شعرهایی از آلمان ترجمه
م -نَماری 5831
شعرهایی از آلمان ترجمه
م -نَماری 5831
8
چند اشاره
چند اِشاره : -5ترجمهی اینشعرها ،بخشی از تالش برایِ آشنایی با شعر ( و ادبیاتِ ) آلمان است. -2هدف از ترجمهی این شعرهایِ کمشمار ،تنها و تنها ،دادنِ مالت و مواد به آنانی است که دوست دارند با شعرِ آلمان آشنا شوند .با خوب و بدِ این شعرها کاری نداشتهام .برایِ خودِ من ،مهم این بوده که بدانم شاعرانِ آلمان در شعر هایِشان چه میخواهند بگویند ،آنرا به چه گونه میگویند ،شعرِشانرا به چه شکل مینویسند .با تصویرها ،کلمات ،و . . .چهگونه رفتار میکنند .البتّه من متأسّفانه این تواناییرا ندارم که اینشعرها را جوری ترجمهکنم که آهنگ و وزنِ آنها هم ترجمهشود! برخی شعرها را هم ،بهدلیلِ اینکه -البتّه بهزعمِ من -هرگز نمیشودِشان دریافت ،ترجمه کردهام تا مگر در کنارِ مبهمگوییها، خودِ«اِبهام»را هم ،که از دیدِ برخی ازاین شاعران همانا ماهیّتِ اصلیِ واقعیت است ،نشان دهم. این شعرها نه نمایندهی شاعرانِ خودند و نه نمایندهی شعرِ آلمان .گزینشِ شان هم تصادفی است؛ من در مسیرِ آشناییِ خودم با شعرِ اینسرزمین ،برخی از آنها را ترجمه کردهام .اگر دست دهد ،ترجمههایِ دیگر هم ارائه میشوند. -8در ترجمهی شعرها : -5 -8تالششده تا با قافیه و یا بیقافیهبودنِ اصلِ شعرها فقط یادآوری شود. -2 -8تالششده تا نما و شکلِ اصلیِ بیرونیِ شعرها همان باشد .نقطهگذاری و مصرعپردازی در ترجمهی این شعر همان شکل ِاصلی است. -8 -8برخی شاعران بسیاری از کلمات را در کاربُردهای نا/معمولِ آنها بهکار گرفتهاند و یا ترکیبهای بدیع جدید آوردهاند .من هم خودرا ناگزیر دیدم گاهی در برگردانِ برخی از این کلمات این بهاصطالح«بداعت»را بیازمایم. -4 -8برخی شاعران ،شعرهایِشان آنها را بدونِ نشانههای نوشتاری مانندِ نقطه ،ویرگول ،و . . .مینویسند .برخی از آنان هم ،از بزرگنوشتنِ حرفِ اوّلِ
4
چند اشاره
نامها -که در زبانِ نوشتاریِ آلمان از سدههایِ پیش معمولاست -پیروی نمیکنند. -4تالش شده تا به وضعِ اجتماعی/طبقاتیِ شاعران ،و نمونههایی از ایستارِ سیاسی/احتماعیِشان در برابرِ رویدادهایِ مهمِ درون و بیرونِ جامعه ،نیز حتّی به وضعِ نژادیِشان ،بویژه یهودیبودنِشان ،چون بحث برسرِ کشورِ آلمان است ،اشاره شود. -1بسیاری ازمطالبِ زیرنویسها را از «ویکیپیدیا» و نیز دیگرمنبعهایِ اینترنتی و همچنین از کتابها گرفتهام .در بسیاری از موردها ،درستیِ این مطالبرا چندبار سنجیدهام .زیرا این درستاست :که دادههای«مآخذِ»ایترنتی مانندِ «ویکی پیدیا» را باید با روشِ انتقادی بهکارگرفت. بااینحال ،ممکن است برخی از دادههایم نارسا و یا خود نادرست باشند. -6وجودِ جایزههای ادبیِ پُرشمار ،و دادنِ آنها به شاعران و نویسندهگان ،در آلمان دارایِ وضعی شنیدنی و تأمّلبرانگیز است .مجموعِ نهادهای خیریهی عمومی در آلمان نزدیکبه 22222است .نزدیکبه 5222از این نهادها و سازمانها ،خودرا «پشتیبانِ هنر و ادبیات» در اینکشور معرّفی میکنند .هر شاعر و نویسندهی آلمانی که نامی درکردهاست ،دستکم بیش از ده جایزه گرفتهاست! بااین جایزهها ،گروهی«یقهسفید»در میانِ شاعران پدید آمدهاست. در آلمان ،آغازِ دادنِ «جایزه» بهشاعران و ادیبان ،همچون کاری سامانیافته، شاید دهههای پایانیِ قرنِ 51و بویژه آغازِ قرنِ 22باشد .پیشازآن« ،صِلِه» می دادند که در قدیم رسمِ دربارها بود .بسیاری از این«جایزه»ها که بعدها رسم شده ،همانندیهایِ آشکاری باآن«صِلِه»ها دارند .یک تفاوتِ بزرگ البتّه در ایناست ،که امروزه ،گرایشهایِ سیاسیِ گونهگون ،این زمینهرا پیدا کردهاند که برایِ پشتیبانی از شعرِ دلخواهِ خود ،هر یک جایزههایی درست کنند. -7در پسازجنگِ دوّمِ جهانی ،موضوعِ فرارِ صدها هزار آلمانیها از شرق به غرب و از غرب به شرقِ آلمان ،موضوعی مهم بود .تا آنجا که بحث فقط برسرِ
1
چند اشاره
"شاعرانِ" فراری یا راندهشده از شرق به غربِ آلمان است ،میخواستم به چند نکته اشاره کنم ،زیرا ازاین شاعران هم شعرهایی دراین دفتر ترجمه شدهاست: -5 -7از دیدِ موضعِشان در برابرِ حکومتِ آلمانِ شرقی ،این شاعرانِ راندهشده و یا گریخته از آلمانِ شرقی ،در آلمانِ غربی ،به دو گروه بخش میشدند .گروهِ "میانهرو" و گروهِ"سرسخت" .حکومتِ آلمانِ غربی از گروهِ اوّل پشتیبانی میکرد .گروهِ دوّم ولی در غربِ کشورِ خود هم در زیرِ فشار بود. -2 -7از دیدِ سمتگیریِ اجتماعی ،این شاعران چندگروه بودند : موافقانِ سوسیالیسم که منتقدِ سوسیالیسمِ موجود بودند؛ موافقانِ کاپیتالیسم که دشمنِ سوسیالسم بهطورِ کلّی بودند؛ راهِ سوّمیها؛ و آنانی که از اینسمتگیریها کنارجویی میکردند. -8 -7بررسیِ سرنوشتِ این«راندهشدهگانِ»ازشرق به غربِآلمان ،این واقعیت را برایِ من روشن کرد که بسیاری از آنها ،وقتی به غرب آمدند ،آن روحیّهی نقّاد و پرخاشکننده نسبت به پِلِشتیها را ،که بهدرستی در شرق بهکار گرفتهبودند ،از دست دادند؛ برخیها حتّی میشود گفت بهکُرنِشِ در برابرِ حکومتِ غربِ آلمان دچارآمدند ،برخیها منکوب شده کنارهگرفتند ،و برخی ها ،آن انتقادهای و مبارزهها در شرقِ آلمان را به مغازهای و دُکانی در غرب بَدَلکردند .و رویِهمرفته ،چشم بر پِلِشتیهای غربِکشورِ خود بستند. این سرنوشت ،البتّه نه ویژهی شاعران ،بلکه سرنوشتِ همهی «راندهشدهگان» یا «گریختهگان» است :چه شاعر ،چه نویسنده ،فیلسوف ،خواننده ،سیاست مدار و یا نیز خود ،آنانی که هیچ یک ازاینها نبودهاند. -4 -7امّا ازسویِ دیگر ،برایِ نزدیک به همهی آلمانیهایِ غربِ آلمان ،وجودِ چنین آدمهایِ منتقد در آلمانِ شرقی ،که با شعر و نویسندهگی به انتقادهای جدّی از حکومت و جامعه میپرداختند ،درهمانسالها و حتّی هنوز هم باور شدنی نبوده و نیست.
6
چند اشاره
در هر دو سویِ غرب و شرقِ آلمان ،گروهی نیز بودند که این شاعرانِ منتقد در آلمانِ شرقی را انکار کرده ،به آنها مشکوک بوده ،و بهزیرِ فشار مینهادند : الف -آن دسته از غربیهای آلمان ،که انتقادهایِشان به شرقِ آلمان ،نه یک انتقادِ آزادیخواهانه و دادگریجویانه و حقپژوهانه ،بلکه انتقادهایی محافظه کارانه و در چارچوبِ سیاستِ حکومتِ آلمانِ غربی و در چارچوبِ جناحِ غربیِ «جنگِ سرد» بوده و هست، ب -وآندسته از شرقیهایِ آلمان که تفکّرِشان در چارچوبِ سوسیالیسمِ موجود و حکومت و حزبِ حاکم ،و در چارچوبِ جناحِ شرقیِ جنگِ سرد بود. -3نشانهی [ ]. . .همهجا از مترجم است.
شعرهایی از آلمان
7
Rose Ausländer
() 5
رُزه آوْسلِندِر حَلَزون از کتابِ 5167 - Noch ist Raum (هنوز جا هست )5846
یک حَلَزون سفر مىکند با خانهاش بهدورِ جهان تو بهمن مىگویى بگذار سفر کنیم ما خانهاى نداریم حلزون رفیقهی من ما را خواهد پذیرفت بهخانهاش پاسخ مىدهم من ما سفر مىکنیم بهسوى حلزون
شعرهایی از آلمان
3
جا هنوز جا هست براى یک شعر هنوز هست شعر یک جا جایى که آدم بتواند نَفَس بکشد از اَلِف تا ى ( از Aتا ) Z مگیر یک گام بهپس از نوارِ درهمپیچیده بگذار حرکت کند روى غَلتَکِ خاطره از اَلِف تا اینجا همچون بیگانه گوش کن زندهگىِ سپرىشدهات را از اینجا تا ى هستند روزها و روئیاهاى تو هَیَجانی
شعرهایی از آلمان
1
گودو
() 2
در روزهاى تعطیل مرا دیدار مىکنند دوستانِ من که درگذشتهاند براى من حکایت مىکنند داستانهاى آشنا که من فراموششان کردهام کسى که با ما زندهگى مىکند همهچیز را مىداند آنها سوگند مىخورند من نمىخواهم همهچیز را بدانم من در انتظارِ گودو هستم مىگویم من او در آسمان است بیمِ اینرا میدهند آنان من رشد مىکنم شاید برَسَم یکروز به آسمان
شعرهایی از آلمان
52
كالمِ رَمز کالمِ رمز نمىشناسد تو را اگر که تو آن را نشناسى از دست خواهى داد آنچه را که مىجویى زبان مرا در خدمتِ خود نگاه داشتهباش براى همهى عُمر در تو مىخواهم نَفَس بِکِشَم من تشنهى تو هستم تو را مىنوشم کلمه به کلمه چشمهى من جرقههاى خشمگینِ تو کالمِ زمستانى بهزیبایىِ گُلِ یاس مىشکوفى تو در من کالمِ بهار را
شعرهایی از آلمان
55
من تو را دنبال مىکنم تا بهدرونِ خواب هِجا مىکنم خوابهاى تو را ما همدیگر را مىفهمیم با کلمه ما همدیگر را دوست داریم پاييز از کتابِ 5171Andere Zeichen (نشانهایِ دیگر )5814
رَگهاى طالیى رسا برشکوفیده غرقه در خون دیدار بر روىِ فرشهاى قرمز روخانههاى قهوهییِ از برگ ما همدیگر را دیدار میکنیم آنجا که میانه مَرزَش درنَوَردیده شدهاست در قلبها آنجا که آن کفّهى سیاه ِترازو پایین مىآید
شعرهایی از آلمان
52
از کتاب 5173Es bleibt noch vieles zu sagen (هنوز چیزهایِ فراوانی برایِ گفتن میمانَد»5817.
تنهايى حقیقت شدهاست پیشگویىِ زنِ کولى سرزمینِ تو تو را ترک حواهدکرد تو از دست خواهىداد انسانها و خواب را سخن خواهىگفت با لبهاى بسته به لبهاى بیگانه عاشقِ تو خواهدشد تنهایى تو را در آغوش خواهدگرفت
شعرهایی از آلمان
58
زورآزمايى زمانى دراز بهتو چشمدوختم جهان [که]چهگونه تو خودرا میلرزانی مرا بهلرزه درمیآوری خودرا بهزحمت میاندازی تا مرا بهلرزهدرآورده فروریزی خشمِ تو بیدار کرد واپسینهوشیارىِ مرا من بهتو باورم نیست ریاکار تو آزاد نیستى زمانى دراز بهتو چشمدوختم نمىگذارم مرا گمراه کنى من راهاَم را که کلمه است دنبال مىکنم بخوان آنرا چون مَدرَکِ مکتوب روئیاى من و من نیرومندتریم از ارادهى لرزانِ تو
شعرهایی از آلمان
54
شايد من هستم یک سایه به مرزِ ممنوعه رفتهام (مرز) به درونِ من آمدهاست بستهاست بهمن سرزمین را در تابوت نهادهشده درازکشیدهام در میانِ دو خطِّ راهآهن قطارها از من مىگذرند من حق ندارم سوار شوم گامها از روىِ من مىگذرند بهدرونِ سرمینِ قدغنشده شاید این ،یک اتاقِ بزرگ باشد که من هیچ حقّى بر آن ندارم یا یک کتاب که من آن را نمىتوانم بخوانم حق ندارم بنویسم
شعرهایی از آلمان
51
تيز و بُرّنده از کتاب5174 Ohne Visum (بدونِ روادید )5818
خانه با دیوارهاى درهمشکسته جُغدها پنجرههاى کور بهما نگاه مىکنند و ما را نمىبینند درهایِ از باد باز و بسته مىشوند زمان ،ما را از پاشنه در میآوَرَد
() 8
روىِ بوتهى گلِسرخ خارهاى سبز تیزوبُرّنده همچون تکّههاى شکستهى امیدِ ما
شعرهایی از آلمان
56
بدونِ رَواديد [بی قافیه]
بدونِ روادید بهجهانآمده او[جهان] چشم بر هم نمینهد مالِ ما همیشه هست مظنون من برمیافرازم یک دستمالِ سفید روى برجِ دیدهبانى بهسوى همهى سَمْتها بهمن امید بدِه [امید] بهیک رَوادید بهسوى عشق در باوری سبز جوانهها حتّی شاید مىتواند بهار شود
شعرهایی از آلمان
57
روزگارِ خوبِ ديرين عکسها از «روزگارِخوبِ دیرین» نگاهِ تو پرواز مىکند به گذشته دوباره مىبینى تو پیچهایِ کوچهاى را که از آن آغاز کردهبودى خانهاى را که در آن تو نخستین هجاها را با لکنت مىگفتى صدایِ جرخهای دُرُشکه را میشنوی از پنجرهها در باغ بلبل ،صبحگاهان مىخوانَد گیاهانِ غریبی جوانه مىزنند روىِ شیشهى زمستانى نخستینمصرعهاى شعرِ تو روزگارِ خوبِ دیرین دوباره از کنارِ تو جارى مىشود مُنتَهى مىشود بهدرونِ جنگ
شعرهایی از آلمان
53
كبوترِ سياه کبوترِ سیاه نیمهشب شاخهى خواب را بیاور پس از برآمدِ روز بگذار آن را روىِ عَصَبِ بیدار آنگاه که جهان دیگرگون میشود ستارها مرگِشان را کامل میکنند در گذشته مىدانى تو پرندهى آشتى تو سفید بودى امروز رنگِ ظُلمانی وزنِ بیشترى دارد شاخه یک سَبَدِ سَبُک خواب
() 4
شعرهایی از آلمان
51
Paul Celan
() 1
پاول سِالن ستودنِ دورى در چشمهى چشمهاى تو زندهگى مىکنند دامهاى ماهیانِ دریاى دیوانه در چشمهى چشمهاى تو دریا بر سرِ پیمان خود مىایستد [ .دریا آنگونه هست که هست] . اینجا مىافکنم من یک قلب را ،که در میانِ آدمیان سَر مىکُند، پوشاکهایم را و درخشش ِیک سوگند را : سیاهتر در سیاه ،من عریانتر هستم. پیمانشکن من تازه وفادار هستم. من تو هستم ،آنگاه که من من هستم. در چشمهى چشمهاى تو در کار هستم و خوابِ طعمهاى را مىبینم. یک دام دامِ دیگرى را شکار مىکند : ما جدا مىشویم درهمپیچیده. در چشمهى چشمهاى تو یک دارزَن ریسمانى را خفّه مىکند.
شعرهایی از آلمان
22
سَبوها روى میزِ درازِ زمان مِىگسارى مىکنند سَبوهاى خدا. آنها مىنوشند چشمهاى بینایان و نابینایان را تا واپسین جُرعه، قلبهاى سایههایى را که فرمانروایى مىکنند، گونههاى گودرفتهى شَبانگاه را. آنها مِىگسارانِ قهّارى هستند : آنها خَالء را بهسوى دهان مىبرند همچنانکه پُرى را و از کَف لبریز نمىشوند همچون تو یا من. درختِ صنوبر درختِ صنوبر ،برگِ تو نگاه میکند سفید به درون تاریکی. موهای مادرِ من هرگز سفید نبود. کاسنیِ زرد ،اوكراين خیلی سبز است. مادرِ مو/بُورِ من بهخانه برنگشت. ابرِ بارانزا ،آیا به سُمتِ چشمهها میروی؟ مادرِ آرامِ من برای همه میگِریست. ستارهی گِرد ،تو میچرخی یک دورِ طالیی را. قلبِ مادرِ من از سُرب زخمی بود. درِ از چوبِ چنار ،چهکسی تورا از پاشنه درخواهدآورد؟ مادرِ مهربانِ من نمیتواند بیاید.
شعرهایی از آلمان
25
Jürgen Fuchs
() 6
يورگِن فوكْس از کتابِ :یادداشتهاى روزانه ( )5171
شايد کاشانههاى بسیارى وجوددارد نهتنها این خانه که اینان مرا از آنجا آوردهاند نهتنها این چمن ،که روى آن یک روزنامه افتادهبود در باران من این را خوب مىدانم یک روزنامه ولى اینجا در یک [جاىِ]بیگانه که به زبانِ من سخن مىگوید اینجا ؟
22
شعرهاى من زیرِ روزنامهها و نامهها هستند [نامههایى] که من فرستندههاىشان را نمىشناسم مهمانان مىآیند و مىروند آنها چیزهاى خوب [براىِ من]آرزو مىکنند و مىپرسند خودم را چهگونه احساس مىکنم هیچ هیچ چیز را احساس نمىکنم
بهچه كسى خواهمگفت که من هیچ شعرى دیگر نمىتوانم بنویسم؟ به زناَم؟ به بچّهام؟ به دوستاناَم؟ بهدرخت در جلوى پنجرهام که سیاه است و خالى؟ به اشیاءِ مُرده ،که
شعرهایی از آلمان
28
نمىشنوند آنچه را که بهآنان مىگویم؟
در سرِ راهاَم بهصندوقِ نامهها دو سگِ بزرگ را دیدم در حالِ پریدن بهروىِ صندلى ِپُشتیِ یک خودرو آنها پارس نمىکردند آنها زود خاموش نشستند من بهراهاَم رفتم اِنگار که هیچ پیش نیامدهاست.
شعرهایی از آلمان
شعرهایی از آلمان
24
Swen Friedel
() 7
سْوِن فْريدِل خانهتكانیِ سالِ نو
از مجلّهى ادبىِ Akzent :سالِ 2226شمارهى؟ [بیقافیه]
نمودِ گُمشدهى گَنجهى قدیمى، [گَنجهی]نهادهشده در بیرون زیرِ آفتاب آماده براى آتوآشغالشدن؛ بهجا مىمانَد. ردِّ سنگینىِ عتیقهى او روىِ فرش .و یک چارگوشه از [حضورِ] دستوپاگیرِ او ،بر روى دیوار. من اورا بسیار خوب مىشناسم .از هرلحاظ خوب، از ماندهگارىِ طوالنىِ او در کنارِ تختِخواب، از سایهى رَوَندهى او ؛ از بازتابِ خورشید در رنگِ او در پیشازظُهرهاى پاییزى؛ از بوى گُنگِ چوب ،سُرخوردنِ دلنوازِ کِشو؛ حلقههاىِ لیوانهاى آب براى شب، از سوراخهاى[مثلِ]چشم ،و سوراخهاى دیگر، از جادهها و دشتهاى با طرحهاى طبیعىِ روی چوب(هاى او) : اتاق ،اکنون ،روشنتر و بزرگتر است، خانه با چهرههاى خود اکنون ناآشناتر، سالِنو اکنون از هر لحاظ نو.
شعرهایی از آلمان
21
Ulla Hahn
() 3
ئوال هان بزرگشدن[روئیدن] از کتابِ )5873(5111 Klima für Engel :
مىگویند تو دیگر زنده نیستى دروغ مىگویند .در روز تو کامال" کوچک هستى. امّا هنگامى که سایههاى کاجها قد مىکشند ،تو با آنها قد مىکشى .دهانِ تو بسیار بزرگ مىشود .اعضاى من از میان آن مىگذرند .تو مىخواهى پذیرفته شوى و مىشکنى مرا با یک ضربهى پِلکهاى خود. پدر از کتاب 5135 Herz über Kopf [بی قافیه]
امروز براى پدرم گریه کردهام او هشتسال است که مُرده است گریه کردهام براى نخستینبار سربلندىِ قلبِ من شکستهاست من بهدرونِ سوناتهاى موسارت نخزیدهام از ترس ،از ترس در برابرِ مردى سیاه نیمتنهاى قرمز دارد و یک بشقاب بهدورِ گردن سر ،سر آویخته از پُشتِ او
شعرهایی از آلمان
26
گاهگاهى آنجا [بی قافیه]
گاهگاهى آنجا بهسوى خانه مىروم آنجا شوهرِ من بچهى ما از دور بهمن مىخندند هر دو بهسوى من مىدوند دهانها پُر از بوسه براى من گاهی پیش میآید که من در این هنگام بیدار مىشوم. تنها [بی قافیه]
من به تنگ آمدهام من همچنین خستهام و وحشت دارم درست همین اکنون از نخستینروزِ گرم از بچههاى کوچک و از زنانِ باردار ،و از هرآنچه که آغازِ سال هنوز مىخواهد بهبار آوَرَد. من تنها هستم من هیچ چیزى ندارم براى از دستدادن مگر یک چند روزهایی از سالِ گذشته و این ترس (که) چیزِ تازهاى با خود آزمایش کنم مبادا نابود شوم از چیزى که هرگز نبود.
شعرهایی از آلمان
27
خشخاشِ تُركى
() 1
از کتاب :باغ اپیکور 5111 [بیقافیه]
بر طبل بکوب .به باغ بیا من بهتو خواهم آموخت طبلزدن را. من سرخ را و فریاد را از آسمان گشودم. ازآنهنگام آن باال براى همیشه آبى است و آرام. بر طبل بکوب بهباغ بیا. خونِ تو مىجوشد .ترس بهخود راه مَدِه. سخن گفتن سخنگفتن در جنگلِ پُرسایه سخنگفتن از انبوهِ درختانِ نمناک آنجا که راهِ باریک در 52 انبوهِبرگها گُممىشود سخنگفتن آنچنانکه گیاهِ جادوگران سخنمىگوید سخنگفتن همچون پیازهای سوسن ِسفید با زمین سخنگفتن همچون باد باران با گَردوغبار. سُرودِ توكا با من بهباال پرواز کن بهروى این شاخه و نگاه کن بهخویش در پایین : بهخویش در گُلها بهخویش در سنگها در سبزه بر آب
شعرهایی از آلمان
23
بهخویش در زیرِ درخت تو اینجا در باال و تو آنجا در پایین : هرچه هست همین است. از همین کتاب .بخشِ (Vesper :نیایشِ شامگاهی)[؟]
شعرِ 6 همیشه بیادّعاتر صداى پرندهگان همیشه طوالنىتر در چمن برجاست شبنم () 55 روىِ مَلَخها و گلِ میکاییل دخترانِ کوچک تارهاى پیری را مىشویند از گیسوىِ خود خُشک مىکنند آن را در آفتاب براى بارِ دوّم داسها صدا مىدهند. شعرِ : 21 خسته پَرپَر میشود نور .بسیار راهها در زیرِ پا .دیگر نه بهپیش نه بهپس مبارزهکردن. تنها یک چمدان دستىِ کوچک .در درونِ آن خندهىبیستسالِ پیشِ تو .
شعرهایی از آلمان
21 از همین کتاب .بخشِ :هنگامِ رفتن از باغ
پيرترشدن درنگکردن در میانهی جمله بازپرسیدن آنگاه که آدمى گمان مىکند که دریافته است دیگر هیچ شتابنداشتن در طلبِ دانستن یک سنگ یک شیشه یک دست طوالنىتر از آنچه که الزم است نگهداشتن هنگامِ حرف زدن آستینِ مخاطب را لمسکردن براىِ اینکه حس شود که او هنوز آنجا هست یک کتاب یک نگاه یک پوست[آدم]را گُمکردن و دیگر نخواستن پیدایِشانکردن بهیادآوردن بهجاى شوقداشتن این اندیشه را :همهچیز پس از من هنوز آنجا هست همچون یک ماهیچه تمریندادن این احساس که گویى کسى در اتاق هست
شعرهایی از آلمان
82
Herman Hesse
() 52
هِرمان هِسِه زبان [با قافیه]
خورشید با ما تَوَسُّطِ نور سخن مىگوید، تَوَسُّطِ عطر و رنگ گَپ مىزند گُل، تَوَسُّطِ ابرها برف و باران حرف مىزند هوا .در قُدسیّتِ جهان یک فشارِ آرامنشدنى[برایِ اِبرازشدن] زندهگى مىکند، براى درهمشکستنِ گُنگیِ اشیاء، در کلمه ،اشاره ،رنگ ،صدا براى بازگویىِ رازِ هستى. اینجا چشمهى روشنایىِ هنر روان است، جهان تالش میکند بهسویِ کلمه ،بهسوىمکاشفه، بهسوى اندیشه[روح] و اِعالن مىدارد بهروشنی از زبانِ آدمى آگاهىِ جاوید را. هرچیزِ زندهاى بهسوى زبان گرایش دارد، در کلمه و شمار ،در رنگ ،خط ،لَحن کوشش مُبهمِ ما واضح مىشود ِ و همیشه نختِ بلندِ معنا را برپامیدارد در یک گُل ،سرخ و آبى در کلماتِ یک شاعر روی مىآوَرَد انجامِ کارِ آفرینش بهسوىِ ژرفا،
شعرهایی از آلمان
85
کارى که هر دَم آغاز مىشود و هرگز پایانى نمىیابد. و آنجا که صدا و کلمه بههم مىپِیوندند آنجا که سرود طنین مىاندازد ،هنر گُل مىدهد. در هربار ،معناى جهان و معناى کُلّ ِ هستى ،از نو ،تجسّم مىیابد، و هر سرود ،و هر کتاب و هر نقّاشى ،یک پردهبرداشتن است، یک کوششِ هزارباره و نو براى بهانجامرساندنِ یگانهگىِ زندهگى. براى رفتن به درونِ این یگانهگى شما را شعروادب و آهنگ مىکشانَد بهسوى فهمِ گونهگونهگىِ آفرینش تنها یک نگاهِ صاف و روشن بس است. آنچه که بهچشم آشفته مىنماید در شعر ،روشن و ساده مىشود : گُل مىخندد ،اَبر مىبارانَد، جهان معنا دارد ،این ناگویا سخن مىگوید. غِژغِژِ يک شاخهی شكسته [بخشی با قافیه]
شاخهی شکستهی کجشده، آویخته سالیانِ سال، خشک غِژغِژ میکُنَد او در باد ترانهاش را، بدونِ برگ ،بدونِ پوسته،
82
برهنه ،بیبرگ ،از زندهگیِ دراز از مُردنی طوالنی ،خسته. سخت و زمُخت طنین میاندازد خواندنِ او، طنین میاندازد لجوج ،نگران هنوز هم برای یک تابستان ،یک زمستان.
شعرهایی از آلمان
شعرهایی از آلمان
88
Hugo Ernst
() 58
هوگو اِرنست بازرسان ادارى اعتماد مىکنند فقط به چهرهى عکسِ گذرنامهى تو. با نگاهى سختگیر سرباز سرزنش کرد قباى بازِ مرا پیش ازآنکه من به آرامگاهِ لنین درون شوم. یکى مىگوید من مىنویسم آنچه را که مىتوانم نه آنچه را که مىخواهم یکى دیگر مىگوید در کمونیسم ما هنوز کامال" در آغاز هستیم. به این مَردِ بزرگ والدیمیر ایلییج آرامشِ (آنچهکه) ناپیداست
شعرهایی از آلمان
84
هنوز دریغ میشود تا کِى این خلق خاموش از کنارِ او خواهد گذشت؟ حکومت ،مردم را بازرسى مىکند چهکسى حکومت را بازرسى مىکند؟ چرا مجاز نیست اینجا همهچیز در بارهى همهچیز صحبت شود؟ چرا مجاز نیست اینجا همهچیز بهپُرسش درآید؟ چهگونه آدمهایىاند اینان که چنین بىاعتمادند؟ اینهمه پُرسش اینهمه امکان اینهمه احتمال اینهمه گونههاى خواندن[مطالعه]. گفتگوى باز با سه کَر و الل شامگاهان در مهمانخانه با میوهها و شراب. هاكوب هاكوبيان بهپایان بردهاست چند هفتهى پیش برگردانِ
81
گفتوگوى اِكِرمان با گوته را بهزبانِ اَرمَنى کتاب(دههزار نسخه) در دو ساعت فروخته شدهبود. مهربانىِ ترسان در نگاهِ زنى که دارد فَرش مىشُویَد بر ساحل در باكو .
شعرهایی از آلمان
شعرهایی از آلمان
86
Arno Holz
()54
آرنو هُلتْس 8شعر از کتاب« » Phantasus
() 51
2 آمدم بهدرون اتاقام. پنجرهها کامال" باز گشوده بودند، در بیرون آفتاب مىدرخشید. چهزیبا، گُلهاى رُز؟ یک دستهى کامل! سفید ،زرد ،سرخِ تیره ... آه ،چه عطرى! چه تسکینى! و من لیوان را گذاشتم دوباره روى میزِ نوشتن. آکنون آن آنجاست و مىدرخشد، و بهدرونِ هرچه که مىنویسم ،پَرتُوِ زیباى او مىافتد. اى عزیز ،اى خوب!
شعرهایی از آلمان
87
1 چراغ مىسوزد. از همهى دیوارها خاموش در پیرامون من ،کتابهاى تیره. یک حشرهى کوچک که هنوز شادمان است، گوگیجه مىگیرد در دایرهى نورِ زرد. او مىاُفتد ،خودرا خَم مىکند و چیزى را با بینىاش میمالد روى کلمهى دوزخ. 3 از آسمانِ اَبلَق تیغ مىکشد آفتاب. ابرهاى تُند/تاز .آبىِ تابنده! در علفهاى سبز چنگ مىاندازد باد ،بیدهاى نقرهیى ایستادهگى مىکنند. ناگهان خاموشى. بر روى یک درختِ توسکا تاب مىخورند قطرهها.
شعرهایی از آلمان
83
تابستان این جند شعر از همینشاعر از کتابِ Blaue Segelشعرهایِ برگزیدهی آلمانی گرفتهشده
سه خیابانِ کوچک با سه خانهى کوچک ،همچون قوطىهاى اسباببازى در کنارِ بازارچهى ساکت چشمهى کهنسال در جلوى کلیسا شُرشُر مىکند. وَن عطر مىپراکَنَد ایناست همهى شهر امّا بیرون، آنجا که در یک آسمانِ ژرف ،روشن ،آبى ،چکاوکها مىخوانند، سوسو مىزند دریا و موج مىزند گندمزار براى من همهچیز همچون روئیاست مىباید بمانم؟ باید پیشتر بروم؟ چشمه شُرشُر مىکند ...وَن عطر مىپراکَنَد. بهار [ بیقافیه]
میانِ خَندقها ،و چَپَرهای سیاهسقید، یقهها باالزده و دستها در جیب، پَرسه میزنم من در بامدادِ ماهِ مارس)56( ،
شعرهایی از آلمان
81
سبزهی کمرنگ ،خندهی سُوسُوزَن ،و زمینِ بایرِ سیاه، تا آنجاکه من میتوانَم ببینَم. در میانه درست در مرکز بهسوی اُفُقِ سپید، سربرافراشته، ردیفی از بیدها. من بازمیایستَم. نه هیچجایی صدایی .نه هیچجایی زندهگی. تنها هوا و چشمانداز. و بیآفتاب مییابم قلباَم را ،همچنان که آسمان را. ناگهان یک صدا. یک فریادِ شادی ِمرتعش وظریف، که آرام هَردَم بلندتر میشود. من در ابرها جُستوجو میکنم. بر باالی من ،آوازهخوان، از میانِ یک روشناییِ هردَم جاریترشونده، نخستین چکاوک!
شعرهایی از آلمان
42
Sara Kirsch
() 57
سارا كِرش غرقه از کتابِ گرمای برف Schneewärme
سایهى من شتابان از شوق پلّهى سنگیرا پایین خواهدرفت تا به درونِ رودخانه اگر ابرها ماه را رها سازند. نگاه كن یک گُربهى سیاه/سفیدِ نَر و یک گُربهى سفیدِ ماده سر در پِىِ من مىنهند بههرگوشهى خانه. من کتابهاى قدیمى را مىخوانم تا آن زمان که گُربهى سیاه/سفید گُربهى سفید اجازه مىدهند. وقتى ستارهها در آسمان رنگ میبازند زمانِ دروکردنِ علف است. من ستارهها را به فَرشاَم گره مىزنم بَهرِ چه بانگ مىزند باد در جلوى پنجرهى من هنگام که شفق بهروى نوشتهام مىافتد؟ چه با تأکید ،شاخههاى سُرخدار که روى آن اکنون برف فرو میبارد بهسوى اندیشههاى دور و دراز اشاره مىکنند.
شعرهایی از آلمان
45
ترخيص باریکهْراهِ جدایى از میان دشت پیچان مىگذرد و مِهِ فِوریه پرواز مىکند نافذ در پیرامونِ خانهاى که از آنجا شمعهایی مىتابند که تو آنها را دیگرباره نخواهى دید. بادِ شمال موجها را به ساحل مىاندازد. ناگوار است سرماى نَمناکِ شامگاه. آستیینِ من -به زردیِ رُزِ دریایی -کشیده میشود بهروىِ شیشهى بخارگرفته. در راه پیکرِ من که مرا همراهى مىکند در سراسرِ زندهگى پِىگرد مىشود از سویِ یک سایهى سیاه در ریختی مانندِ یک سگ سخت دوست دارد دور و برِ من باشد چند کلمه با گچ روى خیابان نوشتهشده در باران
شعرهایی از آلمان
42
جزيره دراین زمستان هم من دیوانه نشدهام. یخشکن مىآید بارِدیگر همچنانکه آمین در کلیسا و ناگهان از جا مىپرند گوسفندان. ناخوشایندتر ازاین درختان [هم] وجود دارد لُخت و تنهایى مدّتهاست مرا خوشحال مىکند. بودن[حضورِ] آدمى با من نمىخوانَد. دریا مىکوبد بر سِیلگیرِ مستحکم. اگر من یک آرزویی میتوانستم بکنم آنگاه از دل مىگفتم بازهم یک طویلهى دیگر گوسفند.
شعرهایی از آلمان
48 زنانِ فروشندهى پونش () 53
یک شامگاهِ سردِ درخشنده مثل یخ و انبوهى کالغ و زاغ در آسمان باد مىزنند شهرِکوچکِ با چراغانی بَزَکشده را که از بُرجِ روشنِ کلیساى آن سرودهاى مذهبى پخش مىشوند. برف فرو مىریزد لرزان از ابرهاىِ بهپایینآمدهی ازهمگشوده یخْباد بوسه مىزند بر چراغ دوشیزهگان هراسان ،در میانِشان دخترانِ دانشآموزى که براى نخستینبار بَزَک کردهاند و شادمانه پولِ عیدى درمىآورند. آخرین چرخِ فَلَکها پرواز مىکنند آدمها مىنوشند پونش در هرگوشهاى .بهرنگِ آبیِ تیره شب سپس باز مىشود .روانهاند گامهاى شتابنده در بازار و کفشهاى لَگَدشده ،پیش ازآنکه چراغها خاموش شوند به اینسو و آنسو.
شعرهایی از آلمان
44
آيينهى آب [ترجمهی یکم]
روزهایی تابستانى وجوددارند با چشمهاى سبز مانند بِرکه و سایهها مىدَوَند روىِ آنها مىچَرَند گلّههاى سیاه شاهانه بر ساحل. آيينهى آب [ترجمهى دوم]
روزهاى تابستانىای وجوددارند با چشمهایی مانندِ بِرکهها سبز؛ و سایهها روىِ آنها مىدَوَند؛ گلّههاى سیاه، شاهانه ،بر ساحل مىچَرَند. هوا و آب از زمینِ باتالقى بهسوى من پرواز مىکند جُغد با بالهاى پهن بر فرازِ رودخانه پَرهاى او آب را لمس مىکنند [آبى]که اکنون بخششده من دیدم چهرهى خواهرم را مىشنوم باد را ساقههاى نِی سَبُک میجنبند و ابرها باال مىآیند تا شب را اعالم کنند. زمزمههاى غمانگیز از ساحلهاى دور مُرغهاى قهوهیىرنگِ کُلَنگ مِیل میکنند
شعرهایی از آلمان
41
بهسوى درختانِ مُرده پیشازآنکه بخوابند. دیروقت است من بهپُشتِ درها باز میگردم. کِترى روى آتش غُرولُند مىکند و شاهانِ پوشاک بهتنکرده سواره مىگذرند در بیرون بر اسبهاى زیبا. از کتابِ Katzenleben : زندهگیِ گُربه[گُربهیی]
سرما [بی قافیه]
پارسهاى بخارگرفتهى سگان کودکانی که فانوس در دست مىروند در روزِ مارتين
() 51
آنگاه که آن مقدّس
از میانِ دِهکده و از مَرغزار سواره مىگذرد. دیسِ تَرَکخوردهى آسمان راهِ ستارههاى بىارزشِ پَست چنین طوالنى عشقهاى بىپاسخماندهى خدایانِ فرضى مىکُشند قلب را در ساختمانِ خرابهى شب. دشتهاى خُرمايىرنگ دشتهاى خُرمایىرنگ دارند نور از ستارهى شب. قلبِ ساعتى بهپیش مىبَرَد عقربههایش را. شمعدانىها در قطرههاى رنگارنگ مىکِشَند نور روى سبزىها ،پرواز مىکند یک پرندهى تیره روىِ رودخانه.
شعرهایی از آلمان
46
Reiner Kunze
() 22
راينِر كونْسه پيشبينیِ انتخابات شانهبهشانه بَرَنده هدف را مىفروشد ،تا ما همهگى هنوز کمى طوالنىتر بتوانیم بمانیم. چنانچه آفتاب زودتر غروب نکند در حالِ پيشرَوى آنها نخست پا را مىگیرند ،آنگاه بهسوى کلّهها. (اگر درگاه مانعِشان شود بهترتیبِ نوبت برمىگردند)
شعرهایی از آلمان
47
Friederike Mayröcker
() 25
فريدريكه مايرُكِر از کتابِ « :این مىمانَد .شعرِ آلمان»5111-5141بهکوششِJörg Drews
«خُردهتكّههاى يک اتاق شيشهيیِ زنانه» ()22 (كارل آينشتاين)
خواب از من مىگریزد من چمپاتمه مىزنم با پاهاى جمعشده از جعبه( )28همنوازىِ دوّمِ براندنبورگ
24
پیدا نمىشود صدایِ دوستانه نگاهى تسلّىبخش یک شاعر ِجوان بهمن مىنویسد آیا من همچون او (باید) غالبا" بهاین فکر کنم که ما تنها مىمیریم 28سپتامبر [شهریور ] است ساعتِ چهارِ بامداد از بینىِ راست من خون مىچکد
شعرهایی از آلمان
43
Ernst Meister
() 21
اِرنست مايستر از کتابِ«شعرهایِ برگزیده ،»5176/5182.چاپِ .5177شعرها گزینشِ خودِ شاعر بود.
خُنَكى از کتابِ««( »5182 Ausstellungنمایشگاه )»5825
ماه مىشکوفد تابستان رنگپریده شدهاست نخستین خُنَکى در درونِ نیمتنهى من مىوزد : خُنَکىِ سرخ خُنَکىِ سرخِ تیره. در پشتِ پِلکهاى من نخستین گُلهاى یخ باز شدهاند : زرد ،سفید، سبز ،سبز ،سبز، سیاه. خَميده او مىرود. او خوابِ بدی داشت. او مىرود خَمیده و تقریبا" نَفَس نمىکشد. او مىرود. پیشانىِ او از شکماش آویزان است. او مىرود.
شعرهایی از آلمان
41
دستهاش فرومىافتند. او مىرود. پیشانیِ او روى پایاَش افتاده است. او مىرود. و در جلوىِ او مىغلتد کلّهاش. او کُند و یکنواخت حرف مىزند : من پیشِ کِرْمها هستم. خوابام بد بود. او مىرود خَمیده بهدرونِ روز . تاريكى کسى از تاریکى نمىپرسد حالِ او چهگونه است. او نمىخوانَد او چشم ندارد تاریکى یک سگِ مُرده است. من از کتابِ« «( »5113 Zahlen und Figurenعَدَدها و اندامها )»5887
شب ،شکیبایى بود، یگانه صداىِ طوالنىِ شکیبایى. من بهتصوٌر میآورده چوپان و سگ و گلّهی رَهسپار را همزمان.
شعرهایی از آلمان
12
از کتابِ««( »5163 Zeichen um Zeichenنشانه به نشانه )»5147
هيچ چيز برایِ تو آشناتر نیست ازاین ،که حتّی خِرَد مُردنى میشود باشد. او[خِرَد] ،پیشگویِ روئیا .
شعرهایی از آلمان
15
Eduard Morike اِدوآرد مورايكه دوشيزهى تنها سپیدهدم ،آنهنگام که خروسها مىخوانند، پیش ازآنکه ستارهها ناپدید شوند، باید کنارِ اجاق بنشینم من، باید آتش را روشن کنم. زیبا است پَرتُوِ شعلهها، جرقّهها مىجهند؛ بهدرونِ[آتش] نگاه مىکنم، غرقه در اندوه. ناگهان ،بهیادم مىآید، پسر ِبىوفا، که من شب خوابِ تو را دیدهام. آنگاه ،اشک در پىِ اشک فرو مىبارد؛ روز اینگونه فرا مىرسد- آه ،او دوباره رفت.
() 26
شعرهایی از آلمان
12
هواىِ ديار[ دردِ ديار] جهان چیزىدیگر مىشود برای من با هر گامی که من دور میشوم از گرامىتریناَم؛ قلبِ من ،نمىخواهد بیشتر همراهی کند. اینجا آفتاب ،سرد به زمین مىتابد، اینجا همهچیز بهچشمِ من ناآشنا مىآید، حتّى گلها در کنارِ جوى! هرچیز حالتی دارد چنان بیگانه ،چهرهاى دارد چنان ناحقیقی. جویِ کوچک زمزمه مىکند خوش و مىگوید : پسرِ بىچاره ،بیا کنارِ من، حتّی اینجا هم فراموشممکُن را مىبینى! ـ آرى ،این(گلها) همهجا زیبا هستند، ولى نه آنجور که درآنجا. بهجلو ،فقط بهجلو! دارد گریهام مىگیرد.
شعرهایی از آلمان
18
باغبان [ با قافیه]
بر اسبِ آشنایش، سفید همچون برف، زیباترین شاهزادهخانم میرانَد از میان کوچهباغ. راه ،راهی که اسب آنرا چنین ناز ،رقصان میپیماید، ماسه ،ماسهای که من آنرا ریختهام، همچون طال سوسو میزند. تو اِی کالهی بهرنگِ گُلِ سرخ بر سَر، جانَمی ،غمت را نبینم، پَری بیَنداز دزدانه بهپایین! و اگر تو در برابرِ آن میخواهی یک شکوفه از من،
هزار بگیر بهجای يكی، همه را بگیر بهجای آن.
شعرهایی از آلمان
14
اين اوست [ بهار ،روبانِ آبیاش را [ دوباره در باد بهاهتزاز درآوردهاست؛]
بهار ،گذاشتهست تا روبانِ آبیاش دوباره بهموج بیاید در باد؛ عطرهای ناز و شیرین در دشت در گشتوگذارند. بنفشهها هماکنون در خیالِ خوشاند، میحواهند بهزودی بیایند. گوش کن ،از دور صدای آهستهی چنگ!بهارا ،باری این تو هستی! من تو را شنیدهام.
شعرهایی از آلمان
11
Hans Erich Nossack
()27
هانس اِريش نوساك آيا آنجا مَردى فرياد مىكرد؟ [باقافیه]
آیا در شب ،ازآنجا که همهى آدمها خوابیده بودند، صدا میزد آنجا مردى؟ آه چه فریادى مىزد! دوبار ،دو فریاد ،که مرا مىخواندند. آه از کاهلى ،که من همچنان خوابیدم. از سمتِ رودخانه ،یک صداى سَراسیمه دوبار ،و سپس دوباره شب بود. و من بهجاى کمککردن ،خوابیدم. دوبار ،و من بیدار نشدم. از روى بستر نپریدم بهسوى دَر ،و نپرسیدم که چیست؟ من خوابیدم ،خوابیدم تا اینکه آن فریاد خاموش شد، آه اِی آنکه مرا صدا میزدی ،ببخش. ()()() بامداد ،میآیند و میپرسند : چهکسى فریادزد ،و شب را بههمریخت؟ آیا کسى خدا را صدا مىزد؟ و من مىباید بگویم : من خوابیده بودم و هیچ نشنیدم.
16
این خدا نبود که اورا صدا مىزدند، این من بودم ،که اورا کسى دیگر صدا مىزد. دو فریاد که از برادرى بهبرادرى بودند ،و برادر خواب بود. فریادى زدهشدهبود تا من بیدار گردم. در شب ،دوبار ،از رودخانه بهاین سوى. آه اِى انسان ،تو چهاندازه لحافت را دوست دارى، بسترت را ،و خوابت را. چه بیجان و بیاحساس است وجدان تو، چه بىمیل و بیتوانی در شنیدن[و برآوردهساختن]. آه که تیرى باید شلّیک گردد تا تورا از خوابت برخیزاند. بارى ،من ،کاهل و کَر آفریدهشدهام و تورا دیشب تنها گذاشتم. امشب بهیقینکه من نخواهم خوابید زیرا که اینبار خودم باید فریاد بزنم.
شعرهایی از آلمان
شعرهایی از آلمان
17
Nelly Sachs نِلی زاكْس اينجا و آنجا اینجا و آنجا باید فانوسِ شفقت را براى ماهىها آویخت، آنجا که قُلّابِ ماهیگیرى بلعیده میشود، یا خفّهکردن انجام مىشود. در آنجا ستارهى رنجها بهنقطهى رَستگاری رسیده است. یا بهآنجا جایى که عاشقان درد مىکِشند، عاشقانى، که ،بارى ،همیشه در نزدیکىِ مُردناند. ببين آخر [بیقافیه]
ببین آخر آن انسان درهم شکسته است درست در میانِ بازار صدایِ کوبیدنِ ضرباناش را میشنوی و شهرِ بزرگ
() 23
13
چنبرهزده در پیرامونِ بدنِ او رویِ چرخهای الستیکی ـ زیرا که سرنوشت چرخِ زمان را پوشانده پنهان کردهاست ـ باد میکُنَد باال میآید با نَفَسهای او . کاالهای شیشهئی چشمهای شکستهی کالغان جرقّه میزنند سیاه ،پرچم میافرازند دودکشها گورِ هوا . امّا انسان آه گفته است و باال میرود یک شمعِ راست[قامت] بهدرونِ شب.
شعرهایی از آلمان
شعرهایی از آلمان
11
Hans Magnus Enzensberger
() 21
هانس مَگنوس اِنسِنزبِرگِر از کتابِ :آرامگاه 87قصیده از تاریخچهی پیشرفت (چاپ ) 5171
م.آ.ب ()2721/2786
() 82
من فقط یک چیز آرزو میکنم ،فریاد زد او ،حِسِّ شوریدن را، که برای من مقدّس است ،تا پایانِ[زندهگیِ] اَم پُر و کامل نگاهداریکردن!- جارزَن ،خیرهسر ،قزّاقِ لعنتی! -این است عشق بههرچه عالی ،یک عیبِ اصلیِ طبیعتِ من - .محمّد یدونِقرآن! -آرامش مرا بهیأس میکشانَد-.یک شعبدهباز، () 85 یک پاپ ،یک وِلاِنگار! -قلب و سَرش از آتشاند. آری ،باکونین ،باید چنین بودهباشد -.یک کوچِ ابدی، دلقکوار و خودباخته ،تحمُّلناپذیر ،بیعقل ،نامعمول بودی تو! بهنظرِ من ،باکونین ،بازآ ،یا بمان همانجا که هستی. () 82
یک پیکرهی در قبای بلندِ آبی در سنگرهای خیابانی در درِسدِن، با چهرهای که درآن خشنترین خشم بیان میشد .آتش از ساختمانِ باله! و هنگام که همهچیز از دست رفتهبود ،در طلبید او ،در دست تپانچه ،از حکومتِ انقالبی موقّت، )88(. که بایدخود[و او]را درهوا منفجرکند [.بیرحمیِ خونسردانهی شگفت با اکثریتِ بزرگ رد کردند آقایان درخواست را.
()84
شعرهایی از آلمان
62
بهیاد میآوری باکونین؟ همیشه همان(داستان) .البتّه تو اخالل کردی. عجیبنیست! و تو امروز هم هنوز اخالل میکنی ،میفهمی؟ تو اخالل میکنی خیلی ساده .و ازاینرو ،خواهش میکنم از تو ،باکونین :بازآ. بازجوییشده ،بهدیوارآویختهشده در قلعهی ئولموت،
() 81
بهمرگ محکومشده ،به روسيه برده شده ،بخشودهشده به زندانِ ابد : یک انسانِ بسیارخطرناک! در سلّول ،یک آدمِ نیکوکار برای او یک پیانو از ليشتِنتال( )86میآوَرَد .دندانهای او میریزند ،برای
اُپرای خود بهنام پرومته یک آهنگِ خوبِ اندوهگین میآفریند، که در ضربآهنگِ آن او ،کودکانه کلّهی شیر/مانندِ خودرا تکان میداد. آخ ،باکونین ،این بهتو ماننده است ( .کلّهی شیرمانندِ او تکان میخورده : هنوز 22سال پس ازآن ،در لوكارنو)( .)87و ازآنرو که بهتو ماننده است، وازآنرو که تو ،باری ،کُمَکی نمیتوانیبکنی ،باکونین ،همانجاکه هستی بمان. راندهشده به سيبری ،و فراریشده در دستادستِ آمورِ آبیرنگِ یخزده از روی دریای آرام ،بر کَشتیهای بخار ،سورتمهها ،اسبها، قطارهای تندرو ،از میانِ صحرای آمريكا ،ششماه بیاُتراق ،سرانجام ،در پادينگتون( ،)83کمی پیش از سالِ نو، از دُرُشکه برافتاده ،پلّهها را باال رفت ،به آغوشِ هِرتزِن () 81
خودرا انداخته و فریاد زد :آیا اینجا کمی صدفِ خوراکی هست؟ ازآنرو که تو ،در یککالم ،ناکارآمدی ،باکونین ،ازآنرو که تو مناسب نیستی برای عکسبرگردان برایِ ناجی برایِ دیوانساالران برایِ پدرِکلیسا برایِ گردنکلفتهایِ راست یا چپ ،بازآ ،بازآ.
شعرهایی از آلمان
65
بازگشت به تبعید .نهتنها غوغایِ شورش ،سروصدای باشگاه[انجمن] اغتشاشِ در میدانها؛ بلکه نیز هیجانِ شبِ پیش، نیز قولوقرارها،رمزها ،اسمِ شبها هم اورا سَر دماغ میکردند بیسرپناهِ بزرگ ،پِیگَردشده از سوی شایعات ،افسانهها ،اتّهامها!
یک قلبِ رباینده ،سادهلوح و ولخرج! او دُشنام میداد و فریاد میزد، نشاط میداد و تصمیم میگرفت ،سراسرِ روز ،سراسرِ شب. () 42
نیست اینطور ؟ و ازآنرو که کارآییِ تو ،بیکاریِ تو ،اشتهایِ تو، و عَرَقکردنِ هموارهی تو ،همانگونه کم در اندازههای انسانی میگنجد که خودِ تو ،بهاین سبب ،سفارش میکنم بهتو ،بمان همانجا که هستی. زندهگینامهنویسِ او ،یک همهجیزدان ،میگوید :او توانِجنسی نداشت .ولی تاتيانا ،)45خواهرِکوچکِ ممنوعهیاو ،چنگنوازِخانهیسفیدِاربابی(شان) اورا دیوانه میکرد .البتّه سه فرزندِ او از خودش نیستند.
()42
() 48 41
بااینحال ،به نِجايِف(،)44اینبیمارِدروغگویی،اینآدمکُش،اینيِزوئيت ،باجگیر
و فداییِ انقالب ،نوشته است :بَبرِ کوچکِ من ،پِسَرَکِ من، محبوبِ وحشیِ من! [ استبدادِ مُلهِمشدهگان بدترین است]. آخ ،از عشق سخن نگوییم ،باکونین .تو نمیخواستی بمیری. تو عِزاییلِ اقتصادِ سیاسی نبودی ،تو درهمریخته بودی همچون ما ،و بیآزار .بازآ ،باکونین! باکونین بازآ. سرانجام آن شب در بولونا ( .)46شهریور بود .او کنارِ پنجره ایستادهبود. او گوش سپردهبود .در شهر هیچ چیزی نمیجنبید .ساعتهای بُرجها نواختند. خیزشِ همهگانی شکست خورده بود .هوا روشن شد .در یک ارّابهی کاهکش
62
شعرهایی از آلمان
او خودرا پنهان کرده بود .ریش تراشیده .در لباس یک کشیش، سبدی تخم مرغ در بغل ،با عینکی سبز ،با عصا بهسوی راهآهن لنگلنگان ،تا در سوئيس بمیرد ،در بستر. اکنون مدّتها ازاین گذشتهاست .آن هنگام خیلی زود بود ،همچون همیشه یا خیلیدیر .هیچچیزی تورا مُستدَل رد نکردهاست .تو هیچچیزیرا اثبات نکردهای .و ازاین سبب ،همانجا که هستی بمان ،یا ،بهرای من ،بازآ. یک گوشتوچربیِ بیشازاندازه،تشنهی بیمارگونهی آب ،دردِ مثانه، با صدای خَشدار میخندد ،پشتِهم سیگار میکشد ،خِسخِس میکند ،ناآرام از نفستنگی، پیامهای رمزیِ فرستادهشده را میخوانَد و با جوهرِ احساس مینویسد : چپاولکردنوحکومتکردن :هر دو یکیست .از بیماری بادکرده و دندان ندارد. همهچیز با خاکسترِ توتون پوشیدهشده ،قاشقِ چای ،روزنامهها ،در کنارِ خانه جاسوسها میرقصند .همهجا درهمبرهم و کثیف .زمان پِیوَسته میگذرد. بویِشحنه میدهداروپا همچنان .ازاینرو ،و زیرا که باکونین ،هرگز و هیچجا یک پیکرهی یادبودِ باکونین نبوده ،نیست و نخواهد بود، باکونین ،خواهش میکنم از تو :بازآ ،بازآ ،بازآ.
شعرهایی از آلمان
68
سبُکتر از هوا از کتابِ :سبُکتر از هوا -شعرهای اخالقی 5111
سنگینیِ بهخصوصی ندارند شعرها. توپِ تِنیس تا زمانی که باال میرود، گمان کنم که سبُکتر از هوا باشد. هِلیوم ،که بههرحال همینجور است، اندیشه[اِلهام]های تازهی ناگهانی ،این وول/وولها در مغز ِما، نیز پَرتُوِ رعدوبرق، و اعدادِ طبیعی. اینها ،اصال" هیچ وزنی ندارند، از آنچه که در وَرا[ی طبیعت] هستند، و از خویشاوندانِ بلندپایهیشان، اگرچه بیشمارند، بِهتر است حرفی نزنیم. چنین سخنی ،تا آنجا که من میدانم ،همچنین اعتبار دارد برای هالهی نوریِ آهنرُبا، که ما آنرا نمیبینیم، برای بیشترِ پَرتُوهای مقدٌس، و بدونِ استثناء برای همهی رقصآهنگهای والس.
64
البتّه سبُکتر از هوا، همچون اندوهِ فراموششده و همچون دُودِ آبیِ یک سیگار ،که قطعا" آخرین سیگار است، خودِ این من است. و ،تا آن اندازه که من میدانم، باال میرود بویِ یک قربانیِ آتش، که چنین برای خدایان خوشآیند است، همیشه بهسوی آسمان. سِپِلين( )47نیز همینطور. بسیارچیزها همینجوری هم میمانَد معلٌق. از همه سبُکتر شاید، آنچه است که از ما بهجا میمانَد، زمانی که در زیرِ خاکایم.
شعرهایی از آلمان
شعرهایی از آلمان
61
يک روزِ سياه در یک همچه پنجشنبهای حتٌی آزمودهترین قصٌاب هم انگشتاش را میبُرَّد. همهی قطارها دیرکَرد دارند، زیرا که خودکُشیکنندهگان ) 43( . دیگر نمیتوانند برخود مسلٌط باشند رایانهی مرکزیِ در پِنتاگون دیگر مدٌتهاست که درهمریخته است، و همهی کوششها برای بهزندهگیبازگرداندن در استخرهای شنا دیر میرسند. افزون بر اینهمه در همین بغل ،در کنارِ مارُتسكه شیر هم دارد سَر میرود، سَگ ناراحتیِ گوارشی دارد، و حتٌی خاله اُلگا، این خشکناشدنی، کامال"میزان نیست.
() 41
شعرهایی از آلمان
66
دستورِكار
برای مادهی پنج ،بندِ سه .گگ § .5هنر ،آزاد است. § .2برای هنرمند فدغن است، بیخطر باشد ،ناچشمگیر، شوهری خوب با درآمدی منظٌم. § .8هنرمند موظٌف است، تحمٌلناشدنی باشد. با بهصحنهدرآمدناش همچون یک التِ با جامعه ناهمخوان، یک فداییِ زودرنج، یک کراهتِ افسانهای، باید او در سراسرِ زندهگی شوهرانِ سربهراه، بیخطر ،ناچشمگیر، با درآمدِ منظٌم را بهخشم بیاورد ،خسته کند، و به گفتوگو وادارد.
() 12
شعرهایی از آلمان
67
اِعالنِ جنگ در پَستوی زیرزمینِ آبجوخوری، آنجا که هفت مست گِردآمدهاند، او آغاز میشود ،جنگ؛ او دُود میکُنَد در مهدِکودک؛ فرهنگستانِ علوم اورا [مثلِ جوجه] درمیآوَرَد؛ نه ،در یک زایشگاه در گوری یا در برائونائو
() 15
رشدونمو میکند او ،در اینترنت، در مسجد؛ مغزِ کوچکِ شاعرِ وطنپرست ،او را مثل عرقِ تن ،بروز میدهد؛ زیرا کسی خوار شمرده شدهاست ،زیرا کسی بهخون لیس زده است ،به نامِ خدا، همهچیز را نابود میکند جنگ ،به دلیلِ رنگِ پوست، در پناهگاه ،بهشوخی ،و یا بهاشتباه؛ زیرا باید قربانی دادهشود برای رهاییِ بشریت؛ و البتٌه بهویژه شبها؛ برای میدانهای نفت؛ ازاینرو ،چون که خودرا زخمیکردن هم جذٌابیتِ خودرا دارد ،و زیرا که پول درمیآید، او آغاز میشود ،جنگ ،در جنون، بهسببِ باخت در فوتبال؛ خطایی بزرگ ،خدا بهدور کند؛ آنوقت؛ گرچه هیچکس اورا نخواسته؛ آها؛ همینجوری ،برای سرگرمی ،بهسانِ پهلوانان، و زیرا که چیز ِ بهتری بهیادِمان نمیآید.
شعرهایی از آلمان
63
Ernst Jandl
() 12
اِرنست ياندل 6شعر ( برگرفته از صفحهی 518از جلدِ ششم از مجموعهی فصلنامهی ادبیِ «اَکسِنته» : Akcenteمجلّه برای ادبیات .شمارهی56سالِ )5161
()5 ja ja ja ja ja ja ja ja ja ja ja ja ja ja ja ja ja
„“der kuss ()nach brancusi
«بوسه» (به شیوهی برانکوزی)
() 18
شعرهایی از آلمان
61
) 2(
ناشناخته8 با،الِفبای یک قدرت Alphabet einer macht, mit 3 unbekannte .u. s. a .u. s. a .u. s. a .u. s. a .u. s. a .u. s. a .u. s. a .u. s. a .u. s. a .u. s. a .u. s. a .u. s. a .u. s. a .u. s. a .u. s. a .u. s. a .u. s. a .u. s. a .u. s. a .u. s. a .u. s. a .u. s. a .u. s. w .x .y
شعرهایی از آلمان
72
)8(
تصحیح ِمسیر kurskorrektur ost notost ostnotost notnotost notost ost
شعرهایی از آلمان
75 ) 4( i i i i i i i i i i nih l nih l nih l nih l nih l nih l nih l nih l nih l nhl n hil n hil n hil n hil n hil n hil n hil n hil n hil i i i i i i i i i i Escalator
شعرهایی از آلمان
72 )14(
)1 (
Frucht frucht frucht frucht frucht frucht frucht frucht frucht frucht frucht frucht frucht frucht frucht frucht frucht frucht frucht frucht fracht fracht fracht fracht fracht fracht fracht fracht fracht fracht fracht fracht fracht fracht fracht fracht fracht fracht Fracht frucht frucht frucht fruch Frucht frucht frucht frucht Frucht frucht frucht frucht frucht Frucht frucht frucht frucht frucht frucht Frucht “der künstliche baum„ درختِ مصنوعی
شعرهایی از آلمان
78
)6( charlie´s walk für charles chaplin برایِ چارلی چاپلین
walk) toof charlie foot( walk) toof charlie foot( walk) toof charlie foot( walk) toof charlie foot( walk) toof charlie foot( walk) toof charlie foot( stop) toofoot
شعرهایی از آلمان
74
Günter Eich
() 11
گونتِر آيش موجودی
() 16
[صورتبرداری از موجودی] [باقافیه]
این کالهِ کَپیِ من است، این باالپوشِ گَرمِ من است، اینجا ریشتراشِ من در توبرهی کتانی. قوطیِ خوراکی : بشقابِ من ،لیوانِ من، رویِ حَلَبِ سفید آن نام را تراشیدهام. تراشیدهشده اینجا بااین میخِ ارزشمند، که آنرا من از چشمهای مشتاق پنهان میدارم. در کیسهی نان ،هست یکجفت جورابِ پشمی و چیزهایی که من بههیچکس لو نمیدهم.
71
اینطوری او خدمت میکند مانندِ یک بالش شبها به سرِ من. زیرانداز اینجا قرار دارد میانِ من و زمین. ابن مداد را من بیشاز هرچیزی دوست دارم : روزها او برای من شعرهایی را مینویسد کِهشان من شبها اندیشیدهام. این دفترِ یادداشتِ من است، این اجزای چادرِ من است، این هولهی من است، این نخِ قرقرهی من است.
شعرهایی از آلمان
شعرهایی از آلمان
76 Johann Wolfgang von Goethe
يوهان وُلفگانگ گوته يافت [باقافیه]
میرفتم به جنگل همینجور برای خویش، و نه در پیِ چیزی، این ،خویِ من بود. در سایه دیدم گُلِ کوچکی ایستادهست، همچون ستاره درخشنده، همچون چشمِ پُرنازِ زیبا. خواستم آن را بچیناَم، هماندَم با صدایی لطیف گفت : آیا برای پژمردهشدن باید چیده شَوَم؟ اورا بیرون کشیدم با همهی ریشههایش، به باغ بردم اورا در خانهای زیبا. و کاشتم اورا دوباره در جایی آرام، اکنون شاخه میدهد مُدام و میشکوفد هرباره.
() 17
شعرهایی از آلمان
77
Georg Britting
() 13
گِئورگ بريتينگ كنارِ پنجرهی باز بههنگامِ بارشِ تَگَرگ یخِ آسمانی جهید بر رویِ میزِ من، گِرد ،سفیدِنقرهیی. فرّار چون یک ماهی دررفت از دست، تا خواستم بگیرم، آب شد و گُم شد. درخشنده چون طال بهجا ماند روی چوب برای یکدَم یک چکّه. خورشید ،نیرومند بهخود دَرکشید اورا.
شعرهایی از آلمان
73
Bertolt Brecht
() 11
بِرتُلد برِشت سَگ باغبانِ من بهمن میگوید :این سگ نیرومند است و زرنگ و خریداری شدهست تا باغها را نگهبانی کند .شما ولی آن را پرورش دادهاید برای دوستِ آدمیشدن .برای چه او خوراکِ خودرا میگیرد؟ از آبياریِ باغ آه آبپاشِ باغ ،برای جُرأتبخشیدن به سبزهوگیاه! آبیاری کن درختانِ تشنه را! بدِه بیش از بَس و فراموش نکن بوته را ،همچنین بیبَرها را نیز ،واماندهگانِ خسیس را .و نادیده مگیر در میانِ گُلها این گیاهِ هرز را ،که او نیز تشنه است .باز و باز آب بهپاشان چمنهای تروتازه و یا سوخته را حتّی : همچنین این تکّهزمینِ لُخت را هم تروتازه کن.
شعرهایی از آلمان
71
صدا بعدها ،در پاییز النه میکنند در درختانِ سیمینِ تبریزی دستههای بزرگِ کالغان امّا در سراسرِ تابستان میشنوم من چون این منطقه بدون پرنده است تنها صدای انسانها را با عالقه. من خشنودم از این. آموزگار ،بياموز ! دَمبهدََم مگو حق با من است آموزگار! این را بگذار دانشآموزان دریابند! حقیقت را بیشازاندازه دشوار مکن : او( )62این را برنمیتابد. بشنو بههنگام گفتن!
شعرهایی از آلمان
32
Richard Dehmel ريچارد دِمِل شهرِ خاموش [باقافیه]
یک شهر در درّه است، یک روزِ رنگپریده سپری میشود؛ دیگرچندان طولی نخواهدکشید، تا نَه ماه نَه ستارهگان؛ تنها ،شب در آسمان باشد. از همهی کوهها فشار میآوَرَند انبوهِ مِه بر رویِ شهر؛ پیدا نیست بامی ،حیاطی خانهای، صدایی برنمیآید از دُودِ آنها، نه برجها نه پُلها. امّا ،هنگام که [آن] رهگذر را بیموهراس درگرفت، آنگاه ،در خانهای چراغی روشن شد؛ و از میانِ دُود و مِه سرودِ ستایشی ،با صدایی آهسته ،آغاز شد، از دهانِ کودکی.
() 65
شعرهایی از آلمان
35
Yvan Goll
() 62
ايوان گُل صورتَکهای برفی [بیقافیه]
برف ،یکشبه صورتَکِ[پس از مرگِ] مرا ساخت
() 68
سفید بود خندهی برف و سایهی مرا مبدّل کرد برف به یک شبجامهی ماهِروزه توفانی از سازهای سهگوشِ طالیی ناگهان شهرِ پُرتالتُم را از همهی پاشنههای آن درآورد
() 64
در یک روشناییِ هزارساله برجهای زمان از لَنگَرهایشان آزاد شدند برف ،یکشبه چهرهیِ آروزوییِ مرا واقعیت بخشید
شعرهایی از آلمان
32
مرگِ شاعر [بیقافیه]
ستارهگان زنگار میبندند آرامآرام اُکسیده میکُنَد آنها را سرما آنجا و همهجا باران میبارد باد ،پرندهگانِ درهمشکسته را ،به اطرافِ پرتاب میکند و فریاد میکِشد ـ بهسَردیگراییده همچون دهانهی آتشفشانی بر روی ماه قلبِ من است من یَخ میزنم آرامآرام بهآنجا بهدرونِ کائنات قصيده برای توكا (چهارمین روایت) [بیقافیه]
در برابرِ خدایانِ بسیار زانو زدهام برای آمرزشِ گناهان : من چراغِ نفتیِ اعتقاد را روشن کردم، برنج ِتواضع را خوردم، گوسفندِ فرمانبرداری را قربانی کردم، در روزهای تلخوناگوار روزه گرفتم و در تحویلِ سال رقصیدم : بااینهمه ،همیشه بیدار میشوم من با دهانی تلخ،
38
و جانی تشنه در دَمدَمای روزِ آبستن و بیهوده خدایان را صدا میزنم. تنها تو پرندهی کوچکِ نادیدنی پنهان در درختِ زمزمهگر : تو نیرومندم میکنی با ترانهات، تو ایستادهای بر خروجیِ شبها، تو ایستادهای بر ورودیِ روزها، بزرگ برفرازِ زندهگی تسکین در برابرِ مرگ. سیسال چند شب میشود؟ یازدههزار بار نشستم من در اُتاقِ تاریک، پِلکها تُهی از خواب، گوش پُرشده از همهی رنجهای جهان. من گذاشتم تا شِنهای طالییِ ستارهگان از میانِ انگشتهای سختِ من بریزند، من وام دادهام به شِنِ سیاهِ زمین ردهای خستهی انگشتانِ پایم را و میانِ شِن و شِن شعلههای بیثمرِ سرخِ قلبِ من زبانه کشید بهسوی ابرهای دربَسته! تنها تو
شعرهایی از آلمان
34
پرندهی کوچکِ نادیدنی پنهان در درختِ زمزمهگر : تو نیرومندم میکنی با ترانهات، تو ایستادهای بر خروجیِ شبها، تو ایستادهای بر ورودیِ روزها، بزرگ برفرازِ زندهگی تسکین در برابرِ مرگ. سیسال چند روز میشود؟ سیصدهزار؟ یا سه؟ آدمی آنها را با جنگها میشمارد، با زنانی که دوست داشته است، با دریاهایی که درنوردیده است، با شاهانِ بهدارآویحتهشده، با تابستانهای گُمشده، با ستارههای دنبالهدار، با مُردهگان : اگر که این زمان این زمانِ درازِ درازِ درازِ کوتاه سپری شود. تنها تو پرندهی کوچکِ نادیدنی پنهان در درختِ زمزمهگر : تو نیرومندم میکنی با ترانهات، تو ایستادهای بر خروجیِ شبها، تو ایستادهای بر ورودیِ روزها، بزرگ برفرازِ زندهگی
شعرهایی از آلمان
31
تسکین در برابرِ مرگ. امّا حتّی خدایان هم میمیرند. آسمانها میپوسند، رویِ مِحرابها سبزه میبندد خزهی فراموشی، از ستونهای مغرور خاک میچکد! بر گونهی انسانها نیز خنده زنگار میبندد نَفَسهایشان میگندد، در جگرِ فرسودهیشان نفرت چِرک میکُنَد. مِهی شهر را ناپدید میکُنَد. و روی جلجتا آن سنگ ،خوردشده فرومیریزد. تنها تو پرندهی کوچکِ نادیدنی پنهان در درختِ فروافتاده : تو همچنان شادمانه میخوانی. در ساعتِ پنج ِبامداد، در پایانِ همهی شبها در آغازِ همهی روزها، میخواهم یکبار اینگونه بمیرم، اِی توکا! از سویِ تو گریستهشده.
شعرهایی از آلمان
شعرهایی از آلمان
36
Franz Werfel
() 61
فرانس وِرفِل و باری [بیقافیه]
و باری! خورشید و جنگل در خروشاند، بِرکه یخ بستهاست .آسیابِهای بادی بسیار دیدنی بر آسمان میرقصند ،و یک دسته پرنده آویحته است ،آزاد ،در[آن] بیپایان.
شعرهایی از آلمان
37
Elisabet Langgesser
() 66
اِليزابت النگگِسِر صدای دريا [بیقافیه]
هُوی ،هُوی ،هُوی ،گوش کن تو کَشتی ِکوچک، خورشید و آدمها و ماهیان در آغوش ... گوش کنید شما آدمها به اقیانوس، اقیانوسِ کُهَن ،بسیار کُهَن، اقیانوسی که حلقهوار در دورادورِ زمین هست، همهجا هستم من ـ باال و پایین، شما کَشتیها را بهدوش میکشم، شما ماهیان را تاب میدهم، نگاهداری میکنم شما صدفها و مرواریدها را بر کفِ دریا، آغاز را میدانم من و پایان را، زیرا که من پایانِ همهچیز هستم، در یکجایی[که بایدباشد] ،هست همیشه خورشید، برآمدن و فروشدن، همواره در آغوش من .ـ اینجا او[خورشید] برمیآید، آنجا هماندَم فرو میرَوَد، تاب میدهم اورا بهباال، تاب میدهم اورا بهپایین،
شعرهایی از آلمان
33
خورشید و آدمها و ماهیها در آغوش ... Hermann Kasack هِرمان كازاك درختِ دَردمَند درختِ دردمند چنگ میافکَنَد در آسمان. ناسزا میگوید به ابری، که با باراناش نوازش میدهد. مُشت را گره میکند، خمشده ـ بهباال میجهد. افق ،سرخ ،دهان میگشاید. درختِ سوزناک زانو میزند. آسمان ،شخم میزند شب را ...
() 67
شعرهایی از آلمان
31
Georg Trakl
() 63
گِئورگ تراكل خاموشی [باقافیه]
در باالیِ جنگلها کمرنگ میدرخشد رنگپریده ماه ،که ما را بهخیال میبَرَد، بید در کنارِ بِرکهی تیره میگِریَد بیصدا بهدرونِ شب. یک قلب میمیرد -و نرم و آرام مِه بَر میشود و باال میآید - خاموشی! خاموشی! بهارِ جان [باقافیه]
گُلها ،آبیوسفید پاشاندهشده درخاک ،شادمانه میکوشند سربرافرازند. غروب ،نقرهفام مینماید، خستهگیِ ولَرم ،تنهایی. زندهگی اکنون مصّم میشکوفد، آرامشی شیرین در پیرامونِ صلیب و گور.
12
ناقوسی بهخاموشی میگراید. همهچیز زیبا مینماید. بیدمجنون بهنرمی در هوای اثیری تاب میخورَد، اینجا آنجا یک روشناییِ لرزان. بهار زمزمه میکند و وعدههای خوش میدهد و عشقهی نمگرفته میجنبد. نان و شراب جانانه جوانه میزنند اُرگ طنین میافکند با همهی نیروی جادویی؛ و در پیرامونِ صلیب و اشتیاق میدرخشد یک هالهی روحانی. آه! چه زیبایند این روزها، بچّهها از میانِ شفق میروند؛ [بادها مهربانانه میوزند]. بادها آبیتر میوزند. از دور صدای پرندهای بزلهگی میکند.
شعرهایی از آلمان
شعرهایی از آلمان
15
تابستان [بیقافیه]
در شامگاه ،خاموش میشود گالیهی فاخته در جنگل. ژرفتر خَم میشود گندم، کوکنارِ سُرخ. توفانِ سیاه تهدید میکند بر فرازِ تپّه. ترانهی کهنهی جیرجیرک در دشت میمیرد. دیگر نمیجنبد برگِ شاهبلوط. بر پلّهکانِ مارپیچی لباسِ تو خشخش میکند. بیصدا روشنایی میدهد شمع در اتاقِ تاریک؛ یک دستِ نقرهیی خاموش میکند آن را؛ خاموشیِ باد ،شبِ بیستاره.
شعرهایی از آلمان
12
Rainer Maria Rilke
()61
راينِر ماريا ريلكِه شامگاه ،كتابِ من است [باقاقیه]
این شامگاه کتابِ من است .اورا میآرایند جلدهای ارغوانیِ ابریشمین؛ من بندهای طالییِ آن را باز میکنم بیشتاب ،با دستهای سرد. و میخوانم نخستینبرگِ آن را، شادوخوششده از نوای مأنوس ،ـ و میحوانم آهستهتر برگِ دوّم آنرا، و برگِ سوّم آنرا دیگر خواب میبینم. گُلِ اِدريسیِ آبی
() 722
[باقافیه]
همچون آخرینسبز در دیگهای رنگینِ ذوبکاری هستند این برگها ،خشک ،دلمُرده ،و گرفته، در پشتِ آن خوشههایِ گُل ،که هیچ[رَنگِ]آبی با خود ندارند[ ،آن را]فقط از دور بازمیتابانند. این[برگ]ها آن [آبی را]،تیره و تار و مُبهَم ،بازمیتابانند، گویی که برآناند تا آن را دوباره ازدست بدهند، و همچون در کاغذ/نامههای آبیِ کهنه زرد در درونِ اینان است ،بنفش و خاکستری؛
شعرهایی از آلمان
18
[یک چیزِ]رنگباخته همچون بر روی پیشبندِ کودکان، دیگر هرگز به/دَرد/نخور ،که برای آن دیگر چیزی رُوی نخواهدداد : آنگونه که احساس میکند انسان بُرههی کوتاهی از یک زندهگیِ کوچک را. امّا ناگهان ،مینماید ،که آبی خودرا نو میکند در یکی از خوشهها ،و میشود دید [که] یک آبیِ دلانگیز خوشحال میشود در برابرِ سبز . پاييز [باقافیه]
برگها میافتند ،چنان از دورها که گویی باغهاییدور در آسمانها میپژمرند؛ آنها میافتند با ایما/اشارههایی بهنشانهی نَه. و در شبها میافتد این زمینِ سنگین از همهی ستارهگان به درونِ تنهایی. ما همه میافتیم .این دست میافتد. و نگاه کن به دیگرچیزها :این در درونِ همه هست. و بااینهمه ،یکی هست ،که این افتادن را جاودانه در دستهایش بهنرمی نگهمیدارد.
شعرهایی از آلمان
14
Josef von Eichendorf يوزف فون آيشِندُرف شبِ مَهتابی چنان بود که انگار آسمان زمین را بهآرامی بوسیده بودهباشد، که زمین در سوسوی کمرنگِ شکوفهها اکنون در روئیای او بود. نسیم از میانِ دشتها میگذشت، شاخهها بهنرمی میجنبیدند، جنگلها یهآرامی زمزمه میکردند، بسیار روشن و پُرستاره بود شب. و روحِ من بازکرده بالهای خودرا یکسره، پرواز کرد از میان زمینهای خاموش، چنان که گویی پرواز میکند بهسوی آشیانه.
() 75
شعرهایی از آلمان
11
Detlev von Liliencron
() 72
دِتلِو فون ليليِنكرون الاليی [باقافیه]
در پیشِ در ،خوابیدهاست درخت، روئیایی از میانِ باغ میگذرد. قایقِ ماه آهسته شناور است، و خروس در خواب میخوانَد. بخواب ،گُرگِ کوچکِ من ،بخواب. بخواب ،گُرگیِ من .دراین دیرهنگام لبهای قرمزِ تورا میبوسم. پاهای کوچکِ تُپَلات را دراز کن، [آنها] هنوز بر روی راه و سنگ نایستادهاند. بخواب ،گُرگِ کوچکِ من ،بخواب. بخواب ،گُرگیِ من ،آن روزگار خواهد آمد، که باران ببارد ،توفان شود و برف ببارد، زندهگی خواهی کرد در شتابی پیوسته، آرزویِ خواب و آرمیدن خواهی کرد. بخواب ،گُرگِ کوچکِ من ،بخواب. در پیشِ در ،خوابیدهاست درخت، روئیایی از میانِ باغ میگذرد. قایقِ ماه آهسته شناور است، و خروس در خواب میخوانَد. بخواب ،گُرگِ کوچکِ من ،بخواب.
شعرهایی از آلمان
16
Hans Bender
() 78
هانس بِندِر بازگشت به زادگاه [بیقافیه]
در قبایِ دشمن، در کفشهای بسیار بزرگ، در پاییز، در راههای لَکوخالشده با برگ به زادگاه میروی. خروسها میخوانند شادیهای تو را بهدرونِ باد، و دو دِل میایستد قوزکِ پا در برابرِ دَرِ خاموش ،و تازه. اعتراضِ بیهوده [چهارپاره-با قافیه]
من اِعتراض میکنم. هیچکس همنوایی نمیکند. آیا خیلی آهسته سخن میگویم؟ من نمیخواهم فریاد بکشم.
شعرهایی از آلمان
17
در پيری [چهارپاره-با قافیه]
چهخوب ،یک جایزه دادند بهمن. چه بسیار بهتر میبود، دوباره عاشقبودن. مقايسه [چهارپاره-با قافیه]
چنین است پیربودن. چنین سرباال ،چنین سِفت ،چنین کاهِل. انگار که آدمی سُرسُرهاش را میسُرانَد نه از میانِ برف ،بلکه از میانِ الیوگِل.
شعرهایی از آلمان
13
Friedrich Rückert فريدريش روكِرت در نيمهشب [با قافیه]
در نیمهشب بیدار شدم و نگاه انداختم بهسوی آسمان؛ هیچ ستارهای از انبوهِ ستارهگان بهمن لبخند نزد در نیمهشب. در نیمهشب اندیشیدم بهبیرون ،بهدرونِ پهنههای تاریک؛ هیچ اندیشهی روشنی آراماَم نکرد در نیمهشب. در نیمهشب ژرف گوش سپردم به ضربانهای قلبِ خود؛ یگانهتپشِ درد برافروخته شدهبود در نیمهشب.
() 74
11
در نیمهشب نَبَرد کردم در جنگ، آه ای بشریت[ ،در جنگِ]رنجهای تو؛ نتوانستم در آن پیروز شوم با نیروی خود در نیمهشب. در نیمهشب من قدرت را به دستِ تو دادم! سَروَر! مرگ و زندهگی را تو ناظری در نیمهشب!
شعرهایی از آلمان
شعرهایی از آلمان
522
Friedrich Bischof فريدريش بيشوف چَمَن [بخشی باقافیه]
آنجا که نردهی کهنهی باغ، کجوچینخورده ،دیده میشود، پا در کفشهای خزهبستهی سبز، در میانِ آاللهها، بازی میکند جوی ،با صدای نَرم در گِرداگِردِ خانه ،با آبهای شاداب، و قطرهها میدرخشند. پنجرهها ،زنده ،سوسو میزنند. سار ،آن باال ،بر بلندیِ بام در اشعهی آفتاب خیز برمیدارد، با آاللهها شادمانی میکند. ()76 جوان و نیرومند با گامهایِ جشنِ زناشویی زمین ،در همه اطراف ،در چَمِش، و جوانهها میدرخشند.
() 71
شعرهایی از آلمان
525
Hugo von Hofmannsthal هوگو فون هُفمَناِشتال درختانِ شكوفا [باقافیه]
چهچیزی میخوانَد در من دراین لحظه و میگشاید آوازخوانان دهاناَم را، هنگام که همهی شاخهها خاموشاَند و خودرا بهسوی زمین خَم میکنند؟ چهچیزی فشار میآوَرَد از تهِ قلب همچون صدای شیپور ،بهبیرون دراین لحظههای خاموش، که همهچیز میل بهخواب دارند و میل دارند خوابآلوده خاموش باشند؟ بر روی شاخهها ،که خَم شدهاند و سیاهوقهوهییرنگ ،سکوت کردهاند، ناگهان باز میشود شکُوهِ سپیدِ شکوفه و میخندد و میدرخشد از میانِ شب و خاموشیِ درختان را میشکنَد، چنانکه ،آنها خودرا عطرافشان خَم میکنند و عطرافشان شکُوهِ شکوفههایشان را به علفهای تیره نشان میدهند.
() 77
522
اینگونه ،فشار میآوَرَد دراین ساعاتِ خاموش از تهِ ژرفوسیاهِ زمین یک روشنایی ،یک زندهگی و میگشاید آوازهخوان دهانِ مرا و درختان را بهلرزه میآورد، چنانکه ،آنها در شکُوهِ روشنِ شکوفهها خودرا عطرافشان میجنبانند.
شعرهایی از آلمان
شعرهایی از آلمان
528
Karl Krolow
() 73
كارل كرولُو در سايهی درختِ گالبی* [باقافیه]
این سایه ،که من آن را برگزیدهام، خُنَکاَم نمیکند. گرمای سوزان ،چوب را پوست کَندهاست بر درختِ گالبی. پوستهی سیاهِ رویِ تنه ،شکافخوردهاست با صدای آهسته. و بوی گردوخاک و گَزشِ شنها تهدیدم میکنند. هوای سوخته ،که بیحالی میآوَرَد، جریان دارد در میانِ شاخوبرگها. بیچارهوار نخستینگالبی میافتد رویِ سراشیبِ سبز. و [گالبیهای]دیگر پیرَوی میکنند با افتادنی خفّه. باد از سمتِ نَردهها میآوَرَد خفیف صدای خشخشِ غالفِ گُلزاها را.
524
گوشتِ آن میوهای که در میانِ علفها ترکیدهاست، نمودی شیرین دارد. جیرجیرکی که در جایی پنهان پُرحرفی میکند، ناگهان خاموش میشود. من به سایهی سنگین اعتماد نمیکنم و یک دَمِ کوتاه گوش میخواباناَم، [که] چهگونه خاموشی میگُسَلَد با افتادنِ گالبی.
شعرهایی از آلمان
شعرهایی از آلمان
521
Theodor Storm تئودور اشتُرم ترانهی اكتبر [باقافیه]
مِه باال میآید ،برگ فرو میریزد؛ پُرکُن شراب را ،این گرانمایه را ! میخواهیم روزِ کِسِلکننده را طالیی کنیم ،باری طالیی! و بیرون همچنان عالیست، نامسیحی یا مسیحی، جهان ولی ،این جهانِ زیبا، یکسر ویرانناشدنیست. و بارِدیگر دل میگِریَد، بِزَن جامِ باده را بههم و بگذار طنینانداز شود! ما ،باری ،میدانیم یک قلبِ راستین را هرگز نمیتوان کُشت. مِه باال میآید ،برگ فرو میریزد؛ پُرکُن شراب را ،این گرانمایه را ! میخواهیم روزِ کِسِلکننده را طالیی کنیم ،باری طالیی!
() 71
526
این تازه پاییز است؛ باری ولی صبر کن، باری فقط دَمی صبر کن! بهار میآید ،آسمان میخندد، جهان در بنفشهها[ غوطهور] میشود. روزهای سَرمَست آغاز میشوند، و پیش ازآنکه سپری شوند، میخواهیم ازآنها ،دوستِ صمیمیِ من، لذّت ببریم ،باری لذّت ببریم!
شعرهایی از آلمان
شعرهایی از آلمان
527
Max Dauthendey
() 32
ماكس داوتِندای [بیقافیه]
توکاها خورشید نوشیدهاند، از همهی باغها ترانهها میتابند، در همهی قلبها النه میکنند توکاها، و همهی قلبها به باغ بَدَل میشوند و دوباره میشکوفند. اکنون برایِ زمین بالهایِ بزرگ میرویند و برایِ همهی آروزها پَرهایِ تازه؛ همهی انسانها به پرنده بَدَل میشوند و آشیانه برپا میکنند در این آبی. اکنون درختان در زیرِ فشاری سبز سخن میگویند و بهسویِ آفتابِ بلند نغمه زمزمه میکنند، خورشید در همهی جانها شنا میکند همهی آبها در آتشاند، بهار آب و آتش را گِرد میآوَرَد عاشقانه بههم.
شعرهایی از آلمان
523
از نخستين شعرهای ژِرمَنها چيستانِ عاميانه برف و خورشيد (سالهای نخستِ میالدی)
پَرَنده پَرید بیپَر زن آمد بیپا کَباب کرد اورا بیآتش
نشست بر درخت بیبَرگ گرفت اورا بیدست خورد اورا بیدهان
شعرهایی از آلمان
521
Frienrich Hölderlin فريدريش هولدِلين نيمهی زندهگی [بیقافیه]
با گُالبیهای زرد شیب خوردهاست سرشار از گُلهای وحشی دشت بهدرونِ دریاچه، شما قوهایِ ناز، سرمست از بوسهها سرها را فروبرید بهدرونِ آبِ نابِ پاک. وای بر من ،کجا بیابم ،آنگاه که زمستان میشود ،گُلها را ،و کجا تابشِ آفتاب را و سایهی زمین را؟ دیوارها ایستادهاند بیسخن و سرد ،در باد غِژغِژکنان میلرزند پرچمها.
() 35
شعرهایی از آلمان
552
«سُرودِ سرنوشتِ« هيپِريون شماها گام برمیدارید آن باال در نور بر رویِ زمینی نَرم ،اِی نبوغِهایِ نابِ بیگناه! آسمانهایِ درخشانِ خدایان شما را بهنرمی لمس میکنند، همچون انگشتانِ یک هنرمند تارهایِ مقدّس را. بدونِ سرنوشت ،همچون نوزادی بهخوابرفته ،نفس میکشند آسمانیان؛ پاکدامن حفظشده در جوانهی ساده، میشکوفد جاودانه بر آنان اندیشه[روح]، و چشمانِ معصوم مینگرند در وضوحِ ساکتِ جاودانه. باری امّا ،بهما [این سرنوشت] دادهشده است، [که]در هیج سرپناهی نیارامیم، گُم میشوند ،فرو میافتند انسانهای رنجکش کورانه ،از یک دَمی به دَمی دیگر همچون آب ،از از صخرهای به صخرهای افتان، سالیان بهدرونِ یک نا/معلوم.
() 32
شعرهایی از آلمان
555
Peter Huchel
() 38
پِتِر هوخِل جادهی اَشباح )5826(5147 [قافیهی نامنظّم]
آنان ردِّ مرا زدند .باد ،سگِ آنان بود. آنان بر جادهی در سایه میرفتند. من افتادهبودم در میانِ مراتع رویِ زمینی باتالقی در مِهِ دریاچهیِ پوشیده از نِی. شب ،بویِ نِی و سوسنِ زرد میداد، مَحلولهایِ تلخِ سایهروشنِ پگاه میدرخشیدند رنگمُرده در آبچاله. آنگاه من با چشمهایِ سوزان دیدم : گروهانِ مُردهگانرا ،هنوز در مرگ از/هم/پاشیده، گریخته از آتشی عظیم، اَبرُوان از خاکههای خاکستر سوخته، تیره از دودِ باروت، آنان میرفتند از میانِ دیرَکها و سیمهایِ خاردار روان از کنارِ تانکهایِ نیمهسوخته و از رویِ کِشتهایِ به روغن آلوده آنان دامنهای را پایین رفتند و برآمدند ،خسته از بارهایِ سنگین، از بوتههایِ مِهگرفتهی لرزان در باد.
552
در کنارِ آب به آخرین اُتراق پرداختند، یک سنگ ،میزِ خوراکِشان بود. آنان در گُرگ و میشِ دشت ایستادند مغلوب و باخته با دستهایِشان خونین و تُهی. و شبنَمِ برگها در من نفوذ کردند سرد، زمین مرا بهزحمت نگه میداشت آنان گُنگ بهپیش رفتند ،راه مینگذاری شدهبود، آنان همچون سایه لغزان رفتند. آنان به مُردنِ بزرگ خدمت کردند و مُردن سودِشان بود. در کِشتزار گاوآهنی زنگزده افتادهبود، آنان اندوهگین بهآن خیره درنگریستند ... آنگاه من خودم را دیدم در گروهِ بیروح که آرامآرام در مِه گُم میشد. آه اِی روشناییِ لرزان در هوا ،تو روز را آگهی میدهی و نیز قتلگاهها را. راهها ویران ،دشت و جنگل ویران، مُنهَدِم از چزخ/زنجیرِ تانکها. من هنوز مزهی شِن و خون را در دهان داشتم و خزیدم بهسویِ دریاچه ،تا لبها را تَر کُنَم. و دیدم شعلهی باال/رَوَندهی خورشید در آبِ تیره میرَخشَد.
شعرهایی از آلمان
شعرهایی از آلمان
558
)Kuba( Kurt Barthel
() 71
كورت بارتِل ( كوبا )
)5827(5143
دستات را بهمن برسان ،ما ناگزیریم کورمال برویم .باری این ظُلمت این دیگر شب نیست. من صبح را بارها در حالِ آمدن دیدهام. جهان در یک عکسِ سایهیی... و البتّه این دشوار است بیدارماندن و به صبح اعتمادکردن؛ زیرا همهچیز خفته است، در این روزگارِ کبودِ رازناک راهِ بهسویِ صبح را یافتن. خورشید را ستودن - ،پیش ازآن که ستارهگان گُم شوند. سرودِ خورشیدرا خواندن ،پیشتر از آن ،که نخستین پرنده فریاد زند.
شعرهایی از آلمان
554
Wolf Biermann
() 31
وُلف بييِرمَن سرودِ هُولدِرلين )5815(5172 [باقافیه] « بهدینگونه ،من بهمیانِ آلمانیها آمدم»
دراین سرزمین زندهگی میکنیم ما مانندِ بیگانهگان در خانهی خودی زبانِ خودی را ،آنگونه که به ما تَحَکُّم میشود ،نمیفهمیم ما نیز نمیفهمند ،آنچه را که ما میگوییم آنانی که بهزبانِ ما سخن میگویند دراین سرزمین زندهگی میکنیم ما مثلِ بیگانهگان دراین سرزمین زندهگی میکنیم ما مانندِ بیگانهگان در خانهی خودی از این پنجرهی میخکوبیشده هیچچیز بهدرون نفوذ نمیکند نه این ،که چه خوب ،در بیرون باران میبارد و نه خبرِ بزرگنماییشدهی باد در بارهی توفان دراین سرزمین زندهگی میکنیم ما مثلِ بیگانهگان دراین سرزمین زندهگی میکنیم ما مانندِ بیگانهگان در خانهی خودی کورههایِ انقالب خاموش شدهاند خاکسترِ آتشِ دیرین نشسته بر لبهایِ ما
() 36
551
سرما ،سرمایی همیشه سردتر در ما فرو میرود بر سرِ ما خراب شدهاست چنین صلحی! چنین صلحی چنین صلحی.
شعرهایی از آلمان
شعرهایی از آلمان
556
Volker Braun
() 37
فُولكِر براوُن با برِشت ،حقيقت متحّد میسازد )5814(5171 [باقافیه]
او با صدایِ نرمِ خود ،برایِ آن که ما را چندان نیازارد ،بهموقع بهما توصیه کرد ما میباید رُک بگوییم کجایِما میسووزد تا آن عضو را یا درمان کنیم یا ببُرّیم. یک[گفتنِ]محکم :این است آن[عضو] ،و صدایِ مهیبی خواهدکرد هرگاه نباشد( -آنچنان که در نزدِ پیشینیان بود) یک اعتراف ،اعترافی که ما را استوار سازد. () 33 این ،پیشنهادِ او بود با توجّه به سنگنوشتِ گورِ او. چنین چیزی را ما هنوز همچنان رویِ کاغذ است که داریم ما پیشنهادِ اورا نپذیرفتیم ،تنها برخی اصطالحها را ،و آرایشِ مویِ او را. امروزه آدم موها را هم دو باره بلند میکند گوشتِ تن چاقتر شده ،و روح تنگتر. وبهاینترتیب ،او به پیشینیان بَدَل گردید و بهخاک سپُرده شد.
شعرهایی از آلمان
557
دارايی )5872(5118 [باقافیه]
هنوز اینجا هستم من :سرزمین بهغرب میرود. جنگ برای كوخها صلح برای كاخها.
() 31
من خودم بهاو لَگَد زدم. او خودرا پرت کرد و تزئینهای ناچیزِخودرا. () 12 و من میتوانم بمانم آنجا که فِلفِل میرُویَد. آنچه که هرگز نداشتم از چنگِ من درآورده میشود. آنچهای را که زندهگیاش نکردهام ،تا اَبَد حَسرَتاش را باید بخورم. امید همچون دامی بر سرِ راه قرار داشت. داراییِ من ،اکنون شماها آنرا در چنگ دارید. کِی من دوباره خواهم گفت مالِ من ،و منظورم مالِ همه باشد.
شعرهایی از آلمان
553
Günter Ullmann گونتِر ئولمَن چَرخِش )5878(5114
هر کَس باور داشت :بههمینگونه که هست همیشه خواهد ماند چه بسیار از شهروندان در )5863(5131یافتند خیابان را؟ کِی همدیگر را میبینیم دو باره؟
() 15
شعرهایی از آلمان
551
Christph Eisenhuth كريستُف آيزِنهوت اُكتُبر2171 (مِهر)5863 پایانِ ترس میآید با صدها هزار پا زبانِ بازیافته میرَخشَد در انبوهِ دستها چهلسال راهنَوَردیدن و هیچ نرسیدن ناگهان در قلبِ بیابان سرزمینِ ستودهشده در برابرِ چشمِ همهگان صادقبودن
() 12
522
زیرنویسها
Rose Ausländerرُزه آوْسلِندِر 5133/5125در شهرِ چِرنوویتس پایتختِ بوکووینازاده شدهاست .دراینمنطقه ،رومانیایی،اُتریشی ،یهودی ،روسی و قومهای دیگر زندهگی میکردند .اینمنطقه بارها دستبهدست شد .بخشی از اتریش ،مجارستان ،رومانی (،)5153 روسیه( 5146اتّحادِشوروی) و آلمانِ فدرال بودهاست .او از خانهوادهای یهودی بود .او دو بار از اینمنطقه گریحت 5153و .5146سالِ5116به دوسِلدُرف(آلمان) رفت .و همانجا درگذشت. او را ،درکنارِ دیگرشاعرانِ زن مانند ( Else Lasker-Schülerاِلزه السکِر -شولِر) و Nelly ( Sachsنِلی ساکس) و (Gertrud Kolmarگِرترود کُلمار) که همه یهودی بودند ،در شمارِ شاعرانِ برجستهی آلمانیزبان میآورند .با پاول سِالن دوست و ازاو متآثّر بود. ( -2شايد اشاره باشد به نماشنامهى در انتظار گودو -نوشتهی س .بِكِت) « -8زمان ،ما را از پاشنه درمیآوَرَد» ،شاید اشارهای باشد به گفتهای مشهور از آرشمیدوس، که گویا گفته یود :اَهرُمی( یا نقطهای محکم)به من بده تا جهانرا از پاشنه درآوَرَم .جملهی آلمانیِ این سخنِ ارشمیدوس() ich werde die Welt aus den Angeln heben هماناست که خانمِ آوسلِندِر دراینشعر بهکاربُرده ولی بهجایِ»جهان« ،زمان»آورده و رابطهی «من»و«حهان«را نیز جابهجا کرده است. -Die Arche -4آرشه .این کلمه ،که از التین برآمده ،دارایِ معناهای چندیاست :کَشتی، جعبه ،و ...نیز گویا که در دینِ یهود ،آن سَبَدی را هم میگویند ،که موسی را در نوزادیاش، برای نجاتدادناو از کشتهشدن ،درونِ آن گداشتند و بهآب سپردند .گمانکردم شایدکه شاعر ،بویژه که خود هم یهودی است ،بهاین جنبه هم نطر داشتهاست .حتّی میشودکلمهی« نَنو»را هم اینجا بهکار گرفت. Paul Celan -1پاول سِالن ( .5122 -چرنوویتس/بوکووینا)( 5172/پاریس) خودکُشى[؟]. از خانهوادهای هوادارِ صهیونیسم. شاعرِ آلمانىزبان .از5143در پاریس .در زُمرهى شاعرانِ بزرگِ سدهى 22آلمان قلمداد مى شود .مىگویند که کارهاى او ریشه در سنّتهای فرهنگىِ یهود دارد .شعر هاى او ،از سوىِ گروهى از سنجشگرانِ ادبىِ آلمان ،در شمارِ شعرهاى دو و یا چندمعنا آوردهمىشود .دشوار/ فهماست .چندمعنایى و دشوارْفهمبودنِ شعرهاى شاعرانى مانندِ پ.سِالن ،با چندمعنایىِ شعر هاى شاعرانى مانندِ حافظ بسیار متفاوتاست .در شعرهای حافط بویژه ،در بیشترِ موارد ،این دو /معنایی دارایِ خصلتی آشکارا انتقادی ،وضوحی گَزَنده ،و دارایِ کیفیتی باال است؛ در شعرهایِ شاعرانی مانندِ پ .سِالن ،و یا نِلی زاکس و حتّی رُزه آوسلِندِر ،این دو/معنایی دارایِ
525
زیرنویسها
خصلتی مبهم است ،که بیشتر ،از محافظهکاریِ اجتماعیِ آنان سرچشمه میگیرد .ترجمهى این شعرها ،که براى من بسیار دشوار است ،تنها براى آوردنِ نمونهها است. در باره ی دفاعِ سیاسیِ او ،و نیز برخی دیگر از شاعرانِ آلمانیِزبانِ یهود ،از رژیمِ اسراییل در سالهایِ5167و جنگِ 6روزه میانِ اسراییل و اعراب ،گفته میشود که او مثال"در یک راه پیمایی در پاریس برای دفاع از اسراییل شرکت داشته و شعری هم به ستایشِ سربازانِ ارتشِ رژیمِ اسراییل سروده است. Jürgen Fuchs -6یورگِن فوکْس ،5112نویسندهى آلمانى .تا سال 5177در آلمانِ شرقى ،بازداشت بهسببِ اعتراض به بیرونراندنِ و .بىیِرمان ،خوانندهی المانِ شرقی از آلمانِ شرقى. از سالِ77در آلمانِ غربى .درکنارِ شعر ،به نوشتنِ مقاله ،نمایشنامهى رادیویى ،و داستان هم مىپردازد. Swen Friedel -7سوِن فریدِل 5177 .در الپزیک زاده شد .نخستین کتابِ شعرِ خودرا سالِ )5831 ( 2226چاپ کردهاست. Ulla Hahn -3ئوال هان .5146.از خانهوادهای کارگری .او مدّتی عضوِ حزبِ کمونیستِ آلمان بود .همسرِ او از اعضایِ حزبِ سوسیالدموکراسیِ آلمان است و در دولتهایِ مختلفِ آلمانِ غربی وزیر بوده ،و نمایندهی مجلس نیز .آنان با آنگِال مِرِکِل (نخستوزیرِ آلمان از حزبِ دموکراتهای مسیحی) و شوهرش«دارایِ آمد و شدِ خانهوادهگیاند» .او در انتخاباتِ مجلسِ آلمان در ، 2258برایِ خانمِ مِرکِل تبلیغ میکرد .او در سالِ 2226بیانیهای را در محکومیتِ جنگِ حکومتِ آمریکا بر ضدِّ عراق امضاء کرد. خانمِ هان ،شاعر و نویسندهاست .برخی رسانههایِ آلمان ،اورا گاهی«مَلَکهی شعر» مینامند. -1نامِ گل .در ایران آنرا خشخاش ،کوکنار ،و شقایقِ کبیر نیز مینامند. -52نامِ فارسیِ این گیاه را نمیدانم .در برخی صفحههای اینترنتیِ برخی ادارههای دولتیِ ایران ،از گیاهِ افسونگر نام بردهشده .نامِ آلمانیِ آنرا عینا" ترجمه کردهام. Michaelisblum -55گُلِ میکاییل .نامِ ایرانیِ این گُلرا نمیدانم .آنرا عینا" از آلمانی ترجمه کردهام. Hermann Hesse -52هِرمن هِسِه 5162/5377 .نویسندهی آلمانی .جایزهینوبلِ5146 Hugo Ernst Käufer -58سرایندهى اینشعرها درسالِ5127درشهرِ ویتِن در آلمانِ غربی زاده شده است .نامِ کتابِ شعرِ او ،که من این شعرها را ازآن گرفتهام ایناست : «Russlandimpressionen. Reisebilder aus UDSSRدریافتها از روسیه .تصویر های مسافرتی از ا .ج .شوروی .»5176 .انگیزهی من از ترجمهی این شعرها نه خُردهگیریها و انتقادهاىِ درست امُا بیمایهی آنها بلکه تنها نشاندادنِ نمونههایى از شعرهاى بىمایهىِ
522
زیرنویسها
سیاسىِ آلمانِ غربیاست؛ نمونههاى ابزارکردنِ شعر .نمونههاى اینگونه ابزارسازىهاىِ بی ارزش در میانِ هنرمندانِ فرصتطلبِ اتّحاد شوروى هم کم نبودهاند. -Hölz Arno -54آرنو هولتز .5121/5368همراه با ى .شْالف یک واقع گراییِ پِىگیر را با نوشتههاى نظرى پایهگذارى کرد ،و با او آثارِ مشترکى بهنامِ شعرِ الگویى( در قالبِ داستان، نمایش و )...پدید آورد .سپس از ی .شالف جدا شد و در شعر ،از قافیه و آیین در شکلِ شعر چشمپوشی کرد. -51شکلِ اصلیِ شعرها ،همینگونهاست که اینجا نوشته شدهاست .هّلتس ،بسیاری از شعرها ی خودرا بههمینگونه مینوشتهاست. -56معموال"روزِ 25ماهِ مارس برابر است با آغازِ سالِ نو و نوروز و آغازِ بهار. Sara Kirsch -57سارا کِرش .5181 .از شاعرانِ زنِ آلمان در پساز جنگِ دومِ جهانی. تا 5176در آلمانِ شرقی .سپس در آلمانِ غربی. Punsch -53پونش .کلمهاى سانسکریت/انگلیسى :یک نوشیدنى ،که آنرا در روزهاى عید در بازارِ عید،گرم و داغ مىنوشند ،و از عَرَق یا شراب ،آب ،لیمو ،شکر و چاى درست مىشود. Martinstag -51روزِ مارتین ،مارتین نامِ یکی از آدههای مقدّس در مسیحیت .هر سال در55نوامبر[25آبان] از سویِ مسیحیان ،بهشکلهای گوناگون از جمله در صفهای راهپیمایی، جشن گرفته میشود. Reiner ,Kunze -22راینِر کونسه .5188 .درسالِ 5176بهسببِ کتابِ«سالهای خوب» ‹ ›Die wunderbaren Jahreاز اتّحادیهی نویسندهگانِ آلمانِ شرقی رانده شد؛ در سالِ 5131دوباره پذیرفته شد .در 5177به آلمانِ غربی رفته و ماندگار شد .درآنجا به عضویتِ فرهنگستانِ زبان درآمد... Friederik Mayröcker -25فرِیدریک مایرُکِر (5124وین) .شاعرِ زن .اُتریشى .نماینده ى شعرِتجربى .آثار :شعر و نمایشِ شنیدارى(رادیویى) .برندهى جایزهى بزرگِ دولتى .5132 - 22نامِ شعر ،جملهای است ار کارل آینشتاین ،نویسندهی اِکسپرِسونیستِ آلمانی-5331 [5142خودکشی] -28جعبه :دراینجا مُراد رادیو یا دستگاهِ مانندِ آن است. -24گویا اشاره دارد به «کُنسُرتِ دوّم براندِنبورگ» اثرِ یو .س .باخ «سیمایِ شعرِ مُدِرن» نوشتهی . H.H.Hiebelاینترنت.
( Ernst Meister -21اِرنست مایستِر) .5171/5155شهرِ هاگِن .نخست ،خداشناسى (الهیات)خواند سپس فلسفه و ادبیاتِ آلمانى و تاریخِ هنر .نخستین دفترِ شعرش بهنامِ «نمایشگاه» در 5188چاپ شد 5181 .در شرکتِ پدر خود بهکار پرداخت .در جنگِ جهانىِ
528
زیرنویسها
دوّم سربازِ ارتشِ آلمان بود .پساز جنگ بارِ دیگر در کارخانهى پدرش بهکار پرداخت .و آثار تازهاى را به چاپ داد. -Eduard Mörike -26اِدوآرد مورایکه .5371/5324 -شاعر و داستاننویسِ آلمانى. . 5348 /5384کشیش .پَسانتر آموزگارِ ادبیات .شعرهاى او پُرتصویر و آهنگین و شکیل ،و دربردارندهى شکلهاى اشعارِ شفاهى/مَردُمى ،قصیدهیى ،قهرمانى ،و باستانى است .او مترجم اشعارِ یونانى و رومى بود .تا دههها پساز مرگاش ،آثارِ اورا در شمارِ«ادبیاتِ بیدِرمایِر» میدانستند ،سَبکی ادبی(و البتّه نهفقط ادبی) که در نیمهی نخستِ سدهی51در حوزهی ادبیاتِ آلمانیزبان رواج داشتهاست؛ ادبیاتی خانهگی ،محافظهکار ،با احساسهای رقیقِ و کم ژرفا ،ویژهی برخی گروههای اجتماعیِ میانهحال .ولی در دورههای اخیر ،برخیها اورا شاعری «مُدِرن» میدانند. .)5177/ 5125( Hans Erich Nossack -27پدرش شرکتِ صادرکنندهی قهوه داشت. او از خانهوادهاش دوری میجست .پس از جنگ و مرگِ پدرش ،وارثِ شرکتِ او شد ولی آنرا فروخت .در سالهای پیش از 5188زمانِ کوتاهی عضوِ حزبِ کمونیستِ آلمان بود .در5188 چاپِ کارهایش در آلمان قدغن شد؛ او خود ولی تا پایانِ جنگِ دوّم در آلمانِ نازی زندهگی کرد .نماشنامههایى نزدیک بهاندیشهى اصالتِ وجود( اِگزیستانسیالسم)و نیز داستانهاى کوتاه ،و مقاله مىنوشت .جایزهى گِئورگ بوشنِر در سالِ.5165 (5315- Nelly Sachs -23برلین)(5172/استُکهُلم) -یکى از شاعرههاى ِآلمانىزبان .دخترِ یکى از ثروتمندانِ صاحبِ یک شرکتِ تولیدى .از یک خانهوادهى یهودى 5142.به سوئد فرار کرد .و در سالهای5112شهروَندِ آن کشور شد .برخىها مىگویند که« آغازِ آفرینشِ هنرىِ او مسئله ى اُفولِ یهودیتِ اروپایى است که در نگاهِ این زنِ حسّاس بهمثابهِ نمادى براى انسان بهطورکلّى شد که همیشه در حالِ گریز است5161 ».جایزهى صلحِ نشرِکتابِ آلمان ،و. سال5166جایزهى ادبیِ نوبل را بهاو دادند .شعرهاى او نیز مانندِ شعرهاى پاوْل سِالن (شاعر یهودىِآلمانى) چندپهلو ،ناروشن ،و دشوارفهم است. -5121 - Hans Magnus Enzensberger -21شاعر پُرآوازهى آلمانِ غربی در پساز جنگِ دوّمِ جهانى .شعرهاى او داراى زبانى نیرومند و نقدِ گزنده و بىواسطهى اجتماعى است. او همچنین ،نویسنده و مترجم است و نیز یکى از پایهگزارانِ یک نشریه بهنام([) Kursbuch کتابِ دوره یا کتابِ راهنما یا فصلنامه] در سالِ5161بوده ،و امروز ناشرِ«کتابخانهى دیگر» است .او در جنبشهاى دانشجوییِ دههى شَستِ آلمان نقشِ مؤثّرى داشت .انسنزبرگر در 2228به هواخواهى از لشکرکشیِ حکومتِ بوش/آمریکا به عراق برخاست. M.A.B -82میخاییل اَلِکساندروویج باکونین .انقالبیِ پُرآوازهی روسی. 5354/5376 .
524
زیرنویسها
-85شاعر در اینشعر ،یرخی از بندها ،و در برخی از بندها ،یرخی کلمات ،را شکسته نوشته است .بخشِ بزرگِ این جملهها و کلمهها از گفتههای خودِ باکونین هستند. Dresden -82از شهرهایِ آلمان در بخشِ شرقی .در سالِ 5341شورشی در این شهر رخ داده که باکونین درآن شرکت کرده بود .او در همین شورش بود که از سوی حکومتِ آلمان دستگیر و به زندانِ ابد محکوم شد .او سپس به اُتریش فرستاده شد ،در آنجا نیز به زندانِ ابد محکوم شد .او سپس به حکومتِ تزاری روس داده شد .اینکار1 ،سال زندان و شکنجه برای باکونین در پِی داشت. -88گویا که اینجمله از ريچارد واگنر موسیقیدانِ آلمانی باشد .واگنر در آنروزها هنوز گرایش های سوسیالیستی و مَردُمی داشت ،با باکونین آشنا بود و گویا دراین شورش بهنحوی درکار بود .او گزارشی ازاین شورش نوشته بوده است. -84در جریانِ شورشِ شهرِ درِسدِن ،زمانی که نیروهای حکومت برای سرکوبِ شورش بهشهر نزدیک میشدند ،باکونین به بهاصطالح حکومتِ موقّتِ شهر ،که شورشیان برپا کردهبودند ،پیشنهاد کردهبود تا زیرزمینِ ساختمانی را که این حکومت موقّت درآن بود از موادّ ِ منفجره پُر کنند ،و اعالم شود که اگر نیروهای سرکوب بخواهند به ساختمان یورش بیاورند ،آن را منفجر میکنند .این«حکومتِ موقُت» ،گروه کوچکِ 8نفرهای بود از دو تن محافظهکارانِ شهر و یک تن میانهرو . -81دِژی مَخوف در شهرِ ئولموت ،از شهرهایِ کنونیِ کشورِ چِک ،که پیشتر تا سدهی22 در زیرِ سلطهی اُتریش ،پروس ،روس...بود .باکونین پساز دستگیریاش در درِسدِن در یکی از سلُولهای این دِژ زندانی بود. -86لیشتِنتال ،جایی در شهرِ بادِنبادِن در آلمانِ کنونی .و نامِ یک صومعه در همین محل. -87لوكارنو ،نامِ یک شهر ،شهرستان ،منطقه در استانِ تِسين در سوئيس .بسیار خوشچشمانداز .باکونین سالهای بسیاری از زندهگی در اروپای غربی را دراین منطقه بوده ،و در همینجا هم درگذشته است .درآن زمان ،لوگانو هم بهآن میگفتهاند. -83منطقهای در لندن؟ -81اَلِکساندر اَلِکساندروویچ هِرتزِن .5381/5126.اهلِ روسیه .از دوستانِ نزدیک و قدیمیِ باکونین ،که بسیار بهاو کمک کرده است .او فیزیولوگ در فلورانسِ ایتالیا بود. -42وَلَعِ کممانندِ باکونین به خوردن زبانزد بود. :Tatiana-45خواهرِکوچکِ باکونین .بهلحاظ روحیه و گرایشهای رفتاری ،بسیار با باکونین همانند بود .باکونین اورا بسیار دوست میداشت .گویا همین دوستداشتنِ از اندازه بیرون،
521
زیرنویسها
سببِ شدهاست تا برخیها گمانهزنیهایی بکنند دراینباره که گویا باکونین «عاشقِ» تاتیانا بودهاست ولی پِیوندِ خانوادهگی از ابرازِ این«عشق» جلوگیری میکرد. -42گویا اشاره به خانهی سفیدِ اربابیِ پدریِ باکونین است ،که از اشراف بود. - C. Gamuzzi -48ایتالیایی .5387/5122 .از پایهگزارانِ اتّحادیهی جهانیِ کارگران .از همرزمانِ باکونین ،پدرِ فرزندانِ باکونین بود .او با زنِ باکونین ،یک لهستانی بهنامِ آنتونيا ،که نزدیک به27سال از باکونین جوانتر بود ،در زمانیکه آنها بههمراهِ گروهِ دیگری از هم/ رزمانِشان در استراحتگاهِ یک زنِ ثروت مندِ روسی در ایتالیا بودند ،پِیوندِ جنسی برقرار کرده بود .ازاینکار ،باکونین هم آگاهبود .پستر ،اینپِیوند آشکار ادامه یافت ،و یک رابطهی زناشوییِ سهجانبه برقرار شد .ازاینجا ،احتماال ،گفتهاند که باکونین میلِ جنسی نداشته است. : Necaev -44نِجایف .از جوانانِ انقالبیِ روس .پُرشور ،پُرهیاهو ،گرایش به خودکامهگی، تکرو .باکونین بهاو عالقهای ویژه داشت ،که گویا از چارچوبِ یک دوستیِ ساده فراتررفته بود. نجایف ،نوشتههایی ،و از جمله ،بیانیههایی به دانش جویان در روسیه ،نوشته و چاپ کرد که بهلحاظِ بیپایهگی و ناپختهگی ،در میانِ انقالبیونِ غربی و نیز مبارزانِ پناهنده ،سروصدا و انتقادهای سختی را سبب شدهبود .باکونین ،نویسندهی این نوشتهها قلمداد گردید .او این را رد کرد ،و این چیزها ،میانهی او و نجایف را بههم زد. : Jesuiten-41یِزوئیتها :اعضایِ فرقهای مذهبی/کاتولیکی که درسالِ5184م(185خ)در رُم برپا شد .فرقهای واپسگرا که خودرا مطیعِ بیچون و چرایِ کلیسا و پاپ میدانسته و هنوز میداند .در بیشتر کشورهایِ مسیحی وجوددارد. Bologna -46شهر و استانی در ایتالیا .شاید اشاره باشد بهزمانی که شورشِ در ایتالیا شکست خورده بود .باکونین ،که در این شورش درکار بود ،در ماهِ اوت 5374در پوششی بَدَل از ایتالیا ،از بولونا ،بهسوی سوئيس گریخت. -Zeppelin -47کَشتیِهوایی ،که بهنامِ طرٌاحِآن فرديناند سِپِلين()5122نامگزاری شد. -43برپایهی آماری ،در آلمان در پایان دههی ،5112ساالنه نزدیک به هزار نفر ،با انداختنِ خود جلوی فطارهای در حرکت ،خودکُشی میکنند. - Marotzke -41یک نامِ خانوادهگیاست در آلمان .بیشتر ازاین چیزینتوانستم پیدا کنم. :GG -12نشانهی کوتاهشده برای :قانونِ اساسی .در قانونِ اساسیِ آلمان ،در مادٌهی پنج ،به آزادیِ بیان و هنر پرداخته شده است. Gori -15و :Braunauنام شهرهایی در گُرجستان و اُتریش
زیرنویسها
526
-12ارنست یاندل -2222/5121 -شاعر اُتریشی .زادگاه و مرگگاه :وین .سرایندهی شعر های تجربی .این شاعر هم مانند همهی شاعران آلمانیزبانِ دیگر ،چندینوچند جایزهرا دریافت داشته و هیچگاه از دریافتِ هیچ جایزهای از هیچجا خودداری نکردهاست! -18کُنستانتین برانکوزی ،پیکرتراشِ بنامِ رومانیایی/فرانسوی ؛ .5117 /5376کارهایِ هنریِ او راهگشای هنرمندان بسیاری بودهاست .یکی از آثار او «بوسه» نام دارد.
بوسه
-14کلمهی((die Fruchtبهمعنای میوهاست .کلمهی() die Frachtبهمعنای بار و محموله و نیز باربری است. Günter Eich -11گونتِر آیش .5172/5127 .از شاعران و نمایشنامهنویسانِ رادیویی مهمِ آلمان در پسازجنگِ جهانیِ دوّم .او البتّه از 5188تا ،5841دورانِ حکومتِ نازیها در آلمان، نیز هم شعر میسرود و هم برای رادیوها مینوشت .در سالِ ،5188آغازِ حکومتِ هیتلر ،برایِ عضویت در«حزبِ کارگرانِ ناسیونال/سوسیالیستِ آلمان» ،که اَهرُمِ اصلیِ سیاسیِ حکومتِ نازیسم بود ،تالش کرد ،ولی در بارهی بهعضویتدرآمدنِ او مدرکی نیست .ار5142تا 5144 درجهدارِ ارتش بود .در 5141به اسارتِ آمریکاییها درآمد .پس ازجنگ ،کارِ نوشتن را در مجلّهی صدا()Der Rufدوباره آغازکرد .دورهی نخستِ این مجلّه با کمکِ آمریکاییها و با همکاریِ اسیرانِ جنگیِ آلمانی ،در اردوگاه های بیرون از آلمان چاپ شد ،و دورِ دوّمِ این مجلّه در5146در خودِ آلمان آغازِ بهکار کرد .آیش در 5143به «گروهِ»47پیوست ،که در 5147با گِردهمآییِ گروهی از نویسندهگانِ آلمان ،از جمله همکارانِ مجلّهی صدا ،ساخته شد و نقشِ بزرگی در گسترشِ ادبیات در آلمان داشت .این گروه ،نخستین جایزهی ادبیِ خودرا در5112 به آیش داد .او نوشتنِ نمایشنامههای رادیویی را نیز ادامه داد. -16این شعر از شعرهایِ معروف در آلمانِ پس از جنگِ دوّمِ جهانیاست .گفته میشود که این شعر ،درسالهایِ ،)5824/21(5141/46زمانی که گ .آیش بهعنوانِ سربازِ ارتشِ اِس.اِسِ آلمان دریک اردوگاهِ ارتشِ آمریکا اسیرِ جنگی بوده ،سروده شدهاست .برخیها میگویند سال هایِ بعد نوشتهشده .خودِ شعر ولی در 5147در یک کتابِ برگزیدهی اشعار بهچاپ رسید. گفته میشود که شعری بسیار شبیه بههمینشعر ،درسالهایِ )5211(5156از یک شاعرِ چِک بهنامِ ریچارد واینِر بهآلمانی ترجمه و بهچاپ رسیده شدهبود امّا گ .آیش گفته ازاین شعر خبر نداشته است.
527
زیرنویسها
Johan Wolfgang Goethe -17یوهان وُلفگانگ گوته .5382/5741 .در خانهوادهای ثروتمند و اَشرافی/درباری بهدنیا آمد .خودِ او در85سالهگی ( )5732درجهی اشرافیت گرفت. او شاعر« ،درام»ونمایشنامهنویس ،داستاننویس ،و پژوهشگر بودهاست .او از 27 ،5776 سالهگی ،در دربارِ شاهنشینِ«وایمار» ،سِمت هایِ مختلفِ دیوانی مانندِ وزارتِ دارایی ،فرهنگ و . . .نیز داشته است. چه در دروانِ زندهگی اش و چه بعدتر و اکنون نیز ،تالشِ فراوانی شده و میشود تا گوته، بهعنوانِ نمایندهی ادبیاتِ«ملّیِ»آلمان شناساندهشود .او خود نیز ،تا زنده بود ،بهاین تالشها دامن میزد« .درحالیکه پساز مرگِ گوته ،ارزشِ او فروکش کردهبود ،امّا از ،5375آغازِ امپراتوریِ قیصریِ آلمان ،از سویِ این حکومت با عنوانِ «نمایندهی ناسیونایسمِ آلمان» ،و نیز با همین عنوان از سویِ رایشِ سوّم ،فاشیسمِ آلمان ،پذیرفته شد.». او دارایِ استعدادِ نیرومندِ ادبیاتی و هنری بودهاست .ولی چه در زمانِ زندهگیِ خودِ او و چه بعدتر ،داوریهای ضدِّونقیض در بارهی گوته ،و ارزشِ ادبیِ آثارش و ارزشِ اجتماعیِ خودِ او، وجود داشتهاست .او در کردارِ اجتماعی ،ادیب و سیاستمداری محافظهکار ،قدرتمدار بوده و در آثارِ ادبیاش نیز همین«روال»را بازتاب داده است .دربارهی نحوهی رفتارِ ناپسندِ او با ادیبانِ آلمانیِ دگراندیش ،ازجمله با هاینریش کالیست و بویژه با فریدریش هولدِرلین ،هنوز نیز بحث میشود. Georg Josef Britting -13گِئورگ یوزِف بریتینگ .5164/5315نوبسنده و شاعرِ آلمانی .برخیها آثارِ اورا متأثّر از اِکسپرِسیونیسم ،و واقعگراییِ جادویی میدانند .در جنگِ اوّلِ جهانی یهطورِ داوطلبانه شرک کرد .در پسازجنگ ،در جنبشِ شورایی در آلمان /5153 5151بهیکی از شوراهایِکارگرانوسربازان پیوست .سپس تا 5188بهطورِ آزاد به نویسندهگی پرداخت .در دورانِ فاشیسم ،5141/5188،در نشریهی«امپراتوریِدرون» ،یک نشریهی محافطهکارِ ناسیونالیست قلم میزد .درپساز جنگِ دوّمِ جهانی به کارِ نویسندهگیِ خود ادامه داد« .در آثارِ او ،آن چیزی بهتحقق میپیوندد که میتوان آن را مهاجرتِ زبانِ سیاسی از جهانِ اجتماعیات/مَدَنیات به رام/نا/شدهگیِ طبیعتِ میهنی/بومی نامید» Bertolt Brecht -11بِرتُلد برِشت .نیز بِرت برِشت .نامِ اصلی Eugen Berthold .5116/5313 .Friedrich Brechtبرایِ ایرانیان ،او نیازی به شناساندن ندارد .او در ایران، اگر نگویم شناختهترین باید بگویم یکی از شناختهشدهترین نویسندهگانِ آلمان است .نزدیک بههمهی آثارش بهفارسی ترجمه شدهاست .او از خانهوادهای ثروتمند بود .پدرش از مدیرانِ باالیِ یک شرکتِ بزرگِ کاغذسازیِ آلمان بود .برِشتِ جوان در جنگِ جهانیِ اوّل ،سرودهای میهنی میسرود در دفاع از جنگ .در 5153در ارتش خدمت کرد.
523
زیرنویسها
مهمترین ویژهگیاش این بود که از 5122بهبعد ،به عنوانِ کمونسیت -تا آنجا که تاکنون آشکار است -هرگز به عضویتِ هیچ حزب و ازجمله حزبِ کمونیستِ آلمان(پیش از )5188و به عضویتِ حزبّ متّحدِ سیوسیالیستیِ آلمانِ شرقی(پس از )5141در نیامد .اگرچه در دروانِ نخستینِ حکومتِ سوسیالیستیِ آلمانِ شرقی ،رفتارِ او بویژه در برابرِ درهمشکستهشدنِ اعتراضِ کارگرانِ برلین در ،5118و دفاعِ او از دخالتِ ارتشِسرخِ شوروی دراین درهمشکستن، انتقادهای فراوانی را بهدرستی برانگیخت .او البتّه از خواستههای کارگران دراین رویداد نیز دفاع کرد ،ولی اعتراض یا اعتصاب را نپذیرفت. او در تاریخِ ادبیاتِ آلمان ،در شمارِ آن جریانی بوده است که بهطورِ ویژه و دیدگاهی و روشن از لِسینگ() Gotthold Ephraim Lessing 5712آغاز شده تا هاینریش هاینه و لودویگ بُورنه()5312و تا ر .بِشِر ،اِنسِنزبِرگِر ،گراس ،بِندِر ،هولِرِر ،براون ... ،در زمانِ کنونی ادامه دارد. این جریانِ ادبی ،براین باور است که ادبیات باید سودمند باشد ،باید برایِ روشنگری و آموزشِ جامعه و برایِ انسانیترشدنِ زندهگیِ اجتماعی« بهکارآمدنی»باشد. آثارِ برِشت ،چه در زمانِ زندهگیاش و چه بعدها ،نهتنها در آلمانِ شرقی بلکه در آلمانِ غربی هم جایگاهِ ادبیِ ارزندهایداشت و دارد .حتّی منتقدِ ادبیِ محافظهکارِ راست ًمارسِل رایش- رانیکیً هم در سالهای اخیر برِشت را بزرگترین شاعرِ قرنِ بیستمِ آلمان دانست. -62منظور حقیقت است. Richard F. L. Dehmel -65ریچارد ف .ل .دِمِل .5122-5363 .از خانهوادهای مرفّه. پدرش جنگلبانِ شهر بود .او در دورهی دانشجویی ،عضوِ دانشجوییِ سازمانِ جوانان با نامِ هِوِلیا-برلین بود که آن تشکّل خود در اتّحادیهی سراسریِ سازمانهای جوانان -جناحِ موسوم به سفید[در برابرِ جناحِ سرخ]عضو بود ..اینگونه«تشکّلها»در آلمان پیشینهی بیشاز222 ساله دارند .اینانجمنها ،که البتّه نهفقط دانشجویانرا در بر میگرفته و میگیرند ،همانندی های زیادی با تشکّلهای فراماسیونری داشته و دارند .شعارِ همهگانیِ آنها «خدا ،افتخار، آزادی ،میهن»بود .دِمِل پساز آموزشِ دانشگاهی ،در«اتّحادیهی شرکتهایِ بیمهی خصوصیِ آلمان»به عنوانِ مُنشی بهکار پرداخت .با آغازِ جنگِ اوّلِ جهانی ،او داوطلبانه به جنگ رفت .او حتّی در دورهی پایانیِ این جنگ نیز ،در فراخوانی ،آلمانیها را به ایستادهگی و همبستهگی فراخواندهبود. Yvan Goll -62ایوان گُل5315 .در شهرِ سَن دیدِل ( )Sankt Didelزاده شد ،شهری که تا سالِ 5375از خاکِ فرانسه بود و پیشتر ،از خاکِ امپراتوریِ آلمان بهشمار میرفت. اهالیِ این شهر البتّه خودرا متعلّق به فرانسه میدانستند .با آغازِ جنگِ اوّلِ جهانی ،او بمثابهِ یک صلحخواه ،از خدمتِ سربازی قرار کرد و در سوییس پناهنده شد 5181 .با آغازِ جنگِ
زیرنویسها
521
دوّمِ جهانی از آلمان به آمریکا گریخت و پس از جنگ ،5147 ،به فرانسه برگشت 5141 .در 13سالهگی همانجا درگذشت .او خود ،هُویّتِ خودرا چنین بیان کردهاست :بر حسبِ سرنوشت ،یهود؛ بر حسبِ تصادف ،در فرانسه زادهشده؛ و برحسبِ برگهی مُهرخورده ،آلمانی. - die Totenmaske -68ماسکِ مُرده .قالبی که بیدرنگ پس از مرگ از صورتِ آدمی که مُردهاست میگیرند. Triangel -64تریآنگل ،سهگوشه .هم بهمعنای مثلّث است و هم بهسازهای مثلّثمانند گفته میشود(شکل زیر)
Franz Viktor Werfel -61فرانس ویکتور وِرفِل .5141/5312.در پراک بهدنیا آمد و در آمریکا درگذشت .از یک خانهوادهی ثروتمندِ یهودی .پدرش دارایِ کارخانهی دستکشبافی در پراک بود .در جنگِ جهانیِ اوّل شرکت داشت و در «ستادِ مطبوعاتیِ جنگِ»امپراتوریِ اُتریش کار میکرد .از 5187/83و پس از پیوست شدنِ اُتریش به آلمانِ نازی در ،5183به فرانسه و آمریکا گریخت و شهروندِ آنجا شد.. با نویسندهگانی مانندِ ف .کافکا ،ماکس برُوت ،ر.م .ریلکه و . . .دوست بود. او نویسنده و شاعرِ آلمانی/اُتریشی بود ،ولی به شاعری بیشتر شناخته بود .او از نمایندهگانِ مهمِ اِکسپرِسیونیسم در آلمان/اُتریش بود .این نام در آغازِ قرنِ بیستم بر بخشی از هنر و ادبیات نهاده شد که خواهانِ نجاتِ بشریت در دورانِ اُفولِ اخالق بودند .هنرمندان و ادیبانِ این سَبک ،بهلحاظِ سیاسی/اجتماعی ،بسیار گوناگون بودند .از هوادارانِ نازیسم در میانِ آنان بودند تا کمونیسم و دیگر «ایسم»های اجتماعی .خودِ فرانس وِرفِل ،زمانی به آرمانهای کمونیستی گرایش داشت ،و زمانی به موسولینی نزدیک بود ،و گاهی هم به کلیسا .خانهی آنها ،بهدلیلِ گرایشها و عالقهی همسرش ،کانونی بود برای کسانی که در میانِشان پیروانِ همهجور نَحَلهای بودند .همسرش ،بیوهی نقاّشِ آلمانی گوستاو مالِر بهنامِ آلما مالِر بود.
-66
Elisabeth Langgässerاِلیزابت النگگِسِر .5112/5311پدرش یک مهندسِ
کاتولیک بود که خاستگاهی یهودی داشت .مادرش یک کاتولیک بود .خانمِ النگگِسِر از 5151آموزگار بود .در انتخاباتِ 5188او به آدولف هیتلِر و حزبِ او رأی داد .تا سالهای 5186شعر و داستان مینوشت و چاپ میکرد و برخی مجلّهها همکاری داشت .دراین سال از جرگهی نویسندهگان رایش بهعنوانِ «نیمهیهودی» بیرون راندهشد ،و از چاپِ آثارِ خود قدغن
582
زیرنویسها
گردید« .او یک نویسنده با گرایشِ کاتولیکی بود .جدال میانِ زندهگیِ ابلیسی و خدایی ،یکی از مایههای مهمِ آثارِ او بود». Hermann R. E. Kasack -67هِرمان کازاک 5166-5316 .فرزندِ یک پزشکِ تجربی. نویسنده و شاعرِ آلمانی .او آغازگرِ آوردنِ مضامینِ ادبی در دورهی آغازینِ رادیو بود .در5188 کارِ او در رادیو قدغن شد .بااینحال ،او بیانیهی«ستایشِ پیروانِ وفادار از هیتلر»را امضاء کرد. در 5145عهدهدارِ ویراستاریِ شرکتِ انتشاراتیِ س .فیشر شد. Georg Trakl -63گِئورگ تراکل .5154/5337 .شاعرِ اُتریشی .از خانهوادهی مرفّهِ شهری «بورژوایی» .پدرش بازرگانِ آهن بود .مادرش چِک بود ،و معتاد به موادِّ مُخَدِّر؛ و با فرزندان رفتاری بحرانی داشت .تراکل و دیگر برادران و خواهراناو بهدستِ یک آموزگارِ زنِ فرانسوی پرورش یافتند .تراکل ازاین راه ،با ادبیاتِ فرانسه آشنا شد و بعدها تأثیرهای بسیاری از آن پذیرفت؛ بویژه از آرتور رِمبو و چارلز بُودلِر .تراکل رابطهای نامتعارف با یکی از خواهرانِ کوچکِ خود داشت که برخیها آنرا رابطهی جنسی میدانند .در 51/56سالهگی بهسویِ موادِّ مخدِّر کشیدهشد .آدمی گوشهگیر و انسانگریز بود .کارِ آموزشِ او سامانِ درستی نداشت ،ولی سرانجام به داروسازی روی آورد .با آغازِ جنگِ جهانیِ اوّل ،در بخشِ داروسازیِ ارتشِ اُتریش بهجبهه فراخوانده شد .برخیها میگویند داوطلبانه بهجنگ رفت.در جنگ ،بهسببِ کارِ فراوانِ درمان ،ناهنجاریهایِروانیاش ،که درسالهای اعتیاد دچارِآنها شدهبود ،افزایشیافتند .گویی آنجا دست بهخودکشی هم زدهبود که نجاتاشدادند .ولی سرانجام پساز چندروز در اثرِ خوردنِ بیشاز اندازهی داروهایِ مخدِّر درگذشت .روشننیست که آن ،خودکشیبود یا تصادفی .برخیها شعرهایشرا زیرِ تأثیرِسمبولیسمِ فرانسه ،و درچهارچوبِ اِکسپرِسیونیسمِ آلمان میدانند. Rainer Maria Rilke -61راینِر ماریا ریلکه(5371 .در شهرِ پراک) ( 5126در سوییس). پراک .مادرش با او تا سنِّ 6سالهگیاش مانندِ یک دختربچّه رفتار میکرد ،بهیادِ دخترِ کوچک اش که مُرده بود .نامِ او هم بههمین دلیل زنانه/مردانه است .ریلکه «یکی از مهمترین شاعرانِ آلمانیزبان است .او داستانهایی هم نوشته و شعرهای ی نیز از فرانسه ترجمه کردهاست .نامه نگاریهای او بخشی از آفریشهای ادبیاش بهشمار است ».او به کشورهای بسیاری سفر کردهبود .در سالهای5122تا ،5126که ریلکه به ایتالیا سفر میکرد« ،هوادارِ موسولینی، فاشیستِ ایتالیایی شد ».او در نامههایی که از او بهجا ماند«از حکومتِ موسولینی و از فاشیسم بمثابهِ دارویِ تندرستی ستایش کرد .در همانحال او آزادی ،انسانیت ،و جهانگراییرا با تندی رد کرده و میگفت :اینچیزها انتزاعیاتی هستند که اروپا را بهزودی درهم خواهند شکست». مَنِشِ فردی و اجتماعیِ این شاعر بسیار جایِ بحث دارد.
585
زیرنویسها
Hortensie -72نامِ فارسیِ این گُل ،گویا گُلِ اِدریسی باشد .آنرا بهنامِ التینِ آن نیز مینامند :هیدرانگا
Josef von Eichendorf -75یوزِف فون آیشِندُرف .نامِ اصلی Joseph Karl .5317/5733 .Benedikt Freiherr von Eichendorffشاعر و نویسندهی آلمانی. پدرش از اشرافِ کاتولیکی و از افسرانُ امپراتوریِ پروس بود .مادرش از خانهوادهی اشراف. یوزف آموزشِ پایه را در نزدِ کشیشی در خانه آموخت .دورهی بعدیِ آموزش را در مدرسهای کاتولیکی گدراند .از 5358تا 5351در«جنگِ رهایی»شرکت کرد .این جنگ ،میانِ حکومت های پروس و اُتریش ...بود با ارتشِ ناپلئون .این جنگ اگرچه در 5351با شکستِ ناپلئون به پایانرسید ولی بهرغمِ خواستِ نیروهای«لیبرال» ،که آنها نیز دراینجنگ شرکتِ داشتند، بهسودِ پدیدآمدنِ«ناسیولیسم«در آلمان شد و آغازگرِ دورهای شد که آنرا «دورانِ بازگشت به گذشته»مینامند؛ دورانِ بازپسگیریِ همهی آن دگرگونیهایی که در اثرِ جنبشِ«روشنگری» و انقالبِ فرانسه پدید آمدهبودند .پساز مرگِ پدر ،بسیاری از زمینها و داراییهای خانهواده برایِ پرداختِ بدهیها از دست رفت ،و این پیشآمد یکی از سببهایی شد که«اینشاعر در آثارش تا پایان دربارهی از دسترفتنِ دورانِخوشِکودکی حسرت بخورد .».پسازآن ،او بهکار هایدیوانیدر دستگاهِهای اداری و سیاسیِ پروس پرداخت .مواضعِ اجتماعی وسیاسیاش محافظهکارانه بود؛ براینمونه ،او با انقالبهای5343در آلمان مخالفبود .گفتهمیشود :رگه های«کاتولیکی»درآثارِ او نیرومندند درهمانحالکه آثارش چندان گرایشی به آلمانیگریهایِ «ناسیونالیستی»ندارد. او بجز شعروداستان ،برخیآثارِ کالدِرون ،روحانیِ درباریِ کاتولیکِ اسپانیایی قرنِ56م که نمایشهای فراوانی از او بهجامانده ،را نیز ترجمهکرد .آثارِ اورا در چارچوبِ رومانتیسمِ آلمان بهشمار میآورند.
-72
Detlev von Liliencronدِتلِو فون لیلیِِنکرُون .نامِ اصلی Friedrich Adolf :
.5121/5344 .Axel Freiherr von Liliencronپدرش از کارمندانِ گُمرُکِ دانمارک بود .شهرِ زادگاهِ دِتلِو ،کیل ،نزدیکِ هامبورگ در شمالِ آلمان ،تا سالِ5366زیرِ حاکمیتِ پادشاهیِ دانمارک بود .خانهوادهی این نویسنده در شمارِ«خانهوادههای اَشرافِ فقیرشده» بود. دِتلِو ،پساز آموزش ،باعنوانِ افسر ،در ارتشِ پروس کار میکرد .او در جنگهای آلمان /اُتریش و آلمان/فرانسه( )5375شرکت داشت .بهدلیلِ بدهیهای سنگینی که در قمار بهبار آورد،
582
زیرنویسها
ناگزیر به بیرونرفتن از ارتش شد .تا پایانِ عمر نتوانست از این بدهیها آزاد شود .او زمانی کوتاه به آمریکا پناهنده شد ولی دوباره به آلمان برگشت .در امپراتوریِ پروس شغلهایی بهاو دادهشد و از سویِ حکومت ،حقوقِ ماهیانهای برایِ او تعیین گردید .او سه بار زناشویی داشت. منتقدین ،آثارِ ادبیاش را آمیزه ای از رومانتیسمِ نو ،ناتورالیسم ،و گرایش به فریدریش نیچه میدانند .میگویند آثارِ او تأثیرهای چشمگیری بر شاعرانی مانندِ ریلکه و هُفمناشتال... داشته و نویسندهگانِ اِکسپرِسیونیست هم ار آنها بهرهگیری کردهاند. Hans Friedrich Bender -78هانس بِندِر .5151 .شاعر و نویسنده و ناشر و سردبیرِ ادبی .در جنگِ جهانیِ دوّم در ارتشِ آلمان بود و از سویِ ارتشِ سرخِ ا .شوروی دستگیر شد و تا دو سال پس از پایانِ جنگ در زندانِ ا .شوروی بود . .او نویسندهگی را پس از جنگ آغاز کرد .با (گروهِ )47بود .او مجلهّادبیِ( اکسِنت )Akzenteرا با همکاریِ والتِر هولِرِر از 5114 نشر می داده که تا کنون چاپ میشود و از مجلّههای مهمِ ادبیِ آلمان است .او همچنین، برگزیدههای شعر و داستان از نویسندهگانِ آلمان بهچاپ رسانده است .او عضوِ چند «فرهنگستان»است .برخی از داستانها و شعرهایِ او در کتابهای درسیِ آلمان( و گویا هُلند نیز) چاپ شد .نویسندهای بسیار پُرکار است .او میگوید : «دو گونهی بنیادی از ادبیات وجودارد ،آنطورکه نخست برتولد برِشت و گوتفرید بِن آنرا نمایندهگی کردهاند .یکی ،بِن ،که میگوید || ،شعر برایِ یک االههی هنر سروده میشود ،امّا خودِ این االهه هرگز [موجود] نیست|| .و دیگری ،برِشت ،که میگوید || ،ادبیات باید چیزی را پدید آوَرَد .ادبیات باید دارایِ ارزشِ مصرف باشد|| .من به باورِ برِشت گرایش دارم .اگرچه من نمیتوانم بهروشنی ثابت کنم که آنچه خودِ من نوشتهام چه تأثیری داشته ،ولی بر پایهی آثارِ بزرگِ ادبی میتوان این تأثیر را ثابت کرد». Friedrich Rückert -74فردریش روکِرت .5366/5733پدرش از کارمندانِ بلندپایهی دیوانی بود .خودِ او هم سالها در دربارِ فریدریش ویلهِلم ،پادشاهِ پروس ،بود .و تا پایانِ زندهگیاش از حقوقِ دیوانی برخوردار بود .گویا از سویِ همسرش هم خانه و زمین داشت ،که از آنها برایِ خود و خانهادهاش در سالهای پایانی ،یک «چاردیواریِ بزرگ»بر پا کرد .در دورانِ دانشجویی ،عضوِ «سازمانِ دانشجوییِ فرانکونیا»بود( .در بارهی اینگونه «سازمانها» در جایِ دیگرِ «بخشِ زیرنویس» مطالبی آوردهشدهاست .).در5352به عضویت در فراماسونریِ راوتِنکرِنس پذیرفتهشد .او در دورانِ نامبُردارشده به «دروانِ جنگِ میهنی»در آلمان بر ضدِّ ارتشِ فرانسه( ناپُلِئون) شعرهای میهنی میسرود.
588
زیرنویسها
روکِرت ،از شاعران و نیز از مترجمینِ آلمان در قرنِ 51است .او شعرهای فراوانی از شاعرانِ شرق -ایران ،هند ،کشورهایِ عربی - ...از جمله از حافظ ،مولوی و ...ترجمه کرده ،که هنوز از بهترین ترجمهها هستند .او یکی از بنیانگذارانِ رشتهی« ادبیاتِ شرق» در آلمان است. Friedrich Bischoff -71فریریش بیشُوف .5176/5316 .اورا بیشتر یک نویسنده و یکی از پیشگامانِ برنامهریزی های رادیو بویژه در بخشِ ادبی و نیز البتّه رشددهندهی فنِّ پخشِ رادیویی میشناسند .بهنامِ شاعر چندان بهبحث درنیامدهاست .او در جنگِ اوّلِ جهانی شرکت داشت .در دههی5122تا(5188آغازِ حکومتِ فاشیسم)در رادیو کار میکرد .سپس دستگیر شد و چند ماه در زندان بود .تا (5141پایانِ جنگِ دوّمِ جهانی) ،در آلمان بود؛ کتابِ داستان مینوشت و نیز در برخی نشریهها قلم میزد ،از جمله در نشریهی«امپراتوریِ درون»، که بهرغمِ مخالفتهای حکومتِ فاشیسم با برخی مطالبِ آن ،در شمارِ نشریههای محافظهکار و ناسیونالیست بود .دراین نشریه برخی دیگر از شاعرانِ نامآورشده در پس از جنگ ،از جمله گونتِر آیش نیز همکاری داشتند« .درشعرهایِ او ،رومانتسمِ عرفانیِ بومی ،گویندهی مهمِ خود را باز مییابد« ».درشعرهایِ او ،طبیعت ،تاریخ ،زندهگیِ روزمرّه ،و روحِ میهن ،به سرودهایی بَدَل میشوند که با دردِ وطن و عشق عجین شدهاند». ( Der Hochzeitschritt -76گامِ عروسی) .در هنگامِ جشنِ زناشویی ،پدرِ عروس ،عروس را ،در حالیکه با آهنگی ویزه گام برمیدارند ،بهسوی داماد میبَرَد. Hugo Laurenz August Hofmann, Edler von Hofmannsthal -77هوگو الورِنس آئوگوست هُفمان ،اِدلِر فون هُفمان(معروف به هُفماناشتال)5374 .درشهرِ وین (اُتریش)5121در اُتریش .نویسنده ،نمایشنامهنویس ،شاعر ،و متننویسِ باله ،اُپِرا و. ... پیشینیانِ او ریشه در بوهِم(درکشورِ چِک) ،لُمباردی( در ایتالیا) و در قومِ یَهُود داشتند .پدرِ پدربزرگِ او ،از سرمایه دارانِ صنعتیِ اُتریش بود و از سویِ امپراتورِ اُتریش به اشرافیت پدیرفته شد .پدربزرگِ او به مذهبِ کاتولیک درآمد .پدرِ او مدیرِ یک بانک در وین بود. هُفماناشتال در جریانِ آموزشِ دانش گاهی و سفرهای این دوره ،با محاقلِ ادبیِ وایسته به طبقاتِ بورژوایی آشنا شد .با دخترِ یکی از مدیرانِ بانک ،که پیشازآن بهمذهبِ کاتولیک در آمدهبود ،زناشوییکرد .دوستانومحافلِ پیرامونِ او بهلحاظِ سیاسی گوناگون .ولی غالبا" محافلِ بورژواییِ محافظهکاربودند؛ در میانِ آنها محافلِ راست هم بودند که بعدها از همکارانِ موثّرِ هیتلِر و ناسیونال/سوسیالیسم شدند .از مهمترینِ اینمحافل ،محفلِ ادبیِ پیرامونِ اشتِفان گِئورگه بود .گِئورگه از شاعرانِ آلمان است .در بارهی او و آثارِ ادبیاش و مواضعِ سیاسیِ راستِ او سخن بسیار رفتهاست .محفلِ او ،با همهی تناقضهایی که در حوزهی ادبیات و سیاست
584
زیرنویسها
داشته ،رویِهمرفته چنان بوده که خودِ گِئورگه را در جُرگه ی پشتیبانانِ فکریِ حکومتِ هیتلِر درآورده است. هُفماناشتال ،در جنگِ اوّلِ جهانی کمابیش شرکتداشت و نوشتههای تهییجی/تبلیغی مینوشت و به دفاع از جنگ به سخنرانی در کشورهای همسایه میپرداخت .پایانِ جنگ و شکستِ آلمان و فروریزیِ پادشاهیِ اُتریش ،ضربهبزرگی برای این اَشرافیِ میهنپرستِ محافظه کار بود .او در سالهای ،5121مانندِ بسیاری از بورژواهای بزرگِ اُتریش ،گرایش به فاشیسمِ ایتالیا و موسولینی پیدا کرد. Karl Krolow -73کارل کرولُو .5111/5151از خانهوادهی باالیِ کارمندی .از 5181تا 5142آموزشِ دانشگاهی .کرولُو ،از 5184در «[سازمانِ]جوانانِ هیتلر»بود .در 5187به عضویتِ( NSDAPحزبِ کارگرانِ ناسیونال/سوسیالیستِ آلمان)درآمد .اینحزب که 5125در دورهی«جمهوریِ وایمار» ساخته شد ،و سوسیالیسمی ارتجاعی را با ناسیونالیسمی نژادپرستانه درآمیخته و ضدِّ مارکسیسم و دموکراسی بود ،از 5188تبدیل شد به یگانه حزبِ سیاسیِ آلمان که زیرِ دستِ هیتلر و نیروهایِ اجتماعی/اقتصادیِ پشتیبانِ او ،به مهمترین اَهرُم برای دیکتاتوریِ فاشیستیِ نازیها در آلمان بَدَل شد .کرولُو از 5142شعرهایِ خودرا در روزنامههای تبلیغی/فاشیستی بهچاپ رساند .از5142خودرا نویسندهی آزاد نامید ،ولی آثارِ خودرا تا 5144 در هفتهنامهی ناسیونال/سوسیالیستِ« رایش» به چاپ میرساند .از ،5312پس از جنگِ دوّمِ جهانی ،تبدیل شد به یکی از شاعرانِ مهمِ بعدازجنگِ آلمان .در 5115به عضویتِ انجمنِ نویسندهگان آلمان درآمد .در 5116جایزهی گِئورگ بوشنِر ،از جایزههایِ مهمِ ادبیِ آلمان ،به او داده شد .اورا بهعضویتِ فرهنگستانِ زبان و شعر و دیگر نهاهای همانند درآوردند .این شاعر و نویسنده ،شعرهای فراوانی از شاعرانِ فرانسه و ...را نیز به آلمانی ترجمه کرده است. Hans Theodor Woldsen Storm -71هانس تِئودر وُلدسِن اشتُرم«تِئودور اشتُرم» .5333/5357.از خانهوادهی اَشرافیِ اِرثی .پدرش قاضی بود .او خود نیز قاضی و وکیلِ دادگستری بود .از مخالفانِ سُلطه ی دانمارک بر بخشِ شمالیِ آلمان بود .بعدها حکومتِ پروسِ آلمان ،حُکمرانی بر برخی از مناطقِ شمالِ آلمان را به او داد. «او از داستاننویسان و شاعرانِ آلمان و از نمایندهگانِ مهمِ واقعگراییِ بورژوایی است که آنرا همچنین واقعگراییِ شاعرانه نیز نامیدهاند.». Max Dauthendey -32ماکس داوتِندای )5246/5217( 5367 /5153شاعر ،نویسنده و نقّاشِ آلمانی .از یک خانهوادهی مرفّهِ شهری .سفرهایِ بسیاری بهبسیاری ازکشورهای اروپایی داشتهاست .با محافلِ شعری/هنریِ چندی آمدوشدداشتهاست :مانندِ«محفلِ گِئورگه» شاعرِ آلمانی ،ومحافلِسوئدی و فرانسوی و مکزیکی .ازنمایندهگانِادبیاتِ امپرسیونیستی در آلمان.
581
زیرنویسها
.)5541/5222(5772/5348 Johann Christian Friedrich Hölderlinخانهوادهاش از سرپرستانِ یک صومعه بودند .پدرش ،در دوسالهگیِ درگذشت و مادرش با یک تاجرِ شراب ،که بعدتر شهردارِ شهر شد ،زناشویی کرد .هولدِرلین آموزشِ پایه و دانشگاهی را انجام داد .مادرش میخواست که او هم مثلِ پدرش کشیش شود .او آن را رد کرد .آموزگارِ سرُخانهی فرزندانِ ثروتمندان شد .در یکی ازاین خانهها ،یا زنِ خانه ،که همسرِ یک بانکدار بود ،رابطه ی عشقی برپا کرد ،و پس از آشکارشدنِ این موضوع ،رانده شد .او در دانشگاه با فیشته ،شِلینگ ،و همزمان با دیگر کسانی که بعدها در شمارِ متفکّرینِ آلمانی درآمدند ،مانندِ هِگِل ،گوته ،شیلِر و ...آشنا شد .در سالهای 42زندهگی ،دچارِ بیماریِ«ترس از بیماربودن» شد ،که تا پایانِ عمر ازآن رها نشد. رفتارِ نامناسبِ شیلِر و بویژه گوته با هولدِرلین ،و پشتیبانینکردنِ بویژه گوته از او و از ارزشِ کارِ ادبی و فکریاش ،هنوز محلِّ جَدَلهایِ فکری در آلمان است .برخیها مواضعِ هوادارانهی او در برابرِ انقالبِ فرانسه ،که گوته باآن مخالف بود ،را دلیلِ این رفتارِ سرکوبگرانه میدانند. در همانحال ،مواضعِ انتقادیِ هولدِرلین دربرابرِ« آلمان» ،که در داستانِ هیپریون آمده نیز، بهزعمِ برخی ها ،دلیلِ این رفتارِ سیاسی بود .اگرچه هولدِرلین شعرهایی نیز در ستایشِ«پدرِ وطن»سروده که گویا در دورانِ فاشیسم در آلمان از آنها بهرهبرداریهایِ سیاسی شده است. هولدِرلین از هوادارانِ انقالبِ فرانسه بود .پس از آنکه ناپلئون زیرِ عنوانِ« گسترشِ انقالب»به لشکرکشی به کشورهایِ اروپایی دست زد ،او دچارِ یأس شد. زندهگیِ سیاسی و ادبیِ او ،و نیز بیماریِ او و نقشِ آن در آثارِ ادبیاش هنوزموضوعِ بحثها و پژوهشها است .آثارِ او هنوز تا پایانِ قرنِ 51و دهههای آغازینِ قرنِ بیستم ،چندان در آلمان آوازهای نداشت .امّا اکنون دههها است که برخی ها در آلمان آثارِ اورا در شمارِ آثارِ بزرگ و تأثیرگزارِ ادبی در آلمان و بیرون از آلمان میدانند. Hyperion -32نامِ داستانی از ف .هولدِرلین .هیپِریون دراین داستان نامِ یک یونانی است که به دوستِ آلمانیِ خود نامه مینویسد... Peter Huchel -38پِتِر هوخِل .)5232/5862(5128/5135 .از یک خانهوادهی میانهحالِ روستایی .در دورانِ فاشیسم ،در درونِ آلمان بهاصطالح«تبعیدِ درونی»را برگزید .ولی در برخی نشریههایِ آن دوره مانندِ «5121»Die Kolonneتا ،5182و « Das innere ( »Reichسرزمینِ[قلمروِ]درون) ،که نشریهای بسیار محافظهکار بود ،مینوشت .او همچنین در فرستندههای رادیوییِ برلین و ...مطلب مینوشت ،که اگرچه پیش از حکومتِ ناسیونال/ سوسیالیستِ هیتلری ،کمابیش خصوصی اداره میشدند ولی پس ازرویِ کارآمدنِ فاشیسم ،در خدمتِ این حکومت بودند .در 5145به ارتشِ هیتلری فراخوانده شد .و به اِسارتِ ارتشِ سرخ
586
زیرنویسها
درآمد .پس از جنگ بهکارهایِ ادبی در رادیوها و نشریهها پرداخت .پس از دو بخششدنِ آلمان ،اودر شرقِ آلمان ماند .در نشریههایِ«شکل و محتوا» [یا معنا و شکل] که از سویِ حکومتِ آلمانِ شرقی اداره میشد ،و ...مینوشت .در سالِ 5175با رفتناش از آلمانِ شرقی موافقت شد و او به آلمانِ غربی رفت. Kurt Barthel -34کورت بارتِل .نامِ هنری (.Kuba :کوبا) از دو حرفِ اوّلِ نامِ کوچک و خانهوادگی «کو»و«با» .)5218/5846(5154/5167.از شاعران و نویسندهگانِ آلمانی .پدرش کارگرِ رهآهن بود .کوبا دورهی هنرستان برای نقاّشیِ ساختمان را نیمهکار رها کرد .از )5855(5188عضویت در حزبِ سوسیال دموکراسیِ آلمان .فرار به کشورِ چک و سپس انگلیس5146-43 .عضویت در حزبِ سوسیالیستِ متّحدِ آلمان[شرقی] .پس از بنیادگذاریِ جمهوریِ دموکراتیکِ آلمان ،کارمندِ بخشهایِ گوناگونِ دولتی .بیشار فرهنگی .پسینترها، عضوِمرکزیتِ حزبِ حاکم. Wolf Biermann -31وُلف بییِرمَن .)5851(5186 .ترانهساز و شاعرِ آلمانی .از خانهوادهای کارگری .پدرش یک یهودیِ کمونیست بود که در سالِ )5822(5148در اردوگاهِ آشوویتس تیرباران شد .وُلف بییِرمَن در سالِ )5882(5118به آلمانِ شرقی رفت .از 5117تا 5886(5111تا)5883در گروهِ تآترِ برلین ،بنیانگذار :ب .برِشت ،کار میکرد .خودِ او هم در 5165گروهِ تآترِکارگری را پدیدآورد .در همینسالها به ترانهسازی و شعر رو کرد .بهسببِ انتقادیِ بودنِ شعرها و ترانههایش ،با مخالفتِ حکومتِ سوسیالیستیِ آلمانِ شرقی روبهروشد و سرانجام در 5176از آلمانِ شرقی رانده شد .او از شرقِ آلمان به غرب ،به جمهوریِ آلمانِ فدرال ،رفت .گروهی از نویسندهگان در شرق و غربِ آلمان بهاینکارِ حکومتِ آلمانِ شرقی اعتراض کردند. در سالهایِ نزدیک ،با چاپِ نوشتهای در مجلّهی اشپیگِل در ،2228او سر سختانه از حملهی آمریکا به عراق هواداری کرد؛ در 2252در جریانِ انتقاد از شعری از گونتِر گراس ،که درآن، گراس از حکومتِ اسراییل انتقاد کرد ،به هواداری از حکومتِ اسراییل پرداخت .در یک گفت وگو با روزنامهی اینترنتیِ سوییسی ( )Die Presseتاریخِ 6/52/2258در همانحال که خودرا همچنان« چپ »مینامد ،میگوید« :من اینرا تجربه کردهام ،که کوشش برایِ آنکه بهِشتِ اجتماعی را در رویِ زمین تحمیل کنند ،بدترین جهنّمِ بهرهکشی ،ستم و دورویی را پدیدآوردهاست .».او دراین بیان ،با بهکاربردنِ آگاهانه نابهجایِ کلمهی« تحمیل» ،حقیقتی بیتردید را بَدَل میکند به ابزاری برایِ تردیدهایِ خود نسبت به همان حقیقت. -36اینجمله از داستانِ«هیپِریون»نوشتهی هولدِرلین درسالِ5771است .برخی از جملههایِ این بخش را ترجمه میکنم تا جانِ مطلبِ شعرِ بییِرمَن بیشتر دریافت شود :
587
زیرنویسها
«بهدینگونه ،من بهمیانِ آلمانیها آمدم .من چشمداشتِ چندانی نداشتم و خودرا آمادهکرده بودم که چیزهای کمتری بیابم ....بَربَرهایِ کُهَن ،در اثرِ زیرَکی و دانش و خود حتّی در اثرِ مذهب ،بَربَرتر شده ،عمیقا" ناکارآمد برایِ هرگونه احساسِ خدایی...؛ این ،سخنی سخت است و بااینحال من آنرا میگویم ،زیرا که آن ،حقیقت است .من هیچ خلقی را نمیتوانم تصوّر کنم که از/هم/گسیختهتر از آلمانیها باشد»... Volker Braun -37فولکِر براون .)5853(5181 .از شاعران و نویسندهگانِ معاصرِ آلمان(شرقی) .او از 5165عضوِ حزبِ سوسیالیستِ متّحد آلمانِ شرقی بود .وی درهمانحال ،از بیانِ کاستیهایِ جامعه در دورانِ حکومتِ سوسیالیستی خودداری نمیکرد .هوادارِ راهِ ب. برِشت بود .و سالهای پس از مرگِ برشت ،با گروهِ تآترِ ب .برشت ،که همسرِ برشت ،هِلِنه وایگل ،سرپرستی میکرد همکاری د اشت .او خواهانِ سوسیالیسمِ انتقادی و انسانی بود .و مخالفِ سرمایهداری .و تااکنون هم همین موضعرا دارد .در )5811 )5176از کسانی بود که از بیرونراندنِ هنرمندانی مانندِ ولف بییِرمَن...انتقاد کردند .در)5863(5131که بحرانِ سیاسی /اجتماعی در آلمانِ شرقی گسترش یافت ،او بههمراهِ کسانی دیگر ،هواخواهِ«راهِ سوّم»بودند. آنها دیدگاههایِ شان را در بارهی این«راهِ سوّم» در بیانیههایی در همانسالها آوردهاند. -33این اشاره ،نه بهگورِ برشت بل که به شعری از برشت است که او درسالِ)5852(5188 نوشت .دراینجا ترجمهی آن را میآورم با این یادآوری که پس از مرگِ او ،متأسفانه این شعر را بر سنگِ گورش ننوشتند : من سنگِ گوری الزم ندارم ،ولی اگر شما سنگی بر گورِ من الزم میبینید آنوقت دوست دارم رویِ آن نوشته شود: او پیشنهادهایی داد .ما آنها را پذیرفتیم. با چنین متنی ،همهی ما گرامی داشتهمیشویم. -31این جمله از گِئورگ بوشنِر )5512/5256[5358/5387 Georg Büchner -نویسنده و انقالبیِ آلمانی است .او درسالِ 5384اعالمیهای برایِ شوراندنِ هموالیتیهایش نوشت که عنوانِ آن این جمله بود .در این شعر ،این جمله با حروفِ بزرگ نوشته شده. « -12آنجاکه فِلفِل میرُویَد» .عینِ یک زبانردِ آلمانیاست :مثلِ«ناکجاآباد»؛ «نیست/در/ جهان» ؛ «کوهِ قاف»... Günter Ullmann -15گونتِر ئولمَن .)5821/5833(5146/2221 .شاعر ،نویسنده ،نقّاش، و آهنگسازِ آلمانِ شرقی .گفته میشود که او نیز زیرِ فشارهایِ حکومتِ آلمانِ شرقی بوده ،و این فشارها رویِ روانِ او تإثیرهایِ منفی برجا گذاشته بود.
583
زیرنویسها
او ،چنین مینماید که ،انسانی با روحی زودرنج بوده است .متأسفانه این انسانها ،در پساز بحرانِ پدیدهی آلمانِ شرقی ،بهطرزی بههماناندازه نا/انسانی که در شرقِ آلمان ،بههماناندازه نیز نا/انسان ی در غربِ آلمان ،زیرِ فشارهایِ پنهان و آشکارِ حکومتی و نهادهایِ احتماعیِ بهظاهر نا/وابسته بهحکومت درآورده شده و بهاین یا آن شکل بهبازیهایِ قدرت/سیاست/ مداران کشانده شدند .برایِ نمونه ،همین آقایِ گ .ئولمَن ،که درایندوره به دشواریهای مالی گرفتار آمده بود ،از سویِ جناحِ راستِ قدرت/سیاست /مدارانِ آلمانِ غربی و غرب ،بههمکاری واداشته شد .برایِ نمونه ،اورا در بحثی البتّه محلّی ،که از سویِ حزبِ لیبرالدموکراتِ آلمان(اِف.د.پ) در شهرِ فولدا برگزارشد شرکت دادند که درآن زیرِ عنوانِ اصلیِ «آمریکا، هواخواهِ آزادی» ،دو موضوعِ بحث مطرح بود :آمریکا و جنبشِ5131آلمانِ شرقی ،آمریکا و جنگِ عراق.1/7/2223 Osthessen-News . نمونهی اینگونه ادیبان و متفکّرینِ آلمانِ شرقی[ وچرا فقط ادیبان و متفکّرین؟ مگر آنان که نه ادیباند و نه متفکّر در مفهومِ مرسوم ،این وضعیت را نداشتهاند؟] که در پِیِ دیدنِ همان فشارهای شرقی در غرب ،به وضعیتی تأثُّرانگیز دچار آمدند ،کم نیست. Christph Eisenhuth -12کریستُف آیزِنهوت .)5823(5141 .از شاعرانِ آلمانِ شرقی. اوپس از خواندنِ رشتهی الهیات ،کشیش شد.