ادبیاتِ آلمان()5
لودویگ بُورنه
نقدِ گوته
م .نماری 8931
فهرست:
صفحه
اشاره :در بارهی لودویگ بورنه
3
-8همیشه نگاهبانِ خویشتنِ خود
6
-2گوته :و لَقَبها و نشانها
21
-9در بارهی" دیوانِ غربی -شرقیِ" گوته
23
-4در بارهی تفسیرِ گوته در بارهی "دیوانِ غربی -شرقی"
21
" -5از زمانی که حسّ میکنم ،از گوته متنفّر بودم، از زمانی که فکر میکنم ،میدانم برای چه" .
21
لودویگ بورنه :نقدِ گوته
9
در بارهی لودویگ بورنه
8
آقای هانس مایِر 2در کتابِ جالب و آموزندهی خود " :آگاهیِ نگونبخت،
در بارهی تاریخِ ادبیاتِ
آلمان ،از لِسینگ تا هاینه" 9در فصلی از کتاب با نامِ"لودویگ بورنه و بینواییِ آلمانی" به این نویسنده میپردازد. جملهی "بینواییِ آلمانی" برای آقای ه .مایِر معنایی ویژه دارد .در زیرِ این جمله ،که خودِ او میگوید آنرا از کارلمارکس وام گرفتهاست ،او آن شرایطِویژهی جامعهیِ قرنِ 81و 83 میالدیِ آلمان را در نظر دارد که در زیرِ تأثیرِ آن ،آنچه که او "آگاهیِ نگونبخت" مینامد، حادث شده است" .آگاهیِ نگونبخت" جمله ای است که او ،که خود ،در عینِ هواداری از اندیشههای ک .مارکس ،از راهیانِ انتقادیِ هِگِل نیز هست ،از هِگِل وام گرفته است .آن "آگاهی" ،که از دیدِ او در آلمان ،نگونبخت شد ،همانا آن آگاهیِ نجاتبخشی بود که ،از جمله ،در اثرِ گسترشِ طبقاتِ بورژوایی(شهری) و اندیشههای بورژوایی در اروپا ،و پیداییِ مفاهیمی مانندِ آزادی ،دموکراسی ،حقوقِ بشر ،...و نیز در پِیِ انقالبِ فرانسه ،میرفت که در آلمان هم جان گرفته و تدوین شود؛ ولی به دالیلی چنین نشد ،و نگونبخت گردید .همهی کوششِ او در کتابِ قطور و جالباش ،همانطور که خودِ او در پیشگفتار و پسگفتارِ این کتاب میگوید ،همه برای توضیحِ چهگونهگیِ این نگونبختیِ آن آگاهی است از راهِ بررسیِ رَوَندِ حرکتِ -بهزعمِ او -نا /فرجامِ این آگاهی در حوزهی ادبیاتِ آلمان در دورهی صدسالهی- از دیدِ او ،و بهنقل از برتولد برشت -بسیارِ پایهیی و تعیینکنندهی8551تا ،8151یعنی از لِسینگ 4تا هاینه. ه .مایِر در این بخش از کتاب ،در بارهی ل .بورنه مینویسد: " لودویگ بورنه ،از نگاهِ اکنون ،یعنی 211سال پس از زادهشدناش ،در یک وضعِ عجیبی ایستاده است .دو تن از همعصرانِ خود را او بد فهمیده و پیوسته به آنها یورش برده است: گوته و هِگِل .دو تنِ دیگر از هم روزگارانِ بزرگِ او ،که هنوز برانگیزاننده و جذبکننده هستند ،مصمّم و تحقیر آمیز ،خود را بر ضدِّ او اعالم داشتند ،بر ضدِّ یک سخنگوی ادبیاتِ تودهیی :و این ،آشکارا با آگاهی براینکه ،خودِشان عَزمِشان را جَزم کردهبودند برای انسانهای ستمدیده و رنجکشیده ،برای آدمهایکوچک ،برایتوده ،برای پرولهتاریا .ایندو نفر ،هاینریش هاینه 5و کارل مارکس بودند"...
ص565
8516-8195 ،Ludvig Börne -8م (8265-8286خ) .نویسنده و منتقدِ ادبیِ آلمانی. 8315-2118(Hans Mayer -2م (8216 -8911خ) .نویسنده و منتقدِ ادبیِ آلمانی. Das unglückliche Bewußtsein, zur deutschen Literaturgeschichte von Lessing bis -9 Heine. 1990 Aufbau Verlag Berlin 8811-8861(8523-8518Gotthold Ephraim Lessing -4خ) .شاعر ،نمایشنامهنویس ،و نظریهپردازِ سرشناسِ تآتر در آلمان. 8535 -8156 .Heinrich Heine -5م ( 8856 -8295خ) .شاعر و نویسندهی آلمانی.
لودویگ بورنه :نقدِ گوته
4
نویسنده در همانحالکه این "وضعِعجیبِ" بورنه را تشریح میکند ،مینویسد: " اینکه لودویگ بورنه یک نویسنده ی بزرگِ زبانِ آلمانی بودهاست ،جای بحث ندارد .نثرِ جاندار و گَزَندهی او را ،تیز/فکریِ او را ،و نیرویِ احساسِ او را حتّی مخالفانِ سیاسیِ معاصرِ او ستودهاند .بورنهرا خواندن ،یک لذّتاست[ .در نوشتهیش] آن تأثیرگزاریِ سوزناک ،و آن حُقنهکردنِپیلهکننده یافت نمیشود ،که در متنهایبعدیِ آلمانی با نثرِ
انتقادی/مقالهیی [یافت
میشود] ،و در میانِ معاصرانِ آن دوره بهمثابهِ زیبا و حتّی درخشان قَلَمداد
میشد "...ص563
بهگفتهی ه .مایِر ،حتّی هاینریش هاینه نیز ،بهرغمِ اختالفهای میانِ او و بورنه ،میگوید: " او [بورنه]بسیار خوب ،موجز ،قانعکننده ،تودهیی سخن میگفت؛ سخنانی عریان ،بیآالیش، کامالً در لحنِ موعظه".
ص553
نویسنده در صفحهی 561کتاب بهمطلبی اشاره میکند که نشانِ گستردهگیِنفوذِ بورنه است: کارل مارکس "در نامهنگاریاش با فریدریش اِنگِلس[...،میکوشید] اِنگِلس را ،که در اصل، از "آلمانِ جوان" 6بود ...از افکارِ خام و از تخیّالت ،و نیز از شیفتهگی به بورنه آزاد سازد... کارل مارکس ،سیاستِ تودهییِ بورنه را نیز زیانبار میدانست"... روشن است که شمارِ مخالفان و منتقدانِ گوته ،حتّی در زمانِ زندهبودناش ،در میانِ دست/ اندر/کارانِ هنر و ادبِ آلمان ،کم نبود .خودِ ه.مایِر مینویسد: " کریستان دیتریش رابه ،5درست مانندِ بورنه ،گوته را بهمثابهِ آدمِ درباری و نوکرِ شاه پس میزد".
ص556
او در همین زمینه در جای دیگری از کتابِ خود میگوید: " حتّی امروزه هم وقتیکه از بورنه نام برده میشود ،گو اینکه این منتقدِ فرهنگیِ بسیار محبوب و پُر/آوازهی پیشین ،تقریباً بهیک شایعه تبدیل شدهاست ،بهنحوی ،در گروهِ بزرگ و نه بیاهمیتِ دشمنانِ گوته دستهبندی میشود" .
ص .565تأکید از من است.
در عینِحال ،آقای ه .مایِر -که یک یهودیاست ،-جدالِ بورنه را -که او نیز یهودی بود -با گوته چندان توجیهپذیر نمیداند؛ او ،که دیدگاهِ دیگری در بارهی گوته دارد ،میکوشد ریشه ( Das junge Deutschland -6آلمانِ جوان) .جنبشِ ادبیِ شاعران و نویسندهگانِ جوانِ لیبرال و دموکرات در سالهای ،8185 -8141که ادبیاتیِ سیاسی و منتقد پدید میآوردند .این جنبشِ ادبی ،بخشی از یک جریانِ وسیعتر در آلمان بود که "پیش از مارس" نام داشت ،و در زیرِ تأثیرِ جنبشهای 8191در فرانسه شکل گرفته بود و تا 8141/43ادامه داشت .برخیها آغازِ این جنبش را ،8185پس از کنگرهی وین میدانند ،کنگرهای که نیروهای واپسگرای اروپا برپا کرده بودند برای نبرد با پیامدهای سیاسی/اجتماعیِ انقالبِ فرانسه و بازگرداندنِ نظامِ پیشین. 8811-8285 ( 8118-8196 .Christian Dietrich Grabbe -5خ) ،نمایشنامهنویسِ آلمانی ،از نویسندهگانِ جنبشِ "پیش از مارس" در آلمان.
5
لودویگ بورنه :نقدِ گوته
های اینجدال را ،از یکسو ،در "فهمِ نادرستِ"بورنه از گوته جستوجو کند؛ و از سوی دیگر ،آنرا در "زمانِ"جوانیِبورنه ،که در نداریو بیماری گذشت ،و در "مکانِ"سپریشدنِ اینجوانی ،یعنی در محلّهیبستهی یهودیان در فرانکفورت ،بیابد .دالیلیکه اگرچه ممکن است درست باشند ،ولی کافی بهنظر نمیرسند .انتقادهای بورنه به گوته ،مانندِ انتقادهای بسیاریاز مخالفانِدیگرِ گوته ،چه در آنزمان و چه در زمانِکنونی ،ریشه در زندهگی ،اندیشه، و رفتارِ اجتماعیِمتناقضِگوته دارد ،که در آثارِ ادبیِ او نیز بازتاب یافته است. ()()() این ترجمه ،در بردارندهی فقط برخی از انتقادهای لودویگ بورنه از وُلفگانگ گوته است. جملههای درونِ [ ،]...برای نمونه ،عنوانِ برخی مطالب ،از مترجم ،و جملههای درونِ ( )...از خودِ متن است. در این ترجمه ،همهی نامهای آدمها ،مکانها ،و برخی مفاهیم ،پُر/رنگ نوشته شدهاند ،و از مترجم هستند.
لودویگ بورنه :نقدِ گوته
6
[ -8همیشه ،نگاهبانِ خویشتنِ خود ] از " دفترِ یادداشتهای من "8213( 8191 -خ)
1
من نامههای گوته و شیلِر را تا به آخر خواندم ،کاری که از خودم انتظارش را نداشتم .شاید اینکار ،بهمثابهِ آبدرمانی ،برای تندرستیِ من سودمند باشد .میخواهم بکوشم ،برای پاداشِ پرهیزِ غذاییِ سرسختانهام ،نقدهای بسیار با ارزشی را برای خود فراهم کنم که بهیقین در بارهی این نامهنگاری چاپ خواهند شد .از آنها خیلی خوشحال خواهم شد .این نقدها چه مزخرفاتی که در بارهی این کتاب نخواهند گفت ،چه چیزها که در آن نخواهند یافت .گوته هوادارانِ بسیاری دارد ،او ،مانندِ یک شاهِ واقعی ،همیشه عوامهای ادبی را با خود دارد ،تا نویسندهگانِ توانگرِ مستقل را در میان گرفته و در تنگنا بگذارد .او خود را همیشه بزرگ/ مَنِش میدانست ،او هرگز خودش از باال فشار نمیآورد؛ او میایستاد و اُوباشِ خود را میگذاشت تا از پایین فشار بیاورند .هیچ چیز شگفتتر از آن نحوهای نیست که با آن ،در بارهی گوته سخن میگویند -من از نحوه حرف میزنم؛ من نمیگویم شگفتآور است که به او ارزشِ باال میدهند؛ این ،فهمشدنی و بخشیدنی است .او را جدّی و خُشک میگیرند بهمثابهِ یک کتابِ قانون .کسانی با دانش ،داستانِ پیدایی و دانایی او را روایت میکنند؛ جاهای تاریک را روشن میکنند؛ جاهای موازی را جمع میکنند؛ اینها دلقکاند .یکی از ستایشکنندهگانِ گوته زمانی به من گفت :برای فهمِ آثارِ ادبیِ او باید آثارِ علمیِ او در باره ی طبیعت را هم خواند .من البتّه این آثار را نمی شناسم؛ امّا این چه اثرِ هنری است که خود ،خویشتن را توضیح نمی دهد؟ آیا آخر من یک کلمه از تاریخچهی سوادآموزیِ شِکسپیر میدانم و از این سبب ،هاملِت را کمتر میفهمم ،تا آن اندازه که بتوان چیزی را فهمید که که ما را به خود جلب میکند؟ آیا برای فهمیدنِ مَکبِث ،باید اُتِللو را هم خواند؟ ولی گوته بهکمکِ رفتارِ سیاستورزانه ی خود ،این بینش را جا انداخت ،که آدم باید همهی آثارِ او را بخواند تا بتواند آثارِ جداگانهی او را آنچنان که هست برداشت کند؛ او میخواست تا بهطورِ کامل[ یکجا، رویِ/هم/رفته ،بدونِ سنجشِدقیق] ستوده شود .من ولی مطمئن هستم که آینده ،آثارِ بهجاماندهیگوته را بهشرطِ صورتبرداریِ دقیق از اینآثار بهاِرث خواهد پذیرفت .یک متعصّبِ کشیشگونهی گوته ،که بسیار خوشبخت بود از داشتنِ یک کیفِ کاملِ نامهها ،پُر از -1لودویگ بورنه ،کلّیاتِآثار ،ص 184چاپ ،8364انتشاراتِیوزف مِلتسلِر ،دورسِلدُورف-آلمانِغربی، Ludwig Börne, Sämtliche Schriften, von: Inge und Peter Rippmann, Joseph Melzer Verlag Düsseldorf, 1964 اشارهی مترجم :در این ترجمه ،پُر/رنگ/نوشتهشدنِ نامها از من است؛ ولی در دیگر موردها اگر کلماتی پُررنگ نوشته شدهاند ،از خودِ متن است.
5
لودویگ بورنه :نقدِ گوته
یادداشتَکهای چاپ نشده از خدایِ خود ،زمانی یادگارهای خود را در پیشِ چشمِ من باز کرد و در حالیکه قند در دلاش آب میشد گفت" :هر سطر ارزشمند است" این دوستِخوبِ من ایننامهنگاری را ،که دارای پنجاههزار سطرِ ارزشمند است ،بهمثابهِ گُنبدِ سبز 3خواهد ستود، من امّا میل دارم سکّهی طالییام را برای [گُنبدِ سبزِ] درِسدِن نثار کنم. امّا در آخرین جِلدِ این مجموعهی نامهها چنین پیش آمده است که گوته یکبار ،تنها بار در زندهگیِ طوالنی اش ،به عشقِ زیبای برادری روی آورد ،زیرا خودش را فراموش کرد ،راه گُم کرد و از راهِ پایکوبشدهی خودخواهیاش بیرون شد .او در تقدیمیهی کتابِ خود به شاهِ بزرگوارِ بایِرن ،که در آن ،او از این شاه برای انجامِ لُطف به او ،سپاسگزاری کرد ،یادآوری میکند از شیلِر ،از دوستِ درگذشته ،و گریان میگوید که او [شیلِر] هم ،زمانی که زنده بود، از این گونه لُطف و محبّتِ شاهانه دلشاد نشده بود .باری او را این اندیشه متآثّر میکند ،که شاید شیلِر هنوز زنده میبود اگر که چنین لُطفی نصیبِ او میشد .گوته میگوید " :این فکر و خیال که او نیز تا چه اندازه از این بخت و مزیّت بیبهره بود ،از زمانی بهطورِ مؤثّر مرا آزار میدهد که من از باالترین لُطف و بخشش ،توجّه ،و ارتباط ،جوایز و توانگر/سازیِ آن اعلیحضرت ،که به سببِ آنها من شاهدِ گسترشِ هماهنگیِ شادابی در سالهای پایانی بودم، برخوردار بودم ...اکنون من در این فکر و تصوّر هستم ،که اِیکاش بر پایهی این مَرام و مَنِشِ فوقالعادهی آن اعلیحضرت همهی اینچیزها در حقِّ آن دوستِ بلندپایه انجام میگرفت؛ بهویژه مطلوبتر و مؤثّرتر از اینروی ،که او میتوانست از سعادت در سالهای شادابی و توانایی لذّت ببرد .با کمکِ بیشترین لُطفها زندهگیِ او کامالً آسانتر میشد ،دلواپسیهای خانهوادهگی برطرف میشدند ،محیطِ او گستردهتر میشد ،و خودِ او به یک آب و هوای بهتر برده میشد ،با اینرفتارها میشد کارهای او را سرزنده و پُر شتاب دید ،خود حتّی برای شادیِ وافِرِ حامیانِ واال ،و برای اِعتالی ادامهدارِ جهان" آیا میتوانیم به چشمهایمان اعتماد کنیم؟ آیا گوتهی وزیرِ دربار ،شاعرِ کارلز باد ،جرأت میکند ،امیرانِ را نکوهش کند ،که آنان شیلِر را ،این غرور و زینتِ سرزمینِ پدری را، گذاشتند پژمزده شود؟ آیا او جرأت میکند تا اینگونه با افرادِ مهم و بسیار مهم سخن بگوید؟ آیا این مرد ،جوان شده است در اوجِ پیری؟ آه نه ،این ،سُستیِ پیری است ،این ،حرکتِ آزادِ روح نبود ،این ،یک فلجِ روحی بود .امّا او را این موضوع آزار میدهد که او ،چهل سال زودتر و نیز در هر مناسبتی ،اینکار را نکرد -این او را آزار میدهد ،زیرا ما اکنون دیدیم و بازشناختیم که او میتوانست چه مؤثّر شود اگر که چنین میکرد .او با کلماتِ اندکِ نکوهشِ خود معجزه
[ grünes Gewölbe -3گُنبدِ سبز] ،نامِ موزهای پُر آوازه در شهرِ درِسدِن ( )Dresdenدر آلمان.
1
لودویگ بورنه :نقدِ گوته
برانگیخت! او سینهی اداریِ سخت قفلشده و نفوذناپذیرِ یک خادمِ حکومتِآلمان را ،همچون با یک جادوگری ،باز کرد! او یخِ بیستو پنجسالهی یک سکوتِسخت را بهکمکِ یک درخششِ گرمِ بیمانندِ قلباش آب کرد! هنوز آقای فون بایمه ،وزیرِ پیشنِ پروس ،شکایتِ گوته را نخوانده بود ،که اعالم کرد :برای اینکه آن انتقاد را ،که گوته از امیرانِ آلمان گرفته است که [گویا]شیلِر در میانِ این امیران هیچ پشتیبانی نداشت ،دستِکم از سَروَرِ خود دور کند، جرأت به خرج داده و موضوعی را که بهلحاظِ اداری تنها او از آن خبر داشته ،به اطلّاعِ عموم میرساند ،که پادشاهِ پروس برای شیلِر ،زمانی که شیلِر درخواست کرده بود به برلین برود ،یک مستمرّی بهمبلغِ سههزار تالِر در سال را به همراهِ امتیازهای دیگر ،بهطورِ اختیاری، تأمین ساخت .چرا آقای فون بایمه در بارهی این حرکتِ زیبای سَروَرِ خود چنین طوالنی سکوت کرد؟ چرا او منتطر ماند تا پیش بیاید ،چیزی که هیچ خدایی نمیتوانست پیشبینی کند ،تا یک بار گوته بهطورِ انسانی احساس کند؟ این را که پادشاهِ پروس ،عدالتِ شدیدی به خرج میدهد ،سرزمینِ آلمان میداند و میستاید؛ امّا این برازندهی خادمانِ او است که خود حتّی رفتارهای نیکوی او را ،که یک قلبِ نجیب میل دارد آنها را پنهان نگهدارد ،علنی کنند ،تا با اینترتیب ،آن اَدای احترام و وفاداری ،که حقِّ آنها است ،بهجا آورده شود ،تا اقتداءکردن را ،که دولتهای تنگنظرِ ما به آن سخت نیاز دارند ،برانگیزند. در آن حکومتهای اروپایی ،که کهنه برجا ماندهاند ،فرمانروایان از هر نیروی فکری ،که نا /وابسته و آزاد و تنها به خود متکّی است ،میترسند ،و میکوشند آنها را از راهِ خوارشمردنِ ظاهری ،در یک خوارشردنِ واقعی نگاه دارند .آن جا که نتوانند چنین کنند ،آنجا که یک استعداد راهِ خود را باز میکند و توجّه بهخود را برمیانگیزد ،آنگاه آنان او را به نیمکَتِ مدرسه مبدّل می کنند تا او را در چنگ بگیرند ،و یا او را به سوی حکومت میکشند تا بر او مهار زنند .اگر در دولت همهیجاها پُر باشد و نتوان دیگر کسی را به آنجا درآورد ،آن نویسندهگان را دستِکم لباسِحکومتی میپوشانند و بهآنان یک عنوان میدهند و یک دستور، و یا آنان را در دربارِ اَشراف زندانی میکنند ،برای اینکه آنان را از شهروندان دور سازند .از این رو است که در هیچجا اینهمه دربار و مشاورِ دربار نیست که در آلمان هست ،در جایی که در آن ،کمترین مشاورت انجام میگیرد.در اُتریش ،جایی که یهودیان از دیرباز از بخشِ بزرگی از حقوقِ مَدَنی و از همهی حقوقِ شهروندی بیبهره هستند؛ در این سرزمینی که به کالمِخدا توجّهی نمیشود و همهچیز هماناست که در زمانِ آفرینش بود ،با اینحال ،یهودیانِ پَستنگهداشته را حُرمت میکنند و بهآنان لقبِ بارون میدهند ،بهمحضِ آنکه آنان به ثروتی معیّن دست مییابند .چه بسیار که در آنجا حکومت ،نگران است و میکوشد تا از گروههای میانیِ جامعه ،هر قدرتی را ،حتّی تروت و نفوذِ او را بگیرد .خندهدار است وقتی که آدم
3
لودویگ بورنه :نقدِ گوته
میخواند که شیلِر چه راهِ افتخاری را گذراند .زمانی که در دارماشتاد 81اثرش"راهزن" را برای امیرِبزرگِ امیرنشینِ وایمار خواند ،او وِی را به شورای مشورتی برگُماشت ،و حکمرانِ پیشینِ دارماشتاد نیز او را به شورای مشورتی گُماشت؛ بنابراین ،شیلِر دو بار مشاورِ دربار بود؛ قیصرِ آلمان به او عنوانِ شاعرِ ویلهِلم تِل 88داد .پس از آن ،او استاد [پروفسور] در شهرِ یِنا 82شد .او به نانی رسید ولی میبایست کار کند ،و فقط چند سال آزاد و متناسب با ارج و ارزشاش در وایمار با عنایتِ امیر خود زندهگی کرد .هیچ کسِ دیگری نگرانیهای این انسانِ اثیری را بهعهده نگرفت ،هیچکس طالیی به او نداد ،آخ آری -یک شاهزاده و یک خان، کیسههایشان روی هم ریختند و شریکی به شاعر برای سه سال ،هزار تالِر دادند .کسی که خدا سفارشِ او را بکند ،چنین کسی از سوی آقایانِ حکومتگرِ ما سفارش نمیشود .و آیا مگر این ،نشانِ بزرگواریِ شاهانِآلمان است اگر آنان ،از نابغهای آنچنانکه شایستهاست پشتیبانی کنند ،در عینِ حالی که آنان باری کارگذارِ مطلق و بدونِ محدودیتِ ثروتِ ملّی هستند؟ گوته میتوانست یک هِرکول باشد ،میهناش را از زُباله های بسیار آزاد کند؛ ولی او فقط سیبِ طالییِ هِسپریدها 89را برای خود بازآورد ،و آن را برای خود نگه داشت ،و سپس در زیرِ پای اومفال 84نشست و آنجا ماندهگار شد .کامالً بهطرزِ دیگری بودند شاعران و سخنورانِ ایتالیا ،فرانسه ،و انگلیس .دانته ،جنگجو ،از حکومتیان ،و سیاستمدار ،محبوب و منفورِ از سوی شاهانِ قدرتمند ،پشتیبانیشده و سَتَمشده از سوی آنان ،نگرانِ این عشق و نفرتها نشد ،نگرانِ امتیازها و مکّاریها نشد ،و خواند و جنگید برای حق 85.او دوزخِ قدیم را فرسوده یافت ،دوزخِ تازهای آفرید ،برای افسارزدن بر سَبُکسریهای بزرگان و محکومکردنِ فریبِ کشیشهایخُشکهمقدّس .آلفییِری86ثروتمندبود ،بزرگزاده ،اَشرافی ،بااینحال ،هِنهِنکنان مانندِ یک باربَر ،کوهِ پارناس85را باال رفت ،تا از ستیغِ آن ،آزادی را موعظه کند .مونتِسکیُو،81 ،Darmstadt -81شهری در آلمان ،در اُستانِ هِسِن( ،)Hessenدر نزدیکیِ فرانکفورت. ،Wilhelm Tell -88نامِ نمایشنامهای از شیلِر. ،Jena -82شهری در آلمان ،اُستانِ تورینگِن( ،)Thüringenنزدیکِ وایمار .دانشگاهی دارد بهنامِ ف .شیلِر. ،Die Hesperiden -89هِسپِریدها ،خواهرانِ هفتگانه در افسانههای یونان ،نگهبانانِ باغی که در آن یک درختِ سیب با سیبهای طالیی روییده بود. ،Omphale -84نامِ زنی در افسانههای یونان ،که زمانی هِرکول را ،که به دالیلی به بردهگی درآمده بود ،خرید ،و بعدها با او زناشویی کرد. 644/511(8265/8928 ،Dante -85خ) ،شاعر و اندیشهورزِ ایتالیایی ،نویسندهی "کُمِدیِ الهی". 8821/8818(8543/8119 ،Vittorio Alfieri -86خ) ،شاعر و نمایشنامهنویسِ ایتالیایی در دورانِ روشنگری. ،Parnaß -85کوهی در یونان که در افسانههای یونانی ،زیستگاهِ هنرمندان و شاعران است. 8161/8894(8613/8555 ،Charles-Louis de Montesquieu -81خ) ،اندیشهورزِ دورهی روشنگریِ فرانسه.
81
لودویگ بورنه :نقدِ گوته
یک خادمِ حکومتی بود ،و نامههایایرانی را نوشت ،کتابی که در آن ،او دَربار را بهسُخره گرفت ،و روحِ قوانینِرا نوشت ،که در آن او فرسودهگیِ فرانسه را به داوری نشست .وُلتِر
83
یک درباری بود؛ ولی فقط کلماتِ زیبا را به بزرگان پیشکش کرد و هرگز باورهای خود را قربانیِ آنان نساخت .او کالهگیسِ مناسب ،سردستیِ لطیفِ پیراهن ،کُتها و جورابهای ابریشمی میپوشید؛ ولی او از میانِ کثافت میگذشت بهمحضِ اینکه یک نیازمند برای کمک فریاد میزد ،و با دستهای اَشرافیِ خود ،کسی را که بیگناه محکوم میشد از چوبهی دار پایین میآورد .روسو 21یک بینوای بیمار و نیازمند به کمک بود؛ ولی نه پرستاریِ پُر/مِهر ،نه دوستی ،خود حتّی دوستی با سرشناسها ،او را از راه به در نَبُرد ،او آزاد و سربلند ماند و مانندِ یک بینوا مُرد .میلتون 28در شعرهایخود ،هممیهنهای خود را فراموش نکرد و برای آزادی و حق مبارزه کرد .بههمینگونه بودندسویفت ،22بایرون ،29و همینگونه استتوماس مور.24 چهگونه بود و چهگونه هست گوته؟ یک شهروندِ یک شهرِ خود/گردان ،25که فقط به یاد دارد، که نوهی یک والی است که در زمانِ تاجگذاریِ قیصر ،از کارگذارانِ دربار بود .بچّهای از یک پدر/مادرِ محترم ،که آشفته شده بود زمانی که یکبار یک جوانِ خیابانگَرد ،او را ،که پسربچّه بود ،زنا/زاده نامید ،و او خیالِ آن شاعرِ آینده را در سر میپروراند ،شاعری که دوست دارد پسرِ شاهزاده باشد .او چنین بود ،و چنین مانده است .او هرگز یک کالمِ خُشک و خالی هم به سودِ مَردُماش نگفت ،او ،این پیشتر تعرّضناپذیر در اوجِ پُر/آوازهگی ،و پستر ،آسیبناپذیر در اوجِ سالمندی ،می توانست سخنانی را بگوید که دیگران جرأتِ گفتنِ آن را نداشتند .در همین چندسالِپیش ،او از "حکومتهایعالیه و بسیار عالیهی" اتّحادیهیآلماندرخواستِپشتیبانی از آثارِ خود در برابرِ چاپِ بدونِ مجوّز را کرده بود .این که او همین پشتیبانی را برای همهی نویسندهگانِ آلمان درخواست کند ،چنینچیزی به ذهنِ او خطور نکرد .من خوشتر دارم ،که مانندِ یک بچّه/دانشآموز ،بگذارم تا با خطکش به انگشتهایم بکوبند تا این انگشتها را بهکار بگیرم برای گداییکردنِ حقِّ خودم ،و برای حقِّ فقط خودم!
8159/8855(8634/8551 ،Voltaire -83خ) ،نویسنده و اندیشهورزِ دورهی روشنگریِ فرانسه. 8138/8855(8582/8551 ،Jean-Jacques Rousseau -21خ) ،نویسنده و اندیشهورزِ دورهی روشنگریِ فرانسه. 315/8159 (8611/8654 ،John Milton -28خ) ،شاعر و اندیشهورزِ سیاسیِ انگلیس. 8146/8824(8665/8545 ،Jonathan Swift -22خ) ،نویسنده و طنزپردازِ دورهی آغازِ روشنگریِ ایرلند. 8865/8219(8511/8124 ،George Gordon Byron -29خ) ،معروف به لُرد بایرون ،شاعر و مبارزِ انگلیسی. 8855/8298(8553/8152 ،Thomas Moore -24خ) ،شاعر و نویسندهی ایرلند. -25اشاره است به شهرِفرانکفورت در آلمان ،زادگاهِ گوته ،که در آغازِ سدهی ،83شهری آزاد(خو/دمختار)بوده است.
88
لودویگ بورنه :نقدِ گوته
گوته بر روی اینزمین ،خوش بخت بود ،و او خود بر این امر آگاه است .او به صدسالهگی خواهد رسید؛ ولی حتّی یک سده هم ،سپری خواهد شد ،و آینده ،جاودانه برجا خواهد ماند. این آینده ،این داورِ نترس ،رِشوهناپذیر ،از گوته خواهدپرسید :تو هوش و ذهنِ بلندی داشتی، آیا هرگز فرومایهگی را سرزنش کردهای؟ آسمان به تو یک زبانِ آتشین داد ،آیا هرگز از حقّ دفاع کردهای؟ تو یک شمشیرِ خوب داشتهای ،ولی همیشه نگاهبانِ خودِ خویش بودهای! تو خوشبخت زندهگی کردهای ،ولی زندهگی کردهای تو.
لودویگ بورنه :نقدِ گوته
82
[ -1گوته ،و لَقَبها و نشانها ] آنچه که گوته در بارهی اَلقاب و نشانها میاندیشد و میگوید کامالً با طبیعتِ او منطبق است .اکنون به آدمهای دارای خدمات ،لقب داده میشود تا آنها را از مَردُم جدا کنند ،تا آنها بدونِ ارزش بمانند ،و بتوان گفت که بیارزشاند .از دیدِ من هر لقب یک نشانه از قید و بند است ،یک وزیرِ مشاورِ دربار یک یَقنَلی است و هر یَقنَلی 26یک سَروَر دارد .البتّه [یک لَقَب] میتواند گاه یک برقگیر[برق/برگردان]باشد؛ ولی اگر گوته ،و اگر دیگر دارندهگانِ ذهن و اندیشهی نیرومند ،چنین سُست/قلب و پُست نمیبودند ،کدام برقی را بر خدایان میزدند[ ،و آنان را] خیلی پیشترها فرو میافکندند و کسی نیازی به برقگیر نمیداشت .من میتوانستم یک راهزن باشم و تردیدی در سعادتِخود نداشتهباشم ،ولی بهمحضِ اینکه هوا تاریک میشد میلرزیدم اگرکه از این یونانیکُشها ،یک لقب ،یک نشان و یا امتیازی را میپذیرفتم.
25
-26در متن ،کلمهی ( )Johannآمده است .نام و کلمهی یوهان ،در اینجا ،باید اشارهای طنزآمیز باشد به کسی که از خود ارادهای ندارد ،غالم ،دنبالهرو ،بَبو ،دَخو ،و... -25از کتابِ " نقدِ گوته" ،ص81
Ludwig Börne: Goethe-Kritik. Christoph Weiß, 2005, WehrhahnVerlag
لودویگ بورنه :نقدِ گوته
89
[ -3در بارهی" دیوانِ غربی -شرقیِ" گوته ]
21
ماهِ مِه8288( 2331 ،خ)
دیوانِ غربی -شرقیِ گوته را بهپایان رساندم .من ناگزیر بودم که آن را با عقل [شعور] بخوانم؛ با قلب ،زمانی پیشتر آزموده بودم ،ولی ممکنام نشد؛ همانگونه که با هیچکدام از نوشتههای شاعر ،بجز ورتِر ،23که او آنرا نوشت تا با جوانیِ سِمِج و پیلهکنندهاش کنار بیاید. چه بخت و اِقبالِ بیمانندی میبایست با استعداد[قریحهی] اینمَرد یار بوده باشد که او شَست سالِ آزگار از رویِ دستنوشتهی یک نابغه تقلید کند و اِفشاء نشود! نه ،اینها شراب/سرودها نیستند ،اینها ترانههای عاشقانه نیستند! اینها نه شعرهای رها، شعرهای سخت و سِفت هستند .نسیم ،بسیار دلنشین ،از میانِ شاخهها و برگها میوَزَد و آنها را دوستانه میتکانَد؛ ولی تنهی سخت را نمیجنبانَد .آنچه که ریشه دوانیده ،نیمی به تاریکی و نیمی به روشنایی و فقط زندهگیِنیمه دارد .چرا یک مَردِ آزاد ،باید شعرِ شرقی بسراید؟ زندانیاناند آنانکه از میانِ میلههایسیاهچالشان بهسوی هوایِخُنَکِبیرون میخوانند .نغمه ،سَبُک است ،قلب ،سنگین .خود حتّی سُلِیمان در هنگامِ شراب و بوسه ،ناله و زاری میکرد ،او سَروَر بود ،حال ،پس بردهگانِ او چهگونه میتوانستند عشق بِوَرزَند و بنوشند! همهی ادیان از شرقیان برخاستهاند .دِهشَت و نرمخویی ،غَضَب و عشقِ خدا ،در سالطینِ مُستَبِدِّشان به آنان بهتر نمودار میشد ،تا به غربیانِ آزاد .شعرِ آنان کودکانه است ،زیرا در پناه و زیرِ چشمِ پدرش پرورش یافته است؛ ولی همچنین ،کودکانه بهسببِ ترس. از میانِ همهی چیزهای با ارزشِ بازارِ شرق ،گوته ،خدمتکردنِ فرمانبرانه بهگردنکشان را آموخته است .همهی چیزهای دیگر را او پیدا کرد ،این یکی را میجُست؛ گوته یک بردهی با قافیه [هم/آهنگ] است ،همانگونه که هِگِل یک بردهی بیقافیه [نا/هم/آهنگ]. سَبکِ گوته نازُک و پاکیزه است :از اینرو ،او خوشایند است .او با وِقار است :از اینرو ،او محترم شمرده میشود -از سویدیگران .من ولی آزمایش کردم ،که آیا یکچنین پوستِصافی ،نیرو و تندرستی را در بر گرفته است ،و چنین چیزی نیافتهام؛ هیچ رَگی پیدا نکردهام ،که از دستی به سفیدیِ گُلِ سوسَن ،راهی به سویِ قلب را نشان دهد .گوته چیزی ارزشمند دارد، ولی این ارزشمندی ،از متانتِ او نمیآید ،بلکه از یک تکبّرِ خوشآیند میآید ،از آدابِ او .او، مانندِ یک شاه ،همهچیز را زیرکانه و سنجیده بهحساب آورده و تنظیم کرده است ،تا بهجایتکریم ،این احساسِ طبیعی و بِکر ،که قدرتِ خدایی را بیدار میکند ،افتخار و ترس را بهزور برانگیزد .بسنده برای آنان ،که برایشان اطاعت و وفاداری ،بسنده میکند؛ ولی برای -21از کتابِ " نقدِ گوته" ،ص48-41 ( Die Leiden des jungen Werther -23رنجهای وِرتِرِ جوان) .رِمانِ پُرآ.ازهی ی .و .گوته.
84
لودویگ بورنه :نقدِ گوته
ما نا/بسنده است ،مایی که فقط با قلب خدمت میکنیم .ما هم چشمهایمان را بههم میزنیم اگر چیزی در دور و بَرِ چشمهایمان درخشش بگیرد ،ولی نمیگذاریم که نابینایمان سازد؛ ما هم به مکث و تردید دچار میشویم ،آنگاه که با سخنان و قیافهگیریهای قدرتمآبانه رو/به/رو میشویم ،ولی ما دوباره بهخود میآییم و میپرسیم :درست چیست؟ گوته با کُندی حرف میزند ،با صدای پایین ،آرام ،و سرد .تودهی اَبلَهِ بهزیرِ/سُلطهی/ظاهر/ درآمده این را بسیار بهاء میدهد .هر آن که کُندتر است سنجیده است ،آن که صدایش پایین، فروتن؛ آن که آرام است ،مُحِقّ است؛ و سرد ،خردمند است .ولی همهچیز برعکس است .آن که دلیر است صدایش بلند است ،آن که مُحِقّ است ،پُرشور است ،آن که دلسوز است در تالش است ،آنکه مصمّم است سریع و تُند است .آنکسی که بر روی ریسمانِ لرزانِ دروغ میرقصد ،نیاز به چوبِ/تعادلِ فکرکردن دارد؛ ولی آنکه بر رویِ زمینِ سِفتِ حقیقت راه میرود گامهایش را با ترس و لرز اندازه نمیگیرد و با اندیشههایش بهاین و آنسو سرگردان نیست .در نظر آورید همهی آنانی را که آرام و مطمئن سخن میگویند! آنان از ناآرامی آرام هستند ،مطمئن به نظر میرسند زیرا که خود را نامطمئن مییابند .به تردیدکنندهگان باور کنید و تردید کنید در کسی که ایمان عَرضه میکند .سَبکِ آموزشِ گوته توهینکنندهی هر انسانِ آزاد است .در زیرِ هر آنچه که او میگوید ،این جمله هست :این تفریحِ ما است .گوته یا از خود راضی است یا ملّا/نُقَطی ،شاید هر دو. اندیشههایگوته همه دیوارکشی شده و مستحکم هستند .او خود میخواهد که خوانندهاش بهمحضِ اینکه بهدرونِ آن راه بیابد نتواند بهبیرون برود .دروازه در پُشتِ سرِ او بسته میشود، او گرفتار میشود .گوته ،چون خود محدود است ،محدود میکند .بال و پَر زدنِ خیال ،چه از آنِ او و چه دیگران ،مایهی زحمتِ او می شود؛ او پَر و بالِ خیال را کوتاه میکند ،و خوانندهی پَر /و /بال/شکسته به شاعری بهای باال میدهد که برای رسیدن به او الزم نداشته باشد خود را بلند کند ،زیرا او چنان مهربان است که بر زمینی همسطح با او میایستد. گوته قَدَغن میکند ،باری حتّی آنی را ،که دارای ارادهیمستقل است ،باز میدارد از مستقل/ اندیشیدن .و نمیشود گفت :چنین است زیرا که او موضوع را تا تَهِ آن بررسی میکند ،زیرا او به باالترینقلّهیحقیقت رسیدهاست .شاعرِ انساندوستِ خدا/گونه ما را میرُباید از نیرویِ جاذبهی زمین ،میبرد ما را بر بالهایآتشینِ خود به باال تا به حوزهی آسمان ،سپس به پایین میآید تا دیگر فرزنداناش را هم به باال بیاورد؛ ما را ولی خورشید جذب میکند .اگر ما با شاعر دوباره فرود بیاییم ،از آنرو است که او دود و دَمهی حوزه ی زمین را رها نکرده است. یک شاعرِ حقیقی خوانندهی خود را بهسوی شعری میبَرَد که از خودِ او جلوتر باشد...کسیکه نتواند چنین کند ،چنینکسی هیچ موفّق نیست .یک نوچه ،نوچهگان را جذب میکند؛ ولی او یک اُستاد نیست و کسی را نمیآموزد]...[ .
لودویگ بورنه :نقدِ گوته
85
-4در بارهی تفسیرِ گوته در بارهی "دیوانِ غربی -شرقی" ( ) 2331
31
این تفسیر در بارهی دیوان عجیب است .گوته با این تفسیر ،بیشتر از آنچه او خود در زندهگیِ مکتوباش انجام داده آشکارتر میشود .در این تفسیر همهچیز حقیقت است و هیچجایی پندار نیست .در باغِ شعر ،یک بار این شاعر گُلها را از ریشه بُرید؛ ما درخششِ رنگهای شکوفههاه را میبینیم ،ما خاکِ تیره را میبینیم .او کارِ خوبی نکرد از اینکه از سکوتِ سراسرِ زندهگی اش بیرون آید ،او کارِ خوبی نکرد ،از اینکه پُلی نساخت که از تحسین و ستایش بهسوی تحقیق راه بَرَد .به بسیار انتقاد و ایراد شده است؛ امّا اعترافِ شخصی به گناه گُم بود .پس از دیوان ،این گُمبودنِ اعترافِ شخصی ،دیگر وجود ندارد. دیدگاهها آزادند .آنها را فلسفه و هنر میتوانند داوری کنند ،ولی آنها را هرگز کسی حق ندارد محکوم کند .آنها ،بهطرزی کامالً ویژه ،زیرِ هیچ قانونی نیستند و هیچ قانونی را زیرِ پا نمیگذارند ،خواه بههر سویی روان باشند .مرامها ولی در زیرِ قانونِاخالقیاتهستند و قضاوت میشوند .دیوان ،نهآنچهکهگوته میاندیشد را ،بلکه آنچهکه مَرامِ اوست را ارائه میدهد. مُحَمّد تأکید کرد :او یک پیامبر است و نه شاعر .اکنون گوته میخواهد تفاوتِ میانِ پیامبر و شاعر را بیشتر روشن کند: " شاعر ،استعدادی که به او داده شده است را برای لذّت هزینه میکند ،تا لذّت را پدید آورد، تا با اینپدیدآوردن ،احترام بهدست آورد ،و در نهایت ،یک زندهگیِ راحت .او همهی هدفهای دیگر را از دست مینهد ...ولی در برابر ،پیامبر به یک هدفِ یگانه و معیّن نگاه میکند ...او میخواهد یک کدام آموزهای را اعالم کند .برای این ،فقط الزم است که دنیا عقیدهمند شود، بنابراین او[پیامبر] باید یکنواخت شود و یکنواخت بماند".
تأکیدها از متن است.
نه ،پیامبر و شاعر را فقط یک کالم از هم متفاوت میکند .برای شاعر هیچ آیندهای وجود ندارد ،زیرا برای او همه چیز اکنونی است ،برای پیامبر هیچ اکنون وجود ندارد ،زیر برای او، اکنون پوششِ آینده است .هر دو میآموزانند ،هر دو یکنواخت هستند؛ امّا یکنواخت مانندِ آسمانِ یکسان ،که خود را بر باالی همهی گونهگونیهای زمینی میگُستَرَد .آدم میتواند در نوایی یکسان آهنگهای گوناگون را بنوازد .پیامبر در همهجا خدای خود را نشان میدهد، هنر وحدت در کثرت را .وای بر آن شاعر که نه مانندِ پیامبر به دنبالِ باور نیست و نمییابد. سه بار وای بر او [پیامبر] ،اگر که او فقط برای لذّت میکوشد و فقط لذّت میدهد ،و برای تأیید و کفزدن های حقیر و برای سودهای حقیر ،عنایتِ مقدّسِ آسمان را معامله میکند.
-91از همان کتاب ،ص ،21تأکیدها و ( ) از خودِ متن است.
86
لودویگ بورنه :نقدِ گوته
گوته با رضایتی از ژرفای جان ،در دیواناش ،خودکامهگی را میستاید .هیچ عشقی در زنده گی و در شعرش برای او چنین ارزشی نداشت که این زیبای متکبّر ،که تحقیرکنندهگانِ خود را با زنجیرهای آهنین ،و ستاینده گانِ خود را با زنجیرهای طالیی ،کشانکشان به سمتِ خویش میکشد ،و بهخود ارزشِ انسانیِ حراجشدهای با هیچ جز رنگی مسخره ،پاداش میدهد. چه کسی جز فقط گوتهی آلمانی بود که ایناندازه بیشرم ،نوکری را در طبیعتِ انسان چنین ستایش کرد ،و عریان نشان داد ،چیزی را که یک انسانِ اصیل ،آن را با اندوه پنهان میسازد؟ ستمگران را البتّه برخی شاعران چاپلوسی کردهاند ،ستمگری را هنوز هیچ شاعری. در اینجا او میخواهد نشان دهد که چهگونه ،مَنِشها در زیرِ شکلهای گوناگونِ حکومتی، خود را در نحوههایمختلف ،میسازند ،و میگوید":در جمهوری ،مَنِشهای بزرگ ،خوشبخت، آرام و پاکرفتار بهوجود میآیند؛ اگر[حکومت] به اَشرافیت اِرتقاء (اِرتقاء!) یابد ،آنگاه مَنِش های با ارزش ،مصمّم ،کاردان ،مردانی در اِمارت و اطاعت شایستهی ستایش پدید میآیند .خودکامهگی ،در برابر ،مَنِشهای بزرگ میآفریند؛ یک اِشرافِ آرام و معقول ،یک کارکرد ،یک استواری ،یک عزمِ دقیق ،همهی آنصفاتیکه آدم نیاز دارد برای خدمتکردن بهخودکامهگان ،رشد و نُمُو پیدا میکنند در صاحبفکرانِ مساعد ،و برایِشان بهترین جایگاهها فراهم میآورند ،تا آنها خود را به حاکمان تبدیل سازند".
لودویگ بورنه :نقدِ گوته
85
[ -1از زمانی که حسّ میکنم ،از گوته متنفّر بودم، از زمانی که فکر میکنم ،میدانم برای چه] . از "نامههایی از پاریس" 8282-8213( 8199-8191خ)
98
شنبه21 ،نوامبر8213(8191خ) [ ]...یک علّامهِ اهلِ وین در این روزها به من نوشت و من میخواهم برخی چیزها از نوشتهاش را به آگاهیِ شما برسانم .گونهای هوای زندان از سخنانِ او میوزد ،نوعی اندوه از صحبتهای او پخش میشود و همهی آن چیزی که میگوید چنان حقیقی و دوستانه است که در دل نفوذ میکند]...[ . شما آنچه که او در بارهی گوته میگوید را اآلن خواهید شنید ،من ولی نمیتوانم سر درآورم چهچیزی می تواند او را به این فکر رسانده باشد که من در این زمینه دیدگاهِ دیگری ،غیر از او ،دارم .من اگرچه به یاد ندارم که هرگز بیزاریام را از گوته با روشنی بیان کرده باشم؛ ولی این بیزاری چنان قدیمی و چنان نیرومند است که حتماٌ در نوشتههای من یکبار دستِ کم میبایست نمودار شده باشد. " ولی آنچه که سببِ شگفتیِ من است این است ،که شما این گوتهی نا/اهل را زیادی به بازی میگیرید .این آدم ،یک نمونهی نا/بهکاری است؛ میتوان طوالنی در تاریخ جُستوجو کرد تا کسی مانندِ او را یافت .ابلهانه است که آدم همواره بگوید :شیلِر و گوته ،مانندِ وُلتِر و روسو .هماناندازه که روسو از شیلِر بیشتر است ،بههماناندازه گوته از وُلتِر بدتر است. گوته همیشه یک نوکرِ خودکامهگان بود؛ طنزهای او آگاهانه فقط [مَردُمِ] کوچک را هدف میگرفت؛ برای بزرگان خوشخدمتی میکرد .اینگوته ،یک آسیبِ سرطانی در پیکرِ آلمانیها است ،و آزاردهندهتر این که ،همه ،این بیماری را یک تندرستیِ پُر و پیمان میدانند و مِفیستوفِل 92را بر میزِ خطابه [مِهراب ،در کلیسا] مینهند و شاهِ شاعراناش مینامند .باری در اصل باید شاعرِ شاهان ،یعنی شاعرِ خودکامهگان نامیده شود". چه درست ،چه درست همهی این چیزها ،و چه سودمند میبود که اینگونه اندیشهها -نه این که پخش و گسترده شوند ،که بهاندازهی کافی شدهاند -بل که آن شجاعت پخش و گسترده -98برگرفته از کتابِ "نقدِ گوته" ص49-42 ، Mephistopheles -92مِفیستو ،مِفیستوتِل ،مِفیستوتِلِز ،نامِ شیطان در افسانهی فاوُست ،که از افسانههای قدیمیِ اروپایی است و در ادبیاتِ اروپا بر رویِ آن کارهای مختلف ساخته شد .گوته هم از این افسانه اثری آفریده به نامِ "فاوست" ،که به فارسی هم ترجمه شد.
81
لودویگ بورنه :نقدِ گوته
شود ،که این اندیشهها را بر زبان آوَرَد .گوته شاهِ ملّتاش است؛ او که بر اُفتَد ،آنگاه چه از پسِ ملّت میشود آسان بر آمد! این مَردِ قَرن ،یک نیروی عظیمِ بازدارندهگی دارد؛ او یک آبِ مُروارید است در چشمِ آلمانیها ،کم ،هیچ ،یک کمی برآمدهگی -ولی برطرف که شود ،کلِّ جهان پدیدار میشود .من از زمانی که حسّ میکنم ،از گوته متنفّر بودم ،از زمانی که فکر میکنم ،میدانم برای چه .ما بارها در این باره حرف زدهایم و شما شادی مرا در مییابید از دیدار با یک انسان در یک بیابانِ ارواح ،آنچنان که اُتریش است ،انسانی که مانندِ من احساس میکند ،و میاندیشد]...[...