26
در یک نگاه
اندیشه
سال نوزدهم شماره 5387 چهارشنبـه 22خردادماه 1392 3شعبان 1434 12ژوئن 2013
W W W. i r a n - n e w s p a p e r. c o m
در قرون وسطي به انسان به گونه خاصي نگاه ميشد .در آن دوره چون انسان بسيار كوچك و حقير ديده ميشد ،از بسياري از فرصتهايي كه ميتوانست براي رشد ،تكامل و تعالي در اختيار داشته باشد مانند فرصت دانشاندوزي ،محروم و بازداشته شد .در آن دوره گفته ميشد دانش و علم ويژه خداست! و در كار خدا نبايد دخالت كرد و انسان كه بنده خداست ،نبايد در ساحت خداوندي وارد شود از آنجا كه مكتب اومانيسم در گريز از كليسا به وجود آمد؛ به سمت ماترياليسم (ماديگرايي) گرايش پيدا كرد و اينگونه بود كه روح ماترياليسم بر جان غرب سايه انداخت و بر آن حاكم شد. سلطه روح ماديگرايي موجب شد كه تعريف انسان در اين دوره تعريفي كوچك و نامتناسب با حقيقت انسان باشد .البته بايد اذعان كرد كه تالش اومانيستها تكريم و تعظيم انسان بود؛ اما به دليل تفكرات ماترياليستي ،بعد فرامادي انسان را حذف كردند و ناديده گرفتند و انسان را فقط در ساحت ماديات ،مشاهده و تعريف كردند به عقيده مهندس مشايي هيچ تعارضي ميان خدا و انسان وجود ندارد .در قرون وسطي با فرض تعارض ميان انسان و خدا تالش ميشد كه جانب خدا گرفته شود. در اين دوره با نام دين و كليسا بر سر انسان ميكوفتند و او را تحقير ميكردند .در دوره مدرنيسم، انديشمندان غربي براي احقاق حق انسان ،خدا را كنار گذاشتند؛ اينگونه بود كه سكوالريسم متولد شد و دين به انزوا رفت ،براي اينكه انسان بزرگ ديده شود انسان با تولد آغاز نميشود؛ زيرا از خدا و براي خدا است، ي از بينهايت شروع شده يعن است .او با مرگ نيز پايان نميپذيرد؛ زيرا «اليه راجعون» است .انسان موجودي بينهايت است كه از بينهايت شروع شده است و در بينهايت هم ادامه دارد قافله انساني وقتي به سمت شكوفايي استعدادها پيش ميرود كه به او امام حق و حجت خدا يعني انسان كامل را نشان دهيد. اين يك نگاه درستي است كه به غلط عنوان حجتيه بر آن گذاشتهاند .در صورتي كه حجتيه معنايش اين نيست .حجتيه هم نوعي نگاه به امام زمان(عج) يعني حجت خدا دارد اما آن نوع نگاه حجتيه با نگاه آقاي مشايي بسيار فرق ميكند با اين نگاه آقاي مشايي ،حركت جهان رو به روشنايي است يا تاريكي؟ آقاي مشايي ميگويد: روشنايي .ميگويد انسانها هر لحظه شكوفاتر ميشوند و رشد ميكنند تا به آنجا برسند
مهندس اسفنديار رحيممشايي از معدود كساني است كه در س��الهاي اخير به شكلي گس��ترده موضوع نقد و بررسي اشخاص و گروههاي گوناگون سياسي ـ اجتماعي قرار گرفته است .دامنه و شماره حمالت به او و باورهايش به اندازهاي اس��ت كه ب��ه جرأت ميت��وان آن را در طول تاريخ انقالب ،كمنظير و ش��ايد بينظير دانست .تا چندي پيش وقتي ميخواس��تي با افكار و باورهاي او آشنا شوي هيچ س��خنراني يا نوش��تار كاملي از او در فضاي رسانهاي پيدا نميكردي؛ ولي تا آنجا كه فرصت و توان جستوجو داشتي ميتوانستي به چند عبارت كوتاه از سخنرانيهاي او درباره انس��ان ،ايران و اس�لامگرايي ب��ه همراه نقدهاي مفصل اشخاص و گروههاي خاص ،دستيابي و با جماعت نق��اد ،هم��راه و همدل ش��وي بدون آنكه ب��ه مخيلهات خطور كند كه چرا رسانههاي نقاد ،هيچوقت متن كاملي از س��خنان مشايي را منتش��ر نكردهاند؟! اما وقتي با متن كاملي از سخنان او روبهرو ميشوي ،همه تصوراتت درباره او به هم ميريزد و خود را محتاج تامل و تفكر بيش��تري درباره انديشههاي او و داوريهاي خويش ميبيني .شايد اگر از آغاز ،متن كاملي از س��خنان او را در اختيار داشتي، درب��ارهاش چنين داوري نميكردي! بعد از اين ،پرس��ش ديگري به ذهنت خطور ميكند كه چرا رس��انههاي نقاد، متن كامل سخنان او را بازتاب ندادهاند؟! آيا انگيزه خاصي از پنهان كردن سخنان او داشتهاند؟! پرسشها يكي پس از ديگري از ساحت وجدانت سر برآورده و آزارت ميدهند؛ چ��را كه زود داوري ك��ردي و آن را به ديگران هم منتقل كردي و در پيدايش نگاه منفي به مش��ايي كوشيدي! اما بسيار بودند مخالفان و ناقداني كه پس از ديدن او و شنيدن سخنانش ،به جمع حاميان و ارادتمندان او پيوستند تا آنجا كه برخي مخالفان سرسخت مشايي با ديدن اين گرايش، ديگران را از مواجهه با او بازداشتند و انگ سحر بر او زدند و بار گناه خويش را س��نگينتر ساختند ،غافل از اينكه با اين منع ،حرص مخاطبانشان را بر دانستن حقيقت ،تشديد كرده و فزوني بخشيدند. اخيراً برخي از من درباره بنيانهاي فكري و س��اختار انديشه آقاي مش��ايي ميپرسند .در سخنرانيهاي ايشان عبارتهاي گوناگون��ي در حوزههاي مختلف اعم از ايران، اسالمگرايي ،هنر و ...از زبان وي شنيده شده است .چون اين اظهارات گوناگون است ،طبيعي است كه اظهارنظرها درباره آن هم متفاوت باشد؛ اما پرسش اين است :بافت و ساخت فكري آقاي مش��ايي -كه اظهارنظرهاي گوناگون را سبب شده است -چيست؟ آيا ميتوان انديشههاي اين جريان را به شكل يك گفتمان فكري تعريف كرد؟ منظور از گفتمان فكري ،جرياني فكري است كه داراي مباني ،اهداف و شيوه باشد نه فقط ابراز نظرهاي گسسته از همديگر ،پراكنده و بدون مبنا .پس سوال اين است :آيا تفكر مهندس مشايي از ساختاري منطقي كه واجد مباني فكري باشد خط مشي ويژهاي را ترسيم كند و اهداف و آرمانهايي را نشانه رفته باش��د ،برخوردار است؟ پاسخ مثبت است؛ اما تاكنون اين س��اختار در جايي به شكل شفاف عرضه نشده است .بنده ميكوشم براي نخستين بار مباني فكري مهندس مشايي را با توجه به سخنان ايشان ترسيم و تصوير كنم. اصلاالصول تفكرات آقاي مش�ايي چيست و از كجا آغاز ميشود؟ اصلاالصول و شاهبيت سخنان مهندس مشايي انسان اس��ت .انسان ،محور تفكر او است .بارها از كرامت انسان و انس��ان كامل سخن گفته و به تكريم انسان سفارش كرده است .ميدانيد كه كيفيت تعريف از انسان و چگونگي باور داش��ت انسان ،نقش مهمي در پيدايش تمدنهاي بشري داشته اس��ت و گزاف نيست اگر بگوييم چگونگي نگاه به انسان است كه تمدنهاي بشري را شكل داده است. ما معتقديم نوع نگاه به انس��ان ،سرنوشت هر تمدني را مش��خص و معي��ن ميكند .م��ا بر اين باوري��م كه نوع تعريف از انس��ان ،تمدنها را در دوران حيات بشري شكل داده اس��ت .نوع نگاه به انس��ان تاثير بسياري در پيريزي تمدنهاي گوناگون داشته است .در قرون وسطي به انسان به گونه خاصي نگاه ميشد .در آن دوره چون انسان بسيار كوچك و حقير ديده ميشد ،از بسياري از فرصتهايي كه ميتوانست براي رشد ،تكامل و تعالي در اختيار داشته باشد مانند فرصت دانشاندوزي ،محروم و بازداشته شد .در آن دوره گفته ميشد دانش و علم ويژه خداست! و در كار خدا نبايد دخالت كرد و انسان كه بنده خداست ،نبايد در ساحت خداوندي وارد شود .اينگونه بود كه فرصت دانشاندوزي و توانايي را ـ كه امروز از آن به فناوري ياد ميشود ـ از انسان گرفتند .اين محروميتها همگي از نگاه تحقيرآميز به انسان در قرون وسطي سرچشمه ميگرفت. اي��ن تحقير ،بحرانآفرين بود و به بش��ر فش��ار رواني وارد كرد .اين فش��ارها سرانجام سبب شد انديشمندان و مصلحان غرب به فكر چاره بيفتند و نهضتي را با نام نهضت روشنانديشي به راه اندازند .به دنبال نهضت روشنانديشي، رنس��انس علمي بر پايه اومانيس��م (انسانمحوري) شكل گرفت .اومانيس��تها در پي تكريم و تعظيم انسان بودند؛ زيرا اربابان كليسا و سالطين انسان را تحقير كرده و كوچك ديده بودند .اومانيستها ،به دليل بزرگداشت انسان و تكريم او محوريت را به انس��ان دادند؛ به عبارت��ي محوريت را از كليسا ،به عنوان نماينده خدا در روي زمين ،گرفتند و آن را به انسان دادند .اين بزرگ ديدن ،در واقع فرصتهاي رشد و تكامل را كه در دوران حاكميت كليس��ا از انس��ان دريغ شده بود ،براي او فراهم كرد .در ادامه همين نگاه به انسان، رنسانس علمي پديد آمد؛ يعني فرصت دانشاندوزي ،كه پيش از اين ،در دوران قرون وس��طي براي انس��ان فراهم نبود و با فراگير ش��دن نگاه اومانيس��مي در اختيار او قرار گرفت و آدمي حق دانشاندوزي را به دست آورد؛ به همين دليل رش��د علم ،صنعت و فناوري در 500س��ال گذشته خارقالعاده بوده اس��ت .ولي از آنجا كه مكتب اومانيس��م در گريز از كليس��ا به وجود آمد؛ به س��مت ماترياليس��م (ماديگراي��ي) گرايش پيدا كرد و اينگون��ه بود كه روح ماترياليسم بر جان غرب سايه انداخت و بر آن حاكم شد.
سلطه روح ماديگرايي موجب شد كه تعريف انسان در اين دوره تعريفي كوچك و نامتناسب با حقيقت انسان باشد. البته بايد اذعان كرد كه تالش اومانيستها تكريم و تعظيم انسان بود؛ اما به دليل تفكرات ماترياليستي ،بعد فرامادي انسان را حذف كردند و ناديده گرفتند و انسان را فقط در ساحت ماديات ،مشاهده و تعريف كردند .اينگونه بود كه انسان موجودي تصور شد كه با تولد آغاز ميشود و با مرگ پايان ميپذيرد؛ يعني موجودي كه حداكثر هفتاد يا هشتاد سال در اين دنيا زندگي ميكند و سپس با مرگ به پايان راه خود ميرسد. حال به نگاه مهندس مشايي ميرسيم .ايشان ميگويد: غرب در دوره مدرنيس��م نيز به همان اندازه قرون وسطي، لغزيد و به خطا رفت. ما با تكريم انس��ان مشكل نداريم و انسان بايد تعظيم و تكريم ش��ود .مشكل ما با اومانيس��م غربي از اين جهت نيس��ت؛ بلكه اش��كال ما به آنها در كوچك ديدن انسان اس��ت .درست است كه اومانيس��تها تالش كردند انسان را بزرگ ببينند؛ اما به دليل س��يطره روح ماترياليس��تي، انس��ان را كوچكتر از اندازه واقع��ي خود تعريف كردند و او را آنگونه كه هس��ت نديدند .قرون وسطي و مدرنيسم هر دو به راه خطا رفتهاند .علت اين دو خطا اين اس��ت كه انس��ان ،هم در قرون وس��طي و هم در دوره مدرنيسم ،در تعارض با خدا ديده ش��د؛ تنها تفاوت اين دو دوره در اين بود كه در قرون وس��طي جانب خدا و در دوره مدرنيسم، جانب انسان ترجيح داده شد؛ مثل طنابي كه دو نفر از دو طرف آن را به سوي خود ميكشند .اما به عقيده مهندس مشايي هيچ تعارضي ميان خدا و انس��ان وجود ندارد .در قرون وس��طي با فرض تعارض ميان انس��ان و خدا تالش ميش��د كه جانب خدا گرفته شود .در اين دوره با نام دين و كليس��ا بر سر انسان ميكوفتند و او را تحقير ميكردند. در دوره مدرنيس��م ،انديش��مندان غربي براي احقاق حق انسان ،خدا را كنار گذاشتند؛ اينگونه بود كه سكوالريسم متول��د ش��د و دين به ان��زوا رفت ،ب��راي اينكه انس��ان بزرگ ديده شود. س��وال اصلي اين اس��ت كه آيا واقعاً بين انسان و خدا تعارضي وجود دارد؟ به عقيده مهندس مش��ايي حال كه اين دو ديدگاه به خطا رفتهاند ،ما بايد با تعريف جديدي از انسان وارد دنيا و عرصه جهاني شويم .انساني كه ما تعريف ميكنيم از بينهايت آغاز ميشود و در بينهايت هم ادامه پيدا ميكند؛ «انا هلل و انا اليه راجعون» .به معناي آن است كه هم از خدا وهم براي خدا هس��تيم؛ يعني از بينهايت آغاز ميشويم و هم اليه راجعون هستيم؛ يعني تا بينهايت امتداد داريم .اين دقيقاً برخالف تفكر مدرنيسمي است كه آغاز انسان را تولد او و پايان را مرگ او ميداند. انس��ان با تولد آغاز نميش��ود؛ زيرا از خدا و براي خدا ي از بينهايت ش��روع شده است .او با مرگ نيز است ،يعن پايان نميپذيرد؛ زيرا «اليه راجعون» است .انسان موجودي بينهايت اس��ت كه از بينهايت ش��روع ش��ده است و در بينهايت ه��م ادامه دارد .اين نگاهي عارفانه اس��ت .عرفا معتقدند كه انسان ظرفيت خداگونگي دارد؛ يعني استعداد و ظرفي��ت اي��ن را دارد كه همه كماالت و صفات الهي در وجودش مانند يك آينه منعكس ش��ود .اين به معناي آن نيست كه انسان در عرض خدا قرار گيرد؛ بلكه انسان مانند آينهاي ميشود كه همه كماالت خداي متعال در وجودش متجلي ميشود .كماالت خدا همان نامهاي زيبا و صفات الهي مانند رحمت ،قدير ،حبيب و عظيم هس��تند كه هر ك��دام از اينها بيان��دازه و بيكراناند .همه اين زيباييهاي الهي ميتواند در وجود انس��ان منعكس شود؛ براي همين است كه انسان ميتواند به مقام خالفت و جانشيني الهي روي زمين برسد .كسي كه نتواند حضرت حق را در وجود خودش نش��ان دهد چگونه ميخواهد جانشين او شود؟! انس��ان فقط ميتواند با عشق به خدا به اين مرحله برسد و براي عش��ق بايد اهل معرفت ش��د .براساس آيات قرآن، جهان و پديدههاي آن آيات و نش��انههاي خدا هس��تند. واضح است كه نشانه و آيه به معناي آن است كه پديدهها ميتوانند خدا را نشان دهند .اگر آنها نتوانند خدا را نشان دهند ،آيه نيستند .همه پديدههاي اين جهان آيه و نشانه خداست؛ اما همين آيات و نشانهها با يكديگر تفاوت دارند. هر پديدهاي به اندازه ظرفيت خودش ميتواند خدا را نشان دهد .به عبارت ديگر درخت ،زمين ،ستارگان و آسمان هر كدام به اندازه ظرفيت خودش��ان ميتوانند خدا را متجلي كنند .حال س��وال اين است كه انسان چقدر ميتواند خدا را نش��ان دهد؟ انس��ان ميتواند همه صفات الهي را واجد شود؛ چنانكه رس��ول اكرم(ص) «رحمئ للعالمين» است يعني رحمتي براي همه جهانيان به وس��عت همه عوالم. انسان ميتواند همه نامها و صفات الهي را به جهان نشان دهد .ظرفيت انسان براي نمايشگري ،بيكران است و هرگز قابل مقايسه با موجودات ديگر نيست .براي همين است كه خداي متعال با آفرينش انسان به خودش تبريك ميگويد؛ «فتباركاهلل احسن الخالقين» .پروردگار عالم براي خلقت درخ��ت يا موجودات ديگر به خودش تبريك نگفت .آقاي مشايي س��وال ميكند كه چرا خداي متعال براي خلقت انس��ان به خودش تبريك گفته اس��ت؟ يك رياضيدان يا مخت��رع چه وقت ميتواند به خ��ودش تبريك بگويد؟ آيا رياضيدان وقتي بتواند مسأله ساده رياضي « »2×2را پاسخ دهد حق تبريك گفتن به خودش را دارد؟ پاسخ اين مسأله ساده را دانشآموزان دوره دبستان هم ميدانند .حقيقت آن است كه رياضيدان وقتي ميتواند به خودش تبريك بگويد كه بتواند يك مسأله غامض رياضي را كه ديگران از حل آن عاجزند ،حل كند .حال خدا چه زماني ميتواند به خودش تبريك بگويد؟ آيا تبريك خداي متعال( ،كه داراي كماالت بيكران اس��ت) به خودش به دلي��ل خلقت يك درخت يا آسمان يا زمين ،عقالني است؟! اين تبريك مانند خوشحالي يك رياضيدان به خاطر پاسخ دادن به مسأله ساده رياضي « »2×2است! خدا وقتي ميتواند به خودش تبريك بگويد كه خودش در وجود آن موجود منعكس ش��ود .به همين دليل است كه عرفاي مسلمان گفتهاند« :خلقاهلل آدم علي صورته» .خداي متعال وقتي چنين موجودي را خلق كرد به خودش تبريك گفت ،زيرا خودش در آن ديده ميشود و اين موجود ميتواند آينه تمامنماي خدا باشد .اين ظرفيت و اس��تعداد را هر انساني دارد؛ اما در همه شكوفا نميشود. براي شكوفا شدن چنين اس��تعدادي بايد تالش كرد .هر انساني رسول خدا(ص) نميشود .مثل يك هسته خرما كه اس��تعداد درخت خرما شدن را دارد؛ اما شايد درخت شود و ش��ايد هم نش��ود .همانگونه كه براي درخت شدن اين هسته خرما بايد زحمت زيادي را متحمل شد ،انسان نيز
اشاره مهندس رحيم مش�ايي چه گفته اس�ت كه به نظر عدهاي اعتقادات انحرافي از آن اس�تنباط ميش�ود .انحراف از چه؟ از دين ،انقالب ،باورهاي جامعه ،روابط اجتماعي ،اصول سياس�ي و اقتصادي ،مراودات جهاني و... آيا تاكنون منتقدان ،نكته مش�خصي را مطرح كردهاند و به تشريح و تبيين آن پرداختهاند تا افكار عمومي به درك دقيقي از انحراف دس�ت يابند .اين اتهام سنگين در كدام دادگاه مورد قضاوت و صدور حكم قرار گرفته است كه گروهي بيمحابا به محكوم آن ميتازند و خواستار اشد مجازات و نابودياش ميشوند.
براي اينكه خليفئاهلل بش��ود بايد راهي طوالني طي كند؛ راهي كه براي پيمودن آن تهذيب از پليديها و توهمات و كسب معرفت الزم است. قرون وس��طي و مدرنيسم با نوع نگاهش��ان به انسان تمدنهاي مختلفي را پيريزي كردند؛ اما هر دو به بحران رس��يدند .غ��رب در دوره مدرنيس��م بع��د از اينكه دچار بحران ش��د ،در اين اواخر ( 25س��ال پي��ش) وارد دوران پستمدرنيس��م ش��د .در اين دوره به بعد فرامادي انسان توجه ش��د .در واقع توجه به بعد فرامادي انسان مهمترين ويژگي دوران جديد (پس��امدرنيته) است .رشد نزديك به چهل هزار فرقه معنويتگرا در غرب محصول چنين نگاهي است .اين رشد در شرايطي بود كه نگاه ماترياليستي سالها بر دنياي غرب سايه افكنده و بعد فرامادي انسان را از اساس انكار كرده بود .چنين توجه و رشدي نشان ميدهد كه بشر باور كرده بعد ديگري به نام فراماده دارد .جالب اس��ت كه در پي توجه بش��ر به بعد فرامادي خود ،فرصتهاي بسيار زي��اد و البته جديدي در براب��ر او قرار گرفت؛ فرصتهايي ك��ه او را ب��ه س��مت انرژيدرمان��ي ،فرادرماني و اقس��ام تكنيكهايي كه به س��رعت در حال گس��ترش و استفاده آدمي اس��ت ،كش��اند .اين فرصته��ا دقيق��اً از زماني در برابر انس��ان قرار گرفت كه بش��ر متوجه اين بعد فرامادي خود ش��د .سخن آقاي مشايي اين است كه هر زمان بشر تعريف جديدي از خود به دس��ت آورده ،تمدن جديدي را پيريزي كرده است. م��ا چرا تعري��ف خودمان از انس��ان را به جهان عرضه نميكنيم؟ كدام تعريف؟ تعريفي كه در مضامين عرفاني ما وجود دارد؛ البته وقتي ما ميگوييم عرفاني ،بايد توجه كنيم كه عرفا بخشي از دانش��مندان دين هستند كه با نگاهي خ��اص و عميق به آيات و روايات نظر مياندازند .مش��ايي ميگويد :بياييم ببينيم تعريف دين ما از انس��ان چيست. انس��ان از بينهايت آغاز ميش��ود و در بينهايت هم ادامه پيدا ميكند .انسان موجودي است كه ظرفيت خالفت الهي را دارد و هم��ه اس��ماي الهي به او تعليم داده ش��د؛ «علم آدم االسماء كلها» منظور از تعليم ،اين نيست كه آدم ياد گرفت اس��مها را يك به يك بگويد؛ گفتن كه هنر نيست؛ بلكه مراد آن اس��ت كه به اين اسماءاهلل معرفت پيدا كرد. معرفت پيدا كردن او هم به اين شكل نيست كه فقط بتواند بگويد :عليم به معناي داناست و قدير به معناي توانا .چنين كاري ذهني اس��ت؛ يعني حفظ كردن در ذهن .منظور از معرفت پيدا كردن ،ديدن اس��ت؛ يعني اسم عليم خدا را با چش��م دل ديدن؛ اسم رحمان خدا را با چشم دل ديدن اين معرفت موجب ميشود كه فرشتگان در برابر او سجده كنند .وقتي فرشتگان ديدند كه آدم به همه اسماي الهي معرفت دارد ،خداوند به آنها امر كرد كه دربرابر او سجده كنيد .در حقيقت سجده بر آدم ،سجده بر خداي آدم بود و آدم بود كه توانس��ت همه اس��ماي الهي را نشان بدهد. آقاي مشايي ميگويد :ما اين معاني را داريم؛ پس چرا آنها را به دنيا عرضه نميكنيم؟ چرا نميگوييم :اي انس��ان ،ما تو را مانند دوره قرون وس��طي و مدرنيسم نميبينيم؛ ما ت��و را حتي مثل دوره پستمدرنيس��م هم نميبينيم؛ ما تو را مانند كس��ي ميبينيم كه ميتواند بياندازه عاش��ق، دانا ،توان��ا ،بزرگ ،عزي��ز و مهربان باش��د .دنيا هماكنون سسستشنه همين است. اين س��خن بس��يار زيباس��ت؛ پس چرا به حرف آقاي مشايي خرده گرفتند؟ حرف مهم همين است ،اتفاقاً يكي از ايرادهاي مهمي ن كه به آقاي مشايي گرفتهاند ،همين است .ميگويند :اي آقا اومانيست است؛ اما ايشان ميگويد :نه .ما بايد از انسان شروع كنيم و او را آنگونه كه باور داريم و آنگونه كه دين و عرفان ديني ما بيان ميكند به دنيا معرفي كنيم .ما اگر اينگونه انسان را به دنيا معرفي كنيم ،تمدن نوين اسالمي را پيريزي كردهايم؛ يعني تمدن نوين جهاني با تعريف صحيح از انس��ان شروع ميش��ود و قابل پيريزي است .هر كسي نميتواند انسان را به شكل صحيح تعريف كند .زمان درازي طول كشيد تا انديشمندان غربي توانستند تعريف جديدي از انسان به دست دهند و مدرنيسم را آغاز كنند؛ 500سال طول كش��يد و بحرانهاي عاطفي و رواني و س��ختيهاي بسياري را تحمل كردند كه اكنون پستمدرنيسم بهوجود آمده و تعريف جديدي از انسان عرضه كرده است .چنين كاري به همين راحتي نيست .اما ما در منابع ديني خودمان و كتاب آس��ماني قرآن ،بهترين تعريف را از انسان داريم؛ ام��ا به دينمان نگاه نكرديم .چ��را؟ علتش را هم ميگويم. ضعف كش��ورهاي اسالمي در چيست؟ اين پرسش بسيار مهمي اس��ت و ما بايد ضعفمان را بشناسيم .آقاي مشايي ميگويد :اگر ما بهترين تعريفي را كه از انس��ان دردس��ت داريم عرضه كنيم ،همه مردم دنيا به آن روي ميآورند؛ زيرا اين تعريف از انسان براي همه زيباست .البته تعريف فقط يك جمله نيست؛ بلكه منظور آن است كه انسان اينگونه ديده و شناس��انده ش��ود .در اين صورت است كه خواهيد ديد چه فرصتهاي بيشماري در برابر انسان قرار ميگيرد. برخي از دينداران اشكال ميگيرند و ميگويند :شما بايد از خدا آغاز كنيد نه از انس��ان؛ زيرا از انسان آغاز كردن يعني اومانيسم .اما آقاي مشايي ميگويد :اين تفكر همان تفكر قرون وسطايي اس��ت كه انسان و خدا را در تعارض با هم ميبيند و از همين رو تصور ميكنند كه اگر از انسان آغاز كنيد ،يعني به خدا پشت كردهايد .دقت ميكنيد كه هيچ فرقي نميكند؛ درس��ت اس��ت كه قرون وسطي به دنياي اروپاي مس��يحي مربوط بود؛ ولي تفكر قرون وسطايي در ميان ما مسلمانان هم مشاهده ميشود؛ بنابراين بسياري از مسلمانان نيز انسان و خدا را در تعارض با يكديگر ميبينند و فكر ميكنند كه اگر كس��ي جانب انسان را بگيرد و او را بزرگ ببيند يعني به خدا پشت كرده است .آنها بر اساس اين تصور نادرست نتيجه ميگيرند كه اگر ما متدينيم ،بايد خدا را بزرگ بداريم و انس��ان را در برابر او كوچك و حقير معرفي كنيم .آنها ميگويند معناي بندگي انسان در برابر خدا يعني تحقير و كوچك ساختن و كوچك ديدن انسان و از آنجا كه ما امر به بندگي شديم و براي بندگي آفريده شدهايم ،پس بايد اين حقارت را بپذيريم؛ اما آقاي مشايي ميگويد اين تصور ،اش��تباه است و معناي بندگي ،حقير كردن و حقير ديدن انسان نيست؛ كسي كه به انسان نگاه كند يعني خدا را ميشناسد .آغاز از انسان در نگاه مشايي، آغاز از خدا است؛ چرا كه او شناخت انسان را عامل شناخت خدا ميداند و بر اين باور است كه خدا براي شناخته شدن خود ،انس��ان را آفريد ،پس براي ش��ناخت خدا راهي جز شناخت انسان وجود ندارد. اين باور در انديش��ه و كالم عارفان بزرگي ريش��ه دارد
آي�ا تاكنون متن صريح و كاملي از اعترافات اين ش�بهمتهم در برابر وجدانهاي بيدار جامعه قرار گرفته اس�ت تا آنها نيز به قضاوت بنش�ينند و مهر تاييد بر حكم شبهدادگاه محفلهاي خصوصي بزنند. اينك كه چنين اتفاقي نيفتاده ،پاي صحبتهاي عميق و در عين حال صميمانه حجتاالسالم بهم�ن ش�ريفزاده مينش�ينيم ت�ا هم�ه چي�ز را درب�اره رفت�ار ،گفت�ار ،من�ش و تفكرات مهندس اس�فنديار رحيممش�ايي بش�نويم و ب�ه داوري دقيق و اس�تنباط بيواس�طه از اين شخصيت برسيم.
تبيين تفكر گفتمان بهار توسط حجتاالسالموالمسلمین بهمن شریف زاده
مشـایی کیست؟
كه با سلوك عارفانه خويش به دريافتهاي عميق از آيات و روايات دست يافتهاند .آقاي مشايي ميپرسد :اص ً ال خدا چگونه شناخته ميشود؟ هماكنون من از شما ميپرسم؛ اگر من همه جهان را ناگهان از جلوي چش��م ش��ما محو كن��م و حتي خودتان را هم نتوانيد ببينيد ،چگونه خدا را ميشناس��يد؟ خدا كيس��ت؟ خدا ما را به اين دنيا آورد و گفت :اين دنيا آيه و نش��انه من اس��ت؛ يعني شما بايد به اينها نگاه كنيد« .حتي يتبين لهم انه الحق»؛ يعني من اين آيات را براي ش��ما گذاشتم تا با نگاه كردن به آنها به من برسيد .شما هماكنون به من ميگوييد :خدا عظيم است؛ اما اگر عظمت آسمانها و زمين را نبينيم ،آيا ميفهميم خدا عظيم اس��ت يعني چه؟ اگر جمال طبيعت را نبينيم ،آيا ميفهميم خدا جميل است يعني چي؟! اگر خودمان علم نداش��ته باشيم ،آيا ميفهميم خدا عليم است يعني چي؟ مس��لم است كه نميفهميم .خداي متعال ميفرمايد :من ش��ما را به اين دني��ا آوردم تا با نگاه ك��ردن به آن به من برسيد .حال شما با نگاه كردن به آسمانها عظمتي را درك ميكنيد؛ اما آيا اين عظمت بيكران است؟! با نگاه كردن به موجودات ديگر ،زيباييهايي را تشخيص ميدهيد؛ اما آيا اين زيباييها بيكران است؟! اكنون پرسش اين اس��ت كه چه كسي ميتواند همه كماالت را بياندازه نشان دهد؟ روشن است؛ انسان. كماالت خدا محدود است يا بياندازه؟ پس براي اينكه خدا را به درستي بشناسيم ،بايد به چه كسي نگاه كنيم؟ پاسخ :انسان است. آقاي مش��ايي ميگويد :اي انس��ان ،تو اگر به ظرفيت خودت نگاه كني ،ميتواني به خدا برس��ي .او ميگويد كه انسان بايد به ظرفيت خودش نگاه كند .اما چگونه؟ مشايي جواب ميدهد با نگاه به امام است كه ميتواني به ظرفيت خود ،پي ببري؛ يعني وقتي به انس��ان كامل كه آينه تمام نماي خدا اس��ت نگاه كردي ،ميفهمي كه انسان ميتواند هم��ه كماالت خداوندي را به صورت بيكران و بياندازه در خود منعكس سازد. براي روش��ن ش��دن موضوع به اين سوال جالب دقت كنيد؛ اگر من هماكنون يك هسته خرما به شما نشان دهم و فرض كنيد كه ش��ما تا به حال خرم��ا نديدهايد ،در اين هس��ته خرما چه استعدادي ميبينيد؟ وقتي شما درخت خرما را ببينيد ،ميگوييد اين اس��تعداد در آن اس��ت كه درخت شود؛ يعني آن هس��ته توان درخت شدن را دارد؛ ولي اگر درخت خرما را نديده باش��يد ،نميتوانيد بگوييد اس��تعداد هسته خرما چيس��ت و در نظرتان آن هسته با س��نگ ريزه تفاوتي ندارد .پس ش��ما بايد درخت خرما را ديده باش��يد يا درباره آن شنيده باشيد تا بدانيد ظرفيت هس��ته خرما چيست و خوشههاي گندم را مشاهده كرده باشيد تا بدانيد ظرفيت يك دانه گندم چيست. حال بايد پرس��يد كه ظرفيت ما انس��انها چيس��ت؟ براي پاسخ به اين س��وال بايد يكي را ديده باشيد كه اين ظرفيت در درونش فعليت يافته باش��د؛ يعني بايد انسان كامل را ديده باشيد؛ به عبارتي ديگر بايد يك انسان كامل كه خليفه خداست ،به ما نشان داده شده باشد تا بفهميم در ما چه ظرفيتي وجود دارد ».و لكم في رس��ولاهلل اسوه حسنه»؛ يعني آن را نگاه كن و بدان چه ميتواني بشوي.
اسوه يعني سرمشق .معلمان در مدرسه با خط خوش خودشان حروف را مينويسند و بعد به دانشآموز ميگويند: س��عي كن مثل اين بنويسي .خدا هم همين كار را كرده؛ يعني پيامبر را الگويي براي آدمي قرار داده و فرموده است: مثل او شويد .اگر ميخواهيد به خدا برسيد ،به ايشان نگاه كنيد تا خودتان را بشناسيد؛ آنگاه كه خودتان را بشناسيد مص��داق اي��ن حديث ميش��ويد« :من عرف نفس��ه فقد عرف ربه». حرف آقاي مش��ايي همين است .ايشان در اينجا نگاه به انسان كامل را مطرح ميكند و ميگويد :بايد به انسان كامل نگاه كنيد تا ظرفيت خودتان را بشناسيد .زماني كه ظرفيت خودتان را بشناسيد ،خدا را خواهيد شناخت .براي همين است كه ميگويد :اصل اصول من انسان است .اين نگاه ،اومانيسم غربي نيس��ت .آنها را باهم اشتباه نكنيد. اگر شما به انسان نگاه كنيد ،خدا را ميشناسيد؛ پس بين انسان و خدا تعارضي نيست. بعد از دانستن اين كه انسان داراي چه ظرفيتي است با او چگونه رفتار ميكنيد؟ اگر شما بدانيد در اين هسته خرما ظرفيت درخت شدن هست ،با آن چگونه رفتار ميكنيد؟ مثل يك سنگريزه؟ خير؛ بلكه قدرش را بيشترميدانيد. اين نگاه عرفاس��ت .آنها ميگويند :زماني كه دانستيد در انس��ان ظرفيت خداگونگي ،خالفت الهي و نش��ان دادن همه كماالت و اس��ماء خدا وجود دارد ،آيا ميتوانيد به او بياحترامي كنيد؟ روشن است كه نميتوانيد .سخن آقاي مش��ايي درباره كرامت و تكريم انسان همين است؛ البته اين مخصوص مسلمانها نيس��ت و همه انسانها چنين ظرفيتي دارند .در روايات چنين مس��ألهاي مطرح ش��ده اس��ت؛ براي نمونه پيامبر اكرم(ص) فرمودهاند كه همه بر فطرت متولد ش��دهاند «و ابواه يهودانه او ينصرانه»؛ يعني بقيهاش مربوط به تربيتهاس��ت وگرنه همه يكس��ان و با همان ظرفيتها (يعني ظرفيت خداگونگي و الهي) آفريده ميشوند؛ «فطرتاهلل الّتي فطرالناس عليها»؛ همه با همين فطرت (فطرتاهلل) خلق ميگردند و اين موضوع آفريقايي، امريكايي ،مس��يحي ،بيدين ،الييك ،اومانيست و ...را در برميگيرد؛ يعني همه آنها با ظرفيت خداگونگي آفريده ش��دهاند و به دليل همين ظرفيت ما بايد قدر انسانها را بدانيم .اگر قدر انسانها دانسته شود ،ميتوان آنها را رشد داد؛ همانگونه كه اگر فنون كشاورزي را نداني ،نميتواني هسته خرما را به درخت خرما تبديل كني؛ ولي اگر از آن آگاه باش��ي ،ميتواني اين كار را انجام دهي .كسي كه قدر انسان را بداند ،انسان را به كمال ميرساند؛ بنابراين با عزت گذاردن به انسانها ميتوان دست آنها را گرفت و به كمال رساند .اين نگاه عرفاست. نه با تكفير انس��انها .نگاه كنيد؛ هماكنون در جوامع ديني روحيه تكفيري در بين مومنان مش��اهده ميشود؛ ميگويند اين فرد چون مسيحي يا يهودي يا پيرو مذهب خاصي اس��ت ،كافر است .يعني چه كه كافر است؟ يعني اينكه بايد طردش كني��م .حال آنكه به آنها بايد گفت ك��ه اگر دلش��ان براي انس��انها ميس��وزد و ميخواهند اس�لام را در جهان اشاعه دهند ،راهش اين نيست كه به ديگران حمله كنند؛ راه آن تكريم انسانهاست .آدمي اول بايد باور داش��ته باشد كه اين انسانها چه ظرفيتي دارند؟
مثال هس��ته خرما را به ياد آوريد .انسان اول بايد بداند كه در اين هسته چيس��ت .اگر اين موضوع را بداند ،ميتواند آن را پ��رورش دهد .اگر ش��ما تصور كنيد كه اين انس��ان غيرمسلمان ظرفيت كامل شدن را ندارد ،به او لگد ميزنيد و به كناري پرتش ميكنيد و ميگوييد او اص ً ال داخل آدم نيس��ت و نجس و كافر اس��ت؛ درواقع طردش ميكنيد و حاضر نيس��تيد به حرفش گوش دهيد .اين درحالي است كه در تفكر ما ،انس��ان داراي ظرفيت خداگونگي اس��ت. وقتي ش��ما باور كنيد كه فالن انسان امريكايي كه بويي از اسالم نبرده ،داراي همان ظرفيتي است كه شما مسلمانان داريد ،در گام نخست براي او احترام قائل ميشويد .وقتي او را تكري��م كني��د ،اخالقتان اخالق نبوي ميش��ود و او مصداق اين حديث ميگردد« :االنس��ان عبيد االحسان»؛ اي��ن يعني وقت��ي او را تكري��م كني��د ،در حقيقت بنده گوش به فرمانتان ميشود. نفي مرزبندي بين انسانها ،متفاوت با پلوراليسم ديني وقتي كه به چنين انس��اني احترام ميگذاريد و برايش ارزش قائل ميش��ويد ،جذبتان ميش��ود و به س��متتان ميآيد .آن زمان اس��ت كه ميتوانيد او را رش��د دهيد .به همين دليلاست كه آقاي مشايي ميگويد :مرزبندي بين انس��انها را برداريد .با طرح اي��ن مطلب بيدرنگ عدهاي به او اش��كال گرفتند و گفتند كه آقاي مشايي پلوراليست يا همان تكثرگراس��ت؛ يعني در نظر او يهودي ،مسيحي، مس��لمان و غيرمسلمان ،بودايي ،هندو و … هيچ تفاوتي با هم ندارند .ما معتقديم كه اس�لام دين حق است .شما گفتيد من محمديم؛ يعني معتقديد كه دين اسالم حقيقت است .همين اشكال را ميخواهند به آقاي مشايي بگيرند و ميگويند كه ايش��ان گفته است :مرزبندي بين انسانها را برداريد؛ يعني نگوييد :اين گروه مس��لماناند و آن گروه يهودي يا گروه ديگر مسيحي و يا بودايي .اين درحالي است كه مقصود آقاي مشايي اين نيست كه همه اديان در يك ت مرتبه از حقيقت هس��تند و همه گزارههاي آنها درس است؛ بلكه در انديشه ايشان اسالم دين كامل و حق است. مراد جناب مهندس از برداشتن مرزبندي بين انسانها اين است كه به همه انسانها احترام بگذاريد .اينگونه ميتوانيد اسالم را اشاعه دهيد نه با زور. پايان اسالمگرايي يا پايان تحكم در عرضه آقاي مشايي در جايي از پايان اسالمگرايي سخن گفت؛ اما با شنيدن اين حرف گفتند كه او به اسالم پشت كرده اس��ت؛ اما آقاي مش��ايي ميگويد كه اشتباه نكنيد؛ پايان اس�لامگرايي معنا دارد .اس�لامگرايي اصطالحي است كه در غرب به وجود آمده و به معناي عرضه اس�لام با تحكم اس��ت .اين درحالي اس��ت كه در نظر آقاي مشايي روزگار تحكم و الزام به دنيا س��پري شده است؛ يعني امروز شما نميتوانيد باور خودتان را با فشار به دنيا الزام كنيد .ايشان ميگويد كه دوره اين كار گذش��ته اس��ت؛ ن��ه فقط دوره اسالمگرايي ،بلكه دوره مسيحيتگرايي ،يهوديتگرايي و در كل هرگرايي س��پري شده است؛ پس چگونه بايد نگاه كرد؟ پاسخ روشن است :بايد به انسانها احترام بگذاريد تا
بتوانيد دينتان را در دل آنها بنش��انيد و در ذهن و جان آنها وارد و تزريق كنيد .به اعتقاد آقاي مش��ايي اسالم را بايد اينگونه پيش برد؛ درس��ت مانند انبيا .آيا انبيا از زور اس��تفاده كردند؟ آنها زماني كه به رسالت رسيدند تنها بودند؛ پس چگونه دينش��ان را اشاعه و گسترش دادند؟ آنها دين خود را در عقل و دل مخاطبشان نشاندند .امروز چنين كاري را «ق��درت نرم» مينامند؛ انبيا از قدرت نرم اس��تفاده و كاري كردند كه مردم باور نمايند و نس��بت به دين احس��اس پيدا كنند .س��خن آقاي مشايي اين است كه دوره گراييها س��پري شده است؛ در اين مسأله ميان اسالمگرايي ،مسيحيتگرايي يا هرگرايي ديگري تفاوتي نيس��ت .در تاريخ غرب ،مسيحيتگرايي هم وجود داشته است .نمونه آن جنگهاي صليبي با مسلمانهاست كه در آن ،هر طرف ميخواست دين خودش را با تحكم گسترش دهد؛ در واقع مسيحيها ميخواستند با جنگ ،مسيحيت را گس��ترش دهند و از آن سو مسلمانها هم از همين راه درصدد گس��ترش اسالم بودند .در نظر ايشان فرقي ميان اينها وجود ندارد و دوره همهگرايي را سپري شده ميداند. او ميگوي��د كه مردم دنيا ام��روز با تحكم چيزي را قبول نميكنند؛ به آنها احترام بگذار و تكريمشان كن و آن وقت ببين كه چگونه حقيقت را ميپذيرند. به ايرادهايي كه به ايشان گرفتند توجه كنيد؛ اول گفتند كه او اومانيست است؛ اما آقاي مشايي گفت :نه؛ در مرحله دوم گفتند :اين س��خن كه مرزها را برداريد ،نشان دهنده پلوراليست بودن اوس��ت؛ اما آقاي مشايي گفت :نه؛ اص ً ال مسأله برداشتن مرزها اين نيست كه ما مثل پلوراليستها بگوييم همه حق هس��تند .حرف ما اين نيست .برداشتن مرزها به معناي آن است كه براي مواجهه با مردم دنيا نبايد خطكشي كنيم؛ بلكه بايد به همه انسانها احترام بگذاريم و همه آنها را تكريم كنيم .در مرحله بعد آقاي مش��ايي گفتند كه دوره گراييها گذشته؛ يعني دوره عرضه دين با تحكم ،الزام و فشار سپري شده است و هماكنون ديگر دوره چنين كارهايي نيس��ت .هركسي چنين انديشهاي داشته باشد به خطا رفته است و اين تصور كه ميتوان اسالم را با فتوحات در دنيا منتشر كرد نادرست است. اگر اين ش��يوه راهگش��ا بود چرا تا به حال نتوانستيم چنين كنيم؟ امروز دنياي مسيحيت بزرگتر است يا دنياي اس�لام؟ اگر قرار بود اس�لام با فتح پيروز شود ،هماكنون كه 1400س��ال از عمر اسالم و بعثت پيامبر اسالم(ص) گذشته است ،چرا دنيا را نگرفتهايم؟! در مورد مسيحيت هم همين سخن را ميتوان مطرح كرد؛ اگر قرار بود با فتح همه مردم دنيا مسيحي ش��وند ،چرا اكنون كه دو هزار سال از عمر مسيحيت ميگذرد ،اين دين دنيا را فرا نگرفته است؟! راه گس��ترش دين اين نيس��ت كه ما به فتح و خونريزي روي آوريم؛ بلكه ما بايد دينمان را با تكريم انسانها پيش ببريم .خداوند نخستين تكريمكننده است« :و لقد كرمنا بني آدم»؛ ما بني آدم را تكريم كرديم .پس بايد از خدا ياد بگيري��م« :تخلفوا باخالق اهلل» آيا منظور از بني آدم ،فقط ما مسلمانها هستيم و ديگران آدم نيستند؟! «ولقد كرمنا بني آدم»؛ خدا بني آدم را تكريم كرد .ما با تكريم ميتوانيم حقيقت را به دل انس��انها وارد كنيم نه با زور ،اس��لحه و فشار .همه اينها انديشه و حرف آقاي مشايي است.
27
اندیشه
در یک نگاه
سال نوزدهم شماره 5387 چهارشنبـه 22خردادماه 1392 3شعبان 1434 12ژوئن 2013
W W W. i r a n - n e w s p a p e r. c o m
تفكرات قرون وس��طايي هنوز در جوامع ديني هس��ت. منظورم ايران نيست .بسياري از مردم در جهان اسالم و حتي جهان مسيحيت انديشه تكفيري دارند .همين نشان ميدهد كه انديشه قرون وسطايي هنوز در دنيا وجود دارد. منظور ايشان از مكتب ايراني چه بود؟ يكي از اشكالهايي كه به آقاي مشايي گرفتند ترويج انديشه ناسيوناليس��تي (مليگرايي) بود .آنها با طرح نام ايران تصور كردند كه او چنين انديش��هاي دارد؛ در حالي كه چنين نيس��ت و حرف ايش��ان اص ً ال اين نبود .منظور آقاي مش��ايي اين نبود كه ايراني به ما ه��و ايراني ،فردي متفاوت با انسانهاي ديگر است؛ چون ايشان ميگويد كه بايد همه انسانها گرامي داشته شوند .حرف آقاي مهندس اين بود كه اس�لام در غرب و شرق و جنوب و شمال شبه جزيره عربستان پيش رفت و به قلب اروپا راه يافت ،اما بايد بررسي كرد كه در كدام يك از اين حوزهها اسالم به صورت معتدل قرائت ش��د .آيا در همه اين حوزهها يك قرائت از اس�لام وجود دارد؟ روشن است كه پاسخ منفي است؛ زيرا قرائتهاي بسياري از اسالم مطرح است .اين جمله پيامبر اكرم(ص) اس��ت كه بعد از م��ن امت من به هفتاد و چند فرقه تقسيم ميشوند .اين هفتاد و چند فرقه يعني هفتاد و چند قرائت و برداشت گوناگون از اسالم ،حضرت فرمود كه از اين هفتاد و چند فرقه يكي اهل نجات اس��ت؛ يعني قرائتش نسبت به باقي فرقهها از نظر دين و اسالم صحيحتر است .البته اين اتفاقي است كه براي ساير اديان هم افتاده اس��ت .پيامبر(ص) فرمود كه در امت عيسي و موسي هم همين مس��أله رخ داد؛ چون انسان كامل نيست و از دين برداشتهاي مختلف ميكند .از قرائتهاي مختلف ،مذاهب و مكاتب مختلف به وجود ميآيد. آقاي مش��ايي براي پاس��خ به اين پرسش كه در كدام حوزه اس�لام بهتر قرائت شده اس��ت به سراغ كشورهاي مختلف مانند مصر ،عربستان ،مالزي ،ايران ،آندلس در غرب اروپا و… ميرود و ابتدا اين سوال را مطرح ميكند كه آمار دانشمندان مسلمان ،اعم از شيعه و سني ،در كدام كشور بيشتر اس��ت؟ او پاس��خ ميدهد كه ايران به دليل سابقه تمدنياش اس�لام را با كمال اشتياق پذيرفته و اسالم در اينجا انديشمندان گوناگوني اعم از شيعه و سني را پرورانده است .در ايران قرائت معتدلي از اسالم مشاهده ميشود نه قرائتي خش��ن .شما ميدانيد كه هماكنون قرائت از اسالم چگونه اس��ت؟ اين قرائتها گوناگون است؛ بعضي از آنها خيلي خش��ن اس��ت؛ يعني در اصل يك اسالم تند است. تكفي��ر هم در همين قرائت به وج��ود ميآيد .گويي با آن تن��دي و غلظت ميخواهد امر به مع��روف و نهي از منكر كند و بگويد :نماز بخ��وان؛ روزه بگير؛ اين كار را نكن؛ آن كار را بك��ن و اگر نكردي بايد بميري؛ يعني به ش��يوهاي بسيار تند. آقاي مش��ايي ميگويد :ما در اينجا هم قرائتهاي تند داريم؛ ولي در كل در سطح جغرافياي اسالم ،معتدلترين قرائتها در ايران بوده است .اتفاقاً علت فراواني انديشمندان هم همين اعتدال بوده اس��ت؛ يعني چ��ه؟ يعني اگر اين دانشمند سني خشن بود ،نميگذاشت دانشمند شيعي در اين خطه سر بر آورد؛ ولي چنين اتفاقي نيفتاده است و عالم سني با عالم شيعي در همسايگي هم و در هنگام دوستي با هم در اين جغرافيا زندگي كردهاند .علت اين مسأله اعتدال اس��ت؛ اعتدال موجب شده است كه انديشه ديني در اين خطه رشد كند .ببينيد فلس��فه ،فقه ،اصول ،كالم و ديگر دانشها در اينجا رشد ميكند. يكي ديگر از علل اعتدال ،رشد عرفان است .بسياري از بزرگان عرفان در ايران زندگي كردهاند .اين سخن به معناي آن نيست كه بزرگان عرفان به هيچ نقطه ديگري از جهان اسالم تعلق ندارند؛ براي مثال ابن عربي در اندلس به دنيا آمد ،زندگي كرد و ايراني نبود؛ اما در ايران ،مولوي ،حافظ، خرقاني ،ابو سعيد ابوالخير و …پرورش يافتند .انديشمندان مذاهب گوناگون اهل سنت نيز در اين خطه رشد كردند؛ زي��را در آن درگيري وجود نداش��ته؛ يعني اينگونه نبوده است كه هر گروهي بخواهد خون گروه ديگر را بريزد. آقاي مشايي ميگويد :به هر علتي كه بوده اعتدال در اين خطه جغرافيايي وجود داشته است .براي همين است كه ايرانيها را داراي قرائت خوبي از اسالم معرفي ميكرد. معناي س��خن ايشان اين نيست كه اسالم فقط براي شما (ايرانيها) اس��ت و در هيچ نقطه ديگري از دنياي اسالم، قرائت خوبي از اين دين وجود ندارد .اين فقط يك بررسي آماري جغرافيايي است. بحث مكتب ايراني همين موضوع است و به هيچ وجه با ناسيوناليس��م ارتباطي ندارد .همه آن شرافتي كه آقاي مشايي ميخواهد به ايرانيها بدهد بهخاطر همين قرائت معتدل از اسالم است .او ميگويد شما ايرانيها قرائت خوبي از اس�لام داشتيد و بهخاطر همين قرائت خوبتان دانش و انديشه اسالمي تا اين اندازه در اين كشور رشد كرد .آقاي مش��ايي در بحث مكتب ايراني ميخواه��د اين موضوع را مطرح كن��د و البته اينها را به خصلتهاي خوبي مربوط ميداند كه درمردم ايران وجود داشته و دارد. پس مسأله گشت ارشاد و برخورد آنها با بانوان چيست؟ گشت ارشاد ارتباطي به آقاي احمدينژاد ندارد .آقاي احمدينژاد هم از همان لحظه ش��كلگيري اين گش��ت مخالفت خودش را با آن اعالم كرد. آقاي احمدين��ژاد در تلويزيون گفت :اين نوع برخورد با مردم درس��ت نيس��ت .صريح كالم ايشان اين است كه گفت :امر به معروف بعد از معروف (ش��ناخته شدن) يك معنا و مضمون دارد. رئيس جمهور محترم گفت :آيا شما توانستيد حجاب و پوش��ش را در جامعه معروف سازيد؟ معروف يعني چه؟ يعني مردم او را به نيكي بشناس��ند و به نيكي باور داشته باشند .ايشان گفت :خب هماكنون شما ميتوانيد بگوييد هم��ه خانمهاي جامعه ما حجاب را امري نيك ميدانند و باور دارند و احساسشان هم همين است؟ اگر چنين باشد، آن زم��ان ميتوانيد امر كنيد؛ ولي اگر اينگونه نيس��ت، اول بايد معروف ش��ود تا بعد بتوانيد امرش كنيد؛ بنابراين رئيسجمهور گفت :من با اين مخالفم كه بخواهيم دين را به شكل تحكمي تزريق كنيم. با گذش��ت بيش از سه دهه از پيروزي انقالب اسالمي در ايران ،هنوز حجاب معروف نش��ده است .آيا اين مشكل گفتمانينيست؟ شما پرسيديد اين اشكاالت از كجا سرچشمه ميگيرد؛
من هم پاسخي دادم :از همان نگاه قرون وسطايي به دين. دين چيس��ت؟ ش��ما دين را با چه عنواني ميشناس��يد؟ اغلب دينداران در پاس��خ به اين س��وال ،دي��ن را فقط با يك بخشاش كه ش��ريعت است ،تعريف ميكنند .مراد از شريعت قوانين و تكاليف ،يعني بايدها و نبايدها و حرامها و واجبهاست .آنها تصور ميكنند كه دين فقط شريعت است؛ در حالي كه اين فقط بخشي از دين به شمار ميآيد نه همه آن .دين معارف عقالني ،روحي و باطني دارد؛ چون انسان داراي سه بعد است :جسم يا همان رفتار ،عقل ،قلب و احس��اس .دين براي هر سه بعد ياد شده برنامه دارد .در آيات قرآن كري��م عبارت «آمنوا و عملوا صالحات» فراوان به كار رفته اس��ت« .عملوا الصالحات» مربوط به تكاليف و رفتار اس��ت؛ اما سوال اينجاس��ت كه «آمنوا» به كدام بعد انس��ان مربوط ميشود .پاسخ روش��ن است؛ آمنوا به عقل و دل مربوط ميش��ود و ارتباطي با رفتار ندارد .كدام مقدم است؛ آمنوا يا عملوا الصالحات؟ آمنوا مقدم است؛ يعني اول بايد ايمان باشد؛يعني نخست بايد دين را با عقل و دل باور كرد .وقتي چنين شود؛ يعني انسان با عقل و دل خود دين را باور كند ،خودش به س��راغ عم��ل صالح ميرود و ديگر چندان الزم نيست كه او را به انجام دادن آن اعمال مجبور كنند .وقتي شما عاشق دينتان شويد ،مدام ميگوييد :چه كاري بايد انجام دهم؟ در اين صورت الزم نيس��ت به شما بگويند :چنين كنيد؛ يعني الزام ديگر معنا ندارد .حال اگر ما به جاي «آمنوا» ،از «عملوا الصالحات» وارد دين شويم، ناچاريم الزام كنيم .اگر الزام هم كنيم ــ همانگونه كه شما گفتيد ــ نفاق ،ريا ،فرار يا س��تيز را باعث ميشود؛ يعني عدهاي ميايستند و ميگويند .اين كار را انجام نميدهيم؛ ع��دهاي هم رياكارانه آن را انجام ميدهند .من در پاس��خ به اين پرس��ش كه بايد از كجا وارد دين شويم ميخواهم بگوي��م كه همانطور كه خدا فرموده اس��ت ،بايد از آمنوا به عملوا الصالحات برس��يم نه از عملوا الصالحات به آمنوا. پديده گشت ارش��اد يا نگاههاي تكفيري در دنياي اسالم يا مس��يحيت نش��ان دهنده ورود به دين از دريچه عملوا الصالحات اس��ت؛ يعني دين را فقط بخش ش��ريعت (فقه و تكاليفش) دانس��تهاند .اين درحالي است كه دين بايد از آمنوا ،يعني از عقل و دل شروع شود. حال در پاس��خ به اين پرسش ش��ما كه ميفرماييد با وجود گذشت 35سال از انقالب اسالمي چرا مسأله حجاب و مس��ائل ديني ديگر حل نشده اس��ت ،بايد بگويم كه ما خواستيم دين را از عملوا الصالحات شروع كنيم نه از آمنوا. بايد از كسي كه ميخواهد به انسان احترام بگذارد پرسيد كه به نظر شما اصل انسان احساس و درك اوست يا جسم و رفتارش .روش��ن است كه عقل و احساس آدمي اصل به شمار ميآيد .حال ميخواهم عرض كنم كه وقتي ما دين را فقط بخش شريعت بدانيم از رفتار شروع ميكنيم .اگر رفتار كس��ي را خالف ديديم با او برخورد ميكنيم .ما ايرانيها ميگوييم« ،چكش��ي» يعني الزامش ميكنيم و به سرش ميكوبيم؛ اما اگر دين را از «آمنوا» شروع كرديم به قلب و عقل طرف احترام ميگذاريم؛ يعني ميگوييم ،اول كاري كنيم كه همين مقوله حجاب و پوش��ش را باور و احساس كند و در مرتبهاي ّ متأخر ،تكليف هم بكنيم. در همه جهان اس�لام و بهط��ور كل در جوامع ديني و حتي مسيحيهاي معتقد نيز رفتار الزامي را اعمال ميكنند. همه ميخواهند با الزام ،دين را شروع كنند لذا وقتي با الزام جلو ميآيند خيليها مقاومت ميكنند؛ چون انس��ان ذاتاً حريتطلب و آزاديخواه است .اگه به او بگويند ،حتماً بايد اين كار را انجام دهي ،لجبازي ميكند و ميگويد ،نميكنم لذا دعوايشان ميش��ود .اگر قدرت داشته باشد ،بر سرش ميزند و مانند همان رفتارهاي قرون وسطايي. دين را بايد از عقل و دل مردم شروع كرد .معنايش اين نيست كه بايد تكليف تعطيل شود .معنايش اين است كه روي عقل و دل تاكيد بيشتري شود .مث ً ال در مقوله حجاب اول باي��د عقل و قلب زنان جامعه را قانع و راضي كنيم تا خودشان رعايت كنند؛ اما اگر كاري به عقل نداشته باشيم، موجب ميشود خانمي اكنون در يك جامعه اسالمي چه ايران و چه غير ايران اص ً ال نداند كه چرا بايد حجاب داشته باش��د؛ ممكن است عقلش قانع نش��ده باشد .بعد از عقل نوبت به قلب ميرسد كه اگر احساس خوشايندي نسبت به حجاب برايش به وجود نياورده باشيم ،طبيعي است كه اگر بخواهيم الزامش كنيم ،متنفر و فراري ميشود .ما بايد كاري كنيم كه در جوامع اسالمي مردم عالقهمند به دين ش��وند براي عالقهمندي بايد عقلشان را با هنر قانع كنيم، قلب آنها را هم نسبت به معقوالت ديني به احساس خوب برس��انيم .وقتي اين پيش آمد ،شما ميبينيد كه دين به خوبي در جامعه توسط تك تك افراد اجرا ميشود. چرا به آقاي احمدينژاد و آقاي مشايي برچسب حجتيهميزنند؟ پيشتر به شما گفتم انسان براي اينكه ظرفيت خودش را بشناسد بايد به انسان كامل نگاه كند .انسان كامل از نگاه همه مسلمانها بلكه همه دنيا آن منجي است .همه اديان به منجي معتقد هستند؛ يعني انساني خدايي ،كه ميآيد و عدال��ت را در زمين گس��ترش ميدهد؛ ما آن انس��ان را كامل آخر ميدانيم كه ميگوييم ،وصي پيامبران خداست. آقاي مشايي ميگويد :شما تا به اين انسان نگاه نكني اص ً ال ظرفيت انساني برايت كشف نميشود بايد به او نگاه كني. اكنون پرس��ش من اين اس��ت كه مردم براي اينكه رشد كنند ،آيا بايد به گذشته نگاه كنند يا آينده؟ اين آينده بايد امامي براي آينده وجود داشته باشد تا به او نگاه كنيم و با نگاه به او ،ظرفيت خويش را بشناسيم و با اميد به سوي او حركت كنيم .شما گفتيد پيامبر .پيامبر در قيد حيات است يا از دنيا رفته است؟ ديدگاه پيامبر هرچه هس��ت ،اس�لام است و من هم ميگوي��م ،آن وصي آخر ،همان حرف پيامبر(ص) را بازگو ميكند؛ اما يك نكته در اينجا هست و آن اين است كه ما يك قانون داريم و يك مجري .اين مجري ممكن اس��ت، شخصي باشد كه همه قانون را ميداند و به آن ايمان دارد. در واق��ع اين قانون در وجود خودش حل ش��ده اس��ت .يا اينكه ش��خصي باشد كهايمان به اين قانون نداشته باشد. كدام ميتواند مجري باشد؟ آيا دين براي ما مانند يك برگه كاغذ اس��ت كه پيش روي م��ا گذاش��تهاند و ميگويند آدمها اي��ن را ببينيد و اينگونه شويد ،يا خير؟ بلكه بايد يك پيشوا وجود داشته باش��د كه انس��انها با اميد و نگاه به او جلو بروند و رش��د كنند و استعدادهايش��ان شكوفا ش��ود .اين همان منجي آخرالزمان ،حجت خدا روي كره خاكي است .نام و بقيئاهلل
در ق��رآن كريم نيز آمده اس��ت .بقيئاهلل خي��ر لكم .آقاي مشايي ميگويد :براي حركت دادن قافله انساني ،اول اين نگاه را به انس��انها عرضه كنيم كه شما كه هستيد و چه ظرفيتي داريد .اين نگاه چگونه حاصل ميشود؟ وقتي به آنها ،انس��ان باال را نويد دهيم و بگوييم شما نيز ميتوانيد مانند او شويد ،به سمتش حركت كنيد ،اميدوار ميشوند و به حركت در ميآيند ،ش��كوفا ميشوند و رشد ميكنند اين تفكر ايشان است. وي ميگويد :قافله انس��اني وقتي به سمت شكوفايي اس��تعدادها پيش ميرود كه ب��ه او امام حق و حجت خدا يعني انسان كامل را نشان دهيد .اين يك نگاه درستي است كه به غلط عنوان حجتيه بر آن گذاشتهاند .در صورتي كه حجتيه معنايش اين نيست .حجتيه هم نوعي نگاه به امام زمان(عج) يعني حجت خدا دارد اما آن نوع نگاه حجتيه با نگاه آقاي مشايي بسيار فرق ميكند .نگاه آقاي مشايي ،نگاه حركت دادن قافله انسانها به سمت «انسان كامل» است. وي ميگويد :انسانها براي اينكه خودشان را بشناسند و با اين شناخت شكوفا و بياندازه شوند بايد به انسان كامل نگاه كنند و به س��مت او حركت كنند ،البت��ه اميدوارانه؛ چون اگر اميد نداش��ته باشند ،حركت نميكنند .انسانها اگر به آينده روشن اميدوار نباشند ،هيچ موقع به سمتش حركت نميكنند اص ً ال انسانها با اميد حركت ميكنند .من با بعضي از مس��يحيها كه استاد دانشگاه در امريكا بودند، صحبت كردم ديدگاههاي آنها برايم عجيب بود .با استادي از دانشگاه نيويورك كه اديان گوناگون را تدريس ميكرد، توگو داش��تم و درباره آينده جهان با او صحبت كردم. گف او ميگفت :واقعاً چنين آيندهاي هس��ت! به نظر ميرسيد ايمانش را از دست داده است .او ميگفت :اص ً ال امكان ندارد، چيزي درست شود .همه چيز تاريك است .به نظر شما آيا چنين استادي خود شكوفا ميشود كه بتواند شاگردهاي خودش را ش��كوفا كند؟ نميتواند .به همين دليل ،مسأله انتظار و اميد يك مسأله مهم در ديانت ما و در همه اديان است؛ اينكه اميد به چه كسي داشته باشيم .انسان كامل كه ميآيد ،نجات ميدهد ،آينده را بايد روشن ببينيم ،براي اينكه اميدوار به اين آينده ش��ويم بايد به آن انسان كامل نگاه كنيم .ميخواهم بگويم نظريه آقاي مشايي ،اينگونه كامل ميشود كه براي تعريف صحيح انسان بايد به انسان كامل ،نگاه كنيد .براي اينكه اين استعداد (انسان) بتواند مسير شكوفايي را مثل آن هسته خرما براي درخت شدن طي كند بايد مسيري را سير كند ،زير خاك كاشته شود، آب ،نور و كود داده شود تا جوانه و نهالي شود و به درخت خرما برسد .بنابراين قافله انساني براي اينكه شكوفا شود بايد به كجا نگاه كند؟ به انسان كامل .آيا به انسان كاملي ك��ه از دنيا رفته و فقط آثارش در كتاب اس��ت؟ خير اگر بگوي��ي ،پيغمبري بود كه خيلي خ��وب بود ،هماكنون ما ب��ا چه الگويي حركت كنيم بگويي��م نه پيغمبري بود؛ اما خ��دا (دين) با مرگ آن پيغمبر تمام نميش��ود خدا روي زمي��ن حج��ت دارد .حجت آن هس��ت و ميآيد و نجات ميدهد؛ او همان اس��ت كه اراده خ��دا را محقق ميكند نمن عليالذين استضعفوا في االرض و نجعلهم «و نريد ان ّ ائمه و نجعلهم الوارثين» پس اين اراده خدا را چه كس��ي ميخواهد ،محقق كند؛ اين اراده خدا را حجت خدا با ياري مس��تضعفان محقق ميكند .اين نگاه آقاي مشايي است. بنابراين بايد به مردم دنيا بگوييم حجتي اس��ت كه انسان كاملي است. با اين نگاه آقاي مشايي ،حركت جهان رو به روشنايي است يا تاريكي؟ آقاي مشايي ميگويد :روشنايي .ميگويد انسانها هر لحظه شكوفاتر ميشوند و رشد ميكنند تا به آنجا برس��ند .ميگويد :فرآيند جهان رو به روشنايي است در حال��ي كه حجتيه نگاهش خالف اين اس��ت .حجتيه درست اس��ت كه معتقد به امام زمان(عج) و حجت است اما ميگويد دنيا بايد سقوط كند تا او بيايد .متاسفانه برخي از كس��اني كه منتقد شديد آقاي مشايي هستند و او را به حجتيه ب��ودن متهم ميكنند ،خود عقيده حجتيه دارند، آنه��ا ميگويند جهان ،رو به تاريكي ميرود و انس��انها ه��ر روز بدت��ر از روز پيش ميش��وند در حال��ي كه آقاي مشايي ميگويد مردم بايد شايسته بشوند تا منجي بيايد و ق��درش را بدانند .او ميگوي��د اگر دنيا به تاريكي برود و مردم هر لحظه بد و بدتر ش��وند ،او نميآيد؛ چون كس��ي انتظار آمدنش را نميكشد. منجي براي چه غايب است؟ براي اينكه مردم قدر او را نميدانستند ،حال اگر مردم هر روز بدتر شوند كه علت غيبت ،قويتر ميشود! جريان آقاي مشايي و احمدينژاد سياسي نيست، يك گفتمان اس�ت آيا اين گفتمان با رد صالحيت آقاي مشايي از بين نميرود؟ آقاي احمدينژاد دوره رياس�تش تمام شد وقتي آقاي احمدينژاد دارد از صحنه بيرون ميرود ،چه كسي اين گفتمان را پيش ميبرد؟ گاهي اوقات انديش��هها ب��ا نبودن قدرت بهتر رش��د ميكند؛ چون قدرت منتقل شده است .اين انديشه زيبايي خودش را نش��ان ميدهد ،هوادار و طرفدار بيشتري پيدا ميكند و بعد كار خودش را خواهد كرد. م��ن ميخواهم بگويم گفتمان آق��اي احمدينژاد كه عنوانش را گفتمان بهار گذاشتند به اين دليل است كه ما رو به بهار ميرويم نه زمستان ،بر خالف انجمن حجتيه كه دنيا را رو به زمستان ميبيند .اينها معتقدند اين گفتمان ادامه دارد. اين گفتمان بهار براي رياست جمهوري نبود. نه گفتمان بهار با نگاه به بهار هس��تي بود ،بهار جهان يعني همان ش��كوفا ش��دن جه��ان با حركت به س��وي انسان كامل. وقتي رياس��ت جمهوري ق��وه مجري��ه را ترك كنند چ��ه؟ تفك��ر ادامه پيدا ميكن��د ،تبيين ميش��ود و فكر منتشرميشود. آي��ا ميگذارن��د؟ چ��را نگذارند ،مگر ميش��ود جلوي انديش��هاي را گرفت؟ باالخره انديش��ه راه خودش را پيدا ميكند.
كسي كه نتواند حضرت حق را در وجود خودش نشان دهد چگونه ميخواهد جانشين او شود؟! مقصود آقاي مشايي اين نيست كه همه اديان در يك مرتبه از حقيقت هستند و همه گزارههاي ت است؛ بلكه در آنها درس انديشه ايشان اسالم دين كامل و حق است .مراد جناب مهندس از برداشتن مرزبندي بين انسانها اين است كه به همه انسانها احترام بگذاريد .اينگونه ميتوانيد اسالم را اشاعه دهيد نه با زور. در نظر آقاي مشايي روزگار تحكم و الزام به دنيا سپري شده است؛ يعني امروز شما نميتوانيد باور خودتان را با فشار به دنيا الزام كنيد .ايشان ميگويد كه دوره اين كار گذشته است؛ نه فقط دوره اسالمگرايي ،بلكه دوره مسيحيتگرايي ،يهوديتگرايي و در كل هرگرايي سپري شده است؛ پس چگونه بايد نگاه كرد؟ پاسخ روشن است :بايد به انسانها احترام بگذاريد تا بتوانيد دينتان را در دل آنها بنشانيد و در ذهن و جان آنها وارد و تزريق كنيد .به اعتقاد آقاي مشايي اسالم را بايد اينگونه پيش برد؛ درست مانند انبيا ايران به دليل سابقه تمدنياش اسالم را با كمال اشتياق پذيرفته و اسالم در اينجا انديشمندان گوناگوني اعم از شيعه و سني را پرورانده است .در ايران قرائت معتدلي از اسالم مشاهده ميشود نه قرائتي خشن گفتمان آقاي احمدينژاد كه عنوانش را گفتمان بهار گذاشتند به اين دليل است كه ما رو به بهار ميرويم نه زمستان ،بر خالف انجمن حجتيه كه دنيا را رو به زمستان ميبيند برخي از كساني كه منتقد شديد آقاي مشايي هستند و او را به حجتيه بودن متهم ميكنند، خود عقيده حجتيه دارند ،آنها ميگويند جهان ،رو به تاريكي ميرود و انسانها هر روز بدتر از روز پيش ميشوند در حالي كه آقاي مشايي ميگويد مردم بايد شايسته بشوند تا منجي بيايد و قدرش را بدانند «عملوا الصالحات» مربوط به تكاليف و رفتار است؛ اما سوال اينجاست كه «آمنوا» به كدام بعد انسان مربوط ميشود .پاسخ روشن است؛ آمنوا به عقل و دل مربوط ميشود و ارتباطي با رفتار ندارد. كدام مقدم است؛ آمنوا يا عملوا الصالحات؟ آمنوا مقدم است؛ يعني اول بايد ايمان باشد؛يعني نخست بايد دين را با عقل و دل باور كرد .وقتي چنين شود؛ يعني انسان با عقل و دل خود اين را باور كند ،خودش به سراغ عمل صالح ميرود و ديگر چندان الزم نيست كه او را به انجام دادن آن اعمال مجبور كنند