M.Namari 6

Page 1

‫گفتگویی در بارهی گفتوُگویی‬ ‫نگاهی به «گفتوُگو با محمّدِ مختاری»‬ ‫كتابِ «ریرا» از انتشاراتِ فرهنگخانهی مازندران سالِ‪5731‬‬

‫م‪ .‬نماری‬ ‫‪5731‬‬


‫صفحه‬

‫فهرست ‪:‬‬ ‫‪ -1‬مُدِرنيته و سُنّت ‪.‬‬ ‫الف ‪ :‬مُدِرنيته‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪3‬‬

‫‪.‬‬

‫‪3‬‬

‫‪.‬‬ ‫‪.‬‬ ‫مُدِرنيته در جامعه‬ ‫‪.‬‬ ‫‪.‬‬ ‫مُدِرنيته در هنر‬ ‫مُدِرنيسم ‪ ،‬وعشق(و رابطهی جنسی)‬ ‫‪.‬‬ ‫مُدِرنيسم‪ ،‬و جنبش زنان‬ ‫نيما چهگونه و تا چهاندازه مُدِرن بود‬ ‫‪.‬‬ ‫مُدِرنيسم‪ :‬نقّادی و هياهو‬

‫‪.‬‬ ‫‪.‬‬ ‫‪.‬‬ ‫‪.‬‬ ‫‪.‬‬ ‫‪.‬‬

‫‪.‬‬ ‫‪.‬‬ ‫‪.‬‬ ‫‪.‬‬ ‫‪.‬‬ ‫‪.‬‬

‫‪.‬‬ ‫‪.‬‬ ‫‪.‬‬ ‫‪.‬‬ ‫‪.‬‬ ‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫برضدِ سُنّت‪ ،‬امّا سُنّتی ‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫ب – سُنّت‬ ‫برضّد سُنّت‪ ،‬امّا خام‬

‫‪ -2‬مَنش و چهگونهگيِ هواخواهي از نيما ‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪21‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪24‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪26‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪28‬‬

‫‪ -3‬شعرسياسي‪ ،‬شعراجتماعي‬ ‫‪ « -4‬ذاتِ »ما و « انقالب»‬

‫‪.‬‬

‫‪ -5‬نگاهي به صحنهی «جهانيكردن»ها‬


‫گفتگویی در بارهی گفتوگویی‬

‫‪7‬‬ ‫‪ -1‬مُدِرنيته و سُنت‬

‫همهی بحثوگفتگوی مختاری‪ ،‬برپایهی ناروشنی و ابهام در معنا و برداشتی كه او از مُدِرنيته و سٌنّت‬ ‫دارد‪ ،‬لرزان است‪ .‬اینناروشنی‪ ،‬متأسّفانه سایهیخودرا بر روی دیگربخشهایگفتگویاو هم پهن میكند‬ ‫و آنها را هم به تيرهگی میكشاند‪.‬‬ ‫آنجوركه برمیآید‪ ،‬بهگمان مختاری‪ ،‬هنرِ نوین در ایران‪ ،‬در درگيریِ ميان"مُدِرنيته"و" سٌنّت" است كه‬ ‫در صدسالِ پيش شكل گرفتهاست‪ .‬ازهمينرو‪ ،‬فكر میكنم بررسی و نقدِ این دو مقوله سودمندباشد‪ .‬در‬ ‫اینگفتگو‪ ،‬هدف هرگز ایننيست كه مُدِرنيسم و مُدِرنيته تخطئه شوند و یا دستآوردهای این جریانِ‬ ‫هنری و فكری و اجتماعی بیبهاء گردد‪.‬‬ ‫الف ‪ :‬مُدِرنيته‬

‫مُدِرنيته در جامعه‬ ‫من در اینبخش‪ ،‬نخست به نقدِ برداشت او در بارهی مُدِرنيته میپردازم و پيش ازآن‪ ،‬چندین گفتار او را‬ ‫برای نمونه میآورم‪:‬‬ ‫‪ -5‬ص ‪ « -51‬جامعه در جنبش مشروطه‪ ،‬امكان ‪ ...‬نيافت تا گرفتههای خودرا از فرهنگِ مُدِرن درونی كند‪».‬‬ ‫‪ -2‬ص‪« -04‬مُدِرنيته از دورانِ مشروطه تا كنون‪ ،‬با مبارزهی همهجانبه تنها توانست تاحدودی جابيفتد‪».‬‬ ‫‪ -7‬ص‪ « -04‬یكی از مكانيزمها و عواملِ كمككننده به مُدِرنيته‪ ،‬خود ابزار های صنعتی و مُدِرن است‪» .‬‬ ‫‪ -0‬ص‪« -04‬سُنَّت تا آنجاكه بتواند[درعينِ مصرفِ ابزارهای صنعتیومُدِرن] خودِ مُدِرنيتهرا درتنگنا قرارمیدهد‪» .‬‬ ‫‪ -1‬ص‪« -04‬در سُنّتِ استبدادی‪...‬طبيعی بود كه هيچیك از پيشنهادهای مُدِرنيته پذیرفته نباشد‪...‬سالهای سال مردمِ كشور‬ ‫مبارزه كردهاند تا این موضوعِ ساده پذیرفته شود كه آزادی خوب است‪ .‬امّا سُنّتگرایان آزادی را اساساً مشئوم میدانستند‪».‬‬ ‫‪ -1‬ص‪ « -05‬مُدِرنيسم خواه ناخواه با پدرساالری در تقابل بود‪...‬این درست همان تضادّی بود كه بينِ مُدِرنيسم و سُنّت‬ ‫وجود داشته است‪».‬‬ ‫‪ -3‬و نيز مطالب صفحه های ‪ 545‬تا ‪547‬‬

‫با توجّه به گفتارِ‪ ،2‬اگر مُدِرنيته‪ ،‬این نامِ فرانسوی‪/‬التينی‪ ،‬و قطعاً در آن دوران با درونمایهای فرانسوی‪،‬‬ ‫پدیدهای اجتماعی بود كه پيامدِ رشدِ صنعت‪ ،‬یا اگر بهترگفته شود‪ ،‬پيامدِ فرانسویِ رشدِ صنعت بوده‪،‬‬ ‫در اینصورت چه نيازی بود كه چنين پدیدهیاجتماعیای‪ ،‬در جامعهی دیگری كه در آن هنوز صنعت و‬ ‫فن رشد نكرده بود واردشود‪ .‬بهویژه آن كه هنوز روشن نبود كه پيامدِ ایرانیِ رشدِ صنعت چه خواهدبود‪.‬‬ ‫انقالبِ مشروطه‪ ،‬اگركه بهراستی برای این بود كه ایرانیها «مُدِرنيتهرا درونی كنند» آیا خود‪ ،‬كاری‬ ‫ابلهانه و نابخردانه نبودهاست؟ چرا جامعهی ایرانی میبایست برای فرانسویكردن‪ -‬یا همان اروپایی‬ ‫كردنِ‪ -‬خود دست بهیك"انقالب"بزند؟ ایندیگر چهجور انقالبیاست كه در آن از زن و مردِ جامعه‬ ‫میخواهند خویشتنِ خود را نفی و نابود كنند و پدیدهای دیگر را از جاییدیگر بهجای آن بنشانند؟‬ ‫مرادِ مختاری از«درونیكردنِ مُدِرنيته» هرچه كه باشد نمیتواند از اینچارچوب بيرون باشد كه ایرانیها‬ ‫میبایست چيزی اروپایی را میگرفتند و ایرانی میكردند‪ .‬اینگرایش كموبيش همانچيزی بود كه به‬ ‫اندیشه و رفتارِ بسياری از روشنفكران زمانِ جنبشِمشروطه هم سمتوُسو میداد‪ .‬بسياری از آنها‬ ‫آهستهآهسته و در كردارِ روزمره‪ ،‬بهدرستی از این گرایش دور شدند‪.‬‬


‫‪0‬‬

‫گفتگویی در بارهی گفتوگویی‬

‫جامعهی ایران همانندِ هر پدیدهی دیگری هرگز‪ -‬و قطعاً درآن زمانهم‪ -‬از نياز به دگرگونی تهی نبوده‬ ‫است‪ .‬مُرادم ایناست كه نياز بهدگرگونی در هر جامعهای هست‪ ،‬همچون در هر پدیدهای‪ .‬نيازِ هر جامعه‬ ‫به دگرگونی‪ -‬رویهمرفته و نه حتماً در همهی ریزهكاریها‪ -‬با نيازِ جوامعِ دیگر به دگرگونی فرق دارد‪.‬‬ ‫بهویژه اگر این امرِ ساده و بدیهی نيز فراموش نشود كه در كنارِ نيازهایِهمهگانی كه هر جامعهای ناگزیر‬ ‫بهپاسخگویی و برآوردنِ آنها است‪ ،‬نيازهای ویژهی آنها جای دارند كه نقشِ بسيار مهمی در سالمت و‬ ‫پيشرفتِ همخوانِ جامعهدارند و پاسخهایویژهی خودرا میطلبند‪ .‬ماهيّت و سمتوُسوی نيازهای هر‬ ‫جامعهای‪ ،‬و رَوِش و چهگونهگیِ برآوردهساختنِ این نيازها‪ ،‬ویژهی همان جامعه است‪.‬‬ ‫آنچه كه بهراستی میبایست در جامعهی ایران درونی میشد‪ ،‬تا آنجا كه با نقشِ روشنفكران پيوند‬ ‫دارد‪ ،‬تالش و كوششِ روشنفكران برای دستیابی بهیك نگاه و دیدِ تازه به جهان و جامعه و هستی بود‪.‬‬ ‫نگاه و دیدِ تازهای كه میبایست ریشه در فرهنگ و سُنَن و دستآوردهای عمومیِ جامعهی ایران و‬ ‫بهویژه خصوصياتِ جامعهی ایرانی میداشت‪ .‬افزون براین‪ ،‬میبایست خودِ نياز بهدگرگونیِ جامعه هم در‬ ‫درونِ همين جامعه جستجو میشد‪ .‬زیرا كه نيازها هم برای خویش دارای مَنشی و خاستگاهی هستند‪.‬‬ ‫آنها هم همچون یك موجودِ زنده برای خود شناسنامهای دارند‪ .‬این بهمعنای آناست كه همچون‬ ‫بسياری از روشنفكرانِ آن زمانِ ایران‪ ،‬نمی بایست نيازهای جوامعِ اروپایی و نيز راههای اروپاییِ حلِّ آن‬ ‫نيازها را بهجای نيازهای واقعیِ جامعهی ایران و راههای حلِ آنها نشاند‪.‬‬ ‫()‬ ‫درگفتار‪ ،0‬مختاری آن بخش از تالش و كوششِ گروههایی از جامعه را كه میخواهند"صنعت و فن"را‬ ‫همچون دستآوردی مثبت از جامعهای دیگر‪ ،‬بگيرند ولی آنرا آگاهانه با وضعيتِ ویژهی خود همساز‬ ‫كنند‪« ،‬در تنگنا قراردادنِ مُدِرنيته» ناميده و آنرا عملی و كاری كه تنها از سوی هوادارانِ سُنّت انجام‬ ‫می گيرند قلمداد میكند‪.‬‬ ‫در این جمله‪ ،‬احتمال دارد كه دو داوری و یا دو اندیشه نهفته باشد ‪:‬‬ ‫یكی اینكه‪ :‬مُدِرنيته همچون یك پیآمدِ همهگانی و جهانی و ناگزیرِ رشدِ صنعت در هركشوری با هر‬ ‫زمينهی فرهنگی انگاشته میشود‪.‬‬ ‫و دیگراینكه‪ :‬مُدِرنيته گویی یكسره خوب و سودمند است‪.‬‬ ‫در بارهیادّعایِنخست‪ ،‬بایدگفت‪ ،‬امروزه پس از نزدیك به‪744‬سال از عمرِ صنعت‪ ،‬این دیگر كامالً آشكار‬ ‫شده است كه صنعت در جهان دارای گونههای بسيار ناهمگنِ رشد و پيشرفت است و پیآمدهای‬ ‫اجتماعیِ آنهم بههماناندازه گوناگون و متنوّعاست‪ .‬صنعت اگرچه برخی پیآمدهایی دارد كه همهگانی‬ ‫و برای همهی جوامع یكسان هستند‪ ،‬ولی در هرجامعهای دارای پیآمدهای ویژه و بومی هست‪ .‬از كجا‬ ‫و بهچه دليل هرگونه پیآمدِ صنعت در هركجای این جهان باید حتماً «مُدِرنيته» ناميده شود؟ گٌمان‬ ‫نمیرود كه مُدِرنيته‪ ،‬تنها یك نام یا یك كلمهی ساده باشد كه آنرا مثالً با كلمهی ایرانیِ"نو" بشود در‬ ‫كنارِ هم گذاشت‪ .‬كم یا زیاد‪ ،‬این كلمه نشانههای فرهنگی و تاریخیِ جوامعی را كه از آنها برخاسته‬ ‫برخود دارد‪ .‬از این مهمتر‪ ،‬این‪ ،‬نامِ تنها یكی از انواعِ پیآمدهایصنعت در جهان‪ ،‬یعنی نامِ نوعِ اروپایی‬


‫‪1‬‬

‫گفتگویی در بارهی گفتوگویی‬

‫(غربی) پیآمدهای صنعت است‪ ،‬و هيچ دليلی ندارد كه آن دگرگونیهای اجتماعی را كه رشدِ صنعت‪،‬‬ ‫مثالً در ایران‪ ،‬بهبار خواهد آورد یا آورده حتماً مُدِرنيته ناميد‪ .‬ندیدنِ ویژهگیهای بومی و منطقهییِ رشدِ‬ ‫صنعت‪ ،‬آثارِ زیانبارِ خودرا در پهنهی عملِ اجتماعی برجای خواهدگذاشت‪ .‬در همينگفتگوی مختاری‬ ‫میتوان برخی از اینآثارِ خطرناك را در عملِاجتماعی خودِ او بهروشنی دید‪ .‬از آنجمله است جبهه‪/‬‬ ‫سازیهای خيالیِ او در بينِ هنرمندانِ ایرانی‪ ،‬و یا تعجّبِ او از اینكه چرا پس از نيما شاعری مثل تولّلی‬ ‫میآید و همچنين بیباوری و كمابيش تخطئهی مبارزاتِ استقاللخواهی و ضدامپریاليستی( و یا هر نامِ‬ ‫دیگری كه میخواهند به آن بدهند )‪.‬‬ ‫در كشورِ ما‪ ،‬پیآمدهای رشدِ صنعت دستِكم دارای دو وجه یا دارای دو منشاء بود‪ :‬منشاءِ درونی و‬ ‫منشاءِ بيرونی‪ .‬پیآمدهای دارای منشاءِ درونی‪ ،‬همانجوركه روشن است‪ ،‬آن نتایجِ اجتماعی و فرهنگی‬ ‫و‪ ...‬صنعتیشدنِ جامعهی ایراناست كه باید آنها را پیآمدهای ایرانیِ رشدِ صنعت ناميد‪ .‬این پی‪/‬آمدها‬ ‫را نمیتوان و نباید مانندِ مختاری حتماً"مُدِرنيته" خواند‪ .‬پیآمدهای با منشاءِ بيرونی‪ ،‬در حقيقت همان‬ ‫پیآمدهای رشدِ صنعت در آنجوامعِ اروپایی بود كه همراه با صدورِ صنعت بهسوی ما سرازیر شدند‪.‬‬ ‫بخشی از این پیآمدهایِ با منشاءِ بيرونی‪ ،‬همانبودند كه از سوی گروهی از روشنفكرانِ آنجوامع‬ ‫"مُدِرنيته" ناميده شده بودند‪.‬‬ ‫در بارهی ادّعای دُوُم هم باید گفت‪ ،‬این پیآمدهای صنعت‪ -‬چه پیآمدهای همهگانی و چه ویژه‪ -‬هم‬ ‫ویرانگرند و هم سازنده‪ .‬تأمّل و تالشِ جوامعِ بشری برای مهارزدن بر جنبههای زیانمند و ویرانگرِ‬ ‫صنعت‪ ،‬دارای پيشينهای طوالنی است و كسی نمیتواند مُنكِرِ آنها شود‪ .‬تاریخِ رشدِ صنعت در اروپا‪،‬‬ ‫همچنين تاریخِ مبارزات و تالشهای انبوهی از روشنفكرانِ این دیار است برضدِّ پیآمدهای زیانبارِ این‬ ‫رشد‪ .‬گروههایی از خودِ هوادارانِ مُدِرنيته هم جزوِ این تالش كنندهگان بودهاند و راهِحلهایی هم‬ ‫دادهاند‪ .‬اگرچه بسياری از ادّعاها و راهِ حلهای این هوادارانِ "مُدِرنيته" امروزه در خودِ كشورهای غربی‬ ‫هم به بنبست رسيدهاند و اگرچه برخی از این ادّعاها و راهِحلها و پيشنهادها از همان آغازِ خود آشفته‬ ‫و درهم بودهاند‪ ،‬و با آنكه این تالشها متأسّفانه هنوزكه هنوز است نتوانسته است بر رَوَندِ خودانگيخته‬ ‫و بیمهارِ رشدِ صنعت چيره شده و این هيوال را رامِ اراده و خواسته و آگاهیِ بشر سازد‪ ،‬ولی خودِ‬ ‫واقعيتِ این تالشها بيانگرِ اینحقيقت است‪ ،‬كه رشدِ صنعت دارای جنبههای سودمند و زیانمند باهم‬ ‫است‪ .‬از آن جا كه پدیدهی مُدِرنيته خود یكی از پیآمدهای همين رشدِ صنعت بوده‪ ،‬بنابراین باید كامالً‬ ‫روشن باشد كه خودِ مُدِرنيته‪ ،‬هم دارای جنبههای سودمند و هم زیانمند بوده است‪ .‬اروپای سدهی‪51‬‬ ‫مَملُو است از مجادالتِ فكری و عملیِ روشنفكران و گروههای اجتماعی در پيرامونِ ارزیابی از پدیدهی‬ ‫مُدِرنيته‪ .‬بخشِ مهمی از این مجادالت‪ ،‬درست بر ضِد‪ ،‬و متوجّهِ خودِ مُدِرنيته بوده است‪.‬‬ ‫در جامعهی ایران هم‪ ،‬مقابله با پیآمدهای رشدِ صنعت از همان دهههای پيش از انقالبِ مشروطه وجود‬ ‫داشتهاست‪ .‬مقابله با پیآمدهای ناگوارِ صنعت در ایران‪ ،‬افزون بر مقابله با پِی آمدهای با منشاءِ درونی‪،‬‬ ‫بهناگزیر‪ ،‬مقابله با پیآمدهای با منشاءِ بيرونی‪ ،‬یعنی در حقيقت با همان پیآمد های ناگوارِ رشدِ صنعت‬ ‫در اروپا بود‪ ،‬كه از سوی بسياری از روشنفكراِن مسئولِ آندیار با آنها مقابله میشد‪ .‬همانجوركه گفته‬


‫گفتگویی در بارهی گفتوگویی‬

‫‪1‬‬

‫شد‪ ،‬خودِ مُدِرنيته هم بخشی ازآن پیآمدها بود كه به سوی جامعهی ما صادر میشد‪ .‬از اینرو‪ ،‬مقابلهی‬ ‫بخشی از جامعهی ایران با پیآمدهای خارجیِ صنعت‪ ،‬در بخشی از خود‪ ،‬مقابله با خودِ مُدِرنيته‪ -‬و‬ ‫درستتر گفتهشود‪ -‬با جنبههای زیانمندِ مُدِرنيته و جنبههای دروغينِ آن هم بود‪ .‬امروزه دیگر كامالً‬ ‫آشكار است كه مُدِرنيته در بخشهایی از خود دارای نوعی روحيهی جهانخواری بود و بسياری از نامدار‬ ‫‪5‬‬ ‫ترین نمایندهگانِ فكریِ آن‪ ،‬ازكشورگشاییهایِ استعماریِ حكومتهای خود جانبداریمیكردند‬ ‫این دیگر باید روشنباشد‪ ،‬كه پیآمدهای اروپاییِ صنعت‪ ،‬نهفقط بهطورِ خود بهخودی همراه با صدورِ‬ ‫صنعت‪ ،‬بلكه همچنين با تالشِ آگاهانه كشورگشایانهی دولتهای اروپایی‪ ،‬به ایران وارد میشد‪ .‬در‬ ‫پيشاپيشِ این هجومِ جهانخوارانه‪ ،‬نمیتوان برخی از مدافعانِ مُدِرنيته را ندید‪ ،‬و برخی از شعارهای‬ ‫مُدِرنيته را نمیتوان بر پرچمِ این هجومها منكر شد‪ .‬همهی ما میدانيم كه بخشِ قابلِ توجّهِ درونمایه و‬ ‫محتوای مبارزهی عمومیِ بخشِ بزرگی از ایرانی ها را برضدِّ آن جهانخواریای‪ ،‬كه روزگاری استعمار و‬ ‫زمانی امپریاليسم ناميده شدهاست‪ ،‬همين مبارزهی فرهنگی برای جلوگيری از بهدرونآمدنِ پیآمدهای‬ ‫ویرانگرِ فرهنگی و اجتماعیِ نوعِ غربیِ رشدِ صنعت تشكيل میداد‪ 2.‬آیا مختاری با هواداریِ بیچون وُ‬ ‫چرایِ خود از مُدِرنيته‪ ،‬و سُنّتی خواندنِهرگونه مخالفت با مُدِرنيته‪ ،‬میخواهد اینمبارزهی فرهنگی و‬ ‫‪7‬‬

‫اجتماعیرا تخطئه كند؟‬ ‫عيبِ بزرگِ بحثِ او اینجا در ایناست‪ ،‬كه او به بحثی نقّادانه در بارهی مُدِرنيته نمیپردازد‪ .‬از تعریفِ‬ ‫دقيق‪ ،‬و مهمتر از آن‪ ،‬از تعریفِ واقعیِ مُدِرنيته خودداری میكند‪ .‬دستِكم اگر در اینگفتگو جایِآن‬ ‫نمیبود نمیبایست نيز آنرا چنين ساده میكرد‪.‬‬ ‫()‬ ‫در گفتارِ ‪ ،1‬مختاری وانمود میكند كه یكی از نشانههای مُدِرنيته"آزادی" بوده[و هست]‪ .‬و در گفتارِ‪1‬‬ ‫دیگر كامالً آشكارا میگوید‪ ،‬كه مُدِرنيته هرگز چيزِ بدی نيست‪ .‬او میگوید‪ :‬مُدِرنيته خواه ناخواه در‬ ‫‪« -5‬منطقهی شمالیِ آفریقا‪ ...‬سرزمينیاست كه سرنوشتاش طفيلِ سرنوشت رویدادهای عظيمی است كه در جاهای دیگر‬ ‫گذشته‪ ،‬بیآنكه چهرهی ویژهی خودرا داشته باشد‪ .‬این بخشِ آفریقا‪ ،‬چون مانندِ آسيای صغير رو‪/‬به‪/‬سویِ اروپا دارد‪،‬‬ ‫میتواند و باید به اروپا بپيوندد چنانكه از چندی پيش فرانسویان نيز در همين راه كوشيده وكامياب شدهاند‪».‬كتابِ «عقلِ‬ ‫كُل در تاریخ » ف‪ .‬هِگِل ‪ .‬برگردان ح‪ .‬عنایت ص‪ 273‬تاكيد از من است‪.‬‬ ‫و البتّه همانجور كه ح‪ .‬عنایت در زیرنویسِ اینصفحه یادآوری میكند «مقصودِ هِگِل سياستِ استعماریِ فرانسه در الجزایر‬ ‫برای یكیكردنِ آنسرزمين با كشورِ خویشاست‪ ».‬هِگِل دراین گفتارخود‪ ،‬آشكارا هوادارِ استعمار است‪.‬‬ ‫‪ - 2‬این مبارزهی فرهنگی در بخشِ نهچندان كماهميّتِ خود دربردارندهی گفتگوها و بحثهای جدّی با بسياری از‬ ‫روشنفكرانِ نيكخواهِ اروپایی نيز بوده و هست‪ ،‬روشنفكرانیكه هواخواهِ مُدِرنيته بودند و بهرغمِ هم‪/‬نواییهایی كه با مبارزانِ‬ ‫كشورهایی نظيرِ ما داشتهاند ولی كم یا بيش از گونهای خودخواهی و یا گمراهیهای فرهنگی در رنج بوده و یا هستند‪.‬‬ ‫‪ -7‬همه میدانيم كه در ایران‪ ،‬گروههای اجتماعیِ بسيار نا‪/‬هم‪/‬گونی دراینمبارزات و تالشها شركتداشته و دارند‪ .‬هجومِ‬ ‫چند‪/‬وجهیِ اروپا (غرب)‪ ،‬بهناچار مقابلهای چند‪/‬وجهی و پيچيده را برمردم ایران تحميل كرد‪.‬‬ ‫روشناست كه دراینجا‪ ،‬صحبت بر سرِ مبارزات و تالشهای صادقانه و سازنده است‪ ،‬و نه بر سرِ بهرهبرداریهای سياست‪/‬‬ ‫قدرت‪/‬مدارانهی بخشهایی از جامعه ازاین مسئلهیواقعی؛ بهرهبرداریهاییكه اكثراً از سوی خودِ جهانخواران نيز پشتيبانی‬ ‫و یا خود بهراهانداخته میشد و میشود‪.‬‬


‫گفتگویی در بارهی گفتوگویی‬

‫‪3‬‬

‫تقابل با پدرساالری است ‪ .‬در حقيقت‪ ،‬او صفتها‪ ،‬و مهمتر از آن‪ ،‬ماهيتّی را به مُدِرنيته نسبت میدهد‪،‬‬ ‫كه هنوزكه هنوز است در زادگاهِ آنهم در درستیِ آنها بحثاست‪ .‬در درونِ هوادارانِگوناگونِمُدِرنيته‪،‬‬ ‫خود‪ ،‬دیدگاههای گوناگونی در ردِّ و پذیرشِ آنها وجود دارد‪.‬‬ ‫جامعهی آلمان جامعهای صنعتی است‪ .‬امروزه دراین كشور‪ ،‬در صنعت و اقتصاد و سياست و هنر و‪ ...‬كم‬ ‫نيستند كسانی كه هوادارِ مُدِرنيسم هستند‪ .‬اینكسان از بخشهای بسيارگوناگونِ جامعه اند‪ .‬از صاحبانِ‬ ‫"باشگاههای شهوت"‪-‬كه امروزه در آلمان یكی از نيرومندترینبخش در اقتصاد و مطبوعات و فرهنگِ‬ ‫كشورند‪-‬گرفته تا شركتهای غولآسای مِرسِدِسبنز و مراكزِ مالی‪ ...‬تا كانونهایبزرگِقدرت در سياستِ‬ ‫كشور‪ ،‬تا گروههایِروشنفكریِگوناگون‪ ،‬و تا سَبكها و روالهای مختلفِهنری‪ ،‬ادبی‪ ،‬و فرهنگی‪ .‬همهی‬ ‫این گروهها‪ ،‬كه تفاوتهای جدّی با یكدیگر دارند‪ ،‬خودرا هواخواه مُدِرنيته میدانند‪ .‬از جمله‪ ،‬حزبِ‬ ‫"اتحادیهیدموكراتهایمسيحی"(حزبِفرمانروایِكنونیِآلمان)نيز یكی از همينهوادارانِ مُدِرنيسم و‬ ‫مُدِرنيته است‪ .‬در دو‪/‬سهسالِ گذشته‪ ،‬یكی از بحثهای این سازمان این بود‪ ،‬كه چون سهمِ زنان درآن‬ ‫پایين است باید این سهميه را افزایش داد‪ .‬این خواسته با خودداریِ بخشِ بزرگِ اعضای‪ 0‬این سازمان‪-‬‬ ‫یا همان اكثریت بهزبانِ مُدِرن!‪ -‬روبهرو شد‪ .‬با اینكه این خواسته نه بهدليلِ این بوده كه‪ -‬بهباورِ‬ ‫مختاری‪-‬مُدِرنيسم و مُدِرنيته «خواه ناخواه» با مردساالری تقابل دارد‪ ،‬بلكه همانگونه كه معمولِ‬ ‫حزبهای سياسیاست‪ ،‬برای جذبِ رأیِ رأیدهندگان بهپيش كشيده شدهبود‪ ،‬بازهم نتوانست‪ -‬تاكنون‬ ‫دستكم‪ -‬پذیرفته شود‪ .‬نادانی است اگركه همهی این خودداریكردن را نتيجهی نادانیِ سياستمدارانِ‬ ‫این سازمان دانست‪ .‬برعكس‪ ،‬یكی از دالیلِ این خودداری‪ ،‬سنگينیِ وزنهی هوادارانِ مرد(یا پدر)ساالری‬ ‫در این حزب است‪ .‬خودِ جامعهی آلمان هم هنوز جامعهای مَرد(پدر)ساالر است‪.‬‬ ‫مختاریِ گرامی! مُدِرنيته نهتنها «خواه‪/‬ناخواه» در تقابل با پدرساالری نيست‪ ،‬بلكه همچنين «هوادارِ‬ ‫خواه‪/‬ناخواهِ آزادی» نيز نيست‪ .‬امروزه در همين آلمان كم نيستند هوادارانِ مُدِرنيته كه برایشان دشوار‬ ‫است « تا اینموضوعِ ساده پذیرفتهشود كه آزادی خوب است‪ .».‬بگذریم از این كه یك گفتگوی كلّی در‬ ‫بارهی یك آزادیِ كلّی همواره راه به جایی نخواهد برد‪.‬‬ ‫مُدِرنيته در هنر‬ ‫ويژهگيهای "مُدِرن" از نگاهِ مختاری‬

‫بهطورِكُلّی و در همهجا‪ ،‬هنوز آنچه كه مُدِرنيسم ناميدهمیشود‪ ،‬آميزهای نا‪/‬هم‪/‬گون و نا‪/‬روشن از‬ ‫بیشمار سَبك و سياق و سمتوُسویِ اجتماعی‪ ،‬اقتصادی‪ ،‬فرهنگی‪ ...‬است‪ .‬امّا آنچه كه مختاری هنرِ‬ ‫مُدِرن مینامد چيست؟ این چهگونه هنری است كه جبههای عظيم از هنرمندانِ ایران (بهگفتهی‬ ‫مختاری) برضدِّ آن هستند؟ بهتراست از زبانِ خودِ او بشنویم ‪:‬‬

‫‪ -0‬شاید لزومی به یادآوری ندارد كه كلمهی«اعضاء» در اینگونه احزابِ كامالً راست‪ ،‬نهتنها دربرگيرندهی انسانهای به‬ ‫اصطالح سادهاست بلكه هم‪/‬چنين و بهطورِعمده دربردارندهی صاحبانِ صنایع و سرمایههایكالن هم هست‪.‬‬


‫‪8‬‬

‫گفتگویی در بارهی گفتوگویی‬

‫‪ « -5‬مُدِرن دارای دیدِ تراژیك است‪ ...‬نویسندهی مُدِرن نااميدانه با نظامِ فكری و رفتاریِ جامعه برخورد میكند و این‬ ‫خودبهخود یك دیدِ تراژیك ایجاد میكند‪».‬‬ ‫‪ « -2‬شعرِ امروز میخواهد بر ساختهایی ‪ ...‬در عمق و نهادِ زبان بشورد‪».‬‬ ‫‪ «-7‬در ساختهای مردانهی اینزبان[زبانِ شعرِ سنتی]پردهای بين زن و مرد كشيده میشود‪...‬بيانِ عاشقانهاش هم مرد‪/‬‬ ‫ساالرانه است‪[ . ...‬دراین شعرها ]تحقّقِ تساویِ بشری تعارف بوده است ‪ »...‬ص‪ ]...[555‬از من است‪.‬‬ ‫‪ «-0‬خيلی از شاعرانِ سياسیِ آن ایّام انگار عاشقانهای نسرودهاند‪ .‬یا اگر هم گهگاه سرودهاند از نوعی شرمگينی مُبّرا نيست‪.‬‬ ‫»ص‪15‬‬ ‫‪ « -1‬مثالً این كه عشقِ من گریه نكن‪ ،‬بگذار من آفتاب را بياورم‪ ،‬آنوقت به سراغت خواهمآمد‪ ،‬و عشقی میكنيم‪ ،‬یا مثالً <‬ ‫دیر است گاليا > ‪»...‬ص‪31‬‬ ‫‪ « -1‬باتوجه بهمسائلِ اخالقی‪ ،‬اگر مثالً شاعری مثلِ بودلِر در ایران میزیست نهتنها نفی میشد بلكه حتّی شاعر هم تلقّی‬ ‫نمیشد‪ .‬چرا كه آن نوع شيطنتِ اخالقیكه در بودلروجوددارد برای جامعهیما اصالً قابلِ هضم نيست‪ »...‬ص‪12‬‬ ‫‪ « -3‬در جنبشِ آزادیِ زنان و فمينيسمِ جهانی ‪»...‬ص‪18‬‬ ‫‪ «-8‬آدم‪ ...‬آلتِ تناسلی هم دارد‪ ...‬آدم آدم است ‪»...‬ص‪17‬‬

‫اینگفتارها تنها برخی از مهمترین سرفصلهای اندیشهیمختاری در بارهی هنرِ مُدِرن در اینكتاب است‬ ‫و قطعاً دربرگيرندهی همهی اندیشههای او نيست؛ ولی من تصوّر میكنم روشنگرِ مهمترین گوشههای‬ ‫فكرِ او در اینباره است‪ .‬روشننيست كه چرا مختاری گفتارِشمارهی‪5‬را فقط از ویژهگیها و شناسههای‬ ‫هنرِ مُدِرن میانگارد؟ نه یك نگاهِ بَررِّس بلكه حتّی فقط یك نگاهِ كمی جُستوُجوگر به هنر و ادبياتِ‬ ‫سدههایپيشين تا اكنونِ همينایران روشن میكند كه چنيندیدِ بهگفتهیاو"تراژیك"‪ ،‬یكیاز برجسته‪/‬‬ ‫گیهای مهمِ هنرِ كهنِ ایرانرا هم تشكيل میدهد‪.‬‬ ‫بهطوركلّی‪ ،‬ویژهگیِ تفكرِهنری یكی آن است كه آدمیرا به چونیوُچرایی دربارهی زندهگی‪ ،‬انسان‪ ،‬و‬ ‫جهانِهستی میكشاند‪ .‬یكی از آنحقایقِ ناگواری كه آدمی‪ ،‬در این چونوُچراكردنهایهنری‪ ،‬بهآن می‬ ‫رسد‪ ،‬در‪/‬هم‪/‬تنيدهگیِ زندهگیوهستی با فاجعهها و مصيبتهای متأثّركننده و اندوهبرانگيز است‪ .‬تجربه‬ ‫نشاندادهاست كه هنر‪ ،‬با هر نامی و در هر كشوری و در هر زمانی‪ ،‬از اینویژهگی برخوردار بوده وهست‪.‬‬ ‫گفتهی شمارهی‪ 2‬هم باز نمیتواند ویژهگیِ فقط هنرِ مُدِرن باشد‪ .‬داستانِ زبانِ فارسی و زبانهای دیگرِ‬ ‫ایرانی در طولِ پيشينهی چندهزارسالهیخود نشاندادند كه خواستِ دگرگونساختنِ آنها(زبانها)یكی‬ ‫از آرزوهای همهی گروه های نسبتاً جدّیِ اجتماعی یا فرهنگی بوده است‪ .‬كم نيستند هنرمندانی كه‬ ‫برساختِ زبان بومیِ خود تأثيرات بسيار ژرفی نهادهاند‪ ،‬در حالیكه به جریانهای گوناگونِ هنری تعلّق‬ ‫داشته و در زمانهای مختلف میزیستهاند و یا میزیاند‪ .‬آن چه كه میتواند ویژهگیِ این یا آن هنرِ این‬ ‫یا آن دوره قلم‪/‬داد شود‪ ،‬منش و ماهيّت و سمتو سوی این تأثيرگزاری است و نه اصلِ آن‪.‬‬ ‫باید این نكته را همينجا افزود‪ ،‬كه مرادِ من از زبان در اینبحث‪ ،‬هم آن زبانیاست كه با آن گفتوُگوی‬ ‫روزمره انجام میگيرد‪ ،‬و هم آن زبانیاست كه با آن‪ ،‬نوشته میشود‪ ،‬و هم ‪-‬و اینهم درجای خود مهم‬ ‫است‪-‬آن نحوه‪ ،‬آهنگ‪ ،‬تأكيدها‪ ،‬نوعِ هم‪/‬آميزیها‪ ،‬زبان‪/‬زدها‪...،‬و نيز همهی آنچيزهاییاست كه میتوان‬ ‫آنرا روحِ كلّی و منشِ فرهنگی ناميد‪.‬‬


‫گفتگویی در بارهی گفتوگویی‬

‫‪1‬‬

‫در این‪ ،‬هيچ تردیدینيست كه زبان در هر دروهای باید پا‪/‬به‪/‬پای دگرگونی های جامعه دگرگون شود‪.‬‬ ‫قيدِ"باید" در اینجا بهمعنای این است كه این دگرگونیِ زبان‪ ،‬هدایت و دخالتِ آگاهانهی جامعه را‬ ‫طلب میكند‪ .‬وگرنه‪ -‬چه بخواهيم و چه نخواهيم‪ -‬دگرگونیهای خودبهخودیِ جامعه‪ ،‬زبان را به شكل‬ ‫خودبهخودی‪ ،‬روزمرّه دگرگون میكند‪ .‬ولی درست همانزمان كه عنصرِ آگاهی میخواهد در تحوّلِ زبان‬ ‫دخالت كند‪ ،‬دشواریِ بزرگ شروع میشود‪ .‬زیرا آگاهی دراینجا‪ ،‬در عمل و در روزمرّه‪ ،‬بهمعنای انبوهی‬ ‫از گرایشهاینا‪/‬هم‪/‬گون و متضاد‪ ،‬و درست یا نادرستِ اجتماعی‪ ،‬سياسی‪ ،‬فرهنگی‪ ،‬ملّیِ گروههای‬ ‫گوناگونِاجتماعی و فكریِجامعهاست‪ .‬خيالِ"شوریدن"بر زبان‪ ،‬باید واقعی‪ ،‬شدنی‪ ،‬و پختهباشد‪ .‬ساختنِ‬ ‫«اميدهایخوشبينانه»دركارِ تحوّل و دگرگونیهایژرف در هنر و ادب و فرهنگ‪ ،‬هيچسودی بهبار نمی‬ ‫آورد‪ .‬مگر ندیدهایم كه گاهی دخالت در زبانِ یكمَردُم‪ ،‬به جنگ داخلی و"نفاقِ ملّی" كشيده شدهاست؟‬ ‫امّا ماهيّت و منش و سمتِ آن شورشی كه‪ ،‬بهزعمِ مختاری‪ ،‬هنرِمُدِرن او می خواهد در ساختِ زبان برپا‬ ‫كندچيست؟ براینمونه‪ ،‬یكی از اینسمتوُسوها‪ ،‬بهگمانمختاری‪ ،‬شورش برضدِّ«ساختارِ مردساالرانه»ی‬ ‫این زبان و «خطابی» بودنِ آناست‪ .‬در اینكه زنان و مردانِ جامعهی ایران هم‪/‬چون دیگر جوامع جهان‪،‬‬ ‫در زیرِ فرمانروایی و سلطهی مردساالری هستند تردیدی نيست‪ .‬وتأكيدِ مختاری درستاست‪ .‬ولی‬ ‫دیدگاه او در بارهی بهاصطالح«اِروتيسمِموّاجِ»بودلری‪ ،‬و تأكيدهای او بر«فمينيسمِجهانی»‪ ،‬و نيز خرده‪/‬‬ ‫گيریهای نا‪/‬به‪/‬جا و شتابزدهی او بر نگاهِ شاعرانِ به اصطالحِ او«آنایّامِ» ایران به عشق و دل‪/‬دادهگی و‬ ‫دل‪/‬داده‪ ...‬نشان میدهند كه ماهيّت و مَنِشِ «شورشِ» او برضدِّ ساختِ مردساالرانهی زبان‪ ،‬تا چهاندازه‬ ‫شوریده و آشفته است‪ .‬نگاهی به كُلِّ همين گفتگوی مختاری در كتابِ«ریرا» نشان میدهد‪ ،‬كه زبانِ‬ ‫خودِ او ‪-‬دستِكم در اینكتاب‪-‬بسيار«خطابی»و‪ ،‬اگرچه نه مردساالرانه امّا‪ ،‬ساالرانه است‪ .‬شورشی با‬ ‫چنينسمت و سویِ ناروشن و نيز نادرست‪ ،‬گذشته از اینكه آیا تا چهميزان شدنیخواهدبود‪ ،‬باید پرسيد‬ ‫چه فرجامی در پِی خواهدداشت؟‬ ‫مُدِرنيسمِ مختاری‪ ،‬و عشق و رابطهی جنسي‬

‫دربارهی گفتارهای شمارهی‪7‬و‪ 0‬تا‪ ،8‬مختاری باید دیدگاهِ خودرا روشنتر كند‪.‬‬ ‫نخست اینكه‪ :‬این"عشقِجنسی"‪ ،‬یكیدیگر از كلّیگوییهای«گناهآلودِ»مختاری است‪ .‬میتوان آنرا‬ ‫"عشق بهرابطهیجنسی" فهميد؛ میتوان هم‪/‬چنين آنرا "عشقِ هم‪/‬راه با رابطهیجنسی" فهميد‪.‬‬ ‫در زیرِ نامِ هنرِ مُدِرن‪ ،‬امروزه در سراسرِ جامعهی آلمان‪ ،‬در تبليغاتِبازرگانی‪ ،‬در نقاشی‪ ،‬در فيلم و تماشا‬ ‫‪ ،‬در رسانههای گروهی و‪ ...‬نوعی برداشت و دركِ سطحی و بیمقدار و حقير از عشقِ جنسی ارائه‬ ‫میشود كه بهراستی جان و دلِ انسان بههممیخورَد‪ .‬اگر آنصورتكِرنگين را از چهرهی این "برداشتِ‬ ‫مُدِرن" از مسئلهیجنسی برداریم‪ ،‬و اگر رنگينیِ فرسودهی این برداشتهای بهاصطالح نو را به كناری‬ ‫بزنيم‪ ،‬آنگاه بهروشنی دیدهخواهدشد كه این رابطهیجنسیِمُدِرن‪ ،‬هيچ با همان رابطهیجنسیِ آب‪/‬رو‪/‬‬ ‫باخته و ناشایستهای كه اكنون هزارها سالاست در همهیجهان و نيز حتّی در نزدِ همان گروههای به‬ ‫اصطالح سُنّتی وجوددارد فرقی نمیكند‪.‬‬


‫‪54‬‬

‫گفتگویی در بارهی گفتوگویی‬

‫دوم اینكه‪ :‬مبالغه و تكرارِ گفتارهای عادی دراینباره هيچ دردیرا درمان نمیكند‪ .‬امروزه در اروپا‪،‬‬ ‫انرجار از عشقِ جنسی كم تر از عالقه بهآن نيست‪ .‬بهتراست فراموش نكنيم كه آنانبوهِ بزرگی از كسان‬ ‫كه هنوز یادشاننرفته كه «آدم‪ ،‬آلتِ تناسلی هم دارد»انسان هایی هستند در زیرِ بارانِ یك‪/‬ریز و بی‬ ‫وقفهی تبليغاتی‪ .‬تبليغاتی كه از ششجهت برآنها فرو میبارد تا مبادا فراموشِشان شود كه آلتِ‬ ‫تناسلی هم دارند‪ .‬و با اینهمه‪ ،‬بحرانِ عشق‪ ،‬بحرانِ عشقِجنسی‪ ،‬و بحران در مسئلهی جنسی امروزه از‬ ‫بحرانهای مُزمِنِ جوامعِ اروپایی نيز هست‪.‬‬ ‫سِوُم اینكه‪ :‬در كشوری كه«شيخِ اجلِ» آن در‪344‬سالِ پيش شعرهای فراوانی دربارهی عشقِ جنسی‬ ‫سروده‪ 1‬و حتّی در آثارِ بهاصطالحرسمی و جدّیِخود نيز از آن بهراحتی گفتگو میكند‪ -‬نهتنها به رابطه‬ ‫ی ميان زن و مرد بلكه هم‪/‬چنين ميان مرد و مرد‪ ،-‬كودكانه است اگر كسی امروزه ادّعا كند كه این‬ ‫چيزها در كشورِ ما تاكنون نبوده وكسی جرئتِ آنرا نكرده‪ ،‬و پس رواجدادن اینگونه چيزها را از وظایفِ‬ ‫هنرِ مُدِرن بنامد‪.‬‬ ‫چهارم اینكه‪ :‬باز هم در چنينكشوری‪ ،‬كودكانه است اگركسی بياید و به زن و مردِ آن‪-‬به خيالِ اینكه‬ ‫فراموشِشان شده و یا خود اصالً نمیدانند‪ ،-‬بگوید«آدم‪ ...‬آلت تناسلی هم دارد‪ .‬آدم آدم است‪ » .‬ص‪17‬‬ ‫پنجم اینكه‪ :‬گفتارهای‪0‬و‪ 1‬مختاری به لحاظِ منشاءِ خود بسيار پيچيده است‪ .‬واقعيت این است كه‬ ‫دریافتِ هریك از ما آدمها از زندهگی و پدیدهها دارای یك كيفيت و جنسيت و تواناییِ مشخّصی است‪.‬‬ ‫مثالً در حالیكه در برخی از ما آدمها این كيفيت و جنسيت و تواناییِ دریافتها‪ ،‬در سراسرِ زندهگیِمان‬ ‫یك‪/‬سان میمانَد‪ ،‬در برخی دیگر از آدمها‪ ،‬در دورههای مختلف و شرایط گوناگون‪ ،‬گاه به پَستی‬ ‫میگراید و گاه به باالیی و تعالی دست مییابد‪ .‬برداشت و تعبيرِ انسانها از عشق هم‪ ،‬از اینقاعده بركنار‬ ‫نيست‪ .‬آدم نمیداند كه این گفتههای مختاری را بهچه تعبيركند‪ .‬آیا او بهاین دليل به ریش‪/‬خندِ آن‬ ‫شعرها دست میزند كه خود به دركی متعالیتر و عميقتری از عشق دست یافته‪ ،‬یا اینكه نه‪ ،‬این‬ ‫ریش‪/‬خندها دال بر این است كه درك و برداشتِ او از عشق به پَستی و سطح گرایيده‪ ،‬و یا اینكه نه‪،‬‬ ‫هيچ كدام از اینها نيست بلكه این ریش‪/‬خندها نمایان‪/‬گرِ همهی توانایی وكيفيت و جنسيتِ دریافتِ‬ ‫او ازآن شعرهاست‪.‬‬ ‫ششم اینكه‪ :‬در گفتارِ شمارهی‪ 0‬نمیتوان فهميد كه مُرادِ او كدامشعرِ كدامشاعران است‪ .‬ازاین گذشته‪،‬‬ ‫«عشقِ شرمگين» هم مگر نمیتواند خود نوعی عشق باشد؟ چهكسی گفته است كه عشق‪ -‬این یكی از‬ ‫زیباترین پدیدههای این جهانِ نا‪/‬دل‪/‬پسند‪ -‬باید تنها در این یا آن شكل بروز كند تا عشق ناميده شود؟‬

‫‪« -1‬ما از انتشارِ"هزليات"و"خبيثات" خودداری كردیم‪ .‬اجماالً الزم است در اینجا بگویيم‪" ،‬هزليات" عبارت است از سه‬ ‫مجلس به نثر‪ ،‬و مشتمل است بر مطالبی ناپسند و ركيك كه حكایاتی هم بهنامِ"المَضاحِك" بهاین سه مجلس افزوده شده‪.‬‬ ‫اینكتاب در نسخههای قدیم كه در دستِ ماست‪ ،‬نيست‪ "...‬خبيثات" عبارت از حكایات و قطعاتیاست كه هرچند زنندهگی‬ ‫دارد ولی طرزِ بيانِ آن مینماید كه از شيخ باشد‪ ...‬ما چاپِ آنها را شایسته ندانستيم‪ » ...‬یادداشت محمدعلی فروغی در ص‬ ‫‪ 511‬دیوان سعدی سال‪5724‬‬


‫گفتگویی در بارهی گفتوگویی‬

‫‪55‬‬

‫و افزون بر این‪ ،‬این دیگر چهجور كاری است كه عدّه ای میخواهند دیگران را بهزور عاشق كنند! و تازه‬ ‫از آن نوع عاشقانی كه عشقِ شان حتماً دارای«اروتيسم موّاج بودلری»باشد!‬ ‫هفتم اینكه‪ :‬گفتارِ شمارهی‪ 1‬نشانمیدهد كه ارزیابیِ مختاری از ظرفيتهای فرهنگی جامعهی ایران‬ ‫چهقدر شتابزده است‪ .‬گيرم كه رویِهمرفته بهنظر میرسد كه او در بارهی ظرفيتِ جامعهی ایران‬ ‫بسيار بدبين است‪.‬‬ ‫مُدِرنيسم و جنبشِ زنان‬

‫هشتم اینكه‪ :‬تردیدی نيست كه وقتی مختاری از «جنبشِ زنان»نام میبَرَد‪ ،‬مرادِ او‪ ،‬همچنان كه در‬ ‫بحثِ هنر‪ ،‬فقط برخی بهاصطالح"جنبشِ زنان"است كه بهطورِ عمده از سویِ گروهها و محافلِ معيّنی‬ ‫در اروپا(غرب) بهپيش بردهمی شود و ادّعای رهبری بر زنانِ جهان و بر جهانِ زنان را دارد‪ .‬از اینگونه‬ ‫"جبهههایجهانی" را همهی ما دیدهایم‪ :‬جبهههای جهانیِ پرولتاریا‪ ،‬جبهههای جهانیِ سرمایهداران‪،‬‬ ‫جبهههای جهانیِ حق عليهِ باطل‪ ...‬در اینمعنا‪ ،‬چيزی بهنامِ جنبشِجهانی زنان و فمينيسمِ جهانی وجود‬ ‫ندارد‪ .‬جهانیخواندنِ اینگونهجنبشها‪ ،‬تا آنجا كه به كسانی مانندِ آقای مختاری بر میگردد‪ ،‬قطعاً از‬ ‫رویِ شتابزدهگیهایِخيرخواهانهاست؛ وگرنه‪ ،‬اینگونهجهانیخواندنها‪ ،‬تا آنجاكه بهنهادهای سياسی‪/‬‬ ‫قدرتی و نهادهای اقتصادی بر میگردد‪ ،‬قطعاً دارای كوچكترین خيرخواهیهایی نيستند‪ ،‬كههيچ‪ ،‬بل‬ ‫كه خواستی بهجز به ابزار بَدَلساختنِ مبارزاتِ جانانهی زنانِ همهجای این كُرهی خاكی ندارند‪ ،‬مبارزاتی‬ ‫كه بهرغمِ ادّعای درغينِ مُدِرنيتهپرستان‪ ،‬سدهها و هزارهها پيش هم بودهاست‪.‬‬ ‫این پدیده‪-‬جنبشِ زنان در چهارچوب گفتگوی مختاری‪ -‬در نوعِ خود و در بخشِ بزرگِ مفهومِ خود‪،‬‬ ‫پدیدهای اروپایی (غربی) است‪ .‬امّا در پهنهی اروپا (غرب)هم هنوز همهگانی و سراسری نيست‪ .‬جهانی‪/‬‬ ‫ناميدن این پدیده‪ ،‬نادرست است‪ ،‬زیرا اگر نخواهيم تبليغ كنيم‪ ،‬در آسيا و آفریقا و آمریكای مركزی‪،‬‬ ‫این پدیده هنوز چيزی غریب و شگفت است‪.‬‬ ‫جهانیناميدن اینچيزها‪ ،‬بيشتر‪ ،‬هياهوی آنكسانیاست كه به جهانیكردنِاروپا(غرب)سرگرماند‪ .‬همان‬ ‫گونه كه برخیهای دیگر به جهانیكردنِ شرقِ اروپا پرداختهبودهاند و هنوز هم میپردازند‪ ،‬همانگونه كه‬ ‫گروههایدیگر به جهانیكردنعَرَب‪ ،‬به جهانیكردنهای مذهبها و فرهنگها و‪ ...‬پرداخته و میپردازند‪.‬‬ ‫اگر قرار باشد كمیپختهتر‪ ،‬كمی با شك‪ ،‬و كمی در پَرتوِ آن نگاهِ اندوه‪/‬ناك‪ ،‬كه مختاری به درستی در‬ ‫نگاهِ نيما به جهان و جامعه و پدیدههای آن دریافته است‪ ،‬بنگریم‪ ،‬اگر قرار بر این باشد كه جهان را‬ ‫تنگ و كوچك نبينيم‪ ،‬آنوقت نهفقط ارزیابیِ ما از ميزانِ گستردهگیِ اینگونه بهاصطالح جبنشها‪ ،‬و از‬ ‫بخت و اقبالِ واقعی و استعداد و تواناییِ آنها برای همهگير و جهانی شدن‪ ،‬واقعیتر خواهدشد‪ ،‬بلكه‬ ‫هم‪/‬چنين‪ ،‬ارزیابیِ ما از مسئلهی برابریِ زن و مرد در جهان‪ ،‬نيز واقعیتر خواهدگردید‪.‬‬ ‫من متخصّص و یا پژوهشگرِمسئلهی زنان نيستم‪ ،‬ولی پساز‪8‬ـ‪1‬سال زندهگی در ج‪ .‬ف‪.‬آلمان میتوانم‬ ‫گمان و داوریِ اوّليهی خودرا هم‪/‬چون یك تماشاگر بگویم ‪:‬‬ ‫الف‪ :‬پدیدهی اروپایی(غربیِ)جنبشِزنان‪ ،‬از جملهنوعِآلمانیِآن‪ ،‬آميزهومعجونی دَرهَموآشفتهاست‪.‬‬


‫‪52‬‬

‫گفتگویی در بارهی گفتوگویی‬

‫این جریانِ اجتماعی در نتيجهی ‪:‬‬ ‫‪ -5‬سياسی‪/‬قدرتیشدنِ وحشتناكِ این جنبش‪ ،‬كه موجب شد مسئلهی بنيادیِ زن و مرد‪ ،‬هم از دیدِ‬ ‫معنا و درونمایهی آن‪ ،‬و هم از نگاهِ روشهای تحققِّ آن‪ ،‬بازی‪/‬چهی سياست‪/‬قدرت شود‬ ‫‪ -2‬اقتصادیشدنآشكارِآن‪ ،‬كه موجبِ شكلگيریِاقتصادیِآن یعنی«صنعتِ شهوتِجنسی»شدهاست‬ ‫‪ -7‬هم‪/‬ریشهگیِآن بابهاصطالح"انقالبِجنسیِ"سالهای‪ 14‬مسيحی‬ ‫‪ -0‬وفاداریِمتعصّبانهی آن بهنوعِنگاهِ ویژهی اروپاییِخود‪ ،‬نگاهی كه از بيماری رَوِشیوفلسفی رنج میبَرَد‬ ‫‪ -1‬و نيز گو‪/‬گيجهی آشكارِ بخشِ بزرگی از روشنفكرانِ مسئولِ اروپایی‪،‬‬ ‫به دهها بيماری و آلودهگی دچار است‪.‬‬ ‫ب ‪ :‬امروزه در آلمان‪ ،‬بجز گروههای مسئول ولی بسيار كوچك‪ ،‬كه واقعاً تالش میكنند تا مگر جهانِ‬ ‫مردساالرِ ما بتواند بهیك انتظامِشایسته و انسانی در رابطهی ميانِ زنومرد دستیابد‪ ،‬گروههای نامسئول‬ ‫امّا بسيار گوناگونِ دیگری هم در ميانِ هوادارانِ جنبشِ زنان(و فيمينيسم) دیده می شوند‪:‬‬ ‫‪ -5‬حزبهای سياسی‪ ،‬كه برپایهی مطامع و هدفهای حقيرِ سياسیِ خود‪ ،‬مسئلهی واقعیِ زنان را به‬ ‫امری سطحی و حقير بَدَل كردهاند‪.‬‬ ‫‪ -2‬شركتهای غولآسا‪ ،‬كه به ادارهی"خانههایمحبت"در خودِ آلمان میپردازند و به سازمان‪/‬دهیِ این‬ ‫خانهها در كشورهایدیگر دست میزنند‪ ،‬و اینكاررا‪ ،‬هم‪/‬چون"صنعتِشهوتِجنسی" انجام میدهند‪.‬‬ ‫‪ -7‬بخشِ عظيمی از رسانههایهمهگانی‪-‬اعم از رسانههای چاپی‪ ،‬تصویری و‪ -...‬امروزه هياهویی بسيار‬ ‫در بارهی زن و مرد و آزادیِ زنان بهراه انداختهاند‪ .‬یكی از صاحبانِ اصلیِ"پلِیبوی" در گفتگویی با یكی‬ ‫از رنگيننامههای آلمان گفته است ‪:‬‬ ‫« پلِیبوی‪ ،‬یكی از بزرگترین نيروهایی بوده كه بدونِ آن ‪ ،‬انقالبِ سِكسیِ سالهای دههی شصت در اروپا و آمریكا هرگز‬ ‫نمیتوانست عملی گردد» نقل به معنا‬

‫مختاری گرامی! این ادّعا تاچه اندازه درست است؟‬ ‫این نيروها یكی از وَزنههای بزرگی هستند كه به نامِ جنبشِزنان در اروپا كاركردهاند و میكنند؛ و مُهر و‬ ‫نشانِآنها بهنظر نمیرسد كه كمتر از مُهروُنشانِ گروههای جدّی و بشر‪/‬دوست و روشنفكری‪ ،‬بر جنبشِ‬ ‫زنان مثالً در آلمان‪ ،‬زده شده باشد‪ .‬گيرم كه در ميانِ گروههای جدّیِ روشنفكران هم‪ ،‬كم نيستند‬ ‫آنهایی كه خودرا از برخی از اندیشههای امثالِ "پلِی بوی" چندان دور نمیدانند‪.‬‬ ‫بهاین دالیل‪ ،‬چنين پدیدهای‪-‬جنبشِزنان و فيمينيسم‪ ،-‬بدونِ نقد و بررسیِآن‪ ،‬و بدونِ آموخته‪ /‬شدن و‬ ‫آميختهشدنِ آن با تالشهای همانند در سراسرِ جهان‪ ،‬پدیدهای شایستهی پشتيبانی نيست‪ .‬و اگر این‬ ‫معجون‪ ،‬همينگونه كه اكنون هست‪ ،‬پيش برود فاجعه بارخواهدبود‪.‬‬


‫گفتگویی در بارهی گفتوگویی‬

‫‪57‬‬ ‫نيما چهگونه و تا چه اندازه مُدِرن بود؟‬

‫برخی گفتارهای مختاری دراین زمينه ‪:‬‬ ‫‪ « -5‬نيما‪...‬سكوت كرد‪...‬تغيير را درونی كرد‪...‬درحالیكه جامعه در جنبشِ مشروطه امكان‪...‬نيافت تا گرفتههای خودرا از‬ ‫فرهنگِ مُدِرن درونی كند‪».‬ص‪51‬‬ ‫‪ « -2‬ارزش احساسات كتاب با ارزشی است‪...‬بهنظرِ من مبنای فرنگی داشته است‪ ».‬ص‪11‬‬ ‫‪ « -7‬قصّهی رنگپریده‪ ،‬تحت تأثيرِ فرانسه است‪ ».‬ص‪50‬‬ ‫‪ « -0‬بهنظرِ من اهلِ نظربودن ‪ ...‬یك مسئلهی بدیهی و ضروری در موردِ ‪ ...‬نيما است‪ .‬بهقولِ بودلرهمهی شاعرانِ بزرگ‬ ‫طبعاً و قهراً نقّاد میشوند‪».‬ص‪11‬‬ ‫‪«-1‬بهقولِماخالسكي‪...‬افسانههم ازپاناسي آلفرهو‪...‬تأثيرگرفته است‪ ».‬ص‪50‬‬ ‫‪ « -1‬اگر به سابقهی شعرِ نو در ایران نگاه كنيم می بينيم‪ ،‬شعرِ نوی ما‪ ،‬رگ و ریشه اش به سمبوليسم بهویژه سمبوليسمِ‬ ‫فرانسه منتهی میشود‪ ».‬ص‪72‬‬

‫آشكار است كه مختاری در رَوَندِ بررسیِ كارِ نيما‪ ،‬براین باور است كه نيما در زیرِ تأثيرِ هنرِ مُدِرن‪ ،‬و در‬ ‫سمتِ آن‪ ،‬و هواخواهِ آن بوده است‪ .‬مرادِ مختاری از هنرِ مُدِرن هم‪ ،‬نوعی یا جریانی در هنرِ فرانسه‬ ‫(اروپا) است كه ماالرمه و بودلر نمایندگان آن بودهاند‪.‬‬ ‫برخی گفتههای خودِ نيما هم در دورههایی از زندهگانیاش‪ ،‬بر واقعیبودنِ اینگونهداوریها گواهی‬ ‫میدهد‪ .‬ولی من تصّور میكنم دراینگونه موارد نمی توان به همينسادهگی داوری كرد ‪:‬‬ ‫الف ـ گرایشهای نيما به شعرِ فرانسه و اروپا‪ ،‬برخی‪ ،‬پيامدِ درگيری های ميان او و مخالفان‪-‬و شاید‬ ‫بهویژه سرسختترینِشان‪ -‬بودهاست‪ .‬اثباتِ بیكم وُكاستِ چنين داوریای دشوار است‪ .‬ولی ما قطعاً‬ ‫نمیتوانيم انكار كنيم كه در این درگيری‪ ،‬از هر دو سو‪ ،‬رفتار و كُنش و واكُنشهای تند و ناپخته و‬ ‫نادرست‪ ،‬دركار بوده است‪ .‬و همين موضوع‪ ،‬تأثيرِخودرا‪ ،‬كم یا زیاد‪ ،‬گذاشته است تا دو طرف‪ ،‬هریك در‬ ‫گرایشها و داوریهای خود‪ ،‬بيش از آنچه كه خودشان میخواستهاند پا‪ /‬فشاری كنند‪ .‬و هم‪/‬دیگر را‬ ‫هم گاهی بهسوی این پافشاریهای بيش از حد‪ ،‬سوق دهند‪.‬‬ ‫ب ـ این گرایش در برخی از وجوهِ خود نيز‪ ،‬پيامدِ فضا و جوّی است كه بر روشنفكران و یا گروههایی از‬ ‫آنان حاكم بوده است‪ .‬ویژهگی ِ بزرگِ این جو و فضا گرایش عمومی به اروپا بود‪.‬‬ ‫ج ـ درصدی از این گرایشها‪ ،‬نتيجهی همان آشناییهای اوّليه است‪ .‬و میتوان این احتمال را كامالً‬ ‫واقعی دانست كه پس از گذشتِ زمان‪ ،‬و در پِیِ برخوردِ اندیشه ها‪ ،‬و درپِیِ تجربههای تازه تر‪ ،‬از تندی و‬ ‫سختیِ آغازین آنِ كاسته میشدهاست‪ .‬این احتمال البتّه میتوانسته بهسودِ تندتر و سختتر شدنِ این‬ ‫گرایشها باشد‪.‬‬ ‫د‪ -‬از اینها گذشته‪ ،‬گرایشِ نيما به شعرِ فرانسه و اروپا‪ ،‬نيز هم‪/‬چون هرچيزِ دیگری باید نقّادانه بررسی‬ ‫شود‪ .‬یعنی باید ارزیابی شود كه اگر این گرایش یا عالقهمندیِ نيما به شعرِ فرانسه و تأثيرپذیری ازآن‬ ‫نمیبود‪-‬یا بهاین یا آن اندازه نمی بود‪ -‬آیا دامنهی كاری كه او در پهنهی شعرِ ایران انجام داده‪ ،‬به این‬ ‫ژرفا و گستردهگی دست نمییافت؟ این گرایش وآن تأثيرپذیری آیا زیانهایی هم داشته؟‬ ‫تأثيرپذیریِ انسانهای سرزمينهای گوناگون از یك‪/‬دیگر در زمينهی هنر و فرهنگ و‪ ...‬پدیده ای بسيار‬ ‫كهنسال و ناگزیر‪ ،‬و البتّه نه هميشه سودمند بودهاست‪ .‬نحوه وچهگونهگیِ این تأثيرپذیریها‪ ،‬متأسّفانه‬


‫‪50‬‬

‫گفتگویی در بارهی گفتوگویی‬

‫بهخاطرِ خودخواهی های نژادی و ملّی و فرهنگی‪ ،‬و نيز بهدليلِ اینكه این رَوندِ تأثيرو تأثّر‪ ،‬بيشتر‬ ‫خودبهخودی بوده است‪ ،‬گاه به جایگزینی و جابهجاییِ كاملِ فرهنگها انجاميدهاست‪ .‬یعنی منجر‬ ‫بهتسلّطِ كاملِ فرهنگِ مربوط بهطرفِ قدرتمندتر‪-‬و متأسّفانه غالبا از نگاهِ ارتشی قدرتمندتر‪-‬‬ ‫شدهاست‪ .‬میتوانگفت كه در بسياری از موارد‪ ،‬فرهنگِ مسلّط شده‪ ،‬خود‪ ،‬فرهنگی قدرتمندتر نبوده‬ ‫بلكه فقط به قدرتِ ‪-‬بيشتر ارتشیِ‪-‬برترِ جامعهی متبوعِ خود متكی بوده است‪ .‬تسلّطِ فرهنگِ جامعهی‬ ‫قدرتمندتر معموالً منجر بهاین میشد و یا میشود كه چشمههای آفرینندهگیهای موجود در ژرفای‬ ‫خودِ جوامعِ به زیرِ سلطهدرآمده‪ ،‬كه ریشه در خاكِ مناسب خود دارند‪ ،‬با بیمهری و بیاعتنایی رو‪/‬به‪/‬رو‬ ‫شود‪ .‬آیا همين روندِ خودبهخودیِ تأثير و تأثّر‪ ،‬و همين نقشِ گاه تعيينكنندهی"قدرت" در سرانجامِ‬ ‫این رَوَند‪ ،‬مانع ازآن نشدهاست كه چشم اندازِ اندیشه و هنر و فرهنگِ جهان‪ ،‬بسيار بيش ازآنكه امروز‬ ‫گواهِ آن هستيم‪ ،‬از تنوّع و گونهگونیِ بيشتر برخوردارباشد؟ حقيقت آناست كه بسياری از تأثيراتِ‬ ‫فرهنگیای كه جامعهی ما از اروپا و غرب ‪-‬و نه البتّه فقط از غرب‪ ،‬كه گاهی نيز از شرق‪ -‬گرفته است‬ ‫نهبهدليلِ ایناست كه از نگاهِ فرهنگی دارای ارزشِ برتری بودهاند و یا هستند بلكه تنها به سببِ‬ ‫آناست كه از جامعهای قدرتمندتر آمدهاند‪ .‬اینحرفها را البتّه هزارها بار گفتهاند‪ .‬من با تكرارِ كسل‪/‬‬ ‫كنندهی آنها خواستم مگر بهگفتگویمان سمتی داده باشم‪.‬‬ ‫مختاری گرایشِ نيما به شعرِ فرانسهرا ارزیابی نمیكند‪ ،‬بلكه دربَست می پذیرد‪ .‬و بهطرزی برآن تأكيد‬ ‫میكند كه گویی میخواهد بيشتر تحریككنندهی یك خوانندهی‪-‬بهگفتِ او‪ -‬سُنـتپرست باشد تا‬ ‫آگاهكنندهی یك خوانندهی مستقل‪ .‬او شاید چون هوادار هنرِ مُدِرن و مُدِرنيته است‪ ،‬و ذوق و شوقِ‬ ‫بسياری هم بهآن دارد‪ ،‬و آنرا راهگشا و گرهگشا و نيز گسترش‪ /‬یابنده میداند‪ ،‬نيازی به نقد و ارزیابی‬ ‫نقّادانهی این گرایشِ نيما نمیبيند‪ .‬و آنرا یكسره در دستیابی شعرِ نيما به آن جایگاهِ بزرگ‪ ،‬كه‬ ‫بعدها شاهدِ آن بودهایم‪ -‬عاملی حتمی و قطعی و نه فقط چشمناپوشيدنی میداند‪.‬‬ ‫در بارهی گفتارِشمارهی‪ ،1‬بایدگفت كه چنين داوریِ كلّیای ارزش گفتگو ندارد‪ .‬میتوان از تأثيرپذیری‬ ‫ها سخن گفت‪ ،‬ولی نمیتوان "ریشه"ی شعرهای یك دورهیكامل و بزرگِهنریِ یك كشورِ‪ -‬بهویژه‬ ‫كشوری چون ایران با آن پيشينه و اكنونِ نيرومندش در شعر‪ -‬را در شعرِ سمبوليسمِ فرانسه دانست‪.‬‬ ‫شاید اگر بخواهيم واقعیترداوری كنيم میتوانيكریشه از ریشههای بیشمارِ شعرِنوِ ایرانرا در‬ ‫سمبوليسمِ فرانسه دید‪ .‬حتّی در بارهی نيما نيز‪ ،‬چنين داوریِ"قاطعی"پایهای ندارد‪ ،‬حتّی با آنكه نيما‬ ‫خود نيز برخی شعرهای خودرا «سمبوليك» [درست با همينكلمه] ناميده است‪.‬‬ ‫این كه نيما در پهنهی شعرِ ایران نوآوری كرده است چيزی است آشكار‪ .‬امّا این كه نيما را به سببِ این‬ ‫نوآوری میتوان یا میباید "مُدِرن" ناميد‪ ،‬كوتاه آن كه‪ ،‬نادرست است‪.‬‬ ‫بهدرستی هم‪ ،‬همانجور كه مختاری می گوید‪ ،‬همانندیهایی ميان برخی شعرهای او ‪ -‬و نه مَنِش هنر‬ ‫و اندیشههای او‪ -‬با هوادارانِ گونههایی از مُدِرنيته و مشخصاً بودلر دیده میشود‪ .‬ولی دركنارِ این‬ ‫همانندیها‪ ،‬ناهمانندیهایی نيز دیده میشود‪ .‬تفاوتها ميان نيما و آن چه "مُدِرنيسم" ناميده میشود‬


‫گفتگویی در بارهی گفتوگویی‬

‫‪51‬‬

‫بسيار است‪ .‬خودِ مختاری بهبرخی تفاوتهای ميان نيما و بودلر اشاره كردهاست‪ .‬از جمله در صفحه‬ ‫ی‪ 71‬میگوید ‪:‬‬ ‫« [نيما]‪...‬در عصيانگری و آن رنج و درونگراییِ تلخ با بودلر مشترك است‪ .‬امّا دست‪/‬گاهِ فكری نيما بهگونهای انتظام یافته‬ ‫است كه اگر چيزی را نفی كند چيزِدیگری را بهجای آن قرار می دهد‪ ...‬نيما یك گرایشِ مشخّص دارد كه با عدالتِ اجتماعی‬ ‫برای انسان مشخّصاست‪ .‬اتّفاقاً دیدِ تراژیكاش‪...‬مثل سوسياليستها[یی مثل لوكاچ] است‪».‬‬ ‫«یك مسئلهی چشمگيِر دیگر نيز اورا از بودلِر جدا میكند‪ .‬آن‪ ،‬اروتيسم موّاج و تشنگیِ روان به عشقِ جنسی است‪...‬امّا در‬ ‫شعرِ نيما دیده نمیشود‪ .‬آن شيطنت گناه آلودِ بودلر را هم ندارد‪ ».‬تأكيد از من‬

‫البتّه خوب است همنجا یادآوری كنم‪ ،‬آن بودلِری كه مختاری بهما معرفی میكند‪ -‬همانطور كه در‬ ‫بارهی بيشترینهی نزدیكِ بههمهی انسانهایی مانندِ بودلِر‪ ،‬نيما‪ ،‬حافظ‪ ...‬چنين است‪ ،-‬متأثّر است از‬ ‫فقط یك تعبير و تفسير از ميانِ چندینوچند تعبير و تفسيرهایی كه در بارهی زندهگی و كارِ هنریِ او‬ ‫در اروپا وجود دارد‪ .‬بااینحال‪ ،‬اینتفاوتها و گونهگونیها نشانمیدهند كه آنچه مُدِرنيتهیبودلر است‬ ‫با آنچه كه نوآوریِ نيما است از یك جنس نيستند‪ .‬این تفاوتها ساده و جَنبی نيستند و در تعيينِ‬ ‫جایگاهِ نوآوریِ نيما دارای اهميتاند و باید خوب ارزیابی شوند‪ .‬گمان میكنم این پرسش چندان‬ ‫نا‪/‬بهجا نباشد ‪ :‬چهگونه میتوان با توجّه به آن همانندیها‪ ،‬نيما را هوادارِ مُدِرنيته ناميد ولی با وجودِ آن‬ ‫ناهمانندیها نمیتوان اورا هوادار مُدِرنيته نناميد؟‬ ‫به نظر میآید كه در بسياری موارد‪ ،‬جَدَل و كشمكش بر سرِ این‪ ،‬كه آیا این یا آن پدیدهی مشخّص را‬ ‫باید حتماً و بی‪/‬بُرو‪/‬بَرگَرد در زیرِ نامهای بهاصطالح همهگانی دستهبندی كرد‪ ،‬جَدَل و كشمكشی‬ ‫بیهوده است‪ .‬ولی پنهان نمیتوان داشت كه این جَدَلها گاهگاهی هم برخی ناروشنیها را روشن كرده‬ ‫است‪ .‬اميدوارم كه بحثِ كنونیِ ما بیهوده نباشد‪.‬‬ ‫این‪ ،‬هم خویها و عاداتِ غریزیِ آدمی و هم فشارِ زندهگیِ اجتماعی هستند كه انسان را وا میدارند‬ ‫پدیدههای دور‪/‬و‪/‬بَرِ خودرا جوری كنارِ هم بچيند كه برای خودِ او مفهومی داشتهباشند‪ ،‬و یا او بتواند از‬ ‫آنها سر دَرآورد‪ .‬دستهبندیكردنِ اینپدیدهها برپایهی همانندی یا نا‪/‬همانندی های آنها با یكدیگر‪،‬‬ ‫یكی ازگونههای این كنارِ‪/‬هم‪/‬چيدنها است‪ .‬ایچهبسا دستهبندیكردنها وگروهبندیكردنهای نادرستِ‬ ‫پدیدهها كه موجبِ گم‪/‬راهیهای بزرگ در راهِ شناختِ همه‪/‬جانبهترِ آن پدیدهها شده است‪ .‬امّا گمراه‪/‬‬ ‫كنندهگی‪ ،‬فقط پيامدِ دستهبندیكردنهای نادرست نيست‪ ،‬بلكه حتّی خودِ دستهبندیكردنهای‬ ‫درستِ پدیدهها هم بخشهایی از موجودیتِ آن پدیدهها را از دید و توجّهِ آدمی دور نگه میدارد‪ .‬بهویژه‬ ‫اگركه موضوعِ این دستهبندی‪ /‬كردن‪ ،‬خودِ انسانها باشند‪ ،‬آنگاه بهدليلِ این كه هستی و بودِ آدمی‬ ‫بهمراتب پيچيدهتر و پُر‪ /‬جنبهتر است‪ ،‬دامنهی این پيامدهای منفی و گم‪/‬راهیها وسيعتر خواهد بود‪.‬‬ ‫مُدِرنيته‪" :‬نقّادی" و "هياهو"‬

‫آن چه كه از بودلر نقل شده (گفتار‪ )0‬حتّی در همان سدهی‪51‬مسيحی در اروپا‪ ،‬چيزی كه بهكلّی‬ ‫تازه باشد نبوده است‪ .‬در سرزمينهای نااروپایی و نيز ایران‪ ،‬برخالفِ باورِ تردیدآميزِ مختاری‪ ،‬نمیتوان‬ ‫بهروشنی ندید كه مردان یا زنانی كه در پهنههای ادب وفرهنگ و دانش‪ ...‬به سَبكی و راهی و آوَردی‬


‫‪51‬‬

‫گفتگویی در بارهی گفتوگویی‬

‫تازه دست یافتهاند‪ ،‬از نقد و بررسیِ دیگران گریزی نداشتهاند‪ .‬لذا آنچه از بودلر نقل شده چيزِ تازهای‬ ‫نيست و از نشانههای ویژهی مُدِرن و مُدِرنيته نباید بهشمار آید‪ .‬مهم آن است كه نشان داده شود این‬ ‫نقدِ دیگران چهگونه باید انجام گيرد‪ .‬آنچه كه در سدهی‪51‬در اروپا و بهویژه شاید فرانسه كمی تازهگی‬ ‫داشته این بود كه نقّادیِ سازنده و جدّی‪ ،‬بسياركم بوده‪ ،‬و ميدانِ نقّادی بهطوركلّی به ميدانِ هياهو و‬ ‫غبارافكنی تبدیل شدهبود‪ .‬نقّادی و نيز كارِ نظری‪ ،‬در آندوره معایبِبزرگی هم داشت‪ .‬یكی از این‬ ‫معایب‪ ،‬كه امروزه دیگر به سنتّی در نقّادی و كارِ نظری بَدل شده است‪ ،‬ایناست كه تالش میشود برای‬ ‫مخدوش كردنِ كارِ دیگران و برای دفاع از كارِخود‪ ،‬و مهمتر ازآن‪ ،‬برای بازكردنِ جایی برای خود‪ ،‬به‬ ‫دست‪/‬كاری های شِبه‪/‬علمی در زندهگی و تجربهی روزمرهیمَردُم و در عرصهی خيال و احساسات و‬ ‫دنيای درونِشان بپردازند‪ )1(.‬شباهتِ اینگونه نقّادی وكارِ نظری با رفتارِ یك جادوگر چندان كم نيست!‬ ‫جهانِامروزِما هم‪ ،‬از گرد و خاك و غبارافكنیهای كسانی پُر است كه هنرِ بزرگِشان‪ ،‬غبار‪/‬پراكنی است‬ ‫‪ .‬كسانی كه چه در هنر سرگرم باشند و چه در سياست و یا در اخالق و یا در مسجد و كليسا‪ ...‬كارِشان‬ ‫بهراهاندختنِ جریان‪ ،‬سَبك‪ ،‬و یا به هرحال حادثهسازی است‪ .‬اگر مثالً شاعر باشند‪ ،‬آنچه كه آنها را به‬ ‫سرودنِ شعری وا میدارد‪ ،‬نه نيازِ درونیِشان به بيانشدن‪ ،‬بلكه پيشازهمه یا مهمتر از همه‪ ،‬دستیابی‬ ‫به راهی و سَبكی نو است‪ .‬درست هم‪/‬چونكاركنان و سَر‪/‬گَرمانِ در پهنهیسياست‪/‬قدرت و یا اقتصاد‪/‬‬ ‫قدرت‪ .‬جالب است كه خوانندهگانِ كارهای هنریِ این افراد هم درست بهآنگروه از مصرف‪/‬كنندهگانِ‬ ‫كاالها میمانند كه مصرفبرایمصرف‪ ،‬حرفه وكارِ لذّتبخشِ آنهاست‪ .‬شاید از همينرو است كه جهانِ‬ ‫هنر و ادب و فرهنگ هم‪ ،‬مانندِ جهان سياست‪/‬قدرت و اقتصاد‪ ،‬تبدیل شدهاست به"ميدانِبار" یا بازارِ‬ ‫مكّارهای كه درآن‪ ،‬فروشندهها برای فروشِكاالها و در حقيقت فریبِخریداران‪ ،‬در پيرامونِ كاالیخود و‬ ‫بینظيریِآن‪...‬بههركاری دست میزنند‪ .‬از جمله به نقّادیِ هنرمندان دیگر و به كارِ نظری‪.‬‬ ‫شيفتهگی در برابرِ این هياهو‪ ،‬و هياهو را با نقّادی اشتباهگرفتن‪ ،‬برخی از ماها را به بیمهریِ كودكانه و‬ ‫ارزیابیِ سَبُك نسبت به برخی ارزشها میكشاند‪ .‬اگركسانی بر اینپایه كه مثالً «مُشك آن است كه خود‬ ‫ببوید نهآنكه عطّار بگوید»بههياهو تن ندهند‪ ،‬كسانِ دیگری هستند كه میگویند‪« :‬شكستهنفسی‪ ،‬از‬ ‫ناتوانی یا از خودپرستیاست‪ )3(».‬بهراستیهم برخی انواعِ شكسته‪/‬نفسیها چنيناند‪ .‬همانگونه كه برخی‬ ‫انواعِ نقّادی و دیدگاهپردازی هم« از ناتوانی و یا از خود پرستی»هستند‪.‬‬

‫‪ -1‬مثالً مقالهایكه اِدگار آلِن پو در بارهی رَوندِ شكلگيریِ شعرِ «كالغِ» خود نوشته‪ ،‬نمونهای از اینگونهتالشها است‪.‬‬ ‫‪ -3‬كتاب "تاریخِ تحليلیِ شعرِ نو" ـ ش ‪ .‬لنگرودی ص‪1‬‬


‫گفتگویی در بارهی گفتوگویی‬

‫‪53‬‬ ‫ب‪ -‬سُنّت‬ ‫برضدِّ سُنّت ‪ ،‬امّا خام‬

‫دربحث پيرامون هنرِ مُدِرن و مُدِرنيته‪ ،‬مختاری همهجا این جریان یا رشتهیهنری را ضدِّ سُنّت‬ ‫میانگارد‪ .‬بهگفتهای دیگر‪ ،‬مرادِ او از هنرِ سنُتی‪ ،‬جریانی هنری است كه برضدِّ هنرِ مُدِرن است‪.‬‬ ‫كم‪/‬بودِ بزرگِ بحثِ او دراین باره نيز‪ ،‬رَوِشِ یك‪/‬سویهی اوست‪.‬‬ ‫این كم‪/‬بود‪ ،‬در بخشِ نظری‪ ،‬اورا به اینجا میكشاند كه گمان كند ميانِ سُنّت و نو‪ -‬و البتّه او در‬ ‫بسياری جاها بهجای كلمهی"نو" كلمهی"مُدِرن"را بهكارمیبرد‪ -‬دیواری گذرناپذیر كشيده شدهاست؛ و‬ ‫ميانِ آن دو‪ ،‬هرچه هست دشمنی و دوری است؛ هر چه مُدِرن دارد پسندیده‪ ،‬و هرچه سُنّت دارد‬ ‫ناپسندیده است‪ .‬پیآمدِ یك هم‪/‬چه كم‪/‬بودی ایناست كه مُدِرنيتهی مختاری‪ ،‬گویا كه انكار میكند كه‬ ‫هوادارانِ مُدِرنيته‪ ،‬گروههای بسيار گوناگوناند و با یكدیگر گاه دارای اختالفهای جدّیاند؛ و ازاینرو‪،‬‬ ‫مُدِرنيتهی او هيچگونه مخالفت و انتقادی را برنمیتابد و همهی مخالفانِ خودرا یك‪/‬سره و یك‪/‬جا در‬ ‫جبههی سُنّت‪-‬در روالِ گفتگوی مختاری‪ ،‬سُنّت یعنی جبههای سراسر پوسيده گی‪-‬جای میدهد‪.‬‬ ‫همان كم‪/‬بود‪ ،‬اورا در بخشِ عملی‪ ،‬در دامِ خامی و آشفتهگی گرفتار میكند‪ .‬آنچه كه او در مجموعِ‬ ‫این گفتوگو‪ ،‬سُنّت مینامد‪ ،‬در حقيقت دربرگيرندهی گسترهی بسيار بزرگی از هنر و ادبِ ایران است‪.‬‬ ‫نيمه‪/‬سُنّتیخواندنِ شاعرانیچوناخوان‪ ،‬دیگر تكليفِشهريارو بهار و دیگرانرا روشنمیكند‪ .‬و روشنتر‬ ‫از سرنوشتِ اینها‪ ،‬سرنوشتِحافظ و سعدی و دیگران است در این تقسيمبندیِ شتاب زده و خام و‬ ‫تنگ‪/‬چشم‪ ،‬و دراین"در‪/‬هم‪/‬معياری"‪.‬‬ ‫یعنی در حقيقت مختاری هنرِ مُدِرنرا آنچيزی میداند كه بخشِ بسيار بزرگ و بلكه نزدیك بههمهی‬ ‫هنر و ادبياتِ ایران‪-‬بهگفتهی او همان سُنّت‪ -‬با آن مخالف است‪.‬‬ ‫مختاری‪ ،‬هم‪/‬چون برخی محافلِ بهگفتهی او«چپِ آن ایّام»‪-‬و چرا تنها چپ‪ ،‬مگر راست بهتر ازآن‬ ‫بود؟‪ ،‬كه به جبههسازیهای فكاهی و خندهدارِ سياسی میپرداختهاند؛ یعنی خود و گروهِ كوچكِ خودرا‬ ‫در یكسو مینهادند و انبوهِ عظيمِ دیگرانرا در سوی دیگر جای میدادند‪ ،‬و در "ميانه"یشان نيز هيچ‬ ‫جز جنگ و خون و آشتی ناپذیری نمیدیدند‪ ،-‬تنها گروهِ كوچكی را در ایران هوادارِ هنرِ مُدِرن میداند‬ ‫و آندیگرانرا‪ ،‬كه در حقيقت نزدیك بههمهیهنرمندان را در برمیگيرد‪ ،‬مخالفِ این هنِرمُدِرن‪ ،‬و هوادارِ‬ ‫سُنّت مینامد‪.‬آن چه كه او درص‪545‬تا‪540‬میگوید بهخوبی نشانگرِ درستیِ داوریِ مناست ‪:‬‬ ‫« بيرونیترین عواملی كه میتوانند در شعر تأثيرِ بازدارنده بگذارند عوامل سنّتی هستند‪...‬اوّلين دسته[ی عوامل‬ ‫سنّتی]آنهایی هستندكه در ادبيات و زیباییشناسی همچنان دارای گرایشِ قدیمی و سنّتی هستند‪...‬گرایشِ دُوُم متعلّق‬ ‫بهكسانیاست كه بهلحاظِ عقيدتی و سياسی با گرایشِ اوّل اشتراكِ سياسی دارند‪...‬بعدازاینها شاعرانی داریم كه از گذشته‬ ‫جزءِ ابوابجمعیِ شعرِ نو محسوب میشدند‪...‬اینها چنددستهاند[میبينيد؟اینها هم تازه خود چند دستهاند]‪...‬یك دسته‬ ‫همانهایی هستند كه شعرِ رمانتيك و احساساتی را در دههی‪74‬تداوم دادهاند‪...‬یك دستهی دیگر‪...‬اساسا"گرایشی بينابين و‬ ‫ميانه روتر‪...‬داشتهاند‪...‬دستهی دیگر همانهایی هستند كه گرایشِ سياسی‪ /‬موضوعی به شعرداشتهاند‪...‬در مقابلِ دستهی‬ ‫اخير‪ ،‬جریانِ دیگری هم هست كه مُدام بر جنبهی غيرِسياسیبودنِ شعر تأكيدداشته است‪...‬بهاینترتيب‪ ،‬عرصهی كار از‬ ‫چندسو بر جریانِ شعرِ امروز‪ ،‬روزبهروز تنگتر ميشود‪ ] [»...‬از من است‪.‬‬


‫گفتگویی در بارهی گفتوگویی‬

‫‪58‬‬

‫بهاینترتيب‪ ،‬كامالً روشناست كه"شعرِامروز"‪ ،‬كه او آنرا همان هنرِمُدِرن میداند‪ ،‬جریانِ بسياركوچكی‬ ‫است كه" از چندسو" بهدستِ سنّت‪ ،‬به تنگنا افتاده است‪.‬‬ ‫او با شتابزدهگی و خامیِشگفتآوری‪ ،‬متأسّفانه بهروالِ همان سياست‪/‬مدارانِچپوُ راست‪ ،‬كه بهدرستی‬ ‫بر آنها خُرده میگيرد‪ ،‬بخشِ بسياربزرگِ هنرِ ایرانرا هم‪/‬چونجبههی واحدِ سنّت بر ضدِّ هنرِ مُدِرن‬ ‫میانگارد و میانگاراند‪ .‬این جبههی خيالیِ او‪ ،‬تنها به هوادارانِ سنّتهای پيش از(و یا غير از) نيما یعنی‬ ‫سُنّتیها محدود نمیشود؛ حتّی در كارهای هنریِ همينهنرمندانِسنّتی هم‪ ،‬چهبسا چشماندازهای‬ ‫تحسينبرانگيز از زندهگیو طبيعت و جهانِ هستی گشوده شده و‪ -‬زیبا یا نازیبا ‪ -‬ثبت گردیده و بر ژرفا‬ ‫و دامنهی شعرِ ایران افزوده است‪.‬‬ ‫این جبههیاو‪ ،‬حتّی بهآنبخشِمعيّنی كه بهسنّتهاینيما كموبيش وفادار ماندهاند نيز محدود نمیشود؛‬ ‫بلكه متأسّفانه نزدیك بههمهی پهنهی گستردهی هنروادبياترا دَربَر میگيرد‪.‬‬ ‫او با این تنگ‪/‬افقی‪ ،‬نهتنها خود و هنرِ مُدِرن خودرا از دستیابی به ژرفا و پُردامنهگیِ پهنهی گستردهای‬ ‫از هنرِایران دور میكند‪ ،‬بلكه مهمترازآن‪ ،‬مَنشِ نرم‪/‬خو و پُرجنبه و آزادمنشِ بخشِ مهمّی از شعرِ ایران‬ ‫را نيز دستِكم گرفته و بهآن بیمهری روا میدارد‪.‬‬ ‫بر ضدِّ سُنّت‪ ،‬امّا سُنّتي‬

‫نگاهِ مختاری به شعر و به تاریخ‪/‬چهی شعرِ ایران‪ ،‬نگاهی یكخطی و یكجانبه و«تكساحتی» است‪.‬‬ ‫روشِ او‪ ،‬گرفتار در چارچوبهی یك روشِ سُنَّتیِ بررسی و تحليلِ پدیدهها است‪.‬‬ ‫ص‪ « : 34-11‬شعرنيمایی‪...‬ماالرمهای و بودلری آغازشد‪ ،‬امّا بعداز یكی‪/‬دو دهه‪ ،‬گونهی گرایشِالمارتينيرا درآن میبينيم‪.‬‬ ‫شاید بشودگفت‪ :‬چون جامعه بهاندازهی ذهنيتِ یك شاعرِ خالّق و نوآور رشد نكردهبود‪ ،‬زمينهی مناسب برای‬ ‫عقبماندهگیهای خود پيدا میكرد‪ .‬این جامعه‪ ،‬دورهی رمانتيكِ خودرا بهلحاظِ ادبی و اجتماعی و رفتاری و غيره نگذرانده‬ ‫بود‪ ،‬و بههمين دليل است كه در دههی بيست‪ ،‬بهرغمِ اینكه قبالً هدايت را داشتيم حجازی را داریم‪».‬‬

‫باوركردنی نيست امّا واقعيت دارد‪ .‬آدم فكر میكند كه این حرفها را جوانِ ناپختهای نوشته كه جهان و‬ ‫هستی‪ ،‬و بهویژه جامعه و پيدایی و رُشدِ پدیدهها در آنرا‪ ،‬چيزی ساده و از‪/‬پيش‪/‬تنظيم‪/‬شده‪-‬و از‪/‬پيش‪/‬‬ ‫تنظيم‪/‬شونده‪-‬میداند‪ .‬و گمان میكند كه هرچيزی كه"بهتازهگی"آمده است قهراً و خواه ناخواه از آن‬ ‫چه كه پيش از خودش بوده‪ ،‬پيش‪/‬روتر هم است‪ .‬و آنچه كه كهنه شده و زماناش گذشته است‪ ،‬دیگر‬ ‫حق ندارد دوباره پدیدار گردد‪ ،‬زیرا كه در جهانِهستیِ او‪ ،‬آسياب بهنوبت است! برایِهمين‪ ،‬او شگفتزده‬ ‫میشود كه چرا پس از نيما‪ ،‬توللي آمده است! و پس از هدايت‪ ،‬حجازی!‬ ‫این رَوشِ سُنّتی را مختاری پيش از اینكتاب‪ ،‬در گفتگویی(؟) در گاه‪/‬نامهی فارسیِ ویژهی شعر ‪ ،‬كه در‬ ‫آلمان چاپ میشود‪ ،‬شمارهی ‪ -2‬ص‪ 73‬نيز به این شكل نشان داده است ‪:‬‬ ‫« درست است كه ‪01‬هزار نقاش در فرانسهی آغازِ قرن زندهگی میكردهاند‪ ،‬امّا آنجا دیگر جامعه سرگردان نمیماندهاست‬ ‫ميانِ شكلهاینامتوازنِكهنهو منسوخ‪ ،‬و شكلهایآوانگارد‪«.».‬نو و كهنه درآنجا نسبتِزمانی هم دارند‪ .‬مثالً هيچنقاشی امروز‬ ‫[در فرانسه]بهشيوهیكوريه و كورو و دالكروا نقاشی نمیكند‪ .‬حال آنكه در جامعهیما‪ ،‬نو و كهنه نسبتِزمانی ندارند ‪»...‬‬


‫‪51‬‬

‫گفتگویی در بارهی گفتوگویی‬

‫در اینگفتارها‪ ،‬ازآننگاهِپخته و جاافتادهای كه باآن بتوان واقعيتها را با همهیپيچيدهگیها و آشفتهگی‬ ‫های آن دید‪ ،‬سراغی نيست‪ .‬آن نگاهِ شكافنده و ناباوری كه واقعيات را حتّی اگر در پُشتِ دهها پرده‬ ‫پنهان شدهباشند یا پنهان كردهباشند‪ ،‬در مییابد‪ .‬گيرم كه دیدنِ این واقعيت‪ ،‬كه امروزه نه در فرانسه‬ ‫كه درآلمان هم‪ ،‬و نه در اروپا كه در همهی كشورهای جهان‪ ،‬و نه امروز بلكه در همهی روزگارها‪ ،‬هم‬ ‫نقاشان و هم دیگرهنرمندان به سَبْكهای قدیم هم كار میكنند‪ ،‬چنان آشكار است كه نيازی به داشت ِ‬ ‫ن‬ ‫یك چشم و نگاهِ پخته هم ندارد‪ .‬نو و كهنه‪ ،‬و سَبْكهای گذشته و حال درهم تنيدهاند‪ .‬و امروز هم كم‬ ‫نيستند شاعرانی كه هم به سَبكِ گذشته و هم بهدرون‪/‬مایههای گذشته شعر میگویند و باری‪ ،‬گاهی‬ ‫چه بهدل هم مینشيند‪ .‬بهدل مینشيند چون كه دیگرگونهگیها و دیگرسانیهای اجتماعی و اقتصادی‬ ‫و‪ ...‬چنان نيستند كه مثالً نسلهای انسانهای یك جامعه و یا آدمهای كشورهای مختلف كه در مسير و‬ ‫یا مرحلهی پيشرفت (یا پسرفتِ) دیگری هستند‪ ،‬نتوانند همدیگر را بفهمند و از ساختههای هنریِ‬ ‫همدیگر هيچ لذّتی نبرند‪ ،‬و یا خود‪ ،‬احساسات‪ ،‬و غليانها و كشمكشهای درونیِ مشابه نداشتهباشند‪.‬‬ ‫بهراحتی میتوان دید كه با وجودِ ناهمانندیهای بسيارِ اقتصادی و اجتماعی ميانِكشورها‪ ،‬شباهتها و‬ ‫همانندیهای درونیِ انسانها بههمدیگر‪ ،‬از همانندیهای بيرونیِ آنها بيشتر و رنگارنگتر است‪.‬‬ ‫امّا آقای مختاری هم خوب میداند كه كور‪/‬درونها و خشك‪/‬مغزهایی كه با خویشتِن خویش‪ ،‬یك‪/‬دل و‬ ‫یك‪/‬زبان نيستند‪ ،‬خودرا و آن همانندیهای خودرا با دیگر انسانها‪ ،‬پنهان میكنند و گمان میكنند كه‬ ‫بهاینترتيب برای خویشتنِ خویش‪ ،‬پيكرهای جداگانه‪ ،‬یگانه و بَرتَر ساختهاند‪ .‬چنينكسانیرا‪ -‬چه از نوعِ‬ ‫سنتّی و مُدِرن‪ ،‬و چه نو و كهنه‪ -‬ما در دستهها و گروههای هنری‪ -‬و نه تنها هنری بلكه سياسی و‬ ‫اقتصادی و علمی‪ -...‬میتوانيم ببينيم‪ .‬اینها بيشتر به زندانيانِ سَبْك ها شبيهاند تا به انسانهایی آزاد‪.‬‬ ‫امّا از اینها گذشته‪ ،‬گویی مخالفتِ كلّی با سُنّتگرایی و سُنّتیگری بهمثابهِ یك رَوشِ همهگانی‪ ،‬ظاهراً‬ ‫دشوارتر از مخالفت با سُنّتی مشخّص است‪.‬‬ ‫آیا انسانرا اینتوانایی هست كه از سُنّت‪ ،‬هَرسُنّتی‪ ،‬بگریزد؟ معموالً ما آدمها هم‪/‬واره از سُنّتی به سُنّتی‬ ‫دیگر درحالِ كوچایم‪ .‬بهتر گفتهشود ‪ :‬هم‪/‬زمان‪ ،‬بر رویِ دو سُنّت ایستادهایم‪ .‬یا در درونِ یك سُنّت‬ ‫هستيم‪ ،‬ششدانگ‪ ،‬و یا در حالِ ساختنِ سُنّتی دیگریم در همانحال كه با سُنّتی دیگر در جدالایم‪.‬‬ ‫گمان میكنم كهايستايي یا جنبش‪ ،‬نمیتواند مرزِ درست و واقعی (و یا دستِكم هميشهواقعیِ)ميان‬ ‫سُنّت و ناسُنّت باشد‪ .‬بهراستیهم نمیشود بهسادهگی بهایناندیشه تنداد كه میگوید‪" :‬نو را با جنبش‬ ‫میتوان شناخت و كهنه را با ایستایی و سُكُون"‪ .‬زیرا در حالیكه ایستاییِ نسبیِسنگ‪ ،‬سُنّتِ همهی‬ ‫سنگهاست‪ ،‬وَرجه‪/‬وُرجه و از‪/‬اینشاخه‪/‬بهآنشاخه‪/‬پریدنِنسبیِگنجشك نيز سُنّتِهمهیگنجشكهاست‬ ‫‪ .‬نه سنگرا بهسببِ ایستاییاش میتوان سُنّتیناميد و نه گنجشكرا بهدليلِ وَرجه‪/‬وُرجههایش نوجو!‬ ‫ظاهراً هميشه یك آدمِ سُنّتی با ایستاییاش در سُنّت‪ ،‬شناخته نمیشود‪ .‬همانجوركه انسانِ ناسُنّتی‪-‬‬ ‫تقریباً همان نوگرا‪ -‬نيز هم‪/‬واره با دگرگونی‪/‬خواهی نيست كه شناخته میشود‪ .‬بلكه ميزانِ تأثيرِ آگاهیِ‬ ‫آدمی بر كاری كه انجام میدهد‪ ،‬و ميزانِ دخالتِ خواست و ارادهی او بر رفتارش هست كه نشان می‬ ‫دهد او سُنّتی است یا ناسُنّتی‪ .‬این‪ ،‬یكی از راههاییاست كه میتوان دریافت آیا فالن جنبش‪ ،‬بهواقع‪،‬‬


‫‪24‬‬

‫گفتگویی در بارهی گفتوگویی‬

‫نتيجهی كششی درونی بهسوی كشفِ یك چيزِ"تازه" است یا نه‪ .‬و افزونبراین‪ ،‬آیا بهراستی آنچه كه‬ ‫بهاصطالح كشف شدهاست چيزی تازه است یا كهنهای نو‪/‬نَوار‪/‬شدهاست‪ .‬بهعالوه‪ ،‬اگرهم كشفی به‬ ‫راستی تازه و نو باشد باید دید كه"تازه"ایاست برآمده از نيازی درونی كه میخواهد به گشایشِ معضلی‬ ‫واقعی كمك كند‪ ،‬یا نه‪ ،‬تازهای است كه به دردِ چيزی نمیخورد و در حقيقت پاسخیاست بهیك مِيل‬ ‫به نامِ"سرگرمیِ نوجویی و كشفكردن"‪ ،‬یعنیتازه است فقط برای اینكه میخواهد چيزی باشد تازه‪.‬‬ ‫تبدیلكردنِ یك سُنّت به یك زندان و زندانیكردن خود در یك سُنّت‪ ،‬كاری است ناشایست و زیانبار‪.‬‬ ‫از اینبدتر‪ ،‬چنينكاری در‪/‬بند‪/‬كردنِ گروهی از انسانهاست در زندانِسُنّتها‪ .‬امّا آنچه كه از همه نا‪/‬‬ ‫شایستتر و زیانبارتر است ایناست كه سُنّتها بهابزاری و بهانهای برای بهاصطالح پيروزی در بازیهای‬ ‫قدرت‪ ،‬و یا انتقام ‪ ...‬تبدیل گردند‪.‬‬ ‫گونهی اروپایی(غربیِ) نوگرایی‪ ،‬یعنی مُدِرنيته (حتّی پُستمُدِرنيته و‪ )...‬امروزه مدّتهاست كه خود‬ ‫بهیك سُنّت تبدیل شدهاست‪ .‬مُدِرنيته‪ ،‬در مجموع‪ ،‬به یك محدودهای بَدَل شدهاست با مرز و نام و پرچمِ‬ ‫مشخّص‪ .‬و نامِ یكی از گونههای سُنّت در جهاناست‪ .‬سُنّتِ مُدِرنيته‪ ،‬امروز مدت هاست كه به ژرفابخشی‬ ‫وگسترشِ اندیشه و احساس و مَنِشِ آدمی‪ ،‬و به ژرفایی و گسترشِ مفهومِ رشدِ جامعه و‪...‬كمك چندانی‬ ‫نمیكند‪ .‬بخشِ نهچندان كمی از بحرانی كه جوامعِ اروپایی بهآن دچارند‪ ،‬در حقيقت‪ ،‬بحران و بُنبَستِ‬ ‫مُدِرنيته ( و نيز پُستمُدِرنيته ‪ )...‬است‪.‬‬


‫گفتگویی در بارهی گفتوگویی‬

‫‪25‬‬ ‫‪ -2‬مَنِش‪ ،‬و چهگونهگيِ هواخواهي از نيما‬

‫در سراسرِ این گفتوگوی‪524‬صفحهیی‪ ،‬بهخوبی آشكار است كه محمّد مختاری از نيما هواخواهی‬ ‫میكند‪ .‬بد نيست كه در اینجا كمی هم در بارهی این هواخواهی سخن گفته شود‪.‬‬ ‫ستودنِ كارهای شعریِ نيما و همهی هنرمندانِ با ارزش‪ ،‬كاریاست درست و ستوده‪ .‬در برخی از جاها‪،‬‬ ‫ولی هواخواهیِ مختاری مدحگونهاست‪ .‬مدح یا ستایشِ مدحگونه از نيما‪ ،‬در یك همچه گفتوگویی‪،‬‬ ‫گِرِهی را نمیگشاید‪ .‬و سطحِ گفتگو را پایين میآورد‪.‬‬ ‫پيش ازآن‪ ،‬خوب است چند گفتار از مختاری را بياورم ‪:‬‬ ‫‪ « -5‬نيما حتّی از مُدِرنها و متجدّدینِ زمان خود هم جلوتر بود‪».‬‬ ‫‪ « -2‬نگاهِ برخیها به طبيعت‪ ،‬در حقيقت عدُول از تمدّن به سودِ زندهگیِ چوپانی است‪ .‬ولی نيما با یك چنين دیدی به‬ ‫طبيعت نگاه نمی كند‪».‬‬ ‫‪ « -7‬ذهنيتِنيما با تأمّل همساز است نه با تأثّر‪[.‬درحالیكه]برخی ازشاعران‪...‬ذهنيتی ساده و یكالیه دارند‪».‬ص‪21‬‬ ‫‪ « -0‬نيما در تمامِ[مسائلِ]‪...‬زیباشناسی‪...‬هستیشناسی‪...‬جامعه‪ ،‬بهگونهای دیگر نگاه میكرد كه جامعهی زمانِ خودش‬ ‫بهآنگونه بهآنها نمی نگریست‪ .‬متجدّدان هم چنان نمی نگریستند ‪ » . . .‬ص‪21‬و‪21‬‬

‫از اینگونه نمونهها در سراسرِ این گفتوگو باز هم میتوان آورد‪ .‬امّا ‪:‬‬ ‫‪ -5‬یكی از ویژهگیهای هواخواهیِمختاری از نيما‪ ،‬تالشِ بیژرفایِ او برایِ غيرِ‪/‬نيماییخواندنِ "دیگران"‬ ‫است‪ .‬مختاری‪ ،‬بهجای اینكه بيشتر بهاثبات و نشاندادنِ ژرفاییِ كارهای نيما‪ -‬بهمثابهِ كارهایی كه‬ ‫بهاصطالح قائم به ذات هستند‪ -‬بكوشد‪ ،‬میكوشد تا خواری و ناتوانیهای «دیگران» را اثبات كند‪ .‬تازه‬ ‫به این كارِ خود هم‪ ،‬هيچ دامنه و عمقی نمیدهد ‪:‬‬ ‫هنریشان بیارج می شود‪.‬‬ ‫ِ‬ ‫الف‪ -‬این«دیگران»‪ ،‬بسيار ناروشنومبهم هستند وبدونِدليل‪ ،‬كارهایِ‬ ‫ب‪ -‬این«دیگران»‪ ،‬بنا بر گفتههای خودِ مختاری‪ ،‬انبوهی از آدمهایی هستند با اندیشههایی چنان ساده‬ ‫لوحانه و بیارج‪ ،‬كه برتری بر آنها نهتنها هيچ افتخاری برای هيچكس نيست بلكه كارهای نيما را و‬ ‫حتّی خودِ این پيرمردرا كوچك و حقير میكند‪ .‬برای نمونه ‪ :‬این چه افتخاری به نيما میدهد اگركه او‬ ‫به مردم گفتهباشد كه طبيعت فقط زیبا نيست بل كه زشت هم هست‪ .‬آنهم بهمردمی كه هم زندهگی‬ ‫و هم ادبيات و هنرِشان سرشار است از تجربهها و شناختهای تلخ و شيرین از طبيعت‪ .‬اگر چنين حرفِ‬ ‫سَبُكی را نيما مثالً به گيالنیها و مازندرانیها هم میزد‪ ،‬آن وقت دیگر این یك رسوایی میبود‪ .‬هم‬ ‫برای نيما و هم برای ما!‬ ‫ج‪ -‬این«دیگران»كسانی هستند كه‪ -‬چنين احساس میشود‪ -‬مختاری دیدگاه هایی ناشایست را بهآنها‬ ‫نسبت میدهد تا سپس بهآنها و بهآن دیدگاهها بتازد‪( .‬نمونه‪ ،‬گفتار‪ .)2‬مثالً او زندهگیِ چوپانی و تمدّن‬ ‫را دو پدیدهای میداند كه با هم سرِ سازگاری ندارند‪ .‬و البتّه خود او هوادارِ تمدّن است‪ .‬راست این است‬ ‫كه همهی این بحثها وابسته بهاین هستند كه ما زندهگی چوپانی را چه بدانيم و تمدّن را چه‪ .‬هم‬ ‫زندهگیِ چوپانی و هم زندهگیِ شهری و صنعتی‪ -‬به یك برداشت‪ -‬گونههای مختلفِ تمدّناند اگركه از‬ ‫كلمهی تمدّن نهمعنای لفظیِ آن (شهرنشينی) بلكه آن برداشتِ مصطلحی مراد باشد كه هم‪/‬سنگِ‬ ‫فرهنگ یا پيشرفت است‪ .‬تمدّنهایی داشته و داریم كه به هرچه كه با آنها ناخوانا باشد به دیدهای‬


‫‪22‬‬

‫گفتگویی در بارهی گفتوگویی‬

‫خواركننده و تحقيرآميز مینگرند و به ناحق برای نابودیِآن میكوشند‪ .‬همينجور هم برخی از هوادارا ِ‬ ‫ن‬ ‫زندهگیِچوپانی داشته و داریم كه با هيچتمدّنی سرِسازگاری نداشته و ندارند‪ .‬بههرحال‪ ،‬با توجّه به‬ ‫زندهگی و هنرِ نيما‪ ،‬آنچه كه مختاری به نيما نسبت می دهد (گفتار‪ )2‬بیپایه است‪.‬‬ ‫‪ - 2‬یكیدیگر از ویژگیهای اینهواداری‪ ،‬چشمپوشیهای آشكارِمختاری از كمبودهایِ كارِ هنری و‬ ‫زندهگی نيما است ‪:‬‬ ‫« امّا در بارهی بد و بیراههای توی نثرش هم بهتراست واقعبينانه باشيم‪...‬شاعر هم بههرحال یك آدماست‪»...‬ص‪15‬‬

‫مختاری درست میگوید كه اینچيزها ارزشِ كارِهنریِنيما را پایين نمیآورند‪ ،‬ولی ایكاش كه مختاری‬ ‫همين برخور ِد پخته و بهدور از خُردهگيریهای ناپخته را در بارهی دیگرهنرمندان هم‪ ،‬كه او بسيار‬ ‫دوست دارد با آنها مخالف باشد‪ ،‬درپيش میگرفت‪ .‬امّا متأسّفانه اینجور نيست‪ .‬بل كه برعكس‪ ،‬به‬ ‫نيما كه میرسد‪ ،‬حتّی اگر كم‪/‬بودی هم در كارِ هنری و زندهگیاش میبيند‪ ،‬میگوید عيبی ندارد! آیا‬ ‫این چشمبستن بر كم‪/‬بودهای كارهای نيما بهدليلِ ذوقزدهگی مختاری در برابر نيما است؟‬ ‫‪ -7‬یكیدیگر از خصوصياتِ هواداریِ مختاری از نيما‪ ،‬با زبانِ خودِ مختاری‪« ،‬سياسیومحتوایی» بودنِ‬ ‫آن است‪ .‬یعنی درست همان عيبی را دارد كه خودِ او اذعان میكند كه در گذشته نيز هنگامِ بررسیِ‬ ‫شعرِ شاعرانِ«مدّاحِ حكومتِ شاه» داشته‪ ،‬و ازاینلحاظ ازخود انتقاد میكند‪( .‬ص ‪ .)81‬چرا من یك چنين‬ ‫داوریای میكنم‪ ،‬برای اینكه اگر او‪ -‬و نيز آن"ما"یی كه مختاری بارها در این گفتوگو از آنان نام‬ ‫میبَرَد‪ -‬در گذشته‪ ،‬شعرها و شاعران را برپایهی"سياسی"بودنِشان میپسندیدند‪ ،‬امروز بر پایهی‬ ‫سياسینبودنِشان میپسندند‪ .‬یعنی هنوز هم برای او سياست‪ ،‬و دوری و یا نزدیكی با آن‪ ،‬ترازو و معيارِ‬ ‫سنجش است‪ .‬الزم است اینجا اشاره كنم كه در بارهی برداشتِ نادرستِ او از سياست هم‪ ،‬دراین نوشته‬ ‫كمی گفتوگوكردهایم‪.‬‬ ‫یكبارِ دیگر خُردهگيریِ وی را از شعرِ« آی آدمها»ی نيما بخوانيم ‪:‬‬ ‫« نيما را شاعرِ«آی آدمها »ناميدهاند[چه كسانی؟]‪ ،‬به نظرم این‪ ،‬یك القاء از همان نقدِ غيرِ نيمایی است‪...‬آنقدر به نيما‬ ‫گفتند كه خودِ نيما هم تحتتأثيرِآن ویا برای رعایت آنها گفت بله «آی آدمها» بهترینشعرِ‬

‫مناست‪»...‬ص‪ 38‬تاكيد از من است‪.‬‬

‫آنچهكه او در بارهی اینشعر میگوید چه فرقی با یك برخوردِ«سياسی و محتواییِ»آنسالهایِ او دارد؟‬ ‫پیآمدِ هر دو یكی است ‪ :‬مثلِ یك قصّابِ كملطف بهجانِ شعرهای نيما افتادن و آنها را بر حسبِ‬ ‫سياسی یا ناسياسی بودن شقّهشقّهكردن‪.‬‬ ‫و این داستانِ«اِلقاء»نيز‪ ،‬شگفتا و تأسّفا‪ ،‬كه هنوز هم هم‪/‬چنان یكی از«استدالل!»هاست!‬ ‫از اینگذشته‪ ،‬بهنظر میرسد مختاری میكوشد برخی از آنچهرا كه در كارها و زندهگیِ نيما بوده و با‬ ‫گرایشها و تجربههای كنونیِ مختاری نمیخوانَد به هر شكلی از او دور كند‪ ،‬تا نيما برای او و برای‬ ‫هواداران مُدِرنيته‪ ،‬خوشآیند شود‪ .‬او خود میگوید‪:‬‬ ‫م عامّهی‬ ‫« توضيحاتی كه اغلب در موردِ شعرِ نيما دادهاند‪ ،‬توضيحاتی نيمهسنتّی بوده است تا بتوانند آنرا در حدِّ فه ِ‬ ‫شعرخوان تَنَزُّل دهند‪ .‬مثالً آل احمد میگوید كه من دست و پای پادشاهِ فتح را شكستم برای اینكه بگویم این شعرها‬ ‫زیاد هم غيرعادی نيستند‪ ».‬ص‪21‬‬


‫‪27‬‬

‫گفتگویی در بارهی گفتوگویی‬

‫من گمان نمیكنم كه"توضيحاتِ"خودِ مختاری از شعرهای نيما‪ -‬مثالً همين شعرِ"آیآدمها"‪ -‬چندان‬ ‫از شكستنِ دستوُپایِ كار و زندهگیِنيما‪-‬كه او بهآلِاَحمد نسبت میدهد‪-‬كمتر باشد‪ .‬هر دویِ این‬ ‫كارها"شكستنِ دستوُپا" است‪ .‬فرق فقط در این استكه‪ :‬آنیك میكوشيد تا با "شكستنِ دست وُ پایِ‬ ‫شعرِنيما" نشاندهد اینشعرها"زیاد هم غيرِعادی نيستند"‪ ،‬و اینیك میكوشد تا با"شكستنِ دستوپا"‬ ‫نشاندهد بسيارهم غيرعادیاند‪ .‬آنیك برای"تَنَزُّلِ"شعرِ نيما در حدِّ فهمِ "عامّهیشعرخوان"‪ ،‬و اینیك‪،‬‬ ‫برای تَنَزُّلِ آن در حدِّ فهمِ "عامّهی هوادارِ مُدِرنيته"‪.‬‬ ‫‪ -0‬سادهدلی‪ ،‬ویژگیِ دیگرِ این هواداری از نيما است‪ .‬مختاری هنگام انتقاد به شاعران«سياسی» در‬ ‫موردِ نيما میگوید‪:‬‬ ‫«در موردِ نيما‪ ،‬یك‪...‬عارضهی تُند یا كُند نمیبينيم‪...‬او یكباره به اميدِ خوشبينانهای نگرویده بود كه در مواجهه با مشكالت‬ ‫از هم بپاشد‪ »...‬ص‪10‬‬

‫شگفتآور است‪ .‬آخر چهگونه چنينچيزی ممكناست؟ انسانی با آنهمه روانیِاحساس و آنهمه عواطفِ‬ ‫نيرومند‪ ،‬چهگونه ممكناست در دلدادهگی‪ ،‬یا در دوستی‪ ،‬یا در پهنهی اجتماعی‪ ...‬به«اميدِ خوش‪/‬‬ ‫بينانهای» دچار نشدهباشد و بعدها به خوشبينانهبودنِ این اميد پینَبُرده و به «عارضهای تُند و یا كُند»‬ ‫گرفتار نشدهباشد؟ پس‪ ،‬آن"خار"یكه در دِلِ نيما بوده (شعرِ مهتاب) از چه بوده؟‬ ‫یكچيز كامالً روشناست‪ .‬نهتنها نيما را‪ ،‬بلكه هيچآدمِ حسّاس بهروزگار را‪ ،‬آدمِ جویای رستگاریِ‬ ‫همهگانیرا‪ ،‬در هيچدورهای و در هيچجامعهای‪ ،‬دریغا كه‪ ،‬از دچارشدن بهاین«اميدهای خوش بينانه» و‬ ‫سپس«عارضههای تُندوُكُند»گریزینيست‪ .‬منتهی‪ ،‬عارضه داریم تا عارضه‪ .‬واكنشِ تُند داریم و كُند‪.‬‬ ‫از اینهم گذشته‪ ،‬هركسی «عارضه»های روحی و فكریِ خودرا بهشكلِویژهای در رفتارِخود بروز میدهد‬ ‫‪ .‬اینعارضهها بههزاران شكل وُ ریختِ پيچيده بازتاب پيدا میكنند‪ .‬بازتابِ این به اصطالح عارضهها در‬ ‫كارهای هنری بمراتب پيچيدهتر و گونهگونتر است‪.‬‬ ‫افزون براینها‪ ،‬آیا مختاری گمان میكند كه برای یك آدم‪ ،‬بهویژه آدمی كه ابزارِ او در برابرِ این جهان‪،‬‬ ‫تنها احساسِ او هست‪ ،‬دچارِ عارضههای تُند یا كُند شدن چيزِ ناپسندی است؟ ظاهراً نيما‪ ،‬در شمارِ آن‬ ‫آدمهایی نبوده است كه اگر دنيا را آب بَبَرد آنها را خواب میبَرَد‪ .‬و چنين كسی قطعاً دچارِ عارضههای‬ ‫فراوان میشود‪.‬‬ ‫بهعالوه‪ ،‬ظاهراً نيما‪ ،‬درشمارِ آنآدمهایی نبودهاست كه جوانانه و خام‪ ،‬در برابرِ حقایق و دشواریهای‬ ‫زندهگی میایستند و كودكانه بر دچارشدنهایخود به«اميدهایخوشبينانه»پرده میكشند‪ .‬گيرم كه‬ ‫این هرگز بهاین معنا نيست كه نيما نمیشد كه چنين پَردهپوشیهایی نكردهباشد زیرا مگر نهاین كه به‬ ‫قول مختاری‪« :‬شاعر هم یك آدم است»؟!‬ ‫با اینهمه‪ ،‬ظاهراً هركسی در درونِ خود چيزهایی داردكه از بيانِ بهطوركلّیِ آنها و بهویژه از این یا آن‬ ‫شكلِ بروزِ آنها خودداری می كند‪ .‬و نيما هم ازاین بهاصطالح قاعده بركنار نبوده است‪.‬‬


‫گفتگویی در بارهی گفتوگویی‬

‫‪20‬‬ ‫‪ -3‬شعرِ سياسي‪ ،‬شعرِ اجتماعي‬

‫مختاری در اینگفتگو‪ ،‬نزدیكبه‪74‬صفحهرا بهبحث در بارهی پيوند ميانِ سياست و شعر واگذار میكند‪.‬‬ ‫او می گوید ‪:‬‬ ‫« ادبيات باید خودش باشد‪...‬امّا این خود‪/‬بودن به معنای غيرسياسی‪/‬بودن ذاتاش نيست‪ ،‬بلكه درست برعكس درست به‬ ‫خاطرِ همين خود‪/‬بودن و خود‪/‬ماندن اش سياسی است‪ ».‬ص‪11‬‬

‫در سراسرِ اینبحث‪ ،‬از یكسو‪ ،‬او به برخی چيزهای سودمند و بجا اشاره میكند‪ ،‬و از سویِدیگر‪ ،‬نشان‬ ‫میدهد كه هنوز در چنبرهی همانچيزی گرفتار است كه تالشكرده گریبانِ خود و شعر را از دستِ آن‬ ‫رها سازد‪.‬‬ ‫راست این است‪ ،‬كه پيوندِ ميانِ سياست و هنر‪ ،‬بحثی نيست كه بتوان آنرا یكبار برای هميشه روشن‬ ‫كرد‪ .‬و از ایندیدگاه‪ ،‬شاید چندان بر مختاری نتوان خُردهای گرفت‪ .‬آنچه كه من در بحثِ تقریباً‬ ‫طوالنیِ او دوست دارم بگویم‪ ،‬مكثی است در پيرامون جنبههای دو گانهی سياسی و اجتماعیِ هنر‪.‬‬ ‫بهگمان من‪ ،‬در بحثِ مختاری‪ ،‬مرزِ ميانِ جنبهیاجتماعیِ رفتارِ آدمی با جنبهیسياسیِ رفتار او‪ ،‬درهم‪/‬‬ ‫ریخته است‪ .‬این دو جنبهی رفتارِ آدمی‪ ،‬نه بهلحاظِ خاستگاه یا منشاءِشان‪ ،‬بلكه از نگاهِ مَنش‪ ،‬درون‪/‬‬ ‫مایه و سمتوُسو و هدفِشان از هم جدا هستند‪.‬‬ ‫جنبهیاجتماعیِ رفتارِ انسان‪ ،‬دربردارندهی همهی آنتالشهای اندیشهیی و عملیِ اوست كه كانونِ آن‬ ‫ها را بيان و گشایشِ دشواریهای دسته‪/‬جمعیِ انسانها شكل میدهد‪ .‬در حالیكه كانونِ جنبهی‬ ‫سياسیِ رفتارِ انسان را تقدیسِ قدرتِ سياسی بهمثابهِ تنها راهِ گشایشِ دشواریهای اجتماعی‪ ،‬و از اینرو‬ ‫‪ ،‬تنها و تنها بهدستآوردنِ قدرتِسياسی و یا نگهداشتِآن میسازد‪ .‬سياسیناميدنِ همه و هرگونه رفتارِ‬ ‫انسانی در جامعه‪ ،‬نهتنها نادرست است بلكه پيامدهای گاه بسيار ناگواری در پهنهی اندیشهیی و عملی‬ ‫خواهدداشت‪ .‬برای نمونه‪ ،‬یكی از بازتاب های این نادرستی در اندیشهی آدمی‪ ،‬این تعریفِ فلسفیِ نارسا‬ ‫و مبهم و تنگكننده از انسان است كه بر پایهی آن‪ ،‬انسان موجودی تنها سياسی قلم‪/‬داد میشود‪ .‬یك‬ ‫نمونهی پيامدِ عملیِ اینفلسفه هم‪ ،‬سهمِ آن در غولآساشدنِ بیهمانندِ دولتها و در گستردهشدنِ پهنه‬ ‫ی دخالت آنها تا خصوصی ترین گوشههای زندهگیِ انسانها و‪ ...‬است‪.‬‬ ‫سياست‪/‬قدرت‪/‬مداران و همهی كارگزارانِ سياست‪ -‬چه برتخت فرمان روایی و چه در راهِ تسخيرِ این‬ ‫تخت‪ -‬قاعدتاً باید یكی از سرسختترین گروههای هوادارِ سياسیكردنِ هرگونه رفتارِ آدمی باشند‪ .‬در‬ ‫همانهنگام كه در سياست‪ ،‬خودكامهگان بهشيوهی كُهَن (و سنّت)‪ ،‬هرگونه آهكشيدنِ آدمها و هرگونه‬ ‫اشارهی آنها به دشواریهای جامعه را‪ ،‬عملی و توطئهای سياسی برضدِّ خویش میانگارند و به سركوبِ‬ ‫آن میپردازند‪ ،‬زیرا اعتقاددارند‪ -‬و یا اینكه از این اعتقاد بهرهبرداری میكنند‪-‬كه انسان موجودی‬ ‫سياسی است؛ در همان هنگام‪ ،‬خودكامهگان بهشيوهی نوین‪ -‬و مُدِرن‪ -‬با ابزارها و نظریههای گوناگون‬ ‫میكوشند‪ ،‬ترسِ تودهی انسانها را از خطرِ سياست و از خطرِ سياست‪/‬قدرت‪/‬مداران‪ ،‬و نااميدیِ آنان را‬ ‫از سياست‪ ،‬همچون عملی توطئهآميز و زیانمند و برخالفِ منافعِ جامعه جلوهداده و به سركوبِ آن‬ ‫بپردازند‪ .‬زیرا هم سياست‪/‬مدارانِ كهنه و هم مُدِرن معتقدند‪ -‬و یا از اینعقيده بهرهبرداری میكنند‪ -‬كه‬ ‫انسان موجودی سياسی است‪ .‬كه انسان حيوانی سياسی است‪.‬‬


‫‪21‬‬

‫گفتگویی در بارهی گفتوگویی‬

‫امّا گذشته از سياست‪/‬مداران‪ ،‬درميانِ ما انبوه مَردُم هم مرزِ ميانِ سياست و جامعه‪ ،‬و ميانِ جنبهی‬ ‫سياسی و اجتماعیِ رفتارِ انسانها درهم وُ برهم است‪ .‬واقعيت این است كه این درهم‪/‬برهمی نه تنها در‬ ‫اندیشه‪ ،‬بلكه‪ -‬بهدليلِ در همتنيدهگی وحشتناكِ سياست با جامعه‪ -‬در واقعيتِ روزمره هم وجود دارد‪.‬‬ ‫امّا با همهی این آشفتهگیها‪ ،‬مرزِ ميانِ این دو جنبه‪ ،‬واقعی است‪.‬‬ ‫هنر هم در حقيقت بهنوعی‪ ،‬یكی از گونههای رفتارِ آدمی است‪ .‬و در پيوند با این بحثِ ما‪ ،‬این گونهی‬ ‫رفتارِ آدمی نيز دارای جنبهی سياسی و اجتماعی است‪ .‬دراینجا نيز سياسیناميدنِ هر هنرِ اجتماعی‪،‬‬ ‫هماناندازه نادرست است كه اجتماعیخواندنِ هر هنرِ سياسی‪.‬‬ ‫امّا مختاری نهتنها مرزِ ميانِ این دو جنبه را درهم میریزد‪ ،‬بلكه با«سياسی»ناميدنِ«ذاتیِ» شعر(هنر)‬ ‫بههيچ مرزی باور ندارد‪ .‬و برای رفتارِ آدمی در حقيقت جز یك جنبهی سياسی نمی بيند‪ .‬او از یكطرف‬ ‫بهدرستی ازاینكه برخیشعرها «رهبریِ سياست»را میپذیرند انتقاد میكند و میكوشد تا سياست را از‬ ‫رهبری»شعر بيرون كند‪ ،‬ولی از سویدیگر سياسترا در«ذاتِ» شعر جای میدهد‪ ،‬چيزیكه بسيار‬ ‫ِ‬ ‫«‬ ‫فراتر و بدتر از حاكمكردنِ رهبریِ سياست بر شعر است‪ .‬و با اینكارِ خود‪ ،‬شعر را یكسره در تسلّط و‬ ‫چيرهگی سياست قرار میدهد‪.‬‬ ‫از اینآشفتهگی كه بگذریم‪ ،‬مختاری–بهنظرمیآید‪ -‬بسياری از شعرهاییرا كه بيشتر یك شعرِ اجتماعی‬ ‫باید ارزیابی شوند سياسی مینامد‪ .‬افزون براین‪ ،‬شعرِ سياسی بههرحال خود گونهای شعر است‪ ،‬و خطا‬ ‫است كه تنها بهاین دليل ازآن ها چشم پوشيد‪ .‬آنچه كه قطعاً در شعر مهم است همانچيزی است كه‬ ‫به اصطالح جوهر یا گوهرِ هنریِ آن است‪.‬‬ ‫انبوهی از شعرهای دههی‪74،04‬و‪ 14‬در زیرِ تأثيرِ مبارزهی اجتماعی(و نه سياسی)‪ ،‬و مهمتر از اینها‪،‬‬ ‫در زیرِ تأثيرِ آرزوها و گرایشهای نيكخواهانهی اجتماعیِ شاعرانِ آنها برای بِه‪/‬سازیِ زندهگیِ‬ ‫اجتماعی سروده شدهاند‪ ،‬و نمیتوان بر آنها بهاین سبب ایرادی گرفت‪ .‬كم نيستند در جهان‪ ،‬شعرهایی‬ ‫كه به بيانِ دشواریهایاجتماعی پرداختهاند و بهكشف و بيانِ پهنههای گستردهای از دنيای درونِ آدمی‬ ‫دست یافتهاند‪ .‬میتوان بر سرِ ارزشِ هنریِ این شعرها گفتگو كرد و برآنها خُرده گرفت؛ امُا نمیتوان‬ ‫همهی آنها را یك‪/‬سره سياستزده ناميد‪ .‬آنها بيانگرِ برخی آرزوهای پسندیدهیانسانیاند كه بسياری‬ ‫شان هنوز هم آرزو ماندهاند و دریغا كه گویی هرگز سرِ تحقّق ندارند‪...‬‬


‫گفتگویی در بارهی گفتوگویی‬

‫‪21‬‬ ‫‪ « -4‬ذاتِ » ما و « انقالب »‬

‫نخست چندگفتار ‪:‬‬ ‫‪ « -5‬ذاتِ ما در انقالب روشن شد‪ .‬بسيار چيزها كه پنهان بود و بهنظر نمی آمد‪ ،‬مطرح شد‪...‬تازه فهميدهایم چی بودهایم و‬ ‫چی هستيم‪»...‬ص ‪557‬‬ ‫‪ « -2‬درگذشته مثالً قدرتِ تحمّل و اتّكاء و ایثار و مرگطلبی و قهرمانی را میدیدیم‪ ،‬قدرتِ ترس و نگرانی و اضطرابِ‬ ‫جامعه را به خاطرِ بينشِمان نمی دیدیم‪»...‬ص‪557‬‬ ‫‪ « -7‬زیباییشناسیِ شعر و داستان و بهطورِكلّی هنر بهخصوص شعرِ سياسی و كُلّاً تفكرِ ما از چنان دیدی برخوردار نبود كه‬ ‫اینها را بهخودش مربوط بببند‪»...‬ص‪557‬‬ ‫‪ « -0‬درآندوره یك خاصيتِ قطعيتبخش هم در اندیشه بودكه االن از چنان قطعيتی برخوردار نيست‪»...‬ص‪557‬‬

‫عيبِ همهگانیِ همهی این گفتارها دراین است‪ ،‬كه این مقولهی«ما»‪ ،‬انبوهه ای درهم و برهم است‪.‬‬ ‫كيسهایاست كه هرچه و هرچيزِ هم‪/‬خوان و نا‪/‬هم‪/‬خوان را در آن میتوان تصوّركرد‪ .‬و همينعيبِ همه‪/‬‬ ‫گانی باعث میشود كه آن یكچند حقایقی هم كه‪-‬گمان میشود‪ -‬مختاری در صددِ گفتنِ آنهاست‬ ‫تيره و درنيافتنی شده و با بسياری بد‪/‬فهمیها آغشته شود‪ .‬این كه آیا اصالً این انبوهه‪ ،‬دارای آن‬ ‫استعداد هست كه بشود آنرا «ما» ناميد جای تردید جدّی دارد‪ .‬من گمان میكنم كه اگر در اینجا‬ ‫مُرادِ مختاری از «ما» همان بهگفتهی او «چپِ آن ایّام» هم باشد‪ ،‬باز هم نمیشود «چپِ آن ایّام»را«ما»‬ ‫ناميد‪ .‬میتوان برخیویژگیهاییرا كه تقریباً‪ -‬تأكيد میشود تقریباً‪ -‬برای همهی«چپ»ها مصداق داشته‬ ‫باشد نام بُرد‪ ،‬ولی در هرحال‪ ،‬آن انبوهِ رنگارنگ و بسيار نا‪/‬هم‪/‬خوان را نمیشود «ما» ناميد‪.‬‬ ‫حقيقت آناست‪ ،‬كه یك جامعه‪ ،‬بهیك معنا‪ ،‬انبوهِ بیشماری است از"جمع"های گوناگون‪ .‬جمعی در‬ ‫جمعی در جمعی در جمعی‪ . ...‬و ازاین لحاظ‪ ،‬هر كسی در یكجامعه قطعاً‪ -‬خواسته یا ناخواسته‪-‬سهيم‬ ‫است‪ .‬امّا از اینحقيقتِ ساده نمیتوان بهنتایجِ نادرست رسيد‪ .‬و نمیتوان مثالً خطای فالنجمع را به‬ ‫گردنِ بَهَمان جمع انداخت‪ .‬از اینگذشته‪ ،‬در اِطالقِ نامِ"جمع" به یك گروهی از انسانها باید رعایتِ‬ ‫برخی قواعد و استداللها را هم كرد‪ .‬جمعسازیهای مصنوعی و خود‪/‬ساخته نهتنها دردی را درمان‬ ‫نمیكند كه بر دردها خواهد افزود‪.‬‬ ‫بهویژه آنجا كه بحث برسرِ نقدِ اشتباهاتِ یك جمع است باید همهی وابستهگانِ بهآن جمع در حقيقت‬ ‫در آن اشتباهات سهيم و شریك بودهباشند‪ .‬ولی"ما"یِ مختاری جمعِ درهم‪/‬برهمی است‪ .‬در اینجمعِ‬ ‫او‪ ،‬گروه هایی بودهاند‪-‬و هنوز هم البتّه هستند‪ -‬كه به هيچرو نمیتوان آنها را شریكِ اشتباهِ هم‪/‬دیگر‬ ‫دانست‪ .‬بسياری از كسان یا گروههاییكه احتماالً دراینبهاصطالح"ما"یِ مختاری جای میگيرند‬ ‫هيچگونه مسئوليتی در قِبالِ این یا آن اشتباه و یا این و یا آن رفتار و خوی و عاداتِ هم‪/‬دیگر ندارند‪.‬‬ ‫همه میدانند كه در این"ما"یِ مختاری‪ ،‬گروهها و انسانهایی بودهاند‪-‬و هستند‪-‬كه ویژهگیهای رفتاری‬ ‫و اندیشهییِ زیادی آنها را از هم جدا میكردهاست‪ .‬از سویِ دیگر‪ ،‬گستره و محدودهی این"ما" نيز در‬ ‫كالمِ مختاری همواره در دگرگونیاست‪ .‬به نظر می رسد كه گاهی در برگيرندهی تنها محافلی كوچك‬ ‫است و گاهی همهی وابستهگان به"چپ"را در بر میگيرد‪.‬‬ ‫با این یادآوری‪ ،‬بهدنبالهی گفتگویمان میپردازیم‪.‬‬


‫‪23‬‬

‫گفتگویی در بارهی گفتوگویی‬

‫در گفتارِ یكم‪ ،‬گویی كه"ما" ناگهان درّهی هولناكیرا در زیرِ پایمان یافتيم‪ .‬گویی بهجانوری برخوردیم‬ ‫كه تا آنموقع هرگز ندیدهبودهایم‪ .‬و این برداشتی كامالً خطاست‪ .‬در حالی كه برخی از این"ما" افقِ دیدِ‬ ‫شان از آدمی و هستی‪ ،‬تنگ و كمژرفا بود‪ ،‬در برخی دیگر نسبتاً گسترده و دارایِ ژرفای معينّی بود‪.‬‬ ‫میدانيم كه كلمههایی چون ژرفا و گستردهگی و‪ ...‬دارای ارزشِ نسبی اند و بهميزانِ زیادی به سليقهها‬ ‫و تجربهها و گرایشهای هنری و‪ ...‬وابسته است‪ .‬یك گفتگوی جدّی در اینباره تنها در پَرتُوِ نمونههای‬ ‫مشخّص‪ ،‬و روشنیِ ارزشها و یا در پَرتُوِ "ترازوهای سنجش"‪ ،‬شدنی است‪ .‬چيزی كه مختاری در این‬ ‫گفتگو بهآنها نمیپردازد‪.‬‬ ‫ولی ما با هم در بخشِ دیگرِ این نوشته زیرِ نامِ«مُدِرنيته» بهطورِمشخّص بحث كردهایم‪ .‬در اینجا هم بد‬ ‫نيست اگر بارِدیگر اشارهكنم كه مختاری در سراسرِ گفتگویش در اینكتاب‪ ،‬نشان داده است كه با سر‪/‬‬ ‫سختی و با همان «خاصيتِ قطعيتبخش» كه «در آندوره در اندیشه»اش بود‪ ،‬امروز هواردارِ مُدِرنيته‬ ‫است‪ .‬و هم‪/‬چون برخی محافلِ«چپِ آن ایّام» وقتی بهسویی رو بر میگرداند‪ ،‬دیگر‪/‬سوها را یا نمیبيند‬ ‫و یا اصالً دارای ارزشِدیدن نمیداند‪ .‬و نشان دادهاست كه برخالفِ گفتهیخود‪ ،‬خود هم‪/‬چنان بهآن‬ ‫«قطعيت و قاطعيت »دچار است‪.‬‬ ‫در گفتارِ ‪2‬و‪ ،7‬مختاری از یكسو صفتها و ارزشهایی را در كنارِ هم قرار میدهد كه باهم هم‪/‬سنگ‬ ‫نيستند‪" .‬قدرتِتحمّل" با "مرگطلبی" چه خوانایی دارد؟ و از سویدیگر‪ ،‬فراموش می‪ /‬كند كه برخی‬ ‫از این ارزشها هيچ به وابستهگانِ«چپِ آن ایّام» محدود نبودهاند و نيستند‪ .‬این‪ /‬ها ارزشهایی هستند‬ ‫كه در جامعهی ایران (و همهی جامعههای بشری) ریشهی كُهَن و ژرفی دارند‪ .‬اینها ارزشهای اخالقیِ‬ ‫بدی نيستند‪ .‬میتوان بهگونههای اِغراقشدهی این ارزشها و گونههای سياسیشده و یا در خدمتِ‬ ‫قدرت‪/‬مداران‪/‬درآمدهی این ارزشها خُرده گرفت‪ ،‬ولی خطاست اگر فراموش شود كه در جهانِ بهشدّت‬ ‫عقبماندهی ما آدميان‪ ،‬این ارزش ها هم‪/‬چنان یكی از پایههای سرِ‪/‬پا‪ /‬قرار‪/‬داشتنِ جامعه است‪.‬‬


‫گفتگویی در بارهی گفتوگویی‬

‫‪28‬‬ ‫‪ -5‬نگاهي به صحنهی"جهاني كردن"ها‬

‫مختاری چه میخواهد بگوید؟‬ ‫او میخواهد كه در سراپایِ جامعهی ایران‪ ،‬یك انقالب انجام بگيرد‪ .‬چرا؟ آیا برای همين مسائلی كه از‬ ‫او نقل كردهام؟ چرا او فكر میكند كه انجامِ این چيزهایی كه او میخواهد‪ ،‬نياز به یك انقالب دارد؟‬ ‫بدون هيچتردیدی مختاری‪ -‬در اینگفتگو‪ -‬هوادارِ بیچون وُ چرایِ"مُدِرنيته"است‪ .‬درست با همين نامِ‬ ‫مُدِرنيته‪ .‬بدون هيچتردیدی این«مُدِرنيته» پدیدهای با مفهوم و روح و رنگ و بویِ اروپایی (غربی) است‪.‬‬ ‫او تالش بی چون و چرا دارد تا این مُدِرنيته‪ ،‬جهانی شود‪ .‬آیا این تالشها نمیخواهند جهان را اروپایی‬ ‫كنند؟ نمیخواهند اروپا را جهانی كنند؟‬ ‫مختاری گرامی!‬ ‫بر روی این زمينِخاكی‪ ،‬كه خود تنها گوشهای بسياركوچك از اینجهانِ بهظاهر بیكرانهی هستی است‪،‬‬ ‫آدمی برای خویش جهانی كوچك فراهم كرده است ‪ -‬یا برای او فراهم كردهاند‪ ،‬و یا از او فراهم آمده‬ ‫است‪ .-‬این جهان‪ -‬اگر آنرا در گسترهی بهظاهر بیكرانهی هستی ببينيم‪ -‬جهانی بهآناندازه كوچك‬ ‫است كه شاید از سوسویی كه از تابش آفتابی در شنزاری دیده میشود هم كمتر باشد‪.‬‬ ‫همين جهانِ كوچكِ انسانی امّا‪ ،‬بارها در طولِ زندهگیِ كوتاهِ بشر‪ ،‬دستخوشِ جهانگيریها و جهان‪/‬‬ ‫خواریهای خودِ آدميان شدهاست‪ .‬در اینجهانِ كوچك‪ ،‬بَلوایِ"خودرا جهانیكردن" یا "جهانیكردنِ‬ ‫خود" گوشِ فَلَك را كَر كرده است! داستانِ گرفتن یا گشودنِ همينجهانِ بهاین كوچكی‪ ،‬یكی از آن‬ ‫داستانهایی است كه بخشِ بزرگی از صفحههای دفترِ حادثهها و سرگذشت های بشریرا پُر و یا بهتر‬ ‫است بگویيم سياه كرده است‪.‬‬ ‫هنوزكه هنوز است ما آدميان نتوانستهایم بهاین بَلوا پایان دهيم‪ .‬نتوانستهایم توافق كنيم كه در درونِ‬ ‫این"سوسو"یِ كوچكِ این شنزارِ بیكران‪ ،‬چهگونه باید خودرا سامان دهيم؟ كه این"سوسو"ی كوچك‬ ‫به چهكسی تعلّق دارد؟ كه دراین"سوسو"ی كوچك چهگونه باید باهم بود ‪ :‬همه‪/‬با‪/‬هم؟ یكی بر همه؟‬ ‫همه بر یكی؟ همه بَر‪/‬هم؟ یا‪ -‬اینگونه كه تاكنون هست‪ -‬هيچكس بر هيچ كس؟‬ ‫هنوزكه هنوز است‪ ،‬اندیشه و رفتارِ ما آدميان بهسمتِ"گرفتن"‪" ،‬خوردن"‪ ،‬و "گشودنِ" این جهانِ خُرد‬ ‫نشانهگذاری شدهاست‪ .‬و هنوز بالیِ"جهانگيری"‪" ،‬جهانخواری"و"جهان گشایی" در جهانِ كوچكِما‬ ‫بيداد میكند‪ .‬هنوزكه هنوزاست‪ ،‬مَنِش و ماهيتِ نگاه و آرزوی ما در برابرِ این جهانِ كوچك‪ ،‬گشودنِ‬ ‫آن است برای گرفتنِ آن و سپس خوردنِ آن‪.‬‬ ‫این صحنهی پُرگردوُخاك وُ هر‪/‬كی‪/‬به‪/‬هر‪/‬كیِ"جهانیكردن"ها‪ ،‬زمانی بهیك معركهی بیمانند بَدَل‬ ‫میشود كه ببينيم در همينجهانِكوچك‪ ،‬بیشمارجهانهای دیگر هم هستند‪ :‬جهانهایی كه هركسی و‬ ‫هر گروهی برای خود‪ ،‬و یا در خود دارد‪...‬‬ ‫آیا درتاریخِ این جهانِحقيرِما‪ ،‬لحظهای را میتوان پيداكرد كه درآن‪ ،‬این اژدهای"جهانخواری" تنوره‬ ‫نكشيدهباشد؟ كه انسانی یا انسانهایی برای "جهانیكردنِ" خود و یا چيزی‪ ،‬در تالش نبوده باشند؟‬ ‫و بااینهمه‪ ،‬این جهانِما چه سودی ازاینهمه جهانگشاییها و جهانیكردنها برده است؟‬


‫‪21‬‬

‫گفتگویی در بارهی گفتوگویی‬

‫آیا بهراستی این جهانِكوچكوحقيرِ ما‪ ،‬پساز هر جهانگشایی‪ ،‬كوچكتر و حقيرتر نشده است؟‬ ‫چهگونهاست كه این جهانِكوچكِما‪ ،‬پساز اینهمه جهانیكردنها و جهانیشدنها‪ ،‬هم‪/‬چنان از بيگانه‬ ‫گیها و بيزاریها و تنگناها پُر است؟‬ ‫‪5731‬‬


Turn static files into dynamic content formats.

Create a flipbook
Issuu converts static files into: digital portfolios, online yearbooks, online catalogs, digital photo albums and more. Sign up and create your flipbook.