فصل ھفتم
فرقهھا و شاخهھای مسيحيت
-1مقدمه تمامی اديان و مکاتب انديشه در آغاز راه خود ،منسجم و يکپارچه بودند ،خصوصا ً تا زمانی که رھبر صاحب کاريزمای آن در قيد حيات بوده است .اما معموالً ھر دين و مکتبی پس از رھبر کاريزماتيک خود ،به شاخهھای مختلف تقسيم و منشعب شده است .اين تقسيم و انشعاب لزوما ً امری منفی نبوده ،و
علتش نيز ھميشه سوء ني ِ ت مسببين آن نمیباشد .دليل عمده انشعابات و تقسيمات و تفرقهھا ،تفسير و تعبيرھای گوناگونی است که پيروان يک دين و مکتب از گفتهھا و نوشتهھای رھبر يا رھبران اوليه خود میکنند .گويا اين خصوصيت بشر است که ھر نھضت يا جريان انديشه را بعد از مدتی تبديل به نھادی سازمانيافته میکند و در اين مسير ،بايد تعاليم و معتقدات اوليه و بنيادين خود را مورد موشکافی قرار داده ،آنھا را به زبانی فلسفی و قابل دفاع تبيين و تدوين نمايد. مسيحيت نيز از اين قاعده مستثنی نبوده است ،خصوصا ً اينکه پيشوا و رھبر آن نه شريعتی جديد و مدون آورد ،و نه اصول اعتقادات مکتوب .از اينرو ،پس از گذشت چند قرن ،در زمينه تعريف و تبيين فلسفی و منطقی بعضی از عقايد ،نظرات مختلفی ابراز شد .ھمچنين ،در روش عبادات نيز کليساھا در مناطق مختلف جھان آيينھا و مناسک خود را به گونهھايی اندکی متفاوت اجرا میکردند .اين دو حوزه مورد اختالف )يعنی تعريف برخی اصول اعتقادی ،و تثبيت روش عبادات( زمينهساز انشعابات در قرون وسطی و قرون معاصر بوده است. در اينجا بايد اين نکته را متذکر شد که انشعاب و تفرقه در دين مسيحيت در مقايسه با ساير اديان بسيار دير رخ داد .نخستين انشعاب رسمی و قابل توجه در قرن پنجم ميالدی بهوقوع پيوست ،يعنی حدود چھار صد سال پس از بنيانگذاری مسيحيت . شرح و توضيح علل و موجبات اين انشعابات نيازمند بررسی و مطالعه دقيق و مبسوط تاريخ کليسا از يک سو ،و اصول اعتقادات و الھيات مسيحی از سوی ديگر میباشد .اين امر از حوصله اکثر خوانندگان ما خارج است .به ھمين جھت ،ما در اين جزوه کوتاه ،خواھيم کوشيد به ھر يک از فرقهھا و انشعابات عمده اشاره کرده ،مختصراً علل و اسباب پيدايی آن را شرح دھيم .طبيعی است که بهعلت اختصار مطالب ،توضيحات ما ممکن است در برخی موارد حق مطلب را آنطور که بايد و شايد ادا نکند.
-2از آغاز تا قرن چھارم مسيحيت را رسوالن عيسی مسيح در ھمان قرن اول تا به دورترين نقاط جھان که برايشان ميسر بود اشاعه دادند .عيسی مسيح خود کتابی ننوشت .رسوالن مقدس او از سال 50ميالدی به بعد ،نياز به وجود تعاليم مکتوب را احساس کردند و به نوشتن زندگی و تعاليم مواليشان عيسی مبادرت ورزيدند و نيز رھنمودھای مھمی برای زندگی مسيحيان و شرح عقايد مسيحی در رساالت خود ارائه دادند .نوشتهھای رسوالن مسيح که تحت الھام روح خدا قرار داشتند ،ھمان کتابی است که عھدجديد )يا انجيل مقدس( میناميمش .مسيحيان عالوه بر کتاب عھدجديد ،کتب مقدسه يھود را نيز جزء الينفک کتاب آسمانی خود بهشمار میآوردند. آنچه که رسوالن طبق تقدير الھی بهنگارش در آوردند ،مسائل و موضوعاتی بود که به نيازھای خاص مسيحيان و کليسای قرن اول پاسخ میداد .مسائل و نکات ديگری نيز بود که نياز به نگارش آنھا وجود نداشت ،چرا که کليساھا از آنھا آگاھی داشتند و رعايتشان میکردند .به اين ترتيب ،کليسا برای ايمان و عمل مسيحی ،از دو منبع ھدايت الھی برخوردار شد :نخستين منبع ،نوشتهھای مقدس رسوالن مسيح بود؛ و دومين ،سنت شفاھی ايشان )تعاليم متداول و رايجی که از ايشان در کليساھا بهميراث گذاشته شده بود(. کليسايی که به اين شکل در نقاط مختلف جھان آن روزگار بنيان گذارده شد ،از اواخر قرن اول تا اوائل قرن چھارم ميالدی ،با دو پديده مواجه بود :گسترش چشمگير و روزافزون از يک طرف ،و آزار و شکنجه شديد و روزافزون از جانب حکومتھا از طرف ديگر!
-3قرن چھارم :آغاز اختالف نظرھا شوراھای کليسايی
در سال ،313کنستانتين ،امپراطور روم ،به مسيحيت گرويد و فرمان قطع آزار و پيگرد مسيحيان را صادر کرد .از اين سال به بعد بود که مسيحيان در امپراطوری روم که بخش عظيمی از دنيای متمدن آن روزگار را در بر میگرفت ،برای نخستين بار روی آرامش را ديدند .نبايد از نظر دور داشت که مسيحيت بيش از ھر جای ديگری ،در امپراطوری روم گسترش يافته بود. در اين شرايط آرام و بهدور از واھمه و نگرانی بود که کليسا توانست ھم سازمان و تشکيالت خود را سامان بخشد و ھم آن دسته از مسائل عقيدتی و الھياتی را که مورد بحث و مناقشه بود ،بهگونهای مدون تبيين و تثبيت نمايد .به اين ترتيب ،در فاصله سالھای 323تا 451چند شورای کليسايی تشکيل شد و اسقفان از سراسر کليساھای امپراطوری روم ،اعتقادنامهھای اساسی مسيحيت را بر اساس تعاليم کتابمقدس تھيه کردند که مورد توافق تمامی کليساھا قرار گرفت .در اين اعتقادنامهھا بود که نکات ظريف و مھم الھياتی ھمچون تثليث و طبيعت الھی و انسانی عيسی و کتب رسمی عھدجديد بهطور نھايی مورد بحث و تبادلنظر و تصويب قرار گرفت .اگر اسقفی تابع مصوبهای که مورد تأئيد اکثريت بود نمیشد ،طبعا ً از مقام خود عزل میگرديد.
تقسيم امپراطوری روم در دورهای که کنستانتين امپراطور بود ،حکومت روم از درون و بيرون دچار بحرانی شديد بود، بحرانی که سرانجام در اواخر قرن پنجم ،موجب سقوط نھايی آن گرديد. کنستانتين برای بھبود اين حکومت فرتوت و بيمار ،دست به يک ابتکار زد .او امپراطوری عظيم روم را که مرزھايش در مشرق زمين به ترکيه و سوريه و عراق امروزی میرسيد و در مغرب به منتھیاليه شمالغربی آفريقا و اسپانيا و فرانسه و انگلستان ،به دو بخش غربی و شرقی تقسيم کرد. پايتخت بخش غربی ،شھر روم باقی ماند؛ برای بخش شرقی ،کنستانتين شھری را در کرانه شمال غربی آسيای صغير )ترکيه امروزی( بنا کرد و آن را به نام خود ،کنستانتينوپل ناميد ،يعنی شھر کنستانتين که ھمان استانبول امروزی است .بخش شرقی امپراطوری روم را بيزانس نيز مینامند. اين اقدام گرچه جنبه سياسی داشت ،اما بر امور کليسايی اثری عميق و ماندگار گذارد .تا پيش از اسقفان برابر میشمارد .اما با ايجاد پايتختی اين تقسيم ،طبعا ً اسقف شھر روم خود را اسقف اول از ميان ِ جديد ،اسقف شھر کنستانتينوپل نيز خود را در محدوده سياسی روم شرقی ،اسقف اول و ھمرديف اسقف روم بهشمار آورد .از اين تاريخ به بعد ،ميان اسقف شھرھای روم و کنستانتينوپل بر سر رھبری جھان مسيحيت ھميشه رقابت وجود داشت.
مسيحيت در امپراطوری ساسانی مسيحيت به موازات گسترش در غرب يعنی امپراطوری روم ،در شرق يعنی امپراطوری ساسانی نيز اشاعه چشمگيری داشت .امپراطوری ساسانی از غرب شامل سرزمينھای عراق و جنوب شرقی ترکيه امروز میشد .مردم اين نواحی سريانیزبان بودند و از ھمان قرن اول به مسيحيت گرويده بودند .در داخل فالت ايران و افغانستان امروزی ،و در ميان قبائل ترک و مغول نيز عدهای در اثر فعاليت تبشيری کليسای ايران به کيش مسيحيت در آمده بودند. با رسميت يافتن مسيحيت در امپراطوری روم و تبديل آن به دين رسمی حکومت ،مسيحيان ايران )امپراطوری ساسانی( ،خصوصا ً ساکنين نواحی غربی اين حکومت ،شديداً مورد سوءظن پادشاھان ساسانی دوستان دشمن میپنداشتند و ايشان ھمواره در مظان جاسوسی قرار داشتند. قرار گرفتند ،چرا که ايشان را ِ با وجود ستمھای وحشيانه شاھان ساسانی بر مسيحيان و کشتارھای بیرحمانه ايشان ،مسيحيت در اين امپراطوری پيشرفت چشمگيری کرد.
-4نخستين انشعاب :کليسای ايران و ارمنستان
ھمانطور که گفتيم ،در قرون چھارم و پنجم ،اصول اعتقادات مسيحی در شوراھای بينالکليسايی مورد بحث قرار میگرفت و مصوبات آنھا بهصورت اعتقادنامه تدوين میشد که مورد قبول ھمه کليساھا بود. در سالھای 431و ،451موضوع طبيعت الھی و طبيعت انسانی عيسی مسيح در دو شورای بينالکليسايی مھم ،مورد بحث قرار گرفت .طبق مصوبه اين شورا به استناد آيات کتابمقدس ،اين عقيدت تصويب شد که مسيح ھم دارای طبيعت الھی بود و ھم طبيعت انسانی .اين دو بطور ارگانيک با يکديگر متحد شدند )اما »يکی« نشدند( تا يک شخصيت واحد يعنی عيسای مسيح را تشکيل دھند .به اين ترتيب، عيسای مسيح ،ھم انسان کامل بود و ھم خدای کامل .او »خدا-انسان« بود .اين مصوبه به تعليم ارتودوکس )يعنی تعليم صحيح( معروف شد و کليساھای کاتوليک ،ارتودوکس ،و پروتستان به آن معتقدند.
کليسای ايران )کليسای نستوری يا سريانی يا شرق آشور( مخالفين اين آموزه ،يکی اسقف نستوريوس بود که اعتقاد داشت طبيعتھای الھی و انسانی مسيح بهگونهای مکانيکی کنار يکديگر قرار داشتند .عيسی در واقع «حامل خدا« گرديد .بهعبارت ديگر ،خدا در وجود انسانی به نام عيسای ناصری سکنی گزيد و اتحاد ميان طبيعت الھی و انسانی او کامل نگرديد مگر تا زمان صعودش .نستوريوس از مقام خود عزل شد و تبعيد گرديد. کليسای امپراطوری ساسانی که بهخاطر دين مشترکش با روم شرقی ،ھمواره در معرض اتھام به جاسوسی و خيانت قرار داشت ،از اين اختالف نظر استفاده کرد و آموزه نستوريوس را بهعنوان تعليم رسمی خود پذيرفت .بدينسان ،کليسای ايران چه از نظر تشکيالت و چه از نظر عقيدتی ،خود را از کليسای غرب )امپراطوری روم( جدا کرد. کليسای ايران تا قرن يازدھم ميالدی رشد چشمگيری داشت .طبق مدارک تاريخی ،بيش از يک چھارم از قبايل مغول در اثر فعاليتھای کليسای ايران به مسيحيت گرويده بودند .مبشرين ايرانی حتی تا به چين رفتند و امروزه ستون يادبودی در اين کشور که به خط پھلوی و سريانی نوشته شده ،شاھد اين واقعيت میباشد .اما از قرن يازدھم به بعد ،در اثر سختگيری حکومتھای ترک در ايران و بعد ،حمالت ويرانگر مغوالن در قرون 13تا ،15کليسای ايران به اقليتی اندک تبديل شد که پيروان آن ،در شمال عراق امروزی ،در شھرھای موصل و اربيل و کرکوک میزيستند .اين اقليت ھمان است که امروز »آشوری« يا »آسوری« میناميم که در نقاط مختلف ايران و عراق بهسر میبرند .کليسای سنتی ايشان نيز ،به کليسای «شرق آشور« يا »نستوری« معروف است .اين کليسا بازمانده کليسای باستان امپراطوری ساسانی است که ھمواره زبان سريانی را زبان رسمی عبادات خود نگاه داشت.
کليسای ارمنی در مقابل اين دو آموزه ،عدهای بر جنبه و طبيعت الھی مسيح آنقدر تأکيد کردند که طبيعت انسانی او ناديده گرفته شد .اين عده اعتقاد داشتند که اين دو طبيعت در ھم ادغام شد تا يک طبيعت که آن ھم طبيعت الھی باشد ،بهوجود آيد .کليساھای ارمنی ،قُبطی )اقليت مسيحی مصر( ،حبشی ،و يعقوبی سوريه و لبنان ،پيرو اين تعليم میباشند. امروزه کليسای رسمی و سنتی ارمنستان و نيز ارمنيان مقيم ايران و ساير نقاط جھان ،پيرو اين عقيده میباشند .کليسای ارمنی به پاس خاطر کشيش ايرانی يعنی گريگور لوساوريچ )نوربخش( ،که ارمنستان را به مسيحيت فراخواند ،به کليسای گريگوری نيز معروف است. الزم به تذکر است که از نظر اصولی ،کليساھای شرق آشور و ارمنی به کليسای ارتودکس يونانی نزديکند تا به کليسای کاتوليک روم.
-5دومين انشعاب :کليساھای کاتوليک و ارتودکس ھمانطور که متذکر شديم ،تقسيم امپراطوری روم به دو بخش شرقی و غربی ،رقابتی را ميان اسقفان دو پايتخت ،يعنی روم و کنستانتينوپل )استانبول امروزی( بهوجود آورد .اين رقابت و اختالف ناشی
از آن ،در آغاز بسيار بیاھميت بود .اما رفته رفته ،در اثر تحوالت سياسی و اجتماعی ،توازن بهسود اسقف روم برھم خورد.
علل انشعاب عامل نخست ،سقوط روم غربی در اواخر قرن پنجم بهدست اقوام ژرمن و اروپای شمالی بود. امپراطوری کھن و پير روم غربی ،پس از ھزار سال ،بهدست اقوام وحشی از ميان رفت .در خأل سياسی که بهدنبال اين امر بهوجود آمد ،اسقف شھر روم ،نقشی بسيار حساس و مثبت بهنفع مردم ايفا کرد .او بهخاطر نفوذ و اعتبار خود ،مانع از اين شد که مھاجمين شھر بزرگ روم را ويران کنند .اين امر وجھه و اعتبار اسقف روم را بيش از پيش افزايش داد .بهتدريج که اين اقوام )نياکان آلمانيھا ،فرانسويھا ،و مردم اسکانديناوی امروز( به مسيحيت گرويدند ،قدرت اسقف روم نيز که اکنون ديگر »پاپ« ناميده میشد )يعنی »پدر«( ،فزونی چشمگيری يافت ،طوری که شخص پاپ عمالً نقش امپراطوران روم را ايفا میکرد .نصب و عزل پادشاھان محلی اروپا به امر او صورت میگرفت. عامل دوم را بايد در وضعيت سياسی و اجتماعی روم شرقی جستجو کرد .در ھمان دورهھايی که اسقف روم از قدرتی روزافزون برخوردار میشد ،اسقف روم شرقی )بيزانس( ،بهخاطر حضور شخص امپراطور در پايتخت از يک سو ،و پيشروی مسلمانان در مناطق مسيحینشين از سوی ديگر ،نفوذ و قدرت روحانی و دنيوی او را محدود میساخت.
جدايی کامل عالوه بر اينھا ،اختالفات عقيدتی بسيار جزئی و بیاھميتی نيز در ميان کليسای روم غربی و کليسای روم شرقی بروز کرده بود .در سال 1054ميالدی ،پاپ ھيأتی را به کنستانتينوپل گسيل داشت تا يک اختالف جزئی در خصوص يکی از مراسم عبادی را با اسقف اين شھر حل و فصل کند )اسقف اعظم شھر کنستانتينوپل را »پاتريارخ« میناميدند ،که بهمعنی پدر و فرمانروا است( .از آنجا که مذاکرات به توافق نينجاميد ،ھيأت اعزامی روم ،پاتريارخ را تکفير کرد .پاتريارخ نيز پاپ را تکفير کرد. بدينسان اين دو کليسای بزرگ از سال 1054بهطور کامل از يکديگر جدا شدند .کليسای روم شرقی خود را »ارتودکس« میناميد )يعنی صاحب «تعليم صحيح«(؛ کليسای روم غربی نيز خود را »کاتوليک« میناميد )يعنی جامع يا دربرگيرنده تمام مسيحيان( .از آن زمان به اين سو ،اين دو کليسا با يکديگر ھيچ تماسی نداشتند ،تا اينکه در دو سه دھه اخير ،طی تماسھايی که ميان پاپ و پاتريارخ کليسای ارتودکس برقرار شد ،اين تکفير متقابل پس گرفته و باطل اعالم شد.
تفاوت کليساھای کاتوليک و ارتودکس و بقيه در اينجا مناسب است متذکر شويم که تفاوتھايی که ميان کليساھای کاتوليک و ارتودکس وجود دارد ،از نظر عقيدتی بسيار جزئی و بیاھميت میباشد .از نظر مراسم عبادی نيز در طول زمان ،تفاوتھايی ميان اين دو کليسا بهوجود آمده که اساسا ً پيشپا افتاده میباشد؛ برای مثال ،کشيشان کليسای ارتودکس بايد ريش نگه دارند ،اما کشيشان کاتوليک میتوانند ريش خود را بتراشند! يا اينکه کشيشان کاتوليک در ھر رتبهای میبايست مجرد بمانند ،در حاليکه کشيشان ارتودکس که رتبهای پايينتر از اسقف دارند ،میتوانند ازدواج کنند ،اما ديگر نمیتوانند به مراتب باالتر برسند. نظير ھمين تفاوت نيز ميان کليسای کاتوليک و کليساھای ارمنی و آشوری وجود دارد .بهغير از اين ،ھيچ نوع اختالف عقيدتی قابل ذکر اين کليساھا را از ھم جدا نمیکند .ھمه آنھا به اعتقادنامهھای اوليه شوراھای بينالکليسايی وفادارند.
-6سومين انشعاب :نھضت پروتستان علل انشعاب
علل بروز سومين انشعاب که منجر به پيدايی کليساھای پروتستان گرديد ،بسيار متعدد است و به فرصتی طوالنی نياز دارد که طبعا ً از حوصله اين جزوه کوتاه خارج است .علل گوناگونی ھمچون عوامل سياسی ،اجتماعی ،اقتصادی ،اخالقی و مذھبی ،موجب اعتراض و انشعاب در کليسا گرديد .ما در اينجا سعی میکنيم تا آنجا که ممکن است ،ماجرا را بهطور خالصه توضيح دھيم. در نيمه دوم قرون وسطی' )قرنھای 11تا ،(15پاپ از قدرت و مقامی ھمطراز با امپراطوران روم باستان برخوردار شده بود .سلطه و اقتدار او نه فقط امور روحانی و مذھبی ،بلکه امور سياسی و اجتماعی و اقتصادی را نيز در بر میگرفت .حکومتھای اروپايی نظير آلمان و فرانسه و اسپانيا و انگلستان مجبور بودند مالياتی مذھبی به واتيکان بپردازند .کليسای کاتوليک در ھمه کشورھا صاحب بھترين زمينھا بود .پاپھا حتی در نصب و عزل پادشاھان کشورھای اروپا مستقيما ً دخالت داشتند؛ ايشان بهواسطه نفوذ روحانی که بر مردم داشتند ،میتوانستند به اتباع يک کشور دستور بدھند که از پادشاه فرمانبرداری نکنند. عالوه بر اين عوامل سياسی و اقتصادی و اجتماعی ،عامل اخالقی و مذھبی نيز مطرح بود .مقام مقدس رھبری کليسا )مقام پاپی( بيشتر وسيلهای برای ارضای حس جاهطلبی اسقفان دنيوی شده بود .آنان توجه چندانی به زندگی دنيوی و روحانی افراد نداشتند .تا زمانی که ھزينهھای سنگين دربار پاپ از طريق مالياتھای مذھبی تأمين میشد ،وضع مردم ديگر اھميتی نداشت .گفته میشود که بسياری از اسقفان بلندمرتبه و حتی پاپھا از طريق روابط نامشروع صاحب فرزندانی نامشروع بودند. در اين ميان ،اسقفان و کشيشان بسياری که افرادی مقدس و پرھيزکار بودند و از چنين افراطھايی رنج میبردند ،بهتدريج صدای اعتراض خود را بلند کردند .اين اعتراض به دو شکل ابراز میشد :يکی بهصورت تشکيل گروھھای ُرھبانی برای دوری گزيدن از اين انحطاط و حفظ تقدس خويشتن و جامعهشان )اينھا در لباس راھبھا و راھبهھا به صومعهھا پناه میبردند و به خدمات فرھنگی و آموزشی و اجتماعی و رسيدگی به نيازمندان میپرداختند(؛ ديگری ،اعتراض و مخالفت علنی عليه اقتدار و استيالی پاپ .شکل اول معموالً مورد تأئيد پاپھا قرار میگرفت .از اينرو در قرون وسطی' شاھد تشکيل نظامھای دوم اعتراض مختلف ُرھبانيت میباشيم که خدمات خيريه ،فرھنگی ،و اجتماعی بسياری کردند .اما نوع ِ کشيش معترض يا مجبور به توبه میشد ،يا اعدام میگرديد. ھميشه با قاطعيت پاسخ داده میشد؛ اسقف يا ِ کم نيست شمار مردان مقدسی که بدينسان به شھادت رسيدند. تمام اين عوامل دست به دست ھم دادند و زمينه را برای تحولی عميق مستعد ساختند .پادشاھان و کشيشان ناراضی نيز که میديدند حکام محلی مايل بودند از سلطه سياسی و اقتصادی پاپ خارج شوند. ِ اعتراضشان به ھيچ جا نمیرسد ،آماده پذيرش ھر نوع تحولی در امور کليسايی و روحانی بودند .مردم و خصوصا ً طبقه روشنفکر که تحت تأثير ُرنسانس ،خواستار آزادی انديشه بودند ،از ھرگونه تحولی که اين آزادی را تأمين میکرد حمايت میکردند.
آغاز نھضت در سال ،1517يک کشيش آلمانی به نام مارتين لوتر ) 1483تا (1546که فردی بسيار باتقوا و نيز تحصيلکرده بود ،اعتراضات خود را بر سر در کليسای شھر ويتنبرگ در آلمان نصب کرد ،که در آن به 95مورد از افراطھای واتيکان اعتراض شده بود .واکنش واتيکان احضار لوتر و قصد اعدام او بود. اما در اثر تحوالت سياسی-اجتماعی که ذکر کرديم ،لوتر اين بخت را يافت که مورد حمايت حاکم آلمانی منطقه قرار گيرد. چيزی نگذشت که بسياری از کشيشان و مسيحيان به نھضت لوتر پيوستند .گرچه خود او مايل نبود کليسا يا فرقهای جديد ايجاد کند ،بلکه میخواست کليسای کاتوليک از درون خود را اصالح کند ،اما پيروان خسته و دلزده او ،نھضت لوتر را تبديل به فرقهای جديد در مسيحيت کردند .ظرف چند دھه اعتراض لوتر سراسر دنيای مسيحی غرب را فرا گرفت .اين نھضت بهخاطر اعتراضش به پاپ و دربار او، »پروتستان« ناميده شد ،يعنی «اعتراضکننده« .نھضت پروتستان را »نھضت اصالحات کليسا« نيز مینامند. اعتراض و نھضت پروتستان از ھمان آغاز خيلی سريع به شاخهھای مختلف تقسيم شد .تشريح نحوه شکلگيری گروھھای مختلف پروتستان مشکل و وقتگير است .گرچه نھضت اصالحات کليسايی کالون فرانسوی، معموالً به مارتين لوتر آلمانی نسبت داده میشود ،اما چھرهھای برجستهای ھمچون ژان َ ِ
اولريخ زوئنيگلی سوئيسی ،و فيليپ مالنکتون آلمانی نقش بسيار مھمی را در اين نھضت ايفا کردند .اين افراد بنيانگذاران نھضت اصالحات بودند.
نتايج عقايد اصالحگران آوردن مذھبی برخی از متفکرين مسيحی آرزو میکنند که کاش نظرات اصالحگران بهجای پديد ِ جديد در دين مسيحيت ،کليسا را از درون متحول میکرد .اما متأسفانه چنين نشد. نھضت اصالحگران باعث شد مسيحيت جان تازهای بگيرد ،خصوصا ً اينکه توجه تازه و عميقی به کتابمقدس مبذول شد .آزادی انديشه در عرصه الھيات موجب پديد آمدن ديدگاھھای جديدی گرديد. اما ديدگاه اصالحگران که مبتنی بر آزادی انديشه مسيحيان و حق آنان در تفسير کتابمقدس بود، سبب شد که درست در زمان حيات ايشان ،نھضتشان به شاخهھای جديدی منشعب شود .و متأسفانه اين فراين ِد انشعاب ھنوز نيز پس از گذشت 500سال از آن زمان ،ادامه دارد و گاه باعث اغتشاش فکری بسياری میگردد .بعضی ممکن است از خود بپرسند که باالخره کداميک از کليساھای پروتستان راست میگويند .در سطور بعدی ،اين انشعابات را نام برده ،مختصراً توضيح خواھيم داد.
-7شاخهھای مذھب پروتستان کليسای لوتری ھمانطور که متذکر شديم ،نھضت لوتر از ھمان آغاز سبب پيدايی شاخهھای گوناگون در مسيحيت گرديد .علت اين امر را بايد در آزادیيی جستجو کرد که لوتر برای ابراز انديشه و خصوصا ً تفسير کتابمقدس قائل بود. کشيشان و مسيحيان پيرو لوتر و عقايد او از ھمان آغاز »لوتری« ناميده شدند ،گرچه خودشان از چنين عنوانی خشنود نبودند .کليسای لوتری نخست در آلمان ،و سپس در کشورھای اسکانديناوی اشاعه يافت .کليسای لوتری در اين کشورھا کليساھای دولتی میباشند و ھزينهھايشان از بودجه دولت تأمين میشود. کليسای لوتری دارای سلسلهمراتبی از کشيشان است که بسيار شبيه به کليسای کاتوليک میباشد. مراسم عبادی آن نيز بیشباھت به کليسای کاتوليک نيست ،با اين تفاوت که مريم ،مادر مسيح ،و ساير مقدسين مورد تکريم قرار نمیگيرند و از آنان طلب شفاعت نمیشود .اعتقاد لوتر بر اين است که نان و شراب در مراسم شام خداوند در عمل تبديل به بدن و خون مسيح نمیگردد ،اما بدن و خون مسيح بر نان و شراب قرار میگيرد و با آن «ھمگوھر« میشود.
کليسای پرزبيتری کالون ) ،(1564-1509کشيش و عالم الھی يکی از بزرگترين چھرهھای نھضت پروتستان ،ژان َ فرانسوی است .کالون اعتقاداتی بر اساس کتابمقدس ارائه داد که بسياری از کليساھای پروتستان پيرو آن میباشند. مھمترين اصل اعتقادی کالون به مسأله رستگاری و محدوده شمول آن مربوط میشود .کالون تعليم میدھد که خدا از پيش عدهای را برای رستگاری و عدهای را برای ھالکت جاودانی انتخاب و مقرر عمل نجاتبخش او فقط شامل آنانی میشود کرده است .مسيح بر روی صليب کفاره گناھان بشر گرديد ،اما ِ که از ازل برای رستگاری مقرر شدهاند .اين عده قدرت اين را ندارند که با انتخاب الھی مقاومت کنند و مجبور به پذيرش رستگاری میباشند .اينھا يکبار که فيض خدا را پذيرفتند ،ديگر برايشان امکان بازگشت و ارتداد و سقوط وجود ندارد و تا ابد محفوظ میباشند .اعتقاد کالون در خصوص رستگاری بيشتر حالتی جبرگرايانه دارد و آزادی بشر را در اين زمينه نمیپذيرد. از نظر نحوه اداره امور کليسا ،کالون روش «پرزبيتری« ) Presbyterianيا مشايخی( را عنوان کرد که طبق آن ،کليسا تحت نظر »پرزبيترھا« )مشايخ کليسا( اداره میشود .شبان يا کشيش کليسا مجری تصميمات مشايخ میباشد .امروزه ،کليساھای پرزبيتری از روش مديريت کالون پيروی میکنند.
اما بهجز کليساھای پرزبيتری ،بسياری ديگر از کليساھای پروتستان نيز پيرو اعتقادات کالون در خصوص رستگاری میباشند ،نظير کليسای اَنگليکن ،باپتيست ،و برادران. کليساھای متوديست و پنطيکاستی و چند شعبه کوچک از مذھب پروتستان ،پيرو عقايد الھیدان ھلندی ،آرمينيوس ) (1609-1559ھستند که با اصول اعتقادی جبرگرايانه کالون در باره مشيت الھی به مخالفت برخاست .آرمينيوس ،مانند کليسای کاتوليک ،معتقد به آزادی اراده انسان در پذيرش يا رد رستگاری میباشد.
کليسای اَنگليکن )اسقفی( نھضت اعتراض به مذھب کاتوليک ،از ھمان آغاز به انگلستان نيز راه يافت .در اين سرزمين، چند قرن بود که جريانھای اصالحطلب خواھان تغييراتی در ساختار عقيدتی و تشکيالتی کليسای کاتوليک بودند ،اما ھمگی يا اعدام شدند يا مجبور به سکوت گرديدند. اما در قرن شانزدھم ،شرايط سياسی و اقتصادی انگلستان برای پذيرايی از چنين تحولی و رھايی از سلطه پاپ مستعد بود .ھِنری ھشتم ) ،(1547-1509پادشاه انگلستان بهعلل خانوادگی ،سياسی ،و اقتصادی ،قانونی از پارلمان گذراند که بهموجب آن ،شخص پادشاه رئيس کل کليسای انگلستان گرديد و کليسای انگلستان از وابستگی به واتيکان خارج شد .اين جدايی و استقالل گرچه در آغاز فقط امور تشکيالتی را فرا میگرفت ،اما پس از مدت کوتاھی ،مسائل عقيدتی را نيز در بر گرفت و کليسای انگلستان اصول اعتقادی کالون را پذيرفت. بدينسان کليسای اَنگليکن )يا کليسای انگلستان( پا به عرصه وجود گذاشت که در رأس آن پادشاه يا ملکه انگلستان قرار دارد .مراسم و تشريفات عبادی و سلسله مراتب اداری اين کليسا ،بسيار شبيه به کليسای کاتوليک میباشد.
کليسای باپتيست
قبالً گفتيم که از قرن دوازدھم به بعد ،در بطن کليسای کاتوليک ،گرايشھايی به اصالحات روحانی وجود داشت که خود را بهگونهھای مختلفی بروز میداد .جالب اينجاست که از ھمان آغاز نھضت اصالحات، عدهای از مسيحيان اين اعتراض را عنوان کردند که اين اصالحات بيشتر حالتی ذھنی و عقيدتی دارد و تأثيری بر رابطه نزديک مؤمنين با خدا نگذاشته است .اين افراد خود را از کليساھای رسمی پروتستان جدا کردند و کليساھايی آزاد و مستقل تشکيل دادند .اين معترضين پروتستان را بر حسب کشورھايشان، پيهتيست و پوريتن مینامند. يکی از اين گروھھای معترض ،از ھمان زمانی که نھضت اعتراضی لوتر پا میگرفت ،اين تعليم را مطرح کردند که تعميد کودکان طبق اصول کتابمقدس نيست و ايمانداران بايد در سنی غسل تعميد بگيرند که قادر به درک مفھوم و اھميت روحانی اين آيين باشند .اين گروھھا آناباپتيست ) (Anabaptistنام يافتند و بهشدت از سوی کاتوليکھا و پروتستانھا مورد شکنجه و آزار قرار گرفتند. در سال ،1609يک کشيش اَنگليکن بهنام جان اسميت ) (1612-1514 ، John Smythتحت نفوذ مسيحيان پوريتان قرار گرفت و از کليسای انگليکن جدا شد و در سال 1612کليسايی را در انگلستان بنياد نھاد که به باپتيست معروف شد .جان اسميت نخست خود را غسل تعميد داد و از پيروان خود نيز خواست تا با آگاھی بالغانه از مفھوم توبه و تعميد ،مجدداً آيين غسل تعميد را بهجا آورند. علت معروف شدن آنان به باپتيست )تعميديون( نيز ھمين اعتقادشان است که ايمانداران بايد در سنی غسل تعميد گيرند که مفھوم توبه و ايمان را درک کنند .کليساھای لوتری و پرزبيتری و انگليکن، مانند کاتوليکھا ،کودکانی را که در خانواده مسيحی بهدنيا میآيند ،در دوره نوزادی يا سالھای اوليه کودکی غسل تعميد میدھند. ً کليساھای باپتيست اصوال کالوينيست ھستند .اين کليسا خيلی سريع در نقاط مختلف اروپا و آمريکا اشاعه يافت .باپتيستھا ھيچ اتحاديه بينالمللی ندارند .در آمريکا گروھھای مختلف از کليساھای باپتيست تحت پوشش اتحاديهھای گوناگون گرد ھم میآيند .در انگلستان نيز کشيشان باپتيست اتحاديهای دارند ،گرچه ھر کليسا برای خود از ھر نظر مستقل و خودگردان است .باپتيستھا يکی از بزرگترين شاخهھای مذھب پروتستان را تشکيل میدھند.
کليسای متوديست کليسای متوديست را شخصی به نام جان وسلی ) (1791-1703 ، J. Wesleyدر انگلستان بنياد نھاد .او که پسر يک کشيش انگليکن بود ،در دوره تحصيل خود در دانشگاه آکسفورد ،تعدادی از دانشجويان باايمان را گرد خود جمع کرد و تشکيل گروھی را داد که به «کلوب مقدس« يا »متوديست « معروف شد .چندی بعد ،جان بهھمراه برادر خود چارلز ،سفرھايی را به اقصا نقاط جزاير بريتانيا شروع کرد و در ھمه جا مردم را به توبه واقعی و بازگشت بهسوی مسيح دعوت میکرد .او ھيچ کليسايی تأسيس نمیکرد؛ ويژگی کارش اين بود که در اماکن عمومی يا در فضای آزاد برای مردم موعظه میکرد. بشارتھا و موعظهھای جان و چارلز وسلی باعث تحولی عميق در جامعه رو به انحطاط انگلستان گرديد .گرچه جان وسلی مايل نبود که نھضتش از کليسای انگليکن جدا شود ،اما آخراالمر پيروانش کليسايی تأسيس کردند که به کليسای متوديست معروف شد .اين نھضت خيلی سريع در آمريکا منتشر شد .امروزه ،کليسای متوديست از شاخهھای مھم کليساھای پروتستان بهحساب میآيد. سرودھای روحانی و عميق چارلز وسلی ھنوز نيز در کليساھای انگليسیزبان سروده میشود. ھمانطور که قبالً اشاره کرديم ،کليسای متوديست ديدگاه آرمينيوس را در خصوص رستگاری اتخاذ کرد.
کليسای برادران نھضتی که امروزه کليسای «برادران« ناميده میشود ،در حدود سال 1830در انگلستان آغاز گشت .عدهای از کشيشان کليسای اَنگليکن که از خشکی و عدم پويايی روحانی کليسا دلزده شده بودند ،آن را ترک کرده ،گرد ھم آمدند و کوشيدند جماعت ايمانداران را بر اساس اصول عھدجديد اداره کنند .اين عده بهطور خاص عليه اين سياست کليسا اعتراض میکردند که چرا فقط کشيشان دستگذاری شده بايد در خدمات کليسايی مشغول باشند .بهعالوه جھت حفظ وحدت «بدن مسيح« يعنی کليسا ،مايل نبودند ھيچ نامی بر گروه خود بگذارند .حتی نام «برادران« را نيز ايشان برنگزيدند؛ اما وقتی گروھی نامی نداشته باشد، طبعا ً ديگران برای آن نامی ابداع میکنند! تأکيد عمده ايشان بر اين بود که مؤمنين بهبرابری حق رھبری جلسات عبادتی را دارند ،چون طبق کالم خدا ھمه ايمانداران کاھن ھستند؛ در جلسات ايشان نيز ھر ھفته آيين عشاء ربانی برگزار میشد. به اين ترتيب ،بهخاطر رد مقام کشيشی بهصورت خدمتی رسمی ،برادران توانستند اين حقيقت فراموششده را مجدداً به اجرا در آورند که ھر ايماندار عطايی دارد و میتواند جايی در خدمت کليسا داشته باشد .ھر گروه از جماعت برادران از استقالل برخوردار بود و توسط گروھی از مشايخ که معموالً بهطور تمام وقت در خدمت کليسا نبودند ،اداره میشد. اين نھضت بهتدريج به سراسر جھان گسترش يافت و حتی امروزه نيز يکی از بزرگترين انجمنھای ميسيونری را دارا میباشد .اصول اعتقادی ايشان ھمانند ساير کليساھای محافظهکار پروتستان میباشد .متأسفانه در ھمان سالھای اوليه ،شکافی ميان کليساھای برادران رخ داد؛ برخی خود را »برادران بسته« ناميدند ،و بقيه به «برادران باز« معروف شدند .دسته اخير است که بسيار فعال میباشد.
نھضت پنطيکاستی نھضت پنطيکاستی از يک دانشگاه الھيات در ايالت کانزاس در اياالت متحده آمريکا آغاز شد .در ژانويه سال ،1901عدهای از دانشجويان مشغول مطالعه کار روحالقدس در کتاب اعمال رسوالن بودند. توجه ايشان به اين نکته جلب شد که طبق مندرجات اين کتاب ،ھر جا که مسيحيان اوليه از روحالقدس پر میشدند ،به زبانھای ناشناختهای که از روحالقدس دريافت میداشتند ،سخن میگفتند .يکی از آنان از بقيه خواست تا بر سر او دست بگذارند و دعا کنند تا او نيز اين تجربه را بيابد .او بالفاصله شروع به سخن گفتن به زبانھای ناشناخته کرد .بهدنبال او بقيه دانشجويان نيز اين تجربه را دريافت کردند. اين نھضت که حالتی پر شور در مسيحيان ايجاد میکرد ،موجب بشارت انجيل و دعوت مردم به بازگشت بهسوی ايمان زنده و واقعی گرديد .بدينسان در سال ،1914پيروان اين نھضت نخستين تشکيالت خود را تحت عنوان «جماعت ربانی« ) (Assemblies Of Godدر آمريکا بهثبت رساندند .در دھهھای بعدی ،تشکيالت مستقل ديگری نيز که پيرو ھمين نھضت بودند بهوجود آمدند .نھضت پنطيکاستی خيلی سريع سراسر جھان مسيحيت را در قرن بيستم فرا گرفت.
ويژگی اين نھضت اين اعتقاد است که تجربه تعميد به روحالقدس که در کتابمقدس آمده، تجربهای است جدا از توبه و ايمان به مسيح .نشانه دريافت اين تجربه ،فقط سخن گفتن به زبانھای ناشناختهای است که روحالقدس به فرد عطا میکند. بايد متذکر شويم که تمامی فرقهھا و شاخهھای مسيحيت به موضوع تعميد به روحالقدس معتقدند، با اين تفاوت که آن را تجربهای ھمراه و ھمزمان با توبه و ايمان بهحساب میآورند. اين نھضت خيلی سريع به تمام کليساھا سرايت کرد ،طوری که مسيحيان وابسته به کليساھای مختلف ،بدون اينکه کليسای خود را ترک گفته ،به کليساھای پنطيکاستی بپيوندند ،تعميد به روحالقدس را آنطور که پنطيکاستیھا مطرح میکنند ،تجربه میکنند .اين نھضت حتی به کليسای کاتوليک نيز وارد شده و مورد تأئيد پاپ قرار گرفته است.
نھضتھای کاريزماتيک در نيمه دوم قرن بيستم ،عدهای از مسيحيان که به تعميد روحالقدس و سخن گفتن به زبانھا معتقد بودند ،اين عقيده را مطرح کردند که يگانه نشانه تعميد به روحالقدس سخن گفتن به زبانھای ناشناخته نيست ،بلکه نشانهھای خارقالعاده و فوقطبيعی ديگری ھمچون نبوت )سخن گفتن از جانب خدا( ،گريستن، فرياد کردن ،خنديدن ،و بسياری پديدهھای فوقطبيعی ديگر میتواند نشانه تعميد روحالقدس باشند. عده ديگری از مسيحيان ،طبق اعتقاد سنتی خود ،تعميد روحالقدس را تجربهای ھمزمان با توبه و ايمان میدانند ،اما معتقدند که با دعا و درخواست از حضور خدا ،ايمانداران بايد از عطاھای روحالقدس، نظير سخن گفتن به زبانھای ناشناخته ،نبوت ،معجزات ،مکاشفات ،سرود خواندن تحت قدرت روحالقدس، بھرهمند گردند. در دھهھای اخير ،برخی از کليساھای کاريزماتيک ،در تجمعات خود ،حاالت و حرکات و صداھای خارقالعادهای از خود بروز میدھند که معتقدند تحت نفوذ و قدرت روحالقدس ظاھر میشود. تمامی اين جريانات را میتوان بهطور کلی ،تحت عنوان نھضت کاريزماتيک دستهبندی کرد.
کليساھای غيرفرقهای امروزه در اروپا و آمريکا کليساھای مستقلی بهوجود آمدهاند که خود را وابسته به ھيچ شاخهای از مذھب پروتستان نمیدانند و معتقدند که از الگوی کليسای اوليه )که در کتاب اعمال رسوالن ذکرش آمده( تبعيت میکنند .اين دسته از کليساھا معموالً بهنوعی کاريزماتيک میباشند .ھر يک از آنھا نيز اصول اعتقادی خاص خود را دارند ،گرچه در اصول اساسی اعتقادات ،ھمه با ھم و با کليساھای سنتی کاتوليک و ارتودکس و پروتستان مشترک میباشند .اين کليساھا خود را »غير فرقهای« )(non-denominational مینامند.
کليساھای معروف به اِوا ْن ِجليکال
اين کليساھا که به Evangelicalيا به زبان آلمانی و زبانھای نزديک به آن Evangelisch
ناميده میشوند ،معموالً به يکی از اين دو دسته تعلق دارند :اينھا يا ھمان کليساھای غيرفرقهای ھستند؛ يا جزو کليساھای مھم پروتستان يعنی انگليکن يا پرزبيتری يا باپتيست میباشند .در ھر دو حال ،تأکيد آنھا بر ايمان و عمل به تماميت پيام «انجيل« میباشد .اين کليساھا بر رابطه شخصی و عميق با خدا تأکيد میگذارند و کسانی را به عضويت میپذيرند که اين تجربه را دارا باشند.
اصالحات در کليسای کاتوليک از ھمان آغاز نھضت اعتراض لوتر و ساير کشيشان ،کليسای کاتوليک سرانجام پذيرفت که بايد به پارهای از اصالحات از داخل تن در دھد .اگر واتيکان پيش از اين زمان صدای اصالحطلبانه کشيشان خود را میشنيد و میپذيرفت ،شايد ھيچگاه جھان مسيحيت اينچنين دچار تفرقه نمیشد. امروزه کليسای کاتوليک بر اھميت مطالعه کتابمقدس در زندگی روزمره مسيحيان تأکيد میگذارد و در اجرای مراسم کليسايی از زبانھای محلی مردم استفاده میکند ،برخالف گذشته که ھمه مراسم به زبان التين )ايتاليايی باستان( برگزار میشد .اين تحوالت بهطور خاص از زمان شورای واتيکان دوم که در دھه 1960تشکيل شد ،تصويب گرديد و بهموقع اجرا در آمد.
- 8تفاوت کليساھای کاتوليک و پروتستان شرح تفاوت اعتقادا ِ ت کاتوليکھا و پروتستانھا امری است دشوار و نياز به وقت بسيار دارد .علت عمده اين امر ،تفاوتھای بسياری است که ميان فرقهھای مختل ِ ف خو ِد مذھب پروتستان وجود دارد. ھمانطور که در بخش 7مالحظه فرموديد ،فرقهھای گوناگون پروتستانتيزم از نظر فروع معتقدات و نيز شيوه اداره کليساھا با يکديگر تفاوت دارند .اين فرقهھا را میتوان روی طيفی قرار داد که يک انتھايش را بنيادگرايی تشکيل میدھد و انتھای ديگرش را سنتگرايیيی مشابه با کاتوليسيزم .به ھمين دليل ،بهھنگام مقايسه مذھب کاتوليک با مذھب پروتستان ،بايد نخست بپرسيم که اعتقادات کاتوليکی را با کدام شاخه از مذھب پروتستان میخواھيم مقايسه کنيم .اين کار نيز بسيار دشوار و وقتگير و پيچيده خواھد بود. لذا ،در فضای اندکی که در اختيار داريم ،تفاوتھای مذھب کاتوليک را با عقايد و اصول کلی مذھب پروتستان مقايسه خواھيم کرد ،عقايد و اصولی که ميان ھمه شاخهھای مذھب پروتستان مشترک است. اما نخست بايد به اين نکته بسيار مھم توجه داشت که ھمه مذاھب مسيحيت )يعنی کليساھای ارتودکس ،کاتوليک ،و پروتستان( بر سر اصول اصلی اعتقادات با يکديگر توافق دارند .ھمه کليساھا بدون ھيچگونه ترديدی ايمان دارند که عيسی مسيح پسر يگانه خداست که برای نجات بشر تن گرفت ،از مريم باکره زاده شد ،ھمچون انسان زيست ،بر صليب برای کفاره کردن گناھان بشر جان سپرد ،در سومين روز زنده شد ،به آسمان بازگشت ،و روزی برای داوری جھان باز خواھد گشت .ھمه کليساھا ايمان دارند به روحالقدس ،روح مقدس خدا ،که رستگاری را در دل بشر به عمل در میآورد .و ھمه ايمان دارند که انسان فقط بهواسطه ايمان به فداکاری مسيح بر روی صليب ،از طريق توبه و ايمان ،رستگار میگردند. اما تفاوت کلی کاتوليکھا و پروتستانھا بر سر نکا ِ ت عمده زير میباشد:
مرجع ايمان و عمل
يکی از اختالفات مھم کاتوليکھا و پروتستانھا ،ظاھراً بر سر اين است که اصول ايمان و عمل مسيحيت را چه مرجعی تعيين میکند .اعتقادات مسيحيت ،و مناسک ،و روش زندگی اجتماعی و فردی مسيحيان را کدام منبع و مرجعی تعيين میکند؟ کليسای کاتوليک بر اساس سنت باستانی کليسا ،به سه مرجع معتقد است: نخست ،کتابمقدس؛ دوم ،اگر موضوع يا مسألهای در کتابمقدس تصريح نشده باشد ،نوشتهھای پدران کليسا در سدهھای نخستين مسيحيت و سنن و رسومی که از آن روزگار باقی مانده است مرجع قرار میگيرد؛ اسقفان کليساھای کاتوليک از سراسر جھان ،تحت سوم ،تصميمات و مصوبات مجمع ِ رياست پاپ ) ، (Magisteriumتعيينکننده اعتقادات يا مناسکی است که در دو منبع و مرجع اول يافت نمیشود. اين نگرش کليسای کاتوليک بدون اساس نيست .کليسای کاتوليک چنين استدالل میکند که پيش از شروع نگارش کتب عھدجديد ،کليسا »بود« .مسيح نخست کليسا را بنياد نھاد و بعد از آن ،کليسا )رسوالن و جامعه نخستين مسيحيت( کتب عھدجديد را بهوجود آورد .مفسر اين کتب نيز کليسا بود .پيش از تدوين کتابھای عھدجديد بهصورت کتب مرجع مسيحيت ،اين کليسا )مجمع اسقفان( بود که در خصوص اعتقادات بودن 27کتاب عھدجديد نيز و عبادات مسيحی نظر میداد و اتخاذ تصميم میکرد .حتی پذيرش الھامی ِ توسط کليسا صورت گرفت .بهعبارتی ديگر ،کليسای کاتوليک معتقد است که طبق انجيل متی 20-18:15 و انجيل يوحنا 14:26و 14-16:12و ،23-20:21کليسا صاحب اقتدار و مرجعيت میباشد و روحالقدس آن را در ھمه دورهھا و اعصار به جميع راستی ھدايت میفرمايد و آنچه را که مسيح در زمان حيات بشری خود صراحتا ً تعليم نداد ،بر آن مکشوف میسازد.
بايد پذيرفت که کليسای کاتوليک در برخی از مقاطع تاريخ ،خصوصا ً در اواخر قرون وسطی' از اين اقتدار به تفريط بھره گرفت .به ھمين سبب ،نھضت پروتستان بهصورت واکنشی افراطی در مقابل آن قد علم کرد .و بديھی است که در ھر دو زمينه ،چه در افراط و چه در تفريط ،ھميشه اشتباھاتی رخ میدھد. واکنش افراطی پروتستانھا اين بوده که يگانه مرجع اعتقادات و روش زندگی مسيحی را فقط و فقط کتابمقدس بدانند .بهزعم پروتستانھا ،ھر اعتقادی که در کتابمقدس يافت نشود ،نمیتواند جزو اصول اعتقادات مسيحی قرار گيرد .شعار اصالحگران اين بود» :فقط کتابمقدس« که به زبان التين آن را Sola Scripturaمیگفتند .پروتستانھا معتقدند که نوشتهھای پدران کليسا نبايد ھمطراز کتابمقدس شمرده شود، بلکه بايد در رتبهای پايينتر از آن قرار گيرد. اما اين شعار ھيچگاه در عمل قابل عمل نبوده است ،چرا که ھمواره مسائلی در عرصه ايمان و عمل وجود دارد که در کتابمقدس صراحتا ً نيامده است .در چنين مواردی ،ھر شاخهای از کليساھای پروتستان ،طبق تشخيص و صالحديد رھبران خود ،دست به اتخاذ تصميم و تفسير کتابمقدس میزند. بهعبارت ديگر ،کليساھای پروتستان نيز عمالً اصول اعتقادات خود را توسط مجمع رھبران خود تعيين میکنند ،اما مجمعی که در مقايسه با مجمع علمای کاتوليک ،طبعا ً کوچکتر است.
آيينھای کليسايی عيسی مسيح در طول زندگی بشری خود ،دو آيين وضع نمود؛ يکی آيين غسل تعميد است و ديگری آيين عشاء ربانی )يا شام خداوند( .رسوالن او نيز در کتاب عھدجديد فقط به اين دو آيين اشاره کردهاند. کليسای کاتوليک به استناد نوشتهھا و سنن پدران کليسا عالوه بر اين دو آيين ،پنج آيين ديگر را نيز جزو آيينھای کليسايی بهحساب میآورند که عبارتند از آيينھای تأئيد ،توبه و مصالحه ،تدھين بيماران، انتصاب به مقام کھانت ،و ازدواج )جھت آگاھی بيشتر در مورد آيينھای کليسايی ،به مقاله C-8مراجعه بفرماييد(. کليساھای پروتستان فقط به ھمان دو آيينی که در کتاب عھدجديد آمده است ،قائلند. در زمينه موضوع آيينھا ،صرفنظر از تعدادشان ،آنچه که کاتوليکھا و پروتستانھا را از يکديگر متمايز میسازد ،اھميتی است که ھر يک از ايشان برای اين آيينھا قائل است .در کليسای کاتوليک ،آيينھا خصوصا ً آيين عشاءربانی عناصر اصلی عبادت را تشکيل میدھند ،حال آنکه در کليسای پروتستان »موعظه کتابمقدس« در مرکز مراسم عبادی قرار دارد. ملموس فيض خدا و حقايق مجرد و غيرملموس در کليسای کاتوليک ،آيينھا تجليات و مظھرھای ِ روحانی میباشند ،در حاليکه در کليساھای پروتستان بيشتر به خو ِد حقايق در شکل تجريدی و انتزاعیشان توجه میشود. در کليسای کاتوليک ،اھميت آيينھا قدرت خاصی به کشيشان میبخشد .در کليساھای پروتستان کشيشان از چنين اقتداری برخوردار نيستند.
مسأله رھبری کليسا و تشکيالت اداری کليسای کاتوليک دارای ساختار سازمانی و سلسله مراتب مشخصی است» .پاپ« )بهمعنی پدر( در رأس کليسای کاتوليک قرار دارد؛ تحت نظارت او ،اسقفان تعيين و منصوب و به خدمت مشغول میشوند؛ ھر اسقف مسؤول امور کليساھای منطقهای است که تحت نظارت او قرار دارد؛ کشيشان کليساھای منطقه را او تعيين میکند .در ھر کليسا نيز يک يا چند کشيش و شماس خدمت میکنند. در مذھب پروتستان ،ھر شاخه دارای سازمان و تشکيالت خاص خود میباشد .تشکيالت کليساھای اَنگليکن و لوتری شبيه کليسای کاتوليک است ،با اين تفاوت که ھيچ مقامی در اين کليسا از مرجعيتی ھمپايه پاپ برخوردار نيست .ساير کليساھای پروتستان اکثراً بهصورت محلی و مستقل اداره میشوند ،حتی اگر از مجمعی بينالمللی نيز برخوردار باشند.
موضوع کتابمقدس در مورد کتابمقدس ،دو تفاوت عمده ميان کاتوليکھا و پروتستانھا وجود دارد .يکی بر سر تعداد کتابھای کتابمقدس میباشد ،و ديگری بر سر حق تفسير آن.
ھمه کليساھا تعداد کتابھای وحيانی عھدعتيق را 39و عھدجديد را 27میدانند .اما کليسای کاتوليک در قرن پانزدھم ،چند کتاب ديگر را که خو ِد يھوديان نيز جزو کتب وحيانی خود نمیدانند، به عھدعتيق اضافه کرد .اما پروتستانھا ھمان 39کتاب اوليه را بهرسميت میشناسند .در خصوص تعداد کتب عھدجديد ميان ھمه مذاھب مسيحيت اتفاق نظر وجود دارد. کليسای کاتوليک معتقد است که حق تفسير کتابمقدس و تدوين اصول اعتقادات با کليسا است .در کليسای کاتوليک ،يک مرجع عالی وجود دارد بهنام Magisteriumکه در مورد تفسير بخشھای مورد مناقشه از کتابمقدس نظر میدھد ،و اين نظر برای کاتوليکھا صائب است .اما کليساھای پروتستان ھر فرد مسيحی و ھر کليسا را در تفسير کتابمقدس آزاد میداند.
موضوع رستگاری آوردن شخص به عيسی مسيح بهعنوان پسر خدا در عھدجديد ،رستگاری انسان منوط به ايمان ِ میباشد که از آسمان به زمين آمد و انسان شد و رنج کشيد و مصلوب شد و جان سپرد ،و روز سوم پس از مرگش ،با بدن خود زنده شد .شخص بايد ايمان بياورد که مرگ مسيح بر روی صليب کفاره گناھانش را پرداخته است؛ اين کفاره قادر است او را از مجازات ابدی در جھنم رستگار سازد و حيات جاودانی بخشد. شخص با ايمان آوردن به اين حقايق ،زندگی خود را نيز تسليم عيسی مسيح مینمايد و عھد میکند که مطابق تعاليم مسيح و ھدايت روحالقدس زندگی کند. ھمه مسيحيان از ھر مذھب و کليسايی به اين اصل بنيادين اعتقاد دارند .تفاوت در نحوه پياده کردن اين حقيقت در زندگی مسيحيان میباشد. کاتوليکھا از آنجا که برای کليسا مرجعيت و جايگاھی بسيار رفيع قائلند ،معتقدند که فيض رستگاری از طريق کليسا و آيينھای کليسايی بهسوی شخص جاری میشود .کسی که مشتاق دريافت رستگاری از طريق مسيح است ،بايد نخست آيين توبه و مصالحه و بعد آيينھای تعميد و تأئيد را بهجا آورد؛ آنگاه به کليسا میپيوندد و میتواند در آيين عشاء ربانی )يا در اصطالح کاتوليکی ،قربان مقدس( و ساير آيينھا شرکت کند. از آنجا که اين آيينھا را فقط کشيشان میتوانند بهجا آورند ،طبعا ً ايشان از مقام و جايگاه خاصی در انتقال فيض رستگاری به افرادی ايفا میکنند. کليساھای پروتستان فقط و فقط «ايمان« را اساس رستگاری بشر میدانند .وظيفه کشيشان و خادمين کليسا فقط اعالم مژده رستگاری و خدمت به کسانی است که به اين مژده ايمان میآورند؛ اما ايشان شخصا ً اقتداری در رستگاری فرد ندارند .ھر فرد با شنيدن و ايمان آوردن به اين پيام رستگاری ،میتواند حيات جاودانی را مستقيما ً از خدا دريافت دارد و خون عيسی مسيح او را از گناھانش پاک ساخته ،شايسته اين زندگی ابدی میسازد.
نتايج اين تفاوتھا
طبيعی است که ھر اعتقاد و نگرشی نتايجی عملی بهدنبال میآورد .ذيالً به اختصار پيامدھای اين نگرشھا را در کليساھای کاتوليک و پروتستان بهاختصار از نظر میگذرانيم. مراسم عبادی در کليسای کاتوليک بيشتر حالتی ملموس و عملی دارد .مسيحی کاتوليک میداند که با شرکت در مراسم قربانی مقدس )عشاء ربانی( ،از فيض الھی برخوردار میشود .اعتراف او به گناھانش نزد کشيش و اعالم مغفرت از سوی او ،وجدان او را مطمئن میسازد که آمرزش الھی را قطعا ً دريافت داشته است )يوحنا .(20:23آيين تعميد او را از ورود به ملکوت خدا مطمئن میسازد .و قسعليھذا .در کليسای پروتستان ،تأکيد بر درک عميق اعتقاداتی نظير کفاره مسيح است؛ ھمچنين مرکزيت عبادات را در کليسای پروتستان ،موعظه تشکيل میدھد .اينھا ھمگی مسائلی که برای درکشان بايد از قوه تفکر انتزاعی برخوردار بود. تشکيالت منسجم کليسای کاتوليک موجب حفظ وحدت عقيدتی و اداری آن در طول قرون و اعصار گشته است .اما آزادی انديشه نزد پروتستانھا ،ھم موجب پويايی در الھيات و شيوه اداره کليساھا شده ،و ھم پراکندگی و کثرت شاخهھا و فرقه را سبب گشته است. تأکيد کليسای کاتوليک بر مرجعيت «مجمع اسقفان« در تعيين اصول اعتقادات ،باعث شده که اعتقادات جديد دائما ً وارد کليسا شود ،اعتقاداتی که نه در سنت پدران اوليه کليسا يافت میشود ،نه در کتابمقدس.
کداميک بھتر است؟ اين سؤالی است که برای بسياری مطرح است .اين کانون از آنجا که مصمم به حفظ بیطرفی است ،قادر به پاسخ به اين سؤال نمیباشد .ھمانطور که از مطالعه اين مطالب مشخص است ،ھر يک از اين کليساھا دارای نقاط قوت خاص خود میباشند .اعتقاد اين کانون اين است که ھمگی اين کليساھا ايمان به خدا و پسرش عيسی مسيح را موعظه میکنند .ھر که در ھر کليسايی از ايمانی صادقانه برخوردار باشد، قطعا ً مقبول خدا واقع خواھد گشت .اما ھر فرد مؤمن بايد با تحقيق و خصوصا ً مطالعه کتابمقدس ،آن کليسايی را برگزيند که با عوالم و روحيات خاص خودش سازگار باشد.
-9کليساھا در ايران معاصر در حال حاضر در ايران ،کليساھای زير موجوديت دارند: کليسای گريگوری ارمنی :در بخشھای قبل در مورد اين کليسا توضيح داديم. کليسای نستوری يا شرق آشور :اين کليسا نيز که کليسای باستانی و سنتی آسوريان میباشد ،قبالً مورد اشاره قرار گرفت. کليسای کاتوليک :از سدهھای 17به اين طرف ،در اثر فعاليتھای ميسيونرھای کاتوليک ،عدهای از ارامنه و آسوريان به مذھب کاتوليک در آمدهاند و کليساھای کاتوليک را به زبان خود تشکيل دادهاند. کليسای اَنگليکن :از اواسط قرن نوزدھم ،ميسيونرھای کليسای انگليکن در ايران شعبهھايی تأسيس کردند که در ايران بيشتر به کليسای اسقفی معروف است. کليسای پرزبيتری :ھمزمان با تأسيس کليسای انگليکن در ايران ،کليسای پرزبيتری نيز در اثر فعاليت ميسيونرھا تأسيس شد .کليسای پرزبيتری در ايران بيشتر با نام «کليسای انجيلی« شناخته میشود. کليسای برادران :کليسای برادران در ايران در سال 1920توسط دکتر سعيد خان کردستانی تأسيس شد که ھنوز نيز تحت ھمين نام وجود دارد. کليسای جماعت ربانی و پنطيکاستی :از اوائل قرن بيستم ،نھضت پنطيکاستی به ايران نيز سرايت کرد و نخست در ميان آسوريھای ساکن اروميه رواج فراوان يافت .اين نھضت بعدھا در ميان ارامنه و ساير ايرانيان نيز راه يافت که منجر به تأسيس کليسای جماعت ربانی گشت. بهغير از مذاھب رسمی مسيحيت ،گروھھای ديگری نيز در ايران فعاليت دارند ،نظير شاھدان يھوه ،مورمونھا و ادونتيستھا .اما چون اين گروھھا جزو مذاھب رسمی دين مسيحيت نيستند ،از اشاره به آنھا در اين مقاله مختصر صرفنظر میکنيم.