M.Namari 5

Page 1

‫خیره در نگاهِ خویش‬ ‫ در بارهی برخی معناها و ویژهگیهای سازمانِ چریکهای فداییِ خلقِ ایران تا ‪7531‬‬‫ در بارهی رَوَندِ چیرهشدنِ سیاست‪/‬قدرت‪/‬مداری بر "اکثریتِ"سازمانِ فداییانِ خلق در‪ 7531‬تا ‪7531‬‬‫(مَتنِ کوتاهشده)‬

‫م‪ .‬نماری‬ ‫‪7535-7537‬‬


‫صفحه‬

‫فهرست‪:‬‬

‫خیر در نگاهِ خویش‪ .‬بخشِ یکم ‪1831‬‬

‫‪8‬‬

‫خیر در نگاهِ خویش‪ .‬بخشِ دُوُم ‪1838‬‬

‫‪04‬‬

‫فهرستِ بخشِ یکم‪:‬‬

‫بخش یکم‬

‫‪8‬‬

‫پیش از فصول‬ ‫فصل یکم‬

‫‪0‬‬

‫طرح کُلّی‬ ‫الف ـ پدیدهی چندمعنایی‪ ،‬چندمعناییِ پدیدهها‪ ،‬پدیدههای چندمعنا‬ ‫ب ـ "تکمعنایی"‪"،‬چندمعنایی"‪"،‬هرمعنایی"‬ ‫ج ـ نورها‪ ،‬پدیدهها‪ ،‬و معناها‬

‫فصل دوم‬

‫‪3‬‬

‫چند معناییِ س‪ .‬ف‪.‬‬ ‫‪7‬ـ س‪ .‬ف‪ .‬از نگاهِ س‪ .‬ف‪.‬‬ ‫‪1‬ـ س‪ .‬ف‪ .‬از نگاهِ دیگران ‪:‬‬ ‫‪ 7 -1‬از نگاهِ "اهلِ توجّه"‬ ‫‪ 1 -1‬از نگاهِ "انبوه انسانها"‬ ‫‪ 5 -1‬از نگاهِ هواخواهان‬

‫فصل سِوُم‬

‫‪10‬‬

‫معنای س‪ .‬ف‪ .‬در (از) نگاهِ من (‪)7‬‬ ‫دربارهی روحیّهای ویژه درجامعهی ما‬ ‫‪ 7‬ـ کلیات ‪:‬‬ ‫الف ‪ :‬کلیاتی نهچندان تازه‬ ‫ب ‪ :‬کلیاتی در بارهی پیوندِ روحیّه و اندیشه‬ ‫ج ‪ :‬کلیاتی در بارهی نقشِ روحیّه در زندهگیِ افراد‬ ‫‪ 1‬ـ مشخّصات ‪:‬‬ ‫وارستهگی دربرابر قدرت‪ :‬خصوصیتِ برجستهی آن روحیّه‬

‫فصل چهارم‬

‫‪38‬‬

‫معنای س‪ .‬ف‪ .‬در (از) نگاه من (‪)1‬‬ ‫‪7‬ـ هم معناییِ س‪ .‬ف‪ .‬و روحیّهای معیّن در جامعهی ما‬ ‫‪1‬ـ انفجار ِ نَه‬ ‫‪5‬ـ آنچه که نمیشود "گفت"‬ ‫‪4‬ـ وارستهگیِ ستیزنده در برابرِ قدرت‪ :‬معنای اصلی و ویژه گیِ ِبرجسته ‪:‬‬ ‫الف ‪ :‬سازمانناپذیری (در مفهومِ قفسناپذیری)‬ ‫ب ‪ :‬کارِ اجتماعی‪ ،‬کارِ سیاسی‬ ‫ج ‪ :‬آرمانخواهی‬

‫فصل پنجم‬

‫‪83‬‬

‫در بارهی معنای بههمپیوستنِ ما‬ ‫همه به یكی‪ ،‬یكی به همه‪ ،‬همه به همه‪ ،‬هیچکس به هیچکس؟!‬ ‫پدیدهی هواداران‬

‫و آنگاه‪...‬‬

‫‪83‬‬


‫‪5‬‬

‫چند نوشته‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ یِكُم‬

‫خیر در نگاهِ خویش‪ .‬بخشِ یکم‬ ‫( ‪) 1831‬‬

‫پیش از فصول‬

‫در راه‬

‫گهگاه خیره میشوم از روی شانههام بهپُشتِ سر‬ ‫به رازِ درگشوده‪.‬‬ ‫آنگاه‬ ‫انبوهی از پرنده بهسُویم میکوچند‬ ‫انبوهی پُرهیاهو‪ ،‬رنگین؛‬ ‫من میشوم بَدَل به درختی‪ -‬اگرکه سبز نه‪ ،‬امّا ستبر ‪-‬‬ ‫و شاخههای من همه از آشیانهها سرشار‪.‬‬ ‫در من‪ ،‬درهم میلولند‬ ‫از زاغ تا کبوتر‪ ،‬بلبل‪ ،‬تیكا‪ ،‬جغد‪ ،‬واشه ‪...‬‬ ‫در من‪ ،‬درهم میجوشند‬ ‫از غارغار‪ ،‬تا ترانه‪ ،‬چهچه‪ ،‬هُوهُو‪ ،‬نغمه‪ ،‬ناله ‪...‬‬ ‫( بخشی از یک شعر ‪)7514‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪4‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ یِكُم‬

‫بخشِ یکم‬ ‫فصل یکم‬ ‫طرح كلّي‬ ‫الف ‪ :‬پدیدهیچندمعنایی‪ ،‬پدیدههایچندمعنا‪ ،‬چندمعناییِ پدیدهها‬ ‫ب ‪" :‬تکمعنایی‪" ،‬چندمعنایی"‪" ،‬هر‪/‬معنایی"‬ ‫ج ‪ :‬نورها‪ ،‬پدیدهها‪ ،‬و معناها‬

‫()()()‬ ‫الف ‪ -‬پدیدهيچند‪/‬معنایي‪،‬چند‪/‬معنایيِپدیدهها‪،‬پدیدههايچند‪/‬معنا‬

‫ویژهگی بزرگِ س‪ .‬ف‪ .‬چند‪/‬معناییِ آن بود‪.‬‬ ‫کشش و جذبهی او از جمله بهدلیلِ همین خصیصهاش بود‪.‬‬ ‫کم نیستند پدیدههایی(اجتماعی یا طبیعی)که دارای دو یا چند معنیاند‪ .‬یكی‪ ،‬آن معنایی که خود از‬ ‫خویشتنِ خویش ارائه میدهند و یا به نمایش میگذارند و یا‪ -‬آنجا که بحث بر سرِ پدیدههای انسانی‬ ‫است‪" -‬مدّعی"می شوند؛ و دیگر‪ ،‬آن معنا یا معناهایی که از آنها استنباط‪ ،‬تعبیر‪ ،‬و یا برداشت‬ ‫میشود‪ .‬این چند‪/‬معنایی‪ ،‬چنان خاصیت و ویژهگیایست که نههمهی پدیدهها از آن برخوردارند‪.‬‬ ‫برخی از پدیدهها قابلیت وآمادهگیِ تعبیر‪ ،‬تفسیر‪ ،‬و برداشتپذیری گستردهای را دارند درحالی که‬ ‫برخیدیگر چنین نیستند‪ .‬این پدیدهها می توانند بهآسانی با عمومیترین آرزوها و نیز‪ -‬این یكی مهمتر‬ ‫است شاید‪ -‬با خصوصیترین آرزوهای نیک و انسانیِ شمارِ بزرگی از انسانها پیوند بخورند‪ ،‬و حتّی این‬ ‫انسانهارا برانگیزانند تا با میل و اشتیاق‪ ،‬بهتعبیرو تفسیرِ کامالً آزاد از آنها (پدیدهها) بپردازند؛ بهآنها‬ ‫بپیوندند ویا آنها را از آنِ خود کنند‪.‬‬ ‫آنچه چند‪/‬معناییِ یک پدیده را موجب میشود گمان میکنم وجودِ نوعی ابهام‪ ،‬نوعی ایهام‪ ،‬نوعی‬ ‫ناروشنی در آن پدیده است‪ .‬معنای"چندمعناییِ"یک گروهِ انسانی‪ -‬حزبِ سیاسی‪ ،‬انجمنِ فرهنگی‪،‬‬ ‫محفلِ دوستانه‪ )...‬در چیست؟ آیا تنها وجود سلیقهها وافكارِ گونهگون و یا بهاصطالح وجودِ جناحهای‬ ‫فكری میتواند بهمعنای چند‪/‬معناییِ آن گروه باشد؟ من تصور می کنم نه‪.‬‬ ‫چندمعناییِ یک پدیده بهلحاظِ وجودِ ایهام و ابهام در آنپدیدهاست‪ .‬ایهام و ابهامی کامالً روشن! ولی نه‬ ‫هر ابهام و ایهامی‪ .‬ایهام‪ ،‬درسرشتِ یک پدیدهی چند معنا جای دارد؛ خود جزئی از سرشتِ آن است‪.‬‬ ‫ایهام و ناروشنیِ س‪ .‬ف‪ .‬اصالت داشت‪ ،‬ریشه در موجودیتِ خودِ س‪ .‬ف‪ .‬داشت‪ .‬ایهامی بود که با‬ ‫نیرومندترینزبانها هم "کامالً روشن" نمیشد‪ .‬رازی بود سَربهمُهر‪.‬‬ ‫او با روشنی و وضوح‪ ،‬از ایهام و با ایهام سخن میگفت‪ .‬در روزگارِ صراحت های ابلهانه و بیشرمانه‪ ،‬در‬ ‫روزگارِ ابلهیها و بیشرمیهای صریح‪ ،‬با دلیری از ناگزیریِ حقیقتِ تلخِ ایهام و ابهام سخن میگفت‪ .‬در‬ ‫روزگاری که احزابِ سیاسی و حاکمان‪ ،‬و چهبسیار محكومان حتّی‪ ،‬خواهان"صراحت"در بارهی"همه"‬ ‫ی مواضعِ اجتماعی‪ ،‬جامعهی و آیندهی آن‪ ،‬و در بارهی بهاصطالح "تعیینِ تكلیفِ" خود در صفبندی‬ ‫های جهانی و‪ ،...‬و بودند‪ ،‬و واقعیتِ وجودِ ابهام و ایهام را در نمییافتند و یا انكار میکردند‪ ،‬او از ایهام و‬ ‫ابهام سخن میگفت‪ .‬در روزگاری که"مآل اندیشی"‪ ،‬انبوهی از مَردُم را وادارکردهبود تا چشم بر حقایقِ‬


‫چند نوشته‬

‫‪3‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ یِكُم‬

‫تلخِ "اکنونیِ"پیرامونِ خود ببندند‪ ،‬او به"مآلاندیشی" اعتنایی نكرد‪ ،‬و با وجودِ نامعلومی و ابهام در‬ ‫"مآل" و در آینده و در سرانجامِ خود و جامعه و انسان و آرمانها و زندگیاش‪ ،‬بهسوی آنچه که او را‬ ‫به خود میخواند و میکشاند بهحرکت درآمد‪ .‬با چراغِ "تحلیلِ"همواره"مشخّص" از"شرایطِ" همواره‬ ‫"مشخّص"‪ .‬س‪ .‬ف‪ .‬دستِکم تا یكی‪/‬دوسال پس از انقالب‪ 31‬دارای چنینمایهای بود‪ .‬پس از اینسال‬ ‫ها‪ ،‬او‪ ،‬در«اکثریتِخود»‪ ،‬بهتدریج اینخاصیتِ خودرا از دست داد‪.‬‬ ‫ب‪" -‬تك معنایي"‪"،‬چند معنایي"‪" ،‬هر‪/‬معنایي"‬

‫تأکیدِ من بر ویژهگیِ چند‪/‬معناییِ پدیدهی س‪ .‬ف‪ .‬ازیکسو تأکید براین است‪ ،‬که"تک‪/‬معنا"ساخت ِ‬ ‫ن‬ ‫این پدیده‪ ،‬واقعی و درست نیست‪ .‬و از سوی دیگر تأکید براین نكته است‪ ،‬که"هرمعنایی"ساختنِ این‬ ‫پدیدههم واقعینیست‪ .‬صفت یا قیدِ"چند"‪ ،‬که من در اینجا بهکار بردهام‪ ،‬اگرچهخود‪ ،‬دامنهی"شمار"‬ ‫را روشن نمیکند ولی با "بیشمار" کامالً دارای مرز است‪ .‬بهجز فرصتطلبان‪ ،‬فكر میکنم کمتر کسی‬ ‫است که باور کند هر معنایی را میتوان از س‪ .‬ف‪ .‬ارائه داد‪ .‬دامنه و شمارِ معناهایی که به س‪ .‬ف‪ .‬داده‬ ‫خواهدشد سرانجام در جایی بسته و محدود خواهد شد‪ .‬ولی کجا؟‬ ‫کجا؟ پاسخ بهاین"کجا" وابسته بهآن معنا(یِ البتّه واقعی و مربوطی)است که هر کس از س‪ .‬ف‪ .‬ارائه‬ ‫میدهد‪ .‬کجا؟ آنجاکه توانِ معنادهیِ مثبتِ انسانیِ س‪ .‬ف‪ ،.‬توانِ او برای معنویت بخشیدن بهجامعهی‬ ‫انسانی‪ ،‬بهپایان میرسد‪ .‬آنجا که ویژهگیِ چند‪/‬معناییِ او میخشكد‪.‬‬ ‫بااینحال‪ ،‬همهی ما گواه بودهایم که س‪ .‬ف‪ .‬در طول زندهگیِ کوتاهِ خود چندبار به بیرون از محدودهی‬ ‫معنادهیِ انسانیِ خود‪ ،‬بردهشد‪ .‬بهآن جاهایی که درآنها او را دل بریدند‪ ،‬و خودهم میرفت تا به‬ ‫بریدنِ دلهای بیگناهان دست بیازد‪ .‬بدترین نمونهی این"جا"ها‪ ،‬حوزهی سیاست‪/‬قدرت‪/‬مداری بود‪،‬‬ ‫یعنی آن"جا" یی که این پدیده را به تقدیسِ قدرت بهویژه قدرتِ سیاسی‪ ،‬و به دفاع از قدرتِ حاکم و‬ ‫جمهوری اسالمی در سالهای‪7531‬واداشتهاند‪.‬‬ ‫و متأسّفانه حقیقتِ تلخِ بهسوی این زمین و آن مزرعه کشاندنِ این جُوی‪ ،‬هم چنان تكرار میشود‪.‬‬ ‫چهکسی میداند که کارِ تزریقِ معناهای زهرآگین به س‪ .‬ف‪ .‬باز و باز انجام نخواهدگرفت؟ اکنون سال‬ ‫هاست که پدیدهی س‪ .‬ف‪ .‬دیگر یک پدیدهیمستقل‪ ،‬که تنها در جهانِ بیرون از ذهن و اندیشه‬ ‫موجودیت دارد نیست‪ .‬اینپدیده اکنون سالهاست که در درونِ جهانِ موجود در ذهن و اندیشه (یعنی‬ ‫در درونِ ذهن و اندیشهی انبوهی از انسانها)هم برایِ خود حضوری و بودی و بودنی مستقل پیدا کرده‬ ‫است‪ .‬و درست همین موجودیتِ دوم است که میتواند بهآسانی دست کاری شود و از اینراه‪ ،‬امكانِ‬ ‫پدیدآمدن تعابیرِ تازهی نا‪/‬هم‪/‬خوان از س‪ .‬ف‪ .‬را افزایش دهد‪.‬‬ ‫باتوجه بههمینامكانِ غولآسای خطرناكِ فاجعهآفرینِ انسان به"دستکاریکردنِ" آن جهانی که بخشِ‬ ‫بزرگ و حسّاس زندهگیاش درآن میگذرد‪ -‬یعنی جهانِتعبیرهای او از جهان‪ ،‬جهانِ موجود در اندیشه‬ ‫و ذهنِ او‪ -‬متأسّفانه باید گفت‪ :‬ما باز و باز شاهد کوششهایی خواهیم بود که میخواهند س‪ .‬ف‪ .‬را‬ ‫بهپدیدهای بَدَلکنند"هر‪/‬معنا"‪ .‬بازهم خواهیمدید که کسانی هرجا هرمعنایی را که خواستند بهآن‬


‫چند نوشته‬

‫‪3‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ یِكُم‬

‫تزریق خواهندکرد‪ .‬باز هم خواهیمدید که کسانی هر زمان که خواستند هدفهای پَست خودرا همان‬ ‫معنای س‪ .‬ف‪ .‬جا خواهندزد و آن را بر این زبان بسته بار خواهند کرد تا به"مقصد"برسانند‪ .‬گویی این‪،‬‬ ‫سرنوشت همهی موجودیتهای چندمعناست که گاهی قربانیِ همین ویژهگیِ خود شوند‪.‬‬ ‫ج ‪ -‬نورها‪ ،‬پدیدهها‪ ،‬و معناها‬

‫بدونِ نور‪ ،‬انسان نه امكانِ"دیدنِ"پدیدهها و چشماندازها را دارد و نه تواناییِ"دریافتِ"آنها را‪ .‬یک‬ ‫پدیده و چشماندازِ طبیعي‪ ،‬در زیرِ انواعِ نورها جلوههای گونهگون بهخود میگیرد‪ .‬نور و روشنایی‬ ‫نقش مؤئّری از یکسو در چهگونهگیِ تأثیرِ یک پدیده و چشمانداز بر انسان دارد؛ و از سویدیگر در‬ ‫تعبیری که انسان از این پدیده و چشمانداز میکند‪ .‬اگر چنانچه این پیوند صورت نگیرد‪ ،‬کارِ"دیدنِ"‬ ‫این چشماندازها انجام نمیگیرد‪.‬‬ ‫بههمینروال‪ ،‬میانِ"دیدهشدن" و "دریافتهشدنِ"یکپدیده و چشماندازِ اجتماعي از سوی انسان‪ ،‬و‬ ‫آن نور و روشناییِ ویژهای‪ ،‬که این دید و دریافت را ممكن گردانیده‪ ،‬نیز پیوندی است‪ .‬بینایی و یا‬ ‫نابیناییِ بدنی‪ ،‬در این مورد‪ ،‬یعنی دیدنِ پدیدههای اجتماعی‪ ،‬هیچ تأثیری در اصلِ موضوع ندارد‪ .‬در‬ ‫برابرِ چشماندازهای اجتماعی‪ ،‬نابینایان به هماناندازه برای"دیدن" و یا برای"دریافتِ"این چشماندازها‪،‬‬ ‫از نور متأثر میشوندکه بینایان‪ .‬در برابرِ چشماندازههای اجتماعی‪ ،‬اگرکارِ"دیدن"را تنها بهآن کارکردی‬ ‫محدود کنیم که با کمکِ حسِّ بینایی و عضوِ آن‪ ،‬یعنی چشم‪ ،‬بهدست میآید‪ ،‬آنگاه در بارهی بیناییِ‬ ‫اجتماعیِ برخی نابینایان و نابیناییِ اجتماعیِ برخی بینایان دچارِ سردرگمی خواهیم شد‪.‬‬ ‫در برابرِ یک پدیده و چشماندازِ طبیعي‪ ،‬چشم‪ ،‬ظاهراً‪ ،‬اصلیترین ابزارِ"دیدن"است‪ ،‬امّا حتّی در این‬ ‫جا هم‪-‬چنین مینماید‪-‬که نیروی دریافتِ انسان میتواند بدونِچشم نیز مرزهای دیدنرا‪ ،‬تا اندازه‬ ‫هایی‪ ،‬دَرنَوَردَد و بهحوزهی آن‪-‬دیدن‪ -‬وارد شود‪ .‬در برابرِ یکپدیده و چشماندازِ اجتماعيامّا‪ ،‬ظاهراً‬ ‫این‪ ،‬همانا "دریافت"است که نقشِ اصلی را دارد‪ ،‬اگرچه "دیدنِباچشم"میتواند کمکِ گاه بزرگی باشد‪.‬‬ ‫بههرحال‪ ،‬هم در برابرِ یک پدیده و چشماندازِ طبیعی و هم در برابرِ یک پدیده و چشماندازِ اجتماعی‪،‬‬ ‫"دیدن" و "دریافت"‪ ،‬هر دو دو بخشِ یک چیزِ یگانهاند‪ .‬و دیدنودریافت‪ ،‬هر دو در پَرتُوِ کدامنور است‬ ‫که تحقق مییابند‪.‬‬ ‫اینطور مینماید که‪ ،‬در هنگامِ"دیدنِ اشیاءِ در طبیعت" از سوی انسان‪ ،‬نور‪ ،‬چیزی اساساً بیرونیاست؛‬ ‫ولی برای دیدنِ"اشیاءِاجتماعی!»‪ ،‬نور اساساً چیزی درونیاست؛ ایننور در زیرِ تأثیرِ هستیِاجتماعیِ او‬ ‫در او پدید میآید‪ .‬امّا در هنگامِ"دریافتِ"انسان از یکپدیده‪ ،‬چه طبیعی یا اجتماعی‪ ،‬نور اساساً درونی‬ ‫است‪ .‬به هرحال بدونِ نور‪ ،‬هیچ دیدنی و هیچ دریافتنی‪ ،‬و از اینرو هیچ تعبیری و معناکردنی از سوی‬ ‫انسان انجام نمیتواندبگیرد‪ .‬و برای انسان‪ ،‬بدونِ تعبیرکردن و بدونِ معنیکردن‪ ،‬جهانی وجود نمیتواند‬ ‫داشته باشد‪ .‬بدونِ نور حتّی ظلمت هم برای انسان قابل دیدن نیست‪.‬‬ ‫امّا برای اینکه "دیدن و دریافت"تحقّق یابد‪ ،‬فقط بودنِ پدیدهای دیدنی و نوری که در پَرتُوِ آن بشود‬ ‫دید‪ ،‬کافی نیست‪ .‬بلکه عاملِ دیدن هم الزماست‪ .‬یعنی انسان‪ .‬بدون انسان‪ ،‬کارِ آندیدن‪ ،‬که در اینجا‬


‫چند نوشته‬

‫‪1‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ یِكُم‬

‫موضوعِ بحثِ ما است‪ ،‬به سرانجامِ قطعیِخود نخواهد رسید‪ .‬و شگفت آنکه‪ ،‬درست آندَم که کارِ دید ِ‬ ‫ن‬ ‫یک پدیده با ورودِ انسان بهسرانجامِ قطعیِ خود میرسد‪ ،‬درست همینهنگام‪ ،‬هم در انسان و هم در‬ ‫موجودیتِ آنپدیده‪ ،‬یک بیقطعیتیِتازهای آغاز میشود‪ :‬جدال بر سرِ تعبیر‪ .‬جدال بر سرِ معنایِ آن‬ ‫پدیدهایکه دارددیده میشود‪ .‬زیرا انسان نهتنها یک موجودیطبیعی بلکه موجودیاجتماعینیز هست‪.‬‬ ‫اینها البتّه بر همهگان روشناند‪.‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪3‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ یِكُم‬

‫فصل دوم‬ ‫چند معنایيِ س‪ .‬ف‪.‬‬ ‫‪7‬ـ س‪ .‬ف‪ .‬از نگاهِ س‪ .‬ف‪.‬‬ ‫‪1‬ـ س‪ .‬ف‪ .‬از نگاهِ دیگران ‪:‬‬ ‫‪ 7 -1‬از نگاهِ "اهلِ توجّه"‬ ‫‪ 1 -1‬از نگاهِ "انبوه انسانها"‬ ‫‪ 5 -1‬از نگاهِ هواخواهان‬

‫()()()‬ ‫سادهاندیشیاست اگرکه آثارِ نوشتهشدهی بنیانگذارانِ س‪ .‬ف‪ .‬یگانهمبنای تعریفِ پدیدهی س‪ .‬ف‪ .‬قرار‬ ‫بگیرند‪ .‬آنچه که در این آثارِ نوشتهشده‪ ،‬مهم است‪ ،‬روشِ بهکاررفته در آنها است؛ روشی پویا‪ ،‬نقّاد‪ ،‬و‬ ‫جستجوگر‪ .‬با اینحال‪ ،‬اگر توجه شود که شمارِ این نوشتهها تا چه اندازه کم بوده و از آن مهمتر اگر‬ ‫توجه شود که دامنهی مطالب و اندیشههای طرحشده در آن آثار تا چهمیزان محدود بوده‪ ،‬آنگاه‬ ‫ژرفای آنسادهاندیشی‪ ،‬و همچنین ناتوانی و نارساییِ خودِ اینآثار برای اینکه یگانهمبنا و پایهی تعریفِ‬ ‫همهگیرِ پدیدهی س‪ .‬ف‪ .‬قراربگیرند آشكارتر میشود‪.‬‬ ‫تعریفومعنای س‪ .‬ف‪ .‬دستکم از سال‪ 7541‬تا سالهای‪ 7531‬از چهارچوبِ آثارِ نوشتهشدهی‬ ‫بنیانگذارانِ آن فراتر میرود‪ .‬اینمعانیوتعاریف اگرچه دارای همانندیهای آشكاری هستند ولی تفاوت‬ ‫ها و ناهمانندیهای آشكاری هم دارند‪ .‬اینتفاوتها دارای آنچنان ژرفا و گسترهای هستندکه میتوان‬ ‫بهروشنی از چند س‪ .‬ف‪ .‬سخن گفت‪ .‬یكی از علّتهای مهمِ اینموضوع همان چند‪/‬پهلویی و چند‪/‬‬ ‫معناییبودنِ ذاتیِ این پدیدهی کممانند است‪ .‬علّت دیگر‪ ،‬ایناست که موجودیتِ س‪ .‬ف‪ .‬دارای چندین‬ ‫خاستگاه و آفریننده بود‪ .‬این معانی را میتوان بهطورکلّی دو دسته کرد ‪:‬‬ ‫ معناهای س‪ .‬ف‪ .‬در اندیشههای نوشتهشدهی بنیانگذارانِ آن‬‫ معناهای س‪ .‬ف‪ .‬در تصوّراتِ نانوشتهشدهی پشتیبانان آن و جامعه‪ ،‬بهویژه پس ازسال‪. 7541‬‬‫قصد من در اینبخش‪ ،‬بررسیِمشروح این س‪ .‬ف‪.‬های متعدد نیست؛ بلکه تنها برجستهساختنِ واقعیتِ‬ ‫وجود آنها است‪.‬‬ ‫‪1‬ـ س‪ .‬ف‪ .‬از نگاهِ س‪ .‬ف‪ ( .‬س‪ .‬ف‪ .‬از نگاهِ بنیانگذارانِ آن )‬

‫هدف من اینجا این نیست که نشان دهم بانیان س‪ .‬ف‪ .‬چه تعریفی از این رفتارِ اجتماعیِ خود‪ ،‬از‬ ‫پدیدهی س‪ .‬ف‪ .‬داشتهاند؛ من میخواهم فقط بهاین نكته اشاره کنم‪ ،‬که اگرچه نمیشود انكار کرد که‬ ‫س‪ .‬ف‪ .‬ی س‪ .‬ف‪ .‬نقشِ مهمتر و کانونیتری در میانِ س‪ .‬ف‪.‬های دیگر داشته است‪ ،‬امّا س‪ .‬ف‪ .‬از نگاهِ‬ ‫س‪ .‬ف‪ .‬فقط یک س‪ .‬ف‪.‬ی ویژه است‪ ،‬یگانه س‪ .‬ف‪ .‬نیست بلکه تنها یكی از میان چندین و چند س‪.‬‬ ‫ف‪ .‬است‪ .‬افزون براین‪ ،‬میخواهم به یک نكتهی دیگر هم اشاره بكنم‪ ،‬و آن این که‪ ،‬حتّی برای تعریف‬ ‫"این" س‪ .‬ف‪ .‬هم خطا خواهد بود اگرکه نوشتههای اوّلیهی بنیانگذارانِ آن‪ ،‬تنها و یگانهمبنا گرفته‬ ‫شوند‪ .‬چون‪ ،‬بهنگاه من‪ ،‬حتّی تعریفِ موجودیتِ پیش از ‪7541‬این سازمان هم باز از چهارچوبِ این آثار‬ ‫در میگذرد‪ .‬من بعید میبینم که اندیشههای بهمیانآمده در نوشتههای اوّلیه‪ ،‬نهتنها همه بلکه حتّی‬


‫چند نوشته‬

‫‪1‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ یِكُم‬

‫دستِکم بخشِ بزرگِ آن"تصوّراتی"را در برداشته باشند‪ ،‬که احتماالً بخشِ بزرگِ بنیانگذارانِ این‬ ‫سازمان در بارهی ابعادِ تاریخیِ رفتارِ اجتماعیِ خود در سر داشتهاند‪.‬‬ ‫برای دریافتِ بیشترِ اینگونه پدیدهها‪ ،‬و خوانشِ تكمیلیِ اینگونه نوشتهشدهها‪ ،‬باید تواناییِ خواندنِ‬ ‫نانوشتهها را هم داشت‪ .‬اندیشههاینوشتهشدهی بنیانگذارانِ س‪ .‬ف‪ .‬وکیفیتِ علمی‪ ،‬سیاسی‪ ،‬اجتماعیِ‬ ‫آنها‪ ،‬همیشه در"بوته"ی نقد و بررسی نهادهشده و میشود‪ .‬هر زرگری بوتهی خودرا دارد‪ .‬ما هم!‬ ‫هرکسیهم‪ ،‬زَر را جوری تعریف میکند‪ ،‬ما هم! کم نبوده و نیستند نوعی از "زَرگَران"که گفتهاند‪:‬‬ ‫اندیشههای نوشتهشدهی نخستینِ فداییان"ساده" بوده است‪ .‬ظاهرِ کار بهاین زرشناسان حق میدهد‪.‬‬ ‫آنچه که بهصورت نوشتهشده از پایهگذاران آن بهجا ماندهاست انگشتشمار و بهلحاظِ محتوایشان‬ ‫کمدامنهاند‪ .‬امّا زرگران و زرشناسانی هستند که زر برایشان معنایی کامالً دیگر دارد‪ .‬آنکسانی که س‪.‬‬ ‫ف‪ .‬را تنها یک پدیدهیسیاسی میدانند‪ ،‬و نیز آنکسانی که در هر حرکتِ اجتماعی و دستهجمعی‬ ‫بهدنبالِ ایناند که اینها چه سود یا امكانِ عملی سیاسیای بهبار میآورند یا اینکه چه بخت و اقبالی‬ ‫برای خیزشبهسوی قدرت دارند‪ ،‬باری این زرشناسان‪ ،‬آنچیزی را زَر مینامند که دیگران آنرا مِس‬ ‫میدانند و یاخود چیزینمیشمارند‪ .‬چنینزرگرانی‪ ،‬درایننوشتههایاولیه‪ ،‬بیهوده بهدنبالِزَر میگردند‪.‬‬ ‫امّا اگر نهاز نگاهِ سیاست‪/‬قدرت‪/‬مداری بهاینپدیده نگاهشود‪ ،‬آنگاه چشماندازِ س‪ .‬ف‪ .‬و همزمان چندوُ‬ ‫چونِ ایننوشتهها بهکلّی چیزِدیگری میشود‪ .‬به نظرِ من‪ ،‬س‪ .‬ف‪ .‬نه پدیدهای صرفاً بهاصطالح سیاسی‪/‬‬ ‫قدرتی بود و نه فقط آنچیزی بود که در نوشتههایبنیانگذارانِ آن آمدهاست‪ .‬فهمِ ایننكته اصالً دشوار‬ ‫نیست که آن"مجموعهچیزها"ییکه فداییان در تالشِ شناساییِ آن بودند فقط همانچیزهایی نبود که‬ ‫در نوشتههایشان آمد‪ .‬چنداندشوار نیست که فهمید آنها بهدالیلِروشنِ سیاسی و تواناییهای فكری‬ ‫و عملی‪ ،‬فرصت و امكان آن را نداشتهاند تا آنچه که گفتنیاست را رساتر و دقیقتر بنویسند و بلکه‬ ‫حتّی دریابند‪ .‬آنچه که فهمِ آن دشوار است ایناست که فداییان در زُمرهی آنگروههایی در جامعهی‬ ‫ایران بودند و هستند‪ ،‬که سَردَرپیِ شناختنِ و بیانِ چیزی نهادند که "شناختنی"نیست‪ .‬آنها در شمارِ‬ ‫جستجو‪/‬کنندگانِ آن"چشمهیدرونِ ظلمات"اند‪ ،‬که کاروانِشان قرنهاست در جامعهیایران‪ -‬همچون‬ ‫در همهیِ جامعههای انسانی‪ -‬بهراه افتاده است و همچنانهنوز در راه است و همچنان هنوز در راه‬ ‫خواهدبود‪ .‬از ایننگاه‪ ،‬آنچهکه بهصورت نوشتهشده از آنان بهجاماندهاست انگشتشمار و بهلحاظِ‬ ‫محتوایِشان کم دامنهاند‪.‬‬ ‫ویژهگی و ارزشِ اصلیِ اینآثار‪ ،‬در رَوِشیاست که این آثار برای شناخت برگزیده بودند‪ :‬روشِ نقّاد‪ ،‬پویا‪،‬‬ ‫جستجوگر‪ ،‬مشخّصاندیش‪ ،‬و انسانگرا‪.‬‬ ‫‪3‬ـ س‪ .‬ف‪ .‬از نگاهِ دیگران‬

‫اگرتعریفِ س‪ .‬ف‪.‬ی پیش از‪7541‬چندان آسان نباشد‪ ،‬تعریفِ س‪ .‬ف‪.‬ی پس از‪ 41‬بهمراتب بههیچروی‬ ‫آسان نیست و بلکه بسیار دشوار است؛ زیرا از سالِ‪41‬بهبعد‪ ،‬س‪ .‬ف‪ .‬وارد در اذهان و اندیشهها و‬ ‫توقّعات و چشمداشتهای "دیگران"‪ ،‬یعنی انبوهی از انسانها در جامعه میشود‪ .‬معنیکردنِ این س‪.‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪71‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ یِكُم‬

‫ف‪ .‬که دراندیشههای این"دیگران"شكل گرفتهاست تقریباً ناممكناست؛ زیرا برای جستوجو و یافتن‬ ‫این تعریف‪ ،‬ما باید بهدرونِ تصوّراتِ نا‪/‬نوشتهی شمارِ بزرگی از انسانهای هواخواهِ این سازمان در‬ ‫آنسالها و سالهای پس ازآن راه بیابیم‪ .‬و تازه بهفرضِ راهیافتن بهدرونِ آنتصوّرات‪ -‬کاریکه دشواریِ‬ ‫آن از پیش آشكار است‪ -‬باید بتوانیم آنها را بیان کنیم‪ .‬و اینآخری‪ ،‬یعنی تواناییِ بیانِ آنها‪ ،‬از همه‬ ‫دشوارتر بلکه ناممكناست‪ .‬مگر اینکه آنهوا‪/‬خواهان خود آغازکنند بهبیانِ تصوِراتی که خود در آن‬ ‫سالها بهراستی از پدیدهی س‪ .‬ف‪ .‬داشتند‪.‬‬ ‫‪ 3 -1‬س‪ .‬ف‪ .‬از نگاهِ "اهلِ توجّه"‬

‫منظورِ من از "اهلِ توجّه"‪ ،‬آن بخشی از جامعهاست که حسّاس به پیشآمدها و رخدادهای اجتماعی‬ ‫است‪ .‬و همینحسّاسّیت‪ ،‬آن ویژهگیای است که اینگروه را در جامعه مشخّص میکند‪ .‬راه و روشهای‬ ‫سیاسی و یا فلسفی و یا وابستهگیهای ملّی و قومیِ آنها در اینجا بههیچروی درنظر نیست‪ .‬کلماتِ‬ ‫"روشنفكر"‪" ،‬آگاه" و مانندِ اینها‪ ،‬اگرچه کمابیش میتوانند برای این گروهِ اجتماعی بهکار گرفته‬ ‫شوند ولی این اصطالحات گُنگیها و ابهامهایی دارند‪ .‬آن گروهِ اجتماعی‪ ،‬که من در اینجا در جلوی‬ ‫چشم دارم‪ ،‬هم دربر دارندهی بی سواد است هم با سواد‪ ،‬هم اهلِ فكر و هم اهلِ کار‪ .‬فكر و سواد و نوعِ‬ ‫کار و مَعیشَت‪ ،‬مُششخصّهی این گروهِ"اهلِ توجّه"نیست‪ .‬شاخص در اینمیانه تنها‪" ،‬توجّهِ" اینگروه به‬ ‫رُویدادها‪ ،‬تنها حسّاسیّت و توجّهِ آنها به رخ دادها است؛ آنهم‪ ،‬توجّهی پویا‪ ،‬سنجشگر‪ ،‬آزاد از مرام‬ ‫و مَسلَک‪ ،‬تآمّلگر‪.‬‬ ‫پس از تجربههای سالهای‪7511-7551‬بخشِ بزرگی از این اهلِ توّجه بهمیزان زیادی از گونهی اتحّادِ‬ ‫شورویِ برپائیِ جامعه ی عادالنه ناامید شده و از تعبیر و روایتِ نوعِ حزب کمونیست اتحاد شوروی در‬ ‫بارهی پایههای اندیشهئیِ جامعهی عادالنهای که دوست داشتند درکشورِ خود برپادارند‪-‬یعنی از اندیشه‬ ‫های كارل ماركس بهروایت اتّحادِ شوروی و حزب توده‪ -‬دور شدهبودند‪ .‬مفهوم و مضمونِ این دور‪/‬شده‬ ‫‪/‬گی‪ ،‬در میانِ نسلهای پس از کودتای ‪7551‬چندان به بررسی و تحلیل و تحقیق کشیده نشدند‪.‬‬ ‫اگرچه برخیخطها و صَفها و جمع بندیهایی شكل گرفته بودند ولی آنها چنان از هم متمایز نگشته‬ ‫بودند که روبهروی هم بایستند و بهرقابتِ آشكار با هم کشیدهشوند‪ .‬ازاینرو‪ ،‬هواخواهانِ این خطها و‬ ‫صفبندیها همچنان دارای نقاطِ اشتراك و همانندیهای فراوانِ فكریو عملی با یکدیگر بودند‪.‬‬ ‫صف‪/‬ناکشیدهگیِ انبوهِ منتقدین«چپِ»آزمونِ اتّحاد شوروی‪ ،‬در برابرِ همدیگر‪ ،‬اگرچه به شناختِ بهترِ‬ ‫تجربهی اتّحاد شوروی کمکِ چندانی نكرد ولی یک مزیّت داشت و آن‪ ،‬نیرومندنگهداشتنِ روحیهی‬ ‫همکاریِ گستردهی عملی در میانِ اینمنتقدین بود‪ .‬روحیهایکه س‪ .‬ف‪ .‬خوش‪/‬بختانه تا گلو درآن‬ ‫غرق بود‪ .‬آن دور‪/‬شدهگی از اتّحادِ شوروی‪ ،‬که ازآن نام برده شد‪ ،‬از یکسو روحیهای نیرومند با گرایش‬ ‫به استقالل دربرابرِقدرتهای بزرگرا ساخت‪ ،‬و از سویدیگر گرایشی نیرومند بهسوی اتكاءبرخودرا‬ ‫برانگیخت‪ ،‬و شاید همین دو عامل بودند که مخالفتی آنچنان سرسختانه را با حكومت پهلویها‪ ،‬که نه‬ ‫استقالل داشت و نه برخود متكی بود‪ ،‬دامن زده بودند‪.‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪77‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ یِكُم‬

‫معنای س‪ .‬ف‪ .‬از نگاهِ"اهلِ توجه"‪ -‬که س‪ .‬ف‪ .‬ریشههای عمیقی درآنها داشت‪ -‬از چهارچوبِ معنایی‬ ‫که خودِ س‪ .‬ف‪ .‬از خود ارائه دادهبود و یا میداد فراتر میرفت‪ .‬اینمعنای س‪ .‬ف‪ .‬دارای دامنه و‬ ‫محدودهای بهمراتب گستردهتر بود‪ .‬اینمحدوده نهتنها س‪ .‬ف‪ .‬را بلکه گروهها و محافلِ همانند و‬ ‫افرادی از هواخواهانِ دیگربازیگرانِ میدانِ مبارزهی اجتماعی‪/‬سیاسی را هم شامل میشد‪ .‬امّا ایندامنه‬ ‫تنها بهحوزهی مبارزهیاجتماعی‪/‬سیاسی پایاننمیگرفت و بسیاری از افراد و محفلها و گروههای‬ ‫اجتماعی و فرهنگی را نیز در بر میگرفت که رفتار و گفتار و افكارِشان تأثیرهای همانندی ازشرایط و‬ ‫روح و فضای جامعهی آنسالهای ایران پذیرفته بودند در تعریفی که"اهلِتوجه" از س‪ .‬ف‪ .‬داشت‬ ‫مبارزهی مسلّحانه یا نا‪/‬مسلّحانه‪ ،‬نهتنها نقشِ مطلق که حتی نقش بهاصطالح اساسی و پایهیی‪ -‬و یا اگر‬ ‫با زبانِ آنروزگار بگوییم‪ -‬نقشِ محوری هم نداشت‪ ،‬و بههرحال‪ ،‬بود یا نبودِ اسلحه‪ ،‬ترازو و میزان و‬ ‫نشانِ همبستهگی و یا ناهمبستهگیِ آنان با س‪ .‬ف‪ .‬نبود‪ .‬بهبیانِ شاید روشنتر میتوانگفت که در‬ ‫محدودهی این تعریف‪ ،‬تنها س‪ .‬ف‪ .‬جای نمیگرفت بلکه گروههای دیگرهم جای میگرفتند‪ .‬امّا آن‬ ‫هاییکه در محدودهی اینتعریف نمیگنجیدند و در بیرون ازآن جای میگرفتند متعلّق بودند به ‪:‬‬ ‫ وابستهگان‪ ،‬در هر نام و مرام‪،‬‬‫ قدرتپیشهگان‬‫ نیمهراهان‪ ،‬یعنی آنگروهها و افرادی‪ ،‬که خشم و نارضایتیِ بخشِ نه‪/‬چندانکوچكی از جامعه ی ایران تا‬‫حدودی بهسوی آنها نیز نشانهگیری شدهبود‪ .‬خشم و نارضایتیایکه پیامدِ شكستِ عمومی جامعه در ‪ 13‬مُرداد‬ ‫‪7551‬و پیروزیِ خصوصیِ پهلویها بود‪.‬‬ ‫‪3‬ـ‪ 3‬س‪ .‬ف‪ .‬از نگاهِ" انبوه انسانها"‬

‫مرادِ من از"انبوهِ انسانها"تقریباً همانچیزیاست که معموالً و بهعادت آنرا"تودهیمَردُم"هم مینامیم‪.‬‬ ‫مرزِ تمایزِ این انبوهِ انسانها با دیگرگروههای جامعه نه سواد است و نه دانش‪ ،‬نه بیسوادی و بیدانشی‪،‬‬ ‫نه کار و فكر‪ ،‬و نه دارایی و نداری‪ .‬در اینجا هم معیارِ اصلی‪ ،‬تنها همان حسّاسبودن به رویدادها‬ ‫درجامعه وجهان است‪ .‬از همین رو‪ ،‬این"انبوهِ انسانها" هماناندازه شاملِ بسیاری از روشنفكران و‬ ‫دانشمندان است که شامل نا‪/‬روشنفكران و نا ‪/‬دانشمندان‪ .‬اینها کسانی هستند که نسبت بهمسایل‬ ‫جامعهیشان یا هیچ‪ ،‬یا بسیارکم‪ ،‬و در هرحال‪ ،‬بسیار بهسختی و بهنُدرَت حسّاسیت و توجّه نشان می‬ ‫دهند‪ .‬من دراینجا به انگیزه ویا علّتِ این کم و یا بیتوجّهی و یا سختتوجّهی کاری ندارم‪ .‬روشناست‬ ‫که بیتوجّهی و کمحسّاسیتی به مسائل و رویدادهای جامعه گاه بهخاطرِ بیوجدانی است و گاه‬ ‫بهدلیل بیرغبتیِ مأیوسانه؛ گاه به خاطرِگرفتاریهای زندهگیست وگاه به دلیل این است که خودِ این‬ ‫رویدادها و مسائل اعتبار و ارزشِ خودرا ازدست می دهند وگاه‪...‬‬ ‫"حماسهیجنگل"در سال‪7541‬موجبشد که خبرِ وجودِ س‪ .‬ف‪ .‬از محدودهی اهلِتوجّه درگُذَرَد و به‬ ‫درونِ انبوهِ انسانها‪ ،‬به بخشی که بیشترینهی جامعه درآن گردآمدهاند‪ ،‬راه یابد‪ .‬ازاینهنگام است که‬ ‫معنا و تعریف سِوُم و تازهی س‪ .‬ف‪ .‬در جامعهی ما آغاز کرد به نطفه بستن‪.‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪71‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ یِكُم‬

‫آنچهکه از سوی س‪ .‬ف‪" .‬حماسهیجنگل"نامیدهشد و از سوی هواخواهان هم بههمین نام پذیرفته‬ ‫شد‪ ،‬در میان انبوهِ انسانها هیچ نام معیّنی بهخود نگرفت‪ .‬نه حماسه نامیدهشد و نه از سیاهكل دانسته‬ ‫شد‪ .‬بلکه بهطورِ ساده و با کمی ناباوری‪ :‬درگیریِ گروهی جوانِ"درسخوانده" و "فهمیده" با حكومتِ‬ ‫شاه قلمداد شد که کارد به استخوانِشان رسیده و برخالفِ "دیگران" حاضرنشدند زیرِ بارِ زور برَوَند‪.‬‬ ‫شهامت بهخرج دادند و رودرروی شاه ایستادند‪...‬آدمهای پُرشوری که نمیدانند مُشت در برابرِ دَرَفش‬ ‫کاری نمیتواندبكند ولی بااینحال‪ ،‬مُشترا در برابرِ دَرَفش گرفتهاند‪...‬کمونیستاند؟! خوب بههرحال‬ ‫بچّههای این مملكتاند‪...‬‬ ‫بههرتقدیر‪ ،‬معنای س‪ .‬ف‪ .‬در میانِ این گروه‪ ،‬تا آنجا که من بهآن گوش داده بودم‪ ،‬کموبیش همین‬ ‫بود؛ کوتاه‪ .‬ساده‪ .‬و بهشكلِ جملههای شكسته و پراکنده‪ .‬هرگونه مبالغهای دربارهی میزانِ بازتابِ‬ ‫"سیاهكل"در میان اینگروه بیهوده و کودکانه است‪ .‬آن"بازتاب"ی که من در آنهنگام در میان آن‬ ‫بخشی از انبوهِانسانها‪ -‬که پارهای از موجودیتِ من نیز جزئی ازآن بود‪-‬دیدهام و شنیدهام تنها به‬ ‫اندازهی جرقّهای بود بسیار کمسو و آنی‪" .‬انبوهِ انسانها"‪ ،‬هم‪/‬چون در هرروزگاری‪ ،‬درآن روزگار هم‬ ‫درگیرِکار و زندگی بودند‪ .‬درگیرِ تَبَعاتِ بیپایانِزشتوزیبای یک زندهگیِ معمول‪ .‬آبهای بِرکههای یک‬ ‫زندهگیِ معمولی‪ ،‬نه ازآن آبهایی است که با هر بادی موج بردارد‪ .‬این آب‪ ،‬به سنگ بیشتر شباهت‬ ‫دارد‪ .‬و بههرحال‪" ،‬آب"یاست که نه"آبی"است و نه بهسادهگی موج بردار و جاریشونده‪.‬‬ ‫‪ 3-8‬س‪ .‬ف‪ .‬از نگاهِ هواخواهان‬

‫بسیاری ازاین تعاریفی که از س‪ .‬ف‪ .‬درآنسالها میانِ هواخواهانِ آن وجود داشت با تفكّر و روحیّهای‬ ‫که در میانِ"اهلِ توجه" و بهویژه در میانِ "انبوه انسانها"وجود داشت‪ -‬تفكّر و روحیّهای که دارای‬ ‫سّنّتهایی کُهَن در جامعهی ایران است‪ -‬بدرستی خوانائی داشت‪ .‬تردیدی نیست که روشِ اندیشهگری‬ ‫و اندیشههای طرحشده در آثارِ مكتوبِ بنیانگذارانِ س‪ .‬ف‪ ،.‬ازنقاطِ اشتراكِ مهمِ میانِ آن و هوادارانِ‬ ‫آن بود‪ .‬امّا این آثار بههیچ روی بازتاباننده و منعكسکنندهی خوب و یا حتی نسبتاً خوبِ همهی آن‬ ‫اندیشهها و فرهنگی نبودند که در آنسالها در میانِ آنبخش از جامعه‪ ،‬که بهشكلی توجّهِ خودرا به‬ ‫سوی س‪ .‬ف‪ .‬برگردانده بود‪ ،‬وجود داشت‪ .‬در همانحال امّا‪ ،‬روحِ و روشِ حاکم براین نوشتهها و بهویژه‬ ‫روحِ حاکم بر رفتار و کردارِ نویسندهگانِ آنها‪ ،‬با تفاوتی بسیار اندك‪ ،‬منعكسکنندهی خوب و بلکه‬ ‫بسیارخوبِ همانروح وُ فضائی بود که حاکم بر آنبخش‪-‬اهلِ توجّه‪-‬بود‪ .‬از اینرو است احتماالً‪ ،‬که‬ ‫شمارِ بزرگی از هواخواهانِ س‪ .‬ف‪ ،.‬نه پذیرندهگانِ سادهی بیچونوُچرای اندیشهها و راهحلهای‬ ‫پیشکشیدهشده در اینآثار‪ ،‬که بیشتر‪ ،‬هم‪/‬سویان‪ ،‬هم‪/‬رَوِشها و هم‪/‬روحیّههای آنها بودند‪ .‬یعنی‬ ‫همین روح و روحیّات و روش‪ ،‬در حقیقت‪ ،‬نقطههای اصلیِ هم‪/‬خوانی و هم‪/‬بازی بودند‪.‬‬ ‫در میان هواداران س‪ .‬ف‪ ،.‬تعریف از س‪ .‬ف‪ .‬از تعریفی که آثارِ نوشتهشدهی این پایهگذاران ارائه‬ ‫میدادند فراتر میرفت‪ .‬مگرکم بودهاند هوادارانِ نزدیكی‪ ،‬که ضمنِ هواخواهی از س‪ .‬ف‪ ،.‬با گروهها و‬ ‫محافلِ دیگر‪ -‬از سیاسی‪ ،‬سیاسی‪/‬اجتماعی‪ ،‬فرهنگی‪ -...‬نیز نزدیكیهای بسیار داشتهاند؟ پیوستهگیِ‬


‫چند نوشته‬

‫‪75‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ یِكُم‬

‫این هواداران بهس‪ .‬ف‪ .‬بههیچرو دلیلی بر پذیرشِ کامل و یا حتّی گاهی ناکاملِ آنچه که در اینآثار‬ ‫آمدهبود نبوده است‪ .‬یكی از علّتهای این امر‪ ،‬احتماالً این بودهاست که این هواداران با رشتههای‬ ‫بسیار‪ ،‬به گروهبندیِ دوم‪" ،‬اهلِ توّجه"‪ ،‬و از آنهم بیشتر‪ ،‬بهگروهبندیِسِوُم‪" ،‬انبوهِ انسانها"‪ ،‬هم تعلّق‬ ‫داشتهاند‪ ،‬و این تعلّقهایِشان‪ ،‬تعلّقهائی ساده نبوده و بلکه حتّی آنها بهاین تعلّقها‪ ،‬وابستهگی و‬ ‫تمایلِ بیشتری داشتهاند تا به تعلّقِ خود بهس‪ .‬ف‪ .‬بهخاطرِ همین تعلّقهای چندگانهی این هواخواهان‬ ‫است که بهگمان من‪ ،‬دادنِ معنای یگانه و واحدی از س‪ .‬ف‪ .‬در میان هواخواهاناش کاریست تقریباً‬ ‫ناشدنی‪ .‬شاید بهتعدادِ محافل وحتّی افرادی که به شكلی به هواخواهی از س‪ .‬ف‪ .‬برخاستند تعریف از‬ ‫س‪ .‬ف‪ .‬وجودداشته ویا هنوز هم دارد‪ .‬ما‪ -‬یعنی بخشِ بزرگِ هواخواهانِ س‪ .‬ف‪ -.‬پیش یا فراتر از تعلّق‬ ‫بهس‪ .‬ف‪ ،.‬بهآنگروهبندیِ اهلِ توجّه تعلق داشته ایم و داریم‪ ،‬واگر تا کَمَر در همانندی با س‪ .‬ف‪ .‬فرو‬ ‫رفته بودهایم‪ ،‬قطعاً در عوض تا گلو در همانندی با آن"اهلِتوجّه" غرقه بودهایم‪ .‬همچنانکه آن گروه‪/‬‬ ‫بندیِ اهلِ توجّه هم‪ ،‬مخصوصاً بهلحاظِ روش و روحیّهیشان‪ ،‬تا گلو و یا بلکه تا فرقِسر در همانندی با‬ ‫"انبوه انسانها" غرقه بوده و هست‪ .‬این غرقهبودهگی‪ ،‬نهتنها برای ما شرمی ندارد که نطفه و نقطهی‬ ‫نیرومندی ماست‪.‬‬ ‫این موضوع‪ ،‬یعنی گوناگونیِ معناهای س‪ .‬ف‪ .‬درمیان هواخواهان‪ ،‬بهخالفِ دیدگاهِ خُردهگیران‪ ،‬نه دلیلِ‬ ‫ضعف و کمبود‪ ،‬که نشانهی توانایی و پُربودِ س‪ .‬ف‪ .‬بود‪ .‬هرگونه تالش برای گردهمآوردنِ این گوناگونیِ‬ ‫معانی‪ ،‬این معانیِ گوناگون از س‪ .‬ف‪ .‬بهزیرِ فقط یکمعنا‪ ،‬کاریست نا سودمند و زیانبخش‪ .‬این‬ ‫کاریست ناشدنی؛ و اگرچنانچه بخواهند بهزورآنرا شدنیسازند‪ -‬چنانکه زمانیما خود متأسّفانه‬ ‫درسالهای‪7531‬خواستهبودیم‪ -‬قطعاً به خفّهشدن و نابودیِ این گوناگونیها‪ ،‬و در پیِآن‪ ،‬به بیروحی و‬ ‫مُردهگیِ س‪ .‬ف‪ .‬خواهد انجامید‪ -‬چنانکه درآن سالها انجامیده بود‪. -‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪74‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ یِكُم‬

‫فصل سِوُم‬ ‫معناي س‪ .‬ف‪ .‬در ( از ) نگاه من(‪)1‬‬ ‫دربارهي روحیّهاي ویژه در جامعهي ما‬ ‫‪7‬ـ کلّیات ‪:‬‬ ‫الف ‪ :‬کلّیّاتی نهچندان تازه‬ ‫ب ‪ :‬کلیاتی در بارهی پیوندِ روحیّه و اندیشه‬ ‫ج ‪ :‬کلیاتی در بارهی نقشِ روحیّه در زندهگیِ افراد‬ ‫‪ 1‬ـ مشخّصات ‪:‬‬ ‫وارستهگی در برابرِ قدرت‪ ،‬خصوصیتِ برجستهی آن روحیّه‬

‫()()()‬ ‫این بخش ازایننوشته‪ ،‬اگرچه همه وقف تشریحِ روحیّهای معیّن است‪ ،‬ولی در حقیقت و در همانحال‪،‬‬ ‫تالشی است برای شناختنِ "نگاه"‪ .‬شناخت (یا شناساندن) کاملِ یک نگاه‪ ،‬حتّی اگر نگاهِ خودی باشد‪،‬‬ ‫کاریاست ناشدنی‪ .‬تنها میتوان رشتههایی از اینکالف را یافت؛ و یا فقط برخی از گِرِههای آنرا باز‬ ‫کرد‪ -‬و یا خیالکرد که بازشدهاند‪-.‬‬ ‫آنتعبیروُمعنایی که من از س‪ .‬ف‪ .‬کرده بودم بیپایه نبود‪ .‬تصویری که من از س‪ .‬ف‪ .‬در تصوّرم ساخته‬ ‫بودم باطلنبود‪ .‬محتوای آنمعنا و تعبیر و تصویرِ من از س‪ .‬ف‪ .‬بهدرستی و بهراستی یكی از محتواهای‬ ‫حقیقیِ س‪ .‬ف‪ .‬بود‪ .‬دراینجا‪ ،‬فریبی در کار نبود‪ .‬و این نعمتی بزرگ بود که در روزگارِ دروغ و ریا و‬ ‫خودفریبی‪ ،‬میانِ تعبیرکننده و تعبیرشونده فریبی درکار نباشد‪.‬‬ ‫این درستیِ تعبیرهای من از س‪ .‬ف‪ ،.‬نشانهی آناست که س‪ .‬ف‪ .‬دارای زمینههای چنانتعبیرهایی بود‪،‬‬ ‫و من بهخطا نرفته بودم‪ .‬امّا در همانحال‪ ،‬خودِ نفسِ چنانتعبیری که من داشتهام نشان میدهد که‬ ‫در وجودِ من هم زمینههای چنانتعبیرکردنی بودهاست‪ .‬هم س‪ .‬ف‪ .‬زمینهی چنانتعبیرشدنی را داشت‬ ‫و هم من زمینهی چنان تعبیرکردنی را داشتم‪ .‬پس‪ ،‬دراینجا میانِ ما باید زمینهی مشترکی بوده باشد‪.‬‬ ‫این زمینهی مشترك چهبود ؟‬ ‫اندیشهی مشترك ؟ یا‬ ‫روش و روحیّهی مشترك؟‬ ‫اندیشههای همانند و مشابه با آنچهای که س‪ .‬ف‪ .‬درآنسالها بیان میداشت‪ ،‬در آنروزگار در جامعه‬ ‫ی ما کم نبوده بلکه فراوان بودند‪ .‬پس چرا میانِ من و دیگر جریانهای سیاسی‪/‬اجتماعی‪ ،‬آن زمینهی‬ ‫نزدیكیِ مشترك پدید نیامده بود؟ نه دراینجا باید چیزی بهجز اندیشه نقش بازی کردهباشد‪.‬‬ ‫اینکه بگویم ما با هم‪ ،‬هم اشتراكِ اندیشهیی داشتیم هم روحیّهیی‪ ،‬با آنکه پُر بیراه هم نیست ولی‬ ‫راضیام نمیکند‪ .‬گرایشی در درونِمن‪-‬که من از تعریفِ آن ناتوانم‪ -‬مرا میکشاند بهاینسمت که بگویم‬ ‫‪ :‬اشتراكِ ما در زمینهی روش و "روحیّه"‪ ،‬که من آنرا در کلمهی روحیّه خالصه میکنم‪ ،‬وزنی بیشتر‬ ‫از اشتراك در زمینهی اندیشه داشتهاست‪ .‬روحیّهیمشترك نقشِ کارسازتری از اندیشهی مشترك بازی‬ ‫میکرد‪ .‬اگرکه کلمهی"کارساز"چندان رسا نباشد میتوانم بگویم ‪ :‬نقشی جذّابتر‪ ،‬نقشی زیباتر‪ ،‬نقشی‬ ‫گیراتر بازی کرده است‪.‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪73‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ یِكُم‬

‫ازهمین رو‪ ،‬برای روشنتر‪/‬بیانکردنِ آن معنایی که س‪ .‬ف‪ .‬در (و از) نگاهِ من داشت ناگزیرم به معنای‬ ‫روحیّهای ویژه در ایران بپردازم‪ ،‬زیرا س‪ .‬ف‪ .‬تنها بهدلیل اینکه همین روحیّه را درخود و با خود داشت‬ ‫برای من جذّاب بود‪.‬‬ ‫درباره ي روحیّهاي ویژه در جامعهي ما‬ ‫‪1‬ـ كلّیّات‬

‫آنچه در پِی میآید‪ ،‬برای من‪ ،‬درراهِ توصیف آنچه که قصد بیانِ آنها را دارم‪ ،‬اگرچه کلّیاتاند ولی‬ ‫در اینبحث‪ ،‬درحقیقت‪ ،‬جزوِ مشخّصاتاند‪ .‬این کلّیات کمک خواهندکرد تا من بتوانم بهخواننده و یا‬ ‫شنونده نشاندهم که من و ما در آن روزگاران از کدام"جا"و از کدام"گوشه"ای بهجهان و به هر چیزی‬ ‫و از جمله به س‪ .‬ف‪" .‬نگاه"میکردیم و آنکلّیاتی که این نگاه را رنگوبو و ویژهگی میداد چه بودند‪.‬‬ ‫الف‪ -‬كلّیّاتي نه چندان تازه در بارهي روحیّهها در جامعه‬

‫شایدنامِ"روحیّه"برای آن پدیدهیاجتماعی یا انسانی که من دراینبخش میخواهم بهآن بپردازم چندان‬ ‫مناسب نباشد‪ ،‬و نتواند آنچهای را که من قصدِ بیان آنرا دارم آنچنانکه دلخواهِ مناست به خواننده‬ ‫برساند‪ .‬کلماتی مانند گرایش یا مِیل و یا اراده یا فرهنگ و همانندآنها‪ ،‬با آنکه برخی از چشمداشت‬ ‫های مرا در اینباره میتوانند برآوردهسازند؛ ولی من کلمهی روحیّهرا رویِهمرفته بهجاتر میبینم‪.‬‬ ‫مفهوم"روحیّه"‪ -‬از نگاهِ من‪ -‬تنها دربردارندهی"روح" و مسائلِ در پیوند با آن نیست‪ ،‬بلکه نامِ آن‬ ‫بخشی از موجودیتِ یک فرد یا یک جمع است که عادتها‪ ،‬خُلقوخوها‪ ،‬و سلیقهها‪ ،‬روشها‪ ،‬و برخی‬ ‫گرایشهای مهمِ رفتاری و اندیشهییِ ‪ ...‬ما را شامل میشود‪.‬‬ ‫بر فراز و در میانِ هرگروهِ بهنسبت پایدارِ اجتماعی‪ ،‬که مدّت زمانِ معیّنی از موجودیتِ آن گذشته‬ ‫باشد‪ ،‬روحها و روحیّههایی در پرواز و گشتوگذارند‪ .‬این روحیّهها بخشی از محتویات و درونمایهی آن‬ ‫چیزی از یک جمع هستند که میتوان آنرا همان"فضا" یا "جَوِ" آنجمع نامید‪ .‬در هرجمعی یا‬ ‫جامعهای‪ ،‬این روحها و روحیّهها همهگی از یک جنس و قماش نیستند‪ .‬هر الیه و گروهِ بهنسبت پایدار‬ ‫و مهمِ هر جمع یا جامعهای‪ ،‬روحیّهی ویژهی خودرا تولید میکند و آنرا در جامعه میگُستَرَد‪ .‬میزانِ‬ ‫این گستردهشدن بستگی بهاین دارد که آن گروه چه اندازه "زمینه"‪"،‬امكان" و "توان" دارد‪.‬‬ ‫امّا این روحیّهها‪ ،‬تنها بهدستِ گروههای اجتماعی ساخته نمیشوند‪ .‬حوادث و پیشآمدهای بزرگ‪ ،‬و یا‬ ‫رویدادهایی که ممكناست بزرگ نباشند ولی میتوانند حسّاسّیتهای جمع را برانگیزند‪ ،‬هم میتوانند‬ ‫مَنِشاءِ پیدایی و گسترشِ روحیّهها و روحها در جامعه شوند‪.‬‬ ‫این روحها و روحیّهها‪ ،‬برفراز و یا درخاللِ جمع‪ ،‬میگردند و میگردند‪ ،‬تا کجا و کِی در اندیشه وکردار‬ ‫و یا بر زبانِ این یا آنانسان‪ ،‬بازنمودهشوند؛ و نیز گاه ‪ -‬درآن بُرهههایی که‪ ،‬زمینهها و چندوچونیِ عینیِ‬ ‫زندهگیِ اجتماعی‪ ،‬جنبشها وحرکتهای گوناگونِ دستهجمعی و فردیرا برمیانگیزانند‪ -‬همچون‬ ‫نیرویی نامرئی برانگیخته و پدیدار میشوند و آغاز میکنند به متآثّرساختن و رنگآمیزیِ این جنبشها‪.‬‬ ‫اینروحها و روحیّهها در نگاه و در دیدِ جمع و فرد راه مییابند؛ آنها را رنگ میزنند‪ ،‬و شكل میدهند‪.‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪73‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ یِكُم‬

‫ب ‪ :‬كلیاتي در بارهي پیوندِ روحیّه و اندیشه‬

‫من برای روشنساختنِ بحثِ خود‪ ،‬سودمند میبینم که از میانِ موضوعاتِ گوناگونی که میتوان‬ ‫دربارهی روحیّه گفت‪ ،‬تنها دربارهی پپوندِ آن با اندیشه‪ ،‬یادآوریِ کوتاهی بكنم ‪.‬‬ ‫روحیّه‪ ،‬به نوعی‪ ،‬آگاهی است‪ .‬روحیّه یكی از تجلّ​ّیها‪ ،‬و بهسخنِ دیگر‪ ،‬یكی از تجلّیگاههای آگاهی‬ ‫است‪ .‬بخشهایی از روحیّه‪ ،‬همان آگاهی است که به صورت روحیّه در میآید‪ .‬روحیّه همچون اندیشه‬ ‫بخشی از آگاهیهای ما را در خود دارد‪ .‬روحیّه اگرچه همان اندیشه نیست ولی همچون اندیشه‪ ،‬بخشِ‬ ‫بزرگی از تجارب‪ ،‬روش‪ ،‬و شناختهایی را در بر میگیرد‪ .‬همچنین‪ ،‬نوع و شیوهی تأثیرِ این دو حوزه‪-‬‬ ‫اندیشه و روحیّه‪ -‬بر ما متفاوت است‪ .‬تأثیرِحوزهی اندیشه بر ما‪ -‬گمان میکنم‪ -‬بیشتر مستقیم و از‬ ‫راهِ استدالل و منطق و دانشاست‪ ،‬در حالی که تأثیرِ روحیّه بر ما ظاهراً بیشتر نا‪/‬مسقیم و بر پایهی‬ ‫اِقناعِ روحی و معنوی و عاطفی است‪ .‬نوع و شیوهی آن تأثیری هم که این دو حوزه بهکمکِ ما بر جهانِ‬ ‫بیرون و بر جهانِ درون میگذارند با هم متفاوتاند‪.‬‬ ‫ج ‪ :‬كلُیّاتي دربارهي نقشِ روحیّه در زندهگيِ افراد‬

‫نكتهیدیگری که اشاره بهآن میتواند بههدفِمن از اینبحث کمککند ایناست‪ ،‬که انسانها را میتوان‬ ‫بهلحاظِ میزانِ وابستهگیشان بهحوزهی اندیشه یا به حوزهی روحیّه‪ ،‬به سه گروه بخش کرد ‪:‬‬ ‫کسانی که بهشكلِ ارادی یا خودبهخودی‪ ،‬تابعِ روحیّهی خویشاند‬ ‫کسانی که بهشكلِ ارادی یا خودبهخودی‪ ،‬تابعِ اندیشهی خویشاند‬ ‫کسانی که بهشكلِ ارادی یا خودبهخودی‪ ،‬بهتبعیتِ متعادل از هر دویِ اینحوزهها تن می دهند‪.‬‬ ‫امّا تشخیصِ این‪ ،‬که این یا آنآدم در اینرفتار یا آنگفتارِخود تابعِ روحیّهی خودبوده یا تابعِ اندیشهی‬ ‫خود‪ ،‬کاریاست نههمیشه آسان‪.‬‬ ‫روحیّه با آنکه قطعاً بخشی جداناشدنی از کلِّموجودیتِ فرد است ولی نوعِ پیوندِ آن با بخشهای دیگرِ‬ ‫موجودیتِ فرد ممكن است در افرادِ گوناگون متفاوتباشد‪.‬‬ ‫روحیّه میتواند بهارث برسد‪ .‬روحیّهای که بهارث رسیده‪ ،‬میتواند با تجربههای تازهی خودی دگرگونی‬ ‫بپذیرد‪.‬‬ ‫یک روحیّه همیشه در کشاکش با دیگرِ روحیّههایِ از گونههایِ دیگر است‪.‬‬ ‫‪3‬ـ مشخّصات‬

‫نمیگویم که"اندیشه"‪ ،‬در رَوَند بههمپیوستنِ ما هواخواهان و س‪ .‬ف‪ .‬بههمدیگر نقشی نداشتهاست ولی‬ ‫اهمیت و جایگاهِ اندیشه بهگونهای ویژه بود‪ .‬آن روش و روحیّهی درهمآمیختهشده با ایناندیشه بودکه‬ ‫بهاین اندیشه یک جالءو جلوهی خاص دادهبود‪ .‬اندیشهی ناب‪ ،‬حتّی شاید درست بهدلیلِ همین درهم‬ ‫آمیختهگیاش با اینروش و روحیّهبود‪ ،‬که دارای جذبه و گیرایی شدهبود‪ .‬به هرحال‪ ،‬میتوانم بهروشنی‬ ‫بگویم که نقشِ رَوِش و روحیّهی حاکم بر اندیشه‪ ،‬آن اندیشهرا دلخواهتر و جذّ​ّابتر ساخته بود‪.‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪71‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ یِكُم‬

‫امّا همهی مطلب در این است‪ ،‬که همهی ما‪ ،‬یعنی س‪ .‬ف‪ .‬و ما و دیگران‪ ،‬زیرِ تأثیرِ روحیّهی معینّی‬ ‫بودیم که در جامعهی ایران وجود داشت‪ ،‬و البتّه خوش بختانه هنوز هم وجوددارد‪ .‬امّا کدام روحیّه؟‬ ‫آیا میشود آن را تعریف کرد؟‬ ‫این روحیّه چه نشانههایی داشت؟‬ ‫این روحیّه چه تاریخچهای داشت؟‬ ‫آیا ميشود آن روحیّه را تعریف و بیان كرد؟‬

‫بسیاری از جنبههای این روحیه را میتوان شناخت و تعریف و بیان کرد‪ .‬امّا در فحوای موجودیتِ آن‬ ‫روحیِه چیزهایی هم نهفته بود که نمیشد و نمیشود بیان کرد‪.‬‬ ‫با توجّه بهاین که"شناخت"‪ ،‬خود‪ ،‬یک چیز است و "بیانِ شناخت"‪ ،‬یکچیزدیگر‪ ،‬میشود که یک‬ ‫چیزیرا کسی پیشِ خود طوری تعریف کند ولی در هنگامِ بیان آن برای دیگران با دشواریهای بزرگی‬ ‫روبهرو شود‪ .‬هم شناخت و هم بیانِ این چیزها را هرکس به شكلی و روشی‪ ،‬و با کمکِ زبانِ خاصِ خود‬ ‫انجام میدهد‪.‬‬ ‫چیزهایی درآن روحیّه بود که به"شناخت"‪ ،‬در آن مفهومِ یکبعدی ازاین مقوله‪ ،‬درنمیآیند‪ .‬شناختِ‬ ‫آنها یعنی چه؟ انسان آنها را احساس می کند؛ درمییابد؛ به آنها باور میکند؛ خود و زندگیاشرا‬ ‫وقف آنها میکند؛ دیگران را بهسوی آنها فرامیخواند؛ اگر اینهمهرا میشود شناخت نامید‪ ،‬البتّه‬ ‫دیگر حرفی نیست‪ .‬ولی اگر شناختِ چیزی همان باشد که هواخواهانِ نوعِ متفرعنِ عِلم مدّعیاند‪ ،‬پس‬ ‫اینها شناختپذیر دراین معنا نیستند‪ .‬چیزهایی درآن روحیّه بود که فقط بهشكلِ خاصّی به شناخت‬ ‫در میآیند‪ .‬یعنی نیاز بهآن رَوِشی دارند که ویژهی شناختِ اینگونه مسائلاند‪.‬‬ ‫مراد نوعی ویژه از رَوِش و سلوك با جامعه و جهان و انسان و هستی و نیز با خویشتنِخویش است‪،‬‬ ‫نوعی سلوكِ ویژه حتّی با مفاهیم و مقولهها‪-‬مثلِ خوشبختی‪ ،‬رفاه‪ ،‬آرمانها‪ ،‬و‪ .-...‬هستهی اصلیِ این‬ ‫رَوِش و سلوك را جسارت‪ ،‬استقالل‪ ،‬پاكبازی‪ ،‬و آزادهگی میسازد‪ .‬نوعی از سلوك با اشیاء که از محو‪/‬‬ ‫شدهگی و خوارشدهگیِ انسان در شیئ و در برابرِ شیئِ موردِ رفتار‪ -‬حتّی در برابرِ خدا‪ -‬جلوگیری‬ ‫میکند‪ .‬فردیتِ او را پاس میدارد و بلکه تعالی میبخشد‪ .‬ویژهگیِ دیگرِ این سلوكِ بیمانند‪ ،‬این است‬ ‫که عشق‪ ،‬چراغِ اصلیِ درونِ آن است‪ .‬پیوندِ رئیس و مرئوسی‪ ،‬ارباب و رعیتی‪ ،‬بندهگی و خدایی‪ ،‬و‪...‬را‬ ‫بر نمیتابد‪ .‬و جز به پیوندِ دوستانه‪ ،‬آزادانه‪ ،‬و عاشقانه نمیتواند تن دهد‪.‬‬ ‫امّا نهفقط رَوِش‪ ،‬بلکه بیان این چیزها هم بیان خاصی است‪ .‬زبانِ این ببان‪ ،‬زبانِ جداگانهای است‪.‬‬ ‫دستِکم اینکه‪ ،‬این چیزها را تنهاوتنها با اتّكا به زبانِ کالمی‪ ،‬زبانِ دانش و یا بههرحال زبانِ استداللی‪،‬‬ ‫نمیتوان کامل بیان داشت‪ .‬مثالً بیانِ تعریفِ این روحیّه با زبانِ کسلکنندهی بسیاری از انواعِ دانشِ‬ ‫جامعهشناسی بهویژه گونههای بهاصطالح پوزیتیویستیِ آن‪ ،‬ناشدنی است؛ این"زبان" باید زبانِ "حال"‬ ‫باشد تا بتواند"زبانِ حالِ"آن روحیّه باشد‪ .‬همانند و نظیرِ چنین رَوِش و بیانی را در تاریخ ایران میتوان‬ ‫در رَوِشِ آن بخشِ پویا و زنده و با نشاطِ عرفانِ در ایران دید‪.‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪73‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ یِكُم‬

‫این روحیّه چه نشانه هایي داشت؟‬

‫امّا اگرتعریف و بیانِ این روحیّه دشوار است‪ ،‬بهجایآن‪ ،‬دادنِ نشانهها و نشانیهایی که شناسایی و‬ ‫تشخیصِ این روحیّهرا درمیانِ انبوهِ روحیّاتِ دیگرِ موجود ممكن سازد‪ ،‬آسان است‪ .‬برخی از مهمترین‬ ‫نشانههای این روحیّه از نگاهِ من ازاین قرار بودهاند ‪:‬‬ ‫() اندوهزده و بهخشمآمده از درهمریزیِ فرهنگِخودیِجامعه‪ ،‬از واردشدن و از واردکردنِ تحقیرکننده‬ ‫یِ فرهنگِ غربی با رهبریِ فرهنگِآمریكایی‪ -‬البتّه گونهی ویژهای از آن‪ .-‬این رَوَند‪ ،‬بهاندازهی رفتارِ‬ ‫دستگاهِ رضا پهلوی در برداشتنِ بهزورِ بهاصطالح "چادُر" از سرِ زنان‪ ،‬خوارکننده بود‪.‬‬ ‫() افسرده از درهمریزیِ زندهگیِروستایی‪ ،‬زندهگیِشهری‪ ،‬و زندهگی بهطورکلّی‪.‬‬ ‫() متمایل به بخشهای ندار‪ ،‬کمدار‪ ،‬و زحمتکشِ جامعه‪.‬‬ ‫() مخالفِ سرسختِ وجودِ طبقاتِاجتماعی در جامعه‪ ،‬مخالفِ سرسختِ توانگری‪ ،‬و طبقاتِ توانگر‬ ‫بهمثابهِ مدافعانِ برتریِ اندیشهی ناگزیریِ وجود طبقات در جامعه‪.‬‬ ‫() بیزار از حكومتِ پهلوی‪ ،‬از وابستهگی و چاکرمَنِشیِ آن در برابرِ قدرتِ بیرون‪ ،‬و از خودکامهگیِ آن در‬ ‫برابرِ بیقدرتانِ درونی‪.‬‬ ‫() نا‪/‬هم‪/‬باز و نا‪/‬هم‪/‬ساز با همهی آنهایی که در برابرِ غرب‪ ،‬شرق و عرب خود را باختند‪.‬‬ ‫() بیزار و ناامید از"قدرت"‪ ،‬در هر شكل و نمود و معنای آن‪.‬‬ ‫() متمایل به اخالق‪.‬‬ ‫() نامطمئن به آیندهی بشر‪ ،‬و در همانحال نگرانِ این آینده‪.‬‬ ‫() درون گرا ‪:‬‬ ‫شكل برای او آن"ریخت"ی بود که"درون"بهخود میگرفت‪ .‬نگاهِ او به"شكل"‪ ،‬از درون بود‪ .‬یعنی از‬ ‫درونِ درون به شكل نگاه میکرد‪ ،‬یا بهآن "عنایت"میکرد‪ .‬شكل برای او خدا نبود‪ .‬از آنگونهای از‬ ‫شكل که داعیهی خدایی دارد دوری میجُست‪ .‬به شكل رغبت داشت و از آن پاسداری میکرد تنها از‬ ‫اینرو‪ ،‬که شكل‪ ،‬درونرا در خود داشت‪ .‬که شكل از"درون" پاسداری میکرد‪.‬‬ ‫() شكیبا در زیرِ "بار"هایزندهگی‪ :‬نداریها‪ ،‬نامرادیها‪ ،‬نامَردیها‪ ،‬نازَنیها‪.‬‬ ‫() ناشكیبا دربرابرِ "شكیباییهایی"‪ ،‬که شاید با توجیههای سیاسی درست باشند ولی از لحاظِ انسانی و‬ ‫عواطف بیمعنیاند‪.‬‬ ‫() نامطمئن به اندیشههای اجتماعیِ"مترقیِ"مدعّیِآزادی و خوشبختی‪.‬‬ ‫() اندوهگین از شكست‪ ،‬یا بهبیانیدیگر‪ ،‬از بهبیراههرفتن( یا بهبیراههکشیدهشدنِ) انقالبِ مشروطه‪.‬‬ ‫برسرِ معنا و درونمایهی این"بیراهه"‪ ،‬عقیدهی یگانهای در میانِ دارنده گانِ آنروحیّه وجود نداشت‬ ‫ولی همهگی میفهمیدند"آن چیزی"که میبایست همراه با این انقالب در جامعهی ما تحقق یابد‬ ‫تحقق نیافت‪ .‬جامعه‪ ،‬رنجهای این انقالب را بر دوش کشید ولی دسترنجی بهاو نرسید‪.‬‬ ‫() آزرده‪ ،‬گولخورده‪ ،‬و کینهمند از سرکوبشدهگیِ تالشها و آرزوهای انسانی در سال‪.7551‬‬


‫‪71‬‬

‫چند نوشته‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ یِكُم‬

‫() بخشِ پویا و زنده و با نشاطِ عرفان‪ .‬بهمثابهِ نوعیرَوِشِ ویژه‪ .‬همانطورکه پیشتر گفته شد‪.‬‬ ‫() ضدِّ قدرت‬ ‫این روحیّهای بود که اگرچه نفرت و بیزاریِ برحقّی از قدرتِ سیاسیِ حاکم‪ ،‬یعنی فرمانروائیِ شاه‪ ،‬در‬ ‫تمامِ تاروپودِ آن تنیده شده و از صمیمِقلب و با همهیهستیاش بر ضدِّ آن شوریده بود‪ ،‬امّا در همان‬ ‫حال‪ ،‬این روحیّهای بود اصالً ضدِّ قدرت‪ .‬روحیّهای بود شورشگر برضدِّ هر نوع قدرت‪ .‬این ضدّیت با‬ ‫قدرت‪ ،‬ریشه در شناختِ قدرت داشت و دستآوردِ تعمّق در تجاربِ انكارناپذیرِ انسان در بهکارگیریِ‬ ‫قدرت برایِ سعادت داشت‪.‬‬ ‫این روحیّه چه تاریخچهاي داشت؟‬

‫این روحیّه‪ ،‬که ازآن حرف میزنم‪ ،‬با روحیّهای که از آن بهمراتب گسترده تر و کهنتر بوده در پیوند‬ ‫بود‪ .‬میتوانگفت که این روحیّهی تازه‪ ،‬چندان هم تازه نبود‪ .‬مشابهِ این روحیّه پیش ازآن در جامعه‬ ‫وجودداشت‪ .‬بهیک معنا‪ ،‬روحیّهی جدید‪ ،‬شاخه یا شاخههایی بود که بر تَنهی درختی کهن روییده بود‪.‬‬ ‫درهمانحال امّا‪ ،،‬مضمون و درونمایهی تازهای بود که بر مضامین و درونمایه های روحیّهای قدیمی‬ ‫افزوده شدهبود‪ .‬روحیّهای بود در درونِ یک "مجموعه‪ /‬روحیّه"‪ ،‬که در جامعهی ایران پیشینهای بسیار‬ ‫کهن دارد و از روحیّهی تازه ی موضوعِ گفتگوی ما چندین و چندبار گستردهتر و ژرفتر است‪.‬‬ ‫این روحیّهی قدیمیرا بسیاری ازجنبشهای اجتماعی در ایران‪ ،‬و بسیاری ازکسانی که بهشكلهای‬ ‫گوناگون دراین جنبشها‪ ،‬بهرغمِ اندیشههای متفاوتی که در سَر میپروراندند‪ ،‬بهمثابهِ روحیّهای همگون‬ ‫و مشترك در خود داشتند‪.‬‬ ‫این روحیّهی مشتركِ کهن‪ ،‬مجموعهای از روحیّههای گوناگون است‪ .‬نمی خواهم بگویمکه این روحیّه‪،‬‬ ‫مجموعهای از"همه"ی روحیّاتِ موجود در جامعهی ما بود‪ .‬پس بهتراست بگویم یک"مجموعه‪/‬روحیّه"‬ ‫است‪ .‬روشناست که در جامعهی ما از دیرباز چندین و چند"مجموعه‪/‬روحیّه" وجودداشته و دارندکه‬ ‫اگرچه میتوانستند و میتوانند باهم کناربیایند ولی بههیچرو نمیتوانستند و نمیتوانند باهم "ادغام"‬ ‫شوند‪ .‬هریک از این"مجموعه‪/‬روحیّه"ها‪ ،‬مجموعهای از روحیّههای کوچک و بزرگ با نشانهها و صفت‬ ‫های مشترك هستند‪ .‬هر یک از اینمجموعه‪/‬روحیّهها مشخّصاتِجداگانهای دارند و از یکدیگر باز‪/‬‬ ‫شناخته می شوند‪.‬‬ ‫وارستهگي دربرابرِ قدرت‬ ‫خصوصیت برجستهي آن روحیّه وآن مجموعه‪/‬روحیّه‬

‫وارستهگی دربرابرِ قدرت‪ ،‬قدرت نه تنها درمفهومِ سیاسی بلکه همچنین در مفهومِ فلسفیِ آن‪،‬‬ ‫مشخّصهی اصلیِ آن روحیّهای بود که در دههی چهل و پنجاهِ خورشیدی بر بخشِ نهچندان کوچكی از‬ ‫جامعهی ما فرمان میراند‪ .‬اگر قرار باشد که آن روحیّه‪ ،‬که من قصد دارم توجّه را بهسوی آن بكشم‪،‬‬ ‫تعریف شود‪ ،‬این تعریف در گامِ نخست باید بر این عنصرِ اصلی متمرکز شود‪.‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪11‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ یِكُم‬

‫امّا وارستهگی در برابرِ قدرت‪ ،‬درهمانحال‪ ،‬عنصرِ اصلیِ آن روحیّهی کهنسال هم هست که روحیّهی‬ ‫آن دههی نامبُرده‪ ،‬همانجورکه گفتهشد‪ ،‬خوددر مجموعه ی آن جای داشت‪ .‬یكی از برجستهترین و‬ ‫پُررنگترین نشانهای که این روحیّهی تازه و آن روحیّهی کهن را بههم پیوند میدهد و درهمانحال‬ ‫هردوی آنها را بهمثابهِ یک مجموعه‪/‬روحیّه ازدیگر مجموعه‪/‬روحیّههای موجود در جامعهی ما متمایز‬ ‫میکند‪ ،‬همین رفتار و کردار و پندارِ آن در برابرِ موضوعِ"قدرت" است‪ .‬وارستهگی در برابرِ قدرت‪،‬‬ ‫مضمونِ این رفتار و کردار است‪.‬‬ ‫معنای وارستهگی در برابرِ قدرت‪ ،‬آنچنان که من ازآن برداشت میکنم‪ ،‬چیزی جز این نیست که فردِ‬ ‫انسانی و یا گروهِ سازمانیافتهی انسانی‪ ،‬اندیشه‪ ،‬دل‪ ،‬و روحِ خودرا از هرگونه مصلحتی‪ ،‬که آن را قدرت‪،‬‬ ‫ضروری میگردانَد آزاد نگاه دارد؛ میانِ اندیشه و دل و روح خود فاصله نیندازد‪.‬‬ ‫"وارستهگی دربرابرِ قدرت" عنوانیاست که من میخواهم درزیرِآن‪" ،‬همهی انواعِ ناهمخوانیها با انواع‬ ‫قدرت"را‪ ،‬که در جامعهی ما از دیرباز تا اکنون وجود داشتهاست گِرد بیاورم‪ .‬تأکیدِ من بر"انواعِ‬ ‫ناهمخوانیها"با قدرت از اینرو است که این ناهمخوانیها از یک ارزشِ برابر برخوردار نیستند‪ .‬میانِ‬ ‫وارستهگیِ فعّال و زنده در برابرِ قدرت‪ ،‬با وارستهگیِ نافعّال و مُرده‪ ،‬و وارستهگیِ بیطرفِ خنثی‪ ،‬و‬ ‫وارستهگیِ گریزنده و بهگوشهای پناه بَرَنده در برابرِ قدرت‪ ،‬باید تفاوت گذاشت‪ .‬اینها برخی از انواعِ‬ ‫وارستهگی دربرابرِ قدرت اند‪ .‬دراینجا الزم است که بر وارستهگیِ ستیزهجو‪ ،‬یا بهبیان دیگر‪ ،‬نوعِ‬ ‫ستیزهجوی وارستهگی در برابرِ قدرت بهویژه تأکیدکنم؛ زیرا در دنبالهی بحث در بارهی معنای س‪ .‬ف‪.‬‬ ‫به کارِ ما خواهدآمد‪.‬‬ ‫باید اذعانکردکه رفتارهای گونهگونِ گروههای انسانی در برابرِ قدرترا روشنتر از هرکجای دیگر‪،‬‬ ‫میتوان در رفتارِشان نسبت به قدرتِ سیاسی دید‪ .‬تأمّل در تاریخِ قدرتِ سیاسی در ایران نشانمیدهد‬ ‫که اینتاریخ‪ ،‬تنها‪ ،‬داستانِ هواخواهانِ قدرت و سیاست‪/‬قدرت‪/‬مداری‪ ،‬تنها‪ ،‬داستانِ کشاکشهای‬ ‫بیزاریآورِ این هواخواهان با یکدیگر‪ ،‬و تنها‪ ،‬داستانِ غمانگیزِ تندادنِ آنان بهحقارتهای عظیم به‬ ‫خاطرِ دستیافتن به قدرت نیست‪ ،‬و مهمتر از همهیاینها‪ ،‬تنها‪ ،‬داستانِ آن زیانهای جبرانناپذیری‬ ‫نیست که این قدرتپرستان‪ ،‬در اثرِ کشاندنِ تودههای بزرگِ انسانهای این سرزمین بهسوی کُرنِش‬ ‫دربرابرِ قدرتِ سیاسی بهمثابهِ یگانهکِلیدِحلِّ نابرابریها‪ ،‬بهبار آوردهاند‪ .‬بلکه درهمانحال‪ ،‬تاریخِ قدرتِ‬ ‫سیاسی در ایران‪ ،‬داستانِ مخالفانِ قدرت هم هست؛ یعنی داستانِ شورانگیزِ تالشهای عظیمِ این‬ ‫مخالفاناست برای تحقیرِ قدرتِ سیاسی‪ ،‬برای بیانِ حقارتها و ناتوانیهای قدرتِ سیاسی در راهِ تحققِ‬ ‫خوشبختیِ جامعه و انسانها‪ ،‬برای مهارزدن بر این قدرت‪ ،‬برای کشاندنِ تودههای بهویژه زحمتکش‬ ‫به سوی هوشیاربودنِ دایمی و مبارزهی بیگُسَست در برابرِ قدرتِ سیاسی و اعتماد نكردنِ بهآن‪ ،‬و برای‬ ‫تهییجِ آنها بهسوی اعتماد و اتّكا به قدرتِ خود؛ این داستان‪ ،‬داستانِ رنجهایی است که این مخالفانِ‬ ‫قدرت‪ ،‬ازسوی هواخواهانِ قدرت بر خود هموار کردهاند‪.‬‬ ‫روشن است که من منظورم دراینجا از"قدرتِ سیاسی"‪ ،‬فقط این یا آن دولت و حكومت نیست بلکه‬ ‫درهمانحال‪ ،‬خودِ پدیدهی قدرتِ سیاسی است‪ .‬موضوعِ اختالف میانِ هواخواهان و مخالفانِ قدرتِ‬


‫چند نوشته‬

‫‪17‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ یِكُم‬

‫سیاسی تنها و تنها بر سَرِ ارزیابی از این یا آن حكومت یا دولت نبود بلکه همچنین برسَرِ ارزیابی از‬ ‫خودِ قدرتِ سیاسی بهطورِکلی و فینفسه‪ ،‬و بر سَرِ ارزیابی از نقشِ آن در جامعه‪ ،‬تواناییهای آن‪ ،‬زیان‬ ‫ها و سودهای آن برایجامعههم بوده و هست‪ .‬مفهوم و درونمایهی این گونهی خاصِ مخالفت با قدرتِ‬ ‫سیاسی‪ ،‬هم بهشكل اندیشهی مكتوب در جامعهی ما وجود دارد و هم بهشكلِ روحیّهای نیرومند‪.‬‬ ‫انبوهی از اندیشمندان‪ ،‬هنرمندان و نویسندهگانِ ایران در بارهی گریز‪/‬ناپذیریِ وارستهگی در برابرِ‬ ‫قدرتِ سیاسی با هدفِ کاهشِ تنشهای تحمیلیِ اجتماعی‪ ،‬نوشتند و مینویسند‪ .‬این انبوهه ‪:‬‬ ‫() از شرکت در حكومتها خودداری میکردند‪ .‬و بر استقاللِ خود از حكومت ها پا میفشردند‪ .‬تالش‬ ‫میکردند‪-‬و این‪ ،‬از آنچهکه اشارهشد مهمتراست‪-‬که رفتارِ اجتماعیِشان و بهویژه اندیشههای اجتماعیِ‬ ‫شان‪ -‬بهحكومتهای وقت وابسته نشده‪ ،‬و به سودوزیانهای حكومتها مشروط نشود‪ .‬آنها کوشیدند‬ ‫تا اندیشهها و رفتارِ اجتماعیِشان با وسوسههای"حكومتکردن یا نكردن"درنیامیخته‪ ،‬و به وسوسه‬ ‫های"به حكومترسیدن یا نرسیدن"آلوده نشود‪ .‬در یک کالم‪ :‬آنها نقشِ قدرت سیاسی را در سرنوشتِ‬ ‫جامعه مطلق ندانسته‪ ،‬آنرا تقدیس نمیکردند‪ ،‬و به نقشِ دیگر عاملها باور داشتند‪ .‬آنها اگرچه در‬ ‫حكومتها وارد نمیشدند و بر استقاللِ خود پافشاری می کردند ولی ‪:‬‬ ‫() نسبت بهناهنجاریهای اجتماعی‪ ،‬بیدادگریها‪ ،‬و نابرابریها حسّاس بودند؛ و در جنبشها و کوشش‬ ‫های اجتماعی شرکت میکردند؛‬ ‫() نقشمهمّی در جلوگیری از شلنگاندازیهاینامحدودِ قدرتِسیاسی و قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداری داشتند؛‬ ‫() در برپایی و استوارداشتنِ روحیّهی ضدِّحكومتی و ضدِّ قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداری در درونِ جامعه تالش‬ ‫میکردند؛‬ ‫() بهویژه در نیرومندگرداندنِ جنبههای معنویِ زندهگیِ اجتماعی و فرهنگی سهمِ انكارناپذیری داشتند‪.‬‬ ‫همچنین‪ ،‬در میانِ مبارزان و راهیانِ جنبشهای اجتماعی هم‪ ،‬بهویژه آنهایی که بهسوی کسبِ قدرتِ‬ ‫سیاسی برای و بهرای جامعه کشیده میشدند‪ ،‬کم نبودهاند نمونههایی که با قدرتِ سیاسی در جوهرهی‬ ‫آن مخالف بودند‪ .‬حتّی احتمال دارد آنچه که برخی از آنان را بهسوی مبارزه بر ضدِّ یک قدرتِ‬ ‫سیاسیِ مشخّص و برای کسبِ قدرتِ سیاسی برمیانگیخت‪ ،‬اصالً خود همان نفرت از نفسِ قدرتِ‬ ‫سیاسی بودهباشد‪ .‬همانطورکه احتمال دارد برخیهای دیگر را‪ ،‬نفرت از یک قدرتِ سیاسیِ مشخّص به‬ ‫بیزاری از نفسِ قدرتِسیاسی برانگیخته باشد‪ .‬در هرحال‪ ،‬میتوانگفت که نفرتِ اینان از قدرتِ سیاسی‬ ‫‪ ،‬خود انگیزهی آنان بود در مبارزه برای کسبِ قدرتِ سیاسی برای دگرگون ساختنِ ماهیّتِ آن‪ ،‬طوری‬ ‫که دیگر قدرتِ سیاسی در معنای معمولِ آن نباشد‪ .‬بیدلیل نبود که آن قدرتِ سیاسی‪ ،‬که این افراد‬ ‫در پس از پیروزی های سیاسیِشان و یا در فرصتهایی که بهدست میآوردند برپا میساختند به لحاظِ‬ ‫جوهرهی خود هیچ تناسبی با یک قدرتِ سیاسیِ معمول نداشت‪ ،‬و بلکه اصالً قدرتِ سیاسی نبود‪.‬‬ ‫امّا وارستهگی دربرابرِ نوعِ سیاسیِ قدرت‪ ،‬هرگز بهمعنای ایننیست که وارستهگی در برابرِ انواعِ دیگرِ‬ ‫قدرت‪ ،‬درجامعهی ما وجود نداشته و یا از اهمیتِ کم تری برخوردار بوده است‪ .‬تأمّل در تاریخِ قدرت در‬ ‫ایران‪ ،‬نشان میدهدکه وارستهگیِ بخشِ بزرگی از افراد و گروههای اجتماعی در جامعهی ما در برابرِ‬


‫چند نوشته‬

‫‪11‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ یِكُم‬

‫انواعِ تجلّیهای ناسیاسیِ قدرت‪ ،‬بهاندازهی وارستهگی دربرابرِ نوعِ سیاسیِ تجلّیِ قدرت‪ ،‬برجامعه‬ ‫تأتیرگذاشته و بهفرهنگِ آن و همهی حوزههای زندهگیِ آن سمت و سو داده است‪.‬‬ ‫گونههاي"قدرتِ ناسیاسي"كداماند؟‬

‫همهی انواعی از قدرت‪ ،‬که معطوف به قدرِت سیاسی نیستند؛ مثلِ قدرتِ مذهبی‪ ،‬قدرتِ پولی‪ ،‬قدرتِ‬ ‫اقتصادی‪ ،‬و نیز حتّی قدرتِ فرهنگی و هنری و‪ ...‬؛ و نیزحتّی قدرت در اندازههای خُرد و ناچیز که در‬ ‫خانهوادهها‪ ،‬محفلهای دوستی‪ ،‬محیطهای کار‪ ،‬و‪ ...‬خودرا نشان میدهند‪ .‬این نمونههای خُرد و ناچیزِ‬ ‫قدرت‪ ،‬اگرچه بهلحاظِ ابعادِ تکتکِشان کوچکاند ولی بهلحاظِ شمارِشان عظیماند و هریک از ما قطعاً‬ ‫در زندهگیِ روزمرهیمان تجلّیِ آنرا در خود و یا در دیگران میبینیم‪ .‬بااین وجود‪ ،‬اگر دراین نوشته‬ ‫گفتگو از قدرت و زیانهایی است که قدرت در سالهای پس از انقالبِ ‪ 31‬بر س‪ .‬ف‪ .‬و ما وارد آورد‪،‬‬ ‫در ردهی نخست‪ ،‬مراد قدرتِ سیاسی است و تجلّیهای قدرتِ غیرسیاسی درست در پس از این رده‬ ‫جای میگیرند‪ .‬زیرا درست پس از و در پیِ مشروعیتیافتن و مجازشدنِ کُرنش در برابرِ قدرتِ سیاسی‬ ‫در اکثریتِ س‪ .‬ف‪( .‬سال‪)7531‬بود که انواع دیگرِ قدرت‪ ،‬زمینه برای تجلّی خود یافتند و درمدّتِ‬ ‫کوتاهی همچون قارچهای سمّی‪ ،‬اندیشه و دل و روان ما را فراگرفتند‪.‬‬


‫‪15‬‬

‫چند نوشته‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ یِكُم‬

‫فصل چهارم‬ ‫معناي س‪ .‬ف‪ .‬در(از) نگاهِ من(‪) 1‬‬ ‫‪7‬ـ هممعناییِ س‪ .‬ف‪ .‬و روحیّهای معیّن در جامعهی ما‬ ‫‪1‬ـ انفجار ِ نَه‬ ‫‪ 5‬ـ آنچه که نمیشود گفت‬ ‫‪4‬ـ وارستهگیِ ستیزنده دربرابرِ قدرت‪ :‬معنای اصلیِ و ویژه گیِ برجسته ‪:‬‬ ‫الف‪ :‬سازمانناپذیری ( در مفهومِ قفسناپذیری )‬ ‫ب ‪ :‬کارِ اجتماعی‪ ،‬کارِ سیاسی‬ ‫ج ‪ :‬آرمانخواهی‬

‫()()()‬ ‫نیمی از من درمیانِ"اهلتوجّه"بود‪ ،‬نیمی از من در میانِ"انبوهِ انسانها"‪ .‬وجودِ من دارای نیمه های‬ ‫دیگری هم بود که نه بهاین و نه بهآن تعلّق داشتند‪ .‬بههر یک از این گروهبندیها‪ ،‬هم تعلّق داشتم هم‬ ‫نداشتم‪ .‬چنین موجودیتی که من درآن روزگار داشتم مطمئناً ویژهی من نبود‪ .‬چنین موجودیتی را من‬ ‫در جامعهیمان بسیار دیدهام و گمان میکنم ایننوعموجودیت در بسیاری از انسانها در همهی جوامع‬ ‫دیده میشود‪.‬‬ ‫معنای س‪ .‬ف‪ .‬در نگاهِ نیمهای از من تقریباً آنچیزی بود که در میان"اهلِ توجّه" بود امّا با آن‬ ‫ناهمخوانیهایی نیز داشت‪ .‬معنای من از س‪ .‬ف‪ ،.‬مانندِ بسیاری دیگر از"اهالیِ توجّه"‪ ،‬به تردید آمیخته‬ ‫بود‪ .‬اجزای تشكیلدهندهی آن س‪ .‬ف‪ .‬که من در ذهنِ خود داشتهام بهلحاظِ اهمیتِشان جورِ دیگری‬ ‫ردیف شدهبودند‪ .‬در نگاهِ من س‪ .‬ف‪ .‬سازمانِ معتقدینِ به فقط"مشیِ چریكی" نبود‪ ،‬بلکه گروه یا‬ ‫سازمانِ چریکهای فدایی خلقِ ایران بود‪" .‬مشیِ چریكی" تنها یكی از نامهای این حرکتِ دستهجمعی‬ ‫‪ ،‬و بیانگرِ تنها یکجنبه از جنبههای گوناگونِ موجودیت و هستیِ آن‪ ،‬و تنها یكی از نمودهای درونی‬ ‫و بیرونیِ آن بود‪ .‬برای من آنها"چریک"های فدایی بودند ولی به چهدلیل یک چریک حتماً فقط به‬ ‫فقط به مشیِ چریكی باید بپردازد‪ .‬مبارزهی مسلّحانهیشان در برابرِ حكومتِ شاه ناگزیر درست بود و با‬ ‫تجربهی خودم هم همسویی داشت‪ .‬روحیّهی من برنمیتابید که بیش از این به بحثها و محاجّههای‬ ‫ریزتر بپردازد‪ .‬برای من‪ ،‬آنها از میانِ بحثوفحثهای سنگین و پُردامنهای‪ ،‬چه در ایران و چه در‬ ‫جهان‪ ،‬برآمده بودند که در پیرامونِ نوسازی و نواندیشی در همهی زمینهی سیاسی‪/‬اجتماعی‪ ،‬فرهنگی‪،‬‬ ‫هنری‪ ،‬ادبی‪ ،‬و‪ ...‬در گرفته بود‪ .‬و این‪ ،‬همانا ماهیتِ س‪ .‬ف‪ .‬را رقم زده بود‪.‬‬ ‫برای نیمهیدیگرِ من‪ ،‬که در میان"انبوهِ انسانها"سِیر میکرد‪ ،‬س‪ .‬ف‪ .‬چیزِ دیگری بود‪ .‬معنای دیگری‬ ‫بود‪ .‬از نگاهِ این نیمهی من‪ ،‬رویدادِ سیاهکل نه حماسه بود و نهفقط سیاهكلی‪.‬‬ ‫موجودیتِمن نیمههای دیگری هم داشت که نه بهگروهِ"اهلِتوجّه"تعلّق داشتند و نه به"انبوهِ انسانها"‬ ‫‪ .‬یكی از ایننیمهها قطعاً بهجهانِ روحِ من‪ ،‬بهروحیّهی من تعلّقداشت؛ بهآنچهکه برخی از آدمیان آنرا‬ ‫تجربهیروحی مینامند‪ .‬از نگاهِ ایننیمهیمن‪ ،‬س‪.‬ف‪ .‬بهگروهی از بهجانآمدهگان مانندبودند‪ .‬سرخورده‪/‬‬ ‫گانیکه حاضرنشدهبودند دربرابرِ سرخوردهگی سَر خَم کنند‪.‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪14‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ یِكُم‬

‫نیمهای دیگر هم داشتهام که احتماالً به جهانِ فلسفیِ من‪ ،‬بهآن فلسفهای که من از انسان داشتم تعلّق‬ ‫داشت‪ .‬از نگاهِ این نیمه‪ ،‬س‪ .‬ف‪ .‬گروهی از انسانهاییبود‪ ،‬که سَوای اندیشههای مادّی‪ ،‬نوجو‪ ،‬و انسانیِ‬ ‫شان و سَوای شهامتِشان در مبارزه‪ ،‬انسانهایی بودند همچون دیگران‪ ،‬بیهیچ برتریای‪ .‬نیمهای از‬ ‫من باز بهجهانِ هنر تعلّق داشت ‪.‬در نگاهِ این نیمهی من‪ ،‬س‪ .‬ف‪ .‬به ابری میمانست که در پشتِ کوهی‬ ‫گِردآمده و نَویدِ باران میدهد ولی بهدستِ باد پراکنده میشود‪.‬‬ ‫پس ظاهراً س‪ .‬ف‪ .‬در نگاهِ هر یک از تكّههای موجودیتِمن‪ ،‬معناییدیگر داشت‪ .‬اگرچه نهکامالً دیگر‪.‬‬ ‫درست همچون بازتاب شیئی در تكّههای پراکندهی یک آینهی شكسته‪ .‬کدامیک از این بازتابها معنا‬ ‫یِ اصلیِ س‪ .‬ف‪ .‬درنگاهِ من بود؟‬ ‫‪1‬ـ هممعنایيِ س‪ .‬ف‪ .‬با روحیّهاي معیّن در جامعهي ما‬

‫بخشیاز محتوایمعنای س‪ .‬ف‪ .‬در نگاهِ من‪ ،‬قطعاً بخشی از معنایآن روحیّهیکُهَناست که من‬ ‫بهزعمِخود تالشکردهام آنرا در بخشِ پیشین روشن کنم‪.‬‬ ‫معنای س‪ .‬ف‪ ،.‬در چشمِ من‪ ،‬از معنای آن روحیّهای که بهآن اشاره شد جدا نبود‪ .‬خودِ آن نبود ولی‬ ‫بخشهای مهمی از آنرا درخود داشت‪ .‬من پیش از تشریحِ معنای س‪ .‬ف‪ ،.‬بهتشریحِ معنای روحیّهای‬ ‫ویژه در جامعهیمان ناگزیر بودم‪ .‬و از همینروستکه گمانمیکنم اکنون بهتر و آسانتر و روشنتر‬ ‫میتوانم س‪ .‬ف‪ .‬را از نگاهِ آنروزگارِخود تعریف کنم‪.‬‬ ‫آن س‪ .‬ف‪ .‬یی که من بهآن پیوستم فقطوتنها آنچیزی نبود که در تصّورِ بنیانگذارانِ آن تعریف شده‬ ‫بود‪ ،‬بلکه افزون برآن‪ ،‬و از یکنگاهِ دیگر شاید مهمتر ازآن‪ ،‬آن س‪ .‬ف‪ .‬یی بود که من خود در تصّورِ‬ ‫خود بنیانگذاری کردم‪ .‬آنچیزی که یکبار با اندیشه وکردارِ شماری از انسانها در جامعه بنیان‪/‬‬ ‫گذاری شد‪ ،‬در تصّور انبوهی از انسانهای دیگر‪ ،‬که نسبت بهآن‪ ،‬واکنشِ مثبت و هواخواهانه نشان داده‬ ‫بودند بارها و بارها بنیانگذاریشد‪ .‬برای من نهفقط دشوار است بلکه اصالً هیچ تمایلی ندارم آن س‪.‬‬ ‫ف‪ .‬یی را که در نوشتههای بنیانگذارانِآن تعریف شده است از آن س‪ .‬ف‪.‬یی که منخود در تصّورِ خود‬ ‫بنیان گذاشتهام جدا سازم‪.‬‬ ‫و "تصّورِ"من در همانسالهای پایانیِ دههی پنجاه‪ ،‬همچنانکهاکنون‪ ،‬در آمیختهگیهای بسیاری به‬ ‫همانروحیّهای داشت که شرحِ آن رفت‪ .‬و شاید از همینروست که من هنوز هم در بحث پیرامونِ‬ ‫تعریفِ س‪ .‬ف‪ ،.‬این تعریفرا‪ ،‬طوریکه گویی هرگز گریزی از آن نخواهم داشت‪ ،‬با تعریفِ آن"روحیه"‬ ‫دَرهَم میآمیزم‪ .‬باری‪ ،‬برای من بسیار دشوار است که مرزِ میانِ پدیدهای با نامِ"س‪ .‬ف‪ ".‬و آن "روحیّه"‬ ‫ای را که شرح دادهام همیشه از هم تشخیص بدهم‪.‬‬ ‫س‪ .‬ف‪ ،.‬نامِ جنبشِ نهچندان کوچكی در درونِ یک مجموعهی جنبشِهای دستهجمعیِ همانند در‬ ‫جامعهی ایرانِ پس از انقالبِ مشروطه بود‪ ،‬که در جامعهی ایرانِ سالهای پساز ‪7551‬پدید آمد و‬ ‫نهفقط گروهِ کثیری از نسلهای جوانرا بهسوی خود کشید بلکه از پشتیبانیهای فكری و عملی‪ ،‬و از‬ ‫ابرازِ همدردی و همراییِ بسیاری از نسلهای قدیمیتر نیز بهرهمند گردید‪.‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪13‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ یِكُم‬

‫از یکنگاه‪ ،‬چنان مینمایدکه گویی گروهی از انسانها خودرا نههمچون کسانی با اندیشههای اجتماعی‪/‬‬ ‫سیاسیِ معیّن‪ ،‬بلکه درحقیقت‪ ،‬بهمثابهِ کسانی با روحیّه و فرهنگی معیّن سازمان میدهند‪ .‬از ایننگاه‪،‬‬ ‫س‪ .‬ف‪ ،.‬سازمان یافتهگیِ خاصِ گروهی از انسانها بودکه خود بخشی از یک گروه از نسلهای‪ -‬اگرچه‬ ‫نهبهاینشكلِ خاص سازمانیافتهی‪ -‬ایرانیانِ پساز انقالبِ مشروطه و جنگِدُوُمجهانی و کودتای‪7551‬‬ ‫بودند‪ .‬این نسلها خود با رشتههای پنهان و آشكارِ بیشماری بهدستهای ویژه از نسلهای بسیار کُهَنِ‬ ‫ایرانیان گره میخوردند‪ .‬نسلهایی کُهَن و پیشینهدار و صاحبمَنِش که دارای ویژهگیهای فرهنگی و‬ ‫روحیِ معیّن بوده و هستند‪ ،‬و بهلحاظِ همین سَبکوُسلوكِ ویژه و معیّن‪ ،‬آشكارا از دیگر گروهبندی‬ ‫های"نسل"های موجود در جامعهی ما باز شناختنیاند‪.‬‬ ‫از نگاهِ دیگر هم‪ ،‬گهگاه اینطور بهنظر میرسد که گویی نه گروهی از انسانها فرهنگی معیّن را‪ ،‬بلکه‬ ‫در حقیقت‪ ،‬فرهنگیمعیّن‪ ،‬گروهی از انسانها را سازمان میدهد‪ .‬به بیانیدیگر‪ ،‬گویی روحیّه و فرهنگی‬ ‫معیّن‪ ،‬خودرا بهدستِ گروهی از انسانها سازمان میدهد‪ .‬از ایننگاه‪ ،‬س‪ .‬ف‪ .‬سازمانیافتهگیِ ویژهی‬ ‫یک روحیّه و فرهنگِمعیّن در جامعهی ما بود‪ .‬روحیّه و فرهنگی که از یکسو‪ :‬ریشه در یكی از‬ ‫پُرخروشترین‪-‬یا دستِکم‪ ،‬ریشه در یكی از انواعِ پُرخروشِ‪ -‬روحیّهها و فرهنگهای ایرانِ پساز انقالبِ‬ ‫مشروطه و جنگِ دوم جهانی داشت‪ ،‬و از سویدیگر‪ :‬با رشته های بیشمارِ پنهان و آشكار‪ ،‬با روحیه و‬ ‫فرهنگی بسیار کُهَن در ایران پیوند داشت‪.‬‬ ‫بسیاری از ماها نیز که به س‪ .‬ف‪ .‬پیوستیم روحیّهیمان را از س‪ .‬ف‪ .‬نگرفته بودیم‪ .‬بلکه ما نیز پیشاز‬ ‫او و مستقل از او زیر تأثیرِ همانروحیّهای بودیم که او خود هم‪ ،‬همان طورکه گفته شد‪ ،‬از آن متأثّر بود‬ ‫‪ .‬معنای پیوستنِ بسیاری از ماها و س‪ .‬ف‪ .‬بههم‪ ،‬بهمعنای به‪/‬هم‪/‬پیوستنِ تكّههای پراکندهی یک‬ ‫روحیّهی یگانه بود‪ .‬بهمعنای بههمپیوستنِ دارندگانِ روحیّههای مشابه بود‪.‬‬ ‫امّا پیوندداشتن با این روحیّه فقط ویژهگیِ س‪ .‬ف‪ .‬و ما نبود‪ .‬چندین و چندگروه و دستهی اجتماعی‪/‬‬ ‫سیاسیِ دیگر هم اینپیوند را داشتند‪ .‬پیوندداشتن با اینروحیّه‪ ،‬حتّی بهگروههایمبارزِ سیاسی‪/‬‬ ‫اجتماعی هم محدود نبود‪ .‬انبوهِ پُرشماری از ایرانیان که در پهنههای گونهگونِ فرهنگی‪ ،‬علمی و ادبی‬ ‫کار میکردند نیز‪ ،‬در پس از سالهای‪ ،7551‬همینروحیّه را در هنر و علم نیز بهکار گرفتند‪ ،‬آنان هم‪/‬‬ ‫چنین تالشِ گستردهای را آغاز کردند برای شناختِ اینروحیّه‪ ،‬و آن شناخترا در هنر و ادبیات‪ ،‬در‬ ‫فرهنگ‪ ،‬و در بررسیهای علمی(جامعه شناسیک‪ ،‬فلسفیک ‪)...‬ثبت کردند‪ .‬در سالهای پساز ‪7551‬‬ ‫آن روحیّهای که درجامعهی ما سر بر میافراشت‪ ،‬از موضوعاتِ مهمِ بحث و جدالهای فكریِ طبقاتِ‬ ‫اجتماعی و گروههای مختلفِ سیاسی‪ ،‬فكری و فرهنگیِ کشور بود‪.‬‬ ‫() کسانی تالشکردهاند بهاینروحیّه بپردازند تا آنرا نیرومندترکرده و گسترشدهند؛‬ ‫() کسانی تالشکردهاند بهاینروحیّه بپردازند تا آنرا ناتوانترکرده و طرد کنند؛‬ ‫() کسانی تالشکردهاند بهاینروحیّهبپردازند تا معناهایدیگریدرآن"تعبیه"کنند؛‬ ‫() کسانی تالش کردهاند بهاین روحیّه نپردازند تا در بیاعتنایی فراموش شود‪.‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪13‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ یِكُم‬

‫صحنهها‪ ،‬نقشها و نقشبازان‬

‫حقیقت آناستکه آنروحیّه‪ ،‬وابسته بهاین یا آن انسان نبود‪ .‬فرآورده و آفریدهی این انسانها نیز نبود‪.‬‬ ‫روحیّهی نامبرده باید فرآوردهی طبیعیِ وقوع و گرهخوردهگیِ پیشآمدهای(ضروری یا تصادفیِ)چندی‬ ‫بودهباشد‪ .‬اینگونه روحیِّهها هنگامیکه شكل گرفتند انگار گویی به"صحنهها"یی بَدَل میشوند‪ .‬آنگاه‬ ‫دیگر‪" ،‬داستان»"است که باید در چارچوبِ امكاناتِ اینصحنه نوشته شود‪ .‬آنگاه نقش است که باید از‬ ‫سویِکسانی بر روی اینصحنه بازیشود‪ .‬آنگاه کسانی میآیند و دراینصحنه نقشیرا بهعهده میگیرند‬ ‫تا آنرا "بازی" کنند‪.‬‬ ‫‪3‬ـ انفجارِ نَه‬

‫بیهیچتردیدی‪ ،‬یكی از محتویاتِ آنمعنایی که س‪ .‬ف‪ .‬در نگاهِمن داشت درگیریِ مسلّحانهاش در‬ ‫سیاهكل با حكومت پهلوی بود‪ .‬هنوز هم این جزء‪ ،‬یكی از اجزای معنای آن پدیدهای را میسازد که‬ ‫من بهآن پیوستهام و پیوسته ماندهام‪ .‬آنچه در سیاهكل روی داد‪ ،‬در نگاهِ آن روزِ من‪ ،‬همچنان که در‬ ‫نگاهِ امروزِ من‪ ،‬نه حماسه بود نه رویدادی تاریخی‪ ،‬نه تولّد و نه بنیانگذاری‪ ،‬نه آغازِ مبارزهی مسلّحانه‬ ‫‪ ،‬نه خیزش یا قیام‪ ،‬ساده و ساده‪ ،‬انفجارِ"نَه"بود‪" .‬نَه"ای ساده‪ .‬همین سادهگیِ آنحادثه است که‬ ‫همچنان در نگاه و روحِ من ماندهاست‪ .‬این"نه"ای بودکه بیانِ معمول نیافتهبود بلکه منفجر شدهبود‪.‬‬ ‫"نه"ای بود که سالهایسال در گلوی بخشِ بزرگی از جامعه انباشتهشده بود؛ و سپس ترکید‪.‬‬ ‫برای من این"نَه"‪ ،‬در هر نامی که بهآن بدهند‪ ،‬پیشاز هر چیزی‪:‬‬ ‫ نَهگفتن به حكومتِ"شاه"بود‪.‬‬‫ "نه"ای بود به وادارساختنِ غیرقانونیِ انسانها تا فقط از "راهِ قانونیِ" سیاسیِ در سرنوشتِ خود و‬‫جامعه دخالت کنند‪ .‬راهِ قانونیای که پذیرندهگانِ خودرا جز به وادیِ کُرنش و فساد‪ ،‬و همکاری در‬ ‫ستمکاری بر جامعه رَهنمون نمیکرد‪ .‬نهگفتن به راهِ سَر‪/‬در‪/‬ظلماتْفرورفتهی فاسد کنندهی قانونی برای‬ ‫خدمت بهجامعه‪ .‬نهگفتن بهآنکسانیکه با دستها و نگاههای آلودهی پنهانکردهشده در دستکشِ‬ ‫سفیدِ قانون‪ ،‬پاکیزهگی را وعده میدهند‪.‬‬ ‫ امّا درهمینحال‪ ،‬این‪" ،‬نَه"ای بود به"سَرفرودآوردن"‪.‬‬‫برخالفِ برخیداوریها‪ ،‬درهمانسالها‪ ،‬آگاهی نسبت بهاین نگرانی کامالً در میانِ بسیاری از ماها‬ ‫وجودداشت‪ ،‬که هر"نهگفتن به سر‪/‬فرود‪/‬آوردن"‪ ،‬میتواند درپیِ خود دارایِ خطرِ"آریگفتن به سر‪/‬‬ ‫فرود‪/‬نیاوردن" باشد؛ بهعبارتی‪ :‬خطرِ"سر‪/‬فرود‪/‬آوردن در برابرِ سر‪/‬فرود‪ /‬نیاوردن"‪.‬‬ ‫شاخصهی این"نه"‪ ،‬بود یا نبودِ اسلحه نبود‪ .‬عنصرِ اسلحه‪ ،‬بهمثابهِ چیزی در خود و برایِخود‪ ،‬هیچجایی‬ ‫در نگاهِ من و در اندیشهیمن نسبت به س‪ .‬ف‪ .‬نداشت‪ .‬وجودِ عنصرِ اسلحه در این"نه"‪ ،‬نه امری‬ ‫جوهری بلکه عَرضَی بود؛ و سببِ آن‪ ،‬دستگاهِ فرمانرواییِ شاه بود‪ .‬من نگاهِ آن روزِ خودرا بارها و بارها‬ ‫وارسیدهام؛ اینجا وآنجا لكّههای تیره و تاریک در آننگاه دیدهام ولی در آن‪ ،‬هیچنشانهای از آن چیز‬ ‫هایی ندیدهام که برخی"جامعهشناسانِ"ایرانی‪ ،‬و نیز برخی از روشنفكرانی که نگاهِشان بهجامعه به‬


‫چند نوشته‬

‫‪11‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ یِكُم‬

‫ناگهان بهنگاهِ نوعی"جامعه شناسیِ ابزاری‪/‬سیاسی" بَدَل شده است‪ ،‬مدّعی هستند‪ .‬منظورم در اینجا‬ ‫اشاره به نوعِ خاصّی از جامعهشناسی است که در تحلیلِ رویدادهای معاصرِ ایران به عواملی مانندِ میلِ‬ ‫غریزیِ ایرانیان بهخشونت‪ ،‬میلِ فرهنگیِ آنان بهخشونت‪ ،‬آلودهگیِشان بهاستبدادزدهگی و به استبداد‪/‬‬ ‫مَداریِ نهادینهشدهی جامعهی ایران و نظیرِ این چیزها استناد میجوید‪ .‬این نوع دانش‪ ،‬با بیانِ برخی‬ ‫حقایق‪ ،‬رویِهمرفته در روشنکردنِ ناروشنیها در میمانَد و خودرا دچار تناقضهای آشكار میکند‪.‬‬ ‫پس از حادثهی سیاهكل تا امروز‪ ،‬چهچیزها که در پیرامونِ معنای این حادثه دیدیم و شنیدیم و‬ ‫گفتیم‪ .‬حتّی آن کسانی که در این رویداد دست داشتهاند هم تالش کردهاند تا آن را تعریف کنند‪.‬‬ ‫گدشته از برخی گفتارهای برخی از دستاندرکارانِ اصلیِ آن پیشآمد‪ ،‬بقیهی عظیمِ آن گفتهها و‬ ‫نوشتهها‪ ،‬حقیقت را‪ ،‬در نگاهِ من چیزی جز قیل وُ قال نیستند‪ .‬قصدِ تحقیرندارم‪ .‬بخشِ عظیمِ این‬ ‫گویندهگان‪ ،‬بخشِ عظیمِ ما گویندهگان‪ ،‬بیشتر اسیرِ خودیم تا در بندِ آنحادثه‪ .‬آن حادثه امّا با همهی‬ ‫این گفتوُنوشتها بیگانه است‪ .‬با همهی این گفتونگفتها‪ .‬اینحادثه امّا همچنان در جامعهی ما تر و‬ ‫تازه است؛ با هالهای برگِردِخویش‪ .‬با هالهای از ایهام و ابهام‪ .‬با انبوهی از پرسشها در پیرامونِ خود‪ ،‬در‬ ‫ذاتِ خود‪ ،‬در سرشتِ خود‪ .‬و همینها بهاین حادثه خصلتِ چند‪/‬معنایی داده بود؛ و همین چندمعنایی‪،‬‬ ‫نیروی اصلیِ تری و تازهگیاش بود و هست‪ .‬این حادثه هم‪/‬چنان شخصیتیست مستقل؛ بهخود و‬ ‫برخود متّكی‪ .‬نه گردن بهمن و ما و همهی گواهان و مفسّران و برداشتکنندهگان و حتّی مخالفان داده‬ ‫است‪ ،‬و نهحتّی گردن به آنکسانی دادهبود که با دستِ آنان روی دادهشد‪ .‬و همین‪ ،‬آن چیزی است که‬ ‫آنرا دیدنی‪ ،‬ستودنی و درنیافتنی میکند‪.‬‬ ‫‪ 8‬ـ آن چه كه نميشود گفت‬

‫در میانِ محتواهای گوناگونِ معنای س‪ .‬ف‪ ،.‬محتواییبود که با دیگر محتوا ها تفاوت داشت‪ .‬این محتوا‬ ‫نه برنامهی سیاسیِ آن بود نه مبارزهی مسلّحانهی او برضدِّ شاه و نه اندیشهی فلسفیِ مادّیِ او‪ .‬در‬ ‫همهی اینها رسوخ داشت و به آنها جلوهی ویژه و درخشانی میداد‪ .‬این محتوا روحِ معنای او بود‪.‬‬ ‫همینمحتوا‪ ،‬همینروح‪ ،‬آنچیزی بود که انبوهِ هواخواهانِ او را بهسوی او‪ ،‬این افقِ کوچک برانگیخت‪.‬‬ ‫همینمحتوی بود که بهگمانِ من حتّی بنیانگذارانِ آنرا هم برانگیخته بود‪ .‬این محتوا مرزِ او بود با‬ ‫دیگر پدیدههای سیاسی‪/‬اجتماعیِ جامعهی ما‪ .‬با اینوجود‪ ،‬همچنان تا به امروز تعریفناشده و تعریف‬ ‫ناشدنی بجا مانده است‪ .‬این محتوا آینهای بود در درونِ معنای او‪ ،‬که هرکس میتوانست آزادانه عكسِ‬ ‫آرزوها و تعابیرِ خودرا درآن بیابد‪« .‬برزگر باران وُ گازُر آفتاب» (مولوی)‬ ‫‪0‬ـ وارستهگيِ ستیزهجویانه در برابرِ قدرت‪ ،‬هم معنا و هم ویژهگي‬

‫پیشازاین درایننوشته‪ ،‬اشارهیکوتاهی شدهبود بهوارستهگی در برابرِ قدرت‪ ،‬بهمثابهِ یكی از خصوصیاتِ‬ ‫برجستهی یک روحیّهی کُهَنسال درجامعهی ما‪.‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪13‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ یِكُم‬

‫ستیز با قدرت‪ ،‬یكی از محتواهای بسیار مهمِّ معنای هستیِ س‪ .‬ف‪ .‬هم بود‪ .‬این ستیزه اگرچه در آن‬ ‫روزگار بیشتر بر ضدِّ نوعِ خاصی از تبلورِ قدرت‪ ،‬نوعِ سیاسیِ تبلورِ قدرت‪ ،‬قدرتِ سیاسیِ متمرکزِ‬ ‫آندوره یعنی دستگاهِ فرمانرواییِ سیاسیِ شاه‪ ،‬خودرا بهنمایش گذاشته بود‪ ،‬ولی بههیچرو تنها در آن‬ ‫محدوده گرفتار نبود‪ .‬این ستیزهجویی متوجّهِ همهی گونههای تجلّی و نمودِ قدرت بود‪ .‬روحیّهی چیره‬ ‫و فرماندهنده بر رفتار و اندیشههای س‪ .‬ف‪ .‬روحیّهای ستیزهجو بر ضدِّ قدرت بهطورکلّی بود‪ .‬س‪ .‬ف‪.‬‬ ‫در سالهایی از موجودیتِ خود و بهویژه تا سالِ‪ 31‬و حتّی تا یكیدو سالی پس از انقالبِ بهمن‪ ،‬رویِ‪/‬‬ ‫همرفته از همین روحیّـه برخورداربود‪.‬‬ ‫میگویم"رویهمرفته"‪ ،‬و قصدم از بهکارگیریِ اینکلمه ایناست که تأکید کنم این جریان با همهی‬ ‫فاصلههای آشكاری که از قدرتخواهیهای یک حزبِ سیاسی داشت و بههمین دلیل نمیشد اورا یک‬ ‫حزبِ سیاسی( دستکم در معنای معمولِ حزبِ سیاسی) بهشمار آورد‪ ،‬امّا نباید بر روی این حقیقت‬ ‫پرده انداختهشود که بخشی از موجودیتِ آن آشكارا رنگوُبو و جنبهی سیاسی داشت و از اینرو دغدغه‬ ‫ی قدرتِ سیاسی(و نه"مسئله"ی قدرتِ سیاسی)یكی از اجزای"محتوا"ی موجودیتِ او بود‪ .‬امّا حتّی‬ ‫همین"دغدغه" هم‪ ،‬دغدغهی کسبِ قدرتِ سیاسی بهدستِ خود و براي خود و برای برپاداشتنِ‬ ‫حكومتِ سیاسیِخود نبود‪ .‬معنای روشنِ اینخصیصه اینبود که اندیشهی(سیاسی‪/‬اجتماعی و فلسفیِ)‬ ‫س‪ .‬ف‪ .‬تقدیسِ قدرتِ سیاسی بهمثابهِ کلیدِ گشایشِ مسائلِ جامعه و خلق نبود‪ .‬غالباً از هیچ مصلحتی‬ ‫که آنرا ضرورتِ کسبِ قدرتِ سیاسی موجب شدهباشد پیروی نمیکرد‪ .‬او وارسته از مصلحتهای‬ ‫ناشی از طمعِ قدرتِ سیاسی بود‪ .‬این حقیقترا همهی ما و بهویژه اکثریتِ ما تا پیشاز سالهای‪،7531‬‬ ‫که تازه داشتیم بهکُرنش در برابرِ مصالحِ قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداری در میافتادیم‪ ،‬کمابیش دریافته بودیم‪.‬‬ ‫()‬ ‫امّا ژرفایِ واقعیِ این وارستهگیِ ستیزهجویانهی موجود در س‪ .‬ف‪ .‬در برابرِ قدرت را‪ ،‬بهویژه آنکسانی‬ ‫در س‪ .‬ف‪ ،.‬بهتر و زودتر دریافتند که در روح و اندیشهی آنها مسئلهی نظریِ کسبِ قدرتِ سیاسی از‬ ‫سوی خَلق‪ ،‬خیلی زودتر از سالِ‪ 7531‬بَدَل شدهبود به"دغدغه"ی بیمارگونهی خودِ آنها برایِ کسبِ‬ ‫قدرت بهدستِ و برایِ حزبِ خودی‪ ،‬و بَدَل شده بود به قدرت‪ /‬سیاست‪/‬مداری‪ .‬در حقیقت‪ ،‬آنکارزارِ‬ ‫دردناك و بی‪/‬انصافانهای که در سالهایِ ‪ 31‬با کمکِ این "بیمار‪/‬شدهگان"و نیز با سكوتِ تاییدآمیزِ‬ ‫بیشترینهی ماها‪ ،‬برای قلَع و قَمعِ روحیّهی ضدِّ قدرتِ موجود در درونِ ما آغاز شدهبود‪ ،‬نشاندهندهی‬ ‫این حقیقت بود که وارسته‪/‬گی در برابرِ قدرت‪ ،‬و ستیزه و ضدِّ قدرت(همهی گونههای قدرت)‪ ،‬و گریزِ‬ ‫ما از قدرت‪ ،‬تا چهاندازه در ما ریشه داشت‪ .‬بهجرئت میتوان گفت که نزدیکبههمهی آن بهاصطالح‬ ‫"تصحیح"هایی‪ ،‬که در پساز انقالبِبهمن و آشكارا در سال‪ 7531‬انجام گرفت‪ ،‬همه برای فراهمساختنِ‬ ‫آنچنان زمینهای در درونِ س‪ .‬ف‪ .‬بود که بر پایهی آن این محتوای وارستهگی در برابرِ قدرت و این‬ ‫محتوای ضدِّ قدرت در س‪ .‬ف‪ .‬از میان برود و بهاینترتیب این جریان بَدَلگردد به پدیدهای تقدیس‬ ‫کنندهی قدرت‪ ،‬منفعل در برابرِ آن‪ ،‬و از همهیاینها مهمتر‪ ،‬بَدَل گردد به پدیدهای که همهی گفتار و‬ ‫کردارش بر مَدارِ سیاست‪/‬قدرت بچرخد‪ .‬این"تصحیحها" توانستند در س‪ .‬ف‪ .‬اکثریت‪ ،‬به پیروزیهایی‬


‫چند نوشته‬

‫‪11‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ یِكُم‬

‫بزرگ! دست یابند‪ .‬بخش دُوُم ایننوشته اختصاص دارد به بازگوییِ ویژهی چندوُچونِ این قَلعوُ قَمع به‬ ‫دستِ سیاست‪/‬قدرت‪/‬مداری در درونِ س‪ .‬ف‪ .‬اکثریت و در درونِ روح و اندیشهیما‪.‬‬ ‫()‬ ‫به باورِ من‪ ،‬س‪ .‬ف‪ .‬تا سالهای‪7531‬و حتّی تا یكیدو سال پسازآن‪ ،‬میتواند رویهمرفته در شمارِ‬ ‫وارستهگان در برابرِ قدرت‪ ،‬در شمارِ مخالفانِ"قدرت"‪ ،‬نهتنها"قدرتِ سیاسی"بهطور مشخّص‪ ،‬بلکه‬ ‫همهی گونههای قدرت بهطورکلّی‪ ،‬جای بگیرد‪.‬‬ ‫شاید اینادّعا‪ ،‬بسیار عجیب و متناقض بنماید‪ .‬چهگونه ممكناست کسانیرا که حتّی با گذشتن از جانِ‬ ‫خود "میخواستهاند" "خلقِ" خودرا برانگیزند تا دارندهگانِ قدرتِ سیاسیرا براندازد و قدرتِسیاسیرا‬ ‫خود بهدست گیرد‪ ،‬از یکسو‪ :‬نقّاد و مخالفِ جوهر و نفسِ قدرتِ سیاسی‪ -‬و قدرت بهطورِ کلّی‪-‬دانست؛‬ ‫و از سویِ دیگر‪ :‬نا‪/‬باور و مظنون به قدرتِ سیاسی بهمثابهِ کلیدِ حلِّ دشواریهای جامعه دانست‪.‬‬ ‫متناقضبودنِ گفتهای بهخودیِ خود بهمعنای نادرستیِ آنگفته نیست؛ تناقض‪ ،‬واقعیتِ انكار ناپذیرِ‬ ‫همهی اشیاء در جهانِهستی است‪ .‬آنجا که به س‪ .‬ف‪ .‬مربوط میشود‪ ،‬اینهم یكی از تناقضهای‬ ‫فراوانِ آن بود‪ .‬رفتارِ او در برابرِ قدرت اصالً متناقض بود‪ .‬این تناقضرا نهتنها در موجودیتِ ذهنیِ او‪-‬در‬ ‫اندیشه و ذهنِ او‪ -‬میشد دید بلکه در موجودیتِ عینیِ او هم میشد دریافت‪.‬‬ ‫همین رفتارِ دوگانه و متناقض نسبت به قدرتِ سیاسی‪ ،‬در اندیشههایِ کارل مارکس نیز بهخوبی آشكار‬ ‫است‪ .‬او از یکسو‪ ،‬در بارهی در‪/‬هم‪/‬شكستنِ قدرتِ سیاسیِ بورژوازی کوچکترین تردیدی ندارد‪ ،‬و از‬ ‫سویِ دیگر‪ ،‬به قدرتِ سیاسیِ "پرولهتاریا" و زحمتکشان نیز کوچکترین اعتمادی ندارد و خواهانِ‬ ‫"محوِ آن است‪ .‬و اندیشه ی کارل مارکس اگرچه نه یگانه جزء ولی یكی از اجزایِ مؤثّرِ موجودیتِ ذهنیِ‬ ‫س‪ .‬ف‪ .‬بودهاست‪ .‬امّا از اینگذشته‪ ،‬چنین رفتارِ متناقض و دوگانه نسبت به قدرتِ سیاسی را میتوان‬ ‫در نزدیک به همهی جنبشهایِ واقعیِ تودههایِ انسانهایی که با آرمانهایِ انسانیِشان صادق هستند‬ ‫نیز بهروشنی دریافت‪ .‬در اینجا ولی من‪ ،‬میخواهم بر موجودیتِ بهاصطالح عینیِ س‪ .‬ف‪ .‬بهمثابهِ‬ ‫خاستگاهِ دیگرِ ضدِّ قدرتبودنِ او و وارستهگیاش در برابرِ قدرت تآکید کنم‪ .‬این مَنِشاء و سرچشمه‪ ،‬از‬ ‫نگاهِ من‪ ،‬مهمتر از مَنِشاءِ ذهنی است‪ .‬محتوای موجودیتِ عینیِ او چنان بوده است که توانست او را‪،‬‬ ‫حتّی بهرغمِ آنچه که خودِ او گمان میکرد‪ ،‬به ناگزیر پدیدهای ضدِّ قدرت نگه دارد‪.‬‬ ‫()‬ ‫پایههایِ وارستهگیِ ستیزهگرِ س‪ .‬ف‪ .‬در برابرِ قدرت‪ ،‬در هوا جای نداشت؛ این پایهها بر رویِ باورها‪ ،‬بر‬ ‫روی تجارب‪ ،‬و بر روی صفاتی قرار داشت که در ما و در جامعهی ما ریشهای گسترده داشتند‪ .‬این‬ ‫باورها و تجارب و صفات‪ ،‬بهرغمِ اندیشهها و خواستهایِ سیاسیِ ما‪ ،‬و مستقل از آنها در ما ریشه‬ ‫دوانده بودند و جزءِ درونمایههای مهمِّ معنای ما و س‪ .‬ف‪ .‬و نیز معنایِ آن روحیّهی نامبرده بودند‪ .‬این‬ ‫باورها و صفات چه بودند؟ ‪:‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪51‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ یِكُم‬

‫الف‪ -‬شایستهگي درحکومتنکردن‪،‬‬ ‫در سیاست‪/‬قدرت‪/‬مِدار‪/‬نبودن‪،‬‬ ‫در باور‪/‬نداشتن به اصليبودنِ نقشِ قدرت سیاسي در راه به سوي آزادي و خوشبختي‬

‫حقیقت آناست که بسیاری از ماها به هیچرو دارای روحیّهی حكومتکردن بر"مَردُم" نبودهایم‪ .‬این‬ ‫ممیّزهی ما‪ ،‬برخالفِ آنچه که در دورهینخستِ سالهای پساز انقالب‪ ،‬برایِ برخیاز ماها بسیار ناگوار‬ ‫میآمد‪ ،‬یک واقعیتِ انكارناشدنیبود‪ .‬نداشتنِ"قابلیت"و"شایستهگیِ"حكومتکردن یكی از ویژهگیهای‬ ‫برجستهی ما بود‪ .‬کاش میشد درهمانسالها ازاین ویژهگیِ خود با سربلندی و شهامت دفاع میکردیم‬ ‫و آن را پاس می داشتیم‪.‬‬ ‫ما اهلِ قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداری نبودیم‪ ،‬اگرچه در همانحال در شمارِ بهتریننیروهای جامعهیمان به‬ ‫شمار میرفتیم که میتوانستهاند شایستهگیِآنرا داشتهباشند که در کارهای اجتماعی‪/‬انسانی‪ ،‬در راهِ‬ ‫هواخواهی از دادگری‪ ،‬و ایستادهگی در برابرِ بیداد‪ ،‬آنهم بدونِ هیچ چشمداشت ‪ ،‬شرکت کنند‪ .‬و این‬ ‫از سَرچشمههای نیرو مندیِ ما بود‪.‬‬ ‫اگر در پیشبردِ این وظیفه‪ ،‬بسیار پرشور‪ ،‬کمابیش مؤثّر‪ ،‬و بهقدرِ رضایت موفّق بودیم بهسببِ این بود‬ ‫که آنرا در عینِ آزادهگیِمان‪ ،‬در عینِ وارستهگیِمان‪ ،‬و در عینِ چشمپوشی از هرگونه چشمداشتی‬ ‫انجام میدادیم‪ .‬بههمین دلیل‪ ،‬انجامِ این وظیفه هرگز هیچ سنخیتی با مقولهی"حكومتکردن"‪ ،‬چه بر‬ ‫جامعه و چه بر فرد‪ ،‬نداشت‪ .‬ما اهلِ سیاست‪/‬مَداری نبودیم‪ ،‬و این‪ ،‬نقطهی نیرومندیِ ما بود‪.‬‬ ‫ما انسانهای سادهای بودیم‪ ،‬و هرگز بهدردِ قدرت‪/‬سیاستمداری نمیخوردیم‪ .‬ما بهشكلِ سادهلوحانهای‬ ‫سادهلوح بودیم‪ .‬یعنی هرگونه پدیدهی ناسازگار با ارزشهای انسانی‪ ،‬بدون این که مصلحتبینیهای‬ ‫سیاسی‪/‬قدرتی بتواند راه برآن ببندد‪ ،‬در قلبِما نفوذ میکرد و ما را به آسانی بسیار متأثّر می ساخت‪ .‬و‬ ‫این از نشانههای قوّت ما بود‪.‬‬ ‫ما بهدردِ سیاست‪/‬قدرت‪/‬مداری نمیخوردیم نهازایننگاه که سیاست‪ ،‬کاری است پیچیده و ستُرگ‪ .‬بر‬ ‫عكس‪ ،‬بهگمان من‪ ،‬سیاست‪ ،‬کاری نه ستُرگ است و نه پیچیده‪ .‬ما اهلِ سیاست‪/‬قدرت نبودیم‪ ،‬یعنی‬ ‫عادت نداشتیم که بهبهانهی مصالحِ قدرتِ (شخصی یاگروهی)‪ ،‬مالحظهی کسی یا انجمنی را بكنیم‪،‬‬ ‫چشم بر حقایقی ببندیم و یا چشمها را بهسوی"حقایِقِ ساختهگی" برگردانیم‪ .‬ما‪ ،‬هم از پردهپوشیهای‬ ‫سیاسی‪/‬قدرتی بهدور بودیم و هم از پردهدریهای سیاسی‪ /‬قدرتی‪ .‬و اینها از نقاطِ نیرومندی ما بود‪.‬‬ ‫ما اهلِ سیاست‪/‬قدرت‪/‬مداری نبودیم یعنی مسئلهی قدرتِسیاسی و"مصلحتهاوضرورتها"ی بهچنگ‪/‬‬ ‫آوردنِ آن‪ ،‬نگاهِ ما را به انسان و جامعه رقم نمیزد و رفتارِ ما را شكل نمیداد‪ .‬دیدن و رفتارِ ما وارسته‬ ‫از قدرت بود‪.‬‬ ‫ما اهل سیاست نبودیم‪ ،‬خودمان هم بهطرز سادهلوحانهای چندان این را در نمی یافتیم‪ .‬شاید از بس‬ ‫که عادّی بود‪ .‬ما اهلِ هجوم به قدرت بودیم‪ .‬اهلِ یورش بهقدرت در هر نمودی که به خود میگرفت‪.‬‬ ‫بهویژه در نمودِ سیاسیِ آن‪ .‬حتّی ما اهلِ"گرفتنِ"قدرت هم بودیم‪ .‬چیزی که ما نبودیم اینبود که"اهلِ‬ ‫قدرت" نبودیم‪ .‬در حوزهی قدرت‪ ،‬بیگانه بودیم‪ .‬درآنجا احساسِ غریبی میکردیم‪ .‬این بعدها در سال‬ ‫های‪7531‬بود‪ ،‬یعنی آنزمان که وضعیتِعینیِما‪ ،‬ما را بر سرِ دو‪/‬راهیِ قدرت‪/‬سیاست‪/‬مدارشدن یا‬


‫چند نوشته‬

‫‪57‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ یِكُم‬

‫نشدن کشاند‪ ،‬که برخی از ماها موضوعِ"اهلِ یورش بهقدرت"بودن را با "اهلِ قدرت"بودن برابر گرفتیم‬ ‫و این‪ ،‬خطای ما بود‪.‬‬ ‫ما اهلِ قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداری نبودیم‪ ،‬بهاینمعنی‪ ،‬که اگرچه همهی توانِمان را بهکار میانداختیم‪-‬و‬ ‫همچنان بهکار میگیریم‪-‬تا کمک کنیم قدرتِ سیاسی به دستِ"خلق"و بهویژه طبقهی کارگر بیفتد‪،‬‬ ‫امّا درست در همینجا‪ ،‬در همین بزنگاهِ جابهجاییِ قدرت‪ ،‬پرسشها و مسائلِ بسیار بنیادینی در بارهی‬ ‫مقولهی قدرتِ سیاسی و نقش و جایگاهِ آن در جامعه و در مبارزه در راهِ عدالت و برابری‪ ،‬و تجربههایِ‬ ‫زیانبارِ ا‪.‬ج‪ .‬شوروی و دیگران در این باره‪ ،‬در برابرِ ما بودند که بحث و تفكّر در بارهی آنها‪ ،‬چه در‬ ‫درونِ س‪ .‬ف‪ .‬و چه در درونِ جامعهی ایران‪ ،‬هم در پیش و هم در پس از پیداییِ س‪ .‬ف‪ .‬جریان داشت‬ ‫؛ س‪ .‬ف‪ .‬یكی از آن نهادهایی بود که چه پیش و چه پس از پیداییِ سیاهكَليِ خود‪ ،‬با توجّه به برخی‬ ‫از نوشتههای اگرچه نه ژرفِ برخی از بنیاننَهَندهگانِ خود و با توجّه به گرایش و بستهگیِ برخی از‬ ‫نخستین کسانی‪ ،‬که در شمارِ بنیانگذارانِ آن باید بهحساب آیند‪ ،‬با محافلِ فرهنگیِ معیّن‪ ،‬نشان داده‬ ‫بود که نهتنها با حوزه های پُر تكاپوی هنری‪/‬ادبی‪ ،‬فلسفی‪ ،‬سیاسیِ این بحث و تفكّرها در ایران و در‬ ‫جهان‪ ،‬پیوند داشت‪ .‬و از آن بحث و تفكّرها متأثّر بود؛ بلکه با دریافتهای قدرت‪/‬سیاست‪/‬مدارانهی‬ ‫تجربهی ا‪.‬ج‪ .‬شوروی مخالف‪ ،‬و همسو است با همهی نحلههای نقدِ قدرت و نقدِ قدرت‪/‬مداری‪ ،‬که درآن‬ ‫روزگار بهشكلی ویژه و گسترده در جریان بودند‪.‬‬ ‫باری‪ ،‬ناشایستهگیِ ما در حكومتکردن‪ ،‬از شایستهگیهای ما بود‪.‬‬ ‫ب ـ "كارِاجتماعيِآزادانه"‪" ،‬كارِاجتماعيِ اداري‪/‬سیاسي"‬

‫ماها اغلبِمان بهانجامِ کارهایاجتماعی با اهدافِ همهگانی‪ ،‬آمادهگیِ بیدریغ داشتهایم و حتماً بسیاری‬ ‫از ماها هنوز هم داریم‪ .‬ولی این خطا بوده است که گمان کرده بودیم بهدلیلِ این توانایی‪ ،‬پس تواناییِ‬ ‫نهفقط انجام بلکه حتّی پذیرفتنِ کارهای اداری‪/‬سیاسی را هم خواهیم داشت‪ .‬سرِشتِ کارهای‬ ‫اجتماعی بهگونهای است که آنها را نه میتوان شغل نامید و نه کار در مفهومِ عادی بهویژه کار در‬ ‫مفهومِ اداری‪/‬سیاسی قلمداد کرد‪.‬‬ ‫از سوی دیگر‪ ،‬شرکتِ ثمربخشِ کسی در یک شورشِ اجتماعیِ انسانی‪ ،‬در سازماندهیِ یک اعتراضِ‬ ‫اجتماعیِ بر حق‪ ،‬در بسیجکردنِ انسانهای یک محلّه و یا شهر برای کمکهای انسانی یا برای ساختن‬ ‫راهی یا پُلی و از این جورچیزها‪ ،‬بههیچروی دلیلی بر شایستهگیِ همین آدم برای انجامِ همینکارها‬ ‫ولی بهمثابهِ یک کارمندِیک دولت‪ ،‬و یا خود‪ ،‬کارمندِ یک حزب‪ ،‬و بهمثابهِ یک وظیفهی دولتی و یا‬ ‫حزبی نیست‪.‬‬ ‫در حقیقت دراینجا بحث برسرِ دو گونه از کارِ اجتماعی است‪:‬‬ ‫ کارِ اجتماعیِ آزادانه و داوطلبانه و بیچشمداشت‬‫‪ -‬کارِ اجتماعیِ ناآزادانه‪ ،‬وظیفهیی‪ ،‬با دستمزد‪ ،‬حرفهیی‪ ،‬و دولتیشده‪.‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪51‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ یِكُم‬

‫ج‪ -‬سازمانناپذیري (در مفهومِ قفس ناپذیري)‪ :‬خصیصهاي عالي‬

‫یكی از خصوصیاتِ مثبتِ دیگری که در ما ریشه داشت‪ ،‬سازمانناپذیریِ ما بود‪ .‬امّا سازمان در معنای‬ ‫قفس‪ ،‬و سازمانناپذیری به معنای قفسناپذیری؛ درست و عیناً همین‪ .‬این خصیصه‪ ،‬همچنین‬ ‫ازعنصرهای مهمِّ آن روحیّهی کُهَنسال هم بود‪ .‬در پیرامونِ این خصیصه و بهویژه در بارهی ارزیابی از‬ ‫آن‪ ،‬بحثهای کلّی و پا‪/‬بر‪/‬هوا بینتیجهاست‪ .‬قطعاً در میانِ ما تعریفهای مختلف و بهویژه ارزیابیهای‬ ‫متفاوتی از این خصیصه وجود داشته و خواهد داشت‪ ،‬که ریشهی برخی اختالفها بوده و خواهدبود‪.‬‬ ‫پس بهتر است هرکس تعریف و ازریابیِ خودرا پایهی بحث خود قراردهد‪.‬‬ ‫میدانیم که سازمانناپذیری مانندِ سازمانپذیری دارای انواع گوناگونی است‪ .‬در میانِ ما هم‪ ،‬سازمان‪/‬‬ ‫ناپذیری از این قاعده برکنار نبود‪ ،‬یعنی چندین نوع از سازمانناپذیری در میانِ ما وجود داشت‪ .‬نوع ‪-‬‬ ‫یا انواعِ‪ -‬غالب و بزرگِ سازمانناپذیری در میانِ ما قطعاً از انواعِ ناپسندِ آن یعنی"ولنگاری" و "بیبند و‬ ‫باری"نبودند‪ .‬این سازمانناپذیریِ ما هیچ مخالفتی با داشتنِ تعهّد و پایبندی بهاین تعهّد نداشت‪ .‬قول‬ ‫و قرارها و تالش برای انجامِ درستِ آنها بهراحتی و بلکه با راحتیِ بیشتری با این سازمانناپذیری‬ ‫کنار میآمد‪ .‬آن چیزی که این سازمانناپذیری را موجبشده و آنرا سرِپا نگهمیداشت درست همین‬ ‫بزرگداشتِ تعهّدها و قول و قرارها بود‪ .‬چیزی در ما وجودداشت که برای ما از سازمانیابی‪ -‬با هرنام و‬ ‫با هر مرامی‪-‬مهمتر بود‪ .‬همین"چیز"بود که ما را وا میداشت حتّی با "سازمانِ"چریکها هم نه بر پایه‬ ‫یِ عِرق و تعصّبِ سازمانی بلکه بر پایهی همان تعهّدهایمان بپیوندیم و یا از آن بیرون برویم‪ .‬میگویم‬ ‫"حتّی" با سازمانِ چریکها‪ ،‬زیرا که از دیدِ من کلمهی"سازمان" در جملهی"سازمانِ چریکها"در نزدِ‬ ‫ما هرگز هیچرابطهای با هیچیک ازآن برداشتها و درونمایههای اداری و بیروح از سازمان یابی‪ ،‬که در‬ ‫سالهای‪ 7531‬بر ما تحمیل شد‪ ،‬نداشت‪ .‬و با اینوجود‪ ،‬حتّی همین"سازمانِ" سازمان چریکها هم‬ ‫برای ما هرگز بیشتر از تعهّداتِ ما بهارزشها و آرزوهای خودِ ما اهمیت و اعتبار نداشت‪.‬‬ ‫باری‪ ،‬سازمانناپذیریِما بهمعنایتعهِدناپذیرینبود‪ .‬ما تعهّدهایاجتماعیِمانرا پیشاپیش برگزیده بودیم‪،‬‬ ‫بهسخنِدیگر‪ ،‬تعهّدهایاجتماعی‪ ،‬ما را پیشاپیش برگزیده بودند‪ .‬و پیوستنِما به س‪ .‬ف‪ .‬هم اصالً به این‬ ‫دلیلبود که او هم پیشتر اینتعهّداترا پذیرفتهبود‪ .‬وگرنه ما با هم‪ ،‬چهکاری میتوانستیم داشتهباشیم؟‬ ‫تمایزِ میانِ"تجمّعِ"افراد و"تشكّلِ"افراد روشناست و نیازی بهتأکید برآن نیست‪ .‬اگرچه هیچ "تجمّعی"‬ ‫نیست که از گونهای و یا از میزانی از"تشكّل" خالی باشد؛ و اگرچه"تشكّل"هم خود نوعی"تجمّع"‬ ‫است‪ ،‬ولی ایندو‪ ،‬دو پدیده و مفهومِ جداگانهاند‪ ،‬و سرانجام در"جایی" از یکدیگر جداشده و از هم‬ ‫مشخّص میشوند و هر یک‪ ،‬مَنِش و خصوصیتِ خودرا آشكار میسازند‪ .‬ولی کجا؟‬ ‫س‪ .‬ف‪ .‬از نگاهِ من‪ ،‬درست در همین"کجا" ایستاده بود‪ .‬نه جمعی ساده بود و نه تشكّل و سازمان‪/‬‬ ‫یافتهگی معمولِ تا آنزمانی‪ .‬روحِ"محفل"نیز در روابط و پیوندها رسوخ داشت و به آنها لطافت و نرمیِ‬ ‫سرزندهای میداد‪.‬‬ ‫درست در سالهای‪7531‬بود که ما بهتالش بد‪/‬سرانجامی دستزدیم تا این"کجا"را به "جایی"برسانیم‬ ‫‪ .‬تا"جمعِ"فداییانرا به"تشكّل"بَدَلسازیم؛ تا خودرا"سازمانیافته"سازیم‪ .‬پس با داسِ اساسنامهی‬


‫چند نوشته‬

‫‪55‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ یِكُم‬

‫حزبی بهریشهکنساختنِ گیاهانِ با نشاط پرداختیم‪ .‬برای روحِ سازمانناپذیرِ قفسْ گریزِ خود‪ ،‬قفسی بر‬ ‫ساختیم و درآن گرفتار آمدیم‪.‬‬ ‫رویِهمرفته‪ ،‬س‪ .‬ف‪ ،.‬در نگاهِآنروزهایمن‪ ،‬در برابرِ مقولههای"جمع"‪"،‬تشكّل"و"فرد"‪ ،‬همانگونه‬ ‫ایستادهبود که خودِ من‪ ،‬همچون بسیاریاز ماها‪ ،‬ایستادهبودم‪ :‬بیباور‪ ،‬گریزان‪ ،‬و ستیزان با گونههای‬ ‫تشكّلهایدولتی و حتّی تشكّلهایمخالفینِدولتِشاه؛ و در جستوجویِگونههایدیگر و تازهی"جمع"‪.‬‬ ‫این روحیّهی سازمانناپذیر‪ ،‬قطعاً تا اندازهای پیامدِ داستانهای تلخی بود که تشكیالتهای سیاسی در‬ ‫جامعهی ما رقم زدهبودند‪ .‬در همینحال‪ ،‬دور نیست که این خصیصه‪ ،‬یكی از نمودهای آن بیعالقهگیِ‬ ‫تواَم با نقّادی نسبت به مقولهی"شكل"بوده و یا باشد‪ ،‬که ریشهی "تشكّل"و"تشكیالت"است‪ .‬در کنارِ‬ ‫آن‪ ،‬من گمان میکنم‪ ،‬این روحیّه میتواند پیامدِ روحیّهای بهمراتب گستردهتر در جامعهی ما بوده و‬ ‫باشد؛ یعنی همانروحیّهیکُهَن که از آن سخن رفتهاست؛ روحیّهای که خوبیها و بدیهای"جمع"را‬ ‫میدانست و در همانحال‪ ،‬بهخوبیها و بدیهای "فرد"هم وقوف داشت‪.‬‬ ‫د ـ آرمانگرایي ‪ :‬رُويكَردي انساني‬

‫آرمانگرایی و یا آرمانخواهی یكیدیگر از خصوصیاتِ مهمِّ ما بود‪ .‬دارای دو جنبهی ناهمخوان‪.‬‬ ‫هستیبخش و کُشنده‪ .‬شمشیری دو ‪/‬دَم‪.‬‬ ‫آرمانخواه‪ ،‬آرماندوست‪ ،‬آرمانگرا‪ ،‬آرمانی و‪ ...‬اینها نامهای گوناگونِ یک گروه و یا یک نوع از انسان‬ ‫ها هستند که دارای آرزوهای انسانی برای جامعهی خودند و آمادهاند برای تحقق آنها از خود بگذرند‪.‬‬ ‫آن آرمانهایی که ایندسته از انسانها ازآنها هواخواهی میکنند"مُلکِ طلقِ"آنان نیست‪ .‬دیگرانی هم‬ ‫هستند که دارای این آرمانها هستند و از آن آرمانها هواخواهی میکنند؛ ولی نمیتوان آنها را‬ ‫آرمانخواه نامید‪ .‬آنها خود هم‪ ،‬چنین نامگذاریای را برای خود نمیپذیرند‪ .‬پس تعریفِ انسانِ آرمان‪/‬‬ ‫خواه نهتنها داشتنِ آرمان است بلکه این هم هست که او بهآرمانِ خود عشق میورزد؛ و آمادهاست‬ ‫برای تحققِ آن از خود درگذرد‪ .‬این‪ ،‬از نگاهِ من‪ ،‬هستهی مهمِ تعریفِ یک انسانِ آرمانی است‪.‬‬ ‫آنچه که س‪ .‬ف‪ .‬را از دیگر"دارندهگانِ آرمانهای انسانی"جدا میکرد و او را در صفِ "آرمانخواهان"‬ ‫میگذاشت‪ ،‬بیشاز هرچیز‪ ،‬آمادهگیِشان بود در از‪ /‬خود‪/‬گذشتن برای تحققِ آن آرمانها‪ .‬من در اینجا‬ ‫عمداً بر رویِ"گذشتن از خود"تأکید میکنم و نه بر روی"گذشتن از جان"‪ .‬و این نهبهمعنای بیارج‬ ‫ساختنِ کسانی است که در هر زمان آمادهاند در راهِ آزادی و شرفِ انسانی از جانِ خود بگذرند‪ .‬فداییان‬ ‫نشان دادهبودند که در گذشتن از جانِ خود‪ ،‬آنجا که برای اهدافِ بزرگِ انسانی الزم است‪ ،‬تردیدی‬ ‫بهخود راه نمیدادهاند‪ .‬و این خصیصهی عالیِ آنها همچنان از کارنامهی زندگیِ کوتاهِ آنها هنوز تا‬ ‫روزگاران خواهد تابید‪ .‬امّا آنها نهتنها از‪/‬جان‪/‬گذشتهگان بودند بلکه از‪/‬خود‪/‬گذشتهگانهم بودند‪.‬‬ ‫"از‪/‬خود‪/‬گذشتهگی"در همانحال که همان"از‪/‬جان‪/‬گذشته‪/‬گی"نیست ولی دربرگیرندهیآن هم هست‪.‬‬ ‫آیا نیستند کسانی‪،‬که آمادهاند از جانِخود بگذرند ولی از"خودِ خود"‪ ،‬از خویشتنِ خود‪ ،‬نه؟ فرق است‬ ‫میانِ"جان" و "خود"‪ .‬میانِ"جانِخود" و "خودِ خود"‪.‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪54‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ یِكُم‬

‫نیازی بهدلیل ندارد که آرمانخواهیِ انسانی دارای گونهها و انواعِ مختلف است‪ .‬هم آرمانهای انسانی‬ ‫متعدّدند‪ ،‬هم آرمانخواهیها‪ ،‬و هم آرمانخواهان‪ .‬آرمانخواهیِ س‪ .‬ف‪ .‬از گونههای انسانی بود‪.‬‬ ‫هرکوششی که اینآرمانخواهی را نا‪/‬انسانی بداند‪ ،‬هر کوششی که بخواهد آنرا در کنارِ انواعِ واپسمانده‬ ‫و واپسگرایِآرمانخواهی بگذارد انصافرا در داوری زیرِپا گذاشتهاست‪ .‬اینآرمانخواهی دارای ویژهگی‬ ‫هایی بود که آنرا در میانِ انواعِ آرمانخواهیهای انسانی‪ ،‬در کنارِ بهترینهایِ آنها قرار میداد‪ .‬این‬ ‫آرمانخواهی‪ ،‬از گونههای مُداراگر‪ ،‬و نوگرای آرمان خواهیِ انسانی بود‪.‬‬


‫‪53‬‬

‫چند نوشته‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ یِكُم‬

‫فصل پنجم‬ ‫در بارهي معناي به‪/‬هم‪/‬پیوستنِ ما‬ ‫همه به یكی‬ ‫یكی به همه‬ ‫همه به همه‬ ‫هیچکس به هیچکس؟‬

‫()()()‬ ‫بهباورِ من‪ ،‬خطاست اگرکه گفتهشود در سالهای‪ 37/31‬و نیز در سالهای‪ 33/33‬و مخصوصاً در سال‬ ‫های‪ 31‬بهبعد انبوهِ عظیمی از ایرانیان بهس‪ .‬ف‪ .‬پیوستند‪ .‬حتّی در درونِ س‪ .‬ف‪ .‬هم بهخطا این گمان‬ ‫بود که‪ :‬همهی آن انبوهی از دارندهگانِ روحیّهی اشارهشده‪ ،‬که درسالهای نامبرده به هواخواهی از او‬ ‫بر خاستند‪ ،‬بهاو پیوستند‪.‬‬ ‫بهحقیقت نزدیکتر است اگرکه گفته شود در این سالها انبوهِ عظیمی از ایرانیان که دارای روحیّهی‬ ‫همانند و مشترکی بودند بههم پیوستند‪.‬‬ ‫معنایپیوستنِ بسیاریاز ماها و س‪ .‬ف‪ .‬بههم‪ ،‬چیزی فراتر از به‪/‬هم‪ /‬پیوستنِ تكّههای پراکندهی یک‬ ‫روحیّهی یگانهبود‪ .‬بلکه این‪ ،‬بهمعنای به‪/‬هم‪ /‬پیوستنِ دارندهگانِ روحیّههای مشابه بود که همه از یک‬ ‫آبشخور سیراب بودند‪ .‬بسیاری از ماها روحیّهیمان را از س‪ .‬ف‪ .‬نگرفته بودیم‪ .‬بلکه ما نیز پیش از او‬ ‫و مستقل از او زیر تأثیرِ همان روحیّهایی بودیم که خودِ او هم ازآن متأثّر بود‪ .‬ازاینرو و دراینمعنا‪ ،‬هم‬ ‫س‪ .‬ف‪ .‬و هم آنانبوهِ انسانها باید"هوادار" نامیده شوند‪ .‬هوادارانیکه برایانجامِ آنچه که هوایِآنرا‬ ‫داشتند بههمدیگر پیوستند‪.‬‬ ‫گستره و مرزِ هوادارانِ س‪ .‬ف‪ .‬و خودِ س‪ .‬ف‪ .‬از سالهای ‪ ،33/7533‬دارای یک دگرگونیِ بزرگی شد‪.‬‬ ‫از خودِ س‪ .‬ف‪ .‬نزدیک به هیچکس بهجا نماند‪ ،‬امّا هزارانِ انسانِ دیگری پیدا شدند که همراه و همزمان‬ ‫با پیداشدنِشان‪ ،‬پدیدهای شگفت آغازکرد به پدیدارشدن‪ :‬پدیدهی "هواداران"‪.‬‬ ‫پدیدهي هواداران‬

‫ت انقالبِ‪ ،31‬نزدیک بههمهی کسانی که خود را فدایی مینامیدند‪ ،‬در‬ ‫بهویژه از همان ماههای نخس ِ‬ ‫حقیقت "هوادارانِ"فدایی بودند‪.‬‬ ‫این پدیدهی کممانند‪ ،‬هنوز هم پس از دهها سال پیداییِ خود‪ ،‬ناشناخته ماندهاست‪ .‬مرز و گسترهی‬ ‫این پدیدهی هواداران‪ ،‬بهیکمعنا چنانبود که حتّی خودِ آن چندنفرِ بازمانده از س‪ .‬ف‪ .‬را هم در بر‬ ‫میگیرد‪ .‬یعنی در حقیقت‪ ،‬دیگر همه هوادار بودند‪ .‬هیچکس نمیتوانست ادّعا کند که در شمارِ انسان‬ ‫های نمایندهی آن"اصل"است‪ .‬اینکه در سالهای‪ ،31/7533‬اینجا و آنجا‪ ،‬کسانی تالشهایی کردند‬ ‫تا مگر خودرا نمایندهی آن"اصل" بنامند‪ ،‬خیلی زود نشان داد که بسیاری از این انسانها‪ ،‬که در مَنِش‬ ‫نیکِ آنها تردیدی نبود‪ ،‬از آن تغییرِ بزرگ خبردار نشدند‪ ،‬و در نیافتند که حتّی آنان هم از همان سال‬ ‫های‪ 33/7533‬عناصرِ مهمّی از"هواداربودن" در خود دارند‪ .‬همه از سهمگینبودنِ ضربه های آنسالها‬ ‫میگویند امّا کم بودند که دریابند یكی از نشانههای سهمگینیِ آنضربهها اینبود‪ ،‬که نمایندههای‬


‫چند نوشته‬

‫‪53‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ یِكُم‬

‫"اصلِ"را از میان برداشت‪ ،‬و "اصل"‪ ،‬خوشبختانه از آن آزمون بهسالمتگذشت‪ .‬دیگر همه هوادارند‪.‬‬ ‫نهاینکه"فرع" شدهباشند‪ .‬نه! بلکه هواداراناند؛ هوادارانِ اصل‪ .‬هوادارانِ اصلی‪ .‬اصلِ هواداران‪.‬‬ ‫چه در پیشاز انقالب و چه بهویژه در پس ازآن‪ ،‬همهی ما که به هواخواهی از س‪ .‬ف‪ .‬برخاسته بودیم‬ ‫پذیرفتیم که همراه با س‪ .‬ف‪ .‬یکجا و یکسره "فدایی خلق" نامیده شویم‪ .‬نامِ"فدایی خلق" از نامهای‬ ‫زیبنده‪ ،‬ناآلوده‪ ،‬خوشخاطره و معتبرِ جامعهی ما بود و هست و امیدوارم همچنان باشد‪ .‬امّا اینجا بحث‬ ‫برسرِ چیزِ بهکلّی دیگری است‪ .‬حقیقت را‪ ،‬که نمیشد هرکسی را که از این روحیّه متأثّر بود "فدایی‬ ‫خلق" نامید‪ .‬همچنان که نمیشد همهی آن کسان و گروههای سیاسی یا فرهنگی یا مذهبی گوناگونی‬ ‫را که دارای آن روحیّه بودند و آنرا در رفتار و اندیشههای خود کموبیش باز مینمایاندند فدایی خلق‬ ‫نامید‪ .‬فداییخلق نامِ تنهاوتنها یکي از همهی آنگروههاییبود که درشمارِ دارندهگانِ صادقِ این روحیّه‬ ‫بهحساب میآمدند‪ .‬حتّی همهی هوادارانِ نزدیکِ س‪ .‬ف‪ .‬را هم نمیتوان"فدایی خلق" نامید و یا از این‬ ‫نامگذاری چنین نتیجه گرفت که گویا همهیشان بهیکمیزان و یکنحو از آنروحیّه متأثّر بودند‪ .‬زیرا‬ ‫میانِهوادارانِ س‪ .‬ف‪ .‬هم تفاوتهایمعیّنی در میزانِ تأثیرپذیریِشان از آنروحیّه و در میزانِ پایبندیِ‬ ‫شان نسبت بهآن روحیّه وجود داشت‪.‬‬ ‫از علّتها و یا انگیزههای پذیرش این نامگذاری مشتركِ ناکامل و شُبهه برانگیز‪ ،‬یكی‪ ،‬فشارهای در‪/‬هم‪/‬‬ ‫شكنندهی بهاصطالح"ضرورتِ""سازمانیافتهشدن"بود‪ .‬ضرورتِسازمانیافتهشدن‪ ،‬نامیرا بر خود می‬ ‫طلبید‪ ،‬و زحماتِ بیدریغ س‪ .‬ف‪ .‬در سالهای پیش از انقالب‪ ،‬نامِ اورا بهحق و بهشایستهگی بر سازمان‬ ‫‪/‬یابندهگیِ تازهیمان حک میکرد‪ .‬و چنینهم شد‪ .‬یكی دیگر از علّتها هم قطعاً سادهباوری و ساده‪/‬‬ ‫دلیِ صادقانهی ویژهی آن روحیّهی نامبرده باید بوده باشد که همهی ما‪ ،‬یعنی هم س‪ .‬ف‪ .‬و هم‬ ‫هواداران آن را‪ ،‬در نَوَردیده و در بر گرفتهبود‪ .‬و البد همین مسئله بود که سبب شده بود نه س‪ .‬ف‪ .‬از‬ ‫دادنِ نام خود بهآن"انبوهه" اِکراه کند و نه آن انبوهه بر نامیدهشدن و انتسابِ خود بهایننام‪ ،‬کدام‬ ‫بهایی و قیمتی یا احیاناً شرطی و امّایی بگذارد‪ .‬و از اینرو‪ ،‬هیچ چانهزدنی انجام نگرفت‪.‬‬ ‫هیچ بعید نیست که این نامگذاری دریكی‪/‬دوسالِ نخستِ پس از انقالب‪ ،‬تا اندازههایی‪ ،‬یک پَردهکشیِ‬ ‫عامدانه برروی آن تفاوتها بودهباشد برای گِرد آوریِ نیروهای بیشتر‪ .‬در همانحال که بایدگفت‪:‬‬ ‫ادامهدارشدنِ این نامگذاریِ نامناسب از سالهای بهویژه ‪7531‬بهبعد‪ ،‬قطعاً در زیرِ تأثیرِ حسابگریهای‬ ‫حقیرِ سیاسی بود‪ ،‬که در آنهنگام "اکثریتِ" ما را در خود بلعیده بود‪ .‬حقیقت ایناست که این نامِ‬ ‫مشترك‪ ،‬بر برخی از تفاوتهایی که میان ماها وجود داشت پرده میکشید‪ .‬ازجملهی تفاوتهایی که‬ ‫این نامِ مشترك آن را از دیدهها ودیدها‪ ،‬حتّی دیدهای خودِ ما هم‪ ،‬پنهان میکرد همین تفاوتِ هر‬ ‫یک از ماها در میزانِ تأثیرپذیریمان از آنروحیّه ی نامبرده و در میزانِ پای بندیمان نسبت بهآن بود‪.‬‬ ‫وجودِ این تفاوتها حقیقتیاست که تصوّر نمیکنم کسی آنرا انكار کند‪ .‬ازپساز انقالب تاکنون همهی‬ ‫ما شاهد بودیم و هنوز هم هستیم که این تفاوتها‪ ،‬از سوي كساني‪ ،‬هرگاه که الزم میآمد پردهپوشی‬ ‫میشد تا نمایشِ وحدت‪ ،‬وحدت بهخاطرِ مطامع حقیرِ سیاسی‪ ،‬هر چه چشمگیرتر باشد‪ ،‬و هرجا الزم‬ ‫میافتاد از پرده بیرون آورده میشد و همچون ماری به میانه پرتاب میگشت برای ترساندن‪ ،‬و یا به‬


‫چند نوشته‬

‫‪51‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ یِكُم‬

‫بهانهای بَدَل میشد برای سرشاخشدن با همدیگر و یا بَدَل میشد بهیكی از موضوعاتِ مهمِ بحث و‬ ‫فحثهای درونِ ما‪ .‬برخی متّهم میشدند به اینکه از آن روحیّه فاصله گرفتهاند و برخی دیگر متّهم‬ ‫میشدند بهاین که هنوز بهاین روحیّهی "کهنه و زیانبخش و عرفانزده و درویشمسلک" آلودهاند‪ .‬و‬ ‫باری‪ ،‬بههرحال هیچکس وجودِ آن روحیّه را در درونِ ما بهطورِکلّی انكار نمیکرد‪ .‬وجود این تفاوتها‬ ‫خود دلیل روشنی است بر این که در درونِ ما‪ ،‬در زیرِ آن روحیّهی اصلی‪ ،‬روحیّههای کوچکتری هم‬ ‫وجود داشتهاند که دارای مَنِش ویژهی خودبودند‪ .‬بهاعتقادِ من یكی از پایههای اختالفهاییکه در باره‬ ‫یِ برخی از رویدادها و یا موضوعهای سیاسی و یا اجتماعی وجود داشت‪ ،‬همین تفاوتها میان این‬ ‫روحیّههای کوچکتر با هم‪ ،‬و میانِ آنها با آن روحیّهی اصلی و یا بزرگتر بود‪ .‬من هیچ تردیدی ندارم‬ ‫که آنروحیّه‪ ،‬که بخشِ بزرگِ ایننوشته بهاشارههایی در بارهی معنایآن اختصاص یافته است‪ ،‬هم‬ ‫عاملِ به‪/‬هم‪/‬پیوستنِ ما بود‪ ،‬و هم خود از مضامینِ مهمِّ این به‪ /‬هم‪/‬پیوستن‪ .‬حتّی شكلِ به‪/‬هم‪/‬پیوستنِ‬ ‫ما هم آشكارا زیرِتأثیر و نشانگذاریِ آن بوده است‪ .‬همینروحیّه موجب شدهبود که به‪/‬هم‪/‬پیوستنِ ما‪،‬‬ ‫دستِکم تا سالهای‪ ،7531‬معجون و آمیزهای از گونههای مختلفِ به‪/‬هم‪/‬پیوستن باشد‪ :‬به‪/‬هم‪/‬پیوستنِ‬ ‫همه‪/‬به‪/‬همه؛ یكی‪/‬به‪/‬همه؛ همه‪/‬به‪/‬یكی؛ و حتّی هیچکس‪/‬بههیچکس‪ .‬به‪/‬هم‪/‬پیوستنی که برای بهدست‪/‬‬ ‫گرفتنِ قدرتِ سیاسی‪ ،‬کارایی نداشت و بلکه برضدِّ آن بود‪ ،‬ولی بهلحاظِ اجتماعی دارای کاراییِ باالیی‬ ‫بود‪ .‬به‪/‬هم‪ /‬پیوستنی شگفت‪.‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪53‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ یِكُم‬

‫و‪ ...‬آنگاه‬

‫و آنگاه در گوشهوُکنارِجامعه‪ ،‬درگوشهوُکنارِ روحِ ما‪ ،‬روشناییای آغازکرد به رامشگری‪ .‬چهلحظههایی‬ ‫بود‪ ،‬شگفتا چهلحظههایی‪ .‬هرگز خودرا با انسانوُ جهان وُ هرچه در آنهاست‪ ،‬اینچنین درآمیخته‬ ‫احساس نكردهبودم‪ .‬همراه با بیشمار انسانِ دیگر‪ ،‬یگانه شده بودم با همهکس و با همهچیز‪ .‬بیگانه شده‬ ‫بودم با هرچه بیگانهگی با هرچه و با هرکِه‪ .‬نهآنکه از یاد بردهبودهباشم که آدمی چه معجونِ غریبی‬ ‫است و جهانوُ هرچه که در اوست چه آلودهگیها و ناپاکیهاییرا درخوددارند‪ ،‬و زمانه همیشه چه‬ ‫داستانهای شگفتی میسازد‪ .‬بلکه من‪ -‬مانندِ آن بیشمار‪/‬دیگران‪ ،‬همهیآنها را همراه با همهی‬ ‫آلودهگیها و ناپاکیهایشان در آغوش گرفتهبودم‪ ،‬و خویشتنِ خودرا هم با همهی آلودهگیها و ناپاکی‬ ‫هایم بهآغوشِ آنها رها کردهبودم‪ .‬از همهی تجربههای شخصی و کشفوُشهودهای تنهایی و شنیدهها‬ ‫وُ دیدهها وُ خواندهها بر میآمد که این‪ ،‬روشناییِ انقالباست‪ .‬و بود‪ .‬من در آنلحظهها هیچ تردیدی در‬ ‫این نداشتم‪ .‬و اکنونهم هیچتردیدی درآن بیتردیدی ندارم‪ .‬با هماننگاه‪ ،‬که هم‪/‬چونچراغی در دل و‬ ‫در دیده میسوخت‪ ،‬با همانسادهگیوُ سادهلوحیوُ خلوص‪ ،‬آنرا باور کردم‪ .‬آنرا باورکردیم‪ .‬و کوشیدیم‬ ‫تا دیگرانرا هم‪ -‬آندیگرانی که امروز دیگر عارِمان میآید آنها را به همان نامِ واقعیشان که در آن‬ ‫روزگار مینامیدیم بنامیم‪ ،‬یعنی کارگران و زحمتکشانرا‪ -‬متقاعد کنیم که آنروشناییرا باور کنند‪.‬‬ ‫آنروحیّهیکهنسال‪ ،‬که از آن سخن رفتهاست‪ ،‬و نیز آنروحیّهی نوسال‪ ،‬که از آنهم باز سخن گفته‬ ‫شد‪ ،‬بهبیانی دیگر‪ ،‬آن"مجموعه‪/‬روحیّه"‪ ،‬در برابرِ ورطهایهولناك قرارگرفت(یا ایستاد‪ ،‬یا ایستاندهشد‪،‬‬ ‫و یا بهایستادن واداشتهشد‪ ،‬و یا بهسوی اینایستادن کشاندهشد)‪ :‬در برابرِ ورطهای هراسآور‪« :‬ورطهی‬ ‫همهچیز را بهضرورتهایسیاستوقدرت گرهزدن»؛ در برابرِ «ورطهی قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداری»؛ در برابرِ‬ ‫«ورطهی جدالیبیافتخار‪ :‬ورطهی جدال بر سرِ سَهمی در قدرتِ سیاسی»‪.‬‬ ‫کش‪/‬مكشی در درونِ اینروح‪ ،‬اینروحیّه‪ ،‬بر سرِ درافتادن یا درنیفتادن بهاینورطه‪ ،‬شعلهگرفت‪.‬‬ ‫و آنگاه بُرههی دیگری آغازشد‪...‬‬ ‫‪7537‬‬



‫خیره در نگاهِ خویش ‪ -‬بخش دوم‬ ‫(‪)7535‬‬ ‫فهرست‪. :‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫صفحه‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪03‬‬

‫اشاره‬

‫‪00‬‬

‫پیش از فصول‬ ‫دربارهی رَوَندِ سیاه‬ ‫سرچشمههای پیداییِ سیاست‪/‬قدرت‪/‬مَدارِی در میانِ ما‬ ‫قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداری‪ :‬روحیّهای تازه یا واکنشِ تازهی روحیّهی قدیم؟‬ ‫فصل یکم‬

‫‪.‬‬

‫‪33‬‬

‫‪.‬‬

‫‪30‬‬

‫رَوَندِ سیاه‪ ،‬و دگردیسیِ جامعه‬ ‫فصل دوم‬

‫‪.‬‬

‫رَوَندِ سیاه‪ ،‬و دگردیسیهای ما‬ ‫رَوَندِ سیاه‪ ،‬و سرنوشتِ مَنِشهای سیاسیِ ما‬ ‫رَوَندِ سیاه‪ ،‬و رابطهی ما و قدرت‬ ‫رَوَندِ سیاه‪ ،‬و نگاه ما‬ ‫رَوَندِ سیاه‪ ،‬و دگردیسیِ تصویرِ جهان در ذهنِ ما‬ ‫رَوَندِ سیاه‪ ،‬و زندهگیِ گروهیِ ما‬ ‫در‪/‬هم‪/‬ریزیِ درون و بیرون‬ ‫فصل سِوُم‬

‫‪.‬‬

‫‪38‬‬

‫رَوَندِ سیاه‪ ،‬و دگردیسیهای من‬ ‫پیداییِ شكلِ تازهای از پنهانداری‬ ‫بستنِ بهموقعِ چشم‬ ‫به سودای هَرَس‪ ،‬تَبَر‪/‬در‪/‬دست‪ ،‬در برابر ِ درختِ خویشتنِ خود!‬ ‫فصل چهارم ‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪36‬‬

‫رَوَندِ سیاه‪ ،‬و دگردیسیِ رابطهی ما و انسان‬ ‫فصل پنجم ‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪64‬‬

‫فصل ششم ‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪60‬‬

‫رَوَندِ سیاه‪ ،‬و جداییها‬ ‫رَوَندِ سیاه‪ ،‬و دگردیسیِ رفتارِ ما با اندیشه و اندیشهورزی‬ ‫دو رفتار با اندیشه‬ ‫دربارهی برخی صفتهای دگرگونیهای اندیشهییِ ما‬ ‫مباحثِ ما و استدالل‬ ‫مباحثِ ما و مقولههای پذیرش‪ ،‬اقناع‪ ،‬تسلیم‬ ‫مباحثِ ما و پدیدهی تردید‬ ‫مباحثِ ما و تأثیرِ گونههای ناسیاسیِ قدرت‬ ‫فصل هفتم ‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪33‬‬

‫رَوَندِ سیاه‪ ،‬و دنبالهرَوی از واقعیت‬ ‫واکُنشِ خودبهخودی‪ ،‬و غریزی‬ ‫طغیانِ غریزهها‬ ‫ردیابیِ نقشِ این عوامل در موضوعِ "اتّحادها"و"مبارزهها"‬ ‫فصل هشتم ‪..‬‬

‫‪.‬‬

‫‪40‬‬


‫رَوَندِ سیاه‪ ،‬و دگردیسیِ فرهنگِ"اتّحاد" و "مبارزه" در جامعه و در نزدِ ما‬ ‫فصل نهم‬

‫‪.‬‬

‫‪43‬‬

‫فصلِ دَهُم‬

‫‪.‬‬

‫‪144‬‬

‫رَوَندِ سیاه‪ ،‬و مقولهی خیانت‬ ‫رَوَندِ سیاه‪ ،‬و رابطهی ما با گروههای سیاسی‬ ‫سه نمونهی عملیِ کوچک برای مباحثِ فصلِ هَشتُم و نُهُم‬ ‫فصل یازدهم ‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪143‬‬

‫فصل دوازدهم‬

‫‪.‬‬

‫‪143‬‬

‫پسگفتار‬

‫‪.‬‬

‫‪144‬‬

‫پس از فصول‬

‫‪.‬‬

‫‪118‬‬

‫رَوَندِ سیاه‪ ،‬و آن روحیّه‬ ‫رَوَندِ سیاه‪ ،‬و وظیفهی من‬


‫چند نوشته‬

‫‪41‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫اشاره ‪:‬‬ ‫بخشِیكمِ ایننوشته‪ ،‬همه در تشریحِ برخی از ویژهگیها و خصلتهایما‪ ،‬بهعنوان یک مجمعوعهی‬ ‫نهچندان کوچكی از تودهی ایرانیان‪ ،‬بود‪ .‬این مجموعه‪ ،‬دربرگیرندهی افراد‪ ،‬انجمن ها‪ ،‬گروهها و سازمان‬ ‫های فرهنگی‪ ،‬فكری‪ ،‬سیاسی‪ ،‬اجتماعی‪ ...‬بود‪ .‬همهی اجزایِ این مجموعه‪ ،‬با همهی ناهمانندیهایِ‬ ‫شان‪ ،‬دارای همانندیِ مشترکی بودند‪ .‬من این هم‪/‬مانندیِ مشترك را یک "روحیّهی معیَّن" نامیدهام‪ ،‬و‬ ‫کوشیدهام تا بهزعمِ خود بگویم که نسلِ ما‪ ،‬یک "عنصر"و"جزءِ" این مجموعه‪ ،‬و از عنصرها و جزءهایِ‬ ‫پُرشور و چشمگیرِ آن بود‪ .‬من در آن بخش‪ ،‬تالش کردم تا خصایصِ آن روحیّهیمشتركرا‪ ،‬آنطورکه‬ ‫نگاِه من آنرا میدیدم‪ ،‬بَربِشمُرم‪ .‬بهدالیلِ شخصی‪ ،‬به«سازمان چریکهای فداییخلقایران»(س‪ .‬ف‪ ).‬در‬ ‫آنبخش از نوشته‪ ،‬بهگونهای ویژه اشاره شده بود‪.‬‬ ‫در اینبخش‪ ،‬صحبت بر سرِ سرنوشتِ آن روحیّهی مشترك در سالهای پس از انقالب‪ 7531‬تا ‪7531‬‬ ‫بهطورِ کلّی است‪ .‬و صحبتِ من در بارهی سرنوشتِ آن روحیهی مشترك‪ ،‬باز هم بهدالیلِ شخصی‪،‬‬ ‫بهویژه بهسرنوشتِ س‪ .‬ف‪ .‬و به خصوص به س‪ .‬ف‪" .‬اکثریت" متوجّه و متمرکز است‪ .‬صحبت دربارهی‬ ‫فرازها و نكاتِ گوناگونِ این سرنوشت نیز‪ ،‬بهویژه و یا شاید فقط متمرکز است بر یک نكته و فرازِ بزرگِ‬ ‫این سرنوشت‪ ،‬یعنی بر سیاستِ دفاع و پشتیبانیِ ما س‪ .‬ف‪ .‬اکثریت از جمهوریِاسالمی و شكوفا‪/‬ساختنِ‬ ‫آن‪ .‬زیرا این فراز از این سرنوشت‪ ،‬دردناك‪ /‬ترین و زیانبارترین نكات و فرازهای این سرنوشت است و‬ ‫ماهیّتِ این سرنوشت را رقم زده است‪.‬‬ ‫من در اینبخش‪ ،‬کوشیدهام که این سرنوشترا‪ ،‬از راهِ کَندوکاو در برخی دگردیسیهای درونیِ خودم‪ ،‬و‬ ‫دقّت در برخی دگردیسیها در برخی از وجوهِ اندیشهیی و کرداریِ س‪ .‬ف‪ .‬در رَوَندِ انقالب دنبالکنم‪ .‬در‬ ‫جریانِ این دنبالهگیری و بهاصطالح"تحقیق"‪ ،‬بهاین نتیجه رسیدهام که سیاستِ اکثریتِ ما در پشتیبانی‬ ‫از ج‪ .‬ا‪ .‬نتیجه و پیامدِ اینحقیقت است که اکثریتِ س‪ .‬ف‪ .‬در سالِ‪ 7531‬به کُرنش در برابرِ سیاست‪/‬‬ ‫قدرت‪ /‬مداری درغلتید‪ .‬آن کسانی که تصوّر میکنند ریشهی در پیش گرفتنِ این"سیاست"‪ ،‬همانا در‬ ‫پذیرشِ"ضدامپریالیستیبودنِ" ج‪ .‬ا‪ .‬و روحانیتِ آن‪ ،‬ضدِّ امپریالیستبودنِ خودِ فداییان‪ ،‬پذیرشِ نظریه‬ ‫هایِ راهِرشدِ غیرسرمایهداری بهروایتِ ح‪ .‬ك‪ .‬شوروی‪ ،‬و‪ ...‬و یا غالبشدنِ یک"باندِ" خیاتکار بر این‬ ‫اکثریت است‪ ،‬با آنکه کمی درست میگویند‪ ،‬بهطورِکلّی برخطا هستند‪ .‬همهی این چیزها بهانه‪،‬‬ ‫دستآویز و توجیههایی بیش نبودند‪ .‬ریشهیاصلیِ درپیشگرفتنِ آن"سیاست"‪ ،‬چیرهگی‪/‬یافتنِ قدرت‪/‬‬ ‫سیاست‪/‬مداری بر این"اکثریت"بوده است‪.‬‬ ‫آغازِ انقالب‪ ،‬بهدرستی در زبانِ شعریِ پیش ازآن‪ ،‬به"طلوع" و برآمدِ خورشید تشبیه میشد‪ .‬آنچه که‬ ‫امّا کمتر بهآن پرداخته میشد این بود که با برآمدِ آفتاب‪ ،‬چه چیزهای دیده خواهند شد‪.‬‬ ‫« صبح وقتي كه هوا روشن شد‬ ‫هركسي خواهددانست وُ‪ ،‬بهجا خواهد آورد مرا‬ ‫كه براین پهنهور‪/‬آب‬ ‫به چه ره رفتم وُ‪ ،‬از بهرِ چهام بود عذاب‪ ».‬نیما یوشیج‬


‫چند نوشته‬

‫‪45‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫آیا میشد همچون نیما چنین روشن و ساده به روشناییِ فردا و به خلوصِ نگاهِ نگرندهها امیدداشت؟‬ ‫آیا بهراستی«هرکسیخواهددانست»و«بهجاخواهدآورد» که«براینپهنهورآب»«بهچهرَهرفتیم»؟ آنروحیّه‬ ‫که از آن سخن رفتهاست چنینامیدی داشت‪ .‬نیما خودهم‪ ،‬یكی از دارندهگانِ همینروحیّه بود‪.‬‬ ‫پس همه به"روشنی"درآمدیم‪ .‬تفاوت میان آنچه که تا آنهنگام فقط"بهگوش میرسید و بهخیال‬ ‫مینشست"‪ ،‬با آنچه که اکنون دیگر "بهچشم میآمد و بهدریافت مینشست"‪ ،‬آغازکرد به جانگرفتن‪.‬‬ ‫آزمونِ تصوّرات بود و صورتها‪ .‬تنها "مدعیان"نبودند که آزمون میشدند؛ همهکس و همهچیز ‪ :‬هم‬ ‫"مُدّعی"‪ ،‬هم"مُدّعا"‪ ،‬هم"دعوتشده"‪ .‬هم "رهبران"‪ ،‬هم راهها‪ ،‬هم خلق‪.‬‬ ‫درست در همانآستانهی بُرههیتازه‪ ،‬روحیّهی نام‪/‬برده خودرا در برابرِ آزمایشی بزرگ دید‪ .‬هم‪ /‬پای او‪،‬‬ ‫بخشی از انسانِایرانینیز‪ ،‬که اینروحیّه را در رفتارها و اندیشههای خود داشت‪ ،‬خودرا با همین آزمایش‬ ‫رو‪/‬به‪/‬رو دید‪ .‬آنچه در اینبخش از ایننوشته میآید‪ ،‬گوشهای از این داستانِ رو‪/‬در‪/‬روییاست با بیانی‬ ‫بهگونهی خود‪ .‬برای این که گسستی میانِ بخشِ یكُمِ این نوشته و بخشِ دُوُم آن پیش نیاید‪ ،‬پایانِ بخشِ یكم‬ ‫را در آغازِ بخشِ دوم تكرار میکنم‪:‬‬

‫«و آنگاه در گوشهوُکنارِجامعه‪ ،‬درگوشهوُکنارِ روحِ ما‪ ،‬روشناییای آغازکرد به رامشگری‪ .‬چهلحظههایی‬ ‫بود‪ ،‬شگفتا چهلحظههایی‪ .‬هرگز خودرا با انسانوُ جهان وُ هرچه درآنهاست‪ ،‬اینچنین درآمیخته‬ ‫احساس نكردهبودم‪ .‬همراه با بیشمار انسانِ دیگر‪ ،‬یگانه شده بودم با همهکس و با همهچیز‪ .‬بیگانه شده‬ ‫بودم با هرچه بیگانهگی با هرچه و با هرکِه‪ .‬نهآنکه از یاد بردهبودهباشم که آدمی چه معجونِ غریبی‬ ‫است و جهانوُ هرچه که در اوست چه آلودهگیها و ناپاکیهاییرا درخوددارند‪ ،‬و زمانه همیشه چه‬ ‫داستانهای شگفتی میسازد‪ .‬بلکه من‪ -‬مانندِ آن بیشمار‪/‬دیگران‪ ،‬همهیآنها را همراه با همهی‬ ‫آلودهگیها و ناپاکیهایشان در آغوش گرفتهبودم‪ ،‬و خویشتنِ خودرا هم با همهی آلودهگیها و ناپاکی‬ ‫هایم بهآغوشِ آنها رها کردهبودم‪ .‬از همهی تجربههای شخصی و کشفوُشهودهای تنهایی و شنیدهها‬ ‫وُ دیدهها وُ خواندهها بر میآمد که این‪ ،‬روشناییِ انقالباست‪ .‬و بود‪ .‬من در آنلحظهها هیچ تردیدی در‬ ‫این نداشتم‪ .‬و اکنونهم هیچتردیدی درآن بیتردیدی ندارم‪ .‬با هماننگاه‪ ،‬که هم‪/‬چونچراغی در دل و‬ ‫در دیده میسوخت‪ ،‬با همانسادهگیوُ سادهلوحیوُ خلوص‪ ،‬آنرا باور کردم‪ .‬آنرا باورکردیم‪ .‬و کوشیدیم‬ ‫تا دیگرانرا هم‪ -‬آندیگرانی که امروز دیگر عارِمان میآید آنها را به همان نامِ واقعیشان که در آن‬ ‫روزگار مینامیدیم بنامیم‪ ،‬یعنی کارگران و زحمتکشانرا‪ -‬متقاعد کنیم که آنروشناییرا باور کنند‪.‬‬ ‫آنروحیّهیکهنسال‪ ،‬که از آن سخن رفتهاست‪ ،‬و نیز آنروحیّهی نوسال‪ ،‬که از آنهم باز سخن گفته‬ ‫شد‪ ،‬بهبیانی دیگر‪ ،‬آن"مجموعه‪/‬روحیّه"‪ ،‬در برابرِ ورطهایهولناك قرارگرفت(یا ایستاد‪ ،‬یا ایستاندهشد‪،‬‬ ‫و یا بهایستادن واداشتهشد‪ ،‬و یا بهسوی اینایستادن کشاندهشد)‪ :‬در برابرِ ورطهای هراسآور‪" :‬ورطهی‬ ‫همهچیز را بهضرورتهایسیاستوقدرت گرهزدن"؛ در برابرِ "ورطهی قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداری"؛ در برابرِ‬ ‫"ورطهی جدالیبیافتخار‪ :‬ورطهی جدال بر سرِ سَهمی در قدرتِ سیاسی"‪.‬‬ ‫کش‪/‬مكشی در درونِ اینروح‪ ،‬اینروحیّه‪ ،‬بر سرِ درافتادن یا درنیفتادن بهاینورطه‪ ،‬شعلهگرفت‪.‬‬ ‫و آنگاه بُرههی دیگری آغازشد‪»...‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪44‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫پیش از فصول!‬ ‫در بارهي رَوَندِ سیاه‬

‫یكی از پیآمدهای انقالبِ بهمن این بود‪ ،‬که رَوَندهای بیشماری را‪ -‬که تا پیشازآن‪ ،‬زمینه یا امكا ِ‬ ‫ن‬ ‫روانشدن نیافته و یا در نیمهراهِ خود باز ایستاده بودند‪ -‬در جامعه روانه ساخت‪ .‬نهتنها درونِ جامعه‪،‬‬ ‫بلکهحتّی درونِانسانها هم بهپهنهی درنَوَردیدهشدنِ اینرَوَندها بَدَل شدهبود‪ .‬جویباری از هزارانجوی‪.‬‬ ‫این رَوَندها طراوت و تازهگی با خود میآوردند ولی همچنین گِل وُ الی و گاهحتّی بویِتعفّنرا هم‪.‬‬ ‫یكی از این رَوَندها‪ ،‬که بوی کامالً دیگر و یكّهای داشت‪ ،‬ژرف و عریض بود؛ من این رَوَند را‪ ،‬رَوَندِ سیاه‬ ‫مینامم‪ .‬ورطهای عظیم‪ ،‬که در زیرِپای جامعه دهان گشود‪ .‬مضمونِ این رَوَند‪ ،‬که من همهی مطالبِ‬ ‫این نوشتهرا بر مَدارِ آن بهگَردش درآوردهام‪ ،‬در فشردهترینشكلِ خود این است‪:‬‬ ‫رَوَندِ کشیدهشدنِما بهسوی"سیاست‪/‬مَداری" و "قدرت‪/‬مَداری"‪ ،‬بهسوی"قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداری"‪ .‬رَوَندِ‬ ‫کشیدهشدنِ ما بهسوی"نگریستن بهانسان و بهحقیقت و به دادگری و آزادی از دریچهی مصلحتهای‬ ‫سیاست‪/‬قدرت‪/‬مداری"‪ .‬رَوَندِ کشیدهشدنِ ما بهسوی تقدیسِ قدرتِ سیاسی‪.‬‬ ‫آغازِ پیوستنِما به قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداری‪ ،‬آغازِ جداشدنِ ما بود از مبارزهی سیاسی و اجتماعیِ توده‬ ‫های گستردهی انسانها‪ ،‬که در همهی حوزه های زنده گیِ اجتماعی روان بود‪ ،‬زنده و نوجو و پویا بود‪،‬‬ ‫و هدفِ اصلیِ آن‪ ،‬دگرگونکردنِ انسانی و انقالبیِ همهی حوزههای زندهگیِاجتماعی بود‪ .‬آغازِپیوستنِ‬ ‫ما بود بهمبارزهی سیاسیای‪ ،‬که آنرا فقط احزابِ سیاسی انجام میدهند‪ ،‬تودههای انسانی در آن‬ ‫نقشی ندارند و تنها "ماشینِرأی"اند‪ ،‬مبارزهای محدود و محافظهکار‪ ،‬و بهدور از پویایی و انسانی‪/‬سازی‬ ‫‪ ،‬مبارزهی که هدفِ اصلیِ آن‪ ،‬بهدستآوردنِ قدرتِ سیاسی و یا نگهداشتِ آن است‪.‬‬ ‫اینرَوَند‪ ،‬بهیکمعنی‪ ،‬رَوَند جایگزینشدنِ آن"وارستهگیِ ستیزهجویانه از قدرت" با "وابستهگیِ کُرنش‪/‬‬ ‫گرانه بهقدرت"بود‪ .‬اینرَوَند یکدگردیسیِ ماهَوی بود‪ .‬هرگونه توضیح بیشترِ این رَوَند‪ ،‬در اینجا‪،‬‬ ‫کاری دوباره است‪ ،‬زیراکه متنِ این نوشته‪ ،‬سراسر‪ ،‬چیزی جز همین توضیح نیست‪.‬‬ ‫امّا منظورِمن از"ما"‪ ،‬در اینبخش‪ ،‬نیاز به یک اشارهی کوتاه دارد‪ .‬از یکسو‪ ،‬تا آنجاکه سخن بر سرِ‬ ‫قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداریِ عام است‪ ،‬این"ما"‪ ،‬در برگیرندهی همهی گروههای فداییاست‪ ،‬که برای خود‬ ‫"تشكیالت" دارند‪ ،‬و از عمرِ اینتشكیالتها اکنوندیگر دستکم دو‪/‬دهه میگذرد؛ این "تشكیالتها"‬ ‫همهگی‪ ،‬البتّه هریک بهاین یا آن اندازه‪ ،‬در زیرِ سلطهی قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداری درآمدهاند‪ .‬با این فرق‪،‬‬ ‫که هر یک در زیرِ سلطهی نوعِ ویژهای (چپ‪ ،‬راست‪ ،‬میانه) از این قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداری هستند‪ .‬و از‬ ‫سویِ دیگر‪ ،‬این"ما"‪ ،‬فقط در برگیرندهی آن بخشی از فداییان است‪ ،‬که در سالهای‪ 31/7531‬بهزیرِ‬ ‫سلطهی نوعِ راستروانهی قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداری درآمدهاند‪ ،‬و با نامِ س‪ .‬ف‪« .‬اکثریت» شناخته شدهاند‪.‬‬ ‫بخشِ عمده و اصلیِ این نوشته البتّه‪ ،‬در بارهی دگرگونیها و دگردیسیهای سیاسی‪/‬فكری‪/‬اجتماعیِ‬ ‫همینبخش از فداییاناست در دورهی رَوَندِ کشیدهشدنِشان بهسوی قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداری‪ ،‬تا سالهای‬ ‫‪31/31‬؛ و در بارهی نتایجِ زیانبارِ این دگرگونیها و دگردیسیهای آن فداییان در دورهای که ‪ 7/3‬تا ‪1‬‬ ‫سال طول کشید‪ ،‬از ‪ 31/7531‬تا ‪. 31/7537‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪43‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫در این دورهی دُوُم‪ ،‬چیرهگیِ آن رَوَندِ سیاه بر"موجودیتِ دست‪/‬جمعیِ"ما (س‪ .‬ف‪" .‬اکثریت")‪ ،‬دیگر‬ ‫بـُرّا و چشم ناپوشیدنی شده بود‪ .‬این دورهای است که درآن‪ ،‬هر یک از ما‪ ،‬به هر دلیلی و بهانهای و یا‬ ‫سببی‪ ،‬گذاشتیم تا آن"تمایلِ هیوالیی"‪ ،‬آن سیاست‪/‬قدرت‪/‬مداریِ راستروانه‪ ،‬که میتوان آن را هم‪/‬‬ ‫چنین "تمایل به هیوالشدن" هم نامید‪ ،‬به درونِ ما راه یابد و سپس ما را آرامآرام ببلعد؛ و همینطور‬ ‫هم‪ ،‬ما را آرام آرام به خوی"بلعیدن" مبتال سازد‪.‬‬ ‫در بارهي سرچشمههاي پیدایيِ سیاست‪/‬قدرت‪/‬مَدارِي در میانِ ما‬

‫بهگردشدرآمدنِ ما بر مَدارِ سیاست‪/‬قدرت‪ ،‬پدیدهای است عام‪ ،‬که همهی ما را‪ ،‬هر یک را بهنوعی و در‬ ‫دورهای‪ ،‬در برگرفت‪ .‬و نوعِ خاصِّ این پدیده‪ ،‬نوعِ راستروانهیآن‪« ،‬اکثریتِ»مارا در سالهای‪37/31‬‬ ‫بهکامِخودکشید‪ .‬این پدیدهی تازهی نا‪/‬هم‪/‬خوان با ما و با روحیّهی پیشینِ ما‪ ،‬بهویژه نوعِ راست روانهی‬ ‫آن‪ ،‬دارای دو سرچشمه بود ‪:‬‬ ‫ یک سرچشمه‪ ،‬آنجا که سخن برسرِ نوعِ راستروانهی این پدیده است‪ ،‬آنکسانی بودندکه از پیش‬‫دارای روحیّهی نسبتاً منسجمِ قدرت‪/‬سیاست‪/‬مدارِ راستروانه شدهبودند‪ .‬آنها این پدیده را از بیرون‪،‬‬ ‫بهدرونِ س‪ .‬ف‪ .‬آورده بودند‪.‬‬ ‫من امّا اصالً بر اینباور نیستم که بهاصطالح "جاسوس"ها در میان ما رخنه کردند؛ نیز باور ندارم که‬ ‫حادثه‪ ،‬نخست انسانهایمعیّنیرا در درون س‪ .‬ف‪" .‬اشغال"کرد و سپس بهدستِ اینافرادِ"اشغالشده"‬ ‫به همهی درون و بیرونِ س‪ .‬ف‪" .‬سرایت"دادهشد‪ .‬این افراد را همهی ما با نام میشناسیم‪ .‬این افرادِ‬ ‫معیّن‪ ،‬مسئولیتِ معیّنی را بهگردن دارند و نمیتوان آنها را در شتاببخشیدن بهاین تسخیر و اشغال‪،‬‬ ‫و نیز در زیانآورترساختنِ این تسخیر‪ ،‬و در گستاخانهتر ساختنِ آن مُبرّا دانست‪.‬‬ ‫ سرچشمهی دیگر‪ ،‬که نق شِ اصلی را داشت‪ ،‬نیازِ ناگزیر و ضروریِ ما به نشاندادنِ واكنش نسبت به‬‫آن شرایطي بود‪ ،‬که ما همه در آن گرفتارآمدهبودیم‪ .‬همینواکنش نسبت بهآنشرایط‪ ،‬که چندوچونِ‬ ‫آن در بخشهای دیگرِ این نوشته آمده است‪ ،‬این پدیدهی تازه را در ما تولید میکرد‪ .‬از این نگاه‪ ،‬این‬ ‫پدیده‪ ،‬از درونِ خودِ ما سر برآورد‪.‬‬ ‫از همان سالهای پیشاز ‪ ،7531‬همچنان که در بخشِ بزرگی از جامعه‪ ،‬همانطور هم میانِ دارندهگانِ‬ ‫آنروحیّه که س‪ .‬ف‪ .‬هم در میانِآنان جایِ چشمگیریداشت‪ ،‬ارادهای بسیار نیرومند درکار بود برای‬ ‫شرکت در زندهگیِجامعه و در زندهگیِکارگران و گروههایِگستردهی اجتماعیِ "خلق"‪ .‬این آرزو‪ ،‬که‬ ‫چنان شرایطی در کشور پدید آید که بتوان این اراده را بهطورِ آزاد بهکار انداخت‪ ،‬یكی از آرزوهای‬ ‫بزرگ بود‪ .‬نشانههای نحستینِ چنین شرایطی را میشد از سالهای‪ 33/7533‬دید‪ .‬این نشانه ها را هم‬ ‫س‪ .‬ف‪ .‬و هم بهویژه گروه های هوادارِ آن‪ ،‬در گوشه و کنارِ کشور دیدند و آنرا بیان کردند‪ .‬از جمله‬ ‫گروهِ ما هم در مازندران گزارشی از شورشِ جوانان را در شهرِ آمل به شكلِ اعالمیه منتشر کرد‪ .‬این‬ ‫اعالمیه پس از زمانِ کوتاهی از سوی س‪ .‬ف‪ .‬چاپ و در کشور منتشر گردید‪ .‬نمونهی اینگونه اعالمیه‬ ‫ها را دیگر گروههای هوادار هم در کشور‪ ،‬همزمان و یا پیشتر از آن‪ ،‬بیرون دادهبودند‪.‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪43‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫این ببانیهها نشانگرِ این بودند که ما نشانههای پیداییِ آن شرایطِ آرزویی را دریافتهبودیم‪ .‬همزمان با‬ ‫دریافتِ پیداییِ این نشانهها‪ ،‬کوششهای فكری و عملی نیز برای شناختِ بیشترِ این شرایط و یافتنِ‬ ‫راهوُکارهای بهرمندشدن از آن در میانِما پدیدآمد‪ .‬اینکوششها البتّه پراکنده بودند ولی در همانحال‪،‬‬ ‫از یک نیازِ واقعی و همانند بهسوی یافتنِ یک پاسخِمشترك انجام میشدند‪ .‬دهها هزار انسان‪ ،‬که دارای‬ ‫آنروحیّهای‪ ،‬که شرحِآن در بخشِنخستِ این نوشته گفتهآمد‪ ،‬بودهاند‪ ،‬درشهرها و روستاها‪ ،‬در کارخانه‬ ‫ها‪ ،‬نهادهایآموزشی‪ ،‬در راه پیماییها و اعتراضها‪ ،‬خودرا ناگزیر بهیافتنِ پاسخهای روشن برای مسائلِ‬ ‫اجتماعی‪ ،‬طبقاتی‪ ،‬ملّی‪ ...‬میدیدند‪ .‬آنان میکوشیدند تا بر زمینهی آنروحیّه‪ ،‬عملِ اجتماعیِ میلیونها‬ ‫انسانرا سازمان دهند‪ .‬و در همانحال‪ ،‬برایِخودشانهم نحوهی عملیساختنِ اینوظیفهرا تدوین کنند‪.‬‬ ‫بهسخنِ دیگر‪ ،‬این آن روحیّهی پیشینِ ما بود که خودرا بهدرستی ناگزیر دیدهبود تا نسبت بهشرایط و‬ ‫نیازمندیهای تازهی زمان و جامعهی ما‪ ،‬و نسبت به وضعیت و موقعیتِ تازهی خودِ ما واکنش نشان‬ ‫دهد‪ .‬آن روحیّه‪ ،‬که خودرا ناگهان و بهطرزی که باورکردنِ آن برای او دشوار مینمود‪ ،‬در برابرِ امكانِ‬ ‫بسیارزودرسِ کار برای و در میانِ خلقِ خود میدید‪ ،‬آغازکرد به واکنشنشاندادن نسبت به شرایطِ تازه‪.‬‬ ‫این آغاز‪ ،‬بهیک معنی‪ ،‬آغازِ روبهروشدنِ این روحیّه و آن دهها هزار انسانِ دارندهی اینروحیّه بود با‬ ‫موانع و راهبستهای اجتماعی‪ ،‬فرهنگی‪ ،‬سازمانی‪ ،‬و کمی بعدتر‪ ،‬با بزرگترینِ این موانع و راهبستها‬ ‫یعنی قدرتِ سیاسیِ کشور‪ ،‬که قبضهیآن اکنون داشت به دستِ مدّعیانِ تازهای"سپرده"میشد که‬ ‫خودرا هوادارانِ جمهوریِاسالمی مینامیدند‪.‬‬ ‫این جمهوریِاسالمیخواهان‪ ،‬شعارهای احزابِ سیاسی و بهویژه جریانهای اجتماعی‪/‬سیاسیای مانندِ‬ ‫ما را میدزدیدند‪ ،‬آنها را "اسالمی"میکردند و بهاینترتیب رقابتی بسیار مشكوكرا سازمانمیدادند‪.‬‬ ‫مشكوك‪ ،‬زیرا این هوادارانِ"مسلمانکردنِ قدرتِسیاسیِایران"‪ ،‬آنجا که به جریانهای اجتماعیای‬ ‫مانندِ ما برمیگردد‪ ،‬همهجا آنان را با گلوله و زندان چنان سرکوبِ میکردند که گویی دشمناناند نه‬ ‫رقیبان‪ .‬همهی شواهد نشان میداد که آنها با ما نه رقابت که دشمنی میکنند‪ .‬همانگونه که همهی‬ ‫شواهد نشان میداد که اینان با حكومتِ شاه نه دشمنی که رقابت میکنند‪ .‬آن مبارزهی طبقاتی‪ ،‬که‬ ‫در ماههای نخستِ انقالب هنوز کمابیش یک مبارزهیجدّی میان طبقاتِجدّی بود‪ ،‬از سویِ این‬ ‫"جمهوریِاسالمیخواهان" بهطرزی بسیار شکبرانگیز شتابانده میشد و آلوده میشد به ریاکاریهای‬ ‫آشكارِ سیاسی‪ .‬آنها توانستند آن مبارزهی اجتماعی‪/‬طبقاتیِ سازنده و پویا میانِ طبقات را بَدَل کنند‬ ‫به زائدهی یک مبارزهی ریاکارانهی سیاسیِ گروههای سیاست‪/‬قدرت‪/‬مدار که خودرا بُزدالنه در پشتِ‬ ‫مبارزهیطبقات پنهان کردهبودند‪ .‬در همانحال‪ ،‬برخی از طبقاتِ اجتماعی مانندِ سرمایهداریِ شكستِ‪/‬‬ ‫سیاسی‪/‬خوردهی وابستهی پیش از انقالب‪ ،‬و آن بهاصطالح سرمایهداریِ ملّی و نیز سرمایهداریِ بازار‪...‬‬ ‫بههمراهِ سرمایهداریِ بهاصطالح جهانی‪ ،‬بر آن شدند تا خودرا بُزدالنه در پُشتِ این مبارزهی ریاکارانهی‬ ‫سیاسی این گروههایِ سیاست‪/‬قدرت‪/‬مدارِ جمهوریِاسالمیخواه پنهان کنند‪.‬‬ ‫روبهروشدن با موانع و راهبستها بهویژه با مانعِ جمهوریِ"اسالمی"‪ ،‬و کوشش برای یافتنِ راهِچارهی‬ ‫این موانع بهویژه مانعی با نامِ جمهوریِ اسالمی‪ ،‬زمینهسازِ تأمّلها و چارهجوییهایی در میانِ ما شد که‬


‫چند نوشته‬

‫‪41‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫هم‪ -‬بهسببِ شتابِ بسیارتندِ رُخدادها‪ -‬متأسّفانه ناگزیر بسیار شتابان بهپیش میرفت‪ ،‬و هم‪ ،‬متأسّفانه‬ ‫هرچهبیشتر‪ ،‬از مبارزهی اجتماعی‪/‬طبقاتی دورتر و به مبارزهی سیاسی نزدیکتر میشد‪ .‬درست همین‬ ‫تأمّلها و چارهجوییها‪ -‬که من آنها را در یککالم‪ ،‬واکنش مینامم‪ -‬همانسرچشمهایاست که من‬ ‫آن را اصلیترین زمینه برای ریشهدواندنِ آن رَوَندِ سیاه‪ ،‬یعنی قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداری‪ ،‬در میانِ ما‬ ‫میدانم‪ .‬و این واکنش‪ ،‬از دو نوع و از دو سو بود‪:‬‬ ‫واکنشِ بهاصطالح"رَهبَرانِ" در"باال"‪،‬‬ ‫و‬ ‫واکنشِ بهاصطالح"رَهبَرانِ" در"پایین"‪.‬‬ ‫در رَوَند این نشاندادنِ واکنش‪ -‬این تأمّلها و چارهجوییها‪ -‬در درونِ س‪ .‬ف‪ .‬کسانی‪ ،‬با سرعتی‬ ‫باورنكردنی‪ ،‬بهطوری که میتوانگفت بهناگهان‪ ،‬با همدیگر به جدالی بسیار سهمگین بر سرِ فقط جنبه‬ ‫های قدرتی‪/‬سیاسیِ آن واکنش‪ ،‬آن تأمّلها و چارهجوییها آنهم بهویژه فقط بر سرِ ماهیّتِ جمهوریِ‬ ‫اسالمیخواهان درآمدند‪ .‬اینجدال‪ ،‬اینکسانرا بهنحوی و با شتابی شگفتی ‪/‬آور و تأسّفبار درخود غرقه‬ ‫کرد؛ و اینجدال‪ ،‬هرچه که بیشتر از جنبههای اجتماعی خالیتر میشد بههمان اندازه هم پُرشتابتر‬ ‫به ورطهای هولناكتر بَدَل میگردید‪ .‬چندان طول نكشید تا اینان‪ ،‬که بسیاریشان مبارزانِ شریفی هم‬ ‫بودند‪ ،‬به رَوَند شقّهشدن و انشعاب و جدایی در میانِ جنبههای قدرتی‪/‬سیاسی و اجتماعیِ آن روحیّهی‬ ‫حاکم بر س‪ .‬ف‪ .‬تسلیم شدند‪ ،‬و ساده لوحانه فقط بر جنبهی قدرتی‪/‬سیاسیِ آن واکنش‪ ،‬آن تأمّلها و‬ ‫چارهجوییها تأکیدکردند و اهمیتِ این جنبهرا مطلق ساختند‪ ،‬و از اینهم بدتر اینکه‪ ،‬اینکار را به‬ ‫نحوی چنان سطحی انجام دادند که هیچ درخورِ آن روحیّه نبود‪.‬‬ ‫چندی نگذشت که این کسان‪ ،‬اگرچه به"چپ"یا"راست"یا"میانه"بخش میشدند و تفاوتهای بسیار‬ ‫سخت و ژرفی با هم داشتند‪ ،‬و کموبیش در چند گروهِ فدایی بخش شدهبودند‪ ،‬ولی در یک چیز با هم‬ ‫مشترك شدند ‪ :‬قدرتِ سیاسی‪ ،‬کانونِ مقدّسِ مبارزهی اجتماعیِ آنان شد؛ اینان کسبِ قدرتِ سیاسی و‬ ‫یا مبارزه با دارندهگانِ قدرتِ سیاسی بر سرِ سهم در قدرتِ سیاسی را کانونِ مبارزهی اجتماعیِ خود‬ ‫ساختند و همهی دیگر جنبهها و خواستههای همهی جنبش های اجتماعیِ تودههای انسان را تابعی از‬ ‫این کانون ساخته و در حقیقت در خدمتِ این کانون درآوردند‪ .‬اکنون دیگر میشد آنها را سیاست‪/‬‬ ‫قدرت‪/‬مدار نامید‪ .‬اکنوندیگر میشد اینانرا بیشتر مبارزانِقدرتی‪/‬سیاسی نامید تا مبارزانِ اجتماعی‪/‬‬ ‫سیاسیِ مَردُمی‪.‬‬ ‫اینان‪ ،‬از پسِ اینمحرومساختنِخود از آنروحیّه‪ ،‬بهشیوههایمتناسب با سیاست‪/‬قدرت‪/‬مداری کوشیدند‬ ‫ وکمکم توانستند هم‪ -‬همین یکجانبهگیِ مشتركِشان را‪ ،‬مانندِ یک نشان و اَنگوُمُهر‪ ،‬بر آن تأمّلها‬‫و چارهجوییهای آن انبوهِ دههاهزاریِ گِردآمده دورِ نامِ س‪ .‬ف‪ .‬بكوبند‪ .‬آنها کارِ مشترك در درونِ س‪.‬‬ ‫ف‪.‬را مشروط ساختند به دستیافتن به یک برداشتِ مشترك از ماهیتِجمهوریِ اسالمی‪.‬‬ ‫امّا برای آن"رَهبَرانِ در پایین"‪ ،‬یعنی آن انبوهِ دههاهزاریِ فداییان‪ ،‬آن واکنش‪ ،‬یعنی آن تأمّلها و چاره‪/‬‬ ‫جوییها‪ ،‬هم علّتهای دیگری داشت و هم بهدنبالِ"هدفهایدیگری" میگشت‪ .‬و درست در همین‬


‫چند نوشته‬

‫‪43‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫تودهی فداییان بود که اکنون آنروحیّهی درونِ فداییان‪ ،‬پساز درغلتیدهشدنِ گروهِ نخست در ورطهی‬ ‫سیاست‪/‬قدرت‪ ،‬بختی برای نجاتِ خود و ادامهی زندهگی و سرزندهگیِ خود میدید‪.‬‬ ‫اینکه رَوَندِ تحققِ آن واکنش‪ ،‬یعنی رَوَندِ انجامگرفتنِ آن تأمّلها و چارهجوییها‪ ،‬در میانِ این تودهی‬ ‫گستردهی انسانها چه راهی را پیمود و بهچه سرنوشتی انجامید‪ ،‬نه یک داستان بلکه داستانهایی‬ ‫جداگانه دارد‪ .‬این گروهِ گستردهی انسانها‪ ،‬در اثرِ آن جداییها و انشعابها‪ ،‬که مسئولیتِ اصلیِ آنها‬ ‫بهدوشِ همان گروهِ نخست‪ -‬یعنی مطلقکنندهگانِ قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداری در انواعِ"چپ"و"راست"و‬ ‫"میانه" ی آن‪ -‬بود‪ ،‬میانِ چند گروهِ فدایی بخش و پخش شدند‪ .‬امّا همیشه خودرا نه فقط متعلّق به‬ ‫گروهِ خود‪ ،‬بلکه‪ ،‬اگر نگویم بیشازآن دستِکم بههماناندازه‪ ،‬متعلّق بهآن روحیّهی یگانه نیز میدید‪.‬‬ ‫سرنوشتِ آن واکنش‪ -‬آن تأمّلها و چاره جوییهای این تودهی انسانها‪ -‬در هر یک از این گروهها ویژه‬ ‫است‪ ،‬امّا یکچیز در همهی این سرنوشتها مشترك است‪ :‬آن واکنش‪ -‬آن تأمّلها و چارهجوییها‪ -‬در‬ ‫همهی اینگروهها بهبُنبست کشیدهشدند؛ زیرا این تودههایفدایی‪ ،‬میخواستندکه اینواکنش‪ ،‬با‬ ‫نگه داشت و حفظِ ماهیتِ آن روحیّه‪ ،‬که ازآن در بخشِ نخست سخن بهمیان آمد‪ ،‬انجامگیرد‪ ،‬و آن‬ ‫روحیّه‪ ،‬بهدلیلِ ماهیّت و ویژهگیهایخود‪ ،‬نمیتوانست دراین"تشكّل"های بهزیرِ تسلّطِ قدرت‪/‬سیاست‪/‬‬ ‫مداریدرآمده‪ ،‬رشد و تكاملِ همواره و آزادانه و خلّاقانهی خودرا دنبال کند‪.‬‬ ‫اگرچه همهی داستانهای جداگانهی این سرنوشتها تا سالهای‪ ،31/7537‬بهرغمِ نشانهها و سمتوُ‬ ‫سوهای ویژه‪ ،‬دارای بسیاری نشانهها و سمتوسو های مشترك نیز هستند‪ ،‬ولی من در اینجا فقط به‬ ‫داستانِ سرنوشتِ آن واکنش‪ -‬آن تأمّلها و چارهجوییها‪ -‬در میانِ آنگروهی از این انسانها میپردازم‬ ‫که در رَوَندِ جداییها‪ ،‬در گروهِ س‪ .‬ف‪.‬ا‪( .‬س‪ .‬ف‪«.‬اکثریت») گِردآمدند‪ .‬گروهی که درآن‪ ،‬با چیرهشدنِ‬ ‫نوعِ راستروانهی قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداری در سال‪ ،7531‬هرگونه زمینهای جدّی برای رشد و گسترشِ آن‬ ‫تأمّلها و چارهجوییها بر پایهی مختصاتِ آن روحیّهی نامبرده از میان رفت‪.‬‬ ‫باری‪ .‬این تودهی گستردهی انسانها‪ ،‬همزمان با گروهِ نخست‪ ،‬در همانحال که جدالِ میانِ این گروهِ‬ ‫نخست را هوشیارانه دنبال میکرد و درستی یا نادرستیِ آنرا در تجربه میآزمود‪ ،‬و بهاندازههایی هم‬ ‫زیرِ فشار و زیرِ تأثیرِ این گروه بود‪ ،‬ولی خود نیز مستقل‪ ،‬آن واکنش‪ ،‬آن تأمّلها و چارهجوییها را پی‬ ‫میگرفت‪ .‬برای این تودهیفدایی‪ ،‬هدف از این تأمّلها و چارهجوییها‪ ،‬در گامِ نخست و پیش از هرچیز‪،‬‬ ‫یافتنِ راهی برای بهپیشبُردنِ خواستههای تودههای انسانهایی بود که هر روز با آنان سروُکار داشتند‪.‬‬ ‫اینان را میتوان بیشاز هر چیز‪ ،‬مبارزانِ اجتماعی‪/‬سیاسیای نامید‪ ،‬که برایِشان جنبههایاجتماعیِ‬ ‫مبارزه کانونِ اصلیاست؛ و نمی خواهند این کانونرا زایدهای و تابعی از"مصلحتها"ی مبارزهی قدرتی‪/‬‬ ‫سیاسی‪ ،‬با همهی اهمیتِ آن‪ ،‬سازند بر عكس‪ ،‬برای اینان مبارزهی قدرتی‪/‬سیاسی باید‪ ،‬با همهی‬ ‫دشواریهایی که بر سرِ این راه است‪ ،‬تابعی از مصلحتهای مبارزهی اجتماعیِشان باشد‪ .‬اینان‪ ،‬شاید به‬ ‫دلیلِ همان پیوندِ نزدیکِشان با "خلق"‪ ،‬از جدالِ بیمعنایی که در میانِ آن گروهِ نخست‪ ،‬که اکنون‬ ‫دیگر رَدای"رهبری"را نیز بر دوشِ خود افكندهشده میدیدند‪ ،‬سردرنمیآوردند‪ ،‬و بهدنبالِ آنچنانراهِ‬


‫چند نوشته‬

‫‪41‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫حلّی میگشتند که جنبههای سیاسی و اجتماعی را بهدرستی چنان با هم تلفیق کند که اهمیت و‬ ‫ارزشِ اجتماعیِ مبارزهیشان را همچنان پُررنگ نگهدارد‪.‬‬ ‫اینان اگرچه همچون گروهِنخست با مطلقساختنِ راهِ حلِّ قدرتی‪/‬سیاسی همرای نبودند و نمیخواستند‬ ‫مبارزهی اجتماعیِشان را فدای راهِ حلِّ قدرتی‪/‬سیاسی کنند‪ ،‬در همانحال‪ ،‬بهویژه در نتیجهی سنگ‪/‬‬ ‫اندازیها و سرکوبهای قدرتِ سیاسیِ تازه‪ ،‬خودرا ناگزیر به درپیشگرفتنِ چیزی میدیدند که آنرا‬ ‫"هُنرِ مبارزه"‪" ،‬هُنرِ کارِسیاسی"‪" ،‬هُنَرِ همپاییوُ همدوشی با خلق"و‪ ...‬میشد نامید‪ .‬در راهِ بهکارگیریِ‬ ‫این بهاصطالح"هُنَر"‪ ،‬گاهگاه با نُمودهای چیزی در خود روبهرو میشدند که همانندیهای معیّنی با‬ ‫ریاکاریِ سیاسی داشت‪ .‬میشد بسیاری از آن نُمود ها را نه همانا عینِ سیاست‪/‬قدرت‪/‬مداری بلکه‬ ‫نُمودهای نخستین و خامِ چیزی نظیرِ آن نامید‪ .‬بهاین ترتیب‪ ،‬آن تودهی گستردهی انسانِ فدایی هم‪،‬‬ ‫دستِکم از همان سالِ ‪ ،33‬با نُمودهای یک پدیدهی تازهی مظنون به سیاست‪/‬قدرت‪/‬مداریِ راستروانه‬ ‫در درونِ خود‪ ،‬درگیر شدهبود ‪:‬‬ ‫از یکسو‪ ،‬نُمودِ نسبتاً پیشرفته و روشنِ این پدیده را در برخی از هم‪/‬راهانِمان هم میدیدیم‪ .‬نُمودِ‬ ‫این پدیده‪ ،‬دراین"برخی از هم‪/‬راهان"‪ ،‬بهمیزانی پیشرفته و منسجم بهنظر میرسید‪ ،‬که آنرا میشد‬ ‫همانا سیاست‪/‬قدرت‪/‬مداریِ آشكارا راست روانه نامید؛ از سوی دیگر‪ ،‬همین نمود را در گروهِ نخست هم‬ ‫میدیدیم‪ ،‬که بهرغمِ برخی ناهمخوانیها با نمودِ همین پدیده در میانِ آن برخیاز همراهان‪ ،‬با آن‬ ‫همسو بود‪ ،‬و از سوی دیگر‪ ،‬نُمودهایی از یک پدیدهیناروشن ولیمظنون را در درونِ هر یک از خودمان‬ ‫میدیدیم که تازه داشت میجوشید‪ ،‬و هنوز از این که سیاست‪ /‬قدرت‪/‬مداریِ متمایلبهراست نامیده‬ ‫شود سر باز میزد‪.‬‬ ‫ارزیابی از این نُمودهای بهظاهرجداگانه‪ ،‬کمابیش یكی از موضوعهای تأمّلهایفردی و بحثهایجمعی‬ ‫بود‪ .‬گاهی گمان میشد که این سه نمود‪ ،‬تفاوتهای جدّی با هم دارند و اصالً بهیک پدیدهی واحد‬ ‫تعلّق ندارند و شباهتها‪ ،‬میانِ آنچه که خوشتر داشتیم آنرا "هنرِ کار در میانِخلق" و "هنرِ کارِ‬ ‫سیاسی"در شرایطِ تازه بنامیم و آنچه آن را آشكارا سیاست‪/‬بازی مینامیدیم‪ ،‬ظاهری و فریبندهاند‪.‬‬ ‫گاهی چنین گمان میشد که این سه نُمود‪ ،‬سه نُمودِجداگانهی یک پدیدهیواحد هستند و این تفاوت‬ ‫ها جدّی‪ ،‬و مهمتر از این‪ ،‬ماهوی نیستند‪ ،‬و فقط در میزانِ پیشرفت با هم تفاوت دارند‪ ،‬و اگر آن‬ ‫نُمود‪ ،‬که در ما بود‪ ،‬رشد کند‪ ،‬ناگزیر بههمانچیزی بَدَل خواهدشد کهاکنون بهشكلِ یک روحیّهی‬ ‫قوامیافته درآن برخی‪/‬از‪/‬هم‪/‬راهان و یا بهشكلِ یک روحیّهی بهاصطالح التقاطی در گروهِ نخست وجود‬ ‫دارد‪ .‬این پیشبینیِ نادرست را هم ما دامن میزدیم‪ ،‬همآن برخی‪/‬از‪/‬هم‪/‬راهان و همآن گروهِ نخست‪.‬‬ ‫این پدیدهی تازهی پاگیرنده در درونِ ما‪ ،‬حتّی هنوز تا سالهای‪ 37/31‬قطعاً متفاوت بود بهویژه با آن‬ ‫چیزی که درآن برخی ازهم‪/‬راهانِ ما‪ ،‬شاید در پیش ازانقالب‪ ،‬پیشرفت کرده و بهشكلِ یک روحیّه‬ ‫انسجامِ معیّنی یافتهبود‪ ،‬فرصتِکم‪ ،‬و نیز آن فرصتطلبیای که بهآن اشاره کردهام‪ -‬فرصت طلبیای‬ ‫که پابهپای رشدِ آن پدیدهی تازه در ما رشد میکرد و اصالً یكی از همزادها و پیامدهای آن پدیده بود‬


‫چند نوشته‬

‫‪31‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫و ما آنرا با"حسابگری و هوشیاریِ سیاسی"اشتباه گرفتهبودیم‪ -‬این اجازه را نداد که ما بهاین‬ ‫تفاوتها بیشتر بیاندیشم و بر ماهیتِ جداگانهی شان پافشاری کنیم‪.‬‬ ‫تا سالهای‪ ،31/31‬خودِ من‪ ،‬شاید مثلِ بسیاریدیگر‪ ،‬میانِ این پیچیدهگی دربارهی سرچشمه های این‬ ‫سه نُمود و آیندهی آنها در مانده بودم‪ .‬احساس میکردم که دارم با آن"برخی از هم‪/‬راهان" و آن‬ ‫گروهِ نخست همانند میشوم ولی نمیدانستم این همانندی از کجاست‪ .‬برخی از ماها‪ ،‬و نیز آنها که با‬ ‫نامِ«اقلیت»و‪ ...‬از هم جداشدیم و نیز برخیگروههای سیاسیِ دیگر‪ ،‬تصوّر میکردند که این پدیده‪ ،‬از‬ ‫سوی آن برخی هم‪/‬راهان‪ ،‬از راههای توطئه‪ ،‬در ما"تزریق" میشود‪ .‬این تصوّر تا اندازهای درست بود‪ ،‬و‬ ‫چنانکوششهایی بهراستی نیز از سوی آن برخی از همراهان از راهِ عمدتاً توطئه‪ ،‬انجام میگرفتند‪ .‬ولی‬ ‫همهی حقیقتِ داستان این نبود‪ .‬بسیاری از ماها می دیدیم‪ ،‬کهآن"شرایطی"‪ ،‬که ما همهگی درآن‬ ‫جای گرفتهبودیم‪ ،‬خود یكی از سرچشمهها و بلکه سرچشمهی اصلیِ تولیدِ نُمودهای هَر‪/‬دَم‪/‬روشنتر‪/‬‬ ‫شوندهی قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداری بود‪.‬‬ ‫ از سرچشمههای دیگر‪ ،‬یكی‪ ،‬خودِ موجودیتِ تازهی گروهیِ ما بود‪ ،‬در پیرامونِ سال‪7531‬و بهویژه‬‫پس ازآن‪ ،‬موجودیتِ انجمنِ ما دامنهی بزرگی گرفت‪ .‬آن جمعِ کوچکِ سالهای پیش از انقالب‪ ،‬اکنون‬ ‫بَدَل شدهیود به جُثّهی یک غول‪ .‬بَدَل شدیم به پیكرهای‪ ،‬که نهتنها دیگران بلکه خود او هم داشت به‬ ‫الشهی لذیذِ خود چشمِ طمع میدوخت‪.‬‬ ‫ فشارهای گروههای گستردهای از انسانها (خَلق)‪ ،‬هم یكی دیگر از سرچشمهها بود‪.‬‬‫سنگینیِ این فشارها بر س‪ .‬ف‪ .‬به دالیلِ روشن بسیار بیشتر از سنگینیِ آنها بر دیگر سازمانهای‬ ‫سیاسیِهمانند بود‪ .‬از سویینیز‪ ،‬ادّعایی میگفت و هنوزهم میگوید‪ ،‬که همانا"خلقگراییِ"این سازمان‪،‬‬ ‫سبب شد که او نخست به دنبالهروی از خلق و سپس بهسویِ پشتیبانی از ج‪ .‬ا‪ .‬ا‪ .‬کشانده شود‪ .‬به‬ ‫گمانِ من‪ ،‬اگرچه در نیرمندبودنِ گرایش ما به خلق هیچ تردیدی نیست‪ .‬امّا آن ادّعا نیز درست نیست‪.‬‬ ‫در بارهی چندوُچونِ نقشِ این فشارها و آنخلقدوستی در سمتگیریِما بهسویِ قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداری‬ ‫ و در پِیِ آن‪ ،‬پشتیبانی از ج‪ .‬ا‪ .‬ا‪ - .‬باید دقیق و منصف باشیم‪ .‬انداختنِ گناه بهگردنِ گروهِ بزرگی از‬‫انسانها(خلق)‪ ،‬و یا بهگردنِ انساندوستی(خلقگرایی)‪ ،‬کارِ ما و کارِ یک پژوهندهی حقیقت نیست‪.‬‬ ‫راست آن است‪ ،‬که فشارِ توده های گوناگونِ خلق بر ما‪ ،‬دارای یک هدف و یک سمت نبود‪ .‬این فشارها‬ ‫از یكسو‪ ،‬از ناحیهی آن بخشِ نسبتاً بزرگِ تودههای خلق که نهبهسویِ"روحانیت بهمثابهِ روحانیت"‬ ‫بلکه "روحانیت بهمثابهِ صاحبانِ بعد از شاهِ قدرتِ سیاسی در ایران"سوق داده شده بودند‪ ،‬بر ما آورده‬ ‫میشد تا ما را بهسوی قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداری‪ -‬و سپس بهپشتیبانی از حكومتِ"اسالمی"‪ -‬ببَرَند؛ ولی از‬ ‫سويِدیگر‪ ،‬این فشارها از سویِ آنبخشهایی از خلق نیز بود که هرگز تقریباً هیچاعتمادی به سیاست‬ ‫و کارساز‪ /‬بودنِ آن در جامعه بهطورِ کلّی‪ ،‬و بهویژه به سیاست با رهبریِ روحانیت‪ ،‬نداشتهاند‪ ،‬و درآن‬ ‫زمان هم نداشتند و هنوز نیز ندارند‪ ،‬و از اینرو‪ ،‬س‪ .‬ف‪ .‬را از هر نوع پشتیبانی و بهویژه از آن‬ ‫پشتیبانیِ"شكوفا‪/‬ساز" از ج‪ .‬ا‪ .‬ایران‪ ،‬که بعدها انجام گرفت‪ ،‬برحَذَر میداشتند‪ .‬امّا این هر دو گروه‪ ،‬هر‬


‫چند نوشته‬

‫‪37‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫یک با برداشتی متفاوت‪ ،‬بر ما فشار میآوردند تا ما را بهسوی تندادن بهنوعی"بازی"در صحنهی‬ ‫سیاست‪/‬قدرت‪/‬مداری‪ ،‬زیرِ نامِ "هنرِ سیاست"‪" ،‬زرنگیِ سیاسی" و‪ ...‬ترغیب کنند‪.‬‬ ‫همهی این فشارها وجود داشتند؛ ولی در برابرِ همهی این فشارها‪ ،‬در درونِ ما‪ ،‬یک مخالفتِ جدّی و‬ ‫جانانه هم در کار بود‪ .‬دلیلِ این مخالفت همان روحیّهای بود که از آن سخن رفته است و در آن هنگام‬ ‫هنوز در س‪ .‬ف‪ .‬و در درونِ بسیاری از خودِ ما زنده و شاداب و درکار بود‪ .‬ایستادهگی در برابرِ این فشار‬ ‫ها تا دوسال و نیم طول کشید‪.‬‬ ‫درست ایناست که‪ ،‬در‪/‬افتادنِ ما به ورطهی دفاع از ج‪ .‬ا‪ .‬نه به سببِ این فشارهایِ خلق بر ما و نه‬ ‫بهسببِ همراهی و گرایشِ ما با خلق‪ ،‬بلکه بهسببِ سیاست‪/‬قدرت‪/‬مدارشدنِ ما بود؛ یعنی تازه آن‬ ‫زمان‪ ،‬که کارِ بهاصطالح "هنر‪/‬ورزیهای سیاسی"ما‪ ،‬پیشاز هر چه‪ ،‬کارِ خودِ ما را ساخت و آن رَوَندِ‬ ‫پیوستنِ «اکثریتِ»ما به قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداری بهسرانجامِ سیاهِ خود رسید‪ ،‬باری تازه دراین هنگام بود‬ ‫که آن فشارهای از جانبِ بخشی از خلق بر رویِ ما و آن "گرایش به خلقِ"ما‪ ،‬مؤثّر شدند‪ .‬آن هم بهاین‬ ‫نحو‪ ،‬که بهدستِ خودِ ما بهویژه بهدستِ گروهی از ما‪ ،‬بَدَل به اَهرُمی شدند برایِ توجیهِ پشتیبانی از‬ ‫حكومت و برایِ دستکشیدن از پشتیبانیِ از گذشتهیخودِمان و حتّی برایِ دستکشیدن از پشتیبانیِ‬ ‫ما از بخشهایی از خودِ خلق‪.‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪31‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫فصل یکم‬ ‫رَوَندِ سیاه‪ ،‬و دگردیسيِ جامعهي ایران‬

‫هیوالیِتازهنفسِقدرتِسیاسی‪ ،‬هیوالییکهمدّتِکوتاهیبود طعمهیلذیذیبهنامِ"پهلویها"و سرمایهداریِ‬ ‫وابستهی بهاین قدرتِسیاسی را از دست داده بود‪ ،‬باحرص و ولع بهدنبالِ طعمهی دیگری می گشت؛ به‬ ‫جستوجویِ انسانهایی میگشت که در روح و اندیشهیشان رسوخ کند‪ .‬تا زمانی که این هیوال هنوز‬ ‫لقمهیتازهی خودرا نیافتهبود‪ ،‬و از همینرو‪ ،‬ناتوان و بیحال درگوشهایافتادهبود‪ ،‬جامعه نفس بهراحتی‬ ‫میکشید‪ .‬فضای باز و سَبُک و دوستانهی جامعهی ما در سالهای‪ 31‬و ‪ 33‬مؤیّد این حقیقت بود‪.‬‬ ‫امّا انتظارِ هیوال چنداندیر نپایید‪ :‬آنکسانیکه خود از مدّتها پیش بهزیرِ سلطهی هیوال درآمده بودند‬ ‫و زَدوُبَندها را در پسِپرده به انجام رسانده بودند‪ ،‬و تاج را از سرِ هیوال برداشته و عمامه را آماده ساخته‬ ‫بودند تا بر سرِ هیوال نهند‪ ،‬و سپس آنکسانی که برای نخستینبار بهسوی هیوالی قدرتِ سیاسی‬ ‫"پرتاب"شدهبودند‪ ،‬و"مرعوبِ"هیوالی درون گردیدهبودند‪ ،‬باری همهی اینها‪ ،‬مصمّم و خشنود!‪ ،‬در‬ ‫صفِ قربانیان‪ ،‬در صفِ بلعیدهشدن از سوی این هیوال ایستادند‪ .‬این کُرُور‪/‬کُرُور انسانها آغاز کردهبودند‬ ‫بهاینکه بگویند‪ -‬و یا دستِکم بهاینکه فكرکنند‪ -‬سهمِشان در قدرت چهمیشود‪ .‬اینانبوهه‪ ،‬غوغای‬ ‫شرمآورِ خود در بارهی سهمِ خود در قدرترا با فریادهای بر‪/‬حقِ میلیونها انسانِعدالتخواه‪ ،‬که آزادی‪،‬‬ ‫جمهوری‪ ،‬کار‪ ،‬مسكن‪ ،‬استقالل‪ ...‬میخواستند‪ ،‬درآمیخت و کوشید تا این فریادهای این تودههای‬ ‫انسانی برای بیانِ خواستههای اجتماعی‪/‬همهگانیرا بهفریادهایی برای سهمگیری در قدرتِسیاسی بَدَل‬ ‫کنند‪ .‬آنها همچنین توانستند فریادِ برحقِّ بخشِ بزرگی از اینمیلیونها انسان برایسهمِشان در‬ ‫پیروزیِ انقالب را بهغوغاگری برای سهمِ"حتماً مُهمترِ"سیاست‪/‬قدرت‪/‬مداران در قدرتِسیاسی بَدَل‬ ‫کنند‪ .‬پس غوغای شرمآوری با دهانِ میلیونها انسان برپا شد؛ میلیونها انسان بهراه انداخته شدند تا‬ ‫غوغایی شرمآور برپا شود و سهمی"حتماً بیشتر"را تضمین کنند‪ .‬و این‪ ،‬نخستین دگردیسيِ بزرگِ‬ ‫جامعه بود‪.‬‬ ‫نیاز بهدریافتِ آزاد‪ -‬آزاد از مطامع و مصالحِ قدرت و نهآزاد از منافعِ بر حقِّ اجتماعی‪ ،‬و بیطرفانه‪-‬‬ ‫بیطرفانه نسبت به منافعِ گروهی‪ -‬از روی‪/‬دادههای جامعه‪ ،‬یكی از نیازهایی بود که اگر چنانچه تأمین‬ ‫میشد میتوانست هم پیروزی انقالبرا و هم سالمتِ جامعهرا بهسهمِخود تضمین کند‪ .‬یكی از ضامن‬ ‫های برآوردهشدنِ ایننیاز‪ ،‬همانروحیّهای بود که توانستهبود انبوه عظیمِ انسانهارا برانگیزاند بهسوی‬ ‫انسانیساختنِجامعه‪ .‬امّا درآنسالها‪ ،‬نهاینکه شرایط فراهمنبود‪-‬آنگونهکه شرایط‪/‬پَرَستان میاندیشند‬ ‫‪ ،‬بلکه آنانسانهاییکه میباید مایهینیرومندیِ اینروحیّهباشند‪ ،‬نتوانستندآن آمادهگیایرا که پیش‬‫تر نوید میدادند‪ ،‬از خود نشان دهند‪.‬‬ ‫هیوالی قدرت‪ ،‬و هیوالی تقدیسِ قدرت‪ ،‬بخشِ بزرگ و مؤثّرِ جامعه را یا بلعیدهبود یا بهخدمت گرفته‬ ‫بود و یا بهخود سرگرم ساختهبود‪ .‬در آنسالها‪ ،‬در جامعهی ما بخشِ بزرگی از آنانسان هایی که دارای‬ ‫روحیّهی وارستهگیِ ستیزنده در برابرِ"قدرت"و در برابرِ"تمایل بهتقدیسِ قدرتِ سیاسی"بودند و اندیشه‬ ‫و کردارِ اجتماعیِشان مستقل از بلواهای احزابِسیاسی بود‪ ،‬توانستند‪ ،‬اگرچهکوتاه‪ ،‬برآن وارستهگی و‬


‫چند نوشته‬

‫‪35‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫استقالل بایستند‪ .‬آنروحیّهی بسیارکُهَنتر نیز‪ ،‬در همهجا بود‪ ،‬و گاه با زبانِ و کالمِ این یا آن انسانها‪،‬‬ ‫گاه با زبانِ احساسها‪ ،‬و در هرحال با زبانهای مختلف‪ ،‬و حتّی با زبانِ بیزبانی‪ ،‬بر سرِ جامعه فریادهای‬ ‫دردآلودهی خودرا میزد‪ ،‬ولی صدای او‪ ،‬صدای نا‪/‬وابسته به سیاست‪/‬قدرت‪/‬مداری‪ ،‬شنیده نمیشد؛ و‬ ‫اگر شنیده هم میشد بهآن اعتماد نمی شد؛ و بلکه تخطئههم میشد‪ .‬آنکسانی که از اینروحیّه‬ ‫هواخواهی میکردند‪ ،‬یا وادار بهتسلیموُخاموشی میشدند و یا بهبیرون پرتاب میگشتند‪ .‬هر قربانی‬ ‫ایکه بلعیدهمیشد جامعهرا ناتوان میساخت و سنگرِ افرادِ آزاد و به‪/‬خویشتن‪/‬پابرجا را خالیتر میکرد‪.‬‬ ‫و این‪ ،‬دگردیسيِ دیگرِ جامعه بود‪.‬‬ ‫جامعه آشكارا از بیمِ جانگیریِ دوبارهی این هیوال‪ ،‬بر‪/‬خود و در‪/‬خود میلرزید‪ .‬آن تشنّج هایآشكار‪،‬‬ ‫که در میانِ خودِ تازه‪/‬برخاستهگان‪ ،‬که بیشترینهی جامعهرا درآنسالها تشكیل میدادند‪ ،‬رُخ می‬ ‫نمودند‪ ،‬مانندِ جنگها و درگیریهاییکه در گوشهوُکنارِ کشور بیداد میکردند و روحِ جامعهرا متالطم‬ ‫میساختند‪ ،‬و نیز آن تشنّجهای پنهان‪ ،‬که در درونِ بسیاری از انسانها و هم‪/‬چنین در ما آغاز شده‬ ‫بودند‪ ،‬هر دو باز‪/‬نما و بازتابِ آن"لرزه"هایی بود که جامعه‪ ،‬در بیرون و درونِ خود بهآن دچارآمده بود‪.‬‬ ‫امّا هیاهوی کَرکنندهی احزاب سیاسی و تبلیغِ افسار گسیختهی سیاست‪/‬قدرت‪/‬مداران برای رواجدادنِ‬ ‫این عقیده که‪« :‬شرکتِ خلق(مرادِ شان البتّه احزابِ سیاسی بود) در قدرت‪ ،‬و نیز کسبِ قدرتِ سیاسی‬ ‫از سوی هوادارانِ انقالب (مرادِشان البتّه هوادارانِ خودِ این احزاب و قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداران بودند) تنها‬ ‫راهِ سعادتِ جامعه است» نمیگذاشت تا جامعه معنای واقعیِ آن"لرزیدنها"ی خودرا دریابد‪ .‬و رواجِ‬ ‫این قدرت‪/‬سیاست ‪/‬مداري‪ ،‬دگردیسيِ آخرینِ جامعه بود‪ .‬هم‪/‬چون ضربهي آخرین‪.‬‬ ‫و این‪ ،‬پیراموِن سال‪7531/7531‬بود‪.‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪34‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫فصل دوم‬ ‫رَوَندِ سیاه‪ ،‬و دگردیسيهاي ما‬ ‫رَوَندِ سیاه‪ ،‬و دگردیسیِ مَنِشهای سیاسیِ ما‬ ‫گونههای مَنِش سیاسی در میانِ ما‬

‫()()()‬ ‫‪ -1‬مَنِش سیاسيِ"مُبهم"‬

‫ماهیّتِ اینمَنِشسیاسیرا همانعناصری تعیین کردهبودند که در بارهیآنها در بخشِنخستِ ایننوشته‬ ‫سخن رفتهاست‪ .‬عنصرِ تعیینکننده در میانِ این عناصر را من در آنبخش‪« ،‬وارستهگیِ ستیزه جویانه‬ ‫در برابرِ قدرت» نامیدهام‪.‬‬ ‫این مَنِش را من در اینجا«مُبهَم» مینامم‪ ،‬یكی از اینلحاظ که در بارهی آن بحث و کنكاش های الزم‪،‬‬ ‫چه پیش و چه پس از انقالب‪ ،‬انجام نگرفته بود‪ .‬ولی علّتِ اصلیِ مبهمخواندنِ این مَنِش سیاسی این‬ ‫است‪ ،‬که این مَنِش در برابرِ میزان و اهمیّت و ابعادِ واقعیِ نقشِ قدرتِ سیاسی درکارِ انجامِ یافتنِ‬ ‫پیوستهی یک زندهگیِ شایستهی انسان در جامعه‪ ،‬اندیشناك و تأمّلگر و تردیدمَند و نقّاد بود‪ .‬نه‬ ‫تقدیسکنندهی قدرت‪.‬‬ ‫تا پیش از انقالب بهمن‪ 31‬هدفِ سیاسیِ س‪ .‬ف‪ ،.‬که مستقیماً به قدرتِ سیاسی مربوط میشد‪ ،‬کمک‬ ‫به تحقّقِ برکنارساختنِ حكومتِ شاه ‪ -‬که انبوهِ جامعه را به برانداختن خودِ وادار ساخته بود ‪ -‬از قدرتِ‬ ‫سیاسی‪ ،‬و کمک به سپردهشدن این قدرتِ سیاسی به نیرویی بهنامِ"خلق"بود‪ .‬نه از نوشتههای س‪ .‬ف‪.‬‬ ‫و نه بهویژه از آن تصوّرها و تعابیری که از آن در جامعه وجود داشت‪ ،‬چنین بر نمیآمد که این نیروی‬ ‫اجتماعی‪ ،‬طمعِ سهمی"برای خود"در قدرتِسیاسی دارد؛ و ازاینمهمتر‪ ،‬چنین برنمیآمد که میخواهد‬ ‫آرمانهای بزرگِ اجتماعی‪/‬انسانیِ خودرا به ضرورتها و مصلحتهای اینطمع گِرِه بزند‪ .‬و یا خود حتّی‬ ‫تحقّقِ آن آرمانها را از راهِ شرکتِ احزابِسیاسی در قدرتِ سیاسی انجامشدنی بداند‪ .‬این پدیدهی‬ ‫شگفتِ اجتماعی بهدرستی بهجمعی"فدایی"تعبیر میشد تا بهجمعی در اندیشهی تابعساختنِ تعهّد‬ ‫های انسانیِاش به"سهمِ خود در قدرتِ سیاسی"‪ .‬بیهودهنبود که اینجریان‪ ،‬بارها و بارها از سوی‬ ‫احزابِ سیاسیِ گونهگون‪ ،‬بهنداشتنِ«برنامهای برای کسبِ قدرتِ سیاسی به دستِ خود» متّهم میشد‪.‬‬ ‫مرادِ این ناقدان البتّه این بود که رفتارِ این«سازمان» در برابرِ"سهمِ خود"در قدرتِ سیاسی دارای‬ ‫"ابهام" و "ناروشنی" است‪ .‬این بهاصطالح ابهام و ناروشنی البتّه دارای پَشتوانهی بزرگِ تجربی و فكری‬ ‫بود و از روی زیرکیهای سیاسی نبود‪ ،‬و نمیشد آنرا حیلهای و تَرفَندی حسابگرانه دانست؛ و کسی‬ ‫هم از منتقدین چنین ادّعایی نداشت‪ .‬اگرچه ضربههای سختی که از سوی دستگاهِ فرمان رواییِ شاه بر‬ ‫اینسازمان وارد شدهبود میتوانسته نقشی در ادامهدارشدنِ این"ناروشنی و ابهامِ" مرموز داشته باشد‬ ‫ولی ریشهی این ناروشنی را باید در همان موضعِ ‪ :‬اندیشناك‪ ،‬تأمّلگر‪ ،‬تردیدمَند و نقّادِ این مَنِش‬ ‫سیاسی در برابرِ میزان و اهمیّت و ابعادِ واقعیِ نقشِ قدرت سیاسی در کارِ انجامیافتنِ پیوستهی یک‬ ‫زندهگیِ شایستهی انسان در جامعه‪ ،‬جستوجو کرد‪ .‬همان ریشهای که هستهی مهم و ماهویِ مَنِش‬


‫چند نوشته‬

‫‪33‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫سیاسیِ آن پدیدهای بود که همهی ما بهآن تعلّقداشتهایم؛ مَنِشی"مبهم"ولیخاص‪ ،‬غیرعادی‪ ،‬انسانی‪،‬‬ ‫آزاد‪ ،‬و وارسته‪.‬‬ ‫‪ -3‬مَنِش سیاسيِ روشن (صریح)‬

‫انواعِ مَنِشهای سیاسیای‪،‬که دارای"صراحت"و"روشنی"در برابرِ قدرتِ سیاسی بودند‪ ،‬اگرچه ممكن‬ ‫است که در پیش از انقالب هم در میانِ س‪ .‬ف‪ .‬و ما وجود داشتهبودهاند‪ ،‬ولی بهگمان من تنها پس از‬ ‫انقالب بود که توانستند در میانِ ما سر برافراشته و جوالن بگیرند‪ .‬در سالهای نخستینِ پساز انقالب‪،‬‬ ‫خودِ انقالب موجب شده بود که هیوالی قدرتِ سیاسی‪ ،‬که طعمهی خود بهنام"پَهلَوی"ها را از دست‬ ‫داده بود‪ ،‬بهدنبالِ طعمههای تازهای بگردد‪ ،‬و بههرکجا هم که میگشت و از درونِ هرکس و گروهی که‬ ‫میگذشت‪ ،‬تمایلهای موافق با خودرا بر میانگیخت‪ .‬در برابرِ چنین فشارِسنگینی‪ ،‬پافشاری بر ادامهی‬ ‫آن"ابهام"و"ناروشنی" در برابرِ قدرتِ سیاسی‪ ،‬بسیار دشوار شدهبود؛ و دستِکم اینکه چنین پافشاری‬ ‫ای کارِ هر کسی و هر گروهی نمیتوانست باشد‪ .‬در شرایطِ آنروزگار‪ ،‬گردننهادن به تمایلهای موافقِ‬ ‫قدرت‪ ،‬که بابِ روز و تمایلِ مسلّط بود‪ ،‬آسانتر بود‪ .‬چنین بود که در میانِ ما گونههای مَنِش سیاسی‬ ‫ای‪ ،‬که با"صراحت"به نقشِ کلیدیِ قدرتِ سیاسی باور داشتند‪ ،‬آغاز کردند به شكلی و هیئتی تازه‬ ‫پدیدارشدن‪ .‬دو گونهی بزرگِ این نوع مَنِش سیاسی اینها بودند ‪:‬‬ ‫الف‪ -‬تمایل شهواني به قدرت‬

‫یكی از این مَنِشهای سیاسی‪ ،‬مَنِشی بود که هستهی آن را میلِ شدید‪ ،‬و اگر بهکسی برنخورَد‪ ،‬میلی‬ ‫شَهَوانی به قدرتِ سیاسی تشكیل میداد‪ .‬این مَنِش سیاسی‪ ،‬بعدها از سالهای‪ ،7531‬توانست مبارزهی‬ ‫بخشِ بزرگِ س‪ .‬ف‪.‬را به کُرنِش در برابرِ قدرتِ سیاسی بهطورِ عام‪ ،‬و به کُرنِش در برابرِ قدرتِ سیاسی‬ ‫بهطورِ خاص‪ ،‬جمهوری اسالمی‪ ،‬بكشاند و آن مبارزه را به"مبارزه برای سهمِ خود در قدرتِ سیاسیِ‬ ‫روز" متمرکز کند؛ تمرکزی که پایهی پراکندهگیِ ما شد‪.‬‬ ‫این مَنِش سیاسی‪ ،‬ارزش و بها و مَنزِلُتِ هرکس و هرچیز را تابع این کرده بود که تا چه اندازه ما را به‬ ‫کسبِ سهمِ خود در قدرتِ سیاسی نزدیک کند‪ .‬این مَنِش توانست در مرکزِ فرماندهی و هدایتِ‬ ‫اندیشهها و رفتارهایِ سیاسیِ ما‪ ،‬در زمانی که دیگر مَنِشهای سیاسی بهدالیلی سُست و گیج شده‬ ‫بودند‪ ،‬دستِ باال را بگیرد‪ .‬این مَنِش‪ ،‬بنا بهسرشتِ خود‪ ،‬عزم کرده بود که بجز دریچهی سیاستِ قدرت‬ ‫و قدرتِ سیاسی‪ ،‬همهی دیگر دریچه را بر ما ببندد‪ .‬این مَنِش‪ ،‬توانِ آن نداشت که از دریچههای‬ ‫دیگری بجز دریچهی سیاست‪ ،‬به انسان و جهان نگاهکند‪ ،‬چنیننگاهی را برنمیتابید‪ ،‬و ازآن هراسان‬ ‫بود‪ .‬این مَنِش‪ ،‬مَنِشی بود وابسته‪ ،‬وابستهگیخواه‪ ،‬وابستهگیآور‪ ،‬وابستهکننده و ستایشگر وابستهگی‪.‬‬ ‫مَنِشی بود نا‪/‬مستقل‪ ،‬نا‪/‬آزاد‪ ،‬نا‪/‬فعّال‪ ،‬یکسویه‪ ،‬خشکمغز و متعصّب‪ .‬مَنِشی سخت محافظهکار در برابرِ‬ ‫هرگونه امتناع و یا حتّی سُستی در دفاع از قدرت‪.‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪33‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫امّا خطاست اگرکه گمانکنیم اینمَنِش بهلحاظِمحافظهکاری و بیشهامتیِ خود در برابرِ قدرت‪ ،‬از‬ ‫ماجراجویی مبرّا و یا بینیاز بودهاست‪ .‬برعكس‪ ،‬آنجا که قدرتاش بهخطر میافتاد و یا آنجا که کسبِ‬ ‫قدرت ضروری میساخت‪ ،‬از ماجراجویی و حتّی جنگآفرینی هم ابایی نداشت‪ .‬دارندهی چنین مَنِشی‪،‬‬ ‫نهتنها جانِ دیگران که حتّی جان خود را هم فدای قدرت میکند‪.‬‬ ‫اگر من درایننوشته از یک"رَوَندِ سیاه"حرف میزنم؛ و اگر از زیانِ سیاست‪/‬قدرت‪/‬مداری بر ما و بر‬ ‫جامعهی ما حرف میزنم‪ ،‬و اگرکه میگویم ما نمیبایستی به ورطهی مبارزهی سیاست‪ /‬قدرت‪/‬مدارانه‬ ‫فرو میرفتیم‪ ،‬بیشتر و پیشتر از هر مَنِش سیاسیای‪ ،‬همین مَنِش سیاسیرا در جلوی چشم دارم‪.‬‬ ‫اینمَنِش‪ ،‬در سالهای‪ 31/37‬بر«"اکثریتِ"جمع ِما چیره شد‪.‬‬ ‫ب‪ -‬تمایلِ انساني‪/‬آرمانخواهانه به قدرت‬

‫این مَنِش سیاسی‪ ،‬باور و تمایلِ آشكاری به قدرتِ سیاسی داشت ولی تمایلی نهشهوانی‪ .‬این مَنِش‪،‬‬ ‫بهآن مَنِش مبهمِ سیاسیِ سالهای پیشین بیشتر نزدیک بود؛ امّا قرابتهایی هم با «مَنِش دارای‬ ‫تمایلِ شهوانی بهقدرتِ سیاسی»داشت‪ .‬معجونی بود که مزهی غالب برآن مزهی باور به نقشِ کلیدیِ‬ ‫قدرتِ سیاسی در پیشبُردِ جامعه بهسوی آزادی و دادگری بود‪ .‬در این مَنِش سیاسی‪ ،‬گونهای اتّكا بر‬ ‫خودِ غریبی در برابرِ قدرتِ سیاسی دیده میشد که هم با خود خواهی تفاوت داشت و هم چندان پخته‬ ‫و آزمون پسداده در میدان قدرت نبود‪ .‬هراسی از قدرت و بهویژه از قدرت سیاسی نداشت؛ علّتِ‬ ‫بیهراسیِ این مَنِش سیاسی از قدرت‪ ،‬پوشاكها و پوششهایی بود که بر تنِ قدرتِ سیاسی انداخته‬ ‫بود‪ .‬پوشاكهایی که اندامِ قدرتِ سیاسی را جَال میدادند‪ .‬برخی از مهمترینِ این پوششها از این قرار‬ ‫بودند‪ :‬طبقهکارگر و خلق‪ ،‬تالشهای فداکارانهی چریکها در درورهی پیش از انقالب‪ ،‬جوانیِ پُرشوری‬ ‫که از سوی همهی ما چنان صادقانه صرفِ تالش برای آزادی و برضدِّ ستمگری میشد‪ ،‬اندیشههای‬ ‫كارل ماركس در راهِ محوِ ناگزیرِ هرگونه دولت (قدرتِ سیاسی)‪ ،‬آرزوهای دیرینهی جاافتاده و ریشهدار‬ ‫در فرهنگِ خودی‪ ...‬میشد کمابیش احساس کرد که اندامِ قدرتِ سیاسی در درونِ این پوششها هنوز‬ ‫خوب جا نیفتاده است‪.‬‬ ‫رَوَندِ سیاه‪ ،‬و دگردیسيِ رابطهي میان ما و قدرت‬

‫دورهی میانِ سالهای‪7531‬تا‪ 7531‬دورهی غریبی بود‪ .‬نزدیک بههمهی ماها در میانِ این سهگونهی‬ ‫مَنِش سیاسی‪ ،‬در میانِ این گونههای متناقضِ کشیدهشدن و یا راندهشدن بهسوی قدرتِ سیاسی‬ ‫گرفتار آمده بودیم‪ .‬امواجِ پیدرپیِ تسلیم و کُرنش در برابرِ میل به قدرت‪ ،‬که جامعه را در مینوردید‪،‬‬ ‫انبوههی ما را هم در خود فروگرفت و به اینسو و آنسو پرتاب کرد‪ .‬سایهای سیاه و سنگین بر فكر و‬ ‫روح و زندهگیِ ما افتاد‪ ،‬رَوَندی و راهی تلخ و دشوار و جان‪/‬کاه در درونِ ما و در بیرونِ ما و درکنارِ ما‬ ‫آغاز شدهبود که پُر بود از دوگانهگی‪ ،‬چندگانهگی‪ ،‬بیگانهگی‪ ،‬چندشاخهگی‪ ،‬چندراههگی‪ .‬راهی و‬ ‫رَوَندی که دائماً بهچهار‪/‬راههها و سه‪/‬راههها و دو‪/‬راههها میرسید و ما می بایستی یكیرا بر میگزیدیم‪.‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪31‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫رَوَندی بود بیگانه با تجربهی ما‪ ،‬با خوی و خُلقِ ما‪ ،‬با سالیقِ ما‪ .‬رَوَندی پُر از شب‪/‬نخوابیها‪،‬‬ ‫درگیریهای درون‪ ،‬خودفریبیها‪ ...‬ازیکسو‪ ،‬گرمای نشئهآورِ تحقّقِ آرزوی دگرگونیهای انسانیِ جامعه‪،‬‬ ‫و ازسویدیگر‪ ،‬اجبار(یا ضرورت و یا فشارِ) تندادن به سرمای استخوانشكن و وجدانسوزِ سیاست و‬ ‫بازیِ قدرت‪ .‬این"اجبار"‪ ،‬ما را در بیرون بهسمتِ قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداری در پهنهی کشور‪ ،‬و همزمان در‬ ‫درون‪ ،‬در درونِ جمعِ سازمانیِ ما‪ ،‬بهسمتِ قدرتِ سازمانی‪ ،‬و قدرتمداریِ سازمانی(حزبی) سوق‬ ‫میداد‪ .‬اینکه آیا این «بیرونِ بهزیرِ سلطهی سیاست‪/‬قدرت‪/‬مداری درآمده»ی سازمانِ ما بود که درونِ‬ ‫ما را هم بهبندِ قدرت‪/‬مداری کشاندهبود‪ ،‬و یا این درونِ قدرت‪/‬مدارشدهی سازمان ما بود که بیرونِ ما را‬ ‫بهسوی کُرنش در برابرِ قدرت‪/‬سیاست ‪/‬مداری سوقداد‪ ،‬بحثیاست سودمند ولی جداگانه‪.‬‬ ‫چندینوُچند نا‪/‬هم‪/‬خوانی‪ ،‬در درونِ چارچوبِ تنگِ جمع ما‪ ،‬در کنارِ هم جاگرفتند و در طولِ سالهای‬ ‫اوّلیهی انقالب‪ ،‬باهم و در برابرِهم رشد کردند‪ .‬نا‪/‬هم‪/‬خوانیِ بزرگ ولی‪ ،‬نا‪/‬هم‪/‬خوانیِ میانِ "سیاست‪/‬‬ ‫قدرت‪/‬مداری"و"آرمان‪/‬مداریِ ستیزهجو با قدرت" بود‪ .‬پدیدآوردنِ"هم‪/‬خوانی"میانِ ایندو نا‪/‬هم‪/‬خوان‪،‬‬ ‫تبدیل شدهبود بهیكی از اندیشهها و دغدغههای کانونیِ غالبِ ماها‪ .‬آگاهانه و ناآگاهانه‪.‬‬ ‫با آغاز ایندوره‪ ،‬یکنوع شک و ظنِّ ویژهای در درونِ ما افزایش یافت‪ .‬این شکوظنّ‪ ،‬نهفقط به یک‪/‬‬ ‫دیگر بود بلکه بهخودِ خویشتن هم بود‪ .‬علّتِ دو‪/‬سویه‪/‬بودنِ این شک‪ ،‬اینبود که آنرَوَندِ سیاه‪ ،‬هم‬ ‫ازسوی برخی هم‪/‬راهان به درونِ جمعِ ما تزریق میشد و هم‪ ،‬از درونِ موقعیتِ تازهی ما میجوشید‪.‬‬ ‫بهباورِ من‪ ،‬این‪ ،‬خطایی آشكار و نیز عمدی آشكار بود و هست که ریشهی این شک و ظنِّ پدید آمدهرا‪،‬‬ ‫در بهاصطالح"فرهنگِ توطئهبینِ روحیّهی چریكی"و"فرهنگِ واپسماندهی جامعهی" ما میدید و‬ ‫میبیند و میدیدانْد و میبینانَد‪ .‬این روشِ تحلیل‪ ،‬روشی است ساده و عادی‪ .‬انواعِ بهاصطالح سالمِ این‬ ‫روشِتحلیل‪ ،‬پیامدِ بیطاقتی و بیحوصالهگی‪ ،‬و نیز سراسیمهگی‪ ،‬و همچنین کودکانهگی بوده و از این‬ ‫رو‪ ،‬خطایی آشكار بودند‪ .‬امّا انواعِ ناسالمِ این روش‪ ،‬متعلّق بودند بههمانکسانی‪ ،‬که از"سمتِ راست"با‬ ‫روحیّهی کُهَنِ جامعهی ما و س‪ .‬ف‪" .‬نا‪/‬هم‪/‬خوانی "داشتند و ازاین رو‪ ،‬آشكارا عمدی بودند‪.‬‬ ‫واقعیت این است‪ ،‬که هم فشارِ یک ضرورتِ اجتماعی‪ ،‬که نهتنها از سوی جامعه بلکه نیز از موقعیتِ‬ ‫تازهی اجتماعی ما میآمد و از درونِ تکتکِ ماها میلِ بهسوی آن رَوَندسیاه را بر میانگیخت‪ ،‬و هم‬ ‫فشارِ یک ضرورتِ غیرِ اجتماعی‪ ،‬که از سویگروهی از ما بر ما اِعمال میشد‪ ،‬ما را وادار میکرد همه‬ ‫چیزمان را بر مَدارِ سیاست‪/‬قدرت به گردش درآوریم‪ .‬هر دویِ این عامل ها‪ ،‬از پس از انقالب و همراه‬ ‫با انقالب برآمده بودند ‪ ،‬و پیامدِ آن شرایطِ تازه بودند‪ ،‬که در بارهی آن درایننوشته پیشتر اشارههایی‬ ‫شدهاست‪ .‬نه بهآنروحیّه مربوط بودند و نه بهفرهنگِ جامعه‪ .‬باری‪ ،‬بسیاری از ماها کمابیش بهایننكته‬ ‫توجه داشتهایم که یک نا‪/‬هم‪/‬خوانیای پدیدآمدهاست میانِ اخالق انسانیِ آزاد از قدرت‪/‬سیاسیت‪/‬مداری‬ ‫ما‪ ،‬و یک سمتگیریِ سیاسی‪/‬اجتماعیِ نوپا‪ .‬ما البتّه اینرا دریافتهبودیم که این اخالقِ ما از سوی این‬ ‫سمتگیریِ نوپا در خطر گرفتارآمده است‪ .‬چیزی که درنیافته بودهایم این بود‪ ،‬که آن تالشی که ما‬ ‫آنروزها برای پدیدآوردنِ هم‪/‬خوانی میان این دو نا‪/‬هم‪/‬خوان‪ ،‬بهآن دست زده بودیم‪ -‬و یا بهتر بگویم‪:‬‬ ‫به دستزدن بهآن وادار شدهبودیم‪ -‬تالشیاست نه تازه؛ بلکه بسیاربسیار قدیمی‪ .‬درنیافتیم که این‬


‫چند نوشته‬

‫‪33‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫تالشِ ما‪ ،‬همان تالشیاست که همسنوسال با خودِ انسان و زندهگیِ اجتماعیِ او است‪ .‬همان تالش‪،‬‬ ‫که بیشماری از انسانها در طولِ تاریخ‪ ،‬نه فقط و فقط در زمانِ انقالبها بلکه همیشه انجام دادهاند‬ ‫برای یک هدفِ بسیار مهم اگر چه در زیرِ نامهای مختلف‪ ،‬ازجمله زیرِ نامِ آشتیدادن میانِ قدرت و‬ ‫اخالق‪ ،‬و یا آشتیدادن میانِ سیاست‪/‬قدرت‪/‬مداری و آرمان‪/‬مَداری‪ ،‬و یا نامهای دیگر‪ .‬همان تالش‪ ،‬که‬ ‫ما آنهمه در بارهی اهمیت و نیز دشواریهای عظیمِ آن خوانده و شنیده بودیم‪ ،‬و آشنا بودیم با بررسی‬ ‫های بیشماری که دربارهی آن در همهی گوشهکنارهای جهان شدهبود‪ .‬بخشِ مهمّی از این بررسیها‬ ‫در آخرین دهههای پیشاز نسلِ ما انجام شده بودند‪ .‬و نزدیک بههمهی آنها از سوی کسانی انجام‬ ‫گرفتهبودند که هم مارکسیست و هم نا‪/‬مارکسیست ولی درهرحال دارای آزاداندیشی‪ ،‬دارای وارستهگی‬ ‫از قدرتهای کمونیستی و سرمایهداری‪ ،‬و اصوالً دارای ایستنگاهی انتقادی نسبت به قدرت بهطورِکلّی‪،‬‬ ‫و دارای آرمان های انسانیِ اجتماعی بودند‪ .‬این بررسیها بهلحاظِ ژرفا‪ ،‬گستردهگی‪ ،‬و شمارِ آنها‪ ،‬در‬ ‫تاریخِ فكر تا آن زمان بیمانند بودند‪ .‬اکنون خودِ این موضوعِ مهم در برابرِ خودِ ما و من ایستاده بود‪ ،‬و‬ ‫ما آنرا درست بهجا نمیآوردیم‪.‬‬ ‫نا‪/‬هم‪/‬خوانیِ بزرگ‪ ،‬میان سیاست(قدرت‪)-‬مَداری و آرمان‪/‬مَداریِ ستیزهگر با قدرت بود‪ .‬و در این جدا ِ‬ ‫ل‬ ‫اندیشهیی و دیدگاهی و کرداریِ میان این دو‪ ،‬این آرمان‪/‬مِداریِ قدرتستیز بود که میبایست خودرا از‬ ‫آن ورطهی قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداری کنار میکشید‪ .‬زیرا که سیاست‪/‬قدرت‪/‬مداری بهطورِکلّی در هیچجا‬ ‫اهلِ کناررفتن نیست‪ ،‬و برسرِ سفرهی قدرت بهویژه‪ ،‬هرگز نمیتواند اهلِ کناررفتن باشد‪ .‬چنین‬ ‫کناررفتنی تنها میتوانست از آرمان‪/‬خواهیِ قدرتستیز انتظار برود‪ ،‬زیرا که چنین کنارهگیریای برای‬ ‫آرمانمِداری کاری نه فقط آسان بلکه شیرین و زندهگیساز و ضروری است‪ .‬در اینجدالی که در‬ ‫آنسالها میانِ این دو گرایش در درونِ ما جریان داشت‪ ،‬خُردهگیری و انتقاد‪ ،‬نهتنها به قدرت‪/‬مَداری‬ ‫بلکه به آرمان‪/‬مَداری هم وارد است‪ .‬مثالً اینانتقاد آشكارا بر آرمان‪/‬مَداری بجا استکه انتظار داشت ‪:‬‬ ‫از یکسو‪ ،‬با نگاهی و روحی هردَم سیاست‪ /‬قدرت‪/‬مَدارشونده‪ ،‬بهسوی کسبِ قدرتِ سیاسی از سوی‬ ‫خلق برود‪ ،‬و ازسوی دیگر‪ ،‬بدونِ آنکه اسبابِ کار را فراهمآورد امید داشت که هیوالی قدرت‪/‬سیاست‪/‬‬ ‫مَداری‪ ،‬ضمنِ بهرهجوییِ کافی از آرمانهای او‪ ،‬اورا و یا روحیّه واخالق و آزادهگیاش را از سرِ راه بر‬ ‫ندارد‪ .‬سادهلوحانه چشم داشت که بیباکانه و بی حزم با روحِ سیاست‪/‬قدرت درآمیزد و با الشه خواران‬ ‫بر سَرِ سهمِ خود از الشه بستیزد‪ ،‬ولی صفتِ الش‪/‬خوران دراو النه نكند‪.‬‬ ‫از میانِ آن دو‪/‬نا‪/‬هم‪/‬خوانِ بزرگ‪ ،‬قدرت‪/‬سیاست‪/‬مَداری‪ ،‬در سالهای بعد‪ ،‬بر جمعِ ما چیره شد‪ .‬در‬ ‫سالهای‪ ،37/31‬آن رو‪/‬در‪/‬رویی با حكومت‪ ،‬هر حكومتی ‪ ،‬به دوشادوشی با حكومت‪ ،‬هر حكومتی‪ ،‬بَدَل‬ ‫شد‪ .‬همین خود برایما میبایستی شرمآور بودهباشد؛ شرمآوربودنِ پشتیبانی از حكومتِ ایران که خود‬ ‫اصالً جای خود دارد‪ .‬با اینحال‪ ،‬بهگمانِ من‪ ،‬حتّی بدتر از این دو‪ ،‬این واقعیت بود که ما چشم بر‬ ‫جنایتها بستیم و خود هنوز به جنایت آلوده شدیم‪.‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪31‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫آن رَوَند سیاه‪ ،‬آن نا‪/‬هم‪/‬خوان بزرگ با روحیّه و آرمانِ ما‪ ،‬برای این که بتواند بر "اکثریتِ" ما سُلطه‬ ‫یابد و ما را در بَست به"تالش" برای سهمِ خود در قدرتِ سیاسی‪ ،‬و "گردیدن" بر مَدارِ قدرت وادار‬ ‫سازد‪ ،‬زمان الزم داشت‪ .‬زیرا که این‪ ،‬کارِ سادهای نبود‪ .‬تا سالهای‪ 31/7531‬ما هم‪/‬چنان بهمثابهِ یک‬ ‫نیروی بیشتر اجتماعی‪/‬انسانی و کمتر سیاسی برجا ماندهبودیم و آن دو‪/‬نا‪/‬هم‪/‬خوان را در درونِ خود‬ ‫به آرزوی هم‪/‬خوانی‪ ،‬بهیک اندازه نیرومند‪ ،‬نگه داشتیم‪ .‬ولی پیروزیِ آن تمایلِ ویرانگر بر"اکثریتِ" ما‪،‬‬ ‫در سالهای‪ 31/37‬قطعیتیافت‪ .‬این بُرهه‪ ،‬چرخشِ بزرگی بود در نگاه و روح و روحیّهی ما‪ .‬بُرههای‬ ‫بود که ما در گذارِ آن بهجای آنکه قدرت و سیاست را بر مَدارِ آرمانهای خود به گردش واداریم‪ ،‬خود‬ ‫بر مَدارِ آن بهگردش درآمدیم‪ .‬به جای آن که قدرت و سیاست را بهدستِ خلق کسب کنیم‪ ،‬خود به‬ ‫دستِ سیاست و قدرت "کَسب شدیم"‪ .‬و در سالهای‪ 37/31‬به گونهی قطعی بَدَل شدیم ‪:‬‬ ‫ از یک نیروی اجتماعی‪/‬انسانی به یک نیروی قدرت‪/‬سیاست‪/‬مَدار‪.‬‬‫ از یک نیروی مستقل از مصلحتِ سیاست‪/‬قدرت‪ ،‬بهیک نیروی وابسته بهآن‪.‬‬‫ از یک نیرویِ"در بیرونِ قدرتِسیاسی" بهیک نیروی"در درونِ قدرتِسیاسی"‪.‬‬‫ از یک نیرویِ "در برابرِ قدرت» به یک نیروی "در کنارِ قدرت"‪.‬‬‫ از یک نیرویِ آرمانی‪/‬انسانیِ"مقابلهگر با قدرتِسیاسی" بهیک نیرویِ "مقابلهگر با نیروهای مقابلهگر‬‫با قدرتِ سیاسی"‪.‬‬ ‫رَوَندِ سیاه‪ ،‬و دگردیسيِ نگاه‬

‫دگردیسیها تنها در روحیّات انجام نمیگرفت‪ .‬شعبههایی از سِیلی‪ ،‬که‪ -‬در قالبِ آن رَوَندِسیاه‪ -‬بهسوی‬ ‫ما راه افتاده بود‪ ،‬نهتنها بهزمینِ روحیّهی ما وارد شده و آن را فرا میگرفت بلکه به باغِ نگاهِ ما هم راه‬ ‫میجست و آرامآرام در آن باال میآمد تا کِی آنرا درخود غرقکند‪ .‬در بارهی آنچه که به دگردیسیِ‬ ‫نگاهِ ما منجر شد نمیتوانم بگویم بهچه چیزها محدود میشد‪ .‬آیا این تغییرها در"دیدِ"ما پدید آمدهبود‬ ‫یا در "دیدگاهِ"ما و یا در "دیدنِیِ"ما‪ .‬گمان میکنم ولی درستتر ایناستکه بگویم اینتغییرها در هر‬ ‫سهبخش پیش آمدهبود‪ .‬یعنی ‪:‬‬ ‫ در دیدِ ما‪ .‬در نوعِ ایندید‪ ،‬در کیفیتِ آن‪ ،‬در رنگ و طعمِ آن‪ ،‬در مضمونِ این دید و نیز در شكلِ دیدِ‬‫ما‪ .‬همچنین در فرهنگِدیدنِ ما‪ .‬در منطقِدیدن ما‪ .‬در تجربهیما در دیدن و نیز در تجربهینگاه ما‪.‬‬ ‫ در دیدگاهِ ما‪ .‬یعنی درآن محل و جایی که ما از آنجا نگاه میکردیم‪.‬‬‫ در دیدنیِ ما‪ .‬یعنی در موضوعِ نگاهِ ما‪ .‬درچشماندازِ روبهرو و پیرامونِ ما‪.‬‬‫رَوَندِ سیاه‪ ،‬و دگردیسيِ تصویرِ جهان در ذهنِ ما‬

‫بهویژه در سالهای‪ 37/31‬دامنهی دگردیسیهای ما‪ ،‬آن پهنهای از ذهنِ ما را فراگرفت‪ ،‬که در آن‪،‬‬ ‫تصویرِ جهانِ بیرون ساخته میشود؛ جهان‪ ،‬شاملِ همهچیز است‪ :‬انسان و مفاهیم و ارزشهای او‪،‬‬ ‫طبیعت‪ ،‬و هستی‪ .‬نوعِ این تصویرِ از جهان‪ ،‬به یک فرد‪ ،‬یک نسل‪ ،‬یک ملّت‪ ...‬تشخّص میدهد‪ .‬یكی از‬


‫چند نوشته‬

‫‪31‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫موادِ مؤثرِ شكلگیریِ این تصویر‪ ،‬همانا تعبیر است‪ .‬تعبیر‪ ،‬اساسِ این تصویر است‪ .‬آن چیزی است که‬ ‫رنگها‪ ،‬نورها‪ ،‬معناها‪ ،‬نحوهی ترکیبِ همهی چیزهایی که تصویر از آنها ساختهمیشود‪ ،‬سَبْکِ تصویر‪،‬‬ ‫و در یککالم‪ ،‬یکتایی و بینظیریِ تصویر را موجب میشود‪.‬‬ ‫در سالهای نامبرده‪ ،‬تصویرِ پیشینِ جهان در ذهنِ ما‪ ،‬دچارِ دگرگونی و دگردیسیِ فراوانی شد‪ .‬و این‬ ‫دگرگونی‪ ،‬بیشازهمه‪ ،‬خودِ تعبیرِ ما از جهان را در برگرفت‪ ،‬و آنهم از سه لحاظ‪ :‬از لحاظِ محتوایِ این‬ ‫تعبیر‪ ،‬از لحاظِ نوعِ اینتعبیر‪ ،‬و از لحاظِ گوهرِ آن‪ .‬بهاینترتیب‪ ،‬تعبیرِ پیشینِما از جهان از ویژهگیهای‬ ‫خود خالی شد؛ همچنین میتوانگفت که تقریباً تعبیرِتازهای‪ ،‬جانشینِ تعبیرِ کُهَنِ ما شدهبود‪ .‬در حالی‬ ‫که اجزاء و عناصرِ تصویرِجهان در ذهنِما‪ ،‬هم‪/‬چنان برجا بودند‪ ،‬تعبیرِ ما از اینتصویر دگرگون می شد‪.‬‬ ‫در تعبیرِجدید‪ ،‬جهان‪ ،‬در تصویرِخود در ذهنِما‪ ،‬بَدَل شدهبود به ادارهای خشک و آرام‪ .‬و ما نیز به‬ ‫کارمندانِ خشک و آرام‪ .‬همهچیز ازپیش معیّناست‪ ،‬و ما را نیامدهاست که به نقدِ آنها بپردازیم‪ .‬نوعی‬ ‫آسوده‪/‬خیالیِ دیوانی و کار‪/‬مندانه بر ما چیره شدهبود‪ .‬نوعی بیعاری‪ ،‬یا نوعی"عارِ"دیوانساالرانه بر ما‬ ‫حاکم شد‪ .‬اکنون دیگر‪ ،‬اگرچه هنوزهم از این یا آنرخ‪/‬دادِ ناگوار‪ ،‬وگاه حتّی از کشتهشدن این یا آن‬ ‫دوست‪ ،‬آزرده میشدیم‪ ،‬ولی اینآزردهگی‪ ،‬دیوانی شدهبود‪ ،‬هم‪/‬چون یکوظیفهیاداری آه میکشیدیم‪،‬‬ ‫و هم‪/‬چون وظیفهای اداری اعتراض می کردیم‪ ،‬و مثلِ یک اداریِ منظّم‪ ،‬منتظرِ پاسخِ اداری و قانونی‬ ‫میماندیم‪ ،‬و همینپاسخ‪ ،‬وجدانِ اداری و کارمندانهشدهی ما را خشنود و رام میکرد‪.‬‬ ‫رَوَندِ سیاه‪ ،‬و دگردیسيِ زندهگيِ گروهيِ ما‬

‫برخیها عقیده دارند‪ :‬ما پساز انقالب متوجهشدیم که"ذات"ما تا چهاندازه خراب"بوده است"‪ .‬خالفِ‬ ‫این‪ ،‬من بهاین باورگرایشدارم که ‪ :‬ما پساز انقالب متوجّهشدیم که"ذاتِ"ساده و انسانی و پاكِ ما دارد‬ ‫بهسوی خرابشدن رانده "میشود"‪ .‬من تردیدی ندارم که بیشترینهی ما‪ ،‬در درونِ خود و در خلوتِ‬ ‫خود‪ ،‬به شكلی و سیاقی‪ ،‬گواهِ این رَوَندِ دردناكِ خرابشدنِ ذاتِ خود بودهاند‪.‬‬ ‫بهباورِ من‪ ،‬نگاه"ما" به حوادثِ جامعه‪ ،‬هنوز آزادانه و انسانی بود‪ .‬نگاهِ ما بهانسان‪ ،‬هنوز نگاهیبود آزاد‪،‬‬ ‫و تنها بهخود و بهارزشهایانسانی متّكی‪" .‬درونِ"ما هنوز هم‪/‬چنان‪ ،‬جایی بود گشوده و باز‪ ،‬و در دستْ‬ ‫رسِ همهی آنکسان و همهی آناندیشههایی که با صفایِدل به"همهگان"فكر میکردند‪ .‬هنوز در میان‬ ‫ما و یا در "درونِ" ما‪ ،‬کسی جرأت اینرا پیدا نكرده بود تا بهما بگوید درونِ خودرا تنها بهروی آنکسان‬ ‫و یا آناندیشههایی بازکنیم که مصلحتهای قدرتِ سیاسی حكم میکرد‪.‬‬ ‫تا وقتیکه پیوندِ میان س‪ .‬ف‪ .‬و آن انبوه انسانهایی که با آن هم‪/‬راهی میکردند‪ ،‬بهراستی بر پایهی‬ ‫"هم‪/‬راهی" بود‪ ،‬فضا و میدان برای هر‪/‬دو‪/‬سوی این پیوند بهویژه برای آنانبوه‪ ،‬بسیار باز و فراخبود‪.‬‬ ‫هر‪/‬دو‪/‬سو‪ ،‬درعینِ داشتن اشتراكهای کلّی‪ ،‬میتوانستند در برخی موردهای کلّی و در نزدیک به‬ ‫همهی موردهای جزئی‪ ،‬آزادانه و بدون اینکه شک وظنِّ دیگری را برانگیزد رفتار کنند‪ .‬هر کس و یا‬ ‫هر محفل و گروهی‪ ،‬در هنگامِ روبهروشدن با رخ‪/‬دادها و حوادثِ محل و یا کشور‪ ،‬بیشازآن که به‬ ‫"مرکز" و یا به مصلحتِ قدرت گوش بِسپُرَد‪ ،‬به تجربه و شعورِ خود‪ ،‬و به وجدانِ خود گوش میسِپُرد‪.‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪37‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫هنوز نگاهها‪ ،‬و ترازوها و معیارها و محکها در ارزیابیِ جهان و انسان و حتّی اشیاء و رخدادها‪ ،‬پیشاز‬ ‫هرچیزی‪ ،‬سرنوشتِ همهگانیِ همهگان‪ ،‬و عدل و داد‪ ،‬و وجدانِ شخصی بود‪ .‬در پیرامونِ سالهای ‪/31‬‬ ‫‪ ،31‬این پیوندِ نَرم و منعطف و حسّاس و آزاد‪ ،‬به تدریج سخت و سختتر‪ ،‬و یا آنگونهکه برخیها‬ ‫دوست داشته و دارند بگویند‪" :‬مستحكم" شد‪ .‬تا این که در‪ 37/7531‬بَدَل شد به پیوندی سارُوجی و‬ ‫سنگی‪ .‬محكم ولی مُرده‪ .‬سخت ولی بیروح‪ .‬بهاصطالح"ناگسستنی"ولی خالی از توافق و رضایت‪ .‬در‬ ‫حقیقت "دلسپردهگی" به"سرسپردهگی" بَدَلشد‪ .‬با ایندگردیسی‪ ،‬بزرگترین زیانِ مُهلِک بر ما فرود‬ ‫آمده بود‪ .‬اینزیان‪ ،‬خود سرچشمهی زیانهای فراوانِ دیگری شد‪ .‬آنچهکه آن پیوندِ فعّال و با طراوت و‬ ‫آزادانه را بَدَل کرد به پیوندی نافعّال و خشک و ناآزادانه‪ ،‬باری پیش از هرچیزی‪ ،‬سیاسی‪/‬قدرتیشدنِ‬ ‫یکسرهی نگاهِ ما بود؛ تسخیرِ نگاهِ ما بود از سوی"میل و گرایش به قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداری"‪ .‬پس آغاز‬ ‫کردیم به دستیازیدن بهرفتارهای مبتذل و بیمایه نسبت به همدیگر‪ ،‬و دچار شدیم بهناتوانی در‬ ‫گذشت و مسامحه و چشمپوشی‪ .‬سال‪ 31/31‬سالهای آغازِ بیگذشتیها بود‪ .‬سالهای خاموششدنِ‬ ‫گذشتها بود‪ .‬برخی از ماها دوست داشتیم این پدیده را قاطعیت بنامیم‪.‬‬ ‫در افسانههای ما‪ ،‬اسفندیار‪ ،‬نمونهی آنقهرمانانی استکه قهرمانیِشان بهنوعِ ویژهای از قدرتگرایی‬ ‫آلودهاست‪ .‬ویژهگیِ این گونهی قهرمانی در ایناست‪ ،‬که آمیختهایاست از‪ :‬گرایش به قدرتِ دارای ابعادِ‬ ‫گستردهی اجتماعی بهویژه قدرتِ سیاسی‪ ،‬و گرایش به گونههای شخصی و غیرِ سیاسیِ قدرت‪ .‬او‪،‬‬ ‫کسی که در شجاعتاش در میدانِ نبرد تردیدینیست‪ ،‬هرگز نتوانست از طمعِ تاج و تختی که بهاو‬ ‫وعده داده شدهبود دستبكشد و شجاعانه از مبارزه با رُستَم‪ 7 .‬چشمپوشی کند تا مگر از فاجعهای که‬ ‫رخ داد جلو بگیرد‪ .‬قهرمانیِ او‪ ،‬بنا بر گفتهای‪ ،‬از "پهلوانی" بهرهی کافی نداشت‪.‬‬ ‫در‪/‬هم‪/‬ریزيِ درون و بیرون‬

‫از سال‪ 31/31‬بهبعد‪ ،‬درونِ س‪ .‬ف‪ .‬با آنچهکه در بیرونِ او‪ ،‬یعنی در جامعه‪ -‬و یا درستتر بگویم‪ -‬در‬ ‫سادهترین و ظاهریترین الیههای واقعیتِ جامعه می گذشت‪ ،‬تقریباً یكی شده بود‪ .‬بودن و زندهگی در‬ ‫درونِ س‪ .‬ف‪ .‬با بودن و زندهگی در درونِجامعه همانند شدهبود‪ .‬آن تعالی و برتریِ بودن و زندهگی‬ ‫کردن در درونِ س‪ .‬ف‪ .‬نسبت به زندهگیِ معمول در درونِ جامعه تقریباً دیگر محو شدهبود‪ .‬همهی آن‬ ‫معمولیتهای زندهگیِ جامعه بهدرونِ زندهگی و بهزندهگیِ درونیِ س‪ .‬ف‪ .‬هم راه یافته بود‪.‬‬ ‫درونِسرزندهی س‪ .‬ف‪ .‬تا یكیدوسال پساز انقالب‪ ،‬سرشار بود از هواهای تازه‪ ،‬که در نتیجهی کارِ‬ ‫اجتماعی و مبارزهییِ پیوستهی ماها در بیرون‪ ،‬بهدرونِ س‪ .‬ف‪ .‬سرازیر میشد‪ ،‬سرشار بود از بحث و‬ ‫جَدَلهای پُرشور در بارهی انسانها و دشواریهایشان‪ ،‬از گفتگوهای آزادانه در بارهی این تالشها‪ ،‬و‬

‫‪ -7‬اگرچه میزانِ پهلوانی در رُستم بسیار بیشتر از اسفندیار است امّا رُستم هم بهنوعی اسیرِ قدرتیاست که بهاو داده‬ ‫شدهاست‪ .‬بهاذعانِ خودِ فردوسی‪ ،‬کم نیستند «دل»هایی که از رُستم‪-‬از جمله بهخاطرِ زبونیاش در کُشتَنِ سُهراب‪ -‬به‬ ‫«خشم آمدهاند»‪.‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪31‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫از طرحها و پیشنهادهای شورانگیزی که فداییان در محلِ کار و زندهگی به انسانها ارائه میدادند‪ ،‬و‬ ‫سرشار بود از بحثوجَدَلهای فكری‪/‬دیدگاهیِ آموزنده‪ ،‬و نواندیشیهای جسورانه‪.‬‬ ‫امّا اندكاندك‪ ،‬و هم‪/‬پا با درآمیختهشدنِ درونِ س‪ .‬ف‪ .‬با سیاست‪/‬قدرت‪/‬مداری‪ ،‬درونِ س‪ .‬ف‪ .‬بَدَل شد‬ ‫بهبیرونِ جامعه‪ .‬و درونِجامعه بَدَلشد به بیرونِ س‪ .‬ف‪ .‬جامعه و س‪ .‬ف‪ .‬هر دو از هم تهی شدند‪.‬‬ ‫همگام با این دگرگونی‪ ،‬پهنهی کارِ بسیاری از ماها‪ ،‬از بیرونِ س‪ .‬ف‪ ،.‬یعنی از درونِ جامعه‪ ،‬منتقل شد‬ ‫به درونِ س‪ .‬ف‪ .‬یعنی بهبیرونِ جامعه‪ .‬درونِ اینچنین تهیشدهی س‪ .‬ف‪ .‬بَدَل شد به پهنهی اصلیِ‬ ‫کارِ ماها‪ ،‬و کار در چنین"درون"ی شد کارِ اصلیِ منها‪.‬‬ ‫این کار هم‪ ،‬که ما را بیش از پیش به کام خود کشید‪ ،‬بهسهمِ خود‪ -‬عالوه بر رویاندنِ دغدغهی قدرت‪/‬‬ ‫سیاست بر درختِ من و ما‪ -‬برخی دیگر از سرشاخههای ما را زد تا درخت وجودِ ما را به سلیقهی خود‬ ‫هَرَس کند‪ .‬کارِ من‪ -‬همچون دوستانِدیگر‪ -‬شدهبود نگه‪/‬داشتِ آن محدودهی سازمان‪ ،‬و شدهبود کار‬ ‫برای چفت‪/‬وُ‪/‬بَستِ آن‪ ،‬برای دفاع از آن‪ .‬از ‪ 31/31‬به بعد‪ ،‬اینکار بَدَل شدهبود به یک وظیفه؛ وظیفهای‬ ‫که انجامِ آن مرا – مانندِ بسیاری از دوستانِ دیگر‪ -‬بیشازپیش از موجودیت و نگاههای پیشینام و از‬ ‫امكانها و فرصتهای پیشین که شوق و ذوق مرا بر میانگیختند دور میکرد‪ .‬عرصهی زندهگیکردن‬ ‫در"ایندرون"‪ ،‬بهدفعات‪ ،‬چنان تنگ میشد که نیاز بهپناهبردن بهبیرون‪ ،‬بهطبیعت‪ ،‬بهتنهایی‪ ،‬بهخلوت‪،‬‬ ‫به هرچه"غیر"باشد‪ ،‬دوباره باز پیدا شدهبود‪ .‬بهکرّات الزم میآمد تا ایندرونرا هم مثلِ درونِجامعه‪ ،‬در‬ ‫هر فرصتی که دست میداد به فراموشی بسپارم‪ .‬با هر جام مِی‪ ،‬در هر محفلِ دوستانهی غیرِ س‪ .‬ف‪،.‬‬ ‫در هر فرصتِ آزاد از تعلّق بهس‪ .‬ف‪ .‬و به سیاست‪/‬قدرت‪/‬مداری‪ ،‬بههمهی متعلّقاتِ اینتعلّق هم‪.‬‬ ‫دیگر نمیتوانستم برای برافروختنِ آتش در سرمایِدرونِ خود‪ ،‬بهآن فضایِگرم‪ ،‬و یا برای فرونشاندنِ‬ ‫آتشِدل بهخُنَكای آنفضا و حَجمِ مألوفی که زمانی در درونِ س‪ .‬ف‪ .‬دیده میشد پناه ببرم‪.‬‬ ‫پس‪ ،‬در این"درون"نیز تنهایی آغازشد‪ .‬تنهاییای تازه‪ .‬تنهاییای تواَم با بیچارهگی و درماندهگی‪ .‬شدم‬ ‫مجموعهی ستونهای بهجامانده از بنایی ویرانشده‪ .‬مجموعه‪/‬ستونهایی اگرچه در نگاهِ دیگران و یا در‬ ‫نگاههایی دیگر‪ ،‬پا‪/‬بر‪/‬جا و دیدنی بود ولی در نگاهِ خودِ من‪ ،‬مجموعه ای از ستونهای یكّه و تنها بود که‬ ‫هر یک بهتنهایی بخشی از بنای موجودیتِ مرا بهدوش گرفته بودند‪.‬‬ ‫و این‪ ،‬پس ازسال ‪ 31/7531‬بود‪.‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪35‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫فصل سِوُم‬ ‫رَوَندِ سیاه‪ ،‬و دگردیسيهاي من‬

‫در آغاز‪ ،‬همچون بسیاری دیگر‪ ،‬کوشیدم به روحیّهی کُهَنِ مشتركِمان کمک کنم تا او بتواند در آزمونِ تازه‪ ،‬که‬ ‫زمانه اورا به انجامِ آن ناگزیر کرده بود‪ ،‬یعن ی در آزمونِ رسیدن به تحقّقِ آرزوهای اجتماعی از راهِ گذشتنِ ناگزیر‬ ‫از ورطهی سیاست و قدرت‪ ،‬سربلند بیرون آید‪.‬‬ ‫در همانحال‪ ،‬این گذشتن از آن ورطه باید در کنارِ برخی هم‪/‬راهانی انجام میگرفت‪ ،‬که یا خود از پیش و یا در‬ ‫میانِ راه بهاین نتیجه رسیدهبودند که برای رسیدن بهآن آرزوها‪ ،‬باید بر مَدارِ سیاست و قدرت"به گردش درآمد"‬ ‫و قصدِشان از آنحرکت‪ ،‬هرگز گذشتن از ورطهی سیاست و قدرت برای رسیدن به آن آرزوها نبود بلکه خود‬ ‫هدفشان همانا این قدرت‪/‬سیاست بود‪ ،‬آنها‪ ،‬کمی دیرتر‪ ،‬دیگر سیاست‪/‬قدرت‪/‬مداری را ورطه نمینامیدند و‬ ‫ِ‬ ‫گذشتن از آنرا بالهتِ آرمانخواهان میخواندند‪.‬‬

‫این دو حرکت‪ ،‬دو رَوَندِ نا‪/‬هم‪/‬خوان بودند که بهطرزی خندهآور بههم درآمیخته بودند‪ ،‬و سپس کمی‬ ‫دیرتر‪ ،‬بهآن رَوَندهای مشابهِ بیشمارِ دیگر درآمیخته شدند‪ ،‬که از گوشههای دیگرِ جامعه بهراه افتاده‬ ‫بودند‪ ،‬با همان هدفِ "رسیدن به آرزوهای اجتماعی‪/‬انسانی از راهِ گذشتن از ورطهی قدرت‪/‬سیاست‪/‬‬ ‫مداری"‪ .‬رَوَندِ انجامدادنِ اینآزمون‪ ،‬رَوَندِ انجامگرفتنِ دگردیسیِ من بود‪ .‬رَوَندی بود که در طولِ آن‬ ‫من میبایست بهیک فشارِ پنهان و مرموز امّا سنگین تسلیم می شدم‪ .‬فشاری که مرا بهسوی شرکتِ‬ ‫فعّال در بازیِ قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداری سوق میداد‪ .‬رَوَندی که در گذارِ آن‪ ،‬من میبایست در گامِ نخست‬ ‫بهخود و در گامِ دُوُم به دیگران میقبوالندم که به دردِ سیاست‪/‬قدرت‪/‬مداری هم میخورَم‪.‬‬ ‫آگاهانه بود‬

‫باید بگویم که دگردیسیهای ما در اینسالها بهسویِ قدرت‪/‬سیاست هرگز یک‪/‬سره ناآگاهانه نبوده‬ ‫است‪ .‬کم یا بیش‪ ،‬هر یک از ما‪ ،‬باید فهمیده بودهباشیم که میخواهیم از لجنزاری بگذریم‪ .‬از سال‬ ‫‪7531‬بهبعد‪ ،‬گونهی انسان‪/‬مدارِ نامعمولِ مبارزهی اجتماعی‪/‬سیاسی آغازکرد به دگردیسی‪ .‬و میرفت تا‬ ‫بهنوعِ سیاست‪/‬قدرت‪/‬مداریِ"معمولیِ"مبارزهی سیاسی‪/‬اجتماعی بَدَل شود‪ .‬دشوار است بگویم که من‬ ‫در چندماههی نخست‪ ،‬آیا متوجّه این دگرگونی شدهبودم یا نه‪ .‬و اینکه آیا این دگرگونیها چه‬ ‫بازتابهایی را دردرونِ من برمیانگیختهاند‪ .‬اینرا احساس ولی میکردم که چیزهایی در درونِ من‬ ‫دارند عوض میشوند‪ .‬میدیدم که برای ادامهدادن بهکار‪ ،‬دارم وادار میشوم بهادامهندادنِ خود‪ .‬اینرا‬ ‫احساس میکردم که دارم از آن"جا"‪ ،‬از آن ایستن‪ /‬گاه‪ ،‬از آن حال و هوا و روحیّهای که داشتهام‪ ،‬دور‬ ‫میشوم‪ .‬دارم بهجای دیگری کوچانده میشوم‪ .‬هراسِ من از اینكوچ‪ ،‬نه هراس از تازهگی و ناشناخته‬ ‫گیِ آن"جا"یی بود که میبایست میرفتم‪ ،‬و نه هراس از نو و تازه بودنِ یک تجربه بود‪ ،‬بلکه بیشتر‪،‬‬ ‫هراس از خطری بود که بوی آنرا میشنیدم‪.‬‬ ‫از سالهای‪7533‬من بَدَل شدهبودم بهصحنهای عجیب که درآن‪ ،‬بازیِ غریب و پیچیدهی پنهانکردن‪،‬‬ ‫آغاز کردهبود به بهنمایشدرآمدن‪ .‬برخیتمایلهایگذشته‪ ،‬باید از چشمِ تماشاگرانِ این صحنه پنهان‬ ‫نگاه داشتهمیشدند! و برخی دیگر از تمایلهای تازهی این صحنه میباید از خودم پنهان میماندند!‬


‫چند نوشته‬

‫‪34‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫پوشاندنِ چشمِ خود بر عاداتِ تازه‬

‫دگرگونیها‪ ،‬در برخی از بخشهای هستیِ من‪ ،‬ژرف بود و در بخشهای دیگر سطحی‪ .‬در یکحوزه‬ ‫پُرشتاب و آشكار‪ ،‬و در حوزهیدیگر‪ ،‬کُند و پنهانی‪ .‬از برخی از این دگرگونیها آگاه نمیشدم؛ گاهگاهی‬ ‫پَرتُوی از برخی از آندگردیسیها را میدیدم ولی چندانمكثی رویِ آنها نمیکردم‪ ،‬گاه آنها را به‬ ‫روشنی میدیدم و در آنها تأمّل میکردم‪ .‬گاه آنها را ناروشن و مبهم و تار میدیدم‪ ،‬به آنها خیره‬ ‫میشدم تا ببینم چیستاند این اشباح که در درونِ مِهِ درون من پیدا شدهاند‪ .‬ولی تالطمِ کارهای‬ ‫روزمره و کوتاهیِ فرصت نمیگذاشتند که آن تأمّلها و خیره شدنها ادامه یابند و شناختِ من از این‬ ‫رَوَندها‪ ،‬و در حقیقت از خودِ من‪ ،‬به ژرفا برود‪.‬‬ ‫امّا حقیقترا‪ ،‬که این تنها‪ ،‬کارهای روزمره و کوتاهیِ فرصت نبودند که نمیگذاشتند من این پدیدههای‬ ‫تازهی بیگانهی درونِ خودرا بشناسم‪ .‬یک عاملِ دیگر هم بود که مرا از این کار باز میداشت؛ عاملی که‬ ‫میتوانم آنرا چنین بنامم‪ :‬تمایلِ پنهان بهچشمپوشیدن بر حقایقِ تلخِ دگردیسیهای درونیِ خود؛‬ ‫تمایلِ پنهان بهپنهانساختنِ حقایقِ تلخ از چشمِ خود‪.‬‬ ‫و این‪ ،‬آن زمانی بود که دیگر یکسال از عمرِ این دگردیسی میگذشت‪ ،‬اکنون دیگر‪ ،‬گاهی چشم بر‬ ‫آن دگرگونیها میبستم‪ .‬زیرا که"چشمرا بهموقع بستن"‪ ،‬عادتی است که در پهنهی قدرت‪/‬سیاست‪/‬‬ ‫مداری از"ملزومات"است‪ .‬و اینعادت داشت در من جان میگرفت‪ .‬این چشم بستنها بهویژه آنگاه که‬ ‫آگاهانه انجام میشد درآغازِ کار‪ ،‬یكی از تلخترینلحظههای آن آزمون بود و تلخیِ آن تا روزها و هفتهها‬ ‫در جان و وجدانام میماند‪.‬‬ ‫پوشاندنِ عاداتِ پیشین از چشمِ دیگران‬

‫این ناگزیری‪ ،‬یكی دیگر از ناگوارکارهایی بود‪ ،‬که بسیاری از ماها و من خود بهانجامِ آنها در این آزمون‬ ‫واداشته شدیم‪ :‬پنهانکردن یا پنهانداشتنِ آن چیزها(ی اگر چه کمشماری)که در ما ریشه داشتهاند و‬ ‫برای دگرگونساختنِ‬ ‫ِ‬ ‫ما ولی آنها را‪ ،‬هم بهلحاظِ اینکه دوستِشان داشتیم و هم بهلحاظِ اینکه وقت‬ ‫شان نبود‪ ،‬نمیخواستیم و نمیتوانستیم عوضکنیم‪ .‬این پنهانداشتن‪ ،‬هم بهمعنای نجاتدادنِ آنچیز‬ ‫ها از خطرِ به هدررفتنِشان بود‪ ،‬هم بهمعنای نگهداشتنِ آنها همچون یک راز‪ ،‬از نگاهِ نامحرمان بود‪ ،‬و‬ ‫هم بهمعنای نَهَرساندن و یا نَرَماندنِ آن دیگرانی بود که آنچیزها را نمیپسندیدند‪.‬‬ ‫این"چیزها"را من باید بهفراموشی میسپردم؛ و در خودم زنجیرمیکردم؛ جلویِ بروزِ آنها را میگرفتم؛‬ ‫و از چشمِ دیگران پنهان میساختم‪ .‬امّا اینکار به همینجا هم محدود نمیشد زیرا من میبایست‬ ‫افزون بر این‪ ،‬میکوشیدم که خویشتنِ کنونیِ خودم را هم از آن روحیّه و آن صفات دور و پنهان نگه‬ ‫میداشتم تا مبادا آنها مرا بهاصطالح"گیر"بیندازند و خودرا در رفتار و گفتارِ من بهنمایش درآورند‪.‬‬ ‫چرا؟ زیرا این"چیزها" بهدردِ قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداری نمیخورْدند؛ بهدردِ اینفكر که ‪" :‬قدرت‪ ،‬آرمانِ‬ ‫نهایی است" نمیخوردند؛ بهدردِ کسب قدرت سیاسی بهمثابهِ وظیفهای مقدّس نمیخورْدند‪.‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪33‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫به سوداي هَرَس‪ ،‬تَبَر‪/‬در‪/‬دست‪ ،‬در برابر ِ درختِ خویشتنِ خود!‬

‫خصوصیتِ این رَوَند فقط در این نبود که من میبایست در طولِ آن به تشكیلشدنِ پدیدههایی تازه که‬ ‫بیگانه با روحیُاتِ انسانی و قدرت‪/‬گریزِ ما بودند رضا میدادم‪ ،‬جنبهی دیگرِ این خصوصیت این بود‪ ،‬که‬ ‫میبایست برخی از چیزها را از وجودم میکَندَم و دور میریختم‪ .‬این جنبهی آن رَوَند دگرگونی‪ ،‬از‬ ‫جنبهی دیگرِ آن کم مضحکتر و دردناكتر نبود‪ .‬بخشِ بزرگِ این چیزها‪ ،‬خصایل و عادات و احساسات‬ ‫و حساسیتهایی بودند که ما درست بهسببِ همانها توانستهبودیم تا آن روزها چنان پرشور و بیریا و‬ ‫درستکارانه در راهِ دادگریهای انسانی و هواخواهی ازحرمتِ انسانی درجامعهیمان شرکت کنیم‪.‬‬ ‫این جنبه از آن رَوَند را میشود به هَرَسکردن و هَرَسشدن هم تشبیه کرد‪ .‬هَرَسکردنی و هَرَسشدنی‬ ‫غمانگیز‪ ،‬که ضرورتِ انجامِ آنرا نه از خودِ درخت میپرسند و نه از هَرَسگر‪ .‬هَرَسی هراسآور‪.‬‬ ‫همه در این هَرَس شرکت داشتیم‪ .‬همه بهاین هَرَس گرفتار بودیم‪ .‬برخی آگاهانه‪ ،‬برخی ناآگاهانه‪.‬‬ ‫برخی آگاهانه ولی ابلهانه‪ .‬برخی ابلهانه ولی حسابگرانه‪ .‬برخی از ما بریدهشدنِ شاخههامانرا میدیدیم‬ ‫ولی دردِ آنرا نمیفهمیدیم‪ .‬برخی نمیدیدیم ولی دردِ آن را‪ ،‬بهویژه گاهگاه که به خلوتِ خود‬ ‫میرفتیم‪ ،‬احساس میکردیم‪ .‬بودند کسانی هم که رنجِ بریدهشدنِ آن شاخهها را به جان میخریدند‬ ‫زیرا که گمان داشتهاند"ضروتِ زمانه" از این بریدهشدن شادمان است‪ .‬اینها کسانیاند که همیشه از‬ ‫شادمانیِ زمانه شادماناند و همیشه شادمانیِزمانه را میخواهند‪ .‬اینها از دیروز شرم دارند و از فردا‬ ‫هراس‪ .‬اینها مرعوبِ"امروز"اند‪ .‬و مناسبِروز‪ .‬آنها خودرا‪ -‬بهزورِ مدارك و سَنَد‪ ،‬و با اصراری مشكوك‬ ‫ "فرزندِ زمانه"ی خود میدانند و بهاینفرزندی شادند و مُفتَخَر؛ و هرگز بهخود اجازه نمیدهند که از‬‫فرمانِ پدر(یا مادر)‪-‬زمانه‪ -‬برگردند‪.‬‬ ‫بَزَکِ خود در برابرِ آینه‬

‫من و مایی که در برابرِ هر کس و هر چیز‪ ،‬همانگونه میایستادیم که بودیم‪ ،‬وا‪/‬داشته شدیم تا خودرا‬ ‫در برابرِ نگاهِ قدرت‪/‬سیاست‪" ،‬جمع‪/‬وُ‪/‬جور"کنیم‪ .‬آنکس که خودرا در برابرِ دیگران "جمع‪/‬وُ‪/‬جور"‬ ‫میکند‪ ،‬معنیاش آناست که نگرانِ"سَر‪/‬وُ‪/‬وضعِ"خود است‪ .‬میکوشد تا "پاشیدهگیها"یش را "جمع"‬ ‫کند و خودرا «جور»سازد با آنکس و یا با آننگاه که در برابرِ او ایستاده است‪ .‬این"جمع ُ‪/‬و‪/‬جورکردنِ»‬ ‫خود‪ ،‬چیزی جز بَزَكکردنِ خود نبود‪ .‬چیزی جز پنهانساختن وضع طبیعی و وضع خودِمانی و وضع‬ ‫آزادانهی خود نبود‪ .‬این‪ ،‬آن آراستنی نبود که بر پایهی یک شناخت و معرفتِ آزاد‪ ،‬جوهری‪ ،‬و مبتكرانه‬ ‫از زیبایی شكل گرفته بودهباشد‪ ،‬بلکه آراستنی بود بر پایهی سلیقهای برخالفِ خواستِ قلبی و گرایشِ‬ ‫درونی‪ ،‬و میرفت تا بَدَلشود بهپیروی از امیال و گرایشهایِ بهسوی فریفتن و یا بهسوی بابِ روزشدن‪،‬‬ ‫بهسوی مقبولشدن‪ .‬در یک کالم ‪ :‬همهی اینها‪ ،‬هم‪/‬راه شدن با آن رَوَندِ سیاه بود‪.‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪33‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫كارنامه‬

‫من از کارکرد و کارنامهی خود در کارِ کوتاهِ سیاست‪/‬قدرت‪/‬مداری راضی نیستم‪ .‬من اگرچه خویشت ِ‬ ‫ن‬ ‫خودرا نكُشتهام‪ .‬خویشتنکُشی نكردهام‪ .‬دستام را به خونِ خود نیالودهام‪ .‬ولی خویشتنِ خود را به‬ ‫تنگنا انداختهام؛ به تنگه هُل دادهام؛ و سرانجام به تنگ آوردهام‪.‬‬ ‫همچون بسیاری از دوستانِ دیگر‪ ،‬تا سالهای‪ 31/7531‬توانستم در پهنهی مبارزهی اجتماعی‪/‬‬ ‫سیاسی‪ ،‬فردی نامعمول و غیرعادی و نامتعارف باشم‪ .‬توانستهبودم بهجای تندادن به"ضرورت"های‬ ‫قدرت و سیاست‪ ،‬این دو را وادارم که بهمن تن دهند! تا سالهای ‪ 31/31‬چنین بود رفتارِ من در‬ ‫عرصهی سیاست‪ .‬همانگونه که میلیونها انسانِ دیگر چنین بودند‪ .‬ولی از سالهای‪ 31/31‬بهبعد‪ ،‬هیچ‬ ‫عنصرِ برجسته و تازهای در رفتارِ من نسبت به قدرت و سیاست نبود‪ .‬در بهترینحالت‪ ،‬من یک‬ ‫سیاست‪/‬قدرت‪/‬مدارِ معمولی شده بودم‪ ،‬که اگرچه با سیاست و قواعد و پیآمدهای منفیِآن‪ ،‬کامالً و‬ ‫دَر‪/‬بَست تن نمیداد‪ ،‬ولی رویِهمرفته با آن کنار میآمد‪ .‬و همینهم حتّی‪ ،‬برای من بساست تا من‬ ‫در برابرِ خویشتنِ خود سَرَم پایین باشد‪.‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪31‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫فصل چهارم‬ ‫رَوَندِ سیاه‪ ،‬و دگردیسيِ رابطهي ما و انسان(خَلق)‬ ‫در‪/‬هم‪/‬آمیزيِ دو مفهومِ "رهبريكردن" بر جامعه و "حکومتكردن"بر آن‬

‫وجودِ روشنِ ابهام دربارهی استقاللداشتنازهمدیگر و در همانحال بههمدیگرربطداشتنِ دو مفهومِ‬ ‫"رهبریکردنِ"جامعه و مَردُم‪ ،‬و "حكومتکردن" بر آنان‪ ،‬یكی از آن نشانههای بارزی بود که سرشتِ‬ ‫نا‪/‬سیاست‪/‬قدرت‪/‬مدارانهی س‪ .‬ف‪ .‬را‪ ،‬و آن تردید و ظنِّ ژرفِ روحیّهی ما را نسبت بههرچه که حكومت‬ ‫و حكومتی بود رقم زدهبود‪ .‬همینایهام‪ ،‬ویژهبودنِ برداشتِ ما از موضوعِ قدرت‪ ،‬بهویژه در پهنهی‬ ‫معمولِ سیاستِ معمولِ آن سالها‪ ،‬را اثبات میکرد‪ .‬در بارهی این مقولهها‪ ،‬اگرچه در درونِ س‪ .‬ف‪.‬‬ ‫کم‪ ،‬امّا در درونِ کشور و در کشورهای دیگر بحثهای طوالنی بوده و هست و خواهدبود‪.‬‬ ‫دربارهیمقولهی"رهبری"‪ ،‬آنچهکه بهس‪ .‬ف‪ .‬برمیگردد‪ ،‬اینسازمان همیشه خودرا "پیشتاز" و‬ ‫"پیشآهنگ"مینامید‪ .‬هرگز و در هیچکجا "رهبر" ننامیده بود‪ .‬او وظیفهی خودرا یاریرساندن به‬ ‫طبقهیکارگر و خلق در مبارزاتِاجتماعیِگوناگونِشان ازیکسو‪ ،‬و بردنوترویجِآگاهیهای سوسیالیستی‬ ‫و طبقاتی بهمیانِ آنها از سویدیگر میانگاشت‪ .‬وظیفهی"رهبری"را از آنِ "خلق"در دورهای‪ ،‬و سپس‪،‬‬ ‫از آنِ طبقهیکارگر در دورهی بعدتر میدانست‪ .‬اگر از نقشِ"رهبریکننده"یخود صحبتی میکرد‪،‬‬ ‫مفهومِآن‪ ،‬رهبریکردنِ مبارزاتِکارگرانوخلق بود برایآنکه آنان بتوانند رهبریِجامعهرا بهدست گیرند‪.‬‬ ‫افزون بر این‪ ،‬برداشتهای این سازمان از مقولهی رهبری‪ ،‬همچنان که از بسیاری دیگر از مقوله ها‪ ،‬زیرِ‬ ‫تأثیرِ بحثها و جدلهای فكریای بود‪ ،‬که در دههی‪ 31/41‬خورشیدی در ایران و در دههی ‪31/31‬‬ ‫مسیحی در دیگر جا ها درکار بودهاند‪ .‬این بحث و جدلها‪ ،‬هم آن بحثهایی را که بهطورِ ویژه به‬ ‫انگیزهی بررسیِ تجربههای کشورهای نامبُردارشده به"سوسیالیسمِ واقعاً موجود"بهراه افتاده بودند در‬ ‫برمیگرفت‪ ،‬و هم آنبحثهاییرا‪ ،‬که بهطورِ معمول و همیشهگی برایِ بررسیهای انتقادیِ مرامهای‬ ‫اجتماعیِ گوناگون درکار بودند‪ .‬از چملهی این بحثها‪ ،‬بحث پیرامونِ مقولهی رهبری بود و اینکه آیا‬ ‫اصالً جامعه را میتوان رهبری کرد؟ یعنی خودِ مقولهی رهبری زیرِ پرسشهای جدّی بود‪.‬‬ ‫اگرچه اینبحثوُجدلها در بارهی ممكنبودن یا ممكننبودنِ رهبریکردنِ جامعه‪ ،‬در درونِ اینسازمان‬ ‫بهنتیجهگیریهای روشن نرسیدهبودند‪ ،‬ولی رُویِهمِ هستیِسیاسی‪/‬فكریِآن بهروشنی بر ایننكته‬ ‫گواهیمیداد که اینسازمان خودرا متعلّق بهبخشِ نقّاد‪ ،‬نوسازیگرا‪ ،‬نواندیش‪ ،‬و آزاد از جبههگیری‬ ‫هایمعمولِآنروزگار میدانست‪ .‬بختِ بد آنکه همانزمان که آن رَوَندِ سیاه‪ ،‬در درونِ ما بهسرانجامِ‬ ‫قطعیِ خود رسید‪ ،‬آن بحثها و تأمّلهای هرچند پراکنده در بارهی مقولهی"رهبری"‪ -‬بههمراهِ‬ ‫دیگرمباحثِ جدّی‪ -‬با شتابی باورنكردنی بهسوی یک سرانجامِ متناسبِ با سیاست‪/‬قدرت‪/‬مداری رانده‬ ‫شد‪ ،‬و ناگهان این سازمان خودرا"حزبِرهبرِ"طبقهی کارگر نامید‪" .‬طبقهیکارگرِ رهبر" بَدَل شد‬ ‫به"حزبِ رهبرِ طبقهی کاگر"‪ ،‬و البتّه از انواعِ "ترازِ نوینِ"آن‪.‬‬ ‫در بارهی مقولهی"حكومتکردن"هم‪ ،‬این سازمان خودرا باورمند به"حكومتِخلق" و برای پساز آن‪،‬‬ ‫"حكومتِکارگران و زحمتکشان"میدانست‪ .‬تازه اینکه چنینحكومتکردنیهم‪ ،‬دارای چه نشانههایی‬


‫چند نوشته‬

‫‪33‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫است‪ ،‬و با حكومتکردنهای معمول در"سوسیالیسمِ واقعاً موجود" و در نظامهای دیگر‪ ،‬دارای چه‬ ‫تفاوتهایی میباشد نیز بجثهای بسیار پُردامنهای وجودداشت‪ .‬از اینرو بود شاید‪ ،‬که این سازمان‪ ،‬با‬ ‫آنکه در راهِ آگاهیِ همهگانی‪ ،‬و در مبارزهی عملیِ انسانها‪ ،‬پُرشور و خستهگیناپذیر بود‪ ،‬امّا هنوز از‬ ‫این که خودِ او باید و یا حتّی میتواند"حكومت"هم بكند‪ ،‬هم اکراه و هم تردید داشت‪.‬‬ ‫افزون براینها‪ ،‬دو مقولهی"رهبریکردن"و"حكومتکردن"‪ ،‬همانندِهم گرفته نمیشدند بلکه آنها دو‬ ‫مقولهی در پیوند باهم و در همانحال مستقل‪/‬از‪/‬هم بهشمار میآمدند‪ .‬در میانِ صاحبانِ آن روحیّهای‪،‬‬ ‫که ما همهگی دارای آن بودیم‪ ،‬هنوز این بحثها به سرانجامی نرسیده بودند‪.‬‬ ‫دگردیسيِ رابطهي ما و انسان(خَلق)‬

‫در سال‪ ،7531‬پس از دو سال کشاکش‪ ،‬با چیرهشدنِ آن رَوَندِ سیاست‪/‬قدرت‪/‬مداری‪ ،‬آن ایهامهای نام‪/‬‬ ‫برده‪ ،‬در بخشِ«اکثریتِ»س‪ .‬ف‪ .‬بهسودِ از‪/‬آنِ‪/‬خود‪/‬اعالمکردنِ وظیفهی"رهبریکردن" و "حكومت‬ ‫کردن" "حل"شد؛ وسپس خودِ مقولهی"رهبری"هم در شكمِ مقولهی"حكومتکردن" "مُنحَل"گردید‪.‬‬ ‫آنگاه‪ ،‬ما آغاز کردیم بهاثباتِ این‪ ،‬که میتوانیم حكومت هم بكنیم‪ .‬آنگاه‪ ،‬مَردُمگراییِ فعّال و سازنده‬ ‫و نقّادانه و آزادانه و درستکارانهی ما‪ ،‬برگردانده شد بهسوی "مَردُمداری"‪ .‬و پس از سالهای ‪ 31‬یک‪/‬‬ ‫سره در این مَردُمداری محو شد‪ .‬کمکِ آزادمَنِشانه به آزادیِ انسانها بَدَل شد به کوشش برای حفظ و‬ ‫نگهداشتِ "مَردُم" به طمعِ"رأی" و "نظرمساعدِ" آنان‪.‬‬ ‫آن"مَردُم"ی‪ ،‬که آنهمه به خوشبختیِشان عالقه داشتهایم‪ ،‬دیگر بهمیزانِ زیادی بَدَل شدهبودند به‬ ‫"مُشتری"‪ .‬مشتریهایی که ما میبایست جنس و کاالهایمان را بهآنها عرضه میداشتم و در برابرِ‬ ‫رأیی که آنها بهما میدادند‪ ،‬آن کاالها را بهآنها میدادیم‪ .‬آن ‪ :‬نان‪ ،‬مسكن‪ ،‬آزادی؛ که"آرمانها"ی ما‬ ‫بودند برای همهیجامعه‪ ،‬بَدَلشد به"شعارِ"انتخاباتیِ ما برای"کسبِ"رأیِ خلق‪ .‬بَدَل شدند به کاالهایِ‬ ‫در پیشخوانِ دُکانِ ما‪.‬‬ ‫نگاهِ قدرت‪/‬سیاست‪/‬مدارانه‪ ،‬نگاههای دیگرِ ما را بست‪ .‬کارِ"سیاسیکارانه" با انسانها‪ ،‬به ویرانشدنِ آن‬ ‫امكانها و فرصتهایی انجامید که با کمکِ آنها‪ ،‬میشد بسیار مؤثّرتر از آنچه که سیاست‪/‬قدرت‪/‬‬ ‫مدارشدن نوید میداد‪ ،‬بهدور از توجّهِ مظنونانهی انسانها‪ ،‬و بهدور از مطامعِ سیاسی‪ ،‬به انسانها‬ ‫نزدیک شد و بهدرونِ آنها رسوخ کرد و بهنحوی آزاد با آنها رابطه گرفت‪ ،‬و گونههای مختلفِ زندهگی‬ ‫در کنارِ آنها را تجربه کرد و ازآنها آموخت و بهآنها آموزاند‪.‬‬ ‫()()()‬ ‫پس دیدمکه بَدَلشدم بهسیاستمداریمعمول‪ ،‬که پارچه‪/‬نوشتهای بهدوشگرفته‪ ،‬و در کوچه‪/‬پسکوچه‬ ‫ها جار میزند ‪ :‬به ما رأی دهید تا به شما نان و مسكن و آزادی بدهیم‪.‬‬ ‫()()()‬ ‫احساسمیکردم کهرابطهام با"مَردُم"و"خلق"‪ ،‬دارد رنگِ دیگری میگیرد‪ .‬میدیدم که آنها در نگاهِ‬ ‫من دارند بَدَلمیشوند به"کسانی"که من میبایستی"مجیزِ"شان را بگویم‪ .‬و بهآنها‪ ،‬عالقهامرا "اثبات"‬


‫چند نوشته‬

‫‪31‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫کنم‪ .‬و اینعالقهرا در هرجایی"جار"بزنم‪ .‬تبلیغ کنم‪ .‬آن"خلق"و"مَردُمی" که ما عادت کرده بودیم از‬ ‫آنها دفاع کنیم و دل را بیدریغ برایِشان بسوزانیم و اینهمهرا چیزی جز معنایِزندهگی نمیدانستیم‪،‬‬ ‫بَدَل میشدند به"دارندهگانِحقِّرأی"که میبایست آرایِخودرا بهما میدادند‪" .‬کسبِ"رایِ آنها بهیكی‬ ‫از کسبهای ما بَدَل شدهبود‪ .‬آنها شدهبودند فروشنده و ما خریدار‪ .‬داشتیم به"کاسب" بَدَل میشدیم‪.‬‬ ‫دفاع از مَردُم‪ ،‬داشت به"فنِّ کسبِ"ما بَدَل میشد‪ .‬آرمان میرفت بهکاال بَدَل شود‪.‬‬ ‫نگاه کنید به زندگینامههایی که از سویِ این سازمان برای نامزدهای انتخابات برای مجلس شورای ملّی‬ ‫سال‪ 33‬و در سالهای دیگر نوشته شدند‪ .‬در این"زندگینامه"ها‪ ،‬پشتیبانیهای بیچشمداشت و‬ ‫بیدریغِ انساندوستانه و نیکخواهانهی این انسانهای شریف‪ ،‬و حتّی کار و زحمتهای فردیِشان برای‬ ‫زندهگیِ خود و خانهواده‪ ،‬بَدَل شدند به"کارنامه"‪ .‬به نشان‪ ،‬به تختِ افتخار‪.‬‬ ‫چنین کارهایی از ما بر نمیآمد‪ .‬و داشت آرام آرام "بر میآمد"‪.‬‬ ‫در نگاهِ من و همانندهای من‪" ،‬مَردُم" و"خلق" چیزی بودند بسیار بیشتر از گروهی از انسانها‪ .‬پنهان‬ ‫نمیتوانکرد که کلمهی"خلق" از جنبههایانسانیِ ژرفی برخوردار بود‪ .‬نههمچون خامانِ نیمه‪/‬‬ ‫سوختهای باید شد که امروزه خامتر از گذشته شدهاند و فراموش کردهاند که‪ :‬اینها فقط کلمه‬ ‫نبودهاند‪ .‬در پُشتِ این نشانهها‪ ،‬گروهی از انسانها مراد بودهاند که عمرِ بیبازگشت و کوتاهِ خودرا در‬ ‫اینجهانِ خاكخورده برای نان‪/‬در‪/‬آوردن و یک زندهگیِ نیمه حیوانی هَدَر میدادند و از سوی آزمندانِ‬ ‫بَردهی پول و قدرت به فالکتی دایمی وادار میشدند‪ .‬رُوی‪/‬کردِ ما به"مَردُم" و خلق‪ ،‬بههیچروی‬ ‫بیسببی نبود؛ و از میانِ سببها نیز تنها بهسببِ اخالق نبود؛ که این خود‪ ،‬سببِ اخالقِ ما بود‪ .‬همین‬ ‫رُویکرد است که نهتنها سببِ برانگیخته شدنِ نهتنها نسلِ ما بهسوی محوِ نابرابریها؛ بلکه از قدیم‪/‬‬ ‫ترینسببهای بسیجشدنِ انبوههای بیشمارِ آدمی بودهاست (و در آینده هم خواهدبود) بهسوی دست‪/‬‬ ‫یابی به جامعهای شایسته‪.‬‬ ‫تا پیشاز آلودهگیِمان به سیاست‪/‬قدرت‪/‬مداری‪ ،‬گرایشِمان به خَلق و آزادی و آسودهگیِ او‪ ،‬هرگز مانعِ‬ ‫این نبود که بسیاری از ماها حقایقِ تلخِ مربوط به سرشت و طبیعتِ انسانیِ افرادِ متعلق به"خلق" را‬ ‫آشكارا بیان کنیم و ازآنها خُرده بگیریم‪ .‬پس از سال‪ 31/31‬به بعد ولی چنین نبود‪ .‬عنایت و عشقِ ما‬ ‫به خلق بَدَل شد به مَردُمداری‪ ،‬و آنهم‪ ،‬بهگمان من‪ ،‬بهگونههای نازلِ مَردُم‪/‬داری؛ گونهای از‬ ‫مَردُم‪/‬داری که محافظهکار بود و در حقیقت از مَردُم میترسید‪ .‬گیرم که مفهومِ کلمهی"مَردُم" در‬ ‫جمالتی مانندِ "مَردُمداری"‪ ،‬هرگز هیچ سنخیتی با مفهومِ کلمهی "مَردُم"در جمالتی مانندِ "مَردُم‪/‬‬ ‫گرایی"و‪ ...‬ندارد‪ .‬اینها‪ ،‬دو مَردُم هستند‪.‬‬ ‫اگرکه زمانی میگفتیم‪" :‬ما انسان را رعایت کردیم‪ ،‬خود اگر شاهکارِ خدا بود یا نبود‪( ».‬ا‪ .‬شاملو)اکنون تالش‬ ‫میکردیم قواعدِ قدرترا"رعایت"کنیم تا خلق با رعایتکردنِ ما‪ -‬یعنی دادنِرأیِخود بهما‪-‬شاهکار کند‪.‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪11‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫فصل پنجم‬ ‫رَوَندِ سیاه‪ ،‬و جدایيها‬

‫جدایی و پراکندهگی در س‪ .‬ف‪ .‬یكی از حوادثِ تلخِ جامعهیما بود که بر روح و روانِ هزاران انسانِ این‬ ‫سرزمین‪ ،‬نشانهها و آثارِ ناگواری برجا گذاشت‪ .‬برای بسیاری از ماها این رَوَندِ پراکندهشدن‪ ،‬همچون‬ ‫رَوَندِ پرکندهشدنِ مرغی زنده بود‪ .‬مهمترینِ این جداییها‪ ،‬یكی جداییِ آن دوستانی بود که بهسببِ‬ ‫بودنِ انسانِ مبارز و محبوب‪ ،‬اشرفِ دهقانی"‪ ،‬در میانِشان‪ ،‬گروهِ اشرف "نامانده"شد ولی نامِ اصلیِ‬ ‫شان"چریکهایِ فداییِ خلق ایران" است؛ دیگری‪ ،‬جداییِ نامبردارشده به "اقلیّتِ س‪ .‬چ‪ .‬ف‪ .‬خ‪ .‬ا‪".‬‬ ‫است؛ دیگری‪ ،‬جداییِ موسوم به "اکثریتِ س‪ .‬ف‪ .‬خ‪ .‬ا‪ ".‬است‪ ،‬و یكی هم‪ ،‬جداییِ با نامِ"‪73‬آذر"‪.‬‬ ‫جدایي از چهرو؟‬

‫دربارهی چهگونهگیِ و چراییِ اینپراکندهگی‪ ،‬از همانآغاز‪ ،‬بحثوُجَدَلهای زیادی بود و هنوزهم هست‪.‬‬ ‫بههیچرو نمیتوان با اَشكالِ گونهگونِ آندیدگاهی موافقبود‪ ،‬که میخواهد اینجداییها را با کمکِ‬ ‫مفاهیمِ کِشداری مثلِ"دموکراسی"توضیح دهد‪ .‬اینافراد‪ ،‬آنجداییها را پیامدِ نبودِ دموکراسی و‬ ‫"دموکرات"نبودنِ ما و جامعهی ما میدانند‪.‬‬ ‫روحیّهی چیره بر س‪ .‬ف‪ .‬هوادارِ مُدارا‪ ،‬سِعهی صَدر‪ ،‬گوناگونی‪ ،‬و شناساییِ حقوق بود‪ .‬این نه نبودِ‬ ‫دموکراسی در جمعِ ما بلکه همانا گرفتارشدنِ جمعِما در چنبرهی قدرت‪/‬سیاست‪ /‬مداری بودکه سببِ‬ ‫اصلیِ آنجداییها و مهمتر ازآن‪ ،‬سببِ آن نحوهی نارسای جداییها گردید‪ .‬تواناییِ دموکراسی و نیز‬ ‫دموکراتها‪ ،‬که در تعبیرهای معیّن‪ ،‬در س‪ .‬ف‪ .‬وجود هم داشتند‪ ،‬در برابرِ آن طغیانِ قدرت‪/‬سیاست‪/‬‬ ‫مداری‪ ،‬بهمراتب کم بود و اگر چیرهگیِ آن روحیّه نبود‪ ،‬نهتنها از دستِ آن دموکراسی و آن دموکراتها‬ ‫کارِ چندانی برنمیآمد بلکه اِیبسا که آن جداییها زیانهای بهمراتب بیشتری بهبار میآوردند‪.‬‬ ‫مسئلهی قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداری‪ ،‬هرجا که سر بهطغیان بردارد‪ ،‬کانونِ هر چه که جمع است و هر چه که‬ ‫ضامنِجمعاست را بهفساد میکشد؛ و ازآنجا که کانونِدموکراسی نیز‪ ،‬با همه و هر برداشت از‬ ‫دموکراسی‪ ،‬همچون استبداد‪ ،‬مسئلهی"قدرت‪/‬مداری"است‪ ،‬هرجا که آن طغیانِ قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداری‬ ‫رُخ دهد‪ ،‬دموکراسی را اتّفاقاً آسانتر از دیگر ضمانتهای ادامهکاریِجمع‪ ،‬از میان بر میدارد و یا حتّی‬ ‫خودِ دموکراسی را به ابزارِ خود بَدَل میکند‪ ،‬چنانکه همهی آنجداییها نهحتّی بهبهانهی دموکراسی‬ ‫بلکه درست بر پایهی آن بهمثابهِ یک حق انجام گرفتند‪.‬‬ ‫جدایي از چه؟‬

‫آنچیزی‪ ،‬که همهی ما ازآن جدا شدیم‪ ،‬همانا آن روحیّهای بود‪ ،‬که بخشِ نخستِ این نوشته همه برای‬ ‫تشریحِ آن نگاشته شد‪ .‬در اینمعنی‪ ،‬همهی ماها‪ ،‬که در گروهها و سازمانهای گوناگونِ "فدایی" گِرد‬ ‫آمدهبودیم‪ ،‬از بهاصطالح"انشعابیون"هستیم‪ .‬جداییِاصلی‪ ،‬در حقیقت‪ ،‬میانِ قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداری و‬ ‫مَردُم‪/‬آرمان‪/‬مداری بود‪ .‬هیچیک از اینگروهها نمیتوانند گروهِ خودرا دنبالکننده و نمایندهی اصلی و‬


‫چند نوشته‬

‫‪17‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫راستینِ س‪ .‬ف‪ .‬بنامند‪ .‬با هر یک ازاین جداییها‪ ،‬در حقیقتِ کار و پیشاز هرچیز‪ ،‬همانا آنروحیّه بود‬ ‫که شماری از هوادارانِ خودرا از دست میداد‪ .‬و از ایننگاه‪ ،‬با هر جداییای که انجام میشد‪ ،‬از یکسو‪،‬‬ ‫راه برآن گرایش بهسوی یافتنِ پاسخ های تازه در شرایطِ تازه‪ ،‬دشوارتر میشد‪ ،‬و از سویدیگر‪ ،‬راه برای‬ ‫شتابگرفتنِ رَوَندِ قدرت‪ /‬سیاست‪/‬مداری در هریک از این گروهها‪ ،‬هموارتر میگردید‪.‬‬ ‫حقیقت ولی ایناست‪ ،‬که من هنوز تا سالهای‪ 7531‬بهصحنهی این جداییها‪ ،‬اینگونه که اکنون‪ ،‬نگاه‬ ‫نمیکردم‪ .‬گمانِ من بر این بود‪ ،‬که بخت و اقبال برای یافتنِ پاسخهایی برای شرایطِ اجتماعیِ تازه‪ ،‬در‬ ‫این جمعی که هنوز بخشِ گستردهترِ هوادارانِ س‪ .‬ف‪ .‬درآن هستند‪ ،‬بیشتر است‪ .‬از اینرو بود‪ ،‬که من‬ ‫رَوَندِ جداشدنها را رَوَندِ جداشدنِ دیگران از"این"جمع میدانستم‪ ،‬زیرا که اینجمع را بدنهی اصلیِ‬ ‫اِمكانِ تحققِ بَخت و اِقبالِ آن روحیّه برایِ نشان دادنِ واکنشی هرچه درستتر به شرایطِ تازهی جامعه‬ ‫در س‪ .‬ف‪ .‬تصوّر میکردم‪ .‬تا مدّتها‪ ،‬بسیاری از ماها‪ ،‬با این یا آن"جداشوندهگان"‪ ،‬بهرغمِ همهی‬ ‫مخالفت ها‪ ،‬دارای همان روحیّهی مشترك بودیم‪ ،‬و درست بر پایهی دفاع از همین روحیّهی مشترك‬ ‫بود شاید‪ ،‬که بهخیالِ خود‪ ،‬میکوشیدیم تا مگر از راهی و با با ابزارهایی بجز آنچه که آنها پیشنهاد‬ ‫کردهبودند‪ ،‬به شرایطِ تازه واکنش نشان دهیم‪ .‬بهسخنِ دیگر‪ ،‬من‪ ،‬مثلِ بسیاری از دوستانِ دیگر‪ ،‬با‬ ‫وجودِ شقوقی که دیگران پیشنهاد کرده بودند‪ ،‬شقوقی که با همهی حقیقتهایی که درآنها بود‪،‬‬ ‫بهحق نمیشد آنها را بهمثابهِ یک کلیّت پذیرفت‪ ،‬کوشیدم تا مگر با جستوجوی راهها و شقوق دیگر‪،‬‬ ‫بهروحیّهی کُهَنِ مشتركِمان کمک کنم‪.‬‬ ‫پنهان نبایدکرد‪ ،‬که از لحاظِ سیاسی‪ ،‬ارزیابی از سرشتِ جمهوری اسالمی‪ ،‬مرکزِ این جداییها بود؛ ولی‬ ‫آشكار بایدکرد که مسئلهی قدرت‪/‬سیاست‪/‬مَداری نیز‪ ،‬که اکنون ناگهان در متنوّع ترین گونههای خود‬ ‫در میانِ همهی ما سربلند کردهبود‪ ،‬قطعاً نقشِ بسیار بزرگی در این جداییها داشته است‪ .‬این آخری‪،‬‬ ‫ضربهاش کاریتر بود‪ .‬قدرت‪ ،‬در اشكالِ گوناگونِ تجلّیِ آن‪ ،‬عاملِ اصلی بود در اینکه آن جداییها‬ ‫نتوانستند پخته‪ ،‬نیرومندکننده‪ ،‬افزایندهی حیثیتِ همهی طرفهای درگیر‪ ،‬و رواجدهندهی همهي‬ ‫جنبههاي ممکنِ حقیقت در جامعه باشند‪.‬‬ ‫بزرگترینِ این پراکندهگیها یا پَرکَندهگیها‪ ،‬که در همانحال تلخترینِ آن هم بود‪ ،‬بدونِ اینکه‬ ‫بخواهم اهمیتِ دیگر جداییها را کم جلوه دهم‪ ،‬جداییِ معروف به"اقلیت" و"اکثریت" بود‪ .‬تلخیِ این‬ ‫جدایی در این بود که پایهی آن بر دو رفتارِ کامالً متفاوت در برابرِ یک قدرتِ سیاسیِ اعتمادناپذیر‬ ‫جای داشت‪ .‬و همین موجب شد که ما هم‪/‬دیگر را در برابرِ ضربههایی که حكومت بر هر یک از ما فرود‬ ‫می آورد تنها گذاشتیم‪ .‬نمیگویم که ما از کشتهشدنِ یکدیگر بهدستِ حكومت خوشحال میشدیم‬ ‫ولی کاری هم نمی کردیم و فقط شاید سری بهتأسّف تكان میدادیم و سپس در بهاصطالح"مشغلههای‬ ‫روزمرّه"گم میشدیم‪ .‬و درست همینرفتار‪ ،‬باری‪ ،‬شرمآور بود‪ .‬این شرمآوری‪ ،‬بهویژه آنجا که بهرفتارِ‬ ‫بیاعتنای کسانیکه در"اکثریت" گرد آمدهبودند برمیگردد‪ ،‬پُررنگتر بود زیرا که این بهاصطالح‬ ‫"اکثریت" از لحاظِ سیاسی هواخواهِ پشتیبانیِ (باری مشروط!) از حكومتِ ایران بود‪.‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪11‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫با اینهمه‪ ،‬نمیخواهم از گفتنِ ایننكته خودداریکنم‪ ،‬که آنکسانی نیز‪ ،‬که با نامِ چریکها و فداییها‪،‬‬ ‫و در حقیقت با نامِ آنروحیّه‪ ،‬در گروههایدیگر گِردآمده بودند‪ ،‬با آنکه پافشاریِ آنها بر حقیقتِ‬ ‫سیاسیِ تازهی جامعه در پساز انقالب‪ ،‬درست بود‪ ،‬در برابرِ سرکوبی که بعدها حكومتِ "اسالمی"‪ ،‬این‬ ‫بار بر ضدِّ"اکثریتِ"ما بهراه انداخت‪ ،‬بهنوعی بهاینگونه بیاعتناییهای شرمآور دچار شدند‪ .‬زیرا که‬ ‫مسئلهی قدرت‪ ،‬همچنان که پیش ازاین هم گفتهشد‪ ،‬برای آنها هم‪ ،‬اگرچه با ماهیّتی دیگر‪ ،‬ولی به‬ ‫هرحال یک موضوعِ کانونی بود‪ ،‬و از اینرو برایِ آنان هم انسان‪ ،‬اگر نگویم کمتر از قدرت‪ ،‬باری در‬ ‫بهترین حالت همارز با قدرت شدهبود و نه برتر ازآن‪.‬‬ ‫من عمداً دراینجا از خودِ موضوعِ جداییها و یا بهاصطالح انشعابها بهعنوانِ پدیدههای زشت نام‬ ‫نمیبرم؛ زیرا آنچه که از خودِ این جداییها و انشعابها‪ ،‬شكنندهتر و خوارکنندهتر بود نوعِ رفتار و‬ ‫سلوكِ جمع ِ ما در برابرِ همدیگر و در برابرِ مقولهی قدرت بود‪.‬‬ ‫تحلیلِ "تحلیل از جدایيها" در آن روزگار در میانِ «اكثریت»‬

‫همزمان با نخستینجداییها‪ ،‬از‪" ،7533‬تحلیلهای علمیِ" جمع ِما در راهِ روشنگریِ ریشههای‬ ‫جامعهشناختی‪ ،‬روانشناختی‪ ،‬و‪ ...‬تاریخیبینانهی رفتارهای یکدیگر آغاز شدند‪ ،‬تا"مَردُم"‪ ،‬مفهومی که‬ ‫اکنون آنهم میرفت تا بهابزاری در دستِ ما بَدَل شود‪" ،‬گناهکاران" را در این انشعابها "بشناسند"‪.‬‬ ‫این"تحلیلهای علمی"‪ ،‬تا آنجا که از سوی اکثریتِ جمعِ ما بهکارگرفته شده بودند ‪:‬‬ ‫‪ -7‬بهلحاظِ انگیزهی خود‪ ،‬مقهورِ غرایزِ قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداری بودند‪،‬‬ ‫نیّتِ نیک و انسانیِ ما برای شناختِ درستِ رفتارِ جداییخواهانه‪ ،‬آلوده شدهبود به بهرهبرداریِ سوء از‬ ‫رابطهی میان عین و ذهن‪ ،‬رابطهی میان هستیِ اجتماعی و شعورِ اجتماعی‪ ،‬بهرهبرداریِ سوء از این‬ ‫بحث ‪ :‬که انسان محصولِ روابطِ اجتماعی است‪.‬‬ ‫اکثریتِ جمعِ ما با این بهرهبرداریهای سوء‪ ،‬بهجای شناختِ زمینههای رفتارِ جداییافكن‪ ،‬به شناختِ‬ ‫جداییافكنان پرداخت‪ .‬با بهرهبرداری از اکثریتِ خود‪ ،‬دیگران را جداییطلب نامید‪ ،‬و ریشههای رفتارِ‬ ‫شانرا در شعور‪ ،‬که آنرا هم تازه برآمده از هستیِ اجتماعی (خاستگاهِ طبقاتی‪ /‬اجتماعیِ غیرکارگریِ)‬ ‫آنها قلمداد کردهبود‪ ،‬پیداکرد‪.‬‬ ‫‪ -1‬بهلحاظِ روش و شیوهیعلمی‪ ،‬مقهورِ شیوههای انواعِ"علومِ منحط"بودند‪.‬‬ ‫روشها و شیوههای مسلّط بر اکثریتِ جمعِ ما در راهِ شناختِ زمینههای مخالفت‪ ،‬روشِ"علمِ عامیانه" و‬ ‫"عوامیگریِ عالمانه"بود‪ .‬این روشها میخواستند در سطحِ تجربهی عامّه باشند‪ ،‬ولی عوامفریبانه‬ ‫شدند؛ و میخواستند در سطحِ دانشِ خاص باشند‪ ،‬ولی خواصفریبانه شدند‪ ،‬زیرا هم "علمِ عامیانه"‬ ‫وجود دارد‪ ،‬هم"عوامیگریِ عالمانه"‪.‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪15‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫یعني چه «اكثریت»؟‬ ‫«چون سبویی تشنه کاندر خواب بیند آب‪ ،‬وَندَر آب بیند سنگ‪ ».‬م‪ .‬امید‬

‫حقیقت آن است‪ ،‬که انبوهِ عظیمی از فداییان‪ ،‬پس از انقالب‪ ،‬از هیچ یک از رَوَندهای فكری‪ /‬سیاسیِ‬ ‫درونِ س‪ .‬ف‪ ،.‬بهاندازهای که خشنودکننده باشد سیراب نمیشدند‪ .‬وجهِ روحیِ عطشِ این انسانها‪ ،‬اگر‬ ‫چه خودرا هنوز در پس از انقالب هم تا بهمیزانِ زیادی سیراب میکرد‪ ،‬وجوهِ دیگرِ این عطش‪ ،‬وجوهِ‬ ‫فرهنگی‪ ،‬فكری‪ ،‬سیاسی‪ ،‬هنری‪ ،‬فلسفی و‪ ،...‬هم‪/‬چنان بهدنبال آبِ کافی می گشتند‪ .‬س‪ .‬ف‪ .‬هنوز‬ ‫بسیار کمتوان تر و کمبنیهتر ازآن بود که بتواند همهی این وجوهِ آن عطش را نه سیراب که حتّی‬ ‫نمناك کند‪ .‬زیرا تنگناییهایِ س‪ .‬ف‪ .‬هنوز چنان آن فراوان بود که شماری از اهلِ ادبیات و فرهنگ و‬ ‫دانش که خود در این پهنهها از برجستهگان و نامدارانِ جامعه هم بودند‪ ،‬بهرغمِ آن که میخواستند‬ ‫نمیتوانستند به این سازمان کمک کنند‪.‬‬ ‫آن پدیدهای که بهنام"اکثریت" از دلِ س‪ .‬ف‪ .‬در آمد‪ ،‬تنها در برابرِ"اقلیت" بود که اکثریت بود؛ وگرنه‪،‬‬ ‫این"اکثریت"‪ ،‬در درونِ خود‪ ،‬و در برابرِ دشواری های جامعه‪ ،‬مجموعهای از "اقلیتها" بود‪ .‬اقلیتهایی‬ ‫که بهلحاظِ روحی‪ ،‬فكری ‪ ،‬سلیقهیی‪ ،‬سیاسی‪ ...‬از هم جدا میشدند‪ .‬آنچه که بسیاری ازاین اقلیتهای‬ ‫درونِ اکثریت را از اقلیتِ بیرون متمایز میکرد فقط این بود که اینها از اکثریتِ س‪ .‬ف‪ .‬بیرون نزدند (‬ ‫یا بیرون رانده نشدند)‪.‬‬ ‫حقیقتِ تلخ ولی در اینجا بود‪ ،‬که درمیانِ«اکثریت»‪ ،‬برداشتها و چشم داشتهای متفاوتی از مفهومِ‬ ‫اکثریت و از میل به حفظ و نگهداشتِ اکثریتِ فداییان وجود داشت‪ .‬و این حقیقت تلخ‪ ،‬درآن زمان‬ ‫دیده نمیشد ویا بهتر است بگویم باور نمیشد که وجود داشته باشد‪.‬‬ ‫کِتمان نمیتوانکردکه برای برخیها این حفظ و نگهداشتِ اکثریت کامالً جنبهی سیاسی داشت و‬ ‫بهمطامعِ سیاسیِ روز گِرِه خوردهبود و دنبالهرُویِ غریزهی قدرتجویی و قدرتبارهگی بود‪ .‬اگرچه‬ ‫میتوان از اشخاصِ معیّنی نام برد‪ ،‬که با سُستعنصری و حقارتِ روشنی به دنبالِ این مطامع و غریزه‬ ‫راه افتاده بودند‪ ،‬امّا حقیقتِ تلختر این جاست‪ ،‬که ردِّ این سُستعنصری و حقارت را در روح و روحیّهی‬ ‫بسیاری از ماها هم میشد زد‪ .‬در اینسالها همهی ما در معرضِ گردبادی بودیم که ما را درخود‬ ‫گرفتار کردهبود و روح و اندیشهی ما را درخود درهمپیچانده بود‪ .‬و روحِ مصلحتبینیهای حسابگرانه‪،‬‬ ‫که داشت در بسیاری از ماها جوانه میزد‪ ،‬یكی از پیامدهای این گِردباد بود‪.‬‬ ‫برای گروهی هم این حفظِ اکثریت فقط حفظِ اکثریت بود بدون هیچ هدفِ سیاسی‪ .‬نگهداشت اکثریت‬ ‫برای نگهداشت اکثریت‪ .‬اینها همیشه در کنارِ اکثریت اند‪ .‬اشتباه نشود‪ ،‬این افراد را نمیتوان با کسانی‬ ‫یكی کرد که تابعِ بادند و پیروِ قدرتِ برتر‪ ،‬که حتّی آمادهاند به "اکثریت برای اهداف غیر انسانی" هم‬ ‫تن دهند‪ .‬نه‪ .‬اینها نوعی اکثریت‪/‬خواهِ در صفِ انسانهای شریف اند‪ .‬هدفِ این گروه از اکثریت‪ ،‬هدفی‬ ‫بود ساده‪ ،‬روشن‪ ،‬سودمند و انسانی‪.‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪14‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫فصل ششم‬ ‫رَوَندِ سیاه‪ ،‬و دگردیسيِ رفتارِ ما با اندیشه و اندیشهورزي‬ ‫‪ -1‬دو رفتار با اندیشه و اندیشهورزي‬

‫بررسیِ من از رفتارِ ما با اندیشه و اندیشهورزی دربرگیرندهی بررسیِ رفتارِ ما با اندیشهورزی در دو دوره‬ ‫است ‪:‬‬ ‫ دورهی از ‪ 31‬تا ‪ 31‬که بررسیِ رفتارِ ما بهمثابهِ جنبشِ فداییان( ج‪ .‬ف‪ -.‬شاملِ س‪ .‬ف‪ .‬و هواداران‪) -‬‬‫با اندیشهورزی است؛‬ ‫ دورهی از‪ 31‬تا ‪ 31‬که بررسیِ رفتارِ ما بهمثابهِ س‪ .‬ف‪« .‬اکثریت» با اندیشهورزی است‪.‬‬‫پیشاز هرچیز ولی الزماست براین نكته تأکیدکنم‪ ،‬که شرکتجویی در اندیشهورزیها و تأمّل های‬ ‫فكریِ جامعهی ما در کارِ جهان و انسان و هستی‪ ،‬چه با بارِ فلسفی و هنری و علمی و یا بارهای دیگر‪،‬‬ ‫از شاخصههای آن روحیّهای بود که پیشتر‪ ،‬ازآن سخن گفتهشد و ما مانندِ دیگر هوادارانِ آن روحیّه‪،‬‬ ‫در کنارِ بسیاری از انسانهای دیگرِ جامعه‪ ،‬اگرچه با راه و رسمهای فكریِ دیگر‪ ،‬در شمارِ دارندهگان و‬ ‫تحققبخشندهگانِ اندیشهورزی درآمده بودیم‪.‬‬ ‫در سُنّتِ آن روحیّه و در سُنّت و تاریخچهی کوتاهِ خودِ س‪ .‬ف‪ .‬که از این روحیّه متأثّر بود‪ ،‬رفتار با‬ ‫اندیشه و اندیشهورزی هم ویژه بود و هم درخشان‪ .‬باور به در‪/‬هم‪/‬آمیختهگیِ اندیشه و کردار‪ ،‬تالش‬ ‫برای تحلیلِ مشخّص از شرایطِ مشخّص‪ ،‬دستنكشیدن از اندیشیدنِ دوباره در بارهی مسائل بهبهانهی‬ ‫اینکه دیگران پیشتر در بارهی آنها اندیشیدهاند‪ ،‬و تالش برای شناختِ مستقلِ هرچیز‪ ،‬از جملهی‬ ‫ویژهگیهای رفتار با اندیشه در س‪ .‬ف‪ .‬و ج‪ .‬ف‪ .‬و پویایی در شناخت‪ ،‬از جمله دالیلِ درخشندهگیِ این‬ ‫رفتار بود‪.‬‬ ‫در دورهی آغازِ انقالبِ ‪ ،7531‬ادامهی زندهگی و سرزندهگیِ این روحیّه‪ ،‬بارِ دیگر به شرکت در اندیشه‪/‬‬ ‫ورزیها و تأمّلهای اجتماعی گِرِه خوردهبود‪ .‬بارِ دیگر ضرورتِ شرکتِ هرچه بیشتر در کردارِ جامعه و‬ ‫در همانحال‪ ،‬هنرِ فاصلهگرفتن برای نزدیکشدن‪.‬‬ ‫درست پس از انقالبِ ‪ ،31‬جنبشِ فداییان‪ ،‬همانندِ دیگر جنبشهای کوچک و بزرگِ جامعهی آن زمانِ‬ ‫ما‪ ،‬خودرا در برابرِ انبوهی از مسائلِ اجتماعی دید که میباست بیدرنگ بهآنها‪ -‬هم در کردار و هم در‬ ‫اندیشه‪ -‬همزمان پاسخ میداد‪ .‬در نحوهی این پاسخدهی‪ ،‬دو رفتار از میانِ چندین رفتارِ موجود در‬ ‫درونِ ج‪ .‬ف‪ .‬و س‪ .‬ف‪ .‬با اندیشه و اندیشهورزی را میتوان برجستهتر دانست ‪:‬‬ ‫ یكی‪ ،‬رفتارِ سیاست‪/‬قدرت‪/‬مدارانه با اندیشه و اندیشهورزی‪ ،‬که پاسخ دهی به مسائلِ اجتماعی را‬‫فرعی و تابعِ پاسخدهی بهمسائلِ در پیوند با قدرتِسیاسی میدانست؛ میکوشید تا اندیشه و اندیشه‪/‬‬ ‫ورزی چنان انجام گیرند که یا در خدمتِ مبارزه با ج‪ .‬ا‪ .‬و یا در خدمتِ مصالحه با آن باشد‪ .‬اندیشهها و‬ ‫اندیشهورزیهای نا‪/‬سیاست‪/‬قدرت‪/‬مدارانه را بیطرف‪ ،‬بیعمل‪ ،‬غیرِ اجتماعی‪ ،‬روشنفكرانه و خود‪/‬‬ ‫خواهانه ‪ ...‬میدانست و بهآن مشكوك بود‪.‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪13‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫ و دیگری‪ ،‬رفتارِ نا‪/‬سیاست‪/‬قدرت‪/‬مدارانه با اندیشه و اندیشهورزی‪ ،‬یا بهاصطالح جامعه‪/‬مَردُم‪ /‬مدار‪ ،‬که‬‫پاسخدهی بهمسائلِ اجتماعیِ مَردُم بهویژه کارگران و زحمتکشانرا اصل میدانست و پاسخدهی‬ ‫به مسائلِ در پیوند با قدرتِ سیاسی را فرعی و تابعی از رَوَندِ پاسخدهی بهمسائلِ اجتماعی میشمرد‪.‬‬ ‫هرچه که ج‪ .‬ا‪ .‬بیشتر میکوشید تا مسئلهی مبارزه یا مصالحه با خودرا به مَردُم و مبازرانِشان تحمیل‬ ‫کند‪ ،‬هوادارانِ اینگونهی رفتار با اندیشهگری مصرّانهتر تالش میکردند تا ضمنِ مبارزه با ج‪ .‬ا‪ .‬اندیشه و‬ ‫اندیشهورزیهای خود دربارهی مسائلِ جامعهرا به "خدمتِ" این مبارزه یا مصالحه در نیاورند بلکه‬ ‫آنرا همچنان پویا‪ ،‬مستقل و بدونِ مصلحت های قدرت‪/‬سیاست بهپیش ببرند‪.‬‬ ‫نمیتوان در درونِ جنبشِ فداییان بهطورِروشن مرزِ آن پهنههایی را‪ ،‬که در آنها هریک از این دو رفتار‬ ‫دارای زمینهی بیشتر و بهتری بودند‪ ،‬نشان داد؛ این دو رفتار‪ ،‬تا آنجا که سخن بر سرِ رفتار است‪ ،‬در‬ ‫همهی اینپهنهها درکار بودند‪ .‬امّا رفتارِ سیاست‪/‬قدرت‪/‬مدار بیشتر در میانِ کسانی که خود را میراث‪/‬‬ ‫دارِ اصلیِ س‪ .‬ف‪ .‬میدانستند؛ و آن رفتارِدیگر‪ ،‬بیشتر در میانِ آن انبوههی بزرگِ کسانی که هوادار‬ ‫نامیده میشدند زمینه داشت‪ .‬در مجموعهی جنبشِفداییان‪ ،‬رفتارِ اوّلی در اقلّیت بود ولی دارای اختیار‬ ‫هایی بسیار زیاد‪ ،‬و رفتارِ دُوُم در اکثریتبود ولی با اختیارهایی بسیارکم‪ .‬خوشبختانه آنروحیّهی چیره‬ ‫بر اینجنبش و نیز خودِ آن رفتارِ نا‪/‬سیاست‪/‬مدار‪ -‬که وزنهی فكری و تجربیِ آن بیشتر از رفتارِ قدرت‪/‬‬ ‫سیاست‪/‬مدار بود‪ -‬امكانرا برای وجودِ هر دویِ اینرفتارها ضمانت میکرد‪ ،‬و تا سالِ‪ 31‬این دو رفتار در‬ ‫کنارِ هم درراهِ تحقّقِ خواستهی خود میکوشیدند‪.‬‬ ‫آن انبوهِ دههاهزارنفریِ انسانهاییکه در جنبشِ فداییان بههم گِردآمده بودند‪ ،‬بهیُمنِ انقالب که مسائلِ‬ ‫جامعه را بهروشنی آشكار ساختهبود‪ ،‬هرروز با انبوهی ازپُرسشهای عملی و نظری روبهرو میشدند که‬ ‫غالباً از پرسشهای حیاتیِ کشور بودند‪ .‬اینانبوهِ پُرشور‪ ،‬کهدارای بُنیهی فكری و تجربیِ ژرف و گسترده‬ ‫بود‪ ،‬آغاز کردهبود بهشرکتِ زنده و صادقانه در یافتنِ پاسخهای مناسب برای این پُرسشها‪ .‬آنها هزاران‬ ‫مسئلهی زندهی جامعهرا به س‪ .‬ف‪ .‬وارد میکردند با انبوهی از راهِحلها و طرحهایی که نشان از رفتارِ‬ ‫پویا و شادابِشان بود با جامعه‪.‬‬ ‫در همان ماهها و بلکه هفتههای نخستِ سالِ‪ ،33‬جنبشِ فداییان بهیک دایناسوری همانند میشد که‬ ‫جُثّهای عظیم ولی مغزی بسیارکوجک دارد‪ .‬این تصویر‪ ،‬بسیار نادرست و وارونه بود‪ ،‬و بهسهمِخود‬ ‫بهکجرویهای مُهلِک و جبرانناپذیری در زمینهی تصمیمگیریهای سازمانی‪ ،‬سیاسی و اجتماعی‬ ‫انجامید‪ .‬در حقیقت‪ ،‬این جنبش در آغازِ سالِ ‪ 33‬یک دایناسوری بود با مغزی عظیم و جُثّهای کوچک‪.‬‬ ‫آن چشمها بهایندلیل اینتصویر را وارونه دیدهبودند که هنوز سادهلوحانه براین باور بودند که خودِشان‬ ‫س‪ .‬ف‪ .‬هستند و آن انبوهِ دستِکم دههاهزارنفری‪ ،‬هواداراناند‪ .‬خودرا رهبر میدیدند و آنانبوههی‬ ‫بزرگ را رهروان‪ .‬خود را مغز میدیدند و آن انبوهِ بزرگ را جُثّه‪.‬‬ ‫و این‪ ،‬درحالیبود‪ ،‬که هم س‪ .‬ف‪ .‬و هم بخشِ بزرگی از این هزاران‪ ،‬یكی از پُرشورترین و گستردهترین‬ ‫کارزارهای فكریِ نحلههای گوناگونِ کمونیستها و انقالبیون و آزادیخواهان‪ -‬چه در جهان و چه در‬ ‫ایران‪ -‬در دههی‪ 41‬و‪31‬ش را تجربه کرده و اندوختههای فراوانِ فكری فراهم ساختهبودند‪ .‬از سوی‬


‫چند نوشته‬

‫‪13‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫همین"هزاران"‪ ،‬در پساز انقالب‪ ،‬سیلِ گزارشهای زنده‪ ،‬مستقیم و واقعی از دیدگاه ها و اندیشههای‬ ‫طبقاتِ گوناگونِ اجتماعی و دشواریها و خواستههایِشان‪ ،‬و سیلِ طرحهای فكری و پیشنهادهای‬ ‫واقعی بهدرونِ س‪ .‬ف‪ .‬سرازیر میشد‪ .‬فكر نمیکنم که س‪ .‬ف‪ .‬هرگز تا آنزمان چنین سرشار از داده‬ ‫های واقعی از جامعه و از"خلق"‪ ،‬که او خودرا فداییِآن مینامید‪ ،‬بوده بود‪ .‬بر رویِ ایندادهها‪ ،‬در بخش‬ ‫های نا‪/‬سیاست‪/‬قدرت‪/‬مدارِ ج‪ .‬ف‪ .‬کار میشد و از آنها جمعبندیهای درخشانی ارائه میگردید‪ .‬امّا در‬ ‫بخشِ سیاست‪/‬قدرت‪/‬مدارِ س‪ .‬ف‪ .‬توانِوُجسارتِ کابُردِ اینجمعبندیها نبود‪ .‬و اینناتوانی و بی‪/‬جسارتی‬ ‫یا کم‪/‬جسارتی هیچدلیلینداشت جز این‪ ،‬که آنها خودرا بهدستِ سیاست‪/‬قدرت‪/‬مداریسپرده بودند‪.‬‬ ‫آنها که‪ -‬چه درآن روزگار و چه اکنون‪ -‬بهاین بُنیهی نیرومند و بهآن شورِ زنده‪ ،‬و به تواناییِ این انبوهِ‬ ‫انسانها ناباور بودند و نسبت یهآن بیاعتناعی و یا کماعتنایی میکردند و یا هنوز هم میکنند‪ ،‬سبب‬ ‫شدندکه هم خودشان و هم جامعهی تشنهی ما نتواند از این چشمهی جوشان بهرهیِکافی بگیرد‪.‬‬ ‫افزونبراین‪ ،‬اینناباوران‪ ،‬برپایهی همین ناباوری و بیاعتناییِ ناروا‪ ،‬نتوانستند دریابند‪ ،‬که اگرچه پیشاز‬ ‫هرچیز‪ ،‬آنسرکوبِ اینچشمهیخروشان از سویِحكومتِ"اسالمی"‪ ،‬ولی پسازآن‪ ،‬آن کمدامنهساختنِ‬ ‫جوششِآزادانهی اینچشمه از سویِ آنرَوَندِسیاهِ درونِ س‪ .‬ف‪ ،.‬چه آسیبِجبرانناپذیری بهجامعه زدند‪.‬‬ ‫آن مَنِشهایسیاسی‪ ،‬که قبالً نام بردهشدند و در میانِما جوالن میدادند‪ ،‬هریک بهنحوی‪ ،‬میخواستند‬ ‫تا مُهرِ خودرا براین اندیشهورزیها و تأمّلها بزنند‪ .‬و ایننیرویِ بزرگِ اندیشهورزی را فقط درخدمتِ آن‬ ‫مسائلی درآورند که خود آنها را تعیین میکنند‪ .‬این مَنِشهای سیاسی میکوشیدند تا شتاب و سرعتِ‬ ‫برآوردهشدنِ نیازِ جامعه به اندیشهورزیشدنِ مسائلاشرا مشروط سازند به پاسخگفتنِ قبلی بهنیازهایِ‬ ‫تازهی خودِ س‪ .‬ف‪ .‬که اکنون دیگر بسیار بزرگ شده بود و سادهلوحانه اجازهدادهبود تا ادّعای رهبریِ‬ ‫جامعهرا بر او بار کنند‪.‬‬ ‫امّا از میانِ این مَنِشهای سیاسی‪ ،‬منحطترینِ آنها موفق شد تا «اکثریتِ» هوادارانِ آنروحیّه و نیز‬ ‫خودِ آن نیازِ بهاندیشهکردن و تأمّلرا‪ ،‬بهسویی و به شكلی و بهراهی بكشاند که ویژهی بیارزشترین و‬ ‫نازلترین اندیشهورزیهاست‪ ،‬و در جوهرهی خود چیزی جز"هتکِحرمتِ" اندیشهورزی نیست‪ .‬بهسوی‬ ‫بیارزشترین و نازلترینِ اندیشهورزیها‪ ،‬نه از اینلحاظ که آن مَنِشِ سیاسیِ منحط‪ ،‬ما را واداشت تا‬ ‫رسواییسیاسی‪ -‬و یا دنبالهروی‬ ‫ِ‬ ‫اندیشهورزی را بهبهانهای و بهنردبانی برای دنبالهروی از حكومت‪-‬‬ ‫رسوایی نظری‪ -‬بَدَل کنیم‪ ،‬بلکه مهمتر ازآن‪ ،‬از اینلحاظ‪ ،‬که روش و‬ ‫ِ‬ ‫از"سوسیالیسمِ واقعاً موجود" ‪-‬‬ ‫شیوهی آن‪ ،‬حتّی اگر بهتصادف هم به نتایجِ درستِ سیاسی میرسید‪ ،‬روش و شیوهایاست که در آن‪،‬‬ ‫اندیشهورزی تنها یک "ابزارِ در خدمتِ توجیه" است‪ ،‬و اندیشهورز‪" ،‬کارمند"ی است که هر زمان الزم‬ ‫آمد فراخوانده میشود تا پلیدی را توجیه کند‪ ،‬غریزه را اندیشه نشان دهد و ‪...‬‬ ‫آن نیرویِ عظیمِ تآمُّلگری و اندیشهورزی‪ ،‬که در آن انسانها نهفته بود‪ ،‬میتوانست در پهنههای‬ ‫گوناگونِ زندهگیِ اجتماعی بهکار انداختهشود‪ ،‬نهآنکه فقط به پهنهی قدرت‪/‬سیاست محصور نگه‬ ‫داشتهشود‪ ،‬و تازه در اینپهنه هم‪ ،‬با طرحکردنِ سَر‪َ/‬اسبی و نازلِ پرسشهای اگرچه مهم ولی آلودهشده‬ ‫به نگاهِ تنگِ منافعِ"جناحی" یا "گروهی"‪ ،‬به ابزاری برای بهجانِ‪/‬هم‪ /‬انداختهشدن بَدَل گردد‪.‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪11‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫متأسّفانه رفتارِ قدرت‪/‬سیاست‪/‬مدار‪-‬از نوعِ چپ و راست و میانهاش‪-‬بهدلیلِ راهانداختنِ روزنامهی«کار»‬ ‫و دیگر نشریهها‪ ،‬که نزدیک بههمهی نوشتههایِشان‪ -‬چه در تعیینِ مسائلِ مهم و چه در نحوهی‬ ‫پاسخدهی بهاین مسائل‪ -‬فقط رسانای سلیقه و شیوهی طرفدارانِ این رفتار بودند‪ ،‬رَوَندِ کارِ طرفدارانِ‬ ‫رفتارِ دُوُم را مختل میکرد‪ ،‬بر آنان جا و زمان را برای طرح و بحث در بارهی آن مسائلِ اجتماعی‪ ،‬که‬ ‫بهزعمِ اینان مهم بودند‪ ،‬تنگ میساخت و در رَوَندِ آنها گسست پدید میآورد‪ .‬بهویژه اینکه‬ ‫طرفدارانِ رفتارِ قدرت‪/‬سیاست ‪/‬مدار‪ ،‬روزنامهی «کار» و نشریههای دیگر را اگرچه با نامِ س‪ .‬ف‪ .‬ولی‬ ‫بهمثابهِ نمایندهی مواضعِ همهی جنبشِ فداییان چاپ و پخش میکردند؛ در حالیکه هیچ چنین نبود‪.‬‬ ‫این امكانِ مطبوعاتی با این حقِّ نمایندهگیِ مغشوش‪ ،‬یكی از عاملهایی بود که بهسهمِ خود سبب‬ ‫گردید تا رفتارِ بهنسبت معقولتر و سازندهتر با اندیشه و اندیشهورزی‪ ،‬که در بخشِ نا‪/‬سیاست‪/‬قدرت‪/‬‬ ‫مدارِ جنبشِ فداییان دیدهمیشد‪ ،‬دچارِ صفتهای منفی و آسیبهای جدّی گردد‪ .‬باید آشكارا اذعان‬ ‫کرد که اگر چه ناتوانیها و کمبودهای مهمی در خودِ اینبخشِ جنبشِ فداییان وجود داشت‪ ،‬ولی عاملِ‬ ‫مهم در نیمهکارهماندنِ تالشهای اندیشهییِ اکثریتِ آن دهها هزار انسانِ پُرشورِ درونِ جنبشِ فداییان‪،‬‬ ‫همانا قدرتگیریِ آن رَوَندِ سیاه‪ ،‬یعنی گرایشِ قدرت‪/‬سیاست‪/‬مدارِ در انواعِ گوناگونِ آن تا سالِ‪ ،31‬و‬ ‫گرایشِ قدرت‪/‬سیاست‪/‬مدار در نوعِ راستروانهاش‪ ،‬از سالِ‪ 31‬تا ‪ ،31‬بوده است‪.‬‬ ‫بهاینترتیب‪ ،‬چیرهگیِ آن رَوَندِ سیاه بر ما‪ ،‬تنها بهاین یا آنبخش از موجودیتِ ما محدود نشد‪ .‬این رَوَندِ‬ ‫سیاه‪ ،‬با شتابی که هر بار افزایش مییافت‪ ،‬سراسرِ بود وُ نبودِ ما را فرا میگرفت‪ .‬پهنهی"دیدگاه"‪،‬‬ ‫"نظر"‪" ،‬پایههای اندیشهیی‪/‬فلسفیِ"کردارها و داوریهای سیاسی‪/‬اجتماعی ما‪ ،‬در یک کالم‪ :‬پهنهی‬ ‫اندیشهورزیهای ما نیز از جملهی آن پهنههایی از وجودِ ما بود که در سالهای‪ 7531‬میبایست‬ ‫سرانجام به"اشغالِ"آن رَوَندِ سیاه در میآمد‪ .‬هیچیک از انشعابهایی که در اینسال و کمی بعدتر در‬ ‫جنبشِ فداییان انجامگرفت بر سرِ مخالفت با خودِ رفتارِ قدرت‪/‬سیاست‪/‬مدارانه با اندیشه و اندیشهورزی‬ ‫نبوده بلکه فقط مخالفت با نوعِآن بودهاست؛ و اصالً همانا طرفدارانِ انواعِ رفتارِ قدرت‪/‬سیاست‪/‬مدارانه‬ ‫با اندیشه واندیشهورزی بودند که این انشعابها را سببشدند‪ .‬از اینرو‪ ،‬آناندیشهورزیِ خلّاق‪ ،‬آزاد‪ ،‬و‬ ‫مستقل و آنرفتارِ آفریننده و پویا با اندیشه و اندیشهورزی‪ ،‬در هریک از بخشهای انشعابی در زیرِ‬ ‫سایهی سیاهِ یكی از گونههای رفتارِ سیاست‪/‬قدرت‪/‬مدارانه بود‪.‬‬ ‫در بخشِ انشعابیِ«اکثریت»‪ ،‬در زیرِ فشارِ گونهی راستروانهی رفتارِ قدرت‪/‬سیاست‪/‬مدار با اندیشه و‬ ‫اندیشهورزی بود که درسالِ‪ 31‬آنرفتارِ پویا با اندیشه و آن اندیشهورزیِ آزادِ خلّاقِ مستقل درهم فرو‬ ‫ریخت و بهجایِ آن‪ ،‬یک رفتارِ ایستا و اداری با اندیشه و یک اندیشهورزیِ دیوانیِ گوشبهفرمانِ‬ ‫توجیهگر نشاندهشد‪.‬‬ ‫‪ -3‬در بارهي برخي صفتهاي دگرگونيهاي اندیشهیيِ ما‬

‫در اینجا مایل هستم در بارهی برخی صفتهای آن دگرگونیهایی‪ ،‬که در اندیشههای ما در دو سالهی‬ ‫نخستِ انقالب‪ -‬از‪ 31‬تا ‪ -31‬پدیدآمدند‪ ،‬سخنی بگویم‪ .‬امّا پیش ازآن باید به ‪ 5‬نكته اشاره کنم ‪:‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪13‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫‪ -7‬منظور از"اندیشهها"ی ما‪ ،‬مجموعِ اندیشههای نوشتهشدهی س‪ .‬ف‪ .‬و ج‪ .‬ف‪ .‬و نیز مجموعِ اندیشه‬ ‫های نوشتهشده و نا‪/‬نوشتهی موجود در آن جریانِ بزرگِ نوین و سُنّتشكنانهی ایرانِ پس از کودتای‬ ‫‪7551‬ش و جریانی بزرگِ همسو با آن در بیرون از ایران در دهههای پس از جنگِ دُوُم جهانی است‪.‬‬ ‫آن چه که این اندیشهها و حتّی بنیادهایِ اندیشورزیِ ما را بهچالش گرفته بود‪ ،‬در اصل‪ ،‬همانا شرایطِ‬ ‫نوینِ جامعه پس از آغازِ انقالبِ ‪ 31‬بود؛ امّا در فرع‪ ،‬آن فشارهایِ بخشِ هر‪/‬دَم‪/‬بیشتر بهورطهی قدرت‪/‬‬ ‫سیاست‪/‬مداری‪/‬درغلتندهی ما بود که موجبِ میشد تا تعبیرهایِ قدرت‪/‬سیاست‪/‬مدارانه از این چالش‬ ‫در برابرِ تعبیرهایِ نا‪/‬سیاست‪/‬قدرت‪/‬مدار برخیزد و شرایطِ نوینِ خودرا بهجایِ شرایطِ نوینِ جامعه‬ ‫بنشاند و خودش اندیشههای ما را به چالش بگیرد و سپس این چالشرا بهسمتِ یک نوعِ خاص از‬ ‫پرسشها و یک نحوهی خاص طرحِآنها و بهسوی یک رَوَندِ خاصِ پاسخگویی بهآنها بكشاند‪ .‬از اینرو‪،‬‬ ‫از میانِ انبوهِ پرسشهای مهمِ جامعه‪ ،‬این پرسشها بودند که در برابرِ ما انداخته میشدند‪ :‬در بارهی‬ ‫"جمهوری اسالمی ایران"؛ در بارهی تاریخِ س‪ .‬ف‪ ،.‬جهانِ معاصر‪ ،‬سوسیالسمِ موجود‪ ...‬این پرسشها‪،‬‬ ‫فقطوتنها‪ ،‬از جنبهی مصلحت های سیاسیِ این بخش از ما ‪ -‬و نه ضرورتهای اجتماعیِ‪ -‬بود که‬ ‫مطرح میشدند‪ ،‬آنهم خود بهشكلی بسیار نازل و واژگونشده‪ .‬اینپرسشها‪ ،‬نه از دیدگاهِ انسانگرایی‪،‬‬ ‫بهویژه گرایش بهانسانِ زحمتکش‪ ،‬و نیز نه از لحاظِ مصالحِ جامعه‪ ،‬که اصلاند و سیاست باید فرعی‬ ‫ازآنها باشد‪ ،‬بلکه فقط از دیدگاهِ قدرتگرایی‪ ،‬بهویژه قدرتِ سیاست‪/‬قدرت‪/‬گرایی‪ ،‬که گویا اصلاست‬ ‫و خودِ جامعه باید فرعی از آن قلمداد شود‪ ،‬مطرح میشدند‪.‬‬ ‫در رَوَندِ بهاصطالح "مباحثِ"ما پیرامونِ این پُرسشها‪ ،‬اندیشههای تاآنزمانِ موجود در س‪ .‬ف‪ .‬و نیز‬ ‫در ج‪.‬ف‪ .‬دچارِ دگرگونیهایی شد‪.‬‬ ‫‪ -1‬مفهومِ"ما"‪ ،‬در اینسال‪ ،‬دارای دستِکم سه وَجه بود‪:‬‬ ‫یکوَجهِ این"ما"‪" ،‬ما"ی سازمانیافته در س‪ .‬ف‪ .‬بود که چند صباحی پس از انقالب به دغدغهیِ انجامِ‬ ‫کارِ خطیر و خطرناكِ وحدتِ سازمانیِ فداییان گرفتار آمد و خواسته و ناخواسته بهآن"جا"یی راندهشد‬ ‫که درآن‪ ،‬توّهمِ فاجعهبارِ رهبریکردن بر جنبشِ فداییان‪ ،‬در کنارِ اراده های رهبریستیز خیمه زده‬ ‫بود‪ .‬همینوَجهِ"ما"‪ ،‬در سالهای‪7531‬بهبعد‪« ،‬اکثریتِ»ما را بهورطهی یک سازماندهیِ بهاصطالح‬ ‫حزبی در انداخت‪ ،‬و«اقلیّتِ»ما و سپس گروه های دیگری از ما را به اَشكالِ دیگرِ سازماندهی‪ -‬که‬ ‫اگرچه بهتر از تشكّلِ حزبی‪ ،‬ولی به رغمِاین‪ ،‬تنگوُتار بود‪ -‬گرفتار کرد‪ .‬اینوَجهِ آن"ما"‪ ،‬در زیرِ سیطره‬ ‫و در معرضِ گرایشِ هَر‪/‬دَم‪/‬نیرو‪/‬گیرندهی قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداری‪ ،‬ازگونههای مختلفِآن‪ ،‬بود‪.‬‬ ‫وَجهِ دُوُم این"ما"‪" ،‬ما"ی بههیئتِ افراد و گروههایِ جداگانه بود که هنوز اگر چه دارایِ پیوندِ سازمانی‬ ‫با س‪ .‬ف‪ .‬بود ولی خوشبختانه تا‪ 7531 /31‬تن بهآن سازمانیابیهای مُهلِکِ اندیشهسوزِ اندیشهکُش‬ ‫نداده بود‪.‬‬ ‫وَجهِ سِوُم"ما"‪ ،‬آن کسان یا محفلهایی بودند که هیچ پیوندِ سازمانی با س‪ .‬ف‪ .‬نداشتهاند ولی‬ ‫همسوییها و عالقهیشان به سرنوشتِ س‪ .‬ف‪ .‬بهاندازهای بود که باید بخشی از جنبشِ فداییان بهشمار‬


‫چند نوشته‬

‫‪11‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫آیند‪ .‬در میانِ این کسان و محافل‪ ،‬اندیشهها دارایِ استقاللِ هنوز بیشتری از س‪ .‬ف‪ .‬و در حقیقت از‬ ‫سیاست‪/‬قدرت‪/‬مداری بودند‪.‬‬ ‫این دو وَجهِ دُوُم و سِوُم آن"ما"‪ ،‬عمدتاً تا سالهای‪ 31‬زیرِ گرایشِ نا‪ /‬سیاست‪/‬قدرت‪/‬مداری بودند‪ .‬آن‬ ‫اندیشههایی که مستقل از س‪ .‬ف‪ .‬در این دو بخش از"ما"‪ -‬پدید آمدند‪ ،‬همان اندیشه هایی نبودند که‬ ‫در"جمعیّتِما"‪ -‬یعنی در "ما"یِ درونِ س‪ .‬ف‪ -.‬پدید آمدهبودند‪.‬‬ ‫در اینبخش از ایننوشته‪ ،‬منظورِ من از "انحطاطِ رفتارِ ما با اندیشهورزی"‪ ،‬اگر چه همهی اندیشهورزی‬ ‫هایِ موجود در همهی این وجوهِ سهگانهی"ما" است‪ ،‬امّا بهویژه و بهطور برجستهتر‪ ،‬منظورِ من‪،‬‬ ‫انحطاطِ رفتار وَجهِ اوّلِ "ما"‪ ،‬یعنی همانا وَجهِ تا آنزمان سازمانیافتهی"ما" (س‪ .‬ف‪ ).‬با اندیشهورزی‬ ‫است‪ .‬توجّه بهاین نكته بسیار پُر اهمیتاست‪ ،‬زیرا‪ ،‬بهگمانِ من‪ ،‬رفتار با اندیشهورزی در وَجهِ دُوُم و‬ ‫سِوُم"ما"‪ ،‬نسبت بهآن رفتار با اندیشهورزی که در وَجهِ اوّلِ"ما" وجود داشت‪ ،‬بمراتب رفتاری پویاتر‪،‬‬ ‫آفرینندهتر و از اینرو برای مستعدساختنِ اندیشهورزی در راهِ شناختِ واقعیترِ مسائلِ جامعه و در راهِ‬ ‫پاسخدهیِ واقعبینانهتر بهاینمسائل کاراتر بوده‪ ،‬و بر اینپایه‪ ،‬آندگرگونهایی هم که در همین دو‪/‬سه‬ ‫ساله در اندیشههایِ اینبخش از"ما"‪ ،‬بهیُمنِ همین رفتارِ آزادیبخش با اندیشهورزی‪ ،‬پدید آمدهبود‪،‬‬ ‫بسیار ژرفتر‪ ،‬گستردهتر‪ ،‬طبیعی تر‪ ،‬و اصیلتر از دگرگونیهاییبودکه در اندیشههای "ما"ی تا آنزمان‬ ‫"سازمانیافتهی بههیئتِ جمعدرآمده" یا همان س‪ .‬ف‪ .‬پدید آمدهبود‪.‬‬ ‫‪ -5‬هیچ تردیدی ندارم که غالبِ ماها تالش نَفَسگیری میکردیم تا بتوانیم از راههایممكن‪ ،‬شناخت‬ ‫هایی بهدستآوریمکه هرچهبیشتر به حقیقتِ امور نزدیک باشند‪ .‬نهفقط آن روحیّهای‪ ،‬که ما از آن‬ ‫برخورداربودیم‪ ،‬خودرا مسئول میدید که بهحقیقت‪ ،‬هرچند که تلخ‪ ،‬وفادار باشد‪ ،‬بلکه در بسیاری از‬ ‫فردهای ما هم چنین احساسِمسئولیتی بود‪ .‬اشاره بهاین برخیصفات که در پِی میآید‪ ،‬نه بهمعنای‬ ‫بیارجکردنِ اندیشهها و اندیشهورزیهایِشبانهروزیِمان‪ ،‬بلکه اشاره به نوعیاندیشه و به نوعیاندیشه‪/‬‬ ‫ورزی است که میتوان آنرا اندیشه و اندیشهورزیِ سیاست‪/‬قدرت‪/‬مدارانه نامید؛ و اشاره به نوعیرفتار با‬ ‫اندیشه و اندیشهورزیاست که میتوان آنرا رفتارِ سیاست‪/‬قدرت‪/‬مدارانه با اندیشه و اندیشهورزی نامید‪.‬‬ ‫و هیچاندیشه و اندیشهورز و اندیشه‪/‬ورزیایرا ازاینصفتها گریزینیست‪ ،‬اگرچنانچه هوشیاری در‬ ‫میان نباشد‪.‬‬ ‫با ایناشاره‪ ،‬دگرگونیها در اندیشهیما‪ ،‬از نگاهِمن‪ ،‬دارای اینصفتها بودند‪:‬‬ ‫ مصلحتآمیز‬‫ در زیرِ تأثیرِ فشارها‪ ،‬و ازاینرو‪ ،‬خودبهخودی‬‫ غریزی‬‫ شتابانده و کم ژرفا‪.‬‬‫هشدارها در بارهی لزومِ بهژرفابردنِ اندیشهها بهبار نمینشست‪ .‬آن هستیِ سیاسیِ تازهی جمع ِما‪ ،‬که‬ ‫اکنون غولی شدهبود‪ ،‬نوعی نگرانی از این که مبادا از آهنگِ رخ‪/‬دادها پسبمانیم را در جمعِ ماها پدید‬ ‫آوردهبود‪ .‬خودِ آن رَوَندِ سیاهِ قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداری در همهیانواعاش که در میانِما بود و بهویژه‬


‫چند نوشته‬

‫‪31‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫هوادارانِ نوعِ راستروانهیآن‪ ،‬آنها نیز این بهاصطالح"کُندی"را بر نمیتابیدند‪ .‬و آن نا‪/‬شكیباییِ البتّه‬ ‫مستقل از آن رَوَندِسیاه هم بر آتشِ این شتاب‪ ،‬از هر سو میدمید‪ .‬و این عاملها‪ ،‬بهویژه دو عاملِ‬ ‫آخری‪ ،‬دگرگونیهای فكریِ ما را میشتاباندند‪ .‬اندیشهها‪ ،‬مثلِ گوسفندانیکه باید برای گرفتنِ آن‬ ‫"شیرِ"دلخواه‪ ،‬هرچه زودتر دوشیده شوند‪ ،‬با هر وسیله‪ ،‬هایوُهو و حیله بهسوی"آغُل"رانده میشدند‪.‬‬ ‫‪ -8‬در بارهي مباحث ما‬

‫منظور از مباحث‪ ،‬آن مباحثی است که از ‪ 7533‬تا ‪ 7531‬در نزدیک به همهی جنبشِ فداییان بجز چ‪.‬‬ ‫ف‪ .‬خ است‪ ،‬و نیز ادامهی آن مباحث در بخشِ«اکثریتِ»این جنبش از ‪ 7531‬تا ‪.7537‬‬ ‫‪ 1-8‬مباحثِ ما و مقولهي استدالل‬

‫یكی از ویژهگیهای بحثهای درونیِ ما در سالهای‪ 7533‬و ‪ 31‬این بود که هنوز حربهی استدالل در‬ ‫آن نقشِ بارز و زیادی نداشت‪ .‬استدالل‪ ،‬مقولهی پیچیدهای است‪ .‬شناختِ لُغَویِ آن دشوار نیست‪ .‬ولی‬ ‫شناختِ مقولهییِ آن بسیار دشوار است‪ .‬افزون براین‪ ،‬خودِ مقولهی دلیل هم برای خود دارای ویژهگی‬ ‫بود‪ .‬هرکسی بهدنبالِ "دلیلِ خود"بود؛ نههمیشه «به دنبال»‪ ،‬گاهی هم «در دنبالِ»دلیل خود؛ گاهی‬ ‫هم دلیل بهدنبالِ ما و یا در دنبالِ ما بود‪ .‬بسیاری از انواعِ بروز و پدیداریِ دلیل را من در اینایّام تجربه‬ ‫کردهام‪ .‬انسان خودرا گاهی در حلقهیتنگِ یورشِدلیلهایی میدید که هر یک اورا بهراهی میخواندند‪.‬‬ ‫مواردی هم بودند که نمیشد به مقولهی دلیل تكیه کرد؛ زیرا دلیلی نبود‪ .‬و میباید به چیزی بجز‬ ‫دلیل تكیه میشد‪.‬‬ ‫بر همینروال‪ ،‬پذیرشها و اقناعها هم کمتر به استدالل و بیشتر به عناصر و روشهای دیگر اتّكا‬ ‫داشت‪ .‬هنوز کم نبودهاند کسانی که بهجز استداللهایی که میشنیدند یا ارایه میکردند به احساس‬ ‫های خود هم گوش میدادند؛ به درونِ خود هم نگاهی می انداختند؛ به عواطف خود هم توجه داشتند‪.‬‬ ‫ما هنوز این توانایی را داشتیم که بر خالفِ استدالل‪/‬مداران‪ ،‬مطلب را‪ ،‬هم‪/‬چنین‪ ،‬بهاصطالح "با همهی‬ ‫وجود" خود بفهمیم و دریابیم و بپذیریم‪.‬‬ ‫کمکم‪ ،‬درسالهای‪ 31‬بهبعد و بهویژه درسالهای تبعید (چه تبعید به درونِ خود یا به بیرون از صحنه‬ ‫و یا به بیرون از کشور‪ ،) ...‬دستِکم بخشِ بزرگی از ماها‪ ،‬به چنگالِ استدالل‪/‬مداری گرفتار آمدیم‪ .‬و‬ ‫بههرحال‪ ،‬به استدالل بیش ازآن که شایستهگی داشت اتّكا کردیم‪ .‬و ازاینرو‪ ،‬هم خودمان و هم‬ ‫بحثهای مان و هم روالهایِمان‪ ،‬عبوس و خشک‪ ،‬بی روح و کم عاطفه شدند‪ .‬درستیِ حقایق‪ ،‬دیگر‬ ‫کمتر در آنجایی که وجدان‪-‬وجدانِ علمی یا وجدانِ هنری با وجدان‪ -...‬مینامند‪ ،‬محک زده میشد‪.‬‬ ‫من دراینجا از تجربه و آزمایش و عملِ اجتماعی و خردِ جمع و‪ ...‬بهعنوانِ ابزارهای اصلیِ محکزدن‬ ‫حقیقتِ اندیشههایاجتماعی نام نمیبرم‪ ،‬زیرا که همهی اینها‪ ،‬با همهی نقشیکه در تشخیصِ حقّانیتِ‬ ‫اندیشههای اجتماعی دارند ولی نه میتوانند جایِ وجدان را بگیرند و نه بدونِ وجدان مؤثّر هستند‪.‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪37‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫‪ 3 -8‬مباحثِ ما‪ ،‬و گونههاي پذیرش‪ ،‬اقناع‪ ،‬و تسلیم‬

‫میدانیم که هرجا استدالل انجام میگیرد‪ ،‬در حقیقت بهدنبال پذیرش و یا پذیراندنِ درستیِ مطلبی‬ ‫میگردند‪ .‬امّا میدانیم پذیرفتن داریم تا پذیرفتن‪ ،‬همچنان که پذیراندن داریم تا پذیراندن‪.‬‬ ‫چه در پذیرفتن و چه در پذیراندن‪ ،‬کم پیش نیامده است که دیدهام از دستِ استدالل‪ ،‬کاری ساخته‬ ‫نیست؛ بهروشنی میدیدم که عقل و اندیشه و مجموعهی تواناییهای من در راهِ بهکارگیریِ ابزارهای‬ ‫منطق‪ ،‬بهبنبست رسیدهاند؛ آنگاه بهسوی اقناع(شدن یا ساختن)بهراهافتادم؛ در همانحالیکه میدیدم‬ ‫احساسات‪ ،‬تجارب و عواطفِ من قانع نشدهاند؛ و چیزی در درونِ من‪ ،‬در وجدانِ من‪ ،‬قانع‪/‬ناشده و‬ ‫ناخرسند و ناخشنود است‪ .‬رنجی درونی‪.‬‬ ‫فكر میکنم مرزِ میانِ پذیرفتن‪-‬و نیز اقناع‪ -‬با تسلیم‪ ،‬مرزِ سادهای نیست‪ .‬در نگاهِ من‪ ،‬اراده‪ ،‬آگاهی و‬ ‫خُرسندی نشانههای یک پذیرش‪-‬و نیز یک اقناعِ‪ -‬جدّی و درست و پابرجا هستند؛ ولی من چندان به‬ ‫این نشانهها نمیتوانم تكیه کنم‪ ،‬زیرا بسیاربار تسلیمهایی هم دیدهام که دارای همین نشانهها بودهاند‪.‬‬ ‫گویا زیادی بر رویِ این کلمات مكث کردهام‪ .‬ما که دورههایِطوالنیِ بحثهای نظری را سپری کردهایم‬ ‫قاعدتاً باید بهتجربه دریافتهباشیم که اینها فقط کلماتی ساده نیستند‪ .‬پدیدههای جانداریاند که گاه‬ ‫به هیئتِ هیوالیی رُخ مینمایند و یا گاه همچون جامِ شوکراناند که به دستِ انسان داده می شوند‪ .‬امّا‬ ‫ما را از دستِ این"کلمات" هیچ گریزی نیست‪.‬‬ ‫در نگاهِ من‪ ،‬تجربهی آن بحث و جَدَلها نشان میدهند‪ ،‬که در میانِ ما سَبْکهای گونهگونِ پذیرش و‬ ‫اقناع وجود داشتهاست‪ .‬برخیها بهپذیرش و اقناعِ فلسفی بیشتر عادت داشتهاند؛ برخیها بهپذیرش و‬ ‫اقتاعِ علمی‪ ،‬برخیها بهپذیرشِ عاطفی‪ ،‬و برخیها حتّی بهنوعی پذیرش که میشود با کمی نادقّتی‪،‬‬ ‫آنرا پذیرشِخیالی نامید‪ .‬برخیها هم بودند که به پذیرشِبهاصطالح تمامعیار عادت داشتند‪ .‬دارندهگان‬ ‫اینسَبک‪ ،‬کوچکترین ابهامرا در کارِ پذیرش بر نمیتابیدند؛ و در برابرِ گونههای دیگرِ پذیرش‪ ،‬یک‬ ‫ناتوانیِ آشكارِ تواَم با ترس داشتند‪ ،‬و غالباً شاید بههمیندلیل بهپذیرشهایدیگران مشكوك بودند‪.‬‬ ‫‪ 8 -8‬مباحثِ ما و پدیدهي تردید‬

‫همیشه در میانِ هر جمعی و از جمله در میانِ آنجمعی‪ ،‬که چندپاره می شود و بهویژه آنجا‪ ،‬که یک‬ ‫جمع به دو پارهی اکثریت و اقلیت‪ -‬این مفاهیمِ سهمگین‪ -‬بخش میشود‪ ،‬روحِ تردیدِ عدّهای در پرواز‬ ‫است؛ روحیکه نخواسته است و یا نتوانستهاست خودرا در"اقناع"بهطورکلّی‪ ،‬و در"اقناع ِفریبنده"‪،‬‬ ‫بهویژه‪ ،‬محو سازد‪ .‬دریغا که این روحِ تردید‪ ،‬بر پایهی تجریهی خودِ من‪ ،‬متأسّفانه در غالبِ بارهها‪،‬‬ ‫بهشكلِ روحیسرگرداناست که در زیر ِفشارِ"قاطعان"و"روشن‪/‬رایان"‪ ،‬هراسناك و درخودپیچیده‪ ،‬به‬ ‫زندهگیِ خود ادامه میدهد‪.‬‬ ‫نشانهی یک تردیدِ زنده و بشّاش و دلیرانه چه هست؟ گمان میکنم یكی از نشانههای آن ایناست‪ ،‬که‬ ‫دایماً و در همهجا‪ ،‬خودرا به عنوانِ تردید معرفی می کند‪ .‬خودرا پنهان نمیکند‪ .‬تجربه بهمن میگوید‬ ‫اگر که مردّدینِ در میان ما‪ ،‬بر تردیدهای خود"پیروز" نمیشدند‪ ،‬شكستِ قاطعان و شكستِ قاطعیت‪،‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪31‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫که در آن سالها "بابِ روز" بود‪ ،‬حتمی بود و یا دستِکم‪ ،‬بیشتر میسّر میبود‪ .‬آنگاه شاید برخی‬ ‫جداییهای ما از همدیگر‪ ،‬و آن جداییِ ما از آن روحیّه‪ ،‬پیش نمیآمد و یا الاقل بهآن شكلِ تلخ رُخ‬ ‫نمینمود‪ ،‬و برخی از گمراهیهایِسیاسی‪ ،‬ما را بهراههای شرمآور و نا‪/‬هم‪/‬خوان با روحیّات و آرمان‬ ‫هایمان در نمیانداخت‪ ،‬و ما را بهابزاری در راهِ پشتیبانی از هیچ حكومتی و بهویژه حكومت اسالمی‬ ‫نمیکشاند و شاید‪...‬‬ ‫حقیقت این است که در سالهای‪ 33‬و ‪ ،31‬تردید‪ ،‬در نزدیک به همهی ما وجود داشت‪ .‬زمانی که بر‬ ‫سرِ اندیشههای احمدزاده و دیگران از یکسو‪ ،‬و اندیشههای جَزَنی و دیگران از سوی دیگر‪ ،‬تالطمی در‬ ‫میانِ ما درگرفت‪ ،‬و یا زمانیکه پشتیبانی از جمهوری اسالمی‪ ،‬چهرهی‪ -‬از همانآغازِ این بحث خدشه‬ ‫خوردهی‪-‬سیاسیِ ما را رقم میزد‪ ،‬در درونِ بسیاری از ماها‪ ،‬روحِ تردید به جوالن درآمده بود‪ .‬بسیاری‬ ‫از ماها‪ ،‬ماهها نمیتوانستیم از دستِ خود رها شویم‪ .‬حتّی برخی از"قاطعان" و"قاطعیت‪/‬مداران" هم‪،‬‬ ‫که در برابرِ قاطعیتِ خود‪ ،‬زبون و ذلیلاند و هیچ ارادهای از خود ندارند و هرچه که غریزهی قاطعیت‬ ‫فرمان دهد همان میکنند‪ ،‬باری حتّی برخی از اینان هم وادار شده بودند که خودرا در تردید نشان‬ ‫دهند‪ .‬شاید برخیشان هم بودند که واقعاً در تردید بودهاند امّا بهدلیلِ ترس و هراسی که این نوع‬ ‫انسانها از پدیدهی تردید دارند‪ ،‬از نمایانشدنِ آن در رفتار و کردار خود جلو میگرفتند‪.‬‬ ‫همین تردید‪ ،‬در آنسالها‪ ،‬یكی از سببهای شگفتِ نیرومندیِ آن روحیّهی واالی انسانی در جمع و‬ ‫در فردِ ما بود‪ .‬همین تردید بودکه از برخی از پیش آمدهای فاجعهبار جلو گرفته بود‪ ،‬و یا دستِکم‬ ‫آنها را به تأخیر انداخته بود‪ .‬همین تردید بود که چهرهی انسانیِ جمع و فردِ ما را حفظ کردهبود و‬ ‫نمیگذاشت که به یک جمع ِ سیاسیِ معمول و پیشِ پا افتاده استحاله یابیم‪.‬‬ ‫به باورِ من‪ ،‬ما نشان دادیم که شناگرانِ خوبی در دریای تردید نبودیم‪.‬‬ ‫امّا بهتراستکه من‪ ،‬از"ما" دست بردارم و ناتوانیهای"منِ" خودرا در ناتوانیِ"ما" پنهان نكنم و یا‬ ‫کمرنگ نسازم‪ ،‬و از دستِ"خود" به درون"ما" فرار نكنم‪ .‬اذعان میکنم‪ ،‬که من بهاندازهای که الزم و‬ ‫شایسته بود از تردیدهای خود دفاع نكردهام‪ .‬آنها را در زیرِ مصلحتبینیها‪ ،‬اگرچه گاهی درست هم‬ ‫بودند‪ ،‬پنهانکردم و دستِآخر که دیدم رهاکردنِشان ممكن نیست آنها را نیمهجان و نیمهچَر و‬ ‫نیمهراه در درونِ خود رها کردم تا برای مدتی هم که شده در هزارتویِ درونِ من از تکوُتا بیفتند‪.‬‬ ‫اذعان میکنم که استوارماندن در تردید‪ ،‬کارِ ستُرگی است‪ .‬و من در سالهایی که ازآنها سخن در‬ ‫میاناست‪ ،‬از آزمونِ استوارماندن درتردید‪ ،‬پیروز در نیامدهام‪.‬‬ ‫‪ 0-8‬مباحثِ ما‪ ،‬و تأثیرِ گونههاي نا‪/‬سیاسيِ قدرت بر آنها‬

‫تأکید بر این گونههای نا‪/‬سیاسیِ قدرت الزم است‪ ،‬تانقشِ قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداری‪ ،‬مطلق‪ .‬و نقشِ قدرتِ‬ ‫نا‪/‬سیاسی کم گرفته نشود‪ .‬برخی از گونههای ناسیاسیِقدرت‪ ،‬که میشد آنها را در آن دوره در میانِ‬ ‫ما دید‪ ،‬اینها بودند ‪:‬‬ ‫‪ -‬قدرتِ محفل‬


‫چند نوشته‬

‫‪35‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫ قدرتِ مالحظه‬‫ قدرتِ جایگاه‪/‬خواهی‬‫ قدرتِ ناتوانی‪ :‬مثلِ ناتوانی در برابرِ مالحظهکاری‪ ،‬در برابرِ خواهشهای دوستانه‪ ،‬و یا ناتوانی در برابرِ‬‫مثالً خطرِ تنهاماندن و‪...‬‬ ‫ قدرتِ خشک‪/‬اندیشی‬‫ قدرتِ خود‪/‬خواهی‬‫ قدرتِ ترس‪ :‬مثلِ ترس از متّهمشدن به آلودهگی بهبرخی از همینگونههای قدرت که در اینجا‬‫ازآنها نام برده میشود‪.‬‬ ‫ قدرتِ"حوزه"یی‬‫ قدرتِ مَنِش این یا آن فرد‬‫ قدرتِ سُلوك و رَوشِ فكری و رفتاریِ این یا آن فرد‪.‬‬‫کارکردِ این عوامل در مخالفتها و یا موافقتهای ما در هنگام مباحث‪ ،‬محدود به سنّ و یا جنسیت‪ ،‬و‬ ‫یا جایگاه معیّنی نبود‪.‬‬ ‫روشناست که همه یا بسیاری از اینها را‪ ،‬که من بهمثابهِ گونههای تَجَلّیِ نا‪/‬سیاسیِقدرت دسته‪ /‬بندی‬ ‫کردهام‪ ،‬میتوان بهنامهای دیگر و بهسببهای دیگر و در زیرِ عناوینِ دیگر هم دستهبندی کرد‪ .‬بسیاری‬ ‫از این گونههای تجلّیِ قدرت‪ ،‬چناناند که انسان را از گردننهادن به آنها‪ ،‬در موقعیتها و بهانههای‬ ‫مختلف‪ ،‬گریزی نیست؛ بلکه حتّی باید گفت گردننهادن به آنها نه همیشه کاری ناپسند و بی اعتبار‬ ‫است‪.‬‬ ‫‪ 3-8‬مباحثِ ما‪ ،‬و تأثیرِ برخي گرایشها و عادات برآنها‬

‫میخواهم در این جا از چند گرایش نام ببرم‪ ،‬نه از افراد؛ چون‪ ،‬اگرچه افرادی بودند که گرایش هایشان‬ ‫کامالً سمتوسو داشت‪ ،‬ولی بسیاری از ماها هم بودیم که همزمان چند گرایشِ نا‪/‬هم‪ /‬خوان را از خود‬ ‫بروز میدادیم‪.‬‬ ‫() برخی از شیوهها‪ ،‬برخی ازموضعگیریها و خود حتّی برخی ازبحثهای نظری‪ ،‬در حقیقت نتیجهی‬ ‫گرایش به نظریساختنِ زورکیِ اختالفهایی بودند که فقط پیامدِ خصوصیاتِ کامالً شخصیِ افراد‬ ‫بودند‪ .‬این اختالفها نه در اندیشهها بلکه در سلیقهها و خویوُخُلقها ریشه داشتند‪ ،‬و گاهی نیز اصالً‬ ‫گویی در آنجاهایی ریشه داشتندکه معموالً بر ما پوشیدهاست‪ ،‬یعنی در"هیچْجا"و در"ناکجا"‪ .‬ولی‬ ‫اینگرایش میکوشید تا اینگونه اختالفها را بهزور به حیطهی دیدگاه و نظر بكشاند‪.‬‬ ‫() گرایشی بود‪ ،‬که اگرچه آدمهارا به سوی این و یا آن سمتِ فكری بر میانگیخت‪ ،‬امّا دقّت نشان‬ ‫میداد که افرادِ برانگیختهشده از سوی این گرایش هیچ بهاصطالح عِرقی به اندیشه هاییکه ازآنها‬ ‫هواداری میکردند ندارند‪ .‬شوری و هیجانی در پشتیبانیهایشان ازآن اندیشه ها نبود‪ .‬نمیتوان این‬


‫چند نوشته‬

‫‪34‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫گرایشرا گرایش به"فرصتطلبی"نامید‪ ،‬افرادِ دارای اینگرایش اصالً در"طلبِ" هیچچیزی نبودند حتّی‬ ‫در طلبِ فرصت‪.‬‬ ‫() در برابرِ این گرایش‪ ،‬گرایشِ دیگری بود که هرچیزی را به یک بازی‪ ،‬به یک بازیچه بَدَل میکند‪.‬‬ ‫دارندهگانِ این گرایش‪ ،‬شور و هیجان در بحثها نشان میدادند ولی آن شور و هیجانی که در یک‬ ‫ورزشگاه است‪ ،‬و یا در نزدِ قماربازان و بهویژه در نزدِ آن بهاصطالح "پُشتِ دستنشینان"دیده میشود‪.‬‬ ‫() گرایش به جبههگشاییهای بیهوده‪ ،‬که فقط از سرِ "میل به جبههبازی" انجام میگیرد‪.‬‬ ‫() برخیها گرایشها هم بودند که میتوان دارندهگانِآنهارا در شمارِکسانی دانست‪ ،‬که معموالً‬ ‫خوشتر دارند ثابت کنند که عاداتِ اجتماعیِشان‪ ،‬نه عادات بلکه"عقیده وُ نظرِ" هستند‪.‬‬ ‫() بودهاند گرایشهایی‪ ،‬که برخی از ماها را میکشاندند بهسوی اینکه سادهلوحانه سر بهفرمان عِلم‬ ‫بسپاریم؛ این گرایشها اعتقادی"مقدّس"به عِلم را در ماها برمیانگیختند‪ .‬از نگاهِ افرادِ تن‪/‬بهاین‪/‬‬ ‫گرایش‪/‬داده‪ ،‬عِلم قادر است به هر علتّی و هر پدیدهای پِی ببرد‪.‬‬ ‫() گرایشهایی هم بودهاند‪ ،‬که افراد را بر میانگیختند تا همینگونه سادهلوحانه باور داشته باشند که‬ ‫هر چیزی که از آدمی سر میزند ریشه در اندیشهی او دارد‪ .‬بجز اندیشه‪ ،‬دیگر بخشهای موجودیت‬ ‫انسان را‪ ،‬همچون مولوی‪ ،‬جز"استخوان و ریشه" نمیدانستند‪.‬‬ ‫() برخی گرایشها بودند که برخی از ماها را برمیانگیختند تا رفتارهای غریزیِمان را رفتارهای‬ ‫اندیشیدهشده وانمودکنیم‪ .‬گویی که برخی از ماها احتماالً از غریزیبودنِ رفتارهای خود بیم داشتیم و‬ ‫آنرا در شأنِ خود نمی دانستیم‪.‬ا شرم داشتیم بپذیرنیم که برخی اختالفهایمان با دیگران در نتیجه‬ ‫ی فشارِ غرایز است‪.‬‬ ‫() از سوی برخی از ماها‪ ،‬این گرایش دیدهشد که به طرزی ناپسند و برخورنده تالش شود تا از هرحرف‬ ‫و جملهای‪ ،‬یک"نظر" و "دیدگاه" بیرون کشیده شود‪ ،‬و از این هم مشمئزکنندهتر‪ ،‬تالش شود تا این‬ ‫"دیدگاه" و "نظر"را‪ ،‬که از یک حرف و جملهی کسی "استخراج"میشود‪ ،‬بهآن بهاصطالح "جبههی‬ ‫دیدگاهها و نظرها"یی منسوبکنیم که درآنلحظه در س‪ .‬ف‪ .‬بهحق یا بهناحق جزو خامترین گونههای‬ ‫نظرگاهها شمرده میشدند‪.‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪33‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫فصل هفتم‬ ‫رَوَندِ سیاه‪ ،‬و ‪:‬‬ ‫ دنبالهروي از واقعیت‬‫ واكُنشِ خودبهخودي‪ ،‬و غریزي‬‫ طغیانِ غریزهها‬‫ردیابيِ نقشِ این عوامل در موضوعِ"اتّحادها"و"مبارزهها"‬

‫()()()‬ ‫تأکیدِ من در اینبخش‪ ،‬بر دو نكتهاست‪:‬‬ ‫‪ -7‬سرِشتِ این رَوَند‪ ،‬همانا قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداری‪ ،‬چناناست که وقتی انسان‪ ،‬چه بههیئتِ فرد و چه‬ ‫بهشكلِ جمع‪ ،‬درراستایآن بهحرکت در میآید‪ ،‬آنگاه ‪:‬‬ ‫الف‪ :‬تواناییِ خود برای فهمِ مستقلّانهی واقعیت‪ ،‬و تواناییِ در‪/‬آمیختهشدنِ خلّاقانه و با‪/‬جسارت با آن‬ ‫برای تغییردادنِ آن با تكیه بر نیرویِ اراده و آگاهیرا از دست میدهد؛‬ ‫ب‪ :‬در درونِ این موجودیتِ قدرت‪/‬سیاست‪/‬مدارانهی او‪ -‬که در آن‪ ،‬اراده و آگاهیِ خودِ او بهکنار زده‬ ‫شده است‪ -‬زمینه برای بهجوالندرآمدنِ غرایزِ او بسیار مناسب می شود تا جاییکه اینغرایز امكانِآن‬ ‫مییابند که سر بهطغیان بردارند و‪ ،‬بهجایِ ارادهی آگاهانهی او‪ ،‬مهارِ واکنشها و رفتار های اجتماعیِ‬ ‫اورا بهدست گیرند‪.‬‬ ‫‪ -1‬خودِ شرایطِ عینیِ نخستین سالهای انقالبِ ‪ 31‬نیز بهسهمِ خود سببسازِ آن شد که نهتنها در‬ ‫حوزهی سیاست‪/‬قدرت‪/‬مداری بلکه حتّی در بخشِ بیرون از این حوزه هم‪ ،‬که بسیار گستردهتر بوده‪،‬‬ ‫دنبالهرَوی از واقعیت و واکُنشِ خودبهخودی‪ ،‬از عواملِمؤثّر در رُویدادهایاجتماعی و بهویژه در موضوعِ‬ ‫مهمِ "اتّحادها و مبارزه"های سیاسی‪/‬اجتماعی گردند‪.‬‬ ‫اینتأکیدهای من‪ ،‬بههیچرو بهمعنای تخطئهی جنبههای آگاهانه و اِرادیِ مبارزهی میلیونها انسانِ‬ ‫ایرانیِ نا‪/‬سیاست‪/‬قدرت‪/‬مدارِ در آنسالها بهویژه انسانِ زحمتکش و آزادیخواه نیست‪.‬‬ ‫نگاهي بهعواملِ اصليِ كارگردانيِ صحنهي"اتّحادها و مبارزهها"‬

‫سادهلوحی و سادهبینیِ محضاست اگرکه گمانشود همهي آن"اتّحاد"ها و"مبارزه"ها تنها و مطلقاً‬ ‫پدیدههای ضروریِ اجتماعی بودهاند‪ ،‬و یا خود حتّی صِرفاً ریشههای اجتماعی و طبقاتی داشتهاند؛ و‬ ‫نیروی برانگیزانندهی آنها‪ ،‬تنهاوتنها انگیزهها و محرّکههایِ ذهنی بودهاند؛ و یا خود حتّی عاملِ انسانیِ‬ ‫انجامدهندهی آنها‪ ،‬تنها و فقط پیروِ آگاهی و ارادهی خود و پایبند به نیاز های جامعه و دلسپرده به‬ ‫آرمانهای انسانی بودهاست‪ .‬البتّه در واقعیبودنِ نقشِ این عامل ها هیچ تردیدی نیست؛ امّا کم نیستند‬ ‫نمونههایی از از‪/‬هم‪/‬پاشیدهگیِ این یا آن اتّحادِ سیاسی‪ ،‬و یا تبدیلشدنِ یک"اتّحاد" بهیک"مبارزه"‪ ،‬که‬ ‫در آنها هیچ نیاز و یا هیچ ریشه و یا هیچ محرّکهی اجتماعی و نیز هیچ آگاهی و ارادهی انسانی‬ ‫نمیتوان دید‪.‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪33‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫نقشِ غرایز‪ ،‬كاركردِ غریزيِ منافع‬

‫معنای غریزه بهبیانیکوتاه چنین باید باشد ‪ :‬آن سازه یا نطفهای‪ ،‬که در نهاد و سِرِشتِ انسان‪ -‬و جامعه‬ ‫اش و نهادهایِ اجتماعیاش‪"-‬نصب"میشود و اورا دارایِ استعدادی میکند که در شرایطِمعیّن به‬ ‫واکنشیمعیّن بَدَل میشود‪ .‬و انسان را‪ ،‬در شرایطِ معیّن بهسمتِ انجامِ یک واکنش و رفتارِ معیّن‬ ‫وامیدارد‪ .‬بهیکمعنا ‪ :‬غریزه یعنی ارادهی ناآگاهانهی انسان‪ ،‬یا آگاهیِ غیرِ اِرادیِ انسان‪ .‬انسان میتواند‬ ‫این"استعداد"را بهیک آگاهیِ اِرادی و یک ارادهی آگاهِ خود تبدیل کند‪ .‬این استعداد امّا میتواند در‬ ‫انسان‪ ،‬در نبود و یا سُستیِ آگاهی و اِراده‪ ،‬سر بهطغیان بردارد و خودرا به دستِ انسان‪ ،‬در شرایطِ معیّن‬ ‫به شكلِ یک واکنشِ معیّن پدیدار سازد‪ .‬امّا تا زمانی که آن زمینههای طبیعی و یا اجتماعی که آن‬ ‫سازه و نطفه را موجب شده و آنرا در نهادِ انسان"نصب"کرده‪ ،‬وجود دارند‪ ،‬این استعداد هم وجود‬ ‫دارد‪ ،‬و این استعداد زمانیکه شرایطیِ مناسب فراهم آید‪ ،‬مستقل از ارادهی آگاهانه و آگاهیِ ارادیِ‬ ‫انسان‪ ،‬فعّال شده و او را بهانجامِ رفتاری معیّن ناگزیرکرده و یا زیرِ فشار مینهد‪.‬‬ ‫منظور از غرایز‪ ،‬نه تنها غرایزِ طبیعی است که هر انسانی بهمثابهِ عنصرِ زندهی طبیعی آنها را داراد‪،‬‬ ‫بلکه منظور همچنین و بهویژه آن غرایزِ اجتماعی اند‪ ،‬که آنها را نه فقط انسانها بهمثابهِ عنصری‬ ‫اجتماعی بلکه نهادهای اجتماعی هم دارا هستند‪ .‬و از میانِ این غرایزِ اجتماعی هم‪ ،‬منظور‪ ،‬با توجّه‬ ‫به زمینهی اصلیِ بحثِ ما یعنی سیاست‪/‬قدرت‪/‬مداری‪ ،‬بهویژه آن غرایزیاند که در پهنهی سیاست‪،‬‬ ‫زمینهای بسیار مناسب برای بهکارافتادن دارند‪.‬‬ ‫رفتارها و یا خود حتّی اندیشههای اجتماعیِ سرچشمهگرفته از غریزهها‪ ،‬نه حتماً بهمعنای نادرستبودن‬ ‫و یا محكومبهشكستبودنِ آن رفتارها و اندیشهها ست‪ .‬بلکه تأکید فقط براین نكته است که این‬ ‫رفتارها و اندیشهها غریزیاند‪.‬‬ ‫در میانِما انسانها‪ ،‬بسیار فراواناند کسانی که نقشِغریزهها را در رفتار و اندیشههای فردی و اجتماعیِ‬ ‫انسان‪ ،‬بهمثابهِ حقیقتی همهگانی و فراگیر‪ ،‬می پذیرند ولی بسیار کماند کسانی که همین واقعیتِ نقشِ‬ ‫غرایز را در رفتار و اندیشههای خودی بپذیرند‪.‬‬ ‫من در جریانِ تأمّلهایم دربارهی حوادثِ مربوط بهموضوعِ "اتّحادها"و"مبارزهها"در آنسالها‪ ،‬میدیدم‬ ‫که نمیتوانم انبوهی از آن با‪/‬هم‪/‬درگیرشدنها و یا به‪/‬هم‪/‬نزدیک‪/‬شدنها را‪ ،‬فقط از راهِ تحلیلهای‬ ‫طبقاتی‪ ،‬اجتماعی‪ ،‬سیاسی و همانندِ اینها توضیحدهم‪ .‬از راهِ بررسی برپایهی معیاری بهنامِ "منافع"هم‬ ‫حتّی‪ ،‬نتوانستم برای بسیاری از آنها توضیحی بیابم‪ .‬آن دشواری و پیچیدهگیِ در بررسیِ اینحوادث بر‬ ‫پایهی"منافعِ"کسان یا گروههای انجام دهندهی آنها‪ ،‬هنگامی بیشتر میشود که میبینیم بسیاری از‬ ‫بهاصطالح"رهبران"‪" ،‬مصالح"را هم در کنارِ"منافع" میگذاشتند و هر دو را هموَزن میساختند و یا‬ ‫گاهی بهعمد و گاهی نیز به سُهو جای مصالح و منافع را عوض میکردند‪ .‬باری‪ ،‬پس بهتدریج توجّهام به‬ ‫پدیدهی غریزه و غریزیبودن کشیدهشد‪ ،‬زیرا دیدم که در بسیاری از آن "اتّحادها و مبارزهها"‪ ،‬نقشِ‬ ‫عریان و رُك و آشكارِ غرایز را به وضوح میتواندید‪ .‬حتّی آنگاه که میشد در برخی از این"اتّحادها و‬ ‫مبارزهها" ردِّ پاهایی از"منافع"‪ -‬از مناقعِ طبقاتی‪ ،‬تا گروهی‪ ،‬قومی‪ ،‬و دیگر انواعِ منافع‪-‬را دید‪ ،‬باز هم‬


‫چند نوشته‬

‫‪31‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫چنین بهنظر میآمد‪ ،‬و میآید‪ ،‬که این منافع بهمثابهِ غریزِهی اجتماعی‪ ،‬و بهشیوهایغریزی دریافت‬ ‫میشدند‪ .‬بهاینترتیب‪ ،‬گفتگو دراینجا بر سرِ غرایز‪ ،‬در گستردهترینمعناهایِآنها‪ ،‬و در گوناگونترین‬ ‫شكلهای بروزِآنها‪ ،‬و در پدیدارشدنِ آنها در متنوّعترینزمینههایزندهگیِفردیواجتماعیِانسان است‪.‬‬ ‫در چنین بُرهههایی غریزههای(طبیعی و اجتماعیِ) انسانها و نهادهای اجتماعی زمینه و امكان بسیار‬ ‫مناسبی مییابند تا بتوانند هم‪/‬چون دیوی که آنرا در شیشهی آگاهی و اراده کردهاند از این شیشه‬ ‫آزاد شوند و بُرّنده و آشكار‪ ،‬بر رفتار افراد و نهادهای اجتماعی‪ ،‬و نیز بر پدیدههای اجتماعی تأثیر نهند‪.‬‬ ‫افزون براین‪ ،‬آنرَوَندِ سیاهِ قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداری‪ ،‬نهتنها آبِشخورِ اصلیاش همانا غریزهگیاست بلکه‬ ‫خود هم در آنسالها آبشخورِ اصلیِ بسیاری از رویدادهایاجتماعی‪ ،‬و از جمله بهویژه همین«اتّحادها»‬ ‫و«مبارزهها»یی بودکه دربارهیشان بحثمیکنیم‪ .‬اینرَوَند‪ ،‬نقشِ شاید اصلیرا در طغیانِغرایز در آن‬ ‫سالها‪ ،‬و در طغیانِغریزیِ رویدادهای اجتماعیِ آنسالها داشت‪ .‬باری بجز آنبحران‪ ،‬اینرَوَند هم‪،‬‬ ‫خود‪ ،‬غریزهی سیاست‪ /‬قدرت‪/‬خواهیرا در جامعه‪ ،‬به صورتی بسیار نیرومند بهجوالن درآورده بود‪.‬‬ ‫خودبهخوديبودن‬

‫منظور از خودبهخودیبودن‪ ،‬پیشاز هرچیز‪ ،‬بهمعنای ایناست که این"اتّحادها و مبارزهها"‪ ،‬اگر چه‬ ‫بهدستِ انسانها‪ ،‬ولی بیرون از تأثیرِ ارادهی اگاهانهی این انسانها انجام میگرفتند‪.‬‬ ‫رفتارهای اجتماعیِ خودبهخودی‪ ،‬بهویژه درآن بُرهههایی فراوانتر دیده می شوندکه جامعه‪ ،‬در پیِ یک‬ ‫بحران‪ ،‬دچارِ ازهمپاشیدهگی میشود؛ نظامِتاکنونیِ پیوستهگیِجامعه‪ ،‬از هم میپاشد و قوانین و شرطها‬ ‫و بندوقیدهای معمول‪ ،‬کاراییِ خودرا از دست میدهند‪.‬‬ ‫گمان میکنم که بسیاری از رفتارهای مربوط به"اتّحادها"و"مبارزهها"در آندوره‪ ،‬در پَرتُوِ توجّه به‬ ‫کمشدنِ نقشِ ارادهی آگاهانه و در نتیجه افزایشِ خودبهخودیشدنِ رفتارهای اجتماعیِ در میانِ نو‪/‬‬ ‫قدرتمندان و دیگر افراد و نهادهای فعّال در پهنههای سیاست و در پهنهی مبارزهی اجتماعی‪ ،‬توضیح‪/‬‬ ‫دادنیاند؛ و یا دستِکم کاملتر و رساتر و حقیقیتر توضیح دادهمیشوند‪.‬‬ ‫در آندوره‪ ،‬در اینگونه رفتارهایاجتماعی‪ ،‬نقش و وَزنِ آن انسانها و گروههای اجتماعی‪ ،‬که مدّعیِ‬ ‫داشتنِ ارادهای آگاهانه بودند‪ ،‬بسیارکمتر از نقش و وزنِ خودِ آن واقعیتِ سرسختِ اجتماعیِ آنسالها‬ ‫بود‪ .‬رویِهمرفته‪ ،‬این خودِ واقعیت بود‪ ،‬که سر بهکَمَندِ کوتاه و شكنندهی انسانها و نیروهای اجتماعی‬ ‫نمیداد‪ ،‬که هیچ‪ ،‬بلکه آنان را بهدنبالِ خود میکشاند‪ ،‬و حتّی بسیاری از آنان را به کُرنش نسبت به‬ ‫خود وامیداشت؛ و حتّی وادارِشان میکرد تا فرمانهای او را بهمثابهِ"ضرورتِتاریخ"و یا "ضرورتِ منافعِ‬ ‫طبقه"‪" ،‬مشیتِ االهی"‪" ،‬فنِّ سیاست"‪" ،‬هنرِ رهبری"و‪ ...‬به زیورِ علم و آگاهی و دانش درآورند‪.‬‬ ‫نگاهي به صحنهي "اتّحادها و مبارزهها"در صحنهي جامعه در دورانِ انقالبِ‪36‬‬

‫هم‪/‬زمان با انقالب بهمن‪ ،31‬آن"اتحادها"و"مبارزه"های سیاسی‪/‬اجتماعیِ گفته و ناگفتهای که تا‬ ‫آنزمان در پهنهی مبارزاتِ اجتماعی و سیاسی در جامعهی ایران "بودند"‪ ،‬آغاز کردند به دگرگونی و‬


‫چند نوشته‬

‫‪33‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫دگردیسی؛ و همزمان‪ ،‬آن"اتّحادها" و "مبارزه"های گفتهوُناگفتهای که تا آنزمان "نبودهاند"آغازکردند‬ ‫به نمایانشدن‪" .‬متّحدشدهگانِ باهم"بهسوی مبارزه با یکدیگر‪ ،‬و"مبارزه‪ /‬کنندهگانِ با یکدیگر"‬ ‫بهسوی متّحدشدن باهم کشانده شدند‪.‬‬ ‫این رَوَند دگرگونی در اتّحاد و مبارزه‪ ،‬تنها سازمانها و گرایشهای سیاسی را در بر نمیگرفت بلکه‬ ‫این رَوَند‪ ،‬افزون برآنها‪ ،‬همچنین در برمیگرفت ‪ :‬دهها گروهِ سیاسی‪/‬مبازرهییِ کوچکرا ‪ ،‬بیشماری از‬ ‫گروههای ادبی‪/‬هنری‪ ،‬فكری‪ ،‬فرهنگی‪ ،‬کاری‪ ،‬بومی‪/‬محلیرا‪ ،‬هزارها محفلِ دوستیرا که غالباًدارای‬ ‫هدفِسیاسی هم نبودهاند‪ ،‬و نیز خانهوادهها و حلقههایخویشاوندی را‪...‬‬ ‫همهی ما گواه بودیم که اتّحادها و یا مبارزههای بسیار حاد و پیچیدهای در میانِ نیروهای سیاسی و‬ ‫ناسیاسی‪ ،‬سراسرِ جامعه را درمینَوردید‪ .‬هر کسی و هر نیرویی که در میدان بود‪ ،‬او‪ ،‬بهناگزیر و بهنحوی‬ ‫و بهاندازهای‪ ،‬بر سرِ مسائل اجتماعی در"گیرودار"بود‪ ،‬در"تّحاد"و"مبارزه" با این یا آن فرد یا گروه یا‬ ‫نهادِ سیاسی و یا سیاسی‪/‬اجتماعی بود ‪:‬‬ ‫یكی با همطبقهی خود‪ ،‬یكی با هممیهن‪ ،‬یكی با همزبانِ خود‪ ،‬یكی با هم‪/‬رزمِ خود‪ .‬یكی با هم‪/‬بندِ‬ ‫خود‪ .‬یكی با هم‪/‬فكرِ خود‪ .‬یكی با هم‪/‬سَر‪ ،‬با هم‪/‬سایه‪ ،‬با هم‪/‬محلّی‪ ،‬با هم‪/‬شهری‪ ،‬با هم‪/‬طایفه‪ ،‬با‬ ‫هم‪/‬کار‪ ،‬با هم‪/‬خانواده‪ ،‬با هم‪/‬شاگردی‪ ...‬و بسیاری نیز با خود‪ ،‬با خویشتنِ خود‪.‬‬ ‫اینصحنه‪ ،‬تنها دربرگیرندهی رفتارهای بیرونیِ طبقات و گروهها و جمعیّتها نبود‪ ،‬بلکه شاملِ رفتار‬ ‫های درونِ آنها هم بود‪ .‬من میخواهم توجّه خوانندهرا در روی این"صحنه"‪ ،‬بهویژه بههمین"مبارزه"‬ ‫هایی بكشانم که اتّفاقاً در"درونِ" این نهادهای سیاسی‪/‬اجتماعی و یا نیمه سیاسی‪/‬نیمه اجتماعی در‬ ‫کار بودند‪.‬‬ ‫بررسی و بهروزساختنِ"مبارزهها و اتّحادها"ی تا آنزمانی‪ ،‬تنظیمِ نزدیکشدن به همسوها‪ ،‬و درگیر‪/‬‬ ‫شدن با نا‪/‬هم‪/‬سوها‪ ،‬یک نیازِ اجتماعیِ بود که آنرا شرایطِ تازهی جامعه در برابرِ همهی نهادهای‬ ‫سیاسی و انسانهای اهلِ توجّه نهاده بود‪ ،‬و از هر یک از اینان‪ ،‬برحسبِ خواستگاه طبقاتی‪/‬اجتماعیِ‬ ‫شانِ میطلبید که بهآن پاسخ دهند‪.‬‬ ‫این نیاز‪ ،‬نهتنها برای موافقانِ انقالب بلکه برای مخالفانِ آن هم بود‪.‬‬ ‫طرحِ پُرسش‬

‫آیا این درگیرشدنِ این درگیرشوندهگان و یا متحدشدنِ این متحدشوندهگان با هم‪ ،‬رفتاری از روی‬ ‫اراده وآگاهی بود؟ آیا بهراستی همهی آن"مبارزهها"و"اتّحادها"‪ ،‬گذشته از اینکه آیا همهی اینها نیازِ‬ ‫جامعه و ضرورت بودند یا نه‪ ،‬آیا از پیش در بارهیشان فكرشده و آگاهانه بهآنان اراده شده بود؟‬ ‫آیا نقشِ خودبهخودیبودن دراین"مبارزهها و اتّحادها" تا چه اندازه بود؟‬ ‫آیا غریزهها در اینرفتارها نقشی داشتهاند؟ آیا در اینرفتارها‪ ،‬همه یا بیشترینهیکسان‪ ،‬در واقع و در‬ ‫میزانی معیّن‪ ،‬از غریزههایشان دنبالهرَوی نمیکردند؟‬


‫چند نوشته‬

‫‪31‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫آیا بهراستی‪ -‬تاآنجا که بهجنبشِ فداییان بر میگردد‪ -‬همهی آنچه که ما در پیوند با موضوع اتّحادها‬ ‫و مبارزهها انجام دادهایم‪ ،‬به فرمانِ اراده و آگاهیِ ما بودهاند؟ آیا در اینباره بهراستی ما "رفتارِ دیگری"‬ ‫بجز رفتارِ حزبهای سیاسیِ کهنه و قدیمی داشتهایم؟ نگاهی بیندازیم به کار‪/‬کردِمان در پهنهی اتّحاد‬ ‫ها و مبارزهها‪ ،‬چه در میانِ خود و چه با دیگران‪ ،‬آیا حقیقتاً ما آن "فرهنگِ تازه و دیگرواره"ی پیش از‬ ‫انقالبِ خودرا در امرِ اتّحاد و مبارزه‪ ،‬با خود به دوران پس از انقالب آورده بودیم؟‬ ‫نگاهي به"اتّحادها و مبارزهها"در صحنهي عموميِ سیاست در سالِ ‪36‬‬

‫همهی عمّالِ حوزهی سیاست‪/‬قدرت‪/‬مداری در ایرانِ دورانِ آغازِ انقالب‪ ،‬با همان نخستین نشانه های‬ ‫احتمالِ بیرونآوردهشدنِ قدرتِ سیاسی از دستِ پهلویها‪ ،‬بلوایی بیمانند را بر سرِ تصاحبِ این قدرت‬ ‫بر پاساختند‪ ،‬و بر طبلِ قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداری بهنحوی جنونآمیز کوبیدن آغاز کردند‪ .‬بهویژه آن‬ ‫سیاست‪/‬قدرت‪/‬مدارانی‪ ،‬که زیرِ نامِ اسالم رفتند و با همکاریِ قدرتهای بیرونی بهویژه آمریكا‪ ،‬قدرتِ‬ ‫سیاسی میرفت که به آنان تحویل داده شود‪ ،‬سهمِ بزرگی داشتند در این که پدیدهی قدرت‪/‬سیاست‪/‬‬ ‫مداری بهتندی به یک جنونِ خطرناك بَدَل گردد‪.‬‬ ‫بهمیانانداختنِ پرسشِ"جمهوریِاسالمی‪ :‬آری یا نه؟"‪ ،‬آنهم درست در فروردینِ ‪ ،33‬اوجِ اینجنونِ‬ ‫خطرناك بود‪ .‬اینکار‪ ،‬امكانِ یک پاسخگوییِارادی وآگاهانه بهمسئلهی مهمِ"مبارزه و اتّحاد"را در جامعه‬ ‫بهیکباره بسیار دشوار و بلکه از میان برداشت‪ .‬اینکارِ جنونآمیز‪ ،‬در همانحال‪ ،‬حتّی برای خودِ این‬ ‫جبههی تازهی سیاست‪/‬قدرت‪/‬مداریِ"اسالمی"نیز هرگونه امكانی را برای اِعمالِارادهی آگاهانهیشان‪،‬‬ ‫از میان برداشت‪ .‬اینکار‪ ،‬نخستین و بزرگتریننشانهی اینحقیقت بود که حتّی در بهاصطالح سازمان‪/‬‬ ‫یافتهترینجبههی موجود در پهنهی آنروزیِ سیاست در ایران‪ ،‬ارادهی آگاهانه بسیار ناتوان است؛ نشان‬ ‫داد که اهداف و نیّات و خواستههای این جبهه نیز نه از مَجرای ارادهی آگاهانه بلکه بهاصطالح از ستادِ‬ ‫غرایز‪ ،‬فرماندهی میشوند و بهنحوی غریزی و خودبهخودی انجام میگیرند‪ .‬اینکار‪ ،‬که از سوی‬ ‫بهمصالحهرسیدهگان در پشتِصحنهی سیاست‪/‬قدرت‪/‬مداری انجام گرفتهبود‪ ،‬آشكارا نشان داد که در‬ ‫آن"پُشت" نیز‪ ،‬هیوالی سیاست‪/‬قدرت‪/‬مداری از زیرِ دستِ ارادهی آگاهانه گریخته و اینبار بهشكلِ یک‬ ‫غریزهی سر‪/‬به‪/‬طغیان‪/‬برداشته وظیفهی رهبریِ اَعمالِ اینجبهه برای اهدافِ مشتركاشرا بهدست‬ ‫گرفتهاست‪ .‬نشانداد که شیوههایِغریزی و نیز خصیصهی خود‪/‬به‪ /‬خودی‪/‬بودن‪ ،‬در آن"پُشت" بیداد‬ ‫میکند‪ .‬اینکار‪ ،‬بهزعمِمن‪ ،‬نخستین نشانهی بزرگِ این حقیقت بود‪ ،‬که سیاست‪ /‬قدرت‪/‬مداری‪ ،‬در هر‬ ‫نام و مرامی که باشد‪ ،‬جز به دنبالهرَوی از واقعیت‪ ،‬و جز به سر‪/‬سپُردن بهغرایز‪ ،‬و جز به محروم ساختنِ‬ ‫جامعه از امكانِ هدایتشدن بر پایهی اراده و آگاهیِ انسانهای جامعه نمیانجامد‪ .‬این سرانجامِ محتوم‪،‬‬ ‫نهتنها حتّی خودِ این جبههیتازهی اسالمیرا در تنظیمِ ارادی و آگاهانهی "اتّحاد وُ مبارزه"اش در راهِ‬ ‫جلوگیری از استقالل و دادگری دچارِ هرجوُمرج ساخت‪ ،.‬بلکه دیگر بخشهای جامعه را نیز در راهِ‬ ‫یک تنظیمِ ارادی و آگاهانهی اتّحادها و مبارزهها درراهِ پیشبُردِ استقالل و دادگری و پیشرفتِ جامعه‬ ‫دچارِ دشواری ساخت‪.‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪11‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫نگاهي به "اتّحادها و مبارزهها"در صحنهي جنبشِ فداییان‬

‫امّا پدیدهی قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداری‪ ،‬در میانِ جنبشِ فداییان هم‪ -‬که تا سالهای‪ 31/7531‬هنوز بسیار‬ ‫بهسختی میشد آنانرا درشمارِ عمّالِ حوزهی سیاست‪/‬قدرت‪/‬مداری دانست‪-‬بهدنبالِ یافتنِ رخنهای‬ ‫گشت و اینرخنه را بیشاز هر جا در میانِ آن گروهِ نخستیافت که سُكّآنهای قدرت در درونِ س‪ .‬ف‪.‬‬ ‫در دستِشان بود‪ ،‬و آرامآرام اینگروهِ نخست را از درك و دریافتِ آزادانه و ارادیِ واقعیتِ تازه ناتوان‬ ‫ساخت‪ .‬و سبب شد که آنان نهتنها بر واقعیت احاطه نیابند بلکه خود به احاطهی واقعیت درآیند‪.‬‬ ‫اینها نهتنها بر شدّتِ خودبهخودیبودنِ رُویدادها بهطورِکُلّی‪ ،‬و بر خودبهخودیبودنِ"اتّحادها و مبارزه‬ ‫ها" بهطورِ مشخّص‪ ،‬افزودند‪ ،‬بلکه بهسهمِ خود مانع ازآن شدند تا آن اانبوهِ پُرشمارِ انسانها که با این‬ ‫جنبش همراه بودند‪ ،‬اراده و آگاهیِشانرا برایِ کمرنگساختنِ جنبهی خودبهخودی و غریزیِ تنظیمِ‬ ‫"اتّحادهاوُمبارزهها"بهکارگیرند‪.‬‬ ‫آن انبوهِ پُرشمارِ فداییان امّا‪ ،‬که در اینمیانه بهدنبالِ راهِ تازه میگشتند‪ ،‬اگر چه نتوانستند به مهار‬ ‫کردنِ اوصاعِ آشفته در پهنهی اتّحادها و مبارزهها دستیابند‪ ،‬امّا نقشِ کمابیش بزرگی داشتند در تُرمُز‬ ‫کردنِ شلنگاندازیهای دستهی نخست که"رهبران"نامیده میشدند‪ .‬آن انبوه‪ ،‬با رشتههای متعدّد‬ ‫بهزندهگیِ واقعیِ طبقاتِ گوناگونِجامعه گِرِه خوردهبودند‪ ،‬برایِآنها عمالً بسیار دشوارتر بود‪ ،‬تا بر پایه‬ ‫ی مصلحتها و بازیهای سیاسی‪ ،‬آن پیوندها‪ -‬اتّحادها‪-‬را بهآسانیِ گروهِ"رهبران"‪ ،‬بر مَدارِ قدرت‪/‬‬ ‫سیاست بهگردش درآوَرَند‪ ،‬بهآسانی ازهم بگسالنند و آنها را بَدَل سازند به"مبارزه"‪ ،‬و همزمان‪,‬‬ ‫بپردازند بهبرقراریِ"اتّحادها"ی تازه با"طرف"هایی که با آنها تا آنروز‪ -‬بهاین یا آن شكل‪"-‬مبارزه"‬ ‫میکردند‪ .‬آنها‪ ،‬برای "نیازِ جامعه به بازنگری در اتّحادها و مبارزهها"‪ ،‬بهدنبالِ آنچنان پاسخهایی‬ ‫میگشتند که متّكی باشد بر آن روحیّه و آرمانها‪ ،‬و نیز بر تجاربِ زنده و واقعیِشان‪ .‬با اینحال‪ ،‬پاسخ‬ ‫هایی که ازسوی اینان بهآن نیاز داده می شد‪ ،‬هم آگاهانه و ارادی بودند و هم غریزی و خود‪/‬به‪/‬خودی‪.‬‬ ‫با این تفاوت که در میانِ اینان‪ ،‬ارادهی غریزی و خود‪/‬به‪/‬خودی بهسوی انقالب‪/‬مداری‪ ،‬انسان‪/‬مداری‪ ،‬و‬ ‫جامعه‪/‬مداری هنوز نیروَمندتر از ارادهی غریزی و خود‪/‬به‪/‬خودی بهسوی قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداری بود‪ ،‬و‬ ‫غرایزِ معطوف‪/‬به‪/‬قدرت هنوز از سوی غرایزِ گریز‪/‬از‪/‬قدرت در تنگنا بودند‪.‬‬ ‫این غرایزِ نیک امّا بههردلیل نتوانستند همگام با آهنگِ تندِ رویدادها‪ ،‬که ازسویِ سُكاندارانِ نوینِ‬ ‫سیاسیِ کشور بهعمد تُندتر هم میشد‪ ،‬در همان سطحِ غریزه نمانند و بهآگاهی و ارادهیآگاهانه فرا‬ ‫برویند‪ .‬اگر میشد که اینان میتوانستند جنبههای غریزی و خود‪/‬به‪/‬خودیبودنِ پاسخهای درستِ خود‬ ‫را کمرنگتر سازند‪ ،‬میتوانستند بهسهمِخود تأثیرِ نیرومندی در پیروزیِ ارادهیآگاهانه در جنبشِ‬ ‫فداییان و بهویژه در شكستِ آن رَوَندی که به برپاشدنِ س‪ .‬ف‪" .‬اکثریت"انجامید‪ ،‬داشتهباشند؛ و از این‬ ‫راه‪ ،‬بهسهمِ خود‪ ،‬راهبندها ی جدّی برسرِ راهِ یک جریانِ مبتذلِ سیاسی برپا دارند‪ ،‬که بهشتاب‪ ،‬میرفت‬ ‫تا موضوعِ مهم و مؤثّری مانندِ "اتّحاد و مبارزه" و اصولِ انسانیِ آنرا به ابتذال بكشاند و به زائدهای بر‬ ‫سیاست‪/‬قدرت‪/‬مداری تبدیل سازد‪.‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪17‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫کمبودِ بزرگ در میانِ این انبوهِ فداییان‪ ،‬آن ارج و جایگاهِ واالیی بودکه این انسانهای پُرشور‪ ،‬بهحق‪،‬‬ ‫برای"چریکهای فدایی"‪ ،‬و در چهرهی آنان‪ ،‬برای آن معنای اجتماعی و فرهنگی و سیاسیِ گسترده و‬ ‫ژرفی که خودِ "چریکها" از ژرفای آن برخاسته بودند‪ ،‬قایل بودند‪ .‬گوشه هایی از این معنا را این‬ ‫نوشته کوشید در بخشِ نخستِ خود باز نماید‪ .‬همین کمبود‪ ،‬یكی از عاملهای بزرگی بود که سببسازِ‬ ‫آن شد که این انبوهِ سرزنده نتوانند‪ ،‬بسیار نیرومندتر از آنچه که انجام دادند‪ ،‬بر ضدِّ آن‪ -‬بهتر است‬ ‫بگویم‪" -‬به‪/‬رهبر‪/‬بَدَل‪/‬شدهگانِ"درونِ جنبشِ فداییان بشورند‪ .‬و باز هم همین کمبود شاید‪ ،‬سبب شد‬ ‫که این انبوهِ پُرشمارِ انسانها موفّق نشدند تا آن آزمونِ مستقلّانهی خود را برای پاسخدهی به آن نیازِ‬ ‫اجتماعیِ جنیشِ فداییان تا بهآخر بهپیش ببرند‪ ،‬همان نیازی که انقالبِ‪ 31‬از جمله بر سرِ راهِ فداییان‬ ‫نهاده بود‪( .‬بخش دوم‪ .‬زیرِ عنوانِ«پیش از فصول»)‬ ‫و این ناموفّقی سبب شد که بخشِ بزرگِ این انبوهِ فداییان‪ ،‬متأسّفانه‪ ،‬در سالهای ‪ 31/31‬با همکاریِ‪-‬‬ ‫اگرچه آمیخته با امّاها و اگرها و تردیدها‪ -‬در برپاساختنِ س‪ .‬ف‪" .‬اکثریت"‪ ،‬هم آن غریزههای نیکِ‬ ‫خودرا ناتوانتر ساختند و هم در تقویتِ غریزهی معطوف به قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداری در درونِ جنبشِ‬ ‫فداییان‪ ،‬و بهطغیانِ غریزهی قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداری‪ ،‬و ادامهی خود‪/‬به‪/‬خودیبودنِ کنش‪/‬واکنشهایِ‬ ‫درونی و بیرونیِ اینجنبش کمک کردند‪ .‬همانگونه که آن بخشهایی از این انبوهِ انسانها‪ ،‬که در دیگر‬ ‫گروههای فدایی تقسیم شدند نیز‪ ،‬با همکاری در برپاییِ س‪ .‬ف‪«.‬اقلیت» و‪ ،...‬به تقویتِ همان غرایز و‬ ‫همان خود‪/‬به‪/‬خودیبودن‪ ،‬اگرچه در انواعِ دیگر‪ ،‬یاری رساندند‪.‬‬ ‫"روشنگري"‪ :‬پردهايرنگین بر رويِ نقشِغرایز و خودبهخوديبودن‬

‫معموالً گرایش بر ایناست که دامنِ رفتار و اندیشههای"خود"و"خودیها" از هر احتمال یا بیمِ آلوده‬ ‫گی به غریزیبودن و خودبهخودی بودن پاك نشان داده شود‪ .‬و در برابر‪ ،‬رقیبها و مخالفها آلوده به‬ ‫این صفات نشان داده شوند‪.‬‬ ‫یكی میکوشید تا رفتار و اندیشهی خود و خودی ها را"ضرورت تاریخ" قلمداد کند؛ دیگری میکوشید‬ ‫آنها را ارادهی خدا‪ ،‬و آن دیگری آنها را "نیازِ جامعه" و یا بههرحال نیازِ آنجمعی که او بهآن وابسته‬ ‫است ‪ :‬خانهواده‪ ،‬محفل‪ ،‬گروه‪ ،‬طبقه‪ ...‬بینگاراند؛ و تازه برخی هم که میخواستند به ناتوانیِ خود و‬ ‫خودیها در برابرِ غریزی و خودبهخودیبودنِ رفتارهایشان از جمله در موضوعِ "اتّحادها و مبارزهها"‬ ‫اذعان کنند‪ ،‬میکوشیدند آن ناتوانی را"ناگزیر"جلوه دهند‪ .‬نتیجهی این واقعیتِ تلخ‪ ،‬این بود که حجمِ‬ ‫عظیمی از نوشتههای سیاسی‪ ،‬اجتماعی‪ ،‬فلسفی و هنریِ آنها‪ ،‬بههدفِ همین پنهانساختنِ نقشِ‬ ‫غریزهها و خودبهخودیبودنها در رفتار و اندیشهیِشان‪ ،‬تدارك میشدند‪ .‬در آنسالها‪ ،‬بخشِ عظیمی‬ ‫از کارِ چاپیِ سازمانهای کامالً سیاسی‪ ،‬نیمهسیاسی‪ ،‬و کامالً نا‪/‬سیاسی‪ ،‬و نیز افراد و نهادهای فكری‪،‬‬ ‫پژوهشی‪ ،‬فرهنگی‪ ،‬و همانندِ اینها‪ ،‬و بخشِ عظیمی از بحثهای خانهگی‪ ،‬کاری‪ ،‬خیابانی‪ ،‬محفلی و‪،...‬‬ ‫و بخشِ عظیمی از اندیشهورزیهای فردیِ افرادِ شرکتکننده‪ ،‬و نیز افرادِ شرکتنكنندهای که تبعات‬


‫چند نوشته‬

‫‪11‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫ن آنها را هم میگرفت‪ ،‬صَرفِ اینکار میشد‪ .‬یعنی تالش میشد تا در‬ ‫این رُویدادها بهشكلی دام ِ‬ ‫موضوعِ "اتّحادها و مبارزهها" ‪:‬‬ ‫ گناهِ درگیریها (مبارزهها) به گردنِ دیگری انداخته شود‪.‬‬‫ اتحادها‪ -‬چه ویرانشدنِ اتّحادهایِ تاکنونی و چه برپاشدنِ اتّحادهایِکنونی‪ -‬بهمثابهِ ضرورتِ جامعه‬‫قلمداد شوند‪.‬‬ ‫ "مبارزهها"ی نادرست بهمثابهِ کارهای ناگزیری که در راهِ حق یا حقیقت و یا دفاع از آزادی و مَردُم‪،‬‬‫گریز ازآن ها ممكن نیست جلوه داده شوند‪.‬‬ ‫ پوششی از تأییدهای علمی بر روی این رفتارها کشیده شود‪ .‬و برای این منظور‪ ،‬راهها و روشها و‬‫ابزارهای برخی علوم مثل جامعهشناسی‪ ،‬روانشناسی‪ ،‬و تاریخ بهکمک گرفته میشد‪.‬‬ ‫بخشِ بزرگی از اینتوضیحگریها‪ ،‬درحقیقتِکار‪ ،‬چیزیجز"توجیهگری"نبودند‪ .‬نمیدانم تفاوت میانِ‬ ‫یک روشنگریِ واقعی و بیطرفانه با یک توجیهگری در کجاست؟ نمیدانم چهگونه می تواندریافت که‬ ‫یک کارِ نظری و دیدگاهی‪ ،‬ناب و مستقل است؛ امّا میدانم که پیچیدهگیِ پاسخ بهاینپرسش‪ ،‬آنهنگام‬ ‫بیشتر میشود که روشنگران (موجّهجلوهدهندهگان)‪ ،‬روشنگریها (توجیهاتِ) خودرا با تعصّب در‬ ‫میآمیزند؛ و حتّی آمادهاند تا جان خودرا هم برسرِ درستیِ آنها بهخطر اندازند‪.‬‬ ‫نمیتوانم بگویم که اینعمل از سوی همهی کسان بهیکسان آگاهانه بوده است‪ .‬امّا میدانم که نهتنها‬ ‫خودِ دستزدن بهایناتّحادهاومبارزهها‪ ،‬بهمیزانیمعیّن‪ ،‬ریشه در غرایزِ ما انسانهایِشرکتکننده داشته‬ ‫اند و خودبه خودی بودند‪ ،‬بلکه همان روشنگریهای نظریِ این اتّحادها و درگیریها هم ریشهای‬ ‫ژرف در غرایز داشتهاند و خودبهخودی انجاممیگرفتند‪ .‬آنروشنگریها درحقیقت گویی "روشنگری"‬ ‫های خودِ همین غرایز بودند‪ ،‬که خودرا‪ ،‬اگر نه با ارادهی نویسندهگان‪ ،‬ولی بهطورِ خود‪/‬به‪/‬خودی به‬ ‫دستِ آنها مینویساندند‪.‬‬ ‫خودِ"نوع" توسّل به توضیحِ نظری یا "روشنگری" نیز نوعِ غریزیِ توسّل بود‪ .‬نوعی بهرهگیریِ غریزی‬ ‫و خودبهخودی بود از توضیحِ نظری بهمثابهِ ابزار‪ .‬درست مثل آن جنگجویی که در هنگامِ خطر‪ ،‬بهطورِ‬ ‫غریزی به اسلحهی خود"توسّل"میجوید‪ .‬این توضیحهایِنظری‪ ،‬با دستِ نیرویِ غریزهی "بهرهگیری از‬ ‫ابزارها برای رسیدن بهاهداف" بهطورِ خودبهخودی انجام میگرفتند‪ .‬کارِ نظری‪ ،‬یک ابزار بود‪" .‬نظر"در‬ ‫آننبود‪ .‬از بهویژه"نظرِناب"درآن خبری نبود‪ .‬اگر هم گاهی درآنها"نظر"ی دیده میشد بهاندازهی سو‪/‬‬ ‫سویی بود‪ .‬و تازه همینسوسویِ"نظر"هم چندان"بینظرانه"نبود‪ .‬یعنی"منظورِ"آن ازپیش روشن بود‪.‬‬ ‫در پایان این فصل‪ ،‬خوب است تا به دو نكته اشاره کنم‪:‬‬ ‫ هیچ تردیدی ندارم که مبالغه دربارهی"نقشِ غریزههایِ طبیعی و اجتماعیِ"انسانها در رفتارهای‬‫فردی و اجتماعیِ آنان‪ ،‬و نیز مبالغه در بارهی خودبهخودیبودنِ این رفتارها‪ ،‬راه به بیراهه میبرد؛ و به‬ ‫پنهانکردن و پنهانشدن‪ ،‬و به نادیده گرفتن و نادیدهگرفتهشدنِ نقشِ مُنكِر‪/‬ناشدنیِ عواملِ اجتماعی‪-‬‬ ‫مانندِ عاملِ طبقاتی‪ ،‬فرهنگی‪ ،‬اقتصادی و‪ -...‬میانجامد‪ .‬امّا اگر این نوشته بهرغمِ اذعان بهاین حقیقتِ‬


‫چند نوشته‬

‫‪15‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫آشكار‪ ،‬باز میکوشد تا بر نقشِ غریزههای آدمی و بر خصیصهی خودبهخودیبودن این رفتارها تآکید‬ ‫کرده و آنها را برجستهتر از آنچه که هست نشان دهد‪ ،‬تنها برای ایناست که مگر توجّهها را کمی‬ ‫بیشتر به نقشِ این عاملها برگرداند‪.‬‬ ‫ بسیاری از آنانسانهایی‪ ،‬که درآنسالها‪ ،‬در آن"مبارزههایِ"میانِ متّحدینِعملیِگذشته و در آن‬‫"اتّحادها"یِ میانِ نا‪/‬متّحدینِگذشته‪ ،‬شرکت داشتهاند‪ ،‬اگر امروز در بارهی آن"مبارزههاواتّحادها" فكر‬ ‫کنند‪ ،‬و اگر این فكرکردنِشان ناوابسته و آزادانه باشد‪ ،‬قطعاً درخواهندیافت که آن نحوه و گونهی‬ ‫"مبارزهها و اتّحادها"‪ ،‬چه آسیبهای جدّی و ژرفی به سالمتِ آن روحیّه‪ ،‬به سالمتِ جامعه و فضای‬ ‫انسانیِآن‪ ،‬و نیز به بنیانهای پیوندهای میانِ آنانیکه"خلق"نامیده میشدند‪ -‬طبقهیکارگر و زحمت‪/‬‬ ‫کشانِشهری و روستایی‪ ،‬و آزادیخواهان‪ -...‬میزدند‪ .‬چهبیشمارپیوندهای خانهوادهگی‪ ،‬دوستی‪ ،‬محلّی‪،‬‬ ‫قومی‪ ،‬هنری‪ ،‬ادبی‪ ...‬که ساخته شدهبودند و یا داشتند ساخته میشدند‪ ،‬ولی در نتیجهی این "مبارزه و‬ ‫اتّحاد"های غریزهیی و خود‪/‬به‪/‬خودی از هم پاشیدند‪.‬‬ ‫آیا ژرفا و میزان این آسیبها را می توان اندازه گرفت؟‬


‫چند نوشته‬

‫‪14‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫فصل هشتم‬ ‫رَوَندِ سیاه‪ ،‬و دگردیسيِ فرهنگِ"اتّحاد"و"مبارزه" در نزدِ ما‬ ‫اشارههایي كوتاه به دو ویژهگي‬

‫‪ -7‬در سالهای پیشاز انقالب‪ ،‬یک ارزشِ اخالقیِ آشكاری بر"اتّحادِ عملِ"میان مخالفانِ فرمان رواییِ‬ ‫شاه دیده میشد‪ .‬نكتهی برجستهی این اخالق‪ ،‬هواخواهی و هم‪/‬دلی با همه و هرگونه مبارزه و‬ ‫مخالفتِ پیشروِ وابستهگانِ به"خلق"‪ ،‬به هرشكل و محتوی‪ ،‬با فرمانرواییِ شاه بود‪ .‬همینارزشِ‬ ‫اخالقی‪ ،‬بر رفتارِ انبوهِ بزرگی از نهادها و انسانها‪-‬س‪ .‬ف‪ .‬و نسلِ ما و بخشِ بزرگی از جامعهی ایران) با‬ ‫هم‪/‬دیگر‪ ،‬پَرتُو انداخته بود‪ .‬این"انبوهه"‪ ،‬که رویِهمرفته با همان روحیّهی نامبرده پرورش یافتهبود‪ ،‬در‬ ‫کنارِ ارجنهادن بهاین ارزشِ اخالقی‪ ،‬شكل و محتوای هر مخالفتی با خودکامهگیِ شاه را میسنجید‪ ،‬و‬ ‫نتایجِ سنجشِ خودرا هرگز در پردهی مصلحتها و عافیت‪/‬بینیها پنهان نمیکرد‪ .‬در مخالفتِ خود با‬ ‫برخی مخالفتهای بر ضدِّ شاه هماناندازه روشنی و صراحت و صِدق داشت که در موافقتهایش با‬ ‫برخیدیگر از مخالفتها‪ .‬ولی با وجودِ این‪ ،‬صریح و سادهدالنه در برابرِ هرگونه تجلّیِ هم‪/‬بستهگیِ همه‪/‬‬ ‫گانی‪ ،‬بهحق‪ ،‬بهشور و شعف میافتاد‪.‬‬ ‫این اخالق‪ ،‬در میانِ آن انبوهه‪ ،‬در طولِ بیشاز دو‪/‬دهه‪ ،‬به یک عادت بَدَلشد؛ شاید از همینرو بود‪ ،‬که‬ ‫وقتی‪ ،‬هم‪/‬زمان با آغازِ آن رَوَند سیاه‪ ،‬زیرِ‪/‬پا‪/‬نهادهشدنِ آناخالق‪ ،‬و در پیِآن‪ ،‬تبدیل شدنِ آن اتّحادِ‬ ‫عملها به"پراکندهگیِعملها"آغاز شد‪ ،‬بلوایی تلخ و ناگوار در روحِ جامعه درگرفت‪ .‬اگرچه این بلوایِ‬ ‫تلخ در هیاهوهای سالهای نخستِ انقالب‪ ،‬کمتر بهگوش میرسید امّا در احساسِ جامعه‪ ،‬آثارِ آن نقش‬ ‫میبست تا مگر روزی کهگرد و غبارها فرونشست‪ ،‬حقیقتِ تلخ ِوجود خودرا همچون تیری در چشمِ‬ ‫جامعه فرو کند‪ .‬که چنین هم شد‪.‬‬ ‫‪ -1‬در میانِ گونههای متعدّدِ پیوندهایاجتماعیای که میانِ انسانها ساخته میشوند‪ ،‬یكی‪ ،‬پیوندِ‬ ‫سیاسی است‪ .‬مراد از صفتِ"سیاسیِ" این پیوند این است که این نوع پیوندها‪ ،‬تنها میان کسانی برپا‬ ‫میشوند که آماجِاصلیِشان کنارنهادنِیکحكومت و حتّی کنارنهادنِیک نظامِسیاسیاست‪ .‬امّا نمیتوان‬ ‫همهی پیوندهای سیاسی را در شمارِ پیوندهای قدرت‪/‬سیاست‪/‬مدار جای داد؛ زیرا که تالش برای‬ ‫برانداختن و برکنارساختنِ یک حكومت و حتّی یک نظامِ سیاسی میتواند از سوی همهی آن کسانی‬ ‫هم انجام گیرد که نهتنها خیال و نیّتِ کسبِ قدرتِ سیاسی بهدستِ خود را ندارند‪ ،‬بلکه ازاین مهمتر‪،‬‬ ‫قدرت‪/‬سیاست‪/‬مدار نیستند‪ .‬از ایندیدگاه‪ ،‬گمانِ من ایناست که نمیتوان بهسادهگی‪ ،‬بسیاری از‬ ‫آنپیوندهاییرا‪ ،‬که در دورهی پیشاز انقالب بهمن‪ ،‬میانِ"س‪ .‬ف‪ ".‬با دیگرگروهها و انجمنهای مبارز ‪،‬‬ ‫و فراتر از این‪ ،‬در پهنهی گستردهترِ جامعه‪ ،‬میانِ همهی دارندهگانِ آنروحیّه وجود داشت‪ ،‬پپوندهایِ‬ ‫سیاسیِ قدرت‪/‬سیاست‪/‬مدار دانست‪ .‬قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداری‪ ،‬درآنمعنایی که در ایننوشته از آن سخن‬ ‫رفتهاست‪ ،‬سرلوحهی این پیوندها نبود؛ بلکه نیرومند ساختنِ مبارزهی اجتماعیِ خلق بهویژه کارگران‪،‬‬ ‫غنابخشدن به جنبههایِ انسانی و معنویِ جامعه‪ ،‬و سنگینترساختنِ آن کفّه از ترازویِ بزرگِ جامعه‪،‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪13‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫که آرزوهایی مانندِ اجتماعیکردن‪ ،‬دادگری و انصاف‪ ،‬و آزادی و آزادمَنِشی درآن جایدارند‪ ،‬از هدف‬ ‫های برجستهی این پیوندها و اتّحادها بودند‪.‬‬ ‫با توجّه بهاین اشارهها‪ ،‬وقتی به سِیر و رَوَندِ مفهومِ اتّحاد و مبارزه در زندهگیِ س‪ .‬ف‪ .‬نگاه میکنم‬ ‫میبینم‪ ،‬که در سالهای پایهریزیِ اینگروه‪ ،‬و رویِهمرفته تا آغازِ انقالبِ بهمن‪ ،‬نحوهی رفتارِ این‬ ‫جمعیت با"نیروهای متحد"اش‪ ،‬همانطور هم با"نیروهای مبارزه"اش‪ ،‬در مجموعِ خود‪ ،‬تابعِ اصول و‬ ‫ارزشهای انسانی بود‪ .‬با آغازِ انقالب‪ ،‬این ارزشها هم آغازکردند به کمرنگ‪ /‬شدن‪ .‬ما همهگی گذاشتیم‬ ‫تا بهجای این ارزشها چیزی نهاده شود که آنرا"هنر و فّنِ رفتار با نیروها"مینامیدیم‪ .‬بهبهانهی اصالحِ‬ ‫آنچهای‪ ،‬که"سادهلوحی"نامیده شدهبود‪ ،‬نوعی زرنگی و بهاصطالح"پیچیدهلوحی"بر اینانجمن تحمیل‬ ‫شد‪ .‬آن تنظیمِ نا‪/‬قدرت‪/‬سیاست‪/‬مدارِ گذشته جای خودرا به تنظیمِ قدرت‪/‬سیاست‪/‬مدارانه داد‪ .‬دو‪/‬رویی‬ ‫و چند‪/‬چهرهگی بهجای یک‪/‬رویی و یک‪/‬چهرهگی نشانده شد‪ .‬میدیدیم داریم با انبوهِ کسانی درگیر‬ ‫میشویم که تا دیروز‪ ،‬با هم "کم وُ بیش" شریک بودیم‪ .‬میدیدم که درگیریِ ما باهم‪ ،‬که پیشتر هم‬ ‫البتّه در اندازههای عادیِ خود وجودداشت‪ ،‬دارد اندازهها و شكلها‪ ،‬و نیز چندوُچونِ تازهای بهخود‬ ‫میگیرد‪ .‬این"چندوُچونِ تازه" چیزی نبود جز این‪ ،‬که مَدارِ پیشین داشت عوض میشد؛ و مَدارِ تازه‬ ‫داشت آغاز میکرد تا ما را بهگردیدن بر پیرامونِ سیاست و قدرت بكشاند‪.‬‬ ‫چه شد که در سالهای‪ 31‬بهبعد‪ ،‬بههمان فرهنگی در اتّحادها و مبارزهها تن دادیم که بیش از دو‪/‬دهه‪،‬‬ ‫بهحق با آن مخالف بودیم؟ میتوان پاسخ داد ‪ :‬آن دیگر‪/‬وارهگیِ فرهنگِ اتّحاد و مبارزه ‪ ،‬که از سوی ما‬ ‫از انقالب تا سالهای‪ 7531/31‬کموُبیش انجام میگرفته‪ ،‬ژرفا و وزنی بسیار کمتر از آن داشت که همه‬ ‫ی ما تا پیشاز انقالب تصوّر میکردیم‪ .‬میتوان بیتجربهگی و یا کم تجربهگی را پاسخِ این دیگر‪/‬‬ ‫وارهگی نامید‪ .‬چنین پاسخی چندحقیقت را بیان میکند ولی در بارهی حقیقتی مُهِم خاموش و یا‬ ‫نادان میماند‪ .‬پاسخِ کامل و رسا بهآنپرسش‪ ،‬آنپاسخیاست که درآن‪ ،‬افزونبر حقایقدیگر‪ ،‬این‬ ‫حقیقت هم اشكارا بیان شود که تغییر در"مَدارِ"موجودیتِ اجتماعیِ ما‪ ،‬و تسلیمشدنِ ما بهتمایلِ‬ ‫قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداری‪ ،‬از عاملهای اصلیِ دگردیسیِ فرهنگِ اتّحاد در نزدِ ما بود‪.‬‬ ‫ما نتوانستیم پدیدهی اتّحادها و مبارزهها را‪ ،‬از چنگالِ سرنوشتِ محتومی که قدرت‪/‬سیاست‪ /‬مداری‬ ‫مسبّبِ آنها بود نجات دهیم‪ .‬ما نتوانستیم اتّحادهای غیرِ‪/‬قدرت‪/‬سیاست‪/‬مدارانه را از کشیدهشدن به‬ ‫اتّحادهای قدرت‪/‬سیاست‪/‬مدار بازداریم‪ .‬ما حتّی نتوانستیم دوستیها را در اتّحاد های سیاسی پا‪/‬بر‪/‬جا‬ ‫نگه داریم؛ و عاملِ اصلیِ این ناتوانی‪ ،‬این بود که قدرت‪/‬مَدار شده بودیم‪.‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪13‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫فصل نهم‬ ‫رَوَندِ سیاه‪ ،‬و مقولهي خیانت‬ ‫در بارهي ماهیّت(صفتِ) دگردیسيهاي ما‬

‫گفتوگو در بارهی صفتِ این دگردیسیها و نزدیكی یا همانندیِ این صفت با مقولهی خیانت‪ ،‬باز یكی‬ ‫دیگر از مباحث است که ذهنِ من و سیاری از ما ها را دربرگرفته است‪.‬‬ ‫نخست باید به چند چیز اشاره کنم ‪:‬‬ ‫‪ -7‬اینبخش از ایننوشته‪ ،‬را من بارها تغییر داده و تكمیل و تدقیق کردهام‪.‬‬ ‫‪ -1‬بحث در بارهی خیانت‪ ،‬در اینجا‪ ،‬فقط بر سرِ رفتارِ سیاسیِ اکثریتِ کسانی است که در س‪ .‬ف‪.‬‬ ‫"اکثریت"‪ ،‬بهمثابهِ یک کُل‪ ،‬مبارزه میکردند‪ ،‬و نه بر سَرِ رفتارِ سیاسیِ این یا آن دسته یا باندِ معیّن در‬ ‫میانِ اینکُل‪ .‬بحث در اینجا‪ ،‬نه در بارهی رفتارِسیاسیِ آن معدود باندها که اقلیتی در "اکثریت"بودند‪،‬‬ ‫بلکه در بارهی رفتارِسیاسیِ دهها‪/‬هزار انسانِمبارز است که اکثریتِ این"اکثریت" بودند‪ ،‬و بهدالیلی‪ ،‬در‬ ‫سالِ‪ 31/7531‬همراه با اینباندها‪ ،‬س‪ .‬ف‪".‬اکثریت"نامیدهشدند‪ .‬اکثریتی که حقنداردهمهی مسئولیت‬ ‫ها در بارهی بهزیرِ یوغِ قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداری‪/‬درآمدنِ س‪ .‬ف‪" .‬اکثریت"را بهگردنِ باندهای اقلیتِ این‬ ‫"اکثریت"بیاندازد‪ .‬بلکه وظیفه دارد سهمِ بزرگِ خودرا نیز‪ ،‬چه در تندادنِ س‪ .‬ف‪".‬اکثریت"بهسیاستِ‬ ‫مماشات با جمهوریِاسالمی و چه در تندادنِ س‪ .‬ف‪".‬اکثریت" به مماشاتِ با همین باندهایِ درونی‪،‬‬ ‫بهدرستی و صادقانه اعترافکند‪ .‬بحث در بارهیخیانت‪ ،‬در اینجا‪ ،‬فقط برسَرِ رفتارِسیاسی"این"اکثریت‬ ‫است‪ .‬و گرنه‪ ،‬از نگاهِ آن باندهای درونِ"اکثریت"‪ ،‬بحث دربارهی خیانت در رفتارهای سیاسی‪ ،‬بحثی‬ ‫ناروا و بیپایه است که فقط افرادِ آرمانخواهِ احساساتی بهآن میپردازند‪ .‬در آغازِ بخشِدُوُم ایننوشته‪،‬‬ ‫من داوریِکُلّیامرا کوتاه دربارهی اینباندها و میزانِنقش و تأثیرِشان نوشتهام‪.‬‬ ‫‪ -5‬برخی از سَر‪/‬گَرمانِ در حوزهی سیاستِ ناب‪ ،‬درکاربُردِ کلمهی خیانت هیچ اصلیرا پایبند نیستند؛‬ ‫همانگونه که برخی دیگر از کارگزارانِ این پهنه‪ ،‬اصالً با بهکارگیریِ اتّهامِ خیانت در صحنهی سیاست‬ ‫مخالفاند‪ .‬به رغمِ داوریِ این گروهِ آخری‪ ،‬کارکردِ خائنانه و نیز در افتادن به ورطهی خیانت چیزی‬ ‫است که در همهی عرصههای اجتماعی(و فردی) میتواند از یک انسان و یا یک نهادِ اجتماعی سر بزند‪،‬‬ ‫و آن فرد و یا نهاد باید پاسخ گوی آن باشد‪ ،‬وگرنه هر کس و یا نهاد به خود اجازه خواهدداد که زیرِ نامِ‬ ‫آزادی و عدالت‪ ،‬و یا بهبهانهی ضرورتهای"فنّی"‪ ،‬خودرا مصون از پاسخگویی بداند و بههر کاری دست‬ ‫زند‪ .‬امّا بهدور از اینهیاهو‪/‬بازان‪ ،‬بهراستی آیا آندگردیسیهایِما با خیانت رابطهای داشتهاند؟‬ ‫()()()‬ ‫خیانت بهچهمعنیاست؟‪ :‬پیمانشكنی‪ .‬در آشكار بر سرِ پیمانبودن و در پنهان آنرا نقضکردن‪ .‬ساخت‬ ‫وُ پاختِپنهانی با دشمن‪ .‬جاسوسیِپنهانی‪ .‬امانت را خوردن یا فروختن‪ .‬بهرهبرداریِ نادرستِ کسی از‬ ‫اعتمادی که مَردُم بهسببِ درست‪/‬کاریاش در گذشته‪ ،‬بهاو میکنند‪ .‬ناراستی‪ .‬نادرستی‪.‬‬ ‫خیانت در جایی معنی مییابد که پیشازآن‪" ،‬پیمانی" و "امانتی" و "اعتمادی"در کار بوده باشد‪ .‬در‬ ‫موردِ ما روشن است که همهی اینها درکار بودند‪ .‬ولی پیمان کدام بود؟ امانت چه بود؟ و اعتماد چه‪/‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪11‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫گونه بهدست آمده بود؟ در مفهومِ این سه مقوله هنوز جایِ بحث است‪ ،‬ولی یکچیز بهگمانِ من روشن‬ ‫است ‪ :‬هر سهی این مقولهها دارای سه صفت بودند ‪:‬‬ ‫ خلّاقیت و آفرینندهگی(یعنی خشک و مُردهنبودن)‪ ،‬یعنی اینکه پیمان بر سَرِ این نبود که آن امانت‬‫باید به هر بهایی بههمان شكل و محتوی نگاهداشته شود که در هنگامِ سپُردهشدن داشت‪ .‬قرار نبود که‬ ‫آن امانت در درونِ یک هزار‪/‬توی گمشده در دورترین مكان و یا خود در ال‪/‬مكان نگهداری میشد‪ .‬زیرا‬ ‫که ارزشِ آنامانت درست در تازهگیِ آن بود‪ .‬در تازه‪/‬نگهداشتنِ آن بود‪ .‬در کاربستِ خلّاقانهی آن بود‪.‬‬ ‫ انقالبیبودن(یعنی محافظهکار‪/‬نبودن)‪،‬یعنی آنامانت میباید با زمان و زمانه هم‪/‬راه میبود‪ .‬و امانتدار‬‫میباید که از نوسازیِ همیشهگیِ آن امانت نمیترسید‪.‬‬ ‫ انسانی و آزادیبخشبودن‪ ،‬یعنی که حفظِ آن امانت‪ -‬حال حفظِ انقالبی و خلّاق و یا حفظِ محافظه‪/‬‬‫کارانه و ناخلّاق)آن باید بهگونهای انجام میگرفت که آن امانت میتوانست در هر لحظه در راهِ هدف‬ ‫های انسانی و در راهِ آزادیها بهکار گرفته شده و مؤثّر باشد‪.‬‬ ‫با چنینتعریفی و تعبیری‪ ،‬بهگمانِ من‪ ،‬هیچیک از امانت‪/‬داران و پیمان‪/‬داران یعنی ‪ :‬همهی گروههای‬ ‫فدایی‪ -‬تا آنجا که به اختالف میانِ این گروهها با همدیگر بر سرِ پیمانها و امانت های مشتركِشان‬ ‫که ویژهی فقط آنها بود برمیگردد‪ -‬نمیتوانند گریبانِ خودرا از دستِ دغدغهی "احتمالِ" خیانتِشان‬ ‫در این امانت و شكستنِ پیمانها رها کنند‪ .‬امّا دغدغهی چنین احتمالی برای ما که"اکثریت"نامیده‬ ‫شدیم‪ ،‬در دورهی میان ‪ 31/31‬تا ‪ ،31 /37‬نیرومندتر است‪ .‬چنین دغدغهی زهرآگینی هنوز هم در‬ ‫اندیشه و روانِ بسیاری از ماها مانده است‪.‬‬ ‫خیانت در امانت؟‬ ‫ما در برابرِ قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداری و در برابرِ آن"باندها" و در برابرِ آن تمایلِ هیوالیی مماشات کردیم‪ .‬ما‬ ‫در سالهای نامبرده‪ ،‬امانت‪/‬دارهای خوبی نبودیم؛ یعنی ما در راهِ کاربستِ آن امانت هایی که داشتیم‬ ‫اگرچه خائن نشدهبودیم‪ ،‬امّا به خیانت آلوده شدهایم‪.‬‬ ‫در رابطه با مقولهی خیانت‪ ،‬پرسش در اینجا بهاین شكل است ‪:‬‬ ‫‪ -7‬آیا آن دگرگونیها و دگردیسیهای ما نتیجهی خیانت بودند؟‬ ‫‪ -1‬آیا خیانت نتیجهی آن دگرگونیها و دگردیسیها بود؟‬ ‫‪ -1‬آیا آن دگرگونيها نتیجهي خیانت بودند؟‬

‫نه! همهی تالشِ من در ایننوشته‪ ،‬نشاندادنِ این حقیقتاست‪ ،‬که جنبشِ فداییان‪ ،‬پس از انقالب‪،31‬‬ ‫هم از سوی زمانه ناگزیر شدهبود و هم بهلحاظِ ماهیتِ نا‪/‬ایستا و پویای خود میبایست بهسوی‬ ‫دگرگونی و دگردیسی میرفت‪ .‬دهها هزار انسان‪ ،‬که بهناگهان فدایی نامیده شدهبودند‪ ،‬با کوششهای‬ ‫پُرشورِ خود در بیشترینهی زوایای جامعه‪ ،‬عزمی دیدنی را برای انجامِ خلّاقانهی این دگرگونیها و‬ ‫دگردیسیها‪ ،‬به نمایش گذاشتند‪ .‬انجامِ این دگرگونیها و دگردیسیها خواست و ارادهی این انسانها‬ ‫بود‪ .‬این انسانها‪ ،‬اگرچه در دوره ای کوتاه‪ ،‬از هم جدا و در چند نهادِ فدایی پراکنده شدند‪ ،‬ولی در‬


‫چند نوشته‬

‫‪13‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫هیچکدام از این بهاصطالح سازمانیابیها‪ ،‬زیرِ نفوذ و یا بهاصطالح زیرِ"رهبریِ" یکعدّه"رهبر"نبودند‪.‬‬ ‫پیشاز هرچیز‪ ،‬این آن نیاز بهدگرگونی بود‪ ،‬که این انسانها را در این سازمانها‪ ،‬و سپس اکثریتِ این‬ ‫انسانها را در سال‪ 7531/7531‬به گِردآمدن در"فداییانِ اکثریت"کشاند‪ .‬این دگرگونیها و دگردیسی‬ ‫ها نه نتیجهی خیانت که نتیجهی نیازِ جامعهی ما بودند‪.‬‬ ‫باندهای خائن‪ ،‬و یا افرادِ به خیانتدرافتاده‪ ،‬و نیز روشهایِخائنانه البتّه تأثیرِ کمی نداشتند در آلوده‪/‬‬ ‫گشتنِ این دگرگونیها و دگردیسیها به آن نتایجِ خیانتبارِ سیاسی؛ ولی آنها تنها با سوارشدن بر این‬ ‫"مِیلِ برحق به دگرگونی"بود که توانستند آن مُهرِ سیاه و ننگینِ سیاسی را بر رَوندِ این دگرگونیها‬ ‫بزنند و کُلِّ این رَوَند را به خیانت آلوده سازند‪.‬‬ ‫‪ -3‬آیا نتیجهي آن دگرگونيها خیانت بود؟‬

‫الف‪:‬آری!‬ ‫نتیجهی"سیاسیِ"آن دگرگونیها یک خیانت بود‪ .‬نتیجهی سیاسیِ آن دگرگونیها از مرزِ خطا و اشتباه‬ ‫بسیار فراتر رفته بود‪ .‬این نتیجهی سیاسی‪ ،‬در گامِ اوّل همانا قدرت‪/‬سیاست‪ /‬مدارشدنِ ما بود‪ ،‬و در گامِ‬ ‫دُوُم همانا دفاعِ ما از جمهوریِ اسالمی‪ ،‬که خود به سببِ آن گامِ اوّل برداشته شده بود‪.‬‬ ‫از این نگاه‪ ،‬بر دامنِ ما لكّهی خیانت نشست؛ پای ما بهخیانت کشاندهشد‪.‬‬ ‫ما اکثریتِ آن"اکثریت"‪ ،‬درآنسالها‪ ،‬با پذیرشِ گردیدن بر مَدارِ سیاست‪/‬قدرت‪ -‬و یا با تندادن بهآن‬ ‫ بهویژه با توجّه به راستروانهبودنِ رفتارِمان در برابرِ حكومتِوقت‪ ،‬به نوعی ویژه از ماجرا‪/‬جوییِ راست‪/‬‬‫روانهی سیاسی تن دادیم که همیشه خطرهای بزرگی را در پی دارد؛ یكی از این خطرها‪ ،‬خطرِ خیانت‬ ‫بود‪ .‬سیاست‪/‬قدرت‪/‬مدارشدن ما‪ ،‬و سیاستِ ما در برابرِ دارندهگانِ تازهی قدرتِسیاسی در ایران‪ ،‬بهسویِ‬ ‫و بهسودِ مَردُم‪ ،‬طبقهی کارگر‪ ،‬و جامعه‪ ،‬و روحیّهی خودِ ما نبود؛ و آسیبهای بزرگی به همهی آنها‬ ‫زد‪ .‬پِیآمدهای این آسیبها به این زودیها و شاید هرگز از میان نَرَوَند‪.‬‬ ‫تا اینجای مسئله‪ ،‬من تردیدی ندارم‪ .‬تردیدِ من درست آنجایی آغاز میشود که بخواهم بهاین پرسش‬ ‫پاسخ دهم ‪ :‬آیا "نتیجههایدیگرِ" آن دگرگونیها هم خیانت بودند؟‬ ‫ب‪ :‬نه!‬ ‫"نتیجههایِدیگرِ"آندگرگونیها و دگردیسیها‪ ،‬اگرچه‪-‬زیرِتأثیرِآنرَوَندِسیاه‪ -‬بسیار بهخیانت نزدیک‬ ‫شدهبودند ولیبهآننیانجامیدند‪ .‬بهسخنِدیگر‪" ،‬نتیجههایِدیگرِ"آندگرگونیها بهخیانت نیانجامیدند اگر‬ ‫چه‪ -‬زیرِ تأثیرِ آن رَوَندِ سیاه‪ -‬بسیار به خیانت نزدیک شده بودند‪.‬‬ ‫آن"نتیجههایِدیگر" چه بودند؟ ‪ - :‬جامعهشناسیِ واقعی و زنده‪ ،‬نه آن جامعهشناسیِ ذهنی و مُرده؛ ‪-‬‬ ‫انسانشناسیِ زنده و واقعی‪ ،‬آشناییِ گستردهی تا آنزمان کممانند با انسانهایِ زحمتکش‪ ،‬هم بهمثابهِ‬ ‫انسانِ عضوِ جامعه و هم بهمثابهِ انسانِ عضوِ طبقه؛‪ -‬آشناییِ از نزدیک با حوزهی سیاست‪ ،‬با حزبها‪ ،‬با‬ ‫اندیشههایِ سیاسی و بسیاری از عاداتِ این حوزه؛ ‪ -‬آشنایی با اقتصادِجامعه؛ آشنایی با فرهنگِ جامعه‬ ‫‪ ...‬الزم است تا این دستآوردها بهطورِ نقّادانه بررسی شوند‪.‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪11‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫مجموعهی نتیجههای آنرَوَندِ دگرگونساختنِ و دگردیسساختنِخود‪ ،‬که ما از همان نخستین طلیعه‬ ‫هایِ انقالب‪ 31‬آغاز کردیم‪ ،‬بسیار فراتر از آن نتیجهی سیاسیِ نامیمونِ آن دگرگونیها و دگردیسیها‬ ‫بود‪ .‬آن رَوَندِ دگرگونیها و دگردیسیها‪ ،‬که ما در آغازِ انقالب آنچنان با جسارت و بهحق به پیمودنِ‬ ‫آن عزم کردهبودیم‪ ،‬اگرچه تا اندازهی امكان و شرایطِ آن خیانتِ سیاسیِ‪-‬دفاع از ج‪ .‬ا‪ .‬ایران‪ -‬را فراهم‬ ‫کرده بود‪ ،‬امّا خودِ آنرَوَندِ دگرگونکردنِخود‪ ،‬کاری ستُرگ و بزرگ بود‪ .‬و باید بهمثابهِ یكی از نشانه‬ ‫هایِ جسارتِ ما ارزیابی شود بهسویِ پویایی و بهسویِ جست‪/‬وُ‪/‬جو‪/‬گریِ نقّادانه‪ .‬بحث فقط"آموختنِ‬ ‫نقّادانه" است از این"جسارتِ در آموختنِ نقّادانه"‪ ،‬و نه تخطئهیآن‪ .‬یعنی ما نمیتوانیم بهطورِ یکجا‬ ‫همهی آندستآوردها را‪ ،‬که ما در رَوَندِ دگرگونسازیِمان بهدست آوردیم‪ ،‬در زیرِ سایهیمنحوسِ‬ ‫"سیاستِ شكوفاساختنِ ج‪ .‬ا‪ .‬اسالمیِایران"و در زیرِ سایهی منحوسترِ آنرَوَندِسیاه یعنی قدرت‪/‬‬ ‫سیاست‪/‬مداری‪ ،‬یکسره بهمحاق بسپاریم‪ .‬یعنی نمیتوانپذیرفت که همانا خودِ آنعزم بهسویِ‬ ‫دگرگونگشتن بود که به آن سیاست و به آن رَوَندِ سیاه انجامید‪.‬‬ ‫بهگمانِ من‪ ،‬این یک"بخت"بود که بهما یاری کرد تا در زیرِ تآثیرِ نتیجهی سیاسیِ آن دگرگونیها که‬ ‫بهخیانت انجامیده بود آن نتیجههای سودمند و با ارزشِ آن دگرگونیها نیز‪ ،‬به خیانت نیانجامند‪ .‬بَختی‬ ‫که همراهِ یک بَختَک در سال‪ 7537/31‬بهما رُوی کرد‪ .‬ابعادِ فاجعه چه گستره و ژرفایِ وحشتناكتری‬ ‫پیدا میکرد اگرکه بَختَکِ یورشِجمهوریِاسالمی بهما دراینسال‪ ،‬آننتایجِ"دیگر"و سودمندِ دگرگونی‬ ‫هایِ ما را از انجامیدنِ به خیانت باز نمیداشت و سِیرِ نا‪/‬میمونِ آنها را "منحرف" نمیکرد؟‬ ‫از یکسو‪ ،‬من تردیددارم که آن نتیجهی سیاسی‪ ،‬یعنی آن سیاستِ شكوفاسازی‪ ،‬دیگر‪/‬نتیجههای‬ ‫سودمندِ آن رَوَندِ دگرگونیها و دگردیسیهایِ ما را نیز‪ ،‬بههمراه و در زیرِ تأثیرِ خود‪ ،‬به خیانت آلوده‬ ‫کرده باشد‪ .‬امّا از سویِ دیگر‪ ،‬من این تردید را هم دارم که آن رَوَندِ سیاه‪ ،‬یعنی سیاست‪/‬قدرت‪/‬مداری‪،‬‬ ‫نتیجههای سودمندِ آن رَوَندِ دگرگونیها و دگردیسیهایِ ما را‪ ،‬بههمراه و در زیرِ تأثیرِ خود‪ ،‬به خیانت‬ ‫نیالوده باشد‪ .‬مَنِشاءِ این تردید‪ ،‬همانا خودِ ماهیّتِ این بحث‪ ،‬و ماهیّتِ آن رَوَندِ دگرگونیهایِما‬ ‫بهمثابهِفداییان بهطورِکلّی و بهمثابهِ اکثریتِفداییانِ"اکثریت"بهطورِ ویژه‪ ،‬و ازهمهمهمتر‪ ،‬همانا گسترده‪/‬‬ ‫گیِ قدرتِ ویرانگریِ آن رَوَندِ سیاه است‪ .‬هر تالشی که بخواهد بهاینپرسش‪ ،‬با"نه"و یا"آری"‪ ،‬پاسخی‬ ‫بهاصطالح بدونِتردید بدهد‪ ،‬بیتردید برخطا است‪ .‬اهمیّتِ خیانتِسیاسیِمان درسالهایِ ‪7531/7531‬‬ ‫را نباید دستکم گرفت‪ .‬تآثیرِ ویرانگرِ آنسیاستِبهخیانتانجامیده‪ ،‬هنوزشاید تا دههها ادامه پیدا کند‪.‬‬ ‫بهباورِ من‪ ،‬آن"سیاست" و آن"رَوَندِ سیاه" باهم یکسان نیستند‪ .‬آن رَوَندِسیاه بسیار فراتر و گستردهتر‬ ‫از آنسیاست‪ ،‬و بسیارخطرناكتر از آناست‪ .‬آن رَوَندِسیاه بود که سببِاصلیِ در پیشگرفتنِ آنسیاست‬ ‫شد‪ .‬تا وقتی که آن رَوَندِ سیاه زنده است‪ ،‬همیشه امكان برایِ در پیشگرفتنِ سیاستِ شكوفاسازیِ‬ ‫حكومتها بهزورِ کلّی‪ ،‬و حتّی حكومتهایِ مشابه با ج‪ .‬ا‪ .‬اسالمی بهطورِ ویژه وجود خواهد داشت‪.‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪711‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫فصلِ دَهُم‬ ‫رَوَندِ سیاه‪ ،‬و رابطهي ما با گروههاي سیاسي‬ ‫سه نمونهي عمليِ كوچك براي مباحثِ فصلِ هَشتُم و نُهُم‬

‫‪ -7‬درهمیندوره‪ ،‬بودند در میانِس‪ .‬ف‪ .‬اکثریت‪ ،‬انسانهایِ بسیارفراوانی‪ ،‬که بهوابستهگانِ گروههایِ‬ ‫سیاسی‪/‬مَردُمیِ زیرِ پیگردِ حكومت‪ ،‬پناه دادهاند‪ .‬اگرچه بعدها آنها نیز به اینها پناه دادهاند‪ .‬در درونِ‬ ‫س‪ .‬ف‪ .‬اکثریت چنینکسانی را بهسببِ چنینکارهایی‪ ،‬تا آنجاکه من میدانم‪ ،‬بازخواست نمیکردند‪.‬‬ ‫البتّه بودند کسانی در میانِما که بهراهانداختنِ چنینبازخواستهایی را طلبمیکردند‪ ،‬ولیاینها امكانِ‬ ‫پیشبُردِ این"طلبِ"خودرا‪ ،‬تاآنجاکه منمیدانم‪ ،‬بهدست نمیآوردند‪.‬‬ ‫آن رفتارِ انسانیِ آن انسانهایِ شریف با وابستهگانِ گروههایِ سیاسیِ زیرِ پِیگردِ ناحقِّ حكومت‪ ،‬هرگز‬ ‫آبِ پاکی بر خیانتبودنِ سیاستِ س‪ .‬ف‪ .‬اکثریت در پشتیبانی از حكومت نمیریزد‪ .‬امّا آنرفتارِ این‬ ‫انسانها نشانمیدهد که در درونِ همان س‪ .‬ف‪ .‬اکثریت هم حتّی‪ ،‬وجود داشتهاست آن رَوِشی که در‬ ‫آنزمان در همهی سازمانهایِ فدایی و در میانِ بیشترینهی سازمانهایِ سیاسی و بویژه از همهی این‬ ‫ها مهمتر بهگونهای بسیارگستردهتر در میانِ مَردُم بویژه زحمتکشان و آزادیخواهان وجود داشتهاست‪.‬‬ ‫رَوِشی که می توانست اُلگویِ بسیارخوبی باشد برایِ آن گرایش و آن روحیّهی نا‪/‬سیاست‪/‬قدرت‪/‬مدارِ‬ ‫درونِ این سازمانها و بهویژه درونِ خودِ جامعه‪ ،‬که هم میخواست بكوشد تا مبارزهی طبقاتیِ واقعی‬ ‫ژرفتر شود و هم بهحكومت اعتماد نداشت و هم میخواست از خواستههایِ مَردُمِ زحمتکش‪ ،‬خلقها‪،‬‬ ‫و آزادی‪ /‬خواهان و نیز حتّی طبقاتِ میانیِ جامعه دفاع کند و هم میخواست که جلویِ درگیریهایِ‬ ‫بهاصطالح خونینی را بگیرد که فقط از سویِ احزاب‪ -‬چه در درونِ حكومت و چه بیرون از حكومت‪ -‬و‬ ‫بهدستِ گرایشِ قدرت‪/‬سیاست‪/‬مدار بهپیش برده می شدند و انبوهِ میلیونیِ مَردُم در بیرونِ آنها بودند و‬ ‫درآنها شرکت نداشتند‪ ...‬و هم در همهی این حاالت‪ ،‬میخواست ارزشهای انسانی را نیز زیرِپا نگذارد‪.‬‬ ‫رَوِشی که از سویِ گرایشِ قدرت‪/‬سیاست‪/‬مدارِ درونِ س‪ .‬ف‪ .‬اکثریت هرگز بهدرستی فهمیده نشد؛ و‬ ‫غالباً بهمثابهِ رَوِشی که دارایِ کاربُردِ سیاسی نیست تخطئه شد‪.‬‬ ‫‪ -1‬در دروهی سیاهِ نام‪/‬برده‪ ،‬در زیر لَوایِ"مبارزه با توطئههایضدِّانقالب"‪ ،‬هم‪/‬کاریهاییخبری از سویِ‬ ‫س‪ .‬ف‪ .‬اکثریت با دست‪/‬گاههایِحكومتی انجام میگرفت‪ .‬مفهومِ"ضدِّ انقالب"‪ ،‬دربرگیرندهی وابستهگانِ‬ ‫به حكومتِ پهلوی و آمریكا و یا انجمنِحجتیه و مانندِ آنها بود‪ .‬اینکه آیا این"هم‪/‬کاری"‪ ،‬از سویِ‬ ‫کمیته ی مرکزی و یا از سویِ کمیتههایِ دیگر در جاهایِ دیگرِ کشور در همین محدوده مانده بوده یا‬ ‫از این محدوده فراتر رفته نمیدانم‪ .‬بیمِ آن دارم که اینجا‪/‬آنجا فراتر رفته باشد‪.‬‬ ‫تا آنجا که بهپهنهی کار ِ من و دوستانِ من در مازندران برمیگردد نیز‪ ،‬این"همکاری"‪ ،‬اگرچه تا آنجا‬ ‫که میدانم در محدودهی همان گروههای نامبرده انجام میگرفت؛ امّا بیمِ آن دارم که در اینمنطقه هم‬ ‫اینجا‪/‬آنجا از اینمحدوده بیرون رفتهباشد‪ .‬اینکه میگویم آن"همکاری"با حكومت درهمان"محدوده"‬ ‫انجام میگرفت‪ ،‬البتّه هیچافتخاری ندارد و کوچکترینتغییری نمیدهد در اینحقیقتِتلخ که حتّی در‬ ‫همینبهاصطالح"محدوده"هم و در رابطه با همانگروههایِنامبرده هم‪ ،‬این"هم‪/‬کاری"هایِ ما با حكومت‬ ‫بههیچرو شایستهیما و در شأنِما نبود و شرم‪/‬آور بود؛ زیرا مبارزهی ما با اینگروهها‪ ،‬که بهلحاظِ ماهیتِ‬


‫چند نوشته‬

‫‪717‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫ضدِّ مردمی و بهلحاظِ نوکر‪/‬پیشهگیِشان هیچاختالفِ بنیادی با حاکمانِ وقت نداشتهاند و هنوز هم‬ ‫ندارند‪ ،‬باید تنها از سویِ خودِ ما و بهدستِ ما و در همکاری با مَردُم و نهادهایِ مَردُمی‪ -‬و نه با کمکِ ما‬ ‫ولی از سویِ حكومت‪ -‬و تنها در چهارچوبِ مبارزهی سیاسی‪/‬اجتماعی انجام میشد‪.‬‬ ‫‪ -5‬مخالفتِ ما را‪ ،‬با آنچه که در ماهِ بهمنِ‪7531‬در آمّل پیش آمد و بهنامِ«درگیریِ میانِ گروهِ "سَر‪/‬به‪/‬‬ ‫داران" و "حكومتِ اسالمی"»‪ ،‬آوازهای برای خود یافت‪ ،‬با هیچتفسیری نمیتوان خیانت نامید‪.‬‬ ‫این بهاصطالح"حمله"‪ ،‬به شهری شد که اینگروه میدانست که درآن‪ ،‬بهجز انبوهِ بزرگیِ از انسانهایِ‬ ‫اهلِ فكر‪ ،‬دستِکم اینکه هزارانانسانِ وابسته به س‪ .‬ف‪ .‬اکثریت نیز میزیستهاند که با همهی خطاهایِ‬ ‫سیاسیِشان هنوز از جنسِ حكومتیها نبودند و بسیار بیشتر و پیشتر از بسیاری از وابسته‪/‬گانِ بومیِ‬ ‫خودِ اینگروه‪ ،‬برایِ این شهر و روستاهای آن و برایِ فرهنگِ آن رنج و زحمت کشیده بودند و اکنون‬ ‫نهبهدلیلِ آن خطایِ سیاسیِ خود و سازمانِشان بلکه بیشتر بهدلیلِ تجارب و خِرَدِ اجتماعیِشان و‬ ‫ارزشهایِ انسانیِشان بهحق با صحنهسازیها و ماجراسازیهای اینچنینی مخالفت داشتهاند‪.‬‬ ‫حملهیمسلّحانهیاینگروه بهشهرِ آمّل‪ ،‬حملهایشکبرانگیز بوده که برایِ خودِ اینآدمها نیز میبایستی‬ ‫پُرسشهایی را بهمیان کشاندهباشد‪ ،‬پُرسشهایِ گزندهای که آنها را بهکَنكاش برای ریشهیابیِ درست‪/‬‬ ‫کارانه و نه کاسبکارانهی این رفتارِشان فرا میخوانند‪ .‬درست مانندِ پُرسشهایِ گزندهای که در پیوند‬ ‫با پشتیبانیِ شرمآورِ خودِ ما از حكومتِ اسالمی در اینسالها‪ ،‬پیشِرویِ خودِما نیز سبز شدهاند و ما را‬ ‫به پاسخهای صادقانه فرا میخوانند‪.‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪711‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫فصل یازدهم‬ ‫رَوَندِ سیاه‪ ،‬و آن روحیّه‬

‫آن"روحیّه"‪ ،‬در طولِ این رَوَند‪ ،‬در میانِ ما کجا ایستاده بود؟ چهگونه ایستاده بود؟ و چه میاندیشید؟‬ ‫او‪ ،‬آن روحیه‪ ،‬بر فرازِ ما بال و پَر میزد‪ .‬در خاللِ اندیشهها و رفتارِمان خود مینمود‪ ،‬و پنهان میشد‪.‬‬ ‫تصویرِ آنروحیه در آبِ بِرکهی"جمعِما" و در آبِ بِرکهی"فردِ ما" وجود داشت‪ .‬تالطمهایی که بِرکه‬ ‫های"جمع"و"فردِ" ما را در بر میگرفتند‪ ،‬سبب میشدند تا تصویرِ آنروحیه در سطحِ"آبِ"این بِرکهها‬ ‫بشكند و تكّهتكّه شود‪ ،‬این تكّههای تصویرِ آنروحیه‪ ،‬گاه تنها بهشكلِ نقطههایروشنی دیده میشدند‬ ‫که در کنارِ هم بر روی سطح آبِ بِرکهی ما میجنبیدند و میرقصیدند‪ .‬در چنینحالتی نمیشد این‬ ‫تصویر را بهآسانی باز شناخت‪.‬‬ ‫و کسانیکه ما را در هنگامِ چنینتالطمهایی مینگریستند و این نقطههای روشنِ رقصان را در سطحِ‬ ‫بِرکهی"جمع و فردِ" ما میدیدند آنرا به رمز و رازی در وجودِمان تعبیر میکردند‪ .‬این نقطهها‪ ،‬وجودِ‬ ‫ما را در نگاهِ این انسانها‪ ،‬با رمز و راز میآمیخت‪ .‬و اَلحَق‪ ،‬که بازتابِ چنین تصویری از آنروحیّه در ما‪،‬‬ ‫وجودِ ما را معنایی چندپهلو میبخشید؛ ما را شبیه میکرد بهیک اثرِ هنریِ رمزآمیز؛ شبیهِمان میکرد‬ ‫به برخی بیتهای غزلهای حافظ و یا شعرهای نیما‪...‬؛ جذّاب‪ ،‬دستنیافتنی و در همانحال تماشایی‪.‬‬ ‫گاه که این بِرکههای ما کمی آرامتر میشدند‪ ،‬میشد تصویرِ آن روحیّهرا رویِ‪/‬هم‪/‬رفته باز شناخت‪ .‬ولی‬ ‫همچنان این تصویر میلرزید و اینلرزهها تصویرِ آنروحیّهرا بهشكلهای خندهدار و مضحكی درمیآورد‪.‬‬ ‫و کسانی که تصویرِ اینروحیّه را در هنگامِ چنین حالتهایِمان در بِرکهی"جمع و فردِ" ما میدیدند‬ ‫میخندیدند؛ وخندهیشان نه یکسره ریشخند بود و نه یکسره زَهرخند‪ .‬خندهی معجونی بود از زَهر‬ ‫وُ نیش وُ ریش‪ ،‬و آمیخته با شگفتی و احترام و تحسین و ناباوری و نیز کمی رضایت؛ خندهای بامعنا؛‬ ‫بهاین معنا ‪« :‬باشدباشد! هنوز می شود به شما اعتماد کرد‪».‬‬ ‫گاهی که کامالً آرام میگرفتیم؛ حال بههر دلیل‪ :‬یا بهدلیلِ تأمّلوتوجّهکردنِمان بهمسئلهای اجتماعی‪-،‬‬ ‫و این تأمّل و توجّهکردنِ ما بهمسائلِ اجتماعی‪ ،‬یكی از ژرفترین و بهنوعی تازهترین توجّهکردنها‬ ‫بهمسائلِ اجتماعی بهشمار میآمد‪-‬؛ یا بهدلیلِ اینکه در اعتراضهای مَردُم و یا در پشتیبانی از انسان‬ ‫های متعلّق به"خلق"‪ ،‬چنان پُرشور و بیپروا شرکت میکردیم‪ ،‬و در هوایِ لطیف و دلنشینِ این هم‪/‬‬ ‫دردیها مَست و از خود بیخود میشدیم؛ و یا بهدلیلِاینکه به خلوتِمان میرفتیم‪ ،‬در آنزمانهایی‬ ‫که بهآنسوی کشاکشهای روزانه میرفتیم (یا بُرده میشدیم و یا پرتاب میشدیم‪ ) ...‬باری‪ ،‬گاهی که‬ ‫آرام میگرفتیم‪ ،‬میشد تصویر و عكسِ آن روحیّه را به روشنی و زیبایی تمام در بِرکهی ما دید‪.‬‬ ‫و کسانی که ما را در چنینحالتهایِمان نظاره میکردند‪ ،‬دل از تماشایِما بَر نمیتوانستند بگیرند‪ .‬نه‬ ‫بهسببِ خودِ ما‪ ،‬که بهسببِ بازتابِ تماشایی و خوش و از لحاظِ فنّی بیعیبِ تصویرِ آنروحیّه در بِرکهی‬ ‫وجودِ"جمع و یا فردِ "ما‪.‬‬ ‫در برابرِ فشارهای شرایطِ تازه‪ ،‬از آغازِ انقالب تا سالهای‪ ،31/31‬ایستادهگی و پای‪/‬داریِ روحیّهییِ ما‬ ‫بهمراتب نیرومندتر از پایداریِ اندیشهییِ ما بود‪ .‬در حالی که‪ ،‬تسلیمِ فکريِ ما در برابرِ اینفشارها‪،‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪715‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫نیازِ نا‪/‬مبارکِ" اکثریتِ"ما را بر میآورد تا چهرهی رسمی و "کاغذینِ" خود را‪ -‬بهنامِ روزنامهی"کار"‬ ‫و‪ -...‬بَزَك کند‪ ،‬پايداريِ روحیّهیيِ ما در برابرِ همانفشارها‪ ،‬نیازِ مبارکِ اکثرِ ما را برآورده میساخت‬ ‫تا بیآالیشی و بَزَكناپذیریِ چهرهی نا‪/‬رسمی و نا‪/‬کاغذینِ خودرا حفظکنیم‪ .‬داستانِ کوششهای آن‬ ‫هزارانانسان‪ ،‬برای آن که مگر آن سازش‪ /‬پذیری و این سازشناپذیریرا چنان بههم پیوند دهند که‬ ‫شیرازهی جمع و فردِ ما از هم نپاشد‪ ،‬بهحق‪ ،‬داستانهای شورانگیزیاند که نشان میدهند‪ ،‬آدمی گاه‬ ‫چه شورها که بر نمیانگیزد‪ .‬اگرچه برای ارزشهای کوچک باشد‪ .‬شورانگیزیهایی اگرچه مؤثّر‪ ،‬ولی‬ ‫خاموش‪ ،‬بیهیاهو و بی‪/‬چشم‪/‬داشت‪.‬‬ ‫دورهی‪ 37/31‬دورهی اوجِ کش‪/‬مكش میانِ آن اندیشیدنِ سیاست‪/‬قدرت‪/‬مدارانهی ما و آن روحیّهی ما‬ ‫بود‪ .‬تلخیِ این سالها در این بود‪ ،‬که هریک از ایندو‪ -‬این اندیشه و آن روحیّه‪ -‬یكی دیگری را به‬ ‫خیانت‪ ،‬و آن دیگری این یک را به بی ارادهگی و تردید متّهم میکرد‪.‬‬ ‫اندیشیدن‪ ،‬گاهی بهشكلِ تعقّلاست‪ ،‬گاهی بهشكلِ تصوّر‪ ،‬گاهی تخیّل‪ ...‬و گاهی حتّی به شكلِ توّهم‪.‬‬ ‫اندیشیدنِ ناب هم شكلی از اندیشیدناست‪ .‬گاهی هم اندیشه‪ ،‬شكلی دارد کهحاصلِ درآمیختهگیِ‬ ‫چندین شكلاست‪ .‬مثلِ اندیشهی تعقّلی‪/‬تصوّری‪ .‬این‪ ،‬با آنچه که اندیشهی التقاطی مینامند متفاوت‬ ‫است‪ .‬آنشكلی از اندیشه‪ ،‬که در رَوَندِ نامبردهشده در ایننوشته‪ ،‬بهتدریج در میانِ ما و در درونِ تکتکِ‬ ‫ما برایِ خود جا بازکرد‪ ،‬از انواعِ شكلِ تعقّلیِ اندیشیدن بود‪ .‬اندیشهای که عقل‪ ،‬هم برانگیزانندهی آن و‬ ‫هم معیارِ ارزیابیِ حقیقتِ آن بود‪.‬‬ ‫اندیشهی عقلی‪ ،‬اندیشهای پیچیده و فریبندهاست‪ ،‬از آنجا که عقل‪ ،‬خود پیچیده و فریبنده است‪ .‬عقلِ‬ ‫معاش‪ ،‬عقلِ اَبزاری‪ ،‬عقلِ خیرِ‪ ،‬عقلِ شرّ‪ ،‬عقلِ کُلّی‪ ،‬عقلِ جزئی‪ ،‬عقلِ خالص‪ ،‬عقلِ فعّال‪ ،‬عقلِ منفعل‪،‬‬ ‫عقلِ فاعل‪ ،‬عقلِ بهقوّه‪ ،‬عقلِ بالمَلَكه‪ ،‬عقلِ قُدسی‪ ،‬عقلِ اوّل‪ ،‬عقلِ غریزی‪ ،‬عقلِ مضاعف‪( ...‬فرهنگِ دهخدا‬ ‫و کتابِ شفا‪ ،‬ابن سینا)‪ .‬همهی اینها گونههای عقل قلم‪/‬داد شدهاند؛ برخی ازاین گونهها هیچ سازشی با‬ ‫هم ندارند‪ .‬عقل بر ضدِّ عقل‪.‬‬ ‫اندیشهی آن مَنِشِ سیاسیای‪ ،‬که من آنرا"مَنِشِسیاسیِدارایِتمایلِ شهوانی به قدرت" نامیدهام‪ ،‬تماماً‬ ‫بر عقلِ ابزاری تكیه داشته و دارد‪ .‬البتّه در سالهای پس از انقالب‪ ،‬رجوع و توسّل به نوعی عقل‪ ،‬در‬ ‫همهی ما پدید آمدهبود‪ .‬هم‪/‬زمان‪ ،‬اشكالِ گوناگونِ عقل در میانِ ما آغاز کردند به پدیدارشدن‪ .‬این‬ ‫عقلها با یکدیگر در ستیز بودند‪ .‬درسالهای‪ 37/31‬عقلِ ابزاری و عقلِ غریزی‪ ،‬شاید بیش از دیگر‬ ‫انواعِ عقل‪ ،‬بر جمعِ ما سلطه یافتند‪.‬‬ ‫آنروحیّهایکه ما دارایِ آن بودیم‪ -‬بهگمانِ من‪ -‬اگرچه با عقل‪ ،‬دشمنی نداشت‪ ،‬ولی رغبت و دوستیِ‬ ‫بیچون و چرا هم باآن نداشت‪ .‬با عقلِ ابزاری ولی بههیچرو سرِ سازگاری نداشت‪ .‬همهی این توضیحِ‬ ‫واضحات را برایِاین تكرار میکنم تا مگربهتر تصویر کنم صحنهی مجادله و کش‪/‬مكشِ میان آن روحیّه‬ ‫و آن اندیشهی ابزاریِمان را در سالهای پساز انقالب‪ ،‬بهویژه در سالهای‪ .37/31‬باری‪ ،‬در هر فرصتِ‬ ‫هرچندکوتاه‪ ،‬که شكافی در ادّعاهای آن اندیشهی معطوف بهپیوستن بهآن رَوَندِ سیاه پدید میآمد‪،‬‬ ‫روحیّهی ناراضیِ ما سر به طغیان برمیداشت‪ .‬زیرا ‪ :‬گردننهادنِ ما به "تنظیمکردنِ اندیشهها و رفتار بر‬


‫چند نوشته‬

‫‪714‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫مَدارِ قدرت‪/‬سیاست"‪ ،‬نه بهاین معناست که ما به یک‪/‬باره از هرگونه جنبهی انسانی و آرمانهای انسانیِ‬ ‫گذشته خالی شده بودیم‪ .‬کاش چنین بود‪.‬‬ ‫دستِکم در بارهی بیشترینهی ما که در‪ 31/31‬مَدارِ قدرت را برگزیدیم‪ ،‬چنین نبود‪ .‬البتّه بهگردش‬ ‫درآمدنِ ما بر مَدارِ قدرت‪ ،‬سبب شدهبود که جنبههای انسانیِ وجودِ ما از کاراییِ نیرومندِ پیشینِ خود‬ ‫بیفتد‪ .‬برگزیدنِ مَدارِ قدرت‪ ،‬ساختارِ وجود و هستیِ ما را درهمریخت‪ ،‬امّا هیچیک از اجزای آنرا‬ ‫نتوانست بهدور اندازد‪ ،‬بلکه آن اجزاءرا با سازه و سازمان و سازشیدیگر‪ ،‬سامان داد و دوباره ساخت‪ .‬از‬ ‫آن بهبعد‪ ،‬ما در اجزای خود‪ ،‬هنوز بازشناخته میتوانستیم شد ولی در ترکیبِ تازهیمان و در "کُلِّ"‬ ‫تازهیمان‪ ،‬دیگر بهآسانی بازشناخته نمیشدیم‪.‬‬ ‫ی ما‬ ‫و گاه که آبِ بِرکهیمان گِلآلود میشد‪ ،‬دیگر هیچچیزی از تصویرِ آن روحیّه‪ ،‬در"سطحِ"آبِ بِرکه ِ‬ ‫دیده نمیشد‪ .‬پَردهای بودیم تیره و سیاه‪ .‬سیاههای بودیم ناخوانا‪ .‬و این‪ ،‬آن لحظاتی بود که جدالِمان‬ ‫بر سرِ قدرت‪ ،‬وجودِ ما را‪ ،‬و رفتار و گفتار ما را از شفّافیّت پاك میکرد؛ آینهها را در ما میشكست؛ و‬ ‫بَدَلِمان میکرد به آهن و سنگِ درآمیخته به لَجَن‪.‬‬ ‫و کسانی که ما را در چنینحالتهایِمان میدیدهاند هیچ از ما سر در نمیآوردند‪ ،‬ما را نمی دیدند؛ ما‬ ‫دیگر نه دیدنی بودیم و نه تماشایی‪ .‬زیرا که تصویرِ آن روحیّه دیگر در ما نبود‪.‬‬ ‫اشتراكِ روحیّهییِ ما نتوانست ضامنِ اشتراكِ اندیشهییِ میانِ ما و آنها که از هم جدا شدیم شود‪ .‬از‬ ‫سویِدیگر‪ ،‬اشتراكِ اندیشهییِ ما نتوانست ضامنِ اشتراكِ روحیّهییِ ما با برخی از آن هایی که با هم‬ ‫در"اکثریت"بودیم شود‪ .‬پس تأثیر و نقشِ روحیّه در هستیِ یک انسان چیست؟ پس تأثیر و نقشِ‬ ‫اندیشه در هستیِ یک انسان چیست؟ پس یکانسان‪ -‬آنگونه که مولوی میگوید ‪« :‬همه اندیشهاست»‬ ‫ همه اندیشه نیست و یا همه روحیّه نیست؛ و یا همه غریزه‪ ،‬و یا همه سرِشت نیست‪ .‬بلکه انسان‪،‬‬‫همهی اینهاست‪ .‬و گاه هم انسان‪ ،‬هیچیک ازاینها نیست‪ .‬یعنی گاهی انسان نهآنچیزیاست که در او‬ ‫هست‪ ،‬بلکه آنچیزی است که او در آن هست‪ ،‬یعنی موقعیت‪ ،‬شرایط‪ .‬گاهی هم‪ -‬بهنظر میرسد‪ -‬که‬ ‫انسان‪ ،‬نهآنچیزی است که در او هست و نهآنچیزیاست که او در آن هست؛ بلکه آنچیزی است‬ ‫که با او است‪ ،‬و تا پایانِ زندهگی اش ثابتاست و به‪/‬هر‪/‬اندازه هم که آنچیزی که در او هست و آن‬ ‫چیزی که او در آن هست‪ ،‬تغییر کند باز هم ثابت میماند‪ .‬اینچیز‪ ،‬نمیدانم چه نام دارد ولی آن وجهِ‬ ‫مشخصّهای که او را‪ -‬در هر موقعیتی که باشد‪ -‬از کودکیاش تا پیری‪ ،‬از دیگر انسانها متمایز میکند‪.‬‬ ‫سالهای‪ 37/31‬این همانا موقعیتِ ما بود که مهمترین خطوطِ رفتار ما را نسبت به مسئلهی قدرت‪-‬‬ ‫در همهی مظاهرِ آن‪ -‬و برخی از مهمترین صفاتِ نگاهِ ما را‪ ،‬رقم میزد‪ .‬آنروحیّهیکُهَنِ ما‪ ،‬در زیرِ‬ ‫سایهی سنگینِ موقعیتِ ما‪ ،‬تاریک شدهبود‪ .‬امیدوارم که نشانههای اصلیِ این موقعیت را‪ ،‬از نگاه خود‪،‬‬ ‫در فصلِ چهارم ترسیم کردهباشم‪.‬‬ ‫بی بازتابِ تصویرِ آن روحیّه در بِرکهی وجودِ جمعی و فردیِ ما‪ ،‬ما دیگر نه تنها دیدنی نبودیم‪ ،‬بل که‬ ‫تواناییِمان را در دیدنِ دیدنیها نیز از دست دادیم‪.‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪713‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫‪ ...‬و من دیگر نِكبت و پِلِشتیِ جنایتهای حكومترا نمیدیدم‪ .‬دیگر لرزش هایقلبِ خودرا از دیدنِ‬ ‫جنایتها نمیدیدم‪ .‬دیگر خودرا نمیدیدم‪ .‬دیگر حرمتِ دیدنرا هم نمیدیدیم‪ .‬دیدنرا بَدَلکردیم به‬ ‫موضعگیریِ سیاسی که میباید در خدمتِ سود و زیانِ ما میبود‪ .‬آغازکردیم یاد بگیریم "حرفهیی"‬ ‫شویم‪ .‬دفاع از حق و مَردُم و آزادی بَدَلشد به"حرفه"یما‪ .‬و این‪ 37/7531،‬بود‪ .‬سالِ"حرفهییشدنِ"ما‬ ‫‪ .‬سالِ"حرفهییشدنِ"من‪ .‬سالِ شكوفاساختنِ جمهوریِاسالمی‪ .‬سالی که ما بهمَدارِ سیاست‪/‬قدرت در‬ ‫آمدیم‪ .‬بهاستخدامِ سیاستو قدرت‪.‬‬ ‫بِرکه تیره شد‬ ‫و تصویرِ آن روحیّه‪ ،‬دیگر نمیتوانست در بِرکهی ما دیده شود‬ ‫آبِ بِرکهی ما دیگر نمیتوانست تصویرِ آن روحیّه را بازبتاباند‬ ‫آن تصویر در بِرکهی ما خشكید؛‬ ‫بدونِ آن تصویر‪ ،‬آبِ بِرکه بَدَل به آبِ خشک شد‬ ‫زمانی نیما پرسیده بود ‪ « :‬من‪ ،‬آب را چگونه کنم خشک؟» (شعرِ قایق)‬ ‫من‪ ،‬بدونِ این که بدانم‪ ،‬خشککردنِ آب را تجربه کردم!‬ ‫بِرکهی ما پُر شد از آبِ خشک!‬ ‫بِرکه‪ ،‬در همانحال که سرشار از آب بود‪ ،‬خشكید‪.‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪713‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫فصل دوزدهم‬ ‫رَوَندِ سیاه‪ ،‬و وظیفهي من‬ ‫()()()‬

‫با آغازِ انقالب‪ ،‬آن روحِ سركشِ انساني كه در ما بود ميبایست‪ ،‬هم‪/‬چنان كه در پیش از‬ ‫انقالب‪ ،‬سایهي مِهر و توجّهِ خودرا بر همهي عرصههایي كه در آنها داد و دادگران حضور‬ ‫داشتهاند بگستراند؛ هم‪/‬چنانكه مي بایست سایهي خودرا از همهي آن عرصههایي كه در‬ ‫آنها بيداد و بيداد‪/‬گران یکّهتازند دریغ بدارد‪ .‬نه عنایتِ این روحِ انساني به داد و دادگران‪،‬‬ ‫و نه بيعنایتياش به بيداد و بيدادگران‪ ،‬هرگز بهمعناي ابرازِ لطف و"بزرگواريِ"او نباید‬ ‫تلقّي شود‪ .‬بلكه‪ ،‬هم آن عنایت و هم این بيعنایتي‪ ،‬هر دو‪ ،‬مایه و مَنِشاءِ زندهگي و نشاطِ‬ ‫آن روحِ ناآرام بود‪ -‬هم‪/‬چنانكه هنوز هست‪.-‬‬ ‫داشتنِ چنینعنایتی به همهی«مَردُم»‪ ،‬هیچ ضدیّتی با طرف‪/‬داریِ طبقاتیِ ما نداشت‪ .‬نه آن روحیّهای‬ ‫که داشتهایم و نه آن مِرام و اندیشهی اجتماعیای که داشتهایم و نه حتّی واقعیتِ اجتماعیِ بسیاری از‬ ‫ماها‪ ،‬هیچ کدام‪ ،‬سازگار با وجودِ طبقات در جامعه نبود‪ .‬مبارزهی اجتماعی در ایرانِ آنروز‪ -‬اگرچه‬ ‫جنبهی طبقاتیِ آن در زیرِ پیچیدهگیِ رفتارِ احزابِ سیاسی بهویژه حكومتگرانِ وقت‪ ،‬پنهان ماندهبود‪-‬‬ ‫بخشی از مبارزهی طبقاتی بود‪ .‬و ما بر حسبِ روحیّهیمان و مَرام و اندیشهیمان‪ ،‬موظّف بودیم در کنارِ‬ ‫طبقاتِ زحمتکش‪ ،‬و بهویژه در کنارِ طبقهی کارگر‪ ،‬که برای ما دارای ارزشی چندگانه بود‪ ،‬باشیم‪.‬‬ ‫اگر ما بهآن رَوَندِ سیاهِ نامیمون نمیپیوستیم میتوانستیم هم برای خود و هم برای جامعه و هم برای‬ ‫طبقهی خود بیشتر سودمند باشیم‪ .‬آنزیانها‪ ،‬که تسلیمِ ما در برابرِ آن تمایل و دستزدنِ ما بهآن‬ ‫"تالشِ"مذموم عایدِ خودِ ما و جامعهی ما کرد‪ ،‬بهجای خود بیشتر از سود هایی بود که بهزعم برخی‬ ‫از دوستان نصیبِ جامعهی ما ساخت‪ .‬اگر ما بهآن رَوَندِ سیاه گردن نمیدادیم این امكانرا پیدا‬ ‫میکردیم که برایجامعه‪ ،‬و برایجلوگیریاز به‪/‬گمراهه‪/‬کشیدهشدنِ انقالبِبهمن بهدستِ"مذهبیِ"‬ ‫وابستهگی‪ ،‬و برایِ به‪/‬هَدَر‪/‬نرفتنِ همهیآنزحماتِبیدریغی که از سوی بسیاری از انسانهای این‬ ‫سرزمین انجامگرفتهبود‪ ،‬سودمندتر و مؤثرتر شویم‪.‬‬ ‫انسانِ جامعهی ما میبایست رفتار با پدیدهی انقالب را در جامعه به شیوهای بجز شیوهی معطوف به‬ ‫قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداری تنظیم میکرد‪ .‬انسانِ جامعهی ما میباید میکوشید تا آن روحیّهی کُهَن‪ ،‬بر این‬ ‫رفتار دمیده میشد؛ تا از اینراه از"تنظیمِ سیاست‪/‬قدرت ‪/‬مدارانهیِ" رفتارِ جامعه با این پدیده (انقالب)‬ ‫جلو میگرفت؛ و سهمِ شلنگاندازیهای احزابِسیاسی و قدرتمدارانرا در اینتنظیم‪ ،‬هرچه کمدامنهتر‬ ‫میساخت‪ .‬و از اینراه‪ ،‬جامعه را وا میداشت تا از نقشِ خودبهخودیِ غریزه و خودبهخودیبودن در‬ ‫اینتنظیم‪ ،‬بهاندازهای که ممكن باشد‪ ،‬بكاهد‪ ،‬و نقشِ ارادهی توام با آگاهی و اخالق را‪ -‬در این تنظیم و‬ ‫از جمله در هدایتِ غریزهها‪ -‬افزایش دهد‬ ‫مبارزه در راه آزادی و دادگری‪ ،‬دشوارترین رفتارِ اجتماعیِ انسان است‪ .‬راهِ اینمبارزه‪ ،‬راهیاست که در‬ ‫طولِآن‪ ،‬انسان خودرا ناگزیر میبیند از"خوان"هایی بگذرد که از شگفتآورترین و هراسآورترین‬


‫چند نوشته‬

‫‪711‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫خوانها هستند‪ .‬نه رُستَم و نه غالبِ پهلوانهایی مانندِ او‪ ،‬هیچیک‪ ،‬این خوان های ویژه را ندیدهاند‪.‬‬ ‫چنینرَه‪/‬رُوانِ چنینراهی‪ ،‬رُستَم نیستند که بتوانند فرزندِ خودرا بكُشَند و یا اسفندیار را از پا درآورند و‬ ‫باز هم همچنان پهلوان بمانند‪ ،‬زیرا که در اینراه‪ ،‬نههمیشه نیرویِ"توانستن"‪ ،‬بلکه گاهی ارادهی‬ ‫"نتوانستن"است که همهچیز و از جمله پیروزی‪-‬پیرزویِ واقعی و سزاوار‪-‬را رقَم میزند‪ .‬ویژهگیِ‬ ‫"خوان"های بر سرِ راهِ آزادی و برابری ایناست که انسانِ ره‪/‬رُو‪ ،‬باید اینتواناییرا داشتهباشدکه‪،‬‬ ‫بهبرخی خوانها‪ -‬خوانِ سُهراب‪/‬کُشی‪ -‬تن ندهد‪ ،‬و حتّی از راهِ آنها برگردد و یا راهِ دیگری بجوید‪ .‬در‬ ‫این خوانها‪ ،‬چهبسا‪ ،‬آنکه در چشمِ ما "دیو" مینماید دوست است‪.‬‬ ‫بودنِ آزادی و برابری درجامعه‪ ،‬اگر چه نمیتوانگفت که یگانه عامل‪ ،‬امّا یكی از مهمترین عاملها برای‬ ‫یک زندهگیِاجتماعیِ شایسته و پیشرَوَندهاست‪ .‬این‪ ،‬پیشازآنکه یک فرمان یا ارزشِاخالقی باشد‪ ،‬یک‬ ‫ضرورتِ عینی است‪ .‬رفتنِ جامعههای انسانی بهسوی این آزادی و برابری چیزی ناگزیر است‪ .‬اینرفتن‬ ‫دارای دو جنبه است‪ :‬رفتنِ(رویهمرفته)عینی‪ ،‬خودبهخودی‪ ،‬غریزی‪ ،‬و با شیوههایغریزی؛ و رفتنِ‬ ‫(رویهمرفته)ذهنی‪ ،‬ارادی‪ ،‬آگاهانه‪ ،‬و هدایت شده‪ .‬یكی خودِ رفتن است و دیگری پیشبُردنِ این رفتن‬ ‫‪ .‬گاهی که بهارزیابی از کارنامهی این دو جنبهی اینرفتن‪ -‬در یک گسترهی جهانی‪ -‬میپردازم میبینم‬ ‫که این رفتنِ بزرگ‪ ،‬با همهی دستآوردهای بزرگ در هر دوی این جنبهها‪ ،‬دارای کمبودهای جدّی‬ ‫است‪ .‬نهفقط جنبهی عینی و خودبهخودی و ناگزیرِ اینرفتن دارای آشفتهگی های بزرگیاست بلکه‬ ‫بهویژه آن جنبهی آگاهانه و ارادی و هدایتشدهی این رفتن‪ ،‬بمراتب آشفتهتر است و اِیبَسا کمبودهای‬ ‫همینجنبه از آنرفتناست که حتّی جلوی بهترشدنِ جنبه ی خودبهخودی آنرفتنِرا هم گرفتهاست‪.‬‬ ‫بزرگترینِ این کمبودها‪ ،‬کمبودنِ نقش و تأثیرِ بیواسطهی آن انبوهِ انسانهای زحمتکش‪ ،‬نهادها و‬ ‫افراد‪ ،‬که اندیشههایِشان بهطورِکلّی و اندیشههای اجتماعیِشان بهویژه‪ ،‬آزاد از قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداری‬ ‫است‪ ،‬در هدایتِ این رفتناست؛ یعنی کسان و نهادهاییکه عمالً آزاد‪/‬اندیشه و آزاد‪/‬اندیشهستند؛ و‬ ‫عمالً و بهاصطالح قهراً نقّادِ بیوقفهی قدرتاند‪ .‬و برعكس‪ ،‬از جملهی مهمترین علّتهای برطرفنشدنِ‬ ‫کمبودهای موجود در جنبهی آگاهانهی اینرفتن‪ ،‬دریغا و تأسّفا‪ ،‬همانا احزابِ سیاسی و همهی آن افراد‬ ‫و نهادهایی هستند که‪-‬آگاه یا ناآگاه‪-‬قدرت‪/‬سیاست‪/‬مَدارند‪ .‬هر جا کهآنرفتن‪ ،‬بهزیرِتأثیرِ این بهاصطالح‬ ‫هدایتکنندهگانِ سیاست‪/‬قدرت‪/‬مدار در میآید درست در همینهنگام استکه باید برخی پرسشهای‬ ‫گَزَنده را که پِیدرپِی بهمیان میآیند شنید و شنواند ‪:‬‬ ‫ چنینرفتنی چهگونه میتواند رفتن به سوی آزادی و دادگری باشد؟‬‫ اگرهم بهفرضِمحال چنینرفتنی بهآزادی و دادگری برسد‪ ،‬چنین آزادی و دادگری به دردِ چه کسی‬‫میخورَد؟‬ ‫آنچه که به من بر میگردد این است ‪:‬‬ ‫‪ -7‬میبایست در سالهای ‪ 31/31‬از وابستهگی به"اکثریت"آزاد میشدم‪ .‬مضمونِ این کنارهگیری‬ ‫چیزی نمیباید میبود جز ‪:‬‬ ‫الف‪ -‬آزادشدنِ اندیشه و رفتار و ارادهی و روحیّهی من از بندِآن رَوَندِ سیاه‬


‫چند نوشته‬

‫‪713‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫ب‪ -‬آزادشدنِ من از بندِ مصلحتهایی که غولآساشدنِ س‪ .‬ف‪ .‬آنها را به پیش کشیده بود‪.‬‬ ‫پس آنگاه وظیفهی من باید تشكیل میشد از ‪:‬‬ ‫‪ -1‬دفاع ازآن روحیّه‪ ،‬وخصوصیاتِ آن؛ و تعهّد در کردار نسبت بههمهی پیامدهایی که آنها را این‬ ‫دفاع سبب میشد‪.‬‬ ‫‪ -5‬نقدِ هم‪/‬راهیِ"اکثریت" با آن رَوَندِ سیاه‪.‬‬ ‫‪ -4‬دفاع از همهی مخالفتها با حكومت‪ ،‬بجز مخالفتهای شاه‪/‬دوستان و پشتیبانانِ آنها‪ ،‬و همانند‬ ‫هاِیشان‪.‬‬ ‫‪ -3‬پافشاری بر تردیدهای خود‪.‬‬ ‫اینکه چهگونه چنینچیزی ممكن میبود‪ ،‬چهگونه میشد بر ضدِ رَوَندِ کشیدهشدن بهسوی قدرت‪/‬‬ ‫سیاست‪/‬مداری حرکتکرد و در همانحال در نیرومندساختنِ مبارزهها و تالشهای جامعه بهسوی یک‬ ‫زندهگیِ دادگرانه و آزاد و اشتراکی هم‪/‬کاریِ مؤثّر داشت‪ ،‬پرسشِ بجایی است که پاسخ ِآنرا امّا بهتر و‬ ‫معقولتر است که نهتنها و فقط با استناد بهآنسالها بلکه هم‪/‬چنین‪ -‬و شایدتنها‪ -‬بااستناد بهوضعیتِ‬ ‫کنونیِ جامعهیمان و برپایهی شرکت در مبارزهای که امروز جریان دارد‪ ،‬بیابیم‪.‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪711‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫پس‪/‬گفتار‬

‫‪ -7‬همانطور که پیداست‪ ،‬تالشِ من و گرایشِ من در ایننوشته همه ایناست که تجربهی خودِ"من" و خودِ"ما"‬ ‫را یک‪/‬سره در زیرِ تأثیرِ پدیدهی"قدرت‪/‬سیاست‪/‬مَداری"بررسی کنم‪ .‬امّا باید اذعان کنم که من موضوعِ قدرت‪/‬‬ ‫سیاست‪/‬مداری را‪ ،‬به خود و ازپیش برنگزیدهام‪ .‬اصالً بایدبگویم آنرا برنگزیدهام‪ .‬بلکه این موضوع‪ ،‬در طولِ راهی‬ ‫که من‪ ،‬همزمان با هزارانانسانِ دیگر‪ ،‬به در‪/‬سپُردنِ آن ناگزیر شدهبودم‪ ،‬خودرا بهدرونِ نگاهِ من وارد کرد‪.‬‬ ‫انقالبِبهمنِ‪ 31‬و حوادثِ دیگرِ در پیوند با آن‪ ،‬و رخ‪/‬دادهای عظیمِ هم‪/‬زمانِ با این انقالب در جهان بهویژه در‬ ‫کشورهای حوزهی بهاصطالح"سوسیالیسم واقعاً موجود"وکشورهای حوزهی بهاصطالح"سرمایهداریِ واقعاً موجود"‬ ‫از یکسو‪ ،‬و از سویِ دیگر‪ ،‬پدید آمدنِ حوادثی که در پیوند با این رُخدادها در "جهانِ درونِ" ما پدید آمدند‪-‬‬ ‫حوادثی که به روالِ معمول‪ ،‬کمتر بهآنها توجّه میشود‪ ،‬گویی در شمارِ رخدادهای تاریخ نیستند‪ ،-‬مرا هم مانندِ‬ ‫هزارها‪/‬هزار انسانِ ایرانیِ دیگر‪ ،‬به بازنگری بهاینحوادثِ این دو جهان‪ -‬جهانِ بیرون و جهانِ درون‪ -‬کشاند‪.‬‬ ‫این‪ ،‬نه نگریستن به دورترین نقطههای جهانِ بیرون‪ ،‬بلکه نگریستن به زوایای نیمهتاریک و نیمهمرطوبِ جهانِ‬ ‫درون بود که مرا متوجّهِ عنكبوتی کرد که سالهایسال در آن زوایا تارِ تاریکِ خودرا میتنید و من‪ ،‬بیآنکه آن‬ ‫عنكبوت و تنیدنِ تارهای تاریکاش را ببینم‪ ،‬دیدم که چیزی نمانده است بهتسخیرِ این تارها درآیم‪ .‬آنگاه از این‬ ‫درون‪ ،‬درونِ خودِ من‪ ،‬به درونهای دیگرِ موجود در درونِ جهانِ بیرون سرکشیدم‪ .‬و در آندرونها هم زوایایی‬ ‫دیدم تاریک و نَمور با همان عنكبوت و تارهای آن‪.‬‬ ‫این عنكبوت‪ ،‬عنكبوتِ قدرت بود‪ .‬من نامِ آن را قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداری نهادم‪ .‬هرچه که بیشتر بهاین عنكبوت‬ ‫خیرهشدم دیدم که نمیتوانم این عنكبوت را فقط قدرت بنامم‪ -‬هرچند که بسیار بهآن همانند است‪-‬؛ "سیاست"‬ ‫هم نمیتوانستم بنامم‪ -‬اگرچه بهآنهم بسیار همانند است‪-‬؛ "قدرتِسیاسی" و یا "سیاستِقدرت" و یا "سیاست‪/‬‬ ‫قدرت" هم نامهایِ رسایی بهچشمِ من نیامدند‪ -‬هرچند که به آنها هم شباهت بسیار برده است‪ .-‬سرانجام دیدم‬ ‫نامِ قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداری بهتر به این عنكبوت میآید‪ ،‬زیرا که کلمه"مَدار" در اینجا نهفقط یک پس‪/‬وَنِد ساده‪،‬‬ ‫بلکه "کانونِ معنایِ" این عنكبوت است‪.‬‬ ‫‪ -1‬بخشِ مربوط به دورهی ‪ 31/31‬تجربهی"ما"‪ ،‬یكی از دهها تجربهی مبارزهی اجتماعی در کشورِ ما است که‬ ‫در پس از انقالبِ بهمن‪ 31‬انجام شد؛ تجربهای که اکنون خود بَدَل بهیكی از آن دهها پهنهی پژوهشیِ تاریخِ‬ ‫کشور شد که انسانهای پُرشماری درآن بهکنكاش و جستُوجویاند‪ .‬برخیها بیچراغ و برخیها باچراغ‪ .‬در میانِ‬ ‫چراغداران میتوان انواعِ چراغداران را دید؛ هم‪/‬چنانکه در میانِ چراغها هم میتوان انواعِ چراغها را یافت‪ .‬برخی‬ ‫ها چراغِ عِلم در دست دارند‪ ،‬برخیها چراغِ دل‪ ،‬برخیها چراغِ سیاست‪ ،‬برخیها چراغِ احساس‪ ،‬و برخیها چراغ‬ ‫های دیگر‪ .‬در پَرتُوِ هریک از اینچراغها‪ ،‬البتّهکه میتوان برگوشههایی از حقیقتِاینتجربه‪ ،‬روشنایی انداخت‪.‬‬ ‫از جمله‪ ،‬تردیدی ندارم که با کاربُردِ زندهی رَوشِكارلماركس در تحلیلِ طبقاتیِ رخ‪/‬دادها‪ -‬و یا ریشهیابیِ رخ‪/‬‬ ‫دادها بهرَوالی که مثالً در کتابِ او «هجدهم برومِر»آمده‪ -‬میتوان به روایتِ دیگری از اینتجربه دست یافت و‬ ‫برخی دیگر از جنبههای اینتجربه را‪ -‬که در روایتهای دیگر تاریک و یا ناروشن میمانند‪ -‬روشن ساخت‪.‬‬ ‫بهرغمِ همهی اینها امّا‪ ،‬من در اینمیانه‪ ،‬مانندِ بسیاری از همراهان‪ ،‬نخست از فشارِ نیازی درونی به‪/‬درسپُردنِ این‬ ‫راه ناگزیر شدم‪ .‬بیچراغی‪ .‬در راه به چراغی رسیدهام که آنرا میجُستم‪ ،‬آنرا برداشتم و بهراه ادامه دادم‪ .‬نامِ‬ ‫اینچراغ چیست نمیدانم‪ .‬در پَرتُوِ روشناییِ اینچراغی که من با خود برداشتهام‪ ،‬باری بههر جهت‪ ،‬پدیدهی‬ ‫قدرت‪/‬سیاست‪/‬مَ داری بیش از اشیاء دیگر پدیدارتر و دیدهتر میشود‪ .‬راست این است‪ ،‬که من این چراغرا از پیش‬


‫چند نوشته‬

‫‪771‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫برنگزیدهام و روشن نكردهام‪ .‬این‪ ،‬چراغیاست که خود‪ ،‬در جریانِ کنكاشهای درونیام در من روشن شد‪ .‬مرا با‬ ‫برخی حقایق آشنا کرد که‪ -‬جدا از این که تلخاند یا شیرین‪ ،‬و سودمندند یا زیانمند‪ -‬برای من تازهاند و دیدنی‪.‬‬ ‫تصوّرِ من این است‪ ،‬که در زیرِ پرتُوِ اینچراغ‪ ،‬حقایق و واقعیتهاییرا میتوان دید که در پرتوِ چراغهای دیگر‬ ‫نمیتوانند دیده شوند‪ .‬و یا اگر هم دیده شوند تارند‪ .‬گمان من این است‪ ،‬که دیدنِ روشنترِ این حقیقتها هم‬ ‫مفیدند‪ .‬گیرم که‪ ،‬این نكته به باورِ من ب سیار درست است که تاریخ را نباید برای درآوردنِ پند و اندرز بررسی‬ ‫کرد‪ .‬اینکه برخیها میگویند «گذشته چراغِ راهِ آینده است» میتواند منشاءِ بهرهبرداریهای دلخواهانه و نیز‬ ‫سودجویانه از تاریخ باشد‪ .‬گذشته شاید بتواند به چراغِ راهِ آینده بَدَل شود ولی ما با این نیّت به گذشته فرو‬ ‫نمیرویم تا آن را به چراغِ آینده بَدَل کنیم‪ .‬چنینکاری ما را به آن جویندهگان طال بَدَل میکند که آزمندانه در‬ ‫دلِ کوه و زمین نقب می زنند و هیچ هدفی جز طال ندارند‪.‬‬ ‫‪ -5‬تاریخ‪/‬چهی س‪ .‬ف‪ .‬را‪ ،‬و نیز تاریخچهی آن تجربهای که زیرِ نامِ س‪ .‬ف‪ .‬در پس از انقالب‪ 31‬انجام یافت را‪،‬‬ ‫ممكن است کسی یا کسانی فقط در روزنامهها و نوشتههای رسمی و چاپیِ س‪ .‬ف‪ -.‬پیش و پس از ‪ -31‬دنبال‬ ‫کنند؛ و یا ممكن است کس یا کسانِ دیگری آنرا از دریچهی"حوزه"ی سازمانیِ خود‪ -‬پیش یا پس از ‪-31‬‬ ‫بررسی کنند؛ و یا دیگرانی از میدانهای درگیریهای مسلّحانه‪ -‬پیش یا پس از ‪ -31‬یا کسانِ دیگری از راهِ‬ ‫بررسیِ موضعگیریهای سیاسی س‪ .‬ف‪ -.‬پیش یا پس از ‪ -31‬در برابرِ حكومتِ شاه و حكومت اسالمی و یا در‬ ‫برابرِ مسائل دیگر‪ .‬در هر صورت‪ ،‬بسته به این که از کدامجایی به س‪ .‬ف‪ -.‬پیش یا پس از‪ -31‬نگاه شود‪ ،‬چهره‬ ‫هاییِ که از س‪ .‬ف‪ .‬ارائه خواهدشد متفاوت خواهد بود‪.‬‬ ‫من بر آن نیستم که بگویم چهرهای که من از س‪ .‬ف‪ -.‬پیش یا پس از ‪ -31‬ارائه کردهام یگانهچهرهی واقعی‬ ‫است‪ .‬من اصالً بهدنبالِ یافتنِ"یگانه"چهرهی"واقعیِ" س‪ .‬ف‪ -.‬چه پیش از ‪ 31‬و چه در خاللِ آن رَوَندِ سیاه‪-‬‬ ‫نبودهام‪ .‬زیرا آن روحیّهای که بر س‪ .‬ف‪ .‬چیرهتر بود دارای نه یک چهرهی "یگانه"ی واقعی بلکه دارایِ چندین و‬ ‫چند چهره بود که همه واقعی بودند‪ .‬شناختِ این که کدام یک از چهرههایی که از س‪ .‬ف‪ – .‬پیش و پس از ‪-31‬‬ ‫ترسیم میشوند‪ ،‬چهرههای واقعیِ آن هستند دشوار است‪ .‬تنها میتوانم بگویم بجز چهرههایی که با دستِ غرض‪/‬‬ ‫ورزان‪ ،‬از س‪ .‬ف‪ .‬نگاشته میشوند‪ ،‬بقیّهی چهرههایی که نگاشته شده یا خواهندشد‪ ،‬با هر زشتی و کجی و‬ ‫معوجیای که در آنها باشد‪ ،‬میتوانند "چهرههای واقعیِ" س‪ .‬ف‪ .‬باشند‪.‬‬ ‫من‪ ،‬بههرحال‪ ،‬به دنبالِ آن چهرهای بودم که از س‪ .‬ف‪ .‬و از آن روحیّهی معیَّن و از دارندهگان آن در من نقش‬ ‫بسته بود‪ .‬این چهره را من در کجا می توانستم بهتر ببینم؟‬ ‫در روزنامهی«کار»‪1‬؟ در نوشتههای دیدگاهی و فلسفی؟ در نوشتههایدیگران؟ در"اذهانِ"ما و دیگران؟ در رفتار‬ ‫و در چهرهی تکتکِمان؟ ‪ -‬بسته بهنقشهایی که داشتهایم؟‪ -‬در جهرهیخود؟ در چهرهی"چهرهها"؟ کجا بود‬ ‫بهراستی آن چهرهی از نگاهِ من واقعی؟ واقعیتِ این چهره از نگاهِ من؟‬ ‫‪ -1‬برایِ بررسیِ س‪ .‬ف‪ .‬در پس از ‪ ،31‬روزنامه یا گاهنامهی"کار" و برخی دیگر از "چهرههای کاغذیِ"س‪ .‬ف‪ ،‬دارای ارزشی محدود و‬ ‫ویژهی خود هستند‪ ،‬و اگرچه قطعاً یكی از چهرههای واقعی را نشان میدادند ولی خطایی بزرگ است اگر پنداشته شود که همهی‬ ‫چهرههای این انجمن را باز میتاباندند‪ .‬ارزش و اعتبارِ آنچه که در این روزنامه و نشریههای دیگر نوشته میشد‪ ،‬در درونِ س‪ .‬ف‪ .‬بسیار‬ ‫کمتر‪ -‬و یا درستتر بگویم‪ :‬بسیار متفاوتتر‪ -‬از بیرونِ آن بود‪ .‬این متفاوتبودن‪ ،‬دستِ كم تا سالهاي‪ 34/34‬بهحق یک متفاوتبودنِ‬ ‫واقعی و صادقانه بود؛ و سببِ آنهم این بود‪ ،‬که ‪ -7:‬موجودیتِ ما در حالِ شكلیابی بود‪ -1 ،‬هنوز س‪ .‬ف‪ .‬همان معجونِ دل‪/‬چسب‪ ،‬همان‬ ‫پدیدهی چند‪/‬معنای گذشته بود با همان ایهام و ابهامِ سالهای پیش‪ -5 ،‬و مهمتر از همهی اینها‪ ،‬هنوز آن چند‪/‬جانبهِگی پیشین‪ -‬که‬ ‫اکنون بهمیزانی بیشتر هم شدهبود‪ -‬پا بر جا بود‪ .‬امّا اینمتفاوتبودن‪ ،‬در پس از ‪ -34/34‬در س‪ .‬ف‪« .‬اکثریت»‪ ،-‬دیگر یک‪/‬سره‬ ‫دو‪/‬چهرهگی بود‪ ،‬دو‪/‬چهرهگی بهمثابهِ دو‪/‬رویی و تزویر‪ ،‬که ثمرهی پیروزیِ آن رَوندِسیاه در اکثریتِ س‪ .‬ف‪ .‬بود‪.‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪777‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫نمیدانم‪ .‬هرچه هست این است که من بههر دلیلی‪ ،‬آن چهره را در همان چیزهایی جست و جو کردهام و یافتهام‬ ‫که در ایننوشته می بینید‪.‬‬ ‫‪ -4‬روالِ نوشتهشدنِ اینمتن‪ ،‬بهگونهی یادداشتبرداریهایپراکندهبود‪ .‬تنظیمِآن در فصلها و عنوانهای جداگانه‬ ‫‪ ،‬بعدتر انجام گرفت‪ .‬این فصلبندیها و عنوانبندیها‪ ،‬بهاینسبب انجام شد که مگر نكاتِ اصلی برجستهتر شوند‪.‬‬ ‫با اینوجود‪ ،‬باید بگویم که گِردآوردنِ همه ی نكاتی که با هم پیونددارند در زیرِ یک فصل یا عنوانِمناسب‪ ،‬میسّرم‬ ‫نشد و از اینرو‪ ،‬مسائلِ مشترکی میانِ فصلها و عنوانهای جداگانه وجوددارند‪.‬‬ ‫‪ -3‬تأکیدِ من در این نوشته بر تأثیرِ ویرانکنندهی رَوَندِ قدرت‪/‬سیاست‪/‬مَدارشدن بر روی ما‪ ،‬روشن است که هیچ‬ ‫بهمعنای این نیست که من خود مسئول رفتار و آرایِ خود نبوده و یا نیستم و همهی گناهان بهگردن این رَوَند‬ ‫است‪ .‬نه! همهی آن سُستیهایی که در طولِ این رَوَند‪ ،‬از من در برابرِ قدرت سر زد‪ ،‬سُستیهای من بودهاند‪ .‬رَوَند‬ ‫های بیرونی(و یا حتّی درونی)گناهی ندارند؛ بلکه این رَوَندهگانِ هم‪/‬راه این رَوَندها هستند که قابلیّتِ بهگردن‪/‬‬ ‫گرفتنِ گناه را دارند‪.‬‬ ‫هم خودِ انصاف‪ ،‬و هم خودِ فردِ منصف‪ ،‬چنین حكم میدهند که‪ :‬جداکردنِ منصفانهی سهمِ جمع و سهمِ آن‬ ‫فردی که عضوِ آن جمع است‪ ،‬در سرنوشتِ جمع و نیز در سرنوشتِ فرد‪ ،‬کاریاست ناشدنی‪ .‬دشواریِ چنین‬ ‫کاری زمانی بیشتر میشود که نوع و شیوهی سهمگیریِ فرد و جمع در سرنوشتِ هم‪/‬دیگر‪ ،‬دارای هرج و مرج‬ ‫باشد و یا جمع و فرد هر دو گرفتار در رَوَندی خودبهخودی باشند‪ .‬در هرحال‪ ،‬موضوعِ پیوندِ"سهمِ فرد" و "سهمِ‬ ‫جمع" در زندهگیِ هم‪ ،‬یكی از چندین و چند تناقضی است که میانِ فرد و جمع بوده و هست‪.‬‬ ‫‪ -3‬اینکه من در ایننوشته‪ ،‬رَوَندِ سیاست‪/‬قدرت‪/‬مدارشدنِمان را رَوَندی سیاه نامیدهام که ما را به ورطهی خیانتِ‬ ‫سیاسی کشاند هرگز‪ -7 :‬بهمعنای بی اعتبار‪/‬دانستنِ ایستادهگیهایما‪ ،‬یعنی آن دههزار انسانِ پُرشور و پُرشعور‪،‬‬ ‫در برابرِ حكومتها (چه پیش و چه پس از انقالب)‪ ،‬و بههیچرُو بهمعنای مخالفت با شرکتِ زنده و فعّال و بیدریغِ‬ ‫ما در نبرد و جدال با حكومتها‪ -‬بهمثابهِ تجسّم قدرت‪/‬خواهی و تباهی‪ -1 ،-‬و نیز بهمعنای بیثمر‪/‬دانستنِ آن‪/‬‬ ‫همه تالشِ آنهمهانسان در آنسالها در پهنههای کوچک و بزرگِ رزمهای اندیشهیی و رزمهای عملی‪ -‬بهویژه‬ ‫در دفاع از کارگران و زحمتکشان‪ -‬نیست‪ .‬بلکه درست برعكس‪ ،‬بهمعنیِ آناست که آنایستادهگیهای بدونِ‪/‬‬ ‫هیچ‪/‬گونه‪/‬طمعِ سالهای پیش از بهمنِ‪ 31‬تا سالهای‪ ،31‬میبایست هم‪/‬چنان بدونِ هیچ طمعی ادامه مییافت و‬ ‫میباید ادامه بیابد‪.‬‬ ‫‪ -1‬تأکیدِ من در ایننوشته بر این که رَوَندِ نامبرده‪ ،‬سببِ مهمِّ زیانهایی بود که دیدهایم‪ ،‬معنایاش هرگز این‬ ‫نیست که برای این زیانها و یا پیداییِ پدیدههای نادرست در درونِ ما‪ ،‬نمیشود سببهای دیگری هم پیدا کرد‪.‬‬ ‫یقین دارم که سبب های دیگری هم درکاربودهاند‪.‬‬ ‫‪ -3‬همانگونه که پیوستن من به مبارزهیاجتماعی‪ ،‬بههمانگونه هم پیوستنِ من به س‪ .‬ف‪ .‬هنوز یكی از سبب‬ ‫های مهمِّ نشاطِ جان و اندیشهی مناست‪ ،‬بههمینروال‪ ،‬گرایشِمن بهانقالب و جنبشهای انقالبی و شرکتِ من‬ ‫ي آنچهای‪،‬‬ ‫در انقالبِ‪ ،31‬سببِ همیناندازه نشاط در جان وُ روح مناست‪ .‬ازهمینرو‪ ،‬ایننوشته اگرکه رو‪/‬به‪/‬رو ِ‬ ‫که آنرا "انقالب"مینامند و آنچهای که آن را انقالبِ‪ 31‬مینامند‪ ،‬ایستادهاست‪ .‬و همچنین اگرکه رو‪/‬به‪/‬روي‬ ‫آنچهای ایستادهاست که هم انجامدهندهیانقالب است و هم انجامشوندهیآن‪ ،‬یعنی انسان؛ این در رو‪/‬به‪/‬‬ ‫رو‪/‬ایستادن‪ ،‬از رویِ مخالفت نیست بلکه آشكارا از رویِ موافقت است‪ .‬ایننوشته نه رو‪/‬در‪/‬رو بلکه رو‪/‬به‪/‬رويِ‬ ‫اینها ایستادهاست‪ ،‬آنهم نهبرایِ مقابله‪ ،‬بلکه برای بَدَلشدن بهآینهای‪ -‬هرچند بسیارکوچک‪ -‬دربرابرِ آنها‪.‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪771‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬

‫‪ -1‬نقدِ مسئلهی قدرت‪/‬سیاست‪/‬مَداری‪ ،‬و دفاعِ من از روحیّهای که یكی از ممیّزههای آن‪ ،‬وارستهگیِ ستیزه‪/‬‬ ‫جویانهاش در برابرِ قدرت بهطورِکلّی و در برابرِ قدرت‪/‬سیاست‪/‬مداری بهطورِ ویژه است‪ ،‬مرا در برابرِ یكی از مهم‬ ‫ترینمسائلی نهادهاست که بر سرِ راهِ رسیدنِ همیشهگی بهدادگری و برابریِ انسانها وجوددارند‪ :‬یعنی نقشِ‬ ‫حكومت (دولت)‪ ،‬و نقشِ سیاست‪( -‬قدرت‪/‬سیسات‪/‬مداری)‪ . .‬بررسیِ هَردَم دوبارهی نقشِ این دو پدیده در اینراه‪،‬‬ ‫و نقد و بررسیِ تكلیفِ مبارزان ( و نیز خودِ مبارزهی) اجتماعی در برابرِ این پدیدهها‪ ،‬بحثهای مهمّیاند که باید‬ ‫بهآنها پرداخته شود‪.‬‬ ‫‪ -71‬روشناست که برخی از کسان‪ ،‬آن رَوَندی را که من سیاه مینامم‪ ،‬سفید مینامند‪ .‬جَدَلها‪ ،‬باری به یک‬ ‫معنا‪ ،‬برسرِ تشخیصِ رنگهاست‪.‬‬ ‫‪ -77‬تاریخ‪ ،‬قطعاً تنها آن حوادثی نیست که در"جهانِ بیرونِ"انسانها‪ ،‬در"درونِجامعه" رُوی میدهند؛ تاریخ‪ ،‬در‬ ‫همانحال‪ ،‬قطعاً شاملِ آنحوادثیهم هست که هم‪/‬زمان با آنحوادثِبیرون و در زیرِ تأثیرِ آنها‪ ،‬در"جهانِ درون"‬ ‫ در"درونِ انسان"ها‪ -‬روی میدهند‪ .‬از ایننگاه‪ ،‬بازتابِ هرچهرساترِ تاریخِ ِیک پدیده‪ ،‬دستِکم کارِ مشتركِ علم‪،‬‬‫هنر‪ ،‬فلسفه و‪ ...‬است‪ ،‬بهشرطی که رهروانِ هر یک از این راههایِ شناخت‪ ،‬با رَوِشهای مستقل و خود‪/‬ویژهی این‬ ‫راهها و با نگاهِ مستقل و خود‪/‬ویژهیخود به دیدن و بررسیِ یک پدیدهی تاریخی‪ ،‬و تاریخِ یک پدیده بپردازند‪.‬‬ ‫اگرچه‪ ،‬ناگزیر و حتمینیست که همه و هر رفتارِ بزرگی که از یک جمع یا یک فرد سر میزند‪ ،‬ریشه در درونِ آن‬ ‫فرد یا آن جمع داشتهباشد‪ ،‬و اگرچه‪ ،‬ناگزیر و حتمینیست که همه و هر رفتارِ بزرگِ یکجمع یا یکفرد‪ ،‬فَرآوردِ‬ ‫کُنِشواکُنِشی قبلی در درونِ فرد یا جمع‪ ،‬و یا فَرآورندهی کُنِشواکُنِشی در درونِ فرد یا جمع باشد‪ ،‬با اینهمه‪،‬‬ ‫الزم است که ردیابیِ آن انگیزهها و عاملهایی‪ ،‬که رفتارها و کردارهای بزرگِ فردها و یا جمعهای انسانی را‬ ‫موجب میشوند‪ ،‬همانگونه که درحوزهی"بیرون"‪ ،‬بههمانگونه نیز در حوزهی"درونِ" فرد و یا جمع انجام گیرد‪.‬‬ ‫‪ -71‬و‪ ...‬بهراستی چیست این انسان‪.‬‬

‫پایان‬ ‫‪7535‬‬


‫چند نوشته‬

‫‪775‬‬ ‫پس از فصول‬

‫اَبلَه‬ ‫این ابلهی که در من‬ ‫پنهان شدهست دیری‬ ‫با جانِ تو چهکردهست!‬ ‫()‬ ‫آخر چهگونه شد که توانستم‬ ‫ با آن که همچو بیشهای‪ ،‬عریان بودم ‪-‬‬‫پنهان بدارَمَت‪،‬‬ ‫و شرم داشتهباشم که ردّ ِ پای تو حتّی‬ ‫بر جادهای که سویِ خَلوَتِ من میرفت‬ ‫برجای ماندهباشد‪.‬‬ ‫دیری ز دستِ ناتوانیِ خود نالیدم‬ ‫اکنون‬ ‫در آتشاَم ز دستِ توانایی‪.‬‬ ‫()‬ ‫هیمه !‬ ‫آیا شود که آتش‬ ‫بارِ دگر زبانه کشد از زبان تو؟‬ ‫()‬ ‫افسانه نیست رُستَم !‬ ‫من بارها شدهاست که دیدم چیزی‬ ‫در گوشهای ز غارِ درونام جرقّه زد؛‬ ‫آنگاه دیدم او‬ ‫ خیرهشده به پیكرِ سهراب ‪-‬‬‫از دردِ ناگزیریِ خونی که ریختهاست‬ ‫چون ابری در سپیدهدَم‪ ،‬میسوخت‪.‬‬ ‫افسوس‬ ‫افسانه نیست رُستَم ‪.‬‬ ‫()‬ ‫هیمه!‬ ‫باید شود که آتش‬ ‫بارِ دگر زبانه کشد از زبانِ تو !‬ ‫‪7531‬‬

‫خیره در نگاهِ خویش‪ -‬بخشِ دوُّم‬


Turn static files into dynamic content formats.

Create a flipbook
Issuu converts static files into: digital portfolios, online yearbooks, online catalogs, digital photo albums and more. Sign up and create your flipbook.