یک: شاعری انگلیسیست، برای خودش اسم و رسمی هم دارد. داشتیم در چشمهای هم شراب میریختیم که یک کاره گفت من عاشق شعرم، اگر نمینوشتم میمُردم، تو چی!؟ تعجب کردم، از این اطوارها زیاد دیده بودم، لبی جنباندم و آرام گفتم من اگر شعر نمینوشتم نمیمردم اما تا دلت بخواهد آدم میکشتم. پرسید داری شوخی میکنی؟ گفتم نه! بارها شده بخواهم یکی را بکشم، بعد نقشه ی قتلاش را در صفحه کشیدم و همهچی تمام شد. چشمهاش ترسیده بود، آرنجهاش که مثل دو میخ توی میز فرو رفته بود حالا چسبیده بود به پستانهاش و چسبانده بود خودش را به پشتی صندلی تا از خطر متری دورتر شده باشد.