پسین سایه سار هر انجمادی انگار سرما ،خیال رفتنش نیست اما بر آستان زیستن مگر همیشه سوز و سرما جاریست ! کاش بخوابم و صبح هنگام کسی میان لرزش زیستن دراین هم همه ی برودت و ها بیاید و بگوید، به پا بوس شکوفه های رازقی به لب نوش عطر خنکای فروردین به هم آغوشی با بهار برخیز و آراسته شو بر َکن این ژنده پوشیده ی یخ زده را و یادم آید اسفند را مجال باز ایستادنش نیست این برف سپید روی را هم چاره ای جز گل آلودی و زاللی چشمه نیست . ... بر خیز و آراسته شو سین از پس سین بر چین میان لرزش زیستن اینجا که زمستان به انتظار انحاللش کماکان می تازد یادم آید تالوت هر سین آوای گرم رستن را می زاید رستن از انجماد خاک نو به نو فرزاد قنبری سین به سین تا ،هفت سین
نگاهی به قیام مسیح
کشیش الناتان باغستانی
برسمیت شناخته شدن روز عید قیام
مـژده بادا کـه نو شـد سراسر جهان! بین چگونه شود رنگ رنگ آسمان! بر طبیعت نگر مـرده بُـد زنده شـد! آن مسیحی کـه از بهـر مـا بنده شد مـژده آمـد کـه اینک قیامش ببیـن موت دیگر ُنبد قدرتش بیش از این سـر بـرآر از افـق مهـر تـابـان مـا قبـر خالـی نگـر! کـار یـزدان مـا!
گشتـه بیـدار گیتی زخـواب گران! گـه کند گریه گـه خنده بر بوستان در جهــان پـرتـو مهـر تابنـده شـد مرد و برخاست و مـا را رهاننده شد بــاز شـد تـا ابـد آسمـان از زمیـن! از که ترسم دگر از چه باشم حزین؟ بین چهسان تـازه گشته تن و جان ما! زنـده عیسی ببیـن اصـل ایمـان مــا
رســتاخیز عیســی مســیح از مــردگان یکــی از مهمتریــن اعیــاد مســیحیان اســت .روز یکشــنبه بــرای اولیــن بــار از ســوی شــورای نیقیــه در ســال ۳۲۵میــادی رســماً بهعنــوان روز قیــام مســیح معرفــی شــد. قیــام مســیح از مــردگان همــه ســاله در اواخــر مــاه مــارس یــا اوایــل آوریــل ،در آغــاز بهــار جشــنگرفتــه میشــود .بــد پــس عنــوان و تاریــخ ایــن عیــد کــه در بیــن ایرانیــان بــه عیــد پــاک و در دنیــای انگلیســیزبان بــه نیســت ببینیــم در ِ «ایســتر» معــروف اســت ،چــه ســنتی نهفتــه اســت. عنــوان «پــاک» برخــاف آنچــه برخــی تصــور میکننــد ،ربطــی بــه «پاکــی» و «تمییــزی» نــدارد ،بلکــه ترجمــه فرانســویِ عیــد قیــام اســت .واژه فرانســوی «پــاک» نیــز خــود از واژه التین»پاسخا»مشــتق شــده اســت کــه ریشــهاش همــان واژه »پســح» ،مهمتریــن عیــد یهودیــان اســت. عبریِ َ واژه انگلیسی Easterاز کجا آمده است؟ ِ ِ لغــت Eostarunدر زبــان قدیمــی آلمــان بــه معنــی «فجــر» یــا «ســپیدهدم» آمــده برخــی از محققیــن آن را برگرفتــه از اســت .شــبیه همیــن لغــت در زبــان آلمــان قدیــم بــه معنــی «ســفید» نیــز هســت .جالــب اســت کــه عیــد قیــام از دیربــاز روزی»ســفید» دانســته میشــد چــون مســیحیانی کــه در ایــن روز بــرای اولیــن بــار غســل تعمیــد میگرفتنــد ،بــه مناســبت جشــن قیــام مســیح جامههایــی ســفید میپوشــیدند …. چند نکته که رستاخیز مسیح از مردگان را برجسته میسازد * قیام مسیح الوهیت او را ثابت میکند ً تمام ادعاهای مسیح بهوسیله قیامش تأیید میشود .ثابت میکند که تمام گفتههای او درست بوده و او واقعا مسیح موعود است« .با زنده شدنش پس از مرگ با قدرتی عظیم ثابت نمود که از لحاظ قدوسیت خدایی ،او پسر خداست» (رومیان :۱.)۴ * قیام مسیح نشان میدهد که خدا کارمسیح را بر روی صلیب پذیرفته است برخاستن مسیح از مردگان ُمهر موافقت و تأیید خدا را بر کار او نشان میدهد .اکنون ما میتوانیم اعالم بکنیم که آمرزش از گناهان و نجات برای همه وجود دارد« .او بهخاطر گناهان ما تسلیم مرگ گردید و زنده شد تا ما در پیشگاه خدا کام ً ال عادل محسوب شویم» (رومیان :۴.)۲۵ * قیام مسیح نشان میدهد که مسیح امروز زنده است ،برای ایمانداران شفاعت میکند ،و همراه آنها میباشد پولس میفرماید« :عیسی مسیح ...مرد و دوباره زنده شد و اکنون در دست راست خدا از ما شفاعت میکند» (رومیان :۸.)۳۴ همچنین مسیح با ماست ...« ،و بدانید که من هر روزه تا انقضای عالم با شما هستم» (متی :۲۸.)۲۰ * قیامت مسیح تضمینی است در مورد اینکه خدا بدنهای ما را هم زنده خواهد کرد پولس در این مورد میفرماید« :اگر روح خدا که مسیح را پس از من زنده گردانید در وجود شما ساکن باشد ،همانطور که او را پس از مرگ زنده گردانید ،بهوسیلۀ همان روحالقدس که در شما ساکن است به جسم فانی شما هم حیات خواهد بخشید» (رومیان :۸ )۱۱دیگر نمیترسیم .همین حقیقت باعث شد که ایمانداران اولیه در مقابل مشکالت ،سختیها و جفاها ادامه بدهند.
3
تا که عیسی برفراز دار گشت شعله ای شد در میان جان ما داستان مرگ را از هم درید دهر را تنها همو آمد طبیب بر دل آمد تا نسیم مژده اش آمده عیسی برای یاوری مینشیند در کنارت روز و شب گرچه دشمن بر سرش خاری نهاد معجزات دار عیسی را ببین
دار عیسی مظهر اسرار گشت آفتاب روزگار تار گشت زندگی را سرور و ساالر گشت ایخوش آنکه بهر او بیمار گشت دیدۀ دل تا ابد بیدار گشت هر که هستی با تو آمد یارگشت جان تو گر مایل دیدار گشت ُگل شد عیسی ،دشمن او خار گشت خالق صدها هزاران کار گشت
قبر خالی مســیحی دو هــزار ســاله، هــر چهــار انجیــل کــه از قــرن اول میــادی بــه دســت مــا رســیده اســت و نیــز ســنت ِ در ایــن مــورد اتفــاق نظــر دارنــد کــه قبــر عیســی از چنــد روز پــس از کشــته شــدن او بــر صلیــب خالــی بــوده اســت .موضــوع بــه خاکســپاری عیســی از دیــدگاه تاریــخ نــگاران ازاعتبــار تاریخــی باالیــی برخــوردار اســت. در تأیید اعتبار تاریخی روایت خاکسپاری میتوان به نکات زیر اشاره کرد: اول اینکه ،گفتۀ پولس در اول قرنتیان :۱۵ ۴روایت خاکســپاری را تأیید میکند .گفتۀ پولس در این قســمت یکی از مهمترین اســناد تاریخی دربارۀ قیام مســیح اســت .فراموش نکنیم که یکی از دشــمنان مســیحیان بود که مســیح را شــخصاً مالقات کرد. او بــه احتمــال زیــاد طــی مالقــات دو هفتــهای خــود بــا پطــرس و یعقــوب در اورشــلیم ،ســه ســال پــس از ایمانــش بــه مســیح ،دریافــت داشــته اســت .اکثــر پژوهشــگران بــر ایــن اعتقادنــد کــه قدمــت ایــن ســنت بــه حــدود ۳۷میــادی ،یعنــی کمتــر از ۵ســال پــس از مــرگ مســیح بازمیگــردد! دومیــن مســاله ،گــزارش مربــوط بــه تدفیــن عیســی را مرقــس کــه قدیمیتریــن زندگینامــۀ عیســی اســت ( ۶۰تــا ۷۰ میــادی) ذکــر کــرده اســت. مساله سوم ،روایت خاکسپاری ،بسیار ساده که خود نشاندهندۀ موثق بودن تاریخی آن است. چهارمیــن دلیــل ،نقــش یوســف رامــهای در خاکســپاری عیســی از اعتبــار تاریخــی فراوانــی برخــوردار اســت .ذکــر نــام او بهطــور مشــخص ،او عضــو شــورای ســنهیدرین یهــود بــود کــه از مخالفــان و مصلوبکننــدگان عیســی بودنــد پنجــم اینکــه ،اشــاره بــه حضــور زنــان بهعنــوان شــاهدان عینــی خاکســپاری ،موثــق بــودن روایــت را تأییــد میکنــد. در فرهنــگ آن زمــان یهــود ،شــهادت زنــان ارزش چندانــی نداشــت .بنابرایــن اگــر روایــت خاکســپاری ســاختگی باشــد ،عجیــب مینمایــد کــه بــه جــای زنــان از شــاگردان مــرد بهعنــوان شــاهدان عینــی نــام بــرده نشــده اســت. و در آخــر ششــمین دلیــل ،اگــر روایــت خاکســپاری موثــق نباشــد ،بهلحــاظ تاریخــی عجیــب بهنظــر میرســد کــه هیــچ روایــت دیگــری از خاکســپاری عیســی در هیــچ دورهای حتــی در مباحــث یهــود بــر ضــد مســیحیان ،بهدســت نیامــده اســت. * بدون خالی بودن قبر عیسی ،اینکه شاگردان بتوانند چند روز پس از مرگ عیسی ،خبر رستاخیز او را پر کنند ،تقریباً محال بهنظر میرسد .مقامات یهودی و رومی بهآسانی میتوانستند با به نمایش گذاشتن جسد عیسی ،جنبش مسیحی را در َدم از بین ببرند. یهودیان در ر ّد ادعای شاگردان ،آنها را به دزدیدن جسد مسیح از قبر متهم کردند (متی :۲۸-۱۱ ،)۱۵خود دلیل خالی * ِ بودن قبر عیسی است! دالیل نامبرده کمتر شکی دربارۀ موثق بودن روایت خالی بودن قبر عیسی باقی میگذارد. ظاهر شدن عیسی پس از مرگ مکمل روایت قبر خالی مسیح و مهمتر از آن در اثبات تاریخی رستاخیز ،ظاهر شدن او بر شاگردانش پس از مرگ بر صلیب است. چهار دسته از شواهد بر اعتبار تاریخی این روایات صحه میگذارند: گفتار پولس در اول قرنتیان :۱۵-۳ ۱۰مهمترین سند تاریخی در خصوص ظهور عیسی پس از مرگ است « :خود را بر پطرس
4
ظاهر کرد و بعد بر دوازده شاگرد .پس از آن یکبار بر بیش از پانصد نفر از برادران ظاهر شد که بسیاری از ایشان هنوز زندهاند، هر چند برخی خفتهاند .بعد بر یعقوب ظاهر شد و بعد بر همۀ رسوالن و آخر از همه بر من نیزظاهر گردید» .در اینجا پولس دست کم به شش مورد از ظهورات مسیح اشاره میکند. قیام مسیح و رابطۀ آن با عادل شدن بشر بر صلیب شخصی مصلوب شده بود که گناهان تمامی جهان بر او قرار داشت .در شریعت الهی نیز مکتوب بود که «آن که بردار آویخته شود ملعون خدا است» (تثنیه:۲۱ ،۲۳غالطیان:۳ .)۱۴اما خدا چنین شخصی را از مرگ برخیزاند. توجه به این ویژگیهای عیسی بر صلیب ،ما را متوجه این امر میسازد که حتی گناهکارترین و مطرودترین انسانهای زمین نیز که از نظر دیگران هیچ نیکویی در آنها نیست ،با نگاه کردن به صلیب و رستاخیز مسیح میتوانند این یقین را داشته باشند که همانگونه که خدا مسیح را از مردگان برخیزانید ،آنان را نیز میتواند از وضعیت اسفبارشان رهایی دهد و عادل گرداند و حیاتی جدید بدیشان بخشد.
کشیش جلیل سپهر چرا روز مادر چرا روز زن؟ فــرض کنیــد امــروز شــوهرتان بــا یــک ســبد گل ســرخ و دوســت داشــتنی تریــن عطــری کــه مــورد عالقــه شماســت بهمــراه یــک ســت کامــل جواهــرات دلخوهتــان وارد منــزل شــود وبــا اشــتیاق وصــف نشــدنی شــما را ببوســد و بگویــد عزیــزم امــروز وقــت بســیار پرشــور و پرحــرارت وهیجــان انگیــزی بــا منیــژه ســکرترجوان شــرکتمان تــو رســتوران چاتانــوگا داشــتم آخــه روز تولــدش بــود .وای خــدای مــن بــاورت نمیشــه پروانــه تمــام روز محــو زیبایــی چهــره مینیاتــوری و شــخصیت بــی نظیــر و احساســات آتشــین و نگاههــای مجــذوب کننــده و قدمهــای پــر صالبــت و موهــای همچــون امــواج دریــا و نفســهای تســخیر کننــده وعطــر مدهــوش کننــده و هیکلــی کــه انگارفقــط زیــر دســت میــکل آنــژ تــراش خــورده بــودم .او فقــط نگاهــم میکــرد ومــن تــو اون لحظــه ای کــه بــرق نگاهــش بچشــمان افســون شــده ام تالقــی کــرد و داغــی نفــس مســت کننــده اش رو در پنــج ســانتیمتری صورتــم احســاس کــردم و دســت مثــل حریــر و ابریشــم ش را روی دســتهای یــخ بســته ام گذاشــت تمــام کوههــای یخــی قطــب شــمال دلــم آب شــد .وهمینکــه غنچــه بهــاری لبهــاش کــه بســرخی خــون تــو رگهــام بــود روبازکــرد یکمرتبــه دو ردیــف گلــه ســفید بــره هــای شــیری رو دیــدم کــه دردو طــرف دهانــش ایســتاده بودنــد و ایــن تنهــا لحظــه ای در تمــام عمــرم بــود کــه رنــگ ســفید ومعنــی ســفید را میفهمیــدم .اوه خــدای مــن .همینجــا بــود کــه لبخنــدی بــه مــن زد .لبخنــدی کــه چــون گشــودن درب صنــدوق گنجــی تمــام اســرارش را بیــرون ریخــت یــا چــون بــاز کــردن مجــرای ســدی کــه قصــد دارد کویــر خشــکی را ســیراب کتــد .لبخنــدی کــه بــه قدمــت ابدیــت عمــرم فراموشــش نمیکنــم و آنجــا بــود کــه قالــب تهــی کــردم وخــودم میدیــدم کــه روحــم داره در آســمان چشــاش پــرواز میکنــد .میدونــم نمیتونــی بــاور کنــی پروانــه ولــی خــود بچشــم خویشــتن دیدیــم کــه جانــم میــرود .ونــا گاه تلفنــش بصــدا در آمــد وگفــت بایــد بــروم .و رفــت .ومــن مــات ومبهــوت و مســخ وافســون و جــادو شــده ای بــودم کــه نمیدانســتم کجــا بــروم تــا اینکــه صــدای گارســن مــرا بخــود آورد و بفکــر تــو افتــادم وگفتــم بهتــره بیــام خونــه .حــاال چــون روزپرشــکوه تولــد منیــژه ســت و بخاطرعالقــه قلبــی و همیشــگی کــه بهــش دارم تصمیــم گرفتــم امــروز را روز تــو اســم گــذاری کنــم وهرســال درچنیــن روزی بیــاد و بخاطــر تولــد منیــژه روز تــو را جشــن بگیریــم .بــرای همیــن هــم بــرات هدیــه گرفتــم تــا بهــت بگــم عزیــزم روزت بخاطرتولــد منیــژه مبــارک باشــه.
5
اگــر چنیــن صحنــه ای در زندگــی شــما اتفــاق بیفتــد چــه احساســی بشــما دســت میدهــد ؟ خــوب راســتش را بگوییــد االن چــه احساســی داریــد؟ بلــه کامــا درســته .حق داریــن .احساســتان قابله درکه
6
هر روز که صبحدمش پر از اختر بود هر اختر آن بمثل یک گوهر بود هر روز که هر دمش نشاطت افزود در خرمن دل شراره آذر بود هر روز که غنچه ای به باغی بشکفت در حال شکفتنش زر و زیور بود هر روز که دل جوانه ایمان زد پاکیزه ز آنچه در یــد کافر بود هر روز که در تمام روز و شب دهــر همچون قمـر ونگین انگشتر بود هر روز که هر شکوفه در باغ فلک وارسته ز زخم و تیغه خنجــر بود هر روز که احتیاج هر سرو کهــن بر آ ب حیات وخلقـتی دیگر بود هر روز که قصه های هر قصه نویس از غصه مریم و غم هــاجر ربود آنروز بدان که نامش ازجانب عــشق روز سخن از محبت مــادر بود
ــادر ــه بم نیم ــر و غــر دگان ـه وه ــر بــی کننــ لحظـ و ه ـاد بـ ز غ و ــل ی هــر رو ک ی ــر ـار فــرو تکم یعنــ ر ه مبـ پــر روز ـت ن د ان لقـ ــا شــ روز زن .م خ یتش رای ب ــ د روز گرعال وجو ال ی ه م ســ د از ـ ثانیـ ـی صلـ ف
ایــن دقیقــا همــان احساســی ســت درقلــب تمــام مــادران و تمــام زنانیکــه کــه بخاطــر تولــد شــخصی دیگــری روزشــان تبریــک گفتــه میشــود وبخاطرهرگونــه احساســی کــه مــا بــه هــر شــخص دیگــری داریــم وبــه علــت هــر گونــه ارزش و احترامــی کــه بــه تولــد هرگونــه شــخص دیگــری میدهیــم برایشــان گل وعطــر و جواهــر بخریــم و بــا صراحــت بگوییــم روزت بخاطــر تولــد یکنفردیگــر مبــارک بــاد .حتــی اگــر ایــن یکنفــر دیگرمــادرش باشــد .و ایــن یکــی از ناعادالنــه تریــن و غیــر منصفانــه تریــن طریــق تبریــک گویــی بــه همســرانمان در روز زن و یــا روز مــادر اســت کــه بگوییــم روز تــو بخاطــر روز یکنفــر دیگــر مبــارک بــاد نــه خــودت . بیاییــد بــه مادرانمــان بگوییــم روزت را بخاطرعطــر مقــدس موجودیتــت و ســفیدی مــوی پــر جاللــت و گنجینــه امانتــداری ات و حــس ایثــارت متبــارک میخوانیــم و بــه زنانمــان بگوییــم روزت بخاطــر معنــی و مفهــوم وجــودت و نقــش بنیــان ســازت و خالقیــت اصالــت پــرورت و پشــتیبانی آرامــش دهنــده ات تبریــک میگویــم .نــه بخاطــر ســالروز تولــد مکتشــفین و مخترعیــن ومنتصبیــن و معتقدیــن وغیــره . بــا تمــام احترامــی کــه بــرای تمــام شــخصیتهای مــورد احتــرام یکایــک مــردم معتقــد بــه هرعقیــده در ایــران زمینــم قائــل هســتم از هیــچ ســالروز و ســالمرگ و ســالگرد هیــچ شــخصیتی بهانــه ای بــرای بیــاد مــادر بــودن نخواهــم ســاخت زیــرا بــاور دارم کــه روز زن و روز مــادر تنهــا بخاطــر موجودیــت خودشــان مبــارک اســت و بــس . مــن هــر روز و هــر لحظــه را بعنــوان روز مــادر و روز زن بــه تمــام شــیر زنــان و دلیرمــادران ســرزمین آریایــی مــان تبریــک میگویــم .بــه آنــان کــه در مقــام موجــودی تکثیــر کننــده آنقدرایرانــی زاییدنــد کــه بــا وجــود اینهمــه کشــتار دشــمنان قســم خــورده کشــورمان هنــوز کــه هنــوز اســت در ایــران ایرانــی باقیســت و تــا مادرهســت ایــران بــرای دنیــا بازهــم تکثیــر میشــود. در خاتمــه شــعری را کــه در حیــن ســفر بــه همــدان در ســال 1366ســرودم وبمحــض ورود بــه تلفنخانــه رفتــم و تلفنــی بــرای مــادرم خوانــدم را تقدیــم بــه تمــام شــما مــادران ارجمنــد میکنــم .
7
ساموئل کابلی خواب زدگی شب عید از دقايــق پيــش كــه از پنجــره بــه خيابــان نــگاه كردم،فشــار دســتي را روي شــانه ام حــس مــي كنــم .مردمــي كــه بــا شــتاب در حــال خريــد كــردن هســتند 29 .اســفند .فــردا عیــد اســت .صــداي تحــرك از ســوراخ ســنبه هــاي ايــن شــهر شــلوغ بــه گــوش مــي رســد .همــه آمــاده انــد تــا فــردا صبــح شــال و کاله کننــد و بــه دیــدن پــدر بــزرگ برونــد. مــردي در حالــي كــه دســت دختــرش را در دســت دارد لباســي را بــه او نشــان مــي دهــد و دختــر هــم در اعمــاق ذهنــش خــودش را در آن مــي بينــد و در خيالــش تمــام صحبــت هــاي دوســتانش را در مدرســه مــي شــنود .بــا لبخنــد خريــدارش تمــام زيــر و بــم صحبــت هايشــان را در ذهــن خــود بــاور مــي كنــد .پــدر هــم دســتان نحيــف دختــرش را مــي كشــد و بــا هــم بــه فروشــگاه مــي رونــد. كمــي آن طــرف تــر روي شيشــه فروشــگاه بــزرگ نوشــته شــده اســت» :بــه مناســبت عیــد 50در صــد تخفيــف ويــژه» .ماننــد آهنربــا همــه را بــه ســوي خــود مــي كشــد .همــه آنهايــي كــه برايشــان هــزار تومــان هــم هــزار تومــان اســت .بــراي تمــام آنهايــي كــه تمــام نگرانــي هايشــان خريــد عيــد اســت. پســري هــم گريــان بــا پــدر و مــادرش صحبــت مــي كنــد و بــا دســت اشــاره اي بــه دور دســت هــا مــي كنــد و بســته خريــد هايــش را محكــم بــر زميــن مــي زنــد .كمــي آنطــرف تــر در كنــار ســبزه بزرگــی پــدري بــا لبــاس هــاي منــدرس و بــا وضعــي درمانــده در كنــاري ايســتاده اســت و در ذهنــش معادلــه هايــي را حــل و فصــل مــي كنــد .رشــته ي تخيالتــش را همســر و دختــرش پــاره مــي كننــد و دختــرك بــا لبخنــدي تمــام خســتگي پــدر را در هــم مــي شــكند و بــي تفــاوت نســبت بــه تحــركات و زمزمــه هــاي شــادي بخــش بــه راهشــان ادامــه مــي دهنــد. پيرمــرديژنــده پــوش،در حالــي كــه ســر و صــداي آنجــا حســابي كالفــه اش كــرده اســت روي زميــن نشســته اســت و در حــال شــمارش ســكه هايــي اســت كــه از ســخاوت مردمــان آن خيابــان بدســت آورده اســت .ســكه هايــي كــه در آن لحظــه مــي توانــد آرامــش فــردا را در چهــره اش پديــدار گردانــد .آرامشــي كــه تــا چنــد روز ديگــر آه در بســاط دارد .ســرش را در ميــان دســتانش پنهــان مــي كنــد و حتمــا در ذهنــش بــه يــك ليــوان چــای فكــر مــي كنــد. *** ســاعت از نيمــه شــب تجــاوز كــرده اســت و ســر و صدايــي از بيــرون بــه گــوش نمــي رســد .در آخريــن فروشــگاه نيــز بســته مــي شــود و رئيــس آن قــدم زنــان بــه ســمت ماشــينش پيــش مــي رود .شــهر در در ســكوت كشــنده اي غــرق شــده اســت و تنهــا نــور خانــه هــا اســت كــه شــهر را چراغانــي كــرده اســت .صــداي دســت و پــا زدن موتــور ماشــين بــه رســايي بــه گــوش مــي رســد و فضــاي بــي كــران و ســاكت اطــراف را مــي شــكافد و دور مــي شــود. پيرمرد ژنده پوش روي كارتوني خوابيده است و نسبت به تغييرات اطرافش بي تفاوت. بــه پنجــره پشــت كــردم همانجــا ســر جايــم نشســتم .ســرم ســنگين شــده و انــگار دنيــا بــا تمــام ذرق و برقــش بــه ســرم چكــش مــي كوبــد .ســرم را در ميــان دســتانم پنهــان مــي كنــم .ناخــودآگاه خوابــم بــرد و يــا شــايدم در عالــم بيــداري بــود كــه مــي ديــدم. مســيح را ديــدم .در وراي ذهــن آشــفته و تنهايــم .در خيالــم او را ديــدم كــه نزديــك مــي شــد .ماننــد يــك كشــتي كــه بــه بنــدرگاه نزديــك مــي شــد ،آرام بــود و خســته .چشــمانش بــا غمــي خــاص بــه مــن نــگاه مــي كــرد .ســرزنش وار نگاهــم كــرد .انــگار كــه از مــن كار خطايــي ســر زده باشــد .انــگار كــه آدم كشــته باشــم .آري بــه مــن نــگاه مــي كــرد انــگار كــه مــن جانــي ام .نزديكــم آمــد و انگشــتش را بــه وســط پيشــانيم زد. جــاي دســتهايش بــه تدريــج گــرم شــد .انــگار ذغالــي روي پيشــانيم گذاشــته انــد .ســرم متالشــي شــد. بــا او بــودم .بــا مســيح .در خيابــان هــاي خــاك گرفتــه چنــد لحظــه پيــش .همــان خيابــان هــاي شــلوغ .همــان مــردم عجــول .اينهــا همــان هــا بودنــد ولــي اينبــار چيزهايــي ديگــري مــي ديــدم .مــردي دســتش در جيــب ديگــري بــود .جوانــي بــا يــك زن صحبــت مــي كــرد و يــك تــراول صــدی بــه او داد و از پســش بــه راه افتــاد .مــردي كــه بــا دســت لباســي را بــه دختــرش نشــان مــي داد .از پاييــن بــه پنجــره اتاقــم نــگاه كــردم. جايــي كــه داشــتم ســيگاري دود مــي كــردم و بهــت زده بــه مردمــان خــاك آلــودي مــي نگريســتم كــه بــا درويــي بــه زندگــي خوششــان لبخنــد مــي زدنــد. ناگهان مسيح گريست .به پشت دستهاي سوراخش اشك هاي خونينش را پاك كرد .به او گفتم «:مسيح به خانه ام بيا». برگشت و نگاهم كرد .با حالتي سرزنش آميز .گفت« :االن از من دعوت مي كني؟» و االن در نقطــه اي از شــهر بوديــم كــه هيــچ حكايتــي از عیــد نمــي كــرد .انــگار كــه شــهر مــرده بــود .همــه خــواب بودنــد .و بعــد گفــت « :زمــان از اون چيــزي كــه فكرشــو مــي كنــي زودتــر مــي گــذره» .مســیح داشــت بــه مــن تیکــه مــی انداخــت؟ مســیح کــی آمــده بــود تــا تــو را بــه خانــه ام ببــرم. دوبــاره بــه همــان محيــط قبــل آمــده بوديــم .همــان خيابــان هــاي شــلوغ مركــز شــهر .مســيح بــه پيرمــردي اشــاره كــرد كــه روي زميــن نشســته بــود .بــه پســري كــه بــا لبــاس هــاي پــاره بــه اجنــاس پــر زرق و بــرق داخــل فروشــگاه مــي نگرســيت .برگشــتم كــه بــه مســيح نــگاه كنــم و از او عذرخواهــي كنــم ولــي او رفتــه بــود. ناگهــان از خــواب پريــدم .سراســيمه بلنــد شــدم تــا بــه بيــرون نــگاه كنــم ولــي هيــچ كــس نبــود .حتــي همــان پيرمــردي كــه روي كارتــون هــا خــواب بــود.
8
پــر رنگتــر بنویســیم و بلندتــر بخوانیــم ... فرزاد قنبری
تاریــخ مکتــوب گوشــه ای از ســطور زندگــی انســان بــوده و خواهــد بــود ،ســطرهای نــا نوشــته را چگونــه مــی تــوان خوانــد ،چگونــه مــی تــوان بــه محــک نانوشــته هــا اندیشــه کــرد ،نقــل قولهــا نیــز همیشــه ســینه بــه ســینه بــارور نمــی شــود .امــا گویــی وقایــع همیشــه پوشــیده بــه رنگــی جدیــد بــا همــان محتــوا اصــرار بــه تکــرار در ســیر زمــان دارنــد و مــی تــوان گاه ســطرهای نــا نوشــته را اینگونــه بــه یــادآورد . امــروز ایــران دچــار تکــرار نوشــته هــا و نــا نوشــته هاســت ،پنجــه هــای نقــش بســته بــه دیــوار دیــروز کوچــه هــای ایــن ســرزمین ســرخ بــود ،و امــروز بــه رنــگ ســبز ایــن پنجــه هــا شــور تکــرار دارنــد ،و دژخیــم نیــز مــی درد بــا عطشــی افزونتــر بــا تــاج و ردایــی دگــر. ایــران بــه لطــف ثبــت لحظــه ی بــه خــاک افتــادن نــدا آقــا ســلطان و مکتــوب گشــتن آن ســطرها ،چشــم دنیــا پرداخــت بهــای آزادی نــدا را دیــد ،بهایــی کــه بــه خــون هدیــه بــه ســرزمین شــد و دنیــا بــه اندیشــه نشســت و حیــران بــه خــون خواهــی نــدا هــم دل و یــک صــدا گشــت . حکومــت جمهــوری اســامی ایــران بــه لطــف ســطرهای مکتــوب تاریــخ ســی ســاله ی خــود بارهــا و بارهــا نشــان داده کــه از هــر چیــز حتــی دورتریــن و بــی ربطتریــن وقایــع در داخــل و خــارج از کشــور بــرای پیــش بــرد اهــداف حکومتــی خــود بــا مهــارت و زیرکــی مثــال زدنــی بهــره بــرده و مــی بــرد .نداهــای بســیاری امــروز در زندانهــای ایــن ســرزمین در حــال پرداخــت بهــای خویــش بــرای آزادی ،دگــر اندیشــی ،اعتقــادات و هــر آنچــه مطابــق خواســت و میــل حکومــت نباشــد هســتند .و هیــچ ســطری از آنهــا مکتــوب نمــی شــود و حتــی نامشــان را کســی نمــی دانــد .رکســانا صابــری را همــه یادمــان هســت ،ســطور مکتــوب او بــود و دیــدگان نافــذ دنیــای امــروز و اقدامــات شایســته بــه تبــع آن کــه وی هــم اکنــون در آزادی و ســامتی بــه ســر مــی بــرد. ـی خــود دســتگیر در ژانویــه ی ســال 2011بســیاری از هــم وطنــان بــه دلیــل اعتقــادات مذهبـ ِ و تــا بــه امــروز در حــال پرداخــت بهــای دگــر اندیشــی و آزادی خــود هســتند ،و تــاش ثبــت ایــن ســطرها بــرای معطــوف گشــتن دوبــاره ی دیــدگان جهــان بــه سرنوشــت نــا معلــوم ایــن عزیــزان اســت ،سرنوشــتی کــه بیــم آن مــی رود بــه جهــت هــر عامــل اثــر بخشــی بــه نفــع ایــن نظــام حکومتــی از آنهــا بهــره بگیــرد و بــه دلیــل شــرایط ویــژه و خــاص ایــران امــروز بــه ســان معمــول بــا اتهامــات واهــی و اغلــب غیــر مربــوط بــا انگیــزه ی دســتگیری بــه مــرگ یــا بــه حبــس هــای دراز مــدت محکــوم گردنــد و فریادشــان را هیــچ گوشــی نشــنود .فریادهایــی کــه هــم اکنــون هــم بــه گــوش شــنوا مــی رســد .در ایــن میــان مــی تــوان از فرشــید فتحــی ،ســعید عابدینــی و تنــی چنــد از نــو کیشــان مســیحی نــام بــرد .بــا توجــه بــه حساســیت اتفاقــات امــروز ایــران و پرداختــن رســانه هــا بــه احــواالت سیاســی روز و پیامدهــای آن بــر اقشــار مختلــف اجتمــاع بــه خصــوص طیــف جــوان و دانشــگاهی ،شــاهد کــم رنگــی موضوعــات دیگــر هســتیم، و گــه گاه شــاهد آن هســتیم کــه در طــول حتــی یــک مــاه هیچگونــه انعکاســی از اخبــار بازداشــت یــا بالتکلیفــی دیگــر عزیــزان ،در رســانه هــا نیســت.
پــس بــه پــاس مکتــوب نــگاه داشــتن تمــام تاریــخ امــروز ایــران ،و ثبــت لحظــات نــا نوشــته ی در بنــدان بــه جــرم طلــب آزادی و آزاد منشــی، بیاییــد ســطرهای آنــان را پــر رنگتــر بنویســیم و بلندتــر بخوانیــم.
9
به تو می اندیشم و به راهی که برایم رفتی و به جانی که به جایم دادی این کدام داستان است؟! که در آن پادشهش ،دلسوز رعیت باشد به تو می اندیشم به تو ای پادشاه صلح و صفا چه غریبانه سرود آشتی می خواندی و امید بستی بر مردمانی همه کور مردمانی همه کر ولی افسوس نمی فهمیدند دنیای تو از آنها نیست خاک تو خاک بهشت است و شفا ولی دنیای آنها پر از رنگ و ریا
10
حاکمانش همه فانی ،لب گور ولی تو جاودانی ،پر نور بر خالف همه شاهان ،که می ترسیدند تو شجاعانه ،با ایمان به خود جنگیدی و به تاریکی دنیا تو نور بخشیدی به خودم می نگرم که همیشه تو را داشتم و ناالنم که چرا تنهایم؟! این عجب داستانی ست که مکرر شده در من ،اما تکراری نیست من نمی خواهم کور باشم و کر من تو را می بینم به تو ایمان دارم
به تو لبیک کنان می گویم که تو ای شاه من تو ،ای سفیر آزادی زندگی ام را به تو می بخشم و چه خوشبختم از این آزادی من به پاداش نمی اندیشم و همین خوشبختی برایم کافیست که زمان بی معنا شود و من ،تا به ابد در کنار تخت شاهنشهیت با تو پادشاهی کنم
مریم
Christian Marriage: A Great Witness to the World Doctor Daniel Shayeste Since childhood, as a Muslim boy, I was taught that Christian marriage lacked boundaries, exposing itself to every kind of immorality. In their teachings about marriage, all mullahs (Muslim clergy) introduced the marriage system in Islam as the .best model for humanity and the Christian marriage as the opposite extreme My 32 years of Islamic knowledge on Christian marriage proved untrue and unjust when I found myself in a church in Istanbul, Turkey, and saw first-hand the relationships of Christian couples. I will never forget the depth of amazement I went through in my conversations with these Christians and when I heard the teachings of the Gospel. One day in a conversation with a husband and wife, who were in their fifties, I was struck by their lovely and humble attitudes towards one another. As the wife spoke, the husband looked respectfully at her, showing a sincere gesture of respect in acknowledging her that this was her time, and lovingly waiting for her to finish her comments without interrupting her. His attitude was an eye-opening lesson to one who was from a pious Islamic background. I had not found such respect in the entire Quran and Muhammad’s biography toward any Muslim woman. I thought at the time that this wonderful family value was a product of Western modern thought. I never considered that it could be from the Gospel of Jesus Christ. However, in reading its words, I learnt :new truths from its pages .)Husbands, love your wives, even as Christ also loved the church and gave Himself for it (Ephesians 5:25 :Whereas the Quran says .)Take in thine hand a branch and smite therewith [your wife], and break not thine oath … (Q.38:44 :The Gospel says Whoever shall put away his wife, except for fornication, and shall marry another, commits adultery; and whoever marries her .)who is put away commits adultery. (Mark.19:9 :Compare this with the teaching of the Quran that says And when thou (Muhammad) saidst unto him (Zeyd, Muhammad’s adopted son) …: Keep thy wife to thyself, and fear Allah. And thou didst hide in thy mind (your desire to Zeyd’s wife) that which Allah was to bring to light, and thou didst fear mankind (who would see your desire to someone else’s wife as immoral) whereas Allah hath a better right that thou shouldst fear Him. So when Zeyd had performed that necessary formality (of divorce) from her, We (Allah) gave her unto thee in marriage, so that there may be no sin for believers in respect of wives of their adopted sons, when the latter have performed the necessary formality (of release) from them. The commandment of Allah must be fulfilled (Q.33:37). [Descriptions in brackets are not part ].of the Quran but are in accordance with the Islamic traditions and commentaries This verse is saying that Muhammad desired to have Zeynab (the wife of his adopted son, Zeyd) as his own wife. So Allah (his god) rushed to bring his desire into reality, thus encouraging Zeyd to divorce his wife for the sake of Muhammad’s desire. After .the divorce, Muhammad immediately took her as his wife
11
We can see that Muhammad uses marriage primarily as an opportunity for fleshly desires and disregards the loving heart of the true God in marriage. The God of the Gospel ordained a one man and one woman union from creation, where spouses may experience edifying relationships with each other; teaching their children based on this love and unity, forming pillars in .building healthy societies Islam considers the abuse of spouses and polygamy as piety, where Christianity considers it immoral. Having more than one wife, or disregarding the Christian marital values, which is prevalent in the Western countries, are the direct result of refusing God’s love; they have nothing to do with piety and righteousness, or with freedom, as many in the West claim. These ungodly
attitudes, rather, are motivated by the love of self that encourages the misuse of power for selfish gain and is a threat to .healthy relationships within a family God’s desire for marriage is for the husband and wife to practice their freedom in the context of being one in body, mind and spirit. As in a body, all members support and uphold each other, and none discriminates against any other. The Gospel puts :this relationship in a wonderful way saying T]hat there not be division in the body, but that the members should have the same care for one another (1Corinthians[ .)12:25 In a similar manner, a husband and wife should truly be dependent on each other, having wholehearted interest in one another. One’s individual interests should not be at the cost of the other’s, disregarding his or her rights as redundant or .worthless. They must love each other completely; not fifty per cent, not eighty five per cent but one hundred per cent Love is the fundamental tool put forward by God from eternity as a creative and fruitful means for establishing a united family with a united hope. In a similar way, united families will, in turn, be able to establish united communities and nations. For this reason, love surpasses every other thing in God’s philosophy for marriage. Godly love destroys the separating walls between a husband and wife (as with any other relationships) and leads them to a sincere unity in spirit and flesh. As the :Gospel says For this cause a man shall leave father and mother and shall cling to his wife, and the two of them shall be one flesh (Matthew .)19:5 Alienation from the marital values of the Gospel produces unfriendliness, fractions, rivalries, conflicts and separation. If a husband and wife wish to have effective values for the establishment of a joyful and loving family, they will find no greater .source than the Gospel of Jesus Christ. It truly is a blessing
12
CHANGE YOUR SELF-TALK Allen Nazari
You will also declare a thing, and it will be established for you.” Job 22:28 NKJV“ It’s not what others say to you or about you that determines your future; it’s what you say to yourself after others get through talking! The Bible says, “Death and life are in the power of the tongue, and those who love it will eat its fruit” (Pr 18:21 NKJV). You say, “I’d love to have a better relationship, but I’m afraid if I make the first move and they don’t respond I’ll feel rejected.” Or, “I’d like to pursue my education, but I’m afraid if I register for classes and can’t do the work I’ll feel stupid.” Such words become self-fulfilling prophecies. Until you replace your negative self-talk with faith-talk you’ll always live in fear. Your mind is like the womb of your spirit; it nurtures each seed you sow until the time of delivery. If you don’t want what a seed will ultimately produce you must stop sowing it and feeding it. Your first step in breaking fear’s hold over you is in recognizing the self-talk that got you into trouble in the first place. This is not easy to do. It takes vigilance, self-awareness, discipline and scriptural reprogramming. But by changing your thoughts you’ll begin to change your life. Job says, “You will…declare a thing, and it will be established for you.” And the amazing part is, at times you may not feel like you believe the particular Scripture you’re standing on. That’s okay; your inner self accepts what it’s consistently fed and begins to act accordingly. So starting today, serve an eviction notice to every negative thought that’s holding you back and begin feeding your mind with God’s Word