هيمه 7

Page 1

‫‪7‬‬

‫فروردین‬ ‫‪1388‬‬

‫با آثاری از‬

‫محمد رفیع ضیایی‬ ‫امیر حمزه مهرابی‬ ‫محمد خواجه‌پور‬ ‫رقیه پاکروان‬ ‫فاطمه آبازیان‬ ‫دالرام كي‌منش‬ ‫محبوبه مهرابی‬ ‫فاطمه نوروزی‬ ‫حلیمه آخوندی‬ ‫فرزانه باقرزاده‬ ‫محمود غفوری‬ ‫معصومه بهمنی‬ ‫هانیه باختر‬ ‫مریم پاکروان‬ ‫سمیه کشوری‬ ‫علی داوری‌فرد‬ ‫مصطفی کارگر‬

‫محمدرفیع ضیایی‬ ‫‪-1327‬اوز‬


‫‪7‬‬

‫شماره سی و سوم ‪ -‬فروردین‪1387‬‬

‫نام‌ها‬

‫‪2‬‬

‫رفیع ضیایی‬

‫استاد محمد‬

‫با‬ ‫غ‬ ‫با‬ ‫ن‬ ‫ش‬ ‫ک‬ ‫و‬ ‫ف‬ ‫‌‬ ‫ه‬ ‫ها‬ ‫ی‬ ‫ل‬ ‫ب‬ ‫خ‬ ‫ند‬ ‫‪Q Q‬دريافت جايزه ويژه س��ي‌ويكمين مس��ابقه اسكوپيه سال‬ ‫‪1999‬‬ ‫‪Q Q‬دريافت مدال برنز و ديپلم افتخار – جايزه ش��هر تولينتيو‪،‬‬ ‫براي شركت در بيس��ت و دومين مسابقه كاريكاتور تولينتيو با‬ ‫موضوع مهاجرت سال ‪2003‬‬ ‫‪Q Q‬دريافت جايزه دوم شانزدهمين مسابقه اولنس بلژيك سال‬ ‫‪2004‬‬ ‫‪Q Q‬انتشار مجموعه داس��تان «‌آدم اینجوری» جلد اول شامل‬ ‫‪ 25‬داستان کوتاه طنز برای کودکان و نوجوانان‪ ،‬سال ‪1382‬‬

‫‪Q Q‬مجله هزارقصه‪ ‌،‬كارتون براي كودكان‬ ‫‪Q Q‬عضو هيات تحريريه مجله فكاهي و طنز فكاهيون‬ ‫‪Q Q‬عض��و هيات تحريريه و معاون س��ردبير در مجله فكاهي و‬ ‫طنز خورجين‌‬ ‫‪Q Q‬عض��و هي��ات تحريري��ه در نش��ريات مؤسس��ه گل آقا در‬ ‫هفته‌نامه‪ ،‬ماهنامه‪ ،‬سالنامه گل‌آقا و كتاب كاريكاتور گل‌آقا‪.‬‬ ‫‪Q Q‬همكاري مستمر با مجله كيهان‌كاريكاتور و مجله پيل‌بان‬ ‫‪Q Q‬همکاری با فصل‌نامه فرهنگ مردم‬ ‫‪Q Q‬چ��اپ صدها مقاله تخصصي در م��ورد كاريكاتور در ايران‬ ‫و جهان‬ ‫‪Q Q‬چاپ بيش از ‪ 25‬كتاب براي كودكان و نوجوانان‬ ‫‪Q Q‬چاپ چندين ه��زار كاريكاتور‪ ،‬ط��رح و كاريكاتور تزييني‬ ‫در نشريات‬ ‫‪Q Q‬مصور كردن چندين كتاب از طنزپردازان و فكاهي‌سرايان‬ ‫ايران‬ ‫‪Q Q‬عضوي��ت در ش��وراي برنامه‌ري��زي كاريكات��ور دوس��االنه‬ ‫بين‌المللي تهران در چندين دوره‬ ‫‪Q Q‬عضويت در هيات انتخاب آثار كاريكاتور دوساالنه بين‌المللي‬ ‫تهران در چندين دوره‬ ‫‪Q Q‬مس��ئول هماي��ش بين‌الملل��ي كاريكاتور ته��ران در دوره‬ ‫دوساالنه چهارم‬ ‫‪Q Q‬مس��ئول هماي��ش بين‌الملل��ي كاريكاتور ته��ران در دوره‬ ‫دوساالنه پنجم‬ ‫‪Q Q‬عضو هي��ات داوران تخصص��ي انتخاب آث��ار طنزپردازان‬ ‫نوش��تاري و تصويري براي انتخ��اب بهترين‌هاي مطبوعاتي در‬ ‫چندين دوره‬ ‫‪Q Q‬عضو هيات داوران مسابقه بين المللي كاريكاتور « گفتگوي‬ ‫تمدن‌ها» موسسه گل‌آقا در سال ‪1379‬‬ ‫‪Q Q‬عض��و هيات داوران مس��ابقه بين الملل��ي كاريكاتور«راه و‬ ‫سفر» موسسه گل‌آقا‬ ‫‪Q Q‬دبير اولين مسابقه كاريكاتور دريايي كشور‬ ‫‪Q Q‬عضو هي��ات داوران مس��ابقه اينترنتي «فلس��طيني خانه‬ ‫ندارد» سال ‪1383‬‬ ‫‪Q Q‬دريافت چندين جايزه داخلي در زمينه طنز و كاريكاتور‬

‫‪Q Q‬انتشار مجموعه داس��تان «‌آدم اینجوری» جلد دوم شامل‬ ‫‪ 29‬داس��تان کوتاه طنز برای کودکان و نوجوانان ‪ ،‬سال ‪1382‬‬ ‫ك��ه این دو جلد کتاب توس��ط كتابخان��ه بين‌المللي مونيخ‪ ،‬به‬ ‫عنوان كتاب‌هاي برگزيده جه��ان براي كودكان و نوجوانان در‬ ‫س��ال ‪ 2007‬انتخاب شد‪ .‬توضيح اين كه در اين سال ‪ 6‬كتاب‬ ‫به عنوان كتاب‌هاي برگزيده انتخاب شده است‪.‬‬

‫در سال ‪ 1327‬در اوز الرستان به دنیا آمدم‪ .‬در‬ ‫اوز‪ ،‬شیراز‪ ،‬اصفهان و نهایتا ً در تهران درس خواندم‬ ‫و به شرکت مخابرات رفتم‪ .‬بیشترین فعالیت کاری‬ ‫من همکاری با مطبوعات به عنوان کاریکاتوریست‪،‬‬ ‫طنزپرداز و تحقیقات در همین موضوعات بوده که قریب‬ ‫به سی سال ادامه داشته و در همین موارد با بسیاری‬ ‫از نشریات طنز و فکاهی ایران همکاری داشته‌ام‪.‬‬ ‫خالصه‌ای از فعالیت‌های من به این شرح است‪:‬‬

‫‪Q Q‬برنده نخس��تين دوره كتاب سال طنز در آذر ماه ‪ ،1386‬از‬ ‫طرف دفتر طنز حوزه هنري سازمان تبليغات اسالمي‬ ‫‪Q Q‬تقدير ش��ده به عنوان پيشكسوت در رش��ته كاريكاتور در‬ ‫هشتمين دوساالنه بين‌المللي كاريكاتور تهران ‪1386‬‬ ‫‪Q Q‬انتش��ار کتاب «لطیف��ه های تصویری و نوش��تاری چگونه‬ ‫س��اخته می شون‌» توسط محمدرفیع ضیایی و غالمرضا کیانی‬ ‫در سال ‪1387‬‬ ‫‪Q Q‬تصویرگ��ری مجموعه چه��ار جلدی لطیفه‌ه��ای کوتاه با‬ ‫عنوان «خنده‌های شکالتی»‪ ،‬سال ‪1387‬‬

‫‪Q Q‬انتش��ار مجموعه داس��تان « قصه‌های عجی��ب و غریب»‬ ‫ش��امل ‪ 23‬داس��تان کوتاه طنز برای ک��ودکان و نوجوانان‌‪ ،‬در‬ ‫سال ‪1384‬‬

‫‪Q Q‬عضو هیات داوران دومین جشنواره سینمای کمدی ایران‬ ‫(موسسه گل آقا) مهر‪1387‬‬

‫‪Q Q‬عضو هيات داوران هشتمين جشنواره مطبوعات كودكان و‬ ‫نوجوانان در رشته كاريكاتور‬

‫‪Q Q‬دریاف��ت جایزه به عنوان نفر طنز نوش��تاری در س��ومین‬ ‫جشنواره مطبوعات در حوزه شهری‬

‫بارها و بارها نام محمدرفیع ضیایی را شنیده‌ایم ولی‬ ‫این که او در همین شهرستان ما زاده شده است و‬ ‫قلبش برای همین خاک می‌تپید دلگرمی بزرگی است‪.‬‬ ‫هنرمندی که در این‌ سال‌ها در کنار رویاندن لبخند بر‬ ‫لب‌های مردم ایران‪ ،‬همواره سعی کرده است جنبه‌های‬ ‫تاریخ و هنر الرستان و اوز را مورد تحقیق و پژوهش‬ ‫قرار دهد‪ .‬همان‌گونه که در این ‌سال‌ها کاریکاتورهای‬ ‫او را دیده‌ایم و لذت برده‌ایم منتظر کتاب «کتاب‬ ‫فرهنگ مردم اوز» هستیم‪ .‬کتابی که با توجه به دیدگاه‬ ‫هنرمندانه محمدرفیع ضیایی می‌تواند در شناخت‬ ‫زندگی و مردم الرستان بسیار موثر باشد‪.‬‬

‫‪Q Q‬دریافت جایزه به عنوان نفر دوم طنز در پنجمین جشنواره‬ ‫مطبوعات در حوزه شهری آبان ‪1387‬‬ ‫‪Q Q‬كتاب آماده چاپ «پرونده كاريكاتور» در دو جلد‪ ،‬ش��رحي‬ ‫بر كاريكاتور ايران و جهان‪ ،‬توس��ط پژوهش��كده حوزه هنري و‬ ‫انتشارات سوره مهر‪.‬‬ ‫‪Q Q‬کتاب آماده چاپ «داس��تان‌های کوتاه از نش��ریات طنز و‬ ‫فکاهی» مجموعه‌ای از آثار بیش از پنجاه نویسنده داستان‌های‬ ‫فکاهی و طنز مطبوعات ایران‬ ‫‪Q Q‬کتاب آماده چاپ فرهنگ مردم اوز‪ ،‬شامل لغت‌نامه‪ ،‬آداب‬ ‫و رسوم‪ ،‬داستان‌ها و ‪...‬‬


‫‪7‬‬

‫کتاب‬

‫شماره سی و سوم ‪ -‬فروردین‪1387‬‬

‫‪3‬‬

‫تلخی پنهان پشت طنز‬ ‫محمد‬

‫خواجه‌پور‬

‫تالش مجید حالجی در کتاب «س��تاره‌های ش��ش‌پر» نوشتن داستان‌هایی است که برای‬ ‫خواننده جذاب باشد‪ .‬فکر می‌کنم تا حد زیادی نیز در این کار موفق بوده‌ است‪ .‬طنزی او‬ ‫که در کارهایش استفاده کرده یک طنز بدون لودگی و متشخص است‪.‬‬ ‫س��تاره‌های ش��ش‌پر مجموعه ‪ 12‬داس��تان کوتاه و خیلی‌کوتاه در حد یک تا چند صفحه‬ ‫اس��ت‪ .‬مجید حالجی که متولد ‪ 1355‬اس��ت و در اوز مش��غول به کار اس��ت در شیراز و‬ ‫انتش��ارات ایالف این کتاب را منتش��ر کرده است‪ .‬در کتاب از طنز‌های اجتماعی تا فابل و‬ ‫نقیضه وجود دارد اما چیزی که خمیرمایه مشترک تمامی داستان‌های را تشکیل می‌دهد‪،‬‬ ‫وجود طنزی حاصل از سوتفاهم شخصیت‌ها است‪.‬‬ ‫از ش��یوه‌های مختلفی برای آفرینش طنز می‌توان استفاده کرد‪ .‬مهمترین آن نشان دادن‬ ‫پارادوکس‌ها و دوگانگی‌هاس��ت‪ .‬ش��یوه حالجی در این کتاب بر این پایه استوار است که‬ ‫ش��خصیت‌ها معموالً وضعیتی را تصور کرده اما در پایان داستان مشخص می‌شود که این‬ ‫تصور دنیای بیرونی یا واقعیت چیزی بیش از یک توهم نبوده است‪ .‬مهمترین داستانی که‬ ‫سوتفاهم در آن بارز و مشخص است داستان ابتدایی یا همان «ستاره‌های شش‌پر» است‪.‬‬ ‫در این داس��تان پایان‌بندی به خوبی می‌تواند جهت داس��تان را تغییر دهد اما از نظر فنی‬ ‫به نظر می‌رسد تداخلی در زاویه دید داستان وجود دارد‪ .‬هر چند که داستان از زاویه دید‬ ‫دانای کل روایت می‌ش��ود اما در برخی قس��مت‌ها لحن و دید شخصیت اول داستان روی‬ ‫روایت دانای کل تاثیر می‌گذارد‪ .‬در برخی داستان‌های دیگر نیز این مساله وجود دارد و به‬ ‫نظر می‌رسد نویسنده در روایت‌های اول شخص راحت‌تر است‪ .‬بخشی از این تداخل نیز به‬ ‫دلیل تالش نویسنده برای آفرینش لحنی متناسب با طنز موجود در داستان است‪.‬‬ ‫اگر بخواهیم به دس��ته‌بندی داس��تان‌های کتاب بپردازیم ‪ .‬در کنار داستان‌های اجتماعی‬ ‫همانند س��تاره‌های شش‌پر‪ ،‬اسکناس بودار و کباب گوشتی با داستان‌های حیوانات (فابل)‬ ‫نیز روبه‌رو هس��تیم که نتوانسته‌اند به س��اختمندی داستان‌های اجتماعی باشند‪ .‬در میان‬ ‫داس��تان‌های اجتماعی نیز گاهی نویس��نده به ش��کل مش��خصی به دوگانگی‌ها و تضادها‬ ‫پرداخته اس��ت که کمتر جنبه زیباش��ناختی دارد‪ .‬مث ً‬ ‫ال در داستان پایانی تقریباً سوتفاهم‬ ‫ش��خصیت اول در شناخت نفتی قابل تشخیص است و یا داستان اسکناس بوددار نیز این‬ ‫سیاهی و سفیدی بارز و مشخص است‪.‬‬ ‫چیزی که طنز حالجی را ارزش��مند می‌کند‪ .‬تلخی پنهان‪ ،‬پش��ت طنز نوشته‌های اوست‪.‬‬ ‫آدم‌های داس��تان‌های او گاهی آنقدر حقیر هس��تند که چاره‌ای به جز دلس��وزی را برای‬ ‫خواننده باقی نمی‌گذارند‪ .‬س��کینه در داستان «دت س��کینه» از این دسته آدم‌هاست که‬ ‫در پایان داس��تان لبخندی تلخی را به ما هدیه می‌دهد لبخندی که حاصل یک شکست‪،‬‬ ‫حاصل یک س��وتفاهم اس��ت‪ .‬حتی در داستان نخست نیز کمتر کس��ی اجازه خنده را به‬ ‫خود می‌دهد گویی که این سوتفاهم چاله‌ای است که ممکن است هرکسی در آن گرفتار‬ ‫شود‪.‬‬ ‫چیزی که می‌تواند داستان‌های حالجی را قوی‌تر کند‪ .‬فرا رفتن از طرح‌های ساده و تکیه‬ ‫بر غافلگیری حاصل از س��وتفاهم اس��ت‪ .‬به نظر می‌رس��د او کمتر تالش می‌کند که طرح‬ ‫خود را با خرده داستان‌ها و شخصیت‌های پیرامونی تقویت کند به همین دلیل داستان‌ها‬ ‫در حد چند پاراگراف و چند صفحه‌ای باقی می‌ماند ‪.‬با توجه به استعداد حالجی در نشان‬ ‫دادن آدم‌ها در موقعیت‌های متضاد جا دارد حالجی در این سطح نماند و داستان‌های خود‬ ‫کمی داستان کوتاه نزدیک‌تر کند‪.‬‬ ‫را به استانداردهای ّ‬ ‫چند داس��تان دیگر از حالجی هم ش��نیده‌ام که فرم‌گراتر از داستان‌های این مجموعه بود‬ ‫ش��اید به دلیل مخاطب‌گرا بودن این داس��تان‌ها نویس��نده ترجیح داده است که برخی از‬ ‫نوش��ته‌های خود را در این مجموعه قرار ندهد اما بد نیس��ت که کتاب از نظر ویراستاری‬ ‫نیز مورد توجه قرار می‌گرفت‪ .‬مث ً‬ ‫ال چهار داس��تان این مجموعه یه ش��کل یک نفس و در‬ ‫یک پاراگراف روایت ش��ده است و برخی اشکاالت ریز نگارشی که با یک ویراستاری ساده‬ ‫قابل رفع بود‪.‬‬ ‫ستاره‌های شش‌پر نشان می‌دهد که مجید حالجی اگر گرفتار چرخ‌دنده‌های زندگی نشود‬ ‫در منطقه‌ای که از کمبود داس��تان و کمبود ادبی��ات رنج می‌برد می‌تواند یکی از پره‌های‬ ‫برنده‌ی ستاره‌ای باشد که شش پر بودن آن جای سوال دارد‪.‬‬

‫ک به ذهن و زبان مردم‬ ‫نزدی‬ ‫محمد‬

‫خواجه‌پور‬

‫مجموعه طنز راشد انصاری‪ ،‬انتشارات سنبله مشهد و جی‌بل بندرعباس‪ ،‬چاپ اول ‪،1387‬‬ ‫‪ 2200‬تومان‬ ‫راش��د انصاری در پنجمین کتاب خود نیز همچنان پایندی‌اش را به طنز مطبوعاتی حفظ‬ ‫ک��رده اس��ت‪ .‬هر چند او در این کت��اب بیش از آن که به اخبار روز توج��ه کند و آن‌ها را‬ ‫دست‌مایه کار قرار دهد‪ ،‬در شعرهای خود به موضوعات مرسوم طنزهای مطبوعاتی بیشتر‬ ‫توجه کرده اس��ت تا هم بتواند در شب‌شعرها و نشس��ت‌های شفاهی آن‌ها را بخواند و هم‬ ‫وقتی در کتاب طنزینه با شعرها روبه‌رو می‌شویم ضرورت چندانی ندارد که خبرها و سوژه‬ ‫اصلی ش��عرها را بدانیم‪ .‬از این رو موضوعات طنزها به س��بک طنزهای مطبوعاتی ایران بر‬ ‫محورهای تقابل زن‪ -‬مرد‪ ،‬مسائل اقتصادی و تبعات آن و گالیه‌های سیاسی به شکل کلی‬ ‫می‌چرخد‪ .‬با این استراتژی شعرهای «طنزینه» را همانند کارهای ابوالقاسم حالت می‌توان‬ ‫همیشه خواند و از آن لذت برد زیر این سه دسته مسائل گویی مسائل ازلی و بدون راه‌حل‬ ‫بش��ری اس��ت‪ .‬شاید از نگاه جامعه‌ش��ناختی این برخورد عمیق نباشد اما می‌تواند با نشان‬ ‫دادن آن چه که مردم به آن توجه دارند آیینه‌ای باشد از روزگار ما‪.‬‬ ‫راشد انصاری در این سال‌ها به خوبی طناب باریکی را که باید روی آن بندبازی کند درک‬ ‫کرده اس��ت‪ .‬هر چند در این کتاب نیز رد پای ممیزی قابل دیدن است اما به نظر می‌رسد‬ ‫خود راش��د اس��تانداردهایی را یافته است تا به کمک آن بتواند روی خط قرمز قدم بردارد‪.‬‬ ‫به نظر من این اس��تانداردها خیلی ساده است‪ .‬فکر کنید شما در جمعی نشسته‌اید که هم‬ ‫زنان حضور دارند و هم مردان و حال بخواهید یک ش��وخی کالمی و طنز جنس��ی بگویید‪،‬‬ ‫کار خیلی س��ختی اس��ت که هم حرف و متلک خود را بگویید و هم کس��ی از شما نرنجد‪.‬‬ ‫راشد این کار را انجام می‌دهد‪« .‬از آن روزی که مانتو گشت کوتاه‪/‬پسر با سر فرو گردید در‬ ‫چاه!‪ /‬ولی با این شتاب رو به باال‪ /‬یقیناً سربلندند! این پسرها» (‪)25‬‬ ‫آن گونه در معرفی اثر پیش��ین راش��د گفتم او بیش از هر چیز در طنز خود وامدار نس��ل‬ ‫«توفیقیان» است‪ .‬ش��اعرانی که برای مردم و دل آن‌ها شعر می‌گفتند و تنها می‌خواستند‬ ‫لبخندی را به مردم هدیه کنند‪ .‬به همین دلیل اس��ت که با درک این س��طح از مخاطب‬ ‫گاهی با پانوش��ت‌هایی روبه‌رو می‌شویم که برای یک خواننده متوسط نیز زاید است‪ .‬شاعر‬ ‫در واقع مخاطب خود را شناخته است و با ذهن و زبان مردم شعر می‌گوید‪ .‬ذهنی که وقتی‬ ‫ش��عر به طنزپرداز تهرانی تقدیم می‌شود «تو را زیبا و همچین آفریدند‪/‬میان خیل ماشین‬ ‫آفریدند‪ /‬برای آن که بی‌مصرف نباش��ی‪ /‬به نزدیک��ی قزوین آفریدند» به راحتی با ورود به‬ ‫دنیای شوخی‌های کالمی به فهم و لذت شعر می‌رسد‪ .‬این نمونه‌های نزدیک شدن به ذهن‬ ‫مردم در بس��یاری از ش��عرهای مجموعه قابل درک است‪ .‬در گام‌های بعد راشد باید سطح‬ ‫مخاطب خود را باالتر فرض کند برخی پانوش��ت‌های نش��ان می‌دهد که مخاطب کتاب در‬ ‫سطح متوسطی فرض شده است‪.‬‬ ‫راش��د از میان انواع طنز بیش��تر ب��ه فرم‌های س��اده و قابل فهم تمای��ل دارد‪ .‬او کمتر به‬ ‫بازی‌های زبانی دست می‌زند و بازی‌های او در حد دوپهلو بودن زبان و ایهام باقی می‌ماند‪.‬‬ ‫کمتر به ش��عرهایی همانند «می‌خواهد» روبه‌رو می‌ش��ویم که با طنزهایی آزاد و معناگریز‬ ‫روبه‌رو باش��یم‪ .‬ب��ا این وجود الزامات فرمی را درک می‌کند تغیی��ر فرم طنزهای عامیانه و‬ ‫ورود رسانه‌ای به نام ‪ SMS‬توسط شاعر درک شده است به خاطر همین تالش طنزنویسان‬ ‫امروز این است که از مخاطب خود عقب نمانند‪ .‬سیلی از سرعت که طنزنویسان نیز با آن‬ ‫همراه شده‌اند و گاهی پیامک که خود ساخته‌اند را ساعتی بعد دریافت می‌کنند‪.‬‬ ‫در بخش پایانی ش��اعر خود س��وژه شده است‪ .‬هر چند بد نبود اشاره می‌شد که بیشتر این‬ ‫ش��عرها به مناسبت بزرگداشت راش��د در اردیبهشت ‪ 1386‬س��روده و نوشته شده است‪.‬‬ ‫مراسم و شعرهایی که نشان می‌دهد راشد در تالش ‪ 15‬ساله خود توانسته است با استمرار‬ ‫در کار همزمان با تثبیت ش��دن به عنوان بزرگترین طنزس��رای هرمزگان‪ ،‬جای ثابتی در‬ ‫میان طنزنویسان برتر ایران داشته باشدکه البته این جایگاه با توجه به ابعاد او حتماً جایگاه‬ ‫بزرگی است‪.‬‬


‫‪7‬‬

‫شماره سی و سوم ‪ -‬فروردین‪1387‬‬ ‫چارخال‬

‫ش��ما خواننده محترم؛ قبل‬ ‫از مطالع��ه‌ی بقی��ه‌ی ای��ن‬ ‫س��طور‪ ،‬به دقت ب��ه اطراف‬ ‫خ��ود بنگری��د‪ .‬آی��ا یکی از‬ ‫عالمت‌های گوش��ه‌های این‬ ‫صفحه را می‌بینید؟‬ ‫ای��ن نش��انواره‌ها‪ ،‬نمونه‌ه��ای مختلفی از اش��کال‬ ‫چاردال اس��ت که به مرور زمان و در وسعت مکان‬ ‫تغیی��ر یافته‌اند‪ .‬معموالً بین هر قوم و قبیله‌ای یک‬ ‫نمونه از این نگاره‌ها‪ ،‬رواج بیشتری دارد‪ .‬در گراش‬ ‫ترکیب عالمت چاردال با چارخال رایج‌تر می‌باشد‪.‬‬ ‫در مواردی اشکالی مرکب از دو یا چند چاردال نیز‬ ‫به چشم می‌خورد‪.‬‬ ‫با نگاهی گذرا در فرهنگ مردم گراش‪ ،‬با گونه‌های‬ ‫فراوان و کاربردهای وسیع این عالمت بر می‌خوریم‬ ‫که بس��یار اعجاب‌انگیز و جالب توجه اس��ت‪ .‬تعدد‬ ‫کاربرد این نقش در گراش به حدی است که برای‬ ‫س��هولت معرفی بهتر اس��ت‪ ،‬موارد کارب��رد آن را‬ ‫دسته‌بندی نماییم‪.‬‬ ‫دراین جا متناس��ب با حجم نش��ريه‪ ،‬صرفاً به ذکر‬ ‫نمونه‌ها بس��نده می کنیم‪ .‬در حالی که یقیناً ارائه‬ ‫عک��س‪ ،‬تصویر و نم��ودار برای هر ی��ک از گونه‌ها‬ ‫می‌تواند برای خوانن��دگان محترم‪ ،‬به ویژه عزیزان‬ ‫غیربومی مفید فایده باشد‪.‬‬

‫کاربردهای چاردال در گراش‪:‬‬

‫ای��ن عالمت‪ ،‬به انگیزه‌های گوناگون و برای مقاصد‬ ‫مختلفی به کار می‌رود که مهمترین آن‌ها عبارتند‬ ‫از‪:‬‬ ‫‪ .1‬حرز و حفاظت در برابر سحر و جادو و اج ّنه‪ .‬مثل‪:‬‬ ‫الف‪.‬کشیدن عالمت چاردال بر روی دیوار باالی سر‬ ‫زن زائو به وسیلۀ مادۀ سرمه‌ای رنگی به نام نیل‪.‬‬ ‫ب‪ .‬رس��م ای��ن عالمت ب��ر روی ش��کم زن زائو به‬ ‫وسیله‌ی نیل‪.‬‬ ‫ج‪ .‬کش��یدن آن ب��ر روی ش��کم ک��ودکان در روز‬ ‫چهارشنبه آخر ماه صفر‪.‬‬ ‫‪ .2‬معالج��ۀ بعض��ی از امراض دام‌ه��ا و چهارپایان‪.‬‬ ‫مثل‪:‬‬ ‫الف‪ .‬داغ کردن محل درد به وسیله‌ي میله‌ي آهنی‬ ‫گداخته به شکل چهاردال‪.‬‬ ‫ب‪ .‬مالیدن ضماد‪ ،‬خمی��ر و داروهای دیگر بر بدن‬ ‫حیوان به شکل چاردال‪.‬‬ ‫‪ .3‬عالمت‌گذاری و نشان کردن چیزها‪ .‬مثل‪:‬‬ ‫الف‪ .‬نش��ان کردن ظروف و اثاثیه منزل به وس��یلۀ‬ ‫رنگ روغن��ی یا حکاکی ب��ر روی آن‌ها (این عمل‬ ‫بر روی ظروفی انجام می‌شود که در میهمانی‌های‬ ‫بزرگ به یکدیگر امانت داده می‌شود تا از تداخل و‬ ‫تعویض با وسایل دیگران جلوگیری گردد‪).‬‬ ‫‪ .4‬تزیین خوراکی‌ها‪:‬‬ ‫ای��ن عمل با ریختن پودر نارگی��ل‪ ،‬زعفران و مواد‬ ‫خوش��بو و رنگ��ی دیگ��ر روی بعض��ی از غذاها و‬ ‫شیرینی‌جات صورت می‌گیرد‪ .‬مثل‪:‬‬

‫یادداشت‬

‫مِکرازی (مق��رازی)‪ ،‬رنگین��ک‪ ،‬پِشِ ��ه(ژله)‪ ،‬یغدر‬ ‫بهشت (یخ در بهشت)‪ ،‬آش و ‪...‬‬ ‫‪ .5‬تزیی��ن و حاش��یه‌دوزی لباس زن��ان و کودکان‬ ‫مثل‪:‬‬ ‫کایه ن��وزاد (مقنعه محلی)‪ُ ،‬کنب��ل (قنبل)‪ ،‬لچک‬ ‫(روس��ری زنانه)‪ ،‬چارکد «چارقد» (نوعی روس��ری‬ ‫زنانه)‪ ،‬س��اراخ (بقچ��ه) و اغلب لباس و س��رویس‬ ‫عروس و نوزاد‪.‬‬ ‫‪ .6‬نقش و نگار بافتنی‌ها‪ .‬مثل‪:‬‬ ‫قالی‪ ،‬گلیم‪ ،‬زیلو‪ ،‬پِشتکی (حصیر)‪ ،‬بادبزن‪ُ ،‬مشب‪،‬‬ ‫ُجوال‪ ،‬خورجی (خورجین)‪ ،‬پَلو(پاالن)‪ ،‬پار ُدم(پشت‬ ‫بند پاالن)‪ ،‬پ��روان (پرون��د)‪ ،‬ملکی(گیوه مردانه)‪،‬‬ ‫جیرآو(گیوه زنانه)‪ ،‬چادر مویی گله بانان و ‪...‬‬ ‫‪ .7‬تزیین ظروف سفالی و مسی ‪ .‬مثل‪:‬‬ ‫خُ مه (خم��ره)‪ ،‬کئلون(قلیان)‪ ،‬کئز(کوزه)‪ ،‬دس��ته‬ ‫اسمه (دستۀ کفگیر)‪َ ،‬مشرفه‪ ،‬لگن و آفتابه و ‪...‬‬ ‫‪ .8‬آرایش و زینت زنانه‪ .‬مثل‪:‬‬ ‫نق��ش و نگار به وس��یلۀ حنا به وی��ژه حنای بند و‬ ‫حنای نقش بر روی دست و پای زنان و دختران‪.‬‬ ‫‪ .9‬مصونیت از چشم زخم‪ .‬مثل‪:‬‬ ‫الف‪ .‬س��اختن زاخه و نمکه (زاج و نمک) به شکل‬ ‫چاردال که با طال و مازه و دبیری تزیین و به لباس‬ ‫کودکان آویزان می شود‪.‬‬ ‫ب‪ .‬ساختن آدمک‌های ش��بیه چاردال (حدود ‪30‬‬ ‫در ‪ 20‬سانتی متر) از نمک تخته که معموالً جلوی‬ ‫در ورودی منازل جدیداالحداث آویخته می‌شود‪.‬‬ ‫ج‪ .‬کشیدن عالمت چاردال از خون گوسفند قربانی‬ ‫بر روی وسیله نقلیه تازه خریده‪.‬‬ ‫‪ .10‬ساخت و تزیین وسایل منزل و ابزار کار‪:‬‬ ‫کئزدو (ک��وزه دان)‪ ،‬بئنه (گه��واره)‪ ،‬دخه(دوک)‪،‬‬ ‫چرخ چاه‪ ،‬درب و پنجره‌های منازل و ‪...‬‬

‫معلم‌ها روی مش��ق دانش آموزان عالمت چاردال‬ ‫می‌زنند‪.‬‬

‫پیشنینه‌ی تاریخی‪:‬‬

‫جالب اس��ت بدانید که ش��کل چ��اردال با نام‌های‬ ‫گوناگ��ون در بی��ن تمامی اق��وام و طوایف مختلف‬ ‫ایران‪ ،‬بلکه میان کلیۀ ملت‌های جهان رواج داشته‬ ‫و دارد‪ .‬جالب‌تر این که این امر اختصاص به زمان‪،‬‬ ‫م��کان و دورۀ خاص ندارد‪ .‬ت��ا جایی که گروهی از‬ ‫محققین ب��ر این عقیده‌اند که عالم��ت چاردال از‬ ‫انسان‌های نخستین به ما به ارث رسیده است‪.‬‬ ‫در کاوش‌های باستان‌شناس��ی و در غارهای مربوط‬ ‫به انس��ان‌های دوره‌های مختل��ف این عالمت یافت‬ ‫شده است‪ .‬دیوارهای آرامگاه مصریان باستان و اهرام‬ ‫ثالثه مصر‪ ،‬پر از نقش‌های بزرگ چاردال است‪.‬‬ ‫دانشمندان‪ ،‬اسناد فراوانی از بابل باستان و روزگار‬ ‫حمورابی (حدود هفت هزار س��ال پی��ش ) با این‬ ‫نشان یافته‌اند‪.‬‬ ‫بر نشان زرین سینۀ فرعون مصر (که پیش از هزار‬ ‫سال قبل از میالد مسیح مرده است) نماد چاردال‬ ‫به چشم می‌خورد‪.‬‬ ‫در قبرستان‌های قبایل سرخ‌پوست که پیش از نفوذ‬ ‫مس��یحیت به آن مناطق مرده‌ان��د‪ ،‬این عالمت‌ها‬ ‫یافت شده است‪.‬‬ ‫زیارتگاه‌های مقدس بودائیان و مهرپرستان‪ ،‬با این‬ ‫نقش می‌آراستند‪.‬‬ ‫در پهن��ای زمین و ژرفای تاریخ‪ ،‬به ویژه در یونان‪،‬‬ ‫هند و ایران باس��تان گسترش شگفت‌انگیزی دارد‪.‬‬ ‫تمام��ی اقوام‪ ،‬این عالمت را در سرنوش��ت خویش‬ ‫مؤثر دانسته و برای آن احترام قائلند‪.‬‬ ‫در زندگ��ی متمدن و صنعت��ی کنونی نیز در جای‬ ‫ج��ای زندگی عادی و صنعتی به چش��م می‌خورد‬

‫امیر حمزه مهرابی‬

‫حقیقات مردم‌شناسانه‬ ‫ت‬ ‫رامون چاردال در گراش‬ ‫پی‬

‫ش��کل چاردال در این وسایل ممکن‬ ‫است به دالیل مختلفی مثل تزیین و یا استحکام و‬ ‫یا هر دو منظور به کار برود‪ .‬مث ً‬ ‫ال در کئزدو و ُدخه و‬ ‫چرخ چاه برای استحکام بیشتر و در درب و پنجره‬ ‫برای زیبایی کاربرد دارد‪.‬‬ ‫‪ .11‬معماری و خانه سازی‪:‬‬ ‫در معماری و بناهای قدیمی به ویژه در گچ‌بری‌های‬ ‫موجود در بادگیر‪ ،‬ت��االر‪ ،‬پنج‌دری و تنئبی و ‪ ...‬به‬ ‫طرق مختلف از این اشکال استفاده شده است‪.‬‬ ‫‪ .12‬موارد متفرقه دیگر‪:‬‬ ‫عالوه بر موارد ذکر ش��ده‪ ،‬تنوع و گسترش عالمت‬ ‫چاردال بس��یار وسیع و پردامنه است به طوری که‬ ‫دور از ذه��ن می‌نماید و در ای��ن جا به چند نمونه‬ ‫اشاره می شود‪:‬‬ ‫ال��ف‪ .‬کودکان وقتی با هم قهر می کنند‪ ،‬انگش��ت‬ ‫کوچک دس��ت راس��ت خود را به عالمت چاردال‬ ‫روی ه��م می گذارند و س��پس آن را فوت کرده از‬ ‫هم جدا می‌شوند‪.‬‬ ‫ب‪ .‬در گذش��ته موی س��ر دانش آم��وزان تنبل و‬ ‫متخلف به ش��کل چاردال چیده می‌شد و در حال‬ ‫حاضر این عمل بر سر مجرمین و سارقین و شیادان‬ ‫می‌آورند و در شهر می‌گردانند‪.‬‬ ‫ج‪ .‬ب��رای مهر و الک ک��ردن درب اماکن و ظروف‪،‬‬ ‫عالمت چ��اردال بر روی آن زده می‌ش��ود که این‬ ‫عمل با گذاشتن عالمت‪ ،‬کوبیدن چوب با میخ و یا‬ ‫جوش دادن میله آهنی صورت می‌گیرد‪.‬‬ ‫د‪ .‬آدم��ک های وس��ط مزرع��ه و جالیز به ش��کل‬ ‫چاردال درس��ت می شود و بر تن آنها لباس آدمی‬ ‫می‌پوشانند‪.‬‬ ‫هـ ‪ .‬ب��رای اعالم بطالن و غیرقابل اس��تفاده بودن‬ ‫چیزی از این عالمت استفاده می‌شود بر این اساس‬

‫‪4‬‬

‫و به طور ناخ��ودآگاه به تمامی‬ ‫زوایای زندگی نفوذ کرده اس��ت و امروزه بس��یارند‬ ‫کس��انی که به غل��ط بر این باورند ک��ه کثرت این‬ ‫عالمت نشانۀ تسلط مس��یحیت است در حالی که‬ ‫این عالمت ریش��ه در تاریخ باس��تانی دارد‪ .‬به نظر‬ ‫می‌رس��د مس��یحیان و حزب نازی با زیرکی از این‬ ‫باور عمومی جهانی��ان بهره برداری کرده و عالمت‬ ‫سمبلیک خود را به ترتیب صلیب و صلیب شکسته‬ ‫برگزیده‌اند‪.‬‬

‫فلسفه چاردال در باور عامه‪:‬‬

‫مطالع��ات باستان‌شناس��ی این حقیق��ت را اثبات‬ ‫می‌كند ك��ه در جوامع ابتدایی‪ ،‬م��ردم به چاردال‬ ‫(چلیپ��ا) چون مظه��ر آتش احترام می‌گذاش��تند‬ ‫و عل��ت آن ه��م این بود كه دو چ��وب را كه روی‬ ‫ه��م می‌گذاش��تند و می‌س��اییدند و ب��ا آن آتش‬ ‫می‌افروختند‪ ،‬ش��كل صلیب داشت‪ .‬انسان ابتدایی‬ ‫ك��ه در پرتو تجربه خویش آت��ش را بازدارنده قهر‬ ‫طبیع��ت و نگاه‌دارنده او در برابر جانوران وحش��ی‬ ‫می‌دید‪ ،‬نشان آن را نیز دارای نیروی مافوق طبیعی‬ ‫و معجزه‌آس��ا تصور می‌كرد و به تدریج نماد صلیب‬ ‫به مظهر جادو و جلوه خدایی مبدل شد‪.‬‬ ‫هندوها چليپا را نمادى مقدس مى‌دانس��تند و آن‬ ‫را «سواس��تيكا» ‪ Suvastika‬مى‌نامند‪ .‬سواستيكا‬ ‫واژه‌اى سانسكريت است به معناى «هستى‌نيك»‬ ‫طبق برداش��ت ع��ده اي ديگر از مردم شناس��ان‪،‬‬ ‫انس��ان دوران باس��تان از هنگامي که دريافت تن‬ ‫بي‌جان تنفس نمي‌کند‪ ،‬نفس را در مقام روح مورد‬ ‫توجه قرارداد‪ .‬وقتي انس��ان مي‌مرد‪ ،‬انگار چيزي از‬ ‫بين نمي‌رف��ت‪ ،‬بلکه روح بدن را ت��رک مي‌کرد و‬ ‫همچون پرنده اي به س��وي آسمان ها به پرواز در‬ ‫مي‌آمد ‪ .‬بدين ترتيب‪ ،‬پرنده به شکل چليپا تجسم‬

‫يافت و چليپا نماد روح گرديد‪.‬‬ ‫در ايران پيش از «اشوزردش��ت»‬ ‫تيره‌هاي آريايي عناصر چهارگانه‪:‬‬ ‫ب��اد‪ ،‬خاک‪،‬آب و آت��ش را گرامي‬ ‫دانس��ته و آن را به وجود آورنده‬ ‫گيتي و گرداننده نظام هس��تي مي‌ش��مرده‌اند و با‬ ‫اعتقاد به اين که از نزديکي و ترکيب اين عناصر به‬ ‫نس��بت معين‪ ،‬هستي شکل گرفته است‪ .‬هر شاخه‬ ‫اين نش��انه را جايگاه يک��ي از عناصر چهارگانه مي‬ ‫دانس��تند‪ .‬عناصر چهارگانه هستي بخش‪ ،‬بر روي‬ ‫ه��م و با گردش و چرخش خ��ود چرخ آفرينش را‬ ‫آهنگ مي‌دهد و نظام پر شکوه طبيعت را نگاهباني‬ ‫مي‌کند‪.‬‬ ‫نزد مس��لمانان‪ ،‬این عالمت ب��ه چهار جهت اصلى‬ ‫داللت داش��ت‪ .‬زير نظر داش��تن فصول به وس��يله‬ ‫فرش��ته‌ها ك��ه هرك��دام در ي��ك رأس چليپا قرار‬ ‫دارند‪ :‬درجنوب«فرشته مرگ»‪ ،‬در شمال «فرشته‬ ‫زندگى» ‪ ،‬در مغرب «فرشته ثبت سرنوشت» و در‬ ‫مشرق «فرشته منادى»‪.‬‬ ‫پس از پيدايش دين اسالم‪ ،‬نماد چليپا و چليپاهاى‬ ‫شكس��ته كه هم از زيبايى برخوردار بود وهم رنگ‬ ‫دينى داشت و مقدس بود‪ ،‬فراموش نشد‪ .‬چليپا در‬ ‫دوره اس�لامى نيز كارب��رد و زندگانى ديگرى آغاز‬ ‫ك��رد‪ .‬ايرانيان خ��وش ذوق‪ ،‬نام ب��زرگان دين را با‬ ‫آرايه‌هاى دلنش��ين بر كاش��ي‌كارى هاى مساجد‪،‬‬ ‫استوار و ماندنى ساختند‪.‬‬ ‫چليپا در هنر اسالمى‪ ،‬عنصرى كليدى بوده و رابط‬ ‫و پيونددهن��ده نگاره‌هاى پيچيده به ش��مار آمده‬ ‫است‪ .‬در گچ‌برى‌هاى مسجد جامع نائين‪ ،‬در مسجد‬ ‫كبود و در قس��مت گنبد آن كه تماماً كاشي‌كارى‬ ‫بوده نقش على (ع) رويت مى‌ش��ود و در فضاى هر‬ ‫رديف كاش��ى‪ ،‬نقش چليپا با رنگ زرد بارها تكرار‬ ‫شده اس��ت‪ .‬رفته‌رفته اين نگاره كه خود نماد يك‬ ‫رش��ته باورهاى كهن آريايى بود در دوره اس�لامى‬ ‫با تلق��ى ويژه ايرانيان از خان��دان پيامبر(ص) و به‬ ‫خصوص على(ع) بستگى پيدا كرده‪ ،‬درآميخت‪.‬‬ ‫هنرمن��دان ايران��ى ‪،‬كاش��ي‌كاران و س��ازندگان‬ ‫اي��ن نگاره‌ها بر درها و بر كاش��ى‌هاى مس��اجد و‬ ‫نيايش‌گاه‌ها بر این باور بوده‌اند که‪:‬‬ ‫چليپا نش��انگر نمودها و چهره‌ه��اى گوناگون پرتو‬ ‫خداوند اس��ت‪ .‬همچنان‌كه خورش��يد تيرگى‌ها را‬ ‫مى‌زدايد‪ ،‬نموده��اى گوناگون و پرش��مار خداوند‬ ‫روش��نى بخش چهارس��وى جه��ان و جهان درون‬ ‫انسان است‪.‬‬ ‫برای اطالع بیشتر مراجعه کنید به ‪:‬‬

‫‪ - 1‬كتاب «نشان راز آميز» ـ نوشته‪ :‬دكتر نصرت اهلل بختورتاش‬ ‫ـ انتشارات فروهر‬ ‫‪ – 2‬مقال��ه «گردونه خورش��يد يا گردونه مه��ر» – نصرت اله‬ ‫بختورتاش – مجله باس��تان شناس��ي و تاريخ –ش��ماره دوم‪-‬‬ ‫سال‪ ، 1368‬صفحات ‪5-32‬‬

‫چاردال‬


‫‪7‬‬ ‫َملِک َم َّمد‬

‫شماره سی و سوم ‪ -‬فروردین‪1387‬‬

‫کائت شو‬

‫رقیه پاکروان‬ ‫گراشی‬

‫إس��مش َمل ِک َم َّمد وآ با باشو ت ِ‬ ‫ش ن ِوا بجاش‬ ‫يَک زماني يَک پُس��ي که‬ ‫ِک دِه زندگي شُ َؤکِه‪َ .‬مل ِک َم َّمد ن َ َن ْ‬ ‫ُ‬ ‫يَک ِزن بائ َ ِه ب َ ِّجنس��ي أُش��وا که هر ِر ْز شَ ه پ ِ ْئ َز َد ْ‬ ‫ش أَواخَ د و نَخْ ُچش أُشْ ��نِوا‪َ .‬مل ِک َم َّمد ُک َّره اسپي أُشْ وا که‬ ‫ت ِ‬ ‫ِس کائ َْت ب َِد ِر َول ِه َف َکط‬ ‫ِک يَک َج ِئ ِک َوه اي إز خون َش��و ن ِ َگه شَ ��که‪.‬اي‬ ‫اس��پ مون ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِس َمل ِک َم َّمد وآ و شَ شَ ئ ْ‬ ‫تاب َوخْ ِ‬ ‫سيالخ‬ ‫اسپ أ ْم که إز‬ ‫ش‬ ‫ت أَواگِش��ت ا َ َّول أچو پ ِ ِ‬ ‫اس��پش و ُک َّره ِ‬ ‫ِ‬ ‫با صاحبش‪َ .‬مل ِک َم َّمدهر ِر ْز ُ‬ ‫أچو ُک ْ‬ ‫ُ‬ ‫��رو شَ دي هرچي ت ِ‬ ‫ِک خون َه ب ُ ُّسو ب َ ِر َمل ِک َم َّمد شَ وا ُگت‪.‬يَک ِرزي ِز ِن بائ َ ِه شِ ه شيش ُگت‪«:‬اَگه‬ ‫طاويله ِم ْنسِ ُ‬ ‫خاط ُِرم تَئِه بايد پُ ُست شِ ز خونه َدر ب ِکنِش‪،‬إکه يا جائ مائ ِن يا أَن َه‪.‬بائ َه أُشْ ُگت ‪:‬إن َه خو ناب ِه ‪،‬ت ِه ِزنَمِش أَن َم‬ ‫پُ ُسمِن‪ِ ».‬زن بائ َ ِه َوخْ ِتکِه أُشْ دي شيش َکري نا ُکد و ُد ْز إز شيش ت ِک کِئز آ ِّو ِن َمل ِک َم َّمد َسم أُشْ ريخت‪.‬زور‬ ‫خوت آ ْو َمواخو که َسم شِ ه‪َ .‬و خِ ئ ْ​ْر ُگذشت و ِر ِزن َدو َکرت ِ‬ ‫َگ‬ ‫سپ أُش ُگ ْت که إ ِ ِرز إ ْز ِک ْئ ِز‬ ‫ْ‬ ‫که پُ ِ‬ ‫س َو خون َه أُن ْت ا َ ِ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫نون ِز ِر ب َ ِرخوش أشْ نِخَ ه‪.‬زن باشو َگمون‬ ‫اسپ خبر أشْ ��وادا‪َ .‬مل ِک َم َّمدهم إز ِ‬ ‫نوني پُ ِ‬ ‫��مي أشْ کِه ‪.‬لَئْدو ِ‬ ‫ِ‬ ‫س َس ّ‬ ‫أُشْ ��بو که يَک کِسي إز ت ِ‬ ‫ِن؟»صبان َش وخْ ِ‬ ‫ت‬ ‫س خبربُرداي ‪«.‬بائ َ ِه که خبر شِ ز چي ني ن َ​َپه ِکئ‬ ‫ِک خون َه بَر پُ ِ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ش شِ ه‬ ‫ه‪.‬چ ْ‬ ‫پُ ِ‬ ‫��رچو َد ِم طاويله گاش َکشِ َد َ‬ ‫س إز ُکتاب أن ْت شِ ��ز پَ ْ‬ ‫س سِ َ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫��ر چو َوخْ ِ‬ ‫اس��پ حرف َزتاي ‪.‬أشْ ُگت إي هرچيِن ِزر‬ ‫ت أشْ َدن ِس‬ ‫ِ‬ ‫َکلَّ ِه سِ َ‬ ‫اس��پ ن َکشَ ه أش َکشي‪ .‬خو شَ ه مريضي َزت وإز‬ ‫سِ �� ِر اي اس ِپن‪ .‬إ َکشَ ه بَر‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِش��ت ُک َّره‬ ‫ا َّولَم يَکچي ب َ ِر طبيب أشْ ��بو و أش�� ُگت که َدوائ ِ​ِن ما َف َکط گ‬ ‫اس��پ َمل ِک َم َّمد بُکو‪.‬ش��يش هم که إز َمکر ِزن َش خبر أشْ نوا با َورأشْ کِه‬ ‫ِ‬ ‫کار ْد أتُم‬ ‫و َم ِز پُ ُس��ش ِز ْر شَ ه دل ن ُِک ْد أش�� ُگت َصبا که چو َو ُکتاب شِ ه ْ‬ ‫ت‪.‬صب وابي‬ ‫ت ِه أن َه ن ِ ِبنِه‪ُ .‬ک َّره اس��پ هم که أشْ شُ �� ُنفْت شِ ه َمل ِک َم َّمد ُگ ُ‬ ‫إچه و ُکتاب يَک ک َِسش پُ ِل ت َْمباک و يَک‬ ‫‪َ .‬مل ِک َم َّمد وخْ تِکه شَ ��واس ِ‬ ‫ک َِس��ش پُ ِل با َفه أُشْ ��واکِه و چو‪.‬أَنيزا زور ن ِوا َمل ِک َم َّمد شَ واس إز ُکتاب‬ ‫َفرار ب ُ ُکد که ُملاّ أشْ ِگ ِرت‪.‬أن َم يَک ُمشتي تَمباک شِ ه َچش و ل ِه ُملاّ َزت‪.‬‬ ‫ُملاّ َچشُ ��ش شَ ��خَ ِرنا و آخْ َچشُ م آخ َچشُ م شَ ��کِه‪.‬لَئْدو تا شَ واس ب ِ ْگرو ِز‬ ‫س شِ ه ک َِسه کِه و با َفيا ب َ ْر‬ ‫��ر خيز َزتان‪َ .‬د ْ‬ ‫أشْ ��دي َه َمه ب ّ ِ​ِچيا شِ ْز پَس سِ َ‬ ‫ب ِّچيا ب َ َرن ِش أشْ ��کِه‪ .‬ب ِّچيا َو شُ‬ ‫ِ‬ ‫��وک با َفه َمل ِک َم َّمد شُ ��ز ياد ُچو‪.‬وخْ ِ‬ ‫ت َو‬ ‫کار ْد آت ِن‪.‬شِ ه باشو‬ ‫خون َه َرسي أشْ ��دي ُک َّره ُ‬ ‫اسپش شو خَ ِت َندِن که شِ ه ْ‬ ‫ش آخِ ري شِ ه ُسوار ب َِبم؟» َکبيل اشْ که‪َ .‬مل ِک َم َّمد‬ ‫ُگت‪«:‬ب َ َبه‪َ ،‬م ِئ ِرش بَر َک ِ‬ ‫اس��پش بي و ت ِ‬ ‫ِک ِم ْنسِ رو دور أش َزت ودور أش َزت و دور أش َزت و‬ ‫ُس��وار‬ ‫ُ‬ ‫آس��مو‪.‬چو بَرا بَرا و دير وابي‪.‬چو چو چو تا ن َزيک يَک آباديني و ِزر أن ْت‬ ‫يَک َکش��ي‬ ‫ِ‬ ‫اس��پ پَ ْل أشْ کِه و چو ْ‬ ‫ِرسم َچش‬ ‫و َمل ِک َم َّمد شِ ه ل َ ْر ْد شُ ْند‪ُ .‬ک َّره اسپ أشْ ُگت‪«:‬ما ِد َگه أُمناشا ت َْم َره ب َِيم‪َ ،‬م ِز که خيلي جوئ ِش أَت َ‬ ‫أتّ ِبنِّن ا َ َّول خو ويَک تَئْريني ِزش��ت وا ُکو ِد َگه بُره ت ِ‬ ‫جون ما ن ِجات اتْدا دو تا تا ِرميم شِ ْز ب ِ َکه ته‬ ‫ِک ش��هر؛ت ِه ِ‬ ‫چون ُکلَه‬ ‫س حيووني اُشواجو که‬ ‫ِ‬ ‫اُتْبا ِر ْزب ِه هر َوخت ُکمک تَواس شِ ��ه تَش آدِه تا ب َِيم‪».‬پُ ِ‬ ‫س ت ِک راه يَک پ ِ ِّ‬ ‫‪.‬سراخْ أشْ گرت که خادِم بَر َم ِّسد‬ ‫أَ َمنِس‪.‬شَ ه سِ َر وا َکشي که ايلَکِه زشت واب ِه‪.‬ت ِک شهر َو يَک َم ِّسدي َرسي ُ‬ ‫تُنا ِّوه؟شُ �� ُگت‪ «:‬چرا َول ِه ت ِه خو ب ِ​ِچيش‪» .‬أش��گت‪َ «:‬و َکد آدم َگپ کاراَکنم‪».‬يَک َجئي هم شو خادِم َم ِّسد‬ ‫ريچه َمل ِک‬ ‫دا‪.‬ب ِرابَر َم ِّس��د َکصر پادش��اه وا‪.‬پادشاه هفت تا ُدت أشوا و پُس أش��ن‬ ‫ِ‬ ‫ِوا‪.‬جئ ُدتِ هفتمي ب ِرابَر َد َ‬ ‫َم َّمد وا‪َ .‬مل ِک َم َّم ِد ک َِّص ِه أما ِر ْز ت ِک َم ِّس��د کارشَ ِ��که و ش��و َو ت ِک جاش أچو ‪.‬کالش شِ ز سِ َر أواسِ ه و أخَ ت‪.‬‬ ‫ريچه جاش َچش جون ِ​ِن َمل ِک َم َّمد شَ که‪ِ .‬ر ْز أنت و ِر ْز چو تا وختِکه ُدت ِيا‬ ‫ُدتِ پادش��اه هر ش��و َو ْرگاري إز َد َ‬ ‫َگپ بُدِن ووخت ب ِئينيشو َرسي‪.‬ت ِ‬ ‫س خانواده داري شَ ِوه َد َم ِه پادشاه بِبِه بيا کاخ‬ ‫ِک شهر جار شُ َزت که هرپُ ِ‬ ‫پادشاه‪.‬همه که جمع بُدِن پادشاه شِ ه ُدت ِياش ُگت که هر که تُ َئ ِوه پَ َسند ب ِکني‪.‬إز دت اولي شروع شُ که تا‬ ‫نوبت هفتمي بي أشگت‪«:‬ما إستا إز ايشنيا ا ُ ْمنا ِّوه»‪.‬شُ ُگت ‪«:‬ن َ​َپه که تَئِه؟جوونتر و جوتر إز ايشنيا کِسِ دو‬ ‫ت ِ‬ ‫ِک ش��هر ني‪».‬يَکتَه أشْ ِف ِر ّس��ا إز ُد ِم َمل ِک َم َّمد‪ُ .‬دتِ اُشگت‪«:‬ما َموه ِز ِن اي ب َِبم‪».‬دادياش َمچي شُ ُگت که‬ ‫برعکس أنَئْدو ُدت ِيا اي ُدتِ بعد‬ ‫اي ِچن چه ِزش��تَه ‪.‬هرچي شُ �� ُگت فايده اُشنِوا‪.‬پادشاه «نه»أش�� ِن ُگت َول ِه‬ ‫ِ‬ ‫اس��پ ل َ ْنگ و يَک شمش��ير َم ْنگ‬ ‫کاخ پادش��اه أچو و در؛ ِد َگ َرم جهيزيه اي ُدتِ يَک‬ ‫ِ‬ ‫إز ب ِئينيش بايد إز ِ‬ ‫وآ‪.‬خالصه دت پادش��اه زن خادم َم ِّس��د بي َول ِه َمل ِک َم َّمد شِ ��ه ت ِک وا ُمند ِّس��و که ِچ َتئْر وا که إز َگ ِل اي‬ ‫ش أن َه‬ ‫ريچه َچ ِ‬ ‫همه َمکِس إز ُد ِم أن َه اَگِش��تن‪.‬إز ِزن َش ُس��راخْ اُشگرت‪ِ .‬زن َش هم شِ ز بَر ُگت که هر شو إز َد َ‬ ‫شَ ��کِردِن و ِگئ ِْل ُکلَ ِه زش��ت َمل ِک َم َّمد اُشنِخَ ردِن‪ِ .‬ک ْئتَرين ُدتِ پادشاه پ ِ ْن ِ‬ ‫گ َوخْ ت يَ َکش اَچو َو َس ْر َوخْ ِ‬ ‫ت‬ ‫باش��و‪.‬تا پاش َو ت ِک کاخ َأرس��ي دا َدياش مسخره شز أکه و شُ ��ؤَخَ د‪ِ «:‬کلَ ْن ْ‬ ‫‪،‬اسپ ل َ ْن ُگش‬ ‫ش َمريزا‬ ‫گ ِکلَ ْن ُگ ْ‬ ‫ِ‬ ‫َمريزا ‪،‬شمش��ير َم ْن ُگش َمريزا»أن َه هم هيچي ُجواب أش��ناوادا ‪.‬باشو شَ ��دي و أچو َو خونشو‪ِ .‬رزيا أگذشت‬ ‫‪.‬يَک ِرزي خبر َرس��ي که پادش��اه مريض سختن و دوائيش گِشْ ِ‬ ‫ت سِ ِر إشکال ِن ‪.‬چون شِ کار إشْ کال سخت‬ ‫معين اُش��که هر تا إز َد َميا که اُشْ بِشا ب ِياره شِ ه جانش��ين خوش ب ُ ُکد‪َ .‬مل ِک َم َّمد فِکر اُشکه که‬ ‫وآ پادش��اه ّ‬ ‫اي بهترين َوختِن که خو ن ِشو آدِت‪.‬م ِ​ِن ُک َّره اسپش شه تش دا تا إز اَنه هم کمک ب ِ ِگ ِر‪ُ .‬ک َّره اسپ که أنت‬ ‫َمل ِک َم َّمد ماجرا شِ �� ْزبَر تعريف که‪ .‬بوري که ش��اور شُ َزت يَک ن َ ْکشَ ��ه َولْمي شو َکشي‪َ .‬مل ِک َم َّمد ل ِه أمي‬ ‫ِکئْبي که َم ْئ َن ِ‬ ‫ک إش��کال وا يَک چا ِد ِر َس�� ْوزي اُش َزت و خوش کالش شِ زسِ َر واسه و تک چادر شه ‪.‬يَ ْکتَه‬ ‫يَ ْکتَه ا ِش��کاليا همه دور چادر جمع بدن‪.‬ش��يش تا دميا هرچي ت ِ‬ ‫ِک ِکئْب گِشتِن هيچي شُ نِواجو‪.‬تا ايکه َو‬ ‫س خيلي جوون و جوني أن ْ َکه اُداي‪.‬شُ ُگت ‪«:‬أما َچ ْن تا إز‬ ‫‪.‬چدِن جا ‪.‬شُ دي يَک پُ ِ‬ ‫أمي خيمه َس�� ْو ِز َرسِ دِن ِ‬ ‫إش��کاليات ُمؤَوه‪».‬أش��گت‪ «:‬باشد دو تا شرط اُشه‪،‬اول ايکه ما َکلَّش شِ ه کِسي ناتَم‪ُ ،‬ديُّم ايکه و پيل تُناتَم‬ ‫س خالي وا َگر ِدن‪.‬جائِ أسمه داغ‬ ‫��م ِه داغ تئت کمرتو أن َِس��م‬ ‫‪».‬چاره دو شُ نِوا ‪،‬شُ ناشَ س َد ِّ‬ ‫بجاش ايلکه َّ‬ ‫أس َ‬ ‫َ‬ ‫إسکه شِ ه ِزن َش ن ِگه که خُ شو شِ کار شُ نِکردِن و چه‬ ‫هم خو زر َج َمه وا وکِسي اُشْ نادي‪.‬با هم َکرار شنا که ْ‬ ‫بُدِن و چه وا ُگ َذشْ تِن‪َ .‬مل ِک َم َّمد و خونه چو َکلَّ ِه ا ِشکاليا شِ ه ِزن َش دا‪ .‬أشگت ‪«:‬واسِ ه اي ن ْ‬ ‫َک بُکو بُبو بَر باتو‬ ‫ِّ‬ ‫ش َمريزا‪ِ ».‬ز ِن َمل ِک َم َّمد َکساتِ َکلئيش‬ ‫ش َمريزا‬ ‫‪،‬اگه دا َدياتَم چي شُ ُگتِش بُگ‬ ‫‪،‬چاپ ِز ِر ِک ْئ ُل ْ‬ ‫ِه‪:‬إشکال ِکئ ُْب ْ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫وارسِ دِن شُ ؤَگت‪ِ «:‬کلَ ْن ْ‬ ‫ش‬ ‫ش َم‬ ‫أشواسِ ��ه و چو ‪ .‬دا َديا‬ ‫ريزا‪،‬اسپ ل َ ْن ُگ ْ‬ ‫گ ِکلَ ْن ُگ ْ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫چون َم َوخْ ت يَکتَه يَکتَه که شَ َ‬ ‫ش َمريزا»أن َه هم ُجواب شَ‬ ‫ريزا‪،‬چاپ ِز ِر ِکئْلش َمريزا‪».‬دا َديا و‬ ‫ش َم‬ ‫وادا‪«:‬إش��کال ِکئ ُْب ْ‬ ‫َمريزا ‪،‬شمش��ير َم ْن ُگ ْ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫إس�� َوخْ ْت ُجواب براَما‬ ‫پِ ِ‬ ‫راس بُگاي شما بر إش��کال َزتَه ِچه تُکِردِن که خُ ْنگِمو ْ‬ ‫ش شِ ياش��و واگِش��تن که ْ‬ ‫أش��نوا َول ِه إ ِرز إن َه و إن َه اُش��گت‪َ .‬د َميا هرچي ب ُ ّسو بَر ِزن َياش��و تعريف شوکه و آخِ ُرش شُ گت‪َ «:‬ول ِه أنکه غير‬ ‫جوون کِسِ ��دو أن َکه ن ِوا‪،‬أمي جوون هم خو شِ ��ه أنه ن ِوا خيلي جو وا‪ ،‬نا َدن ُم خُ ْنگِتو إز کو خبر‬ ‫إز اَما و أمي‬ ‫ِ‬ ‫اُش��ه؟»دا َديا ِچدن پِش خُ ْنگِش��و ت ت ِه إز کو أت َْدن ِس که إن َه بُدِن‪.‬اُشگت أمي جوون ت ِ‬ ‫ِک خيمه شِ ه مائ ِن‪.‬‬ ‫ِش وابي‪َ .‬مل ِک َم َّمد شِ ه جانشين خوش که و ِک ْئتَرين ُدتِ پادشاه َو کاخ‬ ‫پادش��اه َکلَّ ِه اُشخش��ه و کم کم ب ْ‬ ‫ش‪...‬‬ ‫ش خَ ِ‬ ‫واگِشت‪.‬کائ َت أما خَ ِ‬

‫‪5‬‬

‫ملک محمد‬

‫گراشی‬ ‫فاطمه آبازیان‬

‫زماني پس��ري به نام ملک محمد با پدرش در ده زندگي مي‌کرد‪ .‬ملک محمد مادر نداش��ت و جاي مادرش را زن باباي‬ ‫بدجنسي گرفته بود که ملک محمد را دوست نداشت‪ .‬ملک محمد يک کره اسب داشت که در طويله از آن نگهداري‬ ‫مي‌کرد‪ .‬کره اسب مي‌توانست با صاحبش که ملک محمد بود‪ ،‬حرف بزند‪ .‬ملک محمد هر روز به مکتب مي‌رفت‪ .‬وقتي‬ ‫از مکتب برمي‌گش��ت‪ ،‬اول مي‌رفت س��راغ اس��بش‪ .‬اسب هم که هميش��ه در طويله بود و طويله‌هم کنار خانه‌ي ملک‬ ‫محم��د‪ ،‬او را از اتفاقات��ي که در نب��ود ملک محمد در خانه مي‌افتاد مطلع مي‌کرد‪ .‬ي��ک روز زن باباي ملک محمد به‬ ‫پسرت از خونه بيرون کني‪ .‬اصال حوصله‌شو ندارم‪ .‬اينجا جاي جاي منه يا جاي اون» شوهر زن‬ ‫شوهرش گفت‪«:‬تو بايد‬ ‫ُ‬ ‫که پدر ملک محمد باش��د به زنش گفت‪«:‬نه‪ .‬امکان نداره‪ .‬اگه تو زنمي اونم پس��رمه‪ .‬من اين کارو نميکنم»‪ .‬زن باباي‬ ‫ملک محمد هم وقتي فهميد شوهرش‪ ،‬پسر را از خانه بيرون نمي‌کند قصد جان ملک محمد را کرد‪ .‬يک روز در کوزه‌ي‬ ‫آب ملک محمد زهر ريخت تا وقتي او از مکتب آمد‪ ،‬آب زهرآلود را بخورد و بميرد‪ .‬اس��ب که از داخل س��وراخ طويله‬ ‫که ميش��د خانه‌ي ملک محمد را ديد‪ ،‬ماجرا را فهميد و وقتي ملک محمد از مکتب برگش��ت از او خواس��ت تا امروز از‬ ‫کوزه‌ي خودش آب ننوش��د و ماجرا را براي صاحبش تعريف کرد‪ .‬روز بعد زن باباي ملک محمد در غذاي ملک محمد‬ ‫زهر ريخت و باز هم کره اسب ملک محمد‪ ،‬با فهميدن ماجرا او را از خواسته‌اش که مرگ ملک محمد بود‪ ،‬ناکام گرداند‪.‬‬ ‫زن شک کرد که چرا نقشه‌اش عملي نمي‌شود و با خودش گفت‪«:‬باباي ملک‬ ‫محمد که از نقشه‌هاي من خبر نداره‪ ،‬پس کي بهش اينا رو ميگه؟»‪ .‬يک روز‬ ‫وقت��ي ملک محمد از مکتب آمد‪ ،‬يواش ئدنبالش رفت تا ش��ايد بفهمد قضيه‬ ‫از چه قرار اس��ت‪ .‬ملک محمد رفت توي طويله و زن هم کنار طويله فالگوش‬ ‫واستاد و يواشکي نگاه کرد‪ .‬وقتي ديد اسب دارد با ملک محمد حرف مي‌زند‪،‬‬ ‫نزديک بود از تعجب چش��م‌هاش بيرون بزند‪ .‬با خودش گفت‪«:‬هر چي هست‬ ‫زير س��ر اين اس��به» و اينبار براي از بين برد اسب نقشه کشيد‪ .‬خود را زد به‬ ‫مريضي و رفت پيش طبيب و چيزي به او داد تا به دروغ به شوهر زن بگويد‬ ‫که زنش مريض اس��ت و دواي درد او گوشت اسب ملک محمد است‪ .‬طبيب‬ ‫موضوع را با ش��وهر زن در ميان گذاش��ت و مرد هم قبول کرد و گفت‪«:‬باشه‪.‬‬ ‫پس وقتي ملک محمد مکتبه‪ ،‬س��ر اس��ب رو مي‌بريم تا کمتر ناراحت بشه»‪.‬‬ ‫آن روز ملک محمد که از مکتب برگش��ت‪ ،‬اسب قضيه‌ي سربريدن خودش را‬ ‫براي ملک محمد گفت‪ .‬فرداي آن روز از راه رس��يد و وقت آن ش��د که ملک‬ ‫محمد به مکتب برود تا ظهر‪ ،‬دور از چشم او اسبش را سر ببرند‪ .‬ملک محمد‬ ‫قبل از رفتنش مقداري تنباکو در يک جيب و مقداري خرک خش��ک هم در‬ ‫جيب ديگرش ريخت و راهي مکتب ش��د‪ .‬ظهر نش��ده بود که ملک محمد به‬ ‫قصد فرار از مکتب در حياط دويد‪ .‬ملاّ او را گرفت تا مانع از فرار او شود‪ .‬او هم‬ ‫يک مشت تنباکو ريخت توي صورت ملاّ و او را در حالي که فرياد مي‌زد‪«:‬آخ‬ ‫چشمام‪ ...‬آخ چشمام‪ »...‬رها کرد و به دويدن ادامه داد‪ .‬بقيه‌ي بچه‌ها که حال ملاّ را ديدند به قصد گرفتن ملک محمد‬ ‫دنبالش کردند‪ .‬او هم يک مش��ت خرک خش��کي که با خود از خانه آورده بود‪ ،‬ريخت براي بچه‌ها تا مش��غول خوردن‬ ‫آن شوند و او را رها کنند‪ .‬از مکتب فرار کرد و دوان دوان به خانه رسيد و ديد اسبش را خوابانده‌ان تا سرش را ببرند‪.‬‬ ‫از پدرش مي‌خواهد که اجازه دهد براي آخرين بار بر اس��بش س��وار شود و چند دور در حياط بگردد‪ .‬پدر اجازه داد و‬ ‫ملک محمد سوار بر اسبش حياط را دور زد‪ .‬دور زد و دور زد و دور زد تا اينکه اسب به پرواز در آمد و باال رفت‪ .‬رفت‬ ‫و رفت و رفت تا از نظرها محو شد و باالي يک آبادي رسيد و آنجا فرود آمد‪ .‬به ملک محمد گفت‪«:‬من ديگه نميتونم‬ ‫باهات بمونم‪ .‬تو بايد تنهايي بري وارد شهر بشي‪ .‬فقط يه کاري که از زيباييت کاسته بشه‪ .‬آخه تو خيلي زيبايي و من‬ ‫من جدا کن و هر وقت تو دردسر افتادي‬ ‫من نجات دادي‪ .‬چند تار از موهاي ُ‬ ‫مي‌ترسم چشمت بزنند‪ .‬راستي تو جون ُ‬ ‫آتيش��ش بزن تا من بيام بهت کمک کنم»‪ .‬ملک محمد حرف او را قبول کرد و چند تار از موهاي اس��ب را برداش��ت و‬ ‫قول داد کاري کند تا از زيباييش کاسته شود‪ .‬در راه پوست حيواني پيدا کرد و از آن کالهي ساخت و بر سر گذاشت‬ ‫تا زشتي کاله زيبايي ملک محمد را مخفي کند‪ .‬ملک محمد وارد شهر شد و به مسجدي رسيد‪ .‬از اهالي پرسيد‪«:‬شما‬ ‫ب��راي مس��جد خادم نمي‌خواهيد؟» گفتند مي‌خواهيم ولي س��ن تو خيلي کم اس��ت ول��ي او گفت‪«:‬اندازه‌ي يک آدم‬ ‫بزرگ کار خواهم کرد» و او را بعنوان خادم پذيرفتند و يک اتاق کنار مس��جد به او س��پردند که ش��بها استراحتگاهش‬ ‫باش��د‪ .‬روبروي مسجد‪ ،‬کاخ پادشاه شهر قرار داشت‪ .‬پادش��اه هفت دختر داشت و پسر نداشت‪ .‬پنجره‌ي اتاق هفتمين‬ ‫دختر پادش��اه درس��ت مقابل پنجره‌ي اتاق ملک محمد قرار داشت‪ .‬دختر پادشاه هر شب وقتي ملک محمد از مسجد‬ ‫برمي‌گشت‪ ،‬او را نگاه مي‌کرد‪ .‬حتي ديده بود ملک محمد بدون آن کاله زشت‪ ،‬چقدر زيباست‪ .‬روزها از پي هم سپري‬ ‫شدند و دختران پادشاه بزرگ شدند و وقت ازدواج‌شان بود‪ .‬در شهر اعالم کردند که هر پسر خانواده‌داري دوست دارد‬ ‫داماد ش��اه ش��ود بيايد به قصر‪ .‬همه در قصر جمع شدند و شاه دخترانش را صدا زد و گفت‪«:‬هر کدومتون يکي از اين‬ ‫پسرها را بعنوان همسر انتخاب کنين»‪ .‬از دختر بزرگ شروع کردند تا رسيدند به کوچکترين دختر شاه‪ .‬او گفت‪«:‬من‬ ‫هيچ کدوم از اينا رو نميخوام» همه گفتند ولي بجز اينها پسر زيبا و جواني که شايستگي دامادي شاه را داشته باشد‪،‬‬ ‫نيس��ت‪ .‬دختر ش��اه چند نفر را فرس��تاد دنبال ملک محمد و به اين ترتيب همس��رش را به خانواده‌اش معرفي کرد‪.‬‬ ‫خواهرهاي دختر وقتي ملک محمد را با آن کاله ديدند‪ ،‬خواهر را مسخره کردند و سعي کردند او را از اين کار بازدارند‬ ‫ولي او گوشش به اين حرف‌ها بدهکار نبود‪ .‬شاه هم مخالفت نکرد ولي گفت از اين به بعد بايد خارج از کاخ زندگي کني‬ ‫و جهيزيه به او يک اسب لنگ و يک شمشير زنگ زده داد که اين جهيزيه باعث شد دختر کوچک شاه مورد تمسخر‬ ‫خواهرانش قرار گيرد اما با اين وجود او همچنان ملک محمد را دوست داشت و به حرف و حديث‌ها اعتنايي نمي‌کرد‪.‬‬ ‫روزها گذش��ت و خبر رسيد که پادش��اه به سختي بيمار است و دواي درد او گوشت سر گوزن است‪ .‬البته شکار گوزن‬ ‫خيلي سخت بود به همين دليل پادشاه گفت‪«:‬هر کدوم از دامادها که بتونه گوزن شکار کنه‪ ،‬جانشين منه»‪ .‬اين خبر‬ ‫به ملک محمد رسيد‪ .‬با خود گفت‪«:‬االن بهترين وقته که خودمو نشون بدم» اما شکار گوزن کار خيلي سختي بود‪ .‬ياد‬ ‫اس��بش افتاد و تار مويي که از او داش��ت‪ .‬موها را آتش زد و اسب به کمک ملک محمد آمد‪ .‬با هم خيلي فکر کردند تا‬ ‫اينکه يک نقشه طرح کردند‪ .‬ملک محمد رفت روي کوهي که گوزن داشت و يک چادر سبز زد تا با آن توجه گوزن‌ها‬ ‫را به چادر جلب کند‪ .‬نقش��ه‌اش گرفت و گوزن‌ها يکي پس از ديگري دور چادر جمع ش��دند‪ .‬ملک محمد هم کالهش‬ ‫را بيرون آورد و در چادر نشس��ت‪ .‬از آن طرف‪ ،‬ش��ش تا داماد پادش��اه نا اميدانه بدنبال شکار بودند تا اينکه رسيدند به‬ ‫چادر ملک محمد‪ .‬آنها ملک محمد را بدون کاله نديده بودند و به همين خاطر او را نشناختند‪ .‬از او خواستند که چند‬ ‫تا از گوزن‌هايش را به آنها بفروش��د‪ .‬ملک محمد هم قبول کرد اما گفت دو ش��رط دارم‪«:‬اول اينکه من سر گوزن‌ها را‬ ‫به کسي نمي‌دهم‪ ،‬دوم اينکه جاي پول با مالقه‌ي داغ زير کتفشان را نشان بگذارم»‪ .‬آنها هم چاره‌اي جز قبول کردن‬ ‫ش��روط ملک محمد نداش��تند و بين خودشان قرار گذاشتند که هيچ‌کدام از ماجرا براي زن‌هايشان حرفي نزنند‪ .‬ملک‬ ‫محمد با س��ر گوزن‌ها به خانه برگش��ت و از زنش خواست س��رها را بپزد و براي پدرش ببرد و اگر خواهرهايش باز هم‬ ‫اورا مس��خره کردند‪ ،‬او هم از سر تالفي شوهرهاش��ان را مسخره کند و ماجرا را برايشان بگويد‪ .‬به کاخ که رسيد طبق‬ ‫معمول مس��خره‌اش کردند و او هم در جواب آنها شوهرانشان را مسخره کرد‪ .‬خواهرهايش نزد شوهرانشان برگشتند و‬ ‫خواس��تند ماجرا را تعريف کنند‪ .‬آنها از روز ش��کار براي زن‌هاشان گفتند و گفتند‪«:‬ولي آن جواني که در چادر نشسته‬ ‫بود‪ ،‬ش��وهر خواهرتون نبود‪ .‬اون جوان خيلي زيبايي بود‪ .‬خواهرتون از کجا خبر داره؟»‪ .‬خواهر نزد خواهر کوچک‌شان‬ ‫برگش��تند و از او خواس��تند بگويد از کجا موضوع را فهميد‪ .‬دختر هم از زيبايي ملک محمد گفت و کالهي که بر س��ر‬ ‫ميگذاشت تا زيباييش مخفي بماند و به اين ترتيب‪ ،‬هفتمين دختر پادشاه با همسرش به قصر برگشت و ملک محمد‬ ‫بعنوان جانشين پادشاه در قصر پادشاهي کرد‪.‬‬


‫‪7‬‬

‫شماره سی و سوم ‪ -‬فروردین‪1387‬‬

‫همایش الرستان‬

‫‪6‬‬

‫ه‬ ‫مایش بین‌المللی مردم‌شنا‬ ‫س��ی و زبان‌شناسی الرس‬ ‫��ت‬ ‫ان‬ ‫م‬ ‫ف‬ ‫ی��‬ ‫رص‬ ‫ان‬ ‫تی‬ ‫مح‬ ‫بر‬ ‫ققا‬ ‫ای‬ ‫نی‬ ‫تعا‬ ‫ا‬ ‫مل‬ ‫س��ت که‬ ‫ح��وزه جغرافیای��ی و تاری‬ ‫خی‬ ‫ال‬ ‫مو‬ ‫رس‬ ‫ضو‬ ‫��ت‬ ‫ان‬ ‫غی‬ ‫را‬ ‫قا‬ ‫به‬ ‫بل‬ ‫عن‬ ‫تام‬ ‫وان‬ ‫یل برای‬ ‫پژوهش انتخاب کرده‌اند‪.‬‬ ‫برگزاری شایسته این همای‬ ‫ش‬ ‫م‬ ‫ره‬ ‫ون‬ ‫تالش تمامی نیر‬ ‫وه‬ ‫ای‬ ‫ف‬ ‫رهن‬ ‫گی‬ ‫و‬ ‫سیا‬ ‫سی‬ ‫ش��هر الر بود که می‌تواند ال‬ ‫گویی مناسب برای انجام‬ ‫دی‬ ‫گر‬ ‫ف‬ ‫عالی‬ ‫ت‬ ‫‌ه‬ ‫ای‬ ‫ف‬ ‫رهن‬ ‫و اجتماعی باشد‪.‬‬ ‫گی‬ ‫ب��ا‬ ‫کتر‬ ‫همکاری د به��زاد مری‬ ‫دی دبیر همایش خالصه‬ ‫مق‬ ‫��ا‬ ‫اخ‬ ‫الت‬ ‫تی�‬ ‫ا‬ ‫�ار‬ ‫ین‬ ‫ص‬ ‫ه‬ ‫حب‬ ‫مای‬ ‫ت‬ ‫ش‬ ‫‌نو‬ ‫در‬ ‫قرار گرفت‪.‬‬ ‫این ش��ماره نگاهی به چ‬ ‫کی‬ ‫ده‬ ‫که‬ ‫مقا‬ ‫مرت‬ ‫الت‬ ‫بط‬ ‫ار‬ ‫با‬ ‫ائه‬ ‫ش��‬ ‫ش��‬ ‫هر‬ ‫ده‬ ‫گراش ا‬ ‫س��ت خواهیم داش��ت‪ .‬با ه‬ ‫مکاری این پژوهشگران و‬ ‫دیگران محققین گرامی در‬ ‫شما‬ ‫ر‬ ‫‌‬ ‫ه‬ ‫‌ه‬ ‫ای‬ ‫بعد پیوست‌نامه‬ ‫هی‬ ‫مه‬ ‫س‬ ‫عی‬ ‫خ‬ ‫واه‬ ‫یم‬ ‫ک‬ ‫رد‬ ‫در ح��د توان و با توجه به‬ ‫فضای محدود هیمه به بازت‬ ‫اب‬ ‫تال‬ ‫ش‬ ‫‌ه‬ ‫ای‬ ‫بپردازیم‪.‬‬ ‫ف‬ ‫ره‬ ‫یخ‬ ‫تگ‬ ‫ان‬ ‫امیدوار‬ ‫یم‬ ‫ا‬ ‫ین‬ ‫ه‬ ‫مای‬ ‫ش بزر‬ ‫گ بتواند تحولی مناس��ب‬ ‫در‬ ‫ح‬ ‫وزه‬ ‫پژ‬ ‫ایجاد‬ ‫وه‬ ‫ک‬ ‫ند‬ ‫شی‬ ‫و‬ ‫الر‬ ‫مر‬ ‫ست‬ ‫دم‬ ‫ان‬ ‫ایران را‬ ‫با این بخش از سرزمین‬ ‫بزرگ خود آشناتر سازد‪.‬‬

‫بررسی تطبیقی‬

‫م ازدواج و زناشويي‬

‫مقايسه آداب و رسو‬

‫گویش زرتشتیان یزد‬

‫بين دو نسل در گراش‬

‫محبوبه مهرابي‬

‫نحوه همس��ر گزيني و برپايي خانواده تحت تأثير قواعد اجتماعي انجام مي‌گيرد‪.‬‬ ‫در هر جامعه‌اي‪ ،‬زناشويي وسيله نهادمندي است که از طريق آن خانواده‌هاي تازه‬ ‫به وجود مي‌آيند و خانواده‌هاي موجود گس��ترش مي‌يابند‪ .‬س��ازمان خانواده پايه‬ ‫بيشتر گروه‌هاي خانگي يا خانوار را فراهم مي‌آورد (بيتس و بالگ‪.)1385:494 ،‬‬ ‫اين پژوهش درصدد بررس��ي آداب و رس��وم مربوط به ازدواج و زناشويي در شهر‬ ‫گراش و مقايس��ه آن در بين دو نس��ل اس��ت تا با اس��تفاده از آن تغييرات ايجاد‬ ‫ش��ده در رسومات و قواعد زناشويي و ازدواج را در طول زمان نمايان کند‪ .‬به طور‬ ‫طبيعي هيچ نس��لي آينه تمام‌نماي آرمان‌هاي نسل قبل و به ويژه انعكاس‌دهنده‬ ‫خصلت‌ها و منش‌هاي آنها نيس��ت‪ .‬تحول‪ ،‬اقتضا دارد كه نس��ل جديد در منش‪،‬‬ ‫خصلت و بينش‪ ،‬تابلوي نس��ل قبل نباشد‪ .‬ولي آنچه در سده اخير و به ويژه دهه‬ ‫اخير‪ ،‬بيش��تر از همه اعصار زندگي بش��ر‪ ،‬خود را مي‌نماياند‪ ،‬اين است كه سرعت‬ ‫تحوالت در تمامي عرصه‌هاي زندگي بش��ري ش��تاب‌فزاينده و رو به تزايدي پيدا‬ ‫كرده است و لذا تفاوت‌ نسل‌ها و به بيان عرفي‪ ،‬شكاف نسل‌ها‪ ،‬بيشتر از گذشته‪،‬‬ ‫احس��اس مي‌ش��ود‪ .‬نتايج به دست آمده در اين بررس��ي نيز نشان داد که آداب و‬ ‫رس��وم مربوط به زناشويي در حال تغيير است‪ .‬ولي علي‌رغم تفاوت بين دو نسل‪،‬‬ ‫اين تفاوت¬ها در حد يک فاصله‌ي نسلي است تا يک شکاف‪.‬‬

‫حلیمه آخوندی‬

‫خم و ضد آن در گراش‬

‫چشم ز‬

‫نگاه به مسائل و رسوم اجتماعی رایج اگر با دید مردم‌شناسی‬ ‫توصیف شود و با دید جامعه‌شناسی تبیین گردد راه را برای‬ ‫بررسی‌های س��ازمنده‌ها آینده باز می‌سازد‪ .‬در مقاله حاضر‬ ‫چش��م زخم به عن��وان یک پدیده اجتماع��ی رایج در تمام‬ ‫مراحل زندگی مورد بررس��ی قرار گرفته است‪ .‬روش مورد‬ ‫بررس��ی در کنار روش اسنادی‪ ،‬روش مشاهد و مصاحبه با‬ ‫اشخاص کلیدی (سازندگان طلسم‌ها‪ ،‬فروشندگان طلسم‌ها‪،‬‬ ‫دعانویس‌ها‪ ،‬ریش‌س��فیدان) و مردم عادی می‌باش��د‪ .‬ابتدا‬ ‫چش��م زخم در پیشینه‌های داخلی و خارجی مورد بررسی‬ ‫واقع ش��ده س��پس با مروری بر نظریات موجود این رس��م‬ ‫اجتماعی مانند یک پدیده اجتماعی مورد بحث قرار گرفته‬ ‫است‪.‬‬ ‫چش��م زخم در کنش‌های اجتماعی گراشی‌ها نقش بارزی‬ ‫ایفا می‌نماید و با توسعه تکنولوژی متنوع‌تر نیز شده است‪.‬‬ ‫در این امر ابتدا افراد به پیشگیری سپس درمان می‌پردازند‪.‬‬

‫فاطمه نوروزی‬

‫زنان به عنوان رکن خانواده مهمترین عاملین چش��م زخم‬ ‫بوده و در امر پیش��گیری و درمان آن نیز فعال‌تر هس��تند‪.‬‬ ‫افراد چش��م ش��ور دارای یک س��ری ویژگی‌های ظاهری و‬ ‫باطنی بوده و به س��ه گروه تقس��یم می‌ش��وند‪ .‬کسانی که‬ ‫به خودش��ان چش��م می‌زنند‪ ،‬کس��انی که به نزدیکان‌شان‬ ‫چشم می‌زنند و کس��انی که به غریبه‌ها چشم می‌زنند‪ .‬در‬ ‫ادامه به مقوله تجارت در حوزه چشم زخم پرداخته شده و‬ ‫سودآوری آن را بیشتر برای مردان توجیه می‌نماید‪ .‬وسایل‬ ‫ضد چش��م زخم در مقاله حاضر به س��ه دسته رایج‪ ،‬کمتر‬ ‫رایج‪ ،‬و تقریباً منسوخ دسته‌بندی شده و طرز ساخت برخی‬ ‫از آن‌ها و کاربردشان عنوان شده است‪.‬‬ ‫کلیدواژه‪:‬‬ ‫چش��م زخم‪ ،‬فروش��ندگان و سازندگان وس��ایل ضد چشم‬ ‫زخم (طلسم)‪ ،‬پدیده اجتماعی‪ ،‬دعانویس و نظربر‪.‬‬

‫و گونه زبانی گراشی‬

‫دالرام كي منش‬

‫گویش الرس��تانی یا الری از گویش‌های ایرانی جدید اس��ت که به‬ ‫خاط��ر تفاوت‌های آن با فارس��ی دری و معیار ام��روزی ‪ ،‬از لحاظ‬ ‫زبان‌شناس��ی به عنوان عضو جداگانه و کامال مس��تقل گروه زبان‌ها‬ ‫و لهجه‌ه��ای جن��وب غربی ایرانی ش��مرده می‌ش��ود‪ .‬الری گویش‬ ‫س��اکنان جنوب اس��تان فارس و مردم غرب هرمزگان است که در‬ ‫منطقه وس��یعی به نام الرستان کاربرد دارد ‪ .‬اگرچه به گویش همه‬ ‫ساکنان الرستان‪ ،‬الری گفته می‌شود ولی این گویش در جای‌جای‬ ‫ای��ن منطقه نمودهای گوناگونی دارد که بیش��تر ای��ن تفاوت‌ها در‬ ‫تلفظ‌ه��ای آوای��ی و واژگانی اس��ت و تفاوت‌های دس��توری در آنها‬ ‫کمتر دیده می‌ش��ود‪ .‬گویش الرس��تانی نه لهجه را در بر می‌گیرد ‪:‬‬ ‫الری‪ ،‬فرامرزی‪ ،‬کوخردی‪ ،‬خنجی‪ ،‬اسیری‪ ،‬اوزی‪ ،‬گراشی‪ ،‬فیشوری‪،‬‬ ‫فداغی‪ ،‬بیخه‌ای و بستکی که همه این گونه‌های زبانی را لهجه‌هایی‬ ‫از یک گویش باید دانس��ت‪ .‬در این بین گونه زبانی گراش��ی به طور‬ ‫ویژه‌ای در میان س��ایر لهجه‌های گویش الرستانی ‪ ،‬از ویژگی‌هایی‬ ‫برخوردار اس��ت که مهمترین آن نزدیکی بیشتر آن به زبان پهلوی‬ ‫است‪.‬‬ ‫از س��وی دیگر‪ ،‬گویش زرتشتی ( بهدینی ) نیز از دیگرگویش‌های‬ ‫ایرانی جدید اس��ت که زرتش��تیان یزد در مح�لات مختلف آن با‬ ‫تفاوت‌ه��ای اندک��ی در تلفظ آوای��ی و واژگانی و ب��ا حفظ اصالت‬ ‫بیش��تری نسبت به زرتشتیان ساکن در س��ایر شهرهای ایران بدان‬ ‫صحبت می‌کنن��د و ویژگی آن نیز حفظ ویژگی‌های زبان‌باس��تانی‬ ‫ایران و به ویژه پهلوی است ‪.‬‬ ‫لذا این مقاله کوشش اندیشگی است جهت مطالعه تطبیقی گویش‬ ‫زرتش��تیان یزد و لهجه گراش��ی که قرابت‌های محسوسی از لحاظ‬ ‫دس��توری‪ :‬شناس��ه‌های فعلی‪ ،‬حروف اضافه‪ ،‬ضمای��ر و ‪ ...‬در آنها‬ ‫مشاهده می‌گردد‪.‬‬ ‫کلیدواژه‪:‬‬ ‫گویش ‪ ،‬لهجه ‪ ،‬الری ‪ ،‬گراشی ‪ ،‬زرتشتی ‪ ،‬پهلوی ‪ ،‬آرگتیو‬


‫‪7‬‬

‫شماره سی و سوم ‪ -‬فروردین‪1387‬‬

‫فرزانه باقرزاده‬

‫رسپولیس‬

‫ا‬

‫ت��ازه از عملیات برگش��ته ب��ودن و رزمنده‌ها هم گ��روه گروه‬ ‫اس��یر می‌آوردن‪ .‬علی و رض��ا از یه هفته قبل از عملیات با هم‬ ‫حرف نمی‌زدن‪ ،‬ش��اید علتش خیلی عجیب باش��ه‪ .‬اون‌ها سر‬ ‫تیم‌های اس��تقالل و پرس��پولیس با هم دعواش��ون شده بود‪.‬‬ ‫علی اس��تقاللی بود و رضا پرسپولیسی‪ .‬یک هفته قبل عملیات‬ ‫طبق معمول داش��تن با هم کرکری می‌خون��دن و از تیم‌های‬ ‫مورد عالقه‌ش��ون حمایت می‌کردن که بحث‌ش��ون جدی شد‬ ‫و رضا یک نفس می‌گفت‪-:‬ش��یش‪ ،‬ش��یش‪ ،‬شیش تایی‌هاش!‬ ‫عل��ی ه��م که کم آورده بود ‪ ،‬ش��روع کرد به ب��د وبیراه گفتن‬ ‫ب��ه مربیان و بازیکنان پرس��پولیس‪ .‬بعد هم قهر کردن و با هم‬ ‫س��ر سنگین شدن ‪.‬حاال دل رضا پیش علی مونده بود‪ .‬از شب‬ ‫قب��ل عملیات و بع��د اون علی رو ندیده ب��ود‪ .‬دلش هزار راه‬ ‫رفته بود‪ .‬با خودش فکر می‌کرد نکنه علی ش��هید یا اسیر شده‬ ‫باش��ه و نکنه بدجوری مجروع ش��ده باشه‪ ،‬اون‌وقت جواب ننه‬ ‫باباش رو چی می‌داد‪ .‬دیگه رسماً داشت گریه می‌کرد‪ .‬یه مرتبه‬ ‫ش��نید بچه‌ها می‌خندن و هیاهو می‌کنند‪ .‬از سنگر اومد بیرون‬ ‫و اش��ک‌هاش رو پاک کرد‪ .‬یهو ش��نید عده ای با لهجه ش��عار‬ ‫می‌دادند که ‪« -:‬اس��تقالل هورا‪ ،‬پرسپولیس سوراخ» سرش رو‬ ‫به طرف صدا چرخوند‪ .‬باورش نمی‌ش��د‪ ،‬ده ها عراقی‪ ،‬پا برهنه‬ ‫وشعار گویان به طرف اون‌ها می‌اومدن‪ .‬پیشاپیش اون‌ها علی‬ ‫سوار ش��انه‌های یک درجه‌دار س��بیل کلفت عراقی بود و یک‬ ‫پرچم آبی رو تکان می داد وعراقی‌‌ها هم با دس��تور علی شعار‬ ‫می‌دادن‪« .‬استقالل هورا‪ ،‬پرسپولیس سوراخ!»رضا برای اولین‬ ‫بار وآخرین بار در عمرش بود که با شنیدن این شعار‪ ،‬از ته دل‬ ‫خندید‪ .‬علی تا رضا رو دی��د از قلم‌دوش درجه‌دار عراقی پرید‬ ‫پایین و رضا رو بغل کرد و تند تند صورت رضا رو می‌بوس��ید‬ ‫و خنده‌کنان گفت‪-:‬می بین��ی رضا حتی عراقی‌ها هم طرفدار‬ ‫پرسپولیس هستند! هر دو غش‌غش خندیدند‪ .‬عراقی‌ها هم که‬ ‫نمی‌دانستند دارند چه شعاری می دهند‪ ،‬با ترس ولرز همچنان‬ ‫فریاد می‌زدند ‪ :‬استقالل هورا‪ ،‬پرسپولیس سوراخ‪.‬‬

‫ردي كه سي‬

‫گار مي‌كشد‬

‫م‬

‫محمود غفوری‬

‫پياده‌رويي دراز ‪ ،‬با قدم‌هايي آهسته پيش مي‌رود؛ كفش‌هاي ورزشي‬ ‫كهنه‪ .‬از پش��ت عينك دودي به مغازه‌ها نگاه مي‌كند‪ .‬س��يگاري را از‬ ‫جعبه س��يگارش بيرون مي‌آورد‪ .‬يك نفر رد مي‌ش��ود‪ .‬آشناست‪ .‬به او‬ ‫س�لام مي‌كند و س��رش را تكان مي‌دهد‪ .‬سيگار را بر لب مي‌گذارد و‬ ‫فندك را از جيبش بيرون مي‌آورد‪ .‬آن را روش��ن مي‌كند‪ .‬پكهاي تند‬ ‫و عميق و بعد يواش‪ .‬بوي دلنوازي مشامش را پر مي‌كند‪ .‬ساندويچي‬ ‫بهاران‪« .‬بد نيس��ت!»‪ .‬س��يگار نيم‌س��وخته‌اش را داخل س��طل كنار‬ ‫خياب��ان مي اندازد‪ .‬س��اندويچي مي‌خرد و به راه��ش ادامه مي‌دهد‪.‬‬ ‫ساندويچ را گاز مي‌زند‪ .‬مزه‌ي داغ آن‪ ،‬او را سر كيف مي‌آورد‪ .‬كمي از‬ ‫محتويات آن روي لباس پ��اره پوره و دودگرفته‌اش مي‌ريزد‪ .‬اهميتي‬ ‫نمي‌ده��د‪ .‬يك گاز ديگر ‪ .‬به مغازه كناري نگاه مي‌كند‪ .‬كت و ش��لوار‬ ‫ش��يكي را مي‌بيند و گدايي كه دم در مغازه ايستاده‪ .‬احساس بدي به‬ ‫او دست مي‌دهد‪ .‬محكم ساندويچ را گاز مي‌زند‪ .‬آدمهايي كه از روبرو‬ ‫مي‌آيند خيره خيره به او نگاه مي‌كنند‪ .‬به سمت ديگر خيابان حركت‬ ‫مي‌كند‪ .‬از كنار سينما رد مي‌شود‪ .‬سه تا از دخترها به او مي‌خندند‪.‬‬ ‫س��اندويچش را تمام مي‌كند‪ .‬مي‌نش��يند و بند كفش��ش را مي‌بندد‪.‬‬ ‫سايه‌ي ژوليده او تكان مي‌خورد و بعد دراز مي‌شود و حركت مي‌كند‪.‬‬ ‫« وليعص��ر ‪ ...‬وليعص��ر» « چمرون يه نفر ‪ ...‬چمرون؟» س��رش را به‬ ‫عالمت نه تكان مي‌دهد‪ .‬از كنار تاكس��ي‌ها رد مي‌شود و از فلكه عبور‬ ‫مي‌كند‪ .‬كمي جلوتر‪ ،‬داخل پارك س��بز‪ ،‬بچه‌ها را مي‌بيند كه جست‬ ‫و خي��ز كنان روي علفها بازي مي‌كنند‪ .‬اس��تخر وس��ط پارك را دور‬ ‫مي‌زند‪ .‬دو نفر را مي‌بيند كه با هم گالويز شده‌اند‪ .‬جلو نمي‌رود‪ .‬برق‬ ‫تيغه‌ي چاقو چش��مانش را كور مي‌كند‪ .‬آدمها جمع مي‌شوند صداي‬ ‫ناله‌اي مي‌آيد و او از پارك بيرون مي‌رود‪ .‬روي پياده‌روي باريك‪ ،‬آرام‬ ‫ق��دم مي‌زند‪ .‬صداي جيغ زني به گوش مي‌رس��د‪ .‬س��عي مي‌كند ته‬ ‫پياده‌رو را ببيند‪ .‬پياده‌رو طوالني و خلوت‪ .‬به س��اعتش نگاه مي‌كند‪.‬‬ ‫سرش را تكان مي‌دهد و به راهش ادامه مي‌دهد‪.‬‬

‫محض تفریح‬ ‫به نقل از رضوان رحمانيان کوشککي‬

‫ستقالل و پ‬

‫مسابقه انقالب‬ ‫بازیان‬

‫اطمه آ‬

‫ف‬

‫دقيق خاطرم نيس��ت چه س��الي بود فقط يادم هست آن موقع‌ها بود که‬ ‫س��اواک‪ -‬در گراش معروف به چماغ به دس��تان‪ -‬جل��و مدارس علميه‌ي‬ ‫شهرها جمع شده بودند و به قشر روحاني جامعه حمله مي‌کردند‪ .‬گراش‬ ‫ه��م از اي��ن حمالت در امان نمانده بود‪ .‬عصر آن روز اعالم ش��د مردم به‬ ‫خيابان‌ه��ا بريزند و با تظاهرات‪ ،‬ب��ه دولت بگويند روحانيت تحت حمايت‬ ‫شديد مردم اس��ت‪ .‬من هم به محض شنيدن اين خبر چادرم را برداشتم‬ ‫و به طرف مدرس��ه‌ي علميه به راه افتادم‪ .‬اوض��اع خيلي قاطي بود‪ .‬درب‬ ‫مدرسه‌ي علميه بسته بود و همه‌ي آنهايي که بيرون از مدرسه جمع شده‬ ‫بودند‪ ،‬به نفع دولت و عليه امام ش��عار مي‌دادند و چوب به دس��ت منتظر‬ ‫باز ش��دن درب مدرسه بودند‪ .‬موافقان شاه با پرتاب سنگ‌پاره‌ها به داخل‬ ‫مدرس��ه انزجار خود را نسبت به انقالب نش��ان مي‌دادند‪ .‬توي اين بلبشو‬ ‫و حمالت به ظاهر س��نگين حرکات برخي مخالفان انقالب‪ ،‬خنده‌دار بود‬ ‫و گاهي آدم را به فکر وامي‌داش��ت‪ .‬يکيش اينکه با چماغ افتاده بودند به‬ ‫جان درخت‌ها و البته تصوير خيلي قش��نگي بود که داش��تند با وسيله‌اي‬ ‫به درخت‌ها ضربه مي‌زدند که از همان تنه‌ها س��اخته شده بودند‪ .‬داشتم‬ ‫تصاوي��ر و وقاي��ع را در ذهنم تحلي��ل مي‌کردم اين که ف��رق چماغ‌ها با‬ ‫درخت‌ها اين اس��ت که درخت‌ها طالب زندگي و زينت بخشيدن و مفيد‬ ‫واقع ش��دن هس��تند اما چماغ‌ها تنه‌هاي همين درخت‌ها هس��تند که به‬ ‫زور تبديل‌ش��ان کرده بودند به وسيله‌اي که عليه خودشان شورش کنند‬ ‫و از روي اجب��ار مردن را پذيرفته بودند و خش��ک خش��ک‪ ،‬فقط به درد‬ ‫ظل��م کردن مي‌خوردند‪ .‬من اين چيزها را توي مس��جد علي بن موس��ي‬ ‫الرضا عليه الس�لام از حاج آقا علوي ياد گرفته بودم‪ .‬من عليه ش��اه شعار‬ ‫نمي‌دادم و چاره‌اي جز اين هم نداش��تم‪ .‬آخ��ر هنوز از مردم خبري نبود‬ ‫و مثل اينکه من خيلي س��ريع وارد عمل شده بودم‪ .‬حالم از اين وضعيت‬ ‫خيلي گرفته بود‪ .‬همه داشتند عليه خميني و طرفدارانش شعار مي‌دادند‬ ‫ولي من نمي‌توانستم چيزي بگويم آخر هفت هشت سال بيشتر نداشتم و‬ ‫مي‌ترسيدم‪ .‬فقط داشتم حرص مي‌خوردم و هي ضدحال پشت ضدحال و‬ ‫بدتر زماني بود که من با ديدن برادر و پسر عمويم خوشحال شدم‪.‬‬ ‫به خود گفتم‪« :‬باالخره يکي پيدا شد که يه کم انرژي بده و با هم شعار‬ ‫ضد شاه سر بديم و کيف کنيم» با دو رفتم طرف وانت‌بار قرمز و رنگ رو‬ ‫رفته‌اي که آن دو س��وارش بودند تا ابراز وجود کنم و آنان را براي مبارزه‬ ‫دعوت کنم‪ .‬به وانت که رس��يدم با صحنه‌ي غيرمنتظره‌اي روبرو شدم که‬ ‫من را برآشفت‪.‬‬ ‫حبي��ب و ادريس پنج ش��يش س��اله را دي��دم که همچين محکم ش��عار‬ ‫مي‌دادند‪«:‬جاويد شاه‪ ،‬جاويد شاه»! هر چه هم صدايشان زدم و تهديدشان‬ ‫ک��ردم که اين را براي پ��در و عمو خواهم گفت‪ ،‬عين خيال‌ش��ان نبود و‬ ‫خودش��ان را پاک زده بودند به نفهمي‪ .‬خالص��ه با اعصابي درب و داغون‬ ‫و بين آن همه س��نگ که مخالفان و موافقان خميني حواله مي‌کردند به‬ ‫هم‪ ،‬قصد وارد ش��دن به مدرس��ه کردم تا بروم و موضوع را به پدر بگويم‬ ‫که موفق ش��دم‪ .‬توي حياط مدرسه پر بود از سنگ و آجر و چوب‪ .‬مردي‬ ‫دستم را گرفت و برد کناري و گفت‪« :‬از اينجا تکون نخور وگرنه يه چيزي‬ ‫مياد تو س��رت‪ .‬من ميرم به بابات ميگم بياد پيش��ت» از بس گريه کردم‬ ‫ص��دام گرفته بود‪ .‬بابا که آمد همه چي��ز را برايش گفتم‪ .‬او هم خنديد و‬ ‫گفت حاال که هيچي‪ ،‬ش��ب حس��اب دوتاشونو مي‌رس��يم‪ .‬شب که با پدر‬ ‫برگش��تيم خانه آنها نبودند وقتي آمدند‪ ،‬بابا گفت‪« :‬به به‪ .‬ش��نيدم شعار‬ ‫جاويد ش��اه س��ر مي‌داديد؟» آنها من را نگاه کردن��د و فهميدند تهديدم‬ ‫جدي بده اس��ت‪ ،‬کلي ترس��يدند و گفتند‪« :‬بله ولي ما فقط مي‌خواستيم‬ ‫با ماش��ين يه کم بگرديم و تفريح کنيم‪ .‬همين» بابا خنديد و براي اينکه‬ ‫من ناراحت نشوم به هر کدامشان يک سيلي يواش زد‪ .‬هر چند من خيلي‬ ‫راضي نشدم ولي خب‪ ،‬گذشتم و به‌شان گفتم‪« :‬حقتونه»‬

‫خدای آن‌روزها‬

‫هانیه باختر‬

‫او آرام آرام‪ ،‬پله پله می آمد پایین‬ ‫و ما‬ ‫به بزرگداشت آن روز‬ ‫پله پله می رویم باال‪...‬‬ ‫تا صدای تکبیرمان‪ ،‬به خدای آن روزها برسد‬ ‫چقدر ناگهانی آسمان شهرمان‬ ‫ابری شد‬ ‫و‬ ‫خواهر کوچکم چقدر مهربان می گفت‬ ‫عروسکم را دوست ندارم‬ ‫چون همیشه می خندد‪...‬‬

‫‪7‬‬ ‫پ‬ ‫نج نفر به عنوان برگزیدگ‬ ‫ان مسابقه ادبی انقالب‬ ‫بر‬ ‫گزیده شدند‪ .‬‬ ‫شاع‬ ‫از سوی انجمن ران و‬ ‫نویسندگان گراش از میان‬ ‫آ‬ ‫ثار رسیده ‪ ،‬آثار برتر انتخا‬ ‫ب شدند‪ .‬در بخش شعر‬ ‫از‬ ‫ب‬ ‫ین ‪ 12‬شعر رسیده «‬ ‫پدر» از معصومه بهمنی و‬ ‫«‬ ‫خدای آن‌روزها» سروده‬ ‫هانیه باختر به عنوان آثار‬ ‫ب‬ ‫رتر انتخاب شدند‪ .‬از می‬ ‫ان ‪ 7‬داستان ارسال شده‬ ‫بر‬ ‫ای مسابقه داستان‌های ف‬ ‫رزانه باقرزاده و محمود‬ ‫غفوری شایسته تقدیر شن‬ ‫اخته شد‪ .‬از ‪ 5‬خاطره‬ ‫ر‬ ‫سیده نیز نوشته «فاطمه‬ ‫آبازیان» به عنوان خاطره‬ ‫رتر‬ ‫ب انتخاب شد‪.‬‬ ‫ا‬ ‫ین مسابقه از سوی انجمن‬ ‫شاعران و نویسندگان و‬ ‫با‬ ‫ه‬ ‫مکاری اداره فرهنگ و‬ ‫ارشاد اسالمی الرستان‪،‬‬ ‫خانه فرهنگ و شه‬ ‫رداری گراش برگزار شد‪.‬‬

‫پدر‬

‫معصومه بهمنی‬

‫آري پ��در ؛ در ابتـ��داي كودكـي‌هـاي��م‬ ‫مثل رديف��ي از غـزل در ش��عر من كم بود‬ ‫در خ��واب مي‌رفتي��م من‪ ،‬م��ادر‪ ،‬پدر با هم‬ ‫ام��ا نمي‌دانم كجـ��ا؟ يك جـ��اي عالم بود‬ ‫وقتي كه بر مي‌خواس��تم از خواب نيمه شب‬ ‫م��ادر تمـام گوش��ه‌هاي بالش��ـش نـم بود‬ ‫من دي��ر فهـميدم كه بابا نيس��ت‪ ،‬جاي آن‬ ‫تصوي��ر م��ات و مبهمي در ق��اب خاتم بـود‬ ‫بين كتاب فارس��ـي‪ ،‬مش��ـق ش��ـبم‪ ،‬تنها‬ ‫ت��ا درس باب��ا آب درذهـن��م مجس��م بـود‬ ‫درس��ي كه آخر هم نفهميدي��م يعني ‪ . . .‬؟!‬ ‫در چش��م‌هايم نقطه‌چين‌هايي پر از غم بود‬ ‫اس��باب‌بازي‌هاي من ده تـا عروس��ك‪ ،‬توپ‬ ‫در بي��ن آنهـا ج��اي مردي آش��ـنا كم بود‬ ‫آري پـ��در در ابت��داي كودكـي‌هاي��م‬ ‫از آس��مان خانه‌م��ان پ��رواز ك��رد و رف��ت‬


‫‪7‬‬

‫گِرِخ‬

‫شماره سی و سوم ‪ -‬فروردین‪1387‬‬

‫شرنگ کینه‬

‫(گریه)‬

‫مريم پاکروان‬

‫کوصبراُتبِه‬ ‫ِچه بُدِن گِرودائ ِش ِگ ِرخ َم َ‬ ‫ُ‬ ‫ت ِه بايَد يَک دِل گات اَندازه ب َ ْبر اتبه‬ ‫غصه و َغم پَل واخا‬ ‫دِل ت ِه بايد ت ِک َّ‬ ‫ْ‬ ‫ُچناوا تيپا گالَه کِشت وت ِک بل واخا‬

‫دل ته صدتاغم وغصه وماتم ا َ ِگ ِر‬ ‫ِ‬ ‫َ‬ ‫ِک عيش ت ِ‬ ‫ِک پُرسه ت ِ‬ ‫ت ِ‬ ‫ِک َمچي غم ا ِگ ِر‬ ‫دست وپاشواِنگاري ويَک نُتِن‬ ‫ب َ ِرا ِي بي َک َره اي ُ‬ ‫ش يَک ُگتِن‬ ‫دل ُچ ِن تي تَ ِريا خُ خَ ش ني‬ ‫ت ِ‬ ‫ِک اي صحرو ِويا خُ بَش ني‬

‫دِگه ا ِي صحرو ِويا صحرو ني‬ ‫ش َزهرو ني‬ ‫دل ِ‬ ‫اي ِ‬ ‫دل خَ ِ‬ ‫ُ‬ ‫ا ُ ب ُِچم ته راس گتاش ِگ ِرخ شَ ِئ‬

‫شعر گراش‬

‫مصطفی کارگر‬

‫ ‬

‫در وفای عاشقی ها بی گمان تاخیر کردند‬ ‫مثل بغضی کهنه روحی زنده را تسخیر کردند‬ ‫ساده ساده شاخه ی سبز درختی را شکستند‬ ‫سیب سرخ ناز را همصحبت شمشیر کردند‬ ‫روزهای بی مروت مرگبار و تند و وحشی‬ ‫کام خود را در مسیر هرچه شیون سیر کردند‬ ‫فصل خوبی طی شد و زهر توهم ریخت بر خاک‬ ‫عده ای در مهربانی های حاال دیر کردند‬ ‫عده ای وقتی که بیشه پشت ابر حیله گم شد‬ ‫در سکوتی پر حقیقت خویشتن را شیر کردند‬ ‫گرچه طعم آشنایی داشت تیغ حرف هاشان‬ ‫لحظه ها را با سکوت و عربده تکثیر کردند‬ ‫تا ابد بر گرده ی طوفان نوشتم‪ :‬شب پرستان‬ ‫با شرنگ کینه ی خود مادرم را پیر کردند‬ ‫گراش ـ ‪ 12‬بهمن ماه ‪87‬‬

‫ُم َ​َّسرابِ ليله اي ب ِ ِرخ شَ ِئ‬ ‫ِوخْ ِتکِه يَک بچي َغ ّداري شَ که‬ ‫د ْورا ْويا ت ِ‬ ‫ِک ب َ ْل بازي شَ کِه‬ ‫اي زن حاجي رضا وا ُگگ ِرُ‬

‫شُ َئ ُگت َم ُ‬ ‫ريت اَوا ِگ ِر‬ ‫ک ُگ ْ‬ ‫ميت بُره َوجا ب ُ ُ‬ ‫اَي ُدتِ‬ ‫ک‬ ‫ْ‬ ‫تَگا ئ َم تُ ْن ُب ِن ن َ َن ْت َوپا ب ُ ُ‬ ‫ک‬

‫تنهايي َو َدر َمچه اي پُسِ يا َچش ا َ ْکن ِْن‬ ‫ابروت اَواسِ ئن وشِ تافِ تَش ا َ ْکن ِْن‬

‫اي همه حرفيائ ببي ُوبه گپ مو بدن‬ ‫ِرد ِرد لفظ دل ُو َک ْپشُ و بُدِن‬ ‫تي تَ ِر بافه ُوما ِوز ُم َئخَ‬ ‫ا ْو پَ ِئ لَشْ ت ُو ِز ِر گِز ُم َئخَ‬

‫تيپائِ اَما دوتا پي پَ ِ‬ ‫ک وا‬ ‫ُم ِن ُک ِرسِ ِم ُدتِ َعلْ َن ِ‬ ‫ک وا‬

‫ب َ ُگ ِم ُوزي َن ِ‬ ‫ت َجلَب ُدن ِن‬ ‫ب َ َرمِن َم َوخْ ِ‬ ‫ت ِزر َفلک ُدن ِن‬ ‫َکئْک ُو پِئک ُو خَ َنه ُو کِل شُ َوئ َزت‬ ‫ب َ ِر ِز ْر تيپا َز َت گ ِْل شُ ِوئ َ َزت‬ ‫آخ که اَم بازينيا خيلي خَ شا‬ ‫دِليائ همه م ُو َسوز ُو َگشا‬ ‫َوخْ تِکه با ِز ِن ت ِ‬ ‫ِک ب َ ْل م ُوئکِه‬

‫ن ِ ْنتَيا م ُو َو ُجلو تَل م ُوئ َکه‬ ‫اُب ُِچم يا ُدش بَخئر اَم ِرزيا‬

‫ِگ ِرخُ وغصه ُوغم چه چيزيا‬ ‫َوخ ِتکِه َچش م ُو ب ُِچم درد شَ که‬ ‫جا ِر ت ْ‬ ‫ِک بَل م ُوئ َکه َگرد شَ کِه‬

‫ن َ َن ُمو َغ ْپ شَ ِگ ِر ْت ْ‬ ‫هاک شَ کِه‬ ‫شَ َزتُم ُچرمِيا ُمو پاک شَ کِه‬ ‫ئدم اِنه وا‬ ‫حال ِر ِز اَما ِر ُ‬ ‫گهواره ئ ب ِّچيام ُو ب ِئ َنه وا‬ ‫هرچي که دلت شَ ِو بلکه ن ِيا‬ ‫س خدا‬ ‫اُب ُِچم ِگ ِرخْ َم ُکو َد ِّ‬

‫چرا‬

‫سمیه کشوری‬

‫قد ام به آسمان نمي‌رسد‬ ‫چهل روز گذشت‬ ‫و من هنوز هم در ابتداي جاده ايستاده‌ام‬ ‫به انتهاي جاده خيره مي‌شوم‬ ‫چرا به انتها نمي‌رسم؟‬ ‫خدا سکوت مي‌کند‬ ‫هميشه در سوال من‬ ‫سوال من هميشه بي جواب مانده است‪.‬‬ ‫چرا خدا سکوت مي‌کند؟‬ ‫من نماز خوانده‌ام‬ ‫رکوع رفته‌ام‬ ‫و سجده هم‬ ‫و زير باران دعا کرده‌ام‬ ‫از خدا چرا صدا نمي‌رسد؟‬ ‫ميان لحظه‌هاي من‬ ‫هميشه غصه پرسه مي‌زند‬ ‫و آرزوهاي من نمرده خاک مي‌شود‬ ‫خدا چرا سکوت مي‌کند؟‬ ‫چرا به انتها نمي‌رسم؟‬ ‫به من بگو چگونه خویش را رها کنم؟‬ ‫بگو به من چگونه اين همه درد را ز خود جدا کنم؟‬ ‫از اين همه گاليه خسته‌ام‬ ‫از اين همه چرا‬ ‫از اين همه سکوت‬ ‫از اين دل شکسته‌ام که اين همه کوفت در تو را‬ ‫و سهم‌اش از خدا خدا خدا شد اين همه چرا‬ ‫خدا کجاست؟‬ ‫خدا کجاي شعر من ايستاده است؟‬ ‫بگو به من‬ ‫بگو به من‬ ‫چرا به انتها نمي‌رسم؟‬ ‫چرا قد ام به آسمان نمي‌رسد؟‬

‫‪8‬‬

‫جایم در بهشت بوفه است‬ ‫علی داوری‌فرد‬

‫اینجا زندگی با بوق شروع می شود‬ ‫بوق‪ -‬با این صدا‬ ‫امید – صبر – هدف آغاز می شود‬ ‫برای کشور اینجا بوق مهم است‬ ‫و البته صدای شوفرها‬ ‫لحظه ی موعود را زنده می کند‬ ‫به این ور وآن ور که نگاه کنی‬ ‫همه سر در ساک دارند‬ ‫و مثل کالغ حرف می زنند‬ ‫دیگر مجبوری ست‬ ‫البته اگر بی بخار باشی‬ ‫* * *‬ ‫یکی می آید – یکی می رود‬ ‫دیگری با دست‌ها‌یی در دماغ‬ ‫مجله را ورق می زند‬ ‫تنهایی این لحظه سخت نیست‬ ‫لحظه های بعد سخت است‬ ‫* * *‬ ‫یکی نعره زد «گراش»‬ ‫منجی آمد – دورش حلقه ای زدند‬ ‫بار های اضافی را به زیر می‌اندازند‬ ‫و کارنامه‌های خط خطی را نشان می‌دهند‬ ‫برای رسیدن به بهشت گرم‬ ‫هر کس شماره‌ای دارد‬ ‫اول – دوم – سوم – آه اینجا‬ ‫جایم در بهشت بوفه است‬ ‫آری کاراندیش را می‌گویم‪.‬‬


Turn static files into dynamic content formats.

Create a flipbook
Issuu converts static files into: digital portfolios, online yearbooks, online catalogs, digital photo albums and more. Sign up and create your flipbook.