دختری در چنگال عشق و هوس
نوشته :والتر ترابیش ترجمه :محمود تاجبر
کشیش مهربان این نامه را بدان منظور به حضور شریفتان ارسال میدارم که بیاندازه مضطرب هستم .مدت چهار هفته است که از فرانسوا خبری ندارم .او درباره شخصیت و مهربانیهای شما برایم حرفها زده و نامهها نوشته است .به همین دلیل به خود جرأت دادم که به سوی شما روی آورم .شاید بدانید که ما چگونه با هم آشنا شدیم .توی اتوبوس بود .عمهام مریض بود و من داشتم بچهاش را به دهکده خودمان برمیگرداندم .راننده چون عجله داشت ،قبل از اینکه من چمدانهایم را از اتوبوس خارج کنم ،ماشین را روشن کرد و رفت ،ولی فرانسوا با زحمت زیاد آنها را برایم آورد و آن شب را در منزل ما گذراند .روز بعد ،او به سفرش ادامه داد و به دهکده خویش برگشت .همانطوری که میدانید او به خاطر رابطه و اشکاالتی که در این زمینه با یک دختر داشت ،شغلش را از دست داد .از آن موقع به بعد من در (ی) به مدرسه میرفتم .تقریبا ما هر روز برای هم نامه میفرستادیم .از اوایل ماه جوالی او به هیچ کدام از نامههایم پاسخ نداده است! خیلی پریشان هستم .نمیدانم چه کار کنم؟ کمکی از دست شما ساخته است؟ 2جوالی سیسیل سیسیل عزیز خیلی خوشحالم که نامه نوشتید .گرچه ما هنوز همدیگر را ندیدهایم ،ولی احساس میکنم که سالهاست شما را میشناسم .گاهی اوقات حس میکنم شما را از اشخاصی که هر روز میبینم بهتر میشناسم .فرانسوا درباره شما نیز برایم به طور وضوح نوشته و در صحبتهایش خیلی از شما تعریف کرده است .حاال میتوانید متوجه شوید از موقعی که او یک شاگرد مدرسه بود ،چقدر به من نزدیک بود .ما با هم متحد بودیم ،گویی در جنگ بسر میبردیم ...ناراحتی او را با آن دختر ذکر کرده بودید .وقتی که او از شغلش برکنار گردید واقعا از همه چیز مأیوس شده بود .خوشبختانه بالفاصله تمام موضوع را با من در میان گذاشت .همانطوری که میدانید مدت مدیدی با هم مکاتبه داشتیم .دیگر اینکه او از کلیسا به سبب محروم شدن از شرکت در مجالس نومید شده بود .او احساس میکرد که در منجالبی فرو افتاده که دیگر راه نجاتی برایش وجود ندارد .بیاندازه عصبانی و سرگشته شده بود .من در بیم آن بودم که مبادا ایمانش را از دست بدهد .اما معجزهای به وقوع پیوست که عکس این امر اتفاق افتاد .از خدا طلب بخشش نمود .آنچه خدا برایش انجام داده آنقدر عظیم و پرارزش است که از قدرت هیچ انسانی ساخته نبوده و نیست .او خود را در پیشگاه خدا حقیر و کوچک کرد و بدین طریق خدا برایش عظیم و پرجالل شد .او دوباره خود را در بازوان خدا انداخت. به راستی لحظهای شگفتانگیز بود .شما باید سپاسگزار باشید از اینکه با شوهری پیوند زناشویی میبندید که چنین تصمیمی اتخاذ نموده است .او پس از رو به رو شدن با خدا هنگام مراجعت به خانه در حین سفر با شما آشنا شد .آیا شانس بود یا تصادف؟ خدا میداند .هر چه بود برای فرانسوا بیاندازه پرارزش و عزیز بود .این اتفاق نشانه بارزی است بر اینکه با وجود تمام رنگها و نیرنگهای انسانی ،خداوند بزرگ هنوز دوستش دارد و ترکش نکرده است .این امر ایمان او را تقویت کرده دیگر برایش سخت نبود که به خاطر شما به خدا توکل نماید .هنگامی که پدرتان مبلغ 250لیره بابت مهریه از وی مطالبه نمود ،ناگاه وجود این جوان در هم شکست و کاخ امید و آرزویش فرو ریخت و پایه ایمانش متزلزل گردید! بنابراین نامهای آنچنان سوزناک با خشم و نفرت برایم نوشت .نامهای که حالت فرانسوا را توجیه میکرد .شما او را خوب میشناسید .به محض اینکه مانعی سد راهش گردید ناگهان خود را باخته ،ایمان، عشق ،خدا ،کشور ،کلیسا ،مرا و شما را ،دنیا و آخرت را به باد انتقاد و ناسزا میگیرد. اکنون نمونهای از آن نامه را برایتان نقل میکنم« :اینک مرگ را بر زندگی ترجیح میدهم! من مسؤولین امور مملکتی را متهم میکنم ،آنهایی که دسترنج دیگران را میبرند و از بغل بیچارگان نان میخورند و به جای اینکه جلو این ثروتمندان حقناشناس را که زنان را به انحصار خود درمیآورند بگیرند و رسوم پوسیده حیوانی و استثماری را منسوخ نمایند ،پول و مال و ناموس اجتماع را میبلعند! من هیأت دولت و قضات مملکت را متهم میکنم .نفرین بر این حکومت استبدادی و دیکتاتوری که دخترها را با جانوری مجبور به ازدواج میکند و فریاد از دست خانوادههایی که بدین وسیله کسب درآمد مینمایند! من رسوم و عادات و تشریفات را متهم میکنم که مانع ازدواج و توالد و تناسل گشته و به والدین اجازه میدهد که از فرزندانشان بهرهبرداری نمایند! من این عقاید موروثی را متهم میکنم که آزادی افراد ملت و جوانان را به دست پیرهای عوامصفت سپرده است! من این پدرهای بیعار را متهم میکنم که به خاطر تنبلی و تهیه مشروب و سیگار و ...دختران معصوم خویش را میفروشند! من کلیسا را متهم میکنم که به 1
جای راهنمایی و مساعدت و ...مجازاتم کرد! چرا خداوند که خود حافظ پیوند زناشویی است ،طریق ازدواج را نشانم نمیدهد و چرا به من قدرت نمیبخشد که در آن راه گام بردارم؟ اگر ازدواج کردن مستلزم پول داشتن است ،چرا خداوند 250لیره از آسمان برایم نمیندازد؟» این نامه چندی پیش مرقوم شده است و از آن موقع به بعد دیگر از فرانسوا خبری ندارم .سیسیل ،این نامه را بارها خواندهام ،هر وقت که از نو شروع به خواندن آن میکنم ،احساسی در من زنده میشود که این نامه باید پرارزش و عمیقتر از آنچه ما فکر میکنیم باشد .گرچه او جز خودش همه چیز و همه کس را متهم میکند و رفتارش طوری است که گویی اولین شخص و تنها موجودی است که پول مهریه از وی مطالبه شده است .ولی در بحبوحه خشم و غضب و بدبینی ،باز صمیمی و بیریاست .هنگامی که دیگران در زحمت و مشقت میفتند برای او اصال مهم نیست و شاید بیتفاوت باشد! اما همین که خطر کوچکی متوجه خودش شد ،آنچنان دستپاچه و نگران و ناراحت میگردد که گویی همین حاال وی را پای دار میبرند! چه میشود کرد؟ اخالقش اینطور است .باالخره هر چه باشد فرانسوای خودمان است .نامهای که او نوشته نباید بدون جواب بماند .او صریحا همه چیز را اظهار کرده است. در ابتدا ،نامه وی مرا الل و گیج کرده بود و نمیخواستم به این آسانی جوابش را بدهم که مبادا نامهام در این مسأله بغرنج ،مفید نباشد .در ضمن این را هم میدانم که ما اروپاییها تقصیر داریم ،چونکه ما مسبب منسوخ گردیدن آن رسم دیرینه شدیم .همان رسم فرستادن و اهدای گاو و گوسفند که شوهر به عنوان مهریه به خانواده عروس میبخشید ،به وسیله اروپاییها از میان برداشته شد .قبل از اینکه نامه شما برسد ،در فکر آن بودم که جواب او را چگونه بنویسم تا بهتر و مؤثرتر باشد و اقال گرهای از کار بگشاید .سیسیل ،میخواهم از شما خواهش کنم ،میخواهم خواهش کنم که جواب این نامه را شما بنویسید ،چون در حال حاضر کاری که از شما ساخته است از من برنمیآید. بگذارید در جنگ ازدواج شما هم عقیده باشیم .به او نشان دهید که عشق برخالف عقیده اکثر مردم در سرزمین آفریقا ممنوع نمیباشد .نشانش بدهید که آفریقاییها قادرند عاشق بشوند و نیز میتوانند معشوق گردند. حساب سر پول نیست ،بلکه موضوع بسیار جدی بوده و در پیرامون امری حیاتی دور میزند .به وی نشان دهید که عشق متهم نمیکند و تقبیح نمینماید ،بلکه در عوض میجنگد و مبارزه میکند .موضوع دیگری نیز در نامه فرانسوا بود که فراموش کردم ذکر نمایم .میگوید« :من دخترها را متهم میکنم که با مواجه شدن با اینگونه توهینها و جنایات ضد تمدن و انسانی از جمله جهاز و مهریه ،مهر سکوت بر لب میزنند و خودشان را بیتفاوت و بیاراده نشان میدهند .چرا باید به والدینشان آنچنان آزادی دهند که آنها هر کاری دلشان میخواهد بدون چون و چرا در حق آنها بکنند؟» شما قادرید که به این اتهام ،پاسخ صریح دهید .میتوانید به فرانسوا نشان دهید که دخترهایی هم در آفریقا هستند که غیر از آنچه او خیال میکند میباشند .به شما اطمینان دارم و روی شما حساب میکنم. والتر ترابیش 10جوالی کشیش مهربان آنچه از من خواسته بودید ،دیروز انجام دادم و برای نامه فرانسوا پاسخی نوشتم .برای این موضوع مدتی با خودم در جنگ و ستیز بودم .در ابتدا اصال نمیخواستم چنین کاری بکنم ،ولی باالخره دل را به دریا زدم و به تحریر نامه پرداختم .نوشتن نامه بسیار سخت بود و از فرستادن آن هنوز ترس دارم .تمام شب گذشته فکر میکردم که چه کنم. ناگهان این فکر به ذهنم رسید که بهتر است اول نامه را برای شما بفرستم و در صورت صالح دانستن برای فرانسوا ارسال دارم .خواهش میکنم آن را برای خانمتان بخوانید .اگر خانم شما فکر میکند که نامهای باارزش است ،آنگاه خواهم فرستاد .واقعا دشوار است که انسان بخواهد همه چیز را رک و پوست کنده برای کسی بنویسد و در عین حال نخواهد طرف را برنجاند .از جواب نامه هم میترسم ،شاید بهتر است که جمله آخری را حذف کنم ،چونکه خیلی زننده و بیپرده است. سیسیل 15جوالی
2
فرانسوای عزیز من عاشق مرد جوانی هستم که اسمش فرانسواست .تمنا میکنم در موقع خواندن نامه ،خودت را برای یک لحظه دچار شک و تردید نکن .در اولین لحظهای که من تو را در اتوبوس دیدم و تو در حمل چمدانها به خانه کمکم کردی، سخت مجذوبت شدم و به خاطر اینکه شب اول آشنایی فکر اغفال مرا نداشتی ،احساس کردم که بیشتر به سویت کشیده شدهام .حس کردم که تو تنها به خاطر اندام زیبایم به من عالقه نداری ،بلکه به خاطر وجود خودم دوستم میداری .احساس میکردم که مرا برای یک لحظه نمیخواهی ،بلکه طالب آنی که همواره در تمام دوران زندگی از آن تو باشم .نامهای که چندی قبل برای کشیش والتر نگاشته بودی ،وی قسمتی از آن را برایم نوشت .او از من خواست که برایت بنویسم که درباره آن نامه چه عقیدهای دارم .هنگامی که آن نامه را برای اولین بار میخواندم ،برای تو نگران شدم .پی بردم که چرا مدتی از تو خبری به من نرسیده است .فرانسوا ،من تو را خوب درک میکنم .تمام نامههایت را هنوز نگاه داشتهام .هر وقت که آنها را مجددا میخوانم ،میتوانم احساس کنم که مطالبه پدرم چه ضربه هولناکی بر پیکر تو کوبیده است .میدانم که تو شغلت را از دست دادهای .میتوانم احساس کنم که چقدر دوستم داری... شاید حق با تو باشد که کلیسا را متهم تصور کنی .مسلما حق با توست که بگویی بیعدالتی و نابسامانی در کشور ضعیف ما ریشه دوانده است .زمانی که عقاید کهنه با اندیشههای تازه برخورد میکند ،غالبا نتایج مطلوب حاصل نمیگردد .هرگز نباید فراموش کنی آن انقالبی که اروپا را عوض کرد ،بدون شک تمدن ما را نیز دگرگون خواهد نمود .همانطوری که کشیش والتر اظهار داشته از آداب و رسوم سؤاستفاده گردیده ،اما اروپاییها تنها تقصیر ندارند، ما هم مقصریم .مهریه برای دخترها تا حدی اهمیت دارد ،زیرا این امر به ما دخترها نشان میدهد که برای شوهران خود ارزش داریم .باالخره این فکر ما دخترهاست .ما مردی را دوست داریم که حاضر است به خاطر ما پول بدهد ،به خاطر ما بجگند و فداکاری کند و باالخره به خاطر ما پیروز گردد. در آغاز نامه چنین نوشتهام :من عاشق مرد جوانی هستم ،مردی که پیوسته زبان به گله و شکایت نمیگشاید و مردی که همواره میجنگد .متهم کردن چرخ و فلک ،کاری که از پیش نمیبرد .من در آن صورت به تو احترام میگذارم که بر ضد این مظالم بجنگی و در آن زمان تو را دوست دارم که محترم باشی .بدین جهت از تو دعوت میکنم که برای ازدواج با من مبارزه کنی و به خاطر من بجنگی .نمیخواهم در این مبارزه تو را تنها بگذارم ،میخواهم دوش به دوش تو بجنگم ،باز هم حق را به تو میدهم که بگویی دخترها بدون اینکه ارادهای از خود نشان دهند به والدینشان اجازه میدهند که آنها را همانند کاالی تجارتی مورد داد و ستد قرار دهند .از آنها دفاع نمیکنم ،اما سیسیل تو که با تمام ذرات وجودش تو را دوست دارد با همه دخترها تفاوت فاحشی دارد .هر قدر بیشتر نبرد کنیم به همان نسبت از زندگی زناشویی بیشتر لذت میبریم. هر عاملی که بخواهد بین ما جدایی افکند ،مطمئنم که ما را بیشتر به هم نزدیک و متحد میسازد .من میدانم که مشیت الهی این است که ما دو نفر با هم باشیم و از آن یکدیگر گردیم ،اما دلیل دانستن این امر را نمیتوانم تشریح کنم .حتی نمیتوانم برایت توجیه کنم که چگونه بر من الهام شده که پول مورد احتیاج ما نیز فراهم خواهد شد .پدرم هم فکرش را عوض خواهد کرد و تو هم شغلی بدست خواهی آورد .این را به خوبی میدانم و قلبم نیز گواهی میدهد که راهی هست و روزی فرا میرسد که ما آن طریق را خواهیم یافت .خدا برای کمک به ما از آسمان پول نمیاندازد، اما اگر ما دستش را بگیریم ،در تمام مسایل و مشکالت ،قدم به قدم ما را هدایت خواهد کرد .آنچه اکنون ما به آن محتاج هستیم ،پول نیست ،بلکه ایمان و توکل به خدای متعال میباشد .باز هم فریاد برمیآورم که دوستت دارم ...اما فرانسوایی را دوست میدارم که واقعا مرد است نه کهنه ظرفشویی. سیسیل تو 20جوالی سیسیل عزیز نامهای را که به فرانسوا نوشته بودید ،شوهرم بنابه تقاضای شما برایم قرائت کرد ...اما قبل از هر چیز باید بگویم من هرگز خواب آن را هم نمیدیدم که دختری به سن و سال شما بتواند نامهای آنچنان جانگداز بنگارد .بیاندازه خوشم آمد .امیدوارم به زودی وسیلهای فراهم شود تا بتوانیم با هم آشنا شویم .بلی ،تصدیق میکنم که ارشاد و راهنمایی و کمک بدون رنجاندن طرف چقدر دشوار است .اما یک دکتر همیشه نمیتواند با مرهم شفابخش بیمار را تحت معالجه 3
قرار دهد ،گاهی هم مجبور است از کارد جراحی استفاده نماید .در زناشویی نیز هر یک از زوجین پزشک و معالج دیگری میباشد .بنابراین ،آن کسی که قادر است شفا بخشد ،بیمار کردن هم از دستش ساخته است .عشق زمانی جرأت آزار رساندن به خود میدهد که با قضاوت وجدان و صمیمیت آمیخته باشد .عشق میتواند اینچنین بکند و میکند ،زیرا عشق واقعی از احساسات ضعیف و هوس زودگذر ،ناشی نمیگردد .عشق حقیقی از دل حساس و شجاع سرچشمه میگیرد .موضوعی که بیش از همه مرا تحت تأثیر قرار داد این است که توانستهاید ارتباط بین عشق و احترام را درک کنید. مارتین لوتر در تفسیر عبارت «زنا مکن» اینطور مینویسد« :معنی این عبارت چیست؟ ما موظف بر آن هستیم که خداترس و خداپرست باشیم .باید در زندگی زناشویی کامال پاک باشیم .زن و شوهر باید یکدیگر را دوست بدارند و احترام بگذارند ».بین عشق و احترام ارتباط نزدیکی وجود دارد .با وجود این «احترام» مفهوم عمیقتری از آنچه تصور میشود دارد! احترام گذاشتن یعنی در پی چیزی شایسته و باارزش رفتن و آن را یافتن و با آن عشق ورزیدن و خشنود بودن است ،در حالی که دیگران از کشف این جوهر و اکسیر ذیقیمت عاجزند .من معتقدم زنی که واقعا عاشق شوهرش باشد در بدترین شرایط و موقعیت ،چه در زمان ورشکستگی و واماندگی و چه در لحظات شکست و ناکامی ،حتی هنگامی که شوهرش مانند درختی خشکیده که جز چند برگ پالسیده چیزی بر شاخههایش ندارد ،باز دوستش خواهد داشت .اگر زنی در یک چنین موقع ،شوهرش را احترام گذاشت آنگاه نمیشود کتمان حقیقت کرد که وی شوهرش را واقعا دوست ندارد و او را نمیپرستد .از فرستادن نامه نترسید .نامهای واقعا عالی و شگرف بود. خداوند به جرأت و پاکدلی شما برکت میبخشد .هیچگونه ترسی به خود راه مدهید .اگر دل فرانسوا با خشم و غضب سیاه شده ،ولی شوهرم میداند که آن سیاهی را چگونه از قلبش بزداید .فراموش نکنید که در عشق ،خوف نیست. اینگرید ترابیش 25جوالی آقای کشیش سرانجام با تدبیر خاصی خوب موفق شدید که باز هم مرا مجبور به نوشتن کنید ...نامهای را که سیسیل نوشته و شما آن را با پست ارسال داشتهاید ،اکنون به دستم رسید .این نشانه هوش و ذکاوت شماست که برای این منظور از او استفاده کردهاید .معلوم است مرا خوب میشناسید و نکات ضعف مرا خوب میدانید ...اما متأسفانه این نامه ،درست عکس نظر شما مؤثر واقع گردید .او تنها از من انتقاد نمیکند ،بلکه در نامهاش صراحتا توهین هم میکند! من او را یک فرشته میدانستم ،اما فرشتهای که دندانهای تیزش را به من نشان میدهد ...در هر صورت مهم نیست ،اما سر نخ تا حدی به دستم آمده است و خوشحالم که او آن نامه را برایم نوشته است .از آن ظاهر فریبنده و افسونگرش باالخره پرده برداشته شد و دیگر نقطه ابهامی برایم باقی نمانده است .این یأس و حرمان که اینک تمام وجودم را فرا گرفته است ،بیشتر جرأتم میبخشد که خودم را آسانتر به دست سرنوشت و تقدیر بسپارم. به دختر اولی تجاوز کردم ،چونکه مرا مرد به حساب نیاورد! این یکی هم را به این علت ترک میگویم که مرا مرد نمیداند! یادم میآید شما یک بار فرمودید« :گاهی اوقات جرأت واقعی ،گریختن است ».این هم جرأت ...منظور کتاب مقدس در آیات 22و 23در فصل پنجم افسسیان چیست؟ من این آیات را مینویسم تا آقای کشیش زحمت پیدا کردن آنها را به خودشان ندهند .آیه « :22ای زنان ،شوهران خود را اطاعت کنید چنانکه خداوند را ».آیه :23 «زیرا که شوهر سر زن است چنانکه مسیح نیز سر کلیسا و او نجاتدهنده بدن است ».خالصه حاال که او این رویه را با من در پیش گرفته پس وای به روزی که ازدواج کنیم! بعد چه خواهد شد؟ مانند همه مردان آفریقایی ،من همسری میخواهم که از من اطاعت کند و مطیع محض من در هر امری باشد .این چیزی است که کتاب مقدس میگوید: «همچنان که کلیسا مطیع مسیح است ،همچنین زنان نیز شوهران خود را اطاعت کنند ».بحثی بسیار روشن و بدون ابهام است .من دیگر همه چیز را فهمیدهام. متشکرم ،فرانسوا 28جوالی
4
فرانسوای عزیز فکر میکردم که چنین عکسالعملی از خود نشان خواهی داد .فرانسوا ،تو خیلی احمق هستی! بگذار دوباره تکرار کنم ،خیلی احمق! پیش از آنکه سیسیل آن نامه را برایت بفرستد من آن را خوب خواندهام .بنابه خواهش او حتی آن را برای خانمم قرائت کردم .ما پس از خواندن نامه ،آرزو کردیم که ای کاش تمام پدر و مادرها ،پسرها و دخترها نه تنها در آفریقا بلکه در سراسر اروپا آن را میخواندند .آن نامه ،ما را تکان داد .خوب به حرفهایم گوش کن. سیسیل نه یک تکه چوب است و نه یک بچه و یا یک حیوان بارکش که ارادهای از خود نداشته باشد .یک کلفت خانه هم نیست ،بلکه دختری است کامال طبیعی و با احساس .من تو را برای یافتن یک چنین دختری تبریک میگویم .تو نمیتوانی درک کنی که خداوند چه گوهری به تو بخشیده است! هرگز نمیتوانی بفهمی که او چه موجود صمیمی و دوست داشتنی است که تو را دوست دارد. تو پس از یک بار سرسری خواندن آن نامه ،با خشم و غضب برایم نامه مینویسی .نباید این کار را میکردی ،بلکه باید اقال یک شب در اطراف آن تفکر میکردی .سفارش میکنم باز هم آن نامه را عمیقا مطالعه کنی .آیا میفهمی نوشتن آن نامه برای سیسیل چقدر دشوار و مشقتبار بود؟ اگر او چند کلمه نوشته که به مذاق تو خوش نیامد ،فقط به خاطر آن است که تو را دوست دارد .آیا نمیدانی که عشق کور نیست ،بلکه عشق بصیر و بیناست؟ عشق تمام نکتههای ضعف و عیبهای طرف را میبینید ،ولی با همه ضعفها و زشتیها ،باز هم شخص مقابل را دوست دارد .در یکی از نامههایت از من خواستی که برایت بنویسم چطور انسان واقعا عاشق میشود .من نیز پاسخ دادم« :هنگامی که با مواجه شدن با کوتاهیها و ضعفهای طرف مقابل ،شخص عاشق عقبنشینی نمیکند .گرچه از ضعفها و تقصیرهای او خوشش نمیآید ،ولی با تمام این اوصاف ،وی را با همه بدیهایش دوست میدارد و نسبت به او احساس مسؤولیت میکند ».این امر در سیسیل صادق است .او از ضعفها و قصورهایت ،خوشحال نیست ،اما چون تو را دوست دارد، مجبور است که تو را با تمام عیوبت بپذیرد .حاال به جای اینکه تو سپاسگزار باشی ،برای ما عصبانی میشوی؟ آیا تاکنون درباره خطاها و عیبهایت هیچ فکر کردهای؟ آیا کسی پیدا میشود که از تمام خطاها و عیوب ،مبرا باشد؟ بیا کمی صداقت از خودت نشان بده .آنچه سیسیل گفت ،بدون شک صحت دارد .تنها اشکال کار تو در اینجاست که خودت را خیلی زود به دست حوادث میسپاری .من میدانم که انتقاد ،انسان را میرنجاند مخصوصا انتقادی که بر مبنای صحیح باشد ،چونکه حرف حق همیشه تلخ بوده است .در این موارد همه ما احساساتی هستیم .یک مرد در موقعی احساساتش شدیدتر میشود که مورد انتقاد یک زن قرار گیرد .در کشور ما هم همین طور است ،اما فکر میکنم که آفریقاییها حتی تحملش را هم ندارند به دلیل اینکه حقوق زن و مرد را مساوی نمیدانند و به یک چشم نگاه نمیکنند .اگر جوانان اجتماع ،انتقاد بجایی کنند قابل قبول نیست ،چونکه هنوز صغیرند روی همین اصل است که اغلب پیوندهای زناشویی توخالی و سست بنیاد است. یکی از دوستانم قبل از اینکه ازدواج کند ،نامهای برای نامزدش مینویسد و برای وی شرح میدهد که از همسر آیندهاش چه انتظاراتی دارد .از آن نامه مفصل ،فقط چند جمله را برایت در اینجا مینویسم .اولین جمله این بود« :از همسر آیندهام ،انتظار دارم که صادقانه از من انتقاد کند ».سپس ادامه داده اینطور مینویسد« :هنگامی که او از من نومید و مأیوس شود ،نباید قوت قلب خود را از دست بدهد .همواره باید کمکم کند تا بر ضعفهایم غالب شوم ».آیا میفهمی؟ آنچه او میخواهد این است که او یک کلفت خانه نیست .او نیازمند کسی است که شریک زندگی وی بوده و به تساوی در کنارش قرار گیرد تا با هم بتوانند در مقابل خدا بایستند .با چنین شریکی میشود «یک تن» بود ،آن هم به معنی واقعی که آغاز یک زندگی نوین و سعادتبخش باشد .حاال میرسیم سر موضوع رساله به افسسیان فصل پنجم .اگر قرار است ما فقط چند آیه منتخب برای اثبات ادعاهای خود برگزینیم ،آن وقت بهتر است که کمی دست نگه داریم .آیههای کتاب مقدس ،مهر وزراتخانه نیست که گواهی بر کارهای ما باشد و ما هم فریاد برآوریم که ای مردم ببینید ،حتی خدا با من موافق است. کالم خدا همچون گرزی است که صخرههای عظیم را در هم میشکند و همچون شمشیری است که ما را مجروح میکند ،قطعه قطعه مینماید ،به ما شکل میبخشد ،ما را عوض میکند و باالخره ما را به مبارزه میطلبد .به آیات 24 -22اشاره کردی ،چونکه به نفع تو بود ،ولی به آیه 21چون با نظرت موافق نبود ،توجهی نداشتی! خیلی متشکرم که این آیات را برایم رونویس کردی ،ولی برای اینکه به آیه 21نگاه دیگری بکنم ،کتاب مقدس خود را باز کردم. 5
آیه 21اطاعت متقابل را تأکید میکند و میگوید« :همدیگر را در خداپرستی اطاعت کنید ».آیاتی را که اشاره کردی متعاقب آن میآید و آیه 25نیز اشاره به شوهران است .به این آیه توجه نداشتی که میگوید« :ای شوهران ،زنان خود را محبت نمایید چنانکه مسیح کلیسا را محبت نمود و خویشتن را برای آن داد ».واقعا جملهای بس عمیق است. یک عمر فکر کردن دربارهاش ،باز هم کافی نیست که انسان به ژرفنای مفهوم آن راه یابد .چگونه مسیح کلیسایش را محبت کرد؟ با خدماتش و با مساعی خود برای کلیسا کار کرد .او کلیسا را شفا میداد ،تسلی میبخشید و پاک میکرد. کلیسا همه چیز مسیح بود و او همه چیزش را برای آن داد ،حتی جانش را. حاال متوجه میشوی که کالم خدا چون شمشیری است که میبرد و مجروح میکند؟ مسیح آنطور نبود که ما مردها میخواهیم باشیم .ما میخواهیم رئیس کل یا یک فرمانروا باشیم و انتظار داریم که همه ،ما را خدمت و اطاعت کنند. مسیح اینطور نبود ،او غالم و خادم کلیسای خود شد .او در عین حال که رأس و سر کلیسا بود غالمی و خدمت کلیسا را هم میکرد .همچنین تو که سر خانواده میباشی در مقام مقایسه ،غالم او هستی .حتی تا زمانی که کلیسا مطیع مسیح نبوده و چون زمان حاضر راه خودش را پیش گرفته بود ،باز هم مسیح برای آن غالمی میکرد .از کلیسا خیلی میشود انتقاد کرد ،من هم میتوانم .اگر تیرگیها و اختالفات آن را در نظر بیاوری ،کلیسا در نظرت مقبول نمیآید ،اما این همان کلیسایی بوده که مسیح آن را محبت کرد و برای آن جان داد .به وسیله محبت او بود که کلیسا الیق و شایسته محبت ما گردید. اگر کلیسا از مسیح متابعت میکند ،برای این است که به این امر اعتقاد دارد نه اینکه کسی مجبورش میکند .خودش میخواهد ،همانطوری که بدنی بدون سر نمیتواند زنده بماند .ادامه حیات برای کلیسا نیز بدون مسیح غیرممکن است .آیا این را میتوانی درک کنی که سیسیل فقط یک چیز میخواهد و آن هم تعلق داشتن به تو همانند سری که به یک بدن تعلق دارد؟ او با انتقادهایش میخواهد به این درجه و مقام نائل آید که تو چون شاه باشی و او مسرورانه در پی اطاعت تو باشد .به همین علت از تو تقاضا میکند که به خاطرش بجنگی همانطوری که مسیح برای کلیسایش نبرد کرد .مبارزه تو به خاطر او به منزله خدمتی است به وی .جرأت واقعی در این موقعیت ،گریختن نیست ،بلکه حالت طبیعی یافتن ،شهامت و استقامت است .هر چه زودتر باید به (ی) بروی و با سیسیل حرف بزنی. دوستدار تو ،والتر ترابیش 3آگوست آقای عزیز باز هم سر به سر ما میگذاری؟ اگر شما را خوب نمیشناختم ،آن نامهها را پاره پاره میکردم .میخواهید چه بگویم؟ به هر حال موعظه خوبی بود! متأسفم که شما طوری به حول و حوش نظر میاندازید که گویی یک پایتان در زمین و پای دیگر در آسمان است .حرفهای شما یک ذره از شدت ناراحتی و مشکالت من نکاست! تنها پیشنهادی که جنبه عملی داشت و اجرای آن هم برای من امکانپذیر است در سطر آخر ،مرقوم بود .آخر من چطور میتوانم با سیسیل مالقات کنم؟ اگر بعد از تعطیل شدن مدرسه به سراغش بروم ،میدانید چه میشود؟ همین موقع است که شیپور بدگویی در سرتاسر شهر به صدا درآید و شایعات نفرتانگیزی در همه جا پخش گردد .به عالوه ،سیسیل حاال با داییاش زندگی میکند .توی یک پارک بزرگ که حتی نمونهاش در شهر نیست .من جرأت نمیکنم در آنجا پا بگذارم ،به عالوه اتومبیلی ندارم .اگر اتومبیل داشتم ،مسلما پول هم داشتم و آن وقت میتوانستم عروسی کنم. شما از پول اصال یک کلمه هم نمیگویید! فقط حرفهای شما در اطراف عشق دور میزند ،اما پول و عشق از قدیم، دوستان ندیمند! فقط آنهایی میتوانند ازدواج کنند که پول داشته باشند! به همین جهت است که به پول احتیاج دارم و پول را هنگامی میتوانم به دست آورم که شاغل کاری باشم .قبال معلم یکی از آموزشگاههای کلیسا بودم ،ولی از بخت بد ،کلیسا هم مرا اخراج کرد .در ضمن میخواستم این را بگویم که اگر مسیح سر کلیساست و کلیسا هم بدن او و هر دو یکی هستند ،پس چطور چنین چیزی امکان دارد که مسیح از گناهانم درمیگذرد ،ولی کلیسا مرا عفو نمینماید؟ دیگر اینکه من شخصا مخارجم را متحمل میشوم ،ولی اغلب جوانان ،پدر یا فامیلی دارند که آنها را اداره میکنند. اکنون وضع رقتبار خودم را از ابتدا برایتان شرح میدهم« :پدربزرگم سه پسر داشت :تونی ،موئیز و اتو .تونی پسر بزرگتر مسیحی نبود ،چونکه دو همسر داشت! موئیز پسر وسطی مبشر بود که یک زن داشت و از او صاحب چهار فرزند شد که دو تا از آنها پسر بودند .اتو برادر کوچکتر فقط دارای یک همسر بنام مارتا بود که از او پسری بنام 6
جکس داشت .اتو مرد و مارتا بیوه شد .زنها در آفریقا به راستی سرنوشت شومی دارند .آن وقت سیسیل میگوید که «مهریه برایش ارزش دارد» از این مقوله بگذریم ...اگر زنی فوت کند ،اتفاق مهمی برای شوهرش به وقوع نپیوسته است .او فقط تکهای از «اموالش» را از دست داده است و در صورت لزوم ،میتواند مال بهتری بدست آورد! اما یک بیوه زن که شوهر خود را از کف داده است ،دیگر پناهگاهی برایش وجود ندارد! اینک مارتا بیوهای بود که با کودکش جکس تنها مانده بود .ظاهرا موئیز ،برادر بعدی میبایست جای اتو را پر کند و مارتا ازدواج نماید! اما این کار امکان نداشت ،زیرا او یک مسیحی بود و به عالوه جزو یکی از مبشرین به حساب میآمد .مطابق قانون کلیسا او اجازه داشت که فقط یک همسر برگزیند .خیلی مشکل است .قانون و عقاید موروثی ما عادالنهتر است .چونکه موئیز یک مبشر بود ،بنابراین جرأت نداشت که عدالت را بجا آورد! موئیز آن بچه ده ساله را به خانه خویش برد و به مدرسه گذاشت .این آخرین کمکی بود که از دستش برمیآمد. بنابراین مارتا به طرف تونی کشیده شد و به عقد وی درآمد .تونی از ابتدا از او متنفر بود و به همان نسبت از مسیحیت منزجر بود .تونی از مارتا دوری میکرد ،او را نادیده میگرفت ،اذیتش مینمود و عذابش میداد! برایش لباس و کفش نمیخرید! آلونکی برایش تهیه نمیکرد که در آنجا غذا بپزد و حتی یک قالب صابون برایش نمیخرید ،با وجود این مارتا از او صاحب یک بچه شد که آن بچه من هستم .تونی قبل از تولد من از زن دومش صاحب یک بچه شده بود که او تنها کودک دلخواه وی بود .او مرا هرگز به عنوان فرزندش نمیشناخت .فقط مادرم بود که از من توجه میکرد. من بچه کثیف و منفوری بودم .چون مادرم صابون نداشت که مرا شستشو کند ،بنابراین به بیماری جلدی دچار شدم. چون مادرم استطاعت نداشت که برایم لباس تهیه کند ،من از رفتن به مدرسه خجالت میکشیدم .باالخره از مدرسه فرار کردم و مدتی به ولگردی گذراندم تا اینکه به آموزشگاه میسیون راه یافتم .آنجا بود که با شما آشنا شدم و شما زندگی مرا از آن زمان به بعد خوب میدانید. حاال درک میکنید که چرا هیچگونه انتظار کمکی از خانوادهام ندارم؟ تا زمانی که پدرم زنده است ،من مرده به حساب میآیم ،مخصوصا حاال که مسیحی هستم .عمویم موئیز مخارج برادر ناتنیام جکس را متقبل شد و غیر از او نیز چهار فرزند دیگر دارد .مادرم باقی میماند که او هم با آن باغ کوچک فقط میتواند خودش را اداره کند .از ارثیه هم امیدی ندارم .حتی اگر فرزند دلبند پدرم بمیرد ،تازه برادر ناتنیام و دو پسر موئیز بر من مقدم هستند .حاال شما به من سفارش میکنید که به دیدن سیسیل بروم! با دستهای خالی؟ نه ،نه ،هرگز! جوان سرگردان ،فرانسوا 14آگوست فرانسوای عزیز تشکر میکنم که تمام داستانت را برایم نوشتی .تقریبا ده سال است که ما با هم آشنا هستیم ،پس چطور شد که حتی کلمهای از این حرفها به میان نیامده است؟ نمیدانم چه بگویم ...نامهات به من نشان داد که ما میسیونرها واقعا چه مبشرین بدبخت و فلکزدهای هستیم! خوب یادم میآید که تو ده سال پیش نزد من آمدی و گفتی پدرت به تو و مادرت عالقهای نشان نمیدهد! اما من شهامت نداشتم که قدری درد و رنج را بر خود متحمل شوم و با تو بیشتر در این باره سخن گویم .بدون اینکه سؤال دیگری بنمایم ،یک راست به اقامتگاه خود هدایتت کردم .ما گاهی مرتکب اینگونه اشتباهات میشویم ،چون دل ما نمیخواهد تمام جزئیات را بدانیم .بنابراین سؤال هم نمیکنیم ،زیرا میترسیم که مبادا دلسوزی نسبت به دیگران قلب ما را واقعا آتش زند و بسوزاند! ما میسیونرها فکر میکنیم که تنها با مسافرت کردن به آفریقا ،کارها را به حد کافی اصالح کردهایم .درست است که ما هر روز اشخاصی را میبینیم و با هم مصاحبت داریم ،ولی در واقع دیواری بین ما کشیده شده و ما را از هم جدا کرده است. ما در حقیقت آنقدر تنبل هستیم که میل نداریم خودمان را به جای شما قرار دهیم و امور را از دیدگاه شما بنگریم! به جای این عمل ،چشمهای خود را میبندیم و با صدای رسا انجیل را چون یک قانون موعظه میکنیم .مثل کسی که گلولهای از طپانچه خالی کند ،ولی در حین خالی کردن چشمهایش را ببندد و نداند چه کسی را هدف گرفته و میخواهد چه کسی را بزند! اگر با تیری که رها کرده ،مادر و کودکی را از پای درآورد باز دلش نمیخواهد چیزی بداند! مسیح از این قبیل مبشرین چقدر احساس شرمندگی خواهد کرد .هنگامی که نامهات را میخواندم ،پیش مسیح و وجدان خود احساس خجلت میکردم .ما خیلی سنگدل هستیم و به همان نسبت تنبل و بیاراده در فکر کردن .البته 7
کسی که بیش از یک همسر داشته باشد از کلیسا باید محروم گردد .هر گونه جوابی که برای حل مشکالت پیدا گردد، نمیشود گفت که در واقع پاسخ مسایل و مشکالت همه مردم است .ما نمیتوانیم بگوییم این امر برای همه مردم سودمند است و آن کار برای هر کس زیان دارد .عشق تنبل و بیعار نیست .ما باید زحمات و رنجها را متحمل شویم و باید عملهای پرکار برای عشق باشیم .باید در هر کاری در جستجوی اراده خدا باشیم .خواهش میکنم از اینکه تو را به حال خود باقی گذاشتم و سؤال بیشتری نکردم ،مرا عفو کن .با وجود این از نامهات دو چیز برایم خوب آشکار شد .اوال تعدد زوجات ،حل مسأله زندگی زناشویی نیست .حاال این را خودت از من بهتر میدانی ،چونکه در گیرودار زندگی باالخره تجربه آموختهای .اگر یادت باشد در یکی از نامههایت از من سؤال کردی که آیا امکان دارد یک مرد در آن واحد چند زن را دوست بدارد؟ حاال میبینی که اصال امکان ندارد ،زیرا هیچگونه عشق واقعی و همبستگی نزدیک و شخصی بین مرد و همسرانش وجود نخواهد داشت .اگر مرد همسر دلخواهش را بیش از زنهای دیگر توجه کند ،خوب ببین که چه ناراحتیها و دؤیتها در خانواده پیدا میشود :حسادت ،تنفر و انزجار ،خانه را بر سر خانهنشینان خراب میکند! کتاب مقدس هم در این موضوع به طور وضوح بحث میکند. اگر تصور کنی که آن پسر دلبند پدرت مرده است ،چه جنگ و ستیزی که روی نخواهد داد! در این وقت چه کسی قادر است که بتواند این کالف سر در گم را بگشاید و قضاوت کند چه کسی بیشتر حق دارد؟ جنگی بین برادران تنی و برادران ناتنی و پسر عموها روی خواهد داد که آدم آرزو میکند هرگز با چنان منظرهای رو به رو نگردد .دومین موضوعی که از نامهات استنباط میشود این است که خداوند برای تو نقشهای داشته است .با وجود تمام اغتشاشات خانوادگی ،با وجود نابسامانی کارها در میسیون و کلیسا و با تمام پیچیدگیها ،او تو را به سوی ملکوت خود میخواند. خدا در تمام گوشههای زندگی تو بوده است .در تحملهای مادرت ،در فقدان محبت پدرت ،باز هم خداوند وجود داشته است .او بود که ما را با هم آشنا کرد .او تو را نجات داد و تو را به سوی سیسیل هدایت کرد .چه کارهای عظیمی است که آفریدگار ما نکرده است؟ گفتی که در نامه خود موضوعی عملی مطرح نکردهام .من که نمیتوانم بیش از آنچه خدا به من آموخته و نشان داده برایت بنویسم .غالبا خداوند حل نهایی مسایل را به ما نشان نمیدهد ،بلکه طریقی را به ما مینمایاند که در آن راه گام برداریم. در مزمور 119چنین میخوانیم« :کالمت برای پاهای من چراغ و برای راههای من نور است ».خداوند قول نمیدهد که نور را در تمام راه جلوی ما بتاباند ،بلکه وعده او یک چراغ است ،چراغی که جز چند قدمی تمام راه را روشن نخواهد کرد .اولین قدمی که در نور این چراغ باید برداری ،همان پیدا کردن شغل است .خوشحالم که کمی به خود اندیشیدی. پیشنهاد میکنم که به دیدن کشیش عاموس بروی و تقاضا کنی که در صورت امکان استخدامت کند .من نیز نامهای به او مینویسم و از او خواهش خواهم کرد که با پدر سیسیل در آن موضوع صحبت کند .حاال عملی هست؟ بار دیگر تکرار میکنم ،شک و تردید را رها کن ،باید با سیسیل صحبت کنی .پریشان نباش که چطو میتوانی او را مالقات کنی. یک زن با قلبش فکر میکند ،نه با مغزش و غالبا در کارهای عملی ،فکری به ذهن زن میرسد که هرگز به خاطر مرد خطور نمیکند .به سیسیل اطمینان داشته باش .عشق رؤیایی است شیرین و دلپذیر. دوست تو ،والتر ترابیش 20آگوست سیسیل عزیز فرانسوا دوباره برایم نامه نوشته است .باالخره از آن تاری که دورش تنیده بود بیرون آمد .آن نامه دلانگیز تو بود که موفق شد او را از دنیای تاریکش خارج کند .اکنون آماده باش .وقتی که مدرسهها شروع شد ،امکان آن هست که بعد از ظهرها به دیدن تو آید ،حاال وقت خوبی است که تصمیم بگیری با هم به کجا روید تا بتوانید در صلح و آرامش بیشتری با هم گفتگو کنید... دوستدار تو والتر ترابیش 25آگوست جناب آقای کشیش عاموس امروز این نامه را درمورد فرانسوا برایتان مینویسم .داستان او را خوب میدانید و اطالع دارید که من او را تعمید دادم .بعد معلم آموزشگاه شد و من معتقدم که در انجام وظیفه نیز کوشا و صادق بوده است .آنگاه در نتیجه نادانی و 8
وسوسه شیطان در اثر تماس با یک دختر گمراه ،دچار گرفتاریهایی میگردد .این موضوع او را بین بچههای مدرسه شرمنده و انگشتنما کرده است .من شخصا بر آن عقیدهام که دامی در کار بوده است! این واقعه موجب شد که از آموزشگاه اخراج گردد و برای شش ماه از شرکت در عشای ربانی کلیسا محروم شود .او موضوع را به وسیله نامه برایم شرح داده است .چند نسخه از نامههای او را در جوف پاکت قرار میدهم که از واقعه اطالع بیشتری حاصل کنید .مکاتبات بین من و او ادامه داشت تا همدیگر را دیدیم و من فرصتی یافتم که با او بیشتر گفتگو کنم و در این راه کمک و نصیحتش نمایم .این امر منجر به واقعه عمیقتری که اعتراف و توبه باشد ،گردید .نمیتوانم همه چیز را برایتان فاش کنم ،چون اسراری هست که باید پوشیده بماند .من چون یک قاضی عادل ،شهادت میدهم که او در توبه کردن جدی و حتی بخشش خدا را پذیرفته است و در همان هنگام بود که به هدایت روحالقدس به خود جرأت داد که زندگی را از سر نو شروع کند. در این تصمیم نوین ،ما موظف هستیم که در کنار او بایستیم و مددکار وی باشیم .شما بهتر میدانید که غالبا پس از چنین دگرگونی ،خصوصا که با صمیمیت و صفای خاطر توأم باشد ،باز وسوسههای زیادی انسان را تهدید میکند .به نظر میرسد که شیطان همواره در پی آن است تا به اشخاصی که در دل خود چنین تصمیماتی اتخاذ میکنند ،حمله نماید .به این دلیل باید وظیفه خود بدانیم که محبت برادرانه خود را به فرانسوا که گامهایی در زندگی جدید برداشته، نشان دهیم .در ابتدا میخواهم تقاضا کنم که به او اجازه دهید تا در عشای مقدس ربانی شرکت جوید .تا آنجایی که من اطالع دارم ،شرکت در این رسم مذهبی برای کسانی ممنوع است که با وجود اخطار و توبه ،باز هم در انظار عمومی ،مرتکب خالف و گناه میشوند .دلیلی برای این امر نمیبینم که اگر شخصی اعتراف کرده و از گناهانش توبه نموده ،ولی باز تحت مقررات و تنبیههای انضباطی کلیسا قرار گیرد! بلکه برعکس من به عنوان یک کشیش ،فرانسوا را تشویق میکنم که در مجلس بعدی شرکت کند .بعد از این شکست و تحقیر شاید برای اولین بار او تجربه و حس کند که شراکت عیسای مسیح با گناهکاران چگونه است. هرگاه ما گناهکارانی را که توبه کردهاند از عشای مقدس یا شام خداوند محروم کنیم ،آنگاه درست برعکس همه چیز رفتار کردهایم .ما میخواهیم خود را مانند آن دسته از مردم نشان دهیم که وانمود میکنند هرگز گناه نکردهاند و اصال دچار عصیان نگردیدهاند! بدون شک داستان پسر گمشده را پس از گذراندن زندگی نکبتبار با روسپیها و رو به رو شدن با فقر و بدبختی به خاطر دارید .هنگامی که به خانه پدرش برگشت ،پدرش نگفت که باید شش ماه پشت در خانه به انتظار بایستد تا معلوم شود که توبهاش واقعی بوده یا خیر! بلکه وی را در آغوش کشیده بالفاصله او را همچون فرزند گمشدهای که اینک پیدا شده باز پذیرفت و برای اظهار خوشی و شادمانی و بخشش ،جشنی برای او ترتیب داد .یهودیان بدان دلیل از کارهای عیسی عصبانی و ناراحت بودند که چرا با گناهکاران آمیزش و دوستی دارد .آنها این امر را بیحرمتی و کفر میدانستند و به همین علت ،عیسی را مصلوب کردند .من از خود سؤال میکنم آیا ما هم عصبانی و ناراحت نمیشویم هنگامی که از رفتن گناهکاران به سوی عیسی ،ممانعت میکنیم؟ آیا ما هم عیسی را دوباره ،مصلوب نمیکنیم؟ اشکال واقعی فرانسوا در اینجاست .او برایم مینویسد« :مسیح مرا عفو کرده است ،اما کلیسا نه! آیا عیسی و کلیسا از هم جدا هستند؟» فکر میکنید که استخدام مجدد فرانسوا در آموزشگاه امکان دارد؟ در صورت امکان این امر نشان میدهد که نه شریعت ،بلکه انجیل واقعی و نه مجازات بلکه بخشش الهی در کلیسا فرمانروایی میکند .دلیلی برای اقامه این امر دارم .فرانسوا تازگی با دختری آشنا شده و میدانم که آنها واقعا همدیگر را دوست دارند و برای هم ارزش حقیقی قائلند .اشکال دیگر فرانسوا این است که او خانوادهای ندارد تا مخارج او را متحمل شود و از طرفی، اشکال مهریه گره دیگری بر گرهها افزوده است .حتما از اوضاع مردم و رسوم و عادات آفریقاییها باخبر هستید .پدر دختر مبلغ 250لیره از فرانسوا بابت مهریه مطالبه کرده است! به قول فرانسوا حاال این اول کار است .آیا برای شما امکان دارد که از این خانواده دیدن کنید؟ چون شما آفریقایی هستید ،پس بهتر میتوانید در این امور دخالت کنید و از من بهتر میتوانید قضاوت نمایید .در هر صورت تقاضا میکنم که مرا از نظر و عقیده خود مطلع گردانید. دوست صمیمی شما ،والتر ترابیش 29آگوست
9
آقای کشیش والتر ما همدیگر را دیدیم مثل اینکه برای اولین بار با سیسیل آشنا میشدم .همه چیز به کلی عوض شده بود .چهار هفته بود که در دهکده کوچکی نزد مادرم زندگی میکردم .در خالل روز ،ساعتها میان کلبه سایه روشن مینشستم و به سیسیل فکر میکردم .به تصویرهایی که روی دیوار نصب بود ،خیره میشدم .آنقدر به آنها چشم دوخته بودم که گویی با من حرف میزدند و اندرزم میدادند! اما همواره ساکت و صامت بودند .سرانجام طاقت نگاه کردن از من سلب میشد و در عین گمگشتگی به دنیای ساختگی خود پناه میبردم! اینک دیوارهای دنیای خیالی ،در هم شکسته است .ظاهرا هیچ چیز عوض نشده ،ولی در همه جا آزادی مشاهده میگردد .همانطوری که در گذشته فقیر و بیچیز بودم ،حاال هم همانم! فقط یک اتفاق به وقوع پیوسته و آن هم این است که ما باز همدیگر را دیدهایم .یکی از دوستانم مرا با ماشین خود به آنجا برد .او میخواست عصر همان روز برگردد و با این ترتیب ،من دو سه ساعت بیشتر وقت نداشتم. دم در خروجی مدرسه به انتظار ایستادم .شاگردان ،پسرها و دخترها دسته دسته از مدرسه بیرون میرفتند ،اما اثری از سیسیل نبود .دقایق سخت و پردلهرهای را میگذراندم .ناگاه او را دیدم ،آخرین شاگردی بود که مدرسه را ترک میگفت .او مرا قبال دیده بود و ناچار صبر کرده بود تا همه شاگردان بروند و بعد به دیدنم شتافت .نگاهی به من نکرد، فقط دستهایش را از هم باز و دراز کرد و مرا در بازوانش طلبید .من دستهایش را گرفتم و چون ایام گذشته به هم سالم کردیم .مثل اینکه لحظاتی طوالنی در انتظار من بود .گفت دو جای خوب سراغ دارم یا میتوانیم به «ردانکی» برویم و یا به کلیسای کاتولیکها که درش همیشه باز است .کلیسای کاتولیکها را ترجیح دادم ،چونکه پولی برای خرج کردن در رستوران نداشتم .پیاده حرکت کردیم و نیم ساعت طول کشید تا به آنجا رسیدیم .اول من داخل کلیسا شدم و بعد از چند دقیقه او به دنبالم آمد .هیچ کس تصور نمیکرد که ما با هم میباشیم .هرگز فکرش را هم نمیکردم که به کلیسای کاتولیک بروم ،محیطی باز و دلانگیز بود .از خود پرسیدم چرا در کلیساهای پروتستان همیشه بسته است. روی نیمکتی در پشت یکی از شاهزادهها نشستیم و به همدیگر اصال نگاه نمیکردیم .سرمان پایین بود و هر یک در عالم مخصوص به خود تفکر میکردیم .اگر از من سؤال کنید که درباره چه چیزهایی حرف زدیم ،نمیتوانم جوابی بگویم ،زیرا اصوال کلمهای بین ما رد و بدل نشد .فقط او گفت خوشحالم که آمدی ،من هم گفتم برای آن نامه متشکرم. واقعا دلم میخواست که درباره موضوعهای مختلف با هم حرف بزنیم .قبال در نظر داشتم که او را توبیخ و سرزنش کنم و از خود دفاع نمایم ،اما همین که او را دیدم ،این افکار مثل اینکه بخار شد و به هوا رفت .هر دو خاموش بودیم! نمیدانم این سکوت و خاموشی چقدر طول کشید! وقت مثل باد میگذشت .اشتباه نکنید ،این سکوت و خاموشی از لجاجت سرچشمه نمیگرفت .این سکوت ،رضای دل هر دوی ما بود .این سکوت ما را به هم نزدیکتر میکرد و رشته عشق و امید ما را محکمتر میساخت .برای من چقدر سهل و آسان بود که به دختری بگویم تو را دوست دارم برای اینکه بتوانم او را تصاحب کنم و با او تفریح و معاشقه نمایم و از او لذت بجویم .هنگامی که با سیسیل بودم ،میبایست این حرف را بزنم ،اما قدرت نداشتم که دهانم را باز کنم .گویی کلمات آنقدر کوچک و حقیر و آنقدر فرسوده و ناتوان به نظر میآمدند که دل اجازه آن را نمیداد که سخنی از دهان برآید. باز هم ساکت بودیم ،حرف نمیزدیم و بدون اینکه کلمهای از دهانمان خارج شود ،هر دو میدانستیم که یکدیگر را سخت دوست داریم .این احساس آنقدر در دل ما عمیق و سوزناک بود که گویی دردی شیرین و رنجی شادیآفرین را متحمل میشویم .زیباترین ساعات زندگیام در آن لحظات بود .هیچ کس بدون گذراندن چنان دقایق هرگز قادر نیست که عمق عشق را بداند و طعم آن را بچشد و تجربه کند .آن لحظات آنچنان دلپذیر و رؤیایی بود که گویی ما از دیرباز همدیگر را میشناسیم و از گذشتههای دور به یکدیگر تعلق داریم .پنداری که ما دو موجودی بودیم که در هم آمیخته و شخص واحدی را تشکیل دادهایم ،چنانکه او قسمتی از وجود من باشد و من تکهای از جان او .گویی هیچ نیرویی قدرت نداشت ما را از هم جدا کند ،نه پدر ،نه مادر ،نه قانون ،نه رسومات و نه کلیسا. پس از مدتی به خاطرم رسید که هنوز در کلیسا هستم .احساس کردم که هر دو در حضور آفریدگار ایستادهایم و با یکدیگر پیمان میبندیم و برای زندگی آینده قول وفاداری به هم میدهیم .دستهایم روی دستهایش لغزید و برای مدتی دستهای لطیفش توی دستهای من بود .حاال از شما میپرسم دیگر چه چیز مورد احتیاج است؟ آیا دیگر همه 10
چیز تمام نشده است؟ آیا واقعا همه چیز باید از ساعت جشن عروسی آغاز گردد؟ ما که در نامزدی با هم عهد بستیم که تا آخر عمر از آن یکدیگر باشیم ،آیا زندگی زناشویی از آن وقت به بعد شروع نگردیده است؟ آن لحظه که از هم خداحافظی میکردیم هرگز از یادم نمیرود ،مثل اینکه خواب میدیدم .او به من گفت که باز هم به دیدنش بروم و من گفتم عقب کار میگردم .آنگاه یکی پس از دیگری کلیسا را ترک گفتیم و مسیر مختلفی را در پیش گرفتیم. ناراحت و نگران ،فرانسوا 10سپتامبر فرانسوای عزیز تمام شب را گریستم ،خوابم نمیبرد .خودم را واجب سرزنش میدانم ،چونکه با تو صحبت نکردم .قلب من پر از گفتنیها بود .خیلی حرفها بود که میخواستم به تو بگویم و هر چه در دلم بود پیش تو خالی کنم ،اما نمیتوانستم، میترسیدم .حتما شاید فکر کنید که من نسبت به تو بیتفاوت و خونسرد بوده ،بنابراین توجهی به تو نکردهام .خواهش میکنم اشتباه نکنی .من از خوشحالی ،قدرت تکلم خود را از دست داده بودم .من هیچ کس را جز تو ندارم. صمیمی تو ،سیسیل 16سپتامبر جان و دل من ،سیسیل عزیزم سیسیل ،چرا گریه کردی؟ خواهش میکنم دیگر گریه نکن .من تو را درک میکنم ،خوب هم تو را درک میکنم .خیر احتیاج نیست که متأسف باشی و بترسی .تا زمانی که من زنده هستم تو نباید بترسی .همه تقصیر من بود، من باید زبان میگشودم .من باید از تو سؤال میکردم ،اما چه کنم ،من هم قدرت حرف زدن نداشتم .در شگفت بودم که در برخورد با تو ،چگونه مرا پذیرفتی و چطور همه چیز را آماده کرده بودی .آنگاه روی نیمکت در کنارم نشستی، پنداری از دیرباز ،مال من و برای من بودی .سکوت تو بیش از گفتگو با من حرف زد .تو در سکوت با من سخن گفتی ...امیدی دوباره و آرزویی تازه به من بخشیدی .امروز به جای اینکه در خانه بنشینم و به ستونهای خیزران خیره شوم به باغ رفتم و مادرم را کمک کردم .او از این کار من متعجب شده بود. فرانسوای تو 18سپتامبر فرانسوای عزیز پس به کلیسای کاتولیک رفتید! من که گفتم سیسیل راه بهتری در نظر خواهد داشت .بدیهی است که در آفریقا مالقات یک پسر با یک دختر مشکل است ،اما کلیسا موظف است این اشکال را برطرف کند .خدا را سپاس میگویم که تو و سیسیل آن دقایق شیرین و شادیبخش را گذراندید .به خوبی میتوانم حدس بزنم که در آن لحظات در دلهایتان چه میگذشت .همانطوری که میدانید بعضی از سفیدپوستان تصور میکنند که آفریقاییها نمیتوانند عشق را بشناسند و به مفهوم واقعی آن پی ببرند ،ولی شما نشان دادید که آنها در اشتباه محض میباشند .جواب دادن به سؤاالت شما دشوار است ،مثل اینکه شما برکت سؤال کردن را یافتهاید .هر یک از سؤاالت شما یکی بعد از دیگری غامض و پیچیدهتر است و من قبل از اینکه به آنها پاسخ دهم مجبورم که مدت درازی درباره آنها مطالعه و تفکر کنم. مثال میپرسید ،زندگی زناشویی از کی آغاز میگردد؟ کتاب مقدس میگوید که رازی در ازدواج و زندگی زناشویی نهفته که تشریح آن امکان ندارد ،اما آن راز را خوب میشود احساس کرد ،رازی که پایانی برایش وجود ندارد .این راز در آغاز ازدواج پدید میآید. مینویسید« :گویی که هر دوی ما شخص واحدی را تشکیل میدادیم .آغاز یک انسان از کجاست؟» از نظر عمومی، آغاز یک انسان از بدو تولد شروع میگردد ،اما مسلما حیات ،قبل از تولد به وجود میآید .حیات از کی آغاز میگردد؟ زیستشناسی میگوید از لحظهای که نطفه در رحم بسته شد از آن هنگام حیات آغاز گردیده و پیوسته در تکامل است .در اینجا سعی مینمایم تا تصویری از نامزدی و ازدواج را با این مثل ،تشریح و مجسم کنم .زندگی دوجانبه شما آغاز گردیده ،حاال آیا از کلیسا شروع شده یا قبل از آن؟ یا روزی که توی اتوبوس همدیگر را دیدید و این زندگی نوین بنا شد؟ یا در هفته اول که برای هم نامه میفرستادید؟ کسی چه میداند! باالخره این رازی است حسی نه تشریح کردنی .از آن به بعد شخصیت جدید یا موجود تازه که همان عشق است و شما دو نفر با هم در بنای وجود 11
و استحکامش شریک بودید ،شکل نو و حیات تازهای به خود گرفته و پیوسته در راه تکامل است ،اما سیمای حقیقی و ظهورش ،احتیاج به گذشت زمان دارد .این موجود تازه همانطوری که یک کودک در رحم مادر به آهستگی رشد میکند ،باید رشد نماید .این رشد در مراحل نامزدی باید صورت گیرد .تمام تجربیاتی که در این دوران فرا میگیرید در این رشد و نمو مؤثر است .زیبایی و زشتی ،شادی دیدار و رنج هجران ،لذت مصاحبت ،رنجش سکوت و شیرینی آن ،نوشتن نامه و روزشماری برای جواب ،امید و نومیدی ،حتی مشکالت و موانع .همه اینها در وجود شما دو نفر تأثیر بسزایی داشته و باالخره موجود و مولودی قوی و طبیعی عرضه میدارند ،اما تمام این مراحل در راز نهان انجام میگیرد .هیچ کس جز شما و خدا از این راز خبری ندارد ،شاید فقط چند نفر که محرم راز شما هستند .بنابراین ازدواج شما چون آغاز حیات کودک در رحم مادر شروع شده ،ولی همانطوری که کودک قبل از تولد قابل دیدن نیست ،حیات ازدواج و زناشویی شما هم قابل رؤیت نمیباشد .روز جشن عروسی به منزله ساعت تولد زندگی زناشویی شماست .در این هنگام موجود تازهای که خودتان هستید در دنیا ظاهر میگردد و آنگاه همه کس میتواند آن را ببیند. منظور از نامزدی این است که شما به همدیگر میگویید ما میخواهیم امتحان و آزمایش کنیم که آیا میتوانیم به یکدیگر تعلق داشته باشیم یا نه .در روز جشن عروسی هم آشکارا به همه میگویید ما در امتحان قبول شدهایم و نمره عالی گرفتهایم .ظاهرا ازدواج با عقدنامه شروع میشود ،ولی در واقع اینطور نیست ،همانطوری که کودک از شناسنامه متولد نمیگردد ،بلکه از رحم مادرش متولد میشود .نباید این چیزها را نادیده بگیری ،ازدواج یک امر خصوصی هست ،ولی امضای دفتر ازدواج و شهود الزم است .ازدواج در آن هنگام محترم و مبارک است که در انظار عموم صورت گیرد .در همین موقع است که ازدواج قانونی و رسمی شناخته میشود .مارتین لوتر میگوید« :نهانی ازدواج کردن ،ازدواج نمیباشد ».به همین دلیل جشن عروسی برپا میگردد تا همه ببینند و شاهد پیوندهای حقیقی باشند. خواهش میکنم حرفهایم را باور کن .من بیصبرانه منتظر روزی هستم که برای روز ازدواج شما «جشن تولد» بگیرم. ببینم که زندگی زناشویی شما تولد یافته است .باز هم برای انجام این کار از هیچ کوششی روگردان نیستم .به همین دلیل اخیرا نامهای به کشیش عاموس نوشتهام ،اما هنوز جوابی نرسیده است. غمخوار تو ،والتر ترابیش 19سپتامبر آقای کشیش والتر نامه شما از چندین جهت مرا به تعجب واداشت .این میسیون بود که مقررات انضباطی را در آفریقا به کلیسا معرفی کرد ،گرچه همین مقررات در کلیساهای اروپا و امریکا عملی نمیگردد .تا زمانی که میسیونرها خودشان این مقررات را اجرا میکنند ،هیچ صدایی نیست که بر ضد آنها برخیزد ،اما همین که ما کشیشهای آفریقایی ،مقررات را رعایت کردیم ،بالفاصله ما را به باد انتقاد و استیضاح میگیرند! ولی در واقع ما کاری را انجام میدهیم که شما به ما یاد دادهاید! اگر کسی فرانسوا را لو نمیداد آیا او به نزد شما میآمد و اعتراف به گناه خویش میکرد؟ اگر اشتباه و جهالت او پوشیده میماند ،آن وقت من به شما حق میدادم و ممکن بود کاری برایش انجام داد .اما او موقعی توبه کرد که «گیر» افتاده بود .به همین دلیل ما باید او را واداریم تا ثابت کند که توبهاش واقعا از ته دل بوده است .محروم شدن از شام خداوند عالمت این است که او دارد این امر را ثابت میکند نه اینکه او بخشیده نشده است. این امر برای دیگران هم درس بزرگی است .با این سرمشق ،آنها یاد میگیرند که در مقابل وسوسهها ایستادگی کنند .اگر من ،فرانسوا را تحت مقررات انضباطی کلیسا قرار نمیدادم شاید باعث لغزش دیگران میگردیدم .این کار از من محال بود ،من مسؤول حفظ پاکی کلیسا هستم .در اول قرنتیان فصل 11آیه 27میخوانیم« :پس هر که به طور ناشایسته نان را بخورد و پیاله خداوند را بنوشد ،مجرم بدن و خون خداوند خواهد بود ».این گناه ،حیات یک نفر را تهدید نمیکند ،بلکه جان تمام اعضای کلیسا را مورد تهدید قرار میدهد .بدین سبب این وظیفه کلیساست که گناهکاران را در مقابل انظار مجازات نماید .همچنین خداوند در کتاب مقدس تنبیه را واجب میداند .حضرت داوود پس از آنکه اعتراف کرد که با زن اوریا زنا کرده است ،پسرش مرد .همچنین حنانیا و زنش سفیره به جهت دروغ گفتن ،افتادند و جان دادند (اعمال رسوالن .)11 -1 :5من جوانان آفریقایی را از شما بهتر میشناسم .برای اینکه از مجازات فرار کنند به اعتراف و توبه پناه میبرند! راهی که شما انتخاب کردهاید خیلی خطرناک است .اگر بخشیده شدن به این آسانیهاست که کسی نزد شما بیاید 12
و اعتراف کند و بعد همه چیز به حال اول برگردد ،آن وقت آدم به جای اینکه گناه را ترک کند و بر ضد آن بجنگد بیشتر مرتکب گناه میگردد .از طرف دیگر مجازات ،انسان را به توبه واقعی وامیدارد .اگر ما فرانسوا را مجازات نمیکردیم ،محتمال از کرده خویش توبه نمیکرد .به این زودی نمیتوانیم او را استخدام کنیم ،زیرا تمام معلمین و شاگردان موضوع او را خوب میدانند .اگر او را از مدرسه اخراج نمیکردیم ،وضع مدرسه به هم میخورد .به طور کلی در اجتماع آفریقایی ،عمل خالف عفت کم دیده میشد و آنهایی که مرتکب چنین اعمالی میگشتند ،به شدیدترین وجهی تا حد مرگ تنبیه میشدند .میسیونرها هم از یک طرف در وعظهایشان این عمل را بزرگترین گناه شمرده و از طرف دیگر ما را از مجازات این دسته از گناهکاران بازمیدارند! پس ما چه کار کنیم؟ معلوم نیست! با کمال خوشوقتی تقاضای شما را میپذیرم و به دیدن خانواده سیسیل میروم .گرچه اکنون میدانم که پدرش با چه حرفهایی خود را تبرئه خواهد کرد .میل دارم فرانسوا را هم با خودم ببرم .خواهش میکنم به او اطالع دهید که به دیدنم بیاید. دوستدار شما ،کشیش عاموس 20سپتامبر فرانسوای عزیز نامهات برای من بیاندازه تسلیدهنده و آرامیبخش بود .خوشحال هستم که از من رنجشی در دل نداری .میخواستم قبال برایت نامه بنویسم ،اما تکالیف مدرسه آنقدر زیاد بود که حد نداشت .خبر خوشی برای تو دارم ،دوست من «برتا» که داییاش کارمند وزارت آموزش و پرورش است ،میگوید که میتواند تو را در یکی از مدارس وزارت آموزش و پرورش استخدام کند .خواهش میکنم این پیشنهاد را قبول کن .بعد میتوانی پول به دست آوری و ما میتوانیم هر روز همدیگر را ببینیم. سیسیل تو 22سپتامبر کشیش عزیز از نامهای که در تاریخ نوزدهم سپتامبر برایم فرستادید ،سپاسگزارم .مجبور شدم که در اطراف آن موضوع بیشتر تفکر کنم .مقایسه و تطبیق مرحله نامزدی و دوران بارداری جالب بود .وقتی که نطقه در رحم مادر بسته شد ،به طور تقریبی میشود حساب کرد که روز تولد طفل کی خواهد بود ،ولی من نمیتوانم به خود وعده دهم ازدواجم چه روزی خواهد بود .به این سبب ،انتظار بیجهت برایم دشوار است .نامه شما هم زمان با نامه سیسیل به دستم رسید ،آن را در جوف پاکت برایتان میفرستم .نمیدانم درباره آن موضوع چه بگویم؟ آیا برای من که یک مسیحی هستم امکان آن هست که در مدرسه غیرمسیحی تدریس کنم؟ فکر میکنید برای من و سیسیل ،اشکالی ندارد که هر دو در یک شهر زندگی کنیم؟ من که از خدا چنین امری را میخواهم. منتظر جواب ،فرانسوا 24سپتامبر فرانسوای عزیز البته میتوانی در یک مدرسه غیرمسیحی تدریس کنی ،مشروط بر اینکه ایمانت را حفظ کنی .چه عیبی دارد! اگر کلیسا شغلی به تو پیشنهاد کند ،بهتر است که آن را ترجیح دهی .کشیش عاموس نامهای به من نوشته و ذکر کرده که با اوضاع کنونی ،امکان این امر فعال وجود ندارد .باید به دالیلی که او اقامه میکند توجه کرد ،زیرا او غالبا پس از تفکر و دعای زیاد درمورد موضوعی ،دیر تصمیم میگیرد .خالصه ،راه باز است و جاده دراز .خداوند هم قول داده که نان روزانه را عطا خواهد کرد .اما فراموش نکن که نگفته است تمام معاش و ملزومات زندگی را فراهم خواهد کرد ،بلکه از تو حرکت و از خداوند برکت .اندرز من این است« :شغلی که در «ی» به تو پیشنهاد شده قبول کنی شاید شهادت تو در آنجا مؤثرتر باشد ،اما هوشیار باش و چشمهایت را خوب باز کن». دیگر اینکه به خاطر ازدواج آینده ،بد نیست که تو و سیسیل غالبا همدیگر را مالقات کنید .قبال برایت نوشتم که دوره نامزدی فرصتی است برای آماده شدن ازدواج .گرچه زندگی شما دو نفر با هم شروع شده ،ولی هنوز در حال امتحان و آزمایش میباشد .منظور این نیست که تو سیسیل را امتحان بکنی و یا او تو را مورد آزمایش قرار دهد خیر ،بلکه باید همواره بکوشید تا با هم تفاهم داشته و بسنجید که آیا هر دو در حضور خداوند میتوانید چون یک روح در دو قالب 13
باشید؟ گاهی اوقات ،نوشتن نامه بسیار سودمند و کمک کننده است ،چون مطالبی که بر زبان جاری نمیشود و گفتنش دشوار است میتوانید برای هم بنویسید ،اما تصور نکنید که با نامهنگاری میتوانید همدیگر را بشناسید .واجب است که یکدیگر را در حاالت متفاوت مالقات کنید ،مثال در حالت ناراحتی و یا خوشحالی .احتیاج دارید که با هم صحبت و گفتگو کنید تا در اثر اینگونه مصاحبتها همدیگر را بهتر بشناسید .سکوت اختیار کردن نیز به نوبه خود قسمتی از مکالمه و همنشینی است .این قسمت را خدا را شکر تجربه کردهاید ،اما نه اینکه ساکت و خاموش باشید .الزم است پی ببرید که آیا طریقه حرف زدن و هنر گوش دادن را فرا گرفتهاید یا خیر؟ زندگی زناشویی بدون مصاحبت و صمیمیت و مشارکت همچون گل و گیاهی را میماند که شیره گیاهی و غذایی نداشته و کم کم پژمرده و خشک شود. الزم نیست که در بحث و گفتگو دارای نظری ثابت و الیتغیر باشید .باید همدیگر را دوست بدارید و نظر طرفین را محترم بشمارید و برای سخنان یکدیگر ارزش قائل شوید .دیدار هر روزه مانعی ندارد ،به شرط اینکه در اثر وسوسههای نفسانی حصار محدودیت را نشکنید و خود را مفتضح نکنید .هر وقت که با هم هستید این حرف را از من به یاد داشته باشید که مادرت هم روزی ،یک دختر باکره بوده است .در ابتدای سال آنچه گفته باز هم تکرار میکنم تا ملکه ذهنت شود .اگر یادت باشد درمورد «خویشتنداری» بحث مفصلی کرده بودم که خویشتنداری ،پایه و اساس زندگی زناشویی است و در صورتی یک خانواده از سعادت و خوشبختی زندگی زناشویی برخوردار میگردد که اعضای آن خویشتنداری را قبل از ازدواج به مرحله اجرا گذاشته باشند .کشیش عاموس برایم نوشته که به دیدن پدر سیسیل خواهد رفت و از تو میخواهد که همراهش باشی .هنگام مراجعت به «ی» به منزلش برو و وقتی را برای مالقات پدر سیسیل با وی تعیین کن .در آن روز مخصوصا برایت بیشتر دعا خواهم کرد. خیرخواه تو ،والتر ترابیش 27سپتامبر کشیش عزیز ،عاموس برادر عزیز ،نامه شما گرچه از ناراحتی سرچشمه گرفته بود ،ولی حقایقی چند در بر داشت .میدانم از نامهام رنجیدهاید، ولی احساس میکنم که پاسخ آن چقدر برایتان دشوار بود .بسیار ممنون هستم که باالخره جواب دادید و مخصوصا تشکر میکنم که بسیار بیپرده و صادقانه همه چیز را مورد بررسی قرار دادهاید .بلی ،ما میسیونرها اشتباهات زیادی را مرتکب شدهایم! از بعضی کارها که انجام دادهایم باید پشیمان باشیم و افسوس بخوریم .برای فرانسوا نوشتم که ما میسیونرها هم مقصریم! اما معجزهای در اینجا رخ داده که با وجود تمام اشتباهات ،خدا کلیسایش را در آفریقا بنا و استوار کرده است .حمد و سپاس به نامش باد .باور کنید از سؤالهایی که در نامهام کردهام ،هیچ منظوری نداشتم. هدف این نبود که از خود دفاع کنم .تمام مقصودم ،فرانسوا و افرادی که به وضع او گرفتارند بوده است .مقصودم این بود که ما باید همواره در پی اراده باری تعالی باشیم. چرا راهی وجود دارد که ما به وسیله آن ،توبه واقعی را بفهمیم؟ آیا گذشت زمانی محدود ،توبه واقعی را به اثبات میرساند؟ مگر تنها خدا نیست که به قلبها نظر میافکند و درون را میداند؟ به رساله اول قرنتیان فصل 11توجه کنید .در آیه 28میخوانیم« :هر شخص خود را امتحان کند ».آیا این آیه عکس آن نیست که ما در کلیسای آفریقا انجام میدهیم؟ در حالی که کشیش و رهبران باید خود را امتحان کنند ،متأسفانه از اعضای کلیسا آزمایش به عمل میآورند! حتی اگر عبارت مذکور یک دستور کلی باشد ،پس چرا کشیشها و همچنین میسیونرها مورد امتحان قرار نمیگیرند؟ چه کسی کامال شایسته و بیگناه است؟ شما؟ اگر فقط شایستگان مجاز هستند که در مجالس کلیسایی حضور به هم رسانند ،آن وقت چه کسی جرأت کلیسا رفتن را به خود میدهد؟ فقط آنهایی شایسته کلیسا رفتن هستند که ناشایستگی خود را درک کرده باشند .این حقیقتی است که بر فرانسوا مکشوف گردیده و اینک او این موضوع را عمیقا و به طور وضوح بیش از پیش درک میکند .به همین دلیل به انتظار شرکت در مجالس کلیسایی و شرکت در عشای مقدس ربانی و شرکت با عیسای مسیح ،روزشماری میکند. بنابراین ما که انسانهای ناشایسته هستیم ،چگونه جرأت میکنیم که چنین دیوار و حجابی محکم بین او و خداوند قرار دهیم؟ آیا جرأت داریم آنچه مسیح میخواهد به او دهد ،وی را از گرفتن آن منع نماییم؟ آری من قبول میکنم که خداوند مجازات میکند ،اما تمام مثالهایی که از کتاب مقدس آوردهاید ،نشان میدهد که مجازات فقط در دست خداوند است ،نه انسان ،نه کلیسا ،در ضمن نباید فراموش کنیم که داوود پادشاه قبل از اینکه مسیح بر صلیب بمیرد 14
زندگی میکرد ،ما که بعد از مسیح زندگی میکنیم .اشعیای نبی در فصل 53آیه 5این وعده را به ما میدهد« :او به سبب تقصیرهای ما مجروح و به سبب گناهان ما کوفته گردید و تأدیب سالمتی ما بر وی آمد و از زخمهای او ما شفا یافتیم ».مسیح تمام دردها و رنجها را به جای ما متحمل شد .روی این اصل ،اگر به گناهان خود اعتراف کنیم و به او ایمان آوریم ،آزاد میگردیم .این همان پیغامی است که خداوند به کلیسا داده و فیض عظیمی است که به رایگان تقدیم شده است .فیضی که خداوند به ما میبخشد ،بیارزش نیست ،بلکه گرانبها و پرقیمت است .فیضی که با مرگ و قیام مسیح انجام پذیرفت و خاطره آن مافوق تصور انسانی است. به جای اینکه بگویید خطر دارد ،بهتر است بفرمایید سؤاستفاده شده است .شاید شما حق داشته باشید ،اما این خود خداست که چنین مخاطراتی را به وجود آورده است .اگر خدای بزرگ چنین مصلحت دیده ،آیا ما باید دیواری به نام انضباط در مقابلش برافرازیم .برادر عزیز من آقای عاموس ،شما سؤال تازهای برای ما کشیشها مطرح کردهاید که آیا این چیزها فقدان ایمان نیست؟ آیا ایمان نداریم که خدا قادر است کلیسایش را پاک نگه دارد؟ آیا ما هم در حفظ پاکی کلیسا مسؤول هستیم؟ آیا وظیفه بیشتر اینطور ایجاب نمیکند که انجیل و فیض خداوند را بدون تعصب و تحمیل به مردم اعالم کنیم و بشارت دهیم؟ اگر خداوند را اطاعت کنیم ،او خودش نتیجه کار را میداند .مثال حنانیا و سفیره که به آن اشاره فرمودید ،خود دلیل است بر اینکه خدا ،گناهکاران را به عقوبت اعمالشان میرساند ،زیرا این زن و همسر به گناه خود اعتراف نکرده بودند ،دروغ گفتند و بالفاصله در همانجا جان سپردند .اگر خوب به قضیه توجه کنیم میبینیم که اراده خداوند بر این امر تعلق گرفته نه اراده پطرس .امروز هم اگر خداوند بخواهد ،همانطور میکند .آیا به این نکته ایمان داریم؟ آیا معتقد هستیم که امروز هم آنچنان میکند؟ اما به سؤال آخر .آیا واقعا فکر میکنید که اعتراف به گناه ،خیلی سهل و آسان است؟ آنهایی که این کار را هرگز نکردهاند ممکن است بگویند که خیلی آسان است! برداشتن این قدم برای من دشوارترین گامها بود ،برای فرانسوا هم همین طور .او برای این کار مدتها با خود در جنگ و مجادله بود و من میتوانم شهادت بدهم .آنچه درمورد انضباط مدرسه نوشته بودید فهمیدم ،مسلما مدرسه با کلیسا تفاوت دارد .حاال به این فکر افتادم که برای فرانسوا چندان فایده نخواهد داشت که دوباره در همان مدرسه به کار خود ادامه دهد ،اما ممکن است راه حل دیگری پیدا شود .برای فرانسوا نوشتهام که به مالقات شما بیاید .از اینکه حاضر شدهاید با او به دیدن پدر سیسیل بروید ،تشکر میکنم .امیدوارم خداوند در این مالقات بصیرت بیشتری به شما عطا کند .آن روز مخصوصا برایتان بیشتر دعا خواهم کرد. ارادتمند ،والتر ترابیش 28سپتامبر کشیش عزیز دو هفته در «ی» بودم ،نه ببخشید تقریبا سه هفته .راستی وقت چقدر تند میگذرد! مثل باد! هنگام مراجعت ،کشیش عاموس را مالقات کردم که خیلی دوستانه با من رفتار کرد .واقعا تعجب کردم .فردا با هم به دیدن پدر سیسیل میرویم .برادر ناتنیام جکس به عنوان نماینده خانواده من با ما خواهد بود ،بنابراین یک تشریفات رسمی معمول خواهد شد .اما قبل از اینکه به آنجا بروم میخواهم چند سطری برایتان بنویسم و بگویم که سیسیل در پیدا کردن کار برای من ،موفق شد .هر روز صبح وقتی که ساعت هشت داخل حیاط مدرسه میشوم ،احساس میکنم که چقدر مرهون و مدیون سیسیل هستم و از ته دل از او تشکر میکنم .اما عصرها ساعت پنج همین که همدیگر را میبینیم از او بیشتر سپاسگزاری میکنم و حس احترام و عالقه من نسبت به او بیشتر میشود .سیسیل واقعا یک نابغه است، پیوسته عقاید تازهای پیشنهاد میکند .به تازگی دو تا دوچرخه از جایی قرض کرده که پس از تعطیل مدرسه ،هر دو با آن دوچرخه به خارج از شهر میرویم و قبل از غروب آفتاب برمیگردیم .سپس اجبارا او به منزل دایی خود میرود و من نیز راه خانه در پیش میگیرم. بله ،به قول شما داریم همدیگر را «کشف و درک میکنیم ».هر روز در وجود یکدیگر چیزهای تازهتری «اکتشاف» مینماییم .یک دختر باکره در اصل به سرزمین ناشناختهای شباهت دارد که باید به وسیله زوجش «کشف» گردد. اکنون برای اولین بار در زندگی با حقیقتی رو به رو شدم که در ابتدا نسبت به آن نابینا و نادان بودم مخصوصا آن زمانی که با یک دختر عمل خالفی انجام دادم! بعد هم میخواستم از دختری دیگر فقط به خاطر اینکه «جنسش» را بشناسم، 15
استفاده کنم .آه ...از این خاطرههای تلخ و غمگین! ولی حاال تنها آرزویم این است که فقط یک دختر را بشناسم که اسمش سیسیل است .پنداری ،دختر دیگری در دنیا برایم وجود نداشته و مفهومی ندارد .در قالب وجود اوست که میتوانم همه زنها و دخترها را بشناسم... برای اینکه او را بهتر نگاه کنم ،وی را جلوی دوچرخهام مینشانم .او تمام موهایش را دور هم جمع کرده و روی سرش میبندد به طوری که گردن بلند و زیبایش جلوه خاصی به او میدهد .هنگامی که میخواهیم به دامنه تپهها برویم ،او مجبور است که بیشتر تقال کند و به رکاب چرخ بیشتر فشار آورد .حرکت دست و پا و بدن و گردن او در نظرم یک حرکت موزون و یک آهنگ دلنشین جلوه میکرد .ساعتها مات و مبهوت او را مینگریستم و او را تحسین میکردم. بعد از دوچرخهسواری ،پیاده میشدیم و روی چمنها مینشستیم .من و شما درباره همه چیز با هم گفتگو کردیم جز یک چیز و آن هم اظهارنظرهای اوست .من میدانم که یک دختر میتواند فکر کند و قادر است عقاید شخصی خود را اظهار نماید ،ولی آنچه او میگوید برایم زیاد اهمیت ندارد ،اما طرز ادا کردن کلمات و عبارات ،به راستی مرا بیشتر از هر چیز تحت تأثیر قرار میدهد .فقط به آهنگ صدایش که مانند زمزمه ریزش آبشار است ،گوش فرا میدهم و فقط دستها و چشمهایش را نگاه میکنم. آیا تا چه اندازه جرأت جلو رفتن دارم؟ نصیحتم کردید که محدودیت را حفظ کنم ،اما مفهوم محدودیت چیست؟ آه، بگذارید همین حاال بگویم ،ما همدیگر را میبوسیم و بدین وسیله اظهار محبت مینماییم .در ابتدا هر دو برای هم کمی غریب به نظر میرسیدیم ،ولی به مرور زمان عالقه ما بیشتر میشود .اکنون که با هم حرف میزنیم ،دستهای ما عقب یکدیگر میگردد .خوب میتوانم احساس کنم که او در انتظار من است تا وی را در بازوانم بگیرم و بفشارم .حتی وقتی که سرش را روی شانهام میگذارد ،خرسند میشود و لبخندی بر لب میآورد .گویی در رنجها و سختیها بسی بردبار و شکیباست .آنگاه بوسههای داغ و سوزان آغاز میگردد .خیلی تند میروم؟ از یک مسیحی بعید است؟ وای به حال آن روزی که رهبران کلیسا ما را ببینند و ما را در انظار مفتضح نمایند! موضوع دیگری را نیز میخواستم محرمانه با شما در میان نهم .هنگامی که او را میبوسم ،اعصابم تحریک میشود و احساسی به من دست میدهد که او را متصرف شوم! نمیتوانم جلوی خودم را بگیرم ،چه کنم؟ اگر درباره مادرم به من ننوشته بودید که او نیز روزی دختر باکرهای بود و اگر سیسیل برایم نمینوشت که من تو را دوست دارم به خاطر اینکه شب اول آشنایی فکر تصاحب مرا نداشتی، حاال همه چیز تمام شده بود و کارم زار و نکبتبار. وقتی که آن شب در منزل شما خودم را تسلیم مسیح کردم ،فکر میکردم که آزاد شدهام .شما نیز به من گفتید که مسیح شخصیت بیارزش نیست ،بلکه او مقتدر و تواناست و به وسیله قدرت اوست که انسان غالب میشود .در ابتدا همه چیز همانطوری که شما بیان کرده بودید ،به نظر میرسید ،اما اکنون میبینم که حرف شما صحت ندارد! هوس از هر نیرویی مقتدرتر است! هوس و هوی نفس که آمد دیگر از ایمان خبری نیست! مثل اینکه مسیح دیگر دعاهایم را نمیشنود! تمام دعاهایم به محیطی صعود میکند که فقط خال آنجا را فرا گرفته است! امیال و هوسها از مسیح پرقدرتترند! چرا مسیح به من کمک نمیکند و چرا به این هوسهای واهی پایان نمیدهد؟ چرا آرزوی تصاحب یک دختر معصوم را نیست و نابود نمیگرداند؟ فکر تصاحب یک دختر پایه ایمانم را متزلزل و معدوم کرده است ،وگرنه باید از عشق و عاشقی بگریزم .من میترسم ،از خود بیم دارم و از جانور درندهخویی که در نهاد من خفته وحشت دارم! منظورم را میفهمید؟ این نامه فریاد جوانی است که کمک میطلبد .فردا به مسافرت میروم در مراجعت منتظر نامه شما هستم واال فاجعهای غمانگیز به وقوع خواهد پیوست. با درود فراوان ،فرانسوا 17اکتبر فرانسوای عزیز تقریبا نصف شب است ،اما همین حاال میخواهم جواب نامهات را بنویسم .مینویسی که مسیح دعایت را نشنیده است! از تو میپرسم درباره چه و برای چه دعا کردی؟ دعا میکردی که مردی و مردانگیات محو شود؟ پس چه؟ میخواهی تمایل جنسی از تو گرفته شود؟ میخواهی امیال و هوسهایت زائل شود؟ چنین چیزی اصال امکان ندارد. مرد یا زن فرق نمیکند ،بلکه همه و همه دارای این امیال خداداد هستند .تمایل جنسی تو چه در خواب و چه در بیداری ،چه بخواهی و چه نخواهی در وجود تو میباشد .وقتی که کار میکنی ،بازی میکنی ،این امیال تو را ترک 16
نمیکنند .در پاکترین احساسات و در گرمترین دعاهایت باز هم تو را رها نمیکنند .اگر به مسیح ایمان داشته باشی، آنگاه خواهی دانست که بدنت هیکل روحالقدس میباشد .البته اگر دعا کنی که مسیح این هیکل مقدس را ناقص کند ،مسلم است که گوش او به اینگونه الطائالت بدهکار نیست .مسیح میخواهد تو را با حس مردانگی ،الیق زندگی نیکوتری بگرداند. آیا کسی که ایمان دارد از عشق فرار میکند؟ میدانم بسیاری از مسیحیان از عشق کناره میگیرند و از آن روی برمیگردانند .آنها قدرت جنسی را در خود میکشند و تصور مینمایند که با این عمل ،اشخاصی کامال طبیعی و مسیحیانی نجات یافته هستند! آنها خود را فریب میدهند! آنکه ایمان دارد نمیگریزد .مسیح نیز این موضوع را نادیده نگرفت و طفره نرفت .او به این دنیا آمد ،جوان بود ،زنها او را لمس میکردند ،او را میبوسیدند و به پایش اشکها میریختند .او در کنار بستر زن بیماری رفت .دست دختر جوانی را گرفت .زنی ردای او را لمس کرد .دو زن که مریم و مارتا خوانده میشدند او را دوست میداشتند .او با زنها به تنهایی صحبت میکرد .یک بار در کنار چاه آب و بار دیگر وقتی که زنی را برای داوری آورده بودند .یکی از گناهکاران که پاهای مسیح را بوسید زنی بود معروف به بدنامی که همه حاضران از دیدن آن منظره متحیر و متعجب شده بودند .با این کیفیتها ،مسیح در میان مردم به آزادی و طبیعی زیست میکرد. او چون انسانها زندگی کرد ،ولی بر هوی نفس غالب شد .غالب شدن به معنی تسلط کامل بر نیروی اهریمنی و شیطانی است .او تو را به شاهراه پیروزی هدایت میکند ،نه اینکه گمراهت نماید .از حس مردانگی و غریزههای طبیعی نمیتوانی بگریزی ،زیرا این امیال و احساسات به تو تعلق دارد و جزئی از اجزای وجودت است .اکنون میخواهم قصهای برایت تعریف کنم .یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود .ببری بود و در جنگلی زندگی یکرد .یک روز این ببر را شکار کردند و توی قفس حبسش نمودند .نگهبانی گماشتند تا به او غذا دهد و در عین م حال مواظب باشد که فرار نکند .نگهبان میخواست این ببر را تربیت کند و با او دوستی نماید .هر وقت که به طرف قفس میرفت با ببر به گرمی و مهربانی بنای حرف زدن را میگذاشت ،اما ببر با چشمهای سبزش که از درندگی برق میزد از روی خصومت به وی نگاه میکرد و هر لحظه در پی فرصتی بود تا به نگهبان حمله کند. نگهبان از ببر میترسید و پیوسته از خدا تقاضا مینمود تا در رام کردن این حیوان او را کمک کند .تا اینکه یک شب دختر کوچکی در اطراف قفس ببر گم شد و به طرف میلههای آهنین قفس آمد .ببر نزدیک شد و با چنگالهای تیزش خود را به دخترک رساند .در این لحظه صدای شیون و فریاد برخاست و نگهبان به سوی قفس دوید .بدن دخترک دریده و خون داغ او به اطراف پاشیده شده بود .نگهبان پی برد که خدا هنوز ببر را رام نکرده است و با دیدن آن منظره بر شدت ترسش افزوده شد و همواره در فکر بود که مبادا او نیز به سرنوشت آن دختر بیچاره دچار گردد. آنگاه قفس ببر را به جای دورتر و تاریکتری برد تا در دسترس کسی نباشد .ببر پشت میلهها غرش میکرد ،صدای وحشتناکش نگهبان را آنقدر آزار میداد که شبها نمیتوانست بخوابد .صدای ببر همیشه او را به یاد آن فاجعه مینداخت و بدن پاره پاره شدن دخترک را همیشه در خواب میدید .سرانجام از بخت بد خویش به حضور خدا گریه کرد تا ببر را بکشد .خداوند به دعایش پاسخ داد ،اما آنچه نگهبان انتظار داشت ،آن نبود. خداوند فرمان داد« :ببر را از قفس خارج کن و بگذار داخل اتاقت شود و با تو زندگی کند ،حتی او را در زیباترین اتاق خود جای بده!» دیگر نگهبان از مرگ باکی نداشت ،زیرا اکنون مرگ را بر شنیدن آن صدای خوفناک ترجیح میداد. بنابراین فرمان خدا را اطاعت کرد و در قفس را باز نمود و بدین طور دعا کرد« :ای خداوند ارادهات ،کرده شود ».ببر از قفس بیرون آمد و ساکت و آرام ایستاد .آنها به چشمان هم خیره شده و یکدیگر را نگاه میکردند .همین که ببر فهمید نگهبان دیگر ترسی ندارد و به راحتی نفس میکشد ،به سویش رفت و در کنار پاهایش نشست! اما ببر باز هم شبانهروز بنای غرش را میگذاشت و خوف بر نگهبان بیشتر مستولی میشد تا اینکه یک روز نگهبان به ببر آزادی کامل داد که به تمام اتاقهای خانهاش برود ،ولی همیشه مراقب حرکات او بود! با این وصف حتی یک بار هم نشد که ببر تحت تسلط او باشد ،گرچه هر روزه سعی میکرد تا او را رام نماید و میکوشید تا بر این حیوان درنده غالب گردد و همواره به خود جرأت میداد .عاقبت پس از گذشت سالیان دراز ،آنها با هم خود گرفتند و نگهبان میتوانست بدون واهمه به ببر دست بزند و حتی آنقدر شهامت یافته بود که دستش را توی دهان او میکرد .با این اوصاف هرگز جرأت نمیکرد که چشمانش را از چشمان ببر بردارد و از او غافل شود .سرانجام وقتی فرا رسید که به آرامی و مالطفت 17
همدیگر را نگاه میکردند ،همدیگر را درک میکردند و خرسند بودند که دوست و مصاحب هم هستند .فرانسوا، برای اینکه مسیح تو را آزاد کند ،باید نکتههایی باریکتر از مو را بیاموزی تا جرأت و شهامت پیدا کنی و چشم در چشم ببر بدوزی و با او زندگی کنی .اگر به او ایمان داشته باشی ،آنگاه خوب میتوانی احساس آرامش و اطمینان کنی. اغلب مسیحیان نیروی عشق را در خود خفه میکنند و با این کار احساس رضایت مینمایند .این اشخاص بیاحساسند. ایماندار واقعی از عشق نمیگریزد .گفتی تا چه اندازه جرأت جلو رفتن دارم؟ هر اندازهای که دلت بخواهد .اگر هم میتوانی دستت را توی دهان ببر بگذار ،به شرط آنکه خودت را نبازی و نگریزی .همه کس بوسه میدهد و بوسه میگیرد ،بوسه دادن و بوسه گرفتن که هنر نیست .هرگز سعی نکن که دیدگانت را از چشمان ببر برگیری .این ببر همواره بیدار است و در پی شکار .هر لحظه تو را تعقیب میکند و تمام نکات ضعف تو را خوب میداند .فرانسوا ،گرچه من تو را به سوی جادهای خطرناک هدایت میکنم ،اما دلم نمیخواهد که تجاهل کنی و خودت را به نادانی بزنی .یک بار دیگر هم میگویم« :آنکه ایمان دارد فرار نمیکند ».چون خیلی از نصف شب گذشته و میخواهم این نامه هر چه زودتر به تو برسد ،بنابراین آن را توسط یکی از دوستانم که به «ی» میآید برای تو ارسال داشتم. با درود فراوان :والتر ترابیش 18اکتبر برادر گرامی ،والتر میخواهم درباره مالقات با پدر سیسیل کمی برایتان تعریف کنم ،اما قبال از نامهای که در نوزده سپتامبر برایم فرستادید تشکر میکنم .جملهای در نامه شما دیده میشد که نوشته بودید با وجود تمام خرابکاریها باز هم خدا کلیسایش را بنا میکند .همین طور است ،این حقیقت بیاندازه مرا تسلی بخشید .تا آنجایی که مقررات کلیسا به امور ارتباط دارد، این سؤال برایم پیش میآید که آیا بخشش بدون مجازات امکان دارد یا خیر؟ حتی آدم کافر و بیایمان هم اعتقاد دارد که هر کس احکام خدا را بشکند به جزای کردارش میرسد .بعد میسیونرها میآیند و میگویند که خدا مجازات نمیکند ،بلکه عفو مینماید! در نتیجه هر قدر دامنه مسیحیت وسیعتر گردد ،الابالیگری زیادتر میگردد! المذهبها از خدا میترسند ،اما مسیحیان نه ،چون دلیلشان این است که خدا مجازات نمیکند ،بلکه برعکس میبخشد و اگر مرتکب گناهی شدیم مانعی ندارد! پس ما چه خاکی بر سر خود بریزیم؟ من جرأت عمل کردن اوامر و پیشنهادات شما را ندارم .شاید دلیل بر کم ایمانیام باشد .شاید ایمان شما اروپاییها از ایمان ما بیشتر باشد .آیا اعضای کلیسای شما واقعا بیگناهتر از اعضای کلیسای ما زندگی میکنند؟ یا اینکه شما چشمهایتان را میبندید و نمیخواهید گناه را ببینید؟ برای ما آفریقاییها وقتی که گناه یکی را اسیر میکند ،مثل این است که تمام اجتماع را فاسد کرده است .گرچه شما به این قسمت اشارهای نکردهاید ،ولی استدالل ما در این مورد بهتر است .این امر درباره ازدواج سیسیل با فرانسوا یک امر خصوصی نیست ،بلکه این موضوع به همه اعضای خانواده بستگی دارد .او تنها موضوع مهریه را به میان نیاورده، بلکه برادرهایش ،باالتر از همه ،داییها و پدربزرگ سیسیل نیز موضوع مهریه را خیلی جدی گرفتهاند .او شخصا از فرانسوا کدورتی ندارد و میگوید که فرانسوا جوانی محجوب و درستکار است .موضوع مهریه بحثی است که تنها به خود او ارتباط ندارد ،بلکه تمام فامیل دخالت دارند! او از زن اولش صاحب بچه نشد ،از این رو احساس میکرد که هر طور باشد احتیاج به یک پسر دارد .او حیاتی را که از پدرش به ارث برده بود میبایست به اوالد دیگری که پسر باشد منتقل کند و دین خود را به پدرش ادا نماید .در غیر آن صورت ،زندگی بدون وجود پسر برایش هیچ و پوچ میبود .بنابراین زنی دیگر اختیار کرد و خداوند سیسیل را از این زن و متعاقب او سه پسر ،یکی پس از دیگری به او عطا کرد. درست است که او در دهکده ،فقیر و بیچیز نیست و مردی کشاورز است که زمینی بزرگ برای کشت کاکائو دارد، ولی با این همه تا حاال توانسته فقط نصف مهریه مادر سیسیل را بپردازد .نصف دیگرش هم باید از مهریه سیسیل حاصل گردد! گذشته از این ،او سه پسر دارد که میخواهد هر سه نفر را به مدرسه بگذارد .پول شهریه سال به سال باال میرود و باالخره یک روز این سه پسر باید ازدواج کنند .اما در مقابل این پسرها فقط یک دختر دارد .او طماع و تنبل نیست ،بلکه از مسؤولیت خطیری که به عهده دارد واهمه میکند ،ولی در مقابل باهوش و پرکار است .داییهای سیسیل هم مراقب کارهایش هستند .ما کامال با هم صحبت کردیم .او عقیده دارد زن وقتی بیشتر مطیع شوهرش میشود که برایش پول داده باشد ،در غیر این صورت بر اثر یک مشاجره کوچک ممکن است همه چیز را رها کند و 18
برود .او میگوید حتی زن به شوهرش خواهد گفت که« :من به تو تعلق ندارم ،چونکه پولی برایم ندادی ».همچنین اگر شوهر پولی برای زنش داده باشد ،ارزش بیشتری برای وی قائل شده و نسبت به او وفادارتر میماند. پدر سیسیل به گفتههایش ادامه داد و گفت« :در قدیم مهریه زن یک گله گاو بود ،اما اگر بند زندگی از هم میگسست و طالق واقع میشد آن وقت گاوها باید پس داده شود ،بنابراین این امر باعث میشد که زن و شوهر از هم جدا نشوند و متارکه ننمایند ».او میگفت با رایج شدن پول در این سرزمین ،اروپاییها این رسم دیرینه را منسوخ کردند .این طرز تفکر پدر سیسیل است در ضمن من هم مورد سرزنش هستم ،چونکه دیگر خوی اروپایی گرفتهام .گرچه او آشکارا به من چیزی نگفت ،ولی از حرکات و سخنان او حس تنفر مشهود بود .به نظر او مهریه رسم محترمی است که با پرداخت مبلغی پول ،داماد حقشناسی و قدرانی خود را به پدر عروس نشان میدهد و ثابت میکند که شایستگی همسری دخترش را دارد .دلیل دیگر برای مطالبه این مبلغ گزاف بابت مهریه ،این است که او میخواهد زن دیگری بگیرد! گرچه خودش چیزی نگفت ،ولی من اینطور استنباط میکنم .مادر سیسیل با زاییدن سه پسر در مدتی کم، خیلی ضعیف و الغر شده است .تعدد زوجات ،یک مسأله معمولی است در صورتی که کلیسا میگوید تعدد زوجات گناه است و توضیح نمیدهد که فاصله بچه آوردن چند سال و چطور است. حاال باز هم این سؤال پیش میآید که آقایان میسیونرها این مسأله را به چه طریق تجزیه و تحلیل میکنند و نمیدانم چرا با برخورد به اینگونه مشکالت ،مهر سکوت بر لب میزنند؟ عکس این موضوع را در نظر بگیرد .چاره چیست؟ من خودم شخصا اگر دخترم را بدون مهریه شوهر بدهم ،پول تحصیل بچههایم را از کجا فراهم کنم؟ پدر سیسیل از عشق و عاشقی هیچ چیز سرش نمیشود ،اصال نمیشود عشق را برایش تشریح کرد .حتما مأیوس میشوید و میگویید ،بیش از این انتظار میرفت که کاری انجام دهم .درست است ،پدر سیسیل هم بیش از آنچه انتظار داشتم با من صحبت کرد ،اما از ناکامی و نابسامانی .من و پدر سیسیل هر دو از یک قبیله هستیم ،اما طرز تفکر او با من از زمین تا آسمان فرق دارد .شما که خارجی هستید و در این خصوص بیطرف ،شاید بهتر بتوانید با او صحبت کنید .از فرانسوا خیلی خوشم آمد ،زیرا خیلی آرام و سر به زیر بود و سعی نمیکرد خود را داخل گفتگوهای ما کند و از خویشتن دفاع نماید ،اما چاره چیست باید صبر کند تا پول بیشتری به دست آورد .راه دیگری به نظرم نمیرسد. برادر شما :عاموس 23اکتبر سیسیل عزیز حتما فرانسوا به شما گفته است که چگونه مالقاتش با پدرتان ،نتیجه مطلوبی نداشته است .ما در این مورد نامهای هم از کشیش عاموس دریافت کردهایم .سیسیل ،خواهش میکنم جرأت و پایداری را از دست ندهید .خدا با ماست ،حتی در تاریکی و ظلمت .ایمان حقیقی از اینجا آغاز میگردد وقتی که دیدگاه ما دیگر قدرت بینایی ندارد ،هنگامی که همه ما را ترک میگویند ،زمانی که تمام امیدهای انسانی بر باد میرود و آرزوها بر خاک مینشیند ،ناگاه راهی پیدا میشود که باید آن طریق را برگزینیم ،آن هم افتادن به دستهای خداوند بزرگ است .در این مواقع ،ایزد تعالی بیش از همه اوقات به ما نزدیکتر است .کتاب مقدس میگوید« :مترس ،فقط ایمان بیاور ».ما کامال در دستهای خداوند هستیم و تنها او ملجا و پناه ماست« .فقط ایمان بیاور» درس زندگی بلکه یک آیه طالیی است که باید آموخته شود .اکنون شما و فرانسوا با هم باید این درس را یاد بگیرید .هیچ چیز بهتر از این تعلیم نمیتواند شما را برای زناشویی آینده آماده سازد .به این دلیل خدا شما را به تاریکی میفرستد و همه تکیهگاهها را از پشت شما برمیدارد تا اینکه یاد بگیرید چگونه به هم اطمینان داشته و چطور ایمان آورده و خود را تنها به خداوند بسپارید. چگونه میشود یاد گرفت؟ قبل از هر چیز بگذارید خداوند با شما تکلم کند و به حرفهای او گوش فرا دهید .وقتی که شما و فرانسوا با هم هستید ،کتاب مقدس را باز کنید و قسمتی را با هم بخوانید و آنچه خداوند میگوید عمل کنید .خود را به او تسلیم کنید و اجازه دهید او شما را هدایت کند .آنکه به درگاه حق تعالی رو آورد و تمام دلهرهها، مشکالت و پریشانیهای خود را در مقابل او بیان نماید .اوست که طریق را میداند و میشناسد و اوست که دستهای شما را خواهد گرفت و در دوران زندگی ،شما را حمایت و هدایت خواهد نمود .او شما را به هم خواهد رسانید و از تالش مردم که میکوشند شما را از هم جدا سازند ،ممانعت خواهد کرد .با تمام وجود خود به او ایمان داشته باشید و به خدای قادر متعال توکل نمایید .از دعا کردن با یکدیگر غافل مشوید و با او راز و نیاز نمایید ،زیرا صبر و شکیبایی 19
خواهید یافت .حاال بهترین فرصتی است که این چیزها را با هم یاد بگیرید .اگر به وعدههای خداوند ایمان نداشته باشید آنگاه زندگی شما همچون بنایی خواهد بود که بر روی زمین سستی بنا شده است .اگر کاشانه زناشویی را بر صخره ایمان بنا کنید ،هیچ طوفانی قادر به ویران کردن آن نخواهد بود. دیروز راجع به شما با همسرم صحبت میکردم .قبل از هر چیز پیشنهاد میکنم ،نامهای به کشیش عاموس بنویسید و از او تشکر کنید ،زیرا او شبان خوبی است .جای تقدیر است که این پیرمرد ،متحمل سفری دراز و پر زحمت شده است .ما بیاندازه به او احترام میگذاریم .سیسیل ،میخواهم از شما خواهش دیگر بکنم .تمام مقصودم از نوشتن این نامه ،روی همین خواهش بستگی دارد .از نامهای که در نوزدهم جوالی برای فرانسوا نوشتهای ،اینطور استنباط میشود که فیض نامهنگاری به نحو احسن به تو عطا شده است ،ولی میخواهم از تو بپرسم که آیا ممکن است نامهای بدین منوال برای پدر خود بنویسی؟ میدانم که این کار برای یک دختر آفریقایی امری بس مشکل و غیرمنتظره است، زیرا تا حاال کسی علی رغم رسم اجتماعی چنین کاری نکرده است .شاید برای اولین بار پیروز شوی .دو نکته قابل توجه در نامه کشیش عاموس به چشم میخورد .یکی اینکه پدرتان شخصا با فرانسوا کدورتی ندارد ،دیگر اینکه او از عشق چیزی نمیفهمد! سیسیل ،سعی کنید برای پدرتان شرح دهید که عشق شما نسبت به فرانسوا چگونه است .بگذارید او واقعا این عشق جانسوز را احساس کند .ما غالبا پدرها را مالمت میکنیم به سبب اینکه با دخترهایشان در اینگونه امور صحبت نمیکنند .شاید برعکس باید دخترها را هم سرزنش کنیم که چرا با پدرانشان درد دل نمیکنند و نمیگویند چه احساسی در قلب خود دارند و چه بار گرانی را متحمل میشوند و چه امیدی در دل میپرورانند .نامهای با کمال حسن نیت برایش بنویسید و بگویید که او را کامال دوست دارید و به اظهاراتش احترام میگذارید .پیشنهادی که عملی باشد برای پدر خود بنویسید ،درباره هر چه دلتان میخواهد .البته فرانسوا هم باید با این پیشنهاد موافق باشد ،زیرا به این طریق شاید تیر به هدف بخورد .بعد اگر اراده الهی باشد ،میتوانید جشن نامزدی خود را ترتیب دهید. در دوران نامزدی تنها این کافی نیست که ببینید آیا همدیگر را درک میکنید یا نسبت به هم احساس مسؤولیت مینمایید و یا میتوانید با هم دعا کنید .همچنین الزم است در مقابل امور مادی مثل پول ،اهل حساب باشید .یک زن باید بداند که شوهرش چقدر عایدات دارد و شما مسؤول هستید که نظارت کنید این پول چگونه خرج میشود و به چه مصرف میرسد .سیسیل ،موضوع دیگری را میخواهم با جرأت بگویم ،در ابتدای سال حتی قبل از اینکه شما با فرانسوا آشنا شده باشید ،در طی نامهای من برای او نوشتم که تو در پیشگاه خداوند مسؤول نامزدت هستی .حاال عین همان حرف را به شما میگویم« :شما ای دختر فهمیده ،مسؤول فرانسوا هستید .به او دستور دهید که چقدر خرج کند و پول را صرف چه نماید .تا آنجایی که زن موافقت نکند ،شوهر نمیتواند زیادهروی نماید .بیجهت خجالت نکشید، بلکه مثل یک ملکه باشید .شما این جوان را دوست دارید ،پس او را کامل کنید». دوستدار تو ،والتر ترابیش 26اکتبر کشیش گرامی و بانو از آن نامه گرم و صمیمانه خیلی ممنونم .آن را برای فرانسوا خواندم و هر دو از پی بردن به حقیقتی که شما خود را به جای ما قرار دادهاید و آنچه ما احساس میکنیم شما نیز کامال همانطور حس میکنید ،سخت به هیجان آمدیم .ما نمیدانستیم که خداوند بزرگ اینقدر در فکر ماست و ایمان در نامزدی ما اینقدر دخالت دارد .اگر ایمان نمیبود، نامزدی ما حاال به هم خورده بود .گرچه ما از آینده تصویری نداریم ،با وجود این پیوسته به هم نزدیکتر میشویم. برای اولین بار ما با هم کتاب مقدس را خواندیم .در ابتدا خیلی عجیب و غریب به نظر میرسید ،اما بعدا عادی و سودمند بود .این امر روح ما را به هم بیشتر نزدیک کرد و در درون ما امید و آرامش آفرید ،اما هنوز با هم دعا نکردهایم .من از بلند دعا کردن در مقابل فرانسوا خجالت میکشم. سعی کردم که برای پدرم نامهای بنویسم ،اما نه دستهایم حرکت میکند و نه کلمات از مغزم بیرون میآید! نمیتوانم شرح بدهم که این کار چقدر برایم تألمآور و مشکل است .از آنجایی که شما اروپایی هستید ،تصور نمیرود که مقصودم را خوب درک کنید .فقط تجسم کنید که بین من و پدرم دیواری بلند قرار دارد و ما از هم جدا و دور 20
هستیم! پدرهای ما دوست ندارند که دخترهایشان با آنها صحبت کنند! میترسند که مبادا پرده شرم و حیا بدرد و خدای ناکرده قدرت از کفشان خارج شود .آنها فکر میکنند با این کار مرتکب عمل خالف اجتماعی گردیده و احترام خود را نزد ما از دست میدهند! پیشنهاد شما بسیار عالی و منطقی بود .گرچه شروع به نوشتن کردهام و کوشش میکنم که نامهای بنویسم ،ولی از هر سطر نامهام بوی جنگ و مرگ برمیخیزد! بسیار دشوار است که احساسات خود را در قالب کلمات بریزم ،اما هر طور شده این نامه را خواهم نوشت ،ولی میدانم که جرأت فرستادنش را ندارم. با درود فراوان ،سیسیل 1نوامبر کشیش گرامی ،والتر خوشحالم که پس از مراجعت از آن سفر بیثمر که به دیدن پدر سیسیل رفته بودم ،نامهای از شما در اینجا بود .دیگر بیچاره و دلسرد شده و امیدم از هر جا بریده بود ،اما همین که چشمم به پاکت و خط شما افتاد ،ناگهان جرأتی تازه در من پدیدار گردید .مثل اینکه در همان لحظه شما در آنجا بودید و دست مرا گرفتهاید .حتی قبل از آنکه نامه را بگشایم و بخوانم ،آرامشی چون آرامش بعد از طوفان در وجودم پیدا شده بود .بالفاصله به این فکر افتادم که آن بیچارههایی که کسی را ندارند تا برایشان نامه بنویسند و بدین وسیله عقده دل بگشایند ،آنها به کجا پناه میبرند و از که استمداد میطلبند! داستان ببر جالب بود .این داستان به من نشان داد کسانی که ببر درون را در قفس میکنند، عمل اشتباهی مرتکب میگردند و آنهایی که جانور نهان را آزاد میگذارند آنها نیز خود را به خطر میافکنند .همچنین یاد گرفتم که افراد خشکه مقدس هیچگونه تفاوتی با آن دسته از اشخاص که پیوسته در پی مادیات هستند ندارند .به طور کلی اینطور استنباط میکنم که نباید از مبارزه دست برداشت ،زیرا اگر شکست خوردیم ،تقصیر ببر نیست .در هر صورت مقصود حکایت را خوب درک نکردم. اما هنوز یک سؤال بدون جواب مانده است .مقصود از «گذاشتن دست توی دهان ببر چیست؟» آیا منظور این است که اختیارات کامال در دست من است؟ آیا منظورتان از «هر اندازه» این است که در آمیزش ،آزادی تام دارم؟ آیا به خاطر میآورید در یکی از نامههایم درباره یک دختر از شما سؤال کرده بودم و نوشتم که پس از انجام عمل خالف قصد ازدواج با وی را نداشتم؟ بعدا برایتان نوشتم که میخواهم خود را برای ازدواج آماده کنم و شما برعکس جواب دادید که تو داری زندگی آیندهات را خراب و تباه میکنی .برایتان نوشتم که ترس مریض شدن مجبورم کرد دختری را تصاحب کنم .شما در جواب نوشتید« :با این کار سالمتی خود را به مخاطره میاندازی ».نوشتم« :میخواستم ثابت کنم که مرد هستم ».جواب دادید« :تو مرد نیستی ،بلکه همان کهنه ظرفشویی هستی ».با این حرفها مرا متقاعد کردید ،اما درمورد عشق حقیقی نه! اگر کسی دختری را دوست نداشته باشد و با وی همبستر شود و اگر دختری را در خیابان پیدا کنیم و با وی عمل خالف عفت انجام دهیم ،آن وقت من حق را به شما میدهم که بگویید عملی زشت و حتی جنایتی غیرقابل بخشش انجام دادهایم ،اما اگر شخصی با نامزدش همبستر شود و با دختری که دوستش دارد و با موجودی که احساس میکند با وی یکی است و به کسی که برای زندگی عهد و پیمانها بسته ،چطور؟ هنگامی که شما با آن جمالت عمیق میگویید از آن پس آن دو به هم تعلق دارند ،پس به چه عنوانی ما را وامیدارید که از هم احتراز نماییم؟ برایم نوشتید که مرد نباید با هیچ دختری که قصد ازدواج ندارد ،نزدیکی کند .با این توصیه کامال موافقم ،اما با نامزدم چطور؟ اگر پسر و دختری که نامزد شده و همبستر شوند ،آیا شما این کار را «زنا» مینامید؟ خواهش میکنم به درد دل من خوب توجه کنید .منظورم این نیست که بروم در خیابان و دختری پیدا کنم و یک شب را با وی خوش بگذرانم. هدف و آرمان من سیسیل است ،دختری که میخواهم با وی ازدواج کنم .برای این کار آیا الزم است که از دفتر ازدواج یا از کلیسا اجازه گرفت؟ همین حاال ما احساس میکنیم که دیگر زن و شوهر هستیم .گاهی حس میکنم که سیسیل بینهایت مشتاق است تا روزی فرا رسد که کامال از آن من باشد .دوستی دارم که نصف مهریه نامزد خود را پرداخته بود ،اما میل نداشت قبل از عروسی او را تصرف کند .روزی خانواده دختر پول را برایش فرستادند ،چونکه تصور کرده بودند پسرک ناتوانی جنسی دارد! از اینکه در این مورد به سیسیل توجهی ندارم ،پریشان و نگرانم ،زیرا مبادا او هم به این خیال بیفتد ،شاید اصوال فکر کند که من دوستش ندارم! اخیرا یک روز به طرف چمنزارها رفتیم ،او روی علفها دراز کشید و به آسمان خیره شده بود ،لباسش خیلی تنگ بود به حدی که سینههایش را برجستهتر نشان میداد .دامنش باال رفته بود و زانوانش لخت که دیگر نمیتوانستم 21
خودداری کنم .به دفعات او را در آغوش کشیدم و با تمام نیرویام او را فشردم .با دستهایش مرا از خود جدا کرد و به طرف جایگاهی که دوچرخهها قرار داشتند دوید .هنگام مراجعت به خانه یک کلمه بین ما رد و بدل نشد و حتی روز بعد هم حرفی از موضوع به میان نیامد .این ناراحتیها تا کی باید ادامه داشته باشد؟ تا کی باید از هم فرار کنیم؟ شاید تا ابدالدهر! دیگر امیدی نیست که تا چهار یا پنج حتی ده سال دیگر مراسم ازدواج ما برگزار شود .آیا بهتر است فرار را بر قرار ترجیح دهیم؟ به کجا فرار کنیم؟ جوان سردرگم ،فرانسوا 7نوامبر فرانسوای عزیز یک نفر مرا نصیحت میکرد و میگفت« :مسیحی کسی است که صبر و تحمل داشته باشد» حاال من به تو اندرز میدهم. برای اتحاد و پیوند کامل صبر کنید .با از دست دادن صبر و شکیبایی چیزی عاید شما نمیگردد ،بلکه برعکس برایتان خیلی گران تمام خواهد شد .آنچه را که در این مبارزه از دست خواهید داد ،در چند کلمه خالصه میکنم که عبارتند از« :آزادی ،شادی و راز موفقیت ».چگونه آزادی را از کف خواهید داد .اجازه دهید درباره دختر و جوانی که میشناسم چند کلمه بگویم .آنها پس از مدت کوتاهی فکر میکردند که با هم تفاهم داشته و همدیگر را دوست دارند و از همان لحظه زن و شوهر هستند ،اما پس از شش ماه متوجه شدند که در اشتباه بودهاند! بنابراین تصمیم گرفتند که متارکه نمایند و نامزدی را به هم بزنند .این امر با کمال سادگی انجام شد و خاطره زشت و نفرتباری در ذهن هیچ کدام به جای نماند ،اما اگر در ابتدا خود را تسلیم یکدیگر میکردند ،بعد این کار امکان نداشت. میدانم که احساسات شما عمیقتر و پاکتر از آن است که بشود تصور کرد ،ولی در مقایسه میخواهم آن دختری را که در ابتدای سال گرفتارش شده بودید ،به خاطر شما بیاورم .روی همین اصل است که شما را نصیحت میکنم که کمی تحمل به خرج دهید و صبر داشته باشید .احساسات شما نسبت به یکدیگر در حال حاضر هر قدر لطیف و عمیق باشد ،ولی سوز هجران و جدایی بعدی به مراتب سختتر خواهد بود .شنیدهام مردی پس از چندین سال زندگی به همسرش میگوید« :قبل از عروسی میدانستم که مرتکب چه اشتباه بزرگی میگردم ،ولی قبال آنقدر کجروی کرده بودم که دیگر جرأت برگشت برایم نبود و نمیتوانستم نامزدی را به هم بزنم ،حاال باید خسارت آن روزها را بپردازم و تحمل کنم ».خرسندم که در نامههای شما اثری عمیق از عشق حقیقی و ماورای قدرت انسانی به چشم میخورد با یدهد .زمانی دراز و تمرینی مداوم الزم است تا انسان بتواند وجود این مطمئنم که وسوسههای نفسانی شما را فریب نم احساسات خود را تحت فرمان عقل درآورد. آمارگیری اخیر که در امریکا به عمل آمده ،نشان داده اکثر ازدواجهایی که به خوشبختی گراییده ،طرفین برای سالها همدیگر را شناخته و قبل از ازدواج ماهها نامزد بودهاند .دوران نامزدی ،دوران امتحان و آزمایش و فرصت تطبیق اخالق و روحیه با یکدیگر است تا در صورت نداشتن توافق اخالق و اجتماعی و خانوادگی بتوانند از هم جدا گردند. گرچه به هم زدن نامزدی ،امری بسیار دشوار و مالمتبار است ،اما اگر این امر پس از ازدواج به طالق منجر گردد ،هر آینه دشوارتر و دردناکتر خواهد بود .برای من غیرقابل قبول است که سیسیل به عشق شما شک داشته باشد .امکان دارد که عشق و صمیمیت او روز به روز بیشتر و زندهتر گردد .تماس و مالقات شما هنوز مخفیانه است .در خفا شما هنوز خوب بر همدیگر ظاهر نشده و یکدیگر را آنطور که باید و شاید نشناختهاید .در روز عروسی باز هم نکتهای کشف نشده در مقابل شما قرار دارد. البته ازدواج از جنبه جنسی حائز اهمیت است ،ولی شما خوب میدانید که از نظر جنسی ناتوان نیستید و سیسیل هم از این امر باخبر است .اگر نسبت به این مطلب مشکوک میباشید ،آنگاه یک معاینه پزشکی صحت امر را روشن میگرداند و این امر نه احساسات سیسیل را جریحهدار میکند و نه سعادت شما را به مخاطره میاندازد .رابطه جنسی اصوال قابل آزمایش نمیباشد ،حتی نامزدها هم اجازه ندارند که این امر را در مرحله عمل و تجربه قرار دهند .در دوران آشنایی و نامزدی اغلب دو نوع حالت بر همه ظاهر میگردد ،یکی حس مسؤولیت و حفظ محدودیت و دیگری رهایی از ترس و وحشت میباشد .اگر سیسیل مجبور است که با خود بگوید ،امروز بین ساعت 6 -5بعد از ظهر باید به مالقات فرانسوا بروم و باید خود را حاضر کنم ،زیرا در غیر این صورت او مرا ترک خواهد کرد ،من به شما گوشزد 22
میکنم که همین ترس و وحشت او را آزار میرساند و همین تصورات واهی او را از پای درخواهد آورد و همین افکار هر دوی شما را از هم مأیوس و دلسرد میکند! مجددا تصویری از دوران بارداری و تولد یک نوزاد را مثال میزنم تا مفهوم نامزدی روشنتر گردد .دوران نامزدی را باید به روزهای قبل از تولد تشبیه کرد ،زیرا اگر نامزدی به هم خورد ،درست حالت جنین و کودکی را دارد که به سبب مقتضی نبودن شرایط سقط میشود .اما از لحظهای که شما با هم آمیزش جنسی کنید ،دیگر جدا شدن امکانناپذیر است و راه دیگری وجود ندارد .در غیر این صورت ،جدا شدن مفهومی جز خیانت و جنایت ندارد! بدین ترتیب آزادی خود را از دست خواهید داد .گذشته از این ،آن شادمانی که در آینده نزدیک به انتظار شما میباشد ،تبدیل به یأس و حرمان و حزن و اندوه میگردد .زن شوهرداری درمورد آمیزش جنسی قبل از ازدواج اینطور بیان میکند« :همه چیز برای مدتی طریق طبیعی خود را سیر میکند ،اما همین که خبر حاملگی غیرمنتظره به گوش رسید ،ناگهان همه نقشهها به هم خورده و عذر و بهانهها آورده میشود! با عجله و شتاب و به اجبار باید وسایل جشن عروسی را فراهم کرد .این نوع ازدواجها که خالی از ماجراهای عاشقانه و صمیمیت و بدون مفهوم واقعی آغاز میگردد ،ازدواجی است که در نظر همه بیارزش و ناشایسته ،بلکه ناپایدار است!» تولد نابهنگام ،حیات کودک را به مخاطره میاندازد .گرچه بسیاری از کودکان پس از تولد نابهنگام و نارس زنده میمانند ،اما با چه دشواریهایی رو به رو هستند که خدا میداند! هنگامی که سیسیل را به طور ناگهانی در آغوش کشیدی و او فرار کرد ،عکسالعمل وی بسیار طبیعی و خالی از ایراد بوده است .غریزه طبیعی او ،وی را بر آن داشت که از عفت و سالمت خود حفاظت کند .مسلما او در آن لحظه احساس میکرد که هر دو قدمی به سوی نابودی و رسوایی برمیدارید .از اینکه مدتی با هم صحبت نکردید ،به این دلیل است که هماهنگی و توافق شما از حالت طبیعی خارج شده بود .بر فرض عمل خالفی که نباید واقع شود ،انجام میگرفت و نتیجه حاصله در مخیله شما منفی بود ،در این صورت آیا بعد جرأت دارید که بگویید ما نامزدی را به هم میزنیم؟ آیا به گفتههای من ایمان ندارید؟ عشق شما آنقدر سطحی و کم عمق نیست ،عشق شما دارای ریشهای عمیق و محکم است! چرا شک دارید و او را ناراحت میکنید و اراده خود را از کف میدهید؟ هیچ کس از شما انتظار ندارد که روز عروسی زوجی کامل و بینقص باشید .تاکنون در هیچ جای دنیا زوجی کامل و بیعیب نبوده ،بلکه طرفین باید در راه تکامل و توافق قدم بردارند و این سالها وقت میخواهد تا زن و شوهر با هم هماهنگی پیدا کنند .مرور زمان در زندگی زناشویی به رشد و تکامل معنوی شما کمک میکند .آنچه باید قبل از این دوران فرا گیرید ،این است که از کارها و عواملی که شما را از این مرحله خارج میکند ،بپرهیزید .شما اجازه ندارید که بالفاصله سیب خوش رنگ و بویی را بردارید و گاز بزنید و احیانا دور افکنید .زیبایی و عظمت سحرانگیز دوران نامزدی در لفافه رازی نهفته که پس از عروسی آشکار میگردد .فرض کنید پدرتان برای عید میالد دوچرخهای به عنوان هدیه برایتان خریده و آن را با دقت جایی پنهان کرده که در ساعت معین به شما بدهد ،ولی شما مخفیانه آن را بردارید و سوار شوید ،آنگاه اگر روز میالد پدرتان آن دوچرخه را به عنوان عیدی به شما بدهد ،معلوم است که دیگر آن هدیه مفهوم عیدی برای شما نداشته و ارزش خود را از دست داده است! اگر صبر و شکیبایی را پیشه خود سازید ،روز عروسی و شب زفاف زیبا و باشکوه خواهد بود .جشن عروسی و ازدواج یک نوع تشریفات بلکه شهادتی است در حضور خداوند و مردم که شما از آن پس به هم تعلق دارید .ما اغلب برای بچههای خود در اروپا افسانهای به این شرح تعریف میکنیم« :ساحرهای شاهزاده خانمی را افسون کرده بود که صد سال به خواب رود تا اینکه با بوسه یک شاهزاده از خواب برخیزد .برای حفاظت شاهزاده خانم ،وی را به خانهای بردند و تمام اطرافش را سیم خاردار کشیدند! شاهزادههای بیشماری قبل از پایان صد سال به مرور زمان به سراغش میرفتند تا او را با بوسهای بیدار کنند و کام دل برگیرند ،ولی در البالی سیمهای خاردار گیر میکردند و میمردند! اما یک شاهزاده فهمیده صبر کرد تا موعد معین فرا رسید و بند طلسم و سیمهای خاردار پاره شد و راه باز گردید!» خالصه ،من فقط میتوانم شما را به دستهای پدر آسمانی که خداوند متعال باشد ،بسپارم .اوست که تجربههای شیرین به شما خواهد آموخت .اجازه دهید دوباره تکرار کنم« :مسیحی کسی است که صبر و شکیبایی داشته باشد». در هفتههای بعد نمیتوانید با من تماس بگیرید یا مکاتبه نمایید ،زیرا وضعی پیش آمده که مجبورم به شمال سفر کنم .امیدوارم قبل از عید میالد برگردم. غمخوار تو ،والتر ترابیش 11نوامبر 23
خواهر گرامی ،اینگرید دیروز وقتی که فرانسوا پس از مجلس کلیسایی ،مرا به شما معرفی کرد در تعجب بودم که چرا نتوانستم یک کلمه حرف بزنم .متأسفم که مجبور بودید به زودی بروید و شوهرتان نیز همراه شما نبود .چقدر عالقه دارم که با ایشان نیز افتخار آشنایی پیدا کنم .قبال میخواستم برایتان نامهای بنویسم ،اما حاال که همدیگر را دیدهایم ،نوشتن نامه برای آسانتر شده است .عجیب است ،اما چرا نمیتوانم برای پدرم چیزی بنویسم .اکنون یادداشتهایی درست کردهام و چیزهایی هم نوشتهام ،ولی چندین بار در وقت نوشتن ناگهان لغاتی که در مخیلهام بود ،گم میشد! مثل اینکه کلمات از مغزم فرار میکنند! هنوز آن احساس در من زنده است که شما مرا خوب درک میکنید و حرفهای مرا خوب میفهمید .حتما تصور میکنید که حاال خیلی خوشحال هستم .البته خوشحالم ،اما باز هم باری بر دوشم سنگینی میکند، زیرا شک و تردید وجودم را فرا گرفته و میترسم! مردد هستم که آیا فرانسوا واقعا مرا دوست دارد! او هرگز از عشق خود چیزی اظهار نمیکند ،ولی همیشه از من میپرسد که او را دوست دارم یا خیر .وقتی که جواب میدهم ،گوش به حرفهایم نمیدهد ،اما خودش هرگز از عشق خود نسبت به من حرفی نمیزند! از این روی ،شک و تردید در قلبم ریشه دوانده است .من هنگامی میتوانم او را دوست بدارم که او هم متقابال به من عشق بورزد .او تصور میکند که احتیاجی به ابراز محبت و اظهار عشق نسبت به من ندارد! بنابراین من چطور میتوانم نزدش اعتراف کنم که دوستش دارم در حالی که او حاضر نیست از عشق خود حتی یک کلمه حرف بزند! شک و تردید کم کم مرا میکشد .چطور میشود عشق را آزمایش کرد و میزان و معیاری برای آن قائل شد؟ شوهر شما داستانی از یک شاهزاده خانم برای فرانسوا نوشته است .از این در شگفتم ،آن شاهزادهای که شاهدخت را بیدار کرد ،آیا توجه نداشت که مبادا او بترسد و بر خود بلرزد؟ آیا به وی اظهار عشق و محبت نکرد و نگفت که چرا دوستش دارد؟ اخیرا بین من و فرانسوا اختالفی پیش آمده بود ،فقط درباره یک موضوع جزئی و خندهآور .وقتی که دوچرخهسواری میکردیم ،یکی از چرخهای دوچرخهام سوراخ شد .من وسایل چسباندن داشتم و فرانسوا آن را تعمیر کرد .وقتی میخواستیم الستیک را باد کنیم ،متوجه شدیم که تلمبه را همراه نیاوردهایم .این کار اوقات هر دوی ما را خیلی تلخ کرد ،زیرا عالوه بر اینکه وقت زیادی برای مرمت دوچرخه تلف شده بود ،در ضمن فاصله زیادی را میبایست پیاده برویم .من غالبا برای اینکه تلمبه را ندزدند آن را از دوچرخه برمیداشتم و در منزل میگذاشتم .فرانسوا از این پیشامد ناراحت و عصبانی شد و گفت دخترها ثابت کردهاند که اصال هوش و حواس ندارند! از این خشونت و بیتربیتی او ناراحت شدم و با کمال خونسردی ،یک کلمه حرف نزدم .عاقبت با کوشش زیاد در حالی که دوچرخهها را میکشیدیم به منزل رفتیم .توجه میکنید که چیز مهمی وجود نداشت! روز بعد هم دوباره با هم ساختیم ،اما برای من این سؤال پیش آمده که اگر حاال در موضوعات ناچیز با هم اختالف و بگو مگو داریم ،پس در موضوعات مهمتر چه خواهد شد؟ ناراحتم! دلم میخواهد بدانم که بچهدار میشوم یا خیر .میترسم که اگر نازا باشم ،مبادا فرانسوا طالقم دهد یا مثل پدرم زنی دیگر بگیرد! آیا اگر بچهدار نشوم ،راه تبرئهای برایم وجود دارد؟ مشکل دیگری هم زندگیام را تهدید میکند ،اخیرا نامهای از شخصی به نام «هنری» گرفتهام که دایی کوچک دوستم «برتا» است و برادر همان کسی که برای فرانسوا کار پیدا کرده است .آقای هنری کارمند عالی رتبه وزارت دارایی است و از قرار معلوم شغل مهمی دارد .او از من تقاضا کرده که یک روز مرا با اتومبیل خود به گردش ببرد! البته من امتناع کردم ،ولی اگر بار دیگر مرا دعوت کند چه خاکی بر سر کنم؟ دلم نمیخواهد نسبت به او با خشونت رفتار کنم .خواهش میکنم جواب مرا زود مرقوم دارید و مرا هدایت فرمایید .پیوست این نامه ،رونوشت نامه «هنری» را برای مزید اطالع ارسال داشتم .خواهر کوچک شما ،سیسیل 12نوامبر دوشیزه سیسیل دوست شما «برتا» از خصوصیات اخالقی شما برای من خیلی تعریف کرد .جای مباهات و خوشوقتی است که با شما آشنا شوم .بدین منظور با کمال افتخار فردا ساعت پنج بعد از ظهر بیرون از مدرسه جلوی در ورودی در اتومبیلم منتظر سرکار هستم. 24
هنری -وزارت دارایی 9نوامبر سیسیل عزیز خواهر خوب من ،چقدر روحیه شما را خوب درک میکنم .میتوانم نامههای دوران نامزدی خود را نیز به شما نشان دهم تا ببینید که من هم مثل شما چقدر مضطرب و سرگشته بودم .سیسیل ،برای مردها هم چندان سهل و آسان نیست که در این مورد خود را با طرف تطبیق دهند از طرفی ما مردی را میپسندیم که قوی ،هوشیار و عاری از احساسات و ...باشد .از طرف دیگر نیز طالب مردی هستیم که نازک نارنجی و پر از احساسات بوده و نیاز مبرم به ما داشته باشد .آخر چطور میشود یک شخص در عین حال ،جامع جمیع کماالت انسانی و احساسات باشد؟ سعی میکنم برای فرانسوا مستقیما نامهای بنویسم .اگر او شخصا نامه را به شما نداد ،چیزی از وی نپرسید .فقط یک راه وجود دارد آن هم این است که هر وقت سؤتفاهمی پیش آمد ،باید با صراحت لهجه و پوست کنده و با کمال صداقت و خونسردی، مطلب را برایش تشریح کنید .تا زمانی که از این قانون پیروی میکنید ،خطری ازدواج شما را تهدید نمیکند. مطلب دیگر این است که اندازهگیری و قیاس عشق قبل از ازدواج امکان ندارد .من معتقد هستم که ازدواج جدا از عشق به کمال نمیرسد ،اما عکس این امر صحت دارد ،زیرا عشق در نتیجه ازدواج به کمال میرسد .موضوع خیلی ساده است .در عهد عتیق در داستان اسحق و رفقه در سفر خروج میخوانیم که اسحق ،رفقه را به خیمه آورد و او را به زنی گرفته و دل در او بست .آنها بدون اینکه قبال همدیگر را ببینند با هم ازدواج کردند .بنابراین دلبستگی پس از ازدواج به وجود آمد نه قبل از آن .اغلب خانوادههایی که در اطراف خود مشاهده میکنید ،اغلب بدون آشنایی قبلی طرفین و هیچگونه دلبستگی و عشق قبلی به وجود آمده است ،حتی غالبا اتفاق افتاده که نظر دختر را نخواسته و از او اجازه نمیگیرند .اغلب عشقها پس از عروسی به بار آمده و ثمرهای نیکو داده است. روزی یک نفر هندی به یک اروپایی رو کرد و گفت« :شما با دختری ازدوج میکنید که او را دوست دارید ،اما ما دختری را دوست داریم که با وی ازدواج کردهایم ».هندی دیگری این موضوع را جدیتر بیان کرده و اینطور گفت: «ما آش سرد را روی آتش میگذاریم تا کم کم گرم شود ،ولی شما آش داغ را توی کاسه سرد میریزد تا به آهستگی سرد گردد ».نمیدانم شما جزو کدام دسته هستید! عشق را از نظر مقدار و اندازه برآورد نکنید .گرچه این امر حائز اهمیت است ،اما عشق هنگامی به حد کمال میرسد و طریق نهایی خود را سیر میکند که در قالب و ظرف ازدواج پخته گردد .عدم توافق فکری و عقیدتی نه تنها نیکوست ،بلکه اهمیت بسزایی دارد .شوهرم باور نمیکند که پسر و دختری قبل از ازدواج با هم نزاع نکرده باشند .شما هم در آینده باالخره درباره یک موضوع کوچک با هم مخالفت خواهید کرد .توافق فکری و هماهنگی ،هنری است که قبل از ازدواج باید یاد گرفته شود .تا زمانی که شما میتوانید از خودگذشتگی نشان دهید و همدیگر را عفو کنید ،احتیاج نیست که درباره زناشویی آینده دلواپس و پریشان باشید. شوهری که پس از یک اختالف جزئی حاضر به عذرخواهی نیست ،نباید ازدواج کند و همچنین مردی که گشادهرو و لطیفهگو نیست ،شایسته ازدواج نمیباشد .چه شگفتانگیز و خوشمزه است که بعد از یک مشاجره لفظی با هم بخندید و شوخی کنید .وقتی که از فرانسوا میگریزید ،مثل این است که سیم خارداری دور خود میکشید ،همان سیم خارداری که آن شاهزاده خانم را در خواب محافظت میکرد .اکثر دخترهایی که خودشان را زود تسلیم مرد میکنند، ازدواجشان ثمرهای نیکو نخواهد داد .به این دلیل سه بار در عزلها سلیمان ذکر شده است« :تو را قسم میدهم ...که محبوب مرا تا خودش نخواهد ،بیدار نکنید و برنانگیزانید ».گویی این عبارت در میان انوار جاودانی ،مقابل در ازدواج نگاشته شده است .شاید اگر همدیگر را هر روز نبینید ،بهتر باشد ،زیرا روزهای دیدار باارزشتر و پرالتهابتر خواهد بود .البته این قانونی نیست که شما حتما باید پیروی کنید ،بلکه خودتان بهتر میتوانید موقعیت و وضعیت را درک نمایید. من خوب درک میکنم که آرزوی مادر شدن در دل شما شدید است از این رو بزرگترین عاملی که در دل شما وسوسه میکند و یک نوع نابسامانی و سرگشتگی بیهوده ایجاد کرده همانا میل آمیزش است! همین امیال و هوسهای زودرس است که اغلب دخترهای باکره زود از جا در میروند و قبل از ازدواج مادر میشوند! اما اراده خداوند بر این است تا هنگامی که ازدواج نکردهاید ،نمیتوانید مطمئن باشید .ولی پس از آن مطمئن خواهید شد که مادر شدن، 25
بخشش و تفضل الهی است .تصور نکنید که مادر شدن قبل از ازدواج همان لذت مادری را پس از زناشویی دارد! ممکن است قبل از ازدواج ،شما صاحب بچه گردید ،اما میدانید که چه مسایل و مشکالتی بر سر راه شما خواهد بود؟ ممکن است در این مورد اختالفی پیش آید و مرد بگوید این بچه به که تعلق دارد؟ زیرا پدر تا زمانی که مهریهای برای مادر نپرداخته حق ادعای پدری ندارد .آن وقت باید مدرسه و محیط را ترک کنی و تحت تمسخر و انتقاد و ریشخند معلمین و همکالسیها قرار بگیری و شئون و احترامات خود را از دست بدهی! آیا یک لحظه لذت بلکه غفلت ،به تمام این بدبختیها و رسواییها میارزد؟ یا اینکه فکر میکنید با حامله شدن ،پدرتان را مجبور خواهید کرد که به شما اجازه ازدواج بدهد؟ خواهش میکنم و تمنا مینمایم که این کار را هرگز نکنید! برای نیل به مقصود خود ،هرگز بچه را عامل این کار قرار ندهید .خداوند چاره بهتری برای این امر دارد .تمام اضطرابهای خود را به خداوند بسپارید ،حتی اگر بعدا بچهدار نشدید ،صحبت طالق را به میان نیاورید ،زیرا خداوند نقشه دیگری دارد .وقتی که در دفتر ازدواج ثبت شود که شوهر شما حق اختیار عیال دیگری ندارد ،آن وقت همسرتان اجازه انتخاب همسر دیگری را به هیچ وجه نخواهد داشت .در ازدواج مسیحی حتی اگر خداوند نخواهد که زوجین صاحب فرزند شوند ،هنوز دارای مفهوم و منظور عمیقتری است .کتاب مقدس فقط در چند جا درمورد بچه سخن میگوید ،اما آیههایی وجود دارد که پیوسته تأکید شده است« :از این جهت باید مرد ،پدر و مادر خود را ترک کرده با زن خویش بپیوندد و در این دو یک تن خواهند بود چنانکه از آن پس دو نیستند ،بلکه یک جسد». در سفر پیدایش ،انجیل متی و مرقس و رساله به افسسیان نظر کنید و مالحظه فرمایید تا در این باره چه فرمانی صادر شده که حتی از بچه یک کلمه به میان نیامده است .در کتاب مقدس ،بچه هدیه و نعمت گرانبهایی از طرف خداوند میباشد ،اما مقصود و هدف ازدواج ،تنها در بچه آوردن خالصه نمیگردد .عاشق و معشوق بودن با همدیگر ،یک تن و یک جسد بودن در پیشگاه الهی ،خود یکی از مقاصد اصلی ازدواج میباشد .از خواندن نامه «هنری» متعجب شدم! از لحن نامهاش هیچ خوشم نیامد! در این خصوص با فرانسوا صحبت کنید وگرنه باز هم سؤتفاهم پیش خواهد آمد .به هیچ دلیل و به هیچ عنوان و به هیچ شرطی دعوت آن مرد را نپذیرید. صمیمی تو ،اینگرید ترابیش 18نوامبر فرانسوای عزیز شوهرم به مسافرت رفته و در حال حاضر نمیتواند برای شما نامه بنویسد .بنابراین امروز من به جای او برای شما نامه مینویسم .میخواهم مثل یک خواهر با شما صحبت کنم .خداوند گنج بزرگی به شما سپرده است ،دلم میخواهد در نگهداری و محافظت این گنج به شما کمک کنم .عشق چیزی نیست که بشود آن را خریداری کرد یا شیئی که توی جیب گذاشت .عشق گوهری است تابناک که همواره باید از فروغ تابانش نور گرفت و در سایه انوارش زندگی گذراند .در طی روزهای نامزدیم ،یک روز شوهرم والتر جمالت زیر را در نامهای برایم نوشت« :کسی که عاشق است دیگر تنها نمیباشد ،زیرا معشوق وی پیوسته همراه اوست .کسی که محبت دارد ،هرگز آرزو ندارد که سلطان مستبد زندگی خویشتن باشد ،بلکه به موجودی دیگر اجازه میدهد که داخل کانون حیاتش گردد و با این عمل ،احساس میکند که خوشبختی عظیمی را کسب کرده است .خودش را به دستهای معشوق میسپارد و با او راز و نیاز میکند. شخص عاشق از بیان نیازمندی خود به معشوق ،شرمگین و سرافکنده نمیگردد». آنچه سیسیل احتیاج دارد این است که بداند تو به او نیازمندی .این اطمینان را چگونه میشود به وی داد؟ فقط از این راه ،همواره باید در گوشش زمزمه کنی که« :من تو را دوست دارم ،به تو احتیاج دارم ».شما هستید که باید جرأت داشته و به وی نشان دهید که به او نیازمند میباشید .محبت زن و شوهر با محبت مادر و خواهر تفاوت فاحش دارد. عشق سیسیل مانند شکوفه بهاری است که با شبنم عشق تو طراوت پیدا میکند و از هم بازمیگردد .پولس رسول در این باره میگوید« :ای شوهر ،همسر خود را محبت کن همانطوری که مسیح ،کلیسا را محبت کرد ».ما مسیح را دوست داریم برای اینکه او در ابتدا ما را محبت نمود و محبت ما در مقابل محبت او مانند قطره آبی است در مقابل یک دریا. در اینجا منظور از محبت جسمانی نیست .هرگز بوسهها و نوازشهای شما نمیتواند سیسیل را از نظر عشق متقاعد سازد .او میخواهد احساس کند که قلب شما در تکاپوی یافتن دل اوست و شما او را به تمام معنی دوست دارید نه 26
به خاطر اندام شکیل وی و به سبب ارضای خود .سیسیل به یک عشق جاودانی و محبت آسمانی نیازمند است .طرز رفتار شما نسبت به او آنطوری که انتظار اوست از زمین تا آسمان تفاوت دارد .اگر او را احترام نمایید و نسبت به او مؤدب باشید ،مثال در پایین آمدن از دوچرخه کمکش کنید ،در را برایش باز کنید و اجازه دهید او قبل از شما داخل گردد ،همه این چیزها برای او از صد بوسه پرارزشتر و بااهمیتتر است .زنی پس از سالها ازدواج ،یک روز با آه جانکاهی گفت« :ای کاش شوهرم برای غذاهای خوبی که برایش آماده میکنم ،حتی یک بار تشکر میکرد!» در ضمن، یک دختر خیلی ناراحت میشود وقتی که میبیند شما با دیگران مؤدبتر هستید تا نسبت به او .شما سیسیل را به من معرفی کردید ،بسیار خوب ،اما در موقع صحبت فرصتی به او ندادید که اقال دهانش را باز کند .یک بسته کتاب برایش آورده بودم تا قبل از ازدواج آنها را مطالعه کند .به عوض اینکه آن بسته را از دستش بگیرید و برایش حمل کنید، بیاعتنا گذاشتید و گذشتید! از حرفهای من ناراحت نشوید .به او جرأت دهید تا بگوید چه چیز او را آزرده خاطر میکند و چه بدیهایی در شما میبیند .با عشق و حوصله به حرفهایش گوش فرا دهید .مهمتر از همه این است که گشادهرو و بشاش باشید و سعی کنید که او را شاد گردانید .اهمیت ندارد که گذشته چطور گذشت ،مهم اینجاست که اکنون به چه وضع میگذرد. دوستدار شما ،اینگرید ترابیش 19نوامبر خانم اینگرید نامه شما مرا تسلی بخشید ،مخصوصا هنگامی که برایم نوشتید شما هم مثل من دچار شک و زحمت و اضطراب بودهاید .سفیدپوستها همیشه میخواهند به ما تلقین کنند که در محیط آنها طالق مفهومی ندارد ،بلکه ازدواج آنها، ایدهآل و خالی از اشکاالت است ،ولی گاهی در روزنامهها پیرامون طالقهای متعدد در اروپا و امریکا مطالبی میخوانیم که عکس ادعاهای شما را ثابت میکند .از این لحاظ نامه شما برایم خیلی ارزش داشت که احساس میکنم همه چیز را میتوانم برای شما بیان کنم .به هر حال ،نامهای که برای پدرم روی یادداشتهای کوچک و پراکنده مینوشتم اینک به پایان رسیده است .تا آنجایی که میتوانستم ،سعی کردهام آنچه در دلم هست بیرون بریزم ،اما نمیتوانم خود را برای فرستادن نامه متقاعد کنم! از طرف دیگر آقای هنری ،باز مرا ناراحت کرده است! یکی دیگر از نامههایش را برای مطالعه و اظهارنظر برای شما فرستادم .تقریبا هر روزه از این قبیل نامهها با عباراتی بیمعنی و خالی از حقیقت بلکه مسخره مانند ،برایم میفرستد! از آهنگ نامههایش پیداست که او آن جمالت را از کتاب «نامههای عاشقانه» اقتباس کرده است! از اندرزهای شما ممنونم .به وسیله دوستم برتا ،دعوت او را رد کردهام و هیچ نامهای هم به او ننوشتهام .آرزو دارم که نامهای از طرف من برای او در صفحه روزگار وجود نداشته باشد ،بلکه تصورات و رؤیاهای شیطانی او برای همیشه معدوم گردد. خواهر کوچک شما ،سیسیل 30نوامبر دوشیزه سیسیل چرا از دیدن من بیزار میباشید و از من دوری میکنید؟ نهال عشقم روز به روز به خاطر شما بیشتر رشد میکند. شما تاج سرم هستید ،شما زیبا هستید ،همانقدر که مهتاب رؤیاانگیز است .برادرم را نزد پدرتان به «ک» فرستادم. او موافق است و به زودی مبلغ سیصد لیره برای پدرتان میفرستم .گرچه این پول مبلغ ناقابلی است ،ولی هیچ چیز ارزش واقعی سعادت آتیه من و شما را ندارد .هفته آینده ،میهمانی مجللی برای کارمندان دولت در اداره ترتیب داده خواهد شد ،از شما دعوت میکنم که با حضور خود مرا سرافراز فرمایید .دایی شما هم در آنجا حضور خواهد داشت. مطمئنم که شما در زندگی با من خوشبخت خواهید شد .خدمتکاران زیادی همیشه برای خدمت شما دست به کمر آماده خواهند بود .حتی اگر شما بخواهید ،میتوانید کار کنید و با استقالل برای خود تحصیل پول نمایید .میتوانید مثل یک سفیدپوست زندگی کنید .زندگی ما همیشه در اجتماع تحصیلکردهها سپری خواهد شد ،اما عشق شبانگاهان، زیباتر از هر لحظه زندگی است. منتظر تو ،م .هنری 29نوامبر
27
بانوی ارجمند دو هفته به ناراحتی گذشت! هر روزه با قلبی پر از امید ،چشمانم را به در دوخته و منتظر نامهای از شما بودم ،ولی میدانم که عید میالد فرا رسیده و شما نیز با بچهها تک و تنها هستید و وقت بسیار تنگ است .هنری هر روز با اتومبیل خود نزدیک در ورودی مدرسه میآید! وقتی که من و فرانسوا با دوچرخه از شهر خارج میشویم ،او ما را تعقیب مینماید و مثل یک جاسوس دقت میکند که ما چه میکنیم و به کجا میرویم! اخیرا روزی به منزل داییام رفته بودم و او را در آنجا دیدم .دایی «برتا» هم آنجا بود .اگر یادتان باشد ،او همان کسی است که برای فرانسوا کار پیدا کرده بود .ظاهرا در این خانه یک مجلس شبنشینی ترتیب داده شده بود که ضمن میهمانی ،فرنگی مآبها میکوشیدند تا «تمدن» ملت و مرز و بوم خود را به رخ ما بکشند ،اما ما دخترهای آفریقایی اگر پدرمان به ما دستوری بدهد هرگز جرأت نداریم که از گفته او سرپیچی کنیم ،چه رسد به اینکه در این قبیل مجالس شرکت کنیم و همرنگ دیگران شویم! مرا به رقص دعوت کردند ،اما نرقصیدم ،ولی از دعوت «هنری» که خواست به تنهایی با اتومبیلش مرا به منزل برساند ،نتوانستم سر باز زنم .در طول راه او به من میگفت که خیال ازدواج با من دارد! حتی نظر مرا در این مورد نخواست و نپرسید که مخالفم یا موافق! میخواست بالفاصله مرا ببوسد! دهانش بوی گند آبجو و مشروب میداد! واقعا از او متنفر شدم و از کرده خود پشیمان گشتم. او بیست سال از من مسنتر است و اکنون هم یک زن و دو بچه دارد .میگوید زنش بیسواد است ،زیرا فرانسه نمیداند و از زندگی در شهر گریزان است! از موقعی که مقامی در اداره خود تحصیل کرده ،میخواهد زنی داشته باشد که قابل نشست و برخاست بوده و بتواند از میهمانان خارجی پذیرایی کند و آنها را سرگرم نماید! به این دلیل مرا انتخاب کرده است .اظهار کرده که تمام مهریه مرا بدون کم و کاست خواهد پرداخت .میتوان حدس زد که حقوقش تقریبا بیست برابر حقوق فرانسواست .همیشه به مالقات پدرم میرود و با خودش همه نوع مشروب و همه نوع آبجو میبرد .تازگی یک رادیو برای پدرم و یک ماشین خیاطی برای مادرم خریداری کرده است .از من پرسید که برادرانم چه نوع هدیهای را میپسندند؟ جوابش را ندادم .متأسفم که باعث تصدیع وقت شما شدهام .سرانجام آن شب بدون اینکه بگذارم دستی به سوی من دراز کند از ماشینش پیاده شدم ،اما تمام شب را از بخت بد خویش به تلخی گریستم. پول عامل عظیمی است که متمولین میتوانند با آن زن را مثل همه کاالهای بازاری خریداری کنند! یک مرد هر قدر فقیر باشد ،استطاعت آن را دارد که اقال دختری را برای چند شب صیغه کند! با این روحیه و با این طرز عمل ،دختر بیچاره موجودی میگردد که نزد همگان مطرود و منفور شناخته میشود! آه از این بدبختیها و ننگ و رسواییها! خیر ،من در ابتدا اشتباه کرده بودم ،زیرا پول به ما ارزش یا قدر و قیمتی نمیبخشد ،بلکه برعکس از قدر و منزلت ما میکاهد! پول فقط ما را به عنوان یک نوع مالالتجاره به بازار مردها عرضه میدارد! پول ما را به یک روسپی تبدیل میکند و به اجتماع شتابزده و واخورده تقدیم مینماید! پول ما را مجبور میکند که زن دوم یا سوم پیرمردی پولدار، ولی حیوانصفت شویم! این امر یکی از رسومات متداول اجتماع آفریقایی است! والدین را سرزنش و محکوم کنید. خداوند بساط این بردهفروشان بیرحم را برچیند .اگر پدرم پول هنری را بپذیرد ،دیگر زندگیام فنا شده است! مجبورم میکنند که با وی ازدواج کنم! باید مثل یک تابلو بر در مغازه تجارتی هنری کوبیده شوم! مقصود و هدف این نوع ازدواجها آن است که زن فروشنده کاال و دالل دکان شوهر خویش باشد! گرچه همه چیز را به فرانسوا گفتهام ،ولی از عاقبت کار نگرانم .اگر شوهرتان به مسافرت نمیرفت ،فرانسوا مطلب را برایش مینوشت و از او استمداد میکرد ،زیرا فرانسوا نومید شده و از همه چیز مشمئز گردیده است ،ولی من همواره چون روزهای پیشین او را بیشتر دوست دارم .شما را سوگند میدهم که بگویید چاره این بدبختی چیست؟ فرانسوا میگوید اگر پدرم پول را قبول کند ،آن وقت یک راه چاره وجود دارد که به حکم اجبار با هم فرار کنیم! در این خصوص چه فکر میکنید؟ شما را به خدا جوابم را بدهید .میگویید« :کسی که ایمان دارد فرار نمیکند »...درست، اما کسی که خودش را تسلیم میکند و با جبر و زور تن به ازدواج میدهد و عشق خود را به پول میفروشد ...آیا از ایمانش فرار نمیکند؟ منتظر جواب ،سیسیل 25دسامبر 28
آقای کشیش و بانوی ارجمند این نامه را دو نفری با هم نوشته و برای شما ارسال داشتهایم .چون جواب نامه سیسیل به موقع به دست ما نرسید، بنابراین به ناچار فرار کردیم! تصور میکردیم که اگر شما از تصمیم ما باخبر میشدید ،محتمال ما را نصیحت میکردید که فرار کار شایستهای نیست ،اما چاره چه بود؟ شنیده بودیم که پدر سیسیل ،سیصد لیره از آقای هنری گرفته است! میدانید معنی این کار چیست؟ یعنی از آن لحظه به بعد او قانونا حق داشت که سیسیل را تصاحب کند ،بنابراین تنها اسلحه ما فرار بود و بس و راه دیگری نبود که از خود دفاع کنیم! ما با هم تصمیم گرفته و با هم رأی خود را عملی نمودیم و میخواهیم تا آخرین لحظه حتی در بدترین شرایط دوش به دوش هم گام برداریم .حقیقت این است که تعطیالت مدرسه راه را برای ما آسانتر و بازتر کرد تا بدون ایجاد سؤظنی ،بگریزیم .نوشته بودید که روز عروسی هنگامی است که زندگی زناشویی متولد میگردد و نوشته بودید که تولد زودرس و بیموقع خطرناک است ،اما وقتی که از موقع وضع حمل گذشته باشد بعد چه کار باید کرد؟ آیا اگر فورا اقدامی نشود ،وضع خطرناک نمیشود؟ بله ،در اینگونه مواقع دکترها برای اینکه جان مادر و نوزاد را نجات دهند به عمل جراحی متوسل میشوند .فرار ما هم بدین منظور بود! نمیدانیم بعد چه اتفاقی خواهد افتاد و کجا زندگی خواهیم کرد یا به چه طریق ما ادامه حیات خواهیم داد! فقط این را خوب میدانیم که حاال زن و شوهر هستیم ،تمام شد و بس. ما پدر و مادر را ترک کرده و به یکدیگر پیوستهایم .اکنون یک تن شدهایم ،بنابراین فصل 2آیه 24از سفر پیدایش که میگوید« :مرد ،پدر و مادر خود را ترک کرده با زن خویش خواهد پیوست و یک تن خواهند بود» درمورد ما به انجام رسیده است .بنابراین نه به پول احتیاج داریم و نه به عروسی مجلل و نه به کشیش و کلیسا ،نه به تشریفات و نه به قانون ،نه شاهد میخواهیم ،نه قلم و کاغذ و نه امضا .فقط به خدای متعال و قادر ذوالجالل نیازمندیم .او ما را ترک نمیکند ،گرچه همه ما را تنها گذاشتهاند .ازدواج ما به پشتوانه نیازی ندارد ،زیرا همین پشتوانه که به نام مهریه مقرر داشتهاند ،بنای ازدواج را خرد و خراب و ویران کرده است! همین رسومات و مقررات است که سعادت و پایه خانواده را در هم میشکند و متزلزل میسازد! آنهایی که ازدواج میکنند باید با دستهای خالی به حجله بروند .کلیسا ما را نصیحت میکند که صبر داشته باشیم ،اما همین که خطایی از ما سر زد ،ما را کمک و راهنمایی نمینمایند .گرچه فرار حل مشکل ما نبوده است ،ولی هیچ کس وضع ما را به خوبی درک نمیکند و جرأت ندارد که به ما پناه دهد. از اینکه به نامه گذشته ما پاسخ ندادهاید ،شما را سرزنش نمیکنیم فقط میخواهیم شما هم ما را سرزنش نکنید و بدون تأمل درباره ما قضاوت بیهوده نفرمایید .آرزو داریم که در آینده ،فرزندان خوبی برای شما باشیم .سیسیل مریض است و حاال هم بستری میباشد ،زیرا شب قبل از فرار سرمای شدیدی خورده است .در هر صورت مجبور بودیم که فاصله زیادی را پیاده بپیماییم .او بچههای شما را از دور میبوسد .به هیچ کس اطالع نمیدهیم که حاال کجا هستیم ،حتی به شما .بنابراین نمیتوانید جواب نامه ما را بنویسید ،ولی یک کار میتوانید انجام دهید فقط برای ما دعا کنید .ایمان داریم که این کار را خواهید کرد. منتظران اراده خداوند ،فرانسوا و سیسیل 29دسامبر خواننده گرامی هنگامی که از مسافرت مراجعت کردم ،نامه فرانسوا و سیسیل را به دستم دادند .با خواندن این نامه ناراحت و مأیوس شدم ،زیرا در انتظار پایان مسرتباری برای این دو جوان بودم .اما زندگی فیلم سینما نیست که اغب پایانش به خوشی انجامد و تماشاچی با خوشحالی سالن سینما را ترک کند .خیر ،زندگی واقعیت است و شوخیبردار هم نیست .سیسیل و فرانسوا نیز مثل ما انسانهایی هستند که از گوشت و خون بوده و در میان ما و در اجتماع ما و در همسایگی ما زندگی میکنند .اگر تمام وقایع و حقایق را به طور کامل شرح ندهم ،هم به شما و هم به آنها بیعدالتی کردهام .داستانی که با خوشی و خرمی پایان یابد ،ممکن است ما را به خواب و رؤیا وادارد ،اما برعکس ،حقیقت چشمانمان را میگشاید و ما را از خواب غفلت بیدار میکند .زمانی که با واقعیت و حقیقت رو به رو میشویم ،آنگاه تازه با مسایل بغرنج و سؤاالت مختلف برخورد میکنیم .آیا این اراده خدا بود که سیسیل و فرانسوا با هم فرار کنند؟ آیا ادعاهای فرانسوا حقیقت دارد که حاال کامال ازدواج کردهاند؟ ما نمیتوانیم این سؤالها را نادیده بگیریم و از آنها بگریزیم. اگر با طرز تفکر انسانی ،مطلبی بیان کنم باید همه موافق باشیم که آنها راهی جز فرار نداشتند! حتی میتوانم به 29
جرأت بگویم قدمی که آنها برداشتند ،شهامت و شجاعت آنها را نشان میدهد! چه کسی میداند که سیسیل پس از ازدواج اجباری با آقای هنری فرار نمیکرد؟ مسلما اراده خدا نبود که او با هنری ازدواج کند .اگر این کار را میکرد در حضور خدا مجرم و مقصر شناخته میشد .در ضمن از لحن نامه گذشته ایشان احساس کردم که آنها نزد وجدان خود در عذابند .از حقارت و شکستی که در نامه خود بدان اشاره کرده بودند ،اینطور استنباط کردم که آنها تحت تأثیر آوای درونی خود قرار گرفته بودند .صدایی که به آنها میگفت زندگیشان تحت آن شرایط و آن محیط مطابق اراده پروردگار نمیباشد .گرچه آنها خیال نداشتند که به این زودی تصمیم بگیرند ،اما پس از بررسی جوانب کار ،عاقبت حس کردند که تصمیم نگرفتن و عمل نکردن ،آنها را در پیشگاه آفریدگار مقصر میسازد! احساس جرم و قصور ،روز به روز در نهاد آنها قویتر میشد تا آنجایی که سیسیل روز به روز ضعیفتر گردید و سرماخوردگی معمولی وی به ذاتالریه تبدیل گردید .باالخره طوری مریض شده بود که به درخواستش او را به دهکدهاش بردند .فرانسوا از من کمک خواست ،من نیز یک هفته فراموش نشدنی در کنار بستر او بودم .روزها از پی هم سپری میشد و ما امیدی نداشتیم که سیسیل زنده بماند .فرانسوا و سیسیل هر دو این بیماری را مجازاتی برای خود تلقی میکردند ،نه به خاطر فرار بلکه به سبب عجله کردن در زفاف قبل از مراسم ازدواج .در خالل این مدت فقط ایمان به عیسای مسیح بود که آنها را تسلی و آرامی میبخشید .هنگامی که سیسیل از بیماری ،بهبودی یافت پی برد که همه به فیض خداوند زیست میکنیم و تفضل الهی است که انسان را امیدوار و زنده نگه میدارد .اما چرا راه دیگری وجود نداشت؟ چرا راه دیگری پیش پای آنها نبود؟ چرا محلی وجود نداشت که آنها به خاطر محافظت خود بدانجا پناه ببرند؟ چرا کسی را نداشتند که به آنها اطمینان کنند؟ اگر آنها در خانه شما را میکوبیدند ،چه جوابی میدادید و به آنها چه میگفتید؟ آیا کسی جرأت میکرد که با پناه دادن آنها در میان مردم رسوا گردد؟ اگر بر فرض شما در منزل خود به آنها جا میدادید و بعدا بر اثر مخالفت و خصومت خانواده آنها ،طوری پیش میآمد که به زحمت افتاده و ناراحت میشدید ،آیا این نیکویی را در حق آنها میکردید؟ چرا نمیخواهیم به خاطر آنچه اعتقاد داریم که صحیح و نیکوست خود را به خطر اندازیم؟ آیا بر ضد وجدان خود عمل کردن و تسلیم عواملی شدن که از ته دل از آن بیزار و متنفریم ،آسانتر است؟ سیسیل و فرانسوا با فرار خود بر ضد چنین وضعی اعتراض کردند و بر ضد عدم مسؤولیت کلیسا و خانواده قیام نمودند! آنها با این عمل ،ما را که در مقابل همه چیز خود را بیتفاوت و بینظر نشان میدهیم ،متهم کردند! آنها با کرده خود ،اشخاصی را که با چشم خود میبینند کوری در چاه میافتد ،ولی دست وی را نمیگیرند ،متهم و مجرم معرفی میکنند! اغلب مردم این اتهامات و تقصیرها را بر خود میپسندند ،ولی خداوند چشمان آنها را میگشاید و ضعفهای آنها را نشان میدهد .به آنها میفهماند که باید متحمل بار دیگران بود و با آنها همدردی نمود .فقط مشاهده صلیب عیسای مسیح است که میتوانیم بار دیگران را بر دوش ناتوان خود حمل کنیم ،زیرا بدون درک واقعیت صلیب ،ادامه زندگی واقعی امکانناپذیر است. تقصیر از ماست که فرانسوا و سیسیل ،مقصر و محکوم شناخته شدهاند! من هم مقصرم .از فرانسوا و سیسیل عاجزانه تقاضای بخشش دارم ،زیرا تا آنجایی که میباید به اندازه کافی به خاطر ایشان نجنگیدم و هدایت خداوند را نطلبیدم. چقدر متأسفم! ای کاش در آن وقت به مسافرت نمیرفتم و به دیدن سیسیل میشتافتم .حتی این زحمت را به خود هموار میکردم که شخصا به خانه سیسیل رفته و با پدرش صحبت میکردم .همسرم نیز از این بابت ناراحت و افسردهخاطر است .او پشیمان است که چرا نامه سیسیل را تا مدتی بدون جواب گذاشته است .من و همسرم عوض اینکه به نزد سیسیل و فرانسوا برویم و دستهای آنها را گرفته و با آنها راه رویم و حرف بزنیم ،فقط برای ایشان پیغام رادیویی فرستادیم« .خیر ،ما در این مورد قضاوت نمیکنیم ،زیرا داوری از آن خداوند است .به هر حال ایمان ما حکم میکند که عمال دستها را باال زنیم و به کمک آنها بشتابیم و همچنین در دعاهای خود از روحالقدس استمداد کنیم برای اینکه این دو نفر جوان در وادی بیم و امید حیران و سرگردانند». به هر حال این موقعیت مشقتبار و این وضع ناهنجار برای آنها فرصتی است تا خود را برای زندگی زناشویی آینده بهتر آماده کنند .اکنون آنها فرا گرفتهاند که تمایالت جنسی ،تنها دلیل بر «یک تن واحد بودن» آنها نخواهد بود، بلکه اصطالح کتاب مقدس مفهوم عمیقتری از آنچه آنها تصور میکردهاند ،دارد .هنگامی که بچهای متولد شد ،همه کس میتواند او را ببیند .این امر در ازدواج حقیقی و قانونی نیز صدق میکند .یک اجتماع سالم به طور کلی بر سنگ ازدواج قانونی و رسمی بنا شده است .امیدواریم که سیسیل و فرانسوا نیز به زودی قانونا زن و شوهر گردند و ما هم 30
برای این مقصود از هیچ کوششی دریغ نخواهیم کرد .امیدوارم در جلد سوم راجع به جشن عروسی آنها که مطمئنا طی مراسمی برگزار خواهد شد ،جریانات را به طور مشروح بیان کنم .فقط به نامه سیسیل اشاره میکنم که در پدرش خیلی اثر کرده است. از نامهای که سیسیل برای پدرش نوشته تا موقعی که او مریض نشده بود ،خبری نبود ولی فرانسوا آن را پیدا کرد و معلوم شد که نامه ارسال نشده است .سیسیل افکار خود را بطور جسته گریخته در جمالتی ناتمام روی کاغذ آورده بود .به هر حال قبل از ارسال نامه ،بعضی از کلمات حذف یا تصحیح گردید .این نامه احساسات و تمنیات دختری را نشان میدهد که میخواهد محبت پدر را به خود جلب نماید و در عوض محبت خویشتن را به وی بنمایاند .اگر خوب به این نامه توجه شود ،خواهیم دید که به ما اشاره میکند و با ما روی سخن دارد .از شما خواننده عزیز تقاضا میشود که نامه سیسیل یا دختر جوانی را که به پدرش نوشته برای آنهایی که میل شنیدن دارند بخوانید ،نه فقط برای پدر و مادرها ،بلکه برای آنهایی که در آینده پدر میشوند و همچنین برای امثال «هنریها ».ماورای این سخنان و داستان ممکن است این گفتار ،انقالب سپیدی برای دوشیزگان آفریقا و سایر کشورها باشد .اکنون گوش فرا دارید که از دل پردرد سیسیل چه آهنگ غمانگیزی برمیخیزد. پدر مهربانم هرگز اتفاق نیفتاده که نامهای برایتان بنویسم ،اما جلوی شما ایستادن و حرف زدن ،مشکلتر است .به این جهت از شما تقاضا میکنم که این چند سطر را قرائت کنید و تصور کنید که دخترتان رو به رو با شما حرف میزند .ای کاش تمام دختران آفریقایی جرأت داشتند که نزد پدر و مادر خویش رفته و آنچه را که در دل دارند بگویند و عقده دل بگشایند و سعی کنند تا کلماتی را که اکنون من در پی آنها میگردم ،پیدا کنند و به آنها بگویند! میخواهم برای شما بیان کنم چرا فرانسوا را دوست دارم« :هر وقت که تصویر فرانسوا را در عالم خیال برای خود مجسم میکنم، میبینم که او دستهایش را گشوده و مرا میطلبد .به او و دستهای او اطمینان دارم .گویی فرانسوا رو به روی من به آهستگی راه میرود ،آنگاه ساکت و آرام میایستد ،رویش را به من مینماید و مرا در طوفانهای زندگی کمک میکند. آنگاه به او نزدیک میشوم و او مرا تسلی میبخشد .تسلی و آرامی او آنقدر شگفتانگیز است که هرگاه با من سخن گوید ،به راحتی جوابش میدهم .دستهایش را در دست خود حلقه میکنم ،چونکه از او هراسی ندارم .او از قدرت و نیرویش برای تحقیر من استفاده نمیکند ،بلکه با تمام قوا همواره مرا محافظت مینماید .اطمینان دارم که او از من قویتر است .در حضورش از ضعف و ناتوانی خود ،احساس حقارت نمیکنم چونکه مرا مسخره و ریشخند نمیکند، بلکه برای من احترام قائل است. در عین حال به من نیازمند است و از ابراز این احتیاج شرمنده نمیشود .گرچه او مردی است قوی و پر زور اما گاهی هم در مقابل من از یک کودک ناتوانتر است .گاهی دستهای پرقدرتش ضعیف میشود ،در این هنگام من هستم که به او نیرو میبخشم .پس وقتی که میگویم فرانسوا را دوست دارم ،منظورم همین است .میدانم وقتی که این نامه را میخوانید ،فکر خواهید کرد که من نیمه سفیدپوست یا غربزده شدهام به سبب اینکه رسم آفریقایی را حقیر شمرده و با مردی که به خاطرم پول نمیدهد ،ازدواج میکنم و با کسی پیوند زناشویی میبندم که دوستش دارم .حتما از این ماجرا ناراحت میشوید و در دلتان مرا توبیخ میکنید .رسم مهریه نه تنها در آفریقا متداول است ،بلکه در اروپا هم این رسم موجود بود! اما وقتی که مردم مسیحی میشوند ،این رسوم و قیود کهنه ،منسوخ و معدوم میگردد .من یک آفریقایی غربزده نیستم ،بلکه به عنوان یک آفریقایی مسیحی این نامه را برای شما مینویسم .به عنوان یک مسیحی اعتقاد دارم که خدا مرا آفریده و زندگیام متعلق به اوست .هیچ پدری ،دخترش را از خدا نخریده ،پس هیچ پدری هم حق ندارد که دخترش را مورد معامله قرار دهد و بدین وسیله کسب درآمد کند! به عنوان یک مسیحی ،ایمان دارم که مسیح برای ما مرد و دین ما را با خونبهای خویش پرداخت .او بر روی صلیب، کفاره گناهان ما شد تا عالمی را نجات دهد و حیات جاودانی بخشد .به عنوان یک مسیحی ،ایمان دارم که روحالقدس مرا هدایت میکند ،اما تا زمانی که آزادی عمل و اختیار داشته باشم .چونکه فرانسوا را مطابق میل و نظر خودم برگزیدهام ،باید نسبت به او وفادار و صمیمی باشم .ای پدر مهربان آیا واقعا فکر میکنید که مهریه مانع فرار زن از شوهرش میشود؟ دوستی دارم که پدرش مبلغ پانصد لیره از پسری که با او ازدواج میکرد ،دریافت نمود .دخترک پیش خود حساب کرد که اگر هیکل و وجودش تا این اندازه ارزش دارد ،پس چرا خودش از آن بهرهبرداری نکند! 31
بنابراین خویشتن را به مرد دیگری فروخت! اگر مهریه اینقدر پرارزش و مقبول است ،پس چرا نمیگویید که فاحشگی هم ارزش دارد؟ آیا تصور میکنید که اگر فرانسوا پولی برایم بپردازد از من بیشتر مواظبت خواهد کرد؟ اگر به دلیل پول از من نگهداری کند ،من با او ازدواج نمیکنم .من که جسم جامد نیستم ،من انسانی هستم مثل همه انسانها که فکر میکنم و احساسات و عواطف دارم .پول ،زن را نسبت به شوهر مطیع و باوفا نگاه نمیدارد! پول همانند زنجیری است که به جای عشق بر پای زن و شوهر بسته میشود .پول گم میشود ،خرج میگردد و از بین میرود ،اما عشقی که به آزادی برگزیده شود چون نهالی روز به روز رشد میکند و برومند میشود .پدر عزیز ،تصور نکنید که من و فرانسوا حق ناشناس هستیم .هر دو شما را واقعا دوست داریم .هر دو میدانیم که شما با فرستادن من به مدرسه چه فداکاریهای بزرگی کردهاید .همچنین از مشکالت مالی شما باخبر میباشیم ،بنابراین شما را تنها نمیگذاریم .آنچه از شما تقاضا داریم این است که به ما فرصتی دهید تا دین خود را نسبت به شما ادا کنیم .به ما اجازه دهید که برای خود کاشانهای بسازیم .آنگاه به یاری خداوند متعال ،نشان خواهیم داد که حقیقتا فرزندان حقشناس و سپاسگزاریم .فرانسوا پیشنهاد میکند وقتی که برادرانم در «ی» به مدرسه میروند ،در منزل ما زندگی کنند .آیا این اثبات عشق حقیقی نسبت به من نیست که ارزش آن از پول هم باالتر است؟ شما را به خدا چشمان خود را بگشایید و حقایق را ببینید .پدرجان ،آیا اجازه میدهید که زندگی نوین خود را شروع کنیم؟ فرزند حقیقتبین شما ،سیسیل
32