هيمه 4

Page 1

‫‪4‬‬ ‫خرداد‬ ‫‪1387‬‬

‫با آثاری از‬

‫احمد حبیبی‬ ‫دکتر اسداله نوروزی‬ ‫فرهاد ابراهیم‌پور‬ ‫سید مصطفی کشفی‬ ‫عبدالرسول جعفری‬ ‫آزاده صالحی‬ ‫لیال دهش‬ ‫حسین آرمان‌مهر‬ ‫محمدامین نوبهار‬ ‫حمید منشی‬ ‫راحله جهانبانی‬ ‫زهرا متین‬ ‫حبیبه قنبرپور‬ ‫خلیل روئینا‬ ‫عبدالرضا مفتوحی‬ ‫مهدی مزارعی‬ ‫مریم کامیاب‬ ‫شهرام زمانی‬ ‫تائب اوزی‬ ‫رقیه فیوضات‬ ‫قاسم ایزدیان‬ ‫مصطفی کارگر‬ ‫معصومه بهمنی‬ ‫مریم انصاری‬ ‫محمد خواجه‌پور‬

‫دکتر محمد باقر وثوقی‬ ‫‪ -1345‬الر‬


‫‪4‬‬

‫شماره نوزدهم‪ -‬خرداد ‪1387‬‬

‫نام‌ها‬

‫‪2‬‬

‫ع‬ ‫ا‬ ‫ش‬ ‫ق‬ ‫ال‬ ‫ر‬ ‫س‬ ‫ت‬ ‫ا‬ ‫ن‬ ‫ب‬ ‫ا‬ ‫ت‬ ‫ا‬ ‫ر‬ ‫ی‬ ‫خ پر دا‬

‫هنوز هم که هنوز اس��ت وقتی وارد ش��هر الر (شهری‬ ‫به رنگ خاک) مرکز الرس��تان پر رمز و راز و باستان‬ ‫می‌ش��وم‪ ،‬به یاد دوران خوش دو س��اله‌ی دانشسرای‬ ‫مقدماتی آن روزگار می‌افتم که با هم‌کالس��انی هم‌راه و‬ ‫هم‌دل و دوستانی دیرین‪ ،‬در محضر دبیرانی دانشمند و‬ ‫اس��تادانی بنام و ارزشمند‪ ،‬درس عشق و ایمان و معلّم‬ ‫شدن را می‌آموختیم‪.‬‬ ‫از بس��تک که به س��وی الر حرکت می‌کردیم‪ ،‬با جیپ‪،‬‬ ‫وانت بار و ماشین‌های باری و در جا ّده‌های تمام خاکی‪،‬‬ ‫شش‪-‬هفت س��اعتی در راه بودیم تا به گاراژ معتمد در‬ ‫شهر قدیم می‌رسیدیم‪ .‬از ماشین که پیاده می‌شدیم‪ ،‬سر‬ ‫و صورت و لباس خود را از گرد و خاک‌های مسیر راه‪،‬‬ ‫پاک می‌کردیم و یک‌راست به قهوه‌خانه‌ی سنتی ‪ ،‬تمیز‬ ‫و دوست‌ داشتنی مش براد (مشتی برار‪ :‬مشهدی برادر)‬ ‫می‌رفتیم‪ .‬خدا رحمت کند او را که مردی بسیار مؤ ّدب و‬ ‫مردم‌دار بود‪ .‬خودش و پسران خوبش‪ ،‬با احترام اطعام‬ ‫می‌کردند‪ .‬جالب بود که در ازای پرداخت یک اس��کناس‬ ‫دو تومانی‪ ،‬از یک دست غذای خوب با ماست و نوشابه‬ ‫و هر تعداد چای که بخواهیم‪ ،‬پذیرایی می‌شدیم‪.‬‬ ‫از گاراژ معتمد بیرون می‌آمدیم و به سمت چپ خیابان‬ ‫می‌رفتیم و هنوز به باغ ملی نرسیده به ایستگاه تاکسی‬ ‫و مینی‌بوس‌ می‌رسیدیم‪.‬‬ ‫چهار‪-‬پن��ج دس��تگاه تاکس��ی و ده‪-‬دوازده دس��تگاه‬ ‫مینی‌بوس‪ ،‬کار حمل اهالی را از شهر قدیم به شهر جدید‬ ‫الر انجام می دادند‪ .‬کرایه‌ی تاکسی برای هر نفر ‪ 5‬ریال‬ ‫و مینی‌ب��وس ‪ 2‬ریال بود‪ .‬فاصله‌ی ‪ 5‬کیلومتری بین دو‬ ‫ش��هر با ش��نیدن گفت و گوها‪ ،‬بگو مگو‌ها و خاطرات و‬ ‫خ��وش و بش‌های مردم نکته‌دان‪ :‬الر‪ ،‬گراش‪ ،‬اوز‪ ،‬خنج‪،‬‬ ‫بس��تک و دیگر آبادی‌ها از هر گوش��ه و کنار الرستان‬ ‫کهن‪ ،‬چه زیبا و دل‌انگیز سپری می‌شد!‬ ‫اولین ایستگاه‪،‬‬ ‫س��ینما‪،‬‬ ‫در آغاز ورود به ش��هر جدید‪،‬‬ ‫ّ‬ ‫دادگاه‪ ،‬دومین و دانشس��رای مق ّدماتی پسران‪ ،‬سومین‬ ‫ایس��تگاه ب��ود‪ .‬م��ا در همی��ن ایس��تگاه س��وم‪ ،‬پیاده‬ ‫می‌شدیم‪.‬‬ ‫پس از حال و احوال با مشهدی اصغر‪ ،‬نگهبان و سرایدار‬ ‫دانشسرا‪ ،‬وارد این مرکز تربیت معلّم می‌شدیم‪.‬‬ ‫آق��ای مح ّمد ابراهیم بنی‌زمانی و آقای یوس��ف آبی که‬ ‫سمت سرپرستی دانشس��را را به عهده داشتند‪ ،‬نه تنها‬ ‫در این مسؤول ّیت به نحو احسن‪ ،‬انجام وظیفه می‌کردند‪،‬‬ ‫بلکه با ما به عنوان معلّمان فردای این مناطق ‪ ،‬دوستانی‬ ‫صمیمی و راهنمایانی ج ّدی بودند‪.‬‬ ‫من با پسر دایی‌ام آقای مح ّمدرشید مرتضوی از دهنگ‬ ‫و آقایان‪ :‬مح ّمد ش��ریف بروش��ان‪ ،‬مح ّمد رفیع بهرمن‬ ‫‪ ،‬صالح‌الدی��ن خداحاف��ظ ‪ ،‬ابراهیم بس��تکی ‪ ،‬لطف‌علی‬ ‫راهنورد از بس��تک‪ ،‬عبدالرحیم قادری ‪ ،‬احمد دست‌پاک‬ ‫‪ ،‬مح ّم��د عقیل افکار از جناح ‪ ،‬مح ّمد نور اس��ماعیلی از‬ ‫هرنگ و … گروهی بودیم که در دانشس��رای مقدماتی‬ ‫الر ‪ ،‬با دکتر مح ّمد باقر وثوقی هم‌کالس بودیم‪.‬‬

‫آثار و تالیفا‬

‫ت دکتر‬ ‫محمدباقر وثوقی‬

‫‪-1‬الر ‪ ،‬ش��هری به‬ ‫رنگ خاک‬ ‫‪-2‬تاریخ الرستان‬ ‫‪-3‬خنج ‪ ،‬گذرگاه باستانی الرستان ‬ ‫‪-4‬بزرگان خنج‬ ‫ ‬ ‫‪-5‬الرستان و جنبش مشروطیت‬ ‫‪-6‬باستان‌شناسی الرستان‬ ‫ ‬ ‫‪-7‬تاریخ مهاجرت اقوام در خلیج فارس‬ ‫‪-8‬بیرم ‪ ،‬دار االولیای الرستان‬ ‫‪-9‬جنگ‌نامه‌ی کِشم و جرون نامه‬ ‫‪-10‬ارج نامه‌ی احمدی‬ ‫‪ -11‬حزب برادران شيراز به روايت اسناد‬ ‫‪-12‬تايخ مفصل الرستان‬ ‫‪-13‬تاريخ خليج فارس و ممالك هم‌جوار‬ ‫‪-14‬دزدان دريايي در خليج فارس‬ ‫‪-15‬آيت اهلل الري و جنبش مشروطه‬ ‫‪-16‬پژوهشي در زبان‌شناسي الرستان‬ ‫‪-17‬تحوالت سياسي صفحات جنوبي ايران ‬ ‫‪-18‬الرستان‬ ‫‪ -19‬زندگي و مبارزات آيت اهلل حاج سيد عبداالعلي آيت‌اللهي‬ ‫‪ -20‬اسناد و مكاتبات آيت اهلل حاج سيد عبدالحسين الري‬

‫دکتر وثوقی در حیاط دانشس��را با چند نفر از دوستان‬ ‫‪ ،‬بیش��تر اوقات فراغت را به بازی فوتبال می‌گذراندند‪.‬‬ ‫ولی من با او در کتابخانه‌ی دانشس��را‪ ،‬دوست شدم و‬ ‫با خواندن کتاب ‪ ،‬نش��ر ّیه و مق��االت مختلف و بحث و‬ ‫گفت‌و‌گ��و در باره‌ی آن‌ها ‪ ،‬به ان��س و الفتمان ‪ ،‬قوام و‬ ‫دوام دادیم‪.‬‬ ‫آری ‪ ،‬این گونه بود که سنگ بنای کاخ مح ّبت و دوستی‬ ‫دو نف��ر از دو دیار گرم و تفتی��ده‌ی جنوب یعنی الر و‬ ‫بستک در دوران نوجوانی و از پشت نیم‌کت های کالس‬ ‫درس دبیرانی مجرب و باس��واد و فراموش ناش��دنی ‪،‬‬ ‫استوار و محکم نهاده شد‪.‬‬ ‫آقای فتح اهلل نیاکوثری ‪ ،‬رئیس دانشس��را و‬ ‫بسیار جدی ‪ ،‬سخت کوش و پر‌تالش بود‪.‬‬ ‫مرحوم خلیل مس��عودی ‪ ،‬دبیری بسیار‬ ‫فاضل ‪ ،‬خ��وش خط ‪ ،‬مردم دوس��ت و‬ ‫ّ‬ ‫متشخص و مو ّقر بود‪.‬‬ ‫دیگر دبیران خوب ‪ ،‬دل‌سوز و دانشمند‬ ‫دانشس��را‪ ،‬آقای��ان ‪:‬عبدالج ّبار خضری‬ ‫‪ ،‬مح ّم��د ص��ادق افتخار ‪ ،‬امج��د بدر ‪،‬‬ ‫هوش��نگ کارگر مز ّین ‪ ،‬تق��ی زادگان‪،‬‬ ‫محمود وکیلی ‪ ،‬مرحوم الیاس گودرزی‬ ‫‪ ،‬عبدالحمید درتاج ‪ ،‬اسماعیلی زاده ‪،‬‬ ‫الری ‪ ،‬بهادری ‪ ،‬میر هادی ‪ ،‬امیری‬ ‫و … بودند‪.‬‬ ‫دکتر محمد باقر وثوقی فرزند مرحوم‬ ‫بابا وثوقی به س��ال ‪ 1337‬در ش��هر‬ ‫الر دی��ده به جهان گش��ود‪ .‬تحصیالت‬

‫حمد حبیبی‬

‫ا‬

‫ستان‬

‫د و ر ه‌ی‬ ‫ابتدای��ی و متوس��طه را در زادگاه خوی��ش‬ ‫گذراند‪ .‬از دانش��گاه ته��ران به ترتیب ب��ه اخذ مدرک‪:‬‬ ‫‪-1‬کارشناس��ی ‪-2‬کارشناس��ی ارش��د ‪-3‬دکت��ری در‬ ‫رش��ته‌ی تاریخ ‪ ،‬نایل آمد و اینک به عنوان عضو هیأت‬ ‫علمی و اس��تاد بخش تاریخ دانشگاه تهران به تدریس‪،‬‬ ‫تحقیق و تفحص مشغول است‪.‬‬ ‫دکتر وثوقی‪ ،‬سال‌های چندی به تدریس در دبیرستان‌ها‬ ‫و دانشگاه‌های الر و الرستان مشغول بوده و به عنوان‬ ‫رئیس دانش��گاه پیام نور اوز در گس��ترش و توسعه‌ی‬ ‫کیفی و ک ّمی این مرکز دانشگاهی ‪ ،‬اهتمامی بلیغ مبذول‬ ‫داشته‌ است‪.‬‬ ‫در کالس درس دانشگاه آزاد اسالمی واحد الرستان از‬ ‫استادان بنام و صاحب فکر و رأی بوده‌ است‪.‬‬ ‫س��ال‌ها به عنوان معاون بنیاد ایران‌شناس��ی ‪ ،‬منش��أ‬ ‫خدمات پژوهش��ی و تحقیقات فرهنگی و ایران‌شناس��ی‬ ‫گران‌قدری بوده‌ است‪.‬‬


‫‪4‬‬

‫نام‌ها‬

‫شماره نوزدهم‪ -‬خرداد ‪1387‬‬

‫‪3‬‬

‫طبع و زیباپرست‬

‫ده‪ ،‬شاعری شوخ‌‬

‫طالع‌زا‬

‫ه نوروزی‬

‫دکتر اسدال‬

‫محمد جعفر طالع‌زاده در ادبیات الرستان چهره‌ای کامال آشناست و گمان نمی‌کنم فردی با‬ ‫سروده‌های بومی این اقلیم سر و کار داشته باشد و شعری از او به خاطر نیاورد‪.‬‬ ‫بی‌تردید پدر شعر این مرز و بوم نیست و گویش الری پیش از او نیز شاعرانی داشته‌اند اما او در‬ ‫میان پیشکسوتان این عرصه جایگاهی در خور دارد و در حدی است که بتوان او را شهریار شعر‬ ‫الرستان دانست‪ .‬با همان قدرت و ضعف شعری مرحوم شهریار‪ :‬چه از یک طرف‪ ،‬غالب اهل کوچه و‬ ‫بازار او را می‌شناسند‪ ،‬معروفترین محلی سراست و سخنش ورد زبان اهل ذوق و دوستداران گویش‬ ‫الریست‪ .‬از طرف دیگر نیز به جهت شغل معلمی و تدریس فارسی‪ ،‬الری گویی او کامال سرد نیست‬ ‫بلکه در کنار واژه‌ها و ترکیبات مهجور و فراموش شده محلی که تحصیل کردگان با آنها بیگانه‌اند‪،‬‬ ‫الفاظ و کلماتی به کار می‌برد که جز قشر باسواد از آن سر در نمی‌آورند و برای عامه مردم قابل‬ ‫فهم نتواند بود‪.‬‬ ‫علی ای حال‪ ،‬آنچه به سروده ه‌ای او تشخیص بخشیده و سبب محبوبیتش شده است شاید جوهره‬ ‫شوخ طبعی‪ ،‬زیبا پرستی و طنزی باشد که از کالم او معجونی شفا بخش برای دل‌های عطش زده‬ ‫گویش سنتی و مشتاق حفظ میراثهای فرهنگی پدید آورده است‪.‬‬ ‫کار نقد و بررسی آثار این شاعر را مثل هر شاعر دیگری باید به زمانی محول کرد که اگر نه همه‪،‬‬ ‫حداقل بخش قابل مالحظه‌ای از سروده هایش با آوانگاری مناسب‪ ،‬تدوین و منتشر شود‪ .‬آنچه‬ ‫تاکنون به نظر نگارنده رسیده عاری از مسامحات شعری نیست‪ ،‬مسامحاتی که بخشی از آن را‬ ‫می‌توان متوجه کاتبان و دشواری ضبط سروده‌ها از طریق خط رسمی دانست‪ .‬سروده های فارسی‬ ‫وی نیز بسیار ساده‌تر و بی‌پیرایه‌تر از آن است که بتوان مالک قضاوت در باب کل آثارش قرار داد و‬ ‫نگارنده داوری بر اساس آنها را ظلمی آشکار به کارهای ارزنده محلی شاعر و موجب تضییع جایگاه‬ ‫واالی محلی سرایی او می‌داند‪ .‬زیرا آنچه ابتکار در صور خیال و تشبیه و جوهره شعریست چاشنی‬ ‫گویش محلی این سراینده است و آنچه را باید نظم صرف خواند در معدود سروده های فارسی او‬ ‫جلوه‌گر شده است‪.‬‬ ‫اسدا‪ ...‬نوروزی‪81/1/7‬‬

‫م‬ ‫ن‬ ‫ا‬ ‫ظ‬ ‫ر‬ ‫ه‬ ‫عقل و‬

‫د‬ ‫ل‬ ‫و‬ ‫د‬ ‫ی‬ ‫د‬ ‫ه‬

‫یَک ُدتُه َسر َحدی اُن ِد ُچ ِن ُگ ِ‬ ‫لبرگ تَ ِر‬ ‫َکوش و شَ لوار شَ پا جا َکت َزردی شَ َب ِر‬ ‫مثل دو سیب و دو ل َ ُبش یاقوتِ‬ ‫دو ُگ ُپش ِ‬ ‫دو َچشُ ش مِثل ُسهیل از ِزر بُر ُمش َو َد ِر‬ ‫دو تا بُر ُمش دو تا خنجر ولی از خنج ِر تیز‬ ‫جون خُ ت َهر دو سِ َرش ِچن ِد کویی تیزت ِر‬ ‫ِ‬ ‫ندش ا َ ِزر بُرم سیاش‬ ‫ِم َزه تیز و بُلَ ُ‬ ‫ا َ ُگئش بلکه َگلَه تُرک ا َ ِز ِر پُل ل َ َو ِر‬ ‫دو تا ُزل ُفش دو تا مار ا ِسی که شِ ش تی بُسِ ن‬ ‫َگه شَ ُله سینه َک ِ‬ ‫ت َگه شَ میون َک َمر‬

‫گیس گردوش َم َچش وابُئس اِنگار بُلور‬ ‫ِ‬ ‫َم ِدلُم ُگت ا ِ َکئی؟ حور و پری با بَشَ ِر‬ ‫ورد بِبِم از اَمِکه که دِل‬ ‫َچش َم ِوس آبَنِم َ‬ ‫َمخِ ر ن ِجو بُئس اُی ُگت ا ِ​ِچه َو ِ‬ ‫خت گذ ِر‬ ‫مثل ُمشاط اُیوامِز‬ ‫بُرو یاهلل شَ بِشَ خ‪ِ ،‬‬ ‫تا ب َِدن ِش که شِ ری تَر ِزن َبات و شَ ک ِر‬ ‫َمة‪ ،‬دِل اُمنا که َولی خَ یلی تماشاش َمکِه‬ ‫دل و َطعنه شَ ُگتَم ِوشَ ه‪ِ ،‬چق َ​َد بی هن ِر‬ ‫َعق ُلم اُی ُگت بُرو َرد بَش َم َگه نادون ِش تو‬ ‫مپ ُگل و شاخ َز ِر‬ ‫ِچه َکرید با ِره‪ ،‬که ا ِم ُگ ِ‬ ‫همت اُمکِه ب ُ ُگروزم که د ِ​ِل کور ب ُ َدم‬ ‫ُچ ُنخو‪َ ،‬وسوسه اُشکِه که ن ِه َو ِ‬ ‫خت َس َف ِر‬ ‫ُدتو کِشت اُشخَ ه‪َ ،‬چشُ م خال سیا ُهش اُیدی‬ ‫لَن َگر اُیبِس که چقد جای خَ ش و خُ وش ن َظ ِر‬ ‫عقل فریاد شَ َزت َفند ا َ ُگتائ ِن َچش و دل‬ ‫ا ِره پُر خط ِر پُر خط ِر پُر خط ِر‬ ‫دل شَ ت یَقه عقل آی ِگ ِرت اَی ُگت تَ ُکشَ م‬ ‫کار تو صبح و پسین در ِد س ِر در ِد س ِر‬ ‫َچش َکت اَما ِر َکه ایُ ُگت که چرا َجنگ ا َ ُکنی؟‬ ‫واروسی َچش بکنی آفت دور قم ِر‬ ‫ُ‬ ‫عقل بی تاب بُئس َد َسه ُچماغ اُند ا َ ُجلَو‬ ‫نقل َج ِر‬ ‫َچش و دل هر دو َگروختِن که شُ دی ِ‬ ‫َعره شَ َزت مثل پلنگ‬ ‫عقل جِ نجال شَ کِه ن َ‬ ‫شَ ز ُدم دل َو َدنا فزکر تَکِه شیر ن َ ِر‬ ‫َچش َکت ُِسن اَتَقال اُچو یا َویسِ ه‬ ‫که َرسی عقل و ا ِ َمم ت ِنگی حاال َدر َو َد ِر‬


‫‪4‬‬

‫شماره نوزدهم‪ -‬خرداد ‪1387‬‬

‫کتاب‬

‫کتاب بررسی آثار تاریخی و هنری اوز نوشته خانم حمیرا کمال توسط انتشارات نوید شیراز در ‪368‬‬ ‫صفحه و با تیراژ‪3000‬نسخه به چاپ رسیده و منتشر شده است‪.‬‬ ‫خانم حمیرا کمال فرزند محمد شریف متولد ‪1346‬در آبادان دوران تحصیالت ابتدايی را در آبادان‬ ‫گذراندند و با شروع جنگ تحمیلی به زادگاه اجدادی خویش اوز نقل مکان نمودند دوران راهنمايی را‬ ‫در مدرسه احمدیه و متوسطه را در دبیرستان رهنما اوز گذارند ‪ .‬عالقه شدید ایشان به باقت سنتی و‬ ‫معماری در اوز انگیزه اصلی اودر انتخاب رشته تحصیلی اش شد و در رشته باستان شناسی دانشگاه‬ ‫تهران به تحصیل پرداخت سال ‪ 1366‬وارد دانشگاه تهران شد و در سال ‪ 1370‬فارغ التحصیل در‬ ‫رشته باستان شناسی و کارشناس ارشد در رشته معماری شدند‪ .‬پایان نامه خود را در آثار تاریخی‬ ‫الرستان گرفتند و اکنون فوق لیسانس رشته باستان شناسی از دانشگاه تهران می باشند ‪3‬سال‬ ‫سرپرست میراث فرهنگی الرستان (‪75‬تا ‪)77‬بوده اند و همچنان مشغول تحقیق و تفحص در رشته‬ ‫مورد عالقه خود هستند‪.‬‬ ‫کتاب حاضر که نتیجه تحقیق و تفحص چندین ساله مولف است بعد از ارایه یک آشنایی کلی درباره‬ ‫شهر اوز در بخش اول به پیشینه تاریخی و قدرت اوز و جایگاه آن نسبت به راه ها و جاده های اصلی‬ ‫ایران در طول تاریخ می پردازد و در بخش دوم به معرفی آثار و بناهای برجسته تاریخی اوز و عوامل‬ ‫موثر در شکل گیری معماری پرداخته و در این بررسی به مکان های مهم اوز (مسجدها‪-‬مقبره‬ ‫ها‪-‬بازارقدیم اوز‪-‬اماکن مقدسه اطراف اوز –کاروانسراها‪-‬برکه ها‪-‬قلعه ها‪-‬خانه های قدیمی –حمام‬ ‫و‪)....‬و نوشته های و آثار به جای مانده از گذشته اوز که نشانی از تاریخ و فرهنگ شهر اوز بوده توجه‬ ‫نموده اند ‪ .‬کتاب دارای نقشه های متعددی از جغرافیای اوز و راه های منطقه بوده و دارای ‪82‬‬ ‫عکس رنگی و ‪ 91‬عکس سیاه سفید از آثار تاریخی و مکان های مهم اوز و اطراف ان می باشد‪.‬‬ ‫این کتاب که در نوع خودبرای بررسی تاریخی و هنری اوز نگاشته شد کم نظیر است و برای یک زن‬ ‫که کار تحقیق و تفحص در منطقه را انجام داده کاری سنگین می نماید چرا که دشواری این کار کم‬ ‫نبوده است ارزشمندی این اثر دو چندان میشود وقتی می بینیم که آنچه خانم کمال به رشته تحریر‬

‫بررسی آثار تاریخی و هنری اوز‬

‫لها‬ ‫حاصل سا ‌‬

‫‪4‬‬

‫در آورده بر اساس مستندات تاریخی و پژوهش علمی ست نه بر اساس نقل قول و حدس و گمان که‬ ‫در آثار های پیش از این مشهوده بوده دالئل ارائه شده در متن هر موضوع برگرفته از منابع معتبری‬ ‫ست که ایشان با حفظ امانت از آنها یاد کرده اند تا خواننده به پیش داوری کمتر توجه نماید و برای‬ ‫تحقیق بیشتر در صحت مطالب به منابع رجوع کند‪.‬‬ ‫این کتاب منبع قابل اعتنایی برای پزوهشگران رشته تاریخ وباستانشناسی وعالقمندان به هنر‬ ‫ومعماری وگذشته تاریخی در منطقه جنوب ایران والرستان کهن می باشد‬ ‫تاریخ دلگشای اوز که در نوع خود یک اثر به جا مانده از اوضاع و احوا ل اجتماعی و جغرافیائی در‬ ‫یک مقطع از تاریخ شهر اوز می باشد و نویسنده کتاب حاضر از آن نیز بهره برده است اما از لحاظ‬ ‫توچه به منابع و ماخذ فقیر بوده و اثر خانم کمال این نقیصه را تا اندازه زیادی جبران نموده وبه‬ ‫لحاظ تاریخی و علمی فراتر برای شناخت گذشته اوز و آثار به جای مانده از آن پرداخته این کتاب‬ ‫هما نگونه که خانم کمال در پیشگفتار بدان اشاره نموده‪---((:‬حاصل سالها جستجوی همه جانبه در‬ ‫منابع معتبر فارسی و التین و به ویژه در کتابخانه های تهران و بررسی برروی آثار موجود در محل‬ ‫می باشد‪............‬مجموعه حاضر در بر گیرنده آثار تاریخی درون شهری وبرون شهری اوز می باشد که‬ ‫هر چند کامل نیست اما سهمی بر آن بوده تا با توجه به امکانات موجود وتعداد زیاد و پراکندگی آثار‬ ‫‪،‬نمونه های برجسته انتخاب و معرفی گردند))‬ ‫بدون تردید کتاب حاضر خالی از ضعف نبوده و از همشهـریان و دوستداران تاریخ و فرهنگ اوز و‬ ‫جامعه می طلبد که با ضعف و ایرادات آن منصفانه برخورد‬ ‫کنند قبل از تحقیق پیش داوری نکنند وبرای هر آنکس که‬ ‫گامی درجهت شناخت بیشتر شهر اوز ومنطقه آن برمی‬ ‫دارد ارزش قائل شویم مطالعه یک بار این کتاب ارزش آن‬ ‫رابرای ما روشن خواهد ساخت بر داریم و بخوانیم تا از‬ ‫تاریخ شهر اوز ومنطقه الرستان بیشتر بدانیم ‪.‬‬

‫پژوهش علمی‬ ‫فرهاد ابراهیم‌پور‬

‫تاریخ مفصل الرستان‬ ‫ا‬ ‫ی‬ ‫ن‬ ‫ک‬ ‫ش‬ ‫ش‬ ‫و‬ ‫ک‬ ‫و‬ ‫ش‬ ‫ش‬ ‫ر‬ ‫ا‬ ‫‪،‬‬ ‫د‬ ‫س‬ ‫ت‬ ‫ک‬ ‫م نگیریم‬ ‫آن قطعه‌ی سنگ داد زد‪ :‬باید ماند! ‬ ‫در خاک زمانه‪ ،‬دانه باید افشاند‬ ‫در وسعت آب و خاک الرستانی‬ ‫تاریخ مرا ‪ ،‬به خشت و گل باید خواند!‬ ‫تاریخ نگاری‪ ،‬نوعی نبرد است که در داالن پرپیچ و خمش و در‬ ‫چشم انداز هزار چمش‪ ،‬با سالح صبر و حوصله و متانت‪ ،‬و صد‬ ‫البته‪ ،‬سماجت‪ ،‬رفیق نیمه راه شتابزدگی را‪ ،‬کنار بزند و با چراغی‬ ‫که در آغاز راه‪ ،‬کورسو می‌زند ‪ ،‬در این داالن هزار تو‪ ،‬رزم آغاز‬ ‫می‌شود‪ .‬در جبهه‌ی وسیع نبرد گاه یک تنه و گاه جمعی اندک اما‬ ‫همراه‪ ،‬به کاوش می‌پردازند‪ .‬کاوشی از سر صبر! با امید و تردید! با‬ ‫ترازوی گمان‪ ،‬در نگاه و هیجان‌‪ ،‬صفحه را‪ ،‬می‌کاود! در مسیر ایام‪،‬‬ ‫جام کیخسروی و نقش و نگاری با هم! سکه و ساز و عیاری با هم!‬ ‫سنگ گوری‪ ،‬بشود نقش زمان! بازتاب قومی‪ ،‬جلوه ی جان سند از‬ ‫قعر زمین می آید! مانده را‪ ،‬در دل خود‪ ،‬می پاید! قلم عشق‪ ،‬کهن‬ ‫مصطبه ‪ ،‬می آراید! آفرین بر همت‪ ،‬مرحبا بر غیرت!‬ ‫کاوش در چند و چون و چند شاخه و مسیر! یکی‪ ،‬چنگ در‬ ‫نسخه های پوسیده و از هم گسیخته ی خطی دارد و دیگری‪،‬‬ ‫ر ٌد پای چرنده و پرنده را‪ ،‬در نقش سنگ‪ ،‬می جوید و دیگری‪ ،‬به‬ ‫دنبال مرزهای شرف انسانی ‪ ،‬می‌گردد و در پی یافتن مرواریدی‬ ‫از دل تمدن ها به دوران‌ها‪ ،‬دل به دریای می‌زند و شیدایی را‬ ‫برای رسیدن به معشوق گم شده می‌خواهد و بس! هجرت‌ها و‬ ‫هجران‌ها هم‪ ،‬داستان شگرف حیات است تاریخ‪ ،‬چون رودی روان‬ ‫‪ ،‬رشته رشته می شود و در مسیرش‪ ،‬به هر خانه و کاشانه‪ ،‬سر‬ ‫می‌کشد و گل و الی بودن و ماندن را‪ ،‬بر جای می‌نهد و می‬ ‫گذرد! تاریخ نگار‪ ،‬سررشته دار است و امانتدار! و وامدار انسان!‬

‫گویی‪ ،‬زندگی را‪ ،‬به او سپرده‌اند! که بیا! آلبوم خانوادگی ما را در‬ ‫خلوت خویش‪ ،‬ورق بزن و از چم و خم ایام‪ ،‬گفتنی‌ها را‪ ،‬بازگو! تو‬ ‫که آستین همت را‪ ،‬باال زده ای و آفتابگردان کاله راه‪ ،‬با حرکت‬ ‫پیشانی آفتاب خورده‪ ،‬به سوی هدف‪ ،‬چرخانده‌ای و در این مسیر‬ ‫سنگالخ و ناهموار‪« ،‬عشق» چراغ راهنماست! تاریخ نگار‪ ،‬هویت‬ ‫خویشتن خویش را‪ ،‬باز می جوید و مستی‌اش را‪ ،‬به ما نیز می‬ ‫چشاند! قطعه‪:‬‬ ‫ما گدایان در می خانه‌اش‬ ‫ُدر ِد جامی‪ ،‬الیق پیمانه‌اش!‬ ‫سرزنش‌هایی به فصل عاشقی‬ ‫شمع جان سوز و دل دیوانه‌اش!‬ ‫و در این گیر و دار‪ ،‬در التهاب بسیار‪ ،‬زمان‪ ،‬برای تاریخ نگار ‪ ،‬می‬ ‫شود کف بین!‬ ‫گذشت و صبر و عشق و پای مردی‬ ‫ز نقش سنگ‪ ،‬خاکستر زداید!‬ ‫بپردازد به کاوش های دیرین‬ ‫سند از دست تاریکی‪ ،‬رباید!‬ ‫گسسته رد پا‪ ،‬در حلقه‌ی وصل‬ ‫وقایع ‪ ،‬پشت سر‪ ،‬مجهول مانده‬ ‫امید و همت و تلواسه‌ی راه‬ ‫به روی گنج معنا ‪ ،‬غول مانده!‬ ‫کتاب دوستان ژرف اندیش‬ ‫به الرستانی از دوران بگوید‬ ‫سپرده راه را‪ ،‬منزل به منزل‬ ‫گل صحرایی از باران بروید‬ ‫قدم‌های یاران ‪ ،‬در برگ برگ گل‌های بابونه‌ی باران زمستانی‪،‬‬ ‫انگ مهر زده و سرانجام‪ ،‬بر تحقیق چهار یار الرستانی‪ ،‬مهری‬ ‫نقش بسته‪ ،‬پایدار و ماندگار!‬ ‫خوانده ام من ‪ ،‬حدیث الرستانی‬ ‫از کتاب مفصل یاران!‬

‫سید مصطفی کشفی‬

‫ر ٌد پا‪ ،‬جست و جو‪ ،‬به تاریخش‬ ‫گفته‌ها‪ ،‬چون طراوات باران‬ ‫چشم‌ها‪ ،‬در پی اثر افتاد!‬ ‫یاد شد از سرشت عیاران‬ ‫هر کجا‪ ،‬سایه‌های طاق و رواق‬ ‫دست‌های بلند معماران‬ ‫یا‪ ،‬نمادی ز نقش یک س ٌکه‬ ‫برگ و باری به نام گل کاران‬ ‫قلمی‪ ،‬در ستایش اقلیم‬ ‫چشمه‌هایی ز چشم بیداران‬ ‫نام ها‪ ،‬آشنای دیرین اند!‬ ‫دل‪ ،‬به دنبال نام سرداران‬ ‫یاد باد از طالیه‌های جنوب‬ ‫یادشان چفت و بند غم خواران‬ ‫تشنگان و طراوات برکه !‬ ‫دور‪ ،‬از دیده‌ی طمع کاران‬ ‫دست‌هایی که بی ریا بودند‬ ‫دستشان شد پناه بیماران‬ ‫ای قلم! عشق را‪ ،‬تو می دانی !‬ ‫بوی معشوق و عطر عطاران‬ ‫و چنین است که عزیزانی دل سوخته و عاشق‪ ،‬دکتر محمدباقر‬ ‫وثوقی‪ ،‬صادق رحمانی‪ ،‬مهندس منوچهر عابدی راد‪ ،‬کرامت اهلل‬ ‫تقوی ‪ ،‬در گذر زمان‪ ،‬هم گام و هم رزم و هم قسم می شوند‬ ‫و به «الرستان» و تاریخش‪ ،‬با نگاهی صمیمی‪ ،‬به مدد جوهر‬ ‫«خواستن و پرداختن» قلم می‌زنند ‪ ،‬تا در ژرفای گسترده‌اش‪،‬‬ ‫الیه‌های پنهان را‪ ،‬بهتر و روشن‌تر‪ ،‬بکاوند و بر یک دو جلدی به‬ ‫رنگ جال‪ ،‬بنگارند‪ :‬تاریخ مفصل الرستان‪ .‬این کشش و کوشش‬ ‫را‪ ،‬دست کم نگیریم‪.‬‬ ‫یک بامداد جمعه ‪ / 1385/12/25‬تهران‬


‫‪4‬‬

‫شماره نوزدهم‪ -‬خرداد ‪1387‬‬

‫گفتگو‬

‫عبدالرسول جعفري – بحرين ‪ :‬خانه ي شاعران و نويسندگان بحرين‪ ،‬همه ساله در سالروز‬ ‫جهاني شعر‪ ،‬شاعران و پژوهشگراني را به بحرين دعوت مي كند‪ .‬يونسكو اول فرودين ماه را به‬ ‫عنوان روز جهاني شعر به رسميت شناخته است‪ .‬به گفته ي كريم رضي‪ ،‬يكي از مديران خانه‬ ‫شاعران و نويسندگان بحرين‪ ،‬سال گذشته شاعراني از روسيه‪ ،‬آلمان‪ ،‬فرانسه دعوت شده بودند‬ ‫و امسال با تأكيد بر شعر و ادب ايران‪ ،‬صادق رحماني ‪ ،‬مهرنوش قربانعلي و مهري شاه‌حسيني‪،‬‬ ‫مهمان بحرين بودند‪ .‬عالوه بر شاعران و پژوهشگران ايراني‪ ،‬شاعراني از يمن ‪( :‬نبيله زبير)‬ ‫اردن‪( :‬زهير ابوشايب) مصر‪( :‬اشرف عامر) و عربستان سعودي ‪( ،‬محمدالعلي) شركت داشتند‪.‬‬ ‫در مدت پنج روز در بحرين ‪ ،‬شش جلسه ي شعرخواني و ميزگرد تشكيل شد‪ .‬مركز فرهنگي –‬ ‫ورزشي با ربار (قريه اي در بحرين)‪ ،‬تاالر فرهنگي االهلي (ملتقاي الثقافي االهلي) االسره االدبا‬ ‫الكتاب‪ ،‬جامعه العربي (دانشگاه عربي بحرين) و مركز فرهنگي هنري عروبه‪.‬‬ ‫در شب گشايش اين آيين ‪،‬حسن بوكمال وزير فرهنگ بحرين نيز با لبخندي كه از لب هايش‬ ‫دور نمي شد تا آخر جلسه حضور داشت‪ .‬در اين جلسه از دو داستان نويس و نمايشنامه نويس‬ ‫بحريني تجليل شد‪ .‬در اين مراسم با پخش فيلم هايي از فوزيه رشيد‪ ،‬قصه نويس و علي‬ ‫الشرقاوي‪ ،‬نمايشنامه نويس بحريني‪ ،‬تجليل شد‪ .‬صادق رحماني با خواندن شعري تحت عنوان‬ ‫«السكين ثمره الحسد» (چاقو ميوه ي حسادت است) با اقبال حاضران رو به رو شد‪ .‬در روزهاي‬ ‫برپايي جشنواره ي روز شعر در بحرين ‪ ،‬يك شب به شعر و ادب ايران اختصاص داشت‪ .‬در اين‬ ‫شب شعر‪ ،‬محمداالمين شاعر عراقي مقيم هلند‪ ،‬ضمن بر شمردن ويژگي هاي شعر و ادبيات‬ ‫امروز ايران‪ ،‬بخش هايي از شعرهاي نيما يوشيج ‪ ،‬احمد شاملو‪ ،‬فروغ فرخزاد‪ ،‬بيژن جاللي و چند‬ ‫شاعر ديگر را با ترجمه به زبان عربي براي حاضران قرائت كرد‪ .‬به گفته ي جعفر حسن‪ ،‬منتقد‬

‫ب‬

‫ف‬ ‫ه‬ ‫ر‬ ‫س‬ ‫ت‬ ‫آ‬ ‫ث‬ ‫ا‬ ‫ر‬ ‫د‬ ‫ر‬ ‫ی‬ ‫ا‬

‫‪5‬‬

‫بحريني‪ ،‬برگزاري چنين‬ ‫جلساتي‪ ،‬باعث آگاهي‬ ‫و شناخت از شعر ديگر كشورها خواهد‬ ‫شد‪.‬‬ ‫عبدا‬ ‫ل‬ ‫ر‬ ‫س‬ ‫البرز»‬ ‫وقت‬ ‫«به‬ ‫مجموعه‬ ‫از‬ ‫قربانعلي‬ ‫مهرنوش‬ ‫از‬ ‫شعر‬ ‫چند‬ ‫ول‬ ‫جع‬ ‫ف‬ ‫و «تبصره» و شعرهايي از خانم مهري شاه حسيني به ترجمه‬ ‫ر‬ ‫ی‬ ‫محمداالمين خوانده شد كه مورد توجه حاضران قرار گرفت‪.‬‬ ‫يكي از ويژگي هاي اين ديدارها آن بود كه شاعران كتاب هاي خود را براي ارتباط با‬ ‫فضاهاي شعري به همديگر هديه مي دادند‪.‬‬ ‫عالوه بر بخش هاي شعرخواني‪ ،‬ديدار از آثار قديمي و گالري هاي نقاشي و موزه ي بحرين نيز‬ ‫جزو برنامه هاي اين ديدار فرهنگي بود‪.‬در اين مراسم شاعراني همچون ايمان اسيري‪ ،‬احمد‬ ‫رضي‪ ،‬مهدي سلمان‪ ،‬فهد حسين‪ ،‬جعفر حسن‪ ،‬كريم رضي‪ ،‬وضحي مسجون‪ ،‬فاطمه محسن‪،‬‬ ‫هنادي الجودر از بحرين حضور داشتند‪.‬‬ ‫گفتني است به مناسبت والدت حضرت رسول اكرم (ص) حسينيه ي گراشي هاي بحرين جشن‬ ‫مفصلي تدارك ديده بود‪ .‬در اين جسن كه نسل هاي مختلف گراشي هاي مقيم بحرين در‬ ‫حسينيه حضور داشتند عاله بر سخنراني حاج آقا استاد مهدي البحراني و مداحي در شادماني‬ ‫ميالد رسول اكرم (ص)‪ ،‬صادق رحماني‪ ،‬نيز اشعار گراشي خود را براي شركت كنندگان در اين‬ ‫جشن قرائت كرد‪ .‬به دليل شعف بيش از حد براي اولين بار در حسينيه گراشي ها با زدن دست‬ ‫به تشويق اين شاعر گراشي پرداختند‪.‬‬

‫آزاد‬

‫ح‬ ‫ر‬ ‫ی‬ ‫ن‬ ‫ی‬ ‫‌‬ ‫ه‬ ‫ا‬ ‫و شعر‬ ‫ه‬ ‫صالحی‬

‫آزاده صالحی‪ :‬دومین همایش روز جهانی شعر‬ ‫که ‪ 29‬اسفند ‪ 86‬با دعوت از سه شاعر ایرانی‬ ‫در منامه پایتخت بحرین برگزار شد و یک هفته‬ ‫به طول انجامید‪ ،‬با «نگاه ویژه به شعر ایران»‬ ‫همراه بود‪ .‬گزارش مهر حاصل گفتگو با شرکت‬ ‫کنندگان ایرانی این همایش است‪.‬‬ ‫به گزارش خبرنگار مهر‪ ،‬مهرنوش قربانعلی‪ ،‬مهری‬ ‫شاه حسینی و صادق رحمانی شاعران ایرانی‬ ‫مدعو در همایش روز جهانی شعر در بحرین‬ ‫بودند که به دعوت بنیاد ادیبان و نویسندگان‬ ‫بحرین در این همایش حضور یافتند‪.‬‬

‫فارسی‬

‫شناسند‪ .‬آنها همچنین تمایل‬ ‫دارند از تحوالت و حرکتهای‬ ‫جدیدی که در شعر امروز ما‬ ‫صورت می‌گیرد باخبر شوند‪.‬‬

‫روز جهانی شعر در‬ ‫ایران جدی گرفته‬ ‫نمی شود‬

‫صادق رحمانی دیگر شاعر‬ ‫شرکت کننده در این همایش‬ ‫با اشاره به اینکه روز اول‬ ‫گرایش بحرینی ها به شعر فروردین ماه از سوی یونسکو‬ ‫روز جهانی شعر معرفی شده‬ ‫سنتی ایران‬ ‫است یادآور شد‪ :‬متاسفانه‬ ‫در‬ ‫حاضران‬ ‫از‬ ‫و‬ ‫شاعر‬ ‫‬‫مهرنوش قربانعلی‬ ‫تنها در کشور ایران است که این مراسم به آن‬ ‫روز‬ ‫اندرکاران‬ ‫دست‬ ‫گفت‪:‬‬ ‫باره‬ ‫همایش ‪ -‬در این‬ ‫شکلی که باید جدی گرفته نمی‌شود و یا اگر‬ ‫فرهنگ‬ ‫که‬ ‫داشتند‬ ‫اعتقاد‬ ‫بحرین‬ ‫جهانی شعر در‬ ‫برگزار می‌شود‪ ،‬سر وقت صورت نمی گیرد‪ .‬به‬ ‫و ادبیات ایران همواره با نوعی عرفان تلطیف هر حال کشور بحرین این هوشمندی را داشت‬ ‫کننده همراه است‪ .‬آنها از آشنایی با ادبیات ما که همایش روز جهانی شعر را برگزار کند‪.‬‬ ‫ابراز خوشحالی می کردند و فرهنگ و ادب ما وی درباره چگونگی حضور خود در این برنامه‬ ‫را به ادبیات خود از بسیاری جهات نزدیک می گفت‪ :‬من پیش از این مجموعه شعری با عنوان‬ ‫دانستند‪ .‬همایش روز جهانی شعر در بحرین تا «همه چیز آبی است» را به دو زبان فارسی و‬ ‫جایی مورد استقبال واقع شد که مطبوعات این عربی منتشر کردم که این کتاب از طریق‬ ‫کشور به خوبی به انعکاس این واقعه پرداختند‪ .‬مترجم در بحرین معرفی و به دعوت من به این‬ ‫در این مراسم محمد االمین ‪ -‬شاعر و مترجم همایش منجر شد‪ .‬دو شاعر دیگر هم از طریق‬ ‫عراقی مقیم هلند ‪ -‬هم به خواندن اشعار ایرانی رایزنی‌هایی به این کشور دعوت شدند‪.‬‬ ‫پرداخت‪.‬‬ ‫این شاعر افزود‪ :‬با اقامت یک هفته ای در بحرین‬ ‫نکته‬ ‫کرد‪:‬‬ ‫اضافه‬ ‫البرز»‬ ‫وقت‬ ‫«به‬ ‫مجموعه‬ ‫شاعر‬ ‫به این نکته پی بردم که فاصله زیادی میان ما و‬ ‫یک ‬ ‫که‬ ‫بود‬ ‫آن‬ ‫همایش‬ ‫این‬ ‫برگزاری‬ ‫در‬ ‫جالب‬ ‫عربها در حیطه ادبیات وجود ندارد‪ .‬به خصوص‬ ‫شب مشخصا به شعرخوانی شاعران اختصاص ای نکه قدمت طوالنی عربها در زمینه شعر را‬ ‫یافته بود‪ .‬به طور کلی رویکرد اهالی ادب بحرین نمی‌توان نادیده گرفت‪ ،‬به طوری که شعر آنها‬ ‫نسبت به شعر ایران مطلوب بود‪.‬‬ ‫در قیاس با شعر ما برد بیشتری دارد‪ .‬به نظر‬ ‫تشکیل‬ ‫به‬ ‫آنها‬ ‫به گفته قربانعلی‪ ،‬برخی از‬ ‫می رسد دلیل موفقیت آثار مکتوب عربها در‬ ‫زبان‬ ‫فراگیری‬ ‫تکمیل‬ ‫گروه‌های کوچکی برای‬ ‫جهان این است که کارهایشان اعم از معاصر‬ ‫عمده‬ ‫درمجموع‬ ‫اما‬ ‫فارسی پرداخته بودند‬ ‫و کالسیک را به زبان‌های زنده دنیا ترجمه می‬ ‫بود‬ ‫ایران‬ ‫سنتی‬ ‫شعر‬ ‫سمت‬ ‫گرایش بحرینی‌ها به‬ ‫کنند‪ .‬در واقع آنها برای معرفی ادبیات خود به‬ ‫می‬ ‫خوبی‬ ‫به‬ ‫را‬ ‫موالنا‬ ‫و‬ ‫حافظ‬ ‫و شاعرانی چون‬ ‫جهان تالش‌های زیادی انجام می‌دهند‪.‬‬

‫ازراست‪ :‬محمد االمین ‪ -‬صادق رحمانی‪ -‬مهرنوش قربانعلی ‪ -‬مهری شاه‌حسینی‬

‫رحمانی درباره اینکه عربها بیشتر به‬ ‫ویژگی های زبانی شعر ایران توجه دارند یا به‬ ‫محتوا گفت‪ :‬متاسفانه بازی های زبانی در جریان‬ ‫ترجمه آثار ما به آن شکل دیده نمی‌شود و مورد‬ ‫توجه قرار نمی‌گیرد‪ ،‬بنابراین عمده تکیه آنها بر‬ ‫محتوای اشعار ما بوده است؛ به ویژه شعرهای‬ ‫ساده و تغزل گونه ما را دوست دارند‪ ،‬همچنین‬ ‫به اشعاری که دارای بن مایه های فلسفی‬ ‫است عالقمندند‪ .‬آنها حافظ و سعدی و خیام‬ ‫را به خوبی می‌شناسند اما با شاعران معاصر ما‬ ‫آشنایی چندانی ندارند‪.‬‬ ‫وی ادامه داد‪ :‬محمد االمین مترجم و شاعر‬ ‫عراقی در یکی از شب‌های همایش‪ ،‬آنتولوژی‬ ‫شعر شاعران ایرانی از نیما تا بیژن جاللی را‬ ‫ارائه کرد و به خواندن قطعاتی از اشعار آنها نیز‬ ‫پرداخت‪.‬‬

‫توجه بحرینی ها نسبت به‬ ‫ریتم در شعر فارسی‬

‫مهری شاه حسینی که در کنار این دو شاعر در‬ ‫همایش روز جهانی شعر حضور یافته بود تصریح‬ ‫کرد‪ :‬مهم‌ترین دستاورد این همایش تبادل‬ ‫فرهنگی بود‪ .‬عالوه بر آن ما به عنوان شاعران‬ ‫ایرانی با فرهنگ دیگر ملل آشنا شدیم و تا‬

‫حدودی به زوایای ادبیات برون مرزی پی بردیم‪.‬‬ ‫آنچه در این همایش حائز اهمیت بود‪ ،‬گرایش‬ ‫بحرینی ها به مقوله ریتم در شعر فارسی بود‪.‬‬ ‫شاه حسینی خاطرنشان کرد‪ :‬من در شب‬ ‫افتتاحیه به مثنوی خوانی پرداختم که خیلی‬ ‫مورد توجه قرارگرفت‪ .‬واقعیت این است که‬ ‫همه جای دنیا ایران را با ادبیات کالسیک می‬ ‫شناسند‪.‬‬ ‫به گزارش مهر‪ ،‬کشور بحرین سال ‪ 85‬برای‬ ‫نخستین بار همایش روز جهانی شعر را برگزار‬ ‫کرد که طی آن به ادبیات کشورهای فرانسه و‬ ‫روسیه پرداخت‪.‬‬ ‫در دومین همایش که ‪ 29‬اسفند ‪ 86‬آغاز شد و‬ ‫یک هفته به طول انجامید‪ ،‬مهرنوش قربانعلی به‬ ‫خواندن اشعاری از سه کتاب «در ناتمامی خود»‪،‬‬ ‫«به وقت البرز» و «تبصره» پرداخت‪ .‬مهری شاه‬ ‫حسینی نیز قطعاتی از مجموعه «عشقبازی‬ ‫می کنم با نام او» و صادق رحمانی اشعاری از‬ ‫کتاب «همه چیز آبی است» را خواند‪ .‬همچنین‬ ‫در کنار شاعران ایرانی‪ ،‬شاعرانی از کشورهای‬ ‫مصر‪ ،‬اردن‪ ،‬یمن‪ ،‬عربستان‪ ،‬سوریه و‪ ...‬حضور‬ ‫داشتند‪ .‬دبیری دومین همایش روز جهانی شعر‬ ‫در بحرین بر عهده «ابراهیم ابوهندی» بود‪.‬‬


‫‪Q Q‬مقدمه‬

‫‪4‬‬

‫شماره نوزدهم‪ -‬خرداد ‪1387‬‬

‫در روزگاران کهن‪ ،‬ابتدا مرد و زن در کنار یکدیگر‬ ‫و به دور از تعصب��ات جاهالنه زندگی می‌کردند‪.‬‬ ‫از نظ��ر آنان جن��س برتر و جن��س دومی وجود‬ ‫نداش��ت‪ .‬کسی س��رور و دیگری بنده نبود‪ .‬اما با‬ ‫گذش��ت زمان و در بس��تر تاریخ‪ ،‬اندیشه‌های نو‬ ‫در مقابل اندیشه‌های کهن قرار گرفتند و در این‬ ‫میان زنان در معرض آسیب‌های ناشی از این دید‬ ‫تازه قرار گرفتند‪.‬‬ ‫زن در آثار شاعران و نویسندگان نیز مورد تحقیر‬ ‫ق��رار می‌گیرد و او را به داش��تن انواع صفت‌های‬ ‫منفی متهم می‌کنند‪ .‬مث ً‬ ‫ال «ناصر خسرو» چنین‬ ‫نگرشی در مورد زن دارد‪:‬‬ ‫به گفتار زنان هرگز مکن کار‬ ‫زنان را تا توانی مرده انگار‬ ‫زنان چون ناقصان عقل و دینند‬ ‫چرا مردان ره آنان گزینند‬ ‫منه بر جان خود بار زر و زن‬ ‫قدم بر تارک این هر دو بر زن‬ ‫و یا «موالنا»‪ ،‬زن را دلیل س��قوط «آدم البش��ر»‬ ‫می‌داند‪:‬‬ ‫اول وآخر هبوط من ز زن‬ ‫چونک بودم روح و گشتم بدن‬ ‫با تمام تحقیرهایی که در مورد زن اعمال شده‪ ،‬باز‬ ‫هم آنان توانستند خودشان را در تمام عرصه‌هایی‬ ‫که جامعه مرد ساالر اجازه داده‪ ،‬ارتقا بخشند‪.‬‬

‫‪Q Q‬تحقیر و خوارداشت زن‬ ‫یکی از نتایج دید منفی نس��بت ب��ه زن‪ ،‬تحقیر‬ ‫و کوچک ش��مردن اوست‪ .‬در بس��یاری از آثار و‬ ‫نوشته‌های ادبی‪ ،‬زنان به صورت موجوداتی ساده‬ ‫لوح‪ ،‬زود باور‪ ،‬کم طاقت‪ ،‬حس��ود و بدخو معرفی‬ ‫شده‌اند که به واسطه‌ی داشتن چنین صفاتی در‬ ‫خور تحقیر و زبونی هستند‪.‬‬ ‫«ارسطو» می گوید‪« :‬طبیعت آنجا که از آفریدن‬ ‫م��رد نات��وان اس��ت‪ ،‬زن را می‌آفرین��د‪ .‬زن��ان و‬ ‫بندگان از س��وی طبیعت محکوم به اسارت‌اند و‬ ‫به هیچ وجه س��زاوار شرکت در کارهای عمومی‬ ‫نیستند‪».‬‬ ‫«ج�لال س��تاری» در «س��یمای زن در فرهنگ‬ ‫ایران» در مورد زبونی و تحقیر زن می‌نویسد‪:‬‬ ‫«در واقع زبونی و کوچک شماری زن که داستانی‬ ‫دراز دارد‪ ،‬منحص��ر به منطق��ه و فرهنگی خاص‬ ‫نیست و مرد ساالری هنوز در بخش اعظم جهان‬ ‫امروز حاکم اس��ت و بسیارند جوامع پدرساالر که‬ ‫زن را شری می‌دانند که از بخت بد قابل اجتناب‬ ‫نیست‪ .‬و به همین علت که نمی‌توان از او گذشت‪.‬‬ ‫مردان می‌کوش��ند تا حوزه‌ی اختیار و اقتدار وی‬ ‫را هر چه تنگ‌تر کنند و از زن تصویری معکوس‬ ‫تصوی��ر خود بس��ازند تا آنجا که م��رد‪ ،‬آفریده‌ی‬ ‫خداوند و تجس��م خی��ر می‌باش��د و زن مخلوق‬ ‫شیطان و مظهر شر‪».‬‬ ‫(ستاری‪)233 :1373 ،‬‬ ‫تحقیر زن از مواردی است که به وفور در بسیاری‬ ‫از آثار دیده می‌شود‪.‬‬ ‫‪ -1-2Q Q‬کلیله و دمنه‬ ‫در باب شیر و گاو‪« ،‬دمنه» که قصد فتنه انگیزی‬ ‫دارد‪ ،‬خطاب به شیر می‌گوید‪:‬‬ ‫جایی که چو زن شود همی مرد‬ ‫آن جا مرد است بوالفضایل‬ ‫در بسیاری از موارد‪ ،‬همچون مثال فوق به هنگام‬ ‫سرکوفت زدن و طعنه زدن به یک مرد‪ ،‬او را زن‬ ‫می‌خوانند‪ .‬که منظور از این نکته حقارت و زبونی‬ ‫و خواری زن است‪.‬‬ ‫این داس��تان به طور مفص��ل در بخش مربوط به‬ ‫«سیاس��ت و تدبیر» زن ذکر شده است‪ .‬در باب‬ ‫«زرگر و س��یاح» نمونه‌ی دیگ��ری از تحقیر زن‬ ‫مشاهده می‌شود‪:‬‬

‫نام‌ها‬

‫‪6‬‬

‫ت‬ ‫ح‬ ‫ق‬ ‫ی‬ ‫ر‬ ‫و‬ ‫خ‬ ‫و‬ ‫ا‬ ‫ر‬ ‫د‬ ‫ا‬ ‫شت زن در برخ‬

‫«و اسباب ظاهر در‬ ‫چش��م اصحاب بصیرت و دل ارباب بصارت وزنی‬ ‫نیارد‪ «:‬زن مرد نگردد به نکوبستن دستار»‬ ‫«برهمن» برای مس��تند جلوه دادن سخن خود‬ ‫خطاب ب��ه «رای» می‌گوی��د‪ :‬امکانات ظاهری و‬ ‫مادی در نظر صاحب��ان صیرت ارزش و اعتباری‬ ‫ندارد و هیچ اس��ت‪ ،‬درس��ت مانن��د این که زنی‬ ‫دس��تار را به طریقی درس��ت بر س��ر بگ��ذارد‪،‬‬ ‫نمی‌تواند ادعای مردی کند و همچنان زنی حقیر‬ ‫و زبون است‪.‬‬ ‫باز در باب «شاهزاده و یاران او» می‌آورد‪:‬‬ ‫«‪ ...‬و مل��ک بر وی ق��رار گرفت و مثال داد که‪ :‬از‬ ‫این دیار بباید رفت تا زنان به تو مفتون نگردند و‬ ‫از آن فسادی نزاید‪».‬‬ ‫(همان‪)414 :‬‬ ‫ش��اهزاده نیز که خطاب به یاران چنین س��خنی‬ ‫می‌ران��د‪ ،‬به حق��ارت زن اش��اره دارد که زن جز‬ ‫مایه‌ی فساد و تباهی چیزی نیست‪.‬‬ ‫(نویس��نده در قس��مت آخر کتاب ک��ه خاتمه‌ی‬ ‫مترج��م نامیده به ذکر بیت��ی پرداخته که باز به‬ ‫تحقیر زن برمی‌گردد)‪:‬‬ ‫زمانه ندارد زمن به پسر‬ ‫نهانم چه دارد چو بد دختری؟‬ ‫(همان‪)421 :‬‬ ‫نویس��نده به س��تایش خود می‌پردازد که روزگار‬ ‫پس��ری بهتر از او ندارد‪ .‬پس چ��را باید همچون‬ ‫دختری بد او را پنهان بدارد؟‬

‫‪ -2-2Q Q‬خسرو و شیرین‬

‫در این داس��تان زمانی که «خسرو» نزد «مریم»‬ ‫به شفاعت از «شیرین» می‌پردازد‪« ،‬مریم» انواع‬ ‫استخفاف‌ها را به زن روا می‌دارد از جمله این که؛‬ ‫زن از پهلوی چپ آفریده ش��ده و نباید از چنین‬ ‫زنانی راستی طلبید‪:‬‬ ‫زن از پهلوی چپ گویند برخاست‬ ‫مجوی از جانب چپ جانب راست‬ ‫متاسفانه این عقیده که زن از پهلوی چپ آفریده‬ ‫ش��ده‪ ،‬به صورت مثل درآمده که اکثر مردان به‬ ‫آن اس��تناد می‌کنند‪ ،‬حال آنکه خداوند از وجود‬ ‫خود آدم‪ ،‬حوا را آفرید‪:‬‬ ‫«و خلق منها زوجها‪( ».‬نساء‪ :‬آیه ‪)1‬‬ ‫چطور ممکن است آفرینش آدم بی عیب و نقص‬ ‫باش��د ولی آفرینش حوا ک��ه از جنس همان آدم‬ ‫است‪ ،‬ناقص و دارای عیب باشد؟‬ ‫همین تفک��رات غلط باعث ش��ده که در همه‌ی‬ ‫نقاط جه��ان‪ ،‬مردان دیدی منف��ی و تحقیرآمیز‬ ‫به زن داشته باش��ند‪ .‬از جمله‌ی این نگرش‌های‬ ‫منفی سخن «سنت آگوستین» است‪:‬‬ ‫«زن حیوانی است که نه استقامت دارد نه استوار‬ ‫است»‬ ‫«سیمون دوبووار» نیز در جلد دوم از کتاب «جنس‬ ‫دوم» به نقل از «کیه‌ر کگارد» می‌نویسد‪:‬‬ ‫«چه بدبختی است زن بودن‪ .‬اما وقتی انسان زن‬ ‫باش��د؛ بدبختی واقعی این است که خود شخص‬ ‫نداند این امر بدبختی است‪».‬‬

‫‪ -3-2Q Q‬لیلی و مجنون‬ ‫در ای��ن داس��تان زمانی که خان��واده «لیلی» به‬ ‫«عامریان» پاسخ منفی می‌دهند‪« ،‬نوفل» یکی از‬ ‫افراد قبیله‌ی «مجنون» تصمیم می‌گیرد هر طور‬ ‫شده «لیلی» را به همس��ری «مجنون» درآورد‪.‬‬ ‫«نوف��ل»‪« ،‬لیلی» را به دیده‌ی یک کاال می‌نگرد‬ ‫ک��ه می‌تواند با پرداخت مبال��غ هنگفتی او را به‬ ‫دست آورد و به مجنون سپارد‪:‬‬ ‫کز دوری آن چراغ پر نور‬ ‫هان‪ ،‬تا نشوی چو شمع رنجور‬

‫کو را به زر و به زور بازو‬ ‫گردانم با تو هم ترازو‬ ‫گر مرغ شود‪ ،‬هوا بگیرد‬ ‫هم چنگ منش قفا بگیرد‬ ‫گر باشد چون شراره در سنگ‬ ‫از آهنش آورم فرا چنگ‬ ‫تا همسر تو نگردد آن ماه‬ ‫از وی نکنم کمند کوتاه‬ ‫در همین داس��تان زمانی که «لیلی» را به اجبار‬ ‫به همسری «ابن‌س�لام» در می‌آورند‪« ،‬لیلی» از‬ ‫شدت غم و اندوه نامه‌ای به «مجنون» می‌نویسد‬ ‫و از محدودیت‌های خود سخن می‌راند و از زبونی‬ ‫و حقارت خود و همه‌ی زنان سخن می‌گوید‪:‬‬ ‫زن اگر چه بود مبارز افکن‬ ‫آخر چو زن است هم بود زن‬ ‫زن گیر که خود به خون دلیر است‬ ‫زن باشد زن‪ ،‬اگر چه شیر است‬ ‫باز «نظامی» از زبان یک زن به مسئله‌ی حقارت‬ ‫و زبونی زن پرداخته است‪.‬‬

‫‪ -4-2Q Q‬بوستان‬

‫تحقیر و خوار داشت زن در این اثر به وفور دیده‬ ‫می‌شود‪:‬‬ ‫در «ب��اب اول در عدل و تدبی��ر رای» در تحقیر‬ ‫زن آمده‪:‬‬ ‫چو مردانگی آید از رهزنان‬ ‫چه مردان لشکر‪ ،‬چه خیل زنان‬ ‫(سعدی‪ ،‬ب‪)16 :1381 ،‬‬ ‫چو هم چون زنان حله در تن کنم‬ ‫به مردی کجا دفع دشمن کنم؟‬ ‫در بیت��ی دیگ��ر از همی��ن ب��اب ب��از از مردان‬ ‫می‌خواهد که به فن و رموز جنگ آش��نایی یابند‬ ‫و مطربی رها س��ازند‪ ،‬در غیر ای��ن صورت با زن‬ ‫فرقی ندارند‪:‬‬ ‫قلم زن نکودار و شمشیر زن‬ ‫نه مطرب‪ ،‬که مردی نیاید ز زن‬ ‫در همین باب «س��عدی» در ابی��ات زیر‪ ،‬به طور‬ ‫زیرکانه‌ای به تحقیر زن پرداخته‪ ،‬که در نگاه اول‬ ‫ذکر خوب��ی و برتری او بر مرد ب��ه اذهان خطور‬ ‫می‌کند‪:‬‬ ‫زن از مرد موذی به بسیار به‬ ‫سگ از مردم مردم آزار به‬ ‫در باب دوم «در احسان» طی حکایتی به گونه‌ای‬ ‫شدیدتر به تحقیر زن پرداخته است‪ ،‬تا جایی که‬ ‫خر عاجز و ناتوان و از پای افتاده را با زن و دختر‬ ‫در یک رده قرار می‌دهد‪:‬‬ ‫یکی را خری در گل افتاده بود‬ ‫ز سوداش خون در دل افتاده بود‬ ‫بیابان و باران و سرما و سیل‬ ‫فروهشته ظلمت بر آفاق ذیل‬ ‫همه شب در این غصه تا بامداد‬ ‫سقط گفت و نفرین و دشنام داد‬ ‫نه دشمن برست از زبانش‪ ،‬نه دوست‬ ‫نه سلطان‪ -‬که این بوم بر زآن اوست‬ ‫قضا را خداوند آن پهن دشت‬ ‫در آن حال منکر بر او برگذشت‬ ‫شنید این سخن‌های دور از صواب‬ ‫نه صبر شنیدن‪ ،‬نه روی جواب‬ ‫ملک شرمگین در حشم بنگریست‬ ‫که سودای این بر من از بهر چیست؟‬ ‫«یکی گفت شاها به تیغش بزن‬ ‫که نگذاشت کسی را نه دختر‪ ،‬نه زن»‬ ‫در حکایتی دیگر از باب سوم «در عشق و مستی‬

‫ی متون کهن‬ ‫لیال دهش‬

‫و ش��ور» با بی‌هن��ر خواندن زن و ای��ن که تنها‬ ‫هنرش خوابیدن می‌باشد‪ ،‬به تحقیر و خوارداشت‬ ‫آنها پرداخته است‪:‬‬ ‫یکی پنجه‌ی آهنین راست کرد‬ ‫که با شیر زورآوری خواست کرد‬ ‫چو شیرش به سر پنجه در خود کشید‬ ‫دگر زور در پنجه‌ی خود ندید‬ ‫یکی گفت آخر چه خسبی چو زن؟‬ ‫به سرپنچه‌ی آهنینش بزن‬ ‫در ب��اب هفتم «در عالم تربیت» در بیتی به نحو‬ ‫ش��دیدتری به تحقی��ر زن پرداخته اس��ت بدین‬ ‫ص��ورت که از مردان خواس��ته در هر س��ال زن‬ ‫جدیدی را جایگزین زن سابق خود نمایند‪:‬‬ ‫زن نو کن ای دوست هر نوبهار‬ ‫که تقویم پاری نیاید به کار‬ ‫از ای��ن دی��دگاه گوی��ی زن به منزله‌ی اس��باب‬ ‫و اثاثی��ه‌ی خانه اس��ت که هر س��ال باید عوض‬ ‫ش��ود‪ .‬حتی از اس��باب و لوازم خانه نیز پایین‌تر‬ ‫و بی‌ارزش‌تر ش��مرده شده اس��ت‪ ،‬چرا که کمتر‬ ‫کسی اس��باب و اثاثیه‌ی منزل را ساالنه تعویض‬ ‫می‌کند‪.‬‬ ‫ب��از در همین ب��اب در تحقیر و خوارداش��ت زن‬ ‫چنین می‌آورد‪:‬‬ ‫وگر کاخ و ایوان منقش کند‬ ‫تن خویش را کسوتی خوش کند‬ ‫به جان آید از دست طعنه زنان‬ ‫که خود را بیاراست همچون زنان‬ ‫اگر پارسایی سیاحت نکرد‬ ‫سفر کرد کانش نخوانند مرد‬ ‫که نارفته بیرون ز آغوش زن‬ ‫کدامش هنر باید و رای و فن؟‬ ‫در اینجا «س��عدی» آن دس��ته از م��ردان را که‬ ‫پارس��ایی پیشه نسازند و تنها به فکر پرورش تن‬ ‫و جس��م باش��ند و از هیچ فن و هنری برخوردار‬ ‫نباشند‪ ،‬در رده‌ی زنان قرار می‌دهد‪.‬‬ ‫در ب��اب نهم «در توب��ه و راه ص��واب» با آوردن‬ ‫ابیاتی چند‪ ،‬که تلمیحی به داس��تان «یوس��ف و‬ ‫زلیخ��ا» دارد‪ ،‬زلیخا (زن) را به «گرگ» تش��بیه‬ ‫کرده است‪:‬‬ ‫زلیخا چو گشت از می عشق مست‬ ‫به دامان یوسف در آویخت دست‬ ‫چنان دیو شهوت رضا داده بود‬ ‫که چون گرگ بر یوسف افتاده بود‬ ‫در همی��ن باب به منظور طعن��ه زدن و نکوهش‬ ‫کردن مردان به تحقیر زن می‌پردازد‪:‬‬ ‫چو از راستی بگذری‪ ،‬خم بود‬ ‫چه مردی بود کز زنی کم بود‬ ‫از این بیت برمی‌آيد که زن خود به خود و ذاتاً از‬ ‫ارزش و اعتبار کمی برخوردار اس��ت‪ .‬پس مردان‬ ‫باید هوش��یار باش��ند که به درجه‌ی زنان سقوط‬ ‫نکنند‪.‬‬ ‫در آخری��ن باب از همین کت��اب «در مناجات و‬ ‫ختم کتاب» باز به بیتی مشابه‌ی ابیات قبل اشاره‬ ‫دارد‪:‬‬ ‫به تکبیر مردان شمشیر زن‬ ‫که مرد وغا را شمارند زن‬

‫‪ -5-2Q Q‬گلستان‬ ‫«س��عدی» در ب��اب اول «گلس��تان» برخ�لاف‬ ‫«بوس��تان» تنها ی��ک بار به مس��ئله‌ی تحقیر و‬ ‫خوارداش��ت زن اشاره نموده اس��ت‪ .‬ولی همین‬


‫‪4‬‬

‫شماره نوزدهم‪ -‬خرداد ‪1387‬‬

‫مورد نیز ش��بیه مواردی است که در «بوستان» به‬ ‫وفور از آن یاد کرده است‪:‬‬ ‫«آورده‌اند که سپاه دشمن بسیار بود و اینان اندک‪.‬‬ ‫جماعتی آهنگ گریز کردند‪ ،‬پس��ر نعره زد و گفت‬ ‫که ای مردان بکوشید یا جامه‌ی زنان بپوشید‪».‬‬ ‫از موارد ذکر شده درباره‌ی تحقیر زن در هر یک از‬ ‫این متون پنجگانه می‌توان دریافت که در «کلیله و‬ ‫دمنه» و «گلستان» و «بوستان» به منظور تحقیر‬ ‫مردان‪ ،‬آنها را به زن تش��بیه نموده‌اند که در واقع‬ ‫این خود نوعی تحقیر و توهین نسبت به زنان است‪.‬‬ ‫از میان س��ه اثر (کلیله و دمنه‪ ،‬بوستان و گلستان)‬ ‫«س��عدی» در «بوستان» در موارد بیشتری دیدی‬ ‫تحقیرآمیز به زن روا داش��ته اس��ت‪ .‬نویس��نده‌ی‬ ‫«کلیل��ه و دمنه» نیز در‬ ‫موارد متعددی به تحقیر‬ ‫زن پرداخت��ه اس��ت‪.‬‬ ‫احتماالً قصد نویسنده‌ی‬ ‫آن از آوردن چنی��ن‬ ‫مطال��ب و ذهنیاتی این‬ ‫است که؛ زنان باید تحت‬ ‫هر شرایطی با همسران‬ ‫خود بسازند‪ ،‬در غیر این‬ ‫صورت نابکار هستند‪.‬‬ ‫نگ��رش «نظام��ی» در‬ ‫«لیل��ی و مجن��ون» و‬ ‫«خس��رو و ش��یرین»‬ ‫نس��بت ب��ه زن بس��یار‬ ‫مالیم‌ت��ر اس��ت و در‬ ‫مقایس��ه ب��ا «کلیل��ه و‬ ‫دمنه» و «بوس��تان» در‬ ‫سطح خیلی کمتری به‬ ‫تحقیر زن پرداخته است‪.‬‬ ‫دق��ت و تام��ل در آثار و نوش��ته‌های ادبی نش��ان‬ ‫می‌دهد که تا چ��ه اندازه زن را خوار و زبون فرض‬ ‫کرده اند‪« .‬غالمحس��ین یوس��فی» در «چشمه‌ی‬ ‫روشن» می‌نویسد‪:‬‬ ‫«بس��یار اندکند کسانی که زن را از دیدگاه انسانی‬ ‫نگریس��ته‌اند و بیش��ترین آنها زن را فقط س��اقی‪،‬‬ ‫مط��رب و خنیاگر نش��ان داده‌اند و یا معش��وقه و‬ ‫کنی��زی که تنها برای برآوردن نیازهای آنها به کار‬ ‫می‌آید‪».‬‬ ‫متاس��فانه با وجود توصیه‌ها و س��فارش‌های مکرر‬ ‫ب��زرگان و دین‪ ،‬مبنی بر لزوم احترام گذاش��تن به‬ ‫زنان‪ ،‬ب��از هم مردان با دیدی تحقیرآمیز به جنس‬ ‫زن می‌نگرن��د و به هیچ‌کدام از این توصیه‌ها وقعی‬ ‫نمی‌نهند‪.‬‬ ‫از جمل��ه‌ی معروف‌تری��ن س��فارش‌ها مبن��ی بر‬ ‫گرامی‌داش��ت زن��ان می‌ت��وان به آی��ه‌ای از قرآن‬ ‫تمسک جست‪:‬‬ ‫«و عاشر وهن بالمعروف»‬ ‫«با ایشان به نیکویی رفتار کنید» (نساء‪)19 :‬‬

‫‪ -6-2Q Q‬نفحات االنس جامي‬

‫«جامي» در اين اثر مي‌نويسد‪:‬‬ ‫«فاطمه‌ي نيس��ابوريه روزي براي ذوالنون چيزي‬ ‫فرستاد‪ ،‬ذوالنون قبول نكرد و گفت‪ :‬در قبول كردن‬ ‫چيزي از نسوان مذلت است و نقصان‪».‬‬ ‫(جامي‪ :1370 ،‬ص‪)618-19‬‬

‫‪ -7-3Q Q‬قابوس نامه‬ ‫«عنص��ر المعالي» در اين كتاب به مقدار زيادي به‬ ‫تحقي��ر زن پرداخته‪ ،‬تا جايي كه داش��تن دختر را‬ ‫«محنتي عظيم» ناميده است‪:‬‬ ‫«ت��و آن چه داري بذل ك��ن و دختر خود را گردن‬ ‫كسي كن و برهان خود را از محنتي عظيم‪».‬‬ ‫(عنصرالمعالي‪)138 :1373 ،‬‬ ‫‪ -8-2Q Q‬تاريخ بيهقي‬ ‫در اي��ن كتاب از قول بوذر جمهر وزير انوش��يروان‬ ‫آمده است‪:‬‬ ‫«دور باشي از زنان كه نعمت پاك بستانند و خانه‌ها‬

‫نام‌ها‬

‫ويران كنند‪».‬‬

‫‪ -9-2Q Q‬تذكره االولياء‬

‫در مورد «حبيب عجمي» كه همسر خود را تحقير‬ ‫مي‌كند آمده‪:‬‬ ‫«يك روز پس��ر خود را ديد خرام��ان‪ .‬گفت‪ :‬هيچ‬ ‫مي‌داني كه تو كيس��تي؟ مادرت را به دويست درم‬ ‫خري��ده‌ام و من كه پدر توأم‪ ،‬چنانم كه از من بهتر‬ ‫در ميان مس��لمانان كسي نيست‪ .‬اين خراميدن تو‬ ‫چراست؟»‬

‫‪ -10-2Q Q‬كيمياي سعادت‬ ‫«غزالي» در جلد اول كيمياي س��عادت در تحقير‬ ‫زنان پير مي‌نويسد‪:‬‬ ‫«آن كاالي درويش��ان گران‌ت��ر‬ ‫بخرد تا ايش��ان شاد شوند‪ -‬چون‬ ‫ريس��مان پير زن��ان – و ميوه از‬ ‫دس��ت كودكان و درويشي كه باز‬ ‫پس‌مانده باشد‪».‬‬ ‫«ام��ام محم��د غزال��ي» در جلد‬ ‫دوم اي��ن كت��اب در «ادب كردن‬ ‫كودكان» مي‌آورد‪:‬‬ ‫« و چون به دبيرستان دهد‪ ،‬قرآن‬ ‫يام��وزد‪ ،‬پ��س از آن ب��ه اخبار و‬ ‫حكايات پارسيان و سيرت صحابه‬ ‫و س��لف مش��غول كن��د و البت��ه‬ ‫نگ��ذارد ك��ه به اش��عاركه در وي‬ ‫حديث عش��ق و صفت زنان باشد‬ ‫مشغول شود‪ .‬و چون معلم وي را‬ ‫بزند‪ ،‬بگويد تا فرياد و جزع بسيار‬ ‫نكند و شفيع نينگيزد و صبر كند‬ ‫و بگويد كه كار مردان اين باشد و‬ ‫بانگ كردن كار زنان و پرستاران»‬ ‫باز در جايي ديگر از اين كتاب مي‌نويسد‪« :‬ابليس‬ ‫ف��را موس��ي(ع) گفت‪ :‬كه «با هي��چ زني به خلوت‬ ‫منشين كه هيچ مرد با زني خلوت نكرد كه نه من‬ ‫مالزم وي باش��م تا وي را فتنه گردانم» و داود (ع)‬ ‫فرا پس��ر خويش گفت‪ :‬روا باشد كه از پس شير و‬ ‫اژدها شوي و لكن از پس زنان فرا مشو»‬ ‫‪ -11-2Q Q‬جام‌جم‬ ‫مراغه‌اي در تحقير زن مي‌گويد‪:‬‬ ‫بخت بد باشد زن عطارد روي‬ ‫چون قلم نهاده بر خط شوي‬ ‫زن چو خطاط باشد بگيرد هم‬ ‫همچو بلقيس عرش را به قلم‬ ‫كاغذ وقلم دواتش گور‬ ‫پس بود گر كند به دانش زور‬ ‫آن كه بي نامه نامه‌ها بد كرد‬ ‫نامه‌خواني كند چه خواهد كرد‬ ‫در دار از قلم لجاجت او‬ ‫تو قلم مي‌زني چه حاجت او‬ ‫(اوحدي مراغه‌اي‪)92 :1370 ،‬‬

‫‪ Q Q‬نتيجه گيري‬ ‫تحير و خوارداش��ت زن از جمله مواردي است كه‬ ‫به وفور در متون كهن ش��اهد آن هستيم‪ .‬شاعران‬ ‫و نويس��ندگان م��رد به ن��درت ب��راي زن‪ ،‬احترام‬ ‫قايل ش��ده و در بيش‌تر موارد‪ ،‬بستر سخن و زبان‬ ‫مردانه‌شان‪ ،‬سرشار از ش��ديد‌ترين نوع تحقير‌ها و‬ ‫اهانت‌ها به جنس زن است‪ .‬شاعر نام‌آوري همچون‬ ‫«س��عدي» در دو اثر خود «گستان» و «بوستان»‬ ‫به منظور تش��ويق نمودن مردان به انجام كاري و‬ ‫يا درهنگام طعنه و س��ركوفت زدن به آن دسته از‬ ‫ن‌ها‬ ‫مرداني كه هيچ‌كار مفيدي انجام نمي‌دهند‪ ،‬آ ‌‬ ‫را به زنان تش��بيه كرده ك��ه توانايي و لياقت انجام‬ ‫هيچ‌كاري را ندارند‪ .‬به اين ترتيب غيرمس��تقيم به‬ ‫تحقير و خوارداشت زن پرداخته است‪.‬‬ ‫‪‬‬ ‫ای��ن مقاله‪ ،‬گزیده پایان نامه خانم دهش در مقطع ‬ ‫کارشناس��ی ارش��د دانش��گاه آزاد فیروزآباد است‪.‬‬ ‫منابع مقاله در دفتر نشریه موجود است‪.‬‬

‫‪7‬‬

‫د‬ ‫ر‬ ‫ح‬ ‫ض‬ ‫و‬ ‫ر‬ ‫م‬ ‫ر‬ ‫د‬ ‫ی‬ ‫که‬ ‫ف‬ ‫ض‬ ‫ی‬ ‫ل‬ ‫ت‬ ‫‌‬ ‫و‬ ‫ف‬ ‫ر‬ ‫و‬ ‫غ‬ ‫‌‬ ‫ب‬ ‫ا‬ ‫ا‬ ‫و‬ ‫ست‬ ‫حسین آرمان‌مهر‬

‫او همان گونه که باید باش��د‪ ،‬بود‪ .‬با همان لهجه‌ی صاف و س��اده و چهره‌ي دوست‌داشتنی‌اش‪.‬‬ ‫اگ��ر یک بار او را دیده باش��ی و با او همکالم ش��ده باش��ی‪ ،‬هیچ وق��ت او را فراموش نمی‌کنی‬ ‫و دوس��ت‌داری س��اعت‌ها با او وق��ت بگذرانی وقتی از او خواهش ک��ردم برایمان‪ ،‬زخمه‌ای به‬ ‫س��یم‌های س��نتور بزند‪ ،‬بی‌درنگ پذیرفت‪ .‬آن قدر زیبا و بی‌دریغ نواخت‪ ،‬در مایه‌های ش��ور و‬ ‫گوشه‌های آن‪ ،‬که از گوشه‌ی چشم ما رودی کوچک روان شد؛ به یاد فضلیت و فروغ‪ .‬اما همه‌ی‬ ‫فضلیت‌ها و فروغ‌ها در اندیشه و چشم‌هایش درخشیدن داشت‪ .‬فضل‌اله گلستانی‪ ،‬هنرمردی که‬ ‫س��ال‌ها در گوشه عزلت و هنر‪ ،‬راز خردمندی را به دیگران آموخت‪ ،‬اکنون نیز همان دغدغه‌ها‬ ‫و دلمش��غولی‌ها را دارد‪ .‬ب��ا هنر زیس��ته اس��ت و هنرمندانه به زندگی ادام��ه می‌دهد‪ .‬در یک ‬ ‫ش��ب فروردینی که حال و هوای تابس��تانی دارد‪ ،‬در خانه او در خیابان صیاد شیرازی میهمان‬ ‫لحظه‌های ناب و باصفای او می‌شویم‪.‬‬ ‫‪Q Q‬اس��تاد گلس��تانی‪ ،‬حض��رت عال��ی‪ ،‬کار هنری را از چه س��الی به صورت حرفه‌ای ش��روع‬ ‫کرده‌اید؟‬ ‫دقیقاً از س��ال ‪ 1363‬زیر نظر اس��تاد رحیم فتحعلی‌زاده ش��یرازی و دکتر مس��یح افقه آغاز به‬ ‫آموختن س��نتور کردم از همان س��ال‌ها تاکنون خود را همواره ش��اگرد پنداشته‌ام و هنوز هم‬ ‫به آموختن می‌پردازم‪ .‬دکتر افقه از ش��اگردان اس��تاد فرامرز پایور اس��ت و در کار خود اس��تاد‬ ‫اس��ت‪ .‬اس��تاد فتحعلی‌زاده نیز که دوران کهولت خود را می‌گذارند‪ ،‬بسیار با اخالق و پرحوصله‬ ‫هستند‪.‬‬ ‫‪QQ‬‬ ‫‪Q Q‬در زمینه خوشنویسی استاد شما چه کسی بوده است؟‬ ‫از همان آغاز تاکنون‪ ،‬استاد ارجمند جناب آقای سید مصطفی مصطفوی هستند که هم اکنون‬ ‫در ش��هر جدید الر حضور دارند‪ .‬من عالوه بر آموختن‪ ،‬به تدریس نیز همت گماش��ته‌ام چون‬ ‫بدون تدریس هنرمند پیشرفت نمی‌کند‪.‬‬ ‫‪Q Q‬از ابتدا تاکنون چند هنرجو داشته‌اید؟‬ ‫در دو عرصه‌ي موسیقی و خوشنویسی‪ ،‬حدود ‪ 200‬شاگرد‪ ،‬در دوره‌های مختلف تربیت کرده‌ام‪.‬‬ ‫بعضی از این هنرجویان‪ ،‬به مرتبه اس��تادی رس��یده‌اند‪ ،‬مث ً‬ ‫ال در گراش خانم‌ها عالمی‪ ،‬یوسفی‬ ‫و آذربادگان در عرصه خط به دوره‌ي ممتاز رس��یده‌اند و یا در حوزه موس��یقی آقایان مهرزاد‬ ‫افتخاری الری و اسد حسین‌شیری گراشی‪ ،‬واقعاً پیشرفت خوبی دارند و حدود پنج سال است‬ ‫که پرتالش به کار خود ادامه می‌دهند‪ .‬یکی از مس��ائلی که در کار هنری باید مورد توجه قرار‬ ‫گیرد آن اس��ت که هنرجویان باید برای فراگیری هنر حتماً حوصله به خرج دهند و بدانند که‬ ‫باید س��ال‌ها این راه را بپیمایند‪ .‬مث ً‬ ‫ال خود بنده برای فراگیری موس��یقی و عضویت در خانه‌ی‬ ‫موسیقی‪ ،‬دو سال به تهران رفت و آمد داشتم‪ ،‬در شرایط بسیار دشوار‪ ،‬اما چون هدف برایم مهم‬ ‫مغیالن دشواری‬ ‫بود‪ ،‬سرزنش‌های خار‬ ‫ِ‬ ‫برایم آس��ان می‌نم��ود‪ .‬االن فقط‬ ‫ده نفر در اس��تان فارس عضو‬ ‫خانه‌ي موس��یقی هستند‪ ،‬و‬ ‫من یکی از آن‌هایم‪.‬‬ ‫‪Q Q‬کالس‌های شما در کجا‬ ‫دایر است؟‬ ‫ب��ه دالیل خاص��ی از جمله‬ ‫مراقب��ت از اه��ل من��زل‪،‬‬ ‫هنرجوی��ان ب��رای فراگیری‬ ‫موس��یقی و خوشنویس��ی ب��ه‬ ‫منزل ما مراجعه می‌کنند‪.‬‬ ‫ب��ا او خداحافظ��ی می‌کنیم‪ ،‬در‬ ‫حال��ی که نس��یم خنک��ی وزیدن‬ ‫گرفته است و موسیقی لطیف سازش‪،‬‬ ‫در ذه��ن م��ا طنین‌انداز اس��ت‪ .‬فضل‌اله‬ ‫گلس��تانی متول��د ‪ 1335‬در الر‪ ،‬پس از‬ ‫بازنشس��تگی از آم��وزش و پ��رورش‬ ‫در گ��راش زندگی می‌کن��د‪ .‬او داماد‬ ‫خان��واده کامیرزا منفرد اس��ت و در بین‬ ‫م��ردم گ��راش و الر به دلی��ل اخالق‬ ‫حسنه‌اش و رفتار مسالمت‌آمیز‬ ‫و خ��وی هنرمندان��ه‌اش‬ ‫محبوبی��ت دارد‪ .‬امید که این‬ ‫مختصر را از ما پذیرا باشد‪.‬‬


‫‪4‬‬

‫شماره نوزدهم‪ -‬خرداد ‪1387‬‬

‫م‬ ‫ح‬ ‫م‬ ‫د‬ ‫ا‬ ‫م‬ ‫ی‬ ‫ن‬ ‫عکس‬

‫نوبهار‬

‫‪8‬‬


‫‪4‬‬

‫نگاه‬

‫شماره نوزدهم‪ -‬خرداد ‪1387‬‬

‫محمد خ‬

‫واجه‌پور‬

‫یات‪ ،‬چشم‬ ‫فقدان ادب‬

‫‪9‬‬

‫ان الرستانی‬

‫اسفندیار زب‬

‫اگر بخواهیم که به کالبدشکافی ضعف‌های فرهنگی و اجتماعی سرزمین‬ ‫خود بپردازیم گزیری نداریم جز آن که تیغ به دست بگیریم و بی ترحم‬ ‫به واکاوی آنچه بوده‌ایم و هستیم بپردازیم‪ .‬این تیغی که بر تن ما فرود‬ ‫می‌آید بی‌گمان همراه با درد است اما شاید بتواند بخشی از شناخت ما را‬ ‫نسبت به بدن فرهنگ خوود اصالح کند‪ .‬بتواند دمل‌های خودبزرگ‌بینی‬ ‫و یا دیگر هراسی و دیگر پرستی را جراحی کند‪.‬‬ ‫بی تعارف باید پذیرفت زبان الرستانی در میان زبان‌های هم تراز خود‬ ‫مانند زبان‌های لری‪ ،‬بلوچی‪ ،‬کردی نتواسته جایگاه مناسبی در قاموس‬ ‫زبان‌های سرزمین ایران کسب کند‪ .‬به تبع آن مردم الرستان نیز‬ ‫نتواسته‌اند هویتی مستقل برای خود و زبان‌شان داشته باشند‪.‬‬ ‫زبان در شکل اولیه خود وظایف ارتباطی را بر عهده می‌گیرد‪ .‬اما در‬ ‫حالت‌های پیشرفته است این ادبیات است که زبان را قوی می‌کند‪ ،‬زنده‬ ‫نگه می‌دارد و گسترش می‌دهد‪ .‬زبان برای ارتباط معموالً در حیطه‬ ‫گفتار باقی می‌ماند به همین علت در برابر زبان‌های دیگر ضعیف است‬ ‫اما ادبیات معموالً شکل مکتوب زبان را می‌سازد و از طریق آن زبان‬ ‫تکثیر پیدا می‌کند‪ .‬حتی بسیاری زبان‌های شفاهی نیز با ادبیات تقویت‬ ‫می‌شود (عربی بدوی نمونه‌ای از زبانهای شفاهی و ادبی است)‪ .‬ادبیات‬ ‫هنر استفاده از زبان است در واقع ادبیات است که به زبان هویت و‬ ‫شخصیت می‌دهد‪ .‬مردمان الرستان بسیار دیرتر از اقوام دیگر تالش‬ ‫برای هویت‌یابی خود را آغاز کرده‌اند‪ .‬بیشتر این تالش‌ها نیز در فضای‬ ‫تاریخ‌نگاری بوده است‪ .‬حتی تالش‌های ادبی نیز متاثر از دیدگاه ضرورت‬ ‫هویت تاریخی به سمت تاریخ ادبیات و زبان شناسی تاریخی و جمع‌آوری‬ ‫واژه‌ها گرایش پیدا کرده است‪ .‬الرستان در طی تاریخ پربار خود نتوانسته‬ ‫است چهره‌ای را معرفی کند که با قدرت ادبیات بتواند در ماندگاری‬ ‫زبان خود موثر باشد‪ .‬حتی در زبان فارسی به عنوان زبان مسلط نیز‬ ‫الرستانی‌های فاقد چهره‌ای حتی متوسط هستند‪.‬‬

‫در سال‌های اخیر تاریخ‌نگاران و تاریخ ادبیات نگاران الرستان سعی کرده‬ ‫اند با پرداختن برخی چهره‌ها ادبی آن‌ها را مطرح کنند اما نه این‬ ‫چهره‌ها توان عرض اندام کردن در برابر غول‌های ادبیات را دارا هستند‬ ‫و نه کوششگران از پشتیبانی مراکز قدرت برخوردار بوده‌اند‪ .‬فرهنگ‬ ‫سرزمین ما روز به روز بیشتر در خود فرو می‌رود و هراس نیمه‌جان‬ ‫شدن آن تن دوست‌داران‌اش را می‌لرزاند‪ .‬لرزان شدن پایه‌های زبان‬ ‫الرستان‪ ،‬از فقدان ادبیات در آن سرچشمه می‌گیرد‪ .‬زبان الرستانی حتی‬ ‫نتوانسته‌اند هنوز دارای رسم‌الخط و حروفی باشد که بتواند به شکل‬ ‫مکتوب درآید و ادبیات عامیانه در حال نابودی خود را حفظ کند‪.‬‬ ‫اما این سوال وجود دارد که برای زایش ادبیات الرستانی کمی دیر نشده‬ ‫است؟ به نظر می‌رسد که به دلیل فقدان پایه‌های ادبی و شکل ادبی زبان‬ ‫امکان تولید ادبیات الرستانی تقریباً محال است‪ .‬می‌توان نمونه‌های ادبی‬ ‫به زبان الرستانی ایجاد کرد ولی خود ادبیات الرستانی آرزویی دور از‬ ‫دسترس است‪ .‬شاید راه برون‌رفت از این بن بست فرهنگی‪ ،‬تولید ادبیاتی‬ ‫فارسی با پایه‌های بومی باشد‪ .‬راهی که مث ً‬ ‫ال نمونه آن را در ادبیات‬ ‫داستانی در بوشهر می‌بینیم که تجلی فرهنگ بندری نه در زبان بومی‬ ‫که در زبان فارسی است‪ .‬این گونه عملکرد توانسته است ادبیات جنوب‬ ‫را به عنوانی شاخصی برای معرفی این منطقه متمایز سازد‪.‬‬ ‫راهی که ادبیات در الرستان باید بپیماید‪ .‬تبادل بیشتر با زبان فارسی در‬ ‫حوزه ادبیات است‪ .‬این تبادل در بخش واژه‌شناسی به دلیل قدرت زبان‬ ‫فارسی یک جانبه است ولی گامی که زبانشناسان و ادیبان ما باید بردارند‬ ‫ایجاد تعامل دو سویه با زبان فارسی است‪.‬‬ ‫در دیدی جامع‌تر قابل مشاهده است که این فقدان زیباشناسی تنها در‬ ‫زبان الرستانی نیست‪ .‬در واقع کلیت فرهنگ این منطقه فاقد شاخصه‌های‬ ‫قابل طرح هنری است که بتواند در هویت‌یابی مردمان آن موثر باشد‪ .‬در‬ ‫واقع مردم الرستان در مواجهه با فرهنگ‌های دیگر ایرانی و ملی نتوانسته‬ ‫است چیزی شایسته عرضه ارائه کند‪ .‬شاید یکی از عوامل در عدم توفیق‬ ‫الرستان در بخش تقسیمات کشوری همین ناتوانی در ارائه شاخصه‌های‬ ‫فرهنگی برای تعریف هویت الرستانی است‪.‬‬

‫ه‬ ‫و‬ ‫ا‬ ‫ی‬ ‫ت‬ ‫ا‬ ‫زه در‬ ‫حمی‬

‫د منشی‬

‫آنچه نگارنده را به نوشتن این سطور واداشت‪ ،‬حسی‬ ‫بود خوشایند از بروز استعدادهای جدید شعری‬ ‫الرستان‪.‬‬ ‫شهری که تا قبل از این اغلب شعرایش از شعرهایشان‬ ‫یا ابزاری می ساختند برای خرید شفاعت دنیا و‬ ‫عقبی و وسیله‌ای برای حصول آبرو و مقام! یا سنگی‬ ‫ناشاعرانه بر سینه خود می‌زدند و خطی کاسبکارانه‬ ‫به حساب خود می‌کشیدند! و یا در نهایت امر نگهبان‬ ‫بی شکوه مزار شعرای قبل خویش بودند! اما طیف‬ ‫جدید شاعران این اقلیم در قالب «انجمن شعر‬ ‫آفتاب» که بیش از چهار سال است بطور مستمر‬ ‫شکل می گیرد‪ ،‬توانسته اند خود را به عنوان وزنه‬ ‫های شعری منطقه معرفی کنند‪.‬‬ ‫یکی از چهره های شاخص این محفل «خلیل روئینا»‬ ‫است که هرچند سرودن شعر را بسیار دیر شروع کرد‬ ‫اما پختگی شخصیتی‌اش در این سن توانست اکسیر‬ ‫اندیشگی را به اشعارش تزریق نماید‪ .‬اشعر وی که‬ ‫غالباً غزل هستند در عین داشتن وزن‌‌های سخت و‬ ‫نامتعارف از چنان ظرافتی برخوردار است که به حتم‬ ‫برای خوانش آن‬ ‫به هرمنوتیک نیاز است‪ .‬توجه وی به واژگان همخوان‬ ‫و تسلط به بیان نو در ساحت زبان پیراسته و پرداخته‬ ‫و توجه به درونمایه‌ها و مضامینی که هریک به نوعی‬

‫ش‬ ‫ع‬ ‫ر‬ ‫ال‬ ‫ر‬ ‫ستان‬

‫از «وهن» انسان امروزی می گوید‪.‬‬ ‫روئینا هرچند در اشعار متاخر خود (به اعتقاد‬ ‫نگارنده) به ورطه تغزل پراستعاره و پردست انداز و‬ ‫بدخوان افتاده اما پتانسیل عظیم وی در پرداخت‬ ‫شاعرانه هر موضوعی همچنان همگان را به تحسین‬ ‫وا می‌دارد‪.‬‬ ‫«مریم کامیاب» به عنوان پدیده نو این انجمن توانسته‬ ‫است زاللی واژه‌های تراشیده و بلورین آهنگ‌دار را به‬ ‫قالبی زیبا برای مضامینی بکر و امروزی مبدل کند‬ ‫و با شروع طوفانی‪ ،‬توقع همگان را از خویش استعال‬ ‫دهد‪ .‬بی‌شک وی‬ ‫با تسلطی که به عروض شعری و تکنیک‌های‬ ‫غزل‌سرایی امروز دارد و در سایه ارتباط و تعامل‬ ‫خوبی که با دیگر غزل‌سرایان مطرح دارد می‌تواند‬ ‫مطلعی برای خورشید غزل نو در این جغرافیا باشد‪.‬‬ ‫«عبدالرضا مفتوحی» بواسطه طنازی ذاتی خود و‬ ‫لطایف اشعارش از چهره‌های شناخته‌شده‌تر این‬ ‫محفل است که به حق بایستی تالش و پیشرفت وی‬ ‫را در این عرصه ستود‪ .‬اشعار وی به لحاظ ریتم بسیار‬ ‫خوش‌خوان و روان است و شیطنت‌های همیشگی‌اش‬ ‫از ذات «شاعر» به بطن «شعر» تزریق می شود‪ .‬تجربه‬ ‫های وی در حوزه زبان و بافت فولکلوریک و عامیانه‬ ‫نیز از تجارب جذاب و موفقیت بخش بوده است‪ .‬اما‬

‫نگارنده معتقد است وی همچنان از تشتت موضوعی‬ ‫و نیافتن «تفرد» خویش رنج می برد!‬ ‫«عاطفه آریان»‪« ،‬مهدی کوه پیما»‪« ،‬حسین‬ ‫طاهری» و «فیروزه خرم بخت» که اعتقاد دارم‬ ‫همچنان در پی آزمون و خطا و در جستجوی یافتن‬ ‫لحن شخصی خود هستند نیز دارای پتانسیلی‌اند که‬ ‫هر آن می توانند از شعرای کهنه‌کارتر انجمن سبقت‬ ‫بگیرند‪.‬‬ ‫«عنایت سیار» نیز که عضو پاره وقت این محفل‬ ‫است در سایه ترسیم فضاهای متفاوت و آوانگارد در‬ ‫قالب زبان معیار و رفاقت هایی که با جریان های‬ ‫شعر استان دارد توانسته با وجود اشعار کم‪ ،‬جایگاه‬ ‫بلندی یابد‪.‬‬ ‫اگر به تمامی این شاعران کالسیک نام هایی همچون‬ ‫«نوید بازیار» و «صادق اخضری» که بیشتر در حوزه‬ ‫شعر آزاد و زبان گفتار تجربه دارند اضافه کنیم‪،‬‬ ‫ترکیبی حاصل می‌شود که حداقل تاکنون در نوع‬ ‫خود بی‌سابقه بوده است‪.‬‬ ‫بی شک اگر درکنار چهره های شعر الر‪ ،‬شعرای‬ ‫کل منطقه الرستان را به تشریک مساعی بیشتر‬ ‫فراخوانیم‪ ،‬وزنه ها و جریان شعری استان از شمال‬ ‫آن به سمت جنوب سنگینی می کند‪.‬‬


‫‪4‬‬

‫شماره نوزدهم‪ -‬خرداد ‪1387‬‬

‫پیش‌نهاد‬

‫آسمان شب‪ ،‬صاف و پر ستاره بود‪ .‬گويي آن را چراغاني كرده‬ ‫ِ‬ ‫بودند‪ .‬نيكالس در دل خداوند را شكر مي‌كرد كه هوا باراني نيست‪.‬‬ ‫زماني كه جوان‌تر بود‪ ،‬سعي مي‌كرد در روزهاي باراني با خانم‌ها‬ ‫قرار بگذارد‪ .‬به نظرش بسيار رمانتيك مي‌نمود‪ .‬ولي حاال‪ ،‬در سن‬ ‫چهل سالگي‪ ،‬محيط‌هاي خلوت و دنج را ترجيح مي‌داد‪.‬‬ ‫امشب خرج زيادي كرده بود‪ .‬يك ميز دو نفري در رستوران‬ ‫ماكسيم‪ .‬رمانتيك‌ترين قسمت را انتخاب كرده بود‪ .‬كنار ديواري‬ ‫تمام شيشه با دورنمايي بسيار دلفريب‪ .‬از گارسون درخواست‬ ‫كرده بود به جاي گل‌هاي اركيده‪ ،‬دو شاخه گل رز قرمز داخل‬ ‫گلدان بگذارد‪ .‬گل مورد عالقه ليان‪ .‬به هر حال ارزشش را داشت‪،‬‬ ‫به خصوص اگر جواب ليان مثبت باشد‪ .‬بايد دل را به دريا مي‌زد‪.‬‬ ‫جوابش از دو حالت كه بيشتر نبود؛ بله يا نه‪ .‬ظاهرا ً بسيار آرام‬ ‫مي‌نمود ولي در درونش غوغايي برپا بود‪ .‬همانگونه كه به آسمان‬ ‫چشم دوخته بود بر خود نهيب زد‪:‬‬ ‫ بايد امشب تقاضايم را مطرح كنم‪ .‬امشب بهترين فرصت است‪.‬‬‫و سرش را به عالمت تصديق تكان داد‪.‬‬ ‫ساعت شماطه دار ده ضربه نواخت و همزمان ليان وارد رستوران‬ ‫شد‪.‬‬ ‫ آه خداي من‪ ،‬چه زيبا شده!‬‫ظاهرا ً نيكالس را نديده بود‪ .‬از گارسوني كه به استقبالش رفته بود‬ ‫چيزي پرسيد و گارسون با دست «نيك» را نشان داد‪ .‬نيك برايش‬

‫دستي تكان داد و ليان با‬ ‫لبخندي مليح به طرفش به‬ ‫نبانی‬ ‫له جها‬ ‫راه افتاد‪ .‬امشب بسيار دلفريب‬ ‫راح‬ ‫و باوقار مي‌نمود‪ .‬نيك هميشه‬ ‫او را با موهايي بافته در پشت سر‪ ،‬عينكي نسبتاً‬ ‫بزرگ كه البته به صورتش مي‌آمد و كت دامني سورمه‌اي كه‬ ‫انيفرم اداره بود‪ ،‬ديده بود‪ .‬اما امشب ليان موجود ديگري بود‪.‬‬ ‫بسيار جذاب و زيبا‪ .‬با متانتي خاص به طرف نيكالس مي‌آمد‪.‬‬ ‫ سالم نيك‬‫ ليان‬‫نيكالس از جايش بلند شد‪ ،‬دست ليان را بوسيد و در حالي كه‬ ‫لبخند زيبايي بر لبهايش نقش بسته بود‪ ،‬سرجايشان نشستند‪.‬‬ ‫نيكالس خيلي سعي مي‌كرد ظاهر آرام چند لحظه قبل را به‬ ‫دست بياورد‪ ،‬اما نمي‌توانست‪ .‬صداي قلب خودش را به وضوح‬ ‫مي‌شنيد‪ .‬از گونه‌هايش شعله آتش زبانه مي‌كشيد‪ .‬تمام كلمات‬ ‫از ذهنش فرار كرده بودند‪ .‬جمالتي را كه مي‌خواست براي ليان‬ ‫بازگو كند را چندين بار تمرين كرده بود‪ .‬ولي حاال معلوم نبود‬ ‫كدام گوري رفته بودند‪ .‬ليان بسيار به موقع به دادش رسيد‪.‬‬ ‫اين كت و شلوار خيلي بهت مياد‪.‬‬‫نيك نگاهي گذرا به كتش انداخت‪ .‬در حالي كه لبخند مي‌زد‪.‬‬ ‫ تو هم امشب خيلي زيبا شدي‪ .‬مخصوصاً رنگ قرمز خيلي به‬‫پوستت مياد‪.‬‬ ‫و در حالي كه به گارسون اشاره مي‌كرد‪.‬‬ ‫ نوشيدني چي مي‌خوري؟‬‫‪ -‬براندي لطفاً‪.‬‬

‫لگرد ازدواج‬

‫هدیه سا‬

‫نا مه‌ا ي‬ ‫كه چن��د روز پيش به‬ ‫دستش رس��يده بود را باز كرد‪ .‬مادرش‬ ‫مثل هميش��ه عاجزانه از او خواس��ته بود برگردد‪ .‬پدرش‬ ‫نوش��ته بود «اين فقط خواست مادرت هست‪ ،‬الزم نيست‬ ‫برگردي‪ ،‬پيش��نهاد مي‌دهم ب��ه زندگي نكبت بارت ادامه‬ ‫بده��ي‪..،‬لطف��اً»‬ ‫لطفاً را براي بزرگتر نوشته بود‪ .‬خط پدرش بود‪ ،‬ولي نامه‬ ‫بوي مادرش مي‌داد‪ .‬چه��ره‌ي مادر را با موهاي خيالي و‬ ‫ص��ورت اس��تخواني و ظريف‪ ،‬ولي شكس��ته در حالي كه‬ ‫مش��غول شس��تن لباس‌هاي چرك مردم ب��ود در نظرش‬ ‫مجس��م كرد‪.‬‬ ‫دلش مي‌خواس��ت يكبار ديگر بر چش��م‌هاي خس��ته‌اش‬ ‫بوس��ه م��ي‌زد و او ه��م مهربانان��ه نوازش��ش مي‌كرد و‬ ‫مي‌گفت‪«:‬پس��رم‪ ،‬مرد كوچكم روزي مي‌رس��د كه به تو‬ ‫افتخ��ارخواه��م ك��رد‪».‬‬ ‫دوباره از اول ش��روع مي‌كرد‪ ،‬اما‪...‬‬ ‫روي كاناپ��ه دراز كش��يد‪ .‬ب��ه نقط��ه‌اي نامعل��وم خيره‬ ‫ش��د‪ .‬امروز سالگرد ازدواجش اس��ت‪ .‬بايد راحت بخوابد‪.‬‬ ‫خن��ده‌اش گرفت‪ .‬بلند ش��د‪ .‬حس كرد دم��اي بدنش به‬ ‫صد درجه رس��يده اس��ت‪ .‬تمام قرص‌هاي يك بس��ته را‬ ‫به دهانش انداخت‪ .‬كمي طول كش��يد ت��ا همه را پايين‬ ‫برد‪ .‬س��يگاري روشن كرد و باز دراز كشيد‪ .‬صداي ضربان‬ ‫قلبش را حس كرد‪ .‬س��ردرد هميش��گي به سراغش آمد‪.‬‬ ‫كاش مي‌ش��د به چيزي فكر نكند‪.‬‬ ‫چهره پ��در‪ ،‬خواه��ر‪ ،‬برادره��اش‪ ...،‬و تمام كس��اني كه‬ ‫دوستش��ان نداش��ت‪ ،‬در ذهنش در حال كوچك و بزرگ‬ ‫ش��دن بودند‪ .‬انگار با هر صداي تيك تاك ساعت چكش‬ ‫محكمتر به س��رش مي‌خورد‪.‬‬ ‫اف��كارول‌كن��شنبودن��د‪.‬‬ ‫م��ادرش در حال��ي ك��ه صورت��ش را چن��گ م��ي‌زد‪،‬‬ ‫مي‌گفت‪«:‬خودت��و آواره نك��ن‪ ،‬هر چي بود گذش��ت‪.‬نزار‬

‫داستان‬

‫زهرا متین‬

‫پس��رت بي‌پدر ش��ه» ام��ا پدرش با‬ ‫همان چش��اي فراخ و خصمان��ه‌اش داد مي‌زد «برو با چه‬ ‫روي��ي مي‌خواي بموني‪ ،‬زنت رو كه خون جگر كردي نزار‬ ‫پس��رت‪»..‬‬ ‫تنش سنگين و سنگين‌تر شد‪ .‬سرش را با دو دست محكم‬ ‫فش��ار داد‪ .‬نتوانس��ته ب��ود تصوير پدرش كه دس��ت‌هاي‬ ‫زمخت و پينه بس��ته‌اش را براي سيلي زدن باال برده بود‬ ‫ه��مري��زد‪.‬‬ ‫ب��ه ب‬ ‫بلند شد‪ .‬به سمت پله‌هاي طبقه باال رفت‪ .‬حس كرد يك‬ ‫نفر از درون آيته خيره نگاهش مي‌كند‪ .‬برگش��ت و مقابل‬ ‫آن ايس��تاد‪ .‬خاك روي آينه مانع از ديدن تصوير بود‪.‬‬ ‫با گوش��ه‌ي آستين تميز كرد‪ .‬چش��م‌هاي پف كرده و به‬ ‫گود نشسته و لب‌ها سياه خودش بود‪ .‬خنديد‪ .‬تصوير هم‬ ‫خنديد‪ .‬فكر كرد خنده‌ براي چه؟ جا س��يگاري روي ميز‬ ‫را برداش��ت و به طرف آينه پرتاب كرد‪ .‬به خرده شيشه‌ها‬ ‫نگاه كرد و تكه‌اي را برداش��ت و به طرف ش��ومينه رفت‪.‬‬ ‫به ش��عله‌هاي آتش خيره ش��د‪ .‬باز هم خنديد نگاهش را‬ ‫باالت��ر برد‪ .‬عك��س تنها فرزندش بود‪ .‬چش��م‌هاي او مثل‬ ‫چش��م‌هاي خودش ميش��ي ب��ود ولي گرم��ي و مهرباني‬ ‫چش��م‌هايمادرشراداش��ت‪.‬‬ ‫سيگاري ديگر روش��ن كرد‪ .‬پلك‌هاش احساس سنگيني‬ ‫مي‌كردند‪ .‬ش��ايد بتواند بخوابد‪ .‬نعره‌هاي مردي مست به‬ ‫گوشش مي‌خورد كه وحشيانه موهاي زنش را گرفته بود‬ ‫و روي زمين مي‌كش��يد و صداي گريه‌ي پسر بچه‌اي كه‬ ‫التم��اسمي‌ك��رد‪.‬‬ ‫تك��ه‌ي آين��ه را جلوي صورت��ش گرفت‪ ،‬م��ردي بود كه‬ ‫بي‌رحمان��ه لگ��د محكمي به ش��كم زن زد و او خون قي‬ ‫ك��ر‪.‬د‬ ‫بچ��ه را بغل گرفت تا برود ولي زن التماس��ش كرد‪ .‬تمام‬ ‫ط�لا و جواهرات��ش را داد تا بچه را پ��س گرفت‪ .‬آينه را‬ ‫محكم‌تر فش��ار داد‪ .‬داشت مي‌س��وخت‪ .‬حس كرد بدنش‬ ‫قطعه قطعه مي‌ش��ود‪ .‬صداي هق هق پسرش به گوشش‬ ‫رس��يد «بابا پريد‪ ،‬نتونس��تم بگيرمش»‬

‫‪10‬‬ ‫باز سكوت بينشان برقرار شد‪ .‬نيك با خود گفت‪« :‬نبايد بيش از‬ ‫اين دست دست كنم‪».‬‬ ‫دست‌ها را قالب كرد و آرنج بر روي ميز گذاشت‪ .‬دنبال كلمات‬ ‫مي‌گشت‪ .‬به دست‌ها خيره شد‪ .‬داشت با انگشتان بازي مي‌كرد‪...‬‬ ‫ مي‌دوني ‪ .......‬مي‌خواستم ازت خواهشي بكنم‪...‬‬‫ خوب‪...‬‬‫ ‪ ...‬البته ممكنه‪ ...‬چهارشنبه تا شنبه اين هفته به جاي من تو‬‫اداره بموني‪.‬‬ ‫و به دنبال حرفش نفس بلندي كشيد‪ .‬لبخند بر لب سر را بلند‬ ‫كرد‪ .‬اما با ديدن ليان لبخند بر لبش ماسيد‪ .‬ليان ايستاده بود‪.‬‬ ‫كف دست‌ها را روي ميز گذاشته بود‪ .‬چون پلنگي خشمگين و‬ ‫آماده حمله‪ ،‬به نيك خيره شده بود و در حالي كه سعي مي‌كرد‬ ‫صدايش بلندتر از حد معمول نباشد‪ ،‬فرياد كشيد‪« :‬نمي‌تونستي‬ ‫اينو تو اداره بهم بگي؟»‬ ‫و با همان حال به طرف در رفت‪ .‬اما چند قدم بيشتر نرفته بود كه‬ ‫برگشت‪ .‬يك آن نور اميدي در دل نيك درخشيدن گرفت‪ .‬ولي‬ ‫ليان عصباني‌تر از قبل كيفش را كه جا گذاشته بود از روي ميز‬ ‫برداشت و با سرعت باد از رستوران خارج شد‪.‬‬ ‫نيك در كمال ناباوري رفتن ليان را تماشا مي‌كرد‪ .‬اما ليان واقعاً‬ ‫رفته بود‪ .‬انتظار هر عكس‌العملي را داشت به غير از اين‪ .‬شانه‌ها‬ ‫را باال انداخت و سري تكان داد‪ .‬آرنج را روي ميز گذاشت و چانه‬ ‫را روي آن قرار داد‪...‬‬ ‫از اول حدس مي‌زدم كه نمي‌شه رو ليان حساب‪ ،‬كاشكي از فِ ِرد‬‫خواهش مي‌كردم‪ .‬حيف اين همه خرج‬ ‫زمستان ‪1381‬‬

‫عباس آغا‬

‫حبیبه قنبرپور‬

‫عباس آغا اينا تو كوچة ما مي‌شينن‪ .‬چند خونه پايين‌تر از خونة‬ ‫ما‪ .‬تو محله همه ازش حساب مي‌برن‪ ،‬از جمله من و دادشم كه‬ ‫هفت‌سالشه‪ ،‬يعني دو سال از من بزرگتره‪.‬‬ ‫عباس آغا مثل يه لولوخوخوركه‪ ،‬كه ما بچه‌هاي محل همه ازش‬ ‫مي‌ترسيم‪ .‬حق هم داريم‪ .‬آخه هيچ چيزش مثل آدمي‌زاد نيست‪.‬‬ ‫قدش كه خيلي كوچيكه‪ ،‬يه متر‪ ،‬شايد يه ذره بيشتر‪ .‬پاهاش كه‬ ‫انگار پاي فيل و از بس كه گنده‌ست وقتي كه راه مي‌ره مثل اينه‬ ‫كه زلزله اومده ‪ .‬ولي اين يكي به نفع ماست‪ .‬چرا كه وقتي از سر‬ ‫كوچه مي‌آد‪ ،‬با زلزله‌اي كه ايجاد مي‌كنه‪ ،‬ما به موقع مي‌تونيم‬ ‫خودمون رو قايم كنيم تا ريختشو نبينيم و به ما چشم غره‬ ‫نياد‪ .‬سبيالش هم كه كلفت و آنچنان بلنده كه مثل حلزون دور‬ ‫خودشون پيچيدن‪ .‬با لب و دماغي پهن و چشماني ريز كه الي‬ ‫گوشتاي صورتش گم شده است‪.‬‬ ‫ولي از سر عباس‌آغا خيلي خوشم مي‌آد و اين را به هيچ‌كس‬ ‫نمي‌گم‪ .‬مي‌ترسم كه مسخرم كنن‪ .‬آخه سرش تاسه و هميشه‬ ‫روشن‪.‬‬ ‫غروبا كه از سركارش به خونه برمي‌گرده‪ ،‬سعي‌ مي‌كنه جايي‬ ‫براي مخفي شدن پيدا كنم‪ .‬سركوچه‪ ،‬پشت تيربرق و يا الي در‬ ‫خونه‌مون‪ ،‬تا بتونم المپي كه و در سر عباس آغا روشنه ببينم‪.‬‬ ‫گرچه ازش مي‌ترسم ولي از اين كار لذت مي‌برم و تفريح روزانة‬ ‫منه و فقط از اين جهته كه به او حسادت مي‌ورزم‪.‬‬ ‫با خودم مي‌گم خوش به حال عباس‌آغا كه يه المپي تو سرش‬ ‫داره و همه جا با خودشه و هرجا كه الزم باشه و يا برق بره‪ ،‬سريع‬ ‫مي‌تونه المپشو روشن كنه‪.‬‬ ‫من هم آرزو دارم مثل عباس آغا يه همچين المپي داشته باشم‬ ‫تا بتوانم شكالتايي كه مادرم تو اتاق انباري البالي وسايال قايم‬ ‫مي‌كنه‪ .‬زودتر پيدا كنم كه مبادا مامان به موقع برسه و يا با كمك‬ ‫اون مي‌تونم وقتي شبه و همه جا تاريكه‪ ،‬چيش و ابروي زيباي‬ ‫عروسكم كه بابام برام خريده است ببينم‪.‬‬ ‫روزي براي عروسكم درد دل مي‌كردم و از آرزوم براش مي‌گفتم‬ ‫كه دوست‌دارم مثل عباس آغا يه همچين المپي تو سرم داشته‬ ‫باشم‪ .‬غافل از اين كه داداشم تو اتاق كناريه حرفاي منو مي‌شنوه‪،‬‬ ‫و آن وقت بود كه داداشم حقيقت «كله عباس‌آغا» رو برايم روشن‬ ‫كرد‪.‬‬


‫‪4‬‬

‫شماره نوزدهم‪ -‬خرداد ‪1387‬‬

‫ی تورها‬

‫تقاضا‬

‫خلیل روئینا‬

‫قرمز نمی‌شود ز تو دری��ای تورها‬ ‫از بخت من بلد ش��ده‌ای جای تورها‬ ‫ماهی‌تر از تو دیده‌ی دریا ندیده است‬ ‫ن��زدی �ک‌ت��ر بیا ق��زل آالی تورها‬ ‫از سیبری هر چه رگ ما عبور کن‬ ‫گاهی سری بزن تو به گرمای تورها‬ ‫بندر برای صید تو دل پهن کرده است‬ ‫عمری‌ست دل گذاشته جای پای تورها‬ ‫دلفین خودش به دست خودش ذبح می‌شود‬ ‫از بس ندیده صید دل آرای تورها‬ ‫دری��ا به لب ترانه‌ی ای��اک نستعین‬ ‫یعنی س��ری ب��زن به مصالی تورها‬ ‫جائی که دست‌ها طلب عشق می‌کنند‬ ‫جائی که زخم خورده تقاضای تورها‬ ‫شاید سواد خواندن دل نم کشیده است‬ ‫شاید که بد نوشته الفبای تورها‬ ‫امروز هم به شیوه دیروزمان گذشت‬ ‫شاید دری به تخته ف��ردای تورها‬

‫یاد بهار‬

‫عبدالرضا مفتوحی‬

‫دل ش��وی ک��ه دوب��اره به��ار واگ��رده‬ ‫دل��م اخ��ت خ��ت کیب��و ق��رار واگ��رده‬ ‫خدا بکن که وس��ی تپ تپی تش روش��ن‬ ‫بواج��ی وا پش اش��ک و خش��ار و واگرده‬ ‫پس��ین بب��و و ببین��م ک��ه از پ��س قعله‬ ‫غل��وم وا خ��ر خ��ور س��وار واگ��رده‬ ‫دوب��اره دل متک دوغ و مس��کی مش��ک‬ ‫خ��دا بک��ن ک��ه کلن��گ و تغ��ار واگرده‬ ‫چن قدیمو صدی ک��وگ و کفتر و قمری‬ ‫دوب��اره وا م��ن ش��اخی کن��ار واگ��رده‬ ‫کنگ��و و ارم��ی چن��ی ک��ف دوش��اب‬ ‫فی��ل و دمپ��ز و پن��گ و کف��ار واگ��رده‬ ‫ب��رو بی��ا و بب��و پ��ر تم��وم برکی��ا‬ ‫دوب��اره کن��در و پی��پ قط��ار واگ��رده‬ ‫دلم پراس��ی و امد اگتائ��م که یک وختی‬ ‫خدا دل��ش بس��خ و «ش��هر الر» واگرده‬

‫سوال کهنه‬

‫شعر‬

‫‪11‬‬ ‫مریم کامیاب‬

‫من صفر نهصدو‪ ...‬تو تمام مسیرها‬ ‫مسدود و بسته است به امکان پذیر ها‬ ‫از پنج عصر یکسره دل پرسه می زند‬ ‫بیهوده در پیاده روی ناگزیر ها‬ ‫له زیرحرف‌و چشمک‌و لبخند‪ ،‬بوق‌و سوت‬ ‫له زیر زیرچشمی این سربه زیرها‬ ‫در ازدحام شهر فراموش می شوم‬ ‫یک ماهی غریب ته آبگیر ها‬ ‫فرعی‪ ،‬سکوت‪ ،‬در به زمین باز می شود‬ ‫جایی فراتر از برهوت کویر ها‬ ‫یک میلک شیک قهوه‪ ،‬کمی شعر ناگهان‬ ‫فرزند تلخ و ثابت این زود و دیرها‬ ‫مشتی سیاه‪ ،‬مکث‪ ،‬قلم‪ ،‬باز خط خطی‬ ‫من‪،‬من‪ ...‬نمی رسند به تو این ضمیر ها‬ ‫یک نسخه "ماه تلخ" تر از من تو ساختی‬ ‫در نسخه ی جدید تو من چون اسیرها‪:‬‬ ‫در حد کفشهات زمین گیر می شوم‬ ‫چیزی شبیه‪ ...‬بگذرم از این نظیرها‬ ‫انگار مدتی است که این طالع من است‪:‬‬ ‫فرزند ماه مهر‪ ،‬تو فرزند تیرها‪...‬‬ ‫‪...‬‬ ‫من‪ ،‬فیش میلک شیک و این کافه مانده ایم‬ ‫لعنت به صفرنهصدو‪ ...‬دیگر مسیرها‬ ‫مریم کامیاب‬

‫او رفت��ه ب��ا خوش��بختی ملم��وس برگ��ردد‬ ‫ب��ا اندک��ی ن��ان و کم��ی فان��وس برگ��ردد‬ ‫از روزه��ای زندگ��ی فرص��ت بگی��رد ب��از‬ ‫ت��ا عقربک‌ه��ای زم��ان معک��وس برگ��ردد‬ ‫تقدی��ر را کم��ی ش��اید کم��ی بهت��ر بگردان��د‬ ‫تعبی��ر تل��خ ای��ن هم��ه کاب��وس برگ��ردد‬ ‫ب��ا س��رفه‌های خش��ک و تب��دار پ��در رفت��ه‬ ‫ب��اد پادزه��ر و مره��م وی��روس برگ��ردد‬ ‫او رفت��ه ب��ا تعری��ف و تحلی��ل جدی��د از‬ ‫مفه��وم گن��گ غی��رت و نام��وس برگ��ردد‬ ‫اس��فند می‌ری��زم ب��ه آت��ش ب��ا امی��دی ک��ه‬ ‫از بخ��ت م��ا ای��ن طال��ع منح��وس برگ��ردد‬ ‫ح��ال و ه��وای خان��ه دلتنگ اس��ت و می‌خواهد‬ ‫آن روزه��ای ب��ا خوش��ی مان��وس برگ��ردد‬ ‫ب��ا چش��م و خیس و خی��ره‌ای ه��ر روز می‌گوید‬ ‫م��ادر ب��ه عکس��ی کاش��کی افس��وس برگ��ردد‬ ‫ه��ر روز می‌گوی��م ک��ه می‌آی��د و می‌ترس��م‬ ‫ب��ا دس��ت خال��ی عاقب��ت مای��وس برگ��ردد‬ ‫مهدی مزارعی‬

‫ب��ا ی��ه ش��عر ی��ادگاری ت��وی ق��اب عک��س خونه‬ ‫دیدن��ت قص��ه م��ا ش��د واس��ه اولی��ن بهون��ه‬ ‫کاش��کی این قص��ه ما راخ��ودت هم یه ب��ار بخونی‬ ‫حقیق��ت خیل��ی قش��نگ ی��ه روزی اگ��ه بدون��ی‬ ‫ی��ه ش��ب ز خاط��ره لبری��ز فک��ر دی��دار ت��و بودم‬ ‫ب��ا یه عک��س ی��ادگاری که م��ن از چش��ات ربودم‬ ‫ت��وی ب��ازار گالی��ه حرفام��و نم��ی خری��دن‬ ‫گفت��ن اینج��ا ت��را با م��ن حتی ی��ه لحظ��ه ندیدن‬ ‫آخ��رش ب��ه خاط��ر ت��و ی��ه روزی می��رم از اینج��ا‬ ‫ت��ا بگم قس��مت من ب��ود گرف��ت از من اون��و دنیا‬ ‫ی��ه روزی ب��ه ن��ام غرب��ت می زن��م به قل��ب جاده‬ ‫دارم از ت��و می‌گری��زم ول��ی ب��ا پ��ای پی��اده‬ ‫مون��ده ی��ک س��وال کهن��ه ت��وی بارونی چش��مام‬ ‫تو چقدر «لی�لا» می‌مونی وقتی من مجنون و تنهام‬ ‫فک��ر معج��زه نباش��ی ت��وی چش��مای مس��افر‬ ‫منتظ��ر دس��تاتو وا ک��ن من��و دوره ک��ن از آخ��ر‬

‫عمق لحظه روییدن‬ ‫شهرام زمانی‬

‫م��را ب��ه کوچ��ه احس��اس ش��اعرانه ببر‬ ‫به ش��هر ش��عر و غزل‌های عاش��قانه ببر‬ ‫بب��ر به فصل ش��کفتن به موس��م رویش‬ ‫ب��ه عم��ق لحظ��ه رویی��دن جوان��ه ببر‬ ‫ش��بی ب��رای تماش��ای قصره��ای بل��ور‬ ‫به کهکش��ان پ��ر از ن��ور و بیکران��ه ببر‬ ‫طلوع کن س��حری روشن از دریچه صبح‬ ‫ز کن��ج پنجره خورش��ید را ب��ه خانه ببر‬ ‫به فص��ل کوچ پرس��تو پرن��ده را دریاب‬ ‫اس��یر کن��ج قف��س را ب��ه آش��یانه ببر‬ ‫بخ��وان ب��رای چ��کاوک چکام��ه پ��رواز‬ ‫ب��رای چلچل��ه ها یک س��بد تران��ه ببر‬ ‫تو روح پاک بهاری همیش��ه جاری باش‬ ‫بی��ا و از دل تنگ��م غ��م زمان��ه بب��ر‬

‫تائب اوزی‬

‫‪‬‬ ‫ز عش��قت س��ینـه ای دارم پـ��ر از درد‬ ‫قـــریـــن آه ســـردم بـــا دم گــــرم‬ ‫دلی��ل آن که تائـب عـاش��ـق تـوس��ـت‬ ‫دل درد و دم س��ـــــــــــرد و رخ زرد‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫دالرام آمــــ��د و آرام مـــــن بـــــرد‬ ‫قـ��رار و طـاقتـ��م خـوش��کـام مـن بـرد‬ ‫دل پــ��ر درد غــ��م پــ��رورد تـــائــب‬ ‫بـت ش��یـریـن وش��ـم از بـ��ام مـن بـرد‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫نگـارم آتش��یـن کــاش��ــانــه ام کــرد‬ ‫ز ش��مـع روی خـ��ود پـروانـ��ه ام کــرد‬ ‫اگر چ��ه عقـ��ل دانـش داش��ـت تـائـب‬ ‫ز چش��ـم جـادویـ��ش دیـوانـ��ه ام کـرد‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫ز غـ��م دیـوانـ��ه و ش��یــدایــم امــروز‬ ‫چ��و مجنـون عـاش��ـق لیـالیـ��م امـروز‬ ‫اگـرچـ��ه نـ��ام نیکـی داش��ـت تــائـب‬ ‫ب��ه زش��تی در جه��ان رس��ـوایـم امـروز‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫پــ��ری رو وپـــری مـــ��و پـــری وش‬ ‫دل��م بـردی بـ��ه زلـف و خـ��ال دلکـش‬ ‫ش��ـرار عش��ـق عـالــم س��ــوز تــائـب‬ ‫در آفــ��اق جهـــ��ان افکنـــده آتـــش‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫پـری پیکـر بـت گیس��ــو ســالس��ــل‬ ‫ب��ه م��وت آویخته ص��د ج��ان وصـد دل‬ ‫توی��ی ترس��ا وتـائـ��ب همچـ��و صنعـان‬ ‫کنــد زنــ��ار از زلفـــ��ت حمـــایـــل‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫زمـانـ��ی در غمـت ش��ــادی نــدیــدم‬ ‫دمـــی از قیـــ��دت آزادی نـــدیـــدم‬ ‫دل پ��ر خ��ون تائب ب��س خراب اس��ـت‬ ‫گهــی زان رس��ــم آبــادی نـــدیـــدم‬ ‫‪       ‬‬ ‫ز هجـ��رت ش��عـر درد آمیـ��ز گـویـ��م‬ ‫س��خنهـای مـ�لال انگیـ��ز گـــویــ��م‬ ‫چ��و تائ��ب کش��تی از ن��از و کـرش��مه‬ ‫ت��را عـاش��ق کـ��ش خـونری��ز گـوی��م‬ ‫‪        ‬‬ ‫م��را گر جـان بـ��ود جـانـم تـو بـاش��ـی‬ ‫بیـا جـاـ��ا کـه درمـانـم تـو بــاش��ــی‬ ‫ز کنــ��ج لــب دوا کــ��ن درد تــائــب‬ ‫کـه در هـ��ر درد درمـانـم تـوبـاش��ــی‬ ‫‪         ‬‬ ‫بـــ��رم دیـــر آمـــ��دی و زود رفتـــی‬ ‫بـه مـ��ن آتـش زدی چـ��ون دود رفتـی‬ ‫چه دی��دی کـز بـ��ر تـائـب بـ��ه نـاگـاه‬ ‫عتـاب آمیـز و خش��ــم آلــ��ود رفتــی‬ ‫‪          ‬‬ ‫زنی ب��ر روی خـوبـ��ت غـازه تـ��ا کـی؟‬ ‫نمـایـ��ی زخــم دلهــا تــازه تــا کــی؟‬ ‫اگــر نــه بــا رقیبــ��ا ن مهـــر داری؟‬ ‫بـه تـایـ��ب جـور بـی انـ��دازه تـا کـی؟‬ ‫‪           ‬‬ ‫کــالم عش��قــت ای دلــدار گـــویـــم‬ ‫حـدیـ��ث جـ��ورت ای عیـ��ار گــویــم‬ ‫نگـ��ردی چـون دمـ��ی همـ��راز تـائـب‬ ‫بــ��ه پنهــان راز بــا دیــ��وار گــویــم‬ ‫‪            ‬‬ ‫دمـی یـک ش��ـادی بـی غـم نــدیــدم‬ ‫زمـانـی عیـش بـ��ی مــاتــم نــدیــدم‬ ‫ب��ه ه��ر جایی که کـ��ردم س��یـر تـائـب‬ ‫گهـی حس��ـن و وفـا بـ��ا هـم نــدیــدم‬ ‫‪            ‬‬ ‫نـویـد وصـ��ل جــانــان تــا ش��نیــدم‬ ‫نـــوای خـــرمــــی از دل کش��یــــدم‬ ‫بحمـداللـ��ه کـ��ه دیگـر بــ��ار تــائــب‬ ‫جمـــال جـــانفـــ��زای یـــار دیـــدم‬


‫‪4‬‬

‫من و خدا‬

‫شماره نوزدهم‪ -‬خرداد ‪1387‬‬

‫دل پاک بچیا‬

‫رقيه فيوضات‬

‫پنجره قطار مانيتوري با نماهاي زنده‬ ‫و كاراكترهاي خواب رفته‬ ‫تدوين اجزاي طبيعت نفسي تازه را جاري مي‌كند‬ ‫ و بوي خدا را‬ ‫واگن‌هاي جدا مثال قلب آدمك‌ها و خدا‪ ،‬با فاصله ولي در هم‬ ‫قطارهاي همسايه صداي بوقشان هشداري است‬ ‫براي خواب ابدي‬ ‫تونل ها به سياهي قبر‬ ‫به وحشت مرگ‬ ‫دره‌ها دست دراز كرده‌اند كه نفست را بگيرند‬ ‫يك كوپه‪ ،‬خيره به اتفاق‬ ‫دكور حادثه ذهنم را تلنگر مي‌زند‬ ‫ترمز اضطراري ‪ 1 ‌،2 ،3‬آماده حركت‪...‬‬ ‫صداي سنگين بوق‬ ‫ازدحام مردمي كه مي‌خواهند‬ ‫ اعتراف بگيرند‬ ‫سوژه منم‬ ‫مي‌دوم تا آنجا كه بايد‬ ‫كمي غافل از هميشه‬ ‫چه اتفاقي‬ ‫ ما تنهاييم‬ ‫ من و خدا‬ ‫ارديبهشت ‪86‬‬ ‫قاسم ایزدیان‬

‫بار غم‬

‫دلم از هجر‪ ،‬پر غم شد دوباره‬ ‫به زير بار غم‪ ،‬خم شد دوباره‬ ‫براي گفتن نام نگارم‬ ‫تمام صورتم نم شد دوباره‬

‫نام‌ها‬

‫‪12‬‬

‫مصطفی کارگر‬

‫آند َّسه پُر ا ِز دِل‪ ،‬د ِ​ِل ِ‬ ‫پاک ب ِ​ِچيا‬ ‫گـت َ‬ ‫شَ ُ‬ ‫ب ِ​ِچيايي که ا َ ِچن راو َه َمه کِس راو َه َمه جا‬ ‫ِئل ُز ُمختي َهر ِرئز‬ ‫س خيلي گاتِ يَک غ ِ‬ ‫َد ِّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫شاخَ‬ ‫شَ‬ ‫ِ‬ ‫ا َ ِچنِه ه‌اي ا ِز هر و ادِت باد فنا‬ ‫َمکِس اِنگار ب ُ ُ‬ ‫ندل ِس آرومي شُ ني‬ ‫ک ُچن َس ُ‬ ‫َ‬ ‫کِه َه َمش ا ِز تَم ا ِچن‪َ ،‬ج َّس ِن داغي ت ِک َهوا‬ ‫گـرم‪ ،‬اُشک و پَتي‪ ،‬بَعضي تَريخ‬ ‫ب ِ​ِچيا ت ِه تا ِو َ‬ ‫گـليلَه تافِ َمن َکل َه َمشو تَش ِز ِر پا‬ ‫ُچن ُ‬ ‫ُ‬ ‫گـپ بُزائ ِن‬ ‫و‬ ‫ِن‬ ‫ئ‬ ‫نتا‬ ‫ا‬ ‫بار‬ ‫ني‬ ‫ر‬ ‫َئ‬ ‫ت‬ ‫ک ‬ ‫ِ‬ ‫حاال يَ‬ ‫َ‬ ‫ِ‬ ‫گـپ ا ِستَه َسالمي شُ نِزا‬ ‫ت‬ ‫م‬ ‫ر‬ ‫ح‬ ‫کِه ب َ ِر ُ َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫شُ‬ ‫خِ يليا ُغ َصه با ِرن کِه َصباشو ِچه اب ِه‬ ‫َوختِه ت ِک پيري ب ُ ِزن ما ُکشَ ِ‬ ‫ک ِز ِ‬ ‫شت ُدکا‬ ‫ما ِگ ِرئخ اُمکِه َچشُ م خاد ِچ ِ‬ ‫رسش شَ ِن ِوشت‪:‬‬ ‫گ خَ ُ‬ ‫آند َّسه پُر ا ِز دِل‪ ،‬د ِ​ِل ِ‬ ‫پاک ب ِ​ِچيا‬ ‫آخ کِه َ‬ ‫‪83/3/28‬‬

‫دل پاک بچه‌ها‬

‫مي‌گفت هاون پر از دل است ـ دل پاک بچه‌ها‬ ‫بچه‌هايي که به سوي همه کس و همه جا مي‌روند‬ ‫دست خيلي بزرگ يک غول بدقواره هر روز‬ ‫شاخه‌اي را از شهر مي‌چيند و به باد فنا مي‌دهد‬ ‫مردم انگار مثل اسپند آرام و قرار ندارند‬ ‫که پيوسته از جا مي‌پرند‪ ،‬پريدني داغ در هوا‬ ‫بچه‌ها مقابل آفتاب گرم‪ ،‬جدي و برهنه‪ ،‬برخي هم عصباني‬ ‫مثل گلوله‌ي اسپند توي منقل که زير پايشان آتش است‬ ‫امروزه طوري پرورش مي‌يابند و بزرگ مي‌شوند‬ ‫که براي حرمت کردن بزرگ‌تر اصال سالمي هم نمي‌کنند‬ ‫خيلي‌ها را غصه گرفته‌است که فردايشان چه مي‌شود‬ ‫وقتي در پيري مثل «ما ُکشَ ک»‪ 1‬زشت خميده شدند‬ ‫من گريه کردم و چشمم با نوک اشکش مي‌نوشت‪:‬‬ ‫دردا که هاون پر از دل است ـ دل پاک بچه‌ها‬ ‫پانوشت‪:‬‬ ‫‪ -1‬جوانه کوچک نخل که بين برگهاي نخل مي‌رويد و وجودش‬ ‫براي نخل مضر است‪.‬‬

‫وداع‬

‫خداحافظ رفيق صبح و شامم‬ ‫خداحافظ گل سرخ بهارم‬ ‫ز پيشت مي‌روم‪ ،‬اما دلم را‬ ‫از عشقت‪ ،‬پيش تو جا مي‌گذارم‬

‫پاكي‬

‫تو‪ ،‬پاكتر از هر نسيم مي‌آيي‬ ‫به خانه‌ي دل من اي سپيد شيدايي‬ ‫حديث عشق تو سرمست روزگارم كرد‬ ‫چه گويم از غم هجران و فصل رسوايي‬ ‫مرا جدا زخيل سواران عشق سوزاندي‬ ‫چو «هامي» از شرر و سوز و درد تنهايي‬

‫نامه‬

‫بيا جانا كه از هجرت دلم سوخت‬ ‫فراقت‪ ،‬محفلم را بيش و كم سوخت‬ ‫بسي بر تو نوشتم نامه از سوز‬ ‫كه كاغذ با قلم از درد و غم سوخت‬ ‫به روي برگ گل هر دم نوشتم‬ ‫ز ُحسنت‪ ،‬خامه و طور دلم سوخت‬ ‫مرا «هامي» تو كردي نام از آغاز‬ ‫كه دل در سينه‌ي من‪ ،‬دم به دم سوخت‬

‫برای آقا‬ ‫عطر حضور س��بز تو در خاطرم ش��كفت‬ ‫اي گل! تمام عش��ق به نامت سالم گفت‬ ‫آق��ا س�لام! ت��ا ك��ه س�لامت بمان��ي و‬ ‫در عم��ق جان تش��نه طراوت نش��اني و‬ ‫م��ا را ب��ه روح پ��اك و زالل��ت دعا كني‬ ‫ب��ا هر چه ح��رف خوب خدا آش��نا كني‬ ‫شمش��ادها تكان��دن دس��تي ب��راي ت��و‬ ‫افتاده اس��ت هر چه ش��قايق ب��ه پاي تو‬ ‫نب��ض زمي��ن ب��راي توهي تن��د تند تند‬ ‫پاهاي صبر و حوصل��ه هم كند كند كند‬ ‫‪‬‬ ‫در عمق چش��مهاي پر از آيه‌ات چه بود؟‬ ‫كاينگونه هر چه ب��ود و نبود از دلم ربود!‬ ‫اي س��ايه‌بان دس��ت ت��و آرام��ش زمان‬ ‫ت��ا ابت��داي س��بز ظه��ور رخ��ش بمان‪.‬‬

‫معصومه بهمنی‬

‫شکالت تلخ‬

‫محمد خواجه‌پور‬

‫بر صدای تخت یک تن خاموش‬ ‫تغزل پنکه‌ها که خسته‌اند‬ ‫و فاصله به قدر یک نفس یک آه‬

‫فاجعه در آغوش من است‬ ‫چون شکالتی تلخ در پتو پیچیده‌ام‬ ‫و در ویترین خیابان بوده‌ام‬ ‫برگشتی نیست به نکبت سبز طبیعت و حتی‬ ‫خیال‌اش‬ ‫و می‌روی‬ ‫کنار مردها و خمیازه‌ها‬ ‫کنار دختران چادرپوش‬ ‫می‌ایستی که تاکسی‬ ‫شاید یک بار تو را برگرداند به ده سالگی کسی‬ ‫غمگین نمی‌کندم درخت‌ها در بادها در بلوارها‬ ‫آن که می‌گذرد و سالم نمی‌کندم‬ ‫غریبه باید باشم شاید‬ ‫راه‬ ‫و گم ‬ ‫بی‌خیال این رسم ویران شده‬ ‫زندگی‪-‬‬‫می‌توانم دست و پا نزنم تا آب مرا فرا بگیرد‬ ‫نترسم از روزی که می‌آید و خدا‬ ‫به بانک بروم‬ ‫حواله کنم به فردا‪ ،‬بودها و بایدها را‬ ‫فردا نمی‌آید و توالی روزها و امروزهاست‬ ‫و همین‌طور خیابان‬ ‫من در ماشین‌ها در من‬ ‫زیر باران نئون نشوریدن‬ ‫به آرامش دستشویی قناعت کنم‬ ‫مسواک بزنم مثل بچه‌های خوب‬ ‫بعد بروم تا دست بشویم از زندگی‬ ‫صبح به خیر درهای گشوده‌ی مترو‬ ‫صبح به خیر پله برقی‬ ‫صبح به خیر ساختمان دراز کلفت‬ ‫خرداد ‪1386‬‬

‫بی تو‬

‫مریم انصاری‬

‫آیینه‌ه��ا سرش��ار از گ��رد و غبارن��د‬ ‫آدینه‌ه��ا دل خس��ته از ای��ن روزگارن��د‬ ‫وقت��ی تم��ام ابره��ای دل س��یاه اس��ت‬ ‫آخ��ر چگونه می‌ش��ود ه��ر دم‪ ،‬نبارند‪...‬؟!‬ ‫امش��ب تم��ام جاده‌های س��رد و خاموش‬ ‫ع��زم س��فر در ج��اده‌ی گ��رم ت��و دارند‬ ‫بی‌ت��و تم��ام باغ‌ه��ای پ��ر ز ش��بنم‬ ‫در قاب خش��ک این جهان محصور خارند‬ ‫م��ا را توقع نیس��ت ک��ه دل‌های س��نگی‬ ‫ب��ر قلب چ��ون آیین��ه‌ی تو‪ ،‬دل س��پارند‬ ‫این ش��عرهایی که ز عش��قت بر زبان است‬ ‫در پی��ش س��نگین گوش دنی��ا‪ ،‬واج وارند‬ ‫بی‌ت��و ب��ه تک��رار ه��زاران ب��اره گوی��م‪:‬‬ ‫آیینه‌ه��ا سرش��ار از گ��رد و غبارن��د‬


Turn static files into dynamic content formats.

Create a flipbook
Issuu converts static files into: digital portfolios, online yearbooks, online catalogs, digital photo albums and more. Sign up and create your flipbook.