روزنامهي يك صفحهاي /شماره 9 مطالب اين شماره در تاريخ: دوشنبه 26اسفندماه 16( 1387مارس )2009 در وبالگ /http://ladan-inway.blogspot.com منتشر شده است.
موضوع اين شماره:
تاکسی
من و تاکسی
استفاده از مطالب و عکسهای اختصاصی تنها با اجازه صاحبان آثار مجاز میباشد. مسافران این تاکسی: مجيد آل ابراهيم ،شهره منشيپوري (سوئد) ،صفورا ،نسيم راستين(امارات) رودابه برومند (آمریکا) ،مهران شقاقي(کانادا) نیکی نیکروان (آلمان)،الدن كريمي(مالزي) بنفشه تمیزیفر ،محمد معینی ،محمد خواجهپور(ايران)
الدن کریمی
تاکسی یعنی پیکان اونم از نوع زرد قناری .عاشق اون تودریهاشون بودم؛ پالستیک آبی که پشتش هم پر از کارتپستال بود .تاکسی برای من یعنی یک دنیا خاطره ،یعنی چهار سال دانشجویی در تهران و تاکسیهای خطی ،یعنی ترافیک ونک ،یعنی دم ماشین خالی از مسافر بایستی و با اعتماد به نفس بگی «تجریش یک نفر» تاکسی یعنی جدیدترین آهنگهای وطنی و لس آنجلسی، یعنی آخرین نگاهها به جزوههای امتحانی ،یعنی زیر چشمی دختر و پسر جلویی رو پاییدن و حرص خوردن ،تاکسی یعنی آخرین اخبار سیاسی ،برای نداشتن پول خرد آب شدن و به تته پته افتادن ،تاکسی یعنی ... همین خاطراتم با تاکسی بود که این هفته شدم راننده تاکسی «مطلب ،مطلب ...نبود ...داریم راه میافتیم بین راه ترمز هم نمیکنم. مطلب ،مطلب ۳۵نفر »...یک هفته داد زدم سرچهارراه ،زیر بارونهای استوایی و آفتاب داغ؛ با همه رانندهها دعوا کردم با یکی دست به یقه هم شدم تا این که شب عیدی یک تاکسی داشته باشیم .نتیجهاش شد ده تا مسافر توپ و باحال .من تاکسی خودم خیلی دوست دارم با همه مسافرای با معرفت و با مرامش .داداش ،آبجی دم همتون گرم و عید همتون مبارک.
بودن با رفتن
محمد معینی
از جایی که هستی تو را میبرد به جایی که باید باشی؛ که دلت میخواهد باشی .فقط همین رفتن را با توست؛ نه کاری دارد به این که چرا میروی و نه این که ِکی میروی و ِکی بر میگردی .ذهنش باید پر باشد از خاطر مضطرب ،یا شاد ،یا غمآلود ،و یا شاید هم هیجانزده «مسافرانش»؛ همه آدمهایی که وارد میشوند برای «رفتن» و «به موقع» رفتن ...یک بار راننده یکی از اینها از مقصد تا میانه راه ،شاید از بس که دلش شاد بود ،به نمیدانم چند زبان زنده دنیا برای ما مسافرها مدام میگفت« :سالم ،صبح به خیر!» یک بار هم راننده یکی دیگر که پول خردهایش را قایم کرده بود ،چند متر جلوتر مجبور شد محکم بکوبد روی پدال ترمز و پول خردهایش «خارت» لیز بخورند و بریزند زیر پایش برای شرمندگی! ...تاکسی ،تاکسی است .این آدمها هستند که انتخاب میکنند کجا بروند و کی بروند و کی برگردند ،این آدمها هستند که در همان مهلت کوتاه همراهی ،اتاق کوچک تاکسی را یا با «صفا» یا با «دروغ» پر میکنند.
رسانه و تاکسی مجید آل ابراهیم
تاکسی ،اتوبوس ،مترو؛ همه اینها در ایران کالسِهای درسی مختلفی هستند که روزی چند باربسته به تعداد دفعاتی که سوار و پیاده می شوی ،آنها را میآموزی .سوار هر کدام که میشوی باید منتظر ِ جادوی یک داستان هم باشی باالخره دیر یا زود ،خواسته یا ناخواسته گفتگویی ،حواست را میرباید .صداها،چهرهها،عکسالعملها همه و همه دنیایی هستند از چیزهایی جذاب .گویی هربار راننده و مسافرین موضوعی تکراری را در قالب سناریویی جدید پیش میکشند .بحث بر سرهمه چیز است؛ کرایه یا بلیط ،سیاست یا گرانی،مشکالت خصوصی مردم یا مشکالتشان با ادارات و هر آنچه
عكس ازokinawahai.com :
تاکسیها هم عوضشدند
شهره منشیپوری
همه چیز عوض شده؛ میگویند در سال ۱۳۰۶اولین تاکسی که وارد ایران شد فورد بود و بعد انواع و اقسام ماشینها را وارد کردند؛ آستين ،اوشکودا ،شورولت ،مسکوویچ ،هیلمن و موریس ،تا بنز و فیات و سیتروئن و ...هر چه بوده از تاکسیهای امروز که قشنگتر بوده؛ پیکان سفید ،سمند زرد ،پراید سبز. حاال هم که بنزین معضلی شده ،این طرف و آن طرف موتور سیکلت به جای تاکسی .همین طور پیش برود گمان میکنم تا چند سال آینده که به جیره بندی بنزین میرسیم برای زودتر رسیدن باید در به در دنبال اسکوتر و رول اسکیت اجارهای باشیم .خب قرن بیست و یکم شده؛ اتوبان ،جاده ،افزایش جمعیت ،کره زمین کوچک و شهر های بزرگ و بزرگتر با سرعتی بیشتر و زمانی کمتر ...همه چیز عوض شده ،تاکسیها هم عوض شدند. که مشکل بشریت از روز ازل تا ابد بوده و هست .همه آنچه که بزرگان در رشتههای مختلف در حال موشکافی آن به زبان پیچیده علمی یا سیاسی هستند ،همانهایی است که به زبان عامیانه توسط همین افرادی که؛ نه منتخبند ،نه موظف ،نه مکلف و نه تخصص ازآکسفوردارند بیان میشود.اینان فقط همسفرانی هستند که به سادگی آنالیز و ریشهیابی میکنند .عمر کوتاه سفرهای درون شهری و تنوع افراد همسفر اجازه یافتن راه حلی را نمیدهد و هر کسی به سویی میرود تا بار دیگر کالبد جامعه را ،در کالسی یا نقطهای دیگر با همسفرانی متفاوت تشریح کند و باز بینتیجه باسرتکان دادنها و افسوسهای مکرر آن را به پایان ببرد.اما عدم نتیجه گیری و نیافتن راه حل دست کم نتیجه مهمی برای هر مسافر دارد :همسفران دیگر هم دردهایی شبیه به تو دارند ،همگی سوار کشتیِ یک جامعه هستید؛ آرام باش.
شمادرمقابلدوربينمخفيقرارداريد بنفشه تمیزیفر
چند وقت پیش گزارشی را تماشا میکردم که از شهروندان، به خصوص رانندگان تاکسی ،راجع به ویژگیهای معروف ایرانیها سوال میکرد؛ هیچکس از صفاتی مثل درستکاری یا وظیفه شناسی یا انضباط اسم نمیبرد اما بیشتر مصاحبه شوندگان به «مهمان نوازی» اشاره میکردند .بعضیها معتقدند که ما بیشتر اهل تظاهر و نمایش هستیم و این را میگذاریم به حساب مهمان نواز بودنمان .به هر حال ،سوال اینجاست که در عمل چه کار میکنیم؛ وقتی کسی خبر دار نمیشود ،وقتی گزارشی و دوربینی در کار نیست ،یا موقعی که دوربینها مخفی ست... اگر من دانشجوي جامعه شناسي بودم ،یک طرح تحقیقاتی طراحي ميكردم مثال با این عنوان« :بررسی تاثير لهجه در تعيين نرخ کرایه تاكسي های گردشی و مسافرکشهای شخصی درون شهری » ...و یا «تعیین اختالف نرخ کرایه تاكسي در مسافرین و ساکنین شهر» .فکر میکنم تحقيق و تفريح جالبي باشد .به هر حال شك نكنيد كه براي استفاده علمي از وقتتان در ترافيك ،اين كار يكي از بهترين روشها است .برای اجرای این تحقیق ،باید به هر نحوی وانمود کنید که مسافر و غریب هستید ،مثال مسيری را كه نه تنها نرخ امسالش را ميدانيد ،بلكه جزئيات تغيير نرخش را در ۳سال گذشته هم به خاطر دارید؛ سوار تاكسي بشوید و از راننده ،نرخ كرايه را با لهجه غليظ كرماني يا اصفهاني يا كردي يا اص ً ال يک لهجه من در آوردي ،سوال کنید ،یا این که مث ً ال با وجودي كه مسير را بلديد دائم به اطراف نگاه كنيد و به گونهای كه راننده متوجه بشود نقشه را باز كنيد و از دیگر مسافران نشانی را بپرسيد .طبق تجربه ی شخصی من، نتیجه تاسفانگیز و ناامید کننده است .گاهی با خودم فکر میکنم کاش ما ملتی درستکار بودیم حتی اگر مهمانگریز.
روزنامهنگاران ايراني /شماره 9
صفحهي دوم
تاکسی انتخابگر دبی نسیم راستین
دبی در دنیا یک ش��هر توریستی محسوب میشود .با اینکه عم ً ال جاذب��ه تاریخی ندارد .اما به علت مراکز خرید ،س��احل دریا ،هتلهای لوکس ،فرصتهای ش��غلی و «ترین»هایش (مثل بلندترین س��اختمان، بزرگترین آکواریوم و ) ...هر روزه پذیرای تعداد زیادی توریس��ت از اقصا نقاط دنیاس��ت که همگی نیازمند اس��تفاده از وسایل حمل و نقل عمومی هستند. دب��ی هنوز مت��رو ن��دارد و اتوبوس ه��م جذابیتی ب��رای جماعت توریس��ت ندارد ،ش��اید به علت وقتگیر بودن و یا هم سفری با اقشار پایین جامعه ،پیادهروی در آب و هوای دبی هم که غیر ممکن اس��ت. اینجا دربس��ت و تاکسی تلفنی هم نیس��ت .هر چه هست تاکسی است آن هم به تعداد زیاد .با این همه ش��ما همیش��ه ش��اهد مسافرانی هستید که جلوی هتلها ،کنار خیابانها و در مراکز خرید س��اعتها به انتظار ایس��تادهاند و تاکسیهایی خالی که از جلوی آنها بدون کوچکترین توجهی رد میشوند. از ی��ک راننده که علت را جویا ش��دم ،در جواب گفت «مس��افر زیاد اس��ت و او حق انتخاب دارد ،الزم نیست بیخود مسیرهای کوتاه برود و یا وقت��ش را در ترافیک هدر بدهد ».تجربه ثابت کرده که حق ب��ا همین راننده هندی اس��ت .بارها ش��ده که؛ تاکس��ی نگه میدارد، سوار میش��وی ،مس��یرت را میگویی ،راننده با پررویی میگوید که نمیرود و مجبوری که پیاده بشوی از نظر قانونی این کار خالف است و میش��ود شماره ماشین را به شرکت مربوطه خبر داد ،اما آیا توریست از این قوانین باخبر اس��ت ؟ با س��ئوال کردن از مسافران خارجی به این نتیجه میرس��م که یا کس��ی نمیداند و یا حوصله این کارها را ندارد و نتیجه میشود همین که در دبی رانندگان بیشتر از مسافران حق انتخاب دارند. اینجا اکثر رانندهها هندی و پاکستانی هستند .از مشکالت کارشان که پرس��یدم ،به خیابانهای بی نام و نش��ان دبی اشاره میکنند ،مشکل زب��ان مس��افرها که نه میدانند کج��ا میخواهند برون��د و نه میتوانند منظورش��ان را برسانند ،از این که ش��بها هیچ عالقه ای ندارند مسافر خارجی س��وار کنند از ترس اینکه ماشینش��ان به گند کشیده شود،و
تاکسی سبز
کشتی جامعه نیکی نیکروان
تاکس��ی ،اتوبوس ،مترو؛ همه اینها در ایران کالسِهای درس��ی مختلفی هستند که روزی چند باربسته به تعداد دفعاتی که سوار و پیاده می ش��وی ،آنها را میآموزی .سوار هر کدام که میشوی باید منتظر ِ جادوی یک داس��تان هم باشی باالخره دیر یا زود ،خواسته یا ناخواسته گفتگویی ،حواست را میرباید .صداها،چهرهها،عکسالعملها همه و همه دنیایی هس��تند از چیزهایی جذاب .گویی هربار راننده و مسافرین موضوع��ی تک��راری را در قالب س��ناریویی جدید پیش میکش��ند. بحث بر س��رهمه چیز است؛ کرایه یا بلیط ،سیاست یا گرانی،مشکالت خصوص��ی م��ردم یا مشکالتش��ان ب��ا ادارات و هر آنچه که مش��کل بش��ریت از روز ازل ت��ا ابد بوده و هس��ت .همه آنچه ک��ه بزرگان در رشتههای مختلف در حال موشکافی آن به زبان پیچیده علمی یا سیاسی هستند ،همانهایی اس��ت که به زبان عامیانه توسط همین افرادی که؛ نه منتخبن��د ،نه موظف ،نه مکلف و نه تخصص ازآکس��فوردارند بیان میش��ود.اینان فقط همسفرانی هس��تند که به سادگی آنالیز و ریشهیابی میکنند .عمر کوتاه س��فرهای درون شهری و تنوع افراد همسفر اجازه یافتن راه حلی را نمیدهد و هر کسی به سویی میرود تا بار دیگر کالبد جامعه را ،در کالس��ی یا نقطهای دیگر با همسفرانی متفاوت تشریح کند و باز بینتیجه باسرتکان دادنها و افسوسهای مکرر آن را به پایان ببرد.اما عدم نتیجه گیری و نیافتن راه حل دس��ت ک��م نتیجه مهمی برای هر مس��افر دارد :همسفران دیگر هم دردهایی شبیه به تو دارند ،همگی س��وار کش��تیِ یک جامعه هستید؛ آرام باش .
شهرها و تاکسیها
این که ایرانیها همیش��ه با ماشین حسابند و به فارسی میگویند «گران» است. اگر از مس��افرین بپرسی که مش��کل تاکسی در دبی چیست برایت یک طومار درس��ت میکنند؛ دوس��تی که مقیم اینجا است میگفت: «رانندهها هیچ آدرس��ی را بلد نیس��تند .هتلها و مراکز خرید را هم به خوبی نمیشناسند چه برسد به جاهای پرت و پال .اگر نابلد باشی یا گم میشوی و کلی باید هزینه کنی .یا اینکه آنقدر از این نابلدی استفاده میکنند تا کرایهات چند برابر شود ».وی معتقد است «رانندههای اینجا بیتحملند؛ کافی اس��ت وسط راه مسیر عوض کنی یا پول خرد نداشته باشی آن وقت است که عصبانی میشوند ».همکار اروپاییم میگوید: «وقتی در تاکس��ی مینشیند حتما س��رش را به خواندن چیزی ،شنیدن موس��یقی و ی��ا صحبت با موبایل گرم میکند چ��ون رانندهها مدام غر میزنند. در دبی وقتی ش��ما سوار میشوید راننده حق ندارد مسافر دیگری را س��وار کند ،همه تاکسیمتر دارند پس جایی برای چانه زدن یا اضافه پرداخت باقی نمیماند .این میان چند عامل باعث میشود که رانندهها در س��وار کردن مس��افرین گزینش��ی عم��ل کنند؛ یکی مس��یرهای پر ترافیک که هیچ رانندهای آنها را دوس��ت ندارد و دوم مسیرهای بین شهری، چون قوانین تاکس��یرانی هر ش��هر مختلف است و تاکسی دبی که تا شارجه مس��افر میبرد برگش��تن را بای��د خال��ی برگردد، مس��افتهای خیلی کوتاه هم که برایش��ان صرف ن��دارد ام��ا ب��ه ه��ر حال تاکسی در دبی یک سری حس��نها هم دارد؛ امنیت دارد ۲۴ ،س��اعت ش��بانه روزمیش��ود پیدایش��ان کرد ،تمیزند ،کولر دارند و رانندههایش��ان س��یگار نمیکشند.
صفورا
شهرهای مهم و بزرگ دنیا معموالً با نوع خاص تاکسیهایی که دارند معلوم میشوند؛ تاکسیهای زرد و بزرگ نیویورک یا تاکسیهای مشکی و بامزه لندن .خصوصیات تاکسی هم با شخصیت شهر و ساکنان آن ارتباط تنگاتنگی دارد .شهر شلوغ نیویورک با اتوبانهای عریض و خیابانهای پهن در مقابل تاکسیهای براق و نسبتاً کشیدهای که به خوبی توی شهر نمایان هستند.از طرفی دیگر ،در ونیز تاکسیهایی آبی میبینی، چون با چیز دیگری نمیشود این شهر رویایی را سیاحت کرد؛ راننده تاکسیهای آبی ونیز به قدری مهربان و حساسند که گویی روحشان هم
رودابه برومند
پورتلند بزرگترین شهر ایالت ارگان ،از فرهنگ باالی حفظ محیط زیست ،و استفاده از وسایل نقلیة عمومی برخوردار است .یکی از نوآوریهایی که در محدودة مرکزی شهر که ترافیک سنگینتری هم دارد به اجرا در آمده؛ استفاده از یک تاکسی جدید است که توسط یک دوچرخه حرکت میکند .این تاکسی ریکشا* مانند ،برای حمل سه مسافر جا دارد ،و با یک تلفن یا در کنار خیابان در دسترس است .هدف اصلی استفاده از این تاکسیها در هم آمیختن استفادة کمتر و سبزتر از سوخت و کاستن از حجم ترافیک درون شهری بوده که با استفاده از دوچرخه ،وسیلة نقلیة محبوب مردم ارگان، انجام میشود .اگر روزی به پورتلند سر زدید ،و قصد گشت و گذار داشتید؛ یکی از بهترین انتخابها استفاده از این تاکسیهاست که نامشان پدیکب است .مسافر پدیکب به دلیل اندازه و شکل متفاوت این تاکسی و چون از فضای اطراف کام ً ال جدا نشده ارتباطی نزدیکتر و متفاوت با شهر و مردم بر قرار میکند .این تجربه در تلفیق با احترام به پاکیزگی محیط زیست و کاستن از ترافیک شهری با ارزش و به یاد ماندنی خواهد بود. * : Rickshaنوعی کالسکه چینی که انسان آن را حرکت میدهد.
مثل آب شفاف شده ،اینقدر که توی این آبها پارو زدهاند معموالً یک آرامش عجیبی دارند .برعکس راننده تاکسیهای عصبانی تهران که حرکت روی آسفالتهای داغون این شهر شلوغ ،انگاری به روحشان سوهان کشیده و معموالً حال و حوصله درست و حسابی هم ندارند. طفلیها تنها دلخوشیشان ،آهنگهای جواد یساری و ساسی مانکنه تا یک ذره از این همه تنش و فشار بیرون بیایند! حاال راننده تاکسیهای لندن با دنیایی از معلومات گردشگری با لهجه شیرین بریتیش اصرار دارند تا شما را بمباران اطالعاتی کنند و اگر یک ذره با آنها گرم بگیری دیگر اینقدر شوخی میکنند که اشکت درمیآید .حس شوخ طبعی انگلیسیها به ماشینهای آنها هم سرایت کرده و آدم ناخداگاه از دیدن این تاکسیها خوشحال میشود! حیف که زیاد نمیتونم بنویسم وگرنه تا شماره ۲۰ درباره شهرها و ماشینها میگفتم.
حق مهران شقاقی
دوست تازه از ایران رس��یدهای تعجب میکرد که چرا تاکسیها و مغازهداره��ای این دیار تا قِران آخر باقی پول��ش را بازمیگردانند .حتی شاکی بود که کیف پولش دارد سنگین میشود .وقتی از او پرسیدم نظرش چیست جوابی نداشت؛ به نظرش یک سنت و پنج سنت قابل این کارها را ندارد .یاد تاکسیهای دیار خودمان افتادم که چون اسکناس صدی و پنجاهی نداشتند همیشه میخواستند که بیخیال بقیه پولت بشوی! وقتی هم جواب میدادی که چرا آنها بیخیالش نمیشوند ،رگشان باال میآمد ...و مغزشان کوچک میش��د .اما من فکر میکنم که مسالة قابل داشتن و نداش��تن و این تعارفات نیست .مس��اله «حق» است .این که مغازهدار تا قِران آخر را پس بدهد حق مش��تری است .مشتری میتواند آن را بپذیرد یا نپذیرد؛ اما وظیفه مغازهداراین اس��ت که آن را عرضه کند .در ممالک اینوری که تعارفات کشکی ما ایرانیها مرسوم نیست ،تا قِران آخر پولت را برمیگردانند و کسی هم فکر قابل داشتن یا نداشتنش را نمیکن��د؛ ح��ق ،ح��ق اس��ت اگر چه ناچیز باشد. این چیزی اس��ت که مردم اینوری ش��اهد هرروزه آن هس��تند .اما در مملکت ما، ب��ه بهان��ه قابل نداش��تن ،از کودکی به م��ا یاد میدهند ک��ه از حق��وق کوچکمان بگذری��م ؛ غاف��ل از اینکه ب��ا همی��ن گذش��تهای کوچکم��ان اجازه میدهیم ک��ه درنهایت «ح��ق» های بزرگترمان هم پایمال شود. بگذریم که حرف و حدیث زیاد اس��ت و «این دو روزه عكاس :کارل جف دنیا ارزشش را ندارد!»
تاکسی در انقالب محمد خواجهپور
صبح بيآفتابیست و آسمانخراش از دريچه حلول ميكند در ظهر بيپايان روزنامه پوست صورت توست سوار تاکسیهایی که به «آخر» میروند حفرههاي يك روز را با خواب بپوشان و شب تا صبح بومي باش ساكت و غمگين بومي باش سپيد و خالي بر بیلبورد شهرداری كلمات نجات دهنده در بيلبورد شهرداري بود در انقالب شهر بزرگ ،متبرك به تلخي و صدا بلوغ نامتقارن آپارتمانها در كالف شهر ،پيچ و تاب عشوهناك بزرگراهها نئونهاي تشنه به خون ستاره شعله كشيدن شب ِ انقالب تنهایی در روزی دیگر برای مردهایی که دنیا را قرار است عوض کنند و ميليونها و ميليونها من از پنجرهي اتوبوس ،در تالطم قدم ميزنم در شكل يكسان آدمهاي بيچتر و بيكاله به دستها که در دستها به مردها که به لبها خیرهاند خیرهام و تنهایی انقالب میکنم سالم کن و نگاه کن به رفتگر که شبی دیگر را در جوی میریزد با من حرف بزن از کلمه که شاید آغاز همه چیز باشد این کولهبار خستگی را به دوش میکشم و در حوالی «اول وصال» با رقص نورها و تراکم صدا و شکلها در «انقالب» ،تنهایی میکنم