"مبارزهی اجتماعی" و "سیاست/قدرت/مداری" در بارهی پیوندِ میانِ
"جنبشِ اجتماعی" و "جنبشِ سیاسی" يادداشتهای پراكنده
م -نَماری 5731
2
مبارزهی اجتماعی و فدرت/سیاسیت/مداری
گفتگو بر سرِ اين ،كه آيا وجودِ جنبش و مبارزهی اجتماعی در يك جامعه ،نشانِ سرزندهگیِ آنجامعه و ضامنِ زندهماندن وگسترشِ دادگری در آن است يا نه ،گفتگويی است سودمند .پاسخ بهاين پرسش هر چهباشد ،در اينواقعیت هیچدگرگونی رُخ نمیدهد ،كه :امروزه هیچيك از گونههایِاجتماعاتِ بشری -از صنعتی يا غیرِ آن و با هرگونهای از نظامِ اجتماعی -از پديدهی مبارزه يا جنبشِ اجتماعی خالی نیستند .از كهنترينروزگارها تا بهامروز، در هر گوشهوُكنارِ جوامعِ بشری ،مبارزه و جنبشِ اجتماعیِ گروههای كوچك و بزرگِ انسانی ،پی/در/پی پديد میآمده و میآيد. میانِ اينمبارزهیاجتماعی از يكسو ،و ديگربخشهای فعّالیتهایفكریوعملیِجامعه-چون :هنر ،مذهب ،فلسفه، سیاست ،و -...همیشه كم/يا/بیش كُنش وجودداشته و دارد؛ و آنها در برابرِ هم/ديگر بهشكلی واكنش نشان داده و میدهند .از میانِ اين"ديگر"بخشهایفعّالیتهایاجتماعیِبشر ،بخشِ سیاست نه تنها بیشترينپیوند را با جنبشِاجتماعی داشته و دارد ،بلكه پیوندش با آن ،دارای ويژهگیِ بیهمانندی نیز هست .درونمايه و انگیزهیاصلیِ سیاست ،برای برقراركردنِ اينپیوند با جنبشهایاجتماعی ،فقط "قدرتِسیاسی"است .اين فقط سیاست است كه چنینپیوندی ويژه را با مبارزه(جنبشِ) اجتماعی برقرار میكند .مرادِ اصلی از اين ياد/داشتهای پراكنده ،اشارههايی بههمین پیوند و چندوُچونِ آن است. () مراد از سیاست ،در اينجا ،آنحوزه از فعّالیتِبشریاستكه در آن :حكومتها ،سازمانهایسیاسی، سیاست/مداران و همهی نهادها و دستگاههای وابسته بهآنها سرگرمِ كار و انديشیدناند؛ سیاست ،در زيرِ پوششهای بسیارگونهگون رُخمینمايد ،و زيرِپوششهایگوناگون بهپیش كشیدهمیشود :زير پوششِ مذهب، اخالق ،هنر ،و ...و نیز زيرِ پوششِ آزادی ،دموكراسی ،و ديگر آرمانهایاجتماعی .چنین نیروی هم/رنگ/شوندهایرا تنها سیاستاستكه داراست .امّا زيرِ هر پوشش و هر رنگیكهباشد ،كانونِسیاست، "بهدستآوردنِ"قدرتِسیاسي و يا"نگه/داشتِ"آناست .از اينرو است ،كه در ايننوشته ،سیاست، همهجا سیاست/قدرت/مداری نیز نامیده شدهاست. مفهومِ مبارزهیاجتماعی ،در اينيادداشت ،دربرگیرندهی همهیدرگیریهایفردی يا گروهی میانِ انسان ها است برسرِ هرچیزی كه بهيك مسئلهی اجتماعی تبديل شدهاست .مرادِ از مبارزهی اجتماعی ،در اين جا، همهیگونههای تالش و مبارزهی گروههایكوچك و بزرگِ انسانها است برای دستيابی به خواسته ها و اجتماعیشان .كانونِ مبارزهیاجتماعيرا تنها تحقّقِ اينخواستهها وآرزوها تشكیل ميدهد ،و نه ِ آرزوهایِ بهدست آوردنِ قدرتِ سیاسي. () با اينكه اين پنداشت هرگز بیپايه نیست ،كه بسیاری از جنبشهایِاجتماعی ،از سویِسیاست ،بهعمد ناديده گرفتهشده يا با سَردیِآن رو/به/رو میشوند ،با اينهمه ،برایِ خودِ سیاست ،جنبشهایاجتماعی دارایِ اهمّیتِ بسیاربزرگی هستند. () در نزدِ سیاست (يا همان سیاست/قدرت/مداری) ،اين باور ،كه جنبشِاجتماعی بدونِ سیاسیشدن(در حقیقت بدونِ سیاست/قدرت/مدار شدن)توانِ دستيابی بهخواستههایِ خودرا ندارد ،تقريباً بهيك خرافه ،بهيك باورِ خرافی تبديل شدهاست .اين ،يكی از فراوانترين خرافههايیاست كه در سیاستِ وجود داشته و دارد .آنچه كه
7
مبارزهی اجتماعی و فدرت/سیاسیت/مداری
بهاينخرافه رنگی از درستی میبخشد ايناست كه بهراستیهم اينجنبشها به آگاهی هایِهمهگانیِاجتماعی ،و از میانِآنها بهآگاهیهايی در بارهی سیاست ،و نیز به خودِ سیاست نیاز دارند. امّا اينخرافه موجبِ آن شدهاست كه مبارزهی اجتماعی از سوی سیاست آسیبهای بسیار جدّی ببیند .هرجا و هرگاه كه جنبشی پديد میآيد ،از سوی سیاست ،انبوهی از آدمها و انديشه ها بهسمتِ آن روانه میشوند. هدفِبزرگِآنان ،آنگونه كه بهظاهر از سوی اينروانهشدهها گفتهمیشود،دادنِ"آگاهیِسیاسی" بهاينجنبشها است .اينرَوَند-رَوندِسیاسیكردن يا سیاست/قدرت/مداركردنِ جنبشهایاجتماعی به دستِ سیاست -معموالً رَوَندی بسیار دردناك برای مردمِ شركتكننده در اينجنبش ها است .اين رَوَند ،سرشار است از از/هم/گسیختهگی و پاره/پاره/شدنِ تودهی مردمِ شركتكننده ،پُر است از گالويزشدن و يا واداركردنِ آنان بهگالويزشدن با يكديگر ،پُر است از ايستادنِ آنان -و يا وادار/كردنِ آنان ،با مشت يا اسلحه ،به ايستادن -در برابرِ يكديگر. ... اين از/هم/گسیختهگیها و گالويزشدنها ،از سویِ گونههای مختلفِ سیاست ،در زيرِ بهانههای بسیار گوناگون مثلِ" :پاكیزهگیِصفوفِ مَردُم"" ،پیروزیِحق بر باطل"" ،پیروزیِ دموكراسی" ،و "حقوقِ بشر" ...ستايش شده و ستودنی جلوه داده میشوند. برای سیاست امّا ،اين رَوَندِ سیاسیكردنِجنبشها ،همانا با بهدستگرفتنِ رهبریِ اينجنبشها ،يا با به/زيرِ/فرمانِخود/درآوردنِ آنان كامل و پايانيافته تلقّی میشود .برایِسیاست ،اينكه در زندهگیِفردی و اجتماعی و يا در انديشهی آن انبوهِمردمی كه اينجنبشها را پديد آوردهاند ،چه دگرگونیهايی جدّی و سودمند پديدار شده است يا نه ،اهمّیتِ دست دوم و بسیار اندكی دارد. بايد آشكارا گفت كه برخالفِ اين باورِ خُرافی ،با پیوندخوردن يك جنبشِاجتماعی به سیاست/قدرت /مداری ،اين جنبش را خطرهای بسیار گوناگونی تهديد میكند : خطرِ اين ،كه خواستهها و يا آرمانهای نخستین و پايهيیِ اين جنبش ،به صورتِ دست/آويزی درآيد در دست قدرتپرستان. اين خطر ،كه خواستِ سیاسیِ بهدستگرفتنِ قدرتِ سیاسی ،بهخواستی پايهيی تبديل شود؛ و خواسته هایِ اجتماعیِ واقعاً/پايهيی را در سايهی سیاهِ خود جای دهد و بهفراموشی بسپارد .ستايشگرانِ قدرتِ سیاسی، گاهگاهی گرفتنِ قدرتِسیاسی را بهوظیفهای چنانمقدّس تبديل میكنند كه خواستههای ديگر در برابرِ آن كمرنگ میشوند؛ و گاه حتّی چنانفضايی درست میكنند كه در آن ،دادنِ برتری بهاين خواستههای پايهيی، گناه شمرده میشود. اين خطر ،كه شماری از مبارزانِ اجتماعی ،به سیاستمدار ،و يا درستتر گفتهشود ،به قدرت/سیاست /مدار تبديل شده و استحاله يابند؛ يعنی هستیِ اجتماعیِ و آرمانهای اجتماعیِ خود و نیز خواستههای اجتماعیِمَردُمرا بر مدارِ سیاست/قدرت بهگردش درآورند .باآنكه معموالً اين افراد از بهكاربردنِ كلمهی "سیاستمَدار"و"قدرت/سیاستمدار" برای نامیدنِ خود پرهیز میكنند ،و بهجای اينكلمه از كلمهی تركیبیِ"مبارزِ سیاسی"كمك میگیرند ،بااينحال ،ايناستحاله چیزینیست جز عوضشدنِ "مَدارِ" فعّالیتهای آنان .و معنای اين عوضشدن چیزی نیست جز جایگزينشدنِ[يا جایگزينكردنِ] "مبارزه برای قدرت و برای خواستههای فردی و خودخواهانه" بهجای"مبارزه برای بهبودیِ زندهگیِ همهگان". ()
4
مبارزهی اجتماعی و فدرت/سیاسیت/مداری
آنخرافهیديرسال ،كه بر پايهیآن ،گويا بدونِ كشیدهشدن بهسویِ سیاست/قدرت/مداری ،برای جنبش هایاجتماعی هیچ پیروزیای شدنی نخواهدبود ،پیامدهای ناگوار و تلخی برای جامعهیآدمی داشته است .اين خرافهی زيانبار ،يكی از آن دهها و صدها خرافهی ديرپا و جانسختی است كه جامعههای آدمی را در درازای هزاران سالی كه از هستیِشان میگذرد ،در چنبرهی خود گرفتهاند. آيا بهراستی آن مردمِ ساده را كه برای يك زندهگیِ درخُور تالش و مبارزه میكنند ،از سیاست /قدرت /مداری و از پیامدهای دردناكِ آن گريزی نیست؟ آيا راه يا راههای ديگری يافت نمیشود؟ اين پرسش ،يكی ازآن پرسشهای گزنده و نیز يكی از آن آرزوهايی است كه در همهی جوامع و در همهی دورهها به شكلهای گوناگون بهمیان كشیده شدهاند. () ساختارِدرونیِكنونیِجامعهیآدمی ،و قوانینِكنونیِهستی و پیشرفتِاينجامعه ،خود/به/خودی/بودن ،و نیز ساختمانِ جهانِغرايزِبشری ،امروزه چنانشرايطی را پديد آوردهاند كه درآن ،راهِ رهايیِ جنبشهای اجتماعی از قید و بندها و از پیامدهایويرانگرِ سیاست/قدرت/مداری بستهماندهاند .بهكمكِ همین شرايط است ،كه سیاست، بیشاز ديگربخشهای فعّالیتِ اجتماعی ،همهیانواعِ جنبشهایاجتماعیرا زيرِ تأثیر و نفوذِ خود قرار میدهد. -5جامعههای بزرگِبشری ،امروزه چنانساختاری يافتهاند كه در آنها سیاست بهناگزير سهمی غولآسا دارد. وظايفی كه به سیاست در اين ساختار داده شد-و يا او خود به نا/رَوا بهخود دادهاست -چنان به نا/روا عظیم است كه بهاو اجازه میدهد سرنوشت ،نابودی و بودیِ جامعهرا رقمزند .گردآيیِ وحشتآور و باورنكردنیِ اينهمه قدرت و وظیفه در دستهای سیاست و قدرتِ سیاسی ،جنبشهای اجتماعیرا هم /واره در تیررسِ وابستهگیِ بردهوار به سیاست/قدرت/مداری ،با همهی گزندهای آن ،قرار میدهد. -2قوانینی كه امروزه بر زندهگی و پويشِ جوامع فرمان میرانند نیز در خدمتِ اين ساختارِ نا/هم/آهنگِ همین جوامع و نگهداری آن هستند .اينها چهقوانینی هستند؟ نادرست است اگر گمان شود كه اين قوانین ،همان قوانینِطبیعیِ رشدِ جامعهاند ،يعنی از سوی"نظامِ طبیعیِ جهانِ هستی" بهجامعهیآدمی تحمیل شدهاند ،و همهینیازهای جامعه از اين قوانین سر بر آوردهاند. بسیاری از اينقوانین ،ساخته و پرداختهی گروههایِ معیّنی از انسان ها هستند و از سوی آنان بهجامعه تحمیل شدهاند .اين قوانین در جريانِ بحثهای هزارانسالهای بهمیان كشیده شدهاند كه در پیرامونِ شناسايیِ قوانینِ طبیعی (و آزاد از تأثیرِ آدمیِ) زندهگی و رشدِ جوامعِ بشری در جريان بودهاست .اين بحث و كنكاشها در دورانِ ما هم هم/چنان ادامه دارند .در همان هنگامكه گروهی از شركت/كنندهگان در اينبحثها ،قوانینِمعینّی را، بهگمانِ خويش ،هم/چون قوانینِ عینی بهشمار میآورند ،گروهی ديگر ،آنها را نپذيرفته و در برابر ،به قوانینِ ديگری باور دارند .با بیانِديگر ،دو دسته قوانین بر پويش و هستیِ جامعه تأثیر میگذارند : الف -يكدسته از آنان ،قوانینِ طبیعی و عینی هستند ،يعنی از تأثیرِ انديشهیآدمی پديد نیامدهاند. ب -دستهیديگر ،قوانینی هستند كه انديشهیآدمی آنها را ساختهاست؛ با اين"گمان"كه همان قوانینِ طبیعی(عینی) هستند .بهگفتاریديگر ،انسان تصوّر میكند كه جامعهیآدمی بهطورِطبیعی از اينقوانین كشفشدهی او پیروی میكند .امّا اينكه اين قوانینِ"كشفشده" ،همان قوانینِ طبیعی هستند هنوز ثابت نشدهاست.
1
مبارزهی اجتماعی و فدرت/سیاسیت/مداری
ايندسته از قوانین بههیچرُو يك/دست نیستند .آنها دربرگیرندهی دهها و صدها نظريه و پیشنهاد هایگوناگوناند كه گهگاه هیچگونه هم/خوانی با يكديگر ندارند .اين نا/هم/خوانی ،نه بهدلیلِ نا/هم /خوانیِ نوعِ نگاهِ انسانها بلكه ازآن ريشهيیتر ،بهدلیلِ نا/هم/خوانیِ نوعِ منافعِ آنها است. اگرچه جامعه ،كه نمیتواند چشم/به/راهِ پايانِ اين بحثها بماند ،به پويش و پیمايشِ ناگزيرِ خود ادامه داده است؛ امّا از تأثیرِ نیك يا بدِ اين بحثها بركنار نمانده است .آن انديشهها و باورها ،كه هر يك به دستهیمعینّی از قوانینِطبیعیِرشدِ جامعه اعتقاد دارند ،نیز چنیننیست كه در خانههای دربسته بمانند .آنها -بیتوجّه به درستی يا نادرستیِشان -در درونِ جامعه به نیرو تبديل شده و در كنارِ قوانینِ عینی ،بر ساختارِ درونی و بر چهگونهگیِ پويش و پیشرفتِ آن تأثیرِ كارايی نهادهاند .ملیونها انسان در درازای هزارها سال ،اين قوانین را -بهگمانِ اينكه همان قوانینِ عینیاند -در كردارها و انديشههای خود در جامعه بهكار گرفتهاند .يعنی برپايهی آنها انديشیدهاند و ساختهاند يا ويران كردهاند .چندان دور از واقعیت نیست اگركه رَوندِ شكلگیریِ ساختارِكنونیِجوامعِبشری را به رَوَندِ ساختنِ بنايی همانند كنیم كه سازندهگان آن هريك ،نقشهای و نمايی و دورنمايی در سر دارند كه گهگاه با هم نا/هم/خوانیهای بسیار داشته و غالباً يكسره نا/هم/خواناند. كوتاه :قوانینی كه امروزه هم/چون قوانینِطبیعی و عینی و عام"تلقّی"میشوند و بر حیاتِ جامعه فرمان میرانند، در بخشِ بزرگِ خود ،ساختهوُپرداختهی دستِ آدمیاند ،در زيرِ تأثیر و كاركرد و فرمانِ اين قوانینِ متناقض و درهم وُ برهم ،بسیاری از آرزوهایِآدمی ناشدنی بهچشم میآيند .بسیاری دشواریها ناگشودنی گشتهاند .رشدِ سرطانیِ سیاست -سیاست/قدرت/مداری -در جامعه ،يكی از نتايجِ تلخِ پیرویِ جامعهی انسانها از اين قوانینِ آشفتهاست. قصدِ من در اينجا هواداری از اينديدگاه نیست كه بر پايهی آن ،اگر چنانچه جامعهی آدمی در زيرِ تأثیرِ مستقیمِ قوانینِعینیِطبیعی رشد میكرده-و اراده و انديشهیآدمی در میاننمیبوده ،-و اگر چنان /چه بشر میگذاشت كه جامعه ،خودرا دربَست و بیاراده به رَوَندِ كامالً طبیعیِ اين قوانین بِسپُرَد ،امروزه جوامعِبشری بهتر از اين میبودهاند .هم/چنین در اينجا ،گفتگو بر سرِ مخالفت با تالشِآدمی برای شناختِ اينقوانین هم نیست. آدمیرا از حس و دريافت ،و تالش برایِشناختِ همه و هرچه كه در دست/رس و بر سرِ راهِ او قرار میگیرد گريزینیست .گفتگو اينجا تنها بر سرِ ايناستكه آدمی ،اين ناگزيریِ شناختِ قوانینرا چهگونه انجام داده و میدهد؛ و اينكه اين ناگزيری چه پیامدهای ناگواری تاكنون داشتهاست. -7انديشهكردن و تأمّل در پیرامونِ چهگونهگیِ رَوَندِ پیريزیِساختمانِموجوديتِجامعه ،بسیاری حقايق را كه با بحثِ ما -يعنی چرايیِ سیاست يا همان غولآسا/شدنِ سیاست/قدرت/مداری -پیوند دارند روشن میكند. غالباً بهنحوی خود/به/خودی چنین گمانمیكنیم كه موجوديتِكنونیِجامعهیبشری حاصلِ كاركردها و تالشهایحسابشده و آگاهانهیبشریاست ،و در بر پايیِآن ،عنصرِ خود/به/خودی/بودن ،غريزیبودن ،و نیز نقشداشتنِ غرايزِ آدمی ،كمترينتأثیری نداشته و يا دامنهی تأثیرِ آنها بسیار كماست .چنین گمانی در برابرِ انبوه پديدههای منفی ،و نا/معقول ،و توجیهناپذيری كه در موجوديتِ جوامعِبشری ديده میشود درمانده و بیپاسخ میماند -.از رفتارهایفردی و بهويژه اجتماعیِ انسانها چیزی نمیگويیم.- رَوندِ برپايیِساختارِ اينجوامع ،رویِهمرفته و بدونِ اينكه بخواهیم كوششهایِ آگاهانه و ارادی را انكار كنیم، رَوَندی خود/به/خودی و آمیخته با نسنجیدهگی ،و پیامدِ كُنِشهایِ غرايز و واكُنِشهایِ غريزی در برابرِ فشارها و اجبارهای واقعیات بوده و هست.
6
مبارزهی اجتماعی و فدرت/سیاسیت/مداری
مراد از غريزه در اينجا ،هم غريزهیفردی است و هم غريزهیاجتماعی .افزونبر اين ،میتوان با احتمالی بسیارنزديكبهيقینگفت كه نهادهایِمؤثّرِ ساختارهایكنونیِجوامع ،از جمله نهادِ قدرت/سیاست ،معموالً خود كمتر زيرِ تأثیرِ نیرویِ انديشیدن و اراده ،و حتّی كمتر زيرِ تأثیرِ غريزههايی چون گريز از قدرت و از تمركز و همانند آنها ،بلكه بیشتر زيرِ فرمان و تأثیرِ گونههای بسیار رنگارنگِ غريزههای گرايش به قدرت و تمركزخواهی و همانندِ آنها قرار داشته و دارند .اين نهادها بیش از نهادهایِ نا/سیاست/قدرت، مناسبترينكِشتگاهِ برای رشدِ شتابانِاينغريزهها هستند .اينغريزهها يكی از مهمترينريشههای غول آسا/ شدنِسیاست گرديد كه بیمانندترين نهادِ جامعه از نگاهِ تمركزِ قدرت است. همه میدانیم كه در جوامعِ بشری ،اينكه كدام دسته از غرايز را بايد رام و مهار كرد و بهكدام دسته از آنها بايد میدان داد ،در حقیقت و بهرغمِ ظاهر ،خود يكی از هدفها و موضوعاتِ مبارزه در میدانِ انديشه و كردار بوده است .و انكار نمیتوان كرد كه در اين مبارزه ،سیاست و يا همان سیاست/قدرت /مداری ،همواره پشتیبان و برانگیزانندهی غريزههايی بوده و هست كه با ماهیّتِ خودِ او سازگارند؛ يعنی از جمله غريزههايی كه بهسوی قدرت و تمركز گرايش دارند .وظیفه ی پشتیبانی و برانگیختن اين دسته از غرايز را بسیاری از آن انسانهايی انجام میدهند كه بر اين نهادها -بهگمانِ خود" -فرمان میرانند" ،و در حقیقت ،اين نهادها بر آنها فرمان میرانند .اينان حتّی پیش از نشستن بر اريكهی قدرت ،اريكه های روح و مَنِش و انديشهیِشان بهتسخیرِ غريزههاینامبرده درآمدهاند .در كنارِ اين افراد ،آن بخشی از شركتكنندهگان در جنبشهای اجتماعیِ مردم ،كه بعدها بهاين غريزهها گردن مینهند ،نیز بهسهمِ خود در انجامِ اين وظیفه كمك میكنند. همینغريزههايیكه بهسویِقدرت و تمركز گرايشدارند ،از علّتهای بسیارمهمِ قربانیشدنِ جنبشهای اجتماعی در پیشگاه و در پسگاهِ سیاست/قدرت/مداری هستند. () اگر بر پايهی آنخرافه ،كه در باال بهآن اشاره شد ،سمتگیری جنبشهای اجتماعی بهسوی سیاست/ قدرت/مداری ،تنها راه نجاتِ آنها باشد ،ناگزير اين خرافهی ديگرهم بايد پذيرفته شود كه برپايهی آن: سیاست/قدرت/مدار ،راه/بَر و نجاتبخشِ مبارزه و جنبشِ اجتماعی وانمود میشود. اينباورِخرافی هم نوعی باورِ غريزیاست .يعنی در واقع ،يكی از گونههای غريزهی قدرتخواهیاست كه بهصورت يك باور درآمدهاست .از جمله بر پايهی همینگونهباورها و يا با دستآويز/قراردادنِ همینگونه باورها است كه در هنگام و در هنگامهی پاگیریِ هر جنبشِاجتماعی ،انبوهِ سیاست /قدرت/مدار بهسوی آن سرازير میشوند. همینباورها يكی از آن انگیزههايی هستند كه بسیاری از تالشگران در مبارزهی اجتماعی را وا میدارند تا بههر بهانه و وسیلهای كه شده ،خودرا هم چون يك سیاست/مدار پرورش دهند ،و آغاز میكنند به آموختنِ رموزِ سیاست/قدرت/مداری .آيا همینباورها يكی از پايههای آن گرايشی نیست كه به سازمان دهیِ غولآسا و مبالغهشدهیسیاست ،بهمثابهِ يك بهاصطالح "نیازِ ناگزير" ،در جامعه كمك كرده است؟ آنچه نیز ،كه از سوی گروههايی از باورمندان بهاين خرافهها ،سیاستِ مُدِرن و دانشِ سیاست نامیده میشود ،در حقیقتِ كار ،چیزی جز اين واقعیت نیست كه برتَنِ يك غريزهی ساده ،و يك خرافهی كهن با درونمايهای كهنه، پوشاكی نو پوشاندهاند .اينيكی ،از آن نمونههایآشكار است كه بهخوبی نشان میدهد چهگونه آدمی ،بسیاری از همان غريزههای خود را ،همان آگاهیهای غريزیِ خودرا ،به ناحق و بهناروا" ،دانش"نامیدهاست بدوناينكه بهواقع و بهراستی كمترين همانندی با دانشِواقعی داشته باشند.
3
مبارزهی اجتماعی و فدرت/سیاسیت/مداری
همانندیِ میانِ گونههای بیشمارِ سیاست ،هنوز بر خالفِ آنچهكه بسیاری باور دارند ،بر اختالفِ میانِ آنها برتریدارد .سیاستِمُدرن ،سیاستِعلمی ،سیاستِكهنه ،سیاستِقرون/وسطايی ،سیاستِدموكراتیك ،و دهها گونهی ديگرِ سیاست ،همهگی همانخرافهی كُهَن را ستون اصلیِ ساختمانِ بهظاهر پیچیده و عظیمِ خود قراردادهاند كه بر پايهی آن ،سیاست ،رهبر و فرمانروای جامعهی آدمی انگاشته میشود. () «بدونِ دولت ،شاه ،فرمانروا ،رهبر ،خان ،پیشوا ،حاكم ،والی ،امپراتور ،قیصر ،حزب ،و [ ...در يك كالم :بدونِ قدرت/سیاست/مداری) نظام و شیرازهی جامعه از هم میپاشد» چنین باوری ،يا باورهايی با كموبیش چنینمفهومی ،در همهی روزگارها ،در نزدِ مردمِ همهی كشورها ،در میان همهی گروههای اجتماعی ديده میشود .اين خرافه ،هم/چنان كه در هزاران سالِ پیش ،امروزه هم بر انديشهی بسیاری از انسانها فرمان میرانَد. روشن است ،كه با اينهمه ،آن انديشه هم ،كه به سیاست -سیاست/قدرت/مداری -ظنین است و به خُویِ ويرانگرِ آن آگاهی دارد و در برابرِ آن ايستاده است ،در همهی روزگارها و در همهی جوامع وجود داشته و دارد. اين انديشه هم ،البتّه به نوعی ريشه در غرايزِ بشر دارد؛ زيرا كه گرايش به گريز از قدرت و تمركز نیز ،يكی از غريزههای نیرومندِ بشری است .اين گرايش ،در انديشه و رفتارِ بسیاری از آدمها در دهها شكل و گونه بازتاب يافتهاند .اينبازتابها ولی كمتر در پهنههايیچونسیاست پديدار میشوند .در پهنهی سیاست ،اينگونه گرايشها فرصت و زمینهای برای بازتاب ندارند؛ و با همان نخستین بازتابهای خود ،از اينپهنه بهبیرون رانده میشوند. ولی با همهی تالشی كه هوادارانِقدرت بهخرج داده و میدهند تا مگر اينگونه انديشهها را از جامعه پاك كنند، آنها هم/چنان زندهاند. () اين يكواقعیتاست ،كه در چنیننظام و ساختاری كه جامعههایبشری بهخود گرفتهاند ،رهبریِ جنبش های اجتماعی ،دير يا زود بهدست سیاست خواهد افتاد .اين ،يكی از آن ناگزيریهای زيانبار و ناگواری است كه ساختار و نظامِ كهنهیكنونیِجامعهها آنرا بهبار میآورد .امّا ناگزير/بودنِ چیزی به معنای مفید بودن و برحقّ/بودنِ آن نیست .پذيرشِ رهبریِسیاست از سوی جنبشهایاجتماعی ،يا پذيراندن و تحمیلكردن اينرهبری بر آنها ،يكی از ناگزيری های نكبتبارِ كنونیِ جامعه است؛ و به هیچرُو نشانهی آن نیست كه سیاست، در درازای عمرِ جامعه ،مفیدبودنِ خود و توانايی و شايستهگی خودرا به اثبات رسانده باشد. برعكس ،سیاست ،هم/چون يك پديده ،در مقايسه با ديگربخشهای فعّالیتهایاجتماعی ،از هم/آهنگی و هم/بستهگیِ درونیِ بسیاركمتری برخوردار است .كارگزاران و انديشهها و كاركردهايی كه در سیاست دركارند، بهگونهای بیهمانند با يكديگر در ستیزهاند .اين ،وجودِ آنديگریرا مسبّبِ ويرانیها و ناكامی ها و دشواریهایجامعه وانمود میكند .سیاست بهجانوری شگفتانگیز مانندهاست كه هريك از اعضای آن ،عضوهای ديگر را مُخلِّ هستیِ اينجانور میداند. در هر نظامِ اجتماعی كه باشد ،سیاست/قدرت/مداری همیشه مَملُو از تنشهای گاه ويرانگر است .اين جا ،آن سرزمینِ عجايبِ بحرانزدهای است كه درآن ،با سردی و بیرحمی ،تنها در بارهی"قدرت" بايد تصمیم گرفتهشود .ساكنینِ اين سرزمین ،از هركجا كه آمده باشند -از چپ ،راست ،يا از درونِ جنبش های مردمی- وظیفهیشان بیشاز هر چیزی ،بهدستآوردنِ سهم و حقِ خود (يا گروهِ خود) در قدرتِ سیاسیاست .از ديدیديگر ،در همانهنگام كه بخشیاز سیاست در زيرِ نامِ"نیرویِمخالف" -اُپوزيسیون ،-خودرا هوادارِ
8
مبارزهی اجتماعی و فدرت/سیاسیت/مداری
جبنشهایپديد/آينده -يا جنبشهايی كه خود بهآنها دامن میزند و پديدِشان میآورد -وانمود میكند، بخشِديگرِ آن ،زيرِ نامِ "نیرویِحاكم" به سركوبِ همینجنبشها میپردازد. كارنامهی سیاست و سیاست/قدرت/مداری -در جایگاهِ"رهبرِ"جنبشهایاجتماعی -سرشار است از شكستهای خونینِ اين جنبشها .ترديدی نیست كه اين جنبشها سودهايی هم از سیاست و سیاست /قدرت/مداری بردهاند؛ و بهكمكِ آن ،بهبرخی از خواستهها دست يافتهاند؛ امّا اين سودها و كمكها در برابرِ آن بهايیكه برایِشان پرداختهشد چنانحقیر و خُردند كه اگركسی بخواهد آنها را"دستآوردهایِ رهبریِ سیاست و سیاست/قدرت/مداری" ،و از آنبدتر ،دستاوردهای"رهبریِ پیروزمندِ"سیاست قلم/داد كند ،فقط درماندهگی و بیچارهگیِ سیاسترا آشكارتر خواهدكرد. () چنین بهنظر میآيد ،كه مرزِ میانِ دو مفهومِ"مبارزهی اجتماعی"و"مبارزهی سیاسی" ،در بسیاری مواقع در/هم/ريخته است .آيا اين دو نام بهراستی دو مفهوم را نمايندهگی نمیكنند؟ آيا اين درستاست كه هر مبارزهی اجتماعی را در همانحال مبارزهی سیاسی بنامیم و يا برعكس؟ جنبشِسیاسی ،گونهای از جنبشِاجتماعیاست .ويژهگیِبزرگِ آن ،كه آنرا از ديگرِ گونههای جنبشِ اجتماعی جدا میكند ،هدفِ آناست و آننیز ،دستيابی بهقدرتِ سیاسیاست .اين اصلیترينخواسته و آرمانِجنبشِسیاسیاست كه درهمانحال هم/چون خواستهیصنفیِكارگزارانِآن نیز هست .در اين مفهوم، جنبشِ سیاسی ،همان سیاست يا سیاست/قدرت/مداری است .خواستههايی چون نان ،آزادی ،كار ،برابری، جنبش سیاسی -يا جنبشِ ِ بهزيستی ،پیشرفت ...خواستههای جنبشهایاجتماعیاند .اينها خواستههای سیاست/قدرت/مدار -نیستند .سیاست (جنبشِسیاسی) اينخواستهها را از جنبش های اجتماعی وام میگیرد ،و بهصورتِ شعارهای سیاسیِ خود در میآورد برای جلبِ رأی و پشتیبانیِ جنبشهای اجتماعی بهسوی خود ،برای آن كه بتواند آسانتر به سوی قدرتِ سیاسی خیز بردارد .رقابتِ كارگزارانِ جنبشِ سیاسی برای جلب اين پشتیبانی ،نه چیزِ تازهای مربوط به دو سدهی گذشته است و نه ويژهی يك ساختارِ حكومتی و فرمانروايیِ معیّنی است ،بلكه در همهی روزگارها و در همهی كشور ها ديده شدهاست. "مبارزهیاجتماعی" از نگاهِ خواستهها و آرمانهايش و از نگاهِ وضعیت و ايستاری كه در برابرِ قدرتِ سیاسی دارد، از مبارزهی سیاست/قدرت/مدار متمايز است .هرگاه اين مبارزهی اجتماعی ،دستيابی به قدرتِ سیاسی را به عنوان آرمانِ پايهيیِ خود برگزيند ،آن گاه رَوندِ دگرديسی آن بهسوی يك مبارزهی "سیاسی"آغاز میشود .كم ديده نشدهاند مبارزههای اجتماعی كه -خواسته يا نا خواسته -به مبارزهای سیاسی(سیاست/قدرت/مدار) تبديل نشدهاند .همینجور هم ،كم نیستند مبارزانِ اجتماعی ،كه در رَوَندِ شركتِ فعّالِ خود در جنبشهای اجتماعی ،از پیوستن به مبارزهی سیاسی(سیاست/قدرت/مداری) خود داری كردهاند؛ و حتّی بسیاری از آنها هرگونهای از تبديلشدنِ جنبشِ اجتماعیِ موردِ پشتیبانی خود به جنبشی"سیاسی" را رد كردهاند. () سازمانهای سیاسی ،يكی از اصلیترين ستونهای سیاست/قدرت/مداری(و جنبشهای سیاست/قدرت /مدار) هستند .آنها میتوانند نامها و ساختارهای گوناگون و گاه بسیار نا/هم/خوان داشتهباشند ،ولی ويژهگیِ پايهيی و ماهَویِ آنها همان بهانجامرساندنِ خواستهیاصلیِ سیاست -يعنی دستيافتن به قدرتِ سیاسیِ مقدُس و يا نگهداشتِ آن -است .آنها سازمانگرِ سیاست ،نظريهپردازِ آن ،و ابزارِ نگه/بانی از آن ساختار و شرايطِ اجتماعی هستند كه بهشكلی ،بودنِ آنها را ناگزير و ضروری میسازند.
9
مبارزهی اجتماعی و فدرت/سیاسیت/مداری
آنها نیز ،باهمهی كوششهايی كه در ردِّ اينحقیقت انجام میدهند ،به میزان بسیارزيادی پیامدِ اطاعت و دنبالهرَویِ خودبهخودیِ انسانها از غريزهها -فردی و اجتماعی -هستند .بهيك بیان ،اين همان غريزه های بشریِ گرايش بهسوی قدرت و كانونگرايی(تمركز)هستند كه خودرا -بهدستِ آدمهايی كه بهآنان گردن نهاده اند -به اين شكلهای سیاسی سازمان دادهاند .گرايش و تالشِ خودِ اين سازمانها ايناست كه خودرا نه هم/چون نیازی غريزی بلكه هم/چون نیازی اجتماعی ،نیازی تاريخی و ...همانندِ اينها وانمود سازند. اين البتّه يكی از بحثهای ديرينه است ،كه چه رابطهای میانِ غريزههای بشری -كه بهگونههای هم فردی و طبیعی و هم اجتماعی و دستهجمعی پديدار میشوند -از يكسو ،و مفاهیمی چون نیازها و ضرورتهای اجتماعی و يا تاريخی هست؟ بهراستیهم ،گاه بسیار دشوار است كه دريافته شود پیش/آمد ها و رخ/دادهای بزرگِ اجتماعی-جنگها ،انقالبها ،پیدايی يا نابودیِ نهادهای اجتماعی و -...تا چه میزان محصولِ فشارِ غريزههایِ(فردی و اجتماعیِ)بشری هستند يا محصولِ فشارِ نیازها و ضرورتهای تاريخی و اجتماعی .از اينگذشته ،بهنظر میرسد كه غريزهها حتّی در ايجادِ آنچه كه ما آنها را نیازها و ضرورتهای اجتماعی و تاريخی مینامیم ،نقشِ يك/سره آشكار و مهمی دارند. بسیاری از ما آدمها خوشتر داريم تا چنین وانمود سازيم كه در رفتار و پندارهایِ فردی و اجتماعیِمان ،از تأثیر و سمت/دهیِ غريزههایخود آزاديم .چنینگرايشی را بهويژه در میانِ نهادهای اجتماعی روشنتر میتوان ديد؛ و از میانِ اين نهادها ،نهادها و سازمانهای سیاسی بهويژه ،اين گرايشرا به آشكارترينگونه پديدار میسازند .برای آنها پسنديدهتر است كه بر روی انگیزههای غريزیِ كاركرد های خود ،پردههای زيبايی از مفاهیمی"برتر و عالیتر!"بپوشانند .مفاهیمی چون نیازِ جامعه ،نیازِ تاريخ ،نیازِ پیشرفت و... اين نهادها يكی از بلندترين بلندگوهايی هستند كه ازآنها ،ستايشِ قدرت ،و ضرورتِ بسیجِ همهگان به سویِستايشِ آن ،پخش میشود .بسیاری از ايننهادها -فرقی نمیكند بهچپ يا بهراست وابسته باشند -خودشان نیز امروزه بهمثابهِ نمادِ قدرت ،از سوی بسیاری از آدمهای جامعه ستايش میشوند .آنها اكنون ،در حقیقت ،از نیروهایسرسختی هستند كه نمیگذارند تا جامعه بر آنگروه از غريزههای ويران /گر ،كه آدمیرا به بردهگی در برابرِ قدرت میكشانند ،مهار زده و آنها را زيرِ نگاه و ارادهی خود بگیرند .بخشِبزرگی از هزينهای كه جامعه برای برپابودنِسیاست میپردازد ،صرفِ زندهماندن ايننهادها میشود. اينسازمانها ،بهويژه آنها كه از سوی سیاست و سیاست/قدرت/مدارانِ حرفهيی ساخته میشوند ،دارای سود و زيانِ مختص و ويژهی خود ،برنامه و هدفِ ويژهی خود ،و مَنِش و شخصیتِ (بهاصطالح حقیقی وحقوقیِ) ويژه و مستقلِ خود میشوند .يعنی چیزی میشوند كه بود و نبودِ آنها هیچ ربطی به بود يا نبودِ جنبشهای اجتماعی ندارد .يعنی بخشی از مبارزه و كوششِ آنها ،كه بخشِ مهمّی را نیز در مجموعِ اين مبارزهی آنها تشكیل میدهد ،تنهاوتنها برای دفاع از هستیِ خودِشان انجام میگیرد. آندسته از سازمانهای سیاسی هم ،كه از درونِ مبارزههای اجتماعی پديد میآيند ،از همان آغازِ تبديلِ خود به يك نهادِ سیاسی -سیاست/قدرت/مدار -از جنبشِ اجتماعیِ خود مستقل شده و دارای سود و زيان و هدفها و برنامههای ويژهی خود میشوند. مراد از"هدفها و برنامههای ويژه و مستقلِ" اين سازمانهای سیاسی ،به هیچرُو ،آن برنامهها و هدف های بهاصطالح سیاسی/اجتماعیِشاننیست كه اينسازمانها در جامعه بهپیش میكشند تا مثالً در صورتِ بهدستآوردنِ قدرت ،آنها را برنامهی حكومتِ خود قرار دهند .قصدِ من از اين"هدفها و برنامه های ويژه و
51
مبارزهی اجتماعی و فدرت/سیاسیت/مداری
مستقل" ،آن اهداف و برنامههايیاند ،كه در حقیقت ،منافعِ صنفیِ اين نهادها را باز می تابانند؛ و برای آنان دارای اهمیتی بهمراتب بیشتر از هدفها و برنامههای سیاسی/اجتماعیِشان هستند. درحقیقت ،حتّی همان برنامههای سیاسی/اجتماعی هم بخشی از برنامههایويژه و مستقلِ ايننهادها بهشمار میآيند؛ و پیشاز هرچیز ،درخدمتِ همین منافعِ صنفیِ اينها هستند. () افزايشِ جمعیت ،گسترشِ ناگزيرِ آزادیهای فردی و اجتماعی ،گسترش و پیشرفتِ ناگزير و خود/به /خودیِ آگاهیها و مَنِشِ آدمها و ...جامعهها را بسیار پیچیده كردهاند .آنچه كه "رهبریكردنِ جامعه" نامیده میشود بیشاز پیش به دشواریهای عظیم و ناتوانیهای غولآسا دچار آمده است .هرچه بیشتر میگذرد بیشتر روشن میشود كه در نظامِ كهنهی كنونیِ جامعهها و در نظامِ مفاهیمِ كهنهی سیاست ،باور به رهبریكردنِ جامعه بهطورِكُلّی (و بهطور مشخّص به دستِ سیاست) تا چهمیزان كودكانه است. دگرگونیهای بسیار گسترده و ژرفی در جامعههایِ انسانی -بهطورِ كلّی -پديد آمدهاند .چندی و چونیِ اين دگرگونیها ،بهنظر میرسد -بسیار فراتر از آنچهای باشد كه ما گمان میكنیم و يا گمانهزنی میكنیم .حتّی در بارهی تاريخِ اين دگرگونیها هم شايد الزم باشد دوباره بینديشیم .اين دگرگونیها شايد بسیار قديمیتر از آن باشد كه گمان میشود .ما شايد جامعههایِ انسانی و خودِ انسان را بسیار ساده گرفتهايم .بسیاری ازآن چهار/ديواریهايی كه كشور نامیده میشوند ،نه اينكه امروزه ولی بهويژه امروزه دربرگیرندهی دهها و صدها میلیون انساناند؛ دربرگیرندهی دههاهزار شهر و روستايند .در بر گیرندهی گونههایِبسیارپیچیدهی تأثیرِمناسباتِاجتماعی بر رفتار و انديشههایِاجتماعیِانسانها ،و گونه هایِتازهای از پیچیدهشدنِ مناسباتِ اجتماعیِقديمی ،ومسائل و پرسشهایِفراوان هستند .موضوعاتِ مهمّی مانندِ لزومِ گسترشِ كمّی و كیفیِ دادگری و برابریِاجتماعی ،و ادارهیاشتراكیِجامعه انبوهِ عظیمی از انسانها را ،از طبقاتِ مختلف بهويژه تولیدكنندهگانِ اصلیِ ثروت ،بهرغمِ میلِ آنان بهسویِ ح ل و گشايشِ هر چه زودترِ خود فرا خوانده و زيرِ فشار نهاده است .نهتنها در كشورهایبزرگی چون چین ،روسیه ،هند ،آمريكا ...بلكه حتّی در كشورهای كوچكتر هم، نه تنها بهكارگماردنِ يك رهبریِ مركزی -آنگونه كه امروز گواهِ آن هستیم -با هیچ منطقی و خِرَدی جور در نمیآيد ،بلكه اصالً باور /داشتن به مقوله -يا بهخُرافهی" -رهبریكردنِ" اينجوامع بايد بهدستِ نقد و ترديدِ نقّادانه سپرده شود .آخر يعنی چه"رهبری"؟! اين مقوله -اين خُرافه -از كجا پیداشدهاست؟! ناتوانی و درماندهگیِسیاست -سیاست/قدرت/مداری -در انجامِ وظايفِ غولآسايی كه برایخويش ساخته است ،در هرگوشهای از جهان آشكار است .انبوهِمسايلِ حل/ناشده ،انبوه راهِ/حلهای ناپخته و ناسنجیده ،میزانِ غولآسایِ سرمايه و وقت و نیرويی كه بهدلیلِ بیسازمانی و هرجوُمرجِ حاكم بر سیاست بههدر میروند ،شمارِ بزرگی از جنگها و درگیریهای میانِ جوامع و يا در درونِ هر يك از آنها ،بهمیزان زيادی پیامد ناتوانیهای سیاستاند، باری اينها نشانگرِ بحرانِ وجودیِ سیاستاند. همیشه آدمی كوشیدهاست تا از راهها و ترفندهای مختلف بهسیاست مهار زند: از يك سو ،كوشیده شد تا آنرا به خِرَد ،و به نیازمندیهای انسان و جامعهاش مشروط و ناگزير و موظّف ساخته، و برای بهزيستیِ خود سودمند سازند .تالش كردهشد تا سیاست را با اخالق آشتیپذير ساخته و آنرا بهاصطالح انسانی سازند؛ پس كوشششد تا آنرا بهزيورِ دانش بیارايند .تالش شد تا بهآن "عِلم" بیاموزند! آنرا بهمثابهِ عِلم در دانشگاهها آموختند و آموزاندند .و اينها ،تالشِ آنكسانی بوده كه به انسانیكردنِ سیاست امید داشتهاند.
55
مبارزهی اجتماعی و فدرت/سیاسیت/مداری
ازسوی ديگر ،كوشیده شد تا مگر سیاسترا بهاصطالح"خلعِ يَد"كنند؛ خواستند پیش از هرچیز ،وظايف و اختیارهای سیاست را از او بازستانند ،اورا از كُرسیِ رهبری كنار بزنند ،و قدرت را در جامعه از تمركز بازدارند .و اين راهجويیهای آنكسانی بوده كه هرگونهامیدی را به انسانیكردن و مهارِ سیاست -قدرت /سیاست/مداری -از دست داده بودند. متأسّفانه تالشِ اين دو گروه تاكنون به بار ننشست .بهجای كوششِ اين گروهها ،تالشِ آن كسانی مُهرِ خودرا بر اين چارهجويیها زد كه به خرافههای سیاست و قدرت/مداری باور داشته و دارند .از همینرو ،آن چارهسازیها ،به ناچار ،چارهساز نشدند .سیاست ،دانش را هم به خدمت خويش درآورد ،و از آنهم بدتر ،خود به لباسِ دانش درآمد. () همیشه چنین بوده و امروزه بیش از پیش چنین است : سیاست -سیاست/قدرت/مداری ،-برعكسِ مبارزهی اجتماعی ،هم/چون يك پیشه و شغل است؛ ويژهگیِ بزرگِ آن در برابرِ يك پیشهی ساده اين است كه نهتنها سودِ مالی دارد بلكه بهدلیل جایگاهِ به نا/رَوا عظیمِ خود در جامعه ،اهمیّتِ اجتماعیِ بیمانندی نیز برای پیشهوَرِ خود بهبار میآورد. () ستايشگرِ سادهی هرگونهای از مبارزهی اجتماعیبودن ،ابلهانه و بیهوده است .چنین انسانِ ستايش گری ،بايد بهناگزير ،ستايشگرِ اين ساختارِ كهنهی جهانِ هستی و قوانینِ خندهآورِ حاكم برآن نیز باشد .ساختار و قوانینی كه دهها و صدها گونه سرنوشتهای غم انگیز و حقیر را برای همهی موجودات ،و از آن میان برای ما آدمها ناگزير ساخته است؛ ساختار و قوانینی كه ما انسانها را چنان ناتوان و حقیر ساخته كه برای ساختنِ يك زندهگیِ سادهی دادگرانه هنوز كه هنوز است نتوانستیم با هم/ديگر كنار بیايیم ،و هم/چون گذشتهگانِ هزارانسالِپیش ،ناگزير از دستيازيدن بهمبارزهی اجتماعی هستیم! () نمیتوان پوشیدهداشت كه در میانِ هوادارانِ بسیارگوناگونِ مبارزهی اجتماعی (رویهمرفته از پیشرو يا پسرو)، چه بسیار آدمهايی پنهان گشتهاند يا با اينمبارزات گِرِه خوردهاند كه پذيرش قانونِ ناگزيریِ مبارزهی اجتماعی از سوی آنان ،چیزی همانند و هم/سنگ با پذيرشِ قانونِ جنگل ،چیزی همانند و هم/سنگ با پذيرشِ نظريهی[ اگرچه نهكامالً بیپايه ولی با اين وجود خنده آورِ]"تنازعِ بقا"است .گويی كه از درونِ گفتارها و كردارهای آتشینِ اين ستايشگرانِ مبارزهی اجتماعی ،بهجای درخششِ انديشه و آگاهی و اراده ،در حقیقتِ كار ،تنها غريزههای تند و خشن ،و يا تندی و خشونتِ غريزیِ نهفته در خُوی و سرشتِ خامِ آنها است كه فريادِ گوشخراش میكشند. بسیاری از آنان ،آگاه بر فريب/كاریِ ساختارِ كنونیِ جهانِ هستی و جامعه نیستند ،و بازیچهشدنِ خود در دستِ اين ساختار را ،و نیز بازیچهشدنِ خود در دستِ غريزهها و تنگناهای روانی و بدنیِشانرا در نمیيابند(و يا نمیخواهند دريابند) .و بدتر ازآن ،آنچهرا ،كه در اينبازیچهشدنِآنان از آنان سَر میزند ،هم/چون ايفای نقشی شايسته در زندهگی میپندارند. () و بهراستی مبارزهی اجتماعیِ آدمی ،تاكنون تا چهمیزان درزيرِتأثیر و فشار و مُهروُنشانِ گونههای زيان /بارِ غريزههای(فردی و اجتماعیِ)آدمی بودهاست؟
52
مبارزهی اجتماعی و فدرت/سیاسیت/مداری
غريزه ،هم میتواند برانگیزانندهی آدمی باشد در رویآوردناش به مبارزهی اجتماعی ،و هم میتواند ،بهدستِ انسانها ،بر خودِ مبارزهی اجتماعی تأثیرهای نیك يا بد بگذارد. معموالً بهروشی خودبهخودی ،چنین گمان میشود كه میانِ آگاهی و اراده از يكسو ،و غريزه از سوی ديگر، سازش و هم/زيستی و همانندی وجود ندارد .برعكس ،غريزه نیز شكلی از آگاهی است .همانگونه كه آگاهی و اراده هم در بسیاریمواقع بهشكلیغريزی و يا هم/چون غريزه بهكار گرفتهمیشوند و يا خود عمل میكنند .در بسیاری مواقع ،در درونِ گونههای مختلفِ آگاهی -چون دانش و هنر و -...غريزههای بشری درخششِ چشمگیری دارند .و چنینمینمايد كه انسان ،در بسیاری از آثارِ هنری و علمیِخود ،در حقیقت ،غريزههای خودرا پرورش داده ،پخته ،و بهآنها ،ريخت و شكل داده و سپس آنها را دانش و آگاهی نامیده است. بهنظر میآيد كه جهانِ غريزه در هر زمانی دارای ساختار و نظامی ويژه است .كموبیش متناسب با نظام های اجتماعی و فرهنگیِ گوناگونی كه جهانِ هستیِ آدمی را دگرگون میكنند ،جهانِ غريزهها نیز از نو سازمان و نظام میيابند .در اين از/نو/سازمانگیریها ،بسا كه گروهی از غريزهها از كاركرد افتاده ،يا ناتوان شده ،و يا ناپديد میشوند؛ و بهجای آنها ،گونهها و گروههای تازه از آنها پديدار میشوند. در همهی روزگارها ،آدمی تالش نموده تا بهخود بباوَرانَد كه جامعهیاو از جامعهی حیوانات بسیار فاصله گرفته ،و نه هم/چون جوامع حیوانی ،اين شعور و ارادهی اوست كه بر او و جامعهاش فرمان میراند .با اينهمه، كاركردهايی چون خشم ،عشق ،دوستی ،كینه ،گريز بهسوی قدرت يا گريز ازآن ،مالاندوزی يا دوریجستن از آن ،و دهها از اينگونه غريزهها در همهی جوامعِ بشری ،نیرومند و فعّال ،دركارند .نهتنها از دامنهی فعّالیتِ آنها كاسته نشد بلكه افزوده نیز شده است .و هم/پایِ دامنگستری فعّالیتِ اين غريزهها ،تأثیرِ آنها در جامعه و از جمله در پیش/آمدها و حوادثِ ناگوارِ اجتماعی نهتنها كمتر نشد بل كه آشكارتر و قابلِ توجّهتر نیز شدهاست .از ديدگاهِ نقشِ بزرگی كه غريزهها ايفا میكنند ،جوامعِ انسانی هنوز فاصلهی درخورِ توّجهی با جوامعِ حیوانی نگرفتهاند. () در ساختارِ كهنهیكنونیِجوامعِ بشری ،هر روزه بَذرِ درگیریهایاجتماعی پاشیده میشود .بهطرزی همیشهگی و بیگسست ،زمینه برایِ آتشگرفتنِ ايندرگیریها آماده میگردد .هر روزه میلیونها انسان در سراسرِ جهان ،در توفانِ اين درگیریها گرفتار میآيند .ايندرگیریها ،كه همیشهی روزگار وجود داشتهاند ،امروزه دامنهای بسیار غولآسا و هراسآور گرفتهاند. سیاست و سیاست/قدرت/مداری ،همیشه يكی از سرچشمههای مهمِ اين درگیریها بوده است .بهويژه از سدههایگذشتهینزديك بهاينسو ،ما گواهِ پديداریِ شماری از درگیریهایاجتماعی هستیم كه -پنهان يا آشكار -تنها از سوی سیاست پا میگیرند يا با دستِ آن دامنزده میشوند. افزونبراين ،بايد آشكارا گفت كه راهانداختنِ درگیریهای اجتماعی ،برای گروهی از انسانها به يك سرگرمیِ خطرناكی تبديل شدهاست .هم/چنانكه برای گروهی ديگر ،اين درگیریها به آزمايشگاهی برای آزمايشِانديشهها ،ديدگاهها و نظريهها ،و يا خود حتّی ،ادّعاها بَدَل گشته است. چنین داوریای در بارهی اينگونه از سرچشمههای درگیریهای اجتماعی ،چیزِ تازهای نیست .سیاست بهطوركلّی و بهويژه آنبخش از سیاست كه بر سرِ قدرت است ،بیشماربار در طول تاريخِ همهی كشورها كوشیده و میكوشد تا با توسّل بهاينحقیقت و سودجويی ازآن ،جنبشهایاجتماعیِ انسانها را نا/اصیل و نا/واقعی قلمداد كرده و بهسركوب اينجنبشها و مبارزاتِ اجتماعیِ مردم ،و نیز مخالفانِ خود بپردازد .كسانی هم كه از دادگری و
57
مبارزهی اجتماعی و فدرت/سیاسیت/مداری
برابری و آزادی رُو برگرداندهاند نیزكوشیده و میكوشند از اينحقیقت به سودِ بیعملیِخود و برضدِّ آرمانهایِاجتماعی و ارزشهایمبارزهیاجتماعی بهرهبرداریكنند .با اينهمه، نمیتوان در اين باره خاموش ماند و اين حقیقت را ،به دلیلِ اين گونه سوءاستفادهها ،كِتمان كرد. بیانِ اينحقیقت ،هرگز بهمعنای پنهانداشتن و يا فراموشكردن اينحقیقتِ ناگوارتر نیست كه جامعهی بشری، هم/چنان در زيرِ سیطرهی ننگآورِ نابرابری و بی دادگریهای اجتماعی است ،و در آن از آزادی و برابری ،جز سوسويی پیدا نیست .حقیقت اين است كه اين نابرابریها و بیدادگریها هم/چنان يكیاز سرچشمههای اصلیِ پیدايیِ درگیریهای اجتماعی و كشیدهشدنِ مردم به مبارزهی اجتماعی است .دارندهگانِ رنگارنگِ گونههای مختلفِ قدرتِاجتماعی در پهنههای سیاست و ديوان/ساالری و ثروت ،كه بیشاز ديگر اليههای اجتماعی، سر/به/فرمانِ غريزههای ويرانگرند ،در تالشاند تا اين سیطرهی نابرابری و بیدادگری هم /چنان برجا بماند. باری برگرديم بر سرِ بحث .همهی اين انواعِدرگیریها ،در زيرِ نامِ "مبارزهیاجتماعی"جريان میيابند. بیهودهاست اگر گمانشود كه مبارزهیاجتماعی همیشه تنها آندرگیریهايی را دربرمیگیرد كه دارای "ويژهگیهای برجستهی انسانی" و يا "هدفهای واال" هستند .بیهوده است اگر گمان شود كه از هر گونه مبارزهیاجتماعی تنها بهاينسبب كه مبارزهیاجتماعیاست"بايد"پشتیبانیكرد .بیهوده است اگر كه چشم بر سوءاستفادههايی كه هرروزه از مبارزهیاجتماعی میشود ببنديم .مبارزهیاجتماعی میتواند سودمند باشد يا زيانمند .میتواند پس/رو باشد يا پیش/رو .میتواند بر ضد يا برای آزادی باشد .میتواند در زيرِ فرمانِ انديشه و اراده باشد و يا سر در قلّادهی سختِ غريزههای خام و زيان/بخشِ(فردی و اجتماعی) دادهباشد ،و يا میتواند هیچ نباشد جر هیاهويی بیهوده. آيا شمارِ آن مردان و زنانی كه در گونههای زيانمند و پس/رو و "ضدِّ آزادیِ" مبارزهی اجتماعی شركت كردهاند، از شمارِ شركتكنندهگانِ در انواعِ ديگرِ آن كمتر بودهاست؟ () با توجّه به ساختارِِخودبهخودیِ نارسایِكهنهیِجامعهیِبشری ،مبارزهیاجتماعی ،آن يگانه/راهی است كه آدمی برای گشودنِ گِرِهها و دشواریهای زندهگیِاجتماعیِخود ،بهناگزير و خودبهخودی و بهطورِ طبیعی از آن خواهد رفت .اين راهی است كه هزينه و نیروی بسیارسنگینی طلب میكند .هزينه و نیرويی كه در بسیاری از موردها جبرانشدنی نیستند .با اينهمه ،اين راهِ"ناگزير" ،هم/چنان میتواند برای آدمی سودمند باشد .امّا آنچه كه سودمندی نامیده میشود به چه معنی است؟ كمك به برآوردهساختنِ نیازمندیهایروزمرهای كه ادامهی حركتِ چرخهای زندهگیِآدمی ،و نیز پیش /رَویِ جامعه بهآنها وابسته است ،يكی از سودمندیهای مهمِ مبارزهیاجتماعیاست .گسستنِ همهی آن گونههای بندهگی ،كه زندهگیِاجتماعی در مفهوم و در چارچوبِكنونیاش آنها را میآفريند ،و برداشتنِ اينهمهيوغ از دستوُپای جامعه و آدمی ،باری ايننیز از آنسود مندیهای مهمِ مبارزهیاجتماعی است. امّا در همینحال ،مبارزهی اجتماعی بايد بتواند جامعهیآدمی و خودِ آدمیرا ،هرچهبیشتر از زيرِ يوغِ غريزههایِ(فردی و اجتماعیِ)ويرانگر نیز آزاد كند .معنای اينكارِبزرگ آناست كه ساختارِكهنهیكنونیِ جامعه، كه در بخشِبزرگِخود ،رهاوَردِ غريزههایِ(فردی و اجتماعیِ)ويرانگرند ،جایِ خودرا به ساختاری دهد كه آنرا آدمی باكمكِ غريزههایِ(فردی و اجتماعیِ) نیك ،و ارادهی سازنده برپا میسازد. آيا مبارزهی اجتماعی را شايستهگی و توانايیِ انجامِ چنینكارِ بزرگی هست؟
54
مبارزهی اجتماعی و فدرت/سیاسیت/مداری
آيا مبارزهی اجتماعی ،با به/انجام/رساندنِ اينكا ِر بزرگ ،اين شايستهگی و توانايیرا نیز بهدست خواهد آورد كه جامعهیآدمیرا ،از"شَّّّرِ"ضرورتِخويش ،و اگركه اين ناشدنیست-كه متأسّفانه ناشدنی است ،-دستِكم از شَّّرِ جنبههایِ شَّّر/برانگیزِ ضرورتِ خويش آزاد كند؟! 5731