اخيرن يكى از همكارانم در "كالج شعر" پرسيد: "تاكنون شعر هزار و سيصد شاعر را بررسى كردهايم، آخر كالج اين همه شاعر را مىخواهد چه كار!؟" گفتم اتفاقن ما چون نيازى به اين همه شاعر نداريم، كالج شعر را داريم. گفتم شعر تنهی درختیست شناور وسط اقیانوس، که وقتی زندگی موج برمیدارد، برخی به آن میآویزند، برخی که شاعرند خوب مینویسند، اما اگر خوب ننویسند، با اینکه مطمئنند شاعرند، نیستند!