هفتهنامهي روزنامهنگاران ایرانی /شماره 11 مطالب اين شماره در تاريخ: دوشنبه 10فروردین 30( 1388مارس )2009 در وبالگ http://gerash.wordpress.com منتشر شده است.
موضوع اين شماره:
دربارهی شعر آیینهی ایرانی
استفاده از مطالب و عکسهای اختصاصی تنها با اجازه صاحبان آثار مجاز است. نویسندگان این شماره: ایـــران :آزاده عصــاران ،مجتبی پورمحسن ،محمد معینی و محمد خواجهپور آمریکا :رودابه برومند ،استرالیا :همایون خیری ،امارات :نسيم راستين سوئد :مجيد آلابراهيم و شهره منشيپوري ،مالزی :الدن كريمي
محمد خواجهپور
شعر گذشته از آن که هنر اول و گاه تنها هنر ایرانیان بوده است ،در فقدان نثر و تاریخنگاری در برخی دورهها ،تنها آیینهی جامعهی ایرانی است .خسروانیها به عنوان قدیمیترین شعر موجود ایران با نام خود دوران بزرگی و امپراتوری را نشان میدهد .بعد در دهههای نخست حضور مسلمانان ،شعر فارسی همانند هویت ایرانی کمرنگ میشود و دوباره با پاگرفتن هویت ایرانی ،شعر ایرانی سر برمیآورد .سادگی، افتخار و هویتیابی در شعرهای دوره سامانی شکل میگیرد و با هجوم ترکان ،مردمان ایران کم کم به سمت پیچیدگی و نهانروشی میروند و این در شعر بازتاب پیدا میکند .در دهههای بعد خستگی از قیل و قال دنیا و رفتن به کنج انزوا ،شعر عرفانی را شکل میدهد و تا سالها بخشی از ایرانی بودن میشود .هجوم مغول و تیمور همهچیز از جمله شعر را ویران میکنند و ایرانی بودن را باید در هند جستجو کرد .تالشهای ناکام دوره بازگشت ادبی در واقع همان تالش ناکام ایرانیان برای بازگشت به گذشته است .با هجوم امواج مدرنیسم ،از یک طرف این موج به شعر نیز میرسد و از سوی دیگر مقابله با همین موج نیز در شعر دیده میشود .امروز هم اگر بخواهیم بدانیم ایرانی بودن در چه وضعیتی است ،شعر آیینه جامعه ماست .گفتن و نشنیدن ،عالقه به همهچیز و رد همه چیز ،شعر بیمخاطب امروز نشانه گوشهای ناشنوای ماست و شاعران بیشمار در واقع پیامبران بیپیرو این سرزمین هستند .اوجگیری شعر در بیرون از مرزهای جغرافیایی گذر به سمت بیمرز شدن هویت ایرانی است و حضور شعر حکومتی پایداری سنتهای پیشین در شعر است .همه اینها را جمع کنیم انگار بیرمقی شعر ،بیرمقی ایرانیان را نشان میدهد .شعری که روزگاری تنها بلندگو و رسانه بود امروز محتاج مولتیمدیا شدن است.
شاعر غایب کتابخانهی مادری
نسیم راستین
شعر در زندگی من از وقتی الفبا را یاد گرفتم حضور داشته است. مادرم معلم ادبیات بود و کتابخانهی ما مملو از دیوانها ،اشعار و نامههای شعرای قدیم و جدید .همه چیز تویش پیدا میشد و من دیوانهوار همه را از ده سالگی شروع به بلعیدن کردم .شاملو را تلخ یافتم و فروغ را بیحیا .با میرزاده عشقی خندیدم و حوصلهام از سعدی سر رفت. روخوانی را با حافظ تمرین میکردم و اخوان از حفظ میخواندم.
ی آدم عاشق است وقت
رودابه برومند
ی شعر و شعر خوانی برای من سالهای بسیاری آمدند و رفتند ،تا معن از شکل ش��عر انقالبی و ابزاری به شعر برای ابراز احساسات و عواطف ی اس��ت ،اما دوران تبدیل ش��د .نه ای��ن که لزوماً این تح��ول چیز خوب کودکی و فض��ای فکری خانهمان آنقدر با انقالب و جنگ آمیخته بود که تاثیرش را روی من هم گذش��ته بود .این که به زور دنبال یک نشانه یا پیام صرفاً سیاس��ی و «بودار» در هر نوشتهای بگردم ،با من تا سالهای نوجوانی هم ماند تا این که نوبت عاش��قی خودم شد .آن عشق به قدری ناممکن و احمقانه بود که تنها اثرش نا امیدی بس��یار بود ،چون من هنوز یک دختر بچه بودم و معشوق اص ً ال مرا نمیدید .در نتیجه این عشق بی ثمر ،شعرخوانیهای فراوان سیاس��ی من به جای درس خواندن ،تبدیل به س��تایش عشقهای ناممکن شدند .دیگر در هر ترانه و شعری به دنبال ی پایان -که ۴ یک همدرد میگشتم تا دلم خوش باشد که در این رنج ب سال طول کشید -تنها نیستم .همان سالها با دیدن فیلم «انجمن شاعران مرده» والت ویتمن را کشف کردم ،و کتاب اشعارش به ترجمه سیروس
اما در این میان فقط یک شاعر غایب بود .شاعری که سالها بعد کشفش کردم .سهراب سپهری .مادرم دوستش نداشت میگفت چرند مینویسد و در نتیجه من تا هفده سالگی که شعرهایش را با صدای خسرو شکیبایی شناختم هیچ از او نمیدانستم .وقتی یافتمش انگار زندگی دری به روی بهشت برایم باز کرده بود .الالیی بود و الهام خداوندی که در گوش من زمزمه میشد .من زندگیام را ،دیدگاهام را ،نوشتههایم را وامدار سهراب سپهریام.گویی این همه سال غیبت را به یک باره برایم جبران کرد .او که در آن دوران ذهن مرا با تک جمله «زندگی شستن یک بشقاب است» سالها به چالش و جستجو واداشت.
تجارت با شعر
همایون خیری
من البته زبانشناس نيستم که بشود نتيجهگيری کنم که ملتهای ديگر چقدر شاعرپيشهاند و چقدر ادبياتشان مملو از نشانههايیست که مردم کشوری که شاعر به زبان آنها شعر سروده آنها را در زندگی روزمرهشان به کار میبرند اما حدس میزنم شاعرپيشگی نشانهای از طول عمر فرهنگها باشد .در دو کشور جوان دنيا که زندگی کردهام، کمتر ديدهام که آدمها گاهی برای اشاره به يک موضوع خاص شعر يا ضرب المثلی را چاشنی حرفشان کنند .برعکس ،در بين مهاجران ی و اعضای بدنم .گرچه در شعر پرهام ش��د بخشی از وسایل کولهپش��ت ساکن در همان کشورها زياد ديدهام که در بين حرفهایشان گريزی ی به ویتمن هم عقاید سیاس��یاش پنهان نیستند ،اما س��تایش عشق انسان زدهاند به جملهای که معنايش را بايد مثل شعر درمیيافتيد .ولی يک ی پردهترین حالت ممکن پنجره جدیدی را برای افکار غریزیترین و ب بخش ديگر همين داستان میرسد به تجارت با شعر .میدانيد که عاشقانهام باز کرد .آن عشق به پایان رسید ،و شعر خوانیهای من عاشقانه مولوی جز يک واژهی «اوزوم» چيز ديگری به زبان ترکی ندارد. ماندن��د .آن روزها خودم هم چند هایک��و تولید کردم که نمی دانم چه منتها اهل ترکيه که يک مصرع از اشعار مولوی را به زبانی که او با به سرشان آمد .هنوز گاهی به دنبال آن سروده نمیتوانند بخوانند همين تجدید خاطره که باشم سراغ ویتمن اشعار را از زبان فارسی به ترکی و ی هر چه میکنم در شعر میروم ،ول بعد به انگليسی ترجمه کردهاند و حاال شاعرانی که به سیاسی بودن معروف با مراسم هر سالهشان در قونيه دارند هستند ،عمق بیش��تری پیدا میکنم. مولوی را اهل ترکيه معرفی میکنند. این روزها که دوباره به شعر خواندن آن که انگليسی میخواند بين فارسی بازگشتهام ،بهترین تجربههایم کشف و ترکی تفاوتی قائل نمیشود چون هر دوباره ش��عر ن��رودا و اش��عار مریم دو را نمیداند .ولی با همان ترجمهی ی از وبالگ نویس��ان مومن��ی (یک�� اشعار به شاعرپيشگی مردم ترکيه رأی محبوب��م) بود هاند .فکر میکنم آدم میدهد .همين هم هست که طول عمر ی عاشق باشد ،یا شعر میگوید، وقت عكس از :محمد خواجهپور فرهنگها تبديل میشود به تابعی از یا شعر میخواند. متغير ميزان تجارت با شعر.
هفتهنامهي روزنامهنگاران ايراني /شماره 11
صفحهي دوم
شعر برای انسان ماندن
محمد معینی
این که رسم اس��ت بعضی بگویند انس��ان حیوان ناطق است ،عده دیگری هم بگویند حیوانی اس��ت که عاشق میش��ود یا حیوانی است «حسی» که حق انتخاب دارد همه بر می گردد به این که همه به وجود ّ ویژه در کالبد انسان ،معترفند! قطعاً ناطق بودن به معنای صدا در آوردن نیس��ت که وال و دلفین و خفاش هم اگر چنین باش��د ،ناطقند .عش��ق هم ،ناگزیر ،چیزی فراتر از جفت یابی اس��ت« ،انتخاب» هم که ناگفته پیداس��ت .این «حس» ،چنان «نظم»زاست که نطق و عشق و انتخاب را کن��ار هم ردیف میکند ،ب��ی آن که یکی دیگ��ری را رد کند .وزنی دارد که انس��انیت را وجی��ه و ثقیل و قابل عرضه به ه��م نوع میکند. موافقید اسمش را بگذاریم «هنر»؟ ...از بین هنرها شعر ،الاقلاش برای م��ا ایرانیه��ا ،جایگاه خاصی دارد .محس��ن مخلباف گفت��ه بود« :همه ایرانیها الاقل در خلوتش��ان یک بیت ش��عر گفته ان��د» .از رودکی تا به نورستهترین ش��اعرانی که این روزها حوالی خودمان راه میروند و شعر میگویند ،یک چیز تغییر نکرده :این که بعضی از «شعر» نویسها فراموش میش��وند و برخی اس��طوره ،رمز این کار در ارتباط و توازنی اس��ت که ش��اعر بین نطق و عش��ق و انتخابش برق��رار میکند .ما برای سالها تشنه شعر شاعرانی خواهیم ماند که همه نطق و عشق و انتخابشان بخواهد انسان بودن و انسان ماندن را در جمالتی آهنگین فریاد بزند.
گفتار و کردار
امروز همچون روزگار پیشین نمی توان دو صد گفتار را به نیم کردار ارزش گزارد .چون زمانی چنین قیاسی میسر است که هر دو را در پیش رو داشته باشی .وقتی حرف از عمل به میان میآید ،چیزی برای عرضه نداریم چون عمل وقت و امکان و توان و دانش و حوصله و مال و عشق و اراده می خواهد که نزد ما -تنها هنرمندان جهان -یافت مینشود .نوشتن نام و نشانی پست الکترونیکی و تشویق دیگران به مشارکت در «جنبش ملی اعتراض به تاراج هویت و تغییر قومیت ش��اعر ایرانی و پارسی گوی» وظیفه ملی و حتمی است ولی تالش برای معرفی همان شاعر (یا ادیبی دیگر) به جهان، ربطی به ما ندارد ،که این یکی همت میطلبد و کار .گفتن از هایکویی که ما را در فضایی س��ورئال و نوستالژیک غوطه ور میکند سادهتر از ترجمه مصرعی از دیوانی بزرگ اس��ت .همین قدر که لط��ف کردهایم و اجازه دادهیم تا فیتز جرالد انگلیس��ی و شاپلن فرانس��وی خیام را به غرب معرفی کنند کار بزرگی کردهایم و این باید باعث مباهات جهان غرب باش��د که اجازه دادهایم ژول مول و دیک دیویس ش��اهنامه را به فرانس��ه و انگلیسی ترجمه کنند .آیا همین کافی نیست که نشانی موالنا را به نیکلسون دادهایم و اجازه تحقیق در تاریخ ادبیاتمان به ادوارد براون؟ در غیاب عمل ،اما ،همه یا کارشناسیم یا معترض .اعتراض به چه؟ ،مهم نیست فقط سکوت نباید کرد که دیگر سکوت پاسخ نیست و خیانت است. روزی به تغییر نامی و زمانی به عدمش .روزی به بخشیدن دو شهر به خالی و دگر روز به نادیده گرفتن خط و خالی.
ِ ِ اقلیت یک نفره توامان شعر ،دموکراسی و دیکتاتوری دو س��ال پیش بود به گمان که دوس��ت فرهیخت��های در وبالگش از ش��عر ایرانی نوش��ته بود ،با بهتر بگویم علیه ش��عر نوش��ته بود .نوشته بود که «ش��عر ،دش��من مدرنیتهی ایرانی» اس��ت .نظری بود ظاهراً .اما اس��تداللهای قابل بحث نویسندهی گرامی ،برآنم داشت تا چند خطی برایش بنویسم و نوشتم و چند سطری را هم ننوشتم .گذشت و گذشت تا یک س��ال پیش گفت و گویی کرده ب��ودم با دکتر آرش نراقی و از ِ دوست فرهیختهی دیگری که به تفکرات نراقی عالقمند بود ،خواستم که یادداش��تی در حاش��یه گفت و گو بنویس��د و آن دوست نوشت و نوش��ت از غنای نث��ر در تفکر نراقی و نتیجه گرفته بود که نیندیش��یدن تاریخی ایران��ی جماعت ،یکی از دالیلش همین فق��دا ِن گنجینهی نثر اس��ت .حتماً فقط ما ایرانیها نیس��تیم که عادت داریم کس��ی ،چیزی ی��ا اتفاقی را پی��دا کنیم که هر آنچه نداش��تیم و هر آنچ��ه را تا حد اوردوز اس��تعمال کردهای��م ،بیندازیم گردنش .ام��ا از آنجایی که من فقط هموطنانم را از نزدیک میبینم ،دریافتهام که ما وقتی نمیاندیشیم هم نمیتوانیم به دالیل نیندیش��یدنمان پی ببریم .ش��عر ،دشمن مدرنیته اس��ت؟ نازیسم و داخائو و آشویتس و استالینیسم و اردوگاههای ِ مرگ ِ میراث مدرنیتهای است که قرار بود عقل سرخ و صبرا و ش��تیال و غزه، را بر صدارت دنیای انس��انی بنش��اند که میرمد از هرگونه دستهبندی. نتیجهی مدرنیته اگر اینها بوده که بود؛ بله ،ش��عر دشمن مدرنیته است. ش��عر ،هنوز هم دس��تنخوردهترین پدیده در مقابل تفکری است که یک روز انس��ان را «همقبیله» میدانست و روز دیگر با سالح «اکثریت» و «اقلی��ت» ،لباس تازهای بر تن رمهوارگی دوخت .ش��عر ،تجلی اقلیت یک نفرهای است که به تعداد آدمهای روی زمین ،حیات دارد .اقلیتی
به سادگی شعر
مجید آلابراهیم
مجتبا پورمحسن
که دموکراس��ی و در جهان تکنفرهاش ،آشویتس و غزه نمیآفریند. ِ دوست فرهیختهام درست «ش��عر ،نجاتدهندهی ما نیست» این جملهی اس��ت .اما درس��تتر آن است که ش��عر ،تنها پدیدهای است که ورای هر اندیش��های ،نشانمان میدهد که هیچ چیز نجاتمان نمیدهد ،چون اندیش��هها و ایس��مهای مختلف ،نجاتبخش که نبودند ،هیچ؛ بر عمق مرداب افزودهاند .ش��عر ،دش��منِ هر پدیدهای اس��ت که «من»ها را به گلههای «ما» تبدیل میکند.
زمانی که «حافظ به روایت کیارستمی» منتشر شد ،تعداد زیادی معتقد بودند عباس کیارستمی که تا حاال فیلمساز و عکاس بوده به این دلیل حاال با اعتماد به نفس پایش را در کفش ادبیات و شعر میکند ،که نان اشتهار و آوازهاش را میخورد. گفتند او اگر هنری دارد برود پی کاری که تولید خودش باش��د نه بازنویس��ی و چاپ «حافظ» و دست بردن در اصالت و وجاهت غزلهای خواجه شیراز. در صفحات ادبی روزنامهها و مجالت نقدهایی نوش��ته شد که این آقای فیلمس��از در این کتاب ،شعرها را موضوعبندی کرده و در هر یک از هجده فصلاش فقط مطلعی از یک غزل شاعر قرن هشتم آورده شده؛ این روش «حافظخوانی» و شاید «حافظ نمایی» برای بسیاری از کسانی که پژوهشگر ،منتقد ،ش��اعر یا فقط بیرقدار «حافظ» بودند ،سست شمردن، توهین و سبکس��ری بود که کیارس��تمی با ندانس��تن و نشناختن شعر و شاعری و نشناختن منزلت حافظ انجام داده بود. کیارس��تمی اما جواب داده بود که واکنش مردم برایش مه م است؛ کتاب به سرعت به تیراژ سوم رسید و در بازار نایاب شد. کیارستمی با روش جدیدی حافظ را در یک جلد کتاب کوچک – ش��اید برای نسل جدید -روایت کرده و فقط بعضی از مصرعهای اشعار حافظ را در هر صفحه آورده. میگویم نسل جدید چون این روزها بعضی از جوانان برای پیغامهای تلفن��ی و اساماسهای مختل��ف در روزهای ولنتای��ن ،تولد یکدیگر و مناس��بتهای مختلف همان مصرعها را برای هم میفرس��تند یا از حفظ میخوانند. ش��اید برای همین بود که بهاءالدین خرمش��اهی نویسنده ،مترجم و حافظپژوه در مقدمه کتاب «حافظ به روایت کیارستمی» نوشت «:حسن کار شما این اس��ت که کمتر از اشعار خیلی معروف و ضربالمثل شده حافظ استفاده کردهاید ،حاصل کار شما یک تنوع هنری مهم در کار و بار شعر و حافظ پژوهی است». خرمشاهی گفته است که مثل بسیاری از آن منتقدان ،ندیده و نخوانده به این کار بیاعتقاد بوده اما بعد از دویس��تبار حافظخوانی درگذشته با این جداسازی به انس دیگری با حافظ رسیده « :نمیدانستم برجستهسازی و قابگرفتن شعر حافظ (غالباً بلکه تماما مصرع به مصرع ) چه پَر پروازی به آن میدهد».
عكس ازJean-Sebastien Monzani :
شهره منشیپور
به س��ادگی سرودن نمیتوان شعر را تعریف کرد .که شعر نه فقط در دس��تور نگارش که در مفهوم بیواسطه سخن نیز تعریف می شود. در فلس��فه؛ در زمان؛ در مکان .با این همه ش��عر به س��ادگی یک اتفاق تازه در همهی تاریخ نوش��تن؛ به ذوق شاعرانه یک شاعر ثبت میشود. و تصویر ماندگار یک اتفاق س��اده در جریان متوالی زبان میش��ود .و ش��اعر به وزن و قافیه .و یا معنا و لفافه خیال؛ نقش رقصان شعرش را در فاصلههای مسکوت سخن ،نغز؛ بر جای میگذارد .شعر به سادگی یک اتفاق تازه از آغاز زبان و انسان تا پایان واژههای بیپایان تکرار می شود و در وقوع ناگهانی برخی لحظهها بیاختیار زمزمه میشود .شعر حدود نثر را به آس��انی میگذراند و ظاهر و س��طح گفت��ار را به معنا و درون واژهها میرس��اند .به سادگی س��رودن ش��عر نمیتوان از شعر نوشت، اما ش��عر سروده آسان لحظه اس��ت در گذر از زمان و میتوان حضور همیش��هاش را هر جای بودن لمس کرد و حتی بی تعریف شاعرانه این واژه شعر بلند هستی را؛ به سادگی سرودن؛ تا همیشه زیست.
حافظ مدرن
آزاده عصاران
شعری که داستان ماست
الدن کریمی
بهش میگم ش��عر میگه آخ نگو که من عاشق «وغ وغ ساهاب» هس��تم .یک نگاه چپ بهش میاندازم که بین این همه ش��اعر و شعر جدید و قدیم تو چرا رفتی س��راغ ص��ادق هدایت؟ دیدم که نه اص ً ال تو این باغها نیس��ت .گفتم خوب بله شاعران در جامعه ما ،پرید وسط حرفم که راس��تی دیوان میرزاده عش��قی را بدون سانس��ور خوندی؟ ت��ا بخوام نگاه ،چه چپ چه راس��ت ،بهش بندازم قهقهه زنان روش��و برگردوند اون طرف .گفتم حاال مس��خره ب��ازی درنیار تو که از دوم دبستان شعر حفظ میکردی .چشماشو دوخت تو چشمام و گفت آره اولین ش��عری که حفظ کردم «مرگ انس��انیت» مشیری بود میدونی
چرا دوس��تش داشتم؟ چشمام برق زد که نه خوب برای من بگو دیگه تا منم بنویس��م؛ ادامه داد من ش��عرو عین داس��تان دوست دارم چون موضوع داره و ش��خصیت اصلی ،نقط��ه اوج داره و افول .گفتم آهان واس��ه همین «سووشون» کالس سوم دبستان ده مرتبه خوندی ،پس تو داس��تان دوست داری؟ دست گذاش��ت رو لبهام و گفت سووشون دوس��ت دارم چون عین یک شعر میمونه آهنگین و زیبا که میتونی باهاش پرواز کنی .صورتمو کش��یدم عقب که برو تو هم منو سر کار گذاش��تی گفتم میخوام چند خط راجع به ش��عر بنویسم اومدم سراغ تو حاال واس��ه من ...سرش��و کج ک��رد همون مدل��ی که من دیگه مقاومت��ی در براب��رش ندارم و گفت ش��عر یعنی همی��ن پرخاشهای تو؛ ش��عر برای من معنی جز این نداره ه��ر چیزی که ازش لذت ببرم و باهاش پرواز کنم میش��ه ش��عر .االن هم تو ش��عر زندگی منی پس بالهای منو نبند.