Iranian Journalists9

Page 1

‫روزنامه‌ي يك صفحه‌اي ‪ /‬شماره ‪9‬‬ ‫مطالب اين شماره در تاريخ‪:‬‬ ‫دوشنبه ‪ 26‬اسفند‌ماه ‪ 16( 1387‬مارس ‪)2009‬‬ ‫در وبالگ‬ ‫‪/http://ladan-inway.blogspot.com‬‬ ‫منتشر شده است‪.‬‬

‫موضوع اين شماره‪:‬‬

‫تاکسی‬

‫من و تاکسی‬

‫استفاده از مطالب و عکس‌های اختصاصی تنها با اجازه صاحبان آثار مجاز می‌باشد‪.‬‬ ‫مسافران این تاکسی‪:‬‬ ‫مجيد آل ابراهيم‪ ،‬شهره منشي‌پوري (سوئد)‪ ،‬صفورا‪ ،‬نسيم راستين(امارات)‬ ‫رودابه برومند (آمریکا)‪ ،‬مهران شقاقي(کانادا) نیکی نیک‌روان (آلمان)‪،‬الدن كريمي(مالزي)‬ ‫بنفشه تمیزی‌فر‪ ،‬محمد معینی‪ ،‬محمد خواجه‌پور(ايران)‬

‫الدن کریمی‬

‫تاکسی یعنی پیکان اونم از نوع زرد قناری‪ .‬عاشق اون‬ ‫تودری‌هاشون بودم؛ پالستیک آبی که پشتش هم پر از کارت‌پستال‬ ‫بود‪ .‬تاکسی برای من یعنی یک دنیا خاطره‪ ،‬یعنی چهار سال‬ ‫دانشجویی در تهران و تاکسی‌های خطی‪ ،‬یعنی ترافیک ونک‪ ،‬یعنی‬ ‫دم ماشین خالی از مسافر بایستی و با اعتماد به نفس بگی «تجریش‬ ‫یک نفر» تاکسی یعنی جدیدترین آهنگ‌های وطنی و لس آنجلسی‪،‬‬ ‫یعنی آخرین نگاه‌ها به جزوه‌های امتحانی‪ ،‬یعنی زیر چشمی دختر و‬ ‫پسر جلویی رو پاییدن و حرص خوردن‪ ،‬تاکسی یعنی آخرین اخبار‬ ‫سیاسی‪ ،‬برای نداشتن پول خرد آب شدن و به تته پته افتادن‪ ،‬تاکسی‬ ‫یعنی ‪...‬‬ ‫همین خاطراتم با تاکسی بود که این هفته شدم راننده تاکسی‬ ‫«مطلب‪ ،‬مطلب‪ ...‬نبود‪ ...‬داریم راه می‌افتیم بین راه ترمز هم نمی‌کنم‪.‬‬ ‫مطلب‪ ،‬مطلب ‪ ۳۵‬نفر‪ »...‬یک هفته داد زدم سرچهارراه‪ ،‬زیر بارون‌های‬ ‫استوایی و آفتاب داغ؛ با همه راننده‌ها دعوا کردم با یکی دست به یقه‬ ‫هم شدم تا این که شب عیدی یک تاکسی داشته باشیم‪ .‬نتیجه‌اش شد‬ ‫ده تا مسافر توپ و باحال‪ .‬من تاکسی خودم خیلی دوست دارم با همه‬ ‫مسافرای با معرفت و با مرامش‪ .‬داداش‪ ،‬آبجی دم همتون گرم و عید‬ ‫همتون مبارک‪.‬‬

‫بودن با رفتن‬

‫محمد معینی‬

‫از جایی که هستی تو را می‌برد به جایی که باید باشی؛ که دلت‬ ‫می‌خواهد باشی‪ .‬فقط همین رفتن را با توست؛ نه کاری دارد به این که‬ ‫چرا می‌روی و نه این که ِکی می‌روی و ِکی بر می‌گردی‪ .‬ذهنش باید‬ ‫پر باشد از خاطر مضطرب‪ ،‬یا شاد‪ ،‬یا غم‌آلود‪ ،‬و یا شاید هم هیجان‌زده‬ ‫«مسافرانش»؛ همه آدم‌هایی که وارد می‌شوند برای «رفتن» و «به موقع»‬ ‫رفتن‪ ...‬یک بار راننده یکی از این‌ها از مقصد تا میانه راه‪ ،‬شاید از بس‬ ‫که دلش شاد بود‪ ،‬به نمی‌دانم چند زبان زنده دنیا برای ما مسافرها مدام‬ ‫می‌گفت‪« :‬سالم‪ ،‬صبح به خیر!» یک بار هم راننده یکی دیگر که پول‬ ‫خردهایش را قایم کرده بود‪ ،‬چند متر جلوتر مجبور شد محکم بکوبد‬ ‫روی پدال ترمز و پول خردهایش «خارت» لیز بخورند و بریزند زیر‬ ‫پایش برای شرمندگی! ‪ ...‬تاکسی‪ ،‬تاکسی است‪ .‬این آدم‌ها هستند که‬ ‫انتخاب می‌کنند کجا بروند و کی بروند و کی برگردند‪ ،‬این آدم‌ها‬ ‫هستند که در همان مهلت کوتاه همراهی‪ ،‬اتاق کوچک تاکسی را یا با‬ ‫«صفا» یا با «دروغ» پر می‌کنند‪.‬‬

‫رسانه و تاکسی‬ ‫مجید آل ابراهیم‬

‫تاکسی‪ ،‬اتوبوس‪ ،‬مترو؛ همه این‌ها در ایران کالسِ‌های درسی‬ ‫مختلفی هستند که روزی چند باربسته به تعداد دفعاتی که سوار و پیاده‬ ‫می شوی‪ ،‬آن‌ها را می‌آموزی ‪.‬سوار هر کدام که می‌شوی باید منتظر‬ ‫ِ‬ ‫جادوی‬ ‫یک داستان هم باشی باالخره دیر یا زود‪ ،‬خواسته یا ناخواسته‬ ‫گفتگویی‪ ،‬حواست را می‌رباید ‪.‬صداها‪،‬چهره‌ها‪،‬عکس‌العمل‌ها‬ ‫همه و همه دنیایی هستند از چیزهایی جذاب‪ .‬گویی هربار راننده‬ ‫و مسافرین موضوعی تکراری را در قالب سناریویی جدید پیش‬ ‫می‌کشند‪ .‬بحث بر سرهمه چیز است؛ کرایه یا بلیط‪ ،‬سیاست یا‬ ‫گرانی‪،‬مشکالت خصوصی مردم یا مشکالتشان با ادارات و هر آن‌چه‬

‫عكس از‪okinawahai.com :‬‬

‫تاکسی‌ها هم عوض‌شدند‬

‫شهره منشی‌پوری‬

‫همه چیز عوض شده؛ می‌گویند در سال ‪ ۱۳۰۶‬اولین تاکسی‬ ‫که وارد ایران شد فورد بود و بعد انواع و اقسام ماشین‌ها را‬ ‫وارد کردند؛ آستين‪ ،‬اوشکودا‪ ،‬شورولت‪ ،‬مسکوویچ‪ ،‬هیلمن و‬ ‫موریس‪ ،‬تا بنز و فیات و سیتروئن و ‪ ...‬هر چه بوده از تاکسی‌های‬ ‫امروز که قشنگ‌تر بوده؛ پیکان سفید‪ ،‬سمند زرد‪ ،‬پراید سبز‪.‬‬ ‫حاال هم که بنزین معضلی شده‪ ،‬این طرف و آن طرف موتور‬ ‫سیکلت به جای تاکسی‪ .‬همین طور پیش برود گمان می‌کنم تا‬ ‫چند سال آینده که به جیره بندی بنزین می‌رسیم برای زود‌تر‬ ‫رسیدن باید در به در دنبال اسکوتر و رول اسکیت اجاره‌ای‬ ‫باشیم‪ .‬خب قرن بیست و یکم شده؛ اتوبان‪ ،‬جاده‪ ،‬افزایش‬ ‫جمعیت‪ ،‬کره زمین کوچک و شهر های بزرگ و بزرگ‌تر با‬ ‫سرعتی بیشتر و زمانی کمتر‪ ...‬همه چیز عوض شده‪ ،‬تاکسی‌ها‬ ‫هم عوض شدند‪.‬‬ ‫که مشکل بشریت از روز ازل تا ابد بوده و هست‪ .‬همه آن‌چه که‬ ‫بزرگان در رشته‌های مختلف در حال موشکافی آن به زبان پیچیده‬ ‫علمی یا سیاسی هستند‪ ،‬همان‌هایی است که به زبان عامیانه توسط‬ ‫همین افرادی که؛ نه منتخبند‪ ،‬نه موظف‪ ،‬نه مکلف و نه تخصص‬ ‫ازآکسفوردارند بیان می‌شود‪.‬اینان فقط همسفرانی هستند که به‬ ‫سادگی آنالیز و ریشه‌یابی می‌کنند‪ .‬عمر کوتاه سفرهای درون شهری‬ ‫و تنوع افراد همسفر اجازه یافتن راه حلی را نمی‌دهد و هر کسی به‬ ‫سویی می‌رود تا بار دیگر کالبد جامعه را‪ ،‬در کالسی یا نقطه‌ای دیگر‬ ‫با همسفرانی متفاوت تشریح کند و باز بی‌نتیجه باسرتکان دادن‌ها و‬ ‫افسوس‌های مکرر آن را به پایان ببرد‪.‬اما عدم نتیجه گیری و نیافتن راه‬ ‫حل دست کم نتیجه مهمی برای هر مسافر دارد‪ :‬همسفران دیگر هم‬ ‫دردهایی شبیه به تو دارند‪ ،‬همگی سوار کشتیِ یک جامعه هستید؛‬ ‫آرام باش‪.‬‬

‫شمادرمقابلدوربينمخفيقرارداريد‬ ‫بنفشه تمیزی‌فر‬

‫چند وقت پیش گزارشی را تماشا می‌کردم که از شهروندان‪،‬‬ ‫به خصوص رانندگان تاکسی‪ ،‬راجع به ویژگی‌های معروف ایرانی‌ها‬ ‫سوال می‌کرد؛ هیچ‌کس از صفاتی مثل درست‌کاری یا وظیفه شناسی‬ ‫یا انضباط اسم نمی‌برد اما بیشتر مصاحبه شوندگان به «مهمان نوازی»‬ ‫اشاره می‌کردند‪ .‬بعضی‌ها معتقدند که ما بیشتر اهل تظاهر و نمایش‬ ‫هستیم و این را می‌گذاریم به حساب مهمان نواز بودن‌مان‪ .‬به هر‬ ‫حال‪ ،‬سوال اینجاست که در عمل چه کار می‌کنیم؛ وقتی کسی خبر‬ ‫دار نمی‌شود‪ ،‬وقتی گزارشی و دوربینی در کار نیست‪ ،‬یا موقعی که‬ ‫دوربین‌ها مخفی ست‪...‬‬ ‫اگر من دانشجوي جامعه شناسي بودم‪ ،‬یک طرح تحقیقاتی‬ ‫طراحي مي‌كردم مثال با این عنوان‪« :‬بررسی تاثير لهجه در تعيين نرخ‬ ‫کرایه تاكسي های گردشی و مسافرکش‌های شخصی درون شهری‬ ‫‪ » ...‬و یا «تعیین اختالف نرخ کرایه تاكسي در مسافرین و ساکنین‬ ‫شهر»‪ .‬فکر می‌کنم تحقيق و تفريح جالبي باشد‪ .‬به هر حال شك‬ ‫نكنيد كه براي استفاده علمي از وقت‌تان در ترافيك‪ ،‬اين كار يكي‬ ‫از بهترين روش‌ها است‪ .‬برای اجرای این تحقیق‪ ،‬باید به هر نحوی‬ ‫وانمود کنید که مسافر و غریب هستید‪ ،‬مثال مسيری را كه نه تنها نرخ‬ ‫امسالش را مي‌دانيد‪ ،‬بلكه جزئيات تغيير نرخش را در ‪ ۳‬سال گذشته‬ ‫هم به خاطر دارید؛ سوار تاكسي بشوید و از راننده‪ ،‬نرخ كرايه را با‬ ‫لهجه غليظ كرماني يا اصفهاني يا كردي يا اص ً‬ ‫ال يک لهجه من در‬ ‫آوردي‪ ،‬سوال کنید‪ ،‬یا این که مث ً‬ ‫ال با وجودي كه مسير را بلديد دائم‬ ‫به اطراف نگاه كنيد و به گونه‌ای كه راننده متوجه بشود نقشه را باز‬ ‫كنيد و از دیگر مسافران نشانی را بپرسيد‪ .‬طبق تجربه ی شخصی من‪،‬‬ ‫نتیجه تاسف‌انگیز و ناامید کننده است‪ .‬گاهی با خودم فکر می‌کنم‬ ‫کاش ما ملتی درستکار بودیم حتی اگر مهمان‌گریز‪.‬‬


‫روزنامه‌نگاران ايراني ‪ /‬شماره ‪9‬‬

‫صفحه‌ي دوم‬

‫تاکسی انتخابگر دبی‬ ‫نسیم راستین‬

‫دبی در دنیا یک ش��هر توریستی محسوب می‌شود‪ .‬با این‌که عم ً‬ ‫ال‬ ‫جاذب��ه تاریخی ندارد‪ .‬اما به علت مراکز خرید‪ ،‬س��احل دریا‪ ،‬هتل‌های‬ ‫لوکس‪ ،‬فرصت‌های ش��غلی و «ترین»‌هایش (مثل بلندترین س��اختمان‪،‬‬ ‫بزرگترین آکواریوم و‪ ) ...‬هر روزه پذیرای تعداد زیادی توریس��ت از‬ ‫اقصا نقاط دنیاس��ت که همگی نیازمند اس��تفاده از وسایل حمل و نقل‬ ‫عمومی هستند‪.‬‬ ‫دب��ی هنوز مت��رو ن��دارد و اتوبوس ه��م جذابیتی ب��رای جماعت‬ ‫توریس��ت ندارد‪ ،‬ش��اید به علت وقت‌گیر بودن و یا هم سفری با اقشار‬ ‫پایین جامعه‪ ،‬پیاده‌روی در آب و هوای دبی هم که غیر ممکن اس��ت‪.‬‬ ‫اینجا دربس��ت و تاکسی تلفنی هم نیس��ت‪ .‬هر چه هست تاکسی است‬ ‫آن هم به تعداد زیاد‪ .‬با این همه ش��ما همیش��ه ش��اهد مسافرانی هستید‬ ‫که جلوی هتل‌ها‪ ،‬کنار خیابان‌ها و در مراکز خرید س��اعت‌ها به انتظار‬ ‫ایس��تاده‌اند و تاکسی‌هایی خالی که از جلوی آن‌ها بدون کوچک‌ترین‬ ‫توجهی رد می‌شوند‪.‬‬ ‫از ی��ک راننده که علت را جویا ش��دم‪ ،‬در جواب گفت «مس��افر‬ ‫زیاد اس��ت و او حق انتخاب دارد‪ ،‬الزم نیست بی‌خود مسیرهای کوتاه‬ ‫برود و یا وقت��ش را در ترافیک هدر بدهد‪ ».‬تجربه ثابت کرده که حق‬ ‫ب��ا همین راننده هندی اس��ت‪ .‬بارها ش��ده که؛ تاکس��ی نگه می‌دارد‪،‬‬ ‫سوار می‌ش��وی‪ ،‬مس��یرت را می‌گویی‪ ،‬راننده با پر‌رویی می‌گوید که‬ ‫نمی‌رود و مجبوری که پیاده بشوی از نظر قانونی این کار خالف است‬ ‫و می‌ش��ود شماره ماشین را به شرکت مربوطه خبر داد‪ ،‬اما آیا توریست‬ ‫از این قوانین باخبر اس��ت ؟ با س��ئوال کردن از مسافران خارجی به این‬ ‫نتیجه می‌رس��م که یا کس��ی نمی‌داند و یا حوصله این کار‌ها را ندارد و‬ ‫نتیجه می‌شود همین که در دبی رانندگان بیشتر از مسافران حق انتخاب‬ ‫دارند‪.‬‬ ‫اینجا اکثر راننده‌ها هندی و پاکستانی هستند‪ .‬از مشکالت کارشان‬ ‫که پرس��یدم‪ ،‬به خیابان‌های بی نام و نش��ان دبی اشاره می‌کنند‪ ،‬مشکل‬ ‫زب��ان مس��افر‌ها که نه می‌دانند کج��ا می‌خواهند برون��د و نه می‌توانند‬ ‫منظورش��ان را برسانند‪ ،‬از این‌ که ش��ب‌ها هیچ عالقه ای ندارند مسافر‬ ‫خارجی س��وار کنند از ترس این‌که ماشین‌ش��ان به گند کشیده شود‪،‬و‬

‫تاکسی سبز‬

‫کشتی جامعه‬ ‫نیکی نیک‌روان‬

‫تاکس��ی‪ ،‬اتوبوس‪ ،‬مترو؛ همه این‌ها در ایران کالسِ‌های درس��ی‬ ‫مختلفی هستند که روزی چند باربسته به تعداد دفعاتی که سوار و پیاده‬ ‫می ش��وی‪ ،‬آن‌ها را می‌آموزی ‪.‬سوار هر کدام که می‌شوی باید منتظر‬ ‫ِ‬ ‫جادوی‬ ‫یک داس��تان هم باشی باالخره دیر یا زود‪ ،‬خواسته یا ناخواسته‬ ‫گفتگویی‪ ،‬حواست را می‌رباید ‪.‬صداها‪،‬چهره‌ها‪،‬عکس‌العمل‌ها همه و‬ ‫همه دنیایی هس��تند از چیزهایی جذاب‪ .‬گویی هربار راننده و مسافرین‬ ‫موضوع��ی تک��راری را در قالب س��ناریویی جدید پیش می‌کش��ند‪.‬‬ ‫بحث بر س��رهمه چیز است؛ کرایه یا بلیط‪ ،‬سیاست یا گرانی‪،‬مشکالت‬ ‫خصوص��ی م��ردم یا مشکالتش��ان ب��ا ادارات و هر آن‌چه که مش��کل‬ ‫بش��ریت از روز ازل ت��ا ابد بوده و هس��ت‪ .‬همه آن‌چه ک��ه بزرگان در‬ ‫رشته‌های مختلف در حال موشکافی آن به زبان پیچیده علمی یا سیاسی‬ ‫هستند‪ ،‬همان‌هایی اس��ت که به زبان عامیانه توسط همین افرادی که؛‬ ‫نه منتخبن��د‪ ،‬نه موظف‪ ،‬نه مکلف و نه تخصص ازآکس��فوردارند بیان‬ ‫می‌ش��ود‪.‬اینان فقط همسفرانی هس��تند که به سادگی آنالیز و ریشه‌یابی‬ ‫می‌کنند‪ .‬عمر کوتاه س��فرهای درون شهری و تنوع افراد همسفر اجازه‬ ‫یافتن راه حلی را نمی‌دهد و هر کسی به سویی می‌رود تا‬ ‫بار دیگر کالبد جامعه را‪ ،‬در کالس��ی یا نقطه‌ای دیگر با‬ ‫همسفرانی متفاوت تشریح کند و باز بی‌نتیجه باسرتکان‬ ‫دادن‌ها و افسوس‌های مکرر آن را به پایان ببرد‪.‬اما عدم‬ ‫نتیجه گیری و نیافتن راه حل دس��ت ک��م نتیجه مهمی‬ ‫برای هر مس��افر دارد‪ :‬همسفران دیگر هم دردهایی شبیه‬ ‫به تو دارند‪ ،‬همگی س��وار کش��تیِ یک جامعه هستید؛‬ ‫آرام باش ‪.‬‬

‫شهرها و تاکسی‌ها‬

‫این‌ که ایرانی‌ها همیش��ه با ماشین حسابند و به فارسی می‌گویند «گران»‬ ‫است‪.‬‬ ‫اگر از مس��افرین بپرسی که مش��کل تاکسی در دبی چیست برایت‬ ‫یک طومار درس��ت می‌کنند؛ دوس��تی که مقیم اینجا است می‌گفت‪:‬‬ ‫«راننده‌ها هیچ آدرس��ی را بلد نیس��تند‪ .‬هتل‌ها و مراکز خرید را هم به‬ ‫خوبی نمی‌شناسند چه برسد به جاهای پرت و پال‪ .‬اگر نا‌بلد باشی یا گم‬ ‫می‌شوی و کلی باید هزینه کنی‪ .‬یا این‌که آن‌قدر از این نابلدی استفاده‬ ‫می‌کنند تا کرایه‌ات چند برابر شود‪ ».‬وی معتقد است «راننده‌های اینجا‬ ‫بی‌تحملند؛ کافی اس��ت وسط راه مسیر عوض کنی یا پول خرد نداشته‬ ‫باشی آن وقت است که عصبانی می‌شوند‪ ».‬همکار اروپاییم می‌گوید‪:‬‬ ‫«وقتی در تاکس��ی می‌نشیند حتما س��رش را به خواندن چیزی‪ ،‬شنیدن‬ ‫موس��یقی و ی��ا صحبت با موبایل گرم می‌کند چ��ون راننده‌ها مدام غر‬ ‫می‌زنند‪.‬‬ ‫در دبی وقتی ش��ما سوار می‌شوید راننده حق ندارد مسافر دیگری‬ ‫را س��وار کند‪ ،‬همه تاکسی‌متر دارند پس جایی برای چانه زدن یا اضافه‬ ‫پرداخت باقی نمی‌ماند‪ .‬این میان چند عامل باعث می‌شود که راننده‌ها‬ ‫در س��وار کردن مس��افرین گزینش��ی عم��ل کنند؛ یکی مس��یر‌های پر‬ ‫ترافیک که هیچ راننده‌ای‬ ‫آن‌ها را دوس��ت ندارد و‬ ‫دوم مسیرهای بین شهری‪،‬‬ ‫چون قوانین تاکس��ی‌رانی‬ ‫هر ش��هر مختلف است و‬ ‫تاکسی دبی که تا شارجه‬ ‫مس��افر می‌برد برگش��تن‬ ‫را بای��د خال��ی برگردد‪،‬‬ ‫مس��افت‌های خیلی کوتاه‬ ‫هم که برای‌ش��ان صرف‬ ‫ن��دارد ام��ا ب��ه ه��ر حال‬ ‫تاکسی در دبی یک سری‬ ‫حس��ن‌ها هم دارد؛ امنیت‬ ‫دارد‪ ۲۴ ،‬س��اعت ش��بانه‬ ‫روزمی‌ش��ود پیدای‌ش��ان‬ ‫کرد‪ ،‬تمیزند‪ ،‬کولر دارند‬ ‫و راننده‌هایش��ان س��یگار‬ ‫نمی‌کشند‪.‬‬

‫صفورا‬

‫شهرهای مهم و بزرگ دنیا معموالً با نوع خاص تاکسیهایی که‬ ‫دارند معلوم میشوند؛ تاکسیهای زرد و بزرگ نیویورک یا تاکسیهای‬ ‫مشکی و بامزه لندن‪ .‬خصوصیات تاکسی هم با شخصیت شهر و ساکنان‬ ‫آن ارتباط تنگاتنگی دارد‪ .‬شهر شلوغ نیویورک با اتوبانهای عریض و‬ ‫خیابانهای پهن در مقابل تاکسیهای براق و نسبتاً کشیدهای که به خوبی‬ ‫توی شهر نمایان هستند‪.‬از طرفی دیگر‪ ،‬در ونیز تاکسی‌هایی آبی می‌بینی‪،‬‬ ‫چون با چیز دیگری نمی‌شود این شهر رویایی را سیاحت کرد؛ راننده‬ ‫تاکسیهای آبی ونیز به قدری مهربان و حساسند که گویی روح‌شان هم‬

‫رودابه برومند‬

‫پورتلند بزرگترین شهر ایالت ارگان‪ ،‬از فرهنگ باالی حفظ‬ ‫محیط زیست‪ ،‬و استفاده از وسایل نقلیة عمومی‌ برخوردار است‪ .‬یکی‌‬ ‫از نوآوری‌هایی‌ که در محدودة مرکزی شهر که ترافیک سنگین‌تری‬ ‫هم دارد به اجرا در آمده؛ استفاده از یک تاکسی جدید است که‬ ‫توسط یک دوچرخه حرکت می‌‌کند‪ .‬این تاکسی ریکشا* مانند‪ ،‬برای‬ ‫حمل سه مسافر جا دارد‪ ،‬و با یک تلفن یا در کنار خیابان در دسترس‬ ‫است‪ .‬هدف اصلی‌ استفاده از این تاکسی‌ها در هم آمیختن استفادة‬ ‫کمتر و سبز‌تر از سوخت و کاستن از حجم ترافیک درون شهری‬ ‫بوده که با استفاده از دوچرخه‪ ،‬وسیلة نقلیة محبوب مردم ارگان‪،‬‬ ‫انجام می‌‌شود‪ .‬اگر روزی به پورتلند سر زدید‪ ،‬و قصد گشت و گذار‬ ‫داشتید؛ یکی‌ از بهترین انتخاب‌ها استفاده از این تاکسی‌هاست که‬ ‫نامشان پدیکب است‪ .‬مسافر پدیکب به دلیل اندازه و شکل متفاوت‬ ‫این تاکسی و چون از فضای اطراف کام ً‬ ‫ال جدا نشده ارتباطی‬ ‫نزدیک‌تر و متفاوت با شهر و مردم‬ ‫بر قرار می‌‌کند‪ .‬این تجربه در تلفیق‬ ‫با احترام به پاکیزگی محیط زیست و‬ ‫کاستن از ترافیک شهری با ارزش و‬ ‫به یاد ماندنی خواهد بود‪.‬‬ ‫* ‪ : Ricksha‬نوعی کالسکه چینی‬ ‫که انسان آن را حرکت می‌دهد‪.‬‬

‫مثل آب شفاف شده‪ ،‬اینقدر که توی این آبها پارو زدهاند معموالً یک‬ ‫آرامش عجیبی دارند‪ .‬برعکس راننده تاکسیهای عصبانی تهران که‬ ‫حرکت روی آسفالتهای داغون این شهر شلوغ‪ ،‬انگاری به روح‌شان‬ ‫سوهان کشیده و معموالً حال و حوصله درست و حسابی هم ندارند‪.‬‬ ‫طفلیها تنها دلخوشیشان‪ ،‬آهنگ‌های جواد یساری و ساسی مانکنه تا یک‬ ‫ذره از این همه تنش و فشار بیرون بیایند! حاال راننده تاکسیهای لندن با‬ ‫دنیایی از معلومات گردشگری با لهجه شیرین بریتیش اصرار دارند تا‬ ‫شما را بمباران اطالعاتی کنند و اگر یک ذره با آنها گرم بگیری دیگر‬ ‫اینقدر شوخی می‌کنند که اشکت درمیآید‪ .‬حس شوخ طبعی انگلیسیها‬ ‫به ماشینهای آنها هم سرایت کرده و آدم ناخداگاه از دیدن این تاکسیها‬ ‫خوشحال میشود! حیف که زیاد نمیتونم بنویسم وگرنه تا شماره ‪۲۰‬‬ ‫درباره شهرها و ماشینها می‌گفتم‪.‬‬

‫حق‬ ‫مهران شقاقی‬

‫دوست تازه از ایران رس��یده‌ای تعجب می‌کرد که چرا تاکسی‌ها و‬ ‫مغازه‌داره��ای این دیار تا قِران آخر باقی پول��ش را بازمی‌گردانند‪ .‬حتی‬ ‫شاکی بود که کیف پولش دارد سنگین می‌شود‪ .‬وقتی از او پرسیدم نظرش‬ ‫چیست جوابی نداشت؛ به نظرش یک سنت و پنج سنت قابل این کارها‬ ‫را ندارد‪ .‬یاد تاکسی‌های دیار خودمان افتادم که چون اسکناس صدی و‬ ‫پنجاهی نداشتند همیشه می‌خواستند که بی‌خیال بقیه پولت بشوی! وقتی‬ ‫هم جواب می‌دادی که چرا آنها بی‌خیالش نمی‌شوند‪ ،‬رگشان باال می‌آمد‬ ‫‪...‬و مغزشان کوچک می‌ش��د‪ .‬اما من فکر می‌کنم که مسالة قابل داشتن‬ ‫و نداش��تن و این تعارفات نیست‪ .‬مس��اله «حق» است‪ .‬این که مغازه‌دار تا‬ ‫قِران آخر را پس بدهد حق مش��تری است‪ .‬مشتری می‌تواند آن را بپذیرد‬ ‫یا نپذیرد؛ اما وظیفه مغازه‌داراین اس��ت که آن را عرضه کند‪ .‬در ممالک‬ ‫این‌وری که تعارفات کشکی ما ایرانی‌ها مرسوم نیست‪ ،‬تا قِران آخر پولت‬ ‫را برمی‌گردانند و کسی هم‬ ‫فکر قابل داشتن یا نداشتنش‬ ‫را نمی‌کن��د؛ ح��ق‪ ،‬ح��ق‬ ‫اس��ت اگر چه ناچیز باشد‪.‬‬ ‫این چیزی اس��ت که مردم‬ ‫این‌وری ش��اهد هرروزه آن‬ ‫هس��تند‪ .‬اما در مملکت ما‪،‬‬ ‫ب��ه بهان��ه قابل نداش��تن‪ ،‬از‬ ‫کودکی به م��ا یاد می‌دهند‬ ‫ک��ه از حق��وق کوچکمان‬ ‫بگذری��م ؛ غاف��ل از این‌که‬ ‫ب��ا همی��ن گذش��ت‌های‬ ‫کوچکم��ان اجازه می‌دهیم‬ ‫ک��ه درنهایت «ح��ق» های‬ ‫بزرگترمان هم پایمال شود‪.‬‬ ‫بگذریم که حرف و حدیث‬ ‫زیاد اس��ت و «این دو روزه‬ ‫عكاس‪ :‬کارل جف دنیا ارزشش را ندارد!»‬

‫تاکسی در انقالب‬ ‫محمد خواجه‌پور‬

‫صبح بي‌آفتابی‌ست و آسمانخراش از دريچه حلول مي‌كند‬ ‫در ظهر بي‌پايان روزنامه پوست صورت توست‬ ‫سوار تاکسی‌هایی که به «آخر» می‌روند‬ ‫حفره‌هاي يك روز را با خواب بپوشان‬ ‫و شب تا صبح بومي باش ساكت و غمگين‬ ‫بومي باش سپيد و خالي‬ ‫بر بیلبورد شهرداری‬ ‫كلمات نجات دهنده در بيلبورد شهرداري بود‬ ‫در انقالب‬ ‫شهر بزرگ‪ ،‬متبرك به تلخي و صدا‬ ‫بلوغ نامتقارن آپارتمان‌ها‬ ‫در كالف شهر‪ ،‬پيچ و تاب عشوه‌ناك بزرگراه‌ها‬ ‫نئون‌هاي تشنه به خون ستاره‬ ‫شعله كشيدن شب‬ ‫ِ‬ ‫انقالب تنهایی‬ ‫در‬ ‫روزی دیگر برای مردهایی که دنیا را قرار است عوض کنند‬ ‫و ميليون‌ها و ميليون‌ها من از پنجره‌ي اتوبوس‪ ،‬در تالطم‬ ‫قدم مي‌زنم در شكل يكسان آدم‌هاي بي‌چتر و بي‌كاله‬ ‫به دست‌ها که در دست‌ها‬ ‫به مردها که به لب‌ها خیره‌اند‬ ‫خیره‌ام‬ ‫و تنهایی انقالب می‌کنم‬ ‫سالم کن و نگاه کن به رفتگر که شبی دیگر را در جوی می‌ریزد‬ ‫با من حرف بزن‬ ‫از کلمه که شاید آغاز همه چیز باشد‬ ‫این کوله‌بار خستگی را به دوش می‌کشم و‬ ‫در حوالی «اول وصال»‬ ‫با رقص نورها و تراکم صدا و شکل‌ها‬ ‫در «انقالب»‪ ،‬تنهایی می‌کنم‬


Turn static files into dynamic content formats.

Create a flipbook
Issuu converts static files into: digital portfolios, online yearbooks, online catalogs, digital photo albums and more. Sign up and create your flipbook.