لودویگ بورنه: نقدِ گوته - ادبیاتِ آلمان (5)

Page 1

‫ادبیاتِ آلمان(‪)5‬‬

‫لودویگ بُورنه‬

‫نقدِ گوته‬

‫م‪ .‬نماری‬ ‫‪8931‬‬


‫فهرست‪:‬‬

‫صفحه‬

‫اشاره‪ :‬در بارهی لودویگ بورنه‬

‫‪3‬‬

‫‪ -8‬همیشه نگاهبانِ خویشتنِ خود‬

‫‪6‬‬

‫‪ -2‬گوته‪ :‬و لَقَبها و نشانها‬

‫‪21‬‬

‫‪ -9‬در بارهی" دیوانِ غربی‪ -‬شرقیِ" گوته‬

‫‪23‬‬

‫‪ -4‬در بارهی تفسیرِ گوته در بارهی "دیوانِ غربی‪ -‬شرقی"‬

‫‪21‬‬

‫‪ " -5‬از زمانی که حسّ میکنم‪ ،‬از گوته متنفّر بودم‪،‬‬ ‫از زمانی که فکر میکنم‪ ،‬میدانم برای چه‪" .‬‬

‫‪21‬‬


‫لودویگ بورنه‪ :‬نقدِ گوته‬

‫‪9‬‬

‫در بارهی لودویگ بورنه‬

‫‪8‬‬

‫آقای هانس مایِر‪ 2‬در کتابِ جالب و آموزندهی خود‪ " :‬آگاهیِ نگونبخت‪،‬‬

‫در بارهی تاریخِ ادبیاتِ‬

‫آلمان‪ ،‬از لِسینگ تا هاینه"‪ 9‬در فصلی از کتاب با نامِ"لودویگ بورنه و بینواییِ آلمانی" به این‬ ‫نویسنده میپردازد‪.‬‬ ‫جملهی "بینواییِ آلمانی" برای آقای ه‪ .‬مایِر معنایی ویژه دارد‪ .‬در زیرِ این جمله‪ ،‬که خودِ او‬ ‫میگوید آنرا از کارلمارکس وام گرفتهاست‪ ،‬او آن شرایطِویژهی جامعهیِ قرنِ‪ 81‬و ‪83‬‬ ‫میالدیِ آلمان را در نظر دارد که در زیرِ تأثیرِ آن‪ ،‬آنچه که او "آگاهیِ نگونبخت" مینامد‪،‬‬ ‫حادث شده است‪" .‬آگاهیِ نگونبخت" جمله ای است که او‪ ،‬که خود‪ ،‬در عینِ هواداری از‬ ‫اندیشههای ک‪ .‬مارکس‪ ،‬از راهیانِ انتقادیِ هِگِل نیز هست‪ ،‬از هِگِل وام گرفته است‪ .‬آن‬ ‫"آگاهی"‪ ،‬که از دیدِ او در آلمان‪ ،‬نگونبخت شد‪ ،‬همانا آن آگاهیِ نجاتبخشی بود که‪ ،‬از‬ ‫جمله‪ ،‬در اثرِ گسترشِ طبقاتِ بورژوایی(شهری) و اندیشههای بورژوایی در اروپا‪ ،‬و پیداییِ‬ ‫مفاهیمی مانندِ آزادی‪ ،‬دموکراسی‪ ،‬حقوقِ بشر‪ ،...‬و نیز در پِیِ انقالبِ فرانسه‪ ،‬میرفت که در‬ ‫آلمان هم جان گرفته و تدوین شود؛ ولی به دالیلی چنین نشد‪ ،‬و نگونبخت گردید‪ .‬همهی‬ ‫کوششِ او در کتابِ قطور و جالباش‪ ،‬همانطور که خودِ او در پیشگفتار و پسگفتارِ این‬ ‫کتاب میگوید‪ ،‬همه برای توضیحِ چهگونهگیِ این نگونبختیِ آن آگاهی است از راهِ بررسیِ‬ ‫رَوَندِ حرکتِ‪ -‬بهزعمِ او‪ -‬نا‪ /‬فرجامِ این آگاهی در حوزهی ادبیاتِ آلمان در دورهی صدسالهی‪-‬‬ ‫از دیدِ او‪ ،‬و بهنقل از برتولد برشت‪ -‬بسیارِ پایهیی و تعیینکنندهی‪8551‬تا‪ ،8151‬یعنی از‬ ‫لِسینگ‪ 4‬تا هاینه‪.‬‬ ‫ه‪ .‬مایِر در این بخش از کتاب‪ ،‬در بارهی ل‪ .‬بورنه مینویسد‪:‬‬ ‫" لودویگ بورنه‪ ،‬از نگاهِ اکنون‪ ،‬یعنی ‪211‬سال پس از زادهشدناش‪ ،‬در یک وضعِ عجیبی‬ ‫ایستاده است‪ .‬دو تن از همعصرانِ خود را او بد فهمیده و پیوسته به آنها یورش برده است‪:‬‬ ‫گوته و هِگِل‪ .‬دو تنِ دیگر از هم روزگارانِ بزرگِ او‪ ،‬که هنوز برانگیزاننده و جذبکننده‬ ‫هستند‪ ،‬مصمّم و تحقیر آمیز‪ ،‬خود را بر ضدِّ او اعالم داشتند‪ ،‬بر ضدِّ یک سخنگوی ادبیاتِ‬ ‫تودهیی‪ :‬و این‪ ،‬آشکارا با آگاهی براینکه‪ ،‬خودِشان عَزمِشان را جَزم کردهبودند برای انسانهای‬ ‫ستمدیده و رنجکشیده‪ ،‬برای آدمهایکوچک‪ ،‬برایتوده‪ ،‬برای پرولهتاریا‪ .‬ایندو نفر‪ ،‬هاینریش‬ ‫هاینه‪ 5‬و کارل مارکس بودند‪"...‬‬

‫ص‪565‬‬

‫‪8516-8195 ،Ludvig Börne -8‬م (‪8265-8286‬خ)‪ .‬نویسنده و منتقدِ ادبیِ آلمانی‪.‬‬ ‫‪8315-2118(Hans Mayer -2‬م (‪8216 -8911‬خ)‪ .‬نویسنده و منتقدِ ادبیِ آلمانی‪.‬‬ ‫‪Das unglückliche Bewußtsein, zur deutschen Literaturgeschichte von Lessing bis -9‬‬ ‫‪Heine. 1990 Aufbau Verlag Berlin‬‬ ‫‪8811-8861(8523-8518Gotthold Ephraim Lessing -4‬خ)‪ .‬شاعر‪ ،‬نمایشنامهنویس‪ ،‬و نظریهپردازِ‬ ‫سرشناسِ تآتر در آلمان‪.‬‬ ‫‪8535 -8156 .Heinrich Heine -5‬م ( ‪8856 -8295‬خ)‪ .‬شاعر و نویسندهی آلمانی‪.‬‬


‫لودویگ بورنه‪ :‬نقدِ گوته‬

‫‪4‬‬

‫نویسنده در همانحالکه این "وضعِعجیبِ" بورنه را تشریح میکند‪ ،‬مینویسد‪:‬‬ ‫" اینکه لودویگ بورنه یک نویسنده ی بزرگِ زبانِ آلمانی بودهاست‪ ،‬جای بحث ندارد‪ .‬نثرِ‬ ‫جاندار و گَزَندهی او را‪ ،‬تیز‪/‬فکریِ او را‪ ،‬و نیرویِ احساسِ او را حتّی مخالفانِ سیاسیِ معاصرِ او‬ ‫ستودهاند‪ .‬بورنهرا خواندن‪ ،‬یک لذّتاست‪[ .‬در نوشتهیش] آن تأثیرگزاریِ سوزناک‪ ،‬و آن‬ ‫حُقنهکردنِپیلهکننده یافت نمیشود‪ ،‬که در متنهایبعدیِ آلمانی با نثرِ‬

‫انتقادی‪/‬مقالهیی [یافت‬

‫میشود]‪ ،‬و در میانِ معاصرانِ آن دوره بهمثابهِ زیبا و حتّی درخشان قَلَمداد‬

‫میشد‪ "...‬ص‪563‬‬

‫بهگفتهی ه‪ .‬مایِر‪ ،‬حتّی هاینریش هاینه نیز‪ ،‬بهرغمِ اختالفهای میانِ او و بورنه‪ ،‬میگوید‪:‬‬ ‫" او [بورنه]بسیار خوب‪ ،‬موجز‪ ،‬قانعکننده‪ ،‬تودهیی سخن میگفت؛ سخنانی عریان‪ ،‬بیآالیش‪،‬‬ ‫کامالً در لحنِ موعظه‪".‬‬

‫ص‪553‬‬

‫نویسنده در صفحهی‪ 561‬کتاب بهمطلبی اشاره میکند که نشانِ گستردهگیِنفوذِ بورنه است‪:‬‬ ‫کارل مارکس "در نامهنگاریاش با فریدریش اِنگِلس‪[...،‬میکوشید] اِنگِلس را‪ ،‬که در اصل‪،‬‬ ‫از "آلمانِ جوان"‪ 6‬بود‪ ...‬از افکارِ خام و از تخیّالت‪ ،‬و نیز از شیفتهگی به بورنه آزاد سازد‪...‬‬ ‫کارل مارکس‪ ،‬سیاستِ تودهییِ بورنه را نیز زیانبار میدانست‪"...‬‬ ‫روشن است که شمارِ مخالفان و منتقدانِ گوته‪ ،‬حتّی در زمانِ زندهبودناش‪ ،‬در میانِ دست‪/‬‬ ‫اندر‪/‬کارانِ هنر و ادبِ آلمان‪ ،‬کم نبود‪ .‬خودِ ه‪.‬مایِر مینویسد‪:‬‬ ‫" کریستان دیتریش رابه‪ ،5‬درست مانندِ بورنه‪ ،‬گوته را بهمثابهِ آدمِ درباری و نوکرِ شاه‬ ‫پس میزد‪".‬‬

‫ص‪556‬‬

‫او در همین زمینه در جای دیگری از کتابِ خود میگوید‪:‬‬ ‫" حتّی امروزه هم وقتیکه از بورنه نام برده میشود‪ ،‬گو اینکه این منتقدِ فرهنگیِ بسیار‬ ‫محبوب و پُر‪/‬آوازهی پیشین‪ ،‬تقریباً بهیک شایعه تبدیل شدهاست‪ ،‬بهنحوی‪ ،‬در گروهِ بزرگ و‬ ‫نه بیاهمیتِ دشمنانِ گوته دستهبندی میشود‪" .‬‬

‫ص‪ .565‬تأکید از من است‪.‬‬

‫در عینِحال‪ ،‬آقای ه‪ .‬مایِر‪ -‬که یک یهودیاست‪ ،-‬جدالِ بورنه را‪ -‬که او نیز یهودی بود‪ -‬با‬ ‫گوته چندان توجیهپذیر نمیداند؛ او‪ ،‬که دیدگاهِ دیگری در بارهی گوته دارد‪ ،‬میکوشد ریشه‬ ‫‪ ( Das junge Deutschland -6‬آلمانِ جوان)‪ .‬جنبشِ ادبیِ شاعران و نویسندهگانِ جوانِ لیبرال و دموکرات در‬ ‫سالهای‪ ،8185 -8141‬که ادبیاتیِ سیاسی و منتقد پدید میآوردند‪ .‬این جنبشِ ادبی‪ ،‬بخشی از یک جریانِ وسیعتر‬ ‫در آلمان بود که "پیش از مارس" نام داشت‪ ،‬و در زیرِ تأثیرِ جنبشهای‪ 8191‬در فرانسه شکل گرفته بود و تا‬ ‫‪ 8141/43‬ادامه داشت‪ .‬برخیها آغازِ این جنبش را ‪ ،8185‬پس از کنگرهی وین میدانند‪ ،‬کنگرهای که نیروهای‬ ‫واپسگرای اروپا برپا کرده بودند برای نبرد با پیامدهای سیاسی‪/‬اجتماعیِ انقالبِ فرانسه و بازگرداندنِ نظامِ پیشین‪.‬‬ ‫‪8811-8285 ( 8118-8196 .Christian Dietrich Grabbe -5‬خ)‪ ،‬نمایشنامهنویسِ آلمانی‪ ،‬از نویسندهگانِ‬ ‫جنبشِ "پیش از مارس" در آلمان‪.‬‬


‫‪5‬‬

‫لودویگ بورنه‪ :‬نقدِ گوته‬

‫های اینجدال را‪ ،‬از یکسو‪ ،‬در "فهمِ نادرستِ"بورنه از گوته جستوجو کند؛ و از سوی‬ ‫دیگر‪ ،‬آنرا در "زمانِ"جوانیِبورنه‪ ،‬که در نداریو بیماری گذشت‪ ،‬و در "مکانِ"سپریشدنِ‬ ‫اینجوانی‪ ،‬یعنی در محلّهیبستهی یهودیان در فرانکفورت‪ ،‬بیابد‪ .‬دالیلیکه اگرچه ممکن‬ ‫است درست باشند‪ ،‬ولی کافی بهنظر نمیرسند‪ .‬انتقادهای بورنه به گوته‪ ،‬مانندِ انتقادهای‬ ‫بسیاریاز مخالفانِدیگرِ گوته‪ ،‬چه در آنزمان و چه در زمانِکنونی‪ ،‬ریشه در زندهگی‪ ،‬اندیشه‪،‬‬ ‫و رفتارِ اجتماعیِمتناقضِگوته دارد‪ ،‬که در آثارِ ادبیِ او نیز بازتاب یافته است‪.‬‬ ‫()()()‬ ‫این ترجمه‪ ،‬در بردارندهی فقط برخی از انتقادهای لودویگ بورنه از وُلفگانگ گوته است‪.‬‬ ‫جملههای درونِ [‪ ،]...‬برای نمونه‪ ،‬عنوانِ برخی مطالب‪ ،‬از مترجم‪ ،‬و جملههای درونِ (‪ )...‬از‬ ‫خودِ متن است‪.‬‬ ‫در این ترجمه‪ ،‬همهی نامهای آدمها‪ ،‬مکانها‪ ،‬و برخی مفاهیم‪ ،‬پُر‪/‬رنگ نوشته شدهاند‪ ،‬و از‬ ‫مترجم هستند‪.‬‬


‫لودویگ بورنه‪ :‬نقدِ گوته‬

‫‪6‬‬

‫‪ [ -8‬همیشه‪ ،‬نگاهبانِ خویشتنِ خود ]‬ ‫از " دفترِ یادداشتهای من "‪8213( 8191 -‬خ)‬

‫‪1‬‬

‫من نامههای گوته و شیلِر را تا به آخر خواندم‪ ،‬کاری که از خودم انتظارش را نداشتم‪ .‬شاید‬ ‫اینکار‪ ،‬بهمثابهِ آبدرمانی‪ ،‬برای تندرستیِ من سودمند باشد‪ .‬میخواهم بکوشم‪ ،‬برای پاداشِ‬ ‫پرهیزِ غذاییِ سرسختانهام‪ ،‬نقدهای بسیار با ارزشی را برای خود فراهم کنم که بهیقین در‬ ‫بارهی این نامهنگاری چاپ خواهند شد‪ .‬از آنها خیلی خوشحال خواهم شد‪ .‬این نقدها چه‬ ‫مزخرفاتی که در بارهی این کتاب نخواهند گفت ‪ ،‬چه چیزها که در آن نخواهند یافت‪ .‬گوته‬ ‫هوادارانِ بسیاری دارد‪ ،‬او‪ ،‬مانندِ یک شاهِ واقعی‪ ،‬همیشه عوامهای ادبی را با خود دارد‪ ،‬تا‬ ‫نویسندهگانِ توانگرِ مستقل را در میان گرفته و در تنگنا بگذارد‪ .‬او خود را همیشه بزرگ‪/‬‬ ‫مَنِش میدانست‪ ،‬او هرگز خودش از باال فشار نمیآورد؛ او میایستاد و اُوباشِ خود را‬ ‫میگذاشت تا از پایین فشار بیاورند‪ .‬هیچ چیز شگفتتر از آن نحوهای نیست که با آن‪ ،‬در‬ ‫بارهی گوته سخن میگویند‪ -‬من از نحوه حرف میزنم؛ من نمیگویم شگفتآور است که به‬ ‫او ارزشِ باال میدهند؛ این‪ ،‬فهمشدنی و بخشیدنی است‪ .‬او را جدّی و خُشک میگیرند بهمثابهِ‬ ‫یک کتابِ قانون‪ .‬کسانی با دانش‪ ،‬داستانِ پیدایی و دانایی او را روایت میکنند؛ جاهای تاریک‬ ‫را روشن میکنند؛ جاهای موازی را جمع میکنند؛ اینها دلقکاند‪ .‬یکی از ستایشکنندهگانِ‬ ‫گوته زمانی به من گفت‪ :‬برای فهمِ آثارِ ادبیِ او باید آثارِ علمیِ او در باره ی طبیعت را هم‬ ‫خواند‪ .‬من البتّه این آثار را نمی شناسم؛ امّا این چه اثرِ هنری است که خود‪ ،‬خویشتن را‬ ‫توضیح نمی دهد؟ آیا آخر من یک کلمه از تاریخچهی سوادآموزیِ شِکسپیر میدانم و از این‬ ‫سبب‪ ،‬هاملِت را کمتر میفهمم‪ ،‬تا آن اندازه که بتوان چیزی را فهمید که که ما را به خود‬ ‫جلب میکند؟ آیا برای فهمیدنِ مَکبِث‪ ،‬باید اُتِللو را هم خواند؟ ولی گوته بهکمکِ رفتارِ‬ ‫سیاستورزانه ی خود‪ ،‬این بینش را جا انداخت‪ ،‬که آدم باید همهی آثارِ او را بخواند تا بتواند‬ ‫آثارِ جداگانهی او را آنچنان که هست برداشت کند؛ او میخواست تا بهطورِ کامل[ یکجا‪،‬‬ ‫رویِ‪/‬هم‪/‬رفته‪ ،‬بدونِ سنجشِدقیق] ستوده شود‪ .‬من ولی مطمئن هستم که آینده‪ ،‬آثارِ‬ ‫بهجاماندهیگوته را بهشرطِ صورتبرداریِ دقیق از اینآثار بهاِرث خواهد پذیرفت‪ .‬یک متعصّبِ‬ ‫کشیشگونهی گوته‪ ،‬که بسیار خوشبخت بود از داشتنِ یک کیفِ کاملِ نامهها‪ ،‬پُر از‬ ‫‪ -1‬لودویگ بورنه‪ ،‬کلّیاتِآثار‪ ،‬ص‪ 184‬چاپ‪ ،8364‬انتشاراتِیوزف مِلتسلِر‪ ،‬دورسِلدُورف‪-‬آلمانِغربی‪،‬‬ ‫‪Ludwig Börne, Sämtliche Schriften, von: Inge und Peter Rippmann,‬‬ ‫‪Joseph Melzer Verlag Düsseldorf, 1964‬‬ ‫اشارهی مترجم‪ :‬در این ترجمه‪ ،‬پُر‪/‬رنگ‪/‬نوشتهشدنِ نامها از من است؛ ولی در دیگر موردها اگر کلماتی پُررنگ نوشته‬ ‫شدهاند‪ ،‬از خودِ متن است‪.‬‬


‫‪5‬‬

‫لودویگ بورنه‪ :‬نقدِ گوته‬

‫یادداشتَکهای چاپ نشده از خدایِ خود‪ ،‬زمانی یادگارهای خود را در پیشِ چشمِ من باز کرد‬ ‫و در حالیکه قند در دلاش آب میشد گفت‪" :‬هر سطر ارزشمند است" این دوستِخوبِ من‬ ‫ایننامهنگاری را‪ ،‬که دارای پنجاههزار سطرِ ارزشمند است‪ ،‬بهمثابهِ گُنبدِ سبز‪ 3‬خواهد ستود‪،‬‬ ‫من امّا میل دارم سکّهی طالییام را برای [گُنبدِ سبزِ] درِسدِن نثار کنم‪.‬‬ ‫امّا در آخرین جِلدِ این مجموعهی نامهها چنین پیش آمده است که گوته یکبار‪ ،‬تنها بار در‬ ‫زندهگیِ طوالنی اش‪ ،‬به عشقِ زیبای برادری روی آورد‪ ،‬زیرا خودش را فراموش کرد‪ ،‬راه گُم‬ ‫کرد و از راهِ پایکوبشدهی خودخواهیاش بیرون شد‪ .‬او در تقدیمیهی کتابِ خود به شاهِ‬ ‫بزرگوارِ بایِرن ‪ ،‬که در آن‪ ،‬او از این شاه برای انجامِ لُطف به او‪ ،‬سپاسگزاری کرد‪ ،‬یادآوری‬ ‫میکند از شیلِر‪ ،‬از دوستِ درگذشته‪ ،‬و گریان میگوید که او [شیلِر] هم‪ ،‬زمانی که زنده بود‪،‬‬ ‫از این گونه لُطف و محبّتِ شاهانه دلشاد نشده بود‪ .‬باری او را این اندیشه متآثّر میکند‪ ،‬که‬ ‫شاید شیلِر هنوز زنده میبود اگر که چنین لُطفی نصیبِ او میشد‪ .‬گوته میگوید‪ " :‬این فکر‬ ‫و خیال که او نیز تا چه اندازه از این بخت و مزیّت بیبهره بود‪ ،‬از زمانی بهطورِ مؤثّر مرا آزار‬ ‫میدهد که من از باالترین لُطف و بخشش‪ ،‬توجّه‪ ،‬و ارتباط‪ ،‬جوایز و توانگر‪/‬سازیِ آن‬ ‫اعلیحضرت‪ ،‬که به سببِ آنها من شاهدِ گسترشِ هماهنگیِ شادابی در سالهای پایانی بودم‪،‬‬ ‫برخوردار بودم‪ ...‬اکنون من در این فکر و تصوّر هستم‪ ،‬که اِیکاش بر پایهی این مَرام و مَنِشِ‬ ‫فوقالعادهی آن اعلیحضرت همهی اینچیزها در حقِّ آن دوستِ بلندپایه انجام میگرفت؛‬ ‫بهویژه مطلوبتر و مؤثّرتر از اینروی‪ ،‬که او میتوانست از سعادت در سالهای شادابی و‬ ‫توانایی لذّت ببرد‪ .‬با کمکِ بیشترین لُطفها زندهگیِ او کامالً آسانتر میشد‪ ،‬دلواپسیهای‬ ‫خانهوادهگی برطرف میشدند‪ ،‬محیطِ او گستردهتر میشد‪ ،‬و خودِ او به یک آب و هوای بهتر‬ ‫برده میشد‪ ،‬با اینرفتارها میشد کارهای او را سرزنده و پُر شتاب دید‪ ،‬خود حتّی برای شادیِ‬ ‫وافِرِ حامیانِ واال‪ ،‬و برای اِعتالی ادامهدارِ جهان"‬ ‫آیا میتوانیم به چشمهایمان اعتماد کنیم؟ آیا گوتهی وزیرِ دربار‪ ،‬شاعرِ کارلز باد‪ ،‬جرأت‬ ‫میکند‪ ،‬امیرانِ را نکوهش کند‪ ،‬که آنان شیلِر را‪ ،‬این غرور و زینتِ سرزمینِ پدری را‪،‬‬ ‫گذاشتند پژمزده شود؟ آیا او جرأت میکند تا اینگونه با افرادِ مهم و بسیار مهم سخن بگوید؟‬ ‫آیا این مرد‪ ،‬جوان شده است در اوجِ پیری؟ آه نه‪ ،‬این‪ ،‬سُستیِ پیری است‪ ،‬این‪ ،‬حرکتِ آزادِ‬ ‫روح نبود‪ ،‬این‪ ،‬یک فلجِ روحی بود‪ .‬امّا او را این موضوع آزار میدهد که او‪ ،‬چهل سال زودتر و‬ ‫نیز در هر مناسبتی‪ ،‬اینکار را نکرد‪ -‬این او را آزار میدهد‪ ،‬زیرا ما اکنون دیدیم و بازشناختیم‬ ‫که او میتوانست چه مؤثّر شود اگر که چنین میکرد‪ .‬او با کلماتِ اندکِ نکوهشِ خود معجزه‬

‫‪[ grünes Gewölbe -3‬گُنبدِ سبز]‪ ،‬نامِ موزهای پُر آوازه در شهرِ درِسدِن (‪ )Dresden‬در آلمان‪.‬‬


‫‪1‬‬

‫لودویگ بورنه‪ :‬نقدِ گوته‬

‫برانگیخت! او سینهی اداریِ سخت قفلشده و نفوذناپذیرِ یک خادمِ حکومتِآلمان را‪ ،‬همچون‬ ‫با یک جادوگری‪ ،‬باز کرد! او یخِ بیستو پنجسالهی یک سکوتِسخت را بهکمکِ یک درخششِ‬ ‫گرمِ بیمانندِ قلباش آب کرد! هنوز آقای فون بایمه‪ ،‬وزیرِ پیشنِ پروس‪ ،‬شکایتِ گوته را‬ ‫نخوانده بود‪ ،‬که اعالم کرد‪ :‬برای اینکه آن انتقاد را‪ ،‬که گوته از امیرانِ آلمان گرفته است که‬ ‫[گویا]شیلِر در میانِ این امیران هیچ پشتیبانی نداشت‪ ،‬دستِکم از سَروَرِ خود دور کند‪،‬‬ ‫جرأت به خرج داده و موضوعی را که بهلحاظِ اداری تنها او از آن خبر داشته‪ ،‬به اطلّاعِ‬ ‫عموم میرساند‪ ،‬که پادشاهِ پروس برای شیلِر‪ ،‬زمانی که شیلِر درخواست کرده بود به برلین‬ ‫برود‪ ،‬یک مستمرّی بهمبلغِ سههزار تالِر در سال را به همراهِ امتیازهای دیگر‪ ،‬بهطورِ اختیاری‪،‬‬ ‫تأمین ساخت‪ .‬چرا آقای فون بایمه در بارهی این حرکتِ زیبای سَروَرِ خود چنین طوالنی‬ ‫سکوت کرد؟ چرا او منتطر ماند تا پیش بیاید‪ ،‬چیزی که هیچ خدایی نمیتوانست پیشبینی‬ ‫کند‪ ،‬تا یک بار گوته بهطورِ انسانی احساس کند؟ این را که پادشاهِ پروس‪ ،‬عدالتِ شدیدی‬ ‫به خرج میدهد‪ ،‬سرزمینِ آلمان میداند و میستاید؛ امّا این برازندهی خادمانِ او است که‬ ‫خود حتّی رفتارهای نیکوی او را‪ ،‬که یک قلبِ نجیب میل دارد آنها را پنهان نگهدارد‪ ،‬علنی‬ ‫کنند‪ ،‬تا با اینترتیب‪ ،‬آن اَدای احترام و وفاداری‪ ،‬که حقِّ آنها است‪ ،‬بهجا آورده شود‪ ،‬تا‬ ‫اقتداءکردن را‪ ،‬که دولتهای تنگنظرِ ما به آن سخت نیاز دارند‪ ،‬برانگیزند‪.‬‬ ‫در آن حکومتهای اروپایی‪ ،‬که کهنه برجا ماندهاند‪ ،‬فرمانروایان از هر نیروی فکری‪ ،‬که‬ ‫نا‪ /‬وابسته و آزاد و تنها به خود متکّی است‪ ،‬میترسند‪ ،‬و میکوشند آنها را از راهِ خوارشمردنِ‬ ‫ظاهری‪ ،‬در یک خوارشردنِ واقعی نگاه دارند‪ .‬آن جا که نتوانند چنین کنند‪ ،‬آنجا که یک‬ ‫استعداد راهِ خود را باز میکند و توجّه بهخود را برمیانگیزد‪ ،‬آنگاه آنان او را به نیمکَتِ‬ ‫مدرسه مبدّل می کنند تا او را در چنگ بگیرند‪ ،‬و یا او را به سوی حکومت میکشند تا بر او‬ ‫مهار زنند‪ .‬اگر در دولت همهیجاها پُر باشد و نتوان دیگر کسی را به آنجا درآورد‪ ،‬آن‬ ‫نویسندهگان را دستِکم لباسِحکومتی میپوشانند و بهآنان یک عنوان میدهند و یک دستور‪،‬‬ ‫و یا آنان را در دربارِ اَشراف زندانی میکنند‪ ،‬برای اینکه آنان را از شهروندان دور سازند‪ .‬از این‬ ‫رو است که در هیچجا اینهمه دربار و مشاورِ دربار نیست که در آلمان هست‪ ،‬در جایی که‬ ‫در آن‪ ،‬کمترین مشاورت انجام میگیرد‪.‬در اُتریش‪ ،‬جایی که یهودیان از دیرباز از بخشِ‬ ‫بزرگی از حقوقِ مَدَنی و از همهی حقوقِ شهروندی بیبهره هستند؛ در این سرزمینی که به‬ ‫کالمِخدا توجّهی نمیشود و همهچیز هماناست که در زمانِ آفرینش بود‪ ،‬با اینحال‪ ،‬یهودیانِ‬ ‫پَستنگهداشته را حُرمت میکنند و بهآنان لقبِ بارون میدهند‪ ،‬بهمحضِ آنکه آنان به ثروتی‬ ‫معیّن دست مییابند‪ .‬چه بسیار که در آنجا حکومت‪ ،‬نگران است و میکوشد تا از گروههای‬ ‫میانیِ جامعه ‪ ،‬هر قدرتی را‪ ،‬حتّی تروت و نفوذِ او را بگیرد‪ .‬خندهدار است وقتی که آدم‬


‫‪3‬‬

‫لودویگ بورنه‪ :‬نقدِ گوته‬

‫میخواند که شیلِر چه راهِ افتخاری را گذراند‪ .‬زمانی که در دارماشتاد‪ 81‬اثرش"راهزن" را‬ ‫برای امیرِبزرگِ امیرنشینِ وایمار خواند‪ ،‬او وِی را به شورای مشورتی برگُماشت‪ ،‬و حکمرانِ‬ ‫پیشینِ دارماشتاد نیز او را به شورای مشورتی گُماشت؛ بنابراین‪ ،‬شیلِر دو بار مشاورِ دربار‬ ‫بود؛ قیصرِ آلمان به او عنوانِ شاعرِ ویلهِلم تِل‪ 88‬داد‪ .‬پس از آن‪ ،‬او استاد [پروفسور] در شهرِ‬ ‫یِنا‪ 82‬شد‪ .‬او به نانی رسید ولی میبایست کار کند‪ ،‬و فقط چند سال آزاد و متناسب با ارج و‬ ‫ارزشاش در وایمار با عنایتِ امیر خود زندهگی کرد‪ .‬هیچ کسِ دیگری نگرانیهای این انسانِ‬ ‫اثیری را بهعهده نگرفت‪ ،‬هیچکس طالیی به او نداد‪ ،‬آخ آری‪ -‬یک شاهزاده و یک خان‪،‬‬ ‫کیسههایشان روی هم ریختند و شریکی به شاعر برای سه سال‪ ،‬هزار تالِر دادند‪ .‬کسی که‬ ‫خدا سفارشِ او را بکند‪ ،‬چنین کسی از سوی آقایانِ حکومتگرِ ما سفارش نمیشود‪ .‬و آیا مگر‬ ‫این‪ ،‬نشانِ بزرگواریِ شاهانِآلمان است اگر آنان‪ ،‬از نابغهای آنچنانکه شایستهاست پشتیبانی‬ ‫کنند‪ ،‬در عینِ حالی که آنان باری کارگذارِ مطلق و بدونِ محدودیتِ ثروتِ ملّی هستند؟‬ ‫گوته میتوانست یک هِرکول باشد‪ ،‬میهناش را از زُباله های بسیار آزاد کند؛ ولی او فقط‬ ‫سیبِ طالییِ هِسپریدها‪ 89‬را برای خود بازآورد‪ ،‬و آن را برای خود نگه داشت‪ ،‬و سپس در زیرِ‬ ‫پای اومفال‪ 84‬نشست و آنجا ماندهگار شد‪ .‬کامالً بهطرزِ دیگری بودند شاعران و سخنورانِ‬ ‫ایتالیا‪ ،‬فرانسه‪ ،‬و انگلیس‪ .‬دانته‪ ،‬جنگجو‪ ،‬از حکومتیان‪ ،‬و سیاستمدار‪ ،‬محبوب و منفورِ‬ ‫از سوی شاهانِ قدرتمند‪ ،‬پشتیبانیشده و سَتَمشده از سوی آنان‪ ،‬نگرانِ این عشق و نفرتها‬ ‫نشد‪ ،‬نگرانِ امتیازها و مکّاریها نشد‪ ،‬و خواند و جنگید برای حق‪ 85.‬او دوزخِ قدیم را فرسوده‬ ‫یافت‪ ،‬دوزخِ تازهای آفرید‪ ،‬برای افسارزدن بر سَبُکسریهای بزرگان و محکومکردنِ فریبِ‬ ‫کشیشهایخُشکهمقدّس‪ .‬آلفییِری‪86‬ثروتمندبود‪ ،‬بزرگزاده‪ ،‬اَشرافی‪ ،‬بااینحال‪ ،‬هِنهِنکنان‬ ‫مانندِ یک باربَر‪ ،‬کوهِ پارناس‪85‬را باال رفت ‪ ،‬تا از ستیغِ آن‪ ،‬آزادی را موعظه کند‪ .‬مونتِسکیُو‪،81‬‬ ‫‪ ،Darmstadt -81‬شهری در آلمان‪ ،‬در اُستانِ هِسِن(‪ ،)Hessen‬در نزدیکیِ فرانکفورت‪.‬‬ ‫‪ ،Wilhelm Tell -88‬نامِ نمایشنامهای از شیلِر‪.‬‬ ‫‪ ،Jena -82‬شهری در آلمان‪ ،‬اُستانِ تورینگِن(‪ ،)Thüringen‬نزدیکِ وایمار‪ .‬دانشگاهی دارد بهنامِ ف‪ .‬شیلِر‪.‬‬ ‫‪ ،Die Hesperiden -89‬هِسپِریدها‪ ،‬خواهرانِ هفتگانه در افسانههای یونان‪ ،‬نگهبانانِ باغی که در آن یک درختِ‬ ‫سیب با سیبهای طالیی روییده بود‪.‬‬ ‫‪ ،Omphale -84‬نامِ زنی در افسانههای یونان‪ ،‬که زمانی هِرکول را‪ ،‬که به دالیلی به بردهگی درآمده بود‪ ،‬خرید‪ ،‬و‬ ‫بعدها با او زناشویی کرد‪.‬‬ ‫‪ 644/511(8265/8928 ،Dante -85‬خ)‪ ،‬شاعر و اندیشهورزِ ایتالیایی‪ ،‬نویسندهی "کُمِدیِ الهی"‪.‬‬ ‫‪8821/8818(8543/8119 ،Vittorio Alfieri -86‬خ)‪ ،‬شاعر و نمایشنامهنویسِ ایتالیایی در دورانِ روشنگری‪.‬‬ ‫‪ ،Parnaß -85‬کوهی در یونان که در افسانههای یونانی‪ ،‬زیستگاهِ هنرمندان و شاعران است‪.‬‬ ‫‪8161/8894(8613/8555 ،Charles-Louis de Montesquieu -81‬خ)‪ ،‬اندیشهورزِ دورهی روشنگریِ فرانسه‪.‬‬


‫‪81‬‬

‫لودویگ بورنه‪ :‬نقدِ گوته‬

‫یک خادمِ حکومتی بود‪ ،‬و نامههایایرانی را نوشت‪ ،‬کتابی که در آن‪ ،‬او دَربار را بهسُخره‬ ‫گرفت‪ ،‬و روحِ قوانینِرا نوشت‪ ،‬که در آن او فرسودهگیِ فرانسه را به داوری نشست‪ .‬وُلتِر‬

‫‪83‬‬

‫یک درباری بود؛ ولی فقط کلماتِ زیبا را به بزرگان پیشکش کرد و هرگز باورهای خود را‬ ‫قربانیِ آنان نساخت‪ .‬او کالهگیسِ مناسب‪ ،‬سردستیِ لطیفِ پیراهن‪ ،‬کُتها و جورابهای‬ ‫ابریشمی میپوشید؛ ولی او از میانِ کثافت میگذشت بهمحضِ اینکه یک نیازمند برای کمک‬ ‫فریاد میزد‪ ،‬و با دستهای اَشرافیِ خود‪ ،‬کسی را که بیگناه محکوم میشد از چوبهی دار‬ ‫پایین میآورد‪ .‬روسو‪ 21‬یک بینوای بیمار و نیازمند به کمک بود؛ ولی نه پرستاریِ پُر‪/‬مِهر‪ ،‬نه‬ ‫دوستی‪ ،‬خود حتّی دوستی با سرشناسها‪ ،‬او را از راه به در نَبُرد‪ ،‬او آزاد و سربلند ماند و مانندِ‬ ‫یک بینوا مُرد‪ .‬میلتون‪ 28‬در شعرهایخود‪ ،‬هممیهنهای خود را فراموش نکرد و برای آزادی‬ ‫و حق مبارزه کرد‪ .‬بههمینگونه بودندسویفت‪ ،22‬بایرون‪ ،29‬و همینگونه استتوماس مور‪.24‬‬ ‫چهگونه بود و چهگونه هست گوته؟ یک شهروندِ یک شهرِ خود‪/‬گردان‪ ،25‬که فقط به یاد دارد‪،‬‬ ‫که نوهی یک والی است که در زمانِ تاجگذاریِ قیصر‪ ،‬از کارگذارانِ دربار بود‪ .‬بچّهای از یک‬ ‫پدر‪/‬مادرِ محترم‪ ،‬که آشفته شده بود زمانی که یکبار یک جوانِ خیابانگَرد‪ ،‬او را‪ ،‬که پسربچّه‬ ‫بود‪ ،‬زنا‪/‬زاده نامید ‪ ،‬و او خیالِ آن شاعرِ آینده را در سر میپروراند‪ ،‬شاعری که دوست دارد پسرِ‬ ‫شاهزاده باشد‪ .‬او چنین بود‪ ،‬و چنین مانده است‪ .‬او هرگز یک کالمِ خُشک و خالی هم به سودِ‬ ‫مَردُماش نگفت‪ ،‬او‪ ،‬این پیشتر تعرّضناپذیر در اوجِ پُر‪/‬آوازهگی‪ ،‬و پستر‪ ،‬آسیبناپذیر در اوجِ‬ ‫سالمندی‪ ،‬می توانست سخنانی را بگوید که دیگران جرأتِ گفتنِ آن را نداشتند‪ .‬در همین‬ ‫چندسالِپیش‪ ،‬او از "حکومتهایعالیه و بسیار عالیهی" اتّحادیهیآلماندرخواستِپشتیبانی‬ ‫از آثارِ خود در برابرِ چاپِ بدونِ مجوّز را کرده بود‪ .‬این که او همین پشتیبانی را برای همهی‬ ‫نویسندهگانِ آلمان درخواست کند‪ ،‬چنینچیزی به ذهنِ او خطور نکرد‪ .‬من خوشتر دارم‪ ،‬که‬ ‫مانندِ یک بچّه‪/‬دانشآموز‪ ،‬بگذارم تا با خطکش به انگشتهایم بکوبند تا این انگشتها را بهکار‬ ‫بگیرم برای گداییکردنِ حقِّ خودم‪ ،‬و برای حقِّ فقط خودم!‬

‫‪8159/8855(8634/8551 ،Voltaire -83‬خ)‪ ،‬نویسنده و اندیشهورزِ دورهی روشنگریِ فرانسه‪.‬‬ ‫‪8138/8855(8582/8551 ،Jean-Jacques Rousseau -21‬خ)‪ ،‬نویسنده و اندیشهورزِ دورهی روشنگریِ فرانسه‪.‬‬ ‫‪315/8159 (8611/8654 ،John Milton -28‬خ)‪ ،‬شاعر و اندیشهورزِ سیاسیِ انگلیس‪.‬‬ ‫‪8146/8824(8665/8545 ،Jonathan Swift -22‬خ)‪ ،‬نویسنده و طنزپردازِ دورهی آغازِ روشنگریِ ایرلند‪.‬‬ ‫‪8865/8219(8511/8124 ،George Gordon Byron -29‬خ)‪ ،‬معروف به لُرد بایرون‪ ،‬شاعر و مبارزِ انگلیسی‪.‬‬ ‫‪8855/8298(8553/8152 ،Thomas Moore -24‬خ)‪ ،‬شاعر و نویسندهی ایرلند‪.‬‬ ‫‪ -25‬اشاره است به شهرِفرانکفورت در آلمان‪ ،‬زادگاهِ گوته‪ ،‬که در آغازِ سدهی‪ ،83‬شهری آزاد(خو‪/‬دمختار)بوده است‪.‬‬


‫‪88‬‬

‫لودویگ بورنه‪ :‬نقدِ گوته‬

‫گوته بر روی اینزمین‪ ،‬خوش بخت بود‪ ،‬و او خود بر این امر آگاه است‪ .‬او به صدسالهگی‬ ‫خواهد رسید؛ ولی حتّی یک سده هم‪ ،‬سپری خواهد شد‪ ،‬و آینده‪ ،‬جاودانه برجا خواهد ماند‪.‬‬ ‫این آینده‪ ،‬این داورِ نترس‪ ،‬رِشوهناپذیر‪ ،‬از گوته خواهدپرسید‪ :‬تو هوش و ذهنِ بلندی داشتی‪،‬‬ ‫آیا هرگز فرومایهگی را سرزنش کردهای؟ آسمان به تو یک زبانِ آتشین داد‪ ،‬آیا هرگز از حقّ‬ ‫دفاع کردهای؟ تو یک شمشیرِ خوب داشتهای‪ ،‬ولی همیشه نگاهبانِ خودِ خویش بودهای!‬ ‫تو خوشبخت زندهگی کردهای‪ ،‬ولی زندهگی کردهای تو‪.‬‬


‫لودویگ بورنه‪ :‬نقدِ گوته‬

‫‪82‬‬

‫‪ [ -1‬گوته‪ ،‬و لَقَبها و نشانها ]‬ ‫آنچه که گوته در بارهی اَلقاب و نشانها میاندیشد و میگوید کامالً با طبیعتِ او منطبق‬ ‫است‪ .‬اکنون به آدمهای دارای خدمات‪ ،‬لقب داده میشود تا آنها را از مَردُم جدا کنند‪ ،‬تا‬ ‫آنها بدونِ ارزش بمانند‪ ،‬و بتوان گفت که بیارزشاند‪ .‬از دیدِ من هر لقب یک نشانه از قید و‬ ‫بند است‪ ،‬یک وزیرِ مشاورِ دربار یک یَقنَلی است و هر یَقنَلی‪ 26‬یک سَروَر دارد‪ .‬البتّه [یک‬ ‫لَقَب] میتواند گاه یک برقگیر[برق‪/‬برگردان]باشد؛ ولی اگر گوته‪ ،‬و اگر دیگر دارندهگانِ ذهن‬ ‫و اندیشهی نیرومند‪ ،‬چنین سُست‪/‬قلب و پُست نمیبودند‪ ،‬کدام برقی را بر خدایان میزدند‪[ ،‬و‬ ‫آنان را] خیلی پیشترها فرو میافکندند و کسی نیازی به برقگیر نمیداشت‪ .‬من میتوانستم‬ ‫یک راهزن باشم و تردیدی در سعادتِخود نداشتهباشم‪ ،‬ولی بهمحضِ اینکه هوا تاریک میشد‬ ‫میلرزیدم اگرکه از این یونانیکُشها‪ ،‬یک لقب‪ ،‬یک نشان و یا امتیازی را میپذیرفتم‪.‬‬

‫‪25‬‬

‫‪ -26‬در متن‪ ،‬کلمهی (‪ )Johann‬آمده است‪ .‬نام و کلمهی یوهان‪ ،‬در اینجا‪ ،‬باید اشارهای طنزآمیز باشد به کسی که‬ ‫از خود ارادهای ندارد‪ ،‬غالم‪ ،‬دنبالهرو‪ ،‬بَبو‪ ،‬دَخو‪ ،‬و‪...‬‬ ‫‪ -25‬از کتابِ " نقدِ گوته"‪ ،‬ص‪81‬‬

‫‪Ludwig Börne: Goethe-Kritik.‬‬ ‫‪Christoph Weiß, 2005, WehrhahnVerlag‬‬


‫لودویگ بورنه‪ :‬نقدِ گوته‬

‫‪89‬‬

‫‪ [ -3‬در بارهی" دیوانِ غربی‪ -‬شرقیِ" گوته ]‬

‫‪21‬‬

‫ماهِ مِه‪8288( 2331 ،‬خ)‬

‫دیوانِ غربی‪ -‬شرقیِ گوته را بهپایان رساندم‪ .‬من ناگزیر بودم که آن را با عقل [شعور]‬ ‫بخوانم؛ با قلب‪ ،‬زمانی پیشتر آزموده بودم‪ ،‬ولی ممکنام نشد؛ همانگونه که با هیچکدام از‬ ‫نوشتههای شاعر‪ ،‬بجز ورتِر‪ ،23‬که او آنرا نوشت تا با جوانیِ سِمِج و پیلهکنندهاش کنار بیاید‪.‬‬ ‫چه بخت و اِقبالِ بیمانندی میبایست با استعداد[قریحهی] اینمَرد یار بوده باشد که او شَست‬ ‫سالِ آزگار از رویِ دستنوشتهی یک نابغه تقلید کند و اِفشاء نشود!‬ ‫نه‪ ،‬اینها شراب‪/‬سرودها نیستند‪ ،‬اینها ترانههای عاشقانه نیستند! اینها نه شعرهای رها‪،‬‬ ‫شعرهای سخت و سِفت هستند‪ .‬نسیم‪ ،‬بسیار دلنشین‪ ،‬از میانِ شاخهها و برگها میوَزَد و‬ ‫آنها را دوستانه میتکانَد؛ ولی تنهی سخت را نمیجنبانَد‪ .‬آنچه که ریشه دوانیده‪ ،‬نیمی به‬ ‫تاریکی و نیمی به روشنایی و فقط زندهگیِنیمه دارد‪ .‬چرا یک مَردِ آزاد‪ ،‬باید شعرِ شرقی‬ ‫بسراید؟ زندانیاناند آنانکه از میانِ میلههایسیاهچالشان بهسوی هوایِخُنَکِبیرون میخوانند‬ ‫‪ .‬نغمه‪ ،‬سَبُک است‪ ،‬قلب‪ ،‬سنگین‪ .‬خود حتّی سُلِیمان در هنگامِ شراب و بوسه‪ ،‬ناله و زاری‬ ‫میکرد‪ ،‬او سَروَر بود‪ ،‬حال‪ ،‬پس بردهگانِ او چهگونه میتوانستند عشق بِوَرزَند و بنوشند!‬ ‫همهی ادیان از شرقیان برخاستهاند‪ .‬دِهشَت و نرمخویی‪ ،‬غَضَب و عشقِ خدا‪ ،‬در سالطینِ‬ ‫مُستَبِدِّشان به آنان بهتر نمودار میشد‪ ،‬تا به غربیانِ آزاد‪ .‬شعرِ آنان کودکانه است‪ ،‬زیرا در پناه‬ ‫و زیرِ چشمِ پدرش پرورش یافته است؛ ولی همچنین‪ ،‬کودکانه بهسببِ ترس‪.‬‬ ‫از میانِ همهی چیزهای با ارزشِ بازارِ شرق‪ ،‬گوته‪ ،‬خدمتکردنِ فرمانبرانه بهگردنکشان را‬ ‫آموخته است‪ .‬همهی چیزهای دیگر را او پیدا کرد‪ ،‬این یکی را میجُست؛ گوته یک بردهی‬ ‫با قافیه [هم‪/‬آهنگ] است‪ ،‬همانگونه که هِگِل یک بردهی بیقافیه [نا‪/‬هم‪/‬آهنگ]‪.‬‬ ‫سَبکِ گوته نازُک و پاکیزه است‪ :‬از اینرو‪ ،‬او خوشایند است‪ .‬او با وِقار است‪ :‬از اینرو‪ ،‬او‬ ‫محترم شمرده میشود‪ -‬از سویدیگران‪ .‬من ولی آزمایش کردم‪ ،‬که آیا یکچنین پوستِصافی‬ ‫‪ ،‬نیرو و تندرستی را در بر گرفته است‪ ،‬و چنین چیزی نیافتهام؛ هیچ رَگی پیدا نکردهام‪ ،‬که از‬ ‫دستی به سفیدیِ گُلِ سوسَن‪ ،‬راهی به سویِ قلب را نشان دهد‪ .‬گوته چیزی ارزشمند دارد‪،‬‬ ‫ولی این ارزشمندی‪ ،‬از متانتِ او نمیآید‪ ،‬بلکه از یک تکبّرِ خوشآیند میآید‪ ،‬از آدابِ او‪ .‬او‪،‬‬ ‫مانندِ یک شاه‪ ،‬همهچیز را زیرکانه و سنجیده بهحساب آورده و تنظیم کرده است‪ ،‬تا‬ ‫بهجایتکریم ‪ ،‬این احساسِ طبیعی و بِکر‪ ،‬که قدرتِ خدایی را بیدار میکند‪ ،‬افتخار و ترس‬ ‫را بهزور برانگیزد‪ .‬بسنده برای آنان‪ ،‬که برایشان اطاعت و وفاداری‪ ،‬بسنده میکند؛ ولی برای‬ ‫‪ -21‬از کتابِ " نقدِ گوته"‪ ،‬ص‪48-41‬‬ ‫‪ ( Die Leiden des jungen Werther -23‬رنجهای وِرتِرِ جوان)‪ .‬رِمانِ پُرآ‪.‬ازهی ی‪ .‬و‪ .‬گوته‪.‬‬


‫‪84‬‬

‫لودویگ بورنه‪ :‬نقدِ گوته‬

‫ما نا‪/‬بسنده است‪ ،‬مایی که فقط با قلب خدمت میکنیم‪ .‬ما هم چشمهایمان را بههم میزنیم‬ ‫اگر چیزی در دور و بَرِ چشمهایمان درخشش بگیرد‪ ،‬ولی نمیگذاریم که نابینایمان سازد؛‬ ‫ما هم به مکث و تردید دچار میشویم‪ ،‬آنگاه که با سخنان و قیافهگیریهای قدرتمآبانه‬ ‫رو‪/‬به‪/‬رو میشویم‪ ،‬ولی ما دوباره بهخود میآییم و میپرسیم‪ :‬درست چیست؟‬ ‫گوته با کُندی حرف میزند‪ ،‬با صدای پایین‪ ،‬آرام‪ ،‬و سرد‪ .‬تودهی اَبلَهِ بهزیرِ‪/‬سُلطهی‪/‬ظاهر‪/‬‬ ‫درآمده این را بسیار بهاء میدهد‪ .‬هر آن که کُندتر است سنجیده است‪ ،‬آن که صدایش پایین‪،‬‬ ‫فروتن؛ آن که آرام است‪ ،‬مُحِقّ است؛ و سرد‪ ،‬خردمند است‪ .‬ولی همهچیز برعکس است‪ .‬آن‬ ‫که دلیر است صدایش بلند است‪ ،‬آن که مُحِقّ است‪ ،‬پُرشور است‪ ،‬آن که دلسوز است در‬ ‫تالش است‪ ،‬آنکه مصمّم است سریع و تُند است‪ .‬آنکسی که بر روی ریسمانِ لرزانِ دروغ‬ ‫میرقصد‪ ،‬نیاز به چوبِ‪/‬تعادلِ فکرکردن دارد؛ ولی آنکه بر رویِ زمینِ سِفتِ حقیقت راه‬ ‫میرود گامهایش را با ترس و لرز اندازه نمیگیرد و با اندیشههایش بهاین و آنسو سرگردان‬ ‫نیست‪ .‬در نظر آورید همهی آنانی را که آرام و مطمئن سخن میگویند! آنان از ناآرامی آرام‬ ‫هستند‪ ،‬مطمئن به نظر میرسند زیرا که خود را نامطمئن مییابند‪ .‬به تردیدکنندهگان باور‬ ‫کنید و تردید کنید در کسی که ایمان عَرضه میکند‪ .‬سَبکِ آموزشِ گوته توهینکنندهی هر‬ ‫انسانِ آزاد است‪ .‬در زیرِ هر آنچه که او میگوید‪ ،‬این جمله هست‪ :‬این تفریحِ ما است‪ .‬گوته‬ ‫یا از خود راضی است یا ملّا‪/‬نُقَطی‪ ،‬شاید هر دو‪.‬‬ ‫اندیشههایگوته همه دیوارکشی شده و مستحکم هستند‪ .‬او خود میخواهد که خوانندهاش‬ ‫بهمحضِ اینکه بهدرونِ آن راه بیابد نتواند بهبیرون برود‪ .‬دروازه در پُشتِ سرِ او بسته میشود‪،‬‬ ‫او گرفتار میشود‪ .‬گوته‪ ،‬چون خود محدود است‪ ،‬محدود میکند‪ .‬بال و پَر زدنِ خیال‪ ،‬چه از‬ ‫آنِ او و چه دیگران‪ ،‬مایهی زحمتِ او می شود؛ او پَر و بالِ خیال را کوتاه میکند‪ ،‬و خوانندهی‬ ‫پَر‪ /‬و‪ /‬بال‪/‬شکسته به شاعری بهای باال میدهد که برای رسیدن به او الزم نداشته باشد خود را‬ ‫بلند کند‪ ،‬زیرا او چنان مهربان است که بر زمینی همسطح با او میایستد‪.‬‬ ‫گوته قَدَغن میکند‪ ،‬باری حتّی آنی را‪ ،‬که دارای ارادهیمستقل است‪ ،‬باز میدارد از مستقل‪/‬‬ ‫اندیشیدن‪ .‬و نمیشود گفت‪ :‬چنین است زیرا که او موضوع را تا تَهِ آن بررسی میکند‪ ،‬زیرا او‬ ‫به باالترینقلّهیحقیقت رسیدهاست‪ .‬شاعرِ انساندوستِ خدا‪/‬گونه ما را میرُباید از نیرویِ‬ ‫جاذبهی زمین‪ ،‬میبرد ما را بر بالهایآتشینِ خود به باال تا به حوزهی آسمان‪ ،‬سپس به پایین‬ ‫میآید تا دیگر فرزنداناش را هم به باال بیاورد؛ ما را ولی خورشید جذب میکند‪ .‬اگر ما با‬ ‫شاعر دوباره فرود بیاییم‪ ،‬از آنرو است که او دود و دَمهی حوزه ی زمین را رها نکرده است‪.‬‬ ‫یک شاعرِ حقیقی خوانندهی خود را بهسوی شعری میبَرَد که از خودِ او جلوتر باشد‪...‬کسیکه‬ ‫نتواند چنین کند‪ ،‬چنینکسی هیچ موفّق نیست‪ .‬یک نوچه‪ ،‬نوچهگان را جذب میکند؛ ولی او‬ ‫یک اُستاد نیست و کسی را نمیآموزد‪]...[ .‬‬


‫لودویگ بورنه‪ :‬نقدِ گوته‬

‫‪85‬‬

‫‪ -4‬در بارهی تفسیرِ گوته در بارهی "دیوانِ غربی‪ -‬شرقی" ( ‪) 2331‬‬

‫‪31‬‬

‫این تفسیر در بارهی دیوان عجیب است‪ .‬گوته با این تفسیر‪ ،‬بیشتر از آنچه او خود در‬ ‫زندهگیِ مکتوباش انجام داده آشکارتر میشود‪ .‬در این تفسیر همهچیز حقیقت است و‬ ‫هیچجایی پندار نیست‪ .‬در باغِ شعر‪ ،‬یک بار این شاعر گُلها را از ریشه بُرید؛ ما درخششِ‬ ‫رنگهای شکوفههاه را میبینیم‪ ،‬ما خاکِ تیره را میبینیم‪ .‬او کارِ خوبی نکرد از اینکه از‬ ‫سکوتِ سراسرِ زندهگی اش بیرون آید‪ ،‬او کارِ خوبی نکرد‪ ،‬از اینکه پُلی نساخت که از تحسین‬ ‫و ستایش بهسوی تحقیق راه بَرَد‪ .‬به بسیار انتقاد و ایراد شده است؛ امّا اعترافِ شخصی به گناه‬ ‫گُم بود‪ .‬پس از دیوان‪ ،‬این گُمبودنِ اعترافِ شخصی‪ ،‬دیگر وجود ندارد‪.‬‬ ‫دیدگاهها آزادند‪ .‬آنها را فلسفه و هنر میتوانند داوری کنند‪ ،‬ولی آنها را هرگز کسی حق‬ ‫ندارد محکوم کند‪ .‬آنها‪ ،‬بهطرزی کامالً ویژه‪ ،‬زیرِ هیچ قانونی نیستند و هیچ قانونی را زیرِ پا‬ ‫نمیگذارند‪ ،‬خواه بههر سویی روان باشند‪ .‬مرامها ولی در زیرِ قانونِاخالقیاتهستند و قضاوت‬ ‫میشوند‪ .‬دیوان‪ ،‬نهآنچهکهگوته میاندیشد را‪ ،‬بلکه آنچهکه مَرامِ اوست را ارائه میدهد‪.‬‬ ‫مُحَمّد تأکید کرد‪ :‬او یک پیامبر است و نه شاعر‪ .‬اکنون گوته میخواهد تفاوتِ میانِ پیامبر و‬ ‫شاعر را بیشتر روشن کند‪:‬‬ ‫" شاعر‪ ،‬استعدادی که به او داده شده است را برای لذّت هزینه میکند‪ ،‬تا لذّت را پدید آورد‪،‬‬ ‫تا با اینپدیدآوردن‪ ،‬احترام بهدست آورد‪ ،‬و در نهایت‪ ،‬یک زندهگیِ راحت‪ .‬او همهی هدفهای‬ ‫دیگر را از دست مینهد‪ ...‬ولی در برابر‪ ،‬پیامبر به یک هدفِ یگانه و معیّن نگاه میکند‪ ...‬او‬ ‫میخواهد یک کدام آموزهای را اعالم کند‪ .‬برای این‪ ،‬فقط الزم است که دنیا عقیدهمند شود‪،‬‬ ‫بنابراین او[پیامبر] باید یکنواخت شود و یکنواخت بماند‪".‬‬

‫تأکیدها از متن است‪.‬‬

‫نه‪ ،‬پیامبر و شاعر را فقط یک کالم از هم متفاوت میکند‪ .‬برای شاعر هیچ آیندهای وجود‬ ‫ندارد‪ ،‬زیرا برای او همه چیز اکنونی است‪ ،‬برای پیامبر هیچ اکنون وجود ندارد‪ ،‬زیر برای او‪،‬‬ ‫اکنون پوششِ آینده است‪ .‬هر دو میآموزانند‪ ،‬هر دو یکنواخت هستند؛ امّا یکنواخت مانندِ‬ ‫آسمانِ یکسان‪ ،‬که خود را بر باالی همهی گونهگونیهای زمینی میگُستَرَد‪ .‬آدم میتواند در‬ ‫نوایی یکسان آهنگهای گوناگون را بنوازد‪ .‬پیامبر در همهجا خدای خود را نشان میدهد‪،‬‬ ‫هنر وحدت در کثرت را‪ .‬وای بر آن شاعر که نه مانندِ پیامبر به دنبالِ باور نیست و نمییابد‪.‬‬ ‫سه بار وای بر او [پیامبر]‪ ،‬اگر که او فقط برای لذّت میکوشد و فقط لذّت میدهد‪ ،‬و برای‬ ‫تأیید و کفزدن های حقیر و برای سودهای حقیر‪ ،‬عنایتِ مقدّسِ آسمان را معامله میکند‪.‬‬

‫‪ -91‬از همان کتاب‪ ،‬ص‪ ،21‬تأکیدها و ( ) از خودِ متن است‪.‬‬


‫‪86‬‬

‫لودویگ بورنه‪ :‬نقدِ گوته‬

‫گوته با رضایتی از ژرفای جان‪ ،‬در دیواناش‪ ،‬خودکامهگی را میستاید‪ .‬هیچ عشقی در‬ ‫زنده گی و در شعرش برای او چنین ارزشی نداشت که این زیبای متکبّر‪ ،‬که تحقیرکنندهگانِ‬ ‫خود را با زنجیرهای آهنین‪ ،‬و ستاینده گانِ خود را با زنجیرهای طالیی‪ ،‬کشانکشان به سمتِ‬ ‫خویش میکشد‪ ،‬و بهخود ارزشِ انسانیِ حراجشدهای با هیچ جز رنگی مسخره‪ ،‬پاداش میدهد‪.‬‬ ‫چه کسی جز فقط گوتهی آلمانی بود که ایناندازه بیشرم‪ ،‬نوکری را در طبیعتِ انسان چنین‬ ‫ستایش کرد‪ ،‬و عریان نشان داد‪ ،‬چیزی را که یک انسانِ اصیل‪ ،‬آن را با اندوه پنهان میسازد؟‬ ‫ستمگران را البتّه برخی شاعران چاپلوسی کردهاند‪ ،‬ستمگری را هنوز هیچ شاعری‪.‬‬ ‫در اینجا او میخواهد نشان دهد که چهگونه‪ ،‬مَنِشها در زیرِ شکلهای گوناگونِ حکومتی‪،‬‬ ‫خود را در نحوههایمختلف‪ ،‬میسازند‪ ،‬و میگوید‪":‬در جمهوری‪ ،‬مَنِشهای بزرگ‪ ،‬خوشبخت‪،‬‬ ‫آرام و پاکرفتار بهوجود میآیند؛ اگر[حکومت] به اَشرافیت اِرتقاء (اِرتقاء!) یابد‪ ،‬آنگاه‬ ‫مَنِش های با ارزش‪ ،‬مصمّم‪ ،‬کاردان‪ ،‬مردانی در اِمارت و اطاعت شایستهی ستایش پدید‬ ‫میآیند‪ .‬خودکامهگی‪ ،‬در برابر‪ ،‬مَنِشهای بزرگ میآفریند؛ یک اِشرافِ آرام و معقول‪ ،‬یک‬ ‫کارکرد‪ ،‬یک استواری‪ ،‬یک عزمِ دقیق‪ ،‬همهی آنصفاتیکه آدم نیاز دارد برای خدمتکردن‬ ‫بهخودکامهگان‪ ،‬رشد و نُمُو پیدا میکنند در صاحبفکرانِ مساعد‪ ،‬و برایِشان بهترین‬ ‫جایگاهها فراهم میآورند‪ ،‬تا آنها خود را به حاکمان تبدیل سازند‪".‬‬


‫لودویگ بورنه‪ :‬نقدِ گوته‬

‫‪85‬‬

‫‪ [ -1‬از زمانی که حسّ میکنم‪ ،‬از گوته متنفّر بودم‪،‬‬ ‫از زمانی که فکر میکنم‪ ،‬میدانم برای چه‪] .‬‬ ‫از "نامههایی از پاریس"‬ ‫‪8282-8213( 8199-8191‬خ)‬

‫‪98‬‬

‫شنبه‪21 ،‬نوامبر‪8213(8191‬خ)‬ ‫[‪ ]...‬یک علّامهِ اهلِ وین در این روزها به من نوشت و من میخواهم برخی چیزها از نوشتهاش‬ ‫را به آگاهیِ شما برسانم‪ .‬گونهای هوای زندان از سخنانِ او میوزد‪ ،‬نوعی اندوه از صحبتهای‬ ‫او پخش میشود و همهی آن چیزی که میگوید چنان حقیقی و دوستانه است که در دل‬ ‫نفوذ میکند‪]...[ .‬‬ ‫شما آنچه که او در بارهی گوته میگوید را اآلن خواهید شنید‪ ،‬من ولی نمیتوانم سر درآورم‬ ‫چهچیزی می تواند او را به این فکر رسانده باشد که من در این زمینه دیدگاهِ دیگری‪ ،‬غیر از‬ ‫او‪ ،‬دارم‪ .‬من اگرچه به یاد ندارم که هرگز بیزاریام را از گوته با روشنی بیان کرده باشم؛ ولی‬ ‫این بیزاری چنان قدیمی و چنان نیرومند است که حتماٌ در نوشتههای من یکبار دستِ کم‬ ‫میبایست نمودار شده باشد‪.‬‬ ‫" ولی آنچه که سببِ شگفتیِ من است این است‪ ،‬که شما این گوتهی نا‪/‬اهل را زیادی به‬ ‫بازی میگیرید‪ .‬این آدم‪ ،‬یک نمونهی نا‪/‬بهکاری است؛ میتوان طوالنی در تاریخ جُستوجو‬ ‫کرد تا کسی مانندِ او را یافت‪ .‬ابلهانه است که آدم همواره بگوید‪ :‬شیلِر و گوته‪ ،‬مانندِ وُلتِر و‬ ‫روسو‪ .‬هماناندازه که روسو از شیلِر بیشتر است‪ ،‬بههماناندازه گوته از وُلتِر بدتر است‪.‬‬ ‫گوته همیشه یک نوکرِ خودکامهگان بود؛ طنزهای او آگاهانه فقط [مَردُمِ] کوچک را هدف‬ ‫میگرفت؛ برای بزرگان خوشخدمتی میکرد‪ .‬اینگوته‪ ،‬یک آسیبِ سرطانی در پیکرِ آلمانیها‬ ‫است‪ ،‬و آزاردهندهتر این که‪ ،‬همه‪ ،‬این بیماری را یک تندرستیِ پُر و پیمان میدانند و‬ ‫مِفیستوفِل‪ 92‬را بر میزِ خطابه [مِهراب‪ ،‬در کلیسا] مینهند و شاهِ شاعراناش مینامند‪ .‬باری‬ ‫در اصل باید شاعرِ شاهان‪ ،‬یعنی شاعرِ خودکامهگان نامیده شود‪".‬‬ ‫چه درست‪ ،‬چه درست همهی این چیزها‪ ،‬و چه سودمند میبود که اینگونه اندیشهها‪ -‬نه این‬ ‫که پخش و گسترده شوند‪ ،‬که بهاندازهی کافی شدهاند‪ -‬بل که آن شجاعت پخش و گسترده‬ ‫‪ -98‬برگرفته از کتابِ "نقدِ گوته" ص‪49-42‬‬ ‫‪ ، Mephistopheles -92‬مِفیستو‪ ،‬مِفیستوتِل‪ ،‬مِفیستوتِلِز‪ ،‬نامِ شیطان در افسانهی فاوُست‪ ،‬که از افسانههای قدیمیِ‬ ‫اروپایی است و در ادبیاتِ اروپا بر رویِ آن کارهای مختلف ساخته شد‪ .‬گوته هم از این افسانه اثری آفریده به نامِ‬ ‫"فاوست"‪ ،‬که به فارسی هم ترجمه شد‪.‬‬


‫‪81‬‬

‫لودویگ بورنه‪ :‬نقدِ گوته‬

‫شود‪ ،‬که این اندیشهها را بر زبان آوَرَد‪ .‬گوته شاهِ ملّتاش است؛ او که بر اُفتَد‪ ،‬آنگاه چه از‬ ‫پسِ ملّت میشود آسان بر آمد! این مَردِ قَرن‪ ،‬یک نیروی عظیمِ بازدارندهگی دارد؛ او یک آبِ‬ ‫مُروارید است در چشمِ آلمانیها‪ ،‬کم‪ ،‬هیچ‪ ،‬یک کمی برآمدهگی‪ -‬ولی برطرف که شود‪ ،‬کلِّ‬ ‫جهان پدیدار میشود‪ .‬من از زمانی که حسّ میکنم‪ ،‬از گوته متنفّر بودم‪ ،‬از زمانی که فکر‬ ‫میکنم‪ ،‬میدانم برای چه‪ .‬ما بارها در این باره حرف زدهایم و شما شادی مرا در مییابید از‬ ‫دیدار با یک انسان در یک بیابانِ ارواح‪ ،‬آنچنان که اُتریش است‪ ،‬انسانی که مانندِ من‬ ‫احساس میکند‪ ،‬و میاندیشد‪]...[...‬‬


Turn static files into dynamic content formats.

Create a flipbook
Issuu converts static files into: digital portfolios, online yearbooks, online catalogs, digital photo albums and more. Sign up and create your flipbook.