7
فروردین 1388
با آثاری از
محمد رفیع ضیایی امیر حمزه مهرابی محمد خواجهپور رقیه پاکروان فاطمه آبازیان دالرام كيمنش محبوبه مهرابی فاطمه نوروزی حلیمه آخوندی فرزانه باقرزاده محمود غفوری معصومه بهمنی هانیه باختر مریم پاکروان سمیه کشوری علی داوریفرد مصطفی کارگر
محمدرفیع ضیایی -1327اوز
7
شماره سی و سوم -فروردین1387
نامها
2
رفیع ضیایی
استاد محمد
با غ با ن ش ک و ف ه ها ی ل ب خ ند Q Qدريافت جايزه ويژه س��يويكمين مس��ابقه اسكوپيه سال 1999 Q Qدريافت مدال برنز و ديپلم افتخار – جايزه ش��هر تولينتيو، براي شركت در بيس��ت و دومين مسابقه كاريكاتور تولينتيو با موضوع مهاجرت سال 2003 Q Qدريافت جايزه دوم شانزدهمين مسابقه اولنس بلژيك سال 2004 Q Qانتشار مجموعه داس��تان «آدم اینجوری» جلد اول شامل 25داستان کوتاه طنز برای کودکان و نوجوانان ،سال 1382
Q Qمجله هزارقصه ،كارتون براي كودكان Q Qعضو هيات تحريريه مجله فكاهي و طنز فكاهيون Q Qعض��و هيات تحريريه و معاون س��ردبير در مجله فكاهي و طنز خورجين Q Qعض��و هي��ات تحريري��ه در نش��ريات مؤسس��ه گل آقا در هفتهنامه ،ماهنامه ،سالنامه گلآقا و كتاب كاريكاتور گلآقا. Q Qهمكاري مستمر با مجله كيهانكاريكاتور و مجله پيلبان Q Qهمکاری با فصلنامه فرهنگ مردم Q Qچ��اپ صدها مقاله تخصصي در م��ورد كاريكاتور در ايران و جهان Q Qچاپ بيش از 25كتاب براي كودكان و نوجوانان Q Qچاپ چندين ه��زار كاريكاتور ،ط��رح و كاريكاتور تزييني در نشريات Q Qمصور كردن چندين كتاب از طنزپردازان و فكاهيسرايان ايران Q Qعضوي��ت در ش��وراي برنامهري��زي كاريكات��ور دوس��االنه بينالمللي تهران در چندين دوره Q Qعضويت در هيات انتخاب آثار كاريكاتور دوساالنه بينالمللي تهران در چندين دوره Q Qمس��ئول هماي��ش بينالملل��ي كاريكاتور ته��ران در دوره دوساالنه چهارم Q Qمس��ئول هماي��ش بينالملل��ي كاريكاتور ته��ران در دوره دوساالنه پنجم Q Qعضو هي��ات داوران تخصص��ي انتخاب آث��ار طنزپردازان نوش��تاري و تصويري براي انتخ��اب بهترينهاي مطبوعاتي در چندين دوره Q Qعضو هيات داوران مسابقه بين المللي كاريكاتور « گفتگوي تمدنها» موسسه گلآقا در سال 1379 Q Qعض��و هيات داوران مس��ابقه بين الملل��ي كاريكاتور«راه و سفر» موسسه گلآقا Q Qدبير اولين مسابقه كاريكاتور دريايي كشور Q Qعضو هي��ات داوران مس��ابقه اينترنتي «فلس��طيني خانه ندارد» سال 1383 Q Qدريافت چندين جايزه داخلي در زمينه طنز و كاريكاتور
Q Qانتشار مجموعه داس��تان «آدم اینجوری» جلد دوم شامل 29داس��تان کوتاه طنز برای کودکان و نوجوانان ،سال 1382 ك��ه این دو جلد کتاب توس��ط كتابخان��ه بينالمللي مونيخ ،به عنوان كتابهاي برگزيده جه��ان براي كودكان و نوجوانان در س��ال 2007انتخاب شد .توضيح اين كه در اين سال 6كتاب به عنوان كتابهاي برگزيده انتخاب شده است.
در سال 1327در اوز الرستان به دنیا آمدم .در اوز ،شیراز ،اصفهان و نهایتا ً در تهران درس خواندم و به شرکت مخابرات رفتم .بیشترین فعالیت کاری من همکاری با مطبوعات به عنوان کاریکاتوریست، طنزپرداز و تحقیقات در همین موضوعات بوده که قریب به سی سال ادامه داشته و در همین موارد با بسیاری از نشریات طنز و فکاهی ایران همکاری داشتهام. خالصهای از فعالیتهای من به این شرح است:
Q Qبرنده نخس��تين دوره كتاب سال طنز در آذر ماه ،1386از طرف دفتر طنز حوزه هنري سازمان تبليغات اسالمي Q Qتقدير ش��ده به عنوان پيشكسوت در رش��ته كاريكاتور در هشتمين دوساالنه بينالمللي كاريكاتور تهران 1386 Q Qانتش��ار کتاب «لطیف��ه های تصویری و نوش��تاری چگونه س��اخته می شون» توسط محمدرفیع ضیایی و غالمرضا کیانی در سال 1387 Q Qتصویرگ��ری مجموعه چه��ار جلدی لطیفهه��ای کوتاه با عنوان «خندههای شکالتی» ،سال 1387
Q Qانتش��ار مجموعه داس��تان « قصههای عجی��ب و غریب» ش��امل 23داس��تان کوتاه طنز برای ک��ودکان و نوجوانان ،در سال 1384
Q Qعضو هیات داوران دومین جشنواره سینمای کمدی ایران (موسسه گل آقا) مهر1387
Q Qعضو هيات داوران هشتمين جشنواره مطبوعات كودكان و نوجوانان در رشته كاريكاتور
Q Qدریاف��ت جایزه به عنوان نفر طنز نوش��تاری در س��ومین جشنواره مطبوعات در حوزه شهری
بارها و بارها نام محمدرفیع ضیایی را شنیدهایم ولی این که او در همین شهرستان ما زاده شده است و قلبش برای همین خاک میتپید دلگرمی بزرگی است. هنرمندی که در این سالها در کنار رویاندن لبخند بر لبهای مردم ایران ،همواره سعی کرده است جنبههای تاریخ و هنر الرستان و اوز را مورد تحقیق و پژوهش قرار دهد .همانگونه که در این سالها کاریکاتورهای او را دیدهایم و لذت بردهایم منتظر کتاب «کتاب فرهنگ مردم اوز» هستیم .کتابی که با توجه به دیدگاه هنرمندانه محمدرفیع ضیایی میتواند در شناخت زندگی و مردم الرستان بسیار موثر باشد.
Q Qدریافت جایزه به عنوان نفر دوم طنز در پنجمین جشنواره مطبوعات در حوزه شهری آبان 1387 Q Qكتاب آماده چاپ «پرونده كاريكاتور» در دو جلد ،ش��رحي بر كاريكاتور ايران و جهان ،توس��ط پژوهش��كده حوزه هنري و انتشارات سوره مهر. Q Qکتاب آماده چاپ «داس��تانهای کوتاه از نش��ریات طنز و فکاهی» مجموعهای از آثار بیش از پنجاه نویسنده داستانهای فکاهی و طنز مطبوعات ایران Q Qکتاب آماده چاپ فرهنگ مردم اوز ،شامل لغتنامه ،آداب و رسوم ،داستانها و ...
7
کتاب
شماره سی و سوم -فروردین1387
3
تلخی پنهان پشت طنز محمد
خواجهپور
تالش مجید حالجی در کتاب «س��تارههای ش��شپر» نوشتن داستانهایی است که برای خواننده جذاب باشد .فکر میکنم تا حد زیادی نیز در این کار موفق بوده است .طنزی او که در کارهایش استفاده کرده یک طنز بدون لودگی و متشخص است. س��تارههای ش��شپر مجموعه 12داس��تان کوتاه و خیلیکوتاه در حد یک تا چند صفحه اس��ت .مجید حالجی که متولد 1355اس��ت و در اوز مش��غول به کار اس��ت در شیراز و انتش��ارات ایالف این کتاب را منتش��ر کرده است .در کتاب از طنزهای اجتماعی تا فابل و نقیضه وجود دارد اما چیزی که خمیرمایه مشترک تمامی داستانهای را تشکیل میدهد، وجود طنزی حاصل از سوتفاهم شخصیتها است. از ش��یوههای مختلفی برای آفرینش طنز میتوان استفاده کرد .مهمترین آن نشان دادن پارادوکسها و دوگانگیهاس��ت .ش��یوه حالجی در این کتاب بر این پایه استوار است که ش��خصیتها معموالً وضعیتی را تصور کرده اما در پایان داستان مشخص میشود که این تصور دنیای بیرونی یا واقعیت چیزی بیش از یک توهم نبوده است .مهمترین داستانی که سوتفاهم در آن بارز و مشخص است داستان ابتدایی یا همان «ستارههای ششپر» است. در این داس��تان پایانبندی به خوبی میتواند جهت داس��تان را تغییر دهد اما از نظر فنی به نظر میرسد تداخلی در زاویه دید داستان وجود دارد .هر چند که داستان از زاویه دید دانای کل روایت میش��ود اما در برخی قس��متها لحن و دید شخصیت اول داستان روی روایت دانای کل تاثیر میگذارد .در برخی داستانهای دیگر نیز این مساله وجود دارد و به نظر میرسد نویسنده در روایتهای اول شخص راحتتر است .بخشی از این تداخل نیز به دلیل تالش نویسنده برای آفرینش لحنی متناسب با طنز موجود در داستان است. اگر بخواهیم به دس��تهبندی داس��تانهای کتاب بپردازیم .در کنار داستانهای اجتماعی همانند س��تارههای ششپر ،اسکناس بودار و کباب گوشتی با داستانهای حیوانات (فابل) نیز روبهرو هس��تیم که نتوانستهاند به س��اختمندی داستانهای اجتماعی باشند .در میان داس��تانهای اجتماعی نیز گاهی نویس��نده به ش��کل مش��خصی به دوگانگیها و تضادها پرداخته اس��ت که کمتر جنبه زیباش��ناختی دارد .مث ً ال در داستان پایانی تقریباً سوتفاهم ش��خصیت اول در شناخت نفتی قابل تشخیص است و یا داستان اسکناس بوددار نیز این سیاهی و سفیدی بارز و مشخص است. چیزی که طنز حالجی را ارزش��مند میکند .تلخی پنهان ،پش��ت طنز نوشتههای اوست. آدمهای داس��تانهای او گاهی آنقدر حقیر هس��تند که چارهای به جز دلس��وزی را برای خواننده باقی نمیگذارند .س��کینه در داستان «دت س��کینه» از این دسته آدمهاست که در پایان داس��تان لبخندی تلخی را به ما هدیه میدهد لبخندی که حاصل یک شکست، حاصل یک س��وتفاهم اس��ت .حتی در داستان نخست نیز کمتر کس��ی اجازه خنده را به خود میدهد گویی که این سوتفاهم چالهای است که ممکن است هرکسی در آن گرفتار شود. چیزی که میتواند داستانهای حالجی را قویتر کند .فرا رفتن از طرحهای ساده و تکیه بر غافلگیری حاصل از س��وتفاهم اس��ت .به نظر میرس��د او کمتر تالش میکند که طرح خود را با خرده داستانها و شخصیتهای پیرامونی تقویت کند به همین دلیل داستانها در حد چند پاراگراف و چند صفحهای باقی میماند .با توجه به استعداد حالجی در نشان دادن آدمها در موقعیتهای متضاد جا دارد حالجی در این سطح نماند و داستانهای خود کمی داستان کوتاه نزدیکتر کند. را به استانداردهای ّ چند داس��تان دیگر از حالجی هم ش��نیدهام که فرمگراتر از داستانهای این مجموعه بود ش��اید به دلیل مخاطبگرا بودن این داس��تانها نویس��نده ترجیح داده است که برخی از نوش��تههای خود را در این مجموعه قرار ندهد اما بد نیس��ت که کتاب از نظر ویراستاری نیز مورد توجه قرار میگرفت .مث ً ال چهار داس��تان این مجموعه یه ش��کل یک نفس و در یک پاراگراف روایت ش��ده است و برخی اشکاالت ریز نگارشی که با یک ویراستاری ساده قابل رفع بود. ستارههای ششپر نشان میدهد که مجید حالجی اگر گرفتار چرخدندههای زندگی نشود در منطقهای که از کمبود داس��تان و کمبود ادبی��ات رنج میبرد میتواند یکی از پرههای برندهی ستارهای باشد که شش پر بودن آن جای سوال دارد.
ک به ذهن و زبان مردم نزدی محمد
خواجهپور
مجموعه طنز راشد انصاری ،انتشارات سنبله مشهد و جیبل بندرعباس ،چاپ اول ،1387 2200تومان راش��د انصاری در پنجمین کتاب خود نیز همچنان پایندیاش را به طنز مطبوعاتی حفظ ک��رده اس��ت .هر چند او در این کت��اب بیش از آن که به اخبار روز توج��ه کند و آنها را دستمایه کار قرار دهد ،در شعرهای خود به موضوعات مرسوم طنزهای مطبوعاتی بیشتر توجه کرده اس��ت تا هم بتواند در شبشعرها و نشس��تهای شفاهی آنها را بخواند و هم وقتی در کتاب طنزینه با شعرها روبهرو میشویم ضرورت چندانی ندارد که خبرها و سوژه اصلی ش��عرها را بدانیم .از این رو موضوعات طنزها به س��بک طنزهای مطبوعاتی ایران بر محورهای تقابل زن -مرد ،مسائل اقتصادی و تبعات آن و گالیههای سیاسی به شکل کلی میچرخد .با این استراتژی شعرهای «طنزینه» را همانند کارهای ابوالقاسم حالت میتوان همیشه خواند و از آن لذت برد زیر این سه دسته مسائل گویی مسائل ازلی و بدون راهحل بش��ری اس��ت .شاید از نگاه جامعهش��ناختی این برخورد عمیق نباشد اما میتواند با نشان دادن آن چه که مردم به آن توجه دارند آیینهای باشد از روزگار ما. راشد انصاری در این سالها به خوبی طناب باریکی را که باید روی آن بندبازی کند درک کرده اس��ت .هر چند در این کتاب نیز رد پای ممیزی قابل دیدن است اما به نظر میرسد خود راش��د اس��تانداردهایی را یافته است تا به کمک آن بتواند روی خط قرمز قدم بردارد. به نظر من این اس��تانداردها خیلی ساده است .فکر کنید شما در جمعی نشستهاید که هم زنان حضور دارند و هم مردان و حال بخواهید یک ش��وخی کالمی و طنز جنس��ی بگویید، کار خیلی س��ختی اس��ت که هم حرف و متلک خود را بگویید و هم کس��ی از شما نرنجد. راشد این کار را انجام میدهد« .از آن روزی که مانتو گشت کوتاه/پسر با سر فرو گردید در چاه! /ولی با این شتاب رو به باال /یقیناً سربلندند! این پسرها» ()25 آن گونه در معرفی اثر پیش��ین راش��د گفتم او بیش از هر چیز در طنز خود وامدار نس��ل «توفیقیان» است .ش��اعرانی که برای مردم و دل آنها شعر میگفتند و تنها میخواستند لبخندی را به مردم هدیه کنند .به همین دلیل اس��ت که با درک این س��طح از مخاطب گاهی با پانوش��تهایی روبهرو میشویم که برای یک خواننده متوسط نیز زاید است .شاعر در واقع مخاطب خود را شناخته است و با ذهن و زبان مردم شعر میگوید .ذهنی که وقتی ش��عر به طنزپرداز تهرانی تقدیم میشود «تو را زیبا و همچین آفریدند/میان خیل ماشین آفریدند /برای آن که بیمصرف نباش��ی /به نزدیک��ی قزوین آفریدند» به راحتی با ورود به دنیای شوخیهای کالمی به فهم و لذت شعر میرسد .این نمونههای نزدیک شدن به ذهن مردم در بس��یاری از ش��عرهای مجموعه قابل درک است .در گامهای بعد راشد باید سطح مخاطب خود را باالتر فرض کند برخی پانوش��تهای نش��ان میدهد که مخاطب کتاب در سطح متوسطی فرض شده است. راش��د از میان انواع طنز بیش��تر ب��ه فرمهای س��اده و قابل فهم تمای��ل دارد .او کمتر به بازیهای زبانی دست میزند و بازیهای او در حد دوپهلو بودن زبان و ایهام باقی میماند. کمتر به ش��عرهایی همانند «میخواهد» روبهرو میش��ویم که با طنزهایی آزاد و معناگریز روبهرو باش��یم .ب��ا این وجود الزامات فرمی را درک میکند تغیی��ر فرم طنزهای عامیانه و ورود رسانهای به نام SMSتوسط شاعر درک شده است به خاطر همین تالش طنزنویسان امروز این است که از مخاطب خود عقب نمانند .سیلی از سرعت که طنزنویسان نیز با آن همراه شدهاند و گاهی پیامک که خود ساختهاند را ساعتی بعد دریافت میکنند. در بخش پایانی ش��اعر خود س��وژه شده است .هر چند بد نبود اشاره میشد که بیشتر این ش��عرها به مناسبت بزرگداشت راش��د در اردیبهشت 1386س��روده و نوشته شده است. مراسم و شعرهایی که نشان میدهد راشد در تالش 15ساله خود توانسته است با استمرار در کار همزمان با تثبیت ش��دن به عنوان بزرگترین طنزس��رای هرمزگان ،جای ثابتی در میان طنزنویسان برتر ایران داشته باشدکه البته این جایگاه با توجه به ابعاد او حتماً جایگاه بزرگی است.
7
شماره سی و سوم -فروردین1387 چارخال
ش��ما خواننده محترم؛ قبل از مطالع��هی بقی��هی ای��ن س��طور ،به دقت ب��ه اطراف خ��ود بنگری��د .آی��ا یکی از عالمتهای گوش��ههای این صفحه را میبینید؟ ای��ن نش��انوارهها ،نمونهه��ای مختلفی از اش��کال چاردال اس��ت که به مرور زمان و در وسعت مکان تغیی��ر یافتهاند .معموالً بین هر قوم و قبیلهای یک نمونه از این نگارهها ،رواج بیشتری دارد .در گراش ترکیب عالمت چاردال با چارخال رایجتر میباشد. در مواردی اشکالی مرکب از دو یا چند چاردال نیز به چشم میخورد. با نگاهی گذرا در فرهنگ مردم گراش ،با گونههای فراوان و کاربردهای وسیع این عالمت بر میخوریم که بس��یار اعجابانگیز و جالب توجه اس��ت .تعدد کاربرد این نقش در گراش به حدی است که برای س��هولت معرفی بهتر اس��ت ،موارد کارب��رد آن را دستهبندی نماییم. دراین جا متناس��ب با حجم نش��ريه ،صرفاً به ذکر نمونهها بس��نده می کنیم .در حالی که یقیناً ارائه عک��س ،تصویر و نم��ودار برای هر ی��ک از گونهها میتواند برای خوانن��دگان محترم ،به ویژه عزیزان غیربومی مفید فایده باشد.
کاربردهای چاردال در گراش:
ای��ن عالمت ،به انگیزههای گوناگون و برای مقاصد مختلفی به کار میرود که مهمترین آنها عبارتند از: .1حرز و حفاظت در برابر سحر و جادو و اج ّنه .مثل: الف.کشیدن عالمت چاردال بر روی دیوار باالی سر زن زائو به وسیلۀ مادۀ سرمهای رنگی به نام نیل. ب .رس��م ای��ن عالمت ب��ر روی ش��کم زن زائو به وسیلهی نیل. ج .کش��یدن آن ب��ر روی ش��کم ک��ودکان در روز چهارشنبه آخر ماه صفر. .2معالج��ۀ بعض��ی از امراض دامه��ا و چهارپایان. مثل: الف .داغ کردن محل درد به وسیلهي میلهي آهنی گداخته به شکل چهاردال. ب .مالیدن ضماد ،خمی��ر و داروهای دیگر بر بدن حیوان به شکل چاردال. .3عالمتگذاری و نشان کردن چیزها .مثل: الف .نش��ان کردن ظروف و اثاثیه منزل به وس��یلۀ رنگ روغن��ی یا حکاکی ب��ر روی آنها (این عمل بر روی ظروفی انجام میشود که در میهمانیهای بزرگ به یکدیگر امانت داده میشود تا از تداخل و تعویض با وسایل دیگران جلوگیری گردد). .4تزیین خوراکیها: ای��ن عمل با ریختن پودر نارگی��ل ،زعفران و مواد خوش��بو و رنگ��ی دیگ��ر روی بعض��ی از غذاها و شیرینیجات صورت میگیرد .مثل:
یادداشت
مِکرازی (مق��رازی) ،رنگین��ک ،پِشِ ��ه(ژله) ،یغدر بهشت (یخ در بهشت) ،آش و ... .5تزیی��ن و حاش��یهدوزی لباس زن��ان و کودکان مثل: کایه ن��وزاد (مقنعه محلی)ُ ،کنب��ل (قنبل) ،لچک (روس��ری زنانه) ،چارکد «چارقد» (نوعی روس��ری زنانه) ،س��اراخ (بقچ��ه) و اغلب لباس و س��رویس عروس و نوزاد. .6نقش و نگار بافتنیها .مثل: قالی ،گلیم ،زیلو ،پِشتکی (حصیر) ،بادبزنُ ،مشب، ُجوال ،خورجی (خورجین) ،پَلو(پاالن) ،پار ُدم(پشت بند پاالن) ،پ��روان (پرون��د) ،ملکی(گیوه مردانه)، جیرآو(گیوه زنانه) ،چادر مویی گله بانان و ... .7تزیین ظروف سفالی و مسی .مثل: خُ مه (خم��ره) ،کئلون(قلیان) ،کئز(کوزه) ،دس��ته اسمه (دستۀ کفگیر)َ ،مشرفه ،لگن و آفتابه و ... .8آرایش و زینت زنانه .مثل: نق��ش و نگار به وس��یلۀ حنا به وی��ژه حنای بند و حنای نقش بر روی دست و پای زنان و دختران. .9مصونیت از چشم زخم .مثل: الف .س��اختن زاخه و نمکه (زاج و نمک) به شکل چاردال که با طال و مازه و دبیری تزیین و به لباس کودکان آویزان می شود. ب .ساختن آدمکهای ش��بیه چاردال (حدود 30 در 20سانتی متر) از نمک تخته که معموالً جلوی در ورودی منازل جدیداالحداث آویخته میشود. ج .کشیدن عالمت چاردال از خون گوسفند قربانی بر روی وسیله نقلیه تازه خریده. .10ساخت و تزیین وسایل منزل و ابزار کار: کئزدو (ک��وزه دان) ،بئنه (گه��واره) ،دخه(دوک)، چرخ چاه ،درب و پنجرههای منازل و ...
معلمها روی مش��ق دانش آموزان عالمت چاردال میزنند.
پیشنینهی تاریخی:
جالب اس��ت بدانید که ش��کل چ��اردال با نامهای گوناگ��ون در بی��ن تمامی اق��وام و طوایف مختلف ایران ،بلکه میان کلیۀ ملتهای جهان رواج داشته و دارد .جالبتر این که این امر اختصاص به زمان، م��کان و دورۀ خاص ندارد .ت��ا جایی که گروهی از محققین ب��ر این عقیدهاند که عالم��ت چاردال از انسانهای نخستین به ما به ارث رسیده است. در کاوشهای باستانشناس��ی و در غارهای مربوط به انس��انهای دورههای مختل��ف این عالمت یافت شده است .دیوارهای آرامگاه مصریان باستان و اهرام ثالثه مصر ،پر از نقشهای بزرگ چاردال است. دانشمندان ،اسناد فراوانی از بابل باستان و روزگار حمورابی (حدود هفت هزار س��ال پی��ش ) با این نشان یافتهاند. بر نشان زرین سینۀ فرعون مصر (که پیش از هزار سال قبل از میالد مسیح مرده است) نماد چاردال به چشم میخورد. در قبرستانهای قبایل سرخپوست که پیش از نفوذ مس��یحیت به آن مناطق مردهان��د ،این عالمتها یافت شده است. زیارتگاههای مقدس بودائیان و مهرپرستان ،با این نقش میآراستند. در پهن��ای زمین و ژرفای تاریخ ،به ویژه در یونان، هند و ایران باس��تان گسترش شگفتانگیزی دارد. تمام��ی اقوام ،این عالمت را در سرنوش��ت خویش مؤثر دانسته و برای آن احترام قائلند. در زندگ��ی متمدن و صنعت��ی کنونی نیز در جای ج��ای زندگی عادی و صنعتی به چش��م میخورد
امیر حمزه مهرابی
حقیقات مردمشناسانه ت رامون چاردال در گراش پی
ش��کل چاردال در این وسایل ممکن است به دالیل مختلفی مثل تزیین و یا استحکام و یا هر دو منظور به کار برود .مث ً ال در کئزدو و ُدخه و چرخ چاه برای استحکام بیشتر و در درب و پنجره برای زیبایی کاربرد دارد. .11معماری و خانه سازی: در معماری و بناهای قدیمی به ویژه در گچبریهای موجود در بادگیر ،ت��االر ،پنجدری و تنئبی و ...به طرق مختلف از این اشکال استفاده شده است. .12موارد متفرقه دیگر: عالوه بر موارد ذکر ش��ده ،تنوع و گسترش عالمت چاردال بس��یار وسیع و پردامنه است به طوری که دور از ذه��ن مینماید و در ای��ن جا به چند نمونه اشاره می شود: ال��ف .کودکان وقتی با هم قهر می کنند ،انگش��ت کوچک دس��ت راس��ت خود را به عالمت چاردال روی ه��م می گذارند و س��پس آن را فوت کرده از هم جدا میشوند. ب .در گذش��ته موی س��ر دانش آم��وزان تنبل و متخلف به ش��کل چاردال چیده میشد و در حال حاضر این عمل بر سر مجرمین و سارقین و شیادان میآورند و در شهر میگردانند. ج .ب��رای مهر و الک ک��ردن درب اماکن و ظروف، عالمت چ��اردال بر روی آن زده میش��ود که این عمل با گذاشتن عالمت ،کوبیدن چوب با میخ و یا جوش دادن میله آهنی صورت میگیرد. د .آدم��ک های وس��ط مزرع��ه و جالیز به ش��کل چاردال درس��ت می شود و بر تن آنها لباس آدمی میپوشانند. هـ .ب��رای اعالم بطالن و غیرقابل اس��تفاده بودن چیزی از این عالمت استفاده میشود بر این اساس
4
و به طور ناخ��ودآگاه به تمامی زوایای زندگی نفوذ کرده اس��ت و امروزه بس��یارند کس��انی که به غل��ط بر این باورند ک��ه کثرت این عالمت نشانۀ تسلط مس��یحیت است در حالی که این عالمت ریش��ه در تاریخ باس��تانی دارد .به نظر میرس��د مس��یحیان و حزب نازی با زیرکی از این باور عمومی جهانی��ان بهره برداری کرده و عالمت سمبلیک خود را به ترتیب صلیب و صلیب شکسته برگزیدهاند.
فلسفه چاردال در باور عامه:
مطالع��ات باستانشناس��ی این حقیق��ت را اثبات میكند ك��ه در جوامع ابتدایی ،م��ردم به چاردال (چلیپ��ا) چون مظه��ر آتش احترام میگذاش��تند و عل��ت آن ه��م این بود كه دو چ��وب را كه روی ه��م میگذاش��تند و میس��اییدند و ب��ا آن آتش میافروختند ،ش��كل صلیب داشت .انسان ابتدایی ك��ه در پرتو تجربه خویش آت��ش را بازدارنده قهر طبیع��ت و نگاهدارنده او در برابر جانوران وحش��ی میدید ،نشان آن را نیز دارای نیروی مافوق طبیعی و معجزهآس��ا تصور میكرد و به تدریج نماد صلیب به مظهر جادو و جلوه خدایی مبدل شد. هندوها چليپا را نمادى مقدس مىدانس��تند و آن را «سواس��تيكا» Suvastikaمىنامند .سواستيكا واژهاى سانسكريت است به معناى «هستىنيك» طبق برداش��ت ع��ده اي ديگر از مردم شناس��ان، انس��ان دوران باس��تان از هنگامي که دريافت تن بيجان تنفس نميکند ،نفس را در مقام روح مورد توجه قرارداد .وقتي انس��ان ميمرد ،انگار چيزي از بين نميرف��ت ،بلکه روح بدن را ت��رک ميکرد و همچون پرنده اي به س��وي آسمان ها به پرواز در ميآمد .بدين ترتيب ،پرنده به شکل چليپا تجسم
يافت و چليپا نماد روح گرديد. در ايران پيش از «اشوزردش��ت» تيرههاي آريايي عناصر چهارگانه: ب��اد ،خاک،آب و آت��ش را گرامي دانس��ته و آن را به وجود آورنده گيتي و گرداننده نظام هس��تي ميش��مردهاند و با اعتقاد به اين که از نزديکي و ترکيب اين عناصر به نس��بت معين ،هستي شکل گرفته است .هر شاخه اين نش��انه را جايگاه يک��ي از عناصر چهارگانه مي دانس��تند .عناصر چهارگانه هستي بخش ،بر روي ه��م و با گردش و چرخش خ��ود چرخ آفرينش را آهنگ ميدهد و نظام پر شکوه طبيعت را نگاهباني ميکند. نزد مس��لمانان ،این عالمت ب��ه چهار جهت اصلى داللت داش��ت .زير نظر داش��تن فصول به وس��يله فرش��تهها ك��ه هرك��دام در ي��ك رأس چليپا قرار دارند :درجنوب«فرشته مرگ» ،در شمال «فرشته زندگى» ،در مغرب «فرشته ثبت سرنوشت» و در مشرق «فرشته منادى». پس از پيدايش دين اسالم ،نماد چليپا و چليپاهاى شكس��ته كه هم از زيبايى برخوردار بود وهم رنگ دينى داشت و مقدس بود ،فراموش نشد .چليپا در دوره اس�لامى نيز كارب��رد و زندگانى ديگرى آغاز ك��رد .ايرانيان خ��وش ذوق ،نام ب��زرگان دين را با آرايههاى دلنش��ين بر كاش��يكارى هاى مساجد، استوار و ماندنى ساختند. چليپا در هنر اسالمى ،عنصرى كليدى بوده و رابط و پيونددهن��ده نگارههاى پيچيده به ش��مار آمده است .در گچبرىهاى مسجد جامع نائين ،در مسجد كبود و در قس��مت گنبد آن كه تماماً كاشيكارى بوده نقش على (ع) رويت مىش��ود و در فضاى هر رديف كاش��ى ،نقش چليپا با رنگ زرد بارها تكرار شده اس��ت .رفتهرفته اين نگاره كه خود نماد يك رش��ته باورهاى كهن آريايى بود در دوره اس�لامى با تلق��ى ويژه ايرانيان از خان��دان پيامبر(ص) و به خصوص على(ع) بستگى پيدا كرده ،درآميخت. هنرمن��دان ايران��ى ،كاش��يكاران و س��ازندگان اي��ن نگارهها بر درها و بر كاش��ىهاى مس��اجد و نيايشگاهها بر این باور بودهاند که: چليپا نش��انگر نمودها و چهرهه��اى گوناگون پرتو خداوند اس��ت .همچنانكه خورش��يد تيرگىها را مىزدايد ،نموده��اى گوناگون و پرش��مار خداوند روش��نى بخش چهارس��وى جه��ان و جهان درون انسان است. برای اطالع بیشتر مراجعه کنید به :
- 1كتاب «نشان راز آميز» ـ نوشته :دكتر نصرت اهلل بختورتاش ـ انتشارات فروهر – 2مقال��ه «گردونه خورش��يد يا گردونه مه��ر» – نصرت اله بختورتاش – مجله باس��تان شناس��ي و تاريخ –ش��ماره دوم- سال ، 1368صفحات 5-32
چاردال
7 َملِک َم َّمد
شماره سی و سوم -فروردین1387
کائت شو
رقیه پاکروان گراشی
إس��مش َمل ِک َم َّمد وآ با باشو ت ِ ش ن ِوا بجاش يَک زماني يَک پُس��ي که ِک دِه زندگي شُ َؤکِهَ .مل ِک َم َّمد ن َ َن ْ ُ يَک ِزن بائ َ ِه ب َ ِّجنس��ي أُش��وا که هر ِر ْز شَ ه پ ِ ْئ َز َد ْ ش أَواخَ د و نَخْ ُچش أُشْ ��نِواَ .مل ِک َم َّمد ُک َّره اسپي أُشْ وا که ت ِ ِس کائ َْت ب َِد ِر َول ِه َف َکط ِک يَک َج ِئ ِک َوه اي إز خون َش��و ن ِ َگه شَ ��که.اي اس��پ مون ِ ِ ِس َمل ِک َم َّمد وآ و شَ شَ ئ ْ تاب َوخْ ِ سيالخ اسپ أ ْم که إز ش ت أَواگِش��ت ا َ َّول أچو پ ِ ِ اس��پش و ُک َّره ِ ِ با صاحبشَ .مل ِک َم َّمدهر ِر ْز ُ أچو ُک ْ ُ ��رو شَ دي هرچي ت ِ ِک خون َه ب ُ ُّسو ب َ ِر َمل ِک َم َّمد شَ وا ُگت.يَک ِرزي ِز ِن بائ َ ِه شِ ه شيش ُگت«:اَگه طاويله ِم ْنسِ ُ خاط ُِرم تَئِه بايد پُ ُست شِ ز خونه َدر ب ِکنِش،إکه يا جائ مائ ِن يا أَن َه.بائ َه أُشْ ُگت :إن َه خو ناب ِه ،ت ِه ِزنَمِش أَن َم پُ ُسمِنِ ».زن بائ َ ِه َوخْ ِتکِه أُشْ دي شيش َکري نا ُکد و ُد ْز إز شيش ت ِک کِئز آ ِّو ِن َمل ِک َم َّمد َسم أُشْ ريخت.زور خوت آ ْو َمواخو که َسم شِ هَ .و خِ ئ ْْر ُگذشت و ِر ِزن َدو َکرت ِ َگ سپ أُش ُگ ْت که إ ِ ِرز إ ْز ِک ْئ ِز ْ که پُ ِ س َو خون َه أُن ْت ا َ ِ ُ ُ نون ِز ِر ب َ ِرخوش أشْ نِخَ ه.زن باشو َگمون اسپ خبر أشْ ��واداَ .مل ِک َم َّمدهم إز ِ نوني پُ ِ ��مي أشْ کِه .لَئْدو ِ ِ س َس ّ أُشْ ��بو که يَک کِسي إز ت ِ ِن؟»صبان َش وخْ ِ ت س خبربُرداي «.بائ َ ِه که خبر شِ ز چي ني ن ََپه ِکئ ِک خون َه بَر پُ ِ َ ُ ش شِ ه ه.چ ْ پُ ِ ��رچو َد ِم طاويله گاش َکشِ َد َ س إز ُکتاب أن ْت شِ ��ز پَ ْ س سِ َ ُ ُ ��ر چو َوخْ ِ اس��پ حرف َزتاي .أشْ ُگت إي هرچيِن ِزر ت أشْ َدن ِس ِ َکلَّ ِه سِ َ اس��پ ن َکشَ ه أش َکشي .خو شَ ه مريضي َزت وإز سِ �� ِر اي اس ِپن .إ َکشَ ه بَر ِ ِ ِش��ت ُک َّره ا َّولَم يَکچي ب َ ِر طبيب أشْ ��بو و أش�� ُگت که َدوائ ِِن ما َف َکط گ اس��پ َمل ِک َم َّمد بُکو.ش��يش هم که إز َمکر ِزن َش خبر أشْ نوا با َورأشْ کِه ِ کار ْد أتُم و َم ِز پُ ُس��ش ِز ْر شَ ه دل ن ُِک ْد أش�� ُگت َصبا که چو َو ُکتاب شِ ه ْ ت.صب وابي ت ِه أن َه ن ِ ِبنِهُ .ک َّره اس��پ هم که أشْ شُ �� ُنفْت شِ ه َمل ِک َم َّمد ُگ ُ إچه و ُکتاب يَک ک َِسش پُ ِل ت َْمباک و يَک َ .مل ِک َم َّمد وخْ تِکه شَ ��واس ِ ک َِس��ش پُ ِل با َفه أُشْ ��واکِه و چو.أَنيزا زور ن ِوا َمل ِک َم َّمد شَ واس إز ُکتاب َفرار ب ُ ُکد که ُملاّ أشْ ِگ ِرت.أن َم يَک ُمشتي تَمباک شِ ه َچش و ل ِه ُملاّ َزت. ُملاّ َچشُ ��ش شَ ��خَ ِرنا و آخْ َچشُ م آخ َچشُ م شَ ��کِه.لَئْدو تا شَ واس ب ِ ْگرو ِز س شِ ه ک َِسه کِه و با َفيا ب َ ْر ��ر خيز َزتانَ .د ْ أشْ ��دي َه َمه ب ّ ِِچيا شِ ْز پَس سِ َ ب ِّچيا ب َ َرن ِش أشْ ��کِه .ب ِّچيا َو شُ ِ ��وک با َفه َمل ِک َم َّمد شُ ��ز ياد ُچو.وخْ ِ ت َو کار ْد آت ِن.شِ ه باشو خون َه َرسي أشْ ��دي ُک َّره ُ اسپش شو خَ ِت َندِن که شِ ه ْ ش آخِ ري شِ ه ُسوار ب َِبم؟» َکبيل اشْ کهَ .مل ِک َم َّمد ُگت«:ب َ َبهَ ،م ِئ ِرش بَر َک ِ اس��پش بي و ت ِ ِک ِم ْنسِ رو دور أش َزت ودور أش َزت و دور أش َزت و ُس��وار ُ آس��مو.چو بَرا بَرا و دير وابي.چو چو چو تا ن َزيک يَک آباديني و ِزر أن ْت يَک َکش��ي ِ اس��پ پَ ْل أشْ کِه و چو ْ ِرسم َچش و َمل ِک َم َّمد شِ ه ل َ ْر ْد شُ ْندُ .ک َّره اسپ أشْ ُگت«:ما ِد َگه أُمناشا ت َْم َره ب َِيمَ ،م ِز که خيلي جوئ ِش أَت َ أتّ ِبنِّن ا َ َّول خو ويَک تَئْريني ِزش��ت وا ُکو ِد َگه بُره ت ِ جون ما ن ِجات اتْدا دو تا تا ِرميم شِ ْز ب ِ َکه ته ِک ش��هر؛ت ِه ِ چون ُکلَه س حيووني اُشواجو که ِ اُتْبا ِر ْزب ِه هر َوخت ُکمک تَواس شِ ��ه تَش آدِه تا ب َِيم».پُ ِ س ت ِک راه يَک پ ِ ِّ .سراخْ أشْ گرت که خادِم بَر َم ِّسد أَ َمنِس.شَ ه سِ َر وا َکشي که ايلَکِه زشت واب ِه.ت ِک شهر َو يَک َم ِّسدي َرسي ُ تُنا ِّوه؟شُ �� ُگت «:چرا َول ِه ت ِه خو ب ِِچيش» .أش��گتَ «:و َکد آدم َگپ کاراَکنم».يَک َجئي هم شو خادِم َم ِّسد ريچه َمل ِک دا.ب ِرابَر َم ِّس��د َکصر پادش��اه وا.پادشاه هفت تا ُدت أشوا و پُس أش��ن ِ ِوا.جئ ُدتِ هفتمي ب ِرابَر َد َ َم َّمد واَ .مل ِک َم َّم ِد ک َِّص ِه أما ِر ْز ت ِک َم ِّس��د کارشَ ِ��که و ش��و َو ت ِک جاش أچو .کالش شِ ز سِ َر أواسِ ه و أخَ ت. ريچه جاش َچش جون ِِن َمل ِک َم َّمد شَ کهِ .ر ْز أنت و ِر ْز چو تا وختِکه ُدت ِيا ُدتِ پادش��اه هر ش��و َو ْرگاري إز َد َ َگپ بُدِن ووخت ب ِئينيشو َرسي.ت ِ س خانواده داري شَ ِوه َد َم ِه پادشاه بِبِه بيا کاخ ِک شهر جار شُ َزت که هرپُ ِ پادشاه.همه که جمع بُدِن پادشاه شِ ه ُدت ِياش ُگت که هر که تُ َئ ِوه پَ َسند ب ِکني.إز دت اولي شروع شُ که تا نوبت هفتمي بي أشگت«:ما إستا إز ايشنيا ا ُ ْمنا ِّوه».شُ ُگت «:ن ََپه که تَئِه؟جوونتر و جوتر إز ايشنيا کِسِ دو ت ِ ِک ش��هر ني».يَکتَه أشْ ِف ِر ّس��ا إز ُد ِم َمل ِک َم َّمدُ .دتِ اُشگت«:ما َموه ِز ِن اي ب َِبم».دادياش َمچي شُ ُگت که برعکس أنَئْدو ُدت ِيا اي ُدتِ بعد اي ِچن چه ِزش��تَه .هرچي شُ �� ُگت فايده اُشنِوا.پادشاه «نه»أش�� ِن ُگت َول ِه ِ اس��پ ل َ ْنگ و يَک شمش��ير َم ْنگ کاخ پادش��اه أچو و در؛ ِد َگ َرم جهيزيه اي ُدتِ يَک ِ إز ب ِئينيش بايد إز ِ وآ.خالصه دت پادش��اه زن خادم َم ِّس��د بي َول ِه َمل ِک َم َّمد شِ ��ه ت ِک وا ُمند ِّس��و که ِچ َتئْر وا که إز َگ ِل اي ش أن َه ريچه َچ ِ همه َمکِس إز ُد ِم أن َه اَگِش��تن.إز ِزن َش ُس��راخْ اُشگرتِ .زن َش هم شِ ز بَر ُگت که هر شو إز َد َ شَ ��کِردِن و ِگئ ِْل ُکلَ ِه زش��ت َمل ِک َم َّمد اُشنِخَ ردِنِ .ک ْئتَرين ُدتِ پادشاه پ ِ ْن ِ گ َوخْ ت يَ َکش اَچو َو َس ْر َوخْ ِ ت باش��و.تا پاش َو ت ِک کاخ َأرس��ي دا َدياش مسخره شز أکه و شُ ��ؤَخَ دِ «:کلَ ْن ْ ،اسپ ل َ ْن ُگش ش َمريزا گ ِکلَ ْن ُگ ْ ِ َمريزا ،شمش��ير َم ْن ُگش َمريزا»أن َه هم هيچي ُجواب أش��ناوادا .باشو شَ ��دي و أچو َو خونشوِ .رزيا أگذشت .يَک ِرزي خبر َرس��ي که پادش��اه مريض سختن و دوائيش گِشْ ِ ت سِ ِر إشکال ِن .چون شِ کار إشْ کال سخت معين اُش��که هر تا إز َد َميا که اُشْ بِشا ب ِياره شِ ه جانش��ين خوش ب ُ ُکدَ .مل ِک َم َّمد فِکر اُشکه که وآ پادش��اه ّ اي بهترين َوختِن که خو ن ِشو آدِت.م ِِن ُک َّره اسپش شه تش دا تا إز اَنه هم کمک ب ِ ِگ ِرُ .ک َّره اسپ که أنت َمل ِک َم َّمد ماجرا شِ �� ْزبَر تعريف که .بوري که ش��اور شُ َزت يَک ن َ ْکشَ ��ه َولْمي شو َکشيَ .مل ِک َم َّمد ل ِه أمي ِکئْبي که َم ْئ َن ِ ک إش��کال وا يَک چا ِد ِر َس�� ْوزي اُش َزت و خوش کالش شِ زسِ َر واسه و تک چادر شه .يَ ْکتَه يَ ْکتَه ا ِش��کاليا همه دور چادر جمع بدن.ش��يش تا دميا هرچي ت ِ ِک ِکئْب گِشتِن هيچي شُ نِواجو.تا ايکه َو س خيلي جوون و جوني أن ْ َکه اُداي.شُ ُگت «:أما َچ ْن تا إز .چدِن جا .شُ دي يَک پُ ِ أمي خيمه َس�� ْو ِز َرسِ دِن ِ إش��کاليات ُمؤَوه».أش��گت «:باشد دو تا شرط اُشه،اول ايکه ما َکلَّش شِ ه کِسي ناتَمُ ،ديُّم ايکه و پيل تُناتَم س خالي وا َگر ِدن.جائِ أسمه داغ ��م ِه داغ تئت کمرتو أن َِس��م ».چاره دو شُ نِوا ،شُ ناشَ س َد ِّ بجاش ايلکه َّ أس َ َ إسکه شِ ه ِزن َش ن ِگه که خُ شو شِ کار شُ نِکردِن و چه هم خو زر َج َمه وا وکِسي اُشْ نادي.با هم َکرار شنا که ْ بُدِن و چه وا ُگ َذشْ تِنَ .مل ِک َم َّمد و خونه چو َکلَّ ِه ا ِشکاليا شِ ه ِزن َش دا .أشگت «:واسِ ه اي ن ْ َک بُکو بُبو بَر باتو ِّ ش َمريزاِ ».ز ِن َمل ِک َم َّمد َکساتِ َکلئيش ش َمريزا ،اگه دا َدياتَم چي شُ ُگتِش بُگ ،چاپ ِز ِر ِک ْئ ُل ْ ِه:إشکال ِکئ ُْب ْ ِ ِ وارسِ دِن شُ ؤَگتِ «:کلَ ْن ْ ش ش َم أشواسِ ��ه و چو .دا َديا ريزا،اسپ ل َ ْن ُگ ْ گ ِکلَ ْن ُگ ْ ِ ِ چون َم َوخْ ت يَکتَه يَکتَه که شَ َ ش َمريزا»أن َه هم ُجواب شَ ريزا،چاپ ِز ِر ِکئْلش َمريزا».دا َديا و ش َم وادا«:إش��کال ِکئ ُْب ْ َمريزا ،شمش��ير َم ْن ُگ ْ ِ ِ إس�� َوخْ ْت ُجواب براَما پِ ِ راس بُگاي شما بر إش��کال َزتَه ِچه تُکِردِن که خُ ْنگِمو ْ ش شِ ياش��و واگِش��تن که ْ أش��نوا َول ِه إ ِرز إن َه و إن َه اُش��گتَ .د َميا هرچي ب ُ ّسو بَر ِزن َياش��و تعريف شوکه و آخِ ُرش شُ گتَ «:ول ِه أنکه غير جوون کِسِ ��دو أن َکه ن ِوا،أمي جوون هم خو شِ ��ه أنه ن ِوا خيلي جو وا ،نا َدن ُم خُ ْنگِتو إز کو خبر إز اَما و أمي ِ اُش��ه؟»دا َديا ِچدن پِش خُ ْنگِش��و ت ت ِه إز کو أت َْدن ِس که إن َه بُدِن.اُشگت أمي جوون ت ِ ِک خيمه شِ ه مائ ِن. ِش وابيَ .مل ِک َم َّمد شِ ه جانشين خوش که و ِک ْئتَرين ُدتِ پادشاه َو کاخ پادش��اه َکلَّ ِه اُشخش��ه و کم کم ب ْ ش... ش خَ ِ واگِشت.کائ َت أما خَ ِ
5
ملک محمد
گراشی فاطمه آبازیان
زماني پس��ري به نام ملک محمد با پدرش در ده زندگي ميکرد .ملک محمد مادر نداش��ت و جاي مادرش را زن باباي بدجنسي گرفته بود که ملک محمد را دوست نداشت .ملک محمد يک کره اسب داشت که در طويله از آن نگهداري ميکرد .کره اسب ميتوانست با صاحبش که ملک محمد بود ،حرف بزند .ملک محمد هر روز به مکتب ميرفت .وقتي از مکتب برميگش��ت ،اول ميرفت س��راغ اس��بش .اسب هم که هميش��ه در طويله بود و طويلههم کنار خانهي ملک محم��د ،او را از اتفاقات��ي که در نب��ود ملک محمد در خانه ميافتاد مطلع ميکرد .ي��ک روز زن باباي ملک محمد به پسرت از خونه بيرون کني .اصال حوصلهشو ندارم .اينجا جاي جاي منه يا جاي اون» شوهر زن شوهرش گفت«:تو بايد ُ که پدر ملک محمد باش��د به زنش گفت«:نه .امکان نداره .اگه تو زنمي اونم پس��رمه .من اين کارو نميکنم» .زن باباي ملک محمد هم وقتي فهميد شوهرش ،پسر را از خانه بيرون نميکند قصد جان ملک محمد را کرد .يک روز در کوزهي آب ملک محمد زهر ريخت تا وقتي او از مکتب آمد ،آب زهرآلود را بخورد و بميرد .اس��ب که از داخل س��وراخ طويله که ميش��د خانهي ملک محمد را ديد ،ماجرا را فهميد و وقتي ملک محمد از مکتب برگش��ت از او خواس��ت تا امروز از کوزهي خودش آب ننوش��د و ماجرا را براي صاحبش تعريف کرد .روز بعد زن باباي ملک محمد در غذاي ملک محمد زهر ريخت و باز هم کره اسب ملک محمد ،با فهميدن ماجرا او را از خواستهاش که مرگ ملک محمد بود ،ناکام گرداند. زن شک کرد که چرا نقشهاش عملي نميشود و با خودش گفت«:باباي ملک محمد که از نقشههاي من خبر نداره ،پس کي بهش اينا رو ميگه؟» .يک روز وقت��ي ملک محمد از مکتب آمد ،يواش ئدنبالش رفت تا ش��ايد بفهمد قضيه از چه قرار اس��ت .ملک محمد رفت توي طويله و زن هم کنار طويله فالگوش واستاد و يواشکي نگاه کرد .وقتي ديد اسب دارد با ملک محمد حرف ميزند، نزديک بود از تعجب چش��مهاش بيرون بزند .با خودش گفت«:هر چي هست زير س��ر اين اس��به» و اينبار براي از بين برد اسب نقشه کشيد .خود را زد به مريضي و رفت پيش طبيب و چيزي به او داد تا به دروغ به شوهر زن بگويد که زنش مريض اس��ت و دواي درد او گوشت اسب ملک محمد است .طبيب موضوع را با ش��وهر زن در ميان گذاش��ت و مرد هم قبول کرد و گفت«:باشه. پس وقتي ملک محمد مکتبه ،س��ر اس��ب رو ميبريم تا کمتر ناراحت بشه». آن روز ملک محمد که از مکتب برگش��ت ،اسب قضيهي سربريدن خودش را براي ملک محمد گفت .فرداي آن روز از راه رس��يد و وقت آن ش��د که ملک محمد به مکتب برود تا ظهر ،دور از چشم او اسبش را سر ببرند .ملک محمد قبل از رفتنش مقداري تنباکو در يک جيب و مقداري خرک خش��ک هم در جيب ديگرش ريخت و راهي مکتب ش��د .ظهر نش��ده بود که ملک محمد به قصد فرار از مکتب در حياط دويد .ملاّ او را گرفت تا مانع از فرار او شود .او هم يک مشت تنباکو ريخت توي صورت ملاّ و او را در حالي که فرياد ميزد«:آخ چشمام ...آخ چشمام »...رها کرد و به دويدن ادامه داد .بقيهي بچهها که حال ملاّ را ديدند به قصد گرفتن ملک محمد دنبالش کردند .او هم يک مش��ت خرک خش��کي که با خود از خانه آورده بود ،ريخت براي بچهها تا مش��غول خوردن آن شوند و او را رها کنند .از مکتب فرار کرد و دوان دوان به خانه رسيد و ديد اسبش را خواباندهان تا سرش را ببرند. از پدرش ميخواهد که اجازه دهد براي آخرين بار بر اس��بش س��وار شود و چند دور در حياط بگردد .پدر اجازه داد و ملک محمد سوار بر اسبش حياط را دور زد .دور زد و دور زد و دور زد تا اينکه اسب به پرواز در آمد و باال رفت .رفت و رفت و رفت تا از نظرها محو شد و باالي يک آبادي رسيد و آنجا فرود آمد .به ملک محمد گفت«:من ديگه نميتونم باهات بمونم .تو بايد تنهايي بري وارد شهر بشي .فقط يه کاري که از زيباييت کاسته بشه .آخه تو خيلي زيبايي و من من جدا کن و هر وقت تو دردسر افتادي من نجات دادي .چند تار از موهاي ُ ميترسم چشمت بزنند .راستي تو جون ُ آتيش��ش بزن تا من بيام بهت کمک کنم» .ملک محمد حرف او را قبول کرد و چند تار از موهاي اس��ب را برداش��ت و قول داد کاري کند تا از زيباييش کاسته شود .در راه پوست حيواني پيدا کرد و از آن کالهي ساخت و بر سر گذاشت تا زشتي کاله زيبايي ملک محمد را مخفي کند .ملک محمد وارد شهر شد و به مسجدي رسيد .از اهالي پرسيد«:شما ب��راي مس��جد خادم نميخواهيد؟» گفتند ميخواهيم ولي س��ن تو خيلي کم اس��ت ول��ي او گفت«:اندازهي يک آدم بزرگ کار خواهم کرد» و او را بعنوان خادم پذيرفتند و يک اتاق کنار مس��جد به او س��پردند که ش��بها استراحتگاهش باش��د .روبروي مسجد ،کاخ پادشاه شهر قرار داشت .پادش��اه هفت دختر داشت و پسر نداشت .پنجرهي اتاق هفتمين دختر پادش��اه درس��ت مقابل پنجرهي اتاق ملک محمد قرار داشت .دختر پادشاه هر شب وقتي ملک محمد از مسجد برميگشت ،او را نگاه ميکرد .حتي ديده بود ملک محمد بدون آن کاله زشت ،چقدر زيباست .روزها از پي هم سپري شدند و دختران پادشاه بزرگ شدند و وقت ازدواجشان بود .در شهر اعالم کردند که هر پسر خانوادهداري دوست دارد داماد ش��اه ش��ود بيايد به قصر .همه در قصر جمع شدند و شاه دخترانش را صدا زد و گفت«:هر کدومتون يکي از اين پسرها را بعنوان همسر انتخاب کنين» .از دختر بزرگ شروع کردند تا رسيدند به کوچکترين دختر شاه .او گفت«:من هيچ کدوم از اينا رو نميخوام» همه گفتند ولي بجز اينها پسر زيبا و جواني که شايستگي دامادي شاه را داشته باشد، نيس��ت .دختر ش��اه چند نفر را فرس��تاد دنبال ملک محمد و به اين ترتيب همس��رش را به خانوادهاش معرفي کرد. خواهرهاي دختر وقتي ملک محمد را با آن کاله ديدند ،خواهر را مسخره کردند و سعي کردند او را از اين کار بازدارند ولي او گوشش به اين حرفها بدهکار نبود .شاه هم مخالفت نکرد ولي گفت از اين به بعد بايد خارج از کاخ زندگي کني و جهيزيه به او يک اسب لنگ و يک شمشير زنگ زده داد که اين جهيزيه باعث شد دختر کوچک شاه مورد تمسخر خواهرانش قرار گيرد اما با اين وجود او همچنان ملک محمد را دوست داشت و به حرف و حديثها اعتنايي نميکرد. روزها گذش��ت و خبر رسيد که پادش��اه به سختي بيمار است و دواي درد او گوشت سر گوزن است .البته شکار گوزن خيلي سخت بود به همين دليل پادشاه گفت«:هر کدوم از دامادها که بتونه گوزن شکار کنه ،جانشين منه» .اين خبر به ملک محمد رسيد .با خود گفت«:االن بهترين وقته که خودمو نشون بدم» اما شکار گوزن کار خيلي سختي بود .ياد اس��بش افتاد و تار مويي که از او داش��ت .موها را آتش زد و اسب به کمک ملک محمد آمد .با هم خيلي فکر کردند تا اينکه يک نقشه طرح کردند .ملک محمد رفت روي کوهي که گوزن داشت و يک چادر سبز زد تا با آن توجه گوزنها را به چادر جلب کند .نقش��هاش گرفت و گوزنها يکي پس از ديگري دور چادر جمع ش��دند .ملک محمد هم کالهش را بيرون آورد و در چادر نشس��ت .از آن طرف ،ش��ش تا داماد پادش��اه نا اميدانه بدنبال شکار بودند تا اينکه رسيدند به چادر ملک محمد .آنها ملک محمد را بدون کاله نديده بودند و به همين خاطر او را نشناختند .از او خواستند که چند تا از گوزنهايش را به آنها بفروش��د .ملک محمد هم قبول کرد اما گفت دو ش��رط دارم«:اول اينکه من سر گوزنها را به کسي نميدهم ،دوم اينکه جاي پول با مالقهي داغ زير کتفشان را نشان بگذارم» .آنها هم چارهاي جز قبول کردن ش��روط ملک محمد نداش��تند و بين خودشان قرار گذاشتند که هيچکدام از ماجرا براي زنهايشان حرفي نزنند .ملک محمد با س��ر گوزنها به خانه برگش��ت و از زنش خواست س��رها را بپزد و براي پدرش ببرد و اگر خواهرهايش باز هم اورا مس��خره کردند ،او هم از سر تالفي شوهرهاش��ان را مسخره کند و ماجرا را برايشان بگويد .به کاخ که رسيد طبق معمول مس��خرهاش کردند و او هم در جواب آنها شوهرانشان را مسخره کرد .خواهرهايش نزد شوهرانشان برگشتند و خواس��تند ماجرا را تعريف کنند .آنها از روز ش��کار براي زنهاشان گفتند و گفتند«:ولي آن جواني که در چادر نشسته بود ،ش��وهر خواهرتون نبود .اون جوان خيلي زيبايي بود .خواهرتون از کجا خبر داره؟» .خواهر نزد خواهر کوچکشان برگش��تند و از او خواس��تند بگويد از کجا موضوع را فهميد .دختر هم از زيبايي ملک محمد گفت و کالهي که بر س��ر ميگذاشت تا زيباييش مخفي بماند و به اين ترتيب ،هفتمين دختر پادشاه با همسرش به قصر برگشت و ملک محمد بعنوان جانشين پادشاه در قصر پادشاهي کرد.
7
شماره سی و سوم -فروردین1387
همایش الرستان
6
ه مایش بینالمللی مردمشنا س��ی و زبانشناسی الرس ��ت ان م ف ی�� رص ان تی مح بر ققا ای نی تعا ا مل س��ت که ح��وزه جغرافیای��ی و تاری خی ال مو رس ضو ��ت ان غی را قا به بل عن تام وان یل برای پژوهش انتخاب کردهاند. برگزاری شایسته این همای ش م ره ون تالش تمامی نیر وه ای ف رهن گی و سیا سی ش��هر الر بود که میتواند ال گویی مناسب برای انجام دی گر ف عالی ت ه ای ف رهن و اجتماعی باشد. گی ب��ا کتر همکاری د به��زاد مری دی دبیر همایش خالصه مق ��ا اخ الت تی� ا �ار ین ص ه حب مای ت ش نو در قرار گرفت. این ش��ماره نگاهی به چ کی ده که مقا مرت الت بط ار با ائه ش�� ش�� هر ده گراش ا س��ت خواهیم داش��ت .با ه مکاری این پژوهشگران و دیگران محققین گرامی در شما ر ه ه ای بعد پیوستنامه هی مه س عی خ واه یم ک رد در ح��د توان و با توجه به فضای محدود هیمه به بازت اب تال ش ه ای بپردازیم. ف ره یخ تگ ان امیدوار یم ا ین ه مای ش بزر گ بتواند تحولی مناس��ب در ح وزه پژ ایجاد وه ک ند شی و الر مر ست دم ان ایران را با این بخش از سرزمین بزرگ خود آشناتر سازد.
بررسی تطبیقی
م ازدواج و زناشويي
مقايسه آداب و رسو
گویش زرتشتیان یزد
بين دو نسل در گراش
محبوبه مهرابي
نحوه همس��ر گزيني و برپايي خانواده تحت تأثير قواعد اجتماعي انجام ميگيرد. در هر جامعهاي ،زناشويي وسيله نهادمندي است که از طريق آن خانوادههاي تازه به وجود ميآيند و خانوادههاي موجود گس��ترش مييابند .س��ازمان خانواده پايه بيشتر گروههاي خانگي يا خانوار را فراهم ميآورد (بيتس و بالگ.)1385:494 ، اين پژوهش درصدد بررس��ي آداب و رس��وم مربوط به ازدواج و زناشويي در شهر گراش و مقايس��ه آن در بين دو نس��ل اس��ت تا با اس��تفاده از آن تغييرات ايجاد ش��ده در رسومات و قواعد زناشويي و ازدواج را در طول زمان نمايان کند .به طور طبيعي هيچ نس��لي آينه تمامنماي آرمانهاي نسل قبل و به ويژه انعكاسدهنده خصلتها و منشهاي آنها نيس��ت .تحول ،اقتضا دارد كه نس��ل جديد در منش، خصلت و بينش ،تابلوي نس��ل قبل نباشد .ولي آنچه در سده اخير و به ويژه دهه اخير ،بيش��تر از همه اعصار زندگي بش��ر ،خود را مينماياند ،اين است كه سرعت تحوالت در تمامي عرصههاي زندگي بش��ري ش��تابفزاينده و رو به تزايدي پيدا كرده است و لذا تفاوت نسلها و به بيان عرفي ،شكاف نسلها ،بيشتر از گذشته، احس��اس ميش��ود .نتايج به دست آمده در اين بررس��ي نيز نشان داد که آداب و رس��وم مربوط به زناشويي در حال تغيير است .ولي عليرغم تفاوت بين دو نسل، اين تفاوت¬ها در حد يک فاصلهي نسلي است تا يک شکاف.
حلیمه آخوندی
خم و ضد آن در گراش
چشم ز
نگاه به مسائل و رسوم اجتماعی رایج اگر با دید مردمشناسی توصیف شود و با دید جامعهشناسی تبیین گردد راه را برای بررسیهای س��ازمندهها آینده باز میسازد .در مقاله حاضر چش��م زخم به عن��وان یک پدیده اجتماع��ی رایج در تمام مراحل زندگی مورد بررس��ی قرار گرفته است .روش مورد بررس��ی در کنار روش اسنادی ،روش مشاهد و مصاحبه با اشخاص کلیدی (سازندگان طلسمها ،فروشندگان طلسمها، دعانویسها ،ریشس��فیدان) و مردم عادی میباش��د .ابتدا چش��م زخم در پیشینههای داخلی و خارجی مورد بررسی واقع ش��ده س��پس با مروری بر نظریات موجود این رس��م اجتماعی مانند یک پدیده اجتماعی مورد بحث قرار گرفته است. چش��م زخم در کنشهای اجتماعی گراشیها نقش بارزی ایفا مینماید و با توسعه تکنولوژی متنوعتر نیز شده است. در این امر ابتدا افراد به پیشگیری سپس درمان میپردازند.
فاطمه نوروزی
زنان به عنوان رکن خانواده مهمترین عاملین چش��م زخم بوده و در امر پیش��گیری و درمان آن نیز فعالتر هس��تند. افراد چش��م ش��ور دارای یک س��ری ویژگیهای ظاهری و باطنی بوده و به س��ه گروه تقس��یم میش��وند .کسانی که به خودش��ان چش��م میزنند ،کس��انی که به نزدیکانشان چشم میزنند و کس��انی که به غریبهها چشم میزنند .در ادامه به مقوله تجارت در حوزه چشم زخم پرداخته شده و سودآوری آن را بیشتر برای مردان توجیه مینماید .وسایل ضد چش��م زخم در مقاله حاضر به س��ه دسته رایج ،کمتر رایج ،و تقریباً منسوخ دستهبندی شده و طرز ساخت برخی از آنها و کاربردشان عنوان شده است. کلیدواژه: چش��م زخم ،فروش��ندگان و سازندگان وس��ایل ضد چشم زخم (طلسم) ،پدیده اجتماعی ،دعانویس و نظربر.
و گونه زبانی گراشی
دالرام كي منش
گویش الرس��تانی یا الری از گویشهای ایرانی جدید اس��ت که به خاط��ر تفاوتهای آن با فارس��ی دری و معیار ام��روزی ،از لحاظ زبانشناس��ی به عنوان عضو جداگانه و کامال مس��تقل گروه زبانها و لهجهه��ای جن��وب غربی ایرانی ش��مرده میش��ود .الری گویش س��اکنان جنوب اس��تان فارس و مردم غرب هرمزگان است که در منطقه وس��یعی به نام الرستان کاربرد دارد .اگرچه به گویش همه ساکنان الرستان ،الری گفته میشود ولی این گویش در جایجای ای��ن منطقه نمودهای گوناگونی دارد که بیش��تر ای��ن تفاوتها در تلفظه��ای آوای��ی و واژگانی اس��ت و تفاوتهای دس��توری در آنها کمتر دیده میش��ود .گویش الرس��تانی نه لهجه را در بر میگیرد : الری ،فرامرزی ،کوخردی ،خنجی ،اسیری ،اوزی ،گراشی ،فیشوری، فداغی ،بیخهای و بستکی که همه این گونههای زبانی را لهجههایی از یک گویش باید دانس��ت .در این بین گونه زبانی گراش��ی به طور ویژهای در میان س��ایر لهجههای گویش الرستانی ،از ویژگیهایی برخوردار اس��ت که مهمترین آن نزدیکی بیشتر آن به زبان پهلوی است. از س��وی دیگر ،گویش زرتشتی ( بهدینی ) نیز از دیگرگویشهای ایرانی جدید اس��ت که زرتش��تیان یزد در مح�لات مختلف آن با تفاوته��ای اندک��ی در تلفظ آوای��ی و واژگانی و ب��ا حفظ اصالت بیش��تری نسبت به زرتشتیان ساکن در س��ایر شهرهای ایران بدان صحبت میکنن��د و ویژگی آن نیز حفظ ویژگیهای زبانباس��تانی ایران و به ویژه پهلوی است . لذا این مقاله کوشش اندیشگی است جهت مطالعه تطبیقی گویش زرتش��تیان یزد و لهجه گراش��ی که قرابتهای محسوسی از لحاظ دس��توری :شناس��ههای فعلی ،حروف اضافه ،ضمای��ر و ...در آنها مشاهده میگردد. کلیدواژه: گویش ،لهجه ،الری ،گراشی ،زرتشتی ،پهلوی ،آرگتیو
7
شماره سی و سوم -فروردین1387
فرزانه باقرزاده
رسپولیس
ا
ت��ازه از عملیات برگش��ته ب��ودن و رزمندهها هم گ��روه گروه اس��یر میآوردن .علی و رض��ا از یه هفته قبل از عملیات با هم حرف نمیزدن ،ش��اید علتش خیلی عجیب باش��ه .اونها سر تیمهای اس��تقالل و پرس��پولیس با هم دعواش��ون شده بود. علی اس��تقاللی بود و رضا پرسپولیسی .یک هفته قبل عملیات طبق معمول داش��تن با هم کرکری میخون��دن و از تیمهای مورد عالقهش��ون حمایت میکردن که بحثش��ون جدی شد و رضا یک نفس میگفت-:ش��یش ،ش��یش ،شیش تاییهاش! عل��ی ه��م که کم آورده بود ،ش��روع کرد به ب��د وبیراه گفتن ب��ه مربیان و بازیکنان پرس��پولیس .بعد هم قهر کردن و با هم س��ر سنگین شدن .حاال دل رضا پیش علی مونده بود .از شب قب��ل عملیات و بع��د اون علی رو ندیده ب��ود .دلش هزار راه رفته بود .با خودش فکر میکرد نکنه علی ش��هید یا اسیر شده باش��ه و نکنه بدجوری مجروع ش��ده باشه ،اونوقت جواب ننه باباش رو چی میداد .دیگه رسماً داشت گریه میکرد .یه مرتبه ش��نید بچهها میخندن و هیاهو میکنند .از سنگر اومد بیرون و اش��کهاش رو پاک کرد .یهو ش��نید عده ای با لهجه ش��عار میدادند که « -:اس��تقالل هورا ،پرسپولیس سوراخ» سرش رو به طرف صدا چرخوند .باورش نمیش��د ،ده ها عراقی ،پا برهنه وشعار گویان به طرف اونها میاومدن .پیشاپیش اونها علی سوار ش��انههای یک درجهدار س��بیل کلفت عراقی بود و یک پرچم آبی رو تکان می داد وعراقیها هم با دس��تور علی شعار میدادن« .استقالل هورا ،پرسپولیس سوراخ!»رضا برای اولین بار وآخرین بار در عمرش بود که با شنیدن این شعار ،از ته دل خندید .علی تا رضا رو دی��د از قلمدوش درجهدار عراقی پرید پایین و رضا رو بغل کرد و تند تند صورت رضا رو میبوس��ید و خندهکنان گفت-:می بین��ی رضا حتی عراقیها هم طرفدار پرسپولیس هستند! هر دو غشغش خندیدند .عراقیها هم که نمیدانستند دارند چه شعاری می دهند ،با ترس ولرز همچنان فریاد میزدند :استقالل هورا ،پرسپولیس سوراخ.
ردي كه سي
گار ميكشد
م
محمود غفوری
پيادهرويي دراز ،با قدمهايي آهسته پيش ميرود؛ كفشهاي ورزشي كهنه .از پش��ت عينك دودي به مغازهها نگاه ميكند .س��يگاري را از جعبه س��يگارش بيرون ميآورد .يك نفر رد ميش��ود .آشناست .به او س�لام ميكند و س��رش را تكان ميدهد .سيگار را بر لب ميگذارد و فندك را از جيبش بيرون ميآورد .آن را روش��ن ميكند .پكهاي تند و عميق و بعد يواش .بوي دلنوازي مشامش را پر ميكند .ساندويچي بهاران« .بد نيس��ت!» .س��يگار نيمس��وختهاش را داخل س��طل كنار خياب��ان مي اندازد .س��اندويچي ميخرد و به راه��ش ادامه ميدهد. ساندويچ را گاز ميزند .مزهي داغ آن ،او را سر كيف ميآورد .كمي از محتويات آن روي لباس پ��اره پوره و دودگرفتهاش ميريزد .اهميتي نميده��د .يك گاز ديگر .به مغازه كناري نگاه ميكند .كت و ش��لوار ش��يكي را ميبيند و گدايي كه دم در مغازه ايستاده .احساس بدي به او دست ميدهد .محكم ساندويچ را گاز ميزند .آدمهايي كه از روبرو ميآيند خيره خيره به او نگاه ميكنند .به سمت ديگر خيابان حركت ميكند .از كنار سينما رد ميشود .سه تا از دخترها به او ميخندند. س��اندويچش را تمام ميكند .مينش��يند و بند كفش��ش را ميبندد. سايهي ژوليده او تكان ميخورد و بعد دراز ميشود و حركت ميكند. « وليعص��ر ...وليعص��ر» « چمرون يه نفر ...چمرون؟» س��رش را به عالمت نه تكان ميدهد .از كنار تاكس��يها رد ميشود و از فلكه عبور ميكند .كمي جلوتر ،داخل پارك س��بز ،بچهها را ميبيند كه جست و خي��ز كنان روي علفها بازي ميكنند .اس��تخر وس��ط پارك را دور ميزند .دو نفر را ميبيند كه با هم گالويز شدهاند .جلو نميرود .برق تيغهي چاقو چش��مانش را كور ميكند .آدمها جمع ميشوند صداي نالهاي ميآيد و او از پارك بيرون ميرود .روي پيادهروي باريك ،آرام ق��دم ميزند .صداي جيغ زني به گوش ميرس��د .س��عي ميكند ته پيادهرو را ببيند .پيادهرو طوالني و خلوت .به س��اعتش نگاه ميكند. سرش را تكان ميدهد و به راهش ادامه ميدهد.
محض تفریح به نقل از رضوان رحمانيان کوشککي
ستقالل و پ
مسابقه انقالب بازیان
اطمه آ
ف
دقيق خاطرم نيس��ت چه س��الي بود فقط يادم هست آن موقعها بود که س��اواک -در گراش معروف به چماغ به دس��تان -جل��و مدارس علميهي شهرها جمع شده بودند و به قشر روحاني جامعه حمله ميکردند .گراش ه��م از اي��ن حمالت در امان نمانده بود .عصر آن روز اعالم ش��د مردم به خيابانه��ا بريزند و با تظاهرات ،ب��ه دولت بگويند روحانيت تحت حمايت شديد مردم اس��ت .من هم به محض شنيدن اين خبر چادرم را برداشتم و به طرف مدرس��هي علميه به راه افتادم .اوض��اع خيلي قاطي بود .درب مدرسهي علميه بسته بود و همهي آنهايي که بيرون از مدرسه جمع شده بودند ،به نفع دولت و عليه امام ش��عار ميدادند و چوب به دس��ت منتظر باز ش��دن درب مدرسه بودند .موافقان شاه با پرتاب سنگپارهها به داخل مدرس��ه انزجار خود را نسبت به انقالب نش��ان ميدادند .توي اين بلبشو و حمالت به ظاهر س��نگين حرکات برخي مخالفان انقالب ،خندهدار بود و گاهي آدم را به فکر واميداش��ت .يکيش اينکه با چماغ افتاده بودند به جان درختها و البته تصوير خيلي قش��نگي بود که داش��تند با وسيلهاي به درختها ضربه ميزدند که از همان تنهها س��اخته شده بودند .داشتم تصاوي��ر و وقاي��ع را در ذهنم تحلي��ل ميکردم اين که ف��رق چماغها با درختها اين اس��ت که درختها طالب زندگي و زينت بخشيدن و مفيد واقع ش��دن هس��تند اما چماغها تنههاي همين درختها هس��تند که به زور تبديلش��ان کرده بودند به وسيلهاي که عليه خودشان شورش کنند و از روي اجب��ار مردن را پذيرفته بودند و خش��ک خش��ک ،فقط به درد ظل��م کردن ميخوردند .من اين چيزها را توي مس��جد علي بن موس��ي الرضا عليه الس�لام از حاج آقا علوي ياد گرفته بودم .من عليه ش��اه شعار نميدادم و چارهاي جز اين هم نداش��تم .آخ��ر هنوز از مردم خبري نبود و مثل اينکه من خيلي س��ريع وارد عمل شده بودم .حالم از اين وضعيت خيلي گرفته بود .همه داشتند عليه خميني و طرفدارانش شعار ميدادند ولي من نميتوانستم چيزي بگويم آخر هفت هشت سال بيشتر نداشتم و ميترسيدم .فقط داشتم حرص ميخوردم و هي ضدحال پشت ضدحال و بدتر زماني بود که من با ديدن برادر و پسر عمويم خوشحال شدم. به خود گفتم« :باالخره يکي پيدا شد که يه کم انرژي بده و با هم شعار ضد شاه سر بديم و کيف کنيم» با دو رفتم طرف وانتبار قرمز و رنگ رو رفتهاي که آن دو س��وارش بودند تا ابراز وجود کنم و آنان را براي مبارزه دعوت کنم .به وانت که رس��يدم با صحنهي غيرمنتظرهاي روبرو شدم که من را برآشفت. حبي��ب و ادريس پنج ش��يش س��اله را دي��دم که همچين محکم ش��عار ميدادند«:جاويد شاه ،جاويد شاه»! هر چه هم صدايشان زدم و تهديدشان ک��ردم که اين را براي پ��در و عمو خواهم گفت ،عين خيالش��ان نبود و خودش��ان را پاک زده بودند به نفهمي .خالص��ه با اعصابي درب و داغون و بين آن همه س��نگ که مخالفان و موافقان خميني حواله ميکردند به هم ،قصد وارد ش��دن به مدرس��ه کردم تا بروم و موضوع را به پدر بگويم که موفق ش��دم .توي حياط مدرسه پر بود از سنگ و آجر و چوب .مردي دستم را گرفت و برد کناري و گفت« :از اينجا تکون نخور وگرنه يه چيزي مياد تو س��رت .من ميرم به بابات ميگم بياد پيش��ت» از بس گريه کردم ص��دام گرفته بود .بابا که آمد همه چي��ز را برايش گفتم .او هم خنديد و گفت حاال که هيچي ،ش��ب حس��اب دوتاشونو ميرس��يم .شب که با پدر برگش��تيم خانه آنها نبودند وقتي آمدند ،بابا گفت« :به به .ش��نيدم شعار جاويد ش��اه س��ر ميداديد؟» آنها من را نگاه کردن��د و فهميدند تهديدم جدي بده اس��ت ،کلي ترس��يدند و گفتند« :بله ولي ما فقط ميخواستيم با ماش��ين يه کم بگرديم و تفريح کنيم .همين» بابا خنديد و براي اينکه من ناراحت نشوم به هر کدامشان يک سيلي يواش زد .هر چند من خيلي راضي نشدم ولي خب ،گذشتم و بهشان گفتم« :حقتونه»
خدای آنروزها
هانیه باختر
او آرام آرام ،پله پله می آمد پایین و ما به بزرگداشت آن روز پله پله می رویم باال... تا صدای تکبیرمان ،به خدای آن روزها برسد چقدر ناگهانی آسمان شهرمان ابری شد و خواهر کوچکم چقدر مهربان می گفت عروسکم را دوست ندارم چون همیشه می خندد...
7 پ نج نفر به عنوان برگزیدگ ان مسابقه ادبی انقالب بر گزیده شدند . شاع از سوی انجمن ران و نویسندگان گراش از میان آ ثار رسیده ،آثار برتر انتخا ب شدند .در بخش شعر از ب ین 12شعر رسیده « پدر» از معصومه بهمنی و « خدای آنروزها» سروده هانیه باختر به عنوان آثار ب رتر انتخاب شدند .از می ان 7داستان ارسال شده بر ای مسابقه داستانهای ف رزانه باقرزاده و محمود غفوری شایسته تقدیر شن اخته شد .از 5خاطره ر سیده نیز نوشته «فاطمه آبازیان» به عنوان خاطره رتر ب انتخاب شد. ا ین مسابقه از سوی انجمن شاعران و نویسندگان و با ه مکاری اداره فرهنگ و ارشاد اسالمی الرستان، خانه فرهنگ و شه رداری گراش برگزار شد.
پدر
معصومه بهمنی
آري پ��در ؛ در ابتـ��داي كودكـيهـاي��م مثل رديف��ي از غـزل در ش��عر من كم بود در خ��واب ميرفتي��م من ،م��ادر ،پدر با هم ام��ا نميدانم كجـ��ا؟ يك جـ��اي عالم بود وقتي كه بر ميخواس��تم از خواب نيمه شب م��ادر تمـام گوش��ههاي بالش��ـش نـم بود من دي��ر فهـميدم كه بابا نيس��ت ،جاي آن تصوي��ر م��ات و مبهمي در ق��اب خاتم بـود بين كتاب فارس��ـي ،مش��ـق ش��ـبم ،تنها ت��ا درس باب��ا آب درذهـن��م مجس��م بـود درس��ي كه آخر هم نفهميدي��م يعني . . .؟! در چش��مهايم نقطهچينهايي پر از غم بود اس��باببازيهاي من ده تـا عروس��ك ،توپ در بي��ن آنهـا ج��اي مردي آش��ـنا كم بود آري پـ��در در ابت��داي كودكـيهاي��م از آس��مان خانهم��ان پ��رواز ك��رد و رف��ت
7
گِرِخ
شماره سی و سوم -فروردین1387
شرنگ کینه
(گریه)
مريم پاکروان
کوصبراُتبِه ِچه بُدِن گِرودائ ِش ِگ ِرخ َم َ ُ ت ِه بايَد يَک دِل گات اَندازه ب َ ْبر اتبه غصه و َغم پَل واخا دِل ت ِه بايد ت ِک َّ ْ ُچناوا تيپا گالَه کِشت وت ِک بل واخا
دل ته صدتاغم وغصه وماتم ا َ ِگ ِر ِ َ ِک عيش ت ِ ِک پُرسه ت ِ ت ِ ِک َمچي غم ا ِگ ِر دست وپاشواِنگاري ويَک نُتِن ب َ ِرا ِي بي َک َره اي ُ ش يَک ُگتِن دل ُچ ِن تي تَ ِريا خُ خَ ش ني ت ِ ِک اي صحرو ِويا خُ بَش ني
دِگه ا ِي صحرو ِويا صحرو ني ش َزهرو ني دل ِ اي ِ دل خَ ِ ُ ا ُ ب ُِچم ته راس گتاش ِگ ِرخ شَ ِئ
شعر گراش
مصطفی کارگر
در وفای عاشقی ها بی گمان تاخیر کردند مثل بغضی کهنه روحی زنده را تسخیر کردند ساده ساده شاخه ی سبز درختی را شکستند سیب سرخ ناز را همصحبت شمشیر کردند روزهای بی مروت مرگبار و تند و وحشی کام خود را در مسیر هرچه شیون سیر کردند فصل خوبی طی شد و زهر توهم ریخت بر خاک عده ای در مهربانی های حاال دیر کردند عده ای وقتی که بیشه پشت ابر حیله گم شد در سکوتی پر حقیقت خویشتن را شیر کردند گرچه طعم آشنایی داشت تیغ حرف هاشان لحظه ها را با سکوت و عربده تکثیر کردند تا ابد بر گرده ی طوفان نوشتم :شب پرستان با شرنگ کینه ی خود مادرم را پیر کردند گراش ـ 12بهمن ماه 87
ُم ََّسرابِ ليله اي ب ِ ِرخ شَ ِئ ِوخْ ِتکِه يَک بچي َغ ّداري شَ که د ْورا ْويا ت ِ ِک ب َ ْل بازي شَ کِه اي زن حاجي رضا وا ُگگ ِرُ
شُ َئ ُگت َم ُ ريت اَوا ِگ ِر ک ُگ ْ ميت بُره َوجا ب ُ ُ اَي ُدتِ ک ْ تَگا ئ َم تُ ْن ُب ِن ن َ َن ْت َوپا ب ُ ُ ک
تنهايي َو َدر َمچه اي پُسِ يا َچش ا َ ْکن ِْن ابروت اَواسِ ئن وشِ تافِ تَش ا َ ْکن ِْن
اي همه حرفيائ ببي ُوبه گپ مو بدن ِرد ِرد لفظ دل ُو َک ْپشُ و بُدِن تي تَ ِر بافه ُوما ِوز ُم َئخَ ا ْو پَ ِئ لَشْ ت ُو ِز ِر گِز ُم َئخَ
تيپائِ اَما دوتا پي پَ ِ ک وا ُم ِن ُک ِرسِ ِم ُدتِ َعلْ َن ِ ک وا
ب َ ُگ ِم ُوزي َن ِ ت َجلَب ُدن ِن ب َ َرمِن َم َوخْ ِ ت ِزر َفلک ُدن ِن َکئْک ُو پِئک ُو خَ َنه ُو کِل شُ َوئ َزت ب َ ِر ِز ْر تيپا َز َت گ ِْل شُ ِوئ َ َزت آخ که اَم بازينيا خيلي خَ شا دِليائ همه م ُو َسوز ُو َگشا َوخْ تِکه با ِز ِن ت ِ ِک ب َ ْل م ُوئکِه
ن ِ ْنتَيا م ُو َو ُجلو تَل م ُوئ َکه اُب ُِچم يا ُدش بَخئر اَم ِرزيا
ِگ ِرخُ وغصه ُوغم چه چيزيا َوخ ِتکِه َچش م ُو ب ُِچم درد شَ که جا ِر ت ْ ِک بَل م ُوئ َکه َگرد شَ کِه
ن َ َن ُمو َغ ْپ شَ ِگ ِر ْت ْ هاک شَ کِه شَ َزتُم ُچرمِيا ُمو پاک شَ کِه ئدم اِنه وا حال ِر ِز اَما ِر ُ گهواره ئ ب ِّچيام ُو ب ِئ َنه وا هرچي که دلت شَ ِو بلکه ن ِيا س خدا اُب ُِچم ِگ ِرخْ َم ُکو َد ِّ
چرا
سمیه کشوری
قد ام به آسمان نميرسد چهل روز گذشت و من هنوز هم در ابتداي جاده ايستادهام به انتهاي جاده خيره ميشوم چرا به انتها نميرسم؟ خدا سکوت ميکند هميشه در سوال من سوال من هميشه بي جواب مانده است. چرا خدا سکوت ميکند؟ من نماز خواندهام رکوع رفتهام و سجده هم و زير باران دعا کردهام از خدا چرا صدا نميرسد؟ ميان لحظههاي من هميشه غصه پرسه ميزند و آرزوهاي من نمرده خاک ميشود خدا چرا سکوت ميکند؟ چرا به انتها نميرسم؟ به من بگو چگونه خویش را رها کنم؟ بگو به من چگونه اين همه درد را ز خود جدا کنم؟ از اين همه گاليه خستهام از اين همه چرا از اين همه سکوت از اين دل شکستهام که اين همه کوفت در تو را و سهماش از خدا خدا خدا شد اين همه چرا خدا کجاست؟ خدا کجاي شعر من ايستاده است؟ بگو به من بگو به من چرا به انتها نميرسم؟ چرا قد ام به آسمان نميرسد؟
8
جایم در بهشت بوفه است علی داوریفرد
اینجا زندگی با بوق شروع می شود بوق -با این صدا امید – صبر – هدف آغاز می شود برای کشور اینجا بوق مهم است و البته صدای شوفرها لحظه ی موعود را زنده می کند به این ور وآن ور که نگاه کنی همه سر در ساک دارند و مثل کالغ حرف می زنند دیگر مجبوری ست البته اگر بی بخار باشی * * * یکی می آید – یکی می رود دیگری با دستهایی در دماغ مجله را ورق می زند تنهایی این لحظه سخت نیست لحظه های بعد سخت است * * * یکی نعره زد «گراش» منجی آمد – دورش حلقه ای زدند بار های اضافی را به زیر میاندازند و کارنامههای خط خطی را نشان میدهند برای رسیدن به بهشت گرم هر کس شمارهای دارد اول – دوم – سوم – آه اینجا جایم در بهشت بوفه است آری کاراندیش را میگویم.