عکس :حسن سربخشیان
2
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
نشریهای برای جوان ایرانی شماره چهاردهم ،اسفند ماه ۱۳۹۲ سردبیر :حسن سربخشیان مدیر تحریریه :پروانه وحیدمنش هیات تحریریه : توکانیستانی مانا پهلوان
امید کشتکار
هوتن سالمت
ساسان توکلی گرافیک و صفحه آرایی :امید کشتکار همکاران این شماره : مسعود بهنود ،مهدی جامی لیلی نیکونظر ،سعید برآبادی محمد جبرانی ،نعیمه دوستدار سپنتا پرهام ،مهرزاد سرگزی ماریا تبریزپور ،بهرام میالنی شادی زمانی ،سپهر عاطفی محمدرضا جالییپور ،مژگان قاضی راد نسرین افضلی ،جلیل فتوحی نیا ژیال بنی یعقوب ،ایرج مصداقی مسعود باستانی ،زهره دهقان نیما دهقانی ،لیال ملک محمدی هدی رستمی ،پویا عزیزی سوده راد ،مینا مومنی محمود فرجامی ،بهمن شهبازی با تشکر از: رعنا فرحان و گیزال سینایی عکس روی جلد :هدی رستمی
سخن سردبیر عشق چیز عجیبی است! راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست آنجا جز آن که جان بسپارند ،چاره نیست هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست ما را ز منع عقل مترسان و می بیار کان شحنه در والیت ما هیچ کاره نیست ازعشق آدم به حوا که او را از بهشت راند ،تا کوههای بیستون که رنج عشق فرهاد بر آن ثبت است و تا حکایت لیلی و مجنون که هنوز بر سر زبانهاست ،همه و همه در بند یک کالمند ،عشق ،کالمی فتنهگر و خانمان برانداز اگر به کامت بر نیاد و کالمی معجزهگر و شیرینتر از قند که بر زبان نیاید ،اگر که کام برآید. اما همیشه شاعران و سخنوران در طلب عشق سیمین تنی کمند گیسو نبوده اند، حافظ نوشته است: ای نازنین پسر تو چه مذهب گرفتهای کت خون ما حاللتر از شیر مادر است و سعدی سروده است: خواب خوش منای پسر دست خوش خیال شد نقد امید عمر من در طلب وصال شد باز به آنجا می رسیم که عشق چیز عجیبی است .حتی پیش از این که ایراساچش کارگردان امریکایی در همین ماه پیش فیلمی در باره عشق دو مرد میان سال به یکدیگر را ساخت هم همه میدانستند که عشق چیز عجیبی است .دیدن فیلم" آبی گرمترین رنگ هاست" هم هرچند نخل طالی جشنواره کن را برای سازندهاش به ارمغان آورد اما گره از کار فرو بسته ما نگشاد. حاال نوبت به تابلو رسیده تا راز عشق را بر مال کند .برایتان نوشته ایم و نوشته ایم اما خودمان هم باور نداریم که به این سادگی ها بتوان از راز عشق و پیچیدگی هایش سردر آورد. در کنار تابلوی عشق ،از فروغ هم گفته ایم .زنی شاعر که در بیان عشق خود ابایی نداشت تا جامعه جوان ایران از نیم قرن گذشته تا کنون همواره نام او را با عشق همطراز بدانند و مزارش را در ظهیرالدوله به میعادگاه عاشقان تبدیل کنند. حسن سربخشیان
8
30
96
114 4
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
40
مسعود بهنود،عکس :حسن سربخشیان
امروز قصه است ،تراژدی یا رمانس ،درام خانوادگی یا یک تحول فکری ،تولد یک ستاره، یا هر عنوان دیگر بر آن بنهیم اما به روزگار خود، رابطۀ فروغ فرخزاد و ابراهیم گلستان قصه نبود. واقعیت بود .یک واقعیت پویا و مولد .یکی زن جوانی سرشار از شور و خالقیت ،پشت سرش یک زندگی مغشوش و پردرد ،دیگری هم اهل قلم و فکر ،نویسنده ،مترجم ،عکاس و فیلمساز ،که گمان میرفت توانسته روزگار را مهار خود کند. م�رد ام�کان ای�ن داش�ت که وقت�ی کس�ی را پس�ندید،
آرامشش بخش�د ،از دردش بکاهد و مجال رشدش دهد.
6
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
از برخ�ورد ای�ن دو ،ماجرایی پ�ا گرفت ک�ه از درک و فهم
محیط زمان بیرون بود .و هرکس به اندازۀ درک خود آن را معنا کرد و بازگفت که گفتهاند "در اندیش�ۀ مرداب ،صنوبر نمیگذرد".
هفده س�ال پیش آخرین باری ک�ه در تهران به مزار فروغ
رفتم در مجلۀ آدینه (اسفند )۷۵نوشتم:
سی سال میگذرد .کسی از آنها که آن روز بودند نیستند.
به یاد ش�املو میافتم که آن روز هم به تش�ییع جناز ٔه فروغ
نیام�د ،ولی از تأثر ،یکی از ش�اهکارهای خود را نوش�ت. هیچک�س نمیدانس�ت ک�ه او ه�م تا ای�ن اندازه ف�روغ را
آورده و چونان هر س�ال ،دور "کولی" خواهر کوچک فروغ
سی سال میگذرد .کسی از آنها که آن روز بودند نیستند .به یاد شاملو میافتم که آن روز هم به تشییع جناز ٔه فروغ نیامد ،ولی از تأثر ،یکی از شاهکارهای خود را نوشت .هیچکس نمیدانست که او هم تا این اندازه فروغ را دوست داشت
ٔ آستانه فصلی نشس�تهاند تا بخواند "اینک من زنی تنها در سرد" .کولی دیگر آن نوجوانی نیست که وقت مرگ فروغ
بود .آس�مان آن آس�مان نیس�ت .هیچکس همان نیست ک�ه بود .حتی انج�وی که آن روز جلوی جن�ازه میرفت با
آن ش�الگردن درازش ،رفته در جای�ی در "ابن بابویه" آرام گرفته ،یزدانبخش هم .و از آن جمع ،م .آزاد اس�ت که به
خواهش نس�ل امروزی چند کالمی از آن خواهر میگوید و شعرش که زندگی بود و امید.
ص�دای ف�روغ از ضبط ص�وت کوچک در فض�ای لخت
دوست داش�ت .فروغ آنقدر همیشه عجله داشت که این
ظهیرالدوله میپیچد .حزنی دارد پس از س�ی س�ال هنوز
فق�ط از یکی ش�نید ،همان ک�ه هنوز س�کوت میکند و ما
س�نگقالب کرده ،هرکس به سویی و در کاری .اما فروغ
کالم "دوس�تت دارم" را ش�اید از هیچکس نش�نید .ش�اید نیز ب�ه احترام س�کوتش از او و تأثیرش بر ف�روغ و زندگی
کوتاه او نمیگوییم .راس�تی چرا این همه عجله داش�ت؟
انگار میدانس�ت که زمان درازی در پی�ش ندارد .انگار نه که وقتی رفت هنوز پا به ٔ دهه چهل عمر نگذاش�ته بود .در پانزده س�ال چند ش�اخه پرید ،تا از بند قافیه و ترازو نجات
یافت و در این لحظه فقط کم داش�ت ک�ه یکی با او پدری،
ٔ همه برادری ،معلمی و معش�وقی کند که "او" ک�رد .و این زندگی فروغ شد.
"صداس�ت که میماند ".زندگی در این س�ی س�ال همه را الی کاغذه�ای ای�ن بچهها ک�ه جمعند ،در ن�گاه جوان و
معصومشان ،در کالم صافشان زنده است.
اگ�ر آن روز کس�ی ش�ک داش�ت ،ام�روز دیگ�ر ش�کی
نداریم ،فروغ میماند .میماند ...در تاریخ ش�عر این دیار
میمان�د .و ادبیات ایران را به س�الهایی نمایندگی میکند که بیس�تاره نبود ولی فروغ چی�ز دیگری بود .هرچند این
بچهه�ا ک�ه ام�روز در ظهیرالدول�ه پراکنده بودند ،س�راغ زندگی بروند ،به سیاس�ت بزنند ،به فقاهت رو کنند ،سر از
میتوان توس�ن خیال را تازیانه زد و ران�د و به خود گفت
ٔ ینگ�ه دنیا درآورند ،زن بگیرند ،ش�وهر کنند ،بچه بیاورند
بود که حضورش از یاد عزیز و محتش�مش میکاس�ت .آیا
هس�تند دیگرانی که ۲۴بهمن ش�اخه گلی بگیرند و کتاب
"اگر ف�روغ مانده ب�ود ،امروز کجا ب�ود؟" آیا ف�روغ از آنها
او آنکس میش�د که ش�عر امروز ایران را جهانی میکرد. آیا ...دیگر چه س�ود از این پرس�یدنها ...وقتی سهراب چن�اران را وانه�اد و الی چناره�ا گم ش�د ،از آن طایفه که
عش�ق را و شعر را نیز از میان مانیفس�تهای کنگر ٔه چندم پیدا میکرد -یکی گفت به موقع مرد! -این کالم بیرحم
را که او در چهلمین روز مرگ س�هراب گفت ،بعضی بعد از سالها میگویند .اما دربارۀ فروغ نمیتوانند گفت...
و گ�م ش�وند و در کوچهزارهای عمر-مگر نش�دیم؟ -باز فروغ زیر بغل بگذارند و بر گورش گالبی بپاشند .حتی اگر
ظهیرالدوله را صاف و پاک کنند ،خیابان کنند و ...باز آنها یادش را جس�تجو خواهند کرد و او را خواهند یافت .فروغ
میماند( ".آدینه -اسفند )۷۵
مناسبت این یاد و اینک بازگشتهام به ماجرا ،چرا که یک
س�ند از آن قصه بیرون زده است و این گزاف است و آسان نیست .نوشتهای اس�ت از ابراهیم گلس�تان بر پشت جلد
حاال در س�رمای ۲۴بهمن ظهیرالدوله به سالی که برفی
کتاب "جوی و دیوار وتشنه" .این کتاب را کسانی که گلوریا
این و آن همه سرد است و خالی ،باز این جوجهها آمدهاند،
ی�ک چند ه�م در یک کارت�ون ک�ه نامههای ف�روغ در آن
نیس�ت ،حتی بر نوک کوههای باالسر ،گور ملک و رهی و
همهشان بعد از رفتن فروغ به دنیا آمدهاند .شاخههای گل
فرخزاد خواهر کوچک فروغ را میشناس�ند ،دیده بودند. بود ،کولی به ودیعت گذاش�ته ب�ود پیش من .یک چند هم شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
7
میدانم در اختیار آیدین آغداشلو بود و دو نامه از نامههای ف�روغ به خواهر کوچولویش را هم او با مقدمهای ش�یرین
منتشر کرد.
این پشت جلد نوشته را سایت مجلۀ "سه پنج" منتشر کرده
است .از این جهت سند اس�ت که برای نخستین بار است
که نوشتهای از س�ویدای وجود گلستان ،خوانده میشود دربارۀ فروغ .این آس�ان نیس�ت چرا که گلس�تان هیچگاه س�خن به آرامی دربارۀ فروغ نگفته است .یا سکوت و یا از
سر بازکردن .یا فروریختن خشم بر سر آنان که فروغ را آزار دادند .تا روزگار در گنجینهها بگشاید و نوشتهها را باد دهد
و آدمیان تشنه را به عمق فاجعه ره برد.
اما در اینجا گلس�تان ب�رای خواهر کوچول�وی فروغ ،به
تاریخ ۲۵شهریور ۱۳۴۶مینویسد: «کولی
فروغی که بتواند کتابی را به هدیه بگیرد نیس�ت .او تو را
دوس�ت میداشت و من تو را دوست میدارم و این نسخۀ
اول را ب�ه تو میدهم .ف�روغ همۀ این قصهه�ا را خوانده ب�ود .به جز چند س�طر آخر "درخته�ا" را و همۀ قصۀ آخر
را .اگر من به جای او رفته بودم او شاید نمیماند که چیزی بنویس�د ام�ا کاش من رفته ب�ودم و اینها را ک�ه او نخوانده
رفت و تنها با رفتنش بود که آنها نوش�ته ش�دند ،او نوشته بود .اگر من میرفتم ش�اید او نمیمان�د اما من اگر ماندم،
ماندم تا آنجا که بت�وان او را در خودم زنده نگاه دارم .و اگر این زندگی اس�ت که نیس�ت ،باید اثری هم داش�ته باشد.
این اس�ت که در این بودن یا نبودن من آن چند س�طر و آن قصه را نوش�تم و این مجموعه را چاپ کردم و این نس�خه را به نش�ان هم�ۀ این کار و ب�ه جای دادن هم�ۀ آن ،به تو
میدهم».
ا .گلستان
و این نوش�ته را با اش�ارتی به س�طر آخر "درختها" پایان
برم که گلستان بیفروغ نوشت و بعد به قصه افزوده شد:
باغبان ایستاده بود گفت ریشههای کاج حتم زخم خورده
است ،کاج کاج پیش نیست .رفتنی است.
8
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
فروغ فرخزاد در تابستان 1335از راه بیروت و بریندیزی به رم پایتخت ایتالیا سفر میکند. شرح سفرش را سال بعد در مجلۀ فردوسی آن دوره نوشته است .نثر و سبک بیان فروغ در این سفرنامه همه جا غنی از تصویر است و ضمن آنکه توصیفی و سینمایی است شاعرانه است و تاحدودی سودازده .بخشی از این سفرنامه که شرح اقامت یک روزۀ او در بندر بریندیزی در پای چکمۀ ایتالیا در جنوب شرقی آن است خود یک داستان کوتاه درخشان است و کامال آماده است برای اینکه از آن فیلمنامه ای نوشته شود برای ساختن فیلمی کوتاه.
من سالهاس�ت به این فکر کرده ام که میتوان از کارهای
ش�اعران بزرگ معاصر فیلم س�اخت چنانک�ه میتوان رد
س�فرهای آنها را به اروپا گرفت (دست ما از ایران که کوتاه است) و آنها را به مستندهایی جذاب تبدیل کرد .مث ً ال شعر "مسافر" سهراب سپهری قدرت تبدیل شدن به فیلم کوتاه و جذاب�ی دارد و من همیش�ه وقتی میخوانم" :مس�افر از اتوبوس پیاده ش�د چه آسمان قش�نگی!" آن را صحنه ای از ی�ک فیلم تصور میکن�م :در یک النگ ش�ات که جاده
زیبای�ی را نش�ان میدهد اتوبوس�ی م�ی ایس�تد و مردی
سفیدپوش از آن پیاده میشود با چمدانی سبک در دست. روی به آسمان میکند و میگوید چه آسمان قشنگی! این
صحنه میتواند در هند باش�د یا در آسیای میانه یا هر جای دیگر .من آن را بارها در آسیای میانه تصور کرده ام!
شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
9
کدامیک بهتر اجرا ک�رده و مضمون کار را زنده تر در آورده است.
ش�رح فروغ نزدی�ک به ده صفح�ه و ح�دود 2500کلمه
اس�ت .در اینجا به مالحظه محدودیت کلمات ،تنها س�یر
اتفاقات را به دس�ت میدهم .برای هر کس�ی که بخواهد ایده را در عمل دنبال کند ضروری اس�ت که به اصل شرح
سفر او مراجعه کند:
.1در هوایی بش�دت گرم هواپیمای باری پارس به زمین
مینشیند .پنج مسافر از آن پیاده میشوند .جلو ساختمان
ورودی فرودگاه آنقدر معطل میش�وند که برایشان کالفه کننده است.
.2باالخره کس�ی به س�راغ آنها میآید و وارد میشوند.
خیلی نظم درس�ت و حس�ابی دیده نمیشود .کارمندهای فرودگاه با هم شوخی میکنند و رفتارشان شبیه هموطنان
ایران�ی اس�ت ک�ه دنیای خودش�ان از مش�تری و مس�افر برایشان بیشتر اهمیت دارد.
.3فروغ با باربرها احاطه شده و آنها به ایتالیایی چیزهایی
میگویند که او نمیفهمد .فق�ط دقت میکند که ایتالیایی در رادیو زمانه زمانی میخواستیم به اوبرهاوزن در آلمان
آنها نجات میدهد و میرود روی پله ها مینشیند تا کسی
فروغ اعطا شد .تا بیاییم کارها را به سامانی برسانیم که این
.4فروغ حاال در فیات کوچکی ک�ه به زحمت او و راننده
سفر کنیم و مستند کوتاهی بسازیم از اولین جایزه ای که به کار را بس�ازیم زمانه با ما نساخت .ماند تا شاید وقتی دیگر.
حتی پیوند زدن این ش�هرها با فروغ هم مهم اس�ت .مثال
در ویکی پدیای فارسی شرح کوتاهی از اوبرهاوزن هست ولی از پیوند این شهر با فروغ در آن یادی نیست .همینطور
اس�ت وضع بریندی�زی (یا بریندیس�ی در ویک�ی پدیا) .در حالی که فروغ احتماال تنها ایرانی اس�ت که شرحی از سفر
خود به این شهر نوشته است.
حاال فکر میکنم میش�ود بر اساس شرح بسیار دلکشی
که قرار است دنبال اش بیاید برسد.
و چمدان اش را جاداده به س�مت ش�هر در حرکت اس�ت. راننده که دوس�ت نادیده ای اس�ت که به او معرفی شده به
زبان انگلیسی و لهجۀ ایتالیایی حرف میزند .اول از همه
میپرس�د :همه زنهای ایرانی مثل شما لباس میپوشند؟ وقتی ف�روغ تایید میکند به گونۀ خ�ودش میزند که یعنی عجب چه جال�ب! بعضی وقتها حرف ه�م را نمیفهمند. ف�روغ قلم و کاغذ در میآورد از داخل کیفش و طرح س�اده
ای میکش�د تا مقص�ودش را حال�ی کند .دو ط�رف جاده مزارع طالیی تا دوردست گسترده است.
ک�ه ف�روغ از گ�ردش اش در بریندیزی داده اس�ت فیلمی کوتاه س�اخت .و ن�ه اص ً ال یک فیلم که میش�ود س�اخت
.5در ش�هر اولین چیزی که توجه ف�روغ را جلب میکند
جوانی وقتی میخواس�تیم در مس�ابقۀ تئاتر ش�رکت کنیم
و کالهه�ای حصی�ری در خیابانه�ا میدون�د و ص�دای
فیلم موضوع رقابتی میان چند گروه س�ازنده باشد .در ایام یک متن به چند گروه داده میش�د ت�ا هر کدام روایت خود
را روی صحنه بیاورند و بع�د داوران انتخاب میکردند که
10
ها چقدر با دستهاش�ان حرف میزنند .خ�ودش را از میان
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
ژاپن�ی مآب بودن فضاس�ت .بچ�ه ها با کفش�های چوبی کفشهای چوبیش�ان با همهمۀ دریا درمیآمیزد .خانه ها قدیم�ی اند اما با رنگهای زنده و ش�اداب .به ایس�تگاه راه
میکش�د و به دس�تش میدهد .پس�ر مدتی به تصویرش
من سال هاست به این فکر کرده ام که میتوان از کارهای شاعران بزرگ معاصر فیلم ساخت چنانکه میتوان رد سفرهای آن ها را به اروپا گرفت و آن ها را به مستندهایی جذاب تبدیل کرد آهن میرسند.
.6ف�روغ از بانک لی�ره میگی�رد و از ایس�تگاه بلیت رم
میخرد .بع�د با همان دوس�ت میروند به مح�ل کار او تا چم�دان را بگذارن�د و ف�روغ بتواند چند س�اعتی در ش�هر
گ�ردش کند .نامزد جوان هم می رس�د و به فروغ میگوید مراقب پول و چیزهای قیمتی اگر داری باش .باید ساعت
7و نیم ش�ب ه�م برگردد به همی�ن جا تا او را به ایس�تگاه ببرند.
.7فروغ در امتداد خیابانی که به دریا میرود راه میافتد.
کش�تیها مش�غول بارگیری ان�د و جنب و ج�وش زیادی
هس�ت .باربرها آواز میخوانند و با صندوقهای بزرگ بر پشت ،از روی پلی که به کشتی میرسد عبور می کنند.
.8فروغ در پارک کوچکی مینش�یند تا ساندویچی را که
همراه دارد بخورد .بچه های کم س�ن و سال ،دورو برش
جمع میش�وند .جعب�ۀ بیس�کویت کوچکی را ک�ه همراه دارد ب�ه آنها میدهد و از حضور آنه�ا لذت میبرد .بچه ها که میروند پس�ربچه ای 14-13س�اله او را صدا میزند:
س�ینیوریتا! ایتالیای�ی ح�رف میزن�د و انگلیس�ی جواب میش�نود و باالخره معلوم میشود عالقه مند است فروغ را در مقابل دس�تمزدی به گردش ببرد و دیدنیهای ش�هر را به او نشان دهد.
.9با پس�ر به کنار دریا میروند .باید منتظر قایق ش�وند تا
به آن سوی آب بروند که قس�مت اصلی شهر است .روی
س�نگی مینش�ینند .باز بچه ها دورش�ان جمع میشوند.
ام�ا سنش�ان بیش�تر اس�ت 13-12 .س�اله اند .س�یگار
میخواهند ک�ه میگوید ن�دارد .ولی آنها اعتن�ا نمیکنند و س�ر توی کی�ف او میکنند ک�ه نمییابند اما یک�ی از آنها
جعبۀ آبی رن�گ کوچک و مقداری کاغ�ذ بیرون میآورد. میخواهن�د از آنه�ا نقاش�ی کند .ص�ورت یک�ی از آنها را
نگاه میکند و بعد با سرعت میدود سمت خانه.
.10پس�ر از خان�ه ب�ا ی�ک بغل دفت�ر و کاغذه�ای بزرگ
برگش�ته اس�ت .موهایش به رنگ کاه است .این بار خیلی با احترام مقابل فروغ می ایس�تد و دستش را دراز میکند و
میگوید :من تولیتو هستم.
با هم دس�ت میدهند .پسر میآید روی سنگ کنار فروغ
مینشیند و شروع میکند حرف زدن .راهنمای نوجوانش ب�ه فروغ میگوید پس�ر انتظ�ار دارد که او از می�ان کاغذها
که نقاشیهای پسربچه اس�ت یکی را که به نظرش خوب اس�ت جدا کند .ف�روغ نقاش�یها را ن�گاه میکن�د و یکی را انتخ�اب میکن�د .پس�ر پای آن ی�ادگاری مینویس�د و
میبخشد به فروغ.
.11پس�رها دارند بازی و ش�یطنت میکنند و هم را هول
میدهند س�مت آب .یکی از آنها که به سوی آب پرت می شود از دستۀ کیف فروغ میگیرد تا نیفتد اما باعث میشود هم او و هم فروغ در آب بیفتند.
.12حاال فروغ خیس ش�ده و کمی عصبانی .پس�رها هم
دور او جمع ش�ده اند و میخندند .راهنما او را به خانه اش
میبرد که همان نزدیکی است .مادرش زنی پیر است که با محبت او را میپذیرد و حوله و شانه برایش میآورد و لباس
خش�ک به او میدهد که خیلی برای فروغ گشاد است .در
این میانه لباسهای فروغ را با اطو خشک میکند.
فروغ حاال دوباره لباس پوش�یده و آماده اس�ت که برود.
میخواهد پولی به زن پیر بدهد .اما او با حالتی بزرگوارانه دست او را مرتب عقب میزند .چهرۀ بامحبت زن در ذهن
فروغ ثبت میشود.
باقی قصه به کوتاهی :رفتن فروغ با قایق به س�وی دیگر
بریندیزی و گشتن او در شهر و دیر شدناش برای بازگشت
و گ�م ش�دناش .جمع ش�دن م�ردم و مداخل�ۀ پلیس .و س�رانجام پیدا ش�دن دوس�ت ایتالیایی و معلوم شدن این نکته که فروغ درس�ت در نزدیکی دفتر کار او گم شده بوده
است .رس�یدناش به ایس�تگاه .پول دادناش به یکی از باربرها که برایش نان و میوه بخرد .انتظار او و بازنگش�تن
باربر .و حرکت قطار به سوی رم .سر میگذارد روی پشتی صندلی تا بخوابد .فکر میکند :چقدر من ساده دل ام! شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
11
عکس ها :حسن سربخشیان
12
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
"ظهیرالدوله" جایی ست که کمتر نظیری میتوان برایش یافت .جایی که هویت یک تاریخ پرتالطم را دارد و مدفن کسانی چون رهی معیری، محمدتقی بهار ،ایرج میرزا و دو بانوی عصیانگر قمرالملوک وزیری و فروغ فرخزاد است .اینجا در تمام طول سال بازدیدکنندههایی عاشق و شاعرپیشه دارد .کسانی که از آرمیدگان این ٔ آشفته خاک انتظار آرامش برای روح خسته و خود دارند .گورستان "ظهیرالدوله" به همراه مراجعه کنندگانش از این جهت بیشتر شبیه یک خانقاه و مکان مذهبی ست تا گورستانی که معجزهای از آن برنمی خیزد! شاید همین هویت خاص است که موجب هراس کسانی شده که به عالقمندان فقط یک روز در هفته آنهم دوساعت برای خواهران و سه ساعت برای برادران اجاز ٔه دیدار با مردگان را میدهند ،جالبتر انکه علت این تفکیک جنسیتی را "عدم رعایت شئونات اسالمی" اعالم کرده و بر در ورودی نوشتهاند. زنی که از آغاز فصل سرد میآمد در اینجا ش�یفتگان "فروغ" از جنس�ی دیگ�ر و در فضایی خاصتر از س�ایر مراجعین هس�تند .آنها به او چون روحی ح�ی و حاضر ن�گاه میکنند که بای�د با احترام به آس�تانش رف�ت .از نگاه این ش�یفتگان که بیش�تر دخت�ران جوان و حتی نوجوان هستند -حضور دخترانی که به تازگی از مرز پانزده س�الگی عبور کرده بودند برای�م جالب بود -زندگی ف�روغ فرخزاد را بای�د آغاز رنس�انس زن ایرانی دانس�ت. کس�ی که ب�دون ت�رس و واهمه به س�وی تم�ام تابوهای دنیای کهن ایرانیان تاخت و با خلق جهانی عمیق و س�اده ب�ه کالبد زن ایرانی روح�ی از جنس دیگر دمی�د .هر دختر و حتی پس�ر نوخ�واه ایرانی وقت�ی گام به دنی�ای متفاوت اندیش�ی میگ�ذارد ،غیرممکن اس�ت از دنی�ای زخمی و پرش�ور فروغ عبور نکند .دنیایی که ب�ه زیبایی همه چیز را به چال�ش میگیرد و راه و رس�م تازهای از زیس�تن را به تو یادآوری میکند. زمان گذشت زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
ساعت چهار بار نواخت امروز روز اول دیماه است من راز فصلها را میدانم و حرف لحظه ها را میفهمم نجات دهنده در گور خفته است و خاک ،خاک پذیرنده اشارتیست به آرامش زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت مانا "مانا" بیست ساله و دانشجوی معماری است .روحیهای ش�اعرانه دارد و با تدریس نقاش�ی و دورههای اس�کیس، بخش�ی از هزینهه�ای خ�ود را ت ًامی�ن میکن�د .او را در
ظهیرالدول�ه میبینم که با مادر خود آم�ده و در مورد فروغ چنین میگوید" :نس�ل من یه خود گمش�ده داره که س�عی میکن�ه اون رو پیدا کنه .من از دبیرس�تان خیلی اتفاقی با فروغ آش�نا ش�دم .یه روز که داشتم ش�عر من پری کوچگ غمگینی را میشناس�م که در اقیانوسی مسکن دارد و... رو میخوندم یکی از دوس�تام بم گفت شاعرش کیه و این اولین نقطۀ آش�نایی من با فروغ بود ".مان�ا که خود را یک فمنیس�ت میدان�د و در این م�ورد از مادرش ت ًاثی�ر گرفته ادامه میدهد" :مامانم علوم ارتباطات خونده و خودش رو یک فمنیس�ت میدونه! اون روز وقتی به خونه برگشتم و از مادرم در مورد فروغ پرسیدم ،کتاب زندگینامه و یکی دو تا از مجموعه اشعارش رو بم داد و ازم خواست اول بخونم بعد در م�وردش حرف میزنیم ".او حس میکند آش�نایی ب�ا دنی�ای ف�روغ راه ت�ازهای را در دوران س�رگردانیاش برایش گش�ود ک�ه" :اون واقعا ی�ه زن متفاوت�ه ،جایی که عاش�ق میش�ه ،زود ازدواج میکنه ،جدا میشه و ...در ٔ همه رفتاره�ای اون یه رهایی میبین�ی و همین بخش از زندگیش که برا من جذابه ".و معتقد است" "من مرتب میآم ِ اینج�ا و از اون آرامش میگیرم ،باش حرف میزنم و همۀ درددلهام با اونه .وقتی از اینجا میرم کلی سبک میشم، فروغ برا من یه جور حس امنیت خاطره ".و با خندهای تلخ میگوید " :اونم تو این دوره زمونه که نمیش�ه یه دوس�ت درس�ت و حس�ابی و قابل اعتم�اد پیدا ک�رد ".و میرود در جمع مش�تاقانی که اطراف مزار فروغ جمع شدهاند و با هم شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
13
یا به تنهایی اشعار فروغ را میخوانند مینشیند: دلم گرفته است دلم گرفته است به ایوان میروم و انگشتانم را بر پوست کشیدۀ شب میکشم چراغ های رابطه تاریکند چراغ های رابطه تاریکند کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
ساینا او نی�ز بیس�ت و ی�ک س�ال دارد .کامپیوتر-ن�رم اف�زار میخواند و به تنهایی آمده تا" :من تنهایی هام رو با فروغ پر میکن�م ،اون در نبود بهترین کس زندگیم برام یه تکیهگاه امنه ".ساینا که به تازگی مادر خود را بر اثر سرطان از دست داده و با پدرش به تنهایی زندگی میکند می گوید" :مادرم
14
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
عاش�ق فروغ بود و همیش�ه عادت داشتیم اش�عار اون رو دونفره میخوندیم .اون خیلی بااحس�اس کارآی فروغ رو میخوند و من هم تا مدتها تنها ش�نوندۀ اشعارش بودم و با م�ادرم در خوندن همراهی میک�ردم ".ولی با مرگ مادر، نگاه ساینا به دنیای اطراف عوض میشود و "وقتی مادرم رفت همه چیز برام عوض ش�د .درس�ته پدرم خیلی سعی میکنه جای اونو برام پر کنه و دوست پسر خوبی هم دارم ک�ه خیلی هوآم رو داره ،ولی تنه�ا دنیای فروغ که میتونه نبود م�ادرم رو برام قاب�ل تحمل کنه .بع�د از مرگ مامان تمام کارای فروغ رو خوندم ،دیدم ،ش�نیدم و س�عی کردم ب�ا درک فروغ ب�ه دنیای ذهنی م�ادرم ک�ه اون موقع برام جدی نبود نزدیکتر بش�م .این جوری خیلی آروم میشم و االن طوری ش�ده که نمیتونم این بخ�ش از زندگیم رو کمرنگ کنم ".او هر پنجش�نبه "اول م�یآم ظهیرالدوله و بعد میرم بهشت زهرا س�ر خاک مادرم .بابام اوائل خیلی کنجکاو بود ک�ه کجا میرم ولی االن دیگ�ه کاری به کارم ن�داره و بم گفته هر وقت احس�اس نیاز کردی من هس�تم کن�ارت و میتونیم در م�ورد مادرت ح�رف بزنیم ولی من س�عی میکنم با فروغ حرف بزنم و خودم رو س�بک کنم". با تمام ش�دن صحبت ما میخواهد به سمت ماشینی برود
که پسرک جوانی درآن منتظرش است ،قبل از رفتن برمی گردد و میگوید" :اس�مش صدرا س�ت ،پسر معمولیه ولی قاب�ل اعتماده ،ضمن اینک�ه اصال تو این فازآ نیس�ت ".و میرود تا به دوستش بپیوندد. میخوانم: حیاط خانۀ ما تنهاست حیاط خانۀ ما در انتظار بارش یک ابر ناشناس خمیازه میکشد و حوض خانۀ ما خالیست ستاره های کوچک بی تجربه از ارتفاع درختان به خاک میافتند و از میان پنجره های پریده رنگ خانۀ ماهی ها شبها صدای سرفه میآید حیاط خانۀ ما تنهاست .
وحید او ارشد زبان فرانسه دارد و این سالها برای ادامۀ تحصیل
"اون واقعا یه زن متفاوته ،جایی که عاشق میشه ،زود ازدواج میکنه، جدا میشه و ...در ٔ همه رفتارهای اون یه رهایی میبینی و همین بخش از زندگیش که برا من جذابه". ِ و زندگی به فرانسه رفته است" .فروغ" برای وحید تداعیگر بهترین تج�ارب عاطفی و عاش�قانهاش اس�ت" :واقعیت این�ه که م�ا از متفاوت بودن ف�روغ هیچ ش�ناخت جدی و عمیقی نداریم و درک بیشتر ماها از فروغ سطحیه ".وحید ادامه میدهد "دوس�ت دختر من که در ایران باش زندگی میک�ردم اولین برداش�تش از ف�روغ و زندگی�ش این بود که من آزاد هس�تم و تا زمان�ی که به مردی متعهد نیس�تم میتونم هر جور دلم خواست زندگی کنم ".وحید از آزادی حرف میزند که به نوعی تلقی بیبندوباری از آن میشود و "کس�ایی مثل مریم -دوس�ت دخترقدیم�ش -فروغ رو فقط در قالب آزادی جس�می تفسیر میکنن و سعی ندارن شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
15
و س�پس گفتهای از همس�رش را نقل میکند که" :من زنم رو یه روشنفکر مذهبی میدونم ،اون یه نقل قولی از بچه مذهبیه�ا داره که معتقدند فروغ عاقبتبهخیر ش�ده و در اواخ�ر عمر ب�ه مطالعۀ مت�ون مذهب�ی روی آورده و حتی ش�عر کسی میآید را برای امام زمان سروده ".وحید بدون خداحافظی از من جدا میشود. مرا به زوزۀ دراز توحش درعضو جنسی حیوان چکار مرا به حرکت حقیر کرم در خالء گوشتی چکار مرا تبار خونی گلها به زیستن متعهد کرده است تبار خونی گلها میدانید ؟
"مادرم عاشق فروغ بود و همیشه عادت داشتیم اشعار اون رو دونفره میخوندیم .اون خیلی بااحساس کارآی فروغ رو میخوند و من هم تا مدتها تنها شنوندۀ اشعارش بودم و با مادرم در خوندن همراهی میکردم". به بخشهای متعالیتر اندیش�ههای او بپردازند .".وقتی از وحید س�ؤال میکنم که ش�اید آنها عب�ور از تابوی تن را مقدمهای برای رس�یدن ب�ه بخشه�ای متعالیتر وجود خویش میدانند ،او با آش�فتگی وکمی عصبیت میگوید: "مگر میش�ود با تجاربی چنین به بخشه�ای باالتری از وجود دس�ت یاف�ت ،این بیش�تر منجر به بیبن�د وباری و رواج هرزگی میش�ود تا اینکه مبد ًا حرکتی باشد ".و وقتی س�رودههای اروتیک ف�روغ را به خاطرش م�یآورم تنها میگوی�د" :معتق�دم که این قس�مت آثار ف�روغ را باید از او ندیده گرفت و به احترام س�ایر اش�عارش فراموشش کرد".
16
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
فرجام ف�روغ فرخزاد یک�ی از ت ًام�ل برانگیزترین ش�اعرههای معاصر اس�ت که هر گروهی س�عی میکند به ش�کلی او را تفسیر کند که مورد نیازش است .از این جهت او زنی است ک�ه هم تمام تابوها را به چالش کش�ید و ه�م از نگاه برخی از روش�نفکران مذهبی عاقبت بهخیر شد و "به راه راست" آمد! ولی هرچه هس�ت باید پذیرفت آغاز عصیان هر دختر ایران�ی که در آس�تانۀ زن ش�دن اس�ت بیش�تر ب�ا خواندن اش�عار ای�ن ش�اعر ٔه درد ،زخم ،فری�اد اس�ت .او و آثارش کمترین ش�باهتی به نغمههای برخاس�ته از س�نت کهن و مذهب عجین ش�ده با آن دارند و ش�اید اگر مرگ تراژیک و زودهنگام�ش نبود ،تیغ زبانش بیش از این بر تن س�نت کهنسال مینشست و آن را عریانتر میکرد. یک پنجره برای دیدن یک پنجره برای شنیدن یک پنجره که مثل حلقۀ چاهی در انتهای خود به قلب زمین میرسد و باز می شود بسوی و سعت این مهربانی مکرر آبی رنگ یک پنجره که دستهای کوچک تنهایی را از بخشش شبانۀ عطر ستاره های کریم سرشار می کند . و می شود از آنجا خورشید را به غربت گلهای شمعدانی مهمان کرد یک پنجره برای من کافیست.
شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
17
پرون�دۀ ف�روغ هنوز باز اس�ت .هن�وز با هر ب�ار خوانش
شعرهایش ،هزار و یک س�ؤال دربارۀ زندگی خصوصی و ش�عری او مطرح میشود .هنوز هستند آدمهایی که برای یافتن پاس�خ س�ؤالهای اخالقیش�ان ،الی دی�وان او را باز میکنن�د؛ در مجموعههای اول ،ش�اعری را میبینند
که بیپ�روا از تختخ�واب میگوی�د و هوسه�ای نورس انسانیاش و در شعرهای پایانی با وهمی مواجه میشوند
که بیش از هر چیز زائیدۀ جنس شعرهاس�ت تا دریافتها و ت ًاویلهای مخاطب از کلمات شاعر .پروندۀ فروغ تا وقتی که باز اس�ت ،فروغ در آتش قضاوتهای ما میسوزد؛ در
18
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
تصویرهایی که از او ساختهایم و میسازیم ،یا تصویرهایی
که او خود از خود س�اخته است و البته تصویرهای ابراهیم گلس�تان از فروغ فرخزاد پیش چشم ما قرار داده .آیا فروغ
و گلس�تان ب�ه عم�د یا س�هو ،مایل ب�ه این تصویرس�ازی بودهاند؟ آیا روایتهای منتش�ر ش�ده از زندگی خصوصی شاعران ،قابل ارجاع به دنیای شعری آنهاست؟ تصویرها اما زیادند و متناقض.
تصویر اول" :کامی" به دیدار عمران صالحی در "گل آقا"
م�یرود ،عکس فروغ را روی می�ز او میبیند (عکس جلد کتابی که صالحی درباره فروغ منتش�ر کرده) و به صالحی
میگوید" :عکس ای�ن جنده اینجا چ�کار میکنه؟" کامی پسر فروغ و از خون اوست.
خواندن دوبارۀ دیوان شعر فروغ به صورت دقیق ،مرتب و از اول به آخر، ممکن است این امکان را به خواننده بدهد که تصویر روشن تری از مهمترین شاعرۀ ایران الاقل در صد سال اخیر پیدا کند و این اتفاق بدون مجزا کردن "زندگی شاعرانه" از "زندگی خصوصی شاعر" اتفاق نخواهد افتاد
تصویر دوم :دکتر مظاهر مصفا در جوانی در کتابفروشی
معروف – حتی معروفتر از فروغ و گلس�تان -که در میان
و اس�تهزا ،ش�عر را خیلی زود ،حتی پیش از آنکه کسی آن
حتی سوءاستفاده ،قرار میگرفته و شبها مجبور بوده کون
همان دیدار بازسازی شده؛ شاعر میگوید که فاحشهای با
ش�اپور اما با وجود همه اینها برمی گ�ردد و به جواهر کالم
میخ�رد ،زیر بغل میزند و میرود! ش�اعر به طعن کالم،
صراحت! ب�ه همین صداقت! بیش از هر چیز فکر میکنم
ب�ر او رفته ،چه کار با تفس�یر قرآن دارد .ش�اید نه ماجرای
از س�ختترین و باریکتری�ن گذرگاهه�ا مجبور ش�ده؛ از
که دنبال تفسیر قرآن است آن شعر را معدوم میکند.
ش�عرهایش نه فقط شرح حال شاعر که نقدی بر نگاههایی
فروغ را میبیند و برایش ش�عری مینویس�د سراپا توهین
صمیمیترین دوس�تانش به خاطر فروغ م�ورد ترحم ،و یا
را بخوان�د از بازار کتاب جمع میکند .در این ش�عر ،تصویر
کامی کوچولو را بشوید و کهنههایش را روی بند پهن کند.
تن و بدن فالن به کتابفروش�ی آمده و کتاب تفسیر قرآن
میگوید" :اینطور نگو! فروغ انسان بدی نبود ".به همین
ش�اعره را مس�خره میکند که با آن وض�ع و حکایتها که
فروغ ش�اعری بوده که برای اعالن پیامبری خود به عبور
فروغ ،که خود مصفا به خاطر ترس از فاحشه خواندن زنی
گذرگاه اخالق ،و آن چنان رس�تگار بیرون آمده که آخرین
پرون�دۀ ف�روغ هنوز باز اس�ت؛ چ�ه روی می�ز و در حکم
ش�عری دختران بیس�ت و ش�اعری هوس�باز ب�ا ابژههای ِ
است که پروندۀ او را باز نگه داشتهاند هنوز: "در سرزمین قد کوتاهان،
خردهای ساله و چه شاعری خسته و دلمرده که به زمستان
معیارهای س�نجش همیش�ه بر مدار صفر سفر کردهاند؛
تنها و بییار .خواندن دوبارۀ دیوان ش�عر فروغ به صورت
و کار تدوی�ن نظامنامه نیس�ت .م�را ب�ه زوز ٔه دراز توحش
– نماد نازای�ی و احتماال مرگ زودرس -سلام میدهد،
چرا توقف کن�م؟ من از عناصر چهارگان�ه اطاعت میکنم
دقی�ق ،مرتب و از اول به آخر ،ممکن اس�ت این امکان را
درعضو جنس�ی حیوان چکار .مرا به حرک�ت حقیر کرم در خ ً ال گوش�تی چکار .م�را تبار خونی گلها به زیس�تن متعهد
مجزا کردن "زندگی ش�اعرانه" از "زندگی خصوصی شاعر"
هفتصد س�ال پیش ،حافظ تکلیف س�ه گانۀ همیش�گی
فری�د جواهر کالم در خاطرات�ش میگوید که وقتی فروغ
عجی�ب و غریب" :حافظ آن س�اعت که این نظم پریش�ان
به خواننده بدهد که تصویر روشن تری از مهمترین شاعرۀ
ایران الاقل در صد س�ال اخیر پیدا کن�د و این اتفاق بدون
کرده است .تبار خونی گلها ...میدانید؟"
اتفاق نخواهد افتاد.
و دردسر ساز ش�اعرانگی را روشن کرده اس�ت با این بیت
ُم�رد ب�ه دیدار "ش�اپور" رفت�ه و ب�ه او گفته که ای�ن اتفاق، حاصل آه تو بوده اس�ت .ش�اپور را تصور کنی�د! چهرهای
مینوش�ت /طای�ر فکرش به دام اش�تیاق افت�اده بود" آن شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
19
فروغ و پسرخوانده اش حسین منصوری
میتوان او را به عنوان شاعری هرزه از خیل شاعران ایران
فروغ شاعری بوده که برای اعالن پیامبری خود به عبور از سختترین و باریکترین گذرگاهها مجبور شده؛ از گذرگاه اخالق ،و آن چنان رستگار بیرون آمده که آخرین شعرهایش نه فقط شرح حال شاعر که نقدی بر نگاههایی است که پروندۀ او را باز نگه داشتهاند هنوز س�ه گانه که همیش�ه عامل قضاوت اخالقی مخاطبان از زندگ�ی هنرمند و مهمتر از همه ش�اعران بوده را میتوان این طور فهرس�ت کرد" :زندگی شاعرانه"" ،زندگی شاعر"
و "ش�عر" .و حاال پروندۀ ف�روغ مثل همیش�ه روی میز باز است؛ میتوان او را به عنوان مادری خیانتکار متهم کرد؛
20
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
ِ زیست معاصر انس�انی کنار گذاش�ت؛ میتوان او را نمونۀ ِ
قلمداد کرد که پردهها را کناری زده و خود را بیسانس�ور و تکلف در ش�عر و کلمات خود مرور میکن�د و میتوان از او
اس�طورهای س�اخت بیآنکه زندگی ش�اعرانهاش با همه
دردها و اندوهها ش�ناخته شود .اما من فکر میکنم او – در کنار س�پهری -تنها پیامبران شعر معاصر ایران هستند که در ش�عرهای مت ًاخرش�ان ،جز با زبان متن مقدس س�خن
نگفتهاند و جز بش�ارت و تنذیر به زبان "حدیث نفس" خود رسالت دیگری نداشتهاند .فروغ پیامبری است که پیش از همگان ،خود را به دین خ�ود درآورده و با خود بیعت کرده
و اگر پیامبر نیز نباش�د ،به قول رضا براهنی ،شهید است؛
شاید از معدود ش�هدای شعر فارسی که نه فقط جوانمرگی
مق�در خود را پیش بینی کرده بود بلکه هر بار که دیوانش را به دس�ت میگیریم ،در خوانش ش�عرهایش او را محاکمۀ
اخالقی میکنیم و بدون توجه ب�ه نتیجۀ این محکمه ،او را در آتش قضاوت خود میسوزانیم.
این را زمانی در رمانی خواندم ،البالی توصیفات یک نویسنده از دستهای زنی .حاصل توصیف دستهای زن ،فهم کاملی بود از میزان آسیبپذیری او .یکجور لطافت شکنندۀ آمیخته با حساسیت .نویسنده چیزی دیده بود در پیچش رگهای زن که حالیاش کرده بود میان فاصلۀ آن رگها تنهایی است .شاید چنین چیزی .درست خاطرم نمانده .حتی شک دارم که نویسندهای از روی حالت دستهای زنی به تنهاییاش پی برده باشد .یا اصال چنین رمانی نوشته شده باشد.
ای�ن را زمانی در رمانی خواندم ،البلای توصیفات یک
نویس�نده از دس�تهای زن�ی .حاص�ل توصیف دس�تهای زن ،فه�م کاملی ب�ود از میزان آس�یبپذیری او .یکجور
لطاف�ت ش�کنندۀ آمیخته با حساس�یت .نویس�نده چیزی دی�ده ب�ود در پیچش رگه�ای زن ک�ه حالیاش ک�رده بود
می�ان فاصلۀ آن رگها تنهایی اس�ت .ش�اید چنین چیزی. درست خاطرم نمانده .حتی ش�ک دارم که نویسندهای از روی حالت دس�تهای زنی به تنهاییاش پی برده باش�د .یا
اصال چنین رمانی نوشته شده باشد .یادم هست که اریک امانوئل اشمیت در رمان "نوای اسرار آمیز" چیزی از حالت
پرههای بینی مردانه گفته بود .اینکه در حالتهای مختلف
پرۀ بینی ،نکتهای غریزی و تش�خصی جنس�ی ،مردها را از ه�م جدا میکند و بعد ش�خصیت داس�تانی صاحب این
تئوری ،رقیب عش�قیاش را به مس�خره گرفته بود از باب پرههای بینیاش که به نظرش زیاده ظریف آمده بود. شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
21
ش�ناخت زن�ان از ش�کل دستهایش�ان ی�ک تئ�وری
شخصی کوچک ،یک بازی فردی است .در دستهای هر زنی رازی از زنانگی اس�ت .این را من در دس�تان ظریف و
انگشتان کش�یده ،در دستهای کوچک بچگانۀ زنان بالغ، در دس�تهای کم�ی تنبل بیحالت ،در دس�تهای همیش�ه
معط�ل ،در دس�تهای خجالت�ی در ه�م گ�ره خ�ورده ،در
دستهای مش�وش و عصبی با رگهای برجستۀ سرمهای، در دس�تهای کمروی از احساس گناه سرشار و به طور کلی
در ترتی�ب و تناس�ب گرهها و "گ�ودی انگش�تان" هر زنی
دیدهام که حرفهای زیادی از آن زن پنهان شده است.
من دس�تهای فروغ را ندیدهام .با اینحال در پرترههای
او پیداس�ت عادت داشته سرش را کج کند و یک دستش را بگذارد یک س�مت صورت و گاهی هم لبها یا گوشهاش را
با کف دستانش بپوش�اند .عکسهایی که او را در این حالت با دستانش نش�ان میدهند ،به نس�بت دیگر حاالت رایج
پرترهه�ای متفکرانه و نس�بت به عکس�هایی که دس�تش را گذاش�ته زیر چان�هاش ی�ا آن را قائم کرده و ش�قیقهاش را نگه داش�ته ،در اکثریت اس�ت .ول�ی میتوانم ادعا کنم
فروغ به دس�تها و حاالتشان و معنی حالت دستها و ترتیب رگهایش�ان و حالت دس�تهای خودش وقتی مینوش�ته زیاد نگاه میکرده است .او ش�بیه بیشتر شاعران یا اهالی نوش�تن و اغل�ب جماع�ت درونگرایان دیگ�ر در لحظات درونگرایانۀ بازگش�ت به درون وگش�ت و گ�ذار در ذهن،
در لحظات طوالنی خیره ش�دن به شکل اشیاء ،در همان
فاصلۀ رخوتناک دو هماغوشی یا عادت روزانۀ خیره شدن
و باالخره دستهای فروغ برای او تنهاییاش بود .فروغ تنها بود و زنان تنها ،به دستهایشان زیاد نگاه میکنند. فروغ میخواست مدرن باشد و بهای استقاللش را با محروم شدن از فرزندش و هزینۀ جسارتش در زبان شعری و بیان احساس و تناش را با بهتانهای رنگارنگ از همه سو پرداخته بود 22
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
ب�ه عبور گی�ج رهگ�ذران ،یا خیره ش�دن به فاصل�ۀ میان پنجره و دیدن وقتی پردهای س�هم آس�مان را از آدم دریغ
میکند ،یا در وقت مرور حزن آلود خاطرهها ،به دس�تانش
و "رشتههای آبی رگها" زیاد خیره میشده است:
سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست
و در اندوه صدایی جان دادن که به من میگوید "دستهایت را
دوست میدارم"
سالهاس�ت که از روی نقاش�یهای کج و کول�ۀ بچگانه،
جان میداد .دستهای فروغ ش�اید الهام شاعرانهاش بود
دستهای فروغ شاید الهام شاعرانهاش بود یا استیصالاش در تغییر جامعهای که فروغ هر سمتش را نگاه میکرد پر از "انفجار" بود و نه از دست او که کوچک بود و در خیابان گم میشد کاری برآمد و نه از دست پدری که آنهمه کوچک نبود و در خیابان گم نمیشد .دستها آرزوی فروغ در بارور کردن یک رؤیا بود ،در تحقق خواب یک "ستارۀ قرمز" یا آمدن کسی که شبیه هیچکس نبود قواع�دی از رابطۀ آن�ان با جهان پیرامونی را روانشناس�ی میکنند .توی نقاش�ی بچهها ،وقتی آدمها دست ندارند،
رابطهش�ان با جهان ناامن اس�ت .حس امنیت مخدوش اس�ت .وچراغه�ای رابط�ه تاریکن�د .چی�زی از درون
آدمکهای بیدس�ت بچهها میگوی�د او از جهان و آدمها
میترس�د .جهان برای او ترس�ناک اس�ت ،به النۀ ماران ش�بیه اس�ت و پر از صدای پای مردمانی است که وقتی تو
را میبوس�ند ،همزمان توی ذهنش�ان طناب دار تو را هم
میبافند .دستها برای "شب معصوم" فروغ معنای امنیت
است و از اینجاست که شاعر ،دست و باد و ویرانی را یکجا می-گذارد:
"آن روز هم که دستهای تو ویران شدند باد میآمد"
دس�تهای فروغ حالت استیصالاند" .دستهای سیمانی"
فروغ برای او مظهر همۀ آن چیزی اس�ت که به نظرش به
دس�ت نیامده بود .برای او که از پ�دری اقتدارگرا میآمد و انتظارش از خودش همیش�ه بیرحمتر ب�ود ،فکر میکرد آن طور که باید درس�ت تربیت نشده و ش�عرش از پختگی زنانۀ سیس�الگیاش جامانده .در آس�تانۀ فصل سرد و در ابتدای درک هس�تی آل�ودۀ زمین ،تنها چی�زی که میدید دس�تهایی س�یمانی بود ک�ه آنهم بای�د در ان�دوه صدایی
یا اس�تیصالاش در تغییر جامعهای که فروغ هر سمتش را نگاه میک�رد پر از "انفجار" بود و نه از دس�ت او که کوچک بود و در خیابان گم میش�د کاری برآمد و نه از دست پدری که آنهمه کوچک نبود و در خیابان گم نمیش�د .دس�تها
آرزوی فروغ در بارور کردن یک رؤیا بود ،در تحقق خواب یک "س�تارۀ قرمز" یا آمدن کسی که ش�بیه هیچکس نبود.
پس روزی این دستها بارور میشدند که پرستوها کوچ کنند
به دستان ش�اعر تا رؤیای شخصی و جمعی او را در گودی
انگشتان جوهریاش بارور کنند: "دستهایم را در باغچه میکارم
سبز خواهم شد ،میدانم ،میدانم ،میدانم" و باالخره دس�تهای فروغ برای او تنهاییاش بود .فروغ
تنها بود و زنان تنها ،به دستهایش�ان زیاد نگاه میکنند.
فروغ میخواس�ت م�درن باش�د و بهای اس�تقاللش را با
مح�روم ش�دن از فرزن�دش و هزین�ۀ جس�ارتش در زبان شعری و بیان احساس و تناش را با بهتانهای رنگارنگ از همه س�و پرداخته بود .فروغ هم مثل اغلب زنان مدرن ب�ه اندازۀ کافی جنگیده و به اندازۀ کافی در جهانی که هیچ
ش�بیهش نبود تنهایی کش�یده بود .ش�اید ف�روغ ا ز همان زم�ان که فهمید حقیقت نور و پول�ک و مهمانی گلها دروغ
اس�ت ،تنها شده بود یا شاید همان وقت که فهمید حقیقت
دستهای جوان ،زیر برف مدفون شده است:
"ش�اید حقیقت ،آن دو دس�ت ج�وان بود ،آن دو دس�ت
جوان"
حقیقت مرده و جهان غیر قطعی مدرن ،فروغ را در ش�عر
و زندگ�یاش تنها کرده بود و در ای�ن جهان غیرقطعی ،به
تنها چی�زی که او میتوانس�ت به آن ایمان بی�اورد همین بود؛ ب�ه س�ردی و تنهایی جهان س�رد یک زن م�درن در
جامعۀ س�نتی که آسیب پوچ ش�دن رؤیاهای خام گذشته و عدم قطعیت مدرنیته و مواجهه با جامعۀ سنتی پیرامونش
را یکجا تحمل میکند .چنین زنی به دس�تهایش زیاد فکر
میکند.
شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
23
مثل اکثر والدین ٬من هم وقتی مادر ش�دم ٬مش�غول ثبت کردن لحظات زندگی کودکانم ش�دم .کاری که این روزها به کمک دوربینهای دیجیتال به امری آسان و کم خرج تبدیل شده است .ولی در سال ۲۰۱۰توانایی خرید یک دوربین دیجیتال حرفهای را پیدا کردم تا بتوانم عکاسیام را بهترکنم. ای�دۀ "تولدی دیگر ٫مجموعهای از واقعیتهای تصویری" زمانی ش�کل گرفت که من ش�روع به جمع آوری فهرس�تی از کتابها و فیلمهایی با ش�خصیتهای قهرمانان زن کردم تا با فرزندانم به خواندن و دیدنش�ان بنش�ینم .در این حین به عنوان اس�تاد دانشکده دائمآ ذهنم درگیر ش�خصیتهای زنان تاریخی بود که در مورد آنها تدریس میکردم. پس از آشنایی دخترم با ش�خصیت جورجیا اوکیف Georgia O’Keefeدر مهد کودک ،شیفتگی مشترک ما به این هنرمند خارق العاده آغاز شد .هرچه کتاب مخصوص کودکان در مورد اوکیف پیدا میکردم ٬میخریدم و با هم میخواندیم .نقاش�یهایش را آنالین و در موزهه�ای نیویورک نگاه میکردیم و با دخترم حتی فیلم و برنامههای تلویزیونی که راجع به جورجیا اوکیف س�اخته ش�ده است را تماش�ا میکردیم .برای چند ماه٬ خانۀ ما توس�ط جورجیا تسخیر شده بود و هنوز هم بعضی وقتها سبک جورجیا را در نقاشیهای فرزندانم میبینم. چنین کارهایی در خانۀ ما عجیب نیس�ت؛ به عنوان مثال قبل از س�فری به مکزی�ک ٬من دو کتاب تصویری کودک در مورد فریدا کالو Frida Kahloو دییگو ریورا Diego Riveraتهیه کرده بودم و در هنگام سفر همگی ما از خواندن آن لذت میبردیم . من همواره به دنبال راهی بودم و هستم که یک توازن برای کمبود الگوهای مثبت از زنان و الگوهای صلحجو و متنوع از مردان را که در فضای آمریکای امروزی کم هس�تند پیدا کنم (چون فرزندانم متعلق به این جامعه هستند). در این چند سال اخیر من در یک آلبوم آنالین در صفحهای فمینیستی به نام BrainQuakeشروع به جمع آوری عکس ٬نقاشی وتصاویری مثبت و توانمند ساز Visual Referencesبرای کودکان کردهام. در پاییز )١٣٩٢( ۲۰۱۳بود که دخترم به صفحۀ مانیتورم اشاره کرد و پرسید این خانم کیه؟ م�ن در حال خواندن مقالهای از ش�یرین عبادی ٬برن�دهء جایزۀ نوبل بودم .دخترم کنج�کاو بود که بداند او کیس�ت .دخترم که در خانه ما قدرت تقلید وهنرپیشگی دارد ٬سریعا چهرهاش را شبیه شیرین عبادی کرد. از او پرسیدم که آیا دوست دارد خانمهای فوق العادۀ ایرانی را بشناسد که فارسی هم صحبت می کنند؟ و در اینجا بود که پروژه "واقعیتهای تصویری" با سرزندگی شروع شد. هنگامی که عکس�ها را گرفتیم و من در حال ویرایش عکسا بودم ٬دخترم چلگیس با خندۀ ش�یطنت آمیز و چشمانی تیزبین مرا نگاه میکرد…
24
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
25
26
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
27
28
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
29
30
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
عکس :هدی رستمی شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
31
عشق چیست و ماهیت آن را چگونه میشود دریافت؟ دربارۀ معنا و ماهیت عشق رویکردهای بسیاری وجوددارد .برخی از متفکران معتقدند که برای این کلمه هیچ معنای بهخصوص و واقعی وجودندارد ،اما در واقع همهچیز هم هست. برخی دیگر از متفکران بر این باورند که عشق
32
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
معنای وابسته بهوجود ما دارد و تا ما وجود داریم او نیز همراه ما خواهد بود و با ً الخره ما یکبار آن را در طول زندگی لمس خواهیم کرد .به هرحال این دو نگاه به عشق که یکی آن را غیرقابل توصیف و دیگری آن را واکاوی میکند؛ همیشه در مقابل یکدیگر و تو ًامان وجود داشتهاند.
عشق چیس�ت و ماهیت آن را چگونه میشود دریافت؟ درب�ارۀ معن�ا و ماهی�ت عش�ق رویکرده�ای بس�یاری وجوددارد .برخی از متفک�ران معتقدند که برای این کلمه هیچ معنای بهخصوص و واقع�ی وجودندارد ،اما در واقع همهچیز هم هس�ت .برخی دیگر از متفکران بر این باورند که عشق معنای وابسته بهوجود ما دارد و تا ما وجود داریم او نی�ز همراه م�ا خواهد ب�ود و با ً الخره ما یکب�ار آن را در طول زندگی لم�س خواهیم کرد .به هرح�ال این دو نگاه به عش�ق که یک�ی آن را غیرقابل توصی�ف و دیگری آن را واکاوی میکند؛ همیشه در مقابل یکدیگر و تو ًامان وجود داشتهاند. اما در دایرۀ فلس�فه که همیش�ه کوش�یده است چیزهای موج�ود و پدیدهه�ای منت�ج از آنه�ا را معن�ا ک�رده و برای
معن�ای دیگ�ری ،جهان قابلفه�م کن�د و یا به ِ انس�انها ِ ناش�ناخته را برای انس�ان ،معن�ی کرده و انس�ان را برای ِ مورد تغییردادن آن آگاه کند؛ عش�ق از ابتدا غلبه بر آن و یا ِ مهم و بحث انگیزی بوده اس�ت .فیلسوفهای یونانی از تاریخ تفکر ،به عشق ماهیتی دوگانه بخشیدهاند. ابتدای ِ ع�دهای آن را در می�ان امی�ال غریزی بش�ر و ی�ک پدیدۀ ّ فیزیکی دانس�تهاند(.میلی که در نظر آنها میتواند از زمرۀ غرایز طبیعی انس�ان و در نتیجه جزو امیال حیوانی باشد) عدهای عش�ق را امری در باالترین سطوح در سوی دیگر ّ معنوی و راهی برای دسترس�ی به وجود یگانه (الوهیت و یا خداوند) قلمدادکردهاند. ام�ا در س�نت فلس�فۀ غ�رب ،آنچ�ه بهعن�وان عش�ق افالطونی مش�هور اس�ت و وابس�ته به نظرات افالطون فیلس�وف یونانی اس�ت ،ترکیبی از این دو نگرش اس�ت. افالطون برای اولین بار تالش کرد که پایههای معنوی را معنای کلمۀ عشق بگنجاند و از غرایز شهوانی ،در جای ِ به ِ ِ این راه مفهومی روش�نفکرانهتر از عشق بیافریند که در آن یک چش�م انداز کام ً ال معنوی و مذه�ب گونه جای غریزۀ ش�هوانی را می-گی�رد .از آن زمان تا اکن�ون ،مخالفان و تقابل نظری عش�ق افالطونی همواره باه�م در موافقان ِ ِ قرارداش�تهاند .بع�د از افالط�ون میت�وان به فیلس�وف مهمی چون ارس�طو اش�اره کرد ک�ه تالش کرده اس�ت تا تصویری غیردینی از عش�ق را معنا ببخشد که در اصطالح به آن "دو روح در یک بدن" میگویند. بحث فلس�فی دربارۀ عشق با مس�ائلی مربوط به ماهیت ماهیت دارد" آن آغاز میش�ود .برخی با گزارۀ "عشق یک ّ از این منظر که عش�ق مفهومی غیرمنطقی اس�ت و آن را در گ�زاره های منطق�ی و معنادار نمیش�ود توصیفکرد، مخالف�ت میکنند .برای چنی�ن منتقدانی ک�ه یک بحث معرف�ت ش�ناختی و متافیزیک�ی ارائ�ه میدهند ،عش�ق تنها یک فوران احساس�ات اس�ت .از س�ویی برخی زبانها چنین مفهومی را برنمیتابند .ب�رای مثال در زبان پاپوآن که در می�ان برخی م�ردم آفریقا رایج اس�ت اساس� ًا چنین کلم�های وجودن�دارد و از همین رو معنایی نی�ز برای آن و در فرهنگ آنها ُجسته نمی ش�ود" .عشق" که به انگلیسی Loveو در آلمانی معادل Liebeاس�ت و از ُب ِن سانسکریت آن ))lubhبرگرفته ش�ده؛ به طور گسترده تعریف نشده و از این رو غیردقیق اس�ت .اما با اشاره به اصطالحات یونانی ِاروس ،فیلیا و آگاپه ،تا حدودی میتوان این دش�واری را شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
33
عشق افالطونی در واقع اینگونه معنا میشود که چون ما به منبع زیبایی عشق میورزیم ،در نتیجه تمامی چیزهایی زیبایند که نمونهای از آن زیبایی را برای ما تداعیکنند و از اینرو هرکسی که به این نمونهها عشق میورزد به ذات اصلی زیبایی عشق ورزیده و عاشق شناخته میشود 34
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
سهل کرد .عشق متشکل از هر سه اس�ت .اروس در اصطلاح معادل میل و کش�ش جنس�ی ،فیلیا معادل مهربان�ی و وف�اداری دوس�ویه ،و آگاپه معادل عش�ق متعالی هستند. در فارس�ی نیز کلمۀ عش�ق که از ُبن پهل�وی آن "ایس�ک" برگرفتهش�ده است ناکافی و نارساست .با اینحال چون در زبان فارس�ی و بررسیهای فلس�فی موجود در آن به دلیل غلبۀ نگرش دین�ی و عرفان�ی ،پرداختن ب�ه عش�ق ،ج�ز عش�ق افالطونی نبودهاس�ت و نمونهه�ای دیگ�ر آن ب�ه ش�دت کمیابان�د ی�ا از نظر نگارنده دور ماندهان�د ،بهناچار باید به بررس�یهای فلس�فۀ غ�رب نظر کنیم که س�نت و موجودیت علمی و مستحکمتری دارند و البته میتوان آن را به فارسی نیز تعمیم داد. افالط�ون ،ی�ک زیبای�ی غایی را همواره در نظر میگیرد که مفهومی کل�ی اس�ت و معتقد اس�ت ک�ه این دل تم�ام چیزهایی زیبای�ی کل�ی در ِ ک�ه از نظ�ر م�ا زیبا هس�تند اع�م از اف�راد و چیزها و یا نظ�رات و هنر به اشتراک گذاش�ته شدهاست .عشق افالطون�ی در واق�ع اینگون�ه معنا میش�ود که چون ما به منبع زیبایی عش�ق میورزی�م ،در نتیجه تمامی چیزهایی زیبایند ک�ه نمونهای از آن زیبای�ی را ب�رای ما تداع�یکنند و از اینرو هرکس�ی که به ای�ن نمونهها عشق میورزد به ذات اصلی زیبایی عش�ق ورزی�ده و عاش�ق ش�ناخته میش�ود .افالط�ون در ای�ن نظ�ر تلاش کردهاس�ت ک�ه ِاروس را که بیشتر به معنی کشش و میل جنسی اس�ت و در زب�ان م�درن ،اروتی�ک نامی�ده میش�ود ،گس�ترش داده و
تص�وری ای�دهآل گونه از عش�ق بس�ازد ک�ه در آن ،رابطۀ عاش�ق با زیبایی به دلیل بازتاب جلوههای ذات زیبایی که احتما ً ال هم�ان خداوند اس�ت ،رابطهای کامال یکس�ویه است و ضرورتی برای دوسویه بودن آن وجود ندارد .برای مثال عش�ق مجنون به لیلی و خس�رو به شیرین نمونهای از عش�ق افالطونیاس�ت که در آن از اس�اس ،خواست و قبول ط�رف مقابل معنایی ندارد .ب�رای افالطون اروس کافی نیس�ت .بر این اس�اس عش�ق فیزیکی به یک چیز، یک ایده ،یا یک فرد به خودی خود نوع مناس�بی از عشق نیست و باید به ذاتی واال فرارود. فیلی�ا در زب�ان یونانی تنها ب�ه معنای مهربانی و دوس�ت داش�تن انتخاب نشدهاس�ت بلک�ه به معنای وف�اداری به خانواده و ش�هر و شغل یا یک نظم اس�ت .ارسطو ،فیلیا را انگیزهای برای رس�یدن به هدف میداند .ارس�طو پایهها و اساس یک دوستی مناس�ب را اینگونه تشریح میکند: امیال مش�ترک م�ا با ط�رف مقابل ،عدم بیمیلی نس�بت ب�ه یکدیگ�ر ،دنبالک�ردن کارهای�ی ک�ه دوط�رف انجام میدهن�د و تع�ادل دوطرف�ه ،تحس�ین و س�تایشکردن یکدیگر ب�ه اندازه براب�ر و از این قبی�ل .او نتیجه میگیرد که فیلی�ا نمیتواند از س�تیزهجوییها ،ش�ایعه پراکنیها، سلطهجوییها و قضاوتهای ناعادالنه شکل بگیرد. دوس�تیها در کیفیته�ای پایینت�ر ب�ر اس�اس ل�ذت یا س�ودمندی نیز ش�کلمیگیرند .یک ش�راکت تجاری بر اساس س�ودمندی بنا نهادهمیش�ود .در منافع مشترک و عالقمندیهای مش�ابه ادام�ه مییابد .اما پ�س از اینکه تجارت تمام میشود ،دوس�تی نیز مضمحل میشود .در روابط صرف ًا سکس�ی نیز چنین اس�ت .یعن�ی در اینگونه روابط هرگاه یکس�وی رابطه منفعتی حاصل نکند یا لذتی نب�رد از دیگری خودبه خود جدا شدهاس�ت .اولین ش�رط عشق واالی ارسطویی این است که انسان خود را دوست ب�دارد ،چرا ک�ه او بدون اس�اس خودش�یفتگی نمیتواند هم�دردی ی�ا مه�رش را ب�ه دیگران گس�ترش ده�د .اما دوست داشتن خود به تنهایی نیز کافی نیست چرا که نه آن قدر لذتبخش اس�ت و نه آن قدر قابل ستایش و تحسین. ارسطو به وس�یله فیلیا ،اروس را گسترش میدهد .چنان که دوس�تی با دیگران ضرورتهایی دارد .هدف آن ت ًامل در اقدام�ات شایس�ته ،ش�ادکردن زندگ�ی و به اش�تراک نه�ادن نظرات و افکار اس�ت به-صورتی ک�ه درخور یک انس�ان فاضل و دوست او باش�د .نابرابری در تمام روابط
اگر بر اساس این فرضیه که عشق دارای یک ماهیت است پیش برویم باید بگوییم که عشق تنها در حوزۀ زبان قابل شرح است .اما معنایی که این امکان را دارد تا زبان مناسبی برای شرح خود بیابد خدعهآمیز است .با چنین مالحظاتی باید به فلسفۀ زبان و مناسبات ارتباط معنایی آن استنادکنیم دوستانه ،صادق است و باید به تناسب دیده شود .بهتر آن است که به دوستداشتنیتر ،عش�ق ورزیده شود .رابطۀ متقابلی که لزوم ًا برابر نباشد شرط عشق ارسطویی است. همانطور که عش�ق به پدر و مادر م�ی تواند رابطهای حتا یکسویه باشد. آگاپه ه�ردو مفه�وم ِاروس و فیلیا را گس�ترش میدهد. آگاپ�ه چیزی فراتر از یک ش�یفتگی یکباره اس�ت ،فراتر از یک چیز زیبای خاص و فراتر از ی�ک عالقه ،بدون نیاز به پدری خدا بر انسان و کنش متقابل .آگاپه اشاره به عش�ق ِ انسان برای خداست که تا عش�ق برادرانه به همۀ بشریت توسعه مییابد .عشق به خدا در سنت یهودی-مسیحی: باید خدایت را دوس�ت بداری! همان خدای مطلقی که آن زیبایی غای�ی افالطونی را یادآوری میکند و عش�ق به او به سوی از خودگذش�تگی از داش�تههای زمینی میرود. اکویناس نیز در این باره برداش�تی از نظریههای ارسطو را ارایه میدهد ک�ه در آن ،خدا بهعنوان عاقلترین موجود، شایستۀ عشق و احترامی یگانه و مالحظات آن است. جهان�ی ش�دن آگاپ�ه نیازمن�د فراخ�وان اولیه از س�وی کس�انی اس�ت که از وضعیت ارس�طویی رومی-گردانند: تعه�د اخالق�ی ی�ک مس�یحی ای�ن اس�ت که عش�ق به دیگ�ران را ترویج کن�د .با اینح�ال این فرائض مس�تلزم ی�ک عش�ق برابریطلبانهان�د و ب�ه اینخاط�ر از هرگونه مفهوم کمالگرا و اشرافی مبنی بر دوستداشتنیتر بودن از دیگ�ران فراترن�د .آگاپه اما در اخالق کان�ت و کیرکهگآر اینط�ور بازت�اب مییاب�د :کس�ی ک�ه ض�رورت اخالقی شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
35
جبرگرایان فیزیکی ،کسانی که بر این باورند که جهان بهطور کامل فیزیکی است و هر رویداد دارای یک عامل فیزیکی است.از قبل درنظر میگیرند که عشق حاصل از ترکیبات شیمیایی، بیولوژیکی در وجود انسان و قابل توضیح با این روند است احترام بیطرفانه داش�تن و یا عش�ق به دیگر انس�انها را ادعامیکند در یک انتزاع باقی میماند .با اینحال عش�ق بیطرفانه ورزیدن به کس�ی که همس�ایه است ،نگرانی- های ج�دی اخالق�ی را پیش میکش�د ،بهخص�وص اگر همسایه این عشق را پشتیبانی نکند .بنابراین بحث دربارۀ عناصر رفتاری همسایه آغاز میشود ،آن عناصری که باید آگاپه را شامل شود و آنهایی که باید کنار گذاشتهشوند. اگر بر اس�اس این فرضی�ه که عش�ق دارای یک ماهیت اس�ت پیش برویم باید بگوییم که عشق تنها در حوزۀ زبان قابل ش�رح اس�ت .اما معنایی که این امکان را دارد تا زبان مناس�بی برای ش�رح خود بیابد خدعهآمیز است .با چنین مالحظاتی باید به فلس�فۀ زبان و مناس�بات ارتباط معنایی آن استنادکنیم .اما آنها نیز تجزیه وتحلیلی فارغ از اصولی ابتدای�ی ارائه نمیکنند .پس آیا در اس�اس ،عش�ق وجود دارد؟ بای�د بگویم که ممکن اس�ت عش�ق ب�رای دیگران در قال�ب عباراتی چون "تو را دوس�ت دارم" یا "من عاش�ق هس�تم" قابل ش�ناخت و درک باش�د .اما آنچه که عش�ق نامیده میشود در این عبارات بیش از این امکان معنایابی ندارد و از این رو عش�ق ،یک مس� ًاله تقلیلناپذیر است که بدیهی فرض میش�ود .آیا اظهارات م�ا در مورد دیگران و یا خودمان دارای معنای عاش�ق بودن اس�ت؟ اگر عشق صرفا عاطفی اس�ت ،این اس�تدالل عاقالنه است که این پدی�دۀ خصوص�ی نات�وان اس�ت از اینکه توس�ط دیگران دیده ش�ود ،به جز از طریق بیان زبان؛ و زبان ممکن است ش�اخصی ضعیف از یک حالت احساس�ی باش�د هم برای شنونده و هم گوینده .پس احساساتیها عبارتی مانند "من عاشق هستم" را حفظ خواهند کرد چون غیر قابل تقلیل به عبارات دیگری است ،جملۀ قصار است ،از این رو صحت
36
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
آن فراتر از بررسی است. این ادعا که "عش�ق" نمی تواند مورد بررس�ی قرار گیرد با ادعاهای دیگر متفاوت است که می گویند "عشق" را نباید امتحان کرد و باید آن را فراتر برد و یا از دس�ترس ذهن دور کرد ،ب�ه دور از احترام وظیفه شناس�انۀ رمز آل�ود ،عالی و الهی ،و یا ماهیت رمانتیک .اما اگر آنها موافق هس�تند که چنی�ن چیزی به عنوان مفهوم "عش�ق" س�خن میگوید، وقت�ی که م�ردم در م�ورد عش�ق اظهارات�ی میکنن�د ،یا تذکراتی مانند "او باید عش�ق بیشتری را نشان دهد" وجود دارد ،پس این آزمایش فلس�فی ،مناسب به نظر میرسد: انجام اعمال مترادف با الگوهای خاص رفتاری ،انعطاف در ص�دا و یا روش ،و یا آش�کارا به دنبال به دس�ت آوردن ارزشی خاص بودن .عش�ق اگر دارای "ماهیتی" است که قابل شناسایی توسط برخی به معنای یک بیان شخصی، یک الگ�وی قابل تش�خیص از رفتار ،و ی�ا فعالیت-های دیگر ،هنوز هم میتوان پرس�ید که آیا ماهیت آن میتواند بهدرس�تی توس�ط انس�انها قابل درک باش�د؟ بنابراین عش�ق ممکن اس�ت تبدیل به یک موجودی�ت عارضهای شود ،که ماحصل رفتار انسان در دوستداشتن است ،اما هرگز توسط ذهن و زبان درک نشود. یک نگ�رش دیگر ،مجددا از فلس�فه افالطونی مش�تق شده اس�ت ،که ممکن است اجازه دهد عشق توسط افراد خ�اص و نه دیگران قابل درک باش�د .ای�ن نگرش به یک معرفت شناس�ی سلس�له مراتبی اس�تناد میکن�د .در این نگرش ،مفهومی که تنها در ابتدا ،تجربه ش�ده ،فلس�فی و یا شاعرانه یا موس�یقایی شود ،ممکن است ماهیت خود را بهدس�تدهد .در ای�ن س�طح ،اذعان میش�ود که تنها تجربهای میتواند ماهیت داش�ته باش�د ،ک�ه مفروض از هرگونه تجربه واقعی باش�د ،اما آن را نیز بخش اجتماعی ممکن-اس�ت درک نکند،پس تنها سلاطین فیلسوف، عشق واقعی را میشناسند. برخ�ی اعتقاددارن�د (رفتارگرای�ان) ک�ه عش�ق ج�ز یک واکنش�ی فیزیکی نس�بت به دیگ�ری که عامل احس�اس فیزیک�ی را بهخ�ود جلب میکند نیس�ت .بر این اس�اس، عمل عش�ق ورزیدن شامل طیف گس�تردهای از رفتار ،از جمله مراقبت ،گوش س�پردن ،توجهکردن ،ترجیحدادن ب�ه دیگ�ران ،و غی�ره اس�ت .دیگران(فیزیکالیس�ت، متخصص�ان ژنتی�ک) هم�ه تجارب عش�ق را ب�ه انگیزۀ فیزیک�ی تقلیل می-دهند .عش�ق حاصل از محرکهای
جنس�ی س�اده و پیچیده اس�ت که در همۀ موجودات زنده مش�ترک اس�ت و ممک�ن اس�ت در انس�انها ،آگاهانه به س�وی تصاحب یک همس�ر و ی�ا با هدف ارضای جنس�ی کارگردانی شود. جبرگرایان فیزیکی ،کس�انی که بر ای�ن باورند که جهان بهطور کامل فیزیکی اس�ت و هر رویداد دارای یک عامل فیزیکی اس�ت.از قب�ل درنظر میگیرند که عش�ق حاصل از ترکیبات ش�یمیایی ،بیولوژیکی در وجود انس�ان و قابل توضی�ح با ای�ن روند اس�ت .در ای�ن راس�تا ،متخصصان ژنتیک به این تئوری اس�تناد میکنند که ژنها ( DNAفرد) را تش�کیل میدهند معیارهای تعیینکننده در هر انتخاب عاشقانه جنسیاند ،بهویژه در انتخاب همسر. در ح�وزۀ فلس�فۀ سیاس�ی ،عش�ق را میت�وان از چن�د دی�دگاه مورد مطالع�ه قرارداد.برای مث�ال ،برخی ممکن اس�ت عش�ق را به عنوان یک نمون�ه از تس�لط اجتماعی گروهی (مرد) بر دیگری (زن) ببینند که در آن ساخت زبان اجتماعی و آداب عش�ق برای ق�درت دادن به مردان و به یوغ کشیدن زنان طراحی شدهاست .در این نظریه ،عشق محصول پدرساالری است .شبیه به نظر کارل مارکس در مورد دین (افیون تودهها) به این معنا که عشق افیون زنان اس�ت .مفهوم این اس�ت که آنه�ا مفهوم زبانی "عش�ق"، "عاشق بودن"" ،دوست داشتن کسی" و غیره را به صورت س�اخت قدرت مردانه میبینند که باید به آن بیاعتنا بود. این نظریه اغلب برای فمینیس�تها و مارکسیس�تها جذاب اس�ت ،که رواب�ط اجتماعی (و تم�ام زرادخان�ۀ فرهنگ، زبان ،سیاس�ت ،نهاده�ا) را منعکس کنندۀ س�اختارهای اجتماعی عمیقتر م�ی بینند و مردم را به طبقات ،جنس، و نژاد تقسیم میکنند. چنین پرسشهایی بههرحال موجودند :آیا عشق به خود و دیگری یک وظیفه اس�ت؟ هدف ف�رد اخالق-گرا باید عش�ق به تمام مردم به یک اندازه باش�د؟ آیا عشق نسبی از نظر اخالقی قابل قبول و مجاز اس�ت؟ (درست نیست، اما قابل اغماض اس�ت)؟ فقط باید عش�ق ش�امل کسانی ش�ود که عاش�ق میتواند با آنها رابطه داشتهباشد؟ هدف عشق باید فراتر از میل جنس�ی و یا حضور فیزیکی باشد؟ آیا ممکن اس�ت مفاهیم رمانتیک عشق جنسی برای زوج های همجنسگرا صدقکند؟ منبع شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
37
عکس :سپهر عاطفی
در باب این که عشق چیست و چگونه به وجود آمده تا بحال 29948033مقاله و یادداشت و کتاب ،فقط به زبانهای روسی ،صربی، ماالیی و سوماترایی نوشته شده است .انسان میتواند به هر چیزی عشق بورزد از جمله داشتن اطالعات آماری به درد نخور دربارۀ تعداد مقاالت و یادداشتها و کتابها در زبانهای روسی ،صربی، ماالیی و سوماترایی!
از آن باقی نماند ،وجود داش�ته اس�ت .انقراض بس�یاری
از گونهه�ای جان�وری و گیاهی ممکن اس�ت بیارتباط با
وجود عش�ق نباشد .اگر هم باشد دستکم از عشقی بودن نظام خلقت حکایت دارد.
آدمخواران جزایر پولینزی عاش�ق گوش�ت آدم بودند اما
پژوهشهای اخیر نشان داده اس�ت که عالقۀ چندانی به خوردن گوشت آدمهای عاش�ق نداشتند .دلیل این امر به
احتمال قوی آن اس�ت که آدمهای عاشق گوشت چندانی
اما در زبان فارسی ،عشق کلمهایست عربی که احتماال
ندارند .آنها دائما از فراق معش�وق غصه میخورند و الغر
مدرس�ه میرون�د و دانش�جویان ب�ه دانش�گاه میروند و
و عاش�قهایی که َدم پر آدمخواران پولینزی بودهاند دهها
مع�ادل آن مهر باش�د و آن نام ماهی اس�ت ک�ه بچهها به عاشق میشوند و نامه مینویسند و اگر مکان مناسبی گیر آورن�د کارهای دیگ�ری میکنند .مکان مناس�ب ،یکی از لوازم عش�ق و عاشقی اس�ت که البته باید در زمان مناسب
مهیا شود واال دردسرساز خواهد شد.
38
عشق از زمانهای بسیار قدیم ،آنقدر قدیم که هیچ اثری
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
میش�وند .تازه این حال و روز عاش�قهای معمولی است دلیل دیگر برای غصه خوردن هم داشتهاند؛ یکیش دیگ جوشان روی اجاق.
ایرانیان باس�تان معتقد بودند کس�ی که گرس�نگی بکشد
عاشقی یادش میرود؛ این در حالی بود که در همان زمان
تا دهها هزار سال در تاریخ بش�ر قدمت دارد .در توتمهایی
ابزارهای متفاوتی تا کنون برای ابراز عشق و عشقورزی ساخته شدهاند. در ابتدای قرن نوزدهم فرانسویها با ساخت فرنچ کیس ،این صنعت را یک گام بزرگ به جلو (و در واقع به درون) بردند. یونانیها فکر میکردند کس�ی که عاشقی بکشد گرسنگی
را فراموش میکن�د .در بحبوحۀ این اختالف نظر عمیق، در س�ال 239قب�ل از میلاد جنگی بی�ن ای�ران و یونان
درگرفت که نه ربطی به عاش�قی داشت و نه به گرسنگی،
و نش�ان داد که اینطور اختالف نظرهای ادبی و فلس�فی آنقدرها هم مهم و سرنوشتساز نیست.
عش�قهای ش�دید را عشق آتش�ین میگویند که معموال
بی�ن آدمه�ای عملگ�را منفورند .مثلا اس�کیموها که از عملگراترین آدمه�ای روی زمیناند از این نوع عش�ق به
خاط�ر خط�ر آبگرفتگی خانههای یخیش�ان و یا س�وراخ کردن الیۀ ی�خ روی دریاچه متنفر بودهاند چون برایش�ان خطر جانی داش�ت .در عوض آدمهای ش�اعر ،عاشق این
نوع عش�قها بودهاند چون برایش�ان منافع مادی داش�ته.
89درصد اشعار عاش�قانه و عرفانی و لطیف برای گرفتن صله و پاداش از ولینعمتان زمخت و بعض ًا کثیف س�روده
شدهاند.
معش�وق نقش مهم�ی در ی�ک رابطۀ عاش�قانه دارد .در
ادبیات کهن فارس�ی معش�وق باید زنی باش�د با گیس�وان بلن�د و ابروان مش�کی و میانه باریک و س�اق س�یمین اما در عمل مردی اس�ت با گیس�وان بلند و ابروان مش�کی و
میان�ه باریک و حتی س�اق س�یمین .با این حال ش�عرای بزرگ چنان مهارت داش�تهاند که اش�عار عاشقانه را چنان بس�رایند که هم بر معش�وق صدق کند و هم بر معش�وقه. تحقیقات نشان میدهد سایر کارها را هم به همین نحو به
انجام میرساندهاند ،نهایتا یک بند انگشت اینطرفتر یا آنطرفتر!
عشق چنان در روابط انسانی ریشه دارد که نشانههای آن
ک�ه از معابد باس�تانی آمری�کای مرکزی به دس�ت آمدهاند
نمادهای عش�ق ب�ه وضوح دی�ده میش�وند .اندازههای
ای�ن نمادها البت�ه متف�اوت و بعضی حت�ی هولانگیزند. "ایس�تاده با عش�قش" نام یک�ی از بیرحمترین س�رداران
سرخپوست بوده اس�ت که حتی "عشقش در مشتش" هم از او میترسیده اس�ت .خود این دومی به قدری بدهیبت ب�وده که زن�ان ب�اردار از نزدیک ش�دن ب�ه او پرهی�ز داده میش�دند و زنان بیبار هم بعد از پن�ج دقیقه مجاورت او،
باردار میشدهاند.
ابزارهای متفاوتی تا کنون برای ابراز عشق و عشقورزی
س�اخته ش�دهاند .در ابتدای قرن نوزدهم فرانس�ویها با ساخت فرنچ کیس ،این صنعت را یک گام بزرگ به جلو (و
در واقع به درون) بردند .فرانس�وا دو ژالند ،مخترع فرنچ کیس در مراسم رونمایی ازآن اعالم کرد "زبان کوچیکه را لمسش کن" هدف و راهنمای اصلی او در این اختراع بوده
است .تفسیر غلط این ش�عار در آفربقا و خاورمیانه هزاران
کشته برجای گذاشت!
یک عاش�ق نباید هیچ چیز جزآنچه معش�وق میخواهد
را بخواه�د ،البت�ه مش�روط به اینکه معش�وق ه�م حد و
اندازۀ خ�ودش را نگ�ه دارد و همان چیزهای�ی را بخواهد
که عاش�ق خواهان آنهاس�ت .به این ترتی�ب صحنههای عاش�قانهای ج�ان میگیرند ک�ه در آنها عاش�ق با مصائب بسیار سرانجام به وصال معشوق میرسد و اعالم میکند که هر چ�ه بخواهد را با کمال میل تقدی�م میکند حتی اگر
جان ناقابلش باش�د ،اما معش�وق بوس�ه میطلبد ...و به ای�ن ترتیب صحنهای رویایی و عاش�قانه جان میگیرد که به ندرت در یک زندگی مشترک به وقوع میپیوندد. عش�قهای ماورایی و در ر ًاس همۀ آنها عشق انسان به
خدا و اعتقاداتش نیز تاریخس�از بودهاند .میلیونها سنی، ش�یعه ،کاتولیک ،پروتس�تان ،هن�دو ،بودایی ،مش�رک و کاف�ر در ط�ول تاریخ به خاطر عش�ق خال�ص میلیونها
سنی ،شیعه ،پروتستان ،کاتولیک ،بودایی ،هندو ،موحد
و دی�ندار به معتقداتش�ان ،ب�ه فجیعترین وض�ع به قتل رس�یدهاند .البت�ه در دهههای اخیر پیش�رفتها بیش�تر و حتی بعض ًا جنگ بین همکیش�ان هم به عشق نسبت داده
باز باز است! در باغ شهادت ِ شد .ضمن آنکه همچنان ِ شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
39
باال بلند است و استوار ،در نگاه اول اما نه قامت بلندش
جلب توجه میکند و نه چین و چروک صورتش .نقطه
و در ایران خاتمه مییابد .چه ش�د که ۴۶سال پس از طی
طالیی صورتش چشمان اوست ،عمیق ،غمگین،
این مسیر ،آن را به تصویر کشیدی؟
گیزال وارگا سینایی روزهای ۶۹سالگی را پشت سر
جدی�دی بزند .من ۴۶س�ال اس�ت ک�ه در ای�ران زندگی
باهوش و رنجور.
فکر میکنم که دغدغه هر هنرمندی این اس�ت که حرف
میگذارد اما در هیچ جغرافیایی ۶۹ساله نیست ،نه در
میکنم وهمیش�ه دغدغ�هام این بوده که درب�اره این راه و
سالههای ایرانی که درهوای آلوده تهران نفس میکشند.
فرهنگ عظیم و زیبای ایران -داش�ته .من به عنوان یک
میاندازد و میچرخد و میرقصد ،فکر نمی کنید بیش از
این هنر آنقدر عظیم اس�ت که تا آخر عمر من هم اکتش�اف
مقایسه با زنان چروکیده مجار و نه در مقایسه با ۶۹
زمانی که دست در دست همشهریهایش در بوداپست
۵۰بهار را پشت سرگذاشته باشد اما ،وقتی می نشیند روبرویتان تا برای مصاحبه آماده شود ،رنج ۶۹سال
نی چشمانش خواهید دید. زندگی را در نی ِ
40
نمایشگاه سفرنامهای است که از بوداپست آغاز میشود
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
هنر ایران حرف بزنم .مثل کس�ی که یک کش�ف بزرگ -
ش�اهد خواس�تم آن را دوباره نش�ان دهم .فکر میکنم که آن تمام نمیشود.
۶۱س�اله که شدم ،فکر کردم من همیش�ه در مورد تاریخ
ام�ا وقت�ی به ای�ران م�یروی طبیعت کم رنگ میش�ود
در ایران فرم دیگری در کار من به وجود آمد .دورههای مختلف داشتم مانند دیوارههای تخت جمشید .دیوارههای پرسپولیس همیشه در کنار مجسمههای رنگ پریده من دیده میشود؛ دیوارههایی که پاک شده وهمیشه قسمتی از طبیعت مانده ،تداعی این است که داستان ادامه دارد .مثل دایره بزرگی که تمامی ندارد
و جای�ش را ب�ه خطوط اس�اطیری و برگرفت�ه ازهنر ایران میدهد .وقتی به ای�ران رفتی دیگر با طبیعت و جهان آزاد ارتباط نداشتی؟
در ایران فرم دیگری در کار م�ن به وجود آمد .دورههای
مختل�ف داش�تم مانن�د دیوارهه�ای تخ�ت جمش�ید. دیوارهه�ای پرس�پولیس همیش�ه در کنار مجس�مههای رن�گ پریده من دیده میش�ود؛ دیوارههایی که پاک ش�ده
وهمیش�ه قس�متی از طبیعت مانده ،تداعی این است که
داستان ادامه دارد .مثل دایره بزرگی که تمامی ندارد.
مراس�م اختتامیه نمایش�گاه س�فر،در بوداپس�ت برگزار
ش�د ،در گالری کوچک یکی از دوس�تان گیزال .در گالری
هن�ر ایران حرف زده ام ،حاال چ�را در مورد خودم نگویم؟
کوچ�ک جمعیت م�وج م�ی زد .زن�ان و مردانی ک�ه آمده
یادداشت…
کارهای گیزال و خود او خداحافظی کنند .اگر بگویم گیزال
ای�ن نمایش�گاه مثل یک س�لف پرتره اس�ت ،ی�ک کتاب
گی�زال وارگا س�ینایی ،هنرمن�د نقاش ایران�ی -مجاری
اس�ت ک�ه پ�س از ازدواج ب�ا خس�رو س�ینایی -کارگردان
شناخته شده ایرانی -در س�ال ۱۳۴۶به تهران آمد .او در فیلم گیزال -ساخته خسرو سینایی -می گوید: « آکاردئونیست آمد و گفت :سالم
گفتم :سالم
با او ایران آمدم
آمدم و نقاش شدم
با تابلو هایی که شهرم و کودکی ام را در خود داشت
بودند هم موس�یقی گوش کنند ،هم تئات�ر ببینند و همه از ش�لوار در آن جمع می درخش�ید ،گزاف نگفته ام .با کت و ِ ِ س�یاه دوخت ایران ،دس�تانش را حلقه می کرد در دستان دوس�تانش و می رقصی�د و می چرخی�د و آواز می خواند، آوازهای مجاری .کمی آن سوتر در میان دوستان انگشت
ش�مار ایرانیاش اما بش�کن می زد و دستانش را به عادت زن�ان ایران�ی میچرخان�د و میرقصید .به هم�ان روانی فارسی را حرف می زد ،که مجاری را.
از ۶۹س�ال زندگی ۴۶ ،س�الش را در ای�ران گذراندهای.
پنجره ای روشن شد
خود را ایرانی میدانی یا مجاری؟
آغاز س�فرنامه س�بز ،پ�راز طبیع�ت ،ش�ادمانی ،نور و
ایران�ی ش�دم ول�ی ب�ا ویژگیه�ای مج�اری .هم�ه این
در واق�ع نزدی�ک بوداپس�ت ،جای�ی بیرون ش�هر به نام
همه عاش�قان ایران بودند .اینها زبان فارس�ی را دوست
خان�واده به آنجا رفتیم و در واقع آن منطقه گهواره هنر من
ای�ران بیش�تر بدانند .این که م�ن فرهنگ و هن�ر ایران را
پنجره ای ایرانی “
درخشندگی است .این آغاز زندگی در بوداپست است؟
بوداپس�ی که ش�هر کوچکی اس�ت .بعد از جنگ به همراه
بود .طبیعت را خیلی دوست دارم .اسطورهها و قصههای
آنجا را خیلی دوس�ت دارم .پدرم قص�ه میگفت و طبیعت در کنار من بود.
ریشههایم اینجاس�ت .اما بعد به ایران رفتم و هنرمندی
همشهریهای من که در مراس�م اختتامیه دیدید در واقع دارند .فرهنگ ایرانی را دوست دارند و میخواهند درباره دوس�ت دارم و در تم�ام کارهای�م به گون�های از هنر ایران ح�رف میزنم به خاطر این اس�ت که م�ا -مجاریها -به شرق عالقه داریم.
در نمایشگاه کارهای گیزال وارگا سینایی ،طوماری است شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
41
که از این س�و به آن سو کشیده شده .طوماری پر از رنگ و طرح ،طوماری که با سرسبزی و شادی و درخشندگی آغاز
میش�ود و با گامی بزرگ میرسد به ایران پر نقش و نگار، گام بع�دی اما اناری اس�ت ش�کفته ک�ه دانههایش مرزی
ظریف دارند با قطرههای خون.
در ادامه سفرت ،دانههای انار که در فرهنگ ایرانی معنای امی�د و عش�ق دارد تبدی�ل ب�ه قطرههای خون میش�ود. چ�ه تجربهای از زندگ�یات در ایران را اینط�ور به تصویر کشیدهای؟
فکر میکنم انار با دانههای از هم پاش�یده زندگی دوگانه
انسان اس�ت .در ایران باس�تان ،در دین زرتشتی همیشه
بین اهریمن و اهورا مزدا جنگ اس�ت .خوب و بد همیشه پشت سرهم میآید .ما در کنار تجربیات خوب ،دورههای
ب�دی را گذراندی�م .دانههای ان�ار برای خوردن ش�یرین است اما از هم پاشیدنش مشکالت را تداعی میکند .این
مربوط به دوره جنگی است که گذراندیم ،سختیهایی که کش�یدیم .زندگی ،زندگی اس�ت با همین چیزه�ا و در آخر تابلو که پس زمینه کم رنگ دارد ،تداعی عش�ق اس�ت .ما
همه دلمان میخواهد به یک فضای بهش�تی برسیم .این
میتواند در درونمان باشد یا صورت واقعی داشته باشد.
هیچ وقت به این فکر نکردی که به مجارستان برگردی؟
من هیچ وقت از قدمهایی که برداش�تم ،پشیمان نشدم.
خیل�ی وقته�ا آدم میگوی�د کاش این جور میش�د و آن
جور نمیش�د .من به تقدیر خیلی معتقدم و میگویم که آن
لحظهای که تصمیمی را گرفتی کار دیگری نمیتوانس�تی بکنی .البته در ۴۶س�الی ک�ه در ایران ب�ودهام دلم برای
وطن اصلیم تنگ میش�د .ام�ا باور کن ب�ه همین میزان خوش�حالم که دارم برمی گردم .هروقت ب�ه فرودگاه امام
میرس�م ب�ا آن راه طوالن�ی و ب�وی وحش�تناک و خاک و صحرا ،باز دلم برایش پر میکشد .فکر میکنم صاحب دو
مکان هستم .مثل پرستو که زمستان باید به جنوب برود و تابستان به شمال.
42
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
من هیچ وقت از قدمهایی که برداشتم، پشیمان نشدم .خیلی وقتها آدم میگوید کاش این جور میشد و آن جور نمیشد .من به تقدیر خیلی معتقدم و میگویم که آن لحظهای که تصمیمی را گرفتی کار دیگری نمیتوانستی بکنی چه کسانی بیش از همه بر نقاشیهایت تاثیر گذاشتهاند؟
اول پدرم ،او خواننده اپرا بود و نقاشی را زیاد نمیفهمید
ول�ی هن�ر مانند زنجی�ر مرواری�دی به هم متصل اس�ت. موسیقی ،نقاشی ،نویس�ندگی ،همه زنجیروارند .من در
هر کدام از این رش�تهها س�عی میکردم ولی نمیدانس�تم ک�دام راه را انتخ�اب کن�م .ب�ه وین که رس�یدم نقاش�ی را انتخاب کردم و تش�ویق کننده من در این راه آقای سینایی بود .او فیلمسازی میخواند و من نقاشی میخواندم.
وقتی ب�ه ای�ران آمدم نمیدانس�تم چ�ه میش�ود .ژازه
طباطبائی که دوس�ت نازنی�ن ما بود بع�د از اینکه کارهای من را دید گفت که پنج ماه دیگر برایم نمایش�گاه میگذارد و ای�ن خیلی مهم بود .خیلی چیزه�ا را هم از خانم اصولی
دارم ،مخصوص�ا ش�ناخت ادبی�ات ای�ران .م�ن و آق�ای س�ینایی بیش�تر به زبان آلمانی ح�رف میزدی�م و ادبیات
غربی را میشناختیم .ولی خانم اصولی در ادبیات فارسی بهخصوص ش�ناخت ش�عرهای خیام خیلی ب�ه من کمک ک�رد .ابتدا که این ش�عرها را میخواندیم م�ن میگفتم که
هیچی نمیفهمم و ایش�ان آنقدر حوصله کرد تا من معانی اش�عار را درک کردم .من هم مطمئنم که خیلی روی آنها تاثی�ر گذاش�تهام .به هر ح�ال باهم گروه درس�ت کردیم و
االن هم حدود ۳۷سال است که با هم زندگی میکنیم.
آن گونه که گیزال میگوید ،مثلث گیزال ،خس�رو سینایی
و فرح اصولی ۳۷ ،س�ال پیش ش�کل گرفته است .حدود
س�ال .۱۳۵۵زمانی که گی�زال مادر دو دختر ب�وده و بیش از ده س�ال از مهاجرت�ش به ای�ران میگذش�ته .زمانی که
چند همس�ری بدون اجازه دادگاه ،جرم کیفری محسوب
میشد .از آن زمان تا به حال ،این سه در خانهای در تهران با هم زندگی میکنند ،زیر یک سقف.
سبک زندگی که ش�ما انتخاب کردهاید ،بنظر میرسد نه در مجارستان س�بکی رایج است و نه در ایران .چه شد که این سبک را انتخاب کردید؟
خ�ب نه در اروپا چنی�ن زندگی را داریم و ن�ه در ایران .ما
س�ه آدمی هس�تیم که با هم زندگی میکنی�م و همدیگر را
س�اختهایم ،فقط همین .باال و پایین زیاد داش�تیم ،با هم بچه بزرگ کردیم ،با هم نقاش�ی کش�یدیم وکماکان دنبال هنرمان بودیم .من در کن�ار خودم دو آدم دیگر را میدیدم
که آدمهای بزرگی بودند ،ما با هم زندگی کردیم و بر روی هم هم تاثیر گذاشتیم.
خود میگرفت .من فکر میکنم که حتی دو نفر که عاش�ق هماند بعد پنجاه س�ال از هزار مرحله گذش�تهاند .حتما در
این بین ،عشق و احترام متقابل شکل گرفته تا این شرکت باقی بماند.
ای�ن ن�وع زندگ�ی مث�ل یک ش�رکت اس�ت ،مث�ل یک
س�اختمان محکمی .به هر حال ما ،ه�م همدیگر را درک کردیم ،هم مشکالت داشتیم.
حاال به که زندگیمان نگاه میکنم ،آنقدر این روند طبیعی
اس�ت که نمیتوانم آن را بش�کافم و توضی�ح بدهم .مثل این میماند که س�والکنند شما این نقاشی را با چه سبکی
کار کردهاید؟ چه دورههایی را داشتهاید؟ واقعا این کار من نیس�ت که آن را آنالیز کنم .این کار آدمهایی است که راجع
به هنر حرف میزنند .من فقط به عنوان یک هنرمند فکر
میکن�م باید زندگی کن�م .پس زیاد راجع ب�ه چگونگی آن
در ای�ن کنار هم ق�رار گرفتن ،عنصر اصلی عش�ق بود یا
فکر نمیکنم ،زندگیم را میکنم.
هم عش�ق و هم منطق ،هم کار ،ه�م فضا و هم بچهها.
فصل ورود فرح به زندگیش میخواند:
منطق؟
در ط�ول زمان ،این داس�تان ه�ر ثانیه ش�کل دیگری به
گیزال در فیلمی که خس�رو سینایی در بارهاش ساخته ،در “ و تو آمدی ،آینه در دستت
شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
43
و من در آینه ،تو را دیدم
و تو در آینه مرا دیدی و زندگی را دیدی.
زندگی دیواری سنگین بود و ما بر دیوار
تصاویری رنگین”
میگویید در ش�رکتی زندگی میکنید که بیش از سی سال دوام داش�ته اس�ت .آیا ورود ب�ه چنین ش�رکتی را توصیه میکنید به آدمهای دیگر ،ب�ه هنرمندان ،به زنان ،مجاری یا ایرانی؟
فکر میکنم انس�ان موجود عجیبی اس�ت .فکر میکنم
ه�ر آدمی برای خودش ی�ک معجزه خلقت اس�ت .اینکه
آدمه�ا چگونه با هم زندگ�ی میکنند مثل پ�ازل میماند. باید این پازل با هم جور ش�ود .مثلا دو آدم را میبینی که همه چیزش�ان خوب و ایده آل اس�ت ولی بعد از یک سال
از هم جدا میشوند .بعد عجیبترین ارتباط را میبینی که
دارد کار میکند و ش�کل میگیرد .به هر حال هم عش�ق و هم هنرمان ما را به هم وصل میکند.
به نقاش�ی برگردیم ،میگویی که هنر در ش�یوه زندگیتان تاثیر گذاش�ته است .چقدر ش�یوه زندگیتان در نقاشیها و تکنیک کارت تاثیر گذاشته است؟
نمیتوانم بگویم چقدر ،ولی حتما تاثیر گذاشته است .به
هر حال وقتی باهم بحث میکنیم ،دعوا میکنیم و یا حتی
نظر هم را میپرس�یم – که بعضی وقته�ا کامال متفاوت است و گاهی همراه اس�ت -روی کار تاثیر میگذارد .من
فکر میکنم که در زندگیمان اگر فیلمی س�اخته میشود یا نقاش�ی کش�یده میش�ود نظری برایش دارم .وقتی آقای سینایی فیلمی میس�ازد حتما برایش خیلی مهم است که نظر ما چیس�ت و یا بالعکس .خودش ه�م وقتی از تابلویی
ک�ه کار ک�ردهام خوش�ش نمیآید و ی�ا چی�زی نمیگوید،
میفهم�د ک�ه م�ن از س�کوت او ناراحتم .ای�ن همراهی همچنان ادامه دارد وتاثیرگذار است.
در نقاش�یهایت م�رز میان رنج و عش�ق بس�یار باریک
44
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
نمیتوانم مقایسه کنم .خیام اولین شاعری بود که با وی
شناختن خیام مثل مهر تاییدی بوده راجع به افکار من بر زندگی .من در دور ٔه سختی از زندگیم با خیام آشنا شدم. دوره جنگ ایران و عراق بود و ما خیلی ناراحت بودیم .آن دوره خیلی فکر میکردم و خیام به سواالت من جواب میداد
آش�نا شدم .توانستم بفهمم و با آن ارتباط برقرار کنم .فکر
میکنم ب�رای غیر ایرانیها خیام ملموستر اس�ت .ش�عر حافظ را نمیش�ود ترجمه کرد .حافظ خیلی بزرگ اس�ت، خیلی ایرانی است.
به نظر میرس�د ک�ه دیدگاهت به زندگی ه�م به گونهای خیام وار اس�ت .آیا این دیدگاه را پیش از آش�نایی با خیام هم میشناختی؟
شناختن خیام مثل مهر تاییدی بوده راجع به افکار من بر
اس�ت ،هن�وز ش�ادمانی انار ش�کفته را مزه نک�رده ای که
زندگی .من در دور ٔه س�ختی از زندگیم با خیام آش�نا شدم.
رها نش�دهای که صورتکهای شکسته راه باز میکنند .مرز
آن دوره خیلی فکر میکردم و خیام به سواالت من جواب
ل و بته قطرههای خون ،ملولت میکند .هنوز از شادمانی گ بین رنج و عشق کجاست؟
دوره جنگ ای�ران و عراق بود و ما خیل�ی ناراحت بودیم. میداد.
نمیش�ود در اقیانوس ش�نا کرد و خیس نش�د .نمیشود
در نقاش�یهایم نیز،عروسکهای کورم متعلق به همان
خودش را دارد .م�ن وقتی وارد این ارتباط ش�دم و خودم
لبخندش�ان همچنان باق�ی مانده اس�ت .آدم فکر میکند
عاشق ش�د و رنج ندید .عش�ق هم به هر حال باال و پایین را به جریان س�پردم ،رنج�ش هم با آن بود و نمیش�د کار
دیگری کرد .زندگی بدون عش�ق و بدون درد چه فایدهای دارد .بیهوده است .ساکن است.
اگر گیزال س�ینایی بخواهد مفهوم عش�ق را توصیف کند چه میگوید؟
نمیدان�م واقع�ا چگون�ه بگویم .ی�ک آدم اس�ت و یک
غریزه؛ زندگی میکن�د ،غذا میخورد ،میخوابد ،بچه به دنیا میآورد و عاشق میشود.
بزرگترین عش�ق زندگی من نقاش�ی اس�ت .اگ�ر از من
بپرس�ند که دوب�اره بهدنیا بیایی ،میخواه�ی چکار کنی؟ میگویم میخواهم دوباره نقاش شوم .من ادبیات و شعر را هم دوس�ت داش�تم ول�ی از وقتی از مجارس�تان بیرون
آمدم زبانم ُمرد ولی در نقاش�ی متبلور ش�د .گرچه عش�قم
به ادبیات تمام نش�د؛ حاال خیلی خوش�حالم که میتوانم حافظ و خیام را به زبان فارسی بخوانم.
خیام را بیشتر دوست داری یا حافظ را؟
دوره اس�ت .عروس�کهایی که کورند ،شکس�تهاند ولی چی�زی ع�وض نمیش�ود .ولی خیل�ی چیزها به س�رعت
در ح�ال عوض ش�دن اس�ت .خی�ام خیلی خ�وب جواب
میدهد”:ما لعبتکانیم و فلک لعبت باز”.
فکر میکنید تا این لحظه بزرگترین حاصل زندگیتان چه بوده است؟
بچههایم ،دوستان خیلی زیادی که دارم و درنهایت خود
کارم – نقاشی -که برایم خیلی مهم است.
گی�زال در جای�ی از فیل�م زندگی�ش ب�ه پنجرهای چش�م
میدوزد و میخواند:
در شب بی باران نگاهم بارانی است.
باران دیگر سرخ نیست رنگ عشق نیست
دیگر سبز نیست
رنگ بهار نیست
باران ،باران است
رنگ زندگی است. شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
45
46
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
47
48
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
49
نمایی از فیلم فرانسوی زندگی آدل
عاشقی است دیگر ،ایران و خارج و جوان و پیر نمیشناسد .نشانههایش همیشه یکجور است؛ خواستن کسی بدون حد و اندازه ،تپیدن دل و سرخ شدن ،میل زیاد به بوسیدن و بغل کردنش، گذراندن همۀ لحظهها با او .چه فرقی میکند زن باشی یا مرد ،یا عاشق چه کسی شده باشی؟ یک روز ،یک لحظه ،یک جا کشفش میکنی و حالت تازهای از خودت را میشناسی .عشق در یک نگاه اتفاق افتاده ،درست د ر همان لحظهای که حواست نبوده و حواسش نبوده.
50
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
نش�انههای عاش�قی ،زود خودش�ان را رو میکنن�د ،از حال�ت ن�گاه و زل زدن به معش�وق؛ جهان�ی از حالت خبر میش�ود .اما ...اما راس�ت میگوید "کریس�تین بوبن" که "عشق دیگران همیشه به نظر ما عجیب میآید ".عاشقی ب�ا تم�ام همهگیری و ع�ادی بودن�ش ،به چش�م دیگران عجیب است و برای کسانی که عشق را تنها در میان زن و مرد به رسمیت میشناس�ند ،عشق همجنسخواهانه ،از بقیه عجیبتر است. برای آنها اما عش�ق ،یک اتفاق ساده و طبیعی است۱۱ .
س�ال اس�ت همدیگر را میشناس�ند و چهار سال است که رابطهش�ان جدیتر ش�ده .از این مدت ۱۸ماه را در خارج از ایران ،در ترکیه گذراندهاند .چهار س�ال اس�ت که رسم ًا عاشقاند. صفحۀ فیسبوک ،پنجرهای اس�ت که بیواهمه به روی عشقشان گشودهاند .هنوز از بودن خودشان "پردهگشایی" نکردهاند ؛ هم�ان به اصطلاح "کامین�گ اوت" یا اعالم گرای�ش جنس�ی .میگوین�د ش�اید در راهپیمایی امس�ال همجنس�گرایان ای�ن کار را بکنن�د .اما چی�زی هم برای آش�کار کردن نمانده؛ عکسهایشان دس�ت در دست هم، اینجا و آنجا ،شب و روز ،در تاریکی و روشنی ،یک داستان عاشقانۀ معمولی را روایت میکند؛ قصۀ عشق دو زن. عاشق ۱۵ساله نازنی�ن که متولد س�ال ۱۳۶۵اس�ت ،زمانی ن�ه چندان دور خودش را متفاوت با بقیه احس�اس میکرد .میگوید: "حس میکردم کم�ی متفاوتم .از نظر تی�پ و رفتار با بقیه فرق داشتم .اما چیز بیش�تری نمیدانستم و خیلی عادی زندگی میکردم .بزرگتر که ش�دم ،فهمیدم همجنسگرا هستم ۲۰ .سالم بود که این موضوع را فهمیدم .آن اوایل با واژۀ لزبین هم مش�کل داش�تم .تازه وقتی آمدم ترکیه، فهمی�دم لزبی�ن یعنی چ�ه .در ای�ران فکر میک�ردم حتما باید مرد باش�م .از داخل به ماجرا نگاه میکردم و به عمق موضوع پی نبرده بودم". او فک�ر میکند که اگ�ر در ایران میمان�د ،ممکن بود تن به عمل تغییر جنس�یت بدهد" :اطالعاتم کم بود .اینجا به شناخت بیشتری از خودم رسیدم .االن از زن بودنم خیلی راضیام و افتخار میکنم". نازنین ۱۵س�اله بود که هلیا را دی�د" :زیبا ،خوشپوش، خوشاندام .همانجوری که من دوس�ت داشتم یک زن باش�د .از همان اول ازش خوش�م آمد .از نظر اخالقی که نمیشناختمش .همان داس�تان عاشقی در یک نگاه.... خیلی بیپ�روا بودم .ب�ه یکی گفت�م ازش خوش�م آمده و شمارهام را از طریق او به هلیا دادم .بزنگاه رابطۀ عاشقانۀ ما همان وقت بود". معیارهای�ش را برای رابطه سانس�ور نمیکند .میگوید: "ب�ه زیبای�ی ظاهری اهمی�ت میده�م ،به ق�د و قامت و اخالق ،به تحصیالت و خان�واده .هلیا همۀ اینها را با هم
خیلی از این تصاویر از تعریف رایج رابطه و عشق بین زن و مرد الهام گرفتهاند، اما نازنین فکر میکند بین عشق آنها با عشق زوجهای دیگر تفاوتهایی هست؛ یکی اینکه به نظر او زنها قدرت عاشقیشان بیشتر است داش�ت اما اولین چیز خوش�گلیاش بود .ب�ه عنوان یک دختر ۲۲س�اله ب�رای من خیلی ج�ذاب ب�ود .وقتی وارد رابطۀ جدیتر ش�دیم ،فهمی�دم چیزهای بیش�تری در او میتوانم ببینم". "پا پس نکشیدم" آن زم�ان هلی�ا مرب�ی بس�کتبال ب�ود؛ بیس�ت و یک�ی دوس�اله .دانش�جوی تربیت بدنی .گرچ�ه نازنین در یک نگاه عاشقش ش�د اما برای هلیا داستان کمی بیشتر طول کش�ید" :احس�اس نازنین آن موقع کم�ی بچهگانهتر بود. ول�ی خب بعدها ،رفت و آمدمان که بیش�تر ش�د ،ارتباط و آشنایی بیشتر باعث شد احساس من هم عمیقتر شود". او اولین ش�ریک زندگی نازنین اس�ت و در س�ال ۱۳۵۸ ب�ه دنی�ا آم�ده .هلی�ا ه�م از نوجوان�ی گرایش خ�ود را به همجنسانش احس�اس کرده اس�ت" :از دوران راهنمایی میدیدم که به همجنس خودم گرایش دارم .اما بعدها و در دبیرستان با واژۀ همجنسگرا آشنا شدم .زمانی سعی کردم با پسرها دوست شوم ،اما برایم مشکل بود". هلیا وقتی با ابراز عش�ق نازنین مواجه میش�ود ،پا پس نمیکشد" :قبول کردم و چند بار رفتیم بیرون ".او در درجۀ اول از بیپروایی نازنین خوشش آمده" :اینکه در آن سن و س�ال توانست حرفش را بزند ،برای من خیلی جذاب بود. از جسارتش خوشم آمد". نازنین یادش هس�ت ک�ه هلیا هم به احس�اس او پاس�خ مثبت داده" :هی�چ رفتار نامعقولی ازش ندیدم .حتی حس عاشقانه از سمتش میدیدم .احساس کردم دوستم دارد. هر چند در چهار س�ال اخیر عالقهاش به من بیش�تر ش�ده اما وقت�ی دربارۀ گذش�ته حرف میزنیم میگوید همیش�ه شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
51
نازنین و هلیا به یک ویژگی دیگر هم در رابطهشان اشاره میکنند :وفاداری. آنها معتقدند وقتی رابط ۀ عاشقانهای بین دو همجنس شکل میگیرد ،کمتر به هم خیانت میکنند دوستم داشته است". هلی�ا ام�ا هرگ�ز روی احساس�ش س�رپوش نگذاش�ته و همجنسگرا بودن خود را پذیرفته است" :همیشه به خودم حق میدادم و هرگ�ز فکر نمیکردم ک�س دیگری در دنیا مثل من نیس�ت .خالف بعضیها که در دوران دبیرستان و دانش�گاه برایش�ان قابل هضم نبود ،من این موضوع را کام ً ال طبیعی میدانستم". در داخل ایران کس�انی که از گرایش جنس�ی آنها چیزی نمیدانس�تند آنه�ا را تنها دوس�تانی صمیم�ی میدیدند. بعضیها هم تفسیرهای شخصی خود را از ماجرا داشتند. نازنین میگوید" :تفاوت س�نی ما االن محس�وس نیست اما قب ً ال بیش�تر مش�خص ب�ود .خیلیاز دوس�تانمان فکر میکردند من بچهام و هلیا نس�بت به من حس دلس�وزی دارد". با این ح�ال نازنین میگوید ک�ه برخورد غی�ر متعارفی از اطرافی�ان نزدیک و دوس�تانش ندیده ام�ا از طرف جامعه و اف�راد غریبهتر چ�را" :یک�ی از دالیلی که از ای�ران خارج ش�دیم همین مش�کالت بود .پذیرفته نش�دن در جامعه، دیدگاههای نامناس�ب .همین که دس�ت هم را در خیابان میگرفتیم ممکن بود بابتش حرف بشنویم". هلیا فک�ر میکن�د که م�ادرش از گرای�ش او خب�ر دارد: "مادرم میداند ،هرچند با هم مستقیم صحبت نکردهایم. مادرم هم عضو فیسبوک اس�ت .عکسها و نوشتههایمان را میبیند". نازنین ام�ا هنوز برای بیان گرای�ش و عالقهاش احتیاط میکن�د" :با اینکه از ایران خارج ش�دهام هن�وز خانوادهام نمیدانند همجنس�گرا هس�تم .البته ش�اید هم بدانند اما ب�ه روی هم نمیآوریم .فق�ط یکی از برادرهای�م ماجرا را میدان�د .مادرم فک�ر میکند هلیا دوس�ت خیلی صمیمی من است ،اما فکر نمیکند پارتنر من است".
52
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
نداش�تن امنی�ت ،مش�کالت سیاس�ی و آزار دی�دن از نابرابری زن و مرد در جامعه ،زندگی آنها را در ایران دشوار کردهبود .اما بیشتر از هر چیز ،میل به با هم بودن آنها را به انتخاب این راه سخت واداشت. "عاشقان هرگز تنها نبودهاند" در توصیف رابطۀعاش�قانۀ زوجهای همجنس�گرا ،این روزها نوشتههای زیادی میشود خواند .اما خود زوجهای همجنس�گرا معتقدند ای�ن تصاویر هنوز ب�ا واقعیت رابطۀ آنها فاصله دارد و درگیر کلیشه و تکرار و خطاست. خیلی از این تصاویر از تعریف رایج رابطه و عشق بین زن و مرد الهام گرفتهاند ،اما نازنین فکر میکند بین عشق آنها با عشق زوجهای دیگر تفاوتهایی هست؛ یکی اینکه به
نظر او زنها قدرت عاشقیش�ان بیش�تر است" :عشق برای یک زن ی�ک موضوع جدی اس�ت .اگ�ر زنها را ب�ا مردها مقایسه کنیم ،شاید قدرت احساسات عاشقانۀ زنان بیشتر ً مثلا در خان�وادۀ خودم ،م�ن فکر میکن�م مادرم باش�د. عاش�قتر اس�ت .البته این را به صورت مطلق نمیگویم. تنها حس میکنم احساس�ات عاش�قانۀ من به عنوان یک زن ،در کنار یک زن دیگر دو برابر میش�ود .هم من عشق بیشتری میگیرم ،هم شریکم". هلی�ا میگوید" :از نظر میزان عش�ق و عالق�ه ،رابطۀ ما هیچ فرقی با رابطههای عاشقانۀ دیگر ندارد .اما میتوانم بگویم که گاهی عمیقتر است .دو زن احساسات عمیقتر و لطیفتری دارند و کنار هم میتوانند رابطۀ عاشقانهتری داشته باشند .من فکر میکنم رابطۀ ما بعدها ممکن است عمیقتر هم بشود". نازنی�ن میگوی�د" :همیش�ه با هم دع�وا داریم ک�ه کدام عاشقتریم .هیچ وقت هم نمیتوانیم به هم ثابت کنیم". اما آنها همیشه س�ر میزان عاش�قی با هم دعوا نمیکنند. مث�ل هر زوج عاش�قی ،احساساتش�ان فرازوف�رود دارد و گاهی هم اختالفهایش�ان از مس�ائل روزمره زندگی آغاز میشود .هرچه باشد زندگی آنها در این سالها آسان نبوده است .هلیا میگوید وضعیت پناهندگی که آنها در سالهای اخیر تجربه کردهاند برایش�ان بس�یار س�خت بوده؛ فش�ار اجتماعی زندگی در یک ش�هر کوچک مذهبی ،مشکالت مالی و دوری از خانواده ،عشق را کمرنگ میکند. نازنی�ن این نکته را تذکر میدهد ک�ه" :خالف اینکه فکر
نمایی از فیلم سوئدی مرا ببوس
عشق آسان نیست اما عاشقان هرگز تنها نبودهاند زندگیمان زیر پوتینهای چند مامور به زیبایی ارس پیش میرود و به گستردگی دریای خزر آرام میبخشد میکنن�د در رابطۀ همجنس�گرایی بین زنه�ا ،یکی نقش م�رد را بازی میکند ،میخواهم بگویم ک�ه لزوم ًا اینطور نیست .اگر اینطور بود هلیا میتوانست با یک مرد ازدواج کند .درست است که ظاهر من کمی پسرانه به نظر میرسد اما واکنشهای عاطفی من شدیدتر است و در عوض هلیا هم طور دیگری حمایت خود را از من نشان میدهد". آنها از رفتاره�ای ناهنجار مردم خاط�رات زیادی دارند. اینطور مواقع این هلیاست که وارد عمل میشود .نازنین تعری�ف میکند" :یک بار ب�ا تعدادی از دوس�تانمان رفتیم
ش�هربازی .آقایی کنار من نشس�ت و ناگهان دس�ت زد به جایی از بدن من .اتفاق ًا دس�تگاه هم قفل شده بود و پایین نمیآمد .هلیا که پایین ایستاده بود احساس کرد که آن باال اتفاقی برای من افتاده .وقتی باالخره دستگاه پایین آمد، زنجیر جلوی در را پاره کرد و میخواست برای حمایت من با آن مرد درگیر شود". روزهای پیش رو برای آنها چشماندازی است از یک پل که قرار اس�ت با عبور از آن بیش�تر به هم بپیوندند .نازنین میگوید" :فکر میکنم د ر آینده آرامش بیش�تری خواهیم داشت .ما س�ختیها را تحمل کردیم تا به هدف مشترکی برسیم و همین عمق رابطۀ ما را نشان میدهد". و هلیا فکر میکند" :یک رابطۀ عاشقانه باید حس آرامش و امنیت و اعتماد داشته باشد .من این احساس را دارم". "عشق آسان نیس�ت /اما عاش�قان هرگز تنها نبودهاند/ زندگیم�ان /زیر پوتینه�ای چند م ًامور /ب�ه زیبایی ارس پیش میرود /و به گستردگی دریای خزر آرام میبخشد". این شعر را ۱۸می ،۲۰۱۱نازنین برای هلیا در فیسبوکش نوشته است. پیش میرود /و به گستردگی دریای خزر آرام میبخشد". این شعر را ۱۸می ،۲۰۱۱نازنین برای هلیا در فیسبوکش نوشته است. شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
53
کارتون :بزرگمهر حسین پور
انکار ناپذیر اس�ت گفتمان عش�ق همراه با دروغ در طول تاری�خ ک�ه نم�ود آن در ادبی�ات و هن�ر برجس�تهتر و قابل مداقهت�ر اس�ت .رد پ�ای دروغ را در ه�ر پروس�ۀ عش�قی میتوان گرفت. گاه در ابت�دای آن (وعدهه�ای بیپش�توانه ،فالن کار را میکنی�م ،فالن چی�ز را میخری�م)؛ دروغهای اساس�ی
54
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
ٔ میانه آن (پنهان کاری ،دیر (زن داش�تن و نگفتن)؛ گاه در آمدن و گفتن جلسه داشتم ،کماکان زن داشتن و نگفتن)؛ و بعض� ًا در انتهای آن (نمیتونم تحم�ل کنم -در حالی که ممکنه هنوز بتونه) یا مهرم حلال جونم آزاد (در حالی که میذاره اجرا پدرشم در میاره). باز میگردیم به نقطۀ تالقی ادبیات و هنر؛ ش�عر و ترانه:
باید اذعان کرد وعدههای نسل جدید پرکتیکالتر و منطقیتر است .میشود ساسان مانکن را از دنباله روی مکتب ِ شیراز و سبک آبادان و از وامداران حافظ در این امر مشخص دانست ِ فرهنگ "چیز اضاف�ه" از کی وارد دروغ یا در نگاه س�نتیتر ِ خواستگاری شد؟ با بررسی چند نمونۀ شاخص در عرصۀ تجسم ادبیاتی عشق و دروغ ،شالودۀ "وعده" و دروغ را در بستر رابطۀ عاشقانه نقد و مطالعه میکنیم. .۱آغاز حافظ :اگر آن ِ ترک ش�یرازی به دست آرد دل ما را ...به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را سمرقند و بخارا؟ حافظ؟ دو حالت دارد یا در حال نرمال نبوده و داده س�اقی م�یباقی و به تدبیر او تش�ویش خمار چس�ی اضافی را به رشته تحریر آخر ش�ده است یا مصداق ِ در آورده اس�ت .ح�اال حافظی ،بزرگی ،آق�ای مایی ،ولی سمرقند و بخارا؟ نمیگویی الگوی جوانانی؟ گرچه در تحلیل این شعر نوش�تهاند حافظ اص ً ال پایۀ این رابطه نبوده و اتفاق ًا داش�ته میگفته "اگر طرف تونست مخ منو بزنه ،منم فلان کارو میکنم" .که این نظر محتملتر اس�ت؛ چرا که یک حافظ ش�یرازی اس�ت خود ،ولی خود اذع�ان میکند "اگر او بدس�ت بی�اره" در حال�ی که منطق عاشق و معشوقی در ادبیات س�نتی ما منت کشیدن مذکر
و موس موس کردن مؤنث است اما بنا به ویژگیهای هم ٔ گوشه میخانه حسش وطنان کوش�ایمان حتم ًا آن موقع در ور میکده برود شماره بدهد .مضاف ًا حافظی که نبوده تا آن ِ پایش را از رکن آباد آن ورتر نگذاش�ته اص ً ال شاید نمیداند بخارا چیست ،سمرقند کجاس ....یک چیزی گفته حاال. تیری در تاریکی. در ادبیات معاص�ر البته نمونۀ گرته برداری از همین بیت را داش�تهایم .شاعر جوان و معاصر ساسان مانکن در یکی از آثار خود میخواند: بگو پشت سرت میگن چی؟ /تو مدلی مدله دیاند جی (اشاره به دلچهاند گابانا)
بی�ن همه باز بیس�ت ت�و میش�ی /و واس�ت میخرم یه ِ میتسوبیشی ش�اعر پس از تعریف بس�یار از معش�وق؛ ب�ه او وعدهای میدهد که همانا خرید میتسوبیش�ی اس�ت .واضح است وعدهه�ای عاش�قان معاص�ر منطقیت�ر ش�ده اس�ت اما کماکان جای مداقه و محاجه باز اس�ت .آیا به راستی شاعر تمکن مالی برای خرید میتسوبیشی را دارد؟ گرچه اگر هم داش�ته باش�د وعدههایی دیگر اضافه میکن�د که علیرغم وعدههای حافظ شدنی و زمینیتر است. (مقدمه ):دافهای مو بلوند خیلی بهترند از مو مشکیا پیش اینا با بنزم پیش /مشکیا من با پرشیا (وعده ):ویال تو فش�م بخوای برات میخرم /کنس�رت ساسی میبرم /از رو بـرج میالد میپرم
بای�د اذع�ان ک�رد وعدههای نس�ل جدی�د پرکتیکالتر و ساس�ان مانکن را از دنباله روی منطقیتر است .میشود ِ مکتب ش�یراز و س�بک آبادان و از وامداران حافظ در این امر مشخص دانست. در قیاس این دو ش�اعر در باب وع�ده و توانایی انجام آن این دو بیت نیز قابل مقایسهاند: حافظ ش�یرازی :گفته بودی که ش�وی مست و دو بوسم بدهی /وعده از حد بشد و ما نه دو دیدیم و نه یک ساس�ان مانکن :بال بال بال بال /واس�هات میخرم طال مال /ادا مدا اصال نیا /بیا لپم رو بکن بوس /بیا خودتو نکن لوس. حافظ به ه�ر تریبی بوده وع�ده را عملی ک�رده (طرف را مست کرده) اما خبری از انجام وعدۀ طرف مقابل نیست. اما در بیت دوم جدا از اینکه بوسهای را در قبال وعد ٔه طال و مال خواس�تار اس�ت کم کم فرهن�گ تهدی�د را هم وارد ادبیات عاش�قی میکن�د( .یعنی اگ�ر این را نکن�ی برایت نمیخرم ،پیش از این فرهنگ وعدۀ عاش�قانه بر اس�اس متد تشویقی بوده ،یعنی اگر دلم را به دست بیاری ،برایت س�مرقند را میآورم ،اما پا را فراتر گذاش�ته و امر بوس�ه را امری وظیفهط�ور مطرح میکند و از معش�وق میخواهد خودش را لوس نکند .این آغاز مسیری است که به فتیش توهین به مشعوق و متد تنبیهی به جای تشویقی در ادبیات عاشقانه ختم خواهد شد). نکتۀ ظریف ،فرهنگ معامله در این نوع عشق است که با ارجاع به الگوی اصلی عاشقان و شاعران عاشق میشود شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
55
فهمی�د گاهی ه�م وعدههای عاش�ق تمام� ًا دروغ نبوده، مثال در این ش�عر قطع ًا حافظ عهد خود را ادا کرده ،چه بسا سمرقند را بخشیده باشد حتی ،چیزی که واضح است .دو نفر زیر یک سقفند در آخر: دی میش�د و گفت�م صنما عهد ب�ه ج�ای آر (گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست). عه�د آن وقت ش�ب جز دو امر (یا بوس�ه ،ی�ا آن کار دگر) معن�ای دیگ�ری نمیده�د .پس میش�ود فهمی�د حافظ وع�دهاش را عمل�ی کرده و حاال نوبت معش�وق اس�ت که طاقچ�ه باال بگ�ذارد و به هر حال او هم وع�دهای داده که حاال وفا نمیکند .اینجا دیالکتیک عشق و دروغ متجلیتر میشود. از بررس�ی گزینهه�ا مختل�ف وعدهه�ای دروغی�ن در ادبی�ات ،میتوان به یک که�ن الگو در جذب معش�وق و ت ًاثیر وعده دست یافت. الف -تعریف شدید از ظاهر و باطن (جذب حداقلی) ب- آغاز وعدهها (عملی یا غیر عملی -جذب حداکثری) ٔ مس�ئله اندازۀ دروغ و حجم وعد ٔه پیشنهادی تا جایی اما قابل باور اس�ت و در طول تاریخ اغلب معشوق را خر کرده است (کما اینکه حافظ با آن شرحی که رفت طرف را تا پای خانۀ شخصی خویش هم همراهی کرده (حاال عهد اصلی به جای آورده نش�ده یا بیعرضگی حافظ اس�ت یا درایت مسئول سانسور آن دوره) (ر ک :ش�مع را باید از خانه برون بردن و کشتن ....تا که ٔ خانه مایی) همسایه نداند که تو در میفرماید: کوه�و میذارم رو دوش�م /رخ�ت هر جنگو میپوش�م/ موجو از دریا میگیرم /شیر ٔه سنگو میدوشم/میارم ماهو ٔ نشونه/همه خاک زمینو میشمارم تو خونه/می گیرم با دو دون�ه ب�ه دونه/اگه چش�مات بگ�ن آره هیچ ک�دوم کاری نداره/اگه چشمات بگن آره هیچ کدوم کاری نداره ِ وعده-بعید مق ّفا ،جملگی معتقدند منتقدین در این فقر ٔه شاعر رد داده .منتقدین جملۀ مخاطبین را دعوت میکنند به تصور آقای داریوش در ش�رایطی که لباس س�ربازی تن کرده ،کوه روی دوشش است ،موج توی دست راستش، شیره (ی سنگ) در دست چپش .ماه را گرفته به دندان و با پا دارد در خانه را باز میکند .تازه بعدش میخواهد بنشیند خاک زمین را دانه دانه بش�مرد .بش�مر تا اموراتت بگذرد!
56
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
شاعر میگوید اگر روزی چشمهات تونست حرف بزنن و بگن آره؛ اوکی منم همۀ این کارا رو برات میکنم .حاال تو صبر کن تا بگن( .در مایههای پشت گوشتم دیدی منو دیدی) (شیر ٔه سنگ را چطور میدوشند؟) اما منتقدین دموکرات بر این باورند که در این فقره شاعر ذکاوتی ضمنی هم داشته .چرا که امر بعید را بر پایۀ فرض بعیدتر بنا کرده .پس س�ریع احس�اس زرنگ ب�ازی نکنید
تیک�ه بندازید مس�خره کنی�د دو صفحه مطلب بنویس�ید. شاعر اشاره میکند اگر "چش�مهات" بگن آره .نه خودت. نکتۀ ظریفی اس�ت .ش�اعر میگوید اگر روزی چشمهات تونس�ت حرف بزنن و بگن آره؛ اوکی منم همۀ این کارا رو برات میکنم .حاال تو صبر کن تا بگن( .در مایههای پشت گوشتم دیدی منو دیدی) با این دید ،ادامۀ داریوش را تصور کنید: دنیا رو کولم میگیرم /روزی صد دفعه میمیرم/می کنم ستارهها رو /جلوی چشات میگیرم/چشم ماهو در میارم /یه نوردبون میارم/عکس چشمتو میگیرم/جای چشم اون میزارم/آفتاب و ورش میدارم /واس�ه چش�مات در میذارم/اگه چشمات بگن آره هیچ کدوم کاری نداره/اگه چشمات بگن آره هیچ کدوم کاری نداره نکت�ه پایانی :داریوش نردبون گذاش�ته رفته ب�اال داره با انگشت میکنه تو چشم ماه( .سکوت)
:۲طول گرچه ای�ن وعدهه�ای دروغین مربوط به ش�روع رابطه است ،مصادیقی هر چند کم در طول رابطه نیز موجودند. وقت�ی که عاش�ق و معش�وق ه�ر طوری ش�ده ب�ا دروغ و بیدروغ وارد رابطه شدهاند. معین :اگر چشمات منو میخواست تو نگاه تو میمردم. ح�اال ف�رض ک�ن چش�ماش خواس�ت ،ت�وی نگاهش چطوری میخواهی بروی بمیری؟ بعد چه کاری اس�ت؟
این چ�ه وعدهای اس�ت میدهید آخر؟ خودتان را س�الها جراح�ت میدهید ط�رف نگاهتان کند بعد بل�ه را که گفت میخواهید بمیرید؟ عاقلید؟ یا س�یاوش قمیش�ی میگوی�د :م�ن فقط عاش�ق اینم، روزایی که با ت�و تنهام ،کار و بار زندگیمو ب�ذارم برای فردا (کما کان شاعر از مکتب شیراز پیروی میکند و تنبلی خود از رفت�ن س�ر کار را میان�دازد گردن معش�وق ،کدام عقل سلیمی باور میکند طرف نرود سر کار؟ البته استثنائا ساختار ش�کنی عباس قادری در این مقوله قابل تقدیر است که برای اولین بار پیکان دروغ را به سمت معشوق مؤنث گرفته. دیش�ب اومدم خونتون نبودی /راستش�و بگ�و کجا رفته بودی/یادت�ه ق�ول دادی قالم ن�زاری /هی واس�م عذر و بهونه نیاری/راستشو بگو کجا رفته بودی / زن :به خدا رفته بودم سقا خونه دعا کنم شمعی که نذر کرده بودم واسه تو ادا کنم (اما مخاطب میداند ط�رف دروغ میگوید .چرا که او ً ال مشخص است پیش از این هم این کاررا کرده وطرف قول داده ب�ود دیگ�ر دروغ نگوید و این بار ش�اعر نمیپذیرد و با خواری ادامه میدهد) دروغ نگو ،دروغ نگو ،دروغ نگو ،تو رو به خدا گولم نزن
حاال فرض کن چشماش خواست، توی نگاهش چطوری میخواهی بروی بمیری؟ بعد چه کاری است؟ این چه وعدهای است میدهید آخر؟ خودتان را سالها جراحت میدهید طرف نگاهتان کند بعد بله را که گفت میخواهید بمیرید؟ عاقلید؟ بهم میگن پشت سرت از مرد و زن تو رو ب�ا رقیب من دیدن ت�و جاجرود که با او گرم س�خن نشسته بودی لب رود عباس قادری در اثری دیگر مقولۀ دروغ در دوران رابطه و البته رو به انتها به تصویر میکشد: هرچی میگم دوست دارم فکر میکنی دروغه دلم میخواد خودت بگی تقصر من چی بوده همش میگی چند روز پیش تو رو دیدم با یکی اگه تو راست میگی بگو اون یه نفر کی بوده وقتی که بنیانهای خانواده و عش�ق رو به زوال اس�ت، شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
57
گرچه این وعدههای دروغین مربوط به شروع رابطه است ،مصادیقی هر چند کم در طول رابطه نیز موجودند .وقتی که عاشق و معشوق هر طوری شده با دروغ و بیدروغ وارد رابطه شدهاند دروغ از ه�ر دو طرف بیداد میکند و دیگ�ر اثری از اعتماد متقابل نیست. :۳خاتمه و در پایان میرس�یم به اش�عار عاش�قانهای که مربوط به خاتمه یا دوران پس از خاتمه عشقی هستند .رابطهای که قرار بود با عش�ق شروع ش�ود و قرار بود طرفین برای هم بمیرند اما حاال تا هم را نکشند بیخیال نمیشوند. ش�اهکار بینش پژوه :پش�ت س�رم گفتی که م�ن درگیر و قاتی پات�یام؛ تف به مرام�ت عوضی ،از س�رتم زیادیام (میش�ود تص�ور ک�رد معش�وق پ�س از جدایی ه�ر جایی نشس�ته گفته طرف دیوونه بود بابا ،صبحا میرفت ش�یر ٔه
58
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
سنگ میدوشید ،شبا خاک میشمرد) ش�اعر ناش�ناس :دلم میخ�واد ب�ه خ�واب بری/وقتی چش�ات رو هم میره/زبونتو م�ار بگزه/وقت�ی داره دروغ میگه/اینو بدون هر جا باشم/سایتو با تیر میزنم/بذار که اعتراف کنم/دش�من جون تو منم /خ�ون کثیفتو بدون یه روز با دستام میریزم/بش�ین و منتظر بمون/بیام سراغت عزیزم (آدم حتی میترس�د ای�ن ابیات را نقد کن�د به خدا. ترجی�ح میده�د کالم را قط�ع و فای�ل ورد را ببن�دد ،دور نوش�تن و تحلیل را خط بکشد .به ما چه زندگی خصوصی مردم؟ هرچن�د اس�تفاده از "عزیزم" در پای�ان جای مداقه دارد .هنوز رگههای عشق در رابطه جاری است .البد) خوش�بختانه در ادبیات کالس�یک کمتر نمونهای از این م�وارد میبینیم چرا که اغلب عش�قهای جاودان ،به عدم وصال ختم ش�ده .شاید س�ختگیریهای آن زمان ،شاید بیانگیزگی ش�اعران .به هر حال از مسئولین میخواهیم اگر عشق این اس�ت ،اگر زندگی این است ،پیش از شروع ٔ عاشقانه متزلزل ،با جلوگیری از فرهنگ شدن رابطههای لوث ش�دن دروغ و وعدههای بعید ،حاال با تجهیز گش�ت ارش�اد ،با احیای کمیت�ه ،خالصه یک ط�وری فکری به حال جوانان کنند .با تشکر.
روز اول کالس اول و در اولی�ن زن�گ تفریح عمرم کیف به دس�ت توی حیاط مدرسه ایس�تاده بودم که با اولین نگاه عاشق یکی از دخترهای کالس پنجم ش�دم .همان شب وقتی چند صفحه خط عمودی و چند صفحه خط موربی که مشق شب بود تمام کردم ورقی از وسط دفترچه کن�دم و روی آن طرحی از دلقکی با دماغ س�رخ چاق کش�یدم و بعد از چندبار تا زدن توی قوط�ی کبریت خالی پدرم جا دادم و در اولین زنگ تفریح روز بعد به دست معشوق رساندم که او هم دید و پسندید و پاره کرد! این اولین و آخرین باری بود که به کسی هدیهی روز ولنتاین دادم، آن هم در س�الهایی که خود ولنتاین هنوز متولد نش�ده بود ...کالس دوم مدرس�هام را عوض کردم و در نتیجه عاشق یکی از دخترهای میز جلویی شدم .خود دخترک از عشق ش�ورانگیزی که بینمان بود خبر نداشت و من هم دلیلی نمیدیدم چیزی بگویم ...سال سوم دبستان که معشوق کوچکم مدرسهاش را عوض کرد عاشق خانوم معلم شدم که به نظر میآمد به این زودیها ترکم نمیکند اما س�ال تحصیلی تمام ش�د و کالس چهارم آقای حس�ینی جای خانوم را گرفت و چون س�بیل پرپشتی هم داش�ت ترجیح دادم عاشق دختر همسایه بشوم که او هم سبیل داشت اما به پرپشتی سبیل آقای حسینی نبود... سالها به سرعت میگذشتند و همکالس�یها ،معلمها و همسایهها عوض میشدند و من هرسال عاشق آدم جدیدی میش�دم تا باالخره کش�ف کردم عش�ق هم مثل یک بیماری عالئم بالینی مش�خصی دارد که همیشه در من تکرار میشود: اولین عالمت این اس�ت که معده ،که در حالت عادی خمیده اس�ت ،بعد از رؤیت معش�وق تالش میکند تا پش�تش را صاف کند و با اینکار فش�ار زیادی به ریهها وارد کرده و باعث میش�ود تا بیمار به س�ختی نفس بکش�د .دومین عالمت این است که معده بعد از کمر راست کردن شروع به تمرین روپایی با قلب میکند و در نتیجه تپش قلب عارض بیمار میش�ود .عالمتهای اول و دوم ناپایدار هستند و به مرور از بین میروند اما عالمت سوم که احساس شستن رخت در معده است مادامی که عشق باقی است باقی میماند. به عنوان یک عاش�ق قدیمی به ش�ما اطمینان میدهم که هرکس�ی میتواند هر روز عاش�ق بش�ود اما... هرکسی نمیتواند عاشق یک نفر باقی بماند ...و مهم همین باقی ماندن است...
یا عاشقانه: شقانه است .ترانه یا عا ۀ اجتماعى کم نیستند شقانه ،تران ى عاشقانه سیاسى عا ِت زندگى ما ترانه ها شقانه ،ترانۀ عت به ساع عا شقانه ،سا ۀ اعتراضى مان را دنبال ه بازارى عا تران عاشقانههای چ ه ،ترانۀ کو ما در آنها، م .کدام ما، ن عاشقا نه است که ره میشوی هاى عاشقا کنیم و خاط یشه مؤمن ه پر از تران ی حرکت م ش ،یاور هم گار در زمان قتى از گلوی م ما ،وقتى یکنیم ،ان ى داریوش و دلتنگیم .کدا م دا م ص ی ی باد نمى گو گام ِ شنیدن ى زند ،پاییز سرانگشتان هن ،را فریاد م ر روز دیدنه د بیرون ،به ت :ما را به ه ن نیازم تو رو مى ز قنبری نوش روغى ،من روز شهیار تآباد ،فرا ف ن فریدون یشود .آ ریور سلطن و سرد نم و پنجم شه ود که با نام ت ک سا قلبمان، بان بیست رس کسی ب یتی ،در خیا پ ز با . م فحه و نوار، ن سین ،جی ک خان ٔه امن ی ید کنند ٔه ص ی .نخستی ول ی دند .بازجو یدی قالبی ت ت ک ر ش ک ن .آقای تجو خوا همیشه در ی د" مینامید ر "تجویدی" ر شدهاند". تا س مستعا د و همه را "ا ز آزرده خاط یچرخی رامش شهر از تران ٔ ما م ن ه د به دور خو ین ترانه ،آ ن به شدت ٔه روحانی .ا ت که" :آقایا فحه اشاره گفت" :طبق به ما گف هی هکنندۀ ص ؟" ن ت یا ب قا ه آ یدم" :کدام آنگاه به مذ دین اسالم پرس ت" .بازپرس ت شما ،بر س س ا د ه ه د ب ز خواستهاند قم را برهم ٔه عاشقانه! گار یهودیان ز با یک تران و گفت" :ان خی غمانگی ،دلمان مى کرد .".یک شو را میخواند . وارد کنند!. ش" ،مسافر" یه روز بری ضربه با غ ِم کالم برویم" .اگه ن ی ع ن م ها م ما ،وقتى ت رفتن در جاى این ج کدا های بینهای جاده و تا ناک ش ه ب پ م ت ی ش بدهید تا خواهد بزن شقانهایم. صالنی را گو رانه هاى عا فر" فرامرز ا تشنه لبا ِن ت س پیدا کند .ما یتان جریان گها ر
62
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
دلکش: از یادم ،دادی بر بادم، بردی با یادت شادم ویگن: تو دادم ،در دام افتادم، دل به از غم آزادم دلکش: به تو دادم ،فتادم به بند دل بر اشک خونینم بخند ای گل
ویگن: زم از سوز نگاهت هنوز سو ن باشد به راهت هنوز چشم م ن ،که از آن لب خندان چه شد آنهمه پیما هرگز خبری نشد از آن بشنیدم و دلکش: به برم،ای شمع سحرم کی آیی ج سرم ،تا از جان گذرم بزمم نفسی ،بنشین تا در ویگن: سرم نه ،جان به تنم ده پا به یثمرم چون به سر آمد ،عمر ب م ،زآنکه من در دیار غم نشسته بر دل غبار غ گشت هام غمگسار غم ی ،رفته راه خطا تویی امید اهل وفا توی آفت جان ما تویی هر دو: بردی از یادم ،دادی دام افتادم ،از غم آزادم دل به تو دادم ،در به تو دادم ،فتادم به بند دل بر اشک خونینم بخند ای گل زم از سوز نگاهت هنوز سو ن باشد به راهت هنوز چشم م
بر بادم ،با یادت شادم
بردی از یادم دلکش و ویگن
آهنگساز :گرگی نزاده ترانه سرا :پرویز خطیبی
ویگن( : زاده ۲آذر - ۱۳۰۷درگذشته ۴آبان ) .۱۳۸۲ ٔ خواننده و هنرپیشه ایرانی ارمنی تباربود .اجرای آهنگ در رادیو ته ران او را به شهرت رساند .صدای گرم او که با نواختن گیتارش ه مراه میشد ،با شعرهایی با مضمونهای تازه و ملود یهای نو چهرۀ تازه ای در صحنۀ موسیقی ایران عرضه کرد .نوع موسیقی او که از ملود یهای ارمنی و ترکی وگاه اروپایی بهره میبرد به "جاز ایرانی" مع روف شد و به او لقب "سلطان جاز" ایران دادند؛ گرچه موسیقی او ارتباطی باموسیقی جاز نداشت .او خود نیز چند آهنگ ساخت و در دهه ۱۳۳۰و ۱۳۴۰از محبوبترین خوانندههای مردمپسند ایران بود. با چند تن از خوانندههای محبوب دیگر مانند دلکش ،پوران و هایده تران ههای دو صدایی اجرا کرد که هنوز با اشتیاق شنیده میشود. عصمت باقرپور بابلی ُ بانام هنری دلکش (زادۀ ۷اسفند ۱۳۰۳برابر با ۲۶فوریه - ۱۹۲۵د رگذشتۀ ۱۱شهریور ١٣٨٣برابر با ۱سپتامبر .)۲۰۰۴خوانندۀ ممتاز موسیقی کالسیک ایرانی است که آوازۀ بلندش ،مرزسه نسل از ایرانیان را درنوردیده .وی از معدود خوانندگان زن صاحب سبک ایرانی بود که صدا و شیو ٔه خواندنش بیش از چهار دهه معیار و سنجۀ عم ومی ارزیابی دیگر خوانندگان به شمار میرفت و تا زمانی که میخواند ک سی در صدد رقابت با او برنیامد .هنوز سالها پس از خاموشی دلکش ،بدون کمترین اغراقی ،بخش مهمی از آثار وی نمونههای بین قص آواز ایرانی محسوب میشوند .اما قطع نظر از صدای بسیار پر قدرت ،توانای یهای تکنیکی منحصربهفرد و ذوق درخشانش در اجرای آوازها و قطعات موسیقی گوناگون ،این شخصیت هنری و ا جتماعی دلکش بود که با درهم آمیختن افتادگی و وقار و پرهیز از آلودن دامن هنر به سیاست ،او را طی چندین دهۀ پیاپی به خوانند ٔه مورد ستایش تمامی طیفهای فرهنگی جامعۀ ایرانی ،و به نوعی "خوا ننده ملی" بدل ساخته بود .بر خالف بسیاری از همکاران همدورهاش ،نه پ یش و نه پس از انقالب ،دلکش زبان آوازش را به مدح نگشود اما هرگز از اجرای قطعآتی که هدفشان تهییج روحیۀ ملی و میهن دوستی بود دریغ نورزید .مارش "سرباز وطن" که اثری است از انو شیروان روحانی نمونهای است از این قطعات. شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
63
شان ه ه ا ی ت های ده
شاعر :اردالن سرفراز آهنگساز :فرید زوالند تنظیم :منوچهر چشم آذر ومه دده باال" با نام هنری هایده ۲۱ (،فروردین
سر به رو ی شانههای مهربانت میگذارم عقد ٔه دل میگشاید ،گری ٔه بیاختیارم
از غم نا مردمیها بغضها در سینه دارم شانههای ت را برای گریه کردن دو ست دارم دوست دارم شانههای ت را برای گریه کردن دوس ت دارم ،دوست دارم بیتو ب ودن را برای با تو بودن دوس ت دارم ،دوست دارم خالی از خ ودخواهی من ،برتر از
"معص ۳۰ - ۱۳۲۱دی )۱۳۶۸خواننده ای با صدای کنترآلتو که بیست ویک سال در زمینۀ موسیقی پاپ ایرانی فعالیت داشت .خواهر کوچکتر او، دستگاهی وموسیقی معروف ایران است که حدود سه سال پیش از آالیش تن مهستی نیز از خوانندگان م ن تو دین را چن در با رات ال ک به تر خوانندگی را آغاز کرد .هایده ،آن گونه که خود از تن ،بر هایده تر از من دوست دارم شان وانی ه وازخ های آ شیوۀ ت و را درت ب ق را پر ً دای ی ص ثیر گر مصاحبه متذکر شده است ،تحت تا یه کردن دوست دارم ،دوست سبک و بلند آوازۀ آن دوران ،روی به عالم موسیقی دارم دلکش ،خوانندۀ صاحب ع ش اثر ق فعالیت حرفهای خود را با خواندن ترانۀ "آزاده" صدها چهره دار آورد .وی در ،۱۳۴۷ د ،عشق تو آیینه دارد ع شده ش خته ق سا را یری در مع رهی چ دش علی تجویدی که بر روی آخرین سرودۀ هر ٔه آیی استا نه دیدن دوست دارم در خ ان، تهر مو ادیو ش ر ی در گلها چ زرگ ب شم ستر م ارک بود آغاز کرد .اجرای ترانۀ "آزاده" با ن را ،ق صهها و گفتگو هاست م ن یگر د تو و یدی را تجو در ٔ از یگر ج کار هایده بود .وی پس از اجرای چندین اثر د ذبه محرا آغاز ب دیدن دوست دارم م ن تین تو خس را ن از با لها، ال گ نامۀ تر بر از در ت رم، آهنگسازان بنام ،از جمله همایون خ ن ،بر تر از من دوست دارم شان شتر ه بی که های شد ت مند های دهۀ ۱۳۵۰به خواندن ترانههای پاپ عالقه را برای گر سال یه کردن دوست دارم، دو و س دری دون خشنود ،جهانبخش پازوکی ،محمد حی ت دارم از ساخت ههای فری ب ی تو ب ود ن را برای با انوشیروان روحانی بودند. تو بودن دوست دارم، دو به را ۱۳۵چندین ماه پیش از پیروزی انقالب ایران ست دارم هایده در شهریور ۷ رین در ت خ ه تل وان وا عن ی به یداد صد بریتانیا ترک کرد .او تا پایان عمر از این رو دیدنت ی مق ک عمر در چله نشستم چ له را در مق دم ع خاطرۀ زندگی خود یاد میکرد. شقت شکستن دوست دارم بغ تین خس ض ن از یکی سر از ۱۳۶۱در لس آنجلس به فعالیت ادامه داد. گردا هایده ن ابرم ،قل ٔه آرامشم تو لس در شان رنیا ه کالیف شگاه های ت دان در را رتی ب کنس را برنام ههای رسمی او در این شهر، ی گر یه کردن دوست دارم ستی سرپر م ن به رانی تو ای را های لس (یو .سی .ال .ای) همراه با گروهی از ساز باالتر از تن ،بر آنج تر از من دوست دارم شان ه های ت را ب را ی گر منوچهر صادقی بود. یه کردن دوست دارم، و فون راما دو گ فحۀ س ص ورت ت ههای ۱۳۴۰و ۱۳۵۰آثار هایده در ایران به ص دارم در ده دهۀ در ایده ب ه ی که تو هایی ب کار ود نین همچ ن را و آثار ب نوار کاست منتشر شد .بیشتر این را ی با تو بودن دوست دی ی س د روی ار نو از م، ۲۰۰۰ ۱۹۸۰در آمریکا خواند ،در دهۀ ۱۹۹۰و همچنین دوست دارم تران ههای او در سیدیها ،اغلب از نظم ویژهای منتشر شدند .قرار دادن شان ه هایت را برا پیروی نمیکند. ی گریه کردن دوست روی بوم ً آل شکل د ار به ا سم م، ر گند" دو "سو س و الم" ت دو آلبوم پایانی هایده "ای زندگی س دارم دو س نوار و سیدی منتشر شدهاند. ت دارم ،دوست دارم
64
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
چشم من بیا منو یاری بکن گونه هام خشکیده شد کاری بکن غیر گریه مگه کاری میشه کرد کاری از ما نمیاد زاری بکن اونکه رفته دیگه هیچوقت نمیاد تا قیامت دل من گریه میخواد هرچی دریا رو زمین داره خدا
موم ابرای آسمونا با ت ِ کاشکی میداد همه رو به چشم من تا چشام به حال من گریه کنن اونکه رفته دیگه هیچوقت نمیاد تا قیامت دل من گریه میخواد
قصۀ گذشتههای خوب من خیلی زود مثل یه خواب تموم شدن حاال باید سر رو زانوم بذارم تاقیامت اشک حسرت ببارم دل هیشکی مث من غم نداره مثل من غربت و ماتم نداره
ردم حاال که گریه دوای د ِ چرا چشمام اشکشو کم میاره؟ خورشیده روشن ما رو دزدیدن زیر اون ابرای سنگین کشیدن
ِ ماتم همه جا رنگه سیاه ِ کم فرصت موندنمون خیلی ِ اونکه رفته دیگه هیچوقت نمیاد تا قیامت دل من گریه میخواد یبینه سرنوشت ،چشاش کوره نم
چشم من داریوش
شاعر :ارد الن سرفراز آهن گساز :حس ن ش ما ع ی زاده تن ظیم :حسن شماعیزاده داریوش اقب ال ی ( زا ٔ د ه ۱۵بهمن ۲۹ معر ۱۳در تهران) وف به داریو ش . خ وا نن ا ده ،باز جتماعی .ا یگر و ف ّعال ست فا د ه ا ز ت رانهها و ا نظیر ا شعار افرادی ردالن سرف را ز ، ا ی ر ج ق جنتی عطا نبری ،سیمی ن یی ،شهیار ب هب ها ن ی ،مینا جالل افشار، ی ،هما میر زویا زاکاریا ن و ب ز ر گا ن یچ حاف ون موالنا و ظ شیرازی. پ ر دا خت ن ب ه موسیقی خواندن اجتماعی، تران ههایی ک ه با ر ا عت راض وض ی نسبت به عیت اجتما ع ی و س یا سی ای فقر ،آزا ران از جمله دی و اعتیاد را دا ر د و نیز بر ص خورداری از دایی خاص، و ی را ب ه ی و کی از پرط محبوبتری رفدا رترین ن خ وا نن د گان ایرانی است. تبدیل کرده
زخم خنجرش میمونه تو سینه غرق به خون لب بسته ،سینۀ ِ
قصۀ موندن آدم همینه اونکه رفته دیگه هیچوقت نمیاد تا قیامت دل من گریه میخواد شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
65
یتو من منتظرم حاال تو قصر یخی ب یخبرم حظهها از تو من ب توی بهت ل نیا دیگه نوری نداره خورشید روش بیتو که جونی نداره نمیتابه آخه اون نوم ،تو غم خوابیده
ببین خورشید خا تو و منو از هم بریده دل یاد تو چراغ خونست هنوزم دگی بیتو بهونست نباشی زن بیا تا قصر یخی،
چیکه چیکه آب بشه
بینمون خراب بشه
دیوار فاصلهها، خی ،با تب دستای ما بیا تا قصر ی کنه واسۀ فردای ما خورشیدو بیدار
واسه من نورو بیاری اگه روزی روزگاری ی دست من بذاری ت پاکت رو دوباره تو دس کو ِت قصۀ تلخ جدایی یشه س واسمون م یشه قصر روشنایی اره ،قصر سیاهی ،م دوب خانوم تو غم خوابیده
ببین خورشید تو و منو از هم بریده دل یاد تو چراغ خونست هنوزم دگی بیتو بهونست نباشی زن بیا تا قصر یخی،
چیکه چیکه آب بشه
بینمون خراب بشه
دیوار فاصلهها، خی ،با تب دستای ما بیا تا قصر ی کنه میون فردای ما خورشیدو بیدار
66
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
ق ص ر ی خی
سیا و ش شم
ترانه س را :سیاوش شمس ،مسعود آهنگساز :منصور تنظیم :فرهاد معرفی
س
س یاوش شمس -معروف به س یاوش صحنه( -زاده ۶بهمن س ال ،۱۳۴۲اهواز ،ایران) خو اننده ،ترانهسرا ،آهنگساز و تهی هکننده ایرانی است .س یاوش در اهواز بهدنیا آمد .پدر سیاوش ،ابراهیم شمس ،ا هل فرخ شهر در چهار محال و بخ تیاری و مادر سیاوش خانم خ دیجه دهقان اهل رامهرمز در خ وزستان هستند .او تا سن پ نج سالگی در اهواز و در محله امانیه بود و بعد از آن به هم راه خانوادهاش به تهران رفت و در آ نجا تحصیالت ابتدایی را آغاز کرد .سیاوش زمانی که تح صیالت ابتدایی را تمام کرد، در سن ۱۳سالگی به همراه برادر بزرگترش سیامک ،به ا یالت کالیفرنیا در آمریکا رفت و در سن دیگو ساکن شد .س یاوش پس از پایان دبیرستان وارد دانشگاه کالیفرنیا شده و در ر شته موسیقی و کامپیوتر به تحصیل میپردازد.
یم توی دریای کبود
ما دو تا ماهی بود شور ،از غم بود و نبود خالی از اشکهای مون خوب و قشنگ مون رنگارنگ ،روزا پولکا ونمون یه قلوه سنگ آسمونمون یکی ،خ موجا رو تا ابرا میبرد
خنده مون وقتی دلگیر بودم ماهیگیرا وا نمیشد تورای تو دریا تنها نمیشد عاشقی صدف پر مروارید نور خوابمون مثل ٔ ا ،توی دریاهای دور پر شد این قصه م یخورد اون غصه م
به حبابهای درشت
میشه توک میزدیم، ه اومد و جفتمو کشت تا که مرغ ماهیخوار دل اون خونه خراب دلش آتیش بگیره، سایهش افتاده رو آب دیگه نوبت منه،
دو ماهی شا عر :شهیار قنبری آهنگ ساز :بابک افشار تنظیم :واروژان
گوگوش
ٔ فائقه آتشین مع رو ف به گو گو ش (متولد ۱۳۲۹ خورشیدی در تهرا ن ).خواننده و هنرپیشهٔ مشه ور ایرانی است .و ی از محبوبترین خوان ندگان تاریخ موس یق ی ای را ن به ش م ار رفته و در سایر کش ورهای آسیای میا نه و خ او رم یا نه ن یز هواخ واهان بسیاری دار د. در سال ها ٔ ی د هه هفتاد میالدی و پی ش از انقالب ایران، و ی را " شا ه ما ه ی موسیقی ایران" م ینامیدن د. ای ن لق ب ب عد از با زگشت وی به آمری کا دو با ره بر سر زبانها افتاد و در تبلی غات رادیو تلویزیون ی ت ور با زگ ش ت، از این نام ب سیار استفاده شد.
ت جفتای دیگه ست بعد ما نوب ت دلهای دیگه ست روز مرگ زش اری نکن یادش بره ای خدا ک ی این پایین منتظره که یه ماه نمیخوام تنها باشم ماهی دریا باشم
ت دارم که بعداز این
دوس توی قصهها باشم
شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
67
ستارههای سربی
کهای خاموش نوس
فا من و هجوم گریه
از یاد تو فراموش تو بال و پر گرفتی
به چیدن ستاره دادی منو به خا ِک این غربت دوباره
دقیقههای بیتو پرندههای خسته ن
آیینههای خالی دروازههای بسته ن
یعنی وفور گریه اگه نرفته بودی از تو به آینه گفتم جاده پر از ترانه از تو به شب رسیدم کوچه پر از غزل بود نوشتمت رو گلبرگ به سوی تو روانه تو رو نفس کشیدم اگه نرفته بودی از رفتن تو گفتم گریه منو نمیبرد ستاره دربدر شد پرنده پر نم یسوخت شبنم به گریه افتاد آینه چین نم یخورد پروانه شعله ور شد ی اگه نرفته بود ُ اگه نرفته بودی اگه نرفته بودی جاده پر از ترانه شبانههای بیتو کوچه پر از غزل بود یعنی حضور گریه به سوی تو روانه با من نبودن تو اگه نرفته بودی گریه منو نمیبرد پرنده پر نمیسوخت آینه چین نمیخورد بودی اگه نرفته ُ اگه نرفته بودی ستارههای سربی فانوسکهای خاموش من و هجوم گریه از یاد تو فراموش...
68
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
ستا ر ه ه ا اب یس ی
شاعر :ایرج جنتی عطائی آهنگساز :سیاوش قمیشی تنظیم :استیو
ربی
ابراهیم حامدی (زاد ٔه ۲۹خرداد ۱۳۲۸در تهران) مشهور به ابی .خو انندۀ موسیقی پاپ .او دارای صدایی از جنس با ریتون است و در سبکهای مختلف موسیقی صاح ب اثر است :باالد ،موسیقی فولکلور ،پاپ تهران جلس ،دنس و اخیر ًا هاوس و ترنس .ابی تحت تأ ثیر خوانندگانی چون فرهاد مهراد ،جنسیس ،ج یم موریسون ،یوتو ،کلدپلی و پر گسله بوده ا ست .برخی او را با تام جونز خوانند ٔه س رشناس بریتانیایی مقایسه کردهاند، با این تفاوت که ا بی را بر خالف تام جونز دارای تمایالت سیاسی مید انند .بسیاری از طرفدارانش او را "آقای صدا" در حوزۀ موسیقی پاپ فارسی میدانند.
هنوز هم دیر نیست ید تورو پیدا کنم شاید با دیر ،بیتقصیر نیست ده دل کندی ولی تق تو سا بازم منو خط میزنی
با اینکه بیتاب منی ید تورو پیدا کنم ،تو با با
خودت هم دشمنی
میتونه آرومت کنه ی با یه جمله مثل من ک رفتن پشیمونت کنه ن لحظههای آخر از او کوچههای بیعبور از این شهر سرد این دل گیرم س میکنم از راه دور به من فکر میکنی ح وقتی سوی چشامو میبره خر یه شب این گریهها آ که جا گذاشتی میپره طرت داره از پیرهنی ع
آهنگسا ز :شادمهر عقیلی خوانند ه :شادمهر عقیلی ترانه سرا :مونا برزویی
تقدیر
شادمهر عقیلی
شادم هر عقیلی(-زاد ٔه ۷ ب ه م ن ،۱۳۵۱ ت هران)- تنظی مکنند خواننده ،آهنگساز، ه ،نوازنده ،ترانه س را و با زی گر که با موس نم هر روز تنهاتر نشی انتشار چند آلبوم یقی در ایران کار خ باید تو رو پیدا ک ود را آ غ از کر د. و ی پس ی از ش م و ن دت تر ی کم سپ ا بت ن س ای دا به از ا به ی ی به با من بودنت حت کانادا یاالت مت ٔ راض حده آمریکا مهاجر ت کر د. ا ما ۶ او ۷ پی ی ۱۳ کن وا پر پر رد مو وا از رو حد ش از آن ،از پ پیدات کنم حتی اگه موسیقی صدا و سیما شده و در آن ی جا شد کن م ول ور ش ی با مو غو کا ر ل س ه کم بگیرم دستتو احسا به کار ایش برای ک مح سب مجوز مشک ل دا ش تن ک د. ار ب " ه مع عن بو د" و سپ وان اولین س "فصل آ شنایی" را اجرا کردو ب عد م از آ گه پروازمو پرپر کنی ن آل بو م "بهار ن" اولین کاست او پیدات کنم حتی ا بو د. "ب ه ار م ن" کا س ت ب دو ن ک ق الم ی دی کن ی م ور ی ش با رم دستتو احساسمو مانند "گل گ امل تران ههای محکم بگی ندم" و "بهار من"" ، جا ن م ری م" ت و. ن س وا .. ب نی زن یر ود دگ د ی هم که پی وز شا ان تورو پیدا کنم شاید هن دمهر و ،گیتار و وی باید لون را در آن به ع ه ده ت دا س ش نا نی م یر ت. ص "ف او تق ص ی ل آ ب یر شن قد ای ت ی ی" ول در آلبومی به تو ساده دل کندی که کارهای دیگر خوانندگان پا پ آ ه م ن در رو آ زگ ن ار جا در ی ایران داشت ،سه آهنگ به نامهای " با غ زن دگ نم هر روز تنهاتر نشی ی" به علیرضا ع همراهی باید تو رو پیدا ک صار" ،معبود" و "ف ص ل آ شن ای ی" را ا حتی از این کمتر نشی رائه کر د. به نا سپ م "ن س از نی در آ ن" لب ضی به با من بودنت ومی باز هم به را همراهی دیگر خو ان ند گا " ن، تو دو ب آ ین هن ه ای ت ش ب" گ "قفس" و را ارائه کرد. کا ست دوم شادمهر عق یل ی به نا م "م سافر" توسط هنری "پی شرکت فرهنگی غام سحر" به بازار آ مد که با ا س تق با ل روبه رو بعد شد" .دهاتی" آلبوم ی عقیلی بود که تو س ط ش رک ت فر هنگی هنری شد .شرکت "فارس نوا" منتشر پخش کنندۀ آلبو م د ه ات ی ب را ی گرفتن سو مجوز با موانعی از ی وزارت ارشاد رو به رو شد به ط ور ی که شادمهر تران ههای با رها مجبور شد این کار را بازخوان ی و ا ص ال ح کن د. این آلبوم بزر موفق شد تحولی گ در موسیقی پاپ ای را ن پ س از ا نق الب ۱۳۵۷ایجاد کند. شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
69
ترانه سرا :هما میر افشار آهنگساز :کاظم عالمی تنظیم :کاظم عالمی گفتم که پابندم
کوه دماوندم گفتم که پابندم
کوه دماوندم میرفتی و از تو یکندم من دل نم رفتی و من تنها با یاد تو ماندم
تا جان به تن دارم
بهر تو میمانم روزی تو میآیی ای رفته میدانم خندیدی و گفتی این هم سرابی بود
این آمدن رفتن ک لحظه خوابی بود ی گفتم که پابندم
کوه دماوندم میرفتی و از تو یکندم من دل نم رفتی و من تنها با یاد تو ماندم
70
هرخ
شاهرخ شاهید (دهم آذر ماه ۱۳۳۲در شهر تهران به دنیا آمد ).پدرش عیسی و مادرش نرگس نام داشت و نام خانوادگیاش نیز شاه ید است .شاهرخ در سن ۱۲ سالگی به استخدام تاالر رودکی تهران و گروه کر ملی ایران که تو سط آلفرد مالرویان رهبری م یشد و همچنین در اپرا مشغول به فعالیت هنری ش د .شاهرخ در سن ۱۱سالگی مادر جوانش را در بستر بیماری از دست میدهد و سه سال بعد نیز پدر نیز مرحوم می شود .شاهرخ د ر همان دوران نوجوانی در دامان خواهر نه چندان بزرگتر خود تربیت و پرور ش یافت و از سن نوجوانی فراگیری نت و سلفژ را آغاز کرد و زیر نظر استادپورترا ب در هنرستان ملی موسیقی ایر ان آموزش دید .همچنین به مدت ۵سال زیر نظر استاد کازاتو که معلم لوچیانو پا وارتی -خوانندۀ جهانی اپرا- آموزش اپرا دید .شاهرخ که ی کی از سولیستهای موسیقی اپرا و صدای او تنور باریتون (زیر یا نازک و بم یا کلفت) است، رفتی و عطر تو قطعات بزرگ دنیا را تو سط سلی س ته ای بز رگ دنیا که به در بسترم مانده ایران دعو ت م ی شد ند در فر هن گ و هنر اجرا کرد .شاهرخ تنها ز تو نامی در سن ۱۴سالگی تر انه " دو ست ت دار م" را به دنیای موسیقی در دفترم مانده پاپ ارائه داد که م ورد ت شو یق و ح مای ت جوانان و مردم قرار گرفت. نام دومین ترانۀ او "شبا ب یتو" و بعدی نیز "راه بیفت" ر وزی که برگردی نام داشت و در سری ال " غری به" ت ران ه ای به همین نام اجرا کرد ای نازنین من که به مدت ۲سال هر ش ب از شب کۀ ی ک تلو یزی ون ملی ایران کنج قفس بیتو پخش م یشد و بدین ترتیب با ا س تقب ال مر دم از ت ران ه هایش، مشتی پرم مانده وی د ر همان سنین جوا نی به ی کی از خو انن دگ ان مطرح موسیقی ایران تبدیل شد. گفتم که پابندم کوه دماوندم میرفتی و از تو
من دل نم یکندم رفتی و من تنها با یاد تو ماندم شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
کو ه د م ا و ند شا
خزان گلشن آشنایی شد ش به جان زد جدایی بازم آت ی گل طی شد بهر تو عمر منا بدعهدی و بیوفایی وز تو ندیدم جز دم تا به تنم جان بود با تو وفا کر ی با تو چه دارد سود عشق و وفادار خرمن مهر و وفایی آفت گلشن جور و جفایی نو گل از دل سنگت آه لم از غم خونین است د روش بختم این است از جام غم مستم دشمن میپرستم تا هستم مست از میبه چمن تو از مستی بر گریه من چون گل خندان در گلشن نوشی می با دگران راغت ناله کنم تا ِکی من ز ف نها ی چون باده کشید تو و م نها ل چون جامه درید من و گ نها رقیبان خواری دید ز لم از غم خون کردی د چه بگویم چون کردی دردم افزون کردی ی از مهر و وفا عاری بروا ی عاری ز وفاداری بروا چون زلفت عهد مرا بشکستی دریغ و درد از عمرم که در وفایت شد طی ستم به یاران تا چند جفا به عاشق تا کی ای گل یک دم یادم نمیکنی ک از چشمت افتادم که همچو اش ..کی ..بی ..تو بود تا غم ..خون ..دل من از.. آه از دل تو محنت خوارم کردی گر چه ز و حسرت یارم کردی با غم مهر تو دارم باز بکنای گل با من هر چه توانی ناز هر چه توانی ناز عشقت میسوزم باز کز
شد خزان جواد
بدیعزاده
ترانه سرا :رهی معیری آهنگساز :جواد بدیعزاده تنظیم :جواد بدیعزاده جواد بدیع زاده ،تحصیالت اب تدایی را در مدرسۀ "تدین" و دورۀ متوسطه را در مدرسۀ "آلیانس" ف رانسویها و سپس دارالفنون به پا یان رساند و از سال ۱۳۰۴تا ۱۳۳۱ در مجلس شورای ملی استخدام شد و به عنوان نماینده خدمت ک رد .بدیعزاده عالوه بر خوانندگی در امر آهنگسازی نیز شهرت دارد. در سال ۱۳۰۴که کمپانی انگلیسی صفح هپرکنی "هیز مسترزوی س" به قصد تهیه و ضبط صفحه از نوا ختهها و خواندههای هنرمندان ایرا نی نمایندۀ خود را به ایران اعزام ٔ کرد و شعبه خود را در تهران گش ود ،بدیعزاده به عنوان نخستین خ وانندۀ مرد ،با معرفی و توصیۀ عب دالحسین خان شهنازی ،انتخاب شد و اولین صفحه او با عنوان "جلوه گل" روانۀ بازار شد که شامل دو قطعه آواز و سه تصنیف از سا ختههای خودش بود .از آن پس تا سال ۱۳۱۴بدیعزاده ۲۴تصنیف ساخت که همه روی صفحه ضبط شد هاست .او در سالهای بعد در سفرهایی به حلب و بیروت و برلین و شبه قارۀ هند ،بر شمار ضبط آهن گهای خود افزودهاست .از میان آفریدههای معروف او میتوان از سرود "ایران ،کشور داریوش" و ت رانههای جلوه گل ،داد دل ،دل اف ٔ سرده ،هدیه خاک ،گل پرپر و خزان ع شق یاد کرد .خزان عشق که تا ز ٔ مان ما جاذبه خود را حفظ کرده در سال ۱۳۱۳در پیوند با متنی عاشقانه از رهی معیری ساخته شدهاست. بدیعزاده با افتتاح رادیو به جمع هی ًا ت ارکستر آن زمان رادیو پیوست و در کنار هنرمندانی چون حسین تهرانی ،مرتضی نی داوود ،حبیب سماعی و استاد ابوالحسن صبا، آثار مشهوری را در حوز ٔه موسیقی ایرا نی پدید آورد .بدیعزاده سالها ع ضو شعر و موسیقی رادیو تهران ب ود .جواد بدیعزاده ،سرانجام در دی ماه سال ۱۳۵۸ در سن هف تاد و ه شت سالگی ،بر اثر دومین سکتۀ مغزی ،در تهران چشم از جهان فرو بست و در بهشت زهرا (قطعه: ۸ردیف ۲ :شماره )۲۶ :به خاک سپرده شد .از او صفحات و نوا رهای بسیاری بر جای ماندهاست.
شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
71
ی و بیتو دلم پر درده
رفت قلبم ساکت و سرده پاییز یگفتم محرمه با من دل که م دیدی بیتو چه کرده کاشکی می شبهام صبح سپیدی
ای که به یشامم من بیتو کویری ب رنجام رنگ امیدی ای که به اسیری در دامم من بیتو
هر غم سنگ صبورم
با تو به شکسته تاج غرورم بیتو چشمه چشمۀ روشن با تو یه ادهم که سوت و کورم یتو یه ج ب شبهام صبح سپیدی
ای که به یشامم من بیتو کویری ب رنجام رنگ امیدی ای که به اسیری در دامم من یتو ب مۀ اشکم بیتو سرابه
چش نۀ عشقم بیتو خراب خو یتو مثل حبابه شادیا ب سایۀ آهه نقش بر آب
ی و بیتو دلم پر درده
رفت پاییز
72
قلبم ساکت و سرده
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
ک مرویر دل جان
شاعر :اردالن سرفراز آهنگساز :تورج شعبانخانی تنظیم :تورج شعبانخانی شهال صا فی ضمیر-مرجان -در سال ۲۷ ۱۳ در ت هر ان مت ولد ش د. او پ س از اتمام تحصیالت متوس طه با مه دی ع لی م حم دی گویندۀ رادیو و دوبلور از دواج کرد .وی در سن ۲۱سال گی بر ای نخ ست ین بار در فی لم دنی ای پر امید به کارگردانی احمد ش یرا زی بر پ ردۀ سی نما ظا هر شد .او پس از جدا یی از همسر خود با فریدون ژو رک از دو اج کر د. در آن زم ان چ ون شهال ریاحی با نام شهال م عر وف ش ده بو د، ن ام هن ری مرجان را برای خود برگزی د .مرجان از هنرمندانی اس ت که در آغ از، ب ازی گر سی نما بوده و در فیلمهای بسیاری بازی ک رد ه ا س ت. در آن زم ان خ وانندههایی چون عهدیه در فیل مها به جای وی ترانه میخواندند .مرجان متوجه صدای خوب خود م یشود و با خوان دن تر انه "ک ویر د ل" که پی شتر "آژدا پکان" آن را به ترکی اجرا کرده بود ،بس یار معروف شد و با شرکت در شوه ای تلویزیونی محبوبیت و م عر وفی ت وی صد چ ند ان ش د .وی پس از خوانن ده شدن ،سینما را رها کرد و در فیل می با زی ن کر د. پ س از انقال ب تا سال ۱۳۶۹در زندان او ین در ایر ان ما ند و در ن های ت با گذشت چند سال از ایران خارج شد .مرجان از خ وانندههای ایرانی دورۀ پیش از انقال ب ۱۳۵۷است که پس از ۲۶ س ال ب عد از ان قال ب بر ای نخستین بار با اجرای ب رنامۀ هنری در اجتماع بزرگ کنگرۀ ایرانیان در واشنگتن حضور پیدا کرد .مرجان آهنگی به ن ام "ر های ی" درب ارۀ خیز ش های مردمی در ایر ان خوانده است .ملودی این آهنگ توسط مرجان ،ترانه توسط همسرش فریدون ژورک و ت نظ یم تو سط پر ویز ر حم ان پناه انجام شده است.
" -۱مدرنیت�ه در گفت�ار یا رفت�ار؟!" "اوریجین�ال بودن، مؤلف بودن یا دنبال�هروی؟!" "بازآفرینی فرمهای هنری ِ گذش�ته یا آفرینش�ی جدی�د روی ویرانههای گذش�ته؟!" اینها و چن�د ده تا تیتر دیگر که هرکدام س�رفصل و مبحث جدیدی را ش�امل میش�وند ،ش�اید بهانههایی باش�ند که هنگام فکر کردن بهش�ان یا نوش�تن در موردش�ان ،جواد یس�اری از ذهن ِ من ِ نوعی عبوری کند .ش�ما هم اگر این اس�م را کنار س�رفصلهای باال بگذارید یا انداز ٔه من جواد یس�اری را هنرمن�د صاح�ب فک�ر و ت ًاثیرگ�ذاری بدانید، ممکن اس�ت دلیلش را بفهمید .از طرف�ی فکر میکنم در ٔ جامعه بالتکلیف ِ کنونی ،وقتی مردمان سرزمینم و خودم را میبینم که تعاریف مش�خصی در مورد عش�ق ،س�نت، مدرنیته ،پیش�رفت ،توس�عه ،رابط�ه و ...نداری�م و بین گذش�ته و آینده در ترددیم ،طرفدار جواد یس�اری میشوم
که ب�ه توازن خوب�ی بین اصال�ت ،محبوبیت و پیش�رفت ٔ ارائ�ه کارهای�ش انتخاب ک�رده بود) (در فرم�ی که ب�رای رس�یده اس�ت .البته که این موضوع مطلق نیست و شاید اصلیتری�ن مصداقش در مورد جواد یس�اری همان آلبوم بینامی باش�د که انگار برشی از یکی از اجراهای زندهاش بود .البته که به دلیل سیستماتیک نبودن فعالیتهای این هنرمند ،نمیتوان دقیق ًا در مورد یکی از آلبومهایش حرف زد ،بنابراین مجموعهای از رفتارها ،آلبومها و آهنگهای او ،مورد بحث ِ ما در این نوشته است. ٔ معرکه -۲جواد یس�اری خوانندهای اس�ت که در وس�ط ٔ "تران�ه نوین" در س�ال ۵۲اولین کارش را منتش�ر میکند. کاری به اس�م "پول س�یاه" ب�ا ترانهای از س�عید مهناویان ک�ه یس�اری در مصاحب�های از ارادت�ش به ایش�ان گفته و مهناوی�ان را کاش�ف علی نظ�ری و داوود مقام�ی معرفی شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
73
کرده اس�ت .اگ�ر رد ای�ن اف�راد را بگیری�م ،راح�تتر به جهانبین�یای نزدیک میش�ویم که جواد یس�اری از دل آن بیرون میآید .س�عید مهناویان آهنگساز و ترانهسرای بس�یاری از کاره�ای معروف یس�اری مثل "س�پیده دم"، ٔ "قص�ه مرد منتظ�ر"" ،صبر ایوب" "محراب"" ،س�از من"، و ...ب�وده اس�ت و با هنرمنده�ای دیگری در این ش�اخه مثل احم�دی معینی ،عباس ق�ادری ،روحپ�رور و ..هم همکاریهای بس�یار موفق�ی را تجربه کرده اس�ت .داود مقامی ،یکی از محبوبترین و معروفترین خوانندههای کوچهب�ازاری ای�ران اس�ت و عل�ی نظ�ری ،خوانن�ده، آهنگس�از و ترانهس�رایی اس�ت که عالوه بر فعالیتهای ش�خصیاش ،ب�ا های�ده ،حس�ن ش�ماعیزاده و ...هم همکاریهایی داش�ته که یکی از آنها "هنگام ش�نا مثل یه
دس�ت و پا چلفتی ،بپا تو مس�یر دهن کوسه نیفتی" است! اگر بخواهیم این جریان و ش�اخههایش را بررس�ی کنیم، فرصت دیگری الزم اس�ت .به اینها اش�اره کردم تا در پس ذهنتان با جهانبینی مش�ترکی که ش�اید نم�اد محبوب و مردمیاش جواد یس�اری شده ،بیشتر آش�نا شوید .اینکه دلیل موفقی�ت جواد یس�اری چه بوده ه�م بحث دیگری است .هم میتوانیم از نظر ش�خصیتی ،هم از نظر زمانی و ه�م از نظ�ر کاری این هنرمند را بررس�ی کنی�م .اما فکر میکنم اصلیترین دلیلش صدای گرمتر ،توجه بیش�تر به ترانه و ش�عر ،و هوش ذاتی این هنرمند باش�د .هنرمندی ک�ه علاوه ب�ر هنرهای�ش ،در زم�ان خ�ودش جنجال و جوس�ازی و چگونگی عرضه ک�ردن کار را ه�م بلد بوده و از همین منظر اس�ت که آلبومی مش�ابه یک اج�رای زند ٔه ٔ همه صدای کف زدنها و آمبیانس کنسرت تولید میکند و محی�ط ،از طریق کیبورد س�اخته ش�ده اس�ت .کنس�رتی نبوده که آقای ابراهیمیای داش�ته باشد و معما را از جواد یس�اری بخواهد ،اما این بازی ،این اجرای رادیویی ،این ٔ نتیجه دلنشینی داشته و از ذات پرفورمنس صداییِ جالب، جواد یساری هم بیرون نیست ،چون میبینیم مردمی که با چنین تکنولوژیای بیگانهاند ،به خوبی چنین کنسرتی را میپذیرند و همی�ن رفتار دلیلی برای محبوبیت بیش�تر یساری میشود. -۳یس�اری در ترانههایش و در عاش�قانههایش ،همان ح�رف و موضع�ی را دارد ک�ه عمد ٔه م�ردم این س�رزمین دارند .نه به س�مت ِ ف�رم ِ هجو جالل همتی رفته اس�ت، ِ
74
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
یساری در ترانههایش و در عاشقانههایش ،همان حرف و موضعی را دارد که عمد ٔه مردم این سرزمین دارند .نه به سمت ِ فرم ِ هجو جالل ِ همتی رفته است ،نه مثل عباس قادری فقط در سطح حرکت میکند نه مثل عباس قادری فقط در س�طح حرکت میکند .وقتی میخواند "اوم�دی اما دیدم دس�ت تو س�رده ،گفتی اون ٔ "رابطه روزها دیگه برنمیگرده" یعنی خودش و ش�اعرش دو انس�ان با هم" را میشناس�ند ،عاش�قانه حرف زدن را، عاش�ق بودن را بلدن�د .وقت�ی در آفرینش�ش وارد ِ رابطه میش�ود" ،معما" ی�ش و "نه آفتابی نه مهتاب�ی "...هم که ب�ا فرم ِ روتین ِ موس�یقی ِ کوچهبازاری تولید ش�ده ،دلپذیر میش�ود .خیلی جالب اس�ت بدانید که یس�اری از آنهایی ک�ه تولیدکنن�د ٔه اصل�ی موزی�ک کوچهب�ازاری بودهاند، ترانههای بهروزت�ری را خوانده تا امث�ال بامداد جویباری ِ روای�ت قدماییترش که ش�اید کم�ی به ش�عر و تران�ه ب�ه نزدیکتر بودهاند .ش�اید هم کاریزمای کاری یساری بوده که باعث ش�ده حاص�ل همکاری بامداد جویب�اری و جواد ٔ اورجینالیت�ه یس�اری نزدیکتر ش�ود و ربطی یس�اری به ب�ه همکاری این ش�اعر با معین ،عصار و ش�ادمهر عقیلی نداش�ته باش�د .همکاریه�ای این دو پ�ر اس�ت از تعابیر ِ عامیانه ،با همان ضعف ت ًالیفها و در عین حال نمکهای گفتار ِ مردم عادی و دوربینش�ان را همانجایی کاش�تهاند ٔ که هم اهالی ِ محله سلس�بیل و هم دولتنش�ینان دوست داش�تهاند" .پیرهن صورتی دل منو بردی /کشتی تو منو، غممو نخوردی /نش�ون به اون نش�ون یادته /گل سرخی روی موه�ات نش�وندی /گفت�ی م�ن م�یرم االن زودی برم�ی گ�ردم /گفتی م�ن میی�ام اونوقت باهات همس�ر میگردم"" ...همس�ر میگردم" هم مشکل ِ نحوی دارد، ه�م ضعف ت ًالیف .ام�ا با صدای یس�اری آنچنان منطبق شده است که جز لذت چیزی را به شما نمیدهد" .خستهام من" هم همینطور است .ترانهای که سرشار از اشکاالت نحوی و فنیس�ت ،اما حالش آنقدر خوب است که وقتی
مطمئنم اگر یساری بتواند کنسرتی در تهران بگذارد ،بسیاری از همنسالنم با تمام اشتیاق در آن شرکت خواهند کرد تا حالشان خوب شود .این حال خوب ،این مراود ٔه درست با مخاطب، چیزیست که در روزگاران معاصر کیمیاست گ�وش میکنی ،هرچقدر گوش ِ حس�اس و جس�تجوگری داش�ته باش�ی دنبال اش�کاالتش نمیگ�ردی و فقط مثل االن که دارم در موردش مینویس�م ایراداتش را میفهی و میبین�ی .میخواهم بگویم درموقعیت جواد یس�اری، حال درس�ت و خوب است .یساری چیزی که اهمیت دارد ِ انس�ان ِ اهل ِ حالی بوده اس�ت .رفتاری را داشته و آنقدر باحال بوده که شاید اگر مش�ابه رفتاریاش را هرکداممان در ه�ر خانواده ی�ا جامعهای ببینی�م ،از مرام و مس�لکش ل�ذت ببریم .این رفتار در آثارش ه�م چنان ت ًاثیری دارد که
عاشقانههایش ،باورپذیر ،قابل لمس و بیزمان میشوند و در روزگار معاص�ر ه�م محبوبیت�ش را ب�ه هم�راه دارد. مطمئن�م اگر یس�اری بتواند کنس�رتی در ته�ران بگذارد، بس�یاری از همنسلانم ب�ا تم�ام اش�تیاق در آن ش�رکت خواهند کرد تا حالش�ان خوب ش�ود .این حال خوب ،این مراود ٔه درس�ت با مخاطب ،چیزیس�ت ک�ه در روزگاران معاصر کیمیاس�ت .قصد توهین ندارم اما باور کنید در این روزها خیلی از خوانندهها شکل آدم کت و شلوار پوشیده و کراوات زدهای هستند که وقتی لب وا میکنند ،فقط لحن و بوی تجاهل میدهند! این وس�ط وقتی آدم ِ قدیمیای مثل جواد یس�اری میخواند "الهی الهی الهی من بمیرم، که شاید بیایی دس�تاتو بگیرم" ،این را با تمام وجودت باور میکن�ی و ل�ذت میب�ری و تصوی�ر آدم هیکلی و س�بیل کلفت�ی که زان�و زده و التم�اس میکن�د ،آزارت نمیدهد. مطمئنم شما هم مثل من خیلی وقتها دوست داری سازتو برداری بری ،پایین چش�مه بشینی ،ش�اید که عکس ِ رخ ِ اون دلبر نازنینت رو آب بی�اره ببینی! حتا منتظری روایت عوض ش�ود و یکباره خود یار بیاید ،دستهایش را بگیری و "اومدی اما دیدم دست تو سرده ،گفتی اون روزها دیگه برنمیگرده". شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
75
عکس ها :ساسان توکلی فارسانی
76
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
عکس ها :ساسان توکلی فارسانی شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
77
وقتی عاشق میشویم فکر میکنیم همه چیز دارد در قلبمان اتفاق میافتد؛ جایی درون سینهمان، اما دانشمندان چند سالی است که تالش میکنند عاشقپیشهها را از برج عاج پایین بیاورند و با تازهترین نتیجه پژوهشها نشانشان دهند که عشق جایی در مغز رقم میخورد و بیش از آنکه پای احساس در میان باشد ،پای هورمونها در میان است. یکی از آنها پروفسور ِاس�تفانی اورتیگو ،عصبشناس و اس�تاد دانشگاه س�یراکیوس ایالت نیویورک است .او در جری�ان تحقیقاتش به این نتیجه رس�یده که وقتی عش�ق نسبت به یک انسان دیگر را درون خود احساس میکنید، ۱۲ناحیه در مغ�ز بهطور همزم�ان کار میکنند تا معجونی از انتقالدهندهها و مواد ش�یمیایی پدید آورنده احس�اس خوب را تولی�د کنن�د ،انتقالدهندههایی مث�ل دوپامین، ُاکسیتوسین ،آدرنالین و نوراپی ِنفرین. این اکس�یر قدرتمند ،بدن را ب�رای واکنشهای روحی و جس�می مهیا میکند ،همان واکنشهایی که ما از آنها با عنوان "رفتارهای عاش�قانه" یاد میکنی�م .آقای اورتیگو توضی�ح میده�د ک�ه ُاکسیتوس�ین زوجها را ه�م پیوند میدهد ،دوپامین احساس سرخوشی و رضایت را موجب میشود ،و آدرنالین و نوراپی ِنفرین مأموریت دارند خواب
78
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
عکس :سپهر عاطفی
از چش�م عش�اق بربایند و احساس ش�یفتگی تولید کنند، احساس�ی که به گفته این پژوهشگر در مراحل اولیه رابطه بسیار قدرتمند است. او در ش�رح بخ�ش دیگ�ری از دس�تاوردهای علمیاش ب�ه مجله علمی تمرک�ز میگوید :از طرف دیگ�ر به هنگام احس�اس عش�ق س�طح م�اده س�روتونین در ب�دن پایین میآید ،آنقدر پایین که به مرحله ناهماهنگی و عدم توازن میرس�د چنانک�ه در بیم�اران مبتال به اختالل وس�واس فکری-عملی دیده میشود. عشق ،نیرویی قویتر از میل جنسی کمتر کس�ی است که واژه عش�ق را به فارسی یا انگلیسی در گ�وگل جس�توجو ک�رده باش�د و به ن�ام "هلن فیش�ر" نرسیده باش�د .انسانش�ناس آمریکایی که به قول نشریه نش�نالجئوگرافی ب�ا موهای�ی ب�ه رن�گ ُ کاکل ذرت و ب�ه لطافت ابریش�م ،در دهه شش�م زندگی بس�یار با اعتماد به نفس ب�ه نظر میرس�د و سالهاس�ت که وقت�ش را برای ش�ناختن ابعاد بیوش�یمیایی عش�ق صرف کرده است .او مسیر عشق را اینطور ترس�یم میکند" :شهوت ،عشق، دلبس�تگی؛ مس�یری که در ابتدا روندی فزاینده دارد و در نهایت رو به افول مینهد" .او ریش�ه اصلی این روند س�ه مرحلهای را هم رابطه جنس�ی و تولید مثل عنوان میکند
"همیشه فکر میکردم عشق یک طیف احساسی است اما حاال متوجه شدهام که عشق یک نیروی محرک است، نیرویی که از موتور ذهن میآید ،از همان بخش از ذهن که به خواستن و اشتیاق داشتن برای چیزی مربوط است". با این حال تاکید دارد که عشق یک "احساس" نیست ،یک نیرو است ،نیرویی حتی قویتر از میل جنسی. خانم فیش�ر که سالها در روتگر نیوجرسی روی موضوع تحقی�ق ک�رده و در بس�یاری م�وارد مغ�ز عاش�قان را در حالتهای گوناگون اسکن کرده است ،میگوید" :همیشه فکر میکردم عش�ق یک طیف احساس�ی اس�ت اما حاال متوجه شدهام که عشق یک نیروی محرک است ،نیرویی ک�ه از موت�ور ذهن میآی�د ،از همان بخ�ش از ذهن که به خواستن و اشتیاق داشتن برای چیزی مربوط است". او در س�خنرانی خ�ود در مجموع�ه ویدیوه�ای ِت�د ب�ا اطمینان اعالم میکند که عشق نیرویی قدرتمندتر از میل جنسی اس�ت ،چیزی که مردمان سراس�ر دنیا ،در سراسر تاریخ برای آن جنگیدهاند ،به خاطر آن کش�تهاند و کش�ته شدهاند. خانم فیش�ر تنها کسی نیس�ت که برای شناسایی ماهیت عش�ق به میل انس�ان ب�رای بقای نس�ل اش�اره میکند. ریچارد دیویدس�ون ،اس�تاد روانشناس�ی و روانپزش�کی دانش�گاه ویسکانسن-مدیس�ن در ایاالت متحده در این باره میگوید ":احس�اس عاش�قانه برای ترغیب انسان به جس�توجوی یک شریک جنسی مناسب است ،کسی که بتوان با او رابطهای برقرار ک�رد که در نهایت به تولید مثل بیانجامد و نسل بشر را حفظ کند". البته او به محرک دیگری هم اش�اره میکند :نیاز انسان به ایفای نقش والد و حمایت از کودکان .آقای دیویدسون ب�ه این نکت�ه اش�اره دارد که عش�ق در مرحل�ه اول برای برقراری یک رابطه لذتجویانه و ایفای نقش یک معشوق ش�کل میگیرد ،نقش�ی که چندان طوالنی نیس�ت اما در مرحله بعد به نیاز انس�ان برای داش�تن فرزند و جاودانگی پاسخ میدهد ،نقشی که تا پایان عمر یک والد ادامه دارد.
همیشه پای دوپامین در میان است مجله نشنال جئوگرافیک درباره نتیجه عشقپژوهیهای خانم فیشر مینویس�د" :مغز عشاق در حالتهای مختلف اس�کن ش�د .یکی از این حالتها وقتی بود که عش�اق در حال�ی که به تصوی معش�وق خود مینگریس�تند از درون دس�تگاه اسکنر گذش�تند .آنچه ثبت ش�د ،به تأللو بخش لذت و پاداش مغز مربوط میشد". نتیجه پژوهشهای او و پروفس�ور اورتیگو در یک نقطه اش�تراک دارن�د :دوپامین ،هم�ان انتقالدهن�ده عصبی که عامل سرخوش�ی و رضایت اس�ت .به هنگام تماشای تصویر معش�وق آن بخش�ی از قش�ر مغ�ز که مع�دن تولید دوپامین است به کار میافتد .دوپامین انرژی زیادی تولید میکند ،نشاط آور اس�ت ،تمرکز فرد را باال میبرد و برای تصاح�ب کردن پ�اداش ،که هم�ان فرد م�ورد عالقهتان اس�ت ،به ش�ما انگیزه میده�د .به عقیده خانم فیش�ر به دلیل می�زان باالی دوپامی�ن در بدن فردی که نس�بت به دیگ�ری احساس�ی عاش�قانه دارد ،او میتوان�د کاره�ای خارقالع�اده و هیجانانگیز انجام دهد؛ تندتر از همیش�ه رانندگی کند ،به خاطر معشوق در مسابقه دو شرکت کند و برنده شود ،از ش�ب تا صبح در انتظار معشوق بیدار بماند، و بعد از یک ش�ببیداری تمام و کمال به یاد چشمهای او طلوع خورشید را تماشا کند. عشق؛ چیزی فراتر از میل جنسی ش�اعران و ادیب�ان و فالس�فه ب�ا عش�ق مهربانت�ر از دانش�منداناند .آنها عشق را مالیمتر توصیف کردهاند. برتراند راس�ل مینویس�د" :عش�ق چیزی فراتر از تمنای مغازله و همآغوش�ی اس�ت؛ معنای حقیقی عش�ق گذر از تنهایی اس�ت ،و تنهایی زنان و مردان را در همه عمرشان میآزارد". البت�ه ماجراه�ای عاش�قانه همیش�ه نتیج�های چنی�ن ش�ادمانه و دلخ�واه ن�دارد .کاف�ی اس�ت دی�وان حافظ را ورق بزنی�د ،پر اس�ت از اعتراضهای عاش�قانه و حکایت رنجهای�ی ک�ه از عش�ق میرس�د و بالهای�ی ک�ه از کمان معش�وق راهی دل عاش�ق میش�ود ،مثل اینج�ا که می نویس�د :ناز پرورده تنعم نبرد راه به دوست/عاشقی شیوه رندان بال کش باشد شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
79
"م�رد بندۀ ش�هوت خویش�تن اس�ت و زن در بند محبت م�رد .مرد زن�ی را دوس�ت م�یدارد ک�ه او را پس�ندیده و ت م�یدارد که انتخ�اب ک�رده باش�د و زن مردی را دوس� ارزش او را درک کرده باش�د و دوس�تی خود را قبال اعالم کرده باش�د .مرد میخواهد ش�خص زن را تصاحب کند و در اختیار بگیرد و زن میخواهد دل مرد را مس�خر کند و از راه دل او بر او مسلط شود .مرد میخواهد از باالی سر زن بر او مسلط ش�ود و زن میخواهد از درون قلب مرد بر مرد نفوذ کند .مرد میخواهد زن را بگیرد ،زن میخواهد او را
80
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
بگیرند .زن از مرد ش�جاعت و دلی�ری میخواهد و مرد از زن زیبایی و دلبری .زن حمایت مرد را گرانبهاترین چیزها برای خود میشمارد .زن بیش از مرد قادر است بر شهوت خود مس�لط ش�ود .ش�هوت مرد ابتدایی و تهاجمی است و ش�هوت زن انفعال�ی و تحریکی (.حقوق زن در اسلام٬ مرتضی مطهری) " در نگاه�ی ک�ه مرتض�ی مطه�ری ب�ه رابط�ۀ زن و مرد دارد ،م�رد فاع�ل انتخابگ�ری اس�ت ک�ه مهمتری�ن معی�ار تصمیمگی�ریاش ارضای نیاز جنس�ی اس�ت و زن
در نگاهی که مرتضی مطهری به رابطۀ زن و مرد دارد ،مرد فاعل انتخابگری است که مهمترین معیار تصمیمگیریاش ارضای نیاز جنسی است و زن مفعول انتخاب شوندهای است که مهمترین معیار تصمیمگیریاش جلب حمایت است مفع�ول انتخ�اب ش�وندهای اس�ت ک�ه مهمتری�ن معیار تصمیمگی�ریاش جل�ب حمایت اس�ت .نگاه رس�می به عش�ق در ایران مبتنی برهمین فرمول "بدن زنانه در برابر امنیت مردانه" اس�ت .در یک طرف ای�ن فرمول ،زن باید س�کس خوب و مفید بدهد و در طرف دیگ�ر مرد باید نفقه و اجرتالمث�ل بپ�ردازد .پس اگ�ر مرد میتوان�د امنیت و حمای�ت بیش�تری بده�د میتواند زنان بیش�تری داش�ته باش�د ،مخصوص ًا اگر زن قبلی س�الم یا زیبا نباش�د یا پیر یا نازا باش�د .اما مطهری با فط�ری خواندن این صورتبندی در ذات زن�ان و مردان ،فرمولش را از ق�رارداد ازدواج (به تعبیر فقهی ،عقد نکاح) به رابطۀ عاشقانه تعمیم میدهد. همین تعمیم س�اده ،پایۀ بس�یاری از آموزههایی است که در نظام آموزش�ی و رسانههای رسمی ایران در باب عشق ارائه میشود. یکی از نخستین آموزشهای مرتبط با جنسیت که اغلب دخت�ران ایرانی ٬در خانه و مدرس�ه میبینن�د پذیرش این "واقعیت" است که پس�ران گرگاند و دختران بره ٬پسران آتشاند و دخت�ران پنبه ٬دختران صیدند و پس�ران صیاد، پس�ران اس�یر ش�هوت و در پی فری�ب دختران هس�تند و دختران ٬احساس�اتی ٬س�ادهدل و مس�تعد فریب خوردن. این تعابیر و دهها مش�ابه آن ۳۵س�ال اس�ت که هر روز به بیانهای متفاوت در فضای رس�می کشور تکرار میشوند و طبیعی اس�ت که در ذه�ن اغلب ایرانیه�ا بدیهی تلقی شوند. با این نگاه ،عشق نوعی معامله میشود که در آن سرمایۀ زن ب�دن او و س�رمایۀ مرد قدرت و ثروت او اس�ت .از مرد انتظ�ار میرود که ثروتمند و معتبر باش�د اما از دختر انتظار
م�یرود جذاب و دلبر باش�د .در ای�ن معامله ه�م مثل هر معامل�ۀ دیگری ،انتق�ال مالکیت اهمی�ت دارد .مرد نباید حمای�ت و امنیت خود را ص�رف زنان دیگر کن�د و مهریه، وجهالضمان این تعهد اس�ت .زن ه�م نباید بدن خود را به دیگری عرض�ه کند پس باید در حجاب و پس پرده باش�د. اگر تمکین نکرد ،معامله ،یکطرفه فس�خ خواهدشد (قطع نفقه و طالق) و اگر خیانت کرد ،بدن او مانند کاالی فاسد معدوم خواهدش�د (رجم) .برای اینکه غش در معامله هم نشده باش�د مرد میتواند زیبایی و سالم بودن زن را قبل از ازدواج چک کند و چون بدن زیبا و بدن زشت را با یک نگاه میتوان از هم تمیز داد پس یک نظر حالل است. اما برای اینکه مبادا جنس دست دوم به جای نو فروخته زن خوب باید نو و دست شود،مس ًالۀ بکارت وسط میآیدِ .
نخ�ورده در اختیار مصرف کننده قرار گی�رد .زن باید باکره باش�د و این بکارت در شب زفاف توس�ط مرد احراز شده و عنداللزوم به ت ًایید شهودی نیز برسد. ب�کارت مهمترین موضوعی اس�ت که مفهوم عش�ق را برای دختران ایرانی دس�تکاری کردهاس�ت .دخترانی که آموختهاند یک س�کس کامل ،صرف ًا پاداش مردی اس�ت که بخواهد با آنها ازدواج کن�د عم ً ال در حال اجرای همان فرم�ول "بدن زنان�ه دربرابر امنی�ت مردانه" هس�تند .آنها معتقدن�د ب�کارت خود را فقط باید به کس�ی ک�ه لیاقتش را دارد بدهند ٬کس�ی که عاشقشان باش�د ٬وبه همین جهت٬ در هر رابطهای مدتها در این ب�رزخ میمانند که آیا او واقع ًا عاشق من است؟ روزها و ماهها در همین وضعیت ،معلق میمانند تا درنهایت رابطه از جانب یکی از طرفین با تلخی تمام شود و باز رابطۀ بعد ٬با آزمونهای جدید عاشقی! اگر عاش�ق منی پس چرا ب�ه خواس�تگاریام نمیآیی؟ اگر عاش�ق منی چرا میخواهی قبل ازدواج سکس داشته باش�یم؟ از کجا معلوم بعد از س�کس مر ا رها نکنی؟ اینها سؤاالتی است که بسیاری از دختران از پسرها میپرسند. البته مانن�د هر معامل�ۀ دیگری گاهی حاضر میش�وند در حد "اشانتیون" ،حظی به مش�تری بدهند ولی تا حدی که جن�س "آکبن�د" بماند؛ س�کس در حدی که بکارت دس�ت نخورده بماند! وقتی قرارداد نانوش�تۀ س�کس در برابر عش�ق به مبادلۀ بکارت در برابر ازدواج منجر ش�د ،طبیعی است که سکس تحقیر شده و عش�ق در مقابل آن تقدیس میشود .در این شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
81
نگاه ،س�کس به خودی خود اهمیت ن�دارد ،تنها ابزاری اس�ت برای اطمینان از صدق معامله .اما مردان که آوردۀ آنها در این معامله ثروت و اعتبار است ،سکس را فقط لذتی میبینند که حقش�ان اس�ت .به همین دلیل سکس بدون عش�ق برای پس�ران مجاز و برای دختران غیرمجاز شده و در پس�رها میلی طبیعی و نش�انۀ بلوغ و در دخترها تمایل به انحراف (از چه؟!) و نشانۀ فساد انگاشته میشود .این اصرار دخترها به س�کس در برابر عش�ق ،باعث میش�ود نه پس�ر و نه دختر هیچ کدام در رابطه از یک سکس خوب و س�الم لذت نبرند .اضط�راب ،کنترل ،ع�ذاب وجدان، مخفیکاری و … یک ب�ازی باخت-باخت ایجاد میکند، اگرچه باخت دختران سنگینتراست. تابوی بکارت باعث میش�ود بس�یاری از دختران تا قبل از ازدواج به عش�قهای خیالی و یک طرفه به هنرپیش�هها و ورزش�کاران بس�نده کنند یا در دنیای ذهنی خود از "کاه" لبخن�د و ن�گاه پس�ر همس�ایه و فامی�ل (گاه ی�ک مزاحم خیابانی) "کوه" عشق بسازند .خانوادهها هم به جای اینکه نگ�ران آس�یبهای روحی و جس�می روابط پرخطر باش�ند نگران حفظ بکارت دخترانش�ان هس�تند .ب�ه جای اینکه
82
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
آموزش بدهند ،هشدار میدهند؛ و به جای اینکه حمایت کنند ،میترسانند. خانوادهها امیدوارند با ترس�اندن دختر از جنس مخالف، دورۀ نوجوان�ی و جوان�ی او ب�دون "خطر" طی ش�ود تا در اس�رع وقت ازدواج کرده و بار س�نگین بکارت را س�الم به مقصد برسانند .رمانهای عش�قی از دسترس دختران دور میشود تا مبادا فانتزی عشق رمانتیک به تصویر ترسناک جنس مخالف لطمه بزند .آن معدود دخترانی که شجاعت و جس�ارت تجربۀ عش�ق و رابطۀ جدی را دارند هم تحت ت ًاثیر فضای غالب ،همواره نگران "ضرر کردن ٬رها شدن٬ اغفال و سوءاس�تفاده ش�دن" هس�تند و اگر با فرد دیگری ازدواج کنن�د عذاب وج�دان رابطهه�ای قبلی ی�ا واهمۀ افش�ا ش�دن آنها ٬رهایش�ان نمیکند.گاه پس�ری که فقط س�کس میخواهد ناچ�ار اس�ت ادای عاش�قها را در آورد یا تمایل به س�کس منجر ب�ه ازدواجهایی میش�ود که به بنبست میرسند .در این فضای سرشار از ابهام و ترس و سوءتفاهم چه کسی میتواند ادعا کند ایرانیها عشق را از سکس و این دو را از ازدواج تمییز میدهند؟
عکس ها :عرفان کوچری ،خبرگزاری تسنیم
استکان چایی را جلویم میگذارد و میگوید: "پرسیدید عاشق شدهام؟" .نامش فیروزه است. فکر میکنند که هفده ساله است ،بیشتر از این هم به چهرهاش نمیخورد .در یکی از خانههای کوچک و نیمه مخروبۀ کنار کورههای خاموش جنوبیترین نقطه تهران با شوهر و دو بچهاش زندگی میکند .کورههای آجر پزی که در سردترین و برفیترین روز پایتخت ،مسیرم را تا پاسگاه نعمت آباد و خیابان شهید عباس ورامینی کشانده است تا مفهوم عشق را در آن پیدا کنم .عشقی که البه الی پارههای آجر پنهان شده است. راننده تاکس�ی زن میانس�الی اس�ت که میگوید" :خرج اینقدر زیاد ش�ده که یک نفر نمیتونه تنها کار کنه .باید دو
نف�ری دنبال پول در آوردن بود ".یک دختر ۱۵س�اله دارد که مدرسه میرود .ش�وهرش کارمند است و بعد ازظهرها ماشین را از او میگیرد و مسافرکشی میکند .صبح تا ظهر نوب�ت اوس�ت .میگوید" :ش�انس آوردیم ک�ه رانندگیام خوب بود و این قارقارک هم هس�ت که چرخش بچرخد". همان ط�ور که از اتوبان نواب به س�مت بزرگ�راه آیت اهلل س�عیدی میپیچد میپرس�د" :حاال بین همه جای تهران چرا میخوای بری پاس�گاه نعمت آباد؟" وقتی میگویم: "میخواهم داس�تان بنویس�م ".ناباورانه نگاهم میکند. اما داستانی وجود ندارد من در شهرزادگاهم دارم به کشف عشق به سراغ حاشیهنشینها میروم. *** فی�روزه را وقت�ی ب�ه دنب�ال کارگ�ران خش�تزن ب�ودم شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
83
پی�دا ک�ردم .دختر ش�ش ماه�هاش را در بغل داش�ت و به دنبال پس�ر س�ه س�الهاش داوود بود .داوود دمپاییهای پالس�تیکیاش را عوض�ی پوش�یده ب�ود و روی ب�رف میدوی�د .بینی کوچکش از س�رما س�رخ ش�ده ب�ود .خم ش�ده بودم تا کمکش کنم دمپاییاش را درس�ت پایش کند که رس�ید و گف�ت" :داوود باز ب�دون اجازه آم�دی بیرون. نمیگی سرما میخوری؟ مزاحم خانم شدی؟" داوود اما بیاعتنا به مادرش دمپایی را که پوشید به سمت بچههای بزرگتر از خودش که آن سوتر داشتند با هم بازی میکردند دوی�د .فیروزه وقتی فهمید خبرن�گارم و به دنبال کارگران خش�ت زن هس�تم گف�ت" :االن فصلش نیس�ت .بعد هم االن یک س�ال اس�ت که این کوره را بس�تهاند ".پرسیدم: "پس شما اینجا چه میکنید؟" گفت" :زندگی .اینجا کسی ب�ه ما کاری ن�دارد .از وقتی کورهها را بس�تند دیگر کس�ی نمیآی�د بگوید بروی�د .ما هم اینجا نشس�تیم ت�ا وقتی که مجبورمان کنند برویم ".ش�وهرش هفت -هش�ت سالی از او بزرگتر اس�ت و کارگر س�اختمان است .مثل خیلی از مردان همس�ایه .همان هفت -هش�ت خان�های که مثل خانۀ فیروزه در آن کوچۀ منتهی به کورههای بلند آجرپزی در خیاب�ان پی�روز جنوبی ب�ه قد هم ب�اال رفتهان�د .خیلی
84
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
زود ب�ه خانۀ کوچک�ش دعوتم ک�رد .خان�هاش مثل خانۀ همسایههایش چهار دیوار با خشتهای خام بود که با سقف حلبی از گرما و سرما محافظت میشد .گرمایی که از چراغ والور نفتی ت ًامین میشد .بوی نفت و گاز ذغال ،با ماندگی در ه�م آمیخت�ه اس�ت .آش�پزخانه و اتاق خ�واب همه در همان چهار دیواری بود که یک کرسی بخش زیادیاش را اشغال کرده بود .دخترش را روی کرسی گذاشت و رفت تا چایی بیاورد .اس�م دختر دیبا بود .با چشمان آبی درشت و گونههایی که از س�رما سرخ ش�ده بود به من میخندید .از فیروزه پرسیدم" :تا حاال عاشق شدی؟" به فکر ف�رو میرود .بع�د میگوید" :منظورتان دوس�ت داش�تن کس�ی اس�ت؟" میگویم" :آره یک چی�زی توی همین مایهها ".باز فکر میکند و دوباره میپرس�د" :گفتی عاشق شدی؟" استکان لب پریده چایی را جلویم میکشم و میگوی�م" :آره ".صورت�ش قرمز میش�ود و ب�ا خجالت لبخند میزند و میگوید" :ای خانم چه حرفیه میپرسید؟" میگویم" :چه اش�کالی داره عاشق ش�دن که گناه نداره". میگوی�د" :نه گناه نداره .اما نه برای من که بچه و ش�وهر دارم ".و آرام ادام�ه میدهد" :اینا مال وقتیه که اس�م یک مرد توی شناسنامهات نیست ".و دخترش را از روی زمین
"خانم دلت خوشه؛ من برسم شیکم این گرسنهها را سیر کنم خدا رو شکر میکنم .حاال چرا عشق؟ این همه بدبختی اینجا هست .چرا نمینویسی توی این سرمای زمستون نفت نیست؟" بر میدارد و به آغوش میکش�د .میپرس�م" :پس عاشق ش�دی .حتما عاش�ق ش�وهرت؟" دوباره س�رخ میشود و س�رش را ب�ه عالمت منفی ت�کان میده�د و میگوید: "عش�ق که نمیدون�م ....تو رو خ�دا خانوم اگه ش�وهرم بفهم�ه منو میکش�ه ".میگوی�م" :خیالت راحت باش�ه، قرار نیس�ت او بفهمه ".میگوید" :قبل از اینکه با ش�وهرم ازدواج کنی�م ی�ک پس�ر خاله داش�تم که توی شهرس�تان زندگی میکرد .طرف�ای خاش .یک بار آم�د تهران برای س�ربازیش .همون موقع یک حس عجیبی بهش داشتم. دوس�ت داش�تم بیاد با من عروس�ی کنه .اص ً ال از دیدنش حالم یک جوری میشد ".گفتم" :دلت میریخت پایین؟" بار دیگر گونههایش گل انداخت و خندید .گفتم" :پس چی ش�د؟" گفت" :آقام گفت باید با همین مردی که ش�وهرمه عروس�ی کنم .کس�ی روی ح�رف بابام که نمیش�د حرف بزنه .ما هفتتا خواه�ر و برادر بودیم .من چهارمی بودم. نمیتونس�ت نان همه را ب�ده .یعنی از پ�ول عملگی مگه چق�در در میآد .ش�وهرم مثل بابام از افغانس�تان آمده و با یک صاحب کار ،کار میکردند .شوهرم یک بار که آمده بود با آقام کار داشت من رو دید و ازش خواستگاری کرد و حاال هم میبینید که چهار ساله با هم زندگی میکنیم ".دوازده س�الش بوده و کالس اول راهنمای�ی را تازه تمام کرده بود که وارد زندگی مردی ش�ده که دست بزن دارد اما مهربان اس�ت و هرچه سر ساختمان در میآورد با او و دو فرزندش تقس�یم میکند .میگوید" :از زندگی راضیم .درسته اینجا زندگ�ی میکن�م اما ش�وهرم از ش�وهر خواهرهای�م بهتر اس�ت .حداق�ل کار دارد و س�یگار هم نمیکش�د .ش�وهر خواهر بزرگترم معتاده و ه�ر روز میزندش اما او با چهارتا بچه کجا را دارد برود؟" خواهرش در خانۀ مردم کار میکرد .مثل همس�ایه رو به
رویی که بچههایش را پیش همسایۀ بغلیاش گذاشته بود. جاری بودند و جاری کوچکتر عالوه بر سه فرزند خودش دو بچه کوچکتر او را هم نگه میداش�ت .دو بچۀ بزرگتر جاری بزرگتر همراه پدرشان سر کار بودند .همۀ آنها در دو خانۀ کمی بزرگتر از خانۀ فی�روزه زندگی میکردند .جاری کوچکت�ر نام�ش فاطمه بود .از عش�ق که پرس�یدم گفت: "خان�م دلت خوش�ه؛ من برس�م ش�یکم این گرس�نهها را سیر کنم خدا رو ش�کر میکنم .حاال چرا عشق؟ این همه بدبختی اینجا هس�ت .چرا نمینویس�ی توی این سرمای زمس�تون نفت نیس�ت؟ االن سه روزه ماش�ین گاز نیامده و اگه این کپس�ول گاز تموم بش�ه نمیدون�م چطوری غذا درست کنم .بنویس ما هم مردم این شهر هستیم". حرفهای�ش ج�ای ح�رف و س�ئوال بیش�تری برای�م نگذاش�ت .ام�ا زن یک�ی دیگ�ر از خانهه�ا ک�ه ب�ه دنبال بچههای�ش آمده ب�ود گف�ت" :خانوم از عش�ق میخوای بدون�ی بیا ببرم�ت پیش مادر رض�ا ".پرس�یدم" :این مادر رضا کیه؟" فی�روزه ،دیبا را در بغلش جاب�ه جا کرد و گفت: "خونهش پش�ت اون کوره بلنده اس�ت .ش�وهرش کارگر آتشکار کوره بود .یک بار ماش�ین آجر آمده بود بار جابه جا کند ،زد بهش و فلج ش�د .از زن همس�ایه میپرسم چطور میش�ود رف�ت پیش خدیج�ه خان�وم؟ .میگوی�د" :صبر کن .ناهید ...ناهید ...ناهید" دختر ده -دوازده س�اله ای است که دارد با پسربچۀ همسن و سال خودش برف بازی میکند و سرخوش میخندد .میگوید" :ناهید بازی بسه. بیا حواس�ت به خواهر برادرات باش�ه .من با خانوم بریم تا خونۀ ننه رضا .غذا سر گازه نسوزه ".و چادرش را زیر بغلش میکش�د و به راه گلی کوچه اش�اره میکند و میگوید" :از این طرف ".لهجۀ غریبی دارد .به س�رکوچه که میرس�یم نگاهم به س�اختمان نیمه کارهای میافتد ک�ه به نظر قرار است یک ساختمان چند طبقه با واحدهای کوچک بشود. میپرس�م" :اینجا درس�ت بش�ه حتم�ا وضع ش�ماها بهتر میشه ".یک دفعه با خش�م میگوید" :امیدوارم روی سر صاحباش خراب بش�ه .خانوم مگ�ه نمیخوای بری پیش ننه رضا زود باش ".و سرعتش را تندتر میکند .به دنبالش م�یروم .در راه از کورهه�ا میپرس�م .خ�ودش از بچگی اینج�ا زندگی ک�رده و چن�د س�الی در ک�وره کار میکرده. خش�ت میزده .پ�در او هم خش�تزن ب�وده .از جایی آن طرفت�ر از الیگ�ودرز آمدهاند .او و پنج خواه�ر و برادرش در ک�وره پز خانهه�ا کار میکردند .میگوید" :ش�نیدم اون شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
85
میپرسم" :دوستش داری؟" چشمانش برق میزند و با شرم میخندد و میگوید" :شما تهرانیها هم اص ً ال رودرباستی ندارید ها ...آره دوستش دارم که به خاطرش آمدم تهران دارم فعلگی میکنم". ط�رف ورامین یکی دو تا کارخانۀ آجر زده اند .دیگر کس�ی خش�ت دس�تی نمیخواد .خشت ماش�ینی هم محکمتره هم زودتر از دس�ت آماده میش�ود ".برف بار دیگر باریدن گرفته اس�ت .از زندگی میپرس�م .میگوی�د" :دیدید که، وضع ما همین�ی بود که دیدی .برای همی�ن خرابه ماهی صد تومن پول میدیم .ش�وهرم و دو تا از پسرام باال شهر کار میکنن .انق�در در میآرن که از گرس�نگی نمیریم ".از بچههایش میپرس�م ۶" :تا بچه داش�ته ".ت�ازه میفهمم چرا این قدر از آن س�اختمان نیمه ساز متنفر است .از همۀ ای�ن راهها نفرت دارد .ش�ش ماه نش�ده ک�ه دخترک پنج سالهاش نصف شب در خواب راه رفته و فردا صبح پیکر در هم شکس�تهاش را پیدا کردند .به آن ساختمان میگفت: "قاتل ".میپرس�م" :شکایت کردید؟" لبخند تلخی میزند و میگوید" :ای خانم بیرونمون نکنن ش�کایت پیشکش. همین روزاس�ت که ای�ن دو تا ک�وره رو هم خ�راب کنن و بخوان ساختمون سازی کنن و همه ما رو دربدر کنن .این ه�م خانۀ ننه رض�ا ".و پردۀ رنگ و رو رفت�ۀ جلوی در را به کن�اری میزند و میگوید" :ننه رض�ا خونهای؟" برخالف تص�ورم ننه رض�ا آن قدرها هم پیر نیس�ت .خیلی داش�ته باشد ۵۰س�ال .اما چهرهاش شکس�تهتر به نظر میرسد. زن همس�ایه میگوید" :این خانوم میخواد از زندگی ماها فیلم بسازه یا نمیدونم قصه بنویسه .گفتم بیاد با تو حرف بزن�ه ".اما ب�ا دیدن تصویری ک�ه مقابلم ب�ود تقریبا حرفی برای گفتن وجود نداش�ت .در میان آن اتاق خرابه که در و دیوارش با پالس�تیک و تکههای پارچههای مس�تعمل پر ش�ده بود ،میان بوی ادرار و تعفنی که فضا را پر کرده بود، تصویری بود که به جای همه س�ؤالهایی که میخواس�تم بپرسم کفایت میکرد .مرد مسنی که با نفسهای منقطعی که روی سینهاش بود و چشمان نیمه بازش خوابیده بود و
86
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
زنی که به دهانش غذا میگذاش�ت و به صدای آرام قربان صدقهاش میرفت. ** اتومبیل از جاده اصلی به س�مت فرعی پیچید و به سمت جایی رفت که هفت هش�ت کورۀ آجر پ�زی به فاصلههایی جن�وب غربیترین جای ابرش�هر از هم ق�رار داش�تند .از ِ تهران یعنی اتوبان آیت اهلل سعیدی و خیابان شهید عباس ورامین�ی ت�ا جنوبیترین نقط�ۀ تهران ،جایی که ش�هر به پایان میرس�د یعنی ورامین ،با تاکس�ی تقریبا یک ساعت و نیم راه اس�ت .ای�ن یک س�اعت و نیم یعنی گذش�تن از حاش�یهایترین نقاط تهران که این روزها به لطف بس�از و بفروشها پر از ساختمانهای نوساز کوچکی است که مثل قوطیهای کبریت کنار هم قرار دارند و یا کامل ش�ده اند یا در حال کامل شدن هس�تند .مهمترین مصالح ساختمانی هم محصول همین جاس�ت یعنی قرچک ورامین" :آجر". آجرهایی که کارگ�ران فصلی در گرمای تابس�تان در میان ِگل قالب میزنند و کنار هم میچینند تا خشک شوند و بعد
به کورهها منتقل میکنند تا در کورهها پخته ش�وند و جزیی از خانههایی شوند که قرار اس�ت آدمها در آن به هم عشق بورزند. خش�تهای پخته ش�ده و تمام ش�ده دان�های ۹۰تومان اس�ت .اما ه�ر کارگر برای هر روز باید س�ه هزار تا خش�ت بس�ازد تا بتواند آخ�ر ماه ۵۰۰هزار تومان دس�تمزد بگیرد. ه�ر خش�ت نزدی�ک ب�ه ۲۷توم�ان قیم�ت دارد .خیل�ی از کارگ�ران ،بچهه�ای س�ه -چهارسالهش�ان را ه�م همراهش�ان میآورند .اما حاال زمس�تان است و کارگران خش�تزن را نمیش�ود اینجا پیدا کرد .این را کارگر جوانی که داخل یکی از کورهها دارد خش�تهای خام خش�ک شده را روی ه�م میچین�د میگوید .نامش کریم اس�ت .کریم از روس�تاهای آن ط�رف قوچ�ان آم�ده .کرمان�ج اس�ت. میگوی�د" :ما کارگ�ران آتش�کاریم .یعنی کارم�ان چیدن و پخت�ن آج�ر اس�ت ".او میگوی�د" :تابس�تان فص�ل کار خشتزنهاست .از همه جا میآیند .پاییزهم به شهرشان بر میگردند .تعدادیش�ان هم آن طرفتر زندگی میکنند. البت�ه از وقتی که کارخانه آجر پزی بانک مس�کن س�اخته شده خیلیهایشان رفتند آنجا". کارخانه را دی�دم .در جادۀ ورامین ب�ه قرچک بود .کریم میگوید" :برای کارگرهای قراردادی خانه هم س�اختند". از کریم دربارۀ زندگیاش میپرس�م .بیس�ت سالش است
و تازه س�ربازیاش تمام شده .آمده تهران پول جمع کند و به روستایشان برگردد تا عروسی کند .میپرسم" :کسی را هم زیر سر داری؟" میخندد و میگوید" :این چه حرفاییه خان�وم "...بعد با پش�ت دس�ت خاک روی ب�االی لبش را پاک میکن�د میگوی�د" :دختر عمهام اس�ت .جای ش�ما نباش�ه خیلی خوش�گله ۱۵ .ساله اس�ت .امسال سیکلش را میگی�رد .ق�رار اس�ت عی�د بری�م ش�یرینی بخوری�م". میپرس�م" :دوس�تش داری؟" چش�مانش برق میزند و با ش�رم میخن�دد و میگوید" :ش�ما تهرانیه�ا هم اص ً ال رودرباس�تی ندارید ها ...آره دوستش دارم که به خاطرش آم�دم ته�ران دارم فعلگی میکن�م ".اما کریم تنها کس�ی اس�ت که این گونه بیپروا از عش�قش میگوی�د .در میان هوای خفه و خیس و پ�ر از بوی خاک داخل کوره آجرپزی هیچ کدام از مردان حوصله ندارند از عش�ق بگویند .یکی از آنها که به نظر بزرگتر از بقیه میآید؛ همان طور که آجرها را روی ه�م میچین�د میگوی�د" :خانوم جان عش�ق مال کسیه که شکمش سیر باش�ه .ما بتونیم شکم بچه هامونو سیر کنیم عشق میکنیم ".میپرسم" :چند تا بچه داری؟" میگوید" :چهارتا ".میگویم" :خوب فکر نمیکنی اگه دو تا بچه داشتی بیش�تر میتونستی بهش�ون برسی؟" یکی
دیگرش�ان جواب میدهد" :خانوم گفتن ب�ه هر بچه یک میلیون تومان میدن .خوب میدونی یک میلیون تومان یعنی چی؟ میش�ه باهاش یک�ی از همین خانههایی را که آنجا هس�ت کرایه کرد ".کریم میگوید" :پیشقسط موتور هم هست ".مرد اول اما میگوید" :سرمان کاله گذاشتن. کدام ی�ک میلیون تومان؟ بچه من االن دو سالش�ه هنوز نتونس�تم پولش�و بگیرم .میگ�ن ریختن توی حس�ابش بزرگ شه بهش میدن". ک�ورۀ بع�دی ،پیرم�ردی ک�ه خ�اک پیچی�ده در ک�وره، مژههایش را رنگی ک�رده میگوید" :دخترم اینجا فقط آجر هست؛ از عشق خبری نیس�ت .نگرد ".میپرسم" :یعنی شما تا حاال عاش�ق نش�دید؟" میگوید" :چهل سال پیش پای س�فرۀ عقد بهم گفت بله و ب�ا دار و ندارم زندگی کرد". میخواه�م بگویم که پس خودت که عاش�قی! اما از بوی خاک س�رفهام میگیرد و البه الی س�رفههایم میش�نوم میگوید" :عاش�قش بودم اما بس�وزه بیپولی که نتونستم کمک�ش کنم که حداقل درد نکش�ه ".دلم نمیآید بپرس�م چرا .دلیلش هر چه باشد مهمتر فقری است که اینجا میان این کورهه�ا و خانههای کوچک آدمهای�ش موج میزند. فقری ک�ه عاش�قی را از اینجا ،جایی که در هیچ نقش�های ثبت نشده پنهان کرده است. شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
87
“
تا دیدارت شاعرم بعد از آن نقاش
“
نامت بر گوشی افتاد بیصدا لرزید
“
سیاهچاله است چال گونهات ِ رحم کن نخند
“
“
من من-او من-تو ما تو داستان زندگیام
“
هرگز نوعی همیشه است
"او" نشو "تو" بمان
“
بىتو تن ها با تو تنها
“
“ “
ودلین آکس�فورد هس�ت که چق�در کتاب در کتابخانۀ ُب َ نمیخواهم بخوانم! چق�در چی�ز در ویترینه�ای ش�انزلیزه هس�ت ک�ه نمیخواهم بخرم! چق�در آدم در لن�دن و تهران هس�ت ک�ه نمیخواهم بشناسم! از وقتی با توام در خیال
“
جای آدم بودی شیطان هم سجده میکرد بهشتی میماندیم
“
تجربۀ دینی من تماشای نیایش تو است
88
تو حرف نداری من تاب
“
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
همزمان همدیگر را نگاه کردیم جفت شیش لطافت نگاهت را دوست دارم مثل بغل کردن نوزاد بعد از حمام الی حولهی سفید مثل نوازش گونهاش ِ ِ انگشت اشاره پشت با ِ سکوت سحر مثل نگاهت را ندزد لطیفتر میشود
“
دستهایم را باال گرفتهام تسلیم یا دعا فرقی نمیکند آغوشت را میخواهم
“
بوسههای تو که بر تنم شکوفه میزند بهار میشوم
“
میخواستند به پای هم پیر شوند به دست هم شدند
“
برای خوشبختی کافی است چشمهایم را ببندم آغوشت را باز کنی
“
افتادم از چال خندهات به چاه نگاه
“ “
سرخی گونهات ِ بعد از شرم نگاه
“
سکوت آتشبازی پرهیاهو است ِ وقتی در چشمهایت نگاه میکنم
“
خدای ابراهیم یا مادر طبیعت فرقی نمیکند آفریدگار تو پرستیدنی است
“
زیباترین شعر کوتاه اولین پیامک تو است
تو خدا را از باالی منبر میخوانی من از روی زمین آسمان من از آسمان تو بلندتر است
مرا از خودم بیرون کشیدی دلم باز شد. خودت را در آن جا کردی از همیشه تنگتر شد.
تو او را با صدای بلند میخوانی من با صدای آهسته خدای من از خدای تو نزدیکتر است
“
مهر سر زد به دلم افتادی به دلت افتادم آینه در آینه بینهایت تکرار شدیم از چشم دیگری به ژرفای خود رفتیم پایانناپذیر را دیدیم و قدسی شدیم از روبرویم کنار نرو
“
به عماد بهاور: به زندان که رفتی مریم سی سالهات نوشت: "روز آزادیات چهل سال دارم و عاشقانه منتظرم" در تنم فتنه شد دلم لرزید اشکم چکید لبم خندید
“
رنگ محبوبم؟
“
هوای تازهام دلخوشی تو است دلت نگیردها! خفه میشوم
“
آرزو با تو خاطره شد
“
میپرم با تو چون شاهین بیتو چون عطر
“
داروین چه میدانست "انتخاب طبیعی" تویی
“
دوم ماهی ِ هالل نیمۀ ِ کمتر مینمایی و بیشتر میشوی عکس :مینا مومنی
شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
89
مژگان قاضی رادزاد ٔه تهران است و فارغ التحصیل دانشکده پزشکی دانشگاه تهران. او دوره فوق تخصص خود در رشته آی سی یو نوزادان را در دانشگاه جورج واشنگتن امریکا به پایان رسانده است و هم اکنون در بیمارستان همان دانشگاه مشغول به کار است .او تمرین نوشتن را از اوایل نوجوانی با کمک معلمان مرکز آموزش تیزهوش آغاز کرد .دوره فیلم نامه نویسی را در حوزه هنری و دو دوره داستان نویسی را زیر نظر عباس معروفی و منیرو روانیپور به پایان رسانده است .نمایشنامه "بر تارک راستی" بهترین جایزه نمایشنامه نویسی دهه فجر فرهنگسرای بهمن را در سال ۱۳۷۶از آن خود کرد .او سالهاست که در وبالگ "خانهام ابری است" از تجربههای تلخ و شیرین زندگیاش در ٔ مجموعه داستان امریکای شمالی مینویسد. "عاشقی با ژاکت سفید" در سال ۱۳۹۱در تهران ٔ مجموعه داستان از او به چاپ رسیده است. دیگری از او با عنوان "خیال فیروزه فام" به زودی توسط نشر گردون منتشر خواهد شد.
90
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
ِ پش�ت در آن ش�ب هم ب�ا تنی کوفت�ه به خانه برگش�ت.
ایس�تاد .دو ضرب�ه ب�ه در زد .هم�ان دو ضرب�ۀ کوتاه�ی
نش�ان آمدن�ش بود .هم�ه منتظ�رش بودند. که همیش�ه ِ ِ پش�ت در داد زد بابا خرام�ان ،آهنگ ضربه را که ش�نید از
ِ حیاط آم�د! و بعد صدای یک جفت پ�ای تند و چابک توی ِ درخ�ت انجیر ت�وی حیاط، س�ه متری خان�ه پیچید .تک روی دیوار سرخم کرده بود .شاخ و برگهای فراوانش توی کوچۀ باریک پخش شده بود:
"خسته نباشی بابا ...دیر کردی امشب؟"
"مانده نباشی نازدانه ...امروز بسیار کار داشتم…مادرت
چی پخته کرده؟"
"دال زرد که خوش داری".
"آیا میهمان داریم؟"
"نه خیر نی"
" َامان نان تندوری کافی است".
"امش�ب میخواس�ت دس�ترخوان رنگ�ه باش�ه ...دال
خریده بود امروز".
دس�تی از پش�ت نگهش داش�ته بود .نگذاش�ته ب�ود برود
کن�ار درخ�ت انجیر ،روی س�ه ش�ام که تم�ام ش�د رفت ِ
تو و بپرس�د .اما امروز با بقیۀ روزها فرق داش�ت .نوش�تۀ
خرامان ،از اتاق ب�رای رحمان یک اس�تکان چای آورد با
میکش�ید .اگر جرئت میکرد برود تو ش�اید ازین وسوسۀ
پایهای که جای خودش بود نشست و سیگارش را گیراند. ِ ظ�رف کوچک مربای انجیر .توی این چند حبه قند و یک ده س�ال ،درخت انجیر بزرگ ش�ده بود .شاخههای بسیار
پر انجیرهای آخر ش�هریور ،شاخههای درختِ ، داده بودِ .
ارغوانی رسیده میشد .نرگس از انجیرهای درشت برای ِ بچهه�ا مربای انجیر درس�ت میک�رد .خرامان و پس�رها صبحهای تابس�تان به عش�ق مربای انجیر از خواب بیدار میش�دند .مهر که میآم�د ،برگها ک�ه میریخت ،مربای انجیر هم تمام میشد و تنها نان خالی سر سفره میماند. "کالن شوی نازدانه ...چای بسیار تازه بود".
قرم�ز رنگ باالی کاغ�ذ مثل آهنربای�ی او را به طرف خود
در طوس�ی ی�ازده روزه خالصی پی�دا میکرد .یک قدم به ِ نزدیکتر ش�د .صدای قلبش را که ح�اال تندتر می زد توی گوشهایش ش�نید .پاهایش سست شده بود .آب دهانش را ق�ورت داد و وارد اتاق ش�د .پش�ت یک میز فل�زی ِ مرد جوانی با ریش س�یاه و انبوه نشس�ته بود .داشت چیزی در
دفتری خط دار می نوش�ت .رحمان روبروی میز ایس�تاد.
خودش را جمع و جور کرد و گفت: "سالم آقا!"
"وعلیک برادر ...سالم از ماست .بفرمایید".
"سلامت باش�ی بابا ...ام�روز اس�مم را به مش�کل تو
"ای�ی کاغذ چی اس�ت که ب�ه دروازه چس�بانده ای؟ ای
"مشکلتان چه استه؟"
"این کاغذ ،فرم ثب�ت نام داوطلبان�ه ...اطالعاتتون رو
دبیرستان فرزانه ثبت نام کردم!"
"مث�ل پارس�ال کاغذهام نی�م کال بود ...گفتند مش�کل
اتاق پشت داره ...مادر جانم التماسش�ان کرد .گفت ما دو ِ مسجد زندگی میکنیم ...ده سال است که ایجاییم". "بالخره راجستر شدی؟"
خرامان شانههایش را باال انداخت:
چطور استه؟"
روی فرم مینویس�ید ما هر زمان الزم شد باهاتون تماس
میگیری�م ...لطف کنید ش�ماره تماس�ی بدی�د که جواب بده".
م�رد ج�وان روی میز خم ش�د و یک�ی از فرمه�ا را با یک
خودکار آبی جلویش گذاشت .رحمان دستهای لرزانش را
ِ کاغذ درس�ت "گفتن�د بل�ی به ش�رطی که بع�د ًا براش�ان
جلو برد و کاغذ را از روی میز برداش�ت .دلش میخواست
رحمان به عالمت نفی س�رتکان داد و آخرین پکش را به
همانها که حس�ن گفته بود اگر برود و ثبت نام کند ش�امل
ببرم ...یک چای دگر میخواهی؟"
سیگار زد .یعنی اگر میرفت و اسمش را مینوشت اتفاقی
میافتاد؟ چیزی عوض میشد؟ *
ب�رای ب�ار دوازده�م از مقابل در ِ طوس�ی رن�گ انتهای
راه�رو گذش�ت .به کاغذ س�فید تاخ�ورده ای ک�ه روی در
ِ بزرگ با چس�ب چس�بانده بودند خی�ره نگاه کرد :اجتم�اع
مدافع�ان حرم .صدها فک�ر عجیب و غریب توی س�رش آمد .از حس�ن دوس�تش ش�نیده بود که امتی�از میدادند.
در اما خودش هن�وز جرئت نک�رده بود پای�ش را آنطرف ِ طوس�ی بگذارد و س�ؤال کن�د .هم�ۀ آن یازده ب�ار قبلی،
س�ؤالهای دیگری که به مغزش هجوم آورده بود بپرسد. حالش میش�ود .اما جرئت نکرد چی�زی بگوید .جلو مرد جوان رویش نش�د بپرس�د .کاغ�ذ را روی می�ز برگرداند و
همانجور که عقبعقب میرف�ت خداحافظی کرد و از در
بیرون آمد. *
آفتاب داغِ تابستانهای چینهای روی پیشانیاش از اثر ِ
پیاپی عمیق شده بود .هرس�ال ،از همان موقع که جوانی
سر چهار راه زرفشان بیش نبود مثل بقیۀ جوانهای افغانی ِ کار روزمزد ببردش .یک میایس�تاد تا یکنفر بیاید و ب�رای ِ روز اینج�ا ،ی�ک روز آنج�ا .شیش�ههای بس�یاری را تا به شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
91
دیده بود .همان موقع دلش خواس�ته بود آن چش�مها را با
چشمبند ببندد .اما مگر میشد چشم همۀ پسرهای بیکارۀ حال پ�اک کرده بود .شیش�ههایی ک�ه اگر آنه�ا را کنار هم ِ شکاف دم مرز افغاس�تان طول میکش�ید. میگذاش�ت تا ِ
روی ِ ک�ف دس�تهایش دیگ�ر از دور ه�م ب�ه راحت�ی دیده تن�دی دوغاب�ی که س�الیان زیاد برای راس�ت میش�د ،از ِ
کردن دیوارها درس�ت کرده بود .خاط�رات کودکیاش را به س�ختی به یاد میآورد .اما آن روز که با پدرش از والیت فَ راه راه افت�اده بودند تا از جنگ فرار کنند را خوب به خاطر
داش�ت .از میان کوههای بلند گذش�ته بودند تا خودش�ان نان س�ه خواهر و مادر را به ایران برس�انند ،کار جور کنند و ِ را در آورند .درس�ت به ی�ادش نمیآمد چند ش�ب در میان
دش�تهای س�رد و گزندۀ لب مرز منتظر فرصت نشس�ته بودند تا بتوانند وارد ایران ش�وند .حاال ازآن روزگار سخت فقط خاطرۀ محوی یادش میآمد .س�الها کار سخت ،روز از پس هر شب ،بیشتر خاطرات کودکی را تار کرده بود. *
خرامان ،دس�تانش را دراز کرد تا برای پدر انجیر بچیند.
موه�ای س�یاه بافت�هاش ب�ه کم�رش میرس�ید .نرگس هروقت که از گرمابه به خانه برمیگشتند توی حیاط ،کنار
درخت انجی�ر ،موهای بلن�دش را محکم میباف�ت تا تار موهایش ولوی اتاقها نشود .چهار ساله بود که آمده بودند
پش�تی مس�جد .پس�رها هنوز به دنی�ا نیامده توی دو اتاق ِ بودن�د .حیاط گرچ�ه کوچک بود اما خرامان میتوانس�ت
دیگ کوچک مس�یاش را کنار درخت انجی�ر بار بگذارد، آش آب�ش را با مالقه ه�م بزند و بازی کن�د .رحمان به ِ قد ِ کش�یدۀ خرامان ن�گاه کرد و به س�اقهای س�فیدش که از
صورتی گلدارش بی�رون زده بود .توی این ده زیر پیراهن ِ
بهار و پاییز تنه�ا درخت انجیر نبود که ش�اخههای نو داده بود .خرامان هم بزرگ ش�ده بود .دیگ�ر آن دخترک ملیح چهارساله نبود ،زنی از میان آن تن شکفته بود.
یکبار اول تابس�تان ،وقتی رحمان با خرامان تا سرکوچه
تن دخترش همراه شده بود ،نگاه تشنۀ پسر قصاب را ِ روی ِ
92
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
محل را از روی تن دخترش بگیرد؟ چهارده س�الگی یعنی
میش�د دخترش به خانۀ ش�وی پا گذارد .یعنی میش�د از نطف�ۀ مردی بار بردارد و جنینی در ش�کم بپرورد .چهارده دم بخت. سالگی یعنی ِ
ام�ا خرام�ان میخواس�ت ب�ه دبیرس�تان ب�رود .درس
بخوان�د .درس�ها را زود یاد میگرفت .الزم نب�ود زیاد از بر
کند .با آنکه مشروط به مدرسه میرفت اما این سالها هیچ وقت امتحاناتش به ش�هریور نکشیده بود .همیشه خرداد با ش�ادمانی کارنامهاش را برای رحم�ان میآورد .رحمان نگاهی به آن میانداخت ،هرچند س�واد درست و حسابی
ِ هج�ده خرامان را نداش�ت اما نمرههای بیس�ت و نوزده و ردیف دیده بود .دلش ش�اد میش�د وقتی میدید خرامان
در ات�اق دور خ�ودش میچرخ�د و ب�اال و پایی�ن میپ�رد.
کارگ�ری روزمزد ،وقت�ی از خانههای باالی این س�الهای ِ ش�هر برمیگش�ت مجلههای قدیمی را که صاحبخانهها برای شیش�ه پ�اک ک�ردن ب�ه او داده بودند به دق�ت نگاه
میک�رد و آنه�ا را ک�ه میدانس�ت خرام�ان دوس�ت دارد بخواند با اجازه برمیداش�ت ت�ا به خانه بیاورد .آن ش�بها
ِ اتاق نور وقتی پس�رها میخوابیدندِ ، ضعیف چراغ مطالعۀ ِ
کناری تا س�اعتها روش�ن میمان�د ...دلش میس�وخت
چ�را مجلهه�ای بیش�تری ب�رای خرام�ان نی�اورده بود. دلش میخواس�ت یکبار هم که ش�ده میب�ردش روبروی دانش�گاه – آنجا که همیش�ه خرامان میگفت پ�ر از کتاب
اس�ت – برایش کتاب میخرید .هر اندازه که میخواست.
کتابهای ن�و و رنگارنگ ،نه مجلههای کهنهی ماههای پیش! *
حسن گفته بود امتیاز میدادند .این بار حتما میرفت و از
آن مرد جوان ِ با ریش سیاه میپرسید .سیزده بار کافی بود که جرئت پیدا کند .اصال جواب همان سؤالها بود که روز
و شبش را تنگ کرده بود .دست روی گلویش گذاشته بود و میخواست خفه اش کند .جواب را اگر میدانست شاید
آرام میگرفت .آن وقت میدانست چه تصمیمی بگیرد:
"دیروز که خدمتتون گفتم ش�ما فرم رو پر کنید ما هر وقت
الزم شد با شما تماس میگیریم".
"ایی سر کاغذ چی نوش َته به قلم سرخ؟"
ِ کاغذ دست پدرش نگاه کرد. خرامان با کنجکاوی به
"نوش�ته ک ّلنا عباس یا زینب ...یعنی همهی ما عباس�یم
"ش�ما میتوانی�ن با زن�م و اطفال�م کمک کنی�ن وقتی َم رفتم؟"
ِ کاغذ حسن آقا است برا َم داده تا تو بخوانی!" "ایی
محتاج نباشن"
"اونها نمی توانند به رقم تو بخوانند!"
"مطمئن باش�ید حقوق کاف�ی میدن تا خان�وم و بچه ها "ایی ...ایی "...
حرم خان�وم زینب "مگ�ه میش�ه کس�ی از جانش ب�رای ِ
بذاره ،اونوقت خدا بینصیب بذاردش؟" "زنده باشین"...
ای زینب ...ایی کاغذ چیه بابا؟"
"حسن آقا؟ ...مگر بچه نداره براش بخوانه؟" خرامان با تردید به پدر نگاه کرد و خواند:
"اینجان�ب آمادگی خود را ب�رای اعزام به س�وریه جهت
دف�اع از حرم مق�دس اهل بیت (س) اعلام مینمایم...
امضاء ...اثر انگشت!"
"بفرمایی�د ای�ن فرم ...م�ی تونید ببرید ف�ردا یا هر وقت
س�کوت سردی بینشان حاکم ش�د .رحمان تند روی سه
بسیج مس�جد همیشه به روی ایثارگرا در در کار نیستِ ... ِ
ات�اق دگر بی�ار ...می "نازدان�ه قوط�ی س�یگرت م�را از ِ
خواس�تید پر کنید ،امضا کنید و برام�ون بیارید .عجله ای بازه".
پایه این پا و آن پا کرد:
خواهم یک سیگرت دگر بکشم"
رحمان فرم را در دس�ت گرفت .نمیتوانست بخواند آن
ِ خنک شهریور ماه برگهای انجیر را به آرامی تکان نس�یم
خانه م�یداد خرامان بخوان�د .اما نمیخواس�ت خرامان
انداخت و به اتاق برگش�ت .رحمان دود س�یگارش را تا ته
باالی فرم با خط قرمز چی نوش�ته ب�ود .باید فرم را میبرد
بفهمد .نمیخواس�ت هیچ کس بفهمد .باید حسن را پیدا
میک�رد و از او میپرس�ید از کجا فهمیده ب�ود اگر ثبت نام میکردند بهشان امتیاز میدادند .چه کسی به حسن گفته بود؟ *
م�یداد .خرامان دیگ�ر چیزی نپرس�ید ،س�رش را پایین در ریه هایش فرو برد .س�وریه کجاس�ت؟ ...شهرهایش کدام اس�ت؟ ...حرم کجاست که برای دفاع کردن از آن،
داوطلب به سوریه میبرند؟ ...اصال جنگ سر چیست؟ س�ر کیس�ت؟ کی ب�ا ک�ی میجنگد؟ اگ�ر ب�رود روی کی باید اسلحه بکش�د؟ اصال مگر بلد اس�ت اسلحه بکشد؟
پس�رها توی اتاق ،پشت متکاها س�نگر گرفته بودند و با
س�الها پیش وقتی نوج�وان بود از افغانس�تان گریخته بود
فریادشان از پش�ت پنجرههای بس�ته تا کنار درخت انجیر
افغانس�تان به هیچ نبازد! دستش به خون آلوده نشود!...
تفنگهای چوبیش�ان به هم ش�لیک میکردند .صدای میرس�ید .خرام�ان کتابهایش را ک�ه تازه گرفت�ه بود جلد میکرد .اخبار س�اعت بیس�ت ،سربازان س�وری را نشان میداد که س�ی تروریس�ت را گرفته بودند و یک�ی از مراکز ش�به نظامیان را تصرف ک�رده بودند .رحم�ان خرامان را
صدا کرد:
که به جن�گ نرود! جان�ش را در جنگه�ای دراز و نامعلوم اما حاال؟ میخواست برود با کی بجنگد؟ چرا بجنگد؟... سرش داغ شده بود .به دوار افتاده بود .به دستهایش نگاه کرد .همان دس�تهای زخمی و قاچ خورده که نرگس شبها
برگهای انجیر را روی قاچهایش می مالید تا دردشان کمی آرام ش�ود .دس�تهایش دوغاب درس�ت کرده بود ،صدها
"بیا پیش بابا نازدانه"
فرش و هزاران پنجره شسته بود ،اما هیچ وقت تا به امروز
کاغذ را از جیبش در آورد و به خرامان نشان داد:
بریدن س�ر گوس�فندی برای بجنگ�د؟ او که دلش حتی از ِ
"خوب بابا"
تفنگی را لمس نک�رده بود ...اصال چگونه میخواس�ت
شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
93
عید قربان به درد میآمد! *
ِ طرف اتاق کناری نیمههای شب پسرها مثل هرشب یک
به خواب رفت�ه بودند .خرامان طرف دیگر روی تش�کش
به پهل�و خوابیده ب�ود .مالفهای س�فید روی تن�ش بود. موهایش ،بافته و بلن�د روی مالفه افتاده بود .کتابهای مدرس�هاش را ،جل�د ش�ده یک گوش�ه مرتب چی�ده بود. کار روزمزد خانوادهاش را س�رپا نگه داشته اینهمه س�ال با ِ بود .از نوجوانی هر روز به این امید از خانه بیرون رفته بود که چقدر آن روز کاس�ب شود ،کدام دیوار را باال ببرد ،کدام
ِ کاغذ روزنامه برق بیندازد ...اما با چهل س�ال شیش�ه را با
سن ،دیگر پیر بود برای کار روزمزد! هرکسی به چهرهاش کار سخت نگاه میکرد فکر میکرد پنجاه را گذرانده استِ .
روزمزد و دربهدری این سالها موی سیاهی به سرش باقی نگذاش�ته بود .صاحبکاره�ا جوانتره�ا را میبردند .یک نگاه به موهایش میکردند و با تردید از کنارش میگذشتند.
ِ جنگ س�وریه اس�م مینوش�ت به اما اگر میرفت و برای کار روزمزد نبود خانواده اش حقوق میدادند .دیگ�ر مثل ِ
که یک روز باش�د و ی�ک روز ن�ه .احترام داش�ت .ایثارگر بود .اگر میمرد ،شهید شده بود .آن وقت بچههایش ارج
داشتند پیش مردم .میش�دند خانوادۀ شهید .کسی دیگر بهش�ان نمیگفت افغان�ی! ...بچه افغان�ی! بچههایش
شناسنامهدار میش�دند آنهم شناس�نامۀ ایرانی! خرامان دیگر مجب�ور نبود هی خودش را از مدیر و ناظم قایم کند تا
مبادا در مدرس�ه بهش گیر بدهن�د کاغذهایت را نیاوردی. میتوانس�ت با س�ربلندی دبیرس�تان را تمام کن�د .دیپلم بگی�رد .ت�وی دیپلمش مینوش�تند متولد طبس َمس�ینا،
استان خراسان جنوبی ،ایران .میتوانست کنکور بدهد. دانشگاه برود .میتوانس�ت برود جلوی دانشگاه – همان
جا که همیش�ه میگفت پر از کتاب اس�ت -کتاب بخرد .از همان کتابها که همیش�ه آرزو داش�ت یک�روز بخواند! اگر
94
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
میرفت ...حسن گفته بود امتیاز میدادند!
پ�ای درخ�ت انجی�ر پر ش�د از ت�ه س�یگارهایی ک�ه تا ته
کشیده بود .ماه آن ش�ب تمام بود .این ده سال هیچ وقت
نیمههای ش�بی مهتابی به درخت انجی�ر نگاه نکرده بود. پهن انجیر پخش شده بود .انجیرها مهتاب روی برگهای ِ دیگر نه ارغوانی بود و نه س�بز .همه یک شکل ،درخشان
و نق�رهای ،چ�ون خوش�هی س�تارگان .اینهمه س�تاره
ِ حیاط کوچ�ک خانهاش طلوع نکرده یکجا ،هیچ وقت در ِ سفید انتهای بود .دس�تش را برد تا انجیری بچیند .شیرۀ
ساقۀ انجیر روی لبانش خورد .مزهاش تلخ و سوزان بود.
انجیر نقرهای مزهاش با همۀ انجیرهایی که تا به حال ای�ن ِ خورده بود فرق میکرد.
کاغذ ثبت نام را از جیب پیراهنش در آورد .زیر نور مهتاب
نوش�تههایی را که خرام�ان برایش خوانده ب�ود پیدا کرد. سطر اول را خواند :نام ...نام خانوادگی ...محل تولد... شمارهی شناسنامه.
حقیر جادوگر میشود. با بیش از بیست سال سابقه کاری درخشان .با بیش از بیست سال خدمت صادقانه در بهترین سرزمینهای عجایب .شرکت در عجیبترین دورههای آموزشی و زیر نظر برجستهترین اساتید عصر خود .حقیر جادوگر میشود.
شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
95
احمد شاملو و آیدا سرکیسیان
ادبیات عاشقی است .عشق ،ادبیات را میسازد و نفس میدهد به نوشتن .از بیداری پایان کلمه است. میپراندمان به بودن .نبض بی ِ خواب را به پرسیدن از تن میبرد و بعد بیصدا ما ن رها میکند .از عاشق شدن را میان مچاله کرد بیژن الهی به غزاله علیزاده بنویسم یا از احمد شاملو به آیدا؟ عشق جالل را چه کنم به سیمین؟
96
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
در ادبیات که برای عش�ق پایانی نیس�ت .نوشتن است و نوشتن اس�ت و نوشتن .یادم میآید اولین ٔ نامه عاشقانهام را به دختری در جنوبیترین جای جهان نوشتم: " میدانی تو معش�وقهای هس�تی که ش�بیهاش را س�ال پی�ش دی�دم ،پش�ت پنجرهه�ا خش�کید .عکسهای�ت معش�وقهاند .تماش�ایت معش�وقهاند .فاصل�هات، گر بیرحم را به سایههایت بده .شب گر ُ معش�وقهاند .این ُ و تاریکی عاقبت ماس�ت ...ببین ویرانهام را ..ما همیشه
لذتی که در عشقهای پنهانی هست، در عشقهای دیگر نیست .وقتی عاشق میشوی جهان را کوچکتر از همیشه میبینی ،به ابراهیم گلستان گفتم میخواهم راجع به عشق فروغ بگویی، سکوت بود و سکوت س�ربازانمان را برای آدمهای دم دستی تلف میکردیم... میدان جنگیدنمان همین آدمهای دور برمان و جغرافیای شهریش�ان بود ...س�الها من تنها بودم ...و تنهایی من با تنها بود ...با کسی دیگر از آن خیابانها و سرزمین نبود.. میدیدیم که این مردمان ناکوک چطور من را میکشتند.. اما دوباره بلند میشدم". برایم نوشت: " نمیدون�م چرا خط به خ�ط میخونم ،اش�کام میاد... ش�بیه ی�ک عالمت ته�ی ب�زرگ ش�دم .زندگ�ی مثل یه جن�از ٔه مونده ،روی دس�تم ب�اد کرده .نه زنده میش�ه ،نه خاکش میکنم ...راس�ت میگی .من هم پشت پنجرهها خش�کیدم .و این اون چیزی نبود که میخواس�تم باشم. حتی توان نوش�تنمو از دست دادم و این ،این روزها خیلی غمگینم کرده .معشوقگی ...آخ دارد این کلمه برای من. ِ دوردست هوس تمام توان من از معشوقگی ،در تصور زن انگیز ،خاکس�تر ش�د .به قول غزاله :توان ای�ن تنهایی رو ندارم .م�ن غالم خانههای روش�نم ...ت�و خیلی قویتر از من هس�تی .اما من میترس�م .میترسم یک نقطه ،رد کنم". برایش نوشتم: " در آغوش پیراهنم بودی ،باید میپوش�یدمت .درس�ت مث�ل حرک�ت مرم�وز هروئی�ن در رگه�ا .س�رگیجه آور. وقت�ی میآی�ی ،در کلمات میپوش�انمت .کدام م�ا زودتر میپوس�یم ..تو باز نمیگردی که به حلقم سرازیرت کنم. به عکس�هایت ن�گاه میکنم .چش�مهای حدق�ه زده ..با صورتی خش�ک ،پاش�یده از ب�وی تنهایی .بوی ارگاس�م ش�بانه در تخ�ت دونف�ره که ح�اال یک نف�ره در ت�و مچاله میشود .باید باش�ی ،مچالهات کنم با تپش یک عکس از آخ".
روزی ک�ه بیژن الهی عاش�ق غزاله علیزاده ش�د ،او را تا خانقاه برد و یواش یواش رس�ید به ابواب و گوشه نشینی. پ�در غزاله که عاشقپیش�ه ب�ود ،تاثیر خ�ودش را در بیژن گذاشت .او که از آدمهای مهم مشهد بود و خانقاه داشت، اینقدر در عشق کلمات گم شد که بعد از بیژن رفت خانقاه و یواش یواش رس�ید به ابواب و گوشه نشینی .دنبال عشق آس�مانی با غزاله میگش�ت ،حلاج خوان�ی میکردند تا عشقشان را کشف کنند .اما نه بیژن ماند و نه غزاله. در متنه�ای روب�ه رو ،به غب�اری از نامههای عاش�قانه میرس�م به تلخی خط به خط در ساعتهایی که عصب ُکش میش�ود از تنهایی و دوباره دس�تت به نوش�تن میرود که نامه بنویسی ،عاشقانه.
ٔ نامه اول از ت ِِر ْز به صادق هدایت ٔ گربه کوچک ایرانی من!
(تنها یک کارت کوچک داش�تم ،زیرا در مرخصی بودم. درآترات�ا ،پیش م�ادرم ،و خیل�ی گرفتار .چن�د روز پیش از "پون تورسن" ّرد میش�دم؛ خیلی به نخستین مالقاتمان فکر ک�ردم .مادرم پیر ش�ده و کم�ی بیمار اس�ت؛ این مرا ناراح�ت ک�رده .وقتی برگش�تم برای�ت خواهم نوش�ت؛ نزدی�ک پانزده ژوئن .م�ن را محکوم ب�ه بیوفایی نکن؛ شاید تنبلی .شاید گرفتاری مادر پیرم .چرا اسم معشوقم را میپرسی؟ ترجیح میدهی که به تو جواب بدهم که چندتا دارم؟ چیزی که الزم اس�ت بگویم این است که من از آنها مفصل تا ده روز هیچ کدام را دوست ندارم .برایت نامهای ّ ٔ معش�وقه تو میمانم و همیشه دوستت دیگر مینویس�م. دارم). ٔ ٔ (معش�وقه صادق هدایت) نوشته است ،به نامه باال را ِت ِر ْز
همراه کارت پستالی حاوی ِتمثالی از پیرمردی سپیدموی و خنزرپنزری که در کنار رودی نشس�ته است و به نقطهای ٔ معش�وقه صمیم�ی هدایت در نامعل�وم مینگرد .ترز تنها ِ جنگ رن�س در زمان تحصیلش در پاریس ب�ود .پدرش در ٔ جبه�ه ماژینو کش�ته ش�ده ب�ود و مادرش اول در جهان�ی ّ ِ آرزو داش�ت که دخترش با ِ دلخواه خ�ود ازدواج کند و مرد خوشبخت ش�ود .متن این نامه به زبان فرانسه است ،و با ٔ گربه کوچک ایرانی من! این جمله شروع میشود: حتم� ًا ،ت�ا ح�اال تصویر ص�ادق ج�ان هدایت و دوس�ت شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
97
مادر ترز به چش�متان آمده اس�ت. �ر ْز به همراه ِ دخترش ِت ِ س�ال ۱۳۰۷خورش�یدی س�ت ،همان تصوی�ر مربوط به ِ دوران�ی ک�ه احتم�ا ً اولی�ن بار اق�دام به ال هدای�ت ب�رای ّ خودکش�ی میکن�د ،هدای�ت در م�ورد خودکش�ی َاش به ب�رادرش محمود مینویس�د :یک دیوانگی ک�ردم به خیر گذشت. ٔ گفته خ�ود ،تا آخرین مصطفی فرزان�ه (م .فرزانه ک�ه به روزهای پیش از خودکش�ی هدایت ب�ا وی در ارتباط بوده اس�ت) س�الها بعد از زبان هدایت (س�الها بعد از خودکشی او َلش) نقل میکند که علت خودکشی مسائل عشقی بوده ّ ِ که به ت ِر ْز داشته.
نامۀ دوم از فروغ به ابراهیم گلستان
اگر "عشق" عشق باشد ،زمان حرف احمقانه ایست. لذتی که در عش�قهای پنهانی هست ،در عشقهای دیگر نیست .وقتی عاشق میشوی جهان را کوچکتر از همیشه میبینی ،ب�ه ابراهیم گلس�تان گفتم میخواه�م راجع به عش�ق ف�روغ بگویی ،س�کوت ب�ود و س�کوت .تکه تکه کردهام نامههای فروغ را .تکههایش را میآورم. نامه فروغ: ( ...ح�س میکنم که عمرم را باخت�هام .و خیلی کمتر از
98
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
صادق هدایت و معشوقه اش ترز
آنچه که در بیست و هفت سالگی باید بدانم میدانم .شاید علتش این اس�ت که هرگز زندگی روش�نی نداش�تهام .آن عشق و ازدواج مضحک در شانزده سالگی پایههای آیندۀ مرا متزلزل ک�رد .من هرگز در زندگی راهنمائی نداش�تم. کس�ی مرا تربیت فک�ری و روحی نکرده اس�ت .هرچه که دارم از خ�ودم دارم و هر چه که ندارم ،هم�ۀ آن چیزهائی اس�ت که میتوانس�تم داش�ته باش�م ،ام�ا ک�ج رویها و خودنش�ناختنها و بن بس�تهای زندگی نگذاشته است که به آنها برس�م .میخواهم ش�روع کن�م .بدیهای من به خاط�ر بدی ک�ردن نیس�ت .به خاطر احس�اس ش�دید خوبیهای بیحاصل است). (...ح�س میکنم که فش�ار گیج کنندهای در زیر پوس�تم وجود دارد ...میخواهم همه چیز را سوراخ کنم و هر چه ممکن است فرو بروم .میخواهم به اعماق زمین برسم. عش�ق من در آنجاس�ت ،درجائی که دانهها سبز میشوند و ریش�هها به هم میرس�ند و آفرینش در میان پوسیدگی، خود را ادامه میدهد ،گوئی بدن من یک ش�کل موقتی و زودگذران است .میخواهم به اصلش برسم .میخواهم قلبم را مثل یک میوۀ رس�یده به همۀ ش�اخههای درختان آویزان کنم(. … ) همیش�ه س�عی ک�ردهام مثل یک در بس�ته باش�م تا زندگی وحش�تناک درونیام را کس�ی نبیند و نشناس�د...
س�عی ک�ردهام آدم باش�م ،در حالی ک�ه در درون خود یک موجود زنده بودم ...ما فقط میتوانیم حسی را زیر پایمان لگ�د کنیم ،ول�ی نمیتوانیم آن را اص ً ال نداش�ته باش�یم. نمیدانم رسیدن چیست ،اما بیگمان مقصدی هست که همۀ وجودم به سوی آن جاری میشود .کاش میمردم و دوباره زنده میش�دم و میدیدم که دنیا شکل دیگریست. دنیا اینهمه ظالم نیست و مردم این خست همیشگی خود را فرام�وش کردهاند ...و هی�چ کس دور خان�هاش دیوار نکشیده است .معتاد شدن به عادتهای مضحک زندگی و تس�لیم ش�دن به حدها و دیوارها کاری بر خالف طبیعت است). ( ...محرومیته�ای م�ن اگ�ر ب�ه م�ن غ�م میدهن�د در ع�وض ای�ن خاصیت را ه�م دارند ک�ه م�را از دام تمام
تظاهرات فریبندهای که در س�طح یک رابطه ممکن است وجود داش�ته باش�د نجات میدهند ،و با خودش�ان به قعر این رابطه که مرکز تپشها و تحوالت اصلی است نزدیک میکنند .من نمیخواهم س�یر باش�م ،بلکه میخواهم به فضیلت سیری برسم .بدیهای من چه هستند ،جز شرم و عج�ز ،خوبیهای م�ن از بیان ک�ردن ،جز نالۀ اس�ارت خوبیهای من در این دنیائی که تا چش�م کار میکند دیوار اس�ت و دی�وار اس�ت و دیوار اس�ت .و جیره بن�دی آفتاب است و قحطی فرصت اس�ت و ترس است و خفگی است و حقارت است) . ( ...پری�روز در اتاق پهلوی�ی نزدیکهای صبح ،صدای ناله از آن اتاق بلند شد .من خیال کردم سگ است که زوزه میکش�د .آمدم بیرون گ�وش دادم .دیگران ه�م آمدند. باالخره در را شکس�تند و زن را که خاکس�تری ش�ده بود و خیلی زش�ت و کوتاه ب�ود با وضعی حقیران�ه روی تخت از حال رفته ب�ود ،اول کتک زدند و بعد پاهای�ش را گرفتند و از پلهه�ای طبقۀ چهارم کش�یدند تا طبق�ۀ اول .زن تقریبا مرده بود و میان لباسهایش چیزهای مضحک و عجیب به چش�م میخورد؛ ت�ا بخواهی پس�تان بن�د و تنکههای کثی�ف ،جورابهای پ�اره ،کاغذرنگی و عروس�کهائی ک�ه با کاغذرنگی چی�ده بودند ،کتابه�ای قصۀ کودکان، قرصه�ای جورواج�ور ،عک�س حض�رت مس�یح و یک چش�م مصنوعی .نمیدانم چرا این م�رگ اینقدر به نظرم بیرحمان�ه آمد .دلم میخواس�ت دنبالش به بیمارس�تان ب�روم ،اما همۀ مردم اینقدر با این جس�د خاکس�تری رنگ
"اگر بدانی چه گریهای مرا گرفته بود. راستش را بخواهی پس از رفتنت دو سه بار بیشتر گریه نکرده بودم .یک بار همان دو سه ساعت بعد از رفتنت و یک بار هم در سینما ،یادم نیست چه بود ،ولی این سومین بار چیز دیگری بود .گریهای بود که در همۀ عمرم نکرده بودم" به خش�ونت رفت�ار میکردند که من ج�رأت نکردم ترحم و همدردی ظاهر کنم .آمدم توی اتاقم دراز کش�یدم و گریه کردم). ( ...این مضحک نیس�ت که خوشبختی آدم در این باشد که آدم اسم خودش را روی تنۀ درخت بکند؟ آیا این خیلی خود خواه نیس�ت و آن آدمهای دیگر ،آدمهای شریفتر و نجیب تری نیس�تند که میگذارند بپوس�ند بیآنکه در یک تار مو ،حتی یک تار مو ،باقی مانده باش�ند؟ خوشحالم که موهایم سفید ش�ده و پیشانیام خط افتاده و میان ابروهایم دو چین بزرگ در پوستم نشسته است .خوشحالم که دیگر خیالباف و رؤیایی نیستم. دیگر نزدیک اس�ت که سی و دو س�الم بشود .هر چند که سی و دو ساله شدن ،یعنی سی و دو سال از سهم زندگی را پشت سر گذاش�تن و به پایان رساندن .اما در عوض خودم را پیدا کردهام(. ( ...ذهن�م مغش�وش و دلم گرفته اس�ت و از تماش�اچی بودن دیگر خسته شدهام. ب�ه مح�ض اینک�ه از خان�ه برمیگ�ردم و با خ�ودم تنها میش�وم ی�ک مرتبه ح�س میکن�م ک�ه تم�ام روزم را به س�رگردانی و گم ش�دگی در میان انبوه�ی از چیزهایی که از من نیس�ت و باقی نمیماند گذش�ته اس�ت .از فستیوال ب�ه خانه ک�ه برمیگش�تم ،مث�ل بچههای یتی�م همهاش به فکر گله�ای آفتابگردانم ب�ودم .چقدر رش�د کردهاند؟ برای�م بنوی�س گل دادن�د زود برای�م بنوی�س .از اینجا که خوابی�دهام دری�ا پیداس�ت .روی دری�ا قایقها هس�تند و انتهای دریا معلوم نیس�ت که کجاس�ت .اگر میتوانس�تم شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
99
"همه عمر را عاشق بودهام .تو خود این را بهتر میدانی .اما هرگز عشقی چنین پرشور نداشتهام .عشقی که تنها هنر من ،هنر کالم ،در برابر آن بیرنگ میشود و ُلنگ میاندازد .گرچه با وجود این ،بهترین شعرهایم نام تو را دارند. چه پیش آمده است؟" جزئ�ی از این بیانتهایی باش�م ،آنوقت میتوانس�تم هر کجا ک�ه میخواهم باش�م ...دلم میخواه�د اینطوری تمام بشوم یا اینطوری ادامه بدهم .از توی خاک همیشه یک نیرویی بیرون میآی�د که مرا جذب میکند .باال رفتن یا پیش رفتن برایم مهم نیس�ت .فق�ط دلم میخواهد فرو ب�روم ،همراه با تمام چیزهایی که دوس�ت میدارم در یک کل غیرقابل تبدیل حل بش�وم .به نظرم میرس�د تنها راه گریز از فنا شدن ،از دست دادن ،از هیچ و پوچ شدن همین است. ( ....بع�د از اس�تقبال و تکری�م ف�وق الع�ادهای ک�ه در فستیوال سینمای مؤلف در پزارو از او شده است.... می�ان این همه آدمهای جوراجور آنقدر احس�اس تنهایی میکنم که گاهی گلویم میخواهد از بغض پاره شود .حس خارج از جریان ب�ودن دارد خفهام میکن�د .کاش در جای دیگری به دنیا آمده بودم ،جایی نزدیک به مرکز حرکات و جنبشهای زنده .افسوس که همۀ عمرم و همۀ تواناییام را بای�د فقط و فقط به علت عش�ق به خاک و دلبس�تگی به خاطرهه�ا دربیغولهای که پر از م�رگ و حقارت و بیهودگی اس�ت تلف کن�م ،همچن�ان که تابه ح�ال ک�ردهام .وقتی تف�اوت را میبین�م و این جری�ان زندۀ هوش�یار را که با چه نیرویی پیش میرود و ش�وق به آفرین و س�اختن را تلقین و بی�دار میکند ،مغزم پر از س�یاهی و ناامیدی میش�ود و دلم میخواهد بمی�رم ،بمیرم و دیگر قدم ب�ه تاالر فارابی نگذارم و آن مجلۀ پرت پست پنج ریالی ( )...را نبینم.... ت�ا به ِ خود آزاد و راحت و جدا از همۀ خودهای اس�یر کنندۀ دیگران نرس�ی به هیچ چیز نخواهی رس�ید .ت�ا خودت را دربس�ت و تمام و کمال در اختیار آن نیرویی که زندگیاش را از م�رگ و ناب�ودی انس�ان میگی�رد نگ�ذاری ،موفق
100
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
نخواهی ش�د که زندگ�ی خ�ودت را خلق کن�ی .....هنر قویترین عشقهاس�ت و وقتی میگذارد که انسان به تمام موجودیتش دست پیدا کند که انس�ان با تمام موجودیتش تسلیم آن شود(. (...ی�ک تابلو از لئوناردو در نش�نال گالری اس�ت که من قبلآ ندیده بودم؛ یعنی در س�فر قبلیام به لندن .محش�ر اس�ت .همه چیز در یک رنگ آبی س�بک حل شده است، مثل آدم به اضافۀ س�پیده دم ،دلم میخواست خم شوم و نماز بخوانم. مذه�ب یعن�ی همی�ن ،و من فق�ط در لحظات عش�ق و ستایش است که احساس مذهبی بودن میکنم. م�ن تهران خودمان را دوس�ت دارم ،ه�ر چه میخواهد باش�د ،باش�د .من دوس�تش دارم و فقط در آنجاس�ت که وج�ودم هدفی برای زندگی کردن پی�دا میکند .آن آفتاب لخ�ت کنن�ده و آن غروبه�ای س�نگین و آن کوچههای خاکی و آن مردم بدبخت مفلوک بدجنس فاس�د را دوست دارم).
نامۀ سوم از جالل به سیمین از سیمین به جالل روشنفکران عاشق یا عاشقان روشنفکر.
وقتی به نامههای س�یمین دانشور برای جالل آل احمد ن�گاه میکنی یا ب�ه نامههای جالل به س�یمین دانش�ور، اولین کلماتی که به ذهنت میزند این است :نامههای یک روشنفکر عاشق برای یک روشنفکر عاشق! آنقدر از متن نامهها لذت میبری که دلت نمیآید خواننده را بینصیب بگذاری .نامههایی سرش�ار از جمالت عاشقانه ،ترکیبات زیبا ،گالیههای صمیمانه و کلمات�ی که هر کدام دنیایی از معاش�قههای کالمی اس�ت .به آخر هر نامه که میرسی، میفهمی که میشود روشنفکر بود و عاشق شد. نامۀ جالل: ساعت ۸بعد از ظهر یکشنبه ۴آبان ۱۳۳۱ خریت کردهام که ناچارم برایت خوب س�یمین جان ،یک ّ بنویس�م ۴ .و س�ه ربع بع�د از ظهر از س�رکاغذ بلند ش�دم لب�اس پوش�یدم و رفتم ش�میران .میخواس�تم کمی هوا بخورم .چ�ون صبح تا آن وقت خانه مان�ده بودم .نزدیک پل رومی که رس�یدم دم غ�روب بود و هوا تاریک داش�ت
میش�د .از پ�ل عبور کردم و ی�ک مرتبه یادم ب�ه آن روزها افت�اد که با هم از همی�ن راه میآمدیم و میرفتیم و آخرین و تنها گردش�گاهمان ب�ود .روی هر س�نگی که یک وقت نشس�ته بودیم اندکی نشس�تم و هوای تو را ب�و کردم و در جس�تجوی تو زیر همۀ درختها را گش�تم و بعد ا ز همان راه معهود به طرف جاد ٔه پهلوی راه افتادم .وس�طهای راه کم کم تاریک ش�د و کسی هم نبود ،یک مرتبه گریهام گرفت. اگر بدان�ی چقدر گریه ک�ردم .از نزدیکیه�ای آنجا که آن ش�ب پایت پیچید و رگ به رگ شد (یادت هست؟) گریهام گرفت تا برس�م به اول جاد ٔه آس�فالتۀ آن طرف که نزدیک جاد ٔه پهل�وی میش�ود .همینطور گریه میک�ردم و هق هق کن�ان میرفتم .گریه کنان رفتم تا پای آن دو تا درخت که باالی کوه اس�ت و یکی دو س�ه بار قبل از عروسی پای آن نشس�تیم ...یادت هس�ت؟ در تاریکی آن باال اطراف و چراغهای پایین را از الی اش�ک مدت�ی نگاه کردم و بعد با حالی بدتر و زارتر راه افت�ادم که برگردم .از میان تیغها و خارها همینطور افتان و خی�زان و گریان و هق هق کنان پایی�ن آمدم و آم�دم و گریه کردم ت�ا به اول جادۀ آس�فالته رسیدم. هیچ همچه قصدی نداش�تم ولی اگر بدانی چقدر هوای
سیمین دانشور
تو را کرده بودم .آن قدر دلم گرفت که میدیدم در غیاب ت و همان کوه و تپه ،همان پستی و بلندیها ،همان درختها و جویها هستند ،من هم هس�تم ،ولی تو نیستی .درختها خزان کرده بود .کالغها صدا میکردند .جویها خش�ک بود ،و خلوت ،آنقدر خلوت بود که با آزادی تمام های های میکردم. چق�در خیال آدم آس�وده اس�ت ...با آن درخت س�ر کوه مدتی به یاد تو حرف زدم و ت ًاس�ف خوردم که چرا قلمتراش با خودم نداشتم تا در تاریکی ،یادگاری به خاطر تو روی آن بکنم .چقدر بچگانه است .نیست؟ ولی این کار را با ً الخره خواه�م کرد .جاهایی را که با هم نشس�ته بودی�م و در بارۀ آین�دهای که هرگ�ز فک�ر نمیکردیم اینطور باش�د حرفها زده بودیم ،همه را سر کش�یدم و اگر بدانی چقدر تنهایی را عمیق و وسیع حس میکردم. و اگ�ر بدان�ی چه گری�های م�را گرفته ب�ود .راس�تش را بخواهی پس از رفتنت دو س�ه بار بیشتر گریه نکرده بودم. یک بار همان دو س�ه س�اعت بع�د از رفتنت و ی�ک بار هم در س�ینما ،یادم نیس�ت چه بود ،ولی این س�ومین بار چیز دیگری ب�ود .گریهای بود که در همۀ عم�رم نکرده بودم؛ مثل مادر مردهها .تاریکی و سکوت و تنهایی اجازه میداد شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
101
که حتی اگر دلم بخواهد فریاد بزنم .ولی دلم نمیخواست فریاد بزنم .دلم میخواست مثل پیرمردهایی که به جوانی خود آهس�ته آهس�ته گریه میکنند گریه کنم .اما کم کم به هق هق افتادم وهای های کردم... وقتی تنها دلخوش�ی آدم ،تنها همزبان آدم ،تنها دوست آدم ،تنه�ا زن محب�وب آدم ،تنه�ا عم�ر آدم ،و اص ً ال همۀ وجود آدم را یک مرتب�ه از او بگیرند و ببرند آن طرف دنیا، دیگر نمیش�ود تحمل کرد .آخ که تصدقت میروم .مبادا از نوشتن این مطالب ناراحت شوی ،چون من خودم پس از ای�ن گریه ،و حاال آس�ودهتر ش�دهام .راحتتر ش�دهام، و چه کمک بزرگی اس�ت این گریه ،و مردها چه س�نگدل میشوند وقتی گریهشان بند میآید.ای خدایی که سیمین م�ن تو را قب�ول دارد و من کم کم از همی�ن لحاظ و تنها به خاطراوهم شده میخواهم به تو عقیده پیدا کنم نامۀ سیمین: جلال عزی�زم! عکس�ها را ک�ه فرس�تاده ب�ودی خیلی متش�کرم کرد .چقدر تو در آن جوان و زیبا هس�تی .بیخود نبود که عاش�قت ش�دم .چ�را دروغ بگویم؟ ب�ه قول خود تو :چه س�تار ٔه س�عدی در طالعم طلوع کرده بود که تقدیر، تو را در س�ر راهم گذاش�ته اس�ت؟ میدانی االن دلم چه میخواهد؟ دوس�ت داش�تم ت�و س�رت را روی دامن من گذاشته بودی و من نوازشت میکردم .یا من سرم را روی ٔ ش�انه تو میگذاشتم و میگفتم" :جالل! چقدر خستهام". و من وراجی میکردم و تو مثل همیش�ه گوش نمیدادی
102
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
فروغ فرخزاد
اما از دستهایت میفهمیدم که آرام شدهای.... عزی�ز دل س�یمین! برایت تحف�ه خواهم فرس�تاد .فقط انداز ٔه دقیق دور گردن عزیز و کمر و پاهای عزیزت را برایم بفرس�ت .اما از این تریاک که کش�یدهای خیل�ی رنجیدم. یعنی جد ًا غصه خوردم .این درس�ت مثل این است که من به تو بنویس�م :از دوری تو طاقتم طاق شد و رفتم با پسری بیرون وغیره .پس آن سرسختی و شجاعت تو کجاست؟ تو چرا تریاک بکش�ی؟ و آن دندانهای س�فید قشنگ را که برای من مثل دندان عروس�ک بود س�یاه کردهای .مرگ من ،تو را به هر که دوس�ت داری قسمت میدهم که دیگر از ای�ن کاره�ا نکنی .مرد! چ�را نمیگ�ذاری آب خوش از گلوی من پایین برود؟ قربان دل تنهایت و خاطر مش�کل پسندت بروم..... جلال عزیز من! محب�وب زیبای م�ن! آرام دل بیقرار ٔ نام�ه عزیز ،مفصل و مس�ت کنندهات کی م�ن! اگر بدانی به دس�ت من رس�ید؟ از صمیم قل�ب دعایت ک�ردم .باور ک�ن همه وقت ،هم�ه جا ،روی اقیان�وس اطلس که هنوز هراس�ش در دل من اس�ت ،همه جا .هیچ میدانی که در تمام دنیا هیچ دلخوشی و هیچ محبوبی غیر از تو ندارم؟ قربان تو! سیمین عاشقت.
نامۀ چهارم از شاملو به آیدا با هزار بوسه برای تو ،از موی سر تا ناخن پایت
آیدای من :این پرنده ،در این قفس تنگ نمیخواند .اگر میبینی خفه و الل و خاموش است ،به این جهت است. بگذار فضا و محیط خودش را پیدا کند تا ببینی که چه گونه در تاریکترین شبها و آفتابیترین روزها خواهد سرود ش�املو عاش�ق آیدا بودِ ، خود ش�املو میگوید :آیدا همه چیز من است. نامه شاملو:
همه عمر را عاش�ق بودهام .تو خود این را بهتر میدانی. اما هرگز عش�قی چنین پرشور نداش�تهام .عشقی که تنها هنر من ،هن�ر کالم ،در برابر آن بیرنگ میش�ود و ُلنگ میان�دازد .گرچه با وجود این ،بهترین ش�عرهایم نام تو را دارند .چه پیش آمده اس�ت؟ آیا در این هنر ورزیده شدهام ت�ا بتوان�م آخرین ش�اهکار خود را ه�م به پای ت�و بریزم؟ نمیدانم .هرچه هس�ت این اس�ت که خیال�ت لحظهای آرام�م نمیگ�ذارد .مث�ل درختی که ب�ه س�وی آفتاب قد میکش�د ،همۀ وجودم دس�تی ش�ده اس�ت و همۀ دستم خواهش�ی .خواهش ت�و ...تو را خواس�تن و ت�و را طلب کردن .الهام آفرین ،کالم آفرین و ش�ادی آفرین .س�اعت یک وربع بعد از نیمه ش�ب اس�ت .سخت خس�تهام .فردا صبح ساعت شش راه میافتم به طرف تربت .همۀ امیدم این اس�ت ک�ه بتوانم با تلفن ب�ا تو تماس بگی�رم و صدای امی�د دهندۀ گرمت را بش�نوم .اگ�ر نتوانس�تم نامۀ کاملی برایت بنویس�م ک�ه همۀ حرفها در آن باش�د م�را ببخش. واقع ًا خس�تگی اجازۀ بیدار ماندن بیش از این را نمیدهد. خوشحالم که میدانی دوس�تت دارم و به عشق تو افتخار میکنم .ش�عر تازهای نوش�تهام توی راه ،که با نامۀ بعدی برایت پست میکنم. با هزار بوسه برای تو ازموی سر تا ناخن پایت احمد ( تا چند روز دیگر میآیم پیش�ت .امیدوارم تا آنوقت حتم ًا
حتم ًا پیش دکتر رفته باشی .یادت باشد که من جز تو کسی را ندارم و سالمت تو سالمت خود من است(. (آیدا نازنین خوب خودم. ...اینها هم تمام میش�ود .باالخره (فردا) مال ما است. مال من و تو با هم .مال آیدا و احمد با هم .با ً الخره خواهد آمد ،آن ش�بهایی که تا صبح در کنار تو بیدار بمانم ،س�رت را روی س�ینهام بگذارم و به تو بگویم که در کنارت چه قدر خوشبخت هستم. چه ق�در تو را دوس�ت دارم! چه ق�در به نفس ت�و در کنار خ�ودم احتی�اج دارم! چه قدر ح�رف دارم که ب�ا تو بگویم! اما افس�وس! همه حرفهای ما این ش�ده اس�ت ک�ه تو به من بگویی (امروز خس�ته هس�تی) یا (چه عجب که امروز ش�ادی؟) و م�ن به ت�و بگویم ک�ه( :دیگ�ر ک�ی میتوانم ببینمت؟) و یا تو بگویی( :میخواهم بروم .من که هستم به کارت نمیرس�ی ).م�ن بگویم( :دیوان�ۀ زنجیری حاال چن�د دقیقۀ دیگر هم بنش�ین!) و همین – همین و تمام آن حرفها ،شعرها و س�رودهایی که در روح من زبانه میکشد تبدی�ل به همی�ن حرفه�ا و دیدارهای مضحکی ش�ده که مرا به وحش�ت میاندازد .وحش�ت از اینک�ه ،رفته رفته، تو از این دیدارها و حرفها و س�رانجام از عش�قی که محیط خ�ودش را پی�دا نمیکند ت�ا پرو بال�ی بزند گرفت�ار نفرت و کسالت و اندوه بشوی. این موقع ش�ب (یا بهتر بگویم :سحر) از تصور این چنین فاجعهای به خود لرزیدم .کارم را گذاشتم که این چند سطر را برای�ت بنویس�م .آیدای م�ن :این پرن�ده ،در این قفس تنگ نمیخواند .اگر میبینی خفه و الل و خاموش است، به این جهت است .بگذار فضا و محیط خودش را پیدا کند تا ببینی که چه گونه در تاریکترین شبها و آفتابیترین روزها خواهد سرود. به م�ن بنویس تا هر دم و هر لحظه بتوانم آن را بش�نوم، به من بنویس تا یقین داش�ته باش�م که تو ه�م مثل من در انتظار آن شبهای سفیدی .به من بنویس که میدانی این سکوت و ابتذال زایید ٔه زندگی در این زندانی است که مال ٔ ٔ شایسته ما نیست .به من خانه ما نیست ،که ما نیس�ت ،که بنویس که تو هم در انتظار س�حری هستی که پرند ٔه عشق ما در آن آواز خواهد خواند). ۲۹شهریور ۱۳۴۲ احمد تو شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
103
هزار و یک شب ،اثر :ویتوریو زچین
در ای�ران زمی�ن از زمانه�ای قدی�م و از دوران باس�تان،
ٔ واس�طه عاشق و معشوق، امروز ،ادبا و عرفا به ارتباط بی
به میان آمده اس�ت .دراوس�تا و گاثاه�ا و دیگر متون کهن
روای�ت ،ماهیت و ش�کل رابطه را از آغاز تا انجام بررس�ی
هم�واره از مه�ر و مه�رورزی و عش�ق و دلدادگی س�خن
به وفور واژگانی مثل مهر و عش�ق و آغاش�ه و ایش�کای و
س�ودا و دلدادگی و شیدایی و ش�یفتگی و ...به کار رفته و
م�یرود .از هفت شهرعش�ق عطار تا قل�م موالنا که وقت نوش�تن از عشق میش�کافد ،تا عش�ق و جوانی سعدی و
ٔ عاشقانه حدیث نامکررعشق حافظ تا داس�تانهای کوتاه
104
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
و در اوج ب�ه اتحاد خال�ق و مخل�وق ،میپردازند و ضمن
میکنند .عش�ق را میل به کمال ،می�ل به جمال ،محبتی غالب بر خرد و منطق ،شوقی مستمر در رسیدن به هدفی
و معب�ودی و مقص�ودی تفس�یر و تعبی�ر کردهان�د و آن را
عش�قی الهی با رنگ عرفانی و روحانی ،یا عشقی انسانی با جنبههای مادی و جسمانی به تصویر کشیدهاند.
ٔ جامعه پیرامون خود را زنانه ن�ام بردهاند ،مصالح خویش و
به خاطر محدودیت در صدور مجوز نشر اثردر جمهوری اسالمی ،نویسندگان داخل ایران در بازنمایی شفاف عواطف و ٔ ارائه تصویرهایی صریح روابط جنسی و که جنبههای گوناگون شخصیتهای داستان را به نمایش بگذارد ،دست بستهاند در فرهنگ م�ا تصویر عاش�ق ،مجنونی اس�ت که چون
از عش�ق دورش کنی س�ر به بیابان میگذارد تا با درد خود
تنها ش�ود و پس از گذراندن دورهای سخت و طاقت فرسا از غیر به خود رس�د .دور از دیگران و در انزوا خود را کشف کند و بر هواهای نفس�انی خود غالب ش�ود و سپس از این
خود به خدا رس�د .اما ج�ای وگاه عاش�قی و تصویر آن در ادبیات داس�تانی قدیم کجاس�ت و امروز این تصویر تا چه
حد میتواند باور پذیر و ممکن باشد؟
غیر از کهن الگوها و قدیسانی چون مریم مقدس و آسیه و
حضرت زهرا و نمونههایی چون شهرزاد هزار و یکشب ،یا فرانک (زن آبتین و مادر فریدون) و تهمینه (مادر سهراب)
و جریره (زن س�یاوش و مادر فرود) در شاهنامه ،و مادران
ف�داکار و ناج�ی فرزند در منط�ق الطیرو اله�ی نامه ،زنان بسیاری در شعرهای کهن متصف به صفات نیکو بودهاند، صفاتی چون خوب رای و دالرام و نیکخواه و فرمانبردار و
ٔ نمونه زن عاشق و زن پارسا و انیس و مونس و شفیق و...
معشوق و مادر شکیبا و همسر نیکو و مظهر خردمندی نیز در ادبیات منظوم و منثور کم نبوده است.
البت�ه نبای�د منکر وجود زن�ان اغواکننده و وسوس�ه گر و
فتن�ه و خیانتکاری ش�د که نابس�امانیهای بزرگ�ی به بار آوردهان�د .به هرحال این ش�خصیتها هم�ه زنانی تکرار شوندهاند که اغلب جاه و مقامی داشتهاند یا َبرورویی ،و با مردانی برای کامیابی و ازدواج مواجه میش�دهاند و در آن
موقعیت ،با به کار بس�تن خرد و سیاس�ت ،که از آن به مکر
به گونهای شایس�ته ت ًامین میکردهان�د .این زنان ،عموم ًا حماسه آفریده یا عشقهایی میساختهاند نیک فرجام .بنا ٔ حمله دشمن نجات به تدبیر یک زن ،کشوری و قلمروی از
مییافته یا جان کس�ی از گزند و آس�یب در امان میمانده؛
و یا اگر آن عش�ق فرجامی به دنبال نداش�ته ،سبب عبرت
س�ایرین یا اندوهی عظیم ش�ده اس�ت (بانوی سیاهپوش در هفت گنبد نظامی) .زنانی جس�ور و مس�تقل اما بیش�تر
نمایند ٔه قدرت�ی مردانه ،همواره فرمانبردار ش�وهر ،حتی در موقعیتهای خاص .داس�تانهایی درجهان داستانی
مردانه ،که قهرمانش س�رانجام تس�لیم عش�ق میش�ود و خل�ق و خ�و و ش�خصیتی ن�رم و ب�ه اصطلاح متمدن
میپذیرد .یعنی شخصیت زن در این ادبیات کهن وضعیت موج�ود را در هم ریخت�ه تا راهی ب�ه جهان ن�و و متفاوت ٔ خردورزانه ای�ن زنان بر بگش�اید .دلیل حض�ور روش�ن و
کس�ی معلوم نیس�ت .این ش�خصیتها اگر زایید ٔه تخیل ٔ ٔ مکاش�فه ش�اعر (عموما م�ردان) نبودند، نتیجه مول�ف و چگونه میتوانستند به درکی چنین عمیق از پیرامون خود رس�یده باشند؟ چرا شهریار به خاطر خیانت یک زن ،شبی
یک زن دیگر را به قتل میرساند تا شهرزاد؟ چگونه است
که شمس به س�ه زن نیاز دارد یکی برای جسم یکی برای روح و یک�ی برای ذهن و هیچ زنی هر س�ه را با هم ندارد و
این موضوعی پذیرفته اس�ت برای طغ�ری و زنان دیگر؟ چ�را لیلی که به ازدواج با غیر از معش�وق ت�ن نمیدهد ،با فره�اد کوه ک�ناش ،در انتها میمیرند اما ش�هریار هزار و
ٔ همه این نمونهها ،واقعیت یکش�ب درمان میش�ود؟ در سنت فکری روز جامعه در بافت داستانی حفظ میشود.
ش�اید بس�یاری بر ای�ن باور باش�ند ک�ه زنان نویس�نده،
ش�خصیتهای زن بهت�ر و باورپذیرت�ری میآفرینن�د.
جنس�یت نیز چون ملیت و فرهنگ و زمانه جدا از نویسنده نیس�ت .اما آیا به راستی زری در رمان سووشون یا طوبای
شهرنوش پارسیپور یا زنان داستانهای کوتاه گلی ترقی،
منیرو روانی پوریا فریبا وفی تا چه حد از ش�خصیت مادر در
جن ٔ نامه گلش�یری یا نوش�ای عباس معروفی و زنان تاالر
ٔ آیینه امیرحس�ن چهلتن ی�ا آزاده خانم رض�ا براهنی و... شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
105
منیرو روانی پور ،عکس :حسن سربخشیان
به ظاهر کمی متفاوت عمل کرده باشند اما شخصیتهای زن در ای�ن داس�تانها همچن�ان ی�ا قربانیاند ی�ا گمراه. کالریس زویا پیرزاد یا ش�ادی در رمان نگ�ران نباش بنا به
ذهنیت غیرکنشگرنویس�ند ٔه زن ،عشق را حذف یا هجو یا به کلی فرافکنی میکنند.
از س�وی دیگ�ر ب�ه خاط�ر محدودی�ت در ص�دور مجوز
نش�ر اثردر جمهوری اسلامی ،نویس�ندگان داخل ایران ٔ ارائ�ه در بازنمای�ی ش�فاف عواط�ف و رواب�ط جنس�ی و تصویرهایی صریح که جنبههای گوناگون شخصیتهای
داس�تان را ب�ه نمای�ش بگ�ذارد ،دس�ت بس�تهاند .توجه
ب�ه جنبهه�ای زیباییش�ناختی را از ی�اد بردهان�د .غی�ر از آث�ار ترجمه ش�ده ک�ه آنها هم تا بخش�ی دچ�ار ممیزی و
بنابرای�ن کوتاه ش�دهاند ،از دسترس�ی به دیگ�ر منابع روز دنی�ا غافلن�د .اگ�ر خودسانس�وری ذهنیت ش�رقی را (که
در زن�ان بیش�تر از مردان نم�ود دارد) هم ب�ه ماجرا اضافه
کنی�م ،آنچه در ت ًالیف ش�خصیتهای داس�تانی میماند، کاراکت�ری اس�ت تحمیل�ی و ب�ه دور از واقعی�ت موجود،
ٔ همه ش�خصیتهای پیش�ین که اغلب نوس�تالژی ش�بیه زدهان�د و متوهم و دچار مونولوگه�ای ذهنی بیش از حد
بسیاری بر این باور باشند که زنان نویسنده ،شخصیتهای زن بهتر و باورپذیرتری میآفرینند .جنسیت نیز چون ملیت و فرهنگ و زمانه جدا از نویسنده نیست
و باال بردن س�طح آگاهی و مس�ئولیت پذی�ری اجتماعی
متمایز و س�راند؟ زندگ�ی خصوصی و ایدهه�ا و نگاه آزاد
شاید اکنون وقت خوبی برای پاسخگویی به این پرسش
هش�تاد تعریف مجدد و تازه نفسی از زن ایرانی امروز ارائه
ٔ ساالنه نش�ر کتاب در حوز ٔه شعر و ادبیات روی نظر به آمار
جامعه و سیاس�ت و مرد و رابطه و عش�ق را تعریف کند و از
جوایز ادب�ی محدود ای�ن س�الها ،اینجا و آنج�ا رمانها و
ش�اید نویس�ندگان نس�ل چهارم و تا حدودی نسل سوم
ذهن آگاه و خالق و کنش�گر یافت میش�ود که شاهدی بر
س�ر و ظاهری امروزیت�ر .آیا جامعه و فرهنگ رس�می و تحمیلی و محدودیتها هس�تند که ادبیات را تا این سطح
پایین کش�یدهاند یا ادبیات و مولفین آثار ادبی هستند که از روی بیخیالی و عدم دانش و خالقیت ،در جذب مخاطب
ناکام ماندهاند؟
کدام ش�خصیت داس�تانی زن در روزگار م�ا و مثال در ٔ دهه
نباشد .شاید ادبیات داس�تانی ما در حال گذار باشد .به هر
داده اس�ت؟ زنی کماکان زیر فش�ار که اینک با نگاهی نو،
داس�تانی و تی�راژ چاپ کتاب و ب�ا نگاهی ب�ه کاندیداهای
نمونههای گذشته متمایز باشد؟
مجموعه داس�تانهایی از نویس�ندگان جوان زن و مرد با
(یعنی دو نس�ل پس از انقالب) در نگاه�ی به هنجارهای
جامعه و بازتولید تصویرهای کلیش�های از زن در آثارش�ان
106
احساس�اتی ،بیایده و بیانگیزه ،تنها ب�ا زبانی متفاوت و
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
ش�تاب این گذارند و نوید فردایی بهتر در ادبیات داس�تانی
ایران.
عکس :هوتن سالمت شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
107
ارنست همینگوی
این پنج نویسندۀ سرآمد ،به جای بخشش و
فراموشی برای انتقام از عشق سرخوردهشان از قلمهای زهرآگین و ادبیات استفاده کردهاند: .۱نورمن میلر
ماه عس�ل ب�رای میلر سرس�خت و لیدی جی�ن کمپبل،
همس�ر سوم و ش�ریک مش�اجرهگرش زیاد طوالنی نشد.
108
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
مجادلۀ این زوج چنان خش�مآلود بود که کمپبل به شوخی میگفت آنه�ا میتوانند س�ریعتر از هرک�س دیگری اتاق هتلی در نیویورک را خالی کنند .این نجیبزادۀ بریتانیایی یک س�ال پیش از اینکه تقاضای طالق خ�ود را به دادگاه
ی بود اعالم کند ،خود را مطلقه معرفی میکرد و این درحال
که میلر او را به طور نمادین در کتاب "یک رویای امریکایی"
کش�ته بود! در این فانتزی تاریک شهری ،کاراکتر اصلی،
همس�رش را خف�ه میکند و جس�د را از پنج�رهای بیرون میاندازد و به مستخدم زن هم تجاوز میکند .این داستان
که کمپبل آن را "کتاب نفرت برای همه زمانها" میخواند، یکی از دالیلی اس�ت که میلر به عنوان دشمن شمارۀ یک
فمینیستها شناخته شدهاست.
.۲ارنست همینگوی
وقتی مارتا گلهورن ادعا کرد "جهنم ،هیچ خشمگینی به
اندازه ارنست همینگوی تحقیرشده را به خودش ندیده"، از س�ر تجربهاش بود .همینگ�وی مدتها به ای�ن خبرنگار جن�گ و تنها همس�ر از بی�ن چهار همس�ر او ک�ه مرتکب
گن�اه کبیرۀ ترک کردنش ش�د ،کینه ورزی�د .یک دهه بعد، همینگ�وی بر خالف اینک�ه دوباره ازدواج ک�رده بود ،در
کت�اب "درامتداد رودخانه و به س�مت درختها" گلولهای از پش�ت نثار مارتا کرد" .آرزوهای این زن از ناپلئون بیشتر و
اس�تعدادش در حد دانشآموز متوس�ط س�یکل راهنمایی
اس�ت" ،توصیف�ی بود ک�ه از نقش اول داس�تان داش�ت.
نورمن میلر
ش�خصیت آلت�ر اگ�وی خیالی همینگ�وی ن ه تنها همس�ر س�ابقش را خودخواه ،هیجانی و بیاستعداد خوانده بلکه
آرزو ک�رده ب�ودای کاش میتوانس�ته او را ب�ر درختی دار بزن�د .نقدها چنان تند بودند که ناش�ر کتاب میترس�ید به اتهام توهین مورد پیگرد قانونی قرار گیرد.
.۳سیمون دوبوآر
حتی س�یمون دوبوآر ،فمینیست پیشگام هم که ازدواج
قانون�ی را خ�وار میش�مرد و از آزادی جنس�یاش ل�ذت
میب�رد ،از ش�ر حس�ادت در امان نب�ود .وقتی معش�وق قدیم�ی ،فیلس�وف و همراه�ش ژان پل س�ارتر ،به یکی
از همبس�ترانش ،ال�گا کزاکیویچ ،زن دانش�جوی جوانی
عالقهمند ش�ده بود ،س�یمون خود را در م�ورد اعتقادات دیرینهاش مورد س�ؤال ق�رار داد .درنهای�ت -حداقل در نوشتههایش -به این نتیجه بهتآور رسید که بسیار سرد و
ماه عسل برای میلر سرسخت و لیدی جین کمپبل ،همسر سوم و شریک مشاجرهگرش زیاد طوالنی نشد. مجادلۀ این زوج چنان خشمآلود بود که کمپبل به شوخی میگفت آنها میتوانند سریعتر از هرکس دیگری اتاق هتلی در نیویورک را خالی کنند حسابگرانه ،همزاد الگا را در رمان "(آن زن) آمد که بماند"،
ب�ه قتل برس�اند .از آنجا ک�ه ضربه به اندازۀ کافی س�خت نبود ،او این کتابش را از قضا به زنی دیگر هدیه کرد.
.۴لرد بایرون
وقتی لیدی بایرون متوجه ش�د که همس�رش لرد بایرون شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
109
آقایش دیوانه است"
110
سیمون دوبوار و ژان پل سارتر
حتی سیمون دوبوآر ،فمینیست پیشگام هم که ازدواج قانونی را خوار میشمرد و از آزادی جنسیاش لذت میبرد ،از شر حسادت در امان نبود
"مادام بواری" را میخواند حس کرد .این نویس�نده بدون
به همبستری با مردان و همچنین خواهر ناتنیاش عالقه
ازجمل�ه اولی�ن رابط�ۀ جنسیش�ان در کالس�که تعری�ف
با نوزاد دخت�رش از خانه فرار کرد ،فهرس�تی از رفتارهای
-همچون م�ادام بواری -از مردها برای پیش�برد جایگاه
آش�فته اس�ت -تهیه کرد و به وکالیش ارائ�ه داد .بایرون
زخم بود .لوییس خشمگین ،یکبار خبرنگاری که شهرتش
بدون هرگونه حس پش�یمانی در شعر هزلش "دون ژوآن"
قلم�ش را تیزتر کرد .در تالفی ،ش�به بیوگرافی "لویی (آن
و پزش�کانی را فراخوانده اس�ت /و تالش ک�رده ثابت کند
معرفی کرده بود.
.۵لوییس کولت
بعد از اینکه گوس�تاو فلوبر ،نه یکبار که دوبار قلب لوییس
کولت شاعر را شکست ،خشم را به وضوح وقتی رمان تند هیچ شرمی ،داستان را با جزئیاتی از زندگی شخصیاش،
دارد ،تصمیم جدی گرفت که از او جدا ش�ود .بعد از اینکه
میکند .این کتاب این طور تلقین میکند که نویس�نده هم
عجیب بای�رون -منتج به اینک�ه او از نظر روان�ی بیمار و
اجتماعی خود به�ره میبرد و این چون نمکی از توهین بر
ک�ه احس�اس میک�رد نزدیکانش ب�ه او خیان�ت کردهاند،
را لک�هدار کردهبود با چاق�و تهدید کرد .ام�ا اینبار لوییس
همس�رش را "هیوالیی پرهیزکار" میخوان�د که "دواگرها
مرد)" را نوش�ت که در آن فلوبر را میمونی سرخرو و زنباز
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
عکس :هوتن سالمت شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
111
داستان بلند اصال مهم نیست نوشته :ماریا تبریزپور نشر ناکجا 133صفحه نخستین انتشار 2013 :پاریس برای اطالعات بیشتر اینجا را کلیک کنید
روایت اول ـ چته؟ ـ میترسم. ـ از چی؟ ـ نمیدونم. ـ مهمه؟ ـ نه ،اص ً ال مهم نیست. جی�م سالهاس�ت ک�ه م�رده .ام�ا ای�ن راز را فق�ط من
112
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
میدان�م ،دیگران فک�ر میکنند او زنده اس�ت .هم نفس میکش�د و هم نفس�ش را به ای�ن دنیا ،ه�ر از گاهی ،پس ِ س�رد بودارش را .تنها ،دردش این اس�ت س میدهد؛ َنفَ ِ که ش�غلش را از دس�ت داده و ضعیف شده ،فقط بنیهاش، سیس�تم دفاعی بدنش ضعیف ش�ده اس�ت ،آنقدر ضعیف که معتاد شده ،سگباز ش�ده ،کفترباز شده .اما نمیدانند که او سالهای سال است که ترک دیار کرده و رفته است. بار نداش�تهاش را به کول کشیده و جای دوری رفته است، ِ آنقدر دور که خواب قشنگی برای خودش شده است ،تنها دردش این است که هر از چند گاهی عطش میگیرد و لهله میزند برای یک قطره آب. آخرین باری که دیدمش ،نشس�ته بود لب حوض و تا مرا دید ،ابت�دا به سکس�کهی خفیفی افتاد و بع�د ،زد ،زد زیر گریه و من عاجز مانده بودم چه کار کنم؟ دس�تمالکاغذی تعارفش میکردم؟ دلداریاش میدادم؟ این همه اشک گلوله گلوله از کجای ای�ن تن نحیفش بیرون میآمد؟ چه کار میکردم با اشکهایش؟ با آستینم پاک میکردمشان؟ واقع ًا چه کاری ازم برمیآمد؟ چه میدانم؛ شاید باید فقط با هم میخوابیدیم. اما او یکدفعه عصبی شد .سکسکه تمام تنش را به لرزه
داﺳﺘـــﺎن ﺑﻠـﻨــــــﺪ
ﻣﺎﺭﯾﺎ ﺗﺒﺮﯾﺰﭘﻮﺭ
اﺻﻼً ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﻣﺎﺭﯾﺎ ﺗﺒﺮﯾﺰﭘﻮﺭ
در آورده بود ،امانش را بریده بود .میخواست خودش را از شر افکار موذی خالص کند ،انگار حاال که در حضور بنده گری�ه کرده ،لطف بزرگی نصیبم کرده و مرا مش�غولالذمه خودش کرده و حاال به او بدهکارم .من هم روی س�گیام باال آمد و بهش اعتنا نک�ردم و راهم را گرفتم که بروم تنی به آب بزنم ،ولی او به جانم افتاد و تا زورش میرس�ید مرا زد .صورتش محو بود ،دلنشین میزد ،جوری میزدم که بود .دلش میخواس�ت روزهام ان�گار حقم بود ،س�هم هر ﺗﺒﺮﯾﺰﭘﻮﺭ ﻣﺎﺭﯾﺎ داﺳﺘـــﺎن ﺑﻠـﻨــــــﺪخواب پریدم. زوزه بکشم ،اما نکشیدم ،عوضش فقط از منﯽداﻧﻢ ﺧــﺪا وﻗﺘﯽ ﻗﺼﺪ ﮐﺮد ﺑﻨﺪهﻫﺎﯾﺶ را ﺑــﺮای ﺣامﻟﯽ ﺧﻠﻖ ﮐﻨﺪ ،ﺑﻪ اﯾﻦ ﻓﮑﺮ ﮐﺮد پاییزه و پاییزه ﮐﻪ ﻫﺮ ﮐﺪام ﺑﻪ ﭼﻪ دردی ﻣﯽﺧﻮرﻧﺪ ،ﯾﺎ ﻧﻪ او ﻫــﻢ ﻣﺜﻞ ﻣــﻦ ﻏﺮوب ﺟﻤﻌــﻪای دﻟﺶ برگ درخت میریزه ﮔﺮﻓﺖ و ﺣﻮﺻﻠﻪاش از ﺧﻮدش ﴎ رﻓﺖ و ﮔﻔﺖ» :ﺣﺎﻻ ﺧﻠﻖ ﻣﯽﮐﻨﻢ ،ﺑﻌﺪ ﺧﻮدش ﯾﻪ دلم شده یه ریزه ﭘﺨﯽ ﻣﯽﺷﻪ!« واسه اون مشتی هیزه َمشتی هیزه نیگام کرد یکهو غمهامو آب کرد مشتی هیزه کجایی نکنه دیگه نیایی غمهامو پس بیاری خواب میبینم ،در بی�داری خواب میبینم؛ خوابهای س�یاه و س�فیدی ک�ه در انته�ا همه چی�ز به خون آغش�ته میش�ود .خون را هیچ وقت نمیبینم ،اما احساس درد و خونریزی را لمس میکنم .خواب خودم ،خواب تو. خودم را ه�م در خواب نمیدیدم ،فقط یک ِحس�م؛ یک حس گاه ش�یرین ،مثل یک شکالت خوش�مزه ،گاه تلخ، مث�ل یک شربتس�ینهی بدم�زه .گاهی ،بلبل�م و چهچه میزن�م ،گاه گربهی وحش�ی ک�ه چنگ میزن�م و خونی میکنم همه جا را ،همه کس را ،خودم را ،تو را. گاه مظل�ومام و رنجکش�یده ،گاه زن�ی پتی�اره و آواره در خیابان ،به دنبال مشتری... خ�واب میبین�م .هر ک�ه را دوس�ت م�یدارم میمیرد. پ�س ،با خودم و دنیا لج میکنم و همه را بیخودی و الکی دوست میدارم. ِمه�ر همه بیخودی ب�ه جانم میافتد و ت�ک تک آدمها 9.90 €
از صفح�هی زندگ�یام مح�و میش�وند و ج�ان میدهند و اس�طوره میش�وند؛ خاکس�تر میش�وند و در دری�ا حل میشوند. از پدر و م�ادرم گرفته ت�ا ه�مکالس دوران مهدکودکم، که با هم االکلنگس�واری میکردیم ،ت�ا نانوای محلهی
مادربزرگ�م که چش�مهایش لوچ ب�ود ،ت�ا آبدارچی محل کارم ،تا مجری یک برنامهی تلویزیونی که مدام عر میزد، تا بقال س�ر کوچهی خانهی تو که پ�ای چپش میلنگید ،تا خودم ،تا تو. دنیا ب�دون آدم خیل�ی برایم ترس�ناک ب�ود .زندگی مثل پازلی ش�ده بود که همهی قطعاتش س�فید بود و احتیاج به هیچ هوش و حواس�ی برای چیدن قطعات نداشتی؛ مثل یک تابلوی س�فید بینقشونگار که فقط گرد و غبار زمان نقش�ش میدهد .اما مدتها به همان تابل�و هم میتوان خی�ره ش�د و تصویره�ای رنگی س�اخت ،تصوی�ر خودم، تصویر تو. مغازهها بیصاحب شدند ،نه فروشندهای ،نه خریداری؛ ن�ه رفتی ،نه آمدی ،نه جش�نی ،نه عزایی ،ن�ه تولدی که منتظر مرگی دیگر باش�ی ،نه مرگی که تولد دوبارهای تو را بترساند ،همه چی در هیچی میگذشت. نه جنگی ،نه صلحی ،نه تالشی ،نه بقایی ،فقط رهایی. ن�ه حجابی ،ن�ه خطای�ی ،ن�ه گناهی ،ن�ه بهش�تی ،نه جهنم�ی ،نه گش�نگی ،نه س�یری ،نه حتی م�ن ،نه حتی تو... شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
113
عکس ها :حسن سربخشیان
114
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
میگویند به نیویورک که میرسی یا عاشقش میشوی یا متنفر .رعنا فرحان از دستۀ اول ِ نیویورک است ،از گروه دلدادگان نیویورک، بزرگ و همیشه بیدار ،با ساختمانهای بلند و خیابانهای زنده و کلوبهایی برای دوستداران ی که همپای شکلگیری آمریکای انواع موسیق مدرن رشد کرده و بالیده است. رعنا فرحان که حاال در نیویورک زندگی میکند ،از کودکی در رؤیای این شهر بود" :از بچگی نیویورک برایم خیلی جالب بود ،داستانهای زیادی راجع به این شهر شنیده بودم .همیشه میخواستم بیایم اینجا زندگی کنم و بیشتر با آن آشنا شوم و وقتی هم که آمدم اینجا واقعا عاشقش شدم". ب نیست که جذابترین پدیدۀ شهر برای عجی هنرمندی که زندگیاش با "جاز" گره خورده، مرتبط با موسیقی باشد" :جذابترین بخش ماجرا این است که گروههای فوقالعاده با موزیسینهای عالی هر شب در نیویورک برنامه دارند و خوشحالم که میتوانم با آنها آشنا شوم و کار کنم" . آشنایی در تهران ،عاشقی در نیویورک
رعنا فرحان ،خواننده ایرانی در سبک موسیقی جاز و بلوز است .او با استفاده از اشعار کالسیک ایران و موسیقی جاز و بلوز آمریکا توانسته سبک جدیدی را در موسیقی ایرانی بوجود آورد رسید و تالش برای شناس�ایی استعدادهایش را آغاز کرد؛ ش�روع کرد به نقاش�ی با الکال�کل و همزم�ان در آواها و نواهای منهتن غرق ش�د .در محلۀ هارلم نیویورک بود که
فهمید عاشق شده ،عاشق موسیقی جاز.
او در این شهر احساس نمیکند یک خارجی است" :این
ش�هر جهانی اس�ت و آدمهایی از همه جای دنیا را در خود
جا داده اس�ت .احس�اس میکنم دنیای من و بس�یاری از آدمهای این ش�هر یکی است .االن مردم دنیا خیلی بیشتر
پیوند رعنا فرحان با موس�یقی آمریکایی از نوجوانی آغاز
از س�الهای گذش�ته با هم ارتباط دارند .همه به یک سری
"اودت�ا هولمز" که هم اهل هنر و موس�یقی بود و هم فعال
ان�گار دنی�ای همه یکی اس�ت و همه در ی�ک فضا زندگی
و ش�یو ٔه منحصربهف�ردش در نواخت�ن گیتار دوازدهس�یم
تفاوتها هرکدام از ما یک هدیه برای نیویورک آوردهایم.
ش�د .س�بک مورد عالقهاش "بلوز" بود .هنرمندانی مثل
موزیکها گوش میدهند و اخبار یکس�انی را میش�نوند.
اجتماع�ی ،و "لید بلی" که به خاطر صدای رس�ا و قدرتمند
میکنن�د .البت�ه تفاوتهایی ه�م هس�ت و در نتیجۀ این
تحسین میشد ،توجه او را جلب کردند.
عالقهمن�دیاش به س�بکی از موس�یقی ک�ه در آمریکا
ش�کل گرفته و در دهۀ ۱۹۸۰اوج گرفته بود ،افزون ش�د. اما عرصۀ موس�یقی در ای�ران برای زنان تن�گ بود و رعنا
هدیۀ او ب�رای نیویورک غ�زل حافظ و رباعی�ات خیام و
مثنوی مولوی است.
جاز و بلوز آمریکایی با شعر فارسی
فرحان نتوانس�ت در این محدوده چنان که دوست داشت
در اولی�ن آلبوم او که س�ال ۲۰۰۵به بازار آم�د ،خبری از
نمیتوانس�تم کنس�رت بدهم .یکی -دو بار من با یکی از
رسمی او -باز آمدم -آمیزهای نوآورانه از ترکیب موسیقی
گیتار زدی�م .دوتایی آهنگ میس�اختیم و کار میکردیم و
شکلگیری این آلبوم و کارهای تلفیقی آن حکایتی ساده
جایی برای خود باز کند" :وقتی در ایران بودم به آن صورت
ش�عر و ترانۀ فارس�ی نبود اما دو س�ال بع�د ،دومین آلبوم
دوستانم در کنس�رت گروه دیگری از دوستان مشترکمان
جاز و بلوز آمریکایی با شعرهای کالسیک فارسی بود.
به عنوان هنرمند میهمان در کنسرتها و پروژهها شرکت
اما به قول خانم فرحان "س�حرآمیز و جادویی" دارد؛ چنان
ای�ن وضعیت ادامه داش�ت تا رعن�ا فرحان ب�ه نیویورک
اس�ت" :یک روز صبح ک�ه از خانه خارج ش�دم ،دیدم کنار
کردیم ولی خودمان نمیتوانستیم کنسرت بدهیم" .
جادوی�ی که در چند گفتگوی رس�انهای به آن اش�اره کرده
شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
115
بل�وز ،کت�اب موالنا هم روی می�ز باز بود ،من هم ش�روع
"خیلی وقت است که روی شعر کار میکنم .طول کشید تا توانستم برای موزیکم از شعرهای خودم استفاده کنم در حدی که خودم از شعرها راضی باشم" . زبالهها یک جعبۀ گیتار افتاده اس�ت .در جعبه را باز کردم و
دیدم یک گیتار توی جعبه است ،یک گیتار کالسیک درب
و داغان و خاکی .آن را برداشتم و به خانه رفتم .گیتار را به اس�تیو که پارتنر ،همکار و تهیهکننده آلبومهای من است نش�ان دادم .آن گیتار خیلی خراب بود اما من فکر میکنم
که هر س�ازی هر چقدر هم کهنه و خراب باش�د ،همیش�ه یک ن�وای نهفته در درونش دارد که بت�وان آن را نواخت.
اس�تیو گیتار را برداش�ت و ش�روع کرد به زدن یک ملودی
116
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
ک�ردم ب�ه خواندن یک�ی از ش�عرهای مورد عالق�ۀ پدرم.
اس�تیو مینواخت و من میکروفون را جل�وی گیتار گرفته
بودم و صدا را ضبط میکردم" .
اس�م آن قطعه را گذاش�تند "نیایش موالنا" .تحس�ینها
چنان بود ک�ه رعنا فرحان به فکر تنظی�م و اجرای آلبومی افت�اد ک�ه ش�عرهای آن از میان غزله�ای حاف�ظ و موالنا انتخاب ش�ده باش�د .او قصد داش�ت در کاری مش�ترک با
اس�تیو تاوب ،گیتاریس�ت و آهنگس�از آمریکایی و شریک زندگیاش ،دو فرهنگ ادبی و موس�یقایی به ظاهر دور و بیش�باهت را به ه�م نزدیک کند و تلفیق�ی یکپارچه از آن
ارائه دهد .بزمها و ضیافتهایی که برای اجرای ماحصل ای�ن تالش در کالبهای نیویورک برپا ش�د ،آنقدر مورد
توجه قرار گرفت که کنس�رتهایی در سانفرانسیس�کو،
تورنتو ،پاریس و استراسبورگ ترتیب داده شد و بلیتهای همه به س�رعت به فروش رسید .این طور بود که آلبوم "باز
آمدم" متولد شد.
حاصل تلفیق جاز و بلوز با ش�عرهای نو و کهن فارسی در
آمریکا هم مورد توجه دوس�تداران موس�یقی قرار گرفته.
خانم فرح�ان میگوی�د" :وقت�ی میگویم من به فارس�ی
میخوانم هم�ه میگویند چقدر عالی .این زبان برایش�ان تازگی دارد و ورود آن به موس�یقی جاز و بلوز حالت خاصی به آن میدهد که فقط برای ایرانیها جالب نیس�ت ،برای کسانی که از جاهای مختلف دنیا میآیند هم جالب است. فرق�ی ندارد آفریقایی باش�ند ی�ا اروپایی ،برایش�ان تازگی
دارد" .
حافظ ،موالنا ،خیام ،نیما ،فروغ ،مشیری و رعنا
انتخاب ش�عرها به حال و هوای شعرخوانی رعنا فرحان
بس�تگی دارد و جذبهای که ش�اعر در او ایجاد کرده است: "بعضی وقتها یک ش�عر خیلی به دلم مینش�یند و به خاطر
آن ش�عر با استیو مینش�ینیم یک هارمونی میسازیم یا بر اس�اس آن یک ملودی ب�ه ذهنم میآید .ام�ا گاهی وقتها روی ی�ک هارمون�ی کار میکنیم و بعد ش�عرهای مختلف
را روی آن امتح�ان میکنی�م .بعض�ی موقعه�ا میبینیم
که ۱۰تا ش�عر بیفایده اس�ت و خوب در نمیآید اما ناگهان یازدهمی خوب میشود.
حاف�ظ و موالنا اولین ش�اعرانی بودند که شعرهاش�ان با
صدای رعن�ا فرحان بر نواه�ای خرامان و ض�ربدار جاز
نشس�ت .آلبوم "آرزوی ت�و" با ش�عرهایی از موالنا ،خیام، فروغ و نیما به بازار آمد و در آلبوم "ماه و سنگ" که دو سال پیش منتش�ر ش�د ،فریدون مش�یری هم به جمع شاعران
"آرزوی تو" افزوده ش�د .در این آلبوم ،شعرها بر مایههایی از راک ،پاپ و بلوز نشسته بودند.
فرح�ان مدتی اس�ت ترانهس�رایی را ه�م میآزماید .در
آخری�ن آلبوم�ش دو قطع�ه از ش�عرهایی را ک�ه خ�ودش
س�روده ،اج�را کرده اس�ت" :خیل�ی وقت اس�ت که روی
ش�عر کار میکنم .طول کشید تا توانس�تم برای موزیکم از ش�عرهای خودم اس�تفاده کنم در حدی که خودم از شعرها راضی باشم" .
او فکر میکن�د اگر در ایران بود و هر روز زبان فارس�ی را
دور و برش میش�نید ،راحتتر و بهتر میتوانس�ت ش�عر بگوید" :اینجا برای من مشکلتر است چون به آن صورت
"وقتی میگویم من به فارسی میخوانم همه میگویند چقدر عالی .این زبان برایشان تازگی دارد و ورود آن به موسیقی جاز و بلوز حالت خاصی به آن میدهد که فقط برای ایرانیها جالب نیست ،برای کسانی که از جاهای مختلف دنیا میآیند هم جالب است" با ایرانیها و اتفاقه�ای روزمرۀ ایران یا چیزهایی که آنجا س�ر زبانها میافت�د و جوکه�ا و ضربالمثلهایی که میان
مردم ساخته میشود ،ارتباط ندارم" .
البته او تنها به زبان فارس�ی نمیخواند ،انگلیسی را کنار
ش�عرها و ترانههای فارس�ی میگذارد تا ب�ه قول خودش "فضای ش�عر فارس�ی به یک انگلیس�یزبان ابراز ش�ود".
او ادام�ه میده�د" :به انگلیس�ی میخوانم تا کس�انی که فارس�ی نمیدانند بفهمند که کل آهنگ راجع به چیست.
وقت�ی میتوانند معنی را با آهنگی که دارد به فارس�ی اجرا میش�ود ،تطبیق بدهند برایشان جالب اس�ت .آنها قالب موسیقی را چون به دو زبان مختلف میشنوند ،میتوانند روح زبان را احساس کنند" .
موسیقی برای شادمانی ،موسیقی برای جهانی آرام موزی�ک برای رعن�ا فرحان سرمنش� ًا تفریح و ش�ادمانی
اس�ت و به نظرش اینکه مردم همراه با موسیقی سر و صدا کنن�د و با صدای بلن�د بخندند و شادیش�ان را اب�راز کنند، نه تنه�ا ایراد ندارد ک�ه خیلی هم به هدف غایی موس�یقی نزدیک است" :مهم این است که خوش باشیم و آن لحظه
را دور هم بگذرانیم .لحظهه�ای زندگی ارزشهای گذرا ست و باید آن خوشی را د ر همان لحظه به دست آوریم" .
از نظ�ر او تنها ی�ک راه ب�رای نزدیک ک�ردن فرهنگها
و آرام ک�ردن آدمیان و این قرن ش�تابان و مش�وش وجود
دارد" :هنر به ویژه موسیقی".
شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
117
اورامان یا هورامان از دو بخش «اهورا» و «مان» به معنای خانه و سرزمین تشکیل شده است .پس اورامان به معنای سرزمین اهورائی است .هور در اوستا به معنای خورشید هم آمده است و از این جهت هورامان را «جایگاه خورشید» نیز نامیدهاند. در جنوب شرقی شهر مریوان روستائی به نام «اورامانات تخت» قرار دارد که با قدمت چند صدساله، یادگار دوران زرتشت است .این روستا به عقیده مردم ،زمانی شهری بزرگ بوده و مرکز منطقه اورامان به حساب میآمده است. در این منطقه همه ساله جشنی برگزار میشود که به مراسم عروسی پیر شالیار هورامی (پیر شهریار اورامی) با دختر حاکم بخارا -شاه بهار خاتون -معروف است .آغاز آن ،چهارشنبه نیمه بهمن هر سال بوده و سه روز ادامه دارد .این جشن با نامهایی چون جشن سده ،هله هله و چلهی کوچک ،با اندکی تفاوت در جغرافیای ایران بزرگ برگزار میگردد .مراسم جشن شامل ذبح دام قربانی ،دف زنی، نوعی رقص ،خوردن آش و شب نشینی و خواندن شعر و دعا است.
118
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
برای دیدن عکس های بیشتر از ای�ن مجموعه کلیک کنید
شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
119
120
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
121
122
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
123
عشق در میانه مرگ و زندگی
عیسی سحرخیز
از عشق نوشتن آن هم در زندان ،در شرایطی که ٔ میانه مرگ و زندگی قرار دارد و بریده زندانی در از گذشته و سرگشته در انتظار آینده ،اگر نگویم بسیار سخت ،سخت است. "عشق" در زندان با "نیاز" عجین است و پلی است برای پشت سر گذاردن تنهایی وگاه همراه با غربت .شاید به این علت است که داشتن "مالقات" و "مالقات کننده" در زندان یک نعمت است و نداشتنش ٔ مایه حسرت .شاید به این دلیل است که روز مالقات ،چه با همسر و چه با بستگان نزدیک و حتی دوستان ،خوشترین روز یک زندانی است و همه ،شببیدارند یا سحرخیز.
124
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
این گریز از تنهایی و پش�ت سر گذاردن آن ،اما خود آفتی
است که میتواند حتی دربردارند ٔه "عشق به بازجو" باشد، ٔ روزنه نجات باش�د و چ�ون وص�ال بازج�و،گاه میتوان�د دسترسی به بیرون از زندان ،یا دستکم اجازه یافتن برای
زدن تلفن یا مالقات داش�تن و نوع دیگری گریز از تنهایی و امی�د به زندگ�ی .این روی س�که هرچند خ�ود میتواند
ج�ذاب و خواندنی باش�د و ش�گفتی آفرین ،ام�ا موضوع بحث کنونی ما نیست.
رویکرد زندانی به مبارزه ،خود میتواند دو سویۀ مختلف
داشته باشد؛ به سوی مرگ یا به سمت زندگی .این تفاوت را میتوان در مبارز ٔه دو نسل مختلف در شرایط گوناگون و زمان متفاوت مشاهده کرد .البته شرط الزم ،مبارزه در دو زمان مختلف است ،چون یک فرد در دو زمان و دو شرایط گوناگ�ون میتواند دو راهبرد متضاد برگزیند و چند راهکار اتخ�اذ کند ک�ه پیامدش خواه ناخ�واه رویک�ردی متفاوت نسبت به مرگ یا زندگی خواهد بود.
رویک�رد مب�ارزۀ مس�لحانه و جن�گ چریک�ی ب�ا هدف
انقالب ،خواه ناخواه فرد را به این سمت سوق میدهد که مرگ را به عنوان امری محتوم بپذیرد و به زندگی ،پش�ت
برس�ند و از گذش�ته بگویند و ت�ازه وقتی کار از کار گذش�ته
عشق امیدزاست و ٔ مایه قوت قلب زندانی ،بویژه در ایام بازداشت در سلول انفرادی و دوران بازجویی در شرایط انزوا .البته این عشق میتواند دردسرزا هم باشد و موجب بریدن زندانی و کوتاه آمدن در مقابل بازجو پا بزند و عمرکوتاه همراه با س�ختی و مشقت را برای خود
و همفکران و همراهانش ،امری بدیهی و بس�یار محتمل فرض کند.
در ای�ن رویکرد که فرد مرگ را برزندگی ترجیح میدهد،
طبیعی اس�ت که دیگر جایی برای عش�ق و عش�ق ورزی ٔ ٔ خانه تیمی بدرخشد، ش�عله عشقی در باقی نمیماند و اگر حتی اگر دو س�وی ماجرا خواس�ته یا ناخواس�ته به آن سو
میل کرده باش�ند ،رهبران سیاس�ی و مبارزات�ی میتوانند
ناخرس�ندی خود را با کش�تن عاشق نش�ان دهند -که در موردی مش�خص دادند و خود کشته شدند تا امروز نباشند
که جوابگوی این جنایت باشند!
در ای�ن رویک�رد آرمانگرایان�ه و ش�هادت طلبان�ه ،چ�ه
معش�وق و معب�ود ،و چه تک ت�ک اعضای خان�واده اعم
از زن و فرزن�د ،پ�در و م�ادر ،برادر و خواهر ،همه س�د راه مبارزهان�د و ب�ه اصطالح قرآن�ی "فتنه " و مح�ل آزمون و
آزمایش در برابر هدفی باالتر و واالتر؛ اگر عش�قی هس�ت باید کتمان شود یا کنار گذارده شود ،و اگر عالقهای هست باید فراموش شود یا تخفیف یابد تا مانع "مبارزه" نشود.
به این دلیل اس�ت که در مب�ارزات پیش از انقالب اغلب
"عش�ق" ،به زندان نرس�یده در راه مبارز جان میبازد یا در گوش�های از قلب و مغز بایگانی میش�ود و بر روی آن گرد
فراموش�ی ریخته میش�ود تا روزی که تم�ام کارها تمام یا تکمیل شد ،به گونهای سربرآورد یا زیر خاک تا ابد مدفون
بماند .در این روند است که در بسیاری از مواقع ،در جریان
مبارزه حتی معش�وق از آن مطلع نمیگردد تا روزی ش�اید ای�ن دو رهیده از مرگ ،گ�ذر کرده از انقلاب ،به یکدیگر
است ،متوجه ش�وند که پش�ت پرده چه بوده است .در آن زمان دیگر فرصت از دس�ت رفته اس�ت – بوی�ژه اینکه اگر
مبارزه و انقالب هم س�رانجامی مطلوب نیافته باش�د -و
هر یک سرگرم خانوادهای هس�تند ،زیادش یکی از آن دو ش�اید این پرس�ش را مطرح کنند که "آن روزها احساس تو
نس�بت به من چ�ه ب�ود؟" و...دیگر آن زم�ان ،در دوران میانس�الی که دوران جوانیاش به حبس گذش�ته اس�ت، راس�ت و دروغ ماجرا را گفتن چه فایدهای میتواند داشته
باش�د ،اال اینکه هر دو ،همزمان تعهدی در قبال دیگران ٔ حوصله آن را داش�ته باشند که راه نداش�ته باش�ند و حال و نیمه تمام را بپیمایند.
ام�ا رویکرد مب�ارزۀ اصلاح طلبانه ن�گاه به آین�ده دارد
و زندگ�ی ؛ چ�ون مب�ارزه ،رنگی�ن کمان�ی اس�ت و اف�ق ٔ س�ایه مرگ -به دلیل نوع دوردست روش�ن و غالبا دور از خ�اص مبارزه -جا برای عش�ق و عاش�قانه زیس�تن فراخ
اس�ت و حتی میتواند به مبارزه رن�گ و بویی دیگر دهد و نق�ش را پررنگ کند .به این دلیل اس�ت که امثال من ،اگر
اندک�ی کنجکاو بودن�د و با عینک�ی خاص به ابع�اد ماجرا مینگریس�تند ،در درون بازداش�تگاه و زندان یا در مس�یر س�الن مالقات ،شاهد موارد بس�یاری از اشارات و کنایات یا رنگ به رنگ ش�دنها میبودند .اگر اجازه داشتم ،با ذکر نام ،زندانیان عاشق و معشوق را معرفی میکردم ،هرچند
که بس�یاری از آنان اکنون دوران حبس را س�پری کردهاند و در کن�ار یکدیگر زندگی میکنند یا وقتی یکی به مرخصی
میآید خود ،عش�ق خویش را به معش�وق و زندگی بسیار پررنگ هم به نمایش میگذارند. این "عشق" امیدزاس�ت و ٔ مایه قوت قلب زندانی ،بویژه
در ایام بازداش�ت در س�لول انفرادی و دوران بازجویی در شرایط انزوا .البته این عشق میتواند دردسرزا هم باشد و موجب بریدن زندانی و کوتاه آمدن در مقابل بازجو.
این نوع عش�ق البته حربهای برنده میش�ود در دس�ت
زندانبان تا زندانی را به بازی بگیرد و اگر فرد ،خام و ناوارد باش�د میتوان�د به راحتی آلت دس�ت آن�ان قرار گی�رد و با کوچکترین تهدیدی علیه معش�وق -حتی به دروغ -تن ب�ه هرکاری دهد و ن�ه تنها علیه خود ،علی�ه دیگران اقرار شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
125
عاشقانۀ مبارزان جدید ،در سلول انفرادی یا سوئیتهای
چند نفره بازداش�تگاه ۲۰۹اوین رنگی امیدوارانه بدهم و
در موردی ناموفق ،تمام تالشهای بازجویان وزارت اطالعات برای جدایی کامل مهدی محمودیان و همسرش که با وجود داشتن دختری نازنین زندگی جداگانهای داشتند ،نه تنها بیفایده بود بلکه باعث ازدواج مجدد آنها نیز گردید و اعتراف کند .در این موارد اس�ت ک�ه گاه زندانی حتی در حالت توهم یا در ش�رایط فشار روحی و روانی ساخته شده توس�ط بازجو ،در س�لول صدای گریه و خند ٔه معش�وق را
میش�نود و با صدای نالههای او ش�کنجه میشود و صد بار مرگ طلب میکند و حاضر اس�ت برای رهایی او به هر کاری که میخواهند تن دهد.
اما ،بازج�و اگر ناجوانم�رد باش�د و رذل ،گاه تهدید را به ٔ مرحل�ه اجرا میرس�اند تا "تنهای�ی" زندان�ی را ابدی کند و نهال "عش�ق" را از ریشه بخش�کاند .در این شرایط بازجو
از بدگوی�ی و تهمت و افترا ش�روع میکند ت�ا به مرحلهای
میرس�د که یکی از دو طرف را وادار کن�د ،دیگری را کنار بگذارد و درخواست طالق به دادگاه ارائه کند و حتی بابت مهریه ،همسر را به جرمی دیگر به زندان بیفکند!
نمون�ه و مث�ال در این زمینه ف�راوان اس�ت ،از جمله در
خصوص زندانیان جنبش سبز .در یک مورد موفق ،بازجو توانست زن "مصطفی .الف" را که هر دو در جریان شرکت در مراسم ختم ندا آقا سلطان در بهشت زهرا دستگیر شده
بودند به طالق بکشاند .زن اکنون آزاد است و مرد حکمی
سنگین دریافت کرده است .اما ،در موردی ناموفق ،تمام
تالشهای بازجویان وزارت اطالعات برای جدایی کامل مهدی محمودیان و همسرش که با وجود داشتن دختری
نازنین زندگ�ی جداگانهای داش�تند ،نه تنه�ا بیفایده بود بلکه باعث ازدواج مجدد آنها نیز گردید.
ب�د نیس�ت که نوش�تهام را با بی�ان خاطرات�ی از لحظات
126
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
از یادگاری نویسیهای عاشقانه روی دیوارهای سلول به
مناسبتهای گوناگون بگویم ،از جمله نوشتن جمالتی به مناسبت سالگرد ازدواج یا تولد معشوقه،گاه در صفحهای
به انداز ٔه یک دیوار دو متری سلول ،پر و کامل.
ام�ا از آن بهت�ر پیامه�ای عاش�قانه و نام�ه نگاریهای
مخفیان�ه ب�ر در آهنی پش�ت بام هواخ�وری بازداش�تگاه
۲۰۹بود که عاش�ق و معشوق باید س�اعتها و روزها صبر
میکردند تا نوبت هواخوریش�ان فرارس�د ت�ا کنجکاوانه ٔ هم�ه نوش�تهها و عالئم روی در را ببیند تا ش�اید نش�انه و اش�ارهای از معش�وق زندانی بیابند .آنها درشرایط تالش فراوان زندانبانان برای جلوگیری از نوش�ته ش�دن حرف و پیام�ی ب�ر روی در و دی�وار و حت�ی رن�گ ک�ردن مداوم
نوش�تهها ،عاقبت آنچه را که در طلبش بودند مییافتند و زیر مراقبت دوربین هواخوری آن کلمه یا جملهای را که از
پیش آماده ساخته بودند ،مینگاشتد یا درست بگویم کنده کاری میکردند.
جالب این اس�ت که من در موردی خاص با پیگیری این
نوش�تهها از روابط عاطفی دو نفر مطلع ش�دم که دوستان بسیار نزدیک آنها نیز تا آن زمان از آن آگاهی نداشتند! ٔ امیدوارانه زندانیانی اس�ت البت�ه این رویک�رد مثب�ت و
ک�ه نگاه ب�ه "زندگ�ی" داش�ته و دارن�د و مس�یری عکس
"شورش�یان آرمان خواه" و ج�ان بر ک�ف نهادههای پیش از انقلاب را میپویند .در م�وردی اینچنی�ن ،زن مبارز
مجبور به فرار از ایران ش�د تا دستگیریاش موجب نشود که معش�وق و همرزمان به دردسر بیفتند و دستگیر شوند. البته ،او بعدها-س�الها پس از انقالب -به مناسبتی برای
نگارن�ده تعریف کرد که اکنون از کار خود پش�یمان اس�ت، چ�ون انتهای مب�ارزه را "مرگ" فرض میکرده اس�ت ،نه "زندگی"؛ اگر این نبود ترجیح میداده اس�ت که دس�تگیر
ش�ود و با معش�وق تا آخر عمر در زندان ،از یک هوا تنفس
کنند -ش�اید همگاه از س�ر اتفاق یکدیگر را ببینند -اگر به عشق و زندگی بیش از" مبارزه" بها داده بود.
همه جمالت نیمه تمام ما
ژیال بنی یعقوب
خیلی به هم نزدیک بودیم ،اما دور بودیم .زندان ٔ خانه ما کمتر از یکربع فاصله داشت .زیاد اوین تا از کنار زندان رد میشدم .هر بار از جلوی زندان عبور میکردم ،با خودم میگفتم باورش سخت است که "بهمن" چند سال است در فاصلهای این قدر نزدیک به من زندگی میکند اما سهم من از او هفتهای بیست دقیقه مالقات کابینی است. همین که مالقات شروع میشد و پردۀ سبز باال میرفت و
چهرۀ بهمن را در آن سوی شیشه میدیدم ،هم خوشحال
میشدم و هم مضطرب .خوشحال که بهمن را میبینم و مضطرب چون همهاش نگران ب�ودم؛ نگران اینکه اآلن
بیست دقیقه تمام میش�ود .میترسیدم باز وقت مالقات تم�ام ش�ود و حرفهای ما نیم�هکاره بماند و همیش�ه هم همین اتفاق میافتاد .جملههایم منقطع بود و از جملهای
نیمه تمام به آغاز جملهای تازه میپریدیم.
بعد ک�ه به خانه میرفت�م بارها و بارها جملات بهمن را
با خودم م�رور میکردم .ک�م کم دفترچهای ب�رای خودم
درس�ت کردم ت�ا حرفهای�ی را که میخواس�تم ب�ه او در زم�ان مح�دود مالقات بزنم ب�ه ترتیب اولویت بنویس�م.
مینوشتم و باز هربار که مالقات تمام میشد به دفترچهام
نگاه میک�ردم و میدیدم ک�ه باز چق�در حرفهایم نگفته باقی مانده .این حرفهای نگفته توی دلم انبار میش�د. با خودم نقشه میکش�یدم هر وقت بهمن آمد مفصل همه
چی�ز را به او بگوی�م .آنقدر فرص�ت مالقات ک�م بود که همیش�ه مس�ائل خیلی مهمی که باید الیههای مختلفش را برای�ش میگفتم ،کنار میگذاش�تم و با خ�ودم میگفتم
ای�ن جورمس�ائل را وقت�ی بهمن آزاد ش�د با خی�ال راحت رودرروی�ش میگویم .اص ً ال فک�رش را هم نمیکردم این
دوری س�الها طول بکش�د؛ آنق�در طوالنی ک�ه خیلی از مسائل اص ً ال موضوعیت خود را از دست بدهند. شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
127
ب�رای ه�م نام�ه مینوش�تیم .ب�ه خاط�ر وج�ود ان�واع
محدودیتها ،نامههای او به سختی میتوانست از زندان
بیرون بیاید و به من برس�د ،همچنان ک�ه نامههای من به سختی میتوانست به او در زندان برسد. ٔ هم�ه چند س�ال گذش�ته ،هر وق�ت ب�اران میبارید و در من در خانه تنها بودم به ات�اق کوچک خانهمان میرفتم،
اتاق�ی با یک بالک�ن خیلی کوچک .از بالکن ب�ه باران ،به آدمها ،ب�ه چترها ب�ه اتومبیلها نگاه میک�ردم و از خودم
میپرس�یدم :بهمن االن در زن�دان ،در بند ۳۵۰اوین چه
میکند؟ یکب�ار همین س�ؤال را در یک�ی از مالقاتهای کابینی از او پرسیدم.
گفت :تقریبا همهمان از پشت شیشهها و میلهها به باران
خیره میش�ویم .انگار همه یک جورهایی به عزیزانش�ان فک�ر میکنند و من به تو فکر میکنم ژیال! به اینکه در این باران کجا هستی و چه میکنی و به چه میاندیشی؟
بیش از یکس�ال و اندی دادس�تان به ما اج�ازه نداد که با
یکدیگر مالقات حضوری داش�ته باش�یم .هم�ه امیدم به
عیده�ا بود ،به آم�دن عید ن�وروز و دیگر اعی�اد مذهبی و مل�ی .اما چند عی�د آمد و رفت و باز دادس�تان ب�ه ما اجازه
مالقات حضوری نداد .مالقات حضوری طبق آیین نامه
س�ازمان زندانها حق همۀ زندانیان اس�ت .آنقدر صدای بهم�ن را از پش�ت س�یم تلفن ش�نیده ب�ودم که ب�ه تدریج
ترس�ی عجیب در دلم افت�اد؛ نکند که تمام این پنج س�ال
دور ٔه زندان بهمن در پش�ت همین شیش�ههای دو جداره بگذرد .نکند دیگر صدای بهمن عزیزم را مستقیم و بدون
واسطۀ سیم و شیشه نشنوم .همین ترس بود که باعث شد
نامهای به دادس�تان تهران بنویسم" :من این حق را برای خودم محفوظ میدانم که یکروز از شما بپرسم چه کسانی
و با چه منطقی مخالف بودند که من در آستانۀ سال نو فقط چند دقیقه در برابر بهمن بنش�ینم و دس�تش را توی دستم بگیرم و بدون واس�طۀ شیشه و س�یم تلفن به او بگویم که
عزیزم! بیشتر از همیشه دوستت دارم.
این ح�ق را برای م�ن محف�وظ بدانید که یکروز از ش�ما
بپرسم چه کسانی از ابراز عشق من به همسرم میترسند؟
آنها چه کسانی هس�تند که رو در رو نشستن من و همسرم آنه�ا را دچار اضط�راب میکن�د و مانع آن میش�وند؟ به
راستی چه کسانی از ابراز عشق من به همسرم میترسند؟
و ابراز عشق من کدام امنیت ملی را به خطر میاندازد؟ "
128
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
بهمن بعد از چند سال به مرخصی آمد. سعی میکردم آن همه حرفهای نگفته را قبل از اینکه مرخصیاش به پایان برسد و دوباره به زندان بازگردد ،تند و تند برایش بگویم .خیلی چیزها را دیگر فراموش کرده بودم در همۀ این سالها ،هر وقت در ویترین هر مغازهای لباسی
میدیدم که فکر میکردم بهمن دوستش خواهد داشت و یا به او میآید ،میخریدمش .ماهها و س�الها میگذشت و
کمکم تعدادش�ان زیاد شد .بقچهای از مادرم گرفتم و همه را مرت�ب و منظم در آن بقچ�ه چیدم و همچن�ان بلوزی، پیراهنی ،شالی ،روی قبلیها اضافه میشد .هر از گاهی ٔ همه بقچه را بیرون میریختم و تکتک لباسها را ورانداز
میکردم و روزی را تص�ور میکردم که بهمن میآید و آنها را میپوش�د .به هم ریختن بقچه و از نو مرتب کردنش�ان یکی از دوستداش�تنیترین س�رگرمیهای این سالهایم
بود ،هم�راه با این تصویر ک�ه وقتی آمد بقچ�ه را جلویش میگذارم و یکییکی لباسها را بیرون میآورم و نشانش
میدهم و میگویم :در همه لحظههای نبودنت با تو بودم و اینها فقط نشانی کوچک از این حس با تو بودن است
بهمن بعد از چند س�ال به مرخصی آمد .س�عی میکردم
آن همه حرفهای نگفت�ه را قبل از اینکه مرخصیاش به پایان برس�د و دوباره به زن�دان بازگردد ،تن�د و تند برایش
بگوی�م .خیلی چیزها را دیگر فراموش ک�رده بودم .خیلی دیگر از مسائل دیگر ضرورتی برای گفتنش نبود ،اما هنوز
خیلی حرفها برایش داشتم.
خیل�ی از دوس�تانم را نمیش�ناخت .دوس�تانی ک�ه در
س�الهای زندانش پیدا کرده بودم .او هم مدام نام کس�انی
را میآورد که من چندان نمیشناختمش�ان ،زندانیانی که در این سالها تبدیل به نزدیکترین دوستانش شده بودند.
چند سال از دوریمان گذشته بود اما حاال که دوباره در کنار هم بودیم اص ً ال احساس دوری از او نمیکردم .میلههای زندان و شیش�ههای دو جدارۀ اوین و رجایی ش�هر نه تنها
از عشق ما نکاسته بود که انگار عمیقترش نیز کرده بود.
مرغ عشقی تنها در قفس مسعود باستانی
متولد .۱۳۵۷روزنامه نگار .وی در ۱۴تیرماه ۱۳۸۸در جریان اعتراضات به نتایج انتخابات ریاست جمهوری دهم نیز دستگیر شد .او در این روز برای رسیدگی به وضعیت همسرش که روز پس از انتخابات بازداشت شده بود ،به دادگاه انقالب رفته بود .علت بازداشت وی فعالیت در وبگاه جمهوریت عنوان شد .وی پس از اینکه اعترافاتی را علیه خود در این دادگاه مطرح کرد به ۶سال حبس محکوم شد .هم اکنون در زندان رجایی شهر محبوس است.
جملهای را که در میان یادداشتهایم نوشته بودم دوباره
م�رور میکنم" :همان گونه که عش�ق ب�ه رابطهها کیفیت
میبخشد ،زندان نیز به زندگی کیفیت میدهد".
ول�ی حاال که قرار اس�ت دربارۀ عش�ق بنویس�م به ناچار
احس�اس میکنم که بایس�تی چیزی دربارۀ عشق و زندان تحریر ش�ود .گویی اینکه ای�ن روزها زندان که بخش�ی از
دوران زندگی ماس�ت اندک اندک و الجرم خود را وسعت
داده و ب�ه بخش�ی از وجود ما هم نفوذ کرده اس�ت .عادت کردهایم که ناخودآگاه نس�بت خویش را با هر پدیدهای تنها ٔ زمینه زندان دیده و آن را سنجه کنیم. در پس عشق ورزی ما که به خاطر عقاید و رفتارهای سیاسیمان
محب�وس ش�دهایم ،حکای�ت جدیدی نیس�ت ک�ه تجربۀ تاریخی مش�ابهی ب�رای آن نتوان یافت .اما ش�اید این بار
نس�لی از میان زندانی�ان سیاس�ی این س�رزمین جرئت و
جس�ارت به خرج دادهاند و با طغیان علی�ه چارچوبهای تنگ و ترش تش�کیالتی و ش�خصیت س�ازیهای کاذب
سیاسی ،بودن خودسانسوری اندیشهها و آرمانهایشان، شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
129
از احساسات فردی و عاش�قیتهای درونی خویش نیز به راحتی س�خن میگویند .س�خنانی که در میان رفتارهای سیاس�ی -اجتماعی این نسل در نوع خود بدیع و جذاب به
شمار میآید.
نامههای�ی ک�ه در ط�ول این س�الها از س�وی همس�ران
زندانیان جنبش س�بز خطاب به آنان نوش�ته شده و گهگاه
منتش�ر میش�ود کنار عاش�قانههایی ک�ه زندانی�ان برای محبوب�ان خویش مینویس�ند خ�ود به اس�ناد جدیدی در تاریخ سیاس�ی بدل ش�دهاند .ب�رای من اما این نوش�تهها
کم�ی منحصر به فرد بودند .تجربه بینظیر این نوش�تهها زمان�ی رخ داد ک�ه م�ن و همس�رم به ش�کل همزم�ان در
که خود گرفتار زندان بودیم در قفس محبوس شده بود .در
بود و من در زندان رجایی ش�هر روزگار میگذراندم و حتی
و میگویند مرغ عش�ق تنهایی را تاب نم�یآورد .او برای
میس�ر نبود .تنها راه ارتباط در این میان�ه نامههایی بود که
کنار قفس�ش قرار دارد میایس�تد و با تصوی�ر خودش گپ
با این امید که ش�اید روزی به دس�ت صاحبش برسد .صد
هن�وز نفهمیده که آن حیوان مقاب�ل چیزی جز یک تصویر
زندان فرس�تنده [در هر زن�دان یک نهاد حراس�تی تحت
اس�ت .ولی من با خودم فکر میکردم ک�ه او با این کار درد
زندانهای�ی جداگانه محب�وس بودی�م .او در زندان اوین
آن نامه برایش نوشتم که این مرغ عشق در قفس تنهاست
فرصتی برای مالقات هفتگی یا گپ و گفتهای کوتاه هم
نجات از این تنهایی گاهی س�اعتها مقابل آینۀ کوچکی که
گاهی اوقات از زندان به مقصد زندانی دیگر روانه میش�د
میزند .یکی از بچهها به ش�وخی میگفت که این بیچاره
البته که این نامهها بایس�تی از زیر تی�غ حفاظت اطالعات
نیس�ت و ش�اید گمان میکند که جفتش در آن س�وی آینه
عنوان حفاظت اطالع�ات وجود دارد که ب�ر فعالیتهای
تنهاییهای�ش را دوا میکن�د! عش�ق برای م�ن در زندان ٔ قصه همین مرغک گرفتار .کاربردی اکسیری است شبیه
میگذشت .نامههایی که به صورت گشوده ارسال میشد
مرزی که تحمل دیوارها س�خت و طاقت فرس�ا میشود و
نف�ر با چش�مانی تجس�س گرایان�ه آن را میخوانن�د .این
رؤیاهای�ت از قطر طوالن�ی دیوارها عبور کن�ی و زندان را
انتقال پیام س�خت بود ک�ه چرا هیچ کس دوس�ت ندارد تا
که محیطی متفاوت و خش�ن تری دارد کاری دشوار است
زندانی�ان ،کارمن�دان و زندانبان�ان نظ�ارت میکن�د] و
همچنی�ن از بررس�یها و ارزیابیه�ای زن�دان گیرن�ده
دوگانه و در ظاهر متض�اد دارد .گاهی بی قراری میکند تا
و تو میتوانس�تی حدس بزن�ی که در طول مس�یر چندین
گاهی چنان آرامش میبخش�د که میتوان�ی به راحتی در
نامهه�ا همگی حامل پیامهایی عاش�قانه بودن�د اما نحوۀ
به فراموشی بس�پاری .بروز جلوههای عاش�قی در زندان
خلوتهای عاشقانهاش در معرض دید عموم قرار بگیرد. از این رو راههای کام ً ال خالقانهای را برای انتقال مفهوم
ام�ا باید اعت�راف کنم ک�ه در نقطه نقطۀ زن�دان و در طول ای�ن دوران این جلوهه�ا را به کمال دیدهام .دلش�ورهها و
کتابهایی که خوانده بود پاراگرافهایی را گزینش میکرد
کی�ک تولد همس�ری که ش�ب قب�ل از مالقات با وس�ایل
همان پاراگرافها به دنبال مفهوم میگشتم .از این طرف
به عنوان تنها کادوی موجود در اینجا پیشکش میشوند و
کمک میگرفتم .یادم هس�ت که در یک�ی از نامهها از مرغ
روایت کنند حکایت نس�لی را که سیاست را در بستر زندگی
در پوششهای گوناگون به کار میبستیم .همسرم از میان
چشمان بی قرار مردی که برای خانوادهاش نگران است،
و مینوشت و من نیز در میان همان کتابها و در پس و پیش
ناچیز موجود تهیه میش�ود ،کاردس�تیهای دستبافی که
من هم به تصویرس�ازی از فضای بند میپرداختم و از آنها
در آخر نامههایی که از زندان به مقصدی روانه میگردند تا
عشقی نوش�تم که توس�ط یکی از زندانیان به بند زندانیان
سبز میخواستند و آزادی و عاشقی را با هم...
سیاس�ی و عقیدتی آورده ش�د .مرغک بیچاره در میان ما
130
نامههایی که در طول این سالها از سوی همسران زندانیان جنبش سبز خطاب به آنان نوشته شده و گهگاه منتشر میشود کنار عاشقانههایی که زندانیان برای محبوبان خویش مینویسند خود به اسناد جدیدی در تاریخ سیاسی بدل شدهاند
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
"عشق" و نسل برآمده از انقالب ضد سلطنتی ایرج مصداقی
متولد سال .۱۳۳۹نویسنده ،فعال حقوق بشر و زندانی سابق سیاسی ایرانی است .او به اتهام هواداری از سازمان مجاهدین خلق به مدت ده سال در زندانهای قزلحصار ،اوین و رجایی شهر محبوس بوده است. مق�ارن انقلاب ۱۸ ،س�اله بودم که از "س�ن دی�ه گو"ی کالیفرنی�ا به ایران بازگش�تم ۲۱ .س�اله بودم ک�ه به زندان ٔ تجربه افتادم .با آنکه نسبت به همسن و سالهای خودم از اجتماعی بیش�تری برخوردار بودم و س�رد و گرم روزگار را بیش�تر چش�یده و دنیادیدهتر بودم با این ح�ال تصویری از عشق مرس�وم نداش�تم .من به نسلی تعلق داش�تم که در
ٔ بحبوح�ه بزرگترین تغییرات اجتماعی در کش�ورمان برای همهچی�ز تعریف خاص خ�ودش را داش�ت .در آن روزگار م�ا همان طور که تعریف درس�تی از آزادی و دمکراس�ی و حقوق بش�ر و حق�وق زنان و ...نداش�تیم ،تعریف�ی که از عش�ق به دس�ت میدادیم هم منحصر به ف�رد بود .برای ما عش�ق به خلق ،به آرمانهای انسانی ،به آزادی ،جای عشق به معشوق و محبوب را گرفته بود بدون آنکه تصویر درستی از "محبوب"مان داشته باشیم. تصویر ما از عشق با رنج تو ًامان شده بود. "اگر عش�ق رنج بود ،من پادشاه عاش�قان جهان بودم"؛ این برداشت آن روز من و ما از عشق بود. سی خرداد و مبارز ٔه مسلحانه که شروع شد ،وقتی مرگ، زندگی را هدف قرار داده بود و جوخههایاعدام ،یکدم از جانستاندن نمیایستادند ،تعریف ما از عشق ،رنگ خون گرفت .این حس را در ش�عری که به یاد یک دختر ۱۳ساله که در شهریور ۶۰اعدام شد میتوان دید. "عاشق باش ،عاشق و در میان رنگین کمان گلوله و دود کبوتران عاشقی را پرواز ده که دستآموز خواهران کوچکی شدهاند دختران معصومی که با چراغی به سرخی قلبهای کوچک خود شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
131
لبخند برلب از تاریخ عبور کردند همیشه خواهی گفت بیهوده است بیهودهاست تالش شبداران دخترکی که تنها با ۱۳بهار توشه از تاریخ عبور کرد قلبش را در نارنجک برادرش به ودیعه گذاشت قلبی که هر روز و هر ساعت منفجر میشود و قلبی که همیشه فریاد خواهد زد آزادی از آن کبوتران عاشقی است که افق را فراموش نکردهاند". م�ن متعلق به نس�لی ب�ودم که "عش�ق را هرگز ب�ه دیده نگش�وده بود" .زن�ده یاد عل�ی خلیلی در س�ال خونبار ۶۰ وقت�ی ک�ه "گوه�ر ادب آواز" با انفج�ار خود ،دس�تغیب را "صدپ�اره" کرد در وص�ف "سیاووش�انی" که "چاووش�ان" کاروانمان بودند و خطاب به "گوهر" سرود: "آی بانوی اهورایی! کجاو ه نشین سرزمین عشقهای پاک سیاووشان ،گرچه چاووشان کاروان تواند اما عشق را ،هرگز به دیده نگشودند. هر چند این عشق شیرین تو را ٔ تیشه فرهاد شایسته است سالح اما بدان ،که کوهسار از توحش صخره بایسته است". علی که نوجوانیاش در زندان شاه گذشته بود میدانست چه میگوید .او خود دلباختهای بود که در س�ال ۵۹بدون اجاز ٔه تشکیالتی با عشق خود ازدواج کرد و به همین دلیل عضویتش در س�ازمان مجاهدی�ن به حال�ت تعلیق درآمد و اس�یر بایکوتی بیرحمانه ش�د .با این ح�ال علی یکی از چهرههای درخش�ان زندان ٔ دهه ۶۰بود و در بهار ۶۳پرپر شد. نمیتوان�م بگویم که "عاش�ق" نب�ودم .از وقتی مرا س�ر جناز ٔه موس�ی خیابانی و همراهان�ش که در خون غوطهور بودند بردند و من بر پیکر او نتوانس�تم عالقه و احترامم را عرضه کنم ،عش�قم به او دوچندان ش�د و نیروی عجیبی در من به وجود آورد .بارها در زیرفش�ارهای طاقتفرس�ا تا مرز شکس�تن پیش رفتم اما همیش�ه نیروی "عشق" به نجاتم میآمد و موسی دستم را میگرفت .تا سالهای سال او یگان�ه محبوب�م بود .خواب�ش را میدیدم ،با او س�خن
132
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
در سلول انفرادی و در تنهایی و سکوت با آنکه ذهن گریزپا به هر سویی میدود اما در بازخوانی خاطرات و حتی رؤیاهایم نیز زنان را سانسور میکردم. خط سرخی بود که خود ترسیم کرده بودم و میکوشیدم به آن نزدیک نشوم میگفتم .از زندان آزاد هم که شده بودم هرگاه که فرصتی دس�ت میداد بیاختیار با ماشین میرفتم جلوی خانهاش که هنوز به همان صورت قبل حفظ شده بود؛ مدتی در آن دور و بر پرسه میزدم و باز میگشتم. وقت�ی پ�س از دریافت حک�م ده س�ال زندان به س�لول انف�رادی گوهردش�ت و ش�کنجه و آزار و اذی�ت دوب�اره دچار ش�دم ،هراس از شکس�تن و وادادن و زیرپا گذاشتن تعهدات انس�انی و اخالقی مرا در موقعیت�ی قرار داده بود ٔ مقوله زن فکر نکنم. که به در س�لول انف�رادی و در تنهایی و س�کوت ب�ا آنکه ذهن گریزپ�ا به هر س�ویی میدود ام�ا در بازخوان�ی خاطرات و حتی رؤیاهایم نیز زنان را سانس�ور میکردم .خط س�رخی بود که خود ترس�یم کرده بودم و میکوشیدم به آن نزدیک نش�وم .فک�ر میک�ردم ای�ن موضوعی اس�ت ک�ه باعث میشود "عشق به زندگی" و "ماندن" و تشکیل خانواده در من ریش�ه کند .به باورم اینها میتوانس�ت در شرایطی که زیر فشار مضاعف بودم مرا به سستی بکشاند. در تابس�تان ۶۴ب�رای بازجوی�ی دوباره ب�ه اوین منتقل ش�دم .این بار اوین حال و هوای دیگری داشت .به جای ٔ طبقه اول نشس�تن در راه�رو ،م�ا را به اتاق�ی در انته�ای بردند که س�ابق ًا ش�کنجهگاه بود و بعدها به ش�عبه ۸اوین جهت بازجویی بهاییها تبدیل ش�ده ب�ود .محل مزبور به اتاق انتظار زندانیان جهت رفتن به ش�عبههای بازجویی و شکنجه اختصاص داده شده بود .ما در آنجا مانند بیمارانی که منتظر ویزیت دکتر در اتاق انتظار مینشینند،نشستیم. نزدیک دراتاق ،پاس�داری پش�ت میزی نشسته بود و ما را میپایید .در انتهای اتاقی نشس�ته ب�ودم که دیوارهای آن پوش�یده از جای کابل ب�ود .ضربههای کابل�ی که به جای بدن قربان�ی ،روی دیوار ف�رود آمده و رد س�یاهی از خود
برای خواندن مطالب کامل مجموعه عشق در زندان اینجا را کلیک کنید
باقی گذاشته بودند. منظر ٔه غمانگیز و دردآوری ب�ود ،به ویژه برای من که از ٔ س�ابقه آن اتاق مطلع بودم .حضور در آنج�ا ،مرا به زمانی میبرد که محل فوق ،ش�کنجهگاه ب�ود .تصویر بچهها را ٔ آیینه خیالم در آنجا میدیدم .هجوم تصویرها لحظهای در مرا آرام نمیگذاش�ت و به جنونم رس�انده بود .یک لحظه احساس کردم فاطمه کزازی که "خواهرم" بود و صمیمانه دوس�تش داش�تم از میان آن نقشهای س�یاه ب�ر دیوار به س�ویم میآید .دچار توهم ش�ده بودم" :احساس میکردم چون�ان گل س�رخی ب�ر دی�وار فری�اد میزند من�م صدای آتشها". دو سال پس از دس�تگیری من ،به بند کشیده شده و یک ٔ جوخه اعدام س�پرده ش�ده بود و هنوز غم از س�ال قبل به دس�ت دادن او را باور نمیکردم .ب�رادرش جالل یکی از صمیمیترین دوس�تانم بود .از بچگی آنها را میشناختم. در س�الهای پس از انقالب روزها و شبهای زیادی را با هم سپری کرده بودیم. ٔ متوج�ه حال�ت غیرع�ادیام ش�ده ب�ود و دائم نگهب�ان نهی�ب م�یزد" :چش�مبندت را بزن پایی�ن!" من ب�ا تمام ِ س�یاه روی دیوار وجود میخواس�تم به نقش آن رگههای که در ذهنم ش�علههای آتش را تداع�ی میکرد ،نگاه کنم. تص�ور میک�ردم فاطی از میانش�ان ب�ر میخی�زد و به من لبخند میزند .او را چونان گل�ی میدیدم که در خند ٔه خود
میشکفت .اشتباه نمیکردم .میخواستم سیر ببینمش. عاقبت پاس�دار مزبور به نزدم آمد و چشمبندم را برداشت و گف�ت" :مگر دیوانهای؟ کجا را ن�گاه میکنی؟ بیا خوب نگاه کن! دی�وار که دیدن نداره ".بع�د از درنگی کوتاه ،در حالی که چش�مبندم را دوباره بر چش�مانم م�یزد ،گفت: "راحت شدی؟ حاال بگیر بشین و سرت را بنداز پایین!" بع�د از ظهر ،هم�ان پاس�دار پرس�ید" :چند وقت اس�ت زندان�ی هس�تی؟" گفتم ۴" :س�ال ".س�رش را تکان داد و رف�ت .پیش خ�ودش البد گف�ت" :بیچاره دیوانه ش�ده است ".حق داشت ،نمیتوانس�ت کابوسی را که دچارش بودم ،درک کند. پ�س از کش�تار " ۶۷عش�ق" را در چه�ر ٔه بچههایی که از صمیم قلب دوستش�ان داشتم میدیدم .در روز چندین بار ٔ شش�گانه بند دچار گرفتگی میشدند و کثافت توالتهای در سطح توالت شناور میشد .مسئول نظافت بودم و چار ٔه کار به دس�ت من بود .ابر بزرگی تهیه کرده بودم .برای باز کردن توال�ت ابر را در مش�تم میگرفتم و دس�تم را به زور تا بازو در س�وراخ کاس�ۀ توالت میکردم و آن را چندین بار محک�م به حالت تلمب�ه ،باال و پایین میب�ردم .بعد از چند بار تکرار این عمل ،به یکباره هرچه در سطح توالت شناور بود ،فروکش میک�رد .من میماندم و دس�تی پر از مو که به ش�دت به مدفوع آغش�ته بود .اوین از آب چشمه و چاه استفاده میکند ،و به ویژه در سرمای زمستان ،سردی آب کش�نده است .هر بار به سختی دس�تهایم را میشستم. استخوانهایم به ش�کل دردناکی تیر میکشیدند .این کار را ب�ا لذت تمام انجام م�یدادم .بچهها تمامی س�رمایهام بودند که روزی س�ر به هزاران میزدند و حاال بسیاریشان را از دس�ت داده ب�ودم .خ�ود را مانند تاجری ورشکس�ته میدی�دم .احس�اس عجیبی داش�تم .ح�اال حت�ا مدفوع دوستان زندهماندهام نیز برایم عزیز بود و دوست داشتنی! جز عشق چیزی نمیتوان نامیدش. م�ا ه�م عاش�ق بودی�م ام�ا عش�ق را دیگرگونه تفس�یر میکردیم .انسان نمیتواند که عاشق نباشد. شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
133
عشق هرگز محدود نمی شود زهره دهقان
آنچه به جرئت میتوانم از خودم بگویم این
است که زنی هستم که هرگز تسلیم سنت ،آداب و رسوم ،بزرگترها ،قوانین و تابوها نشده و
همواره آنچه را که خود میخواستم انجام دادهام.
هرگز در برابر دردهای پیرامونم بیتفاوت نبودم ٔ گذشته خود انتقادات جدی دارم اما و به افکار از هیچ یک از کردههای خود پشیمان نیستم.
به جدایی هرگونه اعتقادات ایدئولوژیک اعم از
مذهبی و یا غیر مذهبی در مبارزه معتقدم و شکل امروزین مبارزه را عشق و همسویی با مردم و تالش برای آگاهی صلح و برابری میدانم...
ن�ه عروس�ک کاردس�تی آن روزهایم را کس�ی دی�د و نه
کالف س�ورمهای بلوزی که برایش میبافتم و خورشید و دری�ا را بر آن گل�دوزی میکردم .برای پس�ری که از نطفه
با من تنهایی کش�ید و ازاولین جن�ب و جوشهایش با من اس�یری ....از بوی ن�م اتاقم ک�ه دیوارش بلند ب�ود و آن
باال یک س�وراخ بود به نام دریچه .حالم که بد میش�د دلم
را میچس�بیدم و دوال دوال راه میرفتم .میفهمید و لگد ک�ه به دلم میزد تمام آجرهای س�قف س�لول پر از س�تاره ویار امید میکردم و با شوق و ذوقی که از مادر میش�دند و ِ شدن داش�تم جانم به جانش بیشتر و بیشتر گره میخورد. ش�مردن روزهایی ک�ه یک نب�ض را به یک انس�ان و یک
ٔ ٔ فاصله عاش�قانه خیالی و بکر را به آغوش�ی تنگتر از حس دهانی که س�ینه ای پرشیر را میمکد بدل میکرد و گرم به
134
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
گ�رم وزنش که باال میرفت احس�اس میک�ردم اگر چه در
بندم و از حق نگاه کردن ب�ه رنگها ،به گلها ،به زندگی ،به
میوهها ،به آسمان محرومم اما هنوز آنقدر قدرت دارم که قادرم کسی را درونم بیافرینم و این موج شوق را به فضای
خالی و سرد اتاقم میآورد .اما هراس همواره گوشهای از ٔ همه سماجتی اتاقم نشسته بود و بر و بر نگاهم میکرد و با
که میک�ردم گاهی ته دلم یکباره خالی میش�د و آن وقت هی�چ چیز ج�ز نق�ب زدن به خی�ال ب�ه دادم نمیرس�ید؛ کویر "کلیدر" میرفت�م و میرفتم ....با س� ّتار و ُگلمحمد تا ِ میرفتم و "جانهای ش�یفته" را در "گ�ذار از رنجها" یاری ٔ باغچه "نینا" میدادم تا کن�ار "دن ارام" "گل نس�رین" را در بیاب�م و برایش "فلوت مجار" را که دوس�ت داش�ت بنوازم
و با او س�فر کنم تا پدا گوژیکی و آنگاه مینشس�تم کنارش
و با هم "نان و ش�راب" میخوردی�م و از ژوزفین و ناپلئون
ح�رف میزدیم .در ذهن آن روزهای من اعتقادی محکم نشس�ته بود و اس�طورههایی که همگی به دست دشمن،
زندانی و یا کشته شده بودند ،چپ و راست جلوی چشمانم رژه میرفتن�د و تص�ور آن روزم این بود ک�ه آگاهانهترین و
اصولیترین تفکرات را دارم و اگر حتی کش�ته شوم در راه آرمانم کش�ته میش�وم و مرگ من ملتی را بیدار میکند!.
همان نجواهای معم�ول آن روزها ....و ای�ن باور ،خود انگیزهای میش�د تا این رخوت ش�وم ِ وحش�تناک تنهایی را ب�ه عنوان فض�ای زندگی ی�ک قهرمان مجس�م کنم و
ش�هامت به خ�رج ده�م! .قهرمانی ک�ه تص�ور میکردم هستم ،قهرمانی که امروز وقتی برمیگردد و به آن روزها نگاه میکن�د و اف�کار و دیدگاههای آن روز خود را ش�خم ٔ همه سرس�ختیهای میزن�د ،ج ز همان عش�ق مادرانه،
آن روزهای خود را کورکورانه میداند و گذش�ت سی سال زمان به او آموخته است که برای یک مردم بیغل و غش، آزادان�ه و آگاهانه عش�ق ورزیدن چقدر وس�یعتر و پر بارتر اس�ت از چپیدن در یک تشکیالت سیاسی ومحدود شدن در یک آرم!
عکس :حسن سربخشیان
شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
135
اگر خجالت را کنار بگذاریم ،اکثرمان حداقل یک بار تجربۀ سر زدن به سایتهای دوستیابی را داریم؛ حاال یا از سر کنجکاوی یا به خاطر پیدا کردن شخصی برای همنشینی .دلیل این کار هم مشخص است ،این وبسایتها فضای امن و راحتی را در اختیار افراد میگذارند که بیرون از در اتاقشان نمیتوانند آن را پیدا کنند .این مورد در فضای سنتی و بستۀ جامعۀ ایران که هر روز در آن سعی میشود تا جلوی ارتباط انسانها گرفته شود ،بیشتر به چشم میآید .با توجه به این شرایط چه خوشمان بیاید و چه بدمان بیاید این سایتها آمدهاند که بمانند و نادیده گرفتنشان به زودی غیرممکن خواهد شد .در این مقاله نگاهی به سه برنامۀ معروف دوستیابی انداختم که در ادامه میتوانید تجربۀ من در مواجهه با هر کدام از این سایتها را بخوانید.
136
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
اوکی کیوپید ()okcupid
"اوکی کیوپید" ش�اید حرفهایترین و جامعترین س�ایت
و برنامه دوست یابی آنالین باش�د .طراحان اوکی کیوپید دقیق�ا آنچ�ه را که ش�ما از یک س�ایت دوس�تیابی انتظار داری�د به ش�ما عرض�ه میکنند .ش�اید مهمتری�ن چیزی
ک�ه اوکی کیوپید را از بقیۀ س�ایتهای مش�ابه مانند پلنتی
آف فی�ش ( )POFج�دا میکن�د سیس�تم س�ؤالهای آن باش�د .ش�ما با ایجاد یک حس�اب کاربری در این وبسایت میتوانی�د ب�ه س�ؤالهای ش�خصی در مورد خود پاس�خ
کیوپید را به عن�وان یکی از آخرین راهها ب�رای پیدا کردن
شما پس از پاسخ دادن به این سؤاالت، جوابهایی را که دوست دارید طرف مورد نظرتان داده باشد نیز انتخاب میکنید و به سیستم میگویید که چقدر جواب این سؤال برایتان مهم است. برای مثال در مورد تعداد دفعات حمام میتوانید به سیستم بگویید کسی که به دنبالش هستید حداقل باید روزی پنج بار حمام برود و شما کمتر از پنج حمام در روز را نمیپذیرید دهید ،این س�ؤالها میتوانند راجع به هر چیزی باشند از معنای جمالت شکس�پیر گرفته تا تعداد دفعاتی که در روز
حمام میکنید .ش�ما پس از پاس�خ دادن به این سؤاالت، جوابهایی را که دوس�ت دارید طرف م�ورد نظرتان داده باش�د نیز انتخاب میکنید و به سیس�تم میگویید که چقدر
جواب این سؤال برایتان مهم اس�ت .برای مثال در مورد
تعداد دفعات حمام میتوانید به سیستم بگویید کسی که به دنبالش هستید حداقل باید روزی پنج بار حمام برود و شما کمتر از پنج حمام در روز را نمیپذیرید.
وبسایت پس از جمع آوری اطالعات شما افرادی را که با
خواستههای ش�ما مطابقت دارند لیست میکند و اینگونه
میتوانید بدون اینکه با کسی صحبت کرده باشید بفهمید
که چقدر از نظر ش�خصیتی ش�بیه بهم هس�تید .ش�اید در
ابتدا برنامۀ اوکی کیوپید س�ردرگم کنن�ده به نظر بیاید ولی بر خالف ظاهر ترس�ناکش کار کردن با آن بس�یار آس�ان و
س�ریع است .چیزی که در این وبس�ایت نظر من را به خود جلب کرد گروه س�نی کاربران آن بود .اکثریت کاربران زن
و م�ردی که دراوک�ی کیوپید حضور داش�تند اف�راد باالی بیس�ت و شش س�ال بودند که قریب به اتفاقشان به دنبال
ی�ک رابط�ۀ بلند م�دت میگش�تند .آنها در اص�ل اوکی
نیمۀ گمشدهشان انتخاب کرده بودند .البته خواستۀ آنها
چندان هم با توجه به آم�ار باالی ازدواجهایی که از طریق این وبسایت صورت گرفته است غیر منطقی نیست.
تیندر ()tinder
هر چقدر که "اوکی کیوپید" ب�رای ایجاد روابط بلند مدت
طراحی ش�ده اس�ت از آن ط�رف "تین�در" ب�رای افرادی ایجاد ش�ده ک�ه برایش�ان مهم نیس�ت اخالقی�ات طرف
مقابلشان چه گونه اس�ت و تنها در صورتی که شخصی که پیدا میکنند جذاب باش�د حاضرند با او مالقات کنند و اگر روراست باشیم شبی را با او بگذارنند.
سیس�تم کار تیندر ،آنقدر آسان است که فکر میکنید چرا
تا قبل از این کس�ی به فکر درست کردن این برنامه نیفتاده
ب�ود .س�اختن اکانت در تیندر به آس�انی وص�ل کردن این برنام�ۀ موبایل به فیس�بوکتان اس�ت .نگران نباش�ید این
برنامۀ فیس�بوک ،شما را به کسی نش�ان نخواهد داد ولی نام ش�ما و سه عدد از عکسهای پروفایلتان را برای حساب کاربریتان قرض خواهد گرفت .پس از وارد ش�دن به تیندر
کافی اس�ت بگویید که چقدر دوس�ت دارید پسر یا دختری
که به دنبالش میگردید به ش�ما نزدیک باش�د .بر اس�اس مس�افتی ک�ه انتخ�اب کردید ،تین�در به جس�تجوی افراد
موج�ود در آن منطق�ه میپردازد و نتایج را به ش�ما نش�ان میدهد .ش�ما در هر لحظه فقط یکی از نتایج را میتوانید ببینی�د .اگر از عکس ش�خصی ک�ه در صفح�ه موبایلتان نقش بس�ته خوشتان آمد عکس را به سمت راست صفحه
میکشید و اگر هم بدتان آمد عکس آن شخص را به سمت چپ میکش�ید و به سراغ نفر بعدی میروید .در آن سو اگر ش�خصی که شما آن را به سمت راس�ت صفحهتان انتقال شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
137
دادید از ش�ما نیز خوش�ش آمده بود آنوقت گزینۀ صحبت
کردن برای ش�ما باز میش�ود و از آن به بعد هر آنچه اتفاق میافتد فقط به شما بستگی دارد .همانطور که گفتم تیندر برای روابط پرمعنا و عمیق طراحی نش�ده اس�ت و ش�اید همین هم باعث ش�ده باش�د که اکثر کاربران آن بازه سنی
۱۸تا ۲۵س�ال داش�ته باش�ند ،س�نی که در آن افراد کمتر به دنبال ش�خصی برای گذراندن ادامۀ زندگی هس�تند و بیشتر به دنبال کسی میگردند تا خواستههای جنسی خود را با او برطرف کنند.
تیندر مانند یک پیتزافروشی در نزدیکی یک کالس زبان خارجی است که بیشتر افراد نوجوان در آن رفت و آمد میکنند اگ�ر بخواهم س�اده بگویم بادو مش�کل چ�ت رومهای
قدیم�ی یاه�و را دارد و مانن�د همان چت رومها س�ه گروه
کاربر اصلی دارد گروه اول پسران نوجوان هستند که واقعا برای پیدا کردن دوست عضو ش�دهاند ،گروه دوم مردانی
هستند که با سوءاستفاده از عکس زنان ناشناس به سرکار گذاشتن گروه اول میپردازند و گروه سوم کارگران جنسی هس�تند که پیدا کردن مشتری در این وبس�ایت را آسانتر
از س�رگردانی در خیابانها یافتهاند .البته با این حال هنوز
هم مانن�د دوران قدیم یاهو ،گروه کوچکی پیدا میش�وند
بادو ()Badoo
بین تمام وبسایتها و برنامههایی که من برای این مقاله
به آنها س�ر زدم "بادو" جزو معدود س�ایتهایی بود که در من حسی ناخوش�ایند ایجاد کرد .اگر شهرت این وبسایت
نبود ،ش�اید در همان دقایق اول از آن بیرون میآمدم ولی
که واقع ًا باالی هجده س�ال س�ن دارند و ب�رای پیدا کردن
دوس�ت و همصحب�ت پایش�ان به این وبس�ایت باز ش�ده است ،اما هنوز هم به دلیل وجود افرادی که قب ً ال به آنها
اش�اره ش�د ،اس�تفاده از بادو معمو ً ال تجربهای ناخوشایند برای اکثر افراد خواهد بود.
به دلیل تبلیغهای گسترده و تعداد کاربران باالی آن خودم را متقاعد کردم تا بمانم و نگاهی عمیقتر به آن بیندازم.
اول بگذاری�د توضی�ح کوتاهی راجع به عملک�رد بادو به
ش�ما بدهم .ش�ما ابتدا در این وبس�ایت مانند هر وبسایت
دیگری باید عک�س و اطالعات پایهتان را به بادو بدهید تا سیس�تم بر اساس اطالعاتتان کاربرانی را که با تقاضاهای
ش�ما همخوانی دارند بیابد .البته سیس�تم گردش بادو به
پیچیدگی اوکی کیوپید نیس�ت و امکانات جس�تجویی که در اختیار اف�راد قرار میدهد تنها به جنس ،س�ن و فاصله مکان�ی مح�دود میش�ود .باید گفت ب�ادو به دلی�ل رابط
کارب�ری جذاب و آس�انی ک�ه دارد جزو س�ایتهای خوب
حس�اب میشود ولی موردی که استفاده از این وبسایت را با مشکل مواجه میکند کاربران آن است.
138
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
این س�ه وبسایت و برنامه تنها گوش�های از دنیای عظیم
دوست یابی آنالین هستند .ولی اگر بخواهم این سایتها را به بخشهای یک شهر تشبیه کنیم اوکی کیوپید کافهای در نزدیکی یک کتابفروشی است که اکثرا افراد سی ساله یا
دانشجویان سال آخری را در خود جا داده است ،تیندر یک
پیتزافروشی در نزدیکی یک کالس زبان خارجی است که بیش�تر افراد نوجوان در آن رفت و آم�د میکنند و بادو هم از همان محلههایی است که هر وقت نزدیکشان میشوید
مادرتان بسیار نگرانتان خواهد شد حتی اگر اتفاقی برایتان در آن خیابان نیفتد .حال اینکه ش�ما به کدام بخش از این
ش�هر میروید انتخاباش بس�تگی به ش�ما و قصدتان از یک دوستی آنالین دارد.
عکس :هوتن سالمت شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
139
140
شماره چهاردهم ،اسفند۱۳۹۲
منصور کوشان پنجم دی ۱۳۲۷در اصفهان متولد شد .از روز تولدش گزارشی و تصویری در دست نیست .زمستانهای اصفهان سرد است و میتوانیم تصور کنیم او در یک روز سرد زمستانی متولد شده است .خبر درگذشتش اما بالفاصله منتشر شد .او در یک صبح آفتابی و زمستانی نهچندان سرد در شهر اِستاوانگر ،جنوب غربی نروژ ،درگذشت .این شهر ،امسال زمستانی غیرعادی داشت و به برف و سرمای معمول زمستانهای جنوب نروژ روی خوش نشان نداده بود ،اما مرگ هرگز غیرعادی نمیشود. منصور کوشان با نام خود و چند اسم مستعار نوشت ،در چند شهر زیست ،در چند عرصهی ادبیات و هنر به خلق اثر پرداخت ،چند جایزه گرفت ،چند مجله با عنوانهای مختلف منتشر کرد ،چند اتفاق مهم تاریخ معاصر ایران را پشت سر گذاشت و در ۶۵سالگی ،پس از یک بیماری ُنه ماهه ،با سرطان معده از دنیا رفت.
برای خواندن گزارش لیال ملک محمدی از مراسم خاکسپاری منصور کوشان اینجا را کلیک کنید شماره چهاردهم ،اسفند ۱۳۹۲
141
them are putting into practice the old formula of “a woman’s body in exchange for the security, support, and protection of a man.” A typical Iranian girl believes she should lose her virginity to a man who is worthy of it and in love with her. For this reason, in any relationship, an Iranian girl remains in this situation, a sort of limbo, for days or months until finally the relationship is ended with bitterness by either party, and then on to the next relationship, with the same concepts of love! If you love me, then why do you not come to my family to ask for my hand in marriage? If you love me, then why do you want to have sex before marriage? How can I know that you won’t abandon me after sex? These are questions that many girls ask boys. Of course, as in any other transaction, a girl is sometimes prepared to briefly give the intended “customer” a limited view of a “sample” of the “goods,” but only to the degree that the goods will remain unused, untouched, and as good as new—that is, sex to the extent that her virginity still remains intact! When the unwritten contract of sex in exchange for love results in the exchange of virginity for marriage, it is only natural that sex becomes an object of contempt and disdain, and that love is sanctified instead. Seen from this perspective, sex by itself has no importance but serves only as a tool to ensure that the exchange is transacted truthfully. But men, whose chief asset in or contribution to this transaction is their wealth, creditworthiness, and, thus, credibility, see sex only as a pleasure that is their right. That is why sex without love has become permissible for boys but forbidden for girls, and also why it is considered a natural desire and a sign of puberty in boys but an inclination towards deviation (from what?!) and a sign of depravity in girls. A girl’s insistence on love in exchange for sex is why neither the boy nor the girl enjoys a good and
healthy sexual relationship. Anxiety, control, a troubled conscience, secrecy, and… make this a lose-lose situation, although the loss is heavier for a girl. Before their marriage, the taboo of virginity causes many girls to make do with imaginary and unilateral loves with actors and athletes or to make a big deal in their minds of the simple smiles or glances of neighbors’ or relatives’ boys or even of male passersby and consider these signs of “love.” Instead of worrying about the emotional and physical damages caused by dangerous relationships, families are concerned with preserving their daughters’ virginity. Instead of educating their daughters, they warn them and, instead of supporting their daughters, they scare them. By causing their daughters to be fearful of the opposite sex, families hope that these girls’ adolescence and youth will be spent without their being exposed to any “danger,” so that they can get married, as soon as possible and properly, as virgins. Romance novels are kept away from girls, just in case, God forbid, a fantasy of romantic love may alter their frightening images of the opposite sex. The small numbers of Iranian girls who have the courage and audacity to experience love and serious relationships are also impacted by the prevalent atmosphere, and constantly worried about “sustaining a loss, being abandoned, deceived, misused or abused” as well, and, if they marry other men, they will continue to be upset due to their guilty consciences over their previous liaisons and their fears of the revelation of the said liaisons. Sometimes a boy who is interested only in sex has to pretend to be in love. Also, sometimes inclination towards having sex culminates in marriages that reach a dead-end. In this atmosphere filled with ambiguity, fear, and misunderstanding, who can claim that Iranians can differentiate love from sex and that they can differentiate both love and sex from marriage?
courage and intrepidity from a man. Woman considers a man’s protection and support most valuable. Woman is able to control her lust better than a man can control his lust. Man’s lust is primitive and aggressive; woman’s lust is reactive and provocative.” (Morteza Mottahari, Women’s Rights in Islam) In Iran, the prevailing and official view of love is based on this formula: “a woman’s body in exchange for the security provided by a man.” On the one hand, woman must offer good and productive sex and, on the other hand, man must support a woman financially. Therefore, if man can provide more security, protection, and support, he can have more women (wives), especially if the previous wife is not healthy or pretty or if she is old or sterile. But, by holding that the above attributes are in the nature of man and woman, through generalization, he extends his formula from a marriage contract (in jurisprudential terms) into a love relationship. This simple generalization forms the bases of many of the concepts put forth in Iran’s official educational and media systems. In the past 35 years, through constant expression and repetition in various ways, the view that it is a reality that girls are emotional, simple, and easy to deceive and boys are slaves to their lust and bent on deceiving and using girls has gained much currency. Thus, it is natural that, in the minds of most Iranians, such views are considered a given. From this perspective, love becomes a type of transaction in which the chief asset a woman contributes to the equation, that is her capital, is her body and the chief asset or the capital a man contributes to the equation, his stock in trade, is his wealth and power. In this transaction, as in any other transaction, what is important is the transfer of possession: a woman’s body in exchange for a man’s protection or support. A man
must provide his protection or support to no woman other than his actual or intended wife: this is guaranteed by the amount of the monetary settlement (or marriage portion) he pledges to or concludes with his wife upon marriage, as part of the marriage contract. And a woman must make her body available to no man other than her actual or intended husband: therefore, she must be covered by hijab and hidden from the views of men unrelated to her by blood or through marriage. If a wife does not submit to her husband sexually, the transaction will be dissolved or annulled unilaterally (meaning that she is divorced and not eligible to receive a maintenance allowance or alimony). And if a wife is unfaithful to her husband, her body will be destroyed and disposed of as though it were a corrupted and rancid commodity (she will be stoned to death). In order to ensure that there is no fraud involved in the transaction, a man may look at a woman so he can be assured of her beauty and health before marrying her: since it is possible to tell a beautiful body from an unattractive one at one glance, it is legally allowable for a potential or intended husband to glance at his potential or intended wife. The issue of virginity comes up in the context of the need to avoid a situation wherein second-hand goods are sold in place of new ones, meaning that a woman must be untouched and “new” when the consumer takes possession of her. She must be a virgin: her virginity will be taken by her husband on their wedding night and, if needed, proof of loss of her virginity will be confirmed by witnesses (who are usually shown a blood-soaked handkerchief or bed sheet once the marriage is consummated). Virginity has become the most complicated and problematic issue for Iranian girls within the context of love. In actuality, girls who have learned that a complete session of sex is the reward for a man who wants to marry
human flesh, but recent studies have showed that they did not like consuming the flesh of human beings in love. Most likely, this was because human beings in love do not have much flesh. They are thin because they constantly suffer for being away from their beloved. And this was only the situation of ordinary lovers, whereas lovers who were to the taste of Polynesian cannibals had dozens of other reasons for suffering: one of them being a boiling cauldron on the oven. In ancient Iran, it was believed that those who go hungry will forget their love, while, concurrently, the Greek believed that he who is in love will forget hunger. Concurrent with this deep difference of opinion, in 239 BC, the Iranians and the Greek went to war, one that had nothing to do with either hunger or being in love, and which proved that these types of literary and philosophical difference of opinion were not all that important or fateful. The beloved played an important role in a love relationship. In ancient Persian literature, the beloved had to be a woman with long hair, black eye brows, a slender figure, and shapely legs, but in reality was a man with long hair, black eye brows, a slim figure, and shapely legs. Still, celebrated poets possessed the skills to compose poetry that appealed to both the lover and the beloved. Research proves that other tasks and endeavors were accomplished in the same manner, albeit perhaps just a bit differently one way or the other! Love is so deeply rooted in human relations that evidence of it goes back thousands of years in history. Throughout history, various tools have been built for the purpose of expressing and making love. In early nineteenth century, by inventing the French Kiss, the French advanced this industry by a large step forward (and, in reality, inward). A lover should never want anything other than what the beloved wants, provided that the
beloved keeps his or her expectations within reason and wants the same things that the lover wants. This is how great, dramatic love stories take shape wherein the lover is united with the beloved after overcoming many obstacles and announces that he or she will gladly surrender anything the beloved wishes, even if that happens to be the lover’s very life, but the beloved wants a kiss…and this is how dream-like, romantic scenarios— which rarely happen in a shared life--are shaped. All-encompassing loves, and, above all man’s love of God and his beliefs, have also proved fateful in history. In the course of history, millions of Sunnis, Shi’ites, Catholics, Protestants, Hindus, Buddhists, heretics, and sinners have been murdered in the most heinous manner due to the pure love of millions of Shi’ites, Sunnis, Protestants, Catholics, Buddhists, Hindus, monotheists, and the pious. Of course, in recent decades, there have been developments in this regard and even wars between people of the same faith have been purportedly caused by love. In addition, the gates to the garden of martyrdom continue to be wide open!
Duality of Love Nasrin Afzali “Man is a slave to his lust; woman is a slave to the love of man. Man loves a woman who has approved of and chosen him; woman loves a man who realizes her value and has announced his friendship and interest beforehand or upfront. Man wants to own a woman body and soul and to control her; woman wants to conquer a man’s heart and rule him through his heart. Man wants to rule a woman from above; woman wants to influence a man from within his heart. Man wants to take a woman; woman wants to be taken by a man. Man wants beauty and seductiveness from a woman; woman wants
during these years by the prisoners to their spouses, and vice versa, have formed a new genre of document in political history. I experienced this personally when my wife and I were held concurrently in two separate prisons: my wife in Evin Prison and I in Rejayi Shahr Prison. During this period, there was not even an opportunity for weekly visits or short conversations. Our only means of communication were the letters we sent each other in the hope that they would reach their intended recipients. Of course, it goes without saying that all such communications had to pass muster under the eyes of the various members and censors of the Ministry of Intelligence and/or one of their liaisons in the two prisons. These letters were sent and received in unsealed envelopes: one could only guess at how many different sets of eyes of complete strangers had read these letters in search for significant and potentially incriminating information. All our letters contained messages of love: however, it was difficult to get one’s specific messages of love across since no one likes to have his love letters be seen by members of the public unknown to him. Therefore, we used completely creative means to get our messages across: my wife chose and wrote in her letters to me paragraphs from the books she read. I, the recipient, searched for meaning in those paragraphs. For my part, I envisioned my wife’s section in prison and the atmosphere therein. I remember that in one letter I wrote about the love bird brought by one of the prisoners into the section for political prisoners. The poor bird was itself in a cage among us political prisoners. I remember having written my wife that this love bird was alone in its cage and that it is said that love birds cannot tolerate being alone. In order to escape his loneliness, for hours on end this bird stood in front of a small mirror in his cage and spoke with—or rather, chirped at—
his own reflection. Although some prisoners laughed at this, I thought that, in this way, this bird made his loneliness more bearable. For me, in prison, love was like an elixir similar to the story of this caged bird in that it served two separate and seemingly contradictory purposes: at times it made me so desperate that it became extremely difficult to tolerate the thick walls and, at other times, it gave me such a sense of calmness that in my dreams I could easily cross those impenetrable walls. I confess that in prison I have witnessed many such instances and examples of expressions of love: the anxious and shifty eyes of a man who was worried about his family; a birthday cake, baked for a spouse, with few available ingredients the night before a visit; handmade handicrafts given as the only available gifts; and, finally, letters sent from inside a prison to a destination outside it in order to narrate the stories of a generation that sought political expression within the context of their green lives as well as freedom and love alongside each other …
Philosophy of Love: Some Thoughts on Certain Important Matters Mahmoud Fardjami What is love and what are its origins? Thus far, 29,948,033 articles and books have been written on this subject alone in the Russian, Serbian, Malayan, and Sumatran languages. A human being can develop a love for anything, including having useless statistical data about the number of articles and books in Russian, Serbian, Malayan, and Sumatran! Love has existed since times long gone by, times from which nothing has survived. The extinction of many flora and fauna may not be unconnected with the existence or presence of love. Even if it is, at least it still underlines the existence of love in the creative system. Polynesian cannibals were fond of consuming
is why, in the course of the struggles that lead up to the Revolution, often “love” either died or was archived in a corner of the heart of the mind, until such time as the struggle is completed, at which point it will either rise again or be buried forever. However, a reformist struggle is focused on the future and, in such a struggle, life, like the struggle itself, is as a rainbow, and in the far-away horizon, often far from death, there is a place for love. Under such circumstances, love can even give a different meaning or sense to the struggle itself. That is why, in prisons, people such as me, if they had a little curiosity, witnessed many instances of signs of or references to love, even when an individual’s face was simply flushed. Many such prisoners who were in love with one another have gone on to live together in freedom. Such a love creates hope and gives a prisoner an inner strength, especially in solitary confinement. If it is known to others, such a love can serve as a tool in the hands of prison guards and be used as a weapon against the prisoner. In extreme cases, prison guards using this weapon have succeeded in ruining relationships between a prisoner and his beloved and in bringing about separation and even divorce. Many such situations came about especially in the Green Movement. In one instance, the interrogator from the Ministry of Intelligence was able to cause a married couple to divorce. In yet another case in the same movement, despite all the interrogator’s efforts, not only did a previously married couple reunite, but they also married each other, again. While at Section 209 of Evin Prison, whether in solitary confinement or in group cells, I saw many instances of messages of love written, carved, drawn, or painted on the walls, some of them commemorating a wedding anniversary or a birthday. Of course, the way of love is the modus operandi of prisoners who cherish life and look forward to their
lives beyond and outside of prison; such prisoners have chosen a different path from the “idealistic or utopian fighters,” who gave their lives for the Revolution. Some couples and their love survived because they held their lives and loves dearer than their causes and struggles.
The Story of Mas’oud Bastani Born in 1978-1979, the journalist Mas’oud Bastani was arrested on July 5, 2009, during the demonstrations against the results of the Tenth Presidential Elections in the Islamic Republic of Iran. On that day, he had gone to the Revolutionary Court to follow up on the case of his wife, who had been arrested the day after the election. The reason for his arrest was his activities on the website of The Presidency. After making certain statements against himself and certain confessions, he was sentenced to a six-year prison term, which he is currently serving in Rejayi Shahr Prison. I re-read a sentence I had written in my notes: “Prison gives meaning to life just as love gives meaning to relationships.” Now that I am writing about love, I feel I must also say something love and prison. The love stories of those of us imprisoned for our political views and activities are hardly new stories: examples of such love stories abound in history. But perhaps this time a generation of this country’s political prisoners have had the courage and audacity to rise and speak up against the narrow parameters set--and the building up of fake political persona-by the political establishment entrenched in power; their self-censorship of their ideas and beliefs, and comfortably to voice their personal feelings and deeply felt and held loves. Among this generation’s sociopolitical activities, such things are novel and innovative. Published love letters written
A Magazine for Iranian Youth
No. 14, March 2014
Managing Editor: Parvaneh Vahidmanesh Editor: Hasan Sarbakhshian Editorial board: Mana Pahlavan Omid Keshtkar Touka Neyestani Hootan Salamat Sasan Tavakoli Graphic Designer: Omid Keshtkar
Love in the Midst of Life and Death Isa Saharkhiz Writing about love, in prison, under circumstances when a prisoner is in the midst of life and death, cut off from his past and anxious and desperate about his future, is excruciatingly difficult. In prison, “love” is intimately interwoven with “need” and can serve as a means for putting the past behind, sometimes in combination with exile. Perhaps this is because in prison having a “visitor” is a blessing and not having one a cause for envy. Or perhaps it is because, in prison, visiting day--be it a visit with one’s spouse or close relatives or even friends--is the happiest day in the life of a prisoner, one that the prisoner looks forward to with great anticipation. A prisoner’s modus operandi can be inclined
Contributors: Masoud Behnood, Mehdi Jami, Leili Nikoonazar, Saeid Bar Abadi, Mohammad Jobrani, Naeimeh Doostdar, Sepanta Parham, Mehrzad Sargazi, Maria Tabrizpour, Bahram Milani, Shadi Zamani, Sepehr Atefi, Mohammad Reza Jalaeipour, Mojgan Ghazi Rad, Nasrin Afzali, Jalil Fotoohi Nia, Jila Bani Yaeghoub, Iraj Mesdaghi, Masood Bastani, Zohreh Dehghan, Nima Dehghani, Leila Malek Mohammadi, Hoda Rostami, Pooya Azizi, Soodeh Rad, Mina Momeni, Mahmood Farjami, Bahman Shahbazi
either towards death or towards life. The difference between the two can be found in the struggle of two different generations under different sets of circumstances in two different time periods. Armed struggle and guerilla warfare, with revolution as the end result, can lead an individual to take death as a given and thus to turn his or her back on life, and experience a short life filled with suffering. When an individual is thus inclined, it goes without saying there is no place for love and loving in his life. In such an idealistic life geared towards martyrdom, one’s love, lover, and every single member of his family are as obstacles in the way of one’s struggle. In the service of a cause, even if there is a love or a lover, it may become necessary to deny or forget them so as not to interfere with achieving the goal of one’s cause. That
Photo by: Sepehr Atefi ۱۳۹۲ اسفند،شماره چهاردهم
148