و با اين کار بر اعتبار اردشيربابکان بيفزايند .مگر در زمان ما ،در جشن دوھزار و پانصد ساله بنيادگذاری شاھنشاھی ايران ،در تغيير تاريخ برگونه ای عمل نشد که دوھزار و پانصد سال درست با آغاز سلطنت دومين شاھنشاه دودمان پھلوی تطبيق کند و به اين ترتيب در حدود 185سال تاريخ ايران نديده گرفته شد؟ جعل تاريخ ،در خدمت رھبران سياسی ،پديده نوی نيست! شايد ھم روحانيون می خاستند زمان زرتشت را در دوران تاريخ نوشته قرار دھند و ازاين رو ،از شباھت اسمی استفاده کردند .و ويشتاسب کيانی را ،ھمان ويشتاسب ،پدر داريوش قلمداد کردند .چه طور ممکن است ھرودوت ،مورخ معروف يونانی که مقارن داريوش بزرگ می زيسته است ،از ھم عصر بون اشوزرتشت و ويشتاسب پدر داريوش ،آگاه نبوده باشد؟ و يا اگر بوده ،در امری به اين مھمی به سکوت گذارنده باشد؟ با ترديدی که در زمان خود ساسانيان نسبت به صحت تاريخ سنتی شده است ،با توجه به اين که ھمه مورخينی که تاريخ زرتشت را بين شش تا ھفت ھزار سال پيش از ميالد ذکر کرده اند در دوران ھخامنشيان و يا در زمان اسکندر زندگی می کردند و اگر زرتشت در زمان ھخامنشی ھا بوده است بايد منطقا ً از آن اطالع ميداشتند .حتی نوشته شده است که او ُدخوس و برخی ديگر ھم 21نسک اوستا را مطالعه کرده بودند .اصرار علمای متاخر مانند ،ھنينگ، ھرتسفلد ،ھرتل و زھنر و تقی زاده روی آن قابل فھم نيست! بندھشن ،تاريخ زرتشت را طوری معين می کند که 258سال پيش از انقراض سلسله ھخامنشی می شود .مورخان ايرانی – مسعودی و بيرونی آن را 258سال پيش ازيورش اسکندر مقدونی ذکر می کنند ) .ما در نخست اين نوشته مجبوريت ھای تاريخنگاران سنتی را ذکر کرديم .ھمچنان در جلد دوم و سوم کتاب نام و ننگ تفصيل مفصل راجع جعل کردن تاريخ ازسوی آنھا به عمل آمده است .س.ر( به عبارت ديگر مطلب مندرج در بندھشن را ،با عبارت ديگری تحويل می دھند و نويسنگان اروپايی متأخر ھم ،به نوشته آنان به عنوان يک دليل اضافی استناد کرده اند. ھرتل نه تنھا گشتاسب کيانی را ھمان ويشتاسب ،پدر داريوش ھخامنشی می داند ،بلکه ،مدعی است که ،به تقاضای زرتشت ،داريوش دست گوماتای مغ را از تاج و تخت ايران کوتاه کرد! آيا ممکن است ،مطلب به اين مھمی را ھرودوت که اين اندازه به جزئيات پرداخته ،نقل نکرده باشد تا پس از دوھزار و پانصد سال "ھرتل" آن را کشف کند.
ابراھيم پورداود ،شاپور کاووس جی ،ادوارد ماير ،کريستن سن ،الدن برگ ،گيگر ،بارتولمه، لومل مری بويس و دانشمندان بنام ديگر،تاريخ سنتی را رد کرده اند. از آنجا که تاريخ سنتی 650سال پيش از مسيح ،با داليل اثباتی قابل قبول نيست ،بھتر است که يکبار و برای ھميشه ،کنار گذارده شود تا راه را برای پژوھشگری بيشتر ،برای شناسايی تاريخ راستين نبندد17«. اکنون بسيار کوتاه بايد گفت که در تمام تواريخ از آريايی ھا فقط در 2000سال پيش از ميالدی نام برده می شود و زرتشت را نيز آريايی می خوانند .در حاليکه اسناد 6000تا 7000ھزار سال پيش از ميالد،تاريخ ظھور زرتشت را به اثبات می رساند .و ما ميدانيم که زرتشت در دورۀ شاھنشاھی کی گشتاسب در بلخ بوده است .ونيز ما ميدانيم که کيانيان بعد از پيشدايان بوده است. اکنون آنھايی که پيشدايان ،کيان و زرتشت را آريايی می خوانند بايد پاسخ مستند ارائه نمايند که سه تا چھار ھزار سال ديگر پيش ازقوم آريايی را چگونه محاسبه می نمايند و در کجايی تاريخ پيکر را که قامت چھار ،پنج ھزاره ساله دارد ،دفن می کنند .بايد گفت ارائه ھا وقتی ميتواند ارزشمند و قابل قبول باشد که در آن جعل نشده باشد .وآنچه ارائه می گردد متکی بر اسناد و شواھد باشد نه پيشداوريھای از پيش ساخته ،و ناشی از بغض و تعصب ھای ملی گرايانه و محلی پرستانۀ غير عقالنی .با آن ھم اگر عزيزان ما چون جناب صاحب نظری مرادی در تأکيد غير واقعی خود می خواھند به نحو از انحا زادگاه شان " شھربزرگ" بدخشان را ائيرنيويجه می شمارند و آريايی را مشتاق از آن ميداند ،بسيار خوب حرفی وجود ندارد ،برای رضای خاطر شما قبول می کنيم که ھمه نسل بشر از دامن شما به وجود آمده .اما توجه کنيد که باشندگان بومی نمی تواند خود را نژاد بخواند .شما آدم و حوا را از کدام نژاد می خوانيد؟ .من در اولين نوشته ام زير عنوان»نه آريانای وجود داشته ونه آريايی بوده است ھزاره و تاجيک ،ازبيک و پشتون ھمه مردمان بوميی شانزده شھر اھورايی اند« ھمين مطلب را افاده نموده بودم .که غير از برتری طلبان ھمه بسيار صميمانه پذيرفتند .زيرا نشان انسان دوستی و پيغام شھروندی شدن ميان اقوام مختلف افغانستان را داشت. نام سرزمين ما : برخی از دوستان پرسيده اند که اگر نام سرزمين ما به نام آريانا ياد نمی گرديده پس به کدام نام ياد می شده و چه نام باالی آن بگذاريم. به پاسخ اين عزيزان بايد عرض کرد که بنا بر شھادت ھمۀ تواريخ ،نام سرزمين ما از زمان پيشدايان تا اشغال اسکندر مقدونی ،ھربخش آن به ھمان نامھای ياد می شده که در اوستا آمده و عبارت از شانزده شھر می باشد .بعد از حملۀ اسکندر اين سرزمين به نام باختر ياد می گرديده است. از نيمۀ دوم دوره کوشانيان تا دھه ھای اول قرن 1919ميالدی سلطنت ابداليان اين سرزمين خراسان نام داشته است .بعد از آن در اثر توطئه انگليس اين کشور به نام يک قوم خاص خالف تمام صريح تاريخ به افغانستان مسمی گردانيده شد که امروز مورد قبول ھيچيک از اقوام کشور ما نيست. از لحاظ نژادی ما کِه ھستيم؟ خدمت اين عزيز بايد عرض نمود .که از لحاظ نژادی ما به نژاد انسان تعلق داريم .انسانھای که از دھھا ھزار سال پيش بدينسو در شانزده شھر )اوستايی( بود و باش داشته ايم ،اقوام مختلف را تشکيل داده ايم و تا به امروز ھمچنان زندگی ميداريم .ما مردم خراسان زمين ھستيم که در ادوار مختلف تاريخ ھر قومی از ما در شانزده شھر اوستايی ريشه دارند .طرح مسالۀ نژادی در حوزۀ نژاد انسان يک طرح مشمئز ،مذموم و انسان ستيزانه است .ما عواقب اين چنين طرح و باور را در امريکا التين و افريقا و رژيم فاشيستی ھيلتری در آلمان ديديم .بستر ھويت تاريخی ملی و فرھنگی ما در
ھزاره ھای پيش از ميالدی در وجود پندار ھا و گفتار ھا و کردار ھا مردم شانزده شھر اھورايی و بعد از آن بصورت مجموعی در وجود مردمان خراسان زمين بايد جستجو شود. از جناب مرادی صاحب و ھمه عزيزان که ميخواھند در بارۀ اين پرسش و رد نژاد آريايی از زبان يک شرق شناس متبحر ايران دکتر رضا مرادی غياث آبادی که می گويد »:بنوبه خودم ،اگر کسی از من بپرسد که اين "آريائی" آيا تعريفش چيست ،چه ويژگی دارد ،ظاھرش به چه شکل ،و از چه فرھنگی برخوردار است ،پاسخی ندارم« ... حرفھای بيشتررا بشنوند لطفا ً به اين آدرس در اينترنت مراجعه کنند. .http://www.youtube.com/watch?v=GW85oszRnPY آيا نژادی خالص آريايی وجود دارد؟ اصوالً چنانکه گفتم طرح مسالۀ نژاد به ويژه در اروپا و امريکا و کشور ھای پيشرفته جھان ھمانقدر حساسيت دارد که انکار ھلوکاست .چنين يک طرح را شرم آور ميدانند .اما آن کسانی خود را از نژاد خالص آريايی در افغانستان قلمداد می کنند ،بايد پرسيد که آيا آدرس ھفت پشت خود را داده ميتوانند؟ در سرزمين ما کمتر کسی ثابت کرده می تواند که چند پشت پيشتر آن يونانی يا عرب يا مغول نبوده باشد .عزيزان اين سرزمين مورد تھاجم ،مھاجرت و عبور صد ھا قوم در طول تاريخ خويش قرار گرفته است که نمی شود حتی از قومی خاص صحبت نمود چه رسد به نژاد به معنی تعبيض و تبغيض،برتری جويی و خود پسندی آن. آقای راوش می شود از زندگينامۀ تان مختصر چيزی بنوسيد: خدمت اين عزيز که حتما ً بسيار جوان اند ،بايد گفت که: من دربھمن ماه )دلو( 1330خورشيدی در محلۀ "خوابگاه" کابل تولد شده ام ،دورۀ ابتدايی را در مکتب محمود ھوتکی در کابل ،متوسطه را در جمعيت نوبھار بلخ و از صنف 9به بعد ليسيه حبيبيه را تمام نموده ام .بعد از فراغت از مکتب حبيبيه به حيث خبرنگار در آژانس باختر وظيفه اجرا می نمودم و در سال 1980جھت تحصيالت عالی عازم تاشکند مرکز ازبيکستان شدم و در سال 1980 ميالدی دانشکدۀ ژورناليزم را در دانشگاه دولتی ازبيکستان به سويه ماستری تمام نمودم. کار ھای ديوانی من :خبرنگار آژانس باختر )،در کابل ،جوزجان و ھلمند( مفسر بين المللی روزنامۀ ھيواد ،رئيس دفتر مطبوعاتی صدراعظم ،رئيس نشرات وزرات کار و امور اجتماعی ،مفسر سياسی روزنامه جمھوريت در تاجکيستان ،مفسر مسايل اجتماعی تلويزيون تاجکيستان ،تدريس تاريخ ادبيات معاصر افغانستان بگونه افتخاری در دانشگاه تاجکيستان و اکنون غريب در يکی از شھر ھای آلمان. اما بايد گفت که بيشترين اوقات عمر من در دانشکدۀ زندگی سپری شده است .سفر ھای من چه در ھنگام تحصيل در ازبيکستان چه در ھنگام ھجرت در تاجکيستان به بخارا ،سمرقند ،قوقند ،فرغانه، خيوه ،بدخشان ،زرفشان ،خجند و سغد و تقريبا ً بيشترين کشور ھای اروپايی ،و در داخل افغانستان بر عالوۀ بلخ که زادگاه و آرامگاه پدر بزرگوارم می باشد .مناطق تاريخی چون ھرات ،غزنی ، جوزجان ،فارياب ،قندھار ،ھلمند ،فراه ،تخار و کندز سرچشمۀ آموزشھا من به شمار می رود و ھر شھر و کشور برايم دانشکدۀ بوده که بيشترينه ھا را از آنجا ھا آموخته ام . در پايان ،اين بحث را برای خود پايان يافته می دانم ،تا به ياری دوام عمر و صحت فرصت يابم که جلد چھارم کتاب نام و ننگ يا تولد دوبارۀ خراسان کھن در ھزارۀ نو را ،تکميل نمايم .مسلما ً ياداشت ھای را که از موزه و کتابخانه معتبر جھان جمع آوری نموده ام در اين رابطه و بخشھای ديگر از تاريخ سرزمين ما را در آنجا به نشر خواھيم رساند .اما بدون شک نوشته ،نقدھا و پژوھشھای و نظرات ھرعزيزی را با کمال دقت خواھيم خواند و فيض خواھم برد. از جناب پروفيسور لعل زاد ،جناب اکادميسن دستگير پنجشيری ،جناب داکتر صاحب نظر مرادی، جناب عبدالواحد سيدی تشکر می کنم در اين بحث سھم گرفتند ،واقعا ً از ارشادات ايشان حرفھای زيادی را آموختم .ھمچنان از آنعده از عزيزان که در اظھارنظرھا اشتراک سالم ورزيدند ھرچند که با نامھای مستعارآمدند نيز ابراز تشکر می نمايم.
خرد يار و مددگار ھمه آلمان 15مارچ 2010 پی نوشتھا: - 1محمود افشار يزدی ،افغان نامه ،چاپ خوشه تھران ،ج 1ص 48 – 2ر.گيرشمن ،ايران از آغاز تا اسالم ،ترجمۀ محمد معين ،چاپ ،15سال 1383تھران،ص 124 - 2احمد علی کھزاد ،تاريخ افغانستان ،جلد 1ص 336 – 330 - 3ھمانجا ،ص 342 غالم محمد غبار ،افغانستان در مسير تاريخ ،ص 40 -5محمد صديق فرھنگ ،افغانستان در پنج قرن اخير ،ص 20ج 1 - 6شاھنامه فردوسی ،متن کامل بر اساس چاپ مسکو ،تھران ، 1377چاپ سوم رجوع شود به جلد اول تاريخ ده جلدی مرتضی راوندی ،تاريخ سه جلدی روزگاران کھن ايران اثر داکتر عبدالحسينزرينکوبف و مقدمه کتاب سه جلدی ونديداد ،تأليف ھاشم رضی . - 7رومن گيرشمن ،ايران از آغاز تا اسالم ،ترجمۀ محمد معين ،نشر انتشارات علمی ،تھران ، 1374ص – 171 179 -8جمعه 13مه بی بی سی سال 2005 - 9احمد علی کھزاد ،تاريخ افغانستان ج 1ص 196 – 10ويل وآويل دورانت ،تاريخ تمدن ،،ترجمۀ 22مترجم ،نشز انتشارات علمی ،تھران فصل اول ،ج، 1ص 460 - 11ابوريحان بيرونی ،آثار الباقيه ،ترجمۀ اکبر دانا سرشت ،چاپ چھارم 1377تھران ،ص 140 – 12ابو الحسن علی بن حسين مسعودی ،مروج الذھب و معادن الجواھر ،ترجمۀ ابولقاسم پاينده ،چاپ 6تھران 1378ص 215 –13محمد بن جرير طبری ،تاريخ طبری ،ترجمۀ ابوالقاسم پاينده ،چاپ 5سال 1357تھران ،ص ص 99 – 14داود بن محمد بناکتی ،تاريخ بنا کتی ،چاپ 2به کوشش جعفر شعار ،انتشارات دانشگاه تھران 1378ص 27 – 15محمد بن خاوند شاه بلخی ،روضته الصفا ،تھذيب و تلخيص دکتر عباس زرياب ،چاپ دوم،ج ، 1375 ، 1 تھران ص 110 محمد بن اسحاق بن نديم ،الفھرست ،ترجمۀ محمد رضا تجدد ،چاپ 1تھران 1381ص 20*} بايد گفت که پژوھشھای باستان شناسی در افغانستان آغاز نشده و اگر کم وبيش صورت گرفته به غارت رفته .يا اگر چيزی غير قابل انتقال وجود داشته جعل نمودند ،ھرگز نخواسته اند که تاريخ کشور ما را پيش از کوشانيان نشان بدھند ،تنديس ھای باميان که را مجسمه ھای بودا معرفی کرده اند ،در حاليکه يکی از اين مجسمه ھا مرد بود ديگر آن زن ،چگونه ميتواند که بودا ھم مرد باشد و ھم زن .برای دريافت معلومات رجوع شود به نوشتۀ اين قلم زير عنوان "بودای باميان يا يک غلط مشھور" در جلد سوم کتاب نام و ننگ س.ر{ **} گفتنی است که من در جلد اول و دوم کتاب نام وننگ از کشفياتی در افغانستان نام برده ام که به وسيلۀ باستان شناسان قدامت آن تا پيش از چھل ھزار سال در درۀ سمنگان تعيين گرديده است ،بر عالوۀ آنکه در جلد دوم آثاری خطی را بيان داشته ام که در دوره ميترايی در کشور ما وجوداشته است .س.ر{ – 17داکتر فرھنگ مھر ،ديدی نو از دينی کھن) فلسفۀ زرتشت( ،چاپ سوم ، 1378چاپ ديبا ،ثبت شده در کتابخانۀ ملی ايران ،ص 115تا 125توأم با منابع و مأخذ ./http://www.satavez.blogfa.com - 18
يادداشت: در زمينۀ اين بحث ،اسناد زياد وجود داشت که نخواستم صرف به دو منظور آنھا را در اين مقال بازنويسی نمايم :يک به دليل آنکه از اطاله سخن کاسته باشم و دو ديگر چون اکثر آن اسناد در کتاب سه جلدی نام و ننگ ذکر است .اگر از آن منبع می نوشتم ،بازآقای عبدالواحد سيدی را مست خشم می نمودم که چرا باز خوانندگان را در کوچه ھای آثار خود سرگردان کرده ام .به ھرحال من از جناب پوھاند رسول رھين مسوؤل سايت "خاوران" و جناب پريانی سر دبير روزنامۀ وزين ماندگار و ديگر رسانه ھا و موسسات دانشی می خواھم که اگر موافق باشند ،ميتوانم کتاب دوم و سوم نام ننگ را در اختيارشان قرار دھم تا آنگونه می خواھند به نشر سپارند .ھمچنان از اکادمی
علوم به ويژه بخش تاريخ آن اگر وجود داشته باشد ،آرزو برده می شود تا نوشته ھا و پژوھشھايی را در خصوص تاريخ کشور در رسانه در نظر بگيرند تا باشد که نسل امروز و فردای ما بتوانند تاريخ سرزمين شان را آنگونه که واقعيت دارد و حقيقت بوده بنويسند و از آن آگاه شوند .