M.Namari 14

Page 1

‫پاسخِ تازیانه ‪ /‬در‪ /‬دست‬ ‫(شعر)‬

‫م‪ -‬نَماری‬ ‫‪3131‬‬


‫صفحه‬

‫فِهرست‪:‬‬ ‫()‬

‫اشاره‬

‫‪3‬‬

‫()‬

‫هیزُم درونِ آتشِ این شَرم‪.‬‬

‫‪7‬‬

‫()‬

‫"مَردُم"؟ کدام"مَردُم"؟!‬

‫‪01‬‬

‫()‬

‫آن مَردُمی که من میشناسم‪.‬‬

‫‪01‬‬

‫()‬

‫‪ -0‬کاری نمیکنیم‪.‬‬

‫‪01‬‬

‫‪ -2‬آن "کار"ی که نمیکنیم‪ ،‬ولی باید کرد‪.‬‬ ‫‪ -3‬آن "اهلِ کار"ها در کجاها در کارند؟‬ ‫الف‪-‬‬ ‫ب‪-‬‬ ‫ج ‪-‬‬ ‫د ‪-‬‬ ‫چ ‪-‬‬ ‫()‬

‫آن اهلِ کارها اکثراً در کارند‪.‬‬ ‫آنان که بر مَدارِ قدرت‪ /‬سیاست در کارند‪.‬‬ ‫آنان که بر مَدارِ "حزبِ سیاسی" در کارند‪.‬‬ ‫آنان که بر مَدارِ "حزبِ باد" در کارند‪.‬‬ ‫آنان که بیرون از مَدارها در کارند‪.‬‬

‫من‪ ،‬آرزوهایِ من‪.‬‬ ‫‪37‬‬

‫من‪ ،‬بچّههای من‪.‬‬ ‫()‬

‫زِنهار!‬

‫()‬

‫ما‪ ،‬در کدام صحنهای دُنبالِ هم میگَردیم؟‬

‫اِی دهانِ حقیقتگو‪،‬‬ ‫زِنهار!‬

‫‪44‬‬ ‫‪13‬‬


‫‪1‬‬

‫پاسخِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‬

‫اشاره‬

‫‪...‬‬ ‫اینجا چه میکُنی؟!‬ ‫« هیچ!‬ ‫در زیرِ روشناییِ زهرآلودَت ای پُرسش!‬ ‫در کارِ برکشیدنِ یک سایهبانی هستم از پاسخها‬ ‫تا بلکه در پناهِ سیاهِ سایهی آن‪ ،‬بتوانم روشنتر دریابم‬ ‫اینجا چه میکنم‪».‬‬ ‫‪...‬‬ ‫« پُرسشِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‪» 3131 -‬‬

‫اشاره ‪:‬‬ ‫در یکی از رفتنها (یا آمدنها)به ایران‪ ،‬یکی از دوستانِ قدیم و شریف‪ ،‬مرا بهگوشهای‬ ‫کشاند و گفت ‪ :‬میخواهم چیزهایی به تو بگویم‪ .‬و بدون این که منتظرِ پاسخی از من‬ ‫باشد آغاز کرد به گفتنِ آن چیزها‪ .‬و این‪ ،‬نزدیک به یک ساعت به درازا کشید‪.‬‬ ‫فشردهی گفتههای او این بود ‪:‬‬ ‫« تو و امثالِ تو برای این مَردُم زحمت کشیدهاید‪ .‬زندهگیِ تانرا دادهاید‪ .‬و سرانجام‬ ‫از کشور رانده شدهاید‪.‬این مَردُم امّا همچنان از تو و امثالِ تو توقّع دارند‪...‬‬ ‫البتّه که برای فرزندانات زحمت کشیدهای‪ ،‬و آنها را به جایی رساندهای‪ .‬حاال‬ ‫دیگر باز وقتِ آن است که بهتوقّعِ مَردُم پاسخ دهید‪...‬‬ ‫این مَردُم سزاوارِ کمک هستند‪ .‬آنها همچنان از تو و امثالِ تو توقّع دارند‪ .‬آنها از‬ ‫شماها بیشتر از من و امثالِ من توقّع دارند‪ .‬و گفت‪ /‬وُ‪/‬رفتارِ شماها هنوز مؤثّر‬ ‫است‪ .‬آنها از تو و امثالِ تو توقّع دارند‪...‬‬ ‫آنها البتّه شایستهی این توقّع هستند‪...‬‬ ‫اکنون مَردُم و جامعه در وضعیتیاند که نیاز به کمکِ تو و امثالِ تو دارند‪»...‬‬

‫هنگامیکه آغاز بهسخن کرد‪ ،‬سرُوری بسیار دلچسب وجودِ مرا در بر گرفت‪ .‬این‪،‬‬ ‫نخستینبار بود که داشتم سخنانیرا میشنیدم که تشنهی شنیدنِشان بودم‪.‬‬ ‫من در سالِ ‪ ،3131‬پس از نزدیک به‪12‬سال پس از فرار (یا رانده شدن)‪ ،‬برای اوّلین‬ ‫بار در سالِ‪3111‬توانستم بهکشور بازگردم‪ .‬ازآنزمان تا زمانِ این حرفها از آن دوستِ‬


‫پاسخِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‬

‫‪4‬‬

‫اشاره‬

‫عزیز‪ ،‬که سالِ ‪ 3131‬بود‪ ،‬چه کوششها کرده بودم تا مگر در جریانِ رفتن( یا آمدن )‬ ‫به ایران‪ ،‬با دوستانِ قدیم و یا جدید‪ ،‬در بارهی این که چه باید کرد‪ ،‬گفتوگو کنم‪.‬‬ ‫اکنون کسی از دوستانِ قدیم‪ ،‬داشت میگفت که کاری نمیکنیم‪ .‬و این‪ ،‬بسیار خوب‬ ‫بود‪ .‬چهسالها که گوشبهراهِ این حرف بودم‪ .‬هرگز کسی اینچنین‪ ،‬فراخوان به انجامِ‬ ‫کار نمیکرد‪.‬‬ ‫در نیمهی اوّلِ حرفهایش آرام آرام داشتم احساس میکردم که باید حرفی بزنم؛ زیرا‬ ‫میدیدم که او تصوّر میکند که من و امثالِ من نه اینکه هیچ کاری نمیکنیم بلکه‬ ‫نیز گویا دیگر به کار برایِ جامعه و مردم باوری نداریم‪.‬‬ ‫باور نمیکردم‪.‬‬ ‫چندبار تالش کردم تا مگر فرصتی بیابم و گفتگویِ یکطرفه را به گفتوُگویِ دو طَرَفه‬ ‫تبدیل کنم‪ .‬و این گرامی‪ ،‬ولی هربار از من خواست تا چیزی نگویم و فقط گوش کنم‪.‬‬ ‫و او نزدیک بهیکساعت‪ ،‬فقط گفتوُگفت‪ .‬و من البتّهکه با عالقه بهاو گوش دادم‪.‬‬ ‫صحبتهای او تمام نشد بلکه وضعیتی پیش آمد که دیگر‪ -‬و یا دستِکم دیگر‪-‬‬ ‫نمیتوانست ادامه دهد‪.‬‬ ‫امّا در فرصتِ دیگری که برای او فراهم شد باز هم مرا بهگوشهای کشاند و باز نزدیک‬ ‫به بیش از نیم ساعت همان حرفها را تکرار کرد‪.‬‬ ‫از یکسو‪ ،‬مَسرُور ازاینکه سرانجام کسی پیدا شد و کَمکاریهای ما را آغاز کرد به‬ ‫گفتن‪ ،‬و مثلِ برخیها سکوت نکرد‪ .‬از سویِدیگر‪ ،‬میدیدم که او بهراستی بهاین تردید‬ ‫افتاده که من و امثالِ من دیگر از آن تعهّدهایمان دست کشیدهایم‪.‬‬ ‫یعنی چه؟‬ ‫چرا او چنینتصوّری از من و "امثالِ من" پیدا کرده بود؟ ما کجا چهکردهایم که او به‬ ‫چنین برداشتی از من و آن"امثالِ من"رسیده بود؟ آیا میتواند موضوع اصالً بهچیزِ‬ ‫دیگری بجز رفتارِ من و اَمثالِ من ربط داشته باشد؟‬ ‫در جریانِ بارِ دوّمی که او مرا باز بهگوشهای کشاند‪ ،‬بهاو گفتم حرفهایی که میزنی‬ ‫دربارهی نیازهای جامعه و مَردُم‪ ،‬و کمکاریهای من و ما‪ ،‬همه درستاست‪ .‬و‪ ...‬هنوز‬ ‫میخواستم از او بپُرسم که ولی چرا فکر میکنی من و امثالِ من نمیخواهیم کاری‬ ‫بکنیم؟ امّا او گویی فقط میخواست حرف بزند‪.‬‬


‫پاسخِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‬

‫‪5‬‬

‫اشاره‬

‫این موضوع‪ ،‬مرا نگرا ن و افسرده ساخته بود که چرا او هنوز درنیافته بود که همین‬ ‫حرفهای اورا من هم میزنم‪ .‬و بسیاری از آن"امثالِ من" هم نیز‪ .‬چرا او درنیافت که‬ ‫این حرفهای او حرفهای مُهمِّ روزگارِ ما است‪ .‬این موضوع‪ ،‬که ما‪ ،‬مُدَّعیانِ مبارزهی‬ ‫اجتماعیِ طبقاتی و مَردُمی‪ ،‬آنچنان که شایسته و الزم است‪ ،‬در مبارزهی اجتماعی‬ ‫در کشورِمان شرکت نداریم‪ ،‬موضوعِ مهمی است‪ .‬و باید که بهطورِ جدّی در بارهی آن‬ ‫با هم حرف بزنیم‪" .‬توقُّعِ"من این بود‪ ،‬که او این موضوع را مانندِ یک سئوالِ مُهم‪،‬‬ ‫به"بحث" بگذارد‪.‬‬ ‫انتظارِ من این بود که چنین میکرد‪ .‬امّا غریب آن که چنین نکرد‪.‬‬ ‫نهآن هُشدار و نهآن سرزنش‪ ،‬هیچکدام نهتنها مرا ناخوش نیامد بلکه خیلی هم خوش‬ ‫بهدل نشست‪ .‬زیرا مگر حقیقت را نمیگفت؟‬ ‫امّا آن بیباوری‪ ،‬آن داوریِ ناحق و نا‪/‬منتظر‪ ،‬راست بگویم‪ ،‬بسیار بر من گران آمد‪ .‬و‬ ‫همین حرف و داوریِ ناحق‪ ،‬همهی آن هُشدارها و سرزنشهای او را‪ ،‬که من اوّل خیال‬ ‫میکردم به همهی ما و از جمله به خودِ او هم هست‪ ،‬به رنگِ دیگری درآورد‪.‬‬ ‫تا آنهنگام‪ ،‬تصوّر میکردم که ما‪ -‬منظورم نه من و او‪ ،‬بلکه همهی ما‪ -‬همدیگر را‬ ‫میشناسیم‪ ،‬و میدیدم که چنین نبود‪ .‬اندوهی و شگفتیای و تأسُّفی مرا فراگرفت‪ .‬آن‬ ‫شَعَف و شادیِ اوّلیّهای که‪ ،‬وقتی آغاز بهسخن کرد‪ ،‬در من پدید آمده بود‪ ،‬با احساس‬ ‫های تعجّب و ناباوری تواَم شد‪.‬‬ ‫در پایانِ حرفهایش گفت‪ :‬من میخواستم حرفهایی را که در دِل داشتم به تو بزنم‪.‬‬ ‫و از تو میخواهم که آنها را بهآنان هم برسانی‪ .‬گفتم‪ :‬بسیار کارِخوبی کردهای و حرف‬ ‫های بسیارخوبی زدهای‪ .‬کاش فرصتِ بیشتر داشتیم‪ .‬در حرفهایِتو نکاتی هم هست‬ ‫که نیاز به بحث و گفتوُگو دارند‪ .‬گفت ‪ :‬اگر پاسخی هست بعداً به من بگو‪.‬‬ ‫مدّتی دربارهی پاسخ بهحرفهای او اندیشیدم‪ .‬اندیشههایم از دایرهی حرفهای او در‬ ‫گذشت و بهبسیاری از حیطههای دیگر کشید‪ .‬و از اینرو‪ ،‬این پاسخِ من‪ ،‬بیشتر نه‬ ‫خطاب بهاو است‪ ،‬و به آنچه که او‪ ،‬آن دوست و انسانِ شریف‪ ،‬تالش کرد بگوید‪ .‬بلکه‬ ‫فراتر ازاین‪ ،‬خطاب به یک پُرسشِ دیرینه نیز هست‪.‬‬ ‫پاسخِ من‪ ،‬چندبار شکلهای گوناگونی بهخود گرفت‪ .‬سرانجام‪ ،‬آنرا بهشکلِ شعر بیان‬ ‫کردهام و نوشتهام؛ اگرچهکه شکلِ این"شعر" کمتر بهآن شکلِ متعارفِ شعرِ میماند‬


‫پاسخِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‬

‫‪3‬‬

‫اشاره‬

‫ولی در مواردِ بسیاری و بویژه برایِبیانِ آن نوعِ"نگاهی"که این پاسخ در پَرتُوِ آن فراهم‬ ‫آمد‪ ،‬مناسبتر آمد‪.‬‬ ‫اگر این پاسخ‪ ،‬تازیانهای در دست دارد‪ ،‬هرگز این تازیانه بر او و امثالِ او نیست‪ ،‬که از‬ ‫انسانهای شریف هستند‪ .‬زیرا آننکوهشِ او بهما بهسببِ کمکاریهایِمان‪ ،‬نه نخستینِ‬ ‫این نوع نکوهشهایِ پُرسَنده است‪ .‬چنین پُرسشیرا گمان میکنم که هرکسی از ما ‪-‬‬ ‫و حتّی خودِ این انسانِ مبارزِ شریف‪ -‬در همهی دورهها و در همهجا در برابرِ خود‬ ‫میبیند‪ .‬این پُرسش معموالً تازیانهای در دست دارد و آنرا بر من و بر ما فرود میآوَرَد‬ ‫‪ .‬بهاین پُرسشِ گَزَنده‪ ،‬هر کَس بهشکلی و بهنحوی‪ ،‬پاسخی میدهد‪.‬‬ ‫من درسالِ‪3131‬یعنی‪34‬سال پیشتر‪ ،‬برایِ چندمینبار در زندهگی‪ ،‬همانندِ دیگران‪،‬‬ ‫خود را روبهرو با چنینپُرسشی میدیدم که همهجا با تازیانهای در دست‪ ،‬در برابرِ من‬ ‫ایستاده بود و میپُرسید‪" :‬اینجا چه میکنی!؟"‪ .‬من در آنسال‪ ،‬در یک دفترِ کوچکِ‬ ‫شعر با نامِ «پُرسشِ تازیانه‪/‬در‪/‬دست»‪ ،‬پاسخهایی بهاین پُرسش دادهام‪ .‬پاسخهایی که‬ ‫من بهآن پُرسش در آنسالها دادهام‪ ،‬تازیانهای در دست نداشت‪ ،‬بلکه این خودِ آن‬ ‫پُرسش بود که تازیانه در دست گرفته بود‪ .‬من برخی از آن پاسخهای گذشته و برخی‬ ‫از حرفهای گذشتهامرا درآغازِ فصلهایِ جداگانهی این پاسخِ کنونی آوردهام‪ ،‬تا تأکیدِ‬ ‫خودرا بر درستیِ هستهیاصلیِحرفهایِ این انسانِخوب‪ ،‬وآنپُرسشِدیرین نشان دهم‪.‬‬ ‫باری‪ ،‬امّا پاسخِ امروزِ من بهاین پُرسش‪ ،‬تازیانهای در دست دارد‪ .‬زیرا آن پُرسش‪ ،‬امروز‬ ‫مدّتهاست که بسیار جدّیتر شده و افزون بر تازیانهایکه تاکنون در دست داشته‪،‬‬ ‫داوریهایینیز اکنون بر لَب دارد؛ داوریهایی‪ ،‬که حتّی بهرغمِ برخیداوریهای ناروایی‬ ‫که در میانِشان وجوددارند‪ ،‬بهحق هستند‪ ،‬زیرا بیتردید‪ ،‬طوالنیشدنِ کمکاریهایِ‬ ‫ما‪ ،‬سببِ اصلیِ این داوریها است‪.‬‬ ‫درست همین داوریهایِ نا‪/‬روا‪ ،‬سبب شدهاند که پاسخِ امروزِ من بهاین پُرسش‪ ،‬اکنون‬ ‫تازیانهای بهدست گیرد‪ .‬وَرنه‪ ،‬هدفِ اصلیِ این پاسخِ کنونی نیز‪ ،‬همچنان که پاسخهای‬ ‫گذشته‪ ،‬نه تخطئهی این پُرسش‪ ،‬که نیرومندترساختن‪ ،‬مؤثّرترساختن‪ ،‬و گستردهتر‬ ‫ساختنِ آن است‪.‬‬ ‫بهار ‪3131‬‬


‫‪...‬‬ ‫آه‪ ،‬این گودالِ خاموشِ جانِ من‬ ‫چه فراوان پیش آمد‪ ،‬که به مُردابی گَندیده بَدَل گشتهست‬ ‫زیرِ بارانِ زردِ شرمی آلوده‬ ‫رو‪/‬به‪/‬رویِ تو!‬ ‫‪...‬‬ ‫« گفتگو با چشمها‪» 3133 -‬‬

‫هیزُم بِنِه درونِ آتشِ این شَرم!‬


‫پاسخِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‬

‫‪1‬‬

‫هیزُم درونِ آتشِ این شرم‬

‫سرگرمِ هرچهای که بگویی هستم‪ ،‬اِلّا‬ ‫سرگرمِ کارِخویش‪.‬‬ ‫کاریکه همچو کوهی برجا ماندهاست‬ ‫انجام‪/‬نا‪/‬گرفته‪.‬‬ ‫آن کس که بَخت وُ جُراَتِ آن را دارد‬ ‫کهاین صحنه را نظاره کند ‪:‬‬ ‫ این صحنه را که در آن‪ ،‬ما‬‫بازیگر وُ‪ ،‬بازیدِه وُ‪ ،‬بازیچهایم‪-‬‬ ‫یک همچه آدمی‪ ،‬باری‬ ‫هرگز نمیتواند از خود شاکِر باشد‬ ‫وَز شَرم‪ ،‬شَرم‪ ،‬شَرم نسوزد‪.‬‬ ‫در این جهانِ آتش‬ ‫چه بسیار آتشهایی که بیشرمان میافروزند‬ ‫آتشِ سُلطه‪ ،‬آتشِ قدرت‪ ،‬آتشِ جنگ‪ ،‬آتشِ فقر‪ ،‬آتشِ وحشت‪ ،‬آتشِ جهل‪...‬‬ ‫چه بسیار آتشهایی که بیشرمان میافروزند‬ ‫در این جهانِ آتش!‬ ‫هیزُم بِنِه در آتشِ شرمِ من!‬ ‫این آتشِ آتشهاست‬ ‫آتشترین آتشهاست‪.‬‬ ‫چه بسیار آتشها را‪ ،‬این آتش میسورانَد‪.‬‬ ‫هیزُم بِنِه در آتشِ این شَرم!‬ ‫این شرم‪ ،‬باید آتشاش همیشه روشن باشد‪،‬‬ ‫این آتشِ مقدّس است‪.‬‬ ‫من بارها این آتشرا در خود دَماندهام‬


‫پاسخِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‬

‫‪3‬‬

‫هیزُم درونِ آتشِ این شرم‬

‫هیزُم درونِ آتشِ شرمِام نهادهام‪.‬‬ ‫(آیا تو هم؟)‬ ‫بگذار تا که از خودم مثالی بیارم‪ -‬ازآن مثالها که تو هم میدانی‪: -‬‬ ‫یک نیمهشب‪ ،‬به خَلوَتام نشسته بودهام‪ -‬آن خَلوَتِ دلگُشا که تو هم میدانی‪-‬‬ ‫دیدم که از درونِ آینه ‪ -‬آن با صفا که تو هم میدانی‪-‬‬ ‫یک آشنا به من اشاره میکند ‪ -‬آن آشنا که تو هم میدانی‪-‬‬ ‫رفتم جلویِ آینه وُ‪ ،‬رو‪/‬به‪/‬رویِ او نشستم وُ‪ ،‬دیدم با من میگفت‬ ‫ با آن کالمِ ناقدِ گیرا که تو هم میدانی‪: -‬‬‫هیزُم بِنِه در آتشِ شرم! امّا‬ ‫این آتشِ شگفت‪ ،‬نه با هر هیزُمی جان میگیرد‪.‬‬ ‫هیزُم دراین آتش نهادن‪ ،‬بازی نیست!‬ ‫اِی بَس هیزُم که این آتش از آن میمیرد!‬ ‫این‪ ،‬شرطِ همراهی نیست‬ ‫در این کویرِ بی‪/‬در‪/‬وُ‪/‬پیکری‪-‬‬ ‫که از هرطرفاش شعلههایآتشاستکه میافروزد‪،‬‬ ‫هیمه درونِ آتشِ شرمِ کسی نِهی‬ ‫که مثلِ تو بهجُستوُجویِ آبی وُ راهیست‬ ‫و همزمان چو یک گَوَن میسوزد!‬


‫‪...‬‬ ‫چهگونه ممکن است که من اهلِ داد باشم‬ ‫و هر زمان که گُذارم به روبهرویِ آینهای افتاد‬ ‫خَجِل ز رویِ آینه وُ رویِ خویش نباشم‬ ‫و از برابرِ خود بگذرم چو اهلِ باد؟!‬ ‫‪...‬‬ ‫« شعرهایِ کوتاه‪» 3114 -‬‬

‫"مَردُم"؟‬ ‫کدام"مَردُم"؟‬


‫پاسخِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‬

‫‪33‬‬

‫"مَردُم"؟ کدام مَردُم؟‬

‫"مَردُم"؟ کدام "مَردُم"؟!‬ ‫آن "مَردُم"ی که کمترین خبری دارد از‬ ‫اَمثالِ من‪ ،‬و تو‪ ،‬یا ما‬ ‫و فکر میکند که حاال چون ما‬ ‫فرزندان را‪ ،‬بهگفتهی آنان‪ ،‬به"جا"یی رساندهایم‬ ‫پس دیگر‪ ،‬آن قرارِ اجتماعیِمان را هم البُد‬ ‫در پُشتِ گوش‬ ‫یا زیرِ پا نهادهایم‪.‬‬ ‫مَردُم؟ کدام "مَردُم"؟‬ ‫آنان که"مَردُمبودنِ"شان را‬ ‫مغازهای ششدَر کردند‬ ‫با شش نَبش؛‬ ‫ویژهی"مُشتریانِ گرامیِ"شان‪.‬‬ ‫و هرچه را که این مُشتریانِ گرامیِشان بپسندند‬ ‫خوان خود‬ ‫ِ‬ ‫در پیش‬ ‫یا پُشتخوانِ خود‬ ‫در معرضِ فروش میگذارند؟‬ ‫و اِی دریغا به ثَمَنِ بَخس!‬ ‫مشتریانی‪ ،‬که برای این"مَردُم"‬ ‫هرگز مهم نه این است که آنان‬ ‫از بینِ آن"جهاتِ ششگانه"‪ ،‬از کدام"جهت" جانبِشان میآیند‪،‬‬ ‫بلکه مهم فقط قدرتیست که در دست وُ‪،‬‬ ‫ثروتیست که در جیب وُ‪،‬‬ ‫وعدهایست که بر لب دارند‪.‬‬


‫پاسخِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‬

‫‪31‬‬

‫"مَردُم"؟ کدام مَردُم؟‬

‫مَردُم؟ کدام"مَردُم"؟‬ ‫آن َمردُمی که این«مُشتریانِ از شش جهتِ"مَردُم بهما میگویند؟ ‪:‬‬ ‫این"مَردُمباز"ان‬ ‫"مَردُمداران"‬ ‫"مَردُمپَرَستان"‬ ‫آنان که این"مَردُم"را‬ ‫گاهی"اُمّت" مینامند‬ ‫گاهیشان "ملّت"‬ ‫گاهی"خَلق"‬ ‫و گاهی‪...‬‬ ‫و هر کجا که خواستند‪ ،‬این "مَردُم" را ‪:‬‬ ‫زحمتکش میخوانند‬ ‫ستمدیده میخوانند‪،‬‬ ‫"قهرمان"میدانند‬ ‫"مُوَکّلین"میخوانند‬ ‫"مُستضعفین"میخوانند‬ ‫"مَنشاءِ قدرت"‬ ‫"بیچاره"‬ ‫"نادان"‬ ‫"شَهروَند"‬ ‫"کارگران"‬ ‫"پایههای حزب"‬ ‫"صاحبانِ رأی"‬ ‫"رأیفروشان"‬ ‫‪ ...‬میخوانند‪.‬‬


‫پاسخِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‬

‫‪31‬‬

‫"مَردُم"؟ کدام مَردُم؟‬

‫"مَردُم"؟ کدام مَردُم؟!‬ ‫اینان که با همسایهی ستمکشِشان دشمنترند‬ ‫تا با ستمگرانی که بر سایههایِ هر دُویِشان ستم روا میدارند‪.‬‬ ‫اینان که "مَردُمبودن"را به کیسهیگدایی بَدَل کردهاند‬ ‫همچون آنان‪ ،‬که"مَردُمیبودن"را‪.‬‬ ‫"مَردُم"؟ کدام"مَردُم"؟!‬ ‫آن مَردُمی که یکسره تنها از دیگران تَوَقُع دارند؟‬ ‫آنهم نه از ما تنها‬ ‫بلکه از هر که میخواهد باشد‪ :‬از نا‪/‬مَردان‪ ،‬از نا‪/‬زنان‪ ،‬نا‪/‬مَردُمان‪ ...،‬هم‪.‬‬ ‫من در عُمرِ کمبارِ خود‪ ،‬یکبار‬ ‫آن انبوهِ انسان را ‪ -‬که‬ ‫بیآنکه خود بدانم‬ ‫هم از خودِشان بودم‬ ‫و هم برایِشان‪-‬‬ ‫"مَردُم" نامیدم‬ ‫و خودرا هم "مَردُم"دوست‪.‬‬ ‫درغلتیدم به وَرطه‪.‬‬ ‫سالِ هزار وُ سیصد وُ پنجاه وُ نُه تا شَست وُ یِک‪.‬‬ ‫و این‪ ،‬برایِ هفتمینپُشتام هم کافیست؛‬ ‫و فکر میکنم که برایِ هفتمینپُشتِ خودِ این بهاصطالحِ تو“مَردُم"هم کافی باشد‪.‬‬ ‫"مَردُم"‪ ،‬یک عُنوانِ آشفته است‪.‬‬ ‫در این"عُنوان"‪ ،‬به عُنوانِ یک عُنوان‪ ،‬نه همیشه آن گوهری نهفته است‬ ‫که جان وُ فکرِ هر مبارزِ اجتماعی‪ ،‬صرفِ آشکارکردنِ آن میشود‪،‬‬ ‫بَسبارها که در این عُنوان‪ ،‬اژدهایی خفته است‪،‬‬ ‫بَسبارها که در این عُنوان‪ ،‬گوهری رنگین امّا بَدَل پنهان میشود‪.‬‬


‫پاسخِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‬

‫‪34‬‬

‫"مَردُم"؟ کدام مَردُم؟‬

‫"مَردُم"‪ ،‬یک عُنوان است‪.‬‬ ‫چه بسیار از این"مَردُم"ها‪ ،‬که بَند وُ بَست میشوند‪ ،‬که مُنعَقِد میشوند‪،‬‬ ‫چه بسیار انسانهای شریفی که در این عُنوانها مُنحَل میشَوَند‬ ‫در بندِ این"عُنوانها" زندانی میشَوَند‪ ،‬مَحو میشَوَند‪ ،‬مُنجَمِد میشوند‬ ‫تا تنها یک "عُنوان"شَوَند‬ ‫عُنوانی که همچون کاالیی میشود برایِ"خرید" وُ "فروش" وُ سود؛‬ ‫تا سادهتر به بَردهگی تن در دهند‬ ‫و سادهتر به"رَهبَری"‪ ،‬به"رَهبَران" گردن نهند‪.‬‬ ‫من فکر میکنم بَند وُ بَستهایِ چنین"مَردُم"هایِ"مُنعَقِدشده"را‪ ،‬باید از هم گشود؛‬ ‫ و نیز بَند وُ بَستهایِ عناوینِ مُنعَقِدشدهی دیگر را‪ ،‬مانندِ‬‫عُنوانِ "مَردُمدوستان"‪ ،‬یعنی کسانی که دوستدارِ فقط "چنین مَردُم"هایند‪،‬‬ ‫عُنوانِ"مَردُمدوستی"‪ ،‬عُنوانی که این"مَردُمدوستان"‪ ،‬خودرا با آن مینامند‪-.‬‬ ‫آنگاه‪ ،‬آن انبوهِ انسانهایِ واقعیِ زحمتکش‪ ،‬بهتر خودرا به دیدهی ما مینمایانند‪.‬‬ ‫این‪ ،‬شرطِ "دوستداشتنیکردنِ مَردُمِ واقعی"ست‬ ‫این‪ ،‬شرطِ "دوستداشتنِ واقعیِ مَردُم"است‪،‬‬ ‫این‪ ،‬شرطِ "مَردُمِ واقعاً دوستداشتنی"ست؛‬ ‫این‪ ،‬شرطِ مَردُمیکردنِ آزاد‪ /‬اندیشی‪ ،‬آزادیِ اندیشه است‪.‬‬


‫‪...‬‬ ‫و آنچه درخُور است‬ ‫هنوز آنجا‬ ‫دور از ما‬ ‫در برابرِ ما‬ ‫بی ما‬ ‫میپَژمُرَد‪.‬‬ ‫‪...‬‬ ‫« بودن‪» 3135 -‬‬

‫آن مَردُمی که من میشناسم‪.‬‬


‫پاسخِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‬

‫‪33‬‬

‫آن مَردُمی که من میشناسم‬

‫آن مَردُمی که من میشناسم‬ ‫جانام فدایِ آنان باد‬ ‫آنان که هر کجا وُ همیشه‬ ‫چرخِ زمان وُ جامعه را میگردانند‬ ‫با کار وُ ذوق وُ زحمت‪ ،‬امّا هرگز‬ ‫"عُنوان" نمیپذیرند‪.‬‬ ‫ میخواهد این "عناوین" ‪:‬‬‫"مَردُم" باشد یا"خلق" یا "اُمَّت"‪"،‬ملّت"‪"،‬زحمتکشان"‪"،‬رنجبران"‪-...‬‬ ‫و به کَمَندِ هیچ کَمند‪/‬افکنی گردن نمیسپارند؛‬ ‫آنهم نه به دلیلِ این که اینان گردنکشاند‬ ‫بلکه بهاین دلیل که اینان اصالً گردن‪ -‬بهآن شکلی که منظورِ من وُ تو است‪ -‬ندارند‬ ‫چیزی که آنان دارند گردن نیست‪،‬‬ ‫یک چیزی مثلِ مو است‪ ،‬حتّی از مو نازکتر‪.‬‬ ‫آن مَردُمی که من میشناسم‬ ‫اینان‪ -‬گُمان کنم‪ -‬که میدانند‬ ‫من‪ ،‬و کسانِ دیگری چون من‬ ‫همچون خودِ این"مَردُم"‬ ‫از خویش وُ خویشتن‪ ،‬شرمندهایم‬ ‫و خودبهخود‪ ،‬بهخوبی میدانیم‬ ‫کاری نمیکنیم که باید کرد‪،‬‬ ‫و گردنِ ما‪ ،‬مثالِ گردنِ خودِ اینان‪ ،‬یک رشته مویِ نازُک است‬ ‫یک رشته مویِ نازُکی که با آن‬ ‫سَرهایِمان‪ ،‬بسته‪/‬شده به تنهامان‪ ،‬به سویِ باال آویزان است‬ ‫و یا این که‬ ‫تنهایِمان‪ ،‬بسته‪/‬شده به سرهامان‪ ،‬بهسویِ زمین آوَنگ است!‬


‫پاسخِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‬

‫‪33‬‬

‫آن مَردُمی که من میشناسم‬

‫آن "مَردُم"ی که من میشناسم‬ ‫آن "مَردُم"ی که من خود از آنان بودم‪ ،‬و هستم‬ ‫و پُشت‪/‬اندر‪/‬پُشتِ من از آنان بود‬ ‫و"پیش‪/‬اندر‪/‬پیشِ"منهم‪ -‬بهگمانام‪ -‬از آنان خواهدبود‪.‬‬ ‫باری! این"مَردُم"‬ ‫از بچّههایِ خود‪ -‬از همدوشان‪ ،‬همراهان‪ ،‬همپیماناناش‪-‬‬ ‫همواره خیلیخوب خبر دارد؛‬ ‫هم او خود از اینان "تَوَقُع" دارد‬ ‫و هم میداند که‪ ،‬اینان هم از او "تَوَقُع"دارند‪.‬‬ ‫آن"مَردُم"ی که من میشناسم‬ ‫از "مَردُمبودن" میگریزند‬ ‫و بلکه با هر آنکسی که آنان را"مَردُم"مینامد‬ ‫مَردانه وُ زنانه میستیزند‬ ‫و دَم‪/‬به‪/‬دَم بهاین"مَردُمسازان"‪" ،‬مَردُمداران"‪" ،‬مَردُمبازان"میگویند ‪:‬‬ ‫"مَردُم" خودِتان هستید!‬ ‫"انبوههی نادان" خودِتان هستید!‬ ‫"نیازمند به تمرینِ دموکراسی" خودِتان هستید‬ ‫"نیازمند به دانستنِ حقوقِ بشر" خودِتان هستید‬ ‫"تودهی رهبریشونده" خودِتان هستید!‬ ‫"مستضعفان" خودِتان هستید‬ ‫"گَلّه" خودِتان هستید!‬ ‫"عَوام" خودِتان هستید!‬ ‫"عامی" خودِتان هستید!‬ ‫تنها نه "رهبران"‪ ،‬که "پِیروان"هم خودِتان هستید!‬


‫پاسخِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‬

‫‪31‬‬

‫آن مَردُمی که من میشناسم‬

‫آن مَردُمی که من میشناسم‪ ،‬میگویند ‪:‬‬ ‫ما گرچه هرچه ظُلمت است وُ ظُلم وُ ظُالمه‪ ،‬نصیبِ ماست‪،‬‬ ‫امّا اگر که یک زمانهای خورشیدِ بامدادی هم حتّی‪،‬‬ ‫از بهرِ آنکه لحظهای بهما وُ بهاین خرابه بتاید‪،‬‬ ‫شرط آن کُنَد که مِنَّتی بِنَهَد بر ما‬ ‫او را بگو نتابد!‬ ‫آن"مَردُم"ی که من میشناسم‬ ‫همواره از هرگونه"مَردُمبودن"میگریزند‬ ‫باری! بویژه‪ ،‬از آن گونهای از"مَردُم"‬ ‫که هر زمان که غَدّاران خواستهاند‪ ،‬قدّارهاَش میکنند‬ ‫که هر زمان که عَلَمبازان خواستهاند‪" ،‬عَلَمِشانه"اَشمیکنند‬ ‫و هر زمان که "رَهبَران" خواستهاند‪" ،‬روانه"اَش میکنند‪...‬‬ ‫با او‪ ،‬جهان میگیرند وُ جنگ میافروزند وُ خون میریزند‪.‬‬ ‫آن "مَردُم"ی که من میشناسم‬ ‫آنان خودرا "مَنشاءِ قدرت"‪ ،‬بویژه "مَنشاءِ قدرتِ حکومتی" نمیدانند‬ ‫ یعنی دروغی که "رهبَران" وُ "قدرت‪/‬زور‪/‬مَداران"‪ ،‬در گوشِشان میخوانند‪-‬؛‬‫زیرا آنان از هرچه قدرت است بیزارند؛‬ ‫آنان خودرا فقط مَنشاءِ ثروت میدانند‬ ‫مَنشاءِ"ثروت"ی‪ ،‬که بالیِ جانِ خودِ آنان گشتهاست!‬ ‫آنان میخواهند ثروتی که مَنشاءِ آن‪ ،‬خودِ آناناند‬ ‫مَنشاءِ داد وُ دادگری باشد‬ ‫و مَنشاءِ آزادی؛‬ ‫ آزادی‪ ،‬بیش وُ پیشتر از هرچهای‪ ،‬آزادی از فقر ‪:‬‬‫این مَنشاءِ "قدرتِ حکومت" وُ "حکومتِ قدرت"‪.‬‬


‫‪...‬‬ ‫اینجا چه میکنی؟‬ ‫«هیچ!‬ ‫« هم‪ ،‬کار میکنم‪ ،‬هم‪-‬‬ ‫کاری نمیکنم‪».‬‬ ‫‪...‬‬ ‫« پرسشِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‪» 3131 -‬‬

‫‪ -0‬کاری نمیکنیم‪.‬‬ ‫‪ -2‬آن "کار"ی که نمیکنیم‪ ،‬ولی باید کرد‪.‬‬ ‫‪ -3‬آن "اهلِ کار"ها در کجا در کارند؟‬ ‫الف‪ -‬آن اهلِ کارها اکثراً در کارند‪.‬‬ ‫ب ‪ -‬آنان که بر مَدارِ قدرت‪ /‬سیاست در کارند‪.‬‬ ‫ج ‪ -‬آنان که بر مَدارِ "حزبِ سیاسی" در کارند‪.‬‬ ‫د‪ -‬آنان که بر مَدارِ "حزبِ باد" در کارند‪.‬‬ ‫چ ‪ -‬آنان که بیرون از مَدارها در کارند‪.‬‬


‫‪12‬‬

‫پاسخِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‬

‫کاری نمیکنیم!‬

‫‪ -0‬کاری نمیکنیم‪.‬‬ ‫وجدانِ روزگار است این‬ ‫این که دارد میگوید آنچه را که باید گفت‬ ‫این که دارد میبیند آنچه را که باید دید‬ ‫این که دارد تو را بهدیدنِ آن چیزی وامیدارد که باید دید‬ ‫این که دارد تو را بهگفتنِ آنچیزی وامیدارد که باید گفت‬ ‫دارد بهجایِ تو میبیند‬ ‫دارد بهجایِ تو میبیناند‪.‬‬ ‫دارد بهجایِ تو میگوید ‪:‬‬ ‫کاری نمیکنیم‬ ‫ما مطلقا" و هرگز‪ ،‬کاری نمی کنیم!‬ ‫یک چیزی مثلِ سارُوج‬ ‫دیوارههایِ هستیِ ما را بهطرزِ عجیبی"خِلَلناپذیر!"ساخته است!‬ ‫طوری خِللناپذیر‪ ،‬که هرچه دَر و دَریچه هم از گشودهشدن وامانده است‪.‬‬ ‫نه یک فریادی‪ ،‬آوایی از ما به بیرون بُروز میکند‬ ‫نه یک هوایی‪ ،‬یک نوری از بیرون به جانِ ما نفوذ میکند‪.‬‬ ‫یک چیزی‪ ،‬ما را در گِل‪/‬وُ‪/‬الیِ شگفتی به دست‪/‬وُ‪/‬پا‪/‬زدن انداخته است‪.‬‬ ‫یک چیزی مثلِ سَکته‬ ‫یک سَمت از غرورِ ما را خُشکانده است‪.‬‬ ‫چندی پیش‪ ،‬بعدِ سیسال‪ ،‬به تُرکمَنصحرا رفتم‬ ‫به تُرکمَن‪ ،‬و صحرا‪.‬‬ ‫دیدم که زنده است او‪،‬‬ ‫بیاِعتناء بهاین‪ ،‬که چهاش مینامند ‪:‬‬


‫پاسخِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‬

‫‪13‬‬

‫کاری نمیکنیم!‬

‫ سُنّی‪ ،‬شیعه‪ ،‬بیدین‪. . . ،‬‬‫ خلقِ تُرکمَن‪ ،‬ملّتِ تُرکمَن‪ ،‬اُمَّتِ تُرکمَن‪ ،‬قومِ تُرکمَن‪...،‬‬‫بیاِعتناء بهاین‪ ،‬که آن"حادثه"ی سیسالِ پیش را‬ ‫از ما‪ ،‬یکی"جنبشِ خلقِ تُرکمَن"بنامَد‪ ،‬و یکی"گُمراهی"‪ ،‬یا‪...‬‬ ‫یا آن که دیگران ‪ ،‬مثلِ آن جوانِ گردشگَر‪" ،‬غائِلهی گُنبَد"بپندارند‪.‬‬ ‫دیدم که زندهاست او‬ ‫و زنده است صحرا‬ ‫و در درونِ هر دویِشان زنده است‬ ‫باد وُ‪ ،‬غُبار وُ‪ ،‬غُصّهی بیانتها‪.‬‬ ‫دیدم که زنده است وُ در فکر است‬ ‫در فکرِ این غُباری که رؤیایِ او در آن غَرقه است‬ ‫در فکرِ این غُباری که نان وُ زندهگیِ بچّههایِ او در آن غَرقه است‬ ‫در فکرِ این غُباری که صحرایِ او در آن غَرقه است‪.‬‬ ‫او زنده است و با دستِ خالیِ خود میخواهد‬ ‫ بیاِعتناء بهاینهمه گَرد‪/‬و‪/‬غُباری که در صحنهی سیاست بهنامِ او برپا میشود‬‫خودرا از این غُبارها رها سازد‪.‬‬ ‫دیدم که زنده است او‬ ‫وآن نیزهی قدیمیِ خونین هم همچنان‬ ‫آویزان‬ ‫از سَقفِ آسمان‬ ‫باالیِ او؛‬ ‫و تازهگیها از زمین هم‬ ‫یک ذوالفقارِ دَرَخشان‬ ‫در میدانِ امامعلی‬ ‫در زیرِ پایِ او‪.‬‬


‫پاسخِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‬

‫‪11‬‬

‫کاری نمیکنیم!‬

‫من بارها پیشازاین به چشمِ خود شاهد بودم‬ ‫یک"قافِله"‪ ،‬که راه میگشوده‪ ،‬چهگونه بهیک"غافِله"بَدَل شدهاست‬ ‫اینبار امّا شاهدِ این هم بودم که‬ ‫یک"حادِثه"‪ ،‬که روزگاری"جنبش"بوده‪ ،‬چهگونه به"غائِله" بَدَل شدهاست!‬ ‫و اینهمه‪ ،‬نهفقط از برایِ آنکه لبهامان را بستهاند‪ -‬که البتّه بستهاند‪-‬‬ ‫بلکه‪ ،‬هم از برایِ آنکه ما هم دیگر سازِ مان تارهاش گسستهاند‪.‬‬ ‫حق با توست!‬ ‫اینها نشانِ بیحضوریِ ماست‪.‬‬


‫پاسخِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‬

‫‪11‬‬

‫کاری نمیکنیم!‬

‫‪ -2‬آن "کار"ی که نمیکنیم‪ ،‬ولی باید کرد‪.‬‬ ‫پیش از هر چیزی‪ ،‬این باید روشن باشد ‪:‬‬ ‫اینجا صحبت در بارهی مُشکِلیست‬ ‫که در رابطهی میانِ مبارزانِ اجتماعی با مبارزاتِ اجتماعی پدید آمدهاست‪.‬‬ ‫()()()‬ ‫طرحِ دُرُستِ مُشکِل‪ ،‬اگرچه راهِ حلِّ آن مُشکل نیست‪ ،‬امّا شرطِ حلِّ آن است‬ ‫طرحِ دُرُستِ مُشکِل‪ ،‬گاهی اصالً آن مُشکِل را حل میکند‬ ‫طرحِ دُرُستِ مُشکِل‪ ،‬گاهی نشان میدهد که آن مُشکِل اصالً مُشکِلِ اصلی نیست‪.‬‬ ‫طرحِ دُرُستِ مُشکِل‪ ،‬گاهی نشان میدهد که اصالً مُشکِلی در میان نیست‪.‬‬ ‫طرحِ دُرُستِ مُشکِل‪ ،‬شاید نشان دهد که مُشکِل‪ ،‬خود ما هستیم‬ ‫یعنی که پیش ازآن که بکوشیم مُشکِلیرا از میانِ خود و مبارزاتِ اجتماعی براندازیم‬ ‫باید خودرا ازاین"میانه" بپَردازیم!‬ ‫آیا اگرکه برخی از ما"مبارزان"که"مبارزه"میکنیم‪،‬‬ ‫دست از این"مبارزبودن"و"مبارزه"برداریم‬ ‫راه را برایِ شرکتِ خود در مبارزهی اجتماعی هموارتر نمیسازیم؟‬ ‫طرحِ دُرُستِ مُشکِل‪ ،‬شاید نشان دهد که مُشکِلِ ما اصالً خودِ این سَرزنَِش است‪.‬‬ ‫آیا خودِ این سَرزَنِش‪ ،‬اصالً‬ ‫نشانهی برداشتِ نادرست ما از همدیگر‪ ،‬و از مبارزهی اجتماعی نیست؟‬ ‫اینجا‪ ،‬خودِ پیداکردنِ این مُشکِل‪ ،‬مُشکِلِ اصلیست‬ ‫یعنی اینکه‪ ،‬مُشکِلِ ما روشن نیست‪،‬‬ ‫و مُشکِلی که روشن نباشد‪ ،‬زندهگی را‪ ،‬راه را‪ ،‬و کار را به تیرهگی در میکشانَد‬ ‫ همچنانکه اکنون سالهاست که ما را در گِردابی تیره‪ ،‬سَر میگردانَد‪-‬‬‫برایِ روشنکردنِ این مُشکِل‪ ،‬به کوششی نیاز است‬ ‫تا که در این ظُالم‪ ،‬ما را به دو گُمشده برسانَد ‪:‬‬


‫پاسخِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‬

‫‪14‬‬

‫کاری نمیکنیم!‬

‫گُمشدهی اوَّل ‪:‬‬ ‫پیش از هرچه‪ ،‬دیدن را پیداکردن‬ ‫سپس ندیدنِ این مُشکِل را دیدن‬ ‫دشواریِ دیدنِ این مُشکِل را دریابیدن‬ ‫این مُشکِل را دیداندن‪.‬‬ ‫این مُشکِل را به بحثوفَحص وُ‪ ،‬فِکرو ذِکر وُ‪ ،‬دغدغهی اصلیِ مبارزان بَدَلگردانیدن‪.‬‬ ‫خودرا برایِ گفتنِ این مُشکِل پَروَردَن‬ ‫جسارتِ گفتنِ این مُشکِل را پیداکردن‪.‬‬ ‫گُمشدهی دوُّم ‪:‬‬ ‫بندهای گشودنِ این مُشکِل را یافتن‬ ‫راههای بازکردنِ این بندها را در‪/‬یافتن‪.‬‬ ‫از جُملهی مهمترینِ این بندها‬ ‫یکی‪" ،‬چه باید کرد" است‬ ‫ یعنی همان بندِ پُرآوازه که میدانی وُ‪ ،‬میدانیم‪.‬‬‫و دیگری‪" ،‬چه نباید کرد"‬ ‫ یعنی بندی که بازکردنِ آن‬‫اگر که بیش از بازکردنِ بندِ"چه باید کرد" مُشکِل نباشد‬ ‫کمتر از آن‪ ،‬مُشکِل نیست‪.‬‬ ‫و برایِ یافتنِ این گُمشدهگان در این ظُالم‪ ،‬به سه چراغ نیاز است ‪:‬‬ ‫چراغِ اوَّل‪ ،‬دلیریاست وُ جسارت!‬ ‫چراغِ دوُّم‪ ،‬دلیریاست وُ جسارت!‬ ‫چراغِ سِوُّم‪ ،‬دلیریاست وُ جسارت!‬


‫پاسخِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‬

‫‪15‬‬

‫کاری نمیکنیم!‬

‫‪ -3‬آن"اهلِکار"ها در کجا در کارند؟‬ ‫الف‪ -‬آن اهلِ کارها اکثراً در کارند‪.‬‬ ‫این گفته که ‪" :‬مبارزان"‪ ،‬از مبارزه دست کشیدهاند‪،‬‬ ‫تنها در بارهی شُمارِ اَندَکی از آنان صادق است‪.‬‬ ‫من فکر میکنم بسیاری از گویندهگانِ اینگفته‪ ،‬مطلبرا بسیار ساده دیدهاند‬ ‫و بیمِ آن دارم که مبادا برخی از آنان‪ ،‬خود از مبارزانِ اجتماعی رو گردانیدهاند‪.‬‬ ‫شُماری از مبارزان‪ ،‬نه از مبارزانِ اجتماعی‪ ،‬که از مبارزهی اجتماعی کناره گرفتهاند‪.‬‬ ‫شُماری از مبارزان‪ ،‬نه از مبارزهی اجتماعی‪ ،‬که از مبارزانِ اجتماعی کناره کشیدهاند‪.‬‬ ‫شُماری از اینان‪ ،‬نه به مبارزانِ اجتماعی‪ ،‬که به مبارزهی اجتماعی باوری ندارند‪.‬‬ ‫شُماری از اینان نه به مبارزهی اجتماعی‪ ،‬که به مبارزانِ اجتماعی باوری ندارند‪.‬‬ ‫شُماری از اینان‪ ،‬نه بر ضدِّ مبارزان‪ ،‬که بر ضدِّ مبارزه مبارزه میکنند‪.‬‬ ‫شُماری از اینان‪ ،‬نه بر ضدِّ مبارزهی اجتماعی‪،‬که بر ضدِّ مبارزان مبارزه میکنند‪.‬‬ ‫شُماری از اهلِ کار‪" ،‬بیکار"ند؛‬ ‫یعنی که "کارِ"شان شده "بیکاری"‪،‬‬ ‫یعنی که با کمالِ مهارت دارند"بیکاری"میکنند!‬


‫پاسخِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‬

‫‪13‬‬

‫کاری نمیکنیم!‬

‫ب‪ -‬آنان که بر مَدارِ قدرت‪ /‬سیاست در کارند‪.‬‬ ‫از بینِ آن شُمارِ بزرگِ مبارزانِ شریف‪ ،‬که میدانی‪،‬‬ ‫انبوهی هم بَدَل گشتهاند به نوعی"مبارزانِ سیاست‪ /‬قدرت‪ /‬مَدار"؛‬ ‫اینان که یک زمانی نقدِ پیگیرِ هر چه قدرت‪ ،‬بویژه قدرتِ سیاسی‪ ،‬کارِشان بود‬ ‫ و حتّی قدرتِ سیاسیِ"دورانِ گذارِ"خودِشان را هم‬‫کراهتی ناگزیر میدانستند که هر چه زودتر باید آنرا "مَحو"ساخت‪،-‬‬ ‫اکنون دیریست که قدرتِ سیاسی را به کَعبهای مقدّس بَدَل کردهاند‬ ‫و بر مَدارِ این کَعبه‪ ،‬مثلِ ستارهگانِ سوخته‪ ،‬میگَردند‬ ‫و این گَردشِ مُداوِم‪ ،‬آنان را به ژرفایِ خوابی سنگین فرو انداخت؛‬ ‫و یادِ شان رفته که انسان‪ ،‬و مبارزهی اجتماعی برایِ زندهگیِ شایسته‪ ،‬مَدارِشان بود‪.‬‬ ‫اینان مدّعیاند که در رهبریکردنِ مبارزهی مَردُم‪ ،‬تخصّص یافتهاند‬ ‫و ادّعا میکنند که با سپُردنِ افسارِ مبارزهی اجتماعی به دستِ قدرت‪ /‬سیاست‪ /‬مَداری‬ ‫پیروزیِ این مبارزات را بیمه ساختهاند‪.‬‬ ‫اینان مدّعیاند که هر کسی‪ ،‬و هر چیزی باید به خدمتِ این هدفِ مقدّس درآید‬ ‫و ادّعا میکنند که در کارِ"بهخدمت‪ /‬درآوردن"‪ ،‬تجربه انباشتهاند‪.‬‬ ‫بیهوده نیست‪ ،‬که امروز‬ ‫در چشمِ بسیاری از ما ها‪ ،‬ستیزه با قدرت‬ ‫ با هر مَرام وُ نام وُ‪ ،‬به هر هِیئَت و نمودَش‬‫دیگر‪ ،‬نه در شمارِ یک"کار"است‬ ‫آنگونهای که دیروز‪ ،‬در چشمِ ما کاری بود‬ ‫آنهم کاری کارِستان‪.‬‬ ‫دیروز‪ ،‬ما قدرت‪/‬ستیزانی بودیم آگاه‬ ‫قدرت‪ ،‬نه چون تَوَهُّمی پا‪ /‬در‪ /‬هوا‬


‫پاسخِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‬

‫‪13‬‬

‫کاری نمیکنیم!‬

‫بلکه چون واقعیتی پا‪ /‬بر‪ /‬زمین؛‬ ‫یعنی ستیزه با قدرت‪ ،‬در هر هِیئَتی که به خود میگرفت ‪:‬‬ ‫() در هِیئَتِ مقولهای در فکر‬ ‫ در فکرِ آن کسان که قدرتِ سیاسی در نزدِشان‬‫همان نقشی را دارد که خدا به نزدِ خدا‪/‬باوران‪،‬‬ ‫و درست مثلِ آنان‪ ،‬هر قَدَمی که بر میدارند‬ ‫اوَّل نگاه میکنند که آیا به مَصلَحَتِ خدایِشان میباشد یا نه‬ ‫و این که آیا این قَدَم آنان را‪ ،‬به خدایِشان نزدیکتر میسازد یا نه‪.‬‬ ‫() در هِیئَتِ هیوالیی بر تَخت‬ ‫ انبوهِ حاکمانِ رنگارنگ‬‫ در هر نام‪ ،‬با هر مَرام‪ ،‬در هر کجا‪.‬‬‫() در هِیئَت کلیدِ یگانهی مقدّس برایِ بازکردنِ زنجیرهایِ بردهگی‬ ‫ آنگونه که گروهی از مُبارزانِ شریف‪،‬‬‫این خیالِ خامِ خطرناک را در سر میپردازند‬ ‫تا قدرتِ سیاسی را بَدَل به کلیدی مقدّس سازند؛‬ ‫مبارزانی که حتّی جانِ عزیزِشان را هم برایِ این"کلیدِ مقدَّس"میبازند‬ ‫تا حاکِمان را از قدرت براندازند‬ ‫ کاری که بسیار مفید است‪-‬‬‫امّا خودِ"قدرت"را‪ -‬گرچهکه بهدستِ تودههایِزحمتکش‪ -‬حاکِم میسازند‪،‬‬ ‫ کاری که بسیار زیانمند است‪.-‬‬‫() در هِیئَتِ تَمَلُّکِ خصوصیِ دسترنجِهایِ عمومی‬ ‫ در چَنگ آن کَسان که خودت بهتر میدانی‪.‬‬‫() در هِیئَتِ شرایط و نظامِ اجتماعی‪/‬اقتصادی‪ /‬سیاسی‪،‬‬ ‫() و در هزار هِیئَتِ دیگر‪...‬‬


‫پاسخِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‬

‫‪11‬‬

‫کاری نمیکنیم!‬

‫ج‪ -‬آنان که بر مَدارِ حِزبِ سیاسی در کارند‪.‬‬ ‫انبوهی دیگر از مبارزانِ اجتماعی‪ ،‬به مبارزانِ حزبی بَدَل شدهاند‪.‬‬ ‫( من منظورم ازاین مبارزانِ حزبی‪ ،‬نه اعضایِ حزبهایِ قدیمی هستند‬ ‫اینان‪ ،‬کارکُنانِ حزبیاند نه مبارزانِ حزبی‪.‬‬ ‫من منظورم مبارزانِ اجتماعی است که به مبارزانِ حزبی بَدَل شدهاند‬ ‫یعنی که همچنان هنوز مُبارِزَند‪).‬‬ ‫اینان مُدّعیاند که از میانِ تخصّصهایِشان‪ ،‬از همه مهمتر‪ ،‬تخصّصِ حزبیِشان است‪،‬‬ ‫انبوهی از اینان دیرزمانی میشود که به"انسانِ حزبی" بَدَل گشتهاند‪.‬‬ ‫اینان دو دستهاند ‪:‬‬ ‫یک دستهای‪ ،‬که فقط به کارِحزبی باور دارند‪ ،‬و حزبی هم برای خود تدارک دیدهاند‪،‬‬ ‫و دستهای‪ ،‬که آنها هم فقط به کارِحزبی باور دارند‪ ،‬امّا هنوز حزبی ندارند؛‬ ‫این هر دو دسته‪ ،‬به هر آن کَسانی که باوری به حزب ندارند‪ ،‬شک دارند‬ ‫آنان را "تکروان"‪" ،‬مُنفَرِدین"‪" ،‬پراکندهگان"‪ ...‬مینامند‪،‬‬ ‫آنان میدانندکه این تَکرُوان‪ ،‬مُنفَرِدان‪ ،‬پَراکَندهگان‪ ...‬جمعِ بزرگیاند‬ ‫بسیاربسیار بزرگتر از جمعِ کوچکِ اینان‪،‬‬ ‫و یادِشان رفته است که هر جمعی‪ ،‬یک تَشَکُّل است‪.‬‬ ‫آنان تالش میکنند تا این پَراکَندهگان را "سامان" دهند‪،‬‬ ‫و یادِشان رفته که‪ ،‬پَراکَندهگی‪ ،‬خود یک سامان است‪،‬‬ ‫آنقدر یادِشان رفته‪ ،‬که اکنون اگر نگاهِشان کنی خواهی دید‬ ‫که با چه قاهقاهِ بلندی از این حرفِ من ریسه میرَوَند!‬ ‫افسوس وُ آه از این پرندهگان‪ ،‬که چهگونه در درونِ حزبِشان‬ ‫یا در درونِ فکرِ حزبیِشان‬ ‫پَر‪/‬کَنده میشَوَند؛‬ ‫و ترسِ کودکانهی اینان از این‪ -‬بهگفتهی اینان‪" -‬بالیِ پَراکَندهگی"‬ ‫چندانِشان فرا گرفته که دیریست در کمالِ رضایت پَرپَر میزنند‬ ‫در بندِ رنجِ مُهلِکِ پَر‪/‬کَندهگی!‬


‫پاسخِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‬

‫‪13‬‬

‫کاری نمیکنیم!‬

‫این هر دو دسته‪ ،‬کارِشان‪ ،‬شده"کارِ حزبی"‪،‬‬ ‫و کارِحزبی‪ ،‬پیش ازآنکه برای مَردُم‪ ،‬آزادی‪ ،‬دادگری‪ ،‬حقوقِ بشر‪ ...‬باشد‬ ‫یک کارِ حزبی است؛‬ ‫یعنی کاری نهاز سرِ باورِ آزادانه بهایناهداف‪ ،‬بلکه از سرِ وظیفهیحزبی‪.‬‬ ‫اینان‪" ،‬عُمّالِ"حزب و سازمان و تشکیالت خودِشان هستند‪،‬‬ ‫و کارِشان‪ ،‬صرفِ نظر از این که چه اِدّعا میکنند‪ ،‬فقط دو چیز است ‪:‬‬ ‫‪" -3‬کارِ حزبی" برایِ بهزیرکشیدنِ حاکمان‬ ‫ که گرچه این کارِشان نهبرایِ مَردُم‪ ،‬و نه از راهِ مَردُم است‬‫بااینهمه‪ ،‬کاری کارِستان است‪-‬‬ ‫‪" -1‬کارِحزبی"برایِ به باالکشیدنِ حزبِخودِشان‬ ‫ که این البتّه‪ ،‬کاری نه کارِستان است‪.-‬‬‫و چندان بَد نمیشود اگرکه همینجا یادآوری کنم‬ ‫که انسانِ حزبی‪ ،‬انسانِ حزبپَرَست‪ ،‬یکی از انواعِ مُضِرِّ انسان است‬ ‫مثلِ انسانِ مالپَرَست‪ ،‬انسانِ خودپَرَست‪ ،‬انسانِ دروغپَرَست‪...،‬‬ ‫هر گونه تردیدی در این باره نهتنها میتواند ما را در فهمِ یکدیگر دچارِ مُشکِل سازد‬ ‫بلکه همچنین میتواند ما را در شناختنِ مبارزانِ اصلیِ اجتماعی دچار خطا گردانَد‬ ‫و نیز میتواند درکِ ما از مبارزهی اجتماعی را بهگمراهی بکشانَد‪.‬‬ ‫مبارزهی اجتماعیِ یک انسانِ حزبی‪ ،‬پیشاز هرچه‪ ،‬یک مبارزهی حزبی است‬ ‫انسانِ حزبی‪ ،‬مأمورِ معذورِ حزبِ خود است‬ ‫و مآموریتِ او فقط این است‬ ‫که همهی راههایِ یک مبارزهی اجتماعیِ آزاد را‪ ،‬فقط به مبارزهی سیاسی خَتم کند‬ ‫و همهی راههایِ یک مبارزهی سیاسیِ آزاد را هم‬ ‫‪ -3‬فقط بهراهِ کعبهی قدرتِ سیاسی خَتم کند‬


‫پاسخِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‬

‫کاری نمیکنیم!‬

‫‪12‬‬

‫‪ -1‬و این راه را هم فقط به راهِ مبارزهی"حزبی" خَتم کند‬ ‫‪ -1‬و تازه همینراه را هم فقط به راهِ حزبِ خود خَتم کند‪،‬‬ ‫و بهاین ترتیب‪ ،‬خَتمِ مبارزهی اجتماعی را اعالم کند!‬ ‫« ما آزمودهایم دراین شهر‪ ،‬بختِ خویش»‪ ،‬یادت هست؟‬ ‫« بیرون کشید باید ازاینوَرطه رَختِخویش»‪ ،‬یادتباشد!‬

‫(‪) 3‬‬

‫هیهات! اگرکه ازاین"شهر"بیرون نیاییم وُ رَختِ خویش ازاین"وَرطه"بیرون نکشیم‬ ‫هرگز نخواهیم توانست از میانِ اینهمه"میادین"‬ ‫میدانِ اصلیِ مبارزهی اجتماعی را پیدا کنیم؛‬ ‫نخواهیم توانست از میانِ اینهمه"مبارزان"‪ ،‬مبارزانِ اصلیِ اجتماعی را دریابیم؛‬ ‫و نخواهیم دانست که مبارزهی اصلیِ اجتماعی‬ ‫نه در"میادینِ احزاب"وُ بهدستِ"اهالیِ حزب"‬ ‫که در میدانِ زندهگی وُ درکوی وُ بَرزَن در جریان است؛‬ ‫و نخواهیم دانست که انبوهی از خودِ ما هم دراین مبارزه در جریانایم‬ ‫بیآنکه خود بدانیم‪.‬‬


‫پاسخِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‬

‫‪13‬‬

‫کاری نمیکنیم!‬

‫د‪ -‬آنان که بر مَدارِ "حزبِ باد" در کارند‪.‬‬ ‫و البتّه الزم است که همینجا اشارهای بکُنَم به "حزبِ باد"‬ ‫زیرا که انبوهی از ما مبارزان‪ ،‬آشکار وُ نهان‪ ،‬عضوِ این حزبایم‬ ‫و از درونِ سنگَرِ این حزب مبارزه میکنیم‪.‬‬ ‫اگرچه ما معموالً از "حزبِ باد" به شوخی نام میبریم‬ ‫امّا این حزب‪ ،‬بینهایت جدّیست!‬ ‫این"حزبِ باد"‪ ،‬قدیمیترین حزبِ این فَلَکِ بازیگر است‪،‬‬ ‫او تاریخی دارد‪ ،‬که مثلِ تاریخِ هر حزبی‪" ،‬درخشان" است‪،‬‬ ‫او هم‪ ،‬مثلِ هر حزبی‪ ،‬دارایِ "کُمیتهی مرکزی"ست‪،‬‬ ‫دارایِ "برنامه"‪" ،‬اساسنامه"‪ ،‬و"نامه"های دیگر است‪،‬‬ ‫حوزهی کارِ حزبِ باد‪ ،‬بسیاربسیار فراتر از حوزهی کار احزابِ سیاسی است؛‬ ‫او مدّعیست‪ ،‬که از قدیماالیّام "رهبرِ رهبرانِ"جهان است‪،‬‬ ‫از جمله‪" ،‬رهبرِ"خودِ احزابِ سیاسی هم؛‬ ‫و این آخری را واقعاً درست هم میگوید‪،‬‬ ‫و درست همین درستگوییِ او‪ ،‬تنها فرقِ او با احزابِ سیاسی‪ ،‬و با "رهبران" است‪.‬‬


‫پاسخِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‬

‫‪11‬‬

‫کاری نمیکنیم!‬

‫چ‪ -‬آنان که بیرون ازاین مَدارها در کارند‪.‬‬ ‫و آخرین گروه از میانِ مبازران‬ ‫انبوهِ پُرشُماری از کسانیاند که از پذیرشِ عنوانِ "مبارزِ اجتماعی"میپرهیزند‪،‬‬ ‫یعنی که این کَسان هم‪ ،‬مثلِ همان "مَردُمی" که من میشناسم‪،‬‬ ‫عنوان نمیپذیرند‪،‬‬ ‫اینان هماره در برابرِ تبدیلکردنِ مبارزهی اجتماعی به یک شُغل وُ حِرفه میستیزند‪،‬‬ ‫در چشمِشان مبارزهی اجتماعی یک وظیفهی حزبی‪ ،‬اخالقی‪ ،‬دینی‪ ،‬انسانی‪ ...‬نیست‬ ‫یک چیزی مثلِ عشق‪ ،‬مثلِ آب‪ ،‬مثلِ هوا‪ ،‬مثلِ شراب!‪ ،‬مایهی زندهگیست‪،‬‬ ‫و در برابرِ تبدیلکردنِ مبازرانِ اجتماعی به یک"صِنف" هم به مخالفت بر میخیزند؛‬ ‫من فکر میکنم که کسانی مثلِ من وُ تو‪ ،‬در شُمارِ همینان باشیم‪.‬‬ ‫"کاری نمیکنی"گفتن آسان است‬ ‫آسانتر از این هم‪ ،‬گفتنِ این جمله در"دستگاهِ" کنایه است؛‬ ‫این گفتهها فقط کنایههایِ بیرَمَق وُ بیاثری هستند‪.‬‬ ‫من فکر میکنم که تو‬ ‫"کاری نمیکنم"را‪،‬‬ ‫آسان گرفتهای!‬ ‫"کاری نمیکنم"‪ ،‬معنیاش این است که‬ ‫کاری نمیکنم که باید کرد؛‬ ‫وَرنه تو خود میدانی که ما با چه زحمتی‬ ‫داریم کارهایی که نباید کرد را نمیکنیم!‬ ‫داریم کار میکنیم‬ ‫تا خیلی کارها نکنیم ‪:‬‬ ‫آن کارها که نباید کرد‪،‬‬


‫پاسخِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‬

‫‪11‬‬

‫کاری نمیکنیم!‬

‫وینکار‪ ،‬کاری طاقتفرساست‪.‬‬ ‫و اِیبسا که طاقتفرساتر از‬ ‫نکردنِ آن کاری که باید کرد‪.‬‬ ‫"کارِخطا نکردن"‪ ،‬هَم‪"،‬کار" است‪.‬‬ ‫و اِیبسا که کار‪/‬تر‪ ،‬کارا‪/‬تر!‬ ‫خودداری از انجامِ آن کاری که‬ ‫هم مُهلِک است‬ ‫هم از رویِ عادت‬ ‫هم بابِ روز‬ ‫بااینهمه ولی‪ ،‬بیشُماری از انسانهای مَردُمگرا وُ مبارز را هم‪ -‬متأَسّفانه‪ -‬با خود دارد‪،‬‬ ‫هرگز کاری آسان نیست‪.‬‬ ‫"کاری نمیکنیم"‪ ،‬یعنی‬ ‫ما "رهبری"نمیکنیم؛‬ ‫یعنی‬ ‫کاری نمیکنیم که در افتیم‬ ‫در دام و راهِ رهبریکردنِ انسانها‪،‬‬ ‫کاری نمیکنیم که در افتیم‬ ‫در دامِ رهبران؛‬ ‫یعنی‬ ‫با رهبران برایِ شکارِ"مَردُم"‬ ‫همپالهگی نمیکنیم‬ ‫یعنی حتّی‬ ‫با"پِی‪/‬رُوان"هم‪ ،‬آری!‬ ‫همراهی‬ ‫همسایهگی نمیکنیم‪.‬‬


‫پاسخِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‬

‫‪14‬‬

‫همراه با هزاران‪ ،‬ما هم‬ ‫هرگز نه خواستهایم‪ ،‬نه کوشیدهایم رهبرِ"مَردُم" باشیم‬ ‫و‪ ،‬این توانایی را ما‬ ‫مَدیونِ ناتوانیِمان هستیم‬ ‫(‪) 1‬‬ ‫در مَردُمآزاری‪.‬‬ ‫همراه با هزاران‪ ،‬ما هم‬ ‫هرگزنه خواستهایم‪ ،‬نه کوشیدهایم که"رهرُوِ" "مَردُم" باشیم‬ ‫ رَهرُوِ رهبران که دیگر هیچ‪.-‬‬‫این ناتوانی را ما‬ ‫مَدیُونِ این تواناییِ سَرهامان هستیم‬ ‫سَرهایی فتنهگر که فرود نمیآیند‬ ‫(‪)1‬‬ ‫حتّی برایِ"مَردُم"‪.‬‬ ‫همراه با هزاران‬ ‫ما سالهاست که بیوقفه کار میکنیم‬ ‫یعنی بهزحمتی‪ ،‬کهبهجانِ عزیزِ تو سوگَند میخورمکه نمیدانی‪،‬‬ ‫از "نوکریِ قدرت" سَر میزنیم؛‬ ‫"قدرتِ نوکری" را‬ ‫(‪) 4‬‬ ‫در خود‪ ،‬و دیگران قَمطَر میزنیم‬ ‫و در درخت وُ در گیاهان هم حتّی!‬ ‫این داغ را میبینی؟‬ ‫اینجا‪ ،‬بر پشتِ دستِ من‪ ،‬این داغ را میبینی؟‬ ‫این داغ را خودم نهادم‪ ،‬یادت نیست؟!‬ ‫چه آهها که شُعله میکشیده از نهادم‪ ،‬یادت هست؟!‬ ‫چه شعلهها که دوُد‪/‬کُنان تَنوره میکشیده از فریادم‪ ،‬یادت نیست؟!‬

‫کاری نمیکنیم!‬


‫پاسخِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‬

‫‪15‬‬

‫کاری نمیکنیم!‬

‫همراه با هزاران‪ ،‬من هم‬ ‫این داغ را نهادهام بر دستام‬ ‫تا که اگر دوباره بخواهد این دست‬ ‫باری‪ ،‬دراز گردد ‪:‬‬ ‫در سمتِ نوکری‬ ‫در سمتِ نوکران‬ ‫در سمتِ نوکر‪/‬داران‬ ‫در سمتِ "نوکرِ قدرتگشتن"‬ ‫در سمتِ "قدرتِ نوکریکردن را توانایی نامیدن"‬ ‫در سمتِ "قدرتِ بهنوکریواداشتنِ انسانها را خدمت بهآنان پنداشتن‪"...‬‬ ‫این داغ را ببینم وُ یادآورم که باید پا پس کِشَم‪.‬‬ ‫ما کار‪ ،‬کم نمیکنیم‪ ،‬یعنی ‪:‬‬ ‫ما همکاری نمیکنیم‬ ‫با این‪ -‬و هر‪ -‬حکومت؛‬ ‫یعنی ما گوشهای از کارِمان این است‪.‬‬ ‫ما همکاری نمیکنیم‬ ‫با هر کسی که بخواهد‬ ‫همراهِ این حکومت‪ ،‬کاری کند؛‬ ‫یعنی ما گوشهای از کارِمان این است‪.‬‬ ‫ما همکاری نمیکنیم با احزاب‪ ،‬یعنی‬ ‫با هر کسی که هدفهایِ اجتماعیِ ما را بر مِدارِ قدرت‪/‬سیاست میگرداندَ؛‬ ‫یعنی ما گوشهای از کارِمان این است‪.‬‬


‫پاسخِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‬

‫‪13‬‬

‫ما همکاری نمی کنیم‬ ‫با هر کسی که با کمکِ ارتشِ هر قُلُدری‬ ‫لشکر به کشور بفرستد‬ ‫ میخواهد این کَسان‪ ،‬حاکم باشند یا محکوم‪-‬؛‬‫یعنی ما گوشهای از کارِمان این است‪.‬‬ ‫این"همکارینکردنها" خود‪ ،‬یک "کار" است؛‬ ‫یعنی ما گوشهای از کارِمان این است‪.‬‬

‫کاری نمیکنیم!‬


‫‪...‬‬ ‫اینجا چه میکُنی؟!‬ ‫« هیچ!‬ ‫در فکرِ کِشتگاهاَم هستم‬ ‫آنجا که کاشتم‬ ‫و کاشته شدم‪».‬‬ ‫‪...‬‬ ‫« پُرسشِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‪» 3131 -‬‬

‫‪ -0‬من‪ ،‬آرزوهایِ من‪.‬‬ ‫‪ -2‬من‪ ،‬بچّههایِ من‪.‬‬


‫پاسخِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‬

‫‪11‬‬

‫من‪ ،‬آرزوها‪ ،‬بچّههایِ من‬

‫‪ -0‬من آرزوهایم سَرِ جاشان هستند!‬ ‫من اعتقادِ من‪ ،‬به هر آنچهای که در گذشته داشتهام‪ ،‬همچنان پا برجاست ‪:‬‬ ‫یعنی ‪:‬‬ ‫() به جامعهگرایی‪ ،‬بهاجتماعی‪ /‬اِشتراکیکردنِ جامعه ( کمونیزم‪ ،‬سوسیالیسم‪،) ... ،‬‬ ‫() به کارگران و زحمتکشان‪.‬‬ ‫بههر کسی( و بههر خَسی حتّی) که در این راه‪ ،‬باری بهدوش بگیرد‪.‬‬ ‫() به این حقیقت ساده‪ ،‬که جامعه یعنی جمعِ گِردآمدهی انسانها بر دورِ هم‬ ‫و اینکه‪ ،‬جامعه‪ ،‬مالِ همهگان است‬ ‫ادارهی آن‪ ،‬مالِ همهگان‪...‬‬ ‫و "مالِ" آن‪ ،‬مالِ همهگان است‪...‬‬ ‫() به اینکه‪ ،‬انسانِ جامعه‪" ،‬مالِ"جامعه نیست‬ ‫جامعه است که "مالِ" انسان است‪.‬‬ ‫() بهاینکه‪ ،‬اجتماعی‪ /‬اِشتراکیکردن(کمونیسم‪ )...،‬مسئلهی همین امروز است‬ ‫یعنیکه‪ ،‬این‪ ،‬جامعهنیست که بهسویِ اجتماعیشدن میرَوَد‬ ‫بلکه این‪ ،‬اجتماعیشدنِ جامعه است که در درونِ جامعه پدید میآید‬ ‫آنهم‪ ،‬بهخود‪ ،‬بِالطبع‪ ،‬بهناگزیر‬ ‫آنهم نه در آینده‪ ،‬بلکه در دیروز‪ ،‬امروز‪ ،‬همواره؛‬ ‫و البتّه با ارادهی آزاد وُ با دستِ مَردُمِ زحمتکشِ آزاده وُ هوادارانِشان‪،‬‬ ‫و نه بهدستِ ستارهگانِ مُردهی گَردَنده بر مدارِ سیاست‪ /‬قدرت‪.‬‬ ‫() بهاینکه‪ ،‬اِشتراکیکردنِ جامعه بهشیوه و بهدستِ قدرت‪ /‬سیاست‪ /‬مَداران‬ ‫همواره‪ ،‬بر مَدارِ قدرت‪ /‬سیاست میگَردد‪ ،‬نه بر مَدارِ این هدف و تحقّقِ آن‪،‬‬


‫پاسخِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‬

‫‪13‬‬

‫من‪ ،‬آرزوها‪ ،‬بچّههایِ من‬

‫و این هدف را‪ ،‬گِرد این کَعبه تا اَبَدالدَهر میگردانَد‬ ‫تا همواره انبوهی از آدمیان را بهگَردیدن بهگِردِ کعبهی خود تطمیع کند‪،‬‬ ‫و آنانرا در پِیِ این هدف‪ ،‬سَر بدَوانَد‪.‬‬ ‫یادت نیست؟!‬ ‫آنقدرتی‪ ،‬کهمیبایستی جامعه با کمکِ او اِشتراکی(کمونیستی‪)...،‬میگردید‬ ‫خود امّا‪ ،‬جامعه‪ ،‬سوسیالیسم و کمونیسم را بلعید‬ ‫هم کار‪ ،‬هم کارگران را هم‪،‬‬ ‫زحمتکشان را هم نیز‬ ‫و اهلِ فکر را‬ ‫و فکر را‪-.‬‬ ‫یعنی که نقد را‪ ،‬نقّادان را!‪-‬‬ ‫یادت نیست؟!‬ ‫که آن سفارشِ «همهی قدرت بهدستِ شوراها»‬ ‫با چه شتابی‪ ،‬به تحققِ «همهی شوراها بهدستِ قدرت» انجامید؟‬ ‫() بهاینکه‪ ،‬سالهاست که این اِشتراکگرایی(کمونیسم‪)...،‬‬ ‫دیگر بهآن"شَبَحِ"ترسناک نمیمانَد‬ ‫ آنگونهای که کارل مارکس در بیانهی معروفاش گفتهست!‬‫و بلکه‪ ،‬طُرفه اینکه‪ ،‬هرچه از شکستِ کمونیسمِ قدرت‪/‬مدار میگذرد‬ ‫او‪ ،‬آن شَبَح‪ ،‬هماره بیش وُ بیش پدیدار میشود‬ ‫و بیش وُ بیش آشکار میشود که هیچ گریزی از این زیبا نیست‬ ‫این ناگزیر‪/‬زیبا‬ ‫زیبایِ ناگزیر‪.‬‬ ‫() بهاینکه‪ ،‬تالش برای تحقُّقِ هموارهی اجتماعیکردنِ جامعه (کمونیسم‪)...،‬‬ ‫با همهی رنجهایی که دارد‪ ،‬تالشی زندهگیساز است‪.‬‬


‫پاسخِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‬

‫‪42‬‬

‫من‪ ،‬آرزوها‪ ،‬بچّههایِ من‬

‫() بهاینکه‪ ،‬جامعه را تنها خودِ جامعه میگَردانَد‪.‬‬ ‫و اینکه‪" ،‬رهبریکردنِ"جامعه‬ ‫بویژه رهبریکردنِ جامعه از سویِ"رهبران"‪ ،‬یک خیالِ خطرناکاست‬ ‫تازه اگر که فکری موذیانه نباشد‬ ‫یا کسبوُکاری موذیانه‪،‬‬ ‫کسبوُکاری که صُنُوفِ رهبران بهآن مشغولاند‬ ‫آنگونهکه صَنُوفِرنگرَزان بهرنگرَزی مشغولاند‪.‬‬ ‫() بهاینکه‪ ،‬این تحقُّقِ هموارهی اِشتراکگرایی‪ -‬زِنهار!‪-‬‬ ‫نه کلیدِ گشایش همهی آرزوهایِ من وُ کسانی مثلِ من وُ تو‬ ‫و نه کلیدِ گشایشِ همهی قُفلهایِ آدمیست‪.‬‬ ‫با او اگرچه یکی از کهنهترین قُفلهایِ رنجِ آدمی بازگشتنیست‬ ‫امّا او تنها یک کلید از میانِ کلیدهاست‪ ،‬نه کلیدِ کلیدها‪،‬‬ ‫زیرا که قُفلهایِ آدمی بیپایان است‬ ‫و تازه‪ ،‬قُفلِ آخرین‪ ،‬خودِ انسان است‬ ‫که‪ ،‬قُفلِ قُفلهاست!‬ ‫() بهاینکه اعتقاد به"یکباربرایِهمیشه"‪ ،‬یکفریبِ همیشهگیست‬ ‫و با "تأسّفِ فراوان" باید گفت ‪:‬‬ ‫آنچه همیشهگیست نَبَردِ اجتماعیِ هَر‪/‬باره است‬ ‫زیرا که نابرابری‪ ،‬همیشه‪ ،‬نو‪/‬به‪/‬نو پدید میآید؛‬ ‫و قافله همیشه به"غافله" بَدَل میشود‪.‬‬ ‫() بهاینکه نااُمیدی هم مثلِ اُمید‪ ،‬یک اصل است‬ ‫و اینکه نااُمیدی‪ ،‬نه کمتر از اُمید‪ ،‬مایهی پیروزی است‬ ‫و اینکه نااُمیدی‪ ،‬نه بیشتر از اُمید‪ ،‬دشوار است‪.‬‬


‫پاسخِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‬

‫‪43‬‬

‫من‪ ،‬آرزوها‪ ،‬بچّههایِ من‬

‫() بهاینکه این اعتقادهایِ من‪ ،‬همچنانکه درگذشتههایِ دور‪،‬‬ ‫ غیر ازآن"گذشته"ی نزدیک‪ ،‬یعنی آن دورهی دوساله که خبر داری‪،-‬‬‫نه اعتقادِ یک آدمِ حزبیاست‪ ،‬نه یک آدمِ قدرت‪ /‬حکومت‪ /‬سیاستمَدار؛‬ ‫و بلکه اعتقادِ یک آدمِ ضدِّحزبیاست‪ ،‬ضدِّ "قدرت‪/‬حکومت‪/‬سیاستمداری"‪.‬‬ ‫() بهاین که‪ ،‬کارِ اصلی‪ ،‬شرکت در مبارزهی اجتماعیست‪.‬‬ ‫هرچند که مبارزهی اجتماعی‪ ،‬پهنهی عجیبی شدهاست؛‬ ‫امروزه در این پهنه‬ ‫هم جانیان به"کار"مشغولاند‪ ،‬هم جانان‪.‬‬ ‫و اِیبَساکِه جانیان بیش از جانان!‬ ‫امروزه‪،‬گاهیاین"پهنه"‪ ،‬مثلِ باد به"تنگه"بَدَل میشود‬ ‫و طِیِّ لحظهای‪ ،‬جانان به جانیان مبدّل میگردند‪.‬‬ ‫بااینهمه‪ ،‬کارِ اصلی‪ ،‬همچنان‪ ،‬شرکت در مبارزهی اجتماعیاست‪.‬‬ ‫() بهاینکه‪ ،‬اعتقاد بهاین اعتقادها هیچ شرافتی بههیچ کسی نمیدهد‬ ‫آخر مگر نهاینکه ما‪ ،‬کمونیستِ بی شرف کم ندیدهایم‬ ‫و یا نا‪/‬کمونیست شرافتمند؟‬ ‫شرافت آنجایی معنا دارد که انسان دَمبهدَم به اعتراض‪ ،‬به انتقاد "برخیزد"‬ ‫اعتراض وُ انتقاد به قدرت‪ ،‬به خود‪ ،‬به اعتقادهای خود‪ ،‬به خودِ اعتقاد‪...،‬‬ ‫() بهاینکه‪...‬‬


‫پاسخِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‬

‫‪41‬‬

‫من‪ ،‬آرزوها‪ ،‬بچّههایِ من‬

‫ من‪ ،‬بچّههای من‪.‬‬‫در آندوره که میگویی"برایِ بچّههایت زحمت کشیدی"‪ ،‬آه‬ ‫من بیش از آن که زحمتی برای بچّههایِ خود کشیدهباشم‬ ‫برایِ خود کشیدهام‬ ‫خودرا به زحمت انداختهام‬ ‫بند از بندم گشادهام‪-‬‬ ‫خود رادو‪/‬باره‪ ،‬دهها‪/‬باره بههم بستهام‬ ‫و همچنان هنوز‬ ‫سرگرمِ این گشودن وُ بستن هستم!‬ ‫در ایندوره‪ ،‬گزافهنباشداگر‪ ،‬هزاربار در برابرِ آنچیزی که "میهن"مینامند‬ ‫و نیز در برابرِ آن چیزی که "مَردُم" میخوانند‬ ‫ایستادم وُ هر چه که از دهنام آمد بهآنان گفتم‬ ‫و همزمان‪ ،‬به خودم هم گفتم؛‬ ‫و از دهانِ خودِ آنان هم‬ ‫ و نیز از نگاه وُ کلمات وُ شوخی وُ رفتار وُ سکوتِشان‬‫حتّی ز البهالیِ «لُطفِ به انواع عِتاب آلوده» (‪) 5‬یشان هم نیز‪-‬‬ ‫هر آنچه را که از من وُ ما در دلهاشان نهفته داشته بودند‬ ‫ امّا تعارف‪ ،‬یا رعایت‪ ،‬میکردند وُ نمیگفتند‪-‬‬‫بیرونکشیدم وُ‪ ،‬گزافه نباشداگر‪ ،‬هزاربار بهخود شنیداندم‪.‬‬ ‫میدانستم که این‪ ،‬تنها من نیستم‬ ‫صدها میلیون انسانِ دیگر را هم میدیدم که چنین میکردند‬ ‫آن میلیونها انسان که ما با هم بودیم وُ هستیم‬ ‫و همچنان‪ -‬گمان کنم که ‪ -‬با هم خواهیم بود‪.‬‬


‫پاسخِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‬

‫‪41‬‬

‫من‪ ،‬آرزوها‪ ،‬بچّههایِ من‬

‫من زحمتی برای بچّههای خود نکشیدهام‬ ‫آن ها خود اهلِ زحمت بودند‬ ‫و همچنانهم اهلِ زحمت هستند‪،‬‬ ‫وَرنه‪ ،‬خدا اگرکه نتوانسته بداند‪ ،‬بندهیِ خدا میداند‪ ،‬چه بر سرِ ما میآمد‪.‬‬


‫‪. . .‬‬ ‫من کنارِ راه ایستادهَم‪،‬‬ ‫در کِنارَم‬ ‫بارِ سنگینی‬ ‫که مانده‬ ‫سالیان‬ ‫بر خاک!‬ ‫‪. . .‬‬ ‫« دور از آن فانوس‪» 3133 -‬‬

‫زِنهار!‬ ‫اِی دهانِ حقیقتگو‪،‬‬ ‫زِنهار!‬


‫پاسخِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‬

‫‪45‬‬

‫زِنهار! اِی دهانِ حقیقتگو! زِنهار!‬

‫زِنهار! اِی دهانِ حقیقتگو‪ ،‬زِنهار!‬ ‫خودرا دهانِ خَلقومَردُم نامیدن‪ ،‬کاری کارِستان است‬ ‫"کارِ""دهانِ‪/‬مَردُم‪/‬بودن" امّا کارِ آسانی نیست‪.‬‬ ‫این را‪ ،‬هم تو میدانی‪ ،‬هم من‬ ‫هم آن کسان که مثلِ من وُ تو اَند وُ‪ ،‬فراوان هم هستند‪.‬‬ ‫هم تو میدانی‪ ،‬هم من‬ ‫هم آن کسان که مثلِ من وُ تو اَند وُ‪ ،‬فراوان هم هستند ‪:‬‬ ‫نه هر کسی که شبها‬ ‫خواباش نمیبَرَد‪" ،‬بیدار" است!‬ ‫نه هر کسی که شبها‬ ‫خواباش نمیبَرَد حق دارد‪-‬‬ ‫یک طبلِ کهنهای بردارد‬ ‫و های‪/‬هُویِ کهنهی آنرا‬ ‫در کوی وُ کویسار بگردانَد‪.‬‬ ‫گیرم که او بیداریاش‪ ،‬از غمِ"مَردُم"باشد‬ ‫یا آنچنان که مُدَّعیان میگویند ‪ :‬از غمِ این خِیلِ خفتهگانِ بهغفلت‪.‬‬ ‫این طبّاالن‪ ،‬اینان کجایِ کارند؟‬ ‫آن"مَردُم"ی که من میشناسم‬ ‫اینان کجا به خفتهگان میمانند؟!‬ ‫اینان تا مغزِ استخوانِشان بیدارند‬ ‫تازه اگر که خفته هم باشند‬ ‫نه خفتهگانِ به غفلتاند‬ ‫که خفتهگانِ ز زحمتاند ‪:‬‬ ‫زحمتِ کار‬ ‫زحمتِ اندیشیدن‬ ‫و زحمتِ اندیشناکبودن‪.‬‬


‫پاسخِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‬

‫‪43‬‬

‫زِنهار! اِی دهانِ حقیقتگو! زِنهار!‬

‫این طبّاالن باید بدانند‬ ‫در این شبِ عجیب‬ ‫بیدارِ واقعی کسیست که میداند‬ ‫این "خفته"ها به خفته نمیمانند؛‬ ‫اینان مُدام گوشبهزنگاند‬ ‫اینان مُدام مُلتَفِتِ کوبهی دَرَند‬ ‫اینان درونِ دورترین پچپچهها را میکاوَند‪.‬‬ ‫این طبّاالن‪ ،‬باید بکوشند‪ ،‬پیش ازآنکه طبل برآرند‪،‬‬ ‫از این بهاصطالحِ آنان"بیجنبشی" سر دربیاورند‪،‬‬ ‫و‪ ،‬این بهاصطالحِ آنان"خاموشی"را بشنوند‪،‬‬ ‫یا این بهاصطالحِ آنان"در‪/‬خواب‪/‬ماندهگان"را بشناسند‪.‬‬ ‫این طبّاالن بهتر است بدانند‬ ‫‪ -3‬اینجا مُشکِل‪ ،‬نهاینکه بیجنبشی‪ ،‬که سرکوبِ جنبش است‬ ‫‪ -1‬اینجا مُشکِل‪ ،‬نهاینکه خاموشی‪ ،‬که هیاهو ست‬ ‫‪ -1‬اینجا مُشکِل‪ ،‬نهاینکه خواب‪/‬ماندهگان‪ ،‬که در‪/‬بیداری‪/‬ماندهگان هستند‪.‬‬ ‫()()()‬ ‫‪ -0‬اینجا مُشکِل نه این که بیجنبشی‪ ،‬که سرکوبِ جنبش است‬ ‫وَرنه جنبش‪ ،‬بههر کنار‪/‬گوشهی این جامعه که نگاه کنی‪ ،‬در کار است‪.‬‬ ‫"سرکوب"البتّه که کالمی مناسب نیست؛‬ ‫دریوزهگانِ بیرَمقِ قدرت‪ ،‬این جنبش را‬ ‫تنها نهاینکه بر"سر"ش میکوبند‬ ‫بر قلبِ آن هم میکوبند‬ ‫بر گوشِ آن‪ ،‬احساسِ آن‪ ،‬هنرِ آن‪ ،‬نگاهِ آن‪ ،‬روحِ آن‪...،‬‬ ‫یعنی که بر هرآنچهای که این جنبش با آن زنده است‪.‬‬


‫پاسخِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‬

‫‪43‬‬

‫زِنهار! اِی دهانِ حقیقتگو! زِنهار!‬

‫‪ -2‬اینجا مُشکِل‪ ،‬نهاینکه خاموشی‪ ،‬که هیاهو ست‬ ‫و مُشکِل هیاهو‪ ،‬نه از مُشکِل خاموشی کمتر مُشکِل است!‬ ‫یک لحظهای به محلّهی قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداران گوش کُن!‬ ‫آنجا که "حوزهی سیاسی"اش مینامند‬ ‫یعنی بهاین سَگسارمَحَلّه!‬ ‫اینجا "هیاهو" نهاینکه فکر کنی تصادفیست‬ ‫اینجا هیاهو‪ ،‬کارِ اصلی وُ‪ ،‬تخصٌصِ اصلی است‪،‬‬ ‫یک عِدّه از اهالیِ این محلّه‪ ،‬صاحبانِ قدرتِ سیاسی در جامعهاند‬ ‫و‪ ،‬عدّهای دیگر‪ ،‬طالبانِ قدرتِ سیاسیاند‪.‬‬ ‫آیا تو واقعاً خیال میکنی در اینمحلّه سگی بتواند صاحبِ خودرا بشناسد؟‬ ‫آنهم سگانِ این محلّه؟‬ ‫که کمترین شباهتی به سگِ"سعدی" وُ سگانِ محترمِ دیگر‬ ‫نه داشتهاند وُ‪ ،‬نه دارند!‬ ‫یک لحظه هم بهآن محلّهی مُجاورِ این محلّه گوش سپار!‬ ‫یعنی به آن گُرگسار‪/‬محلّه‪،‬‬ ‫آنجا‪ ،‬بهآن محلّهی قدرت‪/‬پول‪/‬سود‪/‬مداری‪،‬‬ ‫آنجا که "حوزهی اقتصاد"یاش مینامند؛‬ ‫آیا تو جز هیاهو چیزی میبینی؟‬ ‫وآیا ازاین هیاهو چیزی میفهمی؟‬ ‫اینجا هم این "هیاهو" نهاینکه فکر کنی تصادفیست‬ ‫اینجا هیاهو‪ ،‬کارِ اصلی و‪ ،‬تخصُّصِ اصلی است‪،‬‬ ‫آیا تو واقعاً هیچ شباهتی میانِ این محلّه با خودِ "اقتصاد" میبینی؟!‬ ‫با "اقتصادِ ملّی" وُ "عادالنه" وُ "انسانی"‪ ...‬که دیگر هیچ‪.‬‬ ‫اگرچه که هیاهو‪ ،‬فقط ویژهی این دو محلّه نیست‬ ‫امّا هیاهویِ این دو محلّه‪ ،‬هیاهویی ویژه است‪.‬‬


‫پاسخِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‬

‫‪41‬‬

‫زِنهار! اِی دهانِ حقیقتگو! زِنهار!‬

‫یا باید این هیاهو را خواباند‬ ‫یا باید آن را از نگاه وُ گوش وُ مغزِ خود بیرون راند‪،‬‬ ‫آنگاه میتوان کتابِ جهان را بهتر خواند‬ ‫آنگاه میتوان شنید‪ ،‬جهان‪ ،‬درست آنسویِ این هیاهوها در کار است‪.‬‬ ‫آنگاه میتوان شنید که این‪ -‬بهاصطالحِ آن طبّاالن‪" -‬خاموشی"‪ ،‬پُر از گقتوگو ست‬ ‫آنگاه میتوان شنید که این‪ -‬بهاصطالحِ آن طبّاالن‪" -‬بیجُنبِشی"‪ ،‬عینِ تکاپوست‬ ‫آنگاه میتوان شنید که این‪ -‬بهاصطالحِ آن طبّاالن‪" -‬بهخوابمانده"‪ ،‬چه بیدار است‪.‬‬ ‫‪ -3‬اینجا مُشکِل‪ ،‬نهاینکه خواب‪/‬ماندهگان‪ ،‬که در‪/‬بیداری‪/‬ماندهگان هستند‬ ‫ما خواب نیستیم‪ ،‬مُشکِل این نیست‬ ‫ما بیداریم‪ ،‬مُشکِل این است‬ ‫مُشکِل‪ ،‬خودِ این بیداریست‬ ‫مُشکِل این است‪.‬‬ ‫اینجا مُشکِل نه خفتهگان‪ ،‬که بیداراناند‬ ‫اینجا نهیب نه بر خقتهگان‪ ،‬که بر بیداران باید باشد‬ ‫اینجا مُشکِل نه در میانِ خفته وُ بیدار‬ ‫نه در میانِ خفتهگی وُ بیداری‪،‬‬ ‫اینجا مُشکِل میانِ بیداری با بیداریست‬ ‫اینجا مُشکِل میانِ بیداران است‪.‬‬ ‫آنان که جمهوریِ اسالمی را هم جمهوری هم اسالمی می بینند‬ ‫و چشم را بر آنچهای که پشتِ این جمهوریت وُ اسالم است می بندند وُ میبندانند‪،‬‬ ‫اینان‪ ،‬نهآن جماعتِ زحمتکشاند‪ ،‬کهآنانرا آنطبّاالن‪"،‬خُفتهگان"میپندارانند‪،‬‬ ‫اینان"بیداران"اند‪.‬‬


‫پاسخِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‬

‫‪43‬‬

‫زِنهار! اِی دهانِ حقیقتگو! زِنهار!‬

‫اینان که خودرا دشمنِ جمهوری اسالمی میخوانند‬ ‫زیرا که این"جمهوری"را دشمنِ آمریکا و غرب و‪ ،‬هوادارِ استقالل مینمایانند‪،‬‬ ‫وآنانکه این"جمهوری"را دوست میانگارانند‬ ‫زیرا که این جمهوری را دشمنِ آمریکا میپندارانند‪،‬‬ ‫اینان‪ ،‬نهآن جماعتِ زحمتکشاند‪ ،‬کهآنانرا آنطبّاالن‪"،‬خُفتهگان"میپندارانند‪،‬‬ ‫اینان"بیداران"اند‪.‬‬ ‫آنان که برای احمدی نژاد غصّه میخورند‬ ‫نه خفتهگان‪ ،‬که اَمثالِ اقای عبّاسِ کیا‪/‬رُستمیاند‬ ‫اینان‪ ،‬نهآن جماعتِ زحمتکشاند‪ ،‬کهآنانرا آنطبّاالن‪"،‬خُفتهگان"میپندارانند‪،‬‬ ‫اینان"بیداران"اند‪.‬‬ ‫آنان که پرچم خشونتستیزی بر میافرازند‬ ‫و در برابرِ لشکرکشیهایِ قدرتمندان‪ ،‬فقط سری به تأسّف بهزیر میاندازند‪،‬‬ ‫اینان‪ ،‬نه آن جماعتاند‪ ،‬که آنانرا آن طبّاالن‪" ،‬خُفتهگان"میپندارانند‪،‬‬ ‫اینان"بیداران"اند‪.‬‬ ‫اینان‪ ،‬که همواره پُشتِ صحنه را به ما نشان میدهند‬ ‫و هر که را که خواهانِ دیدنِ جلویِ این صحنه باشد‪ ،‬توطئهبین مینامند‪،‬‬ ‫اینان‪ ،‬نهآن جماعتِ زحمتکشاند‪ ،‬کهآنانرا آنطبّاالن‪"،‬خُفتهگان"میپندارانند‪،‬‬ ‫اینان"بیداران"اند‪.‬‬ ‫اینانی که به طَرفَهٌالعینی کاخ را به کوخ مُنتَقِل میسازند‬ ‫یعنی که روحِ کاخِ ویرانشده را‬ ‫در اُلگویی‪ ،‬که با شتاب فراهم شده از رویِ کوخ‪ ،‬میپوشانند‬ ‫و در حقیقت رهبریِ بُنگاهِ وابستهگی را‪ ،‬به ساختمانِ دیگری میکوچانند‬ ‫و بیدرنگ‪ ،‬به تجهیزِ کوخ به سالحِ سنگین میپردازند‬ ‫و کوخرا‪ ،‬خوفناکتر از کاخ‪ ،‬بر میافرازند‪،‬‬


‫پاسخِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‬

‫‪52‬‬

‫زِنهار! اِی دهانِ حقیقتگو! زِنهار!‬

‫اینان‪ ،‬نهآن جماعتِ زحمتکشاند‪ ،‬کهآنانرا آنطبّاالن‪"،‬خُفتهگان"میپندارانند‪.‬‬ ‫اینان‪ ،‬اگرچه که اقای نگهدار وُ بخشی از رفقای قدیمِ ما هم‪ ،‬در میانهی آناناند‪،‬‬ ‫بسیار پیش وُ بیشتر امّا‪ ،‬همانا همان جهانخورندهگان وُ نوکرانِ بومیِشاناند؛‬ ‫اینان"بیداران"اند‪.‬‬ ‫[ و در همینجا الزم است‪ ،‬که از گروهی دیگر از"بیداران" هم نام بردهشود‬ ‫آنان‪ ،‬که چهرهی خبیثِ آن کاخرا پُشتِ چهرهبندِ فریبندهی این کوخِ گول نمیبینانند‬ ‫و این کاخکوخِ را کوخِ کوخنشینانِ زحمتکش میپندارانند‬ ‫تا دستهای کوخنشینان را بههماناندازه که دستِ کاخنشینان‪ ،‬خونین بنمایانند؛‬ ‫جماعتزحمتکشاند‪ ،‬که آنانرا آنطبّاالن‪"،‬خُفتهگان"میپندارانند‪،‬‬ ‫ِ‬ ‫اینان‪ ،‬نهآن‬ ‫اینان هوادارانِ رنگارنگِ حکومتهایِ پیش وُ پس از انقالبِ بهمنِ ‪ 53‬اند‬ ‫یعنی مخالفانِ اصلیِ آن انقالب‪ ،‬که این هر دو حکومتگران هنوز‬ ‫از سایهاش هم نگراناند!‬ ‫اینان"بیداران"اند‪].‬‬ ‫آنانکه خودرا به پابوسیِ"بوش" ُو‬ ‫حکومتِ(ببخشید)جامعهی گرامیِ آمریکا و‪ ...‬میاندازند‬ ‫تا با دویستهزار سربازِ وُ‪ ،‬بیشمار تانک وُ هواپیما‪ ...‬به عراق لشکرکشی کنند‪،‬‬ ‫اینان‪ ،‬نهآن جماعتِ زحمتکشاند‪ ،‬کهآنانرا آنطبّاالن‪"،‬خُفتهگان"میپندارانند‪،‬‬ ‫اینان‪ ،‬آقایِ رفسنجانی وُ جمهوریِ اسالمی وُ‬ ‫برخی ار رفقایِ قدیمیِ ما وُ‪ ،‬در کنارِ آنان‬ ‫خِیلِ مخالفانِ خشونتورزی وُ‪ ،‬مدافعانِ حقوقِ بشر وُ ‪ ،...‬در پایان‬ ‫باندِ (ببخشید)حزبِ"بارِزانی" وُ‪ ،‬حزبِ (ببخشید) باندِ "طالبانی"اند‬ ‫که بر تنِ پَسمرگهها (ببخشید) پیشمرگههایِشان لباسِ ارتشِ آمریکا میپوشانند‪،‬‬ ‫اینان نه مَردُمِ زحمتکشِ"خفته"ی کُرد‬ ‫که حزبِ "بیدارِ"دموکرات وُ‪ ،‬دیگر احزابِ بیدارِ"کُردِستان"‬ ‫ چه در عراق‪ ،‬چه در ایران‪ -‬اند؛‬‫اینان"بیداران"اند‪.‬‬


‫پاسخِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‬

‫‪53‬‬

‫زِنهار! اِی دهانِ حقیقتگو! زِنهار!‬

‫آنان که هرچه زُباله از طبقاتِ محترم مُرَفّهِ ایران را‪ ،‬که از قدیم االیّام بهجا ماندهاست‬ ‫زُبالههای جامعه و مَردُمِ بهگفتهیشان"استبدادزده"ی ما میپندارانند‪،‬‬ ‫و هرچه خوبیِ این مَردُم وُ این جامعهرا‬ ‫ارثیهی جَدِّ محترمِ خود وُ طبقاتِ شریفِ خود میدانند‪،‬‬ ‫اینان‪ ،‬نهآن جماعتِ زحمتکشاند‪ ،‬کهآنانرا آنطبّاالن‪"،‬خُفتهگان"میپندارانند‪،‬‬ ‫اینان همانا خیلِ اساتید وُ "دَکاتیرِ"محترمِ جامعهشناس و مورّخ و دانشمنداناند؛‬ ‫اینان"بیداران"اند‪.‬‬ ‫آنان که خودرا آدمِ مَدَنی میدانند‬ ‫و مخالفان خودرا وحشی وُ پُشتِ کوهی وُ دهاتی مینامند‪،‬‬ ‫اینان‪ ،‬نهآن جماعتِ زحمتکشاند‪ ،‬کهآنانرا آنطبّاالن‪"،‬خُفتهگان"میپندارانند‪،‬‬ ‫اینان همانا خیلِ روستازادهگانیاند‬ ‫که ناگهان بهشهر (به"مَدَن") درآمده‪ ،‬مَدَنی("شهری")شدهاند‬ ‫و همنوا شدهاند با دستهای از شهر‪/‬زادهگانی که ناگهان به این صرافت افتادهاند‬ ‫تا خودرا‪ ،‬از یکسو‪ ،‬سخنگویِ همهی گروهها و طبقاتِ شهری‬ ‫وَز سویِ دیگر‪ ،‬باعِث و وارِثِ همهی ثروتهای سیاسی و اجتماعی جا بیَندازند؛‬ ‫اینان"بیداران"اند‪.‬‬ ‫هم‪ ،‬آن ترانهخوانِ عزیز‪-‬‬ ‫که سادهلوحانه به تراشیدنِ بهانه میپردازد‬ ‫تا بارِ آن ترانههایی را که میگوید نمیباید میخواند‬ ‫از شانههای خویشتنِ خویش بهزیر اندازد‬ ‫و در جلویِ چشمِ همان"مَردُم"ی‪ ،‬که تو میگویی‪ ،‬میگوید ‪:‬‬ ‫ « یک مَشت حزبِ تودهیی دور‪/‬و‪/‬بَرَم سبز شدند‬‫و این ترانهها را بارَم کردهاند‪[ ».‬نقلِ بهمعنی!]‬ ‫ « ‪ ...‬من مثلِ آفتابام‬‫بر هر چیزی بهیکسان میتابم‪[ ».‬نقلِ بهمعنی!]‬


‫پاسخِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‬

‫‪51‬‬

‫زِنهار! اِی دهانِ حقیقتگو! زِنهار!‬

‫هم‪ ،‬آن کسان‪ -‬آن شَنَوَندهگانِ محترم‪ ،‬یعنی ما‪ ،‬این"مَردُم"‪-‬‬ ‫مایی‪ ،‬که در جوابِ او جرأت نمیکنیم بگوییم ‪:‬‬ ‫« اوّل اینکه ‪:‬‬ ‫با ما‪ ،‬درست مثلِ صدایت صادق باش!‬ ‫بر حزبِ توده وُ‪ ،‬بر تودههایِ حزبی‪ ،‬هیچ حَرَجی نیست!‬ ‫آنان مَرامِشان این است؛‬ ‫تو شانه را ولی‪ ،‬چرا کنارِ بارِ ترانههایِ اینان خَم کردی؟ مُرغَکِ خوشآواز!‬ ‫امّا تو را به آن صدایِ تو سوگند!‬ ‫فردا دوباره بارِ همین گفتههای امروزت را‬ ‫بر دوشِ این کسانی که امروز دور‪/‬وُ‪/‬بَرَت "سبز گشتهاند"‪ ...‬مَیَنداز!‬ ‫دوّم این که ‪:‬‬ ‫زیباییِ صدایِ تو میمانَد!‬ ‫امّا عزیزِ ما!‬ ‫خورشید گرچه بر هر چیزی یکسان میتابد‬ ‫امّا چه بسیار چیزها را هم میسوزانَد!»‬ ‫باری این هر دو‪ ،‬گرچه در شُمارِ عزیزاناند‪،‬‬ ‫اینان‪ ،‬نهآن جماعتِ زحمتکشاند‪ ،‬کهآنانرا آنطبّاالن‪"،‬خُفتهگان"میپندارانند؛‬ ‫اینان"بیداران"اند‪.‬‬ ‫آنان که‪...‬‬ ‫در یک کالم ‪:‬‬ ‫اینجا‪ ،‬مُشکِل‪ ،‬بیداراناند‬ ‫اینجا‪ ،‬مُشکِل‪ ،‬بیداری است‪،‬‬ ‫اینجا‪ ،‬در این شگفتی‪/‬شب‪ ،‬در این شگفت‪/‬ظُالم‪.‬‬


‫‪. . .‬‬ ‫گهگاهی رَشک میبَرَم بهتو خاشاکا !‬ ‫این بیشمار "بار"ها را میبینی؟‬ ‫این بیشمارِ بر زمینمانده؟‬ ‫میبینی؟‬ ‫این یابویِ فرسوده‬ ‫دارد در زیرِ رنجِ ننگِ بارهایِ بر‪/‬زمین‪/‬مانده‪ ،‬فرو میریزد‬ ‫یا خود‪ ،‬فرو ریخته است‪.‬‬ ‫‪. . .‬‬ ‫« خاشاکی اِیکاش‪»3133 -‬‬

‫ما در کُدام صحنهای دُنبالِهم میگَردیم؟‬ ‫در این جهان‪ ،‬این صحنهسار!‬


‫پاسخِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‬

‫‪54‬‬

‫ما‪ ،‬در کدام صحنهای دُنبالِ هم میگردیم؟‬

‫در این جهان‪ ،‬این صحنهسار‬ ‫تو در کدام صحنهای‪ ،‬دنبالِ من میگردی؟‬ ‫دنبالِ من‪ ،‬و مثلِ من که فراوان هم هستند‪.‬‬ ‫دنبالِ من‪ -‬و مثلِ من که فراوان هم هستند‪-‬‬ ‫تو در کدام صحنهای میگردی؟‬ ‫آن صحنهای‪ ،‬که من‬ ‫ همراهِ تو‪ ،‬و بسیاری مثِل تو‪ ،‬که فقط با شرابِ آزادی سر مستاند‬‫سالِ هزاروُسیصدوُپنجاهوُنُه گمان کرده بودهام که میتوانم در آن بازی کنم؟‬ ‫آن صحنه‪ ،‬پیش وُ بیش ازآن که صحنهی پشتیبانی از حکومتِ اسالمی گردد‪،‬‬ ‫صحنهی تقدیسِ حضرتِ "قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداری"بود ‪:‬‬ ‫قُدّیسی که گویی بدونِ لُطفِ او آدمی از تالشِ خود طَرفی نمیبندد‪.‬‬ ‫آن صحنهای که درآن‬ ‫هر چیزی بر مدارِ قدرت‪/‬سیاست میگردد؛‬ ‫وآنچه که بر این مَدار نباشد‪،‬‬ ‫یا خود بهدستِ خود از هم میپاشد‪،‬‬ ‫و یا به دستِ جَبرِ زمان‪،‬‬ ‫( که البتّه مَراد همان دستِ پرستندهگانِ قدرت میباشد!)‬ ‫تو در کُدام صحنهای دُنبالِ من‪ ،‬و مثلِ میگَردی؟‬ ‫دُنبالِ من‪ ،‬و مثلِ من‪ ،‬که فراوان هم هستند‪.‬‬ ‫در آن صحنه که آنجا‬ ‫یادت اگر که باشد‪ ،‬از شِکَمِ جُنبشی اجتماعی‪ ،‬انسانی‪ ،‬آزاد‪ ،‬پویا‬ ‫که نُطفهی عزیز وُ شریفی در آن‪ ،‬تازه داشت‪ ،‬مَست ز خونِ جگر‪ ،‬جِلوه مینمود‪،‬‬ ‫نوزادهگانی نارَس‪ ،‬زایانده شد‪،‬‬ ‫و این شگفت‪ ،‬که از بینِ این نَوادهگانِ نارَسِ نا‪/‬پویا‬


‫پاسخِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‬

‫‪55‬‬

‫ما‪ ،‬در کدام صحنهای دُنبالِ هم میگردیم؟‬

‫آنی که ظاهراً بزرگترین مینمود‪ ،‬نارَساترین هم بود‪.‬‬ ‫همراهِ این نو‪/‬باوهگان‪ ،‬که هماکنون همه به جوانانِ سیوُچندساله بَدَل گشتهاند‬ ‫آن نارَساییهایِشان هم به نارَساییهایِ تنومند رشد کردهاند‪.‬‬ ‫منظورِ من از "جنبش"‪ ،‬جنبشِ فداییانِ خلق است‪ ،‬یادت هست؟‬ ‫منظورِ من از "نُطفه" امّا هرچه که باشد‪ ،‬هیچیک ازآن بهزور‪/‬زادهشدهگان نیست؛‬ ‫بویژه آن بهزور‪/‬زادهشدهی جُثّهمند‬ ‫یعنی که سازمانِ فداییانِ خلقِ ایران‪ -‬اکثریت‬ ‫یعنی همان اکثریّتِ پُر از اقلّیّت!‬ ‫این نارَسا‪ ،‬تا زمانی که در این مَرتَع میچَرَد‬ ‫همواره نارَسا و نارَساتر میشود‪.‬‬ ‫و نارَساییها‪ ،‬که مُزمِن شوند‪ ،‬به خطر بَدَل میشوند!‬ ‫من سالهاست بویِ خطر میشنوم ازاین بهزور‪/‬زادهشدهی پا‪/‬به‪/‬سِن‪/‬نهادهی نارَسا!‬ ‫اکنون دیگر من‪ ،‬نه نگرانِ این"نهادِ"کَج‪/‬نهادهی کَج‪/‬نهاد هستم‬ ‫بلکه تنها نگرانِ آن انسانهایِ شریفِ در این "بُنبَست"ام‬ ‫که همچنان شرافتِ خودرا در این"نهاد"نهاده به گَمراه میبَرَند!‬ ‫ما نه اهلِ این صحنهایم‬ ‫نه اهلِ بازیکردن در پُشتِ یا پسِ این صحنه‬ ‫نه اهلِ آراییدنِ این صحنه‬ ‫و همچنین نه اهلِ تماشاکردنِ این صحنهایم‪.‬‬ ‫امّا نه این که فکر کُنی با خودِ این صحنه هیچ کاری نداریم‪.‬‬ ‫ما شاید خیلی بیشتر از صحنهگران و تماشاگرانِ این صحنه‪ ،‬با آن درگیریم؛‬ ‫زیرا که از میانِ راههای رسیدنِ به جامعهای انسانیتر‬ ‫هرچند که بهزیرکشیدنِ هموارهی حاکمانِ حکومتی‪ ،‬راهی بزرگ است‬ ‫یک راه نیز‪ ،‬راهِ بردریدنِ همیشهگیِ پردههای همین صحنه است‪.‬‬ ‫()()()‬


‫پاسخِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‬

‫‪53‬‬

‫ما‪ ،‬در کدام صحنهای دُنبالِ هم میگردیم؟‬

‫آن صحنه را‬ ‫آنجا که مادران‪ ،‬که فراوان هم بودند‪،‬‬ ‫در شهرِ ما‪ ،‬جلویِ چشمِ همان"مَردُم"‬ ‫در قعرِ جامعه به گِدایی میافتادند‪،‬‬ ‫آن"مَردُم"‪ ،‬در کجا به تماشا بودند؟‬ ‫آن صحنه را‬ ‫آنجا که خواهران و برادران‪ ،‬که فراوان هم بودند‬ ‫در قعرِ اعتیاد فرو میرفتند‪،‬‬ ‫آنجا که خانهوادهها‪ ،‬که فراوان هم بودند‬ ‫در دستِ چند‪/‬دستهگی پَرپَر میگشتند‪،‬‬ ‫آن"مَردُم"‪ ،‬در کجا به تماشا بودند؟‬ ‫آن صحنه را‬ ‫آنجا که خِیلِ مثلِ ما‪ ،‬که فراوان هم بودند‬ ‫ عیناً چو آن کسانی که در غُربتِ درونی وُ تحقیرِ ناکسانِ درونی‪-‬‬‫در غربتِ بیرونی وُ تحقیرِ ناکسانِ بیرونی‬ ‫هم کار کردهاند‬ ‫هم صرفهجویی‪ ،‬کمخواری‪ ،‬کمخوابی‪...‬‬ ‫و همزمان کوشیدند‬ ‫تا بلکه در اُجاقها‬ ‫هم در اُجاقِ ما‬ ‫هم در اُجاقِ دیگران‬ ‫و در اُجاقِ دل‬ ‫و در اُجاقِ آسمان‬ ‫و در اُجاقِ شب‬ ‫و در اُجاقِ صبح‬


‫پاسخِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‬

‫‪53‬‬

‫ما‪ ،‬در کدام صحنهای دُنبالِ هم میگردیم؟‬

‫و در اُجاقِ آب‪ ،‬پرنده‪ ،‬درخت‪،‬‬ ‫و در اُجاقِ آرزو‪ ،‬باور‪ ،‬اُمید‪ ،‬عشق‪ ،‬حقیقت‪،‬‬ ‫و نیز در اُجاقِ همان"مَردُم"ی که تو میگویی هم حتّی‪،‬‬ ‫آن آتشِ خُجَسته نمیرد؛‬ ‫آن"مَردُم"‪ ،‬در کجا به تماشا بودند؟‬ ‫آن صحنه را‬ ‫آنجا که چشم بر جفایِ رفیقان بستن‬ ‫شرطِ رفاقت است‪،‬‬ ‫و لَب بر اِشتباهِشان وا کردن‬ ‫شرطِ جسارت است؛‬ ‫آن"مَردُم"‪ ،‬در کجا به تماشا بودند؟‬ ‫آن صحنه را‬ ‫آنجا‪ ،‬که خِیلِ مثلِ ما‪ ،‬که فراوان هم هستند‪،‬‬ ‫با چنگ و دندان‪ ،‬میکوشند‬ ‫در دامِ نام و دانه نیفتند‪،‬‬ ‫و یا اگر افتادند‬ ‫با چنگ و دندان میکوشند‬ ‫از دامِ نام و دانه درآیند؛‬ ‫و البتّه بهوُسعِ خود میدانند‪:‬‬ ‫تنها نه نام‪ ،‬که بینامی هم دام است‬ ‫تنها نه نان‪ ،‬که بینانی هم دام است‪،‬‬ ‫آن"مَردُم"‪ ،‬در کجا به تماشا بودند؟‬ ‫آن"مَردُم"‪ ،‬در کجا به تماشا بودند؟‬ ‫آن صحنه را‬ ‫آنجا که آدمی‬


‫پاسخِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‬

‫‪51‬‬

‫ما‪ ،‬در کدام صحنهای دُنبالِ هم میگردیم؟‬

‫بر هرچه زشتی‪ ،‬بیمحابا میشورد‪،‬‬ ‫حتّی اگر که زشتی‬ ‫پوشیده بوده باشد‬ ‫در پوششِ زیبایی‪.‬‬ ‫آنجا که بر درختان‬ ‫مُرغان‪ ،‬تنها به میلِ خود میخوانند‪،‬‬ ‫خواندن برایِشان یک عادت‪ ،‬یک حِرفه نیست‪،‬‬ ‫وقتی که میلِشان نکِشَد خاموش میمانند؛‬ ‫زیرا که میدانند‬ ‫خاموش‪/‬ماندن هم برای خود‪" ،‬کار"یست‬ ‫و اِیبسا که از کارِخواندن هم کارِستانتر‪.‬‬ ‫آن صحنه را‬ ‫آنجا که آدمی‬ ‫تنها نه بهبهانهی"جَبرِ سرِشت"‬ ‫بلکه بهزیرِ یوغِ"جَبرِ شرایط"هم حتّی‬ ‫تن در نمیدهد بههر پَستی‪،‬‬ ‫زیرا نمیتواند‪،‬‬ ‫یعنی که دستِکم ایناندازه توانایی دارد که نتواند‪.‬‬ ‫آن صحنه را‬ ‫آنجا که شاعران وُ نویسندهگان وُ اهلِ فکر وُ اهلِ توجّه‪...‬‬ ‫نه مُزد میپذیرند‪ ،‬نه جایزه‪ ،‬نه صِلِه‪...‬‬ ‫نه گورستانی ویژه‪ ،‬گوری ویژه‪ ،‬نامی ویژه‪...‬‬ ‫و خود بههرچه"روزِ‪" ،"...‬شبِ‪" ،"...‬یاد‪/‬وارهی‪" ،"...‬تَندیسِ‪"...‬میخندند‪.‬‬ ‫آنجا که کارگر به"روزِکارگر"‪...‬‬


‫پاسخِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‬

‫‪53‬‬

‫ما‪ ،‬در کدام صحنهای دُنبالِ هم میگردیم؟‬

‫آنجا که زن به"روزِ زن"‪...‬‬ ‫مادر به"روزِ مادر"‪...‬‬ ‫حافظ به"روزِ حافظ"‪...‬‬ ‫کودک به"روزِ کودک"‪...‬‬ ‫و روحِ سَرکِش و قدرت‪/‬ستیزِ سیاهکَل به"روزِ سیاهکل"‪...‬‬ ‫و انقالبِ بهمنِ ‪ 53‬به"روزِ انقالبِ اسالمی"‪...‬‬ ‫و‪ ...‬اهلِ فن به"شعرِ من"میخندند‪.‬‬ ‫آن صحنه را‬ ‫آنجا که آدمی‬ ‫هر چه نداشته باشد‪ ،‬دستِکم‪ ،‬آن اندازه فهم وُ شهامت دارد‬ ‫که هم جسارت کرده‪ ،‬در برابرِتان اِی رفیقِ شفیق‪ ،‬و اِی پُرسش!‬ ‫با پاسخی‪ -‬که به اِکراه‪ ،‬تازیانه بهکف دارد‪ -‬به گفتوُگو بپردازد‪،‬‬ ‫و همزمان‪ ،‬گَلویِ خود بهگَلویِ شما بپیوندانَد‬ ‫تا آن پیامِتان بتوانَد‬ ‫ریشهی خودرا بهخاکِ ما‪ ،‬روشنتر‪ ،‬ژرفتر‪ ،‬مُشتَرَکتر‪ ،‬بدَوانَد‪.‬‬ ‫آن صحنه را‪...‬‬


‫پاسخِ تازیانه‪ /‬در‪ /‬دست‬

‫‪32‬‬

‫زیرنویسها‬

‫زیرنویسها ‪:‬‬ ‫‪3‬‬ ‫بیرون کشید باید از اینوَرطه رَختِخویش"حافظ"‬ ‫ ما آزمودهایم دراین شهر‪ ،‬بَختِ خویش‬‫‪1‬‬ ‫"حافظ"‬ ‫که زورِ مَردُمآزاری ندارم‬ ‫ من از بازویِ سُستام شُکر دارم‬‫‪1‬‬ ‫تَبارَکالّه ازاینفتنهها که در سرِ ماست "حافظ"‬ ‫ سَرَم به دُنییوُعُقبی فرو نمیآید‬‫‪4‬‬ ‫ قَمطَر‪ ،‬قَمتَر ‪ :‬در مازندران بخشی آهنی از افسار در دهانِ اسب برایِ مهارِ آن‪ .‬دهخدا ‪ :‬پابند‪.‬‬‫‪5‬‬ ‫"حافظ"‬ ‫‪ -‬گفت‪«:‬حافظ! برو وُ نُکته بهیاران مفروش!» آه ازاین لُطفِ بهانواعِ عتاب آلوده!‬


Turn static files into dynamic content formats.

Create a flipbook
Issuu converts static files into: digital portfolios, online yearbooks, online catalogs, digital photo albums and more. Sign up and create your flipbook.