Kheradmand Magazine - Issue #18

Page 1

Volume 2 - Issue 18 - Aug/Sep 2016 www.kheradmand.ca - Tel: (416) 676-9-676


83 Kheradmand

Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676

۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‫ تلفن‬-۲۰۱۶ ‫ سپتامبر‬/‫ آگوست‬- ۱۸ ‫ شماره‬- ‫ ماهنامه خردمند‬۸3


82 Kheradmand

Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676

۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‫ تلفن‬-۲۰۱۶ ‫ سپتامبر‬/‫ آگوست‬- ۱۸ ‫ شماره‬- ‫ ماهنامه خردمند‬۸۲


‫دفتر مهاجرت و وکالت‬ ‫دفتر مهاجرت و وکالت ‪ -‬دفتر مهاجرت و وکالت ‪ -‬دفتر مهاجرت و وکالت‬

‫عکاسی و فیلمبرداری‬ ‫عکاسی و فیلمبرداری ‪ -‬عکاسی و فیلمبرداری ‪ -‬عکاسی و فیلمبرداری ‪-‬عکاسی و فیلمبرداری‬

‫‪ ۸۱‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬

‫‪Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬

‫‪81 Kheradmand‬‬


‫وام مسکن‬

‫وام مسکن ‪ -‬وام مسکن ‪ -‬وام مسکن ‪-‬وام مسکن ‪-‬وام مسکن ‪-‬وام مسکن ‪-‬وام مسکن‬

‫‪ ۸0‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬

‫‪Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬

‫‪80 Kheradmand‬‬


‫مشاور امالک‬

‫مشاور امالک ‪ -‬مشاور امالک ‪ -‬مشاور امالک ‪-‬مشاور امالک ‪-‬مشاور امالک ‪-‬مشاور امالک‬

‫‪ ۷۹‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬

‫‪Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬

‫‪79 Kheradmand‬‬


‫مشاور امالک‬

‫مشاور امالک ‪ -‬مشاور امالک ‪ -‬مشاور امالک ‪-‬مشاور امالک ‪-‬مشاور امالک ‪-‬مشاور امالک‬

‫‪ ۷۸‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬

‫‪Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬

‫‪78 Kheradmand‬‬


‫رستوران و فروشگاه‬

‫رستوران و فروشگاه ‪ -‬رستوران و فروشگاه ‪ -‬رستوران و فروشگاه ‪ -‬رستوران و فروشگاه‬

‫رسانه ها‬ ‫رسانه ها ‪ -‬رسانه ها ‪ -‬رسانه ها ‪-‬رسانه ها ‪-‬رسانه ها ‪-‬رسانه ها ‪-‬رسانه ها ‪-‬رسانه ها‬

‫‪ ۷۷‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬

‫‪Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬

‫‪77 Kheradmand‬‬


‫خدمات ساختمانی‬

‫خدمات ساختمانی ‪ -‬خدمات ساختمانی ‪ -‬خدمات ساختمانی ‪ -‬خدمات ساختمانی‬

‫‪ ۷۶‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬

‫‪Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬

‫‪76 Kheradmand‬‬


‫خدمات ارزی‬

‫خدمات ارزی ‪ -‬خدمات ارزی ‪ -‬خدمات ارزی ‪ -‬خدمات ارزی ‪ -‬خدمات ارزی‬

‫فیلمبرداری‬ ‫دندانپزشکی‬ ‫عکاسی و‬ ‫فیلمبرداری‬ ‫دندانپزشکی‬ ‫عکاسی و‬‫دندانپزشکی ‪-‬‬ ‫فیلمبرداری‬ ‫دندانپزشکی ‪-‬‬ ‫فیلمبرداری ‪ -‬عکاسی و‬ ‫ودندانپزشکی‬‫عکاسی‬ ‫دندانپزشکی‬ ‫فیلمبرداری ‪-‬‬ ‫دندانپزشکی ‪-‬‬ ‫عکاسی و‬

‫‪ ۷5‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬

‫‪Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬

‫‪75 Kheradmand‬‬


‫حسابداری‬

‫حسابداری ‪-‬حسابداری ‪ -‬حسابداری ‪ -‬حسابداری ‪ -‬حسابداری ‪ -‬حسابداری ‪ -‬حسابداری‬

‫چشم پزشکی و عینک‬ ‫چشم پزشکی و عینک ‪ -‬چشم پزشکی و عینک ‪ -‬چشم پزشکی و عینک ‪ -‬چشم پزشکی و عینک‬

‫‪ ۷۴‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬

‫‪Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬

‫‪74 Kheradmand‬‬


‫بیمه وسرمایه گذاری‬

‫بیمه و سرمایه گذاری ‪ -‬بیمه و سرمایه گذاری ‪ -‬بیمه و سرمایه گذاری ‪ -‬بیمه و سرمایه گذاری‬

‫آژانس مسافرتی‬ ‫آژانس مسافرتی ‪ -‬آژانس مسافرتی ‪ -‬آژانس مسافرتی ‪ -‬آژانس مسافرتی ‪ -‬آژانس مسافرتی‬

‫‪ ۷3‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬

‫‪Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬

‫‪73 Kheradmand‬‬


‫آرایشگاه‪ ،‬کلینیک لیزر و سالمتی‬ ‫آرایشگاه‪ ،‬کلینیک لیزر و سالمتی ‪ -‬آرایشگاه‪ ،‬کلینیک لیزر و سالمتی ‪-‬آرایشگاه‪ ،‬کلینیک لیزر و سالمتی‬

‫آ مـو ز شـگا ه‬ ‫آموزشگاه ‪ -‬آموزشگاه ‪ -‬آموزشگاه ‪ -‬آموزشگاه ‪ -‬آموزشگاه ‪ -‬آموزشگاه ‪-‬آموزشگاه‬

‫‪ ۷۲‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬

‫‪Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬

‫‪72 Kheradmand‬‬


71 Kheradmand

Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676

۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‫ تلفن‬-۲۰۱۶ ‫ سپتامبر‬/‫ آگوست‬- ۱۸ ‫ شماره‬- ‫ ماهنامه خردمند‬۷۱


70 Kheradmand

Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676

۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‫ تلفن‬-۲۰۱۶ ‫ سپتامبر‬/‫ آگوست‬- ۱۸ ‫ شماره‬- ‫ ماهنامه خردمند‬۷0


69 Kheradmand

Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676

۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‫ تلفن‬-۲۰۱۶ ‫ سپتامبر‬/‫ آگوست‬- ۱۸ ‫ شماره‬- ‫ ماهنامه خردمند‬۶۹


68 Kheradmand

Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676

۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‫ تلفن‬-۲۰۱۶ ‫ سپتامبر‬/‫ آگوست‬- ۱۸ ‫ شماره‬- ‫ ماهنامه خردمند‬۶۸


67 Kheradmand

Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676

۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‫ تلفن‬-۲۰۱۶ ‫ سپتامبر‬/‫ آگوست‬- ۱۸ ‫ شماره‬- ‫ ماهنامه خردمند‬۶۷



‫ﺑﺮﺍﺳﺎﺱ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﺟﺪﻳﺪ ﻛﺮﻧﻞ‪ ،‬ﺁﺷﭙﺰﺧﺎﻧﻪ ﻳﻚ ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻰﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﺳﺎﺩﮔﻰ ﻧﻤﺎﻳﺎﻧﮕﺮ ﻭﺯﻥ ﺍﻭ ﺑﺎﺷﺪ‪ .‬ﭘﺲ ﺍﺯ‬

‫ﺗﺠﺰﻳﻪ ﻣﺸﺨﺺ ﺷﺪ ﺧﺎﻧﻢﻫﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﺭﻭﻯ ﻛﺎﻧﺘﺮ ﺁﺷﭙﺰﺧﺎﻧﻪ ﺳﻮﺩﺍ ﻧﮕﻪ ﻣﻰﺩﺍﺭﻧﺪ‪12 ،‬ﻛﻴﻠﻮ ﺍﺿﺎﻓﻪﻭﺯﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ؛‬ ‫ﺍﻣﺎ ﺧﺎﻧﻢﻫﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﺭﻭﻯ ﻛﺎﻧﺘﺮ ﺁﺷﭙﺰﺧﺎﻧﻪ ﺧﻮﺩ ﺷﻴﺮﻳﻨﻰ ﻛﻮﻛﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ‪ ،‬ﺣﺪﻭﺩﺍ ‪3‬ﻛﻴﻠﻮ ﺍﺿﺎﻓﻪﻭﺯﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ‪.‬‬

‫خــوردن‬ ‫منظــم‪ ،‬خــوب غــذا‬ ‫و فعــال ماندن یــک اولویت اســت‪.‬‬

‫مصرف غــذای رســتورانها و غذاهای بســتهبندی‬ ‫شــده دریافت میشــود‪ .‬بنابراین‪ ،‬بهترین راه برای‬ ‫جلوگیــری از چاقی این اســت که بیشــتر در خانه‬ ‫غذا بخورید‪.‬‬

‫از ورزش کردن بیزارید‬ ‫تاثیــر رژیم غذایی بیشــتر از ورزش اســت‪ ،‬با این‬ ‫حال اگر ورزش نکنید‪ ،‬احتمال چاقی شــما بیشــتر‬ ‫خواهــد بود‪ .‬عضالت و توده بــدون چربی بر روند‬ ‫سوختوســاز بدن اثــر میگذارند‪ .‬اگــر عضالت و‬ ‫تــوده بــدون چربی بدن خــود را بــا ورزش منظم‬ ‫ثابت نگه ندارید‪ ،‬ممکن اســت در ســنین باالتر با‬ ‫مشــکل مواجه شوید‪.‬‬ ‫نزدیک رستورانهای فستفود زندگی میکنید‬ ‫آیــا میدانید یکــی از اصلیترین دالیــل مراجعه‬ ‫به فســتفود‪ ،‬ســهولت دسترســی به غــذا در این‬ ‫رستورانهاســت؟ در واقــع‪ ،‬اگــر ببینیــم غذایــی‬ ‫ســریعتر آمــاده میشــود‪ ،‬میــل بیشــتری بــه‬ ‫خــوردن آن خواهیــم داشــت‪ .‬زندگــی در نزدیکی‬ ‫یک رســتوران فســتفود بــرای خانمهای بــاردار‬ ‫میتواند با کســب بیــش از ‪۲۰‬کیلوگــرم اضافهوزن‬ ‫در دوران بــارداری همراه باشــد‪ .‬متخصصان تغذیه‬ ‫بر ایــن باورند که خانمهــای باردار با تــوده بدنی‬ ‫اســتاندارد‪ ،‬نباید بیش از ‪ ۱۱‬تــا ‪۱5‬کیلو وزن اضافه‬ ‫کنند ‪.‬‬

‫افزایش وزن پیــدا نکنید‪.‬‬ ‫هیﭻ وقت خانه نیستید‬ ‫اگــر دائما بیــرون از خانه هســتید‪ ،‬بــه احتمال‬ ‫زیــاد غذای بیــرون را میخورید‪ .‬این کار ســالمت‬ ‫روده شــما را به خطر میاندازد‪ .‬انــدازه وعدههای‬ ‫غذایــی مصرفی و شــمار کالریهای آن به نســبت‬ ‫‪30‬ســال پیــش به مراتب بیشــتر اســت‪ .‬تحقیقات‬ ‫نشــان میدهنــد کــه اغلب مــردم غــذای داخل‬ ‫بشقابشــان را کامــل میخورنــد‪ ،‬حتــی اگــر در‬ ‫میانه راه ســیر شوند‪.‬‬ ‫به نمک عالقه دارید‬ ‫اکثــر افراد قند را عامل اضافــهوزن خود میدانند‪،‬‬ ‫اما نمــک نیز میتواند بــه همان اندازه بد باشــد‪.‬‬ ‫بله‪ ،‬درســت اســت‪ .‬حتی اگــر از خــوردن کوکی و‬ ‫نوشــابه اجتنــاب کنید‪ ،‬باز هم ممکن اســت دچار‬ ‫اضافهوزن شــوید‪ ،‬چون به خــوردن چیزهایی مثل‬ ‫ســیبزمینی ســرخ کرده و چیپــس روی میآورید‪.‬‬ ‫درواقــع‪ ،‬بــه ازای هــر گرم نمــک اضافــی که در‬ ‫یــک وعــده غذایــی مصــرف میکنیــد‪۲5 ،‬درصد‬ ‫بیشــتر درمعــرض ابتال بــه چاقــی یــا اضافهوزن‬ ‫قــرار میگیرید‪ .‬بهعــالوه‪ ،‬مقدار زیــادی از نمک‬ ‫مصرفی نــه از نمکپاشهای خانگــی که از طریق‬

‫آشپزخانهتان بههم ریخته است‬ ‫براســاس مطالعــه جدید کرنــل‪ ،‬آشــپزخانه یک‬ ‫خانــم میتواند به ســادگی نمایانگر وزن او باشــد‪.‬‬ ‫پــس از تجزیــه و تحلیــل عکــس ‪۲۰۰‬آشــپزخانه‪،‬‬ ‫مشــخص شــد خانمهایی که روی کانتر آشپزخانه‬ ‫ســودا نگه میدارنــد‪۱۲ ،‬کیلو اضافــهوزن دارند؛ اما‬ ‫خانمهایی که روی کانتر آشــپزخانه خود شــیرینی‬ ‫کوکــی دارنــد‪ ،‬حــدودا ‪3‬کیلــو اضافــهوزن دارند‪.‬‬ ‫بهعــالوه‪ ،‬نگه داشــتن غالت روی کانتر آشــپزخانه‬ ‫میتوانــد بــه قیمــت ‪۹‬کیلــو اضافــهوزن تمــام‬ ‫شــود‪ .‬پــس کابینتهــا را از کالری خالــی کنید تا‬ ‫‪ ۶5‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬

‫تلویزیونتماشامیکنید‬ ‫ممکن اســت االن سالم باشــید‪ ،‬اما اگر در دوران‬ ‫رشــدتان دائم پــای تلویزیــون بودیــد و غذاهای‬ ‫پرکالــری یــا فــرآوری شــده میخوردیــد‪ ،‬ممکن‬ ‫اســت در آینده به مشــکل بر بخوریــد‪ .‬به گفته‬ ‫متخصصان دانشــگاه هاروارد‪ ،‬تغییر عــادات دوران‬ ‫کودکــی و ســالیق غذایی دشــوار اســت‪ ،‬بنابراین‬ ‫حتی اگر ســخت تمریــن کنید و رژیــم غذاییتان‬ ‫را رعایت کنید‪ ،‬ممکن اســت نتوانیــد از اضافهوزن‬ ‫احتمالیتــان در آینده جلوگیــری کنید‪.‬‬ ‫همیشه با اتومبیل رفتوآمد میکنید‬ ‫اگــر بــرای رفتن بــه محل کار بــا اتومبیــل تردد‬ ‫میکنیــد‪ ،‬ایــن کار برای شــکم ضــرر دارد‪ .‬باتوجه‬ ‫به مطالعات ســال‪ ،۲۰۱۴‬زمان و مســافت طی شده‬ ‫در اتومبیــل بــا وزن شــما ارتبــاط دارد‪ .‬از این رو‪،‬‬ ‫بــرای جلوگیــری از اضافهوزن‪ ،‬بهتر اســت یک بار‬ ‫در هفتــه با دوچرخــه رفتوآمد کنید یــا اتومبیل‬ ‫خــود را در جایی دورتر از محــل کارتان پارک کنید‪.‬‬ ‫دوست دارید خوشلباس باشید‬ ‫کفشهــای شــیک و لباسهــای رســمی ممکن‬ ‫اســت شــما را مثل یک جنتلمن نشــان دهند‪ ،‬اما‬ ‫پوشــیدن شــلوار جین در دفتر کار برای شــکم به‬ ‫مراتب بهتر اســت‪ .‬محققان دانشگاه ویسکانسین‬ ‫دریافتنــد افــرادی کــه شــلوار کتــان میپوشــند‪،‬‬ ‫در مقایســه بــا روزهایی کــه لباس رســمی بر تن‬ ‫میکنند‪ ،‬تقریبا ‪500‬قدم بیشــتر راه میروند‪ .‬همین‬ ‫قدمهــای اضافی در بلندمــدت کمک میکنند وزن‬ ‫ایدهآل خود را ثابت نگه دارید‪ .‬از مجله سیب سبز‬

‫‪Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬

‫‪65 Kheradmand‬‬


‫نﺸانﻪﻫاﻳﻰ ﻛﻪ ﻣﻰگﻮﻳد‬

‫ﺷما دﺭ ﺁﻳﻨدﻩ ﭼﺎﻕ ﺧﻮاﻫید ﺷد‬ ‫پیشگوییچاقی!‬ ‫شــاید االن الغر باشــید‪ ،‬اما چنــدان امیدوار‬ ‫نباشــید زیرا ایــن قضیه تضمیــن نمیکند که‬ ‫همیشــه الغر بمانید‪ .‬تجربه نشــان میدهد‬ ‫که برای الغــر ماندن باید ســختتر کار کنید‪.‬‬ ‫جهان همیشــه در حال تغییر اســت‪ ،‬انسانها‬ ‫هــم از ایــن قاعده مســتثنی نیســتند‪ .‬عالئم‬ ‫زیادی وجــود دارد کــه نشــان میدهند کمر‬ ‫باریــک شــما دوام چندانی نخواهد داشــت و‬ ‫هرچــه زودتر باید به فکر آینــده و اندام خود‬ ‫باشید‪.‬‬ ‫البتــه نمیخواهیــم شــما را نگران کــرده یا‬ ‫لــذت الغــر بــودن را برایتــان زهر کنیــم اما‬ ‫ممکن اســت شــما هم در آینده با اضافهوزن‬ ‫مواجــه شــوید‪ .‬مــا به شــما میگوییــم که چه‬ ‫نشــانههایی میتواند هشــداری بــرای اضافهوزن‬ ‫شــما در آینده باشــد‪ .‬هرقدر این عالئم را بیشتر و‬ ‫بهتر بشناســید‪ ،‬بهتر میتوانید با آنهــا مقابله و بر‬ ‫اضافــهوزن خود غلبه کنید‪ .‬ایــن مطلب را بخوانید‬ ‫تــا میــزان احتمــال اضافــهوزن خــود را در آینده‬ ‫پیشبینــی کنید‪.‬‬ ‫زیاد سفر میروید‬ ‫تعطیــالت یک هفتــهای روی شــکم شــما تاثیر‬ ‫نمیگذارند؛ اما اگر بهطور دائم در ســفر هســتید‪،‬‬ ‫بهتــر اســت لباسهــای بزرگتــری همــراه خــود‬ ‫داشــته باشــید‪ .‬ســفر میتواند تناســب اندام شما‬ ‫را به خطر انداخته و ســالمت دســتگاه گــوارش را‬ ‫مختل کنــد؛ امری که در بلندمدت باعث اضافهوزن‬ ‫میشــود‪ ،‬چــون همانطــور کــه میدانیــد وقتی‬ ‫در ســفرید بالطبع بیشــتر غــذا میخورید و کمتر‬ ‫پیــش میآید که ورزش کنید که این مســئله باعث‬ ‫باال رفتن ســطح انســولین و کورتیــزول و درنتیجه‬ ‫افزایش وزن میشــود‪.‬‬

‫روز بهخصــوص قبــل از صرف غــذا‪ ،‬معده را‬ ‫پــر میکنــد و باعث میشــود غــذای کمتری‬ ‫بخوریــد‪ .‬نوشــیدن آب در طــول روز میل به‬ ‫خــوردن میانوعــده را نیز کاهــش میدهد‪.‬‬

‫میخواهید پدر شوید‬ ‫برخــی معتقدنــد این مســئله واقعیت نــدارد؛ با‬ ‫ایــن حــال ‪۴0‬درصــد از مــردان از عارضــهای بهنام‬ ‫«ســندرم زائونمایی» یــا «بارداری دلســوزانه» رنج‬ ‫میبرند‪ .‬ایــن عارضه زمانی اتفــاق میافتد که یک‬ ‫مرد به ظاهر ســالم‪ ،‬با مشــاهده همســر باردارش‪،‬‬ ‫دچــار عالئــم بــارداری مانند نفــخ‪ ،‬افزایــش وزن‪،‬‬ ‫تغییر اشــتها و کمردرد میشــود‪ .‬برخــی معتقدند‬ ‫که این یک مســئله روانی اســت‪ ،‬امــا برخی دیگر‬ ‫عقیده دارند این مشــکل فیزیکی اســت‪ .‬بســیاری‬ ‫از مردانــی که منتظر پدر شــدن هســتند‪ ،‬درمورد‬ ‫بــزرگ کردن فرزنــدی کــه در راه اســت اضطراب‬ ‫دارنــد و همیــن باعــث میشــود که بیشــتر غذا‬ ‫بخورند‪.‬‬ ‫زایمان کردهاید‬ ‫باوجــود تصــورات غلط هالیــوودی‪ ،‬بســیاری از‬ ‫خانمها پــس از زایمــان نمیتوانند بــر اضافهوزن‬ ‫خــود غلبه کنند‪ .‬بــرای بســیاری از خانمها ‪3‬ماه تا‬ ‫یکســال طول میکشــد تا به وزن نرمال برسند‪ .‬با‬ ‫این حــال‪ ،‬اگر میخواهیــد الغر شــوید‪ ،‬باید تمام‬ ‫ســعیتان را بکنیــد تا در کمتــر از ‪۶‬مــاه وزن کم‬ ‫کنید ‪.‬‬

‫یک شغل پراسترس دارید‬ ‫اگــر فکر رفتــن به محــل کار شــما را دچار‬ ‫اســترس میکند‪ ،‬ایــن احتمال وجــود دارد که‬ ‫دچــار اضافهوزن شــوید‪ ،‬مگــر اینکه تصمیم‬ ‫به تغییر شغل بگیرید‪ .‬اســترس باعث افزایش‬ ‫ســطح هورمون کورتیــزول در بدن میشــود؛‬ ‫هورمونــی که موجــب افزایش ذخیــره چربی‬ ‫و اشــتها نیز میشــود‪ .‬همچنین از بهکارگیری‬ ‫گلوکز توســط ســلولهای بدن جلوگیری کرده‬ ‫و پروتئینهــای عضالنــی را در هم میشــکند؛‬ ‫درنتیجــه موجــب کاهش تــوده بــدون چربی در‬ ‫بدن شــده و سوختوســاز بدن را کاهش میدهد‪.‬‬ ‫خواب برایتان اولویت ندارد‬ ‫عــدم توجــه به خــواب کافی در بلندمــدت روی‬ ‫وزن شــما تاثیر منفــی میگذارد‪ .‬تحقیقات نشــان‬ ‫میدهند که خــواب ناکافی بر هورمون گرســنگی‬ ‫اثــر گذاشــته و باعــث افزایــش اشــتها و میل به‬ ‫خــوردن قند و چربی میشــود‪ .‬خــواب کافی بیش‬ ‫از آنکــه به نظر میرســد‪ ،‬بر روند کنترل وزن شــما‬ ‫اثرگذار اســت‪.‬‬ ‫همیشه خستهاید‪ ،‬حتی وقتی استراحت کردهاید‬ ‫اگــر کل شــب را اســتراحت کردهایــد امــا صبح‬ ‫روز بعــد بــا بیحالــی از خــواب بیدار شــدهاید‪،‬‬ ‫احتمال دارد نشــانه این مســئله باشــد که بدنتان‬ ‫بــه اندازه کافــی هورمون تیروئیــد تولید نمیکند‪.‬‬ ‫یکــی از اثــرات جانبی کــمکاری تیروئیــد‪ ،‬غیر از‬ ‫خوابآلودگــی‪ ،‬افزایــش وزن اســت‪ .‬اگر همیشــه‬ ‫خوابآلــود هســتید و ســابقه خانوادگــی بیماری‬ ‫تیروئیــد دارید‪ ،‬با یک پزشــک متخصص مشــورت‬ ‫کنید ‪.‬‬

‫فراموش میکنید غذا بخورید‬ ‫اگر اغلــب فرامــوش میکنید غذا بخوریــد یا به‬ ‫پدر و مادرتان اضافهوزن دارند‬ ‫بعضــی وعدههــای غذایــی بیتوجهــی میکنید‪،‬‬ ‫ممکــن اســت در آینده بــرای حفــظ وزن ایدهآل آب کم مینوشید‬ ‫حتی اگر الغر باشــید‪ ،‬داشتن والدین چاق احتمال‬ ‫خود با مشــکل مواجه شــوید‪ .‬این مســئله درمورد هیچ کســی نمیتواند بدون آب زندگــی کند‪ ،‬اما چاقی شــما را در آینــده افزایش میدهــد‪ .‬ژنتیک‬ ‫خانمها بیشــتر صــدق میکنــد‪ .‬تولید اســتروژن آیــا میدانید اگر بــه اندازه آب بنوشــید‪ ،‬میتوانید نقــش قابلتوجهــی در رونــد پیری‪ ،‬تناســب اندام‬ ‫در جریــان یائســگی و پــس از آن کند شــده و بر در آینــده الغــر بمانیــد؟ بلــه‪ .‬دالیل بســیاری در و توزیــع چربــی در بدن ایفــا میکنــد‪ .‬رفتارهای‬ ‫هورمونهــای مربوط به قند خــون تاثیر میگذارد‪ .‬این راســتا وجــود دارد‪ .‬مثال نوشــیدن آب در طول فردی و ســبک زندگی نیز تاثیر بسزایی دارد‪ .‬ورزش‬ ‫‪ ۶۴‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬ ‫‪64 Kheradmand Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬


‫بهتــر دیــم از کرختی بیرون بیایــم‪ ،‬و حاال که این‬ ‫شــوهرخواهر عزیز و خوشمزه! آمده وسط‪ ،‬صابون‬ ‫به دســت بــروم ســراغ پیراهنش تا کمــی متوجه‬ ‫بشــود که کره یک من ماســت چقدر اســت‪.‬‬ ‫"‪ ...‬آخــه تو خانه ی ما همیشــه یــک چیز هائی‬ ‫بــرای تــه بندی پیــدا می شــود‪ .‬من عــادت ندارم‬ ‫دلم را برای شــام دوســتان صابــون بزنم‪"...‬‬ ‫مهری متوجه شد‪:‬‬ ‫" یــواش یواش ! اصلن صحبت شــام در میان نبود‪،‬‬ ‫خودتــان مــی برید و خودتــان می دوزیــد‪ .‬هدف‬ ‫دور هم نشســتن و گل گفتن و شــنفتن است‪ ،‬بعد‬ ‫از آن هــم‪ ،‬منظور من مجرد ماندن امیر اســت‪ ،‬که‬ ‫دارد باســتانی می شود‪"...‬‬ ‫" خواهر جون مگر کســی را تیکه گرفته ای؟ آقای‬ ‫ســبحانی خودش خوب می داند چــکار کند‪ .‬از آن‬ ‫گذشــته مگر تو میدانی که کســی را ندارد؟ "‬ ‫باز شیرین زبانی طرف راه افتاد‪:‬‬ ‫" آخــه ایــن روز ها کســی ازدواج نمــی کند‪ ،‬هر‬ ‫کــس را مــی بینــی یــک جورائی بــا نم کــرده ای‬ ‫قاطی اســت‪ .‬کــی گفنه امیــر که این همــه زن و‬ ‫دختــر دور و بــرش وول مــی خورند تنها ســت؟ "‬ ‫و حســادت ریخت در چشــمانش‪ ،‬و پشیمان که‬ ‫چــرا به خواهر مهــری اکتفا کرده اســت‪.‬‬ ‫" مهری جون آن کتلت معروف ات را‪ ،‬که عشــقش‬ ‫مرا به اینجا کشــانده است‪ ،‬بیاورکه بی تابش ام‪.‬‬ ‫از آبجوی تگری رامین هم که خبری نیست‪"...‬‬ ‫و توانســتم جــ ّو را عــوض کنم‪ .‬و فهمیــدم که از‬ ‫ماجــرای مــن و کارولین‪ ،‬اطالعــی ندارند‪.‬‬ ‫تلفن که زنگ زد فورن برش داشــتم و مانع شــدم‬ ‫برود روی ضبط‪.‬‬ ‫" اقای ســبحانی صبح به خیر! امیــد وارم مرا بیاد‬ ‫بیاورید‪ .‬جولی هســتم منشــی آقای جان مارتین‪.‬‬ ‫می خواســتم اگر وقت داشــته باشــید‪ ،‬ســری به‬ ‫دفتــر ما بزنید‪ .‬اقای مارتین عالقمند اســت شــما را‬ ‫مالقات کند‪"...‬‬ ‫" و اگر وقت نداشته باشم؟ "‬ ‫" وقت نداشته باشید یا عالقه؟ "‬ ‫" فــرق نمی کند جولی خانم! متاســفانه ســخت‬ ‫مشــغولم‪ ،‬و کارهای عقــب افتاده ی زیــادی دارم‪.‬‬ ‫لطفــن بــه ایشــان بگوئیــد‪ ،‬فرصت کــردم خودم‬ ‫تماس می گیــرم‪"...‬‬ ‫" بسیار خوب به ایشان می گویم‪" .‬‬ ‫آقــای مارتین بــا من چــکار دارد؟ چــرا این همه‬ ‫دیر تمــاس گرفت؟‬ ‫هیچ تمایلی به دیدن ایشــان نــدارم‪ .‬این مالقات‪،‬‬ ‫مانع می شــود که آتش زیر خاکســتر‪ ،‬فرصت تمام‬ ‫شــدن بیابد‪ .‬می دانم که باز شــعله خواهد کشید‪.‬‬ ‫آقای "جفرســون " پس از شــب تولدش‪ ،‬خواســته‬ ‫بــود که در اولیــن فرصت به دفتــرش بروم‪.‬‬ ‫آدم جالبــی اســت‪ ،‬زود خودمانی می شــود‪ .‬و با‬ ‫مــن از آن مالقــات ِ پس از مراجعــت ام‪ ،‬رابطه اش‬ ‫بســیار دوســتانه شده بود و احســاس می کردم که‬ ‫‪ ۶3‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬

‫هوایــم را همــه جانبه دارد‪ .‬ازش خوشــم می آمد‪.‬‬ ‫ضمــن اینکــه هم رئیس دانشــکده بــود‪ ،‬هم در‬ ‫حقیقــت رئیس مســتقیم ام بود و هــم بزرگتربود‪.‬‬ ‫درک و دریافتــش خــوب بــود و تیزی مخصوصی‬ ‫داشت‪.‬‬ ‫دعوت به جشــن تولدش و معرفی ام به همسر و‬ ‫ســایر اعضای فامیل و دوستانشان‪ ،‬نهایت محبتش‬ ‫به من بود‪.‬‬ ‫روزی کــه صبح اش درس نداشــتم ‪ ،‬فرصت خوبی‬ ‫بــود بــرای مالقات ایشــان‪ .‬رفتــم تمــاس بگیرم و‬ ‫ترتیــب رفتن بــه دفتــرش را بدهم‪ ،‬زنــگ ناگهانی‬ ‫تلفــن تکانم داد‪ .‬بر نداشــتم‪.‬‬ ‫" سالم آقای ســبحانی! جان مارتین هستم‪ ،‬مزاحم‬ ‫شــدم کمی با شــما صحبت کنم‪ ،‬متاسفانه نبودید‪.‬‬ ‫در فرصت دیگری مجددن تمــاس خواهم گرفت‪" .‬‬ ‫چرا نمــی گذارند راه خــودم را بــروم؟ این تماس‬ ‫هــا برای چیســت؟ اگــر بــه کارولین مربــوط می‬ ‫شــود‪ ،‬چرا شــماره ام را به او نمــی دهند تا خودش‬ ‫تماس بگیرد؟‬ ‫کنجــکاوی را انداختــه انــد به جانــم‪ ،‬ادامه بیابد‬ ‫رشــته هایم را پنبــه خواهد کرد‪.‬‬ ‫کمی طول کشید تا خودم را پیدا کنم‪.‬‬ ‫به دفتر دانشــکده زنگ زدم‪ .‬منشــی نازنین آقای‬ ‫جفرســون‪ ،‬بســیار مهربان و نرم جوابم را داد‪:‬‬ ‫" مــی بخشــید آقای ســبحانی‪ ،‬ایشــان مختصری‬ ‫کســالت دارند‪ ،‬به دانشــکده نیامده انــد‪ .‬در خانه‬ ‫استراحت می کنند‪ .‬به ایشــان اطالع خواهم داد‪"...‬‬ ‫نگفتم شــماره تلفــن خانــه اش را دارم‪ ،‬و نگفتم‬ ‫خــودم تمــاس می گیــرم‪ .‬ولی تمــاس گرفتم‪.‬‬ ‫" می بخشید آقای جفرســون‪ ،‬بد نباشد‪ ،‬ما عادت‬ ‫ندارم رئیســمان را ناخوش ببینیم‪ .‬می خواهی بیایم‬ ‫ســوپی برایت روبراه کنم؟ می دانم همســرتان کار‬ ‫هستند‪"...‬‬ ‫" امیــر مگر آشــپزی مــی دانی ؟ بیــا ببینم چکار‬ ‫مــی کنی‪" .‬‬ ‫" بنظــر نمی رســد حالتان خیلی بد باشــد‪ .‬اجازه‬ ‫بدهیــد بجــای ســوپ‪ ،‬یک غــذای حســابی تهیه‬ ‫کنم‪"...‬‬ ‫" نگــران نبــاش‪ ،‬غــذا بــه مقــدار کافــی داریم‪،‬‬ ‫موقعــش که شــد بــه انــدازه هردویمان گــرم می‬ ‫کنم ‪.‬‬ ‫چرا ســر پائــی؟ مگــر برای رفتــن عجلــه داری؟‬ ‫بنشــین ببینم‪ ،‬بیــش از غذا دلم مــی خواهد برایم‬ ‫از خــودت بگوئی‪ .‬داســتا نــت دارد شــنیدنی می‬ ‫شود‪"...‬‬ ‫از صمیمیت و چهره گشــاده اش خوشم آمد‪ ،‬روی‬ ‫مبل روبرویش نشستم‪.‬‬ ‫" ببینــم رئیــس‪ ،‬داشــتید ( تلــه مــوش ) را مــی‬ ‫خواندیــد؟ شــما هــم اهل داســتان های پلیســی‬ ‫هســتید؟ "‬ ‫" امیر برایم جالب اســت‪ ،‬مثل اینکه زیاد مطالعه‬ ‫می کنی "‬

‫" مطالعــه می کنم ولی نه زیاد‪ .‬اما داســتان ( تله‬ ‫موش ) و اصولن کار های ( آگاتا کریســتی ) را دیگر‬ ‫نمی شــود به حســاب مطالعه گذاشــت‪ .‬لندن که‬ ‫بــودم تآترش را هم بــر روی صحنه دیدم‪.‬‬ ‫در زندگی خصوصی ایشــان‪ ،‬یک جورائی خودم را‬ ‫می بینم‪ ،‬بخصوص آن قســمت مخفی شدنش را‪"...‬‬ ‫" امیــر! دارم کم کم حــق را به کارولین می دهم ‪،‬‬ ‫حــق دارد که از رفتار تو تا این حد‪ ،‬ناراحت باشــد‪،‬‬ ‫طفلک اســیر بــازی های کلمات تو شــده اســت‪،‬‬ ‫همانطور کــه من هم‪" .‬‬ ‫" رئیس کاش میدانســتی ( چوب کاری نکنید ) که‬ ‫در زبــان فارســی متداول اســت یعنــی چه‪...‬اجازه‬ ‫بدهید برایتان توضیــح بدهم‪" .‬‬ ‫" امیر این شــاخ آن شــاخ نپر! بگــو ببینم کارت با‬ ‫کارولین به کجا کشــانده شــده است؟ "‬ ‫همه تصمیم و برداشــتم را برایــش تعریف کردم‪،‬‬ ‫و رســاندمش تا تلفــن های اخیر‪.‬‬ ‫" بــا یــک قهــوه و شــیر داغ و کیک دســتپخت‬ ‫خانمــم چطوری؟ ‪...‬مثل اینکه داســتان تــو از ( تله‬ ‫موش )‬ ‫گیرا تر است‪".‬‬ ‫پــس از آوردن قهوه و تمام آنچــه که ردیف کرده‬ ‫بــود‪ ،‬و قبــل از اینکه بنشــیند بــا نگاه به ســر و‬ ‫صورتــم " مثل اینکــه دنبال چیزی می گشــت " با‬ ‫لحنــی پدرانه گفت‪:‬‬ ‫" امیــر! فکرمی کنی از دســت من کاری ســاخته‬ ‫اســت؟ می خواهی کمکــت کنم؟ "‬ ‫" نه‪ ،‬متشــکرم خودم یک جــوری حلش می کنم‪.‬‬ ‫راه را تــا نیمه رفته ام‪ .‬بنا بر توصیه شــما حتمن با‬ ‫آقای مارتین تمــاس می گیرم‪...‬‬ ‫با جازه شــما‪ ،‬مــی روم چون امــروز عصر کالس‬ ‫دارم‪"...‬‬ ‫بدون اینکــه بخواهم‪ ،‬داشــتم قهرمان داســتانی‬ ‫شبه پلیســی میشــدم‪ ،‬چیزی که نه می خواستم و‬ ‫نه خوشــم می آمد‪.‬‬ ‫کم کم احســاس می کردم ماجــرای کارولین دیگر‬ ‫برایــم نــه کششــی دارد و نــه عالقه ای بــه دنبال‬ ‫کردن آن دارم‪.‬‬ ‫گویــا این منــم کــه در این میــان بازنــده اصلی‬ ‫هســتم‪ .‬باید بگذارم اش جزو کابــوس هایم‪ ،‬یا یک‬ ‫خــواب‪ ،‬یک خــواب معمولی که شــیرین هم بود‪،‬‬ ‫ولی از آن بیدار شــده ام‪.‬‬ ‫دو روز بعــد به دفتر آقای جــان مارتین زنگ زدم‪.‬‬ ‫نبود‪ .‬رفته بود دادگاه‪:‬‬ ‫" خانم جولی‪ ،‬خودم مجددن تماس می گیرم "‬ ‫منظورم این بود که‪ ،‬شما زنگ نزنید‪.‬‬ ‫ادامه دارد‪.‬‬

‫‪Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬

‫‪63 Kheradmand‬‬


‫حاال بیشــتر بــه هــم نزدیک شــده ایــم‪ .‬خانه ام‬ ‫را روبــراه کــرده ام‪ ،‬و پاتــق دیگــری هم بــرای گه‬ ‫گاه بیــرون رفتــن یافتــه ام‪ .‬دیگر بــه " مونتاناس "‬ ‫نمی روم‪.‬‬ ‫فقط کمی تنها هســتم‪ ،‬همزبانــم را هنوز نیافته‬ ‫ام‪ .‬واهمه ای خفیف مانع از تالشــی کارساز در این‬ ‫زمینه شــده اســت‪ .‬دارم از خواندن و نوشــتن یاری‬ ‫می گیرم‪.‬‬ ‫اتــاق کارم کــه کتابخانــه کوچکم را نیــز در خود‬ ‫جــای داده اســت منظم و روبراه شــده اســت‪.‬‬ ‫البتــه اعتــراف مــی کنم کــه گاه به شــدت دلم‬ ‫درهــوای کارولیــن پر باز مــی کند‪ .‬در ایــن مواقع‬ ‫می زنم بیــرون‪ ،‬رانندگی در شــاهراه های خارج از‬ ‫شــهر و در جائی‪ ،‬به هــوای قهوه خانــه های بین‬ ‫راههــای خودمــان توقــف کــردن و قهــوه یا چای‬ ‫خــوردن‪ ،‬آرامــم می کنــد‪ .‬اگر چــه موقت‪.‬‬ ‫گویــا تا او را نیابم و حــرف هایم را درمیان نگذارم‬ ‫بــه آرامش مطلوب نمی رســم‪ .‬اگر متوجه بشــوم‬ ‫خوشــحال اســت کــه از من خالص شــده اســت‪،‬‬ ‫راحت تر ســرم را می انــدازم پائیــن و راه خودم را‬ ‫می روم‪.‬‬ ‫حس غریبی دارم‪ .‬احســاس می کنــم خودم را گم‬ ‫کــرده ام و از قرار باید جســتجوی دیگــری را آغاز‬ ‫کنم‪ .‬جســتجوی پیدا کــردن " امیر " را‪.‬‬ ‫گویــا کارولین بهانه ذهنم بوده اســت‪ .‬احســاس‬ ‫مــی کنم بیش از هر چیزدیگر نیاز بــه آرامش دارم‪.‬‬ ‫آرامشــی که هر روز دارد بیشتر از من فاصله می‬ ‫گیــرد‪ .‬افکارم چــون پرنده ای تیز پــرواز در جنگلی‬ ‫پــر شــاخ و برگ‪ ،‬رها شــده اســت‪ ،‬و دائــم از این‬ ‫شــاخه به آن شــاخه و از این درخــت به آن درخت‬ ‫می پــرد‪ .‬فرصت تمرکز ندارم‪ .‬گمــان نمی کنم این‬ ‫همه بیقــراری از دوری و رها کردن کارولین باشــد‪.‬‬ ‫من بــرای او مــرده ام و این را به پــدرش هم گفته‬ ‫اســت‪ .‬میماند که من هــم بتوانــم او را به میرانم‪،‬‬ ‫البته مثل هر مرگی فشــار خودش را دارد‪ .‬همانطور‬ ‫که حتمن مرگ من برای او داشــته اســت‪.‬‬ ‫باید با کســی صحبــت کنــم‪ .‬الزم دارم‪ ،‬می دانم‬ ‫کــه ســبک ام می کنــد‪ .‬ولی بــا چه کســی؟ کاش‬ ‫ســنگ صبور راســت بود‪.‬‬ ‫در ایــن رابطــه‪ ،‬مدتی دوســت دختــری اینترنتی‬ ‫یافته بودم‪ ،‬و داشــتم مفری برای احســاس و ذهنم‬ ‫می تراشــیدم‪ ،‬بنظر می رســید که در کالسی است‬ ‫کــه می تواند یــاری ام کند‪ ،‬اما شــور بختانه وقتی‬ ‫متوجه شــدم که دیدم ســخت غرق یافتن بهشــت‬ ‫اســت و نماز و روزه اش و نذرو نیــازش او را قالب‬ ‫بندی کرده اســت‪ .‬گــو اینکه می خواســت وانمود‬ ‫کند فناتیک نیســت و حتا معشــوقی مجــازی در‬ ‫ذهنش تراشــیده بــود و به اصرار می خواســت به‬ ‫من بقبوالنــدش‪ ،‬ولی یارای پرواز نبــود‪ ،‬در حالیکه‬ ‫مــی توانســت حد اقــل در حــد ئی میــل آزادگی‬ ‫داشته باشد‪.‬‬ ‫نه عشــق‪ ،‬که مــراوده متعــارف هــم وقتی بین‬ ‫‪ ۶۲‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬

‫دوجنس برقرار می شــود‪ ،‬یا می خواهد برقرارشــود‬ ‫حد اقلی از شــهامت را می خواهد که اومتاســفانه‬ ‫عاری بود‪.‬‬ ‫تعجب مــی کنم‪ ،‬مگر ج ّو در آن ســرزمین گرفتار‬ ‫چگونه اســت کــه دختــران تحصیلکــرده اش نیز‬ ‫فکری بــاز ندارنــد‪ .‬و رخداد های مهم زندگیشــان‬ ‫روز هــای عزاداری اســت‪ ،‬و بار گذاشــتن آش ها و‬ ‫شــله های گوناگون و نذر و نیاز بی حاصل و روزی‬ ‫پنج بــار تکرار حرف هائــی که شــنونده آن نیازی‬ ‫بــه آن ندارد‪.‬‬ ‫و دختــران دم بختــش بجای اجرای رســم بســیار‬ ‫زیبا و شــاعرانه گره زدن ســبزه نامه بــه چاه دغل‬ ‫مــی اندازند‪.‬‬ ‫امــروز کالس نداشــتم‪ ،‬از صبــح خانــه بــودم‪ ،‬از‬ ‫خواب که برخاســتم احســاس کردم روبراه نیستم‪.‬‬ ‫صبحانــه فقط چای خوردم‪ .‬روز نامــه صبح را ورق‬ ‫زدم‪ .‬افتــادم روی مبل و کتا بــم را به قصد خواندن‬ ‫برداشــتم‪ .‬تمرکــز نداشــتم‪ ،‬نمی فهمیــدم چه می‬ ‫خوانــم‪ .‬ظهر را مثــل صبحانه تخم مــرغ خوردم‪.‬‬ ‫بــه خواهــرم تلفن کردم تا اگر بشــود شــام بروم‬ ‫خانه آن ها‪ ،‬نبود‪ ،‬پیغام نگذاشــتم‪ .‬کم کم احساس‬ ‫کــردم "انگزایتــی " که مدتــی بود پیدایــش نبود‪،‬‬ ‫ســرک مــی کشــد‪ .‬نزدیکــی هــای غــروب لباس‬ ‫پوشــیدم‪ ،‬داشــتم می رفتم بیرون تلفن زنگ زد‪ ،‬بر‬ ‫نداشــم گذاشــتم برود روی پبغام گیر‪ ،‬نرفت‪ .‬یادم‬ ‫آمــد از دوســه روز پیش کــه قطعش کــرده بودم‬ ‫همانطور رهایش کرده ام‪ .‬حوصله نکردم شــماره را‬ ‫نــگاه کنم ببینم چه کســی بوده اســت‪.‬‬ ‫در را قفــل کــردم و داشــتم مــی رفتــم ســرغ‬ ‫اتومبیلم‪ ،‬تلفن همراهم با زنگ بســیار آهسته اش‬ ‫صدایــم کرد‪.‬‬ ‫جفرســون!؟ نشــناختم‪ ،‬جواب کــه دادم‪ ،‬فهمیدم‬ ‫رئیس دانشــکده است‪.‬‬ ‫" می بخشــید اندظار نداشــتم که شــما باشــید‪.‬‬ ‫پشــت در کــه بــودم تلفــن خانــه ام زنــگ زد‪،‬‬ ‫فرصــت نبــود آن را بردارم‪ .‬اگر آن هم شــما بودید‪،‬‬ ‫متاسفم‪"...‬‬ ‫" نه مــن نبودنم‪ ،‬حتمــن " خودش! " بــوده‪ ،‬چرا‬ ‫بر نداشتی‪...‬؟‬ ‫امیر مــی دانی کــه فرداشــب ســالگرد تولد من‬ ‫اســت‪ .‬از تــو دعوت مــی کنم ســاعت هفت بعد‬ ‫ظهــر بیائــی خانــه مــا‪ ،‬چند نفــری ار همــکاران‬ ‫مشــترکمان‪ ،‬و چند فامیل هم می آیند‪ .‬خوشــحال‬ ‫مــی شــویم‪ ،‬مــن و همســرم " جانــت " منتظرت‬ ‫هستیم‪"...‬‬ ‫قبول کردم‪.‬‬ ‫هم با او و خانواده اش بیشــتر آشــنا می شــدم و‬ ‫هم به چنین نشســتی احتیاج داشتم‪ .‬کاش امشب‬ ‫بود‪.‬‬ ‫بــا دوســتی قدیمی که هــراز گاه گپی مــی زنیم‪،‬‬ ‫تمــاس گرفتــم‪ .‬خانه بــود‪ .‬دعوتش کــردم بیاید به‬ ‫محلــی که پاتق جدیدم شــده اســت‪ .‬قبــول نکرد‪،‬‬

‫ولــی اصرار کــرد بروم خانه شــان‪:‬‬ ‫" مهری امشــب نمی رود کار‪...‬کتلتش هم حرف‬ ‫نــدارد‪ .‬آبجو هــا را هم تا به رســی " تگــری " می‬ ‫کنم‪"...‬‬ ‫" رامیــن جــان‪ ،‬می دانــم که مهری شــب ها می‬ ‫رود بیمارســتان و فقط دو شب آزاد است‪ ،‬آن را هم‬ ‫مــی خواهی با حضور من بهــم بزنی؟‪"...‬‬ ‫" امیــر جان گوشــی دســتت‪ ،‬با مهــری صحبت‬ ‫کن‪".‬‬ ‫" سالم مهری خانم‪ ،‬رامین چه میگه؟ "‬ ‫" اون کــه چیــزی نمیگــه‪ ،‬ایــن شــیطونیا مــال‬ ‫تواســت‪...‬‬ ‫اولن خواهرم و شــوهرش هم هستند‪ ،‬بعدن هم‪،‬‬ ‫مگه می خوای شــبو اینجــا بمونی‪ ،‬کــه خلوت ما‬ ‫بهم بخورد!‪...‬؟ "‬ ‫" مهــری جون‪ ،‬هر کارت کننــد تو همان بالئی که‬ ‫بودی هستی‪...‬آمدم‪" .‬‬ ‫با ورود به خانه دوستم‪ ،‬رگبار سئوال شروع شد‪:‬‬ ‫"‪...‬کجا بــودی مرد؟‪...‬می دانی چقــدر پی جورت‬ ‫شــدیم؟ بیش از ده بــار به خانه ات زنــگ زدیم‪ ،‬و‬ ‫هر بــار هم جــواب گرفتیم کــه این شــماره قطع‬ ‫شــده اســت‪...‬دروغ چرا‪ ،‬فکر کردیم کــه قبض آن‬ ‫را پرداخت نکــرده ای‪ ،‬اما نمی دانســتیم چرا؟ ‪...‬با‬ ‫دانشــگاه که تماس گرفتیم وفهمیدیم مدتی اســت‬ ‫کــه آنجا هم نرفته ای‪ ،‬نگران شــدیم‪ .‬آخر ســر این‬ ‫خواهــرت " منیــر خانم " بــود که گفت‪ :‬در شــهر‬ ‫نیســتی‪...‬توضیح دیگری نداد‪ .‬ولــی خیال ما راحت‬ ‫شــد که هنوز زنــده ای‪ ...‬واقعن کجــا بودی؟ "‬ ‫جواب شــان را نــدادم‪ .‬حوصله اینکه بروم ســراغ‬ ‫قصــه ای که هنــوز برای خــودم هم تمام نشــده‬ ‫اســت نداشتم‪.‬‬ ‫وقتــی خواهــر مهری خانــم با شــوهرش آمدند‪،‬‬ ‫کمی رها شــدم‪ .‬چه شــاد و ســر حال بودند‪ .‬و چه‬ ‫بگو بخنــدی راه افتاد‪ .‬دلم به حال خودم ســوخت‬ ‫و ایــن که چــه دهــان ســوخته ای از آش نخورده‬ ‫برایــم باقــی مانده اســت و اثــرات روحــی آن که‬ ‫رمقــم را گرفته بود‪.‬‬ ‫بــا اینکه مدتی بود بهتر شــده بودم بــاز به ج ّو و‬ ‫جمع آن ها حســودی ام شد‪.‬‬ ‫داشــتم در خودم می رفتم که ســئوال مهری خانم‬ ‫و به دنبالش ســکوتی که بر قرار شــد بیدارم! کرد‪.‬‬ ‫" ‪ ...‬امیر دیگه داره خیلی دیر می شه‪"...‬‬ ‫نگذاشــتم ادامه بدهــد و به مدد حضــور ذهنی‬ ‫که داشــت پیدایش می شــد‪ ،‬گفتم‪:‬‬ ‫"‪...‬نه دیر هم نشــده من هرشــب خیلــی دیر تر‬ ‫شــام می خورم‪ ،‬خودتــان را ناراحــت نکنید مهری‬ ‫خانم "‬ ‫و شــوهر خواهــر شــوخ و خــوش خنــده اش‬ ‫دنبالــهاش را گرفــت‪ " :‬ولــی مــن گشــنه ام‪ ،‬امیر‬ ‫خــان عــادت دارد‪ ،‬قبل از رفتن بــه جائی ته بندی!‬ ‫مــی کند‪ ،‬تا اگر مثل امشــب شــام دیر شــد بتواند‬ ‫تحمــل کند‪" .‬‬

‫‪Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬

‫‪62 Kheradmand‬‬


‫جــو کنیــد‪ .‬آدرس او را اگر بخواهیــد در اختیارتان‬ ‫می گــذارم‪" .‬‬ ‫دعوتش کردم به یک لیوان مشروب ‪ ،‬رد کرد‪:‬‬ ‫" متشــکرم‪ ،‬کار زیــاد دارم‪ ،‬باشــد بــرای وقتــی‬ ‫دیگــر‪"...‬‬ ‫به میزم برگشتم‪.‬‬ ‫وقتی جنیفر برای گرفتن ســفارش شــام آمد‪ ،‬فکرم‬ ‫آنجا نبود‪ .‬داشــتم حضــور نامحســوس کارولین را‬ ‫مزمــزه می کردم‪ ،‬و شــب آشــنائی بــا او در همین‬ ‫رســتوران‪ ،‬در رســتوران " مونتانــاس " که همیشــه‬ ‫برایم پاتق دلچســبی بود‪ ،‬مرور مــی کردم‪ .‬حضور‬ ‫زیبائــی او‪ ،‬و چشــمان گیرائــی که من دوستشــان‬ ‫داشــتم و عطر خواســتنی کــه تمــام " مونتاناس "‬ ‫را ُپرکــرده بــود‪ ،‬مثل ِگــرد بادی پرتــوان از جا کنده‬ ‫بــودم‪ .‬نه شــام می خواســتم و نه حضــور جنیفر‬ ‫را‪ .‬احســاس شکســت و نا امیدی به درونــم راه باز‬ ‫کرده بود‪.‬‬ ‫چرا استرالیا؟‬ ‫اما گفت که مطمئن نیستم‪.‬‬ ‫کاش مطمئــن بــود‪ ،‬چون در این صــورت تکلیفم‬ ‫روشن بود‪.‬‬ ‫حتمن می روم سراغ وکیلش‪.‬‬ ‫" مثل اینکه خیلی هم بد برخورد نبود‪"...‬‬ ‫حضورش را یاد آوری کرد‪.‬‬ ‫" شام برایتان چی بیاورم؟ "‬ ‫" شــام نمی خورم‪ ،‬برایم آبجــوی دیگری بیاورید و‬ ‫صورت حساب را‪"...‬‬ ‫با گذاشتن انعامی قابل توجه برخاستم‪.‬‬ ‫" آن همــکارم کــه کارولیــن را خوب می شناســد‬ ‫معمولــن آخر هفته ها کار می کنــد‪ .‬با او صحبت‬ ‫مــی کنــم‪ ،‬یکشــنبه آخر وقت بــه رســتوران زنگ‬ ‫بزنیــد‪ ،‬و بگوئیــد با " بیــل " کار داریــد‪ .‬آماده اش‬ ‫مــی کنم‪" .‬‬ ‫***‬ ‫" جنــاب هنــری ممنون می شــوم شــماره تلفن‬ ‫یــا آدرس وکیل کارولیــن را که گفتــه بودید به من‬ ‫بدهید‪" .‬‬ ‫کارتــی را کــه قبلن دَم ِ دســتش گذاشــته بود به‬ ‫من داد‪.‬‬

‫جستجو‬

‫" ‪...‬من امیر هســتم‪ ،‬امیر ســبحانی‪...‬خودم تماس‬ ‫مجــدد می گیرم‪ .‬ولی بد نیســت شــماره تلفن مرا‬ ‫داشته باشید‪"...‬‬ ‫"‪...‬شــما چه نسبتی با خانم اســمیت دارید؟ چون‬ ‫آقای مارتین حتمن از من خواهند پرســید‪"...‬‬ ‫چه فضول!‪...‬رابطه یا نســبت من بــا کارولین چه‬ ‫ربطی با این مالقــات دارد؟‪...‬‬ ‫امــا من که گفتــه ام از طــرف کارولین اســمیت‬ ‫صحبتــی دارم‪...‬پــس حتمن ربــط دارد‪...‬چه بگویم‬ ‫کــه جــدی گرفته شــوم و بتوانــم با آقــای مارتین‬ ‫صحبــت کنم‪...‬فعلــن او تنها ســر نخ اســت‪...‬‬ ‫"‪...‬آقای سبحانی متوجه شدید؟ "‬ ‫" بلــه خانــم‪ ...،‬کمی صــدای بوق بوق شــنیدم‪،‬‬ ‫فکر کردم تلفن قطع شــده اســت‪...‬خانم من نامزد‬ ‫کارولین هستم‪"...‬‬ ‫" نامزد!؟‪"...‬‬ ‫" بله‪ ،‬عجیب است؟ "‬ ‫"‪...‬نه‪ ،‬یعنی بله‪ ، OK... ،‬فردا تماس بگیرید‪" .‬‬ ‫"‪...‬می بخشــید خانم‪ ،‬چــرا نامــزد کارولین بودن‬ ‫برای شــما غیر منتظره بــود؟‪"...‬‬ ‫"‪...‬نه‪ ،‬غیر منتظره نبود‪...،‬همیشــه هر چیزی می‬ ‫تواند اتفــاق بی افتد‪"...‬‬ ‫" مثلن حاال چه اتفاقی افتاده است؟‪"...‬‬ ‫" آقای جــان مارتین هم می گویــد نامزد کارولین‬ ‫است‪"...‬‬ ‫ســر تا پایم یــخ کــرد‪ .‬توانم عین کشــتی طوفان‬ ‫زده به ِگل نشســت‪ .‬به زور توانســتم به پرســم‪:‬‬ ‫"‪...‬می بخشــید‪ ،‬نام کوچک آقــای مارتین " جان "‬ ‫اســت؟‪...‬و ایشــان هم نامزد کارولین هستند؟‪...‬چه‬ ‫اتفاق جالبی!‪..‬خانم ِ ‪"...‬‬ ‫" جولی "‬ ‫" خانم جولی‪ ،‬از صحبت با شــما خوشــحالم‪ ،‬فردا‬ ‫مجــددن مزاحم مــی شــوم‪ .‬لطفن به آقــای جان‬ ‫مارتین یاد آور شــوید "‬ ‫پس گشــته " جــان " ی بــرای خودش پیــدا کرده‬ ‫است‪...‬‬ ‫امیر! تو کجای ذهنی هســتی کــه هنوز به دنبال‬ ‫" جــان " می گــردد‪ .‬فکرمی کنی‪ ،‬مــی توانی جائی‬ ‫در آن داشته باشی؟‬ ‫دیگر گشــتن نــدارد‪ .‬کارولین راه خــودش را پیدا‬ ‫کــرده اســت‪ .‬حاال کســی را دارد که هــم برایش‬ ‫"جان " اســت و هم دیگر تنها نیســت‪ .‬چه فرقی‬ ‫دارد کــه خلبــان باشــد یا وکیــل دعــاوی‪ .‬هر چه‬ ‫باشــد‪ ،‬امیر یــک ال قبای معلم که نیســت‪.‬‬ ‫یکشــنبه ای هــم که بــا " بیل " گارســون قدیمی‬ ‫رســتوران " مانتاناس " که " جنیفر " ترتیب داده بود‬ ‫صحبــت کردم‪ .‬باید متوجه می شــدم که رفتار من‬ ‫از توان تحمل کارولین بیشــتر بوده اســت‪ .‬این که‬ ‫پــس از غیبت من‪ ،‬شــب هــای زیادی مــی رفته‬ ‫رســتوران پــدرش و مغبــون و َپکر می نشســته و‬ ‫ســاکت‪ ،‬دلیل ناراحتی عمیق او از من بوده اســت‪.‬‬ ‫حتــا " بیــل " به گوش خودش شــنیده کــه چندین‬

‫"‪...‬خانم می بخشــید‪ ،‬می توانــم با آقای ( مارتین‬ ‫) صحبت کنم؟‪"...‬‬ ‫" شــما!؟‪...‬از مشــتری هــای ما هســتید؟ ‪...‬وقت‬ ‫قبلی داریــد؟‪"...‬‬ ‫" نــه خانــم ! مشــتری نیســتم‪ .‬وقــت قبلی هم‬ ‫ندارم‪...‬از طرف خانم کارولین اســمیت‪ ،‬که مشتری‬ ‫شماســت می خواســتم با آقــای مارتیــن صحبت‬ ‫کنم‪"...‬‬ ‫"‪...‬ایشــان امروز دادگاه دارنــد‪ ،‬و تا آخر وقت هم‬ ‫نمــی آیند‪ .‬پیغامتــان را به او می دهــم‪ ،‬فردا زنگ‬ ‫بزنید‪....‬لطفن اسمتان را بفرمائید‪"...‬‬ ‫‪ ۶۱‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬

‫بــار پدرش از او پرســیده ‪:‬‬ ‫"‪...‬کارولیــن‪ ،‬چه شــده؟ چرا چنین ســاکتی و در‬ ‫خودتــی؟ هنوز فکر " جان " رهایت نکرده اســت؟‬ ‫و حتا یکبــار که پدرش می پرســد‪:‬‬ ‫" ‪...‬تــو گفته بودی دوســت خوبی پیــدا کرده ای‪،‬‬ ‫راضی و خوشــحال بودی‪ ،‬آن آقای استاد دانشگاه را‬ ‫می گویم‪...،‬اسمش یادم نیســت‪...‬پس چه شد؟‪"...‬‬ ‫چشــمان کارولین پر از اشــک می شــود و بسیار‬ ‫آهســته می گوید‪:‬‬ ‫" ُمرد "‬ ‫چه فشــاری دارم تحمل می کنم‪ .‬چه بن بستی‪....‬‬ ‫وقتی رســمن نامزد کرده باشــد‪ ،‬دیگر فرصتی برایم‬ ‫باقی نمانده است‪.‬‬ ‫البتــه بیشــتر ناراحتــی من بــرای رها کــردن او‬ ‫درســت در زمانــی اســت کــه داشــت بــه قالب‬ ‫معرفــت من می آویخــت‪ .‬ناراحتــی ام آمیخته ای‬ ‫از بــی معرفتی را در خــود داشــت‪ .‬ناگهانی و بی‬ ‫اشــاره ای‪ ،‬رهایش کــرده بودم‪ ،‬و ایــن نهایت خود‬ ‫خواهــی بود‪ .‬هرگز گمان نمی کــردم چنین رفتاری‬ ‫داشــته باشم‪.‬‬ ‫در حقیقــت‪ ،‬گویــا مــن خــودم را هم درســت‬ ‫نشــناخته بــودم‪ .‬تــالش من بیشــتر بــرای رهائی‬ ‫خودم اســت‪ .‬بخصوص حا ال کــه " جان " ش را هم‬ ‫پیدا کرده اســت‪ .‬می خواهم خودم را از بن بســت‬ ‫فکری کــه گریبانــم را گرفته اســت رها کنم‪.‬‬ ‫شــاید هم‪ ،‬همه آنچه که از توجــه و تمایل او به‬ ‫خــودم فکر می کنــم یک توهم باشــد‪ .‬مگر ما دو‬ ‫شــب آن هــم در حد خوردن شــام‪ ،‬بیشــتر با هم‬ ‫بــوده ایــم؟ چرا فکر می کنــم کــه آزرده اش کرده‬ ‫ام؟ از کجا معلوم که او چنین نمی خواســته است؟‬ ‫وقتــی متوجه می شــود کــه این آشــنائی دارد از‬ ‫حد خوردن دو شــام فراتر مــی رود از لحاظ احترام‬ ‫دســت رد به ســینه ام نمــی گذارد‪ ،‬ولــی آنگاه که‬ ‫خودم کنار می کشــم‪ ،‬خوشــحال هم شــده است‪.‬‬ ‫اگر چنیــن نبود چرا برای یافتنــم آنگونه که من در‬ ‫تالش هســتم کاری نکرده اســت؟ چرا بجای یافتن‬ ‫من نامزد کســی دیگر شــده است‪.‬‬ ‫بایــد رهــا کنم جســتجو را‪ .‬اگــر روزی و درجائی‬ ‫روبــرو شــدیم و دریافتم که به واقع دلخور اســت‬ ‫پوزشــی خواهــم خواســت‪...‬اینطوری بهتر اســت‪.‬‬ ‫آنچــه کــه دارد مرا کالفه می کند عشــق نیســت‬ ‫اگر هم هســت یکطرفه اســت‪ .‬باید خودم بشوم‪،‬‬ ‫همان امیری که بودم‪ .‬این همه شــیدائی مســخره‬ ‫است‪.‬‬ ‫ما مردهــا بخصوص نــوع ایرانی اش‪ ،‬بــال اوهام‬ ‫گســترده ای داریم‪ .‬تا آنجائــی که تیغ ذهنمان ببرد‬ ‫شــیرین بافی می کنیــم‪ ،‬در حالیکه طرف اصلن‬ ‫در بــاغ ایــن حــرف ها نیســت‪ .‬نه‪ ،‬فردا بــه آقای‬ ‫مارتیــن تلفن نخواهــم کرد‪ .‬برای من تمام شــد‪.‬‬ ‫کــم کم دارم در دانشــگاه می شــوم همــان امیر‬ ‫ســابق‪ .‬دوســتانم را یافته ام و احترامم را‪ .‬و پس از‬ ‫بــر خــورد اولیه ای که با رئیس دانشــکده داشــتم‬

‫‪Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬

‫‪61 Kheradmand‬‬


‫داستان پاورقی ماهنامه خردمند‬

‫نوشته‬ ‫دکتر محمود صفریان‬

‫شام با کارولین‬

‫بخش پنجم‬

‫راهنمائی مشــتری ها‪ ،‬در این رستوران چنین رفتار‬ ‫گرمــی دارند‪ .‬خــوش آمد گوئــی شــان آدم را حال‬ ‫می آورد‪.‬‬ ‫" ممکن است آن گوشه را به من بدهید؟ "‬ ‫و با دست اشاره کردم‪.‬‬ ‫" بله چرا نه‪ ،‬ولی آنجا خیلی تاریک است "‬ ‫" مــی دانم‪ ،‬و احتمالن امشــب عــالوه بر تاریکی‬ ‫دلگیر هــم خواهد بود "‬ ‫از نگاهش چیزی دســتگیرم نشــد‪ .‬ادامــه نداد و‬ ‫راهنمائیــم کرد‪.‬‬ ‫قبــل از نشســتن‪ ،‬تا آنجائــی که دیــدم اجازه می‬ ‫داد‪ ،‬همــه جــا را پائیدم‪ .‬همان که فکــر می کردم‪،‬‬ ‫کارولینــی را ندیــدم‪ .‬بجای پدرش هم که همیشــه‬ ‫محل مشــخصی بود کس دیگــری را دیدم‪.‬‬ ‫" ‪...‬قبــل از شــام‪ ،‬دســتوری داریــد؟ پیــش غذا‪،‬‬ ‫نوشــیدنی و یــا‪"...‬‬ ‫" مــی بخشــید آنکــه آنجا نشســته‪ ،‬جــای آقای‬ ‫اســمیت‪ ،‬اسمش چیســت؟ "‬ ‫سرش را به آنجائی که اشاره کرده بودم برگرداند‬ ‫" صاحب اینجاســت‪ ،‬هنــری ‪ Henri‬صدایش می‬ ‫کنیم "‬ ‫با تعجب و بهت زده پرسیدم‪:‬‬ ‫ِهنری؟ اینجا که صاحبش آقای اسمیت بود "‬ ‫" چند وقت اســت کــه اینجا نیامده ایــد؟ پس از‬ ‫در گذشت آقای اســمیت‪ ،‬ایشان رستوران را خریده‬ ‫اند "‬ ‫" عجب!‪...‬متشکرم‪ ،‬فعلن برایم آبجو بیاور "‬ ‫" ‪...‬ناراحتتــان کردم؟ می بخشــید‪ .‬من مدت کمی‬ ‫اســت که در این رســتوران کار می کنم‪"...‬‬ ‫ادامه ندادم‪ ،‬می خواســتم فورن تنها بشــوم‪...‬چه‬ ‫ضربه ای!‬ ‫آقای اســمیت‪ ،‬پدر کارولیــن مرده؟‪...‬کی؟ پس از‬ ‫ســقوط " جــان "‪ ،‬فرار من‪ ،‬و درگذشــت پدرش چه‬ ‫به ســرش آمده اســت‪ .‬لعنت برمن که چه موقعی‬ ‫تنهایش گذاشــتم‪ .‬داشــتم تعادلم را از دســت می‬ ‫دادم‪.‬‬ ‫چرا هرچه در بســوی کارولین اســت بســته می‬ ‫شــود؟ یا بسته شــده اســت و مدتهاست‪.‬‬ ‫بدین ترتیب داشــتم‪ ،‬به تعبیــر آن ضرب المثل‪ ،‬با‬ ‫چشمان بســته دنبال گربه سیاهی در اتاقی تاریک‬ ‫می گشــتم‪ ،‬که در آن اتاق نبود‪.‬‬ ‫آبجــو را کــه آورد خواهش کردم بــه آقای هنری‬ ‫بگویــد می خواهم چند دقیقهــای وقتش را بگیرم‪.‬‬ ‫به شوخی گفت‪:‬‬ ‫" اما هنــری آدم خوش اخالقی نیســت‪ .‬بر خالف‬

‫بــه هر جــان کندنــی بود خــودم را بــه محوطه‬ ‫پارکینگ رســتوران رســاندم‪ .‬بوی دل انگیز کارولین‬ ‫مــی آمد‪ .‬ایــن بو‪ ،‬مثل یــک خاطــره در یک جای‬ ‫بویائــی مــن النــه دارد و هر وقت کــه بخواهد و‬ ‫نــه من بخواهــم‪ ،‬ظهور می کنــد و درهر حالی که‬ ‫باشــم به من آرامش مــی دهد‪.‬‬ ‫پیرش بسوزد‪ ،‬عشق چه ســوراخ سنبه هائی دارد‪.‬‬ ‫چیز غریبی اســت‪ ،‬حتا دردش هم مطبوع اســت‪.‬‬ ‫چقــدر خوب اســت‪ ،‬وقتی کــه جائی مــی روی‬ ‫منتظرت باشــند‪ ،‬و با رســیدن‪ ،‬دســتی به ســویت‬ ‫دراز شــود‪ ،‬یــا نگاهــی و گاه بوســه ای از مهــر با‬ ‫بــوی خواهندگــی به توخــوش آمد بگویــد‪ .‬و من‬ ‫غریبانه از همه این ها تهی شــده بــودم‪ ،‬و اینطور‬ ‫کــه باشــد حتا گام هایت اســتواری برداشــتن و به‬ ‫جلــو رفتن را از دســت مــی دهد‪ .‬امــا بوی خوش‬ ‫کارولیــن یاری الزم را کرد و توانســتم خــودم را به‬ ‫درون رســتوران برسانم‪.‬‬ ‫" چند نفرید؟ "‬ ‫با خنده جوابش دادم‬ ‫" دلم می خواست دو نفر بودیم‪"...‬‬ ‫" بگــذار جائــی را برایــت انتخــاب کنــم شــاید‬ ‫دوســتی آمــد "‬ ‫چــه دختر خانم خوش بر خــوردی‪ .‬یعنی آن را به‬ ‫فال نیک بگیرم؟ البته همیشــه خانم های متصدی‬ ‫‪ ۶0‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬

‫آقای اســمیت‪ ،‬که همکاران قدیمــی ام می گویند‪،‬‬ ‫خیلی مهربان و خــوش ُخلق بود‪"...‬‬ ‫برای خودم زمزمه کردم‪:‬‬ ‫" مثل دخترش "‬ ‫متوجه شد‪،‬‬ ‫" کارولین را می گوئید؟ "‬ ‫تکان خوردم و با کمی عجله و دستپاچه گفتم‪:‬‬ ‫" بلــه‪ ،‬کارولیــن‪...،‬او را مــی شناســید؟ او را دیده‬ ‫اید؟ مــی دانید‪"...‬‬ ‫" نــه متاســفانه‪ ،‬نــه او را دیده ام و نــه می دانم‬ ‫کجاســت‪ .‬اما بچه ها زیاد از او حــرف می زنند‪"...‬‬ ‫" خانم ِ "‬ ‫" جنیفر! "‬ ‫" خانــم جنیفر می توانم از شــما خواهش کنم که‬ ‫ضمن رســاندن پیغامــم به آقای هنــری‪ ،‬در صورت‬ ‫امــکان ترتیــب مالقات مــرا با یکــی از همکارانت‬ ‫کــه از زمان آقای اســمیت هنوز اینجــا کار می کند‬ ‫بدهیــد؟ محبتتان را جبــران می کنم‪" .‬‬ ‫***‬ ‫" گفتــه بودید‪ ،‬می خواهید مــن را ببینید‪ .‬گویا از‬ ‫مشــتری های قدیمی رستوران ما هســتید‪ .‬با آقای‬ ‫اســمیت‪ ،‬آشنا بودید؟ "‬ ‫" متشــکرم ازاینکــه به من وقت دادیــد‪ .‬من امیر‬ ‫هســتم‪ ،‬دوســت کارولین‪ ،‬کارولین اسمیت‪ ،‬دختر‬ ‫آقای اسمیت‪.‬‬ ‫نه‪ ،‬متاســفانه با شــخص ایشان آشــنا نبودم‪ ،‬و لی‬ ‫درست می گوئید از مشــتری های قدیمی رستوران‬ ‫شما هستم‪.‬‬ ‫مــن بخاطر مشــکالت خانوادگی مجبور شــدم از‬ ‫اینجا بــروم‪ ،‬مدتی نبــودم‪ ،‬در ایــن فاصله فرصت‬ ‫نشــد با کارولین تماس داشته باشــم‪ ،‬حاال که آمده‬ ‫ام می بینم‪ ،‬بســیاری از آنچه را که دنبالشن هستم‬ ‫ســرجایش نیســت و برای من از همه مهم تر پیدا‬ ‫نکــردن کارولین اســت‪ ،‬هر جا که مــی روم ردی از‬ ‫او را نمی یابم‪ .‬می خواســتم از شــما خواهش کنم‬ ‫کمکــم کنید و اگر آدرســی از او داریــد در اختیارم‬ ‫بگدارید‪" .‬‬ ‫" مــن هم بــا خانــم کارولین اســمیت آشــنائی‬ ‫زیــادی‪ ،‬در حــدی که آدرســی از او داشــته باشــم‬ ‫ندارم‪.‬‬ ‫اولیــن بــار او را در مراســم تدفین پــدرش دیدم‪.‬‬ ‫بــرای معاملــه ایــن رســتوران نیــز کــه تمامن به‬ ‫کارولین رســیده بود‪ ،‬وکیلش کار را تمام کرد‪ .‬گمان‬ ‫می کنــم اینجا نباشــد‪ .‬فکر می کنم رفته اســرالیا‪،‬‬ ‫البته مطمئن نیســتم‪ .‬بهتر اســت از وکیلش پرســو‬

‫‪Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬

‫‪60 Kheradmand‬‬


‫چــت بــا دوســتان و گشــتوگذار‬ ‫در اینترنــت اختصــاص میدهــد‪،‬‬ ‫کنتــرل کنید‪ .‬همچنیــن میتوانید از‬ ‫ســرویسهای محدودکننده اینترنت‬ ‫اســتفاده کنید تا کــودک به محتوای‬ ‫نامناســب دسترســی نداشــته باشد‪.‬‬ ‫وبســایتهای پیشنهادی معلمان را‬ ‫بررســی کنید و آنها را برای دسترسی‬ ‫آســانتر نشــانهگذاری کنید‪.‬‬ ‫از این تقویم درسی کمک بگیرید‬ ‫وقتــی پای تکالیف کــودک به میان‬ ‫میآید‪ ،‬کنارش باشــید و تا حد امکان‬ ‫راهنمایــیاش کنیــد‪ ،‬به ســواالتش‬ ‫پاسخ دهید و راهنماییهای معلم را‬ ‫به زبان ســادهتر برایش توضیــح دهید‪ .‬مهارتهای‬ ‫حل مســئله را به کــودک بیاموزید تــا تکالیفش را‬ ‫شــخصا انجام دهد‪ ،‬این کار بــه او اعتماد به نفس‬ ‫میبخشــد و ســطح یادگیریاش را ارتقا میدهد‪.‬‬ ‫شــما میتوانید از نکات زیر بــرای کمک به کودک‬ ‫در انجام تکالیفش استفاده کنید‪:‬‬ ‫یــک روال کاری ایجاد کنید‪ :‬به کــودک یاد دهید‬ ‫کــه تکالیف مدرســه در اولویتاند‪ .‬بــرای این کار‬ ‫یــک زمــان و مکان مشــخص برای انجــام تکالیف‬ ‫تعییــن کنید‪ .‬بــه او گوشــزد کنید که حیــن انجام‬

‫تکالیــف‪ ،‬هیچ برنامــه تلویزیونی‪ ،‬تمــاس تلفنی و‬ ‫بــازی ویدئویــی در کار نخواهد بود‪.‬‬ ‫اول ســراغ تکالیــف ســختتر بروید‪ :‬بــه کودک‬ ‫بیاموزیــد که حجم تکالیف درســیاش را بررســی‬ ‫کند و براســاس آن راهبردی تعیین کند که با حجم‬ ‫کار و خلقوخویش ســازگار باشــد‪ .‬بعضی کودکان‬ ‫اول به تکالیف ســختتر رســیدگی میکننــد تا از‬ ‫انــرژی ذهنی باالتری اســتفاده کننــد‪ .‬درحالی که‬ ‫بعضیهــا ترجیح میدهنــد اول تکالیف ســادهتر‬ ‫را انجــام دهند‪ .‬اگــر به آنها کمک کنید در ســنین‬ ‫پایینتــر برای خود یک راهبرد درســی تعیین کنند‪،‬‬

‫‪ 5۹‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬

‫میتوانند در ســنین باالتر بهصورت‬ ‫مســتقل درس بخواننــد‪ .‬در صورت‬ ‫لــزوم‪ ،‬زمانــی را بــرای اســتراحت‬ ‫تعییــن کنیــد و بالفاصله آنهــا را به‬ ‫انجام دوباره تکالیــف ترغیب کنید‪.‬‬ ‫روشهــای برنامهریــزی را بــه آنها‬ ‫بیاموزیــد‪ :‬هیــچ کســی بــا مهارت‬ ‫ســازماندهی متولد نمیشــود‪ ،‬بلکه‬ ‫آن را از طریق تمرین و ممارســت در‬ ‫طول زمان بهدســت مــیآورد‪ .‬وقتی‬ ‫کــودک بــرای اولینبــار بــا معلمان‬ ‫و همکالســیهای متعــدد روبــهرو‬ ‫میشــود‪ ،‬مهارت ســازماندهی به او‬ ‫کمــک خواهد کرد که بــه موفقیت‬ ‫دســت یابد‪ .‬به کــودک بیاموزید که‬ ‫از یک تقویم یا برنامه شــخصی برای ســازماندهی‬ ‫امور اســتفاده کنــد‪ .‬از زندگی روزمــره برایش مثال‬ ‫بزنیــد‪ :‬درمورد کارکرد مســائل آموزشــی در محیط‬ ‫خــارج از کالس بــا کــودک صحبــت کنیــد‪ .‬مثــال‬ ‫میتوانیــد درمــورد ارتباط موضوعــات درس تاریخ‬ ‫بــا رویدادهای حــال حاضر صحبت کنیــد‪ .‬در این‬ ‫صــورت کــودک میتوانــد بیــن تعالیمی کــه در‬ ‫مدرســه آموخته و دنیایی کــه در آن زندگی میکند‬ ‫ارتبــاط برقرار کــرده و آن را بهتر یاد بگیرد‪ .‬بهعالوه‬ ‫در ایــن صــورت کــودک میتوانــد از دروس خود‬ ‫اســتفاده عملی ببرد‪.‬‬

‫‪Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬

‫‪59 Kheradmand‬‬


‫اضطراب‬ ‫والدین برای کاســتن وحشــت کودکان از بازگشت‬ ‫به مدرســه‪ ،‬باید چــه کار کنند؟‬ ‫داشــتن اضطــراب‪ ،‬هنگام بازگشــت به مدرســه‬ ‫امــری طبیعــی و قابــل درک اســت‪ .‬بســیاری از‬ ‫کــودکان ممکن اســت پــس از تعطیــالت طوالنی‬ ‫تابستان‪ ،‬از فکر بازگشــت به مدرسه‪ ،‬دچار استرس‬ ‫و اضطراب شــوند‪ .‬برخی برای اولین بار به مدرســه‬ ‫میرونــد و به این علت اضطراب دارند‪ .‬مور ِد شــما‬ ‫هــر کــدام از اینها که باشــد‪ ،‬میتوانید بــا انجام‬ ‫راهکارهایی ســاده اضطراب کــودک خود را کاهش‬ ‫دهید‪.‬‬ ‫خانهتان را برای بازگشــت به مدرســه سازماندهی‬ ‫کنید‬ ‫یــک راه عالی برای آرام ســاختن اســترس بعضی‬ ‫کــودکان‪ ،‬در رابطه با بازگشــت به مدرســه‪ ،‬آماده‬ ‫ســازی خانه برای ایــن انتقال اســت‪ .‬راهکارهایی‬ ‫شــب قبل‪،‬‬ ‫ماننــد درســت کردن ناها ِر مدرســه در ِ‬ ‫آماده ســازی محیطــی راحــت و آرام بــرای انجام‬ ‫تکالیــف‪ ،‬موجب میشــود که کودکان نســبت به‬ ‫امــور احســاس کنترل بیشــتری کــرده و تــا حدی‬ ‫اضطرابشــان کاهش بیابد‪.‬‬

‫بازگشت به مدرسه‬

‫ماشــین مادر و پدر به مدرســه برود و چــه پیاده‪،‬‬ ‫برگشــت‬ ‫آشــنا ســاختن کودک بــا مســیر رفت و‬ ‫ِ‬ ‫مدرســه تا حدودی اضطــراب او را کاهش میدهد‪.‬‬ ‫حتــی اگــر کودکتــان از قبــل بــا مســیر مدرســه‬ ‫آشناســت‪ ،‬یک بار رفت و برگشــت در این مســیر‪،‬‬ ‫قبل از شــروع مدرســه‪ ،‬به کودک یــادآوری میکند‬ ‫که مدرســه کجا بوده اســت و موجب میشــود که‬ ‫کــودک در اولین روز مدرســه‪ ،‬بــا آن محیط ارتباط‬ ‫بهتری پیــدا کند‪.‬‬ ‫‪ .3‬قوانین را مرور کنید‬ ‫کجا ژاکتــش را آویــزان کند؟ کجا به دستشــویی‬ ‫پاســخ برخی از‬ ‫برود و کجا ناهار بخورد؟ دانســتن‬ ‫ِ‬ ‫این ســؤاالت بــه کودکتان کمک خواهد کــرد تا در‬ ‫کالس جدید احســاس راحتی بیشــتری کند‪.‬‬ ‫به مواردی که مدرســه را عالــی و جذاب میکنند‪،‬‬ ‫اشاره کنید‬ ‫موارد بســیار جذابی وجــود دارند کــه میتوانند‬ ‫مدرســه را بــرای کــودکان دلپذیــر کننــد و شــما‬ ‫میتوانیــد این مــوارد را بــه آنها یــادآوری کنید‪.‬‬ ‫بــرای مثــال کوله پشــتی‪ ،‬لــوازم جدید مدرســه و‬ ‫لباس مدرســه میتوانند برای کودکان بسیار جذاب‬ ‫باشــند‪ .‬همچنیــن دوســتان خوبــی کــه کودکتان‬ ‫مدتهاســت آنهــا را ندیــده (و اگــر تازه مدرســه‬ ‫را شــروع میکنــد‪ ،‬دوســتان خوبــی که بدســت‬ ‫مــیآورد) و یا چیزهایی در مدرســه‪ ،‬که دلش برای‬ ‫آنها تنگ شــده اســت؛ مانن ِد زمین بازی‪ ،‬کارهای‬ ‫هنری و کاردســتی‪.‬‬

‫پــس این مســائل برآید؟ الزم اســت برخــی نکات‬ ‫مهم راجــع بــه راهنمایــی و آمــوزش فرزندتان را‬ ‫بدانیــد‪ .‬پس این مطلــب را بخوانید تــا بدانید چه‬ ‫کارهایــی بایــد در این باره انجــام دهید‪.‬‬ ‫حامیاشباشید‬ ‫تکالیف درســی کودکان با هدف تقویت و توسعه‬ ‫ســطح یادگیــری در کالس و تمریــن مهارتهــای‬ ‫مطالعاتــی در خانــه ارائــه میشــوند‪ .‬کــودکان با‬ ‫انجــام تکالیــف درســی یــاد میگیرنــد بهطــور‬ ‫مســتقل درس بخواننــد و از راهنمــا کمک بگیرند؛‬ ‫زمــان را مدیریــت کنند (برای تکالیــف بلندمدت)‬ ‫و کارهــا را بهطور کامل و به بهترین شــکل ممکن‬ ‫به اتمام برســانند‪ .‬تکالیف مدرســه حس مسئولیت‬ ‫را بــه کــودک میآموزنــد و او را با احســاس غرور‬ ‫ناشــی از اتمام کار آشــنا میکنند؛ تجربیاتی خارج‬ ‫از محیط مدرســه نیز کارآمد خواهنــد بود‪ .‬والدین‬ ‫میتوانند فرزندان خود را در انجام تکالیف درســی‬ ‫حمایــت کننــد و ایــن بــا انجــام تکالیــف کودک‬ ‫متفاوت اســت‪ .‬برای این کار‪ ،‬باید تکالیف درســی‬ ‫را بــه یک اولویت بــدل کرده و عــادات مطالعاتی‬ ‫مناســبی را در کودک بهوجــود آورند‪.‬‬ ‫تشویقشکنید‬ ‫میز آشــپزخانه یــا اتاق غذاخــوری معموال فضای‬ ‫کاری موردعالقه کودکان است‪ .‬بسیاری از کودکان از‬ ‫اینکه نزدیک شما باشــند‪ ،‬احساس راحتی میکنند‪.‬‬ ‫شــما میتوانید آنها را از نزدیک تشــویق کنید و در‬ ‫صورت نیاز کمکرســان باشــید‪ .‬بچههــای بزرگتر‬ ‫معموال ترجیــح میدهند در اتاق خود باشــند‪ ،‬اما‬ ‫هــر از گاهی به آنها هم ســر بزنیــد و در پایان به‬ ‫تکالیفشــان رسیدگی کنید‪.‬‬

‫بــه کودکتان کمک کنید تا با محیط مدرســه جدید‬ ‫بیشتر آشنا شــده و احساس راحتی کند‬ ‫یکی دیگــر از مواردی کــه میتوانــد در رابطه با‬ ‫بازگشــت به مدرســه در کــودکان اضطــراب ایجاد‬ ‫نماید‪ ،‬این اســت کــه آنها نمیداننــد باید انتظار‬ ‫چه چیزی را داشــته باشــند‪ .‬با انجــام این کارها به‬ ‫کــودکان کمک کنید تا با برنامههای جدی ِد مدرســه در دوران مدرسه چه کنیم؟‬ ‫و محیط ناآشــنای آن احســاس انس بیشــتری پیدا اما بســیاری از ما از شــیر مــرغ تا جــان آدمیزاد‬ ‫را بــرای فرزندمــان تهیــه میکنیــم تــا بتوانــد با‬ ‫کنند‪:‬‬ ‫‪ .1‬کودکتان را به بازدید از مدرسه ببرید‬ ‫خیــال راحــت درس بخواند‪ .‬یعنی همــه تالشمان‬ ‫اگر کودکتان مهد کودک و یا اولین ســال مدرســه را میکنیــم تــا فرزندمــان در درس خواندن موفق اتاق مناسب برایش فراهم کنید‬ ‫خــود را شــروع میکنــد‪ ،‬ممکن اســت از رفتن به باشــد و نمرات خوبی کســب کند‪ .‬اما شاید فراهم توجــه به مــکان مناســب بــرای انجــام تکالیف‬ ‫یــک ســاختمان جدیــد احســاس اضطــراب کند‪ .‬کردن امکانات تمام ماجرا نباشــد؛ شــاید الزم باشد درســی نیز بســیار مهم اســت‪ .‬مکانی کــه کودک‬ ‫کــودکانِ بزرگتر نیز ممکن اســت از حضور یافتن شــیوه صحیح کمــک و راهنمایی به فرزنــدان در بــرای انجــام تکالیفش انتخــاب میکنــد باید نور‬ ‫در کالسهای جدید‪ ،‬بــا معلمهای جدید‪ ،‬مضطرب درس خوانــدن را هم بلد باشــیم‪ .‬برخی از ما پدر و کافی داشــته باشــد؛ راحت‪ ،‬مجهز به لوازمالتحریر‬ ‫شــوند‪ .‬بــرای آرام کردن برخــی از ایــن نگرانیها‪ ،‬مادرها دقیقا نمیدانیم چطور باید مســائل درســی (قلــم‪ ،‬مــداد‪ ،‬کاغــذ‪ ،‬ماشینحســاب‪ ،‬خطکــش و‬ ‫قبل از شــروع مدرســه قرار مالقاتــی تعیین کرده و و آموزشــی را به فرزندمــان بیاموزیم و توقع داریم غیــره) و مراجــع (فرهنگ لغت‪ ،‬اصطــالح نامه) و‬ ‫کودکتــان را به بازدید از مدرســه و مالقات معلمان او بــه تنهایی و خــودکار همه چیز را بلد باشــد‪ .‬آرام و بیســر و صــدا باشــد (بــه دور از تلویزیون‪،‬‬ ‫میخواهیــم از درس خوانــدن و انجــام تکالیف بازیهــای ویدئویــی‪ ،‬تماسهــای تلفنــی و‪.)...‬‬ ‫ببرید‪.‬‬ ‫‪ .۲‬قبل از شــروع مدرســه به همراهتــان کودکتان شــکایت نکند و با مســئولیتپذیری همــه چیز را اگــر کــودک بــرای انجــام تکالیــف مدرســهاش‬ ‫مســیر خانه تا مدرســه و سپس مدرســه تا خانه را ســروقت خــود انجام دهــد‪ .‬اینکه کودکتــان این بــه کامپیوتــر نیــاز دارد‪ ،‬دســتگاه را نــه در اتــاق‬ ‫طی کنید‬ ‫مســائل را رعایت کند‪ ،‬بســیار خوب اســت؛ اما آیا خــواب بلکــه در یک فضــای عمومی قــرار دهید‬ ‫چه کودکتان قرار اســت با ســرویس مدرســه و یا واقعا بــدون حمایت و راهنمایی شــما میتواند از تــا زمانــی را که کــودک بــه بازیهــای ویدئویی‪،‬‬ ‫‪ 5۸‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬ ‫‪58 Kheradmand Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬


‫محسن یگانه و نگاه‬ ‫محســن یگانه که پدرش در جنگ تحمیلی شــهید و او از داشــتن نعمت پدر‬ ‫محروم شــد‪ ،‬بــا به دنیا آمدن دخترش‪ ،‬نگاه‪ ،‬خود موقعیت شــیرین پدر شــدن‬ ‫را تجربــه کــرد و با تولد نگاه گویی نــگاه تازه ای هم در او متولد شــد که بعد‬ ‫از آن زندگــی را بــه گونــه ای دیگر می دیــد‪ .‬بعد از تولد نگاه‪ ،‬محســن یگانه‬ ‫یک ســلفی بــا دخترش انداخت و شــادی عمیق خود را از ایــن اتفاق مبارک با‬ ‫طرفدارانش ســهیم کــرد‪ .‬او زیر عکس مشــترک خود و دخترش نوشــت‪« :‬خدا‬ ‫رو شــکر کــه بهترین روز زندگیمو بهــم هدیه داد‪ .‬واقعا یــه لحظاتی از زندگی‬ ‫رو نمیشــه تو جمــالت توضیــح داد‪ ...‬نگاه عزیــزم‪ ...‬خوش اومــدی‪ ...‬از همه‬ ‫دوســتان عزیــز که تبریــک گفتن هم تشــکر می کنــم‪ ».‬حاال نــگاه هم مثل‬ ‫زانکو چاووشــی بیــن طرفداران پدرش‪ ،‬محبوب و مشــهور اســت‪ .‬نگاه تا چند‬ ‫مــاه دیگر دو ســاله می شــد‪ .‬او ‪ ۱۴‬آبان ســال ‪ ۹3‬به دنیا آمده اســت‪ .‬بعد از‬ ‫تولــد او بود که یگانه یکــی از محبوب ترین آلبوم های خود به اســم «حباب»‬ ‫را روانــه بازار کرد‪ .‬جالب اســت همه خوانندگان این نســل کــه تقریبا در یک‬ ‫رده ســنی قــرار دارند‪ ،‬بــه فاصله نزدیکی از هــم پدر شــدند و خوانندگی را با‬ ‫لذت پدر شــدن با هم تجربــه کردند‪.‬‬ ‫تجربــه ای کــه بعضا آن را با ســاخت یــک ملــودی و ترانه ویــژه ای با زبان‬ ‫موســیقی ابراز داشــتند‪ .‬محســن یگانه البته پیش از پدر شــدنش از پدر شهید‬ ‫خــودش در یکی از کنســرت ها خوانده بــود و چه پر رمز و راز اســت این پدر‬ ‫شــدن‪ .‬به ویژه برای محســن یگانــه که خود از داشــتن پدر محروم شــد و به‬ ‫ویژه اینکه فرزند او دختر اســت و قصه شــیرین پدر و دختر بر کســی پوشیده‬ ‫نیست‪.‬‬ ‫رضا یزدانی و پریا‬ ‫شــاید خالص ترین خواننده موسیقی پاپ باشــد هم از حیث سبک کار و هم‬ ‫شــخصیت و پرســتیژ ظاهری اش‪ .‬محتوا و مضامین اشــعاری که او می خواند‬ ‫مثــال در فیلم های مســعود کیمیایی و حتی حالت و لحــن خواندن او به گونه‬ ‫ای اســت که گاهی آدم خیــال می کند رضا یزدانی بیشــتر در جهان خاطره ها‬ ‫و نوســتالژی ها زندگی می کند و اصال به او نمی آید که پدر شــود اما او ســال‬ ‫هاســت که پدر اســت و شاید نســبت به خوانندگان هم نســل خود او زودتر‬ ‫پدر بودن را تجربه کرده اســت‪ .‬او برخالف بســیاری از خوانندگان دیگر عکس‬ ‫ســلفی بــا دخترش پریا نمی انــدازد و خیلی اهــل این حرف ها نیســت‪ .‬البته‬ ‫شــاید بزرگ بودن دختــرش هم در این زمینه بی تاثیر نباشــد‪.‬‬ ‫رضا صادقی و نیارا‬ ‫حــاال خواننده بودن به کنار! به طور کلی مردها بچه دوســت هســتند اما در‬ ‫ایــن دوره زمانــه ای کــه فرزند کم یا تک فرزندی گســترش یافتــه‪ ،‬رضا صادقی‬ ‫از داشــتن بچه هــای زیاد حرف می زنــد و جالب اینکه حتی قبــل از بچه دار‬ ‫شــدن به اتفاق همســرش نام های آنها را نیز از قبل تعیین کــرده بود و جالب‬ ‫تر از این‪ ،‬فلســفه ای اســت که او برای انتخاب این نام ها دارد‪ .‬او در مصاحبه‬ ‫ای گفتــه بود‪« :‬تا االن به ‪ 3‬بچه فکر کرده ایم‪ .‬همســرم عاشــق بچه هاســت‪.‬‬ ‫ما حتی اســم بچــه هایمان را هم انتخاب کردیم؛ قصه‪ ،‬عشــق‪ ،‬ایلیــا‪ .‬در واقع‬ ‫دو دختــر دلــم می خواهــد و یک پســر‪ .‬البته هــر چه خــدا بخواهد همان‬ ‫اســت‪ .‬عشــق را به این دلیــل انتخاب کردم که در مدرســه بــه دخترم بگویند‬ ‫عشــق صادقی خانم عشــق صادقی بیاید دفتر‪ ،‬دیگر کســی رویش نمی شــود‬ ‫به عشــق من بگوید باالی چشــمت ابروســت‪ .‬قصــه را هم دوســتدارم چون‬ ‫صدایــش کنند قصــه صادقی‪ .‬ایلیا را هم چــون ارادت خاصی بــه امیر مومنان‬ ‫دارم انتخــاب کــرده ام‪ .‬نمــی خواهم اســم علــی را انتخاب کنم کــه اگر بچه‬ ‫بــدی از آب درآمــد به اســم علی بی حرمتی شــود‪ ».‬بــا این حــال او که فعال‬ ‫یــک فرزنــد دارد نام اولین فرزندش را گذاشــته تیارا‪ .‬تیارا در بهمن ســال ‪۱3۹۲‬‬ ‫بــه دنیــا آمد‪ .‬او آرزوهای بزرگــی برای دخترش دارد و یک بار در زیر عکســش‬ ‫در صفحــه اینســتاگرام نوشــت‪« :‬آرام بخواب دخترک معصوم من‪ ،‬پشــت من‬ ‫‪ 5۷‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬

‫همیشــه جای آرامش توســت‪ .‬آرامش مطلــق‪ ،‬ای بارانی تریــن لبخندخدا‪ ...‬بر‬ ‫پشــتم آســوده بخواب تا پــرواز کنیم تا هر کجــا که رویای تــو بخواهد‪ ،‬تیارای‬ ‫زیبــای مــن‪ ...‬کاش تمــام کودکان ســرزمینم در این ســرما آرام و گرم باشــند‪».‬‬ ‫شــاید جالــب تر از اینها این باشــد که او صفحــه ای به نام «نی نــی بان» برای‬ ‫دخترش در اینســتاگرام باز کــرده که عکس های جدیدی از او را در آن منتشــر‬ ‫کــرده کــه در آنهــا مادر و پــدر او هم حضــور دارنــد‪ .‬تیه در گویــش لری به‬ ‫معنای چشــم اســت و تیارا چشــم آرا و زیبا معنی می دهد‪.‬‬ ‫بنیامین و بارانا‬ ‫حکایــت بنیامیــن و دختــرش شــاید متفــاوت ترین قصــه یک خواننــده با‬ ‫فرزندش باشــد‪ .‬پیش از تصادف بنیامین و کشــته شــدن همســرش البته کمتر‬ ‫کســی بارانا دخترشان را می شــناخت‪ .‬خیلی ها اصال نمی دانستند که بنیامین‬ ‫ازدواج کرده اســت! بنیامین درباره پنهان بودن ازدواجش که بالطبع پدر شــدن‬ ‫او را هم از نگاه رســانه ها مخفی نگه داشــت‪ ،‬گفته من و نســیم از ســال ‪۷۹‬‬ ‫با هم آشــنا بودیم و ســال ‪ ۸۸‬با هم عقــد کردیم و بارانا خیلــی زود به زندگی‬ ‫مــا آمد؛ تصمیم داشــتیم با یک برنامــه ریزی قبلی این اتفــاق را عمومی کنیم‬ ‫که درســت ‪ ۴‬روز قبل از تولد یک ســالگی بارانا پدر نســیم فوت شــد و ســال‬ ‫بعد هم زمانی که در جلســه ای که با ‪ ۲۰‬انســان سرشــناس داشــتیم قرار شــد‬ ‫در قالب پوســتر آلبوم ‪ ۹3‬موضوع ازدواج مــان را بیان کنیم که این اتفاق افتاد‪.‬‬ ‫امــا بعــد از این ارتبــاط تلخ‪ ،‬رابطــه پدر و دختری ابعاد رســانه ای وســیعی‬ ‫پیــدا کرد‪ .‬از عکســی که بنیامین با دختــرش در اولین آلبومی کــه بعد از مرگ‬ ‫همســرش منتشــر کرد و آهنگی که درباره او خواند تا حضــور این پدر و دختر‬ ‫در برنامــه نوروزی کاله قرمــزی به یکی از خاطره انگیزترین قســمت های این‬ ‫مجموعــه بدل شــود‪ .‬رابطه پدر و دختر همیشــه رمانتیک بــوده اما با اتفاقی‬ ‫کــه بــرای بنیامین افتاد و بارانا مادرش را از دســت داد‪ ،‬ایــن رابطه تراژیک هم‬ ‫شد ‪.‬‬ ‫محسن چاووشی و زانکو‬ ‫ایــن یک قاعده نانوشــته اســت که احتماال هــر چقدر خواننــده ای محبوب‬ ‫و پرطرفدار باشــد‪ ،‬حواشــی و اتفاقات پیرامون زندگی او نیز بیشــتر رســانه ای‬ ‫و عمومــی می شــود‪ .‬جالب اینکه محســن چاووشــی که عزلــت گزین ترین‬ ‫خواننده پاپ ایرانی اســت که تاکنون کنسرتی نداده‪ ،‬در هیچ برنامه تلویزیونی‬ ‫شــرکت نکــرده و کمتــر اهل مصاحبــه و گپ و گفــت با مطبوعات و رســانه‬ ‫هاســت‪ ،‬اطالعات زیــادی درباره زندگی او وجود دارد‪ .‬کافی اســت به فضاهای‬ ‫مجــازی ســری بزنید و نام او را ســرچ کنیــد تا از ریزتریــن خصوصیات اخالقی‬ ‫یــا آدم هــای زندگی اش باخبر شــوید‪ .‬خود چاووشــی هم کــه عالقه کمی به‬ ‫حضور در فضاهای عمومی دارد‪ ،‬عکس های مختلفی از پســرش زانکو منتشــر‬ ‫می کند و شــاید این عشــق پدر و پســری بتوانــد کمــی او را از الک تنهایی و‬ ‫خلــوت خود بیرون بیــاورد‪ .‬چاووشــی البته آهنــگ معروفی از موالنــا به نام‬ ‫جان پســر به رقصا نیــز دارد‪ .‬نکته جالبی که درباره فرزنــدان خواننده ها مورد‬ ‫توجه اســت این اســت کــه آنها اســم فرزند خودرا چــه می گذارنــد یا معنی‬ ‫اســم آنها چیســت و چرا ایــن نام را انتخاب کــرده اند‪.‬‬ ‫بــه طوری که محســن چاووشــی در مصاحبــه ای در برابر این پرســش قرار‬ ‫گرفــت و دلیــل اینکه نام فرزنــدش را زانکو گذاشــته توضیــح داد‪ .‬او گفت از‬ ‫زمانی که متوجه شــدیم فرزندمان پســر اســت‪ ،‬در مورد اسمش تحقیق کردیم‬ ‫و در نهایت به این اســم رســیدیم‪ .‬این اســم یک نام کردی اســت که معنایش‬ ‫«شــبیه کوه» است‪».‬‬ ‫شــاید خالی از لطف نباشد که بگوییم محســن یگانه خواننده و رفیق قدیمی‬ ‫چاووشــی نیــز بعد از بــه دنیا آمدن زانکو برایش کامنت گذاشــت که «ســالم‪.‬‬ ‫االن مشــهدم‪ .‬چاووشــی تبریک‪ .‬پیر شدیما! بزرگترین شانســی که پسرت می‬ ‫تونــه بیــاره اینــه که صورتش بــه تو نرفته باشــه‪ ...‬اصــال اومدم واســه همین‬ ‫موضــوع دعا کنم‪ ...‬بــازم تبریک!»‬ ‫‪Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬

‫‪57 Kheradmand‬‬


‫ﺧﻮﺍنﻨﺪه های ﺍیرﺍنﻰ و دنﻴای ﺑﭽه دﺍری!‬ ‫در ایــن گــزارش به ســراغ خوانندگانی رفتیم کــه در چند ســال اخیر صاحب‬ ‫فرزنــد شــدند و ببینیم که این اتفاق شــیرین چه تاثیری بر آنها و زندگی شــان‬ ‫گذاشته است‪.‬‬ ‫مجلــه دیده بان ‪ -‬ســارا امانپور‪ :‬یادم هســت تــو یکی از همیــن ترانه های‬ ‫قدیمــی بود کــه می گفت‪ :‬بچه هــا آیینه زندگــی اند! آن موقع هــا خودمان‬ ‫بچــه بودیــم و درک روشــنی از شــعر و ترانه ها نداشــتیم اما وقتی خواســتم‬ ‫دربــاره بچه دار شــدن خوانندگان معروف کشــور بنویســم و بــه این فکر می‬ ‫کــردم این مســئله چقدر در شــخصیت و زندگــی و حتی خوانندگــی آنها می‬ ‫توانــد تاثیــر بگذارد بــه درک عمیق تری از این ترانه رســیدم‪ .‬راســتش بچه ها‬ ‫مثــل آیینــه ای هســتند که پــدر و مادر فقــط آنها را بــه دنیــا نیاوردند بلکه‬ ‫خودشــان را هم در زاللی و شــفافیت و معصومیت آنها تماشــا می کنند‪ .‬اصال‬ ‫مهم نیســت که خواننده باشــی یا نباشی‪ ،‬آدم معروفی باشــی یا نباشی‪ .‬وقتی‬ ‫صاحــب فرزند می شــوی فقط یک اتفــاق در بیرون زندگــی نیفتاده بلکه یک‬ ‫ســری تغییر و تحوالت روحی در درون انســان هم رخ می دهد‪ .‬شــاید همین‬ ‫جاســت که اگر آدم معروفی باشــی مثال یــک خواننده که کارش با احســاس و‬ ‫عاطفــه هم گره خورده اســت آنگاه بچه دار شــدن می تواند یک ســری آثاری‬ ‫برای تو داشــته باشــد که لزوما برای یک آدم معمولی نداشــته باشد‪ .‬دم دست‬ ‫تریــن مثالی که می توانیم بزنیم همین اســت که بچه هــای آدم های معروف‪،‬‬ ‫تولدشــان هــم به خبر و عکس و حاشــیه بدل می شــود و آنهــا از همان بدو‬ ‫تولــد معروف می شــوند‪ .‬مثــال آخرین خواننده پاپ کشــورمان کــه به تازگی‬ ‫بچــه اش به دنیا آمد حمید عســکری بود که کافی اســت این خبــر را در گوگل‬ ‫و رســانه ها جســتجو کنید تا ببینید تیتر حمید عســکری پســردار شد کمتر از‬ ‫تیتــر آلبوم جدید حمید عســکری به بازار آمد نیســت‪.‬‬ ‫فرزند میوه شــیرین درخت زندگی اســت که حتی اگر خواننده هم باشــی و‬ ‫محبوب و مشــهور و پرطرفدار‪ ،‬باز هم این بچه توســت که محبوب و سلبریتی‬ ‫تــو می شــود‪ .‬اگــر بهترین ترانه هــای خاطره انگیــز را برای مردمــت خوانده‬ ‫باشــی امــا باز ایــن بچه ها هســتند که خوش آهنــگ ترین و دلنشــین ترین‬ ‫‪ 5۶‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬

‫ترانــه زندگی ات می شــوند‪ ...‬بچــه ها ترانه زندگــی اند‪ .‬در ایــن گزارش قصد‬ ‫داریم به ســراغ خوانندگانی برویم که در چند ســال اخیر صاحب فرزند شــدند‬ ‫و ببینیم که این اتفاق شــیرین چه تاثیری بر آنها و زندگی شــان گذاشــته است‪.‬‬ ‫احسان خواجه امیری و آرشان‬ ‫احســان خواجــه امیــری از آن دســت خواننــده هایی اســت که حتــی اگر‬ ‫پدربــزرگ هم بشــود بــاز عنوان پســر ایرج بــودن را به یدک می کشــد! حاال‬ ‫پســر ایرج خود صاحب پســر شــده و شــاید در آینــده او نیز مثــل پدرش که‬ ‫بــه همــراه پدر خود مشــترکا آلبوم «من و بابــام» را به بــازار داده بود‪ ،‬همین‬ ‫مســیر را طی کرده و از آنجا که صدای خوش یک مســئله ارثی اســت او نیز راه‬ ‫خاندان خود را ادامه دهد و خواننده شــود‪ .‬ســن پســر احســان خواجه امیری‬ ‫اکنون کمی از دو ســال گذشــته اســت چرا که او در برنامه ســه ســتاره که به‬ ‫مناســبت آغاز ســال ‪ ۱3۹3‬از شــبکه ‪ 3‬ســیما پخش می شــد اعالم کرد که هم‬ ‫اکنون او و همســرش در انتظار تولد پسرشــان در فروردین ‪ ۱3۹3‬هســتند‪ .‬حاال‬ ‫آرشــان از دو ســالگی هم گذشــته و هر از چندگاهی عکس های او را به ویژه‬ ‫در کنــار پدرش در فضای مجازی شــاهد هســتیم‪ .‬در یکــی از این عکس ها که‬ ‫احســانه خواجه امیری و پســرش جلوی تلویزیون خواب شان برده‪ ،‬منتشر می‬ ‫شــود که زیر آن نوشــته بود‪« :‬وقتی بعــد از چند روز خونه نبــودن و دلتنگی‪،‬‬ ‫پدر و پســر جلوی تلویزیون خوابشــون میبره و توســط دوربین همسرم شکار‬ ‫میشــن‪ ».‬احسان که در خیلی از متن ها به احســان خواجه امیری پسر معرفی‬ ‫می شــود حاال با انتشــار عکس هایی مواجه می شــود که زیرش نوشــته شده‬ ‫پســر احســان خواجه امیری! شــاید مهم ترین ســوالی که در ذهــن طرفداران‬ ‫ایــن خواننــده خــوش صدا بــا دیدن عکس های آرشــان شــکل می گیــرد این‬ ‫باشــد که آیا روزی شــاهد صدای خواننــده جدید به نام آرشــان خواجه امیری‬ ‫خواهیــم بــود؛ نامی که هم وزن نام پدر اســت ولی آیا صــدای او نیز به پدرش‬ ‫ارث مــی برد و آیا او نیز این ســنت و میــراث خانوادگی را ادامــه خواهد داد؟‬ ‫برای پاســخ این ســوال باید صبر کنیم تا آرشــان بزرگ شــود‪.‬‬ ‫‪Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬

‫‪56 Kheradmand‬‬


55 Kheradmand

Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676

۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‫ تلفن‬-۲۰۱۶ ‫ سپتامبر‬/‫ آگوست‬- ۱۸ ‫ شماره‬- ‫ ماهنامه خردمند‬55


54 Kheradmand

Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676

۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‫ تلفن‬-۲۰۱۶ ‫ سپتامبر‬/‫ آگوست‬- ۱۸ ‫ شماره‬- ‫ ماهنامه خردمند‬5۴


‫جلوگیــری از تفکیک بازار‪ ،‬پل بســیار زیبایی بر روی رودخانه بنا شــد‪.‬‬ ‫میدان حســن پادشــاه‪ ،‬با تغییــرات اندکــی در دوران صفویــه‪ ،‬الگویی برای‬ ‫بناهــای متعــدد و باارزش تاریخــی در تبریز و ســایر شــهرها‪ ،‬از جمله میدان‬ ‫ســعادت قزوین و نقشجهان اصفهان شــد‪ .‬در دوران صفویه نیز بازار همچنان‬ ‫به طرف شــمال و شــمال غربی توســعه یافت و میدان صاحبآباد و مســجد‬ ‫شاهتهماســب در فاصله نزدیکی در مجاورت مســجد حسن پادشاه احداث شد‪.‬‬ ‫تاورنیــه فرانســوی که در دوران صفوی بارها به مشــرقزمین آمــده‪ ،‬نیز درباره‬ ‫بــازار تبریز مینویســد‪ :‬تبریز بازارهــای متعدد خوشســاخت دارد و همچنین‬ ‫در اینجا کاروانســراهای دو اشکوبه وســیع احداث کردهاند که زیباترین آنها به‬ ‫نــام والی ایالت کاروانســرای میرزا صــادق نامیده میشــود‪.‬در نزدیکی آن بازار‬ ‫و مســجد و مدرســهای ســاختهاند که صاحب موقوفات و عواید بســیار است‪.‬‬ ‫شــاردن ســیاح معروف فرانســوی کــه در زمان شاهســلیمان صفــوی به تبریز‬ ‫آمــده‪ ،‬بازار این شــهر را چنین توصیف کرده‪ :‬در ایــران دکانها جدا از خانهها‪،‬‬ ‫در کوچههای دراز و عریضی که مســقف اســت ساخته شــدهاند‪ ،‬این کوچهها‬ ‫کــه غالباً در مرکز شــهر بنا شــدهاند بــازار نامیده میشــوند‪ .‬خانههــا بیرون‬ ‫بازار ساخته شــدهاند‪ .‬در دوران افشــاریه به دلیل‬ ‫کشورگشــاییهای نــادر و عدم توجه به مســائل‬ ‫شهرســازی تغییرات چندانی در بافت شهر و بازار‬ ‫پدیــد نیامد‪ ،‬ولــی در دوران زندیه که مقارن بود با‬ ‫وقوع زلزله وحشــتناک شــهر تبریز در سال ‪۱۱۹3‬‬ ‫ق‪ ،‬فعالیتهای شهرســازی جدیدی در تبریز آغاز‬ ‫شــد‪.‬بعد از وقوع ایــن زلزله و با توجــه به اینکه‬ ‫عمــق ویرانی به حــدی بود که به گفتــه مورخان‬ ‫از ارتفاع خیلــی از دیوارها بیش از یک وجب باقی‬ ‫نماند‪ ،‬به دســتور نجفقلیخان دنبلی حاکم تبریز‪،‬‬ ‫بافت شــهر و بازار دوباره بازســازی شده و به دور‬ ‫هســته مرکــزی بارویی احــداث گردید کــه دارای‬ ‫هشــت دروازه بود‪ ۱5 .‬بعدها در پشت اغلب این‬ ‫هشــت دروازه‪ ،‬بازارچههایی بنا شــد کــه از میان‬ ‫آنها میتــوان بازارچــه درب باغمیشــه و بازارچه‬ ‫ســرخاب را نام برد‪.‬‬ ‫بازار در دوران معاصر‬ ‫اغلــب بخشهای بــازار کنونی تبریــز مربوط به‬ ‫اواخر ســده ســیزدهم هجری اســت‪ .‬به نوشــته‬ ‫مورخــان‪ ،‬عمــده عناصــر تجاری بــازار تبریز تــا پیــش از دوره قاجار شــامل‬ ‫راســتههایی با صنفهای مشــخص‪ ،‬فضای قیصریه و چهارسو‪ ،‬خان و کاروانسرا‬ ‫بوده اســت‪ .‬در جنــب مجموعههای تجاری ابنیه عامالمنفعهای چون مســجد‪،‬‬ ‫مدرســه‪ ،‬حمــام و یخچال نیز احداث میشــده اســت‪ .‬چنین امری بــازار را به‬ ‫مکانــی دارای بعــد اجتماعــی که از هر نظر بــا زندگی مردم شــهر گرهخورده‪،‬‬ ‫بــدل میکرد‪ .‬بــا روی کار آمدن حکومت قاجــار‪ ،‬تقریباً بافــت و پیکره اصلی‬ ‫بــازار بــه همان شــکل گذشــته باقی مانــد‪ ،‬اما از زمــان عباس میــرزا و وقوع‬ ‫جنگهــای ایــران و روس‪ ،‬این شــهر به محل ســکونت ولیعهد و دارالســلطنه‬ ‫بدل شــد‪ .‬در ایــن دوره فــردی خیر به نــام حاجمیرزامهــدی قاضیطباطبایی‬ ‫بــه احداث یا تجدیــد عمارت ابنیهای چون مســجد قاضی معــروف به مقبره‪،‬‬ ‫حمــام قاضی‪ ،‬حمام‪ ،‬ســرا و یخچال میرزامهــدی و دهها بنــای دیگر پرداخت‪.‬‬ ‫او در دوره عبــاس میــرزا‪ ،‬از درآمــد موقوفات عمارت نصریه‪ ،‬در محل مســجد‬ ‫اوزون حســن‪ ،‬مدرســه و مســجدی به نام حســن پادشــاه احداث کــرد‪ ،‬و در‬ ‫ضلــع غربی مســجد نیز‪ ،‬مدرســهای دیگــر به نام میــرزا مهدی برپا ســاخت‪.‬‬ ‫‪ ۱۶‬بــازار تبریــز در دوره قاجاریــه نیز کــم و بیــش از رونق برخــوردار بود و‬ ‫ســراها و راســتههای متعددی در آن ساخته شد‪ .‬بســیاری از کسانی که در این‬ ‫دوره به تبریز مســافرت کرده بودند‪ ،‬به وســعت و رونق بازار این شــهر اشــاره‬ ‫‪ 53‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬

‫کردهانــد‪ .‬در دوران پهلــوی اول‪ ،‬با ایجاد راهآهــن و جایگزینی تدریجی ترابری‬ ‫ماشــینی به جای شتر و قاطر و االغ‪ ،‬کاروانســراها در بازار تبریز منسوخ شدند‬ ‫و تنها تعدادی کاروانســرا در ضلع شــمالی مهــرانرود و در حاشــیه میدان به‬ ‫حیــات خود ادامــه دادند‪ .‬فرد ریچاردز کــه در آغاز دوره پهلوی بــازار تبریز را‬ ‫دیده اســت‪ ،‬مینویسد‪« :‬بازارهای تبریز به طور اســتثنا دارای چند کاروانسرای‬ ‫زیباســت و درختان پرشــکوهی که محوطه آنها را مزین ســاخته‪ ،‬به مســافران‬ ‫اجــازه میدهــد که بــا گســتردن قالیچههای خــود در زیــر ســایه آنها دمی‬ ‫بیاســایند‪ .‬در محوطه کاروانســراها‪ ،‬صدها قالیچه ســفری به چشم میخورد‪».‬‬ ‫او اشــاره میکند که در راســتههای بازار‪ ،‬پیشــهوران به فعالیت در زمینههای‬ ‫گوناگــون از جملــه تهیه چرم و پوســت‪ ،‬خراطی‪ ،‬و پیشــههای دیگر اشــغال‬ ‫داشــته و ایــن امر موجب میشــود کــه «بازار محل پــرکار و پرمشــغلهای به‬ ‫نظــر آید»‪ .‬با احداث خیابان فردوســی و تربیت‪ ،‬راههای ارتباطی بازار با شــهر‬ ‫تسهیل شد و مســافرخانهها در این نواحی جایگزین اماکن اقامتی کاروانسراها‬ ‫شــدند‪ .‬همچنین راهاندازی اولین کارخانه چرمســازی با نام «ایران» در نزدیکی‬ ‫روســتای الله و کارخانه چرم خسروی در ســال ‪ ۱3۱۶‬از سوی خانواده صدقیانی‬ ‫بــه صنعت کفش و رونق بــازار آن در تبریز کمک‬ ‫شــایانی کــرد و بــازار تبریز به قطــب مهم تولید‬ ‫کفش تبدیل شــد‪.‬‬ ‫بافت قدیمی بازار‬ ‫بــازار بزرگ تبریز تا ســال ‪ ۱3۴0‬ش بافت قدیمی‬ ‫خــود را حفظ کــرده بود‪ .‬دوروتی اســمیت که در‬ ‫ســال ‪۱3۴0‬ش‪ ،‬در ســفرش به دور دنیا چند روزی‬ ‫ســاکن تبریز بوده‪ ،‬از بازار این شــهر تحت عنوان‬ ‫«مرکــز بازرگانــی» یاد کــرده و اشــاره میکند که‬ ‫ایــن بــازار‪ ،‬در بخش قدیمی شــهر واقع شــده و‬ ‫پــس از طــی کوچههــای تنــگ و تاریک بــه این‬ ‫بازار رســیده است‪.‬‬ ‫با توجــه به توصیفات خانم اســمیت‪ ،‬شــمایی‬ ‫از کلیــت بازار تبریز در ‪ 50‬ســال پیش به دســت‬ ‫میآیــد‪ .‬در آن زمــان کف معابر بــازار خاکی بود‬ ‫و براثــر تــردد عابران صاف و ســاییده شــده بود‪.‬‬ ‫مغازههــای زیادی‪ ،‬با مســاحتهای کــم در بازار‬ ‫وجود داشــت‪ .‬ســقف بــازار‪ ،‬با طاقهــای آجری‬ ‫منظــم پوشــیده شــده‪ ،‬و روزنههــای شیشــهای‬ ‫بزرگــی نور الزم برای روشــنایی فضای داخلــی بازار را تامین میکــرد‪ .‬از اواخر‬ ‫دهه ‪ ،۱3۴0‬با تعریض خیابان توپخانه‪ ،‬بخشــی از بازار شیشــهگرخانه در طرح‬ ‫خیابانکشــی تخریب شــد و بــا احداث پاســاژهای جدید در امتــداد و اطراف‬ ‫خیابــان مذکور و خیابان شــهید مدنی‪ ،‬بافــت قدیمی بــازار‪ ،‬محوریت تجاری‬ ‫خود را از دســت داد‪ .‬ضمناً در دوره پهلوی برخی ســاخت و سازهای غیراصولی‬ ‫در بازار انجام گرفت و تعدادی پاســاژ در فضای داخل ســراها ساخته شدند که‬ ‫ســرای اخالقی‪ ،‬خان‪ ،‬محمدیه و جعفریــه از آن نمونهاند‪ .‬روند مدرنیزاســیون‬ ‫در دنیــای امروز موجب شــده کــه بازارهــای قدیمی‪ ،‬کمکم رو به فراموشــی‬ ‫بگذارنــد‪ ،‬امــا از نظــر دکتــر علیاصغر ســعیدی بــازار همچنان زنده اســت‪،‬‬ ‫او معتقد اســت نباید چنین انگاشــته شــود کــه روابط اجتماعی گذشــته در‬ ‫بازار گسســته شــده و تنها باید به معمــاری آن پرداخت و از گذشــتهاش برای‬ ‫گردشــگران ســخن گفت‪ .‬از نظر او نوگرایی ممکن اســت برخی از کارکردهای‬ ‫اقتصــادی اصناف را مانند تولید از بین برده باشــد‪ ،‬امــا کارکردهای توزیعی آن‬ ‫را گســترش داده و حتــی اگر خود بازاریان معتقد باشــند «بازار مرده اســت»‪،‬‬ ‫نمیتــوان منکــر وجــود شــبکههای مختلــف اجتماعی بــود کــه در همین‬ ‫بازارهــای ســنتی و زیرورو شــده‪ ،‬وجــود دارد و تعیینکننــده حجم معامالت‬ ‫هفتــه نامــه تجــارت فــردا‬ ‫تجــاری اســت‪.‬‬ ‫‪Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬

‫‪53 Kheradmand‬‬


‫تاریخچه بازار بزرگ تبریز‬ ‫زیــر این طاقیهای بلنــد و گنبدهای مقرنس‪ ،‬البهالی ایــن داالنهای طوالنی‬ ‫و ســازههای آجــری شــگفتانگیز‪ ،‬انگار هزار ســال خاطــره را بــا خود حمل‬ ‫میکنــی‪ ،‬هزار ســال زندگــی‪ .‬حس میکنی اگر خــوب نگاه کنی‪ ،‬فــراز و فرود‬ ‫ده قــرن زندگــی و تجــارت ایرانی را میتوانــی ببینی‪ .‬یاقوت حمــوی از همین‬ ‫داالنهــا عبور کــرده‪ ،‬ابنبطوطه شــاید در کنار یکی از همیــن حجرهها خرید‬ ‫کــرده‪ ،‬مارکوپولــو فرشــی به ســوغات برده و کالویخــو‪ ،‬از زیبایــی منحصر به‬ ‫فــرد طاقهایش شــگفتزده شــده اســت‪ .‬عباسمیرزا شــاید نیروهایــش را از‬ ‫همینجا بســیج کرده باشــد برای جنگ با کفار روس‪ .‬امیرکبیــر‪ ،‬وقت بیپولی‬ ‫مملکــت‪ ،‬از حجرههــای همین بازار‪ ،‬برای ســفر ناصرالدین تازه شاهشــده‪ ،‬پول‬ ‫ســفر را گردآورده و مظفرالدین میرزا‪ ،‬چهل ســال از تیمچــه مظفریه عبور کرد‬ ‫و در حســرت پادشــاهی پیر شــد‪ .‬گوش کن! صدای ســتارخان را میشنوی که‬ ‫اســب معامله میکند و هیاهوی مشــروطهخواهان را وقتی ســنگر میبندند؟‬ ‫ایــن بازار ســالیانی طوالنی‪ ،‬نمــادی عالی از تلفیــق تجارت و زندگــی ایرانی و‬ ‫شــرقی بوده اســت‪ ،‬نقطهای که روزی کانون اصلی جاده ابریشــم بوده و مامن‬ ‫مســافران شــرق دور که به اندلس و قســطنطنیه میرفتند‪ ،‬اما به نظر میرسد‬ ‫امــروز با ظهور پاســاژهای لوکس و مدرنــی همچون الله پارک‪ ،‬تنهــا نمادی از‬ ‫تبریــز قدیــم خواهد بــود و کمکم رنــگ میبازد‪ .‬تبریــز بهعنوان شــهری که‬ ‫حــدود چهــار هزار ســال قدمــت دارد‪ ،‬یکــی از قدیمیترین بازارهــای دنیا را‬ ‫در خــود جــای داده اســت‪ .‬بازار تبریــز‪ ،‬بزرگترین مجموعه به همپیوســته و‬ ‫مســقف دنیاســت که در سال ‪ ۱35۴‬در فهرســت آثار ملی و در مردادماه ‪۱3۸۹‬‬ ‫خورشــیدی بهعنوان نخســتین بازار جهان در فهرســت میراث جهانی یونســکو‬ ‫به ثبت رســیده است‪.‬‬ ‫ایــن بازار کــه از بزرگترین بازارهای سرپوشــیده دنیا و یکی از شــاهکارهای‬ ‫معماری ایرانی اســت‪ ،‬از موقعیت و جایگاه ویژهای برخوردار اســت و نه فقط‬ ‫مکانی برای فعالیتهــای اقتصادی‪ ،‬بلکه فضایی برای بســیاری از فعالیتهای‬ ‫اجتماعی از جمله برگزاری جشــنهای ملی و مذهبی محســوب میشــود‪.‬‬ ‫میراثهزارساله‬ ‫ً‬ ‫تبریــز بنا بر آنچــه در برخی منابع معتبر آمده‪ ،‬ظاهرا از نیمه دوم ســده دوم‬ ‫هجــری‪ ،‬و پس از آنکه به منظــور در امان ماندن ســاکنانش‪ ،‬بارویی به دور آن‬ ‫ســاخته شــد‪ ،‬بر جمعیت و اعتبار و آبادانیاش افزوده گشــت‪ .‬بنیان اولیه بازار‬ ‫تاریخــی تبریز نیز به همــان دوران بازمیگردد‪.‬‬ ‫ابنحوقل که در حدود ســال ‪ 3۴۴‬ق به منطقه آذربایجان و ارمنســتان ســفر‬ ‫کــرده‪ ،‬تبریز را شــهری زیبا‪ ،‬آبــاد‪ ،‬پرجمعیــت و حاصلخیز با بازارهای بســیار‬ ‫توصیــف کرده‪ ۲‬و یاقــوت حموی که در ســال ‪ ۶۱0‬ق از تبریز دیــدن کرده‪ ،‬در‬ ‫وصــف متاع تبریز نوشــته اســت‪ :‬در این شــهر پارچههای عبایی‪ ،‬ســقالطون‪،‬‬ ‫خطایی‪ ،‬اطلســی و ســجاده میبافند و به ســایر بالد مشــرق و مغرب میبرند‪.‬‬ ‫امــا دوره اوج اهمیت یافتــن تبریز‪ ،‬در دوره ایلخانان مغول و پس از تســخیر‬ ‫بغداد و ســقوط خالفت عباســی از ســوی آنان بوده است‪.‬‬ ‫در ایــن دوره به همت خواجه رشــیدالدین فضلالله وزیــر فرزانه غازانخان‪،‬‬ ‫تبریــز بــه پایتختی برگزیده شــد و مســیر اصلی جاده ابریشــم کــه از بغداد‬ ‫میگذشــت‪ ،‬از رونق افتاد و به ســمت تبریز تغییر مسیر داد و از آنجا به طرف‬ ‫اروپا روانه شــد‪ ،‬راه فرعی ابریشــم که تا قبل از آن به علت صعبالعبور بودن‬ ‫از اهمیــت کمتــری برخوردار بــود‪ ،‬به علت امنیــت زیاد دوبــاره رونق خود را‬ ‫به دســت آورد و تبریز به یکباره شــاهد رشــد روزافزون تجارت و بازرگانی شد‪.‬‬ ‫ســقوط عباســیان از اهمیت فــراوان بغداد بــه عنوان مرکــز بازرگانی منطقه‬ ‫کاســت و در عــوض تبریــز که با هوشــمندی والیانــش‪ ،‬از ویرانــی و غارت در‬ ‫‪ 5۲‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬

‫امــان مانده بود‪ ،‬از لحاظ بازرگانی‪ ،‬بر تمام شــهرهای ایــران و نیز بغداد برتری‬ ‫یافــت‪ ۴.‬در دوره ایلخانــی آذربایجــان به منتهــای آبادانی خود رســید و بازار‬ ‫تجــارت بین تبریــز و اروپــا رونق یافت‪.‬‬ ‫با وقوع زلزله ‪ ۶۷۱‬ق‪ ،‬قســمت زیادی از بازار تبریز ویران شــد‪ ،‬و رشــیدالدین‬ ‫اقدام به احداث کاروانســراها و ســراهایی در داخل ربع رشــیدی کرد‪ ۶.‬خواجه‬ ‫در این مکان‪ 30 ،‬هزار خانه‪ ۱500 ،‬دکان‪ ۲۴ ،‬کاروانســرا‪ ،‬شــماری مسجد‪ ،‬مدرسه‪،‬‬ ‫حمام‪ ،‬کارگاه رنگرزی‪ ،‬دارالضرب و کارگاه کاغذســازی احداث کرد‪ ۷ .‬ابنبطوطه‬ ‫ســفرنامهنویس مراکشی ســده هشــتم‪ ،‬نیز از تبریز دیدن کرده و وفور نعمت‬ ‫در آن شــهر جلب توجهش را کرده‪ ،‬درباره این محله که به شــام غازان معروف‬ ‫بــوده‪ ،‬مینویســد‪ :‬از دروازه بغداد به شــهر تبریز وارد شــدیم‪ ،‬به بــازار بزرگی‬ ‫کــه بازار غازان نامیده میشــد‪ ،‬رســیدیم و آن از بهتریــن بازارهایی بود که من‬ ‫در همــه شــهرهای دنیــا دیده بــودم‪ .‬هر یک از اصنــاف و پیشــهوران در این‬ ‫بــازار محــل مخصــوص دارند و من بــه بازار جواهریــان که وارد شــدم‪ ،‬از بس‬ ‫جواهــرات گوناگون دیدم که چشــم خیره شــد‪ .‬غالمان زیباروی بــا جامههای‬ ‫فاخر‪ ،‬دســتمالهای ابریشــمی بر کمر بســته و پیش خواجگان ایستاده بودند‪.‬‬ ‫جواهــرات را بــه زنان تــرک نشــان میدادند و زنــان در خرید جواهــر از هم‬ ‫ســبقت میجســتند‪ .‬من در این میان فتنههایــی دیدم که از آنهــا باید به خدا‬ ‫پناه برد‪ ،‬پس به بازار عنبرفروشــان وارد شــدیم و همان وضع در آن بازار دیدم‪.‬‬ ‫در دوران تیموریان که میرانشــاه پســر مجنون تیمــور و فرزندش میرزامحمد‬ ‫بر این شــهر حکــم میراندند‪ ،‬شــاهد تغییر چشــمگیری در اوضــاع اقتصادی‬ ‫و شهرســازی تبریز نیســتیم‪ ،‬پــس از مرگ تیمــور فرزندانش که بــر آذربایجان‬ ‫حکومــت میکردند‪ ،‬چندان دوام نیاوردنــد و پس از آنها در دوران قراقویونلوها‪،‬‬ ‫ســلطان جهانشــاه‪ ،‬دستور ســاخت مســجد باشــکوه کبود را داد‪ ۹‬و با این کار‬ ‫گرایــش کاربــردی بازار بــه طرف جنوب شــرقی گرایش پیــدا کرد‪ .‬بــا احداث‬ ‫مســجد کبود‪ ،‬هســته مرکزی بازار شــامل بازارچه رنگــی (نام امــروزی بازار) و‬ ‫خیابان مقابل مســجد‪ ،‬یعنی امتــداد کهنه خیابان امروزی را تشــکیل دادند که‬ ‫امروزه به کهنه بازار مشــهور اســت‪.‬‬ ‫مارکوپولــو جهانگرد مشــهور ونیزی‪ ،‬کــه در همین اوان از تبریــز دیدار کرده‪،‬‬ ‫موقعیــت تجاری تبریــز را به قــدری خوب توصیــف میکند کــه بازرگانان از‬ ‫همــه طــرف‪ ،‬از هندوســتان‪ ،‬بغــداد‪ ،‬موصل و هرمــز برای خریــد و فروش به‬ ‫آنجــا میآیند و مینویســد‪ :‬بهترین ســنگهای قیمتــی و مرواریدهای گرانبها‬ ‫را میتــوان در این شــهر به دســت آورد‪ .‬بازرگانانــی که با خارجه داد و ســتد‬ ‫مینماینــد‪ ،‬متمول و متمکن میشــوند‪.‬‬ ‫کالویخوی اســپانیایی که از مایورکای اسپانیا تا ســمرقند را درنوردیده و تبریز‬ ‫عصر تیموری را به چشــم دیده‪ ،‬در ســفرنامه خود درباره این شــهر نوشته‪ :‬در‬ ‫سراســر شــهر خیابانهای پهن و میدانهای وســیع هســت که در پیرامون آنها‬ ‫ســاختمانهای بــزرگ دیده میشــود و در آنها به میدانها باز میشــود‪.‬‬ ‫کاروانســراها نیز چنین است و در آنها دســتگاههای مجزا و دکانها و دفترها‬ ‫ســاختهاند که از آنها اســتفادههای گوناگون میکنند‪ .‬چون از این کاروانســراها‬ ‫خارج شــویم‪ ،‬بــه خیابانهــا و بازارهایی میرســیم که در آنهــا همهگونه کاال‬ ‫فروخته میشــود‪ .‬در بازار پارچههای ابریشــم و پنبه و تافته و ابریشــم خام و‬ ‫جواهــرات و همه گونــه ظروف میتوان یافت‪ .‬در واقع گــروه کثیری بازرگان و‬ ‫مقادیر بســیاری کاال در این شهر وجود دارد‪.‬‬ ‫در دوره آققویونلوها‪ ،‬اوزون حســن پادشــاه این سلسله‪ ،‬با احداث قیصریه و‬ ‫مســجد حسن پادشــاه‪ ۱۲‬و مجموعه اطراف آن‪ ،‬هســته مرکزی بازار را به طرف‬ ‫شــمال و شمال شــرق که بعدها جایگاه دروازه ســرخاب و شتربان بود‪ ،‬متمایل‬ ‫ســاخت و از آنجا که این بناها درســت در شــمال رودخانه مهرانرود بود‪ ،‬برای‬ ‫‪Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬

‫‪52 Kheradmand‬‬


‫بــازی دو بازیگــر و رابطه موفق آنها در فیلم بــود؛ اتفاقی که در نهایت موجب‬ ‫شــد یکــی از این دو نفــر‪ ،‬جایزه بهترین بازیگر جشــنواره را به دســت بیاورد‪.‬‬ ‫شــهاب و ترانه در یک ســال گذشــته‪ ،‬مســی و نیما ِر بازیگری ایران بوده اند و‬ ‫انتظــار می رود از این به بعد در آثار مشــترک بیشــتری دیده شــوند‪.‬‬ ‫مهناز افشار ‪ -‬محمدرضا گلزار‬ ‫زهرعســل‪ ،‬چهارمین فیلم گلزار و ششــمین بازی ســینمایی مهناز افشار بود‪.‬‬ ‫ایــن فیلم که شــهاب حســینی و فریماه فرجامــی را نیز در اختیار داشــت‪ ،‬در‬ ‫گیشــه آنقدرها موفق نبــود اما ابراهیم شــیبانی را تبدیل به اولیــن کارگردانی‬ ‫کــرد کــه زوج گلــزار ‪ -‬افشــار را برای ســینمای ایران کشــف کرده اســت‪ .‬این‬ ‫دو کمــی بعــد در «‪ ۱3‬گربه روی شــیروانی داغ» علی عبدالعلــی زاده و «کما»‬ ‫همبــازی شــدند و آغــاز حضور تجاری شــان در گیشــه به عنوان یــک زوج‪ ،‬با‬ ‫بــازی در «تله» و همچنین «آتش بس» جدی شــد؛ دو اثــری که فوق العاده ای‬ ‫داشــتند و گلزار و افشــار را برای مدتی تبدیل به ســوژه اول رســانه ها کردند‪.‬‬ ‫بارهــا حتــی کار به جایی رســید که خبر ازدواج آنها منتشــر شــد امــا این دو‬ ‫چهــره محبوب‪ ،‬تنها همــکار بودند‪.‬‬ ‫این همکاری بعد از ‪ 5‬فیلم‪ ،‬به تجربه ناموفق «کالغ پر» رســید و در روزهایی‬ ‫که ســینما با تغییــر ذائقه مواجه شــده بود‪ ،‬افشــار در یکــی از گفتگوهایش‬ ‫دســت روی ایــن نکته گذاشــت کــه تصور مــی کند ایــن همکاری‪ ،‬بــه پایان‬ ‫عمرش رســیده باشــد‪ .‬در ‪ ۷‬ســال بعدی‪ ،‬دیگر هیــچ کس گلزار و افشــار را در‬ ‫یک فیلم مشــترک ندیــد‪ .‬حاال گلزار تا حدودی کم کار شــده بود و افشــار نیز‬ ‫به ســراغ نــود دیگری از فیلم ها رفتــه بود و با بازی هایش مورد تحســین قرار‬ ‫می گرفت‪ .‬ســرانجام در ســال ‪ ،۱3۹۴‬نام آنها در کنار هم روی پوســتر ســریال‬ ‫«عشــق تعطیل نیســت» بیژن بیرنگ قرار گرفــت؛ پروژه ای کــه موفق نبود و‬ ‫بــا اختالفــات داخلی تعطیل شــد‪ .‬آنها یک ســال قبــل از این پــروژه‪ ،‬در فیلم‬ ‫«دلــم می خــواد» بهمن فرمان آرا هم همبازی بودنــد‪ .‬فیلمی که تیزرهایش به‬ ‫تازگی پخش شــده و شــاید در فهرســت اکران عید فطر باشد‪.‬‬ ‫حمیدجبلی ‪ -‬ایرج طهماسب‬ ‫نــوروز ‪ ۹5‬بــدون کاله قرمــزی‪ ،‬چیزی کم داشــت‪ .‬بعد از چند ســال خبری از‬ ‫عروســک های دوســت داشــتنی روی آنتن نوروزی شــبکه دوم ســیما نبود اما‬ ‫زمزمه های بازگشــت کاله قرمزی و دوســتانش دوباره شــنیده می شــود و این‬ ‫می تواند بهترین خبر ممکن برای هواداران پرشــمار این عروســک باشد‪ .‬حمید‬ ‫جبلــی و ایرج طهماســب‪ ،‬بادوام ترین و کم نوســان ترین پارتنرهای ســینما و‬ ‫تلویزیــون ایــران به شــمار می رونــد‪ .‬زوجی کــه چهار دهه اســت با خالقیت‬ ‫های شــان مردم را ســرگرم می کنند و نســخه هنری شــان هنوز هم خریداران‬ ‫زیــادی در جامعــه دارد‪ .‬بــه جز کاله قرمــزی های ســینمایی و تلویزیونی‪ ،‬این‬ ‫دو نفــر در ســه فیلم دختر شــیرینی فروش‪ ،‬زیــر درخت هلــو و رفیق بد نیز‬ ‫همبــازی بــوده انــد‪ .‬حمید جبلــی‪ ،‬تحلیل ســاده ای از این همــکاری طوالنی‬ ‫مــدت دارد‪« :‬بچه بودیم عقل مان نمی رســید با هــم کار کردیم و دیدیم چهل‬ ‫سال شــده که همکاریم‪».‬‬ ‫حمید گودرزی ‪ -‬نیوشا ضیغمی‬ ‫هر دوی آنها در مقطعی سوپراســتار ســینما و بازیگران پرفروش گیشه بودند‬ ‫امــا پارتنر هنری خاصی نداشــتند تا اینکه کمدی عاشــقانه قرنطینه برای مدتی‬ ‫ایــن دو نفــر را از بازیگــران دیگر جــدا کرد‪ .‬گــودرزی و ضیغمی ایــن بار در‬ ‫تالفی به هم رســیدند‪ .‬یک داســتان رمانتیک دیگر با ترانه های مجید اخشــابی‬ ‫که بیشــتر از خود فیلــم مورد توجه قــرار گرفتند‪« .‬گناه مــن» همکاری بعدی‬ ‫زوجــی بود که با ســرعت زیــادی تبدیل به مکمل های ســینمایی شــدند و با‬ ‫همین ســرعت نیــز از بازی در نقش هــای مهم در فیلم های مشــترک فاصله‬ ‫گرفتند‪.‬‬ ‫‪ 5۱‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬

‫پرویز پرستویی ‪ -‬فاطمه معتمد آریا‬ ‫چندین ســا الســت که این زوج جذاب و کاریزماتیک ســینمایی را در یک قاب‬ ‫مشــترک تماشــا نکرده ایم اما آنچه آنها در همکاری های مشترک شان در همه‬ ‫این ســال ها ســاخته اند‪ ،‬فراموش نشــدنی به نظر می رسد‪ .‬پرستویی و معتمد‬ ‫آریــا اواخــر دهه هفتاد ابتــدا در مرد عوضــی و بعد در شــوخی و مومیایی ‪3‬‬ ‫همبازی شــدند اما فیلم تاثیرگذار عزیزم من کوک نیســتم با درخشــش هر دو‬ ‫نفر‪ ،‬بیشــتر از آثار قبلی مــورد توجه قرار گرفت‪.‬‬ ‫آنهــا بــا ســیمای زن و مرد مقتــدر و لجوج‪ ،‬محبوبیــت زیادی در ســینما به‬ ‫دســت آورده بودند اما پنجمین و آخرین همکاری شــان در ســینما (صد ســال‬ ‫بــه این ســال ها) هرگــز اجازه اکران به دســت نیــاورد‪ .‬حاال نوبــت تلویزیون‬ ‫بــود کــه از ظرفیت ایــن دو نفر اســتفاده کند‪ .‬زیر تیــغ با بــازی معتمد آریا‬ ‫و پرســتویی یــک بمــب تلویزیونی بود که هــر هفته چند میلیون نفــر را پای‬ ‫جعبــه جادو میخکوب می کرد‪ .‬رســانه ملی بــرای تکرار این الگو‪ ،‬آشپزباشــی‬ ‫را ســاخت‪ .‬حتــی شــخص ضرغامی برای جلــب رضایت هر دو نفر بــرای بازی‬ ‫در آشپزباشــی اقــدام کرد؛ ســریالی که هرگز در حــد و اندازه هــای دو بازیگر‬ ‫اصلی اش نشــد‪.‬‬ ‫محمدرضا گلزار ‪ -‬امین حیایی‬ ‫ســام و منــی دو فیلم پرفــروش دهه هفتاد باالخــره در ســال ‪ ۸۲‬در «کما» با‬ ‫هــم همبــازی شــدند‪ .‬در آن مقطع تنهــا ‪ 3‬ســال از ورود گلزار به ســینما می‬ ‫گذشــت اما حیایی ‪ ۱۲‬ســال توی اکشــن های دهه هفتادی‪ ،‬فیلم های عاشقانه‬ ‫و حتی ترســناک بازی کرده بود و یک بازیگر تثبیت شــده در ســینمای ایران به‬ ‫شــمار مــی رفت‪ .‬کما یکی از درخشــان ترین همــکاری های ایــن دو نفر بود؛‬ ‫فیلمــی با متن پیمــان معادی که در ســینما با اســتقبال خوبی روبرو شــد‪ .‬با‬ ‫ایــن وجود رونــد حضور همزمان آنها روی پرده با ســرعت زیادی دنبال نشــد‪.‬‬ ‫آنها یک ســکانس مشــترک در «شام عروســی» داشتند و همان ســال در «تله»‬ ‫ســیرووس الونــد قرار گرفتند‪ .‬گلــزار و حیایی ‪ 5‬ســال بعد این بــار در فیلم پر‬ ‫حاشــیه «شــیش و بش» با متن خود گلزار خاطره های همکاری های گذشــته‬ ‫را زنده کردند‪« .‬ســاخت ایران» در شــبکه نمایش خانگی‪ ،‬مجموعه دیگری بود‬ ‫که گلــزار و حیایی را به هم رســاند‪.‬‬ ‫محسن تنابنده ‪ -‬احمد مهران فر‬ ‫چه کســی تصور می کــرد پایتخت به چنین موفقیت خارق العاده ای برســد؟‬ ‫ســریالی که قــرار بود مثل پــروژه های دیگر ســیروس مقدم باشــد اما ناگهان‬ ‫یک کشــور را تحت تاثیر قرار داد‪ .‬ارســطو عامل و نقــی معمولی‪ ،‬غیرمعمولی‬ ‫ترین زوج این ســال های تلویزیون را ســاختند و در ســه نــوروز متوالی و یک‬ ‫مــاه رمضان با پایتخت های یــک تا چهار روی آنتن تلویزیــون رفتند‪ .‬تنابنده و‬ ‫مهران فر بعد از پایتخت‪ ،‬تبدیل به مواد الزم برای ســاخت ســریال شــدند و در‬ ‫شــاه گوش و ابله نیز بازی کردند تا با نظر مســعود جعفری جوزانی برای بازی‬ ‫آبادی‬ ‫در فیلم ســینمایی پرفروش ایران برگر انتخاب شــوند‪ .‬پسرخاله های علی ِ‬ ‫متفاوت ســریال جدید ســیروس‬ ‫پایتخــت‪ ،‬قرار اســت به زودی بــا گریم های‬ ‫ِ‬ ‫مقدم‪ ،‬برای هشــتمین بــار در کنار هم جلــوی دوربین بروند‪.‬‬ ‫حامد بهداد ‪ -‬لیال حاتمی‬ ‫اولیــن بار کــه نام ایــن دو بازیگر بــه عنوان چهــره های اصلی فیلم رســول‬ ‫صدر عاملی مطرح شــد‪ ،‬تصور ترکیب شــدن جنون همیشــگی حامــد بهداد با‬ ‫آرامــش لیــال حاتمی جالب توجــه به نظر می رســید‪ .‬در هر شــب تنهایی اما‬ ‫بهــداد یک بازیگر کامال کنترل شــده بود‪ .‬داســتان رمانتیک ایــن دو پارتنر‪ ،‬در‬ ‫شــهر مشــهد اتفاق افتاد و فیلم ســالم و آبرومنــدی را خلق کرد‪.‬‬ ‫‪Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬

‫‪51 Kheradmand‬‬


‫پارتنرهای مﻌروﻑ سینما و تلویزیون ایران‬ ‫‪ 50‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ --۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬

‫اهمیت انتخاب بازیگر برای موفق شــدن یک اثر سینمایی‪،‬‬ ‫هرگز کمتر از فیلمنامه و کارگردانی نیســت‪ .‬به همین خاطر‬ ‫اســت که در هر پــروژه‪ ،‬یک پســت جداگانه بــرای انتخاب‬ ‫بازیگــر در نظــر گرفته می شــود تا هر کاراکتــر در بهترین و‬ ‫دقیق ترین حالت ممکن‪ ،‬ســهم بازیگر مناســب شود‪ .‬گاهی‬ ‫ایت‬ ‫بیشــتر بار فیلــم روی دوش یک بازیگر اســت و گاهی رو ِ‬ ‫داســتان به بده بســتان های بین دو بازیگر اصلی خالصه می‬ ‫شــود‪ .‬ســینمای ایران هرگــز از زوج های مکمــل موفق خالی‬ ‫نبوده اســت‪ .‬چهــره هایی کــه در کنــار هم درخشــیده اند‪،‬‬ ‫توجه به دســت آورده اند و در فضاهای متفاوتی تکرار شــده‬ ‫اند و حتی حضور مشــترک شــان‪ ،‬بهانه ساخته شدن یک فیلم‬ ‫یا ســریال بوده است‪.‬‬ ‫لیال حاتمی ‪ -‬علی مﺼفا‬ ‫همه چیز از فیلم داریوش مهرجویی شــروع شــد‪ .‬درســت ‪۲۰‬‬ ‫ســال قبل بود که «لیال» بــه عنوان اولین تجربــه همکاری لیال‬ ‫حاتمــی و علی مصفــا روی پرده رفت‪ .‬فیلــم‪ ،‬برای مخاطب به‬ ‫شــدت باورپذیــر به نظــر می رســید و دلیل این اتفاق شــاید‬ ‫حــس هایی بود که بیــن دو بازیگــر اصلی فیلم شــکل گرفت‪.‬‬ ‫حاتمی ســال ها بعد از این تجربه‪ ،‬توضیــح جالبی در مورد فیلم‬ ‫لیــال داد‪« :‬آقای مهرجویــی اول ما را به هم عالقــه مند کرد‪ ،‬بعد‬ ‫فیلمــش را ســاخت!» این زوج بعــد از ازدواج در فیلــم دیگری از‬ ‫مهرجویــی (میکس) همبازی شــدند و از همین جا بود که ســیل‬ ‫پیشــنهادها برای حضور همزمــان در فیلم هــای مختلف به آنها‬ ‫رســید‪ .‬لیال و علی برای فرار از تبدیل شــدن به کلیشــه‪ ،‬بســیاری‬ ‫از ایــن پیشــنهادها را رد کردنــد تا با آرامش و طمانینه بیشــتری‬ ‫به مســیر مشــترک هنری ادامه بدهند‪ .‬هفت ســال بعد از فیلم‬ ‫لیال‪ ،‬علی مصفا اولین فیلم بلندش را با بازی همســرش ســاخت‪.‬‬ ‫ســیمای زنی در دوردســت‪ ،‬تنها تجربــه بازی حاتمــی در فیلم‬ ‫هــای مصفــا نبود و این اتفاق چند ســال قبل با «پلــه آخر» نیز‬ ‫تکرار شــد‪ .‬موفق ترین تجربه پارتنری این دو بازیگر در ســینما‪،‬‬ ‫در ســال های اخیر رقم خورده اســت‪ .‬اول با «چیزهایی هســت‬ ‫کــه نمــی دانی» و بعــد با «در دنیای تو ســاعت چند اســت؟»‬ ‫که با تم عاشــقانه شــان‪ ،‬هــم نظر منتقدها و هم نظــر مردم را‬ ‫جلب کــرده اند‪ .‬فیلم هایی کــه بدون حضور ایــن زوج و بدون‬ ‫جاذبــه بین آنها هرگز به این ســطح نمی رســیدند‪.‬‬ ‫ترانه علیدوستی ‪ -‬شهاب حسینی‬ ‫«یــه پایــان تلخ بهتــر از یه تلخــی بــی پایانه»‪ .‬ایــن فراموش‬ ‫نشــدنی ترین دیالوگ فیلم «درباره الی» بود‪ .‬دیالوگی که یادآور‬ ‫اولین ســکانس مشترک شــهاب حســینی و ترانه علیدوستی در‬ ‫ســینمای ایران بود‪ .‬رابطــه احمد و الی در فیلــم فرهادی هرگز‬ ‫به ســرانجام نرســید اما شــهاب و ترانــه چند ســال بعد تبدیل‬ ‫به بازیگران اصلی ســریال شــهرزاد شــدند‪ .‬ترانه برای اولین بار‬ ‫در زندگــی هنری اش پیشــنهاد بازی در یک ســریال را پذیرفت‬ ‫و کمــی بعــد اعتــراف کرد که حضور شــهاب حســینی در این‬ ‫ســریال یکی از عوامل مهم جواب مثبت او بوده اســت‪ .‬شــهرزاد‬ ‫بــا اســتقبال زیادی روبرو شــد و یک ســال کامــال موفقیت آمیز‬ ‫را بــرای ایــن دو بازیگر رقــم زد اما افتخار بزرگ تــر‪ ،‬هنوز در راه‬ ‫بــود‪ .‬دو بازیگر محبوب اصغر فرهادی‪ ،‬در فیلــم تازه او همبازی‬ ‫شــدند و با گــروه ســازنده فیلم به جشــنواره معتبر کــن رفتند‪.‬‬ ‫اولیــن واکنش چهره های سرشــناس به فیلم فرهادی‪ ،‬تحســین از‬ ‫‪Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬

‫‪50 Kheradmand‬‬


‫ﺩﺭ ﺍﻭﺍﻳﻞ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺗﻨﺪﺭﻭﻫﺎ ﻣﻴﺨﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﻋﺒﺪﺍﻟﺴﻼﻡ ﺟﻠﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﮔﺮﻭﮔﺎﻥ ﺑﮕﻴﺮﻧﺪ‬ ‫ﺗﺎ ﻟﻴﺒﻰ ﺍﻣﺎﻡ ﻣﻮﺳﻰ ﺻﺪﺭﺭﺍ ﺁﺯﺍﺩ ﻛﻨﺪ‬ ‫کــه بنــام کپی برابر اصــل بود بازی کــرد و یک بار دیگر جایــزه بهترین بازیگر‬ ‫جشــنواره کن را برد‪».‬‬ ‫همچنین باید یادی کنیم از پســر الیور اســتون که در ســال ‪ ۱3۹0‬به ایران آمد‬ ‫و با ماجرایی که در خصوص اســالم آوردن او به وجود آمد خبرســاز شــد‪ .‬ماجرا‬ ‫ایــن بود که ابتــدا خبر آمد کــه او در دفتر آیت الله‬ ‫محمد ناصری مســلمان شــده و نام علی را برای خود‬ ‫برگزیده اســت اما بعدها مشخص شــد که ماجرا این‬ ‫طــور نبوده و آن طــور که حتی در آن زمــان‪ ،‬صدا و‬ ‫ســیما هم اعالم کرد او گفته به اســالم هم مثل تمام‬ ‫ادیان آســمانی عالقه مند است‪ .‬اســتون البته بعدها‬ ‫تــالش هایی کــرد که مجوزی برای ســاخت یک فیلم‬ ‫در ایــران بگیرد که نتوانســت و همین هم شــد که‬ ‫عده ای بگویند حواشــی این ســفر باعث شده بلیت‬ ‫شان اســتون برای همیشه بسوزد‪.‬‬ ‫البته همیشــه هم این ســلبریتی هــا نبوده اند که خبر ورودشــان بــه ایران‬ ‫دردسرســاز شــده اســت‪ .‬در همین خرداد امسال‪ ،‬سفر جفری ســاکس‪ ،‬مشاور‬ ‫دبیــرکل ســازمان ملل مــورد اعتــراض گروهی از دانشــجویان قــرار گرفت که‬ ‫معتقد بودند او ســال ها با همکاری جورج ســوروس عامــل انقالب های رنگی‬ ‫در کشــورهای مختلف بوده اســت و یکی از عوامل پروژه نفوذ در کشــور بعد‬ ‫از توافق هســته ای است‪.‬‬ ‫حــدود چها رماه قبل از آن در اســفند ‪ ۹۴‬اما رســانه های اصــالح طلب یا به‬ ‫عبارتی اعتدالگرا‪ ،‬اعتراض مختصری به حضور الکســاندر دوگین روســی کردند‬ ‫که گفته می شــد تئورســین پوتین اســت‪ .‬مثال ســایت خبرآنالین در یادداشتی‬ ‫بدون نام نویســنده نوشــت‪« :‬یک حرکت مرموز و پیچیده رسانه ای با ظاهری‬ ‫موجــه آغاز شــده تا پای فاشــیزم روســی را به ایران بــاز کننــد و در برابر این‬ ‫حرکت خصوصا در آســتانه انتخابات هوشــیاری بســیاری الزم است‪ .‬الکساندر‬ ‫دوگین‪ ،‬نویســنده و نظریــه پرداز روس کــه کتاب ها و ســخنرانی هایش مثل‬ ‫متون مقــدس میان نئونازی ها و فاشیســت های‬ ‫اروپایــی و روس دســت به دســت می شــود‪ ،‬به‬ ‫دعــوت گروهی کــه زیر نقــاب رســانه ای پنهان‬ ‫شــده اند به تهران ســفر کــرده‪ ،‬در تهــران با چند‬ ‫چهــره بالنســبه شــاخص دیــدار و در مجامعــی‬ ‫ســخنرانی کــرده اســت‪ .‬خبــر این دیدار توســط‬ ‫همان گروه به ظاهر رســانه ای تنظیم شــده و در‬ ‫اختیار رســانه ها قرار گرفته و متاســفانه بســیاری‬ ‫از رســانه ها بدون بررســی صحت مندرجات خبر‪،‬‬ ‫ایــن خبرها یــا در واقع ویــروس های ایــن پروژه‬ ‫جنگ روانی را منتشــر نموده اند‪ .‬الکســاندر دوگین در شب های علوم انسانی‬ ‫ســخنرانی کرده اســت‪ .‬شــب های علوم انســانی چیست؟ مراســمی است که‬ ‫هــر از چنــدی نشــریه ای به نام عصر اندیشــه برگــزار می کند‪ .‬ســردبیر این‬ ‫نشــریه آقای پیام فضلی نژاد اســت‪».‬‬ ‫شــهریور ‪ ۱3۹۲‬هم بــود که حضور جفری فلتمن در ایران حاشــیه ســاز بود‪.‬‬ ‫او عالــی ترین مقام آمریکایــی بود که پس از پیروزی انقــالب و البته به عنوان‬ ‫مدیر دبیر کل ســازمان ملل به ایران ســفر کرده اســت‪ .‬گفته شــده که او یک‬ ‫ســال قبــل از آن یعنی در شــهریور ‪ ۱3۹۱‬و در جریان اجالس ســران عدم تعهد‬ ‫هم در ایران شــرکت کرده اســت اما خود آن اجالس یک ســفر بســیار حاشــیه‬ ‫‪ ۴۹‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬

‫ســاز داشــت که ســایه خود را بر تمام آن اجالس انداخت‪ .‬ســفر محمد مرسی‬ ‫رییس جمهور مصر که حتی یک روز هم طول نکشــید‪ ،‬پروتکل ســفر رســمی‬ ‫مقامــات بین المللی توســط مهمان در آن اجرا نشــد و البته ســخنان انتقادی‬ ‫مرســی در آن اجالس در خصوص ســوریه‪ ،‬توسط مترجم شبکه خبر ما تحریف‬ ‫شــد و تقریبا یک رســوایی رســانه ای بین المللی به‬ ‫وجود آورد‪.‬‬ ‫البته در ســال های گذشــته هم داشتیم سفرهایی‬ ‫که دردسرســاز بوده اســت‪ .‬روزنامه کیهان در یکی از‬ ‫انبوه مطالبی که در نقد ســفر هابرماس‪ ،‬فیلســوفی‬ ‫مشــهور به ایران نگاشته این ســفر را اینگونه روایت‬ ‫می کنــد‪« :‬یورگــن هابرمــاس‪ ،‬مشــهورترین نظریه‬ ‫پــرداز «نافرمانی مدنی» در ‪ ۲۱‬اردیبهشــت ‪ ۱3۸۱‬به‬ ‫میزبانی عطاءالله مهاجرانــی (رییس وقت مرکز بین‬ ‫المللــی گفتگوی تمــدن ها) از آلمان بــه ایران آمد تا به تحلیــل «پروژه ناتمام‬ ‫مدرنیتــه» بپــردازد و گزارش خود از چشــم انداز اصالحــات را در اختیار رییس‬ ‫جمهــور بگذارد؛ گزارشــی کــه چارچوب فعالیت های ســید محمــد خاتمی و‬ ‫اصــالح طلبان در ســال های بعد بر مبنای پیشــنهادات آن بنا گشــت‪».‬‬ ‫جالب اســت بدانید که به نوشــته کیهــان بعد از برنامه ســخنرانی هابرماس‪،‬‬ ‫«دکتر علی مصباح یزدی از هابرماس برای حضور در جمع دانشــوران موسســه‬ ‫آموزشــی و پژوهشــی امام خمینــی در قم دعوت کرد اما فیلســوف آلمانی به‬ ‫بهانــه ای این دعــوت را نپذیرفت‪ .‬بــا این حال‪ ،‬مصباح یزدی پیشــنهاد گفتگو‬ ‫را در محــل اقامــت هابرمــاس داد و روز ‪ ۲3‬اردیبهشــت همــراه دکتر محمد‬ ‫لگنهاوزن‪ ،‬ابوالحســن حقانی و بــرادرش مجتبی مصباح یزدی بــه «هتل الله»‬ ‫رفت‪».‬‬ ‫ســفر دو ســال بعــد ریچــارد دورتی کــه او هم فیلســوف بوده‪ ،‬بــه اندازه‬ ‫خودش خبرســاز شــد و حتی مالقــات و گفتگو بــا او زمینه اتهام بــرای برخی‬ ‫اصالح طلبــان را به همــراه آورد‪.‬‬ ‫ســفرهای حاشــیه ســاز البته عمری بــه درازای‬ ‫تاریــخ دارند‪ .‬در همــان ابتدای انقــالب یعنی در‬ ‫اردیبهشــت ‪ ،۱35۸‬مجــرای ســفر نخســت وزیر‬ ‫لیبــی‪ ،‬یعنی عبدالســالم جلــود به ایران خبرســاز‬ ‫شــد‪ .‬آن طــور که رجانیوز در یــک مطلب مفصل‬ ‫نوشت همزمان با این ســفر‪ ،‬سید صادق روحانی‬ ‫اعــالم کرد کــه راه حــل بحــران سرنوشــت امام‬ ‫موســی صدر این اســت که مــا جلــود را در ایران‬ ‫گــروگان بگیریم تــا لیبــی او را آزاد کند‪.‬‬ ‫محســن رفیق دوســت نیز مــی گویــد‪« :‬وقتی‬ ‫هواپیمــای آنهــا در فرودگاه تهــران نشســت‪ ،‬گروهی از طــرف دولت موقت‬ ‫و به دســتور شــهید چمــران هواپیما را محاصــره کردند و نگذاشــتند جلود و‬ ‫همراهانــش پیاده شــوند‪ .‬دولت موقت از جمله ابراهیم یــزدی و دکتر چمران‬ ‫مــی گفتند چون امام موســی صدر در لیبی گم شــده‪ ،‬جلود حــق ورود ندارد‪.‬‬ ‫مــن و محمد منتظری و عده ای از پاســداران مســلح به فــرودگاه رفتیم‪ ،‬گروه‬ ‫دولــت موقــت را عقب زدیم و جلود و گروه لیبیایی را ســوار ماشــین کردیم و‬ ‫بــه هتل شــرایتون – هتل همای فعلــی – بردیم‪ .‬گروه طرفــدار نهضت آزادی‬ ‫هــر روز مقابل هتل می آمدند و به خاطر امام موســی صدر علیه لیبی شــعار‬ ‫روزنامــه هفــت صبــح‬ ‫مــی دادنــد‪».‬‬ ‫‪Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬

‫‪49 Kheradmand‬‬


‫سﻔرهای پر ماجرا به ایران‬ ‫مﺼطفی مسجدی آرانی‬ ‫خبــر ســفر یــک بازیگــر فیلــم های‬ ‫هــرزه نــگاری‪ ،‬بــرای گرســنگان هزل و‬ ‫هجــو در شــبکه هــای اجتماعــی یک‬ ‫چیــزی بود مثل آب گــوارا در میان کویر‬ ‫لــوت‪ .‬همان قــدر جذاب کــه بتوانند با‬ ‫کامنــت های عجیــب خــود کاری کنند‬ ‫کــه او ظرف یک روز صفحه اینســتاگرام‬ ‫خــود را ببنــدد‪ .‬ماجــرا البتــه شــاید به‬ ‫این ســادگی ها تمــام نشــود‪ .‬وقتی که‬ ‫توییتی خواندیم از یکی از فعاالن رســانه‬ ‫ای اصولگــرا کــه گفته بــود‪« :‬در ماجرای‬ ‫ســفر بازیگر مبتذل باید بــا عامل صدور‬ ‫روادید و پزشــک عمل کننده وی برخورد‬ ‫جدی کرد‪ ».‬اشــاره او بــه برخی از روایت‬ ‫ها بــود که می گفــت این بازیگــر برای‬ ‫عمل زیبایــی بینی به ایران آمده اســت‪.‬‬ ‫روایــت هایی که حتی نام پزشــک معالج‬ ‫او را هم اعالم کرده اند‪ :‬دکتر امیرحســین‬ ‫ناصری‪.‬‬ ‫مســئوالن دولتــی البتــه پیــش از این‪،‬‬ ‫ماجــرای مشــابهی را با لطایــف الحیل و‬ ‫در سه فاز پشت ســر گذاشتند‪ .‬ماجرایی‬ ‫که مربــوط به حضور منصوره حســینی‪،‬‬ ‫مجــری شــبکه تلویزیونــی مــن و تو در‬ ‫پردیــس چهارســو در هنــگام برگــزاری‬ ‫جشــنواره بین المللــی فیلم فجــر بود‪.‬‬ ‫در فــاز نخســت‪ ،‬مدیر روابــط عمومی‬ ‫این جشــنواره گفت که «جشنواره جهانی‬ ‫فیلم فجر تنها مســئول میهمانان رســمی‬ ‫اش اســت و در قبــال حضور تماشــاگران‬ ‫عــادی تعهدی نــدارد‪ .‬روزانــه چند هزار‬ ‫نفــر از جشــنواره بازدیــد مــی کننــد و‬ ‫کنترل عدم سوءپیشــینه این تعداد امکان‬ ‫پذیر نیســت‪ .‬طبعــا ورود وی به کشــور‬ ‫و تــردد آزادانه در اماکــن عمومی تحت‬ ‫مســئولیت مراجع ذی ربط دیگری است‬ ‫نه جــای دیگر‪».‬‬ ‫در فاز دوم‪ ،‬در پایان اردیبهشــت ماه به‬ ‫نقــل از ســخنگوی نیــروی انتظامی بیان‬ ‫شــد که «درباره این فرد دســتور قضایی‬ ‫بــرای ورود و خروجــش به کشــور وجود‬ ‫نداشــته و پلیس نیز تنها بر اســاس اعالم‬ ‫مرجــع قضایــی ورود و خروج را بررســی‬ ‫مــی کند‪ ».‬و در فاز ســوم هــم در همان‬ ‫روزهــا خبر آمــد که او دســتگیر شــده‬ ‫‪ ۴۸‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬

‫اســت که البته بعدهــا هم خبر تکمیلی‬ ‫اعالم شــد که او ظاهــرا با قید وثیقه هم‬ ‫آزاد شــده است‪.‬‬ ‫البتــه یــک ســال قبــل از ایــن ســفر‬ ‫جنجالی‪ ،‬ایران شــاهد یک ســفر حاشیه‬ ‫ســاز دیگر هم بود‪ .‬در اردیبهشت ‪،۱3۹۴‬‬ ‫رونی کلمن‪ ،‬قهرمان بدنســازی آمریکایی‬ ‫به ایران آمد تا در یک ســمینار آموزشــی‬ ‫شــرکت کند اما رســانه هــای اصولگرا با‬ ‫دو محــور آمریکایــی بــودن و نیز اینکه‬ ‫او قهرمان یک رشــته ورزشــی اســت که‬ ‫بیــش از اینکــه بــه آمادگــی جســمانی‬ ‫مربوط باشــد‪ ،‬به مکمل هــا و داروهای‬ ‫تزریقــی مربــوط اســت‪ ،‬زیــرآب او را‬ ‫زدند و حتــی حضور او در مزار شــهدای‬ ‫بهشــت زهرا و نیز یک برنامه تلویزیونی‬ ‫نتوانســت باعث شــود که او برنامه خود‬ ‫در ایــران را برگزار کند‪.‬‬ ‫در ســال هــای گذشــته هــم داشــتیم‬ ‫بازیگران و ورزشــکارانی که حضورشــان‬ ‫در ایــران خبرســاز شــده بــوده اســت‪.‬‬ ‫مثــال در ســال ‪ ۱3۸۴‬وقتی که شــان پن‪،‬‬ ‫بازیگــر هالیــوودی بــه ایران آمــد و آن‬ ‫طــور که مجلــه زندگی ایــده آل در یک‬ ‫گــزارش نوشــته‪« :‬بــه دیــدن نامزدهای‬ ‫انتخابــات رفــت و بــا هر کــدام عکس‬ ‫یــادگاری گرفت و نزدیک بــه ‪ ۲‬ماه بعد‬ ‫در گزارشــی ‪ ۴‬قســمتی از ایران و سفرش‬ ‫در روزنامــه سانفرانسیســکو کرونیــکل‬ ‫نوشت‪».‬‬ ‫همین نشــریه از ســفر ژولیت بینوش‪،‬‬ ‫یک ســال بعد از شــان پن یعنی در سال‬ ‫‪ ۱3۸5‬نوشــته و اینکه «بازیگر ســینمای‬ ‫فرانســه و ســینمای تجــاری بــه دعوت‬ ‫عباس کیارســتمی بــه ایران آمــد و یک‬ ‫هفتــه در ایران اقامت داشــت‪ .‬او در این‬ ‫ســفر به دنبــال ‪ ۲‬هدف مهم بــود؛ یکی‬ ‫شــناختن عباس کیارســتمی و بعد دیدن‬ ‫ایران؛ کشــوری که کیارســتمی از آن آمده‬ ‫بــود‪ .‬او بعد از رفتنش رســانه ای شــد و‬ ‫عکس های بینوش با حجاب اســالمی در‬ ‫حــال خوردن آبگوشــت خیلــی زود روی‬ ‫جلد همــه روزنامه ها رفت‪ .‬او که ســفر‬ ‫بــی دغدغــه و بــه دور از مزاحمت های‬ ‫رســانه ای داشــت‪ ،‬از ایران و کیارســتمی‬ ‫شــناخت خوبی پیــدا کــرد و در فیلمش‬ ‫‪Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬

‫‪48 Kheradmand‬‬


‫اســت که بــرای پیــاده بودنــش بیان‬ ‫میکنــد وآن این که طــوس مرا به این‬ ‫دلیل پیاده به جنگ فرســتاده تا اسب‬ ‫را از تو بگیــرم و تو هم مثل من پیاده‬ ‫شــوی اما با این تفاوت که جنگجویان‬ ‫بــه پیاده بــودن تو ‪ ،‬مــی خندند و تو‬ ‫را مســخره می کنند ‪ .‬پیــاده آمدن به‬ ‫جنگ بهتر و با شــرف تر اســت از این‬ ‫که ســواره بیایی و پیــاده ات کنند ‪.‬‬ ‫اشــکبوس ‪ ،‬ابزار جنگی او را کارآمدتر‬ ‫می بیند و به شــکل دیگری به مقابله‬ ‫مــی پــردازد و مــی گویــد میبینــم‬ ‫سالحی به جز مســخره کردن و استهزا‬ ‫نداری و رســتم ضربه ی آخــر را به او‬ ‫کــه غرورش پیش از این ترک برداشــته‬ ‫بــود ‪ ،‬وارد مــی آورد و نقطــهی اتــکا‬ ‫و نــازش او ( اســبش ) را هــدف قرار‬ ‫مــی دهــد و تیــرش را به زهــر خنده‬ ‫تمســخری دیگر می آمیزد که‪ :‬خودت‬ ‫هم کنار اسب عزیزت بنشــین و سرش را در آغوش‬ ‫بگیر‬ ‫تکنیــک هــای بــه کار گرفته شــده در آثــار طنز‬ ‫عبارتنــد از ‪ :‬کوچــک نمایــی‪ ،‬بــزرگ نمایــی و به‬ ‫کار بــردن عین کلمات کســی که مــورد طنز واقع‬ ‫شــده اســت‪ ،‬اما قصــد طنــز از همه ی ایــن ها‪،‬‬ ‫اصالح اســت نــه تخریــب ‪ ،‬طنزهای نیــش دار به‬

‫مثابه ی تیرهای مســموم اســت که بــر جان هدف‬ ‫می نشــیند و به جــز ضربــه ی روانی رســوایی و‬ ‫بــی اعتبــاری نیز بــه همــراه دارد ‪ « .‬ایــن طنزها‬ ‫مولــود هوس هــای زشــت طنزپــردازان در جهت‬ ‫خوارشــماری ارزش های دیگران نیست ‪ .‬بلکه تالش‬ ‫روشــنفکرانه و وطن پرستانه ای است که به منظور‬ ‫ایجــاد انگیزه و تفکر مردم بی تفاوت و کم فرهنگ‬

‫‪ ۴۷‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬

‫تا بهتر ببینند و بیشــتر بیندیشــند و‬ ‫ناهنجــاری هــای رایــج در جامعه را‬ ‫تشــخیص دهند ‪ .‬بنابرایــن در جوامع‬ ‫تحت اســتبداد و ســتم آثار طنز آمیز‬ ‫نمودار غایت دینداری در خیرخواهی‬ ‫و مردم دوســتی طنز پردازان اســت تا‬ ‫مسئوالن گســتاخ و شوخ چشم و دنیا‬ ‫پرســت و خدانشــناس به خود آیند و‬ ‫ســتم و مــردم فریبی نکننــد و همه‬ ‫چیــز را بــرای خود و وابســتگان خود‬ ‫نخواهند» (طنز پــردازان ایران‪ ،‬دکتر‬ ‫بهزادی‪)۱۶ ،‬‬ ‫منابﻊ‪:‬‬ ‫ بهزادی اندوهجردی ‪ ،‬دکتر حســین‬‫‪ ، )۱3۸3( ،‬طنــز پردازان ایــران از آغاز‬ ‫تــا پایــان دوره ی قاجــار ‪ ،‬چ اول ‪،‬‬ ‫انتشــارات دستان‬ ‫شمیســا ‪ ،‬ســیروس ‪ ،‬انــواع ادبــی ‪،‬‬ ‫تهــران ‪ ، ۱3۸۱ ،‬انتشــارات فــردوس‬ ‫ صدر ‪ ،‬رویا ‪ ،‬بیســت سال طنز ‪ ، ۱3۸۱ ،‬انتشارات‬‫هرمس‬ ‫ فردوســی ‪ ،‬ابوالقاســم ‪ ،‬شــاهنامه ‪ ،‬ج ‪ ، ۱‬بــه‬‫کوشــش دکتر ســعید حمیدیان ‪ ،‬چ ‪ ، ۱3۷۹ ، 5‬نشر‬ ‫قطره‬ ‫ معیــن ‪ ،‬محمد ‪ ، ۱3۸۱ ،‬فرهنــگ لغت ‪ ،‬تهران ‪،‬‬‫نشر معین‬

‫‪Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬

‫‪47 Kheradmand‬‬


‫رگه ای از طنز در شاهنامه‬ ‫علیمحمدرضاییهفتادر‬ ‫طنــز و شــوخی از ابزار کارآمد بعضی از شــاعران‬ ‫بزرگ پارســی اســت که نیــاز به باریک اندیشــی‬ ‫و ژرف اندیشــی شــاعر دارد و بــه دگراندیشــی او‬ ‫وابســته است ‪.‬‬ ‫چکیده‬ ‫طنــز از دیرباز مورد توجه شــاعران فارســی بوده‬ ‫کــه طبقــه ی نخبــگان جامعه هســتند و شــاعر‬ ‫همراهــی خویش را با جامعه نــه در طرز تفکر که‬ ‫در راه بــردن جامعه بــه به جانــب راه صواب می‬ ‫دانــد و در ایــن راه به جهت اندیشــمندی خویش‪،‬‬ ‫راه انســانی را بــا دقت می نگرد تــا از بیماری های‬ ‫پیکر جامعه که خود عضوی از آن اســت‪ ،‬آگاه شود‬ ‫و آن گاه بــا ابــزاری مناســب و به اشــکال مختلف‬ ‫ســعی در رفــع موانــع می کنــد و در ایــن راه گاه‬ ‫به مبارزه ی جســورانه با کســانی می پــردازد که با‬ ‫رفتــار و گفتاری ظاهر فریب ســعی در اغوای مردم‬ ‫دارنــد تا در این پوشــش به منفعــت خویش برند‬ ‫مقدمه‬ ‫طنــز و شــوخی از ابزار کارآمد بعضی از شــاعران‬ ‫بزرگ پارســی اســت که نیــاز به باریک اندیشــی‬ ‫و ژرف اندیشــی شــاعر دارد و بــه دگراندیشــی او‬ ‫وابسته است ‪ .‬شــاعر وقتی چون دیگران نیندیشد‪،‬‬ ‫برجســته تــر می شــود ‪ .‬زیرا چیــزی را مــی بیند‬ ‫کــه دیگران قــادر به رؤیــت آن نیســتند و همین‬ ‫خصوصیــت در شــاعر طنــز پــرداز بیشــتر مورد‬ ‫نیــاز اســت ‪ .‬از میان شــاعران برگزیــده ی جهانی‪،‬‬ ‫فرودســی را که از طنز بهترین کارکرد را درخواسته‪،‬‬ ‫برگزیده ایم‪ .‬خــالف آمد عادت راهگشــای او ابزار‬ ‫مورد اســتفاده اش‪ ،‬طنز اســت که با آن هم جامعه‬ ‫را اســتیضاح می کند و هم بــه جراحی دقیق پیکر‬ ‫بیمار آن دســت مــی زنند ‪.‬‬

‫را رســوا می کند و پوســتین فریــب را کنار می زند‬ ‫تــا پایمردان ابلیس فضاحت کشــند ‪ .‬آن ها اشــک‬ ‫هــا و لبخندهــا را آمیختــه دارند ‪ .‬طنــز در وجود‬ ‫انســان انقالب بر پا می کنــد و او را به وادی تردید‬ ‫میکشــاند و بــا ذهــن پرسشــگر خویش بــه باز‬ ‫خواســت خــود و دیگران می نشــیند و از یقین به‬ ‫آن چــه تاکنون مــی دید‪ ،‬دور می کند و ســکون را‬ ‫از درون نــا آرام او می گیرد و به آرامشــی درونی و‬ ‫حقیقــی امیدوار می کند ‪ .‬فردوســی بــه این مهم‬ ‫آگاه اســت ودر عین قاطعیت با ســوزی انسانی بر‬ ‫عمق جان بشــریت کارگر می افتــد‪« ،‬گفته اند که‬ ‫طنــز از صناعــات ادبی و بدیعــی ‪ ،‬اعــم از ایهام ‪،‬‬ ‫مراعــات نظیــر ‪ ،‬کنایه ‪ ،‬جناس ‪ ،‬ســجع‪ ،‬پــارودی (‬ ‫نقیضــه گویی ) و تجاهل العارف ( طنز ســقراطی)‬ ‫اســتفاده می کند تا نیشخند بزند‪ ،‬آگاه کند‪ ،‬حرکت‬ ‫بیافرینــد و مخاطب را بیدار ســازد و در نهایت بر‬ ‫خــالف فکاهه و هــزل که خنده ی سرخوشــانه ی‬ ‫مخاطــب را بر مــی انگیــزد و او را به وضع خویش‬ ‫بگریانــد‪ ( » .‬بیســت ســال طنــز ‪ ،‬رویا صــدر ‪) ۷:‬‬ ‫فردوســی نه به یک نســبت ‪ ،‬ولی از بیشتر صنایع‬ ‫ادبی بهره گرفتــه اند ‪:‬‬ ‫آنچه دســتمایه ی فردوســی در طنزهایشان قرار‬ ‫گرفته اســت ‪ ،‬عبارتند اســت از ‪:‬‬ ‫غرور ‪:‬‬ ‫نخســتین نقطــه ی نفوذپذیــری هر کــس ‪ ،‬خود‬ ‫خواهی اوســت کــه عامل هــر نوع گناه اســت و‬ ‫ریشــه در منفعــت طلبــی دارد ‪ .‬بهتریــن برخورد‬ ‫طنز آمیز رســتم در رزم با اشــکبوس کشانی است‪.‬‬ ‫مــروری بر اصل داســتان مــی کنیم‪:‬‬ ‫خروشــید کای مــرد رزم آزمــای‬ ‫همــاوردت آمد مشــو بــاز جای‬ ‫کشــانی بخندیــد و خیــره بماند‬ ‫عنــان را گران کــرد و او را بخواند‬ ‫بدو گفت خندان که نام تو چیست‬ ‫تن بی سرت را که خواهد گریست‬ ‫تهمتن بــدو گفت کای شــوم تن‬ ‫چه پرســی تو نامم در این انجمن‬ ‫مــرا مــادرم نــام مــرگ تــو کرد‬ ‫زمانــه مــرا پتــک تــرگ تــو کرد‬ ‫کشــانی بــدو گفــت بــی بارگی‬ ‫به کشــتن دهی ســر به یکبارگی‬ ‫تهمتــن چنیــن داد پاســخ بدوی‬ ‫کــه ای بیهــده مرد پرخاشــجوی‬ ‫پیــاده ندیــدی کــه جنــگ آورد‬ ‫سر ســر کشــان زیر ســنگ آورد‬

‫شگردهای طنز پردازی‬ ‫خنــده هــای طنــز آگاهانــه‪ ،‬تــوأم با جســارت‪،‬‬ ‫شــجاعت‪ ،‬حاضــر جوابــی و تیزبینــی و امیــد به‬ ‫آیندهای بهتر اســت ‪ .‬خنده هــای دیگر عوامانهاند‬ ‫و تأثیــر کمتــری دارند ‪ .‬هیچ نکتــه ای نباید از دید‬ ‫شــخصیت طنز پنهان بماند ‪ .‬زیــرا همان می تواند‬ ‫نقطــه ضعف به حســاب آیــد و از همــان بخش‬ ‫ضربه به او کارگر افتد‪ .‬طنز شمشــیری آغشــته به‬ ‫زهــر خند اســت که گــرگان پنهــان در لباس میش‬ ‫‪ ۴۶‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬

‫به شهر تو شــیر و نهنگ و پلنگ‬ ‫ســوار اندر آیند هر سه به جنگ؟‬ ‫هــم اکنون تــو را ای نبرده ســوار‬ ‫پیــاده بیاموزمــت کارزار‬ ‫پیــاده مــرا زان فرســتاده طــوس‬ ‫که تا اســب بســتانم از اشکبوس‬ ‫کشــانی پیــاده شــود همچو من‬ ‫بــدوروی خنــدان شــوند انجمن‬ ‫پیاده به از چون تو ســیصد سوار‬ ‫بر این دشت و این روز و این کارزار‬ ‫کشــانی بدو گفــت با تو ســلیح‬ ‫نبینم همی جز فســوس و مزیح‬ ‫چــو نازش به اســب گرانمایه دید‬ ‫کمــان را به زه کرد و اندر کشــید‬ ‫بخندیــد رســتم بــه آواز گفــت‬ ‫که بنشین به پیش گرانمایه جفت‬ ‫ســزد گر بگیــری ســرش در کنار‬ ‫زمانــی بــر آســایی از کارزار‬ ‫( فردوسی ‪ ،‬شاهنامه ‪ ،‬ج‪)) ۱‬‬ ‫رســتم با چهــره ی خندان دشــمن روبــه رو می‬ ‫شــود و غــرور او را پشــت خنده های تمســخرش‬ ‫مــی بیند و آن را هــدف قرار می دهد و نخســت‬ ‫علــت خودبینی اش را می جویــد تا از همان نقطه‬ ‫به او ضربــه وارد کند ‪ .‬چون اولیــن کار در برخورد‬ ‫با دشــمن شناســایی نقطــه هــای اتــکا و قدرت‬ ‫اوســت وقتــی مــی بیند که بــه نیــروی بدنی اش‬ ‫مغرور اســت و به تمســخرنام اورا می پرســد تا از‬ ‫آن طریــق بــه ویژگی هــای روحی او دســت یابد‪،‬‬ ‫زیــر کانــه آن را مخفی می کند و او را از پرســیدن‬ ‫نام خــود در مقابل چشــمان دیگران بــر حذر می‬ ‫دارد و خــود را « مــرگ » معرفــی می کنــد تا ترس‬ ‫ناشــی از مــرگ را به جــان او بیندازد ‪ .‬کشــانی که‬ ‫حاضــر جوابــی او را می بیند ‪ ،‬با نگاهی ســریع به‬ ‫موقعیتش متوجه پیاده آمدنش به رزم می شــو دو‬ ‫تمســخر دیگری می آغازد تا رســتم پاســخی برای‬ ‫دفاع از خود نداشــته باشد ‪ .‬رســتم آگاه تر و زیرک‬ ‫تر ‪ ،‬بیهودگی ســخن مردی که ظاهــراً خود را مبارز‬ ‫مــی داند بــه رخش می کشــد و در پاســخ او می‬ ‫گویــد ‪ :‬حرف تــو از آن جهت بیهوده و نســنجیده‬ ‫اســت که گمان می کنی نیروی انســان به اســب و‬ ‫ابــزار جنگی اوســت ‪ .‬زیرا من شــجاع چون شــیرم‬ ‫و نیرومنــد چون نهنــگ و پلنگ و اینــان هیچ گاه‬ ‫ســواره به جنگ نمی روند ‪ .‬ترســی دیگــر بر جان‬ ‫اشــکبوس میریزد و با طنز دیگــری او را به ضعف‬ ‫می کشــاند و عصبانی می کنــد و آن دلیل دیگری‬

‫‪Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬

‫‪46 Kheradmand‬‬


‫نــگاری هم دیده می شــود‪ .‬به خاطر همین ویژگی هاســت که عــده ای آن را روزنامــه نگاران خارج می شــود و ســرانجام ایــن پرونده مهــم و پرونده های‬ ‫در ســتایش روزنامه نگاری تحقیقی و هدیه ای به آن می دانند‪ .‬روزنامه نگاری دیگر بــه این روزها می رســد و البته بی ســرانجامی‪.‬‬ ‫تحقیقی که به گفته کارگردان افشــاگر حاال دیگر منســوخ شــده اســت‪.‬‬ ‫در واقــع اگر روزنامه نگاری تحقیقی در ایران شــکل گرفته بود‪ ،‬پیش از خروج‬ ‫مــک کارتی در جشــنواره فیلم ونیز در ســال گذشــته گفته بود‪« :‬راســتش با و فرار شــخصی مانند خاوری‪ ،‬مدیرعامل بانک ملــی‪ ،‬روزنامه نگاران حقیقت را‬ ‫وضعیــت روزنامه نگاری جدی و حرفه ای کنونی‪ ،‬االن بهترین زمان برای فســاد پیدا و افشــا کرده بودند و سرنوشــت بســیاری از اختالس ها و ماجراهای دیگر‪،‬‬ ‫اســت‪ ،‬برای اینکه این روزنامه نگاری‪ ،‬ســال هاســت در کشور من – و مطمئنم مبهــم و بالتکلیف نمی ماند‪ .‬این چنین اســت که در جــای خالی چنین کارکرد‬ ‫در کشــور شــما هم – از بین رفته اســت‪ .‬بنابراین روزنامه نــگاران نمی توانند بزرگی‪ ،‬اتفاق هایی که روزنامه نگاران تحقیقی در جوامع پیشــرفته می ســازند‬ ‫ایــن جــور مســائل را حل کنند امــا اگر باخبر شــوند‪ ،‬مــی تواننــد آن را روی بــرای ما عجیــب‪ ،‬جالب توجه و مهم اســت در حالی که تمــام اعضای انجمن‬ ‫توییتــر یا فیس بــوک بگذارنــد اما آیا‬ ‫بین المللــی روزنامه نــگاران تحقیقی‬ ‫مــی توانند هفته هــا و ماه هــا را در‬ ‫که در پرونــده «اوراق پاناما» همکاری‬ ‫دادگاه بگذراننــد و به دنبــال پلیس و‬ ‫تهدید به افشاگری در کشور ما بیشتر کرده اند‪ ،‬شــبیه همان روزنامه نگارانی‬ ‫مصاحبــه با افراد باشــند؟ نه‪ ،‬بیشــتر‬ ‫هســتند که افشــاگری واترگیت و ‪ ...‬را‬ ‫متکی‬ ‫امری‬ ‫که‬ ‫آن‬ ‫تا‬ ‫دارد‬ ‫جناحی‬ ‫کارکرد‬ ‫مــردم کار دارند‪».‬‬ ‫بــه وجود آوردنــد و در واقعیت حرفه‬ ‫تحقیقــی‬ ‫هــای‬ ‫ارش‬ ‫مجموعــه گــز‬ ‫ای روزنامــه نــگاری‪ ،‬تنهــا و تنهــا به‬ ‫بر جستجو با هدف شفاف سازی و بر‬ ‫آسوشــیتدپرس مــدال طــالی بخــش‬ ‫رســالت و وظیفه خود عمــل کرده اند‬ ‫اساس مسئولیت اجتماعی باشد‬ ‫خدمــات عمومــی پولیتــزر ‪ ۲۰۱5‬را‬ ‫و رفتــار و تالش حرفه ای آنها غیرعادی‬ ‫گرفــت‪ .‬گــزارش هایی که توســط یک‬ ‫و عجیــب نیســت‪ .‬این تعجــب‪ ،‬تنها‬ ‫تیم چهــار نفره از روزنامــه نگاران زن‬ ‫بــرای ما اســت که چنین شــاخه ای از‬ ‫درباره صنعت ماهیگیری جنوب شــرقی آســیا بــا عنوان «غــذای دریایی برده روزنامــه نــگاری و تاثیرات مهــم آن را در ایــران تجربه نکرده ایــم‪ .‬ماجراهای‬ ‫هــا» آزادی دو هــزار بــرده را بــه دنبال داشــت‪.‬‬ ‫اســناد پاناما‪ ،‬فیلم افشــاگر و مجموعه گزارش های تحقیقی آسوشــیتدپرس که‬ ‫تاثیر انتشــار اســناد پاناما و اهدای اســکار به فیلم افشــاگر‪ ،‬در ایران هم به فصل مشــترک شــان جســتجوگری اســت‪ ،‬دلیل یا بهانه این مطلب است‪.‬‬ ‫چنــد گفتگــو و یادداشــت در چند رســانه درباره جــای خالــی روزنامه نگاری‬ ‫تحقیقی و موانع و اهمیت آن منجر شــد‪ .‬افشــاگری در ایران بیشــتر تهدید و گزارشی که ‪ ۲‬هزار برده را آزاد کرد‬ ‫تبلیغ اســت‪ ،‬تهدید به افشــاگری در کشــور ما بیشــتر کارکرد جناحــی دارد تا آسوشــیتدپرس به خاطر یک مجموعه گزارش افشــاگرانه به نام «غذای دریایی‬ ‫آن که امری متکی بر جســتجو با هدف شــفاف ســازی و بر اســاس مسئولیت از کار بــردگان» دربــاره برده داری در جنوب شــرق آســیا‪ ،‬جایــزه پولیتزر برای‬ ‫اجتماعی باشــد‪ .‬در سیاســت و ورزش و اقتصاد و اجتماع ما بیشــتر برای دور خدمــت اجتماعــی را دریافت کرد‪ .‬چهــار خبرنگار زن رابین مکــداول‪ ،‬مارجی‬ ‫کــردن نــگاه های گاه انتقــادی از خود و ایجــاد ترس در گــروه و جناح رقیب‪ ،‬میســون‪ ،‬مارتا مندوزا و اســتر هتوســان در یک پروژه تحقیقاتی طاقت فرســا‬ ‫تهدیــد بــه افشــاگری یک ســالح اســت‪ .‬بــرای جامعه مــا افشــاگری کمتر با وضعیت اســفبار بردگان در یک جزیــره دور افتاده اندونزی را مســتند کرده و‬ ‫روزنامه نگاری و آگاهی همنشــین شــده تا با دعوا و منافع جناحی و گروهی‪ .‬محصــول کار بــردگان را تا رســتوران ها و فروشــگاه های داخل خــاک آمریکا‬ ‫افشــاگری بر مبنای مســئولیت اجتماعی و آگاهی دهی شرایط و جناح و گروه ردیابی کردند‪ .‬همه از وجود کار اجباری در صنعت شــیالت تایلند خبر داشــتند‬ ‫نمــی شناســد امــا گروه یــا جناحی که بــرای تخریــب رقیب و ایجاد حاشــیه امــا آن را بــه عنوان یــک راز آشــکار ولی غیرقابــل اثبات پذیرفتــه بودند‪ .‬این‬ ‫امــن برای خود‪ ،‬گوشــه ای از اطالعات و اســناد را نشــان مــی دهد‪ ،‬مصلحت خبرنــگاران مــی خواســتند واقعیت های این صنعــت را که به قاچاق انســان‪،‬‬ ‫و منفعــت خویــش را می جوید‪ .‬افشــاگری بــا هدف آگاهــی دهی محصول بهــره کشــی‪ ،‬بــرده داری و و قتل آلوده اســت به جهان نشــان دهند‪ .‬بهترین‬ ‫راهش یافتن بــرده ها و تعقیب ماهی‬ ‫روزنامه نگاری جســتجوگرانه است نه‬ ‫هــا از وقتی که گرفته می شــدند تا آن‬ ‫دعوا و مصلحت شــخصی و گروهی و‬ ‫اگر پیش از خروج و فرار شخصی مانند‬ ‫زمان که روی میز شــام خانــواده های‬ ‫افشــاگری در ایــن موقعیــت و کارکرد‬ ‫پیدا‬ ‫را‬ ‫حقیقت‬ ‫نگاران‬ ‫روزنامه‬ ‫خاوری‬ ‫آمریکایی می رفت‪ ،‬بــود‪ .‬مکداول می‬ ‫است که به توســعه جامعه کمک می‬ ‫گویــد‪« :‬هدف مــا این بود کــه تا حد‬ ‫کنــد در حالی که اگر ســودای منفعت‬ ‫و افشا کرده بودند‪ ،‬سرنوشت بسیاری‬ ‫ممکــن توجه همه را به مســئله جلب‬ ‫داشــته باشــد می توانــد راه به جایی‬ ‫از اختالس ها و ماجراهای دیگر‪ ،‬مبهم و‬ ‫کنیــم‪ .‬بهترین راه یافتن اتصــال آن به‬ ‫دیگر ببرد‪.‬‬ ‫ســبد مصرف خانواده هــای آمریکایی‬ ‫روزنامــه نــگاری جســتجوگرانه و‬ ‫ماند‪.‬‬ ‫نمی‬ ‫بالتکلیف‬ ‫بــود‪ .‬دولت ها مــی توانند بــه تایلند‬ ‫تحقیقــی دیدبــان رویدادهــای پنهان‬ ‫فشــار بیاورند‪ ،‬گروه های حقوق بشــر‬ ‫اســت‪ ،‬دکتــر مهــدی محســنیان راد‬ ‫معتقد اســت روزنامه نگاران ایرانــی‪ ،‬چه آنهایی که درس این رشــته را خوانده مــی توانند بــر آنها اعمال فشــار کنند‪ ،‬ســازمان هــای حقوق کار مــی توانند‬ ‫انــد و چــه آنهایی کــه با مــدرک غیرمرتبــط فعالیت مــی کنند‪ ،‬هیــچ کدام اعمــال فشــار کننــد ولی تا وقتــی مصرف کنندگان و شــرکت هــای آمریکایی‬ ‫خواهان تغییر نشــوند‪ ،‬هیچ اتفاقــی نمی افتد‪».‬‬ ‫شــناختی و تخصصــی از ایــن شــاخه از روزنامــه نــگاری ندارند‪.‬‬ ‫بســترهای الزم فراهم نیســت و همین اســت که وقتی پرونده ای مانند قتل قبــل از رفتــن به جزیره بنجینا حدود یک ســال کار تحقیقاتــی و جمع آوری‬ ‫هــای زنجیــره ای رخ می دهــد‪ ،‬روزنامه ای که خبر را منتشــر می کند‪ ،‬توقیف اطالعــات انجام شــده اســت‪ .‬وقتی گــزارش اول بعــد از تحقیقات منتشــر در‬ ‫می شــود یــا زمانی که مدیــر کل بانک ملی با اختــالس از ایران فــرار می کند ‪ ۲۴‬مارس ‪ ۲۰۱5‬منتشــر شــد‪ ،‬با دخالت مقامات اندونــزی و حضور خبرنگاران‬ ‫و روزنامــه هــا تنها خبر این فــرار را گزارش مــی دهند‪ ،‬روابــط عمومی بانک آسوشــیتدپرس بیش از ‪ 300‬برده از جزیره بنیجنا آزاد شدند و گزارش آن ‪ ۴‬آوریل‬ ‫مرکــزی خبــری بر مبنای ســفر چند روزه آقــای مدیرعامل بــرای یک کنفرانس ‪ ۲۰۱5‬بــه عنــوان دومین گزارش مجموعه منتشــر شــد‪ .‬از ماهنامه وقایع‬ ‫منتشــر می کند و روزنامه هــا هم کار می کنند و پیگیری این اتفاق از دســت‬ ‫‪ ۴5‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬ ‫‪45 Kheradmand Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬


‫ِ‬ ‫ﺣﺴﺮﺕ ﺟﺴﺘﺠﻮﮔﺮﻯ ﻭ ﺍﻓﺸﺎﮔﺮﻯ ﺩﺭ ﺍﻳﺮﺍﻥ‬ ‫هنــوز اتفاقات و اطالعات بیشــماری می توانند پنهان بماننــد حتی در عصر‬ ‫اطالعات که رســانه ها و شــبکه های اجتماعی و ارتباطی بســیاری از مرزها را‬ ‫برداشــته اند و برای هر فردی در هر زمان و مکانی فرصت پیام رســانی فراهم‬ ‫کرده اند‪ .‬ابتدای ســال ‪ ۲۰۱۶‬انتشــار اســناد پاناما‪ ،‬اهدای اســکار بهترین فیلم‬ ‫‪ ۲۰۱۶‬بــه افشــاگر و اهدای جایزه پولیتــزر روزنامه نگاری بــه مجموعه گزارش‬ ‫های تحقیقی آسوشــیتدپرس درباره صنعت ماهیگیری جنوب شــرقی آســیا با‬ ‫عنوان «غــذای دریایــی برای بــرده ها»‪،‬‬ ‫اهمیــت‪ ،‬کارکــرد و تاثیــر روزنامه نگاری‬ ‫تحقیقی و جســتجوگرانه را نشان داد‪.‬‬ ‫انتشــار اســناد پاناما کــه دنیــا را تکان‬ ‫داد به مــا می گوید اطالعــات و اتفاقات‬ ‫بســیاری در هــر کشــوری بــا ســطوح‬ ‫مختلــف آزادی اطالعــات همچنــان می‬ ‫توانــد پنهان بماند‪ .‬شــخصی بــا روزنامه‬ ‫آلمانی زبان زوددویچه تســابتونگ تماس‬ ‫می گیرد و اســنادی را از شــرکت حقوقی‬ ‫پانامایی موساک فونســکا به این روزنامه‬ ‫می دهــد و در این مرحله جســتجوگری و‬ ‫تحقیق اســت که می تواند در کار رســانه ای و روزنامه نگاری ایفای نقش کند‪.‬‬ ‫روزنامــه آلمانــی زبان مهم ترین تشــکل روزنامــه نگاری تحقیقــی را به کار‬ ‫می گیرد و اســناد به دســت آمده را با کنسرســیوم بین المللــی روزنامه نگاران‬ ‫تحقیقــی به اشــتراک می گــذارد تا با همــکاری روزنامــه نگاران حــدود ‪۱۰۰‬‬ ‫رســانه درباره محتوای اســناد جســتجو کنند‪ .‬پس از نه ماه اســناد و اطالعاتی‬ ‫که پشــتوانه تحقیق را هم دارند منتشــر می شــوند و تبادالت مالی و مالکیت‬ ‫شــرکت ها و رهبران و سیاســتمداران و چهره های نامی در جهان را که توســط‬ ‫شــرکت هــای صــوری و حســاب هــای‬ ‫خارجی در حدود چهــار دهه اخیر انجام‬ ‫شــده است افشــا می کنند‪.‬‬ ‫اســناد پانامــا چنــان تاثیرگــذار اســت‬ ‫کــه شــرکت حقوقی موســاک فونســکا‬ ‫و بســیاری از رهبــران و سیاســتمدارانی‬ ‫کــه نام آنهــا در اســناد وجــود دارد را به‬ ‫واکنش وا مــی دارد تا جایی که نخســت‬ ‫وزیر ایســلند و وزیر صنعت و گردشگری‬ ‫اســپانیا از ســمت خود اســتعفا می کنند‬ ‫امــا تاثیــر دیگر این اســناد بر رســانه ها‬ ‫و روزنامه نــگاران و مراکز علمی روزنامه‬ ‫نگاری اســت که بحــث هایــی را درباره‬ ‫دسترســی به اطالعــات و روزنامه نگاری‬ ‫جســتجوگرانه بــه راه انداخت‪.‬‬ ‫فیلــم افشــاگر (‪ )Spotlight‬جایزه بهترین فیلم اســکار ‪ ۲۰۱۶‬را گرفت‪ .‬فیلمی‬ ‫کــه روایتگــر روزنامه نــگاری جســتجوگرانه اســت و همه مســائل و موانع و‬ ‫ضــرورت های ایــن نــوع روزنامه نگاری را نشــان مــی دهد‪ .‬عوامــل بیرونی‬ ‫و درونــی کــه مــی تواننــد روزنامه نــگاری را و به طــور ویژه روزنامــه نگاری‬ ‫تحقیقــی را تقویــت یا تضعیف کنند یا تمرکز فیلم بــر ماجرای تحقیقات چهار‬ ‫روزنامــه نگار روزنامه بوســتون گلوب با نام گروه افشــاگر (دیده بــان) درباره‬ ‫‪ ۴۴‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬

‫سوءاســتفاده های جنســی کلیســای کاتولیک دیده می شود‪.‬‬ ‫موانــع بیرونــی مانند کلیســا‪ ،‬مقامات قضایــی و تهدید و تطمیــع هایی که‬ ‫ســعی می کنند تحقیقات گروه افشــاگر را متوقف یا منحرف کنند اما بوستون‬ ‫گلوب با ســازمان رســانه ای منســجم‪ ،‬آرشــیو موضوعی از ســابقه رخدادهای‬ ‫مشــابه و کتابخانه‪ ،‬ســردبیر و خبرنگاران حرفه ای و جستجوگری و تالش بنا بر‬ ‫مســئولیت اجتماعی موفق می شــود تحقیقات این گروه را به نتیجه برســاند‪.‬‬ ‫ضــرورت ســرعت در عیــن دقــت و‬ ‫همچنیــن اهمیــت رقابت در کار رســانه‬ ‫هــم از نــگاه تــام مــک کارتــی در فیلم‬ ‫افشــاگر پنهــان نمانــده اســت‪ .‬روزنامه‬ ‫نگارانی کــه از خانــواده هــای کاتولیک‬ ‫آمده اند و هر چند از تعصب نســبت به‬ ‫کلیســای کاتولیک فاصله گرفته اند اما در‬ ‫خانــه های شــان مادر یا همســری دارند‬ ‫کــه کاتولیک برای شــان مقدس اســت و‬ ‫بــه آن وفادارنــد اما فــارغ از این تعلق و‬ ‫احساســاتی که گاه در دیدار بــا قربانیان‬ ‫ماجرا یا خشــمی کــه از وکیــل و قاضی و‬ ‫کلیســا ســراغ شــان می آید‪ ،‬به دنبال ســرنخ ها می روند و جســتجو می کنند‬ ‫تــا از یــک قربانی بــه ‪ ۱3‬قربانــی و بعد به ‪ ۸0‬قربانی سوءاســتفاده جنســی‬ ‫کلیســای کاتولیک می رســند و سیستم کلیســا را با گزارش خود افشا می کنند‪.‬‬ ‫کلیســایی که اعتقاد مردم و حمایت پلیس و مقامات سیاســی و قضایی را هم‬ ‫با خــود دارد‪.‬‬ ‫افشــاگر نشــان می دهد در بوســتون هم موانعی برای روزنامه نگاران وجود‬ ‫دارد و در ابتــدای فیلــم معاون بازپــرس به محض ورود از مامــور پلیس درباره‬ ‫حضور خبرنگاران می پرســد؛ از مطبوعات‬ ‫مطرح کســی نیومده و بعــد می خواهد‬ ‫که اجازه ندهند خبرنگاران داخل شــوند‬ ‫و روزنامــه نگاران افشــاگر هم به اســناد‬ ‫محرمانه برخــورد می کنند‪.‬‬ ‫هــر چند محدودیــت هــا و موانع این‬ ‫گروه بــرای روزنامــه نــگاری از خیلی از‬ ‫شــهرها و کشــورها کمتر اســت اما این‬ ‫جســتجوگری و دیدبانــی روزنامه نگاران‬ ‫بوستون گلوب اســت که حقیقت را افشا‬ ‫مــی کند‪ .‬اعتمــاد هم به عنــوان یکی از‬ ‫ضــرورت های رســانه در فیلم چکش می‬ ‫خــورد وقتی یکــی از قربانیــان می گوید‬ ‫چند ســال پیش اطالعاتی را به بوســتون‬ ‫گلــوب فرســتاده اما این روزنامه بدون پیگیری از کنار آن گذشــته اســت‪ ،‬گروه‬ ‫افشــاگر تالش می کنــد اعتمــاد او را دوبــاره برگرداند تا به اطالعاتی برســد و‬ ‫یــا وقتی که خبرنگار به ســراغ وکیل قربانیــان ماجرا مــی رود و وکیل برخالف‬ ‫سرســختی در برخورد اول با شنیدن اسم گروه افشــاگر (دیدبان) برای همکاری‬ ‫بــا خبرنگار نرم می شــود‪.‬‬ ‫همه مســائل روزنامه نــگاری جســتجوگرانه و تحقیقی به نحوی گــذرا و در‬ ‫رونــد تحقیــق روزنامه نــگاران بیان می شــود و در پایــان تاثیر ایــن روزنامه‬ ‫‪Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬

‫‪44 Kheradmand‬‬


43 Kheradmand

Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676

۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‫ تلفن‬-۲۰۱۶ ‫ سپتامبر‬/‫ آگوست‬- ۱۸ ‫ شماره‬- ‫ ماهنامه خردمند‬۴3


42 Kheradmand

Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676

۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‫ تلفن‬-۲۰۱۶ ‫ سپتامبر‬/‫ آگوست‬- ۱۸ ‫ شماره‬- ‫ ماهنامه خردمند‬۴۲


41 Kheradmand

Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676

۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‫ تلفن‬-۲۰۱۶ ‫ سپتامبر‬/‫ آگوست‬- ۱۸ ‫ شماره‬- ‫ ماهنامه خردمند‬۴۱


‫بیشتر زنان دستفروش صورتهایشان را میپوشانند‬ ‫همینطــور کــه در واگــن قــدم میزنــد و از جنــس مرغوب روســریهای‬ ‫ســوپرنخش تعریــف میکند‪ ،‬لوگوی شــرکت «نایــک» از زیر دمپای شــلوارش‬ ‫خــود را نشــان میدهد کــه رنگ آبی آن را با روســریاش ســت کرده اســت‪.‬‬ ‫موهایــش را بلوند کــرده و آرایش کامــل دارد‪.‬‬ ‫ســعی میکند با ناز دخترانهای جواب مشــتریها را بدهد‪ .‬خوب از پســش‬ ‫برمیآید و به فاصلهی یک ایســتگاه ســه روســری ‪ ۱5‬هزارتومانی میفروشــد‪.‬‬ ‫قطــار که میرســد‪ ،‬چمدانش را برمــیدارد و زیر لــب غر میزند‪.‬‬ ‫ـ تو تازهکاری؟ قیافهات به فروشندهها نمیخوره؟‬ ‫ـ نه تازهکار نیســتم اما همیشــه نمییام مترو‪ .‬گاهی وقتا که پول الزم داشــته‬ ‫باشم‪.‬‬ ‫ـ یعنی تو خونهداری و هر وقت پول بخوای میای مترو؟‬ ‫ـ اوهوم‪.‬‬ ‫ـ ازدواج کردی؟‬ ‫ـ نه مجردم‪ .‬با خانوادهام زندگی میکنم‪.‬‬ ‫ـ پدرت زنده است؟‬ ‫ـ آره‪ .‬پدرم کارمنــد دولت بود‪ .‬االن‬ ‫بازنشسته است‪.‬‬ ‫ـ ناراحــت نمیشــی اگــه بپرســم‬ ‫بــرای چــه کاری پــول الزم داری؟‬ ‫ـ میخــوام دماغمــو عمل کنم ولی‬ ‫پول ندارم‪.‬‬ ‫ـ فقط همین؟‬ ‫ـ همین چیــه؟؟ فکر کردی خرجش‬ ‫کمه؟ اومدم دو ســه مــاه کار کنم و‬ ‫برای خرج عملم پول دربیارم‪ .‬ســوال‬ ‫بعــدی؟ اجــازه مــیدی بــه کارمون‬ ‫برســیم‪ ،‬خانم خبرنگار؟‬ ‫او ســوار قطــار بعدی میشــود تا‬ ‫روســریهای بیشــتری بفروشــد و‬ ‫خــرج عمل بینــیاش را کــه البته به‬ ‫نظر دارای نقص چندانی هم نیســت ‪ ،‬به دســت آورد‪ .‬ثابت نشســتن در یک‬ ‫ایســتگاه به تجارت زیرزمینیشــان صدمــه میزند و ترجیــح میدهند قطارها‬ ‫و خطــوط رفــت و آمدشــان را به طور مــداوم تغییر دهند‪ .‬البتــه چند وقتی‬ ‫میشــود کــه مترو تهــران طرحی جدیــد برای ســاماندهی دستفروشــان ارائه‬ ‫کرده اســت‪ .‬شــرکت مترو تهران اعالم کرده اســت کــه قصد دارد در راســتای‬ ‫توانمندســازی بانوان دســتفروش مترو ‪ ۱۰۲‬غرفــه در ایســتگاهها را در اختیار‬ ‫آنهــا قرار دهد و گفته میشــود دســتورالعمل این طرح آمادهی ابالغ اســت‪.‬‬ ‫آنهــا کــه هر روز با متــرو تــردد میکننــد‪ ،‬او را دیدهاند‪ .‬از فروشــندههای‬ ‫خیلــی قدیمی مترو اســت و هر چند وقــت‪ ،‬اجناس متفاوتی میفروشــد‪ .‬آن‬ ‫روز بــرای او روز خوبــی نبــود‪ .‬تبلیغاتش برای کیفیت و قیمت کم اجناســش‬ ‫بیفایــده بودنــد‪ .‬نشســت روی صندلی ایســتگاه‪ .‬کیفش را زمین گذاشــت و‬ ‫تســبیحش را دســت گرفت‪ .‬چشــمانش را بســت و شــروع کرد زیــر لب ذکر‬ ‫گفتن ‪.‬‬ ‫ـ خیلی وقته میای مترو؟‬ ‫ـ ‪ ۱۰‬ساله‪.‬‬ ‫ـ یعنی ‪ ۱۰‬ساله که فقط با دستفروشی تو مترو پول در میاری؟‬ ‫ـ آره‪ .‬زندگــی ایــن طوریــه دیگه گل من‪ .‬زندگیم انقد ســخت نبود‪ ۱5 .‬ســال‬ ‫کارمنــد مخابــرات بودم‪ .‬البتــه قراردادی‪ .‬همــه چیز خیلی خوب بــود؛ خیلی‪.‬‬ ‫تــا اینکه یک ســال تصمیــم گرفتــن‪ ،‬قراردادهامــون را تمدید نکنــن‪ ۲۷ .‬روز‬ ‫هــم مجانــی کار کردیم امــا خبری نبود‪ .‬خالصــه یه روز صبح اومــدن و گفتن‬ ‫تغییراتی ایجاد شــده‪ ،‬ما هم کاری از دســتمون برنمییاد‪ ،‬تشــریف ببرید! من‬ ‫‪ ۴0‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬

‫مونــدم و یه بچه با کلی مســئولیت‪.‬‬ ‫ـ از ایــن راه از پــس همــه مســئولیتهای زندگی بــر میــای؟ پولش کفاف‬ ‫زندگیتــو میده؟‬ ‫ـ چــی بگم؟ مترو پیرم کــرده‪ .‬کبد‪ ،‬قلب‪ ،‬معده و‪...‬مریض شــدم دیگه‪ .‬خیلی‬ ‫اوضاع ســختی دارم‪ ،‬اما چاره دیگهای هم نــدارم‪ .‬روزای اول که مییومدم هیچ‬ ‫کس باورش نمیشــد من بچه داشــته باشــم‪ .‬حاال خیلی از نظر جسمی آسیب‬ ‫دیدم‪ .‬کار اینجا ســخته‪ .‬باور کن دوســت ندارم هر روز اینجا باشــم‪ .‬مجبورم‪.‬‬ ‫ـ رفتار آدمای تو قطار روی شرایط روحیات تاثیر نمیذاره؟‬ ‫ـ معمــوال بهمــون چپ چــپ نگاه میکنــن‪ .‬لباس پوشــیدنمونو مســخره‬ ‫میکنن‪ .‬حتی حرف زدنمونو‪ .‬من موقع فروشــندگی تو چشــمای کســی نگاه‬ ‫نمیکنــم‪ .‬میدونــی چــرا؟ خجالت میکشــم‪ .‬بعد ‪ ۱۰‬ســال هنــوزم خجالت‬ ‫می کشم ‪.‬‬ ‫ـ تو این ‪ ۱۰‬سال هیچوقت دنبال شغل دیگهای رفتی؟‬ ‫ـ هــر جــا دنبال کار رفتم‪ ،‬یه انتظاری ازم داشــتن‪ .‬خیالــم راحته که اینجا پول‬ ‫حالل در میارم‪ .‬همین‪.‬‬ ‫ـ ولی تو خیلی زن توانمندی هســتی‪ .‬صــدای خیلی خوبی داری و بدون هیچ‬ ‫تپقی جنســت رو به مشتری معرفی‬ ‫میکنی‪ .‬فن بیان خــوب داری‪ .‬اصال‬ ‫هیچوقــت بهش فکر کــردی که بری‬ ‫رادیو؟‬ ‫ـ میدونــی چقدر دنبالــش بودم؟‬ ‫نشــد که نشــد‪ .‬نه فقط من‪ .‬خیلی‬ ‫از زنــای اینجا صداشــون خوبه‪.‬‬ ‫ـ اینجــا‪ ،‬توی مترو عــزت زنونهات‪،‬‬ ‫خدشــهدار نمیشه؟‬ ‫ـ (اینجا بغضــش میترکد‪ ).‬صبح تا‬ ‫شــب دارم اینجــا کار میکنم‪ .‬اینکه‬ ‫میگــم صبح تا شــب یعنــی صبح‬ ‫تــا شــبا! موقع برگشــت بــه خونه‬ ‫اون وقتی که میشــینم تو تاکســی‬ ‫زار زار میزنــم‪ ،‬زیر گریــه‪ .‬با خودم‬ ‫میگــم‪ ،‬خدایــا آخه ایــن بود سرنوشــت؟ این بــود زندگی؟‬ ‫چند زن دســتفروش دیگر دورمان جمع شــدهاند‪ .‬همهشــان سر تاسف تکان‬ ‫میدهند‪ .‬نمیدانم تاســف به حال خودشــان اســت یا به حــال او‪ .‬نمیتواند‪،‬‬ ‫بغض و اندوهش را جمع کند‪ .‬تســبیحش را میگذارد در کیفش و ســریع کیسه‬ ‫را بــر مــیدارد تا از قطــار جا نماند‪ .‬خیلــی زود میان جمعیت گم میشــود و‬ ‫دوباره برمیگردد ســر کار همیشــگی که از آن خجالت میکشد‪.‬‬ ‫ســراغ زنهــای دیگر هم مــیروم؛ زنانی که داســتانهای گوناگونــی آنها را‬ ‫در زیرزمین پایتخت جمع کرده اســت؛ یکی شــوهرش معتاد اســت‪ ،‬آن یکی از‬ ‫تولیدی خیاطی اخراج شــده‪ ،‬یکی دیگر شــوهرش افتاده زنــدان و بچههایش‬ ‫سرپناهی ندارند‪ .‬اما رئیس ستاد توانمندســازی زنان سرپرست خانوار شهرداری‬ ‫تهران بــه تازگی اظهارات جدیــدی دربارهی پدیدهی زنان دســتفروش در مترو‬ ‫داشته است‪.‬‬ ‫فهیمــه فیروزفــر دربــارهی فلســفهی این طرح نیــز گفته است‪«:‬فلســفهی‬ ‫حمایت ما از این طرح آن اســت که در شــرایط ممنوعیت هرگونه دستفروشی‬ ‫در متــرو‪ ،‬افراد نیازمند که از این طریق خــرج خانواده را میدهند‪ ،‬ضرر نبینند‬ ‫و دچــار مشــکالت جبرانناپذیر نشــوند‪ .‬بر این اســاس‪ ،‬ثبت نــام و حضور در‬ ‫مراکــز کوثر برای خانمها کام ًال اختیاری اســت و افراد درصورت احراز شــرایط‬ ‫مورد نظر ســتاد و وجود ظرفیــت الزم در مراکز کوثر پذیرفته میشــوند‪».‬‬ ‫خبرگزاری ایسنا‬ ‫‪Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬

‫‪40 Kheradmand‬‬


‫کــه انقدر خودشــونو بســتن‪ ،‬دیگه نمیــان مترو‪ .‬ایــن قدیمیا فروشــندههای‬ ‫جدیــد رو خیلی اذیــت میکنن‪.‬‬ ‫ـ تو چی؟ خونه و ماشین داری؟‬ ‫ منــم یه ماشــین خریدم کــه صبحا نزدیک متــرو پارک میکنم و میام ســر‬‫کار‪.‬‬ ‫ـ تو یه زن جوونی‪ .‬خیلی جوون‪ .‬نمیترسی از این کار؟ از آینده؟‬ ‫ ببیــن؛ بــذار این طــوری بهت بگم‪ .‬مــن دارم اینجا پول درمیــارم اما همهی‬‫عــزت و احتــرام و آبروم خدشــهدار شــده‪ .‬بــرای همینــه که انقد خــودم رو‬ ‫میپوشــونم‪ .‬مــن یه جوون بیــکارم‪ .‬تو بگو چیــکار کنم؟ خب مجبــورم‪ .‬مگه‬ ‫مــن بدم میاد‪ ،‬بشــینم تو خونه خانمی کنم‪ .‬خب‪ ،‬شــرایط فعلــی این طوریه‪.‬‬ ‫درســته کــه خــودم دارم بهــت میگم درآمــد این کار خوبــه‪ ،‬اما اگــه مجبور‬ ‫نباشــی نمیارزه‪ ،‬به خســتگیش نمــیارزه‪ ،‬به از بین رفتن احترامــت نمیارزه‪.‬‬ ‫ـ مردم تو قطار باهات بد رفتاری میکنن؟‬ ‫ـ من قطارای خیلی شــلوغ ســوار نمیشــم‪ .‬مــردم یا خیلی خوبنــد یا خیلی‬ ‫بــد‪ ،‬آدم معمولــی نداریم‪ .‬یا ســرم داد‬ ‫میزنــن یا کاری بهم نــدارن‪ .‬اگه بتونی‬ ‫یه شــغل خوبی برای خودت دســت و‬ ‫پا کنی خیلی از اینجــا بهتره‪ .‬من دیگه‬ ‫برم از صبــح هیچی نفروختم‪.‬‬ ‫ـ برو‪ .‬انشاءالله خوشروزی باشی‪.‬‬ ‫روی صندلــی ایســتگاه نشســته بود‪.‬‬ ‫موبایلش را برداشــت و تند تند شــماره‬ ‫گرفت‪ .‬الو‪...‬مریــم! اونجا اوضاع خوبه؟‬ ‫مــن از صبح فقط ‪ ۱۶‬تومــن فروختم‪...‬‬ ‫بــه نظرت منم بیــام اونــور؟ الو‪...‬الو‪...‬‬ ‫مریــم‪ ...‬اَه‪ ...‬لعنت به این شــانس‪.‬‬ ‫ـ خانم این دستبند قیمتش چنده؟‬ ‫ـ اینــو میگــی عزیــزم؟ ‪ ۱۲‬تومــن‪.‬‬ ‫(بــا اســتیصال عجیبی کــه در صورتش‬ ‫نمایــان اســت‪ ،‬دســتبند را در کیســه‬ ‫میگــذارد و میدهد‪ ،‬به مــن‪ ).‬قابلتو‬ ‫نداره عشــقم‪.‬‬ ‫ـ دســتت درد نکنه‪ .‬ببیــن وقت داری‬ ‫یــه گپ بــا بزنیم‪ .‬قــول مــیدم کوتاه‬ ‫باشه‪.‬‬ ‫ـ تا اومدن قطار بعدی فقط‪.‬‬ ‫ـ باشه؛ حتما‪ .‬تو چند سالته؟‬ ‫ـ مگه خبرنگاری؟‬ ‫ـ آره‪.‬‬ ‫ـ ‪.۲۶‬‬ ‫ـ خیلی وقته میای مترو برای فروشندگی؟‬ ‫ـ یه ساله که میام‪ .‬از اولم بدلیجات میفروختم‪.‬‬ ‫ـ چــی شــد که اومــدی مترو؟ یعنــی جریان زندگــی چطوری تو رو کشــوند‬ ‫اینجا؟‬ ‫ـ لطفــا از نــگاه باال بــه پایین با من حرف نــزن‪ .‬من بچهی شهرســتانم اما یه‬ ‫روز مثــل تو بودم‪ .‬من لیســانس کامپیوتر دارم و از خانواده ســطح پایینی هم‬ ‫نیســتم‪ .‬به خوابم نمیدیدم ایــن روز رو‪...‬‬ ‫ـ خب تا قطار نیومده تعریف کن که چی شد؟‬ ‫ـ تو شــهرمون دانشــجو بودم که عاشق یکی از همکالسیام شــدم‪ .‬بچه تهران‬ ‫بــود‪ .‬نــه که فکر کنــی بچه پولــدار بودا‪ ،‬بچهی پایین شــهر بود‪ ،‬خواســتیم با‬ ‫هــم ازدواج کنیــم که خانواده پســره خیلی موافــق نبودن‪ .‬خالصــه بعد کلی‬ ‫‪ 3۹‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬

‫داســتان عقد کردیم و مــن اومدم تهران‪ .‬هم شــوهرم بیکار بــود‪ ،‬هم من‪.‬‬ ‫مادرشــوهرم میخواســت چیــکار دو تا آدم بیــکارو؟ خیلی باهــام بدرفتاری‬ ‫کــرد‪ .‬کار مناســبی هم که شــوهرم راضی باشــه پیدا نکــردم‪ ،‬همش میگفت‬ ‫اونجــا محیطش مردونه اســت‪ ،‬اونجا فالنه‪ ...‬کار درســت نشــد‪ ،‬بــرام‪ .‬یه روز‬ ‫ســوار مترو بــودم مثل تو نشســتم کنــار چندتا فروشــنده که داشــتن با هم‬ ‫حرف میزدن‪ .‬از البالی حرفاشــون فهمیدم که درآمد خوبــی دارن‪ ...‬رفتم پیش‬ ‫یکیشــون راه و چاه کارو پرســیدم‪ .‬منــم زدم به کار‪.‬‬ ‫ـ شوهرت و مادرشوهرت میدونن که تو مترو کار میکنی؟‬ ‫ـ مادرشوهرم که نه اما به شوهرم راستش رو گفتم‪.‬‬ ‫ـ اگه میخوای سوار این قطار بشی‪ ،‬من مزاحمت نمیشم‪.‬‬ ‫ـ نه بابا‪ .‬این یکی که خیلی شلوغه‪ .‬فحشم میدن مردم‪.‬‬ ‫ـ شوهرت االن چیکار میکنه؟‬ ‫ـ دوماهه تو بانک کار پیدا کرده‪ .‬آبدارچیه‪.‬‬ ‫ـ بــا وجود اینکــه اون کار پیدا کــرده‪ ،‬تو میخــوای به کارت تو متــرو ادامه‬ ‫بدی؟‬ ‫ـ آره‪ .‬بایــد بتونیــم‪ ،‬دوتایی پول پیش‬ ‫یــه خونه جــور کنیــم‪ .‬بعدشــم باید‬ ‫واســه خونــهای کــه اجــاره میکنیم‪،‬‬ ‫وســیله بگیریم‪ ،‬تا اون موقــع باید کار‬ ‫کنم ‪.‬‬ ‫ـ االن روزی چقدر در میاری؟‬ ‫ـ روزی ‪ ۶0 ،50‬تومــان‪ .‬البتــه روزهایی‬ ‫هم هســت که کمتــر در بیارم‪.‬‬ ‫ـ پــدر و مــادرت خبــر دارن کــه تو‬ ‫اینجــا چــه اوضاعــی داری؟‬ ‫ـ وای‪ .‬نــه؛ فکــر کن بدونــن‪ .‬اگر اونا‬ ‫بفهمــن کــه دیگــه هیچی‪ .‬راســتش‬ ‫مــن االن خیلــی ناراضی نیســتم‪ .‬تنها‬ ‫وحشــتم اینــه که یــه روز تــو همین‬ ‫ایســتگاهها مادرشــوهرم و یا یه آشــنا‬ ‫ببینــم‪ .‬خیلــی از اون روز میترســم‪.‬‬ ‫بــرای همین ماســک دارم‪.‬‬ ‫ـ احتمال اینکه یه آشــنا ببینتت‪ ،‬اینجا‬ ‫خیلی زیاده‪ .‬اگه اتفاقی مادرشــوهرت‬ ‫رو ببینــی فکــر میکنــی اون چــه‬ ‫واکنشی نشــون بده؟‬ ‫ـ ولش کن‪ .‬دوســت نــدارم بهش فکر‬ ‫کنم‪.‬‬ ‫بــا اینکه میگفــت درآمــد روزانهاش‬ ‫حــدود ‪ 50‬هزارتومــان اســت‪ ،‬امــا از‬ ‫طریــق مصاحبــه با فروشــندگان دیگر‬ ‫متوجه شــدیم دستفروشــی در مترو به صورت میانگیــن روزی ‪ 300‬هزارتومان‬ ‫درآمــد دارد؛ درآمــدی که شــاید باعث بهبود معیشــت آنها شــود امــا اثرات‬ ‫مخربــی چون احســاس اضطراب و افســردگی را نیــز در آنها ایجــاد میکند‪.‬‬ ‫این نتیجهی یک پایاننامه و پژوهش علمی اســت که در ســال ‪ ۱3۹۲‬در گروه‬ ‫علوم اجتماعی دانشــگاه تهران انجام شــده اســت‪ .‬نتایج ایــن پژوهش حاکی‬ ‫از آن اســت کــه علل عمدهی روی آوردن این افراد به دستفروشــی‪ ،‬مشــکالت‬ ‫فردی (ســرمایهی انسانی اندک) مثل نداشــتن مهارت‪ ،‬حرفه و تحصیالت پایین‬ ‫اســت‪ .‬از ســوی دیگر درآمد ناکافــی‪ ،‬اختالفات و مشــکالت خانوادگی (طالق‪،‬‬ ‫خیانت و اعتیاد همســر) مشــکالت فرهنگی و نداشتن موقعیت اجتماعی این‬ ‫افراد را ناگزیر به ســمت این مشــاغل ســوق میدهد‪.‬‬ ‫‪Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬

‫‪39 Kheradmand‬‬


‫‪ 4‬ﺭﻭﺍﻳﺖ ﺍﺯ ﺯﻧﺎﻥ ﺯﻳﺮﺯﻣﻴﻦ ﺗﻬﺮﺍﻥ‬ ‫آنﭽه میخوانید‪ ،‬قصههایی کوتاه از ﭼهار زن دستفروش در مترو است که از‬ ‫میان حدود ‪ 20‬مصاحبه انتخاب شدهاند‪ .‬ترجیﺢ دادیم سراﻍ زنانی برویم که اگر‬ ‫آنها را در خیابان ببینید‪ ،‬مﺤاﻝ است بتوانید حدس بﺰنید که »دستفروشی« را به‬ ‫عنوان یک »شﻐل« برای خود انتخاب کردهاند‪...‬‬ ‫سهیالصدیقی‬ ‫«صبــح تــا شــب دارم اینجــا کار میکنم‪ .‬اینکــه میگم صبح تا شــب‪ ،‬یعنی‬ ‫صبح تا شــبا! موقع برگشــت به خونه‪ ،‬اون وقتی که میشــینم تو تاکســی زار‬ ‫زار میزنــم زیــر گریه‪ .‬با خــودم میگم‪ ،‬خدایــا! آخه این بود‪ ،‬سرنوشــت؟ این‬ ‫بود زندگی؟»‬ ‫ایــن قصهی زنها و مادران زیادی اســت؛ گرچه نباید باشــد‪ .‬این قصهی زنان‬ ‫زیرزمینی شــهر اســت که گاهــی تقدیر و گاهــی هم تمایالت شــخصی آنها‬ ‫را وادار کــرده اســت که متــرو را به عنوان محل امرار معاششــان انتخاب کنند‪.‬‬ ‫برخیشــان از این شــغل راضی و خوشــحالند اما برخی دیگر میگویند جریان‬ ‫زندگی آنها را مجبور کرده اســت که هر روز کیســههای خشــن و بزرگ را در‬ ‫ســایهی نگاه ســنگین آدمها جابهجا کنند‪.‬‬ ‫آنچــه میخوانیــد‪ ،‬قصههایی کوتــاه از چهار زن دســتفروش در مترو اســت‬ ‫کــه از میان حــدود ‪ ۲۰‬مصاحبــه انتخاب شــدهاند‪ .‬ترجیح دادیم ســراغ زنانی‬ ‫برویــم کــه اگر آنهــا را در خیابان ببینید‪ ،‬محال اســت بتوانید حــدس بزنید که‬ ‫«دستفروشــی» را به عنوان یک «شــغل» بــرای خود انتخــاب کردهاند‪.‬‬ ‫اول صبح اســت‪ .‬کولهی ســنگین و بزرگــش را به زحمــت در میان جمعیت‬ ‫حمــل میکنــد‪ .‬مانتــو‪ ،‬روســری و کفشهایش را با رنگ ســفید ســت کرده و‬ ‫صورتــش را هــم تا آنجا که توانســته با ماســک پوشــانده اســت‪ .‬چند بســته‬ ‫آدامــس و آبنبــات خارجی از کیفش بیرون میآورد و شــروع میکند به تبلیغ‬ ‫از کیفیــت آنهــا و تاکیــد دارد که هیچ جا نمیشــود این آبنباتهــای ُترک را‬ ‫«دونــهای هزارتومن» خرید‪.‬‬ ‫کســی در آن همه شــلوغی اعتنایی به او نــدارد‪ .‬بعضیها چشــمغ ّرههایی‬ ‫بــه او میروند و وقتی از کنارشــان رد میشــود با یک «نــوچ» غلیظ بدرقهاش‬ ‫میکننــد‪ .‬قطــار به ایســتگاه میرســد‪ ،‬آبنباتهــا و آدامسها را دوبــاره در‬ ‫کولهپشــتیاش میگذارد و مینشــیند‪ ،‬روی صندلی ایستگاه‪ .‬ســرش را به دیوار‬ ‫تکیــه میدهد و خیره میشــود به ســقف‪.‬‬ ‫‪ 3۸‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬

‫ـ خانم ببخشید‪ ،‬این کار درآمدش خوبه؟‬ ‫ـ میخوای بزنی به این کار؟‬ ‫ـ کار که نه؛ اما بدم نمیاد ازش سر در بیارم‪.‬‬ ‫ـ ببیــن؛ پولــش خوبه اما به مــا نگاه کن‪ .‬داریــم پول جونمونــو درمییاریم‪.‬‬ ‫بیا یه دســت به این کولهی من بزن؛ ببین چقدر ســنگینه‪ .‬کمر و شــونه دیگه‬ ‫برام نمونده‪.‬‬ ‫ـ چند وقته که داری تو مترو کار میکنی؟‬ ‫ـ (ماســکش را برمــیدارد‪ .‬بینــی جراحی شــدهاش خودنمایــی میکند‪ ).‬بعد‬ ‫از دو ســال امــروز‪ ،‬اولیــن روزیه که دوباره برگشــتم‪ ،‬مترو‪ .‬تا همین دو ســال‬ ‫پیــش‪ ،‬چند ســالی اینجــا کار میکردم‪ .‬بعد تونســتم یه پسانــدازی جمع کنم‬ ‫و خــودم یه شــرکت پخش مواد غذایی زدم‪ .‬دو ســالی کار کــردم اما خودت که‬ ‫میدونــی‪ ،‬بازار خیلــی خرابه‪ .‬دوباره برگشــتم اینجا‪.‬‬ ‫ـ منظــورت اینکه بــا پساندازی کــه از دستفروشــی تو مترو عایدت شــد‪،‬‬ ‫شرکت زدی؟‬ ‫(خیلی دوســت نــدارد به این ســوال جــواب دهد‪ ).‬نــه؛ خودمــم یه چیزی‬ ‫داشتم‪.‬‬ ‫ـ شــما کــه یــه زن جــوون شیکپوشــی‪ .‬آدم اگه تــو خیابون ببینتــت‪ ،‬فکر‬ ‫نمیکنه شــغلت این باشــه‪ .‬بــه خاطر نیاز مالــی این شــغل رو انتخاب کردی‬ ‫یــا اینکه فکر کــردی یــه کار پردرآمده و میشــه راحت بدون مالیــات و بقیه‬ ‫داســتانا ازش پول درآورد؟‬ ‫ مــن فقــط دارم‪ ،‬ظاهرمو حفظ میکنــم تا صبح به صبح که میــام تو مترو‪،‬‬‫مــردم نگن اَه‪...‬ایــن زنه بو میده و کثیفــه و از این حرفا‪ .‬من نیــاز مالی دارم‪.‬‬ ‫باید پــول در بیارم‪.‬‬ ‫ـ رابطــه فروشــندهها اینجــا با هــم چطــوره؟ منظــورم رفتــار قدیمیها با‬ ‫جدیدترهاست‪.‬‬ ‫ـ یــه ســری فروشــنده قدیمــی اینجا هســتن کــه فکــر میکنن‪ ،‬متــرو مال‬ ‫اوناســت‪ .‬اتفاقا همینا از راه فروش تو مترو خونه و ماشــین و‪...‬خریدن‪ .‬بعضیا‬ ‫‪Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬

‫‪38 Kheradmand‬‬


‫ارثــی چیزی برای شــان گذاشــته باشــد امــا من هیچی نداشــته ام کــه به تو‬ ‫بدهم؛ کســی کــه دنبال نویســندگی و کتاب خواندن مــی رود‪ ،‬اقــ ًال باید نان‬ ‫خوردنش را داشــته باشد‪»...‬‬ ‫بــا همه ی این مشــقات دولــت آبادی به نوشــتن ادامه داد‪ .‬او در ســال ‪53‬‬ ‫دســتگیر شــد و مدت دو ســال را در زندان گذراند‪ .‬در همین دوران یک رمانش‬ ‫«پایینی ها» بعــد از تفتیش‬ ‫ســاواک از خانــه اش مفقود‬ ‫گذشته ﭼه نﺰدیک است‪ .‬هیاهوی مردم خیابان ها را پرکرده است‪.‬‬ ‫شــد‪ .‬ایــن دوران را دولــت‬ ‫آبــادی در مقدمــه «کارنامه شبانه رگبار در فضای خانه می پیﭽد و تو سرت روی میﺰ تﺤریر خمیده‬ ‫ســپنج» که مجموعــه ای از‬ ‫است‪ ،‬یک لﺤظه درنﮓ می کنی و باز‪...‬‬ ‫داســتان هــای دوران جوانی‬ ‫نوشتن نفرینی است که یک آن تو را رها نمی کند‪.‬‬ ‫اش اســت این طور توصیف‬ ‫کرده اســت‪:‬‬ ‫« دو ســال بعــد‪ ،‬دو دقیقه‬ ‫کار آقایــان تمام می شــود و‬ ‫می کنــد نثر درخشــان دری‬ ‫تو بــر مــی گــردی‪ .‬چارتکه‬ ‫اوســت که متاثــر از بزرگان‬ ‫اثــاث و وســایل خانــه ات را‬ ‫ادب خراسان اســت‪ :‬بیهقی‪،‬‬ ‫بــرده انــد‪ ،‬همســرت رفتــه‬ ‫ناصرخســرو‪ ،‬بلعمی و‪...‬‬ ‫خانــه ی پــدرش‪ ،‬و دو ســال‬ ‫ «‪ ...‬در تکمیــل کار خودم‬‫تمام خانــه ات را تبدیل کرده‬ ‫بــه ایــن معاصرین بســنده‬ ‫انــد بــه محــل امــن؛ و حاال‬ ‫نکــردم و رفتــم دســت بــه‬ ‫ســقف و دیوارهایش هم فرو‬ ‫دامان پیشینیان شدم و بارها‬ ‫ریختــه و جنــاب صاحبخانه‬ ‫از آن مایــه گرفتم‪ .‬یعنی االن‬ ‫کــی بــر عهــده مــی گیــرد‬ ‫هفتــه ای نمــی گــذرد کــه‬ ‫تعمیــر و ترمیم را؟‬ ‫نگاهــی بــه یکــی از متون‬ ‫ بهتر اســت خالــی کنید و‬‫کالسیک فارســی نکنم‪ .‬اص ًال‬ ‫بروید آقا‪.‬‬ ‫عادت کــرده ام‪ .‬اگــر ده بار‬ ‫خالی که هست!‬‫مث ًال به یــک مطلب مراجعه‬ ‫فرزندت پنجســاله شــده و‬ ‫کنم خســته نمی شوم‪ .‬و اگر‬ ‫رفتار تو را نمی شناســد‪ .‬رمان‬ ‫بعضــی ها فکــر مــی کنند‬ ‫«پایینــی هــا» و نمایشــنامه‬ ‫این زبان یــک قدری پیچیده‬ ‫«درخت» هم نیســت شــده‬ ‫اســت‪ ،‬به نظــرم کمی خنده‬ ‫آور مــی رســد؛ چــون اصالً‬ ‫است‪.‬‬ ‫بــرای مــن پیچیده نیســت‪.‬‬ ‫گذشــته چه نزدیک اســت‪.‬‬ ‫بلکــه زبــان مــادری‪ ،‬گویش‬ ‫هیاهــوی مردم خیابــان ها را‬ ‫مــادری‪ ،‬گویــش مــادری ما‪،‬‬ ‫پرکرده است‪.‬شــبانه رگبار در‬ ‫گویش خراســانی اســت که‬ ‫فضــای خانه می پیچــد و تو‬ ‫کتابــت شــده و حــاال آثــار‬ ‫سرت روی میز تحریر خمیده‬ ‫کالســیک دشــوار ما شمرده‬ ‫اســت‪ ،‬یک لحظه درنگ می‬ ‫می شــود و به نظر می رسد‬ ‫کنــی و باز‪ ...‬نوشــتن نفرینی‬ ‫خیلی ادبی اســت‪ .‬در حالی‬ ‫اســت که یــک آن تــو را رها‬ ‫کــه اص ًال آن هــا گویش ادبی‬ ‫نمی کند‪ .‬شب و روز و ماه و‬ ‫نیســت در عصــر خــودش‪،‬‬ ‫ٌ‬ ‫سال نمی شناســی‪ .‬گذر عمر‬ ‫بلکــه دقیقا گویــش مردمی‬ ‫را حس نمــی کنی؛ بــرادرت‬ ‫اســت در عصر خــودش‪».‬‬ ‫می میرد‪ ،‬می نویســی؛ عزاســت‪ ،‬می نویســی؛ عروسی ســت‪ ،‬می نویسی‪ .‬به‬ ‫یــاد می آوری کــه مامور ســازمان امنیت هــم کالفه بود‪:‬‬ ‫>آخــر تــو مگر هیــچ کار دیگــری نداری که شــب تا صبح می شــینی و می‬ ‫نویسی؟<‬ ‫آن ویژگــی که مجموعه آثــار دولت آبادی را در ادبیــات معاصر ایران متمایز‬

‫ﻋﺰﺍﺳﺖ‪ ،‬ﻣﻰ ﻧﻮﻳﺴﻰ؛ ﻋﺮﻭﺳﻰ ﺳﺖ‪ ،‬ﻣﻰ ﻧﻮﻳﺴﻰ‪ .‬ﺑﻪ‬ ‫ﻳﺎﺩ ﻣﻰ ﺁﻭﺭﻯ ﻛﻪ ﻣﺎﻣﻮﺭ ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ﺍﻣﻨﻴﺖ ﻫﻢ ﻛﻼﻓﻪ ﺑﻮﺩ‪:‬‬ ‫»ﺁﺧﺮ ﺗﻮ ﻣﮕﺮ ﻫﻴﭻ ﻛﺎﺭ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﻧﺪﺍﺭﻯ ﻛﻪ ﺷﺐ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ‬ ‫ﻣﻰﺷﻴﻨﻰ ﻭ ﻣﻰ ﻧﻮﻳﺴﻰ؟«‬ ‫‪ 3۷‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬

‫اگر اهــل خوانــدن ادبیات‬ ‫معاصر فارســی باشــید‪ .‬گریــزی از خوانــدن آثار دولــت آبادی نداریــد او با‬ ‫نوشــتن جای خالی ســلوچ‪ ،‬کلیدر‪ ،‬کارنامه ســپنج و‪ ....‬گوشــه هایــی از ایران‬ ‫معاصــر را برای ما روایت کرده اســت که دسترســی به آنها جــز از طریق آثار‬ ‫دولت آبادی میســر نیســت‪.‬‬ ‫‪Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬

‫‪37 Kheradmand‬‬


‫ﺁﺑﺎﺩی‪،‬ﺧﻮﻥ ﺩﻝ ﺧﻮﺭﺩ ﺗﺎ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩ ﺷﺪ‬ ‫ﻣﺤﻤﻮﺩ ﺩﻭﻟﺖ‬ ‫ﹺ‬ ‫محمودرضاحائری‬

‫محمــود دولت آبــادی که این روزها عالوه بر انگلیســی زبان ها‬ ‫و آلمانــی ها‪ ...‬حتی اســرائیلی هــا هم بخــت آن را دارند آخرین‬ ‫رمانــش را بخواننــد اال همزبانانش؛ امروز بــزرگ ترین قصه گوی‬ ‫زنده ماســت‪ .‬او تنها نویســنده ی ماســت که در کمتر از یک ماه‬ ‫ده هزار نســخه از آخرین اثر داســتانی اش فروخته می شــود‪.‬‬ ‫دولــت آبــادی که بخت گرفتن جایزه نوبل را هم داشــته اســت‬ ‫آثــار مهم او بــه زبان هــای اروپایی ترجمه شــده‪ .‬محمود دولت‬ ‫آبادی نویســنده ای خودآموخته اســت‪ .‬او در دوران جوانی بخت‬ ‫آموزش آکادمیک نداشــته اســت هرچند که در دوران او خبری از‬ ‫«کارگاه داســتان نویســی» هم نبوده است‪.‬‬ ‫دولــت آبادی این روایتگر رانده از روســتا و سرگشــته در شــهر‬ ‫برای نویســنده شــدن خون دل هــای زیادی خورده اســت‪:‬‬ ‫«‪ ...‬بــه تهــران کــه آمدم‪ ،‬مدتــی در یــک چاپخانــه ی کوچک‬ ‫حروفچینــی کــردم و مدتــی هــم در کشــتارگاه ســلمانی گــری‬ ‫میکــردم؛ بعــد که رفتم والیت‪ ،‬و بعد به مشــهد‪ ،‬و بازگشــتم به‬

‫‪ 3۶‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬

‫تهــران‪ ،‬در تئاتــر رکالماتور برنامه و گاهی ســوفلور بودم‪ ،‬همزمان‬ ‫بــا این کار‪ ،‬کنترلچی ســینما شــدم‪ ،‬و بعد مدتــی ویزیتور کیهان‬ ‫بــودم که آن شــغل از بیگاری ســیزیف هم دشــوارتر بــود‪ ...‬باز‬ ‫گرفتار یک کار عجیب و کشــندهی دیگر شــدم به نام انبارداری و‬ ‫فیــش کردن صورت اجنــاس از ‪ ۸‬صبح تا ‪ 5‬بعدازظهــر و آنجا بود‬ ‫کــه یک بار دیگــر در قالب گــچ قرارگرفتــن را احســاس کردم تا‬ ‫باالخره از شــر آن کار بیهوده هم خالص شــدم و در فاصله ی تمام‬ ‫ایــن کارها و بیکاری ها‪ ،‬ســلمانی گری بود که ما را از گرســنگی و‬ ‫فقر مطلق نجــات داد‪»...‬‬ ‫مــا جامعــه اهل کتابی نیســتیم‪ .‬اقتصاد بیمار نشــر مــا چه در‬ ‫دهــه چهل چــه امروز به یک شــیفته هنــر این فراغــت را نمی‬ ‫دهــد که تنهــا از طریــق محصول هنــری اش امرار معــاش کند‪:‬‬ ‫«پــدرم زمانی کــه خــودم را در اتاقم حبس کرده بــودم و غذای‬ ‫کافی نداشــتیم‪ ...‬بــه من گفت‪ :‬بابا جان‪ ،‬کســانی دنبــال اینجور‬ ‫کارهــا می روند که پدری داشــته باشــند غیــر از من‪ ،‬پــدری که‬

‫‪Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬

‫‪36 Kheradmand‬‬


‫و به انســان انــرژی و آرامش می بخشــد‪ .‬البته در‬ ‫گذشــته ســفرهای زیادی به نقاط مختلف داشــتم‬ ‫ولــی اخیــرا ســفرهای ما منحصر شــده بــه دیدار‬ ‫دختــرم و دو نوه ام در کانادا که با همســرم ســالی‬ ‫یک بــار تقریبا به این ســفر مــی رویم‪.‬‬ ‫اگــر بخواهید ســه جــای دیدنی را به ما پیشــنهاد‬ ‫کنید برای ســفر کجاســت؟‬ ‫ مــن طبیعــت را خیلــی دوســت دارم‪ .‬یکی از‬‫جاهایــی کــه پیشــنهاد می کنــم شــمال خودمان‬ ‫اســت که در هــر فصلی زیبا و دوســت داشــتنی‬ ‫اســت‪ .‬جای زیبــا و دیدنی دیگر کــه طبیعت فوق‬ ‫العاده زیبایی دارد‪ ،‬شــهر ونکوور در کانادا اســت‪.‬‬ ‫انصافــا عروس شــهرهای دنیاســت و دیگر شــهر‬ ‫کســن پوقوونس در فرانســه که به شهر آب و هنر‬ ‫اِ َ‬ ‫و موزیک معروف اســت‪ .‬طبیعت آنجا هم بســیار‬ ‫زیباست‪.‬‬ ‫اهل رســتوران رفتن هســتید؟ غذای مــورد عالقه‬ ‫تان چیســت؟‬ ‫ بلــه‪ .‬گاهــی اوقات با دوســتان همفکــر و هم‬‫سطح در رستوران نشســتن و گپ زدن و غذای گرم‬ ‫خوردن عالی اســت‪ .‬تعصب خاصی روی رســتوران‬ ‫نــدارم ولی حداقل جایی می روم که مطمئن باشــم‬ ‫غذایش ســالم اســت و این رســتوران را در حوالی‬ ‫خانــه انتخــاب می کنــم چــون از هوای آلــوده و‬ ‫ترافیــک خیلی اذیت می شــوم‪ .‬غــذای مورد عالقه‬ ‫ام هــم چلوکبــاب‪ ،‬جوجــه کبــاب و ســبزی پلو با‬ ‫ماهی است‪.‬‬ ‫آیا ورزش خاصی را دنبال می کنید؟‬ ‫ در گذشــته ورزش مورد عالقــه ام والیبال‪ ،‬پینگ‬‫پونگ‪ ،‬بســکتبال و شنا بوده اســت‪ .‬مدت کوتاهی‬ ‫را گلف بــازی کردم ولی در حــال حاضر ورزش من‬ ‫منحصــر به پیاده روی اســت البته اگــر هوا خوب‬ ‫باشــد‪ .‬گاهی هم به اســتخر می روم‪.‬‬ ‫میانــه تان با فیلــم دیدن چطور اســت؟ آخرین بار‬ ‫کی به ســینما رفتید و چه فیلمی را تماشــا کردید؟‬ ‫ بگذریم‪.‬‬‫فیلم های محبوب تان کدام است؟‬ ‫‪ -‬بگذریم‪.‬‬

‫را بخوانیــد نــه تعبیر و تفســیر شــده آن را‪ ،‬چون‬ ‫اشــخاصی کــه در محدودیت هســتند علم شــان‬ ‫هم محدود اســت‪ .‬نباید به خودشــان اجازه دهند‬ ‫از الیتناهــی و متافزیک ســخن بگوینــد و کلمات‬ ‫بزرگان را تعبیر و تفســیر کنند‪ .‬مثــال کتاب حافظ‬ ‫و عطــار و ابوســعید ابوالخیــر و خواجــه عبدالله‬ ‫انصاری کتاب وجودی آنهاســت‪ .‬هر کدام مســیر و‬ ‫راه های آســمان ها را طی کــرده و علم خود را در‬ ‫دســترس بشــریت قرار داده اند‪.‬‬ ‫اگر خواننده نمی شــدید دوســت داشتید چه کاره‬ ‫شوید؟‬ ‫ مــن همه نوع هنری را دوســت دارم؛ مجســمه‬‫ســازی‪ ،‬نقاشــی‪ ،‬دکوراســیون و ‪ ...‬و نمــی دانم از‬ ‫کــدام یــک ســر در مــی آوردم‪ .‬به هر حــال همه‬ ‫هنرها دوســت داشــتنی هســتند و هنــر ارمغان‬ ‫خداوند اســت‪.‬‬ ‫تفریح مورد عالقه تان چیست؟‬

‫ یکــی از تفریحــات مــورد عالقــه ام ســاختن‬‫عروســک از جنــس کامــوا‪ ،‬چــرم یا جــوراب های‬ ‫نایلــون اســت که با ظرافــت و ابتــکار خاصی آنها‬ ‫را تهیه می کردم‪ .‬کســی باور نداشــت کار دســتم‬ ‫باشــد‪ .‬آنها را هدیه می کردم به دوســتان و کسانی‬ ‫کــه خیلی مورد عالقــه ام بودند ولی حاال مشــغله‬ ‫ام زیاد اســت و وقت کافی برای اینگونه تفریحات‬ ‫ندارم‪.‬‬ ‫دل تان می گیرد چه می کنید؟‬ ‫ ســوال شــما مرا یاد یکی از ابیــات زیبای حافظ‬‫انداخــت که فرموده‪:‬‬ ‫شــب تنهاییــم در قصــد جــان بود‬ ‫خیالــش لطــف هــای بیکــران کرد‬ ‫نشــنیده اید که با یاد خدا دل هــا آرام می گیرد؟‬ ‫من هــم دقیقا بــا زمزمه اشــعار عرفانــی و ابیات‬ ‫زیبایــی که حالت ذکر دارد آرامشــم را باز می یابم‪.‬‬

‫شــیرین را گاهی به یاد مــی آورم ولــی از یادآوری‬ ‫مســائل آزاردهنــده پرهیــز می کنم‪ .‬به قــول عرفا‬ ‫بایــد در زمان حــال زندگی کرد‪.‬‬ ‫عجیــب تریــن شــایعه ای کــه در مــورد خودتان‬ ‫شــنیده اید؟‬ ‫ تقریبا دو ســه ســال پیــش یکی از دوســتان از‬‫آمریــکا زنگ زد بــا گریه گفت شــنیده ام تو مرده‬ ‫ای‪ .‬دو ســه روز نظیــر ایــن تلفن ها را داشــتم‪ .‬به‬ ‫آنها گفتم من ســالمت هســتم‪ .‬امیدوارم آرزوها و‬ ‫تعلقــات دنیا در من بمیرند تا از قیــد و بندها رها‬ ‫و زنــده و زنده تر شــوم‪.‬‬ ‫برای یک هنرمند چه المان هایی نیاز است؟‬ ‫ رفتــار و گفتــار و منــش یک هنرمند پشــتوانه‬‫هنری اوســت‪ .‬به اعتقاد مــن انعکاس آن در هنرش‬ ‫هــم بســیار تاثیرگذار می شــود‪ .‬معتقــدم زندگی‬ ‫خانوادگــی بــر همه چیــز ارجــح اســت‪ .‬خانواده‬ ‫کانون مقدســی اســت کــه باید آرامش و انســجام‬ ‫آن را حفــظ کــرد‪ .‬در واقــع هیچ عاملــی نباید آن‬ ‫را تحــت الشــعاع قرار دهــد‪ .‬به همیــن دلیل من‬ ‫هنــرم را در کنار زندگــی ام پذیرفتم‪ .‬خدا را شــکر‬ ‫هرگز جــذب پــول و زرق و برق و دنیای پوشــالی‬ ‫آن نشدم‪.‬‬ ‫خاطره شکل گیری گل گلدون را تعریف کنید‪.‬‬ ‫ بعــد از اجرای نخســتین ترانه پاپ من که نامش‬‫«فلک چشــات» بود و ملودی آن از فریبرز الچینی‬ ‫و ترانه آن از ســعید دبیری بود‪ ،‬این ترانه حدود دو‬ ‫ســال رکورد همه ترانه ها را شکســت‪ .‬آهنگسازان‬ ‫بنامی ســمت من جذب شــدند و چند ترانه در این‬ ‫زمینه اجرا کــردم که در نوع خــود کم نظیر بودند‬ ‫مثــل «مــرد من» از شــادروان بابک بیــات و پرنده‬ ‫و ‪ ...‬تــا نوبت به ترانه همیشــه بهــار «گل گلدون»‬ ‫رســید که ملودی آن از فریدون شــهبازیان است و‬ ‫ترانه آن را فرهاد شــیبانی ســروده است‪ .‬می توان‬ ‫گفــت ایــن کار بــا همدلــی و هماهنگــی به ثمر‬ ‫نشســت‪ .‬وقتی بنا به پیشــنهاد ایشــان مالقاتی با‬ ‫هــم داشــتیم با شــنیدن ایــن ترانه شــدیدا جذب‬ ‫و شــیفته آن شــدم‪ .‬در واقع هم ترازی و انســجام‬ ‫خوبــی بین آهنــگ‪ ،‬ترانــه و خواننده ایجاد شــد‪.‬‬ ‫ملــودی ســاده و بســیار زیبا‪ ،‬اشــعار هــم روان و‬ ‫دلنشــین‪ ،‬صــدا هم چه عــرض کنم جفت شــد با‬ ‫ترانــه و ملودی‪ .‬ولــی هرگز تصــورش را نمی کردم‬ ‫ایــن ترانه اینچنین فراگیر شــود‪.‬‬

‫میانه تان با مطالعه چطور است؟‬ ‫ میانه بســیار خوبی با مطالعــه دارم‪ .‬این عادت‬‫از گذشــته با من بوده که قبــل از خواب حتما چند‬ ‫صفحه کتــاب بخوانم تا چشــمانم گرم شــود‪ .‬من‬ ‫و حرف آخر‪...‬‬ ‫کتــاب عرفا را مطالعه می کنم‪ .‬معتقدم آنها ســینه‬ ‫ امیــدوارم به لطف و عنایت پــروردگار‪ ،‬جنگ و‬‫های شــان بــه فراخنای هســتی باز اســت و آنچه‬ ‫که عرضــه می کنند علم واقعی و الیتناهی اســت‪ .‬اهل نوستالژی و خاطره بازی هستید؟‬ ‫خونریزی همــه جا تبدیل به صلح و آرامش شــود‪.‬‬ ‫پیشــنهادم به شما این اســت که اصل کتاب عرفا ‪ -‬راســتش را بخواهیــد نه چنــدان‪ .‬البته خاطرات‬ ‫هفته نامه اوقات خوش‬ ‫‪ 35‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬ ‫‪35 Kheradmand Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬


‫ﺻﺪﺍی ﺳﻴﻤﻴﻦ ﻏانﻢ‪ ،‬ﺧاﻃره ﺳاﺯ و مانﺪﮔار‬ ‫بابک نبی‬ ‫ســیمین غانــم متولــد ‪ ۱3۲3‬اســت‪ .‬ترانــه های‬ ‫ماندگاری که در این ســال ها خوانده اســت بخشی‬ ‫از حافظه موســیقیایی تمام ایرانیان را تشــکیل می‬ ‫دهــد‪ .‬صــدای مانــدگار و پرطنینــش یــادآور هنر‬ ‫نــاب خاطرهســاز اســت‪ .‬ترانه هایــش از مرد من‪،‬‬ ‫گل گلــدون‪ ،‬پرنــده و ‪ ...‬در بســیاری اوقات خلوت‬ ‫و تنهایــی مــا را پر کــرده‪ ،‬در جاده هــای طوالنی‬ ‫شــنیدن شان مســیرمان را کوتاه تر کرده‪ ،‬در جنگل‬ ‫شــنیدن شــان عطر درختــان را دو چنــدان کرده و‬ ‫در کنــار دریــا‪ ،‬آبــی دریــا را پررنگ تــر و آرام تر‬ ‫کرده اســت و در این ســال ها در ســفرهای ما چه‬ ‫ســفرهای درونی مان و چــه بیرونــی‪ ،‬لحظاتی را‪،‬‬ ‫این صــدا و ترانــه ها‪ ،‬هم مســیر ما بوده اســت‪.‬‬ ‫نخســتین ترانه ای که بــا آن وارد عرصه موســیقی‬ ‫شــده اید کــدام ترانه بوده اســت؟‬ ‫ نخســتین ترانه ام را در موسیقی اصیل اجرا کردم‬‫به نام «موج خروشــان» و آهنــگ آن از آقای عباس‬ ‫زندی بود‪ .‬من کارم را به شــیوه ســنتی شروع کردم‬ ‫و پس از مدتی به ســمت موســیقی پاپ رفتم ولی‬ ‫موسیقی ســنتی را هرگز ترک نکردم‪.‬‬

‫در هــر جایی آواز ســر می دادم و نــه هر ترانه ای‬ ‫را اجــرا مــی کــردم‪ .‬هنــوز هم بــر این بــاورم که‬ ‫موســیقی غذای روح انسان هاســت و نباید کار بی‬ ‫کیفیت و اشــعار بی محتــوا را عرضه کرد‪.‬‬

‫کدام آهنﮓ تان فراگیرتر شده است؟‬ ‫ ترانــه گل گلــدون‪ ،‬فراگیرتر از همــه ترانه هایم‬‫شــده اســت زیرا مانند باران بهاری همیشــه تر و‬ ‫تازه اســت‪ .‬مــن معتقدم ایــن ترانه حــال و هوای‬ ‫متافیزیکــی دارد؛ با پیر و جــوان‪ ،‬بچه ها و با همه‬ ‫ارتباط برقرار کرده اســت‪ .‬باید یادآور شــوم ملودی‬ ‫آن از آقــای فریدون شــهبازیان و شــعر آن از آقای‬ ‫فرهاد شــیبانی است‪.‬‬ ‫کــدام یــک از ترانه هــای تان را بیشــتر دوســت‬ ‫دارید؟‬ ‫ همــه ترانه هایــم را دوســت دارم ولی «پرنده»‬‫برایــم حــال و هــوای خاصــی دارد‪ .‬ضمــن اجرای‬ ‫ایــن ترانه احســاس می کنم شــعر زیبــا و ملودی‬ ‫دلنشــین آن مرا به آســمان مــی برد‪.‬‬ ‫بــرای خانــم هایی کــه مــی خواهنــد وارد عرصه‬ ‫موســیقی شــوند چه توصیه و پیشــنهادی دارید؟‬ ‫ اگر هدف شــان هنر خوانندگی باشــد پیشنهادم‬‫این اســت که ســطح دانــش و آگاهی خــود را در‬ ‫اشــعار و موســیقی تا حد امــکان باال ببرنــد و در‬ ‫کارشــان خالقیت و پشــتکار داشته باشند‪.‬‬

‫تاکنون چند ترانه خوانده اید؟‬ ‫ فکر می کنــم حدودا ‪ 50‬ترانه خوانــده ام‪ .‬البته‬‫در مورد خودم بســیار ســختگیر بودم و هستم‪ .‬نه‬ ‫‪ 3۴‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬

‫خواننده مورد عالقه تان کیست؟‬ ‫ از خانــم هــا نمی تــوان نام برد چــون کاری در‬‫ایــن زمینه عرضه نمی شــود‪ ،‬ماشــاءالله فضا برای‬ ‫آقایان مناســب اســت‪ .‬صداهای رســا و شفاف هم‬ ‫بین ایشــان کم نیســت‪ .‬من صدای شــهرام ناظری‬ ‫و ســاالر عقیلی را دوســت دارم‪ .‬در رشته موسیقی‬ ‫پــاپ هم صدای شــهرام شــکوهی را می پســندم‬ ‫چون مثل همه نیســت‪ .‬ســبک خاص خود را دارد‪،‬‬ ‫ترانــه های او مخلوطی از پاپ‪ ،‬ســنتی و ترانه های‬ ‫اسپانیولی اســت‪ .‬به هر حال کار تازه ای ارائه داده‬ ‫و ایــن نوآوری در کار جذاب اســت‪.‬‬ ‫لباس چقدر در کار یک خواننده موﺛر است؟‬ ‫ بــاور کنیــد بعضی اوقــات برایم عجیب اســت‬‫که مردم چقدر پایبند لباس و تشــریفات هســتند‪،‬‬ ‫منظورم این نیســت که نباید به ظاهر اهمیت داد‬ ‫بلکــه باید مرتب و خوش لباس بــود اما افراط را در‬ ‫ایــن مورد نمی پســندم‪ .‬به هر حال مــن از بزرگان‬ ‫آموختم ســاده بپوشم و ســاده زندگی کنم‪.‬‬

‫برند مورد عالقه تان؟‬ ‫ مــن به جنس خــوب و دوخت خــوب اهمیت‬‫مــی دهم‪ .‬تعصب خاصــی روی مارک به خصوصی‬ ‫ندارم‪.‬‬ ‫اهل سفر رفتن هستید؟‬ ‫ بله‪ ،‬ســفر را خیلی دوســت دارم‪ .‬معتقدم حتی‬‫یــک ســفر کوتاه هم حــال و هوای تــازه می دهد‬

‫‪Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬

‫‪34 Kheradmand‬‬


‫طرحهــای بکــری که اگر توســط بافنــدگان خوب‬ ‫بافته شــود بــه جرات میتوان گفــت صنعت فرش‬ ‫اســتان را از حالــت رکود خارج و فرش اســتان را به‬ ‫لحــاظ طرحهــای منحصر بــه فردش در کشــور و‬ ‫حتی بازارهــای بینالمللی صاحب عنــوان خواهد‬ ‫کرد‪.‬‬ ‫ایــن در حالی اســت که فعــاالن بازار فــرش اراک‬ ‫بــا نگاه ســنتی و قدیمی خــود همواره بــه دنبال‬ ‫طرحهای ســادهاند و حاضر نیســتند بــا تهیه این‬ ‫نقشــهها تحولی در بازار فرش اســتان و اراک ایجاد‬ ‫کنند ‪.‬‬

‫سخت و ظریفی اســت که باید تبحر خاصی در آن‬ ‫داشــت و کار هر کســی نیست‪.‬‬ ‫کار طراحی سختتر است یا نقطه و رنﮓ؟‬ ‫اگــر چه هر یــک تخصص و ظرافــت خاص خود‬ ‫را میطلبد امــا دور از انصاف نیســت اگر بگوییم‬ ‫نقطه و رنگ در طراحی فرش بســیار ســختتر از‬ ‫طراحــی بوده و به دقت نظــر باالیی در خلق یک‬

‫تهیه طرح و نقشــه اصلی دیگر خریــداری در بین‬ ‫بافندگان باقــی مانده ندارد؟‬ ‫بهجــز بافنــدگان قالــی منطقــه جیریــا کــه‬ ‫تولیداتشــان هنوز هم بازارهای خارجی را از دست‬ ‫نداده هیــچ یک از بافندگان فــرش اراک تمایلی به‬ ‫خریــد طرح فرشهــای اصلــی ندارند و شــاید به‬ ‫جــرات بتوان گفت رمــز موفقیت فــرش جیریا در‬ ‫طول این ســالها اســتفاده از طرحهــای اصلی به‬ ‫جــای طرحهای کپی و زیراکس شــده بوده اســت‪.‬‬ ‫شــما هم مﺜــل پــدر کار طراحــی فــرش را ادامه‬ ‫داده اید؟‬ ‫خیــر‪ ،‬مــن بــه عنــوان نقطه گــذار و رنــگ کار‬ ‫نقشــهها فعالیت دارم کار طراحی فرش هنر بسیار‬

‫طــرح ســالم نیازمند اســت‪ ،‬به گونهای که اشــتباه‬ ‫در یــک نقطهگذاری یا رنگآمیــزی زحمات بافنده‬ ‫قالــی را به هــدر میدهد‪.‬‬

‫‪ 33‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬

‫چرا باید فرش اراک بــا آن تاریخﭽه و قدمت امروز‬ ‫در بازار فرش کشــور جایی نداشته باشد؟‬ ‫این مســئله باید در چند بخش آســیب شناســی‬ ‫شــم‬ ‫شــود اولیــن موردی که باید به آن اشــاره کرد ّ‬ ‫خوب فعاالن فرش در شــهرهایی مثــل تبریز و قم‬ ‫در تشــخیص بازارهای هــدف و تطبیــق تولیدات‬ ‫فرش بــا نیاز خریــداران اســت‪ .‬برای مثــال تمرکز‬ ‫بافنــدگان فــرش قــم و تبریز بــر تولیــد فرشهای‬ ‫ابریشــمی رمز موفقیت آنهاســت‪ ،‬وگرنه در زمینه‬ ‫طرح و نقشــه باید گفــت که طرح و نقشــه فرش‬ ‫دســتباف اراک رقیب نــدارد و این در حالی اســت‬ ‫کــه بافندگی فرش در قــم و تبریز بــا بهرهگیری از‬ ‫نقشــههای ســاده و پیاده کردن آنها بر ابریشم و‬ ‫خامه باعث شــده تــا فرش تولیدی بــه لحاظ رنگ‬ ‫و ظاهر چشــمنواز باشــد‪ .‬در واقع اگر همان طرح‬ ‫و نقشــه قرار باشــد بــا خامه به تنهایی اجرا شــود‬ ‫یــک قالی زمخــت و نازیبا حاصلــش خواهد بود‪.‬‬ ‫عامــل دیگــری هســت کــه در زمینه رکــود هنر‬ ‫طراحــی فــرش در اراک بــه آن اشــاره کنیــد؟‬ ‫مشــکل دیگــری که صنعــت طراحی فــرش اراک‬ ‫را بــه زمیــن زد بســتن راه بر ورود جوانــان به این‬ ‫عرصــه بــود‪ .‬در واقع تفکر ســنتی و قدیمی که بر‬ ‫صنعــت فرش اســتان ســایه انداختــه و این تفکر‬ ‫اجــازه نداد تا ما همــگام با بازار روز قــدم برداریم‬ ‫از خبرگزاری مهر‬ ‫و ســهم خــود را بگیریــم‪.‬‬

‫‪Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬

‫‪33 Kheradmand‬‬


‫ﻫﻨرﻫای ﻓراﻣﻮﺵ ﺷدﻩ اﻳران‬

‫ﻛﭙﻰﻛارﻯ بازار ﻓرﺵ را بﻰرﻭﻧﻖ ﻛرﺩ‬ ‫سﻜﻮﺕ دﺭ ﺣﺠرﻩ »ﺣاﺝ ﺁﻗا ﺁستانﻪ«‬

‫کرد‪.‬‬ ‫وی از دورانــی میگویــد گــه گونیهــای بــزرگ‬

‫گرچه این حجــره و هنرمندانش چیزی برای ادامه‬ ‫کار طراحــی فرش کم ندارند اما حــال ناخوش بازار‬ ‫فــرش انگیــزه کار را از آنها گرفته اســت‪ .‬گفتگوی‬ ‫خبرنگار مهــر با این طراح فــرش را میخوانید‪:‬‬

‫طراحی فرش از هنرهای وابســته به صنعت فرش‬ ‫اراک در زمــان رونــق ایــن هنر بود که متاســفانه‬ ‫حــال و روز طراحی فرش دســتباف اراک چه‬ ‫در ســایه کــم رونقی فرش دســتباف اراک در‬ ‫طور است؟‬ ‫روزگار کنونــی‪ ،‬ایــن هنــر نیــز کــم کم به‬ ‫طراحی فــرش در اراک ایــن روزها زیر‬ ‫فراموشــی سپرده شــده است‪.‬‬ ‫بار گــرد و غبار رخوت و فراموشــی‬ ‫خبرگزاری مهــر‪ ،‬گروه اســتانها‪-‬‬ ‫صنعــت فــرش در حال جــان دادن‬ ‫ثمیــن مامقانــی نــژاد‪ :‬رد پای هنر‬ ‫اســت و رمقــی برای ادامــه ندارد‪.‬‬ ‫زیبــا و ظریف طراحی نقشــه فرش‬ ‫را میتــوان امــروز در برخــی از‬ ‫چه شــد کــه هنر طراحــی فرش‬ ‫کاروانســراها و گذرهای قدیمی‬ ‫در اراک از رونــق افتاد؟‬ ‫بازار اراک مشــاهده کرد‪ .‬هنری‬ ‫بــا از رونــق افتادن بــازار فرش‬ ‫که هنرمندانــش این روزها خیره‬ ‫دســتباف‪ ،‬کــم کــم آفتهایی به‬ ‫بــه درهای قدیمــی حجره خویش‬ ‫جــان هنــر طراحــی فــرش افتاد‪.‬‬ ‫شــدهاند برای گرفتن ســفارش کار‬ ‫آفتهایی کــه این هنــر را هر روز‬ ‫جدید!‬ ‫بیشــتر و بیشــتر به حاشــیه کشاند‬ ‫یکی از این ســراهای قدیمی بازار‬ ‫و از جملــه ایــن آفتهــا میتــوان بــه‬ ‫اراک ســرای کتابفروشــان اســت‪ .‬سرایی‬ ‫زیراکسهــای تهیــه شــده از نقشــههای‬ ‫که بر خالف نامش در گذشــته محل تجمع‬ ‫قدیمــی اشــاره کــرد آفتی کــه نه تنهــا هنر‬ ‫فعــاالن صنعت فــرش بــوده و در انتهای آن‬ ‫طراحــی فــرش را به انــزوا و رکود کشــاند بلکه به‬ ‫حجره حاج آقا آســتانه با منظرهای زیبا و دلنشــین‬ ‫یکی از گزینههای تجار خارجی برای رفع خســتگی‬ ‫نابــودی هنــر فــرش اراک نیز دامــن زد‪.‬‬ ‫و البتــه خریــد طرحهای زیبا و بکر برای اســتفاده‬ ‫پــر از خامــه قالی تا پشــت بام عمارت های ســرا چگونه این آفت به نابودی فرش اراک منجر شد؟‬ ‫در کارخانههای قالیبافیشــان بود‪.‬‬ ‫هنرمنــدی که ایــن روزها جــای خود را به پســر چیده میشــد و او دوران کودکی را روی آنها سپری تهیه زیراکس از نقشــههای اصلی ترکیب رنگها‬ ‫جوانــش داده‪ ،‬اردالن آســتانه‪ ،‬هنرمند ‪ ۴0‬ســالهای میکــرد گاهی به سرســره بازی و گاه بــرای زودتر را به هــم ریخت و بافنده نتوانســت قالی را طبق‬ ‫کــه این روزهــا اجــازه نمیدهد چراغ حجــره پدر رســیدن به حیاط ســرا به جای تردد از راه پلههای رنــگ اصلی ببافــد‪ .‬لذا ایــن ناهمخوانــی طرح و‬ ‫رنگ باعث شــد تا قالیهای بافته شــد بــازار خود‬ ‫خامــوش بمانــد‪ ،‬حجرهای کــه مملــو از طرحها و سنگی‪.‬‬ ‫نقشــههای قدیمــی قالــی اســت‪ ،‬طرحهایــی که بــا نشــان دادن تابلوهای افتخــار پدر بــر دیوار را کــم کم از دســت بدهند چرا کــه ترکیب رنگها‬ ‫روزگاری خــود از آنهــا بــه عنــوان طــراح قالی در قدیمی حجــره از جایگاه واالی هنــر طراحی فرش کــه نقش مهمــی در جــذب مشــتری دارد به هم‬ ‫هنرمنــدان اراکــی در بازارهای جهانی فــرش پرده ریختــه و فــرش تولیدی با کمترین قیمــت در بازار‬ ‫آلمــان اســتفاده میکرد‪.‬‬ ‫بــرای گفتگــو با ایــن هنرمنــد به حجــره پدری بــر مــیدارد و یــادآوری خاطره حضور پــدرش در به فروش میرســید‪.‬‬ ‫وی رفتیــم‪ .‬حجــرهای قدیمــی که پلههای ســنگی کارخانههــای تولید فرش ماشــینی خارج از کشــور‬ ‫چــرا این همــه طرحهــای قالــی در حجره شــما‬ ‫و مارپیچــش حکایــت از قدمتــش داشــت‪ .‬دیدن بســیار جذاب و شــیرین است‪.‬‬ ‫منظره زیبای سرای کتابفروشــان بازار اراک از باالی در حجره اســتاد آستانه میتوان همه جور وسایل تلنبار شــده اســت؟‬ ‫ایــن حجره قدیمی بــا خاطراتی که اردالن آســتانه طراحی فرش دســت ســاز را دیــد از رنگ طبیعی تمام ایــن طرحها یادگارهای به جــا مانده از پدر‬ ‫از حضــور تجــار خارجی فــرش در آن و لذتی که از بــرای رنگ کردن طرحها که در کاســههای کوچک و پــدر بــزرگ من اســت‪ .‬طرحهای بکــر و زیبایی‬ ‫صرف چای قنــد پهلو در اســتکانهای کمر باریک و رنگی خشــک شــدهاند تا قلــم موهایی که همه که در روزگاری خریداران بســیاری داشتند اما امروز‬ ‫متاســفانه در گوشــه این حجره خاک میخورند‪.‬‬ ‫میبردند بســیار جالــب بود‪.‬‬ ‫به دســت پدر و پسر هنرمند ســاخته شدهاند‪.‬‬ ‫ایــن هنرمند طــراح فــرش اراکــی حرفهایش را میزهــای طراحــی ایــن حجــره هــم همــراه با در حجــره مــا طرحهای بکــر و نابی از ‪ ۷0‬ســال‬ ‫با کشــیدن آهــی جانســوز از اعماق وجــود آغاز ابتــکارات خالقانه این پدر و پســر اســت میزهای گذشــته هــم موجــود اســت‪ .‬طرحهایــی کــه از‬ ‫میکند و تمــام هم و غمش را میتــوان با نگاهی قدیمی که با یک المپ مهتابی و صفحه شیشــهای پدربــزرگ مــن و پدر ایشــان بــه یــادگار مانده و‬ ‫هنــوز توســط هیچ بافندهای بافته نشــده اســت‪،‬‬ ‫کــه به ســکوت حاکم بــر حیاط ســر میکند درک آمــاده کار بــرای طراحی فرش شــدهاند‪.‬‬ ‫‪ 3۲‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬ ‫‪32 Kheradmand Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬


‫کــه عقد کردید و هنوز ُمهر ازدواجتان خشــک نشــده اســت‪ ،‬مالــک مهرتان‬ ‫می شــوید و می توانید هر دخل و تصرفی که خواســتید در آن داشــته باشــید‪،‬‬ ‫امــا اذن پــدر در ایــن مورد خاص الزم اســت هر چنــد این موضــوع نه جنبه‬ ‫قانونی دارد و نه جنبه شــرعی‪ ،‬اما دفاتر اســناد رســمی به دلیــل اینکه گاهی‬ ‫ایــن بخشــش مهریه از روی اجبار یا از روی احساســات آنــی رخ می دهد‪ ،‬این‬ ‫شــرط را بــرای این موضوع می گذارند که یک شــرط الزم نیســت‪ ،‬امــا از بروز‬ ‫مشــکالت بعدی پیشــگیری می کند‪.‬‬ ‫مراقب باشید که ﺛواب می کنید‪ ٬‬کباب نشوید!‬ ‫امــا گاهی زنی که با عشــق رفته و مهرش را بخشــیده کباب می شــود‪ .‬فرض‬ ‫کنیــد دختــری در دوره عقد مهریه اش را می بخشــد و بعد از عروســی به هر‬ ‫دلیلــی تمایلی به ادامه زندگی با همســرش نــدارد و تقاضای طــالق می کند!‬ ‫در ایــن میــان چون زن خواهان طالق اســت که در قانون بــه آن «طالق خلع»‬ ‫مــی گوینــد‪ ،‬زن باید معادل مهریه یا مبلغــی کمتر یا بیشــتر از آن را به داماد‬ ‫پرداخــت کند‪ .‬به ایــن ترتیب زن برای رهایــی از زندگی ای کــه تمایلی به آن‬ ‫نــدارد نه تنها مهریــه ای نمی گیرد‪ ،‬بلکه باید رقمی را نیز بــرای جدایی به مرد‬ ‫بپــردازد‪ .‬پس قبل از بذل و بخشــش‪ ،‬کمی بیشــتر تامل کنید‪.‬‬ ‫گاهــی زن و مــرد در زندگی آنقدر دچار اختالف می شــوند کــه زن می گوید‬ ‫«مهــرم حــالل جونم آزاد!» اما یک ســوال اگــر عروس خانم مهرش را ببخشــد‬ ‫آیــا واقعــا طالق به ســرعت انجــام شــده و کار تمام اســت؟ اتفاقــا کامال در‬ ‫اشــتباه هستید‪ .‬اصال معلوم نیست بعد از بخشــش مهریه مرد حاضر به طالق‬ ‫همســر شــود‪ ،‬یا زمان عــده دوباره رجــوع نکند! بــرای این کــه در این حوزه‬ ‫مشــکلی ایجاد نشود‪ ،‬شــرع و قانون راه آن را پیش بینی کرده است‪ .‬بد نیست‬ ‫بدانیــد که طــالق «خلع» و «مبارات» دقیقا همین هدف شــما را به طور کامل‬ ‫و بــدون ضــرر و خطر تامین می کنــد‪ .‬در این نوع طالق‪ ،‬زن و شــوهر توافق‬ ‫مــی کننــد در عوض مهریه یا کمتر یا بیشــتر از آن از یکدیگر جدا شــوند‪.‬‬ ‫در ایــن روش دیگر شــوهر حــق رجوع ندارد و به این ترتیب زن با بخشــیدن‬ ‫مالــی معــادل مهریه‪ ،‬یا بیشــتر و کمتر از آن بــه شــوهر‪ ،‬او را راضی به طالق‬ ‫مــی کنــد‪ .‬البته اگر این بیــزاری از ادامه زندگی دو طرفه باشــد‪ ،‬اما زن تقاضای‬ ‫طــالق بدهد بــاز هم باید مهریه اش را ببخشــد تــا این طالق که مبــارات نام‬ ‫دارد‪ ،‬جاری شود‪.‬‬ ‫‪ 3۱‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬

‫می خوام دوباره مهریه ام برگردد‪...‬چکار کنم؟‬ ‫شــاید شــما هم از آن دســته از افرادی باشــید که مهریه خود را بخشــیده و‬ ‫اکنون پشــیمان شــده اید و برایتان این سوال پیش آمده اســت که راه بازگشت‬ ‫داریــد یــا خیر؟ باید بگویم چنــد فرض را بایــد در نظر بگیرید‪:‬‬ ‫‪ .1‬اگــر زن بــه مرد بگوید که وی تکلیفی برای پرداخــت مهریه ندارد‪ ،‬مرد دیگر‬ ‫این تکلیف را نخواهد داشت‪.‬‬ ‫‪ .۲‬تﺼــور کنید زن مهریه را به مرد ببخشــد )هبه کنــد(‪ ،‬باید این لفﻆ را بگوید‬ ‫کــه »من مهر خود را به تو بخشــیدم«‪.‬‬ ‫در ایــن حالــت‪ ،‬تکلیف مــرد در پرداخت مهریــه به طور کامــل از بین نمی‬ ‫رود‪ ،‬زیــرا زن مــی تواند تحت شــرایطی از این هبــه برگردد و مهریــه خود را‬ ‫مطالبــه کنــد‪ .‬البته این مســئله مشــروط بر این اســت کــه زن‪ ،‬طی قــرارداد‬ ‫دیگــری‪ ،‬این حــق را از خود نگرفته باشــد‪ ،‬وگرنــه راه دیگری وجــود ندارد‪.‬‬ ‫بیمه مهریه را اجباری کنید‬ ‫حســن عــرب وکیل پایــه یک دادگســتری در گفتگو بــا مهر مــی گوید‪ :‬یک‬ ‫پیشــنهاد دارم و آن هم این اســت که موضوع بیمه مهریــه کمی متفاوت تر و‬ ‫بهتر اجرایی شــود‪ .‬امروزه شــرکتهای بیمه ای در کشــور اقدام به ارائه خدمات‬ ‫بیمه ای می کنند و چند ســالی اســت که بیمه مهریــه را در برنامه های خود‬ ‫قــرار داده انــد اما این مســئله به دالیل نامعلوم متوقف شــد که بهتر اســت‬ ‫قــوه قضائیه برای پیشــگیری از وقوع جــرم و زندان زدایــی روی اجباری کردن‬ ‫این مهم پیش قدم شــود‪.‬‬ ‫وی افزود‪ :‬مهریه با حداقل ‪۱۱۰‬ســکه بســیاری از مشکالت زوجین را حل کرد‬ ‫و امــروز مهریــه چه قبــل ازدواج و چه بعــد ازدواج به عنوان یــک ابزار تهدید‬ ‫تبدیل شــده اســت و دختر به دنبال مســتحکم کردن جایگاه خــود در زندگی‬ ‫مشــترک هســت‪ .‬حاال از ســویی مرد در ترس مهریه در کل جریان زندگی گیر‬ ‫کــرده که منشــا برخی اختالفات خانوادگی از همین مهریه شــروع می شــود‪.‬‬ ‫راهکار چیســت؟ چگونه زن و مــرد را از کابوس مهریه نجات دهیم؟ معتقدم‬ ‫بایــد موضــوع مهریــه را با ســاز و کارهای قانونــی حل کنیــم و زوجین بدون‬ ‫دغدغه و نگرانی ســر ســفره عقد بشــینند و بــدون ترس و واهمــه به زندگی‬ ‫ادامه دهند‪.‬‬ ‫‪Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬

‫‪31 Kheradmand‬‬


‫مهریه را هم داده اند و هم گرفتهاند‪...‬‬

‫هر کســی گفته مهریه را کی داده و کی گرفته دستش را بگیرید و‬ ‫به ســتاد دیه مراجعه کنید تا کامال توجیه شــود کــه مهریه را هم‬ ‫خوب داده اند و هــم خیلی خوب گرفته اند‪.‬‬ ‫خبرگــزاری مهر‪ :‬مهریه را کــی داده؟ کی گرفتــه؟ ‪ ...‬با اینکه این‬ ‫ضــرب المثــل و یا جمله غلط و کلیشــه ای هنــوز در فرهنگ ما‬ ‫شــنیده می شــود اما در واقع بایــد گفت که اتفاقــا خیلی اوقات‬ ‫مهریــه را هــم خوب گرفته انــد به نحوی که هم اکنــون حدود ‪۲‬‬ ‫هزار زندانی مهریه و نفقه در زندانهای کشــور محبوســند!‬ ‫امــا حقیقت آن اســت کــه مهریه مالی اســت که مــرد هنگام‬ ‫وقــوع عقد نــکاح یا بــه عبارتی ازدواج‪ ،‬به همســر خــود تقدیم‬ ‫میکنــد و مکلف اســت آن را بپــردازد‪.‬‬ ‫اگر فکر می کنید که مهر زن فقط ســکه یا پول اســت اشــتباه‬ ‫می کنید‪ ،‬زیرا شــما مــی توانید هر آنچــه ارزش مالی یا اجتماعی‬ ‫داشــته باشــد‪ ،‬مهر خود قرار دهیــد‪ ،‬مثل طال‪ ،‬نقــره‪ ،‬امالک‪ ،‬پول‬ ‫رایج‪ ،‬لــوازم زندگی و حتی آمــوزش مهارتی ویژه‪...‬‬ ‫یــا بــه تعریف حقوقــی باید گفت کــه هر چیــزی را که مالیت‬ ‫داشــته و قابل تملک باشــد می توان مهــر قرار داد (مــاده ‪۱۰۷۸‬‬ ‫قانون مدنی)؛‬ ‫امروزه بیشــتر ســکه طال را مهر زن می کنند‪ .‬به قول جهانشاهی‬ ‫وکیل دادگســتری کــه در گفتگو با مــا می گوید‪ :‬ایــن روش ثبت‬ ‫مهریه در کشــور غلط اســت و نباید اجازه داد مــردی که توانایی‬ ‫پرداخــت مهریه باال را نــدارد هر رقمی دلش خواســت ثبت کند‬ ‫بــه امید اینکه همســرش را از دســت ندهد یا اینکــه اگر مهریه‬ ‫کم باشــد به همسرش جســارت شده است!‬ ‫اما ســوال این اســت چطور مردان به دلیل عــدم پرداخت مهریه‬ ‫راهی زندان می شــوند؟‬

‫اعسار مرد تائید شود مهریه را باید دولت به زن پرداخت کند‬ ‫بگذاریــد بــا قانون حمایــت از خانواده صحبت کنیــم‪ .‬در فصل‬ ‫ازدواج‪ ،‬مــاده ‪ ۲۲‬قانــون حمایــت خانــواده آمــده اســت که اگر‬ ‫مهریــه تا ‪ ۱۱۰‬ســکه تمام بهــار آزادی یــا معادل آن باشــد وصل‬ ‫آن بر اســاس ماده قانــون محکومیتهای مالی الزامی اســت و اگر‬ ‫مهریه بیش از ‪ ۱۱۰‬ســکه باشــد پرداخت آن مشــروط به توانایی‬ ‫مالی زوج اســت‪.‬‬ ‫جهانشــاهی می گوید‪ :‬اگر مرد توانایــی پرداخت مهریه کمتر از‬ ‫‪ ۱۱۰‬ســکه را هم نداشــته باشــد در هرحال باید زندانی شود مگر‬ ‫اینکه بعد از زندانی شــدن درخواســت اعســار داده و دادگاه پس‬ ‫سید هادی کسایی زاده از بررســی به این نتیجه برســد که واقعا این آقــا داماد هیچ آهی‬ ‫در بســاط نــدارد آن وقت این وظیفه دولت اســت که این هزینه‬ ‫را از بیــت المال تامین کند‪.‬‬ ‫امــا آیــا دولت اینقــدر بودجه دارد ایــن هزینه هــا را پرداخت‬ ‫کند؟ تعیین اعســار هم البته به همین آســانی ها نیســت و باید‬ ‫دو شــاهد به اعســار مرد گواهی دهند و قاضــی در این خصوص‬ ‫بســیار حساس و موشــکافانه وارد می شود‪.‬‬ ‫اعسار مرد پذیرفته شود اصال پایش به زندان نمی رسد‬ ‫علــی اصغر حیدری وکیل دادگســتری در گفتگو بــا ما می گوید‪:‬‬ ‫بر اســاس قانون جدید محکومیتهای مالی کــه از مرداد ‪ ۹۴‬اجرایی‬ ‫شــده نیاز نیســت مرد حتما زندان برود تا دادخواســت اعســارش‬ ‫پذیرفته شــود بلکه می تواند ظرف یک مــاه از تاریخ ابالغ اجراییه‬ ‫دادخواســت اعســار بدهد و اگر این کار را کرد و اعسارش پذیرفته‬ ‫شــد دیگر زندان نمی رود‪.‬‬

‫‪ 30‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬

‫بــا این حــال اگر اعســار پذیرفته نشــود باید زندانــی مهریه در‬ ‫زنــدان بمانــد تا اینکه انجمن هــا و نهادهای مردمی مانند ســتاد‬ ‫دیــه بــا کمک خیریــن زندانیان مهریــه را آزاد کننــد در حالی که‬ ‫بــاز هم اولویت آزادی بــا زندانیان دیه در جرایم غیر عمد اســت‬ ‫چــون آنهــا غیرعمد مرتکــب جرم شــده و در حبس هســتند اما‬ ‫زندانــی مهریــه با علم و دانســته مهریه را تعییــن و ثبت قانونی‬ ‫کرده است‪.‬‬ ‫مــردی که ‪ ۲۰۰۰‬ســکه مهر زنش می کند اگر داشــته باشــد باید‬ ‫پرداخت کند‬ ‫حاال اگر مهریه باالی ‪ ۱۱۰‬ســکه باشــد اول باید داماد ‪ ۱۱۰‬ســکه‬ ‫را پرداخــت کنــد و اگــر دادگاه تائید کرد مرد تمکن مالــی دارد با‬ ‫حکــم دادگاه الباقــی مهریه هم به نحوی باید پرداخت شــود‪ .‬اگر‬ ‫بخواهیــم راحت تــر بیان کنیم این اســت که مثال مــردی مهریه‬ ‫همســرش را ‪ ۲۰۰۰‬ســکه تعیین کرده و حاال زن مهریــه را به اجرا‬ ‫مــی گذارد و اگر دادگاه به این نتیجه برســد مــرد تمکن مالی دارد‬ ‫یــا زوجه امــوال مــرد را بــه دادگاه معرفی کند تمــام مهریه باید‬ ‫پرداخت شــود و ‪ ۱۱۰‬ســکه مالک نیست‪.‬‬ ‫البتــه بعــد از بازداشــت زوج می تواند درخواســت اعســار کند‬ ‫یعنی اینکه بــه قاضی بگوید من واقعا امــوال و درآمدی برای این‬ ‫پرداخــت مهریه ندارم‪ .‬قاضی وقتی به این نتیجه رســید متهم آزاد‬ ‫شده و مهریه تقســیط می شود‪.‬‬ ‫مراحل بخشیدن مهریه همسر‬ ‫امــا یک موضــوع دیگر هم اینجا مطرح اســت و آن اینکه زوجه‬ ‫در طــول زندگی دلش بخواهد مهریه اش را به هر دلیلی ببخشــد‪.‬‬ ‫امــا این اقدام هم برای خودش راه و رســمی دارد‪.‬‬ ‫مثال تــا قبل از ثبــت عقد امکان بخشــش مهریه وجــود ندارد‪.‬‬ ‫نکتــه دوم اینکه اصال نیاز نیســت بــه دادگاه مراجعــه کنید مثال‬ ‫همســر شــما روی یــک کاغذ می نویســد مــن مهریه خــودم را‬ ‫به همســرم بخشــیدم و بعد امضا و اثر انگشــت می زنــد و این‬ ‫خودش مدرک اســت‪.‬‬ ‫بــا این حال دامــاد برای محکم کاری بهتر اســت راهی دفترخانه‬ ‫اســناد رســمی شــود و ایــن کار را ثبــت کنــد‪ .‬این اقــدام همان‬ ‫اقرارنامه ثبتی اســت و بعد از ثبت‪ ٬‬نامه ای بــه دفتر ثبت ازدواج‬ ‫که قبال آنجا ازدواجشــان ثبت شــده نوشــته شــده تا آنها هم در‬ ‫دفتــر خود ثبت کنند و در عقدنامه نوشــته شــود‪.‬‬ ‫امــا این راه کمــی درد ســر دارد و اگر واقعا عــروس خانم قصد‬ ‫دارد کــه مهریــه اش را ببخشــد‪ ،‬بهتر اســت با آقای دامــاد راهی‬ ‫دفتــر اســناد رســمی شــود و ایــن کار را قانونی کنــد‪ .‬محضردار‬ ‫اعتراف همســر برای بخشــش مهریه را در قالب «اقرارنامه ثبتی»‬ ‫تنظیــم می کنــد؛ البته کار به همین جا ختم نمی شــود‪ ،‬زیرا برای‬ ‫محکــم کاری باید نامــه ای از آنجا برای دفترخانه رســمی ازدواج‪-‬‬ ‫که عقد در آن مکان ثبت شــده ‪ -‬برده شــود تا در آنجا مفاد نامه‬ ‫در «صفحــه مالحظات» عقدنامه ثبت شــود‪.‬‬ ‫بخشش مهریه با اجازه پدر لطفا!‬ ‫البتــه توصیــه می شــود خانمی که قصــد دارد مهریــه اش را به‬ ‫شــوهرش ببخشــد‪ ،‬بدون اجازه پدر ایــن کار را انجــام ندهد‪ .‬در‬ ‫این راســتا دفاتر اســناد رســمی در صورت اجازه پدر عروس خانم‬ ‫مهریــه را به شــوهر می بخشــند و آن را ثبــت می کنند‪.‬‬ ‫مــی دانیم کــه طبق مــاده ‪ ۱۰۸۲‬قانــون مدنی شــما از زمانی‬

‫‪Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬

‫‪30 Kheradmand‬‬


‫‪5‬‬

‫یک زن هلندی با وجود دســتگیری شــوهرش که ســربازی آلمانی بود‪ ،‬حاضر‬ ‫به ترک او نشــد‪ .‬تصویر متعلق به ســال ‪ ۱۹۴۴‬است‪.‬‬

‫‪۸‬‬ ‫‪۹‬‬

‫«ارتش مادران»‪ ،‬برای دفاع زنان از حریم خانههایشان در سال ‪۱۹۴0‬‬ ‫در انگلستان ایجاد شد‪ .‬گروهبان جوانی در حال آموزش به این زنان است‪.‬‬

‫وینــی جوشــکار‪ ،‬در حــال‬ ‫جوشــکاری در محوطــهی کارش‬ ‫در ســال ‪۱۹۴3‬‬ ‫تــا ســال ‪ ،۱۹۴5‬یکســوم زنان‬ ‫به عنوان نیروی کار در مشــاغلی‬ ‫ماننــد کار در کارخانههــای‬ ‫ســاخت بمب‪ ،‬ســاخت مهمات‬ ‫و جوشــکاری خدمت میکردند‪.‬‬

‫‪۱۰‬‬

‫‪۶‬‬

‫آنا لــی تین ِگل فیشــر‪ ،‬نخســتین مادر‬ ‫فضانورد در ســال ‪۱۹۸0‬‬

‫ولیــن زن انگلیســی که با موتورســیکلتش در دهــه ‪ ۱۹۸0‬به ســفر دور دنیا‬ ‫رفت‪ .‬ســفر او ‪ 3‬ســال طول کشــید و مســافت ‪ ۷۶۸00‬کیلومتــر را طی نمود‪.‬‬

‫‪۷‬‬

‫پیــرزن ‪ ۱۰۶‬ســالهی‬ ‫ارمنــی‪ ،‬بــا یک اســلحهی‬ ‫مــدل ‪ ۴۷_AK‬در حــال‬ ‫محافظــت از خانــهاش‬ ‫اســت‪ .‬تصویر متعلق به‬ ‫ســال ‪ ۱۹۹0‬اســت‪.‬‬ ‫‪ ۲۹‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬

‫‪۱۱‬‬

‫آنی المپکینز‪ ،‬فعال حقوق شــرکت‬ ‫در انتخابات‪ ،‬در زنــدان ‪Little Rock‬‬ ‫‪ City‬در سال �‪۱۹۶۱‬‬

‫‪Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬

‫‪29 Kheradmand‬‬


‫زنان شﺠاعی که ماندگار شدند‬ ‫فرانک مجیدی‬ ‫ایجــاد تغییر همیشــه ســخت اســت‪ .‬تغییر‪ ،‬خرق عادتی اســت که توســط‬ ‫جامعه و افراد پذیرفته شــده و دســت زدن به آن‪ ،‬شــجاعت زیــادی میطلبد‪.‬‬ ‫به قدر آن شــجاعت‪ ،‬بایــد قوی هم بود و در برابر مخالفتها تــاب آورد‪ .‬برای‬ ‫همیــن اســت که اغلب مــا‪ ،‬تــالش نمیکنیم در شــیوهی زندگیمــان تغییری‬ ‫ایجاد کنیم‪.‬‬ ‫بــه جایگاه اجتماعی‪ ،‬مالــی و معنوی خود در همین وضــع موجود رضایت‬ ‫میدهیــم و ادامــهاش میدهیــم‪ .‬همیــن اســت که افــراد کمی هســتند که‬ ‫جســارت تغییــر را داشتهباشــند‪ .‬در نوشــتهی امــروز‪ ،‬تصاویــری از زنانــی را‬ ‫میبینیم که با عملکرد خود تغییری چشــمگیر در ســنتهای پذیرفتهشــدهی‬ ‫جامعهشــان ایجــاد کردند و دربــارهی تواناییهایشــان‪ ،‬همــگان را متعجب‬ ‫کردند‪.‬‬

‫برخی از این تصاویر‪ ،‬نشــان میدهد که زنان در موقعیت ســخت جامعهشان‬ ‫چطــور خود را با شــرایط وقــف دادند و عهــدهدار مســئولیتهای مهم برای‬ ‫حفظ خاوادهشــان شــدند‪ .‬برخی از تصاویر نشــاندهندهی اوج انسانیت حتی‬ ‫در برابر دشــمن هســتند‪ .‬شــاید کار بعضی از آنــان امروزه کامــ ًال عادی جلوه‬ ‫کنــد‪ ،‬امــا در زمان خودش‪ ،‬نیاز به جســارت و جرأت فراوانی داشــت‪.‬‬ ‫بیــش از همه‪ ،‬دوســت دارم این پســت را تقدیــم به مادرانی کنــم که با کار‬ ‫شــرافتمندانه‪ ،‬سرپرســتی خانواده خود را بر عهده گرفتهاند‪ .‬شاید نام خیلی از‬ ‫آنها را هرگز نشــنویم و داستانشــان را هیچگاه نخوانیم‪ ،‬اما مسلماً همگی آن‬ ‫ها شایســتهاند که بــرای عزتنفس فوقالعادهشــان مورد تقدیر قــرار گیرند‪.‬‬

‫‪۱‬‬

‫کاترین سویتزر‪ ،۱۹۶۷ ،‬ماراتن بوستون‬ ‫در ایــن واقعه‪ ،‬یکــی از کارمندان اجرای مســابقات به نام «ژاک ِســم ِپل»‪ ،‬تنها‬ ‫‪ ۲۸‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬

‫بــه دلیــل آنکه کاترین یک زن بود‪ ،‬ســعی کــرد او را به زور از مســابقهای که‬ ‫تمامی شــرکتکنندگان دیگــرش مرد بودند بیــرون بیانــدازد‪ .‬کاترین میگوید‬ ‫«بــرای مــردان این فقط رویداد ســادهی بیــرون انداختن یک نفر بــود‪ ،‬اما من‬ ‫میدانســتم که داســتان بســیار بزرگتر از اینها است‪ .‬بســیار بزرگتر‪».‬‬

‫‪۲‬‬

‫تصویــری نمادین از مارینا گی ِنســتا‪ ،‬یک دختر کمونیســت مبارز با ‪ ۱۷‬ســال‬ ‫ســن‪ ،‬بر فراز هتل کولون بارســلونا در ســالهای جنگ داخلی اســپانیا‪۱۹3۶،‬‬

‫‪3‬‬

‫اریــکا‪ ،‬دختــر پانــزده ســالهای اهل‬ ‫بوداپســت کــه مبدل به نمــاد انقالب‬ ‫مجارســتان در ســال ‪ ۱۹5۶‬شد‪.‬‬

‫‪۴‬‬

‫گوکچن‪ ،‬بانوی ‪ ۲3‬سالهای‬ ‫ســبیحه ِ‬ ‫اهــل ترکیــه‪ .‬او نخســتین زن خلبان‬ ‫جنگنده در ســال ‪ ۱۹3۷‬شــد‪.‬‬

‫‪Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬

‫‪28 Kheradmand‬‬


‫ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ »ﺍﺭﺯﺵ ﮔﺬﺍﺭﻯ ﻫﺎ« ﻧﻘﺶ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﻬﻤﻰ ﺩﺭ ﻣﺘﻤﺮﻛﺰ ﺷﺪﻥ ﺍﻧﺮژﻯ ﺭﻭﺍﻧﻰ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺑﻪ‬

‫ﺳﻤﺖ ﻫﺪﻓﻰ ﺧﺎﺹ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ‪ ،‬ﻭ ﭼﻪ ﻫﺪﻓﻰ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺩﻭﺳﺘﻰ ﻛﻪ ﻣﻰ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺎﻋﺚ‬ ‫ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻫﺎﻳﻰ ﻳﮕﺎﻧﻪ ﺑﻴﻦ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺷﻮﺩ‪.‬‬

‫ندید منو!"‪ .‬در واقع درد ســوختگی بــرای او از درد‬ ‫دیده شــدن در هنگام سیگار کشــیدن قابل تحمل‬ ‫تر بود‪ .‬این داســتان‪ ،‬تضاد رفتاری فــرد را از طرفی‬ ‫در خانــواده و از طرفی دیگر در جامعه نشــان می‬ ‫دهــد‪ --‬خانــواده ای کــه دود را «بــد ممنوع» می‬ ‫داند‪ ،‬و جامعه ای که دود را «بد آزاد» می شناســد‪.‬‬ ‫در واقع دوگانگی ارزشــی کــه در خانواده و جامعه‬ ‫وجــود دارد باعــث شــکل گیــری یک ســری رفتار‬ ‫های دو معیاری در بســیاری از ما شده و عمیقا در‬ ‫پرورش شــخصیت ما تاثیر منفی گذاشــته اســت‪.‬‬ ‫فشــار روانــی حاصــل از ایــن دوگانگی ها‬ ‫بســیاری از ما را پنهان کار کرده‪ ،‬و بســیاری‬ ‫دیگــر را بی تفاوت نســبت بــه ارزش ها‪.‬‬ ‫بســیاری از جوانــان ده ٔه ‪ ،۷0‬بــه موضوع‬ ‫و ارزش هــای خانواده آنطــور که بچه های‬ ‫ده ٔه ‪ 50‬یا ‪ ۶0‬نــگاه می کردند‪ ،‬توجه ندارند‪.‬‬ ‫هرچند در بســیاری از موارد جای خوشحالی‬ ‫اســت که به یک ســری افــکار و ارزش های‬ ‫پوســید ٔه نســل قدیم توجهی ندارنــد‪ ،‬ولی‬ ‫جــای تامل اینجا اســت که تخطــی از ارزش‬ ‫های قدیم بر اســاس دانایی و خود دوســتی‬ ‫آنها صورت نمی پذیرد‪ ،‬بلکه طغیانی اســت‬ ‫بر ضد فشــار های تحمیل شــده از طرف خانواده‪ .‬خانوادگی و اجتماعی را از درون تســهیل می دهد‪.‬‬ ‫همیــن مثال ســیگار را توجــه کنید کــه جوانی با دور همــی های جوانان برای کشــیدن قلیان دقیقا‬ ‫افتخــار می گویــد که جلــوی پدرش ســیگار نمی مانند جلســات گروه درمانی اســت که در آن عده‬ ‫کشــد چون بــرای او احترام قائل اســت‪ .‬این حرف ای با یک ســری مشــکالت مشــابه دور هم جمع‬ ‫از دید من اوج ترس و عدم خود دوســتی را نشــان می شــوند بــرای هدفی خــاص‪ --‬درمــان‪ .‬از افراد‬ ‫می دهد‪ ،‬زیرا نکشــیدن ســیگار نباید جلو ٔه احترام بســیاری شــنیده ام که «دور همی» قلیان کشیدن‬ ‫باشــد‪ ،‬بلکه ســالمت فیزیکی و روانی خــود فرد را بیــن آنها صمیمیت ایجاد میکنــد! این نوع تفکر‬ ‫در بر میگیرد‪ .‬بنابراین‪ ،‬کســی که به ســالمت خود دقیقا ماننــد توهمات پای منقل تریاک‪ ،‬یا ســفره‬ ‫توجه ندارد‪ ،‬خود دوســت نیســت‪ ،‬و کسی که خود های عرق خوری اســت که عــده ای دور هم جمع‬ ‫دوســت نیســت‪ ،‬نمیتواند دگر دوســت باشد‪ ،‬در می شــوند و در اوج سرخوشــی و مســتی فکر می‬ ‫نتیجه شــعار احترام به "پدر" فریبی بیش نیست و کنند بــا مرام تریــن و انســان ترین انســان ها بر‬ ‫ریشه در ترس از دســت دادن یک سری امتیازات و روی کر ٔه خاکی هســتند‪ .‬فقط وقتی سرخوشی آنها‬ ‫مزیت هایی را دارد که در صورت ســیگار کشــیدن می پرد متوجه می شــوند که یکی از همان انســان‬ ‫ممکن اســت از دســت بدهد‪ .‬از طرفی ارزش های ترین هــا در اوج مــرام جیب نفر کنــاری خودش‬ ‫جامعــه نیز تغییــر کرده اســت‪ ،‬بدیــن معنی که را خالــی کــرده‪ .‬از دید مــن این نوع برداشــت ها‬ ‫«بــد امروز» با «بد دیروز» بســیار متفاوت اســت‪ .‬هیچ اساســی ندارنــد‪ .‬صمیمیتی که قرار باشــد به‬ ‫به عنــوان مثال‪ ،‬زمانــی نه چنــدان دور وقتی زنی واســط ٔه دود ایجاد شــود‪ ،‬توســط همــان دود نیز‬ ‫ســیگار بر دهــان می گذاشــت جامعــه او را زنی از بیــن خواهد رفــت‪ ،‬بطوریکه در یک چشــم بر‬ ‫بــد می دانســت‪ ،‬اما امــروز حتا برای کســانی هم هــم زدن هیچگونــه اثــری از آن نخواهیــد یافت‪.‬‬ ‫کــه با ســیگار و قلیــان مخالف هســتند این گونه صمیمیــت زمانــی صــورت میگیرد کــه طرفین با‬ ‫برچســب زنی های بی اســاس‪ ،‬کامال مردود و غیر هم همــکاری‪ ،‬تعامــل‪ ،‬رقابت ســالم‪ ،‬و هیجانات‬ ‫اخالقی شــناخته می شــوند‪ .‬دیروز اگر ســیگار بد گوناگونــی را تجربــه کننــد‪ .‬و چه وســیله ای بهتر‬ ‫بــود‪ ،‬ترس دیده شــدن توســط همســایه و فامیل از ورزش کــه هــر انســانی را در این مــالک ها به‬ ‫در هم ٔه جای شــهر با شــما همراه بــود‪ .‬اما امروز‪ ،‬چالش می کشــد و صمیمیــت راســتینی بین آنها‬ ‫‪ ۲۷‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬ ‫‪27 Kheradmand Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬ ‫همان همســایه ها و یا فامیــل های دیروزی تبدیل‬ ‫بــه دکان دارانی شــده اند که محیطــی برای قلیان‬ ‫کشــی جوانان فراهم می کننــد‪ ،‬و فرصتی را برای‬ ‫بروز طغیانی "آزاد" برای جوانــان فراهم آورده اند‪.‬‬ ‫امــا طغیانی که ضرر آن مســتقیما به خود فرد وارد‬ ‫می شــود و در آیند ٔه نه چندان دور گریبان جامعه‬ ‫را خواهد گرفت‪.‬‬ ‫قلیان وســیله ای شــده اســت برای آرامش روانی‬ ‫جوانــان‪ .‬نوعــی روان درمانی شــخصی اســت که‬ ‫توســط خنثــی ســازی‪ ،‬فشــارمحدودیت هــای‬

‫ایجــاد میکند‪.‬‬ ‫اما دلیــل روانیعــدم گرایش بســیاری از جوانان‬ ‫بــه ورزش مــی توانــد این باشــد کــه ورزش کردن‬ ‫«بــد آزاد» نیســت‪ ،‬بلکه «خوب آزاد» اســت‪ ،‬از آن‬ ‫روی آنهــا را با خــودش از لحاظ ذهنی درگیر نکرده‬ ‫اســت‪ .‬مشــکل بســیاری از جوانان با چیــز هایی‬ ‫اســت که از لحاظ عرفی و اجتماعی بطور نســبی‬ ‫ممنوع هســتند و همین «ممنوع» بودنشان آنها را‬ ‫به ســمت طغیان درونی ســوق مــی دهد‪ .‬هرچند‬ ‫موضوعــات ممنوعــه نباید باعث طغیــان افراد در‬ ‫یــک جامعــه ســالم بشــوند‪ ،‬اما بــه علت‬ ‫دوگانگی های ارزشــی بین خانواده و جامعه‬ ‫و دوگانگــی های رفتاری حاصله از آن‪ ،‬نوعی‬ ‫خســتگی روانی برای جوانان ایجاد شــده که‬ ‫منجر به یک ســری حساســیت هــای خاص‬ ‫در آنها شــده است‪ .‬بنابراین‪ ،‬توجه به «ارزش‬ ‫گذاری ها» نقش بســیار مهمــی در متمرکز‬ ‫شــدن انــرژی روانی افراد به ســمت هدفی‬ ‫خــاص خواهد داشــت‪ ،‬و چــه هدفی بهتر‬ ‫از خود دوســتی کــه می توانــد باعث رفتار‬ ‫هایــی یگانه بین افراد شــود‪.‬‬ ‫خود دوســتی باعث می شــود که موضوع‬ ‫دود‪ ،‬و موضوعــات مشــابه‪ ،‬نــه به منظــور احترام‬ ‫به دیگــری بلکه بــرای احتــرام به «خــود» به کل‬ ‫بــرای فــرد منتفی شــود‪ .‬خود دوســتی باعث می‬ ‫شــود انتخاب هایی کــه ما در زندگــی میکنیم بر‬ ‫اســاس ســود و زیانی کــه به ســالمت روح‪ ،‬روان و‬ ‫جســم ما مربوط می شــوند انجام گیرنــد‪ ،‬نه لذت‬ ‫هــای زود گذر ذهنی‪ .‬خود دوســتی باعث یکرنگی‬ ‫ارزش ها و همرنگی انســان هــا در مقابل مضرات‬ ‫زندگــی می شــود‪ .‬توجه بــه آموزش و پــرورش به‬ ‫منظور خود دوســتی از درون خانــواده ها آغاز می‬ ‫شــود و در مــدارس نمو مــی کنــد‪ ،‬و در رابطه با‬ ‫جامعه تبدیل به دگردوســتی می شود‪ .‬بنابراین‪ ،‬در‬ ‫رابطــه با موضوع قلیان که جز ضــرر و نزول جلوه‬ ‫اجتماعــی چیــزی برای فــرد نخواهد داشــت‪ ،‬باید‬ ‫توجــه بخصوصی بــه ارزش هایی کرد کــه از ابتدا‬ ‫توســط خانواده به کودک آموزش داده می شــوند‪.‬‬ ‫ارزش ها اگر توســط خانواده درونی شوند‪ ،‬حتا اگر‬ ‫بــرای مدتی در دوران نوجوانی توســط فرد نادیده‬ ‫گرفته شــوند‪ ،‬راه خودشــان را مجــدد پیدا خواهند‬ ‫کــرد و فرد را در همان مســیری که معرف آن ارزش‬ ‫ها اســت هدایــت خواهد کــرد‪ .‬حال آنکــه خود‬ ‫دوســتی چگونه می تواند به عنوان یــک ارزش در‬ ‫افــراد یک جامعه ایجاد شــود موضوعی اســت که‬ ‫در آینــده بــه آن خواهم پرداخت‪.‬‬


‫ﻗلیان درمانی در جامﻌه دو ﻗﻄبی‬ ‫فرشید رشیدی فر‬ ‫وبالگ آزادی درون‬

‫قــل قــل قــل قــل قــل قــل قــل قــل قــل‪...‬‬ ‫پو و ففففففففــف ‪. . . .‬‬ ‫کل محتــوای قلیــان به همین چنــد لغت خالصه‬ ‫می شــود! ولی همیــن چند لغت چنــان لذتی به‬ ‫«اهل قــل قل» می دهد که آریســتیپوس و اپیکور‬ ‫و انزیدمــس را از انحراف لذت جویی انگشــت بر‬ ‫دهان نگه می دارد‪ .‬دود ســفید رنگ حلقه ای‪ ،‬دور‬ ‫همی‪ ،‬احســاس نزدیکــی‪ ،‬خرج کم قلیــان و از این‬ ‫قبیل لذات دالیلی هســتند که اهل قل قل همیشه‬ ‫بــه نیکی از آن یاد مــی کنند‪ .‬حــدودا ‪ ۸0‬درصد از‬ ‫اهــل قل قل جوانانی بین ‪ ۱۶‬تا ‪ ۲5‬ســال هســتند‬ ‫کــه بیــن ‪ ۲‬تا ‪ 5‬بــار در هفته دور همــی به صرف‬ ‫قلیــان جمع می شــوند تــا اندکــی از محدودیت‬ ‫هــای ذهنی روزمرگــی گریزی بزنند‪ .‬گریــز از چیز‬ ‫هایــی که از کودکی برای ما‪ ،‬چــه در خانواده و چه‬ ‫در جامعــه‪ ،‬ممنوع بوده اســت‪ .‬خیلی چیز ها هم‬ ‫در خانــه و هــم در جامعه ممنوع بــوده‪ ،‬و خیلی‬ ‫چیــز ها در خانه ممنوع بوده ولــی در جامعه آزاد‬ ‫بوده‪ ،‬و بســیار چیز های دیگــر در جامعه ممنوع‬ ‫بــوده و در خانه آزاد‪ .‬فقط کافی اســت شــخصی‬ ‫کــه در ایــن نــوع سیســتم دو قطبی بزرگ شــده‬ ‫جــای ایــن دو را با هم اشــتباه بگیرد‪ .‬آنگاه اســت‬ ‫که بســیاری از امتیــازات‪ ،‬از یک پول جیبی ســاده‬ ‫بگیرید تــا آزادی فردی‪ ،‬را از دســت خواهد داد‪.‬‬ ‫دود از همــان ابتــدا در خانــواده ممنــوع بــوده‬ ‫و آن را بعنــوان چیــزی «بــد» و «هتــک حرمــت‬ ‫بزرگســاالن» به کودکان معرفی کرده اند‪ .‬بطوریکه‬ ‫کســانی هســتند که پــس از گذشــت ‪ ۴0‬ســال از‬ ‫عمرشــان هنــوز در حضور خانواده شــان ســیگار‬ ‫نمی کشــند! گویی علت بد بودن ســیگار‪« ،‬جلوی‬ ‫خانواده کشــیدن» آن اســت‪ ،‬نه ضرراتــی که برای‬ ‫ســالمت خود فــرد دارد‪ .‬ایــن دقیقا بر مــی گردد‬ ‫بــه نــوع آمــوزش و ارزش گــذاری که خانــواده به‬ ‫فرزندانشــان انتقال می دهند‪ .‬بعنــوان مثال‪ ،‬یکی‬ ‫از افتخــارات پــدر و مادر این اســت کــه به فامیل‬ ‫نشــان دهنــد از چه ابهــت و جذبــه ای برخوردار‬ ‫هســتند و با وجــود اینکه می دانند فرزندشــان ‪۱۰‬‬ ‫ســال اســت که ســیگار می کشــد اما او یــک بار‬ ‫هــم جرات نکرده کــه جلوی آنها این عمل زشــت‬

‫و قبیــح را انجــام دهد‪ .‬و البتــه فامیل هم همگی‬ ‫جویای این "راز کشــف شــدهٔ" هســتی می شوند‪.‬‬ ‫گویــی حفــظ جذبه و چهــر ٔه پدر و مــادر مهم تر‬ ‫از آگاه ســازی فرزند اســت‪ .‬فرزند هــم برای حفظ‬ ‫چهــر ٔه به ظاهر مثبت پدر و مــادر هیچ گاه جلوی‬ ‫آنها ســیگار نمی کشــد و این عمــل را در بیرون از‬ ‫خانه و در جامعه‪ ،‬جایی که دید نســبتا آزاد تری به‬ ‫ایــن موضوع وجــود دارد‪ ،‬انجام مــی دهد‪ .‬جامعه‬ ‫نگاهــی ممنوع به موضوع دود نــدارد‪ ،‬برای همین‬ ‫معموال اولین ســیگار در کوچــه ای خلوت در میان‬ ‫لبانتان روشــن شــده اســت‪ ،‬البته با کمی اضطراب‬ ‫از دیده شــدن‪.‬‬ ‫به یاد دارم در دوران نوجوانی دوســتی داشتم که‬ ‫سیگار میکشــید و برای سیگار کشیدن به کوچهی‬ ‫مــا‪ ،‬کــه کوچهی جــواری آنها بــود‪ ،‬مــی آمد‪ .‬یک‬ ‫روز در هنگامــی کــه من همراه با دیگر دوســتانم‬ ‫مشــغول به بازی فوتبــال بودیم و او نیز مشــغول‬ ‫ســیگار کشــیدن‪ ،‬ناگهان یکی از همســایه هایمان‬ ‫کــه با خانواد ٔه هر جفت ما آشــنا بود ســر رســید‪.‬‬ ‫دوســت من از ترس او سیگار را به درون‬ ‫کفشــش‪ ،‬الی فضــای خالــی کناری‬ ‫بیــن کفــش و پایــش‪ ،‬بطوریکه‬ ‫قسمت روشــن آن به سمت باال‬ ‫بــود قــرار داد‪ .‬در واقع به خیال‬ ‫خــود هم ســیگار را پنهان کرده‬ ‫بــود وهم آن را خامــوش نکرده‬ ‫بــود‪ .‬آقای همســایه که ســالی‬ ‫یــک بار هم با ما ســالم و علیک‬ ‫نداشــت از قضا آن روز وقتی ما را‬ ‫دیــد کمی مکث کرد و شــروع کرد‬ ‫به خاطره تعریف کــردن از اینکه او‬ ‫نیــز دوران جوانیش مثل ما همیشــه‬ ‫فوتبــال بــازی می کــرده و چه کار ها‬ ‫که در زمیــن فوتبال با تــوپ نمی کرده‪.‬‬ ‫از طرفــی آقای همســایه خاطــره تعریف‬ ‫مــی کــرد و از طرفــی دیگــر دود ســیگار از‬ ‫درون کفش دوســت من بلند می شــد و پیشانی‬ ‫او غــرق از آب شــده بــود‪ .‬وقتــی آقای همســایه‬ ‫رفــت‪ ،‬دوســت من با دردی بســیار زیاد ســیگار را‬ ‫از کفشــش درآورد و متوجه شــدیم کــه پایه او به‬ ‫شــدت از آتش سیگار سوخته اســت‪ .‬با ناراحتی به‬ ‫او گفتــم که "می خوای بریم دکتــر؟"‪ ،‬و او با کمال‬ ‫خرســندی گفت!‪" ،‬نه بابا دکتر چیه؟ شــانس آوردم‬

‫‪ ۲۶‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬

‫‪Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬

‫‪26 Kheradmand‬‬



‫وزیــر یونــان‪ ،‬نوشــت‪« :‬یونانی ها تحســین مردم‬ ‫آمریــکای التیــن و حــوزه کاراییــب را از آن خــود‬ ‫کردنــد‪ ،‬چــرا کــه آن ها بــه این طریــق از هویت‬ ‫خود و فرهنگشــان در مقابل تجــاوز خارجی دفاع‬ ‫کردند‪ ».‬این نامه نگاری های او البته گاهی پاســخ‬ ‫هایی را نیز به همراه داشــته کــه معروف ترین آن‬ ‫ها نامــه خداحافظی چه گوارا به اوســت که دیگر‬ ‫ســتاره پرفروغ تاریخ کوبا برای فیدل نوشــته است؛‬ ‫نامه ای که شــاید پس از آن هیچ کس نتوانست به‬ ‫ایــن خوبی او را با کلمات این چنین شــرمنده کند‪:‬‬ ‫«‪ ...‬کمتــر کســی را دیدم که هــوش و لیاقت تو را‬ ‫داشــته باشــد‪ ،‬به همیــن خاطر بدون هیچ شــک‬ ‫و تردیــدی راه تــو را پیــش گرفتم‪ .‬بررســی و تفکر‬ ‫در امــور و اســتقبال از خطر‪ ،‬همراه بــا احترام به‬ ‫ارزش هایــی کــه به آن اعتقاد داریــم‪ ،‬همه را از تو‬ ‫یــاد گرفتــم‪ ...‬مــردی را ترک می کنم کــه مرا چون‬ ‫پســر خود مــی دانســت و این جدایــی زخم های‬ ‫عمیقی به مــن وارد می کند‪ .‬اما مــن با ایمانی که‬ ‫به من آموختی‪ ،‬به ســنگرهای‬ ‫دیگری مــی روم تا سرشــار از‬ ‫احساسات انقالبی‪ ،‬برای انجام‬ ‫مقــدس ترین وظایــف یعنی‬ ‫برای مبارزه با امپریالیســم به‬ ‫هرجا که الزم باشــد بروم و این‬ ‫عمیق تریــن زخم را درمان می‬ ‫کنــد‪ ...‬اگر قــرار باشــد که در‬ ‫زیر آســمان دیگری بمیرم‪ ،‬باز‬ ‫هم تــا آخرین لحظــه به تو و‬ ‫این مردم فکر مــی کنم‪ .‬از آن‬ ‫چه به من آموختی متشــکرم‬ ‫و ســعی می کنم بــه وظایف‬ ‫خود و نتایج نهایــی آن وفادار‬ ‫باشم‪».‬‬

‫اندازهــای زیبــای دریــای کاراییب آن هــم دور از‬ ‫چشــم مردم کوبا خبــر داد‪.‬‬ ‫اطالعاتــی که فقط کافی بــود با پرده بــرداری از‬ ‫آن ها اولین کبریت کشــیده شــود تا تیــر اتهامات‬ ‫یکــی پــس از دیگری به ســوی ســیبل نــام داری‬ ‫چون فیدل کاســترو پرتاب شــود‪ .‬بعد از آرامشــی‬ ‫کوتــاه پس از توفان آقای بادیــگارد‪ ،‬جرگه گونزالس‬ ‫یکی از اعضای ســابق وزارت خارجــه کوبا نیز مرد‬ ‫شــماره یک کوبا را بی نصیب نمی گــذارد تا پیش‬ ‫از فرارسیدن ســالروز تولدش کادویی تلخ به افکار‬ ‫عمومی و او هدیه شــود‪ .‬او حــال و روز زندگی اش‬ ‫در کوبــا را ایــن گونه روایــت می کنــد‪« :‬در کوبا‬ ‫هیــچ چیز هیــچ وقــت بهبود نمــی یابــد‪ .‬همه‬ ‫چیــز همان طور باقــی می ماند یا بدتر میشــود‪.‬‬ ‫همســر مــن پزشــک اســت‪ .‬او یکــی از اولیــن‬ ‫پزشــکانی اســت که برای کمک به هوگــو چاوز در‬ ‫انقالب سوسیالیســتی اش به ونزوئــال رفت‪ .‬او تنها‬ ‫‪ ۴00‬پــزوی کوبــا (‪ ۶،۷‬پونــد) در ماه درآمــد دارد و‬

‫فیدل کاسترو و ارنستو چه گوارا‬ ‫وقتــی این نامــه را که وفــاداری از تمام ســطور‬ ‫آن مــی چکد‪ ،‬با شــایعاتی که کاســترو را متهم به‬ ‫فرســتادن چــه گــوارا بــه ماموریتی بی بازگشــت‬ ‫میکند‪ ،‬کنــار هم قــرار دهیم‪ ،‬اســرارآمیز و مبهم‬ ‫بــودن رابطــه بین این دو اســطوره هم چنان ســر‬ ‫به مهــر باقی مــی ماند‪.‬‬ ‫‪ -۴‬فیــدل در طول زندگی اش همیشــه هم خوش‬ ‫شــانس‪ ،‬محبوب و مورد توجه نبوده اســت‪ .‬همین‬ ‫ســه ماه پیــش بود کــه خــوان رینالدو ســانچس‪،‬‬ ‫بادیگارد ســابق او‪ ،‬با انتشــار کتابی بــا نام «زندگی‬ ‫دوگانــه فیــدل کاســترو» روایت هایــی عجیب در‬ ‫مورد کاســترو فــاش کرد‪ .‬ســانچس بــا رونمایی از‬ ‫جزیــره خصوصی فیــدل به نــام «کایو پیــدرا» از‬ ‫زندگی اشــرافی او در این جزیــره و گذراندن وقت‬ ‫با دلفین های دســت آمــوز و ماهی گیــری و غذا‬ ‫خوردن در رســتوران شــناور و لذت بردن از چشــم‬ ‫‪ ۲۴‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬

‫ایــن تمام پولی اســت کــه عاید ما می شــود‪ .‬این‬ ‫در حالی اســت کــه او شــش روز در هفته کار می‬ ‫کند و یک شــب هم کشــیک دارد‪ .‬البته ما سهمیه‬ ‫ماهانه دریافــت می کنیم‪ ،‬اما تنهــا ‪ ۱۰‬روز کفاف‬ ‫می دهد‪ .‬پســرم هم در آمریــکا زندگی می کند‪ .‬او‬ ‫در ســفر به مکزیک به طــور غیرقانونی به آمریکا‬ ‫فرار کرد‪ .‬حاال او ماشــین‪ ،‬لپ تــاپ‪ ،‬موبایل و یک‬ ‫آپارتمان اجاره ای دارد‪ ،‬اما من در ‪ ۴۶‬ســالگی هنوز‬ ‫ماشــین ندارم‪ .‬مدت هاست به ســواحل زیبایی که‬ ‫تنها نیم ســاعت تــا خانــه ام راه اســت‪ ،‬نرفته ام‪.‬‬ ‫چــون نمی توانــم هزینه رفــت و آمد را بپــردازم‪.‬‬ ‫بــه همین دلیل اســت کــه در هر خانــه ای منبع‬ ‫درآمــد غیرقانونــی وجــود دارد‪ .‬همــه بــرای پول‬ ‫درآوردن تقــال مــی کنند‪ .‬بــا این که وکیل هســتم‬ ‫و جایــگاه هــای گوناگون دولتی داشــته ام‪ ،‬اما این‬ ‫روزهــا زندگــی ام را با مکانیکی ســپری میکنم که‬ ‫تــازه آن هم اگر بازرســان دولت بفهمند جریمه ام‬

‫خواهندکرد‪».‬‬ ‫هرچنــد موضــع کاســترو و حامیانــش در برابر‬ ‫چنین اتهاماتی همواره ســکوت و لبخنــد بوده‪ ،‬اما‬ ‫بدتر از آن این مطالــب در کوبا خیلی زود فراموش‬ ‫می شــود‪ .‬به قــول بازیکن قدیمــی و محبوب تیم‬ ‫ملــی فوتبال کوبا ( ِینی ِیر مارکــز)‪« :‬ایمان به فیدل‬ ‫در کوبا گره ای بازناشــدنی است‪».‬‬ ‫‪ -5‬وقتی فیدل کاســترو ‪ ۶0‬ساله شــد‪ ،‬خبرنگاران‬ ‫خارجی از او پرســیدند که آیا از مرگ نمی ترســد؟‬ ‫او گفت‪« :‬کســی باید از مرگ بترســد که در زندگی‬ ‫خــود هیــچ کاری نکــرده و به مقصودی نرســیده‬ ‫باشــد‪ .‬مــن آن کاری را کــردم کــه در زندگــی ام‬ ‫آرزوی آن را داشــتم‪ .‬با انجام انقــالب‪ ،‬زندگی مردم‬ ‫را اســاس تغییــر و نظــم اجتماعی را در کشــور به‬ ‫وجــود آوردم‪ .‬بنابرایــن من هرگز از مرگ هراســی‬ ‫ندارم‪».‬‬ ‫بــه نظــر می رســد فیدل کهن ســال بــر بیماری‬ ‫چیره شــده باشــد‪ .‬هرچند بــا این همــه او دیگر‬ ‫آن رهبــر پرانرژی نیســت‪ .‬اما‬ ‫فیدل کاســترو هنوز در چشم‬ ‫بســیاری اســطوره ای است به‬ ‫جــا مانده از دورانی پرآشــوب‬ ‫کــه قهرمانــان آرمــان هــا و‬ ‫آرزوهــای فرودســتان را یــک‬ ‫تنه بــه دوش می کشــیدند و‬ ‫هیبت و جذبه آنــان‪ ،‬توده ها‬ ‫را مجــذوب و مســحور خود‬ ‫می کرد‪ .‬در دوران پســامدرن‬ ‫امــا بســیاری اســطوره هــا را‬ ‫زنــده نمی خواهند‪ .‬اســطوره‬ ‫هــای زنده‪ ،‬دیــر یــا زود فرو‬ ‫مــی ریزند‪ .‬اســطوره قهرمانی‬ ‫فیــدل کاســترو نیــز درهــم‬ ‫شکســته است‪.‬‬ ‫پس از گذشــت نزدیک به ‪50‬‬ ‫ســال از به قدرت رسیدن فیدل کاســترو‪ ،‬امروز هم‬ ‫انقالبی ها و هم ضدانقالبی های جهان شــادمانند‬ ‫که این شــخصیت جدل جو و بحث انگیز در ســال‬ ‫های پایانی زندگی اش آرام گرفته اســت‪.‬‬ ‫دوستان و طرفداران کاســترو این روزها شادمانند‬ ‫که شــخصیت انقالبی معبود و محبوبشان هنوز در‬ ‫دوران یــک تازی تنهــا ابرقدرت جهان زنده اســت‬ ‫و گرچــه بیمار و نــزار‪ ،‬اما از دور به «امپریالیســم‬ ‫جهانــی» دهــن کجی مــی کند؛ بــی خیــال از آن‬ ‫کــه آرمان هــای او و پیروانش بــرای ایجاد «جامعه‬ ‫سوسیالیســتی» به گفتــه مخالفانش دیری اســت‬ ‫که بــر باد رفته و کشــتی انقالبی آمریــکای التین‪،‬‬ ‫روزهای واپســین حیــات پرماجرای خود را ســپری‬ ‫مــی کنــد و هم چنان قلــب مردم کوبا بــا نبض او‬ ‫مــی تپد و این نشــانی از شــریان زندگی اجتماعی‬ ‫اســت که او در طول ‪ ۸۹‬ســال گذشــته زندگی اش‬ ‫همــواره در پی ایجاد آن بوده اســت‪.‬‬

‫‪Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬

‫‪24 Kheradmand‬‬


‫احساسشــان در روزهــای مانده تا تولد ‪۸۹‬ســالگی‬ ‫فیــدل بزرگ بپرســیم تا پرحرارت ترین پاســخ ها را‬ ‫در این مورد بشــنویم‪.‬‬ ‫لوییــس کالولــو جوانــی ‪ ۲۸‬ســاله اســت و بــه‬ ‫خبرنگار شــبکه فرانس ‪ ۲۴‬که به این کشــور ســفر‬ ‫کرده‪ ،‬در مورد فیدل کاســترو مــی گوید‪« :‬برای من‬ ‫به عنوان یــک کوبایی‪ ،‬فیدل بهترین چیزی اســت‬ ‫که ما در تمام تاریخمان داشــته ایم‪ ».‬کافی اســت‬ ‫بــه هر کارخانه در هر کدام از اســتان های کشــور‬ ‫کوبــا برویــم‪ ،‬تی شــرت هــای منقش بــه تصویر‬ ‫فیدل کاســترو و چه گوارا اصلــی ترین چهره هایی‬ ‫هســتند که بــه وفور دیده می شــوند‪.‬‬ ‫یکــی از ایــن کارگران بــا اعتماد به نفــس رو به‬ ‫خبرنــگار موبــور و چشــم رنگــی ایــن تلویزیون‬ ‫اروپایــی مــی گوید‪« :‬بــا این که فیدل همیشــه از‬ ‫چاپ و دســت به دست‬ ‫شــدن عکــس هایــش‬ ‫انتقــاد مــی کنــد‪ ،‬امــا‬ ‫تصویر او هــر روز باعث‬ ‫اعتماد به نفســی مافوق‬ ‫تصــور در ما می شــود‪.‬‬ ‫گویا بــا فیدل اســت که‬ ‫معنــا پیدا مــی کند‪».‬‬ ‫پرتره هایــی این چنین‬ ‫همیشــه مــورد اعتراض‬ ‫مخالفانــی بــوده کــه‬ ‫کوبــای امــروز را بــه‬ ‫خاطــر ناکارآمدی برادران‬ ‫کاســترو پیکری خســته‬ ‫و پیــر مــی داننــد که با‬ ‫آخرین نیروهای بازمانده‬ ‫در وجــودش خــود را‬ ‫افتــادن و خیزان به پیش‬ ‫مــی کشــد‪ .‬ولی عشــق‬ ‫به کاســترو چیــزی فراتر‬ ‫از شــوقی متظاهرانه در‬ ‫میان تــوده هــای مردم‬ ‫این کشــور اســت‪ .‬شــاید به خاطر چنیــن نیروی در کتابــی بــه نــام «‪ ۶3۸‬راه بــرای کشــتن فیدل‬ ‫قدرتمندی اســت که اپوزیســیون های این کشــور کاســترو» داســتان بیش از ششــصد ترور نافرجام‬ ‫هرگــز جایــی در قلــوب مردمــی که پیش تــر نزد فیــدل را جــزء به جزء شــرح داده اســت؛ از به کار‬ ‫عشــق به فیــدل بســته انــد‪ ،‬ندارند‪.‬‬ ‫بردن مواد منفجره در توتون ســیگار برگ او توسط‬ ‫‪ -۲‬طبق منطقی نانوشــته در کوبا‪ ،‬فیدل کاســترو ســازمان ســیا تا ترور او هنگام غواصــی زیر آب و‬ ‫محبوبیتش را از ریش های بلند‪ ،‬لباس های نظامی‪ ،‬کارگذاشــتن ‪ ۹0‬کیلوگرم مواد منفجره بســیار قوی‬ ‫ســیگار برگ‪ ،‬رفتارهای چریکی و موفقیت افســانه زیــر تریبونی کــه او قــرار بوده پشــت آن یکی از‬ ‫ای در ســخنرانی هایش به دست آورده است‪ .‬شاید همان ســخنرانی هــای معروفش را انجــام دهد‪.‬‬ ‫اگــر اینترنت فقط کمــی زودتر اختراع می شــد و البته در این بین‪ ،‬بعضی از نقشــه ها هم شــکل‬ ‫بســیاری از ســخنرانی های تکرارناشــدنی او را به و شــمایل ســاده تری داشــته اند‪ .‬به عنــوان مثال‬ ‫آســانی و با یک کلیک می توانســتیم تماشــا کنیم‪ ،‬یک بــار قرار بود یکی از هم کالســی های ســابق‬ ‫کمی بیشــتر از رموز دلبری او در دل هواخواهانش کاسترو در خیابان به او برخورد کند و در روز روشن‬ ‫باخبر می شــدیم‪.‬‬ ‫اســلحه اش را از جیبش بیرون بیاورد و به او شلیک‬ ‫هرچند شــاید از شــدت طوالنی بودن دستانمان کنــد‪ .‬اما پروژه های این مدلی علیه کاســترو همان‬ ‫را به نشــانه تســلیم بــاال مــی بردیم‪ .‬ســخنرانی قــدر موفق بوده کــه پروژه های مســموم کردن و‬ ‫‪ ۲3‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬ ‫‪23 Kheradmand Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬ ‫تاریخــی و چهار ســاعت کاســترو در دادگاهی که‬ ‫بــه خاطر حملــه او و یارانش به پادگانــی در بندر‬ ‫ســانتیاگوی شیلی تشکیل شــده بود و البته هفت‬ ‫ساعت ســخنرانی در زیر آفتاب ســوزان در آمریکا‬ ‫کــه در نهایت به غــش کــردن او و در مورد بعدی‬ ‫به ســقوط فیدل و شکســته شــدن زانوی او منجر‬ ‫شــد‪ ،‬در کنار ســخنرانی امیدوارانه و روحیه بخش‬ ‫او در یــک برنامــه رادیویی پــس از بــروز توفانی‬ ‫هولناک در هاوانا که هفده ســاعت طول کشــید‪،‬‬ ‫تنها بخشــی از دالیــل اثبات یکــی از ویژگی های‬ ‫خاص کاستروســت‪.‬‬ ‫در کنــار ایــن ها ایــن قهرمــان دل ســوختگان‬ ‫عدالــت اجتماعی را باید یک خوش شــانس محض‬ ‫نیــز دانســت‪ .‬فابیان اســکاالنته رئیس ســابق ‪DI‬‬ ‫(ســازمان اطالعات و امنیت کوبا) چند ســال پیش‬

‫منفجر کــردن او‪ .‬اما بدون اغــراق بامزه ترین مورد‬ ‫مربــوط به طرحی اســت کــه طبق آن قــرار بوده‬ ‫ماده ای ســمی در کفش کاســترو قرار داده شود تا‬ ‫باعث ریخته شــدن ریش هایی شــود!‬ ‫ریــش هایــی کــه بــرای هــم رزمانش نشــانی‬ ‫ســمبلیک از مبــارزات آزادی خواهانه به حســاب‬ ‫مــی آمد‪ .‬اما معجزه همیشــه جایــی حوالی فیدل‬ ‫پرســه می زند و نقشــه های عجیب و غریبی مثل‬ ‫این هم نتوانســته باعث خجالت زده شــدن او در‬ ‫میــان طرفداران و در نتیجه دل ســرد شــدن بخش‬ ‫عمده ای از ســینه چاکان کاســترو در جهان شــود‪.‬‬ ‫در هــر حال چریک مــا رویین تــر از آن بود که با‬ ‫این ترفندها چشــم از خلــق برکند‪.‬‬ ‫‪ -3‬بــه چریکــی کــه ســال هــا در ســخت ترین‬ ‫عملیــات نظامــی با انبوهــی از ریــش و چهره ای‬ ‫مصمــم در مبــارزات‬ ‫ســتاره ای بــی رقیــب‬ ‫بوده‪ ،‬نامه نگاری چندان‬ ‫نمــی آیــد‪ .‬اما کاســترو‬ ‫خــاص تریــن چریکــی‬ ‫اســت کــه احتمــاال دنیا‬ ‫بــه خــود دیده اســت‪.‬‬ ‫ســال گذشــته در کوران‬ ‫بــازی های جــام جهانی‬ ‫‪ ۲۰۱۴‬برزیــل با نوشــتن‬ ‫نامــه ای بــه دیــه گــو‬ ‫مارادونا‪ ،‬ضمــن تعریف‬ ‫و تمجید از برنامه ای که‬ ‫اســطوره فوتبال آرژانتین‬ ‫به عنــوان کارشــناس در‬ ‫آن حضور داشــت‪ ،‬سالم‬ ‫و عــرض ارادتی به لیونل‬ ‫مســی هم ابراز می کند‬ ‫تــا همــه را بــه تعجب‬ ‫وادارد‪.‬‬ ‫او در بخشــی از ایــن‬ ‫نامه نوشــته است‪« :‬من‬ ‫هــر روز از دنبال کــردن برنامه شــما پیرامون جام‬ ‫جهانــی از شــبکه تلویزیونی «تله ســور» شــاد و‬ ‫مســرور مــی شــوم‪ .‬از برنامه شــما متشــکرم که‬ ‫مــی توانم بــه کمک آن این ســطح خــارق العاده‬ ‫از ورزش جهــان را شــاهد باشــم‪ .‬همانطــور که به‬ ‫شــما درود می فرستم‪ ،‬به مســی نیز سالم می کنم‪.‬‬ ‫فوتبالیســت خیره کننده ای که بــرای مردم ارجمند‬ ‫آرژانتین عظمت و شــکوه به ارمغان آورده اســت‪.‬‬ ‫بــه رغم تالش های حقیرانه توطئه گران و دسیســه‬ ‫چینــان‪ ،‬هیــچ چیز نمی تواند شــکوه و شــهرت و‬ ‫اعتبار شــما دو نفر را بی ارزش کند و کوچک جلوه‬ ‫دهد‪».‬‬ ‫اما دســت به قلم شدن کاســترو به همین موارد‬ ‫محدود نمی شــود‪ .‬او همین چنــد هفته پیش هم‬ ‫با ارســال نامه ای به الکســیس ســیپراس‪ ،‬نخســت‬


‫‪ 90‬ساﻝ ﻓیدﻝ ﻛاسترو؛‬

‫ﺭﻳﺶ بﻠﻨد‪ ،‬سیﮕاﺭ برگ‪ ،‬گرﻣﻜﻦ ﺁدﻳداﺱ‪ ،‬ساﻋت ﺭولﻜﺲ و ﺭﻓتاﺭ ﭼرﻳﻜﻰ‬ ‫حامد وحیدی‬

‫دیگــری ترورهــای برنامه ریزی شــده‪ ،‬امــا به طرز‬ ‫عجیــب ناکام مانده ســازمان ســیا علیــه او را برای‬ ‫دیگران تعریف می کند‪ .‬اما حقیقت هرچه باشــد‪،‬‬ ‫نــه تنهــا در کوبــای ‪ ۱۲‬میلیونی بلکه در سرتاســر‬ ‫دنیــا هر نفس فیــدل برای خیلی ها پــرارزش ترین‬ ‫موهبت جهان اســت‪.‬‬ ‫دلــدادگان کاســترو از یک ماه پیش بــا راه اندازی‬ ‫صفحــه ای به نــام «رفیق بی کســان دنیا» در یکی‬ ‫از شــبکه هــای اجتماعــی تصمیم گرفتــه اند هم‬ ‫زمان با هشــتاد و نهمین ســالروز تولد او در قالب‬ ‫‪ ۸۹‬نفر از عشــاق کاســترو به کوبا ســفر کنند و در‬ ‫صورت اجــازه مقامات امنیتی این کشــور به دیدار‬ ‫آخریــن غول کاریزماتیــک دوران آرمان هــا بروند‪.‬‬ ‫فیــدل کاســترو هرگز بــاور نداشــت کــه از اواخر‬ ‫ســال ‪ ۲۰۰۷‬و از زمان تشخیص بیماری بی عالجش‬ ‫حداقل تا نــه دیگر زنده خواهدماند‪ .‬آری کاســترو‬ ‫قدم بــه نود ســالگی میگــزارد‪ .‬حــاال و در تولدی‬ ‫دیگر‪ ،‬در غیاب دوست شفیق و سرشناسش گابریل‬ ‫گارســیا مارکز‪ ،‬جوانانی از نقــاط دور و نزدیک تنها‬ ‫به شــوق دیــدن او عــازم هاوانا می شــوند تا برای‬ ‫یک لحظــه هم که شــده‪ ،‬آخرین ســرو ایســتاده‬ ‫چپ هــا را بــرای دقایقی هم که شــده‪ ،‬ببینند‪.‬‬ ‫اولیــن تصویر غیرمتعارف وجالبی که یک خارجی‬

‫حاشــیه های زندگی فیدل کاسترو لبریز از تمجید‬ ‫و افشــاگری در کنار عشــق و نفرت اســت‪ .‬حاشیه‬ ‫هایــی که حتی فعال جلوی فرارســیدن زوال و مرگ‬ ‫را نیز گرفته اســت‪.‬‬ ‫هفتــه نامــه چلچراغ ‪ :‬باورش ســخت اســت‪ ،‬اما‬ ‫تاریخ چــاره ای جز ثبت آن ندارد‪ .‬آخرین اســطوره‬ ‫بازمانده لشــکر سوسیالیســت های تاریــخ در آغاز‬ ‫دهمیــن دهــه زندگــی اش گرمکن برنــد آدیداس‬ ‫میپوشــد و اگرچــه طبق عهــد ‪ ۶0‬ســاله اش مثل‬ ‫همان روزهــا که در عملیات بــه چریک هایش به‬ ‫نشــان اهمیت دادن به زمان دو ساعت مچی ساده‬ ‫مــی داد‪ ،‬هم چنــان دو ســاعت روی مچ دســتان‬ ‫چپ و راســتش می بنــدد‪ ،‬اما برنــد رولکس آن ها‬ ‫از دیــد لنز هیــچ دوربینی مخفــی نمی ماند‪.‬‬ ‫چریــک ‪ ۱۹0‬ســانتی متــری بیش از هفت ســال‬ ‫اســت که قدرت را بــه برادرش تفویض کــرده و به‬ ‫توصیه پزشــکان در حال استراحت است‪ .‬روزی خبر‬ ‫از مــرگ او مــی دهنــد و روزی دیگــر بخش های‬ ‫خبری گزارشــی تصویــری از حضــور او در جمعی‬ ‫کارگــری ارائه مــی دهند‪ .‬یکــی از زندگی متموالنه‬ ‫او در جزیــره ای اســرارآمیز داســتان ها می گوید و‬ ‫‪ ۲۲‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬

‫در ســفر بــه کوبا بــا آن رو به رو می شــود‪ ،‬صف‬ ‫های طوالنی خرید اجناس مختلف اســت؛ تماشای‬ ‫تحمل مشــقت های بســیار برای خریــد مثال یک‬ ‫بســتنی پس از ایســتادنی طوالنی در صــف و در‬ ‫نهایــت لذت خــوردن با ولع آن در زیــر آفتاب گرم‬ ‫هاوانــا‪ ،‬بازدیــد از کارخانه های تولید ســیگار برگ‪،‬‬ ‫دیــدن زنان میان ســالی کــه پشــت میکروفون با‬ ‫صدایی بلند برای کارگران مشــغول بــه کار روزنامه‬ ‫روز را می خوانند‪( .‬این رســم قدیمی کارخانه های‬ ‫ســیگار کوباست‪ .‬در گذشته که بیشــتر کارگران بی‬ ‫ســواد بودند‪ ،‬با این کار آن هــا را از حوادث اطراف‬ ‫خــود مطلع مــی کردند‪ .‬بــا این که کارگــران دیگر‬ ‫بــی ســواد نیســتند‪ ،‬اما این رســم امــروزه نیز هم‬ ‫چنان پابرجاست‪).‬‬ ‫مــردم شــدیدا تعارفی و خــون گرمی هــم که با‬ ‫دیــدن توریســت هــا بــرای آن هــا دســت تکان‬ ‫میدهنــد و با اصرار از آن هــا می خواهند که یک‬ ‫فنجان قهوه مهمانشــان شــوند‪ ،‬از دیگر قاب های‬ ‫آشــنای نقطه به نقطه این کشــور افســون شــده‬ ‫بــا نفخه عدالت اســت‪ .‬بــه نظر می رســد با تمام‬ ‫مشــکالت اما مردم خوشحال هســتند‪ .‬کافی است‬ ‫کمی بــا دقــت در خیابان های شــهرهای مختلف‬ ‫کوبــا قدم بزنیــم و کمــی از مردم عــادی در مورد‬

‫‪Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬

‫‪22 Kheradmand‬‬



‫به موجﺐ یک سند که در موزه تخصصی اسناد دفترخانه ‪ 25‬تهران‬ ‫نگهداری میشود‪ ،‬فردی به نام »میرزا ﺻادﻕ خان« از عقد دختر نابالﻎاش‬ ‫توسط رحیم شکایت کرده و خواسته است او را تنبیه و تبﻌید کنند‪.‬‬ ‫پایان دادن به اختالفات با قتل!‬ ‫همســر «ابراهیم خان»‪( -‬معاون شــعبه پنجم عدلیه)‪ -‬میخواســته به حمام‬ ‫بــرود‪ ،‬شــوهرش مخالفت کرده‪ ،‬در همیــن هنگام مردی به نــام «حمدالله» از‬ ‫وابســتگان مــرد نیــز از راه میرســد و با هم طی یــک درگیــری‪ ،‬زن را به قتل‬ ‫میرســانند و جســدش را شــبانه از منزل خارج میکنند‪ .‬بعد از ‪ ۲‬یــا ‪ 3‬روز که‬ ‫جســد پیدا میشــود پــدر زن که حاج‬ ‫مالباشی طالقانی اســت آن را شناسایی‬ ‫میکنــد و بعــد از تحقیــق روشــن‬ ‫میشــود کــه روز قتــل زن بــا شــوهر‬ ‫درگیــری پیــدا کــرده‪ .‬اما چون شــوهر‬ ‫خــود مســئول عدلیــه بوده بــه جایی‬ ‫پاســخگو نبوده و پدر «حسین خان» را‬ ‫مأمور میکنــد که موضــوع را پیگیری‬ ‫کند»‪ .‬این ســند کــه به تاریــخ ‪ ۷‬صفر‬ ‫‪ ۱3۲۹‬قمــری برابــر بــا ‪ ۱۷‬بهمن ســال‬ ‫‪ ۱۲۸۹‬ه‪ .‬ش بازمیگــردد‪ ،‬نمونــهای از‬ ‫عریضهنامههایی اســت که به موضوع‬ ‫قتل اشــاره دارند‪.‬‬ ‫قتــل‪ ،‬از جملــه موضوعاتی به شــمار‬ ‫میآید که موجبات تنظیم شــکایتنامه‬ ‫و عریضهنامــه را در میانههــای دوره‬ ‫قاجار فراهم آورده اســت‪ .‬سندی دیگر‬ ‫کــه در «کتابخانــه‪ ،‬موزه و مرکز اســناد‬ ‫مجلــس شــورای اســالمی» نگهــداری‬ ‫میشــود‪ ،‬عریضــه صفر و رقیه اســت‬ ‫«که دخترشان توســط خانم خانهای که‬ ‫در آن خدمتــکار بودند کشــته شــده»‪.‬‬ ‫عریضهنویسهــا اشــاره دارنــد «دختر‬ ‫را بــا فقــر و بیچارگــی تــا ‪ ۱۲‬ســالگی‬ ‫بــزرگ کردهانــد و هنگامــی کــه در‬ ‫خانــه «لطفعلی خــان» صاحبمنصب‬ ‫توپخانه خدمتــکار بودند خانم خانه به‬ ‫خاطر یک گلــدان گلی دختــر را زده و‬ ‫کشــته‪ .‬دختر یــک هفته زنــده بوده و‬ ‫اطبا او را دیدهاند و شــهادت میدهند‪.‬‬ ‫لطفعلی خان اعتراف کــرده که زن یک‬ ‫مشــت زده و خانــواده مقتوله از مجلس تقاضای رســیدگی دارنــد»‪ .‬به موجب‬ ‫یک شــکایتنامه دیگر‪ ،‬فردی به نام «هادی کردســتانی» مدعی شــده اســت‬ ‫«حاجــی خان»‪ ،‬پدرش «آقا خان» را کشــته‪ ،‬مادرش را به نکاح خــود درآورده و‬ ‫امــوال و دارایــی او و خانــوادهاش را تصرف کرده اســت‪.‬‬ ‫اختالفات مالک و مستﺄجر و ارباب و نوکر‬ ‫اختالفــات مالــک و مســتأجر و اربــاب و نوکر در زمره مســائلی برشــمرده‬ ‫میشــوند کــه در دوره مورد نظر‪ ،‬شــکایتهایی را برمیانگیختهانــد‪ .‬در میان‬ ‫ســندهای عریضهنامــه‪ ،‬به مــوردی برمیخوریم که به موجب آن‪ ،‬از رســیدگی‬ ‫نکردن به دزدی «گالبتون»‪ ،‬تبعه عثمانی و کنیز آقا یحیی شــکایت شــده است‪.‬‬ ‫‪ ۲۰‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬

‫شــاکی مدعی شــده اســت گالبتون مال دزدی را به ســربازی به نام عبدالحمید‬ ‫داده اســت‪ .‬ســندی دیگر در اواخر دوره قاجار‪ ،‬بــه اختالف ملکی میان حاجیه‬ ‫«علویه خانم» و «مشــیرنظام» درباره شــیوه پرداخت پول کاه و تالش نویسنده‬ ‫عریضــه بــرای مذاکره با مشــیرنظام و راضی کــردن وی به نفــع حاجیه علویه‬ ‫خانــم و نیز اختالف میان مســتأجران و حاجیه علویه خانــم در پرداخت اجاره‬ ‫امالک اشــاره میکند‪.‬‬ ‫منازعات ارضی و موضوعات عرضی‬ ‫شــکایت از حکومــت و کارگــزاران‬ ‫حکومتــی از جملــه مــواردی بــوده‬ ‫کــه شــکایتهایی فــراوان را موجــب‬ ‫میشــده اســت‪ .‬در شــکایتنامهای به‬ ‫تاریــخ ‪ ۷‬ذیالقعده ‪ ۱3۲۹‬قمری مطابق‬ ‫‪ ۷‬آبــان ســال ‪ ۱۲۹0‬ه‪.‬ش میبینیــم زنی‬ ‫به نام «خورشــید» همســر «علیمحمد‬ ‫کاشــانی» از دولت شــکایت کرده است‬ ‫زمینی داشــته که تنهــا دارایــی او پس‬ ‫از شــوهر بــوده و از آن امــرار معــاش‬ ‫میکــرده و بــا دو طفل صغیــر زندگی‬ ‫را میگذراندهانــد‪ ،‬دولــت ضبــط کرده‬ ‫و آنهــا گرســنه و بیچیــز ماندهاند‪ .‬در‬ ‫ســندی دیگــر کــه بــه تاریــخ ‪ ۱۰‬مهر‬ ‫‪ ۱300‬ه‪.‬ش بازمیگردد‪ ،‬خانواده «ســردار‬ ‫امجــد» بــه دلیــل قــوم و خویشــی با‬ ‫«امیرنظــام» و «علیرضاخــان»‪ ،‬حاکــم‬ ‫ســابق گروس‪ ،‬از حکومت جدید گروس‬ ‫و آزار و اذیــت آنان به مجلس شــکایت‬ ‫کردهانــد‪ .‬در یــک شــکایتنامه جالب‬ ‫دیگر بــا عریضــه همســران و دختران‬ ‫«ناصرالدیــن شــاه» روبهرو میشــویم‬ ‫کــه به خدمت ســلطان وقــت‪ ،‬احتماالً‬ ‫«مظفرالدین شــاه» از تنگی معیشــت‬ ‫و نداشــتن پول شــکایت کــرده و قصد‬ ‫دارند در صــورت ادامه وضع موجود به‬ ‫یکی از ســفارتخانهها متوســل شــوند‪.‬‬ ‫عریﻀهنامهها‪ ،‬نمایشگرجزئیات پیوند حکومت وجامعه‬ ‫آنچــه ســندهای تاریخــی در حوزههای گوناگون نشــان میدهنــد‪ ،‬تصویری‬ ‫واقعــی از رخدادهــای روزمــره مردم در ســدههای گذشــته به شــمار میآید‪.‬‬ ‫عریضهنامههــا و شــکایتنامهها در ایــن میانــه میتوانند آن رویــه و الیه از‬ ‫زندگــی گذشــته را نمایــش بگذارند که بــه حوزههای امنیت عمومــی مردم و‬ ‫پیوند میان حکومت و جامعه اشــاره دارد‪ .‬از مجموع یافتههای بررســی شــده‬ ‫میتوان دریافت اختالفات مالی و شــکایت از تعدیهــای حکومت و کارگزاران‬ ‫آن‪ ،‬موضوع بیشتر این ســندها را تشــکیل میداده اســت‪.‬‬ ‫‪Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬

‫‪20 Kheradmand‬‬


‫حکومت به اموال مردم‪ ،‬دســتگیری و شــکنجه‪ ،‬ضرب و شتم از سوی حکومت‪،‬‬ ‫ســوءنیت بــه زن‪ ،‬آزار و اذیــت عوامل حکومتــی‪ ،‬اختالف زن و شــوهر‪ ،‬قطع‬ ‫مســتمری وراث و ســرانجام شــکایت زنان شاه پیشین به شــاه کنونی از تنگی‬ ‫معیشــت‪ ،‬از جملــه مــواردی به شــمار میآیند که در ســندهای یادشــده به‬ ‫عنــوان موضوع عریضه و شــکایت به دســت آمدهاند‪.‬‬ ‫دربار (شــاه و صدراعظم)‪ ،‬مجلس شــورای ملی‪ ،‬وزارت داخلــه‪ ،‬عدلیه‪ ،‬وزارت‬ ‫خارجــه و نیز اشــخاص بانفــوذ‪ ،‬از جمله مراجع دینی برشــمرده میشــوند که‬ ‫شــاکیان‪ ،‬شــکایتنامهها و عریضههایشــان را به آنها میبردهانــد‪ .‬نکته جالب‬ ‫در ایــن زمینــه‪ ،‬به پس از پیروزی جنبش مشــروطیت ایران‪ ،‬اســتقرار حکومت‬ ‫قانون و تشــکیل مجلس شــورای ملی بازمیگردد‪ .‬در بســیاری از اسناد‪ ،‬شاکیان‬ ‫عریضههــای خود را به مجلس شــورای ملی فرســتادهاند‪ .‬این در حالی اســت‬ ‫که مجلس بر اســاس طبیعت ذاتی خود‪ ،‬مجری و نهاد رســیدگی به شــکایتها‬ ‫و صــدور حکم نبوده اســت؛ هرچند بــا توجه به برداشــتهای همگانی مردم‬ ‫در آن زمــان نســبت بــه جنبش مشــروطیت‪ ،‬که تأســیس عدالتخانــه یکی از‬ ‫هدفهــا و خواســتهای مشــروطهخواهان در رویارویی با اســتبداد دربار به‬ ‫شــمار میآمــد‪ ،‬دلیــل فراوانی عریضهها و شــکایتنامهها به مجلس شــورا را‬ ‫میتــوان دریافت‪.‬‬ ‫همچنیــن بــا توجــه‬ ‫بــه ضعــف و تعلــل‬ ‫نهادهــای حکومتــی‬ ‫در حــوزه رســیدگی به‬ ‫شــکایتهای مــردم‪،‬‬ ‫که یکــی از میراثهای‬ ‫حکومــت اســتبدادی‬ ‫قلمداد میشد‪ ،‬شاکیان‬ ‫میکوشــیدند نــدای‬ ‫عدالتخواهــی خود را‬ ‫به گوش وکالیشــان در‬ ‫مجلــس شــورای ملی‬ ‫برســانند‪ .‬مجلس البته‬ ‫در بســیاری از مــوارد‬ ‫شکایتها و عریضهها‬ ‫را به نهادهــای مرتبط‪،‬‬ ‫عدلیــه و وزارت داخله‬ ‫ارجــاع داده اســت‪ .‬در‬ ‫یکــی از عریضههــا‬ ‫زوجــه «صارمالدوله» از دامادش‪« ،‬میرزا علیخان معتمدالســلطان ســرتیپ»‪ ،‬به‬ ‫«عبدالحسین میرزا فرمانفرما»‪ ،‬شــاهزاده قدرتمند قاجاری شکایت کرده است‪.‬‬ ‫این زن مدعی شــده‪ ،‬داماد همه اموال مادر زن را از چنگاش درآورده و ســپس‬ ‫او را رها کرده اســت و اکنون از فرمانفرما میخواهد وی را به عتبات بفرســتد‪.‬‬ ‫این ســند شــکایت به یک شــخص میتواند نقش و نفوذ رجال و شــاهزادگان‬ ‫را در آن دوره بیانگــر باشــد‪ .‬آرشــیو دنیــای زنــان در عصــر قاجــار‪ ،‬کتابخانه‪،‬‬ ‫مــوزه و مرکز اســناد مجلس شــورای اســالمی‪ ،‬آرشــیوهای خصوصی اســناد و‬ ‫برخــی مجموعههای شــخصی‪ ،‬منبع این بررســی اســنادی به شــمار میآیند‪.‬‬ ‫برخــی از این ســندها که از آرشــیوهای شــخصی بهره گرفته شــده اســت‪ ،‬به‬ ‫عریضهنامهها و شــکایتنامههایی اشــاره دارد که موضوع شــکایت به منطقه‬ ‫کرمانشــاه بازمیگردد‪.‬‬ ‫اختالفات مالی و ملکی‬ ‫تصرف ملک و دعوای ملکی‪ ،‬توقیف داراییها‪ ،‬شــکایت از ورثه‪ ،‬بدهی‪ ،‬ســهم‬ ‫محصول‪ ،‬غصب ارث و قطع مســتمری وراث‪ ،‬از جمله موارد شــکایتنامهها با‬ ‫موضــوع اختالفهای مالی بوده اســت‪ .‬بــه موجب یک عریضه بــه تاریخ ‪۲۰‬‬ ‫‪ ۱۹‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬

‫ربیــعاالول ‪ ۱3۱3‬قمری برابر با ‪ ۱۹‬شــهریور ‪ ۱۲۷۴‬ه‪.‬ش «محمدحســین کرباس‬ ‫فروش» و «محمدتقی ده خوارقانی» در تلگرامی به صدراعظم نوشــتهاند عیال‬ ‫«میــرزا رضــا» با ارائه ســندی متعلــق به چهل و هفت ســال پیــش و نگارش‬ ‫نامــهای کــه تاریخ پنج ســال پیــش را بر آن نهــاده‪ ،‬ادعای مالکیــت ملک این‬ ‫دو را کرده اســت‪ .‬شــاکیان نوشــتهاند این ملک محــل ارتزاق و معــاش آنها و‬ ‫خانوادههایشــان اســت و صدراعظم کمک کند از آنها گرفته نشــود‪ .‬شــکایت‬ ‫دیگــر به تاریخ ‪ ۱۸‬صفر ‪ ۱3۲۸‬قمری مطابق با ‪ ۱۰‬اســفند ســال ‪ ۱۲۸۸‬ه‪.‬ش به‬ ‫عریضــه «محترمالدولــه» بازمیگــردد که اموالش توســط عدلیه توقیف شــده‬ ‫و بــا اینکه حکم دادگاه اســتیناف به نفــع او بوده همچنان امــوال در توقیف‬ ‫مانــده و بیم خراب شــدن اجناس میرود‪ .‬ســندی دیگر در ســال ‪ ۱۲۸۴‬قمری‬ ‫به دعاوی ملکی میان خورشــید خانم دختر «لطفعلی جانان» و «اســد جانان»‬ ‫اشاره دارد‪.‬‬ ‫این ســند‪ ،‬شــرح شکایت خورشــید خانم از اســد جانان بر ســر تصرف سرای‬ ‫معصوم و شش باب دکان در بازارچه آقا معصوم و عمارت آقا معصوم است‪ .‬در‬ ‫عریضهای دیگر‪« ،‬زهرا خانم» دختر «کربالیی اســدالله تاجر» از «امیر افشــار»‬ ‫بابــت تصرف امالکش شــکایت کرده و درخواســت احقاق حــق دارد‪ .‬دعوا بر‬ ‫ســر میراث فر ِد درگذشــته‪ ،‬از مســائل رایج در دوره مورد نظر به شمار میآید‪.‬‬ ‫بــه موجب ســندی که‬ ‫بــه ســال ‪ ۱3۲۲‬قمری‬ ‫مطابــق با ســال ‪۱۲۸3‬‬ ‫بازمیگــردد‪،‬‬ ‫ه‪.‬ش‬ ‫فاطمــه خانــم‪ ،‬ورثــه‬ ‫عبدالرحیم‪ ،‬از همدستی‬ ‫«شهبندر کریمبیگ» با‬ ‫امام جمعه و اســماعیل‬ ‫بــه منظــور واگــذاری‬ ‫ناحق قســمتی از ارثیه‬ ‫شوهرش به «محمدعلی‬ ‫معینالتجار» به مبلغی‬ ‫کمتــر از ارزش واقعــی‬ ‫امــالک شــکایت کرده‬ ‫اســت‪ .‬همچنیــن در‬ ‫ســندی دیگر میبینیم‬ ‫مــادر ســلطانام لیــال‬ ‫از پســر حاجــی هادی‬ ‫شــکایت کــرده که ارث‬ ‫مــادری او را بــه نــام وقــف غصــب کــرده و نمیدهد‪.‬‬ ‫اختالفاتخانوادگی‬ ‫بررســی عریضهنامه و شــکایتنامههایی که موضوعهای اختالفات خانوادگی‬ ‫را دربردارنــد‪ ،‬نکتههایی جــذاب درباره این بخش از زندگــی اجتماعی ایرانیان‬ ‫در ســدههای گذشــته مینمایاند‪ .‬به موجب یک ســند کــه در موزه تخصصی‬ ‫اســناد دفترخانه ‪ ۲5‬تهران نگهداری میشــود‪ ،‬فردی به نام «میرزا صادق خان»‬ ‫از عقد دختر نابالغاش توســط رحیم شــکایت کرده و خواســته است او را تنبیه‬ ‫و تبعیــد کنند‪ .‬به موجب ســندی دیگر به ســال ‪ ۱33۸‬قمــری‪ ۱۲۹۸ ،‬ه‪ .‬ش دو‬ ‫بــرادر به نامهای کربالیــی «محمدعلی» و «علیاکبر» از «فتحالدوله»‪ ،‬شــوهر‬ ‫خواهرشــان شــکایت کردهاند که ‪ ۱5‬ماه اســت همســر و فرزندش را رها کرده‬ ‫و رفته اســت‪ .‬در این مدت فرزند وی درگذشــته و دو بــرادر که خود عیالوارند‬ ‫مخــارج خواهرشــان نیــز به آنها تحمیل شــده اســت‪ .‬یــک عریضهنامه دیگر‬ ‫بــه ســال ‪ ۱3۲۱‬قمــری‪ ۱۲۸۲ ،‬ه‪.‬ش به شــکایت لطفالله نامی اشــاره دارد که‬ ‫«همســر دومش مدت بیســت روز اســت که بیخبر خانه را ترک کرده است»‪.‬‬ ‫‪Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬

‫‪19 Kheradmand‬‬


‫شکایت نامه های مردم در دوره قاجار‬ ‫بررسی عریضهنامه و شکایتنامههایی که موضوعهای اختالفات‬ ‫خانوادگی را دربردارند‪ ،‬نکتههایی جذاب درباره این بخش از زندگی‬ ‫اجتماعی ایرانیان در سدههای گذشته مینمایاند‪.‬‬ ‫مهدییساولی‬ ‫ســندهای تاریخی بــرای پژوهشــگران اهمیتــی فــراوان دارنــد؛ از آنرو که‬ ‫آگاهیهایــی ارزشــمند دربــاره جزئیات زندگــی اجتماعی مردم را در گذشــته‬ ‫مشــخص میکنند‪.‬‬ ‫روزنامــه ایــران ‪« -‬انجی بیگــم» به مجلس شــکایت کرده کــه علیرضا خان‪،‬‬ ‫حاکم گروس‪ ،‬داماد او را که از ســادات اســت مورد ضرب و شــتم قــرار داده و‬ ‫به خودش نیز صدمه زده اســت‪« .‬ام لیلی» شــکایت نموده که تنها پســرش را‬ ‫حاکــم گــروس به دلیل کار با حاکم ســابق [پیش از مشــروطه] دســتگیر کرده‬ ‫و پســرش در اثر ضربات وارده به ســرش دیوانه شــده اســت‪ ...‬نیرالسادات یک‬ ‫دانگ باغ از شــش دانــگ باغ «صدیقالتجــار» خریداری کرده اســت و برایش‬ ‫دیــوار کشــیده و آب اجاره کرده‪ .‬امــا صدیقالتجار باغ خود را به همراه ســهم‬ ‫«نیرالســادات» فروخته و حال در تصرف آن مشــکالتی پیش آمده اســت‪...‬‬ ‫ایــن عریضهها و شــکایتها که بــه روزگار قاجــار بازمیگردند‪ ،‬گوشــهای از‬ ‫مجموعه اســناد شــکایتنامهها و عریضهنامههــا را در آن روزگار پیش رویمان‬ ‫میگذارنــد‪ .‬این ســندهای تاریخــی برای پژوهشــگران اهمیتی فــراوان دارند؛‬ ‫از آنرو کــه آگاهیهایــی ارزشــمند دربــاره جزئیات زندگی اجتماعــی مردم را‬ ‫‪ ۱۸‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬

‫در گذشــته مشــخص میکنند‪ .‬بررســی موردی بیش از ‪ 50‬ســند عریضهنامه و‬ ‫شــکایتنامه در دوره دوم حکومــت قاجــار در ایران از مســائل و موضوعاتی‬ ‫اســت که موجبات شــکایت مردم را به مراجع حکومتی و قانونــی پدید آورده‬ ‫اســت و مــا را با نکتههایی جالب دربــاره زندگی اجتماعی مــردم در آن روزگار‬ ‫روبــهرو میکند‪.‬‬ ‫تنوع شکایات در مملکت فاقد عدلیه‬ ‫مســائل و موضوعاتــی را که در عریضهنامهها و شــکایتنامهها در نیمه دوم‬ ‫حکومت قاجار به عنوان شــکایت مطرح شــده اســت‪ ،‬در این مــوارد میتوان‬ ‫دســتهبندی کرد‪ :‬اختالفات مالی‪ ،‬قتل‪ ،‬اختالفات شخصی و خانوادگی‪ ،‬اختالفات‬ ‫مالــک و مســتأجر و ارباب و نوکــر‪ ،‬دزدی و شــکایت از حکومت‪ .‬غصب حق‬ ‫آب از قنــات‪ ،‬لغــو قیمومیت‪ ،‬قتــل و تصاحــب زن و فرزنــد و دارایی مقتول‪،‬‬ ‫تصرف ملک و دعوای ملکی‪ ،‬دزدی احشــام‪ ،‬بدهی‪ ،‬توقیف داراییها‪ ،‬شــکایت‬ ‫از ورثــه‪ ،‬فحاشــی به محکمه‪ ،‬تصاحب ســهم محصــول غیــر‪ ،‬دزدی از ارباب‪،‬‬ ‫عقــد دختــر نابالغ‪ ،‬رها کــردن زن و فرزنــد‪ ،‬تعدی و ظلم نهادهــای حکومتی‪،‬‬ ‫غصب ســهم ارث‪ ،‬خیانت در امانت‪ ،‬دعوای طلبکار و بدهکار‪ ، ،‬دســتاندازی‬ ‫‪Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬

‫‪18 Kheradmand‬‬


‫آداب رفتن به کنسرت موسیقی‬

‫اگــر شــما عالقهمنــد بــه حضــور در کنســرت‬ ‫خواننــدگان پــاپ هســتید‪ ،‬مخاطــب ایــن گزارش‬ ‫نخواهیــد بــود‪ .‬امــا آنها کــه هــر از چندگاهی‬ ‫گذرشــان بــه کنســرتهای موســیقی کالســیک و‬ ‫اصیــل ایرانی میافتد‪ ،‬خواندن این گزارش برایشــان‬ ‫چنــدان خالی از لطف نخواهد بود‪ .‬شــاید این تیتر‬ ‫و آنچه در شــبکههای اجتماعی دربــارۀ آداب رفتن‬ ‫به کنســرت موســیقی خواندید‪ ،‬برایتان بیاهمیت‬ ‫و شــاید هم تمســخرآمیز جلوه کند؛ امــا واقعیت‬ ‫این اســت که حضــور در کنســرت واقعــاً نیازمند‬ ‫رعایت آداب بــرای حفظ حقوق خودمان و دیگران‬ ‫اســت‪ .‬حــال بیایید بــرای بتوانیــم این حقــوق را‬ ‫بهتر و بیشــتر رعایت کنیــم‪ ،‬ایــن آداب را به طور‬ ‫مشــخص و یکی یکی مــرور کنیم‪:‬‬ ‫موبایلتان را در حالت بیصدا قرار دهید‬ ‫بــه محــض اینکــه وارد ســالن میشــوید و روی‬ ‫صندلی مینشــینید‪ ،‬تلفــن همراهتــان را خاموش‬ ‫یــا روی حالــت بیصدا قــرار دهید‪ .‬اگــر در حین‬ ‫اجــرای ســاز و آواز و یا بیــن اجــرای موومانهای‬ ‫یــک ســمفونی تلفن همراهتــان زنگ بخــورد‪ ،‬نه‬ ‫تنها نگاه همۀ حاضران به ســمت شــما برمیگردد‬ ‫و زیــر لب چیزهایی به شــما میگوینــد‪ ،‬بلکه این‬ ‫صدای ناهنجار به شــدت هنرمنــدان روی صحنه را‬ ‫ناراحــت خواهد کــرد؛ آن هم در ســالنهایی مثل‬ ‫تــاالر وحدت یــا رودکی که حتی صدای عطســه یا‬ ‫سرفۀ شــما هم در ســالن میپیچد‪.‬‬

‫زمزمهنکنید‬ ‫تا وقتی خواننده از شــما درخواست نکرده که در‬ ‫اجرای قطعات او را همراهی کنید‪ ،‬شــما به صورت‬ ‫خودســرانه زیر آواز نزنید‪ .‬این کار اطرافیان شــما را‬ ‫ناراحــت میکند‪ .‬آنها آمدهاند‪ ،‬صــدای خواننده را‬ ‫بشــنوند‪ ،‬نه صدای شما را! شــما در کنسرتهای پاپ‬ ‫میتوانیــد‪ ،‬هرچقدر کــه دلتــان میخواهد‪ ،‬جیغ‬ ‫بزنیــد و بــا خوانندۀ مــورد عالقهتــان بخوانید‪ .‬اما‬ ‫در کنسرتهای اصیل خودســرانه این کار را نکنید‪.‬‬ ‫کودکان را به کنسرت نبرید‬ ‫نه نــوزادان و بچههای خردســال عالقــۀ چندانی‬ ‫به شــنیدن ســمفونی ‪ ۹‬بتهوون دارند و نه حاضران‬ ‫در ســالن از صــدای گریــۀ آنهــا لــذت میبرند!‬ ‫لطفــا بچههــا را بــه کنســرت نیاورید‪ .‬بــا این کار‬ ‫نــه خودتــان از اجرا لــذت میبرید و نــه دیگران‪.‬‬ ‫کنســرتهایی مناســب بچهها در طول سال برگزار‬ ‫میشــود که شــما میتوانیــد کودکانتــان را به آن‬ ‫اجراها ببرید‪.‬‬ ‫لطفاًفیلمنگیرید‬ ‫همۀ ســالنهای اجرا تعــدادی عکاس و فیلمبردار‬ ‫حرفــهای دارنــد و اص ًال نیــازی به دوربیــن موبایل‬ ‫شما نیســت! ممکن اســت شــما با دوربینتان به‬ ‫صورت ناخــودآگاه از چهرۀ مخاطبــان فیلمبرداری‬ ‫کنید و این کار در همۀ ســالنهای کنسرت ممنوع‬ ‫اســت و مســئوالن اجازه دارنــد دوربیــن یا تلفن‬ ‫همراه شــما را ضبط کنند‪.‬‬

‫‪ ۱۷‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬

‫خوردن و آشامیدن ممنوع‬ ‫تصور کنید در حال شــنیدن آهنگ مورد عالقهتان‬ ‫هســتید که مدتها منتظر بودید آن را در کنسرت‬ ‫خوانندۀ محبوبتان بشــنوید‪ .‬قطعه در حال نواخته‬ ‫شدن اســت و یک دفعه شــخصی که روی صندلی‬ ‫کناریتان نشســته‪ ،‬در بطری نوشــابه را باز میکند‬ ‫و همین صدا کافی اســت که حــال و هوایتان ‪۱۸0‬‬ ‫درجه تغییر کند‪.‬‬ ‫حین اجرا از جای خود بلند نشوید‬ ‫وقتــی قصد داریــد در میانــۀ اجرا ســالن را ترک‬ ‫کنید‪ ،‬حتمــاً صبر کنید تا قطعه تمام شــود‪ .‬فاصلۀ‬ ‫بیــن صندلیهــا خیلی زیاد نیســت و در راســتای‬ ‫جابجایی شــما بایــد چند نفــر دیگر هــم از روی‬ ‫صندلــی خود بلنــد شــود‪ .‬در حین اجــرای قطعه‬ ‫بلند نشــوید تا نظم ســالن بهــم نریزد‪.‬‬ ‫صحبت و تشویق حین اجرا درست نیست‬ ‫بهتر اســت زمانی هنرمند روی صحنه را تشــویق‬ ‫کنیــد که قطعۀ اجراییاش تمام شــده باشــد‪ .‬حین‬ ‫اجرای ســاز و آواز وقتی خواننــده تحریر میگیرد‪،‬‬ ‫او را تشــویق نکنیــد‪ .‬وقتــی در حال تماشــای یک‬ ‫ســمفونی هســتید‪ ،‬تا پایان اجرای ســمفونی صبر‬ ‫کنیــد‪ ،‬میــان موومانهــا دســت زدن کار درســتی‬ ‫نیســت‪ .‬صحبت کردن هــم که جای خــود را دارد‪.‬‬ ‫در نهایــت اینکــه همۀ افــرادی که به تماشــای‬ ‫کنســرت میآیند‪ ،‬وقــت و هزینه صــرف کردهاند‪.‬‬ ‫پس بــه حقوق هــم احتــرام بگذاریم‪.‬‬

‫‪Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬

‫‪17 Kheradmand‬‬


‫توکیــو‪ ،‬دونــدۀ ماراتــن ژاپــن‬ ‫کوکیچی تســوبورایا سوم شد؛‬ ‫چــون در مرحلــۀ پایانی وقتی‬ ‫مقابــل تماشــاچیان ژاپنــی‬ ‫رســید‪ ،‬از ســرعت خــود کــم‬ ‫کرد‪ .‬پــس از آن اتفــاق گفت‪:‬‬ ‫«خطــای بزرگی مقابــل مردم‬ ‫ژاپــن مرتکــب شــدهام‪ .‬بایــد‬ ‫در المپیــک بعــدی بــدوم و‬ ‫هینومارو‪ ،‬ســرود ملی ژاپن‪ ،‬را‬ ‫بشــنوم تا جبران کرده باشم‪».‬‬ ‫او ســه ســال تمرین کرد؛ اما‬ ‫مصدومیــت کمــرش موجــب‬ ‫شــد که از رقابتها باز بماند‪.‬‬ ‫با نوشــتن یــک یادداشــت از‬ ‫ناکامــیاش عــذر خواســت و‬ ‫خودکشــی کرد‪.‬‬ ‫گلدبلــت بر حواشــی برنامۀ اصلــی هم خوب مســلط اســت‪ .‬در دورههای‬ ‫آغازین‪ ،‬معموالً رقابتهای هنری و موســیقایی بیهودهای هم در کنار مسابقات‬ ‫ورزشــی برگزار میشــد‪ .‬همچنین هر از گاهی جنبشهــای اعتراضی رقیب هم‬ ‫برگزار میشــد‪ .‬مســابقات ‪ ۱۹3۲‬لوسانجلس در اوج «رکود بزرگ» برگزار شــد‬ ‫ْ‬ ‫ضدالمپیک» مســابقات کارگران را در شــیکاگو راه انداخت تا نشــان‬ ‫و «کمیتۀ‬ ‫دهد کــه ادعای «فراگیربودنِ » آن نســخۀ واقعی المپیک چقدر قالبی اســت‪.‬‬ ‫سال ‪ ۱۹3۶‬در آســتانۀ المپیک برلین‪ ،‬نسخهای جایگزین بهنام «المپیاد مردم»‬ ‫در کاتالونیا برگزار شــد که تیمهای کارگران از سراســر دنیا در آن شرکت کردند‪.‬‬ ‫گلدبلت آیندۀ مسابقات المپیک را تیرهوتار میبیند‪.‬‬

‫‪ ۱۶‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬

‫بینالمللــی‬ ‫«کمیتــۀ‬ ‫ْ‬ ‫ســازمانی‬ ‫المپیــک»‬ ‫مخفیکار و غیرپاسخگوســت‬ ‫و برنامههایــش گویــا‬ ‫جشــنوارههایی خوشآبورنگ‬ ‫از نمایــش قــدرت بنگاههــا و‬ ‫ق ّوت مصنوعی انسانهاســت‪.‬‬ ‫گلدبلــت نگــران اســت که‬ ‫مبــادا المپیــک ‪ ۲۰۲۰‬توکیــو‬ ‫بــه «نمایشــگاه ابــزارآالت»‬ ‫تبدیــل شــود‪« :‬ماشــینهای‬ ‫بیراننــدهای کــه ورزشــکاران‬ ‫را بیــن دهکــدۀ المپیــک و‬ ‫اســتادیوم جابهجــا میکننــد؛‬ ‫اندامهــای برقــی و جامههای‬ ‫روباتیــک که نرمــش و ورزش‬ ‫را هرچهبیشــتر در دســترس‬ ‫جامعــۀ ســالخورده قرار میدهند؛ نســل بعــدی دوربینها و نمایشــگرهای‬ ‫دقیقتــر‪ ،‬موبایلهــای ســریعتر و موج بعدی ماشــینهای مترجم هوشــمند‬ ‫بــرای تماشــاچیان‪».‬‬ ‫بهتــر نیســت بهجــای اینکارهــا‪ ،‬یکباره آخــر قصــه را بخوانیــم و بگذاریم‬ ‫روباتهــا در رقابتهــای ورزشــی شــرکت کنند؟‬ ‫ایــن یعنــی نبــوغ بشــری‪ ،‬در عرصــۀ رقابت انســان و ماشــین‪ ،‬بهپیوســت‬ ‫نمایشــگاهی بــزرگ و تجاری‪ .‬حداقــل این کار با روح چشــمانداز کوبرتن بهتر‬ ‫همخوانــی دارد‪ .‬تماشــای آن هم مف ّرحتر اســت‪.‬‬ ‫وبسایت ترجمان‬

‫‪Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬

‫‪16 Kheradmand‬‬


‫اقتصاد جهان شــد‪.‬‬ ‫جهانی‪.‬‬ ‫المپیکهــای اخیــر وعــده دادهاند که بافتهای مغفول شــهری را نوســازی هیچیــک از اینها دربــارۀ المپیــک ‪ ۲۰۱۶‬ریودژانیرو چندان صــدق نمیکند‪.‬‬ ‫کننــد و توجه مردم محلی را به ورزش جلب کنند؛ امــا بهندرت موفق بودهاند‪ .‬برزیــل میخواســت با میزبانــی اولین جامجهانــیاش و با اندکــی فاصله پس‬ ‫بزرگتریــن نمــاد این ناهمخوانی میــان انتظــارات و نتایج را باید مســابقات از آن میزبانــی المپیــک‪ ،‬بهعنــوان بازیگــری مهم‪ ،‬جلــوهای نمادیــن از ورود‬ ‫خود به نظم جهانی را نشــان دهــد‪ :‬بعنوان‬ ‫حداقل مسابقات لوسانجلﺲ درآمدی بهدنباﻝ داشت‪ .‬بخشی «ب» در ســازمان کشــورهای «بریکــز»‪ .‬امــا‬ ‫نتیجــۀ جامجهانــی چندان دلچســب نبود و‬ ‫از این درآمد بهخاﻃر حمایت کوکاکوﻻ بود که به همین دلیل‬ ‫عملکرد تیم ملی برزیل نشــانهای از کشوری‬ ‫روبهصعود نداشــت‪.‬‬ ‫مایکل جکسن نتوانست در مراسم اختتامیه هنرنمایی کند؛‬ ‫در پسزمینــۀ المپیــک ریو هم با آشــوب‬ ‫ﭼون با پپسی قرارداد داشت‪.‬‬ ‫سیاســی‪ ،‬تزلزل اقتصادی و شیوع ویروس زیکا‬ ‫مواجهیــم که احتمال تبدیــل آن به فاجعهای‬ ‫برای سالمت عمومی‪ ،‬روزبهروز‬ ‫‪ ۱۹۹۶‬آتالنتا دانست‪.‬‬ ‫بیشتر میشود‪.‬‬ ‫کســب امتیاز میزبانی‬ ‫این المپیک شــاید با‬ ‫المپیــک قــرار بــود‬ ‫موفقیت طی شــود‪.‬‬ ‫این شــهر دورافتادۀ‬ ‫باالنبــردن انتظارات‬ ‫جنوبــی را بــه‬ ‫هــم مطمئنــاً بــه‬ ‫یکــی از شــهرهای‬ ‫موفقیــت آن کمک‬ ‫بســیار بــزرگ قــرن‬ ‫میکند؛ یعنی درســی‬ ‫بیســتویکم تبدیــل‬ ‫کــه آتالنتا بــا هزینهای‬ ‫ْ‬ ‫کنــد؛ ولــی مســابقات‬ ‫ســنگین آموخــت‪ .‬امــا این‬ ‫فاجعــهای بــود کــه از سیســتم‬ ‫المپیــک گویا در ســایۀ چالشهای‬ ‫حملونقــل ناکافــی‪ ،‬اقلیم نامناســب و‬ ‫جدیتــری برگــزار میشــود کــه برزیل در‬ ‫کمبــود رهبــران محلــی پرده برداشــت‪.‬‬ ‫ســالهای آینده با آنها مواجه خواهد شــد‪.‬‬ ‫همچنین جلوهای از آن تروریســم داخلی را نشان‬ ‫چشــماندازی که کوبرتن بــرای المپیک در نظر‬ ‫داد کــه اخیــراً گریبانگیر زندگــی امریکایی‬ ‫داشــت‪ ،‬نه رومــی‪ ،‬بلکه یونانی بــود‪ :‬احیای‬ ‫شــده اســت‪ .‬الفزنــی و داللــی و در پی آن‬ ‫نجابــت باســتانی بهجــای نمایــش عریــان‬ ‫اغلب شــیوۀ المپیک‬ ‫قدرت‪ .‬اما این مســابقات سراســر روزمرگی و‬ ‫رســوایی و مقصریابی‪ْ :‬‬ ‫همیــن بــوده اســت‪.‬‬ ‫ظاهرســازی بودهاند‪.‬‬ ‫البته این قصه همیشــه هــم پرغصه نبوده‬ ‫گلدبلت بــا آن هوش و بصیــرت اجتماعی‬ ‫اســت‪ .‬المپیک ‪ ۲۰۱۲‬لنــدن حداقل در طول‬ ‫همیشــگیاش در این باره مینویســد‪ ،‬اما در‬ ‫مدت خود مف ّرح بــود؛ هرچند االن که چهار‬ ‫مقایســه با روایت تاریخی عالیاش از فوتبال‬ ‫ســال از آن گذشته اســت‪ ،‬باید دید چقدر از‬ ‫جهان در کتاب توپ گرد اســت‪ ،‬در اینجا میل‬ ‫حالوهوای پرنشــاط و هیجانانگیز آن باقی‬ ‫باطنیاش روشــن نیســت‪ .‬گاهــی اوقات از‬ ‫مانده اســت؟ مســابقات ‪ ۱۹۹۲‬بارسلونا هم‬ ‫یک هوادار مشتاق مســابقات یا حتی ازیک‬ ‫آن شــهر را بــه مقصــد محبوب گردشــگران‬ ‫فــرد سنتشــکن‪ ،‬وظیفهشــناستر بهنظــر‬ ‫جهــان تبدیــل کرد؛ امــا درعــوض تنشهای‬ ‫ایت‬ ‫میآید؛ بااینحال‪ ،‬چشــم تیزبینی در رو ِ‬ ‫میــان کاتالونیــا و مابقی اســپانیا را وخیمتر‬ ‫جزئیــات گویــای ماجــرا دارد‪ ،‬خصوصاً وقتی‬ ‫ِ‬ ‫ساخت که شــبح آن همچنان بر سر سیاست‬ ‫که داســتانهای نامعروف ناکامیهای فردی‬ ‫اسپانیا ســایه انداخته است‪.‬‬ ‫را کنــار روایتهای مشــهورت ِر موفقیتهای‬ ‫موفقتریــن المپیکهــا آنهایــی بودهاند‬ ‫که ســادهترین هدفهــا را دنبــال کردهاند؛‬ ‫ﺑﺮﺯﻳﻞ ﻣﻰﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﻣﻴﺰﺑﺎﻧﻰ ﺍﻭﻟﻴﻦ ﺟﺎﻡﺟﻬﺎﻧﻰﺍﺵ ﻭ‬ ‫یعنــی رؤیاهــای سیاســی پرشــکوه را کنــار گذاشــتهاند تا صرفاً نشــان‬ ‫دهنــد کــه ایــن نمایش هنــوز پابرجاســت‪ .‬مســابقات ‪ ۱۹۴۸‬لنــدن به‬ ‫ﺑﺎ ﺍﻧﺪﻛﻰ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻴﺰﺑﺎﻧﻰ ﺍﻟﻤﭙﻴﻚ‪ ،‬ﺑﻪﻋﻨﻮﺍﻥ‬ ‫دنیــا نشــان داد که زندگــی در جریان اســت و هنوز حتی بــا بودجهای‬ ‫اندک میتــوان برنامههــای بــزرگ راه انداخت‪ .‬المپیــک ‪ ۱۹۶5‬ملبورن‪ ،‬ﺑﺎﺯﻳﮕﺮﻯ ﻣﻬﻢ‪ ،‬ﺟﻠﻮﻩﺍﻯ ﻧﻤﺎﺩﻳﻦ ﺍﺯ ﻭﺭﻭﺩ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﻧﻈﻢ ﺟﻬﺎﻧﻰ‬ ‫ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﺪ‪.‬‬ ‫«مســابقات دوســتانه»‪ ،‬هم به تماشــاچیان یادآوری میکرد که اســترالیا‬ ‫فقط مســتعمرهای در آن ســوی دریا نیســت‪.‬‬ ‫پــس از فاجعههــای جنگ جهانــی دوم‪ ،‬المپیکهــای ‪ُ ۱۹۶0‬رم و ‪۱۹۶۴‬‬ ‫توکیو به بازیابی اعتبار کشــورهای میزبانشان کمک زیادی کردند‪ .‬گویا المپیک قهرمانانــه میگذارد‪.‬‬ ‫پــس توانبخشــی آســیبدیدگان بهتر برمیآیــد تا نمایــش جاهطلبیهای برخــی از اینهــا مخاطب را ســخت درگیر خــود میکننــد‪ .‬در المپیک ‪۱۹۶۴‬‬ ‫از ِ‬ ‫‪ ۱5‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬

‫‪Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬

‫‪15 Kheradmand‬‬


‫المپیک‪ :‬داستان سیاستبازی و پروپاگاندا‬ ‫اولیــن دورههای مســابقات المپیک به نمایشــگاههای تجاری وصــل بودند‪:‬‬ ‫پاریــس ‪ ،۱۹00‬ســنتلوئیس ‪ ۱۹0۴‬و لنــدن ‪ ۱۹0۸‬که تبلیغ فوقالعــادهای برای‬ ‫فرهنــگ و تمدن غــرب هم بود‪.‬‬ ‫در المپیک ســنتلوئیس‪« ،‬دانشــکدۀ انسانشناســی» مســابقههای ویژهای‬ ‫میــان «مردمــان متمدن و بومی» برگزار کرد تا مهارت ورزشیشــان را بســنجد‪.‬‬ ‫گــزارش رســمی آن برنامــه میگفت‪« :‬نماینــدگان قبایل وحشــی و غیرمتمدن‬ ‫نشــان دادند که ورزشــکاران فرومایهتری هســتند که دربارهشــان بسیار اغراق‬ ‫شــده اســت‪ ».‬و البته این تنها نمونه نیســت‪.‬‬ ‫ورزش هرگز مســئلۀ اصلی المپیک نبوده اســت‪ .‬چنانکــه دیوید گلدبلت در‬ ‫روایت جذاب و افشــاگرانۀ خود از تاریخ المپیک نشان داده است‪« ،‬مسابقات»‬ ‫از همــان ابتــدا راهــی برای‬ ‫برجستهســازی بینشی خاص‬ ‫در قبــال جهــان بودهانــد‪.‬‬ ‫ایــن بینــش معموالً بــر پایۀ‬ ‫سیاســتبازیهای کثیــف‬ ‫و علمورزیهــای مخــدوش‬ ‫بــوده اســت‪ .‬هــر وقت هم‬ ‫سیاســتبازی روی صندلــی‬ ‫عقب نشســت‪ ،‬تجــارت‪ ،‬نه‬ ‫رقابت قهرمانــی‪ ،‬فرمان را به‬ ‫دســت گرفت‪.‬‬ ‫هیتلــر که المپیــک ‪۱۹3۶‬‬ ‫برلیــن را بــه مانور گســتردۀ‬ ‫پروپاگانــدا بــرای نظریههای‬ ‫نژادیاش تبدیــل کرد‪ ،‬خالف‬ ‫موج حرکــت نکرده بــود؛ او‬ ‫فقــط بــازی را یــک مرحله‬ ‫جلوتــر ُبرد‪.‬‬ ‫عمــدۀ تقصیــر را میتوان‬ ‫بــه گردن پییر دو کوبرتــن‪ ،‬بنیانگذار المپیک مدرن انداخت‪ .‬این اشــرافزادۀ‬ ‫کاتولیــک فرانســوی‪ ،‬یکــی از ملیگرایــان اصیل بود؛ امــا ملیگرایی بــرای او‬ ‫بهمعنای پاسداشــت فضایل ظاهراً جهانشــمول در فرهنگ واالی اروپایی بود‪.‬‬ ‫در صــدر ایــن فضایــل‪ ،‬مردانگی قرار داشــت‪ .‬کوبرتــنْ ورزش زنــان را چنین‬ ‫میدید‪« :‬نازیباترین صحنهای که چشــمان بشــر میتواند بــه آن بیفتد‪ ».‬زنان‬ ‫فقــط اجــازۀ رقابــت در آن عرصههایی ماننــد تیراندازی را داشــتند که به قدر‬ ‫کافــی «زینتی» حســاب میشــدند‪ .‬انگار که‬ ‫اینها یادگار قــرن نوزدهماند‪.‬گلدبلت نشــان‬ ‫میدهــد کــه جنبــش المپیــک در پذیــرش هیتلر که المپیک ‪ ۱۹۳۶‬برلین را به مانور گستردۀ پروپاگاندا‬ ‫تغییرات چقــدر ُکند بوده‬ ‫اســت‪.‬باألخــره زنان برای نظریههای نژادیاش تبدیل کرد‪ ،‬خالف موج حرکت نکرده‬ ‫در المپیــک ‪ ۱۹۲۸‬آمســتردام‪،‬‬ ‫بود؛ او فقط بازی را یک مرحله جلوتر بُرد‪.‬‬ ‫اجــازه یافتند در دوی هشــتصد متر رقابت‬ ‫کننــد‪ .‬ایــن رقابــت بــا دوی ســرعت تمــام‬ ‫میشــود و پس از خط پایان‪ ،‬اکثر ورزشکاران‬ ‫روی مســیر مســابقه به زمین میافتنــد؛ چنانکه هنوز هم همینطور اســت‪.‬‬ ‫بدهی‬ ‫بازیهای ســال ‪ ،۱۹۷۶‬شــهر مونترال را ورشکســته کرد‪ .‬آخرین اقساط ِ‬ ‫آن زمــان یکــی از خبرنــگاران نوشــت‪« :‬چه صحنــۀ ترحمبرانگیــزی که این آن بازیهــا در ســال ‪ ۲۰۰۶‬تســویه شــد‪ .‬مســابقات ‪ ۲۰۰۴‬آتن هــم کموبیش‬ ‫دختــران پس از خــط پایان مثل گنجشــکهای بیجان روی زمیــن میافتند‪ ».‬نقشــی در فروپاشــی اقتصاد یونان داشــت که چند ســال بعــد معضلی برای‬

‫ایــن وضعیت‪ ،‬اثبات آن حســاب میشــد کــه رقابتهای دشــوار بــرای قاب‬ ‫شــکنندۀ جسم زنانه مناســب نیســت‪ .‬جالب اینجاست که تا ســال ‪ ،۱۹۶۴‬در‬ ‫المپیــک‪ ،‬دوی باالی دویســت متــر برای زنان برگزار نشــد!‬ ‫این از قصۀ سیاســتبازی و علمورزی نادرســت‪ .‬ولی گلدبلت نشــان میدهد‬ ‫کــه مســابقهها همواره ابــزار پروپاگانــدای نادرســت هم بودهانــد‪ .‬موفقیت‬ ‫ورزشکار سیاهپوســت امریکایی جســی اونز‪ ،‬تیشه به ریشــۀ تالش هیتلر برای‬ ‫اطوری هزارســالهاش زد‪.‬‬ ‫نمایش برتری امپر ِ‬ ‫شــاید فیلمهــای لِنی ریفنشــتال از برلین ‪ ۱۹3۶‬هنوز چشــمگیر باشــند؛ اما‬ ‫آلمــانِ هیتلری ظــرف یک دهه پــس از آن رقابتها‪ ،‬از میــان رفت‪ .‬تالشهای‬ ‫بعــدی بــرای اســتفاده از رقابتها در جهت مقاصد سیاســی نیــز بهندرت به‬ ‫موفقیت رسیدهاند‪ .‬در اوایل‬ ‫دهــۀ ‪ ،۱۹۸0‬المپیکها درگیر‬ ‫نزاع پروپاگاندای جنگ ســرد‬ ‫شدند‪.‬‬ ‫یــک ســال پــس از حملۀ‬ ‫شــوروی بــه افغانســتان‪،‬‬ ‫امریکاییهــا المپیــک ‪۱۹۸0‬‬ ‫مســکو را تحریــم کردنــد‪.‬‬ ‫میخواســتند‬ ‫روسهــا‬ ‫مســابقات را به تبلیغی برای‬ ‫کمونیســم شــوروی تبدیــل‬ ‫کننــد؛ امــا فقط فرســودگی‬ ‫کســالتبار آن نظــام را بــه‬ ‫نمایــش گذاشــتند‪ .‬ســپس‬ ‫روسها از ســر انتقامجویی‪،‬‬ ‫المپیک ‪ ۱۹۸۴‬لوسانجلس را‬ ‫تحریــم کردنــد‪ .‬امریکاییها‬ ‫ســعی کردنــد مســابقات را‬ ‫بــه تبلیغــی بــرای فضایــل‬ ‫ســرمایهداری تبدیــل کننــد؛ ولــی تنهــا ابتذالــش بــه چشــم میآمــد‪.‬‬ ‫حداقل مســابقات لوسانجلس درآمدی بهدنبال داشت‪ .‬بخشــی از این درآمد‬ ‫بهخاطــر حمایت کوکاکــوال بود که به همین دلیل مایکل جکســن نتوانســت‬ ‫در مراســم اختتامیه هنرنمایی کند؛ چون با پپســی قرارداد داشت‪ .‬الینل ریچی‬ ‫المپیک مدرن را باید‬ ‫تجــاری‬ ‫بهجــای او روی صحنه آمد‪ .‬ولی اینجا هم ســابقۀ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫فهرســتی از ناکامیها و سوءمدیریتها دانست‪.‬‬

‫‪ ۱۴‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬

‫‪Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬

‫‪14 Kheradmand‬‬


‫جشن رونمایی کتاب «از آن دیار ‪ ،‬در این دیار» در سازمان زنان ایرانی انتاریو‬

‫روایت داستان مهاجرت‬

‫سازمان زنان ایرانی انتاریو از تمام عوامل به ثمر رسیدن این‬ ‫پروژه از جمله انتشارات خردمند قدردانی به عمل آورد‬ ‫مسروره بنی هاشمی‬ ‫ســازمان زنــان ایرانــی انتاریــو در‬ ‫نیمــروز گــرم جمعه پنجم آگســت‬ ‫درســت در نیمــه تابســتان با حضور‬ ‫اعضا هیئــت مدیره ســازمان‪ ،‬تعداد‬ ‫زیــادی از اعضا‪ ،‬عزیزانــی که افتخار‬ ‫همــکاری داوطلبانــه با این ســازمان‬ ‫را دارنــد و مهمانــان و مدعویــن‬ ‫‪ ،‬بــه منظــور معرفی نخســتین‬ ‫کتاب منتشــر شــده این ســازمان و‬ ‫قدردانــی از تمامــی افــرادی کــه به‬ ‫هر نحــوی در تهیــه‪ ،‬تدوین‪ ،‬تنظیم‬ ‫ویراســتاری و چــاپ و انتشــار آن‬ ‫همکاری داشــته اند گرد آمده بودند‪.‬‬ ‫نخســت یکــی از اعضــا خیرمقدم‬ ‫گفتــه و ضمن اعالم برنامه ها رشــته‬ ‫کالم را به خانم نگار هاشــمی‪ ،‬رئیس‬ ‫هیئت مدیــره ســازمان زنان ســپرد‪.‬‬ ‫ایشــان به داســتان و ســیر تحوالت‬ ‫در نحــوه زندگــی بانــوان و تغییرات‬ ‫عمــده ایجاد شــده اشــاره کــرده و‬ ‫بــه بیــان هــدف تشــکیل برنامه و‬ ‫معرفی حمایــت کننــدگان و تشــکر از آنــان پرداخت‪.‬‬ ‫خانــم نــگار هاشــمی همچنیــن در بــاره دو پــروژه کــه با کمــک دولت‬ ‫فــدرال بوده ســخن گفت یکی از پروژه هــا که جمع آوری داســتانها بوده در‬ ‫قالــب هــدف پنهان یادگیــری و اســتفاده از کامپیوتر و پــروژه دوم هم جمع‬ ‫آوری خاطــرات خانمهــا و آقایانــی که هم اکنون پا به ســن گذاشــته و دوران‬ ‫ســالخوردگی و یا میان ســالگی را می گذرانند ‪،‬خاطراتی که گاه با آنها خندیده‬ ‫انــد و گاه گریســته انــد ‪،‬خاطراتی کــه گاه با تجربــه ای هم همراه اســت و‬ ‫درســی اســت برای دیگران مســیولیت مســتقیم این پروژه بر عهده بانو دکتر‬ ‫فریبا بشــیری بــا همکاری یکی دیگــر از اعضا بوده اســت‪.‬‬ ‫دکتر بشیری در معرفی این کتاب چنین گفتند‪:‬‬ ‫دلتنگی ســهم ماســت و این خاطرات روزی خاطره نبوده اند و خود بخشــی‬ ‫از زندگی بوده اســت و مهمترین حســن این حرکت آن اســت کــه با توجه به‬ ‫ترجمــه آنها به انگلیســی‪ ،‬این خاطــرات فراتر از زمان رفته و با نســلهای اینده‬ ‫‪ ۱3‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬

‫هــم پیوند می خورد‪ ،‬ایشــان از تمام‬ ‫عوامل به ثمر رســیدن این پــروژه از‬ ‫جملــه انتشــارات خردمنــد قدردانی‬ ‫کردند‪.‬‬ ‫در مقدمــه این کتاب بــه قلم خانم‬ ‫دکتر بشیری میخوانیم‪:‬‬ ‫آدمــی داســتان را دوســت دارد‪ ،‬با‬ ‫داســتان زیســته‪ ،‬می زیــد و خواهد‬ ‫زیست‪ .‬انسان داســتانهای زندگی اش‬ ‫را گنجینــه رازهــا و رمزهای ســالهای‬ ‫زندگی اش می دانــد‪ ،‬و باالخره اینکه‬ ‫انســان هــای مهاجــر داســتان های‬ ‫بســیاری در این گنجینه اســرار خود‬ ‫دارند کــه بازگو کردن آنهــا می تواند‬ ‫در ایجاد ارتباط بین نســلی میان این‬ ‫مهاجران و فرزندان و نواده هایشــان‬ ‫کــه آشــنایی چندانی بــا فرهنگ زاد‬ ‫وبــوم پدری خود ندارند‪ ،‬بســیار مهم‬ ‫باشــد‪ .‬تقریبــاً اکثریت مــردم کانادا‬ ‫مهاجر هســتند و هر کــدام خاطرات‬ ‫متفاوتــی از فرهنگ و آداب و ســنن‬ ‫ســرزمین مادری خود را بــه یاد دارند‬ ‫کــه شایســته اســت در این کشــور‬ ‫تمدن هــای گوناگون به گوش نســل‬ ‫جــوان برســد تا هویــت فرهنگی آنــان حفظ و منتقــل گردد‪.‬‬ ‫در ایــن پــروژه که توســط دفتر ســالمندان انتاریــو حمایت گردیده اســت‪،‬‬ ‫ســازمان زنــان ایرانی اونتاریو تالش کرده اســت بــا گردآوری خاطــرات ‪ ۴0‬نفر‬ ‫از داوطلبین ســالمند توســط تعدادی از داوطلبان سازمان مجموعه ای را جمع‬ ‫آوری و پــس از ویرایش ســاختاری آنها توســط اســاتید فن به صــورت کتابچه‬ ‫ای در اختیــار خوانندگان قــرار دهد‪ .‬در این ارتباط الزم اســت از طرف اعضای‬ ‫هیــت مدیره ســازمان زنان ایرانــی اونتاریو از تالشــهای مجدانه ســرکار خانم‬ ‫پریســا حبیبی مجــری طرح‪ ،‬همکاری صمیمانــه عزیزان ســرکار خانم مرضیه‬ ‫ســتوده و جنــاب آقای ســیاوش شــعبانپور و همچنین مترجمین محتــرم آثار‬ ‫ســرکار خانم شــیرین گرامی و خانــم دکترزهره بیــات ریــزی از طرف هیئت‬ ‫مدیــره ســازمان زنان ایرانــی اونتاریو مراتب ســپاس و قدر دانی خــود را ابراز‬ ‫نمایم‪.‬‬ ‫‪Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬

‫‪13 Kheradmand‬‬


‫ماهنامهخردمند‬ ‫اجتماعی ‪ -‬فرهنگی ‪ -‬هنری‬

‫پانزدهم هر ماه منتشر می شود‬ ‫ناشر‪ :‬انتشارات خردمند ‪ -‬تورنتو‬ ‫سردبیر‪ :‬محمد ُسهی‬ ‫امور داخلی و اداری‪ :‬حامد خ ّرم بخت‬ ‫تایپ‪ :‬مریم ُسهی‬ ‫طراحی و صفحه آرایی‪ :‬انتشارات خردمند‬ ‫با تشکر از‪ :‬آرزو وفـا ‪ -‬تینا پورلطفی ‪ -‬مسروره‬ ‫بنیهاشمی‪ -‬دکتر محمود صفریان‪ -‬فرشید‬ ‫رشیدی فر ‪ -‬احد حبیب نیا ‪ -‬رضا میرفخرایی و‬ ‫همه کسانی که در این شماره ما را یار و یاور بودند‪.‬‬ ‫خردمند در ویرایش و اصالح مطالب ارسالی اختیار‬ ‫دارد‪ .‬نﻈرات نویسندگان مقاﻻت‪ ،‬الزاماً بیانگر دیدگاه‬ ‫ماهنامه خردمند نیست‪ .‬مسﺌولیت قیمتها‪ ،‬سرویسها‬ ‫و کلیه مطالب درج شده در آگهی ها به عهده‬ ‫صاحب آگهی است‪.‬‬

‫روی جلد‬

‫اضطراب بازگشت به مدرسه‬ ‫صفحه ‪۵۸‬‬ ‫‪Tel: 416-676-9-676‬‬ ‫‪Fax: 1-888-676-9677‬‬ ‫‪info@kheradmand.ca‬‬ ‫‪www.kheradmand.ca‬‬ ‫‪8131 Yonge Street, Suite 207‬‬ ‫‪Thornhill, Ontario L3T 2C6‬‬

‫ﻣﻦ‪ ،‬ﺷﻤﺎ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﻫﻢ‬ ‫ﺍﺯ ﮔﺴﺘﺮﺵ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺩﺭ ﺗﻮﺭﻧﺘﻮﺣﻤﺎﻳﺖ ﻛﻨﻴﻢ‬ ‫از اﻳــن شــماره‪ ،‬خردمند را در قطعﻲ ﻳــه خرده بزرگتر پﻴش رو دارﻳد‪ .‬اگرچه انتشــارات خردمند ســابقهاي‬ ‫بﻴســت ســاله در چاپ و نشــر و تبلﻴغات در جامعه اﻳرانﻴان ﻛانــادا دارد اما از عمــر ماهنامه خردمند فقط‬ ‫‪ ١٨‬مــاه مﻴگــذرد‪ .‬ماهنامه خردمند عصاره ســالها تجربه ﻛار مطبوعاتﻲ من در ﻛنار ســالها تجربه ﻛار چاپ و‬ ‫تبلﻴغــات در اﻳــران و ﻛانادا اســت‪ .‬ماهنامه اي ﻛه بــه اذن هر آنﻜس ﻛه ﻳﻜبار ورقش زده باشــد‪ ،‬حرفﻲ نو و‬ ‫ﻛاري متفــاوت در مﻴــان مطبوعات اﻳرانﻲ تورنتو به حســاب مﻲ آﻳد‪.‬‬ ‫وســواس و دقــت فــراوان در انتخاب مطالب ﻛه مســتلزم صــرف ﻛردن وقت و زمان بســﻴار اســت باعث‬ ‫شــده تــا هر ماه مجموعــه اي از مطالب خواندنــﻲ و آگاهﻲ دهنــده در اختﻴار مخاطبﻴن مــان قرار بگﻴرد‪،‬‬ ‫مخاطبﻴنــﻲ ﻛه جزو طبقــه فرهﻴخته و فرهنگﻲ و فرهنگدوســت جامعه مهاجرمان هســتند‪.‬‬ ‫بــه خود مــﻲ بالﻴم ﻛه از همان ابتــدا همﻴن بخش برگزﻳده جامعــه را مخاطب خود قــرار داده و با تداوم‬ ‫و اســتواري بــه راه خود ادامــه داده و مﻴدهﻴم‪ .‬دلگرمﻴهاي شــما در تداوم و قوام راهﻲ ﻛــه برگزﻳده اﻳم بﻲ‬ ‫تاثﻴر نبوده و نﻴست‪.‬‬ ‫ﻳار و ﻳاور ما بمانﻴد‪.‬‬ ‫***‬ ‫تورنتــو ﻛــم ﻛم دارد در برگــزاري و وقــوع فعالﻴتهاي فرهنگﻲ تبدﻳل بــه ﻳﻚ پاﻳگاه و مرﻛز بزرگ مﻴشــود‪.‬‬ ‫مراﻛــز‪ ،‬انجمنها‪ ،‬گروه ها و تشــﻜﻴالت ﻛوچــﻚ و بزرگ فرهنگﻲ اقدامات شاﻳســته و در حد اســتانداردهاي‬ ‫جهانﻲ انجام مﻴدهند‪ .‬ﻳﻜﻲ از اﻳن همه‪ ،‬برگزاري بزرگداشــت ﻛﻴارســتمﻲ با همکاری موزه آقاخان‪ ٬‬فســتیوال‬ ‫تیرگان‪ ٬‬فســتیوال فیلم دیاســپورا‪ ٬‬گروه هنری موج نو‪ ٬‬فســتیوال ســینه ایران‪ ٬‬و فســتیوال فیلم تورنتو بود‪،‬‬ ‫ﻛاري زﻳبا و شاﻳســته و در خــور ادب و احترام‪.‬‬ ‫ﻛار ارزشــمند دﻳگــر برگــزاري بررســﻲ زندگــﻲ و آثار فرهاد مهراد توســط گــروه غﻴرانتفاعﻲ هنــري "گزار‬ ‫فرهنگــﻲ ‪ "٣٦٠‬بود‪ .‬ایــن برنامه دومین اقــدام این گروه در برگزاری ﻳــادواره هاي بزرگان موســﻴقﻲ ایران به‬ ‫حساب میآمد‪.‬‬ ‫مــا در خردمنــد همﻴشــه حامــﻲ اقدامــات فرهنگﻲ در اﻳن شــهر بــوده اﻳم‪ .‬امــا اﻛنون وقت آن رســﻴده‬ ‫اســت ﻛــه همه با هــم در اﻳن مســئله قــدري پررنگتر عمل ﻛنﻴــم‪ .‬چنانچه‬ ‫صاحبــان بﻴزنس بتوانند بلﻴطهاي برنامه هاي فرهنگــﻲ را خرﻳداري ﻛرده و به‬ ‫مشــترﻳان خــود هدﻳه بدهند‪ ،‬چرخــه زﻳباﻳﻲ از حماﻳت به وجــود مﻲ آﻳد و‬ ‫در نهاﻳــت آثار مثبت و رشــد و نمو فعالﻴتهاي فرهنگﻲ را بــه همراه دارد ﻛه‬ ‫اﻳن خــود باعث تعالــﻲ فرهنگﻲ جامعه مان خواهد شــد‪.‬‬ ‫حماﻳت از فعالﻴتهاي فرهنگﻲ و هنري مﻴتواند آﻳنده بهتر و ســالمتري براي‬ ‫فرزندانمــان بــه ارمغان بﻴاورد چــرا ﻛه آنها را در مقابل بﻴگانگﻲ و نا آشــناﻳﻲ‬ ‫با فرهنگ و رســوم و تمدن اجدادي خودشــان حماﻳت مﻴﻜند‪.‬‬

‫‪ ۱۲‬ماهنامه خردمند ‪ -‬شماره ‪ - ۱۸‬آگوست‪ /‬سپتامبر ‪ -۲۰۱۶‬تلفن‪۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‬‬

‫‪Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676‬‬

‫‪12 Kheradmand‬‬


11 Kheradmand

Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676

۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‫ تلفن‬-۲۰۱۶ ‫ سپتامبر‬/‫ آگوست‬- ۱۸ ‫ شماره‬- ‫ ماهنامه خردمند‬۱۱


10 Kheradmand

Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676

۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‫ تلفن‬-۲۰۱۶ ‫ سپتامبر‬/‫ آگوست‬- ۱۸ ‫ شماره‬- ‫ ماهنامه خردمند‬۱۰



8 Kheradmand

Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676

۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‫ تلفن‬-۲۰۱۶ ‫ سپتامبر‬/‫ آگوست‬- ۱۸ ‫ شماره‬- ‫ ماهنامه خردمند‬۸


7 Kheradmand

Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676

۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‫ تلفن‬-۲۰۱۶ ‫ سپتامبر‬/‫ آگوست‬- ۱۸ ‫ شماره‬- ‫ ماهنامه خردمند‬۷




4 Kheradmand

Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676

۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‫ تلفن‬-۲۰۱۶ ‫ سپتامبر‬/‫ آگوست‬- ۱۸ ‫ شماره‬- ‫ ماهنامه خردمند‬۴



2 Kheradmand

Monthly - Issue 18 - Aug/Sep 2016 - Tel: 416-676-9676

۴۱۶ - ۶۷۶ - ۹۶۷۶ :‫ تلفن‬-۲۰۱۶ ‫ سپتامبر‬/‫ آگوست‬- ۱۸ ‫ شماره‬- ‫ ماهنامه خردمند‬۲



Turn static files into dynamic content formats.

Create a flipbook
Issuu converts static files into: digital portfolios, online yearbooks, online catalogs, digital photo albums and more. Sign up and create your flipbook.