گفتگویی در بارهی گفتوُگویی نگاهی به «گفتوُگو با محمّدِ مختاری» كتابِ «ریرا» از انتشاراتِ فرهنگخانهی مازندران سالِ5731
م .نماری 5731
صفحه
فهرست : -1مُدِرنيته و سُنّت . الف :مُدِرنيته
.
.
.
.
.
.
.
.
3
.
3
. . مُدِرنيته در جامعه . . مُدِرنيته در هنر مُدِرنيسم ،وعشق(و رابطهی جنسی) . مُدِرنيسم ،و جنبش زنان نيما چهگونه و تا چهاندازه مُدِرن بود . مُدِرنيسم :نقّادی و هياهو
. . . . . .
. . . . . .
. . . . . .
.
.
.
.
.
.
.
.
.
برضدِ سُنّت ،امّا سُنّتی .
.
.
.
ب – سُنّت برضّد سُنّت ،امّا خام
-2مَنش و چهگونهگيِ هواخواهي از نيما .
.
.
.
21
.
.
.
.
24
.
.
.
.
26
.
.
.
28
-3شعرسياسي ،شعراجتماعي « -4ذاتِ »ما و « انقالب»
.
-5نگاهي به صحنهی «جهانيكردن»ها
گفتگویی در بارهی گفتوگویی
7 -1مُدِرنيته و سُنت
همهی بحثوگفتگوی مختاری ،برپایهی ناروشنی و ابهام در معنا و برداشتی كه او از مُدِرنيته و سٌنّت دارد ،لرزان است .اینناروشنی ،متأسّفانه سایهیخودرا بر روی دیگربخشهایگفتگویاو هم پهن میكند و آنها را هم به تيرهگی میكشاند. آنجوركه برمیآید ،بهگمان مختاری ،هنرِ نوین در ایران ،در درگيریِ ميان"مُدِرنيته"و" سٌنّت" است كه در صدسالِ پيش شكل گرفتهاست .ازهمينرو ،فكر میكنم بررسی و نقدِ این دو مقوله سودمندباشد .در اینگفتگو ،هدف هرگز ایننيست كه مُدِرنيسم و مُدِرنيته تخطئه شوند و یا دستآوردهای این جریانِ هنری و فكری و اجتماعی بیبهاء گردد. الف :مُدِرنيته
مُدِرنيته در جامعه من در اینبخش ،نخست به نقدِ برداشت او در بارهی مُدِرنيته میپردازم و پيش ازآن ،چندین گفتار او را برای نمونه میآورم: -5ص « -51جامعه در جنبش مشروطه ،امكان ...نيافت تا گرفتههای خودرا از فرهنگِ مُدِرن درونی كند». -2ص« -04مُدِرنيته از دورانِ مشروطه تا كنون ،با مبارزهی همهجانبه تنها توانست تاحدودی جابيفتد». -7ص « -04یكی از مكانيزمها و عواملِ كمككننده به مُدِرنيته ،خود ابزار های صنعتی و مُدِرن است» . -0ص« -04سُنَّت تا آنجاكه بتواند[درعينِ مصرفِ ابزارهای صنعتیومُدِرن] خودِ مُدِرنيتهرا درتنگنا قرارمیدهد» . -1ص« -04در سُنّتِ استبدادی...طبيعی بود كه هيچیك از پيشنهادهای مُدِرنيته پذیرفته نباشد...سالهای سال مردمِ كشور مبارزه كردهاند تا این موضوعِ ساده پذیرفته شود كه آزادی خوب است .امّا سُنّتگرایان آزادی را اساساً مشئوم میدانستند». -1ص « -05مُدِرنيسم خواه ناخواه با پدرساالری در تقابل بود...این درست همان تضادّی بود كه بينِ مُدِرنيسم و سُنّت وجود داشته است». -3و نيز مطالب صفحه های 545تا 547
با توجّه به گفتارِ ،2اگر مُدِرنيته ،این نامِ فرانسوی/التينی ،و قطعاً در آن دوران با درونمایهای فرانسوی، پدیدهای اجتماعی بود كه پيامدِ رشدِ صنعت ،یا اگر بهترگفته شود ،پيامدِ فرانسویِ رشدِ صنعت بوده، در اینصورت چه نيازی بود كه چنين پدیدهیاجتماعیای ،در جامعهی دیگری كه در آن هنوز صنعت و فن رشد نكرده بود واردشود .بهویژه آن كه هنوز روشن نبود كه پيامدِ ایرانیِ رشدِ صنعت چه خواهدبود. انقالبِ مشروطه ،اگركه بهراستی برای این بود كه ایرانیها «مُدِرنيتهرا درونی كنند» آیا خود ،كاری ابلهانه و نابخردانه نبودهاست؟ چرا جامعهی ایرانی میبایست برای فرانسویكردن -یا همان اروپایی كردنِ -خود دست بهیك"انقالب"بزند؟ ایندیگر چهجور انقالبیاست كه در آن از زن و مردِ جامعه میخواهند خویشتنِ خود را نفی و نابود كنند و پدیدهای دیگر را از جاییدیگر بهجای آن بنشانند؟ مرادِ مختاری از«درونیكردنِ مُدِرنيته» هرچه كه باشد نمیتواند از اینچارچوب بيرون باشد كه ایرانیها میبایست چيزی اروپایی را میگرفتند و ایرانی میكردند .اینگرایش كموبيش همانچيزی بود كه به اندیشه و رفتارِ بسياری از روشنفكران زمانِ جنبشِمشروطه هم سمتوُسو میداد .بسياری از آنها آهستهآهسته و در كردارِ روزمره ،بهدرستی از این گرایش دور شدند.
0
گفتگویی در بارهی گفتوگویی
جامعهی ایران همانندِ هر پدیدهی دیگری هرگز -و قطعاً درآن زمانهم -از نياز به دگرگونی تهی نبوده است .مُرادم ایناست كه نياز بهدگرگونی در هر جامعهای هست ،همچون در هر پدیدهای .نيازِ هر جامعه به دگرگونی -رویهمرفته و نه حتماً در همهی ریزهكاریها -با نيازِ جوامعِ دیگر به دگرگونی فرق دارد. بهویژه اگر این امرِ ساده و بدیهی نيز فراموش نشود كه در كنارِ نيازهایِهمهگانی كه هر جامعهای ناگزیر بهپاسخگویی و برآوردنِ آنها است ،نيازهای ویژهی آنها جای دارند كه نقشِ بسيار مهمی در سالمت و پيشرفتِ همخوانِ جامعهدارند و پاسخهایویژهی خودرا میطلبند .ماهيّت و سمتوُسوی نيازهای هر جامعهای ،و رَوِش و چهگونهگیِ برآوردهساختنِ این نيازها ،ویژهی همان جامعه است. آنچه كه بهراستی میبایست در جامعهی ایران درونی میشد ،تا آنجا كه با نقشِ روشنفكران پيوند دارد ،تالش و كوششِ روشنفكران برای دستیابی بهیك نگاه و دیدِ تازه به جهان و جامعه و هستی بود. نگاه و دیدِ تازهای كه میبایست ریشه در فرهنگ و سُنَن و دستآوردهای عمومیِ جامعهی ایران و بهویژه خصوصياتِ جامعهی ایرانی میداشت .افزون براین ،میبایست خودِ نياز بهدگرگونیِ جامعه هم در درونِ همين جامعه جستجو میشد .زیرا كه نيازها هم برای خویش دارای مَنشی و خاستگاهی هستند. آنها هم همچون یك موجودِ زنده برای خود شناسنامهای دارند .این بهمعنای آناست كه همچون بسياری از روشنفكرانِ آن زمانِ ایران ،نمی بایست نيازهای جوامعِ اروپایی و نيز راههای اروپاییِ حلِّ آن نيازها را بهجای نيازهای واقعیِ جامعهی ایران و راههای حلِ آنها نشاند. () درگفتار ،0مختاری آن بخش از تالش و كوششِ گروههایی از جامعه را كه میخواهند"صنعت و فن"را همچون دستآوردی مثبت از جامعهای دیگر ،بگيرند ولی آنرا آگاهانه با وضعيتِ ویژهی خود همساز كنند« ،در تنگنا قراردادنِ مُدِرنيته» ناميده و آنرا عملی و كاری كه تنها از سوی هوادارانِ سُنّت انجام می گيرند قلمداد میكند. در این جمله ،احتمال دارد كه دو داوری و یا دو اندیشه نهفته باشد : یكی اینكه :مُدِرنيته همچون یك پیآمدِ همهگانی و جهانی و ناگزیرِ رشدِ صنعت در هركشوری با هر زمينهی فرهنگی انگاشته میشود. و دیگراینكه :مُدِرنيته گویی یكسره خوب و سودمند است. در بارهیادّعایِنخست ،بایدگفت ،امروزه پس از نزدیك به744سال از عمرِ صنعت ،این دیگر كامالً آشكار شده است كه صنعت در جهان دارای گونههای بسيار ناهمگنِ رشد و پيشرفت است و پیآمدهای اجتماعیِ آنهم بههماناندازه گوناگون و متنوّعاست .صنعت اگرچه برخی پیآمدهایی دارد كه همهگانی و برای همهی جوامع یكسان هستند ،ولی در هرجامعهای دارای پیآمدهای ویژه و بومی هست .از كجا و بهچه دليل هرگونه پیآمدِ صنعت در هركجای این جهان باید حتماً «مُدِرنيته» ناميده شود؟ گٌمان نمیرود كه مُدِرنيته ،تنها یك نام یا یك كلمهی ساده باشد كه آنرا مثالً با كلمهی ایرانیِ"نو" بشود در كنارِ هم گذاشت .كم یا زیاد ،این كلمه نشانههای فرهنگی و تاریخیِ جوامعی را كه از آنها برخاسته برخود دارد .از این مهمتر ،این ،نامِ تنها یكی از انواعِ پیآمدهایصنعت در جهان ،یعنی نامِ نوعِ اروپایی
1
گفتگویی در بارهی گفتوگویی
(غربی) پیآمدهای صنعت است ،و هيچ دليلی ندارد كه آن دگرگونیهای اجتماعی را كه رشدِ صنعت، مثالً در ایران ،بهبار خواهد آورد یا آورده حتماً مُدِرنيته ناميد .ندیدنِ ویژهگیهای بومی و منطقهییِ رشدِ صنعت ،آثارِ زیانبارِ خودرا در پهنهی عملِ اجتماعی برجای خواهدگذاشت .در همينگفتگوی مختاری میتوان برخی از اینآثارِ خطرناك را در عملِاجتماعی خودِ او بهروشنی دید .از آنجمله است جبهه/ سازیهای خيالیِ او در بينِ هنرمندانِ ایرانی ،و یا تعجّبِ او از اینكه چرا پس از نيما شاعری مثل تولّلی میآید و همچنين بیباوری و كمابيش تخطئهی مبارزاتِ استقاللخواهی و ضدامپریاليستی( و یا هر نامِ دیگری كه میخواهند به آن بدهند ). در كشورِ ما ،پیآمدهای رشدِ صنعت دستِكم دارای دو وجه یا دارای دو منشاء بود :منشاءِ درونی و منشاءِ بيرونی .پیآمدهای دارای منشاءِ درونی ،همانجوركه روشن است ،آن نتایجِ اجتماعی و فرهنگی و ...صنعتیشدنِ جامعهی ایراناست كه باید آنها را پیآمدهای ایرانیِ رشدِ صنعت ناميد .این پی/آمدها را نمیتوان و نباید مانندِ مختاری حتماً"مُدِرنيته" خواند .پیآمدهای با منشاءِ بيرونی ،در حقيقت همان پیآمدهای رشدِ صنعت در آنجوامعِ اروپایی بود كه همراه با صدورِ صنعت بهسوی ما سرازیر شدند. بخشی از این پیآمدهایِ با منشاءِ بيرونی ،همانبودند كه از سوی گروهی از روشنفكرانِ آنجوامع "مُدِرنيته" ناميده شده بودند. در بارهی ادّعای دُوُم هم باید گفت ،این پیآمدهای صنعت -چه پیآمدهای همهگانی و چه ویژه -هم ویرانگرند و هم سازنده .تأمّل و تالشِ جوامعِ بشری برای مهارزدن بر جنبههای زیانمند و ویرانگرِ صنعت ،دارای پيشينهای طوالنی است و كسی نمیتواند مُنكِرِ آنها شود .تاریخِ رشدِ صنعت در اروپا، همچنين تاریخِ مبارزات و تالشهای انبوهی از روشنفكرانِ این دیار است برضدِّ پیآمدهای زیانبارِ این رشد .گروههایی از خودِ هوادارانِ مُدِرنيته هم جزوِ این تالش كنندهگان بودهاند و راهِحلهایی هم دادهاند .اگرچه بسياری از ادّعاها و راهِ حلهای این هوادارانِ "مُدِرنيته" امروزه در خودِ كشورهای غربی هم به بنبست رسيدهاند و اگرچه برخی از این ادّعاها و راهِحلها و پيشنهادها از همان آغازِ خود آشفته و درهم بودهاند ،و با آنكه این تالشها متأسّفانه هنوزكه هنوز است نتوانسته است بر رَوَندِ خودانگيخته و بیمهارِ رشدِ صنعت چيره شده و این هيوال را رامِ اراده و خواسته و آگاهیِ بشر سازد ،ولی خودِ واقعيتِ این تالشها بيانگرِ اینحقيقت است ،كه رشدِ صنعت دارای جنبههای سودمند و زیانمند باهم است .از آن جا كه پدیدهی مُدِرنيته خود یكی از پیآمدهای همين رشدِ صنعت بوده ،بنابراین باید كامالً روشن باشد كه خودِ مُدِرنيته ،هم دارای جنبههای سودمند و هم زیانمند بوده است .اروپای سدهی51 مَملُو است از مجادالتِ فكری و عملیِ روشنفكران و گروههای اجتماعی در پيرامونِ ارزیابی از پدیدهی مُدِرنيته .بخشِ مهمی از این مجادالت ،درست بر ضِد ،و متوجّهِ خودِ مُدِرنيته بوده است. در جامعهی ایران هم ،مقابله با پیآمدهای رشدِ صنعت از همان دهههای پيش از انقالبِ مشروطه وجود داشتهاست .مقابله با پیآمدهای ناگوارِ صنعت در ایران ،افزون بر مقابله با پِی آمدهای با منشاءِ درونی، بهناگزیر ،مقابله با پیآمدهای با منشاءِ بيرونی ،یعنی در حقيقت با همان پیآمد های ناگوارِ رشدِ صنعت در اروپا بود ،كه از سوی بسياری از روشنفكراِن مسئولِ آندیار با آنها مقابله میشد .همانجوركه گفته
گفتگویی در بارهی گفتوگویی
1
شد ،خودِ مُدِرنيته هم بخشی ازآن پیآمدها بود كه به سوی جامعهی ما صادر میشد .از اینرو ،مقابلهی بخشی از جامعهی ایران با پیآمدهای خارجیِ صنعت ،در بخشی از خود ،مقابله با خودِ مُدِرنيته -و درستتر گفتهشود -با جنبههای زیانمندِ مُدِرنيته و جنبههای دروغينِ آن هم بود .امروزه دیگر كامالً آشكار است كه مُدِرنيته در بخشهایی از خود دارای نوعی روحيهی جهانخواری بود و بسياری از نامدار 5 ترین نمایندهگانِ فكریِ آن ،ازكشورگشاییهایِ استعماریِ حكومتهای خود جانبداریمیكردند این دیگر باید روشنباشد ،كه پیآمدهای اروپاییِ صنعت ،نهفقط بهطورِ خود بهخودی همراه با صدورِ صنعت ،بلكه همچنين با تالشِ آگاهانه كشورگشایانهی دولتهای اروپایی ،به ایران وارد میشد .در پيشاپيشِ این هجومِ جهانخوارانه ،نمیتوان برخی از مدافعانِ مُدِرنيته را ندید ،و برخی از شعارهای مُدِرنيته را نمیتوان بر پرچمِ این هجومها منكر شد .همهی ما میدانيم كه بخشِ قابلِ توجّهِ درونمایه و محتوای مبارزهی عمومیِ بخشِ بزرگی از ایرانی ها را برضدِّ آن جهانخواریای ،كه روزگاری استعمار و زمانی امپریاليسم ناميده شدهاست ،همين مبارزهی فرهنگی برای جلوگيری از بهدرونآمدنِ پیآمدهای ویرانگرِ فرهنگی و اجتماعیِ نوعِ غربیِ رشدِ صنعت تشكيل میداد 2.آیا مختاری با هواداریِ بیچون وُ چرایِ خود از مُدِرنيته ،و سُنّتی خواندنِهرگونه مخالفت با مُدِرنيته ،میخواهد اینمبارزهی فرهنگی و 7
اجتماعیرا تخطئه كند؟ عيبِ بزرگِ بحثِ او اینجا در ایناست ،كه او به بحثی نقّادانه در بارهی مُدِرنيته نمیپردازد .از تعریفِ دقيق ،و مهمتر از آن ،از تعریفِ واقعیِ مُدِرنيته خودداری میكند .دستِكم اگر در اینگفتگو جایِآن نمیبود نمیبایست نيز آنرا چنين ساده میكرد. () در گفتارِ ،1مختاری وانمود میكند كه یكی از نشانههای مُدِرنيته"آزادی" بوده[و هست] .و در گفتارِ1 دیگر كامالً آشكارا میگوید ،كه مُدِرنيته هرگز چيزِ بدی نيست .او میگوید :مُدِرنيته خواه ناخواه در « -5منطقهی شمالیِ آفریقا ...سرزمينیاست كه سرنوشتاش طفيلِ سرنوشت رویدادهای عظيمی است كه در جاهای دیگر گذشته ،بیآنكه چهرهی ویژهی خودرا داشته باشد .این بخشِ آفریقا ،چون مانندِ آسيای صغير رو/به/سویِ اروپا دارد، میتواند و باید به اروپا بپيوندد چنانكه از چندی پيش فرانسویان نيز در همين راه كوشيده وكامياب شدهاند».كتابِ «عقلِ كُل در تاریخ » ف .هِگِل .برگردان ح .عنایت ص 273تاكيد از من است. و البتّه همانجور كه ح .عنایت در زیرنویسِ اینصفحه یادآوری میكند «مقصودِ هِگِل سياستِ استعماریِ فرانسه در الجزایر برای یكیكردنِ آنسرزمين با كشورِ خویشاست ».هِگِل دراین گفتارخود ،آشكارا هوادارِ استعمار است. - 2این مبارزهی فرهنگی در بخشِ نهچندان كماهميّتِ خود دربردارندهی گفتگوها و بحثهای جدّی با بسياری از روشنفكرانِ نيكخواهِ اروپایی نيز بوده و هست ،روشنفكرانیكه هواخواهِ مُدِرنيته بودند و بهرغمِ هم/نواییهایی كه با مبارزانِ كشورهایی نظيرِ ما داشتهاند ولی كم یا بيش از گونهای خودخواهی و یا گمراهیهای فرهنگی در رنج بوده و یا هستند. -7همه میدانيم كه در ایران ،گروههای اجتماعیِ بسيار نا/هم/گونی دراینمبارزات و تالشها شركتداشته و دارند .هجومِ چند/وجهیِ اروپا (غرب) ،بهناچار مقابلهای چند/وجهی و پيچيده را برمردم ایران تحميل كرد. روشناست كه دراینجا ،صحبت بر سرِ مبارزات و تالشهای صادقانه و سازنده است ،و نه بر سرِ بهرهبرداریهای سياست/ قدرت/مدارانهی بخشهایی از جامعه ازاین مسئلهیواقعی؛ بهرهبرداریهاییكه اكثراً از سوی خودِ جهانخواران نيز پشتيبانی و یا خود بهراهانداخته میشد و میشود.
گفتگویی در بارهی گفتوگویی
3
تقابل با پدرساالری است .در حقيقت ،او صفتها ،و مهمتر از آن ،ماهيتّی را به مُدِرنيته نسبت میدهد، كه هنوزكه هنوز است در زادگاهِ آنهم در درستیِ آنها بحثاست .در درونِ هوادارانِگوناگونِمُدِرنيته، خود ،دیدگاههای گوناگونی در ردِّ و پذیرشِ آنها وجود دارد. جامعهی آلمان جامعهای صنعتی است .امروزه دراین كشور ،در صنعت و اقتصاد و سياست و هنر و ...كم نيستند كسانی كه هوادارِ مُدِرنيسم هستند .اینكسان از بخشهای بسيارگوناگونِ جامعه اند .از صاحبانِ "باشگاههای شهوت"-كه امروزه در آلمان یكی از نيرومندترینبخش در اقتصاد و مطبوعات و فرهنگِ كشورند-گرفته تا شركتهای غولآسای مِرسِدِسبنز و مراكزِ مالی ...تا كانونهایبزرگِقدرت در سياستِ كشور ،تا گروههایِروشنفكریِگوناگون ،و تا سَبكها و روالهای مختلفِهنری ،ادبی ،و فرهنگی .همهی این گروهها ،كه تفاوتهای جدّی با یكدیگر دارند ،خودرا هواخواه مُدِرنيته میدانند .از جمله ،حزبِ "اتحادیهیدموكراتهایمسيحی"(حزبِفرمانروایِكنونیِآلمان)نيز یكی از همينهوادارانِ مُدِرنيسم و مُدِرنيته است .در دو/سهسالِ گذشته ،یكی از بحثهای این سازمان این بود ،كه چون سهمِ زنان درآن پایين است باید این سهميه را افزایش داد .این خواسته با خودداریِ بخشِ بزرگِ اعضای 0این سازمان- یا همان اكثریت بهزبانِ مُدِرن! -روبهرو شد .با اینكه این خواسته نه بهدليلِ این بوده كه -بهباورِ مختاری-مُدِرنيسم و مُدِرنيته «خواه ناخواه» با مردساالری تقابل دارد ،بلكه همانگونه كه معمولِ حزبهای سياسیاست ،برای جذبِ رأیِ رأیدهندگان بهپيش كشيده شدهبود ،بازهم نتوانست -تاكنون دستكم -پذیرفته شود .نادانی است اگركه همهی این خودداریكردن را نتيجهی نادانیِ سياستمدارانِ این سازمان دانست .برعكس ،یكی از دالیلِ این خودداری ،سنگينیِ وزنهی هوادارانِ مرد(یا پدر)ساالری در این حزب است .خودِ جامعهی آلمان هم هنوز جامعهای مَرد(پدر)ساالر است. مختاریِ گرامی! مُدِرنيته نهتنها «خواه/ناخواه» در تقابل با پدرساالری نيست ،بلكه همچنين «هوادارِ خواه/ناخواهِ آزادی» نيز نيست .امروزه در همين آلمان كم نيستند هوادارانِ مُدِرنيته كه برایشان دشوار است « تا اینموضوعِ ساده پذیرفتهشود كه آزادی خوب است .».بگذریم از این كه یك گفتگوی كلّی در بارهی یك آزادیِ كلّی همواره راه به جایی نخواهد برد. مُدِرنيته در هنر ويژهگيهای "مُدِرن" از نگاهِ مختاری
بهطورِكُلّی و در همهجا ،هنوز آنچه كه مُدِرنيسم ناميدهمیشود ،آميزهای نا/هم/گون و نا/روشن از بیشمار سَبك و سياق و سمتوُسویِ اجتماعی ،اقتصادی ،فرهنگی ...است .امّا آنچه كه مختاری هنرِ مُدِرن مینامد چيست؟ این چهگونه هنری است كه جبههای عظيم از هنرمندانِ ایران (بهگفتهی مختاری) برضدِّ آن هستند؟ بهتراست از زبانِ خودِ او بشنویم :
-0شاید لزومی به یادآوری ندارد كه كلمهی«اعضاء» در اینگونه احزابِ كامالً راست ،نهتنها دربرگيرندهی انسانهای به اصطالح سادهاست بلكه هم/چنين و بهطورِعمده دربردارندهی صاحبانِ صنایع و سرمایههایكالن هم هست.
8
گفتگویی در بارهی گفتوگویی
« -5مُدِرن دارای دیدِ تراژیك است ...نویسندهی مُدِرن نااميدانه با نظامِ فكری و رفتاریِ جامعه برخورد میكند و این خودبهخود یك دیدِ تراژیك ایجاد میكند». « -2شعرِ امروز میخواهد بر ساختهایی ...در عمق و نهادِ زبان بشورد». «-7در ساختهای مردانهی اینزبان[زبانِ شعرِ سنتی]پردهای بين زن و مرد كشيده میشود...بيانِ عاشقانهاش هم مرد/ ساالرانه است[ . ...دراین شعرها ]تحقّقِ تساویِ بشری تعارف بوده است »...ص ]...[555از من است. «-0خيلی از شاعرانِ سياسیِ آن ایّام انگار عاشقانهای نسرودهاند .یا اگر هم گهگاه سرودهاند از نوعی شرمگينی مُبّرا نيست. »ص15 « -1مثالً این كه عشقِ من گریه نكن ،بگذار من آفتاب را بياورم ،آنوقت به سراغت خواهمآمد ،و عشقی میكنيم ،یا مثالً < دیر است گاليا > »...ص31 « -1باتوجه بهمسائلِ اخالقی ،اگر مثالً شاعری مثلِ بودلِر در ایران میزیست نهتنها نفی میشد بلكه حتّی شاعر هم تلقّی نمیشد .چرا كه آن نوع شيطنتِ اخالقیكه در بودلروجوددارد برای جامعهیما اصالً قابلِ هضم نيست »...ص12 « -3در جنبشِ آزادیِ زنان و فمينيسمِ جهانی »...ص18 «-8آدم ...آلتِ تناسلی هم دارد ...آدم آدم است »...ص17
اینگفتارها تنها برخی از مهمترین سرفصلهای اندیشهیمختاری در بارهی هنرِ مُدِرن در اینكتاب است و قطعاً دربرگيرندهی همهی اندیشههای او نيست؛ ولی من تصوّر میكنم روشنگرِ مهمترین گوشههای فكرِ او در اینباره است .روشننيست كه چرا مختاری گفتارِشمارهی5را فقط از ویژهگیها و شناسههای هنرِ مُدِرن میانگارد؟ نه یك نگاهِ بَررِّس بلكه حتّی فقط یك نگاهِ كمی جُستوُجوگر به هنر و ادبياتِ سدههایپيشين تا اكنونِ همينایران روشن میكند كه چنيندیدِ بهگفتهیاو"تراژیك" ،یكیاز برجسته/ گیهای مهمِ هنرِ كهنِ ایرانرا هم تشكيل میدهد. بهطوركلّی ،ویژهگیِ تفكرِهنری یكی آن است كه آدمیرا به چونیوُچرایی دربارهی زندهگی ،انسان ،و جهانِهستی میكشاند .یكی از آنحقایقِ ناگواری كه آدمی ،در این چونوُچراكردنهایهنری ،بهآن می رسد ،در/هم/تنيدهگیِ زندهگیوهستی با فاجعهها و مصيبتهای متأثّركننده و اندوهبرانگيز است .تجربه نشاندادهاست كه هنر ،با هر نامی و در هر كشوری و در هر زمانی ،از اینویژهگی برخوردار بوده وهست. گفتهی شمارهی 2هم باز نمیتواند ویژهگیِ فقط هنرِ مُدِرن باشد .داستانِ زبانِ فارسی و زبانهای دیگرِ ایرانی در طولِ پيشينهی چندهزارسالهیخود نشاندادند كه خواستِ دگرگونساختنِ آنها(زبانها)یكی از آرزوهای همهی گروه های نسبتاً جدّیِ اجتماعی یا فرهنگی بوده است .كم نيستند هنرمندانی كه برساختِ زبان بومیِ خود تأثيرات بسيار ژرفی نهادهاند ،در حالیكه به جریانهای گوناگونِ هنری تعلّق داشته و در زمانهای مختلف میزیستهاند و یا میزیاند .آن چه كه میتواند ویژهگیِ این یا آن هنرِ این یا آن دوره قلم/داد شود ،منش و ماهيّت و سمتو سوی این تأثيرگزاری است و نه اصلِ آن. باید این نكته را همينجا افزود ،كه مرادِ من از زبان در اینبحث ،هم آن زبانیاست كه با آن گفتوُگوی روزمره انجام میگيرد ،و هم آن زبانیاست كه با آن ،نوشته میشود ،و هم -و اینهم درجای خود مهم است-آن نحوه ،آهنگ ،تأكيدها ،نوعِ هم/آميزیها ،زبان/زدها...،و نيز همهی آنچيزهاییاست كه میتوان آنرا روحِ كلّی و منشِ فرهنگی ناميد.
گفتگویی در بارهی گفتوگویی
1
در این ،هيچ تردیدینيست كه زبان در هر دروهای باید پا/به/پای دگرگونی های جامعه دگرگون شود. قيدِ"باید" در اینجا بهمعنای این است كه این دگرگونیِ زبان ،هدایت و دخالتِ آگاهانهی جامعه را طلب میكند .وگرنه -چه بخواهيم و چه نخواهيم -دگرگونیهای خودبهخودیِ جامعه ،زبان را به شكل خودبهخودی ،روزمرّه دگرگون میكند .ولی درست همانزمان كه عنصرِ آگاهی میخواهد در تحوّلِ زبان دخالت كند ،دشواریِ بزرگ شروع میشود .زیرا آگاهی دراینجا ،در عمل و در روزمرّه ،بهمعنای انبوهی از گرایشهاینا/هم/گون و متضاد ،و درست یا نادرستِ اجتماعی ،سياسی ،فرهنگی ،ملّیِ گروههای گوناگونِاجتماعی و فكریِجامعهاست .خيالِ"شوریدن"بر زبان ،باید واقعی ،شدنی ،و پختهباشد .ساختنِ «اميدهایخوشبينانه»دركارِ تحوّل و دگرگونیهایژرف در هنر و ادب و فرهنگ ،هيچسودی بهبار نمی آورد .مگر ندیدهایم كه گاهی دخالت در زبانِ یكمَردُم ،به جنگ داخلی و"نفاقِ ملّی" كشيده شدهاست؟ امّا ماهيّت و منش و سمتِ آن شورشی كه ،بهزعمِ مختاری ،هنرِمُدِرن او می خواهد در ساختِ زبان برپا كندچيست؟ براینمونه ،یكی از اینسمتوُسوها ،بهگمانمختاری ،شورش برضدِّ«ساختارِ مردساالرانه»ی این زبان و «خطابی» بودنِ آناست .در اینكه زنان و مردانِ جامعهی ایران هم/چون دیگر جوامع جهان، در زیرِ فرمانروایی و سلطهی مردساالری هستند تردیدی نيست .وتأكيدِ مختاری درستاست .ولی دیدگاه او در بارهی بهاصطالح«اِروتيسمِموّاجِ»بودلری ،و تأكيدهای او بر«فمينيسمِجهانی» ،و نيز خرده/ گيریهای نا/به/جا و شتابزدهی او بر نگاهِ شاعرانِ به اصطالحِ او«آنایّامِ» ایران به عشق و دل/دادهگی و دل/داده ...نشان میدهند كه ماهيّت و مَنِشِ «شورشِ» او برضدِّ ساختِ مردساالرانهی زبان ،تا چهاندازه شوریده و آشفته است .نگاهی به كُلِّ همين گفتگوی مختاری در كتابِ«ریرا» نشان میدهد ،كه زبانِ خودِ او -دستِكم در اینكتاب-بسيار«خطابی»و ،اگرچه نه مردساالرانه امّا ،ساالرانه است .شورشی با چنينسمت و سویِ ناروشن و نيز نادرست ،گذشته از اینكه آیا تا چهميزان شدنیخواهدبود ،باید پرسيد چه فرجامی در پِی خواهدداشت؟ مُدِرنيسمِ مختاری ،و عشق و رابطهی جنسي
دربارهی گفتارهای شمارهی7و 0تا ،8مختاری باید دیدگاهِ خودرا روشنتر كند. نخست اینكه :این"عشقِجنسی" ،یكیدیگر از كلّیگوییهای«گناهآلودِ»مختاری است .میتوان آنرا "عشق بهرابطهیجنسی" فهميد؛ میتوان هم/چنين آنرا "عشقِ هم/راه با رابطهیجنسی" فهميد. در زیرِ نامِ هنرِ مُدِرن ،امروزه در سراسرِ جامعهی آلمان ،در تبليغاتِبازرگانی ،در نقاشی ،در فيلم و تماشا ،در رسانههای گروهی و ...نوعی برداشت و دركِ سطحی و بیمقدار و حقير از عشقِ جنسی ارائه میشود كه بهراستی جان و دلِ انسان بههممیخورَد .اگر آنصورتكِرنگين را از چهرهی این "برداشتِ مُدِرن" از مسئلهیجنسی برداریم ،و اگر رنگينیِ فرسودهی این برداشتهای بهاصطالح نو را به كناری بزنيم ،آنگاه بهروشنی دیدهخواهدشد كه این رابطهیجنسیِمُدِرن ،هيچ با همان رابطهیجنسیِ آب/رو/ باخته و ناشایستهای كه اكنون هزارها سالاست در همهیجهان و نيز حتّی در نزدِ همان گروههای به اصطالح سُنّتی وجوددارد فرقی نمیكند.
54
گفتگویی در بارهی گفتوگویی
دوم اینكه :مبالغه و تكرارِ گفتارهای عادی دراینباره هيچ دردیرا درمان نمیكند .امروزه در اروپا، انرجار از عشقِ جنسی كم تر از عالقه بهآن نيست .بهتراست فراموش نكنيم كه آنانبوهِ بزرگی از كسان كه هنوز یادشاننرفته كه «آدم ،آلتِ تناسلی هم دارد»انسان هایی هستند در زیرِ بارانِ یك/ریز و بی وقفهی تبليغاتی .تبليغاتی كه از ششجهت برآنها فرو میبارد تا مبادا فراموشِشان شود كه آلتِ تناسلی هم دارند .و با اینهمه ،بحرانِ عشق ،بحرانِ عشقِجنسی ،و بحران در مسئلهی جنسی امروزه از بحرانهای مُزمِنِ جوامعِ اروپایی نيز هست. سِوُم اینكه :در كشوری كه«شيخِ اجلِ» آن در344سالِ پيش شعرهای فراوانی دربارهی عشقِ جنسی سروده 1و حتّی در آثارِ بهاصطالحرسمی و جدّیِخود نيز از آن بهراحتی گفتگو میكند -نهتنها به رابطه ی ميان زن و مرد بلكه هم/چنين ميان مرد و مرد ،-كودكانه است اگر كسی امروزه ادّعا كند كه این چيزها در كشورِ ما تاكنون نبوده وكسی جرئتِ آنرا نكرده ،و پس رواجدادن اینگونه چيزها را از وظایفِ هنرِ مُدِرن بنامد. چهارم اینكه :باز هم در چنينكشوری ،كودكانه است اگركسی بياید و به زن و مردِ آن-به خيالِ اینكه فراموشِشان شده و یا خود اصالً نمیدانند ،-بگوید«آدم ...آلت تناسلی هم دارد .آدم آدم است » .ص17 پنجم اینكه :گفتارهای0و 1مختاری به لحاظِ منشاءِ خود بسيار پيچيده است .واقعيت این است كه دریافتِ هریك از ما آدمها از زندهگی و پدیدهها دارای یك كيفيت و جنسيت و تواناییِ مشخّصی است. مثالً در حالیكه در برخی از ما آدمها این كيفيت و جنسيت و تواناییِ دریافتها ،در سراسرِ زندهگیِمان یك/سان میمانَد ،در برخی دیگر از آدمها ،در دورههای مختلف و شرایط گوناگون ،گاه به پَستی میگراید و گاه به باالیی و تعالی دست مییابد .برداشت و تعبيرِ انسانها از عشق هم ،از اینقاعده بركنار نيست .آدم نمیداند كه این گفتههای مختاری را بهچه تعبيركند .آیا او بهاین دليل به ریش/خندِ آن شعرها دست میزند كه خود به دركی متعالیتر و عميقتری از عشق دست یافته ،یا اینكه نه ،این ریش/خندها دال بر این است كه درك و برداشتِ او از عشق به پَستی و سطح گرایيده ،و یا اینكه نه، هيچ كدام از اینها نيست بلكه این ریش/خندها نمایان/گرِ همهی توانایی وكيفيت و جنسيتِ دریافتِ او ازآن شعرهاست. ششم اینكه :در گفتارِ شمارهی 0نمیتوان فهميد كه مُرادِ او كدامشعرِ كدامشاعران است .ازاین گذشته، «عشقِ شرمگين» هم مگر نمیتواند خود نوعی عشق باشد؟ چهكسی گفته است كه عشق -این یكی از زیباترین پدیدههای این جهانِ نا/دل/پسند -باید تنها در این یا آن شكل بروز كند تا عشق ناميده شود؟
« -1ما از انتشارِ"هزليات"و"خبيثات" خودداری كردیم .اجماالً الزم است در اینجا بگویيم" ،هزليات" عبارت است از سه مجلس به نثر ،و مشتمل است بر مطالبی ناپسند و ركيك كه حكایاتی هم بهنامِ"المَضاحِك" بهاین سه مجلس افزوده شده. اینكتاب در نسخههای قدیم كه در دستِ ماست ،نيست "...خبيثات" عبارت از حكایات و قطعاتیاست كه هرچند زنندهگی دارد ولی طرزِ بيانِ آن مینماید كه از شيخ باشد ...ما چاپِ آنها را شایسته ندانستيم » ...یادداشت محمدعلی فروغی در ص 511دیوان سعدی سال5724
گفتگویی در بارهی گفتوگویی
55
و افزون بر این ،این دیگر چهجور كاری است كه عدّه ای میخواهند دیگران را بهزور عاشق كنند! و تازه از آن نوع عاشقانی كه عشقِ شان حتماً دارای«اروتيسم موّاج بودلری»باشد! هفتم اینكه :گفتارِ شمارهی 1نشانمیدهد كه ارزیابیِ مختاری از ظرفيتهای فرهنگی جامعهی ایران چهقدر شتابزده است .گيرم كه رویِهمرفته بهنظر میرسد كه او در بارهی ظرفيتِ جامعهی ایران بسيار بدبين است. مُدِرنيسم و جنبشِ زنان
هشتم اینكه :تردیدی نيست كه وقتی مختاری از «جنبشِ زنان»نام میبَرَد ،مرادِ او ،همچنان كه در بحثِ هنر ،فقط برخی بهاصطالح"جنبشِ زنان"است كه بهطورِ عمده از سویِ گروهها و محافلِ معيّنی در اروپا(غرب) بهپيش بردهمی شود و ادّعای رهبری بر زنانِ جهان و بر جهانِ زنان را دارد .از اینگونه "جبهههایجهانی" را همهی ما دیدهایم :جبهههای جهانیِ پرولتاریا ،جبهههای جهانیِ سرمایهداران، جبهههای جهانیِ حق عليهِ باطل ...در اینمعنا ،چيزی بهنامِ جنبشِجهانی زنان و فمينيسمِ جهانی وجود ندارد .جهانیخواندنِ اینگونهجنبشها ،تا آنجا كه به كسانی مانندِ آقای مختاری بر میگردد ،قطعاً از رویِ شتابزدهگیهایِخيرخواهانهاست؛ وگرنه ،اینگونهجهانیخواندنها ،تا آنجاكه بهنهادهای سياسی/ قدرتی و نهادهای اقتصادی بر میگردد ،قطعاً دارای كوچكترین خيرخواهیهایی نيستند ،كههيچ ،بل كه خواستی بهجز به ابزار بَدَلساختنِ مبارزاتِ جانانهی زنانِ همهجای این كُرهی خاكی ندارند ،مبارزاتی كه بهرغمِ ادّعای درغينِ مُدِرنيتهپرستان ،سدهها و هزارهها پيش هم بودهاست. این پدیده-جنبشِ زنان در چهارچوب گفتگوی مختاری -در نوعِ خود و در بخشِ بزرگِ مفهومِ خود، پدیدهای اروپایی (غربی) است .امّا در پهنهی اروپا (غرب)هم هنوز همهگانی و سراسری نيست .جهانی/ ناميدن این پدیده ،نادرست است ،زیرا اگر نخواهيم تبليغ كنيم ،در آسيا و آفریقا و آمریكای مركزی، این پدیده هنوز چيزی غریب و شگفت است. جهانیناميدن اینچيزها ،بيشتر ،هياهوی آنكسانیاست كه به جهانیكردنِاروپا(غرب)سرگرماند .همان گونه كه برخیهای دیگر به جهانیكردنِ شرقِ اروپا پرداختهبودهاند و هنوز هم میپردازند ،همانگونه كه گروههایدیگر به جهانیكردنعَرَب ،به جهانیكردنهای مذهبها و فرهنگها و ...پرداخته و میپردازند. اگر قرار باشد كمیپختهتر ،كمی با شك ،و كمی در پَرتوِ آن نگاهِ اندوه/ناك ،كه مختاری به درستی در نگاهِ نيما به جهان و جامعه و پدیدههای آن دریافته است ،بنگریم ،اگر قرار بر این باشد كه جهان را تنگ و كوچك نبينيم ،آنوقت نهفقط ارزیابیِ ما از ميزانِ گستردهگیِ اینگونه بهاصطالح جبنشها ،و از بخت و اقبالِ واقعی و استعداد و تواناییِ آنها برای همهگير و جهانی شدن ،واقعیتر خواهدشد ،بلكه هم/چنين ،ارزیابیِ ما از مسئلهی برابریِ زن و مرد در جهان ،نيز واقعیتر خواهدگردید. من متخصّص و یا پژوهشگرِمسئلهی زنان نيستم ،ولی پساز8ـ1سال زندهگی در ج .ف.آلمان میتوانم گمان و داوریِ اوّليهی خودرا هم/چون یك تماشاگر بگویم : الف :پدیدهی اروپایی(غربیِ)جنبشِزنان ،از جملهنوعِآلمانیِآن ،آميزهومعجونی دَرهَموآشفتهاست.
52
گفتگویی در بارهی گفتوگویی
این جریانِ اجتماعی در نتيجهی : -5سياسی/قدرتیشدنِ وحشتناكِ این جنبش ،كه موجب شد مسئلهی بنيادیِ زن و مرد ،هم از دیدِ معنا و درونمایهی آن ،و هم از نگاهِ روشهای تحققِّ آن ،بازی/چهی سياست/قدرت شود -2اقتصادیشدنآشكارِآن ،كه موجبِ شكلگيریِاقتصادیِآن یعنی«صنعتِ شهوتِجنسی»شدهاست -7هم/ریشهگیِآن بابهاصطالح"انقالبِجنسیِ"سالهای 14مسيحی -0وفاداریِمتعصّبانهی آن بهنوعِنگاهِ ویژهی اروپاییِخود ،نگاهی كه از بيماری رَوِشیوفلسفی رنج میبَرَد -1و نيز گو/گيجهی آشكارِ بخشِ بزرگی از روشنفكرانِ مسئولِ اروپایی، به دهها بيماری و آلودهگی دچار است. ب :امروزه در آلمان ،بجز گروههای مسئول ولی بسيار كوچك ،كه واقعاً تالش میكنند تا مگر جهانِ مردساالرِ ما بتواند بهیك انتظامِشایسته و انسانی در رابطهی ميانِ زنومرد دستیابد ،گروههای نامسئول امّا بسيار گوناگونِ دیگری هم در ميانِ هوادارانِ جنبشِ زنان(و فيمينيسم) دیده می شوند: -5حزبهای سياسی ،كه برپایهی مطامع و هدفهای حقيرِ سياسیِ خود ،مسئلهی واقعیِ زنان را به امری سطحی و حقير بَدَل كردهاند. -2شركتهای غولآسا ،كه به ادارهی"خانههایمحبت"در خودِ آلمان میپردازند و به سازمان/دهیِ این خانهها در كشورهایدیگر دست میزنند ،و اینكاررا ،هم/چون"صنعتِشهوتِجنسی" انجام میدهند. -7بخشِ عظيمی از رسانههایهمهگانی-اعم از رسانههای چاپی ،تصویری و -...امروزه هياهویی بسيار در بارهی زن و مرد و آزادیِ زنان بهراه انداختهاند .یكی از صاحبانِ اصلیِ"پلِیبوی" در گفتگویی با یكی از رنگيننامههای آلمان گفته است : « پلِیبوی ،یكی از بزرگترین نيروهایی بوده كه بدونِ آن ،انقالبِ سِكسیِ سالهای دههی شصت در اروپا و آمریكا هرگز نمیتوانست عملی گردد» نقل به معنا
مختاری گرامی! این ادّعا تاچه اندازه درست است؟ این نيروها یكی از وَزنههای بزرگی هستند كه به نامِ جنبشِزنان در اروپا كاركردهاند و میكنند؛ و مُهر و نشانِآنها بهنظر نمیرسد كه كمتر از مُهروُنشانِ گروههای جدّی و بشر/دوست و روشنفكری ،بر جنبشِ زنان مثالً در آلمان ،زده شده باشد .گيرم كه در ميانِ گروههای جدّیِ روشنفكران هم ،كم نيستند آنهایی كه خودرا از برخی از اندیشههای امثالِ "پلِی بوی" چندان دور نمیدانند. بهاین دالیل ،چنين پدیدهای-جنبشِزنان و فيمينيسم ،-بدونِ نقد و بررسیِآن ،و بدونِ آموخته /شدن و آميختهشدنِ آن با تالشهای همانند در سراسرِ جهان ،پدیدهای شایستهی پشتيبانی نيست .و اگر این معجون ،همينگونه كه اكنون هست ،پيش برود فاجعه بارخواهدبود.
گفتگویی در بارهی گفتوگویی
57 نيما چهگونه و تا چه اندازه مُدِرن بود؟
برخی گفتارهای مختاری دراین زمينه : « -5نيما...سكوت كرد...تغيير را درونی كرد...درحالیكه جامعه در جنبشِ مشروطه امكان...نيافت تا گرفتههای خودرا از فرهنگِ مُدِرن درونی كند».ص51 « -2ارزش احساسات كتاب با ارزشی است...بهنظرِ من مبنای فرنگی داشته است ».ص11 « -7قصّهی رنگپریده ،تحت تأثيرِ فرانسه است ».ص50 « -0بهنظرِ من اهلِ نظربودن ...یك مسئلهی بدیهی و ضروری در موردِ ...نيما است .بهقولِ بودلرهمهی شاعرانِ بزرگ طبعاً و قهراً نقّاد میشوند».ص11 «-1بهقولِماخالسكي...افسانههم ازپاناسي آلفرهو...تأثيرگرفته است ».ص50 « -1اگر به سابقهی شعرِ نو در ایران نگاه كنيم می بينيم ،شعرِ نوی ما ،رگ و ریشه اش به سمبوليسم بهویژه سمبوليسمِ فرانسه منتهی میشود ».ص72
آشكار است كه مختاری در رَوَندِ بررسیِ كارِ نيما ،براین باور است كه نيما در زیرِ تأثيرِ هنرِ مُدِرن ،و در سمتِ آن ،و هواخواهِ آن بوده است .مرادِ مختاری از هنرِ مُدِرن هم ،نوعی یا جریانی در هنرِ فرانسه (اروپا) است كه ماالرمه و بودلر نمایندگان آن بودهاند. برخی گفتههای خودِ نيما هم در دورههایی از زندهگانیاش ،بر واقعیبودنِ اینگونهداوریها گواهی میدهد .ولی من تصّور میكنم دراینگونه موارد نمی توان به همينسادهگی داوری كرد : الف ـ گرایشهای نيما به شعرِ فرانسه و اروپا ،برخی ،پيامدِ درگيری های ميان او و مخالفان-و شاید بهویژه سرسختترینِشان -بودهاست .اثباتِ بیكم وُكاستِ چنين داوریای دشوار است .ولی ما قطعاً نمیتوانيم انكار كنيم كه در این درگيری ،از هر دو سو ،رفتار و كُنش و واكُنشهای تند و ناپخته و نادرست ،دركار بوده است .و همين موضوع ،تأثيرِخودرا ،كم یا زیاد ،گذاشته است تا دو طرف ،هریك در گرایشها و داوریهای خود ،بيش از آنچه كه خودشان میخواستهاند پا /فشاری كنند .و هم/دیگر را هم گاهی بهسوی این پافشاریهای بيش از حد ،سوق دهند. ب ـ این گرایش در برخی از وجوهِ خود نيز ،پيامدِ فضا و جوّی است كه بر روشنفكران و یا گروههایی از آنان حاكم بوده است .ویژهگی ِ بزرگِ این جو و فضا گرایش عمومی به اروپا بود. ج ـ درصدی از این گرایشها ،نتيجهی همان آشناییهای اوّليه است .و میتوان این احتمال را كامالً واقعی دانست كه پس از گذشتِ زمان ،و در پِیِ برخوردِ اندیشه ها ،و درپِیِ تجربههای تازه تر ،از تندی و سختیِ آغازین آنِ كاسته میشدهاست .این احتمال البتّه میتوانسته بهسودِ تندتر و سختتر شدنِ این گرایشها باشد. د -از اینها گذشته ،گرایشِ نيما به شعرِ فرانسه و اروپا ،نيز هم/چون هرچيزِ دیگری باید نقّادانه بررسی شود .یعنی باید ارزیابی شود كه اگر این گرایش یا عالقهمندیِ نيما به شعرِ فرانسه و تأثيرپذیری ازآن نمیبود-یا بهاین یا آن اندازه نمی بود -آیا دامنهی كاری كه او در پهنهی شعرِ ایران انجام داده ،به این ژرفا و گستردهگی دست نمییافت؟ این گرایش وآن تأثيرپذیری آیا زیانهایی هم داشته؟ تأثيرپذیریِ انسانهای سرزمينهای گوناگون از یك/دیگر در زمينهی هنر و فرهنگ و ...پدیده ای بسيار كهنسال و ناگزیر ،و البتّه نه هميشه سودمند بودهاست .نحوه وچهگونهگیِ این تأثيرپذیریها ،متأسّفانه
50
گفتگویی در بارهی گفتوگویی
بهخاطرِ خودخواهی های نژادی و ملّی و فرهنگی ،و نيز بهدليلِ اینكه این رَوندِ تأثيرو تأثّر ،بيشتر خودبهخودی بوده است ،گاه به جایگزینی و جابهجاییِ كاملِ فرهنگها انجاميدهاست .یعنی منجر بهتسلّطِ كاملِ فرهنگِ مربوط بهطرفِ قدرتمندتر-و متأسّفانه غالبا از نگاهِ ارتشی قدرتمندتر- شدهاست .میتوانگفت كه در بسياری از موارد ،فرهنگِ مسلّط شده ،خود ،فرهنگی قدرتمندتر نبوده بلكه فقط به قدرتِ -بيشتر ارتشیِ-برترِ جامعهی متبوعِ خود متكی بوده است .تسلّطِ فرهنگِ جامعهی قدرتمندتر معموالً منجر بهاین میشد و یا میشود كه چشمههای آفرینندهگیهای موجود در ژرفای خودِ جوامعِ به زیرِ سلطهدرآمده ،كه ریشه در خاكِ مناسب خود دارند ،با بیمهری و بیاعتنایی رو/به/رو شود .آیا همين روندِ خودبهخودیِ تأثير و تأثّر ،و همين نقشِ گاه تعيينكنندهی"قدرت" در سرانجامِ این رَوَند ،مانع ازآن نشدهاست كه چشم اندازِ اندیشه و هنر و فرهنگِ جهان ،بسيار بيش ازآنكه امروز گواهِ آن هستيم ،از تنوّع و گونهگونیِ بيشتر برخوردارباشد؟ حقيقت آناست كه بسياری از تأثيراتِ فرهنگیای كه جامعهی ما از اروپا و غرب -و نه البتّه فقط از غرب ،كه گاهی نيز از شرق -گرفته است نهبهدليلِ ایناست كه از نگاهِ فرهنگی دارای ارزشِ برتری بودهاند و یا هستند بلكه تنها به سببِ آناست كه از جامعهای قدرتمندتر آمدهاند .اینحرفها را البتّه هزارها بار گفتهاند .من با تكرارِ كسل/ كنندهی آنها خواستم مگر بهگفتگویمان سمتی داده باشم. مختاری گرایشِ نيما به شعرِ فرانسهرا ارزیابی نمیكند ،بلكه دربَست می پذیرد .و بهطرزی برآن تأكيد میكند كه گویی میخواهد بيشتر تحریككنندهی یك خوانندهی-بهگفتِ او -سُنـتپرست باشد تا آگاهكنندهی یك خوانندهی مستقل .او شاید چون هوادار هنرِ مُدِرن و مُدِرنيته است ،و ذوق و شوقِ بسياری هم بهآن دارد ،و آنرا راهگشا و گرهگشا و نيز گسترش /یابنده میداند ،نيازی به نقد و ارزیابی نقّادانهی این گرایشِ نيما نمیبيند .و آنرا یكسره در دستیابی شعرِ نيما به آن جایگاهِ بزرگ ،كه بعدها شاهدِ آن بودهایم -عاملی حتمی و قطعی و نه فقط چشمناپوشيدنی میداند. در بارهی گفتارِشمارهی ،1بایدگفت كه چنين داوریِ كلّیای ارزش گفتگو ندارد .میتوان از تأثيرپذیری ها سخن گفت ،ولی نمیتوان "ریشه"ی شعرهای یك دورهیكامل و بزرگِهنریِ یك كشورِ -بهویژه كشوری چون ایران با آن پيشينه و اكنونِ نيرومندش در شعر -را در شعرِ سمبوليسمِ فرانسه دانست. شاید اگر بخواهيم واقعیترداوری كنيم میتوانيكریشه از ریشههای بیشمارِ شعرِنوِ ایرانرا در سمبوليسمِ فرانسه دید .حتّی در بارهی نيما نيز ،چنين داوریِ"قاطعی"پایهای ندارد ،حتّی با آنكه نيما خود نيز برخی شعرهای خودرا «سمبوليك» [درست با همينكلمه] ناميده است. این كه نيما در پهنهی شعرِ ایران نوآوری كرده است چيزی است آشكار .امّا این كه نيما را به سببِ این نوآوری میتوان یا میباید "مُدِرن" ناميد ،كوتاه آن كه ،نادرست است. بهدرستی هم ،همانجور كه مختاری می گوید ،همانندیهایی ميان برخی شعرهای او -و نه مَنِش هنر و اندیشههای او -با هوادارانِ گونههایی از مُدِرنيته و مشخصاً بودلر دیده میشود .ولی دركنارِ این همانندیها ،ناهمانندیهایی نيز دیده میشود .تفاوتها ميان نيما و آن چه "مُدِرنيسم" ناميده میشود
گفتگویی در بارهی گفتوگویی
51
بسيار است .خودِ مختاری بهبرخی تفاوتهای ميان نيما و بودلر اشاره كردهاست .از جمله در صفحه ی 71میگوید : « [نيما]...در عصيانگری و آن رنج و درونگراییِ تلخ با بودلر مشترك است .امّا دست/گاهِ فكری نيما بهگونهای انتظام یافته است كه اگر چيزی را نفی كند چيزِدیگری را بهجای آن قرار می دهد ...نيما یك گرایشِ مشخّص دارد كه با عدالتِ اجتماعی برای انسان مشخّصاست .اتّفاقاً دیدِ تراژیكاش...مثل سوسياليستها[یی مثل لوكاچ] است». «یك مسئلهی چشمگيِر دیگر نيز اورا از بودلِر جدا میكند .آن ،اروتيسم موّاج و تشنگیِ روان به عشقِ جنسی است...امّا در شعرِ نيما دیده نمیشود .آن شيطنت گناه آلودِ بودلر را هم ندارد ».تأكيد از من
البتّه خوب است همنجا یادآوری كنم ،آن بودلِری كه مختاری بهما معرفی میكند -همانطور كه در بارهی بيشترینهی نزدیكِ بههمهی انسانهایی مانندِ بودلِر ،نيما ،حافظ ...چنين است ،-متأثّر است از فقط یك تعبير و تفسير از ميانِ چندینوچند تعبير و تفسيرهایی كه در بارهی زندهگی و كارِ هنریِ او در اروپا وجود دارد .بااینحال ،اینتفاوتها و گونهگونیها نشانمیدهند كه آنچه مُدِرنيتهیبودلر است با آنچه كه نوآوریِ نيما است از یك جنس نيستند .این تفاوتها ساده و جَنبی نيستند و در تعيينِ جایگاهِ نوآوریِ نيما دارای اهميتاند و باید خوب ارزیابی شوند .گمان میكنم این پرسش چندان نا/بهجا نباشد :چهگونه میتوان با توجّه به آن همانندیها ،نيما را هوادارِ مُدِرنيته ناميد ولی با وجودِ آن ناهمانندیها نمیتوان اورا هوادار مُدِرنيته نناميد؟ به نظر میآید كه در بسياری موارد ،جَدَل و كشمكش بر سرِ این ،كه آیا این یا آن پدیدهی مشخّص را باید حتماً و بی/بُرو/بَرگَرد در زیرِ نامهای بهاصطالح همهگانی دستهبندی كرد ،جَدَل و كشمكشی بیهوده است .ولی پنهان نمیتوان داشت كه این جَدَلها گاهگاهی هم برخی ناروشنیها را روشن كرده است .اميدوارم كه بحثِ كنونیِ ما بیهوده نباشد. این ،هم خویها و عاداتِ غریزیِ آدمی و هم فشارِ زندهگیِ اجتماعی هستند كه انسان را وا میدارند پدیدههای دور/و/بَرِ خودرا جوری كنارِ هم بچيند كه برای خودِ او مفهومی داشتهباشند ،و یا او بتواند از آنها سر دَرآورد .دستهبندیكردنِ اینپدیدهها برپایهی همانندی یا نا/همانندی های آنها با یكدیگر، یكی ازگونههای این كنارِ/هم/چيدنها است .ایچهبسا دستهبندیكردنها وگروهبندیكردنهای نادرستِ پدیدهها كه موجبِ گم/راهیهای بزرگ در راهِ شناختِ همه/جانبهترِ آن پدیدهها شده است .امّا گمراه/ كنندهگی ،فقط پيامدِ دستهبندیكردنهای نادرست نيست ،بلكه حتّی خودِ دستهبندیكردنهای درستِ پدیدهها هم بخشهایی از موجودیتِ آن پدیدهها را از دید و توجّهِ آدمی دور نگه میدارد .بهویژه اگركه موضوعِ این دستهبندی /كردن ،خودِ انسانها باشند ،آنگاه بهدليلِ این كه هستی و بودِ آدمی بهمراتب پيچيدهتر و پُر /جنبهتر است ،دامنهی این پيامدهای منفی و گم/راهیها وسيعتر خواهد بود. مُدِرنيته" :نقّادی" و "هياهو"
آن چه كه از بودلر نقل شده (گفتار )0حتّی در همان سدهی51مسيحی در اروپا ،چيزی كه بهكلّی تازه باشد نبوده است .در سرزمينهای نااروپایی و نيز ایران ،برخالفِ باورِ تردیدآميزِ مختاری ،نمیتوان بهروشنی ندید كه مردان یا زنانی كه در پهنههای ادب وفرهنگ و دانش ...به سَبكی و راهی و آوَردی
51
گفتگویی در بارهی گفتوگویی
تازه دست یافتهاند ،از نقد و بررسیِ دیگران گریزی نداشتهاند .لذا آنچه از بودلر نقل شده چيزِ تازهای نيست و از نشانههای ویژهی مُدِرن و مُدِرنيته نباید بهشمار آید .مهم آن است كه نشان داده شود این نقدِ دیگران چهگونه باید انجام گيرد .آنچه كه در سدهی51در اروپا و بهویژه شاید فرانسه كمی تازهگی داشته این بود كه نقّادیِ سازنده و جدّی ،بسياركم بوده ،و ميدانِ نقّادی بهطوركلّی به ميدانِ هياهو و غبارافكنی تبدیل شدهبود .نقّادی و نيز كارِ نظری ،در آندوره معایبِبزرگی هم داشت .یكی از این معایب ،كه امروزه دیگر به سنتّی در نقّادی و كارِ نظری بَدل شده است ،ایناست كه تالش میشود برای مخدوش كردنِ كارِ دیگران و برای دفاع از كارِخود ،و مهمتر ازآن ،برای بازكردنِ جایی برای خود ،به دست/كاری های شِبه/علمی در زندهگی و تجربهی روزمرهیمَردُم و در عرصهی خيال و احساسات و دنيای درونِشان بپردازند )1(.شباهتِ اینگونه نقّادی وكارِ نظری با رفتارِ یك جادوگر چندان كم نيست! جهانِامروزِما هم ،از گرد و خاك و غبارافكنیهای كسانی پُر است كه هنرِ بزرگِشان ،غبار/پراكنی است .كسانی كه چه در هنر سرگرم باشند و چه در سياست و یا در اخالق و یا در مسجد و كليسا ...كارِشان بهراهاندختنِ جریان ،سَبك ،و یا به هرحال حادثهسازی است .اگر مثالً شاعر باشند ،آنچه كه آنها را به سرودنِ شعری وا میدارد ،نه نيازِ درونیِشان به بيانشدن ،بلكه پيشازهمه یا مهمتر از همه ،دستیابی به راهی و سَبكی نو است .درست هم/چونكاركنان و سَر/گَرمانِ در پهنهیسياست/قدرت و یا اقتصاد/ قدرت .جالب است كه خوانندهگانِ كارهای هنریِ این افراد هم درست بهآنگروه از مصرف/كنندهگانِ كاالها میمانند كه مصرفبرایمصرف ،حرفه وكارِ لذّتبخشِ آنهاست .شاید از همينرو است كه جهانِ هنر و ادب و فرهنگ هم ،مانندِ جهان سياست/قدرت و اقتصاد ،تبدیل شدهاست به"ميدانِبار" یا بازارِ مكّارهای كه درآن ،فروشندهها برای فروشِكاالها و در حقيقت فریبِخریداران ،در پيرامونِ كاالیخود و بینظيریِآن...بههركاری دست میزنند .از جمله به نقّادیِ هنرمندان دیگر و به كارِ نظری. شيفتهگی در برابرِ این هياهو ،و هياهو را با نقّادی اشتباهگرفتن ،برخی از ماها را به بیمهریِ كودكانه و ارزیابیِ سَبُك نسبت به برخی ارزشها میكشاند .اگركسانی بر اینپایه كه مثالً «مُشك آن است كه خود ببوید نهآنكه عطّار بگوید»بههياهو تن ندهند ،كسانِ دیگری هستند كه میگویند« :شكستهنفسی ،از ناتوانی یا از خودپرستیاست )3(».بهراستیهم برخی انواعِ شكسته/نفسیها چنيناند .همانگونه كه برخی انواعِ نقّادی و دیدگاهپردازی هم« از ناتوانی و یا از خود پرستی»هستند.
-1مثالً مقالهایكه اِدگار آلِن پو در بارهی رَوندِ شكلگيریِ شعرِ «كالغِ» خود نوشته ،نمونهای از اینگونهتالشها است. -3كتاب "تاریخِ تحليلیِ شعرِ نو" ـ ش .لنگرودی ص1
گفتگویی در بارهی گفتوگویی
53 ب -سُنّت برضدِّ سُنّت ،امّا خام
دربحث پيرامون هنرِ مُدِرن و مُدِرنيته ،مختاری همهجا این جریان یا رشتهیهنری را ضدِّ سُنّت میانگارد .بهگفتهای دیگر ،مرادِ او از هنرِ سنُتی ،جریانی هنری است كه برضدِّ هنرِ مُدِرن است. كم/بودِ بزرگِ بحثِ او دراین باره نيز ،رَوِشِ یك/سویهی اوست. این كم/بود ،در بخشِ نظری ،اورا به اینجا میكشاند كه گمان كند ميانِ سُنّت و نو -و البتّه او در بسياری جاها بهجای كلمهی"نو" كلمهی"مُدِرن"را بهكارمیبرد -دیواری گذرناپذیر كشيده شدهاست؛ و ميانِ آن دو ،هرچه هست دشمنی و دوری است؛ هر چه مُدِرن دارد پسندیده ،و هرچه سُنّت دارد ناپسندیده است .پیآمدِ یك هم/چه كم/بودی ایناست كه مُدِرنيتهی مختاری ،گویا كه انكار میكند كه هوادارانِ مُدِرنيته ،گروههای بسيار گوناگوناند و با یكدیگر گاه دارای اختالفهای جدّیاند؛ و ازاینرو، مُدِرنيتهی او هيچگونه مخالفت و انتقادی را برنمیتابد و همهی مخالفانِ خودرا یك/سره و یك/جا در جبههی سُنّت-در روالِ گفتگوی مختاری ،سُنّت یعنی جبههای سراسر پوسيده گی-جای میدهد. همان كم/بود ،اورا در بخشِ عملی ،در دامِ خامی و آشفتهگی گرفتار میكند .آنچه كه او در مجموعِ این گفتوگو ،سُنّت مینامد ،در حقيقت دربرگيرندهی گسترهی بسيار بزرگی از هنر و ادبِ ایران است. نيمه/سُنّتیخواندنِ شاعرانیچوناخوان ،دیگر تكليفِشهريارو بهار و دیگرانرا روشنمیكند .و روشنتر از سرنوشتِ اینها ،سرنوشتِحافظ و سعدی و دیگران است در این تقسيمبندیِ شتاب زده و خام و تنگ/چشم ،و دراین"در/هم/معياری". یعنی در حقيقت مختاری هنرِ مُدِرنرا آنچيزی میداند كه بخشِ بسيار بزرگ و بلكه نزدیك بههمهی هنر و ادبياتِ ایران-بهگفتهی او همان سُنّت -با آن مخالف است. مختاری ،هم/چون برخی محافلِ بهگفتهی او«چپِ آن ایّام»-و چرا تنها چپ ،مگر راست بهتر ازآن بود؟ ،كه به جبههسازیهای فكاهی و خندهدارِ سياسی میپرداختهاند؛ یعنی خود و گروهِ كوچكِ خودرا در یكسو مینهادند و انبوهِ عظيمِ دیگرانرا در سوی دیگر جای میدادند ،و در "ميانه"یشان نيز هيچ جز جنگ و خون و آشتی ناپذیری نمیدیدند ،-تنها گروهِ كوچكی را در ایران هوادارِ هنرِ مُدِرن میداند و آندیگرانرا ،كه در حقيقت نزدیك بههمهیهنرمندان را در برمیگيرد ،مخالفِ این هنِرمُدِرن ،و هوادارِ سُنّت مینامد.آن چه كه او درص545تا540میگوید بهخوبی نشانگرِ درستیِ داوریِ مناست : « بيرونیترین عواملی كه میتوانند در شعر تأثيرِ بازدارنده بگذارند عوامل سنّتی هستند...اوّلين دسته[ی عوامل سنّتی]آنهایی هستندكه در ادبيات و زیباییشناسی همچنان دارای گرایشِ قدیمی و سنّتی هستند...گرایشِ دُوُم متعلّق بهكسانیاست كه بهلحاظِ عقيدتی و سياسی با گرایشِ اوّل اشتراكِ سياسی دارند...بعدازاینها شاعرانی داریم كه از گذشته جزءِ ابوابجمعیِ شعرِ نو محسوب میشدند...اینها چنددستهاند[میبينيد؟اینها هم تازه خود چند دستهاند]...یك دسته همانهایی هستند كه شعرِ رمانتيك و احساساتی را در دههی74تداوم دادهاند...یك دستهی دیگر...اساسا"گرایشی بينابين و ميانه روتر...داشتهاند...دستهی دیگر همانهایی هستند كه گرایشِ سياسی /موضوعی به شعرداشتهاند...در مقابلِ دستهی اخير ،جریانِ دیگری هم هست كه مُدام بر جنبهی غيرِسياسیبودنِ شعر تأكيدداشته است...بهاینترتيب ،عرصهی كار از چندسو بر جریانِ شعرِ امروز ،روزبهروز تنگتر ميشود ] [»...از من است.
گفتگویی در بارهی گفتوگویی
58
بهاینترتيب ،كامالً روشناست كه"شعرِامروز" ،كه او آنرا همان هنرِمُدِرن میداند ،جریانِ بسياركوچكی است كه" از چندسو" بهدستِ سنّت ،به تنگنا افتاده است. او با شتابزدهگی و خامیِشگفتآوری ،متأسّفانه بهروالِ همان سياست/مدارانِچپوُ راست ،كه بهدرستی بر آنها خُرده میگيرد ،بخشِ بسياربزرگِ هنرِ ایرانرا هم/چونجبههی واحدِ سنّت بر ضدِّ هنرِ مُدِرن میانگارد و میانگاراند .این جبههی خيالیِ او ،تنها به هوادارانِ سنّتهای پيش از(و یا غير از) نيما یعنی سُنّتیها محدود نمیشود؛ حتّی در كارهای هنریِ همينهنرمندانِسنّتی هم ،چهبسا چشماندازهای تحسينبرانگيز از زندهگیو طبيعت و جهانِ هستی گشوده شده و -زیبا یا نازیبا -ثبت گردیده و بر ژرفا و دامنهی شعرِ ایران افزوده است. این جبههیاو ،حتّی بهآنبخشِمعيّنی كه بهسنّتهاینيما كموبيش وفادار ماندهاند نيز محدود نمیشود؛ بلكه متأسّفانه نزدیك بههمهی پهنهی گستردهی هنروادبياترا دَربَر میگيرد. او با این تنگ/افقی ،نهتنها خود و هنرِ مُدِرن خودرا از دستیابی به ژرفا و پُردامنهگیِ پهنهی گستردهای از هنرِایران دور میكند ،بلكه مهمترازآن ،مَنشِ نرم/خو و پُرجنبه و آزادمنشِ بخشِ مهمّی از شعرِ ایران را نيز دستِكم گرفته و بهآن بیمهری روا میدارد. بر ضدِّ سُنّت ،امّا سُنّتي
نگاهِ مختاری به شعر و به تاریخ/چهی شعرِ ایران ،نگاهی یكخطی و یكجانبه و«تكساحتی» است. روشِ او ،گرفتار در چارچوبهی یك روشِ سُنَّتیِ بررسی و تحليلِ پدیدهها است. ص « : 34-11شعرنيمایی...ماالرمهای و بودلری آغازشد ،امّا بعداز یكی/دو دهه ،گونهی گرایشِالمارتينيرا درآن میبينيم. شاید بشودگفت :چون جامعه بهاندازهی ذهنيتِ یك شاعرِ خالّق و نوآور رشد نكردهبود ،زمينهی مناسب برای عقبماندهگیهای خود پيدا میكرد .این جامعه ،دورهی رمانتيكِ خودرا بهلحاظِ ادبی و اجتماعی و رفتاری و غيره نگذرانده بود ،و بههمين دليل است كه در دههی بيست ،بهرغمِ اینكه قبالً هدايت را داشتيم حجازی را داریم».
باوركردنی نيست امّا واقعيت دارد .آدم فكر میكند كه این حرفها را جوانِ ناپختهای نوشته كه جهان و هستی ،و بهویژه جامعه و پيدایی و رُشدِ پدیدهها در آنرا ،چيزی ساده و از/پيش/تنظيم/شده-و از/پيش/ تنظيم/شونده-میداند .و گمان میكند كه هرچيزی كه"بهتازهگی"آمده است قهراً و خواه ناخواه از آن چه كه پيش از خودش بوده ،پيش/روتر هم است .و آنچه كه كهنه شده و زماناش گذشته است ،دیگر حق ندارد دوباره پدیدار گردد ،زیرا كه در جهانِهستیِ او ،آسياب بهنوبت است! برایِهمين ،او شگفتزده میشود كه چرا پس از نيما ،توللي آمده است! و پس از هدايت ،حجازی! این رَوشِ سُنّتی را مختاری پيش از اینكتاب ،در گفتگویی(؟) در گاه/نامهی فارسیِ ویژهی شعر ،كه در آلمان چاپ میشود ،شمارهی -2ص 73نيز به این شكل نشان داده است : « درست است كه 01هزار نقاش در فرانسهی آغازِ قرن زندهگی میكردهاند ،امّا آنجا دیگر جامعه سرگردان نمیماندهاست ميانِ شكلهاینامتوازنِكهنهو منسوخ ،و شكلهایآوانگارد«.».نو و كهنه درآنجا نسبتِزمانی هم دارند .مثالً هيچنقاشی امروز [در فرانسه]بهشيوهیكوريه و كورو و دالكروا نقاشی نمیكند .حال آنكه در جامعهیما ،نو و كهنه نسبتِزمانی ندارند »...
51
گفتگویی در بارهی گفتوگویی
در اینگفتارها ،ازآننگاهِپخته و جاافتادهای كه باآن بتوان واقعيتها را با همهیپيچيدهگیها و آشفتهگی های آن دید ،سراغی نيست .آن نگاهِ شكافنده و ناباوری كه واقعيات را حتّی اگر در پُشتِ دهها پرده پنهان شدهباشند یا پنهان كردهباشند ،در مییابد .گيرم كه دیدنِ این واقعيت ،كه امروزه نه در فرانسه كه درآلمان هم ،و نه در اروپا كه در همهی كشورهای جهان ،و نه امروز بلكه در همهی روزگارها ،هم نقاشان و هم دیگرهنرمندان به سَبْكهای قدیم هم كار میكنند ،چنان آشكار است كه نيازی به داشت ِ ن یك چشم و نگاهِ پخته هم ندارد .نو و كهنه ،و سَبْكهای گذشته و حال درهم تنيدهاند .و امروز هم كم نيستند شاعرانی كه هم به سَبكِ گذشته و هم بهدرون/مایههای گذشته شعر میگویند و باری ،گاهی چه بهدل هم مینشيند .بهدل مینشيند چون كه دیگرگونهگیها و دیگرسانیهای اجتماعی و اقتصادی و ...چنان نيستند كه مثالً نسلهای انسانهای یك جامعه و یا آدمهای كشورهای مختلف كه در مسير و یا مرحلهی پيشرفت (یا پسرفتِ) دیگری هستند ،نتوانند همدیگر را بفهمند و از ساختههای هنریِ همدیگر هيچ لذّتی نبرند ،و یا خود ،احساسات ،و غليانها و كشمكشهای درونیِ مشابه نداشتهباشند. بهراحتی میتوان دید كه با وجودِ ناهمانندیهای بسيارِ اقتصادی و اجتماعی ميانِكشورها ،شباهتها و همانندیهای درونیِ انسانها بههمدیگر ،از همانندیهای بيرونیِ آنها بيشتر و رنگارنگتر است. امّا آقای مختاری هم خوب میداند كه كور/درونها و خشك/مغزهایی كه با خویشتِن خویش ،یك/دل و یك/زبان نيستند ،خودرا و آن همانندیهای خودرا با دیگر انسانها ،پنهان میكنند و گمان میكنند كه بهاینترتيب برای خویشتنِ خویش ،پيكرهای جداگانه ،یگانه و بَرتَر ساختهاند .چنينكسانیرا -چه از نوعِ سنتّی و مُدِرن ،و چه نو و كهنه -ما در دستهها و گروههای هنری -و نه تنها هنری بلكه سياسی و اقتصادی و علمی -...میتوانيم ببينيم .اینها بيشتر به زندانيانِ سَبْك ها شبيهاند تا به انسانهایی آزاد. امّا از اینها گذشته ،گویی مخالفتِ كلّی با سُنّتگرایی و سُنّتیگری بهمثابهِ یك رَوشِ همهگانی ،ظاهراً دشوارتر از مخالفت با سُنّتی مشخّص است. آیا انسانرا اینتوانایی هست كه از سُنّت ،هَرسُنّتی ،بگریزد؟ معموالً ما آدمها هم/واره از سُنّتی به سُنّتی دیگر درحالِ كوچایم .بهتر گفتهشود :هم/زمان ،بر رویِ دو سُنّت ایستادهایم .یا در درونِ یك سُنّت هستيم ،ششدانگ ،و یا در حالِ ساختنِ سُنّتی دیگریم در همانحال كه با سُنّتی دیگر در جدالایم. گمان میكنم كهايستايي یا جنبش ،نمیتواند مرزِ درست و واقعی (و یا دستِكم هميشهواقعیِ)ميان سُنّت و ناسُنّت باشد .بهراستیهم نمیشود بهسادهگی بهایناندیشه تنداد كه میگوید" :نو را با جنبش میتوان شناخت و كهنه را با ایستایی و سُكُون" .زیرا در حالیكه ایستاییِ نسبیِسنگ ،سُنّتِ همهی سنگهاست ،وَرجه/وُرجه و از/اینشاخه/بهآنشاخه/پریدنِنسبیِگنجشك نيز سُنّتِهمهیگنجشكهاست .نه سنگرا بهسببِ ایستاییاش میتوان سُنّتیناميد و نه گنجشكرا بهدليلِ وَرجه/وُرجههایش نوجو! ظاهراً هميشه یك آدمِ سُنّتی با ایستاییاش در سُنّت ،شناخته نمیشود .همانجوركه انسانِ ناسُنّتی- تقریباً همان نوگرا -نيز هم/واره با دگرگونی/خواهی نيست كه شناخته میشود .بلكه ميزانِ تأثيرِ آگاهیِ آدمی بر كاری كه انجام میدهد ،و ميزانِ دخالتِ خواست و ارادهی او بر رفتارش هست كه نشان می دهد او سُنّتی است یا ناسُنّتی .این ،یكی از راههاییاست كه میتوان دریافت آیا فالن جنبش ،بهواقع،
24
گفتگویی در بارهی گفتوگویی
نتيجهی كششی درونی بهسوی كشفِ یك چيزِ"تازه" است یا نه .و افزونبراین ،آیا بهراستی آنچه كه بهاصطالح كشف شدهاست چيزی تازه است یا كهنهای نو/نَوار/شدهاست .بهعالوه ،اگرهم كشفی به راستی تازه و نو باشد باید دید كه"تازه"ایاست برآمده از نيازی درونی كه میخواهد به گشایشِ معضلی واقعی كمك كند ،یا نه ،تازهای است كه به دردِ چيزی نمیخورد و در حقيقت پاسخیاست بهیك مِيل به نامِ"سرگرمیِ نوجویی و كشفكردن" ،یعنیتازه است فقط برای اینكه میخواهد چيزی باشد تازه. تبدیلكردنِ یك سُنّت به یك زندان و زندانیكردن خود در یك سُنّت ،كاری است ناشایست و زیانبار. از اینبدتر ،چنينكاری در/بند/كردنِ گروهی از انسانهاست در زندانِسُنّتها .امّا آنچه كه از همه نا/ شایستتر و زیانبارتر است ایناست كه سُنّتها بهابزاری و بهانهای برای بهاصطالح پيروزی در بازیهای قدرت ،و یا انتقام ...تبدیل گردند. گونهی اروپایی(غربیِ) نوگرایی ،یعنی مُدِرنيته (حتّی پُستمُدِرنيته و )...امروزه مدّتهاست كه خود بهیك سُنّت تبدیل شدهاست .مُدِرنيته ،در مجموع ،به یك محدودهای بَدَل شدهاست با مرز و نام و پرچمِ مشخّص .و نامِ یكی از گونههای سُنّت در جهاناست .سُنّتِ مُدِرنيته ،امروز مدت هاست كه به ژرفابخشی وگسترشِ اندیشه و احساس و مَنِشِ آدمی ،و به ژرفایی و گسترشِ مفهومِ رشدِ جامعه و...كمك چندانی نمیكند .بخشِ نهچندان كمی از بحرانی كه جوامعِ اروپایی بهآن دچارند ،در حقيقت ،بحران و بُنبَستِ مُدِرنيته ( و نيز پُستمُدِرنيته )...است.
گفتگویی در بارهی گفتوگویی
25 -2مَنِش ،و چهگونهگيِ هواخواهي از نيما
در سراسرِ این گفتوگوی524صفحهیی ،بهخوبی آشكار است كه محمّد مختاری از نيما هواخواهی میكند .بد نيست كه در اینجا كمی هم در بارهی این هواخواهی سخن گفته شود. ستودنِ كارهای شعریِ نيما و همهی هنرمندانِ با ارزش ،كاریاست درست و ستوده .در برخی از جاها، ولی هواخواهیِ مختاری مدحگونهاست .مدح یا ستایشِ مدحگونه از نيما ،در یك همچه گفتوگویی، گِرِهی را نمیگشاید .و سطحِ گفتگو را پایين میآورد. پيش ازآن ،خوب است چند گفتار از مختاری را بياورم : « -5نيما حتّی از مُدِرنها و متجدّدینِ زمان خود هم جلوتر بود». « -2نگاهِ برخیها به طبيعت ،در حقيقت عدُول از تمدّن به سودِ زندهگیِ چوپانی است .ولی نيما با یك چنين دیدی به طبيعت نگاه نمی كند». « -7ذهنيتِنيما با تأمّل همساز است نه با تأثّر[.درحالیكه]برخی ازشاعران...ذهنيتی ساده و یكالیه دارند».ص21 « -0نيما در تمامِ[مسائلِ]...زیباشناسی...هستیشناسی...جامعه ،بهگونهای دیگر نگاه میكرد كه جامعهی زمانِ خودش بهآنگونه بهآنها نمی نگریست .متجدّدان هم چنان نمی نگریستند » . . .ص21و21
از اینگونه نمونهها در سراسرِ این گفتوگو باز هم میتوان آورد .امّا : -5یكی از ویژهگیهای هواخواهیِمختاری از نيما ،تالشِ بیژرفایِ او برایِ غيرِ/نيماییخواندنِ "دیگران" است .مختاری ،بهجای اینكه بيشتر بهاثبات و نشاندادنِ ژرفاییِ كارهای نيما -بهمثابهِ كارهایی كه بهاصطالح قائم به ذات هستند -بكوشد ،میكوشد تا خواری و ناتوانیهای «دیگران» را اثبات كند .تازه به این كارِ خود هم ،هيچ دامنه و عمقی نمیدهد : هنریشان بیارج می شود. ِ الف -این«دیگران» ،بسيار ناروشنومبهم هستند وبدونِدليل ،كارهایِ ب -این«دیگران» ،بنا بر گفتههای خودِ مختاری ،انبوهی از آدمهایی هستند با اندیشههایی چنان ساده لوحانه و بیارج ،كه برتری بر آنها نهتنها هيچ افتخاری برای هيچكس نيست بلكه كارهای نيما را و حتّی خودِ این پيرمردرا كوچك و حقير میكند .برای نمونه :این چه افتخاری به نيما میدهد اگركه او به مردم گفتهباشد كه طبيعت فقط زیبا نيست بل كه زشت هم هست .آنهم بهمردمی كه هم زندهگی و هم ادبيات و هنرِشان سرشار است از تجربهها و شناختهای تلخ و شيرین از طبيعت .اگر چنين حرفِ سَبُكی را نيما مثالً به گيالنیها و مازندرانیها هم میزد ،آن وقت دیگر این یك رسوایی میبود .هم برای نيما و هم برای ما! ج -این«دیگران»كسانی هستند كه -چنين احساس میشود -مختاری دیدگاه هایی ناشایست را بهآنها نسبت میدهد تا سپس بهآنها و بهآن دیدگاهها بتازد( .نمونه ،گفتار .)2مثالً او زندهگیِ چوپانی و تمدّن را دو پدیدهای میداند كه با هم سرِ سازگاری ندارند .و البتّه خود او هوادارِ تمدّن است .راست این است كه همهی این بحثها وابسته بهاین هستند كه ما زندهگی چوپانی را چه بدانيم و تمدّن را چه .هم زندهگیِ چوپانی و هم زندهگیِ شهری و صنعتی -به یك برداشت -گونههای مختلفِ تمدّناند اگركه از كلمهی تمدّن نهمعنای لفظیِ آن (شهرنشينی) بلكه آن برداشتِ مصطلحی مراد باشد كه هم/سنگِ فرهنگ یا پيشرفت است .تمدّنهایی داشته و داریم كه به هرچه كه با آنها ناخوانا باشد به دیدهای
22
گفتگویی در بارهی گفتوگویی
خواركننده و تحقيرآميز مینگرند و به ناحق برای نابودیِآن میكوشند .همينجور هم برخی از هوادارا ِ ن زندهگیِچوپانی داشته و داریم كه با هيچتمدّنی سرِسازگاری نداشته و ندارند .بههرحال ،با توجّه به زندهگی و هنرِ نيما ،آنچه كه مختاری به نيما نسبت می دهد (گفتار )2بیپایه است. - 2یكیدیگر از ویژگیهای اینهواداری ،چشمپوشیهای آشكارِمختاری از كمبودهایِ كارِ هنری و زندهگی نيما است : « امّا در بارهی بد و بیراههای توی نثرش هم بهتراست واقعبينانه باشيم...شاعر هم بههرحال یك آدماست»...ص15
مختاری درست میگوید كه اینچيزها ارزشِ كارِهنریِنيما را پایين نمیآورند ،ولی ایكاش كه مختاری همين برخور ِد پخته و بهدور از خُردهگيریهای ناپخته را در بارهی دیگرهنرمندان هم ،كه او بسيار دوست دارد با آنها مخالف باشد ،درپيش میگرفت .امّا متأسّفانه اینجور نيست .بل كه برعكس ،به نيما كه میرسد ،حتّی اگر كم/بودی هم در كارِ هنری و زندهگیاش میبيند ،میگوید عيبی ندارد! آیا این چشمبستن بر كم/بودهای كارهای نيما بهدليلِ ذوقزدهگی مختاری در برابر نيما است؟ -7یكیدیگر از خصوصياتِ هواداریِ مختاری از نيما ،با زبانِ خودِ مختاری« ،سياسیومحتوایی» بودنِ آن است .یعنی درست همان عيبی را دارد كه خودِ او اذعان میكند كه در گذشته نيز هنگامِ بررسیِ شعرِ شاعرانِ«مدّاحِ حكومتِ شاه» داشته ،و ازاینلحاظ ازخود انتقاد میكند( .ص .)81چرا من یك چنين داوریای میكنم ،برای اینكه اگر او -و نيز آن"ما"یی كه مختاری بارها در این گفتوگو از آنان نام میبَرَد -در گذشته ،شعرها و شاعران را برپایهی"سياسی"بودنِشان میپسندیدند ،امروز بر پایهی سياسینبودنِشان میپسندند .یعنی هنوز هم برای او سياست ،و دوری و یا نزدیكی با آن ،ترازو و معيارِ سنجش است .الزم است اینجا اشاره كنم كه در بارهی برداشتِ نادرستِ او از سياست هم ،دراین نوشته كمی گفتوگوكردهایم. یكبارِ دیگر خُردهگيریِ وی را از شعرِ« آی آدمها»ی نيما بخوانيم : « نيما را شاعرِ«آی آدمها »ناميدهاند[چه كسانی؟] ،به نظرم این ،یك القاء از همان نقدِ غيرِ نيمایی است...آنقدر به نيما گفتند كه خودِ نيما هم تحتتأثيرِآن ویا برای رعایت آنها گفت بله «آی آدمها» بهترینشعرِ
مناست»...ص 38تاكيد از من است.
آنچهكه او در بارهی اینشعر میگوید چه فرقی با یك برخوردِ«سياسی و محتواییِ»آنسالهایِ او دارد؟ پیآمدِ هر دو یكی است :مثلِ یك قصّابِ كملطف بهجانِ شعرهای نيما افتادن و آنها را بر حسبِ سياسی یا ناسياسی بودن شقّهشقّهكردن. و این داستانِ«اِلقاء»نيز ،شگفتا و تأسّفا ،كه هنوز هم هم/چنان یكی از«استدالل!»هاست! از اینگذشته ،بهنظر میرسد مختاری میكوشد برخی از آنچهرا كه در كارها و زندهگیِ نيما بوده و با گرایشها و تجربههای كنونیِ مختاری نمیخوانَد به هر شكلی از او دور كند ،تا نيما برای او و برای هواداران مُدِرنيته ،خوشآیند شود .او خود میگوید: م عامّهی « توضيحاتی كه اغلب در موردِ شعرِ نيما دادهاند ،توضيحاتی نيمهسنتّی بوده است تا بتوانند آنرا در حدِّ فه ِ شعرخوان تَنَزُّل دهند .مثالً آل احمد میگوید كه من دست و پای پادشاهِ فتح را شكستم برای اینكه بگویم این شعرها زیاد هم غيرعادی نيستند ».ص21
27
گفتگویی در بارهی گفتوگویی
من گمان نمیكنم كه"توضيحاتِ"خودِ مختاری از شعرهای نيما -مثالً همين شعرِ"آیآدمها" -چندان از شكستنِ دستوُپایِ كار و زندهگیِنيما-كه او بهآلِاَحمد نسبت میدهد-كمتر باشد .هر دویِ این كارها"شكستنِ دستوُپا" است .فرق فقط در این استكه :آنیك میكوشيد تا با "شكستنِ دست وُ پایِ شعرِنيما" نشاندهد اینشعرها"زیاد هم غيرِعادی نيستند" ،و اینیك میكوشد تا با"شكستنِ دستوپا" نشاندهد بسيارهم غيرعادیاند .آنیك برای"تَنَزُّلِ"شعرِ نيما در حدِّ فهمِ "عامّهیشعرخوان" ،و اینیك، برای تَنَزُّلِ آن در حدِّ فهمِ "عامّهی هوادارِ مُدِرنيته". -0سادهدلی ،ویژگیِ دیگرِ این هواداری از نيما است .مختاری هنگام انتقاد به شاعران«سياسی» در موردِ نيما میگوید: «در موردِ نيما ،یك...عارضهی تُند یا كُند نمیبينيم...او یكباره به اميدِ خوشبينانهای نگرویده بود كه در مواجهه با مشكالت از هم بپاشد »...ص10
شگفتآور است .آخر چهگونه چنينچيزی ممكناست؟ انسانی با آنهمه روانیِاحساس و آنهمه عواطفِ نيرومند ،چهگونه ممكناست در دلدادهگی ،یا در دوستی ،یا در پهنهی اجتماعی ...به«اميدِ خوش/ بينانهای» دچار نشدهباشد و بعدها به خوشبينانهبودنِ این اميد پینَبُرده و به «عارضهای تُند و یا كُند» گرفتار نشدهباشد؟ پس ،آن"خار"یكه در دِلِ نيما بوده (شعرِ مهتاب) از چه بوده؟ یكچيز كامالً روشناست .نهتنها نيما را ،بلكه هيچآدمِ حسّاس بهروزگار را ،آدمِ جویای رستگاریِ همهگانیرا ،در هيچدورهای و در هيچجامعهای ،دریغا كه ،از دچارشدن بهاین«اميدهای خوش بينانه» و سپس«عارضههای تُندوُكُند»گریزینيست .منتهی ،عارضه داریم تا عارضه .واكنشِ تُند داریم و كُند. از اینهم گذشته ،هركسی «عارضه»های روحی و فكریِ خودرا بهشكلِویژهای در رفتارِخود بروز میدهد .اینعارضهها بههزاران شكل وُ ریختِ پيچيده بازتاب پيدا میكنند .بازتابِ این به اصطالح عارضهها در كارهای هنری بمراتب پيچيدهتر و گونهگونتر است. افزون براینها ،آیا مختاری گمان میكند كه برای یك آدم ،بهویژه آدمی كه ابزارِ او در برابرِ این جهان، تنها احساسِ او هست ،دچارِ عارضههای تُند یا كُند شدن چيزِ ناپسندی است؟ ظاهراً نيما ،در شمارِ آن آدمهایی نبوده است كه اگر دنيا را آب بَبَرد آنها را خواب میبَرَد .و چنين كسی قطعاً دچارِ عارضههای فراوان میشود. بهعالوه ،ظاهراً نيما ،درشمارِ آنآدمهایی نبودهاست كه جوانانه و خام ،در برابرِ حقایق و دشواریهای زندهگی میایستند و كودكانه بر دچارشدنهایخود به«اميدهایخوشبينانه»پرده میكشند .گيرم كه این هرگز بهاین معنا نيست كه نيما نمیشد كه چنين پَردهپوشیهایی نكردهباشد زیرا مگر نهاین كه به قول مختاری« :شاعر هم یك آدم است»؟! با اینهمه ،ظاهراً هركسی در درونِ خود چيزهایی داردكه از بيانِ بهطوركلّیِ آنها و بهویژه از این یا آن شكلِ بروزِ آنها خودداری می كند .و نيما هم ازاین بهاصطالح قاعده بركنار نبوده است.
گفتگویی در بارهی گفتوگویی
20 -3شعرِ سياسي ،شعرِ اجتماعي
مختاری در اینگفتگو ،نزدیكبه74صفحهرا بهبحث در بارهی پيوند ميانِ سياست و شعر واگذار میكند. او می گوید : « ادبيات باید خودش باشد...امّا این خود/بودن به معنای غيرسياسی/بودن ذاتاش نيست ،بلكه درست برعكس درست به خاطرِ همين خود/بودن و خود/ماندن اش سياسی است ».ص11
در سراسرِ اینبحث ،از یكسو ،او به برخی چيزهای سودمند و بجا اشاره میكند ،و از سویِدیگر ،نشان میدهد كه هنوز در چنبرهی همانچيزی گرفتار است كه تالشكرده گریبانِ خود و شعر را از دستِ آن رها سازد. راست این است ،كه پيوندِ ميانِ سياست و هنر ،بحثی نيست كه بتوان آنرا یكبار برای هميشه روشن كرد .و از ایندیدگاه ،شاید چندان بر مختاری نتوان خُردهای گرفت .آنچه كه من در بحثِ تقریباً طوالنیِ او دوست دارم بگویم ،مكثی است در پيرامون جنبههای دو گانهی سياسی و اجتماعیِ هنر. بهگمان من ،در بحثِ مختاری ،مرزِ ميانِ جنبهیاجتماعیِ رفتارِ آدمی با جنبهیسياسیِ رفتار او ،درهم/ ریخته است .این دو جنبهی رفتارِ آدمی ،نه بهلحاظِ خاستگاه یا منشاءِشان ،بلكه از نگاهِ مَنش ،درون/ مایه و سمتوُسو و هدفِشان از هم جدا هستند. جنبهیاجتماعیِ رفتارِ انسان ،دربردارندهی همهی آنتالشهای اندیشهیی و عملیِ اوست كه كانونِ آن ها را بيان و گشایشِ دشواریهای دسته/جمعیِ انسانها شكل میدهد .در حالیكه كانونِ جنبهی سياسیِ رفتارِ انسان را تقدیسِ قدرتِ سياسی بهمثابهِ تنها راهِ گشایشِ دشواریهای اجتماعی ،و از اینرو ،تنها و تنها بهدستآوردنِ قدرتِسياسی و یا نگهداشتِآن میسازد .سياسیناميدنِ همه و هرگونه رفتارِ انسانی در جامعه ،نهتنها نادرست است بلكه پيامدهای گاه بسيار ناگواری در پهنهی اندیشهیی و عملی خواهدداشت .برای نمونه ،یكی از بازتاب های این نادرستی در اندیشهی آدمی ،این تعریفِ فلسفیِ نارسا و مبهم و تنگكننده از انسان است كه بر پایهی آن ،انسان موجودی تنها سياسی قلم/داد میشود .یك نمونهی پيامدِ عملیِ اینفلسفه هم ،سهمِ آن در غولآساشدنِ بیهمانندِ دولتها و در گستردهشدنِ پهنه ی دخالت آنها تا خصوصی ترین گوشههای زندهگیِ انسانها و ...است. سياست/قدرت/مداران و همهی كارگزارانِ سياست -چه برتخت فرمان روایی و چه در راهِ تسخيرِ این تخت -قاعدتاً باید یكی از سرسختترین گروههای هوادارِ سياسیكردنِ هرگونه رفتارِ آدمی باشند .در همانهنگام كه در سياست ،خودكامهگان بهشيوهی كُهَن (و سنّت) ،هرگونه آهكشيدنِ آدمها و هرگونه اشارهی آنها به دشواریهای جامعه را ،عملی و توطئهای سياسی برضدِّ خویش میانگارند و به سركوبِ آن میپردازند ،زیرا اعتقاددارند -و یا اینكه از این اعتقاد بهرهبرداری میكنند-كه انسان موجودی سياسی است؛ در همان هنگام ،خودكامهگان بهشيوهی نوین -و مُدِرن -با ابزارها و نظریههای گوناگون میكوشند ،ترسِ تودهی انسانها را از خطرِ سياست و از خطرِ سياست/قدرت/مداران ،و نااميدیِ آنان را از سياست ،همچون عملی توطئهآميز و زیانمند و برخالفِ منافعِ جامعه جلوهداده و به سركوبِ آن بپردازند .زیرا هم سياست/مدارانِ كهنه و هم مُدِرن معتقدند -و یا از اینعقيده بهرهبرداری میكنند -كه انسان موجودی سياسی است .كه انسان حيوانی سياسی است.
21
گفتگویی در بارهی گفتوگویی
امّا گذشته از سياست/مداران ،درميانِ ما انبوه مَردُم هم مرزِ ميانِ سياست و جامعه ،و ميانِ جنبهی سياسی و اجتماعیِ رفتارِ انسانها درهم وُ برهم است .واقعيت این است كه این درهم/برهمی نه تنها در اندیشه ،بلكه -بهدليلِ در همتنيدهگی وحشتناكِ سياست با جامعه -در واقعيتِ روزمره هم وجود دارد. امّا با همهی این آشفتهگیها ،مرزِ ميانِ این دو جنبه ،واقعی است. هنر هم در حقيقت بهنوعی ،یكی از گونههای رفتارِ آدمی است .و در پيوند با این بحثِ ما ،این گونهی رفتارِ آدمی نيز دارای جنبهی سياسی و اجتماعی است .دراینجا نيز سياسیناميدنِ هر هنرِ اجتماعی، هماناندازه نادرست است كه اجتماعیخواندنِ هر هنرِ سياسی. امّا مختاری نهتنها مرزِ ميانِ این دو جنبه را درهم میریزد ،بلكه با«سياسی»ناميدنِ«ذاتیِ» شعر(هنر) بههيچ مرزی باور ندارد .و برای رفتارِ آدمی در حقيقت جز یك جنبهی سياسی نمی بيند .او از یكطرف بهدرستی ازاینكه برخیشعرها «رهبریِ سياست»را میپذیرند انتقاد میكند و میكوشد تا سياست را از رهبری»شعر بيرون كند ،ولی از سویدیگر سياسترا در«ذاتِ» شعر جای میدهد ،چيزیكه بسيار ِ « فراتر و بدتر از حاكمكردنِ رهبریِ سياست بر شعر است .و با اینكارِ خود ،شعر را یكسره در تسلّط و چيرهگی سياست قرار میدهد. از اینآشفتهگی كه بگذریم ،مختاری–بهنظرمیآید -بسياری از شعرهاییرا كه بيشتر یك شعرِ اجتماعی باید ارزیابی شوند سياسی مینامد .افزون براین ،شعرِ سياسی بههرحال خود گونهای شعر است ،و خطا است كه تنها بهاین دليل ازآن ها چشم پوشيد .آنچه كه قطعاً در شعر مهم است همانچيزی است كه به اصطالح جوهر یا گوهرِ هنریِ آن است. انبوهی از شعرهای دههی74،04و 14در زیرِ تأثيرِ مبارزهی اجتماعی(و نه سياسی) ،و مهمتر از اینها، در زیرِ تأثيرِ آرزوها و گرایشهای نيكخواهانهی اجتماعیِ شاعرانِ آنها برای بِه/سازیِ زندهگیِ اجتماعی سروده شدهاند ،و نمیتوان بر آنها بهاین سبب ایرادی گرفت .كم نيستند در جهان ،شعرهایی كه به بيانِ دشواریهایاجتماعی پرداختهاند و بهكشف و بيانِ پهنههای گستردهای از دنيای درونِ آدمی دست یافتهاند .میتوان بر سرِ ارزشِ هنریِ این شعرها گفتگو كرد و برآنها خُرده گرفت؛ امُا نمیتوان همهی آنها را یك/سره سياستزده ناميد .آنها بيانگرِ برخی آرزوهای پسندیدهیانسانیاند كه بسياری شان هنوز هم آرزو ماندهاند و دریغا كه گویی هرگز سرِ تحقّق ندارند...
گفتگویی در بارهی گفتوگویی
21 « -4ذاتِ » ما و « انقالب »
نخست چندگفتار : « -5ذاتِ ما در انقالب روشن شد .بسيار چيزها كه پنهان بود و بهنظر نمی آمد ،مطرح شد...تازه فهميدهایم چی بودهایم و چی هستيم»...ص 557 « -2درگذشته مثالً قدرتِ تحمّل و اتّكاء و ایثار و مرگطلبی و قهرمانی را میدیدیم ،قدرتِ ترس و نگرانی و اضطرابِ جامعه را به خاطرِ بينشِمان نمی دیدیم»...ص557 « -7زیباییشناسیِ شعر و داستان و بهطورِكلّی هنر بهخصوص شعرِ سياسی و كُلّاً تفكرِ ما از چنان دیدی برخوردار نبود كه اینها را بهخودش مربوط بببند»...ص557 « -0درآندوره یك خاصيتِ قطعيتبخش هم در اندیشه بودكه االن از چنان قطعيتی برخوردار نيست»...ص557
عيبِ همهگانیِ همهی این گفتارها دراین است ،كه این مقولهی«ما» ،انبوهه ای درهم و برهم است. كيسهایاست كه هرچه و هرچيزِ هم/خوان و نا/هم/خوان را در آن میتوان تصوّركرد .و همينعيبِ همه/ گانی باعث میشود كه آن یكچند حقایقی هم كه-گمان میشود -مختاری در صددِ گفتنِ آنهاست تيره و درنيافتنی شده و با بسياری بد/فهمیها آغشته شود .این كه آیا اصالً این انبوهه ،دارای آن استعداد هست كه بشود آنرا «ما» ناميد جای تردید جدّی دارد .من گمان میكنم كه اگر در اینجا مُرادِ مختاری از «ما» همان بهگفتهی او «چپِ آن ایّام» هم باشد ،باز هم نمیشود «چپِ آن ایّام»را«ما» ناميد .میتوان برخیویژگیهاییرا كه تقریباً -تأكيد میشود تقریباً -برای همهی«چپ»ها مصداق داشته باشد نام بُرد ،ولی در هرحال ،آن انبوهِ رنگارنگ و بسيار نا/هم/خوان را نمیشود «ما» ناميد. حقيقت آناست ،كه یك جامعه ،بهیك معنا ،انبوهِ بیشماری است از"جمع"های گوناگون .جمعی در جمعی در جمعی در جمعی . ...و ازاین لحاظ ،هر كسی در یكجامعه قطعاً -خواسته یا ناخواسته-سهيم است .امّا از اینحقيقتِ ساده نمیتوان بهنتایجِ نادرست رسيد .و نمیتوان مثالً خطای فالنجمع را به گردنِ بَهَمان جمع انداخت .از اینگذشته ،در اِطالقِ نامِ"جمع" به یك گروهی از انسانها باید رعایتِ برخی قواعد و استداللها را هم كرد .جمعسازیهای مصنوعی و خود/ساخته نهتنها دردی را درمان نمیكند كه بر دردها خواهد افزود. بهویژه آنجا كه بحث برسرِ نقدِ اشتباهاتِ یك جمع است باید همهی وابستهگانِ بهآن جمع در حقيقت در آن اشتباهات سهيم و شریك بودهباشند .ولی"ما"یِ مختاری جمعِ درهم/برهمی است .در اینجمعِ او ،گروه هایی بودهاند-و هنوز هم البتّه هستند -كه به هيچرو نمیتوان آنها را شریكِ اشتباهِ هم/دیگر دانست .بسياری از كسان یا گروههاییكه احتماالً دراینبهاصطالح"ما"یِ مختاری جای میگيرند هيچگونه مسئوليتی در قِبالِ این یا آن اشتباه و یا این و یا آن رفتار و خوی و عاداتِ هم/دیگر ندارند. همه میدانند كه در این"ما"یِ مختاری ،گروهها و انسانهایی بودهاند-و هستند-كه ویژهگیهای رفتاری و اندیشهییِ زیادی آنها را از هم جدا میكردهاست .از سویِ دیگر ،گستره و محدودهی این"ما" نيز در كالمِ مختاری همواره در دگرگونیاست .به نظر می رسد كه گاهی در برگيرندهی تنها محافلی كوچك است و گاهی همهی وابستهگان به"چپ"را در بر میگيرد. با این یادآوری ،بهدنبالهی گفتگویمان میپردازیم.
23
گفتگویی در بارهی گفتوگویی
در گفتارِ یكم ،گویی كه"ما" ناگهان درّهی هولناكیرا در زیرِ پایمان یافتيم .گویی بهجانوری برخوردیم كه تا آنموقع هرگز ندیدهبودهایم .و این برداشتی كامالً خطاست .در حالی كه برخی از این"ما" افقِ دیدِ شان از آدمی و هستی ،تنگ و كمژرفا بود ،در برخی دیگر نسبتاً گسترده و دارایِ ژرفای معينّی بود. میدانيم كه كلمههایی چون ژرفا و گستردهگی و ...دارای ارزشِ نسبی اند و بهميزانِ زیادی به سليقهها و تجربهها و گرایشهای هنری و ...وابسته است .یك گفتگوی جدّی در اینباره تنها در پَرتُوِ نمونههای مشخّص ،و روشنیِ ارزشها و یا در پَرتُوِ "ترازوهای سنجش" ،شدنی است .چيزی كه مختاری در این گفتگو بهآنها نمیپردازد. ولی ما با هم در بخشِ دیگرِ این نوشته زیرِ نامِ«مُدِرنيته» بهطورِمشخّص بحث كردهایم .در اینجا هم بد نيست اگر بارِدیگر اشارهكنم كه مختاری در سراسرِ گفتگویش در اینكتاب ،نشان داده است كه با سر/ سختی و با همان «خاصيتِ قطعيتبخش» كه «در آندوره در اندیشه»اش بود ،امروز هواردارِ مُدِرنيته است .و هم/چون برخی محافلِ«چپِ آن ایّام» وقتی بهسویی رو بر میگرداند ،دیگر/سوها را یا نمیبيند و یا اصالً دارای ارزشِدیدن نمیداند .و نشان دادهاست كه برخالفِ گفتهیخود ،خود هم/چنان بهآن «قطعيت و قاطعيت »دچار است. در گفتارِ 2و ،7مختاری از یكسو صفتها و ارزشهایی را در كنارِ هم قرار میدهد كه باهم هم/سنگ نيستند" .قدرتِتحمّل" با "مرگطلبی" چه خوانایی دارد؟ و از سویدیگر ،فراموش می /كند كه برخی از این ارزشها هيچ به وابستهگانِ«چپِ آن ایّام» محدود نبودهاند و نيستند .این /ها ارزشهایی هستند كه در جامعهی ایران (و همهی جامعههای بشری) ریشهی كُهَن و ژرفی دارند .اینها ارزشهای اخالقیِ بدی نيستند .میتوان بهگونههای اِغراقشدهی این ارزشها و گونههای سياسیشده و یا در خدمتِ قدرت/مداران/درآمدهی این ارزشها خُرده گرفت ،ولی خطاست اگر فراموش شود كه در جهانِ بهشدّت عقبماندهی ما آدميان ،این ارزش ها هم/چنان یكی از پایههای سرِ/پا /قرار/داشتنِ جامعه است.
گفتگویی در بارهی گفتوگویی
28 -5نگاهي به صحنهی"جهاني كردن"ها
مختاری چه میخواهد بگوید؟ او میخواهد كه در سراپایِ جامعهی ایران ،یك انقالب انجام بگيرد .چرا؟ آیا برای همين مسائلی كه از او نقل كردهام؟ چرا او فكر میكند كه انجامِ این چيزهایی كه او میخواهد ،نياز به یك انقالب دارد؟ بدون هيچتردیدی مختاری -در اینگفتگو -هوادارِ بیچون وُ چرایِ"مُدِرنيته"است .درست با همين نامِ مُدِرنيته .بدون هيچتردیدی این«مُدِرنيته» پدیدهای با مفهوم و روح و رنگ و بویِ اروپایی (غربی) است. او تالش بی چون و چرا دارد تا این مُدِرنيته ،جهانی شود .آیا این تالشها نمیخواهند جهان را اروپایی كنند؟ نمیخواهند اروپا را جهانی كنند؟ مختاری گرامی! بر روی این زمينِخاكی ،كه خود تنها گوشهای بسياركوچك از اینجهانِ بهظاهر بیكرانهی هستی است، آدمی برای خویش جهانی كوچك فراهم كرده است -یا برای او فراهم كردهاند ،و یا از او فراهم آمده است .-این جهان -اگر آنرا در گسترهی بهظاهر بیكرانهی هستی ببينيم -جهانی بهآناندازه كوچك است كه شاید از سوسویی كه از تابش آفتابی در شنزاری دیده میشود هم كمتر باشد. همين جهانِ كوچكِ انسانی امّا ،بارها در طولِ زندهگیِ كوتاهِ بشر ،دستخوشِ جهانگيریها و جهان/ خواریهای خودِ آدميان شدهاست .در اینجهانِ كوچك ،بَلوایِ"خودرا جهانیكردن" یا "جهانیكردنِ خود" گوشِ فَلَك را كَر كرده است! داستانِ گرفتن یا گشودنِ همينجهانِ بهاین كوچكی ،یكی از آن داستانهایی است كه بخشِ بزرگی از صفحههای دفترِ حادثهها و سرگذشت های بشریرا پُر و یا بهتر است بگویيم سياه كرده است. هنوزكه هنوز است ما آدميان نتوانستهایم بهاین بَلوا پایان دهيم .نتوانستهایم توافق كنيم كه در درونِ این"سوسو"یِ كوچكِ این شنزارِ بیكران ،چهگونه باید خودرا سامان دهيم؟ كه این"سوسو"ی كوچك به چهكسی تعلّق دارد؟ كه دراین"سوسو"ی كوچك چهگونه باید باهم بود :همه/با/هم؟ یكی بر همه؟ همه بر یكی؟ همه بَر/هم؟ یا -اینگونه كه تاكنون هست -هيچكس بر هيچ كس؟ هنوزكه هنوز است ،اندیشه و رفتارِ ما آدميان بهسمتِ"گرفتن"" ،خوردن" ،و "گشودنِ" این جهانِ خُرد نشانهگذاری شدهاست .و هنوز بالیِ"جهانگيری"" ،جهانخواری"و"جهان گشایی" در جهانِ كوچكِما بيداد میكند .هنوزكه هنوزاست ،مَنِش و ماهيتِ نگاه و آرزوی ما در برابرِ این جهانِ كوچك ،گشودنِ آن است برای گرفتنِ آن و سپس خوردنِ آن. این صحنهی پُرگردوُخاك وُ هر/كی/به/هر/كیِ"جهانیكردن"ها ،زمانی بهیك معركهی بیمانند بَدَل میشود كه ببينيم در همينجهانِكوچك ،بیشمارجهانهای دیگر هم هستند :جهانهایی كه هركسی و هر گروهی برای خود ،و یا در خود دارد... آیا درتاریخِ این جهانِحقيرِما ،لحظهای را میتوان پيداكرد كه درآن ،این اژدهای"جهانخواری" تنوره نكشيدهباشد؟ كه انسانی یا انسانهایی برای "جهانیكردنِ" خود و یا چيزی ،در تالش نبوده باشند؟ و بااینهمه ،این جهانِما چه سودی ازاینهمه جهانگشاییها و جهانیكردنها برده است؟
21
گفتگویی در بارهی گفتوگویی
آیا بهراستی این جهانِكوچكوحقيرِ ما ،پساز هر جهانگشایی ،كوچكتر و حقيرتر نشده است؟ چهگونهاست كه این جهانِكوچكِما ،پساز اینهمه جهانیكردنها و جهانیشدنها ،هم/چنان از بيگانه گیها و بيزاریها و تنگناها پُر است؟ 5731