مقام عقل در دین
نوشته :پروفسور لطفی لونیان
مقام عقل در دین چیز مهمی که دوره ما را از ادوار سابق متمایز میکند آزادی است .هر کسی طالب آزادی و مایل به فکر و زندگی آزاد است .رواج عقیده دموکراسی در سیاست ،تساوی حقوق مرد و زن در زندگی اجتماعی ،رفاقت فیمابین معلم و محصل در اداره امور مدرسه و غیره ،تمام اینها نهضتهایی است که غرض از آن پیشرفت و ترویج حس آزادی میباشد. در دنیای کارگری دیگر به کارگران به نظر بندگی نگاه نمیکنند ایشان آزادی حاصل کرده و حتی در بعضی ممالک در اداره امور مؤسسات و منافع آن شریک کارفرمایان خود شدهاند .این حس در زندگی خانوادگی نیز تأثیر نموده و روابط بین زن و شوهر و فرزند و پدر که در ادوار گذشته بیشتر شبیه به یک نوع جور و تحکم بوده تغییر یافته به قسمی که امروز شوهر ،زن خود را دوست و پدر فرزند خویش را شخص خردسالی میداند .مختصرا در هر یک از شعب زندگی مردم دیگر مایل نیستند که افکار و زندگانی ایشان در تحت فشار ظلم دیگران واقع شود ،بلکه از هر حیث طالب آزادی هستند .این یک وضعیت طبیعی است برای اینکه غرض اصلی از زندگانی نشو و نمای شخصیت انسان است و این امر فقط در محیط آزادی میسر و ممکن است ،چون که شخصیت انسان در زیر بار ظلم هرگز نمو و ترقی نمیکند. موقعیت مذهب در مقابل این نضهت به طرف آزادی چیست؟ این مسأله از مسایل مهمی است که در مباحثات مذهبی پیش میآید .مذهب مبتنی بر اصول تعبدی بوده و اطاعت از آن کورکورانه و قبول آن بیچون و چرا باشد البته در مقابل این نهضت آزادی طلبی استقامت ننموده و از میان خواهد رفت .بعضی اشخاص همین عقیده را داشته و از اینرو امروزه نسبت به مذهب مخالفت مینمایند .به نظر ایشان پدران در کوچکی مذهب را به زبان کودکی به ما آموخته و بنابراین وقتی که بزرگ شده و افکار ما پرورش یافت باید آن تعالیم کودکانه را کنار بگذاریم .این استدالل کامال صحیح نیست برای اینکه انسان در زندگی اغلب معلومات را از دیگران فرا میگیرد .طفل نوزادی که پا به عرصه این عالم مینهد عاری از علم و معرفت است و ابتدا از والدین شروع به آموختن نموده و آنچه میبیند از ایشان تقلید میکند و هر چه به وی گویند قبول مینماید چنانچه ما زبان را به همین نحو آموختهایم. پس از آنکه قدری بزرگ شد به مدرسه رفته و در آنجا حقایق را از معلم و کتاب آموخته اطالعاتی راجع به عالم و زندگی و کوهها و درهها و حیوانات و گلها و غیره فرا میگیرد ،مذهب هم طبعا به همین رویه آموخته میشود و همان طور که علم و اخالق را از پدران و معلمین خود میآموزیم به همان ترتیب در امور مذهبی عقاید خود را از آنچه دیده و شنیدهایم کسب مینماییم .بنابراین این مسأله دلیلی برای مخالفت با مذهب نخواهد بود .نسل حاضر ما تازهترین حلقه سلسله انسانهایی است که هزاران سال قبل از این بودهاند و آثار و علوم ایشان را در طفولیت میآموزیم و اگر در کودکی آنها را از والدین و معلمین خود کسب نکنیم جاهل مانده و در زندگی دچار زحمت خواهیم شد .گذشته، میراثی است که برای ما مانده و باید آن را قبول نماییم .در مذهب هم همانند علم و اخالق باید آنچه را که برای ما گذاردهاند پذیرفته و در شعب مختلف زندگی از همان نقطهای که سایرین ما را به آن رساندهاند شروع بنماییم ،چون ترقی فقط از این راه میسر است. از ایراد مذهبی فوق میتوان به نکته صحیح دیگری پی برد .صحیح است که در شعب علوم باید از آنچه به ما میآموزند شروع نماییم ،ولی نمیتوان این آموزش را به تنهایی کافی دانست .باید در انتهای کار در تحقیق و آزمایش معلومات خود آزاد باشیم و فیالواقع از اول خودمان شروع به آزمایش چیزهایی که آموختهایم بنماییم ،چون صحت حقایق علمی از این راه حاصل میشود .ممکن است گفتههای معلمین و کتب سایرین را کافی شمرده و از این راه بسیاری از چیزها را حفظ نماییم ،ولی به این ترتیب اطالعات ما طوطیوار و از آن ما نخواهد بود .ممکن است امروزه چیزی را طوری آموخته و فردا همان چیز را به نحوی دیگر تکرار کنیم .محصلی که مایل به تربیت صحیح است باید دارای فکر باز و آزاد بوده و خود شخصا در علوم تحقیق و تتبع نماید .برای همین است که علوم امروزه اشخاص را برای هر نوع جستجو و تحقیق آزاد گذارده است .اینجاست که مذهب خود را عقب انداخته؛ یعنی اولیای مذهب برای حفظ سلطنت مذهبی ،عقاید مذهبی را بر پایهای بلندتر از آنچه عقل انسان قادر به درک آن باشد قرار داده و مردم را تعبدا به قبول آن خواندهاند و شاید گاهی هم ایشان را برای این مقصود اذیت و آزار رساندهاند. به همین جهت است که طرفداران آزادی مذهب را یک نوع بندگی شمرده و اغلب مخالفتهای سختی با آن نمودهاند. در واقع اگر بخواهیم مذهب در انظار محترم و طرف اعتماد عموم باشد باید روش جابرانه آن را ترک نماییم .جوانی 1
که در مدرسه روش تحقیق و تتبع را آموخته اگر در مسجد یا کلیسا در تحت فشار اصول تعبدی قرار گیرد قطعا افکارش مخالف دین خواهد بود .در تاریخ اغلب مخالفتهایی که نسبت به مذهب شده در ممالک و در ازمنهای به وقوع پیوسته که مردم را جبرأ به مذهبی درآوردهاند ،بنابراین باید اشخاص را برای تفکر در مسایل مذهبی آزاد گذارد .در تمام علوم باید آنچه را که از طفولیت آموختهایم کافی ندانسته و همیشه درصدد استفاده از تجربیات تازه برآمده افکار خود را برای فرا گرفتن حقایق جدیدی آزاد بگذاریم .عین این رویه هم باید در مذهب اتخاذ شود .در عقاید مذهبی نباید خود را به چیزهایی که هزاران سال قبل از این گفتهاند مقید نماییم ،بلکه پس از تحقیق کافی باید از عقاید جدید نیز استفاده کنیم و خود را موظف بدانیم که فکر خود را برای این عقاید تازه آزاد گذارده و در عین حال گذشته را محترم شماریم .مقصود اصلی ما باید کشف حقایق بوده باشد نه طرفداری از عقایدی که قبال وجود داشته است .باید مذهب طوری ما را آزاد گذارد که حقیقت را در هر موقع که یافتیم فورا قبول نماییم. در اینجا مسألهای پیش میآید که آیا آزادی در عقاید مذهبی با اصول مذهب موافق است یا نه .اگر مذهب از طرف خدا باشد چگونه ممکن است آن را با استقالل شخصی موافقت داد؟ مذهب مربوط به ماورای طبیعت است ،از طرفی دیگر فکر انسان فقط قادر به درک اشیای طبیعی است .بنابراین عقاید مذهبی را چگونه میتوان تحقیق کرد؟ آیا استقالل شخصی را میتوان با ایمان مذهبی توأم نمود؟ این از مسایل مهمی است که امروزه درباره مذهب سؤال میشود .باید اول استقالل فکری را تعریف کرده ببینیم معنی آزادی در فکر و در زندگی و در ایمان چیست .آزادی در نظر بعضی عبارت از این است که انسان بر طبق میل خویش زندگی نموده و به اخالقی موافق دلخواه خویش متصف گردد .این معنی و مفهومی است که با اشخاص از آزادی گرفته و در نتیجه در زندگی دارای همین عقیده شدهاند. البته آزادی به این معنی مخالف هر گونه مذهب و قانون است ،اما این عقیده درباره آزادی بسیار سطحی و خام است. اگر بگوییم این معنی را فقط حیوانات از آزادی گرفتهاند غلط نگفتهایم بسیاری از ملل وحشی نیز آزادی را به همین معنی تلقی میکنند در حالی که آزادی واقعی غیر از این است ،چون اگر آزادی حقیقی چنین باشد باید امروزه اغلب ملل راقیه مانند قبایل وحشی زیست کنند. پس آزادی واقعی کدام است؟ شخصیت انسانی دارای اصولی است که شخصیت انفرادی ما بر آن بنا شده است و آزادی واقعی عبارت از معرفت به آن اصول و رعایت آنها میباشد .مثال هر کس میداند که دو به اضافه دو مساوی چهار است و عدم اعتقاد به این حقیقت آزادی نبوده ،بلکه حماقت است .همچنین انسان دارای مبانی اخالقی و دارای احساسات راستی و عدالت و درستی و نیکوکاری است و طبعا انسان آنها را محترم میشمارد .شخصی که به جمع دو به اضافه دو که مساوی چهار است عقیده نداشته باشد دچار اشکاالت میشود و کسی که مبانی اخالقی درستی و امانت را رعایت نکند به همان اندازه گرفتار زحمت خواهد شد .این اصول را از خارج به ما تحمیل نکردهاند .اینها مبانی مهم شخصیت انسان میباشد .همان طور که برای ماهی زندگانی در آب و برای پرنده پرواز در هوا طبیعی و الزم است به همین طریق برای انسان انصاف به مبانی عقلی و وجدانی ضروری و طبیعی میباشد. پس آزادی در این نیست که انسان بدون رعایت اصول عقل و وجدان چند روزی موافق دلخواه خود زندگی کند ،بلکه آزادی در این است که انسان زندگانی خود را بر همین اصول که مبنای مهم حیات اوست قرار داده و مختصرا آنچه با وجدان و عقل موافق است آزادی و آنچه که با وجدان و عقل مخالف باشد بندگی بداند .حال میپرسیم که آیا مذهب با وجدان و عقل موافق است یا مخالف؟ جواب این سؤال مربوط به عقیدهای است که ما درباره مذهب دارا هستیم. اگر غرض از دیانت ایمان خدایی باشد که برای گفتار و کردار خود مسؤولیتی قائل نبوده و اگر مقصود مذهب اطاعت کورکورانه نسبت به اوامر و احکامی باشد که وقتی خداوند به طریق سری و مرموزی به بعضی از بندگانش فرستاده است پس دیانت عقیدهای باطل و تقوی نوعی بندگی خواهد بود .بعضی که این معنی را از مذهب گرفتهاند گاهی اذکاری را که معانی آن را نمیدانند مکررا میگویند و حال آنکه مذهب اینطور نیست .مذهب چیزی است که مربوط به فهم و ایمان شخص میباشد .خداوند ،خدای ظالم و جباری نبوده و هرگز با ما اینطور معامله نمیکند .غرض از مذهب عدالت و راستی و معنی صحیح آن انسانیت واقعی است .انسانیت واقعی را اجبارا تحمیل کسی نمیکنند ،چون اجبار شخص را خشن و سرکش و بنده متعصب و بیبصیرتی میسازد. مذهب به تعریف اکمل عبارت است از مصاحبت و همدستی با خداست این مصاحبت و همدستی اجباری نیست. خداوند همیشه طریقی جهت ترغیب ما اختیار مینماید و اگر خداوند با ما به طور ظالمانه رفتار کند پس ما نباید برای 2
اعمال خود مسؤولیتی قائل شویم .طرز رفتار خدا و معامله او با ما عینا همان معامله پدر نسبت به فرزند است .شخص ظالم همیشه به بندگان خود امر میکند و منتظر است که ایشان با احترام و فروتنی تمام اوامر او را اطاعت نمایند خواه قلبا مایل به اطاعت باشند یا نه .حتی امروزه نیز پدرانی دیده میشوند که نسبت به فرزندان خویش چنین رفتار مینمایند و بدیهی است که اینگونه رفتار شخصیت طفل را خواهد کشت .پدر حقیقی همیشه فرزند خود را شخصی شمرده و سعی میکند که با صبر و نه اجبار او را تشویق نموده و متقاعد سازد .عقیده صحیح درباره خداوند همین است که او را چون پدر بدانیم .خدا مبدأ عقل و وجدان و اوامر و احکام او موافق عقل و وجدان است و هرگز ما را برای قبول تعالیمی که درخور فهم نیست نخوانده و همیشه مایل است که هر چیز را بر طبق عقل و وجدان خود درک کنیم .طرفداری از حقیقت در زندگی اصلی است که شامل عموم بشر بوده و خداوند از ما خواسته است .رعایت از عدالت در مناسبات خود با همنوع و نمو و پیشرفت احساسات دوستی و محبت به جای انتقام و عداوت اصول انسانیت واقعی است که خداوند از ما انتظار دارد و حقیقتا مذهب صحیح و تقوای واقعی همین است .اینگونه مذهب عاری از هر آالیش میباشد و شامل چیزی مخالف عقل و وجدان نیست. با اینحال جای بسی تأسف است که در ادوار گذشته مذهب این پاکی و بیآالیشی را از دست داده و شکل درهمی به خود گرفته و در نتیجه در مباحثات مذهبی اشکاالتی از این راه تولید گردیده است .مردم در عوض اینکه زندگانی مذهبی خود را به همان سادگی اصلی حفظ کنند آن را به شکلی درآوردهاند که مافوق عقل و مخالف با وجدان شده است و در نتیجه مذهب در عوض آزادی وسیله برای بندگی عموم شده و در عوض ترقی اساس ظلم و به جای محبت، عامل عداوت گشته تا حدی که عالقهمندان به مذهب غالبا متعصبترین اشخاص شدهاند .تاریخ از نظایر ایشان پر و شاید در این خصوص بهترین مثال در دوره مسیح یافت شود .در آن ایام یهود خدا را برترین حاکم خود شمرده و از روی تعبد و تسلیم احکام شریعت را پیروی و متابعت میکردند .تورات از جانب خدا و شامل احکام مسلم در آداب الکل و شرب و قوانین و قواعد زندگی اجتماعی و عبادات و سایر شعائر مذهبی و مختصرا مرجع عموم یهود و اساس زندگی آنها بود .احکام آن در شعب مختلف زندگانی ایشان نافذ و جاری بود .حتی در جزئیات هم مجبور بودند که حرف به حرف و بدون تأویل از احکام آن متابعت نمایند و آن را از هر قانونی محترمتر و حتی از عقل و وجدان برتر میدانستند .هیچ کس را قدرت اظهار عقیده شخصی درباره احکام و قوانین آن نبود تا آن درجه که بعضی از کاتبان یهود برای خدا و تورات یک منزلت قائل شده و این کتاب را مانند خدا ابدی و سرمدی میشمردند .در نتیجه این عقیده و افکار یهودیان زمان مسیح از ترقی بازمانده و زندگی ایشان راکد و پست گشته و باالخره مذهب آنها یک نوع بندگی شده طوری که استقالل فکری بر ایشان باقی نمانده بود. در چنین عصری مسیح ظاهر شد .او به مخالفت عقاید باطل و ریاکاری یهود که از این قیود مذهبی پیدا شده بود برخاست و مردم را به تفکر آزاد و مستقلی که در آن به جای آن احکام پوسیده و مندرس عقل و وجدان قاضی و حکمفرما باشد دعوت کرد و در احکام تورات که تا به حال یهود بدون فکر و تعمق میپرستیدند از روی عقیده شخصی قضاوت نموده و آنها را از نو تفسیر کرد و حتی در چند مورد هم از جزئیات آن انتقاد نمود چنانچه در زندگانی و تعالیم مسیح شواهد متعددی در این خصوص دیده میشود .مثال یکی از همان مسأله روز سبت بود .به موجب شریعت یهود نگاهداری روز سبت یکی از اصول مهم مذهب بشمار میرفت و احترام آن روز الزم و بر هر کس واجب بود که در این روز اقدام به هر عملی اجتناب و از اشتغال به امور دنیوی خودداری نماید ،چون تورات در این خصوص حکم میکرد« :شش روز مشغول باش و همه کارهای خود را بجا آور ،اما روز هفتمین سبت یهوه خدای توست و در آن هیچ کار مکن» (خروج .)11 -8 :20پس میبینیم که روز هفتم برای آسایش بود نه زحمت و رنج بیش از سایر ایام .عموم یهود این حکم را تعبدا قبول نموده و از آن متابعت میکردند. مسأله سبت یکی از مسایل اساسی مذهب محسوب شده و تا حدی اهمیت یافته بود که مقیاس سنجش فضیلت گشته و روحانیت مردم از روی احترام به سبت سنجیده میشد .در طی قرون بعد از نوشته شدن تورات مفسرین آن و کاتبان پی در پی اوامر و نواهی راجع به روز سبت میدادند به طوری که در زمان مسیح این روز بر دوش مردم باری شده بود که هیچ کس طاقت تحمل آن را نداشت و احکام راجع به روز سبت از قطعیترین احکام مذهبی یهود محسوب میشد. مسیح برای اصالح و تفسیر حقیقی قانون سبت برخاست و چندین بار با مخالفتهای سخت کاتبان یهود رو به رو شد. در یکی از روزهای بهار در موقعی که مسیح با شاگردانش از میان مزرعه میگذشتند شاگردان چند خوشه گندم چیده و شروع به خوردن آن نمودند ،چون چیدن خوشهها یک نوع کار محسوب میشد ،لذا به حسب قانون کاتبان انجام آن 3
در روز سبت ممنوع بود .پس چون یهود شاگردان را سرگرم چیدن خوشهها یافته و مسیح را دیدند که بدون ممانعت ایشان را به خود واگذارده است رو به او نموده گفتند« :چرا در روز سبت مرتکب عملی میباشند که روا نیست ».او به ایشان گفت« :مگر هرگز نخواندهاید که داوود چه کرد ،چون او و رفقایش گرسنه بودند؟ چگونه در ایام ابیاتار رئیس کهنه به خانه خدا درآمده نان تقدمه را خورد که خوردن آن جز به کاهنان روا نیست و به رفقای خود نیز داد ».در اینجا مسیح با متانت جواب شایستهای به ایشان میدهد؛ یعنی میگوید« :سبت به جهت انسان مقرر شد نه انسان برای سبت .بنابراین پسر انسان مالک روز سبت نیز هست» (مرقس .)27 -24 :2مقصودش این بود که انسان بنده سبت نبوده و هر چه به نظرش معقول و صحیح آید میتواند آن را در روز سبت بنماید ،ولی یهود این را قبول نمیکردند. در نظر ایشان وجدان و عقل بشر را بر سبت قدرتی نبوده ،بلکه سبت حاکم بر عقل انسان است. موقعی دیگر باز اتفاق غریبی دست داد؛ یعنی یک روز سبت مسیح در کنیسه بود و مرد تیره بختی را دید که یک دستش خشک و به گوشهای ایستاده بود .مسیح بر حال تباه وی رحمت آورده و او را نزد خویش خواند و در میان جمعش برپا داشت .اول نگاهی به او کرد و سپس به آنهایی که در اطراف به تماشا ایستاده بودند نظر عمیقی افکنده پرسید« :آیا در روز سبت کدام جایز است نیکویی کردن یا بدی ،جان را نجات دادن یا هالک کردن؟» سپس دست آن شخص بینوا را شفا داده شادمان به خانهاش روانه نمود .یهودیان از این کار رنجیدند ،چون در نظر آنها در روز سبت حتی شفا دادن مریضان هم جایز نبود ،ولی مسیح عقیده و وجدان را قاضی قرار میداد و تفسیر قانون سبت را محکوم حکم عقل و وجدان میدانست .به نظر او در روز سبت هیچ چیز بهتر از انجام کار نیک نبود .حال کدام یک در نزد خدا خوشایندتر است بیکار نشستن یا نیکوکاری کردن؟ برعکس یهود از روی فهم تعقل نکرده و کورکورانه قضاوت مینمودند. همچنین اگر به مسأله روزه رجوع کنیم خواهیم دید که در شریعت یهود روزه از فرایض مهم بوده و بر هر شخص یهودی رعایت آن واجب بود ،ولی عیسی شاگردان خود را مجبور به گرفتن روزه نمیکرد و آنها را در این امر آزاد گذاشته و به همین دلیل آنها هم رفته رفته روزه رسمی را ترک نموده بودند .کاتبان یهود از دیدن این کار متحیر شده باز شکایت نزد عیسی آورده گفتند« :چرا شاگردانت روزه نمیگیرند؟» مسیح در جواب چنین گفت« :هیچ کس بر جامه کهنه پارهای از پارچه نو وصله نمیکند واال آن وصله نو از آن کهنه جدا میگردد و دریدگی بدتر میشود» (مرقس .)12 :2مقصودش این بود که افکار او در زندگانی و در مذهب به کلی جدید و مانند پارچه نویی است که نمیتوان آن را با تعالیم کهنه مذهب یهود جمع کرد .مذهب صحیح همیشه بستگی به طهارت قلب و تزکیه نفس دارد نه به گرفتن روزه یا نگرفتن آن. موقع دیگری باز چند نفر از شاگردان مسیح با دستهای ناشسته به خوردن غذا مشغول بودند و مطابق روایت یهود خوردن با دست یا ظروف ناشسته قاعدتا نجس و ممنوع بود باز کاتبان شروع به شکایت میکنند و عیسی ایشان را متوجه میسازد که آداب شستن دست از طرف خدا نبوده ،بلکه از روایات منقوله یهود بوده است و سپس بدیشان چنین میگوید« :همه شما به من گوش دهید و فهم کنید .هیچ چیز نیست که از بیرون آدم داخل او گشته بتواند او را نجس سازد ،بلکه آنچه از درونش صادر شود آن است که آدم را ناپاک میسازد» (مرقس 14 :7و .)15از روی عقل و وجدان تفکر کنید که آیا اینطور نیست؟ اگر انسان قلبی پر از کینه و دشمنی داشته باشد آیا به صرف شستن دست و خوردن در ظروف تمیز میتوان او را درستکار شمرد؟ زندگانی عیسی از این قبیل وقایع پر است .وی همیشه برای انتقاد و تأویل روایات یهود در خصوص ازدواج ،قسم، قتل ،کذب ،زنا ،طالق ،قربانی ،دعا ،عبادت و دادن صدقه و خراج و غیره سعی میکرد و در تمام اینها مقصودش این نبود که احکام خدا را از میان ببرد ،بلکه غرض اصلی او بیان حقیقت آنها بود .یکی از احکام شریعت این بود که «زنا مکن» و یهود زنا را از معاصی کبیره میشمردند ،ولی در نزد ایشان نگاه کردن به زنان از روی شهوت یا پروراندن احساسات شهوانی در فکر خود گناهی محسوب نمیشد .مسیح این فکر باطل را رد کرده و چنین تعلیم داد که هر کس با نظر شهوت به زنی نگاه کند ،در دل مرتکب عمل زنا شده است .این فکر بسیار عمیق و درخور توجه بود ،ولی یهودیان به این کلمات وقعی نگذارده شاید از شنیدن آنها هم متغیر شدند .این بود که کاتبان یهود مسیح را متهم نمودند که شریعت موسی را فاسد کرده است .مسیح در تأویل حقایق شریعت و میان آنها همیشه عقل و وجدان را حکم قرار میداد و مردم را دعوت مینمود که احکام را درست فهمیده و سپس اطاعت نمایند .وی هرگز مردم را به 4
نافرمانی و سرپیچی از احکام شریعت نمیخواند .اختالف بزرگ یهود با مسیح ناشی از این بود که او قوانین و احکام را به طریقی مخصوص تعبیر و تفسیر مینمود نه اینکه شریعت و سنت جدیدی آورده بود .در نظر یهود مذهب عبارت بود از متابعت کورکورانه از یک رشته تعبیرات و احکامی که خداوند در ایام سلف به عدهای از بندگان خاص خود فرستاده بود .مسیح این را بندگی صرف میدانست و تصمیم گرفته بود که حیات مذهبی را از این قیود آزاد سازد و بنابراین مذهب را از لحاظ معنی واقعی آزادی گرفته بود .یهودیان برای تحقیق و استنباط حقایق مذهبی عقل و وجدان را به کار نمیبردند ،چنانکه ممکن بود یک نفر یهودی به دروغ قسم خورده و بعد به نحوی خود را تبرئه و معاف نماید .اینها در نظر مسیح طفالنه بود ،بنابراین مردم را دعوت مینمود که در فهم شریعت عقل و وجدان را قاضی و حکم قرار دهند .روش تعقل یهود مخالف روشنی فکر بود و همین خمودگی و از کار افتادن فکر آنها را سبب شده و برای همین بسیاری از ایشان مذهب را وسیله غلطی برای تعبد و الزام دانسته و در نتیجه دست از ایمان خود برداشته بودند ،ولی مسیح مذهب را با فکر بیدار و مترقی توافق داد و در واقع چرا انسان برای اعتقاد به مذهب عقل و فکر خود را کنار بگذارد؟ به این ترتیب آیا دین بزرگترین مسأله امروزه نیست .استقالل شخص و آزادگی فکر میراث بزرگ و هر انسان است. فکر و وجدان بزرگترین بخشش خداوندی را به انسان و حقیقتا مایه انسانیت ماست .اگر ما فکر را کنار گذارده و با عقل و وجدان قضاوت نکنیم ،پس از انسانیت چه باقی خواهد ماند .شرط انسانیت آزادی است و آن را نمیتوان قربانی سایر چیزها نمود .مذهب هم اساس انسانیت ماست .بدون خدا و بدون مذهب انسانیت پست و آدمیت خراب میشود .هیچ فرد و جامعه نمیتواند بدون مذهب و اخالق ترقی کند و ترک مذهب و انسانیت جهالت صرف خواهد بود .باید که عقاید مذهبی را از قیود پوسیده رهایی داده و ایمان خود را نسبت به خدا از خرافات پاک و منزه سازیم. نباید هم خود را صرف خراب کردن اساس مذهب کنیم ،باید مذهب را طوری اصالح کنیم که با مصالح عموم موافق و برای انسان مناسب گردد .آن وقت بدیهی است که بین عقل و مذهب اختالفی وجود ندارد و با این عقیده میتوان مذهب را عامل پیشرفت و ترقی بشر بدانیم .باید افکار خود را درباره آزادی و مذهب اصالح نموده و هرگز مذهب را دشمن شخصیت خود ندانسته ،بلکه یکی را مکمل دیگری بدانیم .شخصیتهای بزرگ فقط در محیط مذهبی صحیح نشو و نما میکند و برای تقویت انسانیت و تزکیه روح شخص هیچ قوهای مؤثرتر از ایمان به خدای قادر مطلق و عادل نیست و مختصرا نقصی در مذهب نبوده ،بلکه در معنایی است که ما از مذهب گرفتهایم. یکی از اشخاص بزرگ وقتی در جواب این سؤال که «آیا مذهب فایدهای دارد؟» چنین گفت« :این چیز بسته به آن قسم مذهبی است که ما دارا هستیم» ،چون بعضی از عقاید مذهبی شخص را بنده و چشمان بصیرت را کور و وجدانش را تیره ساخته و از طرفی بعضی عقاید دیگر انسان را مستقل نموده و باعث تحریک فکر و روشنی وجدان او شده است .مذهب و محسنات و مضار حاصله از آن ،بسته به آن چیزهایی است که ما بدان عقیدهمند شدهایم .ایمان به چیزهای نیک و صحیح ،عامل ترقی و ایمان به چیزهای باطل و پوچ ،مانع پیشرفت شخصی است .مذهب بعضی را به جانفشانی و اعمال نیک واداشته و گاهی مسبب مظالم بزرگی گشته است .مذهب گاهی در انسان عاطفه مهر و محبت را برانگیخته و زمانی محرک بغض و عداوت شده است .چنانکه دیدیم مذهبی که عیسی به دنیا داده انسان را از عقاید کهنه و خرافات آزاد و او را وادار به تفکر عمیقتر و روحانیت بهتری نموده و وی را به پاکترین و بهترین طرز رفتار راهنما میگردد .پس خوب است قبل از اینکه علیالعموم دین را به کنار گذاریم ،کامال در اطراف مذهب عیسی تحقیق نموده و ببینیم که آیا این دین توافق تام با عقل سلیم و وجدان دارد یا نه و آیا دارای آن قوه روحانی هست که بتواند به طور کامل استعدادهای ما را تقویت داده و ما را به یک زندگانی پاک و سودمندی وادارد یا نه؟
5