مبانی کمونیسم کارگری (چهار اثر از منصور حکمت)
گردآوری و ادیت فاتح شیخ
حزب کمونیست کارگری ایران -حکمتیست هفته منصور حکمت ٤-١١ژوئن ٢١١٢
مبانی کمونیسم کارگری (چهار اثر از منصور حکمت)
گردآوری و ادیت فاتح شیخ
حزب کمونیست کارگری ایران -حکمتیست هفته منصور حکمت ٤-١١ژوئن ٢١١٢
2
طراحی و صفحهبندی کامیار احمدی
3
فهرست
:
مقدمه 6.................................................................................................................................................... مبانی کمونیسم کارگری – سمینار مارس ٩١٩١ ٩.................................................................................................................................................... تفاوتهای ما – اکتبر ٩١٩١ 07 ................................................................................................................................................... مبانی کمونیسم کارگری – سمینار اول ژانویه ٠777 ٩٠7.................................................................................................................................................. مبانی کمونیسم کارگری – سمینار دوم مه ٠777 ٩07.................................................................................................................................................. برای آشنائی بیشتر ٠3٩..................................................................................................................................................
4
5
مقدمه به عنوان یکی از فعالیتها و برنامه های هفته منصور حکمت سال ،٢١١٢هیات دائم دفتر سیاسی حززب حکمتیست انتشار چهار اثر منصور حکمت حول ”مبانی کمونیسم کارگری“ به صورت یک کتاب را در دستور گذاشت .این مجموعه اکنون در دسترس عالقمندان است. اگر مهمترین کار منصور حکمت طی ٢٢سال فعالیت سیاسی فکری اش ،گفتن یک ”نزه“ رک و راسزت پرصدا و پرتوان به کمونیسم بورژوایی بوده است ،در این صورت به نظر من چهار اثزری کزه در ایزن مجموعه گردآوری شده است ،در راس مهمترین آثار اوست. مرکز فعالیتهای سیاسی فکری منصور حکمت ،رگه ثابت و باالرونده این فعالیتهزا در امتزداد ٢٢سزال حیات پربار او ،ارائه یک ”نه“ منسجم به تاریخی بوده که در بخش اعظم قرن بیستم به اسزم ”کمونیزسم“ طی شده است .احیاء مجدد کمونیسم پرولتری در تمایز روشن بزا کمونیزسم بورژوائزی داردوگزاهی و غیراردوگاهی) پس از دهها سال سلطه مطلق آن بر حیات و شرایط مبارزه طبقه کارگر جهزانی ،در گزرو نقد همه جانبه شاخه ها و شعبات مختلف کمونیسم و سوسیالیسم بورژوائی بود .نقدی از موقعیزت طبقزه کارگر جهان امروز و از زاویه دید یک روایت کارگری و اصزی از مارکسیزسم ،از ترزوری کمونیزسم مارکس .این کاری بود که منصور حکمت بخصوص در سالهای اخیر حیاتش توانست به ثمر برساند. سمینارهای کمونیسم کارگری سرچشمه و فشرده نقزد مارکسیزستی منزصور حکمزت بزه کمونیزسم و سوسیالیسم بورژوایی و ارائه خطوط عمده و بنیانی کمونیسم طبقه کارگر ،پایه اجتمزاعی طبقزاتی آن و ارکان دیدگاه آن به عنوان یک روایت امروزی از مارکسیسم است ،که بزه پزیروی از متزد مزارکس و انگلس در مانیفست کمونیست ،نام ”کمونیسم کارگری“ بر آن گذاشته است. تاریخ دو اثر اول این مجموعه ،سمینار ”مبانی کمونیسم کزارگری“ و ”تفاوتهزای مزا“ کزه گفتگزوی مشروحی در توضیح و بسط مضمون همان سمینار است ،سال ١١۸١است .دو اثر دیگر متن دو سزمینار پی در پی هستند که با همان عنوان ”مبانی کمونیسم کارگری“ در سال ،٢١١١اولی در ژانویه و دومی در مه ،برگزار شده اند. فاصله زمانی بین سمینار سال ١١۸١و گفتگوی ”تفاوتهای ما“ با سمینارهای سال ،٢١١١یزک کمیزت یازده ساله ساده نیست .این فاصله زمانی شاهد رویدادهای بسیار مهمی بود از سقوط قطبهای اردوگاهزی کمونیسم بورژوایی در مقیاس جهانی تا به تبع آن زلزله ای که در فضای حیاتی کمونیسم و چپ سراسر جهان اتفاق افتاد .ازجمله تبعات آن رویدادهای تاریخی ،تحوالت مهمی در مناسبات حزبی و جدالهای فکری و سیاسی درون هر دو حزبی بود که منصور حکمت در تاسیس و رهبری آنها ،شخصیت کلیزدی و اول بود .برای حزب کمونیست ایران و بعدا حزب کمونیست کارگری ایران ،آن یزازده سزال ،یزک فاصله زمانی پرماجرا و پر از تحول فکری و سیاسی بود که تاثیرات تعیین کننده ای بر حیات کمونیسم معاصر در ایران ،بر سیر تقاب جنبش سیاسی و حزبی کمونیسم کارگری با شاخه هزا و شزعبات مختلزف 6
کمونیسم و سوسیالیسم بورژوائی در ایران و بر جدائیها و شکافهای درون دو حزب و بجا گذاشت. توجه به آنچه در یازده سال فاصله زمانی میان دو اثر اول این مجموعه با دو اثر دیگر اتفاق افتاده است، برای خواندن دقیق این چهار اثر ضروری است .باوجود وحدت درونمایه و متد هر چهار اثر در ارتباط با ”مبانی کمونیسم کارگری“ ،ارائه دو سمینار سال ، ٢١١١به دلی عبور از آن رویدادهای مهم جهانی و قرار گرفتن در شرایطی که با شرایط سال ١١۸١بسیار متفاوت است ،دارای تفاوتهای ظریف و دقیقی است .توجه به این تفاوتها بجاست و البتزه خزود منزصور حکمزت در مقدمزه سزمینار ژانویزه ٢١١١ توضیحات گویائی در این باره داده است .ازجمله گفته است :در شرایط برگزاری سزمینار ١١۸١هنزوز کمونیسم اردوگاهی وجود داشت .آن موقع کمونیسم کارگری میبایست خودش را از کمونیسم خلقزی، غیرخلقی ،بورژوائی و اردوگاهی که در آن مقطع سر پا بودند ،متمزایز کنزد .در سزمینار سزال ٢١١١ تاکید میکند که کمونیسم کارگری باید خودش را از یک نوع ”کارگرگرائی قالبی“ هم متمایز کنزد و از این زاویه پرتو جدیدی بر بحث مبانی کمونیسم کارگری میتاباند که در سراسر دو سمینار ژانویزه و مه سال ، ٢١١١این بعد از نقد کمونیستی و مارکسیستی به گرایشات بورژوائزی و خزرده بورژوائزی و روشنفکرمآبانه را برجسته میکند. خواندن این چهار اثر در شرایط امروز ،دوازده سال پس از سمینار دوم مه ،٢١١١هم بزرای جمعبنزدی نس قدیم کادرهای جنبش کمونیسم کارگری از راهی که رفته ایم ضروری است و هم به ویزهه بزرای نس جوان کادرهایی که در این سالها به کمونیسم کارگری پیوسته اند ،راه موثر تسلط بر مبانی جنبشی و محتوای اعتقادی کمونیسم کارگری و آشنائی با تاریخ آن است. در آخر این مجموعه برای آشنایی بیشتر خوانندگان عالقمند به این مباحزث ،لیزستی از دیگزر آثزار منصور حکمت در ارتباط با مبحث کمونیسم کارگری درج شده است. فاتح شیخ هفته منصور حکمت ژوئن ٢١١٢
7
مبانى کمونيسم کارگرى سمینار اول کمونیسم کارگرى-مارس ١١۸١
8
9
مبانى کمونيسم کارگرى سمینار اول کمونیسم کارگری -مارس ١١۸١
مقدمه :اهداف و چهارچوب بحث رفقا ،قب از هر چیز یک نکته را باید توضیح بدهم .این سمینار امروز در این جمع حزبز بزرگززار میشود اما الزم است بگویم که من اینجا با شما به عنوان اعضاء حزب کمونیست ایزران یزا اعضزاى ارگانهاى مشخص حزب با مسائ ارگان مشخص صحبت نمی کنم .بلکه با شما در ظزرفزیزت افزرادى صاحب فکر و آشنا به مساله و دلسوز به حال کمونیسم حرف میزنم .بهعالوه خطاب این بحث فقط بزه این جلسه نیست بلکه به ک یک جنبش سیاس و اجتماع در خارج از این جلسه است .این را هم بایزد اضافه بکنم که این جلسه یک جلسه آموزش و ترویج نیست ،این شاخهاى از یک مدرسه حزب نیست. من اینجا این وظیفه را براى خودم قائ نشدهام که در این جلسه به مسائ و معضالت نظرى کس پاسزخ بدهم یا مقوالت تروریک را براى کس تشریح بکنم .رفقا قطعا از زوایاى مختلف در این سزمزیزنزار شرکت کردهاند و حتما آنرا الزم دانستهاند .ول امید من این است که این سمینار و سمینارهاى بعزدى بهتدریج به این سمت برود که در آن یک عده آدم جهتدار ،نظردار ،له یا علیه این بحثزهزا شزرکزت میکنند که در این مسائ خودشان را صاحبنظر میدانند و صاحبنظر میکنند .بههرحال انتزظزار یزک سمینار آموزش و ترویج را از این جلسات نباید داشت. در این صحبت میخواهم یک تصویر عموم از مبحث کمونیسم کارگرى بدهم .میخواهم الاق این را روشن کنم که این بحث بر سر چیست و چه عرصه ها و مسائل را در بر میگیرد .این مبحث را از دو بعد متمایز میتوان ارائه کرد .اول ،آن شک مشخص که مساله خودش را براى من طرح کرده؛ یعن سیر عمل رسیدن ما به این تبیینها و مباحثات .و دوم طرح اثبات این مبحث بهعنوان یک سیستم فکرشزده با مقدمات و استنتاجات خودش .به عبارت دیگر پرداختن به این دیدگاه نه از زاویزه رونزد شزکز گیرىاش ،بلکه توضیح دادن سیستم نهای شک گرفتهاش .طبعا بخش بیشتر صحبتهایم باید بزر روى این دوم ،یعن طرح اثبات مساله متمرکز شود .یعن پرداختن به اینکه این بحث چه احکام را در بر میگیرد و چه مسائل را میپوشاند و چه ارزیاب اى از واقعیات و روندهاى عین بدست می دهزد و غیره .اما فکر میکنم بدون اینکه آن شیوه مشخص که این مبحث و این تبیین تاریخا خودش را طزرح میکند و یا الاق براى من طرح کرده ،من نمیتوانم آن درجه درگیرى و توجه کاف در شما بوجزود بیاورم که آن بحث اثبات را سر جاى خودش قرار بدهید و بعنوان یک بحث نظرى و تجریدى صرف به آن نگاه نکنید. بنابراین بحث من دو بخش عموم دارد بخش اول راجع به این است که مبحث کمونیسم کارگرى بزه 10
چه چیزى پاسخ می دهد و تحت چه شرایط معین و در رابطه با چه مشاهدات و تجربیات معین خودش را مطرح میکند و بخش دوم صحبتم راجع به کمونیسم کارگرى بعنوان یک موضوع اثبات است. امیدوارم که در آخر این جلسه توانسته باشم کارى بکنم که رفقا این را تشخیص بدهند کزه بزحزث کمونیسم کارگرى فقزط شکوهاى درباره ”کارگرى نبودن حزب کمونیست ایران“ و یا ”کزم بزودن کارگران در حزب کمونیست“ نیست فقط .فشارى نیست براى ”کارگرگرائ “ بیشتر تزوسزط حززب کمونیست ایران .بلکه معرف و مقدمه اى است به یک دیدگاه سیاس و اجتماع متمایز .دیدگاه کزه عواقب و استنتاجات سیاس و عمل بسیار فراگیر و وسیع دارد .دیدگاه که هدف خودش را پیشبرد پراتیک قرار می دهد که بسیار با آن چیزى که امروز بعنوان کمونیسم چه در بیرون حزب کمونیست و چه توسط حزب کمونیست ایران انجام میشود ،تفاوت دارد.
سیر طرح مساله مبحث کمونیسم کارگرى بهطور مشخص براى من چگونه طرح شد؟ ما براى این پا به فعالیت سیزاسز گذاشته ایم که آدمهای هستیم با افکار معین و تبیین معین نسبت به دنیاى پیرامون خودمان و تغییرى که باید در آن بهوجود بیاوریم .انتخاب کمونیسم بعنوان یک روش زندگ و یک روش مبارزه و یزک ترورى و یک ایدئولوژى نیز از همینجا مایه می گیرد .در این مبارزه ،دستآوردهاى معینز بزدسزت آوردهایم .هریک از ما می تواند به تاریخ زندگ سیاس خودش فکر بکند و بفهمد کزه بزه کزجزا رسیدهاست و چقدر در جهت آن اهداف و آرمانهائ که او را به این سمت کشاندهاست ،پیش رفزتزه است .بحث کمونیسم کارگرى حاص بیش از سه سال تعمق خود من است راجع به این جنبه از زندگز سیاس خودم و فعالیت سیاس اى که خود را بخش از آن میدانم. شاید زیاد باب نباشد که فعالین سیاس هر لحظه و هر مقطع نگاه کنند که در مسیرى که براى تزحزقزق آرمانهایشان در پیش گرفتهاند تا چه حد پیش رفتهاند ،آیا هنوز بر مسیر درست قرار دارند یا نه؟ آیا این راه که دارند ط میکنند و این فعالیت که االن دارند میکنند آنها را به آن سمت کزه فزکزر میکردند میبرد یا نه؟ بهخصوص وجود یک حزب سیاس که فرد عضو آن است ،به نظر من این گرایش را بهوجود می آورد که آدم سرش را بر بالین حزب بگذارد و بگوید که این کشت دارد میرود و مزن هم یک از سرنشینان یا ملوانانش هستم .ممکن است به یک نفر بشود ارفاق کرد و گفت که عیب نزدارد اینطور فکر کن .آسوده بخواب .ول من فکر میکنم اگر اساسا حزب وجود دارد بهخاطر این است که عده اى کاف وجود دارند که اینطور فکر نمیکنند .کسان هستند که گاه و بیگاه قطب نما را نزگزاه میکنند که آیا بر مسیر درست هستند یا خیر. وقت ده سال گذشته را نگاه میکنم ،خودم را در اتفاقات مهم سهیم م بینم .ما چپ ایران را تغزیزیزر دادیم ،فکرش را ،جهاننگرى و پراتیک سیاس اش را دگرگون کردیم .این البته چند سال طول کشید ،و مبارزه گسترده و متنوع را ایجاب میکرد .از نظر ما این فعالیتها تماما معطوف بود به امر تشزکزیز 11
حزب کمونیست ایران .از ابتدا میدانستیم و میگفتیم که ماحص این تالشها بایزد ایزجزاد حززب کمونیست ایران باشد .این حزب ایجاد شد .اما وقت این حزب ایجاد شد ،صورت مساله ،الاق بزراى من که آن را بخشا محصول کار خودم میدانستم ،ناگزیر میبایست عوض بشود .اکنون میبایست پرسید این حزب دارد کجا میرود؟ بخش از چه واقعیت سیاس ای در ایران است؟ جایگاه اجتزمزاعز اش چیست و چه دورنمای در مقابلش قرار گرفتهاست؟ الاق در سه چهار سال گذشته این سوال براى مزن مطرح بوده که داریم کجا میرویم .دوره مبارزه ضد پوپولیست ،دورهاى که داشتیم در مقابز چزپ خلق و در مقاب سوسیالیسم خردهبورژوائ در ایران جریان جدیدى را پایه می گذاشتزیزم و رشزد میدادیم ،میدانستم چکار داریم میکنیم .تمام قدمهایش را میشناختم و به صحت این قدمها اطمینزان داشتم .بعد از تشکی حزب کمونیست طبعا این سوال مطرح میشود که قدمهاى بعدى چیست و آیزا این حزب آنطور که باید به این مصافهاى جدید پا گذاشتهاست؟ با تشکی حزب مزجزددا در ایزن موقعیت قرار می گیریم که به استراتهى و سیر آت جنبش که این حزب بخش از آن است بیاندیشیزم. بپرسیم سهم ما در این جنبش چیست؟ راستش اولین چیزى که من را متقاعد کرد که هنوز باید سواالت مهم و جدیدى را پاسخ داد این بزود که من کمونیسم را بهعنوان یک آرمان کارگرى پذیرفته بودم و شش هفت سال از پراتیک فعزال خزودم بهعنوان یک کادر جنبش کمونیست ایران میگذشت و عینا میدیدم که پراتیک روزمره من تاثیزرى در سرنوشت آن نس کارگرى که دارد با من زندگ میکند ،هم دوره من است ،معاصر من است ،نزدارد. خوب می شود براى این ب تاثیرى ترورى داد .ترورى مراح داد .مثال گفت مرحله اول مرحله پاشیدن بذر آگاه سوسیالیست است ،بعد نوبت تشکی احزاب کمونیست است ،بعد این احزاب میروند کزار میکنند و آن کارگران را میآورند و غیره .من شخصا یک همچون تبیین از زندگ خودم ندارم و یک همچون تبیین را هم از کس قبول نمیکنم .سناریوى اینچنین را قبول نمیکنم .شش سال کمونیسزت متشک بودهام و پس از شش سال ،بچه دهساله آن روز کارگر شانزدهساله امروز شدهاست .در این شزش سال با آمار دولت میشود نشان داد چند کارگر مردهاند ،در این شش سال میشود با آمار دولت نشزان داد دست چند نفر قطع شده ،در این شش سال میشود نشان داد چه تعداد متولد شدهاند و زبزان بزاز کردهاند و خرافههاى اجتماع را پذیرفته و تکرار میکنند .در این شش سال مزی شزود نشزان داد میلیونها انسان چطور صبح را به شب و امروز را به فردا رساندهاند .در این شش سال میشود دید کزه پسر حاج سر کوچه چگونه حزبالله شد و زندگ میلیونها نفر را سیاه کرد ،کشت و به کشتنشزان داد ،نانشان را برید ،مغزشان را پر از خرافه کرد .و تو ،توئ که معتقدى پرچمدار تحول انقالب جامعزه زمان خودت هست ،پیشتاز جامعه اى ،کس که تکهاى از آینده است که امروز زندگ میکنزد ،تزو حت نتوانستهاى سرسوزن در وضع همین لحظه تاثیر بگذارى! کمونیسم نادخی در مبارزه اجتماع قاعدتا باید آدم را که فلسفه فعالیتش را تغییر اجتماع قرار داده باشد به فکر بیاندازد .براى خود من اینطور بود .اما از نظر تحلیل ،واقعا احتیاج به ط کزردن ایزن روند براى رسیدن به این نقطه نیست .با کم تعمق می توان درک کرد که یک جای نزقزصز هسزت. سواالت هست که باید پاسخ بگیرد .تشکی حزب کمونیست نه فقط پاسخ این سواالت نیست ،بزلزکزه خود این سواالت را بطور برجستهترى تاکید میکند. 12
من یک سلسله مشاهدات را براى شما مطرح میکنم که فکر میکنم باید به آن فکر کنید و فکر میکنزم باید براى آنها جواب داشته باشید .بیرون از ما میگویند صد و چند ده سال از مانیفست کمونزیزسزت می گذرد ،کو انقالبتان؟ شوخ میکنید ،خودتان را فریب میدهید ،کجاست این انقالب شما؟ بیزرون ما میگویند پیشبین هاى مارکس غلط از آب درآمدهاست .مگر قرار نبود اول در انگلستان انزقزالب سوسیالیست بشود و بعد آلمان و غیره؟ اما چنین نشد .نه در اروپا ،بلکه در یک جاهاى دورافتزاده اى در کره ارض اتفاقات افتاد که چهار سال بعد خود شما هم حاضر نبودهاید زیر آن را بعنوان انزقزالب سوسیالیست امضا کنید .میگویند کمونیسم و انقالب کمونیست تخی است ،مقوالت قدیمز اسزت. اینها را از بیرون به ما میگویند و بلند هم میگویند .باق چیزها را باید خودمان به خودمان بگوئزیزم. حزب انقالب کارگران ،کارگر در آن کیمیاست .نگاه که میکنید م بینید اساسا روشنفکران جامعزه را سازمان داده است .چرا اینطور است؟ حزب انقالب کارگرى است ،چرا سازمانده کزارگزر نزیزسزت؟ میگوییم که جنبش است که حقایق اساس راجع به جامعه و جهان موجود را بیان میکند ،حقایزق را بیان میکند .میگوئیم حقایق قاب درک و شفاف را راجع به جهان سرمایهدارى بیان میکزنزیزم کزه بورژوازى در هزار و یک رمز و راز آن را پیچیده و پنهان کردهاست .پس چرا حرفمان در رو نزدارد؟ ن کمونیست ایزن حزقزایزق را چرا آخوند سر مح داستان خر دجال را میتواند به کرس بنشاند م ِ نمی توانم به کرس بنشانم؟ چرا هزار و یک جور خرافه به عنوان عق سلیم پذیرفته میشود ،اما حرفهاى حقیق من و شما به عنوان عق سلیم پذیرفته نمیشود؟ و بعد به پهواک حرفهاى خودمان که از در و دیوار جامعه برمیگردد ،گوش میدهیم میبینیم که چندان حقایق قاب فهم به نظر نمیآیند .فهمیزدن اینها به متخصص احتیاج دارد ،بیشتر از هر چیزى به یک مومن احتیاج دارد .جنبش بیان حقایق چرا بزه این روز درآمده؟ جنبش که پایهاش روى افشاى حقیقت جامعه سرمایهدارى قرار دارد ،انگار حزرف خودش را خودش نمیفهمد!! و چرا نمیتواند به کس بقبوالند؟ میگوئیم جنبش انقالب و تحزول و دگرگون اساس ک جهان موجود هستیم .جهان که چند میلیارد آدم در آن زندگ میکنند و همیزن لحظه که شما اینجا نشستهاید ،صدها تانکر چندهزار تن دارند در دریاها فقط سوخت گوشههائ از آن را جابهجا می کنند .این جهان به این عظمت را که به طریق الکترونیک چهار گوشهاش به هزم وصز است ،و سازمان کار میلیاردها انسان را تعیین کردهاست ،این جهان را ما میخواهیم از بنیاد دگزرگزون کنیم! اینطور راجع به خودمان میگوئیم وگرنه دور هم جمع نمیشدیم ،آنوقت نگاه میکنید به ایزن جنبش تغییر بنیادى جهان ،از ایجاد کوچکترین تفاوت در زندگ نس معاصر خودش عاجزز اسزت. کمتر چیزى است که مهر ما را بر خودش داشته باشد .بشریت دارد بدون ما زندگیاش را میکند .بدون ما عق پیدا میکند ،بدون ما تصمیم میگیرد و بدون ما سر کار میرود و بدون ما تولید می کزنزد و بدون ما عواطف و اعتقاداتش را پیدا میکند. ما کجاى این واقعیت قرار گرفتهایم؟ به این سوال باید جواب داشته باشیم .میگویند جنبش اکثزریزت هستیم ،اکثریت عظیم تودههاى کارگر و زحمتکش .من میگویم پس چرا این جنبش در حاشیه جامعزه النه کردهاست؟ جنبش اکثریت عظیم تودههاى مردم چرا در این جامعه به حاشیه رانده شدهاست؟ پزس آن بقیه دارند چکار میکنند؟ میگوئیم جنبش براى ایجاد انقالب شگرف در نیروهاى مزولزده بشزر هستیم .اگر چنین است ،چرا این جنبش حت از اخذ تکنولوژى معاصر خودش عاجز ماندهاست؟ آنچزه که امروزه به آن سوسیالیسم میگویند از تکنیک هراس دارد .میگوئیم جنبش هستیم براى تزغزیزیزر 13
همهجانبه جهان ،تغییرى جهان ،فراگیر ،یونیورسال .اما به احزاب این جنبش که نگاه میکنیزد ،بزه فعالیناش که نگاه میکنید ،میبینید مشغول بعض از محدودترین ،بستهترین و موضع ترین امور بشزر هستند .یک جا ،دو نس از کمونیستهاى یک کشور عمرشان را گذاشتهاند تا ملت مستق شود ،و اساسا و فقط به همین پرداختهاند .بر سر این نوع مسائ وحدت کردهاند و انشعاب کردهاند .تشکی شدهاند و منح شدهاند .دقایق کوچک از روند تغییر جامعه بشرى -که صد البته ف نفسه و براى انسزانزهزاى معین که از آن تاثیر میگیرند بسیار مهماند -سرنوشت این تاریخسازهاى عظیم را پزس و پزیزش میکند .مدتها زندگ فالن حزب سیاس صرف این میشود که دولت در فالن کشور چند میلیون سزر کار بیاید که حاضر باشد دست امپریالیسم را از منابع طبیع آن کشور کوتاه بکند .یا حکومت فزالن کشور از حزب راست محافظهکار به چپ مرکز منتق شود! آیا این جنبش است براى تغییر جزهزان؟ راستش مدتهاست کس حت دیگر راجع به آن تغییر جهان هم حرف نمیزند .یک کمونیزسزت ،ایزن روزها معموال آدم خوشقلب و دموکرات است که میگوید بابا مردم را اذیت نکنید .به ضعزفزا زور نگوئید .آن انقالبیون پرشورى که میخواستند دنیا را از قاعدهاش بر زمین بگذارند دیگر رفتهاند. کمونیسم قرار بودهاست جنبش براى یک تعرض اساس به جامعه موجود باشد .نقدى بنیادى و تعرضز عظیم به سرمایه دارى .که قرار است براى همیشه بشریت را از شر آن خالص کند .جنبش تعرض یزک طبقه نوین -این ظاهرا آن چیزى است که ما به خودمان میگوئیم -پس چرا این کمونیسم در موضزع دفاع است؟ چرا مدتهاست کمونیسم واقعا موجود دارد سع میکند بدهیهاى خود را کاهش بدهزد؟ به او میگویند دمکرات نیست ،دارد سع میکند نشان بدهد که هست .به او میگویند وطن پزرسزت نیست ،دارد سع میکند نشان بدهد هست .به او میگویند تو میخواه در جامعه نهاد مذهب را از بین ببرى ،دارد سع میکند نشان بدهد چنین قصدى ندارد .به او میگویند انسان را دوست نزدارى، دارد سع میکند نشان بدهد دوست دارد .این تعرض است یا کیسه بکس جهان سرمایهدارى بودن؟ میگوید من آنت تز جهان سرمایهدارى هستم ،میگوید سرمایهدارى خود ذاتا مرا بازتولید میکند .این جنبش را بازتولید میکند .سرمایه هرجا میرود ،معادل خودش من را بهوجود میآورد .پزس چزرا درست در مقطع که سرمایه دارى همه منافذ این کره را پر کرده ،و هیچوقت منزاسزبزات تزولزیزد سرمایهدارى اینقدر اشاعهیافته و گسترشیافته نبودهاست ،چرا این جنبش در بحران است؟ مگزر قزرار نبود این سرمایهدارى عظیم ،سوسیالیسم به همان عظمت را در برابر خودش به میدان فرا بخواند! اینهزا تناقض است .این تناقضها جواب میخواهد .این جواب را از شما میخواهد .این جوابها را بزایزد داشت .نمیشود صبر کرد .نمیشود سر را گذاشت بغ کس و گفت انشاءاهلل پاسخ میدهد .یا در مسیزر ظفرنمون مبارزه این مسائ ح میشود .این سواالت شانتاژ کس نیست .اینها تناقضهاى جهان واقعز بیرون ماست در رابطه با کمونیسم واقعا موجود .اگر پاسخ نداریم ،راستش حداق باید این ظرفیت را داشته باشیم که اگر جواب که کس می دهد غلط است بلند شویم و بگوئیم که این جواب غلط اسزت، مساله سر جاى خودش ماندهاست .باید دنبال جوابش را بگیرید. و این من را به یک تناقض دیگر میرساند .آخرین تناقض که به آن اشاره میکنزم ،و آن طزیزف کمونیستهائ هستند که نه این سوال را دارند و نه دنبال جوابش میگردند .کمونیسم یزک حزرفزه شدهاست .یک روش زندگ شدهاست .یک سیستم کسب نیک نام شدهاست .ارتش ذخیره روشنفزکزران 14
است .جنبش است که روشنفکران افراط جامعه را در خودش نگاه میدارد ،سازمان میدهد تا وقت که سنشان آنقدر باال برود و درد معاش آنقدر معتدلشان کند که بتوانند در تولید یک جائ پیدا بکنند .به هرحال شروع مساله اینجاست .حرف من این است که بحث کمونیسم کارگرى پاسخ این تناقضزات را دارد .یا سرنخهاى مهم به این پاسخ را دارد .بحث کمونیسم کارگرى جواب این مسائ است .جزواب مادىاش است ،جواب نظرىاش است ،جواب تحلیل اش است ،جواب سیاسز اش اسزت ،جزواب پراتیک اش است .و به همین دلی است که میگویم این بحث به نظر من از این جلسه بسزیزار فزراتزر میرود. برگردم به مسیرى که ط شد .ما با همین انتظارات پا به میدان فعالیت گذاشتیم .با همان قدر ترورى که میفهمیدیم ،با هر تبیین که از خودمان داشتیم .اما بههرحال انسانهاى پرشورى بودیم با اهداف بسیار بلندپروازانه .ما جنبش چپ آن زمان را تغییر دادیم ،متحول کردیم .و خود ماحص تغییرش هسزتزیزم. حزب کمونیست تشکی شد .جنبش چپ خلق تمام شد و حزب شروع شد .حزب کمونیسزت ایزران، جنبش چپ ایران را به فازى رساند که رادیکالیسم چپ به این حزب محدود شد .این حزب به بسزتزر اصل رادیکالیسم چپ ایران تبدی شد .ول این واقعه جلوى تکام بعدى آن رادیکالیسم را نگرفزت. بلکه مکان و ظرف ادامه این تکام سیاس و نظرى را تغییر داد .خود حزب ناش از روند رادیکالیسزم چپ ایران و تکام آن رادیکالیسم بود ،اما وقت این حزب آمد و تاریخ چپ را به تاریزخ درونز خودش تبدی کرد ،وقت حزب آن ظرف شد که کمابیش تمام این رادیکالیسم را در خود جذب کزرد و سازمان داد ،تکام و تحول بعدى این چپ رادیکال نیز دیگر از آن پس اساسا در درون این حززب اتفاق میافتاد .تشکی حزب کمونیست ایران روند رادیکالیزه شدن چپ ایران را به نقطه انتها نرسزانزد، متوقف نکرد ،بلکه خود حزب کمونیست ایران را به صحنه ادامه این روند تبدی کرد .این یک تفزاوت مهم ایجاد کرد .قبال در دوران جدل و تقاب گروههاى متعدد چپ یک فضاى قطب ایجاد شده بزود و این رادیکالیزاسیون از طریق تقاب میان جریانات مستق پیش میرفت .در آن دوره هر گروه و جمع از گوشه خودش دفاع میکرد .اما وقت حزب درست شد ،منفعت ماوراى همه افراد بهوجود آمزده کزه گویا باید به هر قیمت آن را نگاه دارند و این یک مانع تصنع جلو آن سیر تکام میگذارد که قزبزال در غیاب یک حزب واحد به راحت در مبارزه بین تشکلها و گرایشها پیش میرفت .ادامه نقد رادیکزال به خطوط و گرایشات دیگر چپ ،اکنون به شک نقد بر گوشهها و ابعاد و گرایشات از خزود حززب کمونیست ایران بروز میکرد. منظورم این است که کمونیسم کارگرى به نظر من ادامه تاریخ معین هم هست .در این بعد محدودى که در اینجا از آن صحبت میکنیم ،الاق ادامه تاریخ تحول کمونیسم در ایران است .ایزن تزحزول در چهارچوب حزب کمونیست ایران و علیرغم تشکی حزب که هدف ما در دوره قب از آن بود همچنزان ادامه پیدا کرد .و این امرى بسیار طبیع و قاب انتظار است .زیرا اگر کس فکر میکند دیدگاههزا و پراتیک که در چهارچوب مباحثات مارکسیسم انقالب تا سال ٢٢به آن دست یافتیم ،تمام آن چیززى است که براى فایق آمدن به موانع یک انقالب کمونیست و تناقضات کمونیسم تاکنون الزم و کافز بودهاست ،تصور خیل ساده و محدودى از معضالت کمونیسم امروز و وظایف که جلوى ماست دارد. 15
تناقضات که قبال شمردم ،حاص تاریخ واقع اند .یعن محصول خطاها و خبطها و حوادث و اتفاقزات نیستند .یک تاریخ واقع بر متن مبارزه طبقات اجتماع ،با روندها و تحوالت اقتصادى و سیاسز ای که در مقیاس جهان این وضعیت را بوجود آوردهاند .ول درعین حال این تناقضات ،و سست هزا و ناتوان هاى کمونیسم امروز ،روند بعدى همین تاریخ را تعیین میکنند .بنابراین شما ،من ،همزه مزان بهعنوان کمونیست هاى این دوره ،انتخاب زیادى نداریم .یا باید قربانیان ناآگاه و خام این تناقضزات باشیم ،یا باید دست بکار تغییرش بشویم .کمونیسم کارگرى پاسخ است که میخواهیم به این بدهیزم. پاسخ است که من به آن رسیدهام .این نقطه شروع بحث کمونیسم کارگرى است .کمونیسم کارگرى به یک خالء واقع در جنبش اجتماع کمونیسم جواب میدهد که کامال عیان و غیرقاب انزکزار اسزت. خالئ که نمیشود کس سرش را زیر برف بکند و آن را نبیند .این خالء واقع وجود دارد و به مجرد اینکه شما بخواهید به مثابه یک کمونیست فعالیت کنید و به میدان بیائید ،فورا با آن مواجه میشوید و میفهمید که باید پاسخ پیدا کنید .کمونیسم کارگرى یک پاسخ است ،یک از پاسخهاى ممکن است. وح منزل نیست ،.یک پاسخ و یک تبیین و یک افق است و طبعا میتواند با هزار و یک پاسخ دیزگزر مقاب قرار بگیرد .این شمائید که باید قضاوت کنید و تصمیم بگیرید آیا از نظر شما هم این مزبزحزث گام براى رفع آن تناقضات تاریخ کمونیسم هست یا خیر .این پاسخ خاص میتواند از نظزر کسز کاف یا راهگشا باشد یا نباشد ،اما اص مساله اینست که فقط میتوان تبیین را در برابر تبیین و پاسخ را در برابر پاسخ قرار داد .ب نظرى ،ب پاسخ ،معنای جز تسلیم به ناتوان امروز کمونیسم عمال موجزود از دخالت فعال در جامعه و تاریخ ندارد .پس اولین نکتهاى که در بررس کمونیسم امروز جلب توجزه میکند شکاف میان کمونیسم عمال موجود ،در تمام سطوح ،با آن کمونیسم است که مزورد نزظزر مارکس بود .کمونیسم که ما جلوى خود میبنیم ،نظرات و پراتیک که تحت عنوان کمونیسم بزیزان می شود ،در تقاب با تجسم که مارکس و مارکسیسم از آن کمونیسم میدهد .از یک طرف واقزعزیزت اجتماع و نظرى و عمل کمونیسم واقعا موجود امروز و از طرف دیگر مارکسیسم که ما میشناسیزم. اینها ابدا یک نیستند .شکاف و حت تناقض میان اینها براى ما عیان و انکارناپذیر اسزت .از ایزن مشاهده هر آدم عاقل به یک از نتایج زیر میرسد :یا باید نشست و در ترورى تجدیدنظر کرد ،یعزنز معتقد شد که خود مارکسیسم با واقعیت سازگار نبوده ،خوانائ نداشته ،باید در آن دست برد ،در آن تجدیدنظر کرد ،آن را با روندهاى دیگر فکرى تلفیق کرد ،آن را با اوضاع تاریخ موجود تطبیق داد، از آن دست کشید و غیره .این یک نتیجه گیرى محتم و مقدور از این مشاهده است .یک استنتاج دیگر هم میتواند این باشد که ترورى مارکسیسم عیب ندارد ،تحلی ها و اهداف و آرمانها عیب ندارد .امزا اینها در عم تحریف شدهاند ،در عم پیاده نشدهاند ،مارکسیسم بعنوان یک ترورى انقالب کارگرى سر جاى خودش محکم ایستادهاست ،نکته این است که باید به این نظرات واقعا عم کرد .آن رگه اول در فرهنگ لغات ما رویزیونیستها و بورژواها هستند ،همه ما از آنها حرف میزنیم .رگه دوم ما و خیلز دیگر از جریانات چپ هستیم .که می گوئیم مارکسیسم درست است ،اما آن کمونیسم که تحت این نام براه افتاده را قبول نداریم و به همین دلی هم احزاب متفاوت میسازیم. اعتقاد به اینکه بستر اصل و رسم آنچه جنبش کمونیست نامیده میشود با قطبهاى بینالمزلزلز و غیرهاش ،نماینده مارکسیسم واقع نیست ،جریان انقالب نیست ،کمونیسم واقع نیست ،خود سرچشمزه 16
پیدایش احزاب زیادى بودهاست .احزاب متعدد و سنتهاى چپ مختلف شک گرفتهاند کزه نزقزطزه شروعشان همیشه همین بودهاست که ”این کارى که حزب قبل میکند ،یا این واقعیت که در فزالن کشور تحت نام سوسیالیسم وجود دارد سوسیالیسم نیست که ما میگوئیم .سوسیالیسم این نزیزسزت، مارکس این را نگفته ،این ترورى انقالب نیست ،این تبیین انقالب وضعیت نیست ،این سیاست انقالب و طبقات نیست .این عدول از مارکسیسم است“ .و این ،یعن اعتراض و نقد به عدول جریانات دیگزر از مارکسیسم ،یک مشخصه تعریف کننده احزاب سنت ”ضدرویزیونیست “ است .البته این نقد و این ادعاها را همیشه نباید در صورت ظاهر آن پذیرفت .چرا که پشت خیل از این داعیهها که ”مارکسیسزم ایزن نیست ،مارکسیسم لنینیسم واقع این نیست“ ،منفعتهای خیل زمین خوابیدهاست .دعواهاى مزرزى چین و شوروى و تالش چین براى ظهور در مقیاس جهان به عنوان یک قطب سیاس و اقتصزادى بزا اقمار و مناطق نفوذ خودش ،باعث میشود اعالم کند که قطب شوروى نماینده ”مارکسیزسزم واقزعز نیست“ .یا کمکهاى مال چین به آلبان قطع میشود و آلبان هم تصمیم میگیرد اعالم کند که چزیزن نماینده سوسیالیسم نیست .به هر حال دالئ زمین پشت اینها هست .ول بههرحال مستق از این منافزع زمین ،جدال با ”رویزیونیسم“ و سنت ضدرویزیونیست یک جزء همیشگ ک تجزربزه و تزاریزخ سوسیالیسم و کمونیسم تاکنون بودهاست. جریان مارکسیسم انقالب ،عنوان که ما براى توصیف خود بهکار میبرده ایم و حزب کمونیست ایزران رسما بر متن مبان فکرى و عمل آن تشکی شد ،نیز یک حرکت ”ضدرویزیونیست “ بود .به این اعتبار که خود را بهعنوان نماینده مارکسیسم واقع در برابر قطبهاى کاذب کمونیسم تعریف مزی کزرد و دیدگاههاى چپ رادیکال موجود را با مارکسیسم ناسازگار میدید .کمونیسم کارگرى ،یعن عنوان که من امروز براى جریان که اینجا دارم مشخصاتش را بیان میکنم بهکار میبرم ،نیز در کلیات بزا یزک همچون مشاهدهاى موافق است .ما هم دقیقا مدع هستیم که بخش اعظم جنبش مدع کمونیزسزم ،بزا مارکسیسم بیگانه است .اما راه کمونیسم کارگرى از اینجا به بعد از هر نوع جنبش ضدرویزیونیست ،از جمله مارکسیسم انقالب ،جدا میشود .به این معن که سنت ضدرویزیونیست نهایتا بر تبزیزیزنز از سرنوشت مارکسیسم بعنوان یک اندیشه و ترورى بنا شدهاست .این سنت از نظر متد تجدیزد نزظزر در مارکسیسم را اساس انحرافات و معضالت تلق میکند .تحوالت تروریک و عدول از اصول تروریک و انحراف در آنها را سرمنشاء انحراف پراتیک می داند .عاقبت نامطلوب کشورهاى مدع سوسیالیسم و احزاب مدع کمونیسم در جهان را به این نسبت میدهد که مارکسیسم بعنوان یک ترورى و یک نگزرش تحریف و نقض شده است .این دیدگاه نهایتا مشک را در رویزیونیسم ،بعنوان یک تجدیدنظرطلبز در ترورى و سیاست ،جستجو میکند .من این متد را نمیپذیرم .براى ما بحث کامال برعکس این است. ”مارکسیسم انقالب “ نیز بهعنوان جریان ضدرویزیونیست نهایتا از دریچهاى ایدئولوژیک به اجتزمزاع نگاه میکند .تبیین اجتماع و مشاهده اجتماع در این تفکر بر مشاهده ایدئولوژیک بنا مزی شزود. مشاهده ایدئولوژیک بر مشاهده اجتماع مقدم میشود .ما برعکس ،مشاهده ایدئولوژیک مان را از یک مشاهده اجتماع استنتاج میکنیم .به نظر من تفاوت اصل میان دیدگاه کمونیسم کارگرى با دیزدگزاه موسوم به مارکسیسم انقالب اینجاست .از نظر من ،آن تناقضات که در مورد اوضاع کمونیسم تاکنونز 17
و وضعیت جنبش سوسیالیست شمردم ،ناش از این نیست که گوشهاى از ترزورى نزقزض شزده یزا تجدیدنظرى در ترورى بهوجود آمده ،بلکه خود این سوسیالیسم است که بعنوان یک پدیده اجتماعز ، کاربست طبقات متفاوت پیدا کردهاست .وقت از موضع جنبش اجتماع سوسیالیست نگاه میکنزیزم، میگوئیم کمونیسم عمال موجود جنبش اجتماع سوسیالیست نیست .جنبش طبقات دیگرى اسزت و احکام تروریک مارکسیسم دارد توسط طبقات دیگرى تفسیر میشود و کاربست پیدا میکند .جنزبزش اجتماع سوسیالیست این نیست ،جنبش طبقات سوسیالیست آنجا نیست .اینجاست .و دقیقا منتق شدن مارکسیسم و ترورى انقالب سوسیالیست از این جنبش اجتماع و طبقات براى سوسیالیسم دیزعزنز کمونیسم کارگرى) و افتادنش به دست جنبشهاى اجتماع طبقات دیگر است که باعث میشود بهناگزیر در خود آن تروریها هم تجدیدنظر به عم بیاید .به این دلی که این ترورى مطابق آن نیاز اجتماعز و طبقات ساخته نشدهاست. بحث من این است که بدوا کاربست اجتماع مارکسیسم عوض شدهاست ،از این رو الجزرم در آن عدول و تحریف بهوجود آمدهاست .نه اینکه ابتدا عدول از نظریات مارکسیست بهوجود آمده باشد و بهدنبال آن کاربست اجتماعیش به چیز دیگرى تبدی شده باشد .این روند برعکس است .این موقعیزت نابسامان جنبش سوسیالیست طبقه است که اجازه داده ترورى انقالب سوسیالیست توسط بورژوازى بزه آن شک مورد استفاده قرار بگیرد و چیز دیگرى تحت نام سوسیالیسم و کمونیسم بهوجزود بزیزایزد. بنابراین ما قطبهاى موسوم به کمونیسم را بدوا بهعنوان جنبشهاى اجتماع خاص رد میکنیم و نزه صرفا اندیشه شان را .ما رویزیونیسم را جنبش اجتماع طبقات دیگرى میدانیم .ما میگزوئزیزم ایزن جنبش ،یعن این چیزى که به آن کمونیسم تاکنون میگوئیم ،این یک جنبش اجزتزمزاعز بزراى سوسیالیسم نیست .جنبش اجتماع براى سوسیالیسم درست بهموازات این و همزمان با این پدیزده در همه دورهها با تمام عینیت خودش جریان داشته و جریان دارد .ما داریم از زاویه این جنبش طبقات و اجتماع متفاوت به این قطبها و ترندهاى موسوم به کمونیسم نگاه میکنیم و نه صرفا از زاویه یزک ترورى و یک ایدئولوژى .آیا معن این حرف بیتفاوت نسبت به ترورى مارکسیست و قزائز شزدن اولویت کمتر براى آن است؟ کامال برعکس .اتفاقا یک نکته مهم که در بحث امروز میخواهم روشزن بکنم این است که آن جنبش ضد رویزیونیست و مارکسیسم انقالب خود ما ،که الاقز در صزحزت تعبیرش از ترورى مارکس تردید ندارم ،مدافع بسیار ضعیف و نحیف براى مارکسیسم است .چون اگزر کس می خواهد نشان بدهد که مارکسیسم چیز دیگرى است ،اگر کس میخواهد حقانیت مارکسیسم را بهعنوان یک ترورى انقالب ثابت کند ،درست همان کارى را باید بکند که مارکس میکرد ،یعن مزالک صحت و حقیقت ترورى را نهایتا در پراتیک آن جستجو کند .و اگر قبول کنیم که مارکسیسم تزرزورى پراتیک اجتماع طبقات خاص است ،تنها آن جنبش میتواند نهایتا صحت ترورى انقالب مارکس را اثبات کند که این مارکسیسم را پراتیک کند .اگر کمونیسم مارکس بنا به تعریزف خزود مزارکزس، کمونیسم پرولتاریای یا کارگرى است ،آنگاه انگشت گذاشتن بر تعلق ترندهاى کمونیست تاکنون بزه جنبشهاى اجتماع طبقات دیگر ،قوىترین نقد مارکسیست اى است که میتوان بر این کمزونزیزسزم تاکنون گذاشت .بنابراین این جنبش اجتماع ماست که میتواند صحت مارکسیسم را هم ثابت بکنزد. و نشان بدهد که این ترورى انقالب کارگرى است .بهعبارت دیگر ما از بازپسگیرى ترورى مارکسیسم از دست بورژوازى حرف می زنیم .ما باید کاربست اجتماع مارکسیسم را عوض کنیم و براى اینزکزه 18
کاربست اجتماع مارکسیسم عوض بشود ،باید امر اجتماع مقدم بر مارکسیسم وجود داشته باشد .خود مارکسیسم هم دقیقا در چنان شرایط به وجود آمد .امر اجتماع اى که مارکسیسم بهخاطر آن بعزنزوان یک ترورى و نقد طرح شدهاست ،مقدم بر مارکسیسم وجود داشتهاست و دارد و یک عینیت خزارج از مارکسیسم است .ادعا و اختراع مارکسیسم نیست .بنابراین ما از موضع آن امر اجتماع نسزبزت بزه مارکسیسم حرف میزنیم و میگوئیم باید این را به ترورى انقالب خودمان تبدی کنیم. بحث ما بر سر رویزیونیسم یک بحث اسکوالستیک نیست .میگوئیم رویزیونیسم براى ما یک مزکزتزب نیست .یک مذهب دیگر نیست که با مذهب ما در تناقض قرار گرفته باشد ،یک جنبش طبقات دیزگزر است که جوابش را فقط میتوانیم با جنبش طبقات خودمان بدهیم. به این ترتیب ادعاى من این است که کمونیسم کارگرى تنها مارکسیسم واقع عصر ماست .ادعاى مزن این است که حت آن چیزى که به عنوان جنبش ضد رویزیونیست مارکسیسم انقالب از آن حزرف میزنیم ،اجتماعا هنوز در قطب طبقات دیگرى قرار گرفته است .راجع به عقایدش صحبت نمیکنم ،که همانطور که گفتم در مارکسیست بودنش تردید ندارم .تاکیدم بر کلمه ”اجتماعا“ است .وقت با مزحزک موقعیت یک حرکت سیاس و نظرى ،حرکت حزب ،حرف میزنیم” ،مارکسیسم انقالب “ خزود مزا در دوران انقالب ٧٥و امروز ،اجتماعا تشکل است در کانون دیگرى در اجتماع در مزقزایسزه بزا آن سوسیالیسم کارگرىاى که من از آن حرف میزنم .بنابراین شکاف بین کمونیسم کارگرى و جزریزان ”مارکسیسم انقالب “ به آن معن که ما راجع به احزاب ضدرویزیونیست حرف میزنیم ،شکاف عمیقز است .شکاف اجتماع عمیق است. از لزحاظ نظرى جریان مارکسیسم انقالب ما به نظر من حالت خاص از کمونیسم کارگرى بوده اسزت، کمونیسم کارگرى است در یک از ظرفیتهایش .در لحظه معین از حیات خودش .کمونیسم کارگزرى در آن بعدى از حیات خودش که به جنگ تحریفات تروریک میرود در موقعیت یک مارکسیسم انقالب ظاهر میشود .در این شک نیست .اما به این اعتبار مارکسیسم انقالب فقط یک حالت خاص و یک عکس دوبعدى از یک واقعیت چندوجه است .اگر به کمونیسم کارگرى از یک از وجوهش نگاه کنیم ،در قامت یک جریان مارکسیست انقالب نمودار میشود .به این اعتبار تاریخ مارکسیسم انقالب و تزاریزخ مبارزه ضدرویزیونیست میتواند بخش و بعدى از تاریخ کمونیسم کارگرى باشد ،اما کزمزونزیزسزم کارگرى بهعنوان یک جنبش اجتماع و یک حرکت سیاس و حزب در جامعه نمیتواند در این شزکز محدود و خالصه شود .کمونیسم کارگرى بهموازات همان مارکسیسم انقالب هم وجود داشتهاست ،بحث که من اینجا می خواهم ارائه کنم دقیقا همین است .پیشروى مارکسیسم انقالب در ایران پس از انقزالب ٧٥دقیقا بر مبناى وجود یک جنبش وسیعتر کمونیسم کارگرى در جامعه صورت گرفته و مزمزکزن شدهاست. بههرحال ،جنبش ضدرویزیونیست میخواهد از مارکسیسم بهعنوان یک ایدئولوژى و یک مذهب دفزاع بکند ،حقانیت آن را بگوید .اما براى کمونیسم کارگرى ،مارکسیسم ترورى یک انقالب در حال جریزان و یک فعالیت در حال جریان است و به این عنوان هم از آن دفاع میکند .بعدا در مقدمات بحثم راجزع به مبان عقیدت کمونیسم کارگرى برمیگردم در رابطه با مارکسیسم حرف میزنم. 19
این نگاه به رویزیونیسم و به جایگاه ترورى مارکسیسم به نظر من یک وارونگ سنت را اصالح میکنزد و مساله از قاعدهاش بر زمین میگذارد .این فقط بحث بر سر متدولوژى و روش نیست .بزلزکزه بزه استنتاج هاى عمل بسیار متفاوت نسبت به آنچه که توسط همین حزب ما دحزب کمونیسزت ایزران)، بهعنوان پیشروترین جریان کمونیست و انقالب ترین تشک مارکسیست موجود انجام میشود ،مزنزجزر میشود. من اینجا در بحث کمونیسم کارگرى تبیین دیگرى از مبارزه طبقات را طرح میکنم .این تبیین بخشزا هم اکنون در نشریات و ادبیات حزب کمونیست ایران منعکس شده؛ این شام نگرش دیگرى به ترورى است .کمونیسم کارگرى نگرش دیگرى به حزب ،به کاراکتر اجتماع اش ،وظایف اش ،بزافزت اش، ساختاش و روش فعالیتش دارد .نگرش دیگرى به تاریخ جنبش کمونیست و به تاریخ جنبش چپ بزه طور کل و تاریخ جنبش کارگرى .مفهوم متفاوت از انقالب کمونیست و از سوسیالیسم بهعنوان یزک سیستم دارد .اولویتهاى عمل متفاوت در جلوى احزاب کمونیست قرار میدهد .افق و دورنزمزا و آینده متفاوت را در تمایز با آنچه که این پراتیکها و احزاب واقعا موجود لفظا و یا عمال دارند ترسیزم میکنند ،در جلوى کمونیسم معاصر ما قرار میدهد .و باالخره احساس مبرمیت و تعجی و شادابز اى که این بحث نمایندگ میکند ،در تمایز با فرومردگ و پالسیدگ اى که چپ امروز به آن مبتالسزت، دارد. قزززززززززززززززززززززززززززززززرار خالصه این بخش صحبتم این است :کمونیسم کارگرى پاسخ به سواالت است که بهطور واقعز هزر کمونیست قاعدتا باید داشته باشد و باید جوابش را هم داشته باشد .من طرفدار یک جنبش سوال داشتن نیستم ،طرفدار جنبش جواب دادن هستم و فکر میکنم این جوابش است .کمونیسم کارگرى پزاسزخ همهجانبهاى به این مساله است در ابعاد سیاس ،نظرى و پراتیک .اصالحیه تروریک بر چیزى نیزسزت. یک جهت گیرى نیست .بلکه یک تبیین متمایز و یک خط مش متمایز است .کمونیسم کارگرى در تداوم تکام جامعه واقعا موجودى که حزب ما براى مثال از آن بیرون آمده ،و به نظر من در تکام مبزارزه طبقات در جهان معاصر پیدا میشود و ایجاد میشود و بهطور مشخص در ایران ،امتداد تحوالت چزپ انقالب و جنبش کارگرى در ایران است .حاص آن پروسه است .وقتش فرا رسیدهاست و طرح شدنزش ناگزیر است .یک از حلقههاى تکامل اى که ما از آن عبور میکنیم .درست مث تشکی حزب ،کوبیدن پوپولیسم و غیره .کمونیسم کارگرى پله دیگرى است در همان مسیر .و باالخره کمونیسزم کزارگزرى فراخوان معین است به کمونیستها براى آرایش معین ،براى نگرش معین و براى فعالیت معین . در بخش دوم صحبتهایم اثباتا کمونیسم کارگرى را توضیح میدهم .یعن بهعنوان یزک واقزعزیزت اجتماع ،بهعنوان یک ترورى سیاس ،بهعنوان مجموعهاى از نگرشها ،مجموعهاى از ارزیزابزی هزا، بهعنوان یک نیروى معین و غیره از آن حرف میزنم.
کمونیسم کارگرى چیست؟ در بخش اول صحبتم سع کردم توضیح بدهم که کمونیسم کارگرى در چه شرایط مشخص دارد مطزرح میشود ،چرا و به چه عنوان خود را مطرح میکند .منتها اینجا میخواهم اثباتا راجع به آن حزرف بزنم .و به این سوال جواب بدهم که کمونیسم کارگرى چیست؟ این یک عبارت است که در سزطزوح 20
مختلف معن پیدا میکند .به نظر من این عبارت به یک مجموعهاى از مسائ و پدیدهها مربوط میشزود وآنها را در خودش فشرده میکند. در درجه اول کمونیسم کارگرى یک واقعیت اجتماع است .درست همانطوریکه لیبرالیسم بزورژوائز یک واقعیت اجتماع است .یعن همانطور که لیبرالیسم بورژوائ یک حرکت ف الحال موجود در جامعه است ،کمونیسم کارگرى هم یک حرکت عین و ف الحال موجود در جامعه است .همانطور که دمکراس بورژوائ یک حرکت اجتماع عین است .یا براى مثال انساندوست بورژوائ یا لیبرالیسم بورژوائز حرکات اجتماع عین هستند و ما میتوانیم به فعالینشان و به اشکال مختلف وجودىشزان در هزر کشور اشاره بکنیم ،کمونیسم کارگرى هم یک چنین پدیدهاى است .اجتماع است ،عین است ،بیرون از احزاب و سازمانها ،ولو بعضا در ارتباط با آنها وجود دارد .بنابراین یک معن کمونیسم کزارگزرى، جنبش کمونیست کارگرى است یا حرکت اجتماع کمونیست کارگرى است .آن کشمکش در جامعزه است که میشود اسم کمونیسم کارگرى را بر آن گذاشت .این کمونیسم کارگرى ،بهعنوان یک پدیزده عین ،یک پدیده و واقعیت تاریخ است ،دائما در جریان بودهاست ،مادى است و تاریخ خزودش را دارد ،لحظات تاریخ خودش را دارد و رویدادهاى خودش را دارد ،شخصیتهاى خودش را دارد. کمونیسم کارگرى بعالوه یک سیستمفکرى است .یک سیستم فکرى جامع و فراگیر دکه در این سزطزح هم به آن میپردازم ،به مبان تروریک آن و به دیدگاههایش نسبت به آن موضوعات که یک سیزسزتزم فکرى اجتماع فراگیر باید به آن بپرازد). کمونیسم کارگرى همچنین یک انتقاد به سوسیالیسم عمال موجود و یک بررس تاریخ از سوسیالیزسزم معاصر است .بنابراین یک جنبش و حرکت تروریک-انتقادى است. کمونیسم کارگرى همچنین مجموعهاى از یک سلسله ارزیابیهاى مشخص از مسائ گره سوسیالیسزم و مبارزه طبقات است. کمونیسم کارگرى رهنمودى است براى عم ،عم سیاس .همانطور که هر دیدگاه فکرى اجتماع و سیاس رهنمودى براى یک سلسله عم سیاس است ،کمونیسم کارگرى هم میتواند در این ظزرفزیزت تعریف شود. کمونیسم کارگرى بهعالوه یک جنبش حزب است که به یک آینده حزب متفاوت براى کمونیسم نزظزر دارد. کمونیسم کارگرى کمپین است براى ایجاد احزاب کمونیست بر مبناى این دیدگاهها و برنامه هزا و سیاستها. و باالخره کمونیسم کارگرى یک فراخوان مشخص خطاب به حزب کمونیست ایران است .فزراخزوانز براى اتخاذ یک نگرش معین و اتخاذ روشهاى فعالیت معین. بههرحال وقت من از کمونیسم کارگرى حرف میزنم ،مجموعه اینها مد نظرم است و نه یک دیزدگزاه نظرى صرف و یا سلسله روشهاى عمل ای که باید اتخاذ بشود و غیره .کمونیسم مجموعهاى از یزک 21
واقعیت اجتماع ،یک دیدگاه نظرى و غیره است .همانطور که مقوله کمونیسم را ،بزدون پسزونزد کارگرى ،همینطور م فهمیم .کمونیسم همه اینها هست .کمونیسم کارگرى هم همه این ابعادى که گفتزم را دارد و من در ادامه بحثم توضیح خواهم داد که خیل ساده مقوله کمونیسم کارگرى را دارم به جاى مقوله کمونیسم بهکار می برم .در بحث امروز به همه ابعادى که در تعریف کمونیسم کارگرى شزمزردم میپردازم.
کمونیسم کارگرى به عنوان یک واقعیت اجتماع کمونیسم کارگرى بهعنوان یک واقعیت اجتماع چیست؟ به نظر من کمونیسم کارگزرى ،انزعزکزاس اعتراض کارگر به سرمایهدارى است .جامعه سرمایهدارى چند صد سال است که بهوجود آمده ،طزبزقزه کارگر نوین ،پرولتاریا ،در دل این جامعه و همراه آن بهوجود آمده و در کشمکش روزمره با سرمایزه است .این کشمکش دائم و روزمره جریانات را در درون طبقه کارگر بهوجود آورده که براى وضزع موجود آلترناتیو میدهند ،جریانات را بهوجود آورده که آرمانهائ فراتر از آن مبارزه روزمزره را دنبال میکنند ،و یک از این جریانات کمونیسم کارگرى است .کمونیسم کارگران .این حرکت دائمز است و وجود دارد .ناش از ماهیت سرمایه و سرمایهدارى است ،مشتق از وجود عین طبقزه کزارگزر بعنوان یک قشر اجتماع است و یک حرکت را نشان میدهد نه صرفا یک سلسله باورها ،یک کشمکش را نشان میدهد ،یک مبارزه را در جامعه نشان میدهد . بستر پیدایش کمونیسم کارگرى ،همان سوسیالیسم طبقه کارگر است که بیش از دویست سال قزدمزت دارد و مارکس در مانیفست کمونیست اصال با اشاره به همین حرفش را شروع میکند دو من بعدا به این بر میگردم) .کمونیسم کارگرى بهعنوان یک واقعیت اجتماع ،آن حرکت آگاهانهاى اسزت کزه در درون طبقه کارگر علیه سرمایه شک میگیرد .این مبارزه لحظات و دقایق خودش را دارد .خزیزلز از لحظات این کمونیسم کارگرى با لحظات جنبش کمونیست یک بودهاست .بینالمل اول بهطور قزطزع یک از دقایق این جنبش و واقعه اى متعلق به این حرکت است .انقالب اکتبر بدون شک یک از دقایزق و حرکتهاى این جنبش است .ول کمونیسم کارگرى فقط به اینگونه واقعیات و تحوالت مزحزدود نمیشود .همانطور که گفتم جریان کمونیسم کارگرى ،یک جریان اجتنابناپذیر و دائم در قرن بیستزم است .من در سنت این کمونیسم کارگرى ،اعتصاب یکساله معدنچیان انگلیس را هم میگزذارم .بزراى کس که از بیرون یاد گرفته جنبشها را با شعارها و باورهائ که از خود بروز میدهند قضاوت کنزد، ممکن است اعتصاب معدنچیان هیچ ربط به کمونیسم پیدا نکند .ول جنبش اجتماع طبقه کارگر علیه سرمایهدارى ،اعتصاب معدنچیان انگلیس را بهطور قطع در خودش جاى میدهد .وقت که معدنچز را بیکارش می کنند و مجبور است ذغال جمع کند ،از معدن که خودش روى آن کار کردهاست ،خزرده ذغالهای که اینجا و آنجا ریختهاست ،و وقت پلیس میآید نگذارد ،این جمله را میگوید که به نظرمن فقط تکرار مانیفست کمونیست است ” :من پول این ذغالها را جد اندر جد با خون خزودم و پزدرم پرداختهام .اینها مال من است“ ،این کمونیسم کارگرى است .این باور باورى نیست که مارکسیسزم در طبقه کارگر بهوجود آورده باشد ،ابداع مارکسیسم باشد و یا رویزیونیسم بتواند از طبقه کارگزر پزس 22
بگیرد .طبقه کارگر اعتراض که میکند ،وقت که رودرروى سرمایهدار قرار میگیرد ،در هر گوشه دنیزا که بروید این حرکت در آن وجود دارد و این جمله و این حکم از آن بیرون میآید که اینزهزا مزال ماست ،ما تولیدش کردهایم .و این حرف علیه مالکیت بورژوائ است .به این ترتیب کمونیسم کارگرى دقایق خودش را دارد .بهعنوان یک حرکت وقفزهناپذیر است .اما تاریخ کمونیسم کارگرى فقط تاریزخ این اعتراض و مقاومت جارى و ”خودبخودى“ ضد سرمایهدارى نیست .بلکه تاریخ نقد سوسیالیست و کمونیست جامعه هم هست .در دل این جنبش است که سوسیالیسم و کمونیسم به مثابه اندیشه و نقزد و جهاننگرى آگاهانه تبیین میشود .متفکرین سوسیالیست ،احزاب سوسیالیست و کمونیست در دل ایزن تاریخ عروج میکنند .به اینها بعدا میپردازم .منته در این سطح بحث میخواهم فقط به آن مزبزنزاى اجتماع اساس کمونیسم کارگرى اشاره کرده باشم .خواستم این را بگویم که آنجا که در جنبش طبقزه کارگر ،بورژوازى زیر سوال میرود ،مشروعیت استثمار و مالکیت بورژوائ زیر سوال مزی رود ،و آلترناتیو به آن پیشنهاد میشود ،اعتراض میشود و این اعتراض از زاویه سوسیالیست و طزبزقزاتز صورت میگیرد ،این مبناى دائم و وقفهناپذیر وجود و پیدایش کمونیسم کارگرى بهعزنزوان یزک پدیده عین است. کمونیسم کارگرى یک واقعیت عین است بهخاطر عینیت خود مبارزه طبقات .یک از وجوه نامطلزوب انتقال پرچم و سخنگوئ کمونیسم و سوسیالیسم انقالب از طبقه کارگر به درون طبقات دارا این بوده که معنا و مفهوم مبارزه طبقات هم مطابق موقعیت بورژوازى و روشنفکر و متفکر بورژوا عوض شدهاسزت. من در کنگره سوم حزب هم به این اشاره کردم .مبارزه طبقات یک مبارزه دائم است ،یزک مزبزارزه وقفهناپذیر است .مارکس میگوید هرجا که استثمار هست مقاومت هم علیه آن هست .مارکس میگویزد مبارزه طبقات موتور تاریخ است .موتور تاریخ آن چیزى است که دائما تاریخ را به جلو مزی بزرد. مبارزه طبقات وقفهناپذیر است .تاریخ واقع تاریخ این مبارزه طبقات است .این مهمترین مزوضزوع تاریخ است .خیل ها این را قبول نمیکنند که به طور دائم یک مبارزه طبقات در جزریزان اسزت. میگویند مبارزات مل هست ،مبارزات نهادى هست ،مبارزات سیاس و فرهنگ هست و غیره .اما تمام بحث مارکس این است که پشت همه اینها یک کشمکش اساس طبقات آن دوره جامعه و آن شیوه تولید وجود دارد .تاریخ چیزى نیست جز قانونمندى تاریخ .وقت یک مارکسیست از تاریخ حرف میزنزد، دارد از قانونمندى آن و از دینامیسم آن حرف میزند .تاریخ را که میخواهید توضیح بدهید بزایزد بگوئید چرا جامعه دارد تغییر میکند ،چرا این وقایع دارد رخ میدهد ،چرا جامعه از یک شکلز بزه شک دیگر درمیآید .پشت اینها مبارزه طبقات است .براى اینکه مبارزه طبقات را ببینید بنابراین الزم نیست فقط کارگران را در میدانها با شعارها و پرچمهایشان ببینید .مبارزه طبقات را میتزوانزیزد در انعکاس آن در بورژوازى ببینید .و این مثال را در کنگره هم زدم :بورژوازى همه جاى دنزیزا دارد پیشاپیش به استقبال وجود یک طبقه کارگرى که مطالبات خودش را دارد مزی رود ،پزیزشزاپزیزش جواب هایش را در مقاب مراح جدید و حلقه هاى جدید مبارزه اقتصادى اى که هنوز سر نگرفته حاضر میکند .نهرو در یک از نخستین کنفرانسهاى کشورهاى غیرمتعهد که در آن از استقزالل صزحزبزت میکنند ،میگوید :اینقدر نسنجیده استقالل استقالل نکنید ،کشور را میدهند دست خودتان بعد شزمزا میروید جواب آن کارگرى را بدهید که فرداى استقالل ،نان میخواهد ،خانه میخواهد ،بزهزداشزت میخواهد“ .ما انعکاس مبارزه طبقات را در این هشدار امثال نهزرو میبینیم که در یک کشزور تزازه 23
مستق شده -که معلوم نیست چند تا کارخانه دارد و پرولتاریایش چقدر است -دارد بزه بزورژوازى نسبت به یک عینیت که دیر یا زود با آن روبرو میشود هشدار میدهد .میگوید اگر کشزور دسزت خودتان بیافتد ،آنوقت به عنوان یک کار دائم یک دولت مستق ،باید جواب مبارزه طبقات را بدهید. او این را میفهمد که این جدال یک واقعیت است .که باالخره هرجا کارخانه هست و هرجا کزارخزانزه بسازند ،کارگر میآید و مطالباتش را مطرح میکند. بر مبناى این مبارزه طبقات و این کشمکش که نیروى محرکه واقع تحول جامعه اسزت ،عزقزایزد، سیاستها ،احزاب و غیره شک میگیرند و سرنوشتشان تعیین میشود .بر مبناى این کشمکش عیزنز و مادى است که گرایش کمونیست در طبقه کارگر وجود دارد و کار میکند .اگر ایزن حزرف بزراى دویست سال پیش ،دوره ماشینشکن ،کم افراط به نظر برسد ،االن دیگر اینطور نیست .بعد از صد و س چه سال که کتابهاى مارکس در صدهاهزار نسخه در هر کشورى پخش شده ،در زمان که همزه اسم سوسیالیسم و کمونیسم را شنیدهاند ،تضمین رسم میشود داد که در هر کشورى طبقه کزارگزرى هست و مطالبهاى دارد ،گرایش کمونیست در درون طبقه کارگر هم وجود دارد .یک ممزکزن اسزت بگوید ول اینها کمونیستهاى پرو-روس هستند ،پرو -چین هستند و غیره .اما علت اینکه کارگر پرو روس یا پرو-چین میشود ،این است که کارگر بدوا سوسیالیست است .و اینها را بهعنوان پرچمها وقطبهاى سوسیالیسم قبول میکنند .چین یا شوروى آن جهتگیرى را در درون طبقه کارگزر ابزداع نمیکنند بلکه سع میکنند آن را به خود کانالیزه کنند .آن جهتگیرى سوسیالیست به دلیز وجزود عین سوسیالیسم در ط قریب دو قرن و انقالبات و جنبشهاى سوسیالیست بهوجود آمده و قطبهزاى باصطالح مکتب سوسیالیسم در این متن کار می کنند .اما گرایش کمونیست درون طبقزه روى پزاى خودش ایستادهاست ،پایهاش مبارزه طبقات پشت سرش است نه فراخوان چین یا شوروى .به هزرحزال میشود تضمین کرد که در هر کشور سرمایهدارى که پا بگذارید ،یک طبقه کارگر دارد که به درجزه اى اعتراض و مقاومت میکند و تحرک علیه سرمایهدار نشان میدهد و مطمرن باشید میتوانید گرایشهاى سوسیالیست در بین این کارگران پیدا بکنید .در آخر قرن بیستم این را هم من تضمین میکنم که اگزر بروید در آن گرایش هاى سوسیالیست بگردید آثار السال را نمیبینید؛ آثار مارکس را میبینید .ایزن گرایش کمونیست کارگرى واقعیت عین است .واقعیت مادى است بیرون از ،و مقدم بر ،همه احززاب سیاس که در درون طبقه کارگر فعالیت میکنند. این سوسیالیسم درون طبقه ،انعکاس تغییر ساختارى جامعه است .تبدی جامعه ماقب سرمایه دارى بزه سرمایهدارى و الجرم پیدا شدن آنت تز سرمایهدارى در مقاب خودش ،پیدایش مبناى تغییر خزودش. تمام بحث مارکس در مانیفست این است که با پیدایش سرمایه دارى پرولتاریاى نوین شک گرفته کزه پایه مادى و عین سوسیالیسم است .پرچم سوسیالیسم را در دست دارد .سوسیالیسم را مزی خزواهزد. نابودى سرمایهدارى را میخواهد .براى نف آن ارکان تالش میکند که سرمایهدارى بر پایهاش بزنزا شده ،یعن مالکیت خصوص بر وسای تولید .به این ترتیب این سوسیالیسم همانقدر واقع و عزیزنز است که سرمایهدارى .این حرکت سوسیالیست همانقدر جدى و عین است که سرمایهدارى .و بحث من اینست که این حرکت و این مبارزه طبقات اساس تاریخ معاصر است .اگر کس میخواهد حززبز راه بیاندازد و موفق بشود ،باید جاى خود را در این مبارزه پیدا کند .اگر یک حزب سیاس یک جا رشزد 24
میکند ،از آن روست که پاسخگوى مسائل در این مبارزه بودهاست .من قب از کنگره ششم کومهله در کردستان این بحث را کردم دکه در قطعنامههاى کنگره هم آمدهاست) که علت اینکه کومهله رشد کزرده بیشتر از آنکه بهخاطر درایت ما باشد ،بهخاطر این است که حزب یک طبقهاى است که دارد بزه طزور عین قدرت میگیرد .بهطور عین کنار طبقهاى ایستادهاست که دارد قدرت میگیرد .به این خاطر رشد میکند .به این خاطر حزب دمکرات نفوذش را در مقاب ما از دست میدهد .و اگر ما این را بشناسزیزم آنوقت این پروسه دیگر باید آگاهانه پیش برده شود .یعن نقطه قدرت تشکیالت مث کومهله را بزایزد در طبقه کارگر جستجو بکنید و آنجائ که این طبقه مجتمع است ،متمرکز است و در آن اشکال که او اعتراض میکند .کس که قدرت کومهله را در جاى دیگرى جستجو کند بهنظر من سوراخ دعا را گزم کردهاست .یعن تاریخ معاصر خودش را نشناخته ،دینامیسم تاریخ معاصر خودش را نشناخته که بتوانزد بر این تاریخ تاثیر بگذارد و حزباش را پیش ببرد. بههرحال این بحث است که در آخر باید برگردم سراغش .اینجا فقط خواستم یک تصویر عیزنز تزرى داشته باشید از این حرف که کمونیسم کارگرى یک جریان جلوى صحنه در جامعه مزعزاصزر اسزت. پدیدهاى نیست که من باید به کمک باستان شناسان یا محققین از طریق علم وجود آن را ثابت کزنزم. این پدیده هر روز دارد مهرش را به اینکه بورژوازى چکار میکند ،در تولید و سیاست چه میکزنزد، چه ایدئولوژىاى را رواج میدهد ،چه اخالقیات را در خودش تحکیم میکند ،چقدر به مذهب میدان میدهد ،چقدر به لیبرالیسم میدان میدهد و غیره ،میکوبد .همه حرکات و افعال طبقه بورژوا متاثر از این است که روبروى طبقه اى قرار دارد که از سوسیالیسم حرف میزند .این جوهر جامعه معاصر است . بروید پشت روزنامه هاى آزاد بورژوازى ،ببینید اساسشان چیست؟ آنت کمونیسم ،ضدیت با کمونیسم و سوسیالیسم و مارکس و طبقه کارگر .بروید پشت دانشگاههایشان را ببینید ،ضدیت با سوسیالیسزم و کمونیسم و مارکس و طبقه کارگر .این اساس وجودى نهادهاى فرهنگ و روبنائ این جوامع ،اسزاس اشکال حکومت آنها است .اساس وجود یا عدم وجود دمکراس یا دیکتاتورى در این کشورهزا هزم همین است .این تمام قضیه است .اص قضیه است .و گرایش کمونیسم کارگرى در این اص قضزیزه - یعن در این رویاروئ طبقه کارگر با بورژوازى -است که مکان تعیین کننده و زندهاى دارد . و باالخره به این نکته میرسیم که مارکسیسم چیزى جز خودآگاه این گرایش نبودهاست .ببزیزنزیزد انگلس در مقدمه مانیفست کمونیست چه میگوید .میگوید از ما میپرسند چرا اسم مانیفست کمونیسزت را برگزیدهاید؟ چرا اسم این بیانیه مانیفست سوسیالیست نیست؟ انگلس میگوید سوسیالیزسزم در آن موقع یک چیز معین بود ،نمایندگان داشت ،آن جریان محترم بورژوائ بود که میخواست جزامزعزه بورژوائ را اصالح بکند ،اوضاع رقتانگیز طبقات فرودست را بهبود ببخشد براى اینکه اتفاقا سرمایه سرکار بماند .در مقاب اینها کارگراناند .اینها یک نوع سوسیالیسم را آورده بودند دکه اسم میبرد از شخصیتها و متفکریناش .وایتلینگ در آلمان ،کابه در فرانسه و غیره) که نخراشیده و نتراشیده علزیزه مالکیت بورژوائ قد علم کرده بودند .ما وقت حرفهایمان را نگاه کردیم ،دیدیم باید عزنزوان ایزن جنبش را روى آن بگذاریم .این بیانیه فقط میتواند اسمش کمونیست باشد .میگوید اینها بزخزودشزان میگفتند کمونیست در نتیجه ما هم اسم این مجموعه دیدگاه و ترورى و نگرش را کمونیسم گذاشتیزم . بهعبارت دیگر مارکسیسم اصال خودش را به عنوان خودآگاه و عالیترین سطح بیان ایزن گزرایزش 25
اجتماع معرف میکند .مانیفست که صادر میکند ،میگوید مانیفست اینهاست .مانیفست این گزرایزش اجتماع ف الحال موجود است .حاال دیگر با مارکسیسم ،این جنبش به یک مبناى نظرى محکم دسزت یافتهاست. انگلس میگوید در مقطع انتشار مانیفست سوسیالیسم اقال در قاره اروپا کامال محترم بود در صورتیکزه کمونیسم کامال برعکس آن بود .کمونیسم کارگران بود .در مقاب سوسیالیسم طبقات تحصیزلزززکزرده بورژوا .کمونیسم سخن آن بخش طبقه کارگر بود که بازسازى رادیکال جامعه را طلب میکرد ،میگفت که انقالب سیاس فقط کاف نیست و باید یک انقالب اجتماع صورت بگیرد .این بزخزش خزود را کمونیست مینامید .و حت ایده انقالب اجتماع کمونیست را طرح میکرد .مارکسیسم بر این مزبزنزا حرف میزند .بنابراین این مانیفست کمونیست است بهخاطر اینکه با سوسیالیسم ،که مشخصه سوسیالیسم بورژوائ است ،مرزبندى بکند و خود را بهعنوان کمونیست ،بهعنوان مدافع سوسیالیسم کزارگزرى متمایز کند. کمونیستها در آن زمان کارگران بودند .اکنون صد و س و چند سال از مانیفسزت کزمزونزیزسزت گذشتهاست و کمونیسم عمال موجود دیگر مشخصه کارگران نیست بلکه حالت همان سوسیالیسم را پیدا کرده که مارکس زمان خودش از آن حرف میزد ،متعلق به بورژواهاست .بنابراین ما کلمه کارگرى را به آن اضافه میکنیم و میگوئیم ”کمونیسم کارگرى“ براى اینکه ما را برگرداند درست بر سزر ایزن موقعیت اجتماع که انگلس از آن سخن میگفت .به این ترتیب اگر بخواهم مانیفست کمزونزیزسزت را دوباره چاپ کنم ،نامش را میگذارم مانیزفزست کمونیست کارگرى .منته بعدا توضیح میدهم کزه این مانیفست صد و س سال قب کمونیسم کارگرى است و کمونیسم کارگرى امروز به یک تزبزیزیزن جدیدى از جهان امروز احتیاج دارد .و باید براى جهان امروز خط مش تعیین کند .
مبان و چهارچوب سیستم فکرى مارکسیسم بههرحال این من را به این بحث میرساند که کمونیسم کارگرى بهعنوان یک دیدگاه ،بهعنوان یک جهان نگرى و یک دستگاه فکرى چیست؟ فکر می کنم تا همینجا جواب این سوال را داده ام :کمزونزیزسزم کارگرى مارکسیسزم است .به عنوان یک دستگاه فکرى ،جامع و فراگیر است ،زیرا همان مارکسزیزسزم است و مارکسیسم جامع و فراگیر است .به این اعتبار ،گرایش کمونیست کارگرى ،دیدگاه کمونیزسزم کارگرى ،از نظر تروریک ،ارتدکس مارکسیسم را تاکید میکند و بر صحت مارکسیسزم پزافشزارى میکند و تنها چیزى که من اینجا اضافه میکنم اینست که کمونیسم کارگرى میکوشد این مارکسیسزم را در انتهاى قرن بیستم بهکار ببندد .به تغییرات عین در جامعه و در جنبش سوسیالیست نگاه میکنزد و اینها را در سیستم خودش دوباره بررس میکند و پاسخ میدهد .باید بدهد .این میشود کمونیزسزم کارگرى که ما االن مطرح می کنیم در تمایز با سوسیالیسم غیرکارگرى .دستگاه فکرى کزمزونزیزسزم کارگرى ،مارکسیسم است در تالق زمان خودش ،آخر قرن بیستم .مارکسیسم است که مانیزفزسزت کمونیست پرچمش را بلند کرده است. 26
وقت این را میگوئیم بعض ممکن است بگویند که جریان مارکسیسم انقالب ایران هزم هزمزیزن را میگفت :تاکید بر صحت و اصولیت مارکسیسم .در پاسخ به این نکته من خودم را موظف مزی دانزم بههرحال یک مقدار راجع به مارکسیسم حرف بزنم ،راجع به کمونیسم کارگرى حرف بزنم و در تبیینش از اقتصاد ،فلسفه ،درباره ترورى سوسیالیسم مارکس و تبیین مارکس از سوسیالیسم نکات را بگویم تزا مارکس را آنطورى که این جریان می خواهد بشناساند ،آنطور که کمونیسم کارگرى مزی خزواهزد بشناساند ،اینجا مطرح کرده باشم و درعین حال دوباره نشان بدهم که این مارکسیسم ترورى کمونیسزم کارگرى است. در اینجا من نمیخواهم ،مثال وقت از فلسفه مارکسیست حرف میزنم ،سخنران اى درباره فزلزسزفزه مارکسیست بهطورکل کرده باشم .من میخواهم در فلسفه مارکسیست ،جوهر طبقات آن را توضزیزح بدهم ،در نقد اقتصاد سیاس مارکس ،جوهر طبقات اش را توضیح بدهم ،و در ترورى سزیزاسز ،و همینطور تبیین مارکس از سوسیالیسم ،جوهر طبقات اش را توضیح بدهم و باالخره این را بیرون بکشم که چرا این ترورى واقعا ترورى یک موجودیت و یک عنصر اجتماع یعن طبقه کارگر اسزت و نزه برعکس .یعن یک ترورىاى که فقط بهدرد کارگر میخورد .میخواهم نشان بدهم مارکسیسم ترورىاى است که بنیاد اثبات اش بهمثابه یک ترورى ،وجود و پراتیک یک موجودیت اجتماع -طبقات مشخزص یعن طبقه کارگر است. اجازه بدهید با چند نکته پیرامون فلسفه مارکسیسم شروع کنم .همه میدانیم و تکرار میکزنزیزم کزه مارکسیسم ماتریالیسم است .یعن تقدم ماده بر ایده و جهان عین بر جهان ذهن و غیره .و بزاز هزمزه می دانیم که مارکس فقط این را نگفته و یک لغت دیالکتیک میگذاریم سر این ماتریالیسم و خودمان را از یک عده ماتریالیست دیگر تفکیک میکنیم .این دیالکتیک ،که محور نقد مارکس به ماتریالیسم زمزان خودش و پیش از خودش است چیست؟ جوهرش چیست؟ مارکس این را در نقد فوئرباخ توضیح میدهد و من مشخصا میخواهم به دو نکته در این نقد دنزقزد مارکس خیل وسیع و جامع است) اشاره بکنم .ماتریالیسم قب از مارکس ،جهان عین برایش مزقزدم است .عین وجود دارد و ذهن انسان بعنوان آگاه ،بعنوان آگاه انسان در مقابلزش قرار میگیرد و آن را منعکس میکند .اولین اختالف مارکس با این ماتریالیسم این است که این بیان صحیح نیزسزت. ”ذهن“ نه فقط جهان عین را منعکس میکند ،بلکه تغییرش هم میدهد .به این ترتیب این طرف قضزیزه هم ،خودش به عنصر فعالهاى در رابطه با اینکه عین اساسا چ هست ،و چرا چنین است کزه هسزت، تبدی میشود .عین یک چیز داده شده از پیش نیست ،که ذهن فقط آینهاى جلوى آن باشد .بلکه این عنصر ذهن ،عنصر فعاله تغییر است .بنابراین مارکس مقوله پراتیک را مطرح میکند .مارکس میگویزد براى شما باغهاى انگور فالن جا یک عینیت است که ذهن بشر آن را منعکس میکند .اما روز خزودش این باغها محصول کار آدمهای بودهاست .هر چیزى که شما عینیت آن را میبینید ،حاص یک پروسه تغییر توسط عنصر آگاه و فعال در آن است .بنابراین اولین چیزى که مارکسیسم و ماتریالیسم مارکس را از ماتریالیسمهاى قب از خودش جدا میکند مقوله پراتیک است .مارکس در ایدئولوژى آلمان و در نقد فوئرباخ حت یکجا کمونیسم و ”ماتریالیسم پراتیک“ را مترادف هم بکار میبرد و از ”کمونیستهزا، یعن ماتریالیستهاى پراتیک“ حرف میزند. 27
بنابراین اولین مقوله پراتیک است .اولین نقطه جدل مارکس با فوئرباخ بر سر مقوله پراتیک و رابزطزه حقیقت با پراتیک است .اینکه یک چیزى حقیقت دارد یا نه در خودش معلوم نمیشود .با پراتیک کزردن آن امر باید حقیقتش را اثبات کرد .اثبات ،یک امر پراتیک است .بههرحال پراتیک اولین وجه تمزایزز است .ول پراتیک چزه چیزى؟ این سوال است که بخصوص به بحث ما مربوط میشود. نقطه اختالف دوم مارکس با فوئرباخ بر سر انسان است .پذیرفتیم که انسان با پراتیک خودش جزهزان عین را تغییر یدهد .اما این انسان خودش چیست؟ اختالف مارکس با فوئرباخ این است :مزارکزس می گوید انسان براى فوئرباخ پدیده اى مجرد و طبیع و غریزى است در صورتی که انسان یک پدیزده اجتماع است .فوئرباخ میرسد به ذات انسان .به هرحال در فلسفه فوئرباخ در مقاب آن جهان عزیزنز انسان وجود دارد که آن را منعکس میکند و باید تعریف نمونهوارى از آن انسان کرد .باید بزا ذات خودش آن را توضیح داد .ماتریالیسم مکانیک مجبور است این کار را بکند ،پدیدهها را بزا ذات خودشان توضیح بدهد .مارکس این کار را نمیکند .مارکس میگوید این ذات انسان ،خودش حاصز یک موقعیت بیرون از خودش است .بنابراین مارکس در مقاب انسان طبیع و ذات فوئزربزاخ ،انسزان اجتماع را مطرح میکند .میگوید انسان چیزى نیست جز مح تالق روابط اجتماع اى که بزر او می گذرد .این پدیده در مقاب جهان عین قرار گرفته و این جهان روى او تاثیر میگذارد .انسان بزراى مارکس یک مقوله اجتماع است ،حاص جامعه است و در هر مقطع حاص بزرآیزنزد رونزدهزاى اجتماع ای است که بر آن انسان میگذرد .بنابراین آن انسان که بقول فوئرباخ دارد جهان عزیزنز منعکس میکند براى فوئرباخ یک موجودیت بیولزوژیک است با حواس معین و غرایز مزعزیزن و حسیات معین در قبال دنیاى بیرون از خودش .اما براى مارکس فشردهاى از جامعه زمان خودش اسزت و محصول موقعیت اجتماع اى که در آن قرار گرفتهاست .اینجاست که مقوله اجتماع وارد تزبزیزیزن مارکس میشود .اجتماع از همان اول در تعریف انسان وارد مارکسیسم میشود .اینطور نیست که بزدوا انسان را داریم و سپس میآئیم تا راجع به اجتماع و شیوه تولید و غیره حرف بزنیم .اجتماع مقدم بزر انسان در تعریف خود مقوله انسان وارد تحلی مارکس میشود .ول این هنوز تمام بحث نیست .در قزدم بعد باید پرسید مارکس اجتماع را چزگونه تعریف میکند؟ باید سراغ ایدئولوژى آلمان رفت و دیزد که مارکس اجتماع را چگونه تعریف میکند .براى مارکس اجتماع جمع عددى افراد نیست که با هزم توافق کردهاند کنار هم زندگ و کار کنند -درس که علوم سیاس بورژوائ میدهد” :جامعه ناشز از قرارداد دستهجمع یک عده آدم است که با هم تصمیم گرفتهاند خیابان بسازند ،حقوق همدیزگزر را رعایت کنند ،و تقسیم کار کنند“ -مارکس در ایدئولوژى آلمان میگوید قب از اینکه جزامزعزه اى بخواهد باشد باید انسانش زنده باشد و خودش را بازتولید بکند .مارکس فورا مساله را به تزولزیزد و بازتولید ربط میدهد .بنابراین از پایههاى بنیادى جامعه حرف میزند که اساسش تولید است .بنابرایزن وقت می گوئیم انسان خصلت اجتماع دارد ،خیل سریع معلوم میشود که در پشت تمام این خصزلزت اجتماع ،مناسبات تولیدى زمان آن انسان است که مهم و تعیین کننده است .بنابراین براى مزارکزس جامعه معن جامعهشناسانه ندارد بلکه بالفاصله در زیربناى خود معن تولیدى و اقتصادى پیدا میکنزد. رابطه زیربنا و روبناى اجتماع را هم البته مارکس توضیح میدهد دکه این اینجا به معن اخص کلمزه 28
به بحث ما مربوط نیست). ول هنوز این هم پایان کار نیست .تولید چیست؟ تولید چه چیزى را به ما میگوید؟ و اینجاست کزه مفهوم طبقه بعنوان جزء الیتجزاى پروسه تولیدى جامعه در هر مقطع ،همان جا وارد تزعزریزف انسزان میشود .بنابراین در فلسفه مارکسیست ،شروع ،حت شروع دریافت و فهم ،شروع اینکه کس بفهمد چه چیزى حقیقت است ،شروع اینکه اصال بشود از فلسفه حرف زد ،شروع اینکه اصال بشود فزلزسزفزه اى داشت ،طبقه است .در ترورى مارکسیست طبقه حت مقدم بر ادراک وارد سیستم میشود .طبقه هزمزراه فلسفه مارکسیست آمده .اینطور نیست که طبقه مقوله و دسته بندىاى است که بعدا انسانها در آن جاى میگیرند و دستهبندى میشوند .براى جامعه شناس بورژوائ اینطور هست ،از انسانهاى مجرد شزروع میکند و سپس با جمع زدن انسانها و افراد به جامعه میرسد و با دستهبندى انسانها به مقوله طبقزه و طبقات اجتماع .براى مارکس اگر مفهوم طبقه را نیاورید فلسفهاش براى توضیح جهان پیرامون خودش همین اول اشکال پیدا میکند .فلسفهاش اشکال پیدا میکند چون خودش مدع است که انسان محصزول روابط اجتماع است ،خودش معتقد است این روابط اجتماع طبقات است .تازه این انسانِ مزحزصزول روابط اجتماع و محصول روابط طبقات را بگذارید جلو عینیت اجتماع تا ببینید پراتیکش چیست و حقیقت چیست و غیره .بنابراین در تلق مارکس از انسان ،طبقه وارد میشود .در تلق مارکس از پراتیک طبقه وارد میشود ،در تلق مارکس از ماتریالیسم طبقه وارد میشود. در قلمرو اقتصاد سیاس چطور؟ مارکس انتقادى دارد به جامعه سرمایهدارى .کتزاب کزاپزیزتزال و کتابهاى دیگر اقتصادى مارکس ،آموزش اقتصاد نیست .نقد جامعه بیرون از خودش اسزت .نزقزد اقتصادیات آن جامعه است .نقد پایه هاى تولیدى آن جامعه است که براى مارکس رکن آن جامعه است، شرط پیدایش جامعه است .نقد مارکس به اقتصاد سیاس سرمایهدارى چیست؟ باز نگاه میکنیم و مقولزه طبقه را محور این نقد میبینیم .اساس نقد مارکس به سرمایهدارى ،ترورى ارزش اضافه و انباشت سرمایه اوست .مارکس مِی گوید سرمایه ارزش خودگستر است .ارزش رشدیابنده است .اما چرا ارزش رشد پیدا میکند؟ انباشت چگونه صورت میگیرد؟ این ارزش” اضافه شده“ از کجا میآید؟ در تجزیه و تحلیز این امر ،مارکس فورا میرسد به خرید و فروش نیروى کار .میرسد به کاالی به نام نیروى کار ،بزه وجود پدیدهاى به اسم کارگر در جامعه سرمایهدارى که نیروى کارش را میفروشد .بنابراین کزارگزر همراه نقد اقتصاد سیاس مارکس وارد صحنه میشود .ترورى ارزش اضافه بدون وجود مقوله کزارگزر ب معناست .محور انتقاد اقتصادى مارکس وجود طبقه کارگر است .وجود یک طبقه اجتماع ،توده اى از مردم ،بخش از جامعه که مجبور است نیروى کارش را بفروشد .مارکس این طبقه را بهطور عزیزنز تعریف میکند .بعض میگویند تعریف مارکس از طبقه کارگر معلوم نیست .آیا هرکس مزد گزرفزت، یعن مثال پاسبانها یا کشیش ها هم کارگرند؟ نکته اینجاست که مارکس بدوا قلمرو اقتصاد را ،بعنزوان قلمروى که طبقات اجتماع در آن متعین میشوند ،تعریف کردهاست .براى مارکس کارگر کس اسزت که مزدبگیر در قلمرو اقتصاد است و نه هر کس که در ازاى کارى اجرت میگیرد ،حال بطور قسطز ، ماهانه ،روزانه و غیره .قلمرو اقتصاد براى مارکس از قلمرو سیاست به روشن قاب تفکیک اسزت .در کتاب سرمایه این ها را به روشن میبینید .حلزقههای که مارکس را از اقتصاد به سیاست و به روبنزاى 29
غیراقتصادى جامعه میرساند ،همه در بحثهایش روشن است .از تقسیم کار حرکت میکند ،بعد مالکیت را توضیح میدهد و غیره. بههرحال کارگر یک مقوله تعریفشده عین است و بهخصوص پرولتاریا .از ١٥سوال اصول کمونیزسزم انگلس ١١تاش راجع به پرولتاریاست و همهاش هم توضیح این پدیده بهعنوان یک پدیده عین اسزت. نگفتهاست پرولتاریا کس است که طور خاص فکر کند ،بلکه گفته کس است که در چه موقعیت عینز اقتصادى معین قرار دارد .و این موقعیت عین قاب تبیین است. در عرصه مبارزه سیاس و بهاصطالح نگرش مارکس به تاریخ هم به همین ترتیب جایگاه محورى طبقزه را میبینیم .مبارزه طبقات و مقدرات این مبارزه طبقات هم باز محور نگرش مارکس به تاریخ و سزیزر تحول جامعه است .نگرش مارکس به مقوله دولت و پیدایش دولت مفهوم طبقه را در بطزن خزود دارد. پیدایش دولت نتیجه پیدایش مقوله اضافه محصول است .یعن محصول اضافه بر آنچه تولیزدکزنزنزده مزستقیم باید مصرف کند تا بتواند از نو کار و تولید کند .تا وقت جامعه بشرى اضافه محصول ندارد و هرکس هرچه را درآورده باید درجا مصرف کند تا بتواند زنده بماند و برود یک چیز دیگزرى گزیزر بیاورد و بخورد ،دولت هم در کار نیست .کارى برایش وجود ندارد .دولت مال وقتز اسزت کزه بخواهند یک چیزى را از دست کس در بیاورند .و باید بطور عین چیزى اضافه باشد تا بتوان آن را از دست تولیدکننده درآورد ب آنکه او نابود شود و تولید متوقف شود .یعن در مقیاس تزاریزخز براى آن عده ،براى آن توده کارکننده ،بعد از گرفتن بخش از محصول کارشان هنوز یک چیزى بماند که بتوانند زنده بمانند .میشود یک عده را کشت و همه چیز را از دستشان درآورد ول دولت بعزنزوان پدیده اى در یک جامعه پابرجا ،متک بر اضافه تولید است .دولت جامعه بورژوائ ،واقعیت است متک بر ارزش اضافه ،به شک مشخص اضافه تولید مازاد بر مصرف تولیدکننده مستقیم یعن کارگران .دولت در تبیین مارکسیست ،دولت یک طبقه است .دولت اساسا بعنوان یک پدیده طبقات در مارکسیسم تعریف می شود .در ترورى مارکسیست ماحص این مبارزه طبقات نهایتا به پیدایش یک دولت طبقه کزارگزر میرسد – بهعنوان مقدمات گذار از یک جامعهاى که طبقات و دولت در آن وجود دارد به جامعهاى که در آن طبقات و دولت نیست .مارکس دیکتاتورى طبقه کارگر را مطرح میکند. هدف این جنبش ،هدف این تاریخ و جهت این تاریخ که اساس آن مبارزه طبقات است چیست؟ اگزر تاریخ قانونمند است ،جهت آن چیست؟ این ما را میرساند به تیتر بعدى .مارکس و سوسزیزالزیزسزم مارکسیست .خیل جالب است .من میگویم بیائید بنشینیم و کالهمان را قاض کنیم و ببینیم امروزه به چ چیزهای سوسیالیسم می گویند .ول مارکس خیل روشن حرف میزند .مارکس دههزا بزار در مانیفست کمونیست و متون دیگر از این حرف میزند کمونیستها با لغو مالکیت خصوص بر وسزائز تولید مشخص میشوند .کمونیست ها با نابودى مالکیت بورژوائ مشخص میشوند .کمونیستها با لغو کار مزدى و بردگ مزدى مشخص میشوند .یعن ماحص این مبارزه طبقات ،پیروزى ایزن مزبزارزه طبقات ،در لغو یک سیستم ملک است دکه با توجه به آنچه گفتم باید روشن باشد که چه ربط دقیق بزا تبیین اجتماع و فلسف مارکس دارد) .باید آن مناسبات تولیدىاى را دگرگون کرد که بشر را در آن موقعیت قرار دادهاست .بنابراین انقالب که مارکس از آن حرف میزند ،یک انقالب سیاس ساده نیست، 30
بلکه انقالب است که در زیربناى اقتصادى جامعه دست میبرد و مالکیت خصوص بر تولید و همراه بزا آن نفس بورژوا بودن و پرولتاریا بودن را برمیاندازد .هیچ جا مارکس از این تخفیف ندادهاست .هیزچ جا وظیفه اى کمتر از این براى انقالب کمونیست تعریف نکردهاست .البته سوسیالیسم بورژوایز هزم خواهان تحوالت و تغییرات اقتصادى است .اما ابدا به این قائ نیست که این تغییر اوضاع اقتزصزادى باید متضمن لغو مالکیت بورژوائ بر تولید و لغو کار مزدى باشد و نتیجه چیزى جز اصالحات ادارى نخواهد بود .مضمون اقتصادى انقالب اجتماع براى مارکس خیل روشن و تعریفشده است و آن لغزو مالکیت خصوص بر وسائ تولید و لغو سیستم کار مزدى است .پایان وضعیت که در آن بخزشز از جامعه براى بقاء ،نیروى کار کردنش را به دیگرى میفروشد. بنابراین از نظر خصلت انقالب مورد نظر مارکس ،سوسیالیسم مارکس ،باز مقوله طبقه کارگر و وجزود عین طبقه کارگر امرى محورى است؛ قرار است موقعیت این طبقه تغییر کند .اینجا منظورم از نزظزر رفاه و مصرف و امثالهم نیست .بلکه از نقطه نظر مکان اجتماع اش است .جامعه نباید به طبقات تقسیزم شود .وجود یک طبقهاى از مردم که مجبور است نیروى کارش را بفروشد تا بتواند زندگ کند نبزایزد وجود داشته باشد .سوسیالیسم مارکس حاص یک انقالب کارگرى است. بنابراین ما اینجا به روشن یک نقد کارگرى را م بینیم .اینطور نیست که یک دستگاه فکرى خیراندیش آمده در جامعه با چراغ قوه دنبال یک قشر اجتماع ِ بهدرد بخور براى انقالب گشته و کارگر را پزیزدا کردهاست ،بدوا سوسیالیسم را میخواسته و حاال آمدهاست ببیند کدام طبقه میتواند این را به سرانجزام برساند و عام اجرای این سوسیالیسم باشد .برعکس است ،این یک جنبش اجتماع است که دارد بزه زبان ترورى حرف میزند نه برعکس .ترورى نیست که مابهازاء اجتماع خود را یافتهاست ،خزود آن کارگر است که در این ترورى دارد حرف میزند و تمام اهمیت مارکسیسم در این است که وقت خوب میخوانیدش م بینید خود کارگر است که دارد حرف میزند .فلزسفهاش را نمیتواند بزدون فزرض موجودیت خودش بیان کند .در ترورى مارکسیسم کارگر هیچ جائ در هیچ مرحلهاى از تحلی نیست که وارد بشود ،از ابتدا حضور دارد ،تحلی دهنده است .اینطور نیست که ترورى را ساخته باشیم و حزال بیائیم پیگیرترین فالن و بهمان را تعیین کنیم و ببینیم طبقات اجتماع کجا هستند و بگزوئزیزم آهزا کارگر ،پیگیرترین دمکرات ،کارگر ،پیگیرترین عدالتخواه اجتماع ،کارگزر ،پیگیرترین مبزارز راه رهائ زن ،کارگر ،پیگیرترین مدافع فالن امر است .صحبت این نیست که یک مکتب فکرى دارد اقشار اجتماع مورد نظرش را انتخاب میکند یا جائ قضاوتش را راجع به جامعه میگوید ،برعکزس ایزن قضاوت بخش از جامعه است راجع به فلسفه ،قضاوت بخش از جامعه است راجع به ترورى .قضزاوت بخش معین از جامعه است راجع به همه اینها و راجع به آینده جامعه .تمام زیبائ و اهمیت مارکسیسم این است .و به نظر من باز ایجاب میکند که کس که مانیفست کمونیست را میخواند ،اول اسمزش را خط بزند و بنویسد مانیفست کمونیست کارگرى .چون در هیچ جائ در بحث مارکس موجودیت طبقزه اثبات نمیشود ،بلکه فرض گرفته میشود ،هیچ کجا منافع طبقه اثبات نمیشود ،بلکه فرض گزرفزتزه میشود ،و هیچ جا براى حقانیت و مشروعیت این منافع استدالل نمیشود ،بلکه فرض گرفته میشزود. اینکه طبقه کارگر باید آزاد بشود ،فرض گرفته میشود .استدالل بر نمیدارد .سوسیالیسم بزورژوائز 31
میگوید آخر درست نیست که جامعه به فقیر و غن تقسیم شده باشد و از اینجا رهسپار حمایت و کمک به اقشار محروم میشود .در مارکسیسم اصال حرف بر سر این نیست .این ترورى ،این فلسفه ،کالم کارگر است .نه بعنوان اشخاص معین ،بلکه بعنوان طبقه مزدبگیرى که چنین جامعهاى را نمیخواهد .مارکسیسم متن و محتواى اعتراض یک طبقه اجتماع است .کارگر را از مارکسیسم بگیرید ،هیچ چیزز از ایزن دستگاه فکرى نمیماند .چنین نیست که اگر کارگر را از مارکسیسم گرفتیم و مارکسیسم به یک ترزورى فاقد عام اجرای تبدی میشود ،به یک ترورى غیرقاب کاربست تبدی میشود .مقوله کارگر را از مارکسیسم بیرون بکشید ،هیچ ترورىاى بجا نمیماند .هیچ تبیین فلسف اى بجا نمیماند .هیچ نقدى بزه فلسفه پیش از خودش باق نمیماند .ترورى نقد اقتصاد سیاس بجا نمیماند .هیچ چیز بجا نمیماند کزه بخواهید بکارش ببندید یا نه .کارگر را اگر از مارکسیسم بیرون بکشید ،مارکسیسم باق نمیماند .مثز این میماند که بخواهید بورژوازى را بیرون بکشید و هنوز ترورى لیبرالیسم بدهید .همانقدرى که در لیبرالیسم ،در محافظه کارى ،در فاشیسم ،وجود اجتماع بورژوازى فرض است و بههیچوجزه مزورد بحث قرار نمیگیرد ،هیچوقت حالت نبودش در نظر گرفته نشده ،در مارکسیسم وجود اجتماع کارگزر فرض گرفته میشود و هیچوقت مورد بحث نیست .عکسش در نظر گرفته نشده .اگر در جامعهاى کارگزر وجود ندارد ،حتما سرمایهدارى هم نیست و مارکسیسم هم همراهش نیست .ول اگر یک جا راجع بزه سرمایهدارى حرف میزنیم ،آن وقت دیگر این رسما کالم فلسف و سیاس و اقتصادى و اجزتزمزاعز کارگر در این جامعه است. بنابراین ،بهعنوان یک دستگاه فکرى ،مارکسیسم دستگاه فکرى کارگر است نه دستگاه فکرى مربوط بزه کارگر .نه ترورى انقالب بزراى کارگران ،بلکه ترورى کارگران براى انقالب .نقش مرکزى کارگر در مارکسیسم از مقوالت نظیر عدالت اجتماع ،ترق ،رشد نیروهاى مولده و غیره ،استخراج نشده .مزثز اینکه :براى رشد اجتماع ،کارگران باید انقالب کند“” ،براى رشد اجتماع ،کارگر باید پا به صحنزه بگذارد“ ” ،براى عدالت اجتماع ،کارگر باید رهبرى جنبش را بدست بگیرد“ .هیچ جا مقوله کزارگزر خصلت اشتقاق نسبت به مقوله اى پیش از خود ،مقدم بر او ،مث عدالت ،برابرى و امثال اینها نزدارد. برعکس است .این مقوله کارگر ،یعن جامعه مبتن بر کار مزدى کارگر ،است که برابرى را مزعزنز میکند ،عدالت را معن میکند ،توسعه و ترق را معن میکند و معن واقع جامعه و تاریخ را معنز میکند. به این ترتیب ،مارکسیسم بنا به تعریف ،به تعریف که خود در اساس جهان بین اش از خزود بزدسزت می دهد ،یک نگرش و سیستم فکرى کارگرى است .و فقط با دست بردن در بنیادهاى اساس اش میتوان کاربست غیر از پرولترى بودن و کارگرى بودن به آن داد .و این همان اتفاق است که عمال در طزول صد سال اخیر صورت گرفته است .مارکسیسم به دالئ معین توسط جناحهای از خود طبقه بزورژوازى بهدست گرفته میشود .براى مثال جناح چپ بورژوازى از مارکسیسم بعنوان ترورىاى بزراى عزمز سیاس قهرآمیز استفاده میکند ،بعنوان ترورىاى براى بسیج طبقه کارگر در خدمت امر سیزاسز اش استفاده میکند .آن بخش از بورژوازى که میخواهد براى تغییر مورد نظرش توده محروم در جامعه را بسیج بکند ،ناگزیر به مارکسیسم متوس میشود .به اینها بعدا میرسیم .اما نکته اینجاست که این انتقزال مارکسیسم از جنبش طبقه کارگر به جنبشهاى مختلف بورژوای بدون تجدید نظر در این سیستم و ایزن 32
اندیشه و بدون تحریفات ممکن نیست و تصرف مجدد مارکسیسم بهوسیله جنبش سوسیالیست طزبزقزه کارگر هم بدون اعاده احکام مارکسیسم ممکن نیست .اینجاست که ایدئولوژى و ترورى جایگاهشان را براى ما دوباره پیدا میکنند .ما طرفدار ساختن احزاب که متولیان آستان قدس ترورى باشند نیستیزم، ول بعنوان احزاب کارگرى شدیدا به ارتدوکس مارکسیسم و تمام صحت تروریک مارکسیسم احتیاج داریم .
نقد کمونیسم کارگرى از سوسیالیسم واقعا موجود ادعاى ما مبن بر اینکه کمونیسم کارگرى یک دستگاه فکرى جامع است ،یک جهاننگرى جامع است، ادعائ نیست درباره آنچه که من می گویم .صحبت بر سر جامعیت کمونیسم کارگرى بعنوان دیدگاه و نقد طبقاتیاى است که مارکس تبیین میکند .این دیدگاه طبقات وجود دارد .آن چیزى کزه وجزود ندارد ،این است که این دیدگاه طبقات آخر قرن بیست حرف بزند .ول باز تازه نقطه حرکت ما ایزن نیست .نقطه حرکت ما اینست که کمونیسم کارگرى به مثابه یک جنبش اجتماع بههرحال وجود دارد و وقتش شده که این اندیشه و این سیستم فکرىِ جنبش خود را از دست بورژوازى بیرون بکشیم. تا آنجائ که از تاریخ احزاب کمونیست حرف میزنیم ،حزب کمونیست کارگرى به این ترتیب پیزدا میشود که جنبش سوسیالیست طبقه کارگر ،جنبش اجتماع طبقه کارگر ،پرچم مارکسیسم را بلند کند. از موضع انسانهائ در درون جنبش اجتماع باید رفت سر این مساله .و پرچم مارکسیسم را نمی شزود بلند کرد بدون نقد کمونیسم واقعا موجود. گفتم که کمونیسم کارگرى همچنین نقدى است بر سوسیالیسم عصر خویش ،نقدى است از سوسیالیزسزم واقعا موجود .آنچه من خواستم اینجا نشان بدهم این است که کمونیسم کارگرى ،مارکسیسم اسزت و مانیفستاش داده شدهاست .در زمان خودش بهعنوان نقد سوسیالیسم موجود عروج کرد و در زمان فعل هم باید بهعنوان نقد سوسیالیسم موجود قد علم کند .این دیدگاه میخواهد سوسیالیسم و کمونزیزسزم موجود را دقیقا سر جاى خودش قرار بدهد .ول این کار را فقط وقت میشود کرد که این نقد واقزعزا پرچم جنبش اجتماع اى باشد که میتواند این نقد را بکند .همانطور که زمان مارکس واقعا چنین بود. اینجا فقط این را یادآورى کنم که ”سوسیالیسم عمال یا واقعا موجود“ معموال در ادبیات بزه خصزوص طیف پرو-روس به سوسیالیسم اردوگاه میگویند ،من در اینجا این را به این معن بکار نمیبرم .مزن منظورم هرنوع تحزب و تشک کمونیست ای است که تا این لحظه داریم راجع به آنها حرف میزنیزم. منظورم کمونیسم است که من آن را غیرکارگرى میدانم. بههرحال ،مارکس هم سوسیالیسم و کمونیسم خودش و مانیفست کمونیزسزت را در تزقزابز بزا سوسیالیستهاى دیگرى مطرح کرد .شما مانیفست کمونیست را باز بکنید ،فص اولش ،بعد از آن شبزح دکه قطعا یک تبیین اجتماع از شبح باید داشت) ،وارد فص پرولترها و بورژواها میشود .و بعد آخزر کتاب ،به سوسیالیسمهاى دیگر میرسد :ادبیات سوسیالیست و کمونیست .مارکس اینجا دسته بزنزدى جالب دارد ،هرچند که اوضاع و احوال اجتماع آن موقع با امروز خیل فرق دارد ،بااینحزال مزن 33
فکر می کنم توجه به این فص از مانیفست کمونیست به ما و به درک موقعیت امروز ما کمزک زیزادى میکند. مارکس سوسیالیسم زمان خودش را به غیر از کمونیسم که خودش از آن حرف میزند سزه دسزتزه میکند .این سه دسته عبارتاند از :اول ،سوسیالیسم ارتجاع .این سوسیالیسم ارتجاع را بر دو بخزش تقسیم میکند :سوسیالیسم فرودال و سوسیالیسم خردهبورژوائ .سوسیالیسم فرودال سوسزیزالزیزسزم اریستوکراس و اشرافیت است که در مقطع عروج بورژوازى با استناد به مشقات کارگران در کارگاهها و غیره ،شروع به تخطره و نقد بورژوازى و جامعه جدید میکند .اعتراض میکند که نظام بزورژوایز هیچ اصول و حساب و کتاب بهجا نگذاشته ،همه را بهکار کشیده ،فقر ایجاد کرده و غیره ،بزورژوازى را از موضع نظام منقرضشده سرزنش میکند .این نوع سوسیالیسم رو به عقب ،معطوف به گذشتزه ،از موضع طبقات داراى گذشته را حت همین امروز هم در کشورهاى عقبمانده مث ایران م بینیم .وقت سرمایهدارى دارد توسعه پیدا میکند ،هستند کسان که از موضع دوران قاجاریه ،شروع به انتقاد کردن میکنند و اسم خودشان را هم سوسیالیست میگذارند! شخصیتهایش در چپ ایران خیل ها هسزتزنزد. مارکس میگوید اینها از موقعیت گذشته به حال نگاه میکنند و بورژوازى را از موضع آریستوکراس فرودال نقد میکنند منته به کارگر و زحمتکش آویزان میشوند ،بخش که سابق بر این امت خزودش محسوب میشد .یعن اینها قیماش بودند .در حسرت آن مناسبات سابق هستند .نقض حق قیمومت خود بر آدمها و اینکه آنها باصطالح آزاد میشوند که بروند در جامعه کار کنند و در ضمن مشقت بکشنزد، را دارد نقد میکند و جامعه عقبمانده خودش را ،رابطه ارباب-رعیت خودش را تزحزت عزنزوان سوسیالیسم ارائه میکند .یک از اعتراضات این نوع سوسیالیسم به سرمایهدارى این است کزه ”ایزن کارهاى شما دبورژوازى) یک توده انقالب بوجود میآورد”” ،مردم را دارید عاص مزی کزنزیزد“، ”زحمتکشهای بوجود میآورید که علیه جامعه انقالب میکنند“ و دعواى سوسیالیسم فرودالز بزا بورژوازى این است. سوسیالیسم خردهبورژوائ که فکر میکنم ما باید خیل روى آن دقت کنیم براى اینکه شاخص هزاى خیل مشترک دارد با شاخههاى مهم از شبهسوسیالیسم و ضدامپریالیسم در ایران دبا اینکزه گزفزتزم اوضاع و احوال اجتماع به نسبت آن موقع اروپا تا ایران خیل فرق میکند) ،سوسیالیسم است کزه از موضع اقشار در حال اضمحالل جامعه گذشته مطرح میشود .موضع دهقانان و موضع به اصزطزالح صنعتگران که به صفوف پرولتاریا رانده میشوند .مارکس میگوید این نوع سوسیالیسم هم ارتجزاعز است هم اتوپیک .نگران هاى آن بخش را در خودش دارد ،نگران هاى بخش خزرده بزورژوا را در خودش دارد که دارد از بین میرود .وقت توصیف مارکس از این گرایش را میخوانید ،خیل روشزن تصویرى از آلاحمدها و روشنفکران و پوپولیست هاى ضدغرب ایران جلو چشمتان میآید .این نزوع سوسیالیسم ضد رشد اقتصادى ،ضد تولید وسیع ،ضد تکنیک ،دلش میخواهد مناسبات قدیم تولیزد نگهداشته بشود و در چهارچوب آن فعالیت بشود و غیره .در عین حال این نقد روبه گذشته در قزالزب سوسیالیست عرضه میشود و منافع این اقشار درحال اضمحالل منفعت اجتماع قلمداد میشود و آب و رنگ سوسیالیست به آن زده میشود .دآن سوسیالیسم ارتجاع از شخصیتهایش سیسموندى را نزام میبرد که اگر شما بحثهاى ”دوستان مردم کیانند“ را خوانده باشید ،بحثهاى نارودنیک هزا شزبزیزه 34
از
بحث هاى آنهاست و وقت میآیید در سوسیالیسم خلق م بینید بحثهاى خلقیون ایرانز قزبز انقالب ٧٥شبیه آنهاست. دیگرى سوسیالیسم است که مارکس به آن سوسیالیسم حقیق یا سوسیالیسم آلمان میگوید .مارکزس میگوید سوسیالیسم انقالب فرانسه ایدههایش از فرانسه به آلمان رفت ول خود فرانسه به آلمان نرفزت. آن ایدهها رفت آلمان و افتاد دست پروفسورها .دست فالسفه ،دست کسان که دنبال تجسم خرد مطلزق می گشتند ،داشتند دنبال چهارچوب براى توجیه عظمت طلب آلمان و تقدیس ملت آلمان و بهاصطالح قدوسیت و برترى جامعه آلمان میگشتند .دفاع از دولتهاى مطلقه پشت این نوع سوسیالیسم نهزفزتزه بود .یک نوع سوسیالیسم آلمان بهوجود آمد که دیگر کارى به پرولتاریا و غیره نداشت .سوسیالیزسزم تجسم خرد بود ،یک سیستم خردمندانه بود که باید توسط دولت پیاده میشد و این منشا یزک نزوع سوسیالیسم ارتجاع از باالست .مارکس میگوید پایه طبقات این نوع سوسیالیسم هم خردهبورژوازى است. سوسیالیسم دیگرى که مارکس مطرح میکند ،سوسیالیسم محافظهکار یا بورژوائ است .که بخصوص از این نظر جالب توجه است که فرقش با اشکال که قبال اشاره شد این است که این یک در چهارچزوب سرمایهدارى از بین نمیرود .در صورتیکه سوسیالیسم فرودال و خردهبورژوای نهایتا دوران دارند و از بین میروند .سوسیالیسم بورژوائ محافظهکار سر جاى خودش باق میماند و تحت شرایط جزدیزد اشکال جدیدى پیدا میکند ،موضوعات جدیدى تغذیهاش میکند ول به نظر من اساس آن بزاقز میماند و امروز این نوع سوسیالیسم را به خوب م بینیم .این سوسیالیسم است که متوجه میشود کزه مشکالت و مضایق زیادى در جامعه بورژوائ وجود دارد و میخواهد آنها را از بین ببرد .کارى بکند که اقشار تهیدست ،زیر پا له شده ،فقرزده وجود نداشته باشند .مارکس میگوید اینها مصلحین اجتمزاع هستند ،میخواهند جامعه بورژوائ داشته باشند بدون پرولتاریا! میخواهند کارى بزکزنزنزد کزه بورژوازى بماند و سرمایهدارى سر جاى خودش باق بماند ول بدون پرولتاریائ که علنا در جامزعزه مورد استثمار قرار میگیرد و از محصول کار خودش محروم است .میگوید چه کسان به اینها تزعزلزق دارند؟ انساندوستها ،مصلحین اجتماع ،کسان که میخواهند اوضاع بهداشت را بهتر کنند ،اعضزاى انجمن حمایت حیوانات و تمام اینها را مثال میزند بهعنوان کسان که در این دنیا یک جور سوسیالیسم بورژوائ را نمایندگ میکنند .مارکس می گوید اص اساس اینها ندیدن پرولتاریاست ،نخزواسزتزن پرولتاریاست در موضع پرولتاریا ،و خواست اینکه همه چیز تدریج پیش برود .دست به تزرکزیزب چیزى زده نشود .انقالب صورت نگیرد .قهرى بهکار نرود .بههرحال ،قبال هم گفتم یک وجه از ایزن آنهائ هستند که میخواهند انقالب را از چشم کارگر بیاندازند ،چون انقالب یک امر سیاس است در صورتیکه باید تغییرات اقتصادى در اوضاع و احوال طبقه کارگر بهوجود بیاید ول این تغییرات را بزه لغو مالکیت خصوص ،لغو کار مزدى و لغو پایههاى اقتصادى جامعه بورژوائ نمیبرند .اصزالحزات ادارى ،بیمههاى اجتماع و غیره محتواى این سوسیالیسم بورژوای است. سوسیالیسم نوع سوم ،سوسیالیسم انتقادى-اتوپیک است .اینجا مارکس ،اوئن و فوریه و سن سیمون را مثال میزند .میگوید مشک اینها این است که از سوسیالیسم حرف میزنند در دورهاى کزه کزارگزر بهطور عین بخش خیل کوچک از جامعه است و طبقه پرولتاریا توسعهنیافته است .در نتیجه اینها براى 35
ایدهآلهاى سوسیالیست شان ،هیچ راه مادى پیدا نمیکنند جز اینکه بگویند این یک طرح آرمانز و عقالی براى تغییر جامعه است .مدل براى زندگ بهتر است .و این را معموال به طبقات بزاال ارائزه میکنند که بیایند و اینها را اتخاذ بکنند .اینها فشار طبقه کارگر را نشان میدهند ،فشار روزافزون طبقه کارگر را نشان میدهند ول خودشان این طبقه را نمایندگ نمیکنند بلکه الگوهاى سوسیالیسزتز را بعنوان اینکه بشر میتواند اینطورى زندگ بکند پیشنهاد میکنند .در عین حال قهر را هم مزحزکزوم میکنند و به آن اعتقادى ندارند .خودشان شروع میکنند به تجربه کردن و پیاده کردن این مدلها در مقیاسهاى کوچک مث تعاونیها وغیره. بههرحال مارکس با نقد اینها ،با تفکیک کردن خودش از تمام این جریانات ،نشان میدهد که دارد از یک کمونیسم طبقات حرف میزند .و دقیقا همانطورى که گفتم انگلس ،در توضیح علت اینزکزه ایزن مانیفست را مانیفست کمونیست نام میگذارند ،به وجود دیگران استناد میکند که به اسم سوسیالیزسزم حرف میزنند و میگوید اگر بخواهیم آن سوسیالیسم را که طبقه کارگر مطرح کردهاست و کارگر را نمایندگ میکند و کارگر دنبال آن را می گیرد مطرح کنیم ،باید خود را کمونیست بخوانیم و نزام مانیفستمان را مانیفست کمونیست بگذاریم. این نکات در مانیفست کمونیست روشن و شفاف بیان شدهاست ،بخصوص از نظر شناخت پیوسزتزگز تاریخ عقاید در چهارچوب هاى اجتماع مختلف بسیار جالب است .امروز سوسیالیسم خردهبورژوائ ، در کشورهاى اروپاى صنعت دیگر بردى ندارد ول م بینید که در کشورهاى تزحزت سزلزطزه در چهارچوب اجتماع دیگرى اینها وجود پیدا میکنند .سوسیالیسم بورژوائ آن موقع در دورهاى است که جامعه بورژوائ دارد سع میکند یک ظاهر انسان به خودش بدهد .آن کارگاههای که زنزان و کودکان را به شدت استثمار میکردند ،بچه هشتساله را بهکار میکشیدند ،باید جاى خودش را به یزک کارگاههاى انسان ترى با روزکارهاى تعیین شده و غیره بدهد .باید جامعه بورژوائ بتواند به خزودش احترام بگذارد .این بحث هاى آن دوره است .اما سوسیالیسم بورژوائ امروز امر دیگرى است دکه بزه آن برمیگردم) ول شباهت پایههاى فکرىشان را میتوانیم ببینیم .موقعیت اجتماع آن طبقهاى کزه پشت سر این ایدههاست را میتوانیم ببینیم .سوسیالیسم خلق ضد تکنیک و ضد-مدرنیسم ایران خیلز شبیه سوسیالیسم خردهبورژوائ سیسموندى است که مارکس از آن حرف میزند .ول خوب واضزح است که باید توجه کنیم که شرایط اجتماع تغییر کرده و اینها خاستگاههاى اقتصادی سیاس متفاوتز دارند. کمونیسم کارگرىاى که ما امروز آن را مطرح میکنیم ،دقیقا همین کار را میخزواهزد بزکزنزد و میخواهد بگوید که با تمام سوسیالیسم هاى پیرامونش چه فرق دارد .به این ترتیب بحث مزن ایزن میشود که مارکسیسم ،جنبش اجتماع و طبقات سوسیالیسم ،و به این اعتبار ترورى مارکسیست اى که این جنبش بهدست گرفته باشد اگر بخواهد امروز مرزبندى بکند ،صد وس سال تاریخ را بزایزد در خودش هضم کند .تاریخ یک قرن و بیشتر از یک قرن را باید جواب بدهد و این حدود و ثغزورهزا و مرزبندىها با سوسیالیسمهاى طبقات دیگر را در جهان معاصر ،ترسیم کند و بگوید امروز راجع به بقیزه گرایشات چه فکر میکند و امروز چه باید کرد. اوضاع بهطور عموم در سطح جهان تغییر کرده .محتواى طبقات و پایههاى اجتماع -اقزتزصزادى 36
سوسیالیسمهاى غیرکارگرى که امروز م بینیم متفاوت است و ما باید اینها را بشناسیم .نکته دوم ایزن است که در ط یک پروسه این کمونیسم کارگرى زمان مارکس ،اسم خودش و مهر خزودش را بزه سوسیالیسم زمان خودش کوبید .وقت انقالب اکتبر صورت میگیرد ،ف الحال جریان کمونیستز در مقاب سوسیالدمکراس دست باال پیدا کرده .تا آنجا که سوسیالدموکراس اى که کمونزیزسزم دوران انقالب اکتبر از آن جدا میشود ،تنها بعدها توانست آن دامنه نفوذى را پیدا بکند که پیدا کرد .عمزال در دهه دوم قرن بیست ،سوسیالدموکراس تحتالشعاع جریان کمونیست قرار گرفت .خود بینالمزلز دوم که قبال اصال به اسم مارکسیسم تشکی شده بود .بههرحال مسالهاى که پیش میآید این است کزه عنوان کمونیسم که براى زمان مارکس منفک کننده خصلت طبقات این جنبش از طبقات دیزگزر بزود، اکنون دیگر منفک کننده طبقات نیست .خودش به آن عنوان عموم و مستعمل تبدی شده که بزراى گرایشات اجتماع سوسیالیست و شبهسوسیالیست گوناگون بهکار میبرنزد .پزس مزا داریزم از کمونیسمهاى داخ گیومه ،کمونیسمهاى طبقات دیگر ،حرف میزنیم و باید این را نشان بزدهزیزم و بتوانیم نشان بدهیم .و بحث کمونیسم کارگرى نشان دادن این است. از نظر عین هم موقعیت کمونیسم کارگرى فرق کرده .همانطور که اول بحث گفتم ،امروز کمونزیزسزم کارگرى یک واقعیت زنده است .در زمان مارکس ،جنبش کارگرى کمونیست فرانسه رهبزر فزکزرى خودش را دارد ،آلمان رهبرى فکرى خودش را دارد .امروز در قرن بیستم ،جنبش کارگرى کمونیست پرچم مارکسیسم را بلند میکند .مارکسیسم در دل سوسیالیسم و کمونیسم کارگرى جایگیر شدهاست. چه عوامل سرمنشاء سوسیالیسم بورژوائ و غیرپرولترى زمان ماست؟ من به چند مولفه اشاره میکنزم . گفتم که مارکس معادل اینها را در دوره خودش برشمرده بود .من منشاء طبزقزاتز و اجزتزمزاعز سوسیالیسمهاى غیرپرولترى زمان خودمان را بحث میکنم . یک از گرایشات سوسیالیسم معاصر -که ادامه همان سوسیالیسم بورژوائ قدیم است -سوسیزالزیزسزم بخش از خود جامعه سرمایهدارى است که میخواهد تناقضات و شکافهاى درون خود را از بین ببزرد و مبارزه طبقات را تخفیف بدهد و جامعه با ثبات و محترم داشته باشد .اینها اکنون دیگر کمتر به اسم مارکسیسم حرف میزنند .خیل کم .یعن معموال کس که به اسم مارکسیسم حرف میزند ،این گرایزش را نمایندگ نمیکند .اما سوسیالیسم بورژوائ ،ریشههاى جدیدى دارد .یک از آنها رشد صنعتز و سرمایهدارى کشورهاى اروپاى غرب در نیمه دوم قرن گذشته و اوائ قرن حاضر است که کشمکشهاى ناسیونالیست و جدال بر سر بازارها را در میان آنها تشدید میکند .و اینجا شاهد نوع سوسیالزیزسزم هستیم که در این جدال و رقابت ،قدرت ملت خود و کشور خودش را طلب میکزنزد .ایزن را در بینالمل دوم دیدیم .اصال سوسیالدمکراس بر سر مساله جنگ اول جهان و موضعگیرى روى جزنزگ تبدی به پدیده دیگرى شد .احزاب سوسیالدمکرات ماهیتا ناسیونالیست هستند .این نوع ناسیونالیسزم در کشورهاى صنعت پیشرفته سرمایهدارى ،بر مبناى پدیدههای از قبی آریستزوکزراسز کزار و امتیازات که موقعیت امپریالیست این کشورها را میتواند در بازار داخل کشورهاى خودشان بزراى بخش از طبقه کارگر بهوجود بیاورد ،ریشه نوع سوسیالیسم است .همانطور که گفتم این گرایش دیگزر کمتر به زبان مارکسیسم حرف میزند ،هرچند جناح چپ اینها هنوز به مارکسیسم متوس می شزونزد. 37
نمونههاى این نوع ناسیونالیسم در پوشش سوسیالیسم را در جناح چپ جنبش سوسیالدموکراس ،بعضا در چپ نو ،احزاب کمونیست و بخصوص اروکمونیست در اروپاى غرب میبینیم. منبع بعدى سوسیالیسم بورژوای به نظر من پیامدهاى انقالب روسیه است .در در بولتن شوروى در این رابطه بحث کردهایم و من اینجا زیاد وارد آن جنبههاى بحث نمیشوم ،فقط این را میگویم که ما انقالب روسیه را بعنوان تالق گرایشهاى واقع جامعه روسیه م بینیم یعن کمونیسم کارگرى و ناسیونالیسزم و رفرمیسم بورژوازى روسیه .شکست نهائ انقالب روسیه سرآغاز یک حرکت میشود که در آن مزدل جدیدى از سوسیالیسم پا میگیرد که اساساش ناسیونالیسم و رفرمیسم و عظمتطلب امپریالیست کشور روسیه است .محتواى اجتماع این سوسیالیسم ،ساختن اقتصاد مل و توسعه اقتصادى کشور عقبمانزده در شک مدل دولت معین است .سوسیالیسم نوع روس ،یک مدل جدید و یزک رگزه جزدیزد از سوسیالیسم بورژوائ است که پایهاش در در قرن بیستم است .شکست انقالب کارگرى در روسیه مبزداء آن را تشکی میدهد .این سوسیالیسم ،چهره سوسیالیست اش را در دنیا نگهداشته ،چزون بزه دردش می خورده ،توانسته بر این مبنا یک بلوک تشکی بدهد ،توانسته در سطح جهان علیه رقباى اقتصادى و سیاس اش قطببندى بهوجود بیاورد و اینها را همه به لطف این ادعا که این قطب سوسیالیسم اسزت و پرچم نوع معین از سوسیالیسم را بلند کرده ،توانستهاست انجام بدهد .االن دیگر این وضعیت به بحران رسیده و با ظهور خط گورباچف به مراح تعیینکنندهاى در سرنوشت خود پا گذاشتهاست دبزه ایزن برمیگردم). یک پایه دیگر سوسیالیسم بورژوای زمان ما توسعه اروپاى غرب بعد از جنگ جهان دوم است .مقولزه دولت رفاه مرکز تفکر این گرایش است .یعن تکرار مجدد آنچه که مارکس در زمان خودش میگزفزت که سوسیالیسم بورژوائ میخواهد تضادها را تخفیف بدهد .منته اینجا یک عنصر جدیدى وارد بحزث می شود .و آن مساله تخفیف بحران اقتصادى است .اقتصاد با برنامه و یا دخالت وسیع دولت در صنعت، خدمات و تنظیم اقتصاد مل به کمک سیاستهاى مال و پول و بودجهبندى ،ادغام جنبش سندیکایز در پروسه تصمیم گیرى پیرامون اداره اقتصاد بورژوائ ،اینها همه ارکان سوسیالیسم بزورژوایز در اروپاى غرب بعد از جنگ دوم جهان است .این یک از سرچشمههاى اصل سوسیالیسم بورژوائ زمان ما است . منشاء بعدى را باید در کشورهاى تحتسلطه جستجو کرد .در مساله توسعهنیافتزگز در کشزورهزاى تحتسلطه امپریالیسم .واقعیت این است که امپریالیسم در اروپاى غرب و آمریکا یک نوع واقزعزیزات اجتماع و اقتصادى و فرهنگ ایجاد میکند و در بخشهاى دیگر جهان نوع بسیار متفاوت .در آن بخشِ جهان که در موضع تحتسلطه امپریالیسم قرار دارد ،مناسبات اقتصادى و اجتماع بزه شزکز دیگرى رشد میکند ،بورژوازى به شک دیگرى رشد میکند و پرولتاریا به شک دیگرى رشد میکند. ایده توسعه اقتصادى ،توسعه اقتصاد خود ،استقالل کشور خود ،اصالحات در کشور خود ،بزرقزرارى نوع عدالت اجتماع در کشور خود ،صاحب اختیار شدن ،صنعت داشتن و غیره ،ایدههای ریشهدار و قدیم در این کشورهاى عقبافتاده است .در خود ایران از اوائ قرن بیست -حت قب از آن از دهزه آخر قرن نوزدهم ،به روشن این آرمانها و تمایالت را در میان روشنفکران و اقشار تحصیلکرده ایزن جوامع م بینیم .مارکسیسم بهخصوص اینجا و در رابطه با این آرمان بورژوازى محل جا پیدا کزرده. 38
منته روشن است که این مارکسیسم جهان سوم و یا ایران باید براى انطباق با ایزن تزمزایزالت غیرسوسیالیست و غیرکارگرى ،ابعاد مهم از مارکسیسم را حذف و وارونه و تحریف کند .آنچه مسلزم است این است که در کشورهاى تحتسلطه ،مارکسیسم به ترورى ،ایدئولوژى و سیاست براى یک قشزر اجتماع دیگر تبدی میشود :بورژوازى رو به رشد این کشورها ،و روشنفکران و تحصیلکرده هزا و دانشآموختگان این کشورها که میخواهند مملکتشان را ”به جائ برسانند“ ،باالخره در موقزعزیزت برابرى با اروپا وآمریکاى صنعت و پیشرفته و امپریالیست قرار بگیرند .معض توسعهنیافتگ پشت ایزن مارکسیسم و پشت تمام چپ رادیکال و سوسیالیسم خلق در این کشورها نهفتهاست .همین ایده پشزت مائوئیسم و سوسیالیسم جنبش هاى چریک آمریکاى التین است .یعن آنتز کزولزونزیزالزیزسزم، آنت امپریالیسم و معض توسعه نیافتگ .خالصه کنم :روندهاى اجتماع عین باعث شد که مارکسیسم - که با انقالب اکتبر بهویهه به پرچم هر نوع سوسیالیسم انقالب در دنیا تبدی شد ،و الجرم سوسیالیسزم را با خود معن کرد ،در مراح بعدى قدمبهقدم به دست طبقات دیگرى بیفتد و بهعنوان ابززار امزر اجتماع دیگرى بهکار گرفته شود .جنبش سوسیالیست طبقه کارگر عمال در این جریان خفه می شزود. مارکسیسم بعنوان یک ترورى و یک دیدگاه از این جنبش گرفته میشود و طبقات دیگر آن را بهدسزت میگیرند .مارکسیسم کاربست اجتماع دیگرى پیدا میکند .م بینیم براى مثزال دارد بزه مسزالزه توسعهنیافتگ کشورهاى عقبمانده جواب میدهد ،به مسائ رشد اقتصادى و شکاف طبقات بزعزد از جنگ دوم در اروپاى صنعت و بحران دهههاى بعد جواب میدهد ،به مساله ساختمان اقتصاد روسزیزه جواب میدهد ،به مساله بهاصطالح یاس فلسف روشنفکران آمریکائ و اروپائ جواب میدهد و بزه مساله انتقاد از موضع دمکراتیک و انسانگرایانه نسبت به تجربه شوروى و چین و غیره جواب میدهزد. ول مساله مبارزه طبقات در همین جوامع سوال اصل روبروى این مارکسیسم رسم نیست .ما دیزگزر رگههاى اصل و رسم مارکسیسم معاصر را در آن موضع طبقات و اجتماع خاص نم بینیم .بعزنزوان یک پدیده اجتماع ،مارکسیسم مل میشود .توسط بورژوازى مصادره و مل میشود و دیگر بعزنزوان یک پدیده کارگرى ،معطوف به یک انقالب کارگرى ،علیه کار مزدى با همه جهاننگرى و تزبزیزیزن طبقات اى که مارکس در قلب این تفکر قرار داده بود ،ظاهر نمیشود .دیگر آن آرمانهاى تاریخساز و آن نقدى که بر جهان معاصر داشت و آن ماموریت که براى خود قائ بود ،محو و منتف شزده اسزت. اینجاست که به نظر من بههیچوجه مجاز نیستیم که هر جنبش و جریان را که به خودش مزی گزویزد مارکسیست را واقعا مارکسیست تلق کنیم و بخش از جنبش طبقه کارگر و یا مبارزه بزراى انزقزالب کمونیست بهحساب آوریم .بلکه اول باید مکان اجتماع اش را روشن کنیم .باید جنبشهاى کمونیست را از این موضع قضاوت کنیم که جنبش چه طبقات اند و براى چه اهداف براه افتادهاند .و حرف مزن این است که بستر اصل کمونیسم تاکنون ،کمونیسم است که کاربست اجتماع اش را در ایزجزاد تحوالت در محدوده خود بورژوائ یافتهاست و نهایتا کمونیسم بورژوای است .کمونیسم کارگزرى میخواهد با این مساله مقابله کند. چرا اینها مارکسیسم را اتخاذ کردند؟ چرا این آرمان هاى ناسیونالیست یا رفرمیزسزتز بزورژوایز نمیتوانست به اسم خودش و تحت پرچم خودش پیش برود؟ به نظر من به این دلی که نیروى اجتماع عظیم سوسیالیسم را در مقاب خود میبینند .نیروی که مارکسیسم را پرچم خودش میداند .تمام مسالزه اینجاست که این قدرت طبقه کارگر و جنبش اجتماع کارگرى براى سوسیالیسم است که بورژوازى را 39
در موارد مختلف ناگزیر کردهاست امیال خودش را تحت عنوان سوسیالیسم پیش ببرد .جزنزاح چزپ بورژوازى که به چیزى شکوه دارد و می خواهد نیروى کارگر را ضمیمه جنبش خزود کزنزد .ایزن نشان دهنده نفوذ مارکسیسم و تعلق واقع مارکسیسم به طبقه کارگر و گرایش واقع آن طزبزقزه بزه مارکسیسم است. امروز مد است همه چیز را زیر تیتر حقوق بشر بگنجانند .یا مد است هر چیز را به محیط زیسزت ربزط بدهند .فشار اجتماع و نگران پیرامون محیط زیست اینقدر قوى است که هرکس که میخواهد هزر حرف بزند ،باید به محیط زیست ربطش بدهد .امروز میگویند بیکارى یک از اشکال آلودگ محیزط زیست است! شش سال پیش ،مساله محیط زیست مانند امروز مساله محورىاى در صدر اخبار نبزود ،و الجرم بیکارى بیکارى بود .ول حاال حزب پیدا میشود به عنوان حزب محیط زیسزت ،یزکز از محورهاى کمپیناش بیکارى است چون معتقد است ”این هم یک از آلودگیهاست .جامعه در ابزعزاد اجتماع اش هم محیط زیست است ،این هم یک آلودگ اجتماع است!“ حال انگار همه مجبورانزد بزا لغات و الفاظ جنبش محیط زیست حرف بزنند .بمبهاى اتم که بورژواها از هشتاد طرف بزه طزرف همدیگر و ما نشانه رفتهاند و دود و دم که تولیدشان براه انداختهاست ،در ذهن مردم این مسزالزه را بجلو راندهاست که ”باالخره کره ارض چه میشود؟“” ،این سیاره مح سکونت ما چزه بزه سزرش میآید؟“ .این یک نگران واقع زمان ما است و همه راجع به آن حرف میزنند .به همین ترتیب مقوله حقوق بشر مقوله اى رایج و مد روز شدهاست .آن کس که آزادى سیاس میخواهد به اسم حقوق بشزر حرف میزند .تا دیروز در ایدئولوژىهاى رسم حاکم حقوق بشر فرع بود بر چیزهاى دیگرى دیگر. در عالیترین دمکراس هم حقوق بشر را رعایت نمیکردند .ول حاال همه حقوق بشرىاند .هرکس هزر شکوهاى دارد در چهارچوب حقوق بشر حرفش را میزند چون امروز میخواهند چهره انسزانز بزه سرمایهدارى بدهند .نه فقط هر بورژواى ناراض ،بلکه قدرتهاى غرب و دولتهای که کرور کزرور انسانها را میزنند و سرکوب میکنند ،مدافع حقوق بشر شدهاند! و هر امرى را ،از رقابت در تولید تا اعمال فشار سیاس بر رقبا را بهعنوان بخش از جدال برسر حقوق بشر پیش میبرد. مارکسیسم هم در همین وسعت و بیشتر ،براى سالهاى طوالن مد شد .وقت در روسیه انقالب شد ،تزا اقص نقاط دنیا این مارکسیسم و لنینیسم و عکس لنین و کار لنین محبوب شد .ملکالشعراى بهزار در مدح لنین شعر دارد .معلوم است جناح چپ بورژوازى و روشنفکر ناراض و به بازى گرفته نشده چنین کشورى چه باید بگوید .فشار مارکسیسم و کمونیسم در مقیاس اجتماع و در سطح جهزانز ،بزراى سالهاى طوالن جنبشهاى مختلف غیرکارگرى را ناگزیر کردهاست که به آن متوس شوند و خود را سوسیالیست و مارکسیست بخوانند ،بدون اینکه در اهداف و جهاننگرى کمونیسم شریک باشند و یا بزر طبقه کارگر بنا شده باشند. بنابراین به نظر من این قاب فهم و قاب انتظار است که شاخههاى مختلف سوسیالیسم و کمونیسم زمان ما خواهان سوسیالیسم به تعریف و تبیین مارکس و مانیفست آن نباشند .هرچند بسیارى از بخزش هزاى سوسیالیسم بورژوائ از اسم مارکسیسم و کمونیسم استفاده میکند اما رسما میگویند که ”دیکتاتزورى 40
پرولتاریا نمیخواهم“” ،جامعه اشتراک نمیخواهم“ ،مالکیت اشتراک نمیخواهیم ”،کمونیسم با بازار و پول و بسیارى از مقوالت اقتصاد سرمایهدارى سازگارى دارد“. براى اینکه این انتقال به کمونیسم بورژوای انجام شده باشد ،یعن به درجهاى که این انتقال انجام شده، میبایست در مارکسیسم بعنوان یک دیدگاه و ترورى و اندیشه دست میبردند .مارکسیسم به این دلزیز تحریف شده که امرهاى اجتماع معین بر امر اجتماع طبقه کارگر در صحنه جهزان مزقزدم شزده. بورژوازى توانسته دستور و اولویت هاى خودش را به صحنه سیاس جامعه و حت به اقشار و طبزقزات ناراض تحمی بکند .از یک طرف با سرکوب و از طرف دیگر با تحریف توانسته امر سوسیالیسم طبقزه کارگر را به حاشیه براند .در کمونیسم بورژوای مقوله مبارزه طبقات با اعمال فشار براى تغییراتز در راستائ که بخشهاى مختلف از بورژوازى پیشنهاد میکنند جایگزین شدهاست .در این شرایط سر و دم مارکسیسم هم باید چیده بشود تا بتواند بدرد این کار بخورد .و اینجاست که من میگویم این پزیزش افتادن و دست باال پیدا کردن جنبشهاى اجتماع دیگر است که باعث میشود در مارکسیسم تحریزف بهوجود بیاید و این تحریف و تجدید نظر در مارکسیسم تطبیق آن با استفاده جنبشهاى اجتماع دیگر از آن است .نه برعکس ،یعن به این صورت نیست که بدوا مارکسیسم از نظر تروریک تحریف بشود و بعد جنبش پرولترى مربوطه به تدریج بورژوائ بشود .هیچوقت این چنین اتفاق نمیافتد .جزنزبزش پرولترى در آن کشمکش دائم سر جاى خودش هست ،مساله این است که جنبش مدع سوسیالیسم در کشورهاى مختلف است که در آن مکان اجتماع -طبقات نماندهاست و در موضع اصالح طزلزبز ، موعظهخوان براى جامعه سرمایه دارى و تالش براى ایجاد تغییرات موضع در آن قرار گرفته و بزه جنبش جناح چپ بورژوازى تبدی شدهاست. در رگههاى مختلف کمونیسم بورژوای مقوالت مارکسیست زیادى مورد تجدید نظر قرار گرفته که من به برخ از آنها اشاره کوتاه میکنم : مبارزه طبقات :مبارزه طبقات به مقوله عجیب و غریب و اساطیرى تبدی شدهاست .در ترزوری هزاى برخ جریانات ،مبارزه طبقات یک پدیده ایدهآلیزهاى تصویر میشود که هر کس نمیتواند بزه آن دست بزند .ظاهرا هر اعتراض جزو مبارزه طبقات نیست .مبارزه طبقات باید این یا آن مشخصزات را داشته باشد و به این یا آن حد نصابها رسیده باشد تا بتوان به آن مبارزه طبقات اطالق کرد .از طزرف دیگر وجود چنان درجهاى از عنصر آگاه از ”مبارزه طبقات “ انتظار میرود که یک ماتریالیست دیگزر نمیتواند آن را موتور محرکه تاریخ تعریف کند .میگویند مبارزه طبقات آن است که کارگر در آن از پیش بداند که هدف نهای اش چیست ،چه جامعهاى میخواهد بیاورد و چه ایسم باید پشزت آن باشد .اما اگر بنا باشد مبارزه طبقات این باشد ،مارکس هیچوقت نمیتوانست بگوید این موتور محرکه تاریخ است .یا از مبارزه خلق و امپریالیسم ،مبارزه بر سر استقالل و خودمختارى و علیه تبعیض نزهادى یا اشغال خارج و غیره به عنوان قلمروهای صحبت میشود که گویا جاى مبارزه طبقات نشسته اسزت. بعض تصور میکنند مبارزه طبقات صرفا در دورههاى خاص و با شرط تحقق ملزومات عقزیزدتز و سیاس و حزب معین جریان پیدا میکند .این گونه تبیینها تماما ناظر بر انکار وجود یزک مزبزارزه 41
طبقات دائم در جامعه میان طبقات اصل ،یعن کارگر و بورژواست .اساس همه اینها باز بنحوى انکار طبقه و موجودیت و اعتراض جارى اش است .انکار جنبش سوسیالیست کارگر بعنوان یزک جزریزان اجتماع است و الجرم انکار تعلق مارکسیسم به جنبش سوسیالیست و کمونیست کارگرى است .و تمام این تروری ها براى این است که این پرچم دست کس دیگرى بماند .وقت کس که میگوید ”اختنزاق نمیگذارد مبارزه طبقات به آن صورت جریان داشته باشد ،فالن و بهمان مطلق را باید شکست و غیزره“ منظورش این است که پرچم مارکسیسم باید دست من باشد تو دطبقه) نمیتوان .االن فقط آن عده قلی از انقالبیون که چنین و چنان میکنند میتوانند پرچمدار کمونیسم در جامعه باشند .این عمال مصزادره ایدئولوژیک طبقه کارگر است .با تبدی کردن مارکسیسم به چیزى که از دسترس طبقه کزارگزر دور است و براى او بدون واسطگ این جنبشهاى دیگر ،دستنیافتن است ،کارگر از ترورى انزقزالبزش محروم میشود. پرولتاریا :خود مقوله پرولتاریا یک از مقوالت محورىاى است که در انواع کمونیسم بورژوای مورد دستاندازى و تحریف قرار میگیرد .پرولتاریا هم ایدهآلیزه شدهاست .براى مارکسیسم پرولتاریا یزک پدیده عین و یک محصول مادى پیدایش سرمایهدارى است .وقت اصول کمونیسم را می خزوانزیزد، م بینید انگلس در تعریف پرولتاریا دارد از یک موقعیت عین اجتماع حرف میزند ،اشکال تولیزدى ماقب سرمایهدارى را که میخوانید همین را میبینید .ایدئولوژى آلمان و مانیفست کمونیسزت هزم همینطور .پرولتاریا یک پدیده عین است .آنجاست .پرولتاریا در دیدگاه چپ غیرکارگرى به تجزسزم انسان یک آگاه تبدی میشود .شاید ریشه این روش برخورد برمیگردد به مقوله خرد در فزلزسزفزه آلمان که مورد نقد مارکس است .پرولتاریا به عام انسان اجراى طرحهاى اجتماع حکیزمزانزه و خردمندانه ویههاى بدل شدهاست .عنصر و عام انسان اى است با چهره نورانز کزه قزرار اسزت پیشبین هاى ترورى را جامه عم بپوشاند .اما پرولتاریای که مارکس تعریف کرد یک پدیده عیزنز اجتماع بود .در حقیقت مارکس پرولتاریا را تعریف نکرد ،بلکه مشاهده کرد ،از آن شزروع کزرد. اکنون در ادبیات این نوع چپ ،پرولتاریا دیگر شباهت به آن کارگر محصول تولید بززر نزدارد. پرولتاریا به چیزى تبدی شده که دیگر میتواند کارگر نباشد .میتواند هرکس باشد ،مشروط بر اینکزه بخواهد عام انسان این تغییرات بشود .درست است که در احزاب پرولترى افراد از اقشار مختلف عضو میشوند .درست است که هر کمونیست با هر خاستگاه و موقعیت طبقات یک عنصر شرکت کننزده در مبارزه طبقات پرولترى است .ول باید بدوا تبیین اساس و نظرىاى از پرولتاریا داشت تا به اعتبار آن بتوان حزب را حزب درگیر در یک مبارزه پرولترى و مبارز راه انقالب پرولترى خزوانزد .خصزلزت ابهکتیو تعریف پرولتاریا ،سنگ بناى درک مبارزه سوسیالیست و اهداف بویهه اقتزصزادى مزبزارزه سوسیالیست در جامعه است .اگر این مقوله تحریف شود ،آنوقت راه براى تحریف کاراکتر اجتمزاعز مبارزه کمونیست و بنیاد اقتصادى انقالب کمونیست هموارتر میشود. تاریخ :تاریخ در کمونیسم بورژوای تحریف میشود .منظورم صرفا روایتهاى نادرست از رویدادهزا و اتفاقات گذشته نیست .منظورم تحریف دینامیسم تاریخ در جامعه معاصر است .اینکه تاریخ هر دوره را چه چیز دارد به جلو میراند .مثال بحث تضاد عمده و اصل در مائوئیسم نمونه این تحریفات اسزت. 42
بحثهاى مختلف که تحت عنوان ”ترورى دوران“ و تعریف مشخصات عصر حاضر طرح میشود که بزر آن مبنا ،رشد نوع معین از کاپیتالیسم ،سازش معین میان طبقات ،قبول یک دستور بورژوای بزراى توسعه اقتصاد و یا سیاست و فرهنگ در جامعه توصیه و توجیه میشود ،همه اشکال از تحریف تاریزخ جارىاند .پیشبرنده تاریخ ایران ،پیشبرنده تاریخ آفریقاى جنوب ،پیشبرنده تاریخ شزوروى یزا آمریکا و اروپا ،پیشبرنده هر تاریخ مبارزه طبقات رودرروى هم است .اگر اینقدر را از مارکسیزسزم نخواهیم قبول کنیم پس دیگر چه چیزى از آن را میخواهیم قبول کنیم؟ در عصر سرمایهدارى هزیزچ چیز عمده تر از مبارزه طبقات نیست .کمونیسم بورژوای این را از انسان مخف میکند” .حاال مزحزور شد ساختن اقتصاد این کشور“” ،حاال محور شد استقالل از امپریالیسم“” ،حاال حلقه اصل تاریخ شزد مسابقه شرق و غرب ،بلوک سوسیالیست و بلوک سرمایهدارى“ .همه اینها یعن اینکزه بزورژوازى دارد دستور تاریخ را تعیین میکند .همه اینها یعن تاریخ ،تاریخ جدالهاى درون طبقه حاکم اسزت نزه تاریخ مبارزه طبقات .و همه اینها یعن طبقه کارگر فعال باید دنبالهرو این جدالها باشد .و همه اینزهزا یعن ساختن احزاب چپ که طبقه کارگر را به دنبالهروى از این جناحها و از این جدالها سزازمزان میدهد .و همه اینها یعن چپ واقعا موجود. کمونیسم و اصالحات :یک تحریف دیگر رابطه ما کمونیستهاست با اصالحات .رابطه کمونیزسزم بزا اصالحات .ظاهرا چون ما انقالب هستیم الجرم دیگر نباید از اصالحات خوشمان بیزآیزد! و احززاب انقالب و کمونیست اى ساخته شدهاند که در مبارزه براى اصالح جامعه حضور ندارند! این یزکز از مضرترین تحریفات و ضربهها به مارکسیسم است .براى اینکه کس که در مبارزه براى اصالح جزامزعزه حضور نداشته باشد ،بنا به تعریف در صف مبارزه طبقه کارگر حضور ندارد .طبقه کارگر بنا به موقعیزت سیاس و اقتصادى و اجتماع خود مجبور است مدام براى اصالح جامعه تالش کند .اصال نقد مارکزس از اقتصاد سرمایهدارى این را نشان میدهد که کارگر بودن یعن مبارزه روزمره بر سر بهبود اوضزاع. چون این بهبود اوضاع ،در شرایط که تشدید استثمار بخشی از دینامیسم سیستم است ،شزرط حزفز اوضاع و اجتناب از محرومتر شدن است .اگر کس ترورى ارزش اضافه را قبول کرده و بحزث ارزش نیروى کار را قبول کرده باید این را بفهمد که مبارزه براى افزایش دستمزد ،مبارزهاى است دائزمز براى گرفتن ارزش نیروى کار در این جامعه .و این چیزى جز این نیست که این مبارزه ،مبارزه بزراى حف معیشت طبقه کارگر است .بنابراین مبارزه براى اصالحات امر تعطی ناپذیر و جز خواص وجزودى طبقه کارگر است .و اگر کس حزب بسازد ،یا خط مشیاى بسازد ،یا ایدئولوژىاى بسازد که اصالحات را – آن هم بصورت اشتقاق و با هزار اما و اگر -باید در آن وارد کرد ،به نظر من این حزب بنزا بزه تعریف کارگرى نیست .این آنارشیسم است .این آوانتوریسم است .حزب کارگرى حزب اصالحات و حزب انقالب هردو است .حزب انقالب اجتماع نمی تواند در صحنه مبارزه براى تغییر جامعه ،تغیزیزر دائم و روزمره جامعه ،حضور نداشته باشد .حزب کارگرى نمیتواند چنین نباشد چون نمزی تزوانزد کارگرى باشد .چون کارگران آنجا هستند .اگر نباشند نمیتوانند زندگ کنند .و اینجاست که مفهزوم مبارزه اقتصادى و مفهوم اصالحات به شدت در کمونیسم بهاصطالح رادیکال زمان ما کمرنگ اسزت و تازه همان هم یک جائ بعدتر و دورتر در تحلی وارد میشود :حزبش را که تشکی داد و دیدگزاه اش 43
را که گفت و غیره به این سوال جواب میدهد که راجع به اصالحات و مبارزه اقتصادى چه موضزعز دارد؟ این سوال از یک حزب کمونیست کارگرى پرسیدن ندارد ،چون طبقه کارگر هر روز با این مساله سرو کله میزند .موجودیت کارگر بعنوان طبقهاى که میخواهد انقالب خودش را سازمان بدهد در گرو بهبود دائم اوضاع است .اما خیل از احزاب که تحت نام کمونیسم ساخته شدهاند نه فقط اصالحات و مبارزه اقتصادى را تحقیر میکنند ،بلکه اصال آن را نم شناسند .دیگر مدتهاست نم فهمنزد چزطزور میشود در آن شرکت کرد .براى همین است که میگویم تاریخ میآید و میگذرد ،زنها یک جائ حق راى میگیرند ،اتحادیه یک جائ میرود علن و قانون میشود ،تحصی رایگان دوره ابتدای برقزرار میشود ،زمین مالکین بزر تقسیم می شود و هیچ جائ در این قضایا نمی توانزیزد رد یزک آدم کمونیست رادیکال طرفدار انقالب کمونیست را پیدا کنید! شخصیتها و نهادها و خیریههاى طبزقزات حاکم و یا در بهترین حالت احزاب چپ بورژوازى میدان اصالحات را بهدست دارند .اما در همین ایام جنبش کمونیست مربوطه مشغول یک کارهائ بوده در رابطه با انقالب کمونیست “ ،که به نظر خزودش اجازه نمیداده که در این تالش براى اصالحات شرکت کند و میداندار شود .براى اینها اصالحزات و انقالب مانعهالجمع هستند .در دیدگاه ما ،که جاى دیگرى باید جداگانه و به تفصی به آن بپردازیم ،نزه فقط مانعهالجمع نیستند ،بلکه معتقدیم بدون داشتن افق انقالب اجتماع نمی توان مدافزع پزیزگزیزر اصالحات بود و بدون حضور وسیع اجتماع بهمثابه مدافع دائم بهبود اوضاع نمیتوان در جزامزعزه نیروئ براى انقالب اجتماع بسیج کرد و به میدان آورد .تخطره اصالحات و مبارزه براى اصالحزات به نام انقالب به نظر من اساسا کالم سکتهاى شبهسیاس و ضداجتماع مهجور ،و روشنفکران شکم سیر جامعه در کشورهاى مختلف است که انقالبیگرى را از هرنوع ربط به رهای و رفاه بشزریزت تزهز کردهاند و به یک جهاد شبهمذهب تبدی کردهاند. کمونیسم ،دمکراس و اومانیسم :از قرار معلوم مارکس سوسیالیسم را ناقص بیان کرده و حزاال یزک جماعت باید بیایند اومانیسم و دمکراتیسماش را زیاد کنند! دمکراس را با آن تلفیق بدهند! بزه مزا میگویند عیب کمونیسم این است که این ماتریال دمکراتیک و انسانگرایانه در آن کم بهکار رفته و اگر ما این دمکراس را با سوسیالیسم تلفیق کنیم سیستم بهترى براى رهائ و آزادى پیدا میشود .و این را در برابر جهان بین اى میگویند که ”رهای “ و ”انسان“ مفاهیم کلیدى آن است .تالش براى دمکراتیزه کردن مارکسیسم یک رگه اصل در تحریف کمونیسم است .اوال مارکس براى مقوله دمکراس قدوسیت قائ نیست .براى بورژوازى اینطورى است چرا که رابطهاش با انسان مجاور خود را فقط از طزریزق تناسب و مقایسه قوا میتواند بفهمد .براى بورژوا احترام هر انسان به اندازه سهامش در جامزعزه اسزت. دمکراس مقررات ناظر بر مناسبات این سهامداران است .ول براى مارکسیسم نقطه عزیمزت انسزان و حرمت انسان است .مارکسیسم احترام خود را به فرد انسان از مقوله دمکراس استخراج نزکزرده از انسانیت و انساندوست اش استخراج کردهاست .از اینجا استخراج کرده که ترورىاى براى رهائ انسان است .انسان ف نفسه برایش ارزشمند است .اگر مارکسیستها بر آزادى بیان انسانها اصرار دارند بزراى این است که انسان هستند و باید بتواند حرفشان را بزنند .مارکسیسم برابرى انسانها را میخواهد .حزال اگر اکثریت پیدا شوند و بگویند برابرى انسانها خوب نیست ،مارکسیسم این را قبول نمزی کزنزد در صورتیکه دمکراس باید این را قبول کند .اکثریت جامعه اسرائی هر روز دارد راى میدهد که عربها 44
باید شهروند درجه دوم باشند .این دمکراس است! با همان تعریف که تاریخا از دمکراس شدهاست .هر چقدر هم چکش کارىاش کنید و تبصرههائ راجع به حقوق اقلیت در آن بگنجانید ،تغییرى در مقوله حاکمیت اکثریت آحاد نمیدهد .اما مارکسیسم از آحاد حرکت نمیکند ،مارکسیسم از انسان حزرکزت میکند .راس شمارى نمیکند ،یک دانه انسان برایش مطرح است و صدهزار انسان هم برایش مزطزرح است .و مهمتر از همه چیز وجود یک جامعه انسان برایش مطرح است .بنابراین مارکسزیزسزم هزیزچ احتیاج به دمکراتیزه شدن ندارد .اصال منتقد دمکراس به معن یک جریان محدودنگر در برخورد بزه خود بشر است .مارکسیسم طرفدار آزادى بشر است و تنها راه رهائ بشر براى رسیدن بزه حزرمزت انسان اش است .این مانیفست کمونیست است .طبقه کارگر دقیقا چون میخواست از این دمکراس فراتر برود این حرف ها را زده است .چون دمکراس جواب مساله رهای و برابرى خودش و ک بشزریزت نبوده به مارکسیسم روى آورده است .حاال این طبقه در آخر قرن بیستم احتیاج به تلفیق دمکراس بزا سوسیالیسم خودش ندارد .قبول دارم ،سوسیالیسم بورژوائ روس و چین و غیره ممکن اسزت بزا افزودن دمکراس بهبود پیدا کنند ،ول سوسیالیسم کارگرى احتیاج به دمکراتیزه شدن ندارد تا چزه رسد به اینکه مقوله دمکراس قرار باشد زیربناى سوسیالیسم تعریف شود .دمکراس مقولهاى نیست کزه از آسمان به بشر هدیه داده شده باشد .طبقات ابداعاش کردهاند .وقت کس میگوید کارگران اکثریت جامعه نیستند پس انقالبشان برحق نیست دارد سوسیالیسم را با مالک دمکراس بورژوائ درک و نزقزد میکند .مارکس حقانیت انقالب کارگرى را از اکثریت بودن کارگران استخراج نکزرده اسزت .اگزر مارکس به مقوله اکثریت جامعه استناد میکند از آن روست که دارد جواب دمکراتهاى زمان خودش را میدهد که علیه چپ به ایده اکثریت متوس میشوند .اینجاست که مارکسیسم میگوید تنها راه واقعز حاکمیت اکثریت ،انقالب کمونیست است .انقالب کمونیست تنها راه آزادى بشر است .بزنزابزرایزن مارکسیسم بدهکارىاى به دمکراس به عنوان یک جریان اجتماع ،و بدهکارىای به دمکراس بهعنوان یک نظام سیاس ،بدهکارىای به دمکراس بهعنوان یک اخالقیات اجتماع حس نمیکند .انساندوستز کمونیسم کارگرى ،انساندوست مارکسیسم بسیار فراتر از این مساله است و در آن حرمت انسان شروع هر مبحث است. بگذارید با توجه به آنچه گفتم به برخ مقوالت کلیدى مارکسیسم اشاره کنم و بگویم ما چه تعریف از این مقوالت داریم. رویزیونیسم :جنبش رادیکال کمونیست و مارکسیست انقالب تاکنون به مقوله رویزیونیسم بهصورت یک کفر عقیدت نگاه میکند .گوی یک عده ”ملحدند“” ،مرتدند“ دراستش گاه دقیقا همین الفاظ هزم بهکار برده میشود) .انگار نجس هستند .اما رویزیونیست براى ما ،در بحث کمونیسم کارگرى ،مث هر جریان فکرى و سیاس دیگرى با پایه و جایگاه و نقش اجتماع اش درک میشود .مبارزه عقیدت با هزر جریان سر جاى خودش محفوظ است ول روش برخورد ما به رویزیونیسم یک روش مکتب -مذهزبز نیست .جدال با هر جریان رویزیونیست ،مث جدال ما با هر جریان بورژوائ دیگر است .با این تفاوت که در این مورد باید داعیه مارکسیست بودن طرف مقاب را نیز نقد و افشا کرد .در مواردى دیدهایم که 45
فالن حزب رویزیونیست جلو افتاده و جای رهبرى اعتصاب را بدست گرفزتزه .امزا چزپ ضزد رویزیونیست و از جمله خود ما بعضا ،بهخاطر آنکه رهبرى اعتصاب دست رویزیونیستها قرار داشتزه، نفس اعتصاب و اعتصابیون را در تبلیغات خودمان ندیده گرفتهایم و حت گاه مورد نقد قرار داده ایزم. اما یک جاى دیگر که اصال حزب رویزیونیست اى در کار نیست که حت عکس مارکس را یک جزائز چسبانده باشد ،و رهبرى اعتصاب رسما در دست یک اتحادیه راست است با آب و تاب حاضریم از آن حرف بزنیم .یعن به یک حرکت ”خودبخودى“ قائ بودهایم که به حرکات کارگرى تحت رهزبزرى ”رویزیونیستها”ارجحیت دارد .غاف از اینکه آن ”خودبخودى“ را هم یک جناح معین از بزورژوازى دارد هدایت میکند و دنبال منافع خود میکشاند. رویزیونیسم به هرحال یک جریان مادى در جامعه است ،اصال انعکاس جنبشهاى اجتماع معین اسزت که در راه تحقق این اهداف و منافع مادى اجتماع شان به مارکسیسم هم چنگ انداختهاند .ما به ایزن جنبش هاى اجتماع ،از زاویه یک جنبش اجتماع دیگر برخورد میکنیم ،نه از زاویه یزک دیزن و مکتب دیگر .دعواى تروریک ما سر جاى خودش هست. دیکتاتورى پرولتاریا :در بولتن شوروى در این مورد بحث کردهایم .من فکر میکنزم حزکزومزت کارگرى باید برقرار بشود و کارگران وقت حکومتشان را برقرار میکنند ،ماتریال در دست را نزگزاه میکنند و از آن ماتریال حاکمیت خودشان را میسازند .حاکمیت طبقه کارگر هم چیزى است که بایزد عین و اجتماع راجع به آن قضاوت کرد نه بر مبناى الگوها -بخصوص الگوهاى متاثر از مقزوزلزه دمکراس نزد بورژوازى .و این یک از نکات مورد اختالف ماست با تبیینهاى دیزگزرى کزه از دیکتاتورى پرولتاریا وجود دارد .به نظر من دیکتاتورى پرولتاریا حکومت است که رهبران اعتزراض طبقه را به رهبران دولت طبقات تبدی میکند .رابطه دولت و تودهها کمابیش مطابق همان مکانیسزمز تعیین میشود که جریان انقالب و اعتراض رابطه میان رهبرى و تودهها را تعیین میکرد .ول بههرحزال وقت رهبران جنبش اعتراض طبقه ،دولت را میسازند ،این دولت کارگرى است؛ دولزت کزارگزران است .همانطور که قبال در بحث دولت در دورههاى انقالب گفتهام ،باید فرق گذاشت میان دیکتاتزورى پرولتاریا وقت از دل یک انقالب و یک کشمکش حاد سیاس ظهور میکند ،با وقت که امکان پزیزدا کردهاست مکانیسمهاى دخالت تودهاى در اداره جامعه را آنطور که باید و آنطور که ما معتقدیم برقرار کند .فقدان این مکانیسم ها در ابتداى پیروزى انقالب کارگرى میتواند توجیه براى نف اصزالزت دیکتاتورى پرولتاریا باشد. رابطه حزب و طبقه :حزب کمونیست باید حزب کارگرى باشد .حزب کمونیست غیرکارگرى به نظر من در بهترین حالت پدیدهاى است گذرا و در حال گذار و باید قاعدتا به چیز دیگرى تبدی بشود .منتهزا بگذارید بگویم وقت من این حرف را میزنم ،چه منظورى از ”کارگرى“ در نظر دارم .قطعا منظورم این نیست که حزب کارگرى به اعتبار اینکه ترورى انقالب طبقه کارگر را دست گرفته یا در جهت منزافزع طبقه کارگر پیکار میکند یا چیزى شبیه این کارگرى محسوب میشود .منظورم این است که کارگزران 46
عضو آن باشند .منتها حزب تودهاى کارگران ،حزب که کارگران در مقیاس وسیع در آن عضو باشزنزد تنها تحت شرایط معین بهدست می آید .تنها تحت شرایط خاص احزاب کمونیست امکان پیدا میکنند حزب تودهاى کارگران باشند .پس به هرحال این حزب حزب بخش از طبقه کارگر است .اینزجزا مزا میرسیم به همان مقوله پیشاهنگ و غیره .و من میخواهم اظهار نظرى راجع به این بکنم .تعبیر سنت از کلمه پیشاهنگ ،پیشاهنگ عقیدت و تروریک است .کس که از قرار نماینده آگاه و انقالبیگزرى و ترورى و جهانبین است و قرار است معموال از بیرون بیاید و جلوى طبقه کارگر بیافتد .مزن فزکزر میکنم حزب کمونیست قرار نیست به این معن حزب پیشاهنگ ایدئولوژیک و تروریک باشد .خزود حزب ،به اعتبار مارکسیسم و برنامه سوسیالیست و سیاس اش ،به معناى سیاس و فزکزرى کزلزمزه، پیشاهنگ طبقه است .اما پیشاهنگ ،آنجا که نه از یک سازمان و گرایش ،بلکه از افراد حرف میزنزیزم، باید یک پیشاهنگ اجتماع و سیاس باشد .کس که در مبارزه کارگر عمال جزلزوى صزف قزرار گرفتهاست .حزب کمونیست باید حزب متشک کننده بخش پیشاهنگ سیاس و اجتماع طبقه بزاشزد. حزب پیشاهنگ سوسیالیست طبقه باشد .ول اینجا تاکید را میگذارم روى کلمه طبقه .و در همین رابطه است که در چند سال اخیر ،مقوله رهبران کارگرى و رهبران عمل را مورد بحث قرار دادهایزم .یزک مفهوم و برداشت سنت از کلمه پیشاهنگ این بودهاست که کسان هستند که میروند سدها را بشکننزد، انسانهاى جان برکف که به افکار درست پ بردهاند و در یک حزب جمع شدهاند و غیره .هزمزچزون آدم هائ حتما در حزب کمونیست وجود دارند ول مساله اساس این است که حزب کمونیست خصلت کارگرىاش را باید از رابطهاش با مبارزه کارگرى گرفته باشد .در مبارزات کارگرى دخی بزاشزد و یک از شاخه هاى مبارزه کارگرى باشد .وقت مارکس و انگلس از این حرف میزنند که کمونیستهزا چه هستند و چه نیستند ،فورا به رابطه کمونیستها با سایر بخشهاى جنبش کارگرى اشاره میکنزنزد. میگویند کمونیستها آن بخش از طبقه کارگر هستند که در تمام دقایق این مبارزه و اعتراض طزبزقزه حضور دارند اما آن بخش از طبقه کارگرند که افق سراسرى و فراگیر طبقه کارگر را گم نمیکنند و در همه دقایق و مراح مبارزه آن را دنبال و نمایندگ می کنند .من قبال راجع به آن افق فزراگزیزر و سراسرى صحبت کردم .راجع به این باید بنشینیم بحث کنیم که حزب کمونیست ای که در تمام دقایزق مبارزه کارگرى حضور دارد کجاست؟ من حزب را اینطور م فهمم .به نظر من حزب کمونیست از نظزر ترکیب انسان اش باید حزب رهبران جنبش اعتراض طبقه کارگر باشد .حزب سوسیالیستهاى جنبزش اعتراض طبقه باشد .و بحثهائ که در مقاالت ”سیاست سازمانده “ و ”آژیتاتور کمونزیزسزت”و ”عضویت کارگرى“ در مورد مقوله رهبران عمل و غیره در سالهاى اخیر کردهایم ،به نظر من درافزوده مهم در تعریف حزب و رابطه حزب و طبقه است .تعریف حزب بهعنوان پیشزاهزنزگ عزقزیزدتز ، ایدئولوژیک ،تروریک و غیره به نظر من یک از ابداعات است که دقیقا مصادف میشود با جدا شزدن بستر رسم مدع مارکسیسم در صحنه جامعه از طبقه کارگر .حزب کمونیست باید حززب رهزبزران سوسیالیست طبقه باشد که مستقیما در مبارزات جارى و اقتصادى درگیراند. سوسیالیسم در یک کشور :در این مورد هم در بولتن شوروى نظرمان را گفتهایم .باید انقالب کارگزرى به ساختن یک جامعه سوسیالیست منجر بشود .باید به لغو مالکیت خصوص و به لغو کار مزدى منزجزر 47
بشود و این را ممکن میدانیم و بحثهایمان را ارائه کردهایم. بههرحال من اینها را بعنوان نمونههائ گفتم از عرصههائ که با حرکت از موضع جنبش اجتماع طبقزه کارگر و سوسیالیسم کارگرى ،کمونیسم کارگرى ،نسبت به خیل قلمروهاى فکرى و سیاس کمونیسم، به نتایج میرسیم که براى ما شسته رفته و معلوم است و ابهام در مورد آنها نداریم و بر سزر آنزهزا موضع داریم .و فکر میکنیم این موضع جوابگوست .
وضعیت کنون جنبش سوسیالیست طبقه کارگر و موقعیت کمونیسم کارگرى در صحبتهاى قبل ام از این صحبت کردم که مرکز ثق کمونیسم از طبقه کارگر به طبقه بورژوا منتقز شده و چطور مارکسیسم در این پروسه تحریف شدهاست و جراح شده براى اینکه با این وضزعزیزت انطباق پیدا بکند .اما چه عوامل باعث این وضع شده و کمونیسم کارگرى در کجزاى ایزن جزدال شکست خورده و عقب نشستهاست؟ موقعیت جنبش سوسیالیست طبقه چیست؟ بگذارید به اختصار بزه این نکات بپردازیم: در ک تاریخ یک قرن و نیم گذشته به نظر من در چهارچوب عموم ”چپ“ سه حرکت اساس عزلزیزه سوسیالیسم کارگرى ،علیه کمونیسم کارگرى ،وجود داشتهاست .ناسیونالیسم ،رفرمیسم و دمکراتیزسزم ددمکراس ) .که اینها ارتباط نزدیک با هم دارند .همه اجزاء تفکر بورژوازىاند .ناسیونالیسم ،رفرمیسزم و دمکراس همه اشکال از ایدئولزوژى بورژوائ و افق و آرمان بورژوائ براى جامعه هستند .ولز این سه تا را بهعنوان سه جریان اجتماع قدرتمند علیه کمونیسم و کارگر م بینیم .اینجا البته دربزاره تقاب آشکار و رودرروى بورژوازى و سرمایه با طبقه کارگر و سوسیالیسم کارگرى صحبت نمیکنیزم. از این سه روند بعنوان گرایشات حرف میزنم که در رقابت با کمونیسم قدرت گرفتهاند ،با کنار زدن کمونیسم ،نیروى کمونیسم را بدنبال خود کشیدهاند .واضح است که پیشروى و پیروزى اینها ،تزفزوق اینها بر کمونیسم کارگرى ،عقب رانده شدن جریان کمونیست کارگرى و اعتراض سوسیالیست طبقه در کشورهاى مختلف توسط این جریانات ،نهایتا ناش از زور عریان بورژوازى است .در موارد مختلف و کشورهاى متعدد دقیقا بهخاطر اینکه بورژوازى به طرق سیاس و نظام جنبش کارگرى و کمونیزسزم کارگرى را سرکوب میکند ،جناح چپ ناسیونالیسم به جلوى صحنه میآید و جنبش رفرمیستز یزا جنبش دمکراتیک ظرف و ابزارى میشود براى اینکه کارگر باالخره بتواند براى تغییر اوضاعش به آن چنگ بیاندازد .قدرت و نفوذ سوسیالیسم و کمونیسم کارگرى به نسبت این گرایشات دیگر نهایتزا در تناسب کل قواى طبقات تعیین میشود .وقت فاشیستها کمونیستها را منهدم میکنند ،واضح اسزت که سوسیالدمکراس تنها راه میشود که کارگر بتواند به درجهاى براى اصالحات تالش کند .ولز بهعنوان گرایشهاى اجتماع که در جوار کمونیسم رشد میکنند و توانستهاند نیروى واقع کمونیسزم را به نیروى ذخیره خودشان تبدی بکنند ،طبقه کارگر را دنبالهرو جنبش خودشان بکنند ،مزن روى این سه تا دست میگذارم و فکر میکنم در کشورهاى مختلزف ،در مقاطع و دورههاى مزخزتزلزف، 48
میشود کارکردشان را دید. بستر اصل ناسیونالیسم که در کشورهاى مختلف صنعت رشد میکند ناسیونالیسم امپریالیست اسزت. نقش و هدفش تخفیف بحران در بازار داخل کشور مادر است .این ناسیونالیسم رگههاى مختلف را در درون سوسیالیسم و چپ بهوجود آوردهاست .در انگلستان و فرانسه و آلمان و ایتالیا و اسپانیا شزاهزد عروج و رشد آن بودهایم .و این یک گرایش جدى ناسیونالیست -چپ است که اوروکمونیسم فقط یک نمونه آن است .احزاب چپ متاثر از این ناسیونالیسم همه بر مبناى پالتفرمهاى مل ،و بزراى اصزالح اوضاع اقتصادى کشور مربوطه ،یا اصالح سرمایهدارى موجود ،کار میکنند .گرایش ناسیونالیست و رفرمیست را به نظر من در کشورهاى تحت سلطه با وضوح خیل بیشترى میشود دید .در موارد زیزاد اینجا برخالف اروپاى غرب دیگر این گرایشات نه رقیب یک نوع کمونیسم رادیکال که ممکن است در همان مقطع کنار آنها وجود داشته باشد ،بلکه عمال جانشین خود کمونیسم رادیکال این کشورهزاسزت. وقت به نیروهاى چپ آمریکاى التین و حرفها و مواضعشان نگاه میکنیم ،وقت به چپ ایران نزگزاه میکنیم ،وقت به ویتنام نگاه میکنیم ،به چین نگاه میکنیم ،دقیقا م بینیم که پشت تزمزام ایزنزهزا ناسیونالیسم و رفرمیسم و دمکراتیسم بورژوازى نوخاسته این کشورها دیده میشود .به نظر من این را میشود گفت که جنبش سوسیالیست طبقه کارگر در سیر تکوین جامعه سرمایهدارى در طول قرن بیستزم دست را به این نیروها باخته .به دلی ناآمادگ خودش و مطرح بودن این جریانات و قابلیت بسزیزج شان ،میدان را به این نیروها واگذاشتهاست .بههرحال من جدال را با این جریانات م بینم .کمونزیزسزم کارگرى در مقاب ناسیونالیسم ،رفرمیسم و دمکراتیسم است که باید حدود و ثغور خودش را معلزززوم بکند و این گرایشات را از پشت کمونیسم عمال موجود و سوسیالیسم عمال موجود بیرون بکشد و نشزان بدهد که این ترندهاى به اصطالح کمونیست و سوسیالیست ف الواقع اردوى ناسیونالیسم و رفرمیسم و دمکراتیسم در هر کشور هستند. اینها چرا مطرح هستند؟ چرا چپ ناسیونالیست ،چپ دمکرات و چپ رفرمیست قدرت اجزتزمزاعز بیشترى از کمونیسم کارگرى دارند؟ به نظر من امپریالیسم پدیدهاى است که بهخصوص دمکراتیسزم و رفرمیسم و ناسیونالیسم در کشور تحتسلطه را به یک امر اجتماع تبدی میکند .خیل روشزن اسزت چرا .استبداد سیاس ،عقبماندگ اقتصادى ،شکاف عمیق اقتصادى بین اقشار اجتماع ،مساله ملز و ستم مل و پیشینه کولونیالیسم ،همه اینها سرچشمههای هستند که باعث رشد این گرایشات میشوند .تا حدى که در کشورهاى تحتسلطه اساسا آنچه بعنوان مارکسیسم رادیکال خود را عرضه میکند خزود این گرایشاتاند .در تجربه شوروى و شک گیرى سوسیالیسم بورژوای این قطب ،ترکیب ناسیونالیسزم و رفرمیسم را م بینم .اتفاقا شوروى تجربهاى است علیه دمکراتیسم .ناسیونالیسم و رفرمیسم مشزخزصزا براى دوره طوالن مشخصه مدل روس سوسیالیسم بوده است و این هم یک امر و آرمزان واقزعز بخشهای از جامعه است .امرى واقع و مدل است براى کشورهاى عقبماندهاى که در تالش بزراى توسعه اقتصادى کاپیتالیست هستند. به هرحال از نظر سیاس و اجتماع و از نظر ایدئولوژیک به نظر من سوسیالیسم کارگرى در مقاب ایزن گرایشات عقب نشسته و من فکر میکنم اینها عناصر اصل محتواى اقتصادى-اجتماع سوسیزالزیزسزم غیرکارگرى در دوره ما هستند .واضح است که پشت اینها رقابتهاى بورژوازى و جناحهاى مختلزف 49
بورژوازى قرار دارد .در غرب و کشورهاى صنعت ،رقابت بر سر دفاع از بازار داخل و سزرمزایزه ” خودى“ در شرایط بحران اقتصادى و دشوارى حف نرخ سود .در کشور تحتسلطه ،رقابت بورژوازى نوخاسته این کشورها با بورژوازى کشورهاى غرب و کشورهاى امپریالیست و آرمان مل شک دادن به یک بازار داخل قوى .کمونیسم بلوک روسیه هم پرچم رقابت بورژوازى این قطب براى رسزانزدن خودش به حد توسعه اقتصادى و فن غرب و گسترش مناطق نفوذ اقتصادى و سیاس خویش در سطزح جهان است .
کمونیسم کارگرى و حزب من تا اینجا سع کردم کمونیسم کارگرى را بهعنوان یک واقعیت اجتماع ،بهعنوان یک جهان نزگزرى معین ،یک دستگاه فکرى ،بهعنوان یک انتقاد از سوسیالیسمهاى دیگر ،بهعنوان منتقد تاریخ سوسیالیسزم و غیره ،بحث کنم .میرسیم به بحث کمونیسم کارگرى بهعنوان رهنمود و نسخهاى براى نوع معین از کمونیسم ،براى ایجاد نوع معین از کمونیسم در عم .شک دادن یک پراتیک متفاوت کمونیست . بگذارید براى اینکه زیاد وقت را نگرفته باشم ،فقط تجسم بدهم از نوع حزب و احزاب که میشود به آنها حزب کمونیست کارگرى اطالق کرد .به نظر من براى چنین حزب جنبش اجتماع ،جنبش طبقات و مبارزه روزمره و دائم طبقه کارگر علیه سرمایهدارى در صدر اولویت قرار میگیرد .به این معن کزه گفتم کانون تشکی این حزب ،کانون رشد این حزب ،در درون طبقه است .بخش اعظم انرژىاش آنجزا صرف میشود ،به تمام مسائ این مبارزه محیط است .و فعالیناش را ،فعالین این مبارزه تشکی میدهد. رهبرانش ،رهبران شناخته شده این مبارزهاند و هر قدر کوچک یا بزر باشد ،در پیش و پس رفزتزن این مبارزه اجتماع دخی است .از نظر بافتش ،حزب است کارگرى .دربرگیرنده عناصرى از طزبزقزه کارگر است .کارگر به معن عین و ابهکتیو کلمه .به این اعتبار براى اینکه یک چنین حزبز وجزود داشته باشد ،قاعدتا این حزب ،باید حزب باشد مناسب براى فعالیت کارگران .و این یک تفاوت اساسز است که وقت به احزاب موجود نگاه میکنیم م بینیم .حزب ما دحزب کمونیست ایران) و صد حززب مث ما جاى مناسب براى فعالیت کارگران نیست .اما حزب کمونیست کارگرى ،باید ظرف طبیعز و مناسب براى فعالیت سیاس کارگر باشد .و این یک بحث جدى اساسنامهاى ،سبک کزارى و روشز است .فقط بحث اخالقیات نیست. همانطور که گفتم ،حزب کمونیست ،حزب است دخی در مبارزه اقتصادى ،در مبارزه براى اصالحزات. این معن فورىاش اینست که حزب است که این توانای را بهدست آوردهاست که دخی باشد .قابلیت کار تودهاى دارد .حزب است که قابلیت کار علن دارد .به نظر من حزب که نتواند کار علن -توده اى سازمان بدهد نمی تواند حزب کارگرى بماند ،حت اگر به این عنوان شروع شده بزاشزد .مزی شزود گرایشات مث ”محاف فلسف “ در کارگران درست کرد و این شدن است .کارگران هم بزخزشز از کارشان این است .همان کارگرى که به محاف فلسف سمپات دارد ،باالخره فردا دنبال مسزائزلزش در کارخانه است ،دنبال طرح طبقهبندىاش است ،دنبال قانون کار است و دنبال قانون اساس مملکت کزه 50
باید راجع به کارگر در آن اظهار نظر بشود هم هست .رابطهاش را هم باید با ارتش تنظیم کند ،رابطهاش با سپاه پاسداران برایش مساله است .حزب کمونیست همانطور که مارکس میگوید باید با این دقزایزق همراه باشد. به این اعتبار طبقه کارگر باید براى حزب کمونیست پدیده معلزوم باشد .حزب باید مکانیسزم هزاى مبارزه این طبقه را بشناسد .به نظرمن احزاب کمونیست فعل ،کارگر را از دریچه نگرش بزورژوا در تولید نگاه میکنند .مکانیسم هاى زیست و سوخت و ساز درون این طبقه براى احزاب کمونیست فعل آشنا و روشن نیست .نه با ذهن کارگر و مشغله ذهن اش آشناست و نه مشاهدات مشترک با کارگر دارد که بتواند مبناى تبلیغات خود قرار دهد و نه فشارهاى اجتماع اى که به کارگر در هر مزقزطزع وارد میآید را حس میکند .خیل ها در این چپ میدانند مثال بر دانشجویان در ایران چه گذشتهاست ،یا چه به روز کردها آمدهاست .اما اینکه بر کارگران در این شش سال چه گذشتهاست ،حزب کمونیست حتز تلق درست از این مساله ندارد .خانواده کارگرى دارد به چه روزى میافتد ،شرایط کار به چه روزى درآمده ،احترام اجتماع کارگر اآلن در جامعه چگونه است؟ هزار و یک نکته است که می شزود بزا کارگر حس کرد و اینها در این احزاب سیاس محسوس نیست .تبلیغاتشان هنوز از روى کزتزاب در میآید تا از زندگ واقع . همانطور که گفتم حزب کمونیست نمیتواند به چیزى جز رهبر کارگرى متک باشد .یک از رفقا از سر انتقاد اشاره کرد که در تبلیغات ما وقت مبلغ میگوید ”رهبر عمل “ طبقه کارگر ،معن اش این است که خودم رهبر ”نظرىاش“ هستم و دارم راجع به یک نوع رهبر دیگرش حرف میزنم .اما من فکر میکنزم این بیان غلط نیست .کارگر رهبر عمل دارد ،رهبر روزمره دارد .کسان هستند در محیط فعالیت شزان عدهاى از کارگران را بهدور خود جمع میکنند .و اگر او به حکومت شوراها آرى بگوید ،کزارگزران هم به حکومت شوراها آرى میگویند و اگر نه بگوید ممکن است آنها هم نه بگویند .هر چقدر هم مزا کار کرده باشیم .باالخره یک عده اى مخالفت میکنند ،اینطورى مخالفت میکنند .یک عده اى موافقت میکنند ،اینطورى موافقت می کنند .مقوله رهبر کارگرى و کارگر ذینفوذ ،به نظر من بایزد در ایزن احزاب جا باز کند و حزب ،حزب شبکه کارگران ذینفوذ باشد. یک نکته دیگر این است که تناقض که ظاهرا بین تبلیغ بر سر مبارزه جارى و اصالحات و غیزره بزا تبلیغ بر سر سوسیالیسم وجود دارد ،قاعدتا باید در این احزاب ح شده باشد .منزظزورم تزبزلزیزغ سوسیالیسم است و نه آموزش دادن آن .سوسیالیسم را تبلیغ کند .یعن سوسیالیسم را بهعنوان پزاسزخ مطرح کند ،یا سوسیالیسم را منطقا به عنوان چاره درد کس نشان بدهد ،سوسیالیسم را تبزلیغ کزنزد. همانطور و با همان روح که معدنچ وقت میگوید ”من پول ذغالسنگها را دادهام“ دارد سوسیالیسم را دارد تبلیغ میکند .اما این حزب سوسیالیسم را تبلیغ نمیکند .وقت تبلیغ میکند ،مساله خرد است. وقت ترویج میکند ،مساله وسیع و طبقات است .قرن بیستم دارد تمام میشود قاعدتا بزایزد بشزود سوسیالیسم را تهییج کرد .حزب کارگرى سوسیالیست را از روى این میشود شناخت که چه طور دارد سوسیالیسم را تهییج میکند و چطور این تهییج به خرج مردم میرود .به خرج آن طبقه اجتماع اى که نمایندهاش است میرود.
51
یک حزب کمونیست کارگرى باید پیوندهاى ارث خودش را با چپ پیش از خودش واقعا و رسزمزا قطع کند .خیل ها را دیدهام تاریخ مبارزات خودشان را میرسانند به وقت که سه طبقه آنزطزرف تزر داشتهاند فعالیت سیاس میکردهاند و هنوز اینها ظاهرا در وجود این شخص بههم پیوستهاست .در حالز که باید بیاید علیه این میراث حرف بزند .همانطوریکه بلشویسم علیه میراث نارودنیسم حرف میزند .ما هم حرف زدیم .اما در اشکال مختلف این پیوستگ را همچنان نگه میداریم .به این معن باید کمونیسم کارگرى تبیین تاریخ خودش را بدهد .تبیین تاریخ خودش از تکام چپ را بدهد و بر سزر آن بایستد. حزب کمونیست کارگرى ،آن حزب است که در تبلیغاتش از انقالب کارگرى حرف میزند .مستقیزمزا براى انقالب کمونیست فراخوان میدهد .ما در این سمت قدم برداشتهایم ،وقت شزعزار حزکزومزت کارگرى را جاى جمهورى انقالب و غیره گذاشتهایم .در این جهت گام برداشتهایم .فراخوان به انقزالب کمونیست باید یک امر معمول باشد و تاکتیک هم باید بهعنوان تاکتیک سر جاى خودش قرار بگزیزرد. حزب سوسیالیست ،حزب کمونیست کارگرى قاعدتا باید اول فریاد بززنزد ”زنزده بزاد انزقزالب کمونیست !“ و اگر به او گفتند پس این یا آن مساله چه میشود؟ تاکتیکش را بگوید .حزب که انقزالب کمونیست اساس حرفش باشد و به همان شیوهاى که گفتم ،شیوهاى که به خرج مردم برود ،در آنزهزا رسوخ کند. ول انقالب کمونیست اآلن در تبلیغات ما چه جایگاه دارد؟ من االن دقیقا نمیدانم رادیزو صزداى حزب کمونیست و بهویهه صداى انقالب راجع به انقالب کمونیست چه میگویند .میدانم برنامهاى از صداى انقالب ایران در مورد وضعیت کارگران کرد در جزیره تنب کوچک و بزر پخش شزد ،مزن وقت شنیدم با خودم گفتم دیگر در تنب کوچک و بزر ملیت کارگر را ول کنید .از صبح تزا شزب چند بار لغت انقالب کمونیست و چند بار لغات ایران ،کرد ،جمهورى اسالم و غیره بزه زبزان مزا میآید؟ دیگر باید حرف انقالب کمونیست را زد .دیگر دارد قرن بیست و یکم میشود. حزب کمونیست کارگرى باید برنامه روشن براى تغییر فورى ساختار اقتصادى اجتماع جامعه داشتزه باشد .مث رهبر جامعه حرف بزند .بگوید وقت سر کار بیایم این وضعیت اقتصادى را با این برنامههاى سیاس برقرار میکنم “.سوسیالیسم کارگرى نمیتواند در موضع آژیتاسیون صرف بمزانزد ،و در موضع ترویج صرف بماند .در موضع بیان نیات سوسیالیست بماند .باید حزب باشد که قصزد دارد تغییر معین را بهوجود بیاورد و براى آن تغییر فراخوان میدهد. به هرحال ،از نظر عمل ،تجسم که از یک حزب کمونیست کارگرى میشود داد ،به نظر من به بهتریزن وجه میشود از مانیفست کمونیست پیدا کرد .من این جنبه صحبتم را خالصه میکنم .و بعد از آنزجزا رهسپار مقوله عرصهها ،تاکتیکها و غیره شد .
کمونیسم کارگرى بعنوان یک کمپین مشخص در چهارچوب جامعه ایران نکته آخرى که اینجا باید راجع به آن صحبت کنم ،کمونیسم کارگرى بهعنوان یک کمپین مشخص در 52
چهارچوب جامعه ایران ،در چهارچوب چپ ایران و در چهارچوب حزب کمونیست ایران است .منتهزا براى اینکه این را بگویم ،باید کال چند کلمهاى راجع به چپ ایران اظهار نظر بکنم. من تاریخ کمونیسم ایران را اینطور میبینم :آن اقدامات اولیه مقارن با انقالب اکتبر را راستش هر قزدر آدم بیشتر مطالعه میکند ،م بیند سرش بیشتر در باکو است تا جاى دیگرى .پل کپ قطعنزامزه هزاى بینالمل را دست عدهاى مث ما دادند و اینها خواندند و رفتند آنطرف مرزها کار کنند .فعالیت هزاى آن دوره حزب کمونیست ایران ،ادامه کمینترن و ادامه بلشویسم است در رابطه با یک کشور مجزاور و کارگران آنجا .نشان عروج و ظهور جدى سوسیالیسم در ایران نیست .این کمونیسم اول قرن در ایزران هم البته پایه مادى خودش را داشت .یعن باالخره وجود کارگر در آن جامعه ،مطرح بودن انقالب در این جامعه ،کولونیالیسم ،ضدامپریالیسم ،دمکراس و غیره ،همه اینها پایه مادى براى ابراز وجود چزپ در جامعه را میساخت .انقالب مشروطیت یک انقالب واقع بود و جناح چپ آن هم مزی تزوانسزت سوسیالیست باشد .بنابراین اگر این را کنار بگذاریم ،میرسیم به دکتر اران و ٧٥نفر و حزب توده .از اینجا به بعد میتوانیم راجع به سوسیالیسم ”داخل “ ایران حرف بزنیم .سوسیالیسم که در ایران به دلی فع و انفعاالت و روندهاى جامعتر اجتماع و اقتصادى شک میگیرد .اینجا دیگر من راجع به یزک چپ پابرجائ حرف میزنم که ظهور میکند و از آن به بعد جناح از اپوزیسیون ایران را تشزکزیز میدهد. سالها پیش کس مث دکتر اران براى من یک اسم بود که میگفتند در زندان مقاومت کزرده و پزدر مارکسیسم ایران است و هر کس چیزى دربارهاش میگفت .اما وقت بروید و از نزدیک نگاه کزنزیزد م بینید یک انسان شریف اصالحطلب”ایراندوست “ است که ایدههاى مارکسیست را گرفته اما حرفش مث خیل کسان دیگر این است که ”نباید در جامعه اینقدر ظلم و جور باشد“ ،مارکسیسزم بزراى او چیزى نیست جز اینکه ”جامعه نباید به فقیر و غن تقسیم بشود“ و ”بیائید مملکت را درست کنیم و مزا از قافله تمدن عقب هستیم و یک کارى بکنیم“ ،هرچه دقیقتر نگاه میکنید بیشتر ایزن تصزویزر را میگیرید .انور خامهاى راجع به دکتر اران نوشته که ایشان ناسیونالیست خیل قوىاى بود که البزتزه بعدها کم تر اینقدر ناسیونالیست بود .خودش در زندان گفته بود من خیل ناسیونالیست بودم .اینجا از مارکس برایتان خواندم که در آلمان و در فرانسه ،کمونیستها آن کارگران صنعت و پرولزتزرهزائز بودند که حوصله آن سوسیالیسم را نداشتند و در کانونهایشان سوسیالیسم متفاوت شک میگیرد و حت توسط خودشان تببین میشود .و مارکس هم دارد در آن ظرف مینویسد .کمونیسم که مانیفست به آن ارجاع میکند سوسیالیسم است در میان کارگران در تقاب و تمایز از سوسیالیسم غیرکارگرى شزکز میگیرد .اما کمونیسم ایران در دوره جدید ددر دورهاى که با دکتر اران و ٧٥نفر و غزیزره شزروع میشود) از آن قطب سربلند نمیکند .از آن زاویه اجتماع شروع به جوشیدن و بیرون زدن نمیکنزد، بلکه از بین روشنفکران و طبقات حاکم شروع میکند .تحصیلکردهها هستند ،کسان هستند که فزرنزگ رفتهاند ،دیدهاند ،آن تروریها را خواندهاند و انقالب روسیه بغ دستشان بهوقوع پیوسته و اعزالم کرده که ”هیچ نوع ستم مل را قبول ندارم ،همه بدهکارییهایتان را بخشیدم ،به خاکتان هیچ طمزعز ندارم ،ایرانیتتان را بهرسمیت م شناسم ،فقر چیز بدى است“ و میبینند مردم هم رفتهانزد و بزراى 53
خودشان برنامه اقتصادى می ریزند و یک لنین هم آنجا هست که هر چه به او گوش میده میبیزنز آدم خوبی است .این قشر روشنفکر و تحصیلکرده ایران ،کانون اولیه پیدایش عقاید سوسیالیستز در این روندى است که این چپ فعل ادامه آن است .چپ فعل ادامه آن حزب کمونیست اولیه نزیزسزت، هیچ ربط به آن ندارد .از نظر پیوستگ تاریخ ادامه این روندى است که از اینجا شروع می شزود . بروید خاطرات ایرج اسکندرى را بخوانید ،یک نمونه چنین چپ است .قب از حزب تزوده عزمزوى همین اسکندرى ،یعن سلیمان میرزا ،سوسیالیست است .ببینید عمویش چه جورى فکر میکرده .وقتز ایرج اسکندرى ،دکتر اران ،انور خامهاى و کامبخش دحاال کامبخش یک مقدار اظزهزاراتزش فزرق میکند و سرش به رابطه جهانیاش بند بوده و در یک قطب سیاس کار میکرده) ،اینها را کزنزار هزم میگذارید ،تصویرى که میگیرید جز این نیست :این قشر روشنفکران و دانشآموختگان تحصیلکردگان کشور تحت سلطهاى است که واقعا آرمانهاى قدیم مشروطیت را حم میکنند .از مدرنیززه شزدن ایران ،سروسامان پیدا کردن ادارى آن ،کم شدن شکاف فقیر و غن و حت از بین رفتزن اسزتزبزداد عزیمت میکند دکه هنوز البته به خودش جرات نمی دهد سلطنت را زیزر سزوال بزبزرد .یزعزنز جمهوریخواه هم تازه یک پدیدهاى است که بعدا یک جاهائ علنا وارد میشود. بههرحال این مصلحین اجتماع طبقات حاکماند که اولین بحثهاى سوسیالیست را از آنها م شنویزم. دهه بعد از آن ،بعد از پایان جنگ دوم جهان و تا قب از کودتاى ٢۸مرداد ،مشخصا سنت جناح چپ اپوزیسیون تحت تاثیر حزب توده است .ول در مجموع اپوزیسیون مخالف ”دستگاه“ را جبهه مل و حزب توده میسازند که اینها هم بر مبناى آرمانهاى قدیم بورژوازى نوخاسته ایران دارنزد حزرف می زنند :اصالحات اجتماع ،استقالل سیاس و دمکراس .که حزب توده دمکراس اش کمتزر اسزت، اصالحات اجتماع اش بیشتر است ،جبهه مل اصالحات اجتماع اش کمتر است و دمکراس اش بیشزتزر است ول ناسیونالیسم هم جزو آن هست .حزب توده ملقمهاى است از ناسیونال-رفرمیسم ایرانز بزه اضافه تعلق به آن اردوگاه که آرام آرام در جهان شک گرفته ،یک اردوگاه بین الملزلز .اردوگزاه شوروى .تا یک مقطع اینها واقعا بر همدیگر منطبقاند .یعن همه روشنفکران ایران ،روسیه شوروى را نماینده دفاع از ناسیونالیسم و اصالحطلب در کشورهاى جهان سوم و تحتسلطه میدانند .مزنزافزع شوروى با منافع ملت این روشنفکران در تناقض قرار نگرفته .اما در یک دوره دیگرى چنین میشود و از همان دوره هم انشعابات در حزب توده شروع میشود و طرد حزب توده بعنوان جریان که” نوکزر روسیه“ است و غیره شروع میشود .جبهه مل صاحب اصل این انتقاد مل به حزب توده است ،ول در خود حزب توده هم آدمهایش نظیر خلی ملک وجود دارند و به ترتیب جدا میشوند. شکست تجربه حزب توده و جبهه مل دکه گفتم اینها احزاب ایران دوره قب از اصالحات ارض انزد، احزاب بورژوازىاند که دارند علیه سیستم قدیم قد علم میکنند ،سرآغاز رشد چپ جدیدى میشود. که این دقیقا دیگر مقارن است با درجهاى از رشد سرمایهدارى در ایران .در دوره بعد از ٢۸مزرداد و بهخصوص پس از اصالحات ارض سال ،١٥٤١حزب توده دقیقا از موضع سرسپزردگز اش ،عزدم دخالتش در دفاع از دمکراس و از ”حکومت مل دکتر مصدق“ مورد انتقاد قرار میگیرد و جبهه ملز هم از موضع پاسیفیسم و دست روى دست گذاشتن و عدم اعتقادش به مبارزه قهرآمیز. 54
بهخاطر آنچه ”لیبرالیسم“ آن خوانده میشود .چپ که از اینجا دیگر زیر فشار طبقه کارگر قزرار دارد. اصالحات ارض این چپ را بیرون میآورد .اینجا دیگر پرچم ناسیونالیسم و رفرمیسم ،دست آن قشزر اجتماع که سابق بود قرار نمیگیرد و به خردهبورژوازى ایران منتق میشود و دمکراس اى که ایزن چپ میخواهد از لیبرالیسم تفکیک میشود ،این دیگر یک دیگر ”دمکراس نوین“ است از نوع اسزت که ناش از رشد نیروهاى مولده و توسعه کشور تحتسلطه است .در این دمکراس دیگر مقوله حزقزوق فردى محور نیست .بلکه با مفهوم حکومت خلق جوش میخورد .در تبیین لیبرال از دمزوکزراسز ، حقوق فردى .یعن فردیت فرد و حق راىاش ،حقوق فردى و مدن افراد ،جاى مهم دارد .ولز در دمکراس نوین ،در دموکراس خلق ،معن دموکراس حاکمیت اقشار خلق است .و در نزتزیزجزه در حکومت مورد نظر پیکار و چریک فدائ در اوان انقالب ،اینکه معن عمل این دمکراس بزراى فزرد چیست و حقوق احزاب در این نظام چیست و آزادى مطبوعات چیست و غیره امرى فرع است .مسالزه بر سر تحقق حاکمیت اقشار خلق است .و این از نظر این جریان شاخص دمکراتیسم است .و اگر نزگزاه کنیم م بینیم این جریان ،این چپ جدید ،به حساسیت نسبت به ”حقوق فردى“ میگوید لیبرالزیزسزم. مدع است دمکراس را یک پله فراتر بردهاست .میگوید در این دمکراس خلق واقعزا حزکزومزت اکثریت برقرار میشود. این جریان رادیکالتر که ناش از فشار طبقه کارگر و موقعیت خرده بورژوازى و ناش از موقزعزیزت تحت سلطگ ایران است ،بنظر من خمیره چپ رادیکال ایران بعد از اصالحات ارض را ساخت .واقعیت این است که انقالب ،٧٥پرونده این چپ را م بندد .این چپ را باالخره به کمال میرساند و به نقزطزه جوش میآورد و باالخره هم تبخیرش میکند .این پروسه است که به نظر من باید راجع به آن بزایزد حرف بزنیم تا بتوانیم از اینجا به بعد راجع به حزب کمونیست و فرداى حزب کمونیست حرف بزنیم. بهرحال من معتقدم چپ رادیکال که وارد انقالب ٧٥شد ،همان آرمانهاى رفرمیسم ،ناسیونالیسزم ،و دیگر حاال دمکراس ول به یک معن متفاوت ،دمکراس به معن خلق گرائ و حکومت خلق ،را حمز میکرد و دقیقا با جبهه مل مرزبندى داشت بهخاطر تاکید آن یک بر لیبرالیسم و روایت غرب آن از دمکراس .این چپ وارد انقالب شد .ول فقط این جریان نبود که تاریخ چپ دوره ما را ساخت .رشزد سریع طبقه کارگر پس از اصالحات ارض ،آن واقعیت را که در اول صحبتم به آن اشاره کردم را بزه صحنه میآورد .بطور اجتماع و وسیع به صحنه میآورد .طبقه کارگرى که در مقزابز و رودرروى سرمایه قرار گرفتهاست. سمپات طبقه کارگر به این چپ خلق یک امر قاب انتظار بود .قبال گفتم که مارکس میگوید که چگونه در کشورهاى مختلف باید با رادیکالها و دموکراتها و غیره کار کرد و گفتم این شاخص از کارگرى بودن مارکس و ترورىاش است بهخاطر اینکه در عین مبارزه انقالب و مبارزه براى انقالب ،در هرحال براى مبارزه براى اصالحات ارزش قائ است .براى مبارزه براى بهبود اوضاع ارزش قائ است .به نظر من رابطه طبقه کارگر ایران با این چپ از همین خصلت طبقه کارگر مایه میگرفت .این چپ هیچ وقزت 55
نیامد تبیین از یک سوسیالیسم کارگرى بهدست بدهد و بگوید من این را میخواهم ،انقالب کارگزرى را میخواهم داین دیگر خاطرات زنده خود ماست که داریم راجع به آن حرف میزنیم) .این چزپ از اصالح جامعه ایران در جهت ”رفع وابستگ “ ،حکومت خلق و این چیزها حرف زد .و کارگران گفتند، بسیار خوب ،باشد .مارکس میگفت کارگران در فقدان حزب کارگرى با دمکراتهاى خرده بزورژوا کار میکردند .این اتفاق است که در ایران نیز افتاد .اما کنار این همسوی ،به نظر من طبقه کزارگزر تجارب مستق خودش را از سر گذراند .وقت میگویم مستق ،باید توضیح بدهم ،.در جامعه جزدایز مطلق گرایشهاى اجتماع از همدیگر ممکن نیست .یعن باالخره در هرجنبش گرایشات و محافز و افراد گوناگون جذب میشوند .در شوراى شرق ،باالخره هم پوپولیست وجود دارد هم کارگرى کزه واقعا سرش براى انقالب کمونیست درد میکند و به کمک این شورا میخواهد آن را تسهی کند .امزا بههرحال تجربههائ هست که در آن حضور مستق کارگر سوسیالیست و کمونیست را با کمز دقزت میتوان دید .اعتصاب صورت میگیرد و اصال این سنت خلق نقش در آن ندارد .اعتصاب صنعت نفزت به نظر من نمونه این امر حت قب از سقوط شاه است .نفوذ این چپ خلق ،که تازه خود هنزوز ابزراز وجود وسیع اجتماع نکردهاست در جنبش صنعت نفت ناچیز است .اما این جنبش رهبرىاى دارد کزه از همانجا آفریقاى جنوب و اسرائی را تحریم کرد .از کجا این بحث را آورده بود؟ به نظر من این یک گرایش سوسیالیست کارگرى است با رهبرىاى که جهان نگرى معین در مورد طبقه کارگر و مزبزارزه طبقات دارد .و این گرایش اجتماع کارگرى هیچوقت بهطور قطع و مطلق به این چپ که وارد صحنه انقالب می شد ،نپیوست .هیچوقت به آن نپیوست ،بلکه با آن کار کرد .اصال به اعتقاد مزن آن چزپ نمیتوانست این گرایش کارگرى را به خودش ملحق کند .سبک کار یک از گرهگاههاى این جزدایز غیرقاب عبور است .اما ایزدهها چطور؟ شکاف در آرمانها و ایدهها بهمراتب بارزتر است .آیا ما همزه در جلسات نبودهایم که چپ مسلط آن روز هشدار میداد ”شما اینجا شلوغ نکنید ،این چاپخانزه یزک حاج آقاى مل است! ،این یک بورژواى مل است ،اینجا شلوغ نکنید! اینجا این شعار درست نیست!“ هیچ احدى نمیتواند با همچون موضع کارگر را در یک دوره انقالب به خودش ملحق کند. به هرحال آن چپ ،که وارد انقالب شد ،خودش دستخوش انقالب شد و آن کارگرى که بدون پزرچزم وارد انقالب شد ،با این چپ برخورد کرد و با خودش برخورد کرد .به نظر من انقالب یک اتفاق عظیزم در تاریخ ایران است .یک مبدا است .بعض ها ،براى مثال از کسان که قبال چریک فدایز و یزا از مجاهدین دم .ل ).بودند ،میگویند چرا سابقه ما را به انقالب میرسانید؟ این بهخاطر این اسزت کزه انقالب خیل مهمتر از آن هشت سال قبل است که رفیق ما مش چریک میکرد .انقالب یک واقعزیزت اجتماع عظیم است که همان رفیق چریک که همسایهاش هم از کارش خبر نداشت را بزه رهزبزر اجتماع تبدی کرد .وقت در ابعاد اجتماع داریم حرف میزنیم چریک فدائ هم اهمیتاش بهخاطزر آن سیصدهزار نفر میدان شهیاد است تا سه سال و نیم قبلش که مشغول مبارزه مسلحانه بود .بنزابزرایزن چریک فدائ هم باید تاریخ واقع اجتماع خودش را باالخره به انقالب برساند .به نظر من این انقالب یک نقطه عطف اساس است ،نقطه عطف است که در آن ،در ظرف چندین ماه ایزن سزوسزیزالزیزسزم غیرکارگرى خردهبورژوائ ،چنان در همه اجزاء و عوام اش بالغ میشود که به مزرحلزه پزیزرى و فرسودگ میرسد و از بین میرود و در مقاب اش چیز دیگرى قد علم میکند. 56
به نظر من فشار طبقه کارگر در این روند ،توسط جریان مارکسیسم انقالب نمایندگ شد .و تا آنجزائز که به اعتقادات چپ نسبت به آن انقالب برمی گشت ،به نظرم پرچم طبقه کارگر توسط مارکسیسم انقالب نمایندگ شد .به همین دلی آن چپ به بنبست رسید ،بهخاطر اینکه نیروى اجتماع کمونیسم بزراى آن چپ و دیدگاهها و مواضعش جائ باق نمیگذاشت ،حال آنکه مارکسیسم انقالب را بزه مزیزدان می طلبید .به نظر من جریان ما پشتش را به یک واقعیت عین اجتماع داد .حاال خودش از کجا به ایزن نظرات رسیده بود این بحث دیگرى است .ول باالخره ما جناح چپ این چپ بودیم و نقد سیاسز و نظرىای را مطرح کردیم ،نقدى که واقعیات بیرون در صحنه انقالب داشت روز بهروز بر آنها صزحزه میگذاشت و مبارزین که در این روند به چپ متمای میشدند فورا پرچم پیدا میکردند. این مقطع را من مقطع شکست نهائ سوسیالیسم خردهبورژوائ میدانم که به نظر من تا سال ٢١تزمزام است .بحران این سازمانها از همان روز پنجم شروع شد .به نظر من وقت جزوه ”اسطزوره بزورژوازى مل و مترق “ چاپ شد و آنها مجبور شدند پنهانش کنند و از دست فعالینشان درآورند ،بحران شزان شروع شده بود .اصال انقالب بحرانشان را شروع کرد .این بحران نشانههایش را در جدائ سزیزاسز تشکیالت ها از مش چریک از قب از آن گذاشته بود .رفتن به سمت مش سیاس -تشزکزیزالتز - تودهاى ،بهرسمیت شناختن تودهاى بود که در خیابان بود .بهرسمیت شناس جمعیت بود کزه داشزت مبارزه میکرد .حال با هر تبیین تروریک که میتوانست بهخود بگیرد .به نظر من این چپ غیرپرولترى با تشکی حزب کمونیست ،تاریخاش بهطور قطع تمام میشود .
کمونیسم کارگرى به عنوان یک کمپین مشخص در رابطه با چپ ایران و حزب کمونیست ایران ما این چپ بورژوای را در انقالب ٧٥نقد کردیم .مارکسیسم انقالب ایران که این جریان انتقزادى را نمایندگ میکرد توانست بسیار از این چپ بورژوای فاصله بگیرد .ول پیدایش کمونیسم کزارگزرى بهعنوان یک جریان حزب فقط تازه از اینجا ،بر دوش مارکسیسم انقالب و با نقد محدویت هزاى آن، میتوانست شروع بشود .به نظر من تشکی حزب کمونیست نقطه آخر رادیکالیسم مارکسیسم روشنفکرى ایران بودهاست .نقطه رسیدن به یک سلسله سرنخهاى تروریک صحیح و مواضع سیاس صحیح بودهاست. ول ابدا بهخودى خود انتقال اجتماع کمونیسم در ایران را نمایندگ نمیکند .به نظزر مزن حززب کمونیست ایران فقط میتواند شروع یک تحول باشد. حزب کمونیست تمام ماتریال آن چپ را تحوی گرفت .یعن خارج از خودش بهجز طیف پرو -روس چیز زیادى باق نگذاشت .جمهورى اسالم ضربات سنگین به چپ رادیکال ایران زد .اما آن را از بین نبرد و نمیتوانست از بین ببرد .و این چپ انقالب که بعد از سرکوبهاى سال ٢١-٢١به مبزارزه متشک ادامه میدهد ،دیگر دارد اساسا در چهارچوب داخل حزب کمونیست ایران فعالیت میکند .این 57
حزب بستر اصل و فراگیر چپ رادیکال ایران شد .پیشبین ما در بحثها و اجالسها و کنگره هزاى قب از تشکی حزب ،عمال بهوقوع پیوستهاست .آن اسناد را بخوانید .گفتیم با تشکی این حزب ،پرچم مارکسیسم انقالب بلند میشود و بیرون از آن فقط کمونیسم بورژوای طرفدار شوروى میماند و بزس. از سوسیالیسم خردهبورژوائ چیزى باق نمیماند .عینا همینطور شده .بههرحال چپ رادیکال ایزران، در ظرف به اسم حزب کمونیست ایران یک کاسه شد و حزب کمونیست ایران بستر اصل کمزونزیزسزم رادیکال و مارکسیسم رادیکال و انقالب در ایران شد .و این افتخار و موقعیت است که هزیزچزکزس نمیتواند از آن بگیرد. اما براى کس که از زاویه جنبش اجتماع طبقه کارگر نگاه میکند ،هنوز اتفاق تعیینکنندهاى که باید بیفتد ،نیفتادهاست .باالخره قرار بود مرکز ثق کمونیسم و اعتراض کمونیسم به جامعه سرمایهدارى ،بزه درون طبقه کارگر منتق بشود و حزب کارگرى کمونیستها بهوجود بیاید ،حزب کمونیست کارگزران بهوجود بیاید .قرار است سوسیالیسم و کمونیسم کارگرى به حزبش برسد .این اتفاق به نظر من هزنزوز نیفتادهاست .به نظر من حزب کمونیست متاسفانه با همه تالشهای که در آن میشود ،همچزنزان حززب دانش آموختگان ایران است .امروز التفات و توجه کارگر به این حزب خیل بیشتر از هر جریان دیگر است .بخش وسیع از اعضایش کارگرند .ول سوال که من از شما میکنم این است که کارگر در چزه ظرفیت وارد این حزب میشود و در چه ظرفیت کار میکند؟ کارگر وقت به این حززب مزی آیزد، موقعیت اجتماعیاش را رها میکند .یعن براى اینکه به حزب ما بپیوندد ،از آن جنبش اجزتزمزاعز اعتراض جدا میشود .این علیرغم تالش ما قاعده عموم است ،هرچند استثنائات هم هست .ول وقت یک کارگر به حزب کمونیست ایران م پیوندد ،از انسان اجتماع مارکس به انسان طبیع فزوئزربزاخ تبدی میشود و وارد حزب میشود! خصلت اجتماع او ،کارگر بودنش و تعلقاش به یک صف مبزارزه و اعتراض جارى اجتماع علیه سرمایه از او سلب میشود. این شروع بحث کمونیسم کارگرى در رابطه با ماست .من بحثم این است که هیچ قول و قرار تشکیالت و اساسنامهاى نمیتواند جلوى توسعه تاریخ را بگیرد .این توسعه اجتنابناپذیر است .آخر ناسالمتز ایران سرمایهدارى شده با میلیونها کارگر .میلیونها کارگر که راجع به دنیا اظهار نظر مزی کزنزنزد. میلیونها کارگرى که دیگر در روستاهاى اطراف فالن شهرستان قالیباف نمیکنند ،بلکه وسط تزهزران دارند اتومبی تولید میکنند ،کامپیوتر مونتاژ میکنند ،شب هم جلوى تلویزیون رنگ م نشینزنزد و دنیا را نگاه می کنند .کارگر قرن بیستم ،جامعه قرن بیستم ،سرمایهدارى قرن بیستم .و این کارگر دیگزر آمدهاست .و م بیند حزب هست که کارگر کارگر میگوید و بهنام کارگر تشکی شدهاست .این کارگر دیگر حزب را میقاپد ،به آن چنگ میاندازد .و این پروسه ”چنگ انزداخزتزن“ یزک ضزرورت اجتنابناپذیر تاریخ است دمن بعدا اشاره خواهم کرد که این یک پروسه جهان است .کارگر مجددا به کمونیسم و تحزب کمونیست دست میبرد .و این پرچم سوسیالیسم کارگرى این بار به اسم مارکسیسزم بلند میشود .این یک روند جهان است). بحث کمونیسم کارگرى در چهارچوب حزب بنابراین فراخوان است به این .فراخوان به این است که بحث کمونیسم کارگرى در درون حزب کمونیست ایران ،این روند تصرف حزب توسط طبقه کزارگزر ایران را نمایندگ میکند .باید کانون کمونیسم به آنجا منتق بشود .باید بازتولید حزب کمونزیزسزت 58
ایران ،بازتولیدى باشد برمبناى حیات اجتماع یک طبقه واقع در جامعه .حزب کمونیزسزت بزایزد بهعنوان بخش از طبقه کارگر بازتولید بشود .به عنوان بخش از اعتراض کارگرى بازتولید بشود .اکنون اینطور نیست. بههرحال تالش ما براى بحث کمونیسم کارگرى این است که حزب کمونیست ایران را نسبت بزه ایزن تحول که در جریان است آماده بکند .کارى بکند که واقعیت در مقاب آن تحول مقاومت نکند .بر سر راه تصرف این حزب توسط کارگران سنگ نیاندازد .سر راه تشک کمونیسم کارگرى ایران بهعنوان یک حزب سنگ نیاندازد .ما میخواهیم کارى بکنیم که موجودیت تشکیالت این حزب ،خود به مانع بزر سر رشد نیروهائ که پشت سر خود جمع کرده تبدی نشود .بحث کمونیسم کارگرى ،بحث تزغزیزیزر ماهیت و تغییر واقعیات وجودى حزب کمونیست ایران از یک حزب در ادامه سنت رادیکالیزه شزدن چپ غیرکارگرى ایران ،به یک حزب کارگرى است. بخش آخر صحبتم در واقع تکرار بحث است که در گزارش کمیته مرکزى به کنگره سوم آمده اسزت. خالصه این بحث من این است :این روندهائ که در مورد تعرض کمونیسم کارگرى شمردم بزنزا بزه موقعیت جهان امروز اجتنابناپذیر است .و دهههاى آینده ،سالهاى آینده ،شاهد عروج کمونزیزسزم کارگرى بهعنوان یک جریان حزب و بازگشت پرچم مارکسیسم به کانونهاى کارگرى و تبدی شزدن آن فقط به پرچم کانونهاى کارگرى خواهیم بود .پیدایش سوسیالیسم کارگرى تحت پرچم مارکسیسزم دحال اینجا به اینکه این چه وزنه اجتماع و قدرت سیاس اى پیدا میکند ،کزارى نزدارم) .ولز بههرحال می رویم تا کمونیسم را در قامت کارگرىاش ببینیم .و کارگران را بهعنوان نیروى مسزتزقز کمونیسم و فقط کمونیسم ببینیم. عوامل هستند که از یکسو این روند را تسهی میکنند و از سوى دیگر موانع جدیدى در بزرابزر آن بهوجود میآورند :اول توسعه شگرف سرمایهدارى بعد از جنگ دوم .که امروز دیگر به اوج خزودش رسیدهاست .هیچ گوشهاى در دنیا نیست که سرمایه در آن رسوخ نکرده باشد و حت بر کوچکتزریزن اشکال پروسه کار هم چنگ نیانداخته باشد .اوضاع امروز ابدا با سال ١١٧١قاب مقایسه نیست .امزروز کامپیوتر سرهم کردن جزو کارهاى شاق محسوب میشود .و در کشورهاى دوردست انجام می شزود. صحبت قالیباف و گلیمدوزى و امثالهم نیست .صحبت بر سر تولید وسائ صنعت سطح باال تزوسزط بخش وسیع از کارگران جهان ،ارتباط تنگاتنگ این بخشها باهم ،صحبت یک انقالب انفورمزاتزیزک، یک انقالب الکترونیک است .صحبت اتصال ارتباطات و مبادالت ک کشورهاى جهان با همدیگر است. کار به جائ رسیده که آیتاهللها میتوانند در کشورهاى مختلف همزمان فتواى قت بدهند! قبال شزش ماه طول میکشید تا ده مجاور بفهمد ایشان فتوا دادهاند! این سرمایهدارى کارگران را در همان مقیزاس بهعنوان آنت تز خود بهوجود آورده .پرولتاریای که رشد ناکاف اش زمان سن سیزمزون واوئزن را ناگزیر میکرد از سوسیالیسم بهعنوان یک اتوپ حرف بزنند ،وجودش در یک دو کشور اروپزا بزه مارکس اجازه داده بود که مانیفست را بنویسد ،اکنون در مقیاس هزاران برابر در اقص نقزاط جزهزان بهوجود آمده و دارد سرنوشت جنبشها را تعیین میکند .و خود ما بهعنوان حزب کمونیست بخش از این عروج پرولتاریا هستیم و محصول آنیم .در کردستان یک نمونهیاش را شاهدیزم .افزول حززب دمکرات و عروج کومه له به نظر من اساسا اگر بخواهد نمودار چیزى باشد ،نمودار عروج کارگر کزرد 59
بعنوان یک وزنه در صحنه اجتماع است .و کارگر در ایران بطور کل .در جاهاى دیگر ،در آفریزقزاى جنوب و فلسطین و خاورمیانه وآسیاى جنوب شرق میبینیم که فشار اجتماع و سیاس کزارگزرى دارد قیافه دنیا را مجددا تغییر میدهد. عام دیگر ،بحران سوسیالیسم بورژوائ است .در آن گزارش نسبتا به تفصی بحث شزده اسزت .ایزن سوسیالیسمهائ که برشمردم ،دارند همگ یک پس از دیگرى دود میشوند و به هوا مزی رونزد و آخریناش و به نظر من عظیمتریناش سوسیالیسم بورژوائ روسیه است ،که در ظهزور گزوربزاچزف م بینیم .دامروز میگویند که گورباچف حرفهایش پیش نمیرود ،کارهایش پیش نمیرود ،بعض هزا یک سال به او وقت میدهند .اما اگر در ظرف یک سال کارى نکند ،دیگر چیزى برایش باق نمیمانزد. اینطور نیست که با شکست گورباچف ،برژنفىیها بیایند و ١٧سال دیگر به شک سابق ادامه بدهزنزد. خیر ،هیچ چیز از مدل سوسیالیسم بورژوائ روسیه باق نمیماند) .بحران چپ نو در اروپا ،متعلق بزه دههاى بود که سپرى شدهاست .نشان جدىاى از اینها نمانده است .سیاسیون ایران که تازه به خزارج آمده و زبان یاد گرفتهاند فکر میکنند که تازه این مکتب بوجود آمده .تازه کشفاش کزرده انزد. میخوانند و تکرار میکنند .اما این مکتب یک مکتب سپرىشده و قدیم است با تاخیر و پزس از انقضاى تاریخش دارد به چپ ایران صادر میشود .اوروکمونیسم که م پنداشت با ناسیونالیسم به جائز میرسد ،به هیچ جائ نرسیدهاست .پوپولیسم را که خودمان میدانیم چه بهسرش آمده و آورده ایزم. مائوئیسم را که اصال کس به هیچوجه حاضر نیست اسمش را بیاورد .تروتسکیسم هم که بزا بزحزران شوروى تکلیف تمام زندگیاش نامعلوم میشود .میخواهم بگویم سوسیالیسم بورژوائ پرچمش را از دست داده و یک معن آن این است که بورژوازى میخواهد بطور کل از مارکس دست بکشد و رسمزا این را اعالم میکنند .نشریات رسم بورژوائ این را میگویند که مارکس دورهاش سرآمدهاست .این یعن اینکه بورژوازى میتواند این مقوله و این جهتگیرى را کنار بگذارد. این وضعیت ،یعن بحران سوسیالیسم بورژوائ و رشد سریع سرمایهدارى ،از یکسزو نشزان دهزنزده زمینه هاى بسیار مناسب براى رشد کمونیسم کارگرى است .از سوى دیگر محدودیتهاى عزمزلز و فشارهاى ایدئولوژیک اى را بر فعالیت کمونیستها و طبقه کارگر ببار میآورد .چه از نظر سیاس بزا عقب رانده شدن جناح چپ بورژوازى و چه با ادغام اقتصادى بیشتر بخشهاى سرمایه در یزک بزازار جهان ،تخاصمات میان بخشهاى مختلف بورژوازى بر خالف سال هاى پس از جنگ دوم جهان کمتر در ابعاد تودهاى و قهرآمیز بروز میکند .آن ظرفهاى متداول که چپ رادیکال و جریانات موسوم به کمونیست سنتا در آنها پیشقدم میشدند ،نظیر جنبشهاى استقالل طلبانه ،ضدامپریالیستز و غزیزره محدودتر می شود .از طرف دیگر از مد افتادن مارکس نزد بورژوازى به این معن است کزه اقزبزال عموم به مارکسیسم کم میشود .مارکس را متفکر قرن گذشته اعالم کردهاند .مارکسیست بودن و تبلیغ مارکسیست کردن وقت بخشهای از خود بورژوازى و قطبهای از خود جهان سرمایهدارى خود را سوسیالیست و مارکس را چهره معتبرى میدانستند ،براى مبلغ مارکسیست بهمراتب سادهتر از دوران حاضر بود که یک هیسترى ضدمارکسیست دارد اوج میگیرد و مارکس قدیم و ازمدافتزاده اعزالم میشود.
60
اینها موانع است ،ول عوام مثبت خیل برجستهتر هستند .در کنگره از این صحبت کردیم که استفاده از آن عوام مثبت به پراتیک آگاهانهاى احتیاج دارد .اما عوام منف خودبهخود فردا اتفاق میافتزد. هر روز دارد اتفاق میافتد .ول تبدی کردن شکست سوسیالیسم بورژوائ به پیروزى مزارکسزیزسزم کارگرى مبارزه میبرد ،کار و فعالیت زیاد می خواهد .این دورنمائ است که کمونیسم کارگزرى در ایران و جهان دارد حت طرح مبحث کمونیسم کارگرى و پیدایشاش در حزب ما ،به نظر من انعکزاس یک واقعیت اجتماع بیرون از خودش است .فشار دیگرى را دارد نمایندگ میکند .جنبش طزبزقزه کارگر که تا امروز قدرتش را به بخشهاى مختلف بورژوازى وام داده و دنبال امر اجتماع بخشهای از طبقه حاکم کشیده شدهاست ،اکنون دارد می رود که قدرت مستق خود را نشان بدهد .طرح پیشروى کمونیسم کارگرى در حزب کمونیست ایران ،کمپین است که بر مبناى این واقعیت اجتزمزاعز دارد صورت میگیرد .و جلوى آن نمیشود ایستاد .از این روست که من فکر میکنم براى کمونیست کزه ابتداى بحث گفتم ،کمونیست که خواهان پیروزى کمونیسم ،کمونیسم مارکس ،است و دنزبزال راه پیشروى میگردد ،گریزى از پیوستن به کمونیسم کارگرى نیست. من در این جلسه سع کردم حقانیت و حقیق بودن این بحثها را توضیح بدهم .حقیقت تروریکاش را توضیح بدهم ،حقیقت اجتماع اش را توضیح بدهم ،پشتوانه اجتماع و طبقات اش را توضیح بدهم .از آن دفاع ایدئولوژیک و عمل بکنم .بگویم راه دارد و آلترناتیو نشان بدهم .و بگویم این آلترناتزیزو فرق دارد .این کارى است که به نظر من دیگر از این به بعد فلسفه فعالیت سیاس من و هر کس که ایزن بحثها را میکند را تشکی میدهد .حزب کمونیست براى من موضوع کار است .حزب کمونیست بزه این ترتیب پدیده اى است که باید تغییر کند .و بحث کمونیسم کارگرى کمپین است براى تغییر حزب کمونیست .ول به هیچ عنوان به این محدود نیست .مخاطبین این بحث فراتر از حزب کمونیزسزت و فراتر از این جلسه است .مخاطباش همان کسان اند که ”اسطوره بورژوازى مل و مترق “ مزخزاطزب خودش قرار داده بود .مخاطباش همان کسان هستند که مانیفست کمونیست آنها را مخاطب خود قرار داده بود .مخاطباش جنبش اجتماع خارج از خودش است .خطاب من به آن جنبش عظیم است .
پاسخ به سواالت ددر پاسخ به رفیق ش) :من نگفتم سرمایهدارى به انتهاى رشد خودش رسیدهاست .اصال معتقد نیستم یک شیوه تولیدى همینطور خودبهخودى به انتهاى خود میرسد .فرودالیسم هم احتماال وقت از بین رفزت هنوز هر سال از سال قب بیشتر گندم تحوی میداد .ول یک شیوه دیگرى بهوجود آمده بود که از آن قویتر بود و آثار و عالئمش در جامعه کهنه پیدا شده بود .من نگفتم و ترورىاى بر این مبنا ندادم که گویا چون سرمایهدارى به نقطه پایانش رسیده ،بنابراین من به انقالب کارگرى خوشبینم و غزیزره .و راجع به ترورى لنین دایر بر زوال و گندیدگ سرمایهدارى هم اینطور فکر نمیکنم که گویا لنین گفته بود که از این به بعد سرمایهدارى بیشتر از این رشد نمیکند .اصال بحث او این بود که امپریالیسم دارد بهسرعت در مستعمرات نیروهاى مولده را رشد میدهد و باز میگفت این عصر گندیدگ سرمایه اسزت. اما راجع به خوشبین .خیل خوشبینم .کمونیسم کارگرى یک جریان خوشبین را نمایندگ میکند. 61
خوشبین به مبارزه در سالهاى آت و کال وضعیت جنبش کارگرى .ما براى کارمان احتزیزاجز بزه ترورى گندیدگ سرمایهدارى نداریم .من فکر میکنم اتفاقا وقت وضع کارگران بهتر است ،انزقزالب کمونیست را بهتر میشود سازمان داد .وقت میگویند سرمایهیدارى وضع کارگران را بهتر میکند من میگویم چه بهتر ،پس انقالب کمونیست را یک بهتر میشود سازمان داد .بحران بهخودى خود خیرى به سوسیالیسم نمی رساند و با آن خوانای ندارد .برعکس .به نظر من کارگر سوسیالیست و کمونیست ،در شرایط بحران اسیر تعرض جریانات میشود که میخواهند بحران را یک جورى تخفیف بدهنزد و در اجحافات زیادى که به طبقه کارگر شده یک مقدارى تعدی کنند .و نه اینکه به امر اساس طبقه پزاسزخ بدهند. رفیق ش .اظهار نگران کرد که مبادا ”چوپان دروغگو“ بشویم .یک بار اول قزرن گزفزتزیزم زوال سرمایهدارى ،چنین نشد و حاال دوباره بگوئیم زوال .نه آن کس که آن موقع گفت زوال ،خوشبینز خودش را از آن درآورد و نزه من امروز چنین نتیجهاى میخواهم از آن بگیرم .سرمایه دارى رشزد میکند و این شیوه تولیدى باالخره باید توسط چیز دیگرى جایگزین بشود و مبارزه براى شیوه نویزن و مناسبات نوین باید شک بگیرد .من میگویم این ماتریال نظام بعدى بهشدت فراهم است و طزبزقزه کارگر اگر بناست بتواند این نظام را بهوجود بیاورد ،باید در این جامعه موجود بار آمزده بزاشزد و آموزش دیده باشد. در مورد سروال رفیق ف .که ما ”چه تغییرى باید بکنیم؟“ من انتظار ندارم کس تغییر خاص بکزنزد. اصال بحث را اینطور نم بینم که کس در نتیجه اینها بصورت شخص و فردى ”تغییزر“ بکند .ببینزیزد قب از این وقت ما حزب نداشتیم ،چکار میکردیم؟ گروه هاى مختلف بودیم و با اعتقادات مختلزفز داشتیم بحث می کردیم تا براى این اعتقادات نیرو جمع کنیم .این هم دیدگاه است که امزروز دارد بحث خود را مطرح میکند تا نیرو جمع کند .علت اینکه یک حرف که باید در فالن عرصه تشکیزالت پیش برود پیش نمیرود ،این است که این بحث که من میکنم نیرو ندارد وگرنه اگر همه مث من فکزر میکردند این کار را میکردند .طرف میگوید من ”قبول دارم“ .من هم میگویم این همزان ”قزبزول دارم“ى است که همه دارند راجع به مارکسیسم بهطور کل میگویند ودر عم چیز دیگرى از آب در میآید” .قبول دارم“ از زبان دیگران گرفتن هدف بحث من نیست .بحث بر سر نیرو جمع کردن بزراى پیاده کردن این سیاستهاست .هر جریان براى اینکه بتواند سیاست را پیش ببرد احتیاج به کزادر و نیرو دارد ،احتیاج به حمایت معنوى دارد ،حمایت مادى میخواهد ،امکانات فنز مزی خزواهزد، پاسخهاى واقع الزم دارد ،مروج و مبلغ الزم دارد ،آدم پرشور الزم دارد که از آن دفاع بکند ،مفسر اوضاع الزم دارد که بفهمد در هر شرایط چه باید گفت و غیره .خیل کارها هست که باید کرد و خیلز کارها هست که نباید کرد .در مورد ما این ”قبول دارم“هاى اتوماتیک و سه الوصول حاص موقعیزت خیل ویهه اى است .اما اگر حزب ما یک حزب متعارف بود کس به سادگ نمیگفت ”قزبزول دارم“ کارش را میکرد و سیاست رسم تاکنون را پیش میبرد .کارى که ما میکنیم ،طرح یک سزلزسزلزه دیدگاهها و سیاستهاست براى اینکه مث هر جریان دیگرى عدهاى را به صحت خودش متقاعد بکنزد، عدهاى را به خودش متعهد بکند و به یک نگرش برساند که آنها هم بتوانند راسا محیط فعالیتشان را از این زاویه ببینند و کار بکنند .تا براى این دیدگاه پرچمدار و مبلغ و مروج و مفسر پیدا بشود و کارها 62
پیش برود .در حزب ما االن موقعیت نیست که کس بگوید قبول ندارم .اصال هیچوقت در مزبزارزه ایدئولوژیک ،و نظرى و عقیدت بحث ”قبول دارم“ و ” قبول دارم“ نیست و گرفتن قبول دارم از زبان طرف نیست .بلکه بهوجود آوردن اردوئ از آدمهائ است که واقعا اینطور فکر میکنند .اثبزاتزا و راسا .احتیاج نیست از کس قبول کنند ،خودشان اینطورى فکر میکنند .بنابراین چه تغییرى بزایزد بکنیم؟ اگر منظورت تغییرات کنکرت در عرصههاى تشکیالت است ،بسیارى را بحث کردهایم .مسالزه این نیست که بحث نکردهایم ،بلکه عمال پیش نمیرود .در مورد کردستان در جلسه بزعزدى رئزوس استنتاجات خود را خواهم گفت .اینها را در جلسات حزب گفتهایم و پیش نمیرود .در مزورد خزارج کشور که خیل گفتهایم و پیش نمیرود .در مورد تشکیالت شهر هم همینطور .چکار باید کرد؟ بزایزد براى جا انداختن این دیدگاهها براى جذب نیروهاى جدیدى که این دیدگاهها برایشان غریزىتزر و طبیع تر است ،یک مبارزه در سطح جامعه راه انداخت .باید مبارزهاى راه انداخت براى بسیج آن مابزه ازاء اجتماع واقع و انسان این دیدگاهها در جامعه تا این دیدگاهها بتواند عمل شود .مزن فزکزر نمیکنم قرار است این حزب با این بافتش تا انقالب سوسیالیست جلو برود و همین فعالین موجود بزه تناسب هر نیاز جنبش کمونیست تغییر بکنند .یک عده تغییر نمیکنند ،نمیخواهند تغییر کنند ،اصزال عقیدهشان چیز دیگرى است میگویند اصال غلط میگوئید و اینها کارگرى و کمونیسزتز نزیزسزت. اکونومیسم است .مارتینف هم اینها را گفته .چنین کس حزب خودش و گروه خودش را راه میانزدازد و فعالیت خودش را سازمان میدهد .بههرحال جواب من به این بحث این است که این یک سوال بر یک تبیین مادى و سیاس از مساله متک نیست .این میزها و میکروفونها براى این است که این دیزدگزاه مطرح بشود و در عرصههاى مختلف آلترناتیو سیاس و عمل بدهد تا بتواند مث هر جریان سزیزاسز نظرات خودش را اشاعه بدهد و برایش نیرو جمع کند .تنها این ضامن پیشرفت سیاستهاى عملز اش است .درباره محتواى ”چه تغییرى باید بکنیم“ ،به نظرم خیل حرف زدهایم .خیل خیل حرف زدهایزم. میپرسند در کردستان چه باید بکنیم؟ من میگویم همان قطعنامههاى کنگره ششم .آیا شما میگوئزیزد دارد اجرا میشود؟ کاله خودتان را قاض کنید ،به نظر من نمیشود .پس این بحث باید نیرو جمع کند تا در مح این سیاستها را اجرا بکند .کادرها و فعالین این جنبش را به این اردوگاه و به این دیدگزاه ببریم .و آن کس هم که نگرش و جنبش متفاوت خودش را دارد بفرستیم در جنبش خودش کار بکند. در جواب سوال رفیق ص .که چرا فقط کمونیسم کارگرى اقبال دارد؟ من اصال این را نگفزتزم .مزن راستش نمیخواهم براى کمونیسم کارگرى فال بگیرم .من بحثم این بود که هر کس بیاید و از یزک فاصلهاى به کره زمین نگاه بکند ،میبیند از این ٧میلیارد آدم دو میلیارد و خردهاى کارگر و مزدبگیر هستند .مزد بگیر هم به معن مارکس کلمه و نه به معن عتیق کلمه .ایدههاى کمونیست هم مطرح شده. یک عدهاى هم که قبال دست به تحریف آن میزدند اکنون در حال زوال و فرار هستند ،جامعه هم همزه ماتریال را دارد که خودش را به عالیترین شکل با برنامه و مبتن بر مالکیت اشتراک سازمان بزدهزد. این موقعیت عین براى این ایدههاى کمونیست مناسب است .تاریخا مناسب است و نه بهعنوان یک امر فورى و روزمره .تاریخا ،دوره دورهاى است که انتظارات مارکس از مبارزه طبقات میتواند واقزعزا عمل بشود .این بحث تفاوت اساس دارد با نظر بخش زیادى از چپ که اصال معتقد اسزت انزقزالب 63
کمونیست به بنبست خورده است و این تحوالت عین انقالب کمونیست را دورتر و نامزمزکزن تزر کردهاست .بهخاطر همین گفتم خوشبین هستم .بهخاطر اینکه فکر میکنم تحوالت بعد از جنزگ دوم جهان ،انقالب کمونیست را ممکنتر کردهاست ،بدون اینکه مارکسیسم از نظر ایدئولوژیک پیشزروى کرده باشد .کمونیست که به نیروى صفاش نگاه میکند ،به موقعیت عین طبقهاش در تولیزد نزگزاه میکند ،به آن اهرم هائ که واقعا در دست دارد براى اینکه این جامعه را بخواباند ،نگاه میکند ،و بزه نوع برخورد بورژوازى به خودش نگاه میکند ،باید بگوید یک جنبش کمونیسزتز کزارگزرى را میتوانیم بسازیم .
آخرین مالحظات می خواهم در مورد رابطه بحث کمونیسم کارگرى با حزب کمونیست کم بیشتر حرف بززنزم .اول بگذارید جایگاه این بحث را بگویم .ده سال پیش وقت من و حمید تقوای و رفقاى دیگرىبزه چزپ ایران نگاه کردیم ،این چپ را با آرمانها و تعابیر خود از کمونیسم سازگار ندیدیم .جزوه ”انزقزالب ایران و نقش پرولتاریا ،خطوط عمده“ را منتشر کردیم .گفتیم که ما چطور فکر میکنیم .شروع کردیزم که کسان که با ما همفکر بودند را متحد کنیم و حول این نظرات یک جنبش سیاس راه بیزانزدازیزم. اکنون ده سال بعد به چپ ایران نگاه میکنم ،شام حزب کمونیست که خودم عضوش هستم .بخش اعظم اسناد هویت این حزب به قلم من است ،همان اسناد را نگاه میکنم و هنوز راض ام نمیکند .بزحزث کمونیسم کارگرى را مطرح میکنم .من میگویم یک کمونیست راجع به کمونیسم اینزطزورى فزکزر میکند .و زنده باد جنبش بر مبناى این نظرات .و من خودم میروم دنبال این امر .براى این امر نیزرو جمع کردن و براى این امر فعالیت کردن .بحث کمونیسم کارگرى ،بحث است از موضزع جزنزبزش اجتماع کارگرى .آن موقع از موضع جنبش تروریک سیاس کمونیسم ،و از مزوضزع جزنزبزش اپوزیسیون ضداستبدادى حرف زدیم و گفتیم انقالب سوسیالیست این است و محتواى دمکراتیزک اش هم این است .این دفعه رفتهام آن طرف ایستادهام و میگویم سوسیالیسم را باید اینجا درست کزرد .در این جنبش باید سوسیالیسم را درست کرد .آن جنبش را درست کردیم و این هم حاص اش که تا اینجزا رسیده .دقیقا همین پیشروى آن جنبش است که به ما اجازه میدهد بگوئیم حال میشود و باید رفت و جنبش کمونیسم کارگرى را در مکان اجتماع -طبقات متفاوت ساخت .به عبارت دیگر می خزواهزم بگویم که من اصال از پروسه تشکی حزب کمونیست ایران انتقادى ندارم .درست است که خیزلز از لحظاتش هست که میگوئیم سست کردیم سخت گرفتیم ،زود رفتیم ،دیر آمدیم ،ول حزب کمونیسزت ایران باید تشکیز می شد .کاش با همین اعتقادات از اول تشکی میشد .ول باالخره باید تشزکزیز میشد .و من از هیچ لحظه آن پشیمان نیستم .ول کمونیست امروزى م نشیند و این حزب را میگذارد جزو دادههاى عین اش و از خود میپرسد که آیا این به راست جنبش من هست یا خیر؟ من بعد از ده سال تجربه انقالب به این جا رسیدهام که میگویم این جنبش در همین قالبش نمیتواند جنزبزش مزن باشد .من کادر این جنبش در این قالب نمیتوانم باشم .جنبش که من از آن حرف میزنم ،پایزش در کارخانه است ،پاش در محله زحمتکش است .جنبش که من از آن حرف میزنم ،جنبش کارگر معترض است .جنبش که من از آن حرف میزنم ،فضائ که در آن تنفس میکند ،فضاى کارگرى است .جنبش 64
که من از آن حرف میزنم ،جنبش مشغلههاى مبارزات در برابر بورژوازى است .به آدمهاى واقع در مقاطع واقع راهح میدهد .جنبش که من از آن حرف میزنم ،میکوشد انقالب کمونیستز بزرود توى کوچهها ،توى کارخانهها ،ایدهاش ،حرفش ،شعارش و خواستههایش .دیدگاه سنت کمونیسم یزک پروسه مرحله به مرحله از انقالب کمونیست بهدست میداد .انقالب کمونیست آب نبات بود کزه آخزر مرحله آخر می گذاشتیم دهنمان .من میگویم انقالب کمونیست را امروز می خواهم .جزنزبزشز را میخواهم که کمونیسم را فورا و االن بخواهد و بهعنوان چاره مسائ جامعه کارگر تبلیغ کند .چزاره همه مسائ اش .هر زمان کارگر اراده کند کار بورژوازى تمام است .این حرف قدیم سوسیالیسم است. اگر کارگر دست از کار بکشد جامعه بورژوای از حرکت م ایستد .اما این کارگر دارد هرروز براى آن سرمایه کار میکند .با کار خود هیوالى سرمایه را ساختهاست که بر تمام هست کارگر و ک جزامزعزه حکومت میکند .اینها کاپیتال است .جنبش من باید این را به کارگر بگوید .و با این افق او را بزه اعتراض و اعتصاب بکشاند .من میخواهم فعال جنبش باشم که که چه آنجا که کارگر در سکوت و زیر اختناق و به محتاطانهترین شک مبارزه میکند و چه آنجای که دست به اسلحه میبرد تا قیزام کزنزد حضور داشته باشد .کمونیسم کارگرى ،صدور بیانیهاى است علیه موقعیت امروز چپ .و همزان شزیزوه مبارزهاى را ایجاب میکند که هر جنبش وقت علیه موقعیت اعالم موجودیت میکند باید اتخاذ کند. منته حزب کمونیست ایران به بستر عروج اولیه این گرایش بدل شدهاست .حزب کمونیست ایران فقط یک سازمان نیست .ظرف تکام چپ امروز ایران است .اگر حزب کمونیست ایران یک از هزار و یزک حزب بود ،راستش من میرفتم هزار و دوم اش را درست میکردم و حرفم را میزدم .ول این تزمزام چپ انقالب ایران را در بر گرفتهاست ،.تاریخ بیرون چپ انقالب ایران ،تزاریزخ درونز حززب کمونیست ایران شدهاست .و بهعنوان یک کمونیست کارگرى ،من باید عضو یک حزب مارکسیزسزتز باشم .دارم از همین حاال میگویم .عضو حزب مارکسیست باق میمانم ،براى قدرتگیرىاش تزالش میکنم ،خطم را پیش میبرم .مانیفست این را به من میگوید .کارگر میآید عضو حزب سوسیالیسزتز میشود .عضو انقالب ترین حزب سوسیالیست زمان خودش میشود که سر کوچهاش تابلو زده .ول آیا معن اش این است که دنیا و آخرتم را به این حزب و برنامه و پالتفرم و اساسنامهاش فروختهام؟ اصزال اینطور نیست .می خواهم تغییرش بدهم .کمونیسم کارگرى پالتفرم این تغییر است .گفتم شمزا وقزتز آنقدر یک جریان اجتماع میشوید که بخش از تاریخ بیرون جامعه به تاریخ درون حزب شما بزدل می شود ،باید انتظار داشته باشید که گرایشهاى اجتماع هم به صورت گرایشهاى درون این حززب شک بگیرند و عم کنند .تشکی حزب کمونیست به نظر من به معناى پایان سنتهاى قزبزلز چزپ رادیکال ایران نیست .اینها وجود دارند .در پناه سایبان هاى حزب کمونیست ایران زندگ میکنزنزد. یک از رفقا گفت این بحث در حزب قطب میشود ،بنظر من این بحث هیچوقت در حزب ما قزطزبز نمیشود .بهخاطر اینکه تاریخا آن دیدگاه مقاب پرچم ندارد ،توان و تمای ایستادگ و نقد ندارد ،تزا وقت جنبشها اوج بگیرند و یا اوضاع انقالب بشود ،آنوقت در حزب هم زبان پیدا میکنزنزد .مزن نمیدانم چه کسان خواهند بود .از پیش نمیتوان حدس زد .ول گرایش چپ سنت ،چپ رادیزکزال سنت در حزب کمونیست ایران وقت حرف خواهد زد که انقالب ،خردهبورژوازى را بهمیدان بکشزد . مادام که او در خانهاش نشسته ،به نظر من نمایندهاش هم در حزب ساکت میشود .به نظر من این بزحزث 65
در حزب کمونیست ایران قطب نمیشود. حزب کمونیست یک گرایش دیگر را هم در خودش دارد که عینا عصر ما را منعکس میکند :پزوچز ! گرایش که در قبال کمونیسم و سوسیالیسم به پوچ رسیده .میگوید ”معلوم نیست مارکسیسم به کزجزا رسیده است“” ،تجارب باید جمعبندى بشود“ میگوید اصال مارکس را قبول ندارم .بیائید از نو فکزرى بکنیم .او می خواهد فکرى به حال مارکس بکند! این هم یک گرایش واقع در حزب ماست .اگر نباشد من تعجب میکنم .چون هیچ واکسن به کس نزدهایم در مقاب اینکه در مورد واقعیت عظیم مزثز سقوط شوروى ،سقوط چین ،بنبست تروتسکیسم و چپ نو و غیره ،واکسینه باشد. و گرایش دیگر کمونیسم کارگرى است که میخواهد به تحول طبقات سیاس که در جامعه ایزران از اصالحات ارض مشخصا و انقالب مشروطیت بهطور کل وجود داشت ،یعن عروج سرمایزه دارى در ایران و ظهور پرولتاریا بهعنوان طبقه اصل استثمار شونده ،معنای جنبش و حزب بدهد .هنوز طبزقزه کارگر حزب خودش را ندارد .این تحول باید اتفاق بیافتد .و رادیکالترین حزب سیاس ایران خواهد بود .من به این گرایش میگویم کمونیسم کارگرى .این آینده دارد ،زبان دارد ،حرف دارد .بقیزه نزه آینده دارند ،نه زبان دارند و نه حرف دارند .به این دلی فکر میکنم بحث قطب نمیشود .به این دلی به نظر من همه یک حرف را قبول میکنند درصورتیکه پراتیکها قطب و مختلف است .حرف معمزولز پیش نمیرود .دل بهکار ندادن و دلمردگ و همه عوارض که هر کس در عرصه کار خودش مزمزکزن است از آن ناراحت باشد بهخاطر این است که این دیدگاهها و گرایشات بزه سزازش رسزیزده انزد. دیدگاه هاى دیگر حرف ندارند .اما کمونیسم کارگرى در حزب ما حرف دارد .کار دارد ،راه حز و اصالحات پیشنهاد میکند .این دیدگاه به آدم احتیاج دارد .میخواهد منشاء اثرى باشد .میخواهد یک چیزى را بهوجود بیاورد .میخواهد سراغ یک کس برود .ما جریانات دیگر داخ حزب کمونیست را از جامعه تحوی گرفتیم .خودمان خواستیم تحوی بگیریم .حزب برایش تشکی دادیم و گفتیم بیائیزد. ”رادیکالترین چپهاى ایران به این حزب بیائید“ و االن پنج سال از آن قضیه میگذرد .آن جزریزان کار خاص به نظرشان نمی رسد .من خصومت با این گرایشات ندارم .اما یا آنقدر ابزهزام دارنزد کزه نمیتوانند کار خاص را به خودشان و به بغ دست شان پیشنهاد بکنند یا آن کارى که قلبا مای اسزت در دستور حزب قرار بگیرد ،نظیر یک سیاست ائتالف ،شرکت در یک روند ”همه با هم“ چزپ ،فزاقزد هرگونه اعتبار است .هر چه باشد این حزب از یک موضع دیگرى ساخته شده که یک رادیکالیزم عمیزق حت در اساسنامهاش حک شده .به هرحال وجود گرایشات مختلف در حزب کمونیست ایران واقع است بدون اینکه کس لزوما بتواند روى کس انگشت بگذارد و بگوید این متعلق به فالن گرایش است .ایزن گرایشات به نظر من حت در لحظات مختلف زندگ افراد هم دخالت میکنند .کس براى یک دوره بزه یک حرکت م پیوندد و بعد تاب نمیآورد و مقهور استداللها یا بدبین هاى دیگرى میشود .هستنزد کسان که با این دیدگاهها اعالم همنظرى می کنند اما در مقاطع تندى ،مث ضربه خزوردن نزیزروى نظام مان در کردستان و یا موج دستگیرى در فالن شهر دستخوش ابهام و تجدید نظر میشوند .بزمزا میگویند فالن ضربه نظام یا سخت مادى باعث لغزش تشکیالت در کردستان به راست یا ناسیونالیسزم شدهاست .من می پرسم چرا شکست کمون پاریس دلی کاف براى فراموش کردن کمونیسم نیست؟ چرا 66
پس از ضربه سنگین ٥١خرداد ٢١ما برعکس حزب تشکی دادیم؟ رفقائ هستند که فکر میکنند کزه تازه االن ما داریم ضربه میخوریم! رفقائ هستند که فکر میکنند سخت هاى حزب امروز شروع شده! به نظر من از یک تجربه خیل محدودى حرکت میکنند .جریان ما و حزب ما کادرهزائز از دسزت دادهاست که هر کدام از ما صدها نفر از آنها را میشناسیم که اگر بودند الزم نبود من بیایم بنشینزم و اینجا حرف بزنم .بنابراین چرا آن موقع توانستیم برویم حزب را تشکی بدهیم ،توانستیم سمینار شمال و جنوب را تشکی بدهیم و از دنیا هم طلبکار باشیم؟ و حاال وقت گردانمان ضربه مزی خزورد یزا رفیقمان را که از دست میدهیم ،تشکیالت به یک درمان و یک مهندس اجتماع -روان ویهه احتیزاج پیدا میکند؟! براى این است که گرایشات مختلف وجود دارد .گرایش بدبین وجود دارد ،گزرایزش مستاص وجود دارد و گرایش روشنفکرانه وجود دارد. خالصه حرف من این است :به نظر من سه گرایش اساس در حزب کمونیست هست :یک گرایش رزمنده مارکسیست رادیکال است که حزب را هم دستاورد واقع خودش میداند و به هیچ قیمت هزم ولزش نمیکند و من شخصا از این بابت خیل خوشحالم .ول روى اعتقادات مارکسیست رادیکال خودش جزا خوش کرده و حاضر نیست یک قدم دیگر در ادامه آن مسیر جلو بیاید .یک گرایش روشنفکزرانزه اى است که گفتم در موضع یاس ،پوچ ،دلمردگ ،ب افق ،ب آلترناتیوى است که در سطوح مختلف و اشکال مختلف مىیبینیم .و یک گرایش کمونیسم کارگرى است .بین اینها مبارزه واقع در جزریزان است .من هیچ توهم ندارم .ول فکر میکنم یک مبارزه واقع که همیشه در حزبهزاى جزدى در جریان بوده ،در میان ما هم در جریان است و هیچ ایرادى ندارد. پیشروى خط ما خودش را باید در چه چیز نشان بدهد؟ در اتخاذ سیاست هائ جدا مزتزفزاوت کزه خیل هایش را روى کاغذ آورده ایم .گفتیم رادیوى ما انقالب کمونیست را آژیتاسزیزون بزکزنزد، نمیتواند .اگر بتواند این خط پیش برود ،میتواند .نمیتواند یعن چ ؟ دلی دارد که نمزی تزوانزد. گفتیم در کردستان شهرها کانون مبارزه اند ،طبقه کارگر نیروى محرکه حرکت اجتماعز و ضزامزن پیروزى ماست ،اما هنوز هم مقدرات مبارزه مسلحانه مشغلهها و سرنوشت ما را تعیین میکننزد .اعزالم کردیم که در خارج کشور ما حزب انقالب اجتماع کمونیسم کارگرى هستیم ،تنها چزیززى کزه در خارج به کس نمی گوئیم همین است .جنبه فراموش شده هویت ما رادیکالیزم عمیق زمانه ما ،یزعزنز کمونیسم کارگرى است .این یک حزب سیاس است که می خواهد نفوذش در خارج زیاد بشود و بیشتر از این کارى نمیکند .رهبرى ما در شرایط که دنیا احتیاج به تغییر و تحوالت جدى دارد ،ساکت و خاموش است .اگر حرف داشت میزد دیگر .من میگویم کمونیسم کارگرى حرف دارد .این خط حرف می زند .این آن گرایش است .خودش را در شاداب کادر و عضو ،رشد حزب ،کارگرى شدن حززب، وسعت انتشارات ،وسعت تبلیغ و ترویجاش نشان خواهد داد .خودش را در تغییر بافت داخل اش نشزان خواهد داد .خودش را در عضویت کارگرى نشان خواهد داد .همه اینها را امر مقدور میدانیم و بزراى همه اینها راه پیشنهاد میکنیم و فکر میکنیم جزا دارد به شرط که انجام دهندهاش را قبال بزه وجزود آورده باشیم .مارکسیسم انقالب هم یکشبه از زیر زمین سبز نشد ،ط چند سال مبارزه همزه جزانزبزه سیاس ،نظرى ،تاکتیک باالخره کادرهایش از بخشهاى مختلف جنبش چپ ایران توانستند بزه یزک 67
هویت مشترک دست پیدا بکنند .با صرف طرح بحث معجزه نمیشود .اما وقت تفاوتها را توضزیزح دادیم ،استنتاج هاى متفاوت را توضیح دادیم ،و هرکس مستقال به این بحثها و به مارکسیسم رجزوع کرد و دید اینها حرف خودش است ،به نظر من آن موقع این بحث کادر دارد .االن هرکس هم به مزن بگوید قبول دارم ،خودش پا نمیشود برود کوچه باالتر و یک چنین سمینارى بگذارد .البد نمیتوانزد بگذارد .ول دوره اى که ما علیه پوپولیسم مبارزه میکردیم ،در هر کوچهاى ،هر رفیق روزنامه بهدست آن جریان ،و هر فراکسیون طرفدار مارکسیسم انقالب در سازمان هاى دیگر ،آژیتاتورهاى پر حزرارت آن دیدگاهها بودند .آژیتاتورهاى بحث هاى مارکسیسم انقالب در سازمان پزیزکزار ،در سزازمزان رزمندگان ،در هر محف و کانون چپ سبز میشد و یک حرف را میزد .آیا کس خبر داشت چطور سزر این بحثها از کردستان باز شد؟ آژیتاتور و متفکر خودش را آنجا داشت .یک واقعیت اجزتزمزاعز پشتاش بود .این واقعیت اجتماع هم به نظر من آدم خودش را به صحنه میفرستد ،به شرط که از نظر سیاس و فکرى به اندازه کاف روى یک بحث بکوبیم. به این نتیجه رسیدیم که براى انقالب کمونیست باید حزب ساخت ،ساختیم .به این نتیجه رسیدیم کزه انقالب کمونیست به حزب کمونیست خاص نیاز دارد ،داریم راجع به حزب طبقات حرف میزنزیزم. نمیتوانیم فقط یک حزب سیاس مارکسیست بسازیم .این هم مث جزوه ”خطوط عمده“ بیانیه جدیزدى است که صادر شده .آیندهاش را کشوقوسهاى درون حزب و بیرون حزب تعیین میکند .فرق قضیزه به نظر من این است :در مقایسه با بحث که امروز ما مطرح میکنیم” ،خطوط عمده“ فقط داشت به یزک عرصه جزئ میپرداخت .از یک زاویه محدود چهره انسان مارکسیست رادیکال را ترسیم میکرد .بحثز که ما در این مقطع داریم عرضه میکنیم میخواهد مارکسیستها تجدیدنظرهاى همهجانبه در تزمزام میراث کمونیسم بورژوای ،در تمام آن چیزى که بعد از تجربه شوروى و چین و اروکمونیسم و چزپ نو و غیره آموختهاند بکنند .میخواهد کمونیسم دوباره به خصلت طبقات کارگرى و اهداف بنزیزادى کمونیست خویش در ،١۸٤۸در بدو اعالم مانیفست ،برگردد و کمونیستها از آن موضع و بزا آن آرمانها و اهداف ب تخفیف این تاریخ ١٥١ساله را نگاه بکنند و تصمیمشان را بگیرند. منصور حکمت .........................................................................................................................................
این سمینار در اسفند ١٥٢٥دمارس )١١۸١در شهر مالمو سوئد با حضور تعداد زیادى از کزادرهزاى حزب کمونیست ایران ،که منصور حکمت از موسسین اصل و اعضاى رهبرى آن بود ،برگززار شزد. منصور حکمت در آبان ١٥٥١داکتبر )١١١١حزب کمونیست ایران را به منظور تزاسزیزس حززب کمونیست کارگرى ایران ترک کرد .اسناد و مقاالت و نوشتههاى مربوط به این جدای و تشکی حززب کمونیست کارگرى ایران در جلدهاى بعدى مجموعه آثار او منتشر شدهاست .متن سخنران این سمینزار براى نخستین بار در جلد ششم مجموعه آثار منصور حکمت ،با ادیت خود او منتزشزر شزده اسزت؛ صفحات٢٤٥ - ٥٢٢ 68
69
تفاوت هاى ما گفتگو درباره کمونیسم کارگرى
70
71
تفاوت هاى ما گفتگو درباره کمونیسم کارگرى سوال :سند ”اوضاع بین الملل و موقعیت کمونیسم“ بحران و افول سوسیالیسم هاى بورژوائ را بررس کرده و از کمونیسم کارگرى ،در شرایط فروپاش اینها و تعرض وسیع بورژوازى به سوسیالیسم، بعنوان تنها جریان که افق پیشروى و بالندگ دارد صحبت میکند .از زمان تصویب این سند در کنگره سوم حزب تاکنون چند ماه بیشتر نگذشته است .اما وقایع با سرعت خیره کننده اى پیش رفته اند: وقایع لهستان ،فروپاش در یوگوسالوى ،چرخش در مجارستان ،اتفاقات بسیار سریع در خود شوروى ،و این اواخر برآمد توده اى و سرکوب خونین در چین .آیا شما چنین شتاب را براى این پروسه تصور میکردید؟ هم اکنون اصطالح ”بحران کمونیسم“ با تفسیرهاى مداوم رسانه هاى بورژوازى غرب از این وقایع ،یک عبارت جاافتاده در افکار عموم شده .عقیده شما درباره تحوالت اخیر چیست؟ منصور حکمت :فکر میکنم وقایع همین چندماهه اخیر بهتر از هرنوع استدالل و بحث که ما میتوانستیم در کنگره سوم حزب مطرح کنیم صحت تحلی هاى ما در گزارش که به کنگره دادیم را اثبات کرده باشد .حت در آن گزارش هم ما دوره دراز مدت را براى این دگرگونىها پیش بین نمیکردیم .با اینحال شتاب رویدادهاى اخیر واقعا خیره کننده است .به نظر من تحوالت شوروى و به اصطالح کشورهاى بلوک شرق با رویدادهاى اخیر چین زوایاى مختلف را از روند عموم زوال سوسیالیسم بورژوائ به نمایش میگذارند و نباید از تفاوتهاى اساس اى که میان آنها وجود دارد غاف شد .بعنوان یک اردوى سوسیالیسم بورژوائ ،بعنوان یک ”قطب“ در جنبش به اصطالح کمونیست ، سوسیالیسم بورژوائ در چین بسیار پیش از این ورشکسته و ب اعتبار شده بود .مائوئیسم در همان دهه هفتاد شکست خورد و از صحنه سیاس خارج شد .کنار کشیدن چین بعد از مائو از هرنوع داعیه سوسیالیست هم بسیار پیش از این مسج شده بود .وقایع امروز چین بیشتر نشاندهنده کشمکش براى انطباق مادى در ساختارهاى سیاس و ادارى این کشور با جهتگیریهاى بنیادى است که قبال در سطح اقتصاد سیاس این کشور و در عرصه ایدئولوژیک بوجود آمده بود .ما در چین شاهد فرجام پروسه هائ هستیم که بسیار پیش از این آغاز شده بود و ف الحال به عمر و اعتبار سوسیالیسم بورژوائ در چین چه در داخ این کشور و چه در صحنه بین الملل خاتمه داده بود .به یک معن ،بنابراین ،وقایع امروز در چین با همه برجستگ اش نسبت به رویدادهاى جامعه شورورى و تاثیرات آن در صحنه بین 72
الملل بمراتب کم اهمیت تر است .در شوروى ما با چرخش هاى تاریخسازى روبرو هستیم که عالوه بر تاثیراتش بر مناسبات سیاس و اقتصادى بین الملل ،پرونده بستر اصل سوسیالیسم بورژوائ تاکنون را میبندد .شتاب تحوالت سیاس و فکرى در شوروى بسیار بیشتر از تغییرات اقتصادى بوده است .اما روند برگشت ناپذیرى که شروع شده و در اولین قدم ف الحال ک مدل سرمایه دارى دولت را ورشکسته کرده است ،در انتهاى خودش انحالل کام اردوگاه به اصطالح سوسیالیست و پایان سوسیالیسم بورژوائ روس را به همراه دارد .البته این بلیه اى نیست که فقط دامن به اصطالح رویزیونیستها را گرفته باشد .همراه با زوال این جریان ک گرایشات و ترندهاى شبه مارکسیست غیر کارگرى که به اعتبار انتقاداتشان به این بستر اصل موجودیت پیدا کرده بودند هم بنظر من عمرشان تمام میشود. آیا این ”بحران کمونیسم“ یا ”پایان کمونیسم“ است؟ راستش من دنیا را صحنه جدال مکاتب نمیدانم. تاریخ واقع تاریخ جنبشهاى اجتماع و طبقات است .واضح است که در این میان ”چیزى“ شکست خورده و به پایان رسیده است .این تحوالت نمودار شکست جنبش بورژوائ سرمایه دارى دولت است. بورژوازى این جنبش را کمونیست نامیده و به میلیونها انسان بعنوان جنبش کمونیست شناسانده است. از نظر تاریخ هم این جنبش در جوار جنبش کمونیست رشد کرده و در ط مراح مشخص خود را بعنوان بستر رسم کمونیسم تثبیت کرده است .جنبش سوسیالیست کارگرى ،یعن کمونیسم که پرچم مبارزه ضد سرمایه دارى کارگر در جامعه معاصر است ،در کنار این کمونیسم رسم به حیات خودش ادامه داده و طبعا با غلبه این جریان سرمایه دارى دولت به مقدار زیاد دچار افت و عقب نشین شده. این یک جنبش دیگر است که من از آن ،همانطور که مورد بحث مانیفست کمونیست است ،بعنوان کمونیسم کارگرى یاد میکنم .شکست سوسیالیسم بورژوائ در روسیه و الجرم افول هرنوع سوسیالیسم غیرکارگرى دیگر ،از ناسیونال رفرمیسم چپ تا پوپولیسم و غیره ،قی و قال ضدمارکسیست بورژوازى را تشدید کرده و طبعا کمونیسم کارگرى را هم تحت فشار ایدئولوژیک بیشترى قرار میدهد .اما بحران این سوسیالیسم بورژوائ نه زمینه هاى کمونیسم کارگرى را تضعیف میکند و نه آن را به بحران میکشاند .کامال برعکس ،همانطور که در گزارش به کنگره هم نوشته ام و درسمینار اول کمونیسم کارگرى در چند ماه قب توضیح دادم ،دور جدیدى از مبارزه کمونیست کارگرى در انتظار ماست. امروز بستر اصل آنچه که رسما کمونیسم نامیده میشود دارد بار دیگر به درون طبقه کارگر منتق میشود .کمونیسم کارگرى بعنوان یک جنبش اجتماع دوباره دارد جاى واقع خود را در جامعه پیدا میکند .قدرت این جنبش عظیم است .برخالف آنها که به خیال خودشان پایان مارکس و مارکسیسم را اعالم کرده اند ،من دوره آت را دوره عروج مجدد مارکسیسم میدانم ،چرا که جنبش اجتماع که این مارکسیسم میتواند پرچمش باشد ،جنبش اعتراض ضدسرمایه دارى کارگر ،تازه دارد از شکست پس از 73
انقالب اکتبر و از دهها سال غلبه حرکتهاى شبه سوسیالیست بورژوازى قد راست میکند .راه دورى نباید رفت .به نظر من دهه نود دهه گسترش اعتراضات رادیکال کارگرى در کانونهاى صنعت اروپاى غرب و دهه پیدایش نس جدیدى از احزاب کمونیست است .احزاب کمونیست کارگرى .به نظر من مارکسیسم بعنوان یک انتقاد عمیق و عظیم از جامعه سرمایه دارى ،و بعنوان یک ترورى ،خدشه پذیر و بحران بردار نیست .همین وقایع امروز نیز صحت مارکسیسم را ثابت میکند .ترورى انقالب کارگرى را فقط خود جنبش کارگرى و پراتیک کارگرى میتواند به ثبوت برساند .سقوط جریانات غیرکارگرى که براى تحقق امر ناسیونالیسم ،دموکراس ،رفرم و صنعت شدن به مارکسیسم آویزان شده بودند ،چیزى جز این را اثبات نمیکند. سوال :به نظر میرسد که حزب کمونیست ایران هم همپاى دنیاى بیرون خودش دارد دستخوش تحوالت مهم میشود .فکر میکنم نه فقط اعضاء حزب بلکه حت هر ناظر خارج که ادبیات ما را دنبال میکند بویهه در دوره پس از کنگره سوم متوجه تنشها و یا حت کشمکشهای در درون حزب کمونیست ایران میشود .همین گزارش که به کنگره سوم عرضه کرده اید و سخنران تان در کنگره پیرامون آن ،مقاالت که در مورد فعالیت حزب در درون طبقه کارگر و فعالیت ما در کردستان در نشریه کمونیست چاپ شده است ،بحث عضویت کارگرى و غیره همه شواهدى بر وجود این تنش هاست .نظرتان درباره این موقعیت چیست و تا چه حد بحث کمونیسم کارگرى در این چهارچوب مطرح است و اهمیت دارد؟ منصور حکمت :حزب کمونیست ایران هم نظیر هر حزب سیاس واقع دیگر جناحها و گرایشات چپ وراست و مرکز دارد .کشمکش میان این گرایشات به اشکال مختلف از بدو تشکی حزب وجود داشته است .در واقع این گرایشات محصول فشارها و تمایالت واقع اجتماع اند و راستش غیاب آنها باید موجب تعجب باشد .اما در چند سال اخیر ،و بویهه در یکسال گذشته رویاروئ و شکاف میان گرایشات در درون حزب ،به دالئ سیاس کامال قاب فهم ،افزایش پیدا کرده است .این شرایط نه فقط مستقیما به مساله کمونیسم کارگرى و مباحثات ما در این دوره مربوط است ،بلکه نهایتا انعکاس همان واقعیات اجتماع و سیاس است که در پاسخ به سوال قبل از آن صحبت کردم .بحث کمونیسم کارگرى از وضعیت حزب کمونیست استنتاج نشده .این بحث تبیین است از پایه اى ترین مسائ کمونیسم و سوسیالیسم معاصر .این مسائ مستق از حرکت حزب کمونیست ایران به هرحال جلوى هر کمونیست قرار دارد و باید به نحوى پاسخ بگیرد .اما در عین حال کمونیسم کارگرى نگرش و بحث است که از طرف گرایش چپ در حزب مطرح میشود .نقدى است به باورها و روش ها و نظریات گرایشات دیگر در حزب .نقدى است به موقعیت که این گرایشات به حزب کمونیست ایران تحمی میکنند .بحث کمونیسم کارگرى ”چه باید کرد“ و پالتفرم سیاس و عمل ویهه اى را جلوى حزب میگذارد که با تبیین گرایشات دیگر از مسائ و دورنماى حزب متفاوت است. 74
از طرف دیگر ،موقعیت گرایشات دیگر هم در طول سالهاى اخیر دستخوش تغییرات شده است .همان روند جهان که سوسیالیسم غیرکارگرى را درمقیاس جهان به بن بست کشیده است ،در داخ حزب هم گرایشات سوسیالیست غیرکارگرى را دچار ب افق میکند .بنابراین ما شاهد یک روند واگرائ در درون حزب بوده ایم .چپ و راست و مرکز امروز بیش از هروقت با دورنماهاى قاب تمیز در کشمکش با هم قرار گرفته اند. اگر بخواهم موقعیت امروز را برایتان تشریح کنم و مضمون اجتماع و روند واگرائ گرایشات مختلف در درون حزب را توضیح بدهم باید درباره حزب کمونیست بطور کل صحبت کنم و موقعیت تاریخ و اجتماع اى که حزب در آن قرار گرفته است .وضعیت فعل حاص یک روند تکامل است که باید عوام و شرایط دخی در آن را شناخت. سوال :بخش مهم از این گفتگو درباره حزب کمونیست و تحوالت آن خواهد بود .اما فکر میکنم بهتر است وقت وارد این مبحث بشویم که بدوا درباره خود کمونیسم کارگرى بیشتر صحبت کرده باشیم. قصد من اینجا این نیست که وارد مضامین بشویم که قبال اثباتا توضیح داده شده اند ،بلکه میخواهم زوایاى خاص از این بحث را روشن کنید .عبارت کمونیسم کارگرى در میان ما معان مختلف پیدا کرده است .در واقع خود شما هم آنرا در ظرفیتهاى مختلف به کار برده اید :بعنوان یک دیدگاه و نگرش و یا حت مکتب ،بعنوان یک جنبش مادى اجتماع ،بعنوان یک گرایش سیاس و یا یک جنبش حزب و غیره .سوال من اینست که از نظر شما کدام این تعابیر دقیق تر است و یا در بحث شما اساس تر است؟ منصور حکمت :پاسخ این سوال خیل ساده است .من ”کمونیسم کارگرى“ را بجاى کلمه ”کمونیسم“ بکار میبرم .به این دلی که کلمه کمونیسم آن خصلت طبقات ویهه را که در آستانه انتشار مانیفست کمونیست در ١۸٤۸داشت در زمان ما دیگر از دست داده .کلمه کمونیسم در آن هنگام مترادف با سوسیالیسم کارگرى بود .انگلس در همان دوره علت انتخاب این عنوان را براى پرچم که با مانیفست بلند کردند دقیقا به همین ترتیب توضیح میدهد .مارکس و انگلس براى تعریف فاصله و اختالف خود با سوسیالیسم غیرکارگرى زمان خود عنوان را که جنبش سوسیالیست کارگرى به خود داه بود برگزیدند .هر کلمه مانیفست کمونیست راجع به اینست که این بیانیه سوسیالیسم کارگرى است و این جریان ویهه طبقات درباره جهان و جامعه و سوسیالیسمهاى موجود چه دارد میگوید .اگر مارکس و انگلس امروز زنده میشدند و میدیدند که چگونه همین نام کمونیسم توسط جریانات اعتراض و شبه سوسیالیست طبقات دیگر بدست گرفته شده است ،آنوقت مطمرنا فکرى به حال عنوان مانیفست کمونیست و کلمه کمونیسم بطور کل میکردند .شاید مث من صفت ”کارگرى“ را انتهاى آن اضافه 75
میکردند که کامال مضمون این کتاب و جنبش اجتماع اى را که این کتاب بیانیه اش بود برساند. با این توضیح پاسخ من به اص سوالتان روشن است .همانطور که کمونیسم در ظرفیت هاى مختلف معن پیدا میکند ،یک دیدگاه و مکتب و جنبش اجتماع و جریان حزب و غیره ،کمونیسم کارگرى هم ،که اسم دقیق همین پدیده در انتهاى قرن بیستم است ،به همه اینها رجوع میکند و همه این معان را بخود میپذیرد .کمونیسم کارگرى در تمام این وجوه با آنچه که در نیم قرن اخیر ،دنیا به آن نام کمونیسم داده است متفاوت است .مکتب دیگرى است ،جنبش دیگرى است ،احزاب نوع دیگرى را ایجاب میکند ،تاریخ متفاوت داشته است ،اصول و پرنسیپهاى دیگرى دارد و غیره .پیکار براى کمونیسم کارگرى بر سر نشان دادن این تفاوتها و سر و سامان دادن به این جنبش اجتماع متفاوت است. سوال :آیا به این ترتیب بحث کمونیسم کارگرى همان تم قدیم تر ”بازگشت به مارکسیسم اصی “ نیست؟ منصور حکمت :خیر .کمونیسم کارگرى قطعا از نظر فکرى و تروریک چیزى جز مارکسیسم ،همانطور که از کالسیکهاى مارکسیسم مستفاد میشود ،نیست .اما این نحوه فرمولبندى مساله ،یعن ”رجعت به مارکسیسم اصی “ از نقطه نظر بحث ما نه صحیح است و نه ابدا آن معضالت فکرى و عمل اى را که تحت عنوان عموم کمونیسم کارگرى به آن میپردازیم بیان میکند .به چند دلی :اوال” ،رجعت به مارکسیسم“ ف نفسه به نوع موضعگیرى فکرى و تروریک را به ذهن میاورد .ک جنبش به اصطالح ”ضد رویزیونیست “ در مراح مختلف و شاخه هاى مختلف خودش ادعائ جز این نداشت .کمونیسم کارگرى مدل دیگرى از جریانات ضد رویزیونیست نیست .قبال وقت چنین تبیین اساسا عقیدت و فکرى اى از هویت و کار خودمان داشتیم اسم جریان خودمان را ”مارکسیسم انقالب “ گذاشته بودیم که دقیقا همین خاصیت وفادارى به ارتدوکس را تداع میکرد .کمونیسم کارگرى گویاى یک تعلق اجتماع و به تبع آن یک حرکت فکرى است .کمونیسم کارگرى بر سر سازمانده حرکت سوسیالیست ف الحال موجود طبقه خاص است ،طبقه کارگر .مارکسیسم هم دقیقا بعنوان پرچم همین سنت طبقات براى ما مطرح است .ثانیا ،کس میتواند به چیزى رجعت کند که قبال از آن جدا و دور شده باشد .واقعیت هم اینست که جریان که خود را در متن تاریخ کمونیسم غیرکارگرى و الجرم غیرمارکسیست معاصر شناخته است ،براى جدائ از این سنت باید به مارکسیسم ”رجعت“ کند .باید از نظر فکرى و یا از نظر اجتماع به موضع و موقعیت دیگرى برگردد .بحث ما ،اما ،این است که کمونیسم کارگرى یک حرکت و جریان اجتماع متمایز از جنبش کمونیست غیرکارگرى تاکنون است .سرجاى خودش است .ترورى مارکسیسم ابتدا در متن همین سوسیالیسم کارگرى پیدا شد و براى دوره اى احزاب کمونیست کارگرى در عین حال سخنگویان و اتوریته هاى مارکسیسم زمان خود 76
بودند .با تحوالت در بین المل دوم ،با غلبه ناسیونالیسم و رفرمیسم در روسیه اواخر دهه ،٢١با رشد ناسیونالیسم چپ در کشورهاى تحت سلطه و بویهه با انقالب چین ،با پیدایش ”مارکسیسم غرب “ و سپس چپ نو ،گام به گام کاربست اجتماع مارکسیسم عوض شد و جنبش هاى اجتماع غیرکارگرى در اشکال مختلف به مفسرین رسم مارکسیسم تبدی شدند .تغییر کاربست اجتماع ترورىهاى مارکس بدون دست اندازى به محتواى آن ،محتواى کارگرى و انقالب ب ابهام آن ،ممکن نبود .براى جریان که از درون این سنت ها در آمده هرنوع توجه به مضمون واقع و طبقات مارکسیسم رجعت محسوب میشود .به عبارت دیگر من مساله را بر سر روشنگرى فکرى نمیبینم .کمونیسم کارگرى از نظر فکرى یعن مارکسیسم و از نظر اجتماع یعن جنبش اعتراض ضد سرمایه دارى کارگر .این جنبش عین است و آن ترورى هم موجود است .اگر از درون این جنبش حرف بزنیم آنوقت مساله بر سر سازمانده این جنبش و ناظر کردن تمام و کمال این ترورى بر آن است .ثالثا ،فرمول ”رجعت به مارکسیسم“ هسته اصل بحث امروز ما را از قلم میاندازد .ما در جهان متفاوت و در دوران متفاوت مارکسیست هستیم. خود مارکس هم میبایست امروز با همان متد و با همان منفعت طبقات حرفهائ درباره این دنیا و این وضعیت میزد .رجعت به مارکسیسم براى خیل ها به معناى تکرار احکام و فرمولبندیهاى پایه اى مارکسیست است .براى جنبش ما ،براى کمونیسم کارگرى که هرگز تجدیدنظرى در این احکام و تحلیلهاى پایه اى نکرده است ،مساله حیات تر کاربست مارکسیسم بعنوان یک نقد به جهان امروز و نیروهاى طبقات و سیاس موجود در آن است. خالصه کالم اینکه فرمول رجعت به مارکسیسم واقع ،ابدا چهارچوب نقد و بحث امروز ما را بیان نمیکند .اگر پایه و هویت اجتماع جنبش را دست نخورده و ثابت فرض کنیم ،آنوقت میشد قطعا از رویزیونیسم و مبارزه ضد رویزیونیست بعنوان مقوالت مربوط به این جنبش طبقات سخن گفت .اما وقت ک این جنبش ،یا در هر صورت اردوگاه هاى جهان آن ،دیگر بر حرکت هاى طبقات غیرکارگرى استوار شده است ،مساله در سطح نظرى ،یعن رجعت به این یا آن ترورى و مبارزه با این یا آن تجدید نظر ،باق نمیماند .ک بنیاد اجتماع کمونیسم موجود ،و به تبع آن اندیشه اش ،را باید نقد کرد .این نقد را باید از موضع حرکت اجتماع متفاوت انجام داد .کمونیسم مارکس ،کمونیسم کارگرى ،قب از آنکه اندیشه هاى سوسیالیسم غیر کارگرى زمان خود را نقد کند و فراخوان به تغییر عقاید بدهد ،جایگاه اجتماع آنها را بعنوان حرکات غیرکارگرى توضیح داد ،و در مقاب آنها جنبش اجتماع طبقه کارگر و اعتراض سوسیالیست کارگر را قرار داد .مارکس از درون یک جنبش اجتماع متفاوت سوسیالیسم معاصر خود را نف و نقد کرد .این کارى است که ما میخواهیم امروز با طرح بحث کمونیسم کارگرى بکنیم.
77
سوال :در مورد این نکته آخر توضیح بیشترى بدهید .میگوئید کمونیسم کارگرى با کمونیسم و سوسیالیسم موجود اختالف و تفاوت اجتماع دارد و اختالف نظرى به تبع این اختالف اجتماع مطرح میشود .میخواهم علت این تاکید و جائ که در بحث شما داردبیشتر باز بشود. منصور حکمت :کمونیسم کارگرى قبال یکبار خود را در تمایز با سوسیالیسمهاى دیگر توضیح داده و بیان کرده است .مانیفست کمونیست اساسا بیانیه اى براى همین کار بود .روش مارکس در مانیفست تفکیک اجتماع کمونیسم کارگرى از سایر گرایشات است و نه تفکیک مکتب آن .مارکس آنجا ،پس از آنکه کمونیسم کارگرى را بعنوان یک حرکت و جنبش اجتماع و یک عکس العم طبقات ویهه به جامعه سرمایه دارى توضیح میدهد ،تفاوتهاى این جنبش را با سوسیالیسم طبقات دیگر ،سوسیالیسم فرودال ،بورژوائ و خرده بورژوائ ،برمیشمارد .مانیفست کمونیست این جریانات را نه به مثابه مکاتب ،بلکه بعنوان حرکتهاى طبقات معین ،حاص شرایط معین و برخاسته از منفعتهاى معین توضیح میدهد و مرز کمونیسم کارگرى را با آنها ترسیم میکند .به عبارت دیگر مارکس از تقاب جنبشهاى اجتماع و تنها بر این مبنا از تقاب آراء و افکار سخن میگوید .براى مارکس کمونیسم کارگرى یک حرکت بالفع و عین و اجتماع بود که مقدم بر اندیشه ها و تالشهاى خود او وجود داشت و حت ف الحال رهبران فکرى و فرموالسیونهاى تروریک هم از خود بیرون داده بود .مارکسیسم سر و سامان دادن به این جنبش ،مسلح کردن آن به افق و اهداف روشن و به یک نقد عمیق و محکم به جامعه موجود را هدف خود قرار داد .خیل سریع مارکسیسم به پرچم کمونیسم کارگرى تبدی شد. ما هم امروز با همین روش مانیفست به جهان نگاه میکنیم .براى ما کمونیسم کارگرى قب از هر چیز یک جنبش اجتماع و عین است .تنها بر این مبنا وارد بحث تفکر و سیاست ناظر بر این جنبش و تمایز آن با سایر گرایشات سوسیالیست در جامعه معاصر میشویم .این دقیقا عکس نحوه نگرش کلیه گرایشات کمونیسم موجود به مساله است .یک از نمودهاى جدائ این کمونیسم از طبقه کارگر و کمونیسم کارگرى همین انکار عینیت اجتماع کمونیسم کارگرى است .براى اینها سوسیالیسم کارگرى اشتقاق از ایدئولوژى سوسیالیست است .مکتب سوسیالیست خالق اعتراض سوسیالیست طبقه کارگر است .اینها مارکسیسم را ،حال با هر برداشت که از آن دارند ،منشاء سوسیالیسم کارگرى میدانند .رابطه جنبش و تفکر ،جامعه و اندیشه ،کامال براى اینها وارونه شده است .اگر این مارکسیسم را تحریف شده و تجدیدنظر شده بدانند ،آنوقت ناگزیرند عینیت اعتراض سوسیالیست کارگر را انکار کنند. ما جنبش اجتماع و اعتراض کارگرى علیه جامعه موجود را مبنا قرار میدهیم .اگر امروز آن مارکسیسم و آن کمونیسم حزب اى که هدایت و سروسامان دادن به اعتراض سوسیالیست کارگر را هدف خود قرار داده بود دیگر به عقب رانده شده و کمونیسم موجود امر اجتماع دیگرى را دنبال میکند ،این تنها به معن تضعیف و سردرگم و ب رهبرى این حرکت اجتماع است و نه محو آن .اگر 78
مارکس هم امروز زنده میشد و به جامعه نگاه میکرد و اعتراض کارگران را میدید ،باز هم دست بکار نوشتن یک مانیفست کمونیسم کارگرى میشد که پرچم اعتراض سوسیالیست کارگر را بلند کند و به این جنبش ،در تقاب با ک سوسیالیسم طبقات دیگر ،که متاسفانه نام مارکسیست هم روى خود گذاشته اند، افق و دورنما و نقد بدهد .ما امروز مارکس را نداریم ،اما جنبش اجتماع و طبقات خود را داریم و خوشبختانه نفوذ عمیق مارکس در آن را بصورت تمای غریزى و دیگر ”خودبخودی“ کارگر مبارز به مارکسیسم هم داریم .بحث کمونیسم کارگرى براى ما یعن بلند کردن پرچم این جنبش و اعتراض اجتماع متفاوت و نه ابداع یک گرایش و مکتب دیگر در چهارچوب سنت کمونیسم موجود .پاسخ ما به این کمونیسم پاسخ اجتماع است ،نقد ما عمل و اجتماع است ،موضوع کار ما متفاوت است. پاسخ ما همان پاسخ است که به بورژوازى بطور کل میدهیم :برپائ یک جنبش قدرتمند کمونیست کارگری. سوال :اهمیت را که به تفکیک اجتماع کمونیسم کارگرى و تقدم تحلیل آن به هر نوع مرزبندى عقیدت و سیاس میدهید کامال میفهمم .اما اینجا به هرحال دو سوال اصل مطرح میشود .اول جایگاه که به این ترتیب ترورى ،و مرزبندى تروریک با شاخه هاى دیگر مدع مارکسیسم و سوسیالیسم ،در این دیدگاه پیدا میکند و دوم ،موضوعات که به نظر شما یک چنین جدال نظرى اى باید حول آن متمرکز شود .در رابطه با سوال اول ،یعن مساله جایگاه ترورى و جدال تروریک ،میخواهم توجهتان را به این نکته جلب کنم که در جنبش کمونیست مقاب قرار دادن ترورى و جنبش یک شیوه برخورد قدیم است .آیا فکر نمیکنید که بحث امروز شما به این متهم شود که در همین چهارچوب فکرى قدیم چپ دارد تاکید را از ترورى برمیدارد و روى جنبش میگذارد؟ منصور حکمت :البته ممکن است بحث من به خیل چیزها متهم شود از جمله ”تقدم جنبش به ترورى“، یا ”اکونومیسم” ،تقدیس ”خودبخودى“ در برابر آگاه و غیره .به نظر من این خصلت نمائ ها از بحث ما بیش از آنکه چیزى راجع به مضمون نظرات ما و نواقص آن بگوید ،تفکر قالب منتقد احتمال ما را نشان میدهد .بحث ابدا بر سر ”ترورى یا جنبش“ نیست .سوال اصل اینست” :کدام جنبش“ .تمام صحبت ما بر سر اینست که شاخه هاى مختلف سوسیالیسم تاکنون مستق از داس و چکش که روى پرچمشان بوده و نام مارکس یا لنین که ورد زبانشان بوده ،عمدتا جنبشهاى اجتماع طبقات ناراض دیگر براى اصالحات و تغییرات غیرسوسیالیست بوده اند .اینکه در این جنبشها ترورى و عم سیاس احزاب چه رابطه اى با هم داشته اند ،کدام تحت الشعاع دیگرى قرار گرفته وغیره میتواند در درون خود این سنتها مورد بحث باشد .بحث ما بر سر تعلق به جنبش اجتماع دیگرى است که در کنار این سوسیالیسم غیرکارگرى وجود داشته و دارد ،هم با ترورى متفاوت خودش و هم با پراتیک خودش، اتفاقا در این جنبش که ما از آن صحبت میکنیم ،یعن کمونیسم کارگرى ،ترورى و جنبش قاب 79
تفکیک به عرصه هاى قائم بذات نیستند .بحث تقدم ترورى به جنبش یا جنبش به ترورى در سیستم فکرى ما معن پیدا نمیکند .اینها سطوح مختلف ابراز وجود یک حرکت اجتماع واحدند .بنظر من هر کس مانیفست کمونیست را دقیق بخواند میفهمد که این بیانیه یک جنبش اعتراض کارگرى است و نه طرح خطوط یک جامعه شناس علم ،که هرکس بتواند مستق از آن جنبش اعتراض طبقات به تدریس و یا تدقیق آن بپردازد و به رشته اى در خود تبدیلش کند. به نظر من سرنوشت که مارکسیسم از نظر تروریک پیدا کرده ،پروبلماتیکهاى تروریک که در درون سنت مارکسیست تاکنون مطرح شده و مبناى مرزبندیهاى خطوط و گرایشات و قطبهاى مختلف در جنبش موسوم به جنبش کمونیست قرار گرفته ،جدا از سرنوشت اجتماع مارکسیسم و کاربست طبقات اى که این ترورى عمال پیدا کرده قاب درک نیست .همانطور که یک دیدگاه فلسف و سیاس ،یک مکتب فکرى ،جدا از پایه هاى مادى اجتماع و ضروریات تاریخ -طبقات اش قاب ارزیاب نیست ،مسائل که در درون آن مکتب به پیش رانده میشود و موضوع جدل قرار میگیرد هم بدون ارجاع به منفعتهاى اجتماع پشت آن قاب درک نیست .مارکسیسم بعنوان یک ترورى و مکتب انسجام درون اى دارد، متدى دارد و به استنتاجات معلوم و مشخص درباره جامعه ،سیاست ،و عم مبارزات میرسد .مارکسیسم بعنوان یک ترورى به اعتبار خود قاب مطالعه و قاب درک است .جدل و مرزبندى درون مکتب وقت باال میگیرد و مساله تفسیرهاى مختلف و گاه متناقض از این ترورى وقت مطرح میشود که مساله کاربست این ترورى در جهان واقع مطرح میشود و تمایالت و گرایشات اجتماع مختلف براى پاسخگوئ به معضالت ویهه خود ،سراغ این ترورى میروند .براى مثال ترورى مارکس نظر معین درباره انقالب کمونیست ،شرایط تحقق آن و وظایف آن داده است ،اما پروبلماتیک ”سوسیالیسم در یک کشور“ بر متن یک کشمکش تاریخ و اجتماع میان گرایشات زنده در انقالب روسیه بر سر توسعه اقتصادى روسیه بوجود میاید .مارکس به روش معین و معلوم رابطه بین قیمت و ارزش در جامعه سرمایه دارى را در کتاب سرمایه توضیح داده است ،اما معض ”تبدی ارزش به قیمتهاى تولید“ تنها در متن یک شرایط تاریخ و اجتماع معین و توسط جریانات اجتماع معین به یک پروبلماتیک تروریک تبدی میشود .تز دیکتاتورى پرولتاریا ،مساله رابطه زیربنا و روبنا و نحوه تاثیرگذارى اینها بر یکدیگر ،سوسیالیسم و بازار و غیره که هر یک سرچشمه جدلهاى مهم و طوالن در درون سنت به اصطالح مارکسیست بوده اند نیز بدون درک منفعت هاى اجتماع پشت آنها و بدون شناخت این امر که این جدل و پروبلماتیک تروریک قالب چه کشمکش عین اجتماع اى است ،قاب بحث نیست. خالصه حرفم اینست که این جدل ها و معضالت و گرهگاههاى نظرى ناش از غور و تفحص عالمانه و ابتدا به ساکن در ترورى مارکس و یافتن ”ابهامات و ناروشنىهاى“ آن به مثابه یک مکتب نیست ،بلکه حاص نحوه ویهه اى است که جریانات اجتماع مختلف کوشیده اند مارکسیسم را بکار ببندند .ممکن 80
است این جدلها واقعا ما را متوجه وجود ناروشنیهائ در خود ترورى کرده باشد .شخصا چنین اعتقادى ندارم ،اما حت در این حالت نیز مساله اساس نه تفسیربردار بودن ترورى ،بلکه وجود مفسرین متفاوت و وجود منفعتهاى مهم اجتماع در ارائه تفسیرهاى گوناگون از مارکسیسم است .بنظر من تمام مصیبت که بر سر ترورى مارکس نازل شده ناش از این است که جنبشهاى اجتماع گوناگون کوشیده اند آن را به ابزارى تبدی کنند براى پیشبرد امورى که این ترورى ف نفسه با آنها سازگار نیست .مارکسیسم ترورى اقتصادى براى محاسبه ارزشها و قیمتها و رسیدن به معادالت ریاض براى ایجاد توازن میان دپارتمانهاى تولیدى نیست .اگر کس در این ظرفیت بخواهد از آن استفاده کند ،طبعا باید در آن دست ببرد ،و طبعا بدون نقد ترورى ارزش مارکس ،و یا تبدی کردن مارکس به ریکاردو این کار مقدور نیست .راستش به نظر من بخش اعظم پروبلماتیکهاى نظرى در سنت مارکسیست تاکنون ریشه در کشمکش جریانات دارد که هسته اصل این ترورى ،یعن نقد سرمایه دارى و ضرورت انقالب کارگرى را کنار گذاشته اند و کوشیده اند از این ترورى ،یک جامعه شناس علم و یا یک علم اقتصاد آلترناتیو براى جناح چپ بورژوازى درست کنند ،یا از آن توجیهات تروریک براى بیان زمین ترین منفعتهاى غیر کارگرى ،ناسیونالیسم روس و چین ،اختالفات فرقه اى و غیره بسازند. بنابراین وقت از من راجع به نحوه برخورد به ترورى میپرسید ،الزم است مرز خود را با این کاربست اسکوالستیک و یا اپورتونیست از مارکسیسم روشن کرده باشم .ترورى و مبارزه تروریک براى سوسیالیسم کارگرى مکان بسیار پراهمیت و تعیین کننده اى دارد .اما براى ما مارکسیسم ابزار نقد است. ابزار شناختن عمیقترین ریشه هاى مصائب است که بشر بطور کل و کارگر بطور اخص در این جامعه تجربه میکند .ابزار کسب یک خودآگاه عمیق اجتماع و تاریخ براى کارگر و درک امکانات است که براى تحول جامعه موجود وجود دارد .اینها خواص اثبات ترورى مارکس است که ،در غیاب کاربستهاى غیر کارگرى تاکنون اش ،میتوانست مستقیما بدرون جامعه و طبقه برده شود و یک صف آرائ فکرى قدرتمند در برابر آراء حاکم در جامعه بوجود بیاورد .کمونیسم کارگرى باید یک جریان قدرتمند فکرى در جامعه باشد .در برابر گرایشات و تمایالت فکرى بنیادى بورژوازى ،نظیر لیبرالیسم، دموکراس ،ناسیونالیسم ،اومانیسم ،سوسیال دموکراس و غیره ،و نه صرفا روایت دیگرى از مارکسیسم در برابر جریانات نظیر مائوئیسم ،تروتسکیسم ،سوسیالیسم روس و یا چپ نو .این آن جایگاه است که ما به ترورى میدهیم. ببینید ،ما آمده ایم و از مشخصات اجتماع و طبقات کمونیسم صحبت کرده ایم .ما این را گفته ایم که قب از اینکه این سوال مطرح باشد که ”کمونیستها چه میگویند“ ،این مساله مطرح است که کمونیسم پرچم کدام بخش جامعه و کدام طبقه است .ما گفته ایم که کمونیسم را تنها بعنوان جنبش اعتراض کارگر حاضریم بفهمیم و تنها در متن اعتراض اجتماع این طبقه تازه میتوان کمونیسم را بعنوان یک 81
مکتب و یک دیدگاه و ترورى انقالب درک کرد و برایش مبارزه کرد .در مقاب ،این عکس العم پیش آمده که ”ترورى چه میشود؟“ .من این را عکس العم طبیع همان بخش و طبقه اجتماع و همان سنت سیاس میدانم که دارم نقدش میکنم .کمونیسم براى سوسیالیسم رادیکال موجود یک ترورى است .تنزل دادن کمونیسم به یک دستگاه فکرى عام المنفعه” ،علم تاریخ“ ،و غیره کانال است که از طریق آن روشنفکر چپگراى بورژوا ،بوروکرات اصالح طلب ،ناسیونالیست و دموکرات چین و بولیویای و ایران ،دارد خود را نسبت به مارکسیسم و کمونیسم مانند کارگر صاحب حق میکند .وقت ما میگوئیم کمونیسم تنها به مثابه یک جریان کارگرى شایسته این عنوان است ،میگویند ترورى چه میشود .به نظر من منظور اینها اینست که ”ما چه میشویم“ .به نظر من ما تازه داریم ترورى را سر جاى واقع خودش قرار میدهیم .اگر اینها اینقدر را از مارکس نفهمیده باشند که کمونیسم یک جنبش اعتقادى نیست ،بلکه یک جنبش اجتماع -طبقات معین است ،یک حرکت کارگرى است ،آنوقت ابراز نگرانیشان بحال ترورى در برابر بحث کمونیسم کارگرى نباید جدى گرفته شود .همین نقد به بحث ما یعن درک نکردن اساس مارکسیسم به مثابه یک ترورى .بگذارید بگویم ترورى ”چه میشود“ .ترورى از ابزار ابهام تراش ، از ابزار توجیه منافع غیرکارگرى تحت نام مارکسیسم ،از ابزار توهم پراکن نسبت به جناح چپ بورژوازى ،از وسیله کسب برترى تحصیلکردگان حت در درون احزاب مارکسیست ،و امثالهم ،به همان نقد کوبنده ،کارگرى ،عمیق و مطلعانه اى تبدی میشود که در کالسیکهاى مارکسیست میبینیم .ترورى بار دیگر به یک سالح برنده در نبرد طبقات تبدی میشود .به ادعانامه افشاگرانه ،روشن ،شفاف و قاب درک از جامعه موجود و تمام مکانیسمهاى بظاهر پیچیده آن .به نیروئ مادى در جامعه که ذهنیت کارگر معترض در جهان معاصر را شک خواهد داد .بحث کمونیسم کارگرى براى خود ما حاص تعمق تروریک زیاد بوده و وظایف تروریک متنوع و بسیار جدیترى از گذشته را در برابر ما قرار میدهد. بحث کمونیسم کارگرى تازه به ما چهارچوب داده است که بتوانیم بر مبناى آن یک تعرض تروریک وسیع را شروع کنیم. سوال :این تعرض تروریک بیشک متضمن مرزبندى نظرى با شاخه هاى مختلف جنبش به اصطالح کمونیست موجود و همینطور تعیین تکلیف با معضالت و سواالت گره مطروحه در این جنبش خواهد بود .به عبارت دیگر باید روشن بشود که کمونیسم کارگرى بعنوان یک دیدگاه و سنت معین مارکسیست در چه سایه روشن با سایر سنتهاى مدع مارکسیسم قرار میگیرد .سوال ما اینست که این جدل و مرزبندى نظرى با این جریانات و مکاتب حول چه محورهائ باید متمرکز بشود و از چه اولویتهائ تبعیت میکند؟ منصور حکمت :بگذارید اول یک نکته را روشن کنم .عموما جریانات چپ رادیکال وقت از مبارزه فکرى حرف میزنند بدوا منظورشان پلمیک ”درباره مارکسیسم“ با سایر شاخه هاى چپ است” .مبارزه 82
ایدئولوژیک“ براى این جریانات معناى مناظره درون مکتب یافته است .خود ما قبال خیل این کار را کرده ایم .من نمیتوانم اینجا وارد این بشوم که چرا و ط چه روندى مبارزه فکرى این معن محدود را پیدا کرده .اما باید بگویم که این خود جلوه اى از خصلت غیراجتماع و فرقه اى چپ رادیکال و به اصطالح کمونیست بوده است .براى ما مبارزه فکرى وجه از مبارزه طبقات است و الجرم پیکارى است علیه آراء حاکم در جامعه ،آراء همان طبقات که در جهان مادى و درعرصه پراتیک به مثابه یک طبقه علیه آنها قد علم کرده ایم .پیکارى علیه افکار و مکاتب و سنتهاى نظرى بورژوائ که توانسته اند مهر خود را به ذهنیت انسانها در مقیاس دهها میلیون بکوبند .پلمیک با مدعیان مارکسیسم گوشه اى از این مساله هست اما ابدا محور کار نیست و بخصوص آن مجرائ نیست که سیماى نظرى کمونیسم کارگرى از طریق آن ترسیم میشود .تعرض نظرى که من از آن صحبت کردم ،تعرض که کمونیسم و سوسیالیسم کارگرى ،مارکسیسم به مثابه یک جنبش طبقات ،باید به آن دست بزند تعرض علیه سنتهاى فکرى بنیادى بورژوازى است .سنتهائ که اتفاقا هیچ داعیه مارکسیست بودن هم ندارند .ما در صحنه جدال فکرى با لیبرالیسم و دموکراس روبروئیم ،با ناسیونالیسم ،رفرمیسم وسوسیال دموکراتیسم، آنارشیسم و نظایر آنها .راستش فکر میکنم جدال با شاخه هاى مدع مارکسیسم هم بدون رجوع به نفوذ عمیق این سنتهاى اصلىتر نظرى و سیاس در تفکر و جهان بین شبه مارکسیستها ممکن نیست. سوال :این بحث را باید بیشتر بشکافید براى آنکه جدل درون مکتب و یا درون جنبش یک جزء تفکیک ناپذیر سنت کمونیست ،همان سنت کمونیست کارگرى مارکس و لنین هم ،بوده است .ما جدلهاى مارکس و مارکسیستها علیه افکار پرودون و السال را داریم ،جدلهاى لنین علیه متفکرین بین المل دوم را داریم که اتفاقا تا حدود زیادى مشخصات سیاس و فکرى لنینیسم را تعریف میکند .و باالخره مساله رویزیونیسم را داریم که بعنوان یک مانع واقع مدتها مانع شک گیرى احزاب مارکسیست انقالب و مانع رشد سوسیالیسم کارگرى واقع بوده است .این بعد مبارزه فکرى چه جایگاه در دیدگاه شما دارد؟ منصور حکمت :من جدل درون مکتب ،تا چه رسد به درون جنبش ،را ابدا رد نمیکنم .اما بیائید ببینیم این جدلها تا آنجا که واقعا یک سوى آن مارکسیسم و کمونیسم کارگرى بوده است در چه چهارچوب تاریخ صورت گرفته و در متن عموم مبارزه فکرى کمونیسم کارگرى چه نقش داشته است .آنچه مارکسیسم را مارکسیسم میکند و کمونیسم را کمونیسم میکند مرزبندى پلمیک مارکس با پرودون و السال نیست .انتقاد عموم مارکس به سرمایه دارى و تفکر بورژوائ بطور کل است .مارکس ایدئولوژى آلمان و تفکر فلسف قب از خود را نقد میکند .متفکرین اقتصاد سیاس معاصر و قب از خود را در جزئیات نقد میکند .و مهمتر از همه اینها دینامیسم جامعه موجود و عوارض آن ،از استثمار، 83
فقر ،استعمار ،برده دارى ،فحشاء ،مذهب ،دموکراس ،ناسیونالسیم و غیره را نقد میکند .مارکس به جنگ طبقات حاکم و آراء حاکم بر جامعه میرود .بدون کتاب سرمایه و ایدئولوژى آلمان ،نقد برنامه گوتا ممکن نیست و مکتب و سنت فکرى اى را نمیسازد .مارکسیسم یک وضعیت اقتصادى ،سیاس و فکرى عموم و حاکم را نقد میکند و بر این مبنا سراغ منتقد سطح و غیرانقالب این نظام هم میرود. بین المل دوم و مناظرات لنین با آن را مثال زدید .من میپرسم بدون نقد امپریالیسم و ناسیونالیسم و بدون نقد دموکراس بورژوائ بعنوان آراء و افکارى خارج سنت مارکسیست چگونه اصوال چنین تعرض به بین المل دوم ممکن میبود؟ این نقد فراگیر و فرامکتب و فراجنبش بود که لنینیسم را بعنوان یک رگه فکرى انقالب و معتبر در برابر بین المل دوم شک داد .بعالوه این نکته را هم باید اضافه کنم که مارکس و لنین هر دو خود را در برابر گرایشات شبه سوسیالیست قدرتمندى یافته بودند. اینها جریانات بودند که در مقیاس اجتماع تفکر کارگر معترض را تحت تاثیر گذاشته بودند .به نظر من هم جدل با جریانات زنده دیگر در درون جنبش طبقات به معن واقع کلمه همواره حیات است و این را زیرتیتر مناظره مکتب نمیگذارم. مساله رویزیونیسم را باید با تفصی بیشترى بحث کرد .معن رویزیونیسم هرچه جلوتر آمده ایم مذهب تر و فقه تر شده .براى کمونیسم دوره مارکس که طبعا مقوله رویزیونیسم نمیتوانست مطرح باشد. براى لنین تجدیدنظر گرایشات دیگر در تفکر مارکسیست رابطه مستقیم با جنبشهاى اجتماع و نیروهاى مادى اى دارد که این تجدیدنظرطلب را ایجاب کرده اند .بعبارت دیگر رویزیونیسم براى لنین پرچم جریانات مادى و اجتماع غیرکارگرى معین است که بدوا به اعتبار مکان سیاس و اجتماع شان مورد انتقادند .در این چهارچوب ،یعن در جدال با حرکات سیاس طبقات دیگر ،لنین از صحت احکام مارکسیست دفاع میکند و میکوشد مانع تحریف مارکسیسم توسط آنها بشود .منظورم این است که رویزیونیسم قب از آنکه در چهارچوب مکتب و با این شاخص که کدام احکام را دستکارى و تحریف میکند مطرح باشد ،بعنوان پرچم فکرى منافع و حرکات اجتماع غیرکمونیست و غیرکارگرى معن پیدا میکند .رویزیونیسم به معن غیرمذهب آن یعن پیدایش جنبشهاى اجتماع غیرکمونیست و غیرکارگرى تحت نام مارکسیسم .شاخه اى از جنبش سرمایه دارى دولت در شوروى تحت نام مارکسیسم کار کرده و الجرم تفسیر ویهه اى از این ترورى بدست داده است .این رویزیونیسم است .جنبش ضداستعمارى و ناسیونالیست در چین همینطور .این هم یک رویزیونیسم است .کمونیسم کارگرى در تقاب با ناسیونالیسم و سرمایه دارى دولت ،که به اعتبار خود وجود دارند ،به جدل با این شاخه هاى شبه مارکسیست این جنبشها هم پا میگذارد .اما هویت سیاس و نظرى آن ،برخالف جنبش ضدرویزیونیست چپ رادیکال ،از مرزبندى با مائوئیسم یا مصوبات کنگره هاى ٢١و ٢٢حزب شوروى و تز راه رشد غیرسرمایه دارى و غیره استخراج نمیشود .به عبارت دیگر نفس خصلت درون 84
مکتب حیات فکرى چپ رادیکال واین واقعیت که اینها هویت ویهه خود را بر مبناى مرزبندیهاى نظرى با قطبها و اردوگاههاى موجود سوسیالیسم و کمونیسم استنتاج میکنند ،گواه تعلق هردو به یک جایگاه و حرکت اجتماع مشترک است .چپ رادیکال تاکنون با قطبهاى مورد انتقادش در یک بستر مشترک اجتماع و طبقات قرار داشته است .مرزبندیهاى اینها با رویزیونیسم در شوروى و چین مکتب و شبه مذهب است زیرا در قلمرو اجتماع نماینده حرکت مستق و مجزائ نبودند و از آرمانها و اهداف متفاوت دفاع نمیکردند .نقد اینها به سرمایه دارى همان بود ،تصورشان از سوسیالیسم همان بود. مشک اینها ”انحراف“ این قطبها از احکام نظرى و یا سیاستها و تاکتیکهاى معین بود .از نظر اجتماع هم همه شاخه هاى چپ رادیکال ،از بوردیگیسم و تروتسکیسم تا امروز ،بعنوان منتقد بستر اصل و به اعتبار وجود این بستر اصل ،موجودیت پیدا کرده اند .کس نمیتواند تروتسکیسم را مستقال و در تقاب ویهه این جریان با جامعه بورژوائ تعریف کند .این جریان محصول فرع همان بستر اصل است. روایت ویهه اى در همان جنبش اجتماع است. خالصه حرفم اینست که اگرچه قطعا کمونیسم کارگرى باید در برابر این سنتها هم حرف بزند ،هویت سیاس آن در تقابلش با جامعه بورژوائ بطور کل و با گرایشات و جنبشهاى سیاس و اجتماع اصل بورژوازى در هر دوره مشخص میشود .شما پلمیکهاى گذشته سنت مارکسیسم و کمونیسم کارگرى را مثال زدید .بسیار خوب اما من میپرسم امروز چه جدالهاى نظرى اى براى شک دادن به صف انقالب کارگرى حیات است .جدال با مائوئیسم و تروتسکیسم و چپ نو و غیره یا با ناسیونالیسم، تریدیونیونیسم ،لیبرالیسم و دموکراس ،رفرمیسم ،سوسیال دموکراس ،گورباچفیسم ،تاچریسم و غیره؟ یعن با افکار و تفاسیرى از جامعه امروز که ذهنیت کارگران و ک جامعه بطور کل را شک میدهند؟ کمونیسم کارگرى از مارکس تا امروز خواهان یک تقاب طبقات و همه جانبه با بورژوازى و جامعه بورژوائ بوده است و نه صرفا حف خلوص فکرى در مقایسه با چپترین جریانات مجاور. اجازه بدهید چند نکته را هم اضافه کنم .اوال ،باید دید در دوره اى که پا به آن گذاشته ایم خود اینها چقدر به مارکس میچسبند .فعال که به نظر میاید همه خودشان یا ”پایان مارکسیسم“ را همراه این و آن دم گرفته اند ،یا سرشان را پائین انداخته اند تا این موج بگذرد .در اواخر دهه ٢١و اوائ ٥١که مارکسیسم در میان روشنفکران مد بود قطعا نیاز به دخالت سوسیالیسم کارگرى در مبارزه بر سر حقانیت روایت کارگرى از مارکسیسم بیشتر حس میشد .ثانیا ،نباید در تله مبارزه مکتب افتاد .براى نقد مائوئیسم و پوپولیسم ،براى مثال ،ارجاع زیادى به اینکه مارکس واقعا چه گفته است الزم نیست .آدم میتواند مستقیما سراغ مغز و هسته اصل ناسیونالیست این جریان برود و آن را افشاء کند .به نظر من زیاده روى در جدل ”درون مکتب “ با این گرایشات بر ابهام موجود درباره هویت و موجودیت اجتماع اینها میافزاید .ثالثا ،همانطور که گفتم ،روایات دیگر از مارکسیسم ناش از سوء تفاهم و یا 85
اختالف معرفت نیست .اینها تفسیر گرایشات اجتماع دیگر از مارکسیسم بعنوان یک ترورى است ،تفسیر ناسیونالیسم و رفرمیسم و دموکراس بعنوان جنبشهاى اجتماع از یک مکتب فکرى و سیاس .این جریانات فقط به مارکسیسم چنگ نیانداخته اند .ناسیونالیسم ،براى مثال ،یک پایه اش نهادپرست است و ممکن است از این مجرا روایت خاص هم از داروینیسم بدهد .اما پلمیک در عرصه بیولوژى و ترورى تکام طبیع نه فقط مرزبندى ایجاد نمیکند ،بلکه اص اختالف را میپوشاند .رابعا ،رونق پلمیک نظرى و بحث ”مارکس واقعا چه میگفت“ تا حدودى هم منعکس کننده مخاطبین است که گرایشات غیرکارگرى براى ترورى مارکس ایجاد کرده اند .روشنفکر بورژوا از این جدلها یک حرفه ساخته و این حرفه ،الاق تا هفت هشت سال قب ،مستق از مبارزه کمونیست براى اینها جذابیت داشت .فکر میکنم به درجه اى که مرکز ثق فعالیت کمونیست به درون طبقه کارگر منتق بشود و به درجه اى که رهبران کارگرى به مخاطبین اصل پلمیک نظرى تبدی بشوند ،خصلت مکتب مرزبندیهاى نظرى کمتر میشود و حالت کالسیک ترى ،مانند مقابله سوسیالیسم و ناسیونالیسم ،سوسیالیسم و لیبرالیسم و مشابه آن ،بخود میگیرد. اما به هرحال حت در مبارزه فکرى با جریانات مدع مارکسیسم ،مبناى اصل کار ما باید دیدن انعکاس جنبشهاى فکرى پایه اى بورژوائ در تبیین و تفسیر اینها از مارکسیسم و سیاست کمونیست باشد .تنها وقت کراهت ناسیونالیسم بعنوان یک تفکر ،یک دریچه معین براى نگریستن به جهان موجود، معلوم شده باشد ،تازه میتوان محتواى غیرکارگرى و غیرمارکسیست پوپولیسم و مائوئیسم را نشان داد. اگر چپ وجود داشته باشد ،مانند چپ رادیکال ایران در دهه هاى اخیر یا ک سنت پوپولیسم و مائوئیسم ،که به ناسیونالیست بودن خودش مفتخر هم بود و به هر تقدیر با انزجار ازناسیونالیسم بار نیامده ،پلمیک با آن بر سر مارکسیسم و سیاست مارکسیست خودفریبانه و بیحاص است .به نظر من باید چپ غیرکارگرى را روایت معین از حرکات اجتماع عمومیتر و اصلیتر بورژوائ در جامعه در نظر گرفت و در متن پاسخ فکرى وسیاس اى که به این حرکت عمومیتر میدهیم ،محصول شبه مارکسیست اش را هم بکوبیم. و باالخره این را هم باید بگویم که مدتهاست مارکسیسم به عنوان یک ترورى به فن و علم حف انسجام و سرخط نگاهداشتن فرقه خود تبدی شده .تروریسین مارکسیست به کس تقلی پیدا کرده که میتواند پاسخ کسان را بدهد که بدوا خود را با او هم مکتب اعالم کرده اند .بیرون این محیط ،بیرون این ”بازار“ از پیش معلوم ،تروریسین مربوطه حت متفکر و منتقد معتبر و بانفوذى در جهان معاصر خود نیست .حت راستش از نظر کالیبر فکرى و ظرفیت معنوى معموال متفکر درجه دوم است .مارکس به جنگ غولهاى فکرى جهان بورژوائ رفت و در جنگ با اینها از نظر معنوى پیروز شد .هگ و فوئرباخ ،ریکاردو و اسمیت و می و مالتوس را روى تناقضاتشان خرد کرد .همین را راجع به لنین، 86
لوگزامبور ،تروتسک ،بوخارین ،پرئوبراژنسک ،و بخش زیادى از رهبران کمونیسم در اوائ قرن هنوز میتوان گفت .اما امروز متفکر و رهبر فکرى چپ رادیکال به اعتبار توانائ اش در جدل با گرایش مجاور و مرزبندى درون مکتب با دیگرى مخاطب و ارج و قرب دارد .فکرش مصرف درون فرقه اى دارد و به اعتبار فرقه و جریانش اهمیت پیدا میکند .اگر شما مائوئیسم را از صحنه پاک کنید بتلهایم در صحنه تفکر انتقادى باق نمیماند .بنظر من ترورى کمونیست ،و به این اعتبار تروریسین و منتقد کمونیست ،باید بعنوان منتقد آراء حاکم قد علم کند .باید جهان را براى توده هاى عظیم طبقه مفهوم کند .باید در شک دادن به شعور عموم طبقات نقش بازى کند .و نه اینکه صرفا راهنماى حواریون و پیروان خودش باشد .کمونیسم کارگرى این بوده .با پیدایش این جریان و بخصوص با شک گرفتن و ابراز شدن جهان بین این جریان توسط مارکس و مارکسیسم یک رگه انتقادى با بُرد وسیع اجتماع پیدا شد .پس ازپیدایش این جریان تلق جامعه از دولت ،اقتصاد ،مذهب ،عدالت، تاریخ و آینده بشریت و خالصه همه جوانب جامعه بشرى بطور بازگشت ناپذیرى عوض شد .االن هم ما به همین احتیاج داریم .چه کس از کمونیسم و از طبقه کارگر قبول میکند که در شرایط که هر ساعت و ثانیه سنتهاى فکرى بنیادى جامعه بورژوائ ،از اصالت مالکیت تا ناسیونالیسم ،رفرمیسم، دموکراس ،لیبرالیسم ،راسیسم و امثال آن ذهن صدها میلیون انسان را قالب میزنند ،با پلمیک کردن با مائوئیسم و تروتسکیسم و چپ نو و غیره خود را سرگرم کند و خود را یک گرایش زنده فکرى ،یک جریان انتقادى معتبر در جهان معاصر بداند .ما باید جواب فرقه هاى مدع مارکسیسم را بدهیم ،ول کمونیسم کارگرى باید بار دیگر بعنوان یک انتقاد قدرتمند اجتماع علیه افکار حاکم بر جامعه قد علم کند .ما این را میخواهیم .جز با درافتادن با جهان بورژوائ و تفکر بورژوائ در مقیاس اجتماع ، کمونیسم کارگرى بعنوان یک تفکر و جهان بین برد اجتماع پیدا نمیکند. سوال :کامال درست است .همین نحوه نگرش به ترورى و وظایف نظرى کمونیسم کارگرى خود گواه یک جدائ فکرى جدى از چپ غیرکارگرى تاکنون است .منتها ممکن است گفته شود که این بحث را تازه امروز میتوان کرد ،یعن در شرایط که سوسیالیسم بورژوائ ،همانطور که در گزارش کنگره هم گفته شده است ،در شاخه هاى مختلف خودش به بن بست رسیده .امروز ضد رویزیونیسم ف نفسه چیز زیادى را بیان نمیکند و نمیتواند شاخص از حقانیت یک جریان و یا روش براى تعریف کردن و حدادى کردن هویت سیاس و نظرى یک جریان کمونیست انقالب باشد .اما اگر خودتان را در موقعیت س چه سال قب بگذارید ،با سیطره اردوگاه شبه سوسیالیست در شوروى بر ک ذهنیت و پراتیک کمونیستها ،آنوقت آیا نمیشد گفت که پیدایش هر جریان کمونیست واقع و در واقع رشد کمونیسم کارگرى بعنوان یک حرکت حزب از مجراى یک مبارزه ضد رویزیونیست میگذرد؟ آیا براى سنت ضد رویزیونیست بویهه در چهار دهه اخیر جائ را در تاریخ کمونیسم کارگرى قائلید؟ 87
منصور حکمت :حتما درک و همینطور طرح دیدگاه ما در شرایط امروز به نسبت س چه سال قب بسیار ساده تر شده .در این تردید ندارم .حت این را هم میپذیرم که در شرایط که جنبش سرمایه دارى دولت در شوروى هنوز موقعیت کاذب خود را بعنوان کلیددار مارکسیسم از دست نداده بود ،کمونیسم کارگرى وظایف بیشترى از جنس ”مبارزه ضد رویزیونیست “ میداشت .اما اوضاع آن دوره در اص بحث من تفاوت ایجاد نمیکند و لزوما به قضاوت مثبت درباره آن جریانات مشخص که در طول این دوره با این بستر رسم درافتادند و از آن جدا شدند منجر نمیشود .و یا اینها را لزوما به سوسیالیسم کارگرى به مثابه یک جنبش و یا یک جهان بین نزدیکتر و یا در آن سهیمتر نمیکند .اتفاقا وقت به طور مشخص به محتواى اجتماع و انتقادى این جریانات منتقد اردوگاه به اصطالح سوسیالیست نگاه میکنیم میبینیم پیدایش خود اینها مصادف دورتر شدن کمونیسم به مثابه یک ترورى و یک جنبش از پایه طبقات خودش شده .مائوئیسم منتقد سوسیالیسم روس است ،اما خودش به همان اندازه غیرمارکسیست و غیرکارگرى است .چپ نو همینطور ،تروتسکیسم همینطور ،اوروکمونیسم همینطور، جریان طرفدار آلبان همینطور ،سوسیالیسم خلق همینطور .در واقع پشت این جریانات انتقادى جدائ سوسیالیسم رادیکال از کارگر و کمونیسم کارگرى را با وضوح بیشترى میتوان دید ،چراکه اینها پیشینه یک انقالب کارگرى عظیم را نداشتند و به وضوح در سطح جامعه در کانونهاى غیرکارگرى پیدا شدند و جا گرفتند .از نظر اعتقادى بنیادهاى سوسیالیسم بورژوائ در روسیه هیچوقت توسط اینها نقد نشد .تصویرشان از سوسیالیسم و مالکیت اشتراک همان چیزى است که آنها داشتند .وقت به اختالفاتشان نگاه میکنید منفعتهاى غیرکارگرى روشن آنها و نفوذ گرایشات فکرى و سیاس بورژوائ را به وضوح در آنها میبینید .انتقاد اوروکمونیسم ،مائوئیسم و پوپولیسم به این بستر رسم کامال ناسیونالیست است .انتقاد تروتسکیسم ،لیبرالیسم چپ و چپ نو انتقادى از موضع دموکراس است .از نظر عمل و اجتماع ،این جریانات انتقادى ،به میدان آمدن کارگر در برابر این قطب رسم را ابدا نمایندگ نمیکردند .برعکس ،رادیکالیسم سیاس اینها همراه بود با دانشجوئ شدن و روشنفکرى شدن نیروى فعاله آنها با منتق شدن کانون توجه به مارکسیسم به دانشگاهها و محیط اعتراض دانشجوئ .اینها پرچم اعتراض کارگرى را هیچوقت دست نگرفتند .اینها ابدا گرایشات نبودند که حام و سازمانده اعتراض سوسیالیست کارگر به سوسیالیسم بورژوائ در روسیه باشند .کمااینکه وقت بعد از چندین سال این قطب رسم ترک میخورد و زیر فشارهاى عین اقتصادى و حمالت بورژوازى طرفدار بازار به اضمحالل کشیده میشود ،کارگران را نه زیر پرچم این جریانات انتقادى بلکه حت بدبین به سوسیالیسم بطور کل پیدا میکنیم .اگر کمونیسم کارگرى صفبندى اى در برابر این قطبها بوجود آورده بود، امروز ما شاهد چنگ اندازى کلیسا و محافظه کارى جدید به جنبش کارگرى روبه رشد در کشورهاى اردوگاه شوروى و یا رها شدن اعتراض کارگرى در اروپاى غرب در دست سوسیال دموکراس و تریدیونیونیسم نمیبودیم. 88
میشود به س چه سال قب برگشت و وظایف ”ضد رویزیونیست “ کمونیسم کارگرى ،وظایف که در واقع با درهم کوبیده شدن و به اضمحالل کشیده شدن احزاب این سنت هیچگاه بدست گرفته نشد ،را شناخت .اما به نظر من یک چنین مبارزه اى توسط سوسیالیسم کارگرى ابدا خصوصیات نظرى و پراتیک اى را که چپ رادیکال منتقد روسیه پیدا کرد بخود نمیپذیرفت .این چپ رادیکال به نظر من هیچ سهم مستقیم در تاریخ کمونیسم کارگرى ندارد .در تاریخ پیدا شدن یک سوسیالیسم رادیکال و میلیتانت چرا ،در تاریخ سوسیالیسم کارگرى نه. سوال :گفتید مبارزه و مرزبندى فکرى و نظرى با جریانات سوسیالیست و سنتهاى به اصطالح کمونیست را تابع از تقاب کمونیسم با جریانات فکرى بنیادى و اصل در جامعه بورژوائ میدانید . این جریانات کدامند و فکر میکنید مشخصا کمونیسم کارگرى در پیشروى اش در درجه اول در برابر کدام اینها قرار میگیرد؟ منصور حکمت :آنچه من در پاسخ سواالت قبل شما میخواستم تاکید کنم این بود که کمونیسم کارگرى یک جنبش فکرى نیست که دنبال پایه پراتیک خود میگردد ،برعکس یک جنبش مادى و پراتیک متمایز است و به این اعتبار باید در یک جدال فکرى عظیم در سطح جامعه نیز حضور داشته باشد .بنابراین تنها وقت که ما صف اجتماع خودمان را ،بعنوان یک جنبش ،در برابر جامعه موجود و ک جنبشهاى اعتراض دیگرى که از جمله تحت نام سوسیالیسم و کمونیسم وجود دارد ،به درست بشناسیم میتوانیم به یک رویاروئ نظرى با این جامعه و این جنبشها پا بگذاریم. کمونیسم کارگرى ،مارکسیسم ،یک انتقاد اجتماع معین به نظام موجود ،یعن سرمایه دارى ،است. انتقاد یک بخش جامعه است .انتقادى بنیادى و زیروروکننده از جانب طبقه اى است که منفعت در حف چهارچوب نظام موجود ندارد .کمونیسم کارگرى علیه کلیت سرمایه دارى و نفس وجود آن است .اما این تنها انتقاد نیست .از درون چهارچوب همین جامعه موجود هم پرچم انتقادهاى اجتماع دیگرى، حت قب از سوسیالیسم کارگرى ،برافراشته شده و جامعه بورژوائ را حول خود قطب کرده است .اینها گرایشات هستند که چهارچوب فکرى و سیاس جامعه بورژوائ را ساخته اند و در عین حال ،از آنجا که هریک متضمن الگوهاى ویهه اى براى توسعه سرمایه دارى بوده اند ،اینجا و آنجا در قبال سیر مشخص که توسعه سرمایه دارى در این یا آن کشور و یا این یا آن دوره بخود گرفته است در موضع انتقادى قرار گرفته اند .به نظر من اصلیترین این گرایشات که مهر خودشان را چه به تفکر رسم و چه به تفکر انتقادى در جامعه بورژوائ کوبیده اند عبارتند از ناسیونالیسم ،دموکراس و رفرمیسم .تاریخ کمونیسم کارگرى تاریخ کشمکش با این جنبشهاى اجتماع و این آرمانهاى ریشه دار جامعه معاصر نیز هست .به نظر من سوسیالیسم کارگرى در مجموع تاکنون ،منهاى دوره هاى کوتاه ،مثال اوائ دهه بیست در آلمان و روسیه ،در مقیاس اجتماع مقهور این جریانات شده و حت از نظر قدرت عم خود 89
در درون خود طبقه کارگر نیز تا حدود زیادى تحت الشعاع این جنبشها بوده است .خود این جریانات اساسا نه شکاف طبقات در جامعه ،بلکه شکافهاى عین درون بورژوازى را نمایندگ میکنند .اینها چه تک تک و چه در امتزاج باهم سرچشمه یک سلسله جنبشهاى سیاس و اجتماع در تاریخ معاصر بوده اند و هریک در مقاطع ،در این یا آن کشور ،دست باال پیدا کرده اند و به خط حاکم در درون خود طبقه بورژوا تبدی شده اند .گرایشات مختلف کمونیسم و سوسیالیسم تاکنون ،به نظر من عمدتا حاص این گرایشات قدرتمند غیرکارگرى در جامعه با درجه معین سازش با سوسیالیسم کارگرى بوده است .بسته به اینکه کدام این گرایشات و جنبشهاى بنیادى در شک دادن به این شاخه هاى سوسیالیسم نقش بیشترى داشته اند ما با شاخه هاى مختلف از کمونیسم و سوسیالیسم روبرو میشویم .عنصر ناسیونالیسم در مائوئیسم به شدت قوى است ،حال آنکه در تروتسکیسم ناسیونالیسم نقش زیادى ندارد و رفرمیسم و دموکراس برجستگ دارد .پوپولیسم ،ملقمه ای از ناسیونالیسم و رفرمیسم ویهه کشور تحت سلطه بود و دموکراس ،الاق درمراح اولیه آن ،سهم کمترى درآن داشت .چپ نو اساسا محصول انتقاد به خط رسم از زاویه دموکراس بود” .کمونیسم“ روس ،همانطور که در بحثهاى بولتن “مارکسیسم و مساله شوروى“ گفتیم ،حاص غلبه ناسیونالیسم و رفرمیسم بر سوسیالیسم کارگرى بود و امروز دارد رفرمیسمش را به نفع دموکراس کنار میگذارد .تاریخ چپ ایران را که مطالعه میکنید همین سنتهاى بنیادى انتقاد بورژوائ را در شک دادن به انقالب مشروطیت ،جبهه مل و حزب توده ،مش چریک و سوسیالیسم خلق میبینید .سردمداران این جریانات ،امروز که دیگر همه جاى دنیا گالسنوست شده ،در خاطرات سیاس خود صریحا درونمایه جنبشها و احزابشان را بر مبناى همین گرایشات بنیادى نقد بورژوائ به سرمایه توضیح میدهند. این جریانات دستگاههاى فکرى و مکاتب صرف نیستند .اینها جنبشهاى عظیم اجتماع و در حال جریان هستند .اینها بخش از آراء طبقه حاکمه اند که ذهنیت میلیونها انسان را شک داده اند ،به نیروى مادى تبدی شده اند و مقدرات جامعه معاصر را شک داده اند .فشار اینها به سوسیالیسم کارگرى واقع و عظیم است .ما به عنوان یک جنبش متفاوت در برابر این جریانات ایستاده ایم .اختالف ما با گرایشات مختلف در سوسیالیسم موجود و تاکنون ،در واقع انعکاس از اختالف ما با این جنبشها و جریانات وسیع و قدرتمند بورژوائ است .ما براى این جریانات بنیادى سهم در سوسیالیسم و در انقالب کارگرى قائ نیستیم .در تغییر عین اوضاع اجتماع که ممکن است امر انقالب کارگرى را تسهی یا دشوار کرده باشد چرا ،اما در خود جنبش سوسیالیست کارگر نه .ما یک جنبش مستق اجتماع هستیم در کشمکش با ک سرمایه و با تمام جریانات و جنبشهاى انتقادى غیرکارگرى در این جامعه. امروز سوسیالیسم غیرکارگرى در تمام شاخه هایش به بحران خورده است .عمدتا به این خاطر که رفرمیسم به عنوان یک جریان اجتماع ،و به عنوان سنت که محتواى اقتصادى سوسیالیسم غیرکارگرى 90
را تامین میکرد تمام افق خود را از دست داده و لذا گرایشات دیگر ،دموکراس و تا حدودى ناسیونالیسم ،دست باال پیدا کرده اند .با این ترتیب که اینها دارند پیش میروند ،شاید جدل نظرى جدى با گرایشات تاکنون چپ غیرکارگرى اصال موضوعیت خود را از دست بدهد و ما صاف و ساده با گرایشات مادر طرف بشویم .اما به هرحال به درجه اى که جدل با اینها و مرزبندى با اینها براى شفافیت بخشیدن به حافظه تاریخ کارگر و نگرشش به جهان معاصر ضرورى باشد ،ما اختالف خود را بر مبناى نقد همین گرایشات بنیادى تشکی دهنده این جریانات توضیح خواهیم داد. امروز مد شده است که شبه مارکسیستها دنبال این بگردند که کدام این مواد اولیه سه گانه در تهیه سوسیالیسم شان کم بکار رفته بوده .میخواهند سوسیالیسم را دموکراتیک تر کنند ،براى ناسیونالیسم جاى بیشترى در آن باز کنند و غیره .مکتب خودشان است ،هر کارى بخواهند میتوانند با آن بکنند. براى کمونیسم کارگرى ،اما ،هیچ امتزاج با هیچیک از این گرایشات الزم نیست .کامال برعکس ،وقت این شده که یک بار دیگر ،همانطور که کمونیسم کارگرى در قبال جنگ اول ناسیونالیسم را کوبید و در انقالب اکتبر پاسخ دموکراس را داد ،یک بار دیگر در یک مقیاس وسیع اجتماع کمونیسم را از هرنوع تتمه نفوذ این جریانات مستق کنیم. جریانات شبه سوسیالیست که تحت تاثیر این گرایشات بنیادى بورژوائ شک گرفتند ،به ناگزیر از نظر مضمون ک مارکسیسم را از متد و فلسفه تا ترورى سیاس و نقد اقتصادى اش تحریف کرده و به چیز دیگرى متناسب با نیازهاى خود تبدی کرده اند .در سمینار چند ماه قب در معرف بحث کمونیسم کارگرى سع کردم بطور خالصه درک خودم را از مبان پایه اى ترورى مارکس در این قلمروهاى اصل بگویم .این درک است که هرکس که از موضع کارگر معترض سراغ نوشته هاى خود مارکس برود میگیرد .به نظر من اختالف ما با برداشتهاى غلط و رایج از ترورى مارکس به بنیادهاى آن برمیگردد و نه صرفا به موضوعات کنکرت ترى که در سیر توسعه عمل جنبش کمونیست بر سر راه آن قرار گرفته .من اینجا صرفا به چند اختالف اساس اشاره میکنم. اولین تفکیک نظرى ما به نحوه ارزیاب تاریخ تاکنون مربوط میشود .به نحوه اى که کمونیسم گذشته خود را میفهمد و به خود میشناساند .کمونیسم تاکنون تاریخ خود را کجا جستجو میکند .این نشان میدهد که به کدام گوشه واقع در جامعه تعلق دارد .من نمیفهمم چرا ما باید هرکه را زیر پرچم داس و چکش دنبال برنامه ریزى اقتصاد مل و سازمانده مزدبگیرى در کشور خود رفته ،خواسته حقوق مل اش را استیفا کند ،دنبال خوردن نان و لبنیات خاک پاک میهن خودش بوده ،دموکراس خواسته ،یا در جامعه ”فراصنعت “ احساس ”از خود بیگانگ “ کرده را جزو تاریخ کمونیسم بدانیم ،ول اعتصاب معدنچ انگلیس را که یکسال تمام با ک بورژوازى ،از پلیسش تا قلمزنش ،درافتاده را جزو تاریخ یونیونیسم بنویسیم و یا جنبش شورائ کارگرى در فالن کشور را جزو تاریخ آنارشیسم و 91
آنارکوسندیکالیسم .اولین اختالف ما با ک سوسیالیسم تاکنون ،بنابراین ،بر سر خود تاریخ کمونیسم است .نه فقط تاریخ گذشته ،بلکه تاریخ زنده امروز که در برابر چشمان همه جریان دارد .براى ما تاریخ کمونیسم نه تاریخ یک مکتب ،بلکه تاریخ یک اعتراض طبقات است .وقت از این دریچه نگاه میکنیم، تازه متوجه میشویم که این جماعت چه به روز خود مکتب آورده اند و چطور امروز سر خود ،وقت جنبششان به انتها رسیده ،دارند پایان مارکسیسم ،یعن انتقاد کارگر به سرمایه دارى را هم اعالم میکنند. این نگرش متفاوت به تاریخ کمونیسم نه فقط باعث میشود سناریوى تاکنون و پروبلماتیکهاى تاکنون را نپذیریم ،بلکه همین امروز هم ما را با مجموعه وسیع و کامال متفاوت از معضالت نظرى و عمل روبرو میکند که کمونیسم موجود و گرایشات مختلف آن اصوال سراغ آن نمیروند .بخش از اختالف ما با این جریانات الجرم خود را در آنچه که اینها نمیگویند و نمیفهمند نشان میدهد. اختالف دیگر بر سر خود سوسیالیسم است .سوسیالیسم چیست؟ پاسخ این سوال را این تعیین میکند که آدم دردش در جامعه موجود چه باشد .مارکس ،از دریچه منافع روشن کارگرى ،این درد را نظام مزدبگیرى و مالکیت بورژوائ بر وسائ تولید میدانست و لذا سوسیالیسم را به عنوان ختم این وضعیت ،به عنوان لغو بردگ مزدى و ایجاد جامعه مبتن به مالکیت اشتراک ،تعریف کرد .مارکس توانست تمام مصائب بشر را ،از بىحقوق سیاس و ناامن اقتصادى تا اسارتش در چنگال مناسبات اجتماع ظاهرا غیرقاب درک و خرافات فکرى ،بر این مبنا نقد کند و بشکافد .سوسیالیسم خالص کام انسان از هرنوع محرومیت و اسارت و غلبه او بر مقدرات اجتماع و اقتصادى خود است .اما همه اینها تنها با از میان بردن سرمایه ،بعنوان قدرت خارج از کنترل تولید کننده مستقیم و تقاب آن با کارگر مزدبگیر ،مقدور میشود .اما گرایشات دیگر معضلشان این نیست .براى بخش اعظم آنها سوسیالیسم پاسخ ”آنارش تولید“ در نظام سرمایه دارى ،و یا استراتهى خاص براى رشد نیروهاى مولده است. سنتا این جریانات از سوسیالیسم ،دولت کردن و برنامه ریزى را فهمیده اند .سوسیالیسم اینها بنابراین پرچم جنبش دیگرى در جامعه سرمایه دارى است که نه از نقد رابطه کار و سرمایه ،نه از نقد نظام مزدبگیرى ،بلکه از نقد کم و کاستىهاى تولیدى و توزیع سرمایه دارى کنترل نشده عزیمت میکنند. تمایز ما با این کمونیسم غیرکارگرى ،بنابراین در اساس همان است که مارکس در مانیفست کمونیست در نقد سوسیالیسم بورژوائ مطرح میکند .اینکه این جنبش سوسیالیسم بورژوائ پرچم مارکس و مارکسیسم را برداشت ،البته نشان قدرت مارکسیسم به مثابه یک مکتب فکرى و قدرت کمونیسم کارگرى بعنوان یک جنبش اجتماع بود .اما این خصلت اجتماع سوسیالیسم بورژوائ را تغییر نداد. امروز اینها دست از مارکسیسم میکشند چون جنبش شان براى اصالح سرمایه دارى به طریق که میخواستند شکست خورده است .اما مشقات ناش از نظام سرمایه دارى و نقد کارگرى ،چه در سطح نظرى و چه در پراتیک روزمره ک جامعه ،به قوت خود باق است .اینکه نقد ما به نظام موجود چیست 92
و الجرم سوسیالیسم نف چه اوضاع است یک نقطه اختالف محورى کمونیسم کارگرى با شاخه هاى مختلف کمونیسم و سوسیالیسم معاصر است .این اختالف بر سر نقد جامعه موجود و بر سر سوسیالیسم بعنوان یک وضعیت معین اجتماع ،سرچشمه یک سلسله اختالفات برنامه اى و سیاس بنیادى میان ما و دیگران است .این خودش را در برنامه ما ،در تحلی وظایف انقالب کارگرى و در دسته بندى نظرى و اجتماع چپ نشان میدهد .در بحث پیرامون تجربه شوروى در بولتنها ما نمونه اى از این اختالف نگرش را میبینیم .در ارزیاب تاریخ چپ ایران همینطور ،در تلق ما از مبان برنامه یک حزب کمونیست همینطور .خیل از این اختالفات نظرى و سیاس را در همین دوره مطرح میکنیم و بحث میکنیم. اختالف دیگر ما با سایر گرایشات موسوم به کمونیست و سوسیالیست ،یا به عبارت دیگر یک خصلت مشخصه کمونیسم کارگرى ،مساله برخورد به اصالحات اقتصادى و اجتماع و به مبارزه اقتصادى طبقه کارگر است .من این معض را یک از اساس ترین پایه هاى جدائ شاخه هاى کمونیسم موجود از طبقه کارگر و اعتراض کارگرى و یک از زمینه ها ومحملهاى اصل انزواى چپ رادیکال در دوره معاصر میدانم .براى ما مبارزه اقتصادى کارگر و تالش دائم براى بهبود اوضاع طبقه از طریق تحمی اصالحات سیاس و اقتصادى به بورژوازى یک جزء الیتجزاى مبارزه کارگرى و جزو داده هاى از پیش آن است .مساله رابطه انقالب کارگرى با اصالحات و با مبارزه جارى اقتصادى طبقه براى ما یک گرهگاه اساس در فعالیت کمونیست است .سوسیالیسم و کمونیسم تاکنون در برابر این مساله زمین خورده است .آن جریانات که به اصطالح به مبارزه اقتصادى و مبارزه براى رفرم بها داده اند ،و این بیشتر خصلت جریانات خط رسم کمونیسم تا قب از دهه ٢١میالدى است ،اساسا بعنوان جریانات رفرمیست عم کرده اند .گرایش اینها به شرکت در مبارزه براى اصالحات ،ناش از حذف آرمان و امر انقالب کارگرى از دستورشان بوده .جناح چپ بورژوازى همیشه در صحنه مبارزه براى اصالحات فعال بوده و اینها هم سنت سیاس این بخش جامعه بودند .در مقاب ،چپ رادیکال که با نقد این خط رسم به میدان آمد ،حال چه به شک مائوئیسم ،و یا تا حدودى تروتسکسیم ،اوال از مبارزه اقتصادى جارى طبقه برید و کانون فعالیت را رسما روشنفکران جامعه قرار داد و ثانیا ،قید اصالحات را زد .اعالم اینکه ”سرمایه دارى قادر به اصالحات نیست“ تبدی به یک از پایه هاى انقالب نمائ اینها شد .تمام انقالبیگریشان چیزى جز تحمی اصالحات اقتصادى و ادارى و فرهنگ به بورژوازى نبود ،اما در سطح نظرى و در پراتیک عمل مبارزه براى اصالحات به یک کفر در فرهنگ سیاس اینها تبدی شد. کمونیسم کارگرى جنبش براى انقالب کارگرى و کمونیست است .ما این انقالب را هم اکنون ممکن و در دستور میدانیم .اما بعنوان یک طبقه زیر فشار ما براى هردرجه بهبود اوضاع اجتماع به نفع افزایش اقتدار سیاس و اقتصادى و باال رفتن حرمت انسان کارگر و زحمتکش و براى هر درجه 93
گشایش سیاس و فرهنگ که مبارزه ما را تسهی کند قاطعانه مبارزه میکنیم .حضور در صحنه مبارزه براى بهبود اوضاع ،وضعیت اولیه و داده شده کمونیسم کارگرى است ،و نه امرى که باید با تصویب قطعنامه خاص در دستور بگذارد .ما هم حکومت کارگرى میخواهیم و هم افزایش حداق دستمزد ،هم قصد اشتراک کردن ک وسائ تولید را داریم هم میخواهیم سن بازنشستگ پائین بیاید .هم میخواهیم علیه حکومتهاى بورژوائ قیام کنیم و هم بیمه بیکارى میخواهیم .براى ما برابرى حقوق زن و مرد مهم است ،جدائ دین از دولت مهم است ،سوادآموزى مهم است ،بهداشت مهم است ،آزادى بیان و حقوق فردى مهم است ،چون لزوم اینها را از کتاب در نیاورده ایم بلکه در زندگ هرروزه مان بعنوان یک طبقه حس میکنیم .این آن وجه از مارکسیسم است که چپ رادیکال غیرکارگرى منفعت در فهمیدنش نداشته است .بقول مارکس ،یک خصلت مشخصه کمونیسم کارگرى اینست که براى ”به جلو سوق دادن ک جنبش طبقات “ در تمام مراح و دقایقش تالش میکند. در زمینه ترورى تشکیالت ،رابطه حزب و طبقه ،خصوصیات حزب طبقات ،مبان عموم تاکتیک ،درک از انترناسیونالیسم و غیره هم اختالفات اساس با گرایشات مختلف سوسیالیسم تاکنون داریم .وقت همه اینها را کنار هم میگذاریم میبینیم که هر نوع احساس خویشاوندى با چپ رادیکال براى کمونیسم کارگرى گمراه کننده است .اما آنچه که به ویهه امروز مهم است اینست که با زوال سوسیالیسم بورژوائ زمینه مناسب براى ارائه مستقیم و اثبات مارکسیسم بوجود آمده .من فکر میکنم این خود تا حدود زیادى کار ما را براى ”بازتعریف“ مارکسیسم از طریق رجوع اثبات به پیکره خود این ترورى تسهی میکند. سوال :اجازه بدهید یک لحظه به نکته قبل که درباره کمونیسم کارگرى و اصالحات گفتید بر گردیم. به نظر من اینجا الاق در نظر اول تناقض به چشم میاید .در پاسخ به سوال قبل ،و همینطور البته در سمینارتان در باره این موضوع ،از دموکراس و ناسیونالیسم و رفرمیسم با یک بار منف صحبت کردید. اینها را جریانات در تقاب با سوسیالیسم کارگرى دانستید .از طرف دیگر اهمیت را که براى مبارزه براى اصالحات قائلید تاکید میکنید .اینها را چطور با هم وفق میدهید؟ آیا یک متضمن دورى از جنبشهاى دموکراتیک و اصالح طلبانه و دیگرى مستلزم نزدیک به آنها نیست؟ منصور حکمت :این نکته خیل مهم است .فکر میکنم این تناقض در نحوه اى است که چپ رادیکال تاکنون به مساله اصالحات در جامعه سرمایه دارى نگریسته است .اگر قبول کند که اصالحات خوب است ،آنوقت خود را ناگزیر به در آغوش گرفتن اپوزیسیون بورژوائ میبیند ،که گویا صاحب امتیاز مبارزه براى اصالحات است ،و اگر بخواهد از این اجتناب کند ،اگر بخواهد نیروى مستقل در صحنه سیاس باشد ،آنوقت باید زیر ارزش اصالحات بزند و به یک جریان مالیخولیائ منزوى در حاشیه جامعه و ب تاثیر براوضاع عین تبدی بشود .سوال که هست این است که کارگر و جنبش کارگرى 94
چه نقص مادرزادى دارد که به زعم اینها خود نمیتواند راسا پرچم اصالحات اجتماع را نیز بردارد؟ درحالیکه واقعیت دقیقا عکس این تصور را ثابت کرده .همانطور که گفتم بهبود اوضاع اقتصادى و سیاس و فرهنگ در چهارچوب همین جامعه موجود امر دائم کارگر و سوسیالیسم کارگرى است. پیشفرض وجود آن به عنوان یک جریان انقالب اجتماع است .چرا بدست گرفتن پرچم رفع ستم مل باید کارگر را به ناسیونالیسم به عنوان یک امر و یک جنبش اجتماع بخش از بورژوازى نزدیک کند؟ چرا خواست گسترش حقوق سیاس انسان در جامعه موجود باید کارگر را دنبال دموکراس بورژوائ ، بعنوان یک جنبش سروته دارو پرچمدار طبقه حاکم ،بفرستد؟ به نظر من اشکال ،تا آنجا که داریم در سطح نظرى حرف میزنیم ،بر سر نگرش غیرمادى وغیرتاریخ چپ رادیکال از جامعه است .چپ فراموش میکند که آراء حاکم در جامعه ،و پرنسیپهائ که حت به ظاهر از ذات بشر مایه گرفته اند ،آراء و پرنسیپهاى طبقه حاکمند ،اینها اشکال مشخص و متعین هستند که بورژوازى در قالب آنها آرمانهاى بشر را تجسم کرده است .آزادى یک امر و آرمان است اما دموکراس جنبش بورژوازى براى آزادى است و مبتن بر نگرش محدود بورژوا به آرمان آزادى است .دموکراس یک جنبش اجتماع معین است .با تفسیر خاص از انسان ،از جامعه و مناسبات که باید درآن برقرار باشد .دموکراس عنوان براى آزادیخواه بطور کل نیست ،بلکه روایت خاص از آزادیخواه است که بخش معین از جامعه ،بورژوازى ،بدست داده است .کارگر آزادى را میخواهد، اما چرا باید روایت بورژوازى از آن را بپذیرد و به جنبش بورژوازى براى آن ملحق شود .دموکراس حالت خاص از سوسیالیسم نیست .تصویرى دو بعدى و سیاس از آرمانهاى سه بعدى و اجتماع - اقتصادى کارگر نیست .یک حالت عام اجتماع است ،با پیشفرضهاى اقتصادى و اجتماع خودش. دمکراس بعنوان یک مقوله را باید در کتاب فرهنگ سیاس پیدا کرد .بعنوان یک جنبش ،اما ،موضوع دموکراس دیگر نه فقط سیاست ،بلکه انسان و جامعه انسان بطور کل با همه ابعاد اقتصادى ،سیاس ، حقوق ،ادارى ،و اخالق و غیره آن است .اگر دموکراس به عنوان یک جنبش خود را به سیاست و اداره جامعه محدود میکند و ظاهر یک حرکت براى اصالحات سیاس و ادارى را بخود میگیرد ،براى آنست که موقعیت اقتصادى و اجتماع موجود را فرض گرفته و ابقاء میکند .دموکراس هم به مثابه یک جنبش ،درست مانند سوسیالیسم کارگرى ،درباره ک جامعه و همه ابعاد آن حکم میدهد و نه فقط سیاست و حقوق سیاس فرد .به این عنوان ،سوسیالیسم کارگرى بعنوان یک جنبش با دموکراس بعنوان یک جنبش مکم هم نیستند ،بلکه در کشمکش با هم قرار دارند .رشد سوسیالیسم کارگرى بدون شک به معناى افول دموکراس ،ناسیونالیسم و غیره بعنوان جنبشهاى اجتماع خواهد بود. دموکراس به مثابه یک آرمان ،تجسم و تبیین ویهه اى از آزادى بطور کل است .این نحوه ویهه اى است که تاریخا یک طبقه معین ،بورژوازى ،از آزادى سخن گفته است .مارکسیسم هم از آزادى تبیین 95
خودش را دارد .تبیین مارکسیست از آزادى انسان و رابطه فرد و جامعه نقد کوبنده اى از دموکراس نیز هست .مارکس از انسان شروع میکند و نه از کمیتها و اکثریت و اقلیتها .در واقع تنها راه که بورژوازى براى سازش با آرمان آزادى انسان و برابرى انسانها دارد ،همین است .یعن تحکیم موقعیت نابرابر آنها در تولید ،و دادن ظاهرى از برابرى صورى و حقوق بین افراد .نقطه عزیمت دمکراس نه انسان بمثابه یک موجودیت داده شده ،معتبر و مقدس ،بلکه فرد است ،بعنوان یک واحد قاب شمارش. انسان در دموکراس به راى تقلی مییابد .دموکراتهاى ما امروز فراموش میکنند که به رسمیت شناخته شدن کارگر و زن و مهاجر و سرخپوست و سیاهپوست به عنوان آحاد قاب شمارش ،و شمول یافتن دموکراس به اینها خود حاص دهها سال مبارزه غیر دموکراتیک انسانها با دموکراسىهاى موجود بوده است ،که تازه در بخش اعظم دموکراسىهائ که قبله اینهاست ،هنوز عمل نشده .تازه -دموکراتهاى ایران در خارج کشور براى مثال یادشان رفته است که خودشان در مهد دموکراس به عنوان مهاجر کوچکترین رائ در همان انتخاب چند سال یکبار میان میترانها و لوپنها و تاچرها و کیناکها ندارند .و تازه تردید ندارم که بخش اعظمشان معادل چنین حق را براى مهاجر افغان در ایران دموکراتیکشان قائ نخواهند بود .اینها فراموش میکنند که یک راى ،یعن راى یک انسان ،براى دموکراس همانقدر ب ارزش و کم تاثیر است که براى استبدادیترین نظامها و این نشانه ب ارزش انسان ،به مثابه انسان، براى دموکراس است .اینها فراموش میکنند که چگونه بورژوازى از همین مفهوم دموکراس و راى هرجا که امر حقوق بشر به معن واقع کلمه ،و امر برابرى انسانها ،بطور واقع به پیش کشیده شده است ،علیه آزادى و مبارزه آزادیخواهانه سود جسته است .اینها فراموش میکنند که دموکراس در هرلحظه تناسب قوائ است که میان انسان با جامعه ضدانسان بورژوازى برقرار شده است .من اینجا از بحث اصل مارکسیسم در مورد رابطه آزادى سیاس و حقوق فردى با زیربناى اقتصادى و ضرورت دگرگون کردن اقتصادى جامعه براى تحقق آزادى سیاس انسانها میگذرم چون فکر میکنم هر مارکسیست این را از بر است. به هر حال ما کمونیستها براى آزادیخواه بودن نیاز به سازش با دموکراس و الهام گرفتن از آن نداریم. ما منتقد دموکراس از موضع آزادى و برابرى انسانها هستیم .براى ما انسان مبن است .نام آزادیخواه ما ،نام اعتقاد ما به حقوق جمع و فردى انسانها ،و پرچم مبارزه ما براى بر قرارى این آزادى و برابرى ،سوسیالیسم است .ما از حقوق انسان ،نه فقط در بعد حقوق و سیاس ،بلکه در بنیادى ترین ابعاد اقتصادى دفاع میکنیم چون سوسیالیستیم .و این یک اص پرنسیپ ماست حت اگر بورژوازى از تمام مردم جهان علیه این حقوق راى بگیرد. در مورد ناسیونالیسم مساله از این هم روشن تر است ،زیرا این یک حت کلمه مخفف ویا روایت نیمبندى براى یک از آرمانهاى حق طلبانه و برابرى طلبانه انسان هم نیست .نگاه کنید ببینید که 96
ناسیونالیسم براى مردم محروم جهان چه پیام دارد .تمام مضمون ناسیونالیسم حمایت از طبقه حاکمه خود است .در استثمارش ،در جنگش ،در رواج خرافاتش ،در نقض حقوق انسانش .ناسیونالیسم به عنوان یک جنبش و یک حرکت سیاس ابزارى براى تعیین تکلیف درون بورژوازى در سطح جهان و کشمکش بخشهاى مختلف این طبقه بر سر سهمبرى از پروسه انباشت سرمایه است .ناسیونالیسم ایدئولوژى رسم امپریالیسم بوده است .اینکه ناسیونالیسم بورژوازى در کشور تحت سلطه ،یا در میان مل تحت ستم ،خود را در مقطع محدودى در تاریخ در تقاب با وجوه از امپریالیسم یافته است، باعث شده که چپ غیرکارگرى که خمیره خودش را این ناسیونالیسم میسازد حساب ویهه اى براى ناسیونالیسم باز کند و تطهیرش کند .اما کارگر کمونیست ،و مارکسیسم ،در ناسیونالیسم شمای بورژوازى را میبینند و نه هیچ چیز دیگرى را .به عنوان یک تفکر و یک تمای ،ناسیونالیسم به نظر من جزو آن خرافات دوران جاهلیت بشر است که باید از آن خالص شد .از نظر فکرى ناسیونالیسم یعن بریده شدن انسانها از خصلت مشترک انسان و جهان شان .ناسیونالیسم با اص اصالت انسان تناقض دارد. ماحص اجتماع ناسیونالیسم هم به هرحال تکه تکه شدن طبقه کارگر و ضعف اردوى انقالب کارگرى است .کارگرى که به جاى اینکه خود را یک انسان و یک کارگر توصیف کند ،خودش را بریتانیای ، تامی ،هندى و یا ایران و غیره میداند ،ف الحال گردنش را براى پذیرش یوغ بردگ و ب حقوق خم کرده است .تعصب ناسیونالیست به نظر من عاطفه اى به راست شرم آور است و نه فقط هیچ نوع خوانائ با سوسیالیسم کارگرى ندارد ،بلکه اصوال با هرنوع اعتالى معنوى انسان مغایر است. رفرمیسم ظاهرا آن جریان است که میتواند نشان بدهد اوضاع مادى را بهبود میبخشد .باالخره روزکار از ١٢ساعت به ١١ساعت و ۸ساعت رسیده است ،باالخره چیزى به اسم بیمه بیکارى یک جاهائ تصویب شده .باالخره دارند به تعدادى از بچه هاى ما واکسن میزنند ،و غیره .من اینها را امتیازى براى جنبشهاى رفرمیست نمیدانم .تک تک این اصالحات را با تمام وجود میخواهیم ،اما آن جریان اجتماع که شفاعت انسان را پیش بورژوازى میکند و با قول دست نزدن به بنیاد جامعه موجود و با توجیه اساس این نظام ،امتیازات جزئ از بورژوازى میگیرد ،جنبش کارگر انتهاى قرن بیستم نمیتواند باشد. رفرمیسم افق مبارزه کارگرى براى تغییر جامعه را کور و محدود میکند .اصالحات تا کنون حاص مبارزه و فشار انقالب کارگر و توده محروم و بیحقوق جامعه است .رفرمیسم این مبارزه و این فشار را مهار میزند .سوسیالیسم کارگرى خود مستقیما و بدون نیاز به هیچ واسطه اى میتواند براى تحمی اصالحات به بورژوازى مبارزه کند .براى ما اما این اصالحات تنها گوشه اى از آن چیزى است که جنبش ما به تحقق آن قادر است .اگر بدست ما بود ،اگر بدست کارگر و سوسیالیسم کارگرى بود ،هر چند دقیقه کودک در سودان و بنگالدش و در گتوهاى پایتختهاى دموکراس و رفرم از ب غذائ و ب دوای نمیمرد ،اگر بدست ما بود غذا و پوشاک و مسکن و سواد و بهداشت و امنیت اقتصادى مانند 97
هوای که تنفس میکنیم رایگان و در دسترس بود .اگر بدست ما بود شکوفائ خالقیت تک تک انسانها، و نه بقاء ،به قانون اساس جامعه تبدی میشد .اینها همه همین امروز مقدور است .هیچ ابهام در این مورد نباید داشت .قدرت تولیدى بشر امروز به جائ رسیده است که بقاء مشقات اقتصادى و اجتماع را دیگر بهیچوجه نمیتوان به چیزى جز مناسبات اجتماع موجود ربط داد .رفرمیسم همین را از چشم ما دور نگهمیدارد .انتظار انسان را از تغییر پائین میاورد ،اعتراض را ساکت میکند. سوسیالیسم کارگرى در تالش براى آزادى سیاس و اصالحات اجتماع جنبش قائم به ذات است. مبارزه ما براى سازمانده انقالب اجتماع ،انقالب کارگرى ،باعث نمیشود که جنبش ما صحنه مبارزه براى بهبود دائم اوضاع را به جنبشهاى اجتماع طبقات دیگر واگذار کند .در همین قلمرو هم ،یعن در قلمرو مبارزه براى بهبود اوضاع سیاس واقتصادى مردم ،سوسیالیسم کارگرى یک آلترناتیو و یک مدع مستق است. به این معن است که من سوسیالیسم کارگرى را نه فقط در جدال با جامعه بورژوائ ،بلکه در جدال با منتقدین بورژواى جامعه بورژوائ و جنبشهاى غیرکارگرى براى مشروط کردن و اصالح کردن جامعه بورژوائ میبینم .دقیقا از آنجا که به بهبود اوضاع سیاس و اقتصادى اهمیت میدهیم ،نمیتوانیم عرصه مبارزه براى آن را به جنبشهائ واگذار کنیم که دم بریده ترین و مسخ شده ترین تغییرات را وعده میدهند .و تازه با این کار ک سیستم موجود را از زیر نقد پراتیک طبقه کارگر در میبرند و ابقاء میکنند. آیا این به معن برخورد خصومت آمیز یا کناره گیرانه در قبال حرکات غیرکارگرى براى اصالحات است؟ ابدا .نمیتوان در صحنه مبارزه براى یک تغییر بود و به دیگران که ،حال با هر منفعت ،همان تغییر و یا بخش از آن را میخواهند چنگ و دندان نشان داد .بحث من اینجا بر سر مناسبات جنبشهاى اجتماع با هم و مناسبات هریک از اینها با مردم و بویهه با طبقه کارگر است .اختالف بنیادى سوسیالیسم کارگرى با گرایشات اصالح طلبانه غیرکارگرى باید خود را در تالش ما براى محدود کردن نفوذ آنها و حاکم نشدن افق آنها بر ک جنبش اجتماع براى تغییر اوضاع نشان بدهد .این دیگر تابع از قدرت سوسیالیسم کارگرى براى ایفاى نقش بعنوان یک آلترناتیو واقع در صحنه عم سیاس است. مبارزه براى از بین بردن ستم مل باید تقویت شود و در عین حال افق ناسیونالیست و قدرت اجتماع ناسیونالیسم تضعیف بشود ،مبارزه براى آزادى سیاس باید گسترش پیدا بکند ،بدون آنکه توهم به جمهورىخواه و پارلمانتاریسم بورژوائ گسترش پیدا بکند .کمونیسم میتواند در راس جنبش براى اصالحات و رفع ستم مل باشد ،یک نیروى فعال در مبارزه بهبود اوضاع جارى کارگران باشد ،این جنبشها را عل العموم به جلو سوق بدهد ،بدون آنکه به رفرمیسم و ناسیونالیسم آوانس بدهد وبه آنها میدان رشد بدهد. 98
سوال :بحث کمونیسم کارگرى در چه رابطه مشخص با چپ ایران قرار میگیرد؟ منظورم این است که تا چه حد این دیدگاه و مواضع امروزتان را در امتداد تحوالت چپ ایران میبینید و چه رابطه اى میان این بحث و موقعیت چپ رادیکال ایران دهسال پس از انقالب ٧٥برقرار میکنید؟ منصور حکمت :بنظر من دو مساله را باید از هم تفکیک کرد .اول رابطه کمونیسم کارگرى بعنوان یک سیستم فکرى و انتقادى با تکام فکرى و سیاس چپ ایران ،و دوم ،در سطح مشخص تر ،روند معین که ما را ،بعنوان افراد معین ،به این دیدگاهها رسانده است. براى دیدن کمونیسم کارگرى بعنوان یک حرکت اجتماع و براى شناختن آن بعنوان یک سیستم فکرى و سیاس ابدا نیازى به رجوع به چپ ایران و تحوالت آن نیست .هیچ چیز ویهه ایران اى در این بحث نیست .بحث من اینست که سوسیالیسم کارگرى یک جریان عین و مادى در جامعه سرمایه دارى است و از لحاظ نظرى مارکسیسم پرچم آن است .از نظر تحلیل بحث امروز ما درباره کمونیسم کارگرى ابدا استنتاج از چپ ایران و یا حت مبارزه طبقات در ایران ،تا چه رسد به تحوالت درون حزب کمونیست ایران ،نیست .بلکه یک نقطه نظر و یک ارزیاب عام کمونیست از موقعیت جنبش طبقات و سرنوشت سوسیالیسم به عنوان یک ترورى و یک پراتیک اجتماع است .اما واضح است که من به عنوان یک فرد ،و گرایش ما به عنوان مجموعه اى از افراد ،در متن یک تجربه سیاس معین به این ارزیابىها و این نقطه نظرات رسیده ایم .ما فعالین نس اخیر کمونیسم در ایران هستیم ،در شک دادن به فکر و عم سیاس جنبش سوسیالیست زمان خودمان در این کشور معین نقش بازى کرده ایم ،تبلیغ کرده ایم، سازمان داده ایم ،مرزبندیها و وحدتهائ در این چپ رادیکال ایجاد کرده ایم .جمعبندى امروز ما ،هر قدر هم که مولفه هاى عام بدست داده باشد ،به هرحال تا آنجا که داریم از تحوالت ذهن این اشخاص حرف میزنیم ،در امتداد تاریخ تجربه سیاس ماست. اما همین تجربه سیاس را نیز نباید فقط محل و کشورى تصور کرد .اگر عم سیاس این افراد عمدتا محدود به جغرافیاى سیاس معین بوده ،بعنوان کمونیست و سوسیالیست از معضالت و مشاهدات وسیعتر و جهانیترى تاثیر پذیرفته اند و به آن عکس العم نشان داده اند .این به نظر من نه فقط در مورد ما در حزب کمونیست ایران ،بلکه در مورد ک فعالین چپ ایران ،حت آنهائ که تصویرى فوق العاده کشورى ،محل و محدود از خود و هویت سیاس خود دارند هم صدق میکند. به نظر من دهسال پس از انقالب ٧٥سوق یافتن چپ ایران به یک بازاندیش اساس امرى اجتناب ناپذیر است .چپ رادیکال ایران ب ربط اش به جامعه را تجربه کرد ،شاهد این بود که تمام رادیکالیسم خلق گرایانه و اصالح طلبانه اش نقد شد و دود شد و هوا رفت ،شاهد این بود که آنچه به ظاهر مبناى فکرى و عمل کاف اى براى مبارزه قهرمانانه علیه استبداد سلطنت بود ،توانائ پاسخگوئ به مقدمات ترین مسائ مبارزه سیاس و گردآورى حداق نیرو و اتحاد براى هر نوع اعتراض اجتماع و حت هر نوع ابراز وجود محدود فرقه اى را از دست داده است .این تجربه ،بویهه براى قربانیانش ،بطور قطع گرایش به بازبین و بازاندیش ببار میاورد .اما آنچه به این بازبین خواص امروزش و نتایج امروزش را بخشیده است دیگر اوضاع سوسیالیسم در مقیاس بین الملل است .راستش فکر میکنم خود تجربه عین انقالب ، ٧٥غلبه ارتجاع بورژوا -اسالم و کابوس که مردم ایران هنوز دارند از سر میگذرانند ،محصول یک موقعیت جهان بود و بخصوص مهر بحران سوسیالیسم بورژوائ و 99
هرنوع رادیکالیسم غیرکارگرى در سطح جهان را برخود داشت .وقایع چین و شوروى و شکست قطع سوسیالیسم بورژوائ در برابر هجوم گرایش راست در درون بورژوازى در مقیاس جهان ،چپ رادیکال ایران را ناگزیر میکند که بازاندیش اش را در مقیاس جهان و با ارجاع به ک موقعیت سوسیالیسم و رادیکالیسم در سطح بین الملل انجام بدهد و حت به تجربه ایران خود در یک چهارچوب جهان فکر کند .این کار امروز عمدتا صورت گرفته است .نتایج این جمعبندى دارد خود را بصورت تغییر و تحوالت جدى فکرى و سازمان در چپ ایران نشان میدهد .بخش وسیع از فعالین چپ رادیکال سابق ایران در نتیجه این اوضاع تماما به راست چرخیده اند .پوپولیسم و رادیکالیسم سابق خود را چشیده اند و به این نتیجه رسیده اند که دموکراس و ناسیونالیسمش کم بوده. خیلىهایشان پوسته رادیکالیسم پیشینشان را کنار زده اند و در زیر آن دارند خود را به عنوان نس جدید ملیگراها و دموکراتهاى ایران کشف میکنند و این کشف خود را به صداى بلند جشن میگیرند. این جریان به یک سوسیال دموکراس و یک لیبرالیسم نوین ایران منجر میگردد که از پایه اجتماع وسیع در درون بورژوازى ایران برخوردار است .یک جریان اقتصادساز و ضدکارگر و بیزار از هرنوع انقالب .جریان که باالخره میخواهد بورژوازى ایران را از زیر سایه شاه و جبهه مل و اسالم و حزب توده بیرون بیاورد و وارد مبارزه طبقات دنیاى انتهاى قرن بیستم بکند. کمونیسم کارگرى نیز حاص یک بازبین است .این هم جمعبندى ما از همین دوره و همین دنیاست. انقالب ایران به نظر من علیرغم شکست سیاس اش بلوغ اجتماع و سیاس عظیم را ببار آورد .یک نتیجه این انقالب این بود که شکاف سیاست و اقتصاد در جامعه ایران پر شد .دوران اختناق آریامهرى، دوران توسعه سرمایه دارى از یک سو و انجماد روبناى سیاس از سوى دیگر بود .انقالب قید و بند را از روى سیاست برداشت و لذا آن تحوالت سیاس ،بویهه در درون اپوزیسیون ایران ،که مدتها بود ضرورى و عین شده بود در فاصله کوتاه ،درست مانند فیلم تند شده ،رخ داد .پرونده جریانات سنت اپوزیسیون بورژوائ به سرعت باز و بسته شد .چپ رادیکال از چریک فدائ تا سوسیالیسم خلق نوع پیکار ،در ظرف یک دو سال مطرح شد ،توسط جامعه نقد شد و از صحنه خارج شد .نیروهاى طبقات جدید که پشت حصارهاى اختناق بروز سیاس آشکار نیافته بودند میداندار شدند .مهمتر از همه جنبش کارگرى و در درون آن سوسیالیسم کارگرى ایران بود .این چپ ایران را دگرگون کرد .همان واقعیت که دولت بورژوائ در ایران را وادار میکند حرکت شوراهاى اسالم را راه بیاندازد ،روى چپ ناسیونال رفرمیست و ضدرژیم و غیرکارگرى ایران هم فشار آورد .نوع جدیدى از چپ رادیکال شک گرفت که مشخصا فشار این سوسیالیسم کارگرى را منعکس میکرد .حزب کمونیست بطور مشخص حاص این موقعیت است. به نظر من طرح بحث کمونیسم کارگرى به معناى شیپور پایان همزیست سوسیالیسم کارگرى با رادیکالیسم مل و اصالح طلبانه اپوزیسیون غیرکارگرى در ایران است .بحث کمونیسم کارگرى دیگر دقیقا یعن جدا کردن سرنوشت سوسیالیسم کارگرى در ایران از چپ رادیکال غیرکارگرى ایران و از تاریخ این چپ .این دیگر مستلزم گذاشتن پایه هاى این جنبش در ایران بر تاریخ جهان خودش و استنتاج موقعیتش از موقعیت عموم کمونیسم کارگرى ،در قبال بورژوازى و در قبال سوسیالیسم غیرکارگرى ،در یک مقیاس جهان است .بازبین من ،به عنوان یک فرد ،از تجربه ده سال گذشته به این 100
ترتیب مرا به نتایج کامال متفاوت رسانده است .چپ ایران و حت حزب کمونیست ایران را باید از زاویه یک جنبش طبقات و الجرم فرامل و از زاویه یک پرچم جهان براى تغییر جامعه نگریست .از این زاویه میتوان در برابر سوسیالیسم که زوال مییابد ،به روشن جنبش سوسیالیست دیگرى را دید که کامال بر بنیاد طبقات دیگر و در متن اعتراض اجتماع دیگرى قرار دارد ،زنده است و پاسخ دارد .من خود را فعال این جنبش میدانم و مستق از اینکه اپوزیسیون چپ بورژوازى ایران امروز درباره خود چه میاندیشد ،مستق از اینکه جنبش سرمایه دارى دولت در جهان چه بسرش آمده است ،مستق از اینکه مارکسیسم از نظر اینها چه هست و چه نیست ،به عنوان فعال جنبش اعتراض اجتماع کارگر ،باید به فکر سازمانیاب و رشد این جنبش باشم .بنابراین با بحث کمونیسم کارگرى ،ما از این تجربه با پرچم مارکسیسم و با اص قرار دادن اعتراض طبقات بیرون آمده ایم .این درست نقطه مقاب حرکت عموم چپ رادیکال ایران است که بلوغ سیاس اش را دقیقا با صراحت دادن به ب اعتقادى اش به هردوى اینها به نمایش گذاشته است. به نظر من کمونیسم کارگرى از یک سو و لیبرالیسم و سوسیال دموکراس نوین از سوى دیگر سنتهاى مبارزات و گرایشات حزب اصل در اپوزیسیون ایران در دوره آت را تشکی خواهند داد .تمام احزاب و جریانات چپ موجود تحت تاثیر این دو جریان اصل تغییر شک میدهند و قطببندى میشوند .تازه اینجا به نظر من صحنه سیاست در ایران آنطور که متناسب با واقعیات اقتصادى جامعه است چیده خواهد شد .بین این دوجریان هرنوع تحزب تحت نام چپ چیزى جز جست و خیزهاى فرقه اى نس پیشین فعالین اپوزیسیون ایران نخواهد بود و ابدا مضمون و اهمیت اجتماع جدى اى پیدا نمیکند. سوال :به درجه اى که شما خصلت طبقات ویهه کمونیسم را تاکید میکنید ،یعن این واقعیت را که کمونیسم جنبش اعتراض ضد سرمایه دارى کارگر است ،به همان درجه یک ایراد قدیم که علیه کمونیستها به طور کل مطرح میشد بطور برجسته ترى در برابر شما قرار میگیرد ،و آن مساله وزنه اقتصادى و کم کارگر در سرمایه دارى معاصر است .گفته میشود که با رشد تکنیک ،یا انقالب تکنیک ،کارگر بعنوان یک طبقه دیگر از نظر کم آن نیروئ نیست که مارکس از آن صحبت میکند. اکثریت جامعه را تشکی نمیدهد ،و آلترناتیو کمونیست به زعم اینها زمینه خود را از دست میدهد. این تبیین براى مثال در اروپا در میان احزاب به اصطالح کمونیست ،اوروکمونیستها ،چپ نو و غیره تقریبا عمومیت پیدا کرده .این احزاب ،الاق در ترورى ،به سوى وسعت دادن و تنوع بخشیدن به پایه اجتماع خود رفته اند .این عکس حرکت است که شما میکنید .خیل ساده ممکن است به شما بگویند که کمونیسم کارگرى شما عاقبت روشن نخواهد داشت زیرا کارگر به عنوان یک طبقه موقعیت اقتصادى و وزنه کم پیشین را ندارد .در این مورد چه فکر میکنید؟ منصور حکمت :این به نظر من انتقاد خیل مفیدى است چون امکان میدهد تفاوتها و مرزبندیهاى جدى ما با سوسیالیسم و کمونیسم تاکنون موجود و با همین نوع چپها کامال روشن بشود .اینکه وزنه کم ، اقتصادى و سیاس کارگر در جامعه موجود چیست و مثال در مقایسه با زمان انتشار کتاب سرمایه یا وقوع انقالب روسیه یا بعد از جنگ دوم و غیره چه تفاوتهائ کرده است ،یک مساله عین و قاب اندازه گیرى است و پاسخ ایدئولوژیک برنمیدارد .و دقیقا از این موضع ابهکتیو است که فکر میکنم کسان 101
که حاضر نیستند رشد عظیم در کمیت کارگر مزدى در جهان معاصر را به نسبت هر دوره قب ببینند قطعا دارند از وراى یک عینک ایدئولوژیک ضدسوسیالیست به دنیا نگاه میکنند .وقت مارکس کتاب سرمایه را مینوشت ،سرمایه بعنوان یک رابطه تولیدى ،بعنوان رابطه اى مبتن بر اشتغال کارگر مزدى، در چند کشور جهان بیشتر غلبه نداشت .خیل از کشورهائ که امروز تعداد و وضع شغل کارگرانشان در آمارهاى سازمان جهان کار ثبت میشود در آن دوره ها شاید حت روى نقشه سیاس و اقتصادى جهان نبودند .در تمام دنیا کار مزدى براى سرمایه به شیوه تامین معاش اکثریت عظیم تولیدکنندگان تبدی شده .پشت این نوع ایرادها یک اروپامحورى محدود و یک تالش کودکانه براى توجیه سیاست رفرمیست در محدوده اروپاى غرب نهفته است .وگرنه هرکس میتواند آلمان ١١٢١را با کره و تایوان و برزی و آفریقاى جنوب و غیره امروز مقایسه کند ،هندوستان و چین امروز را با پنجاه سال قب مقایسه کند و نتیجه آمارى خود را بگیرد .از این گذشته ،عجیب است که بحث انقالب و جنبش کارگر صنعت و مدرن ،امروز که هر روزنامه به هر زبان را باز میکنید صحبت تولید و مزد و انباشت و بارآورى کار و مقابله دولتها و تشکلهاى کارگرى است ،کمتر از پنجاه سال قب ،تا چه رسد به صد وپنجاه سال قب ،کاربُرد داشته باشد .این ایرادات مسخره است .اینها توجیهات سوسیالیسم بورژوائ است که میخواهد براى جدائ خود از طبقه کارگر و اعتراض کارگرى بهانه به زعم خود علم و ”مارکسیست پسند“ جور کند و یا براى اعالم وفادارى اش به پارلمان و مبارزه پارلمان نزد بورژوازى سوگند تروریک بخورد .به نظر من کارگر هیچگاه مانند امروز در صحنه اقتصادى و سیاس مقتدر نبوده. اما ،مشاهده آمارى و عین از وضعیت طبقه کارگر هرچه باشد ،پاسخ ما به این ایراد یک چیز بیشتر نیست .راستش حت بهتر میدانم براى روشنتر بیان کردن منظورم موقتا بپذیرم که کارگر یک طبقه اقلیت است و وزنه اقتصادى اش کاهش یافته .خوب که چه؟ ما فعالین جنبش اعتراض کارگرى هستیم ،ما براى برقرارى آلترناتیو اجتماع و اقتصادى کارگر به مثابه یک طبقه مبارزه میکنیم .کس میتواند بر اساس گزارش آمارى از وزنه طبقات ،جنبش و امر خودش را عوض کند ،که در این انتخاب مخیر باشد .کمونیسم کارگرى جنبش سیاس و اجتماع یک طبقه است ،حال این طبقه ٢١درصد جامعه را تشکی بدهد یا ٧١درصد ،چیزى را براى ما عوض نمیکند .موقعیت کارگر در تولید تغییر نمیکند، بنیاد اقتصادى جامعه تغییر نمیکند ،آلترناتیو این طبقه براى سازمانده جامعه بشرى تغییر نمیکند. کارگر باز هم مجبور است هرروز کارش را بفروشد تا زندگ کند و لذا هنوز از همان دریچه به دنیا نگاه میکند و همان راه ح را برایش دارد .کمونیسم یک ایده و یک نسخه اقتصادى و اجتماع نیست که گویا مارکس گشته و از میان طبقات مختلف طبقه کارگر را براى عمل کردن آن انتخاب کرده ،تا امروز سوسیالیست ما با تصور اینکه حاال تعداد کارگران کم شده یا دیگر اکثریت نیستند براى تحققش دنبال عام اجرائ جدید بگردد .یا اصال از خیرش بگذرد و سراغ این را بگیرد که حاال اقشاراکثریت چه نظام میخواهند و به آن امر بپیوندد .سوسیالیسم تاج نیست که بتوان روى سر هر قشر و طبقه اى گذاشت .امر کارگر است بعنوان یک طبقه اجتماع معین .کمونیسم جنبش کارگر است براى نابودى سرمایه دارى ،لغو کار مزدى و امحاء استثمار و طبقات .مارکس هیچ جا حقانیت کمونیسم را از ایده اکثریت داشتن کارگران استنتاج نکرده .دوره خودش که پرولتاریا بهیچوجه اکثریت نبود .براى کمونیسم حقانیت کارگر و مشروعیت و الزام انقالب کارگرى از هیچ مقوله اى نظیر دموکراس و 102
اکثریت بودن زحمتکشان استنتاج نشده است .کارگر و دشمن اش با سرمایه نقطه شروع بحث است .مگر مبارزه براى برابرى زن و مرد از کثرت زنان استنتاج شده یا مشروعیت خود را از اینجا میگیرد؟ مگر سیاهان اکثریت هستند؟ آیا هیچ فعال جنبش حقوق زنان یا برابرى نهادى با نشان دادن آمار درصد زنان یا رنگین پوستان تغییرى در امر و در مبارزه اش داده میشود؟ چرا کمونیسم به عنوان جنبش اعتراض کارگرى باید جز این باشد؟ واقعیت اینست که در حال که زنان یا اقلیتهاى نهادى معلوم است که اعتراضشان ریشه در موقعیت عین و داده شده آنها در جامعه دارد ،جنبش به اصطالح کمونیست و سوسیالیست موجود چنین ربط عین را با کارگر به عنوان یک موجودیت اجتماع معلوم نمیتواند نشان بدهد .اگر کمونیسم موجود واقعا اعتراض کارگرى را نمایندگ میکرد آنوقت این ایراد همانقدر مسخره بنظر میرسید که وقت که مثال زنان را میزنیم .آنوقت چنین مساله و نظریه اى کال در چهارچوب سنت فکرى کمونیسم مطرح نمیشد .اما کمونیسم عصر ما در واقع در همان موقعیت سوسیالیسم اتوپیک دوره مارکس قرار گرفته است .مجموعه اى از ایده ها و مدلها که باید توسط اقشار اجتماع پیاده شود. کمونیسم به اسم رمز احزاب غیرکارگرى اصالح طلب تبدی شده که براى تحقق برنامه خود به نیروى کارگران نیاز داشته اند .حاال اگر کس تذکر بدهد که کارگران آن نیروى سابق نیستند و یا کال ترورى مارکسیسم در اهمیت اجتماع کارگران غلو کرده است ،آنوقت این جریانات به اصطالح کمونیست طبعا باید بساط خود را جاى دیگرى پهن کنند :در میان خلقهاى تحت ستم ،دانشجویان ،دهقانان و غیره .این اتفاق است که تاکنون افتاده .اما کارگر با موقعیت عین اش ،با اعتراضش به نظام مزدبگیرى و مالکیت خصوص ،با راه ح واقع اش براى بشریت سر جاى خودش ایستاده و نمیتواند جز با کمونیسم به نظام موجود اعتراض کند .ما فعال این جنبش هستیم .این جنبش و فقط این جنبش پاسخ ما به اوضاع موجود است .فالن استاد دانشگاه سابق کمونیست میتواند از فردا ”سبز“ ،سوسیال دموکرات، ناسیونالیست ،یا اصال عارف بشود .طبقه کارگر نمیتواند. ممکن است گفته شود که شما اعتراض کمونیست و طبقات تان را بکنید اما با تغییر وزنه کذائ کارگران در اقتصاد و جامعه پیروزیتان غیرممکن شده و یا مشروعیت انقالبتان از نقطه نظر اکثریت جامعه زیر سوال میرود .پاسخ من ،صرفنظر از اینکه این را یک رجزخوان توخال سرمایه علیه کارگر میدانم، این است که براى پیروزى الزم نیست کارگر اکثریت باشد ،چون مکانیسم این پیروزى یک رفراندم در یک روز آفتاب نیست .جامعه دستخوش بحران و انقالب میشود .این قانون اساس جهان سرمایه دارى است .در متن این دوره انقالب صفبندى اجتماع حول راه حلها و پرچمهاى طبقات اصل جامعه، کارگر و سرمایه دار ،شک میگیرد .کارگر ،ستون فقرات تولید در جامعه موجود ،به عنوان رهبر جامعه نوین ،به عنوان آن طبقه اجتماع که راه واقع براى خاتمه دادن به مصائب بشریت بطور کل دارد به پیروزى میرسد .خود بورژوازى جز با این روش به قدرت نرسیده است .بدون اینکه هیچگاه از نظر کم از یک اقلیت بسیار ناچیز در جامعه فراتر رفته باشد .و جالب است که کسان امروز مشروعیت انقالب کارگرى را از زاویه درصد کم طبقات در ک جمعیت به زیر سوال میبرند که همین امروز مشروعیت حکومت یک اقلیت بسیار کوچک ،بورژوازى ،را پذیرفته اند .قدرت طبقه کارگر فقط در کمیت آن نهفته نیست .این قدرت اساسا در موقعیت این طبقه در تولید سرمایه دارى و در عینیت و حقیقت راه حل است که کارگر در برابر جامعه بطور کل قرار میدهد .ممکن است روزى برسد که 103
کارمندان دولت و خصوص اکثریت مردم را تشکی بدهند ،همانطور که دهقانان در دوره هائ در طول تاریخ چنین بوده اند .اما جدال اجتماع اى که تکلیف همین اکثریت فرض را هم روشن میکند جدال بین طبقات اجتماع اصل در جامعه ،یعن طبقات که تولید در جامعه موجود این موقعیت را به آنها داده است ،و میان افقها و آلترناتیوهاى آنهاست .جامعه بورژوائ تا همینجا بن بست همه جانبه خود و تناقضش را با سعادت و حرمت انسان نشان داده .کمونیسم کارگرى جواب این بن بست را دارد. به هرحال دوره قدرتنمائ کارگر در صحنه سیاس بار دیگر دارد شروع میشود و این بار به نظر من به ویهه در مهد سرمایه دارى و در مرکز همان جوامع که گویا وزنه کارگر در آنها کم شده .فکر میکنم واقعیات چند سال آینده بهتر از هر استدالل قدرت واقع کارگر را حال سوسیالیست هاى سابق و احزاب جدیدشان بکند. ٭٭٭ سوال :در مورد جنبه هاى نظرى بحث کمونیسم کارگرى نکات زیادى هنوز میماند که میتوانست اینجا مورد بحث ما باشد .در سمینارى که چند ماه قب در معرف این مبحث ارائه کردید به بسیارى از این جوانب پرداخته شد .گویا متن این سمینار قرار است منتشر بشود و بنابراین ما میتوانیم به همین حد اینجا اکتفا کنیم و وارد بحث درباره حزب کمونیست ایران بشویم .در ابتداى صحبت به وجود و تقاب گرایشات مختلف در حزب کمونیست ایران اشاره کردید .صفات نظیر راست و چپ و مرکز هنوز مشخصات اجتماع و فکرى این گرایشات را بیان نمیکند .چه تبیین از مشخصات سیاس و اجتماع این گرایشات دارید؟ منصور حکمت :براى تشخیص خصوصیات گرایشات مختلف در حزب بدوا باید این را روشن کرد که این حزب اصوال ط چه روندى پیدا شده و از اوضاع و احوال اجتماع و بیرون خود چه تاثیرات پذیرفته است .حزب کمونیست زیر پرچم آن حرکت در چپ ایران شک گرفت که خود را ”مارکسیسم انقالب ایران“ اطالق میکرد .چهارچوب فکرى این جریان را نقد خلقگرای و رجعت به ارتدوکس مارکسیسم تشکی میداد .حزب کمونیست با اضمحالل سوسیالیسم خلق و بعنوان جریان در نقد سوسیالیسم خلق بوجود آمد .از نظر سیاس این جریان چپترین جناح اپوزیسیون چپ در ایران را تشکی میداد .اما واقعیت این است که نه فقط جریانات اجتماع و سیاس دیگر در شکلگیرى حزب کمونیست ایران سهیم شدند ،بلکه خود این ”مارکسیسم انقالب ایران“ هم پدیده مرکب بود و در درون خود مهمترین کشمکش میان گرایشات در کمونیسم ایران را حم میکرد. اگر شرایط تاریخ پیدایش این جریان را بشکافید دو روند اصل را تشخیص میدهید .اول ،فعال شدن جنبش اعتراض طبقه کارگر در طول انقالب و شک گرفتن و یا به هرحال پا جلو گذاشتن قشرى از کارگران سوسیالیست در راس این جنبش اعتراض .به عبارت دیگر سوسیالیسم کارگرى در ایران با انقالب در صحنه جنبش اعتراض به شدت فعال شد .ثانیا ،در کنار این حرکت طبقات ما یک رادیکالیزاسیون فکرى و سیاس در درون چپ رادیکال غیرکارگرى را شاهدیم .جنبش چپ ایران جنبش روشنفکران بود .در طول انقالب این جنبش که از نظر جایگاه اجتماع اش کامال از سوسیالیسم 104
کارگرى قاب تمیز است ،به سمت یک مارکسیسم اصول و انقالب در تقاب با خلقگرائ و غیره چرخید. ”مارکسیسم انقالب ایران“ از نظر عمل به هرحال یک جریان بود ،اما همسوئ و تاثیرات متقاب این دو روند متمایز اجتماع را نمایندگ میکرد .به عبارت دیگر ،جریان مارکسیسم انقالب از یک سو پل بود براى اتصال سیاس و عمل این دو گرایش اجتماع متفاوت و از طرف دیگر خودش قالب شد براى اینکه سوسیالیسم کارگرى و رادیکالیسم سوسیالیست اپوزیسیون روشنفکرى ،باز براى مدت در جوار هم همزیست داشته باشند .جریان رادیکال بوجود آمد که چپ را رادیکالتر میکرد ،اما در تحلی نهائ سوسیالیسم کارگرى را همچنان با رادیکالیسم روشنفکر چپ ایران همسرنوشت نگاه میداشت .این پیوستگ و همزیست حاص همسوئ هر دوى این جنبشها در مبارزه علیه خلقگرائ و کارگرگریزى اپوزیسیون چپ و بیگانگ آن با ترورى مارکسیسم بود .به هرحال خالصه حرفم این است که ”مارکسیسم انقالب ایران“ یعن آن جریان مشخص که زیر پرچم آن حزب کمونیست تشکی شد از ابتدا بر دو پایه اجتماع متفاوت بنا شده بود .این جریان حاص همسوئ و همزیست دو جریان اجتماع متفاوت بود :انتقاد مارکسیست در درون چپ غیرکارگرى با تعرضش علیه خلقگرائ از یک سو ،و سوسیالیسم کارگرى با شوراها و اعتصابات و رهبران عمل اش از سوى دیگر .واضح است که گسترش انتقاد مارکسیست نمیتوانست چپ رادیکال را به سمت طبقه کارگر و به سمت انطباق بیشتر با سوسیالیسم کارگرى نراند .حرکت انتقادى تروریک و سیاس اى که در درون چپ رادیکال ایران شک گرفت از هر لحاظ موقعیت سوسیالیسم کارگرى را تقویت میکرد .اما به عنوان یک جریان معین سیاس ، مارکسیسم انقالب ایران ،عین سوسیالیسم کارگرى نبود .یک بلوک ضد پوپولیست بود با گرایشات متفاوت در درون خودش .و باز روشن است که با زوال پوپولیسم ،عمر مفید این بلوک هم به پایان میرسد. اضمحالل پوپولیسم و نفس تشکی حزب کمونیست بعنوان سند عمل پیروزى بر خلقگرائ ،طبعا، همانطور که در عم پیش آمد ،به مطلوبیت این چتر و این قالب مشترک خاتمه میداد و این جریان را به عوام تشکی دهنده اش تجزیه میکرد .این اتفاق ،که مرحله مهم در تاریخ تکام سوسیالیسم کارگرى در ایران است ،ازآنجاکه حزب به بستر اصل سوسیالیسم رادیکال در ایران تبدی شده بود ،تا حدود زیادى به صورت پیدایش شکافهائ در درون حزب کمونیست ایران رخ داد. این چهارچوب مشترک به هررو مبناى رسم و اصل تشکی حزب بود .برنامه اش ،مطالباتش ،سنتهایش همه به عنوان اصول و حقایق که حزب باید بر مبناى آن کار کند پذیرفته شده بود .اما حزب کمونیست به این جریان و گرایشات تشکی دهنده آن منحصر نماند .چند گرایش مهم دیگر در حزب کمونیست دخی شدند .در کردستان ناسیونالیسم کرد از ابتدا ،باشد که در اشکال خلقىتر و رادیکالترى ،در سنت مبارزه کومه له سهیم شده بود .در کنگره دوم کومه له مارکسیسم انقالب در این تشکیالت رسما پیروز شد .جریان ناسیونالیست ساکت شد اما در حاشیه کومه له وارد حزب شد .از طرف دیگر در مقیاس سراسرى ،حزب کمونیست ،و قب از آن حت خود سازمانها و فراکسیونهاى موسوم به مارکسیسم انقالب ،به قطب جاذب براى چپ رادیکال ایران بطور کل تبدی شدند .خواه ناخواه گرایشات مختلف موجود در چپ رادیکال ایران ،با درجه اى حک و اصالح ،وارد حزب شدند. در سال ٢٢حزب کمونیست ظرف است براى فعالیت همه این گرایشات زیر چتر عموم ”مارکسیسم 105
انقالب ایران“ .طبیع بود که این موازنه گرایشات ،با توجه به تکوین تفکر سیاس در درون حزب و از آن مهمتر با توجه به تغییرات عین در مقیاس اجتماع در ایران و در سطح بین الملل ،نمیتوانست به همان صورت باق بماند .مجموعه این عوام گرایشات سیاس در درون حزب کمونیست ایران را از هم دور کرد .چپ و راست و مرکزى بوجود آورد که حاص حرکت و تکام گرایشات درون حزب در اوضاع جدید بود. سوال :در مقطع مشخص امروز به نظر شما کدام گرایشات راست و چپ و مرکز را در حزب کمونیست میدهند؟ تشکی منصور حکمت :بدوا باید این را بگویم که روى کاغذ و از نظر رسم در درون حزب کمونیست ایران ظاهرا جناحبندى اى وجود ندارد .نظرات رسم این حزب در قبال مسائ اساس تاکنون عمدتا توسط گرایش چپ در این حزب تبیین شده و اصرار زیادى از جانب بسیارى در این حزب وجود دارد که نظرات رسم در واقع درکهاى مشترک ک حزب را بیان کرده است .از جمله حت خود بحث کمونیسم کارگرى .اتفاق آراء در تصمیمگیرىها یک امر کمابیش متعارف در حزب بوده است .حت بیان اینکه در درون حزب خطوط و گرایشات ناسازگار با هم وجود دارد خیلىها را در حزب برآشفته میکند. هرچند که این اواخر این واقعیات را رفقاى بیشترى دارند به رسمیت میشناسند .به هرحال میخواهم بگویم که برخالف چپ ،که دیدگاههایش معلوم است و به ویهه بعد از کنگره سوم کوشیده است تا به شک یک گرایش متمایز سخن بگوید ،راست و مرکز در حزب جریانات نیستند که به شک فراکسیونها و یا با پالتفرمها و سخنگویان از پیش معلوم قاب مشاهده باشند .اما وجودشان و دامنه قدرت و نفوذشان کامال قاب مشاهده است و به ویهه در این دور اخیر ،پس از کنگره سوم ،تقاب گرایشات درون حزب به مراتب شفافتر شده و اشکال کنکرت ترى بخود گرفته .این را هم اضافه کنم که وقت از گرایشات درون حزب حرف میزنم دو سطح مختلف را مد نظر دارم .اول سطح سیاس ،یعن آنجا که یک گرایش خود را بصورت جهتگیریها و سیاستها و سنتها و پراتیکهاى معین نشان میدهد ،و دوم سطح تشکیالت ،یعن تعلق کادرها و ارگانها به گرایشات مختلف .در این مورد دوم بحث من اساسا مربوط به کادرهائ است که کمیته هاى تصمیم گیرنده اصل را پر میکنند و نه اعضاء حزب بطور کل .نحوه قطببندى اعضاء حزب حول این گرایشات تنها وقت به درست قاب بررس خواهد بود که هر گرایش در سطح کادرها و سیاستها ،بیش از این متعین شده باشد و تقاب کنکرت ترى در این سطح بوجود آمده باشد .این چیزى است که به نظر میاید امروز دارد صورت میگیرد. در ک دو جریان راست وجود دارد که کامال حسابشان از نظر سیاس و اجتماع از هم جداست :اول، ناسیونالیسم کرد که در تشکیالت کردستان حزب و به درجه اى در تشکیالت خارج کشور حزب نفوذ معین دارد .این جریان همانطور که گفتم تا این اواخر عمدتا ساکت بوده و به اهرمهائ که در سطح عملیتر براى تاثیرگذارى به کاروبار حزب در دست داشته ،به نفوذ تاریخ سنتهایش در مبارزه مسلحانه و نظایر اینها قانع و دلخوش بود .این وضعیت امروز تغییر کرده و تا حدودى این جریان خودنمائ بیشترى میکند .گرایش دیگر حاص تعرض بین الملل بورژوازى علیه سوسیالیسم بطور کل و علیه مارکسیسم بطور اخص است .بیرون حزب ما این را به صورت سوسیال دموکرات شدن و لیبرال شدن و چپ نوئ شدن فعالین پوپولیست چپ ایران میبینیم .در داخ حزب هم تاثیرات در این جهت مشاهده 106
میشود .اما باز با توجه به ههمون فکرى مارکسیسم رادیکال و ارتدوکس مارکسیسم در حزب کمونیست ،این گرایش به صورت یک گرایش خاموش و مسکوت دیده میشود .نمیشود به این جریان نسبت آکادمیسم داد چراکه واقعا حت مایه کار تحقیق و نوشتن هم از خود نشان نداده .عمدتا شک ابراز وجود این جریان محافظه کارى سیاس ،عدم تحرک عمل ،محفلیسم و نظایر آن است .از نظر فکرى به نظر من اینها یک گرایش دموکراتیک و یا سوسیال دموکراتیک را نمایندگ میکنند .این گرایشات راست طبعا خوانائ با هم ندارند و رضایت هم از وجود دیگرى در حزب ندارند. مرکز این حزب ،و در واقع از نظر کم بزرگترین بخش این حزب ،را همان سنت مارکسیسم انقالب ضد پوپولیست تشکی میدهد که حزب خود را ساخته شده میبیند و امر اساس اش را اداره حزب و به عبارت تشکیالتدارى تشکی میدهد .این جریان است که نمیتواند پایان موازنه فکرى و سیاس قبل را ببیند و به رسمیت بشناسد .این را نمیبیند که چهارچوب فکرى و سیاس ضد پوپولیست با زوال پوپولیسم خود بالمصرف و ناکاف میشود .از نظر اجتماع به نظر من خط مرکز برخالف راست فاقد یک پایه مادى است .این نوع مارکسیسم انقالب ،یعن جنبش اجتماع روشنفکران کمونیست دوره اش تمام شده و هر نوع کمونیسم رادیکال و ازنظر فکرى ارتدوکس تنها بر بنیاد جنبش سوسیالیست کارگر امکان وجود دارد .این حرف را ما در کنگره زدیم ب آنکه کس از این مرکز عظیم انتقاد ما و هشدار ما را بخودش بگیرد .به هرحال مرکز امروز همان چپ سابق حزب است که در شرایط جهان امروز حرف بیشترى ندارد ،پاسخ به معضالت کمونیسم امروز ندارد و گاه حت متاسفانه سوال هم ندارد، چراکه حزب هست که باید حف بشود ،رشد بکند ،عضو بگیرد و روزنامه منتشر کند و غیره .همانطور که گفتم در حزب کمونیست در کلیه سطوح ،در کمیته مرکزى و به پائین ،به استثناى شاخه هاى فعالیت کارگرى حزب در داخ ایران ،ما این مرکز را بعنوان گرایش اصل میبینیم. گرایش چپ گرایش است که با بحث کمونیسم کارگرى و با تالشهاى سالهاى اخیر براى بدست دادن یک بنیاد فکرى و عمل براى سازمانده سوسیالیست طبقه و تبیین مسائ کمونیسم از زاویه سوسیالیسم کارگرى مشخص میشود .این جریان از قب از تشکی حزب کمونیست و بخصوص از کنگره اتحاد مبارزان کمونیست به تدریج قالب مشترک مارکسیسم انقالب ایران را شکست .ناکاف دانستن خلوص نظرى و تاکید بر خصلت اجتماع کار کمونیست به عنوان سازمانده اعتراض سوسیالیست خود طبقه کارگر ،معرف این جریان است .از نظر اجتماع این شاخه اى از آن کمونیسم است که در تمام طول این گفتگو ازآن صحبت کردم .پایه مادى این جریان در جامعه بسیار عین و قدرتمند است، و هم اکنون به طور مشخص مورد توجه آن بخشهائ از تشکیالت حزب است که مستقیما در درون محیط کارگرى و جنبش اعتراض طبقه کار میکنند .این آن گرایش است که حزب به طور کل در سطح رسم ،خود را با آن تداع میکند ،بدون آنکه در صحنه عمل در همه عرصه هاى فعالیت حزب، قدرت عمل متناسب با موقعیت رسم اش داشته باشد. سوال :گفتید این گرایشات تحت تاثیر عوام بیرون و درون از هم دور شده اند .این عوام کدامند و جدائ این گرایشات در چه اشکال خود را نشان میدهد؟ 107
منصور حکمت :مهمترین عام به نظر من تحوالت است که جنبش به اصطالح سوسیالیست در دنیا دارد از سر میگذراند .وقت ”رویزیونیسم“ موضوعیت خود را از دست میدهد ،آن چپ رادیکال که به اعتبار ”آنت رویزیونیسم“ هویت خود را تعریف کرده نیز زمینه وجود خود را از دست میدهد .چپ رادیکال ،و از جمله جریان مارکسیسم انقالب در ایران که مدافع تمام و کمال خلوص نظرى و رجعت به ترورى مارکس بود ،اساسا در انتقاد به رویزیونیسم و در تقاب با آن اهمیت و موضوعیت پیدا میکرد و نه به عنوان چهارچوب یک اعتراض اجتماع و طبقات .بنابراین آنچه ما شاهد آن بودیم این بود که خط و تفکر رسم در حزب خصلت انتقادى و تعرض اش به جهان پیرامون خود را از دست میدهد و به ایدئولوژى یک حزب سیاس و به فلسفه حزبدارى تبدی میشود .این براى مدت طوالن پدیده خیل شناخته شده اى در حزب بود که رهبران آن مینوشتند تا روزنامه بتواند درآید یا رادیو برنامه داشته باشد .آن حس حقانیت و تعجی در به کرس نشاندن دیدگاه خود در تقاب با گرایشات و جریانات دیگر در جامعه که مشخصه دوره انتقاد ضد پوپولیست بود به تدریج از بین رفت .این اجتناب ناپذیر بود زیرا چهارچوب فکرى آنت پوپولیست حزب کار خود را کرده بود و محصول تشکیالت خود را ببار آورده بود .بعد از تشکی حزب ،امر واقع به امر اداره حزب تبدی میشود .این مساله را درهمان سرمقاله بسوى سوسیالیسم شماره یک یک سال پس از تشکی حزب گوشزد کردیم .به هرحال شروع این روند واگرائ گرایشات را میتوان در درجا زدن خط رسم و غلبه تشکیالتچیگرى بر آن دید .رخوت این جریان در عین حال مصادف است با تحوالت فکرى و سیاس بسیار مهم در ک جنبش موسوم به کمونیسم .این با خودش جریان وسیع از بازبین و تجدیدنظر در درون چپ روشنفکرى ببار آورد. تنها کمونیسم میتوانست در این دوره همان طپش و بالندگ را از خود نشان بدهد که پاسخ مسائ این دوره را داشته باشد. این پاسخ از چهارچوب فکرى پیشین در نیامد ،بلکه با نقد این چهارچوب از زاویه سوسیالیسم کارگرى بدست آمد دیا به هرحال به نظر من بدست آمد) .بعبارت دیگر با روشن شدن محدودیتهاى چهارچوب فکرى ضد پوپولیست و با معلوم شدن ضعف عمل این جریان در قد و قامت موجودش در سازمانده طبقات ،سوسیالیسم کارگرى بعنوان یک گرایش دخی در حزب کمونیست این بار به صورت یک سنت متمایز شروع به حرف زدن کرد .در این دوره ما شاهد ادبیات متفاوت هستیم که توسط این خط ارائه میشود و در سنت فکرى ضد پوپولیست ریشه ندارد .بحثهاى مربوط به شوروى، مباحثات مربوط به سازمانده کارگرى و غیره ،هرچند که به عنوان خط رسم و در ارگانهاى مرکزى منتشر میشوند ،معلوم است که در موضع انتقادى نسبت به این خط رسم تاکنون و حت برخ مبان برنامه اى و ادراکات پایه اى تاکنون حزب قرار دارند .به نظر من پس از تشکی حزب ،خط کارگرى، جریان چپ ،به تدریج و پس از کنگره سوم دیگر رسما ،حساب خود را از خط رسم در حزب جدا میکند .تا آنجا که به داخ حزب کمونیست ایران برمیگردد ،مباحثات کمونیسم کارگرى بعنوان تعرض علیه مرکز مطرح میشود .جریان چپ مدع میشود که با سنت فکرى و عمل حاکم بر حزب اختالف اجتماع و طبقات دارد. حرکت جریانات راست هم ناش از تحوالت جهان بیرون است .ناسیونالیسم کرد به ویهه تحت تاثیر اوضاع منطقه است .ب افق این سنت را در بیرون حزب کمونیست ایران به روشن میبینیم .آشفتگ 108
سیاس و عمل حزب دموکرات و جریانات اپوزیسیون کرد در عراق بر کس پوشیده نیست. ناسیونالیسم که با پذیرش قالبهاى رادیکالتر و زبان مارکسیست خود را در حزب کمونیست زنده نگاهداشته است هم از همین ب افق رنج میبرد .ناسیونالیسم ناسیونالیسم است و با حضور در حزب کمونیست افق و نگرش اجتماع اش تغییر نمیکند .بحران سوسیالیسم بورژوائ در سطح جهان ، رخوت خط رسم در حزب ،و باالخره سیر تکوین جنگ ایران و عراق که فرجه را بر این جریانات تنگ میکند ،انعطاف پذیرى ،قدرت مانور و تحم این جریان را کاهش میدهد .به این موقعیت، تعرض چپ در درون حزب را هم اضافه کنید .معلوم است که این جریان باید باالخره از موضع اثبات خود حرکت و مقاومت بکند. تمایالت چپ نوئ و سوسیال دموکراتیک در حزب که دیگر رسما محصول اوضاع اخیر بین الملل است .این اوضاع کمک کرده است تا بخش از فعالین چپ رادیکال تازه تمایالت سیاس خود را بشناسند .تمام بحث ما این بود که چپ ایران اساسا یک جریان دموکراتیک ضد استبدادى بوده است. باالخره خرده بورژواى ناراض ایران که ده سال قب به دلی اعتبار مارکسیسم مشغله اش و تمایالتش را تحت نام مارکسیسم بیان میکرد ،امروز که تمام دنیا دارند ختم مارکسیسم را اعالم میکنند چرا باید این قالب و این عنوان را تحم کند .بعالوه تازه فرصت پیدا شده که روشنفکر چپ ایران در یک مقیاس وسیعتر با رگه هاى فکرى غیرمارکسیست بیشتر آشنا بشود .در چنین اوضاع ،با گورباچفیسم در روسیه و سوراخ که در الیه اوزون بوجود آمده و غیره ،مشک بتوان این گرایش را به حزب در سنت خاص ضد پوپولیست خوشنود نگهداشت .این جریان با بحثهاى امروز در مورد کمونیسم کارگرى که دیگر ابدا نمیتواند کنار بیاید. همه اینها یعن اینکه در حزب کمونیست ایران هم نظیر جامعه بطور کل ،سوسیالیسم غیرکارگرى دارد به بن بست میرسد و زوال پیدا میکند و سوسیالیسم کارگرى دارد خود را از تاریخ چپ غیرکارگرى و از تفکر و پراتیک آن جدا میکند .اوضاع جهان این روند را در درون حزب کمونیست ایران به شدت تسریع کرده است. سوال :گرایشات راست واقعا در حزب چه نیرو یا نفوذى دارند؟ منصور حکمت :ه بصورت نیروى متعین و تشکیالت خیل کم .اما نفوذ عملیشان بر کاروبار حزب به صورت ایجاد موانع بر سر راه پیشرفت سیاستهاى رادیکال حزب کم نیست .گفتم که این یک حزب مارکسیست رادیکال است .ناسیونالیسم یا سوسیال دموکراتیسم و غیره در این حزب هیچ نوع مشروعیت ندارد .بنابراین قدرت و نقش گرایشات راست را اساسا در توانائ آنها در کند کردن لبه سیاستهاى چپ در حزب میتوان دید و نه به شک اثبات در نیروى قائم بذات خود آنها .اینکه جدائ ما از سنت و روشهاى مبارزه مسلحانه مل و جایگزین آن با مبارزه مسلحانه کمونیست در کردستان به چنین روند کشدارى تبدی میشود ،اینکه ایجاد یک سازمان کمونیست روشنبین ،منضبط ،پرکار و مسرول درخارج کشور با اینهمه افت و خیز همراه میشود ،اینها آثار و عالئم مقاومت این گرایشات است .این جریانات پرچمدار ندارند ،و در این چهارچوب مارکسیست و رادیکال مسلط به حزب نمیتوانند مستقال ابراز وجود کنند .اما واقع اند و در هر فع و انفعال تشکیالت میتوان مزاحمت اینها 109
را نشان داد .در مجموع گرایش ناسیونالیست پدیده متعین تر و قاب اندازه گیریترى از راست روشنفکرى و سوسیال دموکراتیک است .این دوم بیشتر بصورت تمایالت فردى و محفل اینجا و آنجا دیده میشود. سوال :تا آنجا که به گرایشات درون حزب بر میگردد ،بنابراین ،نقد شما ،از زاویه مباحثات کمونیسم کارگرى ،اساسا متوجه گرایش سانتر در حزب است .چرا که بقول شما تمایالت و سنتهاى راست در همان چهارچوب قدیم فکرى و سیاس حزب جائ ندارند .در نقد مرکز ،اما ،یک مساله باید روشن بشود .اگر بحث کمونیسم کارگرى و چهارچوب فکرى اولیه حزب هر دو به هرحال تاکید و رجعت به ارتدوکس مارکسیم را نمایندگ میکنند ،آنوقت قاعدتا نقد امروز شما نباید متضمن انتقاد نظرى اى به چهارچوب فکرى اولیه حزب باشد .عمال هم به نظر میرسد که در درون حزب بحث کمونیسم کارگرى بصورت انتقادى نه از سیستم فکرى تاکنون حزب ،بلکه بر پراتیک حزب فهمیده شده .آیا این استنباط و برداشت را درست میدانید؟ منصور حکمت :خیر .البته این نحوه اى است که خیل از رفقا دوست دارند فکر کنند ،چراکه به نحوى بحث امروز را در امتداد بحث دیروز نشان میدهد و پیوستگ تاریخ حزب را محفوظ نگهمیدارد .به نظر من کمونیسم کارگرى حاوى انتقاد نظرى جدى اى به چهارچوب فکرى موسوم به مارکسیسم انقالب ایران است .تاکید هر دو بر مبتن بودن به ارتدوکس مارکسیسم براى یک فرض کردن اینها حت از نظر تروریک کاف نیست .مساله تماما بر سر برداشت متفاوت ما از این مارکسیسم و این ارتدوکس است .به عبارت دیگر ،کمونیسم کارگرى بعنوان یک جمعبندى در موضع انتقادى جدى اى نسبت به گذشته فکرى و سیاس خود ما قرار میگیرد .بگذارید این را بیشتر توضیح بدهم چون فکر میکنم بخصوص از نظر سرنوشت این جریان در حزب کمونیست ایران این مهم است. قبال هم گفتم که من از تقاب جنبشها ،بعنوان پدیده هاى اجتماع ،حرکت میکنم و تنها بر این مبنا میتوانم تقاب مکاتب و دستگاههاى فکرى را بشناسم” .مارکسیسم انقالب ایران“ یک جنبش فکرى و سیاس اجتماع بود .چهارچوب فکرى حرکت مادى اى بود که در جامعه ایران در دوره معین براه افتاد و نتایج کامال ملموس و قاب مشاهده اى در سطح جامعه ببار آورد .خیلىها دوست دارند این را عنوان تلق کنند که اتحاد مبارزان کمونیست بعنوان یک گروه کمونیست به خودش داده بود .اینها حت مورخین خوب هم نیستند .واقعیت این است که جریان مارکسیسم انقالب ایران یک جریان انتقادى در درون چپ رادیکال غیرکارگرى ایران بود که در طول سالهاى ٧٥تا ٢١نفوذ وسیع در درون این چپ بدست آورد و نهایتا سیماى سیاس و نظرى آن را دگرگون کرد .این جریان مضمون مشترک ک گرایشات چپ رادیکال ایران ،یعن خلق گرائ ،را به زیر سوال کشید و ابزارى شد براى یک تکان فکرى اساس در درون این چپ .راستش در تاریخ چپ ایران کمتر حالت چنین کالسیک از گ کردن و عمومیت یافتن یک نقد و یک دستگاه انتقادى را شاهد بوده ایم .درست همانطور که یک مکتب ،در نقاش یا موسیق ونقد ادب ،همه گیر میشود ،مارکسیسم انقالب ایران در محدوده چپ رادیکال همه گیر شد .اندیشه هائ که ابتدا توسط یک گروه کوچک طرح شد ،در ظرف مدت بسیار کوتاه سخنگویان ،مبلغین و مدافعین در ک پهناى چپ ایران پیدا کرد .در تمام تشکیالتها فشار این جریان انتقادى باال گرفت ،نه فقط گرایشات قدرتمند به نفع این نقد شک گرفت بلکه مخالفین آن هم خیل 110
زود زبان و فرمولبندى هاى این جریان را اخذ کردند .این جریان پرچم چرخش به چپ سوسیالیسم رادیکال در ایران بود و خیل زود آنچنان نیروى وسیع را شام شد که عمال به بستر اصل رادیکالیسم چپ در ایران تبدی شد و معتبرترین و فعالترین حزب سیاس چپ رادیکال ،حزب کمونیست ایران ،را تشکی داد .چپ ایران در طول انقالب ٧٥پالریزه شد ،مرکز آن دچار تشتت شد ،راست آن به سمت حزب توده و سوسیال دموکراس چرخید و چپ آن ،بر مبناى این نقد مارکسیست انقالب از خلقگرای ،به یک جریان حزب قدرتمند تبدی شد. واضح است که این جریان انتقادى به ارتدوکس مارکسیسم در برابر خلقگرای متک بود .واضح است که بسیارى از فعالین این جریان مارکسیسم را به نقد پوپولیسم محدود نمیدیدند و تنزل نمیدادند .اما به عنوان یک حرکت اجتماع ،این جریان به هرحال سیماى معین از خود بدست میداد .اینکه ما ،بعنوان فعالین و یا سردمداران این جریان ،ازمارکسیسم چه میفهمیدیم یک بحث است و اینکه حرکت مارکسیسم انقالب به عنوان یک حرکت تعریف شده و عین چه استنباط از مارکسیسم بدست میداد بحث دیگرى است .این دوم به مراتب مهمتر است .در همه جنبشها همینطور است .آن بخش از تفکر و آگاه رهبران و فعالین یک جریان به مشخصه فکرى و عین یک جنبش به طور کل تبدی میشود که با نیازها و مشخصات مادى و اجتماع آن حرکت تناسب دارد .یک جنبش به هرحال مشغله اجتماع معین پیدا میکند که تصویرى از تمام افق فعالین و متفکرین و رهبران آن نیست .جریان مارکسیسم انقالب پرچم رادیکالیزاسیون چپ روشنفکرى ایران زیر فشار سوسیالیسم کارگرى و عظمت معنوى مارکسیسم بود که تازه داشت بطور دست اول و یا با روایات اصولیتر در چپ ایران مطرح میشد .به هرحال مارکسیسم انقالب بعنوان یک جریان تا آن اندازه به ارتدوکس رجعت میکرد که به کار یک چپ غیرکارگرى فعال در یک انقالب معین میخورد .خیل از فعالین این جریان شاید در ذهن خود افق فراتر یا محدودتر از این داشتند. رجعت به مارکسیسم در محدوده معین و در چهارچوب معض اجتماع معین که این جنبش در برابر خود قرار داده بود صورت میگرفت .کمونیسم کارگرى این محدوده و این معض اجتماع را نقد میکند و میشکند و لذا مجموعه اى از مسائ نظرى و معضالت فکرى و برنامه اى را جلوى خود میگذارد که اساسا در چهارچوب مارکسیسم انقالب ایران نمیتوانست طرح شود تا چه رسد به اینکه پاسخ بگیرد .سوال اساس اینست که جریان ”مارکسیسم انقالب ایران“ و کمونیسم کارگرى هریک به کجاى مارکسیسم برمیگردند؟ اگر بخواهم انتقاد تروریک امروز خود را از دستگاه فکرى موسوم به ”مارکسیسم انقالب ایران“ ساده کنم و در یک جمله بگویم این میشود :این جریان فاقد یک نگرش تاریخ و فاقد یک درک اجتماع از خود مارکسیسم به مثابه یک ترورى و یک جنبش بود .به نظر من این جریان مفسر بسیار خوب براى مارکسیسم به عنوان یک ترورى بود ،البته تا آنجاکه امر اجتماع اى که در برابر خود داشت رجوع به مارکسیسم را ایجاب میکرد .این جریان استنتاجات سیاس و تاکتیک اساسا درست از این ترورى بعم میاورد .تا همین امروز تک تک مواضع این جریان در قبال گرهگاهها و مسائ سیاس دوره انقالب و پس ازآن به قوت و صحت خود باق است .اما اشکال بر سر این بود که براى این جریان مارکسیسم نهایتا یک ترورى بود ،ترورى اى که حقایق جهان سرمایه دارى را میشکافت و نقد میکرد .ترورى اى که نقد کارگر به جامعه سرمایه دارى را بیان میکرد .این نقد و این ترورى نقطه شروع تفکر و تعق درباره پراتیک اجتماع بود .مارکسیسم انقالب ایران در پ سازمان 111
دادن یک جنبش پراتیک ،و البته کارگرى ،برمبناى این ترورى بود .این یک نگرش وارونه است .به نظر من همینجا نگرش غیرتاریخ این جریان و جدائ اش از یک از بنیادىترین پایه هاى مارکسیسم نمودار میشود .مارکسیسم انقالب ایران هنوز مارکسیسم به مثابه یک ترورى را بشیوه اى که مارکس راجع به ترورى بطور کل حکم داده است نگاه نمیکرد .به عبارت دیگر خود مارکسیسم بعنوان یک ترورى معین را غیراجتماع و غیرتاریخ قضاوت میکرد .تزهاى مارکس درباره فوئرباخ ،که به موجزترین شیوه نگرش مارکس به رابطه اندیشه و پراتیک اجتماع و طبقات را بیان میکند ،شام خود مارکسیسم به عنوان یک اندیشه معین هم میشود .نمیتوان همه نظریات و افکار بشر را محصول جامعه دید ،براى آنها کاربست تاریخ پیدا کرد ،حقیقت یا عدم حقیقت آنها را به پراتیک اجتماع آنها گره زد ،و در عین حال خود مارکسیسم را بعنوان یک اندیشه مجرد از پراتیک اجتماع و مقدم بر آن ،مستق از کاربست تاریخ آن و بعنوان مجموعه اى از احکام حقیق درباره جهان عین فهمید .واضح است که اجزاء ترورى مارکس ،تبیین اش از شیوه هاى تولید ،از منشاء سود ،از دولت و غیره همه احکام علم اند و مستقال قاب درکند .اما پذیرش اینها پذیرش مارکسیسم نیست زیرا اساس مارکسیسم نقد است .نه نقد یک ذهن به بیرون خود ،بلکه نقد یک پراتیک و یک جنبش عین و مادى در جامعه به ک جامعه. نمیتوان احکام مارکسیست را بصورت یک مجموعه اعتقادى جمع آورى کرد و نام آن را مارکسیسم گذاشت .مارکسیسم قب از هر چیز یعن قرار گرفتن در همان موضع اجتماع و در متن همان پراتیک اجتماع -انتقادى که تازه کاربرد این احکام را به مثابه نقد ممکن میکند .در سمینار سع کردم توضیح بدهم که چگونه این موضع اجتماع خاص و این پراتیک اجتماع خاص قاب تفکیک از مارکسیسم به مثابه یک ترورى نیست و چطور مارکسیسم غیرکارگرى یک تناقض درخود است. در کنگره دوم من به این ضعف چهارچوب فکرى موجود اشاره کردم .گفتم که ما باید نه فقط به ترورى مارکسیسم بلکه به نقطه رجوع و پایه اجتماع آن برگردیم .مارکسیسم انتقادى عالمانه و خیراندیشانه به سرمایه دارى نیست .انتقاد کارگر است بعنوان یک طبقه معین و بعنوان یک معترض زنده در جامعه سرمایه دارى .قرار داشتن در این مکان اجتماع براى یک حزب سیاس همانقدر شاخص مارکسیست بودنش است که قبول داشتن ترورى ارزش اضافه .براى رفقاى ما این یک تجدیدنظر تروریک در چهارچوب پیشین نبود ،بلکه اصرارى بر یک جهتگیرى پراتیک بسوى طبقه کارگر بود .حال آنکه همانطور که گفتم این مساله اى عمیقا تروریک است که خود را در اختالفات جدى اى در تبیین نظرى مسائل که روبرویمان است نشان میدهد و ف الحال داده است .یک نمونه از این اختالف را در مباحثات پیرامون مساله شوروى دیدیم .برنامه حزب کمونیست ایران ،در چهارچوب سنت مارکسیسم انقالب ایران ،علت شکست نهائ انقالب کارگرى در شوروى را ”غلبه رویزیونیسم“ میداند .بحث ما، من و رفیق ایرج آذرین ،در بولتن شوروى دقیقا همین تبیین را نقد و رد میکند .به جاى جستجو کردن عل شکست در تخط این و آن از مارکسیسم به مثابه یک ترورى ،ما جنبش اجتماع طبقه کارگر و محدودیتها و افق و ب افق آن را مبنا قرار میدهیم .و تازه از اینجا رهسپار بررس عل تغییر کاربست مارکسیسم بعنوان یک ترورى توسط جنبش اجتماع طبقات دیگر میشویم .در مورد خود مقوله رویزیونیسم ما دیدگاه مکتب را رد میکنیم و رویزیونیسم را بعنوان سیستم و روبناى فکرى جنبشهاى اجتماع بررس میکنیم و به اعتبار اختالف کارگر با این جنبشها با آنها گالویز میشویم و نه صرفا 112
بعنوان ارتداد از مکتب .در قبال مسائل مانند ،اوضاع بین الملل ،مبارزه اقتصادى کارگر ،اصالحات، تبیین احزاب سیاس ،تحلی تاریخ کمونیسم ،تعیین وظایف و دورنماى حزب کمونیست ،کار کمونیست در درون طبقه و غیره نیز میتوان اختالفات جدى نظرى اى که میان کمونیسم کارگرى با چهارچوب فکرى پیشین پیدا میشود را دید .این اختالفات مادام که چهارچوب فکرى پیشین عمدتا پوپولیسم را هدف نقد خود داشت کامال مشهود نمیشد .گفتم که در این عرصه معین ،تا آنجا اندیشه مارکسیست به جنگ خلقگرائ میرود ،حرف خیل زیادتر و یا متفاوت هم نمیشود زد .اما وقت کار پوپولیسم تمام میشود و معضالت جدید ،بویهه مساله پراتیک کمونیست و بحران سوسیالیسم بورژوائ ، طرح میشود ،نقاط ضعف چهارچوب قبل نمودار میشود. سوال :اما بخش مهم از اختالفات نظرى اى که مطرح میکنید در طول سالهاى گذشته در چهارچوب همین حزب و بعنوان خط رسم و یا استنتاج از مواضع رسم حزب مطرح شده ... منصور حکمت :کامال درست است .منظور من از ”مارکسیسم انقالب “ چهارچوب و موازنه فکرى ناظر به حزب کمونیست ایران در این مقطع نیست .به نظر من این عنوان میتواند به معن دقیق کلمه توصیف از جریان ما تا قب از کنگره اتحاد مبارزان کمونیست باشد .یعن مقطع که بحث پراتیک کمونیست به طور جدى مطرح شد و کمبودهاى سیستم فکرى قبل عیان شد .بعد از این مقطع و به ویهه بعد از تشکی حزب ،به تدریج نظرات در چهارچوب خط رسم حزب مطرح میشود که دیگر مال این سنت نیست .خود بحث کمونیسم کارگرى رسما در کنگره دوم در سه سال و نیم قب مطرح شده .این مقطع است که ما دیگر تقاب کمابیش رسم و علن کمونیسم کارگرى با چهارچوب فکرى قبل و با سایر گرایشات فکرى موجود در حزب را میبینیم .اینکه براى دوره اى ،در واقع تا کنگره سوم ،این بحثها در پیوستگ با گذشته مطرح میشود نباید بر تفاوتهاى فکرى و عمل این دیدگاه با چهارچوب قبل سایه بیاندازد .خود من به درجه اى که از چند سال قب نسبت به این تقاب آگاه شده ام حت المقدور از استفاده از عبارت ”مارکسیسم انقالب “ در خصلتنمائ حزب کمونیست ایران و باالخص نظرات که در این دوره مطرح کرده ام اجتناب کرده ام. این را هم بگویم که تمایز دیدگاههاى امروز ما با چهارچوب فکرى قبل چیزى نبوده که یکباره به آن رسیده باشیم .امروز تشخیص داده ایم که اینها سنتهاى فکرى متفاوت هستند ،اما لزوما از ابتدا متوجه دامنه نظرى و عمق اجتماع این اختالفات نبوده ایم. سوال :شک پیشروى و تثبیت این بحثها در حزب کمونیست چطور میتواند باشد؟ بگذارید به نحو دیگرى این سوال را مطرح کنم .در حزب ما همانطور که گفتید در سطح رسم مخالفت با این جریان ابراز نمیشود .همین امروز این دیدگاه مورد موافقت تشکیالت و ارگانهاى حزب است ،کما اینکه بحثهائ که به قول شما انتقاد اساس اى به چهارچوب فکرى و سیاس حزب وارد میکنند بعنوان موضع رسم و در ارگان مرکزى حزب چاپ میشوند .با این پذیرش عموم گیر کار دیگر کجاست؟ منصور حکمت” :موافقت“ آن چیزى نیست که ما دنبال آن هستیم .هیچوقت از این نظر در مضیقه نبوده ایم .ما موافق نمیخواهیم ،همفکر میخواهیم .موافق کس است که پاسخ آدم به موضوع را به هرحال میپذیرد ،اما همفکر کس است که در خود سوال با آدم شریک است .علت عدم مخالفت رسم 113
گرایشات دیگر با این مباحثات در درجه اول اینست که آلترناتیوى ندارند .پرچمدار ندارند و یا با مالکهاى خود تصور میکنند که از مخالفت در یک چنین شرایط زیان خواهند کرد .در یک کلمه براى مخالفت آمادگ ندارند .پذیرش رسم و بعد مقاومت عمل در برابر استنتاجات ناش از این مباحثات، هضم کردن این مباحثات و کند کردن لبه تیز آن شیوه اصل برخورد گرایشات دیگر به بحث هاى ماست. این خط به موافق احتیاج ندارد .به فعال و کادر و رهبر پر شور احتیاج دارد .دوران مبارزه ضد پوپولیست را بیاد بیاورید .هر عضو و فعال این جریان نماینده پرشور و با اعتماد به نفس و کوشائ براى این خط بود .اینها کسان بودند که در این جریان پاسخ مسائ واقع و مبرم خود را گرفته بودند .این جریان نماینده اعتقادات و اولویتهاى خود آنها بود .اصرار داشتند آن را در محیط فعالیت خود ،در سازمان خود و در هر کانون که میتوانستند به کرس بنشانند .امروز هم کار بدون یک چنین فعالین و رهبران جلو نمیرود .ما این را در آن ابعادى که باید نداریم و باید بوجود بیاوریم. سوال :بنابراین مساله بر سر کادرسازى است؟ منصور حکمت :این بیان خوب نیست .اوال کادرسازى بار آموزش و تربیت دارد که ابدا مورد نظر ما نیست .و ثانیا تالش ما یک جنبه قوى تشکیالت دارد .قصد ما آموزش و یا ترویج این بحثها نیست .ما داریم دیدگاه و سیستم فکرى و عمل معین را در سطح اجتماع طرح میکنیم تا نیروهاى مادى آن گرد بیایند .اول هم گفتم که پایه مادى این جریان را باید در جنبش اعتراض سوسیالیست خود طبقه جستجو کرد .ما یک انتخاب فکرى و سیاس را جلوى کمونیستها ،فعالین سوسیالیست طبقه و همینطور البته فعالین حزب کمونیست ایران بطور اخص قرار میدهیم .آنها که در این نظرات و در این گرایش فکرى و سیاس امر خود و اردوى خودشان را میبینند طبعا حول آن متحد میشوند .مساله فقط بر سر کادر براى این جریان نیست .رهبران این خط باید پیدا بشوند و متحد بشوند. از طرف دیگر حزب باید عمال بر این گرایش کمونیست کارگرى بنا بشود .قبال هم گفته ام که حزب کمونیست یک حزب چندپایه و چندبن است ،و از نظر ما باید به یک حزب تک پایه سوسیالیسم کارگرى در ایران تبدی بشود .این یعن مبارزه براى کنار زدن گرایشات دیگر در درون حزب ،حت اگر با همه قطعنامه ها و مصوبات موجود چپ کارگرى در این حزب موافقت داشته باشند .در یک جبهه چندحزب هم ممکن است روى سیاستها توافق وجود داشته باشد .ما حزب یک گرایش را میخواهیم .ما وحدت نظر و وحدت عم روى آن موضوعات را میخواهیم که هیچگاه در قطعنامه ها و مصوبات بیان نمیشوند .وحدت عمل که ناش از تعلق یک حزب به یک سنت مبارزات واحد است .تنها در آن صورت است که پتانسی عظیم را که براى رشد کمونیسم کارگرى و جنبش حزب آن وجود دارد میتوان تحقق بخشید .به هرحال موافقتهاى موجود ما را در قلمرو تشکیالت ب وظیفه نمیکند .برعکس باید از این شرایط براى یک کاسه کردن حزب بر مبناى کمونیسم کارگرى استفاده کرد .پیشروى تشکیالت که کمونیسم کارگرى در حزب کمونیست میخواهد بسیار فراتر از داشتن موافقت و پذیرش عموم است .خیل کنکرت تر هم هست .این البته یک واقعیت است که مادام که این گرایش از تعداد کاف رهبران و کادرهاى توانا برخوردار نباشد بدست گرفتن عرصه هاى مختلف فعالیت حزب بزر 114
و وسیع مث حزب کمونیست ایران برایش کار ساده اى نیست. سوال :آیا ،الاق تا آنجا که به حزب کمونیست مربوط میشود ،شتاب این ”انتخاب“ کند نیست؟ آیا سه چهار سال بعد از کنگره دوم حزب که این مباحثات در آن شاید براى اولین بار زیر تیتر واحد کمونیسم کارگرى مطرح شد ،نمیبایست از نظر پیدا شدن آن نوع فعالین و کادرهائ که مد نظر شماست پیشروى بیشترى از این صورت گرفته باشد؟ مقایسه سرنوشت بحثهاى امروز با مباحثات ضد پوپولیست و سرعت که توانست چپ ایران را تحت تاثیر قرار بدهد شاید بتواند نکات را روشن بکند. منصور حکمت :به نظر من به چند عام باید اینجا توجه کرد .اوال ،طرح مباحثات امروز به عنوان نگرش آلترناتیو در برابر چهارچوب فکرى پیشین در عم ،الاق از نظر رفقائ که این مباحثات را نه در جلسات ارگانهاى باالى حزب ،بلکه از طریق نشریات میشنیدند ،به کنگره سوم بر میگردد و نه کنگره دوم .در گزارش به کنگره دوم ،در مقاالت ارگان مرکزى و غیره به هرحال خود ما هم ،البته به نادرست ،بحث را در پیوستگ بیشترى با گذشته فکرى حزب مطرح میکردیم تا امروز .حرف از گسست فکرى و غیره زیاد میزدیم ،اما جاى این تفسیر باق میماند که این سیر تکام نظرى و سیاس حزب است .بحث ما به صورت تالش در تدقیق و تکمی خط رسم فهمیده میشد .این وضعیت بعد از کنگره سوم تغییر کرده و خود ما هم سع کرده ایم ،حت در فرم کارمان ،وجود یک دو راه و ضرورت انتخاب میان آنها را برجسته تر کنیم. ثانیا ،کندى اى که مشاهده میشود در درون حصارهاى حقوق حزب ،و آن هم به غیر از حوزه ها و کانونهاى کارگرى حزب ،بیشتر مصداق دارد تا در درون آن جریان که من به آن حزب به معن وسیع کلمه اطالق میکنم .در این قلمرو وسیعتر ،یعن بویهه در درون محاف و شبکه هاى کارگرى که پیرامون حزب را گرفته اند ،بازتاب مباحثات اخیر فرق میکند و از خیل جهات امیدبخش و مهم است. تازه با توجه به اینکه این رفقا در جریان جزئیات مباحثات نیستند ،خیل از اسناد را ندیده اند و غیره. مقایسه اى که گفتید البته جوانب بیشترى را میتواند روشن کند .از یک طرف جو انقالب ده سال قب قطعا تعیین تکلیف فکرى و سیاس جنبشها و افراد را به شدت تسریع میکرد .بعالوه ،تفکر و نگرش که در آن زمان مورد نقد بود خیل توخال و بطور عیان راست و غیرمارکسیست بود .این تفکر از دو لحاظ ورشکسته شد .از نظر تروریک تناقضات آن با مارکسیسم عیان شد .از نظر سیاس معلوم شد که کال چهارچوب فکرى اى براى هیچ نوع اپوزیسیون رادیکال را تشکی نمیدهد .با انقالب نه فقط تحلیلهاى این جریان بلکه شعارها و مطالباتش هم پیش پا افتاده از آب در آمد .وقت صنایع مل شدند ،یا سفارت آمریکا را اشغال کردند ،جریان که محتواى سیاس و اقتصادى اش چیز زیادى بیش از اینها نبود خودبخود نفوذش را در درون بخشهاى رادیکال تر جامعه از دست میدهد .اما مهمتر از همه اینها اینست که بحث ضدپوپولیست مارکسیسم انقالب ایران بحث در درون یک سنت مبارزات معین بود .منتقد و موضوع نقد در یک مکان اجتماع یکسان قرار داشتند .چپ غیرکارگرى ،اپوزیسیون چپ روشنفکرى ،با جریان انتقادى اى در درون سنت خودش مواجه بود که بویهه به مسائ سیاس و عمل همین سنت جواب میداد .علت همه گیر شدن سریع بحثهاى آنروز این بود .این بار مساله کامال 115
متفاوت است .همانطور که گفتم کمونیسم کارگرى با سنت که دارد نقد میکند در صورت مساله شریک نیست .بحث کمونیسم کارگرى پاسخ به تضادها و تناقضات است .پاسخ به سواالت نظرى و عمل معین است .اما سنت چپ رادیکال غیرکارگرى این سواالت را ندارد .در مقاب ،درست در همین دوره و تحت تاثیر همین بحثهاست که بخش پیشرو و سوسیالیست جنبش طبقات با حساسیت و عالقه روزافزون متوجه حزب کمونیست ایران و این نظرات در آن شده .به هرحال ما میخواهیم جنبش اجتماع خودمان را صاحب افق و چهارچوب منسجم براى مبارزه کنیم .جنبش اعتراض سوسیالیست کارگر را .خیل بهتر است که فعالین چپ هم از این مباحثات تاثیر بگیرند و به این جنبش نزدیک بشوند .اما کانون اصل اى که مخاطب مباحثات ماست آنجا نیست .شخصا فکر میکنم چپ غیرکارگرى هنگام به طور واقع در مقیاس وسیع تحت تاثیر این مباحثات جابجا بشود که از یک طرف سوسیالیسم کارگرى به عنوان یک جنبش حزب و سیاس قدرتنمائ بیشترى در صحنه سیاس بکند ،و ثانیا ،این تفکر در نبرد با گرایشات فکرى بنیادى در جامعه که امروز چپ غیرکارگرى را مقهور و متزلزل کرده است سنگربندى قدرتمندى بوجود بیاورد .فکر میکنم این یک قانون اساس مبارزه سیاس است که چرخش رادیکالیسم طبقات دیگر به سمت جنبش کارگرى و اندیشه سوسیالیست کارگر ،تابع از قدرت کارگر و کمونیسم کارگرى در برابر بورژوازى بطورکل است .ممکن است خیل چپهاى رادیکال ما امروز انتخاب فکرى به نفع کمونیسم کارگرى نکنند ،اما دیر یا زود ناگزیر خواهند شد یک انتخاب سیاس و عمل بکنند. سوال :از کنگره سوم بعنوان یک مقطع مهم نام میبرید .خود بحثها سابقه اش به کنگره دوم و حت قب از آن به خط مش اى که در نشریه کمونیست دنبال میکردید برمیگردد .لطفا درباره اهمیت کنگره سوم به عنوان یک نقطه عطف بیشتر توضیح بدهید. منصور حکمت :سابقه بحث کمونیسم کارگرى همانطور است که میگوئید .اما گفتم که تا کنگره سوم این بحث قالب کوشش ،ظاهرا از جانب کمیته مرکزى ،براى تدقیق و بسط نظرات رسم حزب را بخود گرفته بود .این وضعیت واقع نبود .واقعیت این بود که بحث کمونیسم کارگرى نه امتداد خط رسم بود و نه کمیته مرکزى بعنوان یک کمیته یا کانون آن را بخود مربوط کرده بود .این بحث یک گرایش بود .در کنگره سوم ،و در واقع در پلنوم سیزدهم قب از این کنگره ،ما این واقعیت را توضیح دادیم .بعد از کنگره بحث را از چهارچوب رسم بیرون کشیدیم و با تعدادى از رفقا ،مشخصا رفقا رضا مقدم و ایرج آذرین ،طرح براى یک کمپین براى کمونیسم کارگرى ،چه در سطح علن و چه در درون حزب ،ریختیم که سمینارهاى کمونیسم کارگرى یک از اولین اقدامات آن بود .به این ترتیب بعد از کنگره سوم است که لبه انتقادى این مباحثات تیز میشود وعمال کانون براى پیشبرد آن شک میگیرد .بنابراین مستق از اینکه حزب کمونیست این مباحثات را خط رسم خود بداند یا نه ،که میداند ،ما بعنوان فعالین این کمپین هدف خود را طرح این مباحثات در سطح علن دو آن هم نه فقط در محدوده چپ ایران) و تالش براى استوار کردن حزب کمونیست به این دیدگاه قرار داده ایم .و جالب اینجاست که با این اقدام در ط شش ماه پس از کنگره سوم بیش از ک دوره قب توجه و حساسیت به این مباحثات در درون حزب بوجود آمده است .همچنین کوشیده ایم تا نظرات مشخص خود را درباره عرصه هاى اصل فعالیت حزب جمعبندى کنیم و آلترناتیوهاى خود را در این عرصه ها 116
ارائه کنیم .در مورد فعالیت کارگرى در ایران ،درباره فعالیت حزب در کردستان و نیز در خارج کشور تاکنون در جزئیات نظر خودمان را بیان کرده ایم .در مورد فعالیت کارگرى در شهرها نظراتمان در نشریه کمونیست منتشر شده .در مورد کردستان هم نوشته هاى مفصل در اختیار کمیته هاى ذیربط و ک تشکیالت گذاشته ایم .اینها هم البته به روشن شدن سایه روشنهاى بحث ما در این دوره کمک کرده است. سوال :قبال گفتید که در عین اینکه تالش براى کمونیسم کارگرى یک تالش سیاس و فکرى براى محکم کردن بنیادهاى این جریان و شک دادن به یک حرکت وسیع در سطح جامعه است ،متضمن پیشرویها و اقدامات معین تشکیالت در چهارچوب حزب کمونیست ایران هم هست .درباره ابعاد سیاس و فکرى مساله صحبت کردیم .میخواهم درباره وجه تشکیالت آن توضیح بیشترى بدهید .شک مشخص تحول که میخواهید در چهارچوب حزب کمونیست ایران بوجود بیاید چیست؟ منصور حکمت :همانطور که گفتم بحث ما در باره کمونیسم کارگرى از موقعیت حزب کمونیست استخراج نشده ،اما وظایف روشن را در قبال حزب بر دوش ما میگذارد .ما میخواهیم حزب کمونیست ایران حزب سوسیالیسم کارگرى ایران باشد و کال پرونده ”چپ رادیکال “ خود را ببندد .این حزب باید تک پایه و تک گرایش بشود .برنامه اش ،رهبرى اش ،سنتهایش ،کادرهایش ،مشغله هایش ،فعالیت روزانه اش ،و غیره تماما منعکس کننده یک چنین جایگاه در جامعه باشد .شرط این کار این است که این گرایش بتواند اوال در سطح جامعه با قدرت خود را مطرح کند و ثانیا ،در درون حزب آمادگ الزم براى بدست گرفتن و هدایت فعالیت حزب را پیدا کند .گفتم که کادر و رهبر میخواهیم .این باید ط یک روند مبارزه سیاس که در آن گرایشات مختلف در حزب بطور شفافترى در برابر هم قرار میگیرند بوجود بیاید .این را هم تاکید کنم که مساله صرفا بر سر تعیین تکلیف کادرهاى فعل حزب با خودشان نیست .وقت از کادر و رهبر حرف میزنم ک سوسیالیسم کارگرى ایران را مد نظر دارم .اعضاء آن حزب وسیع که ما خود را عضو آن و حزب کمونیست را جزئ از آن میدانیم .روند پیدا شدن و پاجلو گذاشتن کادرها و رهبران این خط در عین حال روند تغییر بافت حزب و کارگرى شدن آن و همینطور جاى گرفتن بیشتر حزب در متن مبارزه و اعتراض کارگرى هم هست .ما برنامه حزب اى بر مبناى این دیدگاهها خواهیم نوشت و براى تبدی آن به برنامه حزب کار خواهیم کرد .بر این مبنا ،و بر اساس موازین حزب ،رهبرى حزب و تمام شالوده تشکیالت حزب باید در دست سوسیالیسم کارگرى قرار بگیرد و حزب بر مبناى سنتهاى سیاس و تشکیالت این جریان خودش را شک بدهد. در این فاصله و از هم اکنون ،به اعتقاد من باید کوشید تا نظرات و استنتاجات سیاس و پراتیک گرایش چپ و کارگرى در حزب با قاطعیت و سرعت عم بیشترى به عم در بیاید .باید به ویهه گرایشات راست و بیگانه با سنت کارگرى کنار زده بشوند. باید کوشید که با سوق دادن دائم حزب به سمت جنبش طبقات و با افزودن بر تعهدات حزب در این عرصه روند کارگرى شدن حزب کمونیست همچنان ادامه پیدا کند. سوال :میگوئید ”دراین فاصله“ .چه ضرب االج زمان اى براى ک این تحول تشکیالت مد نظر 117
دارید؟ منصور حکمت :تا کنگره چهارم حزب باید تکلیف گرایشات مختلف در حزب معلوم شود .خود کنگره مقطع است که میخواهیم در آن پیروزى سوسیالیسم کارگرى در حزب کمونیست ایران رسمیت پیدا کند .با برنامه و رهبرى و همه چیزش. دپایان ”تفاوتهای ما“)
118
119
مبانى کمونيسم کارگرى سمینار اول -ژانویه ٢١١١
120
121
مبانى کمونيسم کارگرى -سمينار اول ژانویه ٢١١١ در مورد تیتر سمینار: قب از اینکه وارد خود بحث بشوم چند کلمه راجع به انتخاب تیتر ”مبانی کمونیسم کارگری“ برایتزان بگویم .این تیتر از نظر من مبانی کمونیسم است .یعنی بحث ”مبانی کمونیسم کارگری“ چزیززی جزز مبانی کمونیسم نیست .در این کتاب ”تفاوتهای ما“ ،در این نوشته ای که بحثی است درباره کمونیسزم کارگری ،یک سؤال هست که میگوید فرق این بحث با کمونیسم چیست؟ یا فی الواقع سؤال میکند که کمونیسم کارگری چیست؟ یک بحث تروریک است؟ یک دیدگاه است؟ یک جنبش است؟ یزک حززب است؟ کمونیسم کارگری را اساسا چطور تعریف میکنید؟ آیا یک نظریه است؟ یک جنبش سیاسی اسزت یا چه؟ و من آنجا خیلی ساده گفته ام کمونیسم کارگری را من بهعنوان معادلی برای کمونیسم بزکزار میبرم دکه بعدا در این بحث برایتان میگویم چرا باید این معادل را اآلن به این صورت بکزار بزرد) و همانطور که کمونیسم هم یک جنبش است ،هم یک تروری است و هم احزابی در آن هستند و هم یزک تاریخی دارد ،بحث کمونیسم کارگری را هم میشود در همه این وجوه مطرح کرد و بررسی کرد و گفت که به عنوان یک نظریه ،کمونیسم کارگری این است ،به عنوان یک جنبش ،کمونیسم کارگری این است، به عنوان یک سلسله احزاب اینها هستند و به عنوان یک حرکت در حال مبارزه سیاسی با یک سزلزسزلزه تاکتیکها ،کمونیسم کارگری را میشود اینطور تبیین کرد ،به عنوان یک سلسله روشها ،متد ،مالکهزا و موازین فعالیت سیاسی ،کمونیسم کارگری این است .یکی از اینها نیست ،اگر کلمه مترادفی است بزرای کلمه کمونیسم ،در نتیجه کمونیسم هر چه هست ،کمونیسم کارگری را هم در همان ابعاد بزایزد بشزود توضیح داد .و من در طول این سمینارهای کمونیسم کارگری سعی میکنم که به همه ابعاد این کزلزمزه بپردازم .و از نظر من این دو جلسه بحث کمونیسم کارگری ،مقدمه ای اسزت بزرای کزار شزایزد پرراندمانتری و آن این است که برسم به آنجائی که بحث برنامه ”یک دنیای بهتر“ ،قلمروهائی که تزک تک به آنها میپردازد ،را در یک سلسله سمینار بیشتر ،مثال هشت تا ده سمینار تک موضوعی دنبال کنیم و راجع به مسائلش حرف بزنیم .آنجا بحث کاپیتالیسم هست و مکانیسمهای توسعه سزرمزایزه داری و کارکرد سرمایه داری ،بتوانیم راجع به کارکرد سرمایه داری یک سمینار داشته باشیم ،راجع به مقوزلزه دولت ،دولت سرمایه داری ،راجع به کمونیسم کارگری و کمونیسم بورژوائی حرف بزنیم که بزنزدی است آنجا .بتوانیم راجع به انقالب و اصالحات حرف بزنیم ،راجع به مارکس حرف بزنیم ،بعد راجزع به آن نظام سیاسی ای که ما میخواهیم حرف بزنیم ،راجع به شوراها حرف بزنیم و راجع به مطالزبزات اقتصادیمان حرف بزنیم .هدف من این است که با این بحثهای کمونیسم کارگری که در این دو سمینزار اول مطرح میکنیم ،برسیم به آنجائی که شروع کنیم مواضع کمونیستی کارگری در جهان امزروز را یکی یکی بررسی کنیم .چرا برای مثال من فکر میکنم راجع به سقط جنین از این دیدگاه ،آن موضزع در میآید؟ چرا راجع به از بین بردن فحشا ،من فکر میکنم از این دیدگاه ،آن مواضع در میآیند؟ چرا 122
حزب سیاسی ای که برای مثال از این دیدگاهها باید استتناج بشود ،این خصوصیات را باید داشزتزه باشد؟ و اینها طبعا نظرات من هستند و اگر بخواهیم میتوانیم راجع به این جوانب تک به تک صحزبزت کنیم. اگر قرار بود من مبانی کمونیسم را توضیح بدهم از این کتاب شروع میکردم ،از“یک دنیای بهتر“ و از صفحه اولش شروع میکردم .ولی سمینار کمونیسم کارگری باید برود از وسط آن ،از جائی بزه اسزم: ”کمونیسم کارگری و کمونیسم بورژوائی“ شروع شود .من جلسات این دو سمینار را میخواهم از اینجا شروع کنم. کمونیسم کارگری برخالف کمونیسم بطور کلی ،یک بحث اثباتی راجع به سوسیالیسم چیست ،نیزسزت. بحثی است راجع به اینکه کمونیسم چه نیست .و این نیست ،لیستی نیست که بگوئیم کمونیسم کارگری اینها نیستند .این یک ”نه“ است دارید میگوئید به یک تاریخی که به اسم کمونیسم طی شزده اسزت، اعتقادات معینی که به اسم کمونیسم مطرح شده اند ،اردوگاههای معینی که به اسم کمونیسم وجود داشته است .در نتیجه کمونیسم کارگری نمیتواند اثباتا بگوید کاپیتالیسم بوجود آمد ،پرولتاریای صنعزتزی رشد کرد ،مبارزه طبقاتی به یک شک جدید پیدا شد ،ارزش اضافه شد مبنای جامعه ،پزس ایزنزطزور کمونیسم رشد کرد .این کافی نیست برای بحث من .راستش برای خود مارکس هم در خود مانیفست که االن برایتان نشان میدهم ،کاَفی نبوده است .مارکس مجبور شد در خود مانیفست کمونیست با کمونیسم فرودالی ،با سوسیالیسم فرودالی ،سوسیالیسم خرده بورژوائی ،سوسیالیسم حقیقی آلمانی ،خط مرز بکشد و بگوید که کمونیسم ما اینها نیست .و چرا فرق دارد؟ خود مانیفست کمونیست یک فصلش راجع بزه سوسیالیسم پرولتری و سوسیالیسم غیرپرولتری ،سوسیالیسم بورژوائی است .به طریق اولی برای ما ایزن صدق میکند. برای من اساسا ورود به این بحث ورود به کمونیسم کارگری و غیرکارگری است .توضیح دادن ایزن مرزبندی اساسی .به چه میگوئیم کمونیسم کارگری؟ به چه میگوئیم کمونیسم غیرکارگری؟ و فرق اینها چه هست؟ و چرا این دومی یعنی کمونیسم کارگری باید خودش را مطرح کند؟ و چزرا روی ایزن خطوط باید مطرح کند؟ در نتیجه شروع بحث این دو سمینار یک بحث پلمیکی است به یک معنی ،یزک بحث انتقادی است نسبت به آنچه به آن میگفتند کمونیسم .و یا من و شما به آن میگفتیم کمونیسم و بزه عنوان کمونیسم خودش را به جهان ما عرضه کرده و بشریت به آن گفته کمونیسم و نقد آن ،و نه فزقزط نقد اردوگاه اصلی آن ،بلکه نقد باورها و فرمولبندیها و تبیینهائی که آن کمونیسم از خودش بزدسزت داده و ما فقط بدیهی فرض کردیم .من به اینها اشاره میکنم که چطور باورهائی که در میان چپ بدیهزی فرض بوده ،کامال بدیهی نیست و نه فقط بدیهی نیست بلکه خالف منظور نظر مارکس و کمزونزیزسزم کارگری است. به هر حال شروع بحث ،سمینار کمونیسم کارگری برای من مقدمه ای است برای دادن یک روایت دیگر از کمونیسم .ته این قضیه را که نگاه میکنیم همه ما میرسیم به یک جا و اینهم یک روایت دیگری اسزت از کمونیسم که میخواهد از خودش دفاع کند ،میخواهد برای خودش تبلیغ کند و میخواهزد بزرای خودش همنظر ایجاد کند .این سمیناری که من االن مطرح میکنم یک بار سال ۸١انجام شده است .االن ١١سال از اولین سمینار کمونیسم کارگری که در چهارچوب حزب کمونیست ایران گذاشتیم و در شهر 123
مالمو در سوئد برگزار شد و آنجا هم عده زیادی آمده بودند ،میگذرد .من فکر میکنم این سمزیزنزار نمیتواند تکرار ساده همان بحث باشد .بعضا به خاطر اینکه امروز خیلی بهتر میتوانیم جوانب بحثمان را ببینیم و بعضا بخاطر اینکه اتفاقاتی افتاده است ،تفاوتهائی ایجاد شده است ،برای مثزال آن مزوقزع کمونیسم اردوگاهی وجود داشت ،االن دیگر وجود ندارد و ما در چهارچوب دیگری داریزم حزرف میزنیم .به هر حال آن موقع کمونیسم کارگری میبایست خودش را از کمونیسم خلقی ،غزی خزلزقزی، بورژوائی ،اردوگاهی ،که آن موقع بودند ،متمایز کند .امروز فکر میکنم باید خودش را از یک جزور کارگر گرائی قالبی هم متمایز کند .اینها تفاوتهائی است که در این جلسه شاید به نسبت ١١سال پیزش باید به آنها پرداخت و این تفاوت بحث امروز با بحث آن روز است .شاید به یک درجه هم بعد از ١١ سال آدم بتواند موجزتر و مفیدتر بیان کند .هرچند که آن نوشته یعنی متن بحث سمینار کمزونزیزسزم کارگری ،سمینار اول ،بطور مجزا در این جلد ٢مجموعه آثار که قرار است این روزها چاپ بشزود، متن کاملش هست و رفقا میتوانند آن را هم بعدا بخوانند .امید من این بود که آن جلد منتشر شده باشد و من بتوانم به عنوان یکی از منابع این بحث به شما توصیه بکنم ،منتهی از نظر تنظیم و چزاپ کزار طول میکشد و امیدوارم به جلسه بعدیمان برسد ،اگر نرسید حتما دیگر بالفاصله بعد از جلسزه حزاضزر میشود. مطرح کردن این بحث کمونیسم کارگری یکی از مطلوبیتهایش برای من این است که در طزول هزفزت هشت ده سال گذشته بخصوص سه چهار سال گذشته ،یک نسلی به این حرکتی که ما داریم میزکزنزیزم پیوسته است ،چه در ایران ،چه در عراق و چه در خارج کشور ددر ایران منظورم کانتزکزسزت خزود اپوزیسیون ایران است) که آن بحث ١١سال پیش را نه دنبال کرده است ،نه از نزدیک شاهدش بزوده است و نه سنش قد میدهد و نه با آن مباحثات میتواند خودش را مرتبط کند .بخصوص هدف این جلسه میتواند این باشد که مجموعه ای از بحث را به جا بگذارد ،راهنمائی باشد برای اینکه اعضای جزدیزد حزب کمونیست کارگری ،دوستداران بحث کمونیسم کارگری بتوانند بروند دوباره باستان شناسانه آن نوشته ها را در بیاورند نگاه کنند و بگویند این دارد راجع به آن نوشته ها حرف میزند و در نتزیزجزه هدف من آشنا کردن کسی است که تازه آمده است ،به یک درجه وص بشود به بحثی که قبزال شزده است .و اگر بعضیهایتان و یا بیشترتان در آن جلسات بوده اید ،یا آن بحثها را از برید و یا هر چه ،باید به نظر من دندان روی جگر بگذارید که ممکن است کسان دیگری باشند که تکرار این بحثها بزرایشزان مفید باشد. همچنین من میخواهم ادبیاتی که پشت این بحث هست را یک بار دیگر به شما معرفی کنم .کوهی مطلب هست ،بدون اغراق کوهی مطلب هست ،من برای انتخاب اینکه چه چیزی را اینجا بیاورم و به آن اشاره بکنم مشک داشتم .بحث کمونیسم کارگری فقط یک بحث ”ما از کارگر خیلی خوشمان میآید ،به عالوه مارکسیسم“ ،نیست .بحثی است در سطح اینکه فلسفه مارکسیسم چه هست؟ متدلوژی مارکسیزسزم چزه هست؟ حزب چه جور پدیده ای است؟ جنبش سوسیالیستی و جنبش غیرسوسیالیستی چه تفاوتزهزائزی دارند؟ کاپیتالیسم چه هست و چه نیست؟ شوروی چه بود و چه نبود؟ طیفی از مقاله و مطزلزب ،کزه فعالیت بین کارگران باید چه اشکالی را به خودش بگیرد؟ یک پیکرهای از بحث ،از مطلب مزدون و چاپ شده تا نوارهای بعضا چاپ نشده و بعضا مکاتبات چاپ نشده وجود دارند که این پزدیزده را 124
میسازد .من وظیفه ای که برای این سمینار قائلم یکی این است که برای کسی که عالقمند بزاشزد ایزن نوشته ها را یک بار دیگر معرفی کنم و بگویم اینها هستند ،راجع به این چیزهاست و به چه ترتزیزبزی میتوانیم برویم سراغش و اینها را بخوانیم .و توصیه من این است که اینها را واقعا بخوانید .ممکن است بحث ١١سال پیش ما مث ماشینی که ١١سال پیش ساخته اند و امروز در خیابان نگاه میکنزیزد ،آن موقع خیلی شیک بود و االن خیلی قشنگ به نظر نمیآید .ممکن است بحث ١١سال پیش ما با عزقز امروز ما هنوز خامیهائی داشته باشد .ولی به نظر من وقتی میروی و آن را نگاه میکنی میبینی که خیلی چیزها در آن هست .صحبتهای خیلی جدی ای شده است .روز خودش روی زندگی و پراتیک آدمهای زیادی تاثیر تعیین کننده داشته است .من تشویق میکنم کسی که میخواهد بیاید در این بحث ،آن بحث را دنبال کند. یک نکته را هم همینجا تذکر بدهم :این جلسه طبعا جلسه حزب کمونیست کارگری نیست ،یک جزلزسزه سیاسی نیست ،من قصد یک سخنرانی سیاسی ندارم ،واقعا میخواهم مث یک سمینار مباحثاتی و بزحزث آزادی ،و یک حالتی از یک مدرسه بزرگساالن باشد که مینشینند راجع به یک پدیده از نظر عزلزمزی صحبت میکنند .و بیشتر دوست دارم نه من را در ظرفیت حزبی در اینجا ببینید و نه خودتان را و یزا کسانی که عضو حزبند خودشان را در ظرفیت حزبی ببینند .و کسی هم مال حزب دیگری ،تزوصزیزه میکنم خودش را مال حزب خودش تصور نکند و فرض کند یک مارکسیست و یا عالقمند به مارکسیسم است که آمده در اینجا نشسته است و بحثی را گوش میدهد تا بعد بتواند به نقاط قدرت و ضعفش مثز یک بحث علمی و یا بحث تحلیلی برخورد بکند .خود من هیچ رگه ای از تبلیغات سیاسی یا فعزالزیزت سیاسی برای حزب کمونیست کارگری بالفص در این بحثم نیست ،این یک سمینار راجع به کمونیسزم کارگری و ادبیاتی است که هست و من اگر به این کتابها یا نوشته ها مراجعه میکنم برای این است کزه اینها ادبیات این کار است .من اگر جای دیگری سراغ داشتم آنها را هم معرفی میکردم ولی این نوشتزه ها بطور مشخص اینهائی است که میگویم ،بخاطر این است که اینها تاریخ این بحث اند. جامعیت این تیتر ،بعالوه ،به من اجازه میدهد که هر چیزی میخواهم بگویم و به هر گوشزه ای کزه میخواهیم با هم برویم .هر بحثی اینجا موضوعیت دارد ،هیچ بحثی بطور واقعی اگر راجع به کمونیسزم باشد نمیتواند خارج از این دستور قرار بگیرد .و این به ما کمک میکند که الاق در شروع یک بحزث، تور را اینقدر وسیع بگیریم که بشود هر موضوعی در آن باشد و بشود بعدا بدانیم عالقه مان بزه چزه هست و مشکلمان بر سر چه مقوالت و چه کانسپتهائی )(conceptاست ،برویم روی آنها خم بشویم و روی آنها کار کنیم .خود تیتر این خصوصیت را هم برای ما داشته است. زمان برای تعرض مجدد تروری کمونیستی فرارسیده است منتهی یک دلی اصلی شروع کردن بحث ،عالوه بر بحث انجمن مارکس ،با بحث کمونیسم کارگری این است که زمان برای تعرض مجدد تروری کمونیستی فرارسیده است .سال ۸١تا ١٢اتفاق مهمی در جهان افتاد و آن هم این بود که پایان کمونیسم به یک نحوی اعالم شد ،هجوم برده شد ،سوسیالیستها از هزر طرف متواری شدند ،یک عده ایستادند و یک عده زیادی متواری شدند ،دقیقا با همان جمله ای که مزن در سخنرانی کنگره ٥گفتم ،در سال ٢١١١به ازاء هر مارکسیست سرخط و سر موضع ایستاده ،دوهززار 125
مارکسیست سابق خواهیم داشت و ما گفتیم که میگویند این کارها فایده ندارد و این حرفها بزه تزه رسیده اند و افقی ندارند و کشک بود همه اش .و االن میبینیم که اینطور شد! آن بحثی که آن وقت مزا مطرح کردیم در کنگره سوم حزب کمونیست ایران بود ،گرباچف تازه آمده بود سر کار .و االن عیزنزا اینطور شد و شما شاهد بودید که اینطور شد. ولی االن من فکر میکنم دوره ای است که تعرض مجدد مارکسیسم میتواند شروع بشود .و به نظر مزن شاخصهائی برای این کار وجود دارد :پنج شش سال پیش در کنگره اول حزب کمونیست کزارگزری ایران ،بحث ”پایان یک دوره“ را مطرح کردیم ،گفتیم که در این شش سال ،هجوم این جمعیت بزه مزا تمام شد .هر خبری بود گذشت ،هجوم بردند ،کشتند ،بردند ،بستند ،زدند ،منح اعالم کردند ،نامربوط اعالم کردند ،نه فقط به ما بلکه به هر کس که میگفت دولت باید طب مردم را مجانی کند ،خندیزدنزد، یک جوری هم خندیدند که یارو فکر میکرد میخواهند یک روزی سر به نیستش بکنند ،اجازه نداشتزی که طرفدار جامعه باشی .میبایست طرفدار فرد باشی و بازار .و بازار آزاد اگر یادتان باشد چنان کلزمزه مقدسی بود که همه چیز را به آن احاله کردند .پزشکی ،طب ،آموزش و پرورش ،روابط انسانی ،تغذیه، معاش .همه چیز را به بازار آزاد وص کردند .همه اینها سه سال چهار سال طول کشید ،کفگیرشان به تزه دیگ خورد ،نه ”بوش“ ی مانده بود ،نه تاچری مانده بود ،نه ریگانی مانده بود ،نه ریگانیسمی مزانزده بود و نه تاچریسمی مانده بود .و سوسیال دمکراتها ،حاال بر مبنای یک خط سومی ،دوباره برگشته انزد برای اینکه به داد این دنیائی برسند که ظاهرا جنگ سرد را برده است .این وضع آش و الش را بزایزد یک کاری بکنند .ولی شش سال حمله کردند و شش سال بدگوئی کردند و شش سال دروغ گزفزتزنزد. سمبلش این بود که مجسمه لنین را با طناب پائین کشیدند ،مجسمه را ما نساخته بودیم و اعصابمزان آن موقع خیلی خورد نشد ،ولی مجسمه لنین را به عنوان پائین کشیدن سمب یک تعرض به ساحت سرمایزه پائین کشیدند ،که کس دیگری جرات نکند این کار را بکند .و در خیابانها چرخاندند و انداخزتزنزد رودخانه .و این مجسمه را فیزیکی بیرون کشیدند ولی در هر جا ،اگر شما دانشگاهی بودید ،اگر شما در کار سیاست بودید ،اگر شما اتحادیه بودید ،میفهمیدید که آن مجسمه را دارند به طرق دیگر هم پائزیزن میشکند .مارکس را از آکادمی بیرون کردند! معلوم شد مارکس تمام شده ،بی ربط بوده است! نه فزقزط مارکس ،تاریخ را تمام شده اعالم کردند .گفتند جامعه از این به بعد در این مرحله منجمد است .ایزن همانی است که از این به بعد خواهد بود ،جامعه همین است ،سرمایه داری و بازار .بروید یک فکری بزه حال زندگی شخصی خودتان بکنید .تغییر دیگر نخواهد بود ،آن روندی که بشر را از عصر حجر رسانده است به اینجا ،با رسیدن به این مرحله تمام میشود ،به آن گفتند پایان تاریخ .در علوم زدند ،در جامزعزه شناسی زدند ،در دانشگاهها زدند ،در ادارات زدند ،در رسانه ها زدند .شما یک ژورنالیست سوسیالیسزت نمیتوانید پیدا کنید که در آن پشت بگوید ببخشید مث اینکه روایت دیگری که شما از این فزاکزت دارید میگوئید هست ،من اجازه دارم بگویم؟ اوائ دهه هفتاد اگر شما نگاه میکزردیزد ،از هزر دو خبرنگار یکی میگفت من سوسیالیستم ،از هر سه استاد دانشگاه دوتا عکس مارکس در اطاقشان آویززان بود .سال ١١و ١١اگر میفهمیدند شما سوسیالیست هستید ممکن بود در اروپای غربی خانه به شزمزا کرایه ندهند .برای اینکه چنان تصویری از یک عده آدم ،یک قطب شکست خورده منفزور دادنزد و چائوشسکو را چسپاندند به مارکس و همه را زدند .شش سال طول کشید .ما در کنگزره اول حززب کمونیست کارگری بحثی که مطرح کردیم ،پایان یک دوره ،که در جلد ۸هست ،این بود که این دوره 126
تمام شد ،محسوس بود که فشار تمام شده است ،و برگردیم سر کار کمونیستی خودمان .آن شش سزال خیلی سخت گذشت ،به هر کسی که در فعالیت کمونیستی درگیر بود و هر کسی که سعی میکزرد یزک عده کمونیست را متحد نگاه دارد ،خیلی سخت گذشت و خود کسانی که اینجا هستند میتوانند فزکزر کنند چه کسانی ،چه اسمهائی ،قربانی آن شش سال حمله شدند .چند تا در صحنه ماندند و چه کسزانزی یواش یواش رفتند کنار و یا رفتند به جنبشهای رنگین کمانی دیگر پیوستند؟ از جنبش کمونیزسزتزی رفت به جنبش دفاع از مستاجرین پیوست برای مثال ،برای اینکه شرف داشته باشد ،هنوز حس کزنزد مفید است .عده زیادی متواری شدند .شش سال گذشت آن فضا برگشت .من امروز بحثم این است کزه االن دورهای است که دوباره میشود حس کرد که تعرض مارکسیستی ،نه دفاع از خود مزا ،تزعزرض مارکسیستی میتواند شروع بشود و اگر شما عالمتش را میخواهید ،به نظر من باید بروید در بزخزش عقبدار جامعه دنبالش بگردید ،چون جلودارش میگفت کارگران پاریس اعتصاب کردند آن فاز تمام شد. دوباره فرانسه شلوغ است ،دوباره دعوای کارگر و کارفرماست ،در فرانسه شلوغ است ،و در آلزمزان شلوغ است و میشود دید که سه چهار سال آن هم خفه بود .ولی بروید عقبدارهایشان را ببینید ،به نزظزر من شاخص اصلی این قضیه وزوزی است که در آکادمیها علیه این مکتب پست مدرنیستی شروع شزده است. در کنار این تعرض به اصطالح سیاسی ،یک مکتبی گُ کرد که بعضیها میگویند ،قدیمی است و بعضیهزا میگویند ریشه اش جدید است ،ولی مکتبی گُ کرد که منکر هر امر جهانی ،هر امر جهانشمول ،صحزت هر اصول ،هر مبانی برای پیشرفت جامعه ،منکر وجود روند رو به جلو در جامعه و روند رو به عقب در جامعه بود .پست مدرنیسم در همه رشته ها هم هست از جائی شروع میکند ،میرود در علوم و جزامزعزه شناسی و حتی ممکن است فیزیک .و آن هم این است که هیچ اص مسجلی وجود ندارد ،جهت رو بزه جلو معلوم نیست ،هر چیزی برای خودش معتبر است .شما یک نمونه کاربست و خویشاوندی با پسزت مدرنیسم را در نسبیت فرهنگی میبینید .خوب این فرهنگ اینهاست ،آن هم فرهنگ آنهای دیگر است، اگر همدیگر را سر میبرند ،خوب فرهنگشان این است! و هیچ چیز بهتری وجود ندارد ،ما نمیتزوانزیزم بگوئیم چه چیزی بهتر است ،ما نمیتوانیم یک سری معیارهای جهانشمول داشته باشیم برای حقیقت ،مزا نمیتوانیم معتقد باشیم چه بر ما گذشته است و یا حتی ادعا کنیم که میتوانیم بدانیم چه بر ما خزواهزد گذشت ،ما نمیتوانیم امرهای بزر داشته باشیم ،و حتی موضوعات بزر برای بحث داشته باشیم .همه چیز مشخص ،کوچک و محلی است ،و همین کوچک و مشخص و محلی است که درست و اصولی است، هر امر بزر مشکوک است ،هر روند دروغین است ،رو به عقب و رو به جلو ،حتی مطمرن نیست که در انگلیس انقالب صنعتی شده باشد ،دارد به این فکر میکند! میگوید مطمرن نیستم ،آن چیزی که ما به آن میگفتیم انقالب بورژوائی انگلستان صورت گرفته باشد ،آیا واقعا انقالب صنعتی صورت گرفته اسزت؟ چون میگویند این دسته بندی را خودت یک روزی با منتالیته مارکسیستی انجام داده ای ،که به ایزن گفته ای انقالب بورژوائی ،به آن گفته ای انقالب صنعتی ،اگر اینها را کنار بگذاریم ،آنها یزک سزری اتفاقات بوده اند .میشود مبارزه ضدسلطنتی معنایش کرد یا مبارزه علیه خانها یا مبارزه حتی زمیندارهزا با پادشاهها تعریفش کرد .چرا به آن میگویند انقالب صنعتی؟ یا انقالب بورژوائی؟ یا عصر روشنگری؟ یا هر چه؟ آن روز برایم خیلی جالب بود .یک اسمهائی بودند که وقتی ما دانشجو بودیم ،نشان دهنزده تجدیدنظر در مارکسیسم بودند .اعضای حزب کمونیست بریتانیا .یکی یکی آنها را در سمینزارهزائزی 127
میدیدیم .نماینده ناراحتی از مارکسیسم و بخصوص دشمنی با لنین و دلگیری شدیزد از انزگزلزس. میخواستند مارکس را از انگلس و لنین جدا کنند که یک آدم قاب بحث تری بشود ،بعد نصف حرفهای خود مارکس را هم قبول نداشتند و تجدید نظر آن موقعها روی خزط گزرامشزی و روی خزط اوروکمونیسم ولی بعدا روی هر خطی اسم اینها بود .من نگاه میکردم دیدم تصادفا چند تن از ایزنزهزا هستند که شروع کرده اند به دفاع کردن از مارکسیسم در برابر پست مدرنیسم .اگر دانشگاه ،آکزادمزی ای که خارج جامعه است ،شروع کرد بگوید دارید زیادی به مارکس حمله میکنید ،و بگوید که چرا از تاریخ نویسی مارکس ،از تاریخ نویسی مارکسیستی باید دفاع کرد ،از تبیین اجتماعی مارکسیستی باید دفاع کرد ،من و شما باید بفهمیم که قبال یک خبرهائی شده ،چون آکادمی کارش این است که آخر سر بیاید و کاری را که مردم کردند را برایشان توضیح بدهد .بگوید انقالب مشروطیت اینطور بود ،انقالب فرانسه هم اینطور بود ،انقالب روسیه هم آنطور بود .قب از پیروزی بلشویسم هیچ چیزز راجزع بزه بلشویسم نمیداند ولی بعدش نسبت به آن استاد است .قب از وقایع یوگوسالوی هیچ تخمینی از ایزن وقایع ندارد ولی بعدش هشتصد جلد کتاب هست که بله بالکان اینطور بود .اگر اتفاقی در آکادمی دارد میافتد بدانید قبال جلوتر اتفاقی افتاده است و این وقوع اتفاقات قبلی را در وجود یک پدیده هزائزی میشود دید .در اعتراضات کارگری در اروپا که یواش یواش شروع شد و فشار آورد بر راست جامزعزه غربی و مجبورش کرد روی سانتر و مرکز بیاید .برای اینکه اگر یادتان باشد ده سال پیش کسزی روی مرکز نبود .تاچر و تاچریسم ،چنان بردی داشت که کسی فکر نمیکرد که دیگر در این مملکت لزیزبزر پارتی هیچوقت بتواند بیاید سر کار .تازه شش سال بعدش آمد سر کار .میخواهم بگویم اگر آکزادمزی بورژوائی و بعد همان برو بچه های حزب کمونیست بریتانیا که بی برداشته بودند و آمده بودند کزه تیشه به ریشه مارکسیسم بزنند ،به صرافت این افتادهاند که در مقاب پست مدرنیسم و انحطاط سیاسی و ارتجاعی که با آن هست ،از تروری مارکسیسم ،از جامعه شناسی مارکسیستی ،از روایت و نقزد ادبزی مارکسیستی ،و از باصطالح تبیین مارکسیستی جامعه حتی ،دفاع بکنند ،میتوان نشان داد که دعوا یزک کمی آنطرفتر بر سر این مساله ،شروع شده است و به نظر من هم شروع شده است .برای ایزنزکزه االن فضای ده سال پیش نیست .شما این را کامال حس میکنید .اگر بحث ما در این کانتکست بخواهد جائزی داشته باشد ،باید ما هم بپیوندیم به این قضیه و یک بار دیگر شاید بتوانیم یک حرکت تروریکی در چپ ایران و در جنبش طبقه کارگر بوجود بیاوریم نظیر کاری که ٢١سال پیش کردیم. بیست سال پیش در دل یک انقالب ،ما تفاوتهای تروریکی مهمی در میان یک نس از کمونیستهای ایران بوجود آوردیم .آن نس خودش به وجود آورد ،ما هم فعالینش بودیم .االن دوباره به نظر من میآید که میتوانیم از نو کاری بکنیم ،یک کار جدید بکنیم ،یک تخمیر جدید صورت بگیرد ،یک نس جدیزدی از مارکسیست بوجود بیاید از امروز به بعد که در انقالب آتی در ایران ،الاق ،و در انقالب در منطقه و به نظر من در انقالباتی که با توجه به اوضاع به طور قطع خصلت بین المللی جهان امروز به خزودشزان میگیرند ،یک نقش اساسی بازی کند ،یک نوع مارکسیسمی که حتی پایان کمونیسم را پشت سر گذاشتزه است و میداند چه میخواهد .و دیگر بحثهای اردوگاهی به کنار ،تبیین از خودش و وظایفش بزرایزش روشن است .اگر این انجمن مارکس و بحثهای ما بخواهد هدفی داشته باشند ،خوشبینانه و بلندپروازانه، این است که به این پروسه خدمت بکند و سهیم باشد. 128
ما یک عده مخالف اردوگاهی را باقی گذاشته بودند که از دوران برژنف دفاع کنیم .ما ایستادیم ،وقتی راه کارگر و اکثریت و فدائی فرار کردند ،ما ایستادیم و از تجربه شوروی در مقاب تاچریسزمزی کزه هجوم برده بود ،دفاع کردیم .خودشان نبودند ،رفتند ،دمکرات شدند .یکهو همه بطور غریبی دمکرات شدند .مث حزب کمونیست ایتالیا که اسم خودش را گذاشته است دمکراتهای چپ و تونی بلر به کنگره فعلی شان پیام داده است .همه اینطور شدند .با خود آنها هم نمیشد از سوسیالیسم حرف زد .کاری که ما توانستیم در آن دوره بکنیم به نظر من این بود که در آن فضای یاس و در آن فضای هجوم ،یک سنگزر سیاسی و یک سنگر سازمانی و یک سنگر مکتبی را نگهداریم ،افراد و ماتریال انسزانزیزش را دورش نگهداریم ،روزنامه هایش را دایر نگهداریم ،و ما بشدت زیادی در میان خودمان انعطاف ایجاد کردیم تا این کار را کردیم .یعنی اگر آن موقع ما یک خورده سفتتر از آن میگرفتیم ،خود حزب کمونزیزسزت کارگری هم به یک مینیمم تبدی میشد .ما مقررات را لغو کردیم ،آزادی عم دادیم ،پزاپزی کسزی نشدیم ،تفتیش عقاید نکردیم ،گذاشتیم همه باشند ،ولی توی این صف باشند تا این موج بگذرد ،وقتی این موج گذشت ،واقعا سازماندهی حزب کمونیست کارگری تازه شروع میشود و فعالیت سزیزاسزی شروع میشود. میخواهم بگویم شاید میشد این جلسه را گذاشت ،ولی بی خاصیت میبود ،در آن فضا بزی خزاصزیزت میبود ،گوش شنوا نمیداشت ،احساس و شوری در آن نمیبود ،عالقه اجتماعی به دنبال کردنش نمیبود و به نظر من منجر به بارآمدن هیچ طیف و نس ویهه ای نمیشد .هنوز تا ٧سال بعد از آن پروسه ،چزپ سر موضع ،به قول آن موقعها ،سرش را از سوراخش درآورد ،تا ببیند حاال که راستها رفتند ،میشود با پرچم سرخ چند قدمی آمد خیابان؟ االن این فضا بوجود میآید ،و به نظر من میشود موثرتر حرف زد. من نمیخواهم بگویم از فردا که ما شروع میکنیم وقتش اال بال االن است ،نه .به نظر من میتزوانسزتزیزم همیشه این را دائر داشته باشیم .ولی این نشریه دنشریه را به جلسه نشان میدهد) که اینجا هست ،نشزریزه ”نقد“ است ،البته مال خیلی قدیم است و یک دوستی به اسم شهرام واالمنش با دوستاش در آلمان منتشر میکنند .فکر کنم بسته شد .من شنیدم که دیگر منتشر نمیشود .در این سالها ،بیسزت ،سزی شزمزاره درآورده ،شما دیده اید؟ بله خیلی کم ممکن است دیده باشید .اگر کار تروریک میکردیم در آن دوره، در آن فضا میرفتیم و آن حلقه را بدست میگرفتیم ،شاید اینقدر بی اقبال نبودیم ،ولی به نظر من ما هزم مورد به اصطالح شانه باال انداختن قرار میگرفتیم .نشریه تروریکی که میخواست سال ١٥در بیاید ،سال ١٤در بیاید و تروری مارکس را بحث کند ،هر چقدر من و شما با عالقه برایش مینوشتیم ،خوانزنزده اش با عالقه از پیشخوان برنمیداشت بخواند. ولی به نظر من این فضا االن عوض شده است .و آن دوره تعرض شروع شده است .بازار که شزکزسزت خورد بیرون آکادمی ،بازار شکست خورد! سه چهار سال پیش بازار شکست خورد ،دیگر کسی حزتزی جرات نمیکند بگوید بازار آزاد جواب مسائ است ،حتی جرات نمیکنند .اپیدمی سرماخوردگزی در این کشور یک بحث اساسی را به میدان آورده و آنهم بحث طب عمومی دناشنال هلث (national healthدر این کشور است .االن بحث همه جاست .دولت آروگانت )(arrogantو متکبر تونزی بلر که گردن پیش کسی خم نمیکرده است ،اپیدمی آنفلوآنزا زده و اللش کرده و به این نتیجه رسیدهاند که یک فکری باید به حال آن کرد .دیگر کسی نمیگوید بدهمیش دست بازار آزاد .حتی محافظه کارهزا 129
جرات نمیکنند بگویند طب را خصوصی کنید .جرات نمیکنند بگویند بگذارید مردم ،هر کسی دوسزت دارد برود طب خصوصی .آن موقع طب چه؟ زندان را داشتند خصوصی میکردند! که االن هم بزاز در فکرش هستند که زندان را بدهند بخش خصوصی ،یعنی یک عدهای از ما از نظر کسب ،پزولزمزان را بیاندازیم عرصه زندانی کردن بقیه و از سر آنها درآمد داشته باشیم! این جامعه ای بود که داریم پایمزان را از آن بیرون میگذاریم .به نظر من فضای ”بازار“ شکست ،االن میبینیم بعد از شکستن برو برو بزازار آزاد و لیبرالیسم جدید و فردگرائی که سه چهار سال پیش به نظر من عمرش را کرد ،دوبزاره صزدای بخشی از جامعه درآمده که نه اینطور نمیشود! جامعه اوال باید جهت داشته باشد ،درست و غلط وجزود دارد در آن ،آینده باید از گذشته بهتر باشد ،و مارکس حرف دارد برای این قضیه و سوسیالیسم حزرف دارد .درست است که ” سوسیالیسم واقعا موجود“ که امروز داریم در خود کشورهای اروپائی که تعیین کننده اند ،ناتوان است ،هیچ مهره کلیدی ای نیست ،ولی فشار سوسیالیسم را میزشزود روی خزود بخشهائی از طبقه بورژوا حس کرد که این بحثها جواب نیست .جنبش ضدکاپیتالیستی که از سیات تزا لندن کار را به شورش کشاند ،اینها عوارض خودبخودی حرکات و تمایالتی است که در مردم جزمزع شده است. یک مثال دیگر برایتان بزنم :وقتی پزشکان بدون مرز جایزه نوب را بردند و رئیس آن ،رئیزس بزخزش انگلستانش فکر کنم ،در قبول جایزه سخنرانی میکرد ،یک سخنرانی غرا علیه آمریکا و علیه سازمان ملز کرد که این چه وضعی است در جهان بوجود آورده اید؟ آنهائی که آنجا نشستند ،همه جززو اشزراف جامعه سوئد و احتماال سران کشورهای دیگر هستند .کار اینقدر خراب است که وقتی این حرفها را زد علیه سازمان مل و علیه آمریکا ،و علیه ایده نظم نوین و دخالت نظامی و همه این کارهائی که پززشزک بدون مرز میکند که برود قربانیهایش را جمع و جور کند ،آن آریستوکراسی جهان امروز هم بزرایزش دست زد! سه سال قب هَوش میکردند .ولی االن فضا اینطور است که حتی ژورنالیستی که سانسور را از رویش برمیدارند ،راجع به یوگوسالوی دلش میخواهد یک چیز دیگری به شما بگوید .اگر سانسزور را از روی ژورنالیست سال هفتاد هشتاد هزار پوندی درآمدی انگلیس بردارند ،دلش میخواهد راجع بزه عراق یک چیز دیگر بگوید ،وقتی سی ان ان دستش را از روی دهن یک ژورنالیستش بزرمزیزدارد او دوست دارد چیزی دیگری بگوید ،کار به جائی رسیده که در مراسم جایزه نوب اگر به آمریکا فزحزش بدهید ،و به سازمان مل ایراد بگیرید که این چه فسق و فجوری است در جهان بزه اسزم آزادی و برابری ،به اسم انسانیت و اینها میکنید ،آن عدهای که آنجا نشسته اند ،از پادشاه سوئد تا آن کسی کزه در آکادمی نشسته است پا میشود و دست میزند طوری که آن بیچاره شش دفعه پا میشود و تزعزظزیزم میکند تا آنها دست زدنشان را قطع کنند .فشار روی طبقات حاکمه محسوس است ،ایزنزکزه کزالم مارکسیستی پیدا نکرده است یک واقعیت جدی است و فقط بخاطر سقوط شوروی و آن بساط ده سزال پیش نیست .سی سال ،چه سال پیش شروع شده که دیگر کمونیسم پرچمدار اعتراض نباشد .ولزی االن زمانه طوری است که میشود رفت حرف زد .راستی بحث نظم نوین جهانی کجا رفت؟ بحث نظم نویزن جهانی تمام شد ،کسی هم مدعی راه اندازی نظم نوین جهانی نیست ،فعال مواظبند که بیبیزنزد نزاتزو باالخره چقدر میخواهد دخالت کند .هیچ عنصری از نظم نوین جهانی ،پیدا نیست .و اگر یادتان باشزد شش سال پیش ،هزار و یک تروری وجود داشت که این نظم بر مبنای جامعه تک ابرقدرتزی چزطزور خواهد بود .االن بحث رفته دوباره آنجائی که یک طرفش مردم اند که چیزهائی میزخزواهزنزد .نزه 130
ابرقدرتهائی که به یک چیزهائی باید آرایش بدهند. ما در آن شش هفت سال ،سیاسی ایستادیم ،من فکر میکنم وظیفه داریم سهم مان را تروریکی ،و به ایزن جنبش تروریکی ،به جنبش انتقادی ای که میتواند در این دوره و زمانه رشد کند ،ادا بکنیم .من فکزر میکنم ما به عنوان حزب کمونیست کارگری ،ما کسانی که در حزب کمونیست کارگری بودیم از یزک موقعیت ویههای برخوردار بودیم ،برای اینکه ما از صحنه بیرون نرفتیم .و االن درست موقعی است کزه ”دیدی گفتیم“هایمان را بگوئیم و ”ما ایستادیم“ را به رخ بکشیم و سعی کنیم نیروئی که در جامعزه از آن این خط است را جلب بکنیم و االن است که ما باید وارد بحث بشویم. یک سؤال :آیا این پروسه چقدر مارکسیست است؟ به نظرم این اتفاقی که دارد میافتد مارکسزیزسزتزی نیست ،این به اصطالح توازن قوائی است که در جهان به نسبت هفت هشت سال پیش دارد به نفع چزپ چرخش میکند .هنوز نشاندهنده قدرتگیری مارکسیسم نیست ،ولی به نظر من حضور چپ سوسیالیست و مارکس را در این پدیده میشود دید .من دیر نمیبینم شرایطی را که مارکس الاق در آکادمیها به دسزت گرفته بشود به خاطر اینکه در جامعه مورد اجرا قرار میگیرد. *** به هر حال اینها چهارچوب بحثی که میخواهم اینجا عرضه کنم را توضیح میدهد .هدف من بطور خیلی روشنی ارائه مجدد کمونیسم است .ارائه مجدد کمونیسم آنطور که فکر میکنم باید ارائه بشود .و ارائزه کمونیسمی که من اسمش را گذاشته ام کمونیسم کارگری .من وظیفه ام این است در این بحثها که سعزی کنم تصویری به جلسه بدهم که الاق شما بدانید اگر من میگویم کمونیسم کارگزری ،مزنزظزورم از کمونیسم کارگری یک دیدگاهی از مارکسیسم است ،چه چیزها نیست و چه چیزها هست .که بعد وقتزی این پدیده را ترسیم کردیم ،بتوانیم بحث متقابلی داشته باشیم .این ورژن دیگری از مارکسیسم است ،در تحلی نهائی کمونیسم کارگری مث بقیه ورژنها و روایتها و قرائتهائی که از مارکسیسم وجود دارد ،یک ورژن دیگر است .ورژنی است که من فکر میکنم به نسبت خیلی از ورژنهای دیگر ،چهارچوب فکریش را دقیق تعریف کرده است .اگر شما بخواهید ببینید مائوئیسم چیست ،مائوئیسم را به کمک تاریخ چیزن توضیح میدهید .به کمک انقالب چین مائوئیسم را توضیح میدهید .اگر بخواهید فقط بگوئید انزدیشزه مائو چیست ،تقریبا به دوتا و نصفی جزوه میرسید ،که االن من فکر میکنم دهقان چینی به آن میخنزدد، آن موقع کتاب سرخی بود که در کوهستان جینگان چطور تفنگهای خودمان را چرب کنیم که زنزگ نزنند ،و چطور تضاد اصلی داریم ،فرعی داریم ،طرف اصلی تضاد داریم ،طرف فرعی تضاد داریزم و طرف عمده تضاد داریم و تضاد عمده داریم و چطور دهقانهای چینی باید این جدولها ازبر کنند چزون من میخواهم جبهه عوض کنم و با یکی دیگر وارد جنگ بشوم که تا دیروز با آن متحد بودم ،بنابرایزن ”درباره تضاد“ را بخوانید تا بدانید چرا من میخواهم از چهارشنبه تضاد عمده را عوض کزنزم! ایزن مائوئیسم را اگر بخواهیم بعنوان یک دیدگاه واردش بشویم ،ادبیات زیادی ندارد .تروتسکیسم را اگزر بخواهیم ببینیم بدون استالینسم ،بدون پدیده استالین و انعکاس تروتسکی به استالین و واقعیت استالیزن که بعدا توسط تروتسکیستها نقد شد ،خود مکتب تروتسکیسم نمیدانم چه ارکانی از آن و تفاوتهایش را میشود نشست و توضیح داد .تروتسکیسم بعنوان یک پدیده از انقالب روسیه غیرقاب تفکزیزک اسزت. خوب واضح است در دوره بعد از تروتسکی هم از تحوالت چپ اروپا غیرقاب تفکیک است و خیزلزی 131
متفکرهای بعدی هستند که تروتسکیسم را در شاخههای مختلفش توضیح داده اند .ولی باز تزوضزیزح میدهم که تروتسکیسم آن چیزی نیست که راجع به آن بیشتر مطلب هسزت تزا آن چزیززی کزه تروتسکیستها چطور فکر میکردند ،و یا رگههای افکار شان را همه میدانند .رابطه شان با ناسیونالیسم و انترناسیونالیسم و غیره و یا مثال کارگر صنعتی و اروپا و خارج اروپا و غیره .یا فرض کنزیزد شزمزا بخواهید چپ ضدامپریالیستی که مبنای مبارزه شبه کمونیستی در آمریکای التین بود ،اگزر شزمزا بخواهید ادبیاتش را بگذارید و بگوئید اینها راجع به جامعه چه میگویند ،راجع به اقتصاد چه میگویند، راجع به دولت چه میگویند ،راجع به تروری حزب چه میگویند ،راجع به مذهب چه میگویند ،راجزع به سیاست چه میگویند ،از ادبیاتشان به دشواری میتوانید یک سیستم کام ساخت .شما معموال مزبزارزه سیاسی ،یک جنبش سیاسی را میبینید و بعد یک بیوگرافرها و مفسرهائی هستند که میآیند و میگویزنزد مثال این سازمان زاپاتیستهای مکزیک از کارهاشان برمیآید که عقایدشان اینهاست .خود آنها مجمزوعزه عقایدشان را به طور منسجم جائی نگذاشتهاند که شما بتوانید ببینید .خیلی مکزاتزب و ایسزمزهزای کمونیستی که هست :یورو کمونیسم ،کمونیسم اروپائی ،گرامشی را داریم ولی نوشته های کمی از او هست .گرامشی خودش را با اروکمونیسم معادل نکرده است ،حرفهای خودش را زده است ،آن کسی که گفته اوروکمونیسم معموال چند تا تز مث تزهای بطور مثال پروسترویکا و گالسنوست گرباچزف ،یزک نوع خط را مطرح میکند ،مابقی آن یک رئالیتی و یک واقعیت سیاسی است. کمونیسم کارگری برخالف اینها از بابت واقعیت سیاسی فوق العاده فقیر و ضعیف است ،هیچ پدیدهای در جهان ما نیست ،مگر اینکه بیائیم در چپ ایران و عراق اپیزُدهای )(episodeرا با کمونزیزسزم کارگری توضیح بدهیم .غیر از آن فقط یک دیدگاه است .یک نقد است .برعکس است .بحث کمونیسزم کارگری را میشود برداشت ارکان تروریکی ،فلسفی ،متدولوژیکی ،اقتصادی ،سیاسی ،تروریش راجزع به دولت ،نظرش راجع به دورههای انقالبی ،نظرش راجع به خود مارکس ،جایگاه مارکس در فزالن پدیده یا جایگاه فالن پدیده نزد مارکس را در آن مطالعه کرد ،ولی نمیشود گفت که کمونیسم کارگری ایدئولوژی ناظر بر این واقعیت مهم تاریخی برای مثال در فالن منطقه بوده است ،برخالف تروتسکیسزم که میشود گفت .برخالف مائوئیسم که میشود گفت .کمونیسم کارگری هنوز یک سیستم فکری اسزت، یک روایت است از مارکسیسم ،یک نقد معین است ،یک ورژن و قرائت معین از مارکسیسم است که سعی میکند خودش را به کرسی بنشاند. این کمونیسم کارگری را ما ،خیلی از ما ،مبنای هویت سیاسی خودمان قرار داده ایم ،فکر میکزنزیزم اینقدر متعین است که میتواند ما را توضیح بدهد .میتواند هویت سیاسی و فرهنگی و فزلزسزفزی و متدولوژیک ما را توضیح بدهد .به خودمان میگوئیم کمونیسم کارگری ،به یکی دیگر مزیزگزوئزیزم پوپولیست ،به یکی دیگر میگوئیم مائوئیست .و پیش خودمان فکر میکنیم کمونیسم کارگری به انزدازه کافی برای توضیح دادن این هویت گویاست .برای توضیح دادن جهان بینی مان ،نگرشمان به جامزعزه معاصر ،به روندهاش ،به اولویتهای بشر امروز ،به اصولی که باید رعایت بشوند ،آرمانهائی که بزایزد پیاده بشوند ،فکر میکنیم کمونیسم کارگری اینها را به ما میگوید .فکر میکنیم ایزن تزرم و ایزن فرمولبندی نقد ما را به جامعه بیرون در مجموع بسته بندی کند و بیان کند .فکر میکنیم میشزود بزر مبنایش حزب تشکی داد و تشکی دادیم .این میتواند مبنای ساختن یک سری احزاب سیاسی بزاشزد. 132
حتی میتواند استراتهی پیروزی را برای ما تعریف کند ،و در این اواخر حتی روش سیاسی یک حززب سیاسی را برای ما تعریف کند .به این اعتبار برای خیلیها ،برای هزاران نفر ،چندهزار نفر الاق در کز منطقه ،ایران و عراق ،حاال فعال ساکنین در اروپا ،برای چندهزار نفری کمونیسم کارگری یک دیدگاه و مکتب و نگرش کامال متعین و قاب ترسیمی است .یک لغت نیست ،یک چیز قاب ترسیم است کزه دارد زندگی روزمره شان را شک میدهد .فعالیتشان را ،نظراتشان را و نحوه ای که دارند طرحش میکنند .بزا چه کسی در میافتند؟ جلو چه میایستند؟ جلو چه عقب مینشینند؟ شب و روزشان را در این جزامزعزه چطور دارند صرف میکنند ،یک مقدار زیادی این دیدگاه توضیح میدهد .و این به نظر من یک چیززی را به ما میگوید ،که این یک تاندانس و یک ترند و یک دیدگاه مهمی است. پیش خودم فکر میکردم ،قب از پیروزی انقالب چین اندیشه مائو چه بود؟ اگر قب از سال ،٤١حزاال یا قب از سال ٢۸دباالخره مائو هم بیست سی سال زحمتش را کشید) ،مائو سال ١١٢۸و ٥١و ٥١و ٥٢چه هست؟ داشته تازه از کمینترن از پیش استالین برمیگشته است ،مائو آنوقت چه میگوید؟ قب از پیروزی انقالب بلشویکی اگر بطور مثال در سال ١١١٤زندگی میکنید ،و میگویند بلشویسم را بگو ،به آن چه میگوئی؟ یک مکتب عظیم است که جهان را برداشته است؟ اینطور نیست! بلشویسزم آن موقع یک رگه ای در سوسیال دمکراتهای روس است ،رادیکال است ،کارگری است ،با سازشزکزاری سیاسی منشویکها با استبداد سیاسی سر سازش ندارد ،با بین المل دو سر اولوسوونیسم و تزدریزجزی گرائی و تکام گرائی تازه دارد مرزبندیهائی میکند .ولی مهمتر از همه در جنگ جهانی اول عزلزیزه جنگ میایستد و به جای اینکه از بورژوازی خودی دفاع کند ،میگوید اسلحه هایتان را بزه طزرف بورژوازی خودتان برگردانید .این بلشویسم آن موقع است .چندهزار نفر آن موقع به معنی فزکزری فلسفی اش بلشویکند؟ من نمیدانم! میشود رفت تحقیق کرد .یک عده مهاجرند از روسیه و یزک عزده کارگراند در روسیه .عمدتا در دو سه شهر اصلی مرکز تجمع اند ،و ادبیاتی اگر هست من و شما از آنها خبر نداریم .ببینید االن همه آثار لنین چاپ شده اند ،ما میتوانیم اینها را بگذاریم جلومان ،قزبز از ،١١١٥قب از ،١١١۸قب از ،١١١٧ببینید کتابهای اصلی لنین چه هست؟ وقتی نگاه مزیزکزنزیزد کتابهای اصلی لنین راجع به انقالب روسیه است” .دو تاکتیک در سوسیال دموکراسی روس“” ،چه باید کرد؟“” ،امپریالیسم“ ،که اساسا برمیگردد به جنگ و رابطه جنگ امپریالیستی و رقابتهایشان .و بزعزد میرسیم به مقطع ١١١٥که لنین شروع میکند نوشتن درباره دولت و هزار و یک چیز دیگر که امزروز مبنای بحثهایمان در تقاب با بین المل دوم است .لنینیسم توسط انقالب روسیه به ترندی تبدی میشزود که در زندگی مردم نقش بازی میکند .نه قبلش! از پیش معلوم نبود که بلشویکها یک ترند اساسی در بین چپ جهانی خواهند شد .از پیش معلوم نبود .اگر میخواستی آن موقع اندازه بگیری ممکن بود به یزک ابعادی برسی که من گفتم. ما هم دو سه تا حزب سیاسی هستیم در دو سه تا کشور شصت میلیونی فعالیت میکنیم ،روزنامزه هزای زیادی هست ،وقتی نگاه میکنید روزنامه های بلشویکها خیلی از ما کمتر است و نفوذشان روی افکزار عمومی کشورشان خیلی کمتر است .همین امروز این ترند دو سه تا رادیو دارد در منطقه ،یکیزش کزه بخصوص چهار ماه است شروع شده است ،از اندیمشک تا چالوس به آن زنگ میزنند که بگویند مردم با حرفهاش موافقند .از زاهدان تا تبریز .به دنبال کتابهاش میگردند ،یک حزب مشابهش در عراق تاسیزس 133
شده که بخاطر تشکیلش کلی آدم دور خودش جمع کرده است ،کشته میدهد ،جنگ میکند ،تبلیزغزات میکند .یک حزب در رابطه با ایران تشکی شده که فکر میکنم بدون غلو ،بزرگترین سزازمزان چزپ اپوزیسیون ایران است ،فعالترینش است .بزرگترینش شاید در تحلی نهائی اکثریت باشد ،ولی قویترین سازمان چپ است ،بزرگترین سازمان چپ رادیکال است و پرچم مارکسیسم در آن مملکت در دسزتزش است .یک چنین پدیدهای قب از گرفتن هر نوع قدرت است ،قب از اینکه حتی ما یک کوچه را گرفته باشیم ،قب از اینکه حتی ما یک ده را در دست خودمان نگه داشته باشیم ،قب از اینکه ما حکومت یزک استان را اعالم کرده باشیم .این ترند این وضع را دارد .در نتیجه من فکر میکنم که بزطزور واقزعزی کمونیسم کارگری در کنار تروتسکیسم و مائوئیسم و اورو کمونیسم و گرامشی ،و فرض کنید چپ نزو حتی دکه به طور قطع در آن کالس نیست ،به خاطر اینکه این مکتب هنوز با هیچ اتفاق سیاسی واقعزی که زندگی جامعه مهمی را تحت تاثیر قرار بدهد ،جوش نخورده است) .یک مکتب در شرایط پزیزشزا انقالبی ،پیشا قدرت است .میتواند بشود به آن طریق ،میشود هم نشود و فوت کند .یعنی این مکزتزب، این دیدگاه میتواند بماند زیر خاک تا وقتی یک روزی یک کسی یک جائی ،آن را در بیاورد و روی این پرچم یک کاری صورت بدهد که یاد مردم بماند و مردم بگویند آها ،پس حاال کمونیسم کارگزری یک ترند سیاسی است ،یک ترند چپ معروف است ،میشود راجع به آن حرف زد و در دانشگاه حتی پی اچ دی درباره اش نوشت که اینها چه فکر میکردند؟ چرا اینها را میگفتند؟ مواضعشان چه فرقی با بقیزه داشت؟ االن هنوز دیدگاه ماست .دیدگاه جنبش معینی در خاورمیانه است ،بعضا توانسته هوادارهزائزی در آمریکا و اروپای غربی پیدا کند ،بعضا توانسته بحثش را رسوخ بدهد ،نقدش را رسوخ بدهزد بزه جاهای دیگر ،ولی اساسا صحبت چندهزار نفر کمونیست چند کشور است که به آن سمپاتی دارنزد ،و بعد با نتایج سیاسیش به صورت فعالیت این احزاب روبرویند. من فکر میکنم این مهم است ،یعنی این چیزها را من در تحقیر کمونیسم کارگری نمی گفتم ،برعزکزس داشتم در اهمیتش میگفتم .به نظر من کمونیسم کارگری قب از پیروزی هیچ انقالبی در ایران و عراق و کردستانهای دو کشور یا سه کشور ،پدیده مهمتری از مائوئیسم قب از پیروزی انقالب چین است .برای اینکه آن هیچ تصویری روی هیچ چیز نداشت ،بیشتر میشود گفت که حزب کمونیست چین بود که بزه کمک کمینترن داشت سعی میکرد ژاپن را بیرون بکند .مائوئیسم به عنوان مائوئیسم از دل آن پزروسزه شک گرفت .در سیستم ما برعکس است .در سیستم ما ،کمونیسم کارگری یک سیستم مدون است ،نگرش معینی است از مارکسیسم .مائوئیسم اگر یک روایت معین است از مارکسیسم ،بخاطر این است که محققین بعدا رفتند دیدند که یک روایت معین بوده است از مارکسیسم .کارهاشان را دیده اند .سیاستهایشان را نگاه کرده اند ،تزهاشان را بررسی کرده اند .فهمیدهاند آها اگر اینها را بگذارید زیر یک چتزر ،بزرای خودش مکتبی میشود که به مارکسیسم اینطور نگاه میکند .این بحث ،بحث یک مکتب است که همزیزن االن میگوید من مکتبی هستم که به مارکسیسم اینطور نگاه میکنم .در نتیجه ابعاد مختلف این بحزث را میشود شکافت و به نظر من به این اعتبار کمونیسم کارگری مهم است .نه به خاطر اینکه االن اصزال در سطح پدیده هائی مث مائوئیسم ،تروتسکیسم ،بلشویسم ،اورو کمونیسم ،چپ نو هست .ابدا در سزطزح اینها نیست .ما هیچوقت همچنین ادعائی نکرده ایم .ولی به نظر من ِجرم انفجاری که در آن هست ،بسیار عظیمتر از اینهاست ،برای اینکه اینها عمرشان را کرده اند تمام شد و دیدیم چه از آنها در میآید ،ولزی این یکی منتظر فرصت است در منطقه ،و اگر فردا به مدت هشت ماه ،یک سال تا ده سزال در یزک 134
گوشهای از آن مملکت ،کمونیسم کارگری برای مثال ،ایدئولوژی و سیاست حاکم بر یک حزب سیاسی باشد که قدرت را میگیرد ،و بعد برنامهاش را راسا پیاده میکند ،فرض کنید از فردایش اعالم میکند زن و مرد اینجا برابرند ،در این تکه ،از اینجائی که پاسگاه ما هست به آنطرف ،زن و مرد برابرنزد ،بزچزه حقوق انسانی دارد ،مذهب باید برود در سوراخ :حیوانات را نزن ،مودب حرف بزن ، ،بچهها را اذیزت نکن تا بگذاریم حرفت را بزنی ،و اینجا مالکیت خصوصی لغو است ،و همه فرمانی که در این کزتزاب نوشته است را اجرا میکند ،اگر که شده تا شش ماه این کار را بکند ،آن وقت کمونیسم کارگزری بزه عنوان یک ترند سیاسی معتبر روی نقشه میاید ،آن وقت یک نفر در بلیوی ،یک نفر در ایتالیا ،یک نفر در آفریقا میرود مطالعه اش میکند ،االن هم ترجمه میشود به خیلی زبانها ،آن وقت خیلی بیشتر تزرجزمزه میشود .آن وقت میگویند یک ترندی هم در ضمن پیش آمد در ایران و عراق و منطقه همچنین جنبشزی پیش آمد و تحت این پرچم .ممکن است معادلهای آلمانی اش را هم پیدا کنند ،امیدواریم ایزنزطزور بشود .فرق ما به نظر من این است که آینده بقیه در گذشته ماست در صورتی که آینده خود مزا تزازه دارد شک میگیرد .و بنابراین مهم است که چندهزار نفر ،تاکید میکنم چندهزار نفر ،در اوج آنزتزی کمونیسم بین المللی ،در اوج پایان کمونیسمی که جهان اعالم کرده است ،در اوج حکومتهای هار در منطقه ،چندهزار نفر به مدت چند ده سال دالاق ده پانزده سال شده است که داریم روی این خط جزلزو میرویم) ،میایستند و متحد میمانند و انرژیشان و زندگیشان را صرف آن میکنند ،به نظر من نشاندهنزده پتانسی عظیم سیاسی این خط است .و این به ما اجازه میدهد که راجع به آن حرف بزنیم. من دارم راجع به کمونیسم کارگری نه به عنوان یک سلسله عقاید دلبخواهی که کسی در خانه رفیزقزش برای دیگری تعریف کرده است ،بلکه به عنوان آن ایدئولوژی و سیستم فکری ای که دو تزا حززب سیاسی را با این مقیاس ها در یکی از پیچیده ترین شرایط تاریخ سوسیالیسم حول خودش متحد نزگزاه داشت ،در صحنه نگاه داشت ،مشغول تبلیغ و ترویج نگاه داشت ،مشغول پاسخگوئی به دروغ نزگزاه داشت ،مشغول پاسخگوئی به خرافه نگاه داشت ،مشغول پناه دادن به انسانهای فراری نگاه داشت ،مشغول دفاع از حقوق زن نگاه داشت ،دارم حرف میزنم .این مادی است ،این اتفاقات افتاده اند .این اتحادهزا وجود داشته است ،شده اند ،این اتحادها جلوی یک کاسه شدن حکومت ناسیونالیستی را اینجزا سزد کرده است .این اتفاقها باعث نرفتن یک اپوزیسیون پشت سر حاج آقا خاتمی شده است ،این اتفزاقزات افتاده اند ،این اتفاقات باعث شده که چپ ایران مارکسیستتر بشود از چپ پاکستان ،از چپ ترکیه ،و از چپ ایتالیا و از چپ آلمان .مهم است! شصت میلیون نفر فقط در آن مملکت زندگی میکنند ،کشوری نفت خیز است در خلیج فارس .اگر شش ماه روی این دیدگاه ،تاریخ آن مملکت تحت تزاثزیزر آن احزاب قرار بگیرد ،آن وقت این دیدگاه میرود کنار تروتسکیسم ،مائوئیسم ،چپ نو ،اوروکمونیسم و مجبور است مث آنها مطالعه بشود. به هر حال این اهمیت این دیدگاه است ،منتهی این فورا من را میرساند به نکته دیگری که پیچیزدگزی بحث امروز را برای من الاق ،یک درجه هم برای شما ،نشان میدهد .و آن موقعیت من در این بزحزث است .ببینید مشکلی که هست این است .این نوشته هائی که از آن صحبت کردم ،و این ادبیاتی کزه از آن صحبت کردم نودونه و نه دهم درصدش را آدم معینی نوشته است .و این پرچم را بیشتر او مطزرح کرده و جلو برده و توضیح داده است ،به خاطرش نامه نوشته ،بحث کرده ،رای داده و نوشته و توضیح 135
داده است .اگر فرض کنید اینطور نبود ،اگر من سخنران این جلسه نبودم و شخص ثالثی میآمد اینزجزا حرف بزند کار خیلی ساده ای بود .میآمد میگفت :ببینید کمونیسم کارگری به آن مجموعه از اصزول، احکام و تحلیهائی میگوئیم که اساسا در طول سالهای ۸٢تا ١٢توسط آدمی به اسم منصور حکمت در این نوشته ها بیان شده اند ،چیزهای دیگری هم بوده ولی اساسا اگر میخواهیم بدانیم مجموعه پیزکزره اصلی این ادبیات چه هست ،آن است و میخواهم راجع به آن حرف بزنم .یک آدم شزخزص ثزالزث میتوانست راحت برود سر مطلب .میتوانست برود ضعفش را بگوید ،ولی درعین حال میتوانست بهتر از من برود قدرتش را بگوید .میتوانست به صورت ابهکتیو بگوید و به حساب تکبرش نمی نوشتند .بزه حساب این نمیگذاشتند که دارد از کتابهای خودش تعریف میکند .یک آدم شخص ثالث میتوانست آن دیدگاه را در عینیتش بحث کند .که این شخص اینها را گفته ،و آن آدم میتوانست برود ریشه هایش را پبدا کند .برای من سخت است و حم بر خیلی چیزهای دیگر میشود غیر از جستجوی حقیقزت .اگزر بیایم بگویم رفقا! ریشه های بحث کمونیسم کارگری به طور واقعی ،برمیگردد به دو سه نفری کزه بزه جای اینکه در میان چپ ایران بزر بشوند ،با چپ انگلستان بزر شده اند .این در این پدیده مزهزم است .اگر میخواهیم این پدیده را بشناسیم این مهم است در آن که بدانیم کسانی که منشا خط مشی ای که داریم اینجا بحث میکنیم شدند ،آنطور که من در جواب راه آزادی گفته ام ،علتش این اسزت کزه ریشه های چپ ما نه از گذار از امام حسین به چه گوارا ،و نه از دکتر مصدق به لنین است .ریشه هایزش در غرب است ،ریشه های بحث ما در آلمان است ،در انگلیس است .اگر شخص ثالث این حرف را میزد میتوانست در این بحث بیشتر سنگ تمام بگذارد و بگوید آره منصور حکمت یا حمید تقوائی که منشزا پدیده ای به اسم سهند و اتحاد مبارزان کمونیست بوده اند ،علت اینکه این دیدگاه به این صورت شک گرفت ،این است که به طور عینی در آن لحظه اینها کمونیسم شان را از مشی چریکی ایران نگرفتزنزد، اینها از مائوئیسم برنخاستند ،اینها در رابطه با چپ انگلستان رشد کردند ،و پارامترهای دیزگزری در کمونیسم برایشان مطرح بود .در آن مقطع رنگ شرقی و جهان سومی نداشت یا رنگ ضدامپریالیسزتزی نداشت .کمونیسم شان بیشتر ضد کاپیتالیستی بود .من میتوانم و شما را با خودم میبرم به ادبیات اتحزاد مبارزان کمونیست ،برای اینکه رگههای فکری کمونیسم کارگری را آنطوری که در بیست سی سزال گذشته در ایران شک گرفته است را به شما نشان بدهم و پایههای اجتماعی آن را هم به شما نشان بدهم، در نتیجه این تاریخ را برایتان بگویم .اگر کسی شخص ثالث بود به نظر من با راحتی بیشتری این کزار را میکرد .و من از شما میخواهم که من را ببخشید اگر در طول این بحث مجبورم مدام به نوشتزه هزای خودم برگردم ،یا به سازمانی که خودم عضوش بودم ،و یا معدود آدمهائی که من با آنها کار کزردم و اینجا اسمشان هست .کتابهای زیادی هست که شما باید بخوانید ،نوشتههای زیادی هست که من فزکزر میکنم کسانی که در این بحث شرکت میکند باید بخوانند برای اینکه بتوانند نظر داشته باشند .بزخزش زیادیش را من نوشته ام و الجرم یک مقدار زیادی بحث کردن راجع به کمونیسم کارگری ،برای مزن، بحث کردن راجع به اینکه در هر لحظه چه گذشته که این را گفته ایم ،چرا از اینجا به آنجا رفته ایم ،نزه اینکه این ایده چرا به صورت آبستره مطرح شد ،من میتوانم به شما به عنوان شاهد عیزنزی پزروسزه شکلگیری بحث کمونیسم کارگری ،بگویم این پدیده اینطور شد که بیان شد ،زیر این فشارها اینزطزور بیان شد ،این هدف را دنبال میکرد ،ولی ماحص عینی تروریکیش برای ما این است .ایزن کزار را مجبورم بکنم و حم بر به اصطالح خودمحوربینی من در این بحث نکنید .فکر میکنم یزک نزاظزر 136
ابهکتیو میتوانست بیاید در باره من و جایگاه ابهکتیو من در این بحث بگوید و به نظر من حزق دارد بگوید ،یا اگر فرض کنید کورش یا فریبرز اینجا سخنرانی میکرد همینطور میبایست بحث میکرد .ولزی من هم مجبورم این کار را بکنم .منتهی این ضررش است برای من که نمیتوانم همانطور که از مارکزس، از کاپیتال مارکس دفاع بکنم و بگویم این خطش هست ببین چقدر قشنگ نوشته ،این بحثش برمیگردد به آن بحثش و این برمیگردد به آن جای ایدئولوژی آلمانی ،به همان سهولت به خودم اجازه نمیزدهزم بیایم بگویم ببین نادر چقدر اینجا را قشنگ نوشته است ،این بحثش برمیگردد به فالن جلسه و فالن نامه و به جلسه اتحاد مبارزان کمونیست و به جلسهاش برای مثال در هاید پارک که با فالنی بحث میکرد .این آزادی عم را ندارم و حیف است ،من فکر میکنم اینها مربوط است به تاریخ این قضیه ،در یک فرصت دیگری شاید بتوانیم اینکار را بکنیم ،شاید بشود در آن تاریخ شفاهی که قرار است بعدا بنشینیم راجع به تجربه سیاسی همه مان با هم بحث کنیم و ضبط کنیم ،آنجا بحث کنیم. منتهی حسنی دارد ،حُسنش این است که ،گرچه شخص ثالث میتواند عمیقتر بگوید ،که اجازه بدهزیزد یک مثال بزنم .اگر شما وودی آلن یا فلینی یا هیچکاک را بنشانید و بگوئید راجع به سینما حرف بززن، بگوئید راجع به فیلمهای خودت حرف بزن ،یک درجه میتواند از یک نظرهائی مزحزدودتزر ،چزون نمیتواند بگوید ببینید چه فیلمبرداری ای! به به اینجا واقعا چقدر قشنگ فیلمبرداری شده! ،مجبور است بگوید من در این فیلم اینطور حس میکردم که اینطور گرفتم و یا محظوراتمان این بود .ولی هزنزوز هیچکاک یا وودی آلن و فلینی راجع به این فیلمها که حرف میزنند خودشان اینجا هستند و فیلزمزهزا آنجاست و تمام .این فیلمها و اینهم خودش .ولی گفتم در کمونیسم کارگری ما شروع پروسهایم ،و در نتیجه داریم مینویسیم ،انگار دسته جمعی مینشینیم یک فیلم دیگر راجع به فیلمهای تاکزنزونزی مزان میسازیم ،االن وضع ما از نظر عینی این است .در نتیجه میتوانیم بحث را ببریم آنجا که باید برود .دیگر مجبور نیستیم ،فیلمهای یک نفر نیست که رفته و یا فوت کرده و ما نمیتوانیم نه در آن دست ببیرم ،نزه صحنهای به آن اضافه کنیم نه دوبله اش را عوض کنیم .ما نشسته ایم در این جلسه ،ایزن شزروع فزاز جدیدی در بحث کمونیسم کارگری است ،کسی از بیرون سرقفلی نداده که اینها را بشنود ،اگر داده در همین جلسه نشسته است ،در نتیجه میتوانیم بیائیم و با هم جلوترش ببریم .میتوانیم نقدمان را تزدقزیزق کنیم ،میتوانیم بگوئیم این فرمول ایراد دارد ،میتواند بحثهای جدید کمونیسم کارگری که در ایزن سلسله بحثها بیرون میآیند از قبلی ها بهتر باشند ،روشنگرتر باشند و متعلق به یک حرکزت جزدیزدی باشند ،الزم نیست در آن کتابها بماند .این آزادی عم را به ما میدهد. منتهی بحث کمونیسم کارگری نهایتا تحوی میشود و تبدی میشود به اینکه من بیایم ورژن خودم را از مارکس برای شما تعریف کنم .آخر این پروسه وقتی برمیگردی و به آن نگاه میکنی ،این اسزت کزه هیچکاک را بگذارید راجع به فیلمهایش و فیلم سازیش برای شما صحبت کند. به هر حال بحث کمونیسم کارگری در نهایت هدفش این است که یک عده کمونیست را در موقعزیزت آگاهتری به نسبت کارهائی که وظیفه خودشان میدانند ،قرار بدهد ،یعنی فکر کنیم اگر آخزر ایزن سمینارها ما به اینجا رسیده باشیم که یک عدهای از ما خیلی مسلط باشند به اینکه نقطه قدرت حرکت مزا اینجاست ،نقطه ضعفش اینجاست ،آینده اش به این سمت است ،و من میتوانم بروم در تریبزونزی ایزن بحث را بین صد نفر دیگر ببرم و آن نیرو را بر مبنایش درست کنم .هدف نهائی این حرکت همانزطزور 137
که نقطه نظر مارکسیستی است نمیتواند تغییر دنیا نباشد .نمیتواند بحثی راجع به کمونیسزم کزارگزری نهایتا مربوط به اتحاد و وحدت کمونیستها و تغییر جهان از آب در نیاید ،حتی اگر من و شما بخواهیم ترمز بگذاریم خود این بحث خاصیتش این است .نتیجه اگر ندهد ،من در این جور جلسات بوده ام ،اگر خیلی طول بکشد یک عده میروند و یک حزب جدید میسازند .میخواهم بگویم خزاصزیزت بزحزث کمونیستی این است که وقتی شما خوب به آن گوش کردید یا تحریک میشوید بروید کاری که فزکزر میکنید درست است باالخره بروید بکنید ،و اگر این کار را بکنید واقعا آن وقت ما ایدهآل بوده ایزم، اگر این بحث اینجا بتواند باعث شود که خیلی بیش از این کادر ،متفکر و رهبر برای دور جدیدی از فعالیت کمونیستی کارگری که جلو ماست سنتز بشود و ساخته بشود .این به صورت سینوسی طی شزده است ،به نظر من برای دورهای طوالنی آدم جدیدی در این قلمرو پا به میدان نگذاشته است ،در جنبش ما در جنبش چپ .همه کسانی که امروز صاحب نظرهای چپ ایران اند ،محصول انقالب ٧٥اند یا بزه یک درجه ای استخوانشان را آنجا خورد کرده اند ،شهامت ابراز نظر در مورد احکام بزر امزروز را آنجا پیدا کرده اند .در فاصله انقالب ٧٥تا االن ،یعنی از آن چپی که آنجا بوجود آمد تا چپی که بزه سوی انقالب جدیدی بخصوص در منطقه میرود ،متاسفانه آدم حس نمیکند که ایدئولوگهای جزدیزدی شک گرفته باشند .چهره هائی که بگوئید آینده جنبش کمونیستی ،جنبش چپ دست اینها میافتزد و االن از ناصیه شان پیداست .هدف این سمینار بخشا این است که ما را متوجه این بکند و چه بسا کمزک کند که کسانی پا در این راه بی اجر بگذارند .به هر حال من میرسم به آخر آن چه دقیقه ای که قزرار بود دفعه اول صحبت کنم. بعد از این نکته میروم طرحی راجع به ک سمینارها میدهم که در هر بحث چه خواهیم گفت و بعد وارد بحث امروز میشوم .اگر کسی میخواهد سؤالی و یا نکاتی را مطرح کند االن میتوانیم یک ده دقیقه یزک ربع این کار را بکنیم. سؤاالت سؤال::سؤالی که من داشتم در رابطه با بخش اول صحبتهای شما بود ،دادامه نا مفهوم) جواب :به نظر من این احزاب باید دو جنبه اش را دید ،احزاب طرفدار شوروی مزیتی که بر جریانزات تروتسکسیت ،البته نه همه تروتسکیستها بیشتر تروتسکیستها ،و بخصوص بر مائوئیستها تزوی اروپزا داشتند این بود که پایه شان در بین بخشهائی از طبقه کارگر بود .یعنی همیشه احزاب سی پزی )،(CP کمونیست پارتیهای قدیم اروپای غربی یک پایشان در جنبش کارگری بود و طبعا بخش زیزادی از کارگرهای رادیکال و کمونیست این کشورها به حزب کمونیست فرانسه ،به حزب کمونیست حزتزی بریتانیا ،به حزب کمونیست ایتالیا تا وقتی که بود ،سمپاتیک نگاه میکنند .به نظر من آن خط مشزی و آن دیدگاه و آن تعلق اردوگاهی که این احزاب را شک میداد هیچ نقشی ندارد در آینده کمونیزسزم، ولی به نظر من ماتریالی که بخش زیادی از این احزاب را میساخت ،بخصوص در سطح صفوف طزبزقزه کارگر همان ماتریالی است که باید این آینده روی آن ساخته بشود .به اینهم گفتم میرسم. سؤال :دکمی نامفهوم) در یک دوره هائی کمونیسم کارگری بر جنبش کارگری کشورهای معینی تاکید دارد ،یک زمانی مارکس و انگلس بر طبقه کارگر آلمان توجه دارند در حالی که بطور مثال انگلسزتزان 138
پیشرفته تر است ،سؤال این است چرا فکر میکنید خیلی روشن تر در مورد ایران این مسزالزه صزدق میکند؟ جواب :من فکر میکنم نقش انقالب ٧٥و آن سرعتی که به روند آگاهگری ،خودآگاهگری و همینطور جستجوگری سیاسی جامعه داد تعیین کننده است و همینطور به سؤال داشتنها و جواب پیدا کردنهزائزی که در جامعه بود ،به نظر من در فاصله سال ٧٥ ،٧٢تا ٢١و ٢١به اندازه تمام بیست سال قزبزلزش و بیست سال بعدش روی هم فعالیت فکری و سیاسی صمیمانه و عمیق در جامعه برای پیدا کردن پزاسزخ صورت گرفت .حاال من باید فکر کنم چرا مارکس آلمانی است و مثال انگلیسی نیست ،ولی در رابطه با خود ما و اینکه چرا خط ما توانست این دو سه هزار نفر را در منطقه دور خودش جمع بکند ،و یا الاق آلترناتیوی درست بکند در مقاب چپی که تا آن زمان بود ،و آنها االن فرعی ترند نسبت به این واقعزه تاریخی ،من فکر میکنم نتیجه خصلت انقالبی تحول بخش دوران انقالبی است .در دوره انقالبی واقعا هر یک سالش هزار سال است و هر یک روزش هزار روز است ،و تاثیری که بر پروسه سیاسی دارد را در دوره بعدش میبینیم که اینطور نیست .برای مثال در دوره انقالبی تروری خیلی سریع توده ای میشزود، خیلی سریع میشود دید که از این تروری چه استنتاجات عملی ای میشود و پس فردا در مواجهزه بزا جناح راست یا چپ حکومت یا فالن حزب از آن چه نتیجه گیری میشود گرفت .برای مثال ک بحزث دفاع از بورژوازی خودی در مورد جنگ ایران و عراق مطرح شد و چپ ایران یک بار و در ١٧تا ٢١ روز مرور کرد رفت و گفت .همه رفتند آن ادبیات کمونیستی را از زیر خاک کشیدند بیرون و خواندند تا ببینند راجع به جنگ ایران و عراق چکار باید کرد .یا آیا از دولت موقت بازرگان دفاع میکنیم یزا نه ،اگر دقت کنید ،تقریبا همه لنین را دوره کردند در آن دوره .به نظر من آن فع و انفعال و سزرعزت فع و انفعال سیاسی که در دوره انقالبی بود تعیین کننده بود .من فکر میکنم ،و اتفاقا در این بحثم بزه آن برمیگردم ،که وقتی که دوره انقالبی به آخر میرسد ،کال بحثهای دوره جدید ما شروع میشزود ،و چطور آن واقعه زمین میخورد .من به تحوالت حزب کمونیست ایران و به شیوه مشخص بحث کمونیسم کارگری ،از سال ۸٢ ،۸٧به بعد برمیگردم و به این حتما اشاره میکنم .به نزظزر مزن مزومزنزتزوم )(momentumو ضرب انقالب ،پدیده هائی را به صحنه جامعه پرت کرد و بعد وقتی انقالب تمام شد ،فروکش کرد ،انقالب خودش دینامیسمش را از دست داد ،یک عده فعال حاص از انزقزالب ،و کمونیست حاص انقالب ،نهایتا حاص انقالب ممکن است از قب هم فعال بوده اند ،ولی موجزودیزت سیاسی و مطرح بودنشان را از انقالب داشتند ،اینها ماندند و واقعیت سیاسی حاص آن دوره انقالبی .از آن دوره به بعد دیگر بحثها چیز دیگری است .اگر ما این بحثهای کمونیسم کارگری را به جای بحثهای مارکسیسم انقالبی ،اگر ما با بحثی که همین االن داریم برویم در ایران ،پروسه و آن منحنی که شاهزدش خواهید بود ،بسیار خیره کننده تر از این خواهد بود که حتی در مورد آن دوره شاهدیم .که چزطزور پوپولیسم نقد شد ،خیلی کند بود به نظر من االن ،آن موقع کند بود .ولی اگر با همین بحثهای امزروز ما فردا در شرایط نیمه انقالبی برویم ایران ،شما ممکن است شاهد اقبال چند میلیونی از طرف کارگران، از طرف بخش وسیعی از جامعه به این بحثها باشید و همینطور شاهد عروج رهبران و سخنگوهائی بزرای این دیدگاه باشید که ما اصال به ذهنمان خطور نمیکند .به نظرم دوره انقالبی تعیین کننده است .اینزکزه چرا ایران ،پاکستان هم ممکن است و غیره ،ایران به نظرم یک رگه هائی در آن بود که فرق داشزت بزا سایر کشورهای منطقه .من فکر میکنم انقالب مشابهی در برزی هم میتوانست این نتایج را بزه بزار 139
بیاورد .انقالب مشابهی در کشوری مث یونان به نظرم میتوانست این نتیجه را به بار آورد ،انزقزالب مشابهی در ترکیه یا یونان به نظرم میتوانست این نتایج را به بار بیاورد .در ایران این انزقزالب اتزفزاق افتاد ،یک دوره کوتاهی ،من قب از آمدن خمینی ،قب از سی خرداد به طور قطع مورد نظرم است .آن وقایع به نظرم تعیین کننده بود در اینکه آن بحثها پروبال بگیرند .چون فکر میکنم همه بحثها هر جزا هست ،سؤال این است که کی تعداد کافی مردم به آنها جلب میشوند .همه بحثی همه جا هست ،اگر شما بروید بگردید بین سازمانهای چپ همه جا دیدگاههای کمابیش مشابه همه اینها پیدا میکنید .سؤال ایزن است که به دیدگاههای چه بخشی تبدی میشود به دیدگاه قدرتمندی که میتواند در یک صفوفی منزشزا اثر باشد. تمایزات اجتماعی طبقاتی کمونیسم کارگری طرح من این بود که چند سمینار داشته باشیم و بعد یک سلسله سمینارهای تک موضوعی .سمینار اول که امروز قرار بود باشد و میخواهیم ادامه اش بدهیم ،راجع به تمایزات اجتماعی و طبقاتی کمزونزیزسزم کارگری ،خطوط هویتیش از نظر طبقاتی و اجتماعی ،مشاهدات اولیه و نقطه عزیمت بحث کمونزیزسزم کارگری چیست ،جوهر بحث کمونیسم کارگری چیست و چهارچوب اصلی این ورژنی از کمونیسم که ما از آن حرف میزنیم چیست و همینطور این صفت”کارگری“ چکار میکند ،چه جایگاهی در ایزن بحث دارد ،باشد .میخواهم مفصال این بحث را بشکافم که چرا ما این بحث را کمونیسم کارگری تعریف میکنیم و محتوای بحث امروز شاید برگردد به کلمه کارگر و جایگاهش در بحث ما. سمینار دوم قرار بود برویم روی مواضع اصلی این کمونیسم کارگری ،به عبارت دیزگزر دکزتزریزن کمونیسم کارگری ،تروری و تزهای اصلی کمونیسم کارگری را یک به یک بحث کنیم .برای نزمزونزه بطور مثال بحث متد ما در تروری و بحث متد مارکس ،بحث پراتیک در مارکسیسم ،جایگاه مزقزوزلزه پراتیک در مارکسیسم ،تبیین ما از ماتریالیسم تاریخی ،مارکسیسم و طبقه ،مساله مبارزه طبقاتی ،نقد مزا بر سرمایه داری ،توصیف ما از جامعه سوسیالیستی ،تعریف ما از دولت و مقوله اصالحات و انقزالب و همینطور باز دقیقتر در مورد کمونیسم غیرکارگری .این شد موضوع سمینار دوم. سمینار سوم به بعد همانطور که گفتم قرار بود بنشینیم و یکی یکی از این بحث ”یک دنیای بهتر“ شایزد بتوانیم پنج شش تیتر تک موضوعی انتخاب کنیم ،تک موضوعی یا تک عرصه ای ،که به آنها بپردازیم، به یک معنای دیگر میشد بحثهای شعارها و خواستهای اجتماعی ما ،جهتگیریهای اجتماعی ما بزر سزر مسائ مختلف ،و همینطور استراتهی کمونیسم کارگری به عنوان یک جنبش سیاسی .اینها موضوعزاتزی است که ما در سمینار سوم باید بگوئیم. دو جملهای که اساس کمونیسم کارگری را توضیح میدهند به هر حال من وارد بحث اولمان میشوم .دو جمله به نظر من اساسا کمونیسم کارگری را توضیح میدهزد: یکی این جمله است که حتما در جاهای دیگر هم زیاد هست ،در مانیفست هم دارد ،من فقط اینجزا از اصول کمونیسم انگلس نق میکنم .میگوید” :کمونیسم دکترین شرایط رهائی طبقه پرولزتزاریزاسزت“. کمونیسم آن اندیشه و آن مجموعه احکام و آن تروری و آن دکترینی است که ناظر بزر شزرایزط و ملزومات رهائی پرولتاریاست .این اولین فرض کمونیسم است .در اسناد مارکس و انگلس هر جا بروید، 140
اصال در مارکسیسم هر جا بروید این را تکرار میکنند که کمونیسم دکترین رهائی طبقه کارگر اسزت، آن اندیشه ای است که ناظر بر شرایط و ملزومات رهائی پرولتاریاست .این را که گفزتزم از اصزول کمونیسم بود .منتهی بحث اینجا تمام نمیشود ،در مقدمهای بر چاپ ١١۸٥آلمانی مانیفست ،انگلس این جمله را میگوید و باز به طرق مختلف جاهای دیگر هم تکرار شده است ،من اولیش را کزه بزه آن برخوردم خط کشیدم و برایتان آورده ام ،و آن این است که دارد میگوید که مارکس سهمش در ایزن تروری چه بود؟ میگوید :بحث مارکس این است که مبارزه طبقاتی به یک جائی رسیده که پرولتزاریزا نمیتواند خودش را آزاد کند به عنوان طبقه استثمار شونده ،خودش را از طبقه استثمار کننده خزالص کند ،بدون اینکه همراه خودش همه را آزاد کند و به همه اشکال استثمار خاتمه بدهد .و کزال نزقزد استثمار و جامعه طبقاتی را خاتمه بدهد“ .این دو با هم به نظر من تمام ستونهائی است که کمزونزیزسزم کارگری روی آنها بنا شده است .و به نظر من هر کمونیسم غیرکارگری را که نگاه کنید ،یکی از اینهزا یا هر دوی آنها را دارد زیر پا میگذارد .کمونیسمی که علم رهائی طبقه کارگر نیست ،بلکه علم رهزائزی دهقان چینی است ،کمونیسمی که علم دمکراتیزه شدن جنبش تریدیونیونی است ،کمونیسمی که عزلزم ساختمان اقتصادی یک کشور است ،کمونیسمی که علم مبارزه ضدامپریالیستی و مبارزه با رژیم عروسک امپریالیسم است ،ولی علم رهائی طبقه نیست ،از این کمونیسمها زیاد داشتیم ،من به تک تک بعدا میرسزم و نشان میدهم که چطور چپ ایران یکی از این روایتهاست. ولی این هم هنوز همه تصویر را نمیگوید .کمونیسمی که فکر میکند کارگر آزاد میشود و میتواند آزاد بشود بدون اینکه همراه خودش همه جامعه را آزاد کند هم یک جور کمونیسم غیرکارگری است .برای اینکه تمام اهمیت مارکس و مارکسیسم این است که -١ :کمونیسم علم رهائی طبقه کارگر مدرن صنعتی است ،یعنی نمی شده هفتصد سال پیش انتظارش را داشته باشید ،این کارگر و این جامعه نبود ،کزارگزر صنعتی میآید ،پرولتری میآید که علم رهائی او ،علم شرایط و ملزومات رهائی این طبزقزه مزیزشزود کمونیسم ،میشود دکترین کمونیسم و -٢بعد فهم این مساله که بطور عینی ،نه به خاطر اینکه طزبزقزه کارگر خیلی طبقه بامعرفتی است ،بطور عینی این طبقه نمیتواند رها بشود بدون اینکه همراه خودش همه کس را رها بکند .و اگر کمونیسمی هست که فکر میکند کارگر میتواند رها بشود بدون اینکه هزمزراه خودش همه اشکال ستم ،و همه اشکال استثمار ،و جامعه مبتنی بر ستم و استثمار را هم از بین ببرد ،آن هم کمونیسم نیست .و اگر کمونیسم کارگری که حاال من برایتان توضیح میدهم و اینجا سراغ صزفزت کارگر میروم ،تمام قضیه این است که نشان بدهم چطور این دیدگاه این دوتا شرط را همراه بزا هزم میبیند ،و چطور این دو جزء را با هم دارند .بحث لطف طبقه کارگر به بقیه نیست که همراه خود آنها را هم آزاد میکند .نه! بحث مارکسیسم این نیست ،بحث کمونیسم کارگری این نیست ،میگوید کمونیسزم آن جنبشی است که برای اینکه آزاد بکند ،باید چیزی را در جهان عوض کند که اگر آن چزیزز را عوض کنید ،آن وقت دیگر هیچ جور ستمی باقی نمیماند .بحث لطف ،رحمت ،عالقه به آزادی طبقات دیگر نیست ،بحث این است که طبقه کارگر برای آزادی خودش به عنوان کارگر ،برای اینکه دیزگزر کارگر مزدبگیر نباشد و برای اینکه دیگر استثمار نشود ،باید شرایطی را در جامعه ایجاد بکند که اگزر شما آن شرایط را در جامعه ایجاد بکنید ،هیچکس دیگر نمیتواند استثمار بشود ،هیچکس دیگر نمیتواند تحت ستم قرار بگیرد .این خصلت ابهکتیو کارگر و مبارزه طبقاتی در کمونیسم کارگری اسزت ،هزم ابهکتیو به این معنی که وقتی کارگر را میبیند آن وقت میتواند از کمونیسم حرف بزند ،نه پدیده ظلم، 141
نه پدیده استثمار ،نه پدیده باصطالح عقبماندگی ،بلکه کارگر معینی است که محصول جامعه معینی است که وقتی پیدا میشود میگوید آها! دکترین آزادی اینها میشود کمونیسم ،و فقط وقتی خزوب فزکزر میکند میبیند که این همه کس را با خودش آزاد میکند .اگر فرض کنیم طبقه زحمتکشی بود ،کزارگزر طبقه تولید کننده عصر ماست ،طبقه تولید کننده عصر دیگری ،سیصد سال پیش یک طبقه دیزگزر یزک اقشار دیگری بودند ،اگر نگاه میکرد مارکس ،اگر فرض کنیم ،چون مارکس میتوانست به هر حال نگاه کند ،و میدید اینها برای رهائی شان احتیاجی نیست بقیه جامعه را آزاد کنند ،ما با پدیدهای بزه اسزم مارکسیسم به عنوان یک اندیشه رهائی بخش روبرو نمیبودیم .یک طبقه ای است که وقتی آزاد بشزود خودش را آزاد میکند ،باشد خوش به حالش! اگر شانس آورده باشید از قب در آن طبقه نباشید ،اصزال این موضوع به شما مربوط نیست .یک قشری است که وقتی آزاد میشود خوش را آزاد کرده است ،مث بورژوازی .بورژوازی هم ناراحت است از قیدوبندهای فرودالی ،وقتی آزاد میشود خودش را آزاد میکند و دیگر از قیدوبندهای فرودالی رها میشود و میتواند برود نیروی کار از زمین بکند و بزیزاورد در کارخانه شهر بگذارد بدون اینکه کسی شالقش بزند ،شمشیر علیهاش بزند و فتوا علیهاش بزدهزد و شیطان به آن نسبت بدهد و بسوزاندش .بورژوازی خودش را آزاد کرد بدون اینکه بشریزت را آزاد کند .بطور عینی میتوانست این کار را بکند اما فقط خودش را آزاد کرد ،آنوقت اندیشهای که ناظر بزر آزادی آن طبقه و مبارزه طبقاتی آن طبقه است برای آزادی ،آن جذابیت را برای من و شما نمیداشت. ایدئولوگهای انقالب بورژوائی اینقدرش برای ما جالب است که بر علیه ظلم بطور کلی حرف میزنزنزد. ولی وقتی نگاه میکنیم در مقاب مارکس رنگ میبازند برای اینکه این ایدئولو انقالب یک طبقزه ای است که وقتی آزاد میشود همه چیز را ،جامعه را طوری دگرگون میکند که دیگر ستم و اسزتزثزمزار غیرممکن میشود. این کلید بحث ماست .من بارها و بارها در بحث امروز به این برمیگردم که چگونه ،چه در سیر تاریخزی پیدا شدن بحث کمونیسم کارگری بین خودمان ،چه در مشاهده کمونیسم بین المللی ،چه در مبزارزاتزی که بر سر همین مقوله شد ،و حتی در شرایطی که ما امروز با آن روبرو هستیم ،نگاه کنیم میبینیم که این دو جمله و کنار هم بودنشان دارند نقض میشوند یا از آن جائی که باید استنتاج بشود ،استنتاج نمیشود. و من در بحث اول کمونیسم کارگری ١١ ،سال پیش ،راجع به کارگر گرائی قالبی روشنفکری ای گفتم که به کارگر به عنوان جانشین باصطالح گاو برای هندوها نگاه میکند و فکر میکند پدیده مقدسی است و باید رفت و به ستایشش نشست ،من آنروزها صحبتش را نکردم و چه بسا خیلی از همان گا پرسزتزهزا آنروزها همراه ما شدند .ولی به طور واقعی کارگر گرائی قالبی که کارگر را نه به عنوان آن پدیده ای که مارکس و در کمونیسم مورد نظر شماست ،بلکه به عنوان قشر اجتماعی که آن جایگاه را نزدارد ،و این رسالت را ندارد به آن نگاه میکند .به عنوان خودش ،کسی که میخواهد آن کارگر آزاد بشود ،آن جور سوسیالیسم مرحمتی تشریفاتی که به نظر من احساس گناه طبقه بورژوا را نشان میدهد قزبز از هرچیز ،و آن هم در این جلسه میخواهم راجع به آن بحث کنم و با آن مرزبندی کنم .چیزی که به نظر من خط ٧یک نوع نمایندگی اش میکند ،چیزی که بیانیه مینویسد به ظلم اعتراض میکند و میخزواهزد فقط کسانی که در کارخانه کار کردهاند زیرش را امضا بگذارند .این نوع کمونیسم که فکر میکنزد ،و اگر اینطوری فکر کند اثبات میکند که کمونیست نیست ،میتواند خودش را رها کند بزدون ایزنزکزه جامعه را رها کند و بدون اینکه از دکترینی استفاده بکند و از اندیشهای استفاده بکند که جامزعزه را 142
بشود با آن دگرگون کرد .شما نمیتوانید روی تزهای سندیکالیستی جامعه را آزاد کنید ،پس کمونیست نیستی ،پس در ضمن برای رهائی خودت هم تالش نمیکنی ،چون اگر عروج پرولتاریا چیزی را نشزان میدهد و در تروری کمونیسمش چیزی را نشان میدهد این است که پرولتاریا با کمونیسم آزاد میشود نه با چیز دیگری .و این هم نشان میدهد که کمونیسم علم رهائی همه جامعه است .پدیدهای اسزت بزرای بازسازی و تجدید ساختمان همه جهان و همه جامعه با همه آدمهای آن .من راجع به این بعزدا دوبزاره برمیگردم و نشان میدهم که چطور این دو قطب ،بطور عمده اولی اش ،که کمونیسم علم شرایط رهزائزی طبقه کارگر است ،در بخش اعظم کمونیسم واقعا موجود جهان ما نقض شده است .کمونزیزسزم عزلزم هزارویک کار دیگر بوده به جز رهائی طبقه کارگر ،و بعد نشان میدهم که چطور در عکس العم نسبزت به این پدیده بخشهائی از خود همان پدیده برای بسیج خود آن طبقه به دنبال منافع قسمزتزی شزان، تبدیلش میکنند به علم رهائی کارگر بدون اینکه بخواهند کسی دیگری همراهشان رها بشود و عزلزم تقدیس کارگریت بدون اینکه قصد رهائی جامعه را همراهش داشته باشد .این دو تا به هم میچسپند و به اصطالح دو طرف یک پدیده است. نزززقزززطزززه عززززیزززمزززتزززهزززای کزززمزززونزززیزززسزززم کزززارگزززری جوانب پراتیکی ،انتقادی سلبی کمونیسم کارگری چرا اصال یک روایت جدیدی از کمونیسم الزم است؟ چرا هر کسی ممکن است در لحظه ای از زندگزی اش بگوید من کمونیسم را اینطور نمیفهمم طور دیگری میفهمم؟ بخاطر اینکه کمونیسمی که واقعا هست را به آن ایرادی میبیند .به این دلی ساده ،میخواهد بگوید این مث اینکه آن چیزی نیست که من فکزر میکنم کمونیسم است و روایت من از کمونیسم چیز دیگری است .بخاطر اینکه میخواهد با کمونیزسزم یک کار دیگری بکند به جز آن چیزی که آنها دارند انجام میدهند ،به خاطر اینکه نگاه میکند و پهنزه مبارزه کمونیستی را که میبیند و یک جائی با پدیده ای که به آن میگویند کمونیسم واقعزا مزوجزود احساس خویشاوندی و سازگاری نمیکند .نگاه میکند به شوروی و به تزهای کمونیسم روسی ،میگوید این من را بیان نمیکند ،من کمونیستم ولی این من را بیان نمیکند .یک اشکالی در آن میبینم. کمونیسم کارگری چه تاریخا و چه وقتی بخواهیم تحلیال بحثش را بکنیم ،در رابطه با یک تنزاقضزاتزی مطرح میشود .در سمینار ١١سال پیش من دقیقا با همین بحث شروع کردم..این بحث را کردم ،ما بزه عنوان کمونیست پا در صحنه اجتماع گذاشتیم برای اینکه منشا تغییراتی بشویم ،منشا تغییر در زندگزی بشر بشویم ،اگر شما در هر جای جهان که هستید بروید عضو احزاب اصلی دوگانه یا سه گانهاش بشوید، مطمرنا در زندگی چند خانواده یا بیشتر تاثیر مثبت یا منفی میگذارید تا اینکه برویزد عضزو حززب رادیکال کمونیستی آن کشور بشوید .اولین مشاهده ای که ١١سال پیش من صحبتهایم را بزا آنزهزا شروع کردم و وقتی االن خیلی از بحثهای این بیست سال را مرور کردم ،میبینم که خیلی از صحبتها بزا همین شروع میشوند .این نوشته ای که تصادفا توی انباری پیدا کردم ،سخنرانی منصور حکزمزت در مورد نتایج پلنوم دوم کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران در ١٤ماه ده سال ٢٢است .بحث اسزمزش بود ” فاصله حرف و عم “ .نمیدانم چند نفر در آن اردوگاه یادشان هست؟ تصادفا با معرفتی ،شزایزد صالح ایزدی بوده است ،کسی این را پیاده کرده است من تصادفا این را در یک گونی پیدا کردم .نگاه میکنی میگوید رفقا! یک سال است ما این حزب را تشکی داده ایم ،که منشا اثر باشیزم در جزهزت 143
آرمانهایمان ،منشا اثر نیستیم در جهت آرمانهایمان .یک چیزی میگوئیم ،یک کار دیگری میکنیم ،پرچم حزب را کرده ایم به اسم پرولتاریا ،در کوچه هایش خرده بورژواها زندگی میکنند ،با مسائ ملی شزان و با منافع قسمتی شان و غیره .شروع اول مساله به نظر من برای هر مرحله ای که این بحث مطرح شزده است ،و من فکر میکنم برای هر کسی که الزم میبیند که بیاید کمونیسم را یک طوری تعریف کند ،این است که آن کمونیسمی که میبیند ،او را راضی نمیکند .در ایران مدحش را میگفتند ،همه عالم به سمزت روسیه تعظیم میکردند و منشا و الهامبخش به اصطالح کلی انقالبات بوده است .آن موقع اسزت کزه میروید لنین را میخوانید .کتاب ”پارووس“ را اگر بخوانید که لنین قبلش هم سطح او بوده و بزا او بحث میکرده است ،پارووس را یک دقیقه میخوانید میگذارید کنار .کتاب لنین را که میخوانید ،چزون حس میکنی که با یکی از کاراکترهای تاریخ معاصر که دنیا را کلی تغییر داده است روبرو هسزتزی و میخواهی ببینی که چه فکر میکرده است .بعد نگاه میکنی میبینی که ما ٧سال است یا ٥سال است کزه وارد جنبش کمونیستی شدهایم ،این جنبش قرار نیست حتی جلو موج سرکوب ٥١خرداد بزتزوانزد بایستد ،همه چیز پیشکش ،مالکیت اشتراکی پیشکش ،انحالل دولت پیشکش ،بزرابزری زن و مزرد پیشکش ،همه پیشکش ،شش ساعت کار ،همه پیشکش ،جلو آخوندها را بگیر که میخواهند همه ما را از دم تیغ بگذرانند ،و نمیتوانیم و فرار میکنیم .و میرویم یک جائی روی سنگی مینشینیم ،وقتی خزوب دور شدیم ،مثال مث کردستان ،باالخره در میرویم ،سال ٢١که کشته نشدیم ،سال ٢١بزاالخزره در میرویم ،روی سنگی مینشینیم و میگوئیم قضیه چیست؟ انقالب شد ،مردم به اسم آزادی و بزرابزری آمدند ،یک سال بعد از انقالب یارو از روی لیست رژیم سلطنتی و باالتر از آن لیست ،از روی یزک لیست سه برابر لیست رژیم سلطنتی دوستان همان کسانی را هم که قبال نمیگرفتند را هم ،دارند میگیرنزد و میکشند و تو کمونیست که در کتاب خواندهایم ،مائوتسه تونگ میگوید ٢میلیون نفر را از پشزت کوه فالن روانه کنید که جلو کومین تانگ بایستد .مائوتسه تونگ آنطور که در کتابش خوانده ایم٢ ، میلیون نفررا اسلحه بدهند! آن هم میگوید از لشکر پنجم با ٧١١هزار به خاک و خون کشیده شد!!اینهزا اعدادی است که مائو تسه تونگ با آنها طرف است ،و ما راجع به آن میخوانیم ،و بعد میبینیم فزرار کردیم از دست یک عده آخوند و بچه آخوند و نشسته ایم پشت یک روستا و دارند باز هم دنبزالزمزان میآیند! هر دهی را که میخواهد از ما میگیرد و بعدا به ما تلفات وارد میکند ،اینطوری است عمال دیگر. و هر روزنامهای را که میخواهد میبندد ،روزی نیست رادیو را که باز میکنی یک نفر را که میشناختزی اعدام نکرده باشد .اولین پدیدهای که در سال ٢٢و ٢٥اینجا جلوت را میگیرد این است که مزا چزرا اینقدر بی تاثیریم؟ چرا؟ به دنیا هم که نگاه میکنید همینطور است .من در کنفرانس رفقای انگلیس هم این را گفتم .نگاه میکنزی میبینی جنبشی که در انگلستان در محضرش نشسته ای چیزی یاد گرفته ای ،به زور ١۸نزفزر را دور خودش جمع میکند .معدنچی را میزنند داغان میکنند اینها کاری از دستشان بر نمیآید! یک وقتزی در این کشور حق اعتصاب حمایتی وجود داشت ،یعنی اگر شما را میزدند من میتوانستم دست از کار بکشم و هر چقدر هم میخواستم .به آن میگفتند )(secondary strikeاعتصاب ثانوی .اعتصاب ثانوی را قطع کردند رفت! یک وقت کارخانه عکاسی فیلمش را میداد به کارگران آسیائی که با حقوق پائیزن ظاهر کنند ،جای دیگری ،شهر دیگری یک عده دست از کار میکشیدند چون یک آژیتاتور کمونیسزت 144
رفته بود میگفت ببین در لندن چکار میکنند ،میرفت کارش را ول میکرد و دنبال این کارها میرفزت. . پیکت نمیتوانی بکنی یک جائی که خودت کارگر اعتصابی اش نیستی .من نمیتوانم پا شوم بروم جزلزو کارخانه فالن آدم استثمارگر خشن ضد اتحادیهای پیکت کنم ،میگوید تو چرا آمده ای اینجا؟ کارگزر آنجا پیکت میکند! اینها را یکی پس از دیگری زدند ،و نگاه میکنی جنبشی که به آن تزعزلزق داری نمیتواند کاری بکند. بحث بیقدرتی کمونیسم به نظر من نقطه شروع و ابداع بحث کمونیسم کارگری است .علت این است کزه وقتی خوب فکر میکنیم میبینیم که این کمونیسم حتما یک عیبی دارد ،مسلمانها رفتند در ٧سزال خودشان را جمع و جور کردند و در الجزایر جنبشی راه بیاندازند و آن جنزایزات را بزکزنزنزد. ناسیونالیستها ،ضد استعماریها ،غنا مستق شد ،آقای نکرومه آمد ،رفت ،بعد کمونیستها چه؟ ایزنزهزا میگویند ١٧١سال است مشغولیم ،و خیلی هم دیدگاه داریم و خط داریم و خیلی هم سازمانگریم .یعنی ملت وقتی میشنوند کمونیستها آمدند میگویند یک عده سازمانده آمدند .بعد میبینی ناسیونالیستها منشا اثرند ،مسلمانها منشا اثرند در ظرفیت کثیف خودشان .حتی حاشیه ایتر از آنها هم منشزا اثزرنزد ،و کمونیسم بین المللی منشا اثر نیست .میگوئید چرا اینطور است؟ این کمونیسم مگر قرار نبود یک نزقزد پراتیک و تغییر جهان باشد؟ کمونیسم راجع به تغییر جهان است ،دستش از هر اهرمی برای تغییر جهزان کوتاه است. این اولین مشاهده ای است که در بحث کمونیسم کارگری ما میبینیم ،تاریخا هم اولین مشاهدهای است که ما بحث کمونیسم کارگری را با آن شروع کردیم که به آن میرسم .این چه وضعزی اسزت؟ چزرا دستمان به جائی بند نیست؟ این یک شکاف بود ،شکاف بین حرف و عم ،شکاف بین واقعیت عینی ما از نظر قدرتمان و آرمانهائی که میخواهیم پیاده کنیم و تغییراتی که میخواهیم بوجود بیاوریم و زوری که داریم. تناقض دوم ،تناقض بین آن کمونیسم واقعا موجودی است که میبینی و آرمانهائی که داری و خود آن آرمانها دیگر آرمان طرف نیست .پیش خودت فکر کردی که اگر جامعه کمونیستی بشود مردم کارشزان را دیگر نمیفروشند ،میگوید اینطور که نیست ،همه مزد را سازمان داده اند .نه فقط این ،در خود ایزن حزب ما سمینار بحث شوروی بخشی از خود حزب ما ،عزیزترین رفقای خود ما در این حزب ما کزه رادیکالترین بخش جامعه را تشکی میدهند ،دارند میگویند لنین و بلشویکها بزعزد از پزیزروزی نمیتوانستند و نباید دست به اقتصاد جامعه میبردند .چون نمیشده ،در جهان باید انقالب میشده تا لنین و بلشویکها بعد از انقالب روسیه که همه را در آن کشور زیرورو کرد ،اقتصاد کشور و شک اقتزصزادی خودش را پیاده میکردند .چرا؟ برای اینکه اقتصاد کاالئی آمریکا یا آرژانتین یا انگستان نمیگذارد تو تولید کاالئی نداشته باشی .اگر در انگلستان کارگر مزد میگیرد ،من که در روسیه انقالب کرده ام هزم باید مزد بگیرم چاره ای نیست! خواهش دارم ،نمیشود! حتی ”نمیشود“ در دکترین ،در تز ،در دیدگزاه این قضیه هست که ایده آلت را نمیشود پیاده کنی و یا نباید پیاده کنی! چه برسد به اینزکزه بزروی مائوئیسم را بررسی کنی .یکی یک کتاب قرمز دادند دست یک عده دانشجو اسمش را گذاشتند انقزالب فرهنگی و بعد شلوغ کاری که معلوم است جنگ داخلی خود حزب است ،واضح است دارند این کارها را میکنند .ولی تو میگوئی من چه خویشاوندی با این دارم آخر؟ آلبانی :ما قرار اجرا کردیم با یزک 145
عده آدم آمریکائی ،آمریکائی! ابرقدرت جهان! میروی کامپیوتر میافتد رویت ،که طرفدار آلزبزانزی بودند! اولین سؤالم این بود :تو آمریکائی چرا طرفدار آلبانی شده ای؟ دویست میلیون آدم با اقتصزاد بین المللی ،همه تان تحصی کرده اید ،طرفدار انور خوجه اید؟! چه شده مگر آنجا؟ یارو از سزازمزان دادن یک امر پیش پا افتاده عاجز است ،تو چطور بعنوان یک آمریکائی طرفدار انور خوجه شدی؟ چزه دیدی مگر؟ ایده آل طرف اقتصاد آلبانی است! اگر آلبانی شده بود مث االن کوبا باز یک حرفی ،کزه مزد میگیرند و میروند و میآیند .نه فقط این را میگویند بلکه میگوید هموسکسوئ را دارند در چزیزن اعدام میکنند .ما که برای یک جامعه ای میجنگیم که آدمهایش صبحش هر کاری میکنند و غروبش هزر کار دیگری ،خالف اخالقیات عقبمانده سنتی و حاکم آن جامعه حرف بزنی میگیزرنزدت و زنزدان میاندازندت .یک نوع نوشتن ممنوع است ،یک نوع معین هنر بکار بردن ممنوع است ،یک فیلم معزیزن را در آن کشور نمیشود ساخت .میگوئید این چه ربطی به عقاید من داشت؟ ایدهآلها را میبینی که اینجا رعایت نمیشوند ،زندان دارد ،فحشا دارد .سوسیالیسمش زندان دارد ،حقوق کودک را که نگاه میکنزیزد میبینید به من ربطی ندارد .همین االن در دهاتی که ما سر کاریم اینطور نیست .چین رفته کمونیسزم را راه انداخته و بعدش اینطور شده .تفاوت بین آن کمونیسم واقعا موجود ،نه فقط کمونیسم اردوگزاهزی واقعا موجود ،کمونیسمی که هر روز میبینی ،با فدائی که داری بحث میکنی ،در مورد معیارهای طرف از سوسیالیسم ،که من بعدا به تک تک آنها میرسم ،به جایگاه شرقزدگی چپی که به اسم سوسیالیسزم در آن کشور منشا چپ ایران بود .ولی تفاوتها را بعینه داری میبینی .میگوئی ایده آلهای من با ایشان یکی نیست .هر دو نمیتوانیم کمونیست باشیم ،یکی مان دارد اشتباهی اینجا کار میکند .کمونیسم ما چطزور است؟ آرمانهای قالبی .برای مثال شما به خودت گفته ای کمونیست و او میآید میگوید که باید کاری کنیم که بورژوازی ملی دست باال پیدا کند چون جزو خلق محسوب میشود! و تو میگوئی یک سزطزر راجع به اینها در مارکس نیست ،نه فقط در مارکس نیست ،یک ذره عالقه در وجود من راجع به اینهائی که تو میگوئی نیست .چرا باید سوسیالیسم ایران برای مثال راجع به بورژوازی ملی باشزد؟ یزا چزرا اینقدر راجع به استقالل اقتصادی خودکفائی حرف میزنیم؟ به عنوان یک دانشجوی اقتصاد من میزدانزم خودکفائی به درد نمیخورد ،چرا اصرار داری که اقتصاد اینها خودکفائی باشد؟ راجع به چزی داریزم حرف میزنیم؟ در آن مقطع این چپ یک مملکتی بوده است .چرا از امپریالیسم بدش میآید؟ مزیزدانزی چرا از امپریالیسم بدش میآید؟ میبینی که برای اینکه از غربی بدش میآید ،برای اینکه از موسیقزیزش بدش میآید ،برای اینکه از سبک زندگی طرف بدش میآید .مبارزه ضدامپریالیستی میکند ،ولزی آن امپریالیسم به جای آمریکا اگر ژاپن باشد ،ممکن است آنقدر ناراحت نشود .چون آمریکاست و با قر و فر و موسیقی و کاال و مکدونالد روبروست ،آن بد است ولی اگر از یک کشور سنتی مث خودش بیزاد باالی سرش حکومت کند ممکن است بد نباشد .این فاصله ایده آلهاست با آن پدیده واقزعزی .بزعزد میبینی آن کمونیسمی که تو خوانده ای علم رهائی و دکترین ناظر بر شرایط رهائی طبقه کارگر اسزت، ربطی به طبقه کارگر ندارد ،نیروی محرکه اش هم در این جوامع اینها نیستند و در چپ هزم آنزهزا نیستند. یک سؤال اساسی که باز در نوشته قبلی هست و من االن ارجاع میدهم به متن آن ،بحث کنزگزره دوم حزب کمونیست ایران است که در سه شماره کمونیست هست .آنجا من مفص توضیح داده ام که چطور است که در یک حزب کمونیستی کارگر کیمیاست؟ رابطه اش با کارگر آخرین اولویتش است ،وجزود 146
این کارگر و زندگیش که باید برود کار کند و زندگی خانواده اش را بچرخاند ،تنزاقزض دارد بزا عضویت در چنین سازمانی ،حتی حرفی که میزنی کارگر باید بگوید دوباره بفرمائید! چی فرمزودیزد؟ نمیفهمد چه دارید میگوئید ،نه به خاطر اینکه او کم میفهمد ،نه! نمیفهمد چه دارید میگوئید .رابطه ایزن کمونیسم با طبقه خیلی سست است ،چون تصویری که از کمونیسم دارید ،اگر فقط کتابها را خزوانزده باشید ،نه بخاطر اینکه ضد شاه باشید بیاندازندت زندان آنجا با چریکها آشنا بشوی بیائی بزیزرون و غیره .اگر تو فقط کتابها را خوانده باشی ،یعنی مارکس را گذاشته باشی و خوانده باشی ،تصویری که از کمونیسم میگیری به شدت کارگری است .در محیط کارگری است ،بحث کارگرهای صنعتزی اسزت، محاف آنهاست که اینها را بحث میکند و غیره .صحبتی نه از دهقان است نه از بچه های بازار است ،نزه از دانشجویان دانشکده فنی است ،نه از دانشجویان دانشکده صنعتی است ،هیچکدام .صحبت کزارگزر است ،این محاف کمونیستی و کارگری و اعتصاب و رهبر عملی و رهبران کارخانه ها و کارگران فعزال و کارگران کتابخوان است .اینها همه کانسپتهائی است که در آثار مارکسیستی شما با آنزهزا روبزرو میشوید .بعد نگاه میکنی میبینی این که جنبش جدیدا مارکسیست ،بچههای انجمن ضدبهزائزی سزابزق است؟! هنوز هم راستش ته دلش وقتی به آن فکر میکند ،ضد بهائی است .من با ”اتحاد مبارزه در راه آرمان طبقه کارگر“ که سازمانی بود که ما خودمان را هوادارش اعالم کردیم ،بعد از ایزنزکزه اعزالم موجودیت کردیم ،سال ٧٥قرار اجرا کردم ،گفت ببین عزیزم ما قرآن را از روی طاقچه بزرداشزتزیزم کاپیتال را گذاشتیم جایش .این یک رکن پیدایش سوسیالیسم رادیکال نوین ایران بود دیگر .قرآن را برداشته و آن را بجایش گذاشته است .یا بحثهای حزب توده و جبهه ملی را برداشته و کزاپزیزتزال را گذاشته جایش .نرفته برود بخواند ،گذاشته به جایش! فقط گذاشته به جایش ،یک اسمی به عنوان لوگوی جنبشش و آرم جنبشش استفاده میکند .رابطه آن کمونیسمی که میبینی با کارگر سستتر از این است کزه احساس خویشاوندی با آن بکنی .برای کسی که از سر مارکس آمده باشد. یک رگه دیگر به نظر من که یک ورژن دیگر را از نظر من ایجاب میکرد ،و هر کسی میتواند به آن فکزر کند ،این است :کمونیسم که راجع به انسانیت است ،تبدی شده بود به مبحثی راجع به تاریخ! تو در یک سال معینی به دنیا میآئی ،در سال معینی میشوی ١٢سال و در سال معینی میشوی ١۸سال ،بزعزد میخواهی در آن زندگی که داری ،در آن سی سالی که جلو رویت باز است برای اینکه دست و پایزت را تکان بدهی ،تغییری را باعث بشوی ،تغییری در زندگی خودت و دیگران انجام دهی .بعد میروی در جنبشی که میبینی مث ”هاری کریشنا”و مث این میلینیالیستها و مث این جنبشهای هزاره ای ،کزه معتقدند مسیح بزودی میآید ،برای یک آینده تاریخی دارد فعالیت میکند ،نه برای امر زنده و روز آن آدمها .هرچه دقیق میشوی میبینی در این جنبش کمونیستی قرار است ما خشتهائی باشیم برای عمارتزی که بعدا قرار است ساخته بشود ،باید فداکاری بکنیم در پروسه ای که بعدا در نسلهای دیگر به نتیزجزه برسد .ما انگار داریم موظفیم که تاریخ را بسازیم نه جامعه را! به جای اینکه از بشریت شروع کزنزد و بشریتی که میشود در زندگیش دست برد ،مانع اجحافش شد یا برای آزادیش تالش کرد ،از تزاریزخ حرکت میکند .در مرحله و امتداد یک سوسیالیسمی که آمده و قرار است به جائی برود .و بعد پیزروزی سوسیالیسم هم مطابق آن دیدگاه اجتناب ناپذیر است .اجتناب ناپذیر است .دیگر تقریبا نقشی برای تزو باقی نمیماند .انتظار زیادی هم از تو نمیرود ،فقط باید آن حضورت را داشته باشی و سالم علیکت را با 147
آن جنبش .چون آن که تا آنجا آمده است ،تو هم باید زمان حیاتت کاری بکنی و اجتناب ناپذیر هم هست .یک رگه اولوسوینیستی که به نظر من ربطی به بلشویسم لنین ندارد .وقتی شما لنین را دنزبزال میکنید میبینید این مرد تمام زندگیش این است که منشا یک تغییر در سیاست و اقتصاد و جنبش طبقاتی و غیره دوره و زمان خودش باشد ،همان آن روز همان ثانیه ای که دارد حرفش را میزند .یزک رگزه هزاره ای که ما داریم کار میکنیم تا یک روزی مهدی موعود میآید و همه ما را نجات مزیزدهزد در مارکس نیست ،در کمونیسم لنین نیست ،ولی فت و فراوان در کمونیسمهای دیگر دوره ما هست .چه از آنی که برقراری جامعه کمونیستی را احاله کرده است به یک موقعی -قطب شوروی این را بزه تزو میگوید دیگر ،میگوید این جامعه دارد میرود آنجا .چین هم همین را به تو میگوید ،چه آن کسی کزه کارگر را به عنوان ناجی جهان نگاه میکند ،همه یک تصویر مهدی موعودی ،نجات روز آخزر ،روز محشری دارد که به نظرم ریشهاش مذهبی است .ریشه هایش در پراتیک گرائی کمونیسم نیست. تمام بحث مارکس که باز میرسم به آن ،نقد فلسفی مارکس بر فلسفه زمان خودش بر سر پراتیک است ،بر سر عنصر فعاله تاریخ است .بر سر جایگاه فعالیت در واقعیت است .جایگاه فعالیت در حقیقزت اسزت. میگوید حقایق محصول فعالیتاند و فعالیت اثبات حقیقت را با خودش میآورد .و درست گیر چزنزیزن جنبشی افتاده ایم که فعال نذر کرده است خدمت کند تا یک روزی یک تاریخی به نتیجزه اجزتزنزاب ناپذیرش برسد ،من و شما وظیفه نداریم سوسیالیستی اش کنیم ،من و شما وظیفه نداریم انقالبش را در زندگی خودمان بخواهیم ،من و شما وظیفه نداریم ماکزیمم را بخواهیم .جنبشی به شدت مرحله بزنزدی شده که آخر مرحله اش ممکن است به سن وسال ما قد ندهد .این هم باز یک شکاف است. باالخره اعتبار تاریخی سوسیالیسم شما را آورده یا تاثیر راستین و واقعی اش در زندگی واقعی مزردم؟ کدامیک شما را میرساند به این جنبش؟ اگر از سر این آمده باشی که به عنوان یک معترض اجتزمزاعزی میخواهی جامعه را عوض کنی ،در آن اردوگاههای سنتی که بعدا من اسم میبرم ،فوری حس میکنی که این کمونیسمشان با مال تو فرق دارد .بیشتر ادامه نوعی مذهب است .رگه های عمیق مذهبزی در آن هست .و بعد یک چیز دیگر که آدم در آن تردید میکند ،آن جهانشمولی و همزه چزیززخزواهزی و ماکسیمالیسم کمونیسم در این کمونیسمهای موجود به شدت به امور کوچک و روزمره ای تبدی میشزد و محدود میشد .برای مثال چطور میتوانی یک سازمان کمونیست داشته باشی که فوکوس و مزحزور فعالیتش خودمختاری یک منطقه است؟ فکر میکردی عضو یک سازمان کمونیستی میشوی برای اینزکزه انقالب کمونیستی را سازمان بدهی .چطور یک سازمان کمونیستی ،فلسفه وجودی اش ،و مزبزنزای وجودی اش خودمختاری در جائی باشد؟ یا استقالل اصال؟ یا خودکفائی اقتصادی یا رهائی از دولزت سگ زنجیری امپریالیسم؟ چطور کمونیسم میتواند این اندازه اهداف قسمتی پیدا کزرده بزاشزد؟ در صورتی که در پیدایش اولیه خودش این قدر اهداف وسیع و جهانی و زیرورو کننده ای را از خودش میدهد؟ وقتی شما مارکس را میخوانید میگوید با پیدایش پرولتاریا تنها طبقه ای که در طول تاریخ که مجبور است جهان را بازسازی کند بوجود آمده است .طبقه ای که جهان را میخواهد بازسازی کزنزد شده است مارکسیست .اگر مارکس ایدئولو خودمختاری طلبی بود ،یا اگر ایدئولو اسزتزقزالل اقتصادی بود ،یا اگر ایدئولو آنتی امپریالیسم بود ،اینقدر عظمت پیدا نمیکرد .االن از کسی به اسزم بزرگترین مرد هزاره نام میبرند بخاطر اینکه میخواسته دنیا را روی پاهای خود بگذارد .بزعزد شزمزا 148
کمونیست هستی و میبینی خوب اگر من تمام عمرم را در این سازمان صرف کنم ،من اگر تمام عمرم را در اقلیت صرف کنم ،من اگر تمام عمرم را در راه کارگر صرف کنم ،اگر تمام زندگیم را در حزب توده صرف کنم ،یا در کومه له آن موقع صرف کنم ،و این موفق بشود ،بعد من چه تحولی را ایجاد کزرده ام؟ آن سازمان مشغول نوید دادن کمونیسم به کسی نیست ،آن سازمان یک امر معین و محدودی را در مرحله سیاسی خاصی میخواهد و آن را هم به تمام فلسفه سیاسی زندگی اش تبدی کرده است. یک تناقض دیگری که باز ایجاب میکند شما بگوئید روایت من ،قرائت من از کمونیسم این پدیده ای نیست که میبینیم ،تناقض بین محدود بودن و قسمتی بودن سوسیالیسمهای واقعا مزوجزود بزا آن جهانشمول بودن و ماکسیمالیست بودن کمونیسمی که آدم از کتابش میگیرد ،میشود رفت ایزن را از توی کتابش پیدا کرد .من در بحث با ”راه آزادی“ هم به آن اشاره کردم ،آدمها از کتاب آرمانهزا و انقالبیگری شان را در نمیآورند ،ولی با کتاب آرمانهایشان را دقیق میکنند .شما اگر آزادیخواه باشیزد، کتاب آزادیخواهت نمیکند ،ولی میروی کتاب مارکس را میخوانی و میگوئی مارکس حرف دل من را زده است و مارکسیست میشوی .حرف دلت را از روی آن کتاب نمیتوانی در بیاوری .شما آمدید بزه ظلم اعتراض داشته اید ،به استثمار و فقر در جامعه اعتراض داشته اید ،اگر شش سال بگذرد و فکر کنزی که در جنبشی نیستی که به نفع از بین رفتن فقر کار میکند ،به پوچی میرسی و میگذاری میروی دیگر. و کسی که به صف کمونیسم میآید اگر واقعا به خاطر همان خودکفائی و اینها آمده باشد خوب میمانزد و سالهای سال هم ادامه میدهد در سازمانش .ولی اگر آن گرایش در کمونیسم که از سر امر طبقاتی و از سر امر انقالب زیرورو کننده اجتماعی آمده است ،با این کمونیسمهای موجود به تناقض میرسد .ایزن نقطه عزیمت کمونیسم کارگری است .مشاهده اولی که باعث میشود کمونیسم کارگری خودش را طزرح کند این است که کمونیسمی را که واقعا هست در این خطوطی که گفتم بزا ایزده آلزهزایزش ،بزا اولویتهایش ،و با آن چیزی که به خاطرش به میدان آمده است متناقض میبیند. پروسه تاریخی این بحث بگذارید بروم سراغ پروسه تاریخی ای که این بحث برای من مطرح شد ،برای حزب ،برای جنبش ما و برای خط مشی ما مطرح شد ،مراحلش را بشمارم ،و بعد برمیگردم به ک جنبه های تروریکتر بحث .من مجبورم یک مقداری تاریخچه فعالیت خودم را هم همراه این بحث توضیح بدهم که یک شخص ثزالزث این اجبار را حس نمیکرد .اتحاد مبارزان کمونیست که من عضو آن بودم و از مؤسسین آن بودم ،بحث طبقه خیلی در وجودش قویتر بود تا االن در تبلیغات ما .تبلیغات اتحاد مبارزان ،کارگریتر بود .اگزر کسی برود ادبیات آن دوره را بخواند ،در هر بحثش ”استقالل طبقه کارگر در انقالب ایران“ ،خم شزدن روی امر کارگری ،و نماینده طبقه کارگر شدن در آن انقالبی که جریان داشت ،مطرح بود .و یکزی از اهداف اصلیش این بود که میگفت این کار احتیاج به حزب کمونیست ایران دارد ،بزایزد حززب کمونیست ایران را تشکی داد .بعد از ٥١خرداد ،و حدود یک سال تا یک سال و نیم بعد آن توانستیزم همچنان فعالیتمان را در آن سطحی که قبال بود ،که نشریه درآوردن در تهران و شهرستانها بود ،ادامزه بدهیم .جزئیات اتحاد مبارزان را نمیخواهم بگویم ،میخواهم بگویم در کنگره اول اتحاد مبارزان که بعد از ٥١خرداد ،در سال ٢١در کردستان تشکی شد ،ما بر سر اینکه مشک چیست حرف زدیم .همه فزرار کرده بودند ،عقب نشینی را میشد دید ،بحث حزب کمونیست را داشتیم ،درست در شزرایزطزی کزه 149
دیدگاههای آن جریان داشت توده گیر میشد و داشت الاق چپ را با خودش میبرد ،یکی سفره را از جلو چپ در جامعه جمع کرد و گفت چپ فرار کند .اگر ٥١خرداد ٢١سه سال بعدش شده بود ،ما بزا یک واقعیت متفاوت سازمانی حزبی در ایران روبرو میشدیم که به نظر من زمین تا آسمان با االن فزرق میکرد .چپ ایران داشت میرفت که حزب بسازد .از درون یک شرایط عمیقا فعال سیاسی اقتصزادی ،در شرایط انقالبی ،شرایط بحرانی در جامعه ایران .ولی آن ٥١خرداد پیش آمد و ما در حالی که موفقیزت تروریکی و سیاسی و تاکتیکی خودمان را داشتیم میدیدیم ،موفقیت سازمانی خودمان را داشزتزیزم میدیدیم ،عقب نشینی ای را دیدیم که به شدت عظیم بود و نشستیم راجع به آن در آن کنگره صحبزت کردیم .من یکی از تزهائی را که محور آن کنگره شد را برایتان میخوانم :کنگره به این نتیجه رسزیزده است که مشک چیست؟ چرا؟ ،مشک چیست ایراد کار کجاست؟ و حلقه بعدی حرکت چیست؟ بحثزی که آنجا تصویب شد صحبت روشهای عملی کمونیستی بود .گفتیم ما تا حاال به عنوان مدافع نظزریزات کمونیستی بودیم ،جنبشی که باید ساخت باید جنبشی باشد برای عم کمونیستی .ولی عم کمونیستزی یعنی چه؟ عم کمونیستی چیزی متفاوت است با نمایندگی کردن کمونیسم از نظر سیاسی در صحنه یک انقالب ،برخورد به جناحهای حکومت و رژیم و غیره .عم کمونیستی چیست؟ میبایستی بگوئی عمز کمونیستی یعنی رفتن و آگاه کردن طبقه کارگر ،متحد کردنش و آوردنش به صحنه مبارزه اجتماعزی. کار با طبقه کارگر شروع عم کمونیستی است .و هیچکدام از سازمانهای چپی که آن موقع به دلزیز انقالب در متن انقالب فعال بودند ،کار با طبقه کارگر ،رابطه با طبقه کارگر و به میدان کشیدن طزبزقزه کارگر موضوع اصلی کارشان نبود .یک درجه به دلی فضای سیاسی ،فضای سیاسی متحزول ،و یزک درجه به خاطر اوضاع خود آن سازمانها .تزهای ما که من میخواهم رد پای بحث کمونیسم کارگری را به شما نشان بدهم ،در مورد سبک کار کمونیستی اینجا گفته شده است .این قطعنامههای کنزگزره اول اتحاد مبارزان کمونیست است .دارد راجع به تروری تشکیالت کمونیستی حرف میزند .میگوید که: ”بینش پوپولیستی در امر تشکیالت ،بینش تشکیالتی متناسب با انقالبیگری کوتزه نزظزرانزه خزرده بورژوازی است و تشکیالت و روشهای پوپولیستی در بهترین حالت خود ،تشکیالت و روشزهزای متناسب با اهداف و سیاستهای خرده بورژوائی در متن یک جنبش دمکراتیک همگانی است .در مقابز ، تروری کمونیستی تشکیالت دبه جای تشکیالت بگذارید عم متشک ) ،تروری تشکیالتی منزتزج از اهداف و سیاستهای انقالبی پرولتاریا به مثابه یک طبقه معین است و تشکیالت و روشزهزای عزمزلزی کمونیستی ،تشکیالت و روشهای ضروری برای سازماندهی انقالب اجتماعی پرولتاریا برعلیه سرمزایزه داری ،استقرار دیکتاتوری پرولتاریا و سوسیالیسم است“. یعنی کار یک حزب کمونیستی ،یک سازمان کمونیستی این است .انقالب تمام شده است و شما در یزک انقالب شکست خورده اید ،و برگشته اید .کسانی که در یک انقالب شکست میخورند میگذارند میروند، ولی تو تازه متوجه شده ای که علت ناتوانی ات هم در امر انقالب این است که سازمان سیاسی متشکز کننده طبقه خاصی برای انقالب ویهه خودش نبوده ای .و از آنجا به نظر من بحث خم شدن روی اینکه ما حزب کمونیست را بر مبنای چه ایمیجی )(imageمیخواهیم بسازیم ،روی چه خطوطی قرار شده ما حزب تشکی بدهیم ،در آن مقطع است که معلوم شده است میخواهیم برویم حزب تشکی بدهزیزم، مقطعی بود که کومه له اعالم کرده بود که اتحاد مبارزان خوب حرف میزند و دیدار و مالقات شده بود 150
و برنامه مشترک نوشته شده بود و قرار بود که حزب تشکی بدهیم .این سؤال برایم پیش آمده بود کزه حزب تشکی بدهیم که چکار کند؟ که دوباره اتحاد مبارزان برود به دوتا جناح فحش بدهد و کومه له برود مبارزه نظامی اش را توی کوه و تپهها علیه سربازهای حکومت بکند؟ بعد این میزشزود حززب کمونیست ایران؟ جوابی که ما آن موقع به آن دادیم این بود که نه! این نمیشود حزب کمزونزیزسزت ایران .به نظر من در پیدا کردن اینکه حزب را چطور میشود ساخت ،این وروآن ور زیزاد زده شزد. کسانی که اصرار داشتند حزب کمونیست ایران ساخته بشود به دلی اینکه اگر ساخته بشود ،روحزیزه باالئی را به ویهه در صفوف خودمان بوجود میآورد و اینها جلو اختناق میایستند و جلو موج توابیتزی که داشت زیر فشار شکنجه ها و اعدامها همه جا را فرا میگرفت ،میگرفت .یک عده دوست داشتند حزب زودتر ساخته بشود .بحثی که ما داشتیم این بود که حزب ساخته بشود که چه؟ اول این را روشن کنیزم. یک مقدار بحث رفت سر اینکه حزب باید حزب بخش موثری از کارگرها باشد .این بحث خود من بود. مجبور شدیم برویم عقبتر ،حزب را زودتر از این میخواستیم تشکی بدهیم تا حزب بخشی از کارگرهزا باشد .چیزی که باالخره مث یک قولنامه توی قباله تشکی حزب گذاشتیم این بود که قول بزدهزیزم حزبی باشیم که از یک عده آدم تشکی میشود ،که میدانند چطوی و چرا باید رفت در طبقه کارگر کار کرد و انقالب اجتماعی را سازمان داد .بحث ” حزب کمونیست ایران در گرو چیست“ و بحث کادرهزا، اگر یادتان باشد ،این بود که ما میخواهیم یک عده کادر داشته باشیم که کمونیست باشند .جنبش کزه کمونیستی نیست ،اولویتها هم که کمونیستی نیست ،مشغلهها هم که کمونیستی نیست ،اقال بیائیم حززب کمونیست ایران را روی دوش یک عده کادرهای کمونیست بسازیم که این مبنای زندگیشان است .کزه میروند کارگر را برای انقالب اجتماعی اش متشک میکنند. کاری ندارم که ما توانستیم این کار را بکنیم یا نه ،میخواهم بگویم از نظر تاریخزی شزروع بزحزث کمونیسم کارگری برمیگردد به پایان دوره انقالب در ایران و وقتی که عمال بحث سازمزانزدادن یزک انقالب دیگر ،ولی چه انقالبی ،مطرح میشود و آن بحث انقالب طبقه کارگر و سازماندهی خود طزبزقزه کارگر است .اتحاد مبارزان یک سازمان عمیقا معتقد بود به استقالل طبقه کارگر و به سیاست کارگری و به کار در میان طبقه کارگر ،حتی قب از اینها هم. منتها چیزی که بحث کمونیسم کارگری را از آن بحث متمایز میکند ،نقطه شروعش عوض میشزود در بحث کمونیسم کارگری .در صورتی که اتحاد مبارزان کمونیست از سر صحت مارکسیسم وارد جزدل شد ،و سعی کرده که یک جنبش مارکسیستی اصی در ایران بوجود بیاورد ،بحث کمونیسم کزارگزری رفت یک قدم عقبتر و گفت بگذاریم بپرسیم چرا اصوال مارکسیسم اصی برقرار نیست؟ بگذاریم بپرسیم چرا اصوال این جنبشهای تاکنونی مارکسیست نیستند .آیا به خاطر مشکالت معرفتی است؟ بحث اینکزه اینها جنبشهای طبقات دیگر هستند در درون اتحاد مبارزان همیشه بوده و موج میزد .ما پوپولیسزم را جنبش خرده بورژوائی میدانستیم ،ولی فکر میکردیم پوپولیسم خرده بورژوائی اندیشهای است مسلط بر جنبش کمونیستی ایران .آن چیزی که بحث کمونیسم کارگری میآورد ،این است که اینطور نیست .این خود جنبش خرده بورژوائه است و اگر تو آنجا بایستی تو هم جنبش خرده بورژوائی هستی .این بحث حرف و عم دقیقا همین را به همه میگوید .که اگر ما داریم این کارها را میکنیم خود خرده بورژوائزه هستیم ،اینطور نیست که ما کمونیستهائی فعال موقتا مشغول یک کار دیگر هستیم! این جنبزش خزرده 151
بورژوائی است اگر موضوع کارش طبقه کارگر نیست ،موضوع کارش انقالب پرولتری و سوسیالیزسزم نیست ،و تبلیغ و ترویج دائمی اش به میدان آوردن آن طبقه نیست. به هر حال شروع بحث از آنجاست ،توجه به انقالب کارگری .حزب شروع میشود ،حزب کمونیزسزت ایران تشکی شد .و اتفاق جالبی هم افتاد ،حزب کمونیست ایران تشکی شد و تقریبا سه چهار روز بعزد از تشکی آن ،رژیم تمام کردستان را تصرف کرد در نتیجه ما از خاک کردستان اخراج شدیم و رفتیم به خاک عراق .و این خیلی گویا بود برای اینکه به فاصله چند روز بعد از تشکی حزب کمونیست ایزران یک تند پیچ اساسی جلو بزرگترین سازمان چپ آن موقع و جلو یکی از ستونهای اصلی تشکی حزب، جلو پدیده ای که تشکی حزب را ممکن کرده بود ،یعنی کومه له ،قرار گرفت .کومه له با این واقعیت روبرو شد که برای اولین بار نه فقط جنبش مقاومتی در کار نیست ،بلکه دشمن آمده لب مرز و کومه له دارد به یک سازمان تبعیدی تبدی میشود .دیگر منطقه آزاد ندارد .و شما بعینه میتوانستید ببینیزد کزه چگونه این سازمان ،این رهبری و آن حزبی که آنجا تشکی شده است ،خیلی ساده ،خیلی ساده معلزوم شد یک ابزار جانبی است برای یک واقعیت سیاسی در آن مساله اصلی اش .خیلی ساده حزب کمونیسزت ایران آنجا میتوانست منح بشود ،به نظر من .آدمهای معدودی باعث شدند آن حزب آنجا ادامه پزیزدا کند .رهبری کومه له داشت تصمیم میگرفت برود کوه و هر چه کردها را با خودش ببرد ،هر کسی کزه کرد است را با خودش ببرد .قرار بود فارسهایش بروند در خارج کشور حزبشان را ادامه بدهند .دعزوا شد ،جروبحث شد ،و جلو این گرفته شد ،ولی این دیگر در خاک عراق. بعد اولین جائی که بحث کمونیسم کارگری شسته و رفته درآمد و عرضه شد ،بحثهای کنگره ٢حززب کمونیست ایران است که همه اش در نشریه کمونیست هست .آنجا بحثی را که مطرح میکنم در هزمزه ابعادش طرح میشود که شاخص موفقیت حزب کمونیست ایران چه شاخصهای ابهکتیو اجتماعی اسزت؟ ما اینکه خودمان هستیم و سازمان داریم و از بقیه بزرگتریم ،کافی نیست ،حزب را جامزعزه قضزاوت میکند .آیا جامعه به این حزب میگوید یک حزب کارگری؟ آیا جامعه به این حزب میگوید یک حززب دخی ؟ آیا جامعه به این حزب میگوید یک حزب قدرتمند؟ اگر نمیگوید ،مهم نیست مزا راجزع بزه خودمان چه جوری فکر میکنیم ،این حزب قدرتمند و دخی و کارگری نیست .در نتیجزه فزلزسزفزه وجودی حزب کمونیست ایران این است که برود و شروع کند بشود آن حزبی که میگفت باید بشود .و از آنجاست که شما در نشریات حزب کمونیست ایران شاهد یک نوع ادبیات متفاوتی هستید کزه خزم میشود روی طبقه کارگر .بحثهائی شبیه آژیتاتور کمونیست ،رهبران عملی ،در نشریه کمونیست اینزهزا هست و شما میتوانید حتما نگاه کنید .که چگونه دارد سعی میکند طبقه کارگر را به حزب معرفی بکند. میگوید ببینید طبقه کارگر یک اتم نیست ،یک عده آدم نیستند ،یک عده محروم نیستند که شما باید فرد آنها را بیاورید .یک پدیده واقعا عینی اجتماعی است .و خودش در درون خودش یک متابولزیزسزمزی دارد ،دارد جلو سرمایه مقاومت میکند .آنجاست که برای اولین بار به موازات حزب کمونیست ایزران، ایده جنبش کارگران رادیکال سوسیالیست مطرح میشود .در خود بحثهای کنگره دوم ،اگر آن گفتگوی راجع به آن را بخوانید ،میگوید دو تا تاریخ هست ،تاریخ سوسیالیسم آنطزوری کزه احززابزش و گروههای سیاسی اش نمایندگی اش میکنند ،و تاریخ کارگران آنطور که در اعتصاب معزدنزچزیزان و حرکات کارگری دوران انقالب ٧٥بیان شده است .این دو تا تاریخ از هم دور افتاده اند .مزا یزک 152
گسست نداریم ،کمونیستها از تروری مارکس .دو تا گسست داریم :جدائی از مارکس و جزدائزی از کارگر و این دو تا به هم ربط دارند .و اگر آن دو تا جملهای که اول بحث گفتم یادتان بیایزد ،عزلزم رهائی طبقه کارگر است ،و علم رهائی همه است ،کارگری که علم رهائی همه را نداشته باشد مارکسیست نیست .مارکسیسم آن عنصری در جنبش طبقه است که میآید اعالم میکند و اثبات میکند که کارگر اگر رها بشود همه را آزاد میکند .و جدا شدن جنبشهای چپ از مارکسیسم ،نماینده از چرخ گذشتن آن تز دوم است به نظر من و جداشدنشان از طبقه شاخص از کف رفتن آن تز اول است .که سوسیالیسم هر چزه که دیگر تو بگوئی نیست ،جنبش یک طبقه خاص میتواند سوسیالیسم باشد .و اگر سوسیالیست باشد تزو پیروز میشوی. به هر حال شروع بحثهای کمونیسم کارگر با بحثهای کنگره ٢یک جور بحث اعالم نارضایتی از جانزب بخشی از آدمهای آن حزب از جمله خودم ،بیشتر از همه خودم ،اینکه کجا داریم میرویم ،و ایزنزکزه حزب ساختن کافی نیست ،ما حزب ساختیم که با آن یک کاری بکنیم ،این حزب را نساختیم که حزاال حزب ساخته باشیم یک سرمان انگلستان باشد و یک سرمان بوکان باشد و اینجا ادارهاش بکنیم هر روز با همان فعالیتهائی که داشتیم میکردیم .قرار بود منشا تحوالت متفاوتی باشیم و کمونیسم متفاوتی بسازیم. و از آنجا شروع میشود ،و آنجا این دو تا جدائی دو تا جنبش و جدائی از تروری را با هم و در کنزار هم مطرح میکند .توصیه ام این است حتما نگاهش بکنید .آنوقت دست به کار نحوه کار کردن در میان طبقه میشویم .پنج شش مقاله اصلی هست در نشریه کمونیست .در آن موقع خیلی با استقبال کزارگزران پیشرو و فعال و رهبران عملی جنبش کارگری مواجه شد .بحث آژیتاتور کمونیست ،بحث سزیزاسزت سازماندهی ما در بین کارگران که دو تا مطلب متفاوت است یکیاش بعد از چند سال جمع بندی شزد. بحث عضویت کارگری ،بحث سازماندهی محفلی و محاف کارگری .اینها آن جوانبی بودند که مطزرح شدن بحث کمونیسم کارگری به یک کمونیسمی که طبقه را نمیشناسد ،داشت سعی میکرد بشزنزاسزانزد. بگوید عزیز من! تبیین ات از این طبقه غلط است .تصور کلیشهای که از آن داری ،تصوری اسزت کزه فدائی از طبقه دارد ،تصوری است که بچه شهری نمازخوان از طبقه داشته است ،تصورت از طبقه کارگر این است که پشتت میآید و موقعی که ترمز میکنی پشت چراغ قرمز شیشه ماشینت را پاک مزیزکزنزد. اینطور نیست !این طبقه کارگر سنت اعتراض دارد ،اعتصاب میکند ،بین خودشان محف اند ،با هم قرار میگذارند ،بحث میکنند. و یک چیز مهم باز اینجا انگلس در یکی از این نکاتش میگوید ،هرجا اینها جمع میشوند ،مانیزفزسزت آنجا فروش میرود .انگلس میگوید خوشحالم بگویم یک ربط مستقیمی را کشف کرده ایم بین تزقزاضزا برای مانیفست کمونیست و رشد طبقه کارگر صنعتی .میفهمم که تقاضا برای یخچال و تلویزیزون بزاال برود وقتی کارگران صنعتی زیاد میشوند ،مزد میگیرند در شهر زندگی میکنند .ولی تزقزاضزا بزرای مانیفست کمونیست! دارد میگوید چرا به زبانهای مختلف ترجمه میشود ،میگوید هر جا یک کزارخزانزه درست میشود ،کارگر صنعتی آن شهر و آن کشور رشد میکند ،ما شاهد فروش باالی مانیفست و پخزش شدن باالی مانیفست کمونیست هستیم .هنوز هیچ کمونیستی از دوستان انگلس آنجا نزرفزتزه اسزت، مانیفست کمونیست رفته است .برای چه؟ برای اینکه کمونیسمی که در درون طبقه هست یک واقعیزتزی است که مستق از گروههای سیاسی وجود دارد همانطوری که یک رفیقمان اشاره کرد .ما سعی کزردیزم 153
در آن سلسله مباحثات کمونیسم کارگری این طبقه و این کمونیسم و مکانیسمهای درونی اش را به آن حزب بشناسانیم و خواهشم از کسی که میخواهد این مطالب را دنبال کند این است که برود آن سزری مطالب را بخواند .برای نمونه بحث میکنیم که چه جوری شخصیت تیپیک و نمونه وار یزک سزازمزان سیاسی یک بچه محص شهری است که نه شغ دارد ،نه کسی تحت تکفلش هست ،نه الزم است صزبزح برود سر کار و عصر برگردد .تمام روزش را دارد ،اگر هم بمیرد قرار نیست کسی برایش گریه کند بجزز مادر و پدر خودش .میتواند جانش را الکی فدا کند ،میتواند وقتش را فدا کند ،میتواند کار نکزنزد، میتواند کارهای محیرالعقول بکند .این تصویر کسی است که میتواند برود عضو فدائی بشود. کارگر صنعتی که صبح باید برود سر کار و بعد هم کار علنی بکند و برود جلو جمعیت و سخزنزرانزی بکند و یک جوری حرف بزند که نگیرنش ،بعد حقوقش را هم بتواند بگیرد ،محفلش را هم اداره کنزد، این با پیشمرگایه تی جور در نمیآید .نمیتواند بزند به کوه و آن کار را هم بکند ،تو بزاالخزره اتزم کارگر را میخواهی یا طبقه کارگر را میخواهی؟ اگر اتمش را میخواهی ،اتم کارگر با اتم بورژوا فزرق نمیکند ،یک فرقی که دارد این است که کارگر حوصله این کارهائی را که تو میکنی ،ندارد ،اتم خوبی نیست .کارگر اتمیزه در سازمان چپ حوصلهاش سر میرود و میگذارد میرود بیرون .ولی شما بچه محص را بیاور تا ابد ابد در هر جلسهای نظم را رعایت میکند ،فحش نمیدهد و بددهنی هم نمیکند ،مزودب میرود و میآید .تیپ نمونه واری که آن موقعها میآمد به سازمان چپ یک دانشجو ،دانش آموزی بزود که میتوانست خودش را در راه این طبقه و این نقش پیامبرگونه سوسیالیسم که قرار بود پانصد سال بعزد متحقق بشود ،فدا کند ،میکرد! خوب سر آن جانشان را میدادند .آدمهای شریفی بودند .ولی در ضمزن وقتش را هم داشتند .مسرولیت هم نداشتند ،مشکالت اجتماعی ویههای هم نداشتند آن روز ،میتوانست شب نرود خانهاش و بقیه جلسه را ادامه بدهد .میتوانست بزند به کوه مبارزه مسلحانه بکند و برگردد بزه شهر ،اگر میتوانست برگردد به شهر .و آن سازمانها به درد کارگر نمیخورد به این معنی. میخواهم بگویم آن سلسله مقاالتی که سعی میکرد کارگر و متابولیسم داخ طبقه کارگر را به یک حززب سیاسی بشناساند ،پر از چنین نکاتی است .آن دوره ای بود که ما خوشبین بودیم به اینکه میشزود آن حزب را تغییر داد ،استفاده کرد از نیروهایش و تبدیلش کرد به یک حزب کمونیست کارگری .بحث مزا آن موقع این بود ،ک آن پدیده حرفهای ما را قبول دارد ،تمام امکانات این پدید در اختیار این خط است ،بیائیم از آن استفاده کنیم ،ما چکار کنیم که یک عده زیادی این بحثها به خرجشان نزمزیزرود، باالخره کار خودشان را میکنند .تا وقتی که اجازه میدهند زیر چتر حزب کمونیست ایران این بحث را بشود برد و سازمان شهر را درست کرد و غیره ،بیائیم این کار را بکنیم .واقعیت نشان داد که نمیزشزود، برای اینکه این بحث معرفتی نبود ،وجود گرایشات مختلفی بود که در یک حزب سیاسی با هم پیزونزد خورده بودند و آن حزب را ساخته بودند .و وقتی اولین بحران مهمی که در سطح جهانی این خطوط را از هم جدا میکرد ،پیش آمد ،آن خطوط در سطح حزب کمونیست ایران هم شکستند از همدیگر .من به این میرسم االن .به هر حال بحث داخ حزب کمونیست ایران ،در یک دوره زیادی ،آن دوره ای کزه مقاالت کارگری نوشته میشوند ،دوره خوشبینی ما به عنوان یک خط در آن حزب است .دوره ای کزه فکر میکنیم اگر ما حقایق را بگوئیم ،و اگر تبلیغ کنیم ،اگر توضیح بدهیم ،به اندازه کافی نیرو دورش جمع میشود .ولی عمال چیزی که بوجود آمد این بود که این نیروی یک گرایش معین بود ،یک عزده 154
ای بودند که این مساله شان بود .یک عده ای بودند که این مساله شان نبود و موقعیت پیزشزرفزت و پسرفت را با این چیزها قضاوت نمیکردند. پلنوم سیزدهم کمیته مرکزی دحزب کمونیست ایران) از یک نظرهائی مهم است برای اینکه اولین شروع دعوا بود .آن موقع مسرولیت اداره تشکیالت حزب با من بود ،رفتم تحوی دادم گفتم اینطور نمیشود. خطوط مختلفی هست یک دوره هائی تحت عنوان گرایشات بازدارنده ،که چگونه باید با آنها مقابله کنیم حرف داریم که به ناسیونالیسم کرد ،به محف بازی و به همه اینها اشاره میکردیم .ولی آنجا دیگر معلزوم شد که تو با یک قطبی طرف هستی ،بخصوص در کردستان ،که بعد وص میشد به بقایای چپی که از غیر کردستان آمده بود ،که این بحث جدید امر اجتماعی آن نیست و او مقاومت میکند ،یا سنگ انزدازی میکند یا با آن مبارزه منفی میکند .این دو تا خط چه بودند؟ یکی به نظر من ناسیونالیسم کزرد بزود، کسانی که از کومه له یک سازمان میخواستند که برود نسخه رادیکال و انقالبی تر اتحادیه میهزنزی یزا حزب دمکرات باشد .کسانی که میخواستند کومه له سازمان کمونیستهای کردستان باشد ،بزا هزمزان روایت کمونیستی که کمونیسم بود ،سازمان دمکراتهای انقالبی کردستان باشد که قرار بود یک عده در جهان به آن بگویند کمونیست .یک عده این را واقعا میخواستند و االن هم میخواهند .وقتی مزا آن سازمان را ترک کردیم ،بخشا آن شد .هنوز در درون آن مقاومت وجود دارد ولی بخشا آن شد .یک عده به نظر من همان چپی بودند که حزب را ساخته بودند و آن چپ را میخواستند ،یک سازمان معتزبزر و بزر .حزب کمونیست ایران سازمان خیلی بزرگی بود ،خیلی معتبر بود .یک عده ٢٥ ،کمیته مرکززی، این همه مسرولیت ،این همه کار ،این همه پول ،باید پس و پیش میکردی و یک عده که ایزن دیزگزر داستان زندگی سیاسی شان شده بود .میشد بیست سال دیگر هم ظاهرا این کار را کرد .که به نظرم نمیشد کرد .و تجربه خیلی سریع نشان داد .وقتی در پلنوم سیزدهم حزب پرچم سفید باال کردیم و گفزتزم از باالی حزب دیگر متاسفانه نمیشود ،من دیگر نمیتوانم کار کنم ،من میروم که خطم را در حزب باز کنم، بحث علنی بشود بگذارید بحث رو بشود ،بحث سیاسی بشود .بجای این که دست به گردن همگی با هزم حرف بزنیم ،بگذارید معلوم بشود که هر کسی چه خطی دارد. کنگره ٥دحزب کمونیست ایران) بعد از پلنوم سیزده که بحثهایش در بسوی سوسیالیسم ٥هست ،و اگر نگاه کنید سرنخ این بحثها را آنجا میبینید .بحث تشکیالت داری و بحث کمونیسم کارگری و ایزن درست مصادف است دیگر با ماجرای شوروی و آمدن گورباچف و اگر شما بخصوص صحبت من را در توضیح آن تزهای اولی که کتبی اش را دادیم در کنگره بخوانید ،دارد میگوید این سازمان دسزتزتزان باقی نمیماند ،برای اینکه دنیا دارد عوض میشود ،آن کمونیسم دارد فرو میریزد ،یا روی این خط مشی جدید طبقاتی یک حزب سیاسی میسازید ،یا آن چیزی که دارید فرو میریزد .و بقیه بحثهای کمونیزسزم کارگری و سمینارهایش و تبیینش به عنوان یک گرایش متفاوت در حزب از آنجا شروع شد .در کنگره ٥واقعا پیروزی یک رگه طعنه به مارکس ،و طعنه به مارکسیسم و یک جور پیروزی ناسیونالیستی کزرد را میتوانستی ببینی .واقعا در روحیه کنگره ،در انتخاباتش ،در فضای حاکم به کنگره ٥به نزظزر مزن شکست کسانی که با مارکسیسم به انقالب ٧٥آمده بودند را میتوانستی ببینی .تحت عنوان شکست قلزم زنان! شکست آدمهای وراج ،پیروزی آدمهای اه عم ! عم خرده بورژوائی ،آدمهای اه عم بایزد خرده بورژوا باشند به نظر من ،برای اینکه واقعا اینطور بود .پیروزی داخ بر خارج. 155
اینها چیزهائی بود که در کنگره ٥جشن گرفته شد و به نظر من از کنگره ٥عمال نبرد داخلی آن حززب علنی شد ،بالفاصله سمینارها و کنفرانسهای کمونیسم کارگری درست شد ،بعد از آن ماجرا در آن دوره چیزی به اسم فراکسیون ،به اسم کانون کمونیسم کارگری درست شد .و بحثهائی که عزرضزه شزد و تشکیالت را کشید به یک جاهای دیگر ،که خیلیهایتان میدانید .بحث قطبی شد .قب از ایزنزکزه مزا فراخوان بدهیم که کسی از حزب برود ،عمال تهییج علیه ما شروع شد ،در کردستان بخصوص که اینهزا دیگر وا داده اند که میخواهند بروند ،بعد جدا شد .آن دوره باختند ،در پلنوم شانزدهم بحثزهزا بزاال گرفت ،یک زدوخوردی آنجا شد ولی بعدا بحث ادامه پیدا کرد ،علنیتر و حادتر شد تا اینکه وقتی که دیگر شوروی فروریخته بود و به نظرم مارکسیسم در چشم خیلیها دیگر دو هزار نمی ارزید ،و درسزت موقعی که عراق کوبیده شد و معلوم شد که شاید در کردستان بشود دولت کردی داشت ،به نظزر مزن، ممکن است هر کسی این تبیین را رد کند و بگوید تو داری اینها را در آن میخوانی ،ولی به نظر مزن اینطور بود .درست موقعی که دیگر تو نمیتوانستی از ناسیونالیسم کرد داخ تشکیالت انتظار توافق و همزیستی و همسوئی و باصطالح راه دادن به این بحث را داشته باشید ،بحث قطبی شد و بزه جزدائزی انجامید .بخش زیادی به نظر من از خطی که میتوانست با این جریان باشد این ماجرا را نفهمید .به نزظزر من یک سانتر عظیم در آن حزب وجود داشت که میگفت این بحثها چیست ،نمی فهمید کزه آن دوره گذشت ،دورهای که در دوره جنبش ضدپوپولیستی میتوانستی در درون حزب داشته باشی گذشت ،االن احزاب کمونیستی دائر در دنیا دارند منح میشوند و تو اگر بخواهی بروی به استقبال این دوره ،فقط با حزبی میتوانی به استقبال این دوره بروی که فقط برای کمونیسم سازمان پیدا کرده است .و تفسیرش از کمونیسم یک کمونیسم کارگری است ،نه یک کمونیسم جنبشی که آنطور که تاریخا بوجود آمده است. این بوجود آمد .به نظر من خوشبختانه به موقع این جدائی بوجود آمد ،برای اینکه اگر چه نیروهزای زیادی هدر رفت ،اگر چه امکانات زیادی هدر رفت ،و اگر چه دستت از خیلی از سری کارها کزوتزاه شد ،از جمله دست از اسلحه و از رادیو کوتاه شد ،برای دوره ای ،دو فاکتور مهم در هر مبارزه سیاسی. رادیوئی که میتوانست تبلیغ کند و اسلحه ای که میتوانست شلیک کند ،ولی اجازه داده شد به ما کزه دوره ای که برایتان گفتم هجومش را آوردند ،این حزب شاداب در صحنه ماند ،بدون کمترین نشانی از این شکاف ،بدون کمترین ابهامی در آن .یک حزب کمونیست کارگری ماند کزه در دوره پزایزان کمونیسم مقاومت کرد و االن رسیدیم به این مرحله و میشود به طور ابهکتیو قضاوت کرد .به نظرم پایان شوروی و وجود این حزب در ایران شانسی بود که ما در آن دوره آوردیم و این حزب را داشزتزیزم برای اینکه بتوانیم جنبشمان را در آن سطوح ادامه بدهیم. این را از نظر تاریخی گفتم برای اینکه بگویم محصول این پروسه بود .علت اینکه ایزن کزمزونزیزسزم کارگری آنطور که رفیقی پرسید چرا در ایران میتواند شک بگیرد و غیره به نظر من اگر برگردیم عقبتر انقالب ایران اولین تحول سیاسی اساسی است در ایران که در یک جامعه کاپیتالیستی رخ مزیزدهزد. انقالبهای قبلی در جامعه اساسا در یک جامعه فرودال و روستائی رخ داده اند ،که واضح است یک بخش شهری دارد ،نهضت ملی شدن صنعت نفت یک گوشه اش مال شهر است و کارگر یک پدیده نوظزهزوری است در صحنه سیاسی .انقالب مشروطیت به همین طریق .واضح است احزاب چپ و کمونیزسزت هزم هستند ولی کارگر به مثابه یک طبقه نیروی خیلی مهمی در صحنه آن اعتراض نیست .روشنفکران شهزری 156
اند ،تحصیلکرده اند .انقالب ٧٥اولین باری است که کارگر نیروی خیلی عظیمی را از نظزر نزیزروی انسانی در آن جامعه تشکی میدهد ،و در یک جامعه کاپیتالیستی رخ میدهد که ده در آن مهم نیست ،نه ده در آن مهم است و نه تولید پیشاسرمایه داری و پساسرمایه داری .کاپیتالیسم مهم است .آن جامعه یک جامعه کاپیتالیستی است ،بحرانش از جنس یک بحران کاپیتالیستی است و کارگر میآید در صزحزنزه شوراهایش را برقرار میکند ،اعتراض مستقلش را دارد. کارگران انقالب ٧٥به صورت یک پرچم مستق کمونیستی نیامدند به صحنه ،ولی وجودشان به نظر من، و وجود یک جنبش کارگری غریزتا کمونیست ،و بعدا حتی صراحتا کمونیست ،در ایران اجازه داد کزه کمونیستها در آن دوره دست باال داشته باشند .اگر دوره برو برو تحصیلکردگان ناسیونالیست بود ،آن وقت خط ما میباخت .چه بسا آدمهای با خط ما در آن جامعه در دوره های قبلی که حتی نتوانستند ٧ نفر را دور خودشان جمع کنند .چه بسا بودند در کشورهائی که نتوانستند .ولی در آن دوره اگر ثابزت میشد حرفت مارکسیستی تر است و طبقاتی تر است ،رشد میکردی .چرا؟ اگر ثابت میشد در سزال ٧٥ که شما یک چیزی میگوئی که تبیین ات از بغ دستی طبقاتی تر است ،به استقالل طبقه بیشتر خزدمزت میکند و مارکسیستی تر است و با حرفهای مارکسیستی بیشتر جور در میآیند ،رشد میکزردی ،چزرا؟ برای اینکه هر جا کارگر صنعتی رشد میکند مانیفست در آنجا به فروش میرود .و ما هم نماینده هزای مانیفست بودیم در آن دوره و در آن مملکت که میشد حرف کمونیستی زد در دل یک انقالب و رشزد کردیم. به نظر من به این معنی امکان اینکه کمونیسم کارگری حتی اگر ما به عنوان یک حزب که مدعی هستیزم و این بحث گ کرد و سر گرفت ،محصول عروج طبقه کارگر ایران است بعد از اصالحات ارضزی و پیدایش طبقه کارگر عظیم صنعتی و شهری عظیم که در انقالب ٧٥اجازه نداد همانهائی که جزنزبزش صنعت نفت را تعیین تکلیف میکنند یا همانهائی که انقالب مشروطیت را تعیین تکلیف میکننزد ،ایزن یکی را هم از نظر عقیدتی تعیین تکلیف کنند .از نظر عقیدتی کارگر پیشرو ایرانی عمیقا مارکسزیزسزت بود .اگر میدید که شما در خیابان دارید از مارکس حرف میزنید ،دعوتت میکرد که بروی در کارخانزه اش آن حرفها را بزنید ،میگفت بیا اینها را در کارخانه ما بگو .کاری نداشت با چه خطی هستی .کارگزر کمونیسم را دعوت کرد به صحنه و آن جریاناتی که کمونیسم شان کارگری تر بود ،به استقالل طبقاتزی نزدیکتر بود ،شعارهایشان پرولتری تر بود ،روش شان از بورژوازی مستق تر بود ،علیه ک حاکمزیزت ایستاده بودند ،علیه ک جناحهای حکومت ایستاده بودند ،شانس بیشتری داشتند که بحث شان دسزت باال پیدا کند و از جمله بحثهائی که بعدا به بحث کمونیسم کارگری منجر شد. به هر حال این سابقه فنی بحث را میخواستم بگویم ،خیلی میشود راجع به آن صحبت کرد ،اگر بزعزدا بخواهیم در بحثی که در این مورد داشته باشیم بیشتر میتوانیم در این مورد حرف بزنیم. جایگاه پراتیک و جنبش طبقه در کمونیسم کارگری و ”رویزیونیسم ” از نظر فکری یکی از رگه های اصلی بحث کمونیسم کارگری ،یکی از مسائلی که دریچهای بود به بحث کمونیسم کارگری ،بحث ارزیابی ما از رویزیونیسم بود .اگر یادتان باشد در حوالی کنگره ٢دحززب کمونیست ایران) بحث اینکه باید برنامه حزب را بازسازی کرد ،آنهائی که در حزب کمونیست ایزران 157
بودند میدانند ،و تجدید نظر در برنامه حزب و برنامه دیگری باید بنویسیم و آن یکی دیزگزر بزدرد نمیخورد ،در توجه به برنامه حزب ،یک بند مهم آن ،بند رویزیونیسم ،خیلی حساس بود .رویزیونیسزم چیست؟ آن چیزی که در بحث ما بخصوص برجسته شد ،این بود که جنبش چپ به رویزیونیسم تا بزه حال به عنوان ارتداد از نظریات ،ارتداد از مکتب نگریسته است .رویزیونیست ،یعنی اینکزه در یزک چیزی ریوایز )(reviseکرد ،رویزیونیست کسی است که در یک حرفهائی ،در یک احکامی که گویا حقیقت دارند ،و حقانیت دارد و به یک معنی مقدس است ،تجدید نظر میکند .ما به ایزن مزیزگزوئزیزم رویزیونیست .رویزیونیستها را مجبور بودیم بشماریم ،روسی ،چینی ،خروشچفی ،و رویززیزونزیزسزم پوپولیستی .به هر کسی که قرار بود یک چیز بدی بگوئی یک رویزیونیست به او بزگزوئزی .و ایزن رویزیونیسم را محکوم کنی! به عنوان ارتداد از عقیده! و خود کلمه مرتد به مقدار زیادی در جزنزبزش کمونیستی به کار رفته است اگر دقت کنید .فالنی مرتد است! مرتد یعنی چی؟ مگر این دیزن اسزت؟ ارتداد از عقیده را میگفتند رویزیونیسم .اولین جائی که متوجه شدیم این کمونیسم ما با این بحث فزرق دارد ،در تبیین ما از رویزیونیسم بود .اگر این ارتداد از عقیده است ،سؤالی که هست این است چرا از آن عقیده ارتداد پیدا میکنند؟ چه منفعتی ،چه منفعت واقعی ای پشت آن ارتداد از عقیده هست؟ فرقی که ما در تبیین مان داشتیم این بود که ما از مقوله رویزیونیسم گذشتیم و رسیدیم به مقوله کمونزیزسزم بورژوائی .گفتیم علت اینکه در تروری تجدیدنظر میشود ،برای این است که یک منفعت اجتماعی آن را ایجاب میکند .اگر شما به فرض قرار است تز دیکتاتوری پرولتاریا را بگذارید کنار ،برای این است که آن تروری بدردت نمیخورد و وجودش دست و بالت را میبندد .یک جنبشی ،یک پدیده ای در جامعزه باید باشد که به آن تز و حکم احتیاج ندارد یا احتیاج دارد که تغییرش بدهد ،وگرنه چه لزومزی دارد یک نفر روز روشن پاشود برود در فالن تز مارکسیسم تجدیدنظر کند؟ متوجه شدن به اینکه کمونیستهزا به آن احکام مارکسیستی تجدیدنظر میکند این است که به آن تجدیدنظر احتیاج دارد .و در نتیجه بزه خاطر اینکه منفعت اجتماعی ای را دنبال میکند که آن حکم مزاحمت برایش ایجاد میکند ،با آن حکزم سازگار نیست. این به نظر من برای ما گام بلندی بود .برای اینکه ما را تازه برد به یک سطحی از مانیفست .مانیفست را که میخوانید ،میبینید مارکس و انگلس آخرش میرسند به سوسیالیسمهای غیرکارگری .سوسیالیستها و کمونیستها ،ادبیات سوسیالیستی و کمونیستی ،سوسیالیسم فرودالی را بحث میکنند .به آنها نمیگویزنزد در چیزی تجدیدنظر کرده اند ،میگوید سوسیالیسم برایش پوششی است برای منفعتهای فرودالی .چزرا؟ برای اینکه میخواهد با آن بورژوازی را بزند و میخواهد کارگرها را جذب کند ،در نتیجه بزه نزفزع زحمتکشها حرف میزند ،ولی بخاطر اینکه اریستوکراسی را ابقا کند .دارد میگوید قدیم بهتر بود ،قدیم بهتر بود یادت هست مجبور نبودی مزد بگیری؟ سر زمین ات نشسته بودی؟ ارباب میآمد ،بزاالخزره معلوم بود چی میخوری و کجا میخوابی؟ االن در خیابان ولو شدی؟ سرپناه نداری ،فقرت را بزبزیزن، امنیت اقتصادی ات در دوره رعیتی ات را در آن موقع یادت هست؟ این را دارد میزگزویزد ،دارد بورژوازی و جامعه سرمایه داری را میکوبد ،دارد حرف از سوسیالیسم و طبقات فرودست میزند و از آزاد شدن اینها برای اینکه آن قشر جدید را هم دارد میبیند .مارکس از فرودالیسم دارد حرف میزند از خصلت طبقاتی یک جور سوسیالیسم حرف میزند نه تجدیدنظر و دروغ گفتنشان راجع به سوسیالیزسزم. 158
میگوید اینها فرودالها هستند ،یک قدم بعد میگوید اینها خرده بورژوا هستند ،سوسیالزیزسزم خزورده بورژوائی .سوسیالیسم کسانی که در حاشیه این تولید جدیدند یا دارند مضمح میشونزد ،یزا دارنزد آدمهای جدید خرده بورژوا بوجود میآیند و آن طرفشان سقوطشان به پرولتاریاست یا اینکزه دارنزد پرتشان میکنند به صفوف پرولتاریا .وقتی میخوانی میبینی عین شرقزدگی و شرقزدههای خودمان ،یعنی شبیه چپ آن موقع خودمان است .ترس از کاپیتالیسم ،ترس از نتایج مخرب کاپیتالیسم در زنزدگزی بخشهای اقشار حاشیه ای .کمونیسم آلمانی را که توصیف میکند ،سوسیالیسم آلمانی یا سوسیالزیزسزم حقیقی ،میگوید اینها انتلکتوئ هستند ،به جای اینکه خود فرانسه بیاید اینجا و انقالب صنعزتزی اش، آلمان عقبمانده است ،عقایدش آمده است .اینها این عقاید را گرفته اند و تبدیلش کرده اند به افزکزار توضیح حکومت مطلقه .تزهای سوسیالیسم را گرفتهاند و تبدیلش کرده اند به حکومتهای خردمندانه ای که خودشان در یک حکومت مستبد بورژوا یا خرده بورژوا میخواهند پیاده کنند .بعد میرود پای طبقه. بعد میگوید سوسیالیسم کنسرواتیو یا سوسیالیسم بورژوا ،که میگوید اینها یک عده بورژوا هستند کزه فهمیده اند که نظامشان فقط با زور گفتن نمیتواند ادامه پیدا کند ،باید اصالحات در آن انجام دهزنزد، باید به فقرا برسند ،باید یک درجه ای رفاه اجتماعی باشد ،که االن وقتی نگاه میکنید میبینید هزمزیزن دنباله لیبر پارتی و اینها ،سوسیالیسم کنسرواتیو یا بورژوائی دقیقا همان رگه ای است که هزمزراه بزا بورژوازی به دنیا میآید .اینها جدیدند ولی مارکس مسالهاش طبقاتی بودن اینهاست. بعد ما نگاه کردیم به کیس خودمان و گفتیم که شوروی باشد مرتد ،ولی این کمونیسم کی است ایزن؟ یک کمونیسمی است که ما میگوئیم که نظراتش با نظرات مارکس یک جورهائی فرق میکزنزد ،ولزی باالخره کمونیسم کی است؟ نگاه میکنی میبینی کمونیسم یک قطب اقتصادی معینی است که میخواهزد در یک کشور معینی اقتصاد دولتی معینی را بچرخاند ،انباشت کند و میخواهد بر مبنای کمونیزسزمزش حمایت اقشار فرودست خودش و اقشار فرودست بین المللی در مقاب اردوگاه مقابلش کزه از نزظزر تکنیکی بر آن برتر است و از نظر نظامی بر آن برتر است ،را داشته باشد و میخواهد بر این مبزنزا در کشورهای منطقه نفوذ طرف مقاب چوب الی چرخش بگذارد .مارکس را برای این میخواهم که من در موزامبیک مزاحم امور پرتقالیها و آمریکائیها بشوم .اگر آنها موزامبیک را بدهند ،مارکس را احتزیزاج ندارند ،مارکس را برای این میخواهد که کارگر روسی فکر کند که دستاورد خوبی داشته است ،کزه بماند سر تولیدش .با اینکه معاشش پائین است ،با ابنکه وضعیت کاری اش عقب افتاده است .مارکس را برای اداره آن نوع جامعه و برای برقراری آن قطبش میخواهند. کمونیسم چینی ،تز سه جهان ،ارتداد است؟ ارتداد نیست! دارد میگوید ما یک قطب جدید هستیم ،لطفزا کشورهای متفرقه بیایند دور ما جمع بشوند ،از شما در مقاب آن دو تای دیگر حمایت میشزود! دارد این را میگوید ،تز سه جهان ارتدادی از مارکسیسم نیست .تز سه جهان تز خود طرف است راجزع بزه اینکه یک قطب جدید مدعی چپ و کمونیسم شروع شده است ،لطفا از کشورهای نفت خیز جهان تقاضا میکنیم با باجه فالن مراجعه کنید ،با ما ائتالف کنید .یکی از دیگری بدتر و هر دو از دیگری بزدتزر. اینها فرمولهایشان بود دیگر! ابرقدرت ،ابرقدرت خودش است که تازه با قبلی هم دعوایش شده اسزت، تازه روسها کارشناسهایشان را بیرون برده اند ،و سر مرز اینها را عقب میزنند و مزاحم کسب و کارشزان شده اند ،تازه میانه مائو با مولوتوف و اینها به هم خورده است ،کمونیسم چینی به عنوان یک دیدگزاه 159
مستق علم میشود .تجدیدنظری در چیزی نیست! برای من و شما تجدیدنظر است چون قزبزال فزکزر میکردیم ،اینها در این مکتب با ما شریکند ولی دارند یک چیزهای دیگری میگویند ،از نظر کسی که از کره مریخ نگاه میکند میگوید اینها به همدیگر میگویند کمونیسم ولی آن یکی آین کار را میخزواهزد بکند و این یکی آن کار. بنابراین اولین وجه تمایز ما که از ابتدای بحث رویزیونیسم وارد آن شدیم این بود که کزمزونزیزسزم بورژوائی کمونیسم بورژوائی است و برای توضیح کمونیسم کارگری اول باید محتوای طزبزقزاتزی متفاوت خودت را و آرمانها و ایده آلهایت را برای جامعه ای که میخواهی بسازی ،با قطب مقاب بایزد روشن کرده باشی .تفاوت کمونیسم کارگری با کمونیسمهای مکتبهای دیگر مکتبی نیست در درجزه اول ،اجتماعی است. جایگاه صفت کارگر در کمونیسم کارگری اگر یادتان باشد آن موقع بحث جنبش اجتماعی خیلی مطرح شد .ما هم آمدیم به یک عبارت دیزگزر، کمونیسم کارگری را در برابر کمونیسمهای غیرکارگری معاصر خودمان گذاشتیم ،عیزن کزاری کزه مارکس کرد .نق قولی که دوستمان خواندند من عالمت گذاشته ام که اینجا برایتان میخوانم” :از آنجزا که میپرسند چرا اسم کمونیسم را برای جنبش تان انتخاب کرده اید ،ما نمیتوانستیم اسمش را بگذاریزم مانیفست سوسیالیست .در سال ١۸٤٥دو نوع آدم به خودشان میگفتند سوسیالیست .کسائی بودند کزه طرفداران سیستمهای مختلف اتوپیک بودند بخصوص ”اوئن“یها در انگلستان و ”فوریزریسزت“هزا در فرانسه ،همه شان به سکتهای کوچکی تبدی شدند که به تدریج داشتند از بین میرفتند .از طرف دیگزر انواع و اقسام حکیم باشیهای اجتماعی که نسخه هائی برای شفای جامعه را این طرف و آن طرف پزرت میکردند داشتیم ،که اینها همه بیرون جنبش کارگری بودند ،همه اینها بیرون لیبر موومنت (labour )movementبودند ،اینها همه شان بخشهائی از طبقات تحصیلکرده بودند .اما یک بخشی از طبزقزه کارگر که بازسازی رادیکال و ریشهای جامعه را طلب میکرد ،و معتقد بود که فقط انقالب سیاسی بزرای این کافی نیست ،اسم خودشان را کمونیست گذاشته بودند .این جریان خیلی زمخت بود ،غریزی بزود، و خیلی خام بود ولی به اندازه کافی قوی بود برای اینکه دو جور مکتب کمونیسم اتوپیزک را فزی الحال در فرانسه شک بدهد به اسم طرفدارهای کابه و در آلمان وایتلینگ .سوسیالیسم در ١۸٤٥جنبش بورژوازی را نشان میداد ،کمونیسم جنبش طبقه کارگر را نشان میداد .و ما اسم مانیفست را کمونیسزت گذاشتیم“ .یعنی میگویند ما اسم آن سوسیالیسم کارگری زمان خودم را گذاشتیم روی کتابمان .ایزن بیانیه سوسیالیسم کارگری است .میگویند سوسیالیسمهای دیگر هم هست ،اما کارگری نیست! من متعلزق به سوسیالیسم کارگری ،متعلق به آن طبقه رو به عروجی هستم که بازسازی رادیکال و از ریشه جامعه را میخواهد و میداند و میگوید انقالب سیاسی برای این کار کافی نیست ،باید انقالب اجتماعی بکنم ،اسم آن جنبشی که بود و همانهائی که میدیدیم هستند ،یک بخشهائی از طبقه کارگرند ،اسم خزودشزان را گذاشتهاند کمونیست و مارکس میگوید بدون هیچ مکثی اسم خودشان را از آنجائی که معتقد بزودیزم آزادی طبقه کارگر دست خودش را میبوسد ،گذاشتیم روی مانیفست کمونیست. در بحث کمونیسم کارگری هم برای ما دقیقا همین است .اگر مارکس زنده بود ،اگر االن مزیزآمزد و میدید که کمونیسمی که آنها یک موقع بعنوان تفکیک کننده کارگر از بورژوا اسمش را گذاشتند روی 160
مانیفست ،االن خودش دیگر این تفکیک را صورت نمیدهد ،که تا ١١سال پیش صزورت نزمزیزداد، کمونیسم چینی هست ،روسی هست ،اوروکمونیسم هست ،کمونیسم آلبانیائی هست و غیره ،آن وقزت مارکس و انگلس هم میگفتند خوب حاال ببینیم کارگرها به کمونیسم خودشان چی میگویند؟ متاسفانزه االن اگر میآمدند ،کارگرها هیچ چیزی به آن کمونیسم خودشان نمی گویند ،جذب آن اردوگزاهزهزا هستند یا زیر دست سوسیال دمکراسی و این اتحادیهها هستند .االن کمونیسم خام و غریزی کزارگزران هیچ اسمی روی خودش نگذاشته است .ما آمدیم و این کار را کردیم .ما گفتیم این اسمش کمونیزسزم کارگری است .به این کمونیسمی که االن بین خودش از نظر اجتماعی و جنبشی و کمونیسمهای دیگری که هست فرق میگذارد ،میگوئیم کمونیسم کارگری .اجتماعی جنبشی به چه معنا؟ به این معزنزی کزه اهداف اجتماعی متفاوتی را دنبال میکند ،و بخش اجتماعی متفاوتی را سازمان میدهد .به همین دلزیز ساده! اگر شما یک جنبشی دارید که روی دوش بخش اجتماعی متفاوتی قرار است ساخته بشود ،و قزرار است اهداف اجتماعی متفاوتی را متحقق بکند ،شما جنبش متفاوتی دارید .همین را هم بایزد بزه آن بگوئی .کمونیسم کارگری یک جنبش متفاوت از کمونیسم واقعا موجود است. من اینجا میرسم به مهمترین نکته بحثمان ،به صفت کارگر در بحث ما .این کلمه کارگر را چرا ما استفاده میکنیم؟ من اگر بتوانم این بحث را به آخر برسانم ،یک مقداریش را میگذارم برای ماه بعد .چرا مزا از این کارگر استفاده میکنیم؟ چرا کلمه کارگر را در این تروری به کار میبریم؟ آیا مارکسیسم از سزر مستضعف پناهی اش یک ایدئولوژی کارگری است؟ آیا بخاطر اینکه کارگرها بیشترین آدمهای تحزت استثمار جامعه هستند؟ آیا به خاطر این است که کارگرها بیشتر از همه استثمار میشوند حتی؟ به خاطزر هیچکدام از اینها نیست که کارگر مرکز توجه مارکسیسم در تروری اش است .به خاطر تبیزیزنزش از کاپیتالیسم است که کارگر مرکز توجه است .اگر شما طرفدار مستضعفها باشید ،مستضعف زیزاد اسزت. مطمرن باشید زن پابرهنهای که در اکوادور دارد موز میچیند ،وضعش از کارگر کارخانه فورد”دگنام“ بدتر است ،به بیماریهای بیشتری دچار میشود ،گرسنگی بیشتری میکشد ،و زودتر میمیرد و کزمزتزر تلویزیون نگاه میکند و کمتر در خیابان قدم میزند .اگر به خاطر دفاع از محرومین ،و شما بعنزوان آن حکیم باشیها باشید که با یک سلسله نوشدارو برای نجات اقشار ستمدیده به میدان آمده اید ،خوب آدم بدبختتر از کارگر زیاد است .مارکس به خاطر نگاه به مشقات کارگر نیست که تز انقالب کارگزری را میآورد یا کارگر را در مارکسیسم مطرح میکند .به خاطر تبیینش از جهان معاصر و جامعه کاپیتالیستی و جایگاه کارگر در جامعه معاصر است .واضح است اگر کارگر این جایگاه را داشته باشد ولی آرمانهزای انسانی و شخصی مارکس را ارضا نکند ،خوب این جایگاه اساسی را به آن نمیدهد و تحلیلش میکند و میرود .ولی وقتی مارکس متوجه میشود این پدیده دیگر آخری اش است ،این آخرین مرحله ای اسزت که میشود آدمها را استثمار کرد ،بنابراین آخرین استثمار شونده میتواند تسمه نقاله آزادی کز بشزر باشد از ک این تاریخ طبقاتی ،اینجاست که ما میبینیم این پدیده باشکوه را داریم کزه اسزمزش در مارکسیسم میآید .اگر جز این بود هر کدام از این معادالت ،نه آن باشکوهی میشد و نه ایشان مزعزروف میشد و نه من و شما میرفتیم بخوانیم .مارکس به خاطر جایگاه کارگر در جامعه کاپیتالیستی ،جایزگزاه عینی کارگر در واقعیت جهان معاصر است که تروری اش را روی کارگر بنا میکند .نه به خاطر اینزکزه کارگر با معرفتتر است ،یا فی الواقع انقالبیتر است یا بیشتر میفهمد یا بیشتر از همه زجر میکشزد ،یزا 161
انسانتر است و یا هر چیز دیگری که شما فکر کنید .نه به خاطر اینکه انسانهای بهتر ،برگزیزدگزان ،را پیدا کرده است .اینطور نیست مث کسی که فکر میکند سرخپوستها میروند بهشت و سفید پزوسزتزهزا میروند جهنم ،گویا مارکس کارگر را بعنوان یک ملت کشف کرده است .کارگر برای مارکس یک ملت، یک نهاد نیست .که این نهاد کارگرهاست که برتر جهان است ،قوم یهود به خودش میگوید نهاد بزرتزر، قوم برگزیده ،آلمانی به خودش میگوید نهاد برتر .گویا ما یک مارکسی را داریم که به جای اینکه ملزی یا نهادی تقسیم کند ،شغلی تقسیم کرده است و گفته است کارگرها هستند بخش برتر جامعه .مزارکزس اینطور نمیگوید .مارکس اصال این را نمیگوید .جالب است در یکی از نامههای انگلس به مارکزس از آلمان ،که برای من هم یک خورده تکاندهنده بود ،با آن هم موافق نیستم ،ولی میخواهم بگویم که چه جوری طرف به کارگر نگاه میکند ،انگلس میگوید که در شهر اینجا قت و جنایت و دزدی زیاد شزده است نشاندهنده رشد پرولتاریا در این کشور است .االن خودش را به صورت قت و جنزایزت نشزان میدهد ولی به زودی به صورت مبارزه کمونیستی نشان میدهد .این نامه انگلس به مارکس است .او دارد ابهکتیو به این پدیده نگاه میکند ،میگوید کارگرها بوجود آمده اند در خیابانها ولو شده اند ،ناراحت اند ،ظلم را میبینند ،زورشان به کی میرسد؟ میروند خانه یارو را خالی میکنند .این قشر ،این الیه ،این قشری که در شهر بوجود آمده ،باعث شده است که شهر شلوغ بشود .قبال در دوره فرودالی اینجا پشزه پر نمیزده ،االن در خیابان آدمها را میزنند ،جیب یکی را خالی میکنند .میگوید این عالئم پزیزدایزش صنعت و پیدایش کارگر است ،ولی بعدا این اعتراض خودش را به شک دیگری نشان میدهد .همانطزور که در جنبش ماشین شکنی اعتراض خود را به آن شک نشان داد. کارگر برای مارکس و انگلس یک پدیده دیگری است .و آن کارگرگرائی را که بعدا ناجی جامعه بشری است را من اینجا بعدا تعریف میکنم که از چه زاویه ای به آن نگاه میکنند .من بعدا برمیگردم بزه آن دیدگاهی که کارگر را به صورت دیدگاه شمال شهری به کارگر و محبت شمال شهری به کارگر ،محبت بورژوائی به کارگر چطور در یک حرکتهای خط پنجی و کارگر کارگری خودش را نشان میدهد .بزه این بعدا میرسم .منتهی االن میخواهم راجع به این صحبت کنم که کارگر برای خود مارکس اثباتا در فلسفه و در تروری او چه جایگاهی دارد؟ این هم در این جلد شش خواهد آمد ،چون عینا بحثی اسزت که ١١سال پیش در سمینار سوئد کردم. سوسیالیسم مستضعف پناه ،کمونیسم کارگر مدرن جامعه کاپیتالیستی از فلسفه مارکس حرف بزنیم .میگوئیم مارکس ماتریالیست است .ماتریالیست به کسی میگویزنزد کزه میگوید جهان مادی مقدم بر جهان ذهنی است و فکر تابعی است از عینیت ،عینیت را منعکس میکزنزد. جهان مادی واقعی است .ماده واقعیت دارد .هر کس این را بگوید ماتریالیست است .منتها ماتریالیزسزم مارکس اینطور نیست .اتفاقا مارکس ایراد میگیرد به ماتریالیسم قب از خودش و بخصوص در تزهایزش راجع به فوئرباخ ،که ماتریالیسم او ویهگیهائی دارد ،جهان عینی الیتغیر هست ،جهان ذهنی هم هست و آن را منعکس میکند .مارکس میگوید دنیا اینطور نیست .میگوید دنیا حاص پراتیک است ،عنصری که دارد جهان عینی را منعکس میکند همان عنصری است که دارد تغییرش میدهد .این کاخهائی که میبینی قبال باغات انگور بوده است یک عده آمدهاند اینها را ساخته و رفته اند ،میگوید جهان دارد تزغزیزیزر میکند .پراتیک برای مارکس اساس واقعیت عینی است .برای مارکس تغییر پراتیک جزء خود عینزیزت 162
است .در نتیجه مارکس قبول نمیکند که ذهن فقط عینیت را منعکس میکند ،میگوید تغییرش هم میدهد و عنصر پراتیک را وارد مساله میکند .منتهی برای مارکس پراتیک ،پراتیک اشیاء نیسزت ،پزراتزیزک انسانهاست .جامعه از همان اول و فعالیت بشری از همان اول بر جهان عینی مهر خودش را زده است .شما نمیتوانید چیزی را منعکس کنید که مهر بشر را بر خودش نبیند .جهان عینی در فضا و کائنات هسزت، ولی مارکس میگوید وقتی شما از عینیت و حقیقت عینی حرف میزنید ،باید در نظر بگیرید بخشزی از این پدیده پراتیک انسانی و پراتیک اجتماعی است. مارکس اجتماع را چگونه تعریف میکند؟ مارکس اجتماع را از اقتصاد و پروسه تولیدی که بر آن بنزا میشود ،شروع میکند و بعد تقسیم کار را توضیح میدهد و از تقسیم کار به مناسبات ملکی و طزبزقزات میرسد .برای مارکس جامعه همیشه طبقاتی بوده است و جامعه همواره بر مبنای متابولیسم اقتصزادی و متابولیسم طبقاتی تعریف میشده است .طبقه بخشی از نگرش مارکس به جامعه ای است که برای مارکزس جهان عینی است و طبقه بخشی از عنصر فعاله برای تغییر است از نظر مارکس .مارکس وقتی کاپیتالیسزم را تعریف میکند اول از اینجا شروع میکند که مکانیسم این جامعه کاپیتالیستی طوری است کزه ایزن طبقات موجود را بوجود آورده است .وقتی کاپیتال را میخوانید بعد از حدود ٧١تا ٢١صفحه میرسید به کارگر ،ایدئولوژی آلمانی را که میخوانید بعد از ٢١تا ٥١صفحه میرسید بزه کزارگزر ،تززهزای فوئرباخ را که میخوانید بعد از چند صفحه میرسید به عنصر فعاله و بعد میرسید به کارگر .به خاطر اینکه کارگر در جهان عینی معاصر مارکس ،جهانی که مارکس قرار است آن را تغییر بدهد ،جزء الیتزجززای آن عینیت و جزء الیتجزای تغییر آن است .کارگر برای مارکس یک سری آدم نیستند ،برای او کارگزر یک موقعیت ویهه است که انسان در آن گیر کرده است ،کسی است که نه صاحب وسائ تولید خزودش است که بتواند نانش را از زمین در بیاورد ،به زمین وابسته نیست ،آزاد است که برود ببیند کجا از او کار بکشند ،دستمزد میگیرد و کار میکند .کسی است که آزاد است و مجبور است نیروی کزارش را بفروشد .قب از کارگر ،اگر رعیت به شهر میرفت ،ارباب دنبال او میفرستاد که او را برگردانند ،اجزازه نداشت از زمین کنده شود .در آن دوره روستائی اجازه نداشت برود یک جای دیگر زندگی کند .چزرا که جزو ابوابجمعی آن خان فرودال و بخشی از قلمرو معینی بود .کندن آدمها از زمین و فاقد حق بزر زمین ،و مختار بودن آنها که بروند جای دیگر کار کنند اختراع سرمایه داری بوده اسزت .و بزرای مارکس این نکته جالب است که میگوید یک نوع آدمهائی بوجود آمدهاند که دیگر نباید بگوید زمین میخواهم ،چون رعیت در دوره فرودالی اگر میخواست آزاد بشود میگفت زمین باید مال خودم بزاشزد. ولی این عنصر جدید در جامعه ،این آدم جدید ،وقتی میخواهد آزاد بشود باید بگوید نباید شرایزطزی وجود داشته باشد که یک عده ای انحصار مالکیت وسای تولید را داشته باشند و تا بقیه مجبور شزونزد برای آنها کار کنند تا بتوانند معاش شان را تامین کنند ،این وضعیت را باید تغییر داد. موقعیت عینی کارگر ایجاب میکند که برگردد به یک تغییر رادیکال و ریشه ای جامعه .کزارگزر اگزر بخواهد رها بشود ،و نه فقط اگر بخواهد وضعیتش بهتر شود ،رهائی کارگر که امر خودش است ایجزاب میکند که آن مناسبات معین از بین برود ،یعنی مالکیت بورژوائی لغو بشود .جایگاه کزارگزر بزرای مارکس این است .کارگر برای او آن پدیده اجتماعی است که میتواند واقعیت عینی امروز دنیا را در جهتی که مارکس فکر میکند باید در راه رهائی بشر انجام شود ،ببار بیاورد .مارکس رسالت کارگر را 163
هم چنین تعریف کرده است .کارگر از این رسالت گریزی ندارد .در جامعه ای که مارکس پیش بیزنزی میکند ،کارگر در اول صحنه قرار دارد ،نه به عنوان کارگر بلکه به عنوان پدیده ای که جامعه به آن نیاز دارد .من در مورد جامعه ای که در آن مالکیت خصوصی لغو شده است و وسائ تولید متعلق به هزمزه است و در اختیار همه کسانی که در آن جامعه زندگی میکنند ،حرف زدم ،آیا کسبه چنین آرمانی را با خود حم میکنند؟ آیا دهقانان چنین آرمانی را با خود حم میکنند؟ آیا نجیب زاده ها و اشزراف چنین رسالتی دارند؟ آیا زنان فی نفسه برای رهائی خود مجبورند مناسبات ملکی را تغییر بزدهزنزد؟ دتاکید میکنم فی نفسه ،اگر نه ممکن است بطور عملی مجبور باشند این کار را بکنند) .آیا زنان بزرای برابر شدنشان با مردان نیاز دارند که کار مزدی لغو شود؟ زنان چنین نیازی ندارند .ممکن است جامعزه به آنها تحمی کند که این راه ح یعنی لغو کار مزدی تنها کار عملی برای امر آنهاست .آیا برده فزی نفسه برای آزادی خود نیاز دارد که کار مزدی لغو شود؟ نه! آزادی این قشر جدید ،این پدیده ای که جامعه سرمایه داری به صورت میلیونی دارد آن را تولید میکند ،به آزادی جامعه گره میخورد .نه بزه خاطر اینکه خود کارگر این اندازه آزاد اندیش است که فکر کند که من آزاد نشوم ولی بقزیزه آزاد نشوند؟ پس بگذار بقیه را هم آزاد کنم! مارکسیسم این نیست ،مارکسیسم میگوید کارگر چاره ای جزز این راه ح ندارد .مارکسیسم میگوید کافی است که کارگر بزند زیر کار مزدی تا زیزر هزر نزوع استثماری بزند .اخالقی هم نیست ،مسواک بزند یا نزند ،بلد است چه جوری غذا بخورد یا نه ،زبان های خارجی را بلد است یا نه ،در نقش جایگاه کارگر از نظر مارکسیسم تاثیر ندارد ،کارگر مجبزور اسزت برای اینکه واقعا آزاد بشود همه را با هم آزاد کند .در نتیجه خودبخود جنبش این طبقه در پیشاپیزش جنبش جامعه قرار میگیرد و عمال هم میبینیم که اینطور شده است .عمال میبینیم که جنبش کارگری در هر کشور در طول ک قرن با بهبود اوضاع اقشار فرودست و کسانی که ستم و زوری بر آنها شده است، تداعی شده است. این وضعیت و این موقعیت عینی طبقه کارگر اینقدر جدی و عینی و گریزناپذیر است که اتزحزادیزه کارگری هم نمیتواند دست راستی از آب در بیاید .راست ترین اتحادیه کارگری در جامعه بورژوائزی در چپ مرکز قرار گرفته است .حتی اگر اتحادیه کارگری را مارگارت تاچر تشکی بدهد بعد از سزه روز که به سراغش میروی مجبور است به جنبش زنان پیام بدهد یا از فالن کشور محروم دفاع کند .بزه خاطر موقعیت عینی اش مجبور است کارگر چنین باشد چون اگر این رابطه استثمار کار مزدی بزاقزی بماند بقیه هم همراه آن میمانند ،نمیشود مزدبگیری موجود باشد اما کار خانگی را نداشتزه بزاشزیزد، نمیشود سی سال هر روز کارت را برای امرار معاش بفروشی ولی سیستم تربیتی بر مبنای آزادانزدیشزی سازمان یافته باشد ،و دیسیپلین و خفه کردن کودک جزئی از تعلیم و تربیت نباشد .چون جامعه را بزرای سرپا نگاهداشتن و حف کار مزدی سازمان داده اند .در چنین جامعهای نمیشود کار مزدی داشت ولزی ارتش و زندان و دادگاه نداشته باشد .راسیسم در جامعه بدون وجود کار مزدی ممکن نیست برای اینکه همه اینها اجزائی است که کار مزدی را برقرار نگاه میدارند. در نتیجه برای مارکس ،کارگر و مقدرات او در سطح فلسفی وارد بحثهای تروریک میشود .ایزنزطزور نیست که گویا مارکس مث یک حکیم باشی دنبال کسانی در جامعه میگردد که جامعه را با آنها شزفزا بدهد ،مارکس اول آزادیخواه نبوده است که بعدا کارگر را پیدا کرده است .مارکس با این واقزعزیزت 164
مواجه شده است که عنصر آزادیخواهی در این جامعه میتواند کارگر باشد .مارکس کارگر را پزیزدا نکرده است ،در تروری او کارگر به عنوان تنها عام آزادی ظاهر میشود .و این موضع بزا مزوضزع کسانی که از موضع باصطالح سوسیالیسم دلسوز به حال اهالی ،سوسیالیسم مستضعف پناه ،یا از موضزع فرودست پناهی ،سوسیالیسم را تبلیغ میکنند ،متفاوت است .برای مارکسیسم مهم نیست که کارگر چهار تا یخچال و سه تا ماشین هم داشته باشد و ”فاسد شده“ باشد و غروبها هم روی اسب شرطبندی کند ،بزا همه اینها اگر بخواهد آزاد بشود با تمام اموالی هم که دارد باید کار مزدی را از بین ببرد .در صورتزی که برعکس ،سوسیالیسم مستضعف پناه به مستضعف احتیاج دارد ،مارکسیسم به کارگر احتیاج ندارد کزه کارگر بماند .به آن صورتی که سوسیالیسمهای دیگر میگویند حتی وقتی حکومت را به بدست گرفزتزه اند میگویند آزادی برای خلق و سرکوب برای ضدخلق ،برای مارکس اصال جایگاه کارگر در آزادی این نیست .برای آن نوع ”انقالبیون“ کارگر حتی در جامعه بعدی ایشان هم وجود دارد چون اگر نباشد ایشان انقالبی نیست! اگر در جامعه یک عده با دستهای پینه بسته که از دورههای قب باقی مانده انزد، موجود نباشند که این نوع انقالبیون لوگوی آن را نگیرند ،اینها نمیتوانند به شما نشان بدهزنزد کزه سوسیالیست بوده اند .گویا کارگر از منظر اینها آدمهائی هستند که همه اموال جامعه و خوشبختیهزا را باید به آنها داد و از بقیه انتقام گرفت ،به نظر من اینها عقاید مذهبی اند که در ر و ریشه تاریخ بشزر هست و متاسفانه در سوسیالیسم هم خود را تحمی کرده اند .کمونیسم برای مارکس هیچ رگه مذهزبزی ندارد .این جایگاه کارگر است برای ما. اما بگذارید ببینیم جایگاه کارگر چه نیست؟ من این جنبه را در بحث قبلی نگفتم .کارگر در مارکسیسم تقدیس نمیشود .در بحثهائی که به خاطر جدائیهای یک سال یک سال و نیم پیش مطرح شدند ،یکزی از کسانی که از تمجید کنندگان قدیمی بحثهای کمونیسم کارگری بوده است و من نامه هایش را از تهران دارم ،گفته بود که بحثهای کمونیسم کارگری برای ما کارگران ،حاال خودش هم کارگر نیست! ،چزیزز تازهای ندارند چون کارگران به اعتبار کارگر بودنشان همه چیز را میدانند ،این برای ”روشنفزکزر“هزا خوب بود! از این منظر ،کارگر کسی است که از پیش میداند مارکس چه گفته است ،میداند اشزکزال خروشچف چیست ،میداند تروری سوسیالیسم علمی چیست ،میداند فوئرباخ چیست ،چون کارگر اسزت همه اینها را میداند! یک نوع تقدس کارگری که چون تو کارگر هستی میدانی و احتیاج به هیچ چزیزز نداری .یا یک دوست قدیم ما رفته و این اواخر یک کتاب نوشته است و در آن گزفزتزه اسزت کزه: ” داستایوسکی میگوید هر کس خدا نداشته باشد ،لنگر اخالقی ندارد“ این را البته الزم نیست فقزط از داستایوسکی شنید همه مذهبیها و اعضای انجمنهای مذهبی این را میگویند که اگر تو خزدا نزداری، اخالق نداری .بعد این دوست قدیمی ادامه داده است”:ولی من میگویم اگر کسی کارگر نداشته باشزد، اخالق ندارد“ ! من اگر کارگر کارخانه زمزم یا خودروسازی یا هر جای دیگر باشم ،و پولهای خرد مزن روی میز باشند ،ببینم یکی آمده است توی کانتین و به من میگوید تو همه چیز را میدانی ،احتیاجزی به هیچ چیز نداری ،و تو برای من جای خدا را گرفته ای ،منِ کارگر اول دستم را مزیزگزیزرم روی پولهایم که چنین آدمی چه جوری میخواهد جیب من را بزند! چون این شارالتانیسم سیاسی است! چزه ربطی به مارکسیسم دارد؟ کارگر به هیچ چیز احتیاج ندارد و کافی است که اسمش را ببری تا همه چیز ذوب شود! به همان کارگر در این جامعه حقوقش را نمیدهند ولی زورش به جائی نمیرسد ،آن کارگری 165
که چنین کسی در موردش میگوید ،شش ماه است حقوقش را نگرفته است ،اما در دنیای کوچک او بزه خدا تبدی شد ،به علم تبدی شده است ،به آخرین محک اخالق تبدی شده است .به جمله بعدی چنیزن آدمی که معموال یک مائوئیست سابق است که دقت میکنید میبینید تصاویر انقالب فرهنگی را دارند بزه شما نشان میدهند .در انقالب فرهنگی میرفتند دهقان فقیر را میآوردند که به کار نقاشها انتقاد کزنزنزد. دهقانی که اصال نقاشی بلد نبود .این نوع قضاوت در مورد کارگر هم از آن نوع مستضعف پزنزاهزی هاست ،دروغ است و ریا .برای اینکه جنبش کارگری خودش چنین تصویری از خودش نزدارد کزه گویا همه چیز را میداند ،دست مارکسیست را گرفته است و میگوید کاری ندارم از کجا آمدهای ایزن حرفهائی را که در خیابان میزنی بیا برای کارگران کارخانه ما هم بزن .کارگر نه فقط مدعی نیست کزه همه چیز را میداند ،بلکه دنبال جواب محدودیتهای سیاسی اش میگردد ،دنبال این هست که نمیتزوانزد اتحادیه سازمان بدهد ،جواب بچه آخوند را چه بدهد ،و در این میان مکتبی هست که کارگرگرائی را تبدی کرده است به تملق گوئی به طبقه کارگر و تبدی کردن کارگر به صنف .کارگر صنف نزیزسزت! کارگر ملت نیست! کارگر نهاد نیست! که او را مقدس کرد و تملقش را گفت .کارگر یک قشزری اسزت دارای یک رسالت تاریخی بر مبنای موقعیت اقتصادی اش .به نظر من تلقی صنفی از کارگر ،یزعزنزی کسانی که بیانیه آزادی بشر را میدهد و میگوید فقط کارگرها آنرا امضا کنند ،به نظر من نمزیزتزوانزد بورژوا نباشد .برای کسی که ٢٧سال پیش خودش در ایران کارگر بوده است ،و حاال این واقعیت هزم برایش اهمیت ندارد که همه اکنون به یک نحوی در جائی کار میکنند ،میگوید نوشتهای را کزه یزک ”روشنفکر“ نوشته است ،چه کسانی امضا میکنند؟ یا حتی چه کسانی حق دارند بروند در جزلزسزه او؟ کارگر با دستهای پینه بسته! اینها اتهاماتی است که به کمونیسم بسته شده اند و دقیقا همینها هستند کزه در خوش بینانه ترین حالت مبنای آن جمله دوم را که برایتان گفتم یعنی کارگر نمیتواند آزاد بشزود مگر اینکه همه را آزاد کند ،فراموش کرده اند. مبنای انقالب کارگری بشریت است ،مبنای آزادی کارگر بشریت است ،و مبنای مارکسیزسزم آزادی بشریت است .وقتی کارگر انقالب میکند دقیقا دارد همین پدیده را که در آن یک عده کارگرند و یزک عده کارگر نیستند ،یک عده مجبورند کار کنند و یک عده دیگر مجبور نیستند ،تغییر میدهد .و تزازه پس از گذشت ٧سال از انقالب این نوع مدافعین تلقی مورد نقد من از کارگر میاید و میگوید شزمزا دستهایت پینه بسته نیست ،اجازه شرکت در انتخابات را نداری! این دیدگاه البته از قدیم مورد نزقزد دیدگاه ما بوده است .اینجا میخواهم بگویم این نمایندگی عقبماندگی کارگری به نظر من پزیزشزرفزت بورژوازی را نشان میدهد .اینطوری نیست که ما فقط یک دیدگاه عقبمانده پرولتری را شاهدیزم ،هزر دیدگاه عقبمانده پرولتری نماینده پیشروی یک دیدگاه بورژوائی است .کسی که از کزارگزر صزنزف میسازد ،کسی است که نمیخواهد کارگر طبقه باشد .اگر قرار است که کارگر صنف باشد ،بورژوازی تزا ابد به کار خود ادامه میدهد چون کارگر فوقش برای خود یک سندیکا تشکی میدهد .و اگزر کسزی بیاید در جامعه ای که برای آزادی خود به دنبال نیروئی است که این رسالت را واقعا میزتزوانزد بزه سرانجام برساند ،آن نیرو را به مسائ صنفی خود محدود کند و بین طبقه کارگر و جامعه شکاف ایجزاد کند ،و در بین مبارزه طبقه کارگر دیوار چین بنا کند ،به نظر من بدترین نوع بورژواست. مارکس در رابطه با حاملین این دیدگاههای عقبمانده از کارگر ،خیلی بی مالحظه تر است که حتی مزن 166
جرات نمیکنم استعارات او را بکار ببرم .به هر حال به نظر من دیدگاه صنفی از کارگر و تبدی کزردن کارگر به یک ملت ،به کسانی که گروه خون معینی دارند ،خوانائی با مارکسیسم ندارد .مزارکسزیزسزم میگوید پرولتر صنعتی ،مارکسیسم این نیست که اگر به جای متشک شوید بگوئید” :دمت گزرم!“ یزک قدم به پرولتاریا نزدیک شده ای! پیشروترین آوانگاردهای کارگران در دوره مارکس پیزشزروتزریزن مجالت را میخواندند ،مانیفست را میخواندند ،اگر در آن دوره میخواستی یک نشریه مزدرن و فزوق العاده پیشرو فکری را منتشر کنی میبایست اول آنها را به محاف کارگری میدادی و مبنای موفقیتش را مقبول بودن آن در محاف کارگری در نظر میگرفتی .تصویر مارکس از کارگر این است. اما این نظرات عقبمانده و تقدس کارگر گرچه بسیار ضعیف و حاشیهای است ،من میگویم کمونزیزسزم کارگری باید هوشیار باشد چراکه همه این بحثها در انقالب ،استراتهی ،وظایف انقزالب کزارگزری، سازماندهی مبارزه طبقاتی ،و در بحث وظایف انقالب سوسیالیستی دوباره وارد میدان میشوند .و هزر کدام از همین بحثهای عقبمانده برای شکست اجتماعی کارگر کافی است .کارگری که حاضر نزیزسزت پرچم رهائی زن را بدست بگیرد ،کارگری که حاضر نیست پرچم دفاع از حقوق کودک را بلند کند و شعار لغو مجازات اعدام را بردارد ،چون به اندازه کافی برایش کارگری نیست ،از ایزن نزوع اسزت. بخشهای آخر مانیفست را نگاه کنید ببینید چه مطالباتی را طرح کرده است ،یا وقتی لنین و رفقایش سر کار آمدند واقعا چه کار کردند؟ وقتی لنین به قدرت رسید تمام ادعاهای ارضی روسیه تززاری بزر کشورهای مجاور را لغو اعالم کردند. بحثم را بطور خیلی فشرده و خالصه میگویم: جنبشی برای رهائی بشر کمونیسم کارگری یک تفاوت اجتماعی با کمونیسم غیرکارگری دارد و آن این است که این جزنزبزش اجتماعی طبقه است و یک تفاوت نظری با کمونیسمهای دیگر دارد و آن این است که کمونیسمش بزرای رهائی بشر است و این کارگری اش میکند .تنها دیدگاهی که با انقالب کارگری خزوانزائزی دارد، مارکسیسمی است که خواهان آزادی ک بشریت و از بین رفتن همه نوع استثمار است .در نتیجه دو سه نوع کمونیسم را در حول و حوش خود میبینیم .کسانی که آرمانهای مرحله ای و دست دوم و بینابینی برای انقالب کارگری قائ میشوند ،کسانی که جنبش کارگری مرکز ثق اعتراض اجتماعی شان نیست، برای مثال کسانی که مبنای سوسیالیسم شان جنبشهای رنگین کمانی است ،کسانی که دهقان یا روشنفکر شهری مبنای کمونیسمشان است .اینها کسانی هستند که کمونیسم کارگری ما از آنها فاصله دارد .امزا این تفاوتهای ما تفاوتهائی مکتبی دینی نیستند ،بلکه این است که این روایت ما از کمونیزسزم فزرق خودش را به این شک با روایت دیگران از کمونیسم بیان و فرموله میکند ،نه اینکه دین خزودش را دارد این گونه تعریف میکند .این کمونیسم ما اگر چپ نو اروپا را نمی پسندد بخاطر این اسزت کزه عالوه بر جنبههای عقیدتی و نظری ،پایه اش جنبش معترض دانشجوئی روشنفکری است ،که بزعزضزا میخواهد از بلوک شرق فاصله بگیرد تا بتواند در روبنای دمکراتیک پارلمانی غرب جائی برای چپ پیدا کند .جنبش کمونیستی در چین برای تبدی کردن چین به یک کشور مستق و بیرون آمدن از زیر سلطه استعمار است ،زنده باد! خواست خیلی خوبی است برای بهبود وضع میلیونها مردم است ولزی بزرای رهائی بشر از هر نوع شک استثمار نیست ،خیلی هم عقبمانده تر از اینها است .واضح است که در مقاب 167
امپریالیسم از آن دفاع میکنم ولی جنبش اجتماعی ما نیست. چپ ایران که ما از آن در آمدهایم ،جا دارد که مشخصاتش را بخوانیم و ببینیم که دقیقا این کمونیسزم دنبال چه خواستهائی بود در ایران ،جنبش کدام طبقات بود ،میخواست در ایران چکار بکنزد و االن تتمه اش میخواهد چکار کند .این بحث مهمی است چون استراتهی ما در برخورد به بقیه سازمزانزهزای چپ واقعا موجود فعلی که دور و بر ما هستند را تعیین میکند و اینکه ما چه کار میخواهیم بکنیم. بحث من این است که این چپ ایران بخشی از جنبش رفرمیستی بورژوائی ایران است که میخواهد یزک جامعه بهتر را بیاورد ،همان سوسیالیسم کنسرواتیو بورژوائی ایران است .برای اینکه میخواهد به کمزک سوسیالیسم یک جامعه بورژوائی درخور زندگی ،شبیه فرانسه اگر بتواند و اگر نه شبیه ترکیه ،را درسزت کند .به کمک سوسیالیسم صنعت را در جائی رشد بدهد و به کمک سوسیالیسم پزشکی را بهبود بدهد که همه اینها کارهای خوبی است ،ولی با خواست زیرورو کردن جامعه ،آن خواستی که کارگران زمخت و خام کارگران آلمانی میخواستند ،یعنی بازسازی رادیکال جامعه ،خیلی فاصله دارد .من بحثم را تزمزام میکنم امیدوارم وقت باشد بقیه مباحث را ادامه بدهیم. دپایان سمینار مبانی کمونیسم کارگری -ژانویه )٢١١١
168
169
مبانى کمونيسم کارگرى سمینار دوم -مه ٢١١١
170
171
مبانى کمونيسم کارگرى -سمينار دوم مه ٢١١١ مقدمه صحبتی که در این دو سمینار داریم راجع به کمونیسم کارگری است .هدف این جلسه اساس ًا این بود که نگرش ما به کمونیسم و مارکسیسم و نگرشی که بخصوص در حزب کمونیست کارگری مبنای این فعالیتها است را یک مقدار باز کنیم .یک لیست بلندی از تیترهایی داشتیم و باید آنها را میپوشاندیم که به همه آنها نرسیدیم .در ک اگر بشود خالصه کرد در جلسه قب میخواستیم راجع به جنبه های اجتماعی بحث یا پایه های کمونیسم کارگری بمثابه یک پدیده اجتماعی صحبت کنیم و این دفعه به مضامین فکری کمونیسم کارگری ،به نگرشمان به مارکسیسم و به روایتی که ما از مارکسیسم داریم بپردازیم .دفعه پیش آن کار تمام نشد .در نتیجه من با اجازه شما خیلی سریع مروری میکنم به بحثی که تا اآلن کرده ایم و بعد میرویم سراغ دستور این سمینار .سعی میکنم جلسه چند ساعته دفعه قب را در نیمساعت مرور کرده باشیم .بعد میرویم سراغ دستور این مبحث. تقسیم عمومی اى که من در این سمینار داشتم این بود که در سمینار اول راجع به اینکه کمونیسم کارگری ،بمثابه یک پدیده عینی -اجتماعی ،چیست صحبت بکنم و امروز راجع به اینکه خط مشی کمونیسم کارگری به چه چیزی فکر میکند ،راجع به مسائ دنیا چه فکر میکند ،چه روایتی از مارکسیسم را بیان میکند ،حرف بزنم .به یک معنی مسائ محتوایی تر راجع به مارکسیسم چیست، مارکسیسم واقعی به نظر ما چیست ،در این جلسه بحث میشود. خالصه ای از بحث سمینار اول صحبتی که در سمینار قب کردیم اول از همه این بود که ”کمونیسم کارگری“ عبارتی است که ما بجای کمونیسم بکار میبریم .یعنی دقیق ًا در همان ظرفیتی که کلمه کمونیسم بکار رفته است -چه توسط جامعه ،چه توسط مارکسیستها و چه توسط منتقدین مارکسیسم -ما هم کمونیسم کارگری را در همان ظرفیت بکار میبریم .منظورم این است همانطور که کمونیسم یک جنبش اجتماعی است” ،کمونیسم کارگری“ هم از نظر ما ،تحت این عنوان ،یک جنبش اجتماعی است .همانطور که کمونیسم یک جهان نگری بود ،وقتی کسی میگوید کمونیسم ،منظورش عالوه بر یک جنبش اجتماعی ،یک جهان نگری و یک سلسله دیدگاهها و تحلیلها از جهان و از دنیای عینی و از نظام اقتصادی -اجتماعی است ،کمونیسم کارگری هم همینطور مجموعه ای از یک دیدگاهها و یک جهان نگری هم هست .و باألخره کمونیسم یک جنبش حزبی -سیاسی است .وقتی میگفتیم کمونیستها در این کشور ،کمونیستها در آن کشور ،یک جنبش حزبی -سیاسی معیّن را به ذهن میآورد که حزب کمونیست و گروههای کمونیستی آن کشور، طبقه کارگر و محاف سوسیالیستی و کارگری و غیره را در بر میگرفت .کمونیسم کارگری هم در بحث ما دقیق ًا این جنبه را هم دارد .در نتیجه سه وجه :یک جنبش اجتماعی -طبقاتی ،یک جنبش حزبی- سیاسی و یک سلسله دیدگاهها و نگرش به جهان ،همانطور که در کلمه کمونیسم به ذهن میآید در 172
کمونیسم کارگری هم همانها منظور نظر است .چرا کلمه کمونیسم کارگری را بجای کمونیسم پیشنهاد و استفاده میکنیم؟ بحث دفعه پیش مقداری به این پرداخت و سعی کردیم این را بیشتر باز کنیم. نقطه شروع بحث ”کمونیسم کارگری“ برای ما چه بود؟ جلسه پیش گفتم که این بحث از یک سلسله مشاهدات اولیه شروع میشود ،چه از نظر تاریخی از یک سلسله مشاهدات شروع میشود و چه از نظر تحلیلی .وقتی آدم در ذهن خودش فکر میکند ،بحث کمونیسم کارگری قرار است از یک نقطه عزیمت و یک مشاهدات اولیه ای شروع شود .و اینها را برایتان شمردم .اول اینکه کمونیستها یا کمونیسم زمان ما یک جریان بیقدرت و بینفوذ است و این برای هر کسی که کمونیسم اندیشه اوست و فکر میکند دارد به عنوان کمونیست فعالیت میکند ،اولین سؤال را به ذهن میآورد که چرا کمونیسم در جهان ما یک جریان بینفوذ و حاشیه ای است؟ منظورم از بینفوذ بودن این نیست که هیچ جایی در قدرت نیست. چون همه ما میدانیم کمونیستهای نوع شوروی در بلغارستان ،در چکسلواکی ،در مجارستان و روسیه سر کار بودند .آن کمونیسمی که بخش بسیار عظیمی از مارکسیستهای جهان به آن معتقد بودند کمونیسم اردوگاه شوروی یا چین نبود ،در نتیجه سؤال واقعی که جلوی خیلی از مارکسیستها بود این بود که ما چکاره ایم؟ کجای دنیا دست ما است؟ چه تأثیری داریم در زندگی و حیات مردم زمان خودمان میگذاریم؟ و وقتی نگاه میکردی جنبشهای کمونیستی معمو ًال جنبشهای خیلی حاشیه ای و بینفوذی بودند .نه فقط در دولت نبودند ،در ساختارهای سیاسی این کشورها کم تأثیر بودند .نفوذی روی جنبشهای اعتراضی به آن صورت نداشتند و در مجموع دستشان به جایی بند نبود .این اولین مشاهده است که یک کمونیست را به فکر وادار میکند که قضیه چیست؟ کمونیسمی که هدفش تغییر جهان و قرار دادن آن از قاعده اش بر زمین و از بین بردن وارونگی آن است در هیچ کشوری کاره ای نیست. مشاهده دومی که از نظر فکری شروع بحث کمونیسم کارگری است مشاهده ای است بین تناقض و تفاوت و شکاف بین ایده آلهای کمونیسم با آن واقعیاتی که کمونیسم واقع ًا موجود زمان شما نمایندگی میکند .دفعه پیش آنها را شمردیم .کمونیسم یک جنبش آزادیخواهانه است .در صورت که کشورهایی که به خودشان میگفتند ”کشورهای سوسیالیستی“ و احزاب کمونیستی در آن سر کار بودند کشورهای آزادی نبودند .کمونیسم یک جنبش آزادی و رهایی اخالقی و فرهنگی است ،در صورت که جنبشهای کمونیستی یکی از مقیدترین ،اخالقیترین و به یک معنی محدودنگرترین جنبشهای اجتماعی کشور خودشان بودند .کمونیستها آن جناح به اصطالح روشنفکر و آزاداندیش خیلی از کشورها نبودند ،بخصوص در جهان سوم .ولی در همین اروپا هم جنبش کمونیستی مدتها بود که پرچمدار عقاید آوانگارد و اندیشه های نو نیست .حتی یک جاهایی میبینیم به شدت از سنت دفاع میکند .در شرق که بخصوص از سنت دفاع میکند .حتی در مقاب نوگرایی خیلی جاها مقاومت میکند. به هر حال شکاف بین ایده آلهای انسانی مارکسیسم! کمونیستها قاعدت ًا مخالف مجازات اعدام هستند ولی خیلی از جوامع به اصطالح کمونیستی ،قوانین جزایی آنها بسیار سختگیرانه تر از یک کشور لیبرالی متعارف در اروپای غربی است .چرا اینطور است؟ به هر حال اگر کس که به این مسأله فکر میکند و کمونیسم را از مارکس ،از مانیفست و کاپیتال و ایدئولوژی آلمانی بگیرد و بحثهایی که اینها در مقاب دیدگاههای مختلف زمان خودشان مطرح کردند ،وقتی با واقعیت کمونیسم بیست سال پیش، پانزده سال پیش روبرو میشد ،میدید که این آن چیزی نیست که راجع به آن خوانده و این آن چیزی نیست که آنطور راجع به آن فکر میکرده است .به نظر میآید که کمونیسم اساس ًا آن آرمانها و آن ایده 173
آلها را دنبال نمیکند. یک تعریف دیگر کمونیسم قاعدت ًا این است که جنبش طبقه کارگر است .جنبشی است طبقاتی و جنبش طبقه کارگر است .باز مشاهده یک کمونیست در سال ١١٥٥تا ، ١١٥٧وقت که الاق پایه های این بحث را در چهارچوب کمونیسم ایران میبینید ،فکر میکنم مشاهده طبیعی کمونیسم در بیست سال پیش این است که طبقه کارگر تحت تأثیر این کمونیسم نیست و حتی رابطه دقیق ًا نزدیکی با آن ندارد .درست است برای مثال حزب کمونیست فرانسه در یک اتحادیه هایی نفوذ دارد ،یا حزب کمونیست بریتانیا در شاخه بعضی از اتحادیه ها نفوذ دارد .در اتحادیه معدنچیها ممکن است دو تا کمونیست هم در رأس آن رفته باشند که یک کمونیست بطور مثال اسکارگی لیبر پارتی بود .یا جنبش کمونیستی ایتالیا که در کارگرها نفوذ دارد .ولی جنبش کارگری در همه این کشورها تحت تأثیر جنبش اتحادیه ای است که اساس ًا سرش به لیبریسم و سوسیال دمکراسی این کشورها بند است .در کشورهای خارج از اروپا یا در آمریکا که کمونیسم آن بطور مشخص هیچ نفوذی در جنبش طبقه ندارد .در کشورهای جهان سوم به همین ترتیب .کمونیسم اساس ًا جنبشی است بیرون طبقه .حتی آنجای که مث آمریکای التین یا در خاورمیانه فعال است جنبش روشنفکرها است .جنبش روشنفکرها و تحصیلکرده های ناراضی است و رابطه جدی با جنبش طبقه کارگر و اعتراضات کارگری ندارد .اینهم یک مشاهده دیگر است ،که آدمها را باید بفرستد دنبال اینکه چرا اینطور است؟ یک مسأله دیگر کارآکتر عمومی وجنات کمونیسم زمان ما است ،کمونیسم رادیکال زمان ما است که آدم را بفکر میاندارد .وقتی میگویم ”زمان ما“ ،بحث را برگردانیم به پانزده سال پیش .چون خیلی چیزها طی پانزده سال گذشته عوض شده .من دارم این بحثها را از ریشه خودشان دنبال میکنم .در واقع این سمینار سمیناری است راجع به کمونیسم کارگری ،آنطور که پیدا شد .به نظر من پانزده -شانزده سال ،بیست سال پیش را باید جلوی چشم خودتان بگذارید .به وضع کمونیستهای اآلن میتوانیم برسیم، این وضع با آن هم که آن موقع بود خیلی فرق دارد .قویتر نشده ایم ،ولی اوضاع بسیار متفاوت است. آن موقع جنبشهای کمونیستی زیادی بودند و احزاب و سازمانهای زیادی بودند ،ولی اینهایی که میگویم مشخصات اغلب آنها بود. یک نکته دیگر اینکه کمونیستها شبیه این ”مونیستها“ و ”ساینتولوژی“ و ”هاری کریشنا“ شده بودند .یعنی یک عده آدم مهجور که مردم را به یک سعادت دوری در آینده و به یک جامعه عجیبی دعوت میکنند ،ولی بیشتر یک دعوت پیامبرگونه از حاشیه جامعه است .آنهای که در فرودگاه رِنگ میگیرند و از شما میخواهند که به آنها کمک مالی بکنید .در حالیکه احزاب سیاسی کشورهای مختلف دارند سر انتخابات و اعتصابات و غیره با هم پلمیک میکنند و بحث میکنند و در نهادهای توده ای دخالت میکنند ،جنبش کمونیستی یک جنبش فرقهای ،به نظر شبیه فرقه های مذهبی حاشیه ای است ،که دارد ملت را دعوت میکند به یک کار جدیدی ،حتی به یک نوع زندگی جدیدی .ظاهر ًا کمونیست که شُدید باید بروید در این فرقه .به خیلی از جوانهای دهه ٥١ -٢١که نگاه بکنید کمونیست شدن آنها به معنی بیرون رفتن آنها از فعالیت اجتماعی و زندگی اجتماعی و وارد شدن به یک فرقه های رفاقت متقاب و با یک اخالقیات داخلی و با یک سلسله مراتبهای داخلی و با یک فرهنگ داخلی است .جنبش کمونیستی که مشاهده میکنید شبیه آن تبیینی که مارکس در مانیفست میدهد یا شبیه کمونیستهای زمان مارکس نیست ،که یک عده آدم اجتماعی مشغول اعتراض به استبداد و سلطنت و علیه مالکیت و غیره 174
اند ،بلکه شبیه یک فرقه های مهجور مذهبی در حاشیه جامعه هستند. حتی جاهایی مث ایران اگر کمونیستها را میخواهید مشاهده بکنید میروید در مشی چریکی و در سازمانهای چریکی زیرزمینی پیدا میکنید ،که خصوصیات آنها هم به عنوان یک پدیده اجتماعی به شدت مهجور و غیرعقالیی است .بمب میگذارند ،مسلس دست گرفته اند و در خانه های تیمی زندگی میکنند .شما هیچ ربط مستقیمی بین این پدیده با جنبشهای دهقانی فالن کشور آمریکای التین نمیبینید ،که از کوه دارند میآیند به شهر که محاصره اش کنند .ربطی بین این پدیده ها با کمونیسم کارگر صنعتی غرب نمیبینید .کمونیسمی که بر مبنای مباحثاتی که در مانیفست کمونیست هست ،یا در نقد مارکس و انگلس به جهان معاصر هست ،قرار بود یک جنبش اجتماعی عظیم باشد با یک برنامه اجتماعی برای تحول اقتصادی جامعه و پرچمدار تغییر جامعه برای همه اقشار محروم ،و غیره ،این را نمیبینید. میبینید یک عده گروههای کوچکی هستند که دارند به اَشکال رادیکال و غیر قاب تقلیدی فعالیت میکنند ٪١١ ،مردم نمیتوانند به رنگ آنها در بیایند و نمیتوانند آن کار را تکرار کنند .گفتم ،چه سازمانهای چریکی شهری ،چه سازمانهای چریکی روستایی ،چه سازمانهای تروتسکیستی و شِبه تروتسکیستی غربی که بیشتر شبیه فرقه های مذهبی که نابودی جهان را وعده میدهند ،میگویند در این هزاره آخر ،دنیا خواهد ترکید .بیشتر رنگ سکتهای مذهبی اقلیت را به خودشان گرفته اند .نه حتی فرقههای مذهبی main streamو بستر رسمی مذاهب .حتی شبیه مسیحیت نیست .حتی شبیه یک جریان اصلی جنبش اسالمی نیست که در بین مردم کار میکند .برای مثال جنبش اسالمی را در فلسطین نگاه بکنید چکار میکند؛ مطب میگذارد ،کلینیک درست میکند ،با مردم و جوانان کار میکند .جنبش ال شبیه اینها هم نیست .شبیه فرقه های مهجور مذهبی است که معمو ًال یک عقاید عجیب و کمونیستی اص ً غریبی را دارند تبلیغ میکنند ،و یک هشدارهای عجیب و غریبی به جامعه میدهند و منتظرند همین پس فردا یک چیزی ،یک انفجاری در جهان صورت بگیرد .مث کسان که میگویند قرار است از کُرات دیگر بیایند و ما را با خودشان ببرند .تقریب ًا این کمونیسم رادیکال بیست سال پیش است .اگر شما نخواهید با طیف طرفدار روس دکه جریان اجتماعی معیّنی است و دارد کارش را میکند) تداعی بشوید و بروید در سازمانهای رادیکال کمونیستی ،آن کمونیست یک پدیده مهجور و فرقه ای و حاشیه ای است. و باألخره یک رگه ای همیشه در کمونیسم بود که آدم فکر میکرد این همه جهان را به یک چشم نگاه میکند ،خواهان ترقی جهان است ،و میخواهد همه انسانها را به یک سرى ایده آلهای جهانشمول و یونیورسال برساند .کمونیسم جهانی است .و شما میدیدید که جنبشهای کمونیستی به شدت کشوری و ملی و حتی بارآمده در فرهنگ خودی هستند .هر کدام از شما با گروههای چپ قب از سال ١٥٧٥ سروکار داشته باشید ،میبینید اینها به شدت تحت تأثیر فرهنگ و سنن خلق یا ملت خودشان هستند. حتی اگر شما همینجا به کتابفروشی ، SWPحزب کارگران سوسیالیست بریتانیا ،بروید و بگویید من یک کتاب راجع به جهان میخواهم ،ندارد .ولی راجع به تک تک شخصیتهای جنبش کارگرى انگلیس کتاب هست و بیوگرافی هست .بگویید من میخواهم راجع به تاریخ کمونیسم در صحنه بین المللی چیزی بخوانم ،کتابفروشی SWPاینجا چیزى ندارد ،یک جریان انگلستانی است .شما بروید در SWP یا صفحه اول ”مورنینگ استار“ نشریه حزب کمونیست بریتانیا را نگاه کنید ،ببینید مردم دارند راجع به چه چیزی صحبت میکنند .برای خودشان و در کار خودشان هستند و آن هم در همان محدوده 175
کوچکی که با اعضاء خودشان تشکی داده اند. به هر حال آن خصلتهای جهانی و جهانشمول کمونیسم به خصلتهایی کوچک و خُرد تبدی شده .و کمونیستها خیلی جاها بیشتر طرفدار جلوتر نرفتن ،یاد نگرفتن از فرهنگهای دیگر ،تقدیس فرهنگ خلق و ملت خود و حتی یک دفاع زمخت ناسیونالیستی از وضع موجود هستند ،تا اینکه طرفدار زیرورو کردن جهانی جهان باشند .یعنی شما میتوانید انتظار داشته باشید کمونیست ژاپنی در ژاپن به فرهنگ کهن ژاپن سمپاتی داشته باشد .همانطور که کمونیست ایرانی در ایران به فرهنگ کهنه ایرانی سمپاتی داشت .و شما اگر بیست سال پیش جلوی آن چپ دهان باز میکردید و میخواستید کلمهاى علیه فرهنگ عقبمانده آن مملکت بگویید ،یک چک از مسلمانها میخوردید ،یک چک هم از چپها. به هر حال اولین چیزی که از کمونیسم این زمان ،کمونیسم بیست سال پیش متوجه میشوید ،شباهتی ندارد به کمونیسمی که با پیدایش کارگر صنعتی در غرب پدیدار میشود ،نماینده تحول انقالبی جهان است ،میخواهد تولید اجتماعی را دگرگون کند ،طوری که قرار است بارآوری و کارآیی تولیدی بشر صدها برابر بشود و قرار است همه عقاید کهنه و همه آراء طبقات حاکم را از پنجره بیرون بیاندازد. بیشتر شبیه جناحهای رادیکال جنبش ناسیونالیستی ،جناح افراطی جنبش مذهبی ،بچه های خوب فالن دانشگاه و آدمهای اخموتر کوچه بود .این بیشتر کارآکتر کمونیسم زمان شما است تا جنبش جهانی طبقه کارگر صنعتی مدرن. پس جوابی که باید به این داد چیست؟ ناتوانی کمونیسم؟ عدم شباهت آن به عقاید انسانی و آزادیبخش مارکسیسم؟ عدم ارتباط آن با طبقه کارگر؟ بی تأثیری آن در صحنه سیاست و اجتماع و عقبماندگی فرهنگی و فکری و اخالقی و غیره؟ از خودتان بپرسید چرا اینطور است؟ چرا اینطور است؟ و بعد دنبال راه حلش میگردید .تا آن روزی که این بحثها مطرح شد ،اولین حرف که کف دست ما میگذاشتند مقوله رویزیونیسم بود .میگفتند مارکسیسم مورد تجدید نظر قرار گرفته است .اگر مارکسیسم آنطوری نیست که باید باشد ،اگر در روسیه شکست خورد ،اگر در چین شکست خورد ،اگر در آلمان شکست خورد ،اگر در انگلستان کاره ای نیست ،اگر طبقه کارگر را همراه خودش ندارد ،اگر احزاب قوی ندارد ،به خاطر این است که رویزیونیسم و تجدید نظر طلبی بر کمونیسم غالب شده است. در نتیجه اولین تبیینی که بعنوان کشف علت این وضعیت اولیه نا مطلوب به شما میدهند رویزیونیسم است .یعنی یک عقاید درستی هست ،اما در این عقاید تجدیدنظر شده .کمونیسم از نظر عقیدتی دگرگون شده ،دیگر آن حرفها را نمیزند و آن احکام را دنبال نمیکند و غیره .این هم یک فرمولی است برای خودش .بیشتر ما در سنت ضدرویزیونیستی کمونیست شدیم .یعنی همه ما گفتیم که چین و شوروی رویزیونیست هستند ،یا تروتسکی رویزیونیست است .و همه ما وقتی که خواستیم کمونیسم خودمان را از گرایشات اصلی کمونیسم زمان خودمان تفکیک کنیم ،از رویزیونیسم یا تجدیدنظرطلبی بعنوان قالبی که خودمان را جدا میکنیم ،صحبت کردیم .درنتیجه رویزیونیسم یعنی این که ما کسانی هستیم که تجدیدنظر نمیکنیم ،ما رویزیونیست نیستیم ،ما مارکسیسم را آنطوری که خودشان گفتند قبول داریم، این میشود مبنای کمونیسم واقعی .در نتیجه شکستها برمیگردد به اینکه این عقاید تجدیدنظر شده ،کار نکرده است .بطور مثال تجربه شوروی به خاطر یک نوع رویزیونیسم شکست میخورد .یا در اروپای غربی بخاطر رویزیونیسم است که احزاب کمونیست ،طبقه کارگر را به یک سازش طبقاتی عظیم با طبقه حاکمه فرا میخوانند .و کارگرها مستقالً در صحنه نیستند و غیره. 176
اولین تفاوت اجتماعی بحث کمونیسم کارگری رویزیونیسم اولین نکته ای است که بیان میشود و اگر نگاه کنید رویزیونیسم یک مقوله مذهبی است. تجدید نظر در یک سلسله درسها و احکام صادر شده قبلی به عنوان گناه .گناه تجدیدنظر کردن در یک سرى احکام قبلی ،یک تبیین مذهبی است .عجیب هم نیست که آدمها به طور کلی وقتی به آرمانهای بزرگی معتقد میشوند و کتابهایی را قبول میکنند ،وقتی با ناکامی روبرو شوند ،کار کسانی را که غلط میدانند به عدول از آن اصول و از آن ایده آلها متهم بکنند .درنتیجه پیدا کردن مقوله رویزیونیسم به ال کم سابقه نیست .همه مذاهب عنوان علت و عل این ناتوانیها و کمبودها در تاریخ بشر اص ً رویزیونیستهای خودشان را دارند .یکی به دیگری میگوید خوارج ،سنی شیعه را رویزیونیست میداند، کلیساهای مختلف مسیحیت هستند که همدیگر را رویزیونیست میدانند .جالب است که وقتی برای مثال حتی وقتی کسی مث لنین دارد با کسی بحث میکند به او میگوید مرتد .کائوتسکی مرتد! مارکس نمیتوانست به کسی بگوید مرتد .چون معلوم نبود آن طرف از چه عدول کرده است .ولی به مجرد اینکه اولین نفر بعنوان پیغمبر تعریف میشود و بقیه امت او محسوب میشوند آن وقت دیگر اشکال کار در عدول از عقاید پاک و صاف اولیه آن پیغمبر است. به هر حال اولین تبیین چرایی شکست کمونیسم و ناتوانی کمونیسم یک تبیین ضدرویزیونیستی است که این سمب و پرچم اصلی چپ رادیکال بود .چپ ،ضد رویزیونیست بود و تا یکی طرفدار شوروی بود به او میگفتیم رویزیونیست! و در برنامه مان میگفتیم رویزیونیسم روسی و چینی و غیره و از آن زاویه تبیین میکردیم. یک تبیین دیگر ،جستجو کردن توطره و یک ذهن توطره گرانه داشتن در تبیین این شکستها است. معمو ًال کسانی در تاریخ به ما خیانت کرده اند که به این روز در آمده ایم .استالین یک جایی خیانت میکند ،بعد خروشچف یک جایی خیانت میکند ،بعد لیوشائوچی و لین پیائو یک جاهایی خیانت میکنند ،بعد تروتسکی خیانت میکند .زینوویف و کامنف و بوخارین یک جاهایی خیانت میکنند و ... این دقیق ًا همان مکتب است ،همان دیدگاه است .با این تفاوت که اگر تجدیدنظرطلبی دارد از عدول کردن از ایده ها حرف میزند ،این یکی شخص زنده را هم به میان میآورد؛ اگر ما شکست خوردیم برای این است که یک نفر ،یک جایی به این جنبش خیانت کرد! و تبیین توطره آمیز دیدن کمونیسم هم یک توضیح دیگرى است که به ما دادند. سخنرانی مخفی خروشچف در کنگره حزب کمونیست شوروی سال ١١٧٤که فکر کنم CIAتکست آن را چاپ کرد که گفت استالین اشتباهات اساسی کرده ،این هم توضیح دیگرى است که به ما دادند. شروع خیانت خطی است که به اصطالح باعث میشود فداییها از حزب توده جدا شوند .اینکه فدایی با حزب توده نرفت به خاطر اینکه خروشچف از استالین جدا شد .برای فدایی استالین خیانت نکرده، خروشچف خیانت کرده .یک پله آنطرفتر استالین خیانت کرده .یک کسان دیگری را داریم که از سر آن خیانت دیگر راه خودشان را سوا کردند .به هر حال تبیین شخصی دیدن پروسه های تاریخی ،این که یک کسانی خیانت کردند که کمونیسم به حاشیه رانده شد ،این هم یک تبیین دیگری است که داشته ایم. یک نگاه دیگر به قضیه که به خصوص در روشنفکران لیبرال ،آدمهای انتلکتوئ و کسان که ظاهر ًا از تاریخ خیلی درس میگیرند باب است ،این است که زود بود! انقالب روسیه زود بود ،دست بردن 177
ال جامعه آمادگی پذیرش عقاید کمونیستی را هنوز پیدا نکرده بود! کمونیستها به قدرت زود بود و ک ً شاید اآلن هم بحث کنید یک عده بگویند هنوز هم آمادگی پیدا نکرده است .همیشه یک کسانی را پیدا میکنید که بگویند کمونیست درست است ،ایده آلهایش هم درست است ،علت اینکه در شوروی ،چین یا آمریکای التین و یا هر جایی شکست میخورد این است که جامعه از نظر تولیدی و اقتصادی و اجتماعی به اندازه کافی رشد نکرده است که این عقاید نوع صنعتی و مدرن و غیره در آنجا محلی از اِعراب داشته باشد و معلوم است که عقاید پیشرو کمونیستی در شوروی عقبمانده شکست میخورد و به عکس خودش تبدی میشود. یک شاخه ای از توضیح ،یکی از آن جوابهایی که به این سؤالهای اولیه ما میدهند این است که کمونیسم وقتش فرا نرسیده بود .شاید اآلن هم بحث کنید یک عده میگویند اآلن هم نرسیده است .ولی تبیین تاریخی از این که چرا در شوروی و چین و بخشی از اروپا شکست خورد و در اروپای غربی به جایی نمیرسد ،این است که زود است ،شرایط آماده نیست ،نیروهای مولده به اندازه کافی رشد نکرده و غیره. اینها به نظر من جواب نشد .یعنی اینها به سؤال ما جواب نمیدهد .هیچکدام از این تبیینها علت وضعیت کمونیسم امروز را نه اینکه توضیح نمیدهد بلکه خودش نشاندهنده ذهنیتی است که کمونیسم امروز دارد. یعنی ریشه یابی مذهبی -اخالقی در شکستهای خودش ،نشاندهنده خود همان پدیده است ،بخشی از همان عوارض تغییر ری کمونیسم است .اگر کمونیسم کمونیسم نیست ،بازیابی -ریشهیابی بدبختیهایش هم همین از آب در میآید که برود یک کسانی را ،با یک ارتدادهایی ،در تاریخ خودش پیدا کند. بنابراین جدال یک کمونیست مؤمن در زندگی این میشود که مدام دارد در نفس خودش جهاد اکبر میکند .با یک سلسله عقاید غلط ،با یک سلسله پیامبرهای سقوط کرده و با یک سلسله امامهای از تخت افتاده دارد مرزبندی میکند .تا دیروز میتوانست مرزبندی خود را تا کنگره ٢١و ٢٢حزب کمونیست شوروی برساند ،امروز اگر شما خیلی با او حرف بزنید حاضر است تا سال ١١٥٢هم با شما بیاید .و اگر بیشتر با او صحبت کنید تا ١١٢٤هم با شما میآید .به یک معنی پیدا کردن مح ارتداد ،مح خیانت در تاریخ کمونیسم ،میشود زندگی کسانی که ضدرویزیونست هستند و میخواهند رادیکال بمانند و تعداد زیادی از احزاب سیاسی هستند که سر این عددها با هم اختالف دارند .شما میگویید شروع شکست را چه سالی میبینید؟ میگوید ،١١٢٢طرف مقاب میگوید ما ١١٢٤میبینیم ،یکی میگوید من معتقدم اصالً از ١١١٥نباید دست به قدرت میبردند. میخواهم بگویم این دوراهیهایی که گویا به دلی یک غفلت ناگهانی ما ،یا زیر سؤال بردن یک اندیشه معیّن و یا جلوی صف آمدن یک آدم ناباب بود که زندگی کمونیسم و طبقه کارگر جهانی به این وضعیت در آمده ،این نقطه عطفها تعریف کننده هویت گروههای سیاسی مختلف شده است .یکی بوردیگیست است ،یکی کاستریست است ،یکی گرامشیست است ،یکی تیتویست است .هر کدام دارند به نحوی روى یک نقطه انگشت میگذارند و میگویند تا آنجا ما با هم آمدیم ،ازاینجا راه من سوا میشود به خاطر اینکه شماها به ارتداد چرخیدید! ما این را رد میکنیم .قب از هر چیز به خاطر این که به نظر ما تبیین مذهبی جوابگو نیست .پدیده اجتماعی را باید اجتماعی توضیح داد .همه ما میگوییم جنبش کمونیستی جنبش اجتماعی طبقه کارگر 178
است برای رهایی .بعد سؤالی که پیش میآید این است که ،باشد! چرا بعد از عدول بعض از این عقیده، جنبش مربوطه دیگر عقاید سابقش را دنبال نکرد؟ چه پروسه ای باعث میشود جنبش کمونیستی آن چیزی نباشد که بود ،یا میبایست باشد؟ این را میفهمیم که اشخاص عقیده خودشان را عوض میکنند یا احزاب خط مشی شان را عوض میکنند .ولی بر سر جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر در این ٥١ -٢١سال و صد سال چه آمده است؟ هیچکس سراغ این نمیرود که ببیند آیا کمونیسمی که ما داریم از آن حرف میزنیم هنوز جنبش اجتماعی آن طبقه هست یا نه؟ انتقال اجتماعی کمونیسم کارگری اولین چیزی که فکر میکنم در این بحث بدست آوردیم و فکر میکنم اهمیت تروریکی زیادی دارد این است که ما بحث رویزیونیسم و ضد رویزیونیسم را کنار گذاشتیم و از انتقال اجتماعی کمونیسم حرف زدیم .گفتیم جنبشهایی که تحت نام کمونیسم فعال شدند و منزوی شدند ،شکست خوردند یا نخوردند اساس ًا جنبشهای اجتماعی دیگری بودند .این را به خاطر این نمیگوییم که حاال بیاییم کلمه کارگر را مالک هویت قرار دهیم و بگوییم کدام کارگری بود و کدام کارگری نبود! بگوییم چون کارگری نبودید شکست خوردید! بحث مشاهده عینی ما است. برای مثال به جنبش کمونیستی چین نگاه میکنیم و اهدافی که جلوی خودش قرار داد ،تبیینی که از خودش بدست داد ،دعوتی که در جامعه کرد و مردمی که پشت خود جمع کرد و تضادهایی که سعی کرد به آن پاسخ بدهد ،خیلی روشن دفرض کنید مارکس و مارکسیسمی در کار نیست) این جنبش وجود داشت و آمد که چین را از یک موقعیت کولونیال استعماری بیرون بیاورد و به یک کشور متحد تبدی کند ،اقتصاد صنعتی مدرن امروزی را در آن پایه گذاری کند ،بیسوادی را ریشه کن کند ،تریاک و حاکمیت مواد مخدر را در چین برطرف کند ،به تکه های مختلفش وحدت ببخشد .چین یک جامعه کشاورزی است ،دهقانهای فقیر نیروی اصلی این جنبش شدند ،که اساس ًا در چین برای کشورسازی از باال و متمرکز بود .این جنبش طبقه کارگر چین برای سوسیالیسم نبود ،جنبش ملی چین بود برای تبدی کردن چین به یک کشور معتبر ،امروزی ،با یک حکومت متمرکز و یک بازار داخلی .اگر از مارکسیسم حرف زدند و به مارکسیسم متوس شدند وظیفه ما است که بیاییم و بگوییم که چرا این کار را کردند .چرا جنبشهایی قب از مارکس ،یا حتی قب از لنین ،بدون اینکه هیچ نیازی به اسم مارکسیسم داشته باشند همین اهداف را دنبال میکنند ،بعد از پیدایش لنین و بلشویسم مجبورند تحت نام کمونیسم ،برای دوره ای ،این کار را بکنند؟ یا جنبش دانشجوی اروپای غربی چه لزومی دارد به خودش بگوید کمونیست؟ اآلن سران این جنبش در احزاب ”گرین“ و غیره پخش شده اند .بعضی از آنها در دولت آلمان هستند .سران جنبش دانشجویی سال ١١٢۸چه لزومی دارد زیر پرچم مارکس و انگلس فعالیت بکنند؟ وقتیکه جنبش آنها اساس ًا یک جنبش آنتی بوروکراتیک و دمکراتیک است ،که دارد به تقسیم ثروتهای حاص از رونق بعد از جنگ دوم جهانی جواب میدهد ،که اگر دقیق شویم اساس ًا جنبشی است برای بوجود آوردن دولت رفاه و پایه های پیدایش دولت رفاه در اروپای غربی و دولتی چپگراتر .این جنبش چرا به خودش میگوید کمونیست ،وقت که جنبش طبقه کارگر این کشورها نیست ،اهدافش هم آن نیست ،برنامه اش هم آن نیست؟ یک جنبش دمکراتیک است ،چرا به خودش میگوید مارکسیست؟ 179
اولین چیزی که توجه ما را جلب میکند این است که درست است که خیلی جنبشها به خودشان گفتند کمونیست ،از ”پنجاه و سه نفر“ تا حزب توده ،تا جنبش کاسترو در کوبا ،تا جنبشهای چریکی آمریکای التین ،تا احزاب مختلف اصالح طلب در خاورمیانه ،چرا به خودشان گفتند کمونیست؟ آیا به صِرف این که اینها به خودشان گفتند کمونیست ما مجازیم اول اینها را درون کمونیسم مارکسی تعریف کنیم و بعد از ارتدادشان صحبت کنیم؟ نمیتوانیم از اول بگوییم اینها جنبشهای طبقات اجتماعی هستند برای اهداف تعریف شدهای؟ قاب مطالعه است ،میشود نگاه کرد ،ابهکتیو و قوی هستند؟ “حزب شیوعی“ عراق برای انقالب سوسیالیستی تشکی نشد همانطور که حزب توده ایران برای انقالب ال سوسیالیستی تشکی نشده است .اساسنامه کنگره اولشان ،که اجتماع اولشان است را بخوانید اص ً خودشان را کمونیست نمیدانند ،خودش را حزب ترقیخواه تعریف میکند .روشنفکرهای یک کشور تازه وارد قرن بیست شده ای میخواهند شبیه اروپای غربی شوند ،میخواهند اصالحات اداری صورت بگیرد ،میخواهند فعال مایشایی دولت لغو شود ،میخواهند فرودالیسم در روستاها ریشه کن شود، میخواهند یک جامعه شهری و امروزى و غربی داشته باشند با قانون اساسی اى مث بلهیک .چرا به خودشان میگویند کمونیست؟ و اگر به خودشان گفتند کمونیست آیا ما باید این را به عنوان بخشی از جنبش کمونیستی قبول کنیم و بعد برویم علت ارتداد و خیانت آنها را پیدا کنیم؟ آیا به عنوان یک مارکسیست موظف نیستیم اول به خصوصیات اجتماعی این جنبش نگاه کنیم و بعد ببینیم چرا و به چه دالی تاریخی -اجتماعی به خودش گفته سوسیالیست یا کمونیست؟ ال جالب نیست. اگر اینطور نگاه کنیم میبینیم مقوله رویزیونیسم دیگر بار مذهبی ندارد ،کلمه اش اص ً جنبشهای رویزیونیستی جنبشهای طبقات دیگر هستند که بخاطر تناسب قوای فکری بخش اعظم قرن بیستم ناگزیر شده اند اسم سوسیالیسم روی خودشان بگذارند و پرچم مارکس و لنین را بلند کنند .ولی در واقع جنبشهای ترقیخواه یا اصالح طلب کشورهایی بوده اند که نیروی خود را اساس ًا از همان بخشهایی گرفته اند که انقالبات بورژوا دمکراتیک نیرویش را میگیرد .رفتند و در روشنفکرها و طبقات شهری غیرکارگری پا گرفتند ،اقشار تحصیلکرده را جمع کردند ،جنبشهایی راه انداختند .چرا اول باید به آنها بگوییم کمونیست و بعد به عنوان رویزیونیست فحششان بدهیم؟ چرا نمیشود به حزب توده گفت یک حزب اصالح طلب اجتماعی در فاصله این سالها خواهان یک اقتصاد دولتی تر ،تقسیم درآمد ملی، تعدی ثروت در جامعه و مدرنیزاسیون اداری بوده است؟ حاال خودش به خودش گفته کمونیست؟ کمونیستهای روسیه در کنگره مل شرق ،به هر جنبشی که میخواست در جهان فعالیت کند آوانسهایی دادند و قبول کردند متحد جنبش کمونیستی جهانی باشند .بعد از بلشویسم هر کسی ،در هر جایی خواسته آزادیخواهی بکند ،آسانترین چیز را این دیده که اسم خودش را بگذارد کمونیست .در نتیجه خیلی از آنها که کمونیست نیستند خودشان را کمونیست نامیدند .اگر با آنها بحث کنید همان روز به شما میگوید زود است ،احتیاجی به تجدیدنظر ندارد .به شما میگوید مالکیت اشتراکی عملی نیست، بحث انقالب کارگری مال یک موقع دیگر است .همان روز به شما میگویند .در همان زما ِن استالین این را به شما میگویند .در حکومت استالین به شما خواهند گفت و حتی توصیه آنها به خیلی از احزاب ال انقالب دمکراتیک -ملی را دنبال بگیرید. چپ در کشورهای دیگر این بود که شلوغش نکنید ،شما فع ً فعال وقت اهداف سوسیالیستی در کشور شما نیست ،متحد ما باشید و بروید مردم را بسیج کنید. در نتیجه خیلی از جنبشهایی که تحت نام کمونیست در قرن بیستم پیدا شدند و کار کردند و هنوز هم 180
هستند ،ول دیگر تحت نام کمونیست کار نمیکنند ،جنبشهای دمکراتیک ،اصالح طلب ،ناسیونالیستی و ضداستعماری -ضدامپریالیستی بودند که بنا به تناسب قوای معنوی و ایدئولوژیکی جهان زمان خودشان ،اسم کمونیسم را روی خودشان گذاشتند .در نتیجه فقط بحث عدول پراتیک کمونیستی از نظریات کمونیستی و تجدیدنظر در تروری کمونیسم نیست ،بحث جنبشهای مختلفی است که در جامعه هستند و به خودشان میگویند کمونیست .ما باید جنبش کمونیستی را به معنی دقیق کلمه جنبشی تعریف کنیم که مبارزه اجتماعی طبقه کارگر برای مالکیت اشتراکی ،لغو کار مزدی و جامعه بدون طبقه را دنبال میکند .این جنبش را میتوانیم بگوییم کمونیستی و بگوییم مارکسیسم اندیشه اش است .ولی اگر یک جنبش دیگری تعدی ثروت و مدرنیزاسیون اداری را دنبال میکند و میخواهد از بازار استفاده بکند و به خودش میگوید کمونیسم ،ما باید بدرست بگوییم این هر کمونیسمی هست قدر مسلم کمونیسم کارگری نیست .درنتیجه کلمه کارگری در کمونیسم کارگری قرار بود برای ما تفاوت جنبشهای کمونیستی باشد که آن انتظار طبیعی مارکسیسم ،که جنبش کمونیستی جنبش طبقه کارگر است و محصول انقالب صنعتی است و غیره ،را برآورده میکنند .کمونیسم غیرکارگری هم میشود داشت که گفتم؛ باید نشست و یک به یک نگاه کرد کمونیسم غیرکارگری در روسیه چه اهدافی را دنبال میکرد .از یک سالی در شوروی به طور مشخص کمونیسم پرچم کشورسازی و ساختن یک بلوک قدرتمند اقتصادی -سیاسی -نظامی در پهنه جهان است بر مبنای یک اقتصاد دولتی متکی به مزد دبعد ًا در بحث به این میرسیم) .این کمونیسم روسی است .هیچ مجبور نیستیم خودمان را با این ،هم خانواده حس کنیم .میتوانیم بگوییم این کمونیسم روسی و یک جنبش بورژوایی است ،یک جنبش کشورسازانه است ،جنبشی است در جهت قدرت خودش ،فوق العاده هم قوی است ،فوق العاده امکانات دارد ،مدل اقتصادی و اندیشه های تروریکی آن با ما فرق میکند ،نقدش به جهان سرمایه داری با ما فرق میکند، نیروی اجتماعی اى که بسیج میکند با ما فرق میکند ،جامعه ای که سازمان میدهد با ما فرق میکند .آن کمونیسم بورژوایی است ،ما کمونیسم کارگری هستیم. در جلسه پیش گفتم مارکس دقیق ًا در مانیفست همین کار را میکند .آن موقع کمونیست کلمه ای است که اینها میخواهند استفاده کنند .مارکس میگوید چرا؟ برای اینکه سوسیالیسم کارگری داریم، سوسیالیسم بورژوایی هم داریم ،سوسیالیسم فرودالی هم داریم .و درنتیجه علت استفاده از کلمه کمونیسم برای ما دقیق ًا همان تفکیک اجتماعی است .مارکس نیامد بگوید یک عده هستند به دروغ میگویند سوسیالیسم! سوسیالیستهای دروغین! مارکس آمد بگوید که اینها سوسیالیسم های متعلق به طبقات دیگری هستند ،و سوسیالیسم آن طبقه این است. ال در هیچ اداره ثبت اسنادی به اسم خودش ثبت نکرده .در نتیجه لیبر پارتی به کسی سوسیالیسم را قب ً خودش میگوید سوسیالیست .سوسیالیست است و میتواند سوسیالیسم خودش را روی کاغذ تعریف کند .میگوید سوسیالیسم من این است :تعدی ثروت ،دولت مسرول در مقاب محرومیتهای اجتماعی، مالیات تصاعدی و مالکیت دولتی ،یا ملی کردن صنایع کلیدی .سوسیالیسم است .میگویی چرا سوسیالیستی؟ میگوید این چیزها را دارم اجتماعی میکنم ،طب را اجتماعی کردم ،ترانسپورت را اجتماعی کردم ،آموزش و پرورش را هم اجتماعی کردم .من به خودم میگویم سوسیالیست. همانطور که سوسیالیسم کارگری و غیرکارگری اسم خودش را میتواند روی خودش بگذارد و کار کند ،اآلن صد و پنجاه سال بعد از مانیفست ،کمونیسم کارگری هم باید بیاید بگوید بله ،کمونیسم زیاد 181
است ،کسی مرتد آن یکی نیست و کسی خائن به کمپ دیگری نیست .هر کسی در جبهه خودش دارد برای کمونیسم خودش تالش میکند .این کمونیسم کارگری است ،آن هم کمونیسم بورژوایی است. حاال کمونیسم بورژوایی بنا به تعریف باید در افکار مارکس تجدیدنظر کند .بنا به تعریف کمونیسم بورژوایی باید اندیشه ای را که به دردش نمیخورد ،به آن صورت حاضر و آماده اى که مارکس بیان کرده ،تغییراتی بدهد تا به دردش بخورد .اگر یکی آمد و گفت مالکیت اشتراکی یک تروری است و شما مجبورید به دالیلی دکه حاال میگویم چرا) آن را بکار ببرید و شما نمیخواهید مالکیت را اشتراکی کنید و میخواهید دولتی کنید ،باید بیایید تبیینتان را از مالکیت اشتراکی بعنوان دولتی کردن بیان کنید ،بگویید منظور مالکیت دولتی است. اگر کسی منظورش از محو طبقات ،لغو کار مزدی نباشد ،چون به مزد احتیاج دارد ولی صنعت دولتی را جوابگو میداند ،مجبور است بحث لغو کار مزدی را به قرن ٢٢حواله بدهد .سوسیالیسم او جایی برای این خواست ندارد .بنابراین تجدیدنظر میکند .کسی از سر خبث طینت ،نامردی ،اه گرجستان بودن و غیره در مارکسیسم تجدیدنظر نمیکند .به خاطر اینکه آن تروری به آن صورت حاضر و آماده اش به دردش نمیخورد ،باید تجدیدنظر کند .در نتیجه مائو تسهتونگ میآید که کمونیسم گِردی را که به دستش دادند مستطی کند که به چین چفت شود ،که باألخره بشود تروری انقالب دهقانی .اگر شما دارید برای ساختن یک کشور صنعتی با کمک کنترل دولتی ،انقالب دهقانی میکنید ،و سعی تان اینست که سیاست در مسند قدرت باشد نه اقتصاد دو هرچه که باألخره مائوئیسم است) ،خوب باید فکر دیگرى بکنید ،این در مارکس نیست. و اگر شما به دالیلی ،به خاطر احتیاج به کمینترن ،به خاطر وجهه بین المللی کمونیسم در آن زمان، سالهای ١١٢٥تا ،١١٢۸مجبورید به خودتان بگویید ”حزب کمونیست چین“ ،آن وقت مجبورید که بگویید تفسیر من از مارکس این است .آن وقت دیالکتیک مارکس میشود درباره تضاد مائو .مائو قصد تجدیدنظر ندارد .اندیشه مائو آن است .ولی تاریخ مجبورش کرده به اسم کمونیسم حرف بزند و به اسم کمونیسم حرف میزند .و بعد ملیونها نفر مث من و شما هستند که آن کتاب سرخ را میگیرند ،چون آنقدر زیر فشار هستیم که به ما میگویند کمونیستی است ،باألخره با نظر مناسب به آن نگاه میکنیم .به نظر من کمونیستهایی در این دنیا هستند که بیشتر از بورژواها با ما فاصله دارند ،ولی همین که به خودش گفت کمونیسم ،ما میرویم کتابش را میخوانیم که ببینیم نظر ایشان در چه سنتی قرار میگیرد. به هر حال اولین بحث کمونیسم کارگری این تفاوت اجتماعی است ،که ما نه راجع به اندیشه های مختلف ،بلکه راجع به جنبشهای اجتماعی مختلف داریم حرف میزنیم .وقتی میگوییم جنبش اجتماعی، اساس ًا کلمه اجتماعی را من اآلن به معنی حجم و تعداد زیادی از آدم بکار نمیبرم ،بعنوان طبقات مختلف بکار میبرم .یعنی جنبشهایی که ریشه در اجتماع و ریشه های اجتماعی دارند .جنبش کمونیستی قرار بود جنبشی باشد که تضاد منافع کارگر را با بورژوا در جامعه سرمایه داری نمایندگی کند .اگر این جنبش باشد آن وقت احتیاج زیادی به تجدیدنظر در مارکسیسم هم ندارد .ممکن است الزم باشد یک جنبش کمونیستی کارگری آخر قرن بیست ،اوای قرن بیست و یک ،خیلی چیزها را از خودش در بیاورد و بگوید .چون نمیشود انتظار داشت دو تا آدم قرن نوزدهم دمارکس و انگلس) تمام حرفهای مورد نیاز ما را زده باشد ،ولی اسمش تجدیدنظر در مارکسیسم نیست .احتیاجی ندارد برود تز دولت مارکس را عوض کند ،احتیاجی ندارد برود نقد مارکس را از اقتصاد سرمایه داری را عوض کند، 182
احتیاجی ندارد برود پایگاه اجتماعی کمونیسم را عوض کند ،احتیاجی ندارد برود تروری ارزش اضافه را عوض کند .باید بیاید ببیند امروز جهان سرمایه داری چه است. ولی اینها جنبشهای دیگرند و در نتیجه در مارکسیسم هم تجدید نظر میکنند .ولی این گناه اصلیشان نیست .این خصلت وجودیشان در جامعه است که کمونیسم آنها برای اهداف دیگری باید قالب زده شود .و قالب زده شد و به همان اعتبار هم راه افتاده است .چرا این جنبشهای اجتماعی که برای مثال میخواهد “غنا“ از زیر استعمار بیرون بیاید ،یا برای مثال میخواهد به فرودالیسم در یک کشوری خاتمه دهد ،یا برای مثال در آمریکای التین میخواهد دست بورژوازی کمپرادور را کوتاه کند و یک نوع اقتصاد متکی به بورژوازی ملی را در این کشورها بنا کند ،چرا به خودش گفت کمونیست؟ به همان دلیلی که در این چند سال شاهد بودیم که هر کسی به خودش میگفت حقوق بشری و دمکرات. کمونیست هم لقب معتبر آزادیخواهی زمان خودش شده. ...دنامفهوم) ...مث پیغمبری که شنیده اند آمده فقرا را آزاد کند .آن وقت هر کسی با فقرا کار دارد و یا میخواهد حرفی از آزادی بزند به نفعش است و به طور طبیعی هم عالقمند میشود و خودش را به کمونیسم و لنینیسم نزدیک حس میکند .نه فقط نزدیک حس میکند بلکه نزدیک هم جلوه میکند .خیلی راحت میشود کمونیست شد وقتی کمونیسم مد است ،وقتی کمونیسم باب است ،وقتی کمونیسم مطرح است ،وقتی کمونیسم به اعتبار انقالب روسیه در جامعه نیرو است ،طبیعی است که خیلیها به خودشان میگویند کمونیست. نمیدانم شماها چقدر در دانشگاههای اروپای غربی سابقه و یا با آنها آشنایی دارید ،در دهه هفتاد تقریب ًا هر سه تا استاد دانشگاه دو تای آنها به خودش میگفت مارکسیست .مارکسیست هم نبود ولی به خودش میگفت مارکسیست .میگفت مارکسیست هستم ولی ته دلش میدیدی کینز را قبول دارد ،یا طرفدار عقاید جون رابینسون است .حتی کسانی که مخالف کاپیتال مارکس بودند به خودشان میگفتند مارکسیست. کتابهای زیادی است در سال ، ١١٥٢که مارکسیستهای انگلستان دارند سعی میکنند بگویند مارکس سر تروری ارزش اشتباه میکرد .ولی طرف هنوز به خودش میگوید مارکسیست .اآلن دیگر همان آدم به خودش نمیگوید مارکسیست ،چرا؟ برای اینکه مارکسیسم اآلن دیگر آن وجهه اجتماعی و آن نفوذ و آن حالت متمایز کردن آزادیخواهی از غیر آزادیخواهی را ندارد. بعد از ماجرای شوروی اگر دقت کنید همه دمکرات شدند .طرف در رهبری سازمان پیکار هیچکس را به جز خودش کمونیست و استالینیست قبول نداشت ،بعد از سقوط شوروی به خودش میگوید دمکرات! طرف دمکرات شد ،یعنی دمکرات بودن باب است .به هر کسی بگویید نظرت چه است؟ میگوید من که خودم را یک دمکرات میدانم .یا من یک دگراندیش هستم ،یا من یک لیبرال هستم ،یا اآلن خودم را مدافع حقوق بشر میدانم .ناگهان عده ای که تا دیروز بدون اجازه آنها در سازمانهای چپ نمیشد کاری کرد ،اآلن ازدَم خود را لیبرال و آزادیخواه و دمکرات میدانند و حاضر نیستند کلمه کمونیست را راجع به خودشان بکار ببرند .کمونیسم دیگر مد نیست. اآلن اگر دهقان فیلیپینی دست به اسلحه ببرد هیچ احتیاجی ندارد به خودش بگوید اندیشه مارکس، لنین ،انگلس ،استالین ،مائو و این رفیق من ،که در فیلیپین کشاورزی میکند .برای اینکه مد نیست. میتواند خیلی راحت بگوید زنده باد آقای کلینتون ،میتواند پُست مدرنیست باشد و انقالب کند، میتواند هر چه باشد .چون اآلن دیگر آن ههمونی فرهنگی سیاسی را هیچ مکتب آزادیخواهانه ای ندارد 183
که اآلن بگوییم انقالب در همه کشورها یا باز کردن یوغ بندگی با اسم کمونیسم همراه است .اینطور نیست ،درنتیجه هر کسی هم امروز در جهان بخواهد خودش را خالص کند به خودش نمیگوید مارکسیست. جنبش فمینیستی یک نمونه دیگرش است .یک موقعی بود که فمینیست بودن خیلی نزدیک بود به مارکسیست بودن .تقریب ًا فمینیستها سعی میکردند که بگویند سوسیالیست هم هستند .اآلن اگر شما یک فمینیست پیدا کنید که به خودش بگوید سوسیالیست خیلی هنر کرده اید .به سرعت فاصله گرفتند ،که خیلی در دیدگاههایشان تغییری بوجود نیامده است .ولی آن لقب را دیگر نمیخواهند. در نتیجه لقب آن چیزی بود که جنبش کمونیستی کارگری با انقالب روسیه چنان قدرت و وجهه ای در سطح جهانی پیدا کرد ،چنان قبله آمال و امیدهای مردم محروم جهان شد که هر رهبر آزادیخواه و دمکرات و اصالح طلب کشورهای مختلف که میخواست کاری صورت بدهد ،مجبور شد یک دستی با کمونیسم بدهد و عکسی با کمونیسم بیندازد و بعد ًا حتی جناحهای رادیکالترشان به خودشان بگویند کمونیست. تاریخ جنبش چریکی ایران را بخوانید .کتاب آبراهامیان را که نگاه میکردم ،فصلی دارد فقط راجع به مجاهد و فدایی” ،ایران بین دو انقالب“ بروید ببینید داستان چه بوده ،بروید ببینید آن شش نفر مجاهدین خلق از کجا آمدند و چطور تغییر ایدئولوژى دادند .بروید ببینید جنبش رادیکال کمونیستی ایران چقدر با جنبش کارگری و سوسیالیستی طبقه ربط داشته و چقدر با انجمن اسالمی مح و دانشجوهای ناراضی دانشکده هاى ادبیات و فنی دانشگاه تهران .و چقدر کمونیسم ایران مدیون جنبش ضدبهائیّت بوده است! طرف انجمن اسالمی درست میکند و بعد از شش سال نامه مجتبی طالقانی به پدرش ،مجتبی طالقانی پسر آیت اهلل طالقانی و از سران تغییر ایدئولوژی سازمان پیکار و یکی از شخصیتهای کلیدی سازمان پیکاربود ،بعد از انقالب وقتی پیکار تأسیس شد یک آدمی است مسلمان که البته دلش برای محرومین جهان سوخته ،برای پدرش مینویسد که من چقدر به شما احترام میگذارم ولی با آرمانهایی که ما داریم ،به این نتیجه رسیدیم که مارکسیسم علم رهایی جهان است .ایشان دنبال یک ال فکر میکرده قرآن علم آن رهایی است ،حاال متوجه شده که نه! مارکسیسم علم آن رهایی بودند که قب ً رهایی است! جنبش کارگری ایران چه میگوید یا جنبش کارگری جهان چه میگوید یا در همان لحظاتی که ایشان این تغییرایدئولوژی را دادند چه مبارزات کارگری در آلمان و فرانسه در جریان است ،اینها هیچ تأثیری روی نس اول مارکسیستهای سازمان مجاهدین ندارد .بیشتر به این نتیجه رسیدند که با این حرفهای اسالمی نمیشود علیه شاه مبارزه کرد ،به بابای خودش مینویسد این کارگر است که کلید پیروزی دستش است .این فص کتاب آبراهامیان واقع ًا آموزنده است برای آنکه بدانیم کمونیسم رادیکال دوره ما ،الاق در آن کشور ،از کجا بیرون آمد. کمونیسم کارگری دارد میگوید هر آزادیخواهی و هرتالش طبقاتی برای هرنوع تغییر اجتماعی بجای خودش محفوظ .جنبش کمونیسم کارگری ،ما به آن جنبشی میگوییم که تاریخ ًا با کارگر صنعتی پدیدار میشود ،انتقاد سوسیالیستی این طبقه است و میخواهد موقعیت اجتماعی این طبقه در جامعه ،یعنی کار مزدی و استثمار بر مبنای پرداخت دستمزد را دگرگون کند ،حاال صنعتی شدن و نشدن در کشورهای دیگر به جای خودش محفوظ ،نقدش این است و آرمان نهایی آن انقالب کارگری و مالکیت اشتراکی و 184
جامعه آزاد از هر نوع طبقه است .مبنای این جامعه و قلبش در اعتراض کارگری و اعتراض طبقه کارگر در جامعه سرمایهداری است. در نتیجه ،این مقوالت یک مقدار زیادی سر جای خودش قرار میگیرد؛ رویزیونیسم ،خیانت استالین و غیره .اگر شما همیشه این مشک را دارید که بروید از مردم روسیه بپرسید راجع به استالین چه فکر میکنند .یک عده میگویند پدر ما را در آورد ولی یک عده زیادی میگویند پدر این ملت است ،ما را از آن دوران سیاه تزاریسم بیرون کشید ،آلمانها را در استالینگراد شکست داد ،جلوی فاشیسم ایستاد. استالین برای خودشان آتاترک روسها است .هر کشوری را باألخره یک رهبری به قرن بیست آورده .آن آتاترک را دارد ،این یکی هم استالین را دارد ،آن هم مائوتسه تنگ را دارد ،آن هم قوام نکرومه را دارد .استالین هم کسی است که روسیه را به قرن بیست آورد. لنین هنوز مال جنبش کارگری زمان خودش است و مبارزه طبقاتی را سازمان میدهد .ولی وقتی میرسیم به اواسط کار استالین متوجه میشویم که بورژوازی روسیه به کمک انقالب بلشویکی توانست روسیه را به قرن بیست بیاورد ،به شیوه بورژوایی خودش .و یک کشور عقبمانده را به یک قطب صنعتی عظیم ،یک قطب تکنولوژیکی عظیم برای آن دوره تبدی کند ،از بیست سال آخر دوره برژنف و دیگران میگذریم .این داستان تاریخ روسیه است .کسی به انقالب کارگری خیانت نکرد .انقالب بورژوایی همزمان انقالب کارگری رخ داد و پیروز شد .انقالب کارگری هم سرش یک جایی این وسط زیر آب رفت .یعنی همزمانی این دو تا پدیده بود. اگر نگاه کنید در کتاب بولتن شوروی که بحث تزهای شوروی را مطرح کردیم دقیق ًا به این اشاره میکنیم که چطور دو تا خواست اجتماعی در روسیه همزمان جلو میرود .خواست مدرنیزه کردن روسیه و تبدی روسیه به یک جامعه آباد صنعتی ،با خواست بلشویکها برای یک انقالب اجتماعی کارگری، اینها هر دو وارد انقالب فوریه میشوند .هر دو مجبورند وارد وقایع بعد از اکتبر هم بشوند ،که میشوند .از یک جایی ساختن اقتصاد ملی روسیه که خواست آن یکی جنبش است ،میشود پرچم کشور. خالصه به جای اینکه به شیوه مذهبی و به شیوه اخالقی به تاریخ و یا جنبشهای دیگر نگاه کنیم ،به شیوه اجتماعی نگاه میکنیم و خیلی ساده مث مارکس از همان روز اول میگوییم کمونیسمهای مختلف هست؛ کمونیسم طبقه متوسط ،کمونیسم کشورساز جهان سومی ،کمونیسم دمکراتیک اروپای غربی، کمونیسم ناسیونالیست تحت سلطه امپریالیسم و کمونیسم کارگری قرن حاضر که ما داریم سعی میکنیم به آن شک بدهیم ،ولی قبول میکنیم یک جنبش اجتماعی متمایز است. آن کمونیسم غیرکارگری بنظرم سه تا سرچشمه اساسی داشته؛ یکی ناسیونالیسم است ،یکی دمکراسی است و یکی رفرمیسم ،منظورم رفرم اقتصادی -اجتماعی است .اینها سرمنشأ سه نوع آزادیخواهی بودند که به خودشان لقب کمونیسم دادند .ناسیونالیسم بخصوص از آنجایی که با امپریالیسم روبرو بوده ،در کشورهای تحت سلطه امپریالیسم ،جنبش رهایی از سلطه انگلیس و آمریکا و بلهیک و فرانسه ،به خودش رنگ کمونیستی میزند .ولی هدف اساسی و جوهر اساسی آن رهایی از چنگال استعمار است .بنابراین ال ضد یانکی بودن ،ضد آمریکایی بودن ،عالمت اینکه شما آنتی امپریالیسم که در آمریکای التین اص ً آزادیخواه هستید یا نه ...در نتیجه ”جنبش ضد امپریالیستی“ یکی از سرچشمه های کمونیسم غیرکارگری زمان ما است. یکی دیگر جنبش دمکراسی طلبی است؛ در حکومتهای استبدادی ،جوامع مستبد ،و بعد ًا جوامع سنتی. 185
مبارزه قرن بیستم برای باز کردن در به روی مردم که بیایند در سیاست دخالت کنند ،دیگر در چهارچوب جمهوریخواهی علیه سلطنت و کلیسا نیست که دنبال میشود .علیه حکومتهای مستبد نظامی- ال دُم آنها در سرمایه داری غرب است .درنتیجه خیلی جاها جنبش آزادیخواهی و پلیسی است که اص ً دمکراسی طلبی چهره کمونیسم به خودش گرفته و اسم کمونیسم را قبول کرده و زیر این چتر توانسته به خودش سازمان بدهد. و باألخره رفرم اقتصادی؛ برابری ایجاد کردن ،دولت رفاه ایجاد کردن ،بیسوادی را ریشه کن کردن. اینها خواسته هایی است که سنت ًا با کمونیستها تداعی شده و واضح است که بخشی از پالتفرم کمونیستها است .منتها نفس اصالحاتخواهی چه در کشورهای فقیر و چه در کشورهای غربی که در آنها شکاف طبقاتی دارد با انباشت سرمایه افزایش پیدا میکند ،نفس اینکه ثروت را تعدی کنید ،از آن بگیرید و به این بدهید ،تجدید توزیع کنید ،مبنایی بوده برای یک نوع کمونیسم در این کشورها که رگه های مختلف آن را در اروکمونیسم و چپ نو و غیره میبینیم .ناسیونالیسم اینجا هم باز قوی است .اآلن در مقاب اروپامحوری بورژوازی غرب ،اگر توجه کنید میبینید که ،چپها بشدت ضداروپایی شده اند .یک رگه ناسیونالیستی که به نحوى چپ را سر پا نگهمیدارد .حتی در کشورهای اروپای غربی اگر به سراغ رهبران اصلی چپ جنبش کارگری بروید ،ناسیونالیسم را در آنها به شدت قوی میبینید .در انگلستان از رهبران اتحادیه ای بگیر تا احزاب چپ آن ،میگویند که ما انگلیشیم و اروپای واحد را قبول نداریم ،و کمتر حزب چپ رادیکال اروپای غربی هست که طرفدار اتحاد اروپا باشد .یک ناسیونالیسم قوی رکن اینها است. به هر حال اینها سه منشأ آن رویزیونیسم مربوطه است .همانطور که گفتم اسمش رویزیونیسم نیست ،این جنبش خو ِد طرف است ولی باید عینک را برداشت ،درست جنبش طرف را دید و اسم واقعی اش را هم رویش گذاشت .آن پدیده ای که در ایتالیا به خودش میگفت حزب کمونیست ایتالیا اآلن بعنوان ”دمکرات چپ“ دارد کار میکند .نخست وزیر داد .برلینگوئر تمام عمرش فعالیت کرد به جایی نرسید، حزب دمکرات چپ ایتالیا نخست وزیر داد .خیلی نباید اهدافش از اروکمونیستهای ایتالیا متفاوت باشد .میخواهم بگویم اینها دیگر تحت اسم خودشان کار میکنند .دیگر اصراری ندارند بروند عکس لنین را بیاورند یا کتاب مارکس را بفروشند .میتواند به اسم خودش حرف بزند و اگر دقت کنید دیگر از رویزیونیسم در جایی خبری نیست .کسی دیگر مشغول رویزیونیسم در مارکسیسم نیست. بنابراین ما صفت کارگر را به کمونیسم اضافه کردیم برای اینکه مشخص کنیم داریم از یک جنبش اجتماعی متمایز و الجرم از یک دیدگاه فکری متمایز حرف میزنیم .دیدگاهی که متناظر است با این جنبش و نه هر جنبش دیگری که کسان دیگری میخواهند بسازند .مارکسیسم متناظر و خوانا است با جنبش کمونیسم کارگری .اگر شما بخواهید از آن تروری انقالب ملی بسازید باید عوضش کنید ،باید در آن تجدید نظر کنید. ما کلمه کارگر را به این عنوان آوردیم که کمونیسم را در پایه جنبشی ،از نظر طبقاتی و در پایه اجتماعی آن تفکیک کنیم .کلمه کارگر را به عنوان اعالم وفاداری به اشخاصی که در کارخانه ها کار میکنند نیاوردیم .چون این تعریف هر کمونیستی است .هر کمونیستی قاعدت ًا میگوید زنده باد طبقه کارگر و میرود در بین کارگرها کار کند .این کلمه برای ما ،اآلن در این بحث ،بار تروریکتر و علمیتری دارد. 186
کمونیسم کارگری به معنی کمونیسم متوجه به کارگر نیست ،بلکه به معنی کمونیسمی است که جنبش اجتماعی یک طبقه اجتماعی دیگر است .در تمایز با کمونیسمهای غیرکارگری که روی آنها اسم میگذاریم :کمونیسم بورژوایی روسیه ،کمونیسم دهقانی چین ،کمونیسم جهان سومی در خاورمیانه و کمونیسم خرده بورژوایی خلقی که شاهدش بودیم و خیلی هم با سازمانهایش سروکار داشتیم .ما کمونیسم کارگری را مطرح میکنیم به عنوان طبقه کارگری .خود مارکس هم گفت پرولتر یعنی سوسیالیسم .کمونیسم پرولتاریایی را ما داریم مطرح میکنیم .به عبارتی کار تازه ای نمیکنیم ولی کار کهنه ای که وقتش شده بود را داریم انجام میدهیم .باید خیلی وقت بود که کمونیسم میآمد و یکبار دیگر میگفت قرار بود جنبش کمونیستی جنبش اجتماعی متفاوتی باشد ،فقط قرار نبود که گویا همگ پیغمبری را دنبال میکنیم ،مارکس انگلس ،و هر کسی تفسیر خودش را بگذارد قبول است! یک جنبش اجتماعی متمایز است .درنتیجه کمونیسم کارگری ،من پایینتر جنبه های دیگرش را باز میکنم و توضیح میدهم که فرقش با سوسیالیسم کارگری ،با مبارزه طبقاتی و اینها چه هست. فرق سوسیالیسم کارگری و کمونیسم کارگری کمونیسم کارگری جنبش سوسیالیستی کمونیستی طبقه کارگر است ،در تمایز با جنبش کمونیستی طبقات دیگر .هیچ اِشکالی ندارد ،آنها هم مال خودشان را دارند ،نسبت به این کلمه هم میتوانند حق آب و گ خودشان را داشته باشند ،زنده باد کمونیسم هم میگویند و کشته میشوند ،به اسم آن کمونیسم جنگ هم کرده اند و جلوی فاشیسم هیتلری هم ایستاده اند .و بعض ًا به خاطر این تشابه اسمی بخش زیادی از نیروی طبقه ما را هم با خودشان برده اند و در این پروسه ها شرکت داشته اند و بعض ًا هم به ما امتیاز داده اند .بطور واقعی کمونیسم روسی باألخره امتیازاتی به کارگر روسیه داد که توانست سر پا بایستد و از این کلمه تاریخی طبقه کارگر استفاده بکند .از قبی اشتغال کام ،ممنوعیت اخراج ،مسکن به عنوان حق مسلّم شما و پزشکی مجانی .اینها را باألخره داده ،چیزهای که گرفتن هر کدامشان در این کشورها ده پانزده سال جنگ میبرد ،بورژوازی روسیه اینها را داده بود. میخواهم بگویم باألخره اینها در سازش با کمونیسم کارگری بسر میبرند .ولی شاهدیم که شکافهای طبقاتی عظیمی اینها را جُدا میکند .طورى که حزب توده از بورژوازی ایران دفاع میکند .به چپ افراطی میگوید CIA-اى ،تربچه های پوک! خوب میفهمی که حزب توده از نظر طبقاتی کجا ایستاده است .بحث تاکتیک نیست .طرف خاتمی را به عنوان آزادیخواه قبول میکند ،حزب توده را نمیگویم، بخش زیادی از چپهای آن مملکت ،به خاتمی میگوید آزادیخواه و به من و شما میگوید دیکتاتور! دارد تعلق اجتماعی اش را توضیح میدهد .مال همان طبقه ای است که خاتمی هم یکی دیگر از شخصیتهایش است .یعنی من و شما به آقای خانبابا تهرانی بدهکاریم که چرا ما ،دیکتاتورها، مستبدهای قیّم مردم ،از آقای خاتمی که معلوم نیست چه طوری آمده رئیس جمهور مردم شده و زندان دارد ،دفاع نکرده ایم! میخواهم بگویم جایگاه اجتماعی اینها را باید دید و کمونیسم کارگری این لغت است .و باألخره در آخر جلسه پیش ،این را هم بحث کردم که کارگر -کارگری اى که اخالقی است هم خودش یک روایت بورژوایی است .صحبتش دقیق ًا بستن در دهان کارگر برای پیاده کردن برنامه اجتماعی غیرکارگری است .صحبت کسی که کارگر را تقدیس میکند به عنوان یک شغ یا به عنوان یک فرد .کارگرپرستی اى که در سازمانهای چپ خلقی دیدیم ،کارگر پرستی اى که کارگر را بجای همان پدیده های مقدس 187
مذهب خودش نشانده ،دقیق ًا پنهان کردن جایگاه اجتماعی اش است .چون شما تا حاال یک رهبر اتحادیه کارگری را ندیده اید که کارگرپناهی و کارگرپرستی از خودش بیرون بدهد .نوشته های اولیه حزب کمونیست ایران زمان سلطانزاده و حیدر عمواوغلی را نگاه کنید اطالعیه اش این نیست که کارگران غیور و قوی و آگاه ایران بپا خیزید ،میگوید :مردم بی غیرت و کم شعور مملکت! آخر تا کی میخواهید به این خفت تن بدهید؟ طرف خودش را از آن طبقه جدا نمیکند .اگر کسی شروع کرد به نان قرض دادن به کارگر و پوشاندن این واقعیت که کارگر ایرانی تشک ندارد ،اساس ًا سازمان جدی ندارد ،رهبر عملی سرشناسی ندارد و شروع کرد به تقدیس کارگر بعنوان یک پدیده تمام شده و به پیروزی رسیده که باید جرعه آزادیخواهی را در محضرش بنوشند ،این آدم یک نوع کالشی دیگر از جناح ناسیونالیسم چپ ایرانی را میخواهد نشان بدهد که میخواهد کارگر را بعنوان جاوید شاه وارد تظاهرات ملت سازی خودش بکند .کارگران ما ،کارگران میهن ما ،اینطوری فکر نمیکنند .همیشه هم این ما را میآورند” .کارگران ما ،آنطور فکر میکنند“! او یک میهن دارد ،خودش هم مرکزش است و کارگر هم براى او یکی از پرسوناژهای آن میهن است .و کسانی که این تقدیس را میکنند ،همانطور که شاه ممکن بود از مردم صبور و رنجبر و عشایر غیور ایران تقدیر بکند ،اینها هم از کارگر تقدیر میکنند. بحث ما ربطی به این ندارد .کمونیسم کارگری جریانی است متعلق به داخ طبقه کارگر و به نظر من با صراحت کام میتواند راجع به خودش و بقیه طبقه کارگر حرف بزند .احتیاجی به تملق طبقاتی گفتن ندارد .و یکی از گرایشاتی که در خود احزاب چپ رشد میکند این است که ”حرف آخر با کارگر است“ و ”تو کی هستی“ ،و “مارکس کی بوده“! و حتی مارکس و لنینیسم میشوند زیر مجموعه ای از پدیده کارگر! به این معنی که اگر کارگرها در یک کارخانه ای رأی بدهند که مارکس اشتباه کرده من و شما باید بیاییم از آنها قبول کنیم! آن اکونومیسم حتی کلمه ای است باالتر از این ،یک نوع کارگرگرایی بورژوایی و گفتم دقیق ًا آن احساس گناه تاریخی طبقه بورژوای ایران را نشان میدهد که حتی نتوانسته یک طب ملی را در آن مملکت برقرار کند .و میخواهد این را با مجیز گفتن و چاپلوسی کردن ،از دل طبقه کارگر در آورد .به هر حال اینها نکاتی بود در بخش قبلی صحبتهای ما در رابطه با بحث کمونیسم کارگری . اشاره ای به تاریخ پیدایش این بحث میکنم. این بحث در حزب کمونیست شوروی شروع نشد ،در حزب کمونیست چین شروع نشد ،در حزب کمونیست ایتالیا و اسپانیا هم شروع نشد ،در حزب کمونیست ایران شروع شد .این یک واقعیت است، کسی با این کاری نمیتواند بکند .این بحثها آنجا شروع شد ،آنجا نوشته شد ،آنجا مکتوب شد و اسنادش متأسفانه به آن زبان است و محصول یک پروسه تاریخی در ایران بود .این را بعد ًا در بخش محتوایی بحثم توضیح میدهم ،رابطه اندیشه با جنبش سیاسی بخصوص. ولی به طور واقعی علت اینکه این بحث در ایران توانست ببرد و پیروز شود و این همه آدم را در منطقه ،در ایران و عراق بطور مشخص ،دور خودش متحد نگهدارد این است که پشتش به یک انقالب وسیعی بود که در آن کارگرها به میدان آمدند .در انگلستان همین دیروز کمپانی BMWشرکت ال تکان نمیتوانند بخورند .جز Roverرا فروخته و پنجاه هزار نفر را بیکار میکند و کارگران اینها اص ً شعار نوشتن به در و دیوار خانه های خودشان کاری نمیتوانند بکنند. 188
در انقالب ایران کارگر به میدان آمد معلوم شد ”خدا خودش کارگر است“ و معلوم شد ”مسلمانان طرفدار کارگرند“ ،معلوم شد ”کارگران رهبر سرسخت انقالبند“ .آن پتانسی و آن ظرفیتی که طبقه کارگر دارد ،بیست سال پیش در یک کشور نسبت ًا بزر با ٤١ -٥١میلیون جمعیت آن موقع ،از نظر جغرافیایی بزر از نظر سوق الجیشی مهم ،طبقه کارگر خودش را تکان داد .و در ظرف یکی دو سال بحثهایی که ممکن است در جنبشهای اجتماعی سیاسی دیگر کشورهای دیگر ٥١ - ٢١سال تعیین تکلیف شود و بحث شود و آخرش هم معلوم نشود حق با کی است ،در ظرف یکی دو سال در ایران معلوم شد که کمونیسم خلقی به درد نمیخورد ،مارکس درست گفته و حزب کمونیست ایران تشکی شد که خیلی از این بحثها در آن حزب بحثهای ههمونیک بود .یعنی عین این بحثها را میشد در حزب کمونیست ایران سابق زد و زدیم ،و میگفت همین اآلن میخواهم پیاده کنم و ما رهبرهایش بودیم .این بحثها در ظرف سه سال چپ ایران را با خودش برد ،چرا؟ برای اینکه این انقالب آنقدر بطور مشهودی دروغین بودن کمونیسم جنبشهای دیگر را عیان کرده بود که کسی نمیتوانست از آن دفاع کند .جنبش کمونیسم بورژوایی رفت پشت حکومت مرتجعی که سر کار بود ،دیگر میخواستند چکارش کنند؟ اآلن در انگلستان شما بروید پشت تونی بلر هنوز معلوم نیست چکار کردهاید ،ولی در ایران بروید پشت خمینی خیلی معلوم است چکار میکنید .و هیچ کمونیستی که برای خودش احترام قائ بود نمیتوانست در کمپ کمونیست روسی بماند ،در کمپ کمونیست چینی و سه جهانیها بماند ،نمیتوانست در کمپ فدایی بماند که با ”تروری دوران“ داشت از یک جناح حاکمیت دفاع میکرد .در نتیجه پروسه سیاسی و اتفاقهای سیاسی که در ایران افتاد مهمترین فاکتور بود .بحثی که میتوانست در آلمان هم مطرح شود. میتوانست در انگلستان هم مطرح شود و شاید هم شده و ما خبر نداریم ،خیلیها هم این بحثها را کرده ال به این بحثها رسیده اند و در این کشورها طرح کرده اند و کسی هم اند ،ممکن است خیلیها مستق ً تحویلشان نگرفته .ولی این بحثها به یک انفجار جنبشی در چپ ایران و عراق تبدی میشود و این همه آدم دور خودش جمع میکند .به خاطر اینکه از یک تجربه انقالبی بیرون میآییم که کارگر در آن نقش داشت و شکاف طبقاتی را میشد دید ،حضور طبقه را میشد دید و پدیده هایی مث قیام ،حزب، اعتصاب ،قدرت ،دولت ،سرنگونی مقوالتی کتابی نماندند .اینها جلوی چشم ما اتفاق افتادند .کودتا، ضد کودتا ،جنگ .شما ممکن است متوجه نباشید که شهود چه تاریخ غنی سیاسی ای هستید .شما بروید در فرانسه به یکی بگویید کودتا ،خودش هیچ تجربه ای از کودتا ندارد .روی سر من و شما ریختند و کودتا کردند و صدهزار تا را گرفتند کشتند. موج اعدامهای اندونزی را ما در کتاب میخوانیم ولی موج اعدامهای ایران تاریخ زندگی خودمان است .مبارزه مسلحانه ،معلوم نیست چند تا پارتیزان مسلحی که هفت هشت سال جنگ کرده در این سالن نشسته اند ،خیلیها هستند .کسان که مبارزه مخفی کردند ،در کتاب میخواندیم ”تلفیق مبارزه مخفی و علنی“ .روزنامه ریز را بلشویکها چاپ میکردند و یواشکی از باکو میآوردند و میدادند .خود ما صدها برابر این کارها را کردیم .تمام پدیده هایی که قرار بود در کتابها شنیده شود و خوانده شود را ،این نس بعینه دید و در نتیجه همه تروریها خیلی سریع به بوته آزمایش گذاشته شد .و خیلی سریع جوابش معلوم شد .خیلی سریع جوابش معلوم شد که معنی اجتماعی و عملی -سیاسی این بحثها چیست؟ اتحاد مبارزان که میگوید این ،فرقش با رزمندگان که میگوید آن چه است؟ دو ماه بعدش معلوم میشود. جامعه نمیتوانست ساکن بماند و بحثها جدل بین افکار باشد ،با سرعت به بحثهایی که برد و معنی عملی 189
پیدا میکرد تبدی میشد .رابطه حزب دمکرات و کومه له ،بورژوازی کُرد و پرولتاریای کُرد ،با هر تبیینی که هر کس دارد ،جنگ شد ،جنگی که هر کدام از طرفین دویست و چند نفر کشته دادند .یک جنگ عظیم شد بین نیروهای بورژوایی و کمونیستی در کردستان که در آن عده زیادی کشته شدند ،و مُهر خودش را برای همیشه به جنبش کردستان زده ،مال نس ما است و بر سر بحثهای کمونیسم و آنتی کمونیسم صورت گرفت .بر سر بحث آزادی بیان ،آزادی بی قید و شرط ،حق تشک ،آزادی تشکی شورا ،آزادی زن ،این جنگها شد. شما اگر زن را پیشمرگه نمیکردید و از آزادی بیان دفاع نمیکردید و کمونیسم را تبلیغ نمیکردید هیچوقت با حزب دمکرات هم دعوایتان نمیشد .ولی با دمکرات جنگ کردی برای اینکه پیشمرگه زن میرفت در روستا و تبلیغات میکرد و مردم را میشوراند .منافع طرف به خطر افتاده بود .میخواهم بگویم یک جنبش مادی عظیم اجتماعی نیرویی بود که این بحثها را به جلوى صحنه راند .اینکه یک بحث کجا مطرح میشود آنقدر مهم نیست ،اینکه بحث از کجا از نظر تروریکی و فکری از کجا در میآید زیاد تعیین کننده نیست .شما هر تروتسکیست انگلیسی را میگذاشتید در ایران ،گروههای بهترشان یا هر آدم رادیکال آن موقع در چپ ایتالیا و پرتغال را میگذاشتید در ایران میگفت این که جنبش ملی است ،این که خلقی است ،فور ًا متوجه میشد .یعنی احتیاجی نبود شما از نظر اندیشه کار زیادی بکنید برای اینکه بفهمید و بگویید آن اتفاق کمونیستی نیست .و خیلیها گفتند .در کشورهای دیگر هم گفتند .فرق ایران این بود که این فوراً به یک نیروی مادی تبدی شد و این بحثها رشد کرد. کمونیسم کارگری به این ترتیب محصول تحرک کارگر ایرانی است که بعد انقالب ٧٥و حین انقالب ٧٥با این بحثها رشد کرد ،و به یک اعتبار محصول اصالحات ارضی است .محصول اصالحات ارضی دهه چه در ایران است که کارگران در آن به قشر اصلی استثمار شونده تبدی شدند .شهرها بزر شدند و بساط دوره اپوزیسیونیسم جبهه ملی و حزب توده برچیده شد و دیگر آنها احزاب اصلی جامعه را تشکی نمیدادند .کافی بود یک جوانی یک جایی ،یک فدائی ،یک پرچم کمونیسم بلند کند ،بیشتر مردم دور آن جمع میشدند تا بروند دور حزب توده جمع شوند .دیگر جبهه ملی برای مردم یک پدیده ثانوی بود ولی سازمانهای کمونیستی متعدد در هر کوچه بوجود آمد .شوراهای کارگری بوجود آمد. خاصیت صنعتی شدن ،کارگری شدن جامعه ایران و بعد خاصیت دخالت کارگر در جامعه ایران بود. بحثی که مارکس کرده بود و روی کاغذ بود ،در ایران به سادگی مطرح شد و در آن نس از چپ ایران پیروز شد .البته اآلن سختتر است. فکر میکنم همه قبول دارند ،نه فقط ماهایی که بعضی در حزب کمونیست ایران و عراق هستیم یا در این جنبش بودیم ،که اگر نقشه کمونیسم ایران را بچینید کمونیسم کارگری در آن پدیده ویهه ای است. شما نمیتوانید از اندیشه کمونیستی فدایی و راه کارگر و غیره بعنوان پدیده های متعین دارای دینامیسم داخلی حرف بزنید .یک سِری افکار آزادیخواهانه ای که همیشه بوده اآلن هم هست .ولی همه میفهمند یک چیز ویهه ای را که یک گذشته و یک آینده ای حتم ًا دارد بیان میکند .یک داستانی پشت این است. تنها جریان ایدئولوژیک معتبر چپ ایران و منطقه است .بخاطر اینکه انقالب پشت آن بود و بخاطر اینکه آن انقالب آن را جلوی صحنه آورد .و درنتیجه بحث را از قلمرو افکار و پلمیک و رویزیونیسم بیرون برد و بحث را خیلی سریع اجتماعی کرد .اینها بحثهایی بود که در جلسه پیش به آن اشاره کردیم. *** 190
در سمینار این دفعه میخواهم راجع به محتوای فکری این کمونیسم کارگری صحبت کنیم .اینکه راجع به جنبه های مختلف متد ،اقتصاد ،سیاست و غیره چه فکر میکنیم .یعنی با توجه به اینکه از خصلت اجتماعی جنبشمان بحث کردیم حاال میخواهیم راجع به مارکسیسممان یک مقدار بیشتر صحبت کنیم. کمونیسم علم شرایط رهایی طبقه کارگر به بخش دوم سمینار که جزو دستور بحث است میرسیم ولی خیلی سریع به دو مبنای کمونیسم کارگری اشاره میکنم .در بحث قبلی گفتم و اآلن هم در بحث بعدی میگویم ،معنی این دو تا مبنا چیست ،که از یک طرف کمونیسم علم رهایی طبقه کارگر است ،علم شرایط رهایی طبقه کارگر است .و دوم اینکه طبقه کارگر نمیتواند آزاد شود بدون اینکه همراه خودش ک جامعه را آزاد کند .دفعه پیش سعی کردم این را مقداری توضیح بدهم .در تکه اول بحث امروز هم دقیق ًا جمله اول را بحث کردیم و در تکه دوم بحث عمالً برمیگردیم به جمله دوم. اینکه علم رهایی طبقه کارگر است یعنی اینکه کمونیسم کارگری دکمونیسم) اندیشه ای است، ایدئولوژی اى است و مجموعه نگرش و دیدگاه و استراتهی اى است که ناشی از پیدایش یک طبقه معیّنی است به اسم طبقه کارگر مزدبگیر که همراه انقالب صنعتی و بعد از انقالب صنعتی ،همراه خودش، با جدالش برای رهایی ،جنگش برای رهایی از شرایط استثمار آور خودش است که کمونیسم را در جامعه شک میدهد و بارور میکند. ناسیونایسم ممکن است علم رهایی بورژوازی کشورهای تحت سلطه باشد .جنبش ناسیونالیستی یا افکار و دیدگاه ناسیونالیستی هم کمک به رهایی کسی میکند .کمونیسم ،بحث مارکس این است که ،به طور مشخصی ایدئولوژی و دیدگاه ناظر بر تالش این طبقه است برای رهایی .که در جلسه قب صحبت کردیم .همیشه تضاد بین استثمار شونده و استثمار کننده در جامعه وجود دارد و هر دفعه هم پرچم مبارزه برای رهایی از آن استثمار و انقیاد بلند شده است. بحث مارکس این است که پرچم کمونیسم پرچم این نوع استثمارشونده جدید است .برده یا رعیت یا اقشار تحت ستم دیگر جامعه وقتی میخواهند برای رهایی خود بلند شوند لزوم ًا پرچم کمونیسم را بلند نمیکنند .طبقه کارگر است که بخاطر موقعیت عینی خودش در جامعه ،باید پرچم مبارزه ای را بلند کند که به آن موقعیت عینی خاتمه میدهد و آن وضعیت مزدبگیری است .احتیاجی نیست که شما برای لغو ال با اندیشه کاپیتالیستی عملی است .شما برده داری اندیشه کمونیستی داشته باشید .لغو برده داری کام ً میگویید برده داری لغو شد و از امروز هیچکس حق ندارد کسی را تحت انقیاد جسمی در بیاورد .کسی صاحب کسی نیست ،کسی برای کسی بردگی نمیکند .تمام شد .بازار آزاد است بروند کار و زندگیشان را بکنند .یا حتی در فرودالیسم و رابطه ارباب و رعیت که از یک طرف وابسته است به زمین و از یک طرف بخشی از ملک اربابی است .اینطوری نیست که رعیت میتواند سرش را بیندازد پایین و برود شهر، میآیند و میبرند و میگویند شما از ابواب جمعی فالن خان هستید ،باید آنجا س ِر زمین بمانید .همانطور زمینی از خودش ندارد ولی کشت میکند .رعیت پرچم تقسیم اراضی را بدست میگیرد ،پرچم کمونیسم را بدست نمیگیرد. کمونیسم علم رهایی طبقه کارگر است .اگر کارگر مزدبگیر بخواهد از این وضعیت ،که در آن از طریق مکانیسم مزدبگیری استثمار میشود ،رها شود پرچمش میشود کمونیسم .اگر بخواهد مزدش را باال ببرد پرچمش کمونیسم نیست ولی باال رفتن مزد به تنهایی رهایی کارگر نیست .به این معنی آن جمله اول 191
دقیق ًا دارد همان چیزی را میگوید که در این دو جلسه سعی کردیم بگوییم .کمونیسم تروری هر کاری نیست ،تروری یک کار معیّن است ،تروری از بین بردن نظام مزدبگیری در جامعه سرمایهداری است. آن جمله دوم ،که طبقه کارگر نمیتواند آزاد شود بدون اینکه همراه خودش همه جامعه را آزاد بکند، باز برمیگردد به موقعیت عینی کارگر و به خصوصیات عینی جامعه اى که این طبقه میخواهد در آن جامعه این رهایی را بدست بیاورد .چطور میشود در جامعه سرمایه داری کارگر مزدبگیر آزاد شود در ضمن اَشکال دیگر ستمکشی باقی بماند؟ وقتی از نظر تحلیلی نگاه میکنید میبینید ستمکشی اى که زنان، نهادهایی که در چهارچوب تبعیض نهادی حقوق کمتری میگیرند یا شرایط نامطلوبی دارند ،چطور میشود در جامعه موجود بجا بماند وقت که شما بنیادش را که مالکیت خصوصی و رقابت بر سر سودآوری سرمایه و انباشت سرمایه است را از بین برده اید؟ کی دارد به چه دلیلی برای مثال زن را تحت ستم قرار میدهد یا به چه دلیلی نهادپرستی به بقای خودش ادامه میدهد؟ به این معنی انقالب کارگری انقالبی است که خودبخود ریشه بقیه اَشکال ستم را از بین میبرد .که من در این بحث به این میرسم که چرا ما ریشه همه مشقات جامعه امروز را حتی با اینکه ظاهر کهنه ای دارد، مث مردساالری که اختراع سرمایه داری نیست ،ولی فکر میکنیم نابودی سرمایه داری ریشه مردساالری را از بین میبرد ،در صورت که سابقه مردساالری خودش از سرمایه داری بیشتر است و ریشه اش قدیمیتر است؟ چرا فکر میکنیم انقالب کارگری مردساالری را از بین میبرد و زن و مرد را برابر میکند؟ چرا فکر میکنیم انقالب کارگری نهادپرستی را میتواند از بین ببرد؟ بحث جمله دوم “ :کارگر آزاد نمیشود مگر اینکه همه را با خودش آزاد کند ”،آنقدر به یک سیاست ائتالفی و جلب اقشار مختلف برنمیگردد تا اینکه به آن موقعیت عینی که طبقه کارکر برای رهایی خودش به آن احتیاج دارد .اگر به جنبش فمینیستی نگاه کنید ،که برای رهایی زن یا برای گرفتن حقوق زن مبارزه میکند برای مثال ،این مجبور نیست مناسبات ملکی را از بین ببرد ،میتواند در مناسبات فعلی خواهان حذف تفاوت زن و مرد باشد .بگوید لطف ًا جامعه سرمایه داری به یک چشم به جنسیتهای مختلف نگاه کند .حاال ممکن است از نظر عملی چنین کاری دشوار باشد ولی از نظر تروریکی غیرممکن نیست که بشود فرض کنیم یک جامعه سرمایه داری به جنسیت آدمها کاری ندارد. هر که کارگر است کارگر است ،هر که هم کارفرما است کارفرما است .همانطور که میبینیم این مرزها بتدریج دارد سست میشود .زنان بیشتر میروند در بازار کار و در مدیریت هم دارند بیشتر نقش پیدا میکنند .در سیاست هم بیشتر نقش پیدا میکنند .از نظر تروریکی ،در آن چهارچوبی که سرمایه داری برابری را قبول دارد ،چیزی مانع این نیست که در جامعه سرمایه داری زن و مرد برابر باشد .ولی عملی نیست که در جامعه سرمایه داری کارگر مزدبگیر برابر باشد با کس که وسای تولید را در اختیار دارد. بخاطر خصلت انقالبی که کارگر میکند ،جامعه ای را بوجود میآورد که آن جامعه اساس اقتصادی و اجتماعی “زیر استثمار و ستم در اَشکال دیگر ” را ازبین میبرد و درنتیجه کارگر همراه خودش بقیه را آزاد میکند. واضح است که خود همین به او اجازه میدهد که طبقات محروم را دعوت کند به جنبش خودش بپیوندند ،شاید در صدر جنبشهای رفع تبعیض قرار بگیرد .ولی بحث مارکس از سر ابهکتیو و مادی است .یعنی کارگر نمیتواند آزاد شود مگر اینکه همه اَشکال ستم را ،همراه آن شک از ستم ،در جامعه از بین ببرد. 192
به تعریف طبقه و کمونیستها بخشی از طبقه اند هم میرسیم .من میخواهم سر تیتر خودش چند چیز را اینجا تفکیک کنم .فرق بین مبارزه طبقاتی ،جنبش کارگری ،سوسیالیسم کارگری و کمونیسم کارگری. میخواهم این سه تا پدیده را یک درجه از هم تفکیک کنم .در این بخش از بحثم به آن میرسم و راجع به آن میتوانیم صحبت کنیم .همانطور سؤال سوم ،فرق بین جنبش کارگری و جنبش سوسیالیستی. گمان کنم در کنگره سوم آن حزب بود که من این بحث را مطرح کردم که تنها سوسیالیسم کارگری بجا میماند .بحثی بود در رابطه با پایان عصر رویزیونیسم .اگر دقت کنید پدیده کمونیسم غیرکارگری، ال طبقات دیگر از ایده کمونیسم و از پرچم با توجه به شکست شوروی و فروپاشی اردوگاه شوروی ،عم ً کمونیسم دست برداشتند .یعنی تالش جدی اى نیست برای اینکه کسی تحت پرچم کمونیسم برای منافع غیرکارگری و غیرسوسیالیستی مبارزه کند .حتی به درجه ای خود کمونیستها مجبور شدند حرفهایشان را تحت پرچمهای غیرکمونیستی مطرح کنند که مورد توجه قرار بگیرد. بحث آنجا این بود ،قب از سقوط شوروی ،که کمونیسم ملی ،کمونیسم جهان سومی ،کمونیسم خلقی، کمونیسم دمکراتیک ،کمونیسم رادیکال غیرکارگری دیگر محلی از اِعراب ندارند و آن اردوگاه دارد پایین میآید و همراه با آن همه این انتقادات حاشیه ای به آن اردوگاه هم از بین میروند .از این پس فقط کمونیسم در جهان ما یک مبنا میتواند داشته باشد ،و آن این است که واقع ًا روی جنبش طبقه کارگر بنا شود .بیرون جنبش طبقه کارگر ،برای هیچ قشر دیگری منفعتی نیست که پرچم کمونیسم را ال جنبش دهقانان فالن جا یا جنبش خرده بلند کند و یک نوع سوسیالیسم انقالبی ،که حاال مث ً بورژوازی محل فالن کشور است ،رشد کند .نه آکادمی عالقه ای به مارکسیسم دارد و نه جنبشهای اصالح طلب دیگر در غرب به خودشان میگویند کمونیست .آن پیشبینی این وضعیتی است که اآلن کمابیش در آن هستیم. نکته پنجم هم دقیق ًا همین است .جُدا از منفعت کارگری نمیشود پراتیک انقالبی تعریف کرد .قبال میشد. اآلن شما دقت کنید هر جنبش استقالل طلبانه اول از آمریکا خواهش میکند که دخالت کند .در همسازی و جلب توافق آمریکا و غرب آپارتاید را باید بر انداخت ،با جلب توافق غرب باید آخوندها را برداشت .و در چهارچوب نظم نوین جهانی و خردگرایی دمکراتیک بگذارید یک کاری کنیم که عربستان هم زنهایش بتوانند رانندگی کنند .جنبشی که بنا باشد فقط زن را در عربستان سعودی آزاد کند ،غیرسوسیالیستی هم بخواهد بماند ،خصلت انقالبی پیدا نمیکند ،به ساختار سیاسی جهان امروز متوس میشود .به سراغ رؤسای جهان امروز میرود ،هرکه باشد ،میگوید هیالری کلینتون یک فکری هم به حال زنهای عربستان بکنید و او هم فکرى میکند .اینطور نیست که همه اش تعارف است. بطور واقعی غرب و ساختار سیاسی جامعه غربی دارد تالش میکند جهان را در یک مجموعه ای کمابیش همشک از مدل غربی ادغام کند .حاال اگر کسی دردش در این چهارچوب شفا پیدا میکند به همان هم متوس میشود که میتواند این جواب را بدهد .اگر کس میخواهد در ترکیه انتخابات دمکراتیک غربی صورت بگیرد ،بهتر است بجای اینکه بیاید سراغ ما برود سراغ آمریکا .همین هم منطق است .شما بگویید حاال این در ناتو باشد ،میخواهد پشت در ورود به اروپای واحد باشد ،آقای طبقه حاکمه ترکیه تو را به خدا انتخابات درستی بگذار! این فشار خیلی بیشتری است روی آن دولت تا جنبش کارگری ترکیه بلند شود ،که از این پروسه انتخابات لیبرالی میپرد و میرود یک چیز دیگری را پیاده میکند. 193
میخواهم بگویم اآلن خیلی روشن است که منفعتهای غیرکارگری چهارچوبهای غیرانقالبی برای تحققشان پیدا میکنند .حتی سرنگون کردن رژیم آخوندی در ایران ،انداختن رژیم مذهبی و دست راستی در ایران ،برای بخشهای غیرپرولتری اپوزیسیون ایران ،عامدانه قرار نیست رنگ انقالبی به خودش بگیرد. اگر دقت کنید به ما اعتراض میکنند که چرا شما طرفدار راه ح مسالمت آمیز نیستید .میگویند چرا نمیشود با بیانیه صادر کردن و تقویت منتظری و دست به دامن اروپای واحد شدن و کمک آمریکا، رژیم جمهوری اسالمی را تضعیف کرد؟ مقایسه کنید با زمان شاه که طرف که ذوب آهن میخواست اسلحه دستش میگرفت ،کسی که معتقد بود تقسیم اراضی باید بشود اسلحه دستش میگرفت ،کسی که معتقد بود بد کاری کردند خسرو خان قشقایی را اذیت کردند اسلحه دست میگرفت و اآلن آنکس که میخواهد رژیم را بیاندازد مراجعه میکند به سازمان مل ! عین این اتفاق افتاده .خیلی دشوار است که اآلن جنبشهای انقالبی و رادیکالی شک بگیرد که هدف و مبنای اساسی آنها جنبش طبقه کارگر نباشد ،مثالً خواست اقشار و طبقات دیگر باشد. *** مقدمه بحث یک تیتر بحث امروز ما تروری و حزب و رابطه حزب و جامعه و حزب و جنبشهای اجتماعی است که به آن میرسم. به نظر من صحبت علی جالب است .به خاطر اینکه اجازه میدهد من نکته ای که شاید مهمترین وجه این سمینار است را بگویم .اگر ما فقط با آدمهایی سروکار داریم که عضو حزبی میشوند و میروند فعالیت میکنند ،درست است .ولی یک جنبش سیاسی احتیاج به رهبر دارد ،احتیاج به یک خودآگاهی عمیق از تاریخ خودش دارد ،احتیاج دارد به اینکه بتواند آن توده وسیع اعضاء و جنبش طبقاتی اش را جلو ببرد .درنتیجه شما نمیتوانید فانکشنال و مینیمالیستی به تروری نگاه کنید .باید بتوانید تجربه روسیه را تا سالها بعد از ما برای مردم توضیح بدهید .بخشی از واقعیات قرن بیست است .هیچکس نمیتواند هنوز هم بگوید من کمونیستم بدون اینکه ،به طرفی که یک خرده هوشمندانه سراغش آمده ،بگوید شوروی چه بود ،چین چه بود و غیره .ممکن است از نظر کسی که در یک کمیته حزبی است یا در حزب خودش دارد با اعضایی که میخواهند بروند سر خیابان پیکت کنند ،کار میکند ،احتیاجی به این نیست که در خیلی از بحثها عمیق شوند ولی برای کسی که میخواهد یک جنبش را رهبری بکند احتیاج هست ،که هدف این سمینار فی الواقع آشنا کردن کادرهای یک جنبش با کمونیستهای همدوره خودمان است که به نوعی دارد به این جنبش فکر میکند .میخواهیم همه مکانیسمها و همه پیچیدگیهای تفکری که اسمش را کمونیسم کارگری گذاشته ایم بحث کنیم ،که بتوانیم ادامه اش بدهیم ،بتوانیم برای هدایت این جنبش در باالترین سطح نیرو داشته باشیم .آگاه باشیم به اینکه چه داریم میگوییم ،از کجا آمده ایم و بحث چه هست .با آن حالتی که شما میگویید در اولین پیچ گیر میکنید .چون اولین پیچ تاریخ خودش را تحمی میکند و دوباره بحثها مطرح میشود .و اگر درک عمیقی نداشته باشید از اینکه متد جنبش شما چیست ،محتوای نظراتش راجع به خیلی چیزها چیست ،و از کجا بیرون آمده ،تاریخ پیدایش این افکار چیست ،آن وقت جوابگوی آن نیازهای مبارزاتی نخواهید بود. به هر حال اتفاق ًا این برایم جالب است که میخواستم تأکید کنم .هدف این سمینار اساس ًا این است که 194
یک عده خیلی بیشتری الاق بدانند که مغز ما ،مغز این جریان کمونیسم کارگری ،قلب این جریان کمونیسم کارگری چطور میزند ،کجا کار میکند و چطور این جنبش اولویتهایش را تشخیص میدهد. چرا ما این شکلی هستیم و سازمانهای دیگر یک شک دیگری هستند .به طور واقعی همه متوجه شدند که ما برای خودمان یک سنتی هستیم و نوع دیگرى تصمیم میگیریم و به مسائ سیاسی به نوع معیّن عکس العم نشان میدهیم .ولی اینها از کجا در میآید؟ از چه مکانیسمی این تصمیمات ،این اولویتها ،این انتخابهای سیاسی یکی پس از دیگری بیرون میآید؟ بنظر من حیاتی است کسانی که قصد هدایت این جنبش را دارند ،در طول سالهایی که باألخره مقاب این جنبش است برای پیروزی حتی کوچک سیاسی ،بدانند که این سنت متفاوت چه هست .همانطور که اروکمونیسم میداند ریشه های جنبش او روی چه نقدی از جامعه و تاریخ و غیره قرار دارد ،یا یک تروتسکیست میداند که چرا تروتسکیست است ،یک کمونیست کارگری هم باید بداند این جنبش اساسش چه هست ،ذهنیتش چطور کار میکند ،اولویتهایش را از کجا در میآورد یا پدیده را از چه زاویه ای نگاه میکند و غیره .از این نظرها این مهم است. به هر حال من با اجازه تان میخواهم سراغ همین بحث بروم .یعنی تا این لحظه راجع به جنبه های اجتماعی این پدیده ،عینیت اجتماعی کمونیسم کارگری ،صحبت کرده ایم .حاال میخواهم این مقدار وقتی که باقی مانده راجع به محتوا ی نظری ما ،راجع به متد فکری ما و نظر مشخص ما راجع به مسائ مختلف صحبت کنم .از نقدمان به اقتصاد سرمایه داری تا تروری ما راجع به حزب ،تا فرهنگی که برای مثال یک چنین جنبشی طلب میکند ،تا نظریه ما راجع به دولت و غیره صحبت کنم .میخواهم راجع به آن ارکان عقیدتی ما صحبت کنم .به این ترتیب به اینجا برسیم که یک نفر بتواند بگوید من به عنوان یک فعال یا متفکر جنبش کمونیسم کارگری روی این مسأله اینطور فکر میکنم .از حاال تا پنجاه سال دیگر متدولوژی برخورد من هم به این به مسأله اینطور است و کاپیتالیسم را از این زاویه نگاه میکنم، سوسیالیسم را از این زاویه دفاع میکنم .و این فرق دارد با جنبش شما که آنطور مسأله را نگاه میکنید. من میخواهم رئوس این مسأله را بشمارم ،حتم ًا یک چیزهایی از قلم میافتد که بعد ًا باید روشن کرد .در این یک دو ساعتی که وقت مانده شاید بشود این مبانی را توضیح داد. همانطور که گفتم باألخره کمونیسم کارگری وقتی به قلمرو عقاید و سیاست و تز میرسد روایتی است از مارکسیسم ،یک قرائتی از مارکسیسم .مارکسیسم چه گفته؟ هر کس ممکن است یک چیز برای شما بگوید که مارکسیسم بر سر این مسائ است ،این مبانی را دارد .کمونیسم کارگری هم یک تبیینی است از مارکسیسم ،یک روایت و یک نوع قرائت از مارکسیسم .میگوییم ما مارکسیسم را اینطور میفهمیم و مارکس واقعا اینها را گفته ،نه آن چیزی که شما میگویید ،نه آنکه آن دیدگاه گفته است .ما مارکس را اینطور میفهمیم و مبانی اعتقادی جنبش ما اینها است. خصوصیت کمونیسم کارگری بگذارید اینطوری بپرسم .چه کلمه ای کمونیسم کارگری را توصیف میکند؟ فرض کنیم شما بخواهید چپ نو را توصیف کنید ،میگویید کلمه ای که چپ نو را توصیف میکند شاید دمکراسی باشد .چپ نو در تقاب با اردوگاههای کمونیسم مقوله اساسی در هویتش مقوله دمکراسی است .دمکراسی و حقوق مدنی برای مثال .یا ممکن است در مورد تروتسکیسم بپرسید چه چیزی تروتسکیسم را تعریف میکند؟ 195
خود تروتسکیست به شما میگوید انترناسیونالیسم ،یکی از کانسپت ها و مقوله های اساسی و هویتی ما انترناسیونالیسم است .اگر کسی کلمه انترناسیونالیسم را در حرف زدن کس بشنود بتدریج ذهنش متوجه تروتسکیسم میشود. کمونیسم کارگری را چه کلمه ای ،چه کانسپتی ،چه مقوله ای بیشتر از هر چیزی توصیف میکند و رنگ و روایت ما را از مارکسیسم نشان میدهد .یکی تبیین ناسیونالیستی از مارکسیسم دارد ،یکی انترناسیونالیستی ،یکی دمکراتیک ،یکی دولتگرایانه .ما چه تبیینی از مارکسیسم داریم؟ و مارکسیسم ما را با چه کلمه ای بیشتر از هر چیز میشود توصیف کرد؟ چند تا از کلماتی که به نظر من به بهترین شکلی ما را بیان میکند اینها است :پراکتیکال ،یعنی کسانی که تبیین پراتیکی و عملگرایانه از کمونیسم بدست میدهند ،ماکزیمالیست ،اکتیویست ،انسانگرا ،انقالبی و سازش ناپذیر .اینها کلماتی است که فکر میکنم اگر کسی بخواهد کمونیسم کارگری را توصیف کند میگوید اینها به شدت انسانگرا هستند ،اینها ماکزیمالیستند ،بی تخفیف حرف میزنند .حتی آنقدر بی تخفیف حرف میزنند که انگار هیچ درکی از مقوله تاکتیک و ایستگاههای بین راه ندارند مدام حرف آخرشان را میزنند .به خصوص پراکتیکال هستند ،عملی فکر میکنند و دنبال قدرت هستند .اینها مدام حرف تغییر را میزنند .صحبت عم کردن به کمونیسم در بحث کمونیسم کارگری برجسته است .به این معنی این کلمات دارد مشخصات ما را بیان میکند .در مورد بعضی کمونیسمها اینها صدق نمیکند .خیلی از دیدگاههای کمونیستی اکتیویستی نیست ،برعکس است .تأملی است .انتقادی است .شما فکر میکنید به اینکه مارکسیسم ابزاری است برای درک و انتقاد .ولی به نظر میآید برای کمونیسم کارگری مارکسیسم ابزاری است برای دخالت در سیاست برای مثال .و همینطور جنبه انسانگرایانه آن که دفعه پیش گفتم. اتکاء ما به انسان در مقابله با بیشتر کمونیسم تاکنونی که کمونیسم را بخشی در روند تاریخی میبینند و بعنوان مقوله ای با نقشی در تاریخ به آن نگاه میکنند .در صورت که جنبش ما خیلی به آدمیزاد و زندگی آدمها و به انسانهای معاصر تکیه میکند و کمونیسم را بعنوان فاکتوری در زندگی انسانهای معاصر بحث میکند ،نه در طول تاریخ و جایگاهش .این زیاد در ادبیات ما پررنگ نیست که ما میخواهیم به چه سَمتی برویم .ادبیات این جنبش همه جا راجع به انسان و سهمش از زندگی صحبت میکند. این کلماتی است که ما را توصیف میکند و من میخواهم جزئیات اینها را بشکافم و خودتان در بحث متوجه میشوید چرا این کلمات همه اش مربوط است ،هر چند من نمیخواهم یک کلمه را در بیاورم .فکر میکنم مارکس دقیق ًا همینطور کمونیسم را مطرح میکند .جالب است که بدانید مارکس یک جایی در ایدئولوژی آلمانی از کمونیسم بعنوان ماتریالیسم پراتیک یاد میکند .و بحث قدیمی مارکس که ”فالسفه جهان را تفسیر کردند ،حال آنکه ما باید تغییرش بدهیم“ ،از همان اول جوهر پراتیکی این دیدگاه را وسط میگذارد و میگوید این اندیشه ای است برای دست بردن به یک کار معیّن در جامعه .نه فهمیدن معیّنی از جامعه ،نه داشتن بینش معیّنی ،نه داشتن جهان نگری معیّنی بخودی خود .بلکه نقدی است برای دست بردن به جامعه .و خودش میگوید ما بر خالف ماتریالیستهای پیشین ،که تبیینی از جهان عینی و ذهنی و ماده و روح میدادند ،ما هدفمان تغییر جهان است .ما ماتریالیستهای پراتیک هستیم .به این معنی من فکر میکنم روح جدی اندیشه مارکس در خط مشی ما به روشنی نمایندگی میشود و اینها را 196
میخواهم یک مقدار باز کنم. متد اولین چیزی که شاید بهتر است ما بشناسیم هویت عقیدتی ما چه هست و کمونیسم کارگری خودش را کجای تبیین از مارکسیسم قرار میدهد ،روی متد است .متد ما چیست؟ همانطور که گفتم کلمه پراتیک و ماتریالیسم پراتیک اساس این متد است .آن دیدگاهی است که در تروری مارکسیسم دنبال رهنمودی برای عم است .دیدگاهی است که انسان را دخی میداند در واقعیات اجتماعی و اقتصادی خودش ،و اراده آدمی را در تغییر اوضاع خودش مهم میداند .شاید این برای شما بدیهی به نظر برسد .ولی یادتان باشد که بخش زیادی از کمونیسم تاکنونی به دترمینیسم متهم شده .و کسانی که نتیجه تاریخ را اجتناب ناپذیر تفسیر کرده اند .و کسانی که کمونیسم را جنبشی برای رساندن تاریخ به نتایج مقدّرش تفسیر میکردند .به مارکسیسم دترمینیسم تکنولوژیک گفته اند .یعنی کسانی که فکر میکنند با رشد نیروهای مولده خودبخود جهان به سَمت سوسیالیسم میرود .کسانی که فکر میکنند شیوه های تولیدی یکی پس از دیگری جای خود را به دیگری میدهد و بشریت به آن سَمت خواهد رفت ،انگار سوسیالیسم نتیجه اجتناب ناپذیر تاریخ است .اگر شما از کمونیستهای قرن بیست نمونه برداری بکنید، ٪١١آنها اتفاق ًا همین پدیده را در مارکس به طور تلویحی و بعض ًا حتی شاید آگاهانه رد میکنند که اراده آدمی یک نقش مهم در روند تاریخی دارد و انتخاب و تصمیم آدمها در زندگیشان نقش دارد ،در نتیجه نقش پراتیک و جایگاه انسان در واقعیت عینی است. دفعه پیش گفتم که چگونه مارکس در تزهای فویرباخ میگوید واقعیت عینی خودش محصول پراتیک بشر است .در نتیجه بحث این نیست که ما مث یک آیینه جهان واقعی را در کله مان منعکس میکنیم یا نه ،یا ذهن انعکاس درستی از جهان عینی هست یا نه .بحث سر دیالکتیک بین اینها است و تأثیری که اینها بر هم دارند قید و شرطهایی که جهان عینی روی پراتیک آدمی میگذارد ،طوری که آدم دوهزار سال پیش نمیتوانست سوسیالیسم را پیاده کند .و تغییری که آدم زنده در شرایط عینی میدهد ،طوری که بشر امروز میتواند دست بکار تغییر دادنش شود .و از نظر مارکسیسم اگر آن بشر آن کار را نکند، تغییری هم صورت نمیگیرد. درنتیجه اگر بخواهیم برویم در مارکس ،برویم در تزهای نقد مارکس به ماتریالیستهای پیش از خودش و بخصوص در تزهای مارکس در مورد فویرباخ ،اولین کلمه ای که بیرون میآید پراتیک است و تغییر و جایگاه آدمی در آن .حاال چه کسی در جنبش سوسیالیستی تاکنونی نماینده این اراده گرایی ،به یک معنی اصالت اراده ،اصالت انتخاب و اصالت تغییر آگاهانه در جامعه بوده؟ لنین. لنین معمو ًال به ولونتاریسم و اراده گرایی و زورکی پیش راندن تاریخ متهم شده ،در صورت که در مقابلش بین المل دوم و منشویکها رشد تدریجی تاریخ و تروری تکاملی تاریخ را بیان میکردند .و اگر شما بروید روایتهای غیرلنینی تاریخ کمونیسم را بخوانید همه جا میبینید که تاریخی است از شیوه های تولیدی برده داری ،فرودالی ،سرمایه اری ،که جای خودش را میدهد به سوسیالیسم ،نیروهای مولده رشد میکند ،هیچ چیز سد راهش قرار نمیگیرد ،طبقات مبارزه میکنند ،مبارزه طبقه کارگر ظفرنمون است ،کمونیسم اجتناب ناپذیر است ،نه فقط مطلوب است اجتناب ناپذیر است! لنین و گرایش لنینی و حزب بلشویک جریانی است که میآید عنصر اراده را در کمونیسم بیرون میکشد 197
و میگوید بسته به اینکه احزاب سیاسی چکار کنند ،بسته به اینکه طبقه کارگر در هر دوره ای چه انتخابی بکند ،چه قدمی را بردارد ،تاریخ آنطور تعیین میشود .اگر شما انتخاب غلط بکنید تاریخ از یک طرف دیگر سر در میآورد .در نتیجه لنین کسی است که از امکانپذیری تغییر بحث میکند .و شما اگر لنین را از انقالب روسیه بیرون بکشید او ًال اکتبر ١١١٥اتفاق نمیافتد چون تزهای آوری نیست. در همان انقالب روسیه خط مشی منشویکی حاکم است ،حتی خود بخش اعظم کمیته مرکزی حزب بلشویک انتظار قدرت و خیزش برای قدرت را ندارد .و ثانی ًا خود لنین از این زاویه مورد انتقاد است. برای مثال تحمی کمونیسم به جامعه عقب افتاده روسیه .آن جامعه ظاهر ًا این اراده را نمیپذیرفته است! آن بشر اجازه دست بردن به آن تغییر را نمیداشته! خیلیها هستند که در کمونیسم این روند تدریجیگرایی و دترمینیستی را جزء مشخصه افکار مارکس میدانند .شما لغتنامه هاى سیاسی و تروریک و فلسفی را باز کنید و بخش مارکسیسم را بخوانید به کلمات اجتناب ناپذیر ،دترمینیسم ،قانونمندی تاریخ خیلی برخورد میکنید در صورت که مارکس کسی است که دیالکتیک را از هگ گرفته ،قانونمندی برای مارکس عنصر زنده و سوبهکتیو آن تعیین کننده است .قانونمندی یک قانونمندی کور نیست .قانونمندی اى است که به کمک دخالت آدم زنده دارد جلو میرود. اگر سرمایه داری برای مثال قانونمندی دارد که انباشت سرمایه مدام صورت بگیرد و مدام بر حجم سرمایه به نسبت کاری که مصرف میشود افزوده شود ،برای مارکس در کتاب کاپیتال این یک بحث اتوماتیک نیست .بلکه میگوید رقابت سرمایه دارها با هم یعنی عم تصمیم آگاهانه یک عده سرمایه دار، که برای اینکه در بازار بمانند باید با هم رقابت کنند و درنتیجه تکنیک خودشان را بهبود بدهند و جنس را ارزانتر تمام کنند ،باعث میشود که آن قانون اساسی سرمایه داری که سرمایه مدام انباشته تر میشود تحقق پیدا بکند .رقابت را بگیرید ،قانون انباشت سرمایه میخوابد. در نتیجه عنصر زنده در فلسفه مارکسیستی ،در تبیین از اقتصاد و در تبیین او از تاریخ ،که به تغییر دست میبرد حیاتی است .اینجا یک چیز دیگر از خصلت حزب ما و جنبش ما و افکار ما را نشان میدهد و آن کلمه ”ما چه میخواهیم“ است .اگر نگاه کنید در ادبیات حزب کمونیست کارگری ،در بحثهایی که این خط از بیست سال پیش مطرح کرده اینکه ما خودمان چه میخواهیم یک شاخص تعیین کننده سیاستش است .قب از هر چیز ما چه میخواهیم؟ اینکه تاریخ چه چیزی ایجاب میکند ،دوره چه ال راستش در ادبیات ما ظاهر نمیشود .به نظر میآید یک حزب دوره ای است ،عصر عصر چه است ،اص ً سیاسی کافی است چیزی را بخواهد تا برود برایش تالش بکند ،آره این مشخصه جنبش ما است .داشتن یک دید پراتیکی ،دخالتگرانه و حتی اراده گرایانه به نظر من مشخصه ما است. میتوانیم بحث کنیم .ممکن است یک عده بیایند کمونیست کارگری را واقع ًا به ولونتاریسم و به آوانتوریسم و به بالنکیسم و به همه اینها متهم کنند ،که اگر دقت کنیم اتهاماتی که همیشه به ما میخورد از این طرف است .که شما اراده گرا هستید ،آرمانخواهی توخالی دارید ،میخواهید زورکی تاریخ را جلو ببرید ،نیرویش را ندارید ،زمانش نرسیده ،چرا به قدرت دست میبرید؟! چرا میخواهید حزب بسازید؟! چرا تفاوتها را عمده میکنید؟! چرا اتحاد عم نمیکنید؟! چرا شکاف ایجاد میکنید؟! همه از سر این است که چرا شما آن چیزی را که میخواهید دنبال میکنید؟! نه آن چیزی که زمانه ایجاب میکند ،تاریخ ایجاب میکند ،شیوه تولید ایجاب میکند یا موقعیت جامعه ایران ایجاب میکند ،یا 198
وضعیت سیاسی ایجاب میکند! مشاهده جالبی پشت این هست .آره درست است .عنصر اراده ،انتخاب و نقش عنصر زنده در تکام تاریخی ،در تفکر ما خیلی برجسته است .که فکر میکنم ریشه اش به لنین و خود مارکس در تزهای فویرباخ میرسد .اگر کسی فردا خواست این جنبش را به جایی ببرد ،به نظر من اولین چیزی که باید یادش باشد این است که هیچ چیزی بیرون بشر به او دیکته نمیکند که چه بخواهد .و هیچ چیزی بیرون بشر تعیین نمیکند که برای چه مبارزه بکند .بشر باألخره باید تعیین کند. و اگر شما جامعه اشتراکی برابر انسانها را میخواهید باید برای همین تالش کنید .شما موظف نیستید که اول بروید ایستگاههای بینابینی را فرموله کنید .بگویید اول سرمایه داری را از حالت وابستگی در میآوریم و ملی میکنیم ،مرحله بعدی جامعه دمکراتیک غربی درست میکنیم و مرحله بعد جامعه کارگری درست میکنیم .خصوصیت خط سیاسی ما اگر دقت کنید همه اش این است که از روز اول میگوید اگر جهان بجایی رسیده که تروری اى به اسم مارکسیسم وجود داشته باشد و مانیفست کمونیست پر فروشترین کتاب جهان باشد و مارکس شخصیت هزاره باشد و احزاب کمونیستی با میلیونها عضو وجود داشته باشند و سرمایه داری صنعتی وجود داشته باشد ،بنابراین زمان بطور تاریخی به آنجا رسیده که ما حرف آخرمان را بخواهیم پیاده کنیم .دیگر مرحله ای نمیماند .اراده ما و انتخاب ما همانقدر حقیقی است که پروسه تولید. میخواهم بگویم این اراده گرایی نه فقط در مورد ما صحیح است ،فکر میکنیم خصلت جدی تروری مارکس است .فکر میکنیم ما به مارکس وفادار مانده ایم وقتی نقش اراده آدمی ،اتحاد ،تشک ، سیاست ،تجربه ،رهبری و انتخابهای سیاسی احزاب را بعنوان شاخصهای تعیین کننده در قضاوت مبارزه سیاسی به حساب میآوریم ،نه مث فدایی اکثریت که تروری دوران را مبنا بگذارد ،یا عصرها را تفکیک کند و بگوید عصر انقالب پرولتری هست یا نیست ،عصر رشد سرمایه داری هست یا نیست .ما مقوله ”عصر“ جایی برایمان ندارد .فکر میکنیم در ک عصر به آنجا رسیده که ما هستیم ،و اگر ما هستیم و سوسیالیسم میخواهیم ،برایش مبارزه میکنیم. به نظر من این یک پایه اساسی این نهضت کمونیست کارگری است که ما حزبش را تشکی میدهیم .اراده گرایی به معنی خوب کلمه ،به این معنی که معتقدیم بشر با پراتیک متشکلش جهان را میتواند دگرگون کند .و اگر عقیده ای اینقدر مادی شده که این همه آدم دورش جمع شوند اینقدر هم مادی شده که بشود پیاده اش کرد. در نتیجه ما دیدگاههای دترمینیستی ،اولوسیونیستی ،تکاملگرایانه ،جبرگرایانه از کمونیسم را که قب از ما رواج داشت ،آن نحوه ای که بورژوازی کمونیستها را ترسیم میکند ،قبول نداریم .و دقیق ًا اتهامات آوانتوریسم ،بالنکیسم ،ایده آلیسم که به ما میزنند ،به نظر ما به یک واقعیتی در ما اشاره میکند که یک واقعیت جد ًا مارکسی حزب ما و جنبش ما است و آن تصمیم است ،نقش تصمیم آدمها در تغییر جهان .و این بنظر ما کلیدیترین شاخص است. وقتی ما از تصمیم صحبت میکنیم همانطور که گفتم از اراده آدمی ،نقش قهر ،نقش تصمیم و نقش تشک ،نقش آرمان در پیشرفت تاریخ بحث میکنیم طبع ًا بحث اراده آزاد را در رابطه با فرد مطرح نمیکنیم ،داریم راجع به اراده جمعی صحبت میکنیم .داریم راجع به یک پدیده طبقاتی اجتماعی حرف میزنیم .این بحث که هر فردی در زندگی خودش بطور کلی ،سیاسی و غیرسیاسی ،چقدر اراده اش در 199
سرنوشت خودش تأثیر داشته و چقدر مقهور پدیده های بیرون از اراده خودش بوده ،باز است .میتوانیم برویم بحث کنیم ببینیم علت پولداری و بیپولی و وضع مالی و غیرمالی ما چیست .تقصیر خودمان است یا جامعه این را به ما تحمی کرده است .این بحث برای من هم باز است برویم بحث کنیم. ولی ما داریم بحث طبقات را میکنیم ،ما داریم از عم طبقاتی حرف میزنیم ،داریم از پراتیک اجتماعی حرف میزنیم .در نتیجه داریم از جنبشها حرف میزنیم .تروری مارکس راجع به پراتیک ،بحث فرد نیست ،که اگر شما یک نفر باشید اینطور میتوانید سرنوشت خودتان را تحت تأثیر قرار بدهید .بحث مبارزه طبقاتی است و بحث جنبشهای طبقاتی ،جنبشهای اجتماعی .در این چهارچوب است که من دارم از پراتیک حرف میزنم و از اصالتش و اهمیت پراتیک و اهمیت عنصر آگاه و اهمیت اراده جمعی .در ب تاریخی است که داریم راجع به این موضوع ب کلکتیو و جمعی و در این چهارچو ِ این چهارچو ِ حرف میزنیم .در نتیجه یک خصوصیت کمونیسم کارگری این است که دارد راجع به پراتیک اجتماعی عصر ما حرف میزند .و راجع به سیاستهایی که این طبقه کارگر اگر اتخاذ کند میتواند به پیروزی برسد. در نتیجه حزب کمونیست کارگری یا اندیشه کمونیسم کارگری دارد خودش را بعنوان یک آلترناتیو عم ،بعنوان یک برنامه ،بعنوان روشی برای پیروزی جلوی طبقه کارگر قرار میدهد .فکر میکند که او در یک مبارزه ای درگیر است ،ناگزیر است در آن مبارزه شرکت کند و پیروز بشود ،و کمونیسم کارگری دارد خودش را بعنوان یکی از روشهایی که طبقه کارگر میتواند اتخاذ بکند و یکی از پرچمهایی که میتواند دست بگیرد مطرح میکند. کمونیسم کارگری اندیشه اتوماتیک کارگرها نیست ،کمونیسم کارگری خط مشی بخشی از طبقه کارگر است که راه ح معیّنی را جلوی کارگرها قرار میدهد و میتواند این را بفهمد که راه حلهای معیّن دیگری هم بقیه دارند جلوی کارگرها قرار میدهند ،در نتیجه یک نبرد فکری سیاسی عظیم در جریان است برای اینکه طبقه کارگر بیاید تحت رهبری این پرچم .و آن وقت اگر بیاید آن پیروزیها عملی میشود. یک نکته دیگر در تروری پراتیک مارکس یا در تروری تغییر مارکس خاصیت دوره بندیهای تاریخی است .معمو ًال به تروری مارکس میگویند تروری شیوه تولید .گویا مارکس پنج تا شیوه تولید اساسی را تعریف کرده :کمون اولیه ،برده داری ،فرودالیسم ،کاپیتالیسم و سوسیالیسم .میگویند مارکس گفته که ظاهر ًا بشر از این شیوه های تولید عبور میکند .یادشان میرود که مارکس یک مقوله اساسی دارد به اسم دوره های گذار ،دوره های transitionکه فاصله بین این شیوه های تولیدی ،آن هم نه بصورت قاب شده که برده داری تمام میشود و بعد دوره گذار شروع میشود بلکه انتهای هر شیوه تولیدی ،جامعه وارد دوره گذار و وارد دوره انقالبی تالطم میشود .و جامعه بعدی که بوجود میآید حاص تعیین تکلیف دوره گذار است .پراتیک انسانی بخصوص آنجا تعیین کننده است که در contextو متن دوره گذار به آن نگاه کنیم ،در آن شرایطی نگاه کنیم که جامعه تغییر در دستورش قرار گرفته است .آنوقت است که تعیین کننده است آدمها چکار میکنند و احزاب سیاسی چکار میکنند .درنتیجه بحث دوره گذار و دیدن مبارزه طبقاتی و نه شیوه تولید در هویت کمونیسم کارگری و اندیشه کمونیسم کارگری برجسته است. آنقدری که کمونیسم رایج به پروسه تولید و تقسیم کار و پروسه تولید ارزش اضافه و بحران و غیره نگاه میکند ،ما به همان اندازه به مبارزه طبقاتی و به این تنش اجتماعی که بر مبنای این اقتصاد شک 200
میگیرد نگاه میکنیم .قبول میکنیم که در اوان انقالب صنعتی ممکن است انقالب فوری کمونیستی مقدور نباشد ولی در انتهای قرن ٢١و اوای قرن ٢١که سرمایه داری به حالت پخته ای رسیده ،و طبقات اجتماعی مشخص ًا بر سر آینده این سرمایه داری دارند دعوا میکنند ،آنوقت مبارزه طبقاتی است که برای ما و در تبیین سیاسی ما کلیدی است .توجه ما به مبارزه طبقاتی است و نه بر خالف مارکسیسم رایج به اقتصاد. اگر نگاه کنید در تروری دولت همین کار را کردیم ،در انقالب ایران به همین پدیده نگاه کردیم .ما داریم جامعه سرمایه داری را در حال تحول را نگاه میکنیم ،حال آنکه کمونیستها معمو ًال به اقتصادیات نگاه کرده اند و جامعه را در حال متحجر و مرده ای تبیین کرده اند؛ طبقات اجتماعی ،اقتصاد ،تولید، شاخه های صنعتی ،غیرصنعتی .در نتیجه جایگاه دوره گذار و دوره های انقالبی و مبارزه طبقه کارگر در دوره تحول از سرمایه داری به نظام بعدی برای ما تعیین کننده است و اینجا است که پراتیک ،صد مرتبه بیشتر از حالت متعارف جامعه اى که هنوز وارد دوره گذار نشده ،تعیین کننده میشود .دنامفهوم) ...برداشت بورژوایی است ،برود دنبال راه رشد بورژوایی یا برود دنبال یک راه رشد سوسیالیستی؟ برود دنبال یک روبنای سیاسی لیبرالی یا برود دنبال یک راه ح فاشیستی؟ دوره گذار و دوره تالطم دوره ای است که رسمهای کهنه در آن سست میشود ،ساختارهای کهنه ش شده و نمیتواند جامعه را نگهدارد .جامعه مجال انتخاب پیدا میکند .درست در همین موقع است که کمونیسم کارگری برای طبقه کارگر متناسبترین ایدئولوژی میشود .برای اینکه پراتیک ،عم و اصالت اراده و انتخاب و نقش تصمیم جمعی در این اندیشه قوی است .میگوید اگر بخواهیم ،اتفاق ًا در این دوره نوبت ما است .یعنی تشخیص نوبت تاریخی جای اصلی برای ما پیدا میکند .در صورتىکه ممکن است در اوج یک انقالب عظیمی مث انقالب ٧٥گروههای سیاس اى بودند که داشتند تروری مراح میدادند .تروری مراح تاریخی ،حاال باید برود مرحله بورژوادمکراتیک را طی کند و غیره .درست موقع گذار و دوره تالطم است که هدف نهایی برای کمونیسم کارگری به عنوان یک هدف مطرح مربوط میشود. چگونه تروری به نیروی مادی تبدی میشود؟ یک بحث دیگری که باید اینجا بکنم این است که چگونه تروری به نیروی مادی تبدی میشود .در حزب ما و در اندیشه ما یک چیزی جا افتاده و آن اینکه تروری ترشح طبقات نیست .سیاست ترشح طبیعی طبقات نیست .اینطور نیست که از طبقه بورژوا خودبخودی لیبرالیسم یا ناسیونالیسم بیرون میآید و از کارگر بطور خودبخودی سوسیالیسم بیرون بیاید .بلکه طبقات اجتماعی با سیستمهای فکری و دیدگاههایی مواجه میشوند که محصول پروسه مبارزه طبقاتی هستند ،ولی در بعد عقاید .عقاید اجتماعی با هم مقاب قرار میگیرند ،تزهای مختلفی به جامعه ارائه میشود و طبقات اجتماعی به اینها دست میبرند. در نتیجه رابطه ای که بین اوضاع اجتماعی و تروری سوسیالیستی در ذهن ما است این است که اگر ما یک تروری داریم که این تروری با نیازهای این طبقه در این دوره خاص خوانایی دارد ،این تروری در مدت کوتاهی میتواند توده گیر بشود .تروری از طریق آموزش توده گیر نمیشود .یکی از ارکان هویتی ما این است که تروری از طریق سیاسی توده گیر میشود .اگر شما تروری ،دیدگاهها و آرمانهایی که دارید را به یک انتخاب سیاسی تبدی کنید ،لحظه اى که طبقات احتیاج دارند به اینکه 201
این انتخاب را صورت بدهند ،شما را آنجا ببینند ،آن وقت تبدی میشوید به یک نیروی توده ای .آن وقت تروری مادی میشود. این درک قدیمی و سنتی چپها که گویا مارکسیسم از طریق آموزش به درون طبقه کارگر میرود ،جزیی از تفکر ما نیست .مارکسیسم از طریق آموزش در طبقه کارگر نمیرود .مارکسیسم از طریق انتخاب طبقه کارگر به درون طبقه کارگر میرود .مارکسیسم هم اگر یکی از آپشنها و یکی از انتخابهای اجتماعی باشد ،آن موقع که طبقه کارگر بین لیبرالیسم و ناسیونالیسم ،رفرمیسم و مارکسیسم و کمونیسم کارگری انتخابهای سیاسی داشته باشد ،ناگهان آن پرچم بلند میشود .بلشویکها نه فرصتش را داشتند ،نه رادیو و تلویزیونش را داشتند و نه مدرسه اش را داشتند که طبقه کارگر روسیه هفتاد میلیونی آن موقع را در مکتب بلشویسم آموزش بدهند و حتی در تمام روسیه امکان این که یک جلسه اینطوری بگیرند نبود. طبقه کارگر روسیه بلشویسم را بر مبنای موضعش در قبال جنگ امپریالیستی و پاسخش به مسأله معاش خودش در سال ١١١٤تا ١١١۸انتخاب کرد .در نتیجه رابطه اى که ما بین خودمان و جامعه برقرار میکنیم ،جایگاهی که برای تروری کمونیسم قائلیم و رابطه اى که بین تروری مارکسیسم با طبقه برقرار میکنیم ،رابطه ای باز آگاهانه و انتخاب سیاسی است .نه یک رابطه تزریق فکری ،مذهبی و مؤمن ایجاد کردن به مارکسیسم .ما قصد ایجاد ایمان مارکسیستی در توده های وسیع را نداریم .ما میخواهیم جنبش کمونیسم کارگری را مث یک جنبش جلوی جامعه بگذاریم و درست در آن لحظه ای که پراتیک اجتماعی و سیاسی مطرح میشود مطمرن هستیم که یک بخش وسیعی از کارگران این را انتخاب میکنند. در نتیجه اینجا هم نقش سیاست و جدال و جدل برای توده گیر شدن تروری و نظریه برای ما تعیین کننده است. به هر حال تروری برای ما یک سری ”احکام حقیقی“ و به اصطالح یک سری ”احکام علمی“ که ارائه میکنید و افراد انسانی با ”خردشان“ به صحت آن پی میبرند و از آن به بعد برای ابد مارکسیست میشوند ،نیست .تروری قرار است از معض اجتماعی راهگشایی بکند .بنابراین باید خودش را به برنامه عم تبدی کند .آن برنامه عم توسط جنبشهایی که آن تروری را مبنا قرار داده اند به جلوی جامعه میرود .جامعه در یک تالقی سیاسی ،در یک تالقی طبقاتی جدی ،آن تروریها را انتخاب میکند. اگر در سال ١٥٧٥کمونیسم کارگری یک واقعیت سیاسی معتبر ،به اندازه جبهه ملی ،به اندازه ناسیونالیسم ،یا به اندازه مذهب در جامعه ایران بود ،اگر یک سنت سیاسی دایری بود که این برنامه و پرچمش بود ،هیچوقت جامعه ایران به آن سَمت نمیچرخید .برای اینکه یک بخش ٥١درصدی جامعه ایران میرفتند پشت این پرچم و در آن مملکت دعوا میشد .این جزو انتخابهای مردم نبود .با اینکه این تروری بود ،با اینکه این اندیشه بود ،با اینکه این برنامه ها بود ،این برنامه ها بعنوان آلترناتیو اجتماعی -سیاسی جلوی جامعه نبود. در نتیجه در بحث رابطه بین عم و تروری ،ما به مبارزه طبقاتی و به انتخابهای طبقاتی قائلیم. مارکسیسم برای ما یک دین نیست که داریم ترویجش میکنیم تا مؤمنین به آن زیاد بشوند .یا به ضرب شمشیر اشاعه بدهیم .مارکسیسم برای ما پرچم یک جنبش سیاسی است .این جنبش سیاسی را باید ساخت و گذاشت یک جای محکمی در جامعه که مبارزه طبقاتی از این جنبش سیاسی تأثیر بپذیرد و طبقه کارگر ،یعنی طبقه ما ،طبقه اى که این تروریش و این جنبشش است ،آن را به پرچم جنبش وسیع خود تبدی کند .بنابراین در سیستم فکری ما ،تروری و بحث اندیشه به اعتبار خودش ،ملهم از مبارزه 202
طبقاتی و بعنوان بخشی از مبارزه طبقاتی میآید ،ولی از مبارزه اجتماعی بیرون میرود. *** مارکس به اعتبار مارکس بودنش مارکس است .مارکس از کارگرها دستور نگرفته که اینطور فکر کند. به دنبال تاریخ عقاید فلسفی در اروپای غربی و کال غرب ،از یونان تا امروز مارکسیسم وجود دارد. تحت تأثیر مبارزه طبقاتی وجود دارد ،ولی مبارزه طبقه بخودی خود مارکس را بیرون نمیدهد .باألخره شما باید تاریخ اندیشه را دنبال کنید. ولی مارکسیسم بعنوان یک جنبش سیاسی میتواند پیروز بشود ،نه بعنوان یک مذهب ،نه بعنوان مجموعه ای از احکام خردمندانه .بعنوان یک جنبش سیاسی که برود جلوی دست جامعه و جامعه بتواند آن را انتخابکند .بنابراین آن رگه پراتیکی کمونیسم کارگری اینجا هم هست و خیلی برجسته میشود. برای اینکه وظیفه ما این نیست که تاریخ را توضیح بدهیم و جامعه را توضیح بدهیم و مردم بیایند به حقانیت این حرف ما برسند .هر چقدر هم حقانیت داشته باشد مفت نمیارزد مگر اینکه تبدی بشود به جنبش سیاسی اى که میتواند بعنوان یک پرچم در مبارزه طبقاتی دست گرفته شود .از آن طریق این تروری توده ای میشود و از آن طریق در تاریخ و سرنوشت بشر تأثیر میگذارد. این کامال ما را در یک سنت سیاسی عملی متفاوتی قرار میدهد ،به نسبت فرض کنید طیف روسی ،طیف تروتسکیست ،چپ نو ،گرامشی ،یا طیف اوروکمونیسم .جنبش ما جنبش روشنگر اگر هست در یک کانتکست سیاسی روشنگر است و نه در یک کانتکست مذهبی ،معنوی ،فلسفی .ما یک جنبش سیاسی هستیم و این کاراکتر سیاسی جنبش است که مارکس اصال بحثش این است که مبارزه طبقاتی مبارزه ای است سیاسی .منظورش مبارزه تظاهراتی و اعتصابی نیست .میگوید مبارزه طبقاتی اساسا سیاسی است .نه یک مبارزه علمی ،نه یک مبارزه معنوی! مبارزه ای است اساسا سیاسی .و فرق و مشخصه اصلی جنبش ما که از خصلت تبیین پراتیکی آن از مارکسیسم و از درک جوهر مارکسیسم توسط آن ناشی میشود این است که خودش را قب از هر چیز سیاسی نگاه میکند .خودش را بخشی از جدال سیاسی در جامعه معاصر نگاه میکند .و خودش را نه فقط به عنوان این ،بلکه بعنوان انتخاب سیاسی که بشریت میتواند در این جدل بکند ،در دوره گذار از سرمایه داری به هر چیزی که قرار است بعد از آن بیاید ،خودش را به انتخاب مردم میگذارد. همانطور که گفتم همه اینها به نظر من سنت لنینی است ،ما را قشنگ میگذارد در وسط سنت لنینی کمونیسم ،نه سنت اروکمونیستی ،نه سنت چپ نو ،نه سنت استالینی ،نه سنت تروتسکیستی ،بلکه درست در وسط سنت لنینی قرار میدهد .سنت دخالتگر و سیاسی که مدام دارد سعی میکند کمونیسم را بعنوان یک انتخاب اجتماعی جلوی جامعه بگذارد .و تالشهایش برای ساختن حزب ،برای متحد کردن یک بین المل جدید ،برای ساختن یک اردوگاه جدیدی که بشود از آن دفاع کرد و یک قطبی باشد ،از این دخالتگری سیاسی ناشی میشود .این یک رگه ای به ما میدهد که متفاوت است با کسان که به کمونیسم بصورت ایده آلهایی که باید از آن پاسداری کنند نگاه میکنند. مثال به ما میگویند :چه میشد اگر در روسیه شکست میخوردند ولی ایده آلها را پاسداری کرده بودند! خب فایده ای نداشت اگر در روسیه شکست میخوردند ولی ایده آلها را پاسداری میکردند .چون 203
پاسداری از این ایده آلها برای یک سنت پراتیکی از مارکسیسم پراتیکی ،برای سنت لنینی ،یک پاسداری سیاسی است .پاسداری اخالقی نیست .آن کسانی که مارکسیست بودند مردند و رفتند پی کارشان .تمام کسانی که تا سالهای ١١٤٧سوسیالیست بودند مرده اند .فکر میکنم مارتف هم همین اواخر سالهای ١١٢٧-٢٢مرد. کمونیسم یک چیزی نیست که به عنوان عقیده برای بچه تان به ارث بگذارید .یا یک دینی باشد که خودش را به صورت نحوه اى که شما نمازتان را میخوانید و روزه تان را اجرا میکنید و یا یک فرهنگی برای خودتان دارید! که اگر اسم بچه تان را بگذارید امید یا پویا یا مزدک کمونیست بوده اید! کمونیسم یک فرهنگ نیست .یک جنبش سیاسی است .باید هر لحظه جلوی جامعه باشد ،تا باشد .اگر نیست، نیست! یک مکتب فکری نیست .و به نظر من این دیدگاه و تبیین سیاسی پراتیکی از مارکسیسم ما را کامال از تبیینهای فلسفی ،مذهبی ،آموزشی ،ترویجی ،مکتبی از کمونیسم جدا میکند .و دقیقا اینجاست که به نظر ما تک تک احکام مارکسیسم برای ما صد مرتبه مهمتر است تا کسان که مارکسیسم برایشان این اولویت و مبرمیت را به عنوان یک روش سیاسی ندارد. تبیین ما از آگاهی و مبارزه طبقاتی مبارزه طبقاتی .تبیینی که ما از مبارزه طبقاتی داریم با خیلیها فرق میکند .مبارزه طبقاتی در کمونیسم چند نوع تعبیر شده است .عمدتا یک دوُز باال یا یون باالیی از آگاهی را واردش کردهاند! گویا مبارزه طبقاتی مبارزه ای است آگاهانه علیه کاپیتالیسم ،و به آن مبارزه ای میگوییم مبارزه طبقاتی که به خصوص زیر پرچم سوسیالیسم انجام بشود! مارکس وقتی در مانیفست از مبارزه طبقاتی حرف میزند از این حرف نمیزند .مارکس میگوید یک کشمکش دائمی .حتی میگوید ،struggle :ما به جاى این لغت گذاشته ایم ”مبارزه“ struggle .یعنی کشمکش ،جان کندن و کش و قوس رفتن .کشمکش بهترین معادل است .کشمکشی در جامعه است بین طبقات مختلف .همیشه هم هست .مارکس میگوید گاهی پنهان و گاهی آشکار است .گاهی متشک است و گاهی هم نیست .ولی این کشمکش دائمی است .تالش امروز کارگر کارخانه Roverدر انگلیس برای اینکه شغلش را نجات دهد بخشی از مبارزه طبقاتی است .این فشار اآلن ابدا بر روی قشر مدیران نیست .تالش برای اضافه دستمزد ،برای حداق دستمزد، تالش برای کاهش ساعت کار ،اینها بخشی از مبارزه طبقاتی است .تالش برای اینکه بیایند در محله شما مدرسه بسازند و یا پارک درست کنند ،کارگری که دارد برای بهبود زندگیش تالش میکند بخشی از مبارزه طبقاتی است .مبارزه علیه مذهب هم بخشی از مبارزه طبقاتی است ،برای پرولتاریا .مبارزه علیه عقاید ارتجاعی هم بخشی از مبارزه طبقاتی است .مبارزه برای فرهنگ پیشرو هم بخشی از مبارزه طبقاتی است .آن کشمکش دائمی که در عمق جامعه و بر سر مسائ مختلف جامعه هست ،مارکس به این میگوید مبارزه طبقاتی. در نتیجه اینکه چه چیزی بخشی از مبارزه طبقاتی کارگران است را میتوانیم بحث کنیم ،ولی شک نکنید که هر اتفاقی میافتد بخشی از مبارزه طبقات با همدیگر است .سر پول دعواست ،سر اموال دعواست ،سر وسائ تولید دعواست ،سر رفاه دعواست ،سر آسایش دعواست ،سر زیبایی دعواست ،سر تخصیص انرژی جامعه دعواست .دعواست در جامعه .خودتان متوجه میشوید سر هر چیزی دارید یک آدمی را در مقاب خودتان پیدا میکنید .یکی که منفعتش چیز دیگری را ایجاب میکند .و مبارزه طبقاتی را وقتی 204
میبینید که به طور کلی بین کسانی که کار میکنند و از طریق فروش نیروی کارشان باید نان بخورند، با کسانی که استخدام میکنند یک دعوای اساسی هست که به همه چیز شک میدهد .از انتخابات شهرداری لندن بگیر تا اینکه در دانشگاه چه چیز را درس بدهند .یا بودجه چگونه تخصیص پیدا کند .یا کلیسای مسیحیت اآلن میخواهد چه بگوید .پشت همه اینها این هست .حتی تصمیمات داخلی طبقات حاکمه سر زندگی شخصیشان ،یا اینکه از چه معیارهایی دفاع میکنند یا چه اخالقیاتی حاکم است. مبارزه طبقاتی این کشمکش دائمی است و مارکس میگوید این همیشه مبارزه ای است بر سر قدرت، مبارزه ای است سیاسی. ما عنصر آگاهی را در مبارزه طبقاتی شرط نمیدانیم .گفتم سوسیالیستی بودن برای برخی که میگویند ”مبارزه پرولتری ،مبارزه طبقاتی“ ،فرضشان این است که مبارزه ای است علیه سرمایه داری! ولی برای ما تعریف مبارزه طبقاتی این نیست .الیه های بعدی ای هست بین مبارزه طبقاتی تا جنبش کمونیسم کارگری ،که من به اینها میرسم .ولی یکی از وجوه مشخص کننده جنبش ما این است که ما به وجود دائمی مبارزه و کشمکش طبقاتی قائ هستیم .و اگر فکرش را بکنید برای یک جریانی که از زاویه پراتیکی ،از زاویه تغییر دارد دنیا را میفهمد ،چقدر این تز برایش حیاتی است .اگر بیایند بگویند ،که گفته اند” ،مبارزه طبقاتی در جریان نیست“! ”افت کرده است“! اآلن ”مبارزه طبقاتی یا پرولتاریایی در کار نیست“! یا ”پرولتاریا دیگر با بورژوازی سازش کرده“! همه اینها زیرآب بنیاد ما را میزند. اگر مبارزه طبقاتی نیست ،روی تمام بحث کمونیسم کارگری را میشود قلم گرفت .کمونیسم کارگری با فرض مبارزه طبقاتی معنی دارد .در صورت که دین اسالم نه ،برای خودش اینطور نیست .مسیحیت هم نه ،کافیست تا شما گناه کرده باشید تا یکی به زعم خود بخواهد شما را ارشاد کند و به رنگ خودش دربیاورد .ولی بنیاد کمونیسم کارگری بر وجود مبارزه طبقاتی است .و فرضش این است که مبارزه طبقاتی همیشه هست .تپش دائمی تاریخ است و سعی نمیکند آن را ایده آلیزه کند و یا رنگ عقیدتی به آن بزند. گویا اگر کارگرها ماشین بشکنند این بخشی از مبارزه طبقاتی نیست .در بحث کمونیسم کارگری ماشین شکنی یا مبارزه علیه تکنولوژی روشی است که طبقات دارند مقاب یکدیگر صف آرایی میکنند .ما میگوییم خط مشی حاکم بر این تصمیم ،خط مشی حاکم بر این اقدام ،جنبش سیاسی ای که افکارش اینجا بر این لحظه مبارزه طبقاتی کارگران حاکم بوده ،یک جنبش ارتجاعی ،ناسیونالیستی و عقبمانده و غیره است .ولی در اینکه هدف آن ماشین شکنی کشمکش طبقه مزدبگیر با کسانی است که استثمارش میکنند یک لحظه تردید نداریم. مبارزه طبقاتی و رابطه کمونیسم کارگری با جنبشها این موضع ما را ،بعد ًا میگویم ،در خیلی جاها متفاوت میکند نسبت به طبقه کارگر ،نسبت به مبارزه اقتصادی ،نسبت به اتحادیه ها ،نسبت به جنبشهای دیگری که اگر چه ایده آلهایش با ما یکی نیست ولی میتوانیم دردش را بفهمیم .و رابطه ما را با جنبشهای دیگر توضیح میدهد .یک تروتسکیست یا خیلیها میتوانند بگویند ” :اتحادیه های فاسد کارگری و رهبران خائن اتحادیه ها“! راحت میتواند این را بگوید .بدون اینکه توجه داشته باشد که اتحادیه کارگری باألخره ،فاسد یا غیر فاسد ،سد دفاعی این آدمهای معیّن این دوره و زمانه جلوی آن کارفرما است. 205
جنبش ما در عین اینکه ممکن است بگوید که جنبش اتحادیه ای یک جنبش بورژوایی است که برای طبقه کارگر علم کرده اند ،ولی میفهمد که یک جنبش بورژوایی است که کارگران برای دفاع از خودشان علم کرده اند ،باألخره جنبشی است که برای دفاع از خواست خودشان علم کرده اند .بعدا این را میگویم که این به رابطه ما با جنبشهای دیگر در داخ طبقه و همینطور رابطه ما با جنبشهای برای بهبود اوضاع جهان ربط دارد .ما اگر یک نفر بیاید در یک گوشه جهان خواستار برابری زن و مرد و دفاع از حقوق کودک باشد ،از آنجا که معتقدیم این بخشی از پالتفرم طبقاتی طبقه کارگر است برای آن ارزش قائ هستیم .اگر نیاید عینا به سبی مارکس و انگلس قسم بخورد برای ما آنقدر مهم نیست .در صورت که یک نفر چپ رادیکال افراطی ١٧سال پیش ممکن بود شما را ،هر چقدر هم اگر معلم خوبی بودید و سعی میکردید به بچه های مردم ریاضیات درستی یاد بدهید ،هنوز آدم حسابتان نمیکرد مگر اینکه به مشی چریکی مسلحانه هم استراتهی هم تاکتیک اعتقاد داشته باشید! یا حتما بگوید که ”سه مطلق را باید شکست“ .یا حتما باید بگویید ،فرض بکن” ،محاصره شهر از طریق روستا“ وگرنه شما بخشی از جنبش آزادی جامعه نیستید! کمونیسم کارگری چون نگاه میکند و انسانیت را میبیند که دارد با همه ابزارهایی که در دسترس او هست و شعوری که در دسترسش هست مبارزه میکند ،میتواند بفهمد که پشت این شعارها و فرمولها و پرچمهای متنوعی که بشریت بلند کرده واقعا چه امیالی هست .و چرا واقعا حتی بخشی از آن جنبش مال شما هست و او اآلن پشت آن پرچم است .درنتیجه رابطه ما را با احزاب ،جنبشها ،بخشهای مختلف و پرچمهای مختلف دگرگون میکند. یکی گفته بود ” فاشیسم و ناسیونالیسم و مذهب اَشکال انحرافی اعتراض پرولتاریا“ است! من برایش نوشتم نه اینطور نیست .اینها اَشکال بورژوایی است برای قالب زدن به جنبشهای اعتراض کارگری. خود کارگر از خودش مذهب بیرون نمیدهد .خود کارگر از خودش ناسیونالیسم بیرون نمیدهد .خود کارگر از خودش رفرمیسم بیرون نمیدهد .کارگر از خودش نخواستن آن وضعش را بیرون میدهد ،بطور خودبخودی .ناسیونالیسم ،مذهب ،رفرمیسم ،دیدگاه ها و جنبشهای سیاسی هستند مث من و شما که خودشان را برده اند و گذاشته اند جلوی جامعه برای اینکه بتوانند از طریق اینها مردم حرفشان را بزنند .اگر این جنبشها را بگیرید جامعه هیچ چیزی نمیتواند بگوید .ولی از طریق مذهب ،از طریق ناسیونالیسم ،از طریق اصالح طلبی ،از طریق لیبرالیسم سعی میکند دردش را بگوید. و دقیقا این نگرش است که ما را موظف میکند ،بعدا در بحث حزب و جامعه میگویم ،که برویم خودمان را به عنوان یک انتخاب واقعی بگذاریم پهلوی بقیه جنبشها در جامعه .تا همانقدر که میشود لیبرالیسم را یا رفرمیسم و پارلمانتاریسم و ناسیونالیسم را به عنوان یک روش اعتراض به آمریکا ،مثال فرض کنید به امپریالیسم انتخاب کرد ،کمونیسم کارگری را هم میشود به عنوان یک روش برای اعتراض به وضع ناهنجار زندگی در یک کشور تحت سلطه امپریالیسم انتخاب کرد. شما نمیتوانید جهان را به خاطر عدم حضور خودتان مالمت کنید .اگر شما به عنوان یک جنبش سیاسی حضور ندارید که در نتیجه آن مردم به جنبش کمونیستی شما بپیوندد ،نمیتوانید به آنها خرده بگیرید که چرا به جنبش فمینیستی پیوسته اند .یا چرا به جنبش ناسیونالیستی پیوسته برای اینکه دردش را بگوید .اینها جنبشهای سیاسی ای هستند که زودتر از من و شما جنبیده اند و رفته اند جلوی صحنه. چرا به جنبش ناسیونالیستی پیوسته برای اینکه دردش را بگوید .اینها جنبشهای سیاسی ای هستند که 206
زودتر از من و شما جنبیده اند و رفته اند جلوی صحنه و فرصت انتخاب داده اند و نیازهای مردم را کانالیزه میکنند .ما این قدرت را داریم که پشت این را ببینیم و بگوییم پشت همه اینهایی که میبینید امیال طبقات اصلی اجتماعی را میشود دید و اگر شما به عنوان یک جنبش سیاسی این صالحیت را پیدا کنید که بروید جلوی صحنه ،او دیگر نمیرود پشت ناسیونالیسم کُرد .میآید پشت جنبش کمونیستی .که همینطور هم شد .اگر شما پرچم کمونیسم را یکجایی بلند کنید یک مقدار زیادی از آدمهایی که قبال فکر میکردند آها! باید از طریق رادیکالیزه کردن ناسیونالیسم به امرشان برسند ،میآیند و راحت در جنبش کمونیستی عضو میشوند. به هر حال خواستم بگویم که مبارزه طبقاتی موتور محرکه تاریخ است و همیشه آنجا هست .اینکه چه قالب سیاسی و ایدئولوژیکی جنبش طبقه کارگر به خودش میگیرد ،وجود یا عدم وجود مبارزه طبقاتی را نشان نمیدهد .بلکه نشاندهنده این است که چه جنبشهای سیاسی ای توانسته اند در صحنه مبارزه طبقات خودشان را تثبیت کنند و بعنوان یک ظرف و انتخاب سیاسی برای طبقه کارگر وجود داشته باشند. متد ما لنینیسم به هر حال تا اینجا داشتم از متد بحث میکردم .متد ما یک متد دخالتگر فعال سیاسی است و به نظر من بهترین توصیف از ما شاید لنینیسم باشد .بخاطر اینکه لنین مستق از تجربه شوروی و حاال مسأله شورش کرنشتات و ساختمان سوسیالیسم در یک کشور ،اگر لنین قب از بدست گرفتن قدرت را بحث کنیم ،لنینیسم نشاندهنده پراتیسین بودن کمونیسم است .نشاندهنده عالقه کمونیسم به دخالت در زندگی مادی و عینی زمان خودش است .نشاندهنده برسمیت شناختن پتانسی پیروزی است .لنین کسی است ال که در مقاب بحث اجتناب ناپذیری کمونیسم ،امکانپذیری کمونیسم را اثبات کرد .گفت میشود .قب ً همه بین المل دوم میگفت اجتناب ناپذیر است ،مطلوب است ،عالی است و فالن است .لنین آمد و به نظرم لنینیسم شدنی بودن کمونیسم را بحث کرد و رفت پای شدنی بودن آن .حتی سعی خودش را کرد که شدنی بودن آن را نشان بدهد .به این اعتبار بحث کمونیسم کارگری در سنت لنینی قرار میگیرد .من کاری به بحث آنها راجع به مناسبات درون حزبی و ساختمان سوسیالیستی را ندارم ،میخواهم روی متد بگویم ،متد ما اساس ًا لنینی است .تعبیری که لنین از مارکس میکند ،نزدیکترین تبیین از مارکسیسم است به خود مارکس .یعنی مارکس اگر بعد ًا میدید که پیروانش چطور حرفهایش را تفسیر کرده اند، بین کائوتسکی و برنشتین و لنین و لوکزامبورک و غیره ،میگفت این لنین است که حرفم را درست فهمیده و بحث ماتریالیسم پراتیک را درست فهمید .ما هم فکر میکنیم در آن سنت قرار داریم ،نه در یک سنت دترمینیستی ،نظاره گر و اسکوالستیک از سوسیالیسم .ما در یک سنت پراتیکی انقالبی از کمونیسم قرار داریم و فکر میکنیم این جوهر مارکسیسم را بیان میکند .این متد ما بود ،متد دخالتگر سیاسی ،نقد ما چه هست؟ نقد ما از جامعه سرمایهداری نقد ما از کاپیتالیسم با بعضیها فرق میکند ،بعضیها ممکن است به این نقد ما سمپاتی داشته باشند ولی اساس اعتراضشان به کاپیتالیسم چیز دیگری باشد .نقد ما از کاپیتالیسم نقدی است به اساس استثمارگرانه 207
کاپیتالیسم ،به کار مزدی و به نوعی که بشریت مجبور است نیروی کارش را بفروشد و از آن طرف با محصول کارش در بازار مواجه شود و انباشت سرمایه در مقابلش. این تنها نقد کمونیستها به کاپیتالیسم نبوده .اآلن شاید به نظر شما بدیهی بیاید ،چون خیلی از ماها با سنت کمونیست کارگری از قدیم آشناییم و این شدیم .ولی کمونیستهایی بودند که از عقبماندگی کاپیتالیسم شکوه کردند و علیه عقبماندگی کاپیتالیسم در کشور خودشان پرچم دست گرفتند. کمونیستهایی بودند داز ”کمونیست“های در گیومه میگویم ،جنبشهای ”کمونیستی“ طبقات دیگر) که سعی کردند راه رشد غیرسرمایه داری ”نه سرمایه داری -نه سوسیالیسم“ را در پیش بگیرند. سوسیالیستهایی بودند که سعی کردند جوانب غیرانسانی کاپیتالیسم را تخفیف بدهند .همه اینها بوده اند. این جریانی است که میگوید آقا جان! اعتراض ما به کار مزدی است ،نه به فاز آخر کاپیتالیسم یعنی امپریالیسم ،اعتراض به خود کاپیتالیسم .چون کمونیستهایی بودند که به ورود کاپیتالیسم به عصر امپریالیسم اعتراض داشتند و به جنبه امپریالیستی سرمایه داری در کشورشان اعتراض داشتند .این جنبش کمونیستی کارگری به کاپیتالیسم در انگلستان و فرانسه نقد دارد و نه به کاپیتالیسم فیلیپین یا کاپیتالیسم مصر ،فقط! گویا اگر تبدی شود به فرانسه پیشرفته ،ما به مشروطه خودمان رسیده ایم! ما به کاپیتالیسم به مدل سوئدی هم اعتراض داریم ،چون به کاپیتالیسم اعتراض داریم .دقیق ًا به این خاطر که یک عده ای آدم صبح از خواب بلند شوند و بروند سر کار ،قوه جسمی و توان و خالقیتشان را به صورت دست و پا بریده ای به یک جماعتی بفروشند که آن طرف حصار نشسته و او به شما ژتونی بدهد به اسم پول که بروی و محصول کار خودت را ،که از در دیگر رفته بیرون ،بخشی از آن را برای ادامه حیات خودت بخری .ما این را قبول نداریم. به نظر ما این اساس بدبختیهای بشریت امروز است .برای اینکه آنهایی که دارند این مزد را از این طرف میدهند از آن طرف هم ارتش درست میکنند ،زندان درست میکنند ،چون شما سرپیچی میکنید و بیشتر میخواهید .از آن طرف تبعیض نهادی به راه میاندازند ،از آن طرف تقسیمت میکنند به جنسیت ،از آن طرف تقسیمت میکنند به متروپ و مستعمره ،از این طرف تقسیمت میکنند به صنعتی و کشاورزی و شهر و روستا .تمام واقعیت چندش آور کاپیتالیسم امروز روی همین پدیده اولیه بنا شده که جامعه تقسیم شده به آدمهایی که یک عده ای از آنها باید بروند برای عده ای دیگر ،به دلیلی که حاال میشود فهمید چطوری وسای تولید را گرو گرفتند و نمیشود جمعی رفت و تصمیم گرفت و کار کرد ،مال کارفرما است .بنا به تعریفی که او کرده محصول تولید شده مال آن کسی است که وسیله را آورده نه کار را .در نتیجه هر جنسی شب در صحن کارخانه است مال کارفرما است .شما میروید بیرون ،پولتان را گرفته اید، فردا میروید و بخشی از محصول را از فروشنده که بخش دیگری از همان طبقه است میگیرید .ما به این اعتراض داریم. میدانید چرا بحث روی این مسأله مهم است؟ برای اینکه شما ،وقتی سر کار بیایید ،همان چیزی که به آن اعتراض دارید راعوض میکنید .کسی که به این اعتراض ندارد ،وقتی هم که سر کار بیاید این را عوض نمیکند .کسی که اعتراض دارد به ناموزونی سرمایه داری ،وقتی بیاید سر کار سعی میکند موزونش کند .کس که اعتراض دارد به آنارشی سرمایه داری ،وقتی بیاید سر کار سعی میکند برنامه ریزی را بیاورد .کسی که اعتراض دارد به عقبماندگی سرمایه داری ،سعی میکند آن را رشد بدهد .ولی 208
کسی که اعتراض دارد به نفس سرمایه داری ،البد سعی میکند نفس سرمایه داری را دگرگون کند .این انتقاد از این نظر مسابقه هوش نیست که ببینید کی بهتر از سرمایه داری انتقاد میکند! بلکه ،اینکه شما چه نقدی به جامعه موجود میگذارید ،دارد به شما میگوید که اگر بیایید سر کار چه چیزی را عوض میکنید. هر کسی بعنوان یک جنبش سیاسی بیاید سر کار ،همان چیزی را که نمیخواهد عوض میکند .درنتیجه کلیدی بودن این مفهوم برای ما به خاطر این است که این هویت ما را تشکی میدهد .ما اگر بیاییم سر کار ،جنبش طبقه کارگر اگر زیر پرچم کمونیسم کارگری پیروز شود ،آنوقت باید دست ببرد به مناسبات ملکی و این موقعیت را از بین ببرد ،موقعیتی که یک عده ای صاحب وسای تولیدند ،صاحب زمینند ،صاحب کارخانجاتند ،صاحب ترانسپورتند ،صاحب فضا هستند ،فضا هم مال آنها است .دقت کرده اید که جهان خیابان ندارد ،همه اش خانه است ،ساخته شده! اگر از خانه تان بیرون بروید میافتید خانه بغ دستی .اآلن اگر خانه واقعی شما آتش بگیرد میروید در خیابان ،ولی در جهان امروز اگر خانه شما دستخوش جنگ و قحطی شود میروید در خانه بغلی .خیابانی ندارد ،همه جا را به اسم خودشان کرده اند. درنتیجه به شما میگویند پناهنده .نمیتوانید بگویید آقا نه! پناهنده نیستم ،من از آنجا ،یک قدم از آنجای که آتشسوزی بود آمدم بیرون ،آنجا دارند میکشند من آمده ام در خیابان .کما اینکه در خانه شما اگر آتش بگیرد میروید در خیابان .ولی شما متأسفانه خیابانی نگذاشتید که مال همه باشد ،فضا را گرفته ،فضا مال آنها است .حتی به یک معنی زمان را هم گرفته ،از پیش هم تعیین کرده ،تا شش سال ش پدر و مادرمان هستیم ،بعد از شش سال میرویم یک جایی بنام مدرسه ،بعد میروید دانشگاه ،بعد پی ِ میروید در بازار کار ،یا اگر نروید دانشگاه و از مدرسه هم بیرونت کنند میروید بازار کار ،میروید سر کارخانه و بعد بازنشسته میشوید و بعد میمیرید. برایت چیده اند .سیر زندگی یک انسان امروز را برایش چیده اند .یک پلنگ ،یک سوسک اینطوری زندگی نمیکند .شما نمیتوانید تضمین کنید که سوسک وقتی به دنیا آمد همانجا میماند و این مسیرهایی که شما میگویید طی میکند .ولی بشر این کار را میکند .داستان تاریخ را گرفته و منجمد کرده ،اینها مال آنها است .و شما مهره هایی هستید که در این فضا و در این سیر زمانی که او برای شما چیده زندگی میکنید. این را نمیخواهید عوض کنید؟ به نظر من ،در این صورت ،مشی شما کمونیسم کارگری نیست .ممکن است مشی شما سوسیال دمکراسی باشد ،ممکن است لیبرالیسم باشد ،ممکن است آدم خیلی خوبی باشید. ممکن است فابین Fabianباشید ،ممکن است همه چیز باشید ،ولی کمونیسم کارگری میخواهد این پدیده را عوض کند .میخواهد زمان و مکان و وجود و ماده را از دست طبقه حاکمه بیرون بیاورد ،مال همه باشد .میشود رفت دستجمعی و با کمک همدیگر تصمیم گرفت چکار بکنند ،اگر هم نخواستید کار نکنید .راستش یک وجه کمونیسم ،که کسی یادش نمیرود بگوید ،این است که اگر هم نخواستید کار نکنید میتوانید کار نکنید. همانطور که میشود فرض کرد هیچکس تمام عمرش روی زمین نمینشیند ،و بلند میشود و راه میافتد .به نظرم میشود فرض کرد که بشریت بلند میشود که خلق کند ،میشود فرض کرد بشریت بلند میشود که جستجو کند ،میشود فرض کرد که آدمیزاد کنجکاو است .چون قب از اینکه فشار کارفرمایی باشد بچه 209
زبان یاد میگیرد ،و شروع میکند با محیطش ور رفتن .در نتیجه کمونیسم با فرض زنده بودن آدمیزاد بنا شده ،هیچ قانونی برای اجبار کار کردن نیست همانطور که هیچکسی به هیچکس نمیگوید شما موظفید نفس بکشید! چون فرض میکنید طرف خودش میخواهد نفس بکشد .ولی اینکه میخواهد خلق کند و سر در بیاورد و میخواهد دست ببرد ،در این جامعه سرمایه داری فکر میکند این را با کمک حداق دستمزد و اجبار به کار و قانون بیمه بیکاری و زدن از بیمه هاى اجتماع تضمین کنند .در جامعه سوسیالیستی میگوید این موقعیت داده بشر است و اگر شما دست از سرش بردارید خودش میرود خلق میکند و تولید را سازمان میدهد. اینجا است که به نظر من نقد ما از کاپیتالیسم نقدی است بر جوهر اساسی تقسیم طبقاتی ،کار مزدی و مالکیت خصوصی ،همانطورى که مورد نظر مارکس بود .بنابراین ما معتقدیم ما مارکس را درست دیده ایم و ما روایت دقیقی از مارکس را بیان میکنیم که معتقدیم سرمایه داری باید از بین برود .به این معنی که کارمزدی باید از بین برود ،پول و مالکیت خصوسی باید از بین برود .مالکیت اشتراکی شود. از نظر ما بازار بعالوه دولت قبول نیست .کار مزدی بعالوه برنامه قبول نیست .یعنی چه؟ کار مزدی ولی اقتصاد برنامه ریزی شده هنوز جواب چیزی را نمیدهد .نشان میدهد که کاپیتالیستها دست به یکی کرده اند ،فقط نشان میدهد که یک مرجعی نقش کاپیتالیستها را بعهده گرفته ،از نظر ما چیزی را ،تفاوتی را در کار و زندگی آن کارگری که در روسیه کار میکند ،نشان نمیدهد .که این دیگر کارگر مزدبگیر نیست ،بلکه شهروند و صاحب حق و صاحب سهم جامعه است که نفس اینکه دنیا آمده میتواند برود و در فعالیتهایی که هست شرکت کند .این نقد برای ما تعیین کننده است. تبیین کمونیسم کارگری از رابطه زیربنا و روبنای سیاسی بحث دیگری که باز ما را از نظر تروریکی متمایز میکند بحث رابطه زیربنای اقتصادی با روبناها و فرهنگ و سیاست است .باز یک اتهاماتی که به کمونیستها میزنند این است که اقتصاد ظاهر ًا سیاست را تعیین میکند ،آن هم فرهنگ را تعیین میکند و دترمینیسم در سطح عرضی هم اینجا هست ،کمااینکه رفیق اعظم گفت” اگر طرف اقتصادش اینطوری است خرده بورژوا میشود ،اگر خرده بورژوا باشد حزبش میشود این و نظر سیاسیش میشود آن و فرهنگش هم میشود آن. ما برای آدمیزاد نقش قائلیم .از این تعیین کنندگی اقتصاد یا روبنا ،تبیین دیگری داریم .که در آن مبارزه نظری ،مبارزه سیاسی ،همه اینها جای خودش را دارد ،یعنی همانقدر مادی است که اقتصاد. مارکس در پیشگفتاری به نقد اقتصاد سیاسی ،اگر بروید نگاه بکنید ،رابطه زیربنا و روبنا را در آن پیشگفتار خیلی روشن توضیح میدهد .که چطور آدمها از طریق دنبال کردن امیالشان قوانین بنیادی جامعه را متحقق میکنند .چطور برای مثال از بین رفتن مذهب یا تضعیف سلسله مراتب مذهبی ،که یک نیاز جامعه سرمایه داری است ،از طریق مبارزه فکری یک عده آدم که به مذهب اعتقاد ندارند ،با مذهبیون صورت میگیرد .کسی تلفن نمیزند الو! اینجا اقتصاد میگوید مذهب باید از بین برود ،پس مذهب باید از بین برود! کسی اقتصاد را نمایندگی نمیکند ،کسی نماینده زیربنا نیست .شما نماینده عقاید خودتان هستید ولی با جدالی که میکنید ،قوانین بنیادی جامعه را به اجرا در میآورید .اگر جامعه به تولید کاالیی تعمیم یافته رسیده ،کاپیتالیستی شده و صنعت آمده ،واضح است که دیگر سازمان فرودالی دارد فرو میریزد ،پشت مذهب دارد ضعیف میشود ،علم دارد قوی میشود ،تکنیک مهم میشود. 210
در نتیجه به شعور آدمیزاد میرسد که شاید خدایی نباشد ،شاید اینها همه دروغ میگویند .و دست و پا گیر بودن مذهب را بفهمد و بحث خودش را بکند .آن مبارزه عقیدتی هم بخشی از تاریخ مادی است. حیاتی است به جای خودش .مبارزه سیاسی ،مبارزه بر سر افکار ،اینها اجزاء الیتجزای تاریخ و حیات مادی بشرند و در نتیجه ما خیلی جا قائلیم برای این جنبه از وجود بشریت .دترمینیسم ما هم اینجا پدیده ای تضعیف شده است. منتها یک نکته ای که اینجا به ما نشان میدهد این است که پشت تمام این مبارزات نظری ،سیاسی، فرهنگی ،بر سر زیبایی ،هنر ،عدل ،قانون ،انصاف ،همه چیز ،رنگ تقسیم جامعه به طبقات را ما میبینیم. ما علم و هنر و قانون و سیاست و اندیشه ماوراء این تضاد طبقاتی قائ نیستیم .ما معتقد نیستیم دولت یا احزاب سیاسی ،یا قانون ،یا عدل ،یا انصاف پدیده های ماوراء طبقاتی هستند .ما اینها را بصورت پدیده هایی میبینیم که متناسبند با واقعیات اقتصادی ،سیاسی و طبقاتی که پشتش هست. درنتیجه این یک چیزی را به ما نشان میدهد و آن اینکه قضاوت ما از این پدیده ها همیشه یک قضاوتی است معاصر ،قضاوتی است بعنوان پدیده های امروزی .این را در برنامه حزب کمونیست کارگری اگر نگاه کنید میتواند مایه خیلی از سؤالها باشد .چرا ما میگوییم فحشاء محصول سرمایه داری است ،وقت که تاریخ جامعه میگوید این قدیمیترین شغ جهان است؟ به یک معنی قدیمیترین شغ مزدبگیرانه جهان است .چرا میگوییم تبعیض نهادی محصول سرمایه داری است و بانی مشقات بشر سرمایه داری است، وقت که نهادپرستی عقیده کهنه ای در تاریخ بشر است ،با تاریخش آمده؟ چرا همینطور زن ستیزی، بیحقوقی کودک را پدیده های میدانیم که مسبب آنها سرمایه داری است ،در حال که خودشان به قدمت ک تاریخ بشرند .به این دلی ساده که ما روبنای سیاسی جامعه را ایستا و منجمد نمیبینیم .این یک تابلویی نیست که یک جا آویزان شده باشد ،زن ستیزی ،مذهب ،پدیده هایی است که دارد بازتولید میشود .و اگر چیزی امروز دارد بازتولید میشود باید بر مبنای کشمکش اجتماعی طبقاتی امروز خاصیت خودش را پیدا کند. ببینید! خیلی چیزها ورافتاده چون با سرمایه داری مغایرت داشته که قویتر از خیلی چیزهای دیگر بود. برای مثال در همین جامعه ،بحث آزادی جنسی ،معیارهای ویکتوریا شکست خورده ،مردم از نظر جنسی آزادیهایی دارند که ممکن است صد سال پیش فکرش را نمیکردند دالاق زنها ،چون مردها که همیشه البد زیرجلکی کارهای خودشان را میکرده اند) .باألخره مسأله باز شده .چرا این صورت میگیرد؟ بخاطر اینکه دیگر آن انقیاد و آن قیدوبندها به درد سرمایه داری نمیخورد .آدم آزاد شده، میرود در بازار کار میکند ،خانه خودش را میگیرد ،مزد خودش را هم دارد میگیرد .وابسته کسی نیست، قرار نیست معیاری را هم از کسی گوش بکند .آن دختر و پسری که باید نانش را خانواده اش میداد یا زمین بابای خودش را به ارث میبرده ،موظف بوده به معیارهای اخالقی طرف هم تمکین کند .هر چه سلسله مراتب ارث و میراث جامعه را قطع کنید و طرف یک عنصر مستق و اتمیزه ای در جامعه باشد، تصمیم خودش را میگیرد .در نتیجه این ضعیف میشود. ولی چرا اسالم ضعیف نمیشود؟ اسالم همان قدر مغایر است با سرمایه داری و کاپیتالیسم و رشد .چرا؟ برای اینکه در جامعه امروز به درد یکی میخورد .اسالم امروز اسالم محمدی نیست ،کلیسای امروز هم کلیسای مسیح نیست ،کلیساى به اصطالح دیسایپل هاى بعدی اش هم نیست .نهادپرستی امروز هم نهادپرستی سیصد سال پیش نیست .اینها پدیده های امروزی هستند .مذهب یک پدیده امروزی است. 211
اینها امروز به درد یکی میخورند و در چهارچوب مبارزه طبقاتی امروز دارند بازتولید میشوند و جایگاه خود را پیدا میکنند .این یک جایگاه مهمی در بحث ما دارد برای اینکه آن وقت میتوانیم رابطه مان را با این پدیده ها ،سیاسی تعریف کنیم .اینکه چطور میشود با اسالم مبارزه کرد؟ یک نفر ممکن است بگوید آقا! این عقاید را حاال شما باید بگویید و نشر بدهید و با عقاید مردم در بیافتید! خوب جامعه ایران سی سال پیش که آزاد اندیشتر بود داآلن را نمیگویم که backlashهست علیه مذهب) از ١١سال پیش ،از سال .٧٥جامعه ایران سال ١١٧١خیلی جامعه پروغربتر و ضدمذهبیتری از جامعه ایران ،١١٥٧بعد از شریعتی و خانم کاتوزیان و امثالهم ،بود. بنابراین بحث روشنگری نیست ،بحث قدرت اجتماعی این پدیده ها است .بحث کارآیی و چفت شدن آنها به مبارزه طبقات و خاصیت آنها برای جامعه امروز است .در نتیجه چیزهایی مث ناسیونالیسم، مذهب ،لیبرالیسم ،سکسیسم ،راسیسم ،شووینیسم و مردساالری و غیره برای ما پدیده هایی نیستند که از ذات بشر آمده باشند یا محصول تاریخ بشر باشند .بله! محصول تاریخ بشرند ،همه چیز حتی لباسی هم که میپوشیم ،رنگ لباسی که در تاریخ پوشیدیم به خود دارد .ولی امروز کاالیی است که تولید میشود و فروخته میشود و به این خاطر ما آن را میخریم که امروز دارند آن را تولید میکنند و میفروشند .این به ما اجازه میدهد که طبقه حاکم را پشتش ببینیم .مذهب و اینها پدیده های امروزی هستند .این به ما اجازه میدهد طبقه حاکم را پشتش ببینیم ،نه طبقات حاشیه ای ،نه تاریخهای قالبی ای که برایمان بنویسند. در نتیجه اگر شما بیایید ببینید که مبارزه شما علیه مذهب ،مبارزه شما علیه شوونیسم ،مبارزه شما علیه سکسیسم و راسیسم بخشی از مبارزه عمومیتان علیه کاپیتالیسم است ،این یک استراتهیهای دیگری را به شما میدهد در مبارزه سیاسی روزمره و در جامعه و در ائتالفاتتان و در تبلیغاتتان .و اگر این را به صورت پدیده های تاریخی و عتیق ببینید ،استراتهی بدست نمیدهد .بحث تبلیغ -پروسه حمید تقوایی را نمیدانم یادتان هست یا نه؟ آن بحثی که ما از قدیم داشتیم ،میگفتیم حرفتان را بروید تبلیغ کنید دیگر ،علیه مذهب تبلیغ کنید .میگفتند نه! باورهای مردم است و غیره! در این بحث هیچ چیز باور مردم نیست .چطور مردم میتوانند خیلی چیزهای دیگر را که باورشان بوده بگذارند کنار ولی این یکی را نمیتوانند بگذارند کنار؟ طرف تصمیم گرفته با رادیوى موج کوتاه بنشیند ببیند BBCچه میگوید ولی حاضر نیست دست از سر دخترش در خانه بردارد؟ چرا؟ چرا حقوق زن در خانواده پایینتر است ،در صورت که طرف اآلن دارد با ریموت کانالهای cable-tvخودش را عوض میکند و میبیند که در آمریکا مثالً اوضاع فرق دارد؟ چرا دست از این عقیده برنمیدارد؟ این باورهای آنها نیست ،باورهایی است که جنبشهای سیاسی در جامعه آورده اند ،به درد یکی ال فرق ما را نشان میدهد و اگر نگاه کنید ،در عرصه تاکتیکی ،تفاوت جدی ما را با میخورد .این کام ً چپ نشان میدهد .که به ما میگویند چرا اینها به مذهب بند میکنند؟ چرا اینها به کسی رحم نمیکنند؟ چرا اینها اینقدر خالف جریانند؟ چرا اینها اینقدر نسبت به این تعصبات و اینها بیرحم عم میکنند؟ و چرا مدام جنگ آخرشان را با اینها میکنند؟ بخاطر اینکه ما اینها را سالحهای جامعه سرمایه داری میدانیم ،نه باورهای توده ها یا خاطرات عتیقه بشر .کسی که در جامعه امروز مردساالر است به نظر من دارد به انقیاد طبقاتی کمک میکند .باید همین را هم به او گفت .سوای اینکه جایگاه این در زندگی شخصی طرف چیست یا زندگی آن کسی که در 212
تبعیض است چگونه است ،دشمنی ما با آن ،انعکاسی است از دشمنی ما با ک این جامعه موجود. در نتیجه ما پدیده ای به اسم به اصطالح عقبماندگی انقالبی نداریم .در ذهن ما عقبماندگی پیشرو و عقبماندگی انقالبی ،عقبماندگی خلقی ،تعصبات پرولتری ،ارتجاع پیشرو! اینها را نداریم .ارتجاع برای ما ارتجاع است و اگر چیزی ارتجاعی است مال طبقه ارتجاعی زمان ما است .او دارد بازتولیدش میکند وگرنه اگر از حمایت از مذهب دست بردارند ،اگر بورژوازی از پشت مذهب کنار برود ریشه اش در کره ارض زده میشود .برای اینکه اینقدر نیرو علیه آن جمع شده و آنقدر نفرت از آن هست ،ولی شما با سد آموزش و پرورش ،مدیا ،ارتش ،دادگاه و زندان برخورد میکنید .طرف یک کلمه در بنگالدش حرف میزند ،بعد خانم تسلیمه نسرین مجبور میشود زندگیش را بردارد و برود یک گوشه دیگر در شمال اروپا زندگی کند .چون به یک شیخ پشم الدینی در مح برخورده ،میگوید به عقاید توده ها توهین شده! ولی اینطور نیست .به منافع آن یارو سر خیابان ضربه خورده ،سهم امامش دارد زیر سؤال میرود. حکومت بنگالدش دارد زیر سؤال میرود و حاکمیت آن نوع سرمایه داری رقیق و ضعیفی که در آنجا حاکم است زیر سؤال میرود .سرمایه داری در حلقه ضعیفش کامالً زیر سؤال میرود. میخواهم بگویم یک عده نمیفهمند چرا ما اینقدر لج داریم و چرا حزب کمونیست کارگری اینقدر افراطی است علیه این عقبماندگیها و تعصبها .به خاطر اینکه همانقدر که افراطی هستیم علیه ک طبقه بورژوازی و احزاب طبقات حاکم ،علیه ابزارهای جانبی آنها هم به همین دلی همانقدر افراطی هستیم. آلترناتیو اجتماعی ،اقتصادی و سیاسی ما ال در راجع به متد و راجع به نقد ما به جامعه موجود ،راجع به متد ما در فعالیت سیاسی و متد ما ک ً تبیین مارکسیسم و همینطور راجع به نقد ما به جامعه سرمایه داری صحبت کردیم .یک جزء دیگر هویت ما از نظر عقیدتی بحث آلترناتیوی است که مطرح میکنیم که این مستقیم ًا ربط پیدا میکند به بحثی که راجع به نقد گفتم .در نتیجه زیاد روی آن مکث نمیکنم که بتوانیم به نکات دیگر برسیم. آلترناتیو اجتماعی ،اقتصادی و سیاسی اى که مطرح میکنیم ربط مستقیمی دارد با انتقادی که به جامعه موجود داریم .آن چیزی که میخواهیم عوضش کنیم بر طبق آن نقدی که داریم عوضش میکنیم .در نتیجه سوسیالیسم در تبیین ما مستقیم ًا ربط دارد به لغو کار مزدی ،لغو مالکیت خصوصی و یک جامعه اى که در آن این تفکیک طبقاتی نباشد .این فرق دارد با دولتگرایی اقتصادی ،فرق دارد با اقتصاد برنامه ریزی شده ،فرق دارد با دولت رفاه .که هر کدام اینها میتوانند موضوع محتوای اقتصادی سوسیالیسمهای مختلفی بوده باشد .جامعه اى که ما مطرح میکنیم ،سوسیالیسم ما با این اَشکال فرق دارد. یک فرمول اساسی در بحث ما همان چیزی است که همه شما حتم ًا میدانید ،از هر کس به اندازه استعدادش و به هر کس به اندازه نیازش .این فرمولی است که ما معتقدیم میشود در جامعه پیاده کرد .نه فقط باید پیاده کرد ،اآلن میشود پیاده کرد و برنامه اقتصادی ای به جز این نداریم .من حاال میرسم به مقوله سازش در مبارزه سیاسی ،حتی سازش به عنوان یک دولت .چرا دولت کارگری ممکن است با یک چیزهایی سازش بکند ولی برنامه اقتصادی کمونیسم کارگری برای جامعه از هر کس به اندازه استعدادش و به هر کس به اندازه نیازش است و ما فکر میکنیم این در جهان امروز با سطح رشد فنی و علمی و تولیدی جهان امروز عملی است؟ چرا این را یک آرزو نمیدانیم و در نتیجه اصرار فوری امروز ما است؟ و فکر میکنیم سوسیالیسم همین اآلن عملی است ،این هم یک وجه مشخصه ما است .و آن 213
ال به زمان دورتری حواله گرایشاتی که سوسیالیسم را برای آنکه عملی کنند ،یا تعدی میکنند یا ک ً میدهند. بنابراین دو چیز اینجا در سیستم فکری ما جا ندارد یکی تروری مراح است .ما برای رسیدن به سوسیالیسم تروری مراح نداریم ،مرحله اول ،مرحله دوم ،مرحله رشد نیروهای مولده تحت یک چهارچوب غیرسوسیالیستی و غیره .یا مرحله ابتدایی سوسیالیسم ،مرحله ثانوی سوسیالیسم .ما فکر میکنیم جهان میتواند بر مبنای همان شعار مارکس سازمان پیدا کند .و ثانیا ما بحث تروری دوران نداریم .به این معنی که بعضی چپها مطرح میکنند که برای مثال عصر یک کاری هست یا عصر یک کاری نیست .آیا عصر تحوالت سوسیالیستی هست؟ آیا عصر انقالب پرولتری هست؟ و غیره. این تروری دوران از هر طرفی که مطرح شده معمو ًال توجیهی است برای به تعویق انداختن وظایف سوسیالیستی چپ ،وظایف سوسیالیستی کمونیستها .میگویند اآلن دوران ایجاب میکند که برای مثال نیروهای مترقی ،امپریالیسم را از صحنه بیرون کند .عصر انقالب پرولتری نیست ،عصر انقالب بورژوادمکراتیک است .چیزی که ما اآلن معتقدیم اگر عصر چیزی است عصر انقالب سوسیالیستی و عصر تجدید سازمان سوسیالیستی جامعه است .اینها را من دیگر باید بسرعت رد شوم .میتوانیم اگر الزم شد روی هر نکته ای که خواستیم بیشتر مکث کنیم اگر وقت داشته باشیم. دولت و دیکتاتوری پرولتاریا یک بحث دیگر ما بحث دولت است .بحث دیکتاتوری پرولتاریا ،که یک موضوع تفکیک کننده گرایشات سوسیالیستی مختلف بوده .کسان که در این مفهوم تجدیدنظر میکنند و کسان که تبیینهای ال چه به سر این فرمولبندی مختلفی از این میدهند .آیا ما به دیکتاتوری پرولتاریا قائلیم یا نه؟ ک ً میآید؟ چون خیلی از چپها کنار گذاشته اند .موقع که این شعار دیکتاتوری پرولتاریا مطرح میشود و موقع که در ادبیات مارکسیستی میآید کلمه ”دیکتاتوری“ این معنی که امروز ما از آن داریم ،یعنی حکومت نظامی را نداشت .دیکتاتوری حتی به معنی حکومت بکار میرود .به معنی اینکه حاکمیتی وجود دارد و یک اراده ای هست که دیکته میشود .و بحث مارکس و مارکسیستها در مورد دیکتاتوری پرولتاریا این بود که جامعه به هر حال دیکتاتوری طبقاتی است .حتی در لیبرالیترین حکومتهای غربی دارد برنامه اجتماعی و اقتصادی و افق سیاسی طبقات معیّنی اِعمال میشود .شما هر دفعه راجع به سرنوشت جامعه رأی نمیگیرید .وقتی بین سوسیال دمکراسی و محافظه کارها انتخابات میشود شما دارید در چهارچوب یک دیکتاتوری معیّنی به اصطالح قوه مجریه و نهادهایش را تعیین میکنید .ولی در اساس این حاکمیت که متکی است به بازار ،متکی است به مالکیت خصوصی ،متکی است به اصالت رقابت و اصالت فردگرایی ،تغییری نمیدهید .هیچوقت در جامعه انگلستان یا آلمان یا کانادا یا آمریکا سوسیالیسم جزو موضوعات مورد بحث نیست .هیچوقت مالکیت اشتراکی یک موضوع انتخابات آن روز نیست .انتخابات در چهارچوب مالکیت فردی دارد صورت میگیرد. در نتیجه اگر شما قبول کنید که جامعه بر اساس مالکیت فردی بر وسای تولید و مالکیت خصوصی بر وسای تولید است ،اگر قبول میکنید که جامعه به فرض حکومتی است که ارتش دارد ،دادگاه دارد، ال این زندان دارد .اگر فرض میکنید قانون آن کشور برای مثال این تقدس را به مالکیت میدهد و یا مث ً جایگاه را برای اتحادیه ها قائ است یا دستمزد را رسمیت میدهد و حتی جامعه بر مبنای دستمزد متکی 214
است ،آنوقت دیکتاتوری معیّنی دارد اِعمال میشود مستق از اینکه چقدر انتخابات صورت بگیرد یا نه. این دیکتاتوری بورژوازی است که دارد اِعمال میشود منتها به طرق پارلمانی دارد اِعمال میشود. دیکتاتوری پرولتاریا هم به همین معنی دیکتاتوری پرولتاریا است که برنامه اقتصادی یک طبقه دیگری مبنای جامعه است .دارند سعی میکنند مالکیت خصوصی را لغو کنند ،دارند سعی میکنند تعیین تولید اجتماعی را به عهده همه آحاد جامعه بگذارند ،دارند سعی میکنند مزد را ور بیندازند ،دارند سعی میکنند مقوله پول را حذف کنند ،دارند سعی میکنند به هر کس به اندازه نیازش بدهند ،ولی این ممکن است به طریق انتخابات شورایی انجام بشود و هر کسی هم در آن حق رأی دارد .هر کسی در شورای شهر و مح خودش عضو است و هزارویک جا کاندید میشود و در هزارویک انتخابات هم شرکت میکند ولی نفس اینکه در حکومت کارگری یا در دیکتاتوری پرولتاریا همه حق رأی دارند و در شوراهای مختلف عضو و نماینده اند ،چیزی از این کم نمیکند که این به هر حال دیکتاتوری یک طبقه است .دیکتاتوری یک طبقه است به این معنی که برنامه عم و آلترناتیو اجتماعی یک طبقه معیّنی است و آن دارد پیاده میشود. برای همین است که جابجایی دیکتاتوری پرولتاریا با دیکتاتوری بورژوازی هم از طریق یک ال تنها راهی که شما میتوانید در انگلستان برای ضدانقالب میتواند عملی شود نه از طریق انتخابات .عم ً مثال لغو مالکیت خصوصی را تبدی کنید به یک موضوعی که مردم در باره اش اظهار نظر کنند این است که از پروسه پارلمانی فراتر بروید .بحث سر خشونت آمیز بودن و خشونت آمیز نبودن پروسه سیاسی نیست .بحث سر این است که آیا پارلمانی هست یا نه؟ هیچوقت در چهارچوب نظام پارلمانی شما با مسأله ”سوسیالیسم آری یا نه“ روبرو نمیشوید که بروید به آن رأی بدهید .ولی در جامعه انگلستان هم برای اینکه مردم بخواهند سوسیالیسم را به کرسی بنشانند باید از پارلمان فراتر بروند و کاری بکنند خارج از ساختارهای سیاسی موجود. در جامعه سوسیالیستی هم همینطور است .تا وقتی کسی نیاید آن را ور بیندازد آن دیکتاتوری پرولتاریا است ،که البته به مقوله زوال دولت میپردازم ،منتها دیکتاتوری پرولتاریا همان دیکتاتوری به معنی روزمره کلمه که در روزنامه ها از حکومتهای پلیسی و نظامی و غیره حرف میزنند نیست. دیکتاتوری به این معنی نیست که حقوق مدنی آدمها لغو میشود یا محدود میشود! برعکس! دیکتاتوری پرولتاریا جامعه ای است که در آن حقوق مدنی آدمها بمراتب بیشتر پاسداری میشود و آدمها بیشتر اجازه دخالت دارند .شما خودتان جنبش شورایی را در نظر بگیرید و مقایسه کنید با سیستم پارلمانی. در سیستم پارلمانی چهار سال یا پنج سال یکبار حدود ٪٤١تا ٪٢١مردم میروند در یک انتخابات یکروزه رأی میدهند .در این کشور که هر کسی بطور نسبی بیشتر رأی بیاورد ،نماینده را تعیین میکند. یعنی یک نفر ، ٪٥١یکی ، ٪٢١یکی ٪٤١آراء را بیاورند ،آن ٪٤١از ٪٤١تعیین میکند که وکی آن شهر کی هست ٪٤١ .در انتخابات شرکت میکنند ٪٤١ ،آنها به New Labourرأی میدهند، ایشان با ٪٢٤آراء آن شهر تنها نماینده اش میتواند باشد. این سیستمی است که اآلن هست .سیستم شورایی متکی به این است که شما هر روز در شورای منطقه و محلتان عضو هستید ،خودتان را برای هر پستی کاندید میکنید ،احتما ًال تعداد انتخاباتهایی که یک فرد باید در چهار سال بکند ،پنجاه برابر بیشتر از انتخاباتهایی است که یک فرد در نظام پارلمانی باید در آن 215
شرکت بکند .بعالوه اینکه از همان اول خودش در ساختار سیاسی دخی است .آن شورا هم مقننه است و هم مجریه .در نتیجه بحث دیکتاتوری پرولتاریا بحث حق رأی یا حقوق مدنی نیست ،بحث اینکه افق و برنامه اجتماعی کدام طبقه مبنا است ،و تصمیمات بر مبنای کدام برنامه اجتماعی دارد صورت میگیرد. بنابراین ما پای این شعار هستیم .منتها دقیق ًا بخاطر اینکه تبیین مردم از دیکتاتوری به نسبت صدوپنجاه سال پیش فرق کرده و وقتی به مردم میگویی دیکتاتوری ،یاد پینوشه یا شاه یا مارکوس یا حکومت ایران میافتند،ما اینطوری در برنامه مان گفتیم که؛ ” حکومت کارگری که در ادبیات کمونیستی به آن دیکتاتوری پرولتاریا اطالق شده این است ...و ما همچنان از آن دفاع میکنیم. میخواهم بگویم تعصب روی فرمول نیست ،تعصب روی محتوای بحثی است که آنجا هست .این که هر حکومتی طبقاتی است ،هر حکومتی یک نوع دیکتاتوری است ،و نبود دیکتاتوری به معنی زوال دولت است نه به معنی دولت پارلمانی .به خصوص این کشور که خیلی دیکتاتوری است .در این کشور انگلستان دیکتاتوری دارد بیداد میکند .اگر شما با رئیس یک حزبی مخالف باشید چه بسا نتوانید خودتان را کاندید وکالت مجلس بکنید .و اگر پول سپرده معیّنی را نداشته باشید نمیتوانید بروید خودتان را کاندید وکالت مجلس بکنید .و نماینده ”شین فِین“ اگر در وفاداری به ملکه قسم نخورد در پارلمان هم راهش نمیدهند ،تازه در خود پارلمان چقدر تصمیم گرفته میشود به جای خودش محفوظ. و همین دیروز در این کشور BMWبعد از یک سال مذاکره قاچاقی با یک شرکت دیگری که میخواهد شرکت Roverرا بگیرد و ماشین آالت آن را اوراق کند و بفروشد ،ناگهان به کارگرها و به خود دولت هم اعالم میکند که این کارخانه فردا بسته میشود .دیکتاتوری کی است؟ خود دولت منتخب ظاهر ًا مردم انگلستان کوچکترین خبری از مجلس آن که سه است ،دولتش که باید قاعدت ًا خبر داشته باشد ،خبر نداشت که BMWدارد Roverرا میفروشد و ٧١هزار نفر قرار است بیکار شوند .این برای همه مردم در این کشور معنی عملی دارد ٧١ .هزار نفر کارگر در یک منطقه بیکار شوند یعنی آن منطقه میخوابد .از طب آن تا تخفیف جرم و جنایت ،تا بحث مسکن ،تا همه چیز آنجا نابود میشود. روی یک چنین تصمیمی راجع به سرنوشت یک منطقه وسیع کشور حتی پارلمان دخالت نداشته .چرا؟ چون بحث اقتصاد است ،چهارچوب آن اقتصاد مالکیت است ،مالکیت آن سرمایه مال BMWاست، اگر بخواهد میفروشد و اگر نخواهد هم نمیفروشد .خوب این اگر دیکتاتوری نیست چیست؟ .من و شما و ٧١هزار کارگر Roverکوچکترین نقشی در تصمیم راجع به این نیروهای مولده در منطقه نداریم. بسته میشود و میرود پی کارش .به هر حال جایگاه دیکتاتوری پرولتاریا برای ما این است. آیا معنی دیکتاتوری پرولتاریا این است که فقط کارگرها حکومت میکنند؟ به نظرم ابد ًا اینطور نیست. همانطور که گفتم چرا پرولتاریا دیکتاتوری به خرج میدهد؟ برای اینکه طبقه اى که با این پدیده ها مخالف است را کوبیده باشد .آن طبقه با آن افق را کوبیده باشد .همانطور که محرومیت طبقه کارگر از دخالت سیاسی ،به معنی محرومیت کارگرها از رأی دادن نیست ،در آن جامعه هم هر کسی میرود رأی خودش را میدهد و در شورا شرکت میکند .مسأله چیزی است که دیکتاتوری علیه آن صورت میگیرد، مقاومتی است که ممکن است مدافعان مالکیت خصوصی بکنند و نقش آن دولت این است که یک طبقه ای را در انقیاد نگهدارد ،اگر با بورژوازی طرف است ،بورژوازی هم پدیده ای است جهانی. 216
”شوراها“ عم مستقیم مردم ،اساس هویّت کمونیسم کارگری به هر حال حکومت کارگری حکومت فقط کارگرها نیست که دست پینه بسته نشان بدهید و رأی داشته باشید ،نشان ندهید رأی نداشته باشید .بر عکس حکومت همه مردم است و همه مردم در پروسه سیاسی شرکت میکنند و حقوق مساوی دارند .الاق دیدگاه ما این است .حزب ما همینطور یک حزب متکی به جنبش شورایی و مدافع جنبش شورایی است که این را در ادبیات ما به روشنی گفته ایم و اینجا نیازی به توضیح نیست .اساس هویت کمونیسم کارگری بحث شورا و عم مستقیم عده زیاد مردم است .خود مردم باید در صحنه دخالت در تعیین سرنوشت خودشان باشند .و به این معنی نماینده انتخاب کردن و سیاست را به نمایندگان خود سپردن در سیستم فکری ما جایی ندارد ،هر کسی باید هر روز در زندگی سیاسی خودش دخی باشد. مقوالت دیگر در رابطه با دولت که در بحث ”دولت در دوره های انقالبی“ در نشریه بسوی سوسیالیسم دفکر کنم شماره ٢دوره جدید) هست ،تبیینی دارد که آن هم در ذهن ما دخی است .و در دیدگاه ما، به خصوص با توجه به اوضاع ایران ،شاید مرورش جالب باشد .بحث این است که گویا مارکسیستها گفته اند دولت دولت طبقات است و هر دولتی دولت یک طبقه است و متناسب با یک اقتصادی است .در نتیجه دیکتاتوری پرولتاریا متناسب با لغو مالکیت خصوصی و غیره است. چیزی که ما در ”دولت در دوره های انقالبی“ بحث کردیم این است که دولت هم یک ابزار مبارزه طبقاتی است مث بقیه ابزارها .بخصوص در دوره های انقالبی .دولت قب از این که نشاندهنده این باشد که چه طبقه ای حاکم است ،ممکن است نشاندهنده این باشد که چه طبقه ای تازه میخواهد حاکم بشود. در نتیجه دولت میتواند ابزاری باشد که شما از طریق آن تازه قدرت را بدست میآورید و نه برعکس. چون قدرت را بدست میآورید میروید در دولت. در نتیجه بحث تصرف قدرت سیاسی و گرفتن ماشین دولتی یا بازسازی ماشین دولتی یا قرار گرفتن در موضع دولت خودش یک momentو لحظه ای است در مبارزه طبقاتی .لزوم ًا به این معنی نیست که شما پیروز شده اید .دولت بلشویکی از سال ١١١٥تا سال ١١٢١تقریباً معلوم نیست چی هست .دولت بلشویکی است؟ دیکتاتوری پرولتاریای روسی ممکن است نباشد ،یا الاق به یک معنی ویهه کلمه، دیکتاتوری پرولتاریا است .برای اینکه به نیازهای آن دوره طبقه کارگر و مبارزه طبقاتی اش جواب میدهد .ولی سازمان شورایی جامعه نیست .سازمان شورایی حاکمیت نیست ،ابزاری است برای جنگیدن. همانطور که ارتش سرخ ابزاری است برای جنگیدن ،دولت کارگری در دوره انقالبی میتواند این نقش را داشته باشد که طرف را از میدان به در کند ،مخالفهای انقالب را از میدان به در کند. به این معنی کسان که به خصوص بعضیها بر سر بحث قدرت سیاسی دکه من حاال به آن میرسم) از توجه ما به قدرت سیاسی خرده میگیرند و غیرمارکسیستی میدانند ،این را در نظر نمیگیرند که مبارزه طبقاتی را باألخره باید تا ته برد .وسطش به کسی نمره نمیدهند و بعد بگویند ایشان در مبارزه طبقاتی دوم شدند .مبارزه طبقاتی باألخره بقول مارکس و لنین باید به انتهای منطقی خودش برسد و آن مسأله کسب قدرت سیاسی توسط طبقه ای است که دارد این مبارزه را میکند .و اینجا مقوله دولت مطرح است. کمونیسمی که سراغ دولت نمیرود و نمیخواهد دولت را بدست بگیرد ،یا تصور کتابی از بحث دولت و قدرت سیاسی دارد ،به نظر من با سنت ما خوانایی ندارد .یک جایی تمام این زرق و برق از دولت تکیده میشود و تبدی میشود به ماشین دیگری برای جنگ کردن .داشتن دولت در جنگ داخلی نقشش 217
این است که بتوانید بودجه اختصاص بدهید و جنگ خودتان را علیه نیروهای مسلح طرف مقاب سازمان بدهید و همینطور در سازماندهی تولید و مهمتر از همه چیز در اعالم قوانین کشور .اگر شما دولت را نگیرید ،خواسته ای که دارید مطالبه شما است .اگر دولتی را بگیرید خواسته ای که دارید قانون است .و فرق یک مطالبه با قانون ،یکی از همان مطالبه های که به صورت قانون در آمده باشد، از نظر رابطه اش با مردم خیلی زیاد است. در نتیجه جایگاه دولت بعنوان ابزاری که با آن در مبارزه طبقاتی جلو میروید ،درحالیکه هنوز تکلیف حاکمیت درازمدت معلوم نیست برای ما مطرح است ،دست انداختن به دولت برای اینکه قوانین خودمان را تبدی کنیم به نُرم جامعه که آن وقت طبقه مقاب مجبور باشد با قانون دربیفتد .بحث بر سر قانونیت کمونیسم است ،بحث سر این است که کمونیسم و مطالباتش به قانون مملکت تبدی شود .یک مثال بزنم :بحث حجاب .بحث ممنوعیت حجاب دحاال کودکان به کنار) که رضاشاه مطرح کرده ،که خیلیها علیه آن ابراز نارضایتی میکنند که چرا به زور حجاب را از سر مردم برداشت؟ فرق کس که میگوید آدمها نباید حجاب سرشان بکنند و کس که میگوید حجاب قانونی نیست ،این است که اگر کسی مقاومت نکند آن نُرم مملکت است .در نتیجه من که در خانه نشسته ام یا آن زنی که در خانه نشسته و جرأت ندارد از ترس خانواده و آخوند مح حجابش را بردارد ،با استناد به اینکه آقا جان! دولت گفته اگر حجاب بگذارم سرم نمیتوانم بروم بیرون .این نُرم کمک میکند که نیروی پاسیو جامعه ،نیرویی که آن تمای را دارد ولی توانایی جنگیدن برای آن را ندارد ،بشود نیروی آن قانون و آن مطالبه و کس که میخواهد عوضش کند مجبور بشود یک موضع خیلی اکتیو بگیرد برای اینکه این را برعکسش کند .اآلن اینطور است که حجاب اجباری است و من و شما که میخواهیم اجازه بیحجابی را بگیریم باید با دولت و دادگاه و زندان و قشونش دربیفتیم .در شرایط عکسش او باید با دولت و دادگاه و قانون دربیفتد .برای اینکه یک تغییر تناسب قوای جدی است. در نتیجه تبدی کردن مطالبه به قانون از موضع قدرت دولتی یک جایگاه اساسی در جنبش سیاسی دارد و همه هم همین کار را میخواهند بکنند .هیچ کسی ،از ناسیونالیستها و لیبرالها و حقوق بشریها و سبزها دحزب محیط زیست) و اینها تعحب نمیکند که بخواهند قوانین را به نفع خودشان تغییر بدهند ،و بخواهند بروند در کابینه ای یا در دولتی قانون را عوض کنند ،قب از اینکه از کسی راجع به آن رأی گرفته باشند .بروم بگویم قانون این است ،حاال شما از جلوى من کنار بروید ،قانون مال من است .حاال شما بروید اعتراض کنید. این پروسه هم برای ما تعیین کننده است .و ما دولت را نه بعنوان لزوم ًا سازمان شورایی جامعه و سازمان شورایی تصمیمگیری ،یک جاهایی بعنوان ابزار تغییر تناسب قوا به آن نگاه میکنیم .بخصوص در دوره های انقالب که قدرت سیاسی تعیین تکلیف نشده ،قدرت در خیابانها ول است .و هر کسی به دولت چنگ بیندازد ،هر کسی به عنوان دولت بتواند حرف بزند حتی اگر پنج روز حرف بزند ،به مقدار زیادی تناسب قوا را به نفع خودش عوض کرده است .به هر حال دعوتتان میکنم آن مقاله “دولت در دوره انقالبی“ را بخوانید ،یک بخشی از نگرش ما بحث قدرت سیاسی است .در خود تبیین ما از مسأله شوروی هم این بحثها مطرح است .من بعد ًا به بحث شوروی برمیگردم .آنجا هم به بحث دولت بخصوص خیلی مربوط میشود. 218
زوال دولت تحت حاکمیت سیاسی کمونیسم کارگری چیزی که اینجا میخواستم به آن اشاره کنم این است که در تبیین ما به هر حال دولت باید زوال پیدا بکند .ما واقع ًا معتقدیم که دولت بعنوان یک نهاد سیاسی میتواند زوال پیدا کند .به این حالت نباشد که دولت یواش یواش به ”پاسدار زورکی قوانینی“ تبدی شود! آن جنبه دولت دنهاد سیاسی) میتواند زوال پیدا بکند ،و آن جنبه اى که یک نهاد مرکزی ،که متشک از نوعی آرایش خود شهروندان جامعه است برای تصمیمگیری راجع به اقتصاد و تولید و جنبه های اجتماعی میتواند خیلی مواقع به جای خودش بماند .چون باألخره مردم به یک سازمانی برای تصمیمگیری جمعی احتیاج دارند .ولی دولت به مثابه یک نهاد سیاسی که دارد به یک عده ای زور میگوید ،باألخره هر دولتی دارد یک چیزی را به یک کسی تحمی میکند ،میتواند زوال پیدا کند و در تروری مارکسیسم باید زوال پیدا بکند .سؤال این است که میشود این کار را کرد یا نه؟ بحث در چهارچوب آبستره ،در یک کشور عملی است ولی دنیای امروز ،اینکه دولتهای متعدد وجود دارند و بورژوازی ٪١١این دولتها را به هر حال در هر مقطعی در دست خواهد داشت و قدرت سیاسی یک امر تک کشوری نیست ،این مسأله را میبرد در پرده ابهام که چقدر طول میکشد یک دولت پرولتری به سَمت زوال برود وقت که جهان پر از قدرتهای بورژوایی است که حتی سالحهای اتمی دارند؟ به نظر من این مسأله معتبری است .در سنت ما هم هنوز تعیین تکلیف نشده ،باید راجع به آن بحث کرد ،باید راهش را پیدا کرد .ولی این تنها دلیلی است که میتوانیم تصور کنیم ،در چهارچوب فکری کمونیسم کارگری ،دولت به بقاء خودش در یک چهارچوبی ادامه بدهد .ولی شاخص ما این است و این را از ٥١ -٢١سال پیش هم همینطور گفته ایم که دولت پرولتری و دولتی که پرولتاریا مبنای آن است باید آزادترین دولت دنیا باشد .بنظر ما توجیه استبداد و بگیروببند به دالی بین المللی قبول نیست. بهترین راه مقاومت در مقاب حمالت بورژوازی بین المللی وجود کشوری است که آنقدر آزادیخواهی و آزادی در آن عیان است که جهان از حمله به آن مشمرز بشود. یعنی راه مقاومت در مقاب یک تعرض بین المللی به یک کمونیسم کارگری در ایران این است که آنقدر این جامعه باز ،آزاد و برابر باشد که مردم جهان بعینه ببینند که تبلیغات بورژوایی علیه آن دروغ است، به روشنی ببینند که این جای حمله ندارد .من حتی مثال کوبا را میزنم ،به نظر من کوبا به درجه اى که بیخ گوش آمریکا است و اآلن هم خیلی وقت است که شوروی کمکش نمیکند ،شوروی در کار نیست ،ولی به درجه اى که نشان داد مردم در این پدیده دخی هستند ،رفاه مردم یک مبنای اساسی این حکومت است ،مسکن دارد ساخته میشود ،بیسوادی دارد ریشه کن میشود ،کشور متمدنی است، میخواهید بروید ببینید .و هر کسی از اروپا میتواند سوار هواپیما شود و برود کوبا را ببیند ،به همین درجه توانسته جلوی آمریکا مقاومت کند .اگر یک جامعه بسته ای بود مث بلغارستان اآلن خیلی وقت بود که دست کنتراهای خودش افتاده بود .درنتیجه باز بودن ،جلو چشم بودن ،عیان بودن ،پیشرو بودن خصلت جامعه ،که هر کسی در پایتختهای اروپا بداند به ایران حزب کمونیست کارگری نمیشود حمله کرد ،چون یک جامعه باز و آزاد است که در یک ارتباط فرهنگی با بقیه جهان است و همه دارند میبینند حقوق مردم آنجا چیست. و فکر کنم اگر شما پرچم ”یک دنیای بهتر“ را در نظر بگیرید و اعالم این که از فردایی که این طبقه کارگر آمد سر کار ،این قوانینش است ،برای مثال خود لغو مجازات اعدام به نظرم شش ماه حمله نظامی 219
آمریکا را به ایران سوسیالیستی عقب میاندازد .میگویند اینها تازه دیروز مجازات اعدام را لغو کردند، برابری زن و مرد را اعالم کردند ،طب را مجانی کردند ،آموزش و پرورش را مجانی کردند ،مذهب را از دولت جدا کردند ،شما میخواهید بروید و به اینجا حمله کنید؟! برو حمله کن به عربستان .به نظرم این کیس اینطوری میتواند بماند .یعنی در سنت سیاسی ما قدرت از اختناق در نمیآید ،اتفاق ًا قدرت از دخالت هرچه بیشتر مردم در سرنوشتشان و باز بودن جامعه در میآید .دیکتاتوری پرولتاریا در چهارچوبی که ما آن را تبیین میکنیم یک جامعه فوق العاده باز و مدرن است و این هیچ منافاتی با دیکتاتوری بودنش و پرولتری بودنش ندارد .به هر حال میخواهم بگویم تصویری که از اوضاع سیاسی ،از رژیم سیاسی تحت حاکمیت یک طبقه ای که با پرچم کمونیست کارگری به میدان آمده است یک جامعه فوق العاده باز است که به نظر من انتلکتوئلهای فرانسه و سوئد و آمریکا مینشینند و راجع به آن از موضع تمجید حرف میزنند .همانطور که شاید بخش زیادی از روشنفکرهای اروپای غربی از موضع تمجید انقالب کوبا حرف زدند .در مورد انقالب ایران هم در آن چهارچوب میتوانند اینطوری حرف بزنند و باز است .جلوی چشم مردم است و جنبه بگیروببندی ندارد .جامعه کارگری اگر بخواهد بسته باشد به نظرم حکم مر خودش را اعالم کرده .نه به اهداف خود میرسد و نه میتواند از خودش دفاع کند .قدرت یک چنین جامعه ای در دخالت مردم و در باز بودنش است.
تبیین کمونیسم کارگری از رابطه اصالحات و انقالب رابطه اصالحات و انقالب یک رکن اصلی هویت ما یک نکته دیگر که باز وجه مشخصه جدی تفکر ما است ،رابطه ای است که بین انقالب و اصالحات برقرار میکنیم .باز شاید شما یادتان نباشد یا عادت کرده باشید به ادبیات کمونیسم کارگری و یادتان نباشد کمونیسم رادیکال قب از ما ،یا کمونیسم رادیکالی که اآلن جاهای دیگر جهان است ،چه مشک جدی با مقوله اصالحات دارد .مقدار زیادی برای رادیکالیسمش احتیاج دارد ثابت کند که اصالحات خیلی جاها غیرممکن است ،یا فریب است ،یا توخالی است ،یا توده ها را منحرف میکند یا فاسد میکند .خیلی از شماها شاهد گرایشات چپی بوده اید که مسائ را اینطور تعبیر میکنند .فکر میکنم ما تنها جریانی هستیم که نه فقط منکر مطلوبیت اصالحات نشدیم ،رابطه جدی بین اصالحات و انقالب برقرار کردیم و جزء نیروهای فعال مدافع اصالحات در جوامع هستیم .یعنی به نظر ما باال رفتن دستمزد و تصحیح قوانین مفید است. میخواهم بگویم شاید به نظر شما خیلی بدیهی بیاید که یکی بیاید و بخواهد ثابت کند که بله آقا! بهبود وضع مردم خوب چیزی است! ولی باید در نظر بگیرید که چپ و چپ رادیکال مدتها از این پدیده فاصله گرفته بوده و عالقه ای به آن نشان نداده و بطور مشخص در آن دخی نیست .یعنی جنبش برای بهبود اوضاع مردم از تقسیم اراضی تا تصحیح برنامه درسی ،تا طب مجانی ،تا دفاع از حقوق زن عمدت ًا دست مصلحین اجتماعی طبقات باال بوده ،و جنبشهای کمونیستی به معنی اخص کلمه ،حاال باز کمونیستهای طرفدار روس آن به کنار ،جنبشهای کمونیستی رادیکال به این مسائ عالقه ای نشان نمیدادند .بخصوص مکتبیهایش .انقالب قرار بود بیاید و نشاندهنده بیفایدگی و انحرافی بودن مقوله اصالحات شود .حزب ما اینطور فکر نمیکند .تفکر کمونیست کارگری اینطور نیست .کمونیسم کارگری نه از مکتب ،بلکه از واقعیات اجتماعی طبقاتی شروع میکند .دقیق ًا از آن جایی که انسانیت را 220
در موقعیت اجتماعی اش نقطه عزیمتش قرار میدهد ،اصالحات جای الیتجزایی دارد در سیاست و در درکش. وضع مردم باید بهتر شود و دقیق ًا یک تز اساسی ما این است که آن چیزی که کارگر را به انقالب نزدیکتر میکند رفاهش است و نه مشقاتش .خیلیها فکر میکنند هر چه کارگرها محرومتر باشند بیشتر به انقالب سوق داده میشوند ،در تفکر ما برعکس است .هر چه کارگرها مرفهتر و از نظر اقتصادی و اجتماعی معتبرتر و محترمتر باشند انقالب سوسیالیستی نزدیکتر شده .ما یک رابطه جدی بین اصالحات و انقالب برقرار میکنیم ،و هر چه حرکت تو انقالبیتر باشد مبارزه برای اصالحات بیشتر بجلو سوق داده شده .برای اینکه شما اصالحات را دنبال کنید الزم نیست افق اجتماعی شما اصالح طلبی باشد .نیروی انقالبی میتواند نیروی قائم به ذات مبارزه برای اصالحات باشد ،از اصالحات دفاع کند ،افق خودش را هم بگوید ،حرف آلترناتیو خودش را هم بگوید .و این چیزی است که من فکر میکنم یک وجه مشخصه اصلی خط مشی ما ،جنبش ما و تفکر ما در این بیست ساله بوده است. از جمله اصالحات سیاسی است و اوضاع اجتماعی .برای مجاهد اگر خاتمی بیشتر رأی بیاورد یعنی باید برود یک بمب دیگر بگذارد که این پروسه را به نظر خودش از روی ری خارج کند! یک موقعی بود که چریکها میگفتند فالن جا کارگرهایش فاسد شده اند ،تلویزیون دارند! اینها با کمونیسم و مارکسیسم بیگانه است .نه با کمونیسم و مارکسیسم ما ،با کمونیسم و مارکسیسم .چون ما مطمرنیم این مارکسیسم نیست .مارکسیسم آن حرفی است که ما میزنیم و خود مطالبات آخر مانیفست کمونیست هم گواهش است .بروید بخوانید مارکس از هشت ساعت کار برای چه دفاع میکند؟ ته مانیفست کمونیست هشت- ده تا مطالبه اصالح طلبانه هست. در نتیجه رابطه اصالحات و انقالب برای ما یک رکن اصلی هویّت ما است .و یک فعال جنبش کمونیست کارگری نمیتواند یک اکتیویست جنبشی برای بهبود اوضاع مردم نباشد .چه بهبود اوضاع طبقه کارگر در سطح اقتصادی و مبارزه بر سر رفاه مردم ،چه در سطح سیاسی .معلوم است که ما دوست نداریم یک ژنرال یک جایی بیاید علیه یک نظام پارلمانی کودتا بکند .آیا اگر ما جلوی این حرکت بایستیم یا این حرکت را محکوم کنیم ،به معنی دفاع ما از سیستم پارلمانی است؟ نه! برای آن مکاتب هست ،که بین اینها یک تناقض میبینند .در سیستم ما میگوییم به طریق اولی حزبی که برای رهایی کام بشر کار میکند به هیچ محدود شدن جزئی از آزادیهایش هم رضایت نمیدهد و نیروی جدی مبارزه برای اصالحات است. جنبشهای رفع تبعیض امر قائم به ذات جنبش کمونیسم کارگری همینطور ما در جنبشهای برای رفع تبعیض ذینفعیم .نه فقط ذینفعیم ،خودمان را مهره اصلی آن میدانیم. یک چیز متمایز کننده ما در این قضیه این است که ما برای اصالحات احتیاجی به تبدی شدن به شاگرد ال پرچم تحوالت شوفر طبقات دیگر در آن جنبش نداریم .خود جنبش کمونیسم کارگری میتواند مستق ً اصالحگرانه ای را در جامعه بلند کند .الزم نیست وقتی شما میخواهید زنان آزاد شوند بشوید مؤتلف جنبش فمینیستی ،وقتی میخواهید مسأله ملی ح شود بشوید مؤتلف جنبش ملی ،وقتی مسأله حقوق 221
مدنی هست بروید پشت پرچم دمکراسی لیبرالی و فقط نیروی خودت را قرض بده .خود مبارزه برای آزادی مدنی ،برای آزادی بیان ،آزادی تشک ،آزادی مذهب ،آزادی پوشش ،هر چیزی امر قائم به ذات این جنبش است .چون ما هیچوقت این دو تا را از هم تفکیک نکرده ایم ،چون در سطح اجتماعی قاب تفکیک نیست. اینطور نیست که یک طبقه ای هست که انقالب میخواهد ،یک طبقه دیگر هست که اصالحات میخواهد. همان طبقه ای که انقالب میخواهد همان طبقه ای است که اصالحات میخواهد .چون دارد زندگی میکند .و شما به خاطر امر روزمره و بهبود روزمره زندگی مردم امر انقالبیتان را زیر پا نمیگذارید و به خاطر امر انقالبیت هم یادت نمیرود که سه تومن از دو تومن بیشتر است .قدرت خرید بیشتر بهتر از قدرت خرید کمتر است ،و آزادی بیان ،بهتر از نبود آزادی بیان است. این مشکلی است که این چپهای مکتبی دمکتبی در مورد اینها لغت خوبی نیست چون حتی به اندازه ما هم مکتبی نیستند) ،چپهای رادیکال سِکت ،به ما میگویند سوسیال دمکرات! برنامه ما معلوم است چه گفته ،میخواهد کار مزدی را لغو بکند و میخواهد جمهوری اسالمی را سرنگون بکند و همان روزی هم که میآید سر کار این را بعنوان قوانین کشور اعالم بکند .منتها چون از کاهش روز کار و بیمه بیکاری و حقوق کودک دفاع میکنیم طرف فکر میکند که از سنت کمونیستی بیرون رفته ایم .دقیق ًا اینطوری فکر میکنند ،خیلیها اینطوری تبیین میکنند ،چرا؟ چون از حقوق مدنی مردم دفاع میکنند! این به نظر من نکته ای است که باید توجه داشت .این میتواند یک تیتر مستقلی باشد ،میتواند موضوع کتاب باشد ،میتواند بحث سمینارهای مستقلی باشد که جوانب مختلف اینکه چطور کمونیستها از مبارزه برای اصالحات بیرون افتادند ،چطور پرچم اصالحات در دست طبقات و اقشار دیگر قرار گرفت ،فرق اصالح طلبی پرولتری و سوسیالیستی با اصالح طلبی بورژوایی چه است ،و ... ما همانقدر که جنبشی هستیم برای انقالب اجتماعی ،جنبشی هم هستیم برای اصالح وضع موجود به نفع مردم و به نفع بخشهای محرومتر .برای اینکه این دو تا را به هم متکی میدانیم .فکر میکنیم هر چه وضع کارگرها و مردم محروم بهتر شود آمادگی آنها هم برای دست بردن به ریشه های این جامعه بیشتر میشود ،و هر چه حرکت انقالبی در جامعه قویتر باشد بورژوازی زودتر عقب مینشیند و اصالحاتی که مردم میخواهند به آنها میدهد. انسان مرکز ثق کمونیسم کارگری یک نکته دیگر باز مشخصه کمونیسم ما ،که آنجا در تیتر اولی اسم بردم ،اومانیسم و انسانگرایی ما است. گفتم انسان مرکز ثق توجه ما است و نه تاریخ ،نه یک پدیده ابهکتیو غیرانسانی وغیرزنده ای که قرار است مسیرش را طی کند .کمونیستهای زیادی در تاریخ خودشان را مهره های پیش راندن تاریخ دیدند .گویا قرار است به دنیا بیآیید که فعالیت کنید ،زندگی کنید که تاریخ از مرحله Aبرود به مرحله . Bبرای ما این تاریخ تاریخ زندگی آدمها است و در نتیجه هدف کمونیسم ما بهبود وضع زندگی آدمها است .اگر کمونیسمی نمیتواند این کار را بکند ،از راه خودش منحرف شده .در نتیجه انسانگرایی ما فوریت دارد .و راجع به میلیاردها انسان زمان ما ،زمان معاصر خودمان است .کمونیسم به این معنی در موفق شدن عجله دارد .نه اینکه بخواهد نقش و رسالت تاریخی خودش را بازی کند. این که شیخی پای شمعی کتاب کاپیتال را زنده نگهدارد البته کار خوبی است .ولی جنبش کمونیستی 222
موظف است در وضع زندگی مردم باعث ایجاد تحول شود .و همینطور موظف است جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر را در یک موقعیت بهتری برای مبارزه قرار بدهد ،حتی اگر نمیتواند پیروزی قطعی بدست بیاورد .باید بطور مادی بگوییم به خاطر وجود این یا آن حزب سیاسی یا این جنبش کمونیستی کارگری ،کارگرهای این کشور در صحنه جدل اجتماعی با بوژوازی قویترند. انساندوستی و حقوق فردی در رابطه با همان انسانیت ،به نظر ما فرد مهم است و حق فردی فوق العاده مهم است .منتها آن چیزی که مقوله حق را نزد ما تعریف میکند آنقدر حقوقی نیست .در جامعه بورژوایی حق یک مقوله حقوقی است. به این معنی که شما چه کاری اجازه دارید بکنید ،این را میگویند حق شما .مثال من و شما اجازه داریم ٢٧متر بپریم ولی اگر نمیتوانیم بپریم به هر حال حق آن را داریم! و کسی جلوی ما را نگرفته برای اینکه ٢٧متر بپریم! مقوله حق برای ما فقط رنگ حقوقی و سلبی ندارد ،که کسی جلوی ما را نگرفته باشد .اجازه هایی که داریم نیست ،بلکه تواناییهایی است که برای تحقق آن داریم .اگر شما حق دارید در این جامعه نق مکان کنید در این شکی نیست ،ولی اگر هر بلیط قطار به اندازه یک ماه دستمزد شما خرجش باشد خوب در این جامعه حرکت نمیکنید ،که بروید این طرف و آن طرف .شما حق دارید در کره ارض سفر کنید، درست است .ولی اگر بودجه اش را ندارید ،وقتش را ندارید ،یا اگر کارتان را از دست میدهید ،یا مرخصی ندارید ،خب سفر نمیکنید .شما حق دارید در سیاست دخالت کنید ،ولی اگر پول ندارید دخالت نمیکنید .چون میدیا ندارید خبرنگارها هم دور شما را نمیگیرند و غیره. حق به تنهایی موقعیت من و شما را در جامعه توضیح نمیدهد .امکانات توضیح میدهد اینکه چقدر امکان تحقق آن حقمان را داریم .در نتیجه این جنبه اثباتی و غیرسلبی حق ،یعنی اینکه در عین حال چقدر میتوانیم از این حقمان استفاده بکنیم ،بخشی از درک ما است از حق بشر در جامعه .اینجاست که وقتی ما میگوییم آزادی بیان فقط این را نمیگوییم که طرف آزاد است حرفش را بزند .سؤال بعدی این است که خوب حرفش را کجا بزند؟ شما ”آزادش“ کرده اید ولی هیچ روزنامه ای ،هیچ تلویزیونی، هیچ مجمعی و هیچ تجمعی نیست که ایشان بنا به تعریف بتواند برود در آن حرفش را بزند .یک چیزی مث آزادی بیان برای ما فورا پای امکان ابراز وجود آدمها را هم به وسط میآورد. به این معنی من فکر میکنم مقوله حق و انساندوستی ما به مراتب عمیقتر است از لیبرالها و دمکراسی غربی که دارد سعی میکند فرد و فردیت را بعنوان نقطه قوت خودش و نقطه ضعف کمونیسم مطرح کند. نه فقط کمونیسم ما ،بلکه کمونیسم مارکس اینطور است که در آن آدم به مراتب آزادتر است .بخاطر اینکه حتی امکان دارد که آن آزادی را متحقق کند. باب شده است که کمونیستها را به ندیدن فرد و به یکسان کردن آدم و به شبیه کردن آدمها متهم کنند. باز ،در سنت ما اینطور نیست .در سنت ما بحث ”یونیفورمیتی“ و یکسان کردن و استاندارد کردن آدمها نیست .همانطور که گفتم بحث این است که هر کس اوال اجازه داشته باشد هر کاری که میخواهد بکند ،ثانیا بتواند آن کاری را که میخواهد انجام دهد .بعد اینکه چه شکلی میشود و چطور از آب در میآید دیگر کامال به انتخاب خود آن فرد است. آن تصویر خاکستری از کمونیسم ،که به خاطر سنتهای بورژوایی سوسیالیسم باب شده ،شباهتی به ما 223
ندارد .من فکر میکنم کسانی هم که حزب کمونیست کارگری را از دور مشاهده میکنند یک درجه این را میبینند که تنوع و باز بودن این جریان زیاد است .یک سازمان ”پیشفنگ -پافنگی“ نیست که همه موظفند یک کار خاصی بکنند .هر کس دارد ساز خودش را میزند و اگر با هم هماهنگ هستند ،شاید به خاطر همعقیدگی زیادشان با همدیگر است. ولی بطور واقعی این استاندارد کردن جزو سیستم و مکتب ما نیست .بلکه برعکس برای خالقیت آدمها ارزش قائ هستیم و میخواهیم بروز کند .ما از اینکه آدمها ادای همدیگر را در بیاورند و در یک استاندارد به هم شبیه بشوند لزوما لذت نمیبریم .مهم این است که همه امکانات مشابهی داشته باشند. یک نکته دیگر ،باز من اینها را تیتروار میگویم و بیشتر از این بحث سر تیترهایی را که گفتم باز نمیکنم چون وقت زیادی نداریم ،میخواهم برسم به ته این لیست ”تفاوتهای ما“ .یک مبحث دیگر ”رابطه تاکتیک و استراتهی“ است. رابطه تاکتیک و استراتهی “کمونیستهای“ زیادی را دیده اید دکمونیستهای در گیومه) ”کمونیستهایی“ که در آنها تاکتیک یک ”پلتیک“ و یک کلک تاریخی دوره ای است برای اینکه برسند به یک استراتهی ورای آن تاکتیک ،که ظاهرا آن تاکتیک با آن استراتهی زیاد خوانایی ندارد .اهداف نهایی آنها شباهتی به عم همان روزشان ندارد .مثال سازمانی که مدعی آزادی اندیشه است میرود پشت یک حکومت مذهبی! میگوید برای مثال این حکومت باید موفق شود .کسی که مخالف یک نهادی است مردم را دعوت میکند که بروند در انتخاباتش شرکت کنند .درحالیکه فرض کنید خود را طرفدار آزادی زن اعالم میکند ،یک جایی پرچم علیه حجاب را تندروی میداند! چطور میتواند تاکتیک یک نفر برای پیشروی اش این باشد ،ولی جنبش او اگر فرض کنیم بیاید سر کار ،آن آزادیهایی را که اآلن از آن دفاع نمیکند متحقق کند؟! این تناقضی است که در آن گیر کرده اند. راستش تناقض بین عم آنها و ایده آلهای ما است .طرف به خاطر نیازهای تاریخی مجبور شده ایده آلهای ما را در سیستم خودش جا بدهد ،ولی عملش و فعالیت روزمره اش آن نیست .حزب توده میخواهد یک بلوک ضدآمریکایی درست کند .حاال حکومت آخوندها این را تأمین کند ،میکند؛ حکومت ژنرالهای چپ تأمین کند ،میکند .ایشان میخواهد یک حکومتی راه بیندازد که جلوی آمریکا بایستد و قد علم بکند .از حکومت خمینی به عنوان حکومت ضدآمریکایی در منطقه دفاع میکند. کاری ندارد که این چه به روز مردم میآورد ،چه به روز انسانیت میآورد و چه فجایعی قرار است بشود. همین که این یک قطب ضدآمریکایی در جدال بین المللی است ،از نظر این سنت برای مثال ،کافی است .خب این تناقض دارد با آن چیزی که او الاق روی کاغذ معتقد است که طرفدار آزادی مدنی یا برابری یا هر چه هست .به عنوان یک سازمان شبه سوسیالیست اینها را گفته است. در تفکر ما تاکتیک نمیتواند با اصول مغایر باشد .شما نمیتوانید مردم را به چیزی دعوت کنید که خودتان نهایتا با آن مخالف هستید .شما نمیتوانید از مردم بخواهید که در یک چهارچوبی از اتفاقی دفاع بکنند که خودتان اگر سر کار بودید مانع آن میشدید .در سیستم ما این تناقض قبول نیست .ما کلک زدن به تاریخ نداریم! و در نتیجه این بحث ما را میبرد سر همان بحث ماکزیمالیست بودن ،که اینها موظف میشوند همیشه حرف آخرشان را بزنند .و ما این را نقطه قدرت خودمان میدانیم .به خاطر آن 224
نکاتی که قبال گفتم .برای اینکه ما قصد جلب رأی محاف حاکمه را هیچ جا نداریم .ما میخواهیم تبدی بشویم به یک آپشن و آلترناتیوی که وقتی طبقه کارگر هوس انقالب میکند ما باشیم .ما قصد نداریم وقتی طبقه کارگر هوس انقالب نمیکند فعال با طبقه بورژوا کنار بیاییم تا وقتی که طبقه کارگر هوس انقالب بکند .ما داریم جنبشی میسازیم که اهداف شفافی دارد و میخواهد قوی شود و هر موقع و به همان اندازه که ژتونش در جامعه اجازه میدهد ،وقتی که نبردهای تاریخساز طبقاتی صورت میگیرد ،ما با همان چهره مان آنجا باشیم تا مردم بتوانند ما را انتخاب کنند ،تا طبقات کارگر و زحمتکش بتوانند بیایند حول این پرچم متشک شوند. در نتیجه ما نمیتوانیم در هیچ دوره ای از وجودمان ،طرفدار جناحی از یک حکومت ارتجاعی باشیم یا مردم را به تقویت از یک جناح یک حکومت ارتجاعی دعوت کنیم .نمیتوانیم! نمیکنیم! میخواهم بگویم از حاال تا پنجاه سال دیگر ،اگر سنت کمونیسم کارگری این باشد ،کسی که در این سنت بار آمده باشد ،مسرول هر دفتر سیاسی اى باشد ،هیچوقت یک قطعنامه ای نمیآورد که از ”خط بنی صدر“ در مقاب خط جمهوری اسالمی دفاع کند ،از جناح خامنه ای در مقاب جناح خاتمی دفاع کند ،یا از ”پرزیدنت رفسنجانی“ دفاع کند ،یا از ”الهیات مترقی“ جلوی دیکتاتوریهای نظامی دفاع کند! از آن سنت این در نمیآید! ممکن است کسی بگوید به همین دلی هم مثال شما نیرو نمیگیرید! ولی من واقعا دلم میخواهد ببینیم اینهایی که تمام عمرشان را به پلتیک زدن به تاریخ مشغول شدند کجا را گرفته اند؟! این طیف پروسوویت قبلی که همیشه مشغول این محاسبات و شامورتیبازیهای سیاسی بوده واقعا کجا نفوذی بهم زده است؟ هیچ جا! برای جنبش ما امری که از لحاظ استراتهیکی و پرنسیبی به طور کلی در دراز مدت مجاز نیست ،در کوتاه مدت هم مجاز نیست. در نتیجه شما نمیتوانید فعال طرفدار این باشید که حاال برای این که زنها از این وضع مشقتبار در بیایند یک ذره طرفدار فائزه رفسنجانی بشوید یا فمینیسم اسالمی را تشویق کنید .اگر ما اسالمی نیستیم، فمینیسم اسالمی را هم تشویق نمیکنیم! دیدگاه خودمان را تشویق میکنیم .بگذار فمینیست اسالمی با ما کنار بیاید .چرا من باید با او کنار بیایم؟! حاال بعد به مقوله سازش میرسم .ولی باألخره بگذار نیروها تعیین کنند که چه کسی به چه سمتی میرود .ما قرار نیست بلندگوی کس دیگری بشویم. به هر حال این عدم تناقض تاکتیک و استراتهی و خوانایی تاکتیک و استراتهی یک جنبه هویتی ما است. سازش چه؟ آیا ما سازش نمیکنیم؟ به نظر من در سنت ما و بخصوص برخورد لنین به ”نپ“ به نظر من خیلی گویاست .در سنت ما ،ما سازش اجازه داریم .وقتی زورمان نمیرسد به مردم میگوییم که زورمان نمیرسد ،مجبوریم با این نیروی مقابلمان ،که یک نیروی دست راستی هست ،در این نقطه تعادل توافق کنیم که اینقدر تغییرات را میدهیم و هر وقت هم زورمان برسد باقی آن را انجام میدهیم .ولی آن را بعنوان سوسیالیسم قلمداد نمیکنیم ،آن را وظیفه تاریخی طبقه کارگر قلمداد نمیکنیم .ما وظیفه خودمان میدانیم اگر سازش میکنیم بگوییم این ”سازش سیاسی“ است .اهداف ما جز این است ،برنامه ما هم جز این است ،زورمان نمیرسد .درست همانطور که ممکن است شما در جنگ یک قراردادی را امضاء کنید و 225
بگویید اینقدر خاک مملکت را بردار و برو ،ما زورمان نرسید. لنین رابطه اش را با ”نپ“ دقیقا اینطوری توضیح میدهد .در صورت که دیدیم بعدا چه کسانی سعی کردند ”نپ“ را ایده آلیزه بکنند و به عنوان نوعی از”اقتصاد دوران گذار تروریزه بکنند .لنین خیلی روشن میگوید که ”نپ“ ،آقا زورمان نمیرسد ،چند سالی مجبوریم بازار را ول کنیم برای اینکه اقتصاد مملکت بچرخد تا بعد سراغ برنامه خودمان برویم .آقا زورمان نمیرسد! این سیستم بورژوایی است ،ما داریم به آن تمکین میکنیم .ما داریم به آن تسلیم میشویم .اآلن داریم جلوی آن کوتاه میآییم. در نتیجه سازش برای ما معنی دارد .ما یک جریان ُق ّد و نفهم و لجباز با تاریخ نیستیم که بگوییم با اینکه زورمان نمیرسد ما حرف خودمان را میزنیم و هیچ کار دیگری را نمیپذیریم .نه! ما ممکن است وارد صد جور سازش هم بشویم .ولی اولین وظیفه خودمان میدانیم که بگوییم این یک سازش است .همان قدر که سازش این طبقه است با آن طبقه بر سر این مسأله .اگر اینها دست به این کار نزنند ما هم دست به آن کار نمیزنیم .شما ممکن است قول بدهید که دست به اسلحه نمیبرید به شرط اینکه او هم دست به اسلحه نبرد .شما ممکن است مجبور شوید این کار را بکنید. به هر حال میخواهم بگویم فرق سازش علنی جلوی چشم مردم با اعالم این که نیّت شما چیز دیگری است ،با کسان که ”راه رشد غیر سرمایه داری“ و ”سرمایه داری مستق “ و از جنبشهای مختلف ”نهضت مترقی“ میتراشند و ”الهیات رهاییبخش“ کشف میکنند و غیره ،فرق زیادی دارد .آن یک سازش است و شما اعالم میکنید که در سازش با طبقه مقاب خودت بر سر چیزهایی بود که مجبور شدهاید ”جام زهر را سر بکشید“! ولی آن دیگر سازش نیست ،تقدیس یک راه ح دیگر و توهّم پراکنی است. تیترهای دیگری که من دارم را برایتان میگویم .یک تیتر دیگر بحث شوروی است که من اینجا دیگر وارد آن نمیشوم که تبیین ما از شوروی چیست .انعکاس همین بحث را میتوانید بروید در بولتن شوروی بخوانید. ...دنامفهوم) ...انقالب جهانی بیرون نمیآید لزوما. انترناسیونالیسم خاصیت جنبش ما ممکن است معتقد باشید در کشورهای مختلف ،با فواص زمانی مختلفی در آنها ،ممکن است انقالب صورت بگیرد یا بحران سیاسی صورت بگیرد ،و شما باید به آن شرایط جوابگو باشید .نمیتوانید بگویید صبر میکنم تا جهان با هم انقالب شود .در نتیجه انترناسیونالیسم ما در این نیست که گویا یک انقالب جهانی همزمان را میخواهیم .انترناسیونالیسم ما در این است که جنبشمان را جنبشی بین المللی میدانیم و در هر کشور آن را شاخه ای از یک جنبش بین المللی ،یک امر جهانی میدانیم .ولی در عین حال خود را موظف میدانیم به مسائ آن کشور جواب بدهیم .این روی بحث ما در مورد شوروی تأثیر دارد ولی در عین حال راجع به ایران هم تأثیر دارد. چند روز قب با یکی صحبت میکردم میگفت اآلن دیگر باید پاسخهای بین المللی داشت .گفتم خوب اگر با مسائ بین المللی روبرو شوید باید پاسخ بین المللی هم بدهید .ولی اگر فردا مسأله قدرت سیاسی در ایران باز شود که بعید نیست ،شما باید در آن دخی شوید و با پاسخهای خودتان شرکت کنید .و اگر آن تکه را به مدت سه ماه به شما دادند ،باید برنامه خودتان را در آن پیاده کنید. نمیتوانید صبر کنید ،نمیتوانید شهید تاریخ شوید .یک جایی به دست شما افتاده و باید برنامه تان را 226
پیاده کنید ،و از آن هم به عنوان ظرفی برای جنبش بین المللی خودتان استفاده بکنید. در نتیجه خاصیت انترناسیونالیستی ما به معنی نفی مبارزه در هر کشور و نفی قاب پیروزی بودن مبارزه در هر کشور نیست .بلکه نشاندهنده کاراکتر جنبش ما است و موقعیت بین المللی مردم و اینکه شرایط جهانی به همه حاکم است و طبقه کارگر یک طبقه جهانی است. یک نکته دیگر اینکه انترناسیونالیسم خصلت داده کارگر نیست ،یعنی کارگر بطور غریزی در کارخانه انترناسیونالیست نمیشود .کما اینکه در خیلی از کشورها ناسیونالیست اند ،یا مذهبی اند. انترناسیونالیسم خاصیت جنبش ما است .جنبش کمونیستی جنبش طبقه کارگر انترناسیونالیست است. ال انترناسیونالیستی نیست .اآلن اروپا واحد شده ،بیزنسها دارند جنبش تریدیونیونی طبقه کارگر اص ً بانکهایشان را یکی میکنند ،هنوز یک اتحادیه جهانی کارگری ،یک اتحادیه اروپایی کارگری نداریم. جنبش تریدیونیونی در کارگرها جنبش ناسیونالیستی است .همانطور که گفتم طبقه کارگر فی نفسه از خودش چیزی بیرون نمیدهد جز ابراز نارضایتی از وضع موجود. آن کس که پرچم اتحادیه را جلوی کارگرها برافراشته نگهمیدارد آن یک جنبش بورژوایی اصالح طلب است و کاراکتر ناسیونالیستی دارد .انترناسیونالیسم پرولتری هم به نظر من حاص جنبش کمونیستی کارگری است .اتوماتیک از کارگرها انترناسیونالیسم در نمیآید ،تاریخ ًا هم در نیامده ،ولی موقعیت عینی شان اجازه میدهد که اگر پرچم انترناسیونالیستی با قدرت کافی ببینند ،بفهمند که امر واقعیشان این است نه ناسیونالیسم .بفهمند و تناقض ناسیونالیسم را با موقعیت عینی شان درک کنند .فی نفسه ،خودبخود ،اتوماتیک هیچ کارگری انترناسیونالیست نیست .این را در آذربایجان و ارمنستان دیدیم ،این را در یوگسالوی دیدیم ،این را در همینجا و در همه کشورهای جهان میبینیم که بسته به اینکه چه ایدئولوژی اى حاکم باشد ،آن ایدئولوژی است. راجع به ایدئولوژی فکر میکنم صحبت کردم .میخواهم بگویم ایدئولوژی اى که در جوامع هست ال ناسیونالیسم ،رویزیونیسم ،اصالح طلبی ،دمکراسی و ایدئولوژی طبقات حاکمه است .ایدئولوژی مث ً اینها ایدئولوژیهای خود طبقه کارگر نیست حتی اگر طبقه کارگر دنبالش است یا نیروی اصلی آن را تشکی میدهد ،ایدئولوژی طبقاتی است که حکومت میکنند و این نفوذ مادی را در طبقه کارگر پیدا کرده اند. انترناسیونالیسم هم به عنوان یک نگرش به دنیا ،یک تبیین از وضع خود ،به عنوان یک خصیصه سیاسی یک حرکت ،به نظر من اکتسابی است .غریزی نیست اکتسابی است ،و این اکتسابی بودنش ،جنبش کمونیستی است که نماینده این کاراکتر در جنبش کارگری است. مدرنیسم ،جهانشمول بودن استانداردها وجه مشخصه کمونیسم کارگری میخواهم بحثم را با بحث حزب و طبقه و سیاست تمام کنم .بنابراین اول یک نکته راجع به فرهنگ خودمان بگویم؛ در ادبیات ما راجع به مدرن و مدرنیزاسیون و مدرنیته زیاد هست .کسان که مینویسند اصرار دارند بگویند آدمهای مدرنی هستند یا از معیارهای مدرنی دفاع میکنند .این مقوله البته نسبی است .منتها میخواهم رابطه خودمان را با مدرنیسم بگویم. ببینید! مدرنیسم که اآلن علیه آن صحبت میشود و پسامدرنیستها آمده اند و نقدش هم میکنند ،مستق از اینکه چه طبقه ای از آن حرف زده ،چند تا عنصر ثابت داشت و آن این بود که او ًال تکنولوژی مهم 227
بود ،رشد تکنولوژی مثبت دیده میشد و تکنولوژی راه نجات بشر دیده میشد .در تفکر مدرنیستی تکنولوژی قرار است بشر را از این وضعیت بدبختی بیرون بیاورد .یک احترام به تکنولوژی و رشد بارآوری کار و اختراعات و علم و اینها در مدرنیسم هست .یک درجه ای از یونیورسالیسم در مقاب محلیگری هست .یعنی جهانشمول بودن معیارها ،جهانشمول بودن افقها ،امیدها .در نتیجه برای یک ال بیولوژی را درس بدهند ،چون آن را علمی مدرنیست طبیعی است که بخواهد مدارس همه جهان مث ً میدانند .در مقاب محلیگری که ممکن است بگوید یعنی چه! هر کشوری فرهنگ خودش را دارد، مدرنیسم طرفدار یک نوع جهانشمول بودن معیارها و استانداردها و مینیممها است برای مثال .برای اینکه تاریخ جهت دارد .مدرنیسم قائ به این است که تاریخ جهت دارد .از اینجا میرود به سَمت بهتر. از این وضعیت میرود به سَمت یک وضعیت بهتر ،مثال بیشتر بهتر است ،نوتر بهتر است. در مدرنیسم یک نوع امید هست .امیدی که مشخصه اختراعات و پیشرفت علوم ،از عصر روشنگری و بخصوص قرن بیست است .منتها گفتم اینها مشخصات مدرنیسم ما هم هست .عالقه ما به مدرنیسم دقیق ًا همین امید ،آینده بهتر ،مرفهتر ،اعتماد به بشر برای اینکه قابلیت علمی و فنی آن میتواند مسائلش را ح کند .اینها مشخصات جنبش ما هست .به این معنی همه ما مدرن هستیم .و همینطور جهانشمول بودن معیارهای ما .دقیق ًا اینجا است که کالهمان در هم میرود ،با یک سری جنبشهای دیگری که خیلی فرهنگ ملی و خواص ملی و تمایالت و آرمانهای ملی محلی را دنبال میکنند .آنهای که فرهنگ خلق را دنبال میکنند ،فرهنگ شرقی را دنبال میکنند. اندیشه کمونیستی کارگری به یک معنی ذات ًا مدرن است ،مدرن زمان خودش است .میخواهد جلوتر برود و میخواهد بر دوش دستآوردهای علمی و فنی بشر وضعیت بهتری بوجود بیاورد و به این خوشبین است .و این با بحثهای این دوره و زمانه ،نسبیت فرهنگی ،پُست مدرنیسم و اینها ،تناقض دارد .آنها اآلن در چپ تسلط دارند .شما اآلن بروید در چپهای رادیکال حرف بزنید خیلی هایشان ضدامپریالیسم را به این معنی فهمیده اند که بگذار کشورهای مختلف کار خودشان را بکنند! چکار دارید در اوضاع زن در کشورهای اسالمی دخالت میکنید ،آنها خودشان باید تصمیم بگیرند .این امپریالیستی است اگر برویم بگوییم اجازه ندارند این کار را بکنند! این دخالت امپریالیستی غرب است! در صورت که برای حزب کمونیست کارگری غرب بهتر از شرق است ،برای تفکر کمونیسم کارگری غرب تمدن بهتری از تمدن شرق را ،تا این لحظه ،ایجاد کرده ،و این مثبت است و میتواند به این اذعان کند .و رفاه ،برابری ،آزادی فردی ،امحاء مناسبات سنتی ،اینها همه پدیده هایی است که ما برایش ارزش قائلیم. احترام به فعالیت سیاسی داوطلبانه در صفوف کمونیسم کارگری کس که به صفی که ما خودمان ساخته ایم نگاه میکند متوجه بعضی چیزها میشود که شاید حتی به یک معنی در شرایط پیچیده تر انقالبی نقطه ضعف ما میتواند تلقی شود .یکی بطور مثال احترام زیادی است ال در که به داوطلبانه بودن فعالیت سیاسی در صفوف ما یا در تفکر ما هست .مجبور نکردن آدمها ،مث ً تفکر کمونیستی کارگری هیچ نوع تالش نمیکند یک کیش و یک سِکت سازمان بدهید ،مقدساتی را بتراشید ،افتخاراتی را مطرح کنید ،تهییج کنید ،اخالقیاتی را گرو بگیرید ،شهیدنمایی کنید برای اینکه صف شما در صف مبارزه قرار بگیرد .معمو ًال همه اش دارید توضیح میدهید ،همیشه دارید 228
سیاست را تعریف میکنید ،معنی میکنید ،ترویج میکنید و فرض شما این است که هر کسی دوست دارد باید بیاید درون شما و فعالیت کند و کسی را نمیشود مجبور کرد .این یک رگه اصلی در سنت فکری ما هست .به یک معنی غرب بودن سنت فکری ما است در مقاب آن تلقی شرقی میلیتاریستی که ممکن است در خیلی از چپها باشد ،که این را سازمان گفته! و بنابراین شما نمیتوانید کاری بکنید .در سنتی که ما داریم فرد خیلی دست بازی دارد برای نخواستن و نکردن ،و تا قانع نشدن زیر بار نرفتن .بعد هم این سنت از ابزارهای عاطفی و مذهبی برای بسیج استفاده نمیکند. این ضرری که دارد این است که اگر شما ندانید جای آن را با چه چیزی باید پُر کنید در شرایطی که احتیاج به دیسپلین و جنگ و بزن بزنی که در مبارزه طبقاتی هست ،ممکن است شلترین و ضعیفترین سنت سیاسی باشید .این را ما متوجهش هستیم .یعنی سازمانی که اساس فعالیت خود را میگذارد روی داوطلبانه بودن فعالیت عضوش ،فرهنگی از خون و شهدا نساختن برای کار خودش ،افتخارات درست نکردن و تهییج نکردن و آدمها را هر دفعه با سیاستی از نو قانع کردن ،باید پیه این را به تنش بمالد که اگر چیز دیگری را جای این نگذارد که بتواند رزمندگی اش را تأمین کند ،میتواند یک سازمان کُند، کم تحرک و احتما ًال دیر به صحنه برس باشد .به نظر من مثال یک سازمان مذهبی مث مجاهدین با یک تق و پوق وسط خیابان است و معلوم است چکار دارد میکند و از چه سیاستی تبعیت میکند. حزب کمونیست کارگری باید دو میلیون نفر را قانع کند که اآلن وقت فالن کار است و این پروسه قانع کردن مداوم صفوف خود ،به اینکه :یک کاری باید کرد ،میشود گفت یک نقطه ضعف دیدگاه ما است .ولی به نظر من به این معنی نقطه ضعف است که جای آن باید توسط مکانیسمهای بسیج در این سنت پُر شود .سنت ما اجازه به عوامفریبی ،تهییج ،گروکشی اخالقی ،قسم دادن ،گروگفتن پاسپورت، گروگرفتن معاش برای بسیج صفوف به کسی نمیدهد .صاحب حق رأی خودش قبول کند که برود جایی و فعالیتی بکند .یک چنین سنتی چگونه میتواند نیروی زیادی را بسیج کند و به جنگ بفرستد؟ ببرد در نبردی که برای مثال اآلن در ایران دارد باز میشود؟ این مسأله ای است که به نظرم هر کسی که دارد در این سنت به آینده اش فکر میکند باید به آن توجه بکند .من فکر میکنم پاسخش رهبری است .پاسخش این است که هر سنت اینطوری احتیاج دارد به تعداد کافی آدمهای پر حرارتی که بتوانند هر بار ،از اول جلوی صف بیفتند و قانع کنند که باید این راه را رفت. یعنی این سنت به کادر احتیاج دارد ،در نتیجه در تفکر ما کادر ،رهبر عملی ،رهبر سیاسی جایگاه خیلی بیشتری دارد تا در چپ خاکستری شبه نظامی ،به صِرف اینکه سازمان گفته شما باید بلند شوید و بروید آن کار را بکنید .مستق از اینکه آن سازمان چه توضیحی برایش میدهد .در سنت ما احتیاج هست به آدمهایی که معلوم است کی هستند ،چه استداللی میکنند و با چه استداللی میخواهند صف خودشان را ببرند .و اگر ما شکست بخوریم از نظر دیسیپلین در جنبش آتی ،و اگر ما نتوانیم جوابگوی وظایفمان باشیم ،به نظر من شکست ما اساس ًا در پیدا کردن و به میدان آوردن طیف کافی از رهبران سیاسی عملی، در جنبش ما و درحزب ما خواهد بود .و این االن یک نقص اساسی ما هست ،یعنی ما این را میدانیم. میخواهم بگویم در سنت فکری ما پیشفنگ و پسفنگ و هارت و پورت و قسم دادن مردم به مقدسات جایی ندارد ولی رهبری بالفع و عملی ”هر روز از نو“ جا دارد و این چیزی است که فکر میکنم بزرگترین نقطه ضعف کار ما است .ولی فکر میکنم سیستم فکری ما اِشکال ندارد ،این راهش است .و کمونیستی که بخواهد بر سر آگاهی و برابری و آزادی باشد موظف است باألخره مردم را به عقلشان 229
مجاب کند و به میدان جنگ بیاورد .نمیتوانید کسی را به خاطر اینکه نظام وظیفه اجباری است یا از شما حقوق میگیرد یا در زندگی راه دیگری ندارد ،اگر با شما نباشد دیگر هیچ کاری نمیتواند در جامعه بکند ،ببرید در مبارزات طبقاتی که قرار است خالص و رهایی بشر مبنایش میشد .آدم غیرآزاد به نظر من نمیتواند هیچکس را آزاد کند .آدمی که خودش آزاد نبوده در آن فعالیتی که دارد میکند ،حرفی که دارد میزند به نظر من نمیتواند مبشر آزادی برای هیچکسی باشد .خوب این معلوم است ،مردم میفهمند این که آمده اینجا آدمک یا سرباز اجباری این صف است. در نتیجه جنبشی میتواند با حرارت برود و این نیرو را بیاورد که واقع ًا با حرارت رفته باشد و این در این بیست سال سختترین کار ما بوده .به نظر من پیدا کردن یک نس ،یک تیپ از آدمهایی که میروند جلوی بقیه و هر کدامشان سعی میکنند صفی را به میدان نبرد بیاورند ،و آن احاطه ای را ایجاب میکند که من به علی گفتم برای اینکه بتوانید این کار را بکنید آن وقت دیگر کافی نیست کار را بدانید و دستورالعم را بدانید ،باید بتوانید دست ببرید در وجود آدمها و مجابشان کنید که این یک وظیفه اساسی و تعیین کننده است ،از آنها بر میآید و باید انجام بدهند. در نتیجه مقوله رهبری ،مقوله پیشرو ،مقوله رهبر عملی برای سنت کمونیسم کارگری کلیدی است .بر خالف سنتهای رویزیونیستی که در آن حرف گوش کردن ،اطاعت از مافوق ممکن است خیلی مقوالت کلیدی باشد ،در سنت ما انتخاب ،همانطور که گفتم چه فردی و چه جمعی تعیین کننده است .و در نتیجه قدرت مجاب کردن ،آدمهایی که بتوانند بروند عده بیشتری را بردارند مجاب کنند به یک راهی، اینها خمیره وجود این جنبش هستند .اگر نباشند شکست میخوریم و اگر باشند فقط شانس پیروزی داریم. منتها این بمعنای عدم دیسیپلین نیست .در صف ما و در تفکر ما باز یک فرض دیگر این است که نهایت تالش را میکنیم که دستجمعی تصمیم بگیریم و بعد اگر تصمیم گرفتیم این فرهنگ را باید بوجود بیاوریم که پای تصمیم جمعی میرویم و پیاده اش میکنیم .یعنی ایجاد کردن این فرهنگ که شاید سانترالیسم دمکراتیک که در بلشویکها مطرح بود ،یک بیان تشکیالتی اساسنامه ای این واقعیت سیاسی است که یک عده ای دستجمعی و در نهایت آزادی تصمیم بگیرند و بعد با یک نظمی پیاده اش میکنند. دیگر وقت که تصمیمشان را گرفتند هر کسی پای قولش میایستد و میرود پیاده اش کنند .و دیگر بعد از تصمیم ،اجرا تعیین کننده است و شاخص اصلی است .این سیاست را ما میخواهیم پیاده کنیم و این افق ما است. به نظر من حزب کمونیست کارگری ،حزبی که من عضوش هستم ،آنطور که باید و شاید موفق نبوده .به نظر من ما آزادی زیاد و دیسیپلین کمی داریم .و سرعت عم خیلی کمی داریم برای جنبیدن و گرفتن. با اینکه یکی از فعالترین جریانهاى چپی هستیم که شاید تاریخ این سالها شاهدش بوده هنوز آن نظم یک صف کمونیستی که به جنگ میرود را به خودمان نگرفته ایم .من شخص ًا فکر میکنم این اوضاع ایران که دارد حاد میشود ما را به خوب اینجا به بوته آزمایش میسپارد و من خیلی خوشبین نیستم به اینکه از نظر دخالت منظم در اوضاع و از نظر دخالت پرحرارت در اوضاع ،ما آمادگی کافی را بدست آورده باشیم .ولی دیدگاههای ما متکی به این است .و اینجا است که به نظر من اآلن اگر کسی میخواهد جایی برقصد گ همینجا است و همینجا باید برقصد .و اآلن وقتش است که کمونیستهای این نس خط کمونیسم کارگری ،هر کدام یک کاری به عهده بگیرند و یک عده ای بخواهند رهبر عملی ،رهبر پیشرو 230
یک بخشی از فعالیت وسیعی بشوند که جلوی ما هست و مشغولش هستیم .من فکر میکنم ما هنوز نتوانسته ایم این را که بخشی از تفکرمان است ،به بخشی از واقعیت عینی مان هم تبدی کنیم. رابطه حزب و طبقه فرق بین مبارزه طبقاتی ،سوسیالیسم کارگری ،حزب کمونیست کارگری و غیره ،اینها هر کدام کجا مطرح میشوند؟ در این طیف از این مقوالت ،از مبارزه طبقاتی تا مبارزه حزبی ،چه تعاریفی میشود به دست داد؟ همانطور که گفتم مبارزه طبقاتی یک کشمکش جاری است ،ایدئولوژی ویهه ای بر آن ناظر نیست، ایدئولوژیها و سیاستها بعد ًا خودشان را به مبارزه طبقاتی عرضه میکنند ،مبارزه طبقاتی بسته به اینکه چه ایدئولوژی اى ،چه وضعی در آن پدید میآید ،جنبشهای اجتماعی را ببار میآورند .برای مثال جنبش کمونیستی ،جنبش ناسیونالیستی ،جنبش اصالح طلب ،جنبش تریدیونیونی ،اینها جنبشهایی هستند که خودشان را در صحنه مبارزه اجتماعی مطرح میکنند و یک نفوذی به دست میآورند. بنابراین ما از مبارزه طبقاتی به جنبشهای اجتماعی میرسیم .هنوز مقوله احزاب بعدتر و کنکرت تر مطرح میشود .جنبشهای اجتماعی روی دوش تمایالتی هستند که در آن طبقات هست .برای مثال جنبش سوسیالیستی در طبقه کارگر اآلن تمایلی غریزی است .یک موقع کمونیستها میگفتند سوسیالیسم باید از خارج برود در طبقه ،لنین میگفت .خب اآلن دیگر رفته ،از خارج رفته در طبقه خیلی ممنون ،در طبقه هست .کمونیسم شده یک بخشی از خود طبقه کارگر ،سوسیالیست بودن شده یکی از مشخصات در طبقه کارگر .هر جا کارگرها شلوغ کنند ،اآلن دیگر بعد از اینهمه کمونیسم و بلشویسم و فعالیت مارکسیستی و جنگهای طبقاتی در جوامع ،کمونیسم و ایده سوسیالیسم یک بخشی از خود طبقه است ،و بخشی از خود طبقه بطور عادی سوسیالیست است حتی اگر احزاب سیاسی فعالیت نکرده باشد میداند سوسیالیسم چیست و میداند مارکس کیست .و این بخشی از داده های جامعه امروز است. سوسیالیسم کارگری به آن بخشی از جنبشی در درون طبقه کارگر میگوییم که آگاهانه ضدکاپیتالیست است .و میداند دردش کاپیتالیسم است و باید این کاپیتالیسم را برطرف کرد .منتها این خیلیها را در بر میگیرد ،از سوسیالیستهای مسیحی که در کارگرها هستند ،یک شاخه ای از ”لیبر موومنت“ سوسیالیستهای مسیحی هستند ،فکر میکنند مسیحت خیر بشر را خواسته و خودشان را سوسیالیست میدانند .سوسیالیستهای گرایشهای مختلف هستند در طبقه ،سوسیالیسم کارگری لزوم ًا کمونیسم کارگری نیست .سوسیالیسم کارگری :هر کسی که خودش را سوسیالیست بداند در طبقه و میگوید کاپیتالیسم علت بدبختیهای ما است ،این سوسیالیست کارگری است. من کمونیسم کارگری را آن جنبشی تعریف میکنم ،در خود این چهارچوب سوسیالیسم کارگری ،که آگاهانه مارکسیست است .میگوید من مارکسیستم ،باز معنایش این نیست که تبیین ما را از مارکس دارد ،نه! به نظرم این دیگر میشود حزب کمونیست کارگری .حزب کمونیست کارگری آن بخشی از جنبش سوسیالیسم کارگری است که روایت مارکسیسم خودش را گفته و البته در برنامه اش نوشته است. این آن بخشی از جنبش کمونیست کارگری است که بخشی از جنبش طبقه کارگر است که بخشی از مبارزه طبقاتی را دارد پیش میبرد .ولی کمونیسم کارگری در طبقه وسیعتر است .کسان که در طبقه کارگر ،محاف متعددی در طبقه کارگر و شاخه هایی که خودشان را مارکسیسم میدانند و اصرار دارند 231
که بگویند ما مارکسیست هم هستیم ،اینها میتوانند تحت تأثیر گرایشات مختلف چپ رادیکال باشند، ولی مارکسیست هستند و مارکس برایشان مالک است .هستند کسانی که میگویند کمونیست نیستیم ،ما سوسیالیست هستیم ،ما کارگریم .ولی کس که در محاف کارگری میگوید من مارکسیستم ،به نظر من دیگر جزئی از جنبش کمونیسم کارگری است ،که یک جنبش اجتماعی است .حزب کمونیست کارگری تازه بر دوش اینها بوجود میآید .و به نظر من اینطور نیست که افراد را داریم و احزاب ،یا طبقات را داریم و احزاب ،یک مجموعه ای از پدیده های اجتماعی بین حزب و طبقه قرار میگیرد ،که جنبش اجتماعی هستتند. جنبش اجتماعی اولین چیزی است که بین حزب و طبقه است .حزب دمکرات کردستان حزبی است از جنبش ناسیونالیستی مردم کردستان ،حزب خبات هم یک حزب دیگری است از جنبش ناسیونالیستی مردم کردستان ،حزب PKKهم یک حزب دیگری است از جنبش ناسیونالیستی مردم کردستان ،اتحادیه میهنی هم حزب دیگری است از جنبش ناسیونالیستی مردم کردستان .ولی این جنبش ناسیونالیستی هر دوره با یک احزابی تعیّن پیدا میکند ،ولی تمای وسیعتری است ،محافلی هست ،دیدگاههایی هست، آرمانهایی هست ،ایده آلهایی هست که هر حزبی میآید و سعی میکند خودش را به اینها وص کند و از آن منبع نیرو بگیرد .سوسیالیسم هم همینطور است. کمونیسم کارگری هم متص است به ایده و آرمان سوسیالیست در طبقه .میخواهم بگویم آن جنبش سوسیالیستی کارگری به ما پیشی میگیرد .کمونیسم کارگری به معنی کارگران کمونیست ،پیشی میگیرد به وجود حزب کمونیست کارگری ،برای مثال .ولی حزب کمونیست کارگری آن وقت یک تعیّن سیاسی -تشکیالتی معیّنی است .نوک یک کوه یخی است در طبقه که آگاهانه برای یک برنامه سیاسی معیّن روی این خطوط مبارزه میکند .کمونیسم کارگری از حزب کمونیست کارگری وسیعتر است، سوسیالیسم کارگری از جنبش کمونیسم کارگری وسیعتر است ،جنبش طبقه کارگر از جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر وسیعتر است و مبارزه طبقاتی از همه اینها وسیعتر است و هر ابراز نارضایتی از وضع موجود را در بر میگیرد .میخواهم بگویم اینها آن مراحلی است که به نظر من باید ...دنامفهوم) ... با آن تعریف کرد. ما به این معنی یکی از حرکتهای سیاسی حزبی هستیم که در متن جنبش کارگری و طبقه کارگر قرار داریم ،و داریم سعی میکنیم به جای اینکه طبقه کارگر برای مثال برود دنبال جنبش رفرمیستی ،یا برود دنبال نهضت ناسیونالیستی طبقه بورژوا ،یا برود دنبال رفرمیسم طبقه بورژوا ،بیاید دنبال این خط مشی سیاسی و بیاید دنبال این حزب سیاسی معیّن .در نتیجه ما داریم سر آینده جنبش طبقه کارگر ،با بقیه گرایشات درون طبقه کارگر دعوا میکنیم .جدل میکنیم ،رقابت میکنیم ،مبارزه میکنیم .داریم سعی میکنیم کارگرها این خط مشی را انتخاب کنند .اینطور نیست که در غیاب ما کارگرها خودبخود این ال سرنوشت ایران و جهان بستگی به این دارد که آیا احزاب کمونیستی و خط مشی را میداشتند .کام ً کارگری ای بوجود میآیند که بروند خودشان را در این جدل بر سر پرچم سیاسی طبقه کارگر در جهان امروز دخی بکنند یا نه؟ سعی کنند این پرچم باشند یا نه؟ واقعیت این است که اگر ما نباشیم یک چیزی در جنبش طبقاتی نیست. فکر نکنید کارگر بطور اتوماتیک مث ما را از خودش بیرون میدهد .بیرون نمیدهد .این پروسه حاص تلفیق جنبشهای سیاسی ،حاص تکام مبارزات فکری ،حتی حاص تکام روابط انسانی معیّنی، 232
اتفاقات فردی معیّنی است که اینطوری شده است .اینطور نیست که طبقه کارگر خودبخود از دل خودش احزاب کمونیست کارگری بیرون میدهد ،بیرون نمیدهد .از اینجا داده ،یک جای دیگر هم نمیدهد. کمونیسم کارگری یک واقعیت است ،ضعیف است در طبقه کارگر ،در جنبش کارگری آلمان کارگرهای کمونیست هستند که خودشان را مارکسیست میدانند و دارند سعی میکنند بگویند مارکس این را گفته است .با رویزیونیستها هم اختالف دارند ،با سوسیالیسمهای دیگر هم دعوا دارند .در جنبش انگلیس هست ،در جنبش فرانسه هست ،در خاورمیانه هست ،در خاوردور هم هست .این یا آن کارگر کمونیست است .آگاهانه مارکسیست است .یعنی بروید خانه اش شاید مانیفست کمونیست را به شما بدهد که بخوانید .این هنوز با سوسیالیسم کارگری که بطور کلی علیه کاپیتالیسم حرف میزند و به لیبر پارتی هم رأی میدهد و خودش را سمپات جناح چپ بورژوازی میداند ،فرق دارد ،علیه کاپیتالیسم عم میکند و میگوید من سوسیالیست هستم .آن وقت آنجا دیگر سوسیالیسم طرف تفسیربردار است. وقت که در حزب لیبر ،نیولیبر میخواست بیاید سر کار ،یک بندی را میخواست در اساسنامه شان عوض کند تحت عنوان مالکیت دولتی بر وسای تولید ،مالکیت دولتی را خط زدند تا از Old Labour بشوند . New Labourاولدلیبر به خودش میگوید سوسیالیست .چرا؟ برای اینکه طرفدار مالکیت عمومی بوده .میخواهد مثالً تیوب دترن) را در بخش دولتی نگهدارد ،به خودش میگوید سوسیالیست. او آگاهانه به خودش میگوید سوسیالیست ،تعارف هم نمیکند .ولی در جنبش کمونیستی طبقه نیست .و حتی آن هم که به خودش میگوید بوردیگیست یا تروتسکیست در کارگر آلمانی یا ایتالیایی ،لزوم ًا در جنبش حزب کمونیست کارگری هنوز نیست .در سنت حزبی کمونیست کارگری نیست .چون این دیگر سنت ما است و هر چند تا حزب مث ما فکر کند به نظر من در این سنت قرار میگیرد. رفقا! من مجبورم بحث را اینجا تمام کنم .این مبحثی است که به زندگی و فعالیت سیاسی خیلی از کسانی که در این سالن هستند گره خورده .درک کمونیسم کارگری هم به عنوان یک جنبش اجتماعی با خصوصیات ابهکتیو و داده خودش ،و ریشه هایش ،ریشه های تاریخی اش و ریشه های طبقاتی اش ،و هم به عنوان یک دیدگاه آگاهانه سیاسی عقیدتی که باید رفت خواند و دانست .اینها شرطهای الزم شرکت فعال در این جنبش و پیروز شدنش است .یعنی یک نفر که میخواهد بفهمد کمونیسم کارگری چه هست ،به خصوص کسی که میخواهد خودش را بخشی از این جنبش تعریف کند ،او ًال باید به آن بُعد اجتماعی ،عینی ،تاریخی این پدیده توجه کند ،ثانی ًا باید به نظر من برود دنیا را از دریچه این تبیین نگاه کند .مارکس را برود از این دیدگاه نگاه کند. کس که مارکس را دترمینیستی نگاه کند ،نقش انسان و پراتیک را در کمونیسم خودش نبیند ،نقش انتخاب را نبیند ،خب! به جنبش کمونیسم کارگری تعلق ندارد .میرود در یک سنت دیگری .چون از این حرف نتایج سیاسی میگیرد ،از دامنه عملش در تاریخ نتایج سیاسی میگیرد .کس که معتقد باشد جبر تاریخ خودش را پیاده میکند وظایف معیّنی برای خودش قرار میدهد ،کس که معتقد است که میتواند بر این روند تأثیر بگذارد وظایف دیگری برای خودش قرار میدهد .میخواهم بگویم از نظر سیاسی آدمها بخاطر این دیدگاهها به نتایج مختلفی میرسند .در نتیجه خواست من این است که وقتی 233
بحث کمونیسم کارگری را میخواهیم در ذهنمان تجسم کنیم ،به خودمان بگوییم این یک تبیینی است از موقعیت عینی جامعه سرمایه داری و جنبشهای اجتماعی و مبارزه طبقاتی ،این توضیحی است بر وجود اجتماعی و عینی کمونیسم کارگری و همچنین این روایتی است از مارکسیسم .برداشت معیّنی از مارکسیسم هم هست. اینطور نیست که کمونیست کارگری ،کارگر باشی و کمونیست باشی ،در نتیجه در حزب کمونیست کارگری با آن همفکر هستید .اینطور نیست .دیدگاهی که ما مطرح میکنیم ،پرچمی که ما بلند کرده ایم از نظر متدولوژی ،سیاسی ،تروریکی ،تبیین اوضاع سیاسی ،تبیین تروری حزب ما ،تروری انقالب ما، ویهه ما است .این آن چیزی است که ما باید با آن قضاوت شویم. من اینجا از روى خیلی نکات پریدم .میخواستم راجع به حزب و قدرت سیاسی و حزب کمونیست کارگری و جامعه حرف بزنم که دیگر وقت نیست و باید بگذاریم روی یک مبحث دیگری .به هر حال کسی اگر صحبت دارد بفرمایید. مقوله کارگر :چه کسی کارگر است؟ مقوله کارگر که خیلیها میگویند کی کارگر است و کی نیست؟ یا کی پرولتر است و کی نیست؟ .در تروری ،چپها سر این بحث داشتند ،که پرولتاریا از کی تشکی میشود؟ کارگرها کی هستند؟ طبقه کارگر چه است؟ سوسیالیستهایش کدامند؟ به نظر من مارکس تعریفی که از پرولتاریا میکند یک تعریفی است مبتنی بر تبیین عمومی او از اقتصاد سرمایه داری .ببینید ،هر مزدبگیری را کارگر تعریف نمیکند چون مزدبگیر قلمرو اقتصاد را کارگر تعریف میکند .مزدبگیر قلمرو ایدئولوژی را مارکس پرولتر تعریف نمیکند .شما ژورنالیست هستید، مثالً ژورنالیست CNNهم باألخره مزد دحقوق) میگیرد .اگر به کشیش دستمزد بدهند و روزمزد برایش حساب کنند کشیش کارگر نمیشود .چون برای مارکس پرولتاریا آن پدیده اقتصادی است که از دل تولید نوین بیرون آمده ،حاال در بخش مولد و غیرمولد ،این پرولتاریا است .میتواند هر عقیده ای هم داشته باشد .عقیده اش در پرولتاریا بودنش تأثیری ندارد .مرتجع باشد پرولتاریا است ،نباشد هم پرولتاریا است .پرولتاریا محصول تولید بزر است .آنجایی که تفکیک میشود بین پاسبانی که حقوق میگیرد و کارگری که حقوق میگیرد دنمیدانم اگر منظورتان این بحث باشد) ،سر قلمرویی است که این دارد در آن حقوق میگیرد .آیا این قلمرو اقتصاد است؟ یا روبنای ایدئولوژیکی جامعه است؟ یا قلمرو سیاست است؟ سرباز هم حقوق میگیرد. در نتیجه این تفکیک هست .این شروع بحث ماست .این پرولتاریا در واژگونی جامعه ذینفع است .ولی سوسیالیسم یک جایی باید در این پروسه به صورت یک تعیّن محدودتری از این طبقه خودش را نشان بدهد ،بنا به تعریف این عده سوسیالیست نیستند .سوسیالیسم محصول یک اعتراض است .بیشتر از اینکه محصول یک موقعیت عینی باشد ،محصول اعتراض به آن موقعیت عینی است .و لزوم ًا این اعتراض از دل خود این موقعیت بیرون نمیآید ،باألخره افکار بشر هم طی هفتهزار سال بخشی از واقعیت زندگی بشر است .شما نمیتوانید فالسفه یونان را خط بزنید و بعد منتظر سوسیالیسم در قرن بیست باشید ،چرا که کارگر صنعتی بوجود آمده است .اصالً معلوم نیست صنعت بوجود آمده باشد. میخواهم بگویم اینکه مارکسیسم ادامه ماتریالیسم است ،ادامه بحث دیالکتیک است ،اینها همه با هم باید 234
جنبش سوسیالیستی را در طبقه رشد بدهد و نه خودبخودی .منتها بحثی که ما میکنیم اینست که این سوسیالیسم به درون طبقه رفته .در نتیجه بطور عادی در ٪١١مبارزات کارگری که در جهان میشود، کارگران خودبخود چپ هستند ،سمپاتی آنها با چپ است ،شعارهای چپگرایانه مطرح میکنند ،نه تنها فقط راجع به خودشان ،راجع به اقشار دیگر جامعه ،جنبش سندیکایی همه جا طرفدار بهبود وضع مردم دیگر هم هست .شما این را در اتحادیه کارفرمایان نمیبینید .ولی جنبش سندیکایی در هر کشوری بروید و بپرسید حاال اجازه سفر بدون اجازه شوهر چی؟ میگوید باشد ،باید باشد .چون دیگر کارگر چپ شده .به نظر من کارگر بطور کلی در جهان سرمایه داری چپ شده ،چپ بودن کارگر را باید فرض گرفت .ولی جنبشهای سیاسی که میآیند و خود را به این چپ بودن عرضه میکنند و میگویند من تبیین درستی از نیازهای قلبی تو دارم ،من پرچم واقعی منافع تو هستم ،آنها دیگر جنبشهای سیاسی اند، تاریخ خودشان را باید نگاه کرد. این تاریخ متص است در هر مرحله به پیشرفت آن یکی .گفتم در تاریخ افکار نظرات ما صدوپنجاه سال پیش بوجود آمده بود .بحث ما از زمان مارکس تا حاال پیشرفتی نکرده .شخص ًا فکر نمیکنم که بحث ما از زمان مارکس تا حاال از نظر فلسفی و متدولوژی پیشرفتی کرده باشد .ولی چرا در سال ١١١١به جایی نمیرسد؟ در ١١١٥به جایی میرسد ،در ١١٢٢دیگر نمیرسد؟ چرا این عقیده میتواند بعض ًا در حاشیه و بعض ًا در متن جامعه باشد؟ این به خاطر موقعیت عینی آن طبقه در مبارزه طبقاتی است .طبقه کارگر هر جا با نیروی خودش در سیاست مطرح میشود ،عقایدی که به رشد کارگر و به نفعشان است و انقالبیگری کارگر را به درستی نمایندگی کند میآید در متن جامعه .به یک معنی من هم جدایی و هم وحدت این دو تا را میبینم. به نظر من تاریخ مستق عقیده کمونیستی را هم باید بررسی کرد .به نظرم پیدایش کمونیسم کارگری را هم باید در رابطه با رشد کارگر ایرانی و جامعه صنعتی در ایران نگاه کرد ،هم نتیجه کار ماست .ممکن بود ما نباشیم و این بحثها هم نباشد و آن هم آن خط را دنبال نکند و بشود یک چیزی شبیه ترکیه. اجبارى نیست که هر جا انقالب میکند خط کمونیسم کارگری هم در آن رشد پیدا بکند .بستگی به این دارد که دست بر قضا آن محاف فکری هم هستند که بتوانند این را به آن مبارزه عرضه بکنند .چون به هر حال این هم بخشی از همان واقعیت مادی است .مبارزه نظری ،عقیدتی ،تالشهای فکری بشر و وجود و یا نبودن مارکس برای مثال. حاال نمیدانم چقدر جواب این سؤال را میدهد .من فکر میکنم به یک معنی ما بخشی از جنبش طبقه کارگر هستیم ،ولی بخشی از آن هستیم .نه اینکه محیطیم بر ک جنبش طبقه کارگر ،نه طبقه کارگر تمام ًا موظف است مث ما فکر کند و نه متأسفانه فکر میکند .ما یک بخشی هستیم در خود طبقه ،ولی در طبقه ایم .این بخشی از آن جنبش است ،بخشی از آن تمایالت است .پرچمی است در طبقه حتی اگر من و شصت نفر دیگر که حزبمان را برای مثال میچرخانیم کارگر نباشیم .مهم نیست ،این اندیشه ها از آن جنبش در آمده ما هم داریم همان را دنبال میکنیم و داریم همان را اثبات میکنیم .دوره هایی بوده که همین اندیشه ها پرچم اصلی کارگرها بوده .در نتیجه اآلن هم دوباره میتواند بشود. سؤال این است که رابطه ما با این طبقه چه است؟ رابطه یک عنصر پیشرو است در طبقه ای که باید برود آنها را جمع کند و بیاورد که در سرنوشت خودش بمعنی واقعی کلمه دخالت کند .شکست حزب کمونیست کارگری به نظر من شکست کمونیسم کارگری ایران را ببار میآورد .اینطور نیست که بدون 235
حزب کمونیست کارگری کمونیسم کارگری در ایران آینده داشته باشد .در این دوره میگویم ،بعد ًا یک حزب دیگر بوجود میآید .ولی در این دوره تاریخساز است که اگر حزب کمونیست کارگری باشد، چگونه رهبری شود ،چطوری انتخاباتش را بکند و چه درجه ای در سیاست دخالت بکند و چه به سرش بیاید .این پدیده همانقدر بخشی از طبقه و آینده طبقه کارگر ایران است که کارگر صنعت نفت .این که حاال آیا اتحادیه و شورا دارد یا نه ...اگر همه شوراهای کارگری هم جمع شوند و این اندیشه ها و این بحثها و این آلترناتیوها را از صفحه قلم بگیرید به نظرم یکبار دیگر مسلمانها و ناسیونالیستها و لیبرالها سر طبقه کارگر یک کاله گنده میگذارند و میفرستند پی کار خودش .قطع ًا اینطوری است .چون بورژوازی ایران با زبان خوش نمیآید .اگر کسی فکر میکند ایران پارلمان دار میشود نمیداند بورژوازی ایران چه مشک تاریخی اى دارد .ایران پارلمانی بشود ،فوری یک سازمان کمونیستی انتخابات را میبرد .این مشک بورژوازی ایران است بنابراین قید پارلمان را باید بزند. کارگر ایرانی اگر بخواهد به جایی برسد باید در مقاب بورژوازی به جایی برسد و در نتیجه بورژوازی در ایران پای نهضت پارلمانی و دمکراسی غربی نمیرود ،حتی اگر کمونیستها پای آن بروند بورژواری پای آن نمیرود و علیه آن کودتا میکند .اینجا است که به نظرم نقش احزاب کمونیست کارگری تعیین کننده است. خیلی متشکرم رفقا! خسته نباشید! دپایان سمینار دوم مبانی کمونیسم کارگری -مه .)٢١١١
236
237
براى آشنايى بيشتر با بحثهاى منصورحکمت ،درباره مبحث کمونیسم کارگری
238
239
براى آشنايى بيشتر با بحثهاى منصورحکمت درباره مبحث کمونيسم کارگری
hekmat.public-archive.net کمونیستها و پراتیک پوپولیست دکنگره ا.م.ک ،بسوى سوسیالیسم ٢دوره اول) حوزه هاى حزب و مبارزات جارى کارگران دکمونیست ١٥اسفند )٢٥ حوزه هاى حزب و آکسیونهاى کارگرى ،درباره اهمیت آژیتاتور و اژیتاسیون علن دکمونیست ١٥و ١١ ،١۸و ٢١سال )٢٤ سبک کار کمونیست جمعبندى مجدد ١دکمونیست ٢٢شهریور )٢٤ پیرامون مباحث کنگره دوم دکمونیست ٢١ ،٢٥ ،٢٢سال )٢٧-٢٤ سیاست سازمانده ما در میان کارگران دکمونیست )٢١ تشک هاى توده اى طبقه کارگر دکمونیست ٥٥خرداد )٢٥ استراتهى ما در جنبش کردستان دکمونیست ٤١تیر )٢٥ درباره سیاست سازمانده ما دکمونیست ٤۸،٤١اسفند ،٢٥فروردین )٢۸ حزب کمونیست و عضویت کارگرى دکمونیست ٧١،٧٢مرداد و شهریور )٢۸ کارگران و انقالب دکمونیست )٧٥ کارگران کمونیست چه میگویند؟ کمونیسم کارگرى و فعالیت حزب در کردستان 240
نقد سوسیالیست تجربه شوروى دبولتن شوروى) یک دنیاى بهتر مصافهاى کمونیسم امروز مارکسیسم و جهان امروز اوضاع بین الملل و موقعیت کمونیسم سخنران در کنگره سوم حزب کمونیست ایران آیا کمونیسم در ایران پیروز میشود؟
241
242
قب از اینکه وارد خود بحث بشوم چند کلمه راجع به انتخاب تیتر ”مبانی کمونیسم کارگری“ برایتان بگویم. این تیتر از نظر من مبانی کمونیسم است .یعزنی بحزث ”مبانی کمونیسم کارگری“ چیزی جز مبانی کمونیزسم نیست .در این کتاب ”تفاوتهای ما“ ،در این نوشته ای که بحثی است درباره کمونیسم کارگری ،یزک سزؤال هست که میگوید فرق این بحث با کمونیسم چیست؟ یا فی الواقع سؤال میکند که کمونیسم کارگری چیست؟ یک بحث تروریک است؟ یک دیدگاه است؟ یک جنبش است؟ یک حزب است؟ کمونیسم کزارگری را اساسزا چطور تعریف میکنید؟ آیا یک نظریه است؟ یک جنبش سیاسی است یا چه؟ و من آنجا خیلی ساده گفته ام کمونیسم کارگری را مزن بزه عنزوان معزادلی بزرای کمونیسم بکار میبرم دکه بعدا در این بحث برایتان میگویم چرا باید این معادل را اآلن به این صورت بکار برد) و همانطور که کمونیسم هم یک جنبش است ،هم یک تروری است و هم احزابی در آن هستند و هزم یک تاریخی دارد ،بحث کمونیسم کارگری را هم میشود در همه این وجوه مطرح کرد و بررسزی کزرد و گفت که به عنوان یک نظریه ،کمونیسم کارگری این است ،به عنوان یک جنبش ،کمونیسم کزارگری ایزن است ،به عنوان یک سلسله احزاب اینها هستند و به عنوان یک حرکت در حال مبارزه سیاسی با یک سلزسله تاکتیکها ،کمونیسم کارگری را میشود اینطور تبیین کرد ،به عنوان یک سلسله روشزها ،متزد ،مالکهزا و موازین فعالیت سیاسی ،کمونیسم کارگری این است .یکی از اینها نیست ،اگر کلمه مترادفی اسزت بزرای کلمه کمونیسم ،در نتیجه کمونیسم هر چه هست ،کمونیسم کارگری را هزم در همزان ابعزاد بایزد بزشود توضیح داد. داز :سمینار اول مبانی کمونیسم کارگری – ژانویه )٢١١١ 243