M.Namari 3

Page 1

‫نقدی بر نقدی‬ ‫نقدی بر كتابِ «نقدِ عقلِ مُدِرن»‬ ‫«گردآوریِ گفتگوهايی با چندتن از انديشمندانِ اروپايی‬ ‫به كوششِ رامين جهانبگلو ‪ -‬چاپ تهران‪»4731‬‬

‫م‪ .‬نماری‬ ‫پاييز‪4733‬‬


‫فهرست ‪:‬‬ ‫‪ -‬اشاره‬

‫صفحه‬ ‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪3‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪6‬‬

‫‪ -2‬مُدِرنيته ‪ :‬فاصلهگيری با سُنّت ‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪11‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪11‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪11‬‬

‫‪ -4‬در بارهی معنای مُدِرنيته‬ ‫‪ -7‬عقلِ مُدِرن و فلسفه‬

‫‪ -1‬جایگاهِ اجتماعیِ عقلِ مُدِرن ‪.‬‬ ‫عقلِ مُدِرن بخشِ دولتی‪ ،‬عقلِ مُدِرن بخشِ خصوصی‬

‫‪ -5‬عقلِ مُدِرن و سياست‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪11‬‬

‫‪ -4‬عقل مُدِرن و دموكراسی‬ ‫‪ -2‬عقل مُدِرن‪ ،‬و پيوندِ ميانِ دموكراسی و سياست‪ -‬دولت‬ ‫‪ -7‬سياست ‪ :‬و تسخيرشدنِ غولآسای انديشهها به دستِ سياست‬

‫‪ -6‬بررسیِ«بررسیِ» عقلِ مُدِرن از برخی رویدادهای كنونی‬ ‫‪-4‬‬ ‫‪-2‬‬ ‫‪-7‬‬ ‫‪-1‬‬ ‫‪-5‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪12‬‬

‫سنجشِ ترازویِ سنجشگران‬ ‫سنجشِ خودِ سنجشگران‬ ‫انديشه و جامعه‬ ‫عاملِ انسانی‬ ‫قدرت‪/‬سياست‪/‬مداری‬

‫‪ -3‬عقلِ مُدِرن و فردِ آدمی‬

‫‪.‬‬

‫‪ -8‬عقلِ مُدِرن و داستانِ «دورهبندیِ تاريخ»‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪51‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪15‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪15‬‬

‫‪ -9‬چند طرح با سياه‪/‬قلم از چند چهرهی عقلِ مُدِرن‬ ‫آيزا بِرلين‬ ‫كورنِليوس كاستورياديس‬ ‫مارك فرُو‬ ‫آنتوانت فوك‬ ‫يورگِن هابِرماس‬


‫‪7‬‬

‫نقدی بر نقدی‪ -‬اشاره‬

‫اشاره ‪:‬‬

‫هميشه و در هرگوشهای از جهان‪ ،‬در دورههايی‪ ،‬دگرگونیهای بزرگ در تاريخِ بشر رُخ دادهاند كه بحث‬ ‫در بارهی همه يا بسياری از جنبههای آنها همچنان ادامه دارد‪.‬‬ ‫در سدههای‪ 46‬تا ‪49‬مسيحی‪ ،‬دگرگونیهايی در گروهی از جوامعِانسانی در گوشهای از جهان كه اروپا‬ ‫(غرب) ناميده میشود انجامگرفت‪ .‬بهنامِ ايندگرگونیها‪ ،‬تاكنون‪ ،‬چه كارهای سودمند كه انجام نگرفت‬ ‫و نيز چه كارهای زيانمند كه نشد‪ .‬چنان كه مرسوم و محتوم است‪.‬‬ ‫در همان اروپا‪ ،‬از همان آغازِ نخستين نشانههایِ پيدايیِ اين دگرگونیها‪ ،‬بحثهای بسياری آغاز شده‬ ‫بود در بارهی مشخّصههای اين دگرگونیها‪ ،‬ابعاد و دامنهی آنها‪ ،‬ماهيّتِ آنها‪ ،‬معنا و جایگاهِ آنها در‬ ‫تاريخِ انسان‪ ،‬و نيز در بارهی نامِ اين دگرگونیها‪ .‬در آنجا هم‪ ،‬آندگرگونیها دارای موافقان و مخالفان‬ ‫و بیطرفان بودند‪ ،‬همانطور كه در هر جايی مرسوم و محتوم است‪.‬‬ ‫موافقان تالشكردهاند آندگرگونیها را"مُدِرنيته"بنامند و از يک"آغاز"‪ ،‬آغازِ دورانِمُدِرن‪ ،‬نهتنها در اين‬ ‫گوشهی جهان بلكه در سراسرِ جهان نام ببرند‪ .‬بهتدريج كسانی از بیطرفانهم بهآنها پيوستند‪ .‬و‬ ‫سپس گروههايی از مخالفانهم خودرا بهلباسِمُدِرنيته درآوردند‪ .‬بازهم همچنانكه مرسوموُمحتوم است‪.‬‬ ‫در طولِساليان‪ ،‬از درونِ موافقانِ"عامِ"ايندگرگونیها(مُدِرنيته)‪ ،‬و نيز حتّی از درونِ موافقانِ"خاصِّ"آن‬ ‫ها‪ ،‬كه همهگی اين دگرگونیها را مُدِرنيته میناميدند و مینامند‪ ،‬گروهها و نحلههای بیشماری در‬ ‫آمدند‪ .‬به رسمِ محتوم!‬ ‫اينبحثها در دهههای گذشته نيز در اروپا‪/‬غرب ادامه يافته و افزون بر پرسشهایِقديمی پرسشهايی‬ ‫تازه را نيز در بر میگيرند از جمله در بارهی اينكه آيا اين دگرگونیها(مُدِرنيته) بهسرانجام و پايانِ‬ ‫قطعیِ خود رسيدهاند و آيا دورهی كنونی دورهی پس از آندگرگونیها(مُدِرنيته)است‪ ،‬و يا هنوز آن‬ ‫دگرگونیها(مُدِرنيته)«طرحیناتمام»اند‪...‬؟‬ ‫اينكه ادامهيافتنِ بحث در بارهی ايندگرگونیها(مُدِرنيته) آيا اصالً بهدليلِ نيازِ واقعیِجامعه بهضرورتِ‬ ‫روشنساختنِ گوشههای هنوز‪/‬نا‪/‬شناختهی ايندگرگونیها(مُدِرنيته)است‪ ،‬يا نه‪ ،‬اين فقط همانا نيازهایِ‬ ‫سياسی‪/‬اقتصادیِ برخی گروهها و يا طبقاتِ معيّناست كه اينبحثها را گاه‪/‬به‪/‬گاه بهعمد "ضروری"‬ ‫میگردانند‪ ،‬خود موضوعی مهم ولی بههرحال جداگانه است‪.‬‬ ‫در كشورِ ما نيز‪ ،‬هم اين دگرگونیهای اروپايی‪/‬غربی(مُدِرنيته) و هم مباحثِ خودِ اروپاييان‪ /‬غربيان در‬ ‫بارهی اين دگرگونیها (مُدِرنيته)‪ ،‬از همان آغاز‪ ،‬آثارِ خودرا برجا مینهادند و هنوز هم مینهند‪ .‬در ميانِ‬ ‫ما نيز نسبت بهاين دگرگونیها (مُدِرنيته) و نسبت به بحثهای غربيان در پيرامونِآن‪ ،‬موافقانِ(منتقد‪،‬‬ ‫مقلِّد‪ ،)...،‬و مخالفانِ(آزاده‪ ،‬مَسلَکی‪/‬مَرامی‪)...،‬و به‪/‬لباسِ‪/‬آنان‪/‬درآمده گان‪ ،‬و نيز بیطرفان‪ ،‬بودهاند و‬ ‫هستند‪ .‬اين بحثها‪ ،‬در جامعهی ما هم‪ ،‬نههميشه زيرِ فشارِ ضرورتهای سياسی‪/‬اجتماعیِ رشدِ جامعه‬ ‫ی ما در میگرفت‪ ،‬بلكه گاه زيرِ فشارِ منافعِ گروهها و نيز طبقاتِ معيّن درگيرانده میشد‪.‬‬ ‫اكنون در اينسالها نيز موجِ تازهای از مباحث پيرامونِ آندگرگونیها(مُدِرنيته)‪ ،‬در كشورِما بهراه افتاده‬ ‫است‪ .‬برخی از ايرانيانِ درگير در اينبحثها‪ ،‬متأسّفانه چنان میانگارند و می انگارانند كه گويی برای‬


‫‪1‬‬

‫نقدی بر نقدی‪ -‬اشاره‬

‫نخستينبار است كه دركشورِما در اينبارهها بحث درمیگيرد‪ .‬برخیها نيز چنين میانگارند و چنين‬ ‫میانگارانند كه گويی آنبحثها يکسره و يا عمدتاً بیراه بودند و بر شناختِالزموعينی از آندگرگونی‬ ‫ها(مُدِرنيته)پايه نداشتند‪ .‬اينداوریها نشان میدهند كه الزم است تاريخچهی اينبحثها در جامعهی‬ ‫مان‪ ،‬بهطورِ عادالنه و آزادانه‪ ،‬بارِ ديگر بررسی شود‪ .‬روشن است كه هيچيک از ما‪ ،‬خواهانِ اين نيستيم‬ ‫كه تاريخِ اينبحثها‪ ،‬بهناحق بیارج شود و اينتجارب‪ ،‬كه بههرحال پُشتوانههای فرهنگیِ همهی ما‬ ‫هستند‪ ،‬به هَدَر روند‪.‬‬ ‫راست ايناست‪ ،‬كه دركشورِ ما‪ ،‬بخشِ نهچندان كوچکی از اينبحثها دربارهی ايندگرگونیها(مُدِرنيته)‬ ‫‪ ،‬درحقيقت‪" ،‬بحثها در بارهی بحثها"بود‪ .‬يعنی بحثها بيشتر در بارهی خودِ بحثهای اروپاييان‪/‬‬ ‫غربيان در بارهی اين دگرگونیها (مُدِرنيته) بود‪ ،‬گيرم كه حتّی از ميانِ آن بحثهایِ خودِ غربيانهم‪،‬‬ ‫نهبهطورِ عمده اصلِ آنبحثها بلكه بيشتر"بحثهایصادراتیِ" كانونِ بحثهای درونِ كشورِ ما بودند‬ ‫‪ .‬همچنان كه مرسوم و محتوم است‪ .‬اينهم راست است‪ ،‬كه دركشورِ ما‪ ،‬خودِ آن دگرگونیها (مُدِرنيته)‬ ‫تجربه نشدند‪ .‬بلكه بيشتر نوعِصادراتیِ آن دگرگونیها(مُدِرنيته) تجربه شدهبودند‪ .‬همچنان كه مرسوم‬ ‫و محتوم است‪.‬‬ ‫راست است كه آن بحثها‪ ،‬به ميزانِ بااليی‪ ،‬در زيرِ فضایِ اجتماعی‪/‬سياسی‪/‬فرهنگیِ پديدآمده در اثرِ‬ ‫كاركردهای سياسی‪/‬اجتماعیِ حکومتِموسِوُم به"پَهلَوی"ها‪ ،‬انجام میگرفتند‪ .‬اينحکومت‪ ،‬آن دگرگونی‬ ‫ها (مُدِرنيته)را با شيوههايی چنان آشکارا ويرانگر‪ ،‬در زمينههایِ اقتصادی‪/‬سياسی‪/‬فرهنگیِ جامعه‬ ‫متحقّق میساخت‪ ،‬كه نه فقط مخالفتهایِ محافلی كه منافعِ خودرا در پُشتِ واپسگرايی پنهان كرده‬ ‫بودند‪ ،‬بلكه ايستادهگیهایِ برحقِّ محافلِ پيشرو را هم‪ ،‬كه با خودِ آن دگرگونیها(مُدِرنيته) هماهنگ‬ ‫هم بودند‪ ،‬برانگيخته بود‪ .‬امّا اينهم راستاست كه با وجودِ تالشهایِ حکومت و آن محافلِ پنهانشده‬ ‫در پُشتِ واپس‪/‬گرايی برایِ به ژرفا‪/‬نرفتن و نقّادانه‪/‬نگشتنِ اينبحثها‪ ،‬و بهرغمِ تنگنايیهای سياسی‪،‬‬ ‫انبوهِ بزرگی از انسانهای ايرانی از گروهها و اليههای گوناگونِ اقتصادی و فرهنگی‪ ،‬میكوشيدند تا اين‬ ‫بحثها هرچه ژرفتر و سنجشگرانهتر ادامهيابد؛ در نتيجهی كوششهای اين انبوهِ گستردهی انسانها‪،‬‬ ‫بخشِ بزرگی از آنبحثها در آندورهها‪ ،‬در سهجنبهی به‪/‬هم‪/‬پيوسته انجامگرفتند‪:‬‬ ‫‪ -4‬بحث در بارهی بحثهایِ غربیها در بارهی آن دگرگونیها (مُدِرنيته)‪،‬‬ ‫‪ -2‬بحث در بارهی خودِ اين دگرگونیها (مُدِرنيته) در غرب‪،‬‬ ‫‪ -7‬و بهويژه‪ ،‬بحث در بارهی آندگرگونیهايی در جامعهیايران‪ ،‬كه ادّعا میشد انتقالِ هماندگرگونیها‬ ‫(مُدِرنيته) بهايران است‪ .‬ايندگرگونیهایِ در ايران‪ ،‬در زيرِ تأثيرِ و فشارِ سياسی‪/‬اقتصادیِسنگينی انجام‬ ‫میگرفت كه از سویِ صاحبانِ قدرتِ سياسی و اقتصادیِ گروهی از جوامعِ قدرتمندِ اروپايی‪/‬غربی‪ ،‬كه‬ ‫خودرا وارثان و حامالنِ هماندگرگونیها(مُدِرنيته) می ناميدند‪ ،‬و نيز از سویِ برخی از محافلِ فکری‪/‬‬ ‫فرهنگیِ آنجوامع هم كه با آنها همكاری می كردند‪ ،‬وارد میآمد‪.‬‬ ‫بسياری از شركتكنندهگان درآنبحثها‪ ،‬اگرچه آندگرگونیهایِغرب(مُدِرنيته)را تجربه نکرده و به‬ ‫اصطالح نزيسته بودند‪ ،‬امّا دگرگونیهايی را در جامعهی خودشان‪ -‬ايران‪ -‬تجربه كرده و زيسته بودند‬


‫‪5‬‬

‫نقدی بر نقدی‪ -‬اشاره‬

‫كه مستقيماً زيرِ فشار و تأثيرِ آن دگرگونیها (مُدِرنيته) در غرب بر جامعهی ايران‪ -‬بهنادرست يا‬ ‫بهدرستی‪ -‬تحميل شدهبودند‪ .‬ماهيّتِ آندگرگونیهايی كه اينبحثها‪ ،‬در كورانِ تحققِ آنها در كشور‪،‬‬ ‫انجام میگرفتند‪ ،‬هنوز موردِ بحث است‪ ،‬بحثی كه بسيار مهم است‪.‬‬ ‫امّا از سویِديگر‪ ،‬اگرچه آندگرگونیهای در جامعهی ايرانِآندوره‪ ،‬بهزور انجامگرفته‪ ،‬و آلوده با برنامه‬ ‫هایِ استعماری‪ ،‬امپرياليستی و جهانخوارانه بوده‪ ،‬ولی در همانحال‪ ،‬همانندیهای بسياری با همان‬ ‫دگرگونیها(مُدِرنيته) در غرب داشتند‪ .‬از اينرو‪:‬‬ ‫ اين انتقادات‪ ،‬نهفقط متوجّهِ شيوههایِ استعماری‪ ،‬وابستهكننده‪ ،‬و امپرياليستیِ صدورِ آن دگرگونیها‬‫(مُدِرنيته) بهايران‪ ،‬بلكه نيز‪ ،‬متوجّهِ معايبِ سرشتیِ خودِ آن دگرگونیها (مُدِرنيته) هم بوده است‪.‬‬ ‫ اينگونه نبود كه انتقادِ شركتكنندهگانِ در آنبحثها از آن دگرگونیها (مُدِرنيته) در غرب‪ ،‬هيچ‬‫ما‪/‬به‪/‬اِزایِ تجربی نداشته است‪.‬‬ ‫و هم ازاينرو‪ ،‬برای نسلِ ما نيز‪ ،‬هم آن دگرگونیها (مُدِرنيته) و مباحثِ پيراموِن آنها در غرب‪ ،‬و هم‬ ‫آن دگرگونیها در كشورِ ما‪ ،‬از همان دهههای‪ 73‬و‪ ،13‬بسيار آشنا بودند‪ .‬در ميانِ ما هم‪ ،‬از موافقانِ‬ ‫عامِ آندگرگونیها(مُدِرنيته)در غرب وجودداشتهاند تا موافقانِخاصِّ آن‪ ،‬يعنی كسانی كه آندگرگونیها‬ ‫را فقط و تنها با نامِ مُدِرنيته می پسنديدند و پشتيبانی میكردند‪.‬‬ ‫نوشتهی پيشِرو‪ ،‬كوششیاست برای شركت در اين موجِ تازه از آنمباحثِ نا‪/‬تازه‪ .‬امّا نه كوششی‬ ‫بهاصطالح عام‪ ،‬بلكه كوششی از راهِ نقدِ انديشههای مشخّصِ گروهی از هوادارانِ خاصِ آن دگرگونی‬ ‫(مُدِرنيته)‪ ،‬كه آن دگرگونیها را فقطبهفقط و بهاصرار‪ ،‬مُدِرنيته مینامند‪ .‬و مُدِرنيته را هم فقط و فقط‬ ‫خوب و سودمند میاِنگارند‪ .‬كتابِ«عقلِ مُدِرن»و« نقدِ عقلِ مُدِرن» نيز پايهی اصلیِ‪-‬و البتّه نه يگانه‬ ‫پايهی‪-‬بحث است‪ .‬اميدوارم كه لَحنِايننوشته‪ ،‬كه گهگاه چندان دلچسب نيست‪ ،‬سبب نشود كه رابطه‬ ‫ی ميانِ خواننده و ايننوشته آسيب ببند‪.‬‬


‫نقدی بر نقدی‪ -‬در بارهی معنای مُدِرنيته‬

‫‪6‬‬ ‫‪ -1‬در بارهي معناي مُدِرنيته‬

‫درحالیكه مُدِرنيته‪ ،‬بهگفتهی بسياری از انديشهمندانِ اين كتاب‪ ،‬ريشه و پايهی بخشِ بزرگی از انديشه‬ ‫و نيز زندهگیِ جامعهی اروپا (غرب) است‪ ،‬ولی هنوز يک گونهگونیِ نزديک به هرج و مرج بر بحثِ‬ ‫پيرامونِ معنا و نقشِ تاريخیِ آن سايه انداختهاست‪ .‬در اين كتاب هم تقريباً هر يک از انديشهگران‪،‬‬ ‫برداشتِ ويژهی خودرا از مُدِرنيته دارند‪ .‬در اينبخش‪ ،‬بهكوششی كه آلِن تورین‪ 1‬بهزعمِ خود برای‬ ‫روشنیافکندن بر درونْمايهی مُدِرنيته انجام داده است‪ ،‬نگاهِ كوتاهی انداخته میشود‪.‬‬ ‫«چه دركشورهای رشديافته و چه دركشورهای درحالِ رشد‪ ،‬از قلمروِ وسيله بهقلمروِ هدف ميروند‪ .‬اين چيزیاست كه‬ ‫مفهومِ«مُدِرنيته»را میسازد‪ .‬يعنی مُدِرنيته‪ ،‬نوعي جامعهاست كه تعريفِ آن در آغاز‪ ،‬بهادادن به عقالنیسازی و‬ ‫دُنيَویسازیِ زندهگیِ اجتماعیاست‪ ،‬همراه با انديشهی حذفِ تدریجيِ امرِ اجتماعي و فرهنگي و سُنّتي و مذهبي‬ ‫بهنفعِ دنياي شفاف و نافذِ تكنيك‪ ...‬جامعهی مُدِرن جامعهای است كه بهكمكِ عقل‪ ،‬جهاتِ بيشازپيش كامل و‬ ‫متنوّعِ فردیت‪ ،‬فرهنگ‪ ،‬و جامعهرا مطرح میسازد‪».‬ص‪ . 35‬تاكيدها از من‬

‫آنچه كه اين انديشهمند در بارهی مُدِرنيته میگويد‪ ،‬بهگمانِ من‪ ،‬واقعیترين گفتار و داوری در اين‬ ‫كتاب در بارهی مُدِرنيته است‪ .‬عيبِ كوچکِآن تنها ايناست‪ ،‬كه آلِن تورِن‪ -‬بهمثابهِ يک هواخواهِ‬ ‫تندرُویِ مُدِرنيته‪ -‬پردهی فريبندهای از جمالتِ پرطمطراق بر روی حقايقِ تلخِ جوامعِ مُدِرنيته میكشد‪:‬‬ ‫‪4‬ـ وقتی گفته میشود «مُدِرنيته نوعی جامعه است‪ ،»...‬اگر كه مراد اين باشد‪ ،‬كه «هر نوع جامعهای‬ ‫است‪ ،»...‬دراين صورت‪ ،‬اين حکم نادرست است‪ ،‬زيرا كه مُدِرنيته تنهاوتنها یك نوع جامعه است‪.‬‬ ‫آنهايیكه تالش دارند تا مُدِرنيتهرا چيزی جهانی بپندارند و بپندارانند و از اينپندار هواخواهی می‬ ‫كنند‪ ،‬خود با اين«بومیبودنِ مُدِرنيته» مواجه شدهاند‪.‬‬ ‫«اتهامِ قوممَداری‪ ...‬من تصوّر نمیكنم كه چون فکری در بافتِ جغرافيايی و تاريخیِ خاصّی پديد آمده‪،‬‬ ‫ضرورتاً وابسته بههمان بافت باشد‪».‬ص‪ -43‬لُوك فِری‬ ‫لُوك فِري‪ ،2‬البتّه بارها در بحثِ مشخّص در بارهی چيزی مشخّص‪ ،‬يعنی مُدِرنيته‪ ،‬به استدالل های‬ ‫نامشخّص و كلّی میپردازد‪ .‬و آنگاه هم كه بهآوردنِ دليلی مشخّص روی میآورد بهيک نظيرهسازیِ‬ ‫بسيار نامعقول دچار میآيد‪ .‬او میگويد ‪:‬‬ ‫« ببينيد‪ ،‬اعراب واضعِ عِلمِ جبر هستند‪ ،‬امّا تمامِ جهان از آن استفاده میكنند‪ » ...‬ص‪44‬‬

‫گمانمیكنم كه نا‪/‬به‪/‬جايیِ اينمثال برای اينبحث كامالً روشنباشد‪ .‬بحث در بارهی مُدِرنيته‪ ،‬بحث در‬ ‫بارهی يک پديدهیفرهنگی‪ ،‬اجتماعی‪ ،‬فلسفی‪ ،‬سياسیاست‪ ،‬درحالیكه رياضی چنينويژهگیایراندارد‪.‬‬ ‫برخی از كسان میكوشند تا اين«مُعضَل»را با اينپاسخ حل كنند‪ ،‬كه مُدِرنيته دارای انواعوگونه های‬ ‫بیشمار میتواند باشد‪ .‬و اين البتّه پاسخی است كه نهتنها هوادارانِ مُدِرنيته‪ ،‬بلكه همهیكسانی كه‬ ‫هوادار و خواهانِ جهانیكردنِ«الگویِ زندهگی»خودی هستند از آن بهره میگيرند‪.‬‬

‫‪Alain Tourain -4‬‬ ‫‪Luc Ferry -2‬‬


‫‪3‬‬

‫نقدی بر نقدی‪ -‬در بارهی معنای مُدِرنيته‬

‫در اينجا‪ ،‬گفتگو بر سرِ اين نيست‪ ،‬كه مُدِرنيته‪ ،‬مانندِ هر تجربهی ديگر در جهان‪ ،‬چيزهايی و يا‬ ‫اجزايی برای يادگيری در ديگر سرزمينها ندارد‪ .‬گفتگو تنها برسرِ اين است‪ ،‬كه مُدِرنيته همچون يک‬ ‫مجموعه و يک"رُویِهمِ"مشخّص‪ ،‬همچون بهاصطالح يک كُل‪ ،‬نمیتواند جهانی قلمداد گردد‪.‬‬ ‫درست ايناست‪ ،‬كه مُدِرنيته بهمثابهِ يکی از مهمترين پيآمدِ نوعِ اروپايی (غربیِ )رُشد و پيشرفتِ‬ ‫صنعت است‪ .‬مهار و سُکانِ اصلیِ اين نوعِ پيشرفت‪ ،‬در دستِ سرمايهداران‪ ،‬و در زيرِ فشار و انگيزشِ‬ ‫انگيزه های ويژهی نظام سرمايهداری‪ -‬سودبَری و پولسازی‪ -‬بوده و هست‪ .‬گذشته از اين‪ ،‬مُدِرنيته در‬ ‫زمينِ فرهنگیِ اروپايی(غربی)شکل گرفته و نشو و نما كردهاست‪ .‬همچنين‪" ،‬بُرهه"ی زمانیِ پاگيریِ‬ ‫مُدِرنيته‪ ،‬نيز‪ ،‬رنگِ خودرا برآن زده‪ ،‬و افزون براينها‪ ،‬شيوه و نوعِ تالش و مبارزهی نيروهای راهبَرِ‬ ‫مُدِرنيته‪-‬در دورهی آغازينِ آن‪ -‬بر ضدِّ سدها و موانعی كه بر سرِ راهِ آن بودند‪ ،‬نيز‪ ،‬آثار و نشانههای‬ ‫ژرف و سنگينی بر درونمايه و برونمايهی آن گذاشته؛ و سخن كوتاه ‪ :‬همهی اين چيزها‪ ،‬مُدِرنيته را‬ ‫به پديدهای بومی و ويژه بَدَل كرده است‪.‬‬ ‫‪2‬ـ «تکنيک»‪ ،‬يکی ازآن كلماتی است كه ريشه در زبانِ يونانی دارند و از بس در طولِ زمان با معانی و‬ ‫برداشتهای گوناگون بهكار رفته‪ ،‬از درونمايهها و معناهای فراوان و گاه ضدِّ هم و نا‪/‬همْ‪/‬خوان انباشته‬ ‫شده است‪.‬‬ ‫میگويند‪" :‬تکنيک"مجموعهی آن تجربهها‪ ،‬مهارتها و اُستادی‪ ،‬رَوِشها‪ ،‬و هنرِآفرينش‪ ...‬است كه به‬ ‫كمکِ آنها آدمی میتواند دانش و شناختِ خودرا از جامعه و طبيعت‪-‬دانش و شناختهای گِردآمده‬ ‫در همهی پهنههای علم و هنر و‪ -...‬به بهترينشکل در راهِ توليد و آفريدن و ساختنِ چيزهايی كه به آن‬ ‫ِ‬ ‫سوی‬ ‫ها نيازمند است بهكارگيرد‪ .‬تکنيک(فن)‪ ،‬پُلی است ميانِ دانش و تجربه از يکسو‪ ،‬و آفرينش از‬ ‫ديگر‪ .‬بهسخن ديگر‪ ،‬توانايیِ آدمی است در كالبد‪/‬بخشيدن به دانش و تجربه‪ -)Duden(»...‬فرهنگِ زبان آلمانی‬ ‫با آنكه فن در همهی عرصهها وجود دارد‪ ،‬ولی از نحوهی بيانِ آلِن تورین پيداست كه او از يکسو‪،‬‬ ‫بهويژه به تکنيک در اقتصاد بيشتر توجّه دارد‪ .‬و از يکسو‪ ،‬در حقيقت مرادِ او بيشتر كلمهی هم‪/‬ريشه‬ ‫با كلمهی تکنيک‪ ،‬يعنی"تکنولوژی" است‪.‬‬ ‫امّا مفهومِ فن يا تکنيک‪ ،‬و نيز فنآوری يا تکنولوژی‪ ،‬آشفتهتر از آن است كه در نگاهِ نخست احساس‬ ‫میشود‪ .‬و اين آشفتهگی هنگامی بيشتر بَرمَال میشود كه بخواهيم اين مفاهيم را در پهنهی"عمل" و‬ ‫در صحنهی زندهگیِ روزمره بهكار گيريم‪ .‬مثالً در جامعهای كه نظامِ اقتصادیِ آن بر كاركردِ سرمايه و‬ ‫سود استوار است و هر چيزی بهمثابهِ كاال ارزيابی میشود‪ ،‬تکنيک يا فن‪ ،‬و فنآوری يا تکنولوژی‪ ،‬در‬ ‫بخشِ بزرگ و نيرومندِ خود‪ ،‬آن چيزیاست كه دانش و مهارت و تجربه و‪ ...‬آدمی را تنها در خدمتِ‬ ‫افزايش سودِ سرمايه و رقابت در بازار و‪ ...‬مینهد‪ .‬چنين برداشتی و چنين كاربُردی از تکنيک‪ ،‬البتّه‬ ‫تنها و يگانه برداشت و كاربُردِ از آن در چنين جوامعی نيست‪ ،‬و برداشتهای ديگری كه از گونههای‬ ‫انسانیترِ كاربُردِ تکنيک در جامعه هواخواهی می كنند نيز وجود دارند‪ ،‬ولی تنها همين گونهی سود‪/‬‬ ‫جويانهی كاربُردِ تکنيکاست كه مُهر وُ نشانِ خودرا بر"كاربُردِ"آن در اينجوامع میزند‪ .‬دنيای اين‬ ‫چنين تکنيکی‪ ،‬بر خالفِ ديد و داوریِآلِن تورین‪ ،‬نهتنها «نافذ و شفّاف» نيست بلكه بسيار تيره است‬


‫‪8‬‬

‫نقدی بر نقدی‪ -‬در بارهی معنای مُدِرنيته‬

‫و نا‪/‬نافذ‪ .‬چنين گونهای از تکنيک‪ ،‬يکی از زيانبارترين و نيز كهنه ترين نوعِ تکنيک و فن در جهان‬ ‫است‪ .‬اين نوعِ تکنيک تاكنون نقشِ بسيار بزرگی در نابودساختنِ نيرویِ طبيعی و اجتماعی و انسانی‬ ‫داشته و دارد‪ .‬همين نوعِ تکنيک‪ ،‬از جملهی آن انواعی از تکنيکاست كه نهتنها «امرِ اجتماعی‪،‬‬ ‫فرهنگی‪ ،‬سنّتی‪ »...‬و البتّه نه مذهب را‪ ،‬بهنفعِ دنيای تيره و نا‪/‬نافذِ خود‪« ،‬حذف میكند» بلكه فقط‬ ‫انسانها را به«نفعِ»ايندنيا حذف میكند‪ .‬چنين فاجعهایرا میتوان در همهی كشور هایسرمايهداریِ‬ ‫جهانِ معاصر‪ ،‬و همهی كشورهایديگری كه بهايننوعِپيشرفتِ تکنيک گردننهادهاند‪ ،‬كم يا بيش‪ ،‬ديد‪.‬‬ ‫چنيننوعی از تکنيک‪ ،‬در واقعهم يکی از پايههایاصلیِ"مُدِرنيته"بوده و هست‪ .‬چنين ارزيابیای نسبت‬ ‫بهرابطهی اين نوعِ تکنيک و تکنولوژی با مُدِرنيته‪ ،‬نه تازه است و نه در انحصارِ متفکّرانِ بهاصطالح‬ ‫چپ‪ .‬بسياری از روشنفکرانِاروپايی‪-‬كه"چپ"نبوده و يا نيستند‪-‬از همانِآغازِ مُدِرنيته چنينارزيابیای‬ ‫داشتهاند‪« .‬سرمايهداری‪ ...‬قاطعترين نيرویِ سازندهیزندهگیِ مُدِرناست‪ ».‬ماكس وِبِر‪«-‬مقدّمهی اخالقِ پروتستانی»‬ ‫با آنكه گاهگاهی ميانِ برداشت از فنوُتکنيک در اقتصاد و جامعه‪ ،‬با برداشت از آن در هنر و ادبيات‪ ،‬نا‪/‬‬ ‫خوانايیها و نا‪/‬هم‪/‬سويیهايی وجوددارد‪ ،‬ولی مبالغه بر نقشِ تکنيک و فن در هنر و ادبياتِ اين جوامع‬ ‫هم پيشينه دارد و بهسهمِ خود به«حذف»های فاجعهبار در بخشِبزرگی از ادبيات و هنر انجاميده است‪.‬‬ ‫يعنی به«حذفِ امرِ اجتماعی»‪ ،‬امرِ عاطفی‪ ،‬و امرِ محتوا و درون مايه در هنر‪.‬‬ ‫«مُدِرنيته»‪ ،‬نامِ "يکی"از تجربهها و راههای"نوآوری"در جهاناست كه از همانِ آغاز‪ ،‬ويژهگیِ بزرگِ آن‪،‬‬ ‫بزرگنمايی و مبالغه در نقشِ تکنيک و فن بوده است‪ .‬امری كه موجب شده تا در جوامعِ مُدِرنيته« امرِ‬ ‫اجتماعی و فرهنگی ‪ »...‬بهتدريج بهميزانِ فراوان«حذف»شوند‪.‬‬ ‫‪ -7‬آلِن تورین در جای ديگری میگويد ‪:‬‬ ‫«مُدِرنيته‪ ،‬جدايیِ امرِ عينی و امرِ ذهنی است‪ ...‬مُدِرنيته اين است‪ .‬فاعل‪ ،‬فردی است كه قادر است نوعیوحدت را ميانِ‬ ‫تعلّقاتِجمعي‪...‬ازيکسو‪ ،‬وعقالیيساختن بهكمكِبازاروصنعتوقانون‪ ،‬از سویِديگر‬

‫حفظكند‪»...‬ص‪38‬تاكيد از من‬

‫همانجوركه ديدهمیشود«تعلّقاتِ جمعی»و عقالنیسازیِآن بهكمکِ بازار و صنعت و قانون‪ ،‬كاری است‬ ‫كه فردِ مُدِرن در جامعهی مُدِرنيته انجام میدهد‪ .‬بهگفتهیديگر‪ ،‬جامعهی مُدِرن‪ ،‬همان«وحدت»ی‬ ‫است كه فردِ مُدِرن ميانِ تعلّقاتِ جمعی(همان ارزشهای فرهنگی‪ ،‬اجتماعی‪ ،‬سنّتی‪ )...‬و عقالنی سازیِ‬ ‫آنها با «كمکِ» بازار و صنعت و قانون برقرار كرده است‪.‬‬ ‫مفهومِ چنين«كمک»ی بايد بهروشنی آشکارباشد‪« .‬كمک»ی كه بازار و صنعت‪ -‬صنعتی كه بازاری‬ ‫است‪ -‬میتوانندبکنند هرگز بجز ايننيست كه اين«تعلّقات»را سودآور و پولساز كنند‪ ،‬تا مانع و‬ ‫جلوگيرِ توليد نشوند‪ ،‬يعنی كاریكنند كه در عمل اينارزشها بهدنبالِ بازار و صنعت راه بيفتند و از آن‬ ‫پيروی كنند‪ ،‬و اگر نخواستند پيرویكنند هرگونه مقاومتِ آنها را به هر تَرفَند و زور درهم بشکنند‪.‬‬ ‫كاری كه تاكنون انجام دادهاند‪ .‬در حقيقت‪ ،‬از اينديدگاه‪ ،‬جامعه در يکسو قرار میگيرد‪ ،‬و عقالنی‪/‬‬ ‫سازی در سوی ديگر‪ ،‬و در مياِن اين دو‪ ،‬بازار(صنعت)و قانون‪ ،‬واسطه میشوند تا ايندو باهم "كنار"‬ ‫بيايند‪ .‬كنارآمدن و وحدتی كه بازار يکی از كارگذارانِآن باشد‪ ،‬هر نامی كه بخواهد بهخودبگيرد‪ ،‬چيزی‬ ‫نخواهد بود جز كنارآمدنی سوداگرانه‪ .‬چيزی كه در جوامعِ اروپايی(غرب) گواهِ آن هستيم‪.‬‬


‫‪9‬‬

‫نقدی بر نقدی‪ -‬در بارهی معنای مُدِرنيته‬

‫آن «عقالنیسازی»‪ ،‬كه بهكمکِ بازار و صنعت انجام بگيرد‪ ،‬ناگزير است تا از «عقل»برداشتی بازاری‬ ‫داشتهباشد‪" .‬عقلِ معاش" البتّه كه يکی از گونههای عقل است ولی قطعاً يکی از گونه های مُنحَطِآن‪.‬‬ ‫آنچهكه در اينكتاب ازآن بعنوانِ«عقلِ ابزاری»نام بردهاند هميننوع عقل است كه بهباور آلِن تورین‬ ‫فردِ آدمی بايد بهكمکِ آن‪ ،‬تعلّقاتِ اجتماعی را عقالنی سازد‪.‬‬ ‫‪ -1‬و درست همينعقلاست كه بهاعتقاد آلِن تورین«جهاتِ بيشازپيش متنوّع وكاملِ فرديت‪ ،‬فرهنگ‬ ‫و جامعه را مطرح میسازد»‪ .‬آنچه كه او میگويد‪ ،‬در جوامعِ غربی واقعيت دارد‪ ،‬فقط پرسش ايناست‬ ‫كه مراد از«متنوّع و كامل»چيست؟ ظاهراً پاسخِ اين پرسش‪ ،‬خود دارای«تنوّعِ كامل» است!‬ ‫آنتنوّعی كه امروزه‪ ،‬برای نمونه‪ ،‬جامعهی آلمان را فراگرفته‪ ،‬آميزهای از چندينگونه از«تنوّع» است‪.‬‬ ‫هريک ازاين گونههای تنوّع را ارزشِويژهای است؛ برای نمونه ‪:‬‬ ‫‪ -4‬يک گونه از تنوّع‪ ،‬آن تنوّعی است كه از سویِ بخشِ بزرگی از"اقتصادِ بازار" در اينجامعه دامن زده‬ ‫میشود و از سوی اين نيرو سامان میيابد‪ .‬گسترهی اين گونهی تنوّع‪ ،‬در عمل هيچ محدوديتی ندارد‪.‬‬ ‫هرچيزی كه بتواند بهصورتِ"كاال" درآيد و به"بازار"بّردهشود و ازآن‪" ،‬سود" بهدستآيد‪ ،‬میتواند در‬ ‫گسترهی اينتنوّع جای گيرد‪ :‬گوشت‪ ،‬خودرو‪ ،‬پوشاك‪ ،‬ابزارهایِخانهگی ‪ ،‬شعر و داستان و هر فراوردهی‬ ‫هنریِ ديگر‪ ،‬انواعِ دانش‪ ،‬سياست‪ ،‬اخالق و‪...‬‬ ‫در اينگونهیتنوّع‪" ،‬نوع"ها پيشوُبيش از همه‪ ،‬از نيازها و درخواستهای سرمايهگذاران پيروی‬ ‫میكنند‪ .‬تنوّعخواهی بهگونهایماليخوليايی رواج دادهمیشود‪ .‬دستگاههایعظيمِآوازهگریهای بازرگانی‪،‬‬ ‫از هرچيزی و از هر شيوهای سود میجويند تا انسانها را به ستايش و كُرنِش در برابرِ اينتنوّعخواهی وا‬ ‫دارند‪ .‬مصرفِالابالی و خودسردانه و بیرحم‪ ،‬پايه وكانونِ اينتنوّع است‪ .‬هم آغازِ آناست و هم پايانِ آن‪.‬‬ ‫ويژهگیِ بزرگِ ايننوعِ تنوّع درايناست كه هيچگونه تنوّعِ ديگریرا كه باآن‪ ،‬ناسازگاریِ سِرِشتی داشته‬ ‫باشد برنمیتابد‪ .‬در حقيقت‪ ،‬دشمنِ هرگونه تنوّعیاست كه پايهیآن بر روی سود و پول نباشد‪ .‬اين‬ ‫تنوّعِ بازاری‪ ،‬امروزه بهيکی از"ثبات"های كهنهی جامعهی آلمان بَدَل شدهاست‪ .‬و هوادارانِ آن آمادهاند‬ ‫كه برای حفظ و نگهداشتِ اين ثبات‪ ،‬بههر كاری حتّی جنگ دست بزنند‪.‬‬ ‫‪ -2‬تنوّعِ ديگر‪ ،‬رهآوردِ گسترشِ بیحسابِ"خودخواهی"و"خود‪/‬مَداری"‪-‬يا خود‪/‬ترسی است‪ .‬آن"نوعها"‬ ‫‪ ،‬كه اين تنوّع از آنها ساخته میشود‪ ،‬ظاهراً در زيرِ فشار و تحريکِ غريزههای مربوط به اينگونه‬ ‫"تنوّعخواهی"ها ‪-‬بهويژه غريزهی خودخواهی‪-‬است كه پديدار میشوند‪ .‬اين تنوّعخواهی بيش از هر‬ ‫چيز برای فرونشاندنِ هَوَسهای"من"‪ ،‬برای نمايشِ"خود" است‪" .‬من"و"خودی"‪ ،‬كه میخواهد بههر‬ ‫شکل و شيوهای"نموده" شود‪ .‬و غالباً‪ -‬بر خالفِ تالشِ برخی از روشنفکرانِ اينكتاب‪ -‬نمودی دروغين‬ ‫دارند‪ .‬كسانی مانندِ یُورگِن هابِرماس‪7‬و ليُوتار‪-1‬البتّه هر يک بههدفی‪ -‬میكوشند تا ايننمايشِ‬ ‫دروغينِ "من"را‪« ،‬خود‪/‬متحقق‪/‬سازی»و «خود‪/‬متعيِّن‪ /‬سازیِ»فرد در جامعهی مُدِرن بنامند‪.‬‬

‫‪Jürgen Habermas -7‬‬ ‫‪Jean-François Lyotard -1‬‬


‫‪43‬‬

‫نقدی بر نقدی‪ -‬در بارهی معنای مُدِرنيته‬

‫زندهگیِ آدمی امّا برای اين كه بتواند معنايی و معنويتی بيابد نياز به"ثبات"دارد‪ .‬حتّی برای آن كه‬ ‫خودِ "تنوّع" بتواند پابرجا بماند نياز به ثبات دارد‪ .‬ثبات‪ ،‬يعنی دَوامداشتنِ دواندنِ ريشه در خاك‪ .‬و اين‬ ‫ريشه هر چه ژرفتر‪ ،‬و آن خاك هر چه باكيفيتتر و مرغوبتر و نيز با موضوعِ تنوّع‪ -‬يعنی با آن‬ ‫تخمی كه میخواهد كاشته شود‪ -‬خواناتر و مناسبترباشد‪ ،‬آن ثبات استوارتر است‪ .‬آن تنوّع‪ ،‬كه "نوع"‬ ‫های تشکيلدهندهی آن‪ ،‬دارای ژرفا و عمق نباشند‪ ،‬از انواعِ تنوّعهای بیريشه است كه از توانِ برجا‬ ‫گذاشتنِ تأثيرهای جدّی بیبهره است‪ ،‬و نمیتواند زندهگیِ آدمی را معنا بخشد‪ .‬نه میتواند تفکّرِ آن‬ ‫آدمیرا كه بهآفريدنِ اين"نمود"‪ -‬يا همان «خود‪/‬تعيّن‪/‬سازی» و «خود‪/‬تحقق‪/‬سازی»‪ -‬میپردازد‬ ‫برانگيزد‪ ،‬و نه میتواند تفکّرِ آنآدمیرا‪ ،‬كه میخواهد بهاين"نمودِ آفريدهشده"‪ ،‬بهاين«تعيُّن و تحقق»‬ ‫بينديشد‪ ،‬برانگيخته و اورا به انديشيدن‪ -‬اين نيازیترين رفتارهایِ بشری‪ -‬ترغيب كند‪.‬‬ ‫"تنوّع برای تنوّع"‪ ،‬يک بيماری است‪ .‬تنوّعطلبیِ جنونآميز‪ ،‬يک بيماری است؛ و امروزه اين گونه از‬ ‫تنوّع‪ ،‬نيرومندترين گونهی تنوّع در جوامعِ غربیاست‪ .‬اين همان تنوّعیاست كه «عقالنیسازیِ جامعه‬ ‫بهكمکِ بازار»‪ ،‬نيرویِ اصلیِ سازندهی آن است‪.‬‬ ‫اگرچنانكه مرادِآلِن تورین از واژهی«كامل»‪ ،‬مفهومِ«كمال»باشد‪ ،‬چنين تنوّعی فاصلهی بسيار دوری‬ ‫با «كمال» دارد‪.‬‬ ‫‪ -7‬در كنارِ اينگونه تنوّعها‪ ،‬البتّه نيرو و خواستِديگریهم در اينجوامع هست كه میكوشد تنوّعیرا‬ ‫بيافريند كه نه در خدمتِ بازار و عقلِمعاش باشد‪ ،‬بلكه رَوَندی باشد واقعی‪ ،‬اصيل‪ ،‬و درونی‪ ...‬كه حتّی‬ ‫بازار و عقلِمعاشرا هم بهخدمتِخود‪ ،‬بهخدمتِ عقلِانسانی‪ ،‬بهخدمتِ جامعه در آورد‪.‬‬


‫‪44‬‬

‫نقدی بر نقدی‪ -‬مُدِرنيته‪ ،‬فاصلهگيری با سُنَّت‬ ‫‪ -1‬مُدِرنيته ‪ :‬فاصلهگيري با سُنّت‬

‫«من گمان میكنم‪ ،‬كه فاصلهی انتقادی(از سنّتهای خود‪...‬كه در فرهنگِ اروپای قرن هجدهم تبلوريافت‪)...‬در عينِحال و‬ ‫بهاحتمالِزياد‪ ،‬يکیاز ويژهگیهای نوعِ انساناست‪ ...‬بهگمانِ من‪ ...‬آنچهكه مميّزهی انسان از سايرِ موجوداتِ زندهاست‪ ،‬دقيقاً‬ ‫همينقابليتِ فاصلهگرفتن از خود است‪[...‬تا] انسان مانندِ حيوانات[نباشد] و از طريقِغريزهی طبيعیِخود رفتار نکند‪ ».‬لُوك‬ ‫فِری ص‪42‬و ‪47‬‬

‫هوادارانِ مُدِرنيته‪ ،‬معموالً در هنگامِ بحث پيرامونِ مفهوم و معنای مُدِرنيته‪ ،‬يکی از ويژهگی هایِ آنرا‬ ‫رو‪/‬در‪/‬رويیِ آن با سُنّت میدانند‪ .‬با همهی كوششهايی كه برای روشنساختنِ اين ويژهگی بهكار بُرده‬ ‫شده‪ ،‬بايد گفت‪ ،‬هم رابطهی واقعیِ مُدِرنيته با سُنّت‪ ،‬و هم‪ ،‬برداشتِ ذهنیِ هوادارانِ مُدِرنيته از اين‬ ‫رابطه‪ ،‬به هرجوُمرج و آشفتهگی و نيز گاهگاه‪ -‬با آنكه میدانم اين بيان ناخوشايند است‪ -‬به دو‪/‬دوزه‪/‬‬ ‫بازی آلودهاست‪ .‬هر فرد و يا هر دستهای برداشتِ خودرا از اين«رابطه»و رو‪/‬در‪/‬رويی دارد‪ .‬برخیها اين‬ ‫رو‪/‬در‪/‬رويیرا تُند‪ ،‬برخیها كُند‪ ،‬و برخیها جورهای ديگر میبينند‪.‬‬ ‫حقيقت هم ايناست‪ ،‬كه نيروهای اصلیِ مُدِرنيته‪ -‬سرمايه داران‪ ،‬قدرت مداران‪ ،‬و دستهای از روشن‬ ‫فکرانِ گوناگون‪-‬در عمل و كِردار‪ ،‬و در انديشه و پندار با سُنّت درگيرند‪ .‬بهاينترتيب‪ ،‬ارزيابیِ درونمايه‬ ‫و شيوهی اين«درگيری»‪ ،‬نيز برای شناخت مُدِرنيته اهميتِ فراوانی دارد‪.‬‬ ‫()‬ ‫درگيری با سُنّت (و يا با آنچه كه سُنّت شدهاست) هميشه يکی از ناگزيریهای جامعهی آدمی در‬ ‫درازایِ تاريخِ او بوده است‪ .‬هر فردِ آدمی نيز ناگزير است باآنچه كه در او سُنّت شده و به عادتِ او‬ ‫تبديل شده است درگير شود‪ ،‬آنجا كه اين سُنّت و عادت‪ ،‬سدِّ راهِ او میشود‪ .‬چنين درگيریای در‬ ‫بارهی حيوانات هم راست در میآيد‪ .‬حتّی میتوانگفت‪ ،‬كه درگيری ميانِ"نو"(دگرگونی) با سُنّت‪ -‬آن‬ ‫دگرگونیهای پيشين كه ديگر به سدِّ راهِ دگرگونی های تازه مبّدَل شدهاند‪ -‬هم در جهانِ زنده و‬ ‫جهان نا‪/‬زِنده‪ ،‬يکی از قانونها و آيينهای كُهَنِ هستی است‪.‬‬ ‫درگيری ميانِ مُدِرنيته بهمثابهِ پديدهای اروپايی(غربی) و سُنّت‪ -‬سُنّتی كه قطعاً در پيوند با اين‬ ‫مُدِرنيته و از نگاهِ آن‪ ،‬مفهوم و معنای ويژه‪ ،‬و گسترهی بهلحاظِ مکانی و زمانی محدودِ خودرا دارد‪ -‬يک‬ ‫و تنها يکنوع از انواعِ بیشمارِ درگيری ميانِ تازه و كهنه‪ ،‬ميانِ عادی و نا‪/‬عادی‪ ،‬ميانِ خو‪/‬گرفته‪/‬شده و‬ ‫خو‪/‬نا‪/‬گرفته‪/‬شده‪ ...‬در رویِ كرهِزمين و در جهانِهستی بهطورِكلّی است‪.‬‬ ‫درگيری ميانِ آنچه كه"میآيد"و آنچه كه"هست"را همواره نمیتوان درگيریِ ميانِ نو و كهنه‬ ‫ارزيابی كرد‪ .‬ممکن است اين درگيری‪ ،‬ميانِ كهنهای كه دارد بر میگردد و نويی كه بهراستی هنوز‬ ‫كهنه نشده است‪ ،‬باشد‪.‬‬ ‫"كهنه" تنها آن چيزی نيست كه ديگر سودی ندارد‪ ،‬يا زَنگار گرفته است‪ ،‬و بود و نبودِ آن هيچ كمکی‬ ‫نمیكند‪ .‬چنين كهنهگیای‪ ،‬تقريباً میتوان گفت كه‪ ،‬با زمان و مکان كاری ندارد‪ ،‬اگرچه در زمان و‬ ‫مکان جای دارد؛ بهكسی و بهچيزی آسيبی نمیرساند؛ خصومتی با كسی و چيزی نمیكند؛ نه حتّی با‬ ‫كسانِ نو‪/‬جو و يا با خودِ نو‪/‬جويی‪ .‬امّا گاه‪ ،‬كهنه آن نويی است كه به سدّی در برابرِ ادامهی معقوالنه و‬


‫‪42‬‬

‫نقدی بر نقدی‪ -‬مُدِرنيته‪ ،‬فاصلهگيری با سُنَّت‬

‫بهتر و آسانترِ زندهگیِ فردی و اجتماعی مبّدَل می شود‪ ،‬سدّی كه زنده و فعّال در روبه‪/‬روی دگرگونی‬ ‫و نويی میايستد و با آن مقابله میكند‪ ،‬و درست همينگونه از كهنه است كه بايد يا كنار گذاشتهشود‬ ‫و يا دگرگون شده و انطباق يابد‪.‬‬ ‫دادنِ تعريفی"جامع و رادع" از نو و كهنه‪ ،‬و از پيوندِ ميان اين دو‪ ،‬هنوز در جامعهی آدمی بهپايان‬ ‫نرسيده و هرگز نخواهدرسيد‪ .‬زيرا كه برداشتِ فرد آدمی و يا يک گروهِ اجتماعی از اين دو مقوله‪،‬‬ ‫همواره نهتنها وابسته است به وضعِ اجتماعی و طبقاتی و سياسی و‪ ...‬بلكه همچنين‪ -‬بهويژه آنجا كه‬ ‫بحث بر سرِ يک فردِ آدمی ست‪ -‬وابسته است به وضعِ روانی و فکری و نيز به بیشماری انگيزههای‬ ‫ديگر كه ريشه در غرايزِ اجتماعی و طبيعیِ فرد و گروهِ انسانی دارند‪ .‬در همينكتابِ«نقدِ عقلِ مُدِرن»‬ ‫هم باز در يکی دو جا بحث بر سرِ چونی وُچرايیِ نو و كهنه است‪.‬‬ ‫تاريخچهی نسبتاً كوتاهِ مُدِرنيته در رو‪/‬در‪/‬رويیاش با سُنّت‪ ،‬نشان میدهد كه اين درگيری نه هميشه‬ ‫ميانِ نو و كهنه‪ ،‬بلكه چهبسا ميانِ كهنه با كهنه‪ ،‬ميانِ كهنه با نو‪ ،‬و ميانِ نو با نو بوده است‪ .‬در‬ ‫حقيقت تنها گاهگاهی بوده (و هست) كه درگيریِ ميانِ مُدِرنيته با سُنّت را میتوان همچون درگيریِ‬ ‫ميانِ نو و كهنه ارزيابی كرد‪ .‬اين تاريخچه سرشار است از كجرویها و نا‪/‬شايسته‪/‬گیها و خودانگيخته‬ ‫گیها و دنبالهرویها‪ ،‬از غريزه؛ غرايزِ اجتماعی‪/‬طبقاتی و غرايزِ طبيعی‪ .‬و بهراستی هم تاريخچهای كه با‬ ‫جنبشِ نامبردارشده به«رُنسانس» آغاز شد و در اروپا گسترش پيدا كرد‪ ،‬تاريخ‪/‬چهای كمافتخاراست‬ ‫برای مُدِرنيته در رو‪/‬در‪ /‬رويیاش با سُنّت‪.‬‬ ‫«فرايندِ شالودهشکنیِ[مُدِرنيته] بَدَل به فرايندِ تخريب شدهاست‪ ...‬در مِيلبهآزادی گامی برداشته شد كه تخريبِ ايدههای‬ ‫روشنگری بود‪ ...‬اين اقدام يکی از عللِ برخی از مصا ئبِ توتاليترِ قرن بيستم بود‪».‬ص‪ -47‬لوك فری‬

‫البتّه از رویِهمِ گفتارهای اينانديشمند روشن میشود كه او‪ -‬لُوك فِری‪ -‬از سَمت وُ نگاهی بهاصطالح‬ ‫محافظهكارانه دارد اين تاريخ‪/‬چهرا بررسی میكند و ظاهراً تنها به تُندرویهای"چپ روانه" نظردارد‪.‬‬ ‫«اگرفلسفهی روشنگری به وعدههای خود[آزادیوحقيقت] عمل نکرده است دليل نمیشود كه ما نيز از اين وعده ها روی‬ ‫بگردانيم‪».‬ص‪ -45‬لُوك ِفری‬ ‫«تبِ مُدِرنيسمی وجود داشت كه بشريت را به دو بخشِ زنده و غيرزنده تقسيم میكرد‪ .‬بخشی كه مُدِرن بود و بخشی كه‬ ‫مُدِرن نبود و درآنهنگام مُردهبود يعنی كسانی كه بعداً ترور آنها را نابود كرد‪».‬ص‪-472‬‬

‫مُدِرنيته در جدالاش با سُنّت‪-‬و يا با آنچه كه خودِ او سُنّت ناميده است‪ -‬بارها دچار دو‪/‬رويی و ريا‬ ‫شده است‪ .‬شايد يکی از علّتهای اين امر‪ ،‬اين بوده كه جدالِ مُدِرنيته با سُنّت‪ ،‬تنها و تنها جدالی‬ ‫فرهنگی و انديشهيی نبوده‪ ،‬بلكه جدالی برسرِ"قدرت"هم بودهاست‪ .‬و هيچ جدالی بر سرِ قدرت‪ ،‬از‬ ‫دورويی و ريا خالی نيست‪ .‬علتِ بزرگِديگر را بايد در اين دانست كه نيروی بزرگِ مالی و اقتصادی و‬ ‫نيز البتّه انديشهيیِمُدِرنيته‪ ،‬نيرویِسرمايهداری[بورژوازی]بوده و هست‪ .‬بر پايهی اين دو دليل‪ ،‬مُدِرنيته‪،‬‬ ‫هم در ميزانِ ضدّيتِ خود با سُنّت‪ ،‬هم در برداشت و شناختِ خود از مفهومِ سُنّت‪ ،‬هم در دستهبندیِ‬ ‫جريانهای مشخّصِ اجتماعی و فرهنگی‪-‬كه آنها را رقيبِ خود میپنداشت‪ -‬در صفِ سنّت‪ ،‬و هم در‬ ‫تبيينِ ماهيّتِ جدالِ خود با سُنّت‪ ،‬به دروغ و دستكاری و بزرگنمايی دست زد‪.‬‬


‫‪47‬‬

‫نقدی بر نقدی‪ -‬مُدِرنيته‪ ،‬فاصلهگيری با سُنَّت‬

‫فينكلكروت‪ 5‬میگويد ‪:‬‬ ‫« مُدِرنيته را نمیتوان مسئولِ تمامِ جرايمی دانست كه در بطنِ آن بهوقوع ييوست‪ »...‬ص‪474‬‬

‫مُراد از قيدِ«تمام»در اينداوری‪ ،‬اينداوریرا از ارزش میاندازد‪ .‬آيا مراد ايناست كه مسئوليتِ "بخش‬ ‫هايی"از اينجرايم بهگَردنِ مُدِرنيتهاست؟ و اگر هست در كجاها است؟ يکی از گفتگو‪/‬شوندهگانِ اين‬ ‫كتاب‪ ،‬در جايی هنگامِبحث از«اعالميهی حقوقِ بشرِ»فرانسه‪-‬كه قطعاً يکی از فراوردههای مهمِّ مُدِرنيته‬ ‫بايد قلمداد شود‪ -‬به چند مورد اشاره میكند‪:‬‬ ‫«استفادهی ايدئولوژيک از حقوقِ بشر‪ ،‬نخستينبار در فرانسه اتفاق افتاد و هدفِ از آن‪ ،‬محوِ تمامِ تفاوتها در درونِ جامعهی‬ ‫مَدَنی بود‪ ...‬از سویِديگر‪ ،‬در استعمارِ جوامعِ ديگر نيز از حقوقِ بشر استفادهی ايدئولوژيک شدهاست‪ .‬در آراءِ ژول فِري و‬ ‫دوركيم‪...‬و آراءِ توكوویل ديده میشود‪».‬ص‪ -43‬لُوك فِری‬

‫واقعيتها نشان میدهند كه مُدِرنيته نيز خود يکی از نيروهایِ فعّال در«استعمارِ جوامعِ ديگر» بوده و‬ ‫هنوزهم هست‪ .‬فينكلكروت در همان ص‪ 474‬میگويد ‪:‬‬ ‫«برخیها میخواهند مُدِرنيته را ازاين جرايم تبرئه كنند‪»...‬‬

‫و خود با گفتارهای خود در اين كتاب‪ ،‬كم و بيش در كنار همين«برخیها» قرار میگيرد‪ .‬يکی از‬ ‫همين«برخیها»‪ -‬بهگمانِ من‪ -‬یورگِن هابِرماس است‪ .‬او میگويد ‪:‬‬ ‫«دوگانهگیِ عميقی ميانِ مُدِرنيسمِ اجتماعی و فرهنگی وجوددارد‪».‬ص‪411‬‬

‫هابِرماس‪ -‬بهنظرمیآيد‪ -‬با اين گفتار میخواهد ‪:‬‬ ‫‪ -4‬خودِ مُدِرنيته را‪ ،‬بهمثابهِ يکكُل‪ ،‬همچون مسبّب و دستاندركارِ بسياری از ويرانگریهای مُدِرنيسمِ‬ ‫اجتماعی تبرئه كند‪.‬‬ ‫‪ -2‬بهويژه مُدِرنيتهی فرهنگی را نمايندهی درست و اصلیِ مُدِرنيته قلمداد كند كه گويا بهگمانِ او‬ ‫نهتنها در جرائمِ مُدِرنيسمِ اجتماعی دستی نداشته است بلكه بر ضدِّ آن بوده و هست‪.‬‬ ‫اين استدالل البتّه چندان تازه نيست‪ ،‬ولی بههرحال يکی از استداللهای شناختهشدهی هوادارانِ‬ ‫مُدِرنيته در«تبرئه»ی مُدِرنيته از اتّهاماتیاست كه بهآن میزنند‪ .‬با اينهمه‪ ،‬مُدِرنيتهی فرهنگی هم‬ ‫چندان نمیتواند دامنِ خودرا در همكاری و همسويی با مُدِرنيتهی اجتماعی‪ -‬چه در رفتارهای ناپسند‬ ‫در جوامعِ اروپايی و چه در« استعمارِ جوامعِ ديگر» پاك نشان دهد‪.‬‬ ‫و امروز هم‪ ،‬كه ما در پايانِ سدهی بيستمِ مسيحی يا چهاردهمِ اسالمی يا‪ ...‬هستيم‪ ،‬همين كمبودها‬ ‫وآلودهگی های آشکار‪ ،‬در بهاصطالح"جَدَلِ"مُدِرنيته بر ضدِّ سُنّت ديده میشود‪ .‬چنين جَدَلِ آشفتهای‪،‬‬ ‫ديگر خود بهيک"سُنّتِ مُدِرنيته"تبديل شده است‪ .‬سُنّتی زشت‪ ،‬ويرانگر و پُر هياهو‪ ،‬كه در اقتصاد و‬ ‫سياست و فرهنگ و اخالقِ مُدِرن جا افتاده و كهنه شده است و خود به يکی از سدهای بزرگ در راهِ‬ ‫جوامعِ اروپا(غرب)‪ ،‬و برسَرِ راهِ مُدِرنيته بهسوی«معنويت و معنا» بَدَل شده است‪.‬‬ ‫نهتنها در گذشته‪ ،‬بلكه امروزه هم كم نيستند هوادارانِ مُدِرنيته كه تعصّبِشان به مُدِرنيته از تعصّبِ‬ ‫هوادارانِ سُنّت نسبت به سُنّت بههيچرو كمتر نيست‪ .‬و نمونهی پيامدهای ناگواری كه اين تعصّب‪/‬‬

‫‪Alain Finkielkraut -5‬‬


‫‪41‬‬

‫نقدی بر نقدی‪ -‬مُدِرنيته‪ ،‬فاصلهگيری با سُنَّت‬

‫ورزی(سُنّتپرستیِ) مُدِرنيته‪-‬چه در غرب و چه دركشورهای ديگر‪-‬بهبارآورده هرگز كمتر از پيامدهای‬ ‫ناگوارِ خشکمغزیهای سُنّتپرستان نبوده است‪.‬‬ ‫اينبخش از ايننوشتهرا با گفتارِ ظاهراً ضدِّ‪/‬سُنّتیِ آقایلّوك فِري آغازكردم‪ ،‬و با گفتارِ سنّت پرستانهی‬ ‫او هم بهپايان میبرم‪ .‬او پساز آنگفتار‪ ،‬كه آنرا در آغازِ اينبخش خواندهايد‪ ،‬ناگهان گويی نمیتواند در‬ ‫برابرِ "غرايزِ طبيعیِ"خود‪ ،‬كه بهگفتهی نادرستِ او‪« :‬گويا تنها حيوانات ازآن پيروی میكنند»‪ ،‬پايداری‬ ‫كند و میگويد‪:‬‬ ‫«من به نقدِ مُدِرنيته میگويم آری‪ ،‬امّا به نقدِ تمام و كمالِ آن میگويم نه‪ .‬ما بايد بهآن وفادار‬

‫بمانيم‪».‬ص‪ -45‬تاكيد از من‬


‫نقدی بر نقدی‪ -‬مُدِرنيته‪ ،‬و فلسفه‬

‫‪45‬‬ ‫‪ -3‬عقلِ مُدِرن و فلسفه‬

‫آشکار است كه هم فلسفه‪ ،‬هم انديشهی فلسفی‪ ،‬و هم فلسفیكردنِ رویدادها‪ ،‬در بسياری از موارد‬ ‫ابزاری است در دستِ گروههايی‪ ،‬كه بههر دليلی با همديگر درگيرند‪ .‬ابزاری است برای حسابرسیهای‬ ‫گروهی و طبقهيی و‪. ...‬‬ ‫جنگِ تعبيرهایفلسفیِ رویدادهای جامعه و جهان‪ ،‬در بسياری موارد‪ ،‬ادامهی جنگها و درگيریهای‬ ‫اجتماعی است در ميدانی ديگر‪ .‬اين جنگِ تعبيرها از جمله به تعبيرِ جنگها نيز كشيده شدهاست‪ .‬در‬ ‫كداميک از درگيرها و جنگهای اجتماعی ديده شدهاست كه گروههای درگير‪ ،‬فالسفهی خودرا (در‬ ‫شکل ها و نامهای گونهگون) نداشته بودهاند؟‬ ‫فلسفهی مُدِرن هم از وابستهگی بهاين كاركردِ سخيف آزاد نمانده است‪.‬‬ ‫بُودِریار‪ 6‬میگويد‪« :‬من هوادارِ فلسفهی بسته نيستم»‪ .‬مرادِ او از اينگفته ايناست‪ ،‬كه فلسفهی‬ ‫مُدِرن‪ ،‬فلسفهای باز است‪ .‬اين‪ ،‬مسلّماً بهاين معناست كه فلسفهی او محصور و بسته نيست‪ .‬اگر اينجور‬ ‫باشد‪ ،‬دراين صورت‪ ،‬بايد اين فيلسوفان بتوانند‪ -‬حتّی برای آزمايش هم شده‪ -‬از اين فلسفه بيرون هم‬ ‫بروند! میتوان پرسيد كه آيا مراد از اين گفته ايناست كه اين فلسفهی«باز» هيچ مرزی ندارد؟ هم از‬ ‫رویِهمِ گفتگو با بُودِریار و هم از ديگرگفتگوهای اينكتاب میتوان دريافت‪ ،‬كه پاسخِ اينپرسش‪،‬‬ ‫مثبتاست‪ .‬ولی آيا چنين ادعايی درست هم هست؟ آيا اين فلسفهی«باز»‪ ،‬بيرون هم دارد؟ اگر كه‬ ‫دارد‪ ،‬آيا آغازِ اين«بيرون»‪ ،‬پايانِ «درونِ» فلسفهی مُدِرن نيست؟ و اگر "درونِ" اينفلسفه در جايی‬ ‫بهيک"بيرون"میرسد‪ ،‬اين آيا بهمعنای آن نيست‪ ،‬كه اين فلسفه برای خود دارای"محدوده"ای هست؟‬ ‫كه اين فلسفهی باز‪ ،‬در جايی بسته میشود؟ همه میدانيم كه فلسفهی مُدِرن‪ ،‬تنها يکی از فلسفههای‬ ‫جهان است‪ .‬همين"يکی از چندين بودن"‪ ،‬نشان میدهد كه اين فلسفه در جايی بسته میشود‪ .‬برای‬ ‫خود مرز و چارچوبی دارد‪ .‬و از اينرو‪ ،‬در جايی بسته میشود‪ .‬در جايی پايان میيابد‪ .‬و در جايی با‬ ‫فلسفههای ديگر هم‪/‬مرز میشود‪ .‬فلسفهی مُدِرن‪ ،‬يک فلسفهی اروپايی(غربی)است‪ .‬همين بومیبودن‪،‬‬ ‫اين فلسفه را محدود و بسته میكند‪.‬‬ ‫در گفتارهای فلسفیِ بودریار‪ ،‬خوانندهای مثلِ من گمان میكند كه بيشتر با يک "تأثّر"و يا "تأمّلِ"‬ ‫فلسفی رو‪/‬به‪/‬رو است تا با يک فلسفه‪ .‬اين درست‪ ،‬كه فلسفه و جهان بينیِ هر كسی‪ ،‬از تأثّراتِ او نيز‬ ‫مايه میگيرد‪ ،‬ولی براين پايه آيا سادهتر اين نيست كه از تأمّالت و تأثّراتِ فلسفی سخن گفت و نه‬ ‫حتماً از فلسفه؟‬ ‫اگرچه گونهگونی و گاه نا‪/‬هم‪/‬خوانیهای انديشههای اين متفکّرين بهاندازه ای زياد است كه آدم گمان‬ ‫میكند هيچرشته و نقطهیمشترك و همهگانیای‪ ،‬آنها را بههم وصل نمیكند‪ .‬امّا اين گمان‪ ،‬زمانیكه‬ ‫بيشتر بهاين تنوّع و ماهيت و سرشتِ آن توجّه میشود‪ ،‬از بين میرود‪ .‬روشن میشود كه اين‬ ‫انديشمندان وانديشههایِشان را نقاطِ مشتركِ فراوانی بههم نزديک میكند‪.‬‬

‫‪Jean Baudrillard -6‬‬


‫‪46‬‬

‫نقدی بر نقدی‪ -‬مُدِرنيته‪ ،‬و فلسفه‬

‫يکی از نقطههای مشترك ايناست‪ :‬چنين مینمايد كه‪ ،‬انبوهِ روشن‪/‬فکرانی كه در اينكتاب در زيرِ‬ ‫پرچمِ مُدِرنيته يا پُستمُدِرنيته‪ ...‬گِردآورده شدهاند‪ ،‬اگرچه خودرا از انديشه و جهتگيریهای كارل‬ ‫ماركس و هواداران و هممسلکانِ او جداكردهاند‪ ،‬ولی از پرداخت و پيشنهادِ ديگری ناتوان بودهاند‪ .‬با آن‬ ‫كه برخی از آنها توانستهاند گوشههای تازه و مثبتی از نظامِ سرمايهداری و جوامعِ اروپايی را دريابند‪ ،‬و‬ ‫همچنين‪ ،‬بهنارسايیهای معيَّنی در نظامهای نا‪/‬سرمايهداری (و جامعهگرا) دست يابند‪ ،‬ولی نتوانستهاند‬ ‫خود و انديشههای خودرا از چَنبَره و از بهاصطالح "جذبه"های نظامِ سرمايهداری بيرون بکشند‪.‬‬ ‫يکی ديگر از نقاطِ مشترك‪ ،‬بهنظر میرسد‪ ،‬اين است‪ ،‬كه اين هوادارانِ عقلِ مُدِرن در حقيقت بهنوعی‬ ‫دست‪/‬و‪/‬پا‪/‬زدن در اين"چَنبَره" معتاد شدهباشند؛ و البتّه هر يک بهميزانی‪ .‬برخی از آن ها تالش‬ ‫كردهاند تا خودرا ازاين مَنگَنه و تَله و چَنبَره رها كنند‪ .‬ولی بهنظر میرسد كه برای بيشترينهی آنها‬ ‫تالش كردن برایِ"راهجويی از درونِ دشواریهای جامعه"‪ ،‬و نيز تالش برای "راهيابی بهبيرونِ چنبرهی‬ ‫اين دشواریها"چندان خوشايند نبوده و نيست‪ .‬آيا بیهوده است كه برخی ازآنها‪ ،‬بهگونهای ستايش‬ ‫گرانه‪ ،‬از دست‪/‬و‪/‬پازدنِ رنجآور‪ ،‬و‪-‬آنگونهكه خود دوست دارند بنامند‪ -‬از«تراژدی»‪ ،‬و از در‪/‬فاجعهای‪/‬‬ ‫دهشتناك‪/‬غوطهخوردن حرف میزنند؟‬ ‫بخشِ بزرگی از آنان خود در گِرداب فردگرايیِ نوعِ غربی غرقاند‪ ،‬فردگرايیای‪ ،‬كه بسيار به خودخواهی‬ ‫آلوده است‪ .‬شايد بتوانگفت فردگرايیایكه خود‪ ،‬ميوه و آفريدهیخودخواهی است‪.‬‬ ‫احساس میشود كه برای بسياری ازآنها‪ ،‬كارِ انديشهگری‪ ،‬گذشته از آنكه انجامدادنِ خدمتِ گروهی و‬ ‫اجتماعیشان است‪ ،‬همزمان‪ ،‬به ابزاری تبديل شدهاست برای فرونشاندنِ اشتهایِ پُر نشدنیِ اژدهای‬ ‫ِ‬ ‫هزار‪/‬سَرِ فردگرايی‪ ،‬كه همچون مارهای افسانهيیِ بر دوشهای ضحّاك‪ ،‬هر دَم نياز بهانديشههای تازه يا‬ ‫تازههای انديشه دارد تا آرام بگيرد‪.‬‬ ‫نهتنها در پهنهی فلسفه و جهاننگری‪ ،‬بلكه با همان شتاب و نيرو‪ ،‬در ديگر پهنههای شناخته شدهی‬ ‫زندهگیِ اجتماعی مانندِ ‪ :‬هنر و فرهنگ و دانش‪ ...‬نيز ما گواه هستيم بر كنکاشهای بیامان‪ -‬و چندان‬ ‫بیراه نخواهدبود اگر بگويم بيمارگونهی‪ -‬اين آدمها در همهی گوشه و كنار های دور و نزديکِ آدمی‪،‬‬ ‫جامعه‪ ،‬و طبيعت‪...‬‬ ‫بخشِ بسيار بزرگی از اينكنکاشها‪ ،‬بهراستی با يک كنکاشِ واقعی و ضروری و سودمند‪ ،‬كه نتيجهی‬ ‫كنجکاویهای مسئوالنه و نه ازسرِسرگرمی و وقتكُشی باشد‪ ،‬بسيار كم همانندی دارند‪ .‬آنچه من در‬ ‫اينجا میخواهم بگويم چيزی كامالً جدا ازآننوع انديشهورزی است كه برای فروشِ"فراوردهها" و‬ ‫"كاال"های انديشهيی به دولتها و سياستها و يا به مشتريانِ بخشِ خصوصی‪-‬از شركتهای غول‪/‬‬ ‫آسایِ بازرگانی و توليدی گرفته تا غولِ سيریناپذير رسانهها و‪ -...‬انجام میگيرند‪.‬‬ ‫شايد بههمين دليل است‪ ،‬كه در اين كتاب‪ ،‬هم پرسشگر و هم برخی از پاسخ دهندگان‪ ،‬بهاين واقعيت‬ ‫اشاره میكنند كه انبوهی از مردمِ جوامعِ اروپايی‪ ،‬از كارِ فکری دلزدهاند‪ .‬گمان میكنم اينوضع‪،‬‬ ‫آنگونه كه آدمهايی مثلِ هابِرماس میانگارند‪ ،‬تنها‪ ،‬نتيجهی اين نيست كه اينگونه فيلسوفها‬ ‫اعتقادی بهاين ندارند كه فلسفه بايد حتماً بهمسائلِ عملی پاسخ دهد‪ ،‬بلكه همچنين بايدگفت كه‬


‫‪43‬‬

‫نقدی بر نقدی‪ -‬مُدِرنيته‪ ،‬و فلسفه‬

‫عيبِ بزرگِ كارِ اين فيلسوفان‪-‬مانندِ بودریار‪-‬در ايناست‪ ،‬كه آنها غوطهور در بحثهای بزرگ بر سَرِ‬ ‫مسائلِ كوچک و كم اهميتاند و مهمتر از اين‪ ،‬در اين است كه آنها تالش میكنند اين مسائلِ خُرد و‬ ‫ريز و كماهميت را مُهِم جلوه دهند‪ .‬و بازهم مهمتر از اينها‪ ،‬در ايناست‪ ،‬كه آنها بحث در بارهی اين‬ ‫مسائلِ خُرد و ريز و كماهميت را میخواهند حتماً "بحثِ فلسفی" بينگارند و بينگارانند‪ .‬ولی از اينها‬ ‫گذشته‪ ،‬بايد بهاين گفتهی درست‪ ،‬كه ‪ :‬بسياری از مردم در اروپا از فلسفه‪ ،‬دلزده شدهاند‪ ،‬اينرا هم‬ ‫افزود‪ ،‬كه اين دلزدهگی تنها از فلسفه و از جَدَلهای بیهوده و كِشدار فلسفی‪ ،‬آنگونه كه پرسشگرِ‬ ‫اينكتاب‪ -‬جهانبيگلو‪ -‬فکر میكند‪-‬نيست‪ ،‬بلكه اين دلزدهگی همچنين شاملِ بسياری از‬ ‫فراوردههای هنری و علمی و‪ ...‬نيز هست كه زيرِ نام مُدِرن عرضه میشوند‪.‬‬


‫نقدی بر نقدی‪ -‬جايگاهِ اجتماعیِ "عقلِ مُدِرن"‬

‫‪48‬‬

‫‪ -5‬جايگاهِ اجتماعيِ عقلِ مُدِرن‬ ‫الف ‪ -‬عقل مُدِرن بخشِ دولتي‬

‫ادّعايی وجوددارد كه میگويد ‪ :‬دولت و سياستِ مُدِرن‪ ،‬بيش از دولتها و سياستهای"نا‪/‬مُدِرن يا‬ ‫سنّتیِ كنونی و ديروزی"‪ ،‬دارای رفتارها و برنامههای از پيشانديشيدهشده و متّکی بر دانش و شناختِ‬ ‫علمیِ جامعه و نيازهای آن اند‪ .‬ولی برخالفِ اين ادّعا‪ ،‬میتوان در رَوَندِ انجامگرفتنِ روزمرهی اين‬ ‫سياست ها از سوی دولتها (و سازمانهای سياسیِ)"مُدِرن"نشان داد كه دولت و سياستِ مُدِرن هم‬ ‫بههماناندازهی همْ‪/‬پالگیِ"نا‪/‬مُدِرن"شان دچارِ دنبالهروی از سيرِ پيشرفتِ خودبهخودیِ جامعه و‬ ‫روی‪/‬دادهای آن هستند‪ .‬فراوان ديده میشود كه"مُدِرن"ها هم بخشِ مهمی از تالشهایشان در راهِ‬ ‫روشنگریِ"انجامداده"های خودشان و دفاع از درستیِ آنها‪-‬و در حقيقت پوشاندنِ خطاهایِشان‪-‬‬ ‫بهكار برده میشود‪ .‬همچون هم‪/‬زادهای سُنّتیِشان‪.‬‬ ‫با توجه به سرشت و مَنِشِ قدرت و بهويژه قدرتِ سياسی‪ ،‬هيچ سياست و دولتی توانايی آنرا ندارد كه‬ ‫بتواند بهآناندازهای از شناختِ جامعه دست يابد كه بتواند بر پايهی آن‪ ،‬سياستی را در پيش بگيرد كه‬ ‫آنرا‪ ،‬حتّی نسبتاً‪ ،‬آگاهانه و ارادهمند قلم‪/‬داد كرد‪ .‬سياستمداران ناگزيرند كه تنها از دريچهی تنگِ‬ ‫سياست به جامعه و جهان بنگرند‪ .‬آنها ناگزيرند كه تنها بهكمکِ نگاهی يکسويه‪ ،‬جامعه و جهان را‬ ‫برانداز كرده و معنا كنند‪ ،‬و از همينرو آنها غالباً حتّی از تشخيصِ سود و زيانِ خود‪ -‬بهمثابهِ يک‬ ‫صنف‪ -‬ناتوناند تا چهرسد به تشخيصِ سود و زيانهای هوادارانِخودشان‪-‬طبقات وگروههای اجتماعی‪-‬‬ ‫؛ تشخيصِ سود و زيانِ جامعه ديگر جای خوددارد‪.‬‬ ‫هم‪/‬چون در جهانهای نا‪/‬مُدِرن‪ ،‬در جهانِ مُدِرن هم‪ ،‬سياست و بهويژه دولت‪ ،‬برای خود "كارگزاران"ی‬ ‫دارد كه كارِ پايهيیِشان كمکِ فکری به آنها است‪ .‬بخشِ مهمی از اين كمکِ فکری را اين وظيفه در‬ ‫بر میگيرد‪ :‬پوشاندنُ پوشاكی از انديشه بر پيکرِ كاركردها و رفتارهایِ سياست و دولت‪ ،‬تا عنصرِ خود‪/‬‬ ‫به‪/‬خودیبودنِ آنها به چشم نزند!‬ ‫زيرا اينكاركردها و رفتارها برحسبِ سرشتِ خودبهخودیِشان‪ ،‬با هرجومرج و آشفتگی تواَماند‪ .‬و معموالً‬ ‫بدونِروشنگری‪ ،‬از سویِجامعه و حتّی از سوی هوادارانِدولت‪ ،‬و اِیبسا از سوی خودِ انجام‪ /‬دهندگانِ‬ ‫شان هم درست و بموقع فهميده نمیشوند‪.‬‬ ‫بخشِ بزرگی از عقلِ مُدِرنيته‪ ،‬بيش از دو سده است كه يکی از رَوَندهای فعّالِ انديشهگری در درون و‬ ‫در كنارِ دولتها و يا سياستها در اروپا است‪ .‬يعنی همچون عقلی دولتی و يا نيمه‪/‬دولتی در انجامِ‬ ‫وظيفه است‪ .‬بخشِ بزرگی از اين وظيفه‪ ،‬همان پوشاندنِ پوشاكی از انديشه بر كاركرد و رفتارهای‬ ‫سياست و دولت بوده است‪ .‬برخی از دارندهگانِ عقلِ مُدِرن در اينكتاب از اين دستهاند ‪ :‬انديشهگرانی‬ ‫چون یُورگِن هابِرماس و خانمِ آنتوانت فوك‪ 3‬و‪...‬‬

‫‪Antoinette Fouque -3‬‬


‫نقدی بر نقدی‪ -‬جايگاهِ اجتماعیِ "عقلِ مُدِرن"‬

‫‪49‬‬

‫برای نمونه‪ ،‬یُورگن هابِرماس دارای اين كُرسی ها بوده و هست‪:‬‬ ‫ مديرِ مؤسّسهی ماكس پالنک‬‫ استاد در دانشگاه فرانکفورت‬‫ عضوِ فرهنگستانِ زبان و شعرِآلمان و مؤسّسهی جهانیِ فلسفه در پاريس‬‫ عضوِ فرهنگستانِ علومِ انگلستان‬‫و خانمِ فوك اكنون نمايندهیپارلمانِاروپا است‪ .‬او درگذشته در جنبشِزنانِفرانسه شركت داشته است‪.‬‬ ‫روشن است كه اين‪ ،‬بهخودیِخود عيبی نيست كه بخشی از عقلِ مُدِرن در درونِ دولت و سياست‪ ،‬و يا‬ ‫در حاشيهی آنها ‪-‬و بههرحال در پَرتُوِ آنها و يا به سفارشِ آنها‪ -‬سرگرمِ كار و يا بهترگفته شود‪،‬‬ ‫سرگرمِ"تعقّل"است‪ .‬حتّی همين عقلِ نيمه‪/‬دولتی و يا دولتی هم قطعاً میتواند گوشههايی از دشواری‬ ‫هایِ جامعه را بشناسد و يا راههايی به سویِ گشايش و حلِّ آن ها بيابد‪ .‬و اين نه عيب كه امتياز است؛‬ ‫ولی كمبود و عيبِ بزرگِ اينعقل‪-‬كه هم‪/‬چنين يکی از نشانهها و ويژهگیهای آن نيز هست‪ -‬دولتی‪/‬‬ ‫بودن و نيمه‪/‬دولتیبودنِ آن است‪ .‬همين كمبود و ويژهگی‪ ،‬آنرا به اين يا آن ميزان و در اين يا آنباره‬ ‫به پيروی و دنبالهروی و حرفشنوی از" قدرت" و فشارها و اجبارهای آن می كشاند‪ .‬اين وابستگی به‬ ‫قدرت‪ ،‬حتّی اگر يگانهعيبِ عقلِمُدِرنِدولتی بهشمار آيد هم باز كافیخواهدبود تا نسبت به دست‪/‬آورد‬ ‫های اين گونه از عقلِ مُدِرن با دو‪/‬دلی و هشياری و ترديد رفتاركرد‪.‬‬ ‫ب‪ -‬عقلِ مُدِرن بخشِ خصوصي‬

‫در كنارِعقلِ مُدِرندولتی‪ ،‬میتوان از گونهی ديگری از عقلِمُدِرن نام برد كه"عقالنيت"را ابزاری میكند‬ ‫برای فروش‪ .‬برای اينگونه از عقلِ مُدِرن‪ ،‬عقالنيت همچون كااليیاست برای اِمرارِ معاش‪ .‬اينگونه از‬ ‫عقلِ مُدِرن دارای همان ويژهگی عقلِمُدِرندولتی است‪ ،‬يعنی او هم برحسبِ سفارش "تعقّل" میكند‪.‬‬ ‫ولی نه همچون همتایِ دولتیِ خود تنها به سفارشِ دولت‪ ،‬بلكه در كنارِ آن‪ ،‬او به برآوردِ شخصیِ خود‬ ‫از اوضاعِ رویِهمِ بازار و جامعه نيز دست میزند و بر پايهی اين برآورد از نيازهای بازارِ خريدوفروشِ‬ ‫انديشهها‪ ،‬به توليد می پردازد‪.‬‬ ‫ميشل سِر در صفحهی‪« : 11‬شغل‬

‫ما كتابنوشتن است» تاكيد ازمن‬

‫درصفحهی‪3 « : 13‬ساعت در روز مینويسم[و تازه] بهخواندن هم احتياج است»‪.‬‬

‫[ ] از من‬

‫اينهمه "توليدِ تعقل" بايد بتواند برایِ خود بازار هم پيدا كند‪ .‬مانندِ همهی توليدكنندهگان‪ ،‬اينها هم‬ ‫نمیتوانند تنها به نيازهايی كه خود‪/‬به‪/‬خودی پيدا میشوند بسنده كنند‪ ،‬و ازاينرو‪ ،‬خود دست به‬ ‫پيدايی و ايجادِ نيازهای تازه برای كاالی خود يعنی انديشه میزنند‪.‬‬ ‫بخشِ مهمی از"تعقّلِ" اين عقلمندان در خدمتِ يافتنِ راههای تازهی امکانِ"گشايشِ بازارهای نو"‪،‬‬ ‫يعنی ايجادِ نيازهای جديد برای كاالی فکری و هنریِ عقلِ مُدِرن‪ ،‬يعنی در خدمتِ سازماندهی تبليغ‬ ‫و آوازهگری و جارزنیِ ويژهی كاالهای فکری است‪ .‬مثالً همين انديشمند درص‪11‬میگويد ‪:‬‬ ‫«فکر میكنم كه سياستمدار بايد فيزيکدان هم باشد البتّه فيزيک به معنای يونانیِ كلمه يعنی طبيعت»‪.‬‬


‫‪23‬‬

‫نقدی بر نقدی‪ -‬جايگاهِ اجتماعیِ "عقلِ مُدِرن"‬

‫يعنی او بهاينترتيب میخواهد بازاریتازه در پهنهیسياست برایِ مثالً فيزيک بيابد‪ .‬مشابهِ اينگونه‬ ‫"بازاريابی"ها را میتوان امروزه نهتنها در كشورهايی مثلِ آلمان بلكه در غالبِ كشورها ديد‪ .‬فراموش‬ ‫نبايدكرد كه"عقلِ مُدِرن"‪ ،‬امروزه در بسياری پهنهها‪-‬پهنهی نظری‪ :‬جامعه شناسی‪ ،‬روان شناسی‪،‬‬ ‫تاريخ ‪...‬؛ و پهنهی عملی‪ :‬در آموزشگاهها‪ ،‬كارگاهها‪ ،‬و بيکارگاهها!‪ -...‬به"توليدِانبوهِ" فراورده های فکری‬ ‫و عقلی میپردازد‪ .‬اين فراوردهها‪ ،‬افزون بر آنچه كه عقلِ مُدِرن‪ ،‬خود با ارزيابیِ شخصیِ خود از بازارِ‬ ‫فروش‪ ،‬توليد میكند‪ ،‬دربردارندهی آن توليداتی نيز هست كه به"سفارشِ"سازمانهايی انجام میگيرد‬ ‫كه در بخشِ"چاپ‪ :‬كتاب و روزنامه و‪ "...‬بهكار اشتغال دارند‪ .‬سازمان های چاپ و نشرِ كتاب و هرچه‬ ‫كه خواندنی باشد امروزه در آلمان‪ ،‬خود يکی از قدرتهای بزرگِ اقتصادی هستند‪.‬‬ ‫از اينگذشته‪ ،‬فراوردههای فکری و هنریِ عقلِ مُدِرن بهسراسرِ جهان نيز صادر میشوند‪ .‬ميشل ِسر ‪:‬‬ ‫«طرحی برای دولتِ فرانسه و طرحِ ديگری نيز برای يونسکو در زمينهی دانشگاهِ سال‪ 2333‬دارم ‪ ...‬اصوالً اين طرحها برای‬ ‫كشورهای غيرغربی تهيه می شوند‪ »...‬ص‪11‬‬

‫كوتاهِ سخن‪ :‬عقلِ مُدِرن فعّال در بخشِ خصوصی بهمثابهِ يک بخشِ بزرگ در اقتصادِ كشورهايی مانند‬ ‫آلمان عمل میكند‪.‬‬ ‫داوری دربارهی اينكه اين انبوهِ توليدِ كاالهای فکری و هنریِ عقلِ مُدِرن‪ ،‬تا چهاندازه براستی در پاسخ‬ ‫به نيازهایِ واقعیِ جامعه انجام میگيرد چندان دشوار نيست‪ .‬هم‪/‬چون در پهنهی توليدات صنعتی‪ ،‬در‬ ‫اينپهنه هم توليدات در زيرتآثيرِ"جنونِ توليد" انجام میگيرد‪ .‬يعنی همان"جنونِ"معروف ‪ :‬توليد برای‬ ‫توليد برای توليد برای‪. ...‬‬


‫نقدی بر نقدی‪" -‬عقلِ مُدِرن" و سياست‬

‫‪24‬‬ ‫‪ - 1‬عقلِ مُدِرن و سياست‬

‫‪ -4‬عقلِ مُدِرن‪ ،‬و دموكراسی‬ ‫‪ -2‬عقلِ مُدِرن‪ ،‬و پيوندِ ميان دموكراسی و سياست‪/‬دولت‬ ‫‪ -7‬عقلِ مُدِرن‪ ،‬وكمک بهتسخيرِغولآسای انديشههابهدستِ سياست‬

‫()()()‬ ‫‪ - 1‬عقلِ مُدِرن و دموكراسي‬

‫در نزدِ عقلِ مُدِرن‪ ،‬دموكراسی چيزی شده است همچون"مدينهی فاضله" يا بهگفتهای"آرمان‪ /‬شهر" و‬ ‫"جامعهی آرزويی"و‪...‬‬ ‫«دموكراسی در حقيقت‪ ،‬آن نوع حکومتی است كه زندهگی و همزيستیِ صلح جويانه در كنارِ‪ ...‬نا‪/‬هم‪/‬خوانیها را امکانپذير‬ ‫سازد‪ ».‬ی‪ .‬هابرماس‬ ‫«دموكراسی‪ ،‬تنها يک بُعد ندارد‪ .‬جامعه تا آنجا دموكراتيک است كه مردم بتوانند‪ ...‬در خصوصِ مسائلی كه بهآنها مربوط‬ ‫است شركت كنند‪ ».‬نوم چامسکی ص‪33‬‬

‫از اين گفتارها میتوان بهفراوانی در اينكتاب از زبانِ اين انديشمندان‪ ،‬نمونه آورد‪ .‬هيچيک از آنان‬ ‫آمادهگیِ آن را ندارد‪ ،‬حتّی برای يکبار هم شده‪ ،‬اين دموكراسی را هم‪/‬چون يک به‪/‬هم‪ /‬پيوسته و يک‬ ‫پديدهی كامل‪ ،‬كنار بگذارد و بهدنبال و بهجستجوی چيزِ ديگری با نام و خاست‪/‬گاه و مَنِش و درون‪/‬‬ ‫مايهی ديگری برود‪ .‬گويی آنها هيچ تجربهی ديگری را در جهانی بهاين بزرگی و رنگارنگی‪ ،‬از انسان‬ ‫های ديگری بيرون از چارچوبهی اروپا و غرب نمیشناسند و يا قابلِ بهرهگيری نمیدانند‪.‬‬ ‫همه میدانيم كه دموكراسی نامی همه‪/‬گانی نيست‪ ،‬بلكه كلمهای است با خاست‪/‬گاه و رنگ و بویِ‬ ‫فرهنگی‪ ،‬و معنی و درونمايهای ويژه و خاص‪ .‬و مراد از آن‪ ،‬تنها يکگونه (از ميانِ گونههای) زندهگی و‬ ‫همزيستیِ آدمها درجامعه است‪.‬‬ ‫هرگونه تالش برای تبديلِ اينكلمه به نامی همهگانی برای همهیگونههایزندهگیِ پسنديدهی گروهی‬ ‫و اجتماعیِ انسانها‪ ...‬سرانجامِ نيکی نخواهدداشت‪ ،‬و هرگونه كوشش برای همْ‪/‬ارز‪/‬ساختنِ مطلقِ اين‬ ‫كلمه با كلمات بهراستی همهگانی چون آزادی و‪ ...‬هيچ بهرهی مثبتی در پی نخواهد داشت‪ .‬و برعکس‪،‬‬ ‫بر هرج ومرج و آشفتهگیِ موجودِ بحثها و گفتگوها بر سرِ شکل و شيوهی سازمانيابیِ شايسته و‬ ‫انسانی در جامعه خواهد افزود‪ .‬گيرم كه حتّی كلمههايی مانندِ آزادی هم‪ ،‬يکسره و صد در صد همه‪/‬‬ ‫گانی نيستند و از رنگ و بوهای بومی و محلّی متأثّرند‪.‬‬ ‫روشناست‪ ،‬كه دموكراسی نامیاست كه در يونانِباستان تنهابهیكگونهیمشاركت و"همباز"یِ آدمهای‬ ‫يک جامعه‪ ،‬آنهم تنها در برخي از پهنهها چون سياست‪ ،‬و تنها بهیك گونه از رفتارِ اجتماعی كه فقط‬ ‫بهنوعي آزادانه بود‪ ،‬دادهمیشد‪ .‬و همهی اينها نيز تنها بهگروهِ بسيار اندكی از"مَردُم"مربوط می شد‪.‬‬ ‫در همان روزگار نيز‪ ،‬بر دموكراسی خُردهگيریها و انتقادهای بسياری از سویِ برخی انديشمندا ِ‬ ‫ن‬ ‫رسمی و نيمهرسمیِ آن روزگار انجام گرفته است‪ .‬از همان روزگار ها‪ ،‬اين دموكراسی آلوده بود به نوعی‬ ‫نژادپرستی و نادادگری‪ ،‬و محدود بود به اشراف و بردهدار ها و بازرگانان‪-‬آنهم نه همهی بازرگانان‪.-‬‬


‫‪22‬‬

‫نقدی بر نقدی‪" -‬عقلِ مُدِرن" و سياست‬

‫آلوده بود به انديشههايی كه عمدتاً از سوی همين گروههای اجتماعی موعظه و يا پشتيبانی میشد‪ .‬و‬ ‫بخشِ"دِمو" از اينكلمه در حقيقت محدود بود به همين گروهها‪.‬‬ ‫در روزگارِ"رُنسانس"‪ ،‬و نيز روشنگری‪ ،‬در اروپا‪ ،‬كوششِ هوادارانِرُنسانسوروشنگری برای زندهساختنِ‬ ‫اين دموكراسی‪ ،‬تنهاوتنها بهدليلِ دفاع از آزادی نبود‪ ،‬بلكه بهميزانِ زيادی برای رو‪ /‬در‪/‬رويی با قدرتِ‬ ‫يکتا و خودكامهی كليسا هم بوده است‪ .‬مُرادَم در اينجا به هيچرُو تخطئه ی آرزوها و اعمالِ آن كسانی‬ ‫نيست كه بهراستی برای آرمانهایآزادی و برای حرمتِ انسانی مبارزه كردهاند‪ .‬بحث بر سرِ آن آلوده‪/‬‬ ‫گیهایِ جدّیاست كه در طولِتاريخ‪ ،‬بر انديشه وُ رفتارِ انسانها در اينگوشه از جهان سايه انداخته‬ ‫است‪ .‬آلودهگیهايیكه تنهاوتنها بهدليلِ وجودِ گروه های اجتماعی نظيرِ اشراف و بازرگانانِ نوپا و‬ ‫قدرتمندان پيدا نشدهاند‪ ،‬بلكه دركنارِ آن و افزون برآن‪ ،‬در درونِ نوعِ نگاهِ خودِ روشنفکران و‬ ‫مبارزان بهجهان وُ جامعه نيز ريشه داشته و دارند‪.‬‬ ‫حتّی بهتر است اگر كه دموكراسی‪ ،‬تنها"يک"گونه از "پُرشمار"گونههای تالشِ آدمی برای يک جامعه‬ ‫ی شايسته بهشمارآيد‪ .‬با تأكيد بركلمهی تالش‪ ،‬میخواهم اين نکتهرا برجسته كنم‪ ،‬كه حتّی با تحققِ‬ ‫كاملِ آنچه كه در يونان و امروزه در اروپا وغرب‪ ،‬دموكراسی ناميده میشود نيز نمیتوان گفت كه‬ ‫جامعهای دلخواه و شايستهی يک زندهگیِ انسانی تحقق يافته است‪ .‬بهگفتهی ديگر‪ ،‬تالش در راهِ‬ ‫دموكراسی‪ ،‬تالشی است كه در برخی كشورهای اروپايی و غربی انجام گرفته و نيز میگيرد تا مگر به‬ ‫كمک و به وسيلهی اين دموكراسی به يک جامعهی آزاد و آباد و شايسته دست يابند‪ .‬تاكنون‪-‬حتّی بر‬ ‫پايهی ارزيابیهايی كه از سویِ عقلِ مُدِرن در اينكتاب از دموكراسیِ واقعاً موجود داده میشود هم‪-‬‬ ‫اين تالشِ آدمی در اين گوشه از جهانِ ما هنوز به به بسياری از هدفهای خود دست نيافته است‪.‬‬ ‫«جامعهی دموكراتيک‪ ...‬دقيقاً خالفِ آنچيزی است كه‪ ...‬ديده میشود‪ ».‬ك‪.‬كاستورياديس ‪ .‬ص‪ 434‬تأكيد از من‬

‫و اين‪ ،‬درحالی است كه به باورِ برخی ديگر از صاحبانِ عقلِ مُدِرن دراينكتاب‪ ،‬دموكراسی‪ ،‬تحقق‬ ‫يافتهاست(آیزا برلين)‪ ،8‬و بهباورِ برخیديگر‪ ،‬جامعهیدموكراتيک هنوز با انبوهی از مسائلِ ناگشوده‬ ‫دستبهگريبان است(هابِرماس)‪ .‬همهی اين داوریهای متناقض بهآن معنا است‪ ،‬كه بر خالفِ ديدگاهِ‬ ‫خيالیِ عقلِمُدِرن‪ ،‬حتّی در اروپا(غرب)نيز‪ ،‬دموكراسی میتواند بهحلوُ گشايشِ"فقط"برخی از مسائل‬ ‫دستيابد و نه همهی مسايل‪ ،‬و تازه آنهم نه بهبهترين گونه‪.‬‬ ‫دموكراسی چيزی همرديف و همارز با"مدينهی فاضله" و يا "جامعهی آرزويی" و ‪ ...‬نيست‪.‬‬ ‫از سوی ديگر‪ ،‬برای اين كه برداشتِ من در اين باره‪ ،‬هنوز روشنتر بيان گردد‪ ،‬بايد بيفزايم كه حتّی‬ ‫اگر روزی در جايی در اروپا و غرب‪ ،‬بهفرضِمحال‪ ،‬تحققِ دموكراسی منطبق گردد با تحققِ كاملِ آزادی‬ ‫و هم‪/‬زيستیِ شايستهی انسان ها‪ ،‬بازهم تنها میتوانگفت كه فقط يکگونه از جامعهی آزاد و شايسته‬ ‫كه دموكراسی ناميده میشود متحقق شدهاست‪ ،‬ونبايد فراموش كرد كه گونههای ديگرِ تحققِ يک‬ ‫جامعهی آزاد و شايسته با نامی و درونمايهای و مَنِشی و ساختاری ديگر و ويژه میتواند در جاهای‬ ‫ديگرِ جهان تحقق يابند(يا خود تحقق يافتهاند)‪.‬‬ ‫‪Isaiha Berlin -8‬‬


‫‪27‬‬

‫نقدی بر نقدی‪" -‬عقلِ مُدِرن" و سياست‬

‫در همينحال‪ ،‬بايد گفت كه دموكراسی پديدهای بومی است و نه جهانی‪.‬‬ ‫با اينحال‪ ،‬عقلِ مُدِرن در اين كتاب‪ ،‬نه اين"بومی و خاصبودنِ"دموكراسی را میپذيرد و نه اين‬ ‫گرايش و آمادهگی را دارد تا شکلهای ديگرِ جامعهی آزاد را تجربه كند و يا به"تجربه" های ديگرِ‬ ‫انسانها در گوشههای ديگرِ جهان توجّهِ جدّی بکند‪.‬‬ ‫برخی از اينها‪ ،‬كورنليوس كاستاریادیس‪ ،9‬از يکسو‪ ،‬هيچهمانندیای ميانِ«دموكراسیِ تحقق‪/‬‬ ‫يافته» ‪"-‬دموكراسیِ واقعاًموجود"‪ -‬مانندِ "سوسياليسم واقعا!موجود‪ -‬و برداشت و چشمداشتِ خود از‬ ‫دموكراسی نمیبينند و با اينهمه‪ ،‬جامعهی دلخواه خودرا دموكراسی مینامند‪ .‬آنها بههردليل و‬ ‫انگيزه وخيالی‪ ،‬در دموكراسیهای واقعاً موجود در اروپا وغرب‪-‬و مینمايد كه در جهان هم‪ -‬چيزی كه‬ ‫برآن بتوان همچون نمادِ يک جامعهی آزاد و شايسته اتّکا كرد نمی بينند‪ ،‬با اينهمه‪ ،‬براين باورند كه‬ ‫بهجز"دموكراسی"چشمانداز و راهِ د يگری را نمیشناسند‪.‬‬ ‫آنها گويی يک دل‪/‬بستهگیِ غريزی به اين«نام» و«كلمه» دارند‪.‬‬ ‫واقعيت اين است‪ ،‬كه در بيشترِ گروههای اجتماعی‪ ،‬كه معموالً بر گِردِ يک انديشه يا آرمان و يا هر‬ ‫چيزِ ديگری ساختهمیشوند‪ ،‬با گذشتِ روزگار‪ ،‬همراه با اينكه خوی و عادتها و سُنّت های معيّنی‬ ‫شکل میگيرند‪ ،‬نامها و كلمه های معينّی نيز همچون نشانه يا نمادی مقدّس‪ ،‬باب میشوند‪ .‬نامها و‬ ‫كلمههايی‪ ،‬كه به انبارهايی همهگانی و بزرگ بَدَل میگردند كه در آنها‪ ،‬آدم های وابسته به گروه‪،‬‬ ‫برداشتها و منظورها و تعبيرهای پايهيی خودرا در بارهی موضوعهای مهمِ گروه‪ ،‬در آن نگه میدارند و‬ ‫انبار میكنند‪ .‬اينگونه نامها و كلمهها‪ ،‬ديگر نام وكلمهای معمولی نيستند و معموالً از چندينوچند‬ ‫درونمايه برخوردارند‪ .‬چنينچيزی‪ ،‬هم در ميانِ گروههای خداآيين و مذهبی ديده میشوند و هم در‬ ‫گروههای نامذهبی و يا ضدِّمذهبی‪ .‬هم در ميان سُنتّی ها و هم در ميانِ نو ها‪...‬‬ ‫عقلِ مُدِرن هم‪ ،‬همچون يک گروهِ اجتماعی‪ ،‬دارای نام و نشان‪ ،‬دارای نامها و كلمههای مقّدسِ خود‬ ‫است‪ .‬جالب اين است‪ ،‬كه بحث و جَدَلهای درونِ عقلِ مُدِرن بر سرِ اين نامها و كلمهها‪ ،‬و تفسير و‬ ‫تأويلِ از آنها‪ ،‬يکسر با آنچه كه در گروههای مذهبی بر سرِ كلمههای معيّن ديده میشود همانند‬ ‫است‪ .‬به هماناندازه كسالتبار و تکراری و مالنقطی‪ .‬از نمونههای اينگونه نامها و كلمهها میتوان‬ ‫همين دموكراسی‪-‬و نيز خودِ مُدِرنيته و‪ -...‬را نام برد‪.‬‬ ‫دموكراسی‪ ،‬برای عقلِمُدِرن‪ ،‬بهيک"مطلق"دگرديسی يافتهاست‪ .‬عقلِمُدِرن برخالفِ پا‪/‬فشاری و‬ ‫اصرارش بر اين‪ ،‬كه هيچچيزی را مطلق نکند‪ ،‬خود بهچنگِ مطلقهايی گرفتار آمدهاست‪ .‬چنين می‬ ‫نمايد‪ ،‬كه برای عقلِ مُدِرن‪ ،‬نام و كلمهی"دموكراسی"‪ ،‬جایگاه و ارزشِ يک ستونِ مهم‪ ،‬يک پايهی‬ ‫نيرومند را دارد‪ .‬ستون و پايهای‪ ،‬كه اگر چنانچه نباشد و فرو بريزد‪ ،‬ساختمانِ انديشهيیِ عقل مُدِرن‬ ‫فرو خواهدريخت‪.‬‬

‫‪Cornelius Castoriadis -9‬‬


‫‪21‬‬

‫نقدی بر نقدی‪" -‬عقلِ مُدِرن" و سياست‬

‫از ديدِ آنها‪ ،‬عقلِ مُدِرن‪ ،‬دموكرات است و دموكرات همان عقلِ مُدِرن است‪ .‬و با توجّه بهاين كه يکی از‬ ‫چندينوچند معنا و درونمايهی پيوستیِ دموكراسی‪ ،‬آزادی نيز هست‪ ،‬پس‪ ،‬از ديدِ آنها‪ ،‬عقلِمُدِرن‬ ‫همان آزادیوآزادیخواهی‪ ،‬و آزادیوآزادیخواهی نيز همان عقلِمُدِرن است‪.‬‬ ‫‪ -1‬عقلِ مُدِرن ‪ :‬پيوندِ ميانِ دموكراسي و سياست‪-‬دولت‬

‫ت سياسی از‬ ‫برای عقلِ مُدِرن‪ ،‬دموكراسی‪ ،‬همان همهگانیكردنسياستاست‪ .‬درآوردنِ دولتوقدر ِ‬ ‫شکلوُساختِ يک شركتِخصوصی يا خانهوادهگی به شکلوُساخت يک شركتِ سهامی است‪.‬‬ ‫آنها به مَنِش و سِرِشتِ سياست‪ ،‬چه به نامِ دموكراتيک باشد و چه نامهای ديگری بهخود بگيرد‪،‬‬ ‫خيلیكم كار دارند‪ .‬و به سِرِشت ويرانگرِ آن‪ ،‬حتّی هيچ كاری ندارند‪ .‬آنها با نام و ريخت و شکلِ‬ ‫سياست كار دارند‪ .‬آنها به نوعِ دموكراتيکِ سياست اعتماد دارند‪ .‬آنها بهاين كاری ندارند كه سياست‪،‬‬ ‫بهدور از نام و نشان و ريختی كه بهخود میگيرد‪ ،‬بهمثابهِ يک پديدهی زندهی اجتماعی دارای مَنِش و‬ ‫سِرِشتِ ويژه است‪ .‬مَنِش و سِرِشتی كه در همهی گونهها و انواعِ سياست يکسان است‪.‬‬ ‫ژان فرانسوا ليُوتار میگويد ‪:‬‬ ‫«سياست در كشورهای ما‪/‬بعد‪/‬صنعتی عبارت است از ادارهی خوب يا بدِ جرياناتِ اجتماعی‪ ،‬حركتهای مردم‪ ،‬جريانِ پول و‬ ‫جزء آن‪».‬ص‪235‬‬

‫بیپايهگیِ اين انديشهیليوتار آنهنگام نمودار میشود‪ ،‬كه بحث برسرِ مفهومِ"خوب"و"بد"درگيرشود‪.‬‬ ‫از اينگذشته‪ ،‬گفتگو بر سرِ واژهی«ادارهكردن»و درونمايهیآن هم جدا از بحث بر سرِ "خوب" و "بدِ"‬ ‫آن نيست‪ .‬درست در هنگامِ بحث بر سرِ اين صفتها و يا كاركردها است كه ناگهان جامعه دچار‬ ‫چند‪/‬پارچهگی شده و اژدهاهای منافع از هرگوشه و در هرگونهای سَر بَر میآورند‪ ،‬و درست در "اداره"‬ ‫ی اين كشاكشها در راهِ يافتنِ راهِ حلِّ انسانی و دادگرانهی اينكشاكش هاست كه شايستهگیِ سياست‬ ‫برای ادارهكردنِ جامعه بهزيرِ سوآل كشيده میشود‪.‬‬ ‫پُل ریكور‪ 43‬هم چيزی نزديک به همين نظر ِ ليوتار را دارد ‪:‬‬ ‫«كارِ سياست ايناست كه عملِ تصميمگرفتن را برای جوامع امکانپذير سازد‪ » .‬ص‪273‬‬ ‫«بهنظرِ من‪ ،‬سياست هميشه با اخالق رابطه داشته است»ص‪226‬‬

‫همو به ستايشِ سياست میپردازد و میگويد ‪:‬‬ ‫« تاريخِ اروپای غربی و آمريکا بهما اجازه میدهد كه بگوييم نوعی از سياست ايجاد شدهاست كه اصيل است و شايد با‬ ‫اَشکالِ بسيار متفاوتی از اقتصاد آميخته است‪».‬ص‪ -226‬تأكيد از من‬

‫كار و وظيفهیسياست اين نبودهاست كه عملِ تصميمگرفتن را برایِجامعه امکانپذير سازد‪ .‬چنين‬ ‫كاری و وظيفهای از توان و مَنِشِ سياست بهدور است‪ .‬چنين ادّعايی را البتّه خودِ سياست از زبان‬ ‫همهی سياستمداران در همهی روزگارها و در همهی كشورها كرده و میكند‪ .‬ولی بر خالفِ همهی‬ ‫اين ادّعاها‪ ،‬سياست‪ ،‬هميشه عملِتصميمگيریرا تنها برایِخويش خواسته و تنها برایِخويش «امکان‪/‬‬

‫‪Paul Ricœur -43‬‬


‫‪25‬‬

‫نقدی بر نقدی‪" -‬عقلِ مُدِرن" و سياست‬

‫پذير»ساختهاست‪.‬مسئلهی امکانپذيرساختنِ عملِ تصميمگيری برای جامعه‪ ،‬هميشه يک مسئلهی‬ ‫بعدی و يک شعارِ انتخاباتی بوده است‪ .‬و اين شکافِ ميانِ ادّعا و كردار‪ ،‬يکی از علّتهای بزرگِ بحرانِ‬ ‫سياست است‪ .‬بحرانی كه درست در اروپا و آمريکا‪ ،‬بيشاز جاهای ديگر است‪.‬‬ ‫سياست البتّه بسيار كوشيدهاست كه با اخالق رابطه بگيرد ولی تاكنون موفق بهاين كارنشده است‪ ،‬زيرا‬ ‫اين دو با هم كنارآمدنی نيستند‪.‬‬ ‫اين واقعيت‪ ،‬ديگر بسيار آشکار است كه در جوامعِ اروپايی(غربی)‪ ،‬تاكنون دامنهی كارِ دولت و سياست‬ ‫نهتنها محدود نشدهاست بلكه بسيار هم غولآسا شده است‪ .‬خودِ مُدِرنيته‪ ،‬همچون يکی از پايههای‬ ‫فلسفی و انديشهيیِ اين جوامع‪ ،‬و نيز يکی از نيروهای جدّیِ سازنده و پردازنده و عملیِ آنها‪ ،‬سهمِ‬ ‫بسيار بزرگی در اين رشدِ غولآسای دولت داشته و دارد‪ .‬مُدِرنيته‪ ،‬در طولِ زندهگی خود‪ ،‬يکی از نيروها‬ ‫يی بود كه به سياست‪ ،‬وظايفِ تازهی بسياریرا محوّل كرده است‪ .‬و به اين ترتيب‪ ،‬به تمركزِ قدرت در‬ ‫دستِ سياست‪-‬دولت‪ ،‬ابعادی بسيار غولآسا بخشيدهاست‪.‬‬ ‫مُدِرنيته‪ ،‬با وجودِ همهی خُردهگيریها و نقّادیهايش نسبت به دولت و سياستِ پيشازخود در "سده‬ ‫های ميانه"‪ ،‬كه شمارِ بسياری از آننقّادیها درست هم بودهاند‪ ،‬نتوانست پساز به قدرترسيدن‪،‬‬ ‫جلوی آسيبها و صدماتی را‪ ،‬كه تنها به دليلِ موجوديتِ دولت و سياست بر جامعه زده میشوند‬ ‫بگيرد‪ .‬يکی از داليلِ بزرگِ اين ناتوانی‪ ،‬اين بوده كه مُدِرنيته در بخشِ بسيار بزرگِ خود‪ ،‬بسيار كم به‬ ‫مقولهی"ضرورتِ" دولت و سياستِ سُنّتی و به سِرِشت و منَشِ آنها پرداخته است‪ .‬و بر خالفِ ادّعای‬ ‫خود‪ ،‬كه هيچ چيز نبايد از دايرهی نقّادی دور بماند‪ ،‬پديده و مفهومِ دولت و سياست‪/‬قدرت را از‬ ‫دايرهی يک نقّادیِ جدّی دور نگه داشته است‪.‬‬ ‫مُدِرنيته كوشيد تا انبوهِ عظيمی از افرادِ جامعهرا بهبهانه‪-‬و يا بهدليلِ‪ -‬دموكراتيکكردنِ قدرتِ سياسی‬ ‫بهسوی همان ادارهی سُنّتیِ سياسیِ جامعه بکشاند و از اينراه بخشِ بزرگی از جامعهرا به درونِ فساد و‬ ‫تباهیهای سياستِ سُنّتی دراندازد‪ .‬و كوشيد‪-‬و موفق هم شد‪ -‬تا بهسهمِ خود‪ ،‬پهنه و ژرفای وظايف و‬ ‫اختياراتِ سياستِ سُنّتی را صدچندان بيشتركند‪.‬‬ ‫امروزه در آلمان‪ ،‬سياست‪ ،‬كه عقلهای مُدِرن چونیورگُن هابِرماس و ديگران بهمثابهِ انديش‪/‬مندانِ‬ ‫دولتی و نيمهدولتی‪ ،‬و رسمی و نيمهرسمی در خدمتِ آن هستند‪ ،‬ابعادی ترسناك بهخودگرفتهاست‪.‬‬ ‫دولت‪ ،‬همچون هستهی اصلیِسياست‪/‬قدرت‪ ،‬میكوشد امروزه بهخصوصیترينگوشههایِزندهگیِ انسان‬ ‫ها سُر بکشد‪ ،‬خودرا به عرصهی خانهواده و مسائلِ درگيرِ در آن درآميزد‪ ،‬تا مسائل و پيچيدهگیها و‬ ‫دشواریهايی را‪ ،‬كه بهلحاظِ سِرِشتِ خود‪ ،‬با روشها و ابزارهای عاطفی و دوستانه و ريشسفيدانه و‬ ‫نا‪/‬رسمی و نا‪/‬دولتی‪ ،‬بهتر میتوانند حل شوند‪ ،‬با راه و روشهای سياسی‪/‬دولتی‪/‬قانونی برطرف كند‪.‬‬ ‫هم در دورهی فرمانروايیِ حزبِ دستراستیِ اتّحاديهی دموكراتهای مسيحی‪ ،‬و هم در آغازِ برپايیِ‬ ‫حکمرانیِ سوسيالدموكراتها‪-‬همزمان با آغازِ سال‪ -4999‬هر دو حکومتگران بر نياز و ضرورتِ‬ ‫دخالتِ دولت در خانهواده‪ ،‬پوشاكِ قانون پوشاندند‪ :‬يکبار بهنامِ جلوگيری از زورگويی و تجاوزِ جنسیِ‬ ‫بهزور در ميانِ زنوِشوهر‪ ،‬و يکبار هم بهبهانهی جلوگيری از كتکزدنِ مادران و پدران به فرزندان‪ .‬اين‬


‫‪26‬‬

‫نقدی بر نقدی‪" -‬عقلِ مُدِرن" و سياست‬

‫كه‪ ،‬هم آن"زورگويیِجنسی"و هم‪ ،‬اين"كتکزدن"‪ ،‬هر دو از واقعيتهای تلخ هستند كه بايد از پهنهی‬ ‫خانهواده رانده شوند‪ ،‬كامالً آشکار است‪ .‬آنچه كه در اينجا با بحثِ ما پيوند دارد ايناست‪ ،‬كه بازكردنِ‬ ‫پای سياست‪/‬دولت به خانهواده‪ ،‬نشاندنِ عقربِكور بهجای مار است‪ .‬سياستِ سُنّتی میكوشد تا با‬ ‫سياسیساختنِ اينگونه مسائلِ اجتماعی‪ ،‬چنگالهای خودرا به پهنههای تازهتر و گستردهتری باز كند‪.‬‬ ‫سودِ اصلیِ چنين گسترشِ پهنهی قدرتِ سياسی‪ ،‬نخست بهجيبِ طبقاتِ سرمايهدار‪ -‬و هر آن طبقاتِ‬ ‫اجتماعیِ نيرومندتر در هر جامعهای‪ ،-‬و سپس به جيبِ سياست‪/‬قدرت‪/‬مدارانِ آنان میرود‪ .‬بیهوده‬ ‫نيست كه اين سياست‪/‬قدرت‪/‬مداران‪ ،‬با هر نام و رنگی كه داشتهباشند‪ ،‬از جمله آقای وُلفگانگ‬ ‫شُویبله‪ 44‬در برخی كتابها و نوشتههايش‪ ،‬میكوشند تا ثابت كنند كه برای سياست‪/‬مداران‪ ،‬هميشه‬ ‫و بيشازپيش‪ ،‬وظايفِ تازه پديد میآيد‪ .‬اين آدمها‪ ،‬كه از هرگونه دخالتِمستقيمِ گروههای گستردهی‬ ‫بهاصطالح"مَردُم"در بهدستگرفتنِ كارهایجامعه بيمناكاند‪ ،‬با همهی توان به مقدّسساختنِ قدرتِ‬ ‫سياسی و نهادهای آن بهمثابهِ رهبر‪ ،‬ناجی و سُکّان دار‪ -‬يا خود بهمثابهِ سُکّانِ نجات‪ ،-‬و بهاثباتِ جای‪/‬‬ ‫گزينی‪/‬ناپذيریِ نقشِ سياست‪/‬قدرت‪/‬مداران در گرداندنِ اينسُکّان‪ ،‬و در نتيجه‪ ،‬به غولآساتر‪ /‬ساختنِ‬ ‫نهادِ هيوالی قدرت‪/‬سياست میپردازند‪.‬‬ ‫‪ -3‬عقلِ مُدِرن‪ ،‬وكمكِ آن بهتسخيرِشدنِ غولآساي اندیشهها بهدستِ سياست‬

‫يکی از حقايقِتلخ‪ ،‬كه گريبانگيرِ جوامعِبشریشدهاست‪ ،‬غولآساشدنِ سياست است‪ .‬اينحقيقتِ ناگوار‪،‬‬ ‫امروزه بهيک چيزِ روزمره و عادی بَدَل شدهاست‪ .‬چنان بهآن خوگرفتهايم كه ديگر بهآسانی احساساش‬ ‫نمیكنيم‪ .‬غولآسايیِسياست چنانابعادی يافتهاست كه ديگر از فرطِبزرگی ديده نمیشود!‬ ‫اين غولآساشدنرا میتوان از چندينوُچند جنبه بررسی كرد‪ .‬برای نمونه‪:‬‬ ‫‪4‬ـ از جنبهی سازمانیِ سياست‬ ‫‪2‬ـ از جنبهی وظايفِ آن‬ ‫‪7‬ـ از جنبهی اختيارها و دامنهی كاركردهايی كه خود بهطورِ سَرِخودی بهخود دادهاست‬ ‫و ‪1...‬ـ از جنبهی تالشِ آن برایِ بهتسخير‪/‬درآوردنِ انديشهی مليونها انسان؛ و من در اينجا میخواهم‬ ‫بر غولآسا‪/‬شدهگیِ سياست درست از همينجنبه تأكيدكنم‪.‬‬ ‫مُرادم از تسخيرِ انديشهی ميليونها انسان از سوی سياست چيست؟‬ ‫الف‪ -‬يکی‪ ،‬نيرو و توانايی و امکانِ سياست در جهتْدهیِ انديشههای تودهی انسانهاست‪.‬‬ ‫ب‪ -‬يکیديگر‪ ،‬خوگرفتنِ انبوهِ ميليونیِ انسانها به نگريستن بهجهان از دريچهی سياست است‪.‬‬ ‫ج‪ -‬يکی هم‪ ،‬خوگرفتنِ "مَردُم" به نگريسته شدن از دريچهی سياست است‪ .‬خوگرفتن بهاين‪ ،‬كه آنها‪،‬‬ ‫هم‪/‬چون يک رویدادِ اجتماعی‪ ،‬از سوی سياست‪/‬مَداران‪ ،‬انديشيده شوند‪ .‬اين فکر‪ ،‬كه اگر چنانچه‬ ‫سياستمدار بهكمک نيايد بسياری از مسايلِ"مَردُم" حل نخواهند شد‪ ،‬فکری است كه امروزه بيش از‬

‫‪ Wolfgang Schäuble-44‬از گردانندهگانِ حزب دموكرات‪/‬مسيحیِ آلمانِ قدرال‬


‫‪23‬‬

‫نقدی بر نقدی‪" -‬عقلِ مُدِرن" و سياست‬

‫زمانهای پيشين در ميانِ باشندهگانِ هر سرزمينی ديده میشود‪ .‬هم در ميانِ روشنفکران و هم‬ ‫ناروشنفکران‪ ،‬هم در ميانِ جوانان و هم سالْمندان‪ ،‬هم در ميانِ مُدِرنها و هم نا‪/‬مُدِرنها‪...‬‬ ‫د‪ -‬خوگرفتنِ بسياری از انسانها با اينباور‪ ،‬كه انسان موجودی سياسیاست‪ .‬باوری بسيار كهنه و نارسا‪.‬‬ ‫ذ‪ -‬آلودهشدنِ انديشه و ذهنِ"مَردُم" به گونههای سياسی‪-‬سياست‪/‬قدرت‪/‬مَدارانهی‪-‬شناختِ جامعه و‬ ‫جهان‪ .‬بهگفتهیديگر‪ :‬نفوذِ نتايجِ فلسفی‪ ،‬هنری‪ ،‬اخالقی و‪...‬یِ "نگاهِ قدرت‪/‬سياست‪/‬محور بهجامعه‬ ‫و حهان"‪ ،‬در ذهن و انديشهی انبوهِ ميليونیِ انسانها‪.‬‬ ‫()‬ ‫در همينزمينه‪ ،‬بايد به آموزش‪ -‬بهترگفته شود‪ :‬به واداشتنِ‪ -‬انسانها به"كُرنِش در برابرِ قانون" هم‬ ‫اشاره كرد كه خود به گسترشِ بيشترِ پهنهی كارِ دولت و سياست میانجامد‪ .‬میدانيم كه "ستايشِ‬ ‫كُرنِشْگرانهی قانون"و بزرگْنمايی وُ مبالغه در كارايیِ"قانون"برای ساماندهیِجامعه‪ ،‬يکی از ويژهگی‬ ‫های از جمله مُدِرنيته بوده و هست‪ .‬پديدآمدنِ كالفِ سر‪/‬در‪/‬گمِ انبوهِ كمرشکنِ قوانين‪ ،‬حقيرشدن و‬ ‫كمرنگشدن ابزارهایعُرفی و اخالقی و ابتکارهایفردی برایهمْزيستی و حلِّاختالفها‪ ،‬يکی از پيامد‬ ‫های اينكُرنِش در برابرِ قانون‪ ،‬و ازآنسو غولآساشدنِ دولت و سياست‪ ،‬از پيامدهای ديگرِآن بوده است‪.‬‬ ‫"دموكراسی"‪ ،‬بدونِ سياست‪/‬قدرت‪/‬دولت‪ ،‬بهچيزی پا‪/‬در‪/‬هوا بَدَل میشود‪ .‬بدونِ بودنِ دولت‪/‬سياست‪/‬‬ ‫قدرت‪ ،‬دموكراسی چيزی بیمورد خواهد بود‪.‬‬ ‫البتّه درست اين است‪ ،‬كه گسترشِ سرطانیِ سياست و دولت‪ ،‬تنهاوتنها از مُدِرنيته سرچشمه نمیگيرد؛‬ ‫و تنهاوتنها در جوامعِ"مُدِرن" پيش نيامدهاست‪ .‬چنين رشدِ سرطانیِ دولت‪/‬قدرت‪ /‬سياست را در‬ ‫همهجا میتوان ديد‪ .‬اين نيز از جمله رَوَندهايی بوده است كه بهرغمِ ايستادهگیِ بیشمارِ آدمی در همه‬ ‫ی جوامع و در همهی روزگارها‪ ،‬خودرا بر جوامع تحميل و بار كرده است‪ .‬در كنارِ عواملی مانندِ منافعِ‬ ‫ثروت‪/‬مندان‪ ،‬و برخی عاملهایِ اجتماعیِ ديگر‪ ،‬همانا عاملِ بخشِ غريزیِ موجوديتِ آدمی نيز يکی از‬ ‫سرچشمههای مهمِ اين رَوَندِ زيانبار بوده است‪ .‬سِرِشت و ماهيتِ خودِ قدرت‪/‬سياست بهمثابهِ جلوهگاهِ‬ ‫بزرگِ اجتماعیِ قدرت‪ ،‬خود چنان است كه چنگ‪ /‬اندازی به سراسرِ جامعهرا‪ ،‬هم موجب میشود و هم‬ ‫بهآن شتاب میبخشد‪ .‬ولی مُدِرنيته از همان آغازِ خود نشان داد كه مخالف جدّیِ اين رَوَند نبوده است‪.‬‬ ‫مُدِرنيته تنها كوشيد تا اينرَوَند را"مُدِرنيزه"كند‪ .‬همچنانكه در بارهی بسياریديگر از مسائلِ اجتماعی‬ ‫هم‪ ،‬برخالفِ آن چه كه مدّعیِ آن است‪ ،‬نتوانسته و نيز نخواسته تا بر خالفِ رَوَندِ آب شنا كند‪ .‬و از‬ ‫همينرو است‪ ،‬كه فرقِ يک دولت و سياستِ مُدِرن با همتای مخالفِ خودش‪-‬دولت و سياستِ نا‪/‬مُدِرن‬ ‫و سُنّتی‪ ،-‬در همين بهطرزی غولآساتر بزرگتربودنِ آن است!‬ ‫راست ايناست‪ ،‬كه رو‪/‬در‪/‬رويی و مخالفتِ مُدِرنيته با نظامِ پيشاز خودش‪-‬نظامِ سُنّتی‪ ،-‬همانجور كه‬ ‫مخالفان و خُردهگيرانِ مُدِرنيته نيز گفتهاند‪ ،‬به اندازهی زيادی‪ ،‬آلودهگیِ جدّی به مبارزه بر سرِ قدرت‬ ‫داشت‪ .‬همين آلودهگیِ جدّیِ مُدِرنيته‪ ،‬آنرا در همان نخستين گامهايش يکْسره در خود غرق كرد‪.‬‬ ‫مُدِرنيته هيچگاه نخواسته بر ضدِّ موجوديت دولتوُسياست‪ ،‬كه هيچ‪ ،‬بلكه حتّی در راهِ محدودتركردنِ‬ ‫آن هم تالش كند‪.‬‬


‫نقدی بر نقدی‪" -‬عقلِ مُدِرن" و سياست‬

‫‪28‬‬

‫پاسخ بهاينپرسش كه آيا میتوان گروههای باورمند به انديشهی نامبُردارشده به"آنارشيسم"را‪-‬كه‬ ‫ظاهراً در برابرِ مقولهی دولت(و نيز سياست‪/‬قدرت‪/‬مداری)نقّادیهايی جدّی داشته‪ -‬در درونِ مُدِرنيته‬ ‫جای داد يا در بيرونِ آن‪ ،‬پاسخِ دشواری است‪ .‬هميندشواری در پاسخدادن به چندیو چونیِ پيوندِ‬ ‫ميان ماركسيسم‪-‬كه آنهم‪ ،‬كموُبيش در برابرِ موجوديتِ دولت‪ ،‬ايستاری انتقادی و ترديدآميز داشت‪-‬‬ ‫و مُدِرنيته هم وجوددارد‪ .‬با اينهمه‪ ،‬همهی اينگروهها اگرچه در اين يا آنموارد‪ ،‬از مُدِرنيته دور می‬ ‫شدند‪ ،‬ولی در هرحال‪ ،‬همهی آنها در فضای آغشته با مُدِرنيته نفس میكشيدند و در بسياری ديگر از‬ ‫انديشهها و باورهای مُدِرنيته با آن سهيم و هم‪/‬باز بودند‪.‬‬ ‫بههمينسبب بهتر است بگوييم كه بَدَنهی اصلیِمُدِرنيته‪ ،‬و يا حتّی بهتر است گفتهشود‪ :‬آنبخشِ بزرگِ‬ ‫مُدِرنيته‪ ،‬كه توانست در طولِ نزديک به دو‪/‬سده در پهنهی سياستودولت‪ ،‬در جامعهی اروپايی(غربی)‬ ‫هم‪/‬چون يکی از عامالنِاصلی‪ ،‬مُهرِ خودرا بر ساختارِ سياستودولت در اينكشورها بزنند‪ ،‬هميشه‬ ‫هواخواهِ گستردهتركردنِ دامنهی كارِ دولت و سياست بودهاند‪.‬‬ ‫كسانی چون فریدریش نيچه‪ ،42‬كه ظاهراً بهنوعی از مُدِرنيته‪ ،‬انتقادهایجدّی داشتند نيز‪ ،‬در اين‬ ‫زمينهی بحثِ ما ‪ ،‬هواخواهِ اين گسترشِ نقشِ دولت بودهاند‪ .‬نيچه خود میگفت‪:‬‬ ‫« اليبنيتس و كانت‪ -‬آن دو بزرگترين سدكنندهی يکْپارچهگیِ فکریِ اروپا[!]‪ -‬سرانجام‪ ،‬هنگامی كه بر پُلِ ميانِ دو قرن‬ ‫انحطاط‪ ،‬كه يک قوّهی قهريهی پُر‪/‬نبوغ و با اراده قابلِ رؤيت شد‪ ،‬قوّهای بهاندازهی كافی نيرومند كه میتوانست اروپا را به‬ ‫منظورِ فرمانراندن بر زمين در يک اتحّادِ سياسی و اقتصادی قالب ريزد‪ ،‬آلمانیها با جنگهای آزادیخواهانهیشان‪ ،‬اروپا را‬ ‫از معنا‪ ،‬از معجزهی معنای وجودِ ناپلئون محروم ساختند‪»...‬ف‪ .‬نيچه‪ .‬آنَک انسان‪ .‬ترچمه؟ص‪ 492‬تأكيدها از من‬

‫يگانهگی و وحدتِ اروپا نمیتوانست به فاجعهی بنيانگذاریِ يک دولتِ غولآساتر از آنچه كه در سده‬ ‫های ميانه در اروپا بود نيانجامد‪ ،‬فاجعهای كه امروز با تحققِ ظاهراً نزديکِ«وحدتِ اروپا» در دستِ‬ ‫تکميل است‪.‬‬

‫‪Friedich Nietzsche -‬‬


‫نقدی بر نقدی‪ -‬سنجشِ سجنشِ"عقلِ مُدِرن"‬

‫‪29‬‬

‫‪ -6‬سنجشِ«سنجشِ» عقلِ مُدِرن از برخي رويدادهاي كنوني‬ ‫نکاتی در پيرامونِ نحوه و گونهی نگاه و تحليلِ عقلِ مُدِرن در هنگامِ بررسیِ او از رویدادهای كشورهای نام‪/‬برده‬ ‫به"سوسياليسمِ واقعاًموجود"‬ ‫‪ -4-6‬سنجشِ«ترازوی سنجشِ»سنجشگران‬ ‫ غربمَداری ‪ :‬ارزشهای غربی‬‫‪ -‬غربمداری ‪ :‬زندهگیِ غربی‬

‫‪ -2-6‬سنجشِ خودِ سنجشگران‬ ‫‪ -7-6‬انديشه و جامعه‬ ‫‪ 1-6‬عاملِ انسانی‬ ‫‪ 5-6‬قدرت‪/‬سياست‪/‬مداری‬ ‫()()()‬ ‫‪ -1-6‬سنجشِ«ترازوي سنجشِ»سنجشگران‬ ‫غربمَداري ‪ :‬ارزشهاي غربي‬

‫يک اشاره ‪:‬‬ ‫همه میدانند كه از مفهومِغرب‪ ،‬تعابيرِ مختلفی وجوددارد‪ ، .‬در ايننوشته امّا‪ ،‬نويسندهیاينسطور رویِ‪/‬‬ ‫هم‪/‬رفته آنتعبيری از غرب را در پيشِ چشم دارد كه غربرا فقط شاملِ آندگرگونیهایسياسی‪،‬‬ ‫اقتصادی‪ ،‬اجتماعی و فکریِ انجامگرفته در‪753/733‬سالهی گذشته میداند كه در جوامعِ غربِ اروپا‬ ‫آغاز و سپس در آمريکای شمالی و‪ ...‬ادامه يافتهاند‪.‬‬ ‫()()()‬ ‫«كمونيزم شايد ترسناك باشد امّا محوِ آن نيز به شيوهای وحشتناك انجام میگيرد‪ .‬نه هيچ قدرشناسی در كار است و نه‬ ‫مسئوليتِ چيزی بهعُهده گرفته میشود‪...‬روشهای بوروكراتيک بهكار گرفته میشود‪[...‬امّا] درنزدِ ما غربيان اين كار[يعنی‬ ‫همان محوِ كمونيزم] دقيقتر و با كشوقوسِ بيشتری انجام می گيرد[!!]‪...‬در شرق انحطاطِ جمعی و واقعی در موردِ تاريخ‬ ‫وجود دارد‪...‬در واقع مردمانِ شرق حتّی وارد تاريخِ خاصِ خود هم نمیشوند‪ .‬وقتی كه آنها واردِ زمانهای گذشتهی خود‬ ‫میشوند‪ ،‬تاريخِ حقيقیِ خود را باز نمیيابند‪ .‬آنها نه تاريخ را بازسازی میكنند و نه واردِ آن میشوند‪».‬ص‪ -433‬بودريار‬

‫«غرب»‪ ،‬ترازویِ اصلیِ اینعقلِمُدِرن در بررسیِ رویدادهايی استكه در سالهایگذشته در كشورهای‬ ‫موسِوُم به"سوسياليسمِواقعاً موجود"پديد آمدهاند‪.‬‬ ‫بهروشنی میتوانگفت‪ ،‬كه اغلبِ اينروشنفکران هنوز گريبانِ خودرا از چنگِ جبههبندیهای فکری‪/‬‬ ‫سياسیِ كُهَن رها نکردهاند‪ .‬همه میدانيم كه از روزگارانِ بسيار دور‪ ،‬بهداليلی‪ ،‬كهچندان روشن نيست‪،‬‬ ‫جبههبندیهای فراوانی‪ ،‬تمدّنها و انسانهای مختلفیرا در رو‪/‬به‪/‬روی همديگر جای دادهاست‪.‬‬ ‫جبهههای مذهبی‪ ،‬سياسی‪ ،‬فرهنگی و فکریِ بسياری را میتوان نام برد‪ ،‬كه هنوز پس از گذشتِ‬ ‫هزارانسال پابرجا هستند و بهسهمِ خود‪ ،‬سرنوشتِ جهانِ بشریرا رقم میزنند‪ .‬تأثير و نفوذِ اين جبهه‪/‬‬ ‫بندیها چنان نيرومند و همهجانبه و ريشهيی است‪ ،‬كه تقريباً میتوانگفت بخشِ نهچندان كماهميتی‬ ‫از انديشهها و اخالق و داوریهای همهی ما را شکل داده و میدهد‪ .‬مثالً از مهمترينِ اين جبههها‪،‬‬ ‫جبههبندیِ بسياركهنسالِ ميانِ"شرق"و "غرب" است‪ .‬نمونهی ديگرِ اين جبههبندیها‪ ،‬كه بهاينبخش‬


‫‪73‬‬

‫نقدی بر نقدی‪ -‬سنجشِ سجنشِ"عقلِ مُدِرن"‬

‫از گفتگوی ما پيونددارد‪ ،‬جبههبندیِ ديگری است‪ ،‬كه میتوان آنرا بهخاطرِ شکلگيریاش در دورانِ‬ ‫بهاصطالح"جنگِسرد"‪ ،‬جبههبندیِ جنگِسرد ناميد‪ .‬پيامدهای اين جبههبندیها هم‪/‬چنان در جای‪/‬‬ ‫جایِ داوریهای اين متفکّرين ديده میشود‪.‬‬ ‫واقعيت ايناست‪ ،‬كه برخالفِ داوریِ يکسويه و خامِ ژان بودِریار‪ ،‬بجز شمارِ بسيار اندكی از انسانها‪،‬‬ ‫انبوهِ عظيمِ آنها دراين بهاصطالح«تاريخی» كه بهنامِ همهی آنها رقم زدهشدهاست هنوز وارد نشدهاند‬ ‫و گمان نمیكنم كه‪ -‬اگر چنانچه اين«تاريخ» بههمينگونه رقم زده شود‪ -‬هرگز بهآن واردشوند‪ .‬گمان‬ ‫نمیكنم كه خودِ بودِریار هم از شمارِ كسانیباشد كه بهاين«تاريخ» وارد شدهباشند‪" .‬وارد در تاريخ‬ ‫بودن" به چه معناست؟ مگر نه به اين معناست كه آدمی كه وارد در تاريخِ خود قلم‪/‬داد میشود‬ ‫سازندهی آگاه و با ارادهی اين تاريخ است؟ در اينكَجاوهیكَجِ تاريخ‪ ،‬و در اين قايقِشکسته‪ ،‬چه كسی‬ ‫"وارد" قلم‪/‬دادمیشود؟ قطعاً آنكسی‪ ،‬كه كجاوهكَشِ اينكَجاوه‪ ،‬كه مَهار‪/‬دارِ اين قايق باشد‪ .‬با چنين‬ ‫برداشتی‪ ،‬ما هيچكدامِمان سرنشينِ آگاه‪/‬به‪ /‬مقصد‪ ،‬و مهم تر ازآن‪ ،‬راهبرِ واقعیِ اين كجاوه‪ ،‬و اين قايق‬ ‫نيستيم‪ .‬ما خودِ كجاوهايم! ما را رویدادها و حوادث‪ ،‬ما را غريزههای مهارناشدهیمان بهدوش میكشند‬ ‫و میبَرَند‪ .‬ما خود‪ ،‬كَجاوهايم‪ .‬قايقايم‪ .‬ما را‪-‬رویِ‪/‬هم‪/‬رفته‪-‬شُتُرها و اَستَرها‪ ،‬ما را بادها و جريانِ آب با‬ ‫خود میبرند‪ .‬تاكنون كه اينجور بودهاست‪ .‬و در اين باره‪ ،‬اين"ما"را غربی و شرقیكردن بیهوده است‪.‬‬ ‫تاريخِغرب بههماناندازه از رویدادهایوحشتناك پُر است كه تاريخِشرق؛ يا شمال‪ ،‬و يا جنوب‪.‬‬ ‫تقريباً همينداوریِبودریار را ژ‪.‬ف‪.‬ليوتار و برخیهایديگر هم دارند‪ .‬و اين در حالیاست كه خودِ‬ ‫ليوتار میگويد ‪:‬‬ ‫«تاريخ بهشکلی محورِ اصلیِ كارهای من است‪ .‬ولی شايد الزم باشد كه تاريخ را در تمامِ جهاتاش در نظر بگيريم‪ ...‬نه‬ ‫فقط‪ ...‬يا حتّی ‪ ...‬بلكه هم چنين تاريخِ خاصی كه هريک از ما داريم و عميقاً از آن بی اطالعيم‪ ...‬چون نه میدانيم چه‬ ‫میكنيم و نه چه نمیكنيم ‪»...‬ص‪ 237‬ژ‪.‬ف‪.‬ليوتار‪ .‬تأكيدها از من‬

‫شگفتا! كسانی كه«نه میدانند چهمیكنند و نه چهنمیكنند»‪ ،‬چهگونه میتوانند ادّعا كنند كه«وارد در‬ ‫تاريخِ»خودند؟ مگراين«تاريخ»‪ ،‬در حقيقت داستانِ"دانستنِ"همين«چهكردنها و چهنکردنها» نيست؟‬ ‫باری‪ ،‬در رویدادهای يوگسالوی‪ -‬و انبوهی از رویدادهای همانند در شرق‪ -‬دستهای"شرق" همان‬ ‫اندازه خونين است كه دستهای"غرب"‪ .‬امّا هوا‪/‬خواهانِ عقلِ مُدِرن از ديدن كليّتِ اين حقيقت‪-‬بهويژه‬ ‫دستهای غرب‪ -‬سر باز میزنند‪ .‬و در اين سرباز‪/‬زدنها وادار میشوند كه تاريخ را دستكاری كنند‪ .‬و‬ ‫در همان هنگام دوست دارند بگويند‪:‬‬ ‫«چيزی كه بيشازهمه از آن نفرت دارم دستكاری و هوچیگری و از اينجور اعمال است‪ .‬ص ‪ -95‬بودِريار‬

‫باری او‪ ،‬هماكنون دارد تاريخِ كنونی را دستكاری میكند‪ .‬او ظاهراً از اين دستكاری گريزی ندارد‪،‬‬ ‫زيرا كه او بهاين خرافهی كهنه باور دارد كه گويا می شود بهتاريخ پرداخت بدونِاينكه بهگناهِ دست‪/‬‬ ‫كاریكردنِ آن دچار گرديد؛ بدونِ اينكه درآن دستكاری كرد‪ .‬او نمیداند شايد‪ ،‬كه برعکس‪ ،‬هرگونه‬ ‫بازنگری در تاريخ‪ ،‬زيرِ هر نام كه باشد‪ ،‬بازسازیِ تاريخ است‪ .‬و بازسازیِ تاريخ‪ ،‬خودِ تاريخ نيست بلكه‬ ‫تاريخِ بازسازیشدهاست‪ .‬و هرگونه بازسازیِ تاريخ‪ ،‬رنگ و بو و طعمِ انديشهها و آزوها و گرايشهای‬ ‫انسانِ بازسازیكننده را بهخود میگيرد‪ .‬در اينجور كارها بیطرفیِ پاك و پاكيزه واقعيت ندارد‪.‬‬


‫‪74‬‬

‫نقدی بر نقدی‪ -‬سنجشِ سجنشِ"عقلِ مُدِرن"‬

‫بهويژه‪ ،‬دستهای اروپا در دستكاریكردنِ تاريخ‪ ،‬چه تاريخِ خودی و چه تاريخِ كشورهای ديگرِ جهان‪،‬‬ ‫بسيار ورزيدهتر از دستهایآسيا و يا دستهایديگر است‪ .‬و در اينباره ديگر رازی وجود ندارد‪ .‬و گفتار‬ ‫های تبليغاتیوُ سَبُکِ برخی از عُقَالی مُدِرن‪ -‬مانندِ آنچهكه كاستاریادیس میگويد‪ -‬هيچ تغييری در‬ ‫اين حقيقت نمیدهد‪:‬‬ ‫« در نظرِ ما‪ ،‬میتوان معقوالنه از ارزشهای ما[غربيان] دفاع كرد‪ ،‬آنهم به اين علّت كه[ما] بانيانِ مباحثهی معقول‬ ‫بهعنوانِ سنگِ محکِ مقبول و نامقبول هستيم‪».‬كورنليوس كاستورياديس‪ -‬ص‪455‬‬ ‫غربمداري ‪ :‬زندهگيِ غربي‬

‫بررسیِ اين انديشمندان از رویدادهای جوامعِ نامبرده‪ ،‬برپايهی برداشت های خودِشان است از مسايلی‬ ‫همچون ‪ :‬آزادیِ فردی و بهطورِكلّی از آزادی‪ ،‬از گونهی پيشرفتِ اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی‪ ،‬و‬ ‫نيز‪-‬چيزی كه نهچندان كم اهميتتراست‪ -‬از اُلگو و نوعِ زندهگی‪ ،‬كه در نگاهِ آنان ‪ ،‬رویهمرفته‪ ،‬همان‬ ‫نوعِ زندهگیِ اروپايی(غربی)است‪ .‬از همينرو شايد‪ ،‬بحث‪ ،‬بيش از هر چيز در بارهی اينگونه مسائل بايد‬ ‫متمركز شود‪.‬‬ ‫روشناست‪ ،‬كه زندهگیِفردی و اجتماعی از لحاظِ شکل و ريختِخود و از لحاظِ معنا و هدفها و ارزش‬ ‫های خود‪ ،‬دركشورهای گوناگون با فرهنگهای متفاوت‪ ،‬دارای انواعِ بیشمار است‪.‬‬ ‫حقيقت ايناست‪ ،‬كه هم ماركس و هم سوسياليسمِويژهی او‪ -‬كه هر دو پديدهای اروپايیاند‪ -‬انديشهی‬ ‫خودرا در بارهی نوعِ زندهگی‪ ،‬از راهِ مخالفتِ جدّی و آشکارش با نوعِ زندهگیِ اروپايی (غربیِ)زمانِ خود‬ ‫شکل بخشيد‪ .‬اين احتمال بسيار نيرومند است‪ ،‬كه بهراستی هم‪ ،‬ماركس‪ ،‬دستِكم درآغاز‪ ،‬هيچ‬ ‫آشنايیِعميقی با زندهگیِ نوعِ آسيايی نداشتهاست‪ .‬بهجرئت میتوانگفت كه تقريباً همهی انديشمندانِ‬ ‫اروپايی‪ ،‬آگاهیِژرفی در بارهی ديگرتمدّنها و فرهنگها نداشتهاند و بهطورِ شگفتآوری از آنها بیخبر‬ ‫بودهاند‪ .‬ماركس البتّه گويا در هيچكجا بحثِ مشخّصی در بارهی نوعِزندهگی نکردهاست‪ .‬ولی مخالفتِ‬ ‫او با برخی از ويژهگیهای مهمِ زندهگیِاروپايی‪ ،‬دربرگيرندهی همان خُردهگيریهايیاست كه صدهاسال‬ ‫پيشتر از او‪ ،‬از سوی روشن‪/‬فکرانِ ديگرگوشههای جهان و از جمله روشنفکرانِ آسيايی بهميان كشيده‬ ‫شده بودند‪ .‬تنها بعدها بود كه آن"نوعِزندهگی"ای كه ماركس و هوادارانِ او در اروپا از آن پشتيبانی‬ ‫كردهاند با انواعِ زندهگیای كه در آسيا و جاهای ديگر پيشينهای هزارانساله داشته درآميخت‪ ،‬و خود‬ ‫به مجموعهای از"زندهگی"پيوست كه ويژهگیهایآن‪ ،‬آنرا از مجموعههای ديگرِ «زندهگی»ها‪-‬كه يکی‬ ‫از آنها زندهگیِ اروپايی‪/‬غربی بهويژه در درورانِ سرمايهداری بود‪ -‬جدا ساخت‪.‬‬ ‫اينهمه مسائل‪ ،‬البتّه از نگاهِ انديشهمندانِ اينكتاب در هنگامِ بررسیِ رویدادهای كشورهای موسِوُم به‬ ‫سوسياليستی پنهان مانده است‪ .‬آنها جهان را از دريچهی خویها و عاداتِ خودِشان میبينند‪ .‬يعنی‬ ‫اين خویها و عادات را هم‪/‬چون ترازو و معيارِ سنجشِ همهیچيزها در جهان بهكار میگيرند‪ .‬در اين‬ ‫جا مرادِ من هرگز دفاع از انديشهی نسبیگرايی نيست‪ .‬مرادِ من تنها تأكيد بر اينحقيقتِساده و روشن‬ ‫است‪ ،‬كه جهان‪ ،‬متنوّع است و اين تنوّع‪ ،‬بسيار جدّی و ريشهای است‪.‬‬


‫‪72‬‬

‫نقدی بر نقدی‪ -‬سنجشِ سجنشِ"عقلِ مُدِرن"‬ ‫‪ -1—6‬سنجشِ خودِ سنجشگران ‪:‬‬ ‫ردِّ ماركسيسم و سوسياليسم؟ يا ردِّ مبارزهی اجتماعی؟‬ ‫ردِّ ماركسيسم يا ردِّ سوسياليسم؟‬ ‫ردِّ سوسياليسم يا ردِّ «سوسياليسمِ واقعاً موجود»‬ ‫()()()‬

‫رویِهمرفته میتوان اين بررِسها و تحليلگرانرا‪ ،‬در اين موردِ مشخص (يعنی در بررسیِشان در بارهی‬ ‫رویدادهای كشورهای شرقِ اروپا)‪ ،‬به دو گروه بخش كرد‪:‬‬ ‫يکی‪ ،‬آنهايی‪ ،‬كه از ريشه و بُن با ماركسيسم مخالفاند‪ ،‬و اين مخالفتِشان‪ ،‬هم در جایگاهِ اجتماعیِ‬ ‫آنها ريشه دارد و هم در انديشههایشان‪.‬‬ ‫دوم‪ ،‬كسانی‪ ،‬كه خودِشان‪ ،‬كم يا بيش‪ ،‬در جنبشها و مبارزاتِ اجتماعی شركت داشته و يا دارند ولی‪،‬‬ ‫كم يا بيش‪ ،‬با ماركسيسم فاصله گرفتهاند‪.‬‬ ‫انديشهمندانی چون بِرلين و‪ ...‬در اينبررسی‪ ،‬از سفارشها و آموزهها و دستورهای هستیِاجتماعیِ خود‬ ‫و از جایگاهِ اجتماعیِ خود پيروی میكنند‪ .‬آنها از رویِ خوی و عادتی كه از راهِ پرورشِ اجتماعی(و‬ ‫خانهوادگیِ)شان در آنها"تعبيه" شدهاست داوری میكنند‪ .‬روشنتر گفته شود‪ :‬از غريزههایِ اجتماعیِ‬ ‫خود پيروی میكنند‪ .‬اينغريزهها‪ ،‬هم در هستیِاجتماعی ريشه دارند و هم در هستیِطبيعیِ آدمی‪ .‬اين‬ ‫آدمها گرفتار در تنگناهای اينغريزهها هستند‪ .‬در اينگونه آدمها‪ ،‬غريزهها به گونهای سازمان و سامان‬ ‫يافتهاند كه بر منافعِاجتماعیِ آنها انطباق داشتهباشند‪ .‬مخالفتِآنها با ماركسيسم و سوسياليسم‪،‬‬ ‫بيشتر به"دشمنی" نزديک است‪ .‬و اين دشمنیرا آنها‪ -‬مثالً با توجّه بهآنچه كه آیزا برلين در‬ ‫بارهیخود گفته‪ -‬از پدر و مادر به"ارث"بُردهاند‪ .‬اينگونهانديشمندان میكوشند تا با بهره‪/‬گيری از‬ ‫رویْدادهای دههی‪ 83‬و‪93‬مسيحی در جوامعِ نامبُردارشده به"سوسياليسمِواقعاًموجود"‪ ،‬نهتنها انديشه‬ ‫های فلسفی و اجتماعیِ زيربنايیِ جنبشهای عدالتخواهانهی كشورهای شرقِ اروپا را‪ ،‬بهطور مشخّص‪،‬‬ ‫از اعتبار بياندازند‪ ،‬بلكه همچنين‪ ،‬عمل و مبارزه در راهِ برابریِاجتماعی را‪ ،‬بهطوركلّی‪ ،‬تخطئه كنند‪.‬‬ ‫« بلشويسم‪ ،‬چيزی شبيه به نازيسم پديدآورده بود‪ ...‬وانگهی از بسياری جهات پارادوكس دراينجاست كه بسياری از‬ ‫ويژهگیهای نازيسم‪ ،‬حاصلِ تقليد از بلشويسم است و بلشويسم‪ ...‬بر نازيسم [از لحاظِ زمانی]تقدم دارد‪[ »...‬هيهات ازاين‬ ‫تحليلها!] پُل ريکور ‪ ،‬ص‪ -228‬جملههای درونِ [ ] از من است‪.‬‬

‫پُل ریكور‪ ،‬در اينجا‪ ،‬به درهمريزیِ مرزهای كامالً آشکاری میپردازد‪ ،‬كه در ميانِ بخشی از جنبش‬ ‫های مردمی‪ ،‬كه در زيرِ نامِ انديشههایماركس و سوسياليسمِ او انجام شدند‪ ،‬و جنبشهای نامردمیای‪،‬‬ ‫كه زيرِ نامِ فاشيسم صورت گرفتهاند‪ ،‬وجوددارد‪ .‬با آنكه كجرویها و آلودهگیهای گاه جنايتباری در‬ ‫اينجنبشهایمَردُمی انجام گرفتهاند كه بسيار با جنايتهای جنبش های نامَردُمیِ نامبُرده همانندند‪،‬‬ ‫امّا مرزِ ميانِ اين دو گونهی جنبشها كامالً آشکار است‪.‬‬ ‫اين حقيقت دارد‪ ،‬كه امروزه مدّتهاست بخشِ بزرگی از نيروهای روشنفکری در اروپا (غرب) تالش‬ ‫میكنند تا بهبهانهی ضدّيت با هرگونه بهكارگيریِ زور‪ ،‬از يکسو‪ ،‬مبارزاتِ مردمِ بهجان‪/‬آمده را در‬ ‫جهان تخطئه كنند‪ ،‬و از سویديگر‪ ،‬آبِپاكی بر رویِ رفتار و انديشههای زورگويانهی نامَردُمی در تاريخِ‬


‫‪77‬‬

‫نقدی بر نقدی‪ -‬سنجشِ سجنشِ"عقلِ مُدِرن"‬

‫اين ديار(غرب)بريزند‪ .‬در جامعهی آلمان‪ ،‬برابرسازیِاستالين با هيتلر‪ ،‬بهابزاری بَدَل شدهاست در‬ ‫دستِ آنهايی‪ ،‬كه خود را نيرویِميانه مینامند و میخواهند با كمکِ جناياتِ استالينی بر جناياتِ‬ ‫فاشيسمِآلمان پرده بکشند‪ .‬و بسياری از روشنفکرانِ هواخواهِ مُدِرنيته و پُستمُدِرنيته هم در اين تالش‬ ‫ها شركت دارند‪.‬‬ ‫بهطوِركلّی‪ -‬چنين مینمايد‪ -‬كه در نزدِ اين انديشهورزان‪ ،‬مبارزهی اجتماعی از كمترين ارزش و اعتبار‬ ‫برخوردار است‪ ،‬و در نزدِ كسانی هم‪/‬چونآیزا برلين و مارك فرو‪ ...‬هرگز هيچ ارزش و اعتباری ندارد‪.‬‬ ‫ولی انديش‪/‬مندانی چونفرانسوا ليُوتار و‪ ...‬چنين مینمايد‪ -‬كه بيشتر‪ ،‬از گرايشِ كم و بيش"چپِ"‬ ‫خودِشان است كه حرفشنوی دارند‪ .‬ولی حتّی در انديشهیاينان نيز‪ ،‬مبارزهیاجتماعی از اعتبار افتاده‬ ‫و به اين يا آن شکل تخطئه میشود‪.‬‬ ‫« هماكنون منازعاتی وجود دارند كه میتوانند وحشتناك باشند ولی از زُمرهی تغييرِ عمومیِ جوامع نيستند‪ » ...‬ف ‪ .‬ليوتار‬ ‫‪ ،‬ص‪235-231‬‬ ‫«بهنظرِ من‪ ،‬هيچ نشانهای از يک عاملِ اجتماعیِ ديگر‪ ،‬وجود ندارد‪ .‬نشانه هايی كه كوشيدهايم درسطحِ مبارزهی طبقاتی‬ ‫آشکار سازيم هيچ معنايی نداشتهاند‪ .‬و حتّی مبارزات ضدِّ استعماری نيز ازاينلحاظ نشاندهندهی چيزی نبوده اند‪ .‬و نمی‬ ‫توانستند امپرياليسم را سرنگون سازند‪ ».‬ف‪ .‬ليوتار‪ -‬ص‪235-231‬‬ ‫«[دراينتباهیِ غرب]من هيچامکانی برای عملِجمعی نمیبينم‪».‬بودريار‪ /‬ص‪91‬‬ ‫«كمترينچيزی كه دربارهی جَدَلِ ضداستعماریِ[عَرَبها و بهطورِكلّی مسلمانان]‪...‬میتوانگفت ايناست‪ ،‬كه در موردِ‬ ‫كشورهای غربی بیمعنا است‪ .‬من نمیخواهم جناياتِ امپرياليسمِ غرب را كوچک جلوه دهم بَلكه می خواهم پَرده از اين‬ ‫افسانهی نادرست بردارم‪ ،‬كه میگويد‪ :‬در تاريخِ مسلمانان هيچ مسئوليتی برخودشان مترتّب نيست ‪ »...‬كورنليوس‬ ‫كاستارياديس‪ /‬ص ‪451‬‬ ‫«[هابِرماس] قبول دارد‪ ،‬كه از نظرِتاريخی‪ ،‬امپرياليسم‪ ،‬مسئولِ شرايطی است كه دركشورهای جهانِ سِوُم پيدا شدهاست‪،‬‬ ‫امّا معتقداست كه اينک استثمارِ اقتصادیِ پيشين‪ ،‬جای خود را به اَشکالِ گوناگونی از روابطِ بينِ ميان ملّتها داده است‪ .‬در‬ ‫غيابِ روابطِ اقتصادیِ مستقيم‪ ،‬آنچه باقی میماند‪ ،‬صرفاً اعتراض و خشم و رنجشِ اخالقی[!] بر عليهِ جهانِ اوّل‬ ‫است‪».‬كتابِ« يورگِن هابِرماس»نوشتهی رابّرت هوالب‪ -‬برگردان ح ‪ .‬بشيريه ‪ /‬ص‪ 472‬تاكيدها از من‬

‫نقد و بررسیِ رسایِ اينگونهیداوریها‪ ،‬كارِ ايننوشته نيست‪ .‬هميناندازه ولی بايدگفت‪ ،‬كه اينگفتارها‬ ‫نشان میدهند اين انديشهمندان تا چهميزان آشکار‪ ،‬بخشِ بزرگی از مبارزهیاجتماعیِ دورانِكنونی در‬ ‫جهان را از جرگهی مبارزهیاجتماعی بيرون رانده و يا آنرا‪-‬بههردليلی‪-‬تخطئه میكنند‪.‬‬ ‫با اينهمه‪ ،‬بر خالفِ دستهی نخستِ انديشمندان مانندآیزا برلين و‪ ،...‬در بارهی گروهِ دُوُم از اين‬ ‫متفکّران بايدگفت‪- :‬چنين مینمايد‪-‬كه آنها بيشتر در تنگناهای"روشِ"بررسیِ خود گرفتارند‪.‬‬ ‫«آنچه روی داده ‪ ،‬اُفولِ مسائلی است كه بهكمکِ آنها بسياری از غربیها ‪ -‬و نهفقط غربیها‪ -‬بهمسئلهی تاريخ پرداختهاند‬ ‫‪ .‬يعنی(حدِّاقل از دو قرنِ پيش بهاينسو) تاريخرا بهصورتِ تراژيک ميان دو اصلِ فهميدن و ترسيمكردن ‪ ...‬در يکسو‪،‬‬ ‫سلطانی دروغين و غاصب‪ ،‬و در سویديگر‪ ،‬اميرزادهای حقيقی كه شايسته ی ادارهی جامعه است ‪ »...‬ف ‪.‬ليودار‪ .‬نقدِ عقلِ‬ ‫مُدِرن ‪ /‬ص ‪235-237‬‬

‫الف‪ -‬آنچه كه ليُوتار میگويد‪ ،‬چيزیاست كه میتوان نهتنها در بارهی رویدادهای كشورهای نامبُرده‬ ‫بلكه در بارهی همهی آن رویدادهایاجتماعی‪ ،‬كه درگيریهای گروههای بزرگِاجتماعی‪ ،‬كانونِ آنها‬


‫‪71‬‬

‫نقدی بر نقدی‪ -‬سنجشِ سجنشِ"عقلِ مُدِرن"‬

‫را تشکيل میدهند نيز گفت‪ ،‬و اين كلّیبودن‪ ،‬سُستیِ بزرگِ اينگونه داوریهاست‪ .‬در همانحال‪ ،‬اين‬ ‫داوری تنها بخشِ بسيار كوچکی از حقيقت را در برمیگيرند‪.‬‬ ‫ب‪ -‬اين شيوه‪ ،‬گرفتار در"زندانِ انديشه"است‪ .‬و همانجور كه پيشتر هم بهآن اشاره شد‪ ،‬ستايشگرِ‬ ‫بیچونوچرای انديشه‪ ،‬بهمثابهِ عاملِ بیهمتایِ تاريخ‪ ،‬است‪ .‬انديشه را توانایِكُل میداند‪ .‬دستِ آنرا در‬ ‫هر حادثه و رویداد و رفتارِ آدمی و جامعه دركار میبيند‪ .‬و واقعيترا بازیچهی انديشه میپندارد‪.‬‬ ‫ج‪ -‬اين شيوه‪ ،‬به خودِ واقعيت نمیپردازد‪ .‬حقيقت اين است‪ ،‬كه در بسياری از رویدادهای اجتماعی‪،‬‬ ‫نقش(وگناهِ) واقعيت اگربيشتر نباشد هرگز كمتر از انديشهنيست! امّا اينحرف يعنیچه؟ كدامواقعيّت؟‪:‬‬ ‫درست ايناست‪ ،‬كه واقعياتی هستند كه بهيکسان در همهی جوامعِ بشری وجود دارند‪ .‬همه‪/‬گانیاند‪.‬‬ ‫اين واقعيتها خميرمايهی واقعيتِ وجودیِ هر جامعه ایاند‪ .‬ولی در هر جامعهای و يا در هر گروهی از‬ ‫جامعهها‪ ،‬اين واقعيت ها بهطرزی ويژه و متفاوت سازمان و سامان میگيرند‪" .‬نوعِ"سازمانيابیِ اين به‬ ‫اصطالح"اجزای همهگانی"است كه واقعيتِ وجودیِ خودويژهی هر جامعه را میسازد‪ .‬در هريک از اين‬ ‫انواعِ سازمانيابی اين واقعيتها‪ ،‬اين يا آن جزء و بخشِ اين واقعيتها برجسته و نيرمندتر میشوند‪.‬‬ ‫همين است كه جامعهای يا دستهای از جوامع را از همديگر جدا و يکّهنما و مشخّص میسازد‪.‬‬ ‫بهنظر میرسد كه در درونِ نحوهی سامانيابیِ اين واقعيتهای همهگانی در جوامعِ اروپايی‪ ،‬نوعِ ويژهی‬ ‫سامانيابیِ واقعيتِ"قدرت"‪ ،‬و واقعيتِ"كردارِ دارندهگانِ قدرت"دارای جایگاهِ بسيار نيرومندی هستند‪.‬‬ ‫ولی اين هنوز از ويژهگیهای بارز و چشمگيرِ اين جوامع نيست‪ .‬ويژهگیِ بزرگ و برجستهای‪ ،‬كه مُرادِ‬ ‫ما در اينگفتگوست ايناست‪ ،‬كه از ميانِ گونههای مختلفِ "قدرت" و گونههای مختلفِ "دارندهگانِ"‬ ‫آن‪ ،‬قدرتِ پول‪ ،‬نه در معنای سُنّتی و همهگانیِ اين پديده بلكه در معنایِ سرمايه‪ ،‬و دارندهگانِ آن‪ ،‬نه‬ ‫بهمعنایِ پولداران بلكه در معنای سرمايه‪/‬داران‪ ،‬نقشِ كامالً و آشکارا برجستهای دارند‪ .‬پول‪ ،‬پول‬ ‫داران‪ ،‬و پولمداری‪ ،‬كه درهمهی جوامع واقعيت دارند‪ ،‬در اينجوامع‪ ،‬بهنحوهای ويژه با ماهيتِ سرمايه‪،‬‬ ‫سرمايهداران‪ ،‬و سرمايهمداری سامان دادهشدهاست‪ .‬ايننحوهی سامانيابیِقدرت‪ ،‬ويژهی اينجوامع است‬ ‫‪ .‬و از همنرو‪ ،‬اين جوامعرا بهدرستی جوامعِ سرمايهداری مینامند‪.‬‬ ‫آنچهكه در گفتار ليُوتار ناپديد است همينحقيقتِ اينواقعيت است‪ .‬او بهنقشِ اينقدرت‪ ،‬در جدايی‪/‬‬ ‫انداختن ميانِ انسانها زيرِ نامِ "دارا"و"ندار" توجّه نمیكند‪ .‬او نقشِ اين واقعيت را در تقسيمِ جامعه به‬ ‫سياه و به سفيد نمیبيند و يا اينكه دیگر نمیبيند‪ .‬او نمیبيند كه ايننظام‪ ،‬عاملِاصلیِ اين سياه وُ‬ ‫سفيدشدن است‪ .‬او بهدرستی بر اين حقيقت انگشت میگذارد كه برخی از روشنفکران جز سياه و‬ ‫سفيد نمیبينند‪ ،‬ولی او از اينحقيقت بهرهبرداریِ سياه‪/‬سفيد‪/‬بينانه میكند‪ ،‬و نمیخواهد ببيند كه‬ ‫اينسياهیِ اين چيزِسياه و اينسفيدیِ اين چيزِسفيد‪ ،‬پيشازآنكه"ديدنِ"برخی از روشنفکران باشد‬ ‫يک"بودن"در اين جوامع است‪ .‬پيش از آن كه يک انديشه باشد‪ ،‬يک واقعيت در اين جوامع است‪.‬‬ ‫آن سياه‪/‬سفيدكردنها‪ ،‬كه ليُوتار میگويد‪ ،‬خالفِ آنچه كه او‪ -‬بهنظر میرسد كه‪ -‬میپندارد‪ ،‬تنها در‬ ‫ميانِ چپهای اين انديشهورزان ديده نمیشود‪ ،‬بلكه خوی و عادتی استكه در ديگر‪/‬گروهها نيز هست‬


‫‪75‬‬

‫نقدی بر نقدی‪ -‬سنجشِ سجنشِ"عقلِ مُدِرن"‬

‫‪ .‬ف‪ .‬نيچه در كتابِ"فراسوی نيک و بَد"‪ ،‬خود‪ ،‬نمونهای از سياه‪/‬سفيد‪/‬بينها است‪ .‬او در بخشِ"با‬ ‫دانشوران"‪ ،‬نخست‪ ،‬بيزاریِ خودرا از همهی فالسفهی پيش از خود ابراز میكند و سپس میگويد ‪:‬‬ ‫«فيلسوف‪ ،‬اگركه امروزهفيلسوفی دركارباشد‪».‬ص‪439‬برگردانِ فارسی (؟)‬

‫او «فيلسوفِ» خود را چنين میشناساند‪:‬‬ ‫« فيلسوفانِراستين‪ ،‬فرماندِهاناند و قانونگزاران‪ ،‬و میگويند چنين بايد باشد» ص‪438‬‬

‫و آمدنِ آنها را اينگونه بهما بشارت میدهد ‪:‬‬ ‫«روزی بهنوعیتازه از فيلسوفان و فرماندِهان نياز خواهدبود كه در برابرِ شمايلِ آنها هر آنچه تاكنون در روی زمين‪ ...‬بوده‬ ‫است بیرنگخواهدشد‪ ».‬ص‪453‬‬

‫در آن نظامِ انديشهگریِ اروپا‪ ،‬كه در اين دو‪/‬سه سدهی گذشته بر نظامهای ديگرِ انديشهگری در اين‬ ‫ديار غلبه داشته‪ ،‬رویِهمرفته‪ ،‬آنگونههايی از انديشمندان كه خويشتندار باشند و در برابرِ قدرت‬ ‫بهلرزه در نيايند و بهآسانی تن به"خود"خواهی و"ديگری"خواری ندهند‪ ،‬كم است‪.‬‬ ‫از نمونههای ديگرِ بيماریِ عقلِمُدِرن در اين كتاب‪ ،‬كه شايد بتوان آنرا مطلقديدنِ نقشِ انديشه ناميد‪،‬‬ ‫و در هردو گروهِ نامبُرده ديده میشود‪ ،‬در اشارهی‪ -‬البتّه گذرایِ برخی از‪ -‬آنها در اينكتاب به رویداد‬ ‫های يوگسالوی نهفته است‪ .‬هيچيک از آنها هيچ اشارهای به موقعيتِ ويژهی يوگسالوی در جنگِ‬ ‫قدرت ميان شرق و غربِ اروپا‪ ،‬و به تاريخچهی اين موقعيت در گذشتهی اينقاره و‪ ...‬نمیكنند‪ ،‬و نيز‬ ‫كوچکترين اشارهای نمیكنند به واقعيتِ آشکارِ نقشِ كشورهای همسايه‪ ،‬از همسايههایِ شرقی (ا‪ .‬ش‪.‬‬ ‫شوروی) تا همسايههایِ غربی(اروپایغربی و دخالتهایآمريکا و ديگركشورها)‪ .‬من در اينجا از كاربُردِ‬ ‫كلماتی مانندِ امپرياليسم و استعمار خودداری میكنم‪.‬‬ ‫پُل ریكور با يک ساده نگریِ باورنکردنی میگويد ‪:‬‬ ‫«در يوگسالوی‪ ...‬افرادی كه قريب به‪ 53‬سال باهم زندهگی كردهاند ناگهان بهآنجا میرسند كه كمر به نابودیِ يکديگر‬ ‫میبندند‪ ».‬ص‪ /273‬تأكيد از من‬

‫اينگونهكسان يا قصدِشان خوابكردن است و يا انديشههایشان خوابآلوده است و يا اينكه خود‬ ‫خواب بودهاند‪ ،‬و بيدار كه شدند ديدند"ناگهان"مَردُمِ يوگسالوی كمر بهنابودیِ يکديگر میبندند‪.‬‬ ‫نمونهی ديگرِ اينگونه مطلقنگریهای سادهلوحانه‪ ،‬ديدگاهِ بودِریار است ‪:‬‬ ‫«وقايعِ يوگسالوی را هم میتوان‪...‬حاصلِ بیتجربهگی در موردِ دموكراسی و حقوقِبشر دانست‪ ،‬و هم حاصلِ خطايیتاريخی‬ ‫‪ ».‬ص‪432‬‬

‫عقلِ مُدِرن چنان در حصارِ"مطلق"هایخود گرفتار است‪ ،‬كه حتّی آمادهگی و توانِدركِ چيزهای ساده‬ ‫را هم ندارد‪ .‬مطلقهای بودِریار در اينبهاصطالح"بررسی"هم‪ ،‬هماناست كه در "بررسیِ"رویدادهای‬ ‫ديگر كشورهای سوسياليستی نيز بهكار بردهاست‪ :‬مطلقِدموكراسی‪ ،‬مطلقِحقوقِ بشر‪ ،‬مطلقِ"همه چيز‬ ‫بهانديشهی آدمی مربوط است"‪ ،‬مطلقِ "آنكس كه در غرب و در دموكراسی پرورش نيافته نمیتواند‬ ‫بفهمد كه نبايد ديگری را بکُشَد"‪ ،...‬و اينگونه مطلق‪/‬سازیها در هنگامی انجام میگيرد‪ ،‬كه خودِ‬ ‫بودریار به مطلقشدنِ يکی از اين مقولهها يعنی مطلقشدنِ دموكراسی انتقاد میكند ‪:‬‬


‫‪76‬‬

‫نقدی بر نقدی‪ -‬سنجشِ سجنشِ"عقلِ مُدِرن"‬

‫«امروزه دموكراسی تبديل بهامری مطلق‪ ...‬شده است‪ .‬بنابراين فرايندی زنده نيست‪ ».‬ص‪95‬‬

‫اين"انديشهكاران"‪ ،‬درستهمانهنگامكه بهنقدِ شيوهاینادرست میپردازند‪ ،‬خودِشان"هم‪/‬چون بسياری‬ ‫از غربیها "‪ «...‬تاريخرا بهصورتِ تراژيک ميانِ دو اصل میفهمند و ترسيم میكنند‪ ...‬در يکسو‪،‬‬ ‫اميرزادهای حقيقی[غرب]‪ ،‬و در يکسو‪ ،‬سلطانی دروغين‪[...‬شرق]»[ ] از من‪.‬‬ ‫‪ -3-6‬رابطهي ميانِ رَوَندِ جامعه و اندیشههاي اجتماعيِ موجود درآن‬

‫نکتهی اصلی و كانونی در بررسی‪-‬و يا بهتر است گفتهشود‪ :‬در اشاراتِ‪ -‬اين انديشمندان در بارهی‬ ‫رویدادهای كشورهاینامبرده‪ ،‬ايناست كه آنها نقشِ انديشه و جهانبينیِماركسيستی‪ ،‬و نقشِ انديشه‬ ‫های اجتماعی‪ -‬در اينجا مَرامِ كمونيسم و سوسياليسمِ نوعِ ويژهی اين جهانبينی‪ -‬را در اين رخدادها‬ ‫مطلق میكنند‪ .‬زيرا بهزعمِ آنان اين انديشهی اجتماعی موجبِ اصلیِ بحران در اينجامعهها بوده است‪.‬‬ ‫نخست آنكه‪ ،‬رابطهی ميان انديشهی يک انسان‪ -‬چه انديشهی فردی و چه انديشههای اجتماعیِ او‪ -‬با‬ ‫هستیِعينیِ او‪ -‬چه هستیِعينیِ فردی و چه هستیِعينیِ اجتماعیِ او‪ ،-‬بسيار پيچيده است‪ .‬پرسش در‬ ‫حقيقت اين است‪ :‬آيا عينِ او همان ذهنِ او است؟ يا نه‪ ،‬اين ذهنِ او است كه همانا همان عينِ او است؟‬ ‫هستیِعينیِ آدمی‪ ،‬اگرچه از انديشههای او(ذهنِ او) متآثّر میشود‪ ،‬و اگرچه ميزانِ اين تأثير‪ ،‬از اين‬ ‫انسان بهآن انسان‪ ،‬و از اين شرايط تا آن شرايط‪ -‬كه اين انسان در آن هستی دارد‪ -‬فرق میكند‪ ،‬ولی‬ ‫هستیِ عينیِ او بَردهی انديشههای او نيست؛ و اصالً نمیتواند بَردهی انديشههای او باشد حتّی اگر خودِ‬ ‫او چنين بخواهد‪ .‬در همانحال‪ ،‬هستیِ ذهنیِ او نيز بَردهی هستیِ عينیِ او نيست؛ و اصالً نمیتواند هم‬ ‫بَردهی هستیِ او باشد حتّی اگر خودِ او چنين بخواهد‪ .‬زيرا خودِ اين"او" در اين ميان‪ ،‬يعنی در ميانِ‬ ‫عين و ذهنِ خود‪ ،‬عنصری جامد نيست‪ .‬او نمیتواند‪ -‬حتّی اگر خود بخواهد هم نمیتواند‪ -‬بَردهی ذهنِ‬ ‫خود يا بَردهی عينِ خود باشد‪ .‬او همچنين نمیتواند‪ -‬حتّی اگر خود بخواهد هم نمیتواند‪ -‬عينِ خودرا‬ ‫بَردهی ذهنِ خود و يا ذهنِ خودرا بَردهی عينِ خود سازد‪.‬‬ ‫دُوُم آنكه‪ ،‬پرسشِ باال اكنون بهشکلِ ديگری مطرح است‪ :‬آيا عينِجامعه همان ذهنِآناست؟ يا نه‪ ،‬اين‬ ‫ذهنِ جامعهاست كه همانا همان عينِ آناست؟‬ ‫رابطهی ميانِ انديشههای اجتماعیِ موجود در جامعه‪ -‬بهمثابهِ بخشی از هستیِ ذهنیِ جامعه‪ -‬با هستیِ‬ ‫عينیِ آن جامعه‪ ،‬هنوزهم بسيار پيچيدهتر از رابطهی آدم با انديشههای او است و بلكه خود از سرِشتی‬ ‫ديگر است‪ .‬اينرابطه نيز بَردهوار نيست و نمیتواند هم بَردهوار باشد‪ .‬هستیِعينیِجامعه رُویِ همرفته‬ ‫مستقل از هستیِذهنیِآن و بهويژه مستقل از انديشههایاجتماعی بهمثابهِ بخشی از هستیِ ذهنی است‪.‬‬ ‫استقاللِ هستیِعينیِ جامعه از انديشههای اجتماعیِ موجود در آن بهويژه بهاوجِ خود میرسد زمانی كه‬ ‫آن انديشههایاجتماعی به مَرامِ قدرتِ سياسی بَدَل میشوند؛ بهسخنِ ديگر‪ ،‬به انديشههای اجتماعیِ‬ ‫قدرت‪/‬سياست‪/‬مداران بَدَل میشوند‪ .‬يعنی زمانی كه كوشيدهمیشود تا اينانديشهها‪ ،‬از راهِ قدرت‪/‬‬ ‫سياست‪/‬مداری‪ ،‬بيشتر بر هستیِ عينیِ جامعه مؤثّر گردانيده شوند‪.‬‬


‫نقدی بر نقدی‪ -‬سنجشِ سجنشِ"عقلِ مُدِرن"‬

‫‪73‬‬

‫هستیِعينیِجامعه‪ ،‬رویِهمرفته و در مجموع‪ ،‬رَوَند و رفتاری خود‪/‬به‪/‬خودی و خودانگيخته دارد‪ .‬يعنی‬ ‫جامعه‪ ،‬راهِخودرا‪ ،‬رویِ‪/‬هم‪/‬رفته‪ ،‬بركنار از انديشههایاجتماعیِموجود بهويژه انديشههایاجتماعیِموجودِ‬ ‫حاكم بر قدرتِ سياسیاش‪ ،‬درمیسپارد‪.‬‬ ‫در جامعههای نامبَرده نيز‪ ،‬هستیِ عينیِ اين جوامع‪ ،‬بجز در دورهی كوتاهِ نخستين‪ ،‬هرگز تن بهبردهگیِ‬ ‫انديشههای اجتماعی و بهويژه به انديشهی اجتماعیِ قدرتِ سياسی نداد‪ .‬با آنكه انديشهیاجتماعیِ‬ ‫قدرتِسياسیِ اينجوامعِ سوسياليسم بود و با آنكه اين انديشهیاجتماعی‪ ،‬مبارزهیاجتماعیِ بسيار‬ ‫درخشانی را پشتوانهی خود داشت‪ .‬همين استقالل از انديشههای اجتماعیرا هستیِعينیِ جامعههای‬ ‫نامبُرده بهكاپيتاليسم‪ ،‬دموكراسی‪ ،‬ليبراليسم‪ ...،‬نيز بهآشکار نشان میدهند‪.‬‬ ‫آن انديشهیاجتماعی كه بهمَرامِ قدرت‪/‬سياست‪/‬مداران بهويژه قدرت‪/‬سياست‪/‬مدارانِحاكم بَدَل میشود‪،‬‬ ‫ديگر نه يک "انديشه"ی اجتماعی بلكه يک"اَهرُمِ"اعمالِ قدرت است مانندِ ارتش‪ ،‬زندان‪ ،‬و‪...‬‬ ‫آنچهكه بحران در اينجامعهها را موجبشد‪ ،‬نه ماركسيسم يا سوسياليسم‪ ،‬بلكه پديدهی قدرت‪/‬‬ ‫سياست‪/‬مداری از يکسو‪ ،‬ودر نتيجهیآن‪ ،‬طبقهایاجتماعیكه بهنامِ"حکومتِشوروی يا حکومتِخلق"‪،‬‬ ‫مالکيتِ نزديک بههمه ی ابزارها و نهادهای توليدی را در اين جامعهها در دست داشت‪ ،‬از سویِ ديگر‬ ‫بود‪ .‬آن مبارزهیاجتماعی نيز كه در درونِ اينجوامع داشت نيرو میگرفت‪ ،‬نه مبارزهای بر ضدِّ انديشه‬ ‫ی اجتماعیِ ماركسيسم و سوسياليسم‪ ،‬بلكه پيش از هرچيز‪ ،‬مبارزهای طبقاتی بود ميانِ انبوهِ انسانها‬ ‫در يکسو و دارندهگانِ ثروت و قدرت در سوی ديگر‪ .‬مبارزهای كه شکلی نزديک به كامالً ويژه داشت‪.‬‬ ‫شکلی نزديک به كامالً ويژه داشت از جمله بهايندليل كه طبقهی ثروتمند در اينجامعهها‪ ،‬خودرا در‬ ‫پشتِ يک انديشهیاجتماعیِانسانی(سوسياليسم)پنهان كردهبود‪ ..‬در بخشیكه در پِی میآيد اشارهای‬ ‫كوتاه بهاين مبارزه خواهد شد‪.‬‬ ‫‪ -5-6‬عاملِ انسان‬

‫از ديدِ تقريباً همهی انديشهمندانِ اينكتاب‪ ،‬انديشهی اجتماعیِ سوسياليسم و جهانبينیِ ماركسيسم‬ ‫موجبِ اصلی‪ ،‬و گاه‪ ،‬يگانهموجبِ بحران در اين كشورها شدهاست‪ .‬زيرا اين جهان‪/‬بينی و آن مَرام هيچ‬ ‫تغييری را برنمیتابد‪ .‬در انديشهی اين انديشهمندان‪ ،‬خودِ انسان بهمثابهِ اصلیترين اَهرُم و ابزار و عاملِ‬ ‫اجتماعی و ذهنیِ اين رویدادها جای بسياربسيار كوچکی دارد‪ .‬آنها به انسان‪ ،‬بهمثابهِ عاملِ اصلیِ‬ ‫ذهن‪ ،‬تقريباً هيچتوجّهی ندارند‪ .‬چنين بیتوجّهی هايی البتّه در همهی زمينههايی‪ ،‬كه اين روشنفکران‬ ‫در اينكتاب بهآنها میپردازند‪ ،‬ديده میشود‪.‬‬ ‫ترديدینيست كه آنچهكه آنرا"شرايطِ اجتماعیِعينی"میناميم‪ ،‬نقشِ بسيارمهمی دارد در اينكه‬ ‫انسانها چهگونه با يکديگر زيست كنند‪ .‬ولی اينحقيقت‪ ،‬نبايد حقيقتِ ديگری را كه كمتر مهم نيست‬ ‫از ديدِ ما پنهان سازد‪ .‬يعنی اينحقيقت را‪ ،‬كه انسان‪ ،‬عاملِ بسيارمهمی در سرنوشتِ انديشههای‬ ‫اجتماعیِ انسانی است‪ .‬انسان‪ ،‬يگانه"عاملِ"ميان اين انديشهها و تحققِ آنها است‪.‬‬


‫‪78‬‬

‫نقدی بر نقدی‪ -‬سنجشِ سجنشِ"عقلِ مُدِرن"‬

‫ميزانِسهمیكه عاملِانسانی میتواند در زنده‪/‬وُ‪/‬با‪/‬نشاط‪/‬نگهداشتنِانديشههایاجتماعی و يا در خشکيده‪/‬‬ ‫نگهداشتن و كُشتنِ اين انديشهها داشته باشد‪ ،‬از اين انسان بهآن انسان و نيز از اين گروهِ انسانی بهآن‬ ‫گروهِ انسانی متفاوت است‪.‬‬ ‫در كشورهای موردِ بررسی‪ ،‬نقشِ آدمها‪ ،‬بهويژه آنها كه در راهِ آزادی رزميده بودهاند‪ ،‬هنگامی كه در‬ ‫قدرتِ سياسی جای میگرفتند نقشی بزرگ و نزديک به يگانه بود‪ .‬از اينگذشته‪ ،‬چون قدرتِ سياسی‬ ‫در اينكشورها كانونِاصلیقدرت بود‪ ،‬نقشِ آدمهايی كه در اينپهنه دارایِقدرت بودند خودبهخود بسيار‬ ‫زياد بود‪ .‬امّا نقشِ بسيار زيادِ اين آدمها هنوز بهمعنای نقشِ بسيار زيادِ آن انديشهیاجتماعی و آن‬ ‫جهانبينیای كه همراهِ با اين آدمها بر اريکهی قدرت‪/‬سياست‪/‬مداری نشانده شد‪ ،‬نبودهاست؛ آنگونه‬ ‫كه عقلِمُدِرن در اينكتاب گمانمیكند‪ .‬بلكه ‪ -‬همانجوركه گفتهشد‪ -‬مَرام و جهانبينیِ اين حاكمان‬ ‫‪ ،‬نه سوسياليسم و كمونيسم و ماركسيسم‪ ،‬كه حفظِ قدرتِسياسی بوده است‪ .‬و – از ديدِ منافعِ آنان‪-‬‬ ‫سوسياليسم و ماركسيسم میبايد چنان "فهميده"میشد كه اين حفظكردنِ قدرت را توجيه میكرد‪.‬‬ ‫جهانبينی و انديشهی اجتماعی‪ ،‬در نزدِ برخی آدمها‪ ،‬تأثيری بسيار نيرومند و نزديکبهمطلق بر رفتارِ‬ ‫شان بهطورِكلّی دارد‪ .‬بهويژه رفتارِ اجتماعیِ اينگونه آدمها از انديشههای اجماعیِشان جدايیناپذير‬ ‫است‪ .‬در نزدِ چنينآدمهايی‪ ،‬انديشههای اجتماعی بَدَل به چيزی مقدّس میشوند‪ .‬اين دسته از آدمها‪،‬‬ ‫گونهی خاصّی از ايستادهگی و مخالفترا در برابرِ دگرگونشدن(يا دگرگونساختنِ) انديشهیِاجتماعیِ‬ ‫شان بهنمايش میگذارند‪.‬‬ ‫همچنين‪ ،‬انسانهایِ دارایساختِروانیِايستايیگرا‪ ،‬تنبل‪ ،‬و كهنهپرست نيز گونهیديگری از"دگرگون‪/‬‬ ‫نا‪/‬شوندهگیِ انديشههای اجتماعی"را بهما مینمايانند‪ .‬همانجورهم برخیديگر كه بيشتر زيرِ فرمانِ‬ ‫غرايز و نيز احساساتِخود جای دارند بهنوبهیخود‪ ،‬گونهیديگری از بیرغبتی نسبتبه دگرگونی در‬ ‫انديشههای اجتماعیِشانرا نشان دادهاند‪.‬‬ ‫ولی برخی ديگر از انسانها‪ ،‬بيشتر زيرِ تأثيرِ وضع و جایگاهِ اجتماعیِ شان هستند‪ .‬مخالفتِ اينها با‬ ‫يک رابطهی خلّاق و نوجويانه با انديشههای اجتماعیِ شان بيشتر به دليلِ وضع و نفعِ اجتماعيِشان‬ ‫است‪ .‬نشانهی بارزِ اينگونه آدمها‪ ،‬ميلِ بسيار نيرومندِ آنها به قدرت بهطورِكلّی و به قدرتِسياسی‬ ‫بهطورِ مشخّص است‪ .‬اينها برای نگهداشتِ قدرت و قدرتِسياسی‪ ،‬از هرگونهدگرگونی در آن انديشه‬ ‫هایِاجتماعیای كه اعالمِ اعتقاد بهآنها پايهی حفظِقدرتِشان را تشکيل میدهد‪ ،‬چشمپوشی میكنند‬ ‫و بلكه برضدِّ آندگرگونیها میجنگند‪ .‬برای اينگونهآدمها‪ ،‬خشکانديشی و پشتيبانی از خشکمغزی‪،‬‬ ‫يک تظاهر است‪ .‬يک پوشش برای فريب است‪ .‬يک ابزارِ نيرومند برای نگهداشتنِ قدرتِسياسیاست‪،‬‬ ‫گمراهیِ آشکاری است‪ ،‬اگر كه خشکانديشیِ اين انسانها را به"روشِ نادرستِ فکریِ" آنها معنا كرد‪.‬‬ ‫اين خشکانديشی‪ ،‬به مصلحت و به منفعت است‪.‬‬ ‫ايننوع از انسان‪ ،‬انسانِقدرت‪/‬سياست‪/‬مدار است‪ .‬اين‪ ،‬نوعی از انساناست كه قدرتِسياسیبرایاو نقشی‬ ‫بیبديل‪ ،‬مستقيم و مقدّس دارد در راهِ بهپيروزیرسيدنِ يک انديشهیاجتماعیِانسانی‪ -‬در بحثِ كنونیِ‬ ‫ما سوسياليسم‪.-‬‬


‫‪79‬‬

‫نقدی بر نقدی‪ -‬سنجشِ سجنشِ"عقلِ مُدِرن"‬

‫اين نوعِانسان‪ ،‬دارای نَمودهای مختلف است‪ ،‬در همهجای هر جامعه و در همهی جامعهها ديده میشود‬ ‫‪ .‬در كشورهای نامبرده‪ ،‬اين نوعِانسان‪ ،‬دارای نَمودهای مختلف بود‪ .‬بارِزترينِ اين نمودها‪" ،‬انسانِحزبی"‬ ‫بود‪ .‬انسانِ حزبی‪ ،‬هيچ همانندیای ندارد با آنانسانهايی كه به سازمان‪/‬يابی و تشکّل بهمثابهِ ابزاری‪-‬‬ ‫آنهم نه هميشه و همواره‪ -‬باور دارند‪ .‬انسانِ حزبی‪ ،‬يعنی كسی‪ ،‬كه حزب را آرمانِ خود میداند‪ ،‬حزب‬ ‫را "رهبر" میداند‪ ،‬آنرا ورا و فرای هرچه میداند‪ ،‬بدونِ حزب‪ ،‬هيچ كاری را شدنی نمیداند‪ ،‬بيرون از‬ ‫حزب را همه هرج و مرج میداند‪ ...،‬انسانِ حزبیِ حاكم بر اتّحادِ شوروی‪ -‬و ديگرجوامعِ نامبُرده‪ ،-‬يک‬ ‫طبقهی اجتماعیِ معيّنی بود كه هممنفعت و همسو بود با همهی اليهها و گروههای اجتماعیِ ديگر‬ ‫بهجز با كارگران و زحمتكشان و گروه های آزادیخواه و عدالتخواه‪ .‬و درست هميننوع انسان بود‬ ‫كه‪ -‬در ميانِ انواعِ ديگرِ انسانهای بازدارنده ‪ -‬نقشِ بارِز را در بحرانِ كشورهای نامبرده داشته است‪.‬‬ ‫()()()‬ ‫روشناست‪ ،‬كه "قدرتِسياسی"‪ ،‬دارندهاشرا "فقط" خشکانديش و متعصّب نمیكند‪ ،‬بلكه‪ -‬آنجا‬ ‫كه الزم آيد‪ -‬نرمانديش و بیتعصّب هم میكند‪ .‬همهچيز در اينجا به ماهيّت و مَنشِ آن "شيوهها و‬ ‫روشها و ضرورتهای نگهداشتِ"قدرتِ سياسی وابسته است‪ .‬در همانحال كه قدرتِ سياسی بهلحاظِ‬ ‫سرِشتِ آن‪ ،‬فقط يک نوع دارد‪ ،‬بهلحاظِ شيوهی حفظ و نگهداشتِ آن امّا‪ ،‬دارای گونهها و انواعِ گوناگون‬ ‫است‪ .‬گونههايی از حفظِ قدرتِ سياسی‪ ،‬ايجاب میكنند كه دارندههای آن قدرت هم‪/‬واره به بازبينی و‬ ‫دگرگونساختنِ انديشههایِاجتماعیِ خود‪ -‬و نيز حتّی انديشههایديگران‪ -‬بکوشند‪ .‬حتّی اگر اين‬ ‫دگرگونیها را نه عقل و خِرَد‪ ،‬و نه صَالحِ همه‪/‬گانی و يا نيازهایِ واقعی تأييد كنند‪.‬‬ ‫با اينهمه‪ ،‬امروزه هيچ قدرتِسياسی در هيچ نظامِاجتماعیای نيست كه بهبازيگران‪-‬دارندگانِ‪ -‬خود‬ ‫اجازهی دگرگونسازیِ بی قيدوُشرطِ انديشههای اجتماعیِ چيره و حاكم بر نظامِ اجتماعی و اقتصادیِ‬ ‫جامعه را بدهد‪ .‬همهی اين قدرتهای سياسی‪ ،‬كه امروزه در جهان وجود دارند‪ ،‬از ساختارهايی بسيار‬ ‫جا‪/‬افتاده و كُهَنسال برخوردارند و ريشه در اعماقِجوامع دواندهاند‪ .‬در اعماقِجامعه‪/‬ريشهداشتن‪ ،‬به‬ ‫معنای ايناست كه هر يک از اين قدرتهایسياسی‪ ،‬انبوهی از انسانها را بهخود وابسته و مقيَّد و‬ ‫"نيازمند"ساختهاند‪ ،‬انسانهايی كه بهدليلِ همين وابستهگی و نيازمندیِشان بهاينقدرتها‪ ،‬بههيچرُو‬ ‫نمیخواهند و نيز نمیتوانند بهآسانی به دگرگونیهای ژرف در آنقدرتها و در انديشههایاجتماعیِ‬ ‫چيره بر آنقدرتها گردن بگذارند‪ .‬مثالً كدام دارنده‪ -‬يا خواهنده‪-‬ی قدرتِسياسی‪ ،‬در جوامعِ سرمايه‪/‬‬ ‫داری وجوددارد‪ ،‬كه اجازهی آنرا داشته باشد‪-‬و يا بهخود جرئت دهد‪ -‬تا‪ -‬برای حفظِ قدرتِ سياسی‪-‬‬ ‫در انديشههایِ اجتماعیِ مدافعِ نظامِ سرمايهداری به دگرگونیهای ژرف دست زند؟ و اين در زمانی‬ ‫است كه هر كسی میداند كه در اينجوامع‪ ،‬نياز بهايندگرگونیهایژرف‪ ،‬فراوان وجوددارد‪ ،‬دگرگونی‬ ‫هايی كه دهها سال است دارند خاك میخورند و جامعه ‪ -‬نه فقط مَردُم بلکه حتّی بخشی از طبقاتِ‬ ‫حاكم هم‪ -‬از انجام‪/‬نا‪/‬گرفتنِآنها در رنج است‪ .‬همينجور است در ديگر اَشکالِ قدرتِسياسی مانند‬ ‫قدرتِ سياسیِ مذهبی‪ ،‬ملّی و‪...‬‬


‫نقدی بر نقدی‪ -‬سنجشِ سجنشِ"عقلِ مُدِرن"‬

‫‪13‬‬

‫در همينحال‪ ،‬زمانیكه در بررسیِ رویدادهایِكنونیِ اينكشورها‪ ،‬در زيرِ عنوانِ"نقشِ عاملِ انسانی" از‬ ‫نقشِ بزرگِ "انسانِ قدرت‪/‬سياست‪/‬مدار" بهمثابهِ نوعی ويژه از انسان سخن میرود‪ ،‬نمیتوان بیتوجّه‬ ‫بود بهايننکته‪ ،‬كه آن"شرايطِ اجتماعی"‪ ،‬كه در آن اين قدرتِسياسی بهاصطالح شناور است‪ ،‬نيز به‬ ‫اندازهایمعيّن نقش بازی میكند در اينكه‪" ،‬مِيلِ"قدرت‪/‬سياست‪/‬مداران به نگهداشتِ قدرتِسياسی‪ ،‬تا‬ ‫چهميزان به خودِ اين قدرت‪/‬مداران اين اجازه را میدهد تا آنان به دگرگونساختنِ يا دگرگوننساختنِ‬ ‫انديشهها و مرامهایِاجتماعیِ حاكم بر جامعه بهطورِكُلّی‪ ،‬و انديشهها و مرامهایحاكم بر خودِ نظامِ‬ ‫قدرت بهطورِ مشخّص دست بزنند‪ .‬زيرا برای قدرت‪/‬سياست‪/‬مداران تفاوتی نمیكند كه نگهداشتِ‬ ‫قدرتِسياسیِشان را با و يا بدونِ دگرگونساختنِ انديشهها و مرامهای حاكم بر قدرتِسياسی تأمين‬ ‫كنند‪ .‬امّا يعنی چه "شرايطِ اجتماعی"؟‬ ‫اين مقولهی "شرايطِ اجتماعی"‪ ،‬آن مقولهی مرموز و سهمگينی است كه هر انسانی هرگاه كه قافيه بر‬ ‫او تنگ میآيد و میبيند كه دارد به جَفَنگ میآيد بهآن پناه میبرد‪ .‬آنچه كه"شرايطِاجتماعی"ناميده‬ ‫میشود هرچه باشد روشن است كه يکی از اجزایِ مهمِ آن‪ ،‬همانا همان انبوهِ انسانها هستند كه آنها‬ ‫را گاهی"ملّت"‪ ،‬گاهی"خلق"‪ ،‬گاهی "اُمَّت"‪ ،‬گاهی"كارگران و زحمتكشان"‪ ،‬گاهی"دِمو ‪،"Demo‬‬ ‫گاهی"عوام"‪" ،‬رُعايا"‪ ،‬گاهی"نيروهای مترقّی"‪ ،‬گاهی"اكثريت" و‪ ...‬نيز گاهی مجموعهای از همهی اين‬ ‫چيزها میناميم‪ .‬كسانی‪ -‬و از جمله برخی از عقلهایمُدِرن اينكتاب‪ -‬اين انبوهه را همهكارهی جامعه‬ ‫و تاريخِ آن میدانند و كسانی‪ -‬و از جمله برخیديگر از همينعقلهایِمُدِرن‪ -‬آنرا هيچكاره میخوانند‪.‬‬ ‫كسانی‪ ،‬آنرا آن عنصرِ آگاهِهمواره میپندارند‪ ،‬و كسانی‪ ،‬عنصرِ ناآگاه كه اگر آگاه شود دورانساز‬ ‫میشود‪ .‬كسانی‪ ،‬آنرا عنصرِ ناآگاهِهمواره میپندارند‪ ،‬وكسانیهم آنرا عنصرِ ناآگاه میپندارند كه اگر‬ ‫آگاه شود ویرانساز میشود‪.‬‬ ‫بهاينترتيب‪ ،‬زمانی كه بهدرستی بر نقشِ بزرگِ انسانِ قدرت‪/‬سياست‪/‬مدار در رویدادهایِكشورهای‬ ‫نام‪/‬برده تأكيد میكنيم‪ ،‬نمیتوانيم از نقشِ اگر كه نه اصلیِ ولی بسيار مهمِ اين انبوههی بزرگِ انسانی‬ ‫در اينجوامع هيچ نگوييم‪ .‬آن"انبوههی بزرگِ انسانی"‪ ،‬كه در هر جامعهای عنصرِ مهمِ آنچيزی است‬ ‫كه "شرايطِ اجتماعی" ناميده میشود‪ .‬راستیرا در رویدادهایِ جوامعِ نامبرده چه میكرد يا چه‬ ‫نمیكرد؟‬ ‫بهراستی چيست اين انبوههي انسان يا اين انسانِ انبوهه؟‬ ‫مُدِرنيته اورا «منشاءِ مشروعيتِ حکومت»ناميد‪« .‬منشاءِ ثروت»ناميد‪ .‬ديگران اورا «سازندهی تاريخ»‬ ‫ناميدند‪ .‬اديانی اورا «گَلّه»ناميدند‪ .‬كسانی او را«رهبرِ جامعه بهسوی سوسيالسم»ناميدند ‪ ...‬آيا ممکن‬ ‫است كه همهی اينها "تعارفاتی تو‪/‬خالی"باشند؟ نَکُنَد كه همهی اين عناوين‪ ،‬بهراستی جز مفاهيمی‬ ‫خيالی بيش نباشند!‬ ‫‪ -1-6‬قدرت‪/‬سياست‪/‬مَداري‬

‫بیهوده است اگر دگرگوننگشتهگیِ ساختارهای نادرست و يا كهنهی جوامعِ نامبرده را‪ ،‬در دگرگونی‬ ‫ناپذيریِ انديشههای ماركس و سوسياليسم بهمثابهِ انديشهراهنمای حاكم بر انقالب اكتبر جُست‪ .‬نقشِ‬


‫‪14‬‬

‫نقدی بر نقدی‪ -‬سنجشِ سجنشِ"عقلِ مُدِرن"‬

‫قدرتِ سياسی‪ ،‬درستتر گفته شود ‪ :‬نقشِ قدرت‪/‬سياست‪/‬مداری‪ ،‬در فسادی كه اين جوامع به آن دچار‬ ‫شدند نقش بسيار پُراهميتی است‪.‬‬ ‫دركشورهای نامبردهی دارای نظامهای اجتماعیِ مردمگرا‪ ،‬گرهخوردهگی و بههم‪/‬پيوستهگیِ مصلتهای‬ ‫قدرتِ سياسی با آرمانهای اجتماعیِ بزرگ مانندِ برابری‪ ،‬آزادی‪ ،‬نابودیِ ستمهای اقتصادی و‬ ‫اجتماعی‪ ...‬يکی از سرچشمههای بزرگِ آن كجرویها و بحرانهايی گرديد‪ ،‬كه از همان نخستين‬ ‫سالهایِ افتادنِ قدرتِسياسی در دستِ كمونيستها و كارگران و دهقانان‪ ،‬آغاز شدند‪ .‬در پس از‬ ‫انقالب اكتبر‪ ،4943‬قدرتِ سياسی در كشورِ روسيه نه تنها ناتوان و كوچک نشد بلكه بسيار هم‬ ‫غولآساترشد‪ .‬آن شعار و برنامهی اساسیِ معروف‪« :‬همهی قدرت بهدستِ شوراها»‪ ،‬با شتاب‪ ،‬بَدَل شد‬ ‫به‪ « :‬همهی شوراها بهدستِ قدرت»‪ .‬شورا كه قرار بود قدرت را به دست گيرد و آنرا آرامآرام «مَحو»‬ ‫سازد‪ ،‬خود بهدستِ قدرت «مَحو»شد‪ .‬اينحقيقت‪ ،‬كه قدرت‪ ،‬حتّی اگر آنرا بهراستی هم شورايی كنند‬ ‫باز قدرت است‪ ،‬و قدرتِ شورايی نيز‪ ،‬در ذات و سرِشتِ خود‪ ،‬همان قدرت است‪ ،‬تخطئه و با شتاب‬ ‫بهدور انداخته شد‪.‬‬ ‫همزمان‪ ،‬نگهداشتِ قدرتِسياسی‪ ،‬بهاينبهانهكه اينقدرتِسياسیِنوين‪ ،‬قدرتِشوراها است‪ ،‬به جایگاهی‬ ‫فراتر از آرمانهای اجتماعی و بسيجِ انسانها برای تحققِ اين آرمانها نشانده شد‪ .‬و خودِ اين"نگهداشتِ‬ ‫قدرت"‪ ،‬بَدَل شد بهآرمانِ اصلی‪ .‬بهجای آنكه قدرتِ سياسی‪ ،‬بهخدمتِ جامعه درآيد‪ ،‬خودِ جامعه‬ ‫بهخدمتِ قدرتِسياسی درآورده شد‪ .‬جامعهمداری و انسانمداری بَدَل شد به قدرت‪ /‬سياست‪/‬مداری‪.‬‬ ‫بهجای آنكه از زاويهی منافعِ انسان به قدرت‪/‬سياست نگريسته شود‪ ،‬از زاويهی مصالحِ قدرت‪/‬سياست‬ ‫به انسان نگريسته شد‪ .‬سوسياليسمِ قدرتستيز‪ ،‬به سوسياليسمِ قدرتپرست بَدَل شد‪ .‬آرمانِ جامعه‬ ‫بَدَل شد به آرمانِ دولت‪ .‬جامعه بَدَل شد به دولت‪-‬حکومت‪.‬‬ ‫اين بَدَلشدنهای مرگبار‪ ،‬بههيچرو‪ ،‬پِیآمدِ ناگزيرِ انديشهی سوسياليسم و كمونيسم نبود‪ ،‬بلكه‬ ‫پِیآمدِ دولتیشدنِسوسياليسم‪ ،‬پِیآمدِ سوسياليسمِدولتی‪ ،‬پِیآمدِ سوسياليسمِ قدرت‪/‬سياست‪/‬مدار‪،‬‬ ‫پِیآمدِ سوسياليسمِ قدرت‪/‬سياست‪/‬مداران بود‪.‬‬ ‫سياست‪-‬قدرتِ سياسی‪ ،-‬در هر نام و مَرام‪ ،‬نه تنها خود يکی از منشاءهای فساد است‪ ،‬بلكه همچنين‬ ‫در برابرِ فساد دارای آسيبپذيریِ بسيار بااليی است‪ .‬قدرتِ سياسیِ نوين در كشورِ شوراها‪ ،‬هم خود با‬ ‫شتاب به فساد گراييد‪ ،‬و هم با شتاب به فاسدسازیِ ماركسيسم و سوسياليسم پرداخت‪ .‬اين فساد‬ ‫پذيری و فسادسازیِ مضاعف‪ ،‬با شتاب و بهزور بهدرونِ آن"آرمانهایاجتماعی"‪ ،‬كه بهپرچمِ اين قدرتِ‬ ‫سياسی مبدّل شدهبود‪ ،‬سرايت كرد‪ .‬يکی از مؤثّر ترين پيامدهای اين كار‪ ،‬اين بوده كه درونمايههای‬ ‫اين آرمانها و انديشهها به فساد كشانده شد‪ ،‬از اينهم مؤثّرتر‪ ،‬اين بود كه قدرتِ سياسی‪ ،‬به اين‬ ‫آرمانها مفاهيم و درونمايههايی فاسد بخشيد‪ .‬و میتوان گفت‪ ،‬كه اين آرمانها بهتدريج به پوششی‬ ‫بَدَل شدند برای پنهانساختنِ سرِشتِ آرمانستيزِ قدرتِ سياسیِ نوين و قدرت‪ /‬سياست‪/‬مدارانِ نوين‪.‬‬ ‫امّا يعنی چه اين "آرمانهای اجتماعی‪/‬انسانی با درونمايهای فاسد"؟! واقعيت ايناست‪ ،‬كه در جهانِ‬ ‫بشری‪ ،‬ما گواهِ اين حقيقت هستيم كه يک آرمانِ اجتماعیِ انسانی‪ ،‬همزمان‪:‬‬


‫‪12‬‬

‫نقدی بر نقدی‪ -‬سنجشِ سجنشِ"عقلِ مُدِرن"‬

‫ میتواند آرمانِ بيشترينهی انسانهای يک جامعه باشد‬‫ میتواند آرمانِ انسانها و نهادهای قدرت‪/‬سياست‪/‬مدار گردد‬‫ میتواند آرمانِ حاكمان گردد‬‫ میتواند آرمانِ محکومين گردد‬‫ ‪...‬‬‫آيا اين آرمانِ انسانی‪/‬اجتماعی‪ ،‬در هر يک ازاين موقعيتهایخود دارای يک ارزش است؟‬ ‫دركشورهای سرمايهداری و بهطورِكلّی در همهی نظامهايی كه درآنها اقتصادِ بهاصطالح آزاد و يا‬ ‫نيمهآزاد‪-‬در حقيقت بايد گفت‪ :‬رقابتی و نيمه رقابتی‪ -‬وجوددارد و اقتصاد نقشِكانونی را بازی میكند‪،‬‬ ‫سياست يکّهتازِ ميدان نيست‪ ،‬بلكه آن اسبی است كه اقتصاد‪ ،‬سوار بر آن‪ ،‬يکّه‪ /‬تازی میكند‪ .‬افزون بر‬ ‫اين‪ ،‬در جوامعِ سرمايهداری در فضای زد‪/‬و‪/‬بند و سودجويی و فسادِ اقتصادِ بازار‪ ،‬سياست نيز در فساد و‬ ‫دروغِ آشکار غرقهاست‪ .‬قدرتِسياست در اينكشورها از هرگونه"آرمانِ"بشری و آرمانخواهیِ اجتماعی‪/‬‬ ‫انسانی خالیاست‪ ،‬و از اينرو‪ ،‬آن سياست و قدرتِسياسی كه مدّعیِ استقالل از اقتصاد باشد‪ ،‬دارای به‬ ‫اصطالح"اعتبار"نيست و باور نمیشود‪ .‬چون برای آنانی كه نسلها در اينجوامع زندهكردهاند‪ ،‬خودكامه‬ ‫گیِ اقتصاد در اينگونه جوامع كامالً آشکار است‪.‬‬ ‫در جوامعِ "سوسياليسمِ واقعاً‪/‬قدرت‪/‬سياست‪/‬مدارِ واقعا!‪/‬موجود"نيز‪ ،‬از جمله در اتّحادِ شوروی‪ ،‬قدرتِ‬ ‫سياسی‪ ،‬بجز در سالهاینخستِ انقالب اكتبر‪ ،4943‬هرگز مستقل از طبقاتِاجتماعی و از اقتصاد نبوده‬ ‫و نمیتوانست هم باشد‪ .‬خودكامهگیِ چندسالِنخستِ اين قدرتِسياسی نيز بههيچرو نمیتوانسته فقط‬ ‫خودكامهگیِ قدرتمدارانِسياسی باشد‪ .‬واگذار شدنِ مالکيتِ نزديک بههمهی ابزارهای توليدیِ اقتصاد‬ ‫به قدرتِ سياسیِ افتاده بهدستِ شوراها‪ ،‬آمادهشدنِ بهترين زمينه بود برای اقتصادِ غولآسای آنروزگارِ‬ ‫روسيه‪ ،‬تا با شتابی بسيار‪ ،‬بهدستگرفتهگانِ تازه‪ /‬نفسِ قدرتِ سياسی را بهزودی بخَرَد و بخورَد‪ ،‬و از‬ ‫آنان طبقهی اجتماعیِ خودرا پديد آوَرَد‪ .‬پاقشاریِ شوراها بر قدرت‪/‬سياست‪/‬مداری بهجای جامعهمداریِ‬ ‫قدرتستيز‪ ،‬كارِ اين اقتصادِ دولتیشده را بسيار آسان ساخت تا هم از بَدَلشدنِ كاملِ خود به يک‬ ‫اقتصادِ سوسياليستی سر باز زند و هم با آسانیِ بيشتری خودكامهگیِ خود‪-‬يعنی خودكامهگیِ اقتصاد‪-‬‬ ‫را به خودكامهگیِ قدرت‪/‬سياست‪/‬مداران‪ -‬يعنی به خودكامهگیِسياست‪"-‬واگذار" كند‪ .‬اينخودكامهگی‬ ‫در كشور های سوسياليستیِ نامبرده‪ ،‬نهپيامدِ بهكارگيریِ آننظريهی ديکتاتوریِ پرولتاريا است كه آن‬ ‫خود بحثِكامالً ديگری است‪ .‬خودكامهگیِ انجامشده در اينكشورها نه ديکتاتوریِ زحمت‪/‬كشان‪ ،‬كه‬ ‫ديکتاتوریِ قدرت‪/‬سياست‪/‬مدارانه‪ ،‬و ديکتاتوریِ قدرت‪/‬سياست‪/‬مدارانِ مالِکِ‪/‬اقتصاد‪ /‬شده بوده است‪.‬‬ ‫از اينرو است كه میتوانگفت كه خودكامهگیِ قدرت‪/‬اقتصاد‪/‬مداری در جوامعِ بازارِ آزاد ‪-‬سرمايهداری‪-‬‬ ‫‪ ،‬با خودكامهگیِ قدرت‪/‬سياست‪/‬مداری در جوامعِ نامبُردهی سوسياليستی‪ ،‬با آنكه هر دو‪ ،‬خودكامهگی‬ ‫هستند‪ ،‬و با آنكه هر دو از اقتصاد فرمان میبرند‪ ،‬امّا با هم فرق دارند‪ .‬و درست همين فرق‪ ،‬آن‬ ‫چيزیاست كه در بررسیِ عقلِ مُدِرن اينكتاب‪ ،‬بهآن حتّی اشاره هم نمیشود‪.‬‬


‫‪17‬‬

‫نقدی بر نقدی‪ -‬سنجشِ سجنشِ"عقلِ مُدِرن"‬

‫()()()‬ ‫امّا در اين جا بد نيست اگر به نقدِ يک ديدگاهِ ديگری اشاره شود كه نه از سوی انديشهورزانِ اين كتاب‪،‬‬ ‫بلكه از سویِ انديشهورزان و نيز حزبهای سياسیِ چپِ سوسياليستی طرح میشود‪ .‬و نه البتّه به‬ ‫تازهگی بلكه درهمانسالهاینخستينِ پيش و پساز انقالبِاكتبر‪4943‬نيز‪ .‬يعنی آنانكه "سوسياليسمِ‬ ‫دموكراتيک"را‪ ،‬بهمثابهِ راهِ درستِ پيروزیِ سوسياليسم بهميانمیكشند‪ .‬پذيرفتنِ "سوسياليسمِ‬ ‫دموكراتيک"‪ ،‬بهمعنای پذيرفتنِ اين است‪ ،‬كه سوسياليسم خود همان دموكراسی نيست‪.‬‬ ‫سوسياليسم‪ ،‬اگركه واقعیاست‪ ،‬همان دموكراسیاست‪ .‬پس اينان درحقيقت از"دموكراسیِ دموكراتيک"‬ ‫سخن میگويند‪ .‬آيا میتوان گفت كه دموكراسی را از راهِ دموكراتيک بايد متحقّق كرد؟ عيبِ بزرگِ‬ ‫"سوسياليسمِ دموكراتيک"‪ ،‬همان عيبِ بزرگِ"سوسياليسمِ واقعاً موجود" است ‪ ،‬يعنی‪ :‬تقديسِ قدرتِ‬ ‫سياسی بهمثابهِ يگانه‪/‬ابزارِپيشرفتنِجامعه بهسویِسوسياليسم‪ .‬زيرا‪ :‬دموكراسی‪ ،‬همچنانكه ديکتاتوری‪،‬‬ ‫بهرغمِ همهی ابهامهايش و بهرغمِ همهی عيبهايش‪ ،‬در يک چيز تعريفِروشنی دارد‪ .‬دموكراسی‪ ،‬يعنی‬ ‫آزادنهادنِ نسبیِجامعه برای بهدستگرفتنِ قدرتِ سياسی از سویِ گروههایِ اجتماعی و سياسیِ مدّعی‪.‬‬ ‫يعنی راهِ اصلیِ دموكراسی همان قدرتِ سياسی است‪.‬‬ ‫دموكراسی و ديکتاتوری‪ ،‬دو برادر‪ -‬يا خواهرِ‪ -‬دو‪/‬قلو هستند‪ .‬هم دموكراسی و هم ديکتاتوری‪ ،‬در طولِ‬ ‫تاريخِ انسان‪ ،‬بسيار گوناگون ارزشگذاری شده‪ ،‬و بسيار گوناگون معنا شده‪ ،‬و بسيار گوناگون بهكار‬ ‫گرفتهشده‪ -‬اِعمال شده‪ -‬اند‪ .‬هم دموكراسی و هم ديکتاتوری‪ ،‬حتّی گاه در شمارِ آرمانهای نيکِ‬ ‫اجتماعیِ جنبشهایانسانی هم درآمدهاند‪ .‬و از همينرو است شايد‪ ،‬كه در بسياری از جامعهها و از‬ ‫جمله در جامعهی ما هم‪ ،‬گاهی انسانِ دموكرات بهمعنیِ انسانِ خوب و با اخالق و آزادیخواه و دادگر‬ ‫و‪ ...‬بوده و هست؛ همانطور كه گاهی‪ ،‬اگرچه با اِكراه و نه بهاندازهی انسانِ دموكرات‪ ،‬انسانِ ديکتاتور‬ ‫نيز‪ ،‬بهمعنایِ انسانِ خوب‪ ،‬با اِراده‪ ،‬پشتيبانِ آزادی و دادگری و‪ ...‬قلمداد شده و میشود‪.‬‬ ‫امّا با همهی اين گونهگونهگیهایِشان در معنا‪ ،‬معنایِ اصلیِ دموكراسی و ديکتاتوری را بايد معنایِ‬ ‫سياسیِ آنها دانست؛ و از ميانِ همهی آن حوزههایزندهگیِاجتماعیای كه در آنها كلماتِ دموكراسی‬ ‫و ديکتاتوری بهكار گرفته شدهاند‪ ،‬اصلیترين حوزه‪ -‬و يا ‪ :‬حوزهی اصلیِ‪ -‬كاربُردِ آنها را حوزهی‬ ‫سياست‪/‬قدرت بايد دانست‪ .‬در اين معنایِ اصلیِ خود‪ ،‬دموكراسی و ديکتاتوری‪ ،‬دو شيوه‪-‬و نيز همزمان‬ ‫میشود گفت‪ :‬دو شکلِ) اِعمالشدنِ قدرتِسياسی هستند‪ .‬نه دموكراسی حتماً بدونِ كُشتار و زور است‬ ‫و نه ديکتاتوری حتماً با كُشتار و زور همراه است‪ .‬بلكه آنچه‪ -‬نه درهمهی حوزهها بلكه در حوزهی‬ ‫مبازرات سياسی‪-‬سرچشمه و منشاءِ كُشتار و زور است همانا خودِ قدرتِسياسی است كه منشاء و‬ ‫سرچشمهی اين دو مقوله‪ -‬دموكراسی و ديکتاتوری‪ -‬است‪.‬‬ ‫مركز‪ ،‬مَدار‪ ،‬و "آرمانِ" دموكراسی نيز همانا قدرتِسياسیاست‪" .‬سوسياليسمِدموكراتيک" همان‬ ‫سوسياليسمِدولتی‪ ،‬همانسوسياليسمِقدرت‪/‬سياست‪/‬مدار‪ ،‬همانسوسياليسمِقدرت‪/‬سياست‪/‬مداران است‪.‬‬ ‫بحث اينجا بر سرِ دشمنی با سوسياليسمِدموكراتيک نيست‪ .‬بحث بر سرِ نقد و بررسیِ آناست‪.‬‬


‫‪11‬‬

‫نقدی بر نقدی‪ -‬سنجشِ سجنشِ"عقلِ مُدِرن"‬

‫سوسياليسمِ همه يا اكثريتِ جامعه ولی‪ ،‬به قدرتِ سياسی و مصالحِ برآمده از آن وابسته نيست بلكه با‬ ‫آن دشمن‪ -‬و در بهترين حالت به آن مظنون‪-‬است‪ .‬آنرا نه راهِ پيروزی بلكه سدِّ پيروزی میداند‪ .‬اين‬ ‫سوسياليسم‪ ،‬خودرا مشروط به قدرتِ سياسی و كسبِ آن نمیكند‪ .‬اين سوسياليسم‪ ،‬خودرا هرجا كه‬ ‫دست دهد برپا میكند‪.‬‬ ‫عيبِ همهی سوسياليسمهای قدرت‪/‬سياست‪/‬مدار ايناست كه نمیگذارند سوسياليسم به دستِ همه يا‬ ‫اكثريتِ َ"مَردُمِ"جامعه انجام گيرد‪ .‬نمیگذارند كه جامعه خود بهضرورتِ اجتماعیساختنِ زندهگیِ‬ ‫اجتماعیِ خود برسد‪ ،‬و سودمندیها و برتریهایآنرا دريابد‪ .‬هوادارانِ اين سوسياليسمهای قدرت‪/‬‬ ‫سياست‪/‬مدار‪ ،‬در ميانِ "مَردُم" و سوسياليسم‪ ،‬گروهی به نامِ نماينده‪ ،‬رهبر‪ ،...‬و يا نهادی به نامِ قدرتِ‬ ‫سياسی را جای میدهند‪ ،‬و بر اين باورند كه بدونِ اين"واسطهها"‪ ،‬جامعه و سوسياليسم بههم نخواهند‬ ‫رسيد‪ .‬اين هوادارانِ سوسياليسمِ قدرت‪ /‬سياست‪/‬مدار هرگونه تالشِ جامعه برای كنارزدنِ اين واسطهها‬ ‫و برای شركتِمستقيم در اجتماعیساختنِ زندهگیِاجتماعیِشان را به ديدهی ترديد و ظنِّ بد مینگرند‪،‬‬ ‫آن را تخطئه و گاه سركوب میكنند‪ .‬همچنان كه در ا‪ .‬ج‪ .‬شوروی و‪...‬‬


‫نقدی بر نقدی‪" -‬عقلِ مُدِرن" و فردِ آدمی‬

‫‪15‬‬ ‫‪ -5‬عقلِ مُدِرن و فردِ آدمي‬

‫شکّینيست كه در اروپا‪ ،‬در آغازِ دورهی"رُنسانس"و بهويژه در دورانِ روشنگری‪ ،‬در جدالِ فکریِ ميا ِ‬ ‫ن‬ ‫جبهههای گوناگونِ انديشهگی‪ ،‬بهويژه در ميانِ دو جبههی بزرگِ"مخالفان"و"هواخواهانِ" آن دورانی‬ ‫كه به"قرونِ وُسطی"نامبُردار شد‪ ،‬موضوعِ فردِ آدمی نقشوُوزنِ بزرگی پيداكرد‪ .‬هم چون همهی مسايلِ‬ ‫ديگر‪ ،‬مسئلهی فردِ آدمی هم‪ ،‬ملغمهی دستِ اين دو جبهه شدهاست‪ .‬از هر دو‪/‬سو‪ ،‬كوشششده تا از‬ ‫اينموضوع نيز بهمثابهِ ابزاری برای مبارزهی قدرت بهرهبرداری شود‪.‬‬ ‫حتّی همين جدالِ فکری نيز دارای رنگ و بویِ بسيار تندِ بومی‪/‬اروپايی است‪.‬‬ ‫بهنظر میرسد‪ ،‬كه از همان آغاز‪ ،‬هم تند‪/‬رَویهای روشنفکران و هم تند‪/‬رَویهای سرمايهداریِ‬ ‫نوخاسته‪ ،‬و هم تند‪/‬رَویهای پرستندهگان قدرت‪ ،‬تأثيرِ بسيار زيانبخشی بر روی بحث بر سرِ تعريفِ‬ ‫فردِ آدمی‪ ،‬و حقوق و آزادیهای او‪ ،‬و پيوندِ او با جامعه و جهان گذاشتهاست‪ .‬يک روحِ تُند‪/‬روانه‪،‬‬ ‫يکجور تند‪/‬رَوی با رنگ و لعابِ تند‪/‬رَویهای"روشنفکرانه‪/‬سرمايهدارانه‪ /‬بازارپَسَندانه‪/‬قدرتپرستانه"‬ ‫بر جبههی مخالفت با ميراثهای فرهنگی‪ ،‬سياسی‪ ،‬اقتصادی‪ ،‬فکریِ "قرونِ وسطی" فرمان میرانده‬ ‫است؛ بهويژه بر"نيروی مُدِرنيته"‪ ،‬كه يکی از مهمترين نيروهای اين جبهه بهشمار میآمد‪.‬‬ ‫سايهی يک چنينتُندرَویای‪ ،‬بر بسياری از حقايق پَرده پوشيده است‪ .‬و سببِ يک مبالغه و بزرگنمايی‬ ‫گرديد در چند عرصه ‪:‬‬ ‫از يکسو‪ ،‬بهمبالغهی تبليغاتی در بارهی برتریهای جایگاه و مقامِ"فرد"در" مُدِرنيته" انجاميده‪،‬‬ ‫از سویديگر‪ ،‬به مبالغهی تبليغاتی در بارهی وضع و جایگاهِ اَسَفبارِ"فرد"در"قرون وُسطی" انجاميده‪،‬‬ ‫و از سويی ديگر‪ ،‬بهستايشِ تبليغاتی از گونهی ويژهای از"فرد" انجاميده‪ ،‬كه شاخصِ بزرگ و‬ ‫برجستهی آن‪ ،‬كُرِنش در برابرِ"سود" است‪.‬‬ ‫بررسی و شناختِ درستِ مفهومِ فرد در غرب‪ ،‬بايد در دو پهنه و ميدان انجام گيرد‪ .‬پهنهی انديشه و‬ ‫پهنهی عمل‪.‬‬ ‫الف‪ -‬در پهنهي اندیشه ‪ :‬فرد بهمثابهِ مفهوم‬

‫"فردِآدمی" بهمثابهِ يک مفهوم‪ ،‬يعنی فردِ آدمی نه آنگونه كه واقعاً هست بلكه آنگونه كه بايد باشد‪،‬‬ ‫هنوز هم در پهنهی انديشه در جوامعِ اروپايی(غربی)‪ ،‬موضوعِ مهمِ انديشهيی است‪.‬‬ ‫در پهنهی نوعی از انديشهیغربی‪ ،‬فرد‪ ،‬بهمثابهِ مفهوم‪ ،‬درست همچون خودِ فرد بهمثابهِ يک واقعيت در‬ ‫پهنهی زندهگیِ جامعه‪ ،‬به بازی گرفته شدهاست‪ .‬فرد‪ ،‬بهمثابهِ يک مفهوم‪ ،‬در ذهن و انديشهی بسياری‬ ‫از انديشمندانِ غربی‪ ،‬همانقدر مشحون از آشفتهگی و هرجومرج است كه بهمثابهِ يک انسانِ واقعی در‬ ‫جامعهیغرب‪ .‬بسياری از تعريفهايی كه از مفهومِ فرد شده خالی از يکپارچهگی و هماهنگی است‪.‬‬ ‫فرد‪ ،‬در انديشهی بيشترِ هواخواهانِ عقلِ مُدِرن در اينكتاب نيز‪ ،‬بيشتر به سايهای میماند‪ ،‬بیچهره و‬ ‫ناشناس و ناشناختنی‪ .‬و اين در حالیاست كه غالبِ اين انديشهوران بر اين باورند كه فردِ آدمی در‬ ‫كانونِ مُدِرنيته جای دارد‪ .‬و ادّعا میكنند كه جامعهی اروپا در"پيش از مُدِرنيته"و نيز جامعههای‬


‫نقدی بر نقدی‪" -‬عقلِ مُدِرن" و فردِ آدمی‬

‫‪16‬‬

‫كنونیِ"نا‪/‬مُدِرن"‪-‬كه هر يک به دليلی"مُدِرنيته"را بهمثابهِ راهبرِ جامعهی خود نمیپذيرند‪ -‬فردِ آدمی‬ ‫را فراموش كرده و از ارزش انداخته و در درونِ"همه" يا "كُ​ُل» و در "ارزشهای همهگانیِ مقدّس‪"...‬‬ ‫ناپديد میكنند‪.‬‬ ‫مفهومِ فرد در انديشهی هر يک از اين متفکّرين‪ ،‬تقريباً میتوانگفت كه ويژهی همو است‪ .‬و با مفهومِ‬ ‫فرد در نزدِ ديگری نمیخواند‪ .‬فرد در نزدِ نيچه‪ ،‬سارتر‪ ،‬هایدگر‪ ،‬و ‪ -‬در اينكتاب‪ -‬در نزدِ هابرماس‪،‬‬ ‫ليوتار‪ ،‬ریكو و‪ ...‬با هم فرق دارند‪.‬‬ ‫فرد‪ ،‬و پيوندِ او با جهان و جامعه‬ ‫« من فکر میكنم‪ ...‬انفصالی كه فروید و نيچه ميانِ فرد و جامعه ديدهاند‪ ،‬حقيقتاً میتواند به تصويری موهوم از فاعل(فرد)‬ ‫بيانجامد‪».‬ص‪ / 38‬آلن تورين‬

‫گذشته از تعريف از فردِ دلخواه‪ ،‬موضوعِ پيوند‪ -‬و يا نوعِ پيوندِ‪ -‬ميانِ فردِ آدمی و جامعه نيز‪ ،‬يکی از‬ ‫دشواریهای تفکّرِ غربی است‪.‬‬ ‫اين دشواری البتّه يک دشواریِ كُهَنِ زندهگی اجتماعی است‪.‬‬ ‫ريشهی اين دشواری در سِرِشتِ هستیِ طبيعیِ آدمی ازيکسو‪ ،‬و در طبيعتِ و سِرِشتِ ساختارِ جامعه‬ ‫از سوی ديگر نهفته است‪ .‬و آدمی‪ ،‬دستِكم ناكنون‪ ،‬نشان داده كه توانايیِ آن ندارد تا در اين دو‪-‬‬ ‫طبيعت‪ ،‬و سِرِشتِ اجتماعی‪ -‬چنان دست بَرَد كه به مسئلهی فرد و جامعه پايان داده شود‪ .‬با اينحال‪،‬‬ ‫تاريخِ راهجويی برایِ حل و گشودنِ ايندشواری بهاندازهی تاريخِ خودِ ايندشواری‪ ،‬كُهَن و قديمی است‪.‬‬ ‫انسان را نه توانايی و نه امکان و نه آن جرئت و دليری است كه بتواند خودرا ازشّرِ زندهگیِ اجتماعی‬ ‫آزاد كند؛ و اين در حالیاست‪ ،‬كه اين موجود در قالبِ فردهای جداگانه‪-‬كه نمونههای متنوّع و بسيار‬ ‫گوناگونِ آنها كم نيستند‪ -‬هميشه چنين آرزويی و يا چنين گرايشی را دارند‪.‬‬ ‫در جامعهی ايران هم‪ ،‬اين دشواری از ديرباز شناخته شده بوده و راهِ حلهای گوناگونی بهكاربسته شده‬ ‫است‪ .‬مثالً بهنظر میرسد كه بهويژه در ميانِ گروه هايی از عارفان و صوفيان میتوان گونهای ويژه از‬ ‫اين كوششها را ديد‪ .‬برخی از نمونههای تندروانهی اين كوششها را میتوان بازتابِ اين دانست كه در‬ ‫اين جامعه نيز هم‪/‬چون در ديگر جوامع‪ ،‬از ديرباز حتّی انديشهی بیهودهبودن و بُنبستیِ هرگونه‬ ‫كوشش برای پيونددادنِ فرد و جامعه نيز تجربه شده بود‪ .‬جالب است كه اين نااميدیِ ويژه‪ ،‬برخالفِ‬ ‫آنچه كه در برخی جوامعِ ديگر ديدهشده‪ ،‬به پديدهی خودكشی نيانجاميده و برعکس در برابرِ اين"راهِ‬ ‫حلِّ" ابلهانه سخت ايستادهگی كرده است‪ .‬نمونهی ديگرِ كوشش برای حلِ مسئلهی فرد و جامعه‪ ،‬باور‬ ‫بهاين انديشه است كه «بنی آدم اعضای يک پيکرند‪ .»...‬اين‪ ،‬يکی از تجربههای همهگانی دراين جامعه‬ ‫است‪ .‬راهِ حلّی ميانه و معتدل و واقعبينانه كه راهی جز سازش برای كمخطرتركردنِ درگيریِ ميانِ اين‬ ‫دو هيوال‪ -‬فرد و جامعه‪ -‬نمیبيند‪ .‬اين راهِحل‪ ،‬پردهای از فريبی دلپذير بر رویِ طبيعتِ نابسامانِ آدمی‬ ‫‪ ،‬و بر رویِ ساختارِ نابسامانِ جامعه میكشد تا از سوزَندهگیِ اين حقيقتِ تلخ بکاهد‪.‬‬


‫‪13‬‬

‫نقدی بر نقدی‪" -‬عقلِ مُدِرن" و فردِ آدمی‬

‫در همهی پهنههای گوناگونِ فکریِ مُدِرنيته (و نيز پُستمُدِرنيته) در اروپا‪ ،‬فردِ آدمی از هماهنگ ِ‬ ‫ی‬ ‫طبيعی با جامعه‪ ،‬با جهانِهستی و هستیِجهان‪ ،‬بيرون كشيدهشده است‪ .‬و آلوده ساخته شدهاست‬ ‫بهگونههای بیشمارِ خودخواهی‪ .‬آنجامعهایهم‪ ،‬كه چنين"فرد"ی به ساختنِ آن میپردازد‪ ،‬قرار است‬ ‫تا بر جهان رهبری كند‪ ،‬بر جهان دستيابد‪ ،‬تا جهان را بهخدمتِ خود درآورد‪ ،‬نه تنها جهانِ انسانی را‪،‬‬ ‫بلكه همچنين‪ ،‬جهانِ هستی را‪.‬‬ ‫چنين"فردِ"آدمی‪ ،‬در جایگاهِ مناسب و واقعی و درخورِ خود نيست‪ .‬او خودرا نه جزئی از اين جهان‪،‬‬ ‫بلكه چيزی جدا از آن میپندارد‪ .‬او در تالش برای هماهنگكردنِ خود با مجموعهی هستی نيست‪،‬‬ ‫بلكه میكوشد تا جهانِ پيرامون را بههماهنگكردنِ با خود وادارد‪ .‬و اين‪ ،‬هنگامی است كه خودِ او‪،‬‬ ‫هنوز در درونِ خود‪ ،‬نتوانسته است به يک خويشتنِ هماهنگ دست بيابد‪.‬‬ ‫هماهنگی‪ ،‬تنها‪ ،‬بهنظمبودن و بهآيينبودن نيست‪ .‬ايننيستكه يک شماری از انسانها‪ -‬يا شماری از‬ ‫هرچيزی‪ -‬بهمثابهِ يک"مجموعه"‪ ،‬بههر شکلی‪ ،‬بهفرمانِ يکكانون‪ ،‬بهسوی سمتیوُسويی‪ ،‬سازمان يابد‪.‬‬ ‫چنينهماهنگیای‪ ،‬يک شکلگرايیبیمقدار است‪ .‬و در شکلگرايی‪ ،‬شکل‪ ،‬بيشتر يک پردهی فريبنده‬ ‫است تا بازتابِ واقعیِ يک"درونِ"ارزشمند‪ ،‬درخورِ تأمّل و ستودن‪.‬‬ ‫فردِآدمی‪ ،‬بهنظر میرسد كه تاكنون‪ ،‬در دو پهنه خودرا هماهنگ میكند ‪:‬‬ ‫ در پهنهی بيرون‪ ،‬يعنی با جامعه و جهانِ پيرامون‪.‬‬‫ و در پهنهی درون‪ ،‬و درآنجا مهمتر و پيشاز هر چيزی با غرايز‪.‬‬‫از اين ديدگاه‪ ،‬جهانِ بشری‪ ،‬تاكنون گونههای بسيار متنوّعی از"فرد"را به صحنه آورده و به نمايش‬ ‫گذاشته است‪ .‬گونهی نامبُردارشده به "فردِ مُدِرن"‪ ،‬نيز يکی ازاين انواعِ فردِ آدمی است‪ .‬هم مُدِرنيته و‬ ‫هم خُردهگيرانِ همشهریاش يعنی پُستمُدِرنيته و‪ ...‬نوعیويژه از فردِ آدمیرا با نوعیويژه از هماهنگی‬ ‫اش با غرايز‪ ،‬طرح ريخته و با كمکِ نيروهای اقتصادی و اجتماعیِ ديگر‪ ،‬كه مهمترينِ آنها بدونِ هيچ‬ ‫ترديدی نيرویِ سرمايهداریاست‪ ،‬بهتحقق و انجامِ اين طرح پرداختهاند‪ .‬ويژهگیِ بزرگِ اين فردِآدمی‪،‬‬ ‫كه بدينگونه تحقق يافته‪ ،‬كُرنِش در برابرِ نوعی از"خِرَد"و مدهوششدن در برابرِ"سود"است‪.‬‬ ‫سَنَدِ نامبُردارشده به«اعالميهی حقوقِ بشر»‪ ،‬يکی از نمونههای آشفتهگیِ ويژهی انديشهی اروپا‪ ،‬در‬ ‫هنگامِ"رُنسانس"و دورهی روشنگری‪ ،‬در بارهی فردِ آدمیاست‪ .‬اينآشفتهگی‪ ،‬نتيجهی آميختهگیِ‬ ‫شتابزدهی سه گونهی تندرَویِاست كه در باال برشمرده شدهاست‪ .‬همين آشفتهگی‪ ،‬خود يکی از‬ ‫سرچشمههای آشفتهگیهای آينده در انديشهی اروپايی است‪.‬‬ ‫از نمونههای اين آشفتهگی‪ ،‬مفهومِ"آزادی" در اين سَنَد است‪ .‬سرفصلِ اين آزادیِ فردی چنين بيان‬ ‫می شود ‪« :‬فردِ آدمی آزاد به دنيا میآيد‪»...‬‬ ‫هركسی میتواند دريابد كه چنينمفهومی از آزادی كامالًخطاست‪ .‬آزادی دراينجمله‪ ،‬تنها دربردارندهی‬ ‫آزادی از همهی آن چيزهايی است كه پيش از زادهشدنِ اين فرد در جامعهی او ساخته و پرداخته‬ ‫شدهاند‪ .‬و اين برداشت و داوری‪ ،‬خطا و كودكانه است‪.‬‬


‫‪18‬‬

‫نقدی بر نقدی‪" -‬عقلِ مُدِرن" و فردِ آدمی‬

‫هيچ فردِ آدمی‪ ،‬حتّی درآن نخستين لحظههای ريختيابی‪ -‬يا ريختدهیِ‪ -‬خود آزاد نيست‪ .‬يکی از‬ ‫مهمترين جزءِ خميرمايهی اينريختيابی و ساخته شدن‪ ،‬وابستهگی است‪ .‬اين فردِ در حالِ ريختيابی‪،‬‬ ‫چندين و چند ناف دارد‪ :‬نافی كه اورا به مادرش وابسته میكند‪ ،‬و همه میدانيم كه اين ناف‪ ،‬تنها يک‬ ‫پُلی نيست تا نيازهای خوراكی به نوزاد برسد‪ .‬اين پُلی است كه از رویِ آن بسياری"محموله"های ديگر‬ ‫از هستیِ اجتماعی و طبيعیِ مادر و شدر‪ -‬همچون آدمی سالمند كه بسياری چيزها از جامعهی خود‪،‬‬ ‫بهخود جذب كرده‪-‬به سوی نوزاد حمل میشود‪ .‬امّا اين ناف‪ ،‬تنها و يگانه ناف نيست‪ .‬نافِ ديگری نوزاد‬ ‫را به برخی از خویها و عاداتِ اجتماعیِ مادرش و پدرش وابسته میكند‪ .‬همچنان كه میتوان گفت‬ ‫نافِ ديگری‪ ،‬نوزاد را به برخی از آنچه كه در جامعهی پيش از او وجود داشته وصل میكند‪ .‬و همين‬ ‫جور‪ ،‬نافهای ناپيدای ديگر‪ .‬از ميان اين نافهای متعدد‪ ،‬تنها يکی از آنها با زادهشدنِ نوزاد پاره‬ ‫میشود ولی چندين نافِ ديگر تا پايانِ زندهگی ناگسسته میمانند‪ .‬هيچ فردِ آدمی‪ ،‬آزاد به دنيا نمیآيد‪.‬‬ ‫هم‪ ،‬اينگونه از آزادی‪ ،‬و هم‪ ،‬گونههای ديگرِ آن‪ ،‬كه در اين«سَنَد» از آنها گفتگو و دفاع میشود‪-‬‬ ‫همچون آزادیِ مالکيت و‪ -...‬يکسره با روح و خمير مايهی«جداسازی و فاصلهاندازی» ميانِ فرد و‬ ‫جامعه آلوده و آغشته است‪ .‬نويسندهگانِ اين سَنَد‪ ،‬هم شناختِشان از آزادیِ آدمی در هنگامِ تولّد و‬ ‫نوزادیاش نادرست بود و هم از آزادیِ آدمی در سالمندی و كهنسالیاش‪ .‬نادرستیِ اينگونه برداشت‬ ‫ها از"آزادی"‪ ،‬بسيار پيشتر از نوشتهشدنِ اين سَنَد ‪ ،‬چه در اروپا و چه در آسيا و گوشههای ديگرِ‬ ‫جهان‪ ،‬شناخته و ثابت شده بود‪ .‬پس چهگونه بود كه اين سَنَد بدونِ توجّه به پيشينهی نسبتاً درازِ‬ ‫بحث و فحص دربارهی مفهومِ آزادی‪ ،‬به طرحِ نارسای آن پرداخت؟ آيا بهراستی نويسندهگان سَنَد‪،‬‬ ‫پيش از نوشتنِ آن به بررسیِ اين بحثها پرداخته بودند؟ ميزانِ آگاهیِ روشنفکران دورهی رُنسانس و‬ ‫دورهی روشنگریِ اروپا دربارهی پيشينهی اينگونهبحثها‪ -‬مثالً در آسيا‪ -‬بهگواهیِ آنچه كه خودِشان‬ ‫گفتهاند و به گواهیِ نوشتهها و آثاری كه برجای نهادهاند‪ ،‬بسيار اندك بود‪ .‬و شمارِ آثاری كه نشان دهد‬ ‫كه آنها افزون بر آشنايی با اينپيشينه‪ ،‬آن را بررسی هم كردهباشند تقريباً هيچ است‪ .‬اين سَنَد‪ ،‬بهنظر‬ ‫میرسد‪ ،‬پيش ازهر چيز و پيش ازآن كه بخواهد سَنَدی علمی و انديشهمندانه باشد‪ ،‬باری‪ ،‬سَنَدی بوده‬ ‫سياسی‪ ،‬با اهدافِ سياسی‪ .‬ابزاری بوده است‪:‬‬ ‫ برای مبارزه برسرِ قدرت با كليسا و مسيحيتِ كليسايی‬‫ برای سهيمكردن و همبازكردنِ بخشهای گوناگونِ دارندهگانِ نوينِ قدرتِ اقتصادی و جويندگانِ‬‫نوينِ قدرت در قدرتِ سياسی‬ ‫ برای بازكردنِ راه بر آن گروههای جامعه كه جز به خود و جز به خود خواهی نمیانديشند‬‫ برای رويارويی با تمدّنهای نااروپايی‪.‬‬‫بههرحال‪ ،‬در اينسَنَد‪ ،‬فردِآدمی‪ ،‬هم آشفته است و هم برپايهای نادرست و لرزان ايستاده است‪.‬‬


‫نقدی بر نقدی‪" -‬عقلِ مُدِرن" و فردِ آدمی‬

‫‪19‬‬ ‫فرد یا فردگرایي‬

‫در اين كتاب‪ ،‬در برخی از جاها بهگمان من‪ ،‬جای فرد با فردگرايی درهم ريخته میشود‪ .‬به گفتهی‬ ‫ديگر‪ ،‬برای برخی از اينانديشهوران‪ ،‬فردگرايی بيش از خودِ فرد اهميت و ارزش دارد‪ .‬همين جابهجايی‪،‬‬ ‫موضوعِ فرد را در پهنهی انديشهی آنان بيش از پيش پيچيده كرده است‪.‬‬ ‫ميانِ"فردگرايی"و"هواخواهی از فرديّتِآدمی" تفاوت است‪" .‬فردگرايی"يکی از گونههای گرايش و هوا‪/‬‬ ‫خواهی از فرديتِ آدمی است‪ .‬حتّی ميانِ"فردگرايی"و"هواخواهی از آزادیِ فردی"هم تفاوتاست‪.‬‬ ‫فردگرايی يکی از شاخههای آزادیِ فردی است‪.‬‬ ‫بهنظر میرسد‪ ،‬كه از اينمتفکّرين برخیها‪ ،‬غرق در هواخواهی از فردگرايیاند‪ ،‬و چنان شيفتهی آناند‬ ‫كه خودِ فردِ آدمی‪ ،‬يعنی موجودِ زندهی واقعی‪ ،‬را فراموش می كنند‪ .‬گاهی حتّی آشکارا ديده میشود‬ ‫كه برخی از آنها كارِ دفاع از "مفهومِ" فردگرايی را‪-‬كه خود دوست دارند آنرا آزادی فردی بنامند‪-‬‬ ‫بهجايی میرسانند كه گويی آمادهاند در راهِ اين بهاصطالحِ آزادی فردی‪ ،‬فردها و افرادِ ديگر را به آسانی‬ ‫قربانی كنند!‬ ‫گریز از فردِ مشخّصِ شرایطِ مشخّص‬

‫چنين مینمايد‪ ،‬كه اغلبِ گفتگوشوندهگانِ اين كتاب‪ ،‬فقط آن فردگرايی و فرد را مطلوب می دانند كه‬ ‫در چارچوبِ شرايطِ سياسی و اجتماعیِ اروپا (غرب) پديدآمدهاست‪ .‬گويی خُو كردهاند و يا خودرا‬ ‫مجبور میبينند و يا وظيفهی مقدّسِ خود میدانند كه فقط از همينگونهی اروپايی (غربیِ)آزادیِ فرد‬ ‫دفاع كنند‪ ،‬و تازه هميندفاع را هم فقط در اين میدانند كه تنها برداشت های خود از فرد و آزادیهای‬ ‫فردیرا تکرار كنند‪ .‬گويی برای بسياری از آنها‪ ،‬هواخواهی از فرد و آزادیِ فردی چيزیاست همچون‬ ‫انجامِ يک وظيفهیاداری يا آيينی‪/‬دينی‪ .‬آنها كاری بهاين ندارند كه فردِ آدمی در چهجايی يا جامعهای‬ ‫با چه ويژهگی و شرايطی زندهگی میكند‪ .‬آنها اعتقادی ندارند بهاين كه انواعِ بسيار گوناگونِ فردِ آزاد‬ ‫هماكنون‪ -‬نه هماكنون بلكه هميشه‪ -‬در همهی جوامع وجوددارد‪ .‬در انديشهی عقلِمُدِرن‪ ،‬نهتنها خودِ‬ ‫فرد چهرهی مشخّص ندارد يعنی در شرايطِ مشخّص زيست نمیكند‪ ،‬بلكه فرديّت نيز همچون چيزی‬ ‫در نظر گرفته نمیشود كه بهناگزير بايد اصالت داشته باشد‪ ،‬يعنی پيامدِ طبيعیِ رفتار و كردارِ آدمی و‬ ‫همخوان با خواستِ درونیِ او بهمثابهِ موجودی اجتماعی در جامعهای مشخّص باشد‪.‬‬ ‫آن فرديّت‪ ،‬كه عاريهيی باشد‪ ،‬آن فرديّت‪ ،‬كه نتيجهی پِیرَوی از"بابِ روز"‪ ،‬و يا "فضا"‪ ،‬و يا آن"زور و‬ ‫اجبارِ پنهان"باشد كه انبوهِ"فرد"ها را با فشار و جبر بهسویِ داشتنِ يک فرديّتِ اجباری وادار میكند‪،‬‬ ‫آن فرديّتِ زورَكی و دروغين‪ ،‬آن نوع فرديتّی كه بيشتر بهنوعی آرايش و زينت ماننده است‪ ،‬و آننوع‬ ‫فرديتّی كه برای فريب و فريفتهساختن است‪ ،‬باری اينگونه فرديّتها‪ ،‬اگرچه میتوانند صحنهی نمايش‬ ‫را رنگين و پُر كنند‪ ،‬ولی بههيچرُو‪ ،‬نمیتوانند فرديّتی واقعی و گرهخورده با جامعه و هواخواهِ آزادیِ‬ ‫واقعی باشد‪.‬‬


‫‪53‬‬

‫نقدی بر نقدی‪" -‬عقلِ مُدِرن" و فردِ آدمی‬ ‫ب‪ -‬در پهنهي عمل‪ :‬فرد بهمثابهِ واقعيت‬

‫از تماشای فردِ آدمی در پهنهیانديشه دست برداريم و از اينتماشاخانه بيرون برويم و ببينيم در تماشا‪/‬‬ ‫خانهی"زندهگی"‪ ،‬اين فرد بهراستی چهگونه است‪.‬‬ ‫گفتارهايی همانندِ گفتارِ زير‪ ،‬در ميانِ اين هواخواهیكردنها و هياهو‪ ،‬بسيار كم است ‪:‬‬ ‫«در آنچه كه روزنامهنگاران و سياستمداران"دموكراسی"مینامند‪ ...‬بیهوده‪...‬در جستجوی نمونهی چيزی بهنام شَهروَند‬ ‫[فردِ]مسئول هستيم كه‪ ...‬قادر به حکومتكردن و حکومتشدن باشد‪ ...‬اين آزادیها‪ ...‬صرفاً نقشِ ابزار و دستگاهی را بازی‬ ‫میكنند كه كارِ آن افزايشِ"لذّاتِ" فردی و به حداكثر رساندنِ آنهاست‪ .‬و اين لذّات‪ ،‬تنها محتوایِ ذاتیِ آن فردگرايی است‬ ‫كه گوشِ ما را با آن پُر میكنند‪"...‬ص‪ /453‬كاستورياديس‬ ‫«افرادی‪ ،‬كه ادّعا میشود « آزادند هرچه میخواهند بکنند»‪ ،‬كارِ خاصّی نمی كنند‪ .‬هيچ كاری نمیكنند‪ .‬هر بار دست به‬ ‫كارهايی دقيق‪ ،‬معيّن‪ ،‬و خاص می زنند‪ ،‬و خواهانِ برخیچيزها هستند‪ ،‬و بقيه را كنار میگذارند‪...‬امّا هرگز اين چيزها و‬ ‫كارها را نه منحصراً و نه حتّی اساساً« افراد» بهتنهايی تعيين نمیكنند‪ ،‬و نمیتوانندهم تعيين كنند‪ .‬قلمروِ اجتماعی‪/‬تاريخی‬ ‫و نهادِ ويژهی جامعه‪ ...‬و داللتهای خيالیِ اين جامعه تعيينكنندهی آنها هستند‪ »...‬ص‪ / 458‬كاستورياديس‬

‫"فردِ آدمی"در صحنهیعمل و در واقعيتِجوامعِ اروپايی(غربی)‪ ،‬يعنی فردِ آدمی آنگونهكه واقعاً هست‬ ‫و نه آنگونه كه میگويند بايد باشد‪ ،‬هنوز هم موضوعِ مهمِ عملی است‪.‬‬ ‫ارزيابی از اين فرد و از واقعيتِ او‪ ،‬و كوشش برای معناكردنِ او‪ ،‬بازارِ بحث ميانِ انديشهمندان را به‬ ‫آشفتهگیِ آشکاری كشانده است‪.‬‬ ‫بهنظر میرسد كه دگرگونیهای پديدآمده در فردِ اروپايی(غربی) و در پيوندِ ميانِ اين فرد و جامعه‬ ‫(جامعهی خودِ او و جامعهی بشری)‪ ،‬كه ظاهراً از ششسدهی پيش نطفه بسته و از دو‪ /‬سهسدهی‬ ‫گذشته آشکار گرديده‪ ،‬به ميزانِ زيادی‪ ،‬دگرگونیهايی هستند كه بهطورِ خود‪/‬به‪/‬خودی انجام گرفتهاند‪.‬‬ ‫اين دگرگونیها تقريباً در‪/‬بَست در زيرِ تأثيرِ خودبهخودیبودنِ دگرگونی های عامِ اين جوامع بودهاند‪.‬‬ ‫خودبهخودی نهبهاينمعنا كه ريشه در تحوّلهای اجتماعی‪/‬فکری نداشته‪ ،‬و انديشههای اجتماعی بهطورِ‬ ‫عام و انديشهی مُدِرنيته بهطورِ مُشخّص‪ ،‬در اين دگرگونیها نقشی نداشتهاند؛ بلكه خودبهخودی بهاين‬ ‫معنا كه رَوَندِ اين دگرگونیها‪ ،‬درمجموع‪ ،‬متآثّر از هرجوُمرجِ حاكم بر رَوَندِ رشدِ سرمايهدارانهی اين‬ ‫جامعهها انجام گرفتهاند‪ .‬زيرا اين رَوَند جز با هرجوُمرج نمیتواند پيشرفتِ ويژهی خودرا متحقق سازد‪.‬‬ ‫اصالً خودِ طبقه يا طبقاتِ سرمايهدار جز با هرجوُمرج نمیتوانند وجود اشتهباشند‪ .‬آن رَوَندِ تحوّلهايی‬ ‫هم كه چنينطبقاتی بخواهند در يک جامعهای بهپيش ببرند بهطريقِاُوال بهاصطالح نمیتواند بدونِ‬ ‫هرجومرج انجام گيرد؛ افزون بر اين‪ ،‬در كنارِ اين رَوَندِ بورژوايیشدنِ اين جامعه ها‪ ،‬نهادها و نيروهای‬ ‫ديگری هم بودند ( و هنوز هستند)كه كوشيدهاند بر اين رَوَند تأثير نهند‪ .‬يا بهكلّی آنرا ايستانده و از‬ ‫حركت بازدارند و يا آنرا بهسویِ معقوالنهای ببرند و يا با بهرهگيری از برخی امکانهای سودمندی كه‬ ‫اين بورژوايیشدن در جامعه پديدآورده جامعه را بهسوی آيندهای بهكلّی ديگر بکشانند‪.‬‬ ‫از سويی‪ ،‬در تجربه ثابت شده كه برای پشتيبانانِ اينرَوَند‪ ،‬هميشه‪ ،‬امکانِ تکرَوی فراهم نبوده و از‬ ‫اين‪/‬رو آنان ناگزير به سازشها و ائتالفها بوده و هنوز هم هستند‪ .‬و اين بهسهمِخود هرجومرجِ رَوَند را‬ ‫بيشتر میكند‪.‬‬


‫‪54‬‬

‫نقدی بر نقدی‪" -‬عقلِ مُدِرن" و فردِ آدمی‬

‫افزون بر اينها‪ ،‬چنين پيداست‪ ،‬كه‪ ،‬چه در دورانی كه رسانههای جمعی بسيار كم بودند و چه امروزه‬ ‫كه غولآسا شدهاند‪ ،‬هميشه بخشهای بزرگی از انبوهِ فردها در اين جوامع‪ ،‬از گردونهی تأثيرگزاری و‬ ‫تأثيرپذيری براين تحوّلِ اجتماعیِ دو‪/‬سه‪/‬سدهی گذشته بركنار ماندهبودند و هنوز هم بركنار ماندهاند‪.‬‬ ‫اين بركنارماندهگان‪ ،‬خود ظاهراً دو گروه هستند‪ :‬آنانی كه آگاهانه میكوشند خودرا از اين"گَردونه"ی‬ ‫پَرهياهو و ا ز تأثيرپذيری برآن و يا ازآن بركنار نگه دارند‪ ،‬و آن گروه‪ ،‬كه آنان را گردانندهگانِ اين‬ ‫گَردونه‪ ،‬آگاهانه از تأثيرگزاردن بر مسيرِ گَردونه بر كنار نگه دارند‪.‬‬ ‫اين هرجوُمرج را برخیها دوست دارند"تکثّرگرايی"‪ ،‬رقابت‪ ،‬آزادی‪ ،‬و دموكراسی‪ ...‬بنامند‪ ،‬اگر چه ميلِ‬ ‫به نوعی تنوّعگرايیِ معقوالنه و اصيل در ميانِ گروههايی از روشنفکرانِ نقّاد و ديگر‪/‬انديشِ غرب وجود‬ ‫داشته و دارد‪ ،‬ولی نيروی تعيينكنندهی اين رَوَند‪ ،‬يعنی سرمايهداری و روشنفکرانِ پشتيبانِ آن‪ ،‬نقشِ‬ ‫اصلی را داشته و دارند‪.‬‬ ‫خودبهخودیبودن بهمعنایايناست‪ ،‬كه فردهایاينجوامع و پيوندِ اينفردها با پيرامونِشان‪ ،‬در اينهرج‬ ‫وُمرج شکل گرفتهاند‪ .‬هم واقعيتِ اين فردِ آدمی‪ ،‬و هم پيوندِ او با پيراموناش‪ ،‬دچارِ هرجوُمرج است‪.‬‬ ‫هوادارانِ گوناگونِ مُدِرنيته نهتنها نمیتواناند بهآسانی ادّعا كنند كه‪ -‬در درازای اين سدهها‪ -‬بخشِ‬ ‫بزرگی از افرادِ اين جوامع را بهصورتِ "فردِ مُدِرن" پديد آوردهاند‪ .‬بلكه همچنين آنها نمیتواناند‬ ‫بهآسانی ادّعا كنند كه"فردِ مُدِرن" بهتر از انواعِ "فرد"های ديگر است‪.‬‬ ‫در اين جوامع‪ ،‬نوعِ"مُدِرن"فرد‪ ،‬يعنی فردی كه با روحِ"مُدِرنيته"پديدآمده‪ ،‬بهلحاظِ شمار‪ ،‬اگر كمتر از‬ ‫شمارِ انواعِ ديگرِ فرد نباشد‪ ،‬باری بيشتر نيست‪.‬‬ ‫بهنظر میرسد‪ ،‬همچون در همهی جوامعِانسانی‪ ،‬در جوامعِ اروپايی(غربی)نيز نمیتوان همهی فردهايی‬ ‫را كه دراينجامعهها زندهگی میكنند در زيرِ يکگروهبندی‪ ،‬در زيرِ يکنوع فرد‪ ،‬گِردآورد‪ .‬در اينجوامع‬ ‫نيز ما با اُلگوهای مختلفِ فرد روبهرو هستيم‪ .‬انواعِ فردِ سُنّتی‪ ،‬انواعِ فردِ مُدِرن‪ ،‬انواعِ فردِ دنبالهرو‪ ،‬انواعِ‬ ‫فردِ مستقل‪ ،‬انواعِ فردِ بَرده‪ ،‬انواعِ فردِ بردهگیستيز‪ ،‬و‪ ...‬انواعِ فردِ گردنندهنده بههيچيک ازاين‪ -‬و يا به‬ ‫هر گونه‪ -‬گروهبندیكردنها‪.‬‬ ‫در اينجوامع هم مانندِهمهی جوامعِ ديگر‪ ،‬فردهای آدمی‪ ،‬خواسته يا ناخواسته‪ ،‬بهاين يا بهآناندازه‪،‬‬ ‫بهطبقات و گروهای اجتماعی تعلّق دارند‪ .‬در اينجوامع هم مانندِ هرجامعهی ديگر‪ ،‬طبقاتِ اجتماعی و‬ ‫نيز گروههای سياسی و مذهبی و‪ ...‬میكوشند تا فردهای جامعه را به زيرِ اُلگوی ويژهی خود درآورده و‬ ‫آنها را از آنِ خود كنند‪.‬‬ ‫چنين اُلگوسازیهايی هميشه در همهی جوامع وجود داشته است‪ .‬هرجا نيز كه چنين اُلگو‪/‬سازیهايی‬ ‫انجام گرفته‪ ،‬تالشهايی هم انجام گرفته تا فردها را در چارچوبِ اين اُلگوها "بسازند"‪.‬و البتّه موفق هم‬ ‫شدهاند گروهی يا بخشی از فردها را چنين بسازند‪ .‬امّا هميشه‪ ،‬بخشِ بزرگترِ فردها در جوامع‪ ،‬زندهگیِ‬ ‫اجتماعی و ماهيتِ اجتماعیِ خودرا از يک سو نه در درونِ چارچوبِ اين يا آن اُلگو و اُلگوها‪ ،‬بلكه در‬ ‫بيرونِ اين چارچوبها ‪ ،‬و از سویِ ديگر‪ ،‬نه آگاهانه و بهاراده‪ ،‬بلكه از راهِ همراهیِ ناگزير با رَوَندِ عمومیِ‬ ‫جامعه‪ ،‬كه خود رَوَندی در مجموع خودبهخودی‪ ،‬مطابقِ قانونِ سُلطهناپذيرِ حركتِ جامعه بود رقم زدند‪.‬‬


‫‪52‬‬

‫نقدی بر نقدی‪" -‬عقلِ مُدِرن" و فردِ آدمی‬

‫در جوامعِ نامبُردارشده به"سوسياليسمِواقعاً موجود"نيز مانندِجوامعِ"كاپيتاليسمِواقعاًموجود»‪ ،‬تالش شد‬ ‫تا همهی فردهایِآدمیِ موجود در اينجوامع را"انسانِطرازِ نوين"بنامند‪ .‬كوشيدهشد تا همهی ديگرانواعِ‬ ‫موجودِ فرد را انکار كرده و فقط نوعِ"طرازِ نوينِ"فرد را واقعی بينگارند‪ .‬امّا اين انسانِ طرازِ نوين‪:‬‬ ‫نخست آنكه "انسانِ طرازِ نوين"‪ ،‬بهرَغمِ همهی ادّعاهای حکومتها و احزابِ سياسیِ اين جوامع‪ ،‬فقط‬ ‫شمارِكوچکی از فردهایموجود در اينجوامع را در بر میگرفت‪ .‬يعنی در اينجوامع هم انواعِ فردها‬ ‫وجود داشتهاند(و دارند) و بيشترينه را هم همين نوعها میساختند‪.‬‬ ‫و دوم اينكه‪ ،‬در اين جوامع‪ ،‬همين شمارِ اندكِ انسانِ طرازِ نوين هم دو نوع بود‪ :‬يکی‪ ،‬آن نوعِ انسانِ‬ ‫نوين كه پيدايی آن را شرايطِ انقالب و نيازِ جامعه به نوعی تازه از فرد نويدِ میداد‪ ،‬و يکی نيز‪ ،‬آن نوعِ‬ ‫انسانِ نوين‪ ،‬كه حکومتهایِ اين جوامع كمر به پيدايیِ آن بسته و سپس بهزودی و بهنحوی تبليغی‬ ‫آن را متحقق شده اعالم كردند‪ .‬نخستين نوع‪ ،‬ميتوانست چيزِ نوينی داشته باشد‪ ،‬زيرا كه خواستارِ‬ ‫تالشِ مستقلّانه‪ ،‬داوطلبانه‪ ،‬جمعی‪ ،‬و هميشهگی برایِ انجامِ تغييرهایِ بنيادی در ساختارهایِ كهنه و‬ ‫در راهِ پديدآوردنِ آن چنان شرايطِ اجتماعی بودند كه در آن‪ ،‬يکجامعهینوين بتواند ريشه بدوانَد‪،‬‬ ‫نوين نهتنها به لحاظِ نبودِ امکانِ استثمارِ انسان از انسان در آن‪ ،‬بلكه نيز نوين بهلحاظِ نوعِ نگاه به‬ ‫انسان و هستی و جهان‪ .‬اين نوعِ "انسانِ طرازِ نوين" هميشه در اقلّيت برجا ماند‪ ،‬دچارِ دشواریهایِ‬ ‫بسيار شده‪ ،‬و از سویِ حکومت و نيز از سویِ نوعِ دومِ انسانِ طرازِ نوين زيرِ فشار بود؛ و نوعِ دوم‪ ،‬هيچ‬ ‫چيزِ نُوينی نداشت‪ -‬و همچون بخشی از "نوعِ مُدِرنِ"فرد‪" ،‬انسانِ طرازِ مُدِرنِ"جوامعِ كاپيتاليسمِ واقعاً‬ ‫موجود‪ -‬به خدمتگزارِ قدرتِ سياسی و حکومت بَدَل شد‪.‬‬ ‫واقعيت آن است كه فرد‪ ،‬چه در پهنهی انديشهی انديشهگران و چه در پهنهی زندهگیِ واقعیِ جوامعِ‬ ‫اروپايی‪ ،‬ازهمگسيخته و درهمريخته است‪ .‬به ليوانِ بلوری میمانَد كه بهسببی‪ ،‬رویِ حسّاسترين نقطه‬ ‫ی وجودِ خود‪ ،‬رویِ كانونِ فروپاشیِ خود‪ ،‬بهروی زمينِ سختی افتاده و به بیشمارتکّه بخش شدهباشد‪.‬‬ ‫برخی از مخالفانِ سرسختِ شکلِ پيشينِ اين ليوان‪ ،‬اين تکّهتکّهشدن را‪ ،‬با تعبيرهای ويژهی خود‪،‬‬ ‫ستايش میكنند‪ .‬اينان موجوديتِ خوردشدهی ليوان را"شکلِ"بهتر و معقولترِ ليوان میدانند‪ .‬اينان در‬ ‫كارِ"ستايشِ" اين تکّهها (يا بهگفتهی خودشان ‪ :‬شکلِ تازهی ليوان)‪ ،‬درست شباهت دارند به برخی از‬ ‫آن موافقانِ سرسختِ شکلِپيشينِ ليوان‪ ،‬كه چه در گذشته و چهاكنون‪ ،‬شکلِپيشينِ ليوانرا "ستايش"‬ ‫میكردند و میكنند‪ .‬يعنی هر دو‪ ،‬بيشتر ستايشگرند تا هواخواهِخردمندِ فرد‪ .‬يعنی هر دو‪ ،‬فرد را به‬ ‫چيزیمقدّس تبديل میكنند و سپس در برابرِ آن زانو میزنند‪ .‬برخیها هم هستند كه نه به شکلِ‬ ‫پيشينِ ليوان دل بستهاند و نهبهشکلِكنونیِآن‪ .‬ولی همچون آن دو گروه‪ ،‬جزوِ ستايش‪/‬گرانِ"فرد"‬ ‫هستند؛ امّا ستايشگرانِ"عملِ"خوردشدنِ ليوان‪.‬‬ ‫بهدور از غوغايی كه اين گروهها بهراه انداختهاند‪ ،‬اين پرسش همچنان برجا است‪ :‬بهراستی آنچه كه‬ ‫شکسته و چندينصد تکّه شدهاست‪ ،‬آن"بودهگی" و موجوديتِ ليوان بوده؟ يا اينكه نه‪ ،‬ليوان نشکسته‬


‫‪57‬‬

‫نقدی بر نقدی‪" -‬عقلِ مُدِرن" و فردِ آدمی‬

‫‪ ،‬بلكه‪ ،‬آنچه كه شکسته شده‪ ،‬يکْپارچهگیِ صفِ ستايشگران بوده و نه ستايششونده؟ و يا اين كه‬ ‫نه‪ ،‬هم ليوان شکسته و هم صفِ ستايشگران ليوان؟‬ ‫پاسخِ درست بهاينپرسش‪ ،‬هر چه كه باشد‪ ،‬يک چيز بهنظرِ من روشن است كه كامالً نشکسته است‪ :‬و‬ ‫آن‪ ،‬خودِ آن"ستايشِ" از فرد است‪.‬‬ ‫()‬ ‫چنين مینمايد كه بخشِ بزرگی از ما ايرانیها‪ ،‬بهعبارتی همهگانیتر‪ ،‬نسلهايی از روشنفکرانِ ايرانی‪،‬‬ ‫در‪453‬سالِ گذشته بهاينسو‪ ،‬كه هوادارِ دگرگونیهای پيشرو در هستیِ جامعهی ايران بوده و هستند‪،‬‬ ‫در جدالِ فکریِ اروپای دورهی"رُنسانس"‪ ،‬جدالی كه مهمتر و روشنتر از همه‪ ،‬در ميانِ هواخواهان و‬ ‫مخالفانِ دورهای كه به"سدههای ميانه"(قرونِ وسطی)نامآور شد درگرفته بود‪ ،‬تقريباً دربست در زيرِ‬ ‫تأثيرِ سرراست و يکجانبهی جبههی مخالفان و بهطورِ ويژه مُدِرنيته و مُدِرنيتهچیهای گوناگونِ اروپا‬ ‫بوده و هستند‪ .‬داوریِ اينروشنفکرانِايرانی در بارهی اينجدال و موضوعاتِ آن‪ ،‬اگرچه نه مطلقاً ولی‬ ‫بيشتر نه يک داوریِ مستقل و انتقادی‪ ،‬بلكه يک داوریِ جانبدارانه بوده و هست‪ .‬داوریِ آنها در‬ ‫بارهی اين جدال تقريباً دربست همان داوریِ جبههی مُدِرنيتهی اروپايی است‪ .‬يعنی داوریِ آنها در‬ ‫اينباره در حقيقت نسخهبرداری از داوریِ هواخواهانِ گوناگونِ مُدِرنيته بهويژه آن مُدِرنيتهی رسمی‬ ‫است‪.‬‬ ‫افزون براين‪ ،‬اينبخشِ روشنفکرانِ ايرانی‪ ،‬بومیبودن و ويژهبودنِ اين جدالِ فکریرا نمیپذيرند ‪-‬يا‬ ‫چندان بهآن كاری ندارند‪ -‬و از همينرو‪ ،‬در مبارزه و در كوششهایشان در راهِ نوسازیِ جامعهی ايران‬ ‫از بهكارگيریِ نهتنها "رَوِش"هایمُدِرنيته ابايی ندارند بلكه حتّی موضوعات و درونمايههای"نو" و‬ ‫"كهنه" در جدالِ فکریِ ميانِ نوگرايان و كهنهگرايانِ دورهی"رُنسانسِ" اروپا را نيز در جامعهی ايران‬ ‫واقعی میپنداشتهاند و میپندارند‪ .‬از همينرو‪ ،‬حق با آنگروه از روشنفکرانِايرانی است كه معتقدند‬ ‫داوریِ اينگونهروشنفکران دربارهی"رُنسانس"و دربارهی تاريخِ فکریِاروپا‪ ،‬چندان پايهیمحکمی ندارد‪.‬‬ ‫و حقيقت اين است‪ ،‬كه هنگامی كه آدمی مانندِ من به ارزيابیِ آگاهیها و نوعِ داوریهای خودم و هم‪/‬‬ ‫نسلهای خودم دربارهی آن جدالِ اروپايی میانديشم میبينم كه اين آگاهی و داوریِ من و همْدوره‬ ‫های من در بارهی اين جدال و تاريخِ آن‪ ،‬تا اندازهی بسياری در زيرِ تأثيرِ هميندسته از روشنفکرانِ‬ ‫ايرانیِ دنبالهرو و يا نا‪/‬منتقد بوده و هست‪ .‬در دورانِ نامبُرده به«دورانِ مشروطه» هم‪ ،‬مسئلهی فردِ‬ ‫آدمی از درونمايههای مهمِ درگيریِ ميانِ نوگرايان وكهنهگرايان بوده‪ ،‬و از هر دو سو‪ ،‬به بهرهبرداری‬ ‫های سياسی برسرِ قدرت آلوده شده است‪ .‬همچنين در ميانِ گَردوُخاكی كه هوادارانِ گوناگونِ"نو" و‬ ‫هوادارانِ گوناگونِ"كهنه" برانگيخته بودند‪ ،‬هم در"وضعيتِ واقعیِ فرد" و هم در"واقعيتِ وضعيتِ فردِ"‬ ‫آدمی در جامعهی آنروزِ ايران‪ ،‬آشکارا دستكاری شده است‪.‬‬


‫‪51‬‬

‫نقدی بر نقدی‪" -‬عقلِ مُدِرن" و "داستانِ دوربندیهای تاريخ"‬ ‫‪ -1‬عقلِ مُدِرن‪ ،‬و داستانِ « دورهبنديهاي تاریخ»‬

‫وجودِ "دوره" در جهان و جامعه‪ ،‬مانندِ وجودِ آب و سنگ‪ ...‬يکی از واقعيتها است‪ .‬هرچيزی واقعی‪،‬‬ ‫ناگزير از آناست كه در رَوَندِ هستیِ خود‪ ،‬از دورههای گوناگون بگذرد‪" .‬دوره"يکی از بخشهای جدا‪/‬‬ ‫نشدنیِ هستی و موجوديتِ هر چيز ‪ -‬مادّی و ذهنی‪ -‬است‪.‬‬ ‫امتيازِ شناختنِ اين پديده از سویِانسان ‪ ،‬امتيازِ ويژهی هيچكشور و يا بهاصطالح ملّتی نيست‪ .‬پيشينه‬ ‫ی شناسايیِ اينواقعيت در جهان و در جامعهیآدمی‪ ،‬از كُهَنتريندورهها و در نزدِ همهیانسانها ديده‬ ‫شده است‪.‬‬ ‫گونهی غريزیِ آگاهی بر واقعيتِ"دوره"‪ ،‬در نزدِ جانوران هم ديده میشود‪ .‬اگر چنين نمیبود‪ ،‬امروزه‬ ‫همهی جانوران‪ ،‬و نيز خودِ آدمی هم بهمثابهِ يک جانور‪ ،‬میبايد نابود میشدند‪ .‬آيا هماهنگكردنِ‬ ‫هموارهی خود با دگرگونیهای زيستْبومی‪ ،‬چه در ميانِ حيوانات و چه انسانها ‪ ،‬خود پِی آمدِ هرچند‬ ‫غريزیِ آگاهی براين واقعيت‪-‬دوره‪ -‬در ميانِ حيوان و انسان نيست؟‬ ‫برای آدمیهم‪ ،‬شناختِ اين دورهها و هماهنگشدن با آنها اهميتِ بزرگی برای ادامهی زندهگیاش‬ ‫داشته و دارد‪ .‬بازتابِ خودبهخودیِ اين"دوره"ها در انديشه و رفتارِ آدمی‪ ،‬هميشه سبب آن گرديده كه‬ ‫گاه يک جامعه‪ ،‬يکسره و يا آنجور كه در بيشترِ مواقع پيش آمده تنها بخشهايی از جامعه‪ ،‬رفتار و‬ ‫انديشهی خودرا تغيير میداده و يا میدهند‪ ،‬و همين دگرگونی های ناگزير‪ ،‬كه اغلب ناهماهنگ و‬ ‫ناموزون بوده و بر گروههای گوناگونِ جامعه تأثيرهای متفاوت وگاه نا‪/‬همْخوان دارد‪ ،‬موجبِ بسياری از‬ ‫درگيریها در درونِ جامعه میشده و میشود‪ .‬از اينرو‪ ،‬تالش برای شناختِ"دوره"های تازه‪ ،‬يکی از‬ ‫تالش ها و سرگرمیهای بسيار مهمِ فکری و انديشهيیِ آدمی بوده و هست‪.‬‬ ‫هر"دوره"نيز‪ ،‬مانندِ هر واقعيت ديگر‪ ،‬دارای گذشته‪ ،‬اكنون و آينده است‪ .‬آدمی نيز‪ ،‬ظاهراً از همان‬ ‫آغاز دريافته بود كه آيندهی خودِ او بهميزانِ بسيار زيادی بستهگی به آيندهی آن"دوره" ای دارد كه او‬ ‫درآن بهسر میبَرَد‪ ،‬و از همينرو شايد است‪ ،‬كه انسان تالش میكند تا دريابد كه هر دوره‪ ،‬چهگونه‬ ‫پيش خواهدرفت و چهگونه سِير خواهدداشت و بهكجا كشيده خواهد شد‪ .‬ولی دورهها دارای دو منشاء‬ ‫و سرچشمهاند‪ ،‬و همين‪ ،‬داستانِ دورهها را بسيار پيچيدهتر از آنچه كه هست میسازد‪ .‬اين دو منشاء‪،‬‬ ‫يکی‪ ،‬آدمی است و ديگری خودِ واقعيتِ پيرامونِ آدمی‪ .‬يکی ذهن است و ديگری عِين‪ .‬بايد تأكيد كنم‬ ‫كه منظورِ من در اينجا تنها و تنها صورتهای دو گانهی يک"دوره"ی يگانه نيست‪.‬‬ ‫منشاءِ واقعيت‪ ،‬بايد خودبهخود روشن باشد‪ .‬يعنی اين كه دورهها‪ ،‬خود‪ ،‬بخشی از هستیِ جهان اند‪ .‬هم‬ ‫نتيجهی هستیِ جهاناند و هم پيامدِ روابطِ ميانِ اجزایِ سازندهی آن‪ ،‬و هم ثمرهی دگرگونیهای اين‬ ‫روابطاند‪ .‬در يک سخن ‪ :‬دوره‪ ،‬خود‪ ،‬واقعيت است و در واقعيت‪ ،‬هستی دارد‪.‬‬ ‫منشاءِ دُوُمی‪ ،‬انديشهی و ذهنِ آدمی است‪ ،‬و مراد در اينجا اين دو دسته از دورهها هستند‪:‬‬ ‫يک دسته‪" ،‬بازتابِ"دورههای واقعی در انديشه هستند‪ .‬دورههايی كه بازتابيافتهی دورههایِ واقعاً‬ ‫موجود‪ ،‬در انديشهی آدمی هستند‪ .‬اين دورههای بازتابيافته‪ ،‬بههيچرو‪ ،‬هم‪/‬چنان كه دانسته است‪ ،‬با‬ ‫دورههایِ واقعی يکسان نيستند‪ .‬بازتابِ دورههای واقعی در ذهنِ آدمی با خودِ واقعيتِ دورهها كامالً‬


‫‪55‬‬

‫نقدی بر نقدی‪" -‬عقلِ مُدِرن" و "داستانِ دوربندیهای تاريخ"‬

‫همخوان و منطبق نيستند‪ .‬بازتابِ آنها در ذهن‪ ،‬مانندِ بازتاب يک شئی يا چيز در يک آيينه نيست‪.‬‬ ‫انديشه در هنگامِ بازتاباندنِ واقعيتِ بيرونی‪ ،‬به وضعيتِ اجتماعی‪ ،‬روانی‪ ،‬بدنی‪ ،‬داشتههای پيشينِ خود‬ ‫و‪ ...‬وابسته است‪ .‬و در همانهنگام بهوضعيت و ايستارِ كلّیِ خودِ واقعيت هم وابسته است‪ .‬حتّی‬ ‫آشکارترين و ديدنیترين و ملموسترين نمونههای اين دسته از دورهها‪ ،‬كه حيوانات و گياهان هم آنها‬ ‫را به شکلِ ويژهی خودِشان"دَر میيابند"‪ ،‬نيز نمیتوانند كامالً همانگونه كه هستند در ذهنِ آدمی‬ ‫بازتاب پيدا كنند‪ .‬زمانبندیهايی مانند سالوُماه از اين دستهاند‪ .‬همه میدانيم كه اين دورهها واقعیاند‬ ‫و در طبيعت وجوددارند‪ .‬امّا چهكسی میتواند بگويد كه حتّی هميندورهها هم‪ ،‬كه واقعیبودنِ آنها‬ ‫يکسره آشکار است‪ ،‬توانستند بازتابِ كاملِ خودرا در انديشهی آدمی بيابند؟ چهكسی میتواند بگويد‬ ‫كه نمیتوان مثالً سال را به بيش از چهار فصل بخش كرد؟‬ ‫دستهیديگر‪ :‬دورههايی هستند كه آدمی‪ ،‬گاهبهگاه‪ ،‬خود‪ ،‬دست بهساختنِ آنها میزند‪ .‬يعنی آدمی‬ ‫دورههايی را خود میسازد و به آنها جان و جنبش میبخشد و بهيک واقعيتِ اجتماعی تبديل میكند‬ ‫و يا بهتر گفتهشود بر واقعيتِ اجتماعی تحميل میكند؛ بدونِ اين كه اين دوره ها پيش تر در بيرون از‬ ‫انديشهی او دارای هستی و موجوديت بوده باشند‪.‬‬ ‫هم بازتابِ"دوره" در ذهنِ آدمی‪ ،‬و هم‪ -‬و من بهويژه بر اين تأكيد میكنم‪ -‬آن دورههايی كه به دستِ‬ ‫آدمی ساخته میشوند‪ ،‬وضعيتِ بسيارپيچيدهایرا در صحنهی پيکارهای فکریِانسانها به بار میآورند‪.‬‬ ‫()‬ ‫صحنهی انديشهورزیِعقلِمُدِرن در اروپا‪ ،‬از ديدِ ميزانِ بهكارگيریِ روشِ دورهبندی‪ ،‬يکی از صحنههای‬ ‫مشخّصِ فکریِ جهان است‪ .‬كمتر متفکرِ اروپايی است كه بهنوعی دست به دوره‪/‬بندیِ گذشته يا اكنون‬ ‫و يا آيندهی جامعهی خودی يا جامعههای ديگر نزده باشد‪ .‬در اينكتاب هم بسياری از انديشهمندان‬ ‫بهاين كاردست زدهاند‪.‬‬ ‫«فلسفهیمُدِرن نسبت به دين‪ ،‬سه دوران را پشتِ سرگذاشته است‪ .‬نخستين مرحله از دِكارت شروع شد‪...‬مرحلهی ساختنِ‬ ‫نظامهایفلسفی‪...‬دُوُمينمرحله‪...‬شالودهشکنی است و[نمادِ آن] نيچه و هایدگِر‪...‬سِوُمين مرحله‪[...‬دانستنِ]اينكه چهگونه‬ ‫تفکری كه‪...‬الئيک شده‪ ،‬میتواند‪...‬كانونهای معنايی را بيابد‬

‫» لُوك فِري‪ -‬ص‪49‬‬

‫«رُویدادها جهتيابیهای گذشتهی خودرا از دست دادهاند‪»...‬بودریار‪ -‬ص؟‬ ‫«عصرِسيّارهای[كنونی] درخصوصِ تمامِمسائلِبزرگِزندهگی و مرگ‪ ،‬سِرِشتیمشترك را پديد‬

‫آورده است‪ ».‬ادگار مورن ‪ -‬ص‪59‬‬

‫و ازاين نمونهها باز هم میتوان آورد‪ .‬مُرادِ من در اينجا بحث برسرِ درستی يا نادرستیِ اين داوریها‬ ‫نيست‪ .‬بلكه میخواهم تنها تأكيدكنم كه اعتبار و ميزانِ درستیِ اين دورهبندیها كامالً نسبی است‪.‬‬ ‫نزديک به همهی اينگونه دورهبندیها‪ ،‬وابستهگیِ فراوانی‪-‬شايدكلمهی فراوان هنوز رسانندهی رسايی‬ ‫نباشد‪ -‬بهآن جایگاههای اجتماعی و فکریِ آن انسانی دارد كه آنها را به انديشه در میآورد‪.‬‬ ‫افزونبر اين‪" ،‬دورهسازی"‪ ،‬يکی از ابزارهای بسيار رايج است در درگيریهایِاجتماعی‪ .‬بهويژه زمانی كه‬ ‫اين درگيریها به درگيریهای سياسی كشيده میشوند‪ .‬میتوان گفت كه تقريباً هيچ گروهِ سياسیای‬ ‫نيست كه دارای"دورههای شخصیِ"خود نباشد‪ .‬يعنی دورههايی كه بهزعمِ آنها در جهان و جامعه طِی‬ ‫شدهاند و نيز بايد طِی شوند‪ ...‬باورِ سادهلوحانه و خام و آميخته با تعصّبِ هوادارانِ گوناگونِ اين‬


‫‪56‬‬

‫نقدی بر نقدی‪" -‬عقلِ مُدِرن" و "داستانِ دوربندیهای تاريخ"‬

‫جريانهای سياسی و اجتماعی بهاين"دورههای شخصی"‪ ،‬تاكنون چه فراوان پيش آمده است كه‪ ،‬به‬ ‫پيشآمدهای بسيار ناگوار انجاميده است و همچنان میانجامد‪ .‬غالبِ اين"دوره"های سياسی‪ ،‬ساخته و‬ ‫پرداختهی ذهنِ آدمی هستند برای بهرهبرداریهای سياسی‪.‬‬ ‫بهرهگيریهای سياسی از برخی دورهبندیهای فلسفی‪ -‬و نيز مذهبی‪ -‬البتّه در همهی جهان نمونه‬ ‫دارد و قطعاً ويژهی اروپا نيست‪ .‬ولی بايد بهروشنی گفت كه اين نوع بهرهگيریها در اروپا ‪ ،‬در جهان‬ ‫بیمانند است‪ .‬و در اروپا نيز‪ ،‬با آغازِ دورانِ نامبُردارشده به"رنسانس"و بهويژه با آغاز ِفعّالشدنِ‬ ‫عملیِ"مُدِرنيته"‪ ،‬بهربرداریهای سياسی از واقعيتِ"دوره" در زندهگیِ اجتماعی و هستیِ جهان‪ ،‬به‬ ‫كاری روزمره تبديل شد‪ .‬هِگِل بهمثابهِ يکی از بزرگترين چشمهی فلسفیِ مُدِرنيته‪ ،‬مفهومِ تکاملِ روح‬ ‫در تاريخ را با زندهگی و كارهای ناپلـئون گِرِه زد‪ ،‬و‪-‬شايد‪ -‬بهسهمِ خود‪ ،‬سنگبنای بهرهبرداریهای‬ ‫سياسی را از واقعيتِ"دوره"ها از سوی هواداران مُدِرنيته‪ ،‬نهاد‪.‬‬ ‫نهتنها در موردِ هوادارانِ بعدیِ مُدِرنيته‪ ،‬بلكه حتّی در موردِ خودِ هِگِل نيز بهسختی میتوان داوری‬ ‫كرد كه آيا بهراستی‪ ،‬خواستهها و گرايشها و چشمداشتهای سياسیِ اين انديشهورزان است كه آنها‬ ‫را بهسوی كشف يا ارائهی دورههای گوناگون در هستی و جهان و جامعه میكشاند‪ ،‬يا نه برعکس‪.‬‬ ‫از سوی ما انسانها‪ ،‬انبوهی از"دوره"ها بر جامعهی بشری تحميل و بار شده است و میشود كه‬ ‫بهراستی هيچ ريشهای در واقعيت نداشته و ندارند؛ يا به گفتهی ديگر‪ ،‬پيامدِ سيرِ طبيعیِ جامعه نبوده‬ ‫و نيستند؛ بلكه از سوی نيروهای برتر و قویترِ جامعه‪ ،‬برای اهدافِ معيّنِ سياسی و اجتماعی‪ ،‬ساخته‬ ‫و پرداخته شدهاند و با فشار و زٌور به جامعه و به سِير و جلورفتِ آن تحميل گشتهاند‪ .‬با سٌستیگرفتنِ‬ ‫اين نيروها‪ ،‬گروههای تازهی نيرومند آغاز میكنند به بهاصطالح"تحققِ"‪-‬در حقيقت تحميلِ‪ -‬دورههای‬ ‫"شخصیِ"خودْساخته بر جامعه‪.‬‬ ‫بهرهگيری از بٌرههی زمانیای كه ما معموالً از آن با كلمهی"گذشته" نام میبريم‪ ،‬يکی از كُهَن‪ /‬ترين‬ ‫بهرهگيریهای آدمی برای اثباتِ درستیِ انديشه و رفتارِ روز او است‪ .‬و در اين ميان‪ ،‬دورهبندیِ اين‬ ‫"گذشته" نيز يکی از كُهَنترين گونهی اين بهرهبرداری است‪.‬‬ ‫واقعيت هم اين است كه هر"گذشته"ای را میتوان به دورهها و بُرههها و مقطعهای گوناگون بخش‬ ‫كرد‪ .‬واقعاً چنين مینمايد كه در"گذشته"ی آدمی و جامعه و جهان‪ ،‬انبوهی از اين دوره ها و بٌرههها‬ ‫وجود دارد‪ .‬بهگفتهی ديگر‪" ،‬گذشته" بهيکمعنا‪ ،‬جز انبوهی از دوره و بٌرهههايی كه سپری گشتهاند‬ ‫نيست‪ .‬دشواریِ بزرگ از اينجا آغاز میشود كه بخواهيم بدانيم اين دورهها و بٌرههها تا چهميزان و به‬ ‫چهاندازه‪ ،‬درست يا نادرست‪ ،‬در انديشهی آدمی بازتاب می يابند‪ .‬دشواریِ بزرگ از اينجا آغاز میشود‬ ‫كه بخواهيم بپرسيم‪ :‬چهگونه میتوان درستی يا نادرستیِ شناختِ آدمیرا از "دورهایمشخّص" محک‬ ‫زد؟ چهگونه میتوان دورههای"ذهنْساخته"را از دورههای واقعی بازشناخت؟ دشواری از اينجا آغاز‬ ‫میشود كه بخواهيم بدانيم كسیكه "گذشته"يا"حالِ"معيّنی را دارد دورهبندی میكند آيا بهراستی‬ ‫دارد اينگذشتهرا"میشناسد" يا درآن "دستْكاری" میكند؟‬


‫نقدی بر نقدی‪ -‬چند طرح با سياهقلم از چند چهرهی"عقلِ مُدِرن"‬

‫‪53‬‬

‫‪ -2‬چند طرح با سياهْ قلم از چند چهرهي عقل مُدِرن‬ ‫ آيزا برلين‬‫ كورنِليوس كاستورياديس‬‫ مارك فرُو‬‫ آنتوانت فوك‬‫ يورگن هابِرماس‬‫()()()‬ ‫آیزا برلين‬ ‫« ماهِ مارس‪4943‬بود‪ .‬قبل از انقالب كمونيستی‪ .‬و من داشتم در چشماندازِ نوسكي در پِطِرزبورگ با والدينام گردش‬ ‫میكردم‪ .‬ناگهان چشمام به يک گروهِ‪ 73-23‬نفری افتاد كه داشتند چيزی را در دهان مردی كه رنگاش كبود شده بود‪...‬‬ ‫فرو میكردند‪. ..‬از لَلهام پرسيدم‪ ...‬جواب داد اورا میبرند بکُشند‪ .‬بیمحاكمه وسطِ جمعيت اعدام كنند‪ .‬مسلّماً يکی از آن‬ ‫پليسهايی بود كه رویِ بام مستقر شدهبودند تا بهروی انبوهِ تظاهركنندهگانِ انقالبی تيراندازی كنند‪ .‬اين صحنهی كشاندنِ‬ ‫يک مرد بهسوی محلِ اعدام را من هرگز نتوانستهام فراموش كنم‪ .‬از آنهنگام نمیتوانم مشاهدهی هيچگونه خشونتِ‬ ‫جسمانی را تاب بياورم ‪ » ...‬ص‪ -482‬آیزا برلين‬

‫اين انديشمند هنوز هم هيچ اندوهگين يا شرمگين نيست كه چهگونه‪ ،‬در زمانیكه همنوعاناش‪ -‬مسلّماً‬ ‫تنها نه با«انگولکِسياست»‪ ،‬بلكه پيش ازآن‪ ،‬از ستمِآشکاری كه بر آنها میرفت‪ -‬دست به «راه‪/‬‬ ‫پيمايیهایمبارزهای»میزدند‪ ،‬ايشان با«والدين»در«چشماندازهاینوسکیِ پطرزبورگ»گردش میكردند‪.‬‬ ‫ايشان هيچ اندوهگين نيستند كه‪ :‬اگر در آنسالها‪ -‬بهسبب اينكه بايد نوجوانی‪9-43‬ساله بودند‪ -‬نمی‬ ‫توانستند بدانند‪ ،‬امروز مسلّماً میتوانند بدانند كه در ميانِ آنانبوهِ«تظاهركنندهگانِانقالبی»‪ ،‬بودهاند بی‬ ‫شماری از نوجوانانِ همسِنوُسالِ او كه با تيراندازیِ«پليسهايیكه رویِ بامها مستقرشدهبودند تا بهرویِ‬ ‫انبوه تظاهركنندهگان تيراندازی كنند»كُشته شدند‪ ،‬و البتّه بدونِ‪-‬بهگفتهی لَلهیايشان‪ «-‬محاكمه»‪.‬‬ ‫ولی ايشان هنوزكههنوز است تنهاوتنها از ديدنِ آنگوشهای از اينصحنه اندوهگيناند كه درآن‪« ،‬مردی‬ ‫را بهسوی اعدام میبردند»‪ .‬البتّه كه برای هر انسانِ واقعی‪ ،‬ديدنِ اينگوشه از اينصحنه هم مسلماً‬ ‫اندوهگينكننده است و بايد هم باشد‪ .‬امّا آنگوشهی ديگرِ اينصحنهرا چرا نبايد ديد و اندوهگين نشد؟‬ ‫اگر آنگونه"نيمه انسان"بودن‪ ،‬برای ايشان در آن زمان چندان شرمآور نبوده باشد‪ ،‬زيرا كه هنوز يک‬ ‫نوجوان‪9-43‬ساله بودند و مسلّماً در زيرِ تأثير و فشارِ پدروُمادرِ ثروتمندشان و در زيرِ تأثيرِ پرورشِ آن‬ ‫ها نيز بودند‪ ،‬امروز امّا كه به مرزِ‪93‬سالهگی رسيده است اينگونه«نيمه آدمیبودن» بايد مسلّماً شرمآور‬ ‫باشد‪ .‬امّا متأسّفانه میبينيم كه اينجور نيست و آن نوجوانِ ‪9‬ساله‪ ،‬حتّی امروز در‪93‬سالهگی هم به‬ ‫پرورشِ والدينِ خود وفادار ماندهاست و بر پايهی هماناحساساتی كه در نتيجهی جوابِ نيمهحقيقیِ‬ ‫«لَله»یشان در او ايجاد شده‪ ،‬دارد تاريخ می نويسد و تفکر میكند‪.‬‬ ‫امّا آنچه كه اين انديشمند مدّعی است"ديده" است‪ ،‬شايد بهراستی"ديده"ی او نبوده و در حقيقت‬ ‫چيزی است كه "لَله"اش ديده و به او منتقل كرده‪ ،‬و يا شايد هم"ديده"ی والدينِ او بوده كه در آن‬ ‫زمانِ روسيه ‪-‬يعنی در زمانِ بهگفتهی او« انقالب كمونيستی»‪ ،‬كه در هرحال اعتراضی بر ضدِّ ستم ِ‬ ‫ثروت مندان بوده‪« -‬صاحبِ جنگلهايی در روسيه»بودهاند؛ و از اينرو كه خود يکی از طرفهای درگير‬


‫‪58‬‬

‫نقدی بر نقدی‪ -‬چند طرح با سياهقلم از چند چهرهی"عقلِ مُدِرن"‬

‫در اين جنبشها و بحرانِ جامعه بودهاند نمیتوانستهاند و نمیخواستهاند همهی حقيقت را برای فرزندِ‬ ‫‪43-9‬سالهی خود بيان كنند‪ .‬و تنها نيمی از اين حقيقت را برای او بازگويی كردهاند‪ .‬و يا شايد هم‬ ‫هيچ كدام از اينها نبوده‪ ،‬بلكه بهراستی اين"ديده"‪ ،‬ديدهی خودِ آقای آیزا برلين بوده با ايناشاره كه‬ ‫ايشان در همان سنينِ‪43-9‬سالهگی از والدين و لَلهیشان آموخته بودند كه حقايق را نيمه و ناتمام‬ ‫ببينند‪ ،‬بهگفتهی ديگر‪ ،‬آنبخشهايی از حقيقت را ببينند كه با تربيتِ خانهوادهگی و با سفارشِ هستیِ‬ ‫اجتماعیِ ايشان همخوان و همسو باشد‪ .‬يعنی ياد گرفته بودند كه در زمانِ«انقالبِكمونيستی» در‬ ‫كشورشان‪ ،‬چشم بر رفتارِ نامَردُمیِ آن مَردُمی كه«مسلّماً» از آن«پليسهايی بودند كه روی بامها‬ ‫مستقر میشدند تا بهروی انبوهِ تظاهركنندهگانِ انقالبی تيراندازی كنند» ببندند‪ ،‬ولی در همانحال‬ ‫چشمها را بر رفتارِ زشتِ«‪ 73-23‬نفری كه چيزی در دهانِمردی فرو میكنند»‪ ،‬كامالً چارطاق باز‬ ‫بگذارند‪ ،‬و بسيار اصرار داشتهباشند‪ ،‬و بهاين هم بسنده نکرده و برای اين كه شنوندهیشان را بهخوبی‬ ‫متاْثّر سازند حتماً بگويند كه «صورتِ آن مرد كبود شده بود‪.» ...‬‬ ‫اين انديشمند ادّعا میكند‪ ،‬كه پس از ديدنِ اينصحنه‪ ،‬كه درآن «‪ 73-23‬نفر‪ ،‬مردی كه صورتش‬ ‫كبودشدهبود را به سوی اعدام میبردند»‪ ،‬ديگر «نمیتواند هيچگونه خشونتِ جسمی را تاب بياورد»‪.‬‬ ‫البتّه كه اينادّعا‪ ،‬بسيارتيره و تار است‪ .‬و بيشتر بهيک آرايش و بَزَك همانند است تا يک آراستهگیِ‬ ‫مَنِش‪ .‬زيرا كه خود او میگويد‪:‬‬ ‫« سدهی بيستم بدترين قرنی است كه اروپا به خود ديده است‪ .‬سدهای كه كشتار در آن از همهی دورههای ديگرِ تاريخِ اين‬ ‫قاره بيشتر بوده است‪ »...‬جملهی آغازیِ گفتگو با آ‪ .‬برلين ‪ -‬ص‪484‬‬

‫اين ادعای او تيرهوُتار است‪ ،‬زيرا‪ ،‬پرسش اين است كه پس چهگونه او‪ ،‬كه در آغازِ اينچنينسدهای زاده‬ ‫شده است‪ ،‬نزديک به‪93‬سال‪ ،‬آنهمه«خشونتِ جسمی»را كه دستِكم همان حکومتهای موردِ هوا‪/‬‬ ‫خواهیِ ايشان در غرب موجبِ آنها بودهاند «تاب» آورده است؟‬ ‫كورنِليوس كاستوریادیس‬ ‫«دموكراسیِ واقعی‪ -‬و نه دموكراسیِ صرفاً آيينی‪ [-‬آيا مُرادِ او از "دموكراسیِ آيينی" همين دموكراسیِ واقعاً موجود‬ ‫نيست؟] جامعهای است كه در بارهی خود به تفکّر میپردازد‪ .‬خودرا بهدستِ خود ايجاد میكند‪ .‬پيوسته نهادها و معانی را‬ ‫موردِ سئوال قرار میدهد‪ .‬و با موضوع با تجربهی فناپذيریِ بالقوّهی تمامِ معانیِ ايجادشده بهسر می برد‪ »...‬ص‪462‬‬ ‫«جامعهی مستقل‪ ،‬جامعهی حقيقتاً دموكراتيک‪ ،‬جامعهای است كه تمامِ معانیِ پيشداده را موردِ سئوال قرار میدهد‪ ،‬و‬ ‫درآن‪«...‬خَلقِ معانی و داللت های تازه» آزاد شدهاست‪ .‬و درآن‪...‬هر فرد آزاد است تا معنايیرا كه میخواهد و میتواند) برایِ‬ ‫زندهگیاش خلق كند‪ ».‬ص‪459‬‬ ‫«بهيکمعنا میتوانگفت كه جامعهیدموكراتيک‪ ،‬نهاد و مؤسسهایاست عظيم برایِآموزش و خودآموزیِ دائمیِ شهروندان‪».‬‬ ‫ص‪434‬‬ ‫«جامعهی دموكراتيک‪ ،‬دقيقاً خالفِ آن چيزی است كه‪ ...‬ديده میشود‪».‬‬

‫اين متفکّرِ مُدِرن هم‪ ،‬مانندِ بسياریديگر‪ ،‬دموكراسی را برایخويش به حصاری تبديل كردهاست‪ .‬او هم‬ ‫در درونِ اين دموكراسی خودرا محصوركردهاست‪ .‬گفتارِ او هم‪ ،‬دربارهی دموكراسی بسيار شباهت دارد‬ ‫بهگفتارِ يک مسلمانِ واقعی يا يک مسيحیِ واقعی و‪ ...‬در بارهی بهشت‪ .‬هر چيزی را ندارد و نمیبيند‬


‫‪59‬‬

‫نقدی بر نقدی‪ -‬چند طرح با سياهقلم از چند چهرهی"عقلِ مُدِرن"‬

‫ولی آرزويش را میكند حواله میدهد به بهشت‪ .‬اين هم نوعی بهشتگرايی است‪ ،‬يک بهشتگرايیِ‬ ‫مُدِرن‪ .‬يک دينِ تازه‪ .‬دينِ دموكراسی‪.‬‬ ‫آقای كاستورياديس‪ ،‬در بارهی دموكراسی‪ ،‬تنها سفارش میكند كه بکوشيم هميشه بهايندموكراسی‬ ‫«معنایِ تازه»ای ببخشيم‪ .‬چنينسفارشی و ديدگاهی در بارهی دموكراسی در برخیديگر از اينانديشه‪/‬‬ ‫مندان هم ديده میشود‪.‬‬ ‫اگر قرار باشد كه ما همواره اين«دموكراسی»را در دست بگيريم و بهآن در هر دورهای معناهايی بدهيم‬ ‫حتّی اگركه اين معناها گاهی بههيچرو با هم همخوانی نداشته باشند‪ -‬در اينصورت‪ ،‬معنای اين‬‫«سفارش» اين است كه همهی انسانها در سراسرِ جهان میتوانند هرگونه نامگزاریِ ديگری را كه برای‬ ‫جامعهی آزاد دارند كنار بگذارند و بهنام"دموكراسی"چنگ بزنند‪ .‬فقط كافی است كه به اين دموكراسی‬ ‫«معناهای تازه» بدهند‪.‬‬ ‫گويی اين روشنفکران دارند همچون باورمندانِ به خدا‪ ،‬در بارهی خدا حرف میزنند‪ .‬يک خدا هست وُ‬ ‫نيست جز او‪.‬‬ ‫درجايی از كتاب‪ ،‬پرسشگر از او میپرسد‪[ :‬آيا]بحرانِ خليجِفارس نشاندهندهی شکستِ اينادّعا نيست‬ ‫كه‪ :‬ارزشهای غربی اهميت و بُردِ جهانی دارند؟‬ ‫و كورنليوس‪ ،‬كه هوادار بُردِ جهانیِارزشهایِغربی است‪ ،‬پاسخی میدهد كه همهاش انتقاد و خُرده‪/‬‬ ‫گيری از خليجِ فارسیهاست‪:‬‬ ‫«بحرانِ خليجِ فارس‪ ،‬ابزاری بسيار نيرومند برای آشکارساختنِ عواملی بود كه يا از قبل میشناختيمِشان‪ ،‬يا آن كه میبايد‬ ‫بشناسيمِشان‪ .‬توانستيم ببينيم كه عَرَبها و بهطورِكلّی مسلمانان‪ ،‬يکپارچه با اين كانگستر و جلّادِ ملّتِ خويش‪ -‬يعنی‬ ‫صدامحسين‪ -‬احساسِ همبستهگی و يکدلی میكنند‪ .‬بهمحضِ اين كه صدام در برابرِ غرب قرار گرفت اينان آماده بودند بر‬ ‫ماهيتِ رژيم و تراژدیِ ملّتاش سرپوش بگذارند‪ ».‬ص‪57-‬‬

‫راست ايناست‪ ،‬كه به دليلِ وجودِ همينگونه روشنفکران با اين بالهتِ سياسیِشاناست كه در دورهی‬ ‫لشکركشیِ زورگويانهی آمريکا به خليجِ فارس و«مقابله» با صدام حسينِ زورگو‪ ،‬جز موردهايی‬ ‫بسياركم‪ ،‬هيچ صدای وَزين و دَرخُور و هوشمندانه و مسئوالنه از حلقومِ روشنفکرانِ غربی بهويژه‬ ‫آمريکايی بر ضدِّ اين جنگ‪ -‬كه يکی از نشانههای آشکارِ عقبماندهگیِ بارزِ فرهنگیِ جامعهی آمريکا‬ ‫بوده است‪-‬شنيدهنشد‪ .‬و بلكه برعکس‪ ،‬بسياری از اينروشنفکران همان گفتارهایسياسیِ سياست‪/‬‬ ‫مدارانِ خودرا تکرار كردند‪ .‬يعنی صدام را بهحق«كانگستر»خواندند ولی دربارهی جرج بوش يا خاموشی‬ ‫گرفتند و يا به هواخواهی پرداختند‪ .‬درست همچون مردمِ سادهی عراق‪ ،‬آنها هم زيرِ فشار و ترس و‬ ‫ابلهی‪ ،‬از كانگسترهای خود هواداری كردند‪.‬‬ ‫كورنليوس سپس اينجور بحثِ خودرا دنبال میكند‪:‬‬ ‫«سنّت و بنيادگرايیِ اسالمی از هميشه نيرومندتر است و به مناطقی گسترش میيابد كه تصّور میكرديم بهراهِ ديگری‬ ‫میروند يعنی شمالِ آفريقا‪ ،‬پاكستان‪ ،‬جنوبِ صحرا(؟)‪» ...‬ص‪ -451‬تأكيدها از من‬

‫اصطالحات و نامها همه هماناست كه در رسانههای همهگانیِ رسمیِ اروپا در جامعه پراكنده میشوند‪.‬‬ ‫بندِ پايانیِ اين گفتار البتّه پُرمعناتر است‪ .‬كورنليوس نمیگويد كه مُرادش از «راهِ ديگر» چيست‪ ،‬ولی از‬


‫‪63‬‬

‫نقدی بر نقدی‪ -‬چند طرح با سياهقلم از چند چهرهی"عقلِ مُدِرن"‬

‫سراسرِ گفتگوی او میشود بهآسانی فهميد كه همان راهِ اروپايی(غربی)‪ ،‬يا آنجوركه اغلب بيان میشود‬ ‫‪ :‬راهِ بهسوی غرب است‪ .‬او در اينجا اين برداشتِ خودرا آشکار نمیگويد ولی سالهای بسيار پيشِ از‬ ‫او‪ ،‬فيلسوفِ برجستهی آلمان ف‪ .‬هِگِل دستِ بر قضا در بارهی همينگوشه از جهان‪ ،‬كه كورنليوس بهآن‬ ‫اشاره میكند‪ ،‬چنين گفته است‪:‬‬ ‫«منطقهی شمالیِ آفريقا‪ ...‬سرزمينیاست كه سرنوشتاش طفيلِ سرنوشتِ رویدادهای عظيمی است كه در جاهای ديگر‬ ‫گذشته‪ ،‬بیآنكه چهرهی ويژهی خودرا داشتهباشد‪ .‬اين بخشِ آفريقا‪ ،‬مانندِ آسيای صغير‪ ،‬رو بهسویِ اروپا دارد‪ ،‬میتواند و‬ ‫بايد به اروپا بپيوندد چنان كه از چندی پيش‪ ،‬فرانسويان نيز در همينراه كوشيده و كامياب شدهاند‪ ».‬كتابِ«عقلِكُل در‬ ‫تاريخ» ف‪ .‬هِگِل‪ .‬برگردانِ ح‪ .‬عنايت ص‪ -273‬تاكيد از من‬

‫و البتّه همانجور كه ح‪ .‬عنايت‪ ،‬مترجم‪ ،‬در زيرنويسِ اينصفحه يادآوری میكند‪« :‬مقصودِ هِگِل‬ ‫سياستِ استعماریِ فرانسه در الجزاير برای يکیكردنِ آن سرزمين با كشورِ خويشاست‪».‬‬ ‫هِگِل در اين گفتارِ خود‪ ،‬آشکارا هوادار استعمار است‪ .‬كورنليوس چه؟‬ ‫كورنليوس در جای ديگری میگويد‪:‬‬ ‫«عامگرايی صرفاً آفريدهی غرب نيست‪ ...‬آيينِ بودا‪ ،‬مسيحيت‪ ،‬اسالم‪ ،‬عامگرا هستند‪ .‬چه دعوتِ آنها اصوالً خطاب به‬ ‫همهی انسانهاست‪ .‬هر كس بهگرويدن بهآنها حقّی يکسان دارد‪ ...‬الزمهی اين گرويدن وجودِ ايمانی مقدّم بر آن است‪ ...‬و‬ ‫نتيجهی آن‪ ،‬پيوستن به جهانی است متشکل از معانی( و نيز هنجارها‪ ،‬ارزشها)ی خاص و «محصور»‪ .‬اين محصوريت‪،‬‬ ‫مشخّصهی جوامعی است كه از حدِّ بااليی از عدم استقالل برخوردارند‪ .‬ويژهگیِ تاريخِ يونانی‪/‬غربی‪ ،‬شکستنِ اين حصار و‬ ‫طرحِ پرسش در بارهی معانی‪ ،‬نهادها‪ ،‬و نمايندهگیهايی است‪ ،‬كه جامعه برقرارشان كرده است كه خود محتوای كامالً‬ ‫متفاوتی بهآن میبخشد‪ ».‬ص‪455‬‬

‫من همهی اين گفتارِ دراز را آوردهام تا ديدگاهِ اين نويسنده بهتر دريافته شود‪ .‬هدفِ من از اين گفتارِ‬ ‫دراز ولی‪ ،‬همان بخشِپايانی آناست‪ .‬يعنی«حصارها»و«محصوريتها»‪ .‬برداشتِ كورنليوس از «حصار»‬ ‫و «محصوريت»‪ ،‬خود‪ ،‬محصور در حصار است‪ .‬چرا؟‬ ‫نخست از آنرو‪ ،‬كه او خودسَرانه بهساختنِ دو«جبهه»دست میزند‪ :‬يکی‪ ،‬جبههی يونانی‪/‬غربی و‬ ‫ديگری جبههی آيينِ بودا‪ ،‬مسيحيت‪ ،‬اسالم‪ .‬بهسخنِ ديگر‪ ،‬جبههی يونان‪/‬غرب و جبههی مذهب‪ .‬امّا‬ ‫برخالفِ باورِ او‪ ،‬آنچه كه روشن است ايناست كه در برابرِ مذاهب‪ ،‬نهتنها يکی بل كه بیشمار جبهه‬ ‫وجود داشته و دارد‪ .‬و از اينگذشته‪ ،‬هر جبههگيری در برابرِ مذهب حتماً بهمعنای بهتر از مذهببودنِ‬ ‫آن جبهه نيست‪ .‬يعنی به معنای«بیحصاربودن» نيست؛ بلكه درست بهدليلِ همين«در‪/‬برابر‪/‬بودن»‪،‬‬ ‫در جبههای جادارد؛ و درست بهدليلِ«در‪/‬جبههای‪/‬بودن» ‪ ،‬خود در حصار جا دارد‪ .‬چه‪ ،‬هر جبههای يک‬ ‫«حصار»است؛ و دارای انواع«محصوريت»هاست‪.‬‬ ‫و دُوُم از آنرو‪ ،‬كه او «حصار» را‪ ،‬آن وجود‪ ،‬آن پديده و آن واقعيتی در اينجهان بهشمار نمی آورد كه‬ ‫در همهجا و در درونِ همهچيز حضوردارد‪ .‬آيا بهراستی«بیحصاری»‪ ،‬خود‪ ،‬گونهای «حصار» نيست؟ آن‬ ‫آدمی و يا آن پديدهی فرهنگی و يا آن جماعتی از انسانها كه به «شکستنِ اينحصارها» خو گرفتهاند‬ ‫در حقيقت يکجور در حصارِ عادتوُخویِ حصارشکنِ خود محصورند‪.‬‬ ‫من خودم البتّه گمان نمیكنم كه مطلقكردنِ«محصوريت» در همهچيز و در همهی پهنههای هستی‪،‬‬ ‫كارِ درستی باشد‪ .‬جهانِ ما را‪ -‬به نظر میرسد‪ -‬نمیشود به داشتنِ مرام وآيين و سمت و سويی متّصف‬


‫‪64‬‬

‫نقدی بر نقدی‪ -‬چند طرح با سياهقلم از چند چهرهی"عقلِ مُدِرن"‬

‫كرد‪ .‬در چنينجهانی نمیتوان چيزی را مطلقاً مطلق كرد! هم میتواند مطلق باشد و هم نمیتواند‪.‬‬ ‫چيزی ميانِ هرجوُمرج و آيينمندی است بهاضافهی"يک چيزِديگر"‪" .‬چيزِديگر"ی‪ ،‬كه موجب میشود‬ ‫تا رَوَندِ رویدادها به"چيزِ ديگری" بَدَل شود‪.‬‬ ‫و سِوُم ازآنرو‪ ،‬كه او بهراستی باور دارد كه حصارشکنی هميشه خوب است؛ و همين باور‪ ،‬خود‪ ،‬يک‬ ‫حصار است ‪.‬يک حصارِ كهنسال و استوار‪ .‬او در اينحصار‪ ،‬در اينباور‪ ،‬زندانی است‪ .‬محصور است‪.‬‬ ‫اين حصارشکنی‪ ،‬البتّه يکی از ويژه‪/‬ادّعاها و شعارهای بسياری از هوادارانِ مُدِرنيته بوده و هست‪ .‬همهی‬ ‫گونههای مُدِرنيته در حصارِ اين ويژهگی گرفتارند‪ .‬آنها بهراستی هم برخی از حصارها را شکستهاند و‬ ‫هنوز هم میشکنند‪ .‬امّا پرسش درست در همينجاست‪ :‬حصارشکنی‪" ،‬هر"حصاری‪- ،‬اگركه تازه هرگز‬ ‫ممکن و شدنی باشد‪ ،-‬چه سودی برای آدمی دارد؟ آيا هر حصارشکنیای درست است؟‬ ‫در مُدِرنيته و در جهانِ مُدِرنيتهی اروپا‪/‬غرب‪ ،‬همزمان با هر‪/‬چه‪/‬بيشتر‪/‬نيرومندترشدنِ سرمايهداری و‬ ‫سرمايهداران‪ ،‬كه نيرویِ اصلیِ اجتماعی و نيز فرهنگیِ مُدِرنيته بوده و هستند‪ ،‬بسياری از حصارها‬ ‫شکسته شده و میشوند؛ پردهها دريده شده و میشوند‪ .‬امروزه مثالً در كشورِ آلمان دستگاهِ عظيمِ‬ ‫آگهیهای بازرگانی‪ ،‬به خصوصیترين و به ژرفترين گوشههای انديشه و روان و زندهگیِ آدمها سَرَك‬ ‫میكشند تا جايی و بهانهای برای فروشِ كاالی خود بيابند‪ .‬دولتها هر روزه به آنچه كه چارديواری و‬ ‫حريمِ خودی و خصوصیِ آدمی قلم‪/‬داد میشود يورش میبرند‪ .‬و در دورترين و پنهانترين گوشههای‬ ‫روان‪ ،‬انديشه‪ ،‬زندهگی و كردارِ آدمی‪ ،‬دستگاههای"شنُوس"و جاسوسی كار میگذارند‪ .‬و نيرویِ مسلّح و‬ ‫ارتش را به درونِ زندهگیِ انسانها میكشانند‪ .‬دانش و هنر و ادب و مذهب و‪ ...‬محصورههای انديشه و‬ ‫روان و عادات و خویها‪ ...‬در يکكالم‪ :‬آرامش و ثباتِ تودهی انسانها را جوالنگاهِ جنونِ سرگرمی و‬ ‫قدرتخواهی و سودپرستیِ خود میكنند‪.‬‬ ‫اين"آنها"‪ ،‬كه كورنليوس آنها را"حصارشکنان"مینامد‪ ،‬ملغمهی پُرهرجوُمَرجی است از دهها گروه از‬ ‫آدمها با صدها خواستهوُهدفوُآرمانِ گونهگون كه در دايرهی تنگِمُدِرنيته گيرافتادهاند‪.‬‬ ‫كورنليوس سپس رهنمودی هم به اين«در‪/‬حصار‪/‬ماندهگان» میدهد‪:‬‬ ‫«برای اين كه ديگران ‪ -‬مسلمانان‪ ،‬هندوها ‪ ،‬چه میدانم [!!]‪ -‬عامگرايی را با مفهومی كه غرب میكوشد به آن بدهد[ كسب‬ ‫كنند] بايد از حصارِ دينیِشان‪ ،‬از تودهی معانی خيالیِ شان خارج شوند‪» .‬ص‪ ] [ -456‬ازمن‬

‫و اين ديگر‪ ،‬البتّه بايد يکی از ستيغهای انديشهی او بهشمار آيد‪ .‬از اين"ستيغ"های فکری البتّه در‬ ‫اينكتاب كمنيست‪ .‬خواهش و يا رهنمودِ او به مسلمانها و هندوها‪ -‬يا بهگفتهی او‪ ،‬بهاين«چه‬ ‫میدانمها»‪ -‬كه"از حصارِ دينیِشان خارج شوند" از بس كه خام و سادهلوحانه است ارزشِ بحث را هم‬ ‫ندارد‪ ،‬امّا آنچه كه او«تودهی معانیِ خيالی» مینامد و ديگران را به خروج از آنها فرا میخواند ارزش‬ ‫بحث را دارد‪ .‬بهراستی مُرادِ او از اين«تودهی معانیِ خيالی»چيست؟ اين ديگر نبايد دين و مذهب باشد‪،‬‬ ‫يا حصارهای دينی باشد‪ .‬او در جايی میگويد ‪:‬‬ ‫«در ميانِ اينان است[كلمهی«اينان» در حقيقت ضميری خواركننده است بهجای نامِ ساكنان جهانِ نا‪/‬اروپايی و نا‪/‬مُدِرن!]‬ ‫ماركسيسمِ ساختهگی يا جهانِسِوُمگرايی جای دين را گرفته است ‪ » ...‬ص‪ -456‬درون[ ] از من است‬


‫نقدی بر نقدی‪ -‬چند طرح با سياهقلم از چند چهرهی"عقلِ مُدِرن"‬

‫‪62‬‬

‫به اينترتيب‪ ،‬تقريباًروشن میشود كه مُرادِ او از«تودهیمعانیِخيالی»چيست‪ .‬او در حقيقت بهاين‬ ‫«اينان»میگويد مبارزه بر ضدِّ جهانخواریِ غرب و استعمار و «امپرياليسم»و‪ ...‬كاری بوده و هست بی‬ ‫هوده‪ .‬پيش از اين در بارهی اين بخش از نظريهی او كمی گپ زدهايم‪ .‬ولی آيا ممکن است اين «تودهی‬ ‫معانیِخيالی» دربرگيرندهی آنچيزهايیهم باشدكه «محتوایغربیِ»عامگرايی از آنها بهكلّی تهی و‬ ‫خالی است؟ شايد‪ .‬بعيد نيست‪ .‬امّا آن چيزهايی كه محتوای غربیِ عامگرايی ازآنها تهیاست چيست؟‬ ‫دو نمونه از زبانِ گفتگو شوندهگان در اين كتاب میآورم‪:‬‬ ‫«من فکر میكنم مسئلهی بزرگِ جهانِ الئيک(مُدِرنيته)‪ ،‬نه دموكراتيکشدنِ نظام‪ ،‬كه هم‪ /‬چنان مسئلهای فرعی است‪،‬‬ ‫[بلكه] مسئلهی معناست‪ »...‬ص‪ -48‬لُوك فِری‬ ‫«دنيای الئيک(مُدِرنيتهی امروز) [دموكراتيکِمُدِرن]در خصوصِ معنويت چيزِ زيادی برای گفتن ندارد‪ .‬و مسئلهی بزرگاش‬ ‫همين است‪»...‬ص‪ -22‬لُوك فِری‬ ‫«هيروشيما فقط جنگ نبود‪...‬بلكه علم نيز بود‪...‬ديديم كه علم‪...‬بههمان اندازه‪ ...‬موجبِ خشونت بود كه نا‪/‬عِلم‪ .‬در‪23‬سالهی‬ ‫پس از واقعهی هيروشيما‪...‬كتابهای متعدّدی دربارهی شناختشناسیِ فيزيک منتشر شد‪ ،‬امّا در هيچيک از آنها اشارهای‬ ‫به مسئله نشد‪...‬تصّور میكنم فلسفهی غرب از اينجهت كه فرصتی برای تفکّرِ اينگونه مسائل به دست نداده است قابل‬ ‫سَرزَنش باشد ‪ »...‬ص‪ -26‬ميشل ِسر‬

‫و اينها فقط برخی نقدها و خُردهگيریهايی است كه تنها در اينكتاب از «محتوای عامگرايیِ غربی»‬ ‫شده است؛ و خودِ كورنليوس میداند كه دامنهی«تهیبودنِ»عامگرايیِغربی از همان چيزهايی كه او «‬ ‫تودهی معانیِ حيالی» مینامد بسيار بيش از اينها است‪.‬‬ ‫كورنليوس و ديگر‪/‬انديشهورانِ اروپايیِ همانندِ او‪ ،‬بايد باوركنند كه در درونِحصارهایِ تو‪/‬در‪/‬تو گرفتارند‬ ‫‪ .‬آن دانشی در غرب كه به اين آگاهی و باور آميخته نباشد‪ ،‬دانشی بیروح است و كارگشا و گرهگشای‬ ‫مسائلِ عامِ بشری نتواند بود‪ .‬البتّه اين حصارهای تو‪/‬در‪/‬تو‪ ،‬به باورمن‪ ،‬نه اين انسانها بلكه همهی ما را‬ ‫در سراسرِ جهان در خود زندانی كرده است‪ .‬ولی در هرگوشهای از اين جهان‪ ،‬تنها نام و درونمايه و‬ ‫مختصاتِ اين حصارها با هم فرق دارند‪.‬‬ ‫كورنليوس‪-‬آنگونه كه از اين گفتگويش بر میآيد و از آن میتوان تأويل كرد‪ -‬رویهمرفته در زمرهی‬ ‫آن روشنفکرانِ است كه خُرده گيریهایشان و مخالفتِشان با مبارزهی اجتماعی بيش از موافقتِشان‬ ‫با آن است‪ ،‬امّا نمیخواهند در جبههی رو‪/‬به‪/‬رويی‪ ،‬يعنی مخالفانِ مبارزهی اجتماعی‪ ،‬جای بگيرند‪.‬‬ ‫ضمنِ آن كه موافقتِ شان با جبههی رو‪/‬به‪/‬رويی هم بيش از مخالفتِ شان با آن است‪.‬‬ ‫كورنليوس بايد حصارهای ويژهی روشنفکرانِ اروپايی(غربی) را بشناسد‪ ،‬و گرنه گفتارِ پايانیِ او در اين‬ ‫كتاب‪ ،‬گفتاری كودكانه و خام و فريبدهنده خواهد بود‪:‬‬ ‫«من‪ ...‬برنامهای دارم كه آنرا رها نمیكنم‪ .‬بايد سعیكنم واقعيت و نيروهای مؤثرِ اجتماعی‪ /‬تاريخی را تا سرحدِّ امکان‬ ‫روشن و واضح ببينم‪ ».‬ص‪438‬‬ ‫مارك فِرو‬

‫‪47‬‬

‫‪Mark Ferro -47‬‬


‫‪67‬‬

‫نقدی بر نقدی‪ -‬چند طرح با سياهقلم از چند چهرهی"عقلِ مُدِرن"‬

‫برای نگارشِ چهرهیمارك فرو‪-،‬البتّه چهرهی او در اينكتاب‪ -‬ديدم كه هيچ نيازی به"سياه قلمِ"‬ ‫آدمی مانندِمن نيست‪ .‬گفتههای خودِ او در اينكتاب‪ ،‬بسيار بهتر از قلمِسياهِ آدمی مثلِمن‪ ،‬كممحتوايیِ‬ ‫اينگفتارها را نشانمیدهد‪ .‬من فقط زيرِ برخی از گفتارهای اورا خط كشيدهام و دو‪/‬سه جمله هم در‬ ‫ميانِ [‪ ]...‬آوردهام‪.‬‬ ‫پرسشگر‪ :‬شما چهگونه به تاريخ‪ ...‬عال قهمند شديد؟‬ ‫م‪ .‬ف‪ ...« -4 .‬از سنِّ‪42‬سالهگی در فکرِ آموزشِ تاريخ بودم‪ .‬و در همان‪42‬سالهگی چيزی نوشتم در بارهی تاريخِ جهان [!!]»‬ ‫ص‪ -436‬تأكيد و [ ] از من‬ ‫م‪ .‬ف‪ -2.‬از نزديک در جنبشِ استقاللطلبیِ سالهای‪4918‬تا‪ 4963‬شركت داشتم‪ .‬با چندتن از دوستانم جنبشِ‬ ‫آزادیخواهانِ الجزاير را پیريزی كرديم‪ [...‬درست مثلِ اين كه كسی شركتی ساختمانی را بنا كُنَد!] من خيلی فعّال بودم‪.‬‬ ‫حتّی درسال‪4956‬در الجزاير باگي موله [میبينيد كه چهكارِ خطرناكی كردهاند]و همچنين با اعضای جبههی رهايیبخش‬ ‫كه بهخوبی می شناختمِشان و نيز با فرانسویهای اهلِ الجزاير يا با آفريقايیهای فرانسویتبار مذاكراتی [و باز هم ببينيد‬ ‫كه چه كارِ خطرناكی]انجام دادهام‪ ».‬تاكيدها و[] از من‬ ‫م‪ .‬ف‪« -7 .‬تاريخ‪ ،‬ابزارِ تالشِ من برای كمک به هموطنانم[؟]بود‪ .‬چرا كه بهنظرِ من‪ ،‬نقشِ تاريخ اين است كه بهانسانها‬ ‫بياموزد كه هيچگاه فريبِ ايدئولوژیها‪ ،‬تبليغات و سياست را نخورند[ و بلكه فريبِ خودِ ايشان را بخورند] بههمين‬ ‫دليلاست كه آثارِ تاريخیِ من آثاری انتقادی هستند‪ ] [ !! »...‬از من‬ ‫«اگر بهبررسیِ انقالبِ روسيه پرداختم برایآنبود كه میديدم هريک از گروههای شركتكننده در آن انقالب مثلِ‬ ‫بلشويکها‪ ،‬آنارشيستها‪ ،‬تروتسکيست ها و ضدِّكمونيستها تاريخ را به گونهی خاصِّ خود روايت میكند‪ .‬تالشِ من امّا‬ ‫معطوف به آن بود كه به روشنی نشان دهم كجا و چهگونه كمونيستها اشتباه كردند‪ .‬كجا و چهگونه آنارشيستها‪ .‬كجا و‬ ‫چهگونه ضدِّ كمونيستها‪[ ...‬در يک كالم‪ ،‬ايشان هم روايت خاص خودرا از تاريخِ روسيه دادند]» [ ] از من‬ ‫م‪ .‬ف‪ « -1.‬در ضمن‪ ،‬چون تا حدّی با مسائلِ اسالم در شمالِ آفريقا آشنايی داشتم‪ ،‬كارشناسِ مسائلِ تاتارها و اسالم و‬ ‫ملّيتها در روسيه هم شدم‪».‬‬ ‫پرسشگر ‪« :‬چرا شما بهجای اينكه مورّخِ الجزاير شويد مورّخِ روسيه شديد؟»‬ ‫م‪ .‬ف‪« -5.‬روزی در يک گِردِهمآيی از من خواستند [چهكسانی؟] تا در بارهی اسالم و كمونيسم صحبت كنم‪ ...‬من هم‬ ‫تحليلهايی‪ ...‬ارائه دادم و همهگی تحليلهای مرا تأييد كردند‪ ...‬اين بود كه وسوسه شدم[وسوسهی چی؟] در موردِ روسيه‬ ‫بيشتر مطالعه كنم‪ »...‬تأكيدها و [ ] از من است‬ ‫م‪ .‬ف‪« -3.‬من اولين مورّخِ غربی هستم كه موفق شدهاست به آرشيوهای شوروی دست پيداكند‪!! »...‬‬ ‫پرسشگر‪« :‬چطور شد[بهجای زندهگینامهی لنينو‪]...‬ترجيح داديد زندهگینامهی مارشال پتن را بنويسيد؟»‬ ‫م‪ .‬ف‪« -8 .‬دربارهی اينها كه نام بردهايد زندهگینامههای خوبی در دست بود‪ .‬امّا دربارهی پتن زندهگینامهای در دست‬ ‫نبود‪».‬‬ ‫پرسشگر ‪« :‬آيا شما ‪ ...‬هيچگاه موردِ آزار و اذيتِ دولتِ شوروی شدهايد؟»‬ ‫م‪ .‬ف‪« -9.‬آنها اصال! باورِشان نمیشد[!] كه من بتوانم از تمامیِ آرشيوِشان استفاده كنم [چه آزار و اذيتی!]‪ .‬آنها بهمن‬ ‫خيلی بد و بیراه گفتند[ باز هم عجب آزار و اذيّتِ وحشتناكی!] و از من به عنوان تاريخنگارِ بورژوايی نام بردهاند‪[.‬و اين‬ ‫يکی‪ ،‬البتّه ديگر خيلی آزار و اذيت بود!]»[ ] از من‪.‬‬

‫البتّه در«آزار و اذيتِ»آشکاری كه پژوهندهگانِ نقّادومستقل در اتّحاد شوروی میديدند شکّی نمیتوان‬ ‫داشت‪ .‬بحث در اينجا در بارهی فرصتطلبیهای رياكارانه و آشکارِ اين پژوندهگانِ نا‪/‬حقيقت‪/‬جو و مزد‪/‬‬ ‫بگير از آن«آزار و اذيت»ها است‪.‬‬


‫‪61‬‬

‫نقدی بر نقدی‪ -‬چند طرح با سياهقلم از چند چهرهی"عقلِ مُدِرن"‬

‫پرسشگر‪« :‬آيا با پايانِ كارِ كمونيسم [و البتّه آقای پرسشگر خود هم با اينگونه كلمهها و جملهها چندانهم كمتر از م‪.‬‬ ‫ف‪ .‬برای يک چهرهپردازیِ سياه‪ /‬قلم شايستهگی ندارند]در اروپا نگرشِ شما‪...‬نسبت بهمسائلِ روز تغيير كرده است؟»[]از من‬ ‫م‪ .‬ف‪ « -43 .‬نه‪ .‬به هيچوجه‪ .‬چون تغييرِ رژيمِ كمونيستی را در روسيه‪ ...‬تحليل كرده بودم [مرادِشان اين است كه‬ ‫پيشبينی كردهبودند] واضح است كه نمیتوانستم پيشبينی كنم فردی كه پساز انهدامِ نظام بهقدرت میرسد گرباچف‬ ‫باشد ‪]!![ »...‬‬ ‫م‪ .‬ف‪ «-44 .‬لنين كه افکارِ تندِ كمونيستی داشت‪ ...‬خدمتكارش را وادار میكرد تا روی زمين بخوابد ‪ ...‬و خواهرش را برای‬ ‫جستوجوی كتاب بهآن سرِ اروپا میفرستاد‪ ...‬و عضوِ ديگری از خانهواده را وادار به اجامدادن كارِ ديگری برای خودش‬ ‫میكرد‪ ...‬خالصه او يک شکنجهگرِ خانهگی بود‪[ ...‬الحق كه اين آدم تاريخ نگار است‪ ...‬با چنين ژرفبينی كه‬ ‫خاص«رنگيننامهها» است هيچ معلوم نيست كه چه باليی بر سرِ بيچاره مارشال پتن درآورده است‪ .‬و اين بیچاره‪-‬‬ ‫همانجور كه هنرپيشهی فيلمِ ژنرال پتن در پايانِ اين فيلم گفته‪ -‬االن دارد كجا «غاز میچراند‪ ][»].‬از من‬ ‫‪« -42‬بايدگفت بهلحاظِ علمی‪ ...‬زندهگینامه‪ ،‬پيش و پا افتادهترين نوعِ تاريخ نويسی است[و بهراستی كه اين حرف در‬ ‫بارهی آنچه كه شما آقای مُدِرن! مثالً در بارهی لنين نوشتهايد بهويژه درست است‪ ].‬امّا من [«امّا من» در اينجا چيزی‬ ‫بهجای اين جمله است‪ :‬امّا من به«خالفِ علم»] تصوّر میكنم كه اين چندان درست نيست‪».‬‬

‫در همهی اين گفتارآوردنها‪ ،‬تأكيدها و [ ] از من است‪.‬‬ ‫آنتوانت فوك‬

‫اين خانم در آغاز میگويد‪:‬‬ ‫«من در منطقهای در فرانسه بهدنيا آمدهام كه به زنستيزی مشهور بود‪ ».‬ص‪763‬‬

‫و سپس میگويد‪:‬‬ ‫« امّا [و اين ازآن امّاها است]در خانهوادهی ما وضع كمی متفاوت بود‪[ ...‬و اينكمي تفاوترا اينجور بيان میكند] پدرم‬ ‫شاید بهاین دليل كه یك مبارزِ سياسي بود؛ مردی منصف و عادل بود‪ .‬او بيشترين احترام و عاطفهرا بهمادرم ابراز‬ ‫میداشت‪ .‬هرچند اثراتی از فرهنگِ سنتی‪ ...‬در او وجود داشت‪ ».‬ص‪ -763‬تأكيدها و [ ] از من‬

‫اين كه اين خانم می گويد پدرِشان‪ ،‬چون يک مبارزِ سياسی بود‪ ،‬بيشترين احترام و عاطفه را بهمادرِ‬ ‫ايشان ابراز میكردند‪ ،‬شايد از همان تعارفهاینازِل و سَبُک است كه نسبت بهمبارزانِسياسی میكنند‪.‬‬ ‫ولی از ديدِ هر مبارزِ جدّی‪ ،‬انبوهِ انسانهای بهاصطالح"نا‪/‬مبارز"‪ -‬يعنی همان انسانهای زحمتكش‪-‬‬ ‫اگر كه نه بيشتر‪ ،‬باری كمتر از مبارزانِ سياسی‪ ،‬به مادرانِ خانهواده های خود«احترام و عاطفه» اِبراز‬ ‫نمیكنند‪ .‬اين خانم اگر كمی بهتر به منطقهی زندهگیِ خود نگاه میكرد شايد میتوانست اين حقيقتِ‬ ‫ساده را دريابد‪.‬‬ ‫اگر همهی زنهای جهان میخواستند در بارهی چهگونگیِ وضعيتِ زن و مرد در خانهوادهی پدر‪/‬مادریِ‬ ‫خود گپ بزنند‪ ،‬شمارِ آن زنانی كه«خانوادهی ما» را از ميانِ خانوادههای زنستيز استثناء میكردند چه‬ ‫ميزان میبود؟ در چهشماری از خانهوادهها اين وضعِ«كمي متفاوت»ديده میشد؟ گمان میكنم اگر‬ ‫چه بهدستآوردن يک آمارِ درست كه بشود بهآن اعتماد كرد كاری است تقريباً ناشدنی‪ ،‬ولی ميزانِ اين‬ ‫دستكم اين‬ ‫ِ‬ ‫«خانهوادههایاستثنايی»‪ ،‬كه درآنها«وضع‪ ،‬كمي متفاوت»است‪ ،‬بههيچرُو كم نمیبود!‬ ‫قدر بود كه ديگر نمیشد از«استثناء»سخن گفت‪.‬‬ ‫برخی از علّتهای اين امر میتواند اين باشد‪:‬‬


‫‪65‬‬

‫نقدی بر نقدی‪ -‬چند طرح با سياهقلم از چند چهرهی"عقلِ مُدِرن"‬

‫‪ -4‬نا‪/‬همخوانیها در برداشت از رابطهی زن و مرد‪ ،‬يکی از كليدهای اين ارزيابیهای متفاوت‪ ،‬از مسئله‬ ‫ی زن و مرد در درونِ خانهوادهی خودی است‪ .‬هرگز چيزِ تازهای نيست اگر كه بگويم دهها و صدها‬ ‫برداشت از مفهومِ برابری و يا نابرابریِ ميانِ زن و مرد وجوددارد‪ .‬ميزانِ اين گونهگونهگیها و اختالفها‬ ‫‪ ،‬زمانی كه پایِ ارزيابیكردن رابطههای مشخّص ميانِ زنان و مردانِ مشخّص بهميان میآيد‪ ،‬از اين هم‬ ‫بيشتر است‪ .‬همه میدانيم كه اين گونهگونهگی و اختالف‪ ،‬تنها در ميانِ نوها با سُنّتیها وجود ندارد‪،‬‬ ‫بلكه در درونِ هر يک از ايندستهبندیها نيز بهفراوانی ديده میشود‪ .‬مثالً ديدگاه و برداشتِ خود اين‬ ‫خانم‪ ،‬ديدگاهِ يک سياستمدار است‪ .‬ديدی از دريچهی سياست‪ ،‬و ديدی آغشته به اشرافيتِ سياسی‪.‬‬ ‫‪ -2‬قدرت‪ ،‬با آن كه در چارچوبِ خانهواده هم وجوددارد و چهرهی زشتِ خودرا مینماياند‪ ،‬امّا بههيچرو‬ ‫آن مَنِش و نقش و بود‪/‬وُ‪/‬باشی را ندارد كه در درونِ جامعه دارد‪ .‬روشن است كه خانهواده‪ ،‬همچون يک‬ ‫اندامواره و يک پديده و يک مفهومِ اجتماعی‪ ،‬زيرِ تأثيرِ وابستهگیهای اجتماعی و طبقاتیِ اعضای خود‬ ‫بهويژه مادر و پدر هستند‪ .‬همينجور‪ ،‬وضعيتِ فرهنگی‪ ،‬ويژهگی های روانی‪ ،‬ميزان و نوعِ تجربههای‬ ‫پدر و مادر‪ ،‬ميزانِ خوی و عادتِ آنها بهاستقالل در انديشه و رفتار‪ ،‬و نيز ساختاری كه غرايزِ آنها‬ ‫دارند‪ ...‬تأثيرِ بسزايی در ژرفا و پهنای اختالفها و از آنجمله اختالفِ جنسيتی و راهها و روشهای حلِّ‬ ‫آنها برجای میگذارد‪ .‬يکیپنداشتنِ درگيری هایِ خانهوادگی ميانِ زن و مرد با درگيریهای اجتماعیِ‬ ‫ميان زن و مرد‪ ،‬كاری است كودكانه؛ و از اينكودكانهتر‪ ،‬نديدنِ مَنِشِ جدا‪/‬از‪/‬همِ خانه و جامعه است‪ .‬و‬ ‫كودكانهتر از اينها نيز ايناست كه خواستهشود با ميانجیگریِ"سياست"در ميانِ خانه و جامعه‪ ،‬يعنی‬ ‫در حقيقت ميانجیساختنِ كريهترين گونهیقدرت‪ ،‬به روشنگری و نيز حلِّمسايلِ خانه پرداخت‪.‬‬ ‫‪ -7‬چارچوبِ خانهواده و چارچوبِ جامعه از يک قماش و قواره نيستند‪ .‬خانهواده جايی است كه در آن‪،‬‬ ‫مادر و پدر و فرزندان معموالً در كنارِ هماند‪ .‬از نزديک شاهدِ شادیها و ناشادیهای هماند‪ .‬و بهآسانی‬ ‫وادار میشوند كه در اين شادی و ناشادیهای هم سهيم و همباز شوند‪ .‬حتّی بيگانهگی و دوریِ آدمها‬ ‫در اينجا بهكلّی با آنچه كه در درونِ جامعه است تفاوتدارد‪ .‬نابرابری های اجتماعی و حقوقیِ ميان‬ ‫زن و مرد‪ ،‬در چارچوبِ خانهواده‪ ،‬همان كاركرد و بازتاب و بود‪/‬وُ‪/‬باشِ نيرومند و سرد را ندارند كه در‬ ‫چارچوبِ جامعه دارند‪ .‬بهويژه در آنخانهوادههايی كه در آنها چرخهای زندهگی با دستهای زن و مرد‬ ‫هر دو میچرخد و فرزندان هم‪ ،‬بهنسبت‪ ،‬هر يک در آن نقشی دارند‪ ،‬بازتابِ رابطهی ميان زن و مرد آن‬ ‫چنان كه در جامعه است‪ ،‬بسيار كمرنگ است‪ .‬با آن كه خانهواده‪ ،‬يک جامعهی بسياركوچک در درونِ‬ ‫"جامعه"است ولی به داليلِ ويژهگیهای خود‪ ،‬دارای استقالل و چارچوبِ ويژهیخود است‪ .‬فراموش‪/‬‬ ‫كردنِ اين جدايی و اين دو گونهی موجوديت خانهواده و جامعه‪ ،‬خطری است كه متأسّفانه در همهجا و‬ ‫در همهی زمانها ديده میشود‪.‬‬ ‫نهتنها مسايل و دشواریهای درونِخانهواده دارای ماهيّتومَنِشِديگری‪ ،‬در سنجش با دشواری های‬ ‫همانند (و نيز بهظاهرهمانند) در درونِ جامعه هستند‪ ،‬بلكه روشهای حلِّ اين دشواریها هم دارای‬ ‫ماهيت و مَنِشِ ويژهی خودند‪.‬‬


‫‪66‬‬

‫نقدی بر نقدی‪ -‬چند طرح با سياهقلم از چند چهرهی"عقلِ مُدِرن"‬

‫روشناست كه ميزانِ اين جدايی و استقالل ميانِ خانه و جامعه‪ ،‬بستهگیِفراوانی دارد به فرهنگ و‬ ‫سياست و اقتصادِ چيره بر جامعه‪ .‬و از آن مهمتر شايد‪ ،‬بستهگی دارد به ميزانِ چيرهگیِ هر يک اين‬ ‫حوزهها بر جامعه‪ .‬بهويژه هجوم و مسابقهی پُر آز و طمعِ سياست و اقتصاد برای تسخيرِ خانهواده‪ ،‬به‬ ‫استقالل و جدايیِ خانه از جامعه آسيبهای فراوانی زده است و اين واحدِ پايه را‪ ،‬كه سرچشمهی يکی‬ ‫از بهترين انواعِ رفتارهای آدمها با يکديگر است‪ ،‬به لرزه در آورده است‪ .‬متأسّفانه كمنيست نمونههايی‬ ‫كه در آنها پهنهی خانه و رفتار آدمها در آن‪ ،‬با پهنهی سياست يا اقتصاد يکی گرفته میشود‪.‬‬ ‫«همهی منطقه زنستيز ‪ ...‬بود‪ ».‬امّا خانهوادهی خودِ اين خانمِ محترم نه‪.‬‬ ‫«آنچه تعادلِ اين خانهواده را بههم میزد تفاوتی بود كه میديدم كه بينِ برادر و خواهرم قائل میشوند‪ .‬مثالً خواهرم حقِّ‬ ‫سوارشدن به دوچرخهرا نداشت‪ .‬پدرم نمیگذاشت او آرايش كند‪ .‬با پسری بيرون برود ‪ »...‬ص‪763‬‬

‫آيا اينها مسائلِ خصوصیِ خانهوادگی نيستند؟ قطعاً صددرصد نه‪ ،‬ولی چند دَرصَدِ آنها خصوصیاند؟‬ ‫قطعاً درصدی از اينچيزها خصوصیاند و نتيجهی رقابت واختالفِ روزمره و معمولی ميانِ برادرها و‬ ‫خواهرها هستند‪ ،‬و ساده انگارانه است اگر اينگونهچيزها را بازتابِ نابرابریِ ميان زن و مرد دانست‪.‬‬ ‫آنها میتوانند بازتابِ گونهاینابرابری باشند امّا نه حتماً نا‪ /‬برابریِ اجتماعیِ زن و مرد‪ .‬آيا همينگونه‬ ‫نابرابریها را هر يک از ما در پهنهی خانهوادهیمان ميانِ برادر با برادر و يا ميانِ خواهر با خواهر‬ ‫نمیبينيم؟ و آيا كماند‪ ،‬برای نمونه‪ ،‬خواهرانی كه از نابرابریِ در رفتارِ مادر و پدرشان در ميانِ خود‪ ،‬از‬ ‫آنان گِلِه مَندَند؟ و بههمينترتيب‪ ،‬آيا برادرانی هم كه چنين گِلِهمندیهايی دارند كماند؟‬ ‫هدف من اين نيست كه بگويم اينگونه نابرابریها كه اين خانم از آنان نام برده بههيچرو و در هيچ‬ ‫وضعيتی از انديشهیمُزمِنِ نابرابریِ زن و مرد و از مردساالری متأثّر نيست‪ ،‬فقط میخواهم بگويم كه‬ ‫اينگونه نمونهها و تجربهها را بايد با بهاصطالح"قيدِ احتياط" يادآوری كرد‪ .‬بهويژه شايسته نيست كه‬ ‫به اينگونه نمونههای سُست و ناتوان استناد كرد‪ .‬هركسی‪ ،‬كه تا اندازهای جدّی باشد و ترس از جَوِّ روز‬ ‫را نداشتهباشد‪ ،‬میداند كه بيرونرفتنِ يک دختر و يا پسر از خانه بهويژه ناهنگام‪ ،‬بسيار كم به انديشه‬ ‫ی نابرابریِ زن و مرد‪ ،‬و بسيار بيشتر‪ ،‬به ترس و هراس از آن انواعِ خطر و ناامنی مربوط است كه باند‬ ‫های مافيايیِ پنهان و آشکار‪ ،‬و فسادِ سراسریِ جامعه مُسبِّب آنهايند‪.‬‬ ‫«آنچه امروز در جوامعِ سُنّتیِ شرقی وجوددارد و برخی آنرا به پانصدسالِ پيش نسبت میدهند‪ ،‬در واقع پنجاه سالِ پيش‬ ‫در جنوبِ فرانسه بود‪ ».‬ص‪764‬‬

‫نه اين«آنچه» در اينجا روشن است‪ ،‬و نه مُراد از«جوامعِ سُنّتیِ شرقی» توضيح داده شده است‪ ،‬و نه‬ ‫روشن است كه اين «برخی» چه كسانی هستند‪ .‬اينگونه گفتارهای تاريک و تيره البتّه ارزش بحث را‬ ‫ندارند‪ .‬امّا بخشِپايانیِ اينگفتارِ تاريک‪ ،‬بسيار روشناست و بههماناندازه بسيار نادرست‪ .‬زيرا كه «زن‬ ‫ستيزی» در فرانسه نه پنجاه سالِ پيش بلكه امروز هم بيداد میكند‪ .‬آنهم نه در فقط«جنوبِفرانسه»‬ ‫بلكه در سراسرِ آن‪.‬‬ ‫« دخترانِ دوستِ من نمیتوانستند خَلَبان يا كاپيتانِ كشتی‪ ...‬شوند‪».‬‬ ‫« مدرسهی پُلیتکنيک شاگردِ دختر نمیپذيرفت‪».‬‬


‫‪63‬‬

‫نقدی بر نقدی‪ -‬چند طرح با سياهقلم از چند چهرهی"عقلِ مُدِرن"‬

‫روشناست كه پذيرشِ دختران برای خَلَبانی وكشتیبانی چيزِ خوبیاست‪ ،‬ولی اين پذيرش به چه دليل‪،‬‬ ‫يکسره نشانهی پذيرشِ برابریِ زن و مرد است؟ چرا به ميزانی نشانهی اين نيست كه قانونِ بازارِ كار‪،‬‬ ‫دست‪/‬اندر‪/‬كارانِ آنرا واداشته تا به كارِ زنان هم چشمِ طمع بدوزند؟‬ ‫«[جنبشِ] مِه‪ 68‬با نوعی انقالب در روابطِ زن و مرد همراه بود‪ .‬ما متوجّه شديم كه اين انقالب ‪ ...‬تنها بهحوزهی روابطِ‬ ‫جنسی محدوداست‪».‬ص‪764‬‬

‫اينگفتار در بارهی«جنبشهای ماهِ مِه‪ »68‬چيزِ تازهاینيست‪ .‬رویِهمرفته دههی‪63‬مسيحی‪ ،‬دورهای‬ ‫بوده كه برخی جوامعِ اروپايی را موجهای بهنسبت نيرومندی از دگرگونیهای آشکار در پهنهی مفهومِ‬ ‫"زن" و "مرد"و مفهومِ«كارِ جنسی»درنَوَرديده است‪ .‬نهتنها گروههایزنان‪ ،‬بلكه گروههای گوناگون و‬ ‫نيرومندِ پهنههای سياست و اقتصاد بهسوی اين مايه و موضوع‪-‬كه میتوانست برای آنها بسيار سودآور‬ ‫باشد‪ -‬يورش آوردند‪ .‬برخیها اين دگرگونیها در اينعرصه را«انقالبِ جنسی» ناميدهاند‪.‬‬ ‫پاسخِ اينخانم بهپرسشگر در بارهی اينكه چهگونه بهبرپايیِ«گروهِ روانكاوی و سياست» دست زدهاند‪،‬‬ ‫نشانمیدهد كه نگاهِ اين خانم به مسئلهی زن‪ ،‬در بخشِ بزرگِ خود‪ ،‬نگاهِ يک سياست‪/‬مدار است كه‬ ‫اكنون ديگر دارندهی يک كُرسی در«پارلمانِ اروپا»هم شده‪ ،‬و يعنی خود يک كارمند و كارگزارِ پهنهی‬ ‫[ يا بازارِ] سياست است‪.‬‬ ‫«بهنظر میآمد كه فعاليتِ سياسی برای عدّهای حُکمِ برونافکنی و سربازكردنِ سركوبهای روحیرا دارد‪ ...‬اينامکان وجود‬ ‫دارد كه اين برونافکنی‪ ،‬اَشکالِ خطرناكی همچون جنون و نيز تروريسم بهخود بگيرد‪ »...‬ص؟‬

‫جنون و تروريسم پديدههايی هستند كه بهلحاظِ ماهيت و خاستگاهِ خود دارای تفاوتهای جدّیاند‪.‬‬ ‫«جنون»‪ ،‬نامِ آن رفتارها و انديشههايی است كه معموالً در شرايطِ در‪/‬هم‪/‬شکستهگیِ نيرویِ اراده و‬ ‫انديشه‪ ،‬بههمريزیِ بسيار شديدِ سازمان و سامانِ روانی و فکری‪ ،‬از فردِ آدمی سر میزند و قطعاً در‬ ‫بارهی حيوان و هر جاندار و رواندارِ ديگری هم راست در میآيد‪ .‬نهتنها رفتارِ يک فرد‪ ،‬بلكه رفتارِ‬ ‫يک گروه از آدمها هم میتواند جنون ناميده شود‪ .‬برخی جنبشها و رفتارهای اجتماعی را میتوان‬ ‫جنونآميز ناميد‪« .‬ترورريسم»نامِ التينِ آن رفتاریاست كه می خواهد بر پايه و با كمکِ هراسافکنی و‬ ‫پراكندنِ ترس و وحشت‪ ،‬به حلِّ دشواریها پرداخته و يا به پيشبُردِ خواستهها يا انديشهها بپردازد‪.‬‬ ‫تروريسم با خشونت يکی نيست و میتواند با خشونت و يا بدونِ خشونت انجام گيرد‪.‬‬ ‫قراردادنِ سادهی پديدههای اجتماعی‪/‬روانیِ پيچيده و چندينوُچندسويهای چون«جنون»در كنارِ پديده‬ ‫ای اجتماعی‪/‬سياسی بهنام«تروريسم» كارِ شايستهی خردمندانهی راهگشايی نيست‪.‬‬ ‫يکكاسهكردنِ نابخردانه و حسابگرانهی تروريسم‪ -‬بهمثابهِ شکلی از مبارزهیاجتماعی‪ -‬با جنون‪،‬‬ ‫بهفراوانی از سوی كوششكنندهگان و سُر‪/‬گَرمان و شاغالنِ سياست‪ ،‬در همهی روزگارها ديده شدهاست‬ ‫و بهواقع هرگز چيزِ تازهای نيست‪ .‬بهكارگيریِ پديدههای روانی‪ ،‬بهمثابهِ ابزاری در درگيریهای روزمره‬ ‫و يا درگيریهای سياسی و اجتماعیِ بزرگ‪ ،‬بهراستی هيچ تازه نيست‪ .‬حتّی در رفتارهای روزمره هم ما‬ ‫آدمها هرگاه به ورطهی اختالف با يکديگر میغلطيم همديگر را بهفراوانی به جنون متّهم میكنيم‪.‬‬ ‫آنچه كه"عقلِ مُدِرنِ اينكتاب" از گلوی اين خانمِگرامی بيان میكند در حقيقت تکرارِ همين اتّهاماتِ‬ ‫ساده و روزمره است و تا گلو در همان آلودهگی غرق است كه اينگونه‪ -‬و كلّاً هرگونه عمل و انديشهی‬


‫‪68‬‬

‫نقدی بر نقدی‪ -‬چند طرح با سياهقلم از چند چهرهی"عقلِ مُدِرن"‬

‫بهكارگيریِ پديدههای روانی بهمثابهِ ابزاری در درگيریها و بهويژه در درگيریهای سياسی و برای‬ ‫قدرت ‪ -‬درآن غوطه ورند‪.‬‬ ‫همهی ما از پيشآمدهای ناگوار و از فجايعی كه در نتيجهی يکكاسهكردنِ پديدههای روانی با پديده‬ ‫های اجتماعی رخ دادهاند كمابيش آگاهيم‪ .‬بهجرئت میتوان گفت‪ :‬هيچ حکومتی( از چپ و راست‪،‬‬ ‫مذهبی و نامذهبی‪ ،‬آزاد و نا آزاد‪ ،‬مُدِرن و نا‪/‬مُدِرن‪ ،‬مردمی و نامردمی‪ )...‬نمیتوان سراغ كرد كه در آن‪،‬‬ ‫جويندهگانِ قدرت‪ ،‬همديگر را زيرِ همين"انديشه"ها و نامها و بهانهها نَدَريده باشند‪.‬‬ ‫بااينهمه‪ ،‬ساخت و پاختِ اين دو پديده‪ ،‬يعنی پديدههای روانی و اجتماعی‪ ،‬با يکديگر‪ ،‬در شکلدهیِ‬ ‫رفتارهای فردی و اجتماعیِ آدمی چشمناپوشيدنی است‪ .‬و همين‪ ،‬بشر را ناگزير میكند تا هميشه برای‬ ‫فهميدنِ جهانِ روانِ خود به جهانِ روانِ جامعه بازگردد‪ ،‬و يا برای فهميدنِ مسائلِ آن يکی به اين يکی‬ ‫مراجعه كند‪.‬‬ ‫خانمِ فوك در جای ديگری از اين گفتگو میگويد‪:‬‬ ‫«بايد از دستآوردهای روانكاوی و نيز از خودِ روانكاوها برای حلِّ معضالتِ اجتماعی سود بُرد‪».‬‬

‫با چنينديدگاهی‪ ،‬و با توجّه بهاينكه نابرابریِ زن و مرد هم خود يکیاز بهاصطالح«مُعضَالتِ اجتماعی»‬ ‫است‪ ،‬شکّی نمیماند كه اين خانمِ گرامی باور دارد كه همين نابرابری هم از راهِ «درمانِ روانكاوانه»و يا‬ ‫با كمکِ «دستآوردهای روانكاوی» و نيز با كمکِ «خودِ روانكاوان» گشوده و حل خواهدشد‪ .‬شايد‬ ‫حق با او باشد‪ .‬شايد او‪ -‬كه يک سياستمدار است‪ -‬اين دارُویِ شيرينرا بيشتر برای آن مردانی تجويز‬ ‫میكند كه در سياست و يا اقتصاد سرآمدند و بهدليلِ همين ايستگاه و جایگاهِ "بلند ِ"شان‪ ،‬بهگمانِ‬ ‫او‪ ،‬هواخواهیِشان از نابرابریِ زن و مرد ريشهی روانی دارد‪.‬‬ ‫یورگِن هابِرماس‬

‫اگرچه چندان درست نيست‪ ،‬كه برپايهی يک"گفتگوی كوتاهِ"كسی‪ ،‬بر سرِ انديشههای او بحث و‬ ‫داوری كرد‪ ،‬ولی از آنجا كه گفتگوهای كوتاه هم‪ ،‬دستِ كم‪ ،‬گوشههای كوچک از انديشهها را نشان‬ ‫میدهند‪ ،‬شايد بتوان به گوشههايی از انديشههاییورگِن هابِرماسپرداخت‪ .‬و بههرحال‪ ،‬با يادآوریِ‬ ‫اين مطلب است كه بهبحث و داوری میپردازيم‪.‬‬ ‫گفتههایهابِرماس در بارهی فرد و جامعه‪ ،‬بهراستی چيزِ تازهای در بر ندارد‪ .‬آيا همين حرفها مثالً‬ ‫در‪8-3‬سدهی پيش‪ ،‬در نوشتهها و انديشههایخواجهنصير توسي هم نيامدهاست؟ و در اينصورت‪،‬‬ ‫پس مرزها و تفاوتهای ميانِ عقلِ مُدِرن و سنتّی در كجاست؟‬ ‫«پس از جنگ دُوُم‪ ،‬من به سوسياليسم گرايش پيداكردم‪ .‬بههمينعلّت‪ ،‬مسئلهی"فرايندِ دموكراتيکكردنِ قدرتِ سياسی و‬ ‫پشتيبانی از فرهنگی سياسی كه ليبرالی باشد و احترامِ متقابل را رعايت كند" بَدَل به مسئلهی زندهگیِ من شد‪».‬‬ ‫«سياستگذاریِ عقالنی بدونِ مشاركتِ دموكراتيکِ مردم قابل اجرا نيست‪...‬دستيابی بهچنين مشاركتی بايد از طريقِ‬ ‫فرايندهای تصميمگيریِ نهادی شده صورت گيرد‪...‬ولی آرایِ عمومی بايد با استفاده از گفتگو و تبادلِ نظر ساخته شود تا‬ ‫بتواند نفوذی بر سياست داشته باشد‪ »...‬ص‪415‬‬


‫‪69‬‬

‫نقدی بر نقدی‪ -‬چند طرح با سياهقلم از چند چهرهی"عقلِ مُدِرن"‬

‫در گفتگو برسرِ دموكراسی‪ ،‬و اين كه «گفتگوی همهگانی» راهِ حلِّ بسياری از دشواریهای جامعهاست‪،‬‬ ‫هابِرماس آدمها را از وابستهگیهایاجتماعیِشان جدا میكند‪ .‬اين جداكردن بهويژه در يک جامعهی‬ ‫اروپايی‪ ،‬خطايی بسيار بزرگ است‪ .‬بهايندليل‪ ،‬كه در اين جوامع‪ ،‬در درازای دو‪/‬سه سدهی گذشته‪،‬‬ ‫جدايیها و شکافهای اجتماعی(طبقاتی‪ ،‬سياسی‪ )...‬بسيار بيشاز ديگر جوامعِ جهان گسترش و ژرفش‬ ‫يافته است‪ .‬نبايدگذاشت تا آن پردهی رنگين‪ ،‬كه با كمکِ انجامِ برخی كارهای البتّه سودمند در اين‬ ‫جوامع در جهتِ بهبودیِ زندهگیِ اجتماعی‪ ،‬بر روی نابرابریهایِ اجتماعی كشيده شدهاست‪ ،‬ما را در‬ ‫اينباره بفريبد‪.‬‬ ‫ويرانگریهای نزديک به‪733‬سالهی اجتماعی و فرهنگیِ نظامِ سرمايهداری‪ ،‬رشدِ سرسامآورِ ارزشِ پول‬ ‫در اين جوامع‪ ،‬و قانونی و عادیشدنِ بهدست آوردنِ سود با هر ابزار و از هر راهی‪ ،‬مُهرِ ناميمونِ خودرا‬ ‫بر اخالق و فرهنگِ جامعه زده است‪ .‬و بیاعتمادیِ كامالً آشکارِ گروهها و طبقاتِ اجتماعی بههم ديگر‬ ‫را به ميزانی باورنکردنی ژرفا بخشيده است‪.‬‬ ‫همين بیتوجهی بهاينفرهنگ و همين در‪/‬نظرآوردنِجامعه بهمثابهِ چيزی شکليافته از انبوهی بیشکل‬ ‫از انسانها‪ ،‬سبب میشود دموكراسیِ هابِرماس بهآشفتهبازاری بَدَل شود كه در آن‪ ،‬در همان هنگام كه‬ ‫همه در گسترهی گفتگوی همهگانی با هم به گفتگو میپردازند‪ ،‬شمشيرها را نيز همچنان در دست‬ ‫داشته باشند‪ ،‬و يا اينكه دربهترين حالت‪ ،‬آنرا بهاصطالح"از رو ببندند"‪.‬‬ ‫از گفتههای هابِرماس چنين برمیآيد‪ ،‬كه او حتّی نابرابریهایِ اجتماعی را هم میخواهد از راهِ گفتگو‬ ‫بهسرانجام برساند‪ .‬چنين آرزو و نيتّی البتّه بهخودیِ خود چيزِ بدی نيست و بسا كه با ارزش هم است‪.‬‬ ‫امّا در اين باره هم او فراموش میكند كه چنينچيزی را از يک جامعهی اروپايی(غربی) چشمداشتن‬ ‫خطا و بالهت و سادهلوحیاست‪ .‬در جوامعی كه اخالقِ انسانی مدتهاست كه ديگر وزنی درخور ندارد؛‬ ‫در جوامعی كه بهگفتهی بسياریاز كسانی كه در همينكتاب با آنها گفتگو شدهاست‪ ،‬زندهگی و‬ ‫انديشهی آدمی از معناهایانسانی تهی شدهاست‪ ،‬چنينآروزهاینيکی‪ ،‬بهاين میماند كه كسی خانهای‬ ‫را كه موريانهها بنایِ آنرا دارند پوك میكنند (و يا خود پوك كردهاند) با نماكاری‪ ،‬از ويرانی برهاند‪.‬‬ ‫او «برابریِموقعيتهایاجتماعی»را الزم میبيند و آنرا در سودمندواقعشدنِ «گفتگو» ضروری میداند‪،‬‬ ‫ولی برداشتِ او از برابریِ موقعيت‪ ،‬بسيار از برابریِ واقعی در بهرهگيری از ثروتهای جامعه بهدور است‪.‬‬ ‫با كمکِ آنراهی‪ ،‬كه هابِرماس پيشنهاد میكند‪ ،‬شايد بتوان مثالً در جامعهی آلمان بهآن آرامشی‬ ‫دست يافت كه با آن‪ ،‬اين جامعه بتواند به كارهای خود برای دستاندازی به بازارهای جهانی‪ ،‬كه نا ِم‬ ‫ديگر و خودمانیِ استعمار و استثمارِ كشورهای ديگر است‪ ،‬بپردازد‪ .‬امّا قطعاً نمیتوان به چنان آرامشی‬ ‫دست يافت كه در پناهِآن بتوان برابریِ واقعیِانسانها را در درونِ اينجامعه‪ ،‬از راهِ گفتوگویِ همهگانی‬ ‫متحقّق ساخت‪ .‬جامعهی آلمان بارها نشان داده است كه برای"آلمانیكردنِ جهان" آماده است تا با هر‬ ‫ابزار و روشی‪ ،‬آرامشِ درونیِ خودرا بهدست آورد‪ .‬گونهی"بيسمارك"یِ اين آرامش و گونهی"هيتلر"یِ‬ ‫آن‪ ،‬از نمايانترينِ اينگونه«آرامشِ درونی» بوده كه اين جامعه توانسته تاكنون بهدست آورد‪ .‬امّا همين‬ ‫جامعهی آلمان‪ ،‬آن هنگام كه بخواهند"آنرا با جهان درآميزند"‪ ،‬و يا بخواهند آنرا دادگرانه و عادالنه‬


‫‪33‬‬

‫نقدی بر نقدی‪ -‬چند طرح با سياهقلم از چند چهرهی"عقلِ مُدِرن"‬

‫سازند‪ ،‬آرامشِ خود را از دست میدهد؛ و تبديل میشود به يکی از ناتوانترينجوامعِبشری در راهِ‬ ‫دستيابی به آرامشِ درونی‪.‬‬ ‫‪4733‬‬


Turn static files into dynamic content formats.

Create a flipbook
Issuu converts static files into: digital portfolios, online yearbooks, online catalogs, digital photo albums and more. Sign up and create your flipbook.