"من آتشام کنارِ شما میسوزد"
نگاهی به سهدفتر از شعرهای
علیاکبر مهجوریاننماری
م -نماری 4931
فهرست:
صفحه
" -1من آتشام کنارِ شما میسوزد"
4
شعرِ اعتراض -4الف :اعتراض :مبارزهی اجتماعی -4ب :مبارزهی اجتماعی ،جمعی و فردی است -4ج :رَوَندِ اعتراض در دفترهای سهگانه -4د :احساس ،و ارزشِ دوگانهی آن -4ذ :جایگاهِ شعر در بیانِ حقیقت -4ر :راهی دیگر
" -2در زیرِ چتری ،زیرِ اینهمه باران"
6 7 8 48 14 19
27
93 -1الف :شعرِ بومی -1ب :اشارهایکوتاه به بومینگری در اقتصاد و سیاست در شهرستان آمُل 97 98 اقتصاد19 -سیاست
-3بهجایِ پسگفتار
45
لحظهی شعر ،شعرِ لحظه
-4پِیوَست اشارهای کوتاه بر نوعی نقدِ ادبی
44
من آتشام کنارِ شما میسوزد
9
نگاهی به شعرهای :علیاکبر مهجوریاننماری
علیاکبر مهجوریاننماری از سالهای 4911شعر سرودهاست .شعرهایش در مجلّهی "فردوسی"و...نیز دریکروزنامهیچاپِساریچاپمیشدند .نخستینکتابی که از او در همانسالها چاپشد داستانیبود با نامِ"ایزابلِ فقیرِمن! تو یک عروسکی". او شعرهای از دههی 61خودرا در سالهای گذشته در سهدفتر چاپ کرد .متنِ این نوشته هم بر پایهی همین کتابها انجام گرفته است: -1سرودهایی از دیارِ خانههای بارانی
1311
-2از این حوالیِ بارانی
1342
1344 -3به گندمهایی که بعد از ما میرویند شعرهای دفترِ یکم ،برگزیدهیشعرهایی هستند که در سالهای 4961و شعرهای دفترهای دوُّم و سوُّم همه در پیرامونِ همانسالهایانتشارِشان سروده شدهاند .یعنی از 4931تا .4931او بجز ایندفترهایشعر ،از سالهای 4971کتابهایی در زمینهی 4931 فرهنگِ مازندران نوشته و چاپ کرده است: باورها و بازیهای مردم آمل
1374
فرهنگ واژگان مازندرانی در اشعارِ فارسیِ نیما 1371 یاریگری در فرهنگِ عامیانهی مردم مازندران
1314
و نوشتههایی در بارهی فرهنگِ بومی در کتابها و دفترهای محتلف. او از همکارانِ گروهی بوده که کتابِ با ارزشِ"فرهنگِ بزرگِ تَبَری" را فراهم آوردهاند. با"فرهنگخانهی مازندران"نیز همکاری داشتهاست ،و یکی از آثارِ با ارزشِ این همکاری ،نشرِ به اصطالح شنیداریِ شعرهایِ تَبَریِ نیما در دو بخش با نامِ"روجا 4و "1است ،که با (زندهیاد) احمد محسنپور ،عبّاس قزوانچاهی ،علی بخشی ،ابراهیم عالمی ،سیما شکرانی و ...فراهمآمده است.
من آتشام کنارِ شما میسوزد
1
نگاهی به شعرهای :علیاکبر مهجوریاننماری
شعرِ اعتراض شعرهایِ این سهدفتر همهگی شعرهای اعتراضاند؛ بهویژه شعرهای دفترِسوُّم. شاید این داوریِ من ،بهویژه در بارهی شعرهای دفترِسوُّم ،برای برخی از آن کسانی که این دفترها را خواندهاند ،تا اندازهای شگفتیآور باشد. شاید همهچیز بستهگی دارد بهاینکه اعتراض را چه بدانیم و چه بنامیم .دور نیست که آنچه را که من"اعتراض"میدانم ،آندیگری"احتراز"بداند. از اینگذشته ،شاید همهچیز بستهگی بهاین دارد که هم اعتراض و هم احتراز هر یک دارای گونههای چندی هستند :گونهی علمی -نا/علمی ،بد -خوب، منطقی -نا/منطقی ،انسانی -ناانسانی ،سیاسی/اجتماعی -ناسیاسی/اجتماعی، امیدوار -ناامیدوار... و از اینهم گذشته ،شاید همهچیز بستهگی دارد بهاینکه ما با چهنگاهی به هستی مینگریم ،و یا بهسخنِ دیگر ،هستی ،خودرا به چهگونهای به نگاهِ ما مینمایانَد .و اینکه در اینهستی -آنچنان که در نگاهِ ما پدیدار میشود- مقولهی اعتراض چه پدیدهای است و چه جایگاهی دارد. بگذارید تا از همین موضوعِ آخری شروع کنیم .تردیدی نیست که ما انسانها، دستکم تا اکنون ،وقتی از هستی حرف میزنیم مرادِ ما یک کُل است که از ِ میانِ عناصرِ تاکنونشناختهشدهی آن ،سه عُنصُر از همه برجستهترند :جهان، انسان و جامعه .انسانها همه در یکجهان زندهگی میکنند ولی هزارها برداشت از این"یک"جهان دارند .برداشتهایی چنان نا/هم/خوان با یکدیگر، که گویی آنها در هزاران جهان بهسر میبرند ،و آدمی بهشک میافتد که آیا بهراستی این ،یک جهان است یا هزاران جهان؟ آیا این" ،یک"جهان است که خودرا در هزارگونه به نگاهِ انسانها مینمایانَد ،یا این ،نگاههای گوناگونِ گروههایگونهگونِ انسانها است که"یک"جهان را در"هزارها" گونه میبینند؟ اینکه ریشههای این"نگاههای گوناگون بهجهان" چههستند ،و این ریشهها در درونِ جامعهاند یا در درونِ سرِشتِ انسانها و یا در اندیشهیشان ،...و اینکه خودِ این انسانها بر این نگاههایگوناگونِ خود آگاهاند یا نه ،هرچه که باشد یکچیز روشن است :این "نگاههای گوناگون بهجهان" یک واقعیت است.
من آتشام کنارِ شما میسوزد
3
نگاهی به شعرهای :علیاکبر مهجوریاننماری
اکبر در شمارِ گروهِ معیّنی از انسانها است که دارایِ نگاهِ معیّنی به جهان هستند و جهان در نگاهِ آنان دارایِ معنایِ معیّنی است .از نگاهِ آنان ،در جهانِ هستی ،اعتراض ،یک اصل است .در اینجهان هرچیزی سسبسازِ اعتراض است .خودِ جهان اعتراضبرانگیز است .و حتّی گویی جهان خود با اعتراض پدید آمد .پِیآمدِ یک اعتراض بود .شکلِ یک اعتراض بود. از دیدِ اینانسانها ،در اینهستی و در اینجهان ،آدمیان بههمهچیز و بههمهجا و بههمهکس اعتراض میکنند .از دیدِ این انسانها ،آدمیان با این اعتراضها زندهاند ،با این اعتراضها زندهگی میکنند .با اعتراض سرزندهاند .اعتراض ،یک کارِروزمرّهی همهیآنان ،بلکه همهیموجودات است .آنها جلویِ اعتراضهای خودرا نمیگیرند .نمیتوانند بگیرند .برایِشان اعتراض ،بیجا و یا بهجا ندارد؛ نسبت بهدوست و یا به دشمن ندارد .زیبا یا نا/زیبا ندارد... نمیتوانستم تا "ماه"ی باشم که خود/سرانه برای خودم بِتَراوم و زیرِ تیرِ چراغهای برق -که برقهاشان را بردهاند- به آمد و شدِ دلدادگان نظاره کنم ()4 و بوسههای امنِشان را در شب بپّایم. نمیتوانستم ،آری نشد که "آفتاب"ی باشم در پُشتِ ابرها و سیاهیها و بیخیالیها، و خود ،برایِ خودم ،بیخیال بِگَردَم .ص 66دفترِدوُّم
اعتراضِ این کسان ،گاه با فریاد است ،گاه با آه ،گاه با سکوت ،گاه با ناله ،گاه با خشم ،گاه با آزردهگی ،گاه با کنارهجویی ،گاه در خلوت ،گاه در معبر ،گاه به قدرتِمداران ،گاه به فرزندان ،بهخود ،به خانهواده به دوست به فقر به حسرت- چه حسرتِ فردی چه اجتماعی چه فرهنگی...- گریههای آنان هم ،گاه ،اعتراض هستند. با وجودِ گستردهگیِ اعتراض ،این اعتراض امّا دارایِ مرز است :با ناامیدی مرز دارد .با بیزاریجویی از جهان مرز دارد .ضدِّ انسان نیست .ضدِّ خوبی ،ضدِّ زیبایی ،ضدِّ برابری نیست .یعنی نمیتواند باشد.
4
عاشقیخودش ،زمانیکه ِ و این البتّه بهاینمعنا نیست که اکبر ،بهعشق بیاعتناء بوده یا هست .داستانِبا همسرش آشناشد ،خود داستانِ یکی از عشقهای پُرشور بود که ماه با شور و حال نظارهاشکرده بود.
من آتشام کنارِ شما میسوزد
6
نگاهی به شعرهای :علیاکبر مهجوریاننماری
لحنِ این اعتراض ،با زاری و شیوَن و البه فرق دارد .اگرچه گاه به این البه و زاری و شیون شباهتهایی پیدا میکند .این لحن ،ضدِّ شیون ،البه ،زاری، حقارت ،سُستی ،جَزَع است .اینان بر این نکته هم آگاهاند که گاهگاه مرزِ میانِ برخی از گونههای اعتراضِشان با ناامیدی ،استغاثه ،بیچارهگی ،جَزَع ...چندان روشننیست .بهرغمِاین امّا ،هرگز شرمنمیکنند که چرا اینجا آنجا اعتراضِ شان همانندیهایی با البه و شیون پیدا میکند .زیرا آنان به ناتوانیها هم باور دارند .از اینرو است که به ناتوانیها هم اعتراض میکنند .آنان میدانند که خودنیز از همینناتوانها هستند .یعنی از همینانسانها .پردهپوشی نمیکنند؛ نه سُستیِخودرا و نه حقارتِ قدرتپرستان را... اعتراض :مبارزهی اجتماعی اکبر ،تند و بیمالحظه ،ولی صادقانه ،اعتراض میکند .بهبوم و بَر ،به هر آنچه که در این بَر و بوم هست .و حتّی به خود. همهیشعرهایِ این دفترهایسهگانه ،شعرهایاعتراض هستند .نوعِ ایناعتراض نیز چنان است که این شعرها را به شعرِ مبارزهی اجتماعی و خودِ شاعر را به یک مبارزِ اجتماعی بَدَل میسازد. مبارزهی اجتماعی ،نامِ نوعیویژه از اعتراض است .هر مبارزهی اجتماعی ،یک اعتراض است .هر اعتراض ،یک نقد است .هر نقد ،نقدِ قدرت است .هر نقدِ قدرت ،دیر یا زود ناگزیر است به نقدِ قدرتِ سیاسی بپردازد .هر نقدِ قدرتِ سیاسی باید به قدرتِ سیاسیِ حاکم بپردازد وگرنه دیگر نقدِ قدرت نیست ،نقد نیست ،اعتراض نیست ،مبارزهی اجتماعی نیست .ضدِّ آن است .و دیر یا زود از "مبارزهی اجتماعی"به "سرکوبِ مبارزهی اجتماعی" بَدَل میشود در حقیقت ،مبارزهیاجتماعی نیز باید در درونِ مقولهیاعتراض جای دادهشود. اعتراض ،نامِعمومیِ گونهای از رفتارِ عملی یا فکریِ آدمیاست که هم مبارزهی اجتماعیِ"جمعیِ"انسانها را دربرمیگیرد ،هم دربرگیرندهیمبارزهیاجتماعیِ "فردیِ"آنها است. اعتراض به قدرت و نهادهایِ سیاسی ،اجتماعی ،اقتصادی ،فرهنگیِ آن ،یکی از جنبهها و نشانههای مهمِّ یک مبارزهیاجتماعیِ جدّی است ،و از آنجا که
من آتشام کنارِ شما میسوزد
7
نگاهی به شعرهای :علیاکبر مهجوریاننماری
پِیآمدهای خطرناک دارد ،انجامِ آن ،خطرکردن میخواهد .در همانحال، اعتراض به رفتارها و اندیشههای ناپسند و پلِشتِ انسانهایی -که اگرچه به قدرت وابسته نیستند ولی رفتارها و اندیشههایشان به پیوندهایاجتماعیِ آسیب میزند -نیز در جایِ خود ،یکی از جنبهها و نشانههایِ مهمِّ مبارزهی اجتماعیاست ،که پِیآمدهایآن برای یک مبارزِ اجتماعی ،اگرکه بیشتر از اعتراض به قدرت نباشد کمتر نیست و بهیکمعنا شاید سهمگینتر است؛ و از اینرو ،انجامِایناعتراضنیز خطرکردنمیخواهد .اعتراضبهرفتارها و اندیشه هایِ زشت و ناپسندِ همخانهییها ،همکوچهییها ،هممحلّهییها ،همشهریها، و هممیهنها ،و همنوعها ،اگر حتّی اهدافی اجتماعی را هم دنبال نکند ،باید از نشانههای یک مبارزهی اجتماعی قلمداد شود. هر مبارزهیاجتماعی ،یک اعتراضاست؛ ولی هر اعتراض میتواند هم مبارزهی اجتماعی باشد و هم ،در همانحال که اعتراض برجا میمانَد ،از چارچوبِ مبارزهیاجتماعی فراتر رود .اعتراضِ خیّام -و اعتراضهایی از ایندست -اگر چه میتوانند به مبارزهی اجتماعی نیز پیوند داشتهباشند ولی میتوانند در شمارِ اعتراضهای اجتماعی/فکری/فلسفی هم باشند. مبارزهیاجتماعی :جمعی و فردی است مبارزهیاجتماعی بهمثابهِگونهایویژه از اعتراض ،عبارتاست ازمبارزهیانسانها برای اهدافِ مستقیمِ اجتماعی/اقتصادی/سیاسی .منظور از "اجتماعیبودنِ" مبارزه ،تنها ایننیست که"جمعی"در آنها شرکتدارند .این اگرچه درست است ولی رسا نیست .منظور از اجتماعیبودنِمبارزه" ،هدفهایِاجتماعیِ" مبارزه هم هست .و این نکتهیمهمّی است .مبارزهیاجتماعی در این معنایِ آخری ،دربرگیرندهی همهی آن مبارزههایی میشود که چهجمعی و چهفردی بر ضدِّ آننارساییهایی که گفتیم انجام میگیرند .از اینرو ،همهی آن مبارزه های فردیِ انسانها نیز ،که نه اهدافِ فردی بلکه اجتماعی را دنبالمیکنند، باید در شمارِ مبارزهیاجتماعی قلمدادشوند .مبارزهی اجتماعیِفردیِ انسانها وسیعترین و مؤثّرترین نوعِ مبارزهی اجتماعیِ انسانها در جوامعِبشری است. اگر نبود و نباشد شمارِ بسیارِ فراوانِ آن انسانیهایی که این مبارزاتِ اجتماعیِ
من آتشام کنارِ شما میسوزد
8
نگاهی به شعرهای :علیاکبر مهجوریاننماری
فردی را انجام میدهند ،هرگز مبارزهی جمعیِ انسانها به نتیجه نمیرسد -یا بهنتیجه نخواهد رسید.- یک اندیشه را ،یک اندیشهی منجمدشدهی بهشکلِ یک چیزِ مقدّسدرآمده را که مانندِ دندانِ کِرمخورده ،دهانِ مبارزهی اجتماعی را به گَند کشیده ،باید از دهانِ مبارزهیاجتماعی کَند .یعنی این اندیشه را که میگوید" :اصل ،مبارزهی اجتماعیِ جمعیاست .و مبارزهیاجتماعی فقط -و یا بهطورِمؤثر فقط -میتواند جمعی باشد" .این اندیشه ،مبارزهی اجتماعیِ فردیِ کرور/کرور "افرادِ" انسانی را به سُخره گرفته و تخطئه میکند .اندیشهای که تاکنون ،آسیبهای جدّی به مبارزهیاجتماعی ،و به اجتماعیبودنِ مبارزهیاجتماعیِ انسانها زده است. آنچه درست است ایناست :اصل ،مبارزهیاجتماعی است .یک ضمانتِ معتبر و یک ستونِ استوارِ این مبارزهیاجتماعی ،مبارزهیاجتماعیِ"فردها"ی آزاد/ اندیش ،آزادیخواه ،و هواخواهِ دادگری است؛ و ضمانت و ستونِ دیگرِ آن، مبارزهیاجتماعیِ"جمعها"یی است که از این فردها پدید میآیند. رَوَندِ اعتراض در دفترهای سهگانه اعتراضی که بهآن اشاره شد ،در هر سهدفترِ شعر وجود دارد .از اینرو ،همهی شعرهای همهی این دفترها شعرِ اعتراض هستند .ولی احساسِ من این است که این اعتراض ،از دفترِ یکم بهسویِ دفترِسوُّم به یک روال و لحن و سمتوسو نیست .بلکه رَوَندی را درمیسپارد .پویا و دگرگونیابنده است .و همین ،خود نشانمیدهد که اکبر ،در شمارِ آنانسانهاییاست که نمیگذارند -و یا نمیتواند بگذارند -که چیزهایی مانندِ تعهّد یا مرام یا آرمانِ اجتماعی -با همهی اهمیتی که دارند -احساساتِ آنها را و هر آنحقایقی را که این احساسات بهآنها میرسانند پنهان کرده و یا آنها را به حقایقِ حاشیهیی بَدَل کنند؛ حتّی اگر اینحقایق به مصلحتِ مرام و مسلکِ اجتماعی نباشد .اینگونه انسانها بههیچرو این توانایی را ندارندکه بگذارند -و یا این توانایی را دارند که نگذارند -جهان ،جهانی که آنها میبینند ،از احساسات تهی شود .جهانی که ارزشِاحساسات را نداند احساسِارزشهای خود از سویِ انسانها را نیز از میانِ برداشته و از انسانیت تهی میشود.
من آتشام کنارِ شما میسوزد
3
نگاهی به شعرهای :علیاکبر مهجوریاننماری
من بهزعمِ خودم دو گونهی برجستهای را ،که اعتراض در رَوَندِ پیداییِ این دفترها به خود میگیرد ،چنین نامگزاری میکنم :اعتراض بهقدرت .اعتراض به جامعه -انسان .ایننامگزاریها دقیق نیستند .میتوان نامهای بهتر و دقیقتری برگزید .من با بهکارگیریِ آنها میخواهم فقط آنسمتِاصلیِ هر یک از گونه هایی را که ایناعتراض بهخود میگیرد نشان دهم .در ضمن ،برخی از شعر هایی که من آنها را در اینجا میآورم ،میتوانند هم نمونهی اعتراضِ به قدرت باشند و هم نمونهی اعتراضِ به جامعه -انسان. نمونههایِ اعتراض در دفترِ یکم:
در این دفتر ،سمتِ عمومی اعتراض به قدرت است. پُر کُن! که زخم کاریتر از گلولهی بیداریست بر سینهی تپندهی قراول، وقتی که صبحگاهان بر کُندههای زانو بنشستند و دستهاشان میلرزید از وحشت و هراس و تغافل ....ص 14دفتر یکم
پیمانههای هر شبهی ما را از آن غَرابه پُر کُن! تا پچپچِ سالم و سالمت راهی شود به نشئه ،به نعره .ص 11دفتر یکم
من از سُاللهی سرسبزِ خِطّهیهای شمالام که گلّههاشان را تارانده گرگهای مهاجم .ص 13دفتر یکم
که من صدایِ تو را در صدایِ "بینجهگر"انی شنیدهام که با صدایِ تو در کِشتزارها خواندند و در مزارع جان دادند .ص 16دفتر یکم
تا ،از سوادِ راه درآیی و بُغضِ ناگشودهی اسبام بهناگهان در مَقدَمات به شیهه برآید ز حنجره، من بر همان قرارم و ،بر آن مَدار هم .ص 91دفتر یکم
من آتشام کنارِ شما میسوزد
41
نگاهی به شعرهای :علیاکبر مهجوریاننماری
پرندهجان!... کِه بر تو سنگ پراندهست کِه ،از کدام کمینگاه پَرِ تو رنگین کردهست؟ص96دفترِ یکم
بِپَر! ز خانهی ما پَر بزن مسافرجان! که این درخت ،شاخهاش ایمن نیست .ص 96دفتر یکم
ایکاش ،بود هر جایِ هر علفزار مأوایِ برّههامان؛ ایکاش این چینهها ،چَپَرها هرگز نبود گِردِ "کِرِس"هامان ...ص 31دفتر یکم
واکُن دو دیدهات را صحرا و بیشهها را ،هیچ اعتماد نیست برادر! دشمن تو را نشسته به بیراه شب در کمین تو را ...ص 36دفتر یکم
مردانِ ناکسان از پشتِ چینهها و چَپَرها بر حاسته ،بهزانو بنشستند آنگاه در غرّشِ دمادمِ "بِرنو"ها شد مَرد و هیمههاش معلّق، و دامنِ چَپَرها خونین شد .ص 38دفتر یکم
امّا اعتراض به جامعه -انسان نیز در دفترِ یکم وجود دارد: بیهوده میتراود مهتاب، بیهوده این زمین بر گِردِ خویش میگردد، نه! این جهان زیبا نیست .ص 98دفتر یکم
من آتشام کنارِ شما میسوزد
44
نگاهی به شعرهای :علیاکبر مهجوریاننماری
نمونههایِ اعتراض در دفترِ دوُّم
در این دفتر ،اعتراض اگرچه همچنان بهسوی قدرت است ولی چیزهایی در این اعتراض آغاز میکنند به خودنمایی .سمتِ اعتراض بهسویِ جامعه -انسان هم کشیده میشود .این سمت ،البتّه که پیشتر هم بودهاست ولی در زیرِ سمتِ ضدِّ قدرت اعتراض کم به چشم میآمد. نمونهی اعتراضِ به قدرت در دفترِ دوُّم دو باره هیمه بیاور و آن اجاقِ قدیمی را روشن کن چراغ را روشن کن همان چراغ که میدانی میسوزد در پَستو ...ص 36دفترِ دوُّم
در آن دو/راهیِ بارانی عروسکی خیس -خیسِ خیس- ز حال رفته و ،خوابیدهست و کودکی که کنارش به الیالیِ غریبی دل خوش کردهست ...ص 68دفتر دوُّم
بگو که چشم چشم را نمیبیند بگو که باران کارش را کردهست بگو کسی به کسی نیست ...ص 69دفترِ دوُّم
درختها را کِی بردند؟ تَمِشکها را کِی چیدند؟ و سرخیِ تنِشان را کِی شُستند از پَرچین؟ ص 61دفترِ دوُّم
صدا مِهآلود است و راهِ حنجره را بسته بارشِ باران...ص38دفترِ دوُّم
مگر چه رفته که باران هنوز میبارد؟ کسی بهزمزمهای در میانِ مِه میخواند
من آتشام کنارِ شما میسوزد
41
نگاهی به شعرهای :علیاکبر مهجوریاننماری
و چشمهایش را در باران میشُست. کسی ندید ،صدایی ز برگها نشنید .ص 97دفترِ دوُّم
نمونههای اعتراض به جامعه-انسان در دفترِ دوُّم و در زمستانِ این حوالیِ همیشهبارانی امّا مِه همهجا را گرفته است و ،چشم چشم را نمیبیند .شعرِ پیشگفتارِ کتاب
دلم گرفته رفیقا! دلم گرفته! هوا تنگ است و برگ ،بویِ سفر میدهد .ص 7دفترِ دوُّم
کجاست گوشهی دنجی کجا ،کجا بِنِشینی ،دَمی بیاسایی .ص 11دفترِ دوُّم
بگو که باریدن ...نامردیست بر آن پرنده که راهش را گُم کردهست. چه مشقهایی را باریدی... چه شعرهایی را شُستی بر دیوار و شاعرانِ شریفی را با خود بُردی .ص 11دفترِ دوُّم -اعتراض به باران
تکان نخورد ز جا ابری نه آبی از آبی و در میانِ درختانِ مِهگرفته ،نه برگی. سری ز پنجره بیرون نشد ...ص 91دفترِ دوُّم
ببین چه میکند این باران... و بویِ ماندهی باران و کودکی که بهدنبالِ عابران برایِ گُردهی نانی باران را میکاود ...ص 93دفترِ دوُّم
هفتاد سال -سالِ سیاه -است که این "نمار" را همراهِ نامِ خود به یدک بردی... مهجوریان! هفتادسال-عمری- با خود کشیدی او را ...ص 14دفترِ دوُّم
من آتشام کنارِ شما میسوزد
49
نگاهی به شعرهای :علیاکبر مهجوریاننماری
بگو که در نزند ،گِردِ خانه نگردد... بگو که چشم چشم را نمیبیند بگو که باران کارش را کردهست ...ص 61دفترِ دوُّم
نمونههایِ اعتراض در دفترِ سوُّم
درشعرهای ایندفتر ،آرایشِ آنعناصری که اعتراضِاکبر را میسازند بهگونهی چشمگیری بههم میخورَد .جنبهی نقدِ قدرتِ آن کمتر و جنبهی نقدِ جامعه- انسانِ آن بیشتر میشود. نمونهی اعتراضِ به قدرت در دفترِ سوُّم: آنسویتر دیدم ،پرندهای را ،با دشنه میبریدند میشناختماش ،دیدهبودهاماش در شهر -خسته بودو حوصلهاش سر رفته بود .ص 19دفترِ سوُّم
کسی ز من میپرسد منی که راهام را گُم کردهام میانِ دَم و مِه و جادهها را بستهاند .ص 37شعرِ تَب -دفترِ سوُّم
آنانکه میروند... با چکمهها-( بهیادِ پدر میافتد ،مات بود پدر) وقتی با چکمهها ،و مهمیز و آرایش میآمدند و میبردند، و در مِه گُم میشدند .ص 36دفترِ سوُّم
چه فرق میکند اینجا باشم اینجا میانِ مورچهها ،موریانهها و سوسمارهایی که راهِ تو را میبندند تا نکند شعری را پناه داده باشی در جیبات یا عاشق باشی ،بی پاسپورتی ...ص 77دفترِ سوِّم
من آتشام کنارِ شما میسوزد
41
سرد است تا میتواند سرد است و این گریبان ،یخ .ص 81دفترِ سوُّم
ض بهجامعه-انسان در دفترِ سوُّم نمونههای اعترا ِ اهلِ همین حوالیِ بارانی هستم و کوچههای شما را میشناسم و داستانِتان را میدانم.... بر تختهسنگی اینجا نشستهام تا خونِ من بریزد بر سنگ...ص 6دفترِ سوُّم نخستین شعر
پرندهای که از ایوانِ خانهام پَر زد دگر نیامد ،سراغِ ما نگرفت. پرنده خستهتر از من پرنده خسته از اینجا بود .ص41دفترِ سوُّم
چه میتوانم گفت با این درخت که برگهایش را از من برمیگردانَد و این ستاره که روی از من و خیاالتام، و میرود پِیِ کارش .ص96دفترِ سوُّم
این بامداد ،بامداد نیست گرمش نمیشود به طلوعی، و ماه ،یخ بستهست .ص 11دفترِ سوُّم
اهلِ حکایتِتان نیستم و شِکوهای ندارم از آنچه بر من رفتهست. من داستانام را آن پرندهای میداند کهاینجا ،بر سنگی ،مُردهست .ص 31دفترِ سوُّم
نه! این درخت ،صبرش تمام شد از بسکه آستینی ،بیرون نشد که بچیند از او میوهای. نجوای برگهایش تلخ است .ص 39دفترِ سوُّم
نگاهی به شعرهای :علیاکبر مهجوریاننماری
من آتشام کنارِ شما میسوزد
43
نگاهی به شعرهای :علیاکبر مهجوریاننماری
بهروشنی دیده میشود که سمتِ اعتراض ،در همانحال که به سویِ قدرت نشانهروی شده ،اینبار -در دفترِسوِّم -کمی بیشتر بهسویِ جامعه -انسان برگشته که او برایِ خوبزیستنِشان تالش و آرزو کرده است .در دفترِ سوُّم، آن دگرگونیهایی که در نحوهی آرایشِ اجزای سازندهی ساختارِ اعتراض رخ داده چشمگیرتر است .هیچ جزئی کم نشده بلکه اجزاء فقط "بهنحوِ تازه"ای سامان و سازمان مییابند. این اعتراض ،در ساختارِ تازهای که بهخودگرفته ،شاید بهویژه در نگاهِ اوّل، چندان و یا بهسختی با اعتراض همانند باشد .امّا این برداشتی خطا است .یکی از دالیلِ این خطا ،این است که نگاهِ ما به مقولهی اعتراض و چشمداشتِ ما از این مقوله کمی یکبُعدی و کمی نارسا است .این ،همان اعتراضِ پیشین است ولی با ساختاری تازه .این اعتراض به جامعه -انسان ،در ساختارِ تازهی خود، دو جنبه دارد :یکی ،اعتراض به جامعه -انسان ،و یکی اعتراض به مقولهها. -1سمتگیریِ اعتراض بهسوی جامعه -انسان:
دفترِسوُّم ،دفترِ اعتراض بهانسان و بهجامعهی پیراموناست .جامعه و انسانی که اکبر عمری برای آنها و بهنامِ آنها کوشش کرد .انسانهایی که اکبر خطاب بهآنها میگوید: "من آتشام کنارِ شما بد میسوزد".ص 11دفترِسوِّم
حق با او است .این ،داستانِ بسیاری از ماها نیز هست .ماهایی که در شما ِر انسانهای پیرامونِ اکبر هستیم .آتشهای اکبرها ،در کنارِ ما بد میسوزد .ما، بسیاری از ماها ،دیگر کمتر به آنچهای که پیشترها بودهایم شباهت داریم .ما که پاسدارِ آتشهای اکبرها و همانندهای او بودیم ،اکنون چنانشدهایم که آن آتشها در کنارِ ما بد میسوزند .حتّی آتشهای خودِ ما هم در کنارِ ما بد میسوزند .بسیاری از ماها اینحقیقت را باور نداریم و بهاینگونهحرفها میخندیم؛ بسیاری دیگر ،اینحقیقت را میبینیم ولی آن دلیری در ما نیست که آن را بیان کنیم .اکبر این شهامت را دارد که این حقیقت را به ما بگوید .و این شرافت را دارد که چنان به ما بگوید که به دل بنشیند. آنقدر صبر کردم ،صبر کردم ،صبر کردم که سنگ ،حوصلهاش سر رفت؛
من آتشام کنارِ شما میسوزد
46
نگاهی به شعرهای :علیاکبر مهجوریاننماری
آنقدر گفتم ،گفتم که ماه ،تَرکَم کرد .ص 66دفترِ سوُّم
سنگ ،که نمادِ صبوری باید باشد؛ و ماه ،که نمادِ همدَمی است؛ باری چنین کمحوصله گشتهاند .زیرا که دیگر تابِ شنیدنِ اعتراضها را ،آنگاه که این اعتراض بهسویِ خودِ آنان نشانهگیری میشود ،ندارند. اکبر نه فقط به جامعه -انسان ،که حتّی به"نِی" هم اعتراض میکند. " ...و این نِی ،که بیهوده ،هِی شکایت میکند ".ص63دفترِ سوِّم
و به باران هم: چه مشقهایی را باریدی... چه شعرهایی را شُستی بر دیوار و شاعرانِ شریفی را با خود بُردی .ص 11دفترِ دوُّم -اعتراض به باران
باری .با همهی آندگرگونیهایی ،که بهگمانِمن ،در نحوهیسازمانیابیِ اجزای سازندهی ساختارِ اعتراض در شعرهای دفترِسوُّم پدید آمدهاند ،این اعتراض امّا همچنانهنوز هماناعتراضِ پیشیناست .اعتراضی اجتماعی/انسانی .از این سبب است که اکبر ،با همهی اعتراضهایش به جامعه و انسانهای پیرامون، همچنان همان آدمِاجتماعیاست .همانکه انسانها را دوستدارد .و اعتراض هایش به آنان از رویِ دوستی است. از اینگذشته ،انساندوستیِ او یک انساندوستیِ هوشمند و آگاه است .او میداند که انسانیکه او دوستدارِ آناست تا چهاندازه در اینروزگار نا/دوست داشتنی گردیده است .و بااینهمه ،او آگاه است که همینانسان ،و نه چیزِ دیگری ،پاسدارِ آتشِ او است .و از اینرو است شاید ،که با همهی اعتراضهای درست و برحق به این انسانها ،خطاب به آنها میگوید: "من آتشام کنارِ شما میسوزد ".ص 73دفترِسوِّم
و این ،یکی از آن "اوج"های برجسته در این دفترِ سوُّم است .این ،اوجِ تواناییِ اکبر در این زندهگیِ از/هم/گسیختهیکنونی است .این ،اوجِ زیباییِ شعرهایِ دفترِ سوُّم است .اعتراف بهاینحقیقت ،که"من آتشام کنارِ شما میسوزد" یک اعترافِ ساده نیست .این اعتراف را کسی میکند که عمری را در کنارِ این "شما"کوشید ،زیست ،خندید ،و گریست .و در اثرِ این همکناری ،حکایتهایی نیز بهناروا بر او رفت که او سزاوارِ آنها نبود.
من آتشام کنارِ شما میسوزد
47
نگاهی به شعرهای :علیاکبر مهجوریاننماری
"نه .این که بر من میرود حکایتِ من نبود. و این نِی که بیهوده ،هِی شکایت میکند ".ص 63دفترِ سوِّم
و بااینحال ،میگوید: "من آتشام کنارِ شما میسوزد".
زِهازِه! زِهازِه به این دوستی .به این امید به"شما" ،و به انسان. این امید ،بسیار امید است .عمیقاً امید است .امیدی است که اعتراف بهآن، شهامت میخواهد .و آگاهی و شعور میخواهد .این امید ،از جنسِ آنامیدهایِ بیهزینه نیست که آنرا کسانی جار میزنند که امیدِشان بهانسان بهسببِ عشقِشان بهقدرت است؛ بهسببِ مَرامِشاناست؛ بهدستورِ حزبِشاناست؛ و بهسببِ مصلحتِ قدرتمداریِشان است ...دستیافتن بهیکچنینامیدِ پا/بر/ جایی ،دلیری میخواهد. نه! من هنوز هستم و با شما نگرانم .ص44دفترِ دوُّم
-2سمتگیریِ اعتراض به سویِ مقولهها: به راه ،ایمانم نیست به ماه ،که راهاش را گُم کردهست و به آغازِ فصلهایی که بیهوده میروند. مگر بهآتشِ خاموشی دلخوش باشم -آن آتش- که هیمههایش هنوز به کورسویی میسوزد .ص 38دفترِ سوُّم
او به "راه"" ،ماه"" ،فصلها" و مقولههای دیگری ،که هر یک معناهایِ روشن خودرا دارند اعتراض میکند ،و بهروشنی ایمانِ خودرا از آنها دریغ میدارد .او هیچ ترسی از این ندارد که مبادا راهپرستان ،ماهپرستان و فصلپرستان او را به ناامیدی متّهم سازند و بگویند که او دیگر "بر آن مدار" و "بر آن قرار" نیست. هیچ ترسی ندارد زیرا که او میداند این ماه ،این راه و این فصلها همه یخزده و سرد و برفگرفتهمیشوند آنگاهکه" :آنآتش ،که هیمههایش هنوز بهکورسویی میسوزد" بهکلّی خاموش شود .ازاینروست ،که او دل بهاینآتش بستهاست. از جملهی اینمقولهها ،یکینیز مقولهی امید است .شعرهایدفترِسوُّم شعرهای اعتراض به مقولهی امید نیز هستند .هم به انواعی از امید -از جمله به آن نوع امیدی که تاکنون بود ،-و هم ،بهخودِ امید .من در دنبالهی ایننوشته ،اشارهای
48
من آتشام کنارِ شما میسوزد
نگاهی به شعرهای :علیاکبر مهجوریاننماری
کردهام در اینباره ،که از نگاهی که اکبر و همانندهای او بهجهان دارند در این جهانِ ما ،مقولههایی مانندِ امید و ناامیدی ارزشِ نسبی و نقشِ معیّن دارند .در اینجا می خواهم اشاره کنم که برخی از انواعِ امیدها بهتر آن است که بهدور انداخته شوند .کدام برخیها؟ امیدهای واهی ،و امیدهایی که کهنه و کُند شدهاند .و امیدهایی که کم ماندهاست تا بهبیماری بَدَل شوند .و آدمی تازه پس از آنکه این گونه امیدها را بهدور میاندازد -از کف میدهد -است که احساسِ سَبُکی و آزادی میکند .انگار که باری از دوش برداشته شد .امید هم، باری ،به "بار"ی بر دوش بَدَل میشود. اگرچه آنطور که شاملو هم میگوید درست است: نه امیدی -چه امیدی؟ بهخدا حیفِ امید!- نه چراغی -چه چراغی؟ چیزِ خوبی میشه دید؟ -دخترای ننهدریا -شاملو
ولی این هم درست است که گاهگاه باید گفت :حیفِ آدم و حیفِ زندهگی که به فقط به"امید" بسته و مشروط شوند. احساس ،و ارزشِ دوگانهی آن اکبر در شمارِ آننوع از انسانها استکه برایِشان ،احساس جایِ ویژه و برجستهای دارد. از یکسو ،در نزدِ این انسانها ،احساس ،بهمثابهِ یک راه ،یک رَوِش ،و یک دریچهی مستقلِ شناختِ جهان قلمداد میشود ،این انسانها ،جهان را فقط از راهِ عقل و یا خِرَد نمیشناسند بلکه آنرا با احساسِخود هم دریافت میکنند. اینان به احساسهای خود بهمثابهِ یکی از ابزارهای شناخت مینگرند و به آن و به دریافتهای آن ارزش مینهند .دریافتهای احساس هماناندازه معتبرند که دریافتهای دانش و عقل و خِرَد .برای این انسانها ،احساس ،ستونی استوار است در کنارِ دیگر ستونهای استوارِ شناخت .ستونی که برای خود ،وجود و بودِ مستقل دارد در همانحال با ستونهای دیگر در پیوند است. و از سویِی ،احساس بهمثابهِ یک جزءِ مهم از اجزایِ سازندهی هر یک از انواعِ ابزارهایِ دیگرِ شناخت قلمداد میشود .برای اینان ،احساس ،مانندِ یک روح و یک جان است که در درونِ عقل ،خِرَد ،دانش و ...باید جریان داشته باشد.
من آتشام کنارِ شما میسوزد
43
نگاهی به شعرهای :علیاکبر مهجوریاننماری
وجودِ احساس در درونِ عقل ،خِرَد ،و دانش ،و بهطورِکلّی در درونِ اندیشیدن، به اینها جالء ،سرزندهگی ،طراوت ،و اطمینان میبخشد. نگاهِ این انسانها بهدرونِ این جهان -به انسان ،طبیعت ،جامعه -نیز بسیار سخت با احساساتِشان درآمیخته است .از اینرو است که اینان نمیتوانند معترض نباشند .نمیتوانند پیوند نگیرند .نمیتوانند کنارهگیری کنند .اینگونه آدمها هیچ روزنهای نمیبینند تا بهآن"جا"یی که در آن بتوان با جهان هیچ کاری نداشت بگریزند .نهفقط از اینرو کهاینان اهلِچنینگریختنهایی نیستند بلکه افزون براین ،هم از اینرو که میدانندچنین"جا"یی وجود ندارد. جهانی که اینانسانها میشناسند جهانیاست که در آن ،احساس ،تخطئه نمیشود .و یا بهزنجیرِ مَرامها و مَسلَکها ،و بهزنجیرِ مصلحتهای اینمَرام و مَسلَکها کشیده نمیشود .اگر احساس ،زشتیها را در مییابد و بیان میکند، عقل بر او نهیب نمیزند .و یا خود ،جلویِ او را نمیگیرد .زیرا که در اینجهان، عقل ،عقلِ بااحساس است؛ خِرَد ،خِرَدِ بااحساس است ،دانش ،دانشِ بااحساس است .و عقل و خِرَد و دانش چون با احساساند ،ترسو و محافظهکار نیستند؛ جهانِ خود را خوب میشناسند ،و میدانند که اینجهان ،با آنکه بسیارچیزها در آن سُستبنیادند ولی چناننیست که با آشکارگشتنِزشتیهایش فرو بریزد. میدانند که شناختِزیبایِ زشتیهای اینجهان و بیانِزیبایِ اینزشتیها خِللی بر اینجهان نمیآوَرَد؛ میدانند آنچه بر اینجهان خِلَل میآوَرَد همانا شناختِ زشتِزیباییهایآن و بیانِزشتِاینزیباییهاست .و میدانندکه شناختِزیبا فقط از دانشِ بااحساس ،از خِرَدِ بااحساس ،از عقلِ بااحساس ،و در یک کالم، ()1 از اندیشیدینِ بااحساس بر میآید. از اینرو است که اکبر و همانندهای او چنین بهآسانی و روانی از نارساییِ امید -بهطورِکلّی -و از نا/مؤثّرشدنِ گونههایی از امید -بهطورِ معیّن -سخن میگویند؛ و بههمانآسانی و روانی از یأس سخن میگویند؛ و با اطمینانِرسا از "بیمِ ویرانیِ خانه"حرف میزنند .و چنین دلیرانه افشاء میکنند:
1
جملهی "خِرَدِ بااحساس" و "دانشِ بااحساس" ...شاید بتواند با جملهی بهتری جایگزین شود کهبرایِ آن مفهومی که من در نظرم دارم رساتر باشد.
من آتشام کنارِ شما میسوزد
11
نگاهی به شعرهای :علیاکبر مهجوریاننماری
"بیهوده میتراود مهتاب بیهوده این زمین بر گِردِ خویش میگردد، نه! این جهان زیبا نیست!" ص 98دفترِ یکم
این یأس ،این بیم ،و این انتقاد از امید ،هرگز آن یأس و بیم ،و آن انتقادها از امید نیستند که آدمی را وامیدارند که از همهچیز و همهکس ببُرّد و یا به زندهگیِ خود پایان دهد و یا دست از آرزوها و آرمانها بردارد .او همزمان با بیانِ این هُشدارها ،عاشقِ زندهگی است ،عاشقِ دوستی است؛ او بهاین عشقِ خود بهزندهگی و بهدوستان اطمینان دارد ،و از اینرو است که میداند -و از این داناییِخود شادمان است -که با وجودِ این هُشدارها و اعتراضهایش ،و با وجودِ آنکه میبیند که آتشِ او در کنارِ دیگران بد میسوزد ،امّا مطمئن است که این آتشِ او درست در کنارِ همین"دیگران" است که میسوزد؛ که چایِ او درست در کنارِ همین"دیگران" است که همچنان گرم است. ختمِ مرا نگیرید من زندهام و چایِ تازهام آنجا کنارِ شما گرم است .ص76دفترِ سوِّم
راهیافتن به آن درکی که این انسانها از جهان دارند و فهمیدنِ آن ،ساده است و از هرکسی برمیآید؛ ولی اینکارِ ساده ،فقط برایِ آنکسانی دشوار و یا حتّی ناشدنی است که در نگاه و درکِ آنها از جهان و انسان ،احساس جایی ندارد. جهانِ اینکسان ،آنجهانیاست که در آن ،یأس کُشندهاست .گریه ،کارِ سُست عنصران است ،و نقدِ محیط و نقدِ انسان ،دور از مآلاندیشی است و انسانها را میرمانَد و مأیوس میکند .در جهانِبدونِاحساسِ اینگروه از آدمیان -و یا :در جهانیکهاینان از راهِ نگاهِبدونِاحساسِخود میشناسند -چون رَوَندِتاریخ بهسودِ انسانیت و بهترشدن است ،حرفیکه البتّه درست است ،پس هیچگونه تردیدی و یا احساسِیأسی" ،سودمند" و یا "جایز"نیست و یا خود اصالً هیچ "دلیلی" برایِآنها وجود ندارد .اینکسان سخنگفتن از دشواری های راه را سودمند و یا خود حتّی مُجاز نمیدانند ،و از آن وحشت دارند .بهدلیلِ آنکه"رسیدنِ بیچون و چرا به هدف ،قطعی است"!
من آتشام کنارِ شما میسوزد
14
نگاهی به شعرهای :علیاکبر مهجوریاننماری
یک انسانِمَرامپرست و مَسلَکمدار بر احساساتِخود دَهَنه میزند .از نگاهِ چنینانسانیهایی" :هنرمند فقط باید به آرزوهای بزرگ و اساسیِ جامعه بپردازد .پرداختن به جزئیات و توجّهکردن به هر مسئله کارِ هنرمند نیست .همدردی با مَردُم فقط به معنای همدردی با دردهای بزرگِ آنان است .نه دردهای فرعی .هنرمند حق ندارد از اندوهِ کسی در مرگِ عزیزش اندوهگین شده و یا خود حتّی بگرید .اینکارها خودرا آزارکردن است .ما باید راستاهایاساسی را دریابیم .و همدردی های ما باید کلّی باشد .نه آنکه اشکِمان از هر دردِ
هر آدمی در بیاید "...برخی از اینان ،شاید بهراستیهم ،در برابرِ تردیدها و در برابرِ دیدنِ زشتیها ،تاب نمیآورند و در/هم میریزند؛ ولی برایِ برخی دیگر از این انسانها شاید اینبهاصطالح"امید ،وقطعیت" ،بهانهای و دستآویزیاست برای نان/در/آوردن و نیز نام/در /آوردن. امّا در جهانیکه اکبر و همانندهای او میشناسند ،گریه هماناندازه واقعیاست که خنده .مرگ هماناندازه واقعیاست که زندهگی .و امید هماناندازه واقعی ()9 است که ناامیدی .اینانسانها میانِگریه میخندند .هم امید دارند و هم غم. شعر ،و جایگاهِ آن در شناخت و در بیانِ حقایق در بخشِپیش ،به دو نوع شناخت اشارهشد :شناختِبدونِاحساس ،شناختِ با احساس .و اشاره شد به تفاوت میانِ حقایقی که این دو نوع شناخت بهدست میآورند .در اینبخش ،اشاره بهایننکتهاست که مقولههایی مانندِ دانش ،عقل، خِرَد ،احساس ،و رشتههایی مانندِ عِلم ،هنر و ادبیات ،فلسفه ...،نهفقط در مقایسهی این دو نوعِ شناخت با یکدیگر ،بلکه در مقایسهی جایگاهِ این مقولهها و رشتهها در درونِ هر یک از این دو نوعِشناخت ،دارایِ ارزشِ متفاوت هستند .و بر همینروال ،آنحقایقینیز ،که اینمقولهها و رشتههایمختلف ،در بارهی جهان بهدستمیآورند ،دارایِ ارزش و جایگاهِ متفاوتاند. اشاره ،بهطورِمشخّص ،بهایننکتهاست :برایِ آنانی که مانندِ اکبر با نگاهِ /با/ احساسِخود جهانرا میشناسند ،در اینجهان ،شعر ،مانندِ هر یک از رشتهها، دارای جایگاهِ مهم و مستقل است .جایگاهِ مهم و مستقل ،نهفقط در مقایسه 9
نمونههای فراوانی را میتوان در ادبیات و هنرِ ایران آورد .دو نمونه:زبانِ آتشینام هست امّا در نمیگیرد حافظ میانِ گریه میخندم که چون اندرینمجلس وین میان ،خوش دست و پایی میزنم شاملو خود نه از امّید رَستَم نِی ز غم
من آتشام کنارِ شما میسوزد
11
نگاهی به شعرهای :علیاکبر مهجوریاننماری
با آنجایگاهِ نامُهِم و نامستقلّی که شعر در جهانِبیاحساس دارد بلکه همچنین در مقایسه با جایگاهی که دیگررشتهها در جهان بااحساس دارند. در جهانِ اکبر ،شعر فقط شکلِظاهری نیست .بلکه شعر ،هر شکلی که داشته باشد ،یکی از چندینوُچند زبان ،و یکی از چندینوُچند نحوهیبیان ،و مهمتر از همه ،یکی از چندینوُچند رشته و ابزارِ شناخت است که با کمکِ آن ،آدمی به دریافت و بیانِ آنحقایقی میپردازد که آنها را تنها با کمکِ شعر ،که یک رشته و یک ابزارِویژه از میانِ رشتهها و ابزارهایِشناختِبااحساساست بهدست میآوَرَد .شعر ،یکی از رشتهها و ابزارهایِمستقل و خود/ویژهی شناختِ بااحساسِجهان است ،که انسان را به دریافتنِحقایقی کمک میکند که آنها شناختبدونِاحساس ،بلکه حتّی با کمکِ دیگر/ ِ را نهتنها نمیتوان بهکمکِ رشتهها و دیگر/ابزارهای شناختِبااحساس نیز نمیتوان دریافت. فراوانمیبینیم که حتّی در میانِ آنکسانی که دارای شناختِبااحساس هستند نیز ،زمانیکه در بارهی شناخِتیکواقعیتِمعیّن با یکدیگر بحث میکنند، مواردی پیش میآید که یکدیگر را به ندیدنِواقعیت متّهم میکنند .در میانِ این موارد ،کم نیستند موردهایی که بحث باید در اصل نهبرسرِ ندیدنِ واقعیت بلکه برسرِ نحوهیدیدنِ آنواقعیت باشد .در حقیقت هر دوطرف دارند واقعیت را میبینند .ولی دارند از دو حقیقتِ یک واقعیت سخن میگویند. آن انسانهایی که دارایِ نوعِ نگاهِ بدونِ احساس به جهان هستند ،هیچ باوری بهاین ندارند که انسان ،در شعر -یا بهطورِکلّی در ادبیات و هنر -از نوعی از شناختِ جهان و جامعه سخن میگوید و به بیانِ حقایق میپردازد .در جهانِ این انسانها نهتنها حقیقت یکیاست بلکه شناختِ این حقیقت را نیز تنها در آنحوزهای از شناخت ممکن میدانند که خود باور دارند .یکی باور به حوزهی عِلم دارد دیگری به دین یا به فلسفه و یا به هنر ...البتّه برخی از اینکسان باور دارند آدمی در ادبیات و هنر"نیز" از حقیقت سخن میگوید ولی بر اینگمان هستند که آنچه -بهتر استبگوییم آنحقایقیکه -یک شاعر یا ادیب یا هنرمند بیان میکند ،در حقیقت بیانِشاعرانه یا ادیبانه و یا هنریِ همان حقایقی است که مثالً علم بیان میکند.
19
من آتشام کنارِ شما میسوزد
نگاهی به شعرهای :علیاکبر مهجوریاننماری
ولی در جهانیکه شناختِبااحساس بهما میشناسانَد ،همهیرشتهها و ابزارهای شناخت در دریافتِ حقایق به یک اندازه مهم هستند .هر یک از این رشتهها و ابزارها ما را به دریافتِ حقایقِ دیگری یاری میرسانند .در جهانِ شناختِ بااحساس ،در اصل و در واقع ،آن حقایقی که انسان آنها را با ادبیات و هنر بیان میکند ،حقایقی مستقل از حقایقی هستند که مثالً علم بیان میکند. این حقایق ،حقایقِدیگری هستند .علم ،منظور علمِ بااحساس ،توانِ درکِ آنها را ندارد .یعنی اصالً علم ،که تواناییِ دریافتِ حقایقِ ویژه و مستقلِّ خودرا دارد، کارش دریافتِ این حقایق نیست .و اگر عالِمی از چنین حقایقی سخن بگوید، حتماً از حوزهی علم بیرون آمده و دارد در حوزهی هنر و ادبیات بهجهان مینگرد .در جهانِشناختِبااحساس ،حوزههایمختلفِشناختِحقایق ،از حقایقِ دریافتشدهیهمدیگر بهره میگیرند .یک شعر و یک هنر نمیتواند از حقایقی که دانش بهآنها دست مییابد بهره نَبَرَد؛ همینطور ،هیچ دانشی نمیتواند از حقایقیکه شعر و هنر بهآن دستمییابند بهره نگیرد. افزونبر این ،همهمیدانیم که انسان ،هم ادبیاتِعلمی آفریده و هم علمِادبیاتی. امّا این روشن است که این ادبیاتِعلمی ،چنیننیست که فقط همانا حقایقیِ علمی را به زبانِ ادبیات بیان میکند؛ و یا علمِ ادبیاتی ،همانحقایقِادبیاتی را به زبانِعلم بیان میکند .حتّی حقایقیکه در ادبیاتِعلمی بیانمیشوند محض حقایقیِعلمی نیستند؛ و همینطور هم ،آنحقایقی که در علمِادبیاتی بیان میشوند محض همان حقایقِادبیاتی نیستند. "راهی دیگر" درست در آنجایی که آدمی از فشارِ درماندهگیها بر میآشوبد: نفرین نمیکنم دُشنام میدهم من، و اشکهایم را در باران و مُشتهایم را بر دیوار ...ص 91دفتر" 9به گندمها"
درست در همینجا راهی دیگر را جُستوجوکردن: راهی دگر بزن! بس است! کوکی دیگر کُن! رطلِ گِران را بریز باران بشوید ...ص33دفتر سوُّم
من آتشام کنارِ شما میسوزد
11
نگاهی به شعرهای :علیاکبر مهجوریاننماری
چنین است زیباییِ داستانِ امید یا ناامیدی. حرفِ من در اینجا با آننوع از ما آدمیان است که -چه در گفتار و چه در کردارِمان -چنان بهسادهگی از امید هواداری و با ناامیدی مخالفت میکنیم که هر شنوندهی "اهلِکار" که بهما گوش میسپارد بهخوبی میتواند احساسکند که ما ،نه امید را تجربه کرده و میشناسیم و نه ناامیدی را. بررسیِ موضوعِ امید و ناامیدی ،و تأمُّل و غورِ جدّی و پِیگیر در آنها کاری است که هم بهما در شناختِ جنبههایی از وجودِ انسان کمک میکند ،و هم بهما آن توانایی و جسارتی را میدهد که بتوانیم پردههایی را کنار بزنیم که بسیاری از ماها از کنارزدنِشان واهمه داریم ،از اینرو که مبادا در پُشتِ این پردهها حقایقی ترسناک بر ما آشکار شوند .یکی از این پردهها "ناامیدی" و یکی هم "امید" است .کم نیستند کسانی در میانِ ماها که گمان دارند حتّی لحظهای هم نمیتوانند ناامید شوند .تابِ ناامیدی را ندارند .ناامیدی برایِشان هولناک است .پایانِ زندهگی است .اینها حتّی آمادهگیِ این هم ندارند که پرده از رویِ امید و ناامیدی ،که اینهمه آنها را بهخود مشغولداشته ،بردارند. تا ببینند چه چیزی پُشتِ این مقولهها نهفته است. این واهمه البتّه دارای دالیلِ نیرومندِ واقعی است ،و به همینسبب: کمنیستند انسانهایی ،که از کنارزدنِ این پردهها خودداری میکنند، و یا کمنیستند انسانهایی که میکوشند به خود و بهما بپذیرانند که نگراننباشیم زیرا ناامیدی اصل نیست؛ و این ،امید است که اصل است، و یا کمنیستند انسانهایی که میکوشند به خود و بهما بپذیرانند که نگرانباشیم زیرا امید ،اصل نیست و این ،ناامیدی است که اصل است، و هریک از اینگروهها برای پذیراندنِ دیدگاهِشان بهخودِشان و بهما ،میکوشند تا دالیلِ علمی و فلسفی و یا مذهبی دستوپا کنند. در این هر سهدفترِ شعرهای اکبر ،امید و ناامیدی دوشادوشِ هم هستند .او آنها را همواره تجربه میکند .آنها را همهجا میبیند .از دیدِ او و بهتجربهی او ،این دو ،از بخشهایِ ناگزیرِ این زندهگیاند. او دُشنام میدهد ،اشکهایشرا در باران میشوید ،مُشت بر دیوار میکوبد، بدونِاینکه این بخواهد از این ناامیدی وحشت کند؛ و در همانحال ،راهی
من آتشام کنارِ شما میسوزد
13
نگاهی به شعرهای :علیاکبر مهجوریاننماری
دیگر میجوید ،راهی دیگر را طلب میکند ،بدونِ اینکه بداند امیدی هست یا نیست .برای او ،اصل ،زندهگیاست ،ادامهی آناست .بی یا باامید. او در اعماقِزندهگی است و در آنجا است که سخن میگوید .از اعماقِجامعه است که سخن میگوید .از اعماقِمطلب است که سخن میگوید .او از عمقِ مسئله آگاه است .هم از عمقِ فاجعه آگاه است و هم از عمقِ سعادت ،بدونِ اینکه هیاهو راه بیندازد که :ببینید! من آگاهم ...و دارم از اعماق با شما سخن میگویم .و دارم با شما در بارهی امید و ناامیدی میگویم... او در ژرفای یک جامعهای زندهگی میکند که درآن ،امید و ناامیدی ،از سدهها پیش ،با زندهگیِ در آمیختهاند .برای باشندهگانِ اینجامعه بسیار آشنایند. باشندهگانی که از ناامیدی رنج میبرند و از امید شاد میشوند ،ولی هرگز نه ترسِ این را میخورند و نه فریبِ آن را .انسانیهایی که ناامیدی را بهاندازهی امید چنان زیبا بهبیان میکشند ،و از آن زیرِ عنوانِ"هیچ" مجسمّههای زیبا میتراشند .و اینها البتّه تازهفقط در ادبیاتِنوشتهشده و یا در هنرِ بهنماشِعام/ درآمدهیشان است ،وگرنه ،در ادبیات و هنرِ نا/نوشتهشده و یا بهنمایشِعام/در/ نیامدهیشان نیز ،که بسیار گستردهتر است ،از امید و ناامیدی سخن میگویند .و حتّی گذشته از ادبیات و هنرِ نوشته یا نا/نوشته ،در زندهگیِ روزمرّهیشان نیز ،که بسیاربسیار گستردهتر است ،از امید و ناامیدی نهتنها سخن میگویند بلکه آنها را زندهگی میکنند. در هنگامِ خواندنِ برخی از شعرهای این سهدفتر ،بهویژه دفترهای دوُّم و سوُّم، گاهی آدم بُغض میکند. اکبر برای "آزاده" ،دخترش ،دو شعر در این دفترها دارد .یکی در دفترِ نخست و دیگری در دفترِسوُّم .یکی در سالِ .4988و دیگری در .4931مصرعهایی از شعرِ اوّل در شعرِ دوُّم تکرار شده است .در حقیقت میتوان گفت مصرعهایی را بهشعرِ اوّل افزوده است .هر دو شعر در/هم/تنیده هستند .یک شعرند در دو بخش ،که در میانِ دو بخشِ آن1 ،سال فاصله افتاده است .آزاده ،یکی از آن پهلوانانی است که من در زندهگیام دیدهام .یک پهلوانِزیبا .یک زیبایِپهلوان.
من آتشام کنارِ شما میسوزد
16
نگاهی به شعرهای :علیاکبر مهجوریاننماری
خودِ جملهی آغازینِ شعرِ اوّل" :بیسوسویِ نگاهِ تو ،دیدن ،شرمندهگیست ".و جملهی"شرمندهام که من میبینم" ،که اکبر آن را در شعرِ دوُّم ،بر خالفِ شعرِ اوّل ،نه در متن بلکه در زیرِ نامِ شعر ،بهعنوانِ جملهی اِهداییه ،آورده، بهراستی غوغا است .هر بار که هر کدام از اینشعرها را میخوانم ،از فشارِ چیزی ،دچارِ حالتی عجیب میشوم که گفتنِ آن ممکن نیست .حالتی ،که معجونی از دهها چیز است :از شوق ،گریه ،حسرت ،دلگرمی ،خشم ،غرور، شگفتی ،اندوه ...و سپس پس از خواندنِ شعر ،چنان احساسِ"سَبُکی" میکنم که گویی کاری ستُرگ و دشوار را بهخوبی انجام دادهام. آیا اینشعرها بهایندلیل که بغضِ ما را درمیآورند ،شعرهای بدی هستند؟ برخی از شعرها نیز از یأس میگویند: بیهوده این پرنده بیدارم میکند نه، صبحدَم ندمیدهست ،تاریک است، و آفتاب خواباش بردهست ...ص 64دفترِ سوُّم
او صبح را میشناسد .و چون می شناسد است که چنین با جسارت و بیواهمه بیان میکند که صبح ندمیده است. آیا اینشعرها چون از یأس سخن میگویند پس شعرهای بدیاند؟ برخی از شعرهای این سهدفتر ،از یأس میگویند و چهزیبا هم میگویند ،ولی هیچ کدام از این شعرها ،شعرِ یأس نیستند همانطورکه آن شعرهایی که از امید سخن میگویند شعرهای امید نیستند .آنها شعرِ زندهگیاند .شعرِ بیدارند. شعرِ بیداریاند .نقدِ زیستگاهاند نه پذیرشِآن .نقدی که با میلِ به بهترکردنِ زیست و بهترکردنِ زیستگاه درآمیخته است .شعرِ اعتراضاند. راهی دگر بزن! بس است! کوکی دیگر کُن! رطلِ گِران را بریز باران بشوید ...ص33دفتر سوُّم
من آتشام کنارِ شما میسوزد
17
نگاهی به شعرهای :علیاکبر مهجوریاننماری
"در زیرِ چتری ،زیرِ اینهمه باران" بارانِ شمال در شعرهای اکبر
در بارهایِ اوّلیهی خواندنِ دفترهایسهگانهی شعرهای اکبر ،چندان در نیافتم. ولی آرامآرام دیدم که در زیرِ باران هستم .نخست فکر میکردم آنچه از آن احساسِ خیسی میکنم عَرَقی است که با خواندنِ این شعرها میکنم .چندی گذشت تا دریافتم مدّتها است که زیرِ بارشِ یکریزِ یک باران هستم. هرگز در شعرهایِ هیچیک از شاعرانِمازندرانی(و شمالی) و یا در شعرهایِ شاعرانِ کشور ،چه گذشتهگان و چه معاصر ،ندیدهام که بارانِ شمال ( و باران بهطورِ کلّی) ،در یکِ رَوَندِ طوالنی ،چنین به شعر کشیده شود .چنین گسترده، چنین در معناهای گوناگون ،چنین عجینشده با زندهگی ،با اندیشه ،با جامعه. چنین که این باران ،در شعرهای اکبر باریدهاست در مازندران نباریدهاست. در هر سه دفترِ شعرِ اکبر ،بارشِ یکریزِ این باران را میبینیم .گاهی مثلِ خودِ اکبر ،از این باران به تنگ میآییم ،گاه از دیدنِ آن بهشوق میآییم. این باران ،حتّی در نامِ دفترِیکم و دوُّم هم میبارد" :دیارِ خانههای بارانی"و" از این حوالیِبارانی"؛ و در نامِدفترِسوُّم"بهگندمهاییکه بعد از ما میرویند"بهشکلِآشکاری، پنهانی در حالِباریدناست .یا بهشکلِ پنهانی ،آشکارا در حالِ باریدن است. این باران ،در دفترِ یکم ،نَمنَم و گاهبهگاه میبارد .در دفترِ دوُّم آغاز میکند به شتاب .تند و تندتر میشود .و در دفترِ سوُّم ،دیگر هرگز بند نمیآید. از همان دفترِ اوّل ،این باران ،از حوزه و از منشِ طبیعیِ خود بیرون میرود و در همهی حوزههایاجتماعی/سیاسی باریده میشود .بهویژه در دفترِسوُّم ،این باران بهاوجِ چندمعنایی و چندحوزهیی میرسد .امّا در همهی حوزهها همیشه همان بارانِ شمال است: "برایِ آنکه نبارد نه حاجتی به دعایش نیست، و استغاثه در او کارگر نمیافتد... هزارسال ،هزارانهزار سالِ سیاه است که مینشیند و بارد "...ص 18دفترِ دوُّم
من آتشام کنارِ شما میسوزد
18
نگاهی به شعرهای :علیاکبر مهجوریاننماری
"رها نمیکُنَدَم باران نمیگذارَدَم آسوده و پیله کرده بهمن میبارد "...ص 18دفترِ دوُّم
هرگز ،چه در آغازِ بارشِ این بارانِعجیب -دفترِ نخست ،-و چه در میانهی این بارش -،دفترِ دوُّم ،-و چه در اوجِ آن -دفترِ سوُّم -باری هرگز ایناحساس بهمن دست نداد که اکبر بهعمد آمدهباشد باران را بهعنوانِ یک نُماد برگزیدهباشد. این ،اوجِ صداقتِ او است .نیما در "ارزشِ احساسات" بهدرستی در انتقاد از نمادسازانِ مصنوعی میگوید"کوهها را بهانه میکنند تا حرفِ خودرا بزنند .ماه را میبینند و آه میکشند" .اکبر این باران را برنگزید تا بهبهانهی آن ،سخنِ خودرا بگوید؛ برعکس ،خودِ این باران است که او را برگزیده ،به او پیله کرده، بر او ،در او ،باریدن گرفت .بر شهر و دیارِ او بارید .از آسمان و در آسمان بارید. از زمین و بر زمین بارید .خودرا بر او تحمیل کرد .او ،بارشِ بیامانِ اینباران را دید ،دریافت ،و نتوانست از آن سخن نگوید .حتّی گمان میکنم خودِ اکبر هم آگاه نبوده که اینباران خودرا بر او تحمیل کردهاست .آمدنِ این بارانِ به درونِ نگاهِ او ،چنان طبیعی انجام گرفتهاست که هیچاثری از تصنّع در آن دیده نمیشود .عنایتِ او به این باران ،بارانِ شمال ،و یا بهسخنِ دیگر ،نفوذِ بارانِ شمال به نگاهِ اکبر و سپس به شعرِ او بهنحوی است که شعرهای این دفترهای سهگانه ،بهویژه دفترِ دوُّم و بهویژه دفترِسوُّم ،را بهشعرِبومیِ مازندرانی بَدَل کردهاست .در همانحال ،او اینبا ران را از شمال به سراسرِ کشور میبَرَد و بر آن میبارانَد. دفترِ یکم: یک روز ابرِ همین حوالیِ بارانی نامِ مرا نوشت، بر خوشههای تازهی گندم بر برگهای نارسِ نارنج و بوتههای سرخِ تَمِشک با من ،روییدند .ص 7شعرِ آغازینِ دفتر یکم
من آتشام کنارِ شما میسوزد
13
نگاهی به شعرهای :علیاکبر مهجوریاننماری
بیهوده نیست، باران دلش گرفته و میبارد ...ص 41دفترِ یکم
یارا ،فراقنامهی ما را، بر گونههای باران بنویس ...ص46دفترِ یکم
امّا در کوچهها باران نمینشیند و میبارد... باران نمیگذارد .ص48دفترِ یکم
من از بلندیِ ایوان نظاره میکردم... به اجتماعِ درختان که مادرانه ،گهوارههای خالی را بهزیرِ نَمنَمِ باران به خواب میبردند ...ص96دفترِ یکم
سهمِ تو را به باران دادند تا هرچه خواست ببارد ...ص98دفترِ یکم
این گردشِ شبانه و شبگردی این کوچهها و نَمنَمِ باران و پرسهها ...ص18دفترِ یکم
دیگر تا میتوانی باران ،ببار ببار ،ببار ...ص 68شعرِ پایانیِ دفترِ یکم
دفترِ دوُّم:
دفترِ دوُّم هم با باران آغاز و با باران پایان مییابد .شعرِ آغازین و شعرِ پایانیِ این دفترِ دوُّم با باران است .حتّی در آغازِ کتاب ،در متنِ کوتاهی که گویا باید بهجای پیشگفتار باشد چنین آمدهاست: در اینجا که باشی دلات همیشه میگیرد و باران بیداد میکند ...ص 3دفترِ دوُّم
من آتشام کنارِ شما میسوزد
91
نگاهی به شعرهای :علیاکبر مهجوریاننماری
به زیرِ بارشِ باران برایِ جای تو خالی کمی قدم بزنم .ص6دفترِ دوُّم
بهیادِ آن سَروی که زیرِ باران میرفت و زیرِ باران گُم شد .ص41دفترِ دوُّم
کنارِ پیچِ مِهی در حوالیِ باران گلوی تَرشدهای عاشقانه میخوانَد: به آفتاب که در پُشتِ ابرهای تو بارانیست ...سالمِ ما برسان ...ص 43دفترِ دوُّم
در امتدادِ خیابانی خیس که نام آن را باران شُستهست ...ص 46دفترِ دوُّم
بگو ببارد باران ... بگو ببارد تا خالی شود ز باریدن .ص 47دفترِ دوُّم
دو باره ابر دلاش تنگ میشود برای خاطرِ مردی که جای پایش را آب و سایههایش را باران بُرد .ص 11دفترِ دوُّم
چه جای کاش ،چه جای دریغ، چه جای آه ،مگر میگذارد این باران؟! ص 14دفترِ دوُّم
بر این روال که باریدی بگو که باریدن -نامردی است-... بر آن پرنده که راهاش را در باران گُم کردهست ...ص 19دفترِ دوُّم
برای خاطرِ برگی که سرد افتادهست کناِ پیچِ مِهی باران دارد میبارد .ص 16دفترِ دوُّم
من آتشام کنارِ شما میسوزد
94
رها نمیکُنَدَم باران نمیگذارَدَم آسوده و پیله کرده بهمن میبارد ...ص 18دفترِ دوُّم
مگر چه رفته که باران هنوز میبارد .ص 96دفترِ دوُّم
مهارِ خویش سپُردهست بهدستِ باد ،و دیوانهوار میبارد ببین چه میکُنَد این باران! پرنده خیس ،صدایِ پرنده خیس ،قفس خیس سالم خیس ،گریبان خیس و بوی ماندهی باران و کودکی که بهدنبالِ عابران -برای گُردهی نانی -باران را میکاود ...ص 98دفترِ دوُّم
بهزیرِ بارشِ باران نمیتوانم تا نامهای بنویسم .ص 11دفترِ دوُّم
بهساعتِ تو ،هر ساعتی ،چه فرق میکند ،اینجا همیشه باران میبارد و آسمان ،لج کردهاست .ص 16دفترِ دوُّم
برای آن که نبارد نه ،حاجتی به دعایش نیست و استغاثه در او کارگر نمیافتد. هزارسال ،هزارانهزار سالِ سیاه است که مینشیند و میبارد ...ص 17دفترِ دوُّم
صدا مِهآلود است و راهِ حنجره را بسته بارشِ باران؛ میانِ کوچه - ،میبینی و نمیبینی-
نگاهی به شعرهای :علیاکبر مهجوریاننماری
من آتشام کنارِ شما میسوزد
91
سالم و بوسه ،غریب است .شعر ،غریب است و شبکالهِ هر تیربرق افتادهست ...ص 38دفترِ دوُّم
...و سهمِ خویش را از آن درختِ قدیمی ،که شکلِ دیگرِ پدرم بود و برگهایش را ورقورق به خیابانی دادم که زیرِ بارشِ باراناش گُم کردم .ص 76شعرِ پایانیِ دفترِ دوُّم
دفترِ سوُّم: اهلِ همین حوالی هستم بارانِ این حوالیِ بارانی وقتی که اینجا هستم میبارد ...ص 3شعرِ آغازِ دفترِ سوُّم
وقتی که اینجا هستم با پَرسهها و باران و عصر ...ص 41دفترِ سوُّم
مثلِ سایهی پدرم که عصرها با نان میآمد و صبحگاهان با سایهها میرفت و چشمهایش را ،در باران میشُست ...ص 41دفترِ سوُّم
در زیرِ بارِ بارانِ سنگینِ این حوالی آنقدر ایستادم صبور که باران ،خسته شد ...ص 46دفترِ سوُّم
ایکاش اینجا فرو نیامدهبودم در الی و در لجن ...ص 19دفترِ سوُّم
...یا کودکی کنارِ بساطاش که ترسیده بود و چیپسهایش را باران میبُرد ...ص 11دفترِ سوُّم
نگاهی به شعرهای :علیاکبر مهجوریاننماری
من آتشام کنارِ شما میسوزد
تا سینه در گِلو الیم و باران میبارد ...ص 18دفترِ سوُّم
گفتم به ابر تا هرچه میتواند بارانی باشد ...ص 91دفترِ سوُّم
چه تلخ بود سفر و آن سپیده که باید سر میزد دلاش نمیآمد؛ و باران میبارید ...ص 91دفترِ سوُّم
بگو ببارد بشُویَد مرا جز یادِ دوستانم و آن جراحتی که میدانی ...ص 11دفترِ سوُّم
باران ،میبارد و ماه ،گُم میشود و میرود پیِ کارش ...ص 14دفترِ سوُّم
یکریز میبارد و آفتاب از سرما میلرزد ...ص 11دفترِ سوُّم
گاهی شبی بهسُراغام میآید از روزنی که باران میچکد ...ص 13دفترِ سوُّم
هِی مینویسم و مینویسم... و باران ،سنگین میبارد ...ص 34دفترِ سوُّم
باران دوباره میبارد -ظُهر است- و بچّههایم در ایوان ...ص 36دفترِ سوُّم
99
نگاهی به شعرهای :علیاکبر مهجوریاننماری
من آتشام کنارِ شما میسوزد
91
نگاهی به شعرهای :علیاکبر مهجوریاننماری
باران ،مرا بهخوبی میشناسد ...ص 66دفترِ سوُّم
بر ردِّ پایی گُمشده گُم میشوم پا میگذارم غمگین بر آب و آب و بر باران .ص 67دفترِ سوُّم
ستارهها را با خود میبرم و ماه را ،از پُشتِ بامِ خانهی بارانیام... و ابرهایی را که با من بیدار بودهاند ...ص 74دفترِ سوُّم شعرِ وصیّت
و صبحها و بارانها میشناسندَم ...ص 73دفترِ سوُّم
من قایقام به خشکی ننشستهست بیپای و پارو در آبم .ص 81دفترِ سوُّم
باران ،دوباره میگیرد و دلاش هم-و هرچه را با خود میبَرَد ز جوی و خیابان .ص 88دفترِ سوُّم شعرِ پایانیِ دفتر
اکبر ،بارانِ مازندران را بههمهجا میکشانَد و میبارانَد .نهفقط به همهی"جا"ها بلکه به همهیموضوعات نیز .در درونِ خود .در تنهاییاش .در خوابهایش. در درونِ انسانها .در سراسرِ کشور. بارانِ شعرهای اکبر ،بسیار بارانتر از بارانِ شمال است. او ،در زیرِ این بارانی که یکریز میبارد ،گاهگاه چتری میگشاید؛ اگرچه در زیرِ چتری که سیمهایش قاطی ست ص 17دفترِ سوِّم
امّا همین چتری که سیمهایش دررفته است را تنها برای خود نمیخواهد؛ بلکه برایِ همهی انسانها و حتّی چیزها نیز: "چتری برایِ زیرِ بارانمان کافیست... چتری برایِ کودکی -با دکّهاش -که خواباش بردهست چتری برای آب ،یا سیالبی در درّهای چتری ،برای کوچه که آتش میگیرد با کبریتی در جیبی( ".ص-61دفترِ سوِّم" برای گندمها)"...
من آتشام کنارِ شما میسوزد
93
نگاهی به شعرهای :علیاکبر مهجوریاننماری
حقیقت را که این باران با آن بارانی که سهرابِ سپهری میگوید تفاوت دارد. اگرچه بارانِ سپهری هم باری باران است .بارانی که اکبر از آن سخن میگوید ولی ،بیشتر ،از نوعِ بارانهایعجیب است .به"بارانِعجیبِ"نیما میمانَد اگرچه که با"بارانِ عجیبِ"نیما هم تفاوت دارد و از آن فراتر و گسترهتر میرود .بارانِ سعدی هم نیست .زیرا در لطافتِ طبعِ باران سعدی هیچ خالفی نیست .اگرچه بارانِ سعدی بهرغمِ این لطافتِ طبع ،در دشت ،الله میرویانَد و در شورهزار خار ،و این ،این باران را کمی به بارانِ اکبر نزدیک میکند. بارانِ اکبر ،در روستا ،حتّی کشاورز را هم که نانِ او بدونِ باران "آجُر" است! - گمان میکنم -وا میدارد که گاه از دستِ این باران ذلّه شود و اِیبَسا آرزو کند که ایکاش به باران نیازش نبود .این باران ،در شهر ،گاه عروسک را با خود میبَرَد ...از سقفِ خانههای کمداران فرو میچکد ...همه چیز را خیس میکند ...بساطِ دستفروشان را به هم میریزد ،همهی آنچیزهایی را بهبار میآورد که از آنها خودِ اکبر بهخوبی در شعرهایش سخن گفته است و دیگر نیازی به تکراِرِ من ندارد. شعرِ بومی چیست؟ همانطور که پیشتر گفته شد ،عنایتِ او به این باران ،بارانِ شمال ،و یا به سخنِ دیگر ،نفوذِ بارانِ شمال به نگاهِ اکبر و سپس به شعرِ او بهنحوی است که شعرهای این دفترهای سهگانه ،بهویژه دفترِ دوُّم و بهویژه دفترِ سوُّم ،را به شعرِ بومیِ مازندرانی بَدَل کردهاست. خودِ اکبر در گفتوگوهای خود در بارهی معنایِ شعرِ بومی چیزهای خوبی گفته و میگوید .او میگوید :نه هر شعری که به زبانِ مازندرانی باشد بهناگزیر شعری بومی است .میتوان تصوّر کرد که یک مازندرانی ،میشود که با زبانِ مازندرانی شعر بگوید ولی این شعر مازندرانی نباشد .همانطور که میشود با زبانِ ترکی یا فارسی و ...شعری گفت که مازندرانی باشد. او بومی بودنِ یک انسان و یا یک شعرِ مازندرانی را فقط در این نمیداند که زبانِ این انسان یا این شعر ،مازندرانی است .او مبنای بومیبودن را در این میبیند که این شعر یا این انسان به نگاهِ بومی دست یابد .بوم را احساس کند. دریابد .با آن عجین شود .بومی ببیند و بومی بیندیشد.
من آتشام کنارِ شما میسوزد
96
نگاهی به شعرهای :علیاکبر مهجوریاننماری
خودش میگوید: من درّههای این حوالی را میشناسم و رازِ تختهسنگها را که کَج نشسته ،در خواب و ریزشاند و کومهها را ،زیرِ باران و گلّهها را ،بی ردّی بر علفی ...ص 68دفترِ سوُّم
ممکن است که کسی تعبیرهایی را که اکبر از این بوم و از این محلِّ زندهگی میکند بپذیرد یا نپذیرد؛ این مهم نیست .مهم این است که او همواره در تأمّل در پیرامونِ خود است ،در پیرامونِ این پیرامون. او هیچ مخالفتی با بهکارگیریِ زبانِ مازندرانی ندارد ،بلکه بسیار هواخواه آن است .او بهکارگیریِ این زبان را چه در شعر یا نثر ،چه در هنر و ادب یا در دانش و حتّی اقتصاد ...بسیار سودمند میداند .خواه این بهکارگیری بومی باشد یا نباشد .مسئلهی او بومیگری و بومیگرایی نیست .بحثِ او در بارهی یک نکتهی مهم است: از یکسو ،بحثِ او در بارهی اهمیتِ شناختِ زبان بهطورِ عام و زبانِ بومی بهطورِ ویژه است .در بارهی اهمیّتِ شناختِ زبان است بهدلیلِ پیوندِ پویا و دو/سویهای که میانِ زبان و تفکّرِ آدمی وجود دارد .و بهدلیلِ نقشِ اگرچه محدود ولی مهم است که زبان بر ساختمانِ ذهن دارد. و از سویِدیگر ،بحثِاو دربارهی اهمیّتِ شناختِ بوم و بَر است .بهاین دلیلکه پیوندِ پویا و دو/سویهای میانِ شناختِویژهگیهایمحیط و پیشرفتدادنِ آن وجود دارد. او با بومیگری مخالف است .او بر آن است که انسان ،نه این که"باید" بلکه "خوب" است که با محیطِ خود درآمیزد .با انسانهای آن .با در و دیوارِ آن .با دشواریهای آن .مشکالتِ آن .با گیاه و درخت و پرنده و چرندهاش .بهراستی با آن زندهگی کند .آنرا احساس کند .در آن غور کند .تأمّل کند .اندیشه کند. آن را دگرگون کند .راهجویی کند .آن را از آنِ خود ،و خودرا از آنِ آن کند.
من آتشام کنارِ شما میسوزد
97
نگاهی به شعرهای :علیاکبر مهجوریاننماری
اشارهایکوتاه بهبومینگری در اقتصاد و سیاست در شهرستانِ آمُل
()4
و امّا ،این بومینگری ،هرگز نمیتواند و نباید بهحوزهی شعر -و فراتر از این ،به حوزهی ادبیات و فرهنگ -محدود شود .ادبیات و فرهنگ ،یکی از حوزهی زندهگیِ اجتماعیاند؛ ولی بههمینروال ،اقتصاد و سیاست هم ،حوزهی دیگرِ این زندهگی هستند .در اینحوزهها نیز الزم است که موضوعِ مهمِّ بومینگری بهکار گرفتهشود .من اکنون بهدلیلِ ناتوانی در آگاهیام فقط میتوانم در بارهی چندوچونِ نگاهِ بومی در حوزهی اقتصاد و سیاست در شهرستانِ آمُل بهنکاتی اشاره کنم .پیش از آن ولی ،یک نکته را بگویم .نکتهای که معموالً در هنگامی که گفتوگو بر سرِ بومینگری به حوزهی اقتصاد و سیاست کشیده میشود بهویژه در این روزگارِ وانَفسا اشاره بهآن پُر بد نیست: ما ،و شهرهامان ،روستاهامان ،کشورمان ،بههمراهِ طبیعتِمان ،و درختان و گیاهان و پرندهگان ،و بههمراهِ فرهنگ و اندیشههامان ،اقتصادِمان ،...همهگی امروزه در چرخهیسرگیجهآوریگرفتارآمدهایم :چرخهیسرگیجهآورِ"پیشرفت و توسعهایمعطوف بهوابستهگی بهیک اقتصادِجهانیِ معطوف به سودِ حدِّاکثریِ از راهِ سُلطهگری در بازارِ رقابتهای جهانیِ اقتصادِ سرمایهداری". بهساماندرآوردنِ اینچرخه ،از مسائلِبزرگِجامعهیما است .ولیما ناگزیریم که بهاینمسئله در شرایطی بیندیشیم و با هم گفتگو کنیم که خود به ناگزیر در اینچرخه گرفتاریم و در آن گردانده و گردیده میشویم .از اینرو است که صدا به صدا یا نمیرسد ،و یا دیر ،یا بریدهبریده و نامفهوم میرسد. یکی از موضوعاتِبحث در بارهی بسامانکردنِ اینچرخهیسرگیجهآور،موضوعِ بومینگری است .در حالیکه برخیها از نیاز به بومینگری حرف میزنند، برخیهایدیگر از نیاز به نا/بومینگری سخنمیگویند .و مثلِهمیشه ،برخی های دیگر هم میکوشند تا پیشنهادها را تلفیق کنند .هر یک از این سهجریان ،خود ،آمیزهای -اگرکه نگوییم ملغمهای -از چندینوچند جریاناند.
1
از زمانِ نوشتنِ این بخش و سپس افزودنِ آن به این متن تا اکنون ،نتوانستم به این پرسش پاسخیبُرّنده بدهم که آیا افزودنِ اینبخش به یک چنین متنی ،کارِ درستی هست یا نه .دالیل به سود و به زیانِ این افزودن ،هر دو چنان هستند که نتوانستم تردیدم را برطرف کنم.
من آتشام کنارِ شما میسوزد
98
نگاهی به شعرهای :علیاکبر مهجوریاننماری
نگاهی کُلّی به بومینگری در حوزهی اقتصادِ شهرستانِ آمُل
روشن است که اگرچه بومینگری در اقتصاد تفاوتهایی دارد با بومینگری در فرهنگ ،ولی بومینگری ،همانگونه که در فرهنگ ،همانگونه نیز در اقتصاد الزم و ضروری است .انجامِ این کارِ الزم و ضروری ،فقط از اینجا نیست که اقتصاد نیز مانندِ فرهنگ و ...برایِ "ادامهدارساختنِکارِخود" ناگزیر بهآن است؛ بلکه انجامِ اینکارِ الزم و ضروری ،در همانحال ،یک مسئولیتِ اجتماعیِ اقتصاد نیز هست .این حرف درست است که اقتصادِ کاالیی ،و بهویژه اقتصادِ کاالییِسرمایهداری ،یک اقتصادِ سیاسیاست .سیاسی یعنیاینکه ،این اقتصاد، مسئولیتهایی دارد در برابرِ جامعهای که او با بهرهگیری از امکانهای آن کاال تولید میکند برای فروش و برای سود .کاالیی که این اقتصاد تولید میکند، چه بخواهد یا نخواهد ،چه بداند یا نداند ،منشائی اجتماعی و نیز مَبدَئی اجتماعی دارد ،و بر زندهگیِ اجتماع تأثیر میگذارد. نمیتوان با دیدگاهِ کسانی موافقبود که با انکارِ نظامِ اقتصادی/اجتماعی ،و بدونِ کوشش برای فراهمآوردنِشرایط برای یک نظامِ اقتصادی/اجتماعیِ مناسب ،میخواهند بنگاههایتولیدیرا بهبنگاههایخیریه بَدَلسازند .در همان حال ،نمیتوان با دیدگاهِ آنکسانی موافقبود که هیچمسئولیتِ اجتماعی/ سیاسی برای بنگاههای اقتصادی را نمیپذیرند ،و یا خود با آن کسانی که به یک اقتصادِ آزاد باور دارند. همزمان ،باید بهحقیقتِناگوارِ ویرانیِسیاسی/اقتصادی/اجتماعیِجامعهی کنونیِ ایران باور داشت ،و ازینرو ،باید دانست که این شرایطِ بیسامانِ کنونی ،برای برخی از بنگاههای اقتصادی -که به هر دلیلی -مسئولیتهای اجتماعی و ملّی خود را میپذیرند و میخواهند کارهایی بکنند تا چه اندازه دستوپاگیر است. در کنارِ این حقایقِ تلخ ،باید همچنین ،حق داد به آن مَردُمِ زحمتکشی که از بیکاریِ خود و فرزندانِشان رنج میبرند ،و از اینکه با برپاییِ شرکتِ"کاله" و دیگرشرکتها برای هزاراننفر کار فراهم آمدهاست خوشحال هستند .با اینهمه ،و با آگاهی به همهی اینمسائلِ واقعی ،نمیتوان به نقدِ این بنگاهها نپرداخت .آنچه که با نامِ اقتصاد در شهرستانِآمل دارد کار میکند ،بسیار کم و بهسختی میتواند یک اقتصادِبومی قلمداد شود .اقتصاد ،آن بزرگترین حوزه
من آتشام کنارِ شما میسوزد
93
نگاهی به شعرهای :علیاکبر مهجوریاننماری
در زندهگیِاجتماعیِ ایندیار است که بیشترین بهرهبرداری را از امکانهای انسانی و طبیعیِ این بوم و بَر میبَرَد ،و کمتریننشانی از بومینگری در آن دیده میشود .از مهمترین دستاندکارانِ این حوزه ،شرکتِ "کاله" است. ارزیابیِ از میزانِ بومیبودنِ این واحدِ اقتصادی ،و از نگاهی که صاحبانِ آن به موضوعِ بومینگری دارند ،وظیفهی همهی ما است .ما بههماناندازه که باید به دشواریهایاینبنگاهها بیندیشم ،بههماناندازههم باید بهوظایفیکه اینبنگاهها در برابرِ محیط دارند دقیق بیندیشیم .بسیاری از انسانهایِ اهلِتوجّهها در اینشهر دیدگاهها و نقدها و پیش/نهادهای سازندهای دارند .باید اذعان کنم که من خودم توجّه و آگاهیِ کمی در بارهی اینبنگاه و دیگر بنگاههایاقتصادی اینشهرستان دارم؛ وگرنه این نوشتهی من ایناندازه کلّی نمیبود. نخست ،دانستنیهایی در بارهی اینشرکتِ کاله: غالم علی سلیمانی -صاحب و بنیانگذارِ شرکت "کاله" و گروه سولیکو -است .برخیها او را "سلطان دِسِرِ ایران و پدر صنعت نوین"میشناسند و او را مردی میشناسند که "اکنون یکی از بززرگتزرین مجموعزه )3 های "هلدینگ"های تولیدِ موادِ غذایی را مدیریت میکند". بیش از 3111نفر در بنگاههای او کار میکنند. صفحهی اینترنتیِ تابناک تاریخِ دی ماهِ 4931در جدول اسامی ثروتمندترین کارآفرینان ایرانی را نشان داده است .در این جدول ،از اقای غالمعلی سلیمانی در کنارِ اسداله عسگر اوالدی ،حسین ثابزت ،محمزد صدرهاشمینژاد و دیگران نام بزرده شزده و در بزارهی غ .سزلیمانی آمزده اسزت " :او مؤسّزس و مالزکِ کارخانجاتِ لَبَنیاتِ"کاله"" ،زمرد"و"مک"است .سهمِ کارخانه ی او از بازارِ لَبَنیاتِ ایزران بزه بزیش از61 درصد رسیدهاست" .کاله"بهتازگی در عراق هم اقدام بهتاسیسِ انبار براینگهداریلَبَنیات کرده". برخیها نیز شرکتِ کاله را "لشکری یکنفره نامیدهاند". در "ویکیپیدیا" چنین آمده است: غالمعلی سلیمانی ،زاده ی13خردادِ 4913در آمُل ،کارآفرین و مدیر اهلِایزران ،بنیزانگزذار"هُلزدینگِ" "سولیکو"است( .سولیکو دارای بیش از 11زیرمجموعه میباشد که شرکتِ"کاله"بزرگترین و مطرحتزرین آن محسوب میشود ...سلیمانی در سال 4931تا 4937که به صورتِ جدّی کار را شروع کرد ،دو شرکت تاسیس کرد ،یک شرکتِ "پروفورم" و شرکت دیگری هم به نام "مارکتینگ سرویس .اند .ریسزر " کزه با یک آمریکایی و یک هندی تاسیس کرده بود .سلیمانی بعد در سزال ،4936در مکزان فعلزی ِشزرکت "کاله" کار خود را با توزیع شیر آغاز نمود .پس از مدتی()4971شرکتِ لَبَنی "کاله"را به عنوان یکزی از شرکتهای گروهِ "سولیکو" تاسزیس کزرد .او در حزالحاضزر صزاحب 11شزرکت و 41کارخانزه اسزت. سلیمانی تنها ایرانی بوده است که توانسته با شرکتهای بزرگِ غزذایی و صزنعتی جهزان ماننزد نسزتله، -3شرکتِ " هلدینگ " ( )Holding companyشرکتی سهامی است که دارای شرکتهای زیرمجموعهی دیگر بوده و نظارت بر شرکتهای زیرمجموعه مستقیماً زیرِ نظرِ مدیران و هیئتمدیرهی شرکتِ اصلی است .شرکتِ هلدینگ با خریدنِ بخشِ عمدهای از سهامِ شرکتی دیگر ،میتواند در آن شرکت حقِ رأی داشته باشد ،که در این "ویکیپِدیا" صورت به شرکتِ دوُّم "شرکت فرعی یا وابسته" هم گفته میشود.
من آتشام کنارِ شما میسوزد
11
نگاهی به شعرهای :علیاکبر مهجوریاننماری
دنون ،کمپینا ،بل ،هکلند و امی برای همکاری صحبتِ دوجانبزه داشزته باشزد .سزلیمانی در ورزش هزم سرمایهگذاری بزرگی انجام داد و باشگاه ورزشی "کاله" را بنیانگزذاری کزرد .در اوّلِ مهزر 4939نشزان عالیِ مدیرِ شایستهی ملّی به غالمعلی سلیمانی اهدا شزد .سزلیمانی در سزال 1143بزه عنزوان نخبزهی اقتصادی و یکی از افرادِ تأثیرگذار در حوزهی اقتصادِ جهان اسالم از سوی مرکزِ تجارتِ بینالمللِ سازمان همکاریهای اسالمی معرفی شد". خودِ سلیمانی در یک گفتوگو در سالِ 16/8/4987چنین میگوید: "ما شرکتِ"کاله"را با چهارلیتر شیر راهانداختیم و امروز با چهارصدتُن شیر و دَه تُن پنیر بهکارش ادامه میدهد". در این گفتگو از او پرسیده میشود :ضعفهای عمدهی نظام سیاستگذار ما کجاست؟ او میگوید: "من واردِ اینمقوالت نمیشوم .کاری بهاینها ندارم .من مسائلام را حل میکنم و تا بهحال هم همین اتفاق افتاده است" ،"...بههرحال من با هر سازی که بزنند میرقصم تا بتوانم مشکلام را حل کنم .هدف دارم و هدفام پولدرآوردن نیست که بگویم برایمن میارزد یا نمیارزد .هدفِمن ایجادِ کار است .ایجادِ صنعتاست .بقایکشور را در صنعت میبینم نهتجارت .متأسّفانه مملکت بهسمتِتجارت پیش میرود "،"...من از ابتداء دنبالِ نوآوری بودم .هرچیزی که در اروپا میدیدم میخواستم اینجا تولید کنم...". در بارهی او گفتهاند" :مثالی معروف در مورد پایهگذارِ"کاله" وجوددارد بهاینمضمون که امروز سلیمانی در رُم از مزهی یک بَستَنی خوششبیاید ماهِ دیگر همانبستنی با مارکِ"کاله"در پیشخوانِ مغازههای "صفحهی اینترنتیِ خبری صنعتِ غذا و کشاورزی" تهران عرضه خواهد شد". به گفتهی غالمعلی سلیمانی ،شرکت"کاله"صادراتِ خود را با 8هزار دالر آغاز کرد و حاال به ساالنه 113 میلیون دالر رسیده است .برخیها سلیمانی را یکی از چند میلیاردِر ایرانی بهشمار میآورند. سلیمانی همچنین در سالِ 1144در گفتگویی با مجلّهی - Business Yearیک مجلّه در بارهی کسب و کار در جهان که مرکزِ آن در لندن است -چنین میگوید: در طول سالهای 4371تا 4373من کارخانهای با نام تحقیقات بازاریابی و خدمات داشتم .من دو شریک خارجی داشتم ،یکی آمریکایی و دیگری هندی .ما در حال انجام تحقیقات فراوان بر بازار بودیم. من در حدود9سال تا سال4376در این تجارت بودم ،ولی متأسّفانه دراین زمینه موفقیتِ زیادی را کسب نکردم .من نمایندهی برخی از کارخانههای خارجی بودم ...در سال 4373من اوّلین کارخانهی گوشت و فرآوردههای گوشتیِ خودرا در شیراز با نام "دمِس" تأسیس کردم .در سال 4381دومین واحدِ گوشتِ خود در تهران را با نام "سولیکو" بنیانگذاری کردم .در سال 4381من کارخانهی فرآوردههای گوشتیِ آمُل را که دیگرکارخانهی من بود ،افتتاح کردم .فعالیتهای خود را در سال 4389با واحد شیالت...آغاز کردم .در سال 4381دومین کارخانهی فرآوردههای گوشتیِ من در همان شهر"بوشهر" آغاز به کار کرد .در سالِ 4383کارخانهای با نامِ "عاصر" را بنیان نهادم .در سال 4386ما در زمینهی پوشش مصنوعیِ سوسیس" آغاز به کار کردیم .در سال 4387ما "پوششهای طبیعی" را به ِ متفاوتِ " اروپا صادر کردیم .در این زمان ،من مشغولِ به صادراتِ فرش نیز بودم .در سال 4388من به صادراتِ چرم و چرمِ طبیعی به ایتالیا نیز مشغول بودم .در سال 4331من کارخانهی گوشتیِ جدید را در کرمانشاه در غربِ ایران تاسیس کردم"... در نوشتهای با نامِ ( دانشگاه عالمه طباطبایی دانشکده مدیریت و حسابداری محمد هادیزاده اندواری)، که باید آنرا اساسنامهی کاله نامید ،چنین گفته میشود:
من آتشام کنارِ شما میسوزد
14
نگاهی به شعرهای :علیاکبر مهجوریاننماری
"کاله ،به نوکِ پستانِ گاو یا گوسفند اطالق میشود که این نام خود بازگوکنندهی اصالت و کلمهای بس شیرین و آشنا در خطّهی سرسبزِ شمال است .نامِ شرکت"کاله" در صنعتِ فرآوردههای لَبَنی نیز مترادف کیفیت ،اصالت و تنوع است".... "هدفها ( هدفهای شرکتِ کاله): تبدیل شدن به رهبر بازار لبنیات ،حضورِ محصوالتِ ما در تمامِ لحظات زندگیِ مردم به وجدآوردن مشتری از طریقِ بهبودِ مستمر ،با توجّه به کارِ تیمی ،صداقت ،کیفیت ،خالقیت ونوآوریِ کارکنان شرکت -احترام به مردم و خدمت به مردم ،ایجادِ نامِ نیک در ذهنِ مردم"...
من این مطالب را -که کمی طوالنی شدهاست -آوردهام تا مگر ،هم خودِ این شرکت را و هم اندیشههای سیاسی/اقتصادی/اجتماعیِ صاحبِ آن را نشان دهم .متأسّفانه بیشترینهی سرمایهدارانِایرانی بهویژه سرمایهدارانی از نوعِ صاحبِ شرکتِ"کاله" ،از داشتنِ نیّات و اهدافِ سیاسی گریزاناند ،و یا اگر که کدام نیّتی را داشتهباشند از بیانِ آن خودداری میکنند. برای آنانیکه ماهیّتِسیاسیِ اقتصادِمعاصر -در جهان و در ایران-را میشناسند ،این سخنانِ گروهی از سرمایهدارانِ طبقهی سرمایهداریِ ایران که "من واردِ اینمقوالت[سیاسی] نمیشوم .کاری بهاینها ندارم .من مسائلام را حل میکنم و تا بهحال هم همیناتفاق افتاده است"،"...بههرحال من با هر سازی که بزنند میرقصم تا بتوانم مشکلام را
حل کنم ".کمتر نشانِ بالهت که بیشتر نشانِ نوعی زیرکیِ نازِل است .بسیاری از شرکتهای در قدّ و قوارهی شرکتِ"کاله" نهتنها با حکومتِ کنونیِکشور همکاریمیکنند و دستِشان در سیاستگزاریهایعمومی درکار است ،بلکه در رویدادهایمنطقهیخاورمیانه نیزچنیناست .برخیگزارشها که از شعبهی شرکتِ"کاله"در کردستانِ عراق بهگوش میرسد ،آشکار میکند که دستِ این گونهشرکتهایایرانی در مثالً جنگهایویرانگرِ منطقه نمیتواند درکار نباشد ؛ همانگونه که در/کار/بودنِ دستِ بنگاههای اقتصادیِ کشورهای دیگر -چه منطقهیی و چه جهانی -در اینجنگافروزیها آشکار است .اقتصاد/مداران هماناندازه که سیاست/مداران. برای آنانیکه بنگاههایاقتصادیِجامعهیایران را میشناسند ،خواندنِ این جمالت در بخشِ اهدافِ اینبنگاهها ،مانندِ "به وجدآوردن مشتری از طریقِ بهبودِ مستمر ،با توجّه به کارِتیمی ،صداقت ،کیفیت ،خالقیت و نوآوریِ کارکنان شرکت" فقط میتواند یک شعارِرنگین باشد .حتّی آگاهیِکمِ کسانی مانندِ من از نحوهیرفتارِ
من آتشام کنارِ شما میسوزد
11
نگاهی به شعرهای :علیاکبر مهجوریاننماری
اینبنگاه با کارگران و کارکنان ،نشان میدهد که چهدرکی در پُشتِ "بهوجد آوردنِمُشتری" و "کارِتیمیِکارکُنان"است. بههرحال ،فقط بخشِ فراوردههای شیریِ این شرکت اکنون سالها است که روزانه از بخشِ بزرگی از ثروتها و امکانهای این بوم(آمُل) بهرهگیری میکند. برای نمونه: بیش از(4111هزار)تُن شیرِخام در روز .در برخی آمارها 1311تُن شیرِخام روزانه. بیش از 1111نیروی انسانی دهها هکتار زمینصدها گاو و ...با دهها گاودار ،که شیرِ خام را تأمین میکنند.ولی در برابرِ این بهرهبرداریِ عظیم از این بوم و بَر ،این شرکت کدام کارهایی را برای جبرانِ این بهرهبرداری انجام میدهد؟ این شرکت تنها/نشانِ "اصالت" یا همان"بومیبودنِ"خودرا نام "کاله" میداند. کارکردِ بومیسازیِ اینشرکت در حوزهیبازتولیدِ موادِخام ،پشتیبانی از دام/ داران و از خودِ دامها ،در حوزهی آموزشِکارکنان ،و در حوزهی فنّآوری هیچ است .در حوزههایِ دیگرِ ،بجز اندکی کارهایفرهنگی ،که آنهم خود جایِ بحث دارد ،مانندِ بزرگداشتِ چندتن از اهالیِ فرهنگِآمل ،هیچ نشانهی جدّی از یک نگاهِبومی در آن دیدهنمیشود .کارِ اینشرکت در حوزهی ورزش و پدید آوردنِ تیمِوالیبالِ"کاله" ،بیشتر یک سرمایهگذاریاست تا کاری با راستای بومینگری .گیرم که آن بزرگداشتهای اندکِ فرهنگیان هم نه در چارچوبِ یکنگاهِ بومی ،بلکه بههدفِ بهدستآوردنِ امتیازهای دولتی و بانکی است. و این در حالی است که نکاتِپایهییِ یک بومی/نگری در اقتصاد هر چه که باشند دستِکم دو نکتهی آن -بهنظر میرسند -اینها باشند: کوشش برایِ جایگزینسازیِ هر آنچه که در این بوم از آنها بهرهبرداریمیشود .چه موادِ خام ،چه نیرویِ انسانی ...تا این ثروتها بازتولید شده و با مصرفِ یکجانبه نابود نگردند. -کوشش برای آن که فنّآوریهای این بهرهبرداری ،بومی گردند.
من آتشام کنارِ شما میسوزد
19
نگاهی به شعرهای :علیاکبر مهجوریاننماری
انجامِ این "کوشش" ،نهتنها در بردارندهی انجامِ کارهایی در آن بخشِ معیّن است که بهرهبرداری در آن انجام میگیرد ،بلکه بهناگزیر ،نیازمندِ به شرکتِ پویا در همهی حوزههای دیگر اجتماعی/فرهنگی/سیاسیِ این بوم است. نگاهی کلّی به بومینگری در حوزهی سیاست در شهرستانِ آمُل
منظور از حوزهی "سیاست" در شهرستان آمل ،در این نوشته ،حوزهی کارکردِ دو نهادِ حکومتی است :شهرداریِ شهرستانِ آمل ،و فرمانداریِ این شهرستان، که مدّتی است "فرمانداریِ ویژه" نامیدهمیشود .اسنادِ من در اینداروی، بررسیِ گزارشهای این دو نهاد است که در اینترنت آمده ،و نیز دیدهها و شنیدهها ،که البتّه محدود هستند. هرگز نیازی نیست که سرپرستانِ این نهادها خود بومی باشند تا بومی بنگرند. زیرا که در این نوشته ،بومینگری هیچ پیوندی با عِرقِ محلّی ندارد .بومینگری در معنای ایننوشته یک نگرشاست ،یک وظیفه و یک نیاز .و بهویژه بومینگری در اقتصاد و سیاست هرگز به بومیبودنِ فرد مشروط نیست. در اسنادِ ایننهادها -یعنی در برنامهها ،گزارشها ،نشستهایاداری ،گردِهم/ آییها -...هرگز نمیتوان اسنادی یافت که نشانگرِ بحثِ جدّی این نهادها در بارهی موضوعِ بومینگری یا نشاندهندهی نگاهِ بومیِ آنان باشد .آنچهکه این دو نهادِ حکومتی در زمینهی"بومیسازی" انجام داده و میدهند ،پیش از هرچیز" ،بومیکردنِ"دستورهایحکومتِمرکزی است ،که بیشترِشان و بهویژه آن دستورهایی که سمتوسویِ فرهنگی و اجتماعی دارند ،با بهکارگیریِ ابزارها و روشهایی انجام میگیرند که بهناگزیر ابزارهای "انجامِ بهزور"هستند. گاهگاهی ،بهطورِموردی ،از سویِ این نهادها کارهایی در زیرِ نامِ"محیطِزیست" انجام میگیرند .اینموردها زمانی پیش میآیند که یا از مرکز دستوری میآید و یا اعتراضِ مَردُم باال میگیرد .کارهای این نهادها در این موارد نیز همهگی بدونِ استثناء زیرِ نامِ "آموزش به شهروندان" انجام میشوند. حقیقت آناست که این خودِ سرپرستان هستند که نیاز به"آموزش"دارند. شهروندان و دِهوَندان -یعنی حوزهی غیرِحکومتی -بسیار بیشتر از خودِ این سرپرستان -یعنی حوزهی حکومتی -میدانند .ژرفا و سطحِ آگاهیِ حوزهی
من آتشام کنارِ شما میسوزد
11
نگاهی به شعرهای :علیاکبر مهجوریاننماری
غیرِحکومتی در این شهرستان ،مانندِ همهجای کشور ،بسیار بیشتر از حوزهی حکومتی است .همچنین ،نگرشِ بومی در میانِ حوزهی غیرِحکومتی بسیار بیشتر ،بسیار متنوّعتر ،و بسیار جدّیتر است .چه در زمینهی آرایشِ بیرونِ مغازهها در بازارِ شهر(نامها ،سَردَرها ،)...چه در زمینهی معماریِخانهها (معماریِ بیرونی و درونی) ،چه در زمینهی فرهنگ ،و یا محیطِ زیست .آن جوشوخروشی را ،که در زمینهی بومینگری ،در حوزهی غیرِحکومتی ،که بزرگترین و آگاهترین و مسؤلترین و مؤثّرترینبخشِ جامعهی شهری و روستایی است ،وجود دارد ،از هر گوشه که نگریستهشود ،هرگز نمیتوان در حوزهیحکومتی دید .برعکس ،حوزهی حکومتی بهاینحوزهی غیرِحکومتی با ظَنّ و تردید ،و با دشمنی مینگرد؛ و حتّی به تخطئهی آن میپردازد ،آن را پس میزند ،درهایِ مالءِ عام را بر آن میبندد ،و گاه بر آن میکوبد. کسانی از حوزهی غیرِ/حکومتی ،کانونِ بوم را ،هرکجا که باشد ،انسان میدانند. نه از اینرو که اینان انسان/مدارند یا دارای آرمانهایانسانیاند .بلکه تنها از اینرو که اینان این واقعیت را دریافتهاند که بدونِ انسانِسالم ،و در عدالت و آزادی زیستکننده ،نگرشِبومی عملی نمیشود و بهانسانهایکمشمارِ متعهّد محدود میمانَد .از دیدگاهِاینان ،آنچه امروزه از سویِ برخیکسان "محیطِ زیست" نامیده میشود ،فقط بخشیکوچک از بوم را در بر میگیرد. آن جوش و خروشِ در حوزهی غیرِحکومتی در زمینهی نگرشِبومی ،نیازی به آموزش از سویِ نهادهای حکومتی ندارد .تنها نیازِ آن ،آزادی است.
من آتشام کنارِ شما میسوزد
13
نگاهی به شعرهای :علیاکبر مهجوریاننماری
بهجایِ پسگفتارلحظهیشعر ،شعرِ لحظه ()()()
بسیاری از اینشعرها ،بهویژه شعرهای دفترهایدوُّم و سوُّم ،شعرِلحظه هستند. لحظهها فقط در شعر -در ادبیات و هنر -نیست که مهم هستند .در همهی رشتههاییکه در بارهی حقایقِجهان اندیشهمیکنند ،از جمله در عِلمنیز ،نمونه هاییهستکه نشانمیدهد گاه دریافتِمهمترینحقایق یا پدیدآمدنِ نخستین ()6 پُرسشها و انگیزشها بهسویِ دریافتِحقایق ،در"لحظه" روی میدهد. ولی"شعرِلحظه"برای اکبر ،نههمانمعنایی را دارد که برخیکسان در زیرِ نامِ "شعرِاکنون" از آن میفهمند" .شعرِلحظه" برایاکبر همانمعنای "علمِلحظه" در داستانِنیوتُن و "تداعیِلحظه"در کالمِحافظ است .یعنی برایاکبر" ،اکنون" نهچیزی بیسر/وُ/بیتَهاست" .اکنون""،دنباله"ی"پیشاز این"و"ادامه"ی "بعد از این"است .اکنون ،یعنی جوششِناگهانیِتأمّلها و تحمّلهایتاکنونی .یعنی زمانِرویارویی .یعنی دیگر زمانِآنرسیده .اکنون ،یعنی وگرنه دیر میشود. "باید همین حاال بنویسم تا پُستچی نرفته، تا مِه نیامده ،تا برف تا زخم تازه است ".ص 63دفترِ سوِّم
()()() آخرینِشعرِ دفترِ سوُّم ،شعری است با نامِ "آوار": پرنده پَر زد پرید و تَرکَام کرد، دیگر تمام شد ،راحت شد. حاال من با این قفس چهتوانم کرد؟ 6
داستانِ افتادنِسیب از درخت و نیوتُن ،و یا این گفتهی حافظ:یادم از کِشتهی خویش آمد و هنگامِ دِرو مزرعِ سبزِ فَلَک دیدم و داسِ مَهِ نو و یا موضوعِ کشفوُشهود که از آن در عرفان سخنمیرود ،و یا مقولهی اِلهام ،و بسیاری دیگر از نمونهها، همه بهنوعی در"لحظه"روی میدهند.
من آتشام کنارِ شما میسوزد
16
نگاهی به شعرهای :علیاکبر مهجوریاننماری
با النهای که تنها ماندهاست، و خانهای که بر سَرَم آوار. باران دوباره میگیرد -،و دلاش هم- و هرچه را با خود میبَرَد ،ز خیابان و جوی .ص 88دفترِ سوُّم
آیا این ،یک "کالمِپایانیِ"کتاب ،و در حقیقت ،یک کال ِم پایانیِ این سهدفترِ شعر است؟ "یک کالمِ پایانیِ"یک دورهی بیشاز سیساله؟ من گماندارم که قرارگرفتنِ اینشعر در پایانِ دفترِ سوُّم ،بهمثابهِ"کالمِ پایانی" نیست .این شعر هم مانندِ بسیاری از شعرهایدیگرِ ایندفترها" ،شعرِلحظه" است .چیزهایی که این شعر دربر دارد ،هیچچیزی نیست که در شعرهای دیگر نبوده است .تفاوت فقط در"جایگاهِ"این شعر با شعرهای دیگر است .یعنی در "پایانِ"ایندفترها "جای"گرفته است .و درست همین"جایگاه" است که به این شعر تشخّصیدیگر بخشیدهاست .وگرنه او نیز از گذشته آمده ،از همان جایی که شعرهای دیگر آمدهاند ،و رفتهاند .اینشعر ،نه پایان و نه آغاز است .او فقط در یک"جا"یِ ویژهای در آنرَوَند آمده و ایستادهاست .قهوهخانهای است بر سرِ راهیکه ادامه دارد .حلقهایاست از زنجیری بیانتها .پیامآوریاست از خیلِپیامآوران که در اینمحل ،در اینبیتوتهگاه ،در اینسایهسار ،در اینصحنه، در این برگِ آخرِ دفترِ سوُّم جاگرفته تا بهسهمِ خود -مانندِ دیگرشعرهایِ پیش از خود -چیزی بگوید و سپس برود .تا از پسِ او آن دیگران برسند. آیا میشود گفت که با اینشعر ،دورهی تازهای آغاز شد؟ شاید برای خودِ اکبر ،این ،پایانِ دورهیاخیر باشد .آغازِ دورهای تازه باشد .بعید نیست .زیرا اکبر ،کارِ خودرا کرده است .درست مانندِ آنبارانی که به گفتهی او "کارِ خودرا کرده است" .یعنی یک دورهای را ،که آن را ،هم او و هم بسیاری از ماها و انسانهای اینسرزمین درنوردیدهایم ،بهطرزیویژه ،با زبان و نگاهِ خود ،و بهطرزی زیبا و کممانند در ایندفترهایسهگانهیشعرهایش نوشت.
من آتشام کنارِ شما میسوزد
17
نگاهی به شعرهای :علیاکبر مهجوریاننماری
و آیا اینآغاز ،یعنی پایاِن آناعتراض؟ نه .گمانِ من ایننیست .خودِ این آخرین شعرِ آخریندفترِایندوره ،این شعر هم ،شعرِ اعتراض است .و نشان میدهد که اعتراض ادامه مییابد .زیرا در اینشعر ،همهی عواملِاعتراض همچنان درکارند: -4باران ،که یک نشانهیبرجستهیاینسهدفتر و آندوره است ،هنوز برجا است .آن بارانِ عجیبِ این دورهی عجیب. باران دوباره میگیرد -،و دلاش هم- و هرچه را با خود میبَرَد ،ز خیابان و جوی.
-1پرنده هنوز هست اگرچه اکبر میپندارد که رفت و راحت شد .ولی قفسِ او همچنان هست .النهیتنها. "با این قفس با النهای که تنها ماندهاست"،
پرنده رفتهاست .یعنی در حقیقت اکبر خودشگماندارد که این پرنده رفته است ،و با این رفتن راحت نیز شد .واقعاً؟ پرنده راحت شد؟ نمیدانم .شاید خودِ اکبر هم از رفتنِ این پرنده کمی احساسِ راحتی کند .فاصلهگرفتن ،گاهی الزم است .حتّی از عزیزان ،و حتّی از عزیزترینچیزها .ولی گمانِمن این است که پرنده شاید برگردد. یعنی حتماً برخواهد گشت؛ هرچند ممکناست که در آنهنگام، دیگر نتواند اکبر را ببیند .هرچههست یکچیز روشن است :اینپرنده و اکبر ،سالیانِسال با هم زیسته .و از هم تأثیر گرفتهاند .پرنده، گمانِ قویِ من این است که رفتهاست تا در جاهای دیگر ،در میانِ پرندهگان ،همان"اعتراض" را زنده نگهدارد که آن را ،هم اکبر به او و هم او به اکبر آموزانده است. -9و سببهایاعتراضهمهستند: قفسِ آن پرنده."با النهای که تنها ماندهست"
خانهایکه دارد فرو میریزد."و خانهای که بر سَرَم آوار".
خانهای که او میگوید ،خانهی همهیما است .ما همه در آن زندهگی میکنیم .باید هم نگرانِ آن باشیم .اینخانه ،مدّتها است که بر سرِ
من آتشام کنارِ شما میسوزد
18
نگاهی به شعرهای :علیاکبر مهجوریاننماری
همهی ما آوار است .و هر لحظه بیمِ فرورختنِ آن میرود .بهویژه که آن پرنده هم رفته و خانه را ساکت کردهاست .آن"ناکسان" ،که اکبر بارها از آنان سخنگفتهاست ،هم میتوانند"انسانهایناکس"باشند و هم "شرایطِ ناکسساز" ،این ناکسان میخواهند این خانهرا ویران کرده ،و آنرا همچون یکآوار بر سرِ ما و انسانها فرود آورند. -1و خودِ اکبر ،که عاملِ بزرگِ این اعتراضاست ،هنوز هست. "حاال من با این قفس چهتوانم کرد؟"
اکبر ،بهمثابهِ همانپُرسِشگرِ جسور برجامانده و در آستانهی این"شاید"دورهی تازه ایستاده است ،و هنوز همچون گذشته گزندهترین پُرسشها را با روشنی و سادهگی بیان میکند .و خود و خوانندهرا بهسویِ جدّیگرفتن این مسئلهها و این پُرسشها ،و جُستوجویِ جدّی برای گشایشِآنها میکشانَد. حاال من با این قفس چه توانم کرد؟
او هنوز هست" ،و با ما نگران است": نگرانِ آن پرنده .اگرچه گمان میکند که پرنده "راحت شد". نگرانِ النه و قفسِ او. نگرانِ خود ،که آیا چه میتواند کرد با این قفس. نگرانِ خانه ،که بر سرش آوار شده است.کوتاهآنکه ،او ،این عاملِ اصلی و بزرگِ آن دورهی سیساله ،او هنوز هست .او، مَنِشِ او ،نوعِ نگاهِ او به جهان ،احساسِاو ،حسّاسیتِ او ،شعورِ او ،و پویاییِ او. اگر بهراستی بشود از یک آغازِ تازه سخنگفت ،باری این آغاز عبارت است از: "حاال چه بایدکرد با اینقفس ،این جایِخالیِماندهی آنپرنده؟" و با "خانهای که دارد آوار میشود؟". در ایندورهای که شاید دارد آغاز میشود ،اعتراضِ او و شعرِ اعتراضِ او ادامه مییابند .شاید لحن و یا شکل و یا سمتِ اعتراضهای او و شعرهایش "تازه" شوند ولی "پایان" نمیگیرند. ()()() بهمنِ4931
من آتشام کنارِ شما میسوزد
13
نگاهی به شعرهای :علیاکبر مهجوریاننماری
پِیوَست: اشارهای کوتاه به نوعی نقدِ ادبی
میخواهم کمی با برخی از کسانی گفتوگو کنم که مدّتی نسبتاً طوالنی است بهیک گرفتاری دچار آمدهاند .درافتادنِ اینکسان در این گرفتاری ،سبب شد که اینان از شناختنِ واقعیِ جنبههای گوناگونِ تجربههای جماعتی در ایران ،که خودِ اینکسان آنانرا "دههیچهلی"مینامند ،ناتوان شوند؛ و بهاین ترتیب ،خود از دریافتِ لذّت از این تجربههای خوب یا بدِ اینجماعت بینصیب گردند .و از اینبدتر ،به یک داوریِ ناعادالنه و نارسا در بارهی این جماعت و دربارهی کارهاییکه آنان در هنر و فرهنگ و علمِکشور کردهاند دستبیازند .اینکسان بیشترینهیشان از عزیزانهستند؛ بهرغمِاین که برخی از آنان این"گرفتاری"را بهابزاری برایمطامعِسیاسی/اقتصادی بَدَل ساختهاند .اینگرفتاری که در زیرِ پایِ اینکسان گشوده شد ،ساختهی این یا آن آدم نبودهاست .این گرفتاری نتیجهی سیرِ طبیعیِ رویدادهایی است که در دو/سه/دههی گذشته در کشور و همزمان در جهان رخدادهاند. یکی از ایندوستان در صفحهیاینترنتیِ خود در بارهی دفترِیکمِ شعرهای اکبر چنین میگوید: "علیاکبر مهجوریان کارِ نوشتن و شعر را در دههی چهل شروع میکند .جایی که شاملو و اخوان و فروغ
غول هایی دست نیافتنی بودند و برای شاعران شهرستانی خدایانی بی بدیل .همپای آنها جریانهای فرمگرا ،حجمیها و موجیها هم به عرصه میآمدند امّا در چشمِ شاعرانی که برای نجاتِ انسان پا به عرصهگذاشتهاند ،اینحرکتها جریانیانحرافی و ساختهیدستِحکومت بهنظرمیآمد .نهایتاً سوسولبازی یک عدّهی بی درد.
مهجوریان نیز همچون بسیاری از همدورههایش آرمانهای بزرگی را در سر میپروراند که نجاتِ طبقهی زحمتکشِ رنجبران کوچکترینِشان است .عدّهای با این شعارها نان می خوردند و عدّهای هم جان میدادند .مهجوریانِ جوان امّا قضیه را جدّی میگیرد .از شعر و حرف هم جلوتر میرود و بر سرِ همین ناپرهیزیهای سیاسی از زندان سردرمیآوَرَد .بعداز رهایی ،کارِدولتیاش را از دستمیدهد .رانندهی کامیون میشود ،کارگرِساختمانی ،ویزیتورِ چاپخانه و ...همه اینها امّا برای روشنفکرِ آرمانزدهی آن روز نمیتواند بازدارنده باشد "...استوره -اینترنت -تأکیدها از من است در سال 88تنها مجموعهشعرِ مهجوریان با عنوانِ"سرودهایی از دیارِ خانههای بارانی" ،در نشر شِلفین منتشر شد .اما غالبِ شعرها تاریخِ دهههای قبل را در پای خود دارند .همچنان که فضا و زبانِ شعرها، سنِّ تقویمیِشان را به نوعی افشا میکند .مهجوریانِ شاعر ،در بستر شعرِ دههی چهل شروع می شود .در صفحهی شعرِ نشریاتِ دهههای چهل و پنجاه حضوری جدّی دارد؛ مثلِ فردوسی ،سپید و سیاه و البتّه نشریاتِ محلی .تربیتِ ذهنیاَش در همانفضا شکل میگیرد .هم از اینروست که بهرغمِ اندکسرایی، فاصلهای میانِ شعرهای گذشته و امروزِ او نیست .شعرهایی که بهلحاظ تقویمی دو/سه نسل فاصله دارند، امّا از منظرِ زیباییشناسی این گسست دیده نمیشود .شاید کارکرد نوستالوژیکِ اینشعرها بیشتر از کارکردِ هنریِشان باشد .سادهتر اینکه ،خوانندهی تربیتشدهی دههی چهل و پنجاه ،مخاطبِ ایننوع شعرها هستند ،چرا که با نوعی شعرِ به یادآورنده سروکار داریم؛ شعری که تمامِ مناسباتش در دهههای
من آتشام کنارِ شما میسوزد
31
نگاهی به شعرهای :علیاکبر مهجوریاننماری
قبل شکلگرفته و بهنوعی بهاتمام رسیده است ...زبان و فضای شعر بهخوبی شعرِ سنّتیِ نیمایی را احضار میکند .وزنِ نیمایی با لحنی شاملوواره و استعارهها و کنایاتی که در بسترِ شعرِ دههی چهل به مولّفههای
عمومیِ شعرِ آن دوره بَدَل شدند ...شعرِ او سرشار از مفاهیم ازلی/ابدی است؛ ضمن این که عالیقِ بومی، در جایجایِشعر خودی نشان می دهند ،با انبوهی از واژگانِ محلّی که در شکلگیری فضای شعر دخیل میشوند ...با کمالِاحترامیکه برای مهجوریان قائلم ،نمیتوانمپنهانکنم که مهجوریانِشاعر ،همسرنوشتِ انبوهی از چهرههای گمشدهایاست که نتوانستند نام و ذهنِشانرا با اتّفاقاتِ ادبیِ اینسویِ دههی چهل
ارتباط دهند .از اینروی ،در میانِ اهالیِ کلمه ،مهجوریانِ بومینویس چهرهای سرشناستر و جدّیتر
است".
استوره -اینترنت -تأکیدها از من است
من ناگزیر بودم تا بخشی طوالنی از داوریِ اینعزیز را بیاورم .در اینداوری برخی نکاتی هستند که من هم با آنها موافق هستم .ولی با کلّیتِ این داوری موافق نیستم. این داروی دارای دو بخش است -4 :داوری در بارهی یک دوره از تاریخِ ایرانِ معاصر؛ و -1داوری در بارهی دفترِ یکمِ شعرهای اکبر. در بارهی بخشِ نخستِ این داوری ،ایننکات را دوست دارم یادآوری کنم: اگرچه نه همه ،ولی بخشِبزرگِ آن بهاصطالح"دههیچهلی"ها: گروههای بسیارمختلفی بودند .و نمیشود (و برای یکآدمِ اهلِپژوهش شایستهنیست ) همهیآنها را مثلِ انبوههای از سیبزمینی در یک کیسه ریخت .شما باید مشخّص کنید از چه گروههایی حرف میزنید .کارکردِ اینگروهها نیز تنها در زمینهی مبارزهیاجتماعینبود که شما با اینلحنِ نا/در/خور میگویید" :عدّهای با اینشعارها نانمیخوردند و عدّهایهم جانمیدادند ".بلکه افزون براین ،اینان در زمینههایهنر، فرهنگ ،علم...نیز منشاءِ کارهای بزرگی بودند. اینبخشِبزرگومؤثّرِ"دههیچِهِلی"هرگزخودرا نمایندهیدههیچهل نمیدانستهاند.خودرا اهلِ"یکدهه" نمیدانستهاند .اصالً اهلِ این"دههبازی/درآوردنها" نبودهاند. میدانستهاند که دههیچهلهم ،مانندِ همهی"دههها" در همهیروزگارها ،پُر از دهها و صدها نوع انسان و اندیشه بود .و باور داشتهاند که دههیچهل ،ادامهی دههها و سدههای پیش از خود بود. داوریِ اینبخشِبزرگ از"دههیچهلیها"دربارهی رابطهی برخیاز آن بهگفتهی اینعزیزان"جریانهای فرمگرا ،حجمیها و موجیها" با قدرت ،نه"اتّهامِ"آنان به اینان ،بلکه دیدگاهِ برخی از خودِ نظریهپردازانِاین"جریانها"دربارهی رابطهی هنر با قدرت بود که خودِ آنان آن را آشکارا بیان میکردهاند .موضوعِ رابطهی هنر و ادبیات با قدرت، یکی از موضوعاتِمهمّی است که همچنان نیز نیرومند در جریاناست .اینرابطه ،یکی از مباحثِمهم در زیباییشناسیِهنر و یکی از شاخصهایبزرگ در تبیینِ زیباییاست. و یکیاز شاخصهایمهم در تشخیصِحقیقت در علومِانسانی نیزهست .شایسته نیست
من آتشام کنارِ شما میسوزد
34
که این بحثِمهم را با داوریهای شتابزدهای
نگاهی به شعرهای :علیاکبر مهجوریاننماری مانندِ"شاعرانی که برای نجاتِ انسان پا به
عرصهگذاشته بودهاند ،جریانهای موجی و حجمی را نهایتاً سوسولبازیِ یک عدّهی بیدرد میدیدند"
بهابتذالکشاند .در دوسویِ اینمبحثِمهم درآنسالها ،نه مُشتی سوسول و مُشتی آرمانزده ،بلکه ،در هر دو سویِآنمباحث ،ژرفاندیشانِ جدّی ایستاده بودند. بسیاریاز آنهایی که در"این"دهه زادهشدند و هنوز زندهاند ،اهلِهمین دهههایِکنونیِروزگارِکنونیهمهستند .هنوز زندهاند و برایِ گشایشِ گِرِههای روزگارِکنونیِخود میکوشند .و خودرا با جریانِ زمان بهشیوهای پویا و نه به نرخِ روز ،هماهنگ میکنند. اینبخشِبزرگِآن"دههچِهِلی"ها اگرکسی از آنان میپرسید :کیهستند؛ مانندِشمانمیگفتند" :من()...هستم و باقیِقضایا" .اگر از آنها دربارهی"عالیقِسیاسی/اجتماعیِ "شان میپرسیدند؛ مانندِشما نمیگفتند" :گفتنینیست" .از ادبیاتهم هر نامی داشته یا از هر جایی میآمده ،لذّتمیبردند فقطکافیبود هنرداشته و ازتهِدل باشند. نه شاملو را "خدایانِبیبدیل"میدانستند و میدانند ،و نهاهلِ هیچ قبلهای بودند وهستند چهبرسد به"قبلهیمتمایلبهشرق" یا قبلهیغرب. عنایتِ بسیاریاز اینان به مردمِزحمتکش نه از "آرمانزدهگی"بود ،و نه از رویِکتاب و عضویت در احرابِچپ .آنها خود از همینمردمِزحمتکش بودند .نانِ خودرا به سختیدرمیآوردند .عاشقِزندهگی بودند .انسانها را دوستداشتند و دوست دارند. من گمان دارم که این دوستانِ عزیز: بایدبکوشندخودرا از بحرانی که در آن گرفتار آمدهاند نجات دهند .و پیشاز آن الزماست که دریابند اصالً در بحران هستند. باید بکوشند خودرا از چنگِاین"دههسازی"ها درآورند .اینچارچوبها را در/هم/بشکنند .آنگاه جهان و انسانرا در گستردهتریننمودِشان درخواهند یافت. باید نکوشند که بهسیاقِ برخی از همان یا از همین چپهایِحزبیِدیروز و امروزی،و یا بهسیاقِ برخیاز همان"موجیها"و"حجمیها"یِدیروز و امروزی ،از آشکارساختنِ دیدگاهِسیاسی/اجتماعیِشان طفرهروند .بهتر استکه در پُشتِپرده سایه/بازی نکنند، که همهی وجودِ عزیزشان پیداست .شرکتداشتن در سرنوشتِ سیاسی/اجتماعیِ جامعهرا "نا/پرهیزیِسیاسی"تعبیرکردن ،سادهلوحیاست .اگر"میلِانسانها بهشرکت کردن در سرنوشتِجامعه برای زیستیانسانیتر" به مبارزهیاجتماعیِ آنان با مخالفانِ همزیستیِ دادگرانه و برابریمدارانه کشیدهمیشود ،این ،نهبهسببِ پرهیز یا نا/پرهیزی /کردنِ اینانسانهاست بلکه پیشاز هرچیز بهسببِ پافشاریِ قدرت/سیاست/مداران بر منافعِحقیرِشاناست .وگرنه چهکسیاست که از زندان و تبعید و از دستدادنِ کار... خوشاش بیاید.
من آتشام کنارِ شما میسوزد
31
نگاهی به شعرهای :علیاکبر مهجوریاننماری
باید بکوشند پیش از آنکه انسانها را به دههی چِهِلی یا پنجاهی یا شَستی بخشکنند و خود و دیگران را در"دهه"ها محبوسسازند ،چشمرا باز کنند و یا اگر که چشمِشان باز است -که البتّههست -نحوهیدیدنرا بِگَردانند .و بهگفتهیاکبر "راهی دیگر بزنند"و بگذارند تا چشمِشان آزادانهتر ببیند .نه آنکه به سیاقِ آنانی که خود از آنها خُرده میگیرند بر چشم و دلِ خود دَهَنه و قمطَر بزنند .آنگاه خواهند دید که جهان چهاندازه متنوّع است .و چهزیباست اینتنوّع .خواهنددید که اختالفهای بزرگِ اجتماعی معنای خود را دارند و اختالفهای نسلی جایِ خودرا .و نباید این اختالفها را با هم درآمیخت .مگر نمیبینیم که همانا اختالفهایبزرگِاجتماعی،خودِ همنسالن را در برابرِ هم قرار میدهد؟ مگر نسلِشما ،در برابرِ مسائلِبزرگِکشور و جهان دارای یکموضعاند؟ و در برابرِ هم صف نکشیدهاند؟ آیا اینواقعیت نشانگرِ ایننیست که اختالفهایبزرگِاجتماعی دارای ریشههایگوناگونیاند که غالباً در بیروناز مقولهی نسلها باید جُستوجویِشان کرد؟ اختالفهای میانِ طبقاتِاجتماعی ،که مهمترینِ این ریشهها است ،راهِ خودرا نهتنها از میانِ همنسالن بلکه از میانِ هممیهنها و همنوعها و همدینها و همخونها هم میگشاید .این اختالفهایطبقاتی را همهی انسانها در همهیروزگارها درک میکنند؛ آنها نه کشفِ کارل مارکسِ غربی هستند و نه کشفِ مزدکِ شرقی. باید بکوشند که خودرا نمایندهی نسل ننامند و ننمایند .تالش کنند تا نسلِ خود رابشناسند .آنگاه درخواهندیافت که تا چهاندازه ،بهرغمِخیالِشان ،از شناختِ نسلِخود دور هستند .آمارِ این نسل را بگیرند و ببینند که این بهاصطالح"نسلِآنان"چه کسانی هستند و بکوشند تا شناختی زنده و واقعی از خود و از نسلِخود داشته باشند. و البتّه بهتر از من میدانند که اینکار ،یعنی "شناختِ زنده و واقعی از خود و از نسلِ خود" ،مانندِ هر شناختدیگری که در آن" ،پایِ شناحتِانسان از سویِ خودِ انسان" در میان است ،موضوعی بسیار پیچیده میشود .و خوب میدانند که نه کارِ شناختنِ انسان و نه کارِ آنانسانی که میخواهد انسانرا بشناسد ،هرگز با اتّکاء بر علومِآزمایشگاههایِدربسته و در آزمایشگاههایعلومِدربسته بهجایی نخواهدرسید. یعنی هم آنانسانیکه میخواهد انسانرا بشناسد بایدخود در میدانِ زندهگیِاجتماعی حضوریِ زنده و پویا داشتهباشد؛ هم آزمایشگاهِ شناختِانسان باید میدانِ زندهگیِ پویایاجتماعی باشد؛ و هم خودِ آزمایشها باید در جلویِچشمِ میلیونها انسانِ انجام گیرند :در زندهگیِ واقعی ،در کوچه ،خیابان ،محلِّکار ،محافل ،و البتّه در برابر قدرت...
من آتشام کنارِ شما میسوزد
39
نگاهی به شعرهای :علیاکبر مهجوریاننماری
در بخشِ دوُّمِ داوریِخود ،این دوستِ عزیز نکاتی را به دفترِ یکمِ شعرهایِ اکبر نسبت میدهد که درستاند ،ولی من نمیتوانم بفهمم چرا او این نکات را بد میداند .البتّه آشکار است که او ،فقط دفترِیکم را دیده است زیرا دفترهای دیگر آنزمان هنوز چاپ نشده بودند .البتّه بهنظر میرسد او حتّی یکشعر از شعرهایی را که اکبر در بهگفتهی او "دههیچهل"سروده را نیز نخواندهاست .وگرنه شاید درمییافت که اکبر و همانند های او در هماندههیخودهم اینطور نبود که گرفتارِ جوِّ زمانه باشند ،و آنگاه حتماً برخی از نکات را در نوشتهیخود را اصالح میکرد. "فاصلهای میانِ شعرهای گذشته و امروزِ او [اکبر] نیست" من فقط دوست دارم از شمابپرسم این یعنیچه؟ چه فاصلهای؟ خوب ،بهفرض که نباشد .چه عیبی دارد؟ " -شعرهایی که بهلحاظ تقویمی دو/سهنسل فاصله دارند ،امّا از منظرِ زیباییشناسی این
گسست دیده نمیشود ".کدام زیباییشناسی؟ بهتر نیست که روشن بگویید؟ "شایدکارکردِ نوستالوژیکِ اینشعرها بیشتر از کارکردِهنریِشان باشد ".از شما میپرسم:مگر کارکردِ نوستالوژیک زیبایی نیست؟ و هنر نیست؟ " -سادهتر اینکه ،خوانندهیتربیتشدهی دههیچهلوپنجاه ،مخاطبِایننوعشعرها هستند"
از شما میپرسم :مثالً تربیتشدهگانِدهههایبعدی مخاطبِکدامشعرها هستند؟ در همین"دههیشما" مگر همه مثلِ شما هستند؟ "زبان و فضای شعر بهخوبی شعرِ سنّتیِ نیمایی را احضار میکند" .من که وزنهای شعرهای ایندفتر را دارای کمترینهمانندی با"وزنِنیمایی" نمیدانم .تازه اگرهم چنین باشد مگر چهعیبیدارد؟ اینمقولهی"وزنِنیمایی" ازآنمقولههاییاست که هنوز دست از گریبانِ بسیاریاز ماها بر نداشتهاست .گماننمیکنم نیما هم از این"وزنِنیماییِ" شما بتواند سردرآورد. " -وزنِ نیمایی با لحنی شاملوواره و استعارهها و کنایاتی که در بسترِ شعرِ دههیچهل به
مولّفههای عمومیِ شعرِ آن دوره بَدَل شدند" همهی این حُکمها اکنون مدّتها است که بهمعیارهایی در نوعی از نقدِ ادبیِکنونی بَدَل شدهاست .همین"عیار"ها ،سببشده که این دوستِعزیز هم ،بهرغمِ این که دیده میشود که میکوشد نگاهِمستقلّی داشته باشد ،نتواند از بیانِ کلیشهیی و از کلیشههای بیانی یکسره دست بردارد" .با کمالِ احترامیکه برای مهجوریان قائلم ،نمیتوانمپنهانکنم که مهجوریانِشاعر ،همسرنوشتِ انبوهی از چهرههایگمشدهایاست که نتوانستند نام و ذهنِ شانرا با اتّفاقاتِ ادبیِ اینسویِ
دههیچهل ارتباطدهند ".آه ،امان از اینبیان! شما از کدام اتّفاقاتِادبیِ اینسویِدههی چهل حرفمیزنید؟ کدام اتّفاقِ ادبی؟ از اینگذشته ،چرا شما فکر میکنید انسانی که میخواهد خودرا بیان کند باید خودرا به اتّفاقاتِ ادبی ربط دهد؟ شما از چه ادبیات و
من آتشام کنارِ شما میسوزد
31
نگاهی به شعرهای :علیاکبر مهجوریاننماری
هنر و از کدامادیبان و هنرمندان حرف میزنید؟ هر کسی که هنری و ادبی میآفریند باید تنهاوتنها با احساس و با دلِخود ،با جهان و موجودات و محیطیکه در آن زندهگی میکند"ربط"داشتهباشد .دستبرداریم از نقدهایادبیِکلیشهیی ،که ادبیات را در سَبکها و بهقولِ شما در"اتّفاقاتِادبی"محصور میکنند .اتّفاقاتیکه در حقیقت، آب در خوابگهِ مورچهگان هم حتّینیستند؛ زیرا که مورچهگانِامروزیهم دیگر از این آتّفاقات نه بیدار کهحتّی هراسانهم نمیشوند .بهتر نیست که بگذاریم آدمی خودرا بیانکند همان گونهکه هست و میتواند؟ مهم فقط ایناست که او بهطورِ پویا با خود و با جهانِخود ارتباطِزنده داشتهباشد نهاینکه هراسان مراقبباشد تا با"اتّفاقاتِنوین" ربطداشتهباشد. از اینگذشته ،موضوع فقط آنکسینیست که مینویسد بلکه آنکسیهم هست که میخوانَد .بیایید از آنانینباشیمکه چنان مینویسند که بیشتر خوانده شوند و چنان میخوانند که کمتر ناپرهیزی کنند... قصدم تخطئهی این افراد نیست .قصدم نهادنِ اینپُرسش در برابرِآنها ،و نیز در برابرِ خودِمان است :پس کجاست آن"زنده"گی؟ ()()()