دیوان غزلیات نوید اخگر عسل گیسو در 269 صفحه

Page 1

‫ع‬ ‫س‬ ‫ی‬ ‫گ‬ ‫س‬ ‫" ل و"‬ ‫دیوان زغلیات نوید اخگر‬ ‫طراحی و دیزاین‪ :‬مهندس کیا‪...‬‬

‫‪1‬‬


‫سابقه تاریخی غزل و شعر پارسی‬ ‫سابقه ی چامه گويي و غزل خواني به فرهنگ هاي باستاني باز مي رسد ‪ ،‬ما در فرهنگ هاي آريايي ‪ ،‬نشانه‬ ‫هايي از سخنوران خنياگر را مي يابيم ‪ .‬از آن ميان ‪ ،‬مي توان از داستان هاي دلفريب و افسونگر اورفئوس ياد كرد‬ ‫كه سراينده اي رامشگر بود ‪ .‬همچنين در سده هائی چامه گوياني پرسه زن بوده اند كه « تروبادور» نام داشته‬ ‫اند ‪ ،‬این ها در سرزمين هاي اروپا ‪ ،‬زيبايي هاي گيتي را در بهاران ‪ ،‬و نيز دلدادگي و مهرورزي را در چامه هاي‬ ‫خويش مي سروده اند ‪ .‬اين نوازندگان آواز خوان و پرسه زن را مي توان بازمانده از خنياگران باستاني كه‬ ‫«گوسان» ناميده مي شده اند ‪ ،‬شمرد ‪ .‬گوسان كه گمان مي رود واژه اي پهلوانيك است در پهلوي اشكاني به‬ ‫کار می رفته است و نامي است كه چامه گويان كهن را بدان مي ناميده اند ‪ .‬اين خنياگران روزگار ساساني‬ ‫كردارهاي قهرمانانهء پادشاهان و پهلوانان را در ترانه هاي خويش مي سروده اند ‪ ،‬پاره اي از آنان چون باربد‬ ‫ارجي بسيار يافته اند و از گوسانان پارتي مي توانند به يادگار مانده باشند ‪.‬بدانسان مي توان فهميد كه اين‬ ‫گوسانان از روزگار اشكانيان بوده و بازمانده از خنياگران هخامنشي و مادي باشند‬ ‫با ورود اسالم به ایران و با ورود تصوف در نيمه دوم قرن هجری و ظهور نو افالطونيان رسوخ تصوف و عرفان در‬ ‫غزل تا جائی پيش رفت که غزل را در خدمت اسالميون و شعب مختلف این دین در آورد‪،‬گروه های مختلف‬ ‫مردمی اگ ر روز سنی بودند و شيعه ميشدند و از سکتی به سکت دیگر مذهبی اسالمی نظير حنفی و حنبلی و‬ ‫شافعی و شيخی وشيعه و سنی و صوفی و عرفانی و غيرو در ميغلطيدند فکر ميکردند با تعویض گروه اعتقادی‬ ‫خود و پيوستن به گروهی دیگر آزادی های انسانيشان بيشتر خواهد شد ‪.‬برای این امر جنگها ميکردند و غزلها‬ ‫ميسرودند که همه ریشه متافيزیکی اسالمی و گروه گرایانه داشت‪ .‬اشعار عرفانی که از باده و می معشوق و‬ ‫ميخانه و پيمانه سخن ميراند کُد هائی بود که عارفان آنرا ميشناختند و در ارتباط با عالم باال و تفکرات متافيزیکی‬ ‫سروده ميشد‪ .‬اکثرا شعرای نامدار غزلسرا و قصيده گو ‪ .‬مثنوی نویس ما مسلمان هستند و به یکی از شاخه‬ ‫های نامبرده باال متعلق هستند‪.‬‬

‫‪2‬‬


‫نيما بنيانگذار شعر نو ایران شعر پارسی را از قيد قافيه ها رها کرد و بر آیندگان بود که بند ناف غزل و شعر‬ ‫کالسيک ایران را از مذهب از اسالم از عرفان و تصوف ببرند و همان انقالبی را که نيما در فرم ایجاد کرد اینها در‬ ‫جوهر ایجاد کنند و اجازه ندهند که شاعران شيعه و سنی ‪ ،‬صوفی و عرفانی و‪ ......‬که غزل و شعر پارسی را‬ ‫که در ید قدرت مذهب و تفکرات متافيزیکی و ضد سکوالر خود قرنها قبضه کرده بودند قبضه کرده و به این‬ ‫انحصارگری تاریخی ادامه دهند ‪.‬‬ ‫نگاهی به ادبيات کالسيک ایران بدون تعصب‬ ‫آغاز رها شدن غزل پارسی از مذهب اسالم و سکوالر شدن غزل‬ ‫شاعر غزلسرای سکوالر بر عليه آنچه که وابستگی غزل است به اسالم بپا ميخيزد زیرا غزل را سکوالر و گلوبال‬ ‫و جهانی و برای تمامی مردم جهان از هر نوع تفکری ميخواهد نه در ید قدرت یک سکت اسالمی خاص با‬ ‫تفکرات ضد زن و شاهد بازی های مذهبی قرآنی با پسران کم سن و سال بی ریش که در قرآن و بهشت از آنان‬ ‫با نام غلمان نام برده ميشود و در کنار حوریان در اختيار حظ جنسی مردان بهشتی قرار دارند‪.‬اغلب شعرای‬ ‫کالسيک ما متاسفانه از یکطرف ضد زن هستند و از طرفی شاهد باز و غلمان دوست‪ .‬پایان این دوره تاریخی‬ ‫غزل پارسی با پای گذاشتن غزل سکوالر به جامعه آغاز ميشود‪.‬‬ ‫یعنی دوران اول ادبيات ایران از ماده ها و هخامنشيان قبل از اسالم با تروبادروهای عاشق و پرسه زن ‪.‬دوره دوم‬ ‫اشعار کالسيک با وابستگی های شدید مذهبی صوفی گری عرفانی اسالمی با صفتهای ضد زن بودن شاهد‬ ‫بازی غلمان پرستی قرآنی‪ ،‬دوره سوم ادبيات مدرن که با نيما و شعر نو آغاز ميشود و امروز دوران چهارم تاریخ‬ ‫ادبيات و شعر مدرن سکوالری است که در بطن و جوهر خود نه تنها ضد زن نيست و به روابط پدوفيلی و غلمان‬ ‫بازی و شاهد بازی تن در نميدهد که اتفاقا زن را در محور احترامات و برابری های انسانی با مرد در تمام زمينه‬ ‫های اجتماعی سياسی و اقتصادی بر آورد ميکند و نافی هر گونه وابستگی مذهبی ایدئولوژیک است‪.‬‬

‫‪3‬‬


‫ميون باغ اندیشه بخوابی خوش عسل گيسو‬ ‫لبای مست تو باشه رو لبهایم عسل گيسو‬ ‫بذار دستامو تو دستات نفس جونم عسل گيسو‬ ‫نگفتم عاشقت ميشم تو شعرامی عسل گيسو‬ ‫دل و دلبر فدای خاک پاهایت عسل گيسو‬ ‫تو چشمونت دو شمع دل درخشونه عسل گيسو‬ ‫رو ماه صورتت ماهتاب داغونه عسل گيسو‬ ‫تو و حست کنار حس شعرامه عسل گيسو‬ ‫چراغ خونهء دل در کنار حس شبهامه عسل گيسو‬ ‫خودت گفتی نميشه عاشقت باشم عسل گيسو‬ ‫چو مجنونی فدای حس ليال شم عسل گيسو‬ ‫تو خود حس منو بردی بروی دل عسل گيسو‬ ‫ميون اخگرشعرم چه ميسوزم نميبينی عسل گيسو‬

‫‪4‬‬


‫ارغنون ساز را با می بزن‪.‬‬ ‫ریشه بيداد را از پی بزن‪.‬‬ ‫گر که مجنونی پی ليلی بزن‪.‬‬ ‫بوسه را با جان روحت بر لب شيدا بزن‬ ‫عشق را با عاشقی یا واله ای رسوا بزن‬ ‫روح خود را بر تر از ماه شب یلدا بزن‬ ‫شعر اخگر را تو با آوای بی پروا بزن‪.‬‬ ‫ناز نی را با سالح گرم با همرزم بی پروا بزن‬ ‫رقص و ساز عاشقی را با من تنها بزن‪.‬‬ ‫بوسه را برجان عاشق دم بدم یکدم بز‬

‫‪5‬‬


‫گفتم که لبهایت چو تب در جان من غوغا کند‬ ‫گفتی که دریا چون کند غوغا در این ساحل کند‬ ‫گفتم که چشمم هر دو شب خونين دلی رسوا کند‬ ‫گفتی که ابر دیده ام سامانه بی سامان کند‬ ‫گفتم اگر آئی بگو تا جان شيدا آن کند‬ ‫گفتی چه بيتابم کنون شيرین چنين سودا کند‬ ‫گفتم که ناز سينه ات در شعر اخگر این کند‬ ‫گفتی که مال خود بدان شکر به کندو آن کند‬ ‫گفتم که تب در جان من جانانه با من آن کند‬ ‫گفتی تب عشقش بدان بی عشق شعرم چون کند‬ ‫گفتم چرا رفتی سفر با خون دل دل چون کند‬ ‫گفتا اگر رفتی سفر گو اخگرت همره کند‬ ‫دیشبم را من چه حالی داشتم‬

‫‪6‬‬


‫بی تو بودم با تو حالی داشتم‬ ‫گاه در یک بوسه ات نازک دلی را داشتم‬ ‫گاه با پستان تو حالی به حالی داشتم‬ ‫جان من وقت سحر بی تو چه جانی داشتم‬ ‫عشق را با ناز آوازت به دل بی وقفه شعری داشتم‬ ‫گوئيا در هر ندا با جان تو پيمان مهری داشتم‬ ‫من بسان شبنمی بر چهره ات گل پونه هائی داشتم‬ ‫اخگرش را گر ندیدی گو که او را در درون شعله هائی داشتم‬ ‫شعله را هم گر ندیدی بين که آتش زیر خاکستر چه حالی داشتم‬

‫‪7‬‬


‫گر نبودی پيش من حست که بود‬ ‫هم نفسهایت بروی جان لبهایم که بود‬ ‫گرم پستانهای تو در نفس اشعارم که بود‬ ‫هم دلت هم پيکرت جانان جانانم که بود‬ ‫گر نبودی پيش من عشقت که بود‬ ‫حس هر لحظه در آغوشت که بود‬ ‫جاری چشمانم من بر ابر چشمانت که بود‬ ‫درد جان پرداز عشقی آتشين در جان که بود‬ ‫سيل آه و سوز و هرمان و فغان عاشقی ها هم که بود‬ ‫درد عشقی از نویدی یا ندائی از دل جانسوز تنهائی که بود‬ ‫من که ميدانم در این دوران که حسم با که بود‬ ‫اخگر جانم کنار قلب شيدائی که بود‬ ‫بر خاک سرد بوسه زد و ارغوان شگفت‬

‫‪8‬‬


‫ابر دلم به هستی رازش چنين شگفت‬ ‫گل بود در بهار دلم این چنين شگفت‬ ‫از درد و دلهره پر بود با جان دل شگفت‬ ‫من در نسيم صبح بدیدم که او شگفت‬ ‫چون یک شگفتن ساده که گل شگفت‬ ‫بيدار مانده بود به شب بيکران شگفت‬ ‫در زیر شبنم اشکم ببين شگفت‬ ‫اخگر اگر شگفت ببين شعله چون شگفت‬ ‫چون آن انار نو رسيده به گرمای دل شگفت‬

‫‪9‬‬


‫چرا رفتی صراحی را شکستی‬ ‫شراب عشق را در جان پيمانه شکستی‬ ‫دل من را تن جان را شکستی‬ ‫به ساغر لب زدی پيمانهء جان را شکستی‬ ‫به خاک ارغوان عطر بهاران را شکستی‬ ‫نسيم دلفریب صبح رویا را شکستی‬ ‫به پرواز بلند آسمانی بال مرغان را شکستی‬ ‫دل دیوانهء ما را ميان سينه بی پروا شکستی‬ ‫چرا در حين خواندن شعر اخگر را شکستی‬ ‫غزل را ناز نارنج و دل سودائی من را شکستی‬

‫‪11‬‬


‫روح من در جان من آتش گرفت‬ ‫لحظه های بی تو بودن در دلم غوغا گرفت‬ ‫ارمغان روی تو چون حس بی پایان گرفت‬ ‫نقطهء اوجی که در شب نور بی پایان گرفت‬ ‫من نگفتم قصه های عاشقی را لحظه هم پایان گرفت‬ ‫درد بی تو در دلم چون درد بی درمان گرفت‬ ‫خواب آرام دالرامی کنارم عشقت اینسان جان گرفت‬ ‫بال سيمرغ دلم تا قاف وصلت پر گرفت‬ ‫اخگر آمد باز گوید درد هجران را چگونه پا گرفت‬ ‫دید آتش را که از سر تا به پاهایش گرفت‬

‫‪11‬‬


‫یکنفر حس تو را در دل و آواز خوشش ميخواند‬ ‫یک نفس جان تو را وصل به جان و دل خود ميداند‬ ‫جان به جان هر نفسش به ز نفس می خواند‬ ‫همه آواز تو را روح و دلش جان و تنش می خواند‬ ‫با قلمکار همه صورت تو صوت زمان بر تنشی می خواند‬ ‫از دلش نقش رخت گاه تنی را ز جهان ميخواهد‬ ‫دل عاشق نه چنان است که او در دل من ميخواند‬ ‫کون و مکان ميداند‬ ‫جان جانان منش شعبده از ُ‬ ‫اخگر اما نتواند که بگوید ز چه رو ميخواند‬ ‫گاه با شعلهء شمعی پر پروانه چنين ميخواند‬

‫‪12‬‬


‫بدون نام خورشيد حياتم زندگی نيست‬ ‫جهان بی نام و گرمای وجودش با صفا نيست‬ ‫بنفشه جایگاهش در کنار فصل بيداد خزان نيست‬ ‫بدون عاشقی جانی ميان جسم ما نيست‬ ‫دل عاشق گرفتار بالی بی بال نيست‬ ‫ستاره در شب تاریک دلها ماه ما نيست‬ ‫پلنگ سينه در آن ماه قله مبتال نيست‬ ‫جهان بی نام آزادی محيط امن ما نيست‬ ‫خرامان آهوی باغ مصفای دلم بی خانمان نيست‬ ‫به ناز ناز دارانش بگو شوریده ای در شهر ما نيست‬ ‫اگر اشعار اخگر بند زندان و بالی جاودان نيست‬ ‫چرا دیر آمدی امشب که می هم اندرون ساغری نيست‬ ‫به آگاهی بيابی خویش را این کار ما نيست‬ ‫بيفروزش چون خورشيدی که نورش از برون نيست‬ ‫بگو گرمای دل جز منطقی از اندرون نيست‬

‫‪13‬‬


‫لب به لبهایم زدی هستی عاشق گُر گرفت‬ ‫لحظه در هر لحظهء این خانه شد شادان گرفت‬ ‫شور از قعر فلک آمد و شعر عاشقی آوا گرفت‬ ‫جان هر ویرانه در این خانه از نو حال هر سامان گرفت‬ ‫دست بر هر گل زدی بوی گالیول در گرفت‬ ‫حال من با عشق تو افسانه شد سودا گرفت‬ ‫گر هراسان بودم و خاطر پریشانی گرفت‬ ‫گلرخ اندیشه هایت سر زد و جانم به شيدائی گرفت‬ ‫من کجا بودم که عشقم این چنين پروا گرفت‬ ‫در کنارت حس پروانه بروی صورت گل جان جاویدان گرفت‬ ‫اخگر از هستی آتش زاده شد پيمانه ها در هم گرفت‬ ‫بوی گل از دامنت برخاست مرغ جان من ماوا گرفت‬ ‫‪14‬‬


‫اگر گویم که عشقت سر بسر خاکسترم کرد‬ ‫مثال سينه سوز آه‬ ‫اخگر چنين همبسترم کرد‬ ‫به گردا گرد جانم ماه من شد رویتم کردبه دل پروانه آسا نقش زد‬ ‫زیبا ببين زیبا ترم کرد‬ ‫چو آزادی سرودی شد‬ ‫به نت تن زد چنين افسونگرم کرد‬ ‫برقصی عاشقانه روی عرش دل‬ ‫شهابی تيز تک شد برترم کرد‬ ‫به شبهای سياه خستگی های ستاره‬ ‫عزیز دل شد و روشن ترم کرد‬ ‫درون حرمت جانم شرابی شد‬

‫‪15‬‬


‫و مست ساغر اندر ساغرم کرد‬ ‫در این دیوانگی ها در کنارت روح تو عاشق ترم کرد‬ ‫بگو گر حس زیبایت نبود و شوق دلها‬ ‫چگونه شعر اخگر این چنين شيدا ترت کرد؟‬

‫‪16‬‬


‫تو بيا دل بمن عاشق و دیوانه بده‬ ‫عشق خود را به کف شاعر آزاده بده‬ ‫به همه پشت بکن لب به لب ساغر و پيمانه بده‬ ‫روی چشمان خود و صورت دل پرتو ماهانه بده‬ ‫اگرش در پی معشوق شوی شوکت جانانه بده‬ ‫به یکی بوسه دو تا شعر و کمی گلشن پر سبزه بده‬ ‫چون بهاران ز دل ابر ببار و همه آتش برخ الله بده‬ ‫الله را فخر رخ شورش و هر حرکت مستانه بده‬ ‫قد بيافراز چو مشعل به شب تيره چنان شعله بده‬ ‫که جهان برشکفد‪ ،‬جان تو به خورشيد پر آوازه بده‬ ‫به جهانی که هوایش نه هوائيست دم تازه بده‬ ‫مست می باش به اخگر همه شب شعر تر و تازه بده‬

‫‪17‬‬


‫چون ناله کند مرغ سحر از پی خورشيد‬ ‫بيدار شود گل به گلستان پی خورشيد‬ ‫آن شبنم دیروز چه حالی شده از دیدن خورشيد‬ ‫بر روشنی برگ و دل غنچه و یادش همه خورشيد‬ ‫من ساز دل گل ز نوازش که شنيدم بر خورشيد‬ ‫هر قطعه به حالی زترنم شده ایثار چو خورشيد‬ ‫ناميست به آزادگی و گرم چو خورشيد‬ ‫چون زن که ندایش شده ایمان به خورشيد‬ ‫قطعا به یکی ناز از این گل به گلستان چو خورشيد‬ ‫هر روز زند نقش زنان گل به ردا و تن خورشيد‬ ‫بر دور جهان دور زمان دور فلک ماه بگردد بر خورشيد‬ ‫چون واله و شيدای تن و حس دل و روی چو خورشيد‬ ‫گو اخگر حسنش ببرد پرتو نوری ز تمنای تو خورشيد‬ ‫کو اخگرو آن آتش و آن شعله ور مشتعل جان چو خورشيد‬

‫‪18‬‬


‫به ناز نازداران گفتم و از هوش جان رفتم که رفتم‬ ‫به دلبر تا بيامد بامدادان گفتم و رفتم که رفتم‬ ‫به عشقی ناله کردم سوز کردم با دلم رفتم که رفتم‬ ‫به اعماقی کز آنجا چون دلی خونين صفت رفتم که رفتم‬ ‫نشد ابر دلم بارانی اما‬ ‫چو سيالبی لب رودی شدم رفتم که رفتم‬ ‫تو گفتی عاشقان پيمانه خوارند‬ ‫لب پيمانه را برلب که سودم مست رفتم‬ ‫به شبهای ستاره نور و مهتاب‬ ‫به دل ناگه شهابی آمد و رفتم که رفتم‬ ‫تو گفتی گاه شب پرهيز ميباید نمودن‬ ‫طلب را جام من کردی و من رفتم که رفتم‬ ‫به شنگی اخگری گفتا که چونی‬ ‫من آن آتش بدل را چونکه دیدم شنگ رفتم‬

‫‪19‬‬


‫مست شعر و غزلم جامهء سرخ آبی تو‬ ‫دست رقص و دل عاشق همه در گردن تو‬ ‫باد خاور که زند معرکه بر هستی تو‬ ‫جان خود را به بهاران سپرد عاشق دلخستهء تو‬ ‫خوش قدم بودی و مهر دل تو شعلهء تو‬ ‫اخگر افروخت به دل شعر تو و گرمی تو‬ ‫جان من مست رخ دیدن و بوئيدن تو‬ ‫همه شب نالهء مستانهء دل در پی تو‬ ‫پرتو ماه منی جان ستاره تن تو‬ ‫دم بدم الله برافروخت بدل اخگر تو‬

‫‪21‬‬


‫من هميشه نان شب را با تو قسمت ميکنم‬ ‫یا که سهم بی تو بودن را ميان سينه قسمت ميکنم‬ ‫حس دیدار تو را در سفره قسمت ميکنم‬ ‫لحظه های با تو بودن را ميان خانه قسمت ميکنم‬ ‫من تن چائی گرم ميل را با نقل شيرین ميکنم‬ ‫از برایت جای خوابی چون حریر ماه بستر ميکنم‬ ‫بوسه هایم را ميان سينه هایت خوب قسمت ميکنم‬ ‫بر لبانت عطر گل از باغ احساس سراسر ميکنم‬ ‫صبحدم صبحانه را در تختخوابت من مهيا ميکنم‬ ‫عطر آغوش تو را تا شب ميان شعر اخگر ميکنم‬

‫‪21‬‬


‫یاس سبز و دل ما نو بهاران تو ببين پيدا شد‬ ‫گل به گلشن شرف عشق به جان و دل ما پيدا شد‬ ‫مرغ دریا به بهار دل ما آمد و پرواز به شعر من و تو پيدا شد‬ ‫آسمان آبی روشن دل صحرا خونين‬ ‫الله زاری که به دشت دل ما پيدا شد‬ ‫جان هستی نتوان شست به ُمرداب کدر‬ ‫ابر چشمان تو گر ریزد و این ُدر و گُوهر پيدا شد‬ ‫من در آن صحنه بدیدم همه مردم گفتند‬ ‫ناز چشمان خمارت که ز ساغر سر شد‬ ‫جان یاران بدر ميکده هر شب تن خونين بر شد‬ ‫چه عجب گر تن یاری ز خم خنجر دشمن تن خون پاال شد‬

‫‪22‬‬


‫درد تو در چشم تو ساغر شده جامم شده‬ ‫در رگم پيوسته با احساس من حالی شده‬ ‫من تو را در جان خود در جان تب ميخواستم‬ ‫روح تو اینک درون جان من در من چنين جانی شده‬ ‫عاشقی یک قصهء یک روزه نيست‬ ‫درد عشقت در دلم بدتر ز احوالی شده‬ ‫جام پيرامون من پر شد ز اشک دیشبم‬ ‫این زمان اشکم به ابر دل چه بارانی شده‬ ‫کاش ميخوردم دمی آتش ز جام سينه ات‬ ‫اخگر اما این زمان جانش چنان جامی شده‬

‫‪23‬‬


‫دلدار من ز سر شوق آمده است‬ ‫بر جان ببخش که شنگ خراباتم آمده است‬ ‫شيدای عشق به ميخانه آمده است‬ ‫با ساغری پر از می ُدردانه آمده است‬ ‫با بوسه های نرگس فتانه آمده است‬ ‫با اشگهای ابر بهارانم آمده است‬ ‫بر سينه اش هزار گل آالله آمده است‬ ‫با چشم جان ببين که مستی پيمانه آمده است‬ ‫از بهر عشق چه جانانه آمده است‬ ‫چون لذتی که از پی اعصار آمده است‬ ‫اخگر به مهر گفت که دل عاشق آمده است‬

‫‪24‬‬


‫چون روح تازه ای که به این پيکر آمده است‬ ‫راز این دلمردگی های تو را در جان خود حل می کنم‬ ‫در حریر ماه‪ ،‬آسان خواب را در روح خود جان می کنم‬ ‫رنگ بی رنگی چه رنگی بود کز جانت به جانان ميکنم‬ ‫بر دل آشفته بی شک رنگ را تصویر باطل می کنم‬ ‫دل اگر عاشق شود آنرا ميان سينه رسوا ميکنم‬ ‫د ر نبود عشق رسوائی بدل‪ ،‬این گونه پر پر می کنم‬ ‫گل ز گلدان وجود جان خود را همسر خار بيایان می کنم‬ ‫من چرا در ذهن خود کمبود عشق یار را در جان باور می کنم‬ ‫اشک از چشمان ابرم را ميان باغ سينه نبض باران ميکنم‬ ‫شام تاریک دلی را در دلم افتان و خيران می کنم‬ ‫درد را در پيکرم در لحظهء بود و نبودت حس دلبر می کنم‬

‫‪25‬‬


‫ریزه ریزه خون خود را چون می ساغر درون چشم اخگر می کنم‬ ‫حس آرزمی اگر باشد به صبح و روز روشن می کنم‬ ‫پردهء تار دلم را در ميان ساز بی آهنگ مضرابی به زندان می کنم‬ ‫کهکشان حس دل را در ميان شعر اخگر من نکوهش ميکنم‬

‫‪26‬‬


‫تکرار و تکرارش صد شعله به جانم زد‬ ‫گاهی نگهش گاهی بر جان لبم ميزد‬ ‫گفتم که پدیداری گفتا که منش آنم‬ ‫گفتم ز چه هوشياری گفتا که منش اینم‬ ‫گفتم نرو از پيشم جانت شده چون خویشم‬ ‫گفتا که توئی خویشم جانم شده از پيشم‬ ‫گفتم که ز ابر دل باران دالویزم‬ ‫گفتا که ببارم من چون دل دل تو ریشم‬ ‫گفتم که به شب تب را بر جان و تن خویشم‬ ‫گفتا تب عشق یار به وقفه زند نيشم‬ ‫گفتم که به عشقم گو تا مرگ شود پيشم‬ ‫گفتا که به جان عشق صد مرگ بتر پيشم‬ ‫گفتم بکُش این جان را چون اخگر دل ریشم‬ ‫گفتا به دلت بر کش چون شعلهء در خویشم‬

‫‪27‬‬


‫وای نگاهش به نگاهم چه بالئی زده‬ ‫موج خوش باد صبا فتنه به جانم زده‬ ‫گل به چمن بوسه به لبهای همين عاشق زارم زده‬ ‫فتنه نگو توطئه در توطئه بر ریشه جانم زده‬ ‫زورق این دل به ميان دل بحرش زده‬ ‫موج ز طوفان بال گشته به عمرم زده‬ ‫حرف دلم در پی دیدار او ‪ ،‬نقش به رویای جهانم زده‬ ‫روز و شبم وصف جمالش به خيالم زده‬ ‫تشنگی اخگر حسنش لب چشمه به نهادم زده‬ ‫شاهد آزادی انسان پر پرواز به اوجی زده‬ ‫شاعر دلداده دلش در پی دیدار به دامی زده‬

‫‪28‬‬


‫جور زمان اگر چه مصيبت کشيده ام‬ ‫در لحظه ها بدان که طعم وصالت چشيده ام‬ ‫گویند در زمانه بناز آمدی نرو‬ ‫زیرا به شعر ‪ ،‬ناز واله و شيدا کشيده ام‬ ‫مست است این زمانه صبوحی کشيده ام‬ ‫هم می ز ساغر مستت چشيده ام‬ ‫دیری است در خراب دلی خانه کرده ام‬ ‫در باز کن که سوز دلم ناله کرده ام‬ ‫گر عاشقی به پهنهء ایثار دل ببند‬ ‫خست نکن که حس نثارت چشيده ام‬ ‫رو اخگر آمده بر در نگو چرا‬ ‫در باز کن که ناز عاشق و شيدا کشيده ام‬

‫‪29‬‬


‫اشکهایم سر بسر دریا شده‬ ‫غصه های قصه بی پروا شده‬ ‫ابر باران ساز چشمم ساز بارانی شده‬ ‫آفتاب از روی ابری ناز آهنگی شده‬ ‫رقص عشقش در تنم گویا که طوفانی شده‬ ‫دختری در کلبه ام دنيای شيرینی شده‬ ‫ساقهایش محشر شعرم چنان گامی به اشعارم شده‬ ‫بوسه در بوسه بروی برگ گل هر غنچه دنيائی شده‬ ‫عاشقی در پرتو حسنش چنان جانی شده‬ ‫ناز پستانهای او در شعر من حالی شده‬ ‫عشق در اندیشهء شعرم چنان ماهی شده‬ ‫جان اخگر با تن او جان جانانی شده‬

‫‪31‬‬


‫دیشب به خواب من و مژده آمدی‬ ‫با مژده ای خوش و مستانه آمدی‬ ‫گوئی که عشق بودی و در جانم آمدی‬ ‫چون حس شعر به اشعارم آمدی‬ ‫ميخواستی مرا و به همراهم آمدی‬ ‫از قله های صعب به دیدارم آمدی‬ ‫گر خون دل بریخت نگفتم چرا ولی‬ ‫چون اشک دیده به چشمانم آمدی‬ ‫اخگر اگر بسوزد و خاکستر آمدی‬ ‫گو جان چنين به محفل جانانه آمدی‬

‫‪31‬‬


‫جان عزیز کمانگر چنين شود‬ ‫چون ماهی سياه کوچک دل غرق خون شود‬ ‫گویند صمد به ارس غرقه شد ولی‬ ‫دیدم که سربدار به دوران ما شود‬ ‫جالد خون بریزد و مذهب چنين شود‬ ‫خون ارس بجان ماهی آزاده ميشود‬ ‫وقتی صمد سالح بر کف این خلق ميشود‬ ‫همچون شهاب در دل تاریک ما شود‬ ‫آنگاه بروید از ارسش تا خليج فارس‬ ‫هر روز یک کمانگر دل یار ما شود‬ ‫روز صمد و روز معلم اگر شود‬ ‫با زاد روز خون کمانگر یکی شود‬ ‫اخگر ببين که سرخ شفق خون ما شود‬

‫‪32‬‬


‫گاهی کمان بگيرد و گاهی فدا شود‬ ‫ملت بپا بخيزد و کشور رها شود‬ ‫آن ماهی سياه کوچک دل جان ما شود‬

‫‪33‬‬


‫به دستان نوازش گل ز باغ دیده می چينم‬ ‫چه رنگی بر دلم افتاد‬ ‫از باغ گل اشکت که می چينم‬ ‫ز ایران دور بودم نام ایران رنگ هر روزم‬ ‫نه سبزم‪ ،‬زرد ‪ ،‬آبی ‪ ،‬ارغوانی‬ ‫گاه عشقت خرده رنگی از دلت آهسته می چينم‬ ‫به من با جان یک بوسه به لبهایم سرایت کن‬ ‫که من رنگی ز حسم را ز لبهای تو می چينم‬ ‫از این نقطه که می بينی‬ ‫بدل رنگين کمان جان هر رنگی که می چينم‬ ‫به جز رنگی ز حست‬ ‫جان آغوشت گلی را من نمی چينم‬

‫‪34‬‬


‫اگر گفتی که من رنگم‬ ‫بدان بی رنگ بی رنگم‬ ‫گهی شعرم‬ ‫گهی حسم‬ ‫ولی در جمع یاران‬ ‫با شمایان رنگ در رنگم‬

‫‪35‬‬


‫عشق ميورزم بتو بر کارهایت‬ ‫حس من را باد برد‬ ‫روی گونه قطرهء اشکی چکيد و‬ ‫حسرتم را باد برد‬ ‫شر باران که ميبارید‬ ‫شر ُ‬ ‫ُ‬ ‫ابر دیده ام را باد برد‬ ‫عشق در حسرت بماند و‬ ‫جان من را باد برد‬ ‫زندگی را دولت جور و جفا‬ ‫چون جان بی آزرم برد‬ ‫در شکنجه قبلهء عالم شد این مال‬ ‫و دینش باد برد‬

‫‪36‬‬


‫هوش من را قلب و دل را‬ ‫هستی ام را باد برد‬ ‫ناز هر پيمانه را با شور شيدائی عاشق‬ ‫باد برد‬ ‫کار آمد کار آمد‬ ‫عشق من را حس من را باد برد‬ ‫در زمان عاشقی پيمان من را با دلم از یاد برد‬ ‫اخگری سر بر دل کاری اگر بگذاشت‬ ‫سر را باد برد‬ ‫سر که در کف شد و دل عاشق‬ ‫بدان اهریمنان را باد برد‬

‫‪37‬‬


‫وای از این دل که چه بيهوده به بيراهه زده است‬ ‫آسمان قرعهء تدبير به نام من آواره زده است‬ ‫هر ستاره ز دل چشمک جان گونه بر این خاک زده است‬ ‫ماه رسوای دلم حال به حال من دیوانه زده است‬ ‫شعله ور گشتم و چشمم به تعدی ره سيالب زده است‬ ‫اخگر فطرت دل بين که چه بيهوده سرانجام زده است‬ ‫ناله بر نالهء هر شب ره ميخانه زده است‬ ‫جام و پيمانهء معشوق به وصفی ره افسانه زده است‬ ‫گوئيا کون و مکان در طلب حسرت ما سکه زده است‬ ‫نام شيدائی ما را چه به اغراق بر این حرکت بی پرده زده است‬

‫‪38‬‬


‫من به ویرانهء دل گوشه چشمی زده ام‬ ‫ابر آوارهء عشقم دل باران به چه حالی زده ام‬ ‫صبح در شط سرودی پر پروانه به بادی زده ام‬ ‫شب ميان دل گمگشته چه بی دل‪ ،‬لب ساغر بر یاری زده ام‬ ‫شيوه نقد دل عاشق شيدا به تفالی زده ام‬ ‫غزلی از بر دلدار بر این گنبد مينا زده ام‬ ‫دل آزردهء نمی بينی و من خون برخ عاشق شيدا زده ام‬ ‫گونه گون گشتم و بيدار دلی را به وصالی زده ام‬ ‫اخگرش گفت که من حال دلم را بر حالی زده ام‬ ‫معتمد دید که من آتش سوزنده به جانی زده ام‬

‫‪39‬‬


‫فکر این دلداده را با فکر خود قسمت بکن‬ ‫قلب راز آلوده را با مهربانی های خود قسمت بکن‬ ‫جان تبدار سپيدار بلند روح تو‬ ‫هستی این الله را با ناله ام قسمت بکن‬ ‫مردم شهرم گرفتارند در دین ولی‬ ‫داد این آشفتگان را با دل و جانت بيا قسمت بکن‬ ‫شيشه های دل شکست و جان بيمقدار ما‬ ‫جان جانان را بيا با جان و دل قسمت بکن‬ ‫سر بروی دار می رقصد به حکم شرع و دین‬ ‫جان سرداری بيا تا سر به سر تا پای جان قسمت بکن‬ ‫روز آزادی اخگر شعله را با قلب من قسمت بکن‬ ‫تکه ای بر خاک من نه آتش شعر دلم را با دلت قسمت بکن‬ ‫رقص آزادی تن را سخت و چسبان در ورای کفر و دین‬ ‫در کشاکش از ميان بوسه ات با جان لبهایم بيا قسمت بکن‬

‫‪41‬‬


‫روی گونه اشک من بودی تو را بيداد برد‬ ‫قطرهء باران که ميبارید سيل آمد و آنرا نيز برد‬ ‫عشق در حسرت بماند و عمر من را جان من را باد ُبرد‬ ‫مهر را با دولت دل جان بی آزرم ُبرد‬ ‫سر بروی سينه ات بگذاشتم دیدی که حسم نيز برد‬ ‫ناله کردم در شب هجران یاری هجر من را یاد برد‬ ‫عشق را در ساحل جانم نشاندی موج برد‬ ‫شوق دریا را شنيدم غرق در رویای خوابی آب برد‬ ‫من تهيدستی شدم با دل به کف چون هستيم را باد برد‬ ‫آنچه با دلداده ای گفتم نگفتم یاد برد‬ ‫اخگر آمد با دل و جان شعله ور دیدم که هم خاکسترش را باد برد‬ ‫گاه گاهی قطعهء شعری سرود و حس او را در غزل هيهات برد‬

‫‪41‬‬


‫آسمان رنگ جهنم بگرفت و دل هر توطئه بار آور شد‬ ‫شب و خنجر به تن ماه نشست و دل خون آور شد‬ ‫من به عشقی دل خوش داشتم اما تن خون پاال شد‬ ‫شعر های سحرم مرغ عروسی شد و در حين عزا پر پر شد‬ ‫قاصد حادثه انگار ندانست که در مکتب عشق‬ ‫جان شاعر ز چه رو دولت رو گردان شد‬ ‫من از این ورطه برون جستم و دل بی من شد‬ ‫کس ندانست چرا جان ز دلم رفت برون آخر شد‬ ‫شيخ ُپر کينه فرستاد دمی قاصد و کُشت‬ ‫جان آزاده و آزادگی از زهر جفا بی جان شد‬ ‫چشم ميخواهد و یک دم شرف شعر و شعور‬ ‫جان اخگر به طنابی سر این دار چنين باال شد‬

‫‪42‬‬


‫فکر زیبائی کزو بر جان من تب ميرسيد‬ ‫تکهء ابری کزو باران ممتد ميرسيد‬ ‫جان آوازم کزو بر این صفا آن ميرسيد‬ ‫کز تو بود آن ناز دلداری کزو بيوقه سودا ميرسيد‬ ‫سفرهء دل را بروی ماه رخ بگشا ببين‬ ‫ماهتاب از پشت بيتاب صنوبر ميرسيد‬ ‫فکر را در دام یاری من رها کردم وزان‬ ‫عشق و آهنگ دالویزی که بر هر شعر اخگر ميرسيد‬

‫‪43‬‬


‫من از این پنجره هر صبح به چشمان رفيقانهء تو مينگرم‬ ‫من از این پنجره با جرعه نگاهی به تمنای وجودت‬ ‫چون عطشناک کویری به لب ابر و باران دلت مينگرم‬ ‫جان یک غمزه مرا تا دل هر دلهره پس ميراند‬ ‫من به یک ناز نگاه تو به رویای شبم مينگرم‬ ‫عاشقت بودم و هستم به شب و روزم باز‬ ‫این عطش تشنه کویری است که بر روز و شبم ميگذرد‬ ‫من وفادار تو هستم به غم حادثه کی بندم بال‬ ‫بال سيمرغ که بسته است چو بال و پر مرغان پرواز‬ ‫جان آتش اگرش باز بسوزد تن اخگر هيهات‬ ‫مژده بر ده ز دل خلق که ققنوس ز آتش برخاست‬ ‫یک ستاره جان شعرم شد از آن پهنای دور‬ ‫ماه آوازم حدیث یک ترنم شد در این صحرای دور‬

‫‪44‬‬


‫من به عشقت سر سپردم جان من خوارم نکن‬ ‫چون سرشکی بر رخ آئينهء دل ریختم دورم نکن‬ ‫صبح و شامم بستهء زلف دالرام تو بود‬ ‫با همه دیر آشنائی ها تو محشورم نکن‬ ‫غافل از خود بودم و هر ناله ام در دل به سودای تو بود‬ ‫یک جهان شعرم به جان حس زیبایت تو مغمومم نکن‬ ‫اخگر ار گوید که با غمنامه محشورم نکن‬ ‫چونکه گاه رقص و شادی آمد و با غم تو همسویم نکن‬

‫بی تو دلتنگم من و قلبم چنين پر ميزند‬ ‫با پر دل جان خود را بر در و دیوار پيکر ميزند‬

‫‪45‬‬


‫چشمایم بسته از دور افق بر شاخه ای‬ ‫گاه آرامش درون سينه ام دل ميزند پر ميزند‬ ‫وقت هم در هر گذار ثانيه تک ميزند تک ميزند‬ ‫هر دقيقه پيکر خود را چو پروانه بروی شعلهء دل ميزند‬ ‫در نبودت جان من در پشت در بر کوبه ای سر ميزند‬ ‫وقت در بگشادنت با هر چه در لب دارد او تب ميزند‬

‫‪46‬‬


‫بنياد دین و مذهبش با خاک من یکسان کنم‬ ‫سرمست و دست افشان چنين با آن تبرداران کنم‬ ‫سر گر بروی دار شد بنياد دارش برکنم‬ ‫بر جان مردم مرهمی بر زخم خون آجين کنم‬ ‫خون خالیق بر دلم شمشير را بران کنم‬ ‫با ناکسان من این چنين یک کار بار آور کنم‬ ‫ارابه ها و اسبها را من در این محشر کنم‬ ‫با انقالبی این چنين من شعر را تزئين کنم‬ ‫با اخگر حسم کنون عشق تو را در خون کنم‬ ‫خون تنم را یک زمان در پای این مردم کنم‬

‫‪47‬‬


‫غزل را با تو قسمت ميکنم امشب‬ ‫به بيتی با تو عاشق ميشوم امشب‬ ‫به یک غمزه به نازی من نصيبت ميشوم امشب‬ ‫به یک بوسه به آغوش و نگاهی ذوب در دل ميشوم امشب‬ ‫بيا پيمانه را با هستی پستان خود پر کن‬ ‫که من مست لبانت‪ ،‬ناب جانت ميشوم امشب‬ ‫به جان حس دلداری به مجنونی به رسوائی‬ ‫من از جانم به جانت وه چه یکدل ميشوم امشب‬ ‫نگو اخگز ز حسش شعله ميسازد و ميسوزد‬ ‫ببين این آتش دل را که تا عقد ثریا ميرود امشب‬

‫‪48‬‬


‫من سزاوار تو بودم تب و تنهائی رفت‬ ‫سوزش جان من و درد فروزانت رفت‬ ‫سينه از آه تهی شد غم هجرانت رفت‬ ‫عشق آمد دل شاد و تن بيمارت رفت‬ ‫گفته بودی که بدل گر طلب جامی رفت‬ ‫مستی عشق بيامد غم پنهانت رفت‬ ‫از دل ما بدل غرش آزادی رفت‬ ‫درس تاریخ در آن مدرسه بر دلها رفت‬ ‫اخگری شعله زدو جوشش مردم پی آزادی رفت‬

‫‪49‬‬


‫من از این پنجره هر صبح به چشمان رفيقانهء تو مينگرم‬ ‫من از این پنجره با جرعه نگاهی به تمنای وجودت‬ ‫چون عطشناک کویری به لب ابر و باران دلت مينگرم‬ ‫جان یک غمزه مرا تا دل هر دلهره پس ميراند‬ ‫من به یک ناز نگاه تو به رویای شبم مينگرم‬ ‫عاشقت بودم و هستم به شب و روزم باز‬ ‫این عطش تشنه کویری است که بر روز و شبم ميگذرد‬ ‫من وفادار تو هستم به غم حادثه کی بندم بال‬ ‫بال سيمرغ که بسته است چو بال و پر مرغان پرواز‬ ‫جان آتش اگرش باز بسوزد تن اخگر هيهات‬ ‫مژده بر ده ز دل خلق که ققنوس ز آتش برخاست‬

‫‪51‬‬


‫اگر دلدادگی رنگی است در وآدی آزادی‬ ‫من اما رنگ این رنگين کمان آسمان و ابر باران خورده را خواهم‬ ‫اگر آزادگی بختی است در این کوچهء دلبند‬ ‫من اما جان دنيا دیدهء آزاده را خواهم‬ ‫اگر بر هر گل صد پر ره شبنم سرود فصل خورشيد است‬ ‫من اما در جهان گلخانه ای از جنس ناز شبنم اشک تو را خواهم‬ ‫اگر شب با دل تبدار و قلب خاطر ماهم همآغوش است‬ ‫من از آغوش و پستان ترنم شعلهء مستانه را خواهم‬ ‫اگر دیدار رویت در دل شب با ستاره جان پيمان است‬ ‫من از دیدار روی این ستاره مستی پيمان هر پيمانه را خواهم‬ ‫اگر اخگر به شعری ميسراید ناله های عشق را هر روز‬ ‫من از روز و شبش با شعر تر صد نالهء شوریده را خواهم‬

‫‪51‬‬


‫زمهریر دل به تابستان حسنت ره زده‬ ‫مهر تابانت بروی خوشهء گندم تللو ها زده‬ ‫مينویسم بيت بيت شعر دل را من کنون‬ ‫نغمهء ای از جان مردم بر دل شيدا زده‬ ‫مشق شب را گر بروزی خوش نوشتی یاد کن‬ ‫اخگر اندیشه را بر حسن ابياتش زده‬ ‫عاشقی گر خاطر ما را به رسوائی کشيد‬ ‫گو برویان از صدف جانی که مرجانش زده‬ ‫مردمان در شهر آزادی سرودی خوانده اند‬ ‫سرو را همچون درختی بر نهال جان آزادش زده‬ ‫ناز از آن آزادگان و وای از این دلخسته گان‬ ‫صور اسرافيل را در صبح پنهانش زده‬ ‫شعر اخگر لحظه لحظه در نيستان ُرسته است‬ ‫گر نی شادی بدست آری بزن نائی که بيدادش زده‬

‫‪52‬‬


‫نان آزادیء دل را با تو و روح تو قسمت ميکنم‬ ‫لقمه ای از حس دل را بهر این شام مکدر ميکنم‬ ‫عشق را در کوچه باغ مهربانی با تو قسمت ميکنم‬ ‫هر چه از جور و جفای عصر دیدی وصل دولت ميکنم‬ ‫مهر را آئين مردم از جدائی ها حکایت ميکنم‬ ‫ناز یک پروانه را با جان تو یکسان یکسان ميکنم‬ ‫این افق را در دل عاشق غریو شور دیگر ميکنم‬ ‫جان و دل را شعر خود را من فدای روز بهتر ميکنم‬ ‫نغمهء جان را اگر بر لب زدی من حال دیگر ميکنم‬ ‫حال لبهای تو را من در درون شعر اخگر ميکنم‬

‫‪53‬‬


‫روی پلک شب و این چشم چسان باریدی‬ ‫روی لب شعبده کردی و بدل باریدی‬ ‫محضر چشم تو و نور ستاره به شبم‬ ‫از کنار دل این رود توبا همهمهء شور به دریای دلم باریدی‬ ‫من در این رهگذر دل و تو بر شوکت جان باریدی‬ ‫اگرش ابر نبودی تو بسان دل باران برخم باریدی‬ ‫جان من زیر فشار و تب دین بود تو رگبار بجان و دل شب باریدی‬ ‫نفس آزادی روح بشری چونکه به آفاق چو خون باریدی‬ ‫اخگر شعله اگر خواب نما بود تو بر جور و جفا باریدی‬ ‫بر دو صد توطئه بر حرکت این دولت خونخوار چنين باریدی‬

‫‪54‬‬


‫حدیث قلعه و زندان نه در فراموشی است‬ ‫که جان به لب رسيده و عمر زندانی است‬ ‫نگاه کن که کُرد و فارس و ترک و بلوچ زندانی است‬ ‫کنون بزیر شکنجه و اعدام جان ایرانی است‬ ‫اگر جدا شدم از سر و همسر چه باک آزادی است‬ ‫رها ز دست تو جالد و شيخ و روحانی است‬ ‫اگر چه دل همه شب غرق اندوه است و ویرانی است‬ ‫ولی خدنگ دل عاشقان آرش است ایرانی است‬ ‫حدیث عشق مگر جز زبان بهروزی است‬ ‫شنيده شد سخنت نام آسمان آبی است‬ ‫ببين سالح و قلم روی دوش مردم افتاده است‬ ‫به پاس اخگر دلها که رو به پيروزی است‬

‫‪55‬‬


‫صبح ها من حال خوبی داشتم از من گرفت‬ ‫دلبر مستانه ای بر روی لبها داشتم از من گرفت‬ ‫مست می بودم و ناز دلستانی داشتم از من گرفت‬ ‫نغمه ای شعری برای لعبتی من داشتم از من گرفت‬ ‫در ميان جنگل اندیشه هایم سرو نازی داشتم از من گرفت‬ ‫های و هوی و شادی هر روز را از من گرفت‬ ‫دست در ذهنی زد و ابعاد افکارم گرفت‬ ‫شيخ و استبداد دین در مغز مردم ریشه زد جانم گرفت‬ ‫در رهائی بال بودم حال پروازم گرفت‬ ‫مرغ این اندیشه را در بند و زندان کرد و هم جانش گرفت‬ ‫راه را باید مجدد از سرآغازی ز نو از سر گرفت‬ ‫مرغ و ماه و جوشش دل را از آن ابتر گرفت‬ ‫اخگری را گر تو دیدی دامنش را دین گرفت‬ ‫از درون آتشش بيرون کش و گو این ستاره در گرفت‬

‫‪56‬‬


‫دوست همراهم تو هستی ماه شبهایم بتاب‬ ‫در درون هر ستاره نور شبهایم تو هستی بر شب تارم بتاب‬ ‫چون زمين از شبنم اشکت بوجد آمد بتاب‬ ‫بر رخ هر سبزه یا گل از درون ابر چشمانت بتاب‬ ‫آسمان آبی شد از این بارشت یکبار دیگر هم بتاب‬ ‫چون تللو های خورشيد درخشان بر دل مردم بتاب‬ ‫تير دشمن بر دلت جاری خون شد ناز دلدارت بتاب‬ ‫شعلهء آزادگی بر تن رها شد جان جانانم بتاب‬ ‫گر که اخگر آتشش خاموش شد یکشب تو با یادش بتاب‬ ‫از برای نفس آزادی چو احساس دل دیوانه بر قبرش بتاب‬

‫‪57‬‬


‫در این ميانه اگر گل بروی رقص تو تصویر ميکشد‬ ‫پرواز در حریر رقص و حرکت دل ناز ميکشد‬ ‫سرخ است جامه رقصی که بر تن معشوق ميکشد‬ ‫آتش اگر زبانه کشد گو که تا دل آفاق ميکشد‬ ‫در خون نشست این دل من‪ ،‬آه که بيتاب ميکشد‬ ‫چون عشق وامقی که در پی عذراست ميکشد‬ ‫هم رعشه های دل ساز به تکرار و باز ميکشد‬ ‫اینجا ميانه سينه رقصنده تاب چه بيتاب ميکشد‬ ‫می بينی اش ‪،‬این راز اوست که فریاد ميکشد‬ ‫درد است مبتالی دوست که کمياب ميکشد‬ ‫اخگر به جان و رقص خودش باز به تکرار ميکشد‬

‫‪58‬‬


‫ماندنی هایت ميان دل گرفتار آمده است‬ ‫پای رفتن نيست اینجا بهر ماندن آمده است‬ ‫با تو رفتن تا عروج سرخ خورشيد دلم‬ ‫قامت هر شعله از پا تا سر اشعار اخگر آمده است‬ ‫گر بباری بر رخم گویم که این ابر دل شعری است اینجا آمده است‬ ‫گر که خورشيدی شوی گویم که این گرمای طبع اوست عاشق آمده است‬

‫‪59‬‬


‫به جان روشن ماهی که بر شبم تابيد‬ ‫و ناز روشن چشمک که از ستاره ميبارید‬ ‫کنار چشمه و آبشار دیدگان هر ابری‬ ‫به چشمهء چشمان باز آهوان گفتم‬ ‫که عاشق دل سودائی تو ميمانم‬ ‫کنار بستر خورشيد رود ارغوانی شد‬ ‫و سنبل و ریحان کنار جوی شادمان رقصيد‬ ‫من از طراوات یک خاطره به شعر پيوستم‬ ‫و بوسه های تو که در صبح جان شيدا شد‬

‫‪61‬‬


‫شکفته شد گل خورشيد و مهر تو اینجا‬ ‫ز باغ یوشج گل جاودان بلوغ اینجا‬ ‫شکسته شاخهء سرو دلی به باغ اینجا‬ ‫به مرهم دل هر گل سرشک ابر اینجا‬ ‫به رویش چمن و رود و چشمه سار اینجا‬ ‫زبان بلبل آواز‪ ،‬تار و دف اینجا‬ ‫به خوانش آمده آواز شعر تو اینجا‬ ‫به ناز ناز دل عاشقان صنم اینجا‬ ‫به شب اگر چه رسيده است جان به لب اینجا‬ ‫حسن خلُق خوشت مهر و ماه اینجا‬ ‫به‬ ‫ُ‬

‫‪61‬‬


‫بسردی شب هر دهکده ز یوشج تا دل من‬ ‫بصوت کبک خوش آواز ناله ها اینجا‬ ‫ببين که شعله شعرت کنون ز آبادی‬ ‫کشيده دامن خود تا به قطب تا اینجا‬ ‫صال اگر چه می کشد او از برای آزادی‬ ‫تمام پيکر شعرم و من ُدشنه ها اینجا‬ ‫ببين که شيخ ميکشدم بهر لقمه ای اینجا‬ ‫بده بدست دليران و تيغ و کف اینجا‬ ‫شکوفه ميزند از شاخه های نيمائی‬ ‫به اخگری که زند شعله جاودان اینجا‬

‫‪62‬‬


‫ميان شعله و شب یک پرنده خواهد سوخت‬ ‫ميان تب و لب عشق شعر خواهد سوخت‬ ‫ميان سينه ببين هر هراس خواهد سوخت‬ ‫هوای ابر دلهره در زیر رعد خواهد سوخت‬ ‫به برگ برگ درختان قسم بهار خواهد سوخت‬ ‫اگر نروید از چشم ترت چشمه خواهد سوخت‬ ‫دلم ميان تنم بی شکيب خواهد سوخت‬ ‫هزاره در تب پرواز شعله خواهد سوخت‬ ‫ندیدن رخت هر روز هر نگاه خواهد سوخت‬ ‫به جان اخگر حسم که شعر خواهد سوخت‬

‫‪63‬‬


‫در ميخونه اگه بسته باشه بيدل و حيرون نميشم‬ ‫خم هيچ کس و اون کس نميشم‬ ‫مثل یک شاخه انگور تو ُ‬ ‫من اگه شراب آزادی ميخوام زار و پریشون نميشم‬ ‫اگه تشنه ام واسه هر قطرهء بارون توی ناودون نميشم‬ ‫مثل آبی که تو روده از کنار شيخ و مفتیء محل رد نميشم‬ ‫اگه این ناخن و دندون رو نداشتم بدون تير نگاهم بدلش رد نميشم‬ ‫صبح عاشقی رو با هر کسی من همسر و بستر نميشم‬ ‫لبای تو رو ميخوام بی تو نه من با شعرا اخگر نميشم‬

‫‪64‬‬


‫گویدم ترس دل از فاصله هاست‬ ‫گر نویسم به دو خط شعر که عشق‬ ‫گویدم ترس من از خاتمه هاست‬ ‫گر که تصویر ز شمعی به سرائی بکشم‬ ‫گویدم آتش سوزنده بگيرد چو پر شاپرکاست‬ ‫مهر مه را چو ُرخش لرزه به دریاچه کنم‬ ‫گویدم عاطفه ابریست پر از حادثه هاست‬ ‫من ندانم که چه گویم که نگوید چکنم‬ ‫حرف این اخگر دل حرف من و حرف شماست‬

‫‪65‬‬


‫مستانه ميان در این خانه بيا در هدفم ریز‬ ‫صد دانهء شادی بده و لوء لوء مرجان به ميان صدفم ریز‬ ‫چون شام شود گوهر جان را به دلم ریز‬ ‫از آتش جام دولبت مستی می را به سرم ریز‬ ‫با شعر بخوان روح جهان را به تنم ریز‬ ‫با شاخهء انگور و رطب بوسه زنان نان به شبم ریز‬ ‫چون آتش افروخته صد شعله درون نظرم ریز‬ ‫گه ماه بشو گاه ستاره به رخم ریز‬ ‫سر خوش ز وصال تن خود جان به برم ریز‬ ‫ُرستن اگرش خواهی چون قطرهء باران بسر سبز علف ریز‬

‫‪66‬‬


‫مست و رقصان در نمودی سرخوش از پندار نيک‬ ‫جان گفتاری چنان در پود کرداری چه نيک‬ ‫دادخواهان سراسر در سراسر فکر نيک‬ ‫در شروعی در طلوعی بيش از رخشان نيک‬ ‫ميسرایم من تو را چون عشق در انفاس نيک‬ ‫بيت بيت مصرع شعرم چو در ابيات نيک‬ ‫سر خوش و افرا و آگه در وجودی جمله نيک‬ ‫حسنی ميان سایه سار روح نيک‬ ‫پرتو ُ‬ ‫نی غریزی خواندمش عشقی در این وادی نيک‬ ‫آگه از آگاهی هر حرکت دنيای نيک‬ ‫اخگر جامی به جامم زد چنين مستانه نيک‬

‫‪67‬‬


‫گفتم شتاب هر شهاب پای من است‬ ‫ز روی بحر پریدن هوای مرغ من است‬ ‫به آشيانهء عشقم شباب حس من است‬ ‫به هر درخشش چشمت نگاه دید من است‬ ‫نگفته بودم اگر پيش من نيائی باز‬ ‫حساب کار من و روزگار درد من است‬ ‫خم‬ ‫ببين به جوش شراب کهنه در دل ُ‬ ‫هزار مستی رسوای عاشقانه حرف من است‬ ‫هجوم لشگر عاشق به دیو استبداد‬

‫‪68‬‬


‫نشان عزم به خون در طپيده دین من است‬ ‫به دیده اگر نيک بنگری بينی‬ ‫سالح مردم آزاده تار و پود من است‬ ‫اگر که شعله بسوزد مرا ميانه خود‬ ‫هميشه اخگر شعرم نوای ساز من است‬

‫‪69‬‬


‫وقتی بال پریا تو لونه ای سوخته باشه‬ ‫غم و ویرونی دردی تو دلت ریخته باشه‬ ‫شبها ماه دل خونه زیر ابری رفته و مونده باشه‬ ‫صبح که از خواب پا ميشی خروس دل خونده باشه‬ ‫ناز نازدارای حست اگه با چشمای دریا کمی بيگانه باشه‬ ‫من بازم برای تو شعرای خندون ميآرم‬ ‫از ميون باغ دل گلهای افسون ميآرم‬ ‫ماه رویائی شبهای ستاره رو رو دستام ميآرم‬ ‫واسهء دغدغه های دل گنجشک خونت دون ميارم‬ ‫خودمو با لحظه های عاشقی با دل حيرون ميآرم‬

‫‪71‬‬


‫باید امشب بروم از دل ویرانهء خود‬ ‫رخت بربندم و تا خانه جانان بروم‬ ‫باید امشب ز سرائی که سرا نيست بروم‬ ‫عزم برگيرم و با دلبر زیبا بروم‬ ‫این زمين آتش قهر است اگر پنداری‬ ‫من از این آتش بی پرده گریزان برم‬ ‫ساز دل نفی تو و خاک و هوا نيست ولی‬ ‫من چنين ناله کنان تا دل شيدا بروم‬ ‫گه به آهنگ دلم گاه به سوز دل تو‬ ‫از نت عاشق شاعر به سر پنچه شتابان بروم‬ ‫گر که پرسد که چه رنگی به جهانم زده ای‬

‫‪71‬‬


‫گویمش شعر نوید است چه الوان بروم‬ ‫گر نظر بازی عشاق جوان منظر توست‬ ‫من به کام دل خورشيد چه شادان بروم‬ ‫باید امشب بروم‪ ،‬باید امشب بروم‬

‫‪72‬‬


‫به شب آهسته مينالم که عشقش کرده مدهوشم‬ ‫ستاره بر لب حسم و ماهش نقش آغوشم‬ ‫نمی دانم کرا دیدم که از خود ميرود هوشم‬ ‫جنون آهسته ميگوید مبارک باد در گوشم‬ ‫هزاران شعلهء اخگر بسوزد جان و مدهوشم‬ ‫به مجنون رشک ميورزم که ليالی خيالش کرده مدهوشم‬ ‫در این شيدائی آغوش رویائی او مستانه مدهوشم‬ ‫چنين گفته است یک یاری مبارک باد در گوشم‬ ‫به حس عاشقی مستانه ميگویم که مدهوشم‬ ‫نگو عاشق نميداند هوا و حس مستان را که مدهوشم‬

‫‪73‬‬


‫روز مرگم نکند شيون و یا اشک بر دیدهء خونبار کنيد‬ ‫شهد شربت بگذارید و به آه و تب دل ناله کنيد‬ ‫بنوازید به بزمی سر این خاک و به تدبير دلم شاد کنيد‬ ‫با نی و مطرب و آواز و دف و چنگ به حال تن جان چاره کنيد‬ ‫حافظ دین نبی را نپذیرید و ز خود دور کنيد‬ ‫جمله شيخان سيه دل همه را بور کنيد‬ ‫حرف قرآن و مسلمانی و دین را همه را نفی کنيد‬ ‫بنویسد و بگوئيد و برزميد و تن جامه خود چاک کنيد‬ ‫با سگانم به عوض مهر و محبت به دل عاشق بيگانه کنيد‬ ‫با غزل آتش می را بدرون تن پيمانه کنيد‬

‫‪74‬‬


‫شوکت رقص فلک را پی آغوش به هم واله کنيد‬ ‫شامگه آتش دل را به سر خاک چنان زنده کنيد‬ ‫که رخ خویشتنش همچو رخ ماه شب افروز کنيد‬ ‫شعر را با نفسی گرم بخوانيد و به یاران نفسی تازه کنيد‬ ‫رزم و فکر من و این آتش دل را به تن اخگر این خانه کنيد‬

‫‪75‬‬


‫دستهات تو دست من‬ ‫حال من و تو خوش بود‬ ‫چون ماه در آغوشم‬ ‫حال من و تو خوش بود‬ ‫یک ماهی کوچک را‬ ‫در برکه جان دیدم‬ ‫پرسيد و من گفتم‬ ‫حال من و تو خوش بود‬ ‫حال من و تو خوش بود‬

‫یک برگ بروی آب‬ ‫می رفت و من دیدم‬ ‫‪76‬‬


‫حال من و تو خوش بود‬ ‫مرغی به هوا گاهی‬ ‫تا قلهء قاف عشق‬ ‫پرواز ز دل ميکرد‬ ‫بالی زد و او هم گفت‬ ‫حال من و تو خوش بود‬ ‫حال من و تو خوش بود‬

‫باران ز سر ابری‬ ‫بارید و هر قطره‬ ‫ميخواند چه رویائی‬

‫‪77‬‬


‫حال من و تو خوش بود‬ ‫وقتی که بهار آمد‬ ‫عشقی به دلم آمد‬ ‫با تو نفسم آمد‬ ‫دیدم که توئی عمرم‬ ‫حال من و تو خوش بود‬ ‫حال من و تو خوش بود‬

‫‪78‬‬


‫سال نو آمد و من با دل مجنون پی ليلی زده ام‬ ‫بوسه بر بوسهء لبهای تن عاشق زیبا زده ام‬ ‫فال نيک آمد و بخت خوش و ایام سرور‬ ‫من به شکرانهء هر روز به عيدم لب خندان زده ام‬ ‫دوستان وصل دل اند و غم این جان اندک‬ ‫زین رهائی چه عجب گر پر پروانه به هجران زده ام‬ ‫روز و شب دست تو دلبند به گردن دارم‬ ‫وصل حس تو و لبهای می و شعر که بر دفتر مينا زده ام‬ ‫شيخ شهر ار چه به تيری زده جانم فرسود‬ ‫من به صد مرثيه عشقی نگران دل هر دوست به سامان زده ام‬ ‫اخگر حادثه گر آتش دل را به همه تخت سليمان نفروخت‬ ‫گوئيا شعر دلم حرمت او داشت که این آتش جانانه به دلها زده ام‬

‫‪79‬‬


‫گر جهنم ميروی آزاده با پيمانه و پيمان برو‬ ‫پيش روی هر خدائی با دلی یا حالتی مستانه و زیبا برو‬ ‫چشمها را در خماری وام از عذرا بگير و با تنی شيدا برو‬ ‫در دالرائی به طبع مونس مجنون سرگردان برو‬ ‫پيش ایوان الهی شعله ای چون آتش پيدا برو‬ ‫شعلهء جان جهنم را به جان این دل رسوا برو‬ ‫نغض اشعار مرا بر خوان و با چنگ دل و ویران برو‬ ‫در ميان آسمان عشق خود در رقص با ماه شبم تنها برو‬ ‫سفره گر گسترده شد با نان بی چيزی تو بی پروا برو‬ ‫نقش دارائی دل را بر تن انسان بزن بی نام و با پيمان برو‬ ‫من نميگویم که گر موجی نميآید بيا بی موج و بی دریا برو‬ ‫گر بروی زورق هستی نشستی گاه بی دریا گهی با اخگر تنها برو‬

‫‪81‬‬


‫گر که دریا جوشش با جان شود چون حال عشق‬ ‫موج ها بر جان بی آرام ما جانان شود چون حرف عشق‬ ‫ميسرایم از برایت قطعه ای با شور عشق‬ ‫لب به لبهایت و جانم هم فدای جان عشق‬ ‫شعر عاشق ميسراید قطعه ای در باب عشق‬ ‫چون سالحی در کف مردان زنان با شور عشق‬ ‫حرف رگبار است شعرناب عشق یا سالحی در کف آزاد عشق‬ ‫دشمن غدار گوید چون هجوم فتنه ای در کار عشق‬ ‫پنچه در پنچه در افکنده است اسالم شما با نور عشق‬ ‫با لبانم عشق و حسم با نگاهم با سرانگشتان عشق‬ ‫من مسلمان نيستم چون شاعرم در کار عشق‬ ‫عشق ليلی عشق مجنون گاه همچون وامقم در نظم عشق‬

‫‪81‬‬


‫حرف هللا و محمد یا که عرفان نيست چون پرگار عشق‬ ‫دور باید کرد این مجهور افکار فقاهت هر زمان از حس عشق‬ ‫سمبل خيزش بدست مردمان باید شود رگبار عشق‬ ‫سازمانی در پی افکار ال مذهب بباید ساخت در وادی عشق‬ ‫چونکه سنگ مذهبش را ميزند اسالم در هر روز و شب بر جان عشق‬ ‫شعله بر کش رزم را بنياد کن در بحر عشق‬ ‫تا که از شاخی بروید نسل فردا چون گلی یا اخگری در کار عشق‬

‫‪82‬‬


‫به دلبر گفته ام زیبا نگاری‬ ‫شکوه ماهی و نازک جمالی‬ ‫به رویاهای شعرم برترینی‬ ‫از این دل تا دلت جانان جانی‬ ‫به عشق آب با باران چنينی‬ ‫چو رودی در خروشی آن چنانی‬ ‫چو جریانی که در رگها روانی‬ ‫اگر مرغی به پروازت همانی‬ ‫به کام اخگری چون دلستانی‬ ‫نه انکاری که در جان جاودانی‬

‫‪83‬‬


‫نامت پدر به گوش دل ارغوان شگفت‬ ‫در هر بهار که هر غنچه می شگفت‬ ‫یادت ميان خاطر باغ زمان شگفت‬ ‫اشکم به جوی خواب شبم در برت شگفت‬ ‫سودای ناز عاشقی در شعر من شگفت‬ ‫بر جان تب لب شيرین به لب شگفت‬ ‫گفتی بخوان و شعر در دل شاعر چنين شگفت‬ ‫راز حکيم طوس نگفتم که جان شگفت‬ ‫روز تنعم و عيش و طرب شگفت‬ ‫بر شب گالیه نکردم ز درس و مشق‬

‫‪84‬‬


‫جانمایه بر طرب شعر من شگفت‬ ‫دیدی که بوسه ميزند این لب به سنگ تو‬ ‫گفتی که نام من به بوسهء لب اخگر چنين شگفت‬ ‫من نامدم که بگویم که عاشقم‬ ‫گفتی که عشق نویدم ز من شگفت‬ ‫دیدم که طوس غرق چراغان شد از سحر‬ ‫گفتی به کاظمين و عراقش همين شگفت‬ ‫آن خواجه آن نصير بدل اخگری شگفت‬ ‫آری پدر تو بودی و نامت چنين شگفت‬

‫‪85‬‬


‫ماهم آمد سر ایوان به سالمی روشن‬ ‫در در خانه به دل زد به چراغی روشن‬ ‫روح امواج ستاره به رخ ماه تللو روشن‬ ‫سایه سار شب و آن صورت یارم روشن‬ ‫دل مست تو و آن صورت جانان روشن‬ ‫شب هميشه سيه است و دل مردم روشن‬ ‫در سياهی نتوان زیست که مشعل روشن‬ ‫حس یارم به درون دل من چون روشن‬ ‫پرتو عشق به الفاظ لطيفش روشن‬ ‫حفظ آن سکه که زر زد به جهانی روشن‬ ‫دل ما سوخت نگه کن به زمانی روشن‬ ‫دل اگر خاموش و من خاموش و یاران روشن‬ ‫اخگری در طلب عشق به اعماق ضميرت روشن‬

‫‪86‬‬


‫ناز و آواز دلی در روح من بيدار شد‬ ‫جان یک قطعه بهارک در دلم پرواز شد‬ ‫چون که پائيز و خزان دختری را دیده بود‬ ‫شوکت گل در بهار دل به خواب یار من بيدار شد‬ ‫گفت من عاشق شدم در فصل تو‬ ‫برگریز و هم خزان در جان تو‬ ‫رویش ابری ز چشمانم بر چشمان تو‬ ‫بارش باران ُبود و برگی ز برگستان تو‬ ‫روح من فصل بهار عاشقی بيدار شد‬ ‫از دل پائيز برخيزد بهار و جان من دمساز شد‬ ‫عشق آمد در بهار زندگانی قصه ام آغاز شد‬ ‫جان من با جان تو در بستری همراز شد‬ ‫من چه خرسندم ز حس بودنت‪ ،‬هر لحظه ام بيدار شد‬ ‫پيش جانم آمدی چون جان من با جان تو دلباز شد‬

‫‪87‬‬


‫راز آواز دلم را لب خونابه که دید‬ ‫دل فواره به دل تا دل معشوق جهيد‬ ‫بودن ار بود کنار دل خونين شمعی‬ ‫بال پروانه چرا تا دل هر شعله پرید‬ ‫افق ار سرخ نمایش شده در عرصهء تن‬ ‫عمق دریای دل و اخگر جان را که ندید‬ ‫مست بودم و ندیدم که چرا پرده درید‬ ‫در پس حادثه گویا که تبی بود پرید‬ ‫جز وفا شعر منش یاد ندادی به جهان‬ ‫یار ما خرقه به بيگانه چرا داد نوید؟‬ ‫من ازین در عجبم کين سر سودائی من‬ ‫ز چه رو دل به کسی بست که دلدار ندید‬

‫‪88‬‬


‫چشمه را آتش زد‬ ‫چشم خوبنار مرا دید و بر قطرهء باران دلم آتش زد‬ ‫تن جنگل تب عشق و لب و دریا‬ ‫همه را آتش زد‬ ‫خوی تاریک بدیدار من آمد‬ ‫دل هر عاطفه را آتش زد‬ ‫دست در گردن دل کرد‬ ‫و مرگی به ميان تن این باور زد‬ ‫بودندم که ز حيران بگریز‬ ‫از ازل گفته ُ‬

‫‪89‬‬


‫سهو کردم من و این درد و خطا‬ ‫بر دل من آتش زد‬ ‫نگران دل حسرت زده بودم که به عشقش تابيد‬ ‫بر دل و جان ستاره شب و شب خنجر زد‬ ‫ساده لوحی که بدیدار جهنم ميرفت‬ ‫یار و دلدار نبود و به عتابی و به سنگی برخ اخگر زد‬

‫‪91‬‬


‫این همه باران دل را در کجا پنهان کنم‬ ‫اشکهای دل بروی گونه را من در کجا پنهان کنم‬ ‫شر باران که می ریزد ز ابر دیده ام‬ ‫شر ُ‬ ‫ُ‬ ‫من غم تنهائيت را در کجا پنهان کنم‬ ‫رخت تابستان همه سبز است صحرا را ببين‬ ‫رنگ خون الله را من در کجا پنهان کنم‬ ‫در دلم عالم همه آزاد و من در قيد و بند‬ ‫این همه سرکوب استبداد دین را در کجا پنهان کنم‬ ‫شعله ميبارد ز ابر دیدهء این مردمان‬ ‫نام آزادی دل را زیر اعدام جوانان من کجا پنهان کنم‬ ‫اخگر آمد تا بگوید بر جهانی "های" همکاری نکن‬ ‫دید دزدی را که می دزد و ميگوید کجا پنهان کنم‬

‫‪91‬‬


‫داد از آن بيداد‪ ،‬کز او ‪ ،‬آتش پيدا شود‬ ‫شعله های انقالبی کز دل مجنون پی ليلی شود‬ ‫بيش و کم گفتند با یاران چرا هر سينه خونپاال شود‬ ‫نام آزادی بروی سنگ هر سردار چون گل وا شود‬ ‫روزگاری کز پی اش صاحبدالن در جنگ بی پروا شود‬ ‫با غریو مردمان آه از دل دریا چو موجی بر تن ساحل شود‬ ‫من کجا گویم که این موج است با جان آن شود‬ ‫خود بياندیش و ببين این بحر طوفانی چرا اینسان شود‬ ‫اخگری بر زد به کوی عاشقان هر مشعلی روشن شود‬ ‫روشن مشعل بدست ما بروی جان استبداد گویا آن شود‬

‫‪92‬‬


‫این بوسه این کنار ز دل وا نميشود‬ ‫آتش بگيرد این دل و رسوا نميشود‬ ‫از هر طرف که شوق پریدن به دل نشست‬ ‫دیدم که بال و پر عشق‪ ،‬از دل ما وا نميشود‬ ‫گفتند بر حسب شور و دغدغه‬ ‫دیدم که شور و دغدغه بی دل و عاشق نميشود‬ ‫در هر کنار گوشهء این شهر دسته ای‬ ‫رفتند به مسلخ و زندان نميشود‬ ‫بر چوبه های دار خون جوانان به گُل نشست‬ ‫بی این گال چه گل که شهر نجابت نميشود‬ ‫اخگر بسوز و بخوان تا دل سحر‬ ‫این شعر در کجای جهان دل نميشود؟‬

‫‪93‬‬


‫این شاخه نباتت که بدل ره زده امشب‬ ‫شهد است که دل بر دل آن شاخه نباتت زده امشب‬ ‫بردی دل ما را‬ ‫مشتاق اگر بودی و ُ‬ ‫کندوی عسل شد همه شهدت که بر این دل زدی امشب‬ ‫بيدار که بوده است در این دور مکافات‬ ‫وقتی که جهانی ز همه ظلم مکدر شده امشب‬ ‫صد مرتبه گفتم و به تکرار به شيرینی هر شعر سرودم‬ ‫شهد و عسلت بر لب شيرین زده امشب‬ ‫بر خيز و بياویز تو در صبح دالرام بر پيکر هر گل‬ ‫زنبور عسل کی به بدل خواب و سستی زده امشب‬ ‫کو عمر گرانمایه که چون باد گذر کرد‬ ‫بر اخگر و بر جان چو قندت به هزاران زده امشب‬

‫‪94‬‬


‫دل گمگشته ات صد سال ميگردد بدور و طول آزادی‬ ‫کجا گمگشته ای از خویش ميپرسد ز حال و روز آزادی‬ ‫اگر گمگشته ای خود را بجو کو نفس آزادی است‬ ‫به ضرب هر نفس از جان خود فریاد برکش از برای روز آزادی‬ ‫در این دنيای ارزق نان ارزق ميخورد مالی استبداد‬ ‫بزن بر طبل و شيپور مکرر از برای شعر آزادی‬ ‫بپا گشتند مردان شرف زیرا که جان زن ميان بند و آزادی است‬ ‫و شوریدند انبوه زنان برجهل و هم خواندند آوازی که آزادی است‬ ‫ببين اخگر دل خونگرم خویشت ناله ميدارد‬ ‫صدائی کز دل انبوه ميآید و ميگوید که مردم روح آزادی است‬

‫‪95‬‬


‫کاشکی یکبار دیگر ابرها باران شوند‬ ‫دیده چون آبی دریا دل دل ليلی شوند‬ ‫جوهر خواهش از احساسش همه سودا شوند‬ ‫خاک راهش در کف لوطی چو شمش زر شوند‬ ‫دشمن ار آرد به شمشيری به قصد جان شوند‬ ‫آتش سوزنده بر جان سياوش صبح آرامش شوند‬ ‫عشق را در هستی چرخ اندر آور تا که جانان جان شوند‬ ‫روز و شب را در پی تحصيل مهری کن که اینان دل شوند‬ ‫اخگرش را شعله ور کن تا که شعرم یک غزل آوا شوند‬ ‫بهره از بی بهره گی ناید دلی ده تا دال دلبر شوند‬

‫‪96‬‬


‫شعلهء بيداد دین را گر به جانم ميکشی‬ ‫سوختن را در می و جامی به روحم ميکشی‬ ‫گر چه با بيداد بی بنياد مذهب جان و عمرم را به آتش ميکشی‬ ‫جوشش آواز دل را قطعهء شعری به سازم ميکشی‬ ‫آه و فریاد اسيران را به بام قهر دنيا ميکشی‬ ‫نای هر آزاده را بر تيغ بيرحمی بخون در ميکشی‬ ‫ليک اینسان خویش را تا قعر ذلت ميکشی‬ ‫از ورای تاج و تختت تا افول هستی شب ميکشی‬ ‫تير آرش را به قلب ظلمت اهریمن و دین ميکشی‬ ‫گاه اخگر گاه هر آزاده را چون شعله بر جان ميکشی‬ ‫از نهاد مردمان بس انقالبی را به ایران سراسر ميکشی‬ ‫این چنين فرجام کار خویش را بر لوح هر دفتر مکدر ميکشی‬

‫‪97‬‬


‫گفتمش با مهربانی جان به مهرت داده ام‬ ‫هستی دل را به آسانی نصيبت داده ام‬ ‫از شرابی کهنه در جام لبانم مستی می داده ام‬ ‫بوسه های گل به بلبل از دل باغ تمنا داده ام‬ ‫از ستاره چشمک و از ماه مهتابی برویت داده ام‬ ‫لرزه های ماه دل را در شبی بر روی دریای حضورت داده ام‬ ‫عشق را هر لحظه چون شمعی به شامت داده ام‬ ‫قطرهء باران به ابری بر دل صحرای بی برگ درختان داده ام‬ ‫جان اخگر را ميان دلبرائی های تو من وه چه رقصان داده ام‬ ‫تا دل هر لحظهء فریاد لذت من به جانت روح دیگر داده ام‬

‫‪98‬‬


‫عشق و دلدادگی ار با دل شيدا نشود خواهد ُمرد‬ ‫گر که مجنون پی ليلی نشود خواهد ُمرد‬ ‫هر دقيقه به لب ثانيه ها خواهد ُمرد‬ ‫ابر باران به دل دشت کویر‬ ‫یا که مهتاب به شبهای دراز شب دل خواهد ُمرد‬ ‫من نميگویم چون سبزه بزن بر تن تبدار درخت‬ ‫کش ببين این همه سبزی به تن سرد خزان خواهد ُمرد‬ ‫گر که پروانه ميان دل پرواز نجوید خود را‬ ‫همهء شمع وجودش به سراپردهء دل خواهد ُمرد‬ ‫من چسان ناله کنان با دل پر سوز به اخگر گویم‬ ‫اگرش شعله شعر تو نباشد همه ابيات دلم خواهد ُمرد‬

‫‪99‬‬


‫بيت بيت شعر دل در دفترم آتش گرفت‬ ‫آتش سوزنده بر دامان این سامان گرفت‬ ‫اشکهای هر ستاره از دل دریا‪ ،‬چه بی پروا گرفت‬ ‫رودهائی شد خروشان تا دل مجنون این صحرا گرفت‬ ‫لحظهء آرامش ماه دلم در شعلهء سوزنده ای آتش گرفت‬ ‫هر پر پرواز مرغ دل ميان سينه پر آوازه شد آتش گرفت‬ ‫نور خورشيد و ستاره در شبی در بودنش آتش گرفت‬ ‫سرخی رنگ کبوتر های حسم در ميان روح من آتش گرفت‬ ‫گفته بودندم که گر عاشق شوی سودا جنون خواهد گرفت‬ ‫هستی مجنون پی ليالی دل بس پيچ و خم خواهد گرفت‬ ‫آتش سوزنده با خاکستری در ذهن جان خواهد گرفت‬ ‫جان احسان سوخت تا هر بند شمعی در دلی روشن گرفت‬

‫‪111‬‬


‫بيقراری را ببين از بيقراران یاد کن‬ ‫باد پائيزی و این برف زمستان را ببين‬ ‫از عمر و بيداد ستمکاران دمی فریاد کن‬ ‫گر قراری از دلی بردی نرو از پيش آن‬ ‫بر قرار هر قراری بيقراری را چنين آغاز کن‬ ‫گفته بودندم که هر پيمان یکی پيمانه نيست‬ ‫این یکی را بيقرارش باش و آن را نوش کن‬ ‫جام پيمان گر که زد سرخی به سرخ گونه ات‬ ‫چهرهء گلگون خود را جوشش فریاد کن‬ ‫سينهء مردم به خون آغشته شد از دست دین‬

‫‪111‬‬


‫خاک ایران را به جفت دیده بنشان دشمنش ناکار کن‬ ‫رو به کوه دل برو بر نفس بيدادی چنين‬ ‫شيخ و شحنه‪ ،‬مفتی اسالم و دین را خوار کن‬ ‫گر به احسان ميرسی با شعر حسی آتشين‬ ‫لب به لبهاب سحر بگذار و جام عاشقی را نوش کن‬

‫‪112‬‬


‫با رفقات ميشود دنيای تاریک دلی را شاد کرد‬ ‫مهربانی را ميان سينه چون گل کاشت باران سار کرد‬ ‫با هزاران قلب خون آلوده گاهی همنوا شد راز کرد‬ ‫گر سگی چوپان خود را در ميان باد و طوفان گم نمود‬ ‫ميتوان پشميه باال پوش خود را در کنارش پهن کرد‬ ‫پای در زنجير زندانی اگر در رهگذاری دیده شد‬ ‫ميتوان آه دلی را تيشهء حسی بروی ریشه جالد کرد‬ ‫گر که اشکی دیده شد بر دیدهء شيرین بخت‬ ‫ميتوان با تيشهء فرهاد بر کوه دلی شد راه کرد‬ ‫گر که بخت ارغوان در دست باد شرزه بی سامانه شد‬ ‫ميتوان با بخت خورشيد بهاران رستن گلخانه را آغاز کرد‬

‫‪113‬‬


‫گر که استبداد دین با شيخ ومفتی خون به جام توده کرد‬ ‫ميتوان با قهر مردم انقالبی را بروی دین وی آوار کرد‬ ‫با فقاهت جز به قهر و آتش یکریز مشعل ها نباید چاره کرد‬ ‫چارهء آزادگی را ميتوان با سرنگونی از پی این دیو استبداد کرد‬ ‫بال این پروانگان گر سوخت در تاب دلی یا نور شمع‬ ‫گو به ماه خانهء عاشق که این شب را چنين آباد کرد‬ ‫گر که عاشق بودی و شعری سرودی با دم مستانه ای‬ ‫یادی از احسان اگر کردی بگو افسانهء هر دلستانی راچنين فریاد کرد‬

‫‪114‬‬


‫حس تو حس غریبی است چه ميدانستم‬ ‫بر تنم روح و روانم چه عزیزی است چه ميدانستم‬ ‫عاشقی در دل این بوتهء سر بستهء جان‬ ‫چو گياهی که بروید ز دل خاک چه ميدانستم‬ ‫من چه ميدانستم که اگر عشق بروید ز دل و جان و تنم‬ ‫شعلهء روح منش در گروه روح تو در لحظهء خورشيد چه ميدانستم‬ ‫من تب اخگر هر حادثه را در تن خورشيد نميدانستم‬ ‫بر لب حادثه انگار ز آتش نه ز ماه سخنت هيچ نمی دانستم‬ ‫من نميدانستم که اگر جام لبت عهد به شکر بندد‬ ‫نی شکر وصل دل طوطی این شعر چه ميدانستم‬ ‫قاصدک گفت بيا با دل آوارهء من‬ ‫عاشقی را به کنار دل پروانهء حست نه نميدانستم‬

‫‪115‬‬


‫نازنين عشق را من از کجا پيدا کنم‬ ‫زیر باران قلب عاشق را کجا پيدا کنم‬ ‫گر ستاره خاموش است و مه ميان صخره هاست‬ ‫ماه رویت را در این تاریکی شب از کجا پيدا کنم‬ ‫گر نریزد اشک باران از دو چشمان بهار‬ ‫من وجود چشمه های بوسه را در جام عمرم از کجا پيدا کنم‬ ‫ناز را آالله کن بر سرخ رنگ گل بریز‬ ‫عشوهء این الله زار پر حالوت را کجا پيدا کنم‬ ‫ميدرخشد نور آزادی ميان سينه آزادگان‬ ‫گو از این ابليس بدتر از خود دین را کجا پيدا کنم‬

‫‪116‬‬


‫همه پلهای پشت سر شکسته‬ ‫ز تب جانهای انسانها شکسته‬ ‫غریو سوسن و مرغ است و ماهی‬ ‫دل باران تن یاران‬ ‫عزیز جان رویا هم شکسته‬ ‫تن کودک سر مادر ميان دست این مال شکسته‬ ‫ندای دل به آزادی هر انسان شکسته‬ ‫از آغاز حکومت نام مذهب حرمت ما را شکسته‬ ‫مریدان دلير سر زمين پاک ایران را شکسته‬ ‫اگر ره جوی این حرفی بده دست‬ ‫که قلب قهرمانان در ميان تير جالدان شکسته‬ ‫بيفروز آتشی کز پشتهء انبوه اخگر‬ ‫کمر بر مذهب مال و مفتی های اسالمی شکسته‬

‫‪117‬‬


‫سينه ميسوزد ولی خاکستری در کار نيست‬ ‫نبض هر آرامشی تشویش ميگردد و دیگر حال نيست‬ ‫روح من جای دگر رفته است و او هم یار نيست‬ ‫در پی دلداده ای گمگشته بی سامان در این سامانه نيست‬ ‫من نه آن بازیچه ام در دست بيداد زمان‬ ‫حين مستی بلبل افکار عاشق ساقی مکار نيست‬ ‫گر تن اخگر ميان دل گواه شعله از خاکستر است‬ ‫عاشقی را جان یک معشوق ميباید که جانش آب نيست‬

‫‪118‬‬


‫عاشقان با عشق خود این صحنه را گردان کنند‬ ‫رقص را در چرخ و این افالک دیگر گون کنند‬ ‫گر ستاره در کنار ماه من جایش نباشد اندکی‬ ‫جملهء صاحبدالن بر جان و دل چون ابر پر باران کنند‬ ‫من نميگویم که گر عاشق فتاد اینجا برو دستش بگير‬ ‫گر گرفتی می ز دست عاشقی ساغر بده جامش بگير‬ ‫اخگر ار افتان و خيزان ميرود با یک تفنگ یا پای لنگ‬ ‫صحنهء این جبهه را بشناس دستی زن و افکارش بگير‬

‫‪119‬‬


‫گل روی تو و ماه من و این غنچهء باز‬ ‫دست پائيز و همه برگ و این دشت دراز‬ ‫غصه های غم و هر قصه و این جان و نياز‬ ‫پر پروانه و شمع و دل و هر بوسهء ناز‬ ‫عشق و آغوش و تن یار وفادار و آن دلبر ساز‬ ‫ندهم بر گذر عمر دلی را که نمی سوزد باز‬ ‫اخگر اینبار نگوئی که به پرواز نمی بيند باز‬ ‫آسمان نگهش صيد دلی را که نميپرد باز‬

‫‪111‬‬


‫تو که جادوی خواب آلوده را مانی‬ ‫به چشمم آب چشم چشمه را مانی‬ ‫در این محضر عزیزی جان آن ُدردانه را مانی‬ ‫ز مستی از درون کاسهء این آسمان پيمانه را مانی‬ ‫به زندان یا حصار دین و مذهب خندهء مستانه را مانی‬ ‫به تيغ هر چه جالد است سرو قامت دلداده را مانی‬ ‫به آزادی به دشت سينه مردم چو پرواز دل پروانه را مانی‬ ‫به هر آتش به هر اخگر به هر باور شرار شعله را در شعله ای مانی‬ ‫بگو با عشق تو چون سر کنم زیرا که چون شيدای هر افسانه را مانی‬

‫‪111‬‬


‫گر که عاشق شد دل دیوانه ای‬ ‫از هنر انگيخت در جان آتش افسانه ای‬ ‫سينه را بگشا به ابعاد دل دیوانه ای‬ ‫بر صدا‪،‬آهنگ بر شعری بزن تا عمق پرواز دل پروانه ای‬ ‫بينش افکار آزادی چو شد ُدردانه ای‬ ‫ميتوان بر هر هنر آویخت جان و روح هر دلداده ای‬ ‫با نگاه مردمی چون جور شد آتش بر سامانه ای‬ ‫شعله ها بر جان هر انسان بزن تا عرش بيتاب تن جانانه ای‬ ‫آنزمان باید که دستی بر تن آزاد آزادی کشيد‬ ‫چون هنر را ُبعد انسانی زدی بر نای این دریا کشيد‬ ‫اخگر اما آتشی در زیر خاکستر نماند‬ ‫چون هنر بر شد به جانش هستی آتش بر این آوا کشيد‬

‫‪112‬‬


‫در ميان یک بيابان تشنگی ميشد که باران بود یا یک چشمه بود‬ ‫یا ميان بال پرواز فراموشی چو مرغی یا که جانی تازه بود‬ ‫در یکی کوه بلند صعب چون پائی درون بال هر پروانه بود‬ ‫یا که در زندان جالدی چو تویا شمع یا ماهی بروی شانه بود‬ ‫گر چه ميریزد شرار خون ز قلب عاشقان هنگام اعدام گلی کو بود‬ ‫ميشود بر روی استبداد دین یا مذهبی قهقاه بود و خنده ای مستانه بود‬ ‫آری آری ميشود در ظلمت شب در ظالم سرد همچون آتشی جانانه بود‬ ‫گاه عشقی ميتوان مجنون حسی یا که ليالئی به یک افسانه بود‬ ‫از تراویدن بروی گونهء گل ميتوان چون جان شبنم پاک بود و ناب بود‬ ‫یا که در ضلع جنوب شهر سرکوب و کنش پروانه ای یا شير بود‬ ‫ميشود در فصل عيدی کز دل آن ناکسان جنگ واتم یا یک عزا در گير بود‬ ‫با سرودی یا که شعری نغمه ای را پایکوبان جامهء یک رقص بود‬ ‫گر که اخگر آتشش خاموش شد روزی وجایش در درون حفره ای تاریک بود‬ ‫گو که مشعل های فکرش در درون دست شعری اخگری در کيش بود‬

‫‪113‬‬


‫رنگ دلم و خون جگر چون انار سرخ‬ ‫جامی چو چشم من و آن وفای سرخ‬ ‫بر مردم ار نگری در حدیث سرخ‬ ‫قلبی است در دل پرواز و عزم سرخ‬ ‫گر شعله ميکشد ز دلم آه های سرخ‬ ‫بر گو شفق چو نقش زند آسمان سرخ‬ ‫ناز دلم به عشق بگوش و به ناز سرخ‬ ‫زیرا که سرخ می شگفد گل بجان سرخ‬ ‫بر هستی دل عاشق به شعر سرخ‬ ‫اخگر زند هزار سایه ولی رنگ و بوم سرخ‬

‫‪114‬‬


‫گفتی که گپی با دل دیوانه بگویم‬ ‫فردا اگرش باز بياید چه بگویم‬ ‫چون بی دل و بيتاب بياید چه بگویم‬ ‫گر بر در این خانه بکوبد چه بگویم‬ ‫گر قصه برای دل بيمار بگوید‬ ‫بر بار گران و دل تبدار بگوید‬ ‫گر گفت که من عاشق زارم چه بگویم‬ ‫گر لب به لب ساغر جان زد چه بگویم‬ ‫بر ناز دل بلبل شيدا چه بگویم‬ ‫گر اخگر اشکش برخم ریخت چه گویم‬ ‫گر شعله عشقش به دلم ریخت چه گویم؟‬

‫‪115‬‬


‫شيخ بر منبر همی شد آستين باال زده‬ ‫کف دهانش را پر از انبوه کرده حال ما بر هم زده‬ ‫گاه ميگوید محمد کار زهدش آنچنان عنبر زده‬ ‫کو بروی دختر نوه ساله ای چادر و یا چنبر زده‬ ‫از علی یا از حسين و از حسن در کار دین برتر زده‬ ‫با دم شمشير اسالمی سر ایران و ایرانی زده‬ ‫زهر اسالم است چونان زلزله بر شهر و این سامان زده‬ ‫نی که از آن بد حجابی سينهء عریان زنها ضربه بر قرآن زده‬ ‫شيخ ميکوبد دو پا را بر زمين گوئی که جان بر کف زده‬ ‫سينهء عریان زنها را بروی دست همچون علت غالی زده‬

‫‪116‬‬


‫گر که کار زلزله بر روی پستان زنان چادر و یا چنبر زده‬ ‫من نميدانم چرا واال محمد! حال اسالمش بر این لرزان زده‬ ‫حال این دروان لرزان بين نگو پستان به این مذهب زده‬ ‫از همان حوای لرزان تا همين امروز لرزانش به این دلها زده‬ ‫گر که دلها اندرون سينهء انسان به لرزیدن و یا لرزش زده‬ ‫جان اسالمت برو قرآن خود بردار چون پس لرزه ها بدتر زده‬ ‫شهر ها ميلرزد و گوئی که بمبی بر دل این خانه و سامان زده‬ ‫از اتم تا اعتصاب و اعتراض و مشت ها بر جان این مذهب زده‬ ‫لرزش مرگ است دانی روز و شب بر هستی اینان زده‬ ‫شيخ و مفتی و مفتش را کنار دین و قرآن جا به جا یکجا زده‬

‫‪117‬‬


‫اشک بارون رو شمردم‬ ‫جيک جيک پرنده های باغمون رو‬ ‫دونه دونه تو سبد واست آوردم‬ ‫از همه ماهی های آبگير خونه‬ ‫عشق آب رو تو چشمام برات نشوندم‬ ‫روی لبهای گالی خونمون‬ ‫عطر شبنم رو چيدم واست آوردم‬ ‫کنارش برگ درختا رو گذاشتم‬ ‫همهء شعرهامو چيدم‬ ‫واسهء دلت نوشتم‬ ‫حس ماه و نور هر ستاره رو‬ ‫واست آوردم‬

‫‪118‬‬


‫دل شنيدم که ميگفت‬ ‫عاشقتم کاش تو رو داشتم‬ ‫به شوق دیدن این باغ و الله زار آمده ام‬ ‫چرا که مشرق اندیشه از خطا پاک است‬ ‫به هر کرانه اگر باد ميوزد و شدید‬ ‫ولی دلم چو همه آسمان جان پاک است‬ ‫اگر که دار به هر کوچه ای گرفتار است‬ ‫سالح رزم بدست زمانه پر بار است‬ ‫بگو به مهر که یکبار عاشقيست حرف دلت‬ ‫به جان تو که جان خرد در این کار است‬

‫‪119‬‬


‫مهتاب و قافله ساالر بوده ای‬ ‫در هر نگاه شوق پر و بال بوده ای‬ ‫عشق و غزل گالیه نميآیدش بکار‬ ‫زیرا زالل حس نفسهام بوده ای‬ ‫اینجا بشين کنار سردی این برف بی امان‬ ‫چون اخگری اجاق حوصله را گرم بوده ای‬ ‫بوی تو ميدهد این شعر چون تنت‬ ‫بوئيدنت زالل همه شعر بوده ای‬ ‫با من برقص در تب این حس عاشقی‬ ‫چون انحنای پيچک اندام بوده ای‬

‫‪121‬‬


‫جان سوده شد به عشقی کز او بسر در آمد‬ ‫جانان عاشقی هم از سوی اخگر آمد‬ ‫دیوار بود و دیوار ارزش بروی ارزش‬ ‫اما دلم چه ميگفت عاشق به صحنه آمد‬ ‫یک لحظه بردميدم چون آتش مجلل‬ ‫آتشگهی مهيا بر قلب اخگر آمد‬ ‫عشقی چنان فروزان چون شعله های آتش‬ ‫گوئی بروی تفتان صد شعله اخگر آمد‬ ‫گلبرگ بود و گلبرگ در باغ این مهيا‬ ‫گلبرگ صد گل آمد با گلعذار فردا‬ ‫فریاد من شنيدی بر ذات خلق هر شعر‬

‫‪121‬‬


‫عطری ز بوی حست گلبرگ و عنبر آمد‬ ‫ابر به باران رسيد موج به دریا رسيد‬ ‫قطره ز مژگان من رود شد و تب رسيد‬ ‫شوق تن و روی تو هلهلهء صبح من‬ ‫صبح شب و تار من آه به دلها رسيد‬ ‫گفت خراب توام چشم بروی توام‬ ‫کب کبهء بی دالن جان به لب ما رسيد‬ ‫حافظ این شمع کو سرخ رخ ما کجاست‬ ‫پر پر پروانگان سوخت بدل آن رسيد‬ ‫اخگر آزادگی شعله زد و جان رسيد‬ ‫بر دل این شعله ور وامق و عذار رسيد‬

‫‪122‬‬


‫به پریسای دلم گفته که حالی ببرم‬ ‫قلب من بی تو بسر برده که نازی ببرم‬ ‫من همه شب به تب عشق تو آغشته تنم‬ ‫روز عشاق دلم را به سرائی ببرم‬ ‫جان من حس تو و قلب تو و مهر تو بود‬ ‫کو در این خانه به جان تو دلم ره به صفائی ببرم‬ ‫این عجب نيست اگر اخگر سوزنده بدل زد ببرم‬ ‫عشق گوید که اگر سوخت من آن شعلهء جان را ببرم‬

‫‪123‬‬


‫آنچه این عشق در این مدت هجران دیده است‬ ‫چمن و گل به گلستان همه از رفتن بلبل دیده است‬ ‫گر وصال تو بدست آید و عشقم باشی‬ ‫بکنم کوه چو فرهاد که یارم باشی‬ ‫نغمه زن غلغله در غلغله هر لحظه کنارم باشی‬ ‫شوکت حادثه را بين که تو پيدا و نهانم باشی‬

‫‪124‬‬


‫من که ميدانم اگر آن بوزد این بوزد‬ ‫باد آگاهی مردم پی طوفان بوزد‬ ‫وه چه خوشبختم اگر باد به آزادی ایران بوزد‬ ‫انقالبی به دل مردم آنجا بوزد‬ ‫شوق اورنگ دل شاد به ایران بوزد‬ ‫سرنگونی بر دلهای به همه خاک سراسر بوزد‬ ‫حرف آزادی ایران ز بر قلهء البرز به مردم بوزد‬ ‫عشق مردم همه بر مهر و رهائی بوزد‬ ‫بوسه ها بر لب و بر گونهء عاشق بوزد‬ ‫خود تو ميدانی اگر باد به آنجا بوزد‬ ‫سرخ هر الله برنگ دل اخگر بوزد‬

‫‪125‬‬


‫در هر سپيده اگر نغمه سر دهی‬ ‫من جان و دل به سپيده دهم تو را‬ ‫هر آرزو که بدل کرده ای بکن‬ ‫من صورت سپيده و اخگر دهم تو را‬ ‫این بوی مشک بيز مشامم ز جان توست‬ ‫من باغ گل و روضهء رضوان دهم تو را‬ ‫گر حکمتی بدل مبتال رسيد‬ ‫هم ماه و مه همه یکجا دهم تو را‬ ‫انگشتر سپيد برليان خریده ام‬ ‫یا لعل ناب سليمان دهم تو را‬ ‫رسوای عالمم من از این شور عاشقی‬ ‫رسواتر از هميشه‪ ،‬دل ترسا دلم تو را‬ ‫من اخگرم اگرش آتشم زنی‬ ‫چون شمع شعله ای به پيکر این شب دهم تو را‬

‫‪126‬‬


‫به دل ميریزد و با یار ميآید‬ ‫سراپا شنگ گه با شور ميایدبه‬ ‫کوی عاشقان با ناز ميآید‬ ‫چو سالی کز دلش بوی بسی پرواز ميآید‬ ‫مقيم راه چشمانش پرنده باز ميآید‬ ‫چو شبنم تب بروی لب و با پيغام ميآید‬ ‫سرشک گل لب پروانه با زنبور ميآید‬ ‫عسل در کام تو گفتم که با احساس ميآید‬ ‫نشسته هستهء عشقی ميان قلب ميآید‬ ‫در این سال مکرر بر دلم بيتاب ميآید‬ ‫بگو چشمان مستت در کجای شعر ميآید‬ ‫که چون اخگر نویسم تب درون عشق ميآید‬

‫‪127‬‬


‫از این قرار دل عاشقم به بيقرار دلت‬ ‫صد هزار بوسه دميد‬ ‫از این تطاول وحشی به باغ ایرانم‬ ‫دو صد هزار الله دميد‬ ‫از این همه جوش می اندر این ساغر‬ ‫بگو به ‪ 61‬آذر که در کنام پليد‬ ‫چگونه عزم دليران به صد کرشمه دميد‬ ‫نگو ز خود امروز و گوی با دل من‬ ‫که خون مردم ایران ز خشک خشک خيابان‬ ‫به شعر و نثر و دو صد آه و ناله دميد‬

‫‪128‬‬


‫وه چه سبزی که به سر سبزی افرای دلت‬ ‫سخن دوست به وصلی است که دلها دارد‬ ‫پشت سرخی لبان تو مگر خون دل است‬ ‫که یکی بوسه به لبهای شفق نام تمنا دارد‬ ‫حيرتم من که در این فرضيه بين من و تو‬ ‫گر چه این فاصله عمری است که ماوا دارد‬ ‫همه احساس دلم سبز و کنار چمن و جان و دلت جا دارد‬

‫‪129‬‬


‫اگر که آمدی ای یار‬ ‫عاشقانه بيا‬ ‫اگر که ميروی از گرد یار‬ ‫عاشقانه برو‬ ‫اگر مرا به صبح سعادت رساندی و رفتی‬ ‫برو ز کوی دوست اگر مایلی ولی تو‬ ‫عاشقانه برو‬ ‫هزار بليه جوی اگر بسر بارد‬ ‫تو آمدی به عشق برو ليک‬ ‫عاشقانه برو‬ ‫به عشق سرو خرامان چو آمدی به چمن‬ ‫به ناز دل نو بهار اجر بنه‬ ‫‪131‬‬


‫عاشقانه برو‬ ‫نگو که قصهء ما قصهء هویدا هاست‬ ‫چو مخفی آمدی ای جان تو‬ ‫عاشقانه برو‬ ‫اگر به دیر خرابات عشق ورزیدی‬ ‫به خانهء آباد دل که رسيدی تو‬ ‫عاشقانه برو‬ ‫نگو که مبتالی دل عاشقم نبودی و نشدی‬ ‫چو عاشق آمدی ای دوست‬ ‫عاشقانه برو‬ ‫حسن را بشناس‬ ‫جمال آفتاب دالرای ُ‬ ‫چو ماه منور به کهکشان که رسيدی تو‬ ‫عاشقانه برو‬

‫‪131‬‬


‫من چه خوشبختم اگر باد به سامان بوزد‬ ‫خوشه را لمس کند بر رخ جانان بوزد‬ ‫وقت گلبانگ سحر بر تن گلها بوزد‬ ‫بر تن و موی تو و قامت رعنا بوزد‬ ‫وه چه خوشبختم اگر باد به دلها بوزد‬ ‫مهر را لمس کند بر تن جانها بوزد‬ ‫وقت بوسه چو لب شمع به پروانهء لبها بوزد‬ ‫بر تن عاشق و شيدای تو و اخگر دلها بوزد‬

‫‪132‬‬


‫روی دیوار دلم لحظه به لحظه همه تصویر تو هستی‬ ‫به دلم نقش رخت لحظه به لحظه همه احساس تو هستی‬ ‫من و شبهای فراقت غم دیدار تو هستی‬ ‫من همان عاشق و ناز دل من باز تو هستی‬ ‫آهوی خاطر جانم چمن سبز تو هستی‬ ‫عقل ویرانگر من کی بتواند که همه عاشق و دیوانه تو هستی‬ ‫از ازل نقطه به نقطه سخن از عشق تو هستی‬ ‫دل دیوانهء من بين نتواند که همه عاشق و محشور تو هستی‬ ‫مدعی خواست بگوید غم دیرین که نظر باز تو هستی‬ ‫من همه دل به تو دادم دل بيدار تو هستی‬

‫‪133‬‬


‫هر چی لبخند قشنگ بود واسه تو جمع کردم‬ ‫همهء بوسه ها رو روی لبام تب کردم‬ ‫تاپ تاپ قلبو نشوندم تو سينه قفل کردم‬ ‫اشک دلتنگی هامو با بارونا تر کردم‬ ‫عطر خواستن تو رو من با گال حل کردم‬ ‫من بخواب شاپرک ها که رسيدم خودمو بال کردم‬ ‫وقتی شعرام رو برات خوندم و از بر کردم‬ ‫همهء عشقمو با جون و دلت سر کردم‬

‫‪134‬‬


‫از این عبور سرد گذر کن که غم بدل ننشيند‬ ‫رواق منظر دل را به عهد وفا کن که غم بدل ننشيند‬ ‫بگو به ساقی مجلس که جام باده بساز‬ ‫دوای راز بنوشان که غم بدل ننشيند‬ ‫من ار چه آتش دیر است صبح و شام دلم‬ ‫تو با دل خراب من اینجا نسوز که غم بدل ننشيند‬ ‫گزینه بر گزینهءهستی رواق منظر ماست‬ ‫تو با گزین و گزینش بساز که غم بدل ننشيند‬ ‫شبی مراد دل خویش با خدا گفتم‬ ‫بگفت با دل اخگر بگو که غم بدل ننشيند‬

‫‪135‬‬


‫در اینجا آسمان عاشقی رنگی است آنجا را نمی دانم‬ ‫و اینجا دل ميان باغ خوشرنگی است آنجا را نميدانم‬ ‫در اینجا هر کبوتر بال پروازی است آنجا را نمی دانم‬ ‫و ماهی های حوض خانمان رنگی است آنجا را نمی دانم‬ ‫در اینجا گاه شبها حس لبهایت ميان خون من جاریست آنجا را نميدانم‬ ‫در اینجا حس تو در روح من جاریست آنجا را نميدانم‬ ‫در اینجا عشق تو پر شور شر در شعر من جاریست آنجا را نميدانم‬

‫‪136‬‬


‫بشکف اینجا و تن طاق بلند دل پرواز از تو‬ ‫عشق و احساس دلم چون یه کبوتر از تو‬ ‫به من اندیشه بکن جان جهانم از تو‬ ‫یک پریدن به پر هر چه کبوتر از تو‬ ‫باغ گل غنجه و گلبرگ دل شاد از تو‬ ‫قول آزادی ایران و همهء شوق پریدن از تو‬ ‫صبح عاشق همهء خنده به لبها از تو‬ ‫بوسه باران لب جام و وجودم از تو‬

‫‪137‬‬


‫من در نبود تو شاید به سالها‬ ‫بر هر فراز شعر به بيتی سروده ام‬ ‫گاهی ز چشم و لبت نام برده ام‬ ‫گاهی به یاد پيکر تو خواب رفته ام‬ ‫گاهی به ناز های غریب سخن کنون‬ ‫من ابریشمی ز حس دلت را ربوده ام‬ ‫گاهی که چشم ترت شعله ميکشيد‬ ‫من اخگری ز چشم خمارت ربوده ام‬

‫‪138‬‬


‫عشق درد دل من با تو که نيست‬ ‫عشق پندار من است و دم شاهانه که نيست‬ ‫روح احساس من و تو که دلی تنها نيست‬ ‫کی کجا عشق بجوید دم قدرتها نيست‬ ‫دوست ای یار چو آئينه دل خوش صحبت‬ ‫پس بپرداز که این عشق نه بحث من و هر سودا نيست‬ ‫ناز عشق تو و این داغ دل عاشق ما‬ ‫حسن که ویرانه دلی از ما نيست‬ ‫جان آن ُ‬

‫‪139‬‬


‫دیریست گرفتار غم آئن خویشم‬ ‫از مذهب دیرینهء خود رنجه و ریشم‬ ‫ای آئينه داری که به این خانه رسيدی‬ ‫این آئينه بردار که خود آئن خویشم‬ ‫گویند که در آینه آن کو که گذارد دل ریشم‬ ‫آن چهره که در اوست شود وارث کيشم‬ ‫هر چند که من غرق گناهم تو ببخشای‬ ‫کين دلبر دلداده شود ساقی و خویشم‬ ‫اخگر که چو آتش ز دلم از دل آئينه بپاخاست‬ ‫بر دامن مذهب بگرفته و تن دیرینهء کيشم‬

‫‪141‬‬


‫رنگ چشمای قشنگت گل و جادو ميکنه‬ ‫رنگ موهاتو نگفتم دل و افسون ميکنه‬ ‫از تو اون شعر های نابت یکی رو گير ميآرم‬ ‫ميذارم توی سينه حست و جارو ميکنم‬ ‫واسه دشت عاشقی بذر محبت ميکارم‬ ‫تو بهاری که بياد اگر بخوای جونم و تقدیم ميکنم‬

‫‪141‬‬


‫با بودن این دلبر این خانه پر از گل شد‬ ‫چون جان که لبالب از اندیشه و سنبل شد‬ ‫خواهم که زنم سازی با نغمهء جانانه‬ ‫یک جرعه می لعلش شد مستی روزانه‬ ‫می خور که بسی شبها با خاک توانی خورد‬ ‫بگذر ز غم هجران این یار و دل افسانه‬ ‫با اخگر و آتش کو آن شادی مستانه‬ ‫ُدردانه چو پروانه بشکسته چو آئينه‬

‫‪142‬‬


‫تن ما خسته و آواره و زار غم توست‬ ‫دل ما در گرو عشق پر آوازهء توست‬ ‫ستدم‬ ‫از پی خسته دالن جام شرابی ُ‬ ‫می بزن شاعر ما مست و خراب دل توست‬ ‫در نظر بازی این دور و فلک همچو منی‬ ‫دست ما خالی و این شعر فدای دل توست‬ ‫اخگر اما چو گذر کرد از این کوچه عشق‬ ‫دیداشعار نهانش همه آغشتهء عشق من و توست‬

‫‪143‬‬


‫با مهر خلق زنده شو در کار دوستی‬ ‫کين دوست درد جاودان تو باشد به دوستی‬ ‫با روز و شب مبند عهد که پيمان جاودان‬ ‫در کار چرخ کس نگذارد به دوستی‬ ‫تزویر ميکند این دشمن تو باز‬ ‫بر دوست هيچ دریغ نکن جز به دوستی‬ ‫جانا که مهر خلق زنده شد از کار دوستی‬ ‫چون نيک بنگری نشوی گم به دوستی‬ ‫چون شبنم سحر به لب جام گل بزن‬ ‫صد بوسه با غزل و می به پيمان دوستی‬

‫‪144‬‬


‫من سرخوش از نگاهی او با گالیول آمد‬ ‫این سينه چون صبوحی او با عطش در آمد‬ ‫گفتم شرر بياور دیدم که شربت آورد‬ ‫گفتم که قطره ای عشق دیدم که از در آمد‬ ‫گفتم که جام خنده دیدم که او زر آورد‬ ‫گفتم به اندوهانم دیدم که اخگر آمد‬ ‫گفتم به قصد قربت دیدم که شمع آمد‬ ‫گفتم به جان پریدن دیدم که شعله آورد‬ ‫افتان و خيزان ميروم بی تو هراسان ميروم‬

‫‪145‬‬


‫بی عشق ماه روی تو صد راه حيران ميروم‬ ‫من عاشقم من عاشقم شادان شادان ميروم‬ ‫چون گمراهان عشق من مجنون به صحرا ميروم‬ ‫باده بده مستم کند از خویش بی خویشم کند‬ ‫یک شعر ناب آتشين چون جام در نوشم کند‬ ‫یا چون شهاب آسمان یک نور در شعرم کند‬ ‫بی پرده با هر ماه دل آغوش و معشوقم کند‬ ‫یا چون سياوشی کزو آتش فراسویم کند‬ ‫در بحر هجران اخگری چون روح در جانم کند‬

‫‪146‬‬


‫در یک گذار از سر این شاخه تا گذر‬ ‫من هم گذشتم و تو در گذر گذشت‬ ‫مال و دین و جهل و خرافه که بگذرد‬ ‫تا چشمه های پاک گوارا گذر گذشت‬ ‫ما عاشقيم و خرابيم و مست در گذر‬ ‫بيکس نبوده ایم چو نجوای در گذرد‬ ‫با ماه در گذر و به شبهای در گذار‬ ‫با هر کرشمه‬ ‫ما صد کرشمه فروشيم در گذر‬

‫‪147‬‬


‫من اگر این شده ام آن شده ام‬ ‫یا به دلهای شما آن شده ام‬ ‫بذر مهر دلتان را بدلم کاشته ام‬ ‫نور اميد شمایان به سرم داشته ام‬ ‫مهر و اميد به دلهای شما کاشته ام‬ ‫بوسه بر پينهء دستان شما داشته ام‬ ‫من اگر چون شده ام این شده ام‬ ‫جز به عشق همه عشاق نپرداخته ام‬ ‫حرمت مهر به آزادگيت را به دلم داشته ام‬ ‫عشق را پرچم این کلبه برافراشته ام‬

‫‪148‬‬


‫در جهان رویش هر پونه کنار گل یاس تو بگو اجباریست؟‬ ‫تو بگو با من دلخسته دلم در کنار دل تو رویشش اجباریست‬ ‫اگر عشقی به جهان آمد و دستی بسر زلف وفا زد تو بگو اجباریست‬ ‫بوسه باران شب مهتابی روی دشت گلگون تو بگو تابشش اجباریست‬ ‫ناز یک بوسه به لبهای تو بر لعل لب جام بگو اجباریست‬ ‫شعر اخگر ز بر دلشدگان لب دریا تو بگو اجباریست‬

‫‪149‬‬


‫یک نفر عکس تو را آتش زد‬ ‫زد بریش و همه بنياد تو را آتش زد‬ ‫در دلش مهر تو را آتش زد‬ ‫زد به اسالم و همه دین تو را آتش زد‬ ‫روح هللا و علی هر دو در این آتش زد‬ ‫عکس نوکر صفتان‪ ،‬اهرمنان آتش زد‬ ‫جان مردم به لب آمد سر و جان آتش زد‬ ‫کام مردم همگی تلخ شد آنگاه به تو آتش زد‬ ‫مبتال را چه بگویم که به تو آتش زد‬ ‫آتش دست خالیق به جهان آتش زد‬ ‫راز گوی من عاشق که به تو آتش زد‬ ‫اخگری بود که آتش بدل اخگر زد‬

‫‪151‬‬


‫گر آه کشی سوزد هم جان و تنم را‬ ‫چون شعله که پروانه بسوزد همهء بال و پرش را‬ ‫عهدی که وفاداران با عهد ببستند‬ ‫هر آه به سينه بسزدتا که بسوزد همه جان را‬ ‫ما آه دل عاشق رسوا نخریدیم‬ ‫او گفت که آه دل من مفت سزاوار دل ما‬ ‫در دور فلک آه بدل عاشق و دیوانهء روئيم‬ ‫روی خوش و مستانه دلی چون که دل ما‬ ‫فتانه بيا با من از این آه گذر کن‬ ‫اخگر بشناسد دل بی آه و یا آه دل ما‬

‫‪151‬‬


‫آن دل اگر شکست که دیگر نميشود‬ ‫با آن دل شکسته که عاشق نميشود‬ ‫بی عاشقی کسی درون خطهء سودا نميشود‬ ‫بی آن هوا که ليلی و مجنون نميشود‬ ‫دل بایدش اگر نه بی دل و رسوا نميشود‬ ‫بی هر بهار که دل وا نميشود‬ ‫بلبل که واله و شيدا نميشود‬ ‫جان گر نشد ميان کفی آن نميشود‬ ‫این سرزمين رها ز بندگی دد نميشود‬ ‫آب از دل زمين نه چشمه نه رودی نميشود‬ ‫شعر دلم اگر تو نباشی نميشود‬ ‫بی مردم ار چه رها جان نميشود‬ ‫این رقص آتش از سر ما وا نميشود‬ ‫گر جامه پر ز خون نکنی نه نميشود‬

‫‪152‬‬


‫گفته بودی در کشاکش های شب‬ ‫موج عشق و ارغوان خواهی نوشت‬ ‫در کنار ابرهای تيره در شبهای تار‬ ‫ماه روشن بر دلم خواهی نوشت‬ ‫شعرهایت را برای حس زیبای دلم‬ ‫روی ابر دیده ام خواهی نوشت‬ ‫گفته بودی اشگ هایت را ز باران های دل‬ ‫روی گونه روی چهره بر دلم خواهی نوشت‬ ‫من به شب گفتم نميخواهم که اینجا باشد او‬ ‫چون که روی ماه و چشمان تو را در جام دل خواهم نوشت‬

‫‪153‬‬


‫شاعر دریا که قبرش سنگ نيست‬ ‫موج دریای خروشان آیت بی درد نيست‬ ‫دوستی گر یاد دریا را ببرد از خاطرش‬ ‫خاطر دریا خروشد جاودان در پيکرش‬ ‫حرف اخگر را شنو از بهر این دریای دل‬ ‫کو کجا دریا بسوزد موج صد باران به دل‬ ‫رشته ها بگسست از ابر دلم‬ ‫نام باران نام دریا نقش شد در پيکرم‬ ‫گر نبارد ابر دیده کو کجا سودا شود‬ ‫آنکه شاعر را بسوزد کو کجا عاشق شود‬

‫‪154‬‬


‫عقل افالطون کجا و شور عشق ما کجا‬ ‫با غمت حيران و سرگردان ميان دل کجا‬ ‫عمر رفت و وقت طی شد عاشق و شيدا کجا‬ ‫ليلی و مجنون کجا کو وامق و عذرا کجا‬ ‫بغض من ترکيد جاری شد ز مژگان ابر دل‬ ‫اشک و آه من کجا سيالب ویرانگر کجا‬ ‫گو که تو فرزانهء اول ولی من آخرین دیوانه ام‬ ‫شعر اخگر شعله اش بر جان من کو آتش پيدا کجا‬ ‫رفت دل در دام عشقت کو خریداری کجا‬ ‫رفته دل هر بار در دامی بگو اینجا کجا‬

‫‪155‬‬


‫در پی تاریکی شب نور در شهر گرفت‬ ‫شعله بر شعله زد و غلغله در شهر گرفت‬ ‫بود ناله گرفت‬ ‫جان مردم که به تنگ آمده ُ‬ ‫ناله ها در پی هم شد خود طوفان که به سامانه گرفت‬ ‫شعله زد آتش و بر خرمن دل شعله گرفت‬ ‫شور مردم ز بر عيد چه جانانه گرفت‬ ‫منبر و مسجد و مال همگی شعله گرفت‬ ‫چهارشنبه پی آتش زدن شيخ به سامانه گرفت‬ ‫کوچه ها در خم هر پيچ پر از شعله گرفت‬ ‫درد مردم به نوای شب سوری بر هر شعله گرفت‬ ‫شعله ها در پی سامانهء این شيخ چه جانانه گرفت‬

‫‪156‬‬


‫سرخ سوری پرچم مردم سراسر خاک ایران را گرفت‬ ‫چهارشنبه روز آتش هم سرا هم کوچهء جان را گرفت‬ ‫سزخ سوری شعله ور هم حال مال را گرفت‬ ‫سرخ یعنی سوری اندر جان و تن هر دیو و هر دد را گرفت‬ ‫مرد و زن پير و جوان در کوچه ها سوری شدند‬ ‫شعلهء آتش ببين رنگ توهم را گرفت‬ ‫سرخ خاک کشورم از خون مستان وطن‬ ‫شعلهء آتش شد و هم خاک ایران را گرفت‬ ‫شعله زد هر سرخ سوری پهنهء جان را گرفت‬ ‫شعله ها بر منبر و مسجد تو گوئی جان مذهب را گرفت‬ ‫من کوچه بهر کوچه که آتش زده ام‬

‫‪157‬‬


‫بر شيخک و عمامه و منبر زده ام‬ ‫دل سوری و جان سوری و بر پرچم مردم زده ام‬ ‫سرخ است برنگ خون مردم زده ام‬ ‫بر صورت مذهب که یکی سيلی جانان زده ام‬ ‫تيپا به همانجای همين دشمن بيگانه و مال زده ام‬ ‫من شاد و غزلخوان دل دیوانه به ميدان زده ام‬ ‫با آتش دل ره به دل ليلی و مجنون زده ام‬ ‫من سرخی جان را به تن زردی دولت زده ام‬ ‫با سرخ تنان آتش سوری به همه نقد زمستان زده ام‬ ‫من اخگر سرخم نه توهم ببر رنگ جمالت زده ام‬ ‫این شعر من سوری سرخ است که آتش به جهانی زده ام‬

‫‪158‬‬


‫از ُبعد عاشقی گر دور جهان بگردد‬ ‫عاشق مثال بذری در سبزه ای بگردد‬ ‫ابر از هوای دانش بر جان من بگردد‬ ‫رویش چنانکه روید بر این زمين بگردد‬ ‫آشوب ها برآید دردی که چاره گردد‬ ‫از قفل ها در آید بر قله ها بگردد‬ ‫نوروز فصل گلهاست با جان و تن بگردد‬ ‫نقش زمين و انسان در فصل ما بگردد‬ ‫گاهی سياه ابری بر ماه تن بگردد‬ ‫اما بروز نوروز خورشيد ما بگردد‬ ‫در گشتنی که گردید جان دور تن بگردد‬

‫‪159‬‬


‫با عاشقان بگوئيد عاشق چنين بگردد‬ ‫با اخگر وجودم گردیده ام که گردش بر دور او بگردد‬ ‫گاهی زمين بگردد گاهی زمان بگردد‬ ‫چون آرزوی دیرین این کاروان بگردد‬ ‫دور سرای ایران آزاد جان بگردد‬

‫‪161‬‬


‫اینک بهار مقدم گل را گشوده است‬ ‫ابر بهار گونه گل را ستوده است‬ ‫نوروز شادی دل را ستوده است‬ ‫عيد وزین نگر که عالم و آدم ستوده است‬ ‫آن عندليب دیدهء گل را ستوده است‬ ‫پرواز مرغ دلم را ستوده است‬ ‫شعرم ببين که دلبر من را ستوده است‬

‫‪161‬‬


‫شانه ام را پيش کش کردم بگير‬ ‫ناودان گریه ات را بر سر ابرا بگير‬ ‫خانه ام را چون دلم دادم بگير‬ ‫غربت چشمان من را پس بده دل را بگير‬ ‫حال من را در ميان حال دل با دل بگير‬ ‫اخگر اندیشه را با شعلهء آتش بگير‬

‫‪162‬‬


‫صفای روی تو ای گل به ارمغان دلم‬ ‫فضا فضای بهار است ارمغان دلم‬ ‫از آبشار وجودم که حس سرازیر است‬ ‫صدای پای بهار است ارمغان دلم‬ ‫اگر شکفته شد گل هستی در این رواق دلم‬ ‫به ارمغان روئيت خورشيد ارمغان دلم‬ ‫چه محشری است به مجرای حس یار و دلم‬ ‫که ميدهدبه صبا صد هزار باده دلم‬ ‫به شوق آب و سبزه و دانه کنار جوی دلم‬ ‫به ارمغان که شکفته است ارمغان دلم‬

‫‪163‬‬


‫ميگوید او که دلی تنگ ميشود‬ ‫انگار پای ثانيه ها لنگ ميشود‬ ‫در عشق نام تو تکرار ميشود‬ ‫گویا هميشه حس تو در یاد ميشود‬ ‫با آذر هزار شعله به جانم چه ميشود‬ ‫این آذر تو با هزار شعلهء آذر چه ميشود‬ ‫من سوختم به آذر عشقت که ميشود‬ ‫گو آذرت به جان دلم وه چه ميشود‬ ‫از پشت پنجره گاهی نميشود‬ ‫بيرون بيا که فصل بهار است ميشود‬ ‫اخگر نگو که عشق تو هرگز نميشود‬ ‫این آذر کشيده بجان بين که ميشود‬

‫‪164‬‬


‫وقتی که آمده بودی بهار بود‬ ‫بر زلف یاس روشن ما بوی یار بود‬ ‫وقتی که آمدی همه گلها شکفته شد‬ ‫آن نرگس و بنفشه و سوسن بگو چه شد‬ ‫من آه ميکشم که رفت بهار و خزان رسيد‬ ‫کو یاد من درون ذهن تو با گل چگونه شد‬

‫‪165‬‬


‫گفتم اگر تو دلبر جانانه ميشدی‬ ‫در کوی دوست ليلی آواره ميشدی‬ ‫مجنون براه بند وفا سر نميگذاشت‬ ‫فرهاد راه را به کوه دلش وا نمی گذاشت‬ ‫گفتم اگر تو دلبر مستانه ميشدی‬ ‫در توش راه شربت ُدردانه ميشدی‬ ‫هيچش عطش به نای عاشق شيدا نميرسيد‬ ‫هوشياری شراب به لعبت جانانه ميرسيد‬ ‫گفتم اگر که آه از دل عاشق نميرسيد‬ ‫شاید دلم به خواهش جانانه ميرسيد‬

‫‪166‬‬


‫چش شعر مرا با موی خود سودا بگير‬ ‫دل لب و دلبر همه با ناز خود یکجا بگير‬ ‫وقت رفتن با سه حالت دل براه جان بگير‬ ‫بوسه را با اشک چشم و لذت ماوا بگير‬ ‫آه را در دل هميشه تازه تر از ها بگير‬ ‫جان جان را لب به لب با صورت دلبر بگير‬ ‫چو برقص آمد همه حس جهان دستش بگير‬ ‫پایکوبان با همه رعنائی رعنا بگير‬ ‫وقت شب چون حالت حالش به حالستان بگير‬ ‫حال او را در کنار حال دل چون حال این شاعر بگير‬ ‫اخگری از شاخهء شعرم بده نازش بگير‬ ‫ناز را با حس دل سودا کن و عشقش بگير‬ ‫گر که دلبر گفت من یک بوسه ميخواهم بده جانش بگير‬ ‫از برای عشق رسوای خودت با این دل رسوا بگير‬

‫‪167‬‬


‫دلم گرفته اگر ناله ميکنم‬ ‫سر در کنار پنجرهء دل که مينهم‬ ‫ابر سياه آسمان وجودم چه ميکنم‬ ‫صبح سپيد آمد و جان رفت از برش‬ ‫تا شب نيامده اینجا چه ميکنم‬ ‫گاهی بسر نکرده زمان را بسر کنم‬ ‫با رسم این زمان و زمانه چه ميکنم‬ ‫خون ریخت ولی مسلمان در این زمان‬ ‫من با دین و مذهب اینان چه ميکنم‬ ‫وقت است که در آئيد و بشگفيد‬ ‫من با بهار نو شگفته هستی چه ميکنم‬

‫‪168‬‬


‫از این باران دل و دلبر بروید‬ ‫گل صد پر به این بستر بروید‬ ‫بگو باران ببارد بر دل من‬ ‫از این باران دل و بی دل بروید‬ ‫اگر رفتی از اینجا گو به یارم‬ ‫اگر دل دل نشد بيدل بروید‬ ‫نخواهم جان دهم بی حس یارم‬ ‫از آن حس گر ببارد جان بروید‬ ‫به اخگر گفته بودم آتشش گو‬ ‫چو دیدم آتشی کز زیر خاکستر بروید‬

‫‪169‬‬


‫در درون چشمهایت من تماشا ميکنم‬ ‫قطرهء شفاف اشگی گاه پيدا ميکنم‬ ‫ابر و باران سایهء یک پنجره‬ ‫با نگاه یک ستاره من تورا در خویش پيدا ميکنم‬ ‫صبح آغوش تو را در جان خود جا ميکنم‬ ‫شب به شب با بوسه هایم من تو را تب ميکنم‬ ‫ساغر جان تو را در خویش پيمان ميکنم‬ ‫جان آن پيمانه را با جان می چون جان جانان ميکنم‬ ‫در فراغت گر نيائی من به جان خویش اخگر ميکنم‬ ‫اخگر حس تو را با اخگرم چون شعله ای در جان اخگر ميکنم‬

‫‪171‬‬


‫از آتش عشقت در و دیوار بسوزد‬ ‫این آئينهء دل به ميان تن این قاب بسوزد‬ ‫آتش به لبش شعله جانانه بسوزد‬ ‫گر بوسه نباشد همهء عمر بسوزد‬ ‫بر دور جهان بی تب و بيتاب بسوزد‬ ‫گر عشق نباشد تن جاندار بسوزد‬ ‫صد شعله بدامان بال باز بسوزد‬ ‫هستی ز نبود تن بيمار بسوزد‬ ‫اخگر ز نگاه تو و آن عطر فرحناز بسوزد‬ ‫جانش به ميان همه آفاق بسوزد‬

‫‪171‬‬


‫بگو دریا!از این دریا به دریای دل من چند فرسنگ است‬ ‫سوار کشتی جان تا لب دلدادگی گو چند آهنگ است‬ ‫من اینجا منتظر هستم که لنگرگاه قلبم در برت گيرد‬ ‫بگو با کشتی دل عزم ره داری و یا با موج اشعارم که در بند است‬ ‫اگر ابری رسيده بر دو چشمانم ببين آبی و خوش رنگ است‬ ‫اگر دردی دميده بر نگاهم گو که ناپيدای خرسند است‬ ‫ولی این را بدان کو جان من با جان تو یکرنگ یکرنگ است‬ ‫از این آتش رميده دل ولی دلداده در بند است‬ ‫بگو طوفان شعله در بهار این دل دریا مثال ضرب آهنگ است‬ ‫اگر اخگر بروید در کنار موج این دریا بدان خوشبخت خوشبخت است‬ ‫بزن دل را بدریا عاشق زارت کنار موج حست سخت دلتنگ است‬

‫‪172‬‬


‫این زمان این حرف چون روحم ببين آتش گرفت‬ ‫وقت رفتن هر دو پای رفتنم آتش گرفت‬ ‫شامگاهان در کنارت بودم و جانم چنين آتش گرفت‬ ‫دل به دلداری تو آمد ولی ناخواسته آتش گرفت‬ ‫گر که مذهب اندرون خانه ای شد خانه را آتش گرفت‬ ‫جان هر دلداده و دلبر در آن آتش گرفت‬ ‫بوسه ام بر لب به تب با جان من آتش گرفت‬ ‫لب به لبهای تو ننهادم ولی آتش گرفت‬ ‫من که بودم در کنارت روز و شب آتش گرفت‬ ‫روح تو در جان من بی وقفه در آتش گرفت‬ ‫عشق را من دیده بودم در دلم آتش گرفت‬

‫‪173‬‬


‫گفت حست را ندیدم روح من آتش گرفت‬ ‫جان مذهب هایل ما شد و او آتش گرفت‬ ‫رقص سرخ آتشين کردم برایش جامه ام آتش گرفت‬ ‫گاه رقص و شادی و شورم ببين آتش گرفت‬ ‫وقت آتش بازی افسانه آمد قصه ام آتش گرفت‬ ‫نام تو در دفتر شعرم چو اخگر سر بسر آتش گرفت‬

‫‪174‬‬


‫وقتی که باران ميزند‬ ‫بر جان من تب ميزند‬ ‫گویم که هر لحظه ولی‬ ‫شاید که او در ميزند‬ ‫من خانه را آراستم‬ ‫دل را همه پيراستم‬ ‫در باغ دل ُرز کاشتم‬ ‫او را چو ماه انگاشتم‬ ‫گویم که هر لحظه ولی‬ ‫شاید که او در ميزند‬

‫‪175‬‬


‫این همه ناز مکن جان دل آزارم نيست‬ ‫وین عجب از تو و مهر تو که دلدارم نيست‬ ‫هر شب این دل بکنارم چو تن ماهی نيست‬ ‫جان مهتاب کنار دل این رسوا نيست‬ ‫ميکشم قطره ز چشمان فلک اشکم نيست‬ ‫ابر سودا زدهء شوکت بازانت نيست‬ ‫راز آمد که بگوید دل سودا زده ای اینجا نيست‬ ‫اگرش هست کنار دل شيدایم نيست‬ ‫جان من محو شد از کوی تو و یارم نيست‬ ‫پشت آن پردهء حست مگرش یاری نيست‬ ‫صبح آن نغمهء جان پرور تو نزدم نيست‬ ‫شب که ميسوزد و پروانه دلی شمعم نيست‬ ‫شعر اخگر همه سودای دل شيدا نيست‬ ‫اگرش بود چرا جان ندیمی به کنار دل شيدایش نيست‬

‫‪176‬‬


‫جان من تشنهء یک بوسه ز لبهای تو بود‬ ‫کاش جان تو گرفتار دل رسوا بود‬ ‫عشق من چون شرری بر دل بی پروا بود‬ ‫ابر باران زدهء چشم جهانی ز بهاری پر بود‬ ‫جان جان پرور گل در لب آن شيرین بود‬ ‫حس شيرین همه بند تن فرهادی بود‬ ‫عطر گيسوی تو و جان تو در روحم بود‬ ‫لحظهء بيخبری لحظهء آغوش تو در جانم بود‬ ‫من از آن کوچه گذشتم که دلی شيدا بود‬ ‫لحظه هایم همگی مشتعلی پيدا بود‬ ‫اخگر آن لحظهء آغوش تو را مجنون بود‬ ‫دل دیوانهء عاشق همه خونين بر یود‬

‫‪177‬‬


‫به فال دل اگر رندی بيا با ما به ميخانه‬ ‫بزن فالی بگو اخگر بده جامی و پيمانه‬ ‫هزاران دل برآشفته هزاران دلبر افتاده‬ ‫به حال عاشقی گویا ز دستش ساغر افتاده‬ ‫خویش اگر مهتاب افتاده‬ ‫فلک خو کرده با ُ‬ ‫اگر خورشيد تابان هم بروز روشن افتاده‬ ‫من و این عاشقی حرفی است با این دل در افتاده‬ ‫به جنگ و دشمنی با پيکر این شاعر افتاده‬ ‫ستایش چون سزد آنرا که با عرشی در افتاده‬ ‫نشاید کو رود بر ارتفاع کوتهی گوید که با دشمن در افتاده‬ ‫شبان مردمان گر بر دل آواره افتاده‬ ‫چه بااخگر چه بی اخگر طلسمی کو در افتاده‬ ‫نباید حرف رندی رو شود گویا که با دنيا در افتاده‬ ‫مگر عاشق چو پروانه بروی شمع افتاده‬

‫‪178‬‬


‫یکی در خواب ميبخشد یکی شهر و ده ما را‬ ‫یکی بر خال آن هندو یکی دست و یکی پا را‬ ‫چه ميدانم کدامين ترک شيرازی است من و افتان و خيزان را‬ ‫یکی بخشد شراب عهد کسرا را و آن دیگر همه ميخانه داران را‬ ‫در ميخانه ها بستند و شيراز و اصفهان را به خون شستند‬ ‫و ترکان را به هر کوئی به تيغ قهر بشکستند‬ ‫کدامين مست ميبخشد به ترکان حکومت این دل ما را‬

‫‪179‬‬


‫شعله ای بر پيکرم آویخته‬ ‫جان من با جان او آميخته‬ ‫هر سرودی قطعه ای با حس تن آميخته‬ ‫اخگری بر جان من آویخته‬ ‫گر توئی پروانه بالت در کنارم سوخته‬ ‫گر که شمعی با دلم آميخته‬ ‫عشق را در پرتو نوری بهم آویخته‬ ‫عشق و رسوائی بهم آميخته‬ ‫گر ندانی رمز حس اخگری با جان و دل آميخته‬ ‫کو بدان حست به جانم ریخته‬

‫‪181‬‬


‫کجای آشيان من چنين رسوا رها گشته است‬ ‫کجای این شب انبار در جانم به بيتابی رها گشته است‬ ‫نميخواهم بدانم کی کجا اما و با تو دل رها گشته است‬ ‫از این بيحاصلی رنجيده بودم جان رها گشته است‬ ‫اگر با قصد کشتن آمدی جانم فدا گشته است‬ ‫اگر با قصد ماندن آمدی حسم رها گشته است‬ ‫به جان جان جانانم که این دل مبتال گشته است‬ ‫اگر جانان نميدانی بدان کز عالم و دنيا رها گشته است‬

‫‪181‬‬


‫این غزل رو واسهء دلبریات نوشتمش‬ ‫توی هر بيت اونم سر رو دلت نوشتمش‬ ‫اگه گفتم ميخوامت با سوز دل نوشتمش‬ ‫تو که با سوز دلم مهربونی نوشتمش‬ ‫گفته بودم منو ميخوای واسهء دلم یه نامه بنویس‬ ‫بگو روزهات شب شده از بيقراری بنویس‬ ‫چشای آبی دریا توی ابرا بنویس‬ ‫بنویس دلت همش بارونيه با اشک چشمات بنویس‬ ‫اگه هر اخگر شب ستاره شد توی هوا‬ ‫تو بيا خونهء دل ماه و از اول بنویس‬

‫‪182‬‬


‫به باغ محضر تو التفات یک گل بود‬ ‫و بذر گل به گلستان هزار محضر بود‬ ‫من آمدم به باغ وصالت رها شدم از خویش‬ ‫به این رها شدن امشب تو التفات بکن‬ ‫شتاب عشق را به سينه بردم و آه‬ ‫چنان چو شعلهء اخگر تو التفات بکن‬ ‫نگاه کردم و رنگ عنایتت بر دل‬ ‫تو یک نگاه به رنگين کمان دل التفات بکن‬ ‫منم به مجلس اُنست به روز و شب هر دم‬ ‫به غير عشق توام نيست در دل التفات بکن‬ ‫به یاس خو نکند این دل هزار آوا‬ ‫به سينهء عاشق درآی عشق من التفات بکن‬

‫‪183‬‬


‫تا کی از حسرت بدل خون ميکنی‬ ‫صورتت از سيلی همچون لعل گلگون ميکنی‬ ‫چارهء دل را بدست عشق بسپار و برو‬ ‫دل دلی از بهر چه با عشق سودا ميکنی‬ ‫عشق ليلی را به مجنون بس تو حيران ميکنی‬ ‫با دل مجنون بگودر آخرش چون ميکنی‬ ‫اخگر دل را اگر پنهان به زیر بحر خاکستر کنی‬ ‫در شبی تاریک گوئی ماه دل را زیر ابر جهل پنهان ميکنی‬

‫‪184‬‬


‫این دل که گرفته بود در نزد تو بود‬ ‫دلبسته افکار و گهی بغض تو بود‬ ‫خورشيد بروی ماه تو تابيده است‬ ‫این پرتو عشق است نگو خوابيده است‬ ‫بر نرگس زیبای تو مه سایه زده است‬ ‫بنگر که چسان بغض دلت ببریده است‬ ‫گاهی صدفی در کف دریای نگاهت دیده است‬ ‫چون بوسهء مهتاب به لبهای شبم تابيده است‬ ‫گه اخگری از ستاره بر دشت وجودم شعله است‬ ‫گاهی هدفی چون شرر خوشه انگور به می مستانه است‬

‫‪185‬‬


‫جلوه کرد آن رخ و پيغام به پيغام که دل‬ ‫عاشق زار تو و کُشته به پيمانه شده است‬ ‫بس که ماه و فلک تو رخ زیبا بنمود‬ ‫هر ستاره به دل شب چو شهابی به دل زار شده است‬ ‫هر چه بيداد در این شهر رسيد از بر شيخ‬ ‫قرعه را بين که به بخت من آواره شده است‬ ‫گفت آسان بنمود ارچه دلی شاد نشد‬ ‫گوئيا عزم جهانی ره آزادی آزاده شده است‬ ‫بر همه نکبت این دولت و این شيخ ببين‬ ‫چون من و دل و جهانی پی آزادی دلداده شده است‬ ‫جلوه کن ای رخ زیبا که سحر مست شده است‬ ‫مست یار و رخ ماه و دل آزاده شده است‬

‫‪186‬‬


‫بوسه را بر هر نگاهت کاشتم‬ ‫بوسه را بر قطرهء زیبای اشک‬ ‫بر دلت بر جان شعرت کاشتم‬ ‫بوسه را یکبار بر برگ گلی‬ ‫بار دیگر بر شقایق کاشتم‬ ‫بوسه را در عمق خاک کشورم‬ ‫همچو بذری از برای جان شيدا کاشتم‬ ‫بوسه را بر دست مينای وجود‬ ‫روی ساغر جام گلگون کاشتم‬ ‫وقت شب در زیر مهتاب دلت‬ ‫بوسه را بر لب برویت کاشتم‬

‫‪187‬‬


‫بوسه باران کرد خورشيد وجود‬ ‫بذر عشقی را ميان دلبرانت کاشتم‬ ‫لب به لب گویای اسرار دلم‬ ‫عشق خود را لب به لب بر عمق اميال وجودت کاشتم‬ ‫دیدی از طبع منش جان لب به لب‬ ‫اخگری را لب به لب بر آتش دل کاشتم‬

‫‪188‬‬


‫گفتم که گفتارت چنين بی موج دریا ميشوم‬ ‫گفتی اگر دریا توئی بی موج آبت ميشوم‬ ‫گفتم خرابم من ببين در کوی رندان ميشوم‬ ‫گفتی خراب اندر خراب آباد کویت ميشوم‬ ‫گفتم که دل دادی بمن با جان و دل دل ميشوم‬ ‫گفتی که من جان توام جانان جانان ميشوم‬ ‫گفتم که از کویت دگر افتان و خيزان ميشوم‬ ‫گفتی اگر رفتی برو با جان و دل ره ميشوم‬ ‫گفتم فراموشم نشو من گه به دریا ميشوم‬ ‫گفتی که من دریائی ام ماهی بحرت ميشوم‬ ‫گفتم اگر مشعل شدی گو اخگر جان ميشوم‬ ‫گفتی که من اخگر نيم ليکن چو اخگر ميشوم‬

‫‪189‬‬


‫گفته بودند اگر تب ز سر شاخهء احساس بيفتد بزمين‬ ‫اسب حيران بهار دل و این قافله کی ميآید‬ ‫گفته بودند در این غایت ميخانه نه مست از می ناب‬ ‫بلکه از عشق تو بر بستر هر مستی دل ميآید‬ ‫هر کجا دل به کسی داده دلی در ره عشق‬ ‫گوهر از اشک سحر گيرد و رنگ از رخ گل ميآید‬ ‫من چنان عاشق رویت شده ام دلبر من‬ ‫که سپهر دلم از قافلهء جان چه جوان ميآید‬ ‫فاش گویم که به ميخانه یکی جرعهء می نوشيدم‬ ‫جرعه چون جرعهء می مست چنين ميآید‬ ‫رخت از تن بفکن جان به تن جانان زن‬ ‫تو ببين جان و من و یار چنين شنگ چرا ميآید‬ ‫نقشی از روی تو من بر زده ام بر دل و این آب روان‬ ‫کين عجب نيست که نقش رخت از پيش به دل ميآید‬

‫‪191‬‬


‫غم من بی تو بسر بردن و چشم تر جان بود که از سر نرود‬ ‫دل سراسيمه به ميدان تنم آمده بود‬ ‫چون نبودی غم تو بود که از جان نرود‬ ‫من نرفتم و همين جا به غمت خو کردم‬ ‫این غم و جان تو و جان من ارزان نرود‬ ‫نرود گر نرود جان ز تنم دلبر من‬ ‫رویت آئينه جان شد که به آسان نرود‬ ‫عشق آئينه روح است که آسان نرود‬ ‫گر رود با تن تب در دل و با جان برود‬ ‫اخگر اندیشه کند در دل خاکستر و شب‬ ‫شعله بر جان سياوش نه به آسان نرود‬

‫‪191‬‬


‫تيشه به این ریشه به فریاد زدند‬ ‫ریشه در این بيشه ز بنياد زدند‬ ‫سرب گدازان بدل مردم آزاده زدند‬ ‫بر تن مادر و زنی سنگ ز بهر دل اسالم زدند‬ ‫آتش آبادبه ميخانه به فرهنگ زدند‬ ‫ننگ و جهالت همه بر پيکر تاریخ زدند‬ ‫شاد دل مردم ایران به غم اندود زدند‬ ‫کرد و یا فارس زدند‬ ‫تسمه به پشت هدف ُ‬ ‫خلق سلحشور به زنجير به هر بند زدند‬ ‫ترک و بلوچ و دگران را به سر دار زدند‬

‫‪192‬‬


‫خون تو را چون تن سهراب بر این خاک زدند‬ ‫آه که بنياد جفا بر می و ميخانهء آزاد زدند‬ ‫چون نگری خوب یکی آتش جانانه زدند‬ ‫بر نظر و فکر خود و دولت دیوانه زدند‬ ‫مردم بيدار ندا تا دل فواره زدند‬ ‫آه که آزادی ایران همه فریاد چه مستانه زدند‬

‫‪193‬‬


‫یا دته بهت ميگفتم چشای آبی دریا رو تو شعرام ميذارم‬ ‫یا لبات رو روی لبهای دلم جا ميذارم‬ ‫یادته بهت ميگفتم تير ابروهات منو ميترسونه‬ ‫تو ميگفتی تير عاشق دل امنه بچه رو ميلرزونه‬ ‫حاال امروز اومدم توی نگات شنا کنم‬ ‫حسمو توی کمون ابروهات پيدا کنم‬ ‫با یه جمله بگم و دل رو واست رسوا کنم‬ ‫اخگر احساسمو بریزمش آتش عاشقی رو پا برجا کنم‬

‫‪194‬‬


‫خویش ميدانی که من عاشق ترم‬ ‫بهر دریا جان و سر را ميدهم‬ ‫آه از این دریای پر موج و خروش‬ ‫آه از آن دلهای پر جوش و سروش‬ ‫گر که عاشق گشته ای دل را بسوز‬ ‫جان دریا حسرت جان را بکوش‬ ‫رنگ دریا رخت یک آزاده است‬ ‫سينه اش امواج موج و ساحل است‬ ‫گو نبر سر در درون موج او‬ ‫وه که غافل گشته ای از خوی او‬ ‫خوی دریا خوی امواج دل است‬

‫‪195‬‬


‫دل اگر داری دلت دریائی است‬ ‫بی دل و دریا اگر رفتی برو‬ ‫نی به دریا نی به دل جائی برو‬ ‫کندر آن جا دل دل و یک همسر است‬ ‫نام دریا نام نيک اخگر است‬

‫‪196‬‬


‫حس اخگر در ميان جان من آتش گرفت‬ ‫لحظه های عاشقی هم در دلم سودا گرفت‬ ‫من کجا دانسته بودم حس دیدارت چنين‬ ‫شعله ها بر دامن هر شعلهء جانم گرفت‬ ‫من صدا کردم تو را چون جان من آتش گرفت‬ ‫هستی ام در هستی ات چون شعله در روحم گرفت‬ ‫مينویسم شعر تب را چون تو در من جان گرفت‬ ‫جان من در جان تو چون حس آن جانان گرفت‬ ‫عشق را دریاب چون این هستيم آتش گرفت‬ ‫لحظه های بی تو بودن سر بسر آتش گرفت‬ ‫اخگر امروز ارچه بی تو شعرهایش در گرفت‬ ‫ليک شمع جان او در شب برایت نور بی پایان گرفت‬

‫‪197‬‬


‫بيا با من کمی همبستگی کن‬ ‫بده دل را کمی وابستگی کن‬ ‫بنوشان جام می از آن لبانت‬ ‫کمی من را و این دل را وفا کن‬ ‫اگر آتش گرفتی اخگر دل را صدا کن‬ ‫اگر آتشگهی بر جان ما کن‬ ‫بگو من یک زنم پرچم هوا کن‬ ‫به مردان توی صحنه ادعا کن‬ ‫بسوزان قامت جهل مرکب‬ ‫بگو آزاد آزادی و دل را مبتال کن‬

‫‪198‬‬


‫نامه ات بر جان من آتش کشيد‬ ‫این دلت بر جان من سودا کشيد‬ ‫در جواب نامه ات گفتم که من یک قطره بارانم بيا‬ ‫گاه سبزه گاه جنگل چون که حيرانم بيا‬ ‫الیق حس منی با من و با این دل بيا‬ ‫در حریم عاشقی تنهای تنهایم بيا‬ ‫آتش پيمانه را در جام لبهایت بيا‬ ‫با لبان اخگر حسم به سر مستی بيا‬

‫‪199‬‬


‫تو بارگه عشقی چون خار برویانی‬ ‫در دست بهارانی چون نغمهء بارانی‬ ‫از ابر ببارانی‪ ،‬آهسته برویانی‬ ‫صد نغمهء جان افروز در لحظه برویانی‬ ‫من واله و شيدایم بی وقفه و پيدایم‬ ‫از هر سخنت امروز تا بلبل شيدایم‬ ‫سودای مرا داری گر حال مرا داری‬ ‫روینده رویش باش گر قصد مرا داری‬ ‫نزدیک به نوری شو دلبسته چو روحی شو‬ ‫با هر سخنت امشب گو عشق مرا داری‬

‫‪211‬‬


‫چون نوش کنی جرعه جانت به سخن آید‬ ‫گر گوش کنی با جان عشقت به زبان آید‬ ‫با واژه دل بر گو چون دل دل و دریا گو‬ ‫این موج به جان تو تا قلهء عشق آید‬ ‫من واله شدم بنگر دلداده شدم بنگر‬ ‫در دشت تن و جانم بينم که بهار آید‬ ‫در دام لب و رویت روزم و شبم طی شد‬ ‫گویند که دام عشق چون جام بال آید‬ ‫آتش شده بر جانش مشعل شده در راهش‬ ‫صد شعله جانانه با اخگر دل آید‬

‫‪211‬‬


‫گر در این بند گرفتار شدی آزادی‬ ‫گر به عشقی تو سر سجده زدی آزادی‬ ‫گر توان از کف جان رفت و تو مست می اش‬ ‫پر توان تا دل خورشيد روی آزادی‬ ‫سينهء گرد تو و جان من و حال بهار‬ ‫همه از دولت هفتم تو بگو آزادی‬ ‫عشق لبهای تو دیشب زده تب بر دل من‬ ‫دل من مست دو چشمان تو و آزادی‬ ‫بی نصيب ار چه نيم از غم این دور جهان همچو منی‬ ‫با منی وقت سحر صبح شبت چون دل آن آزادی‬ ‫اخگر آمد که بپرسد ز دلت آزادی‬ ‫دید بند دل خود را که گرفتار تو بود و تن هر آزادی‬

‫‪212‬‬


‫دور فلک بر دل و دلها گذشت‬ ‫محبسه و قفل به جانها گذشت‬ ‫منبر و مسجد به جهانی گذشت‬ ‫گردن بلبل دم تيغش گذشت‬ ‫خون و غم یار به عالم گذشت‬ ‫دیدهء گریان و شب ما گذشت‬ ‫کودک ایران ز خيابان گذشت‬ ‫دختر نو باوه چه بدتر گذشت‬ ‫مادر عالم به دلش خون گذشت‬ ‫هر زن آزاده ز زندان گذشت‬ ‫حکم به سنگسار به ایران گذشت‬

‫‪213‬‬


‫درد دل هر پدری ناله به افغان گذشت‬ ‫ساقی مست از دل صحرا گذشت‬ ‫ابر ببارید و صدف از کف دریا گذشت‬ ‫اسب رشادت به تک از کشور ایران گذشت‬ ‫مظهر آزادی ملت چو پرندی گذشت‬ ‫این دل عاشق تو بگو در گذرش چون گذشت‬ ‫شعله به سامانهء این دولت نکبت گذشت‬

‫‪214‬‬


‫گفتی که گپی با دل دیوانه بگویم‬ ‫فردا اگرش باز بياید چه بگویم‬ ‫چون بيدل و بيتاب بياید چه بگویم‬ ‫گر بر در این خانه بکوبد چه بگویم‬ ‫صد غصهء قصه ز برای دل بيمار بگوید چه بگویم‬ ‫این بار گران را که به مقصد برساند چه بگویم‬ ‫گر گفت که من عاشق زارم چه بگویم‬ ‫گر لب به لب ساغر جان شست بگو من چه بگویم‬ ‫با ناز دل بلبل شيدا چو سخن گفت بگو من چه بگویم‬ ‫گر اخگر اشکش برخم ریخت بگو من چه بگویم‬ ‫آن شعلهء بدامان نهانم اگرش ریخت بگو من چه بگویم‬

‫‪215‬‬


‫زین فتنه برون آئيد‬ ‫زین جور فزون آئيد‬ ‫حسن و عشق‬ ‫با لشگر ُ‬ ‫بر ظلم فرود آئيد‬ ‫زیبا و خوش آوازیم‬ ‫با خلق هم آوازیم‬ ‫اسالم نمی خواهيم‬ ‫چون ابروی آن دلبر‬ ‫تير مژه اندازیم‬ ‫ما خيزش دورانيم‬ ‫زین جور فزون آئيم‬

‫‪216‬‬


‫این شيخ ملبس را‬ ‫همراه تو اندازیم‬ ‫با لچک و با چادر‬ ‫در گور تو اندازیم‬ ‫ما یکدل و یک سازیم‬ ‫بر رقص فلک صد بار‬ ‫ما شعبده اندازیم‬

‫‪217‬‬


‫سنگی اگر زدی تو به این شيشهء دلم‬ ‫قفل زمين و زمان بسته ميشود‬ ‫گر مهر آوری بسوی ارمغان دل‬ ‫گویا که مهر تو تثبيت ميشود‬ ‫ناز و کرشمه صد کند این چرخ روزگار‬ ‫گر ناز بر نکشی ناله ميشود‬ ‫زنهار اگر بهار درختان خزان شود‬ ‫بی سبزه این زمين نه چنان جای ما شود‬ ‫جانم فلج شد از این شيخ نابکار‬ ‫منبر بسوز که جان جهانی رها شود‬ ‫من شعله ميکشم بدل اهرمن صفت‬ ‫این شعله غير شعلهء دلها نمی شود‬ ‫اخگر بگو که جان جهانی بپا شود‬ ‫جانها که سوخت تو بگو مبتال شود‬

‫‪218‬‬


‫باران به ریشهء این خاک ميرسد‬ ‫خورشيد از ورای جهان گرم ميرسد‬ ‫ماه دلم به ماه دلت نيز ميرسد‬ ‫زیبای شعر من به دگر بار ميرسد‬ ‫اما به پای دلبر فتان نميرسد‬ ‫گر بوسه ای ز لب یار ميرسد‬ ‫یک حرف عاشقانه از بر دلدار ميرسد‬ ‫شعرم به پای ماه رخت نه نميرسد‬ ‫جان در درون جان تو انگار ميرسد‬ ‫حسم به هستی حست که ميرسد‬ ‫اخگر به دلبر و معشوق ميرسد‬ ‫شعرم به ناز چشم تو هرگز نميرسد‬

‫‪219‬‬


‫ما زندگی از سر بسر عشق نهادیم‬ ‫روح و دل و جان را سر پيمانه نهادیم‬ ‫پيمان نشکستيم چو پيمانه به پيمانه نهادیم‬ ‫در پای دل درد دالن همت جانانه نهادیم‬ ‫با یار وفادار به جان سلسله با دل بنهادیم‬ ‫بر سلسلهء مو و رخش شعر نهادیم‬ ‫حسی است که بر عاشق و معشوق نهادیم‬ ‫خمار تو و آن یار نهادیم‬ ‫بر چشم ُ‬ ‫ما بوسه به لبهای تو هر شب بنهادیم‬ ‫بر ظلمت بيداد یکی شيخ دو صد طعنه نهادیم‬ ‫بر عزم همين مردم آزاده چقدر ارج نهادیم‬

‫‪211‬‬


‫در وادی غربت به شبی آه نهادیم‬ ‫بر دل دل آن یار وفادار به ميعاد نهادیم‬ ‫با اخگر شعری به برش نظم نهادیم‬ ‫بر قصهء دلتنگی ما نام نهادیم‬ ‫بر ماه دل آزادی و مهتاب نهادیم‬ ‫بر رقص من و دلبرجانان دل عيار نهادیم‬ ‫آهنگ خوش و شاد و دلی گرم نهادیم‬

‫‪211‬‬


‫وه چه خوشحالم که تو برگشته ای‬ ‫امشب اینجا پيش رو بنشسته ای‬ ‫حس عالی را نوازش ميکنی‬ ‫جان مستت را سفارش ميکنی‬ ‫باز هم در خلوت آغوش مستم ميکنی‬ ‫جان خود را این چنين در کام دلبر ميکنی‬ ‫خرمن جان را به بزم خوب رویا ميکنی‬ ‫هدیهء هر بوسه ات را آتش جان ميکنی‬ ‫جان و آغوش مرا با تب تو رسوا ميکنی‬ ‫هرم مهرت را تو با هر بوسه در لب ميکنی‬ ‫ُ‬ ‫عاشقت هستم چو تو شيدای شيدا ميکنی‬ ‫نبض سودائی دل را با خودت اخگر تر از من ميکنی‬

‫‪212‬‬


‫چه کسی گفت که این دل تنگ است؟‬ ‫تن دریا دل اخگر هوس سبز درختان تنگ است؟‬ ‫چه کسی گفت دل موج خروشان تنگ است؟‬ ‫دل دریائی مردم به خيابان تنگ است؟‬ ‫چه کسی گفت که بر گيسوی آشفتهء ما جا تنگ است؟‬ ‫گر که سر بر سر دوشت بگذارم ننگ است؟‬ ‫من از این وادی تنگ گذرا رفتم باز که جهان دلتنگ است‬ ‫سطح صحرا تن دریا دل اخگر سرخ است‬ ‫دامن دشت و دل کشور ایران سرخ است‬ ‫عشق من با تو و لبهای تو اینک سرخ است‬ ‫وعده های من و دیدار تو همچون سرخ است‬

‫‪213‬‬


‫غنچهء گل که بروید به بهاران سرخ است‬ ‫قلب و عشقم به تو و مردم ایران سرخ است‬ ‫گر که روحم ز برای دل آزادهء انسان سرخ است‬ ‫رنگ خون چهرهء اعدام جوانان سرخ است‬ ‫رقص می نيز در این ساغر هستی سرخ است‬

‫‪214‬‬


‫آنجا که بهار سایه دارد‬ ‫گل در دل باغ خانه دارد‬ ‫بلبل به رواق النه دارد‬ ‫حسم بدل تو راه دارد‬ ‫باران دلم چه ابر دارد‬ ‫بر چشم ترم هزار دارد‬ ‫حال من بيقرار دارد‬ ‫ناز تو ببين که ناز دارد‬ ‫این اخگر دل چه حال دارد‬

‫‪215‬‬


‫مگه ميشه یه نفر عاشق نباشه مگه ميشه؟‬ ‫مگه ميشه عشقتو جا بذاری رو قلب خود پا بذاری نه مگه ميشه؟‬ ‫مگه ميشه چشای دریا رو نادیده بگيری مگه ميشه؟‬ ‫اشک ماهی ها رو با بازی موجا مگه ميشه؟‬ ‫مگه ميشه نفس پونه رو نادیده بگيری مگه ميشه؟‬ ‫مگه ميشه دل من عاشق اون زلف سياه تو نباشه مگه ميشه؟‬ ‫مگه ميشه دل عشق رو بشکونی عاشق نباشی مگه ميشه؟‬ ‫از دم صبح تا غروب یه ریز هوای تو رو کردن مگه ميشه؟‬ ‫مگه ميشه دل من از تو سينم بيرون بریزه مگه ميشه؟‬ ‫مگه ميشه بری و حس دلت رو تو دلم جا بذاری نه مگه ميشه؟‬ ‫نه نميشه دل من بد جوری حال تو رو داره نه نميشه‬ ‫نه نميشه دل من خونه خرابت شده دیگه نه نميشه‬

‫‪216‬‬


‫من در کنار دلت جان نهاده ام‬ ‫کاشانه ای ز شعر بوسعت یک دل نهاده ام‬ ‫دریای آبی روحم کنار تو‬ ‫یک چشمه در کف این حس نهاده ام‬ ‫وقتی که شام ميشود اینجا به نور دل‬ ‫من اخگری پی دلها نهاده ام‬ ‫حسن روی تو بر زد به ریشه ام‬ ‫چون ُ‬ ‫گه سوسن و بنفشه ریشه به ابری نهاده ام‬ ‫اخگر بگو که چشم ترت ناله ميکند‬ ‫من نالهء تو را به دل جان نهاده ام‬

‫‪217‬‬


‫همدلی ام در خزان‬ ‫زرد چو این برگ شد‬ ‫زرد دلت با منش‬ ‫سرخ به ایام شد‬ ‫موسم گل سرخ سرخ‬ ‫نغمه و پرواز شد‬ ‫سبز اگر شد چمن‬ ‫بعد که آمد بهار‬ ‫سرخ و گل اندام شد‬ ‫چشم چو رقصت بدید‬ ‫عاشق این رنگ شد‬ ‫ناز دلم قلب من‬ ‫اخگر هوشيار شد‬

‫‪218‬‬


‫اگر عيدی بدی عيدی برایت ميفرستم‬ ‫یه بوسه از لبانت را بدی من هم برایت ميفرستم‬ ‫نگاه گرم عاشق را بدی من هم برایت ميفرستم‬ ‫تو آغوشم ستاره ول کنی من هم برایت ميفرستم‬ ‫اگر ماه دلت را دل کنی من هم برایت ميفرستم‬ ‫اگر آتش به جان یک غزل ریزی منم اخگر برایت ميفرستم‬ ‫چو در این خانه با من سر کنی خورشيد جونم رو برایت ميفرستم‬

‫‪219‬‬


‫اگه تو درسهای عاشقی رو با من بخونی‬ ‫صبح که ميشه صبحتو با نغمه هات شروع کنی‬ ‫شب بيای ميون سينه عشوه هاتو رو کنی‬ ‫زیر بارون بوسه هاتو با لبام سودا کنی‬ ‫بگی عاشق شدی و عالم و اینطوری ميخوای رسوا کنی‬ ‫من ميشم مجنون تو ليلی جونم تو ميشی‬ ‫واسه هر ماه دلم خورشيد تابون تو ميشی‬

‫‪221‬‬


‫بر ُبهت شاعرانهء ما آرزو شکست‬ ‫آواز عاشقانهء دل در گلو شکست‬ ‫حق با سکوت نيست اگر جان ما شکست‬ ‫در عين هر شکست نگو روح ما شکست‬ ‫گر بغض در گلوی من و ما به غم شکست‬ ‫آن گریه های عاشقانهء رسوا چنين شکست‬ ‫بر های های گریه دلها دلی شکست‬ ‫جانی بساز بر دل هر شعر بی شکست‬ ‫رو در دل شب و گو پای بی شکست‬ ‫در رزم بی گسل همه جانم اگر شکست‬ ‫پروانه خو پر آتش اگر شکست‬ ‫ليکن به شمع نور رساندیم و شب شکست‬

‫‪221‬‬


‫بوی باروتش تمام دشت را پر کرده است‬ ‫الله زاران را ببين اینجا تمام دشت را گل کرده است‬ ‫پيشمرگه جان بکف در قعر آبی بالها گسترده است‬ ‫دشمن خوارش ببين از ترس اینان سر بزانو برده است‬ ‫نام آزادی برای کُرد گویا از کمرکش تا خيابان رفته است‬ ‫کرد دليرم را به خون افکنده است‬ ‫حاکم جبار با هر تيغ خود ُ‬ ‫گر که آزادی ما خاری ميان کوه ها روئيده است‬ ‫تير مژگان را برای کندن و آوردنش در کار دل آورده است‬ ‫اخگر اکنون وقت عشق و شادمانی گشته است‬ ‫کرد ما با شور و مستی نقد جان پروده است‬ ‫وین عجب این ُ‬

‫‪222‬‬


‫فراخ روز را از ما گرفتند‬ ‫دل ما را ز دلداری گرفتند‬ ‫می و ميخانه را یکجا گرفتند‬ ‫ز مستان ساغر و پيمانه را یکجا گرفتند‬ ‫دل شيراوژن دل را گرفتند‬ ‫چو روباهان به مکاری گرفتند‬ ‫به سامان بر شدند سامان گرفتند‬ ‫همه حس دل و شعر من و ما را گرفتند‬ ‫به قرآن و دعا بيچاره مردم را گرفتند‬ ‫چو آن عاشق ندا در داد‪ ،‬آوا را گرفتند‬ ‫به قصد کشتن انسان اتم را هم گرفتند‬

‫‪223‬‬


‫ببين دنيای خارج را چگونه دست مال را گرفتند‬ ‫و مردم دل بدریا کوفتند دریا گرفتند‬ ‫به حيرت آتشی بر پيکر مال گرفتند‬ ‫برقص و پایکوبی جای مذهب را گرفتند‬ ‫به عشق و شور و مستی کشور خود را گرفتند‬

‫‪224‬‬


‫من و سپيده و گلبرگ در طلوع سحر‬ ‫هوس به بارش باران در این طلوع سحر‬ ‫به عشق بلبل خوشخوان در این طلوع سحر‬ ‫چه بوسه ها به لب گل در این طلوع سحر‬ ‫اگر که دلی بود در طلوع سحر‬ ‫بسوخت در پی آن یار در طلوع سحر‬ ‫به نقش هر بنفشه و سنبل در این طلوع سحر‬ ‫بهار زد به نام تو ای زن در این طلوع سحر‬ ‫زنان به صحنهء آزادگی در این طلوع سحر‬ ‫به بانک نای نی و صوت در طلوع سحر‬ ‫بگفت چادر جهل و خرافه در طلوع سحر‬

‫‪225‬‬


‫بسوخت پيکر زن را در این طلوع سحر‬ ‫بدست های مقاوم در این طلوع سحر‬ ‫به تيشه زد بریشهء مذهب در این طلوع سحر‬ ‫رها اگر چه نبودند در طلوع سحر‬ ‫به ذهن و مرتبت اما رها در این طلوع سحر‬

‫‪226‬‬


‫حرف آزادی زن بی مذهب است‬ ‫لجه های خون زن در مذهب است‬ ‫جان مذهب جان این زن را گرفت‬ ‫چوبک اعدام در هر کوی از بهر زن است‬ ‫سنگسارش کرد مذهب روز و شب‬ ‫چوب و سنگ و چادر و لچک همه بهر زن است‬ ‫بوی نفت و هيبت چادر تو گوئی یک تن است‬ ‫فکر استثمار زن هم حاصل این مذهب است‬ ‫گر که زن گردد رها از بوی نفت‬ ‫کل خاور بشکهء باروت آن شيراوژن است‬ ‫ميخورند و می برند و ميکشندش در عيان‬

‫‪227‬‬


‫زن کجا در بند نفت و پول و افکار دد است‬ ‫حس مردان رها با بانوان هم پيکر است‬ ‫حرف استثمار زن در بطن مذهب جوهر اهریمن است‬

‫‪228‬‬


‫گوئی که حریم قدمش نرگس جان بود‬ ‫چون آینه گوئی همه صافی و صفا بود‬ ‫آتش به دل شعر و ادب تحفهء جان بود‬ ‫چون دخترکی عاشق و شيدا به عيان بود‬ ‫شب در پی او تق تقه زن قاتل جان بود‬ ‫او عاشق و دیوانه و پيدا و نهان بود‬ ‫بر دست و دلش ماه چو مهتاب عيان بود‬ ‫چون دلشدگان قطره اشکی به جهان بود‬ ‫او حال دلش قصهء سودای نهان بود‬ ‫اخگر تو بگو حال دلش قصهء عشاق جوان بود؟‬

‫‪229‬‬


‫گوید که به لعل لب او حال به حال است‬ ‫حالی که به حال است چه حاجب به بيان است‬ ‫گر حال تو و من به دل افکار نهان است‬ ‫گر بادهء بی من خوری و مست شوی عين گناه است‬ ‫سر در بغلم نه که بدل حسرت جان است‬ ‫لب بر لب ساغر بگذاری تو بدان جام جهان است‬ ‫گفتم که اگر لب به لب من بنهی شعر تمام است‬ ‫من گویمت این بار که این عين حيات است‬ ‫مرجان که شودگم کف دریای نهان است‬ ‫غواص بداند که همه ُدر گران است‬

‫‪231‬‬


‫شاپرک جون من خودم رو توی احساس تو ول کردم و رفت‬ ‫دل و دلدادگی رو تو عشق نازت آره ول کردم و رفت‬ ‫تنگ دلت از توی حوض خونتون‬ ‫ماهی ُ‬ ‫در اومد مثل صمد تو رودخونه ول شد و رفت‬ ‫ساقهء سبز صنوبر که توی جون منه‬ ‫آب و از ناودونای چشم دلم گرفت و رفت‬ ‫شب یلدا اگه چه سياه و سرده هميشه‬ ‫ولی با جنبش بهرنگ دلم گرماشو پُر گرفت و رفت‬ ‫بچه ها دستاتون رو تو دستای من بذارین‬ ‫آخه قلبم عشقشو از توی قلب شما ها گرفت و رفت‬

‫‪231‬‬


‫این همه کرشمه رو با دل شيدا چه کنم‬ ‫تو رو اینجا ندارم با دل تنها چه کنم‬ ‫تو که گفتی برميگردی توی این شهر غریب‬ ‫تک و تنها بی تو با این دل رسوا چه کنم‬ ‫هر شبم واسهء دلت شعرای گلگون ميسازم‬ ‫با تو و شعر تو و چشمای گریون چه کنم‬ ‫روزی که رفتی به من قول داده بودی زود ميآی‬ ‫زود اومد پائيز عشقم با زمستون چه کنم‬ ‫روز آفتابی و بارون همشون تموم شدند‬ ‫توی این سرمای یخ بندون قطبی چه کنم‬

‫‪232‬‬


‫گل نازم اسير غم نباشی‬ ‫اسير باد و بارون هم نباشی‬ ‫به پنهون با دلت محزون نباشی‬ ‫ببين فصل دل عاشق رسيده‬ ‫والنتاین اومده از راه رسيده‬ ‫بيا این شاخه گل مال تو باشه‬ ‫که غم تو چهره ات هرگز نباشه‬

‫‪233‬‬


‫من از غمهای تو آگاهم ای دوست‬ ‫سرشک گرم تو بر جانم ای دوست‬ ‫بخوان شعری ز عشق و شادی و شور‬ ‫بزن دستی به چنگ و ساز و تنبور‬ ‫صنوبر را ببين هر ساله اینجاست‬ ‫زمستان را به پشت سر نهد جانانه اینجاست‬ ‫به مرغان هوا خو کن که پرواز‬ ‫به بال باد و طوفان ميدهد ساز‬

‫‪234‬‬


‫کی کجا عاشق تر از رسوا شدی‬ ‫دل بدست باد در رویا شدی‬ ‫دل ميان باد و طوفان خفته است‬ ‫کی کجا عشقی به سامانم شدی‬ ‫گر شدی بيتوته کن در جان من‬ ‫مهر خود را توشه کن در جان من‬ ‫حرف بيزاری نزن در گاه عشق‬ ‫جان به جان آئينه را در جان شدی‬

‫‪235‬‬


‫نکند پنجره هایم بسته است‬ ‫نکند مهر تو در این دل من آشفته است‬ ‫نکند کو دل تو با دل دیگر بسته است‬ ‫آه از این دل‪ ،‬دل من چون دل تو گمگشته است‬ ‫این همه ریشهء تن کو به جمالت بسته است‬ ‫به همه عمق تنت جان و روانت بسته است‬ ‫نکند دل دل اگر دل به نگاری بسته است‬ ‫شوکت ساقی مجلس به شرابی بسته است‬ ‫جان فدای قدمت دیده و جان سرگشته است‬ ‫تو ببين ماه رخت با دل اخگر بسته است‬

‫‪236‬‬


‫دل پر غصه ام را غصه ات رنگين ترش کرد‬ ‫صدای بغض را در هر رگم پر خون ترش کرد‬ ‫شگفتا ناله هایت در سرم شوری بپا کرد‬ ‫تو ميدانی چرا هر دم سرودم با سرودت ناله ای کرد؟‬ ‫به معيار همه عاشق شدن سودا بپا کرد‬ ‫چو عاشق را بدست بی وفائی ها رها کرد‬ ‫اگر امشب تبت بر جان نه اميدی به پا کرد‬ ‫بدان در ظهر تابستان جانم محشری کرد‬ ‫اگر رفتی بدان جانم فدایت جان فدا کرد‬ ‫ببين عشقت و ميراث غزل بيچاره ام کرد‬

‫‪237‬‬


‫از این راه آمدی لذت بياور‬ ‫به قصد خانهء دل آمدی شکر بياور‬ ‫از این راه آمدی یک قطعه شعر‬ ‫دو تا بوسه سه تا چشمک بياور‬ ‫بگو پروانه آسا عطر مویت‬ ‫نسيم عشق را یکجا بياور‬ ‫اگر دیدی که من در خانه بودم‬ ‫نزن در را به آغوشم دل و دلبر بياور‬

‫‪238‬‬


‫به اینجا قُطر باران را شکستند‬ ‫دل زیبای رویا را شکستند‬ ‫حریم زن و گردن را شکستند‬ ‫گل صحرائی دل را شکستند‬ ‫شکستند و شکستند و شکستند‬ ‫دل من را تو را ما را شکستند‬ ‫دل گل را رخ گل را تن زن را شکستند‬

‫‪239‬‬


‫دیدمش یار وفادار که دوش‬ ‫بادهء ميکده ميبرد به دوش‬ ‫گفتمش ساغر چشم تو به جامی بفروش‬ ‫گفت بر دوش بکش ساغر و می مال فروش‬ ‫گفتمش چند دهم قيمت این باده فروش‬ ‫گفت با جان و دلت طاق زنم باده فروش‬

‫‪241‬‬


‫هوای دیگری داری‬ ‫تو با این ساغر و می‬ ‫حالت افسونگری داری‬ ‫هوای دلبری داری؟‬ ‫چه خوبی و صفا آرامشی داری‬ ‫چو خون در قلب و احساسم‬ ‫چه زیبا حرکتی داری‬ ‫دل من مال تو بردار‬ ‫تو ميدانی که امشب عاشقی داری‬

‫‪241‬‬


‫بوسهء مست و همه شهد و شکر ممنوع است‬ ‫بوسه محزون و تو محزون و عسل ممنوع است‬ ‫بوسهء عشق به دلدار وفادار زنی ممنوع است‬ ‫بوس زنبور عسل بر سر گل ممنوع است‬ ‫بوس پروانه بروی گل ُرز ممنوع است‬ ‫بوس یک زن به یکی شاعر آزاده چو من ممنوع است‬ ‫بوسه بر قبر امامان بزنی ممنوع است؟‬ ‫بوسه بر درب طال آهن و چوب هم بزنی ممنوع است؟‬ ‫بوسه بر قبه و بر مقبرهء زید بگو ممنوع است؟‬ ‫بوس مال ببر گند لب شيخ بگو ممنوع است؟‬ ‫بوسه بر خال رخ یار نزن ممنوع است‬

‫‪242‬‬


‫بوسه بر لب نزنی آن که ز بنياد بگو ممنوع است‬ ‫من ندانم که چرا مهر تو با دولت بيدار چنين ممنوع است‬ ‫مهر و جان را همه در جان بگذاریم و بگو ممنوع است‬ ‫اخگرا شعر تو آتش زده بر بوسه که لب ممنوع است‬ ‫اگرش چاره بخواهی و بگوئی چه کنم ممنوع است‬

‫‪243‬‬


‫با چوب و فلک حاصل نشود‬ ‫در رخت تنت ظاهر نشود‬ ‫تا عشق خدا بر دل بنهی‬ ‫عشق من و تو ظاهر نشود‬ ‫او شر تو است‬ ‫من شور توام‬ ‫او عربده است‬ ‫من عشق توام‬ ‫او خالق تو‬ ‫من والهء تو‬ ‫تا بهر دلت جامه ندری‬

‫‪244‬‬


‫در ذهن تو او جامه بشود‬ ‫من جنس توام‬ ‫من حس توام‬ ‫من شعر تو و‬ ‫من خوب توام‬ ‫او تنتنم است‪......‬‬

‫‪245‬‬


‫پرندهء سپيد دلش در فضای آزادی‬ ‫از آن سرای کهنسال تا سرای وطن‬ ‫بروی آب و دل خاک و باد و باران خواند‬ ‫سرود نرکس مستانه را به آزادی‬ ‫و بر نشست بروی صدای اسرائيل‬ ‫و خواند ایرانی و بوسه زد به وطن‬ ‫و برجهيد ندا از صدای آزادی‬ ‫و عشق شد آواز و مهر شد خورشيد‬ ‫و جاودانه بپاخاست نام آزادی‬ ‫چنان چو پرچم پيوند در سرود آزادی‬

‫‪246‬‬


‫چون قایقی شکسته که در بحر بگذرد‬ ‫عمری به پای تو بگذشت بگذرد‬ ‫گر عمر بر جفای تو بگذشت بگذرد‬ ‫گر با وفای تو خو کرد بگذرد‬ ‫بی روی ناز تو نه هيچ نگذرد‬ ‫اما به جان من تب اخگر که بگذرد‬

‫‪247‬‬


‫ذوق تو ذوق زنی آزاده بود‬ ‫در حریم جان تو آماده بود‬ ‫بس خروشش قرنها در جان من‬ ‫هم شنيدم نعره ای مستانه بود‬ ‫بند ذهنت را بگو تاریخ زن از هم گسست‬ ‫عشق تو در جان من آوای آن دلداده بود‬

‫‪248‬‬


‫رویش سبزه اگر بود که بود‬ ‫ریزش ابر از این دیده اگر بود که بود‬ ‫تن بيتاب بهاران اگرش بود که بود‬ ‫چشم من در گرو چشمهء جان بود که بود‬ ‫حس عشقی همه شب در تن من بود که بود‬ ‫گر چه ميدیدم و چشمم به رخش بود که بود‬ ‫باز این تنگ دلم در پی او بود که بود‬

‫‪249‬‬


‫مدتی بود که این غوره به انگور رسيد‬ ‫ترشی از روی برفت شهد به مقصود رسيد‬ ‫این همه زخمه بدل از بر معشوق زدیم‬ ‫در فدای دل ما مهر به فرجام رسيد‬ ‫این دقایق که گذر ميکند از محضر عمر‬ ‫از پس حادثه ها لحظه به فریاد رسيد‬ ‫شيخ گر ميکشد آتش به تن مردم ما‬ ‫اخگر شعله سرانجام به بنياد رسيد‬

‫‪251‬‬


‫بس وفا کردی و انگار نگاهم به نگاهت نرسيد‬ ‫در نظر بازی دوران که دو چشمم به دو چشمت نرسيد‬ ‫بس جفا خفته در این چرخ جهانم به جهانت نرسيد‬ ‫عشق گلبرگ دلم ابر به باران دو چشمم که رسيد‬ ‫اگر احساس برآشفت و جهان را بگداخت‬ ‫خود نگه کرده به خود جان به حياتش نرسيد‬ ‫باز کن چشم دل و شوکت آخر را بين‬ ‫تن و جان حس تنم شعر به سامانه رسيد‬ ‫گفت برگوی که شوقت ببرد نای دلم‬ ‫من ننوشيده یکی جرعه ببين مست به ميخانه رسيد‬

‫‪251‬‬


‫اینبار نخواهم گفت بار دگرم بودی‬ ‫زیرا که تو بودی تو گر بار دگر بودی‬ ‫اینجا سخن عشق است احساس بدل بودی‬ ‫چون هر نظری بر تو استاد نظر بودی‬ ‫چون اشک به ابر دل گلبرگ دلم بودی‬ ‫در صبحگه عشرت شوق تن و جان بودی‬ ‫در شب دل بر سينه بالين سرم بودی‬ ‫لبهای تو گلگون بود عشق و عسلم بودی‬ ‫تو بار دگر هرگز چون حرف دلم بودی‬ ‫گر بار دگر بودی باز هم غزلم بودی‬

‫‪252‬‬


‫من از این بوسهء تو‬ ‫اگرم ُمرده ُبودم زنده شدم‬ ‫من از امواج دل عاشق تو‬ ‫اگرم ُمرده ُبودم زنده شدم‬ ‫من از آئينهء دیده و لب خندانت‬ ‫اگرم ُمرده ُبودم زنده شدم‬ ‫پا در این پله گذار و بدر عاشق کوب‬ ‫که اگر پله به پله به رهت دل ننهم ُمرده شوم‬

‫‪253‬‬


‫کاش ميگفتی که با من بوده ای‬ ‫از کجا تا نا کجا آباد این بيتوتهء مقهور با دل بوده ای‬ ‫تا دلی آنسوی راز و رمز نا محدود با تن بوده ای‬ ‫کاش ميگفتی که با من بوده ای‬ ‫پيچک حس را به جانت تا خود عطر تنت‬ ‫با یار یا من بوده ای‬ ‫گر که رفتی آنچه عزم دیدن است‬ ‫بی مهابت از تجرد تا دل بی منتها‬ ‫با راز با من بوده ای‬

‫‪254‬‬


‫گر چه از چشمان مردم رود خون جاری شده است‬ ‫شيشهء عمر ولی مسلمين را بر زمين کوبيده است‬ ‫گر چه ایران مادر ما جامه در خون شسته است‬ ‫شيشهء عمر ولی مسلمين را بر زمين کوبيده است‬ ‫گر چه هر دار و درفش و داغ بر ما رفته است‬ ‫شيشهء عمر ولی مسلمين را بر زمين کوبيده است‬ ‫گر چه هر آزادهء ایران به خون غلطيده است‬ ‫شيشهء عمر ولی مسلمين را بر زمين کوبيده است‬

‫‪255‬‬


‫در کشاکش های آزادی ميان مذهب و آزادگی‬ ‫مردم این بپا بر جهل و بر تزویر ها شوریده است‬ ‫گفتنی ها را به یک غمزه ميان آتش و خون گفته است‬ ‫این قد رعنا که بر اسالم و ظلم و جور او غریده است‬ ‫چون جهان سود باشد حامی اسالم و جور‬ ‫عزم مردم نقش آن رنگين کمان را چون کمند افکنده است‬ ‫آرش آزادگی با قوت مردم تو گوئی تير جهد افکنده است‬ ‫حاليا اخگر بسوزد همچو مردم تا که خاکستر شود‬ ‫اخگر این بار گویا آتشی بر پيکر کل جهان افکنده است‬

‫‪256‬‬


‫این شد که حدیث بلبالن از بر شد‬ ‫سامانهء رنج در نيستان آن شد‬ ‫عنقا ز سر کوه به پروازی چند‬ ‫بهر گذر از جان ره این دریا شد‬ ‫گویند که این قوم بپا خاسته با یاری چند‬ ‫از قلهء البرز چو بهمن به فرودی ره این دریا شد‬ ‫من قطره ز دریای توام خلق دلير‬ ‫گو قطره فدای ره موج و دل این دریا شد‬ ‫آن بانوی بنشسته بر این تخت که نامش وطن است‬ ‫چون عاشق ما بود دلش غوغا شد‬

‫‪257‬‬


‫تو بمن وقت بده با اجازه تا عاشق چشمات بمونم‬ ‫توی هر گردش حسش تو نگاهات بمونم‬ ‫روی طاقش واسه تو آینه و شمعدون بذارم‬ ‫بند دل رو با یه ابریشم نازک به دلت بند بزنم‬ ‫حس دلدادگی رو روی دلت جا بذارم‬ ‫من ميخوام غنچهء گل روی سينت پر وا کنه‬ ‫وقتی از هم واشدن بوسه به لبهاش بذارم‬ ‫من ميخوام پيش تو اینجا بمونم‬ ‫دلمو جا بذارم برات تا دنياست بخونم‬

‫‪258‬‬


‫در این افسانه سازیها دل افسانه خوش رنگ است‬ ‫ميان این سپيدی های اطلس رنگ وارنگ است‬ ‫بگو افسانه زیرا جان من با جان او یکرنگ یکرنگ است‬ ‫سرودی تازه ميآرم که با نازش هماهنگ است‬ ‫بزن بال و پر افسانه چون پروانه پر رنگ است‬ ‫شکوه بالها بر روی آتش جان فرهنگ است‬ ‫از این افسانه تا پروانهء دل چند فرسنگ است؟‬ ‫که این شعرم ز نام این فسانه شنگ در شنگ است‬ ‫من و اوراق این دفتر تو گوئی چنگ در چنگ است‬ ‫ز بيداد زمان و شيخ و مال جنگ در جنگ است‬

‫‪259‬‬


‫ین رقص دلبرانه را تو بيا با دلم بزن‬ ‫رویای بوسه را یه نفس بر لبم بزن‬ ‫با این هوای عاشقی اینجا به تن بزن‬ ‫اشعار نغز را به دل مبتال بزن‬ ‫تير خدنگ شعر را به دل دیو و دد بزن‬ ‫یک دل به باغ و روشنی ارغوان بزن‬ ‫بر عمر دیو رسيدی تو تن بزن‬ ‫با سر و یا سپاه تندر دانا به شب بزن‬ ‫هر لحظه با سرود نی مبتال بزن‬ ‫چون مردم دلير خطهء ایران به تب بزن‬ ‫حالی بده به اخگر و رطل گران بزن‬ ‫آنگه به جام شعر من که رسيدی تو لب بزن‬

‫‪261‬‬


‫سودای بودنت همه بودن بُود و نبود‬ ‫آنجا که عشق از دل هستی برون نبود‬ ‫دشنه ميان قلب من و جان ما که بود‬ ‫ُ‬ ‫خون پرتو صراحت عشاق هم نبود؟‬ ‫بر مردگان این همه آفاق جان شدیم‬ ‫جانی ميان این همه آفاق هم نبود؟‬ ‫شاید که دل در دل اینان که دل نبود‬ ‫زخمی به عمق شقاوت به جان نبود؟‬ ‫آیا که عشق در پی آن مبتال نبود؟‬ ‫گيرم که تب در دل و در جان ما نبود‬ ‫این قطره اشک در پی دلداده ای نبود؟‬

‫‪261‬‬


‫بيا جام شراب عشق را پيمانه کن‬ ‫ساقی ارژنگ را مدهوش یا دیوانه کن‬ ‫پای کوب و دست را در گردن یاری بکن‬ ‫یار را با مهر اندر کسوت راهی بکن‬ ‫گر بشب باز آمدی تا صبح کار شعر کن‬ ‫صبح را در دست خورشيد جهان افزای کن‬ ‫قصد بوستان و بهار و شوق گلبرگی بکن‬ ‫تير آرش را کمين در چلهء جانت بسوی دشمن غدار کن‬ ‫گر بروز زن رسيدی نام او را پرچم آزاد کن‬ ‫در کنارش دوش بر دوشش برزمی با دل بيدار کن‬

‫‪262‬‬


‫سفرهء سبز چمن در سفر باد خزان رنگين شد‬ ‫چهرهء مردم ایران همه خون آجين شد‬ ‫قهر و سرکوب و ستم مسجد و مال همگی‬ ‫بستهء دار و دو صد بند و یکی زندان شد‬ ‫ما رهيم از ستم شيخ اگر برخيزیم‬ ‫خيزش شعر و سالح عاقبت کار بسی بهتر شد‬ ‫اخگر شعله به شب زد تن خون پاال شد‬ ‫جان آزادی جانان به خيابان زد و ایران تن یک پيمان شد‬

‫‪263‬‬


‫این شقایق کز دل اميد ها روئيد است‬ ‫روزگاری گلعذار خاوران را دیده است‬ ‫بر دو چشمان شفق خون دیده است‬ ‫با نی اميد کاران سر بسر ناليد است‬ ‫اندرین نی زار اکنون با گلستان همدم است‬ ‫نای نی با عطر گل آزادی این ميهن است‬ ‫دست و پای مردمان در بند و زنجير دد است‬ ‫شيخ و مال خود ز هر اهریمنی بد کين تر است‬ ‫گر سالحی دست این مردم نباشد بدتر است‬ ‫اخگر اندیشه گر ناید بکاری حرف آن خاکستر است‬

‫‪264‬‬


‫بهار پيراهنت را ميان زمزمه های عاشقی رها ميکنی‬ ‫و باد این باد هراسان در دامنت‬ ‫چه جوالن ميدهد در شعر های من‬ ‫ميوزد‬ ‫بر شانه ها و سينه هایت شتابان ميگذرد‬ ‫و عطر هوس بر ساقهایت ميپيچد‬ ‫آه من چکنم با بهاری که در راه است‬ ‫بهاری که هرم وجود عطش پرورده را در جانم مهيا ميکند‪.‬‬ ‫کنارت مينشينم و بر لبهایت بوسه ای ميکارم‬ ‫که داغش را در سينه ات حس کنی‬ ‫وقتی سرت را در نابهنگام شيدائی به عقب کشيده باشی‪.‬‬ ‫اگر کسی پرسيد بگو شاعر است و عاشق دل من‪.‬‬ ‫وقتی رنگ را بر چهره زمان ميپاشی نام من را تکرار کن‬ ‫تا سرخ عشق را بر دفتر عاشقی ترسيم کنم‬ ‫تا نقاشيهایت رنگ دلم را بگيرند‬ ‫و تا شعر هایم در گوشت زمزمه شوند‬ ‫تنها در گوش تو‬ ‫بانوی شبهای مهتابی بهار من‬

‫‪265‬‬


‫بهار آمد کنار بيشه های سبز مهتابی کجائی نو بهارم‬ ‫پرستو آمد و هر غنچه واشد در ميان جان مهتابی ماهم نوبهارم‬ ‫لبان گل به بلبل بوسه ميریزد به مهتاب شبانم نو بهارم‬ ‫دلم پر شد ز عشقت روی مهتاب تنت با ماه رویت نو بهارم‬ ‫سپيد جامه را در جان و آغوش همان رویا رها کن نو بهارم‬ ‫دو چشمان دلت را روی دل وا کن ببين عشق مرا ای نو بهارم‬ ‫اگر اخگر ميان شعله ميسوزد کنار ماه مهتابی حست نو بهارم‬ ‫بگو جانش پر است از حس مهتاب و همان ماه رخم من نو بهارم‬

‫‪266‬‬


‫بيخبر از در این خانه گذر ميکردم‬ ‫بی دل از فاصله ء عشق گذر ميکردم‬ ‫چون صبا جامه گل چاک گذر ميکردم‬ ‫نغمهء بلبل دستان به رگم باز گذر ميکردم‬ ‫دیدم اقبال خود و سوز دلم باز گذر ميکردم‬ ‫عطر گيسوی تو در جان کالمم و گذر ميکردم‬ ‫سرخ لبهای تو را دیدم و اینبار گذر ميکردم‬ ‫نه از آن خانه که از جان غمم باز گذر ميکردم‬ ‫ریخت صد شعله به شعرم و بگفتم که گذر ميکردم‬ ‫با تن شعله ور اخگر حسم ز کنار تن گلبرگ گذر ميکردم‬

‫‪267‬‬


‫چيزی نظ ير تابش و سو سوی یک رویا بر روی اشعار نوید اخگر موج ميزند اشعار وی مرا بياد اشعار ناظم حکمت‬ ‫در ترکيه و رمکو کامپتس در هلند مياندازد‪.‬‬ ‫الالئی قریبی در اشعار نوید اخگر موج ميزند‪ .‬بهتر از این به هيچ زبانی نمی توان شعر گفت‪.‬‬ ‫روزنامه نورتليه تيدنينگ گونيال ليند پرسون‬ ‫نوید اخگر به یک آفرینش چندین وجهی دست زده است‪،‬نتيجهء این آفرینش اثری است هنری با کيفيت های‬ ‫مهم و قابل مالحظه‪ .‬مثل این است که انسان در یک بهشت شرقی بسر ميبرد‪.‬اخگر با اشعارش به یک اثر‬ ‫هنری متقاعد کننده دست یافته است ‪.‬او شادی هایش را در پر باری و فراوانی باغها و طبيعت می یابد‪.‬‬ ‫روزنامه اُپساال نيا تيدنينگ رونوک سآبری(امریکا)‬ ‫در این مجموعه شعر نوید اخگر به انگيزه ها و تصاویر مطلوب و لذت بخشی نائل آمده است‪ .‬در اشعار وی‬ ‫تمامی لغات با وزنی سنگين عمل ميکنند‪ .‬آواز عشق یعنی موضوع محوری اشعار با ندائی رمانتيک و اکزوتيک آوا‬ ‫داده ميشود‪.‬‬ ‫خدمات کتابخانه های سوئد‪ .‬اوال سيله هولم‬ ‫نوید اخگر نویسنده و شاعریست با کار خالقه و پر توليد وی تا بحال خالق ده ها اثر ادبی نظير رمان‪ ،‬داستانهای‬ ‫کوتاه و نيز مجموعه اشعار بوده است‪.‬‬ ‫روزنامه سيد سونسکا داگ بالدت‬

‫‪268‬‬


‫از نوید اخگر تا بحال منتشر شده است‬ ‫‪Nawid Akhgar has published‬‬ ‫سيمرغ(رمان) شبدر (شعر)برگزیده اشعار‬ ‫جن گير(رمان) الله های سرخ انقالب(شعر) غالمعلی‬ ‫(رمان)پرواز (رمان) الفبا (شعر) منظومه هميشه خورشيد‬ ‫(شعر) حاج آقای بحرالعلوم (نوول) ادبيات مردمی ( دانش فرهنگی)‬ ‫شعر نامه ایران (شعر) غزليات نوید اخگر ساغر(دیوان غزليات)‬ ‫استحاله گفتگوی انتقادی نقش هنرمندان(دانش فرهنگی)‬ ‫مجموعه اشعار سوئدی( فریاد های خاموش عطر بنفش ميدهند)‬ ‫مجموعه اشعار سوئدی(با خاطراتی از تو)‬ ‫مجموعه غزليات (ساغر)‬ ‫)‪Tyst ropande låtar doftar violett (poesi‬‬ ‫)‪till minnet av dig (Poesi‬‬ ‫تصویر قلمی نوید اخگر ترسيم شده توسط هنرمند نقاش خانم ساناز بهزادی‬

‫‪269‬‬


Turn static files into dynamic content formats.

Create a flipbook
Issuu converts static files into: digital portfolios, online yearbooks, online catalogs, digital photo albums and more. Sign up and create your flipbook.